رضا شهپرنیا؛ معترضی که “عملا تیرباران شد”

رضا شهپرنیا، ۲۲ ساله، ۲۹ شهریور در کرمانشاه بر اثر اصابت بیش از صد گلوله ساچمه‌ای از جمله به چشم‌ها و دندان‌هایش جان باخت. یکی از نزدیکان او در گفت‌وگو با دویچه وله فارسی درباره رضا و حال و روز کنونی خانواده‌اش می‌گوید.«دلم ماکارونی شکل‌دار می‌خواد مامان»؛ این آخرین مکالمه رضا شهپرنیا با مادرش در روز ۲۹ شهریورماه است. تنها ساعاتی پس از این مکالمه، این جوان ۲۲ ساله، تنها پسر خانواده، مورد اصابت “بیش از صد گلوله ساچمه‌ای” نیروهای امنیتی قرار گرفت و جان باخت.

یک منبع نزدیک به خانواده رضا شهپرنیا که نخواست نامش فاش شود، در گفت‌وگویی اختصاصی با بخش فارسی دویچه وله درباره رضا می‌گوید: «رضا خیلی اهل مطالعه بود. یک سال و خرده‌ای بود که سربازی‌اش تمام شده بود. دنبال کار بود، اما اینجا تا پارتی نداشته باشی کار پیدا نمی‌کنی.»

رضا به کشتی علاقمند بود و سال‌ها کشتی می‌گرفت. تازه گواهینامه رانندگی‌اش را بین‌المللی کرده بود و برای آموزش رانندگی لیفتراک هم ثبت‌نام کرد، به این امید که روزی در داخل یا خارج از کشور، بتواند با استفاده از آن شغلی پیدا کند.

گوشی رضا پر از کتاب‌های تاریخی بود. اغلب کتاب‌های تاریخی را دانلود می‌کرد و شب‌ها قبل از خواب، تاریخ می‌خواند.

جستجویی سراسیمه و امیدوار

رضا شهپرنیا یک خواهر دوقلو به نام نرگس دارد. مادرش، زنی خانه‌دار و پدرش معلم تعلیمات رانندگی است. منبع موثق به دویچه وله فارسی می‌گوید که بعد از مرگ رضا، حال روحی پدر او آنچنان به‌هم ریخته که به جای پنج کارآموز، روزی تنها دو شاگرد را برای آموزش رانندگی می‌پذیرد، چرا که ساعت‌ها تا غروب بر مزار تنها پسرش می‌نشیند و سوگواری می‌کند.

بیشتر بخوانید: محمدرضا اسکندری؛ بی‌جان در کف درمانگاه با رویای آزادی

خانواده رضا در روز ۲۹ شهریور مطلع نبودند که او در اعتراض‌ها شرکت خواهد کرد. این خانواده در همین روز در خاکسپاری یکی از اقوام خود حضور پیدا کرده بودند و تا غروب با هم بودند. غروب که می‌شود، رضا می‌گوید: «حالم گرفته شده؛ برم بیرون یه دوری بزنم.»

رضا با عمه‌اش روانه خیابان‌های شهر می‌شود. مادر در یک تماس تلفنی از او می‌پرسد: «رضا شام چه برات بپزم؟»؛ رضا غذای محبوب‌اش را درخواست می‌کند: «ماکارونی شکل‌دار، مامان».

رضا این‌قدر دیر می‌کند که همه نگران می‌شوند: «گوشی‌ش خاموش بود. اصلا سابقه نداشت که شب بدون اجازه یا هماهنگی، جایی باشه.»

خانواده رضا ساعت حدود ۱۱ شب، نگران راهی خیابان‌های کرمانشاه می‌شوند. شهر اما در پی سرکوب اعتراض‌ها، حالت ویژه‌ای به خود گرفته است. کلانتری می‌گوید که «امشب اصلا بازداشتی نداشتیم.»

خانواده اما سراسیمه به بیمارستان مراجعه می‌کنند: «گفتند دو فوتی داشتیم؛ یه خانم و یه آقا و آقاهه حدودا ۳۵ ساله هست.» خانواده رضا، این جوان ۲۲ ساله، امیدوار می‌شوند که جوان‌شان دست‌کم در بین فوتی‌ها نیست.

بیشتر بخوانید: جواد رضایی؛ قربانی فروباریدن “رگباری از ساچمه‌ها”

خانواده تا صبح در جستجوی رضا به نهادهای مختلفی مراجعه می‌کنند تا رد و نشانی از او پیدا کنند. ساعت حدود ۴ بعد از ظهر روز بعد مأموری از اداره آگاهی با خانواده رضا تماس می‌گیرد و می‌پرسد که آیا رضا در “اغتشاش‌ها” شرکت کرده؟ پدر خانواده برای پاسخ “به یک سری سوال‌ها” به اداره آگاهی احضار می‌شود. مادر خانواده آنچنان امیدوار می‌شود که حتی داروهای پسرش را نیز به پدر خانواده می‌دهد تا بلافاصله به دست رضا برسد.

سرانجام دایی رضا، تلفنی برای تشخیص هویت یک جسد احضار می‌شود.

رضا اما همان مرد به‌ظاهر ۳۵ ساله در سردخانه بیمارستان است، اما صورت این پیکر آنچنان غرق در خون بوده که در نگاه اول، کسی قادر به شناسایی‌اش نشده است.

رضا در حالی تنها ۴ روز پس از مرگ مهسا امینی در سرکوب نیروهای امنیتی کشته شد که اعتراض‌های سراسری در ابعاد گسترده‌اش هنوز آغاز نشده بود و مشخص نیست که ماموران امنیتی با چه رویکردی این حجم از خشونت عریان را علیه شهروندان به‌کار گرفتند: «رضا دست خالی رفته بود خیابون؛ حتی ماسک هم با خودش نداشت؛ حتی ماسک.»

منبع نزدیک به خانواده شهپرنیا ابراز اطمینان می‌کند که فیلم لحظه شلیک به رضا “قطعا” در اختیار نیروهای امنیتی قرار داد: «فیلمش رو خودشون دارن؛ مطمئنیم؛ هنوز نمی‌دونیم دقیقا کجا کشته شده؟ کجا زدنش؟ مطمئنیم که خودشون حتی می‌دونن که قاتل رضا کیه. بابا اینها حق خانواده‌ش هست که بدونن.»

شلیک ساچمه حتی به چشم‌ها و دندان‌ها

پیکر رضا شهپرنیا روز ۳۱ شهریورماه به خاک سپرده شد. مادر تنها یک لحظه، هنگام خاکسپاری، پیکر تنها پسرش را دید؛ خواهر هم تنها برادرش را: «یه لحظه فقط کفن رو باز کردن تا مادر رضا، صورت پسرش رو ببینه.»

دایی و پدر رضا اما زمان بیشتری را کنار جسد گذراندند و تقریبا تمام آن را مشاهده کرده‌اند.

منابع دویچه وله فارسی که پیکر رضا را پیش از خاکسپاری دیده‌اند، می‌گویند که او مورد اصابت بیش از صد گلوله ساچمه‌ای قرار گرفته است: «حتی چشم، دندون‌هاش، قفسه سینه‌ش جای ساچمه بود؛ چه‌‌جوری بگم، همه‌جاش. از فاصله نزدیک بهش شلیک کرده بودن. رضا رو عملا تیرباران کردن؛ تیرباران.»

فشارهای امنیتی بر خانواده رضا اما در تمام این مدت همچنان ادامه داشته است. در مراسم چهلم رضا، حضور ماموران آنچنان پررنگ بود که مراسم تقریبا به‌هم خورد. برخی از دوستان و نزدیکان شعارهای ضدحکومتی سر دادند که با سرکوب نیروهای امنیتی مواجه شدند.

خانواده رضا برای جلوگیری از بازداشت احتمالی معترضان، تنها نیم‌ساعت پس از آغاز، ناچار مراسم را “جمع کردند”. ماموران امنیتی اما بسیاری از حاضران در مراسم را تا دم در منزل‌شان دنبال کردند تا از شکل‌گیری احتمالی تجمع اعتراضی در مراسم چهلم رضا جلوگیری کنند: «تقریبا پشت سر هر ماشینی از حاضران، یه مامور امنیتی با موتور یا ماشین اومده بود.»

همه‌جا، جای خالی رضا

رضا شهپرنیا، این جوان ساکت، پاک و اهل مطالعه، باعث افتخار خانواده‌اش بود؛ پدر و مادر به او می‌بالیدند. منبع نزدیک به خانواده او به بخش فارسی دویچه وله می‌گوید، خانواده رضا آنچنان به‌هم ریخته‌اند که می‌گویند: «ای کاش نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی سه تیر هم به ما شلیک می‌کردن تا این روزها رو نبینیم؛ انگار داریم یه زندگی اجباری رو می گذرونیم.»

رضا و خواهر دوقلویش، یک روح بودند در دو بدن. رضا هر روز پیش از خروج از خانه، سر خواهر دوقلویش را می‌بوسید و می‌رفت. این خواهر و برادر تنها چهار روز پیش از جان‌باختن رضا، برای آخرین بار با هم مسافرت کردند و به آستارا رفتند.

خانواده هنوز رفتن رضا را باور نکرده است. منبع موثق دویچه وله فارسی می‌گوید، لباسی که رضا خودش پیش از آخرین خروج از خانه بر روی رخت‌آویز گذاشت، هنوز همانجا مانده است و کسی توان برداشتن این لباس‌ها را ندارد.

جان‌باختن رضا به دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، زندگی این خانواده را به شرایط بی‌بازگشتی رسانده، به گونه‌ای که اعضای خانواده می‌گویند: «بعد از رضا هیچ چیز برای ما به حالت عادی‌ش برنمی‌گرده؛ هیچ‌چی مثل سابق نیست. ما دیگه اون آدم‌های قبلی نمی‌شیم.»

شور زندگی برای مادر رضا آنچنان رنگ باخته که تاکنون بارها به اطرافیانش گفته است: «چرا نور خورشید کم شده؟ چرا لامپ‌ها کم‌سو شدن؟ چرا اصلا خونه نور نداره؟»

منبع موثق دویچه وله فارسی می‌گوید: «مادر رضا همیشه پنج پیمانه برنج می‌گذاشت الان شده دو پیمانه. جای خالی رضا چنان بغض بزرگی به جا گذاشته که راه گلوی خانواده رو بسته.»

مادر رضا تی‌شرتی که پسرش تا آخرین روز در منزل بر تن داشت و قرار بود شسته شود را نشسته و هر شب تا صبح آن را در آغوش می‌گیرد و می‌بوید.

این، حالا تنها سهم خانواده رضا شهپرنیا است از این جوان ۲۲ ساله که با دریایی از امید، آرزو و برنامه برای خود و خانواده‌اش در خاک آرمیده است.