لورا بارنی

مونا خادمی در گفتگو با آیدا حق‌طلب

لورا کلیفورد بارنی (۱۸۷۹-۱۹۷۴) برای اکثر بهائیان نامی آشنا است، زنی آمریکایی از خانواده‌ای ثروتمند و سرشناس که در اوایل قرن بیستم در پاریس به آیین بهائی گروید و بعدها بانیِ گردآوری و تنظیم یکی از مهم‌ترین متون دینی این دین به نام مفاوضات شد. زندگی‌نامه‌ی لورا بارنی که بهتازگی منتشر شده است جزئیات جدیدی از زندگیِ او را بازگو می‌کند که نشان‌دهنده‌ی دامنه‌ی وسیع فعالیت‌ها و دغدغه‌‌‌هایش است. زنی هنرمند که مجسمه می‌سازد و نمایش‌نامه می‌نویسد، به نقاط مختلف جهان سفر می‌کند و با شخصیت‌های بانفوذ سیاسی و فرهنگی نشست و برخاست دارد، عضو کمیته‌های مختلف «جامعه‌ی ملل»، «شورای بین‌المللی زنان» و بعدها سازمان ملل متحد است و در نهایت به پاس تلاش‌های بشر‌دوستانه‌اش طی جنگ جهانی اول و اقداماتش به‌عنوان رئیس کمیته‌ی صلح و خلع سلاح «شورای بین‌المللی زنان» دو بار بالاترین نشان افتخار دولت فرانسه (لژیون دونور) را دریافت می‌کند.

زندگی لورا اما برای مخاطبان ایرانی ابعاد جالب توجه دیگری هم دارد، از جمله علاقه‌ی او به زبان فارسی، سفرش به ایران در اوایل قرن بیستم و ملاقات‌ها و تعاملاتش با ایرانیانِ معاصرِ خود. آنچه در ادامه می‌‌آید گفتگویی است با مونا خادمی، پژوهشگر و مدیر مرکز مشاوره‌ی بین‌المللی هنر در واشنگتن دی.سی، درباره‌ی زندگی لورا بارنی، به طور عام، و رابطه‌اش با ایران و ایرانیان، به طور خاص.

 

شما بیش از ۲۰ سال را صرف پژوهش و مطالعه در مورد زندگی لورا بارنی کرده‌اید؛ او را به کسانی که اولین بار است نامش را می‌شنوند چگونه معرفی می‌کنید؟

لورا برای من شخصیت فوق‌العاده‌ای است و به‌سختی می‌توانم او را در چند جمله معرفی کنم. او در اواخر قرن نوزدهم در خانواده‌ای بسیار ثروتمند در آمریکا به دنیا می‌‌آید. البته از همان کودکی او و خواهرش را برای تحصیل به فرانسه می‌فرستند و بعدها هم اکثر زندگی‌اش در فرانسه می‌گذرد. او از نظر فرهنگی و اجتماعی زن بسیار فعالی بود، از فعالیت‌های هنری گرفته تا فعالیت‌های بشردوستانه و اجتماعی. او بعد از جنگ جهانی اول با «جامعه‌ی ملل» مشغول همکاری می‌شود و یکتنه چند کنفرانس بین‌المللی برگزار می‌‌کند. همین طور حدود ۵ یا ۶ دهه فعالیت مستمر در «شورای بین‌المللی زنان» دارد. بعد از جنگ جهانی دوم با کمیته‌ها و انجمن‌های بین‌المللیِ سازمان ملل متحد همکاری می‌کند و عضو بسیاری از آنها می‌شود، از جمله کمیته‌ای که بعدها تبدیل به یونسکو می‌شود و افرادی مثل مادام کوری و آلبرت اینشتین از دیگر اعضایش بوده‌‌اند. او همچنین به واسطه‌ی همکاری با این کمیته‌ها و سازمان‌ها در مجامع مهمی در لبنان، ترکیه، مصر و سوریه سخنرانی می‌کند. افزون بر این، از شرق تا غرب کانادا سفر می‌کند و در مؤسسات معتبر دانشگاهی و انجمن‌های مهم از حقوق زنان، صلح‌دوستی و همکاری‌های بین‌المللی سخن می‌گوید. شاید به طور خلاصه بتوان گفت که فعالیت‌های او در سراسر زندگی بر سه اصل برابری حقوقیِ زن و مرد، صلح جهانی و خلع سلاح، و از بین بردن تعصبات نژادی و جنسیتی متمرکز بود و البته این فعالیت‌ها با اعتقاداتی که به واسطه‌‌ی ایمان به آیین بهائی در او درونی شده بود ارتباط نزدیکی داشت. در کنار تمام این فعالیت‌ها امروز بیش از هر چیز دیگری از او به‌عنوان گردآورند‌‌ه‌ی کتاب مفاوضات (به انگلیسی Some Answered Questions) یاد می‌شود که یکی از متون اصلیِ دین بهائی به شمار می‌رود و به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است.

لورا بارنی همراه با خواهرش ناتالی، سال ۱۹۰۱


رابطه‌ و علاقه‌مندیِ لورا به ایران به واسطه‌ی آشنایی او با آیین بهائی شروع می‌شود یا اینکه قبل از آشنایی با این دین نیز با ایران و ایرانی‌ها ارتباط داشته است؟

علاقه‌مندی لورا به ایران هم‌زمان با آشنایی‌اش با آیین بهائی آغاز می‌شود. او در سال ۱۹۰۰ در پاریس از طریق خانمی آمریکایی‌ با آیین بهائی آشنا می‌شود و در همان سال به عکا در فلسطین (اسرائیل کنونی) سفر می‌کند تا عبدالبهاء، پسر بنیان‌گذار دین بهائی را که در آن زمان در تبعید بوده، از نزدیک ببیند. لورا تا سال ۱۹۰۱ دو بار به دیدار عبدالبهاء می‌رود. در مسیر دومین سفرش به عکا مدتی در پورت ‌‌سعید در مصر می‌ماند و آنجا هر شب در کلاس‌های درس یک محقق و نویسنده‌ی ایرانیِ بهائی به نام ابوالفضائل گلپایگانی شرکت می‌کند. در همان سفر، عبدالبهاء از لورا می‌خواهد که ابوالفضائل را در سفر به اروپا و آمریکا همراهی کند. به این ترتیب، لورا در پاریس حدود ۳ ماه و بعد از آن در آمریکا حدود ۲-۳ سال همراه ابوالفضائل بود و طی این دوران همچنان در کلاس‌های درس او شرکت می‌کرده و حتماً از او فارسی هم یاد می‌گرفته است. لورا در این سفرها همزمان به یادگیریِ درس‌هایی از عبدالبهاء به زبان فارسی ادامه می‌دهد و در سومین سفرش به عکا در سال ۱۹۰۴ حدود یک‌سال‌ونیم نزد عبدالبهاء و خانواده‌‌ی او زندگی می‌کند و همین امر تأثیر بسزایی در تسلط او به زبان فارسی دارد.

 

چه چیز باعث می‌شود که تصمیم به سفر به ایران بگیرد؟

لورا در دوران اقامت یک‌سال‌ونیمه‌‌اش در عکا، به‌شدت به سفر به ایران علاقه‌مند می‌شود زیرا می‌خواهد وطن بنیان‌گذار آیین بهائی را ببیند و البته عبدالبهاء هم او را به این سفر تشویق می‌کند و در نهایت او به‌عنوان اولین زن غربیِ بهائی به ایران سفر می‌کند.

 

این سفر مربوط به چه سالی است و چقدر طول می‌کشد؟

لورا در تابستان ۱۹۰۶ در بحبوحه‌ی انقلاب مشروطه عازمِ سفر به ایران می‌شود. او در آن زمان یک دختر ۲۷ ساله‌ی مجرد بوده و با توجه به شرایط جامعه‌ی ایران ترجیح می‌دهد که در این سفر یک مرد همراهش باشد. ظاهراً چند نفر را هم برای این سفر در نظر می‌‌گیرد که در نهایت پس از مشورت با مادرش و عبدالبهاء، هیپولیت دریفوس را برای همراهی انتخاب می‌کند. هیپولیت دریفوس، وکیل دادگستری، نخستین مرد فرانسوی‌ای بود که به آیین بهائی ایمان آورد و به این واسطه زبان عربی و فارسی هم یاد گرفته بود. علاوه بر هیپولیت، خانمی به نام مادام لشنه هم به‌عنوان ندیمه در این سفر همراه لورا بوده است. این گروه در اواخر ماه مه ۱۹۰۶ سفر به سمت ایران را شروع می‌کنند. آن‌ها زمینی از طریق باکو به سمت ایران می‌آیند و البته قبل از ورود به ایران به عشق‌آباد می‌روند تا معبد بهائی‌ای را که در آن زمان در آن‌جا در حال ساخت بوده ببینند. سپس به سمرقند و بخارا می‌روند و بعد در اواخر ژوئن از طریق آستارا وارد ایران می‌شوند. سفر آن‌ها در ایران کمی بیشتر از دو ماه طول می‌کشد و به تهران، رشت، قم، قزوین، زنجان، اصفهان، کاشان، تبریز و ماکو می‌روند.

لورا بارنی، هیپولیت دریفوس و مادام لشنه همراه با گروهی از ایرانیان در تبریز، سال ۱۹۰۶


 

چرا این شهرها؟

تا جایی که می‌دانم، به دلیل اهمیت این شهرها در تاریخ بهائی-بابی بوده است. مثلاً برای بازدید از محل تولد و زندگی طاهره به قزوین رفتند یا در تهران از سیاه‌چال، زندانی که بهاءالله مدتی در آن محبوس بود، بازدید کردند. تبریز و ماکو نیز محل‌ حبس و اعدام باب بود. مردم محلی به او می‌گویند که به علت انقلاب مشروطه ماکو امن نیست و بهتر است که از سفر به این شهر صرف‌نظر کند اما او مصمم بوده که محل زندانی شدن باب را ببیند.

 

او و هم‌سفرانش غیر از دیدار از اماکن تاریخیِ بابی-بهائی، بقیه‌ی اوقات سفر را چطور ‌گذراندند؟

آن‌‌ها به هر شهری که وارد می‌شدند هم با بهائی‌ها و هم با افراد سرشناس محلی ملاقات می‌کردند. همه‌جا با پذیرایی و مهمان‌نوازیِ مردم مواجه می‌شدند. آن طور که در یادداشت‌هایشان ثبت شده، هر روز حداقل با دو یا سه گروه دیدار می‌کردند. علاوه بر این، به دیدن اماکن تاریخی می‌رفتند، مثلاً در اصفهان به جلفا می‌روند، هشت بهشت، چهارباغ و مسجد جمعه و چهل ستون را می‌بینند. لورا در تهران هر روز در کلاس‌های درس یک محقق بهائی به نام سید احمد همدانی ــ موسوم به صدرالصدور ــ هم شرکت می‌کرد.

 

از ملاقات‌های او با غیربهائی‌ها چه می‌دانیم؟

لورا و هم‌سفرانش در اکثر شهرها با فرمانداران و افراد مهم محلی، و همچنین با خارجی‌های ساکن آن شهرها ــ از جمله با بعضی از سفرا ــ دیدار می‌کردند. مثلاً در تهران با شمس‌الدین بیگ، سفیر عثمانی، ملاقات کردند یا در شمیران مهمان ای.ال.ام نیکولا بودند که در آن زمان در سفارت فرانسه در تهران کار می‌کرد و بعدها کنسول فرانسه در تبریز شد. در اصفهان مسعود میرزا ظل‌السطان، فرماندار شهر، و کنسول روس را ملاقات کردند. یکی دیگر از افرادی که در تهران دیدند عین‌السلطنه، شاهزاده‌ی قاجاری است که مدتی حاکم تهران بود. آن‌ها همچنین با ارباب جمشید، از چهره‌های سرشناس زرتشتی که بعدها اولین نماینده‌ی زرتشتیان در مجلس شورای ملی شد، دیدار کردند و او در باغ بزرگی در تهران از آن‌ها پذیرایی کرد. در تبریز هم ملاقات‌های جالبی داشتند، از جمله با نماینده‌ی ولیعهد و نمایندگانی از طرف نظام‌السلطنه ــ ‌نخست‌وزیر ایران در آن زمان ــ و پسرش و همچنین حاجی میرزا مهدی خان مفاخرالدوله، مسئول وزارت امور خارجه در تبریز که از فارسی صحبت کردن لورا بسیار تعریف می‌کند و می‌گوید شما از خارجی‌هایی که ۴۰ سال است در ایران زندگی می‌کنند بهتر فارسی حرف می‌زنید.

 

در این دیدارها از چه صحبت می‌کرده‌اند؟

باید توضیح دهم که تحقیقات من در مورد جزئیات سفر لورا به ایران عمدتاً بر اساس دفتر خاطرات هیپولیت دریفوس است. در این دفتر به صورت خلاصه نوشته شده که هر روز کجا رفتند و با چه کسانی ملاقات کردند. این‌ها یادداشت است نه توضیحات. مثلاً این که امروز با آقای نیکولا در قلهک بودیم یا امروز بعد از ظهر با صدرالصدور دیدار کردیم. متأسفانه این دفترچه توضیحات بیشتری ندارد. در نتیجه، نمی‌توانم درباره‌ی محتوای گفتگوها قاطعانه نظر بدهم. اما بر اساس دیگر شواهد، احتمال می‌دهم که بیشتر در مورد آیین بهائی و شرایط بهائیان در ایران صحبت می‌کردند.  

 

خودِ لورا درباره‌ی این سفر یادداشت‌‌ها یا خاطراتی ننوشته است؟

در زمان انقلاب مشروطه عبدالبهاء در چند نامه به لورا می‌گوید که به ایرانی‌هایی که در پاریس هستند محبت و مهربانی کند زیرا بسیار سختی کشیده‌اند و در غربت و تبعید به سر می‌برند.

من از لورا در مورد سفر به ایران چند نامه‌ی کوتاه دارم و صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی که در آن‌ها به سفرش به ایران ارجاع می‌دهد. لورا همه‌چیز را نگه می‌داشت. دقت او در نگه‌داری یادداشت‌ها، کاغذها، نامه‌ها و دعوت‌نامه‌ها کم‌نظیر است اما متأسفانه بخشی از یادداشت‌ها و خاطرات او در زمان جنگ جهانی دوم از خانه‌اش در پاریس دزدیده می‌شود. در زمان جنگ جهانی دوم به آمریکایی‌های ساکن پاریس توصیه شده بود که پاریس را ترک کنند. بنابراین، لورا هم به آمریکا برگشت. در زمان غیبت لورا نازی‌ها بسیاری از وسایل خانه‌اش را به یغما بردند، که به نظر خودش مهم‌ترینش یادداشت‌هایی بود که درباره‌ی سفرهای مختلف نوشته… من سال‌های بسیاری دنبال این بودم که ببینم آیا می‌توانم از چیزهایی که از خانه‌اش دزدیده شده ردی پیدا کنم. به آرشیوهای مختلف در آلمان، از جمله آرشیو ملی، و همین‌طور آرشیو موزه‌ی هولوکاست در واشنگتن و لس ‌آنجلس سر زدم. افزون بر این، با سفارت آلمان در واشنگتن تماس گرفتم اما متأسفانه نتوانستم اثری از یادداشت‌هایش پیدا کنم. حدس می‌زنم که سفرنامه‌های او برای نازی‌ها ارزشی نداشته و احتمالاً بعد از غارتِ خانه‌اش آن‌ها را از بین برده‌اند. در نهایت دو، سه سال پیش در آرشیوی در مونیخ چند شیء متعلق به او پیدا کردم، از جمله دو نسخه‌ی قدیمی و نفیس از بوستان و گلستان سعدی.

 

آیا سفر این گروه در مطبوعات یا گزارش‌های آن زمان هم بازتابی داشت؟

من مدت زیادی تحقیق کردم که ببینم آیا در روزنامه‌ها و مطبوعات آن زمانِ ایران چیزی نوشته شده یا نه. متأسفانه چیزی پیدا نکردم. اما در روزنامه‌های آمریکایی و اروپایی مطالب زیادی درباره‌ی سفر لورا به ایران منتشر شده است. البته روزنامه‌های آن زمان در مورد خانواده‌‌ی او مطالب فراوانی منتشر می‌کردند و زندگی و فعالیت‌های او، مادر و خواهرش یکی از سوژه‌‌های دائمیِ روزنامه‌های مختلف غربی بود.

 

در آن سال‌ها سفر زنان غربی، به‌ویژه زنان مجرد و جوانی مثل لورا، به ایران چندان متداول نبوده است. آیا اطلاعاتی در دست داریم که نشان دهد شرایط این سفر برای او و همراهانش چطور بوده و مردم محلی چه برخوردی با او داشتند؟

در آن زمان بعضی زنان ماجراجوی غربی‌ با هدف جست‌وجو و اکتشاف به کشورهایی مثل ایران سفر می‌کردند، اما نمی‌توانیم بگوییم که این نوع سفرها متداول بوده‌ است. در عکس‌هایی که من از این سفر دیده‌ام همه‌ی افرادی که سرِ میز نهار یا در جلسه‌ای حاضرند مرد هستند، غیر از لورا و خانم همراهش. و این خودش گوشه‌ای از واقعیت اجتماعیِ ایرانِ آن زمان را نشان می‌دهد. در نتیجه، این سفر برای ایرانی‌ها، به‌ویژه زنانی که با لورا ملاقات می‌کردند، بسیار تأثیرگذار بود زیرا متوجه می‌شدند که زن می‌تواند مستقل باشد، سفر کند و در عرصه‌ی اجتماع حضور داشته باشد. لورا در مدتی که در ایران بود نامه‌هایی به مادرش‌ می‌نوشت؛ او در یکی از این نامه‌ها می‌گوید «نگرانِ من نباشید. اینجا بسیار امن است.» در نامه‌ای دیگر به مادرش می‌گوید از ما در اینجا پذیراییِ شاهانه‌ای می‌کنند. او بسیار تحت تأثیر مهماننوازیِ ایرانی‌ها بود و تا مدت‌ها هر بار از سفر به ایران صحبت به میان می‌آمد اشک از چشمانش جاری می‌شد. در عین حال، لورا در نامه‌ی دیگری به مادرش می‌گوید ایران کشور جالبی است اما سفر کردن در آن بسیار سخت است. در آن زمان، در سال ۱۹۰۶، در ایران با درشکه سفر می‌کردند و جاده‌ها خاکی و نامناسب بود. شما می‌توانید تصور کنید که دختر جوانی که در ناز و نعمت در غرب بزرگ شده احتمالاً چنین شرایطی برایش سخت بوده است. آقایی که مدتی در تهران میزبان لورا و همراهانش بود در یادداشت‌هایش نوشته که از کثیفی و بی‌نظمیِ تهران جلوی مهمانان اروپایی‌اش خجالت‌ می‌کشیده. در آن زمان، تهران رستوران یا هتل مناسبی نداشت و تنها مسافرخانه‌ی موجود چند اتاق کوچک و نامرتب بالای خیاط‌‌خانه‌‌ای در خیابان فردوسی بود که توسط یک مرد رومانیایی اداره می‌شد؛ لورا و همراهانش نیز همان‌‌جا اقامت داشتند. اما این مرد می‌گوید که این مهمان‌ها هیچ‌وقت شکایت نکردند و بر عکس از حضور در ایران به‌شدت ابراز خوشحالی می‌کردند.  

 

آیا بعدها فرصتی برای لورا فراهم می‌شود که دوباره به ایران سفر کند؟

لورا بعد از سفر سال ۱۹۰۶ دو بار می‌خواست به ایران سفر کند اما متأسفانه هر بار به دلیلی این برنامه‌ها عملی نشد. بار اول در سال ۱۹۱۴ بود که همراه با همسرش (او در سال ۱۹۱۱ با هیپولیت دریفوس ازدواج می‌کند) به شرق آسیا سفر کردند و قرار بود که در راه بازگشت به اروپا، به ایران هم سفر کنند اما متأسفانه با شروع جنگ جهانی اول مجبور شدند که سفرشان را کوتاه کنند و از طریق آمریکا به فرانسه برگردند. بار دوم در سال ۱۹۲۱ بود که باز هم با همسرش به هندوچین و سنگاپور رفتند و در آن سفر هم لورا خیلی علاقه داشت که به ایران برود اما در اواخر سفر باخبر می‌‌شوند که عبدالبهاء در حیفا درگذشته است و تصمیم می‌گیرند که سفرشان را کوتاه کنند و به حیفا بروند. بعد از آن، دیگر فرصت سفر به ایران برای لورا فراهم نمی‌شود. در سال ۱۹۶۵ قرار بود که «شورای بین‌المللی زنان» در ایران کنفرانسی برگزار کند؛ اشرف پهلوی، که در آن زمان رئیس «سازمان زنان» در ایران بود، از لورا دعوت می‌کند که در این کنفرانس شرکت کند. لورا از این دعوت بسیار خوشحال می‌شود و ابراز امیدواری می‌کند که بتواند در این کنفرانس شرکت کند اما او در آن زمان بیش از هشتاد سال داشت و به علت کهولت سن و بیماری رماتیسم و بنا به توصیه‌ی پزشکان از این سفر صرف‌نظر کرد.

 

آیا لورا به واسطه‌ی آشنایی با زبان فارسی یا سفر به ایران، با ایرانیان ساکن اروپا و آمریکا یا ایرانیانی که در آن زمان به غرب سفر می‌کردند ارتباطی داشت؟

بله. لورا قبل و بعد از سفر به ایران با بعضی از ایرانیانی که در غرب بودند ملاقات و ارتباط داشت. مثلاً شاید برایتان جالب باشد که بدانید در سال ۱۹۰۳ وقتی لورا در نیویورک بود به او خبر می‌رسد که میرزا علی اصغر خان اتابک، صدر اعظم سابق ایران که در آن زمان به آمریکا سفر کرده بود، می‌خواهد برای حج به مکه برود و محتاج به کمک مالی است. لورا با یکی از دوستانش و سفیر ایران در آمریکا به هتل محل اقامت اتابک می‌رود و پاکتی حاوی حدود ۱۰۰۰ دلار به او هدیه می‌دهد تا بتواند به سفرش ادامه دهد. در زمان انقلاب مشروطه عبدالبهاء در چند نامه به لورا می‌گوید که به ایرانی‌هایی که در پاریس هستند محبت و مهربانی کند زیرا بسیار سختی کشیده‌اند و در غربت و تبعید به سر می‌برند. از جمله افرادی که لورا در پاریس با آن‌ها ملاقات می‌کند می‌توان به سفیر ایران در فرانسه، جلال‌الدوله و میرزا سلطان حسین ــ یکی از پسرهای ظل‌السلطان، حاکم اصفهان که لورا قبلاً در ایران او را دیده بود ــ اشاره کرد. لورا همچنین در پاریس با محمد ولی خان تنکابنی، معروف به سپهسالار اعظم که سه دوره نخست‌‌وزیر ایران بود، دیدار می‌کند و نسخه‌ای از کتاب مفاوضات را به او هدیه می‌دهد و سپهسالار هم یادداشتی در مورد این کتاب برای او می‌نویسد.

لورا بارنی در اولین کنگره‌ی فیلم‌سازی آموزشی و بین‌المللی در رم (۱۹۳۴( که خود بانیِ برگزاری‌اش بود.


آن طور که از صحبت‌های شما و مطالب کتاب برمی‌آید، دایره‌ی علائق و فعالیت‌های لورا بسیار وسیع بوده و تجربه‌ی غنی و متنوعی داشته است. این سبک زندگی برای زنی از پیشینه‌ی او و در آن زمانه‌ چقدر معمول بوده؟ به عبارت دیگر، آیا ما با زنی تابوشکن رو‌به‌رو هستیم که خلاف جریان حرکت می‌کرده یا زنی که به واسطه‌ی طبقه‌ی اجتماعی‌اش امکان حضور و مشارکت اجتماعی داشته و از این امکانات به‌خوبی استفاده کرده است؟

به نظرم، لورا در جوانی هنگامی که به آیین بهائی ایمان آورد رفتاری کاملاً خلاف عرف زمانه و طبقه‌ی اجتماعی‌اش داشت. تصور کنید که در سال ۱۹۰۱ یک دختر جوان آمریکایی از خانواده‌ای سرشناس در کنار ابوالفضائل، یک مرد ایرانی با عبا و عمامه و ریش بلند، در خیابان‌های پایتخت آمریکا راه برود و این مرد را به خانه‌ی مادرش ببرد و آنجا مدتی میزبانش باشد. این رفتارها نه تنها برای مردم شهر بلکه برای خود خانواده‌ی لورا هم قبولش سخت بود و روزنامه‌های آن زمان مرتباً درباره‌ی او و خانواده‌اش مطالبی می‌نوشتند و آن‌ها را تمسخر می‌کردند. البته خواهر لورا هم زندگی‌ای کاملاً متفاوت از انتظارات جامعه‌ی آن زمان داشت. خواهر بزرگ او، ناتالی بارنی شاعر و نمایش‌نامه‌نویس نامداری بود و معمولاً در خانه‌اش در پاریس مجالس هفتگی‌ای برگزار می‌کرد که در میان هنرمندان و شاعرانِ آن زمان بسیار محبوبیت داشت. ناتالی در زمانی که اصلاً مرسوم نبود آشکارا به‌عنوان یک زن هم‌جنس‌گرا زندگی می‌کرد. او در سال ۱۹۰۰ کتابی به زبان فرانسه منتشر می‌کند که سراسر اشعاری در وصف زنان است. پدرشان از شنیدن خبر این کتاب چنان آشفته می‌شود که تمام نسخه‌های کتاب را می‌خرد و از بازار جمع می‌کند. شاید به علت همین فشارها بود که پدرشان، که حفظ وجهه‌ی‌ اجتماعی‌ برایش بسیار مهم بود، در سال ۱۹۰۲ ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت. در سال‌های بعد اما لورا به واسطه‌ی فعالیت‌های اجتماعی و بشردوستانه‌اش بیش از پیش با استقبال جامعه مواجه شد. البته حتی در فعالیت‌های اجتماعی و بین‌المللی نیز زنی پیشتاز بود و در بسیاری از کنفرانس‌ها و مجامع تنها زنِ حاضر بود. اخیراً با استاد دانشگاهی در انگلستان آشنا شدم که درباره‌‌ی لورا تحقیقات وسیعی انجام داده است. وقتی از او پرسیدم که چطور با شخصیت لورا آشنا شده، گفت که عکسی از یک کنفرانس دیده که در آن ۳۰ مرد از جمله موسولینی حاضرند و لورا بارنی، تنها زن حاضر در عکس، در جلوی صف ایستاده، و همین امر توجه او را جلب کرده تا ببیند که این زن که بوده و چه کرده است.

 

همان‌طور که گفتید، خواهر لورا، ناتالی بارنی، زنی تابوشکن بوده است. در نگاه اول شاید به نظر برسد که لورا و ناتالی دو سبک زندگی کاملاً متفاوت با ارزش‌ها و دیدگاه‌های کاملاً متضاد داشته‌اند اما این دو خواهر بسیار به هم نزدیک بوده‌اند و از فعالیت‌های یکدیگر حمایت می‌کرده‌اند. مثلاً جالب است که وقتی عبدالبهاء در پاریس مهمان لورا و همسرش بود ناتالی نه تنها به دیدار عبدالبهاء می‌رود بلکه اسباب آشنایی و ملاقات شاعرانی مثل ازرا پاوند با عبدالبهاء را هم فراهم می‌‌کند. شما رابطه‌‌ی این دو خواهر را چطور ارزیابی می‌کنید؟

زمانی که نگارش زندگی‌نامه‌‌ی لورا را شروع کردم هدفم این نبود که در مورد ناتالی بارنی چیزی بنویسم چون در مورد زندگی ناتالی چند کتاب نوشته شده و اشعار و نوشته‌هایش بارها چاپ شده است. اما پس از مدتی دیدم که این دو رابطه‌ی بسیار جالب و نزدیکی داشتند و نمی‌توانم از ناتالی چیزی نگویم. آنها تنها فرزندان خانواده‌ بودند و از کودکی بسیار به هم نزدیک بودند. البته تفاوت هم داشتند و این تفاوت بعدها در مسیر زندگی میان آن‌ها فاصله انداخت اما باز هم زمانی فرا رسید که آن دو در خانواده‌ جز یکدیگر هیچ‌کسی را نداشتند. شوهر لورا  در سال ۱۹۲۸ از دنیا رفت. ناتالی روابط عشقی مختلفی داشت اما هیچ‌یک از آن‌ها پایدار نماند و در نتیجه از یک جایی به بعد هر دو تا اندازه‌‌ای تنها بودند. برای من جالب است که لورا علاقه و اشتیاق زیادی به حفظ رابطه با خواهرش و راضی نگه داشتن او داشت اما این علاقه نسبتاً یک‌طرفه بود. ناتالی در سال ۱۹۷۲ درگذشت و لورا دو سال بعد از آن از دنیا رفت. انتخاب لورا این بود که در کنار خواهرش به خاک سپرده شود؛ به نظرم این نشان می‌دهد که هرچند رابطه‌ی دشواری داشتند اما لورا چقدر به او احساس نزدیکی می‌کرد.

 

اجازه دهید که سؤال آخر را در مورد خودِ شما بپرسم. چه شد که به تحقیق درباره‌ی لورا علاقه‌مند شدید؟

تحقیق من در مورد لورا بارنی در سال ۲۰۰۰ شروع شد. در آن سال باخبر شدم که خانه‌ی مادر لورا در واشنگتن، که لورا و ناتالی آن را به بنیاد اسمیتسونین هدیه داده بودند، دارد به فروش می‌رسد و وسایل خانه به حراج گذاشته شده است. من در آن زمان لورا را به‌عنوان گردآورنده‌ی کتاب مفاوضات می‌شناختم اما بیش از این چیزی نمی‌دانستم. در نتیجه، برایم جالب بود که بروم و خانه را ببینم و اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. روزی که به این خانه رفتم متوجه شدم که تمامیِ اسناد و مدارک لورا و مادرش به آرشیو بنیاد اسمیتسونین منتقل شده است. چند روز بعد به آن آرشیو سر زدم و تحقیقم از آن‌جا شروع شد. دانستن زبان‌های فارسی، انگلیسی و فرانسه به من کمک کرد که بتوانم در آرشیو‌های مختلف تحقیق کنم. نامه‌های لورا به زبان‌های فرانسه و انگلیسی را خواندم. با افرادی که او را ملاقات کرده بودند مصاحبه کردم. در روزنامه‌های فرانسوی‌زبان، انگلیسی‌زبان و فارسی‌زبان به دنبال مطالبی درباره‌ی او گشتم و، مهم‌تر از همه اینکه، به آرشیوهای مختلفی سر زدم، از جمله آرشیو مرکز جهانی بهائی، آرشیوهای جامعه‌ی بهائیان فرانسه و بریتانیا، آرشیو بنیاد اسمیتسونین، آرشیو موزه‌های هنر و موزه‌‌ی زنان هنرمند در واشنگتن، آرشیو ایالت‌های اوهایو و مِین، آرشیو بیبلیوتک دوسه که کتاب‌ها و مدارک ناتالی بارنی، از جمله حدود ۸۰۰ نامه از لورا به خواهرش، در آن‌جا نگه‌داری می‌شود. تحقیق وسیعی بود و هنوز هم می‌توانستم به پژوهش ادامه دهم اما به پیشنهاد چند دوست تصمیم گرفتم که آنچه را جمع‌آوری کرده‌ام در قالب یک کتاب منتشر کنم. البته بعد از انتشار کتاب هم اطلاعات جدیدی به دستم رسیده است که امیدوارم بعدها بتوانم آن‌ها را در قالب مقاله یا سخنرانی ارائه کنم.