حکومت توتالیتر میکوشد خود را آزادیبخش و هدایتگر مردم به سوی آیندهای بهتر جلوه دهد؛ «در مقام کارگزار فرهنگ عمل میکند و مدعیست که فرصتی بیمانند برای توسعه فرهنگی فراهم میآورد… به توده مردم قول امنیت اجتماعی و حمایت مادی» میدهد. آشکار گشتن این فریب زمان میخواهد و در همین زمان است که پایههای قدرت محکم شدهاند. حکومت توتالیتر وحشت میآفریند تا در ترس حاکم موفق به نابودسازی شخصیت انسان و فردیت او شود.
حکومت توتالیتر در آغاز به دلیل حمایت تودهها، در نمایشی جادویی، وحدتی بازمیآفریند تا در پناه آن خود را تجسم آرمانی والا بنمایاند. حکومت توتالیتر تنوع عقاید را مجاز نمیداند: «فضایی که ذهن و روح انسان در آن حرکت میکند پیوسته تنگتر میشود.» این حکومت در برابر ناراضیان به زور متوسل میشود، پلیس و دادگاههای فرمایشی به راه میاندازد، اردوگاههای کار اجباری بر پا میکند، حزبها و تشکلهای مستقل ممنوع میشوند و سرانجام ترس بر تمام هستی سایه میافکند.
در ترس مدام خلاقیت رنگ میبازد و در سانسور و خفقان حاکم، ماشین تولید ادبیات و هنر رسمی به کار میافتد.
در چنین شرایطی نویسندگان کشورهای بلوک شرق که آثارشان مجوز نشر نمیگرفت و یا نشریهای به چاپ این نوشتهها تمایل نشان نمیداد، ابتکارهای جالبی از خود نشان میدادند. عدهای از آنان در صورت امکان اثرشان را به خارج از کشور میفرستادند تا از سوی هموطنان پناهندهشان انتشار یابد. اگر این اثر به داخل کشور راه مییافت، مخفیانه دست به دست خوانده میشد.
عدهای دیگر از نویسندگان، به همراه خوانندگان آثار خویش، به ابتکاری دیگر دست یازیدند و نشر ادبیات زیرزمینی (سامیزدات) را سازماندهی کردند. سامیزدات بازی با آتش بود؛ اگر گرفتار میشدی، زندان و شکنجه در انتطارت بود. با این همه، رونق گرفت، گسترش یافت و سرانجام به عنوان بخش غیررسمی ادبیات، جای ویژهای در تاریخ به خود اختصاص داد.
سامیزدات از یک سو نشر آثار ممنوعه است؛ آثاری که خارج از استانداردهای رسمی حکومتهای “سوسیالیسم واقعاً موجود” تولید میشد و به همین علت اجازه نشر دریافت نمیکرد. از دیگر سو، پخش همین آثار است که به آن باید آثار چاپ خارج و یا چاپهای پیشین اثر را نیز که اکنون ممنوعه هستند، افزود. خوانندگان این آثار خود سازماندهندگان این جنبش بودهاند.
سامیزدات اگر چه در هر کشوری راه ویژهای پشت سر گذاشته، ولی کم و بیش شکل مشابهی داشته است. این واژه خود روسیست (انتشار به دست خویش) و به همین شکل عمومیت یافته است.
ایوان کلیما، نویسنده مشهور چک که خود یکی از نویسندگان نشریات زیرزمینی بود، در کتاب “روح پراگ”، در چند مقاله از بیست مقاله کتاب، به چگونگی شکلگیری، سازماندهی و کار این پدیده میپردازد. چند نوشته او از آن زمانها برای نمونه در این کتاب آورده شده است. میگوید، در دهه هفتاد و هشتاد «بنگاه نشر سامیزدات ادبی، سیصد عنوان کتاب منتشر کرد»، در حالی که در سراسر کشور «فقط پنج مجلهی رسمی وجود داشت که به امر فرهنگ میپرداخت… بیش از یکصد مجله غیررسمی منتشر میشد.»
حکومت اگرچه او و بسیاری دیگر از نویسندگان معترض را برنمیتافت، اما این دلیلی نبود که سکوت اختیار کنند و زبان در دهان نچرخانند و به خواست رژیم چیزی ننویسند. کلیما به همراه دیگران به نوشتن ادامه داد. نوشتهها دست به دست میگشت، از خوانندهای به خواننده دیگر میرسید. دوستان با ماشینهای تایپِ معمولی آن را تایپ میکردند و در این میان حروفچینهایی گمنام هر یک در چندین نسخه به تجدید تایپ آن اقدام مینمودند. در اندک زمانی مردم به دنبال آنها میگشتند.
ایوان کلیما یادماندهها و تجربههای خویش را از این سالها در “روح پراگ” گرد آورده است. او به یاد میآورد که چگونه مردم در معنا بخشیدن به زندگی خویش، در «خواب و خیالهای آرمانشهری و وعدههای عوامفریبانه» گرفتار آمدند. او میخواهد دریابد که در فاصله «دو نسل چه اتفاقی افتاد که باعث فروپاشی این نظام شد؟ چرا بچهها و نوادگان آنها آرزوهای بازگشت به آن دمکراسی قدیم را داشتند که اجدادشان آنقدر به وضوح و مشتاقانه از آن دست کشیده بودند؟»
کلیما یادماندههای خویش با ادبیات و فرهنگ و تاریخ و سیاست درمیآمیزد و این خود کتاب او را خواندنیتر میکند.
ایوان کلیما در کنار بازگویی تجربههای خویش از زمان “حکومت وحشت”، از دوران کودکی خود میگوید؛ زمانی که در اردوگاه رژیم نازی به سر میبرد؛ جایی که در آنجا «بر نبود آزادی به مراتب بیشتر از کمبود مواد غذایی وقوف داشتم. این واقعیت مسلم که نمیتوانستم از درهای آن اردوگاه شلوغ بیرون بروم، بیش از هر چیز دیگر دلگیرم میکرد.»
کلیما از خانوادهای یهودی بود و این خود جرم آنان بود برای بازداشت و حضور در اردوگاه. کلیما در این روزها شاهدی بود بر مرگ که به امری روزمره تبدیل شده بود. و این یعنی ترس مدام در از دست دادن آشنایان و همبندان؛ یعنی محرومیت از لذت زندگی و این چیزیست که به ادعای نویسنده، در همه عمر با او بوده است.
بخشِ نخست کتاب به همین ایام اختصاص دارد. پس از آن تجربه زندگیست در کشوری که به یکی از اقمار شوروی بدل شد. پراگ در بهار ۱۹۶۸ به زیر چرخ تانکهای روسی اشغال شد و به خون نشست. حکومت دستنشانده ادعاهای بزرگ داشت که در دستیابی به آن، در همهچیز زندگی مردم دخالت میکرد؛ میخواست انسانی دگر بسازد و در این راه هر آنچه را که مزاحم میدید، نابود میکرد.
دوران ممنوعیتها فرا رسید. بازداشتها شروع شد. باید فرهنگی به فراموشی سپرده میشد، تاریخی از یادها حذف و از ذهن عمومی پاک میشد تا بر جنازه آن، فرهنگی دیگر و تاریخی دگرگونه جان گیرند. در محیط جدید ادبیات و هنر نیز میبایست همگام با سیاستهای حکومت گام برمیداشت؛ در غیر این صورت همان به که نیست گردد.
در حکومت جدید برخی از مردم، بالاتر از قانون قرار داشتند و میکوشیدند دیگران را از منزلت، شرافت و حقوق اولیه خود محروم کنند. رژیم با تمام نیرو «رعب و وحشت ایجاد میکرد.» در رژیمهای توتالیتر «اخلاق عمومی آسیب میبیند.» ارزشها دگرگون میشوند. این واقعیتیست که سالها بعد بازگرداندن شرافت از دسترفته و اخلاق آسیبدیده کاریست مشکل.
«جامعهای که بر فریبکاری استوار شود،… جرم و جنایت در آن به عنوان یک رفتار پذیرفتهشده تحمل میشود.» و این در حالیبر کشور جاری میگردد که بسیاری از مردم «از حقوقی که نسبت به زندگی خود دارند، محرم میشوند.»
رژیم توتالیتر از شهروندان کشور میخواهد تا به رفتار حکومت و ایدهآلهای آن شک نکنند. مردم باید بیاموزند که نپرسند: «آنکه دست از سئوال کردن برمیدارد، دیگر فکر هم نمیکند، زیرا تفکر به رغم همهچیز، پرسش و پاسخ مداوم است.» فرهنگ در چنین شرایطی خصلت ایستایی به خود میگیرد و از حرکت بازمیایستد و به مرض سکوت گرفتار میآید: «هر جایی که در آن فرهنگ به سکوت کشانده شود، جامعه انسانی از بین میرود و زبان میمیرد.»
“روح پراک” برای ایرانیان در این شرایط که خیزشی کمنظیر علیه توتالیتاریسم حاکم کشور را فراگرفته، تجربهایست بسیار ملموس و خواندن آن بسیار لذتبخش. استقبال از آن و بازچاپ آن نشانگر این امر است.
“روح پراگ” را در تهران “انتشارات آگه” با ترجمه فروغ پوریاوری و “نشر نی” با ترجمه خشایار دیهیمی منتشر کردهاند. انتشارات آگه با ترجمه پوریاوری چند رمان نیز از ایوان کلیما منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.