خاکسپاری مهسا ژینا امینی به یک رخداد تبدیل شد. تصویر مهسای در کما بار معنایی بزرگی داشت. این پیکر زخمخورده از خشونت گشت ارشاد نماد مجموعه بدنهای زنانی بود که در بیش از چهار دهه گذشته مورد آسیب و تعرض حکومت واقع شده بودند. آن درد تازیانه و تبعیضها بود که خاکسپاری مهسا ژینا را به یک رخداد تبدیل کرد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
خانواده مهسا روایت حکومتی را نپذیرفت و خواستار آن شد که اعلام کنند در گشت ارشاد بر دخترشان چه گذشته است. دادنامهای که از دهه ۶۰ تکرار شده بود، این بار در یک همنوایی بهویژه با صدای زنان به فریاد سراسری تبدیل گشت، پتانسیل انقلابی پیدا کرد و به عرصههای دیگر گسترش یافت: آزادی پوشش، رفع تبعیضها و تا سرنگونی رژیم. زنانی روسریها را برداشته و در هوا چرخاندند. و زنان خبرنگار بودند، نیلوفر حامدی و الهه محمدی، که نگذاشتند حقیقت پنهان بماند.
از آن روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ آرامستان آیچی دیگر یک گورستان معمولی نیست؛ دختری را در خود پذیرفته که نماد جنبش “زن، زندگی، آزادی” است. این مزار خار چشم حکومتیان است و حال میخواهند به بهانه بازطراحی آرامستان، آن را از انظار عموم دور کنند. وحشت از گورستانهای شاهد جنایت را ما به خوبی میشناسیم؛ از طرحهای تخریب و نابودی خاوران تا گورهای دستهجمعی پراکنده در سراسر ایران.
صبح روز جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ آیچی بار دیگر شاهد حضور دادخواهان بود. از شهرهای مختلف کردستان خانوادههای جانباختگان جنبش مهسا در واکنش به طرح پنهان کردن مزار او در آنجا گرد آمدند و اعلام کردند: «ما مادران انقلاب کردستان هر نوع تغییر در آرمستان آیچی را محکوم کردە و قاطعانە در برابر کینەتوزی مسئولین مبنی بر پنهان کردن و از دید خارج کردن مزار رمز انقلاب ژینا امینی خواهیم ایستاد و از همەی مردم خواستاریم در برابر این اقدام شرمآور سکوت نکنند.» (سازمان حقوق بشری ههنگاو)
همان دردمندیای که در دادنامههای خانوادههای خاوران بارها شنیدهایم: «از ویرانى و نابودى این گورستان که سند جنایتى بزرگ و نمادی از حافظهتاریخی مردم ایران است، پیشگیرى کنید.» (سایت بیداران)
دادخواهی نه تنها از یک سنت تاریخی بهرهمند است، بلکه اکنون یک پایگاه اجتماعی فعال پشتیبان آن است. در ماههای گذشته واکنشهای دادخواهانه را در لحظه لحظه جنبش مهسا شاهد بودهایم. همبستگی و همدلی با خانوادههای جانباخته خود به بخشی از جنبش تبدیل شد. هر معترضی که به خاک میافتاد، گویی پارهای از جان جمعی بود. فرد کشته یا اعدامشده گمنام نمیماند، در آمار گم نمیشد و به عکس شناسنامهای هم تقلیل نمییافت. با فیلم و عکسهای خانوادگی با زندگی آنها آشنا میشدیم و اینها به حافظه جمعی ما راه مییافت. این کار فراتر از مستندسازی معمول است که بعد از جنایت به روایت در میآید، آرشیو کردن هم نیست که در قفسهها خاک بخورد.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
چهره دادن به جانباختگان خود، یادشان را گرامی داشتن، از عرصههای جنبش بود. عدهای جان خود را برای همین کارها از دست دادند. انتشار تصاویر شادی، رقص، آواز، شعر و علاقههای آنها به خیابان نیرو میبخشید و هدف رژیم را برای ایجاد ارعاب بیاثر میکرد.
سوگواری هم برگرفته از روح “زن، زندگی، آزادی” شکل و مضمون جدیدی یافته است. در گورستان سرود و شعار سر داده میشود. سنتهای مرسوم و ریشهدار سوگ، مثل یادبودهای هفتم و چهلم، و سنت تنها نگذاشتن مردهها در نوروز امکان و فرصتهایی را برای تجمع و یادآوری فراهم میآوردند و به حرکت تداوم میبخشند. در روزهای پایانی سال ۱۴۰۱ و در آستانه نوروز که خیابان دیگر تپندگی پاییز گذشته را نداشت، مزار جانباختگان در همه شهرها یک بار دیگر مکان اعتراض و تجمع شد و تداوم انقلاب را یادآوری کرد.
یا مثلا گیس بریدن، این آیین سوگواری باستانی که در فرهنگ کردی و لری هم تداوم دارد، به نمایش اعتراضی تبدیل شد، و به ویژه نمادی بود برای زنان کشورهای دیگر که با آن بتوانند همبستگی خود را با زنان ایرانی بیان کنند. بازیکن فوتبال برای نشان دادن همبستگی خود با زنان کشورش، کافی بود حرکت گیس بریدن را در زمین بازی به شکل پانتومیم نشان دهد تا میلیونها انسان در سراسر جهان پیام را دریافت کنند.
در فرم و در نگرش دادخواهی هم جلوههای درخشانی از انساندوستی نمایانتر شدهاند. نمونه آن را در تلاش مادر و پدر کیان پیرفلک برای جلوگیری از اعدام جوان بیگناه دیگری که دستگاه امنیتی برای فرار از مسئولیت خود او را متهم به جنایت کرده، شاهد بودیم.
ولی این بار روایتهای دروغ و تحریف بود که شنیده نشد و در صداهای اعتراضی و حقخواهی گم گشت.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.