در پی انقلاب و حذف دگراندیشان، در سانسور حاکم، ادبیاتی در ایران بنیان گذشته شد که به “ادبیات اسلامی” شهرت یافت. آفرینندگان این آثار خود را “اسلامینویس” میخوانند. اینگونه از نوشتن را میتوان با آثاری مقایسه کرد که در جهان به “ادبیات ایدئولوژیک” مشهورند و نمودهایی از آن را در آثار نویسندگان پیرامون حکومت در نازیسم هیتلری و یا نویسندگانی یافت که در زمان اقتدار استالین پیرامون حکومت شوروی و کشورهای اقمار آن حلقه زده بودند تا از انسان نوین و جامعه ایدهآلی بنویسند که قرار بود ایدئولوژی جدید بیافریند.
در ایران با گذشت بیش از چهار دهه و صرف هزینههای کلان “اسلامینویسی” نیز به بنبست رسید. اسلامینویسان میبایست ایدئولوژی حکومت جدید را به ادبیات بکشانند؛ از آن و برای آن بنویسند. این آثار در همخوانی با سیاستهای دولت آفریده میشد. در این راستا چه بسا موضوعها که با سر کار آمدن هر دولت جدید دستمایه کار میشد. در این میان اما نگاه این نویسندگان در ژرفای خویش نه جهان معاصر و پدیدههای آن، بلکه قرآن و آن اسلامی بود که کاربرد روز داشت و میتوانست مورد استفاده تبلیغاتی قرار گیرد.
با بازداشت، منزوی کردن، تاراندن از کشور، و حتی حذف فیزیکی نویسندگان مستقل، رژیم نتوانست سپهر ادبیات و هنر ایران را به مصادره خویش در آورد. سانسور حاکم اگرچه ضربهای کارآ بر پیکر ادبیات فرود آورد و از توان بارآوری آن کاست، ولی نتوانست بر آن چیره گردد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
نویسندگان پیرامون حکومت در واقع مزدوران فرهنگی رژیم هستند. از آن تغذیه میکنند، به مشاغل دولتی دست مییابند، در اداره سانسور فعال هستند، در هزاران مؤسسهای که با عنوانهایی رنگارنگ در سراسر کشور فعالیت دارند، به نام هنر و ادبیات، میکوشند بازوی تبلیغاتی حکومت باشند، آثارشان با سرمایه دولتی انتشار مییابد و به اندکزمانی در تمامی کتابخانههای دولتی راه مییابد. با اینهمه، در این چهار دهه حتی یک اثر ماندگار از آنان خلق نشده است.
نویسندگان پیرامون حکومت در این راستا حتی در تقابل با کانون نویسندگان ایران و در نفی آن “انجمن قلم ایران” را بنیان گذاشتند تا از این راه، همچون “ستاد ائمه جمعه” و تشکیلات رنگارنگ “جهاد سازندگی”، با سازماندهی نویسندگان همراه و همگام حکومت گردند. محمد سرشار، رئیس هیئتمدیره انجمن قلم در نمایشگاه کتاب، مهمترین هدف این انجمن را «گردهمآوردن اهالی ادبیات در راستای اهداف انقلاب اسلامی” اعلام کرد.
زن در آثار نویسندگان پیرامون حکومت
آثار نویسندگان پیرامون حکومت را میتوان در موضوعهایی گوناگون پیگرفت و همگامی آنان را با حکومت در آنها بازیافت. حضور زن در جامعه یکی از این موضوعهاست.
در پی انقلاب، حاکمیت جدید نتوانست زنان را خانهنشین کند. فعالیتهایی در این عرصه صورت گرفت، اما موفقیتی حاصل نشد. در چنین موقعیتی کوشش به عمل آمد تا از زن آن موجودی بازسازی شود که نمودهایی از آن در قرآن، حدیثها و سخنان خمینی یافت میشد. حال که نتوانسته بودند زن را خانهنشین کنند، میبایست این “شیطانِ فتنهگر” به خدمت مردان در آمده، رام آنان گردد. در داستانهای نویسندگان پیرامون حکومت همین نگاه “تسلط مردان بر زنان” را میتوان پیگرفت.
ادبیات که ایدئولوژی باشد، باید در انطباق با آن نقشی آموزشی ایفا کند. مرد داستاننویس از زبان شخصیت زن مینویسد: «من طاقتم کم است. تو پُرطاقتی، تو مردی. من دلم شکستنیست، تو شکستنینیستی، تو نمیشکنی، تو مردی…» (مهدی شجاعی، داستان راز دو آینه) و زن نویسنده نیز همین تفکر و نگاه را در داستانهای خود ادامه میدهد: «…به گریه کردن ما زنها محل نگذارید، گریه کردن برای ما کار آسونیه، دم دسته، عادت شده دیگه. ترک عادت هم موجب مرضه.» (اشرف منشی، داستان شهر همیشهبهار)
زن و خانواده
داستانهای اسلامی بر “تقدس خانواده” استوار است. زن در این داستانها با ازدواج صاحب هویت میشود. او پیش از اینکه زن باشد، مادر است و همسر. نقشآفرینی او در خانواده سببساز تحول او میشود. در تمامی شرایط پشتیبان بیدریغ مرد و در خدمت اوست. او میپذیرد که برابر با مرد نیست و نمیتواند در جامعه نقشی برابر با او داشته باشد. اگر در هزاران مورد زن با حضور خویش در جامعه، بدون پشتیبانی مرد، به موفقیت رسیده باشد، با اینهمه چنین زنی شانس ورود به داستان به عنوان یک شخصیت را ندارند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
“سنگر خانواده” جاییست که مرد پس از کار روزانه به آن بازمیگردد تا از مهر زنی که منتظر او است، لذت برده، به آرامش دست یابد. زنی که نتواند چنین نقشی را بازی کند، نمیتواند زنی مسلمان باشد. زن در این داستانها به کار بیرون هم اگر مشغول باشد، نباید از نقش زن بودن خود غافل شود. برای نمونه در داستان “بنبست” اثر قاسمعلی فراست، زن به عنوان منتقد ادبی در کار خویش موفق است، ولی به عنوان زنی خانهدار ناموفق. او توان آن ندارد تا نیازهای همسر و فرزندان را برآورد. نویسنده در واقع کوشیده است از زنی اجتماعی و مدرن، زنی اسلامی و سنتی بسازد.
مردان نویسنده میکوشند در داستانهای خویش زنی بیافرینند در خدمت مرد. زنان نویسنده اما با پذیرش تبعیض جنسی میکوشند توجه مردان را به نیازهای خویش که بیشتر عاطفی هستند، جلب کنند و از مردان آن مردی را بسازند که پاسدار ارزشهای اسلامی است.
برای نمونه در داستان “زیرزمین” از منصوره شریفزاده، زن حامله است و میکوشد مطابق میل شوهر غذا بپزد و رضایت وی را جلب کند. مرد اما بیتوجه به احساسهای زن است. او را کتک میزند، خانه را ترک میگوید تا با دوستانش به سفر برود. زن در اثر کتکهای شوهر دچار خونریزی میشود، سقط جنین میکند و خود نیز میمیرد. نویسنده میکوشد با مرگ زن، احساس مردان را در حمایت از زن برانگیزاند.
جسم زن در ادبیات اسلامی
جسم زن در ادبیات حکومتی نماد گناه و وسوسههای شیطانیست. تن زن، مرد مسلمان را به وسوسههای زمینی گرفتار کرده، از رستگاری دور میکند. داستاننویسان مسلمان در این راستا میکوشند تا زن در داستانها همیشه مادر باشد، لباس بشوید، بچه بزاید و از کودک پرستاری کند، غذا بپزد و پیوستهایام در خدمت مرد آماده باشد. هیچ تجربه جنسی در داستانهای اسلامی مجاز نیست. لذت جنسی امری مردانه است، اگرچه زن وسوسهگر است. در این داستانها از عشق زمینی، عشقبازی، بوسه و همآغوشی خبری نیست. تنها فاحشگان، غربیها و غربزدگان هستند که از لذت جنسی میگویند. موی زن در این داستانها پوشیده است. او آرایش نمیکند، لباسهایی به رنگ شاد نمیپوشد و چادر سر میکند.
در داستانهای اسلامی زنان از خود ارادهای ندارند، هر زنی که زیبا و دگراندیش باشد، موی خویش آشکار کند و لباس زیبا و رنگارنگ بپوشد و شادی کند، قطعا ضدانقلاب است و عامل دشمن: «قدبلند و عینکی با موهای خرمایی که موهایش را بافته و روی شانه چپش انداخته… یک بلوز آستینکوتاه و یک شلوار چسبان پوشیده» و «ناخن بلند و لاکزده» دارد. (حسین فتاحی، داستان آتش در خرمن)
چنین زنانی ”بیوفا” هستند، از “عفت” و “پاکدامنی” چیزی در خود ندارند. (فیروز جلالی، قصه خاک و خاکستر) در همین راستاست که “بره گمشده آقای راعی” اثر هوشنگ گلشیری و یا “ظلالله” براهنی “وقیح” معرفی میشوند، زیرا لذت جنسی «پنهانیترین زوایای روح انسانهای بیمار و منحرف است.» (مهرداد غفارزاده، داستان وصیت)
در چنین رابطهایست که ادبیات پیش از انقلاب «تجلی امیال و عقدههای سرکوفته جنسی» معرفی میشود و پس از انقلاب حجاب به “سنگر زن” تبدیل میشود تا مرد مسلمان را از گناه دور نگاه دارد.
در این ادبیات هیچگاه زن و مرد یکدیگر را نمیبوسند، دست همدیگر را نمیگیرند و تنگ هم نمینشینند. دختر و پسر جوان در کنار هم دیده نمیشوند و یا زن و شوهری پیش از ازدواج به چشم نمیخورند. پنداری احساس جنسی در انسانها حضور ندارد.
در داستانهایی از این دست که زنان مینویسند، بیوفایی مرد عمده است. مردان خدانشناس به دام زنانی مکار گرفتار میآیند و در نهایت، همسر مهربان خویش را طلاق داده، همسری دیگری اختیار میکنند. (منصوره شریفزاده، داستان غریبه)
با گذشت چهار دهه از عمر رژیم، فریاد جهانگیر “زن زندگی آزادی” در خیابانهای ایران، در واقع صدای اعتراضی بود بر نگاه تحقیرآمیز به زن در ایران. جمهوری اسلامی و نویسندگان وابسته به آن نتوانستند آرزوهای خویش را از طریق ادبیات و هنر بر جامعه اعمال کنند. امروز زنان ایرانی که در عصیانگریهای خویش، آزاد و رها در خیابانها به چشم میخورند، بیتردید شخصیتهای دیگری در داستانها خواهند شد.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.