با مرگ “صدر مائو” و به قدرت رسیدن تنگ شیائو پینگ در اواخر سال ۱۹۷۸، “امپراتوری سرخ” به راهی تازه گام نهاد که جهان را غافلگیر کرد. در سایه مدیریت این رهبر تازه، حزب کمونیست چین دگمهای مقدس خود را در عرصه اقتصادی یکی بعد از دیگری کنار گذاشت، راه را بر نفوذ مکانیسمهای بازار در تولید و بازرگانی و بانکداری گشود، به مالکیت و ابتکار آزاد میدان داد، از عقیدههای واپسمانده مبتنی بر خودکفایی و مرزهای بسته دست برداشت، بازرگانی خارجی را به عنوان یک اهرم کارآمد در خدمت استراتژی اقتصادی خود به کار گرفت و با استقبال گسترده از شرکتهای چندملیتی، به بهشت سرمایهگذاریهای خارجی بدل شد.
تا آن زمان در منطقه آسیایی اقیانوس آرام، در کنار ژاپن، چهار “اژدها”ی کوچک به نامهای سنگاپور، هنگ کنگ، تایوان و کره جنوبی سر برآورده بودند. در پی اصلاحات بیپروای اقتصادی که از آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی با اراده تنگ شیائو پینگ در چین به اجرا گذاشته شدند، دیری نپایید که در همان منطقه “اژدها”ی تازهای سر برآورد که به دلیل وسعت و جمعیت و تاریخ و دامنه نفوذش در جهان، توان تاثیرگذاریاش بر جهان صدها بار عظیمتر از همسایگان بسیار پویا ولی کوچک خود بود. با سر برآوردن این غول بزرگ، آنهم از درون دژ پر ابهت کمونیسم آسیایی، اصطلاحات تازهای چون “کارخانه جهان” و یا “اژدهای زرد”، برای توصیف این قدرت نوظهور، به ادبیات اقتصادی جهان راه یافتند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
رستاخیز بزرگ اقتصادی چین بدون تردید سرآغاز فصلی تازه در تاریخ معاصر جهان است. پیش از این رویداد، کشورهای کمونیستی نتوانسته بودند نظام مارکسیستی- لنینیستی را با پویایی اقتصادی آشتی دهند؛ نه شوروی که با انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ طلایهدار نظام تازه بود، و نه دیگر کشورهایی که در پی جنگ جهانی دوم، یکی پس از دیگری به “اردوگاه سوسیالیزم” پیوستند. در واقع هیچیک از کشورهای زیر سلطه “دیکتاتوری پرولتاریا”، به رغم تلاشهای گوناگون برای به ثمر رساندن اصلاحات اقتصادی، نتوانستند از مصیبتهای یک اقتصاد دولتی متکی بر برنامهریزی متمرکز رهایی یابند و مردمان آنها برای دستیابی به کالاهای مورد نیاز خود هر روز ساعتها گرفتار صفهای طولانی بودند.
چین اما به تجربهای تازه روی آورد که رهبرانش آن را “اقتصاد سوسیالیستی بازار” نامگذاری کردند. در ورای درست بودن یا نبودن این نامگذاری، در این جا تنها اشاره میکنیم که حزب کمونیست چین سلطه انحصاری خود را بر کشور رها نکرد و کیش ستایش “صدر مائو” (که در خونریزی دست کمی از استالین نداشت) پایدار ماند، ولی در عمل ضدیت ایدئولوژیک با شماری از اصول بنیادی اقتصاد آزاد چه در عرصه داخلی و چه در روابط بینالمللی به “زبالهدانی تاریخ” پرتاب شد. این پراگماتیسم (عملگرایی) را معمار آن، تنگ شیائو پینگ، چنین خلاصه کرد: «گربه باید موش بگیرد، حال چه فرق میکند که سیاه باشد یا سفید».
این چرخش بزرگ نه تنها چهره چین، بلکه شکلبندی روابط بینالمللی را به ویژه در عرصه اقتصادی دگرگون کرد. فراموش نکنیم که در فاصله سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱، با اجرای سیاست معروف به “جهش بزرگ به پیش”، چینیها در کام بزرگترین قحطی تاریخ بشر فرو رفتند و حدود سی میلیون نفر از آنها از گرسنگی جان سپردند. همچنین در جریان “انقلاب فرهنگی پرولتری”، که مائوتسه تونگ در سالهای ۱۹۶۰ برای حفظ قدرت خود به اجرا گذاشت، سطح زندگی اقتصادی در چین چنان سقوط کرد که در بعضی از مناطق این کشور کار به آدمخواری کشید.
ولی در پی مرگ مائوتسه تونگ، با اجرای اصلاحات در چین، بعد از گذشت مدت زمانی نزدیک به چهل سال، “اژدهای زرد” به دومین قدرت اقتصادی بعد از ایالات متحده آمریکا و نخستین صادرکننده جهان تبدیل شد، و حدود ۷۰۰ میلیون نفر از مردمانش از فقر سیاه بیرون آمدند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
برای درک بهتر ابعاد شگفتآور این تحول بزرگ اقتصادی، تنها به یک شاخص اشاره میکنیم: از سال ۱۹۷۹ (سال انقلاب ایران) تا ۲۰۲۲ میلادی، حجم تولید ناخالص سرانه یک چینی از ۴۰۴ دلار به ۱۱۵۶۰ دلار رسید و یا، به عبارت دیگر، ۲۸ برابر شد. درست در همین بازه زمانی، همان شاخص در ایران تنها از ۵۱۶۹ دلار به ۵۴۵۳ دلار رسید و در واقع، بعد از گذشت ۴۳ سال، تقریبا ثابت ماند. این به آن معنا است که همزمان با انقلاب اسلامی، هر ایرانی به طور متوسط طی مدت یک سال ۱۳ برابر یک چینی تولید ناخالص داخلی داشت، حال آنکه در سال ۲۰۲۲، تولید ناخالص داخلی هر چینی به بیش از دو برابر هر ایرانی رسید (این محاسبات از سوی بانک جهانی بر پایه دلار ثابت سال ۲۰۱۵ انجام گرفته است).
در عرصه جهانی نیز جهش شگفتآور چین شکلبندی روابط بینالمللی را به کلی دگرگون کرد و با یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون نفر جمعیت، مجهز به تکنولوژیهای پیشرفته، با فتح بازارهای خارجی و تبدیل شدن به نخستین صادرکننده جهان، جذب بخش بسیار بزرگی از سرمایهگذاریهای خارجی، برخورداری از یک بازار افسانهای، در اختیار داشتن دانشگاههای مهم و انبوه کادرهای علمی…، دنیای تازهای را به وجود آورد.
امروز اما، بعد از چند دهه رشد افسانهای، “معجزه اژدهای زرد” با اما و اگرهای روزافزون روبهرو است. آیا اقتصاد پیشتاز چین مرحله جهش اولیه را پشت سر گذاشته و امروز، همانند اقتصادهای دستیافته به مرحله کمال، از نرخ رشدهای دو رقمی فاصله گرفته و کم و بیش “عادی” شده است؟
به واقعیتهای کنونی چین نگاهی بیندازیم: از آغاز دهه ۲۰۲۰ اقتصاد این کشور به نفس نفس افتاد که بخشی از آن عمدتا به همهگیری “کووید” نسبت داده شد، به ویژه از آن رو که پکن، در مقابله با این بیماری، ناموفقتر از دیگر قدرتهای بزرگ عمل کرد. ولی در سال جاری میلادی نشانههای منفی در اقتصاد چین رو به افزایش گذاشته و بدبینی ناظران بینالمللی درباره این غول بزرگ تولیدی و بازرگانی شدت گرفته است.
برای سال ۲۰۲۳، دستگاه رهبری چین به نرخ رشد پنج درصدی امید بسته، ولی با توجه به نتایج حاصله در هشت ماهه نخست امسال، احتمال دست یافتن به این هدف ناچیز به نظر میرسد. شماری از کارشناسان مسایل چین میگویند که نرخ رشد اقتصادی این کشور در سال جاری از سه درصد فراتر نخواهد رفت و این، برای کشوری که سالهای سال به نرخ رشدی در سطوح ۹ تا ۱۰ درصد و حتی بالاتر عادت کرده، نشانه خوبی نیست. از سوی دیگر، در رابطه با کند شدن رشد، نرخ بیکاری جوانان با یک اوجگیری سریع به بالای ۲۱ درصد افزایش یافته، تا جایی که مقامهای پکن انتشار این شاخص را متوقف کردهاند. خبر بسیار بد این که شمار بیکاران دانشگاهدیده در چین رو به افزایش گذاشته و کم نیستند فارغالتحصیلانی که یا به مهاجرت گرایش یافتهاند و یا به منظور کاهش نگرانیشان از آینده، به معابد روی آوردهاند.
یکی دیگر از دشواریهای بزرگ اقتصادی چین در حال حاضر، بحران در بخش مسکن و ساخت و ساز است که در اقتصاد این کشور نقشی حیاتی دارد. شمار آپارتمانهای نو که مشتری پیدا نمیکنند، رو به اوجگیری است و بعضی از شرکتهای بزرگ ساخت و ساز با خطر ورشکستگی روبهرو هستند.
از سوی دیگر اوضاع اقتصادی جهان نیز مساعد نیست و، به تبع آن، واردات کشورها از چین در جولای سال جاری، نسبت به ماه مشابه سال گذشته، ۱۵ درصد کاهش یافته است. دگرگونیهای درون چین در راستای بازگشت به شماری از دگمهای ایدئولوژیکی گذشته، و به ویژه روی آوردن شی جین پینگ، رهبر حزب کمونیست و رئیس جمهوری چین، به سیاستهای ناسیونالیستی و حتی توسعهطلبانه هم در آسیا و هم در مقیاس جهانی، همزمان با وحدت پکن با مسکو بر سر جنگ اوکراین، فضای بینالمللی نامساعدی را برای اقتصاد چین به وجود آورده است.
از چند سال پیش به این سو بدبینی در روابط پکن و واشینگتن رو به اوجگیری است و این پدیده به شدت بر بازرگانی و سرمایهگذاری متقابل آنها تاثیر میگذارد. آمریکا حجم روابط تجاری خود را با همسایگان و متحدانش به زیان پکن افزایش میدهد و، همزمان، بنگاههای صنعتی خود را تشویق میکند سرمایههایشان را از چین فرا بخوانند.
به رغم همه این عوامل، “اژدهای زرد” هنوز برگهای برنده مهمی را در اختیار دارد. امروز چین در زمینه تولید و صدور خودروهای برقی باکیفیت حرف اول را میزند و در عرصه دیگر تکنولوژیهای زیستمحیطی نیز پیشرفت چشمگیری دارد. همچنین بعید نیست که در صحنه بینالمللی جانشین رهبر کنونی چین به سیاستهای عملگرایانهتری روی بیاورد.
ولی در همان حال شدت گرفتن ناسیونالیسم و توسعهطلبی چین در عرصههای منطقهای و جهانی نیز همچنان یکی از سناریوهای قابل تحقق در آینده نه چندان دور به نظر میرسد. بعید نیست که با از نفس افتادن توان اقتصادی “اژدهای زرد”، آتش پرخاشجویی آن بیشتر زبانه بکشد.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.