چیزی نگفتم و تا آمدم دوباره خواندنم را پیبگیرم با آرنج آرام به بازویم زد و با چشمهای ریزش، دو نقطه سیاه در سپیدی انبوه ریشی که چهرهاستخوانیاش را میپوشانید، از پشت شیشههای کلفت عینک شاخیاش به من فهماند که میخواهد حرف بزند. تن دادم و کتابم را بستم. در فاصله چند ایستگاه، تند تند از مهاجرتش در روزگار جوانی به بلژیک گفت، از کارخانههایی که در آنها کار کرده، از اینکه چطور کمکم به حقوقی که همچون کارگر از آنها میبایست برخوردار باشد آگاهی یافته، از اینکه آموخته چگونه برای به دست آوردن آنها از راه سندیکا پیکار و در کنشی همگام با دیگر کارگران چگونه از دستاوردها پاسداری کند.
پیاده که شدیم گفتم: «مهمان من برویم کافه، قهوهای بنوشیم؟». زمان نماز بود و بیسلاما گویان از من جدا شد. همینجور که به دور شدنش نگاه میکردم میاندیشیدم که هرکس نداند در او چیز دیگری نمیبیند مگر پیرمرد عرب مسلمانی در راه مسجد. اما آن تن استوار، سرفراز از نان بازوی خود خوردن، همه آنچه مینمود نبود. در خودِ عربِ مسلمانش، خودِ ناخودی هم داشت که هنبازیاش در پیکاری شهروندین به او بخشیده بود. چیزی که با چسبیدن به هویت خودش و در آن فرو رفتن، هرگز پیش نمیآمد. چون در پیکار شهروندینِ سندیکایی، منطبق با منطق “دگرشدگی” از هویت یا “اویی” خود بیرون آمده و نام دیگری گرفته، نخست کارگر مهاجر و سپس پرولتر که از او، در هنگام پیکار سندیکایی، سوژهای شهروندین ساخته بوده است. پس اکنون میتواند به آسودگی با جانمازش زیر بغل، خود را برای جهان دیگر آماده سازد.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
بیانیه جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در رابطه با سیاست هویتی و طبقه کارگر، که چند روز پیش منتشر شد، مرا به یاد این برخورد اتفاقی چند سال پیش انداخت: «بحث هویتهای قومی کوچکترین جایگاهی در میان طبقه کارگر ندارد و کارگر عرب و لر و ترک و فارس در زیر چرخ ظالمانه سرمایهداران به یک اندازه له میشوند و بحث حاشیه و مرکز و اقوام نه در میان کارگران و نه در میان سرمایهداران و کارفرمایان به هنگام تعیین مزد و استثمار و بهرهکشی محلی از اِعراب ندارد.»
“کارگر” در این بیانیه همچون نام “سوژه شهروندین”، نشانگر فاصلهدوگانهای است که سوژه از خود میگیرد: فاصله از هویت قومی، و فاصله از هویت صنفی، چرا که میخواهد طبقهای باشد که طبقهبندی اجتماعی را واژگون میکند. یادآوری اینکه تجربههای تاریخی برای واژگونسازی اختلاف طبقاتی، به بدترین شکل بردگی انجامید، بیجاست. هنگامی که دادگاهی کیفری، کارگران فولاد شفق را به دلیل اعتراض به دستمزدهای نپرداخته، به شلاق محکوم میکند، خواست واژگونی نظام طبقاتی به نام برابری انجام میگیرد تا شکل کنونی بهرهکشی در حکومت مافیایی-شیعی را دگرگون کند.
نقشی که نام “کارگر” اینجا دارد همان نقشی است که هر”سوژه شهروندین” با هر نامی، بسته به بافتار اجتماعی-تاریخی، بازی میکند. جنبش شهروندی دستهبندیها و مرزبندیهای جامعه را که تا پیش از آن طبیعی مینمودند بر هم میزند. از این دیدگاه، چنین جنبشی در چارچوب خواستهای هویتمحور که زادههمان دستهبندیهاست نمیگنجد. چون فاعل یا به زبان ناصرخسرو، کارکُن جنبش شهروندی از کیستیاش جدا میشود و کیستی ناممکنی به خود میبندد. و این به معنی گسست انداختن است در آنچه به یونانی “آرکه” میخوانند، به معنی دوگانه “آغاز یا اصل” و “فرمان” که میتوان به “فرّ” یا “فره” برگرداند. این همان کاری است که در آتن باستان به دست دموس یا مردم، کهنترین نام سوژه شهروندین، به نام دموکراسی یا مردمشاهی انجام میگرفت.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
تا پیش از اصلاحات کلیستن، دموس به معنی باشندگان همتبار در یک دیار بودند. با گذاشتنِ مردمان سه دیار از هم جدا در یک طایفه، کلیستن از یکسو سروری خاندانهای یک دیار را در هم شکست و از سوی دیگر با برافتادن امکان بردگی به دلیل نپرداختن قرض، همه بیچیزان را شهروند ساخت، یعنی کسانی که همزمان هم فرمانده هستند و هم فرمانبر. پس مردم یا دموسِ فرّشکن است، چون منطق تبار و منطق فرمان را از هم میگسلد.
سوژه شهروندین در فاصلهگذاری میان دو هویت شکل میگیرد: “ما”ی خواستهای شهروندی و نام همگانیشده یک هویت یکه: مردم، پرولتر، شهروند، زن… از این دیدگاه سوژه شهروندین هویتش را از خودی ناخود میگیرد. هنگامی که ما همگی خود را کولبر کرد، یا سوختبر بلوچ یا زن میخوانیم، بیآنکه نه کرد باشیم نه بلوچ و نه زن، سوژه شهروندین میشویم، چون امکان این را فراهم میآوریم که به نام کرد، بلوچ یا زن برابری شهروندی بررسی شود و به کرسی بنشیند. اما هویتخواهی که بدون فرّشکنی، به نام ملت بودگی انجام میگیرد، تنها فرّی را جایگزین فرّی دیگر میسازد.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.