برایم جالب است که بدانم این تعداد آلمانی چگونه و چرا به نمایشی ایرانی علاقهمند شدهاند. از یکی دو نفرشان میپرسم: “کنجکاوی برای تماشای یک متن ایرانی، داشتن دوستان ایرانی و آشنایی با کارگردان یا تئاتر کلن که این نمایش در آنجا و با گروه حرفهای این تئاتر اجرا شده است.”
هیچیک از کسانی که با آنها همصحبت شدم بیضایی را از قبل نمیشناختند و برخی حتی نام او را هم نشنیده بودند. با این حال شاید نام ایران که این روزها به واسطه جنبش زن، زندگی، آزادی بیش از تمامی ۴۰ سال گذشته در رسانههای غربی مطرح شده، برای کشاندن آنها به سالن تئاتر کافی بوده است.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
نمایش با نوای موسیقی آغاز میشود و صحنهای که تمامی هنرپیشگان در آن حضور دارند؛ آسیابان، همسر و دخترش، سرباز، موبد و جلاد و البته کسی که خوانندگی را بر عهده دارد. ردایی به ظاهر زربافت و رنگین در میانه صحنهای بیرنگ و خاکستری بر روی زمین پهن شده: جنازه پادشاه.
نمایشنامه “مرگ یزدگرد” در سال ۱۳۵۸ نوشته شد؛ سال تغییر، سال رفتن یک گروه و آمدن گروهی دیگر، درست همانند زمان نمایش در زمانه یزدگرد سوم. پادشاهی که از لشگر اعراب شکست خورد، به آسیابانی پناه آورد و گفته میشود آسیابان که بسیار فقیر بوده و پسرش را هم در جنگ با اعراب از دست داده بوده، پادشاه را لو میدهد و پادشاه کشته میشود. در روایتی دیگر گفته میشود آسیابان پادشاه را میکشد.
در نمایش بیضایی اما داستان به این سادگی نیست. سه عضو خانواده آسیابان هرکدام داستانی از حضور پادشاه را روایت میکنند که با دیگری تفاوت یا حتی تناقض دارد. هریک به نقش دیگری میرود و داستان را طور دیگری بازگو میکند. این پیچیدگی و این بازیهای زبانی و مفهومی چقدر قابل ترجمه و اجرا به آلمانی هستند و اصولا چرا متنی با این پیچیدگی برای اجرا به زبان آلمانی انتخاب شده است؟
داستان یک انتخاب یا اتفاق
مینا صالحپور که از سال ۲۰۰۹ به طور حرفهای مشغول کارگردانی تئاتر است، در آستانه ۴۰ سالگی و نزدیک ۳۰ سال پس از مهاجرتش به آلمان سراغ متنی با این همه پیچیدگی برای اجرا میرود که ترجمهای هم از آن به آلمانی موجود نیست.
رد پای جنبش زن، زندگی، آزادی در این انتخاب هم دیده میشود. او میگوید به واسطه این جنبش و اتفاقاتی که یک سال گذشته در ایران افتاده به ریشههای ایرانیاش علاقهمند شده و با دیدن نام هنرمندانی که در فضای مجازی از این جنبش حمایت کردند و حتی به زندان افتادند به این فکر افتاد که ببیند خودش کجای این هویت ایرانی قرار گرفته است.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
در جستجوی هویتی که ۳۰ سال بود شاید به آن فکر هم نکرده بود و به دنبال ردپایی از دو فیلم تاثیرگذاری که در کودکی دیده بوده یعنی “خانه دوست کجاست” و “باشو غریبه کوچک” به نام بهرام بیضایی برمیخورد و فیلم دیگری از او را در فضای مجازی پیدا میکند: “مرگ یزدگرد”. او میگوید: «در حالی که فیلم را نگاه میکردم میدیدم، تمام محتوایش را و همه چیزی را که میگوید میفهمم و نمیتوانستم متوقف کنم و میدیدم همه چیز در آن هست مثل شکیپیر هست، مثل بکت هست مثل برتولت برشت هست.»
ترجمه متن برای این اجرا به زبان آلمانی توسط نیلوفر بیضایی، کارگردان و دختر بهرام بیضایی که ساکن آلمان است انجام میگیرد. خانم صالحپور میگوید اینقدر تحت تاثیر متن قرار گرفته بود که اصلا نمیخواست هیچ چیز را در آن تغییر دهد و تغییر هم نداد.
اجرای آلمانی تقریبا خط به خط متن اصلی است و حتی جمله استعاری و معروف آخر نمایش نیز عینا به آلمانی اجرا میشود: «شما را که درفش سپید بود، این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد؟»
آیا تماشاگر آلمانی استعاره این جمله را فهمیده؟ آیا مفهوم سیاه و سپید را در این جمله درک کرده؟ آیا اصلا میداند که زمان وقوع این نمایش زمان حمله اعراب و استیلای اسلام به جای دین زرتشتی بر ایران است؟
مینا صالحپور در پاسخ این پرسش میگوید: «این جمله میتواند به خیلی چیزها اشاره کند، اعراب یا زرتشتیها یا حتی حکومت الان ایران. آن چیزی که همه بر سر آن اتفاق نظر داریم این است که پرچم سفید نشانه چیز خوب است و پرچم سیاه چیز بد، اما همین باید زیر سئوال برده شود که آیا این سفید واقعا خوب است و این سیاه واقعا بد، یا آن چیزی که ما سیاه دیدیم واقعا سیاه است و آن چیزی که سفید دیدیم واقعا سفید؟»
یکی از تماشاگران آلمانی نیز در پاسخ به این پرسش جواب مشابهی داد و گفت: «مسئله این است که آیا کسانی که جامه سیاه یا سفید دارند واقعا بهتر یا بدتر هستند؟ این نمایش میخواهد این را بگوید.»
خانم صالحپور دلیل دیگری را که به متن تا این حد وفادار بوده در این عنوان میکند که موضوع اصلی این کار بر سر کارگردانی او و شخص او نبوده بلکه موضوع اصلی و هدف اصلی او، شناساندن یک هنرمند بزرگ ایرانی در قید حیات و متعلق به زمان حال، به تماشاگر آلمانی بوده است و به همین دلیل او اصرار داشته که متن را تغییر ندهد.
بحث بر سر “حقیقت” است
یک تماشاگر دیگر آلمانی نیز در پاسخ به این سوال که آیا میداند مقطع تاریخی این داستان چه موقعی بوده و چقدر برایش این موضوع اهمیت دارد میگوید: «برای این نمایش بستر تاریخی بیاهمیت است. موضوع کاملا مشخص و بر سر یک دادگاه است که در آن پرسشهای بسیار اساسی مطرح میشود. پرسشهایی مثل: حقیقت چیست؟ من چگونه حقیقت را راستیآزمایی میکنم؟ چه کسی محق است قضاوت کند و از مردم چه انتظاری میتوان داشت؟»
“انتخابش کردم چون سخت بود”
اما این متن سنگین برای اجرا به زبان آلمانی و برای توضیح و درک از سوی غیر فارسی زبانان سخت نبود؟
کارگردان میگوید: «معلوم است که سخت بود، مثل هر متن دیگری که فهمش سخت است. مگر متن برشت را همه میفهمند؟ برای همه ما سخت بود اما به دلیل همین سختی من سراغش رفتم. ما میتوانستیم برویم سراغ مدرسه موشها اما این متن را انتخاب کردم چون به ما میگوید چقدر ما آدمها به هم نزدیک هستیم. صرفنظر از اینکه کجا هستیم و به چه زبانی حرف میزنیم.»
خانم صالحپور میگوید وقتی از سقوط یک شاه، از انقلاب، از تمام شدن یک دوران و آغاز دوران دیگر حرف میزنیم آلمانیها، اروپاییها و همه آدمها آن را میفهمند.
چندزبانهایی که همدیگر را میفهمند
زبان اصلی اجرای نمایش مرگ یزدگرد آلمانی است اما در جاهایی تنها هنرپیشه ایرانی، المیرا بهرامی که نقش زن آسیابان را بازی میکند به فارسی حرف میزند و هنرپیشگان دیگر به زبانهای مادریشان مثل فرانسوی و سوئدی و در جاهایی هم به انگلیسی صحبت میشود.
مینا صالحپور دلیل این کار را چند نکته ذکر میکند. اول اینکه نمیخواسته اجرا فقط به زبان فارسی و توسط هنرپیشههای فارسی زبان باشد چرا که خودش را کارگردانی ایرانی نمیداند و تاکید میکند “حق چنین کاری را ندارد”.
اما دلیل اینکه چرا از زبانهای دیگر استفاده شده به گفته کارگردان این بوده که میخواسته “هرکس تکهای از خودش را در متن ببیند”. او میگوید: «میخواستم جهانی باشد و نه فقط ایرانی.»
ماجرای اینکه در بخشهایی از این کار هرکس به زبان مادری خودش حرف میزند و همه هم حرف هم را میفهمند چیست؟ مینا صالحپور میگوید: «اگر دقت کرده باشید این درست از زمانی است که معلوم میشود به دختر تجاوز شده و من میخواستم این موضوع را پررنگ کنم که راجع به این موضوع هرکس به زبان خودش حرف میزند و حتی تقصیر را گردن دختر میاندازند یا او را به دروغگویی متهم میکنند.»
او تاکید میکند که با آنکه هرکس به زبان خودش حرف میزند اما زبان همدیگر را میفهمند و به هم جواب میدهند و این یعنی این موضوع جهانی است.
“آینهای در برابر خود”
نمایش پس از یک ساعت و ۲۰ دقیقه بدون تنفس پایان میگیرد. تشویقهای مکرر تماشاچیان نشان از رضایت آنهاست. اما من میخواهم بدانم تماشاگر آلمانی چه چیزی از این نمایش را با خود به خانه میبرد.
یک تماشاگر زن که کنارم نشسته بود به من گفت از همه جذابتر برایش “به جای هم بازی کردن و در لباس یکدیگر رفتن و تغییر مداوم نقش قربانی و جنایتکار” بوده است. او ادامه داد: «این موضوعی بهروز و یک مشکل همگانی است که هم در حکومتهای دموکرات دیده میشود و هم در حکومتهای خودکامه. مردم باید در این میان ارزشها و اعتقادات خودشان را حفظ کنند.»
مردی که همراهش بود در پاسخ به پرسش من گفت: «این نمایش آینهای بود که مقابل تماشاچی قرار داده شد و او باید سوالات طرحشده در نمایش را از خودش بپرسد. اینکه تماشاچیها این کار را میکنند یا نه، بدون جواب میماند.»
او به همین دلیل بسیار ابراز تاسف میکند که چنین تئاتری بدون برگزاری یک جلسه بحث و بررسی و پرسش و پاسخ اجرا شده یا به صورت ارتباط دوسویه با تماشاچی و طرح پرسش از تماشاگران اجرا نشده است، “چیزی شبیه جلسه دادگاه”.
نمایش مرگ یزدگرد در ماه اکتبر نیز در سالن نمایش کلن Schauspiel Köln اجرا میشود.