طائره زنی شاعر، مقالهنویس و آزادیخواه بود که نهتنها در نام، بلکه در بسیاری از ویژگیها به طاهرهی قرةالعین شباهت داشت. او نیز بهمانند طاهره، در خانوادهای فرهیخته و ادبجو پرورش یافت. زبانی گیرا داشت و در کودکی، ناصرالدینشاه را بهحیرت انداخت. به آیینی تازه گروید؛ شعر سرود؛ در محفل یاران حجاب از سر برداشت؛ در مسیر آزادی زنان بیپرده سخن گفت و شجاعانه نوشت، و در یک کلام، زنی بیپروا از تبار طاهره بود.
***
عصمتخانم، معروف به طائره،[1] در حدود سال ۱۸۶۰ در تهران چشم به جهان گشود. مادرش حبیبهخانم، با نام ادبیِ زهره، شاعر بود و در اندرون ناصرالدینشاه، به کار منشیگری میپرداخت. پدرش میرزا اسمعیلخانِ آشتیانی، حسابدار کلِ قشون بود. طائره خیلی زود پدرش را از دست داد و تحت سرپرستیِ پدربزرگ خود، عبدالکریمخان قرار گرفت که پزشکی حاذق بود و علاقهای خاص به طائره داشت و میگفت: «از پیشانیِ این کودک پیداست که در بین فرزندان و نوههایم “زنده و نامدار” خواهد شد». پدربزرگ طائره نیز بهزودی دارِ فانی را وداع گفت و داییاش، فرجالله خان، او را زیر بال و پرِ خود گرفت؛ برای خواهرزادهی خردسالش معلمِ سرخانه استخدام کرد و از آنجا که سرایدارباشیِ خانههای شهری و ییلاقیِ سلطنتی بود، طائره و مادرش با او در قصر فیروزهی دولتی منزل گزیدند. در نتیجه، هنگامی که ناصرالدینشاه به این عمارت آمدورفت میکرد، بارها با طائرهی خردسال گفتوگو کرد و از جسارت او به شگفت آمد.
طائره در دوازدهسالگی[2] در اثر مذاکره با دایی دیگرش که از سفری دور باز آمده بود از آیین بهائی باخبر شد و به این دینِ جدید گروید. در سیزدهسالگی، به امر مادر، به همسریِ مهرعلیخان، نایبِ نسقچیباشیِ شاهی، در آمد که مردی بیرحم بود و بنابر شغل خود، به سیاست و مجازاتِ بهاصطلاح گناهکاران میپرداخت. از جمله، گاه بهائیان را به خانهی خود میآورد، حبس و شکنجه میکرد و دوباره به دربار شاهی میبرد. در نتیجه، پیوسته میان طائره و همسرش در این مورد، کشمش و ستیز بود.[3] طائره بهطور پنهانی بهیاریِ زندانیان بیگناه میشتافت و توسط نوکر پیرش برای آنان غذا میفرستاد.[4] وقتی نسقچیباشی از کارهای طائره باخبر شد، تازه پیبرد که همسرش همکیشِ آن زندانیانِ نگونبخت است. بنابراین، او را بهشدیدترین عذابها گرفتار ساخت تا بلکه از باور نویافتهی خود دست بشویَد. خودِ طائره دربارهی این گونه جفاکاریها مینویسد:
«گاهی در طاقچهی اتاقی حبسم میکردند و جلو طاقچه را دیوار میکشیدند که من در پشتِ آن دیوار خسته شده، توبه نمایم و یا تلف شوم و سوراخ کوچکی در بالای آن دیوار گذاشته بودند هر روزی یک سیر نانْ صبح و یک سیر نانْ شام به من میدادند و میگفتند هرگاه توبه نکنی در پشتِ این دیوار باید بمیری… ]و[ چون کمینه را به این حال ]دعا کردن، شعر سرودن و آواز خواندن[ میدیدند دیوار را خراب میکردند و مرا برهنه کرده با تازیانه از سرِ شب تا صبح به بدن لختم میزدند و گاهی در اتاق تاریکی حبسم نموده زغال زیادی دود میکردند تا بهواسطهی دود زغال در آن اتاق تلف شوم. کمینه دماغِ خود را به روزنهی در گذاشته، استشمام هوا میکردم… گاهی در زمستان، در شبهایی که برف بهشدتِ تمام میآمد، مرا در میان حیات و برف میگذاشتند که در این سرما و برف باید بمیری.»[5]
در اثر پایورزی طائره بود که رفتهرفته، دل نسقچیباشی نرم شد و شبی در نتیجهی گوشدادن به دلایل او، به صداقتِ همسرش پی برد و دست از آزارِ او برداشت. طائره سیویک سال داشت که همسرش درگذشت[6] و، از آن پس، عمر خود را وقف دو کار عمده کرد: یکی ترویج باورهای دینیاش و دوم دفاع از حقوق و آزادی زنان و تربیت دختران.
بهنوشتهی فاضل مازندرانی، در محیطی که بر محدودیتِ زنان تأکید میکرد، طائره آزادانه با زنان و مردان معاشرت داشت.[7]و بر همین اساس، موژان مؤمن مینویسد، طائره یکی از زنان پیشگام در ترویج جمعهای مختلط بهائیان بوده است.[8] او در میان مردان و زنانِ همکیش، حجاب از سر برگرفت و در همان روزها، لباس بلند و زیبایی که برای خود دوخته بود به تن کرد و زنان دیگر را تشویق به پوشیدن آن نوع لباس کرد. سپس به تأسیس مدرسهی دختران، همت گمارد. گاه نیز به دیدار و گفتوگو با دختران شاه و زنان اشراف میرفت و افکار نو را با آنان در میان میگذاشت.[9] طائره، نخستین کسی بود از زنان بهائیِ ایرانی که با همکیشانِ آمریکاییِ خود به نامهنگاری پرداخت. این نامهها موثقترین اسنادی است که اکنون دربارهی زندگی او در دست داریم. او همچنین با برخی از آمریکاییان بهائی که به ایران سفر کردند، دیدار و گفتوگو کرد و در کار برگزاریِ کلاسهای آموزش و بهداشتی برای دختران ایران، به آنان یاری داد.[10] یکی از این بهائیان آمریکایی، مردی به نام مِیسن ریمی[11] (Mason Remey) بود که طائره در خانهی خود، پذیرای او و همکارش شد و بهافتخار آنان مهمانیای برپا داشت. در این هنگام (۱۹۰۸) طائره زنی حدوداً چهلوهشتساله بود با موهای کوتاه و چهرهای مصمم. بعدها میسن ریمی گزارشی از این مهمانی بهدست داد که برگی از تاریخِ کشف حجابِ اختیاری در ایران را هویدا میسازد؛ ریمی نوشت:
«… مدتی بود که میزبان ما ]طائره[12][ حجابِ خود را برداشته بود و بهاتفاق همسرش[13] بدون حجاب از میهمانانِ مرد در خانه و باغِ خود پذیرایی میکرد. با این حال، به من گفت که ناچار است در خیابان حجاب داشته باشد تا خیلی جلب توجه نکند. آن روز عصر، او و همسرش، همزمان دو مهمانی ترتیب داده بودند. در یک اتاق، حدود بیست مرد و در اتاق مجاور، که با پردهای از اتاق ما جدا میشد، دوازده تا پانزده زن حضور داشتند. خانم میزبان از اتاقی به اتاق دیگر میخرامید و از مهمانانِ خود پذیرایی و سرشان را گرم میکرد. سپس… او از من و همراهم خواست که برای خانمهای اتاق کناری، در مورد خواهران غربیشان تعریف کنیم، و ما تا آنجا که مقدور بود، در این باره صحبت کردیم. همراهم به فارسی حرف میزد و حرفهای مرا برای خانمهای آن طرفِ پرده، ترجمه میکرد. از قرار معلوم، خانم میزبان امیدوار بود که آن روز آن خانمها به او تأسی کنند و حجاب از سر بردارند. همانطور که ما از ترقیات زنان غرب، از آزادی، استقلال و تحصیلات عالیهی زنان غربی میگفتیم، ذوقوشوقِ “خانم” بیشتر میشد تا اینکه سرانجام به سمت درگاه رفت، پرده را پس زد و با شور و حرارت، با زنان آن اتاق صحبت کرد. از حرفهای او چیزی نمیفهمیدم ولی از لحن و هیجانی که در کلامش بود به مقصودش پی بردم. او خواهرانش را فرا میخواند که قدم پیش نهند و حجابشان را بردارند. میگفت که چنین فرصتی کم پیش میآید؛ چون ما از غرب آمده بودیم و به دیدن چهرهی زنان عادت داشتیم. ظرف چند دقیقه، کلام او اثرش را گذاشت و زنها از جا بلند شدند و بهاتفاق، حجابها را برداشتند و به اتاق ما آمدند. مردها بهسمت دیگر اتاق رفتند تا برای خانمها جا باز کنند و افراد تازهوارد روی صندلیها نشستند… شاید این قضیه برای کسی که به آدابورسوم غربی عادت دارد، عجیب بهنظر برسد؛ با این حال نشان میدهد که این خانمها هم از مواهبی که زنان غربی از آن برخوردارند آگاهاند، و هم از محرومیتهای خودشان.»[14]
عکسی از طائره و مهمانان آمریکاییاش: چارلز میسن ریمی، فردی که در سمت راست طائره نشسته است و سیدنی اسپراگ، همراه و مترجم او، در سمت چپ طائره دیده میشوند
طائره به قدری تحتتأثیر این ملاقات قرار گرفت که هنگام خداحافظی، گردنآویزِ مرواریدِ بندنقرهای خود را ــ که از خواهر مظفرالدینشاه هدیه گرفته بود ــ از گردن درآورد و به میسن ریمی داد تا بهدست «خواهران» همکیشِ خود در آمریکا برساند.[15]
اما گذشته از چنین کنشهای فوقالعادهای، آنچه بیش از هر چیز، طائره را در تاریخ فرهنگیِ ایران شهره ساخت، قلمزدن و مقالهنویسی پیرامون مسائل زنان بود. مقالههای او (۱۹۰۹) در روزنامهی وزین ایران نو بحثهای تازهای را فراروی مردان و زنان ایران قرار داد. در آن برهه از تاریخ ایران، یعنی ابتدای دورهی دوم مشروطیت، گشایشی در آزادیهای مدنی ایجاد شده بود و فضای باز سیاسیِ بهوجود آمده به جرایدِ دگراندیش نیز مجال رشد میداد. بهرغم بیسوادی گسترده در ایرانِ آن روزگار، روزنامهها دستبهدست میگشت و در قهوهخانهها و دورهمیها بهصدای بلند قرائت میشد.[16] و یا سرِ گذرها، باسوادها برای بیسوادها میخواندند. پیرامون مقالهها گفتوشنید میشد و مضامین آن در ذهن افراد جای میگرفت.
یکی از این جراید، که بهقول فریدون آدمیت «از نظر پرمایگی و فن روزنامهنگاری» مقامی بیهمتا داشت[17]، روزنامهی ایران نو بود. جریدهای که مدافع جدی اصول دموکراسی[18]بهشمار میآمد و بهگفتهی کسروی «زبان انقلابیون» بود.[19] فزون بر این، ایران نو در سیر تحول تکنیک و چاپ مطبوعات در ایران از موقعیت ویژهای برخوردار بود. تا پیش از آن، روزنامههای ایران به قطع نیمورقی چاپ میشدند. اما ایران نو برای نخستین بار بهشیوهی جراید اروپا، بهصورت تکورقی، در قطع بزرگ، و با صفحهبندی، ستونبندی، حروفچینی و تنظیم مطالب بهزیر چاپ رفت. بعدها این سبک از انتشار، سرمشقی برای روزنامههای دیگر ایران شد.[20] این روزنامه در زمان خود بالاترین تیراژ را داشته است.[21] مقالاتی که با این سبک نوین انتشار مییافت در مدتی کوتاه در تمام شهرهای ایران شهرت بسزایی یافت.[22]
زنان، بهویژه در خانوادههای مرفه، از مشتریهای پروپا قرصِ مقالات مندرج در روزنامهها بودند. دستکم فحوای مقالات منتشرشده به اندرونیها راه مییافت. در همان دوره، یک زن میسیونر از تهران نوشت «اندیشههای نو پا به درون اندرونیها گذارده.»[23]
در همین دوره (در خلال سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۵) حدود ۳۰ نویسندهی زن در روزنامهها قلم میزدند، که با در نظرگرفتن گسترهی بیسوادی و تنگناهای پیش روی زنان، رقم درخوری است. همانطور که افسانه نجمآبادی مینویسد، از میان جراید مشروطهخواه، ایران نو بیش از همه جولانگاه نگارش زنان بود.[24] و یکی از نویسندگان مقالههای ایران نو عصمتخانم تهرانی، ملقب به طائره، بود که ژانت آفاری در وصف نوشتههایش میگوید:
«یکی از جالبترین این نوشتهها، سلسله مقالاتی است که در روزنامهی… ایران نو… تحت نام مستعار زنی به اسم طائره چاپ میشود. نوشتههای طائره در مواردی، آثار مری ولستونکِرَفت (Mary Wollstonecraft)، یکی از اولین مبارزین آزادیِ زن در اروپا، را به خاطر میآورد.»[25]
طائره با زبانی روشن، مستدل و پرسشگر به واکاوی مسائل روزِ زنان و «بازاندیشیِ» زن و زنانگی میپرداخت که بهتعبیر نجمآبادی و محمد توکلی طَرقی «از مهمترین جلوههای مدرنگرایی» در ایران بود.[26] گفتمانی نو که با سخنان بیپردهی قرةالعین در بدشت (۱۸۴۸) آغاز شد؛ بیبیخانم استرآبادی در معایبالرجال (۱۸۹۴) آن را پیگرفت و مقالات طائره (۱۹۰۹) آن را وارد مرحلهای تازه کرد. همین خط فکری در سالهای پسین، رفتهرفته «زن» را از زیر سیطرهی گفتمانِ مَردمدار خارج ساخت.
۱. سوزان مودی ۲. طایره خانم ۳. الیزابت استوارت؛ بقیه ناشناخته (احتمالاً خانواده طایره خانم)
طائره با سودجستن از دانش ادبیِ خود، افکار نوینی را عرضه میدارد که گاه حتی از خطوط قرمز عرف و سنت نیز عبور میکند. یکی از این مقولاتِ ممنوعه، مسئلهی «چندهمسری» بود که از مصائبِ مُزمنِ زن ایرانی بهشمار میآمد. طائره در یکی از مقالههای خود، ریشهی چندهمسری را نوهوسی مردان میداند و مینویسد:
«و هرگاه ناصحی ایشان ]مردها[ را نصیحت نماید، جواب بگویند که: خدا آسان کرده! هرگاه این قرینْ مطبوعِ طبع ما نشد، او را طلاق گفته، دیگری را اختیار مینماییم؛ همچنان الی آخرِ عمر. و یا آنکه چون طایفهی اُناثیه ]زنان[ حکم جاریه ]کنیز[ دارند، ممکن است که چندین زن اختیار نماییم؛ محتمل است که یکی از آنها مطبوع اتفاق افتد.»[27]
چنانکه پیداست، این بخش از نوشتهی طائره به موازین دوگانهی حاکم بر مناسبات میان زن و مرد در آن دوره اشاره دارد و، در ضمن، یادآور این عبارت از بیبیخانم استرآبادی است که مینویسد: «چنانچه بعضی از مردها میگویند: تا کی زنِ خودمان را ببینیم و بخواهیم و این شعر شیخ ]سعدی[ را وِرد زبان کردهاند: زنِ نو کن ای دوست هر نوبهار که تقویم پاری نیاید بهکار.»[28]
در عین حال، عبارت «خدا آسان کرده» دلالت بر این دارد که احکام دینی، دستاویزی برای چندهمسری شده است. طائره در برابر این قبیل مردانِ هوسباز، دلیلی کوبنده ارائه میکند. گویی آینهای در برابر آنان میگیرد و ناگواربودنِ چندهمسریِ وارونه را به آنان نشان میدهد و میگوید: «آیا هیچ مردی بر خود میپسندد که زنِ او شوهر متعدد اختیار کند؟»[29]
سپس بهوارسی خودِ حکم شریعت در مورد تعدد زوجات میپردازد و آن را ــ طبق فرمان پیامبر ــ منوط به «شرط عدالت» میداند، و از آنجا که برقراری عدالت، حتی میان دو همسر، ناممکن است ــ طبق استدلال طائره ــ مرد باید به یک همسر قناعت کند. هرچند طائره در این مقوله جلوتر نمیرود، اما تا همینجا هم عبارات او رنگوبویِ اصلاحطلبیِ دینی دارد.[30] گفتنی است که پیش از طائره نیز برخی از نویسندگان ایرانی مطالبی در نقد چندهمسری نوشته بودند.[31] از جمله، درست چند ماه پیش از نگارش مقالهی طائره، دهخدا در چرندوپرند به آن پرداخته بود. او در داستان قند رون در قالبی طنزآلود نوشت «الان که حاجیآقا نان و حلوا را بهخانه آورده، چهار زنِ حلالِ خدایی دارد؛ گذشته از لفتولیسهایی که در حجرههای رفقا میکند.»[32]
با این حال، نوشتهی طائره در قیاس با نوشتههای پیشین، نکتهای نسبتاً تازه در خود دارد: طائره از دلِ فرمانِ پیامبر و از «شرط عدالت»، تکهمسری را نتیجه میگیرد.[33] بهبیان دیگر، طائره، گذاشتنِ شرط عدالت را تعلیق به امر مُحال میداند؛ نکتهای که دستگاه فقاهت احتمالاً آن را بهطرزی آگاهانه نادیده گرفته بود.
فزون بر این، مقالههای طائره، خالی از رگههای باور به فرادستیِ هستیشناختیِ زنان و برتری آنان در قوای اخلاقی، ذهنی و بدنی نیست. مثلاً آنجا که خطاب به مردان مینویسد: «اگر خلقت طایفهی نسوان نبود بقا و هستی شما از کجا بود؟»[34] یا آنجا که، ضمنِ اثباتِ برابری مرد و زن، مینگارد: «… بعضی از قوای ما اضافه بر قوای مرد است. هیچ مردی قوهی پرورش اولاد ندارد و ما داریم. وفا و محبتِ ما بهدرجات از مرد بیشتر است؛ در هوش و ذکاوت از مردان برتری داریم؛ در قوه و بنیه مستحکمتریم؛ زیرا هیچ مردی صبر و تحمل و طاقت صدمات و زحمات و زجرِ ما را آنی تحمل نمیکند.»[35] ایدههایی که در آن روزگار بسیار جسورانه مینمود. با این حال، نگاه او به مناسبات میان زن و مرد، روی همرفته، نگاهی مبتنی بر تشریک مساعی و رشد متوازنِ میان دو جنس است. چنانکه مینگارد: «هرگاه ما طایفهی نسوان… با مردانِ خودمان در کلیهی امور شریک و سهیم شویم در اندک زمانی وطن عزیزِ ما دارای هرگونه عزت و شرف و صنایع و علوم خواهد شد.»[36]
بدینترتیب، او بهشکلی متوازن، «نیمهی دیگر» جامعهی ایرانی را نیز روی سخن قرار میدهد و حتی باورهای نادرست و خرافیِ «زنان» را نیز در سستشدنِ پایههای خانواده و اجتماع سهیم میداند. باورهایی که دختران از مادرِ خود و آنها نیز از مادران خویش آموختهاند. بهباور طائره، دختران، خود و همسرشان را «یک روح در دو جسم» نمیدانند، «زیرا از طفولیت دیده و شنیدهاند که اگر شوهر بد شد و مطبوعِ طبع واقع نشد، طلاق گرفته، شوهرِ دیگر اختیار مینمائیم.»[37]
تصویری از مُهر و پاکت نامهی طائره
طائره در ادامه، بهطرزی عامیانه و کنایهآمیز، شرح میدهد که چگونه مادر ایرانی، در ابتدای سدهی بیستم، آیین همسرداری را به دخترِ خود میآموزد:
«و نصایح مشفقانهی مادرانهاش از این قبیل است (مادر جان فکر جانِ خودت باش. هرگز دل به این مردهای بیوفا نبند. تا میتوانی نگذار شوهرت صاحب تموّل و خانه شود؛ بهمحضی که قبای او دو تا شد زنِ دیگر خواهد گرفت و تو را سیاهبخت خواهد کرد. اقلاً ننهجان فکر خودت باش؛ از او اخذِ عمل کن که اقلاً در روز سیاهبختی، پولی در دست داشته باشی که پیشِ ملای طالعبین که دعای سفیدبختی میدهد خجالت نکشی و یا اگر طلاق گرفتی بهخانهی شوهر دیگر که میروی دست خالی نروی) و… از این قبیل نصایح که قلم از تحریرش شرم دارد. حال مشاهده فرمایید که با این ناصِح و مربی، وضعِ سلوکِ این زن و مرد چه خواهد شد… با این حال منتظرِ تمدن و ترقی مملکتاید.»[38]
طائره که نیک میداند که بسیاری از این باورهای غلط از درونِ اندرونیها آبشخور میگیرد و به لایههای پایینتر اجتماع سرایت میکند، از زنان طبقات بالای جامعه غفلت نمیورزد، و بهویژه مادیگرایی آنان را در بوتهی نقد میگذارد و مینویسد «آیا میدانید که خانمی و عزت و شوکت و حرمت بهواسطهی پارچههای رنگارنگ و سنگهای قیمتی و خودآرایی و خودپرستی و عصرانه و شیرینی و صدرنشینی و تفوق بر سایرین و خدمهی متعدده نیست، بلکه عزت و سرمدیِ دو جهانی بهواسطهی معرفت و کمالات و دیانت و امانت و علم وعصمت و عفت است؟»[39]
بهتعبیر دیگر، از جامعهای که زنانش در خرافه، نادانی و ظاهرآرایی دستوپا میزنند، آبی از برای پیشرفت و مدنیت گرم نمیشود. بهباور طائره، راهِ برونرفت از این چرخهی معیوب، تعلیم و تربیتِ «اجباریِ» دختران است. او مینویسد: «پس باید مادرها را در طفولیت، در مدارس جدید، مجبور به تحصیل علوم نمائید.»[40]
بدین ترتیب، بر خلاف بسیاری از نواندیشانِ دوران مشروطه و پیش از آن، که اموری از قبیل «اصلاح خط و الفبا»، حاکمیتِ «قانون»، تأسیس «عدالتخانه» و تقلید از غرب را پیشنیاز ترقیِ ایران میدانند[41]، طائره، آبادانیِ ایران را در گرو پیشرفت «زنان» میداند: زیرا «آبادی هر شهر و مملکتی بهواسطهی نظم و آبادیِ خانههاست… و ترقی و آبادی و نظم هر خانهای بهواسطهی اُناثیه ]زنان[ است.»[42]
او در میان سلسله کارهای لازم برای بازسازیِ ایران اولویت را به تربیت دختران و زنان میدهد و بهنحوی قاطع از مردانی که داعیهی میهندوستی دارند، میپرسد: «آیا میدانید که تا طایفهی نسوان تربیت نشوند ترقی و تمدن در مملکت غیرممکن است؟»[43] به داوری طائره، هر کشوری که پیشرفت کرده و دارای ثروت و تمدن شده، بهدلیل تربیت و دانشآموختگیِ زنان بوده است. او در اثبات نظر خویش به تاریخ قدیم ایران استناد کرده و مینویسد که مقام زنان در آن روزگار به جایی رسیده بود که «میان سلاطین فُرسِ قدیم، خصوصاً در سلسلهی سلاطین ساسانی، دو تن از شاهزادهخانمهای ایرانی به تخت سلطنتْ جالس بودند.» در اینجا او به مطلبی کمتر شنیدهشده نیز توجه میدهد: «… مقام نسوان در آن ایام … بهطوری ممتاز بود که ارواح ایشان در هنگام نماز و دعا یادآوری میشد. چنانچه هنوز هم در میان زردشتیان امروزی، که فرزندانِ فُرس قدیم هستند، یادآوریِ ارواح بعضی از نسوان در ادعیه معمول است.»[44]
دختران و معلمان آنها در مدرسه سر قبر آقا، شعبهای از مدرسه تربیت با نظارت دکتر مودی؛ عکاس: مولود، دختر طایره خانم
بدین ترتیب طائره هر دو بالِ جامعه (زن و مرد) را تشویق میکند که از مدارِ گفتمانِ مردمحورِ موجود خارج شوند و به مدارِ گفتمانی نو وارد شوند که مبتنی بر برابریِ جنسیتی، بازاندیشیِ مناسبات میان زنومرد و همکاری متقابل و متوازن است.
مقالات طائره در بازهی زمانیِ حدوداً چهارماههای، از سپتامبر تا دسامبر ۱۹۰۹، در ایران نو بهشکل دنبالهدار منتشر شد. آخرین مقالهی او در ۱۸ دسامبر نوشته شد و در پایان همین مقاله عبارت «بقیه دارد» دیده میشود. اما «بقیه»ی این مقاله هرگز منتشر نشد. چرا؟
عباراتی از آخرین مقالهی طائره، کلید این معما را بهدست میدهد. او در همین نوشته (دسامبر ۱۹۰۹) از مردان و زنان ایران میخواهد که از عادات و رفتار «تقلیدی» دست بردارند؛ فریب «ابلهان آدمرو و گرگان بهلباس میش» را نخورند. او از این افسوس میخورَد که «هنوز در خواب غفلتیم و همیشه اشخاصی را دوست و خیرخواه خودمان میدانیم که ابداً از دیانت و امانت و علم و خیرخواهی بویی بهمشامشان نرسیده» و اینکه « آدمیت نه به نطق است و نه به ریش و نه به جان…»[45]
پیداست که در اینجا، طائره وارد منطقهی ممنوعه شده و در مورد امور «برنتافتنی» قلمزده است. او با معیارهای شریعت، پایش را از گلیم خود درازتر کرده بود. طائره خود میدانست که نوشتههایش به مذاق «بعضی» خوش نخواهد آمد، آنجا که نوشت:
«اگرچه میدانیم که کلمات این کمینهی فانیه، پسندِ سمعِ بعضی از قارئین نخواهد شد، ولی
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»[46]
از قرار معلوم، «آنها» از سخنش ملال گرفتند نه پند. با این حال، طائره بر «بسیاری» اثر گذاشت و سهمِ خود را در بیداری زنان و مردان ایران ادا کرد. دو سال بعد در ۱۹۱۱، همزمان با پایان انقلاب مشروطه، چراغ عمر او نیز در پنجاهویکسالگی خاموشی گرفت.[47] طائره نسلی ماندگار و اشعاری ناب[48] از خود برجا گذاشت. او سه دختر زاد که یکی در ابتدای جوانی درگذشت؛ دو دیگر، طوران و مولود، باقی ماندند و راه مادر را پی گرفتند. از جمله، مولود به همسری میرزا علیاکبر روحانی (محبالسلطان) در آمد و میوهی این ازدواج، فؤاد روحانی، از جملهی پایهگذاران اوپک و «طرف مشورت دولتها و سازمانهای بینالمللی» بود. نوهی طائره، بهخودیِ خود، نشان داد که چگونه بیداری و پیشرفت یک زن، در طی سه نسل، به پیشرفت یک ملت میانجامد.
ردیف جلو، از راست: طایره خانم و میرزا مصطفی خان (احتمالا داماد طایره خانم)؛ پشت، از راست: سوزان مودی، سارا کلاک، و لیلیان کپز
[1] در برخی منابع، نام او را «طایره» آوردهاند. اما خودِ عصمتخانم تهرانی، هر دو عنوان (طایره و طائره) را در مورد خویش به کار برده است. او نامههای خود را با نام «طایره» امضا میکرد و در اشعارش تخلصِ «طایر» را بهکار میبُرد. اما مُهر او، منقوش به نام «طائره» است. برای ملاحظهی مُهر او بر روی یک پاکت نامهی قدیمی، به همراه نقشی از دو پرندهی زرین (که معنای نامش را تداعی میکند) بنگرید به این لینک.
[2] از نامهی طائره به ایزابلا بریتینگهام (۱۸۵۲-۱۹۲۴) یکی از زنان بهائی در واشینگتن. برای ملاحظهی اصل نامه بنگرید به این لینک.
[3] اسدالله فاضل مازندرانی (بیتا) تاریخ ظهورالحق. ج ۶، نسخهی خطی، ص ۴۵۷ تا ۴۵۸.
[4] نعمتالله ذکایی بیضایی (۱۳۴۵) تذکرهی شعرای قرن اول بهائی. موسسهی ملی مطبوعات بهائی، ج ۲، ص ۲۸۴.
[5] از نامهی طائره در ۲ فوریهی ۱۹۰۹ به ایزابلا بریتینگهام (۱۸۵۲-۱۹۲۴) یکی از زنان بهائی در واشینگتن. برای مشاهدهی اصل این نامه بنگرید به این لینک. به منظور آسانخوانیِ متن، در رسمالخط نامههای طائره تغییراتی جزئی دادهام. مثلاً «ذوغال» را زغال و «نهنه» را ننه درج کردهام.
[6] تذکرهی شعرای قرن اول بهائی، ج ۲، ص ۲۸۶.
[7] تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۴۶۱.
[8] Moojan Momen (1998) “A preliminary Survey of the Bahai Community of Iran During Nineteenth Century” in Iran im 19. Jahrhundert und die Enstehung der Bahá’í Religion, ed. Christoph Burgel and Isabel Schayani, pp 33-51.
[9] اسدالله فاضل مازندرانی (۱۳۵۳) تاریخ ظهورالحق. مؤسسهی ملی مطبوعات بهائی، ج ۸، قسمت اول، صص ۴۵۲ و ۴۵۳.
[10] همان، ص ۴۵۴.
[11] میسن ریمی (۱۹۷۴-۱۸۷۴) یکی از آموزگاران و مبلغان سیّار بهائی بود که در سال ۱۹۰۸ برای تشویق همکیشانِ خود به نقاطی در اروپا و آسیا سفر کرد. و در اثر تلاشهای او بود که در اوایل سدهی بیست، تعدادی از زنان پزشک، پرستار و آموزگارِ بهائیِ آمریکایی برای آموزش دختران و زنان ایرانی به ایران رهسپار شدند. علاوه بر این، بهواسطهی او بود که برای نخستین بار، بابِ نامهنگاری میان زنان بهائی ایرانی و آمریکایی گشوده شد. بنگرید به نوشتهای از رابرت استاکمن در این لینک.
[12] میسن ریمی در گزارش خود بهطور مشخص از «طائره» نام نمیبَرد. احتمالاً بهعلت موقعیتِ خاص طائره در تهران، صرفاً از او با عنوان certain khanum of Teheran یاد میکند. اما گزارش یکی از بهائیان آمریکا، از همین مهمانی یا «ملاقاتِ» میسن ریمی و همراهش با طائره خبر میدهد و جای تردید باقی نمیگذارد که «خانم میزبان» طائره بوده است. برای مشاهدهی نسخهای از این گزارش، بنگرید به این لینک. ریچارد هالینگر (Richard Hollinger)، تاریخنگار و پژوهشگر در حوزهی تاریخ آیین بهائی، نیز با ملاحظهی اصلِ کتاب میسن ریمی، هویتِ «خانم میزبان» را طائره دانست. فاضل مازندرانی نیز به ملاقات طائره و ریمی اشاره داشته است. (تاریخ ظهورالحق، ج۶، ص۴۶۲). به علاوه، طائره در نامهای به ایزابلا بریتینگهام، از بهائیان آمریکا، که در سپتامبر ۱۹۰۹ ــ چند ماه پس از سفر میسن ریمی به ایران ــ نوشته است، چنین مینگارد: «عکس خودم را بهتوسط… جناب مستر ریمی از برای جناب شما… فرستادم…» در تصویری نیز که در این لینک قابل دسترس است طائره در کنار ریمی دیده میشود و احتمالاً مربوط همان مهمانی است.
[13] مقصود، میرزا مصطفیخان، همسر دوم طائره است. طائره در همان روزها از او در نامهای به ایزابلا بریتینگهام، از او نام میبرد.
[14]Charles Mason Remey (1914) Observations of a Bahai Traveller 1908. J.D. Millans & Sons, second edition, pp 107-8.
در اینجا برگردانِ گزارش میسن ریمی را بر اساس چاپ دوم (۱۹۱۴) کتاب، که نسخهی تصحیحشدهی سفرنامهی او است، نقل کردیم. برای ملاحظهی شرحی با جزئیات متفاوت و بیشتر از همین مهمانی، بنگرید به صفحهی ۷۶ چاپ اول کتاب (۱۹۰۹) در این لینک.
ابتکارِ طائره در برگزاری این مهمانی، یادآورِ اقدام «طاهره» در برداشتن روبنده در گردهمایی بدشت است. فزون بر این، عبدالبهاء در نامهای به طائره، او را تشویق میکند که به «طاهره» تأسی کند که در تهران، جشن عروسیِ پسر محمود خانِ کلانتر (زندانبانِ طاهره) را به محلی برای در میان گذاشتن افکار نو با زنانِ طبقات بالای تهران بدل کرد. او مینویسد: «ای طائرهی صابره… البته شنیدهای که طاهره، در وقتی که در خانهی کلانتر مَسجون ]زندانی[ بود چه شعلهای ظاهر کرد، از قضا ایام جشن و شور شد و کلانتر، بزمی از برای پسرِ خود برپا نمود، چون انجمن عروسی آراسته گشت، پردهنشینان، وزرا و امنا و شهزادگان حاضر شدند، و از هر طرف آهنگ تار و طنبور و رود و عود و چنگ و چغانه بلند شد… طاهره زبان به بیان گشود و جمع را چنان به اهتزاز در آورد که کل، ترکِ آن غائله کردند و در حول او اجتماع نمودند… حال تو نیز اگر قوهی قاهره خواهی مانند طاهره، سیفِ شاهِر ]شمشیرِ از نیام بیرونآمده[ شو و عقاب طائر گرد…» شاید مهمانی طائره، از همین نامه الهام یافته باشد.
[15] Observations of a Bahai Traveller 1908, P109.
[16] روشنک منصور (۱۳۶۸) «چهرهی زن در جراید مشروطیت». نشریهی «نیمهی دیگر»، شمارهی دهم، ص ۱۳.
[17] فریدون آدمیت (۱۳۶۳) فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. انتشارات پیام، ص ۹۷.
[18] یحیی آرینپور (۱۳۷۹) از صبا تا نیما: تاریخ ۱۵۰ سال ادب فارسی. انتشارات زوار، ج ۲، ص ۱۰۹.
[19] احمد کسروی (۱۳۸۶) تاریخ هیجده سالهی آذربایجان. انتشارات نگاه، ص ۱۱۷.
[20] گوئل کُهِن (۱۳۶۲) تاریخ سانسور مطبوعات در ایران: از صدور فرمان مشروطیت تا کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی. انتشارات آگاه، ج ۲، ص ۵۳۷.
[21]یرواند آبراهامیان (۱۳۹۱) ایران بین دو انقلاب: از مشروطه تا انقلاب اسلامی. ترجمهی کاظم فیروزمند و همکاران. نشر مرکز، ص ۹۴. تیراژ روزنامهی ایران نو در سال ۱۲۸۹ خورشیدی (۱۹۱۰) میلادی به سه هزار نسخه رسیده بود. بنگرید به: یونس پارسا بِناب (۲۰۰۴) تاریخ صدساله احزاب و سازمانهای سیاسی ایران: از انقلاب مشروطیت ۱۲۸۵ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷. واشینگتن دیسی: انتشارات راوندی، ص ۶۲.
[22] کریم طاهرزاده بهزاد (۱۳۳۳) قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران. انتشارات اقبال و شرکاء، ص ۳۱.
[23] همان، ص ۲۷.
[24] افسانه نجمآبادی (۱۳۷۶) «نقش زن بر متن مشروطیت». نشریهی «نیمهی دیگر»، دورهی دوم، شمارهی ۳، پاورقی ص ۱۰۹. برای ملاحظهی مقالاتی که نویسندگان زن در ایران نو منتشر ساختهاند، بنگرید به این لینک.
[25] ژانت آفاری (۱۳۷۱) «زن در دورهی قاجار و انقلاب مشروطه». نشریهی «نیمهی دیگر»، شمارهی ۱۷، ص ۲۲.
[26] بیبیخانم استرآبادی (۱۳۷۱) معایب الرجال: در پاسخ به تأدیبالنسوان. ویراستاران: محمد توکلی طرقی و افسانه نجمآبادی. شیکاگو: انتشاراتِ نگرش و نگارش زن، ج ۱، از صفحهی نخست کتاب.
[27] ایران نو، شمارهی ۶۵، ص ۳. میرزا علیاکبر صابر نیز سهولتِ همسریابی و طلاقدهیِ نوهوسانه را در قطعهشعری طعنهآمیز به طنز درآورده است: «پیرمردی سردماغم، چاقوچله شیر نر! چار زن را من اداره میکنم با یکدگر! چند زن در سال گیرم، ول کنم، بیدردسر!» بنگرید به: میرزا علیاکبر صابر (۱۹۷۷) هوپهوپنامه. ترجمهی احمد شفائی. باکو: نشریات دولتی آذربایجان، ص ۲۴۱.
[28] معایب الرجال: در پاسخ به تأدیبالنسوان، ص ۸۴.
[29] ایران نو، شمارهی ۶۵، ص ۳.
[30] Janet Afary (1996) The Iranian Constitutional Revolution, 1906-1911: Grassroots Democracy, Social Democracy, and the Origins of Feminism. Columbia University Press, p198.
[31] از جمله ملکمخان در مقالهی مدنیت ایرانی مینویسد: «در قرآن هیچ مانع اساسی که در تضاد و مخالفت با اصول مسیحیت باشد وجود ندارد. مگر تعدد زوجات که بزرگترین بدبختی مشرقزمین است.» بنگرید به: ملکمخان ناظمالدوله (۱۳۸۸) رسالههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله. گردآوریِ حجتالله اصیل، نشر نی، صص ۱۶۳و ۱۶۴؛ و نیز اعتصامالملک (پدر پروین اعتصامی) که تعدد زوجه را «آتش خانمانسوز» مینامد. بنگرید به: میرزا یوسفخان مستوفی (۱۳۱۸ هق) تربیت نسوان. تبریز: مطبعهی معارف، ص ۷۲؛ و نیز: میرزا فتحعلی آخوندزاده (۲۰۲۱) مکتوبات. باشگاه ادبیات، ص ۱۷۷.
[32] علیاکبر دهخدا (۱۳۴۱) چرند و پرند. تهران: سازمان کتابهای جیبی، ص ۱۱۲.
[33] بیبیخانم استرآبادی تا اندازهی زیادی به این مضمون (محال بودن رعایتِ عدالت در میان همسران متعدد) نزدیک شده است و مینویسد: «و همهی گفتوگوها برای عدالت است. چنانچه خداوند عالم در قرآن میفرماید برای زنبردنِ مردها که چهار عقدی ببرند اما به شرط عدالت. اگر نتوانید عدالت کرد، پس یکی بهتر است. و در این زمان، مردی که عدالت کند اکسیر اعظم است.» (تأکید از نگارندهی مقاله است.) بنگرید به: معایب الرجال: در پاسخ به تأدیبالنسوان، ص ۸۴.
[34] ایران نو، شمارهی ۷۸، صص ۲و۳
[35] ایران نو، شمارهی ۹۲، صص ۳و۴
[36] ایران نو، شمارهی ۶۹، ص ۳.
[37] همان.
[38] ایران نو، شمارهی ۷۸، صص ۳و۲.
[39] ایران نو، شمارهی ۸۴، ص ۳.
[40] ایران نو، شمارهی ۶۵، ص ۳. طائره بهویژه بر آموختنِ علم حفظالصحه (بهداشت) انگشت میگذارد که بهواسطهی بیماریهای فراوانی که در آن دوره گریبانگیر اهالی بود، فوریتِ بیشتری مییافت و بهواسطهی پیامدهای خطیر آن میتوانست نظر و همکاریِ مردان را بیشتر جلب نماید. او مینویسد: «آیا میدانید که در هر سالی چه عده از اطفال بهواسطهی نادانی و بیعلمی و غفلت امهاتشان در آب غرق و در آتش سوخته و یا بهامراض جزئی تلف میشوند و یا بهواسطهی عدم تمیزی و بیپرستاری، کور و کچل، و دستوپا شکسته میشوند؟ معلوم است وقتیکه مادر از علم حفظالصحه بیبهره باشد حالِ اطفال چه خواهد شد.» ایران نو، شمارهی ۶۹، ص ۳.
[41] برای نمونه میرزا ملکم خان، همانند فتحعلی آخوندزاده، اصلاح خط را شرط ترقی ایران میداند و مینویسد: «بدون اصلاح خط، تعلیم و تربیت ما اصلاحپذیر نیست. بدون اصلاح تعلیموتربیت، کسب تمدن و ترقی امکان ندارد.» بنگرید به: رسالههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله، صص ۱۵ و ۱۶.
[42] ایران نو، شمارهی ۷۸، صص ۳و۲.
[43] همان.
[44] ایران نو، شمارهی ۱۷، ص ۲.
[45] ایران نو، شمارهی ۹۲، صص ۳و۴.
[46] ایران نو، شمارهی ۶۹، ص ۳.
[47] تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۴۶۳؛ تذکرهی شعرای قرن اول بهائی، ج ۲، ص ۲۸۶.
[48] برای ملاحظهی اشعار طائره بنگرید به: تاریخ ظهورالحق، ج ۶، ص ۴۶۳؛ تذکرهی شعرای قرن اول بهائی، ج ۲، ص ۲۸۸؛ نشریهی «نیمهی دیگر» دورهی دوم، شمارهی سوم، ص ۱۵۰ بهبعد.