باقر مومنی در اردیبهشت ۱۳۰۵ در کرمانشاه متولد شد، در دانشگاه تهران حقوق تحصیل کرد، به سیاست روی آورد و در صفوف حزب توده ایران فعالیت نمود. پس از کودتای ۲۸ مرداد مدتی به زندگی مخفی روی آورد، بازداشت شد و چند سالی را در زندان گذراند. پس از آزادی از دانشگاه سوربن پاریس دکترای تاریخ گرفت.
در گسست از حزب توده، به همراه تنی چند از روشنفکران و همرزمان پیشین، مبارزه علیه استبداد را ادامه داد. به کانون نویسندگان ایران پیوست و برای آزادی اندیشه و بیان به تکاپو پرداخت. در بنیانگذاری چند نشریه حضور داشت. در کار پژوهش، به عصر مشروطیت در تاریخ ایران توجه نمود و در این راستا آثاری منتشر کرد. پس از انقلاب، از همان آغاز در برابر حاکمیت جدید ایستاد و سرانجام در سال ۱۳۶۱ همانند بسیاری از دگراندیشان به ناگزیر کشور را ترک گفته، در پاریس اقامت گزید.
سکونت در پاریس اما برای او آغازی دیگر، و اینبار در تبعید، بود تا کار پژوهش را به بنیادهای فرهنگ ایران بکشاند و اینکه چرا در پی جنبشی چنین عظیم، جمهوری اسلامی بر ایران حاکم شد. او در چنین موقعیتی به کندوکاو در اسلام و قرآن روی آورد. به ضرورت شناخت بنیادهای فکری نظام جمهوری اسلامی پی برد و آثاری در این عرصه منتشر کرد و این کار را تا پایان عمر داد.
ایران در آستانه انقلاب مشروطیت
نسل جوانی که پس از کودتای ۲۸ مرداد در ایران رشد کرد، نسلی بود بیگانه با تاریخ. درس تاریخ در مدارس در این سالها چیزی نبود جز شرح حال شاهان، جنگها و فتوحات و شکستها. پنداری زندگی اجتماعی مردم در کشاکشهای تاریخ جایی نداشت. انتشار چند اثر در عرصه تاریخ از فریدون آدمیت، مرتضی راوندی و همچنین ترجمه “تاریخ جهان باستان” و “تاریخ قرون وسطی” که باقر مومنی نیز در شمار مترجمان آن بود، در دهه چهل حادثهای بود بزرگ. کتاب “ایران در آستانه انقلاب مشروطیت” اثر باقر مومنی که در سال ۱۳۴۵ منتشر شد، در این راستا جایگاهی ویژه دارد.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
این کتاب کمحجم به جای تاریخ پادشاهان به تاریخ جنبشهای اجتماعی، مقاومتها و اعتراضهای مردم پرداخته، روند آنها را به انقلاب مشروطه کشانده است؛ انقلابی که دستیابی به “قانون”، “عدالت” و “مجلس” را هدف داشت. این انقلاب که در نفی استعمار و استبداد بنیان گرفته بود، به نظر باقر مومنی، از یک سو با سرمایهداری در حال توسعه مناسبات استعماری در رابطه بود و از سوی دیگر با بیداری ملل شرق و فرهنگ تجددخواهی که پیدایش جنبشهای اجتماعی، دمکراتیک، ملی و تودهای را به دنبال داشت. به نظر مومنی، توسعه سرمایهداری در پیوند با تجددخواهی که آزادی و دمکراسی از بنیانهای آن هستند، میتواند کشور را به سوی پیشرفت بکشاند.
باید این را نیز یادآور شد که کتاب باقر مومنی در دورهای منتشر شد که “غربزدگی” آلاحمد منتشر شده بود. به نظر آلاحمد، مخالفت با استعمار و استبداد در ایران باید در “غربستیزی” ببالد. آشفتهفکریهای آلاحمد در این اثر که به قول فریدون آدمیت بنیان در “آشفتهفکری تاریخی” او دارد، اثری مخرب و جبرانناپذیر بر روند فکر در ایران گذاشت. طیف گستردهای از تحصیلکردگان به استقبال تزهای آلاحمد، جهانی نو را در کار روشنفکری و روشنگری پیش گرفتند که نمودهایی از نتایج آن را در انقلاب ۵۷ دیدیم.
مومنی اما در کتاب خویش به تاریخ جنبشهای اجتماعی در غرب میپردازد تا آنها را با نمودهایی جهانشمول از جنبشهای اجتماعی ایران در پیوند قرار دهد. از مانی و مزدک آغاز میکند تا به بابک و ابومسلم و ابنمقفع برسد. بر پناهگاهی که عرفان نام دارد و مردم و ادبیات را در خود گرفتار، و روحیه مقاومت و اعتراض را در مردم خفه کرده، میتازد. پس آنگاه به پیشزمینههای تاریخی جنبش مشروطه میرسد و جنبههای “بورژوازی”، “تودهای” و “ملی” آن را برمیشمارد. از نقش بازدارنده روحانیت در پیروزی جنبش مینویسد و سرانجام انقلاب که در پی تحول ژرفی که بر جا گذاشت، به سازش خاتمه پذیرفت.
رابطه دین با دولت
بزرگترین حرکت نوزایی در ایران با نام جنبش مشروطه گره خورده است. ریشههای آن را البته میتوان تا عصر صفوی، و بعدها در آرزوهای عباسمیرزا در زمان قاجار دنبال کرد. اصلاحات مملکتی شاه عباس صفوی به شکلی با پرسشهای عباسمیرزا در پی شکست ارتش ایران در برابر قشون روس میتوانست در رابطه باشد. جنبش مدرنیته با دو قرن تأخیر به ایران رسید. متفکران این عصر کوشیدند در اقتباس از غرب، فلسفه تازهای را در هستی انسان ایرانی و زندگی اجتماعی او پی بریزند. هدف این بود که فردیت انسان در جامعهای نو امکان شکوفایی داشته باشد و شرایطی فراهم گردد که انسان، به قول کانت، از “صغارت خویش” بیرون آید و شهروند این جهان گردد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
یکی از بارزترین ویژگیهای جنبش روشنگری در اروپا تعیین تکلیف انسان با آسمانی بود که از کهنایام روش زندگی او را راهبر بود. پس از قرنها سیطره کلیسا بر جان و مال و فکر مردم، سرانجام انسان علیه آن شورید، توانستعلم را جانشین دین کرده، جهان را بدون خدا و “علم الهی” تبیین کند. سالها تفکر و تعمقِ انسان اندیشمند در هستی اجتماعی خویش، و تاریخ و طبیعت، راه بر بیخدایی برد و انسان عصر نو موجودیت خود را بدون او تعریف نمود.
انسان عصر روشنگری خواستار حذف دخالت دین و خادمان دین در امور زندگی انسان بود. نقد دین در فرانسه قرن هفدهم در واقع هم محدودیت کلیسا را در نظر داشت و هم محدود کردن قدرت سلطنت را که از سوی کلیسا حمایت میشد.
تا این تاریخ امکان پرداختن به انسان و پدیدههای اجتماعی و طبیعی بدون نظر به دین ناممکن بود. هر فکری سرانجام با خدا و کلیسا در رابطه قرار میگرفت و هر مشکلی در نهایتِ خویش در “علم دین” غرق میشد. اعلام “مرگ خدا” همانا آزادی انسان بود از بند قرون. “مرگ خدا” در غرب نمیتوانست با آزادیهای سیاسی در رابطه نباشد، زیرا سلطنت و کلیسا بههم وابسته بودند. تضعیف و محدود کردن دین همانا محدود کردن قدرت مطلق سلطنت نیز بود.
اوج دوران روشنگری در غرب، خود را در نقد دین و جایگاه آن در زندگی اجتماعی نشان میدهد. راهی را که ما در این روند با جنبش مشروطه آغاز کرده بودیم، نتوانستیم به پایان برسانیم.
سالهای حاکمیت استبداد در این سالها نیز به جامعه فرصت نداد تا به سنت مشروطیت بازگردد و آن را تداوم بخشد. بهطور کلی روشنفکر ایرانی نتوانست از میراث فرهنگی-علمی مشروطه بهره برد. سانسور تا آن اندازه بود که حتی نامها نیز به فراموشی سپرده شده بودند. از آخوندزاده، طالبوف، ملکمخان، مستشارالدوله و بعدها تقی رفعت، تقی ارانی، سلطانزاده و دیگران و حتی شیخ فضلالله نوری نامی نبود. دستیابی به آثار آنان نیز ناممکن بود. پنداری به عمد میخواستند ذهن نسلی را مدفون کنند تا نسل جدید از جدال کهنه و نو، از بحثهای تجدد و مدرنیته دور بماند. انگار کوششی به عمل میآمد تا ابتدا بیهویت گردیم و در پی آن، رژیم کودتا هویتی تازه برای جامعه خلق کند.
نیروهایی که جنبش دهه بیست را پشت سر گذاشته بودند، در فضای سرکوب احزاب سیاسی، مباحث فرهنگی و اجتماعی را در بستری دیگر آغاز کردند. هماینان بودند که دگربار و اینبار نقادانه به تاریخ ایران توجه نمودند، مفاهیم جامعهشناسی را با توجه به تجارب جهانی مطرح کردند، نقد و بررسی ادبیات را رونق بخشیدند، کتاب ترجمه کردند و در حد امکان نشریه منتشر نمودند.
باقر مومنی از جمله همین افراد بود که با آزادی از زندان، به پژوهش در تاریخ ایران روی آورد. جنبش مشروطه که پیش از کودتا زمانی مشغله فکری او بود، اینبار دغدغه مدام ذهناش شد. هماو بود که با بازچاپ آثار “ادبیات مشروطه”، به سهم خویش کوشش کرد بحثهای فراموششده آن دوران را دگربار جان بخشد. پرسشها مشکل امکان طرح مییافتند و ساواک به هر حرکتی مشکوک بود. با این همه بیش از ده اثر از “ادبیات مشروطه” انتشار یافت. چندین اثر اجازه نشر دریافت نکردند و چندتایی هم “جلد سفید” غیرقانونی منتشر شدند.
نتیجه آنکه نامهای فراموششده بر زبانها جاری گشت. استقبال از این آثار نقطه آغاز مرحلهای تازه از بازنگری در گذشته بود. اندکاندک شرایطی فراهم میآمد که مقوله گسست و علت آن در ذهنها طرح شود. طوفان انقلاب سال ۵۷ و پیامد آن دگربار تمامی پرسشها را به نهانخانه تاریخ کشاند.
سخنان عوامفریبانه روحالله خمینی همانا آرزوهای سرکوبشده و بر دار آونگ گشته آن “شیخ شهید” بود. او نیز سخنان شیخ فضلالله را در پیرایهای نو عنوان میکرد. جامعه میشنید و نمیدید. قدرت سر برآورده از انقلاب نشان از فقر آگاهی ما داشت. باید سالها میگذشت تا پی ببریم که به عقب برگشتهایم، به زمان پیش از مشروطیت و داریم همچنان خلاف زمان و جریان تاریخ پیش میرویم. در چنین شرایطی بود که بحثهای جنبش مشروطه در ذهن عدهای از روشنفکران ایرانی دگربار شکل گرفت. ضربه آنچنان سنگین بود که نمیشد به جز “چرا؟” چیزی دید.
در چراهای موجود، باقر مومنی در تبعید از نخستین اندیشمندانی بود که در جستوجوی پاسخ “دین و دولت در عصر مشروطیت” را نوشت. در واقع تا آنگاه که روحانیت شیعه بر ایران حاکم نشده بود، “روشنفکر ایرانی به مسئله رابطه میان دین و دولت به کلی بیتوجه بود”. رابطه دین و دولت همانا از بحثهای بنیادین و فراموششده جنبش مشروطه بود. دین و دولت در جمهوری نوبنیاد اسلامی در هم تنیده شده بودند تا یکی از مخوفترین حکومتهای پس از جنگ جهانی دوم را در ایران بنیان نهند.
حاکمیت جمهوری اسلامی نکتهای دیگر را نیز بر ما آشکار گردانید و آن اینکه آگاهی ما از اسلام و قرآن بسیار نازل است. در ناآگاهی و “دینخویی” ما بود که بخش بزرگی از تحصیلکردگان و روشنفکران ایرانی به حمایتگران رژیم نوبنیاد تبدیل شدند. بخش آگاه جامعه در چنان اقلیتی قرار گرفت که صدایش شنیده نمیشد. فریادی هم اگر برمیخاست، پاسخ دهها برچسب و سرانجام زندان و گلوله بود.
در پی سرکوبهای پس از انقلاب ما تازه درک کردیم که در خفقان آریامهری نه اسلام را آنسان که باید شناختهایم و نه سوسیالیسم را. شناخت ما از قرآن پایین صفر بود. در رژیم آریامهری نشر هرآنچه نام سوسیالیسم بر خود داشت ممنوع بود. نقد دین نیز مجاز نبود. آن چند کتابی هم که از تاریخ اسلام و یا نقد دین ترجمه شده بود، فقط با حذف و سانسور و زیرنویسهای عوامانه آخوندهای قم اجازه نشر یافت. در واقع در برابر سیل آثاری که مدرسان “حوزه”های قم انتشار میدادند، بیدینان مجاز به نقد آنها نبودند. نقدهای مهدی بازرگان، علی شریعتی و مرتضی مطهری به وضع مذهب شیعه موجود، نهایت ظرفیتپذیری نقد دین بود میان خودشان.
از واکاوی تاریخ تا قرآنپژوهی
روشنفکر ایرانی در سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، وحشت از آن دارد که در هویتیابی خویش، هویت اسلامی او برجسته شود. نمیخواهد بپذیرد که اسلام و فرهنگ آن نیز بخش بزرگی از هویت ماست. هویت اما پویاست، محدود نمیماند. انسان در جهان کنونی محدود به یک هویت نیست. میتواند هویتهای متعددی داشته باشد.
تبعید امکانی فراهم آورد تا “نقد دین” فراهم آید. آثار منتشرشده در این عرصه به حتم میتوانند آغازی باشند در “دینشناسی” و “اسلامشناسی”.
“قرآنشناسی” در کشور ما وجود ندارد. “قرآنپژوهی” دینداران را نباید نقد دین دانست. آنکس که تاریخ و روش کار بررسی تاریخ را نشناسد، نمیتواند قرآن تفسیر کند. تفسیر قرآن در ایران معاصر همانا هدایت مردم است در پذیرش احکام الهی و قدرت مطلق خدا.
باقر مومنی در آخرین اثرش”سرزمین عرب در آستانه حاکمیت اسلامی” مقدمهای فراهم آورده برای پرداختن به قرآن. این اثر که در پی “اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی” منتشر شده، میکوشد از میان موضوعهای قرآن ابتدا به شبهجزیره عربستان و حجاز در زمان محمد بپردازد، پس از آن سه موضوع “قرآن”، “الله یا خدای یکتا” و “انسان-بشر” را مورد بررسی قرار دهد.
به نظر نویسنده: «حکومت جمهوری اسلامی که تجربه تازهای در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود، پس از استقرار و استمرار، طرح مسائلی را سبب شد که صاحبنظران و اندیشمندان اسلامی را برای حل آنها ناگزیر به میدان گفتگوها و جدالهای نظری حادی کشانده و آنان را به تأمل واداشته است.». در پاسخ به مشکلات، قرآن تنها مرجعیست که میتوان بدان استناد نمود. اگر “احادیث و روایات” مشکوک و غیرقابل اعتماد باشند، در سندیت قرآن هیچمسلمانی را شک نیست. اصالت و صحت آن مورد قبول همگان است. بر این أساس، مومنی نیز پژوهش خویش را بر آن بنا نهاده و در اثر منتشرشده میکوشد “حاکمیت سیاسی اسلامی” را “بر اساس احکام قرآنی” بررسی کند.
مومنی با توجه به نظرات گلدتسیهر، اسلامشناس آلمانی، بر این نظر است که «اسلام تنها از دینهای گذشته متأثر نبوده، بلکه هلنیسم، حقوق و سیاست رومی، افکار و نظریات سیاسی ایرانی، تصوف، آرای فلسفی هندی و نئوافلاطونی را به خوبی مکیده و هضم کرده است.»
مومنی در این اثر قصد جدل و یا مقابله با “عالمان دین” ندارد، میکوشد به سهم خویش روشنگر باشد. نگاه ملحدانه او به قرآن خوشایند بنیادگرایان نخواهد بود، اما مسلمانان را حتی در فهم قرآن کمک خواهد بود؛ حداقل اینکه سنجهای در اختیارشان خواهد گذاشت.
مومنی در لابهلای آیههای قرآن حقایقی ورای آنچه مفسران مسلمان ارایه داشتهاند، جستجو میکند. او با استناد به حقایق تاریخی، به واقعیتی متفاوت با واقعیت آنان میرسد. نگاه او به قرآن هرچه باشد، باعث حساس شدن ذهن به موضوع میشود. و این نیاز جامعه است. در شرایط کنونی ما محتاج ذهنهای حساس هستیم؛ ذهنهایی که میکوشند در “روشنگری” ببالند و بشکفند. نشر چنین آثاری از سوی دیگر شرایطی فراهم میآورد تا در حرکتهای اجتماعی به چرخه تکرار گرفتار نگردیم و گذشته تلخ را دگربار تجربه نکنیم. همین موضوع دغدغه ذهن نویسنده نیز در تألیف این اثر بوده است. نهایت کوشش او این بوده است که به موضوعها و مفاهیم اجتماعی به شکل بنیادین توجه شود. جز این اگر باشد، در خود تکرار خواهیم شد و در معضل موجود پابرجا خواهیم ماند.
بیماری، پیری و سرانجام مرگ باقر مومنی، ادامه کار قرآنپژوهی او را ناتمام گذاشت.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.