بهزودی خواهند دید که پرده برداشته خواهد شد و عالم نسوانْ خود قیام کرده، نهضت انقلابی را بر ضد کسانی که منکِر تساوی حقوق نساء و رجالاند شروع خواهند نمود و آزادی را، که حقوق حقهی آنان است، خواهند گرفت (از نامهی بانوان، به مدیریت شهناز آزاد).
شهناز آزاد (۱۲۸۰-۱۳۴۰) در خانوادهای نواندیش و پیشرو چشم به جهان گشود. او دختر میرزا حسن رشدیه، پایهگذار آموزش نوین در ایران، بود و در سایهی چنین پدری از محرومیتهای مرسوم دختران آن روزگار در امان ماند، چنانکه در خردسالی به مدرسه رفت. میگویند: «در دورهی تبعید میرزا حسن رشدیه به قم، که هنوز مدارس دخترانه باز نشده بود، رشدیه دو دختر بزرگ خود، مهینبانو و شهناز، را با سرِ تراشیده و لباس پسرانه در هیبت پسران به مدرسه میفرستاد.»[1] فزونبر این، شهنازخانم در هیچیک از عکسهایی که از خُردی تا بزرگیِ او در دست است حجاب بر سر ندارد. او در مقالات خود با پوشیدن چاقچور بهجای جوراب به مخالفت برخاست[2] و چندهمسری را به پرسش کشید.[3] محمد صدر هاشمی در وصف او مینگارد: «در نهضت بانوان ایران پیشقدم بود و در این راه دچار صدمات و مشقاتی گردیده و به جرم پیشواییِ زنان و آزادیِ زنان و کشف حجاب گرفتار حبس و زندان شد.»[4] اگر گفتهی صدر هاشمی درست باشد، او یکی از نخستین زنان معاصر ایرانی است که پس از قرةالعین در راه آزادی زنان طعم تلخ زندان را چشیده است. او نیز همانند همسرش برای زنان ایران آرزوهایی بلند داشت و، به همین منظور، چهارمین نشریهی مخصوص زنان، نامهی بانوان، را به یاری همسرش پدید آورد[5] و برای تأمین هزینههای آن دستبند، گوشواره، گردنبند و بعضی از داراییهای دیگر خود را فروخت یا گرو نهاد.[6] در همین نشریه بود که «عریضهی باز» یا نامهی سرگشاده به احمدشاه قاجار نگاشت[7]و در آن «زن» را نیمی از پیکر بشری و یک بال از پرندهی نوع انسان نامید: «زن نصف تنهی بشریت است؛ هیچ مرغی با یک پر نتواند پرید و هیچ جوان رشیدی که نصف بدنش افلیج باشد به سرمنزل مقصود نخواهد رسید.»[8] و چون احمدشاه پاسخی به نامهاش نداد، در کمال جسارت، به او نوشت: «نکو نیست از شاهِ مالک رقاب، بماند سؤال کسی بیجواب.»[9]
همسرش، ابوالقاسم آزاد مراغی (۱۲۶۱-۱۳۲۵)، مردی روشناندیش، بانزاکت و دنیادیده بود. او به چند گوشهی گیتی سفر کرد؛ یازده سال در روسیه، ترکیه، یونان، فرانسه، انگلستان، بلژیک، هلند، مصر، عربستان و هندوستان به سر برد[10] و با زبانها و فرهنگهای گوناگون آشنا شد. در روزنامهنگاری نیز دستی بلند داشت و از هواخواهان سرسختِ اصلاح الفبا و تغییر خط فارسی به خط لاتین بود. آزاد که سلوک مردان اروپایی، و البته پارسیان هندی، را با زنان دیده بود مرتب طرحهایی نو درمیانداخت و انجمنهایی تازه برای معاشرت زنان و مردان شکل میداد. از زجر و مجازات باک نداشت و بر سر آرمانهایش تا پای زندان و تبعید میایستاد و از ارائهی نظرات و پیشنهاداتش به شاه و وزیر پروا نداشت. آزاد با روضهخوانی، تعدد زوجات، گدایی و رمالی نیز مخالف بود و پس از بهقدرترسیدن رضاشاه پهلوی از او خواست که «پس از آزادی زنان از روگیری»، مقدماتِ تساوی زنان و مردان را در تمام امور فراهم کند.[11] در یک کلام، او بیتردید یکی از نخستین و پرجنبوجوشترین مردانِ فمینیست ایران بود.
ابوالقاسم آزاد، پس از سالها سفر، در آغاز جنگ جهانی اول (۱۲۹۳) به ایران بازگشت. کمی بعد (۱۲۹۴) او با شهناز رشدیه پیمان زناشویی بست. ازاینپس، ماجرای آن دو شکل جالبی به خود گرفت و زندگی مشترکشان به جنبش آزادی زنان ایران گره خورد. ابوالقاسم آزاد مینویسد:
در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع حجاب و آزادی زنان از کفنِ سیاه اقدامات کنیم. همسرم (بانو شهناز آزاد) در پاسخ گفت: «اغلب و اکثر ملت و زمامداران و پیشوایان ایران کاملاً مخالف این مرام هستند، ما را تکفیر و واجبالقتل خوانده، از هیچگونه اِضرار و آزار کوتاهی نخواهند کرد.» جواب دادم: «اقدامات سرّی و بااحتیاط خواهیم کرد… وانگهی، چون مرام ما مقدس و نجاتبخشِ ایران است، برفرض اگر خونِ ما را بریزند، سبب آبیاریِ درخت مبارک آزادی زنانِ بیچاره و ستمکشِ این کشور خواهد شد.» همسرم از بیانات من متأثر گردیده، پذیرفت.[12]
برای این منظور، آزاد مراغی ابتدا کتابچهای دربارهی لزوم برداشتن حجاب نوشت و هرجا فردی روشنفکر را میدید نسخهای از آن را به دستش میداد تا بخواند. سپس، چنانکه خود مینگارد:
هریک را که اندکی متمایل میدیدم برای ناهار یا عصرانه… دعوت کرده، همسرم را با روی باز به وی معرفی نموده، سهنفری بر سر میز غذا نشسته، به صحبت و تبلیغ میپرداختیم. پس از چند بار ملاقات، همسرشان را نیز میآوردند که در مجلس اول با زحمت و اصرار، نیمهرو و در مهمانیهای دوم و سوم همهی رو را باز میکردند. بههمین ترتیب، میکوشیدم تا وقتیکه همفکران ما تقریباً بیست خانواده شدند.[13]
سپس آزاد مراغی این دورهمیهای مختلط را به کانونی به نام «انجمن بانوان» تبدیل کرد که مرکزش در خانهی خودش بود. آنگاه مرامنامهای نوشت و پنهانی در میان افراد توزیع کرد و شمار بیشتری به عضویت انجمن درآمدند. با پرشمارشدنِ اعضای انجمن، آزاد مراغی تصمیم گرفت که پیش از آنکه قشریون به مخالفت و غوغا پردازند، خودش نظمیهی تهران را باخبر سازد. بنابراین، معاون نظمیه را به جلسات انجمن دعوت کرد تا از نزدیک با این جلسات آشنا شود. و بدینترتیب، موافقت آنان را به دست آورد، چنانکه تشکیلات نظمیه به نامهی بیامضا و شکایتآمیز یکی از اهالی تهران که نوشته بود «… ابوالقاسمخان آزاد مراغی جمعیتی را تشکیل داده… مرکب از زن و مرد. زنان از مردان رو نمیگیرند. از دین اسلام خارج و بلشویک گردیدهاند»[14] توجهی نکرد و ترتیب اثر نداد. آزاد مراغی پس از مدتی، نام گروه را به «انجمن بانوئیان» تغییر داد. ازقرارمعلوم، آزاد مراغی، که دستی در ساخت واژگان پارسی داشت، نوواژهی «بانوئی» را در برابر کلمهی «فمینیست» و «انجمن بانوئیان» را معادلِ «انجمن فمینیستها» قرار داده بود .[15] بر این پایه، شاید این نخستین انجمنی بود که در تاریخ ایران با عنوانی فمینیستی، گرچه با معادلی عجیب، تأسیس میشد.
بههرروی، شمار اعضای «انجمن بانوئیان» طی چند سال به اندازهای رسید که بهرغم داشتن چند شعبه در محلات تهران، خانهی او گنجایش مهمانان را نداشت. در همین بین (خرداد ۱۳۰۲) ناچار شد که برای کاری ضروری به تبریز برود. در آنجا نیز خانهای اجاره کرد و کانون «انجمن بانوئیان» قرار داد. در آنجا هم شمار اعضا به اندازهای رسید که عدهای از روحانیون به مسئول نظامی تبریز شکایت بردند و خواستار مجازات و تبعید او شدند. درنتیجه، آزاد را به کردستان تبعید کردند. پیش از اعزام، مسئول نظامی تبریز به او گفت که «شما را به جایی میفرستم که دوست دارید، زیرا زنان کُرد رو نمیگیرند.»[16]
«… تمام خرابیهای خانوادگی و اقتصادی و ادبی و اجتماعی، حتی سیاسی ایران، از روگیریِ زنان است که مانع از دخول در اجتماعات میباشد…»
پس از تبعید، به تهران بازگشت و این بار جمعی از افراد پرآوازه، مانند یحیی دولتآبادی، ادیبالسلطنه سمیعی و غیره در جلسات انجمن حضور یافتند و بر رونق آن افزودند، طوریکه شمار زنان و مردان عضو به سههزار نفر رسید؛ حتی به گفتهی آزاد، هجده تن از نمایندگان مجلس به عضویت گروه بانوئیان درآمدند، طوریکه قرار بود آنان فراکسیونی مخصوص تشکیل دهند و طرحی قانونی برای آزادی زنان به مجلس ارائه دهند که ماجرای خلع احمدشاه و پادشاهیِ رضاشاه پیش آمد و قضیه به تعویق افتاد. تا سال ۱۳۰۶ که با عضویت برخی از بستگانِ علمای درجهاول تهران در «انجمن بانوئیان» روحانیون شرحی به رضاشاه نوشتند و خواستار حبس و مجازات شدید آزاد مراغی شدند.
چنانکه آزاد مینویسد: «شاه بهطورکلی و تیمورتاش با جزئیات از کارهای من خبر داشتند و راضی بودند، معذلک چون اوایل سلطنتش بود، نمیخواست علما را از خود برنجاند، دستور بازداشت و تبعید مرا داده، ضمناً گفته بود “هرجا خودش میل دارد بفرستید.”»[17]
آزاد را به مراغه تبعید کردند. پس از شش ماه، شهنازخانم نزد تیمورتاش رفت و خواستار آزادی همسرش شد. و تیمورتاش توصیه کرد که آزاد نامهای با لحن «توبه و استرحام» به شاه بنویسد تا مرخص شود. در پاسخْ آزاد از مراغه، به ضمیمهی دو کتابچه، عریضهای به رضاشاه نگاشت و اعلام کرد که نمیتواند در ازای آزادی دست از مرام خود بردارد. او نوشت: «شایسته است که اعلیحضرت با اقدام جدی به رفع حجاب، نیکنامیِ ابدی را برای خود ذخیره و ایرانیان را از این ننگ بینالمللی مانند آتاتورک رستگار فرمایید.»[18]
دو ماه بعد، آزاد مراغی را مرخص کردند تا به تهران بازگردد. او پس از ورود به تهران، نزد تیمورتاش رفت. تیمورتاش شادمانیِ خود را از خواندن کتابچهی آزاد ابراز داشت و گفت که برخی از عبارات کتاب را برای شخص رضاشاه خوانده و او خوشش آمده است. تیمورتاش برای او «اجازهی شرفیابی» گرفت و فردای همان روز آزاد با شاه ملاقات کرد و ضمن پاسخگویی به احوالپرسی شاه، محترمانه به او گفت: «[بهخاطر] مرام مقدسی تبعید شدم که تا آن کاملاً عملی نشود، ایرانیان روی سعادت را نخواهند دید… شاه فرمودند: “صحیح است و در موقع مناسب اقدام خواهد شد.”»[19]
تشکیل این انجمنهای مختلط در روزنامهی اطلاعاتِ آن زمان (۸ خرداد ۱۳۰۶) انعکاس یافت؛ البته در ضمن گزارش انحلال «مجمع کشف حجاب»[20](یا همان «مجمع بانوئیان») و بازداشت ابوالقاسم آزاد:
… از چندی به اینطرف مؤسسهای به نام مجمع کشف حجاب در طهران تشکیل و عدهای از آقایان و مُخدرات [زنان] در آن شرکت جسته بودند، ولی… چون وجود این مؤسسه، مفاسد اخلاقی را نیز متضمن بوده است… پس از اطلاع ادارهی نظمیه… فوراً مجمع مزبور… منحل و میرزا ابوالقاسمخان آزاد، مؤسس آن، دستگیر و قضیه تحتتعقیب قرار گرفته است.[21]
یحیی آرینپور نیز در از نیما تا روزگار ما مینویسد: «آزاد مراغی… انجمنی در خانهی خود و بعد در منازل دیگران، از مرد و زن، تشکیل داد. جلسات آن انجمن پنهانی و از روی احتیاط دایر میشد.»[22] محیط طباطبایی هم به تشکیل «مجالس اختصاصی» توسط این زوج پیشرو بهمنظور ترویج رفع حجاب اشاره کرده است.[23]
بهموازات تشکیل «انجمن بانوئیان»، آزاد و شهناز، در اواخر پادشاهی احمدشاه مجلهی نامهی بانوان را منتشر کردند[24] و در نخستین شمارهی آن (مرداد ۱۲۹۹) اساس بدبختیِ زنان ایران را «حجاب موهومات و قیدهای کهنهپرستی» دانستند.[25] هرچند پس از توقیفِ موقت مجله، و در شمارهی سوم، توضیح دادند که «ابداً مقصود ما از حجاب روبند نبود»،[26] توضیحی که البته به اعترافی اجباری برای بقای مجله میمانست،[27] بااینحال، شهناز و آزاد خیلی زود به مواضع پیشین بازگشتند و در شمارهی چهارم نوشتند: «در میان برخی از طوایف مسلمانان هند رسم روگیری بههیچوجه نبوده، تربیت نسوانشان بهتر و سهلتر به عمل میآید.»[28] و در شمارهی ششم نوشتند: «کسانی که درصدد برآمدهاند که رفع بیعصمتیِ زنان را بهواسطهی چاقچورپوشیدن بنمایند اشتباه نگیرند؛ تغییر لباس تغییر اخلاق نمیدهد…»[29] و در شمارهی هفتم خواستار معاشرت زنان و مردان شدند. استدلال آنها این بود که زنان در ایران بهطور مطلق از اجتماعات ممنوع نیستند؛ مثلاً در کوچه، بازار، مساجد و تکایا با هم حضور دارند؛ پس «چرا باید محروم باشند از اجتماعاتی که فایدهاش خیلی برتر و بالاتر از اجتماعات مزبوره است، مانند کنفرانسهای مفیدهی عمومی؟»[30]
در همین شماره شهناز و همسرش پیشنهاد دادند که «در تمام خانوادهها هفتهای یک یا دو مرتبه زنان و مردانِ محرم جمع شده، صحبتهای اخلاقی و اجتماعی بنمایند تا زنان کمکم عادت به تصفیهی اخلاق و گفتن و شنیدن مطالب صحیح بکنند»[31]و از خوانندگان خود خواستند تا دراینباره نظر دهند. در شمارهی هشتم (بهمن ۱۲۹۹) نظراتِ رسیده جمعبندی شد و «آزادها» پیشنهاد شکلگیری «انجمن بانوان»، مرکب از مردان و زنانِ محرمِ خانواده، را دادند.[32] در شمارهی نهم (اسفند ۱۲۹۹) نویسندهای با امضای لقائیه-دوستدار نوشت: «عنقریب [بهزودی] خواهند دید که پرده برداشته خواهد شد و عالم نسوان، خود قیام کرده، نهضت انقلابی را بر ضد کسانی که منکر تساوی حقوق نساء و رجالاند شروع خواهند نمود و آزادی را که حقوق حقهی آنان است خواهند گرفت… .»[33]
نویسندهی این مقالهی پیشگویانه، احتمالاً لقائیه منجم، مادر آرامش دوستدار، بود که در خانوادهای بهائی به دنیا آمد. او زنی مدرن و متجدد بود که پیش از فرمان کشف حجاب حجاب از سر برداشت.
سرانجام در شمارهی دوازدهم (اردیبهشت ۱۳۰۰) نوشتهای از یحیی دولتآبادی به چاپ رسید که در آن به امتیاز مدارس مختلط برای دورهی ۴تا۷سالگی توجه داده بود.[34]
شهناز به قلمرو آموزش نیز وارد شد، راه پدر را پی گرفت و کودکستان «شهناز» و دبستان «ستاره» را برای آموزش فرزندان ایران بنیاد نهاد.
البته کار آزاد و شهناز در نشر نامهی بانوان و تشکیل انجمنهای مختلط به این آسانی نبود. او ناچار بود که در برابر مخالفتِ روحانیون بایستد و شاید تلختر از آن، نیشِ زبان و کلمات رکیکِ کسانی را نسبت به خود و همسر ارجمندش تحمل کند که بهاصطلاح درسخوانده و از طبقات بالای جامعه و گاه از شاهزادگان قاجار بودند. خاطرهای که قهرمانمیرزا سالور، معروف به عینالسلطنه، برادرزادهی ناصرالدینشاه، از دیداری تصادفی با ابوالقاسم آزاد نقل میکند، ازطرفی اهانتِ شاهزادهی قاجار و ازطرفدیگر میزان نزاکت و بردباری آزاد را نشان میدهد:
دیروز خانهی اعلمالمُلک [پزشک مخصوص احمدشاه در دورهی ولیعهدی]… دیدم شخصی فُکلی نشسته، سلام کردم. دیدم روی میز جلو من سه مجله است و روی آن نوشته «نامهی بانوان». یکی را برداشتم، دیدم شهناز آزاد قصیده برای شاه [احمدشاه قاجار] گفته. چند شعری خواندم، مقدمه بود. آن را کنار گذاشتم. دومی را برداشتم، دیدم گفتوگو از حجاب است. سیُمی را برداشتم، دیدم استدعا از شاه میکند که به ما رحم کن، به ما شفقت کن، آزاد کن، چرا ما شریک امورات مردها نباشیم؟ چرا ما مستور باشیم؟… گفتم پدر آن وزیر را باید درآورد که این مجله را مُهر کرده. گفت خارج از نزاکت نشوید. گفتم این خانم شهناز آزاد کدام … است؟ چرا بیرون نمیآید ما او را تماشا کنیم و بعضی کارهای دیگر… گفت کجای قرآن حجاب نوشته؟ به من ثابت کنید. گفتم شما میخواهید چه کنید، میل دارید زنِ خود و مادرِ خود را بیحجاب بیرون بیاورید، همه را دعوت کنید تماشا کنند؟ … من … خیلی میل دارم زنهای شما … خصوصاً شهناز آزاد سَرِ باز، روی گشاده، بیرون بیاید تماشا کنم. در این بین، اعلمالملک وارد اطاق شد. پس از احترامات به اطاق دیگر رفتیم… گفتم این آدم کیست آن اطاق نشسته؟ گفت میرزا ابوالقاسم آزاد. گفتم آن مجله مال کیست؟ [گفت] مالِ زنِ او، خانم شهناز… .[35]
بههرروی، مجلهی نامهی بانوان طی عمر کوتاه خود به دست بسیاری از زنان و مردان ایران رسید و حتی به سرای درباریان راه یافت. تا اینکه سرانجام، پس از یازده ماه انتشار و بعد از نشر شمارهی سیزدهم، در خردادماه ۱۳۰۰ توقیف شد. بااینحال، نامهی بانوان علاوه بر اثرات مهمی که در ترویج اندیشههای آزادیخواهانه داشت، به عضوگیری و گسترش «انجمن بانوئیان» کمک شایانی کرد، طوریکه جمعیت اعضا به ۳هزار مرد و زن فزونی یافت. ابوالقاسم آزاد حزب غیرسیاسیِ «جمعیت همدلان» را برای «انجمن بانوئیان» تأسیس کرد و مرامنامه و نظامنامهای برای آن فراهم آورد و برگههای عضویتش را منتشر ساخت.[36] او در بهمنماه ۱۳۰۴ در مرامنامهی «انجمن بانوئیان» نوشت: «… تمام خرابیهای خانوادگی و اقتصادی و ادبی و اجتماعی، حتی سیاسی ایران، از روگیریِ زنان است که مانع از دخول در اجتماعات میباشد…» در میان افراد معدودی که زیر این مرامنامه را امضا کردهاند، علاوه بر شهناز و ابوالقاسم آزاد، نام احمد و عصمتالملوک شریفی، نصرت مشیری، بتول رفعتزاده و فخرآفاق پارسا به چشم میخورد. این اسامی از آنجا حائز اهمیت است که سه نفر از آنها، یعنی عصمتالملوک شریفی، مشیری و پارسا، عضو هئیتمدیرهی «جمعیت نسوان وطنخواه» (۱۳۰۱ تا ۱۳۱۲) نیز بودند، نکتهای که نشان میدهد انجمنهای پیشرو زنان در دهههای ۱۲۹۰ و ۱۳۱۰ بهشکلی درهمتنیده با یکدیگر رایزنی و دادوستد داشتهاند.
تمامیِ این کوششها و مصائب آشکار میسازد که این زوج جسور و نواندیش نقشی مهم در روند کشف حجاب و شکلگیری جمعهای مختلط در ایران داشتهاند. در واقع، مقالات و کنشهای بیوقفهی آن دو، و دیگر زنان و مردانِ حامی آزادی زنان، بستر را برای اعلان فرمان کشف حجاب در سال ۱۳۱۴ مهیا ساخت. اسناد و شواهدِ بازمانده از آن سالها نشان میدهد که رضاشاه نیز تا حد زیادی از این اقدامات پیشروانه آگاه بود و آن را در خلوت میستود، گرچه برای فرونشاندن خشم قشریون و روحانیون، به اقداماتی تأدیبی نیز دست میبُرد. ازسویدیگر، این گفتهی رضاشاه به آزاد مراغی که «… در موقع مناسب اقدام خواهد شد» گواهی میدهد که رضاشاه نیز برنامهی خود را پیش میبرده است. به یاد داریم که در همان سالها رضاشاه در جواب نامهی «جمعیت نسوان وطنخواه» که توسط فخرآفاق پارسا به دست او رسیده بود نوشت: «شما به خواستههای خود خواهید رسید، کمی بیشتر به من فرصت دهید.»
بههرروی، شهناز و ابوالقاسم آزاد تا انتهای زندگانی به کوششهای خستگیناپذیر خود برای بیداری و آزادیِ زنان ایران ادامه دادند. شهناز به قلمرو آموزش نیز وارد شد، راه پدر را پی گرفت و کودکستان «شهناز» و دبستان «ستاره» را برای آموزش فرزندان ایران بنیاد نهاد.
آزاد نیز به کنشهای یکه و یگانهی خود ادامه داد. ازجمله او در زمرهی معدود مردانی بود که در «کنگرهی نسوان شرق» (آبان ۱۳۱۱) در تهران شرکت جست[37] و با مردان انگشتشمارِ حاضر در آن کنگره، که عموماً با مطرحشدنِ موضوع کشف حجاب موافق نبودند، مخالفت ورزید.[38] آزاد که سالهای آغازین پهلوی دوم را نیز به چشم دید، با مشاهدهی هر تحول سیاسی فرصت را غنیمت میشمرد و از ارائهی پیشنهادهای ارزندهی خود برای سازندگی ایران به عالیترین مقامات کشور دریغ نمیکرد.
از زندگانی ابوالقاسم و شهناز آزاد فرزندی باقی ماند به نام دکتر آزاد[39] و هزاران دخترِ آزاد و نواندیشی که آزادی خود را مرهونِ امثالِ «آزادها» هستند.
[1] فصلنامهی بینالمللی آذری، پاییز ۱۳۹۶، شمارهی ۳۴، ص۶۷ (به نقل از مصاحبه با افراد خانوادهی رشدیه). علی مرادی مراغهای نیز در کانال تلگرامی «تاریخ تحلیلی ایران» حکایت زیر را نقل میکند: «… یک روز رشدیه تصمیم میگیرد که دخترانش هم به مدرسه بروند! چون مدرسهی دخترانه وجود نداشت، درنتیجه، موی سر دو دخترش (شهناز و مهینبانو) را تراشیده، لباس پسرانه پوشانده و روانهی مدرسه میکند. در مدرسه شهناز شده بود میرزا عبدالله و مهینبانو شده بود بدرالدین! به دخترها سفارش شده بود راز دختربودنشان را در مدرسه آشکار نکنند، اما گوشهایشان که برای گوشواره سوراخ شده بود همواره موی دماغ میشد؛ وقتى در مدرسه از آنان مىپرسیدند چرا گوششان سوراخ است، میگفتند ما در بچگى مریض شده و دکتر گفته بود که گوشتان را باید سوراخ کنید تا خوب شوید! اما سرانجام لو میروند، چراکه یک روز میبینند که میرزا عبدالله با شلیته سر حوض نشسته!»
[2] نامهی بانوان، شمارهی ۶، ص۴.
[3] همان، ص۵.
[4] محمد صدر هاشمی (۱۳۲۸) تاریخ جراید و مجلات در ایران، ج۴. تهران: انتشارات کمال، ص۲۶۲.
[5] محیط طباطبایی (۱۳۶۶) تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران. تهران: انتشارات بعثت، ص۱۷۴.
[6] نامهی بانوان، شمارهی ۳، ص۲.
[7] نامهی بانوان، شمارهی ۵، ص۱.
[8] نامهی بانوان، شمارهی ۵، ص۱.
[9] نامهی بانوان، شمارهی ۷، ص۱.
[10] تاریخ جراید و مجلات در ایران، ج۱، ص۱۴۲.
[11] آزاد موارد پیشنهادیاش را در نامهای با عنوان «آرزوهای آزاد» بهتاریخ ۱۳۱۵٫۲٫۱۲ (چند ماه پس از فرمان کشف حجاب) خطاب به رضاشاه نوشت. پایان نامهی او نشان میدهد که آزاد در آن زمان کارمند «ادارهی طرق شیراز» بوده است.
[12] غلامرضا سلامی و افسانه نجمآبادی (۱۳۸۹) نهضت نسوان شرق. تهران: انتشارات شیرازه، ص۲۸۷، به نقل از مجلهی بانو، دیماه ۱۳۲۳، صص ۱۱، ۱۲، ۲۸ و ۲۹.
[13] نهضت نسوان شرق، ص۲۸۸.
[14] همان، ص۲۹۰.
[15] در دانشنامهی ایرانیکا، ذیل مدخل «نامهی بانوان»، در برگردانِ «انجمن بانوئیان ایران» به انگلیسی، عبارتِ «The society of the Feminists of Iran» درج شده است؛ و در فصلنامهی آذری چنین یاد شده: «”بانوئیان” ترجمهی سلیس فمینیسم است.» بنگرید به:
فصلنامهی بینالمللی آذری، شمارهی ۳۴، ص۷۷.
[16] نهضت نسوان شرق، ص۲۹۲.
[17] همان، ص۲۹۳.
[18] همان، ص۲۹۵.
[19] همان، ص۲۹۶.
[20] در برخی از منابع ذکر شده است که ابوالقاسم آزاد و همسرش در سال ۱۳۰۲ انجمنی به نام «مجمع کشف حجاب» را بنیاد نهادهاند. خود ابوالقاسم آزاد اما در هیچیک از دو شرحی که از زندگی و فعالیتهای خود جهت درج در مجلهی بانو (مندرج در نهضت نسوان شرق، صص۲۸۷-۲۹۶) و کتاب تاریخ جراید و مجلات در ایران (ج۱، صص۱۴۲-۱۴۳) نگاشته است، ذکری از مجمع یادشده به میان نمیآورَد. احتمالاً اولینبار نام این انجمن در روزنامهی اطلاعات (۸ خرداد ۱۳۰۶) و در خبر انحلال «مجمع کشف حجاب» و بازداشت ابوالقاسم آزاد درج شد. از آنجا که بنابر نوشتهی خودِ ابوالقاسم آزاد، «مجمع بانوئیان» تا خرداد ۱۳۰۶ دوام داشته و در همان وقت به دستگیری و تبعید آزاد میانجامد، (نهضت نسوان شرق، ص۲۹۳) طبعاً «مجمع کشف حجاب» باید همان «مجمع بانوئیان» باشد.
[21] نهضت نسوان شرق، ص۲۸۸، به نقل از روزنامهی اطلاعات، ۸ خرداد ۱۳۰۶، سال اول، شمارهی ۲۲۷، ص۱.
[22] یحیی آرینپور (۱۳۷۹) از نیما تا روزگار ما، ج۳. تهران: انتشارات زوار، ص۱۱.
[23] تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، ص۱۷۴.
[24] این نشریه در سیزده شماره، از مرداد ۱۲۹۹ تا خرداد ۱۳۰۰، منتشر شد و پس از انتشار شمارهی سیزدهم (خرداد ۱۳۰۰) توقیف شد و ابوالقاسم آزاد از تهران تبعید گردید. بهرغم اقدامات شهناز آزاد در سال ۱۳۱۱ برای انتشار مجدد نامهی بانوان، وزارت معارف وقت اجازهی نشر دوباره به آن نداد. بنگرید به:
کاوه بیات و مسعود کوهستانینژاد (۱۳۷۲) اسناد مطبوعات، ۱۳۲۰-۱۲۸۶ هش، ج۱. تهران: انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، ص۲۷۱.
[25] نامهی بانوان، شمارهی ۱، ص۲.
[26] نامهی بانوان، شمارهی ۳، ص۲.
[27] آزاد مراغی در تأیید این مطلب مینویسد: «پس از سه هفته دوندگی از توقیف خارج کردند، به شرط اینکه در شمارهی دوم صریحاً بنویسم که مقصود ما همان حجاب موهومات بود، نه چادر و پیچه. و ما ناچار همین کار را کردیم.» (بنگرید به: نهضت نسوان شرق، ص ۲۸۹.)
[28] نامهی بانوان، شمارهی ۴، ص۳.
[29] نامهی بانوان، شمارهی ۶، ص۴.
[30] نامهی بانوان، شمارهی هفتم۷، ص ۳.
[31] همان.
[32] نامهی بانوان، شمارهی ۸، ص ۳.
[33] نامهی بانوان، شمارهی ۹، ص ۵.
[34] نامهی بانوان، شمارهی ۱۲، ص۵.
[35] قهرمانمیرزا سالور (۱۳۷۹) روزنامهی خاطرات عینالسلطنه: روزگار پادشاهی احمدشاه قاجار، از زمزمهی جمهوری تا تاجگذاری رضاشاه پهلوی، ج۹. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: انتشارات اساطیر، ص۷۰۸۱.
[36] نهضت نسوان شرق، ص۲۹۱.
[37] نهضت نسوان شرق، ص۱۸.
[38] ازجمله مردان انگشتشمارِ حاضر در این کنگره عبدالحسین اورنگ (۱۲۶۷-۱۳۴۴) بود که در ادوار مختلف نمایندهی مجلس شورای ملی بود. او که زبان عربی را بهخوبی میدانست برای ترجمهی سخنرانیهای زنان عرب در جمع حاضر شده بود. اما، در واقع، همچون نماینده یا سخنگوی دولت در آن کنگره عمل میکرد و در همان روزهای نخست ورودِ نمایندگان کنگره به ایران با طرح مسئلهی کشف حجاب به مخالفت پرداخت. برخی از زنان حاضر در کنگره و ابوالقاسم آزاد بهشدت به او تذکر دادند و در برابر مواضع زنستیزانهاش ایستادند. (بنگرید به: نهضت نسوان شرق، صص۱۵، ۱۸ و ۳۹.)
[39] تاریخ جراید و مجلات در ایران، ج۱، ص۱۴۳.