تئاتر فولکسبوهنه (Volksbühne) در برلین در هفتهی اول ماه دسامبر میزبان جشنوارهی سهروزهای بود با عنوان «سه روز تا رهایی» (Three Days to Liberation) که به مسائل زنان ایران، و بهویژه اعتراضات «زن، زندگی، آزادی»، میپرداخت. سخنرانان و هنرمندان شرکتکننده در این جشنواره به مفهوم «رهایی» در خیزش «زن، زندگی، آزادی» و بازخورد آن در زندگی شخصیِ افراد و همینطور در سطح جمعی پرداختند.
برگزارکننده و طراح (Curator) این جشنواره مریم پالیزبان، بازیگر و پژوهشگر ایرانیِ مقیم برلین، بود. او دربارهی انگیزهی برگزاری این جشنواره به «آسو» میگوید: «در یک سال گذشته، من با این مسئله روبهرو شدم که شکل خبررسانی دربارهی اتفاقات ایران بهسرعت اثرش را از دست میدهد.» پالیزبان معتقد است که با بازگویی مستقیم تجربههای کسانی که در پیش بردن این قیام، چه در داخل و چه خارج از کشور، نقش داشتند و دارند، میتواند تأثیر ماندگارتری نسبت به خبررسانی روزمره رسانهها داشته باشد. او همچنین میگوید: «مورد دیگر این بود که آنچه باعث این انقلاب شد ریشههای عمیقتری دارد و حتی به پیش از انقلاب ۵۷ میرسد. نشان دادن این سابقه بخشی از کارکرد این جشنواره است.»
***
سهیلا گلستانی: راوی رنج خانوادهها
در افتتاحیهی این جشنواره بخشی از فیلم در دست ساخت سهیلا گلستانی، بازیگر سینما و تئاتر و مستندساز ساکن تهران، به نمایش گذاشته شد. فیلم «ما سه نفر بودیم» روایت تلاشهای فریبا، مادر یک زندانیِ سیاسی است برای آزادیِ دختر در بندش. سهیلا گلستانی ساخت این فیلم را پس از آزادی از زندان و با الهام از اقدامات و رنجهای تحمیلشده به مادرِ خودش در جریان بازداشت او آغاز کرده است. سهیلا گلستانی یکی از اولین هنرمندانی بود که در پی آغاز اعتراضات در شهریور ۱۴۰۱ دستگیر شد. بهانهی دستگیری او انتشار یک نمایش کوتاه (Performance) در صفحهی اینستاگرامش بود که در آن او به همراه حمید پورآذری، کارگردان نامدار تئاتر، و جمعی از فعالان تئاتر و سینما بدون حجاب در برابر دوربین ظاهر میشوند. گلستانی و پورآذری هر دو بعد از انتشار این نمایشِ کوتاه دستگیر و چند هفتهی بعد به قید وثیقه آزاد شدند.
سهیلا گلستانی که به دلیل عدم موافقت سفارت آلمان در جمهوری اسلامی ویزا دریافت نکرده بود و در این جشنواره حضور فیزیکی نداشت، در مصاحبهای ویدیویی گفت: «در آن روزهای پرتلاطم هر هنرمندی خودش را موظف به خلقکردن میدانست. مسئلهی مهم نادیده گرفتن مردمی بود که بازیگران اصلی بودند. این مردم در اخبار مانند سیاهلشکر دیده میشدند و فقط از کسانی که شناختهشده بودند بهعنوان قهرمان یاد میشد. میخواستم نشان بدهم که مردم به هیچ قهرمانی غیر از خودشان نیاز ندارند.»
گلستانی در ادامه به موضوعی اشاره کرد که بعد از آزادی به قید وثیقه متوجه آن شده است: «گویا در عرصهی فرهنگ و هنرِ کشورِ ما قابل پذیرش نبوده که یک زن میتوانست سازندهی آن ویدیو باشد.» در ادامه پگاه طبسینژاد، بازیگر و کارگردان تئاتر و از شرکتکنندگان در این جشنواره، به این مصاحبه پیوست و گفت: «برای من مایهی تعجب بود که چطور وقتی حمید پورآذری و سهیلا گلستانی در یک روز دستگیر شدهاند، همهی اعضای جامعهی هنری دربارهی پورآذری صحبت میکنند. این که فعالان هنری ]این واقعیت را[ بهرسمیت نمیشناختند که این اثر را یک زن کارگردانی کرده باعث رنج و عصبانیتِ من میشد.»
گلستانی در ادامه دربارهی تفاوت رویکرد مردم عادی و جامعهی هنری به این نمایش گفت که برخورد جامعهی هنری هدف اصلیِ این ویدیو را به ضد خودش تبدیل کرد، اما مردم عادی راه دیگری رفتند. برای آنها مهم نبود که چه کسی در ویدیو است: «در تمام مدتی که همکارانِ ما بر سر این میجنگیدند که صاحب این ویدیو کیست دخترانی که در آن ویدیو بودند روزهای سختی را میگذراندند.»
گلستانی همچنین دربارهی فیلمِ در دست ساختش که بخشی از آن به نمایش در آمد، گفت یکی از تصاویری که از اولین روزهای بعد از آزادی به یادش مانده، تصویر خانوادهها، و بهویژه مادرانی، است که در انتظار عزیزانشان در برابر زندان جمع شده بودند: «این خانوادهها و مادران بیآنکه در برابر هیچ دوربینی نقشی بر عهده داشته باشند مهمترین آدمهای آن روزها بودند. حس خشم و رنجِ توأمان را میشد در آنها دید. هرچند نگران فرزندانشان بودند اما به آنها افتخار میکردند.» فیلم او به گفتهی خودش است قرار است که راویِ رنج و مبارزهی این خانوادهها باشد. او گفت با بودجههای شخصی به ساختن این فیلم ادامه میدهد.
در ادامه مستندی از سهیلا گلستانی به نام «ترکم مکن» به شکل واقعیت مجازی (Virtual Reality) به نمایش در آمد که موضوعش مهاجرت و پناهندگی و مصائب پناهندگان در جریان سفر غیرقانونیِ خود بود.
دوستی و فمینیسم
در بخش بعدیِ جشنواره دو میزگرد برگزار شد که در آن پژوهشگران و فعالان فمینیست دربارهی تجربهی یک سالِ گذشته صحبت کردند. یکی از این سخنرانان غنچه قوامی، فعال برابری جنسیتی و سردبیر سایت «دیدهبان آزار»، بود. خانم قوامی به مفهوم «دوستی» و پیوند آن با مبارزهی فمینیستی پرداخت و با اشاره به تلاشهای دستگاه امنیتیِ جمهوری اسلامی برای برهم زدن دوستیها و شوراندن دوستان علیه یکدیگر گفت: «بیآبروسازیِ دوستان در برابر یکدیگر؛ آیا این جنگ علیه دوستی نیست، همان دوستیای که تو به آن تکیه میکنی؟ [در جمهوری اسلامی] گروههای چت دوستانه، تبادل شکلکهای خندهدار و شکلکی که در آن دو نفر دست یکدیگر را گرفتهاند خطرناک است. خواهرانگی، دوستی، با هم بودن و دوستداشتن خطرناکاند و میتوانند باعث شوند که کسی به اقدام علیه نظم عمومی و امنیت ملی متهم شود.»
او در ادامه تلاشهای نهادهای امنیتی برای تحت فشار دادن فعالان فمینیست را تشریح کرد: «شبههآفرینی و بیاعتمادسازی میان رفقا یکی از روشهای رایج در دستگاه امنیتیِ جمهوری اسلامی در بازجویی از فعالان است. بازجوها بر فعالان برای ارائهی اطلاعاتی که خودشان از قبل دارند فشار میآورند و از این برگههای بازجویی برای فریب دادن رفقا استفاده میکنند، طوری که دوستان تصور میکنند که یکدیگر را متقابلاً لو دادهاند؛ آنها اعتماد به یکدیگر را ویران میکنند. دستگاه امنیتی برای ازبینبردن فهم متقابل میان فعالان بهشدت تلاش میکند.»
قوامی در ادامه به اهمیت دوستیها در مبارزه علیه استبداد و مردسالاری پرداخت و سعی کرد به این پرسش پاسخ دهد که چرا بازجوها از پیوند عاطفی میان فعالان میترسند؟ «چون آنها از ارزش استراتژیک این پیوندها آگاهاند. در یک دههی گذشته بیشتر گروهها و کلکتیوهای فمینیستیِ ایران ریشه در حلقههای دوستی داشتهاند. دستکم گروههای بادوامتر از میان دوستان شکل گرفتهاند. سرکوب پیوستهی فعالیت سیاسی و اجتماعی سبب شده است که فعالان ایران از ابزارها و ساختارهای موجود و مرئی استفاده کنند و امکان صدور فراخوان برای جذب عضو نداشته باشند.»
قوامی در ادامه فعالان فمینیست را به حفظ دوستیها دعوت کرد: «یک دهه تجربهی کار فمینیستی در ایران به من نشان داد که دوستیِ فمینیستی به ما امکان میدهد که تصوری از آینده داشته باشیم و، مهمتر از آن، به زندگی متعهد بمانیم. دوستی، در عرصهی شخصی یا سیاسی، خصوصی یا عمومی، منشا لذت یا درد، باید یکی از عناصر مرکزیِ کار فمینیستی ما باشد، جایی برای پناه بردن از شر کسانی که میخواهند ما را سرکوب و منزوی کنند. انقلاب ژینا نشان داد که چطور دوستی زنانه میتواند از سطح شخصی فراتر رود و به ابعاد جنبش فمینیستیِ بزرگی دست یابد که قدرت مردسالاری را به چالش میکشد، بهخصوص در وضعیت سرکوب که در آن توان سازماندهی و شبکهسازی بهشدت محدود است. ما باید به همهی دوستیهایی که پشت این انقلاب بودند فکر کنیم: چه آن دوستیهایی که هدف سرکوب بودند و نابود شدند، چه آنهایی که جان بهدر بردند.»
بهیادداشتن بهمثابهی رهایی
یکی از سخنرانان در میزگرد بعدی آزاده اکبری، استادیار دانشگاه توئنته (University of Twente) در هلند و فعال حقوق زنان در حوزهی فناوری، بود. او با اشاره به تاریخ مبارزات زنان گفت: «این نامها، این اقدامات شجاعانه، این لحظههای ایستادگی با قلبی خونریز، لحظههایی که در آن تحقیر شدیم، کتک خوردیم، به ما تعرض شد، بازجویی شدیم، و لحظههایی که در آن ما را کشتند نباید فراموش شوند. وقتی روز رهایی فرا برسد، داستانهای ما بر وجدان جمعیمان حک شدهاند، بهعنوان بخشی از دیانای فرهنگیمان. بهخاطرسپردن به ما درکی از تداوم میدهد، به رنج افسار میزند، و به زخمهای هنوز بازمان رسیدگی میکند.»
اکبری، که در دههی ۱۳۸۰ از فعالان کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز بود، در ادامه به مفهوم یادآوری و فراموش نکردن اشاره کرد: «بهیادآوردن تکرار شجاعت است. بهیادآوردن زبانبازیِ بیهوده یا عملی فرمالیته نیست، بلکه بیان عاملیت است. ما زنان در هر بار بهیادآوردن تجربهی جمعیمان خود را در بطن تاریخ مبارزاتمان قرار میدهیم، ریشههایمان را کشف میکنیم و مادرمان را دوباره میجوییم. بهیادآوردنْ ستایش لحظات هرچند کوتاهِ پیروزی است، بهیادآوردن تبدیل غم به نیرو است، تبدیل عصبانیت به تغییر است، تبدیل رویاهای کهنه به رویاهای نو، و تداوم رویا است.»
او ادامه داد که جنبش زنان ایران برای تداوم پیروزیها باید به تاریخِ خود رجوع کند: «برای جنبش فمینیستیِ دهههای ۶۰ و ۷۰ روایت امیدشان از آینده تعیینکننده بود. هیچوقت نباید فکر کنیم که به آن آیندهی مطلوب رسیدهایم. چون تجربه نشان داده است که هر بار که تاریخمان را فراموش میکنیم مردسالاری از این فرصت استفاده میکند تا دوباره خودش را بر ما تحمیل کند. فمینیسم یک پروژهی پایانیافته نیست و متأسفانه هنوز رویاهای باقیماندهی فراوانی دارد.»
پرفرمنس دیجیتال: بازی در برلین و تهران
بخش دیگری از این جشنواره اجرای یک پرفرمنس تعاملی (interactive) بود که پگاه طبسینژاد آن را طراحی کرده بود. طبسینژاد در ونکوور زندگی میکند و متمرکز بر پرفرمنسهای میانجی و تعاملی (intermedial and interactive performances)، تئاتر دیجیتال، پرفرمنس سایبری و پروژههای شهری است. پرفرمنسِ «بازی» که در این جشنواره با عنوان «بازی؛ نسخهی سوم: برلین-تهران» اجرا شد، پرفرمنسی تعاملی بود که در آن تماشاگران از طریق ارتباط تصویری به یک اجراکننده در خیابانهای تهران و یک نفر در برلین فرمان میدانند که چه کند. در این اجرای یکساعتونیمه تماشاگران بهنوبت پشت میکروفون قرار میگرفتند و از اجراکنندگان میخواستند کارهای مشخصی انجام دهند، از صحبت با غریبهها در خیابانها گرفته تا درخواست پول از رهگذران و تقاضای جنس رایگان از فروشگاهها. انجام تقریباً همزمانِ یک کارِ مشخص در تهران و برلین به مخاطب فرصت میداد که تفاوت میان این دو شهر، و همچنین تفاوت میان برخورد رهگذران و مردم عادی را به طور زنده مشاهده کند.
پگاه طبسینژاد دربارهی ایدهی اصلیِ این اجرا میگوید: «بهطور کلی مفهوم پرسهزن با مرد اروپاییِ سفید گره خورده است و پرسهزنی برای زنان سختتر است. وقتی این پرسهزنی با دستورهایی که از مخاطب میگیریم همراه میشود، پروژه برای من حکم نوعی تحقیق دربارهی مردمِ آن شهر دارد که از اجراکننده چه میخواهند و چه انتخابهایی برای بدن زنِ پرسهزن در نظر میگیرند.»
این پرفرمنس پیشتر بهصورت یکنفره در تهران و ونکوور اجرا شده بود، و این اولین بار بود که بهصورت دونفره در دو شهر برگزار میشد، امری که بهگفتهی طبسینژاد با مشکلات فنیِ زیادی مواجه بود.
او دربارهی تفاوت میان این اجرا با اجرای یکنفرهی قبلی در تهران به «آسو» میگوید: «در اجرای تهران مخاطبان پرشورتر بودند و تعامل بیشتری داشتند. در اینجا بهنظر گروه خاصی مخاطب اجرا بودند که ترجیح میدادند نظارهگر باشند و به همین دلیل میزان مشارکتیبودنش کمتر بود.»
به گفتهی او، از آنجا که در تهران اجراکننده و مخاطب هر دو در یک شهر بودند، مخاطب در دستورهایش بیشتر به استقبال خطر میرفت و فرمانهای رادیکال بیشتری داده میشد. اما در برلین، «مخاطب حس حمایتی داشت و میکوشید از این بدنِ زنانه که در خیابان پرسه میزند حفاظت کند.»
حرفه: مستندساز
در این جشنواره یک فیلم مستند به نمایش درآمد با عنوان «حرفه: مستندساز». در این فیلم، هفت مستندساز زنِ ایرانی مخاطب را به دنیای شخصی، سیاسی و هنری میبرند و مشکلات فعالیت هنری و مستندسازی برای مستندسازان زنِ مستقل را در قالبی شخصی به تصویر میکشند. این فیلم به بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ ایران هم میپردازد و هرچند در سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۲ساخته شده اما میتوان ادعا کرد که محتوا و شکل روایت آن همچنان بهروز است. این فیلم را شیرین برقنورد، فیروزه خسروانی، فرحناز شریفی، مینا کشاورز، سپیده ابطحی، سحر سلحشور و ناهید رضایی در هفت اپیزود ساختهاند. از میان آنها فرحناز شریفی، مینا کشاورز و سحر سلحشور در برلین حضور داشتند و پس از نمایش فیلم دربارهی آن صحبت کردند. سحر سلحشور دربارهی تماشای فیلم نزدیک به ده سال بعد از ساختِ آن گفت: «از آنجا که ما در ایران همیشه در میانهی وقایع بزرگی هستیم، فرصتی برای مستند کردن احساساتمان نداریم. این فیلم موفق شده که این کار را بکند و من به آن افتخار میکنم.» مینا کشاورز دربارهی فیلم گفت: «افتخار میکنم که بخشی از کلکتیوی هستم که این فیلم را ساخت، نه فقط بهخاطر این فیلم، بلکه بهخاطر خواهرانگی و دوستی و حمایتی که در این جمع تجربه کردهام.»
او دربارهی روزهای ساخت این فیلم گفت: «وقتی همکاران مرد خبردار میشدند که ما هفت فیلمسازِ زن مشغول ساخت این فیلم هستیم حرفهایی میزدند مثل یک فیلمِ دیگر از زنان دربارهی فمینیسم یا چرا هفت فیلمساز زن؟ چرا از مردان دعوت نکردهاید؟» به گفتهی کشاورز، در دورهی سهسالهی ساخت این فیلم بسیاری از سینماگران و مستندسازان ایران میگفتند: «مطمئنایم که شما هفت زن هرگز این فیلم را به پایان نخواهید رساند و با هم دچار اختلاف خواهید شد.»
سلحشور دربارهی انگیزه ساخت فیلم میگوید: «ما از دیگران، از جمله موسسات و سازمانها، ناامید بودیم و از طرف دیگر امکان ساخت فیلم بلند نداشتیم. نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که اگر امکانات مادی و معنویمان را روی هم بگذاریم میتوانیم یک فیلم بلند بسازیم. فکر کردیم که بهصورت جمعی بهتر از پس سانسور و ترس از دستگیری برمیآییم.» فرحناز شریفی هم انگیزهی اصلیِ ساخت این فیلم را شرایط سخت و ناامیدی و یأس بعد از انتخابات و اعتراضات سال ۱۳۸۸ دانست.
مینا کشاورز اشاره کرد که از میان هفت کارگردان مشترکِ این فیلم پنج نفر از آنان مجبور به ترک ایران شدهاند و در خارج از کشور زندگی میکنند. فرحناز شریفی درباره ادامهی فعالیت هنری در خارج از کشور گفت که تجربهها و داستانهای کافی برای روایت کردن دارد و میتواند در خارج از ایران آنها را روایت کند، خواه در قالب فیلم مستند یا داستانی یا دیگر فرمهای داستانی. سحر سلحشور هم دربارهی خروج از ایران گفت در ایران امکان ادامهی کار وجود نداشت و خشم و ناامیدی و فشار از بیرون باعث انفعال میشد. به نظر او، این که میگویند هنرمند در صورت خروج از ایران نمیتواند کار کند کلیشهای نادرست است. کشاورز هم با اشاره به سانسور و ناممکنشدن تولید فیلم زیرزمینی در ایران به علت تشدید سرکوب، گفت در خارج از کشور سانسور وجود ندارد و دسترسی به آرشیوها آسانتر است.
آتش جاوید: پروانه اسکندری
در بخش دیگری از این جشنواره فیلم «آتش جاوید» ساختهی سپهر عاطفی به نمایش درآمد. «آتش جاوید» به زندگی و مرگ پروانه اسکندری، از چهرههای برجستهی مخالف جمهوری اسلامی و «حزب ملت ایران» میپردازد که در آذر ماه ۱۳۷۷ به همراه همسرش داریوش فروهر، رهبر حزب ملت ایران، در خانهی خود در تهران به دست مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به قتل رسید. پس از پخش این فیلم پرستو فروهر، فرزند پروانه و داریوش فروهر، دربارهی زندگی مادرش و همینطور سفر اخیرش به تهران برای برگزاری مراسم یادبود در سالگرد والدینش صحبت کرد. خانم فروهر بعد از شرح تلاشهای حکومت برای تحت فشار قرار دادن او به محض ورود به ایران در فرودگاه گفت که مراسم یادبود پدرومادرش باشکوهتر از سالهای گذشته بود: «فعالان شناختهشدهی سیاسی از جریانهای مختلف، و همینطور جوانان زیادی که در دوران حیات پدر و مادرم احتمالاً حتی به دنیا نیامده بودند در مراسم شرکت کردند.» به گفتهی او، مراسم یادبود پروانه و داریوش فروهر به سنتی جاافتاده تبدیل شده که «هم در خدمت فرهنگ یادآوری است و هم به دنبال دادخواهی.»
پرستو فروهر در ادامه افزود: «مادر من استانداردهای دوگانه و ریاکاری را پس زد و از طریق آن به شخصیتی الهامبخش تبدیل شد، اما همزمان این موضوع برای خودش خیلی غمانگیز بود، زیرا خیلیها او را نمیفهمیدند.»
رهایی و کنارهمبودن
جشنوارهی «سه روز تا رهایی» با اجرایی با عنوان Electrodomestics به پایان رسید که ترکیبی از برنامهی زنده آشپزی، رقص و آواز بود. این برنامه که کارگردانیاش را کونستانزا ماکراس (Constanza Macras) بهعهده داشت، با آواز مریم پالیزبان همراه بود.
بعد از پایان این جشنواره، مریم پالیزبان به آسو گفت: «اتفاق خوبی که در جشنواره رخ داد دستیابی به درک مشترک از مفاهیمی مثل آرشیو شخصی، خودرهاسازی (Self–liberation) و رهایی جمعی (Collective Liberation) بود.»
پالیزبان که خود مجری گفتوگوهای این جشنواره بود و با آواز خود این جشنواره را همراهی کرد، دربارهی این تجربه چنین افزود: «انقلاب ژینا به تغییری بنیادین در شکل حضورم روی صحنه انجامید. اینکه در این جشنواره بدون همهی چیزهایی که بدن، صدا، آواز، مو و سرِ زن را ــ سر هم به معنی مو و هم به معنی آنچه درونش میگذرد ــ محدود میکند به روی صحنه رفتم، تجربهای جدید بود.»
به گفتهی او مهمترین دستاورد چنین جشنوارههایی ایجاد حس کنارهمبودن در شرایطی است که کنارهمبودن و فعالیت جمعی حتی در خارج از کشور مشکل شده است.