کتاب “رازگشایی…” بازگشت به گوشههایی از زندگی شاهد جنایت است؛ به زمانی که زندان را پشت سر گذاشته، اما هنوز دل در آرمانهای خویش دارد و میکوشد تا راهی برای ادامه مبارزه بیابد.
کتاب “رازگشایی…” بازگویی بخشی از زندگی فرحناز انامیست؛ آن بخشی که به همراه دو دوست دیگرش به دام سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی گرفتار میآید و در قتل کشیش مسیحی مشارکت میورزد.
کتاب “رازگشایی…” فصلی از تاریخ معاصر ایران است؛ فصلی که جمهوری اسلامی میکوشد در سرکوب و خفقان حاکم تاریخ بسازد و آن را چنان بنویسد که خود دوست دارد.
دوران پساسرکوب
ماجرا از زمانی آغاز میشود که سازمانهای سیاسی سرکوب شدهاند، قتلعام زندانیان به پایان رسیده و بازماندگان با تنی فرسوده و روانی پریش و چه بسا امیدهایی که هنوز در دل میپرورند، از زندانها آزاد شده و گام به زندانی بزرگتر که ایران باشد، گذاشتهاند. در این زندان اما سازمان اطلاعات رژیم میکوشد بر تمامی هستی جامعه تسلط یابد. در هر گام و در هر گوشه حضور خشن نیروهای آشکار و پنهان وزارت اطلاعات ملموس است. آنان میکوشند با تسلط بر افراد، جامعه را به آن سمت و سویی بکشانند که دوست دارند.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
کاربهدستان وزارت اطلاعات تجربه شخصی را با میراثی که از ساواک در اختیار داشتند، بهکار گرفتند و در روند سرکوب گروهها کوشیدند با نفوذ در آنها به کارآیی خویش وسعت بخشند. در دستیابی به این هدف تا آنجا پیش رفتند که با راهاندازی تشکیلاتی موازی، فعالیتهای بسیاری از سازمانها را در داخل کشور خود در دست گرفتند. نفوذ در سازمان مجاهدین خلق و سازماندهی هواداران آن و حتی تشکیل خانههای تیمی برای عملیات نظامی، از جمله برنامههایی بود که وزارت اطلاعات در آن موفق بود. در این زمان بسیاری از زندانیان سیاسی آزادشده ناآگاهانه در تور وزارت اطلاعات افتاده و چهبسا دگربار بازداشت و زندانی و حتی اعدام شدند.
“رازگشایی…” میکوشد گوشههایی از همین نفوذ را بازبیند. فرحناز انامی کودکی چهاردهساله از خانوادهای تهیدست بود که به اتهام هواداری از مجاهدین به زندان گرفتار میآید. نوجوانی را در زندان تجربه میکند و در آستانه جوانی، در هیجدهسالگی، پس از تحمل چهار سال زندان، آزاد میشود. فرحناز اگرچه زخم بر تن و روان دارد، درون او اما از شور مبارزه تهی نشده است. همین شور سبب میشود تا راههای پیوستن به مجاهدین را برای ادامه مبارزه تجربه کند. در خامخیالیها به دام سازمان اطلاعات گرفتار میآید و در هستهای سازماندهی میشود که هدایت آن در دست وزارت اطلاعات است.
قتلهای زنجیرهای
در آستانه جنبش دوم خرداد پروندهای از وزارت اطلاعات آشکار شد که بعدها به “قتلهای زنجیرهای” معروف شد. این پرونده بخش کوچکی بود از گستره قتلهای سیاسی در ایران. «تصمیمگیران نظام ناگزیر مجبور به قربانی کردن سعید امامی مسئول اجرایی این قتلها و دستیارانش مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی شدند. آنها به همراه پانزده نفر از عوامل اجرایی این قتلها دستگیر و به زیر شکنجه برده شدند. هدف این بود که سناریوی دستگاه امنیتی را که خواست خامنهای بود اعتراف کنند تا بلکه چهرههای مهمتر پشت پرده حفظ شوند.»
در پی قتل فروهرها، محمدجعفر پوینده و محمد مختاری وزارت اطلاعات در یک اطلاعیه بیسابقه مسئولیت قتل این چهار تن را پذیرفت. در پس پرده اما صدها مورد دیگر از ترورهای حکومتی آشکار شد که اگرچه رژیم هیچگاه مسئولیت آنها را نپذیرفت، ولی سیمای مافیایی وزارت اطلاعات از پرده برون افتاد که تنی چند از روحانیون نیز با فتواهای خویش در آن مشارکت داشتند. ربودن و کشتن روشنفکران، نویسندگان، رهبران اقلیتهای مذهبی، و فعالان سیاسی از جمله هدفهای این نهاد بود که در داخل و خارج از کشور فعالیت داشت.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در پی انقلاب، با سرکوب اقلیتهای مذهبی، عده زیادی از آنان همچون بهاییها در زندانها کشته شدند. پرونده “قتلهای زنجیرهای” آشکار کرد که «دستاندرکاران قتل کشیشها همان کسانی بودند که در اجرای قتلهای سیاسی نقشی فعال داشتند.»
قربانی سخن میگوید
اینکه چند نفر به دست عوامل وزارت اطلاعات کشته شدهاند، معلوم نیست. اینکه این عده کجا و چگونه به قتل رسیدهاند نیز نامعلوم است. آشکار شدن همین چند پرونده نشان از خشونتی بیمانند دارد که میتواند نمونهای باشد از جنون کینه در کارنامه سیاه جمهوری اسلامی.
با قتل کشیش میکائیلیان، رسانهها در جمهوری اسلامی اعلام کردند، قاتلها که از عوامل مجاهدین هستند، بازداشت شدهاند. سپس در دادگاههایی نمایشی فرحناز انامی را به اتفاق دو تن دیگر به عنوان مجرم پشت میز محاکمه نشاندند تا آنچه خود در زیر شکنجه به خوردشان داده بودند، بر زبان برانند. پس آنگاه همان سخنان از زبانشان در شوهای تلویزیونی بازگفته شد، در روزنامهها انعکاس یافت و حتی سوژه نشریات غیرایرانی شد.
کشیش میکائیلیان نخستین کشیشی نبود که در ایران ترور شد. جمهوری اسلامی در بستن “در رحمت” بر ایرانیان، در وحشت از نفوذ روزافزون کلیسا و مسیحیت، پس از آنکه مدارس و چندین کلیسای آنان را مصادره کرد، کتابهای دینی مدارس را تغییر داد، برگزاری آیینهای کلیسایی به زبان فارسی را نیز ممنوع کرد. مسیحیان مجاز نبودند انجیل و دیگر کتابهای دینی خود را به زبان فارسی انتشار دهند.
در تاراندن مسیحیان از ایران و در گسترش محدودیتها «هایک هوسپیان مهر اولین کشیشی بود که در آخر دیماه ۱۳۷۲ با بیستوشش ضربه کارد به قتل رسید. سه روز پیش از آن کشیش مهدی دیباج در اثر روشنگریهای او از زندان ساری آزاد شده بود. در همان زمان مأموران امنیتی نقشه قتل کشیش میکائیلیان و دیباج را کشیدند.» آنها را کشتند تا هم از “شرّ”شان خلاص شوند و هم اینکه قتلها را متوجه مجاهدین کنند.
تیم مجاهدین که مجید، از عوامل وزارت اطلاعات، مسئول آن بود و فرحناز در آن حضور داشت، مسئول اجرای قتل میکائیلیان میشود. آنان به ترفندی او را به خانه تیمی خویش میکشانند و به ضرب سه گلولهای که مجید شلیک میکند، میکشند. پس از آن مجید بهظاهر متواری میشود و دیگران بازداشت. فرحناز میگوید، با اینکه وزارت اطلاعات بر همهچیز آگاه است «من و دوستانم به صورت شبانهروزی تحت شدیدترین بازجوییها و انواع و اقسام شکنجههای جسمی و روحی بودیم.»
سرانجام تن به همکاری میدهند و میپذیرند که در دادگاه و رسانهها «چگونه صحبت کنیم، چه بگوییم و چه نگوییم. همهچیز را وارونه و بر علیه ما ترتیب میدادند. به قدری تحت فشار بودیم که ناگزیر گفتههای آنان را بازگو میکردیم و برای اینکه از شر بازجویی و شکنجه خلاص شویم هرچه را که به ما القا میکردند، بر زبان میراندیم.»
فرحناز در دادگاه به سی سال زندان محکوم میشود. به همکاری با وزارت اطلاعات تن میدهد. هشتسال را در زندان بهسر میبرد. چند سال پس از آزادی برای دیدار خواهرش به سوئد سفر میکند و تصمیم میگیرد دیگر به ایران بازنگردد.
فرحناز به پیشنهاد ایرج مصداقی، پژوهشگر، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی سابق، برای مصاحبهای جهت روشن شدن موضوع، آری میگوید. او در این گفتوگو هر آنچه را در پشت پرده جریان داشته، بازمیگوید. در اینکه دست جمهوری اسلامی در این قتلها آشکار بود، کسی شک نداشت، اما آنچه از زبان فرحناز بازگفته میشود، ارزشی تاریخی دارد؛ نمود و نمونهایست از شیوههای سرکوب و قتلهای حکومتیدر جمهوری اسلامی؛ روایت تهی کردن انسان است در شکنجهگاهها از انسانیت خویش و آنگاه به تسخیر درآوردن اراده آنها به خدمت حکومت؛ بازنمایی گستره کارکرد وزارت اطلاعات است در نفوذ در سازمانها و گروههای مخالف و از این راه شکار مخالفان. و سرانجام نشانیست از کارکرد اسلام سیاسی.
فرحناز در این کتاب از خود میگوید؛ کودکی که پنداری سیاست برایش یک بازی کودکانه بوده. از دوازده سال زندان میگوید؛ نخست به عنوان مبارزی تسلیمناپذیر و بار دوم به عنوان مبارزی شکستخورده: «هیچوقت در ذهنم نمیگنجید که چنین وقایع هولناکی در زندگی کوتاهم روی دهد… رؤیاهای دوران کودکی و نوجوانی و جوانیام درهمشکسته. آرزوهایم به خاکستر نشسته و به تاراج رفته… با تمام تلاش و کوششم نتوانستهام خودم را از تلاطم سنگین و وحشتناک آن دوره بیرون بکشم… میترسم که بعضی از کلمات را بنویسم و یا از بر زبان راندن آنها وحشت دارم. هنوز میترسم، هنوز از خودم خجالت میکشم، هنوز وجدانم در عذاب خطای بزرگیست که مرتکب شدهام. شبانهروز در ناآرامی بهسر میبرم.»
ایرج مصداقی با فراهم آوردن این کتاب گامی بزرگ در بازگشایی قتلهای حکومتی برداشته است. کار او در بررسی تاریخ حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران جایگاهی ویژه دارد و به حتم منبعی ارزشمند خواهد بود برای پژوهشگران.
“رازگشایی از قتل کشیشهای مسیحی” را “پژواک ایران” در ۴۰۵ صفحه منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.