سالهای آغازینِ دههی ۱۳۰۰ خورشیدی، سالهای پررونقِ نمایش و تئاتر در ایران بود، طوری که میتوان آن را سالهای شکفتنِ تئاترِ مدرن در ایران نامید. در این برگ و برهه از تاریخ، آنچه بیشتر شایان توجه است همکاریِ نزدیکِ گروههای مختلف جامعه است که تقریباً با هدفی یگانه ــ اعتلای زنان ــ بههم پیوسته بودند: مردان روشنفکر،[1] زنان نوخواه، و هنرمندانی زبده از اقلیتهای مذهبی. با وجود این، هنوز حضور در مجالس تفریحی و تئاتر و سینما ــ جز در مواردی استثنائی ــ صرفاً به مردان اختصاص داشت.[2] بازیگری در تئاتر که دیگر جای خود داشت. اگر هم لازم میشد مردان با لباسهای زنانه جای خالیِ بازیگرانِ زن را پر میکردند. در همین میان، پیشآمد و پیشنهادی سبب شد که اولین نمایشنامهی ساختِ زنان، با بازیگریِ زنان، و با مضمون آزادیِ زنان و کشف حجاب، به روی صحنه برود.[3]
ماجرا به یکی از جلسات جمعیت نسوان وطنخواه باز میگردد؛ انجمنی که در همان روزها، یعنی در سال ۱۳۰۱ خورشیدی، پایهگذاری شد. چنانکه نورالهدی منگنه،[4] منشی اول جمعیت، تعریف میکند: در یکی از جلساتِ هئیت مدیره (احتمالاً در اوایل سالِ ۱۳۰۳) «پیشنهاد نمودم که خوب است یک کلاس برای زنان بیسواد دائر کنیم و بعد آن را بهصورت یک دبستان در بیاوریم. این پیشنهاد مورد کمال موافقت قرار گرفت. اما برای تهیه و تشکیل چنان کلاسی پول نداشتیم.»[5]
سپس او پیشنهاد میکند که نمایشی در تهران ترتیب بدهند و از آن راه، هزینهی کلاسهای اکابرِ زنان را تأمین کنند. نورالهدی مینویسد از آنجا که در آن اوقات نمایش یا سینما رفتن برای زنان ممنوع بود، منزل شخصیِ خودش را پیشنهاد کرد. خانهای بزرگ در خیابانِ پردارودرخت و مُصفای شاهپور، کوچهی وزیردفتر، به مساحت دوهزار متر، با اتاقهای بزرگ و کوچکِ تودرتو و متصل بههم که یک سالنِ آن گنجایش سیصد چهارصد صندلی را داشت.[6]
سپس جمعیت نسوان وطنخواه از ادارهی نظمیه برای اجرای این نمایش اجازه میگیرد و کسب تکلیف میکند. نظمیه به آنان اجازه میدهد، مشروط به آنکه کارتهای دعوت، بهنام «عروسی» نوشته شود. در ضمن، بنابه سفارش آنها، برای همسران رؤسای نظمیه نیز کارت دعوت فرستاده شد. نورالهدی ادعا میکند که تمام هزینهی آن نمایش و زحماتش، از قبیل امور مربوط به نجاری و ساختِ سن، دکور، تهیهی صندلی و بوفه و سایر وسائل پذیرایی را شخصاً به دوش گرفت.[7] در آن زمان (دقیقاً یکصد سال پیش) چراغ برق وجود نداشت و با چراغهای زنبوری و نفتی، محوطهی باغ و اتاقها را روشن و پرنور کرده بودند.[8] یک ماه قبل از برگزاری نمایش، نورالهدی دو مستخدم مردِ خانهاش را داماد کرده بود و قرار بود که در پایان نمایش، دو تازهعروس را نیز روی سن بیاورند، تا همهچیز در پوشش یک مجلس عروسی برگزار شود.[9] نورالهدی مینویسد «متأسفانه در آن ایام، زنانِ مسلمان از نمایش چیزی نمیدانستند و ناچار من دست به دامان خانم ترمان ]طریان[ ارمنی زدم.»[10] اما تمام ماجرا این نبود. وارتو طِریان و دو نفر دیگر از بانوان ارمنی که عهدهدار اجرای این نمایش شدند[11] از زبدهترین بازیگران زن آن روزگار ایران بودند. با وجود این، آنها «افتخاراً» و بدون دریافت وجهی تقبل کردند که در این نمایش نقش بازی کنند.[12] احتمالاً یکی از دو بازیگرِ دیگر، دختر خردسالِ وارتو، آلِنوش طریان (بعدها، بانوی اخترفیزیکِ ایران) بود.
وارتو طریان (۱۲۷۵-۱۳۵۳ خورشیدی) با نام هُنری لالا (یا لاله[13])، یکی از نخستین زنانی است که در ایران به روی صحنهی تئاتر رفت. او در سوییس فن بیان و بازی در تئاتر را آموخته بود. و در سالهای ۱۳۰۰ و ۱۳۰۱ در تهران در چند نمایشنامهی مختلف و با همکاری همسر کارگردانش، آرتو طریان، به روی صحنه رفته بود.[14]
حالا کارگردانی این نمایشِ «مخصوص بانوان» بر عهدهی خودِ وارتو طریان بود.[15] نام نمایش را «آدم و حوا» گذاشتند.[16] احتمالاً این نخستین نمایشی بود که به تهیهکنندگی و بازیگری زنان در ایران به اجرا در میآمد.[17]اعضای جمعیت نسوان وطنخواه کارتهای بهاصطلاح «عروسی» را چاپ کردند؛ ردیف اولِ تماشاگران را سه تومان، ردیف دوم را دو تومان و ردیف آخر را یک تومان قیمت گذاشتند.[18]
سرانجام در ۲۷ رمضان ۱۳۴۲ (۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۳ خورشیدی) نمایش «آدم و حوا» در خانهی نورالهدی منگنه به اجرا درآمد.[19]
اما چرا در ماه رمضان؟ بهگفتهی نورالهدی منگنه، «در آن ایام، شبهنگام، آمدوشد در کوچهها ممنوع بود و چنانچه کسی نامِ شب را نمیدانست، قادر نبود که از دست شبگردها فرار کند… اما شبهای رمضان آمدوشد تا صبح آزاد بود.»[20]در نتیجه آنها یکی از آخرین شبهای رمضان را برای اجرای نمایش و حضور بانوانی از «خانوادههای اصیل» تهران انتخاب کردند. در میان مدعوین بانوان ممتازی چون افسرالسلطنه (مادربزرگ هویدا)، همسر میرزا یحیی دولتآبادی و نیز همسر وثوقالدوله نیز حضور داشتند.[21] با این حال، همهی خانمها با چادر مشکی و پیجهی سیاه حاضر شدند.[22]پردهی اول نمایش بهخوبی اجرا شد. در تنفسِ میان دو پرده، مهمانان مشغول صرف شیرینی، آجیل و غیره شدند که درِ حیاط را بهشدت کوبیدند. دو پاسبان و دونفر از مستخدمانِ صاحبخانه، جلوی درِ خانه مراقب بودند و پیدرپی خبر میرسید که از کمیسریا (کلانتری) و نظمیه دستور رسیده که فوراً متفرق شوند.[23]
نورالهدی مینویسد، نخست ما قبول نکردیم. خانمها زیر بار این حرفها نمیرفتند و همه یکزبان میگفتند «اینجا چیزی بر خلاف شئون اخلاق یا اجتماع و حکومت نیست… »[24] برخی پیشنهادِ مقاومت کردند و بعضی هم گفتند دستهجمعی به کلانتری برویم. با این همه، با صوابدید خانمهای سرشناس، قرار شد مهمانان متفرق شوند.[25]
وارتو طریان، بعدها طی مصاحبهای، برشهامت اعضای جمعیت نسوان وطنخواه، بهویژه، محترم اسکندری گواهی داد و گفت: او بود که میان ترس و وحشتِ حاضران همه را دلداری میداد و فریاد میزد «چه دژی ممکن است محکمتر و امنتر از این خانه وجود داشته باشد؟ قریب پانصد زن از خانوادههای اصیل و نجیب تهران اینجا حضور دارند. خانمها! هرکس بهحیثیت و شرافتش پایبند است از جای خود حرکت نمیکند. تا ببینیم کی جرئت و جسارت دارد وارد این مجلس شود.»[26]
ولی چارهای نبود و مهمانان متفرق شدند. بهگفتهی بدرالملوک بامداد، زنها از بیم بیآبرویی و بازخواستِ شوهران «با شتاب و دلهره از پشت بامها، خانهبهخانه، فرار کردند».[27]
صبح آنروز در برخی مساجد و منابر، ناسزا گفتند و تکفیر کردند. نورالهدی منگنه مینویسد «از فردای آن روز در مسجد ترکها با توصیهی حاج آقا جمال به من فحش میدادند …»[28] برخی واعظان معروفِ تهران بر منابر گفتند:
«صاحبخانه توطئهی کشف حجاب را فراهم کرده بود که در پردهی اول نمایش، مفاسد و مَضراتِ وجودِ چادر و بودنِ حجاب را نشان دهد. در پردهی دوم، محاسن و راحتی و خوبیهای برداشتن چادر را نشان داده، بعد همگی چادرها را از سر برداشته، صاحبخانه بدون چادر با دستهگلی بر دست و چتری بر روی سر گرفته، به جلو و دیگر زنان بدون چادر، به دنبال او از خانه بیرون آمده، به کوچهها و خیابانهای بزرگ و کوچک بروند… تا مردم از آنان پیروی کرده، چادرهای خود را به کنار بیندازند و وسیلهی کشف حجاب شده باشند. بعضی از وعاظ گفتند دیشب پنجهزار زن با گُل دور شهر گردیدند و مردم را بهکشف حجاب دعوت کردند. این گفتگوها در شهر پیچید؛ مخصوصاً در مسجدها ولولهی عجیبی ایجاد کرده بود …»[29]
از همین گزارشِ آمیخته به بزرگنمایی میتوان دریافت که موضوعِ نمایش «کشف حجاب» بوده است هرچند ما از داستانِ نمایش، دیالوگها و جزئیات آن چیزی در دست نداریم.[30]در عین حال، واعظان تهران، برای برانگیختنِ افکار عمومی، ماجرا را یک کلاغ چهل کلاغ کرده بودند. تعداد زنانِ حاضر در نمایش حداکثر پانصدنفر بود نه پنجهزار. و قرار هم نبود که آنها دور شهر بگردند و مردم را به برداشتن حجاب دعوت کنند. اصلاً چنین چیزی در آن زمان ممکن نبود. عینالسلطنه، برادرزادهی ناصرالدینشاه، بهرغم آنکه نظر خوبی به کنشهای زنان نداشت، در همان روزها در خاطرات خود نوشت:
«از دیروز شهرت کرده که در حوالیِ خانهی وزیردفتر… جمعی از خانمها دعوت داشتند و قرار گذاشته بودند پاسی از شب رفته بدون چادر و پیچه بیرون آمده در خیابانها حرکت کنند. به نظر عقلاً بعید آمد. اولاً خانمهای ما این شجاعت… را ندارند، ثانیاً آژان و مردمِ شهری ممکن نبود بگذارند به سلامت قدمی بردارند. همان ساعت همه را میکشتند.»[31]
اما شایعات، تنها محدود به بزرگنماییِ ابعاد و پیامدهای نمایش نبود، آنها در مورد بانوان حاضر در نمایش نیز دروغهای شاخدار و مضحکی نیز گفته بودند. عینالسلطنه مینویسد: «امروز شایع است شش نفرِ آنها را نظمیه توقیف نموده، یکی زن شیخ علی دشتی، دیگری بدرالملوک زن صبا، یکی دیگر زن ملکالشعرا…»[32] طُرفه آنکه، بهقول افسانه نجمآبادی «هر سه مردِ نامبرده از پشتیبانان سردار سپه بودند و علی دشتی هرگز ازدواج نکرده بود!»[33]
در واقع، هرگاه زنان ایران مبادرت به اقدامی تازه میکردند، کنش آنان، بهویژه در مورد بیحجابی، به مقولاتی مثل جمهوریخواهی،[34] الحاد، دهریگری، بابیگری یا بهائیگری گره میخورد.[35] اینها کدهایی بود که افکار عامهی بیخبر را بهآسانی برمیانگیخت و آشوب به پا میکرد. ابزاری چندمنظوره که هم زنانِ کنشگر را سر جای خود مینشاند و هم رقبای سیاسی را تضعیف میکرد.
به هر رو، سخنانِ واعظان تهران و شایعاتِ اهالی کارِ خود را کرد و شب بعد (۲۸ رمضان) گروهی درِ خانهی نورالهدی منگنه (میزبانِ نمایش) را شکستند، وارد خانه شدند و با چوب و سنگ به جانِ او افتادند. مستخدمین او را، در حالی که بهشدت مجروح شده بود، از چنگ مهاجمان درآوردند. مهاجمان اثاثیهی گرانبهای او را بهیغما بردند و گوشههایی از خانه را به آتش کشیدند. بهگفتهی نورالهدی منگنه در دو سه روز باقیماندهی ماه رمضان «بیش از چهل پنجاه هزار» فحش و ناسزا نثارش کردند. و اهل محل، مسخرهاش میکردند.[36] او از بیم جان، خانهای اجاره و به آنجا نقل مکان کرد. تا دو سه ماه بر بستر بیماری افتاده بود. و جز یکی دو نفر از اعضای جمعیت نسوان وطنخواه کسی جرئت نمیکرد به دیدنش برود.[37]
اما آبها که از آسیاب افتاد، دوباره جلسات جمعیت تشکیل شد و از عوایدِ نمایش «آدم و حوا»، کلاس سوادآموزی (اکابر) را برای زنان بزرگسال تهران به راه انداختند. و زنانِ بزرگسالِ بیسواد استقبالی شایان کردند.[38]
مدتی بعد در جلسهی جمعیت قرار شد که یکی دو نماینده از طرف جمعیت نزد یکی دو نفر از واعظانِ مشهور تهران بروند و سبب آن غوغا را جویا بشوند و سرمنشأ ماجرا را بیابند. بهویژه کنجکاویِ آنان از این رو بود که قبلاً با نظمیه هماهنگ کرده و توافق آنان را بهدست آورده بودند.[39] حتی مادرِ ادیبالسلطنهی سرداری (معاون ادارهی نظمیه و دایی امیرعباس هویدا) نیز در میان مدعوین بود.[40] پس، بهزعم اعضای جمعیت، سرچشمهی ماجرا باید در جای دیگری بوده باشد.
در نتیجه، چند نفر از خانمها نزد میرزا عبدالله، واعظ مشهور رفتند. (احتمالاً میرزا عبدالله سبوحی تهرانی، مدرس مدرسهی سپهسالار و از شاگردانِ شیخ فضلالله نوری) خانمها پس از تعارفات معمول رو به واعظ کرده گفتند: آیا حضرتعالی به قیامت و پل صراط اعتقاد دارید؟ گفت: بلی. سپس گفتند: «بهخدای یکتا، آن زنان که متجاوز از سیصد نفر بودند، روی همان پل صراط گریبان شما را گرفته و خواهند گفت که در شب ۲۷ رمضان ما نیت برداشتنِ حجاب را نداشتیم… پس این عده خانمها که مورد تهمت قرار گرفتهاند از شما جواب خواهند خواست.» میرزا عبدالله از آنها عذرخواهی کرد و اظهار داشت که قضیه را اشتباه بهگوش او رساندهاند. نمایندگان جمعیت گفتند، بهتر است بنویسید تا بقیهی خانمهای حاضر در نمایش نیز متوجه عذرخواهی شما بشوند. او قلم برداشت و متنی نوشت. منتها وقتی یکی از خانمها گفت که «این شرح را ما در روزنامه درج خواهیم کرد» میرزا عبدالله ورقه را پس گرفت و پاره کرد.[41]
یک روز هم رفتند منزل آقا جمال واعظ (احتمالاً جمالالدین نجفی، برادر آقا نجفی اصفهانی معروف، از مراجع تقلید و از دوستان سیدحسن مدرس) او اقرار کرد که «چند نفر از مخدرات» گزارش غلط به او دادهاند؛ در نتیجه، پس از شنیدن این مطلب به سرتیپ درگاهی تلفن کرده و گفته بود «دو پرده نمایش در چنان خیابان و فلان خانه امشب اجرا میشود، اگر متفرق نکنید و اگر این دو پرده نمایش به اتمام برسد، فردا رئیس نظمیه نخواهی بود.»[42]
حالا خانمهای جمعیت متوجه شده بودند که قضیه از کجا آب میخورد. البته گزارشی که نورالهدی منگنه سالها بعد در گفتوگو با پری شیخالاسلامی بهدست میدهد، قدری با روایت پیشینِ او متفاوت است: او در مورد آقاجمال میگوید «… او آنقدر قشری بود که حاضر نبود حتی حرفهای مرا بشنود و میگفت: بنشینید توی خانه لباس بدوزید و بشویید.»[43]
طبیعی است که نورالهدی منگنه در روایت اخیر خود، جسارت بیشتری به خرج داده و حقیقت را هویداتر ساخته بود. علما و واعظانِ تهران نیز بیتردید هدفِ گردانندگانِ نمایش را بهدرستی دریافته بودند و کسی به آنان گزارش غلط نداده بود. احتمالاً از میان حدود پانصد زن مدعو، یک نفر، پیشتر به آقاجمال گفته بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. و واعظان تهران به ابعاد و دامنهی ماجرا آبوتاب داده بودند. موضوع نمایشنامه نیز بهاحتمال قوی، همان قضیهی «کشف حجاب» بوده است. نکتهای که بر این ادعا گواهی میدهد هویتِ نویسندهی نمایشنامه است. نمایشنامهنویسِ «آدم و حوا» کسی نبود مگر میرزادهی عشقی.[44] کسی که نه قصهی آدم و حوا را قبول داشت نه حجاب را. او در ماجرای آفرینش، پیرو داروینیسم بود، چنانکه سرود:
قصهی آدموحوا دروغ است، دروغ
نسل میمونم و افسانه بوَد از خاکم[45]
و در قضیهی حجاب نیز موضعی مشخص و نمایان داشت و چادر را «کفن سیاه»[46] مینامید:
چیست این چادر و این روبندهی نازیبنده؟
گر کفن نیست، بگو چیست پس این روبنده؟[47]
او پیشبینی کرده بود که بهتدریج موضوع کشف حجاب زمزمهوار در جامعه خواهد پیچید و به الغای رسمِ روگیری خواهد انجامید:
کمکم این زمزمه در جامعه آغاز شود
با همین زمزمهها روی زنان باز شود[48]
بههر ترتیب و هر شکل، جمعیت نسوان وطنخواه با اقدام جسورانه و ابتکاریِ خود، گامی دیگر به سوی آزادی زنان و ورود آنان به عرصههای اجتماعی برداشت. بهقول بدرالملوک بامداد «هرچه شد قدمی نو برداشته ]شد و[ روزنهی نوری گشوده گردید.»[49]
به هر رو، پس از مدتی، اعضای جمعیت نسوان وطنخواه تصمیم گرفتند که تابوی ممنوعیت ورود بانوان به سینما را نیز بشکنند. آنها شرایط را مهیا کردند تا در خیابان امیریهی تهران خانهای برای سهشب اجاره کرده و در آن محل سینمایی برپا کنند. آنها محل سینما را هوشمندانه انتخاب کرده بودند. در خیابان امیریه، در تهرانِ آن روزگار، زنان از آزادی بالنسبه بیشتری برخوردار بودند و بهقولی آنجا تفرجگاه آنان بود. چنانکه عینالسلطنه در وصف امیریه مینویسد: «عصرها این خیابان محل تفرجِ آنهاست. طوری جمعیت میشود که آژان مواظب است زنومرد داخل نشوند…»[50]
اجارهی آنجا نیز از قرار شبی ده تومان شد که در آن روزگار مبلغی گزاف بود. با کسب اجازه از شهربانی، بانوان تهران برای تماشا آمدند و استقبال آنان از این شبها نیز شایان توجه بود.
این بار اما ماجرا بهخیر و خوشی تمام شد.[51]
زنانِ نوخواه و مبارز ایران، قلمرو تازهای را بهروی خود گشوده بودند.
[1] از جمله میتوان به سعید نفیسی، سیدرضا هنری، غلامعلی فکری، مشفق کاظمی، صادق مقدم و کامران همایونی اشاره کرد. بنگرید به: آندرانیک هویان (۱۳۷۹) آرتو طریان و وارتو طریان. فصلنامهی تئاتر، پاییز و زمستان ۱۳۷۹، شمارهی ۲۴ و ۲۵، ص۲۸۲.
[2] بدرالملوک بامداد (۱۳۴۸) زن ایرانی: از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید. انتشارات ابن سینا، ج۲، ص۷۵.
[3] اجرای نمایشی «برایِ» زنان ایران، بیسابقه نبود. برای مثال، انجمن خواتین در ۱۲۸۹ خورشیدی نمایشی را با حضور پانصد زن برگزار کرد و عواید آن صرف امور خیریهی مربوط به زنان شد. (بنگرید به:
Janet Afary (1996) The Constitutional Revolution 1906-1911: Grassroots Democracy, Social Democracy, and the Origins of Feminism, New York: Columbia University Press, p.196.
و نیز بنگرید به: نشریهی ایران نو، قابل دسترسی در این لینک.) اما اجرای نمایشی برای زنان، توسط بازیگران زن، و با موضوع آزادی زنان، امری بیسابقه بود.
[4] نام فامیلیِ او برگرفته از شغل درباریِ پدربزرگش میرزا محمدحسین سررشتهدار، معروف به میرزا محمدحسین منگنه بود. نامبرده در دورهی قاجار، مسئول مُهر و منگنهی پادشاهی بود. بنگرید به: نورالهدی منگنه (۱۳۴۴) سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من. بیجا، بینام، ص۲.
[5] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۱.
[6] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۲. در برخی منابع ــ از جمله بنگرید به روزنامهی همشهری و نیز ویکیپدیا مدخل آدم و حوا (نمایش) ــ محل برگزاری این نمایش، به اشتباه «پارک اتابک» درج شده است. این اشتباه احتمالاً از کتاب انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه نشئت گرفته است؛ این کتاب، برگردانِ فارسیِ بخشی از کتاب انقلاب مشروطهی ایران اثر ژانت آفاری است. آفاری در کتابِ خود به برگزاری نمایشی در «باغ اتابک» اشاره میکند؛ منتها نمایشی که سالها قبل (۱۲۸۹ خورشیدی) توسط «انجمن خواتین ایران» برگزار شد، نه توسط «جمعیت نسوان وطنخواه». بنگرید به:
Janet Afary (1996) The Constitutional Revolution 1906-1911: Grassroots Democracy, Social Democracy, and the Origins of Feminism, New York: Columbia University Press, p.196.
مترجم فارسی، عنوانِ Anjuman of Ladies of the Homeland را به «انجمن نسوان وطن» بازگردانده که شباهت زیادی به عنوان «جمعیت نسوان وطنخواه» دارد. (بنگرید به: ژانت آفاری (۱۳۷۷) انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه. ترجمهی جواد یوسفیان، نشر بانو، ص۴۲.)
در حالی که این عنوان میبایست به «انجمن خواتین ایرانی» برگردانده میشد. (همانطور که در مرجع گزارشِ آفاری، یعنی روزنامهی ایران نو، ۱۴ ربیعالثانی ۱۳۲۸، شمارهی ۱۸۷، ص۳ آمده است. گزارش این روزنامه از نمایش «باغ اتابک» تحت عنوان «نمایش انجمن خواتین ایرانی» نشر شده است. قابل دسترسی در این لینک.)
البته آفاری در برگردانِ لفظ «ایرانی» کلمهی Homeland را بهکار میگیرد که تا اندازهای گمراهکننده است. خودِ او در یادداشتها و مراجعِ انتهای کتاب، اشتباهش را تصحیح کرده و لفظ Iran را جایگزین ساخته است. بنگرید به:
The Constitutional Revolution 1906-1911, p.375, note 87.
مترجم فارسی، تعداد بانوان حاضر در نمایش انجمن خواتین را نیز به اشتباه بهجای پانصد نفر، پنجهزار نفر ذکر کرده است. (این اشتباه نیز به منابع فارسی راه یافته است.) بنگرید به: انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه، ص۴۲. به هر رو، نمایش «آدم و حوا» که موضوع این مقاله است و نمایش «باغ اتابک»، دو نمایش متفاوت است که در دو سال متفاوت (۱۲۸۹ و ۱۳۰۳)، و توسط انجمنهایی متفاوت، در مکانهایی متفاوت برگزار شده است.
[7] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۲.
[8] همان.
[9] همان.
[10] پری شیخالاسلامی (۱۳۵۱) زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران. چاپخانهی مازگرافیک، ص۱۵۶.
[11] عینالسلطنه در همان روزها، در خاطرات خود، ضمن گزارشی زنستیزانه، تأیید میکند که بازیگران این نمایش، زن بودهاند: «…]نمایش[ خیلی خنک و خیلی بیمزه (معلوم است هنوز مردهای ما آکتور قابل ندارند چه رسد به زنها)…» بنگرید به: قهرمانمیرزا سالور (۱۳۷۹) روزنامه خاطرات عینالسلطنه: روزگار پادشاهی احمدشاه قاجار، از زمزمه جمهوری تا تاجگذاری رضاشاه پهلوی. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، انتشارات اساطیر، ج۹، ص۷۰۱۵.
[12] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۲.
[13] خسرو شهریاری (۱۳۸۶) کتاب نمایش: فرهنگ شخصیتها، اصطلاحها، تعبیرها و سبکهای نمایشی. نشر ارزان، دفتر یکم، ص۳۱۱.
[14] حمید شعاعی (۱۳۵۲) صدای پا …: تاریخچهای از سینمای ایران. چاپخانهی گیلان، ص۴۹.
[15] زن ایرانی: از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید. ج۱، ص۵۶. غلامحسین مصاحب در دائرةالمعارف فارسی کارگردانِ نمایش یادشده را میرزادهی عشقی میداند. غلامحسین مصاحب (۱۳۸۱) دایرةالمعارف فارسی، انتشارات امیرکبیر، ج۱، ص۱۴۲، ذیل مدخل «اسکندری». در واقع، متن نمایشنامه از میرزادهی عشقی بود نه کارگردانیِ آن. اما این احتمال نیز منتفی نیست که عشقی در مورد طرز ادای عبارات و دیالوگها به کارگردان اصلی، وارتو طریان، راهنماییهایی ارائه کرده باشد.
[16] نورالهدی منگنه نام نمایش را «سیب و آدم و حوا در بهشت» بهخاطر میآورد. بنگرید به: زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۶.
[17]عبدالحسین ناهید (۱۳۶۰) زنان ایران در جنبش مشروطه. تبریز: نشر احیا، ص۱۱۵.
[18] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۶.
[19] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۲. نویسنده در جایی دیگر، تاریخ ۲۷ رمضان ۱۳۴۱ (مصادف با ۱۳۰۲ شمسی) را به دست میدهد. بنگرید به: نورالهدی منگنه (۱۳۳۷) دیوان اشعار نورالهدی منگنه. تهران: کتابفروشی ابن سینا، ص۱۰. و خود او سالها بعد، در گفتوگویی با پری شیخالاسلامی سال ۱۳۰۲ را ذکر میکند. بنگرید به: زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۶. اما عینالسلطنه در کتاب خاطرات خود، که بر اساس وقایع هر سال نوشته شده است، خبر نمایش را در ردیف وقایع سال ۱۳۰۳ (۱۳۴۲ قمری) ثبت میکند. بنگرید به: روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، صص۷۰۱۴ و ۷۰۱۵.
[20] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۶.
[21] همان.
[22] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۳.
[23] همان.
[24] همان.
[25] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۷.
[26] زن ایرانی: از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، ج۱، ص۵۷.
[27] همان.
[28] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۷.
[29] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۳ و ۳۴.
[30] تنها موردی که طی نگارش این مقاله، بهچشم نگارنده رسید همان یک سطری است که عینالسلطنه در خاطرات خود مینویسد: «… ]موضوع نمایش[ تقلیدِ هیزمشکنی بوده که از شدت کار و خستگی به عیال و اطفال خود شِکوه میکرده …» بنگرید به: روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج۹، ۷۰۱۵.
[31] روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج۹، ص۷۰۱۴.
[32] همانجا، ج۹، ۷۰۱۵.
[33] افسانه نجمآبادی (۱۴۰۱) چرا شد محو از یاد تو نامم؟ ترجمهی شیرین کریمی، نشر بیدگل، ص۳۴۱.
[34] چنانکه یحیی آرینپور مینویسد، در همان سال ۱۳۴۲ هق (۱۳۰۳-۱۳۰۲ خورشیدی) بود که «نغمهی جمهوری ساز شد.» بنگرید به: یحیی آرینپور (۱۳۷۹) از صبا تا نیما: تاریخ ۱۵۰ سال ادب فارسی. انتشارات زوار، ج۲، ص۳۶۲.
[35] همانجا، ص۳۴۱.
[36] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص ۳۴.
[37] همانجا، ص۳۵.
[38] همان. بهگفتهی نورالهدی منگنه این نخستین کلاس سوادآموزی برای زنان بزرگسال در ایران بود. (ص۳۵) اما واقعیت این است که تشکیل کلاسهای اکابر برای زنان، امری بیسابقه نبود. مثلاً بیبیخانم استرآبادی در حدود ۱۲۸۶ خورشیدی، کلاس اکابری در تهران بهراه انداخت که زنانی ۴۷ تا ۶۰ ساله در آن نامنویسی کردند. بنگرید به: مهرانگیز ملاح (۱۴۰۲) از زنان پیشگام ایران: خدیجه افضل وزیری، دختر بیبیخانم استرآبادی. نشر و پژوهش شیرازه، ص۲۸.
[39] همان.
[40] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۶.
[41] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۳۵.
[42] همانجا، ص۳۷.
[43] زنان روزنامهنگار و اندیشمند ایران، ص۱۵۷.
[44] الیز سانساریان (۱۳۸۴) جنبش حقوق زنان در ایران: طغیان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ تا انقلاب ۵۷. ترجمهی نوشین احمدی خراسانی، نشر اختران، ص۶۴.
[45] علیاکبر مشیرسلیمی (۱۳۵۰) کلیات مصور عشقی. انتشارات امیر کبیر، ص۳۶۹.
[46] در واقع «کفن سیاه» عنوان یکی از نمایشنامههای بلند و منظوم میرزادهی عشقی است در مخالفت با حجاب. بنگرید به: کلیات مصور عشقی. انتشارات امیر کبیر، صص۲۰۱ تا ۲۱۹.
[47] همانجا، ص۲۱۸.
[48] همانجا، ص۲۱۹.
[49] زن ایرانی: از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، ج۲، ص۷۵.
[50] روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، ج۸، ص۶۴۹۵.
[51] سرگذشت یک زن ایرانی: شمّهای از خاطرات من، ص۴۰.