همچون دیگر عرصهها، مرجعیت و اعتبار در تاریخ روزنامهنگاریِ معاصرِ ایران نیز به مردان صاحبنام تعلق داشت، کسانی همچون میرزا صالح شیرازی، میرزا تقیخان امیرکبیر، میرزا ابوالحسنخان نقاشباشی، میرزا جهانگیرخان شیرازی، میرزا علیاکبر قزوینی (دهخدا)، میرزا قاسمخان تبریزی و سید حسن کاشانی که آغازگر این مسیر شناخته میشدند. اما با پیدایش جنبش آزادیخواهیِ زنان در دوران مشروطه، آنان نیز پا به فضای مطبوعات گذاشتند و به انتشار روزنامه و نشریه برای زنان پرداختند. انتشار این روزنامهها، صدای غایب و سرکوبشدهی زنان را به گفتمان مردانهی حاکم بر جامعه وارد کرد و خواستهها و مطالبات از یاد رفتهی زنان را مطرح کرد. در نتیجه، زنانی که همواره به پردهنشینی و سکوت در اندرونیها محکوم بودند، نمایندگانی در فضای اجتماعی و سیاسیِ ایران یافتند.
چاپ این نشریات در شرایطی رخ داد که هنوز زنان اجازهی خواندن و نوشتن نداشتند و مدارس دخترانهای که به همت زنان گشایش یافته بود، با خشم و خشونت گروههای مذهبی متعصب به آتش کشیده میشد. در چنین دورانی زنانی همچون دکتر کحال، مریم عمید، محترم اسکندری، صدیقه دولتآبادی و فخرآفاق پارسا نه تنها پشت چادر سیاه و روبندهی سفید پنهان نشدند و به پستوهای خانه عقبنشینی نکردند، بلکه با جسارت قدم در عرصهی رقابت با مردانِ روزنامهنگار گذاشتند و برای دفاع از حقوق زنان به مجادلههای قلمی پرداختند. مروری بر سرگذشتِ این زنانِ روزنامهنگارِ پیشگام نشان میدهد که آنچه بهعنوان روزنامهنگاریِ زنان برای ما به یادگار مانده، حاصل مبارزهی زنانِ مقاومی است که کلماتشان بزرگترین سلاحِ آنها در نبرد با جهل، تعصب، استبداد، تبعیض، ظلم و سرکوب بود. در دوران پس از انقلاب، شمار زیادی از زنانِ روزنامهنگار به علت پرداختن به حقوق زنان به زندان افتادند یا تن به ترک وطن و تبعید دادند اما قلمی که زنان آزادیخواه پیشگام در دستانِ ما گذاشتند، میراثی جاودانه است و همواره زنانی خواهند بود که قلمِ افتاده از دستِ خواهرانشان را بردارند و بهجای آنان از زن، زندگی و آزادی بنویسند.
دکتر کحال، ریشهی استوار زنان
عفت سیاح سپانلو، مشهور به دکتر کحال، اولین زن روزنامهنگاری بود که نشریهای اختصاصی برای زنان چاپ کرد و در دورانی که روزنامهنگاری در انحصار مردان بود، به اولین زنِ صاحبامتیاز و سردبیر و ناشر در مطبوعات بدل شد. او دخترِ میرزا محمد حکیمباشیِ همدانی بود که این امکان را برای دخترش فراهم کرد تا تحصیلاتش را در مدارس مبلغان مسیحی در تهران تکمیل کند و نزد میسیونرهای آمریکایی در ایران طبابت بیاموزد و بهعنوان نخستین زنِ چشمپزشک اجازهی طبابت کسب کند. او با دکتر حسین کحال، از مشروطهخواهان و مدافعان حقوق زنان، ازدواج کرد و از تشویق و حمایت همسرش برای چاپ نشریهای مخصوص زنان بهرهمند شد. اولین روزنامهی اختصاصی زنان با نام دانش در سال ۱۲۸۹ شمسی، چهار سال پس از مشروطه، منتشر شد و در نخستین شماره ماهیت و رویکرد خود را چنین معرفی کرد: «روزنامهای است اخلاقی، ]در باب[ علم خانهداری، بچهداری، شوهرداری، مفید به حال دختران و نسوان و به کل از سیاست و پلتیک سخنی نمیراند.» هرچند حالوهوای حاکم بر این نشریه با مبارزات اجتماعی و سیاسیِ زنان پس از مشروطه همخوان نبود اما چاپ اعلامیههای «انجمن نسوان وطنخواه» در این نشریه نشان میدهد که دکتر کحال با جنبش زنانِ ایران آشنایی و ارتباط داشته است.
او با لباس و کلاه فرنگی و کتابی در دست کنار فرزندش روبهروی دوربین نشست و عکس گرفت و شمایل زن تحصیلکرده و اهل دانشی را ثبت کرد که تغییر وضعیت جامعه را ثمرهی آگاهی و سوادِ مادران میدانست و به همین علت بر نقش و تأثیر زنان در تربیت نسل آینده و تحول کشور تأکید میکرد. انگیزهی دکتر کحال از انتشار نشریهی دانش، تشویق زنان به تحصیل علم و دانش بود: «خانم نجیبهی محترمه اگر سواد ندارد، باید خود در پی تحصیل سواد برآید. زیرا زن بیسواد، صاحب عقل و تمیز نخواهد بود. اگر سواد دارد، باید بیشتر اوقات خود را مصروف روزنامه خواندن کند. به جهت اینکه کسی که روزنامه میخواند، همهچیز میداند.» نشریهی دانش یک سال دوام آورد و ۳۰ شماره از آن منتشر شد اما بعد از مرگ همسر دکتر کحال، تداوم نیافت و چاپِ آن متوقف شد. دکتر کحال بنا بر سنتِ آن دوران با برادر شوهرش ازدواج کرد که ثمرهاش چهار فرزند بود ــ خسرو سینایی، سینماگر سرشناس ایرانی، نوهی دختری دکتر کحال بود. دکتر کحال در سال ۱۳۴۴ از دنیا رفت اما در همان دوران کوتاه فعالیت مطبوعاتیاش به رؤیای زنان برای چاپ نشریهای اختصاصی جامهی عمل پوشاند.
مریم عمید، ثمرهی مقاومت زنان
مزینالسلطنه، ملقب به مریم عمید، یکی از زنان روزنامهنگاری بود که راه دکتر کحال را ادامه داد و دومین نشریهی اختصاصی زنان با عنوان شکوفه را در سال ۱۲۹۲ منتشر کرد. او دختر میرسیّد رضی سمنانی، پزشک قشون ناصرالدین شاه و اولین نمایندهی سمنان و شاهرود در مجلس شورای ملی، بود. مریم عمید سواد را نزد پدرش آموخت و تحصیلاتش در زبان فرانسه و عکاسی را نزد دیگر استادان تکمیل کرد. او در شانزدهسالگی با عمادالسلطنه، یکی از شاهزادگان قاجار، ازدواج کرد اما بعد از یک سال جدا شد و هفت سال بعد با فردی روشنفکر که با تفکراتش در زمینهی حمایت از حقوق زنان همسویی داشت، ازدواج کرد. چاپ نشریهی شکوفه، که دو بار در ماه منتشر میشد، چهار سال ادامه یافت. در زمانهای که زنان حق اظهار نظر و ابراز وجود نداشتند و از هیچ حمایتی برخوردار نبودند، تداوم انتشار نشریات مستقلِ زنان بسیار دشوار بود، اما مریم عمید زنی نبود که میدان را خالی کند. نقل کردهاند که یکبار وقتی برای انتشار نشریه با مشکلات مالی مواجه شد، همهی جااستکانیهای نقرهاش را فروخت تا مخارج نشریه را تأمین کند. یکی از علل اهمیت تاریخیِ شکوفه این است که به نشریهی رسمیِ «انجمن همت خواتین» بدل شد و بهطور گسترده در مدارس دخترانه توزیع میشد و در دسترس دختران قرار میگرفت. این نشریه در شکلگیریِ نسلی از زنان آگاه و آزادیخواه نقش مهمی داشت.
شکوفه در ابتدا بیشتر بر موضوعاتی همچون برابریِ حقوق زن و مرد و ترویج دانشاندوزی در میان زنان تمرکز میکرد اما بهتدریج لحن انتقادیتری یافت و به مسائل حساسیتبرانگیز، از جمله انتقاد صریح از سنت ازدواج دختران در سنین پایین، نیز پرداخت. این نشریه همچنین میکوشید اعتقادات خرافی و آداب و رسوم ارتجاعی را متزلزل سازد. یکی از اقداماتی که مریم عمید را در معرض اتهام و آزار قرار داد، انتشار اخبار و گزارشهایی دربارهی زنانِ جهان و دستاوردهای آنان بود تا زنانِ ایرانی از حقوقِ خود آگاه شوند. او به مشارکت سیاسیِ زنان اهمیت میداد و یکی از مهمترین اقداماتش معرفیِ نامزد مورد قبول زنان در انتخابات دورهی سوم مجلس شورای ملی بود که به مخالفت و دشمنی با وی دامن زد. محیط طباطبایی در کتاب تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران دربارهی اهمیت نشریهی شکوفه نوشته است: «پس از تعطیلیِ اجباری نشریهی دانش، خانم مزینالسلطنه رضایت نداد که افق مطبوعات از روزنامهی زنان خالی بماند.» مریم عمید روزنهای را که دکتر کحال با رنج و سختیِ بسیار گشوده بود، برای زنانِ روزنامهنگار باز نگه داشت.
صدیقه دولتآبادی، زبان رسای زنان
صدیقه دولتآبادی فرزند حاجمیرزا هادی، یکی از روحانیون متجدد اصفهان، بود. او تحصیلاتش را نزد معلمان خصوصیِ دارالفنون در خانه تکمیل کرد. تقریباً شانزدهساله بود که با اعتضادالحکما، حکیم دربار ناصرالدین شاه، ازدواج کرد اما اختلاف سنیِ چشمگیرشان سرانجام به طلاق انجامید. صدیقه دولتآبادی بعد از مرگ پدر از اصفهان به تهران رفت و فعالیت در زمینهی امور زنان را آغاز کرد. راهاندازی انجمنهای زنان، تأسیس مدارس دختران و انتشار مجلات زنان او را به یکی از شاخصترین فعالان انقلاب مشروطه و جنبش زنان در ایران تبدیل کرد. زبان زنان سومین نشریهی اختصاصیِ زنان در ایران است که به همت صدیقه دولتآبادی در سال ۱۲۹۸ منتشر شد و بیش از نشریاتِ پیشین به مسئلهی برابریِ جنسیتی و تساوی حقوق زن و مرد در ایران پرداخت و نقش مهمی در شکلگیری و تثبیت و گسترش جنبش زنان داشت. زبان زنان فقط نوشتههای زنان را منتشر میکرد و از همان ابتدا با انتخاب چنین عنوانی به مبارزه علیه سکوت و خاموشیِ تاریخیِ زنان برخاست. در زمانهای که به قول افسانه نجمآبادی، زباندرازی، تنبیهشدنی و زبانِ زنانِ خاطی، بریدنی بود، نویسندگان این نشریه به مجادلهی قلمی با مردان پرداختند و گفتمان غالبِ مردانه را به چالش کشیدند. قمرتاج دولتآبادی در خاطرات خود مینویسد: «روزی را به خاطر دارم که روزنامههای “زبان زنان” را طوری روی هم چیده بودند که فقط “زبان زنانِ” آن که با خط درشت نوشته میشد، به چشم میخورد و در سرتاسر اطاق دیده میشد. من با دقت به آنها نگاه میکردم. خواهرم [صدیقه دولت آبادی] پرسید “به چی اینطور خیره شدهای و نگاه میکنی؟” گفتم “به اینکه زبانِ زنان چقدر دراز شده، نگاه میکنم”. خندهاش گرفت و گفت “الهی که زبانِ زنان روزی از این هم درازتر شود.”»
صدیقه دولتآبادی از مدافعان سرسختِ حق رأی زنان و از مخالفان جدیِ حجاب بود و در نشریهاش بر مشارکت اجتماعی و سیاسیِ زنان تأکید میکرد، امری که آتش خشم روحانیان و اقشار مذهبی را برمیانگیخت. برادر صدیقه که از مجتهدان بانفوذ شهر بود، از او خواست که نشریه را تعطیل کند و خطاب به او نوشت: «من رئیس جامعهی علمای اصفهان هستم. امروز در جمع خودمان نشستی درباره مسئلهی شما و روزنامهتان داشتیم. ما دربارهی مقالهی زنان محجبه بحث و گفتوگو کردیم و تصمیم گرفتیم که انتشار روزنامه متوقف شود. چون روزنامهای زنگراست و آشکارا به نام زنان منتشر میشود. اگر این تصمیم علما مورد موافقت شما قرار نگیرد، ما به دفتر روزنامه میرویم و همهی وسایل آنجا را میشکنیم.» مخالفان مرتجع و متعصب، این نشریه را در خیابانها سوزاندند، به خانه و محل کار صدیقه دولتآبادی حمله کردند، «کانون بانوان» را که بنیان نهاده بود، آتش زدند، بسیاری از دستنوشتهها، نمایشنامهها و کتابهایش را از بین بردند و در پی قتلِ او برآمدند. سرانجام، مخالفت آشکار دولتآبادی با قرارداد ۱۹۱۹ به توقیف نشریهاش انجامید. اما او پس از توقیف زبان زنان، تسلیم نشد و با سفر به کشورهای اروپایی و شرکت در «اتحادیهی بینالمللیِ حقوق زنان» و نگارش مقالاتی دربارهی لزوم استقلال و آزادیِ زنانِ ایرانی در روزنامههای فرانسوی، زبانِ گویای زنان باقی ماند. بعد از انقلاب، سنگِ مزار او را تخریب کردند تا نام و یادی از وی باقی نماند اما صدایش همچنان از زبانِ زنانِ روزنامهنگارِ نسلهای بعدی به گوش میرسد.
فخرآفاق پارسا، همت بلند زنان
فخرآفاق پارسا فرزند پدری مذهبی و سختگیر بود، و به دور از چشمِ او و با کمک مادرش پنهانی به دبستان «دوشیزگان» رفت، همان دبستان دخترانهای که طوبی آزموده برای دختران بنیان نهاده بود. اما مخالفت پدر سبب شد که از ادامهی تحصیلات باز مانَد. پس از ازدواج با فرخدین پارسا در چهاردهسالگی فرصت یافت با معلم خصوصی تحصیلاتش را در خانه تکمیل کند. همسرش که سابقهای طولانی در فعالیتهای مطبوعاتی و همکاری با ملکالشعرای بهار در مجلهی نوبهار داشت، فخرآفاق را به نگارش مقالات برای نشریات تشویق کرد. آن دو در سال ۱۲۹۹ مجوز نشریهی «جهان زنان» را به دست آوردند و فخرآفاق پارسا درحالیکه فقط ۲۲ سال داشت، مسئولیت انتشار مجلهای اختصاصی برای زنان را پذیرفت. مهمترین دغدغهی او که در این نشریه بازتاب مییافت، سوادآموزی و کسب آگاهی زنان و برابریِ زن و مرد بود. او در یکی از مقالاتش با صراحتی بینظیر از وضعیت حقارتبار زنان ایرانی سخن گفت و نوشت «آیا در تمام دنیا ملتی محرومتر از ایرانی سراغ دارید؟ آیا در سرتاسر کره از ما نسوانِ ایران بدبختتر کسی را میشناسید؟ حتی وحشیهای آفریقا بر ما مزیت دارند! زیرا مدتهاست که مسئلهی خریدوفروشِ سیاهان حبشی غدغن شده، با کمال آزادی امرار حیات مینمایند. بیچاره مسلمان! بیچارهتر زن مسلمان! در یک چنین عصری که نهال آزادی در تمام دنیا سر زده، ما از آن محروم… طوق رقیت و بندگی را به گردن ما میاندازند، بیآنکه حقوق مشروعهی ما رعایت شده باشد. هنوز ما را به چشمِ حقارت مینگرند و با ما رفتار عادلانه نمینمایند، هنوز ما را ضعیفه و ناقصالعقل میخوانند! هنوز ما را شریک زندگی خود نمیدانند! بلی ملتی که نصف پیکر خود را که عبارت از زنان میباشد مفلوج بخواهد، این است جزای او که با چشم میبینیم.»
انتشار مقالاتی در انتقاد از ازدواج دختران در سنین کم و همچنین تأکید بر کشف حجاب، لزوم تعلیم زنان و حضور برابرِ زنان و مردان در مشاغل، نشریهی او را به مخاطره انداخت. گروههای مذهبیِ تندرو او را به ضدیت با دین متهم کردند و کافر و بیگانهپرست نامیدند؛ به خانهاش حمله کردند و او از بیمِ جان در خانهی یکی از دوستانش مخفی شد. حسن مدرس در نامهای تند خطاب به امیر اعلم، وزیر معارف وقت، فخرآفاق پارسا را جاهل و فاقد قابلیت برای نگارش و انتشار مطالب عنوان کرد و نوشت «شمارهی پنجم مجلهی جهان زنان را مطالعه کردم… مُجملات و مبهماتی است که از روی جهل و بیاطلاعی از حقوق مشروع و غیرمشروع زنهای مللِ دنیا اظهار شده… اگر نویسنده انکار دارد، بفرمایید حاضر شده… تا واضح شود که صاحب این کلمات ابداً واقف از حقوق زنها به قانون اسلام نیست؛ تا بفهمد که حقوق آنها در قانون اسلام، زاید بر آنچه خیال میکنند، مراعات شده…» در نهایت، نشریهی جهان زنان توقیف و لغو امتیاز شد و فخرآفاق پارسا و همسرش به اراک تبعید شدند، اما از ترس کشته شدن به اتهام بهائیبودن به اراک نرفتند و در قم ماندند. فخرآفاق پارسا اولین زن روزنامهنگار تبعیدی در تاریخ مطبوعات ایران بود و بهرغم رنجهایی که به او تحمیل شد، دست از روزنامهنگاری برای زنان نکشید و بعد از تعطیلی نشریهاش به جمع دیگر زنانِ آزادیخواه در روزنامههای عالم نسوان و زنان میهنپرست پیوست.
محترم اسکندری، قامت ایستادهی زنان
محترم اسکندری دختر شاهزاده محمدعلی میرزا اسکندری و از نوادگان عباسمیرزا بود که نسبش به فتحعلیشاه میرسید. پدرش از بنیانگذاران «انجمن آدمیت» بود، انجمنی که یکی از مهمترین اصولش احترام به حقوق اجتماعیِ افراد، بهویژه زنان، بود. محترم اسکندری تحصیلات ابتدایی را نزد پدری فرا گرفت که پیشرفت ایران را مشروط به وجود زنانِ باسواد میدانست. سپس زبان فرانسه و تاریخ و ادبیات را نزد میرزا علیمحمد محققی آموخت. محترم اسکندری یکی از مهمترین انجمنهای سرّیِ زنان در دوران مشروطه، «جمعیت نسوان وطنخواه»، را بنیان گذاشت که در آن زمان ۷۴ عضو فعال داشت ــ بسیاری از آنان زنانِ تأثیرگذاری همچون نورالهدی منگنه، مستوره افشار، ملوک اسکندری، نصرت مشیری، عصمتالملوک شریفی و هایده افشار بودند. دستیابی به برابریِ حقوقیِ زن و مرد، برخورداری از حق تحصیل برای زنان، مبارزه با حجاب اجباری و تأسیس بیمارستان برای زنان فقیر از مهمترین اهداف این انجمن بود. محترم اسکندری یکی از نخستین زنانی بود که همچون صدیقه دولتآبادی و فخرآفاق پارسا حجاب از سر برداشت. او در سال ۱۳۰۳ در واکنش به انتشار و توزیع جزوهی «مکر زنان»، همراه با شماری از دیگر اعضای «جمعیت نسوان وطنخواه» به میدان توپخانه رفت و این جزوهها را به آتش کشید، امری که به دستگیریِ او و همراهانش انجامید. تعدادی از خطبا و وعّاظ بر منابر مسجدها علیه او و «جمعیت نسوان وطنخواه» سخنرانی کردند و گفتند آنها میخواهند چادر از سر زنان بردارند. در پی رواج شایعاتی مبنی بر بیدینی و فساد اخلاقیِ محترم اسکندری، آزار و اذیتِ او افزایش یافت، تا جایی که بچهها به تحریک گروههای مذهبیِ متعصب در کوچه و خیابان به او سنگ میزدند و وی را به خاطر مشکل کمرش «قوزی» صدا میکردند.
به گفتهی ژانت آفاری، فعالیتهای اجتماعی و سیاسیِ محترم اسکندری از زمان انقلاب مشروطه آغاز شد و او به سرعت به یکی از پیشگامان جنبش آزادیخواهیِ زنان تبدیل شد. محترم اسکندری برای ارائهی نظرات و دیدگاههای «جمعیت نسوان وطنخواه» دست به انتشار نشریهای با عنوان زنان میهنپرست زد. صدیقه دولتآبادی و فخرآفاق پارسا بعد از تعطیلیِ اجباریِ نشریات خودشان به هیئت تحریریهی نشریهی محترم اسکندری پیوستند و در آن قلم زدند. یکی از ویژگیهای متمایز این نشریه بخش ادبیاش بود که آثار زنان نویسنده و شاعر اروپایی را منتشر میکرد. محترم اسکندری در این نشریه به زنان توصیه میکرد که تمامِ وقت و توانِ خود را صرف خانهداری و بچهداری نکنند و به مشارکت در عرصههای اجتماعی و سیاسی روی بیاورند. او فقط چهار شماره از این نشریه را به چشم دید زیرا در پی جراحیِ ستون فقرات در بیستونهسالگی از دنیا رفت. صدیقه دولتآبادی فقدان او را مصیبتی بزرگ دانست و در مرثیهاش نوشت «فراموش نمیکنم که مکرر در کنفرانسها او را مورد سخره قرار میدادند. به گوشِ خود میشنید و ابداً تکدرخاطر حاصل نمیکرد. با عزمِ ثابت و قدمِ قوی رو به مقصود میرفت. در عمرِ خودم این اول زن ایرانی بود که دیدم خسته نشد و فکرِ خود را تعقیب کرد. امیدوارم خواهران وطنم نگذارند زحماتِ آن زن محترمه از بین برود.» محترم اسکندری بهرغم آسیبدیدگیِ ستون فقرات، کمر به تغییر وضعیت زنان بست و در برابر جامعهی مردسالار ایستاد و هرگز زانو نزد. او پیش از عمل جراحی به دوستان و همراهانش در «جمعیت نسوان وطنخواه» سفارش کرد که حتی لحظهای از فعالیت برای زنان بازنایستند.
منابع:
سید فرید قاسمی، نویافتههای زندگیِ نخستین بانوی سردبیر و ناشر مطبوعاتی، فصلنامهی ادبی شوکران، پاییز ۱۳۹۸
محیط طباطبایی، تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، چاپ اول، انتشارات بعثت، ۱۳۶۶
ژانت آفاری، انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه، مترجم جواد یوسفیان، نشر بانو، ۱۳۷۷
اسفندیار دواچی، فخر آفاق پارسا، حاشیهای بر زندگی، کارنامهی مطبوعاتی و نقش او در آزادی و اعتلای زنان ایران، آسو
افسانه نجمآبادی، صدیقه دولتآبادی: نامهها، نوشتهها و یادها، ویراستار مهدخت صنعتی، شیکاگو، ۱۳۷۷