ماشا گِسن نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی-روسی و از اعضای هیئت تحریریهی مجلهی نیویورکر است. او در خانوادهای یهودی در مسکو به دنیا آمد. بعضی از اعضای خانوادهی او، از جمله پدربزرگش، در زمان جنگ جهانیِ دوم در گتوهای آلمان نازی یا در اردوگاههای کار اجباری کشته شدند. مادربزرگِ مادری گسن در موج یهودیستیزی و اخراج یهودیان از دستگاههای دولتیِ شوروی در دوران استالین، از شغل دولتیاش اخراج و بیکار شد. گسن تاکنون جوایز متعددی، از جمله جایزهی ملیِ «کتاب سال یهودیان»، مدال «والنبرگ» دانشگاه میشیگان، «جایزهی ملی کتاب سال آمریکا» در شاخهی کتابهای غیر داستانی و جایزهی روزنامهنگاری «استورا» در سوئد، را دریافت کرده است.
در سال ۲۰۲۳، بنیاد «هاینریش بل» در آلمان اعلام کرد که جایزهی مهم «هانا آرنت» در حوزهی اندیشهی سیاسی را به گسن اهدا میکند. با وجود این، پس از آغاز جنگ اسرائیل و حماس، این بنیاد اعلام کرد که از تصمیمِ خود در مورد اهدای این جایزه به گسن منصرف شده است زیرا او در مقالهی «در سایهی هولوکاست»، که در نیویورکر منتشر شد، شیوهی آلمان در گرامیداشتِ هولوکاست را «ابزار و دستاویز سیاسیِ» افراطگرایان آلمانی برای سرکوب پناهجویانِ مسلمان و توجیه کشتار مردم غزه دانسته است؛ او در این مقاله محاصره و بمباران نوار غزه از سوی اسرائیل را با وضعیت گتوهای یهودینشین آلمان نازی مقایسه کرد. این اقدام بنیاد «هاینریش بل» اعتراضات و واکنشهای فراوانی را در پی داشت؛ معترضان آلمان را متهم کردند که بار دیگر، و اینبار به شیوهای معکوس، میخواهد تعیین کند که «چه کسی یهودی و یهودیِ خوبی است و چه کسی نه». در نتیجهی این اعتراضها سرانجام بنیاد «هاینریش بل» جایزهی «هانا آرنت» را، در مراسمی بسیار جمعوجورتر از روال مرسوم، به ماشا گسن اهدا کرد. آنچه در ادامه میخوانید، متن سخنرانیِ گسن به مناسبت دریافت این جایزه است. [م.]
***
میخواهم دربارهی مقایسه حرف بزنم. چرا مقایسه میکنیم؟ مقایسه میکنیم تا یاد بگیریم. مقایسه یکی از روشهای ما برای فهمِ جهان است. یک رنگ، تنها در میان سایر رنگها است که آن رنگ است. یک شکل، تنها به این دلیل آن شکل است که از دیگر اشکال متمایز است. یک حس تنها زمانی یک حس است که شما احساسات دیگری را تجربه کرده باشید.
مقایسه راهی است برای شناختن دنیا. با این حال، ما دربارهی چیزهایی که با یکدیگر قابل مقایسه نیستند، قوانینی وضع میکنیم. بیایید برای مثال پرتقال و سیب را در نظر بگیریم. چرا سیب و پرتقال را با هم مقایسه نمیکنید؟ هر دو میوهاند، هر دو شیریناند، معمولاً یکی از آن دو ترشتر از دیگری است، یکی پوستِ بیرونیاش خوردنی نیست، دیگری در داخلش تکهای غیر قابل خوردن دارد، هر دو حاوی کالری و مواد مغذی و ویتامیناند، هرچند ویتامین و مواد مغذیای متفاوت از هم دارند، میتوانید از هر دو آبمیوه بگیرید، اما برای آبگیری از هر یک به بند و بساطِ متفاوتی نیاز دارید. به نظرم اینها گزارههای مفیدی برای آشنایی با سیب و پرتقالاند.
همهی مقایسهها بهدردبخور نیستند. معمولاً نویسندگان جوانی که به آنها آموزش میدهم استعارهها، تشبیهات و روشهایی را به کار میبرند که بهجای قابلفهم کردنِ متن، آن را مبهم میکند. این اتفاق بیشتر زمانی رخ میدهد که آنها چیزی معمولی و آشنا ــ چیزی که میشناسیم ــ را با چیز دیگری مقایسه میکنند که تصورش دشوار است. معمولاً در نقد نوشتههای آنها مینویسم که باید دو چیزی را با هم مقایسه کنند که مقایسهشان کاملاً قابلتصور باشد.
جهان غرب، و بهویژه آلمان، وقت و تلاش و سرمایه و خلاقیت و انرژیِ سیاسیِ فراوانی را صرف تخیل هولوکاست کردند. ما ادبیات، تصاویر و آماری داریم که به آسانی برای تصور هولوکاست در دسترس همه است. ما فهم و تجسم تصاویر و حتی خاطرات هولوکاست را برای یکدیگر آسان کردیم. با وجود این، قانونی وجود دارد ــ قانونی که صرفاً منحصر به آلمان هم نیست ــ که شما نباید هیچ فاجعهای را با هولوکاست مقایسه کنید. بنابراین، با نوعی تضاد مواجهایم: ما هولوکاست را با جزئیات تصور میکنیم، اما در عین حال آن را بهعنوان پدیدهای معرفی میکنیم که اساساً غیرقابلتصور است. هولوکاست را شرّی معرفی میکنیم که درک و فهمش ممکن نیست. اما هر چیزی که در زمان فعلی رخ میدهد، قابلتصور است. ما «تصاویر غیرقابلتصور» را میبینیم. وقتی تصاویر و صداهای ضبطشدهی کودکان پناهجویی را دیدیم که در مرزهای آمریکا از خانوادهی خود جدا و در بازداشتگاههای جداگانهای زندانی شدند، این پدیده قابلتصور شد. بنابراین، وقتی در سال ۲۰۱۹ الکساندریا اکازیو کورتز، نمایندهی کنگرهی آمریکا، عبارت «اردوگاههای کار اجباری» را در توصیف این بازداشتگاهها به کار برد، موجی از خشم را برانگیخت زیرا او یک امر قابلتصور (رویّهی مرسوم دولت آمریکا در برخورد با پناهجویان) را در کنار یک امر غیرقابلتصور (هولوکاست) قرار داد. قانونِ وضعشده این است که هیچیک از چیزهایی که میبینیم، میشنویم یا شاهدِ آنایم، با هولوکاست قابلمقایسه نیست.
بعضی از اصطلاحاتی که برای جلوگیری از امکان مقایسهی دیگر فجایع با هولوکاست به کار میرود، از این قرار است: «تقلیل هولوکاست»، «نسبیسازی هولوکاست» و «عمومیت بخشیدن به هولوکاست». این اصطلاحات که بر «خاص بودن» هولوکاست تأکید میکنند، با عبارت «دیگر نه هرگز» ارتباط دارند. دربارهی این عبارت بسیار فکر کردهام، بهویژه بهخاطر نسخهی امروزیاش ــ «دیگر نه هرگز همین حالا است» ــ که گویا برخلاف زبان انگلیسی، در زبان آلمانی بیمعناست. به نظرم این اصطلاح مثل وِرد جادو است. اما «دیگر نه هرگز» نوعی پروژهی سیاسی است. «دیگر نه هرگز» همواره نوعی آرزو است، نه انعکاس واقعیتِ موجود. شاید به همین علت است که واژهی «همین حالا» اینقدر مرا آزار میدهد.
هولوکاست تا حدی به این دلیل منحصربهفرد است که تعداد زیادی از مردم در زمانِ کوتاهی کشته شدند. اما حتی هولوکاست هم سالها طول کشید. مردم طی آن مدت زندگی میکردند، امید را زنده نگه میداشتند، مقاومت میکردند و میکوشیدند تغییر و تحولاتِ جاری را بفهمند.
پروژهی سیاسی، چیزی است که در زمان حال، در جهان، در میان مردم رخ میدهد. هانا آرنت تمام زندگیِ فکریاش را صرف تفکر درینباره کرد که چه چیز سیاست را شکل میدهد. به نظر آرنت، سیاست فضایی برای فهم این مسئله بود که در این دنیا چطور باید در کنار یکدیگر زندگی کنیم، فضای بحث و تفکر و خلق امکانهای تازه. بعد از هولوکاست، جهان فضایی است برای فهم این مسئله که چگونه باید در این دنیا زندگی کرد تا هولوکاست تکرار نشود.
یکی از سازوکارهای بینالمللیای که برای جلوگیری از تکرار هولوکاست ابداع کردیم، قوانین بینالمللیِ بشردوستانه، و بهویژه حمایت از شهروندان غیرنظامی، است. این قوانین چارچوب رویّهی قضائیِ بینالمللی از جمله دیوان کیفریِ بینالمللی، دادگاههای جنایتهای جنگی و محاکمههای جهانی را تشکیل میدهد. مفهوم «نسلکشی» نیز در نتیجهی هولوکاست پدیدار شد.
قانون اغلب اینطور کار میکند که وقایع را با یکدیگر مقایسه میکنند. آیا این پرونده شبیه به آن پروندهی دیگر است؟ هر پروندهای جزئیات منحصربهفردی دارد. خودرویی که با عابری برخورد کرد و او را کشت، دقیقاً در جهت مخالف خودروی دیگری در پروندهی دیگری حرکت میکرد، رنگ و مدل خودروها متفاوت بود؛ اما متفاوتبودن جزئیات دلیل نمیشود که بگوییم این دو پرونده تفاوت اساسی یا معناداری با هم دارند. آیا مهم است که هنگام تصادف عابر پیاده چه کار میکرد؟ اهمیتی دارد که راننده عابر را دیده، عابر وقتی رد شده که چراغ قرمز بوده، یا به گوشیِ تلفن همراه خود زل زده بوده؟ اگر قبلاً به راننده توهین کرده بود چه؟ اگر این عابر بچهی راننده را کشته بود چه؟
من دو سال گذشته را عمدتاً صرف گزارش دادن دربارهی جنگ اوکراین، و بهویژه جنایتهای جنگی روسیه در اوکراین، کردم. و شاهد بودم که چطور مقایسه با هولوکاست و استفاده از مفاهیمی که از دلِ هولوکاست بیرون آمد، نه فقط به ادبیات حقوقدانانِ بینالمللی بلکه به سخنان محققان محلی و مردم عادی در مناطقی مثل بوچا هم راه پیدا کرده است. میبینم که مردم مدام در حال پرسش و تجزیه و تحلیلاند: نسلکشی چیست؟ آیا انتقال اجباریِ مردم به روسیه بخشی از نسلکشی است؟ آیا نسلکشی مستلزم آن است که مرتکبان نسلکشی آن را به رسمیت بشناسند؟ آیا نسلکشی به قصد و نیت خاصی نیاز دارد؟ نمیتوانیم به این پرسشها بیندیشیم بیآنکه به دیگر نسلکشیها ــ و آن نسلکشیِ مشخصی که به ایجاد این چارچوبهای قانونی انجامید ــ فکر کنیم.
بنابراین، به نظرم تا حالا متوجه شدهاید که من از سرِ اتفاق و لغزش، نوار غزه را با گتوهای یهودینشین در اروپای اشغالشده به دست آلمان نازی مقایسه نکردم. دیروز خبرنگاری با اشاره به بعضی از تفاوتهای میان این دو، کوشید تا مقایسهی من را به چالش بکشد: گتوهای یهودی از نوار غزه جمعیت بیشتری داشت، یهودیانِ گتوهای نازی حق ترک گتو را نداشتند، برخلاف غزه راهی برای قاچاق اسلحه به داخل گتوهای یهودینشین نبود. حرفهای این خبرنگار من را به یاد طنز بیادبانهای انداخت که به گمانم نسخهای از آن در بسیاری از فرهنگها وجود دارد. مردی در ازای رابطهی جنسی مبلغی نجومی را به زنی پیشنهاد کرد، زن قبول کرد که در ازای این مبلغ کلان ــ مثلاً ده میلیون دلار ــ با این مرد همخوابه شود. مرد گفت: «اگر بهت ده دلار بدم چی؟» زن از کوره در رفت و گفت: «تو فکر میکنی من چهکارهام؟» مرد جواب داد: «والّا ما که میدونستیم چهکارهای. داریم سرِ قیمت چونه میزنیم.» کاش میتوانستم لطیفهای را پیدا کنم که این ساختار فلسفی را بدون انگ زدن به کارگران جنسی نشان دهد؛ وقایع و چیزها میتوانند اساساً مشابه یکدیگر اما در جزئیات متفاوت باشند.
وقتی نوار غزه و گتوهای یهودینشینِ آلمان نازی را با هم مقایسه کردم، گمان میکردم که به این بحث که در سلطهی استعارهی رایجِ «زندان بیسقف» است، حرف تازهای اضافه میکنم. تازه بعد از انتشار مقالهام فهمیدم که از دستکم بیست سال قبل، بعضی دیگر نیز این مقایسه را ارائه کردهاند. در ژوئن ۲۰۰۳، اونا کینگ، سیاستمدار بریتانیایی، دربارهی سفر خود به اسرائیل و فلسطین مقالهای برای گاردین نوشت. در اولین روز حضورش در غزه، حملهی هوایی اسرائیل یک زن و فرزندش را کشت و دهها تن دیگر را مجروح کرد. کینگ در این مقاله نوشته بود:
«بنیانگذاران اصلیِ دولت یهود بیشک نمیتوانستند طعنهی امروز دولت اسرائیل را تصور کنند: در فرار از خاکستر هولوکاست، آنها مردمانِ دیگری را در جهنمی مشابه حبس کردند. جهنمی که ماهیت ــ و نه وسعتش ــ همچون گتوی ورشو است.»
این مقایسه در آن زمان هم بحثانگیز شد. منظورم این نیست که چون دیگران نیز همین مقایسه را انجام دادهاند، پس حق با من است. میخواهم بُعدی زمانی به این بحث اضافه کنم. نکتهای که در این مقایسه نظرم را جلب کرد این بود که از قضا اونا کینگ این مقایسه را سه سال قبل از محاصرهی نوار غزه توسط اسرائیل انجام داد. همین بُعد زمانی است که در انتقادات دیروز خبرنگاری که از تفاوت تراکم جمعیت و قاچاق اسلحه حرف میزد، غایب بود. جمعیت گتوهای یهودینشین نیز در طول زمان تغییر کرد (و از قضا اسلحه هم به داخل گتوهای یهودیان قاچاق شد.)
من دربارهی اشتباهات مربوط به آمار و ارقام صحبت نمیکنم، بلکه دارم از خطایی حرف میزنم که اغلب وقتی به تاریخ فکر میکنیم، مرتکب میشویم. اغلب نمیتوانیم رویدادهای تاریخی را در طول زمان با تغییراتشان ببینیم. در تمام عمر نویسندگیام، این مسئله یکی از دغدغههای فکریام بوده است. من همیشه در هنگام مطالعهی هر کتابِ تاریخی میخواهم بفهمم که بین دو تاریخ ]در یک بازهی زمانی[ چه تغییر و تحولاتی در زندگیِ مردم رخ داده است. هولوکاست تا حدی به این دلیل منحصربهفرد است که تعداد زیادی از مردم در زمانِ کوتاهی کشته شدند. اما حتی هولوکاست هم سالها طول کشید. مردم طی آن مدت زندگی میکردند، امید را زنده نگه میداشتند، مقاومت میکردند و میکوشیدند تغییر و تحولاتِ جاری را بفهمند.
بیست سال قبل برای نگارش اولین کتابم، دربارهی گتوی بیاویستوک، و بهویژه زندگیِ پدربزرگم که در این گتو زندانی بود، تحقیق کردم. دیدم که از قضا مدارک و مطالب زیادی در دسترس است: بازماندگان این گتو خاطراتِ خود را نوشته بودند. دستکم یک جوان در داخل این گتو دفترچهی خاطرات داشت و چند تن از بازماندگان هنوز زنده بودند. پدربزرگم یکی از رهبران یودنرات بود. آدم مشهوری در گتو بود و بازماندگان در خاطراتشان از او یاد میکردند. در اوایل ایجاد گتو، پدربزرگم سعی میکرد که مثل دیگر همکارانش در یودنرات زندگیِ داخل گتو را قابلتحمل کند. باید مواد غذایی به داخل گتو میآوردند، زبالهها را جمعآوری و امنیت را حفظ میکردند. در ابتدا، پدربزرگم به اسم امنیت تلاش میکرد که جوانانِ گتو را از سازماندهی برای مقاومت علیه نازیها بازدارد. در سال ۱۹۴۳، بعد از اینکه مساحت و جمعیت گتو بهشدت کاهش یافت، پدربزرگم از کامیونهای حمل مواد غذایی که مسئولشان بود، برای قاچاق اسلحه به داخل گتو استفاده کرد. از این اسلحهها در قیام گتوی بیاویستوک استفاده شد.
چه چیزی عوض شده بود؟ باورهای سیاسیِ پدربزرگم تغییر کرده بود. تخیلِ او تغییر کرده بود. در ابتدا، او نمیدانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. نمیدانست که هولوکاست امکانپذیر است. اما ما میدانیم که هولوکاست امکانپذیر است. ما از کسانی که نود سال قبل زندگی میکردند، باهوشتر، مهربانتر، عاقلتر و اخلاقمدارتر نیستیم. درست مثل آنها ممکن است که ما هم بیخود و بیجهت از قدرتِ سیاسیمان صرفنظر کنیم و ظلمت را نادیده بگیریم. اما ما چیزی را میدانیم که آنها نمیدانستند: هولوکاست امکانپذیر است.
در چند روز گذشته، سطوری از رمانی از یک نویسندهی روسی به اسم والریا ناربیکوآ در ذهنم نقش بسته است. این رمان را قبلاً خودم ترجمه کردهام. این رمان بهگونهای نوشته شده که انگار نویسنده تازه یاد گرفته است که بیندیشد و جهان را بشناسد. دو عبارت از عبارات پربسامدِ این رمان از این قرار است: «اگر چیزی وجود دارد، این چیز از چه جنسی و چه شکلی است؟» ــ درخواستی برای ارجاع و مقایسه با چیزی ــ و عبارت دیگر این است: «همیشه چیزی، مقدم بر آن چیزی است که پس از آن رخ میدهد.» وقتی مقایسه میکنیم، زمینهها و تاریخچهها را با یکدیگر مقایسه و پیشبینی میکنیم. یکی از عللی که مقایسه با هولوکاست را دلهرهآور میکند این است: ]میگویند[ این مقایسهها دارند بدترین اتفاق را پیشبینی میکنند. یکی از انتقادهای مخالفانِ مقایسهی نوار غزه با گتوهای یهودینشینِ آلمان نازی این است: اما هیچ راهپیماییِ مرگ و هیچ اردوگاه کشتار جمعیای در انتظار مردمِ غزه نیست. و دقیقاً به همین دلیل است که مقایسه میکنیم. برای جلوگیری از فاجعهای که میدانیم ممکن است رخ دهد. برای اینکه «دیگر نه هرگز» واقعاً هدفی سیاسی باشد و نه شعاری که انگار قرار است قدرتی جادویی داشته باشد. اگر مقایسهی ما شجاعانه و متقاعدکننده باشد، در بهترین حالتِ ممکن چه اتفاقی رخ میدهد؟ معلوم میشود که اشتباه کردهایم.
برگردان: فرناز سیفی