«حرفهی من بعد از مدرسه رفتن، مدیریت مدرسه و معلمی بوده است و بعد از تجارتخانهی ارباب جمشید سِمت دبیری و سردبیری ]داشته[ و سپس نمایندگی مجلس و شرکت تلفن ]را عهدهدار گردیدم که[ در زندگانی خود عشق و علاقه به تجارت هیچ نداشتم. میل مفرط من اولاً در خدمت معارف و تأسیس مدارس، ثانیاً سیاست و انجام خدمات عمومی و ترتیب کار اداری ]بوده[ و از حیث شغل، عمل فلاحت را بر هر چیز دیگر رجحان میدادهام. چنانکه در قسمت فیروز بهرام و سعیدآباد و هاشمآباد که بدبختانه برای خودم نماند، طوری به آبادانی پرداختم که ضربالمثل شده. حتی رضاشاه پهلوی روزی فرموده بودند که عمل فلاحت را باید از فلانی یاد گرفت.»
***
ارباب کیخسرو شاهرخ در خاطراتش مینویسد:
«رنج و زحمت شبانهروزی را برای انجام وظیفه بر خود هموار میکردم که در عوض نیکنامی بیندوزم. مانند دیگران از خزانه مملکت برای تحصیل فرزندانم استفاده نکرده حتی بعد از تربیت، آنها را به دولت تحمیل و داخل خدمات دولتی نکردم. در زمان هرج و مرج و بیصاحبی کشور که هر کس میتوانست برای خود امتیازی تحصیل کند، من نکردم. هر کس اراده کرد با خارجیها ساخت و استفادهها نمود. من تنفر داشتم. چنانکه هنوز انگلیسها با من خوب نیستند. هر مأموریتی از طرف رضاشاه پهلوی یا دولت داده شد تمام را بدون گرفتن حقی انجام داده و حتی از جیب خود متضرر میشدم. در خدمات عمومی هیچ اجری نداشتم … هشت سال تمام از ۱۳۰۵ شمسی تا ۱۳۱۳ به خرج خود راه مشهد و طوس را طی کردم تا آرامگاه فردوسی در طوس به پایان رسید ــ که در ۲۰ مهرماه ۱۳۱۳ جشن هزارمین آن گرفته شد. دوازده سال در اوقات فترتِ مجلس شورای ملی تمام مسئولیت آن جا را بر عهده داشتم؛ افتخاراً و بلاعوض»
انجمن آثار ملی در سال ۱۳۰۴ با حضور محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، میرزا حسین پیرنیا (مشیرالدوله)، عبدالحسین تیمورتاش (سردار معظم) وزیر دربار، فیروز میرزا (نصرتالدوله)، سید حسن تقیزاده، حسین علاء، ابراهیم حکیمی (حکیم الملک)، حسن مستوفی الممالک، نظامالدین حکمت مشارالدوله، میرزا محمدعلی فرزین و ارباب کیخسرو شاهرخ به عنوان اعضای اصلی تشکیل شد و ارنست هرتسفلد باستانشناس آلمانی و آندره گدار معمار و باستانشناس فرانسوی نیز به عنوان اعضای افتخاری در این انجمن حضور داشتند.
این انجمن در اولین گام تصمیم گرفت تا قبر فردوسی را به گفتهی ارباب کیخسرو «پیدا و آباد» کند. مسئولیت این کار به عهدهی ارباب کیخسرو گذاشته شد که خزانهدار انجمن آثار ملی بود.
برای کاوش و یافتن قبر فردوسی، ارباب کیخسرو به توس رفت و شروع به کاوش کرد. ارباب کیخسرو در خاطراتش با اشاره به کتابهای تاریخی مینویسد که وقتی فردوسی درگذشت «همین که خواستند او را به قبرستان رزن دفن کنند، مردم شورش کرده و علما فتوی و اجازه ندادند فردوسی در آنجا دفن شود، زیرا او را مسلمان نمیدانستند و میگفتند در شاهنامه به اسلام توهین کرده. لهذا جنازه او را از قبرستان رزن برگردانیده و دخترش در همان باغ شخصی او را به خاک سپرد.»
بعد از بررسی و کاوش در باغی که گفته میشد از آن فردوسی بوده، بخش برآمده زمین را کندند و به قبر رسیدند و ارباب کیخسرو به تهران برگشت و قرار شد نقشهای برای ساختمان آرامگاه تهیه شود. «نخست آقای پرفسور هرتسفلد نقشهای تهیه نمود. به آقای طاهرزاده بهزاد نیز رجوع شد. ایشان نیز نقشهای تهیه دیدند. نقشه آقای طاهرزاده موجب پسند واقع ]شد[ و معادل بیستهزار تومان برابر دویستهزار ریال مخارج آن برآورد گردید که تمام با سنگ ساخته شود.»
برای تأمین هزینهی ساخت آرامگاه فردوسی، ارباب کیخسرو به مجلس پیشنهاد کرد تا نیمی از هزینه یعنی دههزار تومان را از محل صرفهجویی اعتبارات مجلس تأمین کند اما «بعضی اشخاص مثل حاجی سیدرضا فیروزآبادی و غیره مخالفت کردند که فردوسی یک نفر شاعر بیشتر نبوده و این تجملات را لازم ندارد. مجلس اگر پولی میدهد بهتر آن است به مصرف امامزادهها و اماکن متبرکه برسد.»
با وجود مخالفت برخی از نمایندگان سرانجام مجلس با تأمین بخشی از هزینهی ساخت آرامگاه موافقت کرد و قرار شد بقیه بودجهی مورد نیاز نیز از طریق فروش بلیت اعانه و کمکهای مردمی تأمین شود.
ساخت آرامگاه به آقای طاهرزاده بهزاد واگذار شده بود تا او با نقشهای که به تصویب انجمن آثار ملی رسیده بود، آن را بسازد اما کار بهدرستی پیش نرفت و از مسیو گدار فرانسوی خواسته شد تا نقشهای برای این کار تهیه کند، و پس از تصویب طرح و نقشهی گدار، دوباره کار ساخت آرامگاه شروع شد. اجرای این طرح نیز مشکلاتی داشت اما پس از هشت سال سرانجام ساخت آرامگاه به پایان رسید. با پایان ساخت آرامگاه جشن هزاره فردوسی با مدیریت کیخسرو شاهرخ و با حضور ۴۰ ایرانشناس خارجی و ۴۰ نفر از دانشمندان و ادیبان ایرانی و خارجی در تهران و توس برگزار شد. از این نشست بهعنوان اولین اجتماع علمی ایران در دوران مدرن یاد میشود.
کودکی ارباب کیخسرو
ارباب کیخسرو در سال ۱۲۵۴ خورشیدی در کرمان متولد شد. او در خاطراتش مینویسد: «نام پدرم شاهرخ پوراسکندر پورگشتاسب پوربهمن معروف به «زرپیت» Zarpit و نام مادرم فیروزه دخت خسرو صندل هر دو از اهل کرمان بودند. پدرم را ندیدهام زیرا هنگامی که در رحم بودهام، او به بمبئی رفته و در مراجعتش از بمبئی بلافاصله مریض و مرحوم شده.»
پدرش تاجر بود و نجوم میدانست و
«خانوادهی ما خانوادهی علمی و همه متبحر در (غالباً) علم نجوم و در خدمات دولتی بودهاند. چنانکه بهمن، خزانهدار کریمخان زند، و گشتاسب، خزانهدار لطفعلیخان زند و بعد مقرب آغامحمدخان قاجار بوده است و بهمن را به این جهت اسمِ “زرپیت” دادهاند که گویند پیوسته طلاهای خود را محض ناامنی در خاک پنهان میکرده است و گاهی بیرون میآورده جلو آفتاب میگذارده که پوک و پوسیده نشود ــ چون پوک را زرتشتیان کرمان “پیت” میگویند از این جهت به این اسم نامزد شده؛ سلسلهنامهای در خانوادهی ما بوده که نژادمان را به بهرام گور، پادشان ساسانی، میرساند.»
با این سابقهی خانوادگی اما خانواده ارباب کیخسرو جز خانهای که ۳۷۵ ریال فروخته شد و چند جلد کتاب چیزی از مال دنیا نداشتند و او به همراه برادرش رستم که دو سالی از کیخسرو بزرگتر بود، در مکتبخانهی ملامرزبان عموی پدرش دو سالی درس خواند و به گفتهی خودش «کمی سواد پیدا کردیم» و بعد از آن «مادرمان ما را برای کمک معاش به اجیری داد، برادرم را نزد خالوی خودمان “رستم” از قرار سالی پنج تومان و من سالی سه تومان. برادرم را به پیلهوری به بلوک کرمان فرستادند و من در خود کرمان در حجرهی تجارتی خالوی خودم اردشیر بودم که به سختی میگذراندم.»
دوازده ساله بود که مادرش شوهر کرد و کیخسرو نامهای به عموی خود میرزا افلاطون نوشت که در تهران زندگی میکرد تا آنها را به تهران ببرد. با فروش خانه خرج راه تهیه کردند و به تهران آمدند. بعد از ورود به تهران «وارد مدرسهی شبانهروزی آمریکایی شدیم که آن موقع M.Samuel Ward رئیس آن بود.»
مدارس زرتشتیان در کرمان و دبیرستانهای فیروز بهرام و انوشیروان (دادگر سابق) در تهران، از جهت آشنا کردن جوانان با معارف امروز حق بزرگی بر گردن مردم دارند.
او با برادرش چهار سال در این مدرسهی شبانهروزی بودند که وبا در تهران شایع شد و او به همراه برادرش در مریضخانهی آمریکایی مشغول کار شدند و «با انعاماتی» که گرفته بود در شانزده سالگی به هند رفت و در «مدرسهی عالی سرجمشید جی جی جی بایی» مشغول تحصیل شد. یک سال بعد با هدایت انجمن خیریهی پارسیان هند به مدیریت مدرسهی زرتشتیان کرمان با حقوق سالی ۳۶۰ ریال انتخاب شد. به کرمان برگشت و کارش را در کرمان شروع کرد. مدتی بعد از بازگشتش به کرمان در هجده سالگی با فیروزه دختر کریم دادفرهی ازدواج کرد و تا سال ۱۳۰۵ که فیروزه در برلین درگذشت، آنها ۳۲ سال با هم زندگی کردند. به گفتهی کیخسرو شاهرخ «سعادت و خوشبختی من تا موقعی بوده که عیالم مرحومه فیروزه فرهی حیات داشته … بعد از او روزگار خوشی نداشتهام.»
مدرسهسازی در کرمان
او ده سال در کرمان مدیریت مدرسه را در دست داشت و سه مدرسهی پسرانه و سه مدرسهی دخترانه در آن شهر ساخت. کیخسرو شاهرخ مینویسد:
«زمانی که برای اولین بار به کرمان بازگشتم، فقط یک مکتبخانه در محلهی زرتشتی وجود داشت. این مکتبخانه از یک اتاق با دیوارهای خشتیِ بدمنظر تشکیل میشد که نه فرشی داشت و نه صندلی. حتی فاقد یک مستراح تمیز بود. من به بازسازی و تعمیر مدرسه کمک کردم و این اولین باری بود که چنین کاری در آن صورت میگرفت. بعد از تشویق یکی از افراد فامیلم؛ جمشید جهانگیر، سه مدرسهی دخترانه ساختم … سه مدرسهی پسرانه نیز تأسیس کردم … من شخصاً سرپرستی همهی این مدارس را، علاوه بر تدریس به عهده داشتم.»
محمد ابراهیم باستانی پاریزی استاد تاریخ دانشگاه تهران در مقالهای در بارهی یادداشتهای ارباب کیخسرو مینویسد:
«مدارس زرتشتیان در کرمان، از جهت معارف امروز، حق بزرگی به گردن مردم کرمان دارند و دبیرستان ایرانشهر کرمان درست در سال مشروطیت ایران (۱۲۸۵ شمسی) پا گرفت، قبلاً به دست کیخسرو شاهرخ پی افکنده شده است و تاکنون حدود هفتاد گروه فارغالتحصیل داده؛ یعنی بیش از دو نسلِ کرمان در آن تحصیل کردهاند و من بسیار از کرمانیان غیرزرتشتیِ معروف را از شیخی و بالاسری و صوفی و متشرع میشناسم که در این دبیرستان درس خواندهاند.»
در این دوران او همچنان تحت تأثیر تعلیمات مذهبی مسیحی بود که در مدرسهی آمریکایی تهران فرا گرفته بود و به گفتهی خودش
«حتی وقتی که کاریس، کشیش انگلیسی، به کرمان آمده بود هر یکشنبهها پای موعظهی او از روی عقیده حاضر میشدم. یکی از آن یکشنبهها عدهای آخوند برای تماشا حاضر شده بودند. بعد از موعظه که با آخوندها با هم نشستیم یکی از آن آخوندها خود را به من معرفی کرد که من شیخ یحیی از خانوادهی ابوجعفر مجتهدم، معلوم میشود شما درست از کیش پاک زرتشتی خبر ندارید که این قِسم سرِ ارادت به سوی مواعظ عیسوی دارید، خوب است به همان مذهب زرتشتی پیروی کنید و اگر هم لازم باشد من به شما کمک خواهم کرد. این حرف به من تأثیر غریبی کرد.»
بعد از این گفتوگو حال ارباب کیخسرو دگرگون شد و خودش میگوید:
«چندین روز به خود میپیچیدم که با این همه مذاهب و راههای گوناگون که همه حق است آیا تکلیف من چیست؟ شبی با حال ماتزدگی و گریه به خدا متوسل شده، خوابیدم. در آن شب اولاً به خواب دیدم که تمام جهان را آب گرفته و من بر روی آب در حرکتم بدون اینکه زیر آب بروم. ثانیاً به خواب دیدم که خانهی من مملو از آتش است که شعلهی آتش از بالای بام هم گذشته ولی جایی را نسوزانیده و من با جامهی سر تا پا سفید در میان آن آتشها چهارزانو نشسته مشغول اوستا خواندن به قاعدهی زرتشتی هستم. فردا صبح بدون تأمل به عیال خود گفتم که چنان خوابی دیدهام. سدره و کُستی که علامت زرتشتیگری است برای من حاضر کند. غسل کردم و پوشیدم و دیدم بعد از چند سال اوستاهای خطی را تمام در بر دارم و از آن تاریخ به طور ثابت پیرو کیش زرتشتی بوده، هر قدر بیشتر تحقیقات کردهام ثابتتر شدهام، اما بر روی اصل، نه فرع که مربوط به دیگران بوده. خصوصاً وقتی که دقت شود که تمام پایهی کیش زرتشتی بر روی سه کلمهی هومت و هوخت و هورشت (اندیشهی نیک، گفتار نیک و کردار نیک) تمام میشود دیگر جای چیزی باقی نمیماند. چه که وجود بشر غیر از فکر و ذکرِ فعل نیست و اگر این هر سه نیک باشد دیگر بدی وجود ندارد.»
مهاجرت به تهران و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی
ارباب کیخسرو در دورهی نمایندگی مجلس، در سال ۱۳۰۲ کتابخانهی مجلس را به عنوان اولین کتابخانهی رسمی ایران راهاندازی کرد تا نمایندگان در اوقات فراغت مطالعه کنند.
او بعد از ده سال فعالیت آموزشی در کرمان در سال ۱۲۸۵ درست در دورهی انقلاب مشروطیت به تهران آمد و در تجارتخانهی ارباب جمشید جمشیدیان از تجار مشهور به عنوان منشی مشغول کار شد. بعد از پیروزی مشروطه کیخسرو شاهرخ در سال ۱۲۸۶ عدهای از زرتشتیان تهران را گرد هم آورد و انجمن زرتشتیان تهران را در کاروانسرای «مشیر خلوت» بنیاد نهاد و خودش به عنوان رئیس انجمن انتخاب شد.
با شروع فعالیت انجمن زرتشتیان، کیخسرو شاهرخ دوباره به فکر تأسیس مدرسهای برای زرتشتیان افتاد اما این بار در تهران. اولین مدرسه را «بدون اخذ شهریه» با کمک تجار راهاندازی کرد. بعد از آن با کمک ارباب جمشید دومین مدرسه را درست کرد. خودش در بارهی تأسیس دومین مدرسه میگوید که در تلاش بود ارباب جمشید را وادارد تا خانهای را
«برای مدرسه به جماعت ارزانی دارد. موافقت نمیکردند تا شبی که در جمشیدآباد با هم نرد میباختیم. با اینکه همیشه بازی نرد ما فقط محض تفریح و گذشتن وقت بود، در آن موقع چون ایشان را سرحال دیدم، شرط بستیم که اگر برد با من شود، آن حیاط را برای مدرسه به جماعت ببخشد و الّا من دیگر اسم نبرم و اتفاقاً بُرد بزرگ با من شده، فردای آن روز بلافاصله دادم وقفنامهی آن را امضا کردند و پس از امضای ایشان، قسمت اراضی وصل به آن را نیز در موقع “سدرهپوشانی” پسرانش درخواست کردم. انفاق نمودند و مدرسهی مزبور موسوم به نام ایشان “جمشید جم” شد.»
مدتی بعد در سال ۱۲۸۷ خورشیدی مدرسهی دخترانهی زرتشتیان را نیز ساخت که بعد از گشایش دبستان ایرج در کنار آتشکده آدریان به آن مکان منتقل شد.
او بعد از انقلاب مشروطه چندین مدرسه در تهران تأسیس کرد که از جمله میتوان به دبیرستان انوشیروان دادگر و فیروز بهرام در سال ۱۳۱۱خورشیدی اشاره کرد.
مدارس زرتشتیان از مهمترین مدارس تهران در آغاز قرن بوده است و بسیاری از چهرههای فرهنگی و سیاسی قرن گذشته در این مدارس درس خواندهاند. کیخسرو شاهرخ در خاطراتش مینویسد:
«بودجهی چهار مدرسهی زرتشتیان تهران سنگین است و از محل شهریه و استعانهها تأمین میشود. برای سال ۱۳۱۷ (که امسال باشد) بودجهی چهار مدرسه در سال ۳۴ هزار تومان خرج پیشبینی شده. در تابستان ۱۳۱۷ (که آخر سال مدرسهای بود) در چهار مدرسه ۴۷۰ نفر پسر و دختر دانشآموز بوده است. این مدارس زرتشتیان در اوایل منحصر به شاگردان زرتشتی بوده، ولی بعداً مخلوط شده و حالیه تقریباً سه ربط مسلمان، بقیه زرتشتی است.»
دکتر باستانی پاریزی مینویسد: «مدارس زرتشتیان در کرمان و دبیرستانهای فیروز بهرام و انوشیروان (دادگر سابق) در تهران، از جهت آشنا کردن جوانان با معارف امروز حق بزرگی بر گردن مردم دارند.»
بهجز ساخت مدرسه، ارباب کیخسرو عبادتگاه و آتشکدهی زرتشتیان تهران، آدریان را در سال ۱۲۹۶ ساخت که هنوز هم پابرجاست. او همچنین زمینهای گورستان زرتشتیان در منطقهی قصر فیروزه را با سرمایهی خود و کمکهای مردم خرید و آن را وقف جامعهی زرتشتی کرد.
نمایندگی مجلس
در اولین دورهی مجلس بعد از مشروطه، ارباب جمشید به عنوان نمایندهی تجار وارد مجلس شد اما بعد از به توپ بستن مجلس و پایان دورهی اول مجلس، ارباب کیخسرو از طرف زرتشتیان به عنوان نماینده انتخاب شد. او بعد از آن تا زمان حیاتش نمایندهی زرتشتیان در مجلس بود و حتی به گفتهی خودش «دوازده سال در اوقات فترتِ مجلس شورای ملی تمام مسئولیت آنجا را بر عهده داشتم.»
او از سال ۱۲۸۸ یعنی دورهی دوم مجلس تا دورهی دوازدهم یعنی سال ۱۳۱۹ نمایندهی زرتشتیان در مجلس بود و در تمام این سالها بدون دریافت حقوق در مجلس کار کرد و به امانتداری و درستکاری شهره بود بهطوری که حسن مدرس روزی خطاب به نمایندگان مجلس گفت «در مجلس ما اگر یک مسلمان است، آن ارباب کیخسرو زرتشتی است.»
ارباب کیخسرو در دورهی نمایندگی مجلس، در سال ۱۳۰۲ کتابخانهی مجلس را به عنوان اولین کتابخانهی رسمی ایران راهاندازی کرد تا نمایندگان در اوقات فراغت مطالعه کنند. در این دوره او چاپخانه و موزهی مجلس شورای ملی را نیز تأسیس و راهاندازی کرد.
ارباب کیخسرو همزمان با نمایندگی مجلس در سال ۱۲۹۵ مدیریت سهامی شرکت تلفن همراه را بر عهده گرفت و بیست سال مدیر آنجا بود و در این دوره او توانست با استفاده از امکانات شرکت زیمنس، سیستم فرسودهی تلفن تهران را به سیستم برقی و خودکار تبدیل کند و به گفتهی خودش «خانهی عنکبوتی» را به «قصری رفیع» تبدیل کرد.
در دورهی قحطی و گسترش بیماری تیفوس در سالهای ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ خورشیدی در تهران که با جنگ جهانی اول همزمان شده بود، کیخسرو شاهرخ تلاش زیادی کرد تا با خرید گندم و توزیع آن از سوی دولت جلوی مرگومیر مردم بر اثر گرسنگی را بگیرد.
کیخسرو شاهرخ در سال ۱۳۰۹ همزمان با مسئولیتهایی که داشت از سوی رضا شاه به عنوان سربازرس راه آهن منصوب شد و خودش میگوید: «شاه پهلوی که در نهم آذر ۱۳۰۹ مرا احضار و امر فرمودند ریاست نظارت راه آهن را داشته باشم و بعد مأموریت عقد قرارداد تجارتی با سوئد را دادند.»
کیخسرو شاهرخ در سراسر یادداشتهایش تأکید دارد که هیچ منفعتی از مأموریتهای دولتی نداشته ولی در دو سال آخر عمرش وقتی به لحاظ اقتصادی دچار مخمصه شد، دولت هیچ کمکی به او برای بیرون آمدن از وضعیت پیشآمده نکرد و حتی گفته میشود که رضاشاه چوب لای چرخ فعالیتهای تجاریاش گذاشت. کیخسرو شاهرخ یکی از دلایل «بی مهری رضاشاه» را این میداند که گزارش دادهاند که «در مأموریت ۱۳۱۰ من و آقای بدر به سوئد برای عقد قرارداد چه تعارف گرفتهایم.»
در حالی که به گفتهی کیخسرو شاهرخ در آن مأموریت «پانزدهماهه دیناری به عنوان حقوق یا مددِ معاش نگرفتم و حتی قریب شش هفت هزار تومان متضرر شدم.»
بنا بر گزارشها کیخسرو شاهرخ در آن مأموریت از گرفتن هر گونه هدیه و کمک از شرکت فروشندهی تجهیزات خودداری کرد و در مقابل اصرار آنها توصیه کرد که به سازمانهای فرهنگی و مدارس کمک کنند.
پایبندی به دین زرتشتی
در سال ۱۳۱۲ وقتی مجلس در حال بررسی بخشی از لایحهی قانون مدنی بود، کیخسرو شاهرخ به اتفاق نمایندگان ارامنه و یهودیان که تازه در مجلس صاحب کرسی شده بودند، پیشنهاد کردند که دادگاهها به هنگام قضاوت موظف باشند قوانین مذهبی آنها را در مورد ازدواج، طلاق و ارث رعایت کنند و بر این اساس رأی صادر کنند که این مادهی قانونی به تصویب مجلس رسید.
در سال ۱۳۱۲ وقتی مجلس در حال بررسی بخشی از لایحهی قانون مدنی بود، کیخسرو شاهرخ به اتفاق نمایندگان ارامنه و یهودیان که تازه در مجلس صاحب کرسی شده بودند، پیشنهاد کردند که دادگاهها به هنگام قضاوت موظف باشند قوانین مذهبی آنها را در مورد ازدواج، طلاق و ارث رعایت کنند و بر این اساس رأی صادر کنند که این مادهی قانونی به تصویب مجلس رسید.
او علاوه بر کارهایی که در سطح کشور انجام داد، توجه ویژهای نیز به همکیشان زرتشتی داشت و با تغییر آیین دفن از دخمه به خاکسپاری، خرید و احیای آرامگاه قصر فیروزهی تهران و گرفتن حکم تولیت موقوفات زرتشتی به نام انجمن زرتشتیان تلاش کرد تا حقوق اقلیتهای مذهبی مانند زرتشتیان در مجلس به رسمیت شناخته شود.
او همزمان با تجارت و فعالیتهای سیاسی چندین کتاب نوشت که کتابهای آئینهی آیین مزدیسنی و زرتشت، پیامبری که از نو باید شناخت (فروغ مزدیسنی) از جمله آنهاست که در آن زندگی زرتشت، تعالیم و آئین و آداب و سرودههای مذهبی زرتشتیان را شرح میدهد.
روزهای سخت پایان عمر
کیخسرو شاهرخ در دو سال پایانی عمرش حال و روز خوشی نداشت و وقتی برای درمان به آلمان رفت در خاطراتش مینویسد:
«امروز که چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۱۷ میباشد در گوشهی اتاقی تنها در بادِن بادِن نشستهام، وضعیت زندگانیام بس دلخراش و یأسآور است که بهکلی راحت را از من سلب نموده و عقل و مغز و حواس و فکر و ذکر مرا دگرگون ساخته. روزبهروز از حیث سلامتیِ مزاج رو به کاهش میروم و نمیدانم چه مدت دیگر به انتهای زندگانی من باقی است. هر چند، چند شب قبل خوابی دیدم که جلوی سیلی واقع شدهام و میخواهم جلو بگیرم ولی آن سیل به قدری شدیداً زورآور شد که روی من غلتید ولکن بعد خود را بیرون از سیل دیدم و خویش را در فراغت خاطر مشاهده کردم. این خواب تا اندازهای راهِ امیدی برای من باز میگذارد که این سیلهای شدیدی که فعلاً به من زورآور شده روزی بشود که از آن رها شده و خود را فارغالبال ببینم. ولی آیا کسی برسد و چه شود؟ عجالتاً که در جلوی حملاتِ شدید سیلاب بدی هستم.»
او این خاطرات را درست در زمانی مینویسد که برای درمان به آلمان رفته و به او خبر دادهاند که به دلیل سختگیری بانک ملی به «بهانه» خراب شدن وضعیت تجارتخانهی زرتشتیان، ضمانتنامههای او باطل شده است. برای همین هم ارباب کیخسرو همسرش کتایون را که بعد از مرگ فیروزه با او ازدواج کرده، با وکالت به تهران میفرستد اما به گفتهی خودش در تهران
«مجبور شدیم خانه و یکربع دانگِ فیروزبهرام و سعیدآباد و هاشمآباد و دههزار تومان سهام روشنایی تبریز را نزد بانک سپه وثیقه بگذاریم و مشغول راهاندازی برای دیگران شویم … از جانبی نمیدانم بیمهری رضاشاه با همه بذل و توجهاتی که همیشه به من داشتهاند، در این موقع که توسط آقای رئیس مجلس و غیره به عرض رسیده و برای دویستوپنجاه لیره ارز اجازه خواسته شده برای من خریداری و ارسال شود اجازه نفرمودهاند و این نشانهی بیمرحمتی موجب ازدیاد نومیدی است.»
دکتر ابراهیم باستانی پاریزی مینویسد که ارباب کیخسرو «در سالهای پایانی عمر (۱۳۱۷ خورشیدی) به علت شکست در امور اقتصادی و قرضها و ضمانتها ــ حدود یکصدوبیست هزار تومان ــ آنقدر پریشان شد که بر طبق یادداشت خودش حاضر به مرگ و خودکشی هم بوده است، زیرا حقوق بازنشستگی هم نداشت.»
در همان روزهای سخت ارباب کیخسرو مینویسد که «شاه ایران همیشه به من عنایت داشتهاند و امیدواری هست روزی حقایق برایشان کشف گردد و بر سر میل و عنایت اولیه آیند و باب مرحمت را به روی من و خانواده بگشایند.»
کیخسرو شاهرخ پیش از مرگش آن طور که خودش نوشته مورد غضب رضاشاه واقع شده بود. او در سرانجام در حالی که ۶۵ سال بیشتر نداشت یازدهم تیر ۱۳۱۹جسدش پس از شرکت در یک مجلس عروسی، در گوشهی خیابان کاخ سر کوچه سزاوار پیدا شد. برخی مثل دکتر باقر عاقلی تاریخنگار میگویند که اتومبیلی وارد پیاده رو شده و او را زیر گرفته است.
برخی همانند ابراهیم باستانی پاریزی تاریخدان معتقدند: «وی در اواخر، سخت زیر نظر بود. چند بار ادارهی شهربانی دستور داشت با وسایلی او را تلف کند، لکن موفق نگردید، تا اینکه در یکی از شبهای تیرماه ۱۳۱۹ خورشیدی، با وسایلی که قبلاً تهیه شده بود، در مجلس عروسی او را دستگیر کردند و در همان شب او را کشتند و نعشش را در مسیر خانهاش افکندند.»
برخی دلیل بدبینی و مخالفت رضاشاه با کیخسرو شاهرخ را پسرش بهرام میدانند که در بخش فارسی رادیو برلین در آلمان نازی کار میکرد و علیه انگلیس، استبداد و بهطور غیرمستقیم در بارهی رضاشاه سخن میگفت و یک مجلهی سیاسی به نام جهان نو را نیز منتشر میکرد که به «تبلیغ در بارهی تحولات جنگ و پیشرفتهای آلمان» اختصاص داشت.
کیخسرو شاهرخ نامهای به پسرش نوشت و از او خواست که در کارش تجدیدنظر کند.
«مقامات صلاحیتدار از بخشی از کلام شما در رادیو برلین و مطالب مجلهی جهان نو خشنود نیستند و آثار آن را برای ایران مضر میدانند. زیرا آنان این مطالب را مخالف اصل بی طرفی ایران در جنگ جهانی ارزیابی میکنند. سخنانی که شما میگویید مشکلات عظیم ایجاد خواهد کرد. هر چند شما دور از این جا هستید ولی من در دسترس و نزدیکم. فراموش نکنید که من سِمت نمایندهی مجلس را دارم و از آوردن هر گونه عذری متعذرم. زیرا شما پسر من هستید و احدی باور نمیکند که سلوک سیاسی شما و من در این مسائل، دور از هم است. در موقعی که این نامه را مینویسم حالم دگرگون است. با کارهایی که شما میکنید من خود را در معرض حمله و مخاطره میبینم. آیا ممکن است بر من و خود و خانواده رحم کنید؟ اگر بتوانید از سیاست دست بکشید و کار دیگری برای خود اختیار کنید، رحمی به من و خود کردهاید و اگر نمیتوانید، حداقل در مسائل مشرق زمین و ایران، زبان و قلم بر کنایات و اشاراتِ مضر نیالائید. در بیان خود هتاکی به انگلیس و غیره را کنار بگذارید. انگلیس اگر اکنون سرگرم جنگ است، اما کوچک نیست. این حسابها را نگه میدارد و به موقع تسویه خواهد کرد. غیر این باشد تیشه به ریشهی خود و من زدهاید و نتیجه معلوم است.»
بنابر گزارشها، این نامه سیزده روز بعد از مرگ کیخسرو به دست پسرش بهرام رسید و دیگر کار از کار گذشته بود و پروندهی رضاشاه هم یک سال بعد در شهریور ۱۳۲۰ بعد از حملهی متفقین به ایران بسته شد و روسها شمال کشور و انگلیسیها جنوب ایران را تصرف کردند.
باوجود تلاشهایی که صورت گرفت پرونده کیخسرو شاهرخ هیچگاه به درستی بررسی نشد و حقیقت پشت پرده پنهان ماند.
هر چه فرزندش شاهرخ برای پدرش دردسر آفرید اما پسر دیگرش افلاطون، مدیر شرکت تجارتی زرتشتیان از پیشگامان هنر نمایش در ایران است که سالن تئاتر زرتشتیان، تئاتر سیروس و جمعیت تئاتر نکیسا را بنیاد گذاشت. دخترش فرنگیس هم که در رشتهی مددکاری اجتماعی در آمریکا تحصیل کرده بود سازمان صنایع دستی ایران را بنیاد گذاشت و از پیشگامان حقوق زنان به شمار میرود.
کیخسرو شاهرخ که از چهرههای تأثیرگذار تاریخ معاصر است، در بارهی فعالیتهایش به عنوان یک زرتشتی میگفت:
«تصور نشود که نمایندگی مجلس و خدمت جماعت زرتشتی خیلی کاره سادهای بوده است، علاوه بر توقعات بیربط و باربط، بخل و حسد و نفاق و خصومتهایی هم در بین بوده که در میان این همه بایستی کار کرد و آن نیز باید طوری رفتار نمود که در میان آن همه مسلمان خود را نگاه داشت و مانند یک ایرانی صحیح و زرتشتی واقعی با گفتار نیک، رفتار نیک و با امانت و صداقت و درستی و راستی انجام وظیفه نمود و طوری با همه معاشرت و کار را برگزار نمود که هم حفظ حق شده و هم از طریق ادب و نزاکت و خوشرفتاری خارج نشده، نمایندهی یک جماعت ضعیف در میان اشخاص و جماعت قوی که دارای سلطه بوده خصوصاً در عمری که هرج و مرج و هو و جنجال و تغییرات کلی سلطنتی و جنگ بینالمللی و تعصبات مذهبی در قوت خود باقی است. برای اینکه ایجاد تردیدی ننماید، باید تصریح کنم که تمام خدمات من برای کار جماعتی، مجانی و بلاعوض بوده و به قدر قوهی خود از مساعدتهای لازمه نیز در امور خیر دریغ نداشتهام؛ اجر با خداست.»
ابراهیم باستانی پاریزی استاد تاریخ در بارهی کیخسرو شاهرخ مینویسد: «خدمات اجتماعی ارباب آنقدر متنوع و جالب است که میتواند هر کس را به تفکر وادارد که یک نفر تا چه حد میتواند به این کارها برسد.»
کیخسرو شاهرخ همه عمرش را صرف آموزش و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی کرده بود، اما خدماتش چنانکه باید شناخته نشد و بعد از سالها، کوچهای در خیابان جمهوری به نام ارباب کیخسرو شاهرخ نامگذاری شده و تندیسی از او نیز در سالن مطالعهی مجلس نصب شده است.
منابع:
- زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی شادروان ارباب کیخسرو شاهرخ، انجمن آثار و مفاخر ملی، چاپ سوم ۱۳۸۹
- کیخسرو شاهرخ، نامداران فیروز بهرام، خرداد ۱۳۹۳
- شاهرخ، ارباب کیخسرو، دانشنامه جهان اسلام، صائب خدایار، صفحات ۴۳۱ تا ۴۴۱