«بدون عدالت صلح در کار نخواهد بود!» این شعاری است که حامیان فلسطین در راهپیمایی در شهرهای اروپا و آمریکا فریاد میزنند. از ۷ اکتبر، زمانی که حملهی بیرحمانهی حماس به جنوب اسرائیل، این کشور را به تخریب غزه برانگیخت، تظاهراتکنندگان این کلمات را فریاد زدهاند و آنها را بر پلاکاردهای خود حمل کردهاند. این شعار جدیدی نیست اما مناسب زمانهی ماست. واژههایش ضربآهنگ خاصی دارند، افتوخیز آهنگینی که تکرارش به حرکتِ رو به جلوی تظاهراتکنندگان کمک میکند.
من هم در گذشته در راهپیماییهایی شرکت کردهام که فریاد «بدون عدالت صلح در کار نخواهد بود!» در آنها بلند بود و من نیز با آن همراه میشدم. هر چند این شعار رگههایی از تهدید داشت ــ اگر عدالت در حق ما جاری نشود شما هم روی صلح را نخواهید دید ــ اما واقعاً چه کسی میتوانست اعتراض کند؟ عدالت و صلح چیزهای خوبی هستند. اسپینوزا، فیلسوف بزرگ دوران روشنگری، آشکارا این دو را با یکدیگر مرتبط میداند: «صلح تنها فقدان جنگ نیست. صلح فضیلت است، حالتی ذهنی، گرایشی به بخشش، اعتماد و عدالت». مارتین لوتر کینگ هم نظری مشابه دارد: «بدون عدالت هیچ صلحی در جهان تحقق نخواهد یافت و بدون صلح نیز نمیتوان به عدالت دست یافت».
واقعیت پیچیدهتر از این است. جوامعِ درگیر جنگ و منازعه بیشتر احتمال دارد که ناچار به انتخاب میان صلح یا عدالت شوند. صلح یا عدالت هر یک به تنهایی قابلدستیابیاند اما به ندرت میتوان به هر دو با هم دست یافت. من منفینگر نیستم. این نتیجه مبتنی بر مکالمات متعددم با افرادی است که مجبور شدهاند از اجرای عدالت برای عزیزانشان بگذرند تا هموطنانشان بتوانند از جنگ و درگیری رهایی یابند و صلح را تجربه کنند. پرسشهای مهمی در ذهن این افراد چرخ میزند. آیا صلح فقط زمانی ممکن است که شما برندهی بیقید و شرط درگیری باشید یا اینکه نام این فقط پیروزی است؟ پیروزمندان مقررات را تعیین میکنند و قوانینِ دوران پساجنگ را مینویسند. آنها هستند که تصمیم میگیرند عدالت چه شکلی به خود میگیرد. اما تعریف پیروزمندان از عدالت ممکن است با آنچه شکستخوردگان در نظر دارند متفاوت باشد و اینگونه است که بذر جنگ بعدی کاشته میشود. آیا آتشبس یا توقف جنگ به معنای صلح است؟
در دهههای پس از پایان جنگ سرد، آتشبس رایجترین شیوهی پایان جنگ بوده است. موافقتنامهی دیتون در سال ۱۹۹۵ جنگ بوسنی را پایان داد اما اختلافات و تنشهای موجود در کشور را حلنکرده باقی گذاشت. درست است که سربرنیتسا شاهد قتلعامهای دیگری نبوده است اما مطمئن نیستم که بتوان حکمرانیِ ناکارآمد و نفرت دیرینهی فرقهای در این سرزمین را «صلح» نامید.
روز ۹ ژانویه ۱۹۹۸، مو مولام، وزیر دولت بریتانیا در امور ایرلند شمالی برای ملاقات با زندانیانی که به علت مشارکت در عملیات شبهنظامی زندانی شده بودند به زندان مِیز (Maze) در حومهی بلفاست رفت. فرایند «صلح» بار دیگر در این کشور ناآرام متوقف شده بود. تقریباً ۵ سال بود که مذاکراتی که پایان درگیریهای ایرلند شمالی را وعده میداد با توقفهای مکرر مواجه میشد. هر توقف موجی از خشونت، نقض آتشبس با بمبگذاری و کشتار مردم به دست شبهنظامیان در میخانههای محلی را در پی داشت. اینها وقایع خشونتباری بود که مذاکرات را سالها به تعویق انداخت.
در آغاز سال ۱۹۹۸ تقریباً توافق وسیعی دربارهی ساختار سیاسی در ایرلند شمالیِ پساجنگ وجود داشت. یکی از موارد اختلاف میان احزاب نمایندهی طبقات کارگر در دو سوی درگیری این بود که با شبهنظامیانی که مشغول گذراندن دوران حبسِ خود بودند چه باید کرد. در ۳۰ سالی که ایرلند شمالی درگیر جنگ داخلی بود، گروههای شبهنظامی، یا به عبارتی گروههای تروریستی، در هر دو سوی درگیری، حزبهای شبهنظامی تشکیل داده بودند. رهبران این احزاب از شرکتکنندگان در مذاکرات بودند و حاضر نبودند که مبارزانِ خود را در زندان رها کنند. رهبران سایر احزاب ایرلند شمالی که در مذاکرات حضور داشتند علاقهای به مذاکره دربارهی سرنوشت این زندانیان نداشتند اما مولام متوجه شده بود که بدون جلب موافقت احزاب شبهنظامی نمیتوان به توافق دست یافت.
او آن روز برای ملاقات با شبهنظامیان وفادارِ پروتستان به زندانِ مِیز رفته بود. کارمندان دولتِ او و بسیاری از رهبران احزابِ حاضر در مذاکرات با این ملاقات موافق نبودند و عقیده داشتند که دیدار با این گروه ستیزهجو به آنها مشروعیت میبخشد. آن روز مولام با افرادی نظیر مایکل استون که به جرم قتل در حال گذراندن ۶ دوره حبس ابد بود، و همچنین با جانی آدیر ملقب به «سگ دیوانه»، سرکردهی گروه شبهنظامیانِ مظنون به قتل ۴۰ کاتولیک، دیدار کرد. این دیدار علت خاصی داشت. جرایم آدیر متعلق به گذشتهی دور و تاریکی نبود. این جرایم در دههی ۱۹۹۰ اتفاق افتاده بود و در آن زمان آدیر تنها چند سال از حکم ۱۶ سال حبسِ خود به جرم «رهبری تروریسم» را سپری کرده بود. پس از دیدار مولام با زندانیان، خشونت برای مدت کوتاهی تشدید شد اما وعدهی او به شبهنظامیان دربارهی توجه به دغدغههایشان در مذاکرات ضروری بود. این ملاقات موانع موجود در برابر فرایند صلح را از میان برداشت. سه ماه بعد در روز جمعهی نیک، طرفین به توافقی دست یافتند که به درگیریهای ایرلند شمالی پایان داد. آزادیِ زودتر از موعد زندانیانِ طرفین درگیری یکی از آخرین جزئیاتی بود که به آن پرداختند.
طی دو سال پس از این توافق، بیش از ۴۰۰ نفر از زندانیان پروتستان و کاتولیک، خواه با جرایم پیشپاافتاده یا با جرایم سنگین، از زندان مِیز آزاد شدند. یکی از این افراد پاتریک مَگی عضو ارتش جمهوریخواه ایرلند بود که از طریق بمبگذاری در محل برگزاریِ کنفرانس حزب محافظهکارِ بریتانیا در «برایتون گراند هتل» در سال ۱۹۸۴ پنج نفر را کشته بود. مولام که میدانست دیدار با این زندانیان برای قربانیان خشونتهای شبهنظامیان ناراحتکننده خواهد بود از آنها عذرخواهی کرد اما در عین حال افزود، «من در مقابل مردم ایرلند شمالی مسئولم که از تمامیِ ابزارهای مشروعی که در اختیار دارم برای پیشبرد فرایند صلح استفاده کنم.»
برای دستیابی به صلح همگانی باید از اجرای عدالت صرفنظر میکردند. برخی از جرایم باید بدون مجازات رها میشد. خانوادههای قربانیانِ خشونت باید این امر را میپذیرفتند. اکثریت قریب به اتفاق مردم ایرلند شمالی خواهان صلح بودند، حتی اگر دستیابی به صلح به معنای چشمپوشی از عدالت بود. صلح در ایرلند شمالی تا امروز عمدتاً پایدار مانده است. چند ماه پس از تصویب پیمان جمعهی نیک توسط رأیدهندگان در ایرلند شمالی، در بازار شهر اوما بمبی منفجر شد که به مرگ ۲۹ نفر انجامید. هرچند مشخص بود که مجرمان، اعضای گروهکی به نام «ارتش واقعی جمهوریخواه ایرلند» هستند، تا کنون هیچکسی به جرم ارتکاب این قتلها مجازات نشده است. صلح از ریشهی سستی سر از خاک برمیدارد و هیچکس مایل نبود که تحقیقات و محاکمهی این مجرمان به بستر صلح در خاک اولستر صدمه بزند.
تنها اکنون بعد از گذشت یک ربع قرن است که دولت بریتانیا تحقیقات دربارهی این بمبگذاری را آغاز کرده است. در سراسر جهان، پس از جنگهای داخلی یا دیکتاتوریهای بیرحمانه، داستانهای متعددی از قربانیانی را میشنویم که هنوز در انتظار اجرای عدالت به سر میبرند ــ قربانیان شکنجههای دیکتاتوریهای نظامی در یونان و شیلی هنگام قدم زدن در خیابانها پس از سرنگونیِ خونتاها میبینند که شکنجهگران طوری در کافهها نشستهاند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. برای اینکه جامعه بتواند از دیکتاتوری به شکلی صلحآمیز فاصله بگیرد، عدالت در حق این قربانیان نمیتواند اجرا شود.
گاهی جرائم جنگی آنقدر بزرگ است که پس از برقراری صلح، نمیتوان عدالت را به شکل متناسبی با آن جرائم اجرا کرد. هولوکاست بدون مشارکت رضایتمندانهی تعداد زیادی از افراد امکانپذیر نبود. نه تنها رهبران نازی بلکه نگهبانان اردوگاههای اساس، آینزاتسگروپن، سربازانِ معمولی ورماخت و بسیاری از شهروندان عادی در سرزمینهای تحت سلطهی آلمان در این جنایتها سهیم بودند. وقتی که اینهمه آدم در هولوکاست دست داشتند چطور میشد عدالت را در حق قربانیانِ نازیهای آدمکش، از جمله یهودیان، کولیها، همجنسگرایان و دیگران، به جا آورد؟
دیوید ویلکینسون در فیلم مستند «گریختن از مجازات قتل» فقدان عدالت پس از هولوکاست را به خوبی ترسیم میکند. یکی افرادی که در این فیلم با او مصاحبه میشود مری فولبروک، استاد یونیورسیتی کالج لندن است. فولبروک تخمین میزند که بین ۷۵۰ هزار تا یک میلیون نفر در جابهجایی و کشتار ۶ میلیون یهودیِ اروپایی، پانصد هزار کولی و ۱۵ هزار همجنسگرا مشارکتی فعال داشتند. حدود ۹۹ درصد از این جنایتکاران هرگز با عدالت مواجه نشدند. بسیاری از اعضای اساس پس از جنگ به آسانی زندگیشان را از سر گرفتند. در آلمان غربی، در ۱۵ سالِ پس از پایان جنگ حدود ۵۰ درصد از کارمندان دادگستریِ فدرال از اعضای سابق حزب نازی بودند. تعداد چشمگیری از این افراد مسئول نظارت بر فرایندهای قانونیِ اخراج یهودیان بودند. با وجود این، بار دیگر به استخدام نظام قضائی در آمده بودند زیرا کشور به صلح یا دستکم به ثبات نیاز داشت تا بتواند در برابر توسعهطلبیِ شوروی از خود محافظت کند.
بازماندگان و جوامع آنها نسبت به اجرا نشدن عدالت چه احساسی دارند؟ در مراسم پنجاهمین سالگرد آزادی اردوگاه آشویتس به دست ارتش سرخ، در میان جمعیت کوچکی، در خرابههای دومین کورهی آدمسوزیِ این اردوگاه ایستاده بودم و به الی ویزل، از بازماندگان هولوکاست و برندهی جایزهی صلح نوبل، گوش میدادم که دعایی را که به آن مناسبت نوشته بود میخواند: «ای خدای بخشنده، قاتلانِ کودکان یهودی در این محل را نبخش». او سپس از خاطراتش نقل کرد که چطور کودکانِ وحشتزده را مجبور میکردند از پلهها به سمت اتاقهای تعویض لباس پایین بروند و بعد آنها را به اتاقهای گاز میفرستادند. «پروردگارا، ای خدای بخشنده، به آنانی که به کودکان یهودی رحم نکردند رحم نکن.» این مرد موقر و متین برای عدالت الهی دعا میکرد زیرا عدالتِ زمینی ناکافی بودنِ خود را نشان داده بود.
بحران کنونی در غزه نیز پرسشهای مشابهی را در برابر کسانی قرار میدهد که مسئولیت حل آن را بر عهده دارند. زمانی که جنگ به پایان برسد، و البته باید چنین شود، چه کسی مشخص میکند که عدالت برای جرایمِ رخداده چه شکلی خواهد داشت؟ پیروزمندان جنگ جهانی دوم، دیوان بینالمللی دادگستری در لاهه را احیا کردند تا مجمعی باشد برای رسیدگی به پروندههایی که کشورها و نه افراد به این دیوان ارجاع میدهند، از جمله برای داوری دربارهی «نسلکشی»، پدیدهای که در آن زمان تازه با آشکار شدن ابعاد هولوکاست جرمانگاری شده بود. اما این مفهوم و قوانین مربوط به آن هنوز در مراحل اولیهی خود هستند.
اثبات نسلکشی بسیار دشوار است و غرامت گرفتن برای آن تقریباً ناممکن. پروندهی اخیری که در دیوان بینالمللی دادگستری توسط دولت آفریقای جنوبی علیه اسرائیل به علت نحوهی پیشبرد جنگ علیه حماس در غزه ارائه شد این موضوع را نشان میدهد. این دادگاه اتهام آفریقای جنوبی را «باورپذیر» خواند اما دربارهی نقض کنوانسیون نسلکشی توسط اسرائیل حکمی صادر نکرد. این دادگاه به اسرائیل دستور نداد که حمله به غزه را پایان دهد بلکه برای رعایت «احتیاط» از این کشور خواست تا تلفات غیرنظامی را محدود کند. این دادگاه از سیاستمداران اسرائیلی خواست تا از سخنانی که رنگ و بوی نسلکشی دارند بپرهیزند، همان چیزی که اکثر اسرائیلیها و اغلب یهودیان خارج از اسرائیل خواستار آن هستند. ایدئالهای ساده به ندرت در مواجهه با فرایندهای قضائی و سیاسیِ لازم برای تحقق صلح یا عدالت دوام میآورند. پس از امضای پیمانهای اسلو در سال ۱۹۹۳ که آغازگر فرایندی بود که میتوانست به راهحل دو کشوری بینجامد، بیل کلینتون، اسحاق رابین و یاسر عرفات از «صلح دلیران» سخن گفتند نه «صلح عدالتجویان». «عدالتی» که اکنون هر دو طرف از آن سخن میگویند با بخشش همراه نیست. در نتیجه، نه به عدالت میتوان دست یافت و نه به صلح، حتی اگر در طلب صلح و عدالت راهپیماییهای چند کیلومتری برگزار شود.
برگردان: آیدا حقطلب
مایکل گولدفارب از گزارشگران ان.پی.ار در ایرلند شمالی، عراق و بوسنی بوده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Michael Goldfarb, ‘Justice or Peace, not both’, Financial Times, 15 February 2024