انقلاب و جنگ و تبعید در آثار قاضی ربیحاوی

داستان‌های قاضی ربیحاوی روایت هستی اجتماعی مردمی‌ست که در آرزوی زندگی بهتر، همچنان مرگ و نیستی را شاهدند. اسد سیف، منتقد ادبی، در ۴۵مین سالگرد انقلاب ۵۷ نگاهی دارد به داستان‌ها و رمان‌های این نویسنده.قاضی ربیحاوی زاده آبادان است. عامدانه آبادان را می‌گویم تا تأثیر این منطقه جغرافیایی را بر آثار او برجسته کنم. نخستین داستان‌هایش بیشتر زندگی کارگران شرکت نفت است. او می‌کوشد هستی آنان را دستمایه داستان‌هایش کند (مجموعه داستان حادثه در کارگاه مرکزی). در این داستان‌ها اگرچه از فقر گفته می‌شود، امید به زندگی بهتر موج می‌زند.

در آستانه انقلاب او سربازی‌ست که از پادگان فرار می‌کند تا به مردمی بپیوندد که در خیابان‌ها آزادی را فریاد می‌زنند. آیا آزادی از راه خواهد رسید؟ مردم در خیابان در انتظار کسی هستند که بیاید و آنان را به ساحل خوشبختی برساند. قاضی جوان به این نگاه مشکوک است و این را توهمی بیش نمی‌داند. در داستان کوتاه “شب بدری” همین موضوع دستمایه کار است. زن جوانی که سال‌هاست شوهرش را گم کرده، سرانجام شبی قایقی را روان بر آب می‌بیند که همچون نوری به سوی ساحل روان است. زن می‌پندارد شوی گمشده اوست که سرانجام دارد به خانه بازمی‌گردد، غافل از اینکه این قایق هیچ‌گاه به ساحل نخواهد رسید. آیا می‌توان این داستان را بر شک نویسنده بر آنچه در جامعه جاری‌ست تعمیم داد؟

حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران با خشونت ممکن شد. امید بسیار کسان که به جان، دل به دگرگونی سپرده بودند، با یورش نوحاکمان بر دگراندیشان و اعتراض‌کنندگان و در نهایت با آغاز بازداشت‌ها و سرکوب، به ناامیدی بدل شد. رمان “چهار فصل ایرانی” بنیان در چنین موقعیتی دارد.

جنگ

در کشاکش اعتراض‌ها که بر سراسر کشور دامن گسترانده بود، جنگ ایران و عراق آغاز شد. بسیار کسان را موضوع دفاع از میهن فریفت. برای قاضی اما جنگ ملموس‌تر از شعار بود. او همشهریان خویش را آواره و رانده از خانه و زندگی می‌دید که در هراس از مرگ به دیگر نقاط کشور گریخته بودند. او مرگ را می‌دید که حاصل جنگ بود؛ برای دوستان و خانواده‌اش. جنگ پیروزی نمی‌شناسد و این برای قاضی بیش از دیگر نویسندگان آشکار بود. او می‌دانست که “وقتی دود جنگ بر آسمان دهکده دیده شد”، پس از آن کشتار است و فقر است و آوارگی. کودک شخصیتِ این رمان در آتش و دود جنگ هیچ‌گاه برادرش را نخواهد یافت، چنان‌که دیگران نیز، پدر و مادر و دوستانشان را.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه‌ وله

قاضی این نگاه ضدجنگ را در مجموعه داستان “خاطرات یک سرباز” ادامه می‌دهد و در داستان “حفره” که از ماندنی‌ترین داستان‌های ضدجنگ ایران است، پی می‌گیرد. رسم است که برای کشتن انسانی نخست انسانیت را از او می‌گیرند تا آسان‌تر به کشتن او اقدام کنند. جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه با همین ترفند در زندان و جبهه‌های جنگ و یا هزاران ترور در داخل و خارج از کشور این کار را کرده است. در جنگ ایران و عراق نیز عراقی باید کشته شود، چون دشمن است. آنکه دشمن است، انسان نیست. با این شیوه، یعنی سلب انسان بودن از انسان، کشتن او دیگر مجاز می‌شود.

قاضی در موقعیتی که همه در ستایش جنگ می‌گویند، انسان ایرانی را در برابر انسان عراقی قرار می‌دهد تا فریاد برآورد که او نیز انسان است و تنها برای کشتن اوست که از او دشمن ساخته‌اند. و این‌جاست که به عنوان ضدانقلاب بازداشت می‌شود و مدتی در زندان می‌ماند.

جنگ پایان می‌یابد، اما جنگ‌زدگان به موضوعی در جامعه بدل می‌شوند. با این آوارگان بی‌خانمان چه باید کرد؟ مجموعه داستان “از این مکان” و رمان‌های “گیسو” و “لبخند مریم” که به دام سانسور گرفتار می‌آیند، به چنین موقعیتی نظر دارند. در این داستان‌ها به زندگی کسانی توجه شده که در واقع تبعیدیان کشور خویش هستند.

رمان “گیسو” در همین راستا در شمار نخستین داستان‌هایی‌ست که به زندان نیز نظر دارد. مرد جوانی که زمانی بازیگر تئاتر بود، در این رمان پس از هفت سال زندان، با تنی زخمی و روانی پریش به خانه بازمی‌گردد، دیگر آن انسان سابق نیست. به قول نویسنده: «رمان گیسو در پوسته اولیه، یک مجلس عزا برای محبوبی به نام تاتر در آن کشور است.»

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

در رمان “لبخند مریم” زوج جوانی به همراه فرزند بیمارشان آوارگی را در اردوگاه جنگ‌زدگان تجربه می‌کنند.

آنگاه که وزارت ارشاد مجوز انتشار رمان‌هایش را صادر نمی‌کند، به فیلم‌نامه‌نویسی روی می‌آورد. “گل‌های داوودی” و “سایه‌های غم” از جمله فیلم‌نامه‌هایی هستند که او نوشته است. در همین راستا با همکاری کاوه گلستان مجموعه‌ای فیلم کوتاه تهیه کردند و کوشیدند تا زمان را در موقعیتی که بدان گرفتار آمده‌اند، بازیابند.

ربیحاوی در تبعید

قاضی ربیحاوی سرانجام در موقعیتی قرار گرفت که ترجیح داد از کشور بگریزد. زندگی در انگلستان با تمامی مشکلات تبعید، دریچه‌ای بود نو به جهان. با بازداشت فرج سرکوهی در ایران، نمایشنامه “نگاه کن اروپا” را نوشت. هارولد پنتر، نمایشنامه‌نویس و برنده جایزه نوبل ادبیات، امکان اجرای این نمایشنامه را فراهم ساخت و خود نقشی در آن برعهده گرفت.

قاضی در سال‌های تبعید کوشیده تا در آثار خویش به شکلی مشکلات مردم ایران را با مشکلات جهان معاصر در پیوند قرار دهد. آنگاه که بساط سنگسار رژیم در کار بود، در اعتراض به آن، نمایشنامه “سنگسار” را نوشت. در “چهار نمایشنامه” مشکلات پناهندگان را دستمایه کار قرار داد. در “قانون مردانه” به یاری زنانی شتافت که در ایران “کمپین یک میلیون امضا” را در اعتراض به قوانین ضدانسانی حاکم به راه انداخته بودند. اجرای این نمایشنامه‌ها به زبان‌های غیرفارسی باعث شد تا افکار جهانی متوجه اوضاع ایران گردند.

بیشتر بخوانید: انقلاب ۵۷ و ادبیات داستانی ایران در تبعید

از میان ده‌ها نمایشنامه‌ای که او در این سال‌ها نوشته، باید به “طاهره” نیز اشاره کرد که به زندگی یک خانواده بهایی در ایران می‌پردازد. با مرگ پدر، اعضای خانواده در برابر مشکلی قرار می‌گیرند که امام جمعه شهر با بستن قبرستان بهایی‌ها فراهم آورده است. طاهره، دختر خانواده، در برابر این حکم می‌ایستد و تصمیم دارد پدر را در همین قبرستان دفن کند.

آخرین نمایشنامه او با عنوان “تراژدی سلطنت” منتشر شده است. این نمایشنامه با دستمایه قرار دادن تاریخ، قصد آن ندارد تا مقاله‌ای سیاسی باشد، می‌کوشد اما پرسش‌هایی را از رفتار اعضای یک خانواده‌سلطنتی، که به نظر می‌رسد خانواده پهلوی باشد، با بیننده و یا خواننده در میان بگذارد.

پسران عشق

در پایان باید از رمان “پسران عشق” بگویم که به چند زبان نیز ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. این رمان یکی از بهترین آثار ادبیات داستانی ماست در تبعید. این اثر مجموعه‌ای‌ست از “ممنوعه‌ها”: همجنس‌گرایی، انقلاب و ضدانقلاب، گریز از ایران، آوارگی، سقط جنین و… در کمتر داستانی از ادبیات تبعید این وسعت از “ممنوعه‌ها” در کنار هم آمده‌اند. پنداری نویسنده همه این‌ها را عامدانه به‌سان زنجیری در کنار هم قرار داده تا نشان دهد که با هم در رابطه‌اند.

قاضی در این اثر عشقی بسیار ملموس را در بستری از تاریخ روایت می‌کند، تولد آن را با انقلاب درمی‌آمیزد و پیش از آن‌که بشکفد، در محیط خفقان‌زده کشور بر دار آونگ می‌شود. نویسنده با مهارتی ستودنی خواننده را همراه شخصیت‌های داستان از محیط سراسر فاسد جنسی به روزهای انقلابی می‌رساند که نطفه آن به “سقط‌جنین” می‌انجامد. در فرار از این محیط است که با فساد جنسی در جامعه‌ای مردسالار آشنا می‌شویم؛ محیطی که تا کنون کمتر به آن پرداخته شده است. در فرهنگ ما تا کنون از تجاوز جنسی نسبت به پسران سخنی گفته نشده و ابعاد آن هنوز ناشناخته مانده است.

نویسنده بسیار آگاهانه رشد و بالش عشق دو هم‌جنس را در کنار “بچه‌بازی”ها نشان می‌دهد تا در نفرت از تجاوز جنسی، جایگاه عشق برجسته گردد. انجام چنین عشقی هم‌چون انقلاب آن جامعه از پیش معلوم است: تراژدی.

جمیل، رقاص همجنس‌گرای ایرانی، نشسته جلوی آینه تا خود را برای حضور در صحنه بیاراید، معشوقِ سالیان خویش، ناجی را در عمق آینه می‌بیند، فکر او را نمی‌تواند از سر به در کند، حتی در حال رقص بر صحنه و پیچ و تاب دادن بدن در برابر تماشاگران.

ناجی را در ایران کشته‌اند. مرگ او دردی بی‌پایان در تار و پود هستی جمیل تنیده و یک دم رهایش نمی‌کند. جمیل خود را قاتل ناجی می‌داند و در برابر کسی که او را “بیش از هر کس و هر چیزی در این دنیا دوست می‌داشت” احساس گناه می‌کند. فکر می‌کند “نفرین‌شده” بوده‌اند. برای همین تصمیم می‌گیرد تا زندگی خویش را بنویسد و با روایت آن، “از این نفرین خلاص” شود. می‌خواهد با نوشتن، معشوق را زنده گردانده، از او بخشایش طلب کند. چون نمی‌تواند او را به زمان حال بیاورد، خود به گذشته، به آن “قفس تاریک” سفر می‌کند تا آن‌چه را که بر آن‌ها و عشق‌شان گذشته، بازگوید.

* مطالب منتشر شده در صفحه “دیدگاه” الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.