«من مرضیه هستم و تو این پادکست با کسانی صحبت میکنم که به خاطر یه ویژگی، یه اتفاق، یه تجربه یا انتخاب، با دیگران احساس فاصله میکنند.»
اگر پادکست «رادیو مرز» را شنیده باشید، این جملهها از مرضیه، بنیانگذار این پادکست، در ابتدای هر قسمت برای شما آشناست، که شاید بهترین توصیف «رادیو مرز» باشد. اولین بخش از پادکستِ «رادیو مرز» شش سال قبل پخش شد و تا امروز در مجموع ۶۵ قسمت از این پادکست منتشر کرده است. با مرضیه، سازنده و مجری «رادیو مرز» گفتوگویی کردهام دربارهی نحوهی شکلگیریِ این پادکست، هدف آن، تأثیرش بر مخاطبان، و چالشهایش.
* * *
حدود شش سال از پخش اولین قسمت از «رادیو مرز» در تیر ۹۷ میگذرد. ایدهی «رادیو مرز » از کجا به ذهنتان رسید و انگیزهی شما از تولید این پادکست چه بود؟
ساخت پادکست در امتداد کار روزنامهنگاریِ من بود و یک کار روزنامهنگارانه میدونمش. قبل از اینکه به سراغ ساخت پادکست برم روزنامهنگار بودم. تا قبل از دستگیری، بیش از یک دهه شغلم روزنامهنگاری بود و با روزنامهها، خبرگزاریها و مجلات کار میکردم. در فاصلهی بین دستگیری (زمستان سال ۹۰) و اجرای حکم زندان بابت اون دستگیری که شامل سه ماه و نیم حبس در سال ۹۳ میشد، خیلی جسته و گریخته کار روزنامهنگاری میکردم. بعد از سال ۹۳ که از زندان اومدم دیگه خیلی امکان ادامه کار در روزنامهها برام فراهم نشد، نمیتونم هم بگم به خاطر زندان رفتنم بود. بعد که نشد در روزنامه کار کنم، در یک شرکت در زمینهی تولید محتوا مشغول شدم و حسرت کار روزنامهنگاری همیشه با من موند. وقتی در سال ۹۵ یا ۹۶ مخاطب پادکست شدم، این پلتفرم خیلی من رو به خودش جذب کرد. در کنارش همیشه دغدغهی موضوعاتی رو داشتم که هر چند مهماند اما مسئله نمیشن. یکی از این موضوعات موقعیتهاییه که آدم رو در اقلیت قرار میده. حتی در برابر کسانی که با تو زندگی میکنند، دوستی دارند و فکر میکنند میشناسنت، اما از عمق اون موقعیتها خبر ندارند. قبلش در سال ۹۲ در روزنامهای که هیچوقت مجال انتشار پیدا نکرد، قرار بود که در بخش اجتماعی صفحهای داشته باشم به اسم اقلیتها، اقلیت نه به معنایی کلیشهای که در ذهن هممون هست و زیاد بهش پرداخته میشه، مثل اقلیت جنسیتی، مذهبی، یا قومی، بلکه به موضوعاتی که خیلی روزمرهترند و تو رو در اقلیت قرار میدند، مثل چاقی، تازهوالد شدن، یا خانهدار بودن، بپردازم. اون روزنامه همونطور که گفتم منتشر نشد و من در سالهای بعد جذب پلتفرم پادکست شدم و دیدم برای ایدهی من خیلی مناسبه، چون تجربهی بیواسطهی آدمهاست و برعکس روزنامه که باز هم واسطهای وجود داره و حرفها با نوشته منتقل میشه، در پادکست شما صدای آدمها رو مستقیم میشنوی و این قالب رو خیلی با این نوع از محتوا هماهنگ دیدم. اوایل فقط میخواستم این کار رو انجام بدم و خیلی به نتیجهش فکر نمیکردم. میدونستم از نظر فنی قوی نیستم و مشکلات زیادی خواهم داشت، ولی به این فکر میکردم که بعد از شروع پله پله بهترش میکنم. خیلیها هم میگفتند که این لقمه بزرگتر از دهن توست چون پیدا کردن و گفتوگو با آدمهای مختلف با تجربههای متفاوت رو میطلبید اما فکر کردم بهتره این ترسها رو دور کنم و قدم به قدم جلو برم.
آیا تجربهی دستگیری و زندان هم روی ایدهی ساختن این پادکست تأثیری داشت؟ خود تجربهای که در زندان داشتید و همزیستی با آدمهای مختلف از اقشار گوناگون جامعه چطور بر مسیر تولید پادکست تأثیر گذاشت؟
ایده رو قبل از تجربهی زندان داشتم، چون خودم در موقعیتهایی در اقلیت قرار گرفته بودم ولی فضایی نبود که بتونم دربارهی تجربههام صحبت کنم. در زندان هم با گروههای مختلفی آشنا شدم و فهمیدم که چقدر دربارهی اونها کلیشهای فکر میکردم. مثلاً بهائیها. آدمها خیلی اوقات یک تکروایت از یک فرد دارند و فکر میکنند که با اون تکروایت به شناختی از اون گروه رسیدند و این مواجههی نزدیک به من شناخت بیشتری داد. فاصلهای که به خاطر این نگاه کلیشهای یا حتی توهم شناخت داشتن به وجود میآد، میتونه به راحتی سوءتفاهم و بعضاً دشمنی به وجود بیاره، در حالی که اگر شناخت به وجود بیاد، این شکاف کوچکتر میشه. میشه گفت تجربهی من چون در بند سیاسیِ زندان بود، شناخت جدیدی از گروههای تحت ظلم جمهوری اسلامی به من داد. و در عین حال تجربهی زندان بود که باعث شد به سراغ ساختن پادکست برم، چون من رو از کار روزنامهنگاریِ مکتوب و مطبوعاتی منفک کرد و باعث شد به دنبال یک رسانهی تازه باشم.
من وقتی «رادیو مرز » رو به بقیه پیشنهاد میکنم، توضیحم اینه که این پادکست خیلی میتونه به تقویت همبستگی اجتماعی در ایران کمک کنه. ما در ایران تنوع زیادی داریم و ساختارهای موجود همیشه سعی کردند چنین القا کنند که این تنوع ذاتاً دلیلی بر اختلاف بین گروههاست، ولی در واقع این تنوع باعث غنای ایران است. به نظرتان «رادیو مرز» چه تأثیری بر نزدیکتر کردن آنها داشته ــ این که آدمها تلاش کنند زندگی رو از چشم افراد دیگهای ببینند؟
«رادیو مرز» هیچ وقت ادعا نداشته که میخواد همبستگی به وجود بیاره، من فقط میخواستم کمک کنم که شنونده به شناخت دیگهای غیر از چیزی که توی ذهنش بوده برسه، که البته اون شناختی هم که پادکست میده کامل نیست. به همین دلیل، در اول هر قسمت میگم که این روایتها قابل تعمیم نیست و نباید اصل گرفته بشه. چون خود «رادیو مرز» هم با این خطر مواجه است که جایگزین کلیشههای قبلی بشه و شنونده حاضر به شنیدن روایتهای متفاوت دیگهای نباشه. ولی این موضوع خیلی در مخاطبین «رادیو مرز» پررنگ است که افراد میگن این قسمت دید تازهای به ما داد، یا بیشترین کامنتها دربارهی اینه که من از این موضوع اطلاعی نداشتم. بنابراین، این موضوع قصد «رادیو مرز» نبوده، ولی هدیهای بوده که «رادیو مرز» به من داد. خیلی وقتها در شبکههای اجتماعی میبینم شنوندههای پادکست، کسی رو که با یه نگاه صفر و یک به موضوعی میپردازه به شنیدن قسمتی از «رادیو مرز» که مرتبطه با موضوع، دعوت میکنند. این تلاش شنوندهها برای تغییر نگاه کلیشهای دربارهی موضوعات مختلف، خیلی برای من ارزشمنده. البته همبستگیِ اجتماعی هدف پادکست نبوده اما دغدغهی فردی من بوده، چون خیلی وقتها به این موضوع فکر میکردم که ما چقدر خصمانه با هم رفتار میکنیم، بدون اینکه بدونیم طرف مقابل کیه و از چه موقعیتی اومده. خوشبختانه قیام ژینا این نگاه خصمانه رو خیلی تغییر داده و امیدوارم این موضوع در شنوندههای پادکست تغییر کرده باشه.
کدام قسمتها روی خودتان تأثیر بیشتری داشتند؟
در مخاطب هم میبینم که آدمها میگن من یاد گرفتم دیگه بیمحابا قضاوت نکنم، سعی کنم که گفتوگو کنم و به نوعی شناخت برسم.
این تأثیر خیلی مربوط به یک روایت یا یک قسمت نبوده، بلکه به طور کلی شیوهی نگاه کردنِ من به آدمها رو تغییر داده. توی خیلی از روایتها نگاهم نسبت به موضوعْ بعد از ساختن اپیزود تغییر کرده. مثلاً موضوع پزشکها. از اولی که «رادیو مرز» ساخته شد مدام به من میگفتند به این فاصلهی بزرگی که بین پزشکها و بقیهی جامعه وجود داره بپرداز و من با اون نگاه کلیشهای خودم میگفتم این قشر که وضعشون خوبه، چرا این موضوع باید اولویتم باشه؟ ولی وقتی بهش پرداختم دیدم هیچی از وضعیت یک پزشک جوان یا دانشجوی پزشکی نمیدونستم و شناختم چیزی بود که شاید صدا و سیما یا بعضی از پزشکهای نسل قبل به من داده بودند. یا موضوع نابینایان. هیچ شناخت درستی از زندگیِ یک نابینا نداشتم و واقعاً بعد از مصاحبههای اون اپیزود احساس میکردم که آدم دیگهای شدم. و این موضوع باعث میشه مدام فکر کنی که پس من ممکنه راجع به این گروه یا اون گروه هم اشتباه کنم؛ و دیگه خیلی با احتیاط دربارهی چیزی که شاید قبلاً باهاش مواجهه نداشتم صحبت کنم. این رو در مخاطب هم میبینم که آدمها میگن من یاد گرفتم دیگه بیمحابا قضاوت نکنم، سعی کنم که گفتوگو کنم و به نوعی شناخت برسم.
به نظر میرسد که بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» این موضوع مهمتر از قبل شده. به عقیدهی من، «رادیو مرز» یا هر محتوایی که باعث شود آدمها روایتهای یکدیگر را بشنوند به این شناخت خیلی کمک میکنه. شما به سراغ طیف وسیعی از موضوعات رفتید، از اقلیتهای جنسیتی یا قومیتی که شاید بیشتر بهعنوان یک گروه متمایز در جامعه شناخته میشوند، تا موضوعاتی مثل پزشکها یا فوتبال و چاقی، که ممکنه حتی وقتی من عنوان اپیزود رو میبینم فکر کنم که چرا این فرد باید مرزی بین خودش و بقیه احساس کنه. چه چیزی تعیین میکنه که به چه موضوعی بپردازی؟
اوایل به سراغ موضوعاتی میرفتم که تجربهی خودم بود یا دغدغهی اطرافیانم، بنابراین، بر اساس مشاهده یا تجربهام بود، مثل موضوع بچه. بعضی هم بر اساس درخواست مکرر آدمها بود، مثل پزشکها. گاهی هم در جامعه فضایی به وجود میآد که میبینم داره مرزی رو میسازه و آدمهای دو طرف مرز لزوماً درکی از موقعیت همدیگه ندارند. این چند مورد موضوعات رو برای من مشخص کردند و هیچ اولویتبندی هم قائل نیستم، مثلاً خیلی زودتر رفتم سراغ موضوع رقص تا موضوعاتی که آدمها رو خیلی رنج میده. چون فکر میکنم این اولویتبندی که توی ذهن ما هست هم درست نیست. وقتی اپیزود رقص منتشر شد خیلیها گفتند که این چه موضوعیه که رفتی سراغش، یا کفگیرت به ته دیگ خورده؟ بدون اینکه حتی اپیزود رو گوش داده باشند. همین اتفاق دربارهی اپیزود پزشکها هم افتاد.
وقتی مخاطب وسیعتر میشه سلیقهها هم متفاوتتره و احتمالاً بازخوردهای منفی هم بیشتر میشه. کمی دربارهی انتقادات و چالشها هم میگویید؟ شاید یکی از دشواریها پیدا کردن آدمهایی باشه که حاضرند روایتشان را بیان کنند، بهخصوص در مسائلی که شاید در ایران آدمها راحت دربارهاش صحبت نمیکنند، مثل ناباروری یا خیانت.
اتفاقاً من اکثراً مشکلی در پیدا کردن آدمها نداشتم. هر چه «رادیو مرز» بیشتر شناخته شد، افراد شروع کردند به پیشنهاد دادن موضوع و ابراز علاقه برای صحبت. ولی همونطور که گفتید موضوعاتی هست که چون بخشی از جامعه هرگز در موردش صحبت نکرده، پیدا کردن افراد برای روایت چالشبرانگیزه. مثلاً تقریباً میتونیم بگیم مردان اصلاً در مورد ناباروری صحبت نمیکنند و پیدا کردن مردی که دربارهی این موضوع صحبت کنه سخته. این ایراد هم از من گرفته میشه که چرا نرفتی با فلان آدم صحبت کنی، ولی حقیقت اینه که من دسترسی به همهی آدمها ندارم و ارتباطم محدوده. در واقع، تلاشِ من بر اینه که روایتهای متنوع رو پیدا کنم و چون برای انتشار اپیزودها زمانبندی دارم، نمیتونم همیشه تازهترین و شنیدهنشدهترین روایتها رو منتشر کنم. یه چالش هم اینه که چون آدمهای معمولی همیشه در صفحهی حوادثِ روزنامهها یا در آمارِ مورد توجه و شایستهی اهمیت قرار گرفتند، بعضی آدمها، کمتر از شنیدن یه روایت معمولی استقبال میکنند یا حس میکنند که بعد از شنیدن وقتشون هدر رفته و همین هم کمک کرده به کلیشهسازی یا عدم پذیرش روایتهای دیگه. مثلاً اصولاً یک روایت معمولی از فردی که به مواد مخدر مبتلاست وجود نداره. همیشه روایت این مصرفکنندهها با جرم و جنایت گره خورده یا تبدیل به آمار شده. ولی این یک طیفه، فرد از یک جایی اعتیاد پیدا میکنه و همینطور که در این مسیر پیش میره، زندگی هم میکنه و احتمالش هست که هرگز به جرم و جنایت کشیده نشه. و اتفاقاً در بعضی موضوعات من اصرار دارم که به اون سمتِ کمتر شدید طیف بپردازم و از فضای دوقطبی دور بشم. مثلاً دربارهی خانوادهی کسانی که اعدام شدند، بعضی از افراد فکر میکنند که باید دور این خانوادهها خط قرمز کشید چون با جرم و جنایت سر و کار دارند، ولی مثلاً در تجربهی زنی که باهاش صحبت کردم که شوهرش رو کشته بود، در معرض اعدام بود و در نهایت توسط ولی دم بخشیده شد، این زن برای من در مورد زندگی عادیِ روزمرهاش صحبت میکرد و خود همین برای آدمها تکاندهنده بود. یه چالشی که در پادکست دارم مربوط به همین دوقطبیسازیهاست. این فضای دوقطبی شدید، که یه سری آدمها به هر وضعیت نگاه شر و خیر یا حق و باطل دارند و چیزی رو خارج از این نمیپذیرند گریبان بعضی موضوعات پادکست رو هم گرفته و میگیره و محتوا رو به حاشیه میبره.
به نظرم، «رادیو مرز» جزو ابزارهاییه که به آدمها کمک میکنه اون فضای خاکستریِ میانه را، که اتفاقاً فضای بزرگی هم هست و اکثر افراد در اون طیف هستند، ببینند. من از جایی به این نتیجه رسیدم که حتی اگر موضوع اپیزودی جزئی از دغدغههایم نباشد باز هم آن اپیزود رو گوش بدم چون میتونه دیدگاه متفاوتی دربارهی اون قشر از افراد به من ارائه بده. خیلی وقتها هم آدمها میتونند چیزهایی رو که در ذهنشون هست از طریق اپیزودهای «رادیو مرز» با بقیه در میان بگذارند. مثلاً من همیشه دلمشغول وضعیت افغانستانیها در ایران بودم و شما در اپیزودی که به سراغ این افراد میروید در شروع پادکست و با ذکر نام افراد، اپیزود را تقدیم میکنید به «کشتهشدگان افغانستانی پرواز ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین که در مرگ هم غریب و متعلق به کشور دیگری بودند.» اپیزود فرزندپذیری هم به من کمک کرد تا با آدمهای بیشتری و به شکل مؤثرتری دربارهی این موضوع صحبت کنم. همینطور اپیزود سربازی باعث شد که بتوانم احساساتم و آنچه در سربازی بر من گذشت را با بقیه در میان بگذارم.
برای من هم خیلی پیش اومده که آدمها گفتند دربارهی این موضوع یک اپیزود بساز، چون من چنین تجربهای دارم و نمیتونم دربارهاش با اطرافیانم صحبت کنم، میخوام این اپیزود رو برای خانوادهام بفرستم که اونها بشنوند. یعنی روایتها برای افرادی که شرایطش رو ندارند که مستقیماً تجربهشون رو تعریف کنند به نوعی واسطه تبدیل میشه. اپیزود فرزندپذیری هم خیلی برای من ارزشمنده، چون خیلی از افراد گفتند که بعد از شنیدن اون اپیزود تصمیم گرفتند فرزندپذیر بشن یا پیام دادند که ما الان در نوبت فرزندپذیری هستیم. خیلی برای من جالبه که شنیدن این روایتها باعث میشه شناختی حاصل بشه، و ترس از ناشناختهها از بین بره، چون خیلی وقتها چیزی که فاصله به وجود میآره ترس از ناشناختههاست.
و حرف آخر؟
در ادامهی حرفهایی که در مورد دوقطبی شدن فضای فعالیت گفتم، میخوام این رو هم اضافه کنم که از نظر من یک مورد اساسی برای تغییر بنیادی که دوست داریم اتفاق بیفته، پذیرش تکثره. و باید قبول کنیم که ما با داشتن یک جامعهی متکثر، که این تکثر در اون پذیرفته شده میتونیم رو به جلو حرکت کنیم و بدون این پذیرش، خیلی سخته همبستگیای که دنبالش هستیم به وجود بیاد. سعی کنیم همدیگه رو بشنویم، کاری که گاهی به شدت در برابرش مقاومت میکنیم. همهی تلاشمون رو میکنیم و بهانههای مختلف میآریم که نشنویم. حتی دیدم کسانی به خاطر اینکه یک نفر در یک اپیزود، از کلمات انگلیسی در حرفهاش استفاده میکنه، لهجه یا لحن بهخصوصی داره، کل روایت اون آدم رو بیارزش دونستن و نخواستن بشنون. یا خیلی مقاومت میشه در برابر شنیدن تجربهای که متفاوت از تجربهی ما یا اطرافیانمونه. شنیدن همدیگه، کمک میکنه که همبستگی به وجود بیاد و فضای دوقطبی از بین بره. چون برنامهی حکومت هم ایجاد همین شکافه؛ مثلاً شکافی که بین قومیتها به وجود آورده، بین شیعه و سنی و ادیان مختلف در ایران به وجود آورده. همبستگی، انکار تجربهها و فکرهای متفاوت یا زیر فرش کردنشون برای رسیدن به اتحاد نیست. این انکار و نادیدهگرفتن تفاوتها، اتحاد بسیار شکنندهای به وجود میآره. بنیان همبستگی، شنیدن همدیگه و پذیرش تفاوتهاست.