آنچه در ادامه میخوانید یادداشتی در معرفیِ دفتر خاطرات یک زن تُرک اهل استانبول به نام «یاشار خانم» است که در فاصلهی سالهای ١٩١۶ تا ١٩٨۴ نگاشته شده است. این زن به واسطهی ازدواج با یک نظامیِ کُرد در دولت عثمانی که بعدها علیه جمهوری ترکیه دست به شورش میزند، زندگیِ پرفراز و نشیبی را تجربه میکند و خاطراتش بازنمای زندگی در میدان جنگ تا سالهای تبعید از وطن است. او در این خاطرات از دو سفر به ایران مینویسد؛ بار اول در مسیر جستوجوی محل اقامت همسرش که از ارتش گریخته است و بار دوم بهعنوان پناهندهای سیاسی که تا واپسین روز عمرش در تهران میگذرد. خاطرات یاشار خانم یکی از معدود اسناد باقیمانده از قیام سالهای ١٩٢۴ تا ١٩٢٩، موسوم به «قیام آرارات»، است و در سالهای اخیر در روند بازخوانیِ اسناد و مدارکِ بهجامانده از جنگ و کشتار «درهی زیلان» مورد توجه تاریخپژوهان قرار گرفته است. این سند همچنین نمونهای از نوشتار زنانهای محسوب میشود که برخلاف روایتهای غالب تاریخی، تصویری شاعرانه از زخمهای جنگ و دوران پناهندگی ارائه میکند.
نمیدانید که اگر یک روز صبح زود، قبل از صعود خورشید در آسمان، وقتی چشمتان را باز کنید، همان چشمی که روز قبل با آن اجساد سربازان را شمردهاید و مرگ را در عریانترین حالتِ ممکن دیدهاید، چه احساسی دارید! نمیدانید که هراس جنگ از کنار لمس خنکیِ چمنهایی که بهار به آنها مهلت روییدن لابهلای سنگ و خاک سنگر را داده، چه حسی است! چون در گزارش جنگها اغلب جایی برای پرداختن به احساسات باقی نمیماند. با این حال، نزدیک به صد سال قبل در زمان شورش و کشتاری بزرگ در خاورمیانه، زنی به نام یاشار در دفترچهی خاطراتِ روزانهاش به نحوی استعاری میدان جنگ را با تمام ساکنانش از جمله انسانها، حیوانات، گیاهان، صخرهها و دشتها ثبت کرد. این زن در کنار توصیف بمباران هوایی، انبوه کشتههای هر دو سوی میدان جنگ، مسیر عقبنشینی و شکستها، بازجویی از اسیران و اعدام مخالفان، گل و باد و باران در میانهی جنگ را فراموش نکرده و از وجود آنها در خط مقدم جبههی جنگ و پهلو به پهلوی مرگ به ما گزارش داده است.
پدرش حاجی مصطفی افندی پزشکی اهل گرجستان است و مادرش عفت خانم از کُردهای ارزروم. یاشار و دو برادرش اما در استانبول به دنیا میآیند، یاشار سیزده ساله است که پدرش از دنیا میرود و مادر بنا به درخواست پسر بزرگترش علی حیدر که در آن زمان پزشک ارتش عثمانی است، خانهی خانوادگیشان در محلهی اسکودار استانبول را میفروشد و با یاشار و حایری، پسر کوچکترش، راهی سفری دور و دراز میشود.
بخش اول دستنوشتهها با سفر دریایی از استانبول به سمت کوههای ایغدیر آغاز میشود. در این بخش نویسنده که خودش را «خانم جوان» خطاب میکند از سفری سخت در کشتی ایتالیاییِ روما مینویسد؛ در طول سفر او و چند زن جوانِ دیگر برای محافظت از خود در برابر گروه راهزنی به نام «توپال عثمان و مردان چاقوکش» مجبور میشوند که در انبار کشتی پنهان شوند. سال ١٩٢٠ است، جنگ جهانی اول پایان یافته اما هرجومرج امپراتوری عثمانی را در آستانهی فروپاشی قرار داده است. استانبول در تسخیر نیروهای غربی است و دولت از تأمین امنیت راهها و جادهها عاجز مانده است. به همین علت، اغلب مسافران در طول سفر با راهزنان و دزدهای سر گردنه مواجه میشوند.
یاشار خانم در مسیر ساریکامیش به ایغدیر وقتی که سوار بر قطار شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارند، شرح کاملی از سفر به دست میدهد. از قضا جایی برادرش علی حیدر بیگ از پنجرهی قطار به مسیر رودخانهی بزرگی اشاره میکند و به او میگوید: «این رود ارس است، از کوههای بینگول سرچشمه میگیرد و جایی در نزدیکی ایغدیر به خاک ایران میرود…».
به گفتهی خودِ یاشار خانم، این اولینباری است که او نام ایران را میشنود، کشوری که بعدها مسیر خاطرات و زندگیاش به آن گره میخورد.
دفتر خاطرات «یاشار خانم» از یک منظر رابطهای میان نقشهها و روایتها است. او از روایتش همچون ابزاری برای نقشهپردازی استفاده میکند تا توصیفاتی از مکانها را به خوانندگان (بالقوهی) خود عرضه کند و به این ترتیب با خلق نقاطی مرجع به آنها کمک کند تا جهانی را که در آن زندگی و سفر کرده بهخوبی موقعیتیابی کنند و بفهمند. به لطف خاطرات این زن در بخش اول یادداشتها در فاصلهی تکرار شش بهار و زمستانِ متمادی و از خلال اتفاقات میان دو جنگ جهانی که از دلِ آن خاورمیانهی جدیدی پدید میآید، از استانبول به قبرس و دیاربکر و از آنجا به موصل و بغداد و حلب میرویم. در حالی که توصیف جغرافیا، آبوهوا و پوشش گیاهیِ مسیر سفر در صد سال قبل را میخوانیم ناگهان خود را همراه با یاشار جوان در شهری به نام کرمانشاه مییابیم که به گفتهی او پوشش اهالیاش بسیار متفاوت از بغداد است و برای رسیدن به تبریز راهی جز ماشینهای سواری وجود ندارد.
یاشار توکتامیش همسر احسان نوری پاشا، از فرماندهان ارتش در دولت عثمانی، است. نوری پاشا که کُردتبار است طی جنگ جهانی اول در جبهههای مهمی، از جمله آلبانی، عربستان، یمن و چیلدر در کنار فرماندهانی همچون مصطفی کمال، که بعدها به آتاتورک ملقب میشود، برای دولت عثمانی جنگیده است اما بعد از خلع قدرت از آخرین سلطان و بالا گرفتن زمزمهی فروپاشیِ سرزمینهای عثمانی، همراه با تعدادی از افسران ارمنی و کرد از ارتش فرار میکند و قیام «بیت الشباب» را پایه میگذارد. در همان زمان است که یاشارِ پانزدهساله عاشق فرماندهی ارتش و دوست برادرش، احسان نوری پاشا میشود و در دفتر خاطراتش روزهای پرآشوب در سرزمینهای عثمانی و شورشهای بزرگ و کوچک از مرز یونان تا ارمنستان را با ماجرای عشق پرشورِ خود تلفیق میکند. هشت ماه بعد از ازدواج با نوری پاشا، قیام الشباب شکست میخورد و فرماندهان ارتش که حالا خائن به دولت به شمار میروند تحت تعقیب دولتِ موقت در آنکارا قرار میگیرند و مجبور به فرار میشوند. آنها همراه با مخالفانی در ارمنستان، عراق و سوریه جبههی متحدی را برای جنگ علیه دولتِ تازهتأسیسِ همرزم قدیمیشان مصطفی کمال تشکیل میدهند. در این زمان پای جنگ از مرزهای دور به داخل زندگیِ یاشار جوان باز میشود و یک روز که چشم باز میکند همهجا پُر از خبر اعدام سربازان و شایعهی مرگ نوریپاشا و همرزمانش است. در روزهای بعد خبر کشتهشدنِ آنها تکذیب میشود اما ناگزیر سطر به سطر روایتهای این بخش روایت جنگ و شورش است. البته نه به روال مرسوم، زیرا این متن بیش از آنکه به خود جنگ بپردازد دربارهی احساساتی است که در خلال جنگ پدید میآید: آخرین مکالمات پیش از جدایی از محبوبی که به جنگ میرود، یا اضطراب و هراسِ زنان در هنگام بدرقهی فرزندانی که به قیام میپیوندند، و انتظار و امید به بازگشتِ آنهایی که به میدانِ جنگ رفتهاند و مفقودالاثر شدهاند. در خلال خاطراتی دربارهی این شورش تاریخی، یاشار جوان داستانِ انسانهای درگیر در آن شورش و احساساتشان را روایت میکند.
دولتِ موقت مستقر در آنکارا، که حالا از حمایت گروه بزرگی از ملیگرایان و جمهوریخواهان موسوم به «ترکهای جوان» بهره میبرد، به منظور حذف همهی مخالفان در گوشه و کنار اراضیِ باقیمانده از سرزمینهای عثمانی فشار بر اقلیتها را افزایش میدهد. در همین حال، روشنفکران ارمنی و کُرد نیز برای مقابله با کشور تازهتأسیسِ ترکیه در مرزهای شرقی و جنوبشرقی دست به شورش میزنند و از طریق قیامی سازمانیافته تأسیس حکومت خودمختار آرارات را اعلام میکنند. احسان نوری پاشا، همسر یاشار خانم، هم فرماندهیِ شاخهی نظامی این قیام را بر عهده میگیرد. یادداشتهای یاشار خانم در این بخش حاکی از آن است که تعداد زیادی از مردم به قیام پیوستهاند، قوانین و مقررات اجتماعی بیاثر شده، بسیاری از شهرها و راههای اصلی به دست شورشیان افتاده و دولت موقت هم که از کنترل شورش عاجز مانده است از طریق علی حیدر بیگ، برادر یاشار خانم، به او فشار میآورد که از همسرش جدا شود چون او به دولت خیانت کرده است. به باور زنِ جوان، دولت میخواهد از این طریق به نوری پاشا فشار بیاورد تا به قیام پشت کند و به آغوش حکومت برگردد. دختر جوانِ جمهوریخواهی که در آکادمی موسیقیِ استانبول تحصیل میکند و بیشتر عمرش را صرف مطالعهی رمان و نمایشنامه و نواختن عود و پیانو کرده است ناگهان خود را در برابر دوراهی میبیند. سرانجام، بعد از تحمل ماهها اندوه و فشار، یک روز صبح زود با در دست گرفتن چمدان کوچکی پُر از گلهای سرخی که در باغچهی خانهی برادرش کاشته بود، خداحافظی میکند و به کمک نیروهای فرانسوی برای یافتن ردی از فرماندهی شورشیانِ آرارات سفری را آغاز میکند که بیش از یک سال به طول میانجامد. یاشار جوان استانبول را برای همیشه ترک میکند و با کشتی به قبرس میرود. ادامهی ماجرا از طریق ارتباطات پیچیدهی گروهی از شورشیان که شبکهای مخفی را بین عراق، سوریه و ایران تشکیل دادهاند رقم میخورد. در نزدیکیِ رود ارس شخصی به نام اردشیر مرادیان، از اعضای حزب داشناک در ایران، با یاشار خانم دیدار میکند و او را به تبریز میبرد. از آنجا او به کمک پزشکی ارمنی دشت چالدران را سوار بر اسب پشت سر میگذارد و بعد از بیش از یک سال رهسپار کوه آرارات، مقر فرماندهی شورشیان، میشود.
تاریخ جنگها را معمولاً مردان، یا به بیان دقیقتر، مردانِ فاتح در جنگها نوشتهاند. بنابراین، روایتِ غالب در این متون عبارت است از شرح اقدامات حماسی، آرمانهای بزرگ، رهبریِ جنگ، شخصیتهای مهم سیاسی و سخنپردازی دربارهی شکوه، افتخار، پیروزی، فداکاری، وطندوستی و… . اما آیا پرداختن به آنچه از دید تاریخنگاریِ رسمی پنهان مانده نیز مشمول تاریخنگاری میشود؟ برای مثال، روایتِ زنانِ حاضر در جنگها چطور میتواند میدانی از واقعیت را بیرون از حوزهی تاریخنگاریِ رسمی ترسیم کند؟
جنی یانگ کیوفسکی در کتاب جنسیت و آسیبهای روانی، از جنگ جهانی اول تا جنگ در عراق: روایت در دورهی پس از فقدان[1] به مباحث روایی از جنگ جهانی اول تا جنگ ایران و عراق میپردازد. او روایتهای مردانه و زنانه و نیز تفاوتهای چشمگیر آنان در ترسیم واقعیتهای جنگ را بررسی میکند و میگوید که مسیر روایت زنان و مردان از آنچه در جنگ تجربه میکنند کاملاً متفاوت است. او جنگ را پدیدهی اجتماعیِ عجیبی میداند و عقیده دارد که به تعداد کسانی که جنگ را تجربه میکنند میتوان روایتهایی متفاوت داشت. با وجود این، ادبیات زنانهی محصول جنگ بیشتر حاصل فعالیت نوشتاریِ زنان غربی بوده و طی جنگهای جهانیِ اول و دوم پا گرفته و به خودزندگینامهنویسیِ زنان شرقی در میانهی جنگها کمتر پرداخته شده است ــ آثاری با این مضمون اغلب حاصل دوران متأخر و جنگ آمریکا در عراق است. برای نمونه، نوشتههای هیفا زنگنه و دنیا میخائل از این دست آثارند، حال آنکه بررسیِ این آثار نه تنها وجههی جنسیتیِ جنگ را از حاشیه به مرکز میدان میآورد بلکه دریچهای را نیز به روی تعامل نویسنده و فضای جنگ در شرق میگشاید و بدین ترتیب انحصار مردانهی غالب در ترسیم جنگ را در هم میشکند. از این منظر، آن بخش از خاطرات یاشار خانم که توصیف دقیقی از جزئیاتِ میدان جنگ ارائه میدهد از روشهای مرسوم در تاریخنویسیِ جنگ پیروی نمیکند و آنچه را که تاریخ مردانه بیارزش میداند و ثبت نمیکند بدون لکنت شرح میدهد. هرچند همسر یاشار خانم رهبر شورشیان است اما او هرگز در این روایت به دیدگاه خاصی برتری نمیبخشد بلکه از یک طرف ترس و جنونِ مرگبار در دو سوی میدان جنگ را توصیف میکند، و از طرف دیگر میکوشد تا در زمانی که همه فقط به فکر زنده ماندن هستند به زندگیِ پرتنش و غمانگیز در میدان جنگ جان ببخشد. او با گلهای وحشیِ دامنهی کوهستان آرارات باغچهای در نزدیکیِ سنگر میسازد و حتی بر دیوار بدون روزنِ سنگرهای مخفی در زیرزمین پردهای توری نصب میکند و در یادداشتهایش از عود نواختن در کنار زنان و کودکانِ حاضر در میدان نبرد سخن میگوید.
سال ١٩٢٩ است و دولت تازهتأسیس ترکیه، که حالا از سوی جهان به رسمیت شناخته شده، به منظور ایجاد ثبات و نظم عمومی تصمیم میگیرد تا قیام آگری/آرارات را سرکوب کند. بنابراین، حملات هوایی را گسترش میدهد و به قصد تنگ کردن حلقهی محاصره بر تعداد نیروهای زمینی در پایگاههای اطراف منطقهی شورش میافزاید. سرانجام بعد از چند هفته مقاومت، نیروهای ارمنیِ حاضر در جنگ تصمیم به عقبنشینی میگیرند و تنها چند روز بعد دولت خودمختار آرارات پس از پنج سال فعالیت سقوط میکند. احسان نوری پاشا و یاشار خانم همراه با بیش از صد نظامیِ کُرد به سوی مرزهای ایران میگریزند و بعد از درگیری با نیروهای نظامی در مرز ایران یاشار خانم دوباره خود را در تبریز مییابد. از اینجا به بعد بخش دوم خاطراتِ او آغاز میشود که دورهی پناهندگی در ایران و سالها زندگی در تبریز، ساوه، کرمان و سرانجام تهران را در بر میگیرد. در این بخش از خاطرات، یاشار خانم فضاهایی را ترسیم میکند که شاید بیش از همه برای مخاطب ایرانی جالب باشد؛ فضاهایی همچون «دیوار بلند زندان قصر» و صف طولانیِ زنان ملاقاتکننده جلوی زندان، «جادهی طولانی ساوه به تهران» و دشواریهای دریافت مجوز تردد پناهندگان یا «محلهی تبعیدیهای کرمان» و تلاش برای پیدا کردن راهی برای امرار معاش و بالاخره تهران و کشف «چهارراهی به نام استانبول» و مواجهه با رؤیای نافرجام بازگشت به وطن. این بخش از یادداشتهای یاشار خانم یکی از نمونههای نادر ادبیات پناهندگی (نه ادبیات مهاجرت یا حتی تبعید) در ایران است که از قضا به دست یک زن پناهندهی سیاسی نگاشته شده است، زنی که در یادداشتهای روزانهاش روایتهایی از رنج و تنهایی و مصائب و مشکلات پناهندگی و انبوهی از واقعیتها را برای مخاطبان ایرانی بازگو میکند.
زندگی یاشار خانم در فاصلهی سالهای ١٣٠٨ تا ١٣۶٣ در ایران، مصادف است با سه دورهی مهم از تاریخ معاصر این کشور، یعنی دورهی سلطنت پهلوی اول، دورهی سلطنت پهلوی دوم و نخستین سالهای تأسیس جمهوری اسلامی. خاطرات روزانهی او تصویر روشنی از تحولات نظامهای سیاسی و فرهنگیِ ایرانِ معاصر از نگاه یک پناهنده را ترسیم میکند. از روابط نزدیک و مواضع مشترک حکومت پهلوی اول با جمهوری نوپای ترکیه و در نتیجه فشار و خطر استرداد مداوم و حبس شدن پیاپیِ پناهندگان و نیز قدرت سفرای بریتانیا و فرانسه در تعدیل تصمیمات مربوط به پناهندگان، تا آغاز به کار ساواک در دوران پهلوی دوم و تحت نظر گرفتن و بازجوییِ مداوم از پناهندگان در هر جا و هر زمان، حتی به شکلهایی غیر رسمی. و سرانجام روی کار آمدن جمهوری اسلامی و خاطراتی از تن دادن به حجاب اجباری و تغییر عکسهای کارتهای شناساییِ پناهندگان که یاشار خانم در واپسین سالهای زندگی با دقت به آنها پرداخته است.
بهرغم همهی این موارد، در میان سطور یادداشتهای بخش دوم که در مدتی بیش از پنجاه سال نگاشته شده، گاه و بیگاه چیزی شبیه به نورِ کمسویی پدیدار میشود اما دوباره بهسرعت در میان گزارش فلاکت و اندوه روزمره از دیده پنهان میشود. یاشار خانم از بیان خاطرات دریای سیاه، که حالا برای همیشه دور از دسترس به نظر میرسد، برای محو مرز و فاصلهی میان تهران و استانبول استفاده میکند و گاه به گاه از حوالیِ میدان توحید در تهران به ساحل دریای سیاه در استانبول بازمیگردد. او در انتها مینویسد: «امروز هم از سرِ دلتنگی چارهای نداشتم جز نواختن دیوانهوار عود و خواندن شعر و بعد به گلدانهای رز در بالکن رسیدگی کردم…».
یاشار توکتامیش، که ۵۲ سال بهعنوان پناهندهی سیاسی در ایران زندگی کرد، در سالهای اقامت در تهران دختری به نام زهرا را به فرزندخواندگی پذیرفت. سرانجام، او در دیماه ١٣۶٣ و بعد از مدتها دست و پنجه نرم کردن با بیماری سل از دنیا رفت و پیکرش بدون مراسم تدفین رسمی در غیاب اعضای خانوادهاش و تنها با حضور زهرا و تعداد اندکی از کُردهای مقیم تهران در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. دفتر خاطرات و آلبوم عکسهای او همراه با حلقههای ازدواج او و احسان نوری از طرف تنها وارثشان زهرا به ایوب بارزانی سپرده شد. متن اصلی این خاطرات به زبان ترکی عثمانی نوشته شده و تا امروز به زبانهای فرانسوی، عربی و کردی ترجمه و منتشر شده است.
[1] Jenny Yong Kijowski (2015) Gender and Trauma from World War I to the War in Iraq: Narrative in the Aftermath of Loss, New York: University of Carolina Press.