شناخت سلمان رشدی از اسلام و اهمیت این “حکم تاریخی” آنقدر بود که همیشه آن را جدی تلقی میکرد. سی و چهار سال پس از این حکم، سرانجام یکی از پیروان خمینی در اجرای آن، در نشستی ادبی، با چاقو به رشدی حمله کرد. در ۲۷ ثانیه چندین ضربه بر تن او فرود آورد. رشدی در جدال با مرگ و زندگی به بیمارستان منتقل شد. پس از ماهها سرانجام بهبودی نسبی حاصل شد. او زنده ماند، اما یک چشمش را از دست داد.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
رشدی در بازگشت به زندگی عادی و در تأمل بر این حادثه، کتابی نوشته است با عنوان “چاقو” که در واقع گزارشی است از حادثه با تکیه بر احساسات و افکار خویش. در این اثر که در سه فصل نوشته شده، و بیشتر به رمان نزدیک است، رشدی میکوشد حادثهای را بازنماید که بنیاد در فتوای خمینی داشت و بیش از سه دهه در هستی اجتماعی او نقشآفرین بوده است. فصل آخر این اثر به گفتوگویی میپردازد که بین او و ضارب صورت گرفته است. ضارب که جوانی ۲۴ ساله و آمریکایی لبنانیالاصل است، در زندان بهسر میبرد. سلمان رشدی پس از بهبود او را ندیده است. مهم هم نیست که ببیند. او میتواند کسی باشد همچون دیگر بنیادگرایانی که فکر میکنند حقیقت از آن آنان است. بر این اساس ترجیح داده تا در خیالش با او روبرو شود.
چاقو ابزار کشتن
سلمان رشدی برای کتابش عنوان “چاقو” را برگزیده است. چاقو از ابزار بنیادگرایان است در کشتن دشمن. دشمنان اسلام از همان آغاز با خنجر (چاقو) کشته شدهاند. چاقو نماد سنت هم میتواند باشد. سنتگرایان در بازگشت به بنیادهای خویش، برای بازسازی “مدینهالنبی” به چاقو نیز نیاز دارند. بنیادگرایان دشمنان خویش را در کشورهای غربی، با همین ابزار و فریاد “اللهاکبر” میکشند. در جنگ با کفار، در کشور خویش هم از همین وسیله استفاده میکنند. سر دشمن را “چون گوسفند میبرّند”. القاعده، داعشیها، طالبان، خمینیستها، همه به سنت پیامبر، با چاقو و شمشیر سر از تن دشمن جدا میکنند و آن را به نمایش میگذارند. نمایش جنایت خود بنیاد در سنت دارد؛ در تفکری ماقبل قرون وسطایی. نمایش قدرت باید هراسافکن باشد، تا دشمنان بنگرند و در ترس و هراس حاکم، عظمتی را بازبینند که به خون جان میگیرد.
چاقو در بازگشت جمهوری اسلامی به سنت پیامبر همیشه حضوری چشمگیر داشته است. رژیم با اینکه بعدها از ابزاری دیگر در کشتار “دشمنان” بهره برد، اما هیچگاه چاقو را نفی نکرد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در پروژه “قتلهای زنجیرهای” عده کشتهشدگان را تا هزار نفر برآورد میکنند که حدود صد نفر از آنان در شمار نویسندگان و هنرمندان بودهاند. محمدکاظم سامی را شاید بتوان نخستین فرد از آنان محسوب کرد که در آذرماه سال ۶۷ در مطبش کاردآجین شد. اسقف هایک هوسپیان مهر، کشیش ایرانی فعال در حوزه حقوق بشر در تهران ربوده و جنازهکاردآجینشدهاش که با ۲۶ ضربه چاقو دریده شده بود، در روز ۲۰ ژانویه ۱۹۹۴ (۱۳۷۲) در بیابانهای تهران پیدا شد. حمید حاجیزاده، شاعر، به همراه پسر نهسالهاش کارون در شهریور سال ۱۳۷۷ با ۴۳ ضربه چاقو کشته شدند. داریوش فروهر و پروانه اسکندری در پاییز سال ۱۳۷۷ در خانهشان به ضرب چاقو کشته شدند. عبدالرحمان برومند در فروردین ۱۳۷۰ جلوی ساختمان مسکونیاش در پاریس با ضربات چاقو به قتل رسید. این جنایت به احتمال زیاد نخستین قتل سازماندهیشده رژیم در خارج از کشور بود. فریدون فرخزاد در مرداد ۱۳۷۱ به ضرب چاقو در خانهاش واقع در بُن آلمان کشته شد. به یاد داشته باشیم که بنیادگرایان مصری نیز با چاقو نجیب محفوظ را مجروح و راهی بیمارستان کردند.
اگرچه خامنهای با پذیرش دشمن بودن کشتهشدگان، اعلام داشت که قتلها بهوسیله “استکبار جهانی” انجام گرفته است، اما خمینی سلمان رشدی را کافر خوانده بود.
سلمان رشدی و چاقو
چاقو را نمیتوان رمان محسوب داشت، اما روایتی است دردناک و عمیق از یک حادثه که برای نویسنده تاریخی ۳۴ ساله دارد و در فرهنگ ما عمری به درازای تاریخ. سلمان رشدی در نخستین جلسه عمومی پس از بهبودیاش، در میان یاران پن آمریکا، در آغاز سخن خود گفت: «چه خوب است در اینجا با شما بودن، اما میتوانست چنین نباشد.» او سالهاست که با “بودن و یا نبودن” زندگی میکند. با فتوای خمینی اگرچه کشته نشد، ولی این فتوا سایهای شد گسترده بر ادبیاتی که خلق کرده است. میگوید که در سالهای پسین کمتر در جلسات در این رابطه مورد پرسش قرار میگرفت و این خوشآیند بود. تمامی درد او این است که فتوای خمینی اجازه نداد به آثارش آنسان که باید توجه شود. حال دگربار، و اینبار چاقو، زخم عمیق پیشین را بیشتر شکافت.
بیشتر بخوانید: “چاقو” اثر تازه سلمان رشدی؛ پاسخ نفرت با عشق
چاقو در واقع فکریست بر یک حادثه. تعمق بر آن و اینکه در پس این رفتار چه بینشی میتواند وجود داشته باشد. او در این اثر در ذهن خود با ضارب به گفتوگو مینشیند. در “بیدارخوابی”های خود، آنگاه که نیمهجان در بیمارستان بهسر میبرد، ساعتها با او به قول جیمز جویس به “زبان شبانه” حرف زده بود. و حالا همانها را مکتوب کرده است. رشدی از خود میگوید، از پدر مشروبخوار و فرزندانی که عشق تحصیل داشتند. از عشق مینویسد که “از ویژگیهای انسان است.». از بیدینی خانواده مینویسد و سالهای تحصیل در بریتانیا. از عشق بیپایان خویش به خواندن و آموختن و اینکه چه کنجکاویهای فرهنگی و تاریخی پشت هر یک از آثارش نهفته است. اگر خمینیها میدانستند که ادبیات چیست، ناخوانده در “آیات شیطانی” به دنبال کشف “توطئه” برنمیآمدند.
چاقو در این اثر نه بر تن نویسنده، بلکه جهان مدرن فرود میآید. ضارب یک صفحه از آثار او را نخوانده است. چاقو میخواهد قلب ادبیات را بدرد و جهان داستان را از فانتزیهای ادبی تهی گرداند. چاقو ادبیات نمیشناسد، آن را دشمن قرآن و اسلام میداند. نویسنده باید حتما به گفته خمینی کافر باشد که با چنین جسارتی از شیطان و پیامبر شخصیتهایی داستانی بسازد. مشکل است پذیرفتن اینکه ضارب حتا قرآن را خوانده باشد. اگر از قرآن چیزی میدانست، پس میبایست نام آیههای شیطانی را که پیامبر در اختیار پیروان خویش قرار داده بود، حداقل شنیده باشد. پیش از آنکه رشدی از “آیههای شیطانی” سخن بگوید، پیامبر اعتراف کرده بود که گول شیطان خورده است و آیاتی از آیههای قرآن، شیطانی هستند که بعدها از قرآن حذف شدند.
چاقو قرار بود فیلم مستندی باشد از حادثه با بهره از عکسها و فیلمهای کوتاهی که همسر نویسنده در این مدت از او تهیه کرده بود. اگر این فیلم ساخته میشد به حتم گفتگوی درونی نویسنده و ضارب شکلی دیگر به خود میگرفت.
نویسنده بر ضارب نام “آ” مینهد. آ میتواند هادی مطر نباشد و کسانی چون او را نمایندگی کند که خوراک ذهنشان از “یوتیوب” تأمین میشود. آ اما حرف اول است، نام کامل نیست. چیزی کم دارد. این نام ناتمام است. آ میتواند “احمق” باشد و یا ناآگاه. آ میتواند انسانی باشد که اندیشدن نمیداند و فاقد استقلال در فکر است. آ گفته است که از رشدی خوشش نمیآمد. میخواست او را بکشد زیرا فکر میکرد آدم دورویی است. رشدی مینویسد: «من اکنون تو را میشناسم، قاتل شکستخورده من، قاتل ریاکار. هموطن من، برادر من. تو میخواستی کشتن را آزمایش کنی، ولی نمیتوانستی بخندی…»
آ بر این نظر است که سهچهارم جمعیت غیر مسلمان جهان دشمن اسلام هستند. او از این افراد نفرت دارد. چاقو به آ احساس قدرت داده بود. او با کولهای حاوی چندین چاقو به محل حادثه رفته بود و میخواست با چاقو ارزش خویش را در برابر دشمن نشان دهد.
بیشتر بخوانید: سلمان رشدی: هیچگاه مثل امروز آزادی بیان را در خطر ندیدهام
سلمان رشدی خوشبختانه زنده ماند. چشم نابینایش که پشت پردهای سیاه از زیر عینک خود را مینمایاند، نمادیست جاوید از ننگی که سالهای سال در برابر بنیادگرایان قرار خواهد گرفت. این چشم نماد پیروزی ادبیات نیز هست و اینکه چقدر باید آن را جدی گرفت و چه قدرتی در خود نهفته دارد. ادبیات همیشه نماد صلح و زندگی بوده است.
پایان کتاب روایت حضور نویسنده است در مکان حادثه، پس از بهبودی. میگوید با نوشتن این اثر “بار سنگینی از دوشم برداشته شده است…سبک شدهام. یک دایره به پایان رسیده است…در جایی ایستادهام که قرار بود کشته شوم.»
سلمان رشدی در جمع پن آمریکا گفت: «ما نباید به خود اجازه دهیم که توسط ترور وحشتزده شویم. خشونت نباید ما را از مسیر خود منحرف کند. مبارزه ادامه دارد.» رشدی در رمان “شهر پیروزی” به تأکید تکرار می کند که «کلمات پیروز خواهند شد». در این شکی نیست که ادبیات در کلمهها جان میگیرند، کلماتی که زندگی هستند و زندگی ادامه دارد.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.