مراکش، سال ۱۹۴۰، کشورى در شمال غربی آفریقا با آفتابى سوزان و پر از رنگهای نارنجی، آبی و سبز و مملو از بوی خوش نعناع و ادویه.
در آن زمان، مراکش هنوز کشور پادشاهیِ مستقلی نبود. فرانسه در سال ۱۹۱۲ یک کشور تحتالحمایه ایجاد کرد و عملاً مراکش را اداره مىکرد اما به آن اجازه داد تا پادشاه یا سلطان خود را داشته باشد.
حاکم مورد بحث، محمد بن یوسف، ۳۰ ساله بود. موهای مشکی، ابروهای پرپشت و نگاه پرحسرتى داشت. همانطور که ریچارد هوروویتز، تاریخنگار و نویسندهى کتاب در باغ نیکوکاران: قهرمانانی که جانشان را برای نجات یهودیان در جریان هولوکاست به خطر انداختند، در مقالهای در سال ۲۰۱۷ برای «لس آنجلس تایمز» نوشت، محمد «یک حاکم غیرمحتمل» بود که اصلاً قرار نبود بر تخت سلطنت بنشیند.
پدرش، سلطان یوسف بن حسن، در سال ۱۹۲۷ درگذشت. انتظار میرفت که برادر بزرگِ محمد جانشین او شود. اما فرانسه بهجای آن تاج را به محمد ۱۸ ساله داد. هوروویتز به مجلهی «اسمیتسونیَن» میگوید: «فرانسویها محمد را بر تخت نشاندند، زیرا فکر میکردند که او منعطفتر است و [به راحتی] میتوان او را اداره کرد و قرار است که عروسک خیمهشببازی شود.»
این پیشبینی به طرز فاجعهباری اشتباه بود. با گذشت زمان، سلطان محمد مراکش را به استقلال رساند و با نام محمد پنجم پادشاه مراکش شد. اما در سال ۱۹۴۰، هنوز ۱۷ سال تا آن زمان باقی مانده بود. در این زمان شر و بدبختى داشت اروپا را فرا مىگرفت.
آلمان نازی تحت حکومت آدولف هیتلر، قلمروها را یکی پس از دیگری فتح میکرد. ارتش هیتلر توقفناپذیر به نظر میرسید. به هر جا مىرفتند، آفت یهودستیزی را منتشر میکردند. در ماه مه ۱۹۴۰ آلمان به فرانسه حمله کرد. یک ماه بعد فرانسه سقوط کرد. رژیم ویشی، که با نازیها همکاری میکرد، پس از جمهوری سوم به قدرت رسید. قلمروى آن بخش اعظم جنوب فرانسه و همچنین مستعمرات امپراتوری فرانسه را در بر میگرفت.
مقامات ویشی برای اجرای قوانین یهودستیزانه علیه ٢۵٠ هزار یهودی که در مراکش زندگی میکردند، به سرعت وارد عمل شدند. اکثریت این کشور مسلمان بود، اما یهودیان در جامعهى مراکش ادغام شده بودند. گرچه یهودستیزی وجود داشت، اما جامعهى یهودی به طور فعال آزار و اذیت ندید. جامعهى یهودیان در واقع با خاندان حاکم علوی متحد بود و از حمایت سلطنتی بهره میبرد.
ظاهراً سلطان محمد گفته بود «هیچ یهودیای در مراکش وجود ندارد. ما تنها شهروندان مراکشی داریم.» عجیب نیست که مقامات ویشی از این نوع صحبتها خوششان نمیآمد و سلطان بارها و بارها با آنها سرشاخ شده بود.
محمد با احکام و قوانین ویشی که محل زندگی، کار و تحصیل یهودیان را محدود میکرد، مخالف بود. همانطور که رابرت اسارف در سال ۱۹۹۷ در پژوهش فرانسویزبانِ خود با عنوان محمد پنجم و یهودیان مراکش در دوران ویشی نوشت، سلطان «مخالف خودجوش نژادپرستی» بود. انگیزهى محمد همچنین از ایمانش به اسلام سرچشمه مىگرفت. او بهعنوان رهبر مراکش، امیرالمومنین یاعالیترین مرجع دینی برای مردمش بود. محمد مراقبت از یهودیان مراکشی را مسئولیت خود در پیشگاه حق میدانست. او به دولت ویشی گفت: «یهودیان مراکش، رعایای من هستند و وظیفهى من این است که از آنها در برابر تجاوز و تعدى محافظت کنم.»
محمد در ابتدا سعی کرد که جلوی این قوانین را بگیرد. اما او فقط در ظاهر قدرت داشت. این حکومت ویشی بود که حرف آخر را مىزد و در اکتبر ۱۹۴۰ این تدابیر را به اجرا درآورد. بر اساس قوانین تحتالحمایگی، محمد موظف بود که پاى آن قانون را امضا کند.
اما محمد به رعایای یهودیاش اطمینان داد که در کنارشان خواهد بود. مدتی بعد، در جلسهاى سرّی در کاخ خود، به رهبران یهودی گفت که این قوانین چیزى را تغییر نخواهد داد. تا آنجا که به او مربوط میشد، یهودیان مراکشی با مسلمانان مراکشی برابر بودند.
اما حکومت ویشی طور دیگرى به این مسئله نگاه مىکرد. در نتیجهى این قوانین، بسیاری از یهودیان مراکشی شغل خود را از دست دادند. بچهها از مدارس دولتی اخراج شدند. و مانند اروپا، برخی از خانوادهها از خانههای خود بیرون رانده شدند و مجبور شدند که در گتوهای کثیف و مخروبه زندگی کنند.
بعضی از مورخان، مانند اسارف، استدلال میکنند که محمد با تمام توان کوشید تا از اجرای این قوانین جلوگیری کند. دیگر پژوهشگران در مورد انگیزهها و میزان تلاش او برای محافظت از یهودیانِ مراکش تردید دارند. همانطور که سوزان گیلسون میلر در تاریخ مراکش مدرن مینویسد، «موضع او هم متأثر از سرشتِ انساندوستانهاش و هم نوعی واکنش به دهنکجیِ قوانین ویشی به حاکمیتِ او بر همهی رعایایش، از جمله یهودیان، بود.» به دلیل ابهام در گزارشهاى ثبتشده، بحث در این زمینه همچنان ادامه دارد.
محمد انگیزهى چندانی برای صحبت علیه حکومت ویشی نداشت. در پایان سال ۱۹۴۰، به نظر میرسید که آلمان نازی در جنگ پیروز خواهد شد. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی هنوز وارد جنگ نشده بودند. یکی از رهبران بسیار برجسته در زمان جنگ، یعنى پاپ پیوس دوازدهم، هرگز آزار یهودیان توسط نازیها را محکوم نکرد. او حتی به طور مخفیانه با هیتلر در ارتباط بود.
اما محمد سرشتِ متفاوتی داشت. او از ملاقات با مقامات نازی در مراکش خودداری کرد. و وقتی همهی نگاهها به او دوخته شد، موضع گرفت. گرچه او فاقد عاملیت سیاسی بود اما چیز دیگری داشت: قدرت نمادین.
در نوامبر ۱۹۴۱، مراکش شاهد جشن تاجگذارى بود، تعطیلاتی که هر ساله برای بزرگداشت سلطنت محمد برپا میشد. پس از یک روز طولانی مراسم مجلل، حاکم ضیافتى برگزار کرد. در کنار سلطان مهمانان افتخاریاش دیده میشدند: خاخامها و یهودیان سرشناس.
در متن قانون اساسی مراکش در سال ۲۰۱۱ آمده است که «هویت ملی یکپارچه»ى کشور از فرهنگ «عبری» نیز «تغذیه کرده و غنا یافته است»
مقامات ویشی از حضور یهودیان در دربار سلطنتی خشمگین شدند. از نظر آنها این نوعى توهین به اقتدارشان محسوب مىشد و این دقیقاً همان چیزی بود که محمد میخواست. بر اساس گزارشی در آرشیو دولتی فرانسه، محمد به آنها گفت: «من قوانین یهودستیزانهى جدید را به هیچ وجه تأیید نمیکنم و با مصوبهاى که با آن مخالف باشم هیچ نسبتى ندارم. همانطور که قبلاً گفتم دوباره تأکید میکنم که یهودیان تحت حمایت من هستند و هرگونه تمایز و تبعیضى بین اتباع خود را مردود میشمارم.»
هوروویتز میگوید: «این سیاست خیلی مهمی بود. محمد موضعى بسیار اصولی داشت.» اما این حمایت با خطرات بزرگی همراه بود. این مورخ میافزاید: «جنگی در جریان بود و مردم بیش از هر زمان دیگر مایل بودند که رهبران را عوض کنند. برای [حکومت ویشی] اصلاً سخت نبود که وضعیت را طوری مهندسى کند که محمد کشته یا فرد دیگری جایگزینِ او شود. در جاهای دیگر اتفاقات مشابهی رخ داده بود. این در واقع خطرى بود که او به جان خریده بود زیرا به صورتِ حکومت ویشی سیلی زده بود.»
اما جسارت محمد سبب مهار حکومت ویشی شد. اقدامات سلطان به حامیان فرانسویاش نشان داد که او یهودیان مراکشی را رها نمیکند. هوروویتز میگوید: «کاری که او کرد منجر به تأخیر در اقداماتی شد که میتوانست زودتر انجام شود. اگر او موضع نمیگرفت ]حکومت ویشی[ میتوانست یهودیان را قبل از ورود متفقین جمع کند ]و به اردوگاههای مرگ بفرستد.[»
در سحرگاه ۸ نوامبر ۱۹۴۲، ۳۵۰۰۰۰ سرباز آمریکایی در شهرهای بندری صفی و فدالا در سواحل اقیانوس اطلس مراکش فرود آمدند. نیروهای ویشی غافلگیر شدند و به زودی کنترل کشور را از دست دادند. محمد با آغوش باز از متفقین استقبال کرد و نیروهای مراکشی را برای ادامهى جنگ فرستاد. در سال ۱۹۴۳، او میزبان کنفرانس متفقین در کازابلانکا بود، جایی که با فرانکلین دی. روزولت و وینستون چرچیل همنشین شد. و در سال ۱۹۴۵ در شهر تازه آزادشدهى پاریس، سلطان به همراه شارل دوگل، رهبر فرانسه، در شانزه لیزه قدم میزد.
محمد در سمت درستِ تاریخ ایستاده بود. هیچ یهودیِ مراکشیای به اردوگاههای مرگ نازی فرستاده نشد، گرچه حدود ۲۱۰۰ یهودی بهعنوان زندانیِ سیاسیِ مخالف حکومت ویشی در اردوگاههای کار ویشی در صحراى آفریقا حبس شدند. بسیاری از این زندانیان بر اثر گرسنگی، خستگی و بیماری جان باختند.
اردوگاههای مشابهی در الجزایر و تونس وجود داشت که هر دو تحت کنترل حکومت ویشی بودند. الجزایر، دیگر مستعمرهى فرانسه، قوانین یهودستیزانهی سفتوسختی داشت. اما در تونس، یکی از دیگر کشورهای تحتالحمایه، مدیران محلی تلاش کردند تا از شدتِ این قوانین بکاهند. آنها متحدی به نام منصف بیک، حاکم تونس، داشتند که چند روز پس از آنکه به سلطنت رسید، بر اعطاى امتیاز سلطنتى به پزشکان و کارآفرینانِ برجستهى یهودی اصرار کرد.
سرژ بردوگو، رئیس شورای جوامع یهودی مراکش، در سال ۲۰۰۵ گفت که اقدامات محمد در طول جنگ جهانی دوم «قدردانی ابدی» یهودیان مراکشی را برایش به ارمغان آورد. برای مثال، ریچارد آتیاس، کارآفرین برجستهای را در نظر بگیرید که یک شرکت مشاورهی بینالمللی را در نیویورک تأسیس کرد. آتیاس در سال ۲۰۱۴ به یک شبکهی تلویزیونی فرانسوی گفت: «من به کشورم مراکش بسیار وابستهام. واقعاً به یک دلیل ساده ریشهی عمیقی در کشورم دارم: صداقت محمد در دوران جنگ.» آتیاس میگوید: «به عقیدهی من، این مسئولیتِ اخلاقىِ فراموش نکردن گذشته بود که باعث شد مراکشی بمانم، هرچند از ۱۶ سالگی در مراکش نبودهام.»
اسحاق هرتزوگ، رئیسجمهور اسرائیل، در سال ۲۰۲۲ در نامهای به محمد ششم، پادشاه کنونی مراکش و نوهى محمد پنجم نوشت: «وقتی میلیونها یهودی با اوضاع هولناک هولوکاست مواجه شدند، … محمد پنجم مأمنى برای رعایای یهودیاش فراهم کرد.» او افزود: «یهودیان مراکشی هر کجا که باشند، از پدربزرگِ شما با غرور و محبت یاد خواهند کرد.»
اکنون به پایان داستانِ سلطانی میرسیم که در برابر شیطان ایستادگی کرد. اما فصل آخر داستان چنین است: دولت فرانسه در سال ۱۹۵۳ از ترس اینکه محمد مراکش را به استقلال برساند، او را سرنگون کرد. اما او مدت زیادی در تبعید نماند. سلطان محمد در سال ۱۹۵۵ بازگشت و تاج و تختِ خود را پس گرفت. مراکش یک سال بعد به استقلال رسید. در حکومت جدید، محمد به یهودیان حقوقی برابر با مسلمانان داد و متعهد شد که در لواى سلطنتِ او یهودیان همیشه محفوظ بمانند.
از دهه ۱۹۴۰، جمعیت یهودیان مراکش به طور پیوسته کاهش یافته است و امروزه جامعهاى در حدود ۲۱۰۰ نفر را تشکیل میدهند. بسیاری از یهودیان از مراکش به اسرائیل مهاجرت کردند تا در ایجاد کشوری یهود نقش داشته باشند. بعضی در جستوجوی فرصتهای اقتصادی به فرانسه و کانادا رفتند. بعضی دیگر نیز بهعلت افزایش احساسات یهودستیزانه در دنیای عرب و منازعات دائمى میان اسرائیل و کشورهای عربی، مراکش را ترک کردند.
اما طى دههها آشفتگی، یک چیز ثابت باقی ماند: پادشاهان علوی همیشه در کنار جامعهى یهودی بودند. آنها به صراحت اعلام کردند که یهودیان در مراکش جایی دارند.
محمد پس از یک عمل جراحیِ جزئی در سال ۱۹۶۱ به طور غیر منتظرهاى درگذشت. پسرش حسنِ دوم همیشه مدافع همزیستیِ مسلمانان و یهودیان بود. در ضیافت شام سلطنتی در سال ۱۹۹۵، بیل کلینتون، رئیسجمهور ایالات متحده، به حسن گفت: «در منطقهای که فوران احساسات و نفرت اغلب بر تفکر متین و روشن غلبه داشته است، صدای شما همیشه صدای عقل و مدارا بوده است.»
پسر حسن، محمد ششم، راه اجدادش را دنبال کرد. در متن قانون اساسی مراکش در سال ۲۰۱۱ آمده است که «هویت ملی یکپارچه»ى کشور از فرهنگ «عبری» نیز «تغذیه کرده و غنا یافته است». و در سالهای اخیر، پادشاه ترویج فرهنگ یهودیِ مراکشی را رهبری کرده است.
محمد بزرگ در سال ۱۹۵۷ با افتخار گفت: «همهی مراکشیها، اعم از مسلمان و یهودی، شهروندان یک ملت هستند. آنها باید با یکدیگر کار کنند.»
برگردان: وفا ستودهنیا
تئو زنو روزنامهنگار و تاریخپژوهی است که مقالاتش در «واشنگتن پست» و «فایننشال تایمز» چاپ شده است. او در اندیشکدهی «انجمن هنری جکسون» در لندن کار میکند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Theo Zenou, ‘The Moroccan Sultan Who Protected His Country’s Jews During World War II’, Smithsonian Magazine, 8 March 2024.