دین چگونه در دنیایی بی‌خدا دوام می‌آورد؟

شادی حمید

تا چندی قبل، به نظر می‌رسید که دین رو به زوال است. تصور بر این بود که وقتی مردم ثروتمندتر و تحصیل‌کرده‌تر ‌شوند، نیاز به آرامش‌بخشی و معنابخشیِ دین کاهش خواهد یافت. بر اساس این تصور، این همان اتفاقی بود که در بخش غالب اروپا رخ داده بود، جایی که میزان عضویت در کلیسا در قرن گذشته افت فاحشی داشته است. بر اساس پژوهش مؤسسه‌ی «پیو» در سال ۲۰۱۸، در کشورهای اروپای غربی تنها ۱۱ درصد از مردم می‌گویند که دین بخش خیلی مهمی از زندگیِ آنهاست. طرفداران نظریه‌ی «مدرنیزاسیون» دین را سازوکاری دفاعی می‌دانند، یعنی دین حصاری برای حفاظت افراد از آشفتگی و ویرانی است. بنابراین در شرایطی امن‌تر، قانون‌مند‌تر و آسوده‌تر دین همواره پیروان خود را از دست خواهد داد. در سال ۲۰۲۰، رونالد اینگلهارت در صفحات همین نشریه‌ ادعا کرد که دین در سطح جهان در حال افول است. به گفته‌ی او «همچنان که جوامع رشد می‌کنند، احتمال بقاء افزایش می‌یابد و وقتی که به این ترتیب سطح امنیت افزایش می‌یابد، دین‌ورزی در میان مردم افول می‌کند.»

اما نگاهی گسترده‌تر به روندهای مرتبط با دین‌داری، نشان می‌دهد که واقعیت پیچیده‌تر از این است. قصه‌ی دین در قرن گذشته قصه‌ی کوچک‌شدن نیست بلکه حکایت رشد و تحکیم است. دست‌کم، این ادعای کتاب جدید پل سیبرایت، اقتصاد‌دان بریتانیایی، با عنوان اقتصاد الهی است. او در این کتاب با تأکید می‌گوید که «در دوران ما دنیا به‌تدریج و به میزان بی‌سابقه‌ای تحت تسلط چند دین قرار گرفته است». در میان این ادیان اسلام و مسیحیت از سایرین پیش‌تر هستند و اکنون به ترتیب در حدود ۲ میلیارد و ۲/۶ میلیارد پیرو دارند. هر دوی این ادیان با سرعتی چشمگیر در حال جذب پیروان جدید هستند، و مخاطبان و هواخواهان تازه‌ای در جهان، به‌ویژه در آفریقا، در میان جمعیت‌هایی یافته‌اند که سریع‌ترین رشد را دارند.

و بر خلاف پیش‌بینی‌های نظریه‌ی مدرنیزاسیون و نسخه‌های مختلف آن، رفاه و رشد اقتصادی، دین را از میان نمی‌برد. در چین به ادعای سیبرایت احتمالاً اکنون «تعداد مسیحیان و مسلمانانِ فعال دست‌کم به اندازه‌ی اعضای حزب کمونیست چین است». در هند، که از نظر جمعیت سریع‌ترین رشد را در میان کشورهای عضو گروه ۲۰ دارد، نقش دین در حیات عمومی اهمیت فزاینده‌ای یافته است. در ایالات متحده، عضویت در کلیسا در سال ۲۰۲۰ به کمتر از پنجاه درصد جمعیت رسید، در حالی که در بخش عمده‌ی قرن بیستم حدود هفتاد درصد بود. اما بر مبنای نظرسنجیِ مؤسسه‌ی پیو در سال ۲۰۲۳، هنوز ۸۸ درصد از آمریکایی‌ها به خدای کتاب مقدس یا نوعی قدرت متعالی یا نیروی معنوی عقیده دارند.

کسانی که تصور می‌کردند دین در مواجهه با علم و رفاه مادی به‌تدریج رنگ خواهد باخت، در درک ابعاد کامل آن دچار سوءتفاهم بودند. کافی نیست که دین را موضوعی مرتبط با باور شخصی و خصوصی قلمداد کنیم؛ دین در عین حال نوعی کنش یا عملکرد در بستر جامعه است که در شعائر و مناسک عمومی، تجربیات مشترک و هویت‌سازی منعکس می‌شود. دین تنها (یا حتی عمدتاً) به داشتن باورهایی خاص محدود نمی‌شود. بسیاری از کاتولیک‌ها در مراسم عشای ربانی شرکت و نان و شراب این مراسم را دریافت می‌کنند، حتی اگر به این باور که جسم و خون مسیح را دریافت کرده‌اند، شک داشته باشند. عجیب آنکه دست‌کم بر اساس بعضی از نظرسنجی‌ها، بخش بزرگی از مسیحیان تبشیری در مورد الوهیت مسیح تردید دارند، با اینکه مسلماً این باور شرطی اساسی برای تعلق به مسیحیت شمرده می‌شود. اما همان‌طور که سیبرایت اشاره می‌کند، واژه‌ی مذهب در اصل یونانی خود، symbolon، به «سازوکاری» اشاره دارد که «بر اساس آن می‌توان با چفت کردنِ دو تکه‌ی یک شیء نمادین، هویت شخص را تشخیص داد». این امر به ارجاع به مراجع ذی‌ربط و تشخیص تعلقات گروهیِ افراد ربط دارد، نه اینکه «در هنگام صحبت، احتمالاً چه نوع باور الهیاتی از ذهن آنان می‌گذرد.»

اگر دین را امری اساساً اجتماعی تلقی کنیم، یعنی کنشی که فقط در کنار دیگران جان می‌گیرد (یا به عبارت دیگر از این آگاهیِ فرد نشئت می‌گیرد که من نیز همان کاری را می‌کنم که دیگران می‌کنند)، در این صورت می‌توان از دلمشغولیِ شدید به باورهای فردی که امری درونی است رهایی یافت. اقتصاد الهی اثری بلندپروازانه است که می‌کوشد به آنچه اغلب ورای درک علوم اجتماعی تلقی شده، از منظری اقتصادی بیندیشد. سیبرایت استدلال می‌کند که موفق‌ترین و ماندگارترین پیام‌های دینی را می‌توان بر اساس منطق سود و زیان، عرضه و تقاضا و منفعت شخصیِ عقلانی توضیح داد. از نظر مؤمنانی که ایمان شخصیِ خود را توصیف‌ناپذیر و غیرقابل‌تقلیل به چنین مقوله‌های مادیِ کثیفی می‌شمارند، این رویکرد به دین ممکن است زمخت به نظر برسد. اما نگرش سیبرایت به دین به ما کمک می‌کند تا توضیح دهیم که چرا دین در دنیایی که سکولار شمرده می‌شود، تا این اندازه قدرتمند باقی مانده است.

 

آیا باورها مهم‌اند؟‌

در دنیایی که به مردم می‌گویند همه‌چیز باید «عقلانی» باشد، باور داشتن به چیزهای نامرئی مستلزم تکیه بر اعتمادی ایمان‌بنیاد است. برای مسیحی‌بودن بنا به فرض باید به مسیح باور داشت. برای مسلمان بودن، باید (باز بنا به فرض) به الهی‌بودن قرآن و نبوت محمد باور داشت.

اما از نظر تاریخی ماجرا کمی پیچیده‌تر از این بوده است. از آنجا که غیرممکن بوده (و هست) که بدانیم مردم واقعاً چه باوری دارند، رهبران دینی اقرار ظاهری به ایمان را صادقانه شمرده‌اند. به هر حال، هر چه جمع پیروان بزرگ‌تر باشد بهتر است. اکثر مردم برای گرویدن به یک دین انگیزه‌های اقتصادی داشته‌اند. انگیزه‌های دیگری هم در میان است. بر اساس قانون اسلامی، زنِ مسلمان تنها با کسی می‌تواند به طور شرعی ازدواج کند که حاضر باشد تعلقش به جامعه‌ی اسلامی را به شکلی علنی اعلام کند. در واقع، این با مسلمان‌شدن تفاوتی ندارد و بسیاری افراد ممکن است حاضر باشند که برای حفظ رابطه‌ی عاشقانه‌ به چیزی که ایمان ندارند، اقرار کنند.

در«اقتصاد الهی» سیبرایت ادیان را به نحوی تحلیل می‌کند که گویا شرکت تجاری هستند. بسیاری از آیین‌ها در طول هزاره‌ها جایگاه خود را از دست داده‌ و نتوانسته‌اند در بازار تقدس رقابت کنند. سیبرایت با چنین نگاهی به دین، در واقع سنتی دیرینه را ادامه می‌دهد که دست‌کم سابقه‌اش به آدام اسمیت می‌رسد؛ سعی این سنت بر آن بوده است که ایمان را بر مبنای مقوله‌های مادی درک کند. سیبرایت می‌نویسد «دستکش مخملیِ جذبه و افسون، دستِ آهنین سازمان را می‌پوشاند.»

از این گذشته، کسانی بوده‌اند که طالب ایمان بوده‌اند، اما به دلیلی نتوانسته‌اند ایمان بیاورند. در چنین مواردی، شرکت در آیین‌ها و مراسم مختلف می‌تواند تا حد زیادی چاره‌ی کار باشد. تعلق به جامعه ممکن است پیش از باور رخ دهد نه برعکس. جان راسکین، فیلسوف مسیحی، در دورانی که دچار دردهای درونی بود، آرزو داشت که نعمت‌های بهشت او را تسلی دهد، اما دیگر مطمئن نبود که بهشت وجود دارد. او در سال ۱۸۵۲ در نامه‌ای به پدرش نوشت‌ که «اگر انجیل واقعیت داشت، بر اساس آن عمل می‌کردم». آنِر لِویِ آمریکایی که پادکست‌ساز، نویسنده و تازه‌مؤمن به آیین کاتولیک است، چنین توضیح می‌دهد: «کافی است که آیین‌ها را انجام دهید تا ببینید که چطور دین برای شما واقعیت پیدا می‌کند، حتی اگر [در ابتدا] به آن باور نداشته باشید. دین چنین چیزی است». می‌توان صرفاً با استفاده از قوه‌ی اراده، تصمیم گرفت که خداوند واقعی است.

هرچند ممکن است چنین کارهایی نوعی بندبازیِ معنوی به نظر برسد، همگی نسخه‌هایی از استدلال دیرینه‌ (و اغلب بد‌فهمیده‌‌شده‌ی) قمار پاسکال هستند. به گفته‌ی بلز پاسکال، ریاضی‌دان فرانسوی قرن هفدهم، حتی اگر خداوند وجود نداشته باشد، باز هم نفع افراد در این است که راهی برای باور به خدا پیدا کنند. مزیت بالقوه‌ی چنین باوری رستگاریِ ابدی است و حتی احتمال اندک دستیابی به چیزی به این عظمت، یعنی ابدیت، زحمات توأم با این باور را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. همان‌طور که سیبرایت به خوانندگان یادآوری می‌کند، چیزی که کمتر به آن اشاره می‌شود این است که به اعتراف پاسکال در همان متن، این نوع باور درونیِ زورکی «شما را احمق‌تر می‌کند». اما استنباط کلی‌ترِ پاسکال، از آن نوعی است که می‌تواند اگر نه به همه، دست‌کم به اغلب حیطه‌های زندگی به آسانی تعمیم یابد.

 

اندیشیدن مثل یک اقتصاددان

در شکل‌گیری سازمان‌های دینی، امر دنیوی شالوده‌ی امر معنوی است. در اقتصاد الهی سیبرایت ادیان را به نحوی تحلیل می‌کند که گویا شرکت تجاری هستند. بسیاری از آیین‌ها در طول هزاره‌ها جایگاه خود را از دست داده‌ و نتوانسته‌اند در بازار تقدس رقابت کنند. سیبرایت با چنین نگاهی به دین، در واقع سنتی دیرینه را ادامه می‌دهد که دستکم سابقه‌اش به آدام اسمیت می‌رسد؛ سعی این سنت بر آن بوده است که ایمان را بر مبنای مقوله‌های مادی درک کند. سیبرایت می‌نویسد «دستکش مخملیِ جذبه و افسون، دستِ آهنین سازمان را می‌پوشاند.» او با وام گرفتن از اسمیت، به کاوش در این موضوع می‌پردازد که چگونه سائقه‌ی بازار ماهیت و محتوای پیام دینی را شکل می‌دهد. جنبش‌های دینی جدید، اگر بخواهند پیروانی بیابند، باید پویا، منعطف و نسبت به تکثر روادار باشند. اسمیت که در قرن هجدهم می‌زیست، مبلغان مذهبیِ پرشور و معمولاً جنجالیِ کلیسای متودیست را با کشیش‌های کلیسای انگلیکن که محتاط‌تر و معقول‌ترند، مقایسه می‌کند. گروه اول نیازمند جذب مخاطبان تازه بودند تا بتوانند ذخیره‌ی پیروان خود را افزایش دهند و به همین دلیل با شور و حرارتِ بیشتری به ترویج مذهب خود مشغول بودند. گروه دوم از درآمدهای مکفی، حمایت سیاسی و امتیازات نهادینه‌ای برخوردار بودند و به همین دلیل ضرورتی نمی‌دیدند که رفتار خود را تغییر دهند.

این مزایای نسبی را می‌توان با یارانه‌هایی مقایسه کرد که دولت‌ها به برخی شرکت‌های خصوصی می‌پردازند؛ در نتیجه، این شرکت‌ها انگیزه‌ی کمتری برای نوآوری و ریسک‌پذیری دارند. ادیان، مانند شرکت‌ها، باید بر سر مشتری رقابت کنند. گاهی، این بدان معناست که باید بر وجه تمایزشان تأکید کنند؛ گاهی دیگر، این بدان معناست که باید در مورد ادعاهای الهیاتیِ استیحاش‌آور کوتاه بیایند تا بتوانند با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار کنند. به قول سیبرایت، «پیام‌های آسمانی‌ای که به زیباترین وجه خلق شده‌ باشند، بدون منابع اقتصادیِ پشتیبان، در هیاهوی زندگی چندان مخاطبی پیدا نخواهند کرد». چنین کتابی، که در نهایت به این نتیجه برسد که علت اعتلای دین همان توضیحات آشنای اقتصادی بوده، هم نادر است و هم تازگی دارد.

اما فقط به این دلیل نمی‌توان چنین ادعایی را کاملاً موجه دانست. مسیحیت و اسلام (که عملاً در بازار دینی امروز مثل والمارت و اپل هستند) در آغاز پیدایش خود منابع نسبتاً اندکی داشتند. آنها قبل از آنکه قدرتمند شوند، ضعیف بودند، و این موضوع در تصلیب مسیح کاملاً مشهود است. سیبرایت به این موضوع نمی‌پردازد که دقیقاً چرا این دو دین برای مردم جذاب‌تر از سایر ادیان بود. اما او به شکل قانع‌کننده‌ای استدلال می‌کند که علت موفقیت و گسترش ادیان تأمین «کالاها»یی است که مردم به آنها نیاز دارند. داده‌ها این ادعا را تأیید می‌کنند: به طور میانگین، دین‌داران نسبت به بی‌دینان خوشحال‌تر و راضی‌ترند و با دیگر شهروندان رابطه‌ی نزدیک‌تری دارند. برای مثال، داستان گریس را در نظر بگیرید، زنی که سیبرایت او را در کشور غنا دیده بود و درآمدش به سختی کفاف نیازهایش را می‌داد، اما بخش چشمگیری از درآمدش را به کشیشی می‌پرداخت که ظاهراً بسیار ثروتمند بود. به گفته‌ی سیبرایت، دلیل این کار این بود که آن زن چیزی به دست می‌آورد. انگیزه‌ی عمل چنین شخصی نوعی منفعت عاطفی است. برخی از مزایای تدین ملموس است. گریس به‌عنوان عضو کلیسایی متشکل از افراد هم‌فکر می‌تواند مردانی را ملاقات کند که حاضرند صبح زود یکشنبه از خواب بیدار شوند. علاوه بر این، چنین مردهایی حاضرند که سه ساعت از وقتِ خود را صرف شنیدن موعظه‌ای طولانی کنند. واضح است که پیدا کردن همسر و احتمالاً پدری برای کودکان آتی‌، چیزی نیست که گریس بتواند برای آن قیمتی تعیین کند.

افزون بر این، دین نیازهای عمیق‌تری ورای امور مادی را برآورده می‌کند. انسان‌ها معناسازند و هم در جست‌جوی دنیایی رازآلوده‌اند و هم محصور در آن. سکولاریزاسیون جوامع نمی‌تواند این واقعیت را از میان بردارد. تا زمانی که انسان‌ها به معنا نیاز دارند، ادیان جایگاه منحصربهفردی برای تأمین آن خواهند داشت. انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند، و ادیان نوعی از اجتماع را برای آنها فراهم می‌کنند که ایدئولوژی‌های سکولار از ایجاد چیزی شبیه به آن ناتوان بوده‌اند.

در دوران مدرن، ایدئولوژی‌های سیاسی سعی کرده‌اند که از اطمینان، ایمان و جذبه‌ی جمعی دین تقلید کنند. اما حتی وقتی موفق به تأمین چنین چیزهایی می‌شوند، احساس ایجادشده معمولاً زودگذر است و تقریباً همیشه در معرض افت‌و‌خیز‌های سیاسی قرار دارد. مردم ایدئولوژی‌ها را بر اساس موفقیت یا شکستِ دنیوی‌شان ارزیابی می‌کنند زیرا این دنیا تنها چیزی است که آنها می‌توانند ارائه کنند. اما ادیان از این نظر نوعی مزیت ذاتی دارند: مشغله‌ی آنها معنای نهایی است به شکلی که در ایدئولوژی‌های سکولار جا نمی‌شود. برای مثال، بعید است که اسلام و مسیحیت مثل کمونیسم و فاشیسم شکست بخورند.

با وجود این، رشد چشمگیر مسیحیت و اسلام در یک قرن اخیر اساساً نه به ضرر سکولاریسم بلکه به ضرر سنت‌های محلی و بومی (به قول پژوهشگران «ادیان غیرتعالی‌باور») در سراسر دنیا، به‌ویژه در آفریقا و بخش‌هایی از آمریکای لاتین، بوده است. در جوامعی که به طور فزاینده تحت تأثیر جهانی‌شدن قرار دارند، این ادیانِ محلی جایگاه خود را از دست می‌دهند. مسیحیت و اسلام که ادیانی تثبیت‌شده و فراگیرند، آیین‌ها و ساختارهای حمایتی‌ای دارند که بر تأثیرات ناشی از تحولات سریع و مشکلاتِ مهاجرت از مناطق روستایی به شهرهای در حال گسترش مرهم می‌نهد.

 

معمای سکولاریزاسیون

در دنیای واقعی، تأثیر فقدان پشتیبانی و حمایتی که دین آن را تأمین می‌کند، به اندازه‌ی کافی روشن است. در آمریکا افزایش آنچه «مرگ‌های ناشی از ناامیدی» خوانده شده بیش از همه در جاهایی تمرکز داشته است که شاهد بیشترین کاهش در مشارکت دینی (و نه در باورهای دینی) بوده‌اند. به عبارت دیگر، اکثر آمریکایی‌ها هنوز ایمان دارند، اما تواناییِ خود برای ابراز ایمان به شکلی که آنها را به اجتماعی بزرگ‌تر متصل کند از دست داده‌اند. بنابراین، به طور فزاینده این ایمان را در جهتی دیگر، یعنی به طرف سیاست حزبی، هدایت می‌کنند. به خوبی معلوم است که مسیحیانِ سفید‌پوست به شکل کاملاً نامتناسبی از دونالد ترامپ حمایت می‌کنند. چیزی که کمتر معلوم است، این است که مسیحیانِ «بدون کلیسا» هم وفاداری ویژه‌ای به او نشان داده‌اند. همان‌طور که «نیویورک تایمز» در ژانویه‌ی ۲۰۲۴ گزارش داد، کلیسا‌روندگان در کلهون کاونتی در آیووا، بین سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ تقریباً یک سوم کاهش یافتند، اما اکثر اهالی هنوز خود را مسیحی می‌دانند. ترامپ بیش از ۷۰ درصد از آراء را در این منطقه به دست آورد.

شاید بتوان این را معمای سکولاریزاسیون خواند: حتی اگر دین برای افراد اهمیت کمتری داشته باشد، ممکن است برای کلیت جامعه اهمیت بیشتری پیدا کند. فقدان دین، همچون فقدان عشق و دوستی، می‌تواند وجودش را ملموس‌تر کند. هر چه جامعه سکولارتر می‌شود، چیزی که از آن محروم شده ملموس‌تر می‌شود و به همین دلیل است که دین‌داری در جوامع مختلف اروپایی با صدایی چنین ناموزون و گوش‌خراش ابراز می‌شود. در سراسر دنیا، دین همچنان با زندگیِ عمومی همنوا مانده است، زیرا به دغدغه‌های اساسی و بنیادینی می‌پردازد که آشوب ناشی از منازعاتِ سیاسی آنها را در کانون توجه قرار می‌دهد. خوب یا بد، دین به این پرسش که شهروند بودن به چه معناست، پاسخ‌هایی ارائه می‌دهد. می‌تواند خودِ هدف سیاست را روشن کند. و می‌تواند منبعی عمیق‌تر و مرجعی بالاتر در اختیار شهروندان قرار دهد که به مطالبه‌ی حقوقشان کمک می‌کند. اگر دنیایی وجود داشت که در آن مردم فقط به فکر حساب و کتابِ منافع اقتصادیِ خود بودند، قدرت دین به شکل چشمگیری از میان می‌رفت. اما جهانِ موجود چنین نیست و اگر تحلیل سیبرایت را جدی بگیریم، به این زودی‌ها نیز چنین نخواهد بود.

 

برگردان: پویا موحد


شادی حمید عضو شورای دبیران روزنامه‌ی «واشنگتن پست» و نویسنده‌ی کتاب مشکل دموکراسی: آمریکا، خاورمیانه و ظهور و افول یک ایده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Shadi Hamid, ‘Secular Stagnation: How Religion Endures in a Godless Age’, Foreign Affairs, July/August 2024.