آلبر کامو در “افسانه سیزیف” از خودکشی به عنوان یکی از مهمترین مسائل فلسفه یاد میکند و با این نگاه میکوشد در پوچی زندگی، معنای ادامه و ارزش آن، و در واقع سازش با وضع موجود را بازیابد.
آرتور شوپنهاور با توجه به زندگی سراسر رنج، کوشید برای زیستن معنایی بیابد. او بیآنکه خودکشی را برای رهایی از رنج مُدام توصیه کند، آن را اراده عمیق انسان به نیستی میدانست.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
داستان مرگ
رمان “سه ساعت پس از پاییز” اثر جمشید فاروقی داستان مرگ است. راوی، یک نویسنده تبعیدی پیر و بیمار، در بیمارستانی بستریست. او شوقی به ادامه زندگی ندارد و به پایان زندگی میاندیشد.
در “سه ساعت پس از مرگ” نه زندگی، بلکه مرگ است که بر هستی حکم میراند. راوی که نام ندارد، به این نتیجه رسیده که مرگ میتواند پایانی باشد بر تمامی رنجهای او. رسیدن به این تصمیم اما آسان ممکن نگردیده است. راوی بر فلسفه مرگ، از آنچه فلاسفه تا کنون دربارهاش گفته و نوشتهاند، احاطه دارد. در واگویههای درونی با اشاره بر این نظریهها، میکوشد به خویش بباوراند که به تصمیمی درست دست یافته است.
چرا باید انسان داوطلبانه به هستی خویش پایان دهد؟ خودکشی در ادبیات واکنشیست در برابر بحرانهای وجودی. انسان ناامید، در عصیان علیه شرایط غیرقابل تحمل موجود، به آن روی میآورد. خودکشی میتواند عاملی سیاسی و اجتماعی و در بسیار مواقع عشقی داشته باشد. پیوند ادبیات با خودکشی بسیار غمانگیز و پیچیده است. نویسنده میکوشد به عمق روان شخصیتهای داستان خویش راه یافته و با توجه به تجربیات جهانی بشر، دو پدیده امید و ناامیدی، بودن و یا نبودن را در برابر هم قرار دهد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
“رنجهای ورتر جوان” اثر ولفگانگ گوته در این راستا شناختهشدهترین نمونه است در ادبیات جهان. ورتر عاشق زنی میشود که نامزد دارد و این سدیست در راه وصال معشوق. نتیجه آنکه برای برونرفت از این موقعیت خود را میکشد. این خودکشی داستانی، نه تنها موجی گسترده از موضوع خودکشی را در ادبیات جهان دامن زد، بلکه الهامبخش بسیاری از جوانان شکستخورده در عشق شد.
راوی داستان “سه ساعت…” در عشق شکست نخورده است، اگرچه چند سالی با زنی زندگی مشترک را تجربه کرده و در نهایت از او جدا شده است. او در موقعیت بد اجتماعی و اقتصادی نیز قرار ندارد. به سرطان مبتلا گشته و حال پس از شیمیدرمانی، قصد دارد با کشتن خویش، زمان رنج بردن را کوتاهتر کند. از این منظر به آسانی همدلی خواننده را همراه خود میکند.
رازی که عقده میشود
راوی “سه ساعت…” آدمیست که دیگر آرزویی در زندگی جز مرگ ندارد. انسانی که آرزو نداشته باشد، آسانتر به استقبال مرگ میرود. راوی اما رازی در سینه دارد که تا کنون با کسی در میان نگذاشته است. میخواهد پیش از مرگ این راز را برای نخستین و آخرینبار با کسی در میان بگذارد. به همین علت کسی را مییابد تا با دریافت ده هزار یورو در واپسین ساعت زندگی به راز او گوش بسپارد.
این راز اما چیست؟ موضوع از این قرار است که پدر راوی در جوانی، در پی فعالیتهای سیاسی، در پی کودتای ۲۸ مرداد، بازداشت میشود و مدتی در زندان بهسر میبرد. پس از آزادی شور و شوق زندگی در او کاهش مییابد. به استخدام وزارت راه در میآید و بیشتر روزهای سال را در سفر کاری میگذراند. آنگاه که در سفر است، همسر زیبایش به همراه کودک خردسال در خانه تنهایند. عموی راوی در نبود پدر نزد آنان میآید تا تنها نباشند. در این آمدورفتهاست که عمو و مادر به عشقی گرفتار میآیند که از چشم پسر دور نمیماند. او بارها از گوشه پرده شاهد معاشقه مادر و عمو بوده است.
راوی در برابر رفتار مادر او را “عفریته زیبا” مینامد. از رفتار پدر که او را “ابله” میخواند، تنها از سرخوردگی سیاسی او میگوید، و از خودخوریها و ناامیدیهایش. میداند که «پدر هیچگاه فرصت چندانی برای خانواده نداشت.» یا در حال مبارزه بود و یا مطالعه. پس از رهایی از زندان نیز فقط چند روز از ماه به خانه میآمد. رفتار مادر همچون “زخمهای عمیق و چرکینی” روح و روان او را آزرده بود و هیچگاه درمان نشده بود. شاید به همین علت نتوانسته بود بیش از چند سال با زنی زندگی مشترک داشته باشد.
من در برابر من؟
راوی گاه همان مردی است که قصد خودکشی دارد و گاه مردی که پذیرفته رازشنو باشد. آیا این دو راوی یکی هستند؟ اگر چنین باشد، میبینیم که هر دو راوی نویسنده هستند، نام ندارند و کموبیش همسال. او میخواهد خود را در آینه ببیند و در آینه نگاه آن دیگری و رفتار سالیان خویش را به پرسش بکشاند. میگوید که انسانها در اکثریت خویش ناشناخته میمیرند. بر این اساس میخواهد خود را بهتر بشناسد. بازنگری سالهای گذشته در همین چند روزی که از عمر باقیست، چیزیست که هر کس توان و جسارت آن را ندارد. او به درستی میگوید: «من خودمو خوب نمیشناسم». او در شناخت خویش با “ابرانسان خیالی” مانده است. گمان میکند همیشه «مشتی غریبه در نهادم نشستهاند که اغلب به جای من تصمیم میگیرند و به جای من سخن میگویند و با رفتارشان غافلگیرم میکنند.» و حال میخواهد در واپسین روزهای زندگی، پیش از آنکه پرده نمایش فروافتد «در هر دو سوی صحنه حضور داشته باشد. هم به عنوان بازیگر و هم به عنوان تماشاچی.»
برای دیدن درون و بیرون خویش او نیاز به آینه دارد تا آن “من” دیگر را در آن بازیابد، با او به گفتوگو بنشیند و رازهای ناگفته را بر زبان براند. اینجاست که میتوان حدس زد دو راوی میتوانند یک تن باشند: من در برابر من، درون در برابر بیرون، عین در برابر ذهن.
ساختار اصلی رمان “سه ساعت…” بر تقابل استوار است: مرگ در برابر زندگی. آنچه در رابطه با مرگ در این رمان گفته میشود، تجربهایست جهانی. سیزیف به خاطر شوریدن در برابر خدایان، محکوم میشود که سنگی را از زمین به قله برساند. سنگ که به قله میرسد، به اراده زئوس و یا شاید هم سرنوشت به پایین میغلتد. سیزیف باید این کار را پیوسته تکرار کند. در این پوچی زندگیست که او چیزهایی دیگر را در پیرامون خویش از زیباییها کشف میکند و به سرنوشت خویش آگاه میشود. به اعتبار همین زیباییها و لذت از آنهاست که خود را برتر از سرنوشت احساس میکند.
در رمان “سقوط” کامو، ژان باتیست در رستورانی با غریبهای مینشیند و داستان زندگی خود را با او بازمیگوید. او از رضایت از زندگی خود و اینکه وکیلی موفق بوده است و کارهایی نیک انجام میداده است، میگوید. ژان باتیست که خود را به علت همین رفتارها برتر و هوشمندتر از دیگران و غرق در خوشبختی میپندارد، شبی در گذر از پلی زنی را میبیند بسیار زیبا که خم شده و بر آب نظر دارد. پنجاه متر که از او دور میشود، صدای فرو افتادن جسمی را بر سطح آب میشنود. همین سقوط زن باعث میشود تا او به خود آید و خود دیگری را در خویشتن کشف کند. از این موقعیت دچار اضطراب میشود و احساس مرگ میکند.
پرسشهایی که ذهن را به بازی میگیرند
یکی از ویژگیهای رمان خوب این است که پس از خوانش، ذهن خواننده را درگیر پرسشهایی کند که او تا آنزمان کمتر به آن فکر کرده است. رمان “سه ساعت…” شاید یکی از خواندنیترین رمانهایی باشد که تا این اندازه از منظر فلسفه به مرگ پرداخته است. از نخستین فصل رمان که “شوخی با مرگ” نام دارد تا چهاردهمین فصل آن، “آخرین غروب زندگی”، بحث مرگ همهجا حضور دارد.
رمان خوب باید جذابیت داشته باشد و کشش لازم را در خواننده ایجاد کند. این کار را برنامهریزی روند خودکشی در این رمان، که از ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه شب آغاز میشود و در ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبح با مرگ راوی به پایان میرسد، در خواننده ایجاد میکند.
بیشتر بخوانید: دیوالک؛ داستان بر دار کردن آرمانهای یک نسل
دو فصل آخر رمان که موضوع “خیانت” در آن عمده است، برای خواننده پرسشهایی ایجاد میکنند که میتوانند همچنان پرسش باشند. خیانت چیست؟ آیا آنچه تا دیروز خیانت نام داشت، امروز نیز میتواند خیانت نامیده شود؟ چرا به عشق مادر خیانت نام مینهیم و او را “عفریته” مینامیم و بر رفتار پدر مُهر سیاست میزنیم. خیانتهایی شناختهشده در ادبیات جهان، از جمله “مادام بواری” و “آناکارنینا” و یا حتی “ویس” در “ویس و رامین” در این روند چه جایگاهی میتوانند داشته باشند؟ همین خیانت بر تارک “اتللو” هم نشسته است.
راوی در کودکی شاهد عشقبازی مادر با عموی خود بوده و این روانش را آزرده است. چرا او که بعدها تحصیل میکند و حتی نویسنده میشود و به خارج از کشور میگریزد، باید همچنان از این رواننژندی رنج بکشد و آن را با روانشناس در میان نگذارد؟
هر کدام از این پرسشها میتوانند ذهن من خواننده را همچنان به بازی بگیرند.
“سه ساعت پس از مرگ” را میتوان از سایت آمازون تهیه کرد.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.