مرگ در “مکه سرخ”؛ قربانیان ایرانی سرکوب‌های استالینی

سهم ایرانیان از سرکوب‌های استالینی چه بود؟ تورج اتابکی و لانا راوندی در کتاب “فتادگان در گردباد” می‌کوشند برگ‌هایی از تاریخ ایران را به ما بشناسانند که تا کنون کمتر اطلاعی از آن داشتیم. یادداشتی از اسد سیف، پژوهشگر.خودکامگان با تحریف در تاریخ می‌کوشند آن را به تسخیر خویش درآورند. به تاریخ در هر رژیم توتالیتری که رجوع شود، در نگاه نخست دروغ‌هایی در آن‌ها یافت می‌شوند که جای واقعیت نشسته‌اند. در واقع رژیم‌های توتالیتر با حذف واقعیت‌ها از تاریخ، می‌کوشند دروغ‌های خویش را واقعیت جلوه دهند.

در تاریخ‌نویسی رسمی ایران، از آغاز جنبش مشروطه تا کنون، این موضوع همیشه رخ داده است. به همین علت همیشه بخش و یا بخش‌هایی از تاریخ کشور را در آن‌ها نمی‌یابیم. از سوی دیگر ذهن پیشا مدرن افراد، در جامعه سنتی، آن‌چه از حوادث تاریخی را که دوست ندارد، از تاریخ کنار می‌نهد. این پدیده به این معناست که انسان سنتی خود را وارث تمام تاریخ نمی‌داند. بخشی از آن را به ذوق و سلیقه و یا باورهای عقیدتی و سیاسی، حذف می‌کند. برای نمونه از جنبش‌های دینی خوشش نمی‌آید و یا به جنبش‌های کارگری علاقه ندارد، یا چپ است و از همین نگاه، به مذهب اعتنایی ندارد و یا مذهبی‌ست و به جنبش‌های چپ بی‌اعتناست. سلطنت‌طلب اگر باشد، تنها به عظمت و اقتدار شاهان دل خوش دارد.

اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله

حقیقت در رژیم‌های تمامیت‌خواه آن چیزی‌ست که رهبر می‌خواهد و می‌گوید. این حقیقت می‌تواند هر لحظه و با هر تصمیم و اراده‌ای تغییر کند. در این رژیم‌ها دروغ‌ها بازسازی می‌شوند تا جای واقعیت بنشینند. از آن‌جا که ساختن “انسان نو” هدف این رژیم‌هاست، ساختن هویتی نو نیز در برنامه کار قرار می‌گیرد. در کار معماری این انسان، تاریخ بازسازی‌شده به ابزاری تبدیل می‌شود برای تسخیر ذهن و زبان انسان. این‌جاست که عقل شکاک و نقاد، استقلال خویش را از دست می‌دهد، از سرشت خویش تهی می‌شود و از حقیقت‌جویی بازمی‌ماند.

و چنین است که تاریخ ایران هم‌چنان در جست‌وجوی واقعیت‌های تاریخی‌ست. این درد بزرگی‌ست که گفته شود؛ تا کنون هیچ‌گاه پژوهشکده‌ای مستقل در ایران نداشته‌ایم تا در استقلال فکر و رأی به پژوهش در عرصه‌هایی از علم و دانش و فرهنگ این کشور مشغول باشد.

فتادگان در گردباد

در تاریخ معاصر پژوهشگرانی به همت شخصی و در پی سال‌ها کار و کوشش کوشیده‌اند تا در استقلال، به گوشه‌هایی تاریک از این تاریخ نوری بیفشانند. اگرچه سانسور و حذف حاکم امکان رشد و باروری را از آنان می‌گیرد، با این‌همه بخش بزرگی از کشف و مکتوب گرداندن واقعیت‌های تاریخی و فرهنگی را وامدار همین پژوهشگران هستیم.

در همین راستاست انتشار کتاب “فتادگان در گردباد (سرگذشت و سرنوشت قربانیان ایرانی سرکوب‌های فراگیر استالینی در شوروی)” اثر تورج اتابکی و لانا راوندی فدایی که از سوی نشر باران در سوئد منتشر شده است. این کتاب را آبتین گلکار به فارسی برگردانده است.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

این‌که حکومت توتالیتر اتحاد شوروی در سال‌های خفقان استالینی با کشتن میلیون‌ها نفر توانست برپا بماند، امروز پدیده شناخته‌شده‌ای است که تاریخ‌نویسان روسی در پی فروپاشی اتحاد شوروی بسیار به آن پرداخته‌اند. در همان مدت کوتاهی که درهای آرشیوها به روی تاریخ‌نویسان و پژوهشگران گشوده شد، اسنادی انتشار یافتند بسیار تکان‌دهنده‌تر از آن‌چه که تا آن‌زمان حدس و گمان زده می‌شد. با این‌همه “گولاک” هنوز بخش غایب تاریخ این کشور است.

تورج اتابکی به اتفاق لانا راوندی فدایی کار خویش را از سال‌های پیش از جنبش مشروطه آغاز می‌کنند و به مهاجرینی می پردازند که در باکو و منظقه قفقاز کارگری می‌کردند. در این سال‌ها ده‌ها سازمان و حزب از سوی ایرانیان در این منطقه تأسیس شد؛ از حزب دمکرات و عدالت گرفته تا اجتماعیون عامیون و سازمان‌هایی که کمونیست‌های ایرانی بنیاد گذاشتند. تمامی این سازمان‌ها و احزاب بعدها در تاریخ ایران نقش داشتند. در زمان جنبش مشروطه آزادیخواهان روسیه و ایران دشمن مشترک داشتند و هدفی مشترک. لیاخوف مجلس تازه تأسیس‌شده ایران را به توپ بست و امپراتور روسیه حامی محمدعلی شاه بود. در پی انقلاب اکتبر انتظار می‌رفت اوضاع به نفع آزادی‌خواهان ایران پیش برود. در آغاز چنین بود، اما در ادامه چنین نماند.

با استقرار حکومت نوبنیاد اتحاد شوروی، به راه یک انقلاب جهانی سازمان‌های کوچک و بزرگی در این کشور بنیان گرفتند که “کمینترن” (انترناسیونال سوم)، مشهورترین آنان بود. کمینترن کوشید از میان چهار میلیون افراد خارجی که در این کشور زندگی می‌کردند، و به همراه آنان کمونیست‌هایی را که در سراسر جهان فعالیت‌هایی آشکار و مخفی را برای “دنیایی بهتر” پیش می‌بردند، پیامبران انقلاب جهانی را برگزیده، موتور انقلاب را در کشورهای دیگر به کار اندازد. از میان یک‌میلیون شرقی که از ایران و افغانستان و کره و چین و…در این کشور زندگی می‌کردند، کسانی انتخاب شدند تا نخست مارکسیستم لنینیسم را در مدارسی که به همین منظور تأسیس شده بود، یاد گرفته، سپس امر انقلاب را در کشور خویش تدارک ببینند. کمینترن بر کار انقلاب جهانی نظارت داشت.

از شگفتی‌ها این‌که در میان طرفداران پیامبران انقلاب سرخ کسانی هنوز دل به سنت سپرده، نه تنها نماز و روزه به‌جا می‌آوردند، در مارکسیسم رگه‌هایی از اسلام را نیز کشف می‌کردند و می‌کوشیدند با این تلفیق مارکس را با محمد آشتی داده، جهان خویش رنگین کنند.

بیشتر بخوانید: پیراهنی تابستانی و سرگذشت اردوگاه‌های مخوف “گولاگ”

در میان ایرانیانی که در مدرسه حزبی (کوتو) درس می‌خواندند، دختر جوانی نیز بود که آندرسن نکسون، نویسنده دانمارکی در خاطرات خود از او چنین یاد می‌کند: دختر جوان تهرانی تعریف می‌کرد؛ «هنگامی که به تهران نامه نوشتم که در کوتو درس می‌خوانم، رفقایم در نامه‌هایشان از ایران شور و شعف خود را این‌گونه ابراز می‌کردند: پس راست است که مسکو مکه سرخ است.»

تا پیش از فروپاشی اتحاد شوروی در گوشه و کنار، در برگ‌هایی از تاریخ معاصر ایران نام‌هایی از ایرانیانی شنیده می‌شد که قربانی سرکوب‌های استالینی شده بودند، اعدام و یا به سیبری تبعید شده و یا این‌که هم‌چنان مفقودالاثر هستند. بازماندگان از آن فاجعه هیچگاه امکان و توان آن نیافتند تا از دوستان خویش یاد کنند و از مرگشان بگویند و بنویسند. متأسفانه تا پیش از این تاریخ امکان هرگونه پژوهشی نیز وجود نداشت.

تورج اتابکی و لانا فدایی در پی فروپاشی شوروی به این فکر می‌افتند تا با رجوع به آرشیوهای ‌به‌جا مانده، چگونگی پایان هستی ایرانیانی را بازجویند که چه بسا نامی نیز از آنان وجود ندارد. بخشی از این افراد روشنفکرانی بودند که در مسلخ ایدئولوژی قربانی شدند؛ مبارزان ضد رژیم حاکم بر ایران، آزادی‌خواهان، فعالین جنبش‌های کارگری، و یا کمونیست‌هایی که جهان بزرگ‌تری را در برقراری عدالت اجتماعی می‌جُستند.

بازداشت‌ها آغاز می‌شود

«هر شب در سراسر مسکو با فرارسیدن تاریکی “کلاغ‌های سیاه” دم در خانه‌ها توقف می‌کردند و بازداشت‌ها آغاز می‌شد. اغلب مردم خوابشان نمی‌برد. پابرهنه از رختخواب بیرون می‌جهیدند و از شکاف باریک لای پرده به تماشا می‌ایستادند که چکونه همسایگان، دوستان و همکارانشان را با خود می‌برند. خوابشان نمی‌برد تا حوالی سحر که موتور اتوموبیل‌ها روشن می‌شد و هیکل‌های تیره جمع‌آوری‌شده کنار در ساختمان سوار می‌شدند و همه‌چیز آرام می‌شد تا شب بعد…به انتظار تکرار همه این‌ها بنشینند…صبح هویت بازداشت‌شدگان معلوم می‌شد و مدیر ساختمان یا سریدار در فهرست ساکنان مجتمع که بنا بر قواعد آن‌زمان کنار در ورودی اصلی آویزان بود، خط سیاهی روی نام آنان می‌کشید…کارمندان هر مؤسسه و اداره هر روز که سر کار می‌آمدند، پیش از هر کاری سرشماری می‌کردند که چه کسانی در طول شب گذشته ناپدید شده‌اند…همه می‌گفتند؛ “این‌همه خائن و جاسوس این‌جا چه می‌کنند؟ عجیب است.» (خاطرات یک مأمور اطلاعاتی شوروی که خود نیز بعدها بازداشت شد)

در میان این عده بوده‌اند افرادی هم‌چون سلطان‌زاده، ابوالقاسم ذره، لادبن اسفندیاری و مرتضی علوی و دیگران در شمار نخستین پژوهش‌‌گران و متفکران ایران که از اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران کتاب نوشته‌اند، کسانی که تحصیلات عالی داشتند و در کنار مبارزه، سال‌ها در دانشگاه‌های کشور نوبنیاد شوراها تدریس کرده‌اند. کسانی نیز هم‌چون احسان‌الله‌خان دوستدار از بازماندگان جنبش جنگل در گیلان بودند که در پی شکست میرزاکوچک‌خان، به کشور شوراها پناه برده بودند. کسانی نیز بوده‌اند که بنا بر گزارش نیک‌بین، یکی از قربانیان، پیش از رسیدن رضاشاه به قدرت به نمایندگی از سوی حزب کمونیست ایران با رضاخان می‌نشینند و برای کودتایی جهت برپایی جمهوری و «مبارزه با نظام فئودالی، اتحاد و تمرکزگرایی در ایران و دمکراتیزه شدن» کشور، به توافق می‌رسند. رضاخان پس از دیدار با روحانیون قم و توافق با آن‌ها در استمرار پادشاهی، از افکار جمهوری‌خواهانه فاصله گرفت. با رسیدن به سلطنت، متحدان دیروز را مورد پی‌گرد قرار داد. بیش از هشتصد نفر از آنان را بازداشت کرد. عده‌ای از آنان به ناگزیر کشور را ترک گفته، به شوروی پناهنده شدند.

تمامی این افرادی را که تورج اتابکی و رواندی فدایی پرونده‌ای از آنان یافته‌اند، در “سرکوب بزرگ”، به اتهام دشمن خلق، تروتسکیست، جاسوس غرب، و فعالیت‌های ضدانقلابی، در دادگاه‌هایی فرمایشی که مدت زمان آن از چند دقیقه تجاوز نمی‌کرد، محکوم و کشته شدند. در واقع آزار و شکنجه چنان گسترده بود که هرآن‌چه در ادعانامه عنوان می‌شد، متهم برای نجات از شکنجه دوباره، آن را می‌پذیرفت. در این پاکسازی سیاسی، قربانیان نه در کشور خویش، در کشوری کشته می‌شدند که «برای گریز از پیگردهای سخت دوره رضاشاهی به آن پناه آورده بودند.» در این سرکوب صدها هزار نفر شهروند شوروی و ده‌ها هزار انقلابی و کمونیست خارجی که به شوروی پناه آورده بودند، قربانی شدند. باید سال‌ها می‌گذشت تا با مرگ استالین، از این عده اعاده حیثیت می‌شد.

برای نمونه، شمار قربانیان “سرکوب بزرگ” در آذربایجان بیش از هشتادهزار نفر است. در ژانویه ۱۹۳۹ در میان ۱۵۰۰ نفر زندانی، ۷۱۱ نفر تبعه ایران بودند. پس از مرگ استالین بازماندگان سرکوب، آنان که زنده مانده بودند، اجازه یافتند از اردوگاه‌های کار سیبری به خانه برگردند. بسیاری از آنان عمر باقی‌مانده را در سکوتی غمبار به سر آوردند و هیچگاه امکان آن نیافتند تا بگویند بر آنان چه گذشته است.

با توجه به آمار، بیشترین عده بازداشت‌شدگان خارجی در “سرکوب بزرگ”، آلمانی‌های روس با بیش از یک‌میلیون نفر هستند. عده ایرانی‌ها در این آمار هشت‌هزار نفر برآورد شده است.

مؤلفان این کتاب اسامی ۶۲۰ نفر از ایرانیان قربانی را از میان اسناد بازیافته و در کتاب آورده‌اند. بیشترین قربانیان افرادی معمولی، چون کارگر و دهقان بوده‌اند.

پاکسازی سیاسی به عنوان فصلی غم‌بار ار تاریخ شوروی یکی از موضوع‌هایی‌ست که نه تنها تاریخ‌نویسان شوروی، بل‌که جهان را سال‌ها به خود مشغول خواهد داشت. مشابه این رفتار را در تاریخ ایران، با حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران شاهد بوده‌ایم.

آغاز سرکوب در شوری را کسانی حتی به زمان لنین می‌دانند که در پی جنگ‌های داخلی و خارجی، اندک‌اندک “سرکوب سرخ” جانشین “سرکوب سفید” شد و کسانی دیگر نتیجه استالینیسم که با حذف مخالفان و رقیبان و معترض‌ها استحکام یافت.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.