تنکابنی و طنز
تنکابنی به نسل دوم از داستاننویسان ما تعلق دارد؛ نسلی که هم سانسور و خفقان دوران شاه را تجربه کرد، هم برهوت آزادی را در رژیم جمهوری اسلامی. تنکابنی نویسندهای همیشه معترض بود. اعتراض به وضع موجود نه تنها دستمایه نخستین داستانها و طنزهایش بود، بلکه خود وی نیز پیوستهایام نویسندهای در اپوزیسیون. او در دفاع از آزادی و اندیشه و بیان و در اعتراض به سانسور در رژیم گذشته، از جمله بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران شد. طنز گزندهاو در کتاب “یادداشتهای شهر شلوغ” شش ماه و “اندوه سترون بودن” دو سال زندان برایش به همراه آورد.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
تنکابنی از جمله نویسندگان ممنوعالقلمی بود که آثارش اجازه راهیابی به کتابخانههای عمومی و یا بازار کتاب نداشت. او به مصداق این حرف بولگاکف که “طنزپرداز باید نظام را زیر سئوال ببرد”، پیوستهایام نظامها را به زیر سئوال برده است.
او طنزنویس بود و طنزهای سیاسی-اجتماعی مینوشت. طنز سیاسیاجتماعی به دورهای خاص از هستی یک جامعه تعلق دارد، در رادیکالترین شکل خویش؛ نارضایتی از وضع موجود و اعتراض به آن است.
در همین اعتراض است که زمانی با عنوان “روز تاریخی” در ششم بهمن ۱۳۴۱ مینویسد: «اخمها در هم/ مشتها گرهکرده/ قیافهها پکر/ سرها پایین/ قلبها هراسان/ قدمها تند/ پرچمها رنگپریده/ چراغها کمنور/ گلهگله مردم/ گُلهگُله شلوغی/ چه خبر است؟ ملت جشن گرفته/ زکی!». همین طنز برایش شش ماه زندان به همراه داشت.»
در پی انقلاب او در جمع هواداران حزب توده ایران و در همراهی با رژیم جمهوری اسلامی، به صف مدافعان انقلاب و حکومت برخاسته از آن پیوست؛ کاری که بعدها همیشه در رابطه با آن از خود انتقاد میکرد.
انقلاب و چگونگی دفاع از آزادی اندیشه و بیان همچنین موضوعی بود که در کانون نویسندگان ایران موجب انشعاب شد. عضویت پنج تن از اعضای آن؛ محمود اعتمادزاده (بهآذین)، هوشنگ ابتهاج، محمدتقی برومند، سیاوش کسرایی و فریدون تنکابنی، به حال تعلیق در آمد. این افراد به همراه عدهای دیگر از اعضای کانون نویسندگان و نیز برخی هنرمندان، “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” را بنیاد گذاشتند که در راستای سیاستهای حزب توده ایران، مدافع انقلاب و رهبری آن بود.
با یورش جمهوری اسلامی به نیروهای مخالف، سرانجام نوبت به حزب توده میرسد و هواداران این حزب نیز مورد پیگرد قرار میگیرند. در چنین موقعیتیست که تنکابنی نیز به ناگزیر راه گریز از کشور پیش میگیرد و سرانجام در شهر کلن آلمان ساکن میشود. در اعتراض به سیاستهای حزب، سرانجام راه خویش را از آن جدا میکند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
و اینجاست که در اعتراض به خودکامهای دیگر، و اینبار عمامهبه سر که در آرزوی “امت”ی یکدل و یکزبان و بیاراده و مطیع است، قلم به دست میگیرد و در این راه نه نیش، که نیشتر میزند تا چرک و کثافات قرون بیرون بریزد. جسارت بهکار میگیرد، خمینی و دیگر سران رژیم را مستقیماً هزل میگوید. این نظام را “عوضی” مینامد و رهبران آن را “پفکی”. با تازیانه طنز و لطیفه چنان پیش میتازد که در مطبوعات رژیم “عامل شرق و مزدور غرب” قلمداد میشود. چه باک! آنکه بترسد، طنز نمینویسد.
در آثار تنکابنی اما چیز دیگری نیز میتوان یافت و آن نقد خویشتن است. او پیش از آنکه جامه آلوده دیگران بر آفتاب افکند، میکوشد، به قول حافظ، سجاده خویش به می رنگین کرده، رختِ نو بپوشد.
در تبعید
“جمهوری عوضی اسلامی” نخستین اثر فریدون تنکابنی است در خارج از کشور که در سال ۱۳۶۶ منتشر میشود. این کتاب در ۶۷ صفحه شامل یازده طنز منظوم و منثور است.
نویسنده در “یادداشت” آغاز کتاب ریشه طنزهای این اثر را در واقعیتهای جاری کشور میداند و برای اثبات نظر خویش نمونههایی از آنها را به عنوان “منابع و مآخذ و اسناد و مدارک” در پایان کتاب میآورد. به نظر او «سردمداران و دستاندرکاران جمهوری اسلامی همه… رویدادهای مذهبی و… باورهای مذهبی مردم را به ابتذال کشیدهاند». یازده طنز در این دفتر نیز به همین ابتذال نظر دارند.
اگرچه مکان داستانهای “جمهوری عوضی اسلامی” ایران است و موضوع آن با رژیم حاکم بر ایران در رابطه است، مجموعه داستانهای “چهارشنبهها” به پناهندگان بازمیگردد و مکان داستان شهر کلن در آلمان است.
در این داستان چند ایرانی تصمیم میگیرند هر هفته در روز چهارشنبهدور هم جمع شوند و ساعتی با هم باشند. راوی میگوید: «… در این سن و سال با حسرت گذشته، همهمان شدهایم ضبطصوت. تا دگمه را فشار میدهند، خاطره پخش میکنیم.»
تنکابنی واقعیتهای سرسختی را در داستانهایش پنهان کرده است و این آن چیزیست که ادبیات انجام میدهد. نه در راستای یک ایدئولوژی و یا نقد آن، بلکه تخیل خودانگیختهای که با واقعیت در پیوند قرار گرفته است. واقعیتِ راهیافته به ادبیات اما در متن پنهان است؛ لابهلای گفتوگوها و بازیهای زبانی.
“سرزمین آدمهای عوضی” داستانی دیگر است از مجموعه داستان چهارشنبهها. در این داستان، ایران به سرزمین افسانهها بازمیگردد؛ سرزمینی که قصهگویی مادران و مادربزرگها را به یاد میآورد: «یکی بود، یکی نبود. سرزمینی بود که همه آدمهایش عوضی بودند.»
تنکابنی خواننده را از سرزمینی که جمهوری اسلامی بر آن حاکم است بیرون میبرد تا او را به مکانی نامعلوم و زمانی دیگر که در افسانهها شنیدهایم، رهنمون کند. در این دنیا همه چیز خلاف آن است که دیدهایم. سرزمین آدمهای عوضی «یک ولی فقیه داشت که نه ولی بود و نه فقیه. یک رئیس قوه مجریه داشت که هیچ قدرت اجرایی نداشت. فقط لبخند میزد و انگشت سبابه را به لب میگذاشت و میگفت: هیس! آرام، غول فتنه را بیدار نکنید! حال آنکه خیلیها داشتند صد تا انگشت به فلان جای غول فتنه میرساندند.»
دمکراسی این سرزمین نیز هیچ شباهتی با دمکراسی جهان پیشرفته نداشت: «همه از کوچک و بزرگ میرفتند رأی میدادند، اما ولی فقیه شش نفر را انتخاب کرده بود که کارشان این بود که رأیها را باطل کنند.»
بیشتر بخوانید: گفتگو با فريدون تنكابنى، پيرامون «چهارشنبهها» و ديگر كارها
کارهایی نیز که انجام میگرفت، به شکلی دیگر عوضی بودند: «برای هر چیز یک نام محترمانه داشتند که آن را به کار میبردند. به دخالت در انتخابات میگفتند نظارت استصوابی، به شکنجه میگفتند تعزیر… به روسپیخانهها میگفتند “خانههای عفاف” و به روسپیها میگفتند “زنان ویژه”… به ربا میگفتند کارمزد… یک رئیس قوه قضاییه داشتند که منصوب رهبر بود و میگفت: قانون را ولش، هرچه رهبر بگوید. نمایندگان مجلس نمیدانستند مصونیت پارلمانی خوردنی است یا پوشیدنی. نماینده را سر جلسه میگرفتند، میبردند زندان نگه میداشتند. پس از سه چهار ماه دوباره خوش و خندان میآمد و مینشست سر جلسه. هیچکس هم نمیپرسید: ابولی، خرت به چند؟…»
«یک رئیسجمهور داشتند که مردم انتخابش میکردند، رهبر تنفیذش میکرد، اگر هم دوست نداشت، نمیکرد… یک رئیس مجمع تشخیص مصلحت داشتند که گرچه مصلحت ملت و مملکت را تشخیص نمیداد، مصلحت خود را خوب تشخیص میداد و پول روی پول میانباشت و شده بود یکی از ثروتمندان طراز اول دنیا… دستگاه امنیتی کشور، در عینحال در فعالیتهای اقتصادی هم شرکت میکرد. هم قبرستانها را آباد میکردند، هم جاهای دیگر را… هر کس را میخواستند تنبیه کنند، با گلوله میزدند توی فکش. اگر میخواستند بکشند، گلوله نمیزدند، با کارد تکهتکهاش میکردند و یا با کابل خفهاش میکردند… هم فروشگاههای زنجیرهای داشتند، هم قتلهای زنجیرهای… یک قانون اساسی داشتند که هیچکس برای آن فاتحه بی الحمد هم نمیخواند و به اسافل اعضایش هم حسابش نمیکرد… نام این سرزمین جمهوری عوضی اسلامی بود و از اسلامی بودن هم همین را داشت که مردم عرقشان را به جای رستوران، در خانه میخوردند و نمازشان را به جای خانه، توی خیابان میخواندند.»
تنکابنی میکوشد در این داستان “عوضی” بودن حاکمان بر ایران را با افسانههای کهن ایران در پیوند قرار دهد. پنداری مردم را به زمان و مکانی دیگر کوچاندهاند. همهچیز به افسانه و قصه شباهت دارد، ولی متأسفانه واقعیتِ موجود کشور است.
تنکابنی در مجموعه داستان “فانی و وودی” از ایرانیان تبعیدی و مهاجر مینویسد. تمامی نه داستان این مجموعه در خارج از کشور اتفاق میافتند. شخصیتها ایرانیانی هستند که هر یک به دلیلی از کشور گریخته و حال در آلمان آرامشِ خویش را میجویند. داستانها در واقع کوششیست برای رسیدن به آرامش. تمامی داستانهای “فانی و وودی” سالهای نخست آوارگی را بازمیگویند. نام هر داستانی در واقع بازگوکننده رفتارهای شخصیتهاست در داستانها در دورانی ویژه؛ روزمرگی، باژگونگی، سرگشتگی، کلافگی، شوریدگی…
اگر در نخستین داستانهای طنز تنکابنیدر تبعید نوعی تعجیل در بیان دیده میشود، در آثار بعدی او تأمل و تفکر جای ویژهای دارند. احساس میشود که در آن سالهای نخست گریز از کشور، نویسنده به شکلی میکوشید، خشم خویش را متوجه رژیم جمهوری اسلامی کند. و در این راه گاه به هزل نزدیک میشد. شاید احساس میکرده که باید هر چه زودتر کاری کرد و او که جز سلاح طنز چیزی نداشت، همین اسلحه را سریع از نیام بیرون کشیده بود تا رویاروی دشمن قرار گیرد. گذشت زمان اگرچه از خشم او نکاست، ولی سمت و سوی طنز او را تغییر داد. در داستانهای پسین پنداری خشم به کنترل درآمده و او در آرامش طنز آفریده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.