بشنو آلمان! پیام‌های رادیویی توماس مان در خلال جنگ جهانی دوم

هرمز دیّار

توماس مان، نویسنده‌ی بلندآوازه‌ی آلمان، در فاصله‌ی دو جنگ جهانی، دگردیسیِ سیاسیِ تمام‌عیاری را از سر گذراند و در اکتبر ۱۹۳۰، در سالن بتهوون برلین، جامه‌ی «محافظه‌کاری» و «سیاست‌پرهیزی» را یکباره از تن به در آورد و علیه نازی‌ها داد سخن داد. سخنرانی او، عنوان معناداری داشت: «توسل به خِرد» که باطل‌السحر پروپاگاندای نازی‌ها بود. تعجبی نداشت که آنان سخنانی در این باره را تاب نیاورند. از همین رو، مأموران نازیِ حاضر در سالن، بارها با هیاهو در سخنان او وقفه انداختند.[1] از این نقطه به بعد سرنوشت او به مسیر دیگری افتاد. او با مشاهده‌ی فاجعه‌ی روبه‌گسترش در آلمان، زبان به سخنان نازی‌ستیزانه گشود و به‌تدریج زیر ذره‌بین نازی‌ها قرار گرفت. از جمله، در سال ۱۹۳۲، بسته‌ای را باز کرد که حاوی نسخه‌ی نیم‌سوخته‌ی نخستین رمانش بودنبروک‌ها بود که توسط یکی از حامیان جوان هیتلر فرستاده شده بود. در یادداشتی جداگانه‌ نوشته شده بود که «خودت کار سوزاندن کتاب را تمام کن.» مان اوراق نیم‌سوخته را نگه داشت و به دوستش هرمان هسه گفت که روزی این ورقه‌ها بر حال‌وهوای روحی آلمانی‌ها گواهی خواهند داد.[2] احتمالاً او گمان می‌برد که اوضاع از آنچه هست بدتر نخواهد شد. با این حال، سال بعد نازی‌ها بر آلمان مسلط شدند. در آوریل ۱۹۳۳ بسیاری از اساتید برجسته‌ی دانشگاه از کار برکنار و تبعید شدند. قانون پاکسازیِ گسترده به اجرا درآمد و آکادمی هنرهای پروس، در این ماجرا پیش‌قدم شد و از تمام کارکنان خود خواست تا وفاداری‌ خود را به رژیم جدید اعلام دارند. توماس مان یکی از دو استادی بود که از انجام این کار سر باز زدند.[3] او در همان سال به سلسله سخنرانی‌هایی در باره‌ی خداوندگاران هنر و ادب آلمان پرداخت و کوشید آنان را از چنگال و مصادره‌ی نازی‌ها بیرون بیاورد. از جمله، در فوریه‌ی ۱۹۳۳، در واپسین روزهای زندگی‌اش در آلمان، در طی یک سخنرانی معروف و جنجال‌برانگیز که در دانشگاه مونیخ با عنوان «رنج‌ها و عظمت ریشارد واگنر» ارائه داشت، گفت: «نسبت‌دادن عقاید و گفته‌های ناسیونالیستی به واگنر، به معنای معمول امروزین آن، پذیرفتنی نیست.»[4] او به دعوت سایر دانشگاه‌های اروپا، سخنرانی‌های مشابهی در کشورهای دیگر، از جمله سوئیس ارائه داد و سپس در آنجا، رویدادهای ناگوار کشورش را رصد کرد و به‌ این نتیجه رسید که دیگر نمی‌تواند به آلمان بازگردد. و در نهایت، به همراه خانواده به ایالات متحده رخت کشید.

 

بشنو آلمان!

در پاییز ۱۹۴۰، فصل تازه‌ای از مبارزات علنی توماس مان با رژیم هیتلر آغاز شد. در آن وقت، مسئولین رادیو بی‌بی‌سی با توماس مان تماس گرفتند و از او خواستند که پیام‌های کوتاهی را از طریق آن رسانه برای هم‌وطنانش به‌طور مرتب بفرستد و در مورد رویدادهای جنگ اظهار نظر کند، و به این وسیله بر افکار عمومی آلمان اثر بگذارد. قرار بود که سخنان او نه از آمریکا و از طریق امواج کوتاه، بلکه از لندن و با امواج بلند یا متوسط پخش شود؛ تنها امواج رادیویی که مردم آلمان می‌توانستند دریافت کنند.[5]

در پاییز ۱۹۴۰، فصل تازه‌ای از مبارزات علنی توماس مان با رژیم هیتلر آغاز شد. در آن وقت، مسئولین رادیو بی‌بی‌سی با توماس مان تماس گرفتند و از او خواستند که پیام‌های کوتاهی را از طریق آن رسانه برای هم‌وطنانش به‌طور مرتب بفرستد و در مورد رویدادهای جنگ اظهار نظر کند

مان قبول کرد که ماهانه چند پیام بفرستد و پس از چند نوبت آزمایش، درخواست کرد که زمان صحبت‌هایش از پنج به هشت دقیقه افزایش یابد. برنامه‌ها در ابتدا به این شکل مخابره می‌شد که مان متن سخنانش را به لندن تلگرام می‌کرد و در آنجا توسط یک کارمند آلمانی‌زبان بی‌بی‌سی در رادیو خوانده می‌شد. اما به‌ پیشنهاد توماس مان، روش پیچیده‌تری در پیش گرفته شد: سخنان او در لس‌آنجلس روی صفحه‌ی گرامافون ضبط می‌شد؛ صفحه‌ی ضبط‌شده را با پست‌ هوایی به نیویورک می‌فرستاند و از آنجا، تلفنی به لندن مخابره و دوباره ضبط می‌شد، و آن‌گاه سخنان‌ ضبط‌شده‌ی او در برابر میکروفون رادیو پخش می‌شد.[6] نسخه‌ی انگلیسی این مجموعه گفتارها با عنوان «بشنو آلمان!»[7] در ۱۱۲ برگ منتشر گردید. مجموعه‌ای شامل ۲۵ گفتار که فاصله‌ی زمانی اکتبر ۱۹۴۰ تا اوت ۱۹۴۲ را در بر می‌گیرد.[8] مان در دیباچه‌ی این مجموعه‌گفتارها نوشت: «در زمان جنگ، کلمات مکتوب نمی‌تواند در حصاری که خودکامگان به دور شما کشیده‌اند، رخنه کند؛ بنابراین شادمانم که از فرصتی که سرویس رادیویی بریتانیا در اختیارم نهاده، استفاده کنم …».[9]

بدین ترتیب آلمانی‌ها، یعنی آنهایی که شهامت گرفتن امواج رادیوهای بیگانه را داشتند، می‌توانستند پیام‌های توماس مان را با صدای خودش بشنوند.

حتی شخص پیشوا هم در آلمان شنونده‌ی صحبت‌های توماس مان بود. هیتلر در طی سخنرانی‌اش در یک سالن آبجوفروشی در مونیخ، از توماس مان در زمره‌ی کسانی اسم برد که می‌کوشند مردم آلمان را علیه او و نظامش تحریک کنند. او فریاد برآورد که «این غوغاگران سخت در اشتباهند! مردم آلمان این‌جوری نیستند و مادامی که این طور باشند، خدا را شکر، در امن و امان هستند!»

مان در سپتامبر ۱۹۴۲ در اشاره به همین ماجرا، با بیزاری از شخص پیشوا، می‌گوید: «آن‌قدر پلیدی از این دهان بیرون آمده است که وقتی نام خودم را از زبان او می‌شنونم می‌خواهم بالا بیاورم!»

او بی‌پرده، و با لحنی سرزنش‌آمیز، بر زود‌باوری مردم آلمان، که بخش عمده‌ای از آنان هنوز شیفته و مسحور وعده‌ها و آرمان‌های هیتلر برای آلمان هستند، انگشت می‌نهد و خطاب به آنها می‌گوید: «آنچه بیش از هر چیز باور می‌کنید این است که اگر در جنگ پیروز نشوید ــ یعنی اگر این شیطانی که روحش تسخیر شده را در همه‌حال و تا به‌آخر دنبال نکنید ــ این پایان کار مردم آلمان خواهد بود و تا ابد مغلوب خواهید بود … او این را به شما می‌گوید تا باور کنید که سرنوشتتان به‌شکلی جدایی‌ناپذیر با سرنوشت او گره خورده است.»[10]

«ای اهالی آلمان، خود را نجات دهید! با خودداری از وفاداری و سرسپردگی به خودکامگانی که تنها به فکر خویش هستند نه به فکر شما، خود را از بند بِرهانید.»

توماس مان در اوج پیروزی‌های هیتلر، در وصف او می‌گوید «او نفرت‌انگیزترین چهره‌ای است که تاریخ بر او نور تابانده است[11] … در بهترین حالت، او ابزاری است در دست دینامیسم تاریخ به‌منظور دستیابی به مقاصد و اهدافی که یکسره خارج از آگاهی ضعیف او قرار دارد. وقتی آن مقاصد به انجام برسند، ابزاری که تنها به کار تخریب می‌آید به‌سرعت دور افکنده و فراموش می‌شود. اما روز سقوط او، روزی که دیگر صدای این رذلِ بدسگال در سراسر جهان طنین‌انداز نشود، زمانی که چنگالِ گره‌کرده‌ی این دیوانه، بر نقشه‌ی جهان نکوبد، روز ژرف‌ترین آسودگی و رهایی میلیون‌ها انسان خواهد بود. آن‌گاه مردم، در همه‌جا، با اشک شوق، به‌آغوش یکدیگر خواهند رفت و با طنینِ به‌هم‌خوردنِ جام‌ها، رهایی از این طاعون، و رهیدن از ستم این پست‌فطرت شریر را جشن خواهند گرفت.»[12]

تلنگر به غرور آلمان

مان در مه ۱۹۴۱، در روزهایی که قوای نازی به خاک یونان قدم نهاده بودند به مردم آلمان می‌گوید: «نیک می‌دانم که امروز سخن‌گفتن با شما دشوار است. زیرا رگبار گزارش‌های پیروزی بر شما می‌بارد، درست همان‌طور که بمب‌های آتشین جلادانی که بر شما حکم می‌رانند بر لندن فرو می‌بارد. اما تصاویری که فراچشم شما می‌رقصند، در نظر کسانی که هنوز حس شرافت انسانی را حفظ کرده‌اند، بیم‌آفرین و دهشتناک است: تصویر نابخردانه و انزجارآورِ پرچم مواجِ صلیب شکسته بر فراز کوه المپ!»

او سپس به غرور قوای آلمان تلنگری زده، می‌گوید:

«آیا باد به غبغب می‌افکنید؟ غرور از چه رو؟ یک یونانی در برابر شش هفت نفر از شما می‌ایستد. اینکه او با تَنَش از راه باریک آزادی پاسداری می‌کند شگفت است نه پیروزی شما! آیا در نقشی که طی آن، نمایش تاریخ، شما را به حرکت وامی‌دارد، آسوده خاطرید؟ آن هم در زمانی که حکایت ترموپیل (آوردگاه ایران و یونان) در همان نقطه تکرار می‌شود؟ این بار نیز نبردی علیه یونان است، و اینک شما کیستید؟

 

جهان، نازیسم را تاب نخواهد آورد

در لحظات به‌ظاهر باشکوه پیروزی، و در اوج کامیابی‌های قوای نازی، مان با لحنی جسورانه و پیشگویانه به آنان چنین می‌گوید:

«در این لحظه‌ که اوج سرمستی شماست … به شما می‌گویم که این ماجرا پذیرفتنی نیست … گمان مبرید که حقایقی آهنین از پی‌افکنده‌اید که عالم بشری در برابرش سر فرود خواهد آورد … بشریت نمی‌تواند پیروزی نهایی شر، دروغ و خشونت را بپذیرد و با آن به‌راحتی سر کند. دنیایی که از پیروزی هیتلر برون می‌آید دنیای برده‌داری جهانی است، و فزون بر آن، دنیای بدبینی مطلق، دنیایی که دیگر نمی‌توان در آن به ارتقا و بهترشدن آدمی باور داشت؛ جهانی که یکسره از آنِ شر است و در معرض شرارت قرار دارد. چنین چیزی وجود ندارد؛ جهان چنین چیزی را تاب نخواهد آورد. بشر در برابر دنیای آکنده از ناامیدی از روح و خیرِ هیتلری، سر به شورش خواهد گذاشت و این شورش از هر امر قطعی، قطعی‌تر است. شورشی بنیادین که “حقایق آهنین” در برابر آن چون گچ می‌ماند.»[13] (تأکید از من است.)

در باره‌ی شخص پیشوا و دارودسته‌اش

مصالحه با این آدمِ کلاهبردار ممکن نیست. او به دفعات ثابت کرده که اصلاً شریک مناسبی برای عهدوپیمان‌ نیست. او به‌قدری ابله است که چیزی از وفاداری و ایمان، و از حق و مهربانی نمی‌داند. تنها چیزی که می‌فهمد خشونت است و ناراستی. نه دنیا می‌تواند با او به سر برد و نه او با دنیا.

… به سرچشمه‌ی رژیم نازی بیندیشید. به ابزاری که در مبارزه‌ی بر سر قدرت به‌کار گرفته، به سادیسمی که از طریق آن به اعمال قدرت پرداخته است؛ به فروپاشی اخلاقی‌ای که رواج داده؛ به جنایاتی که مرتکب شده، ابتدا در آلمان و سپس در هر ‌گوشه‌‌ای که ماشین جنگی‌اش آن را با خود بُرده؛ به مجموعه‌ی نمایندگانش، به ریبنتروپ‌ها، هیملرها، اشترایشرها، لای‌ها، گوبلزها، این دروغگوی وراج، و خودِ پیشوا با الهامات شیطانی‌اش …! عجب مجمع‌الوحوشی![14]

 

هیتلریسم، پرش از پنجره

توماس مان میان «ناسیونال سوسیالیسم» و «آلمان» تمایز می‌نهد و می‌گوید: «شما باید نکته‌ای را ثابت کنید که هنوز جهان به‌زحمت آن را باور می‌کند: اینکه ناسیونال سوسیالیسم و آلمان با هم فرق دارند و یکی نیستند.»

با این حال، او جنایت‌کاران نازی را افرادی غیرآلمانی و بیگانه نمی‌شمارد. به باور او، ناسیونال سوسیالیسم از کژراهه‌های فرهنگ آلمانی برون تراویده است. در نتیجه، او این پرسش را در میان می‌نهد که آیا واقعاً می‌توان میان مردم آلمان و قوایی که اینک بر آن تسلط دارند فرق نهاد…؟ او می‌گوید: «تأیید می‌کنم که آنچه ناسیونال سوسیالیسم نامیده می‌شود، ریشه‌های طولانی در زندگی آلمانی دارد و انحرافی بدخیم از ایده‌هایی است که هماره نطفه‌ی تباهی را در خود داشته‌اند، … این ایده‌ها … “رمانتیسیسم” نامیده می‌شدند و گیرایی زیادی برای دنیا داشتند … در واقع، تاریخ ناسیونالیسم و نژادپرستی آلمانی که به ناسیونال سوسیالیسم ختم شد، تاریخی درازآهنگ و بدمنظر است، و خیلی به عقب بازمی‌گردد…»

با این حال، چنان‌که مان می‌گوید، خلط این تاریخ با تاریخ نبوغ آلمانی، … بدبینیِ نابخردانه‌ای است و خطایی است که می‌تواند صلح را به مخاطره بیفکند. او با شوقی وافر به تاریخ فرهنگیِ پرارج میهنش می‌گوید: «من به دوستان خود می‌گویم که باور دارم … آن آلمانی که آنها دوستش دارند، یعنی آلمانِ دورِر، باخ، گوته و بتهوون، عمر بلندتری خواهد داشت تا آلمان دیگر، که به‌زودی نفس‌های آخر را خواهد کشید.»[15]

در اینجا، مان با تعریف لطیفه‌ای، حقیقت مستعجلِ حکومتِ هیتلر و آلمان نازی را بازمی‌نماید. او می‌گوید: زمانی یک فرانسوی مغرض گفته بود که «اگر یک آلمانی بخواهد خوشایند باشد از پنجره بیرون می‌پرد!» به‌همان ترتیب شخص آلمانی وقتی می‌خواهد سیاسی باشد همین کار را می‌کند، منتها با عزمی دیوانه‌وارتر. آلمانی گمان می‌بَرد که برای این مقصود باید از خود انسانیت‌زدایی کند. «هیتلریسم، این پرش هولناک از پنجره، مؤیدِ همین ماجراست.» بدین ترتیب، مان بر خطای راهبردی و سیاسیِ مردم آلمان‌ دست می‌گذارد. مان معتقد است که آلمانی‌ها از این بیم دارند که اگر اربابان جنگی‌شان را رها کنند، همان رنجی را متحمل خواهند شد که نازی‌های فاتح بر سر دیگران می‌آورند: یعنی نابودی!

البته آنها تا حدی حق داشتند چون گوبلز مدام درِ گوش آن‌ها می‌خواند که: «باید پیروز شوید وگرنه نابود می‌شوید! شما فقط دو گزینه پیش رو دارید: پیروزی کامل یا نابودی مطلق!»[16] در حقیقت، انتخاب میان دو شر: یکی بد و دیگری بدتر. گوبلز اما نمی‌گفت که انتخاب «بد» نیز کماکان یک «شر» است. گوبلز این را هم نمی‌گفت که متفقین، سر نابودی ملت‌ها را نداشتند، و این خود دولت‌مردان نازی بودند که عملاً می‌خواستند نوع انسان را از صفحه‌ی روزگار محو کنند.

 

خشونت، نشانه‌ی ناامیدی

بدین ترتیب آلمانی‌ها، یعنی آنهایی که شهامت گرفتن امواج رادیوهای بیگانه را داشتند، می‌توانستند پیام‌های توماس مان را با صدای خودش بشنوند.

مان که طبعاً هنوز از آشوویتس و کوره‌های آدم‌سوزی خبر ندارد، در فوریه‌ی ۱۹۴۲ از «اجساد بادکرده‌ی کودکان گرسنگی‌کشیده‌ی لهستان و پیکر هزاران هزار یهودی که در گتوی ورشو بر اثر تیفوس، وبا و سل جان باخته‌اند و دسته‌جمعی در گورهای مشترک انداخته شده‌اند.»[17] گزارش می‌دهد.

او طی ماه‌های بعد، رفته‌رفته از برخی جنایت‌های مقدماتی هولوکاست باخبر می‌شود و در جون ۱۹۴۲ می‌گوید: در یکی از برنامه‌های قبلی … در مورد جنایات شرم‌آور نازی‌ها حرف زدم و گفتم که چهارصد جوان هلندی یهودی را به آلمان آورده‌اند تا در آنجا با گاز سمی بکشند. الان غیرمستقیم از هلند باخبر شدم که برآورد من نصف اندازه‌ی واقعی بوده است … این نشان می‌دهد که سبعیت نازی‌ها، همیشه از آن چیزی که به آنان نسبت داده می‌شوند، پیشی می‌گیرد.

او بر همین قیاس، حدس می‌زند که جنایت‌های هولناک‌تری باید انجام شده باشد که می‌گوید: «هنوز بدترین‌ها، پشت سر حقیقت، در نیمه‌راهند.»[18]

او در جای دیگر می‌گوید: «نمی‌توانم از این بیانیه‌ی اتراق‌گاه رسمیِ نازی‌ها بگذرم که فرانسه را هدف گرفته است: “پاریس به دست ما به لوناپارک تبدیل خواهد شد، و فرانسه، در مجموع، به روسپی‌خانه و باغ سبزیجات اروپای آلمانی مبدل خواهد گردید.” … آیا خشونتی بی‌شرمانه‌تر از این وجود دارد؟ … البته ذکاوت اروپایی مانع “نظم نوینی” خواهد شد که بر چنین رذالتی بنا شود.»[19]

او همچنین به سخن روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا، استناد می‌کند که گفته بود: قتل اسرای فرانسوی به‌دست آلمانی‌ها، کار مردانی است که در اعماق قلب خود می‌دانند که نمی‌توانند پیروز شوند. در حقیقت، در سراسرِ جنگِ نازی‌ها، این نشانه‌ی ناامیدی دیده می‌شود. خشونت همیشه حاوی عنصری از ناامیدی است. در واقع، عنصر غالب در آن است.[20]

 

خطاب عتاب‌آمیز به شخص هیتلر

در سال‌های آینده، پیش از آنکه عذاب بر سر هیتلر فرود آید، این فریاد را بلندتر خواهیم شنید که حتی اکنون نیز سعی می‌کند کار خود را با آن توجیه کند: «هرگز چیزی جز عظمت آلمان نخواسته‌ام!» و چه کسی را بر این گفته‌ گواه می‌گیرد؟ خداوند متعال! این بی‌خداترین مخلوقات، که هیچ نسبتی با خداوند ندارد جز آنکه تازیانه‌ی او باشد، آن‌قدر وقاحت دارد که از خداوندی یاری می‌جوید که میلیون‌ها قربانیِ شکنجه‌شده‌ به‌دست او به درگاهش می‌نالند. نام خدا را بهر ما بگذار ای پست‌فطرت، تا بتوانیم از اعماق قلبمان بگوییم: خدایا، او را نابود فرما!»[21]

 

نابخردی نازی‌ها

در گفتار مورخ آوریل ۱۹۴۲ مان با اشاره به‌ بمباران زادگاهش لوبک توسط متفقین می‌گوید: «روزنامه‌های سوئدی می‌نویسند که احتمالاً خانه‌ی به‌اصطلاح بودنبروک‌ها، یعنی خانه‌ی آبا و اجدادی من، ویران شده است و جراید آمریکا در این باره از من می‌پرسند … برای بسیاری از افرادی که خارج از آلمان هستند، خواندن نخستین رمان من (بودنبروک‌ها) باعث شده که لوبک، نام این خانه را در ذهن آنان تداعی ‌کند، و وقتی لوبک بمباران شد سریع یاد آنجا افتادند. البته در خود شهر مدت‌هاست که آنجا را خانه‌ی بودنبروک نمی‌نامند. چون نازی‌ها از بس که خارجی‌ها سراغ آنجا را می‌گرفتند نامش را به «خانه‌ی وولن‌وبِر» تغییر دادند. این اوباش ابله نمی‌دانند که خانه‌ای که سردرِ دوشیب‌ِ روکوکو‌ی آن از سده‌ی هجده حکایت می‌کند، هیچ ربطی به شهردار بی‌کله‌ی سده‌ی شانزده ندارد. یورگن وولن‌وبر طی جنگ با دانمارک صدمات فراوانی به شهر خود وارد ساخت. در نتیجه، اهالی لوبک با او همان کاری را کردند که احتمالاً آلمانی‌ها روزی با کسانی که آنها را به‌سوی جنگ کشانده‌اند خواهند کرد: اعدامش کردند!»[22]

 

هشدار به مردم آلمان و آینده‌ی خطیر آنان

مان در پیام اوت ۱۹۴۱، زمانی که چندی است جنگ به خاک شوروی کشیده شده، می‌گوید: «اگر جنگ یکی دو سال دیگر طول بکشد، بسیاری از مردم آلمان با مصائب دهشتناکی روبرو خواهند شد … آلمانی‌ها نگذارید که کار به آنجا برسد! شما خودتان باید پایه‌های حکومت فرومایه و خفت‌باری را که به حکم بخت نامراد به پنگالش گرفتار آمده‌اید، بلرزانید.»[23]

«… هیتلر بدون یاری شما نمی‌تواند به جنگ ادامه دهد؛ پس حمایت خود را از او دریغ دارید و از یاری‌‌اش دست بکشید! برای آینده فرق بزرگی خواهد داشت که شما آلمانی‌ها، این مرد وحشت، یعنی هیتلر را خودتان از میان بردارید یا آنکه این کار به‌ناچار از بیرون محقق شود.»

مان به مردم آلمان در مورد چهره‌ی آنان پس از جنگ و جایگاهشان در میان ملت‌های جهان هشدار می‌دهد: «پس از این جنگ، هر آلمانی‌ با کدامین چهره، خود را در جامعه‌ی انسانی نشان خواهد داد؟ شنوندگان آلمانی! مادامی که ملت ما نپذیرد که ملتی است همانند مردمان دیگر، با محاسن و معایبی به‌همان اندازه بزرگ، در معرض خطر سرنوشت هولناک مطرودشدن قرار دارد.»[24]

 

پیامدهای گفتارهای رادیویی توماس مان

با توجه به آنکه آلمانی‌ها در خفا به رادیو بی‌بی‌سی گوش می‌دادند به‌درستی مشخص نیست که این سخنرانی‌ها در آن زمان چه اثراتی داشته و تا چه حد مقاومت مردم آلمان را در برابر رژیم نازی برانگیخته است. اما از آنجا که به‌باور برخی، توماس مان، در خلال سال‌های جنگ، «مهم‌ترین صدای آلمانی در تبعید» و نماد «آلمان دیگر» بود، نمی‌توان تأثیر این گفتارها را دست‌کم گرفت. کافیست که از چشم دشمن به قضیه بنگریم: نازی‌ها برنامه‌های رادیویی توماس مان را تهدیدی جدی می‌دانستند. در مارس ۱۹۴۱، وزارت تبلیغات آلمان به تمام روزنامه‌های کشور دستور داده بود که «به‌سخنرانی‌های توماس مان … حمله‌ی جدلی کنند.»[25]

یوزف گوبلز نیز که سابقاً از ستایندگان بودنبروک‌ها بود و امید داشت که نویسنده‌ی آن را به‌ نازیسم جذب کند[26]، در خاطرات خود، دست‌کم پنج بار به گفتارهای رادیویی مان اشاره داشت. از جمله، در ۶ آوریل ۱۹۴۲ نوشت: «توماس مان در رادیوی انگلیسی، سخنانی گفت پُر از چرندترین‌ حرف‌هایی که آدم می‌تواند فکرش را بکند. اینکه دشمنان ما جرئت می‌کنند از این به‌اصطلاح غول روشنفکری فاسدِ جمهوری آلمان مثل سخنگویی برای آینده‌ی آلمان استفاده کنند، تنها ثابت می‌کند که چه ضلالتِ ذهنی عمومی در ورای آن شبکه‌ی ]رادیویی[ وجود دارد.»[27] نوشته‌ی گوبلز اما نکته‌ی دیگری را نیز ثابت می‌کرد: توماس مان درست به هدف زده بود. گفتارهای او نشان داد که چگونه محتوای درست و نزدیک به حقیقت، وقتی در فُرم و قالبِ ادبیات و سنتی ریشه‌دار، ارائه شود تا چه میزان می‌تواند بر اذهان رخوت‌زده، ترس‌خورده و منفعل اثر بگذارد. هر چه باشد او بر خلاف نازی‌ها، که نه ریشه‌ای داشتند و نه آینده‌ای، وارث سنت دیرینِ ادبیِ آلمان بود. بی‌جهت نبود که برتولد برشت در وصف او گفته بود:

«هر گاه با توماس مان مواجه می‌شوم، سنت سه‌هزار ساله با تبختر به من می‌نگرد.»[28]


[1] کاتیا مان (۱۴۰۳) خاطرات نانوشته‌ی من. ترجمه‌ی علی اسدیان. انتشارات کتاب دیدآور، صص ۱۱۸ و ۱۱۹.

[2] Sarah Bakewell (2023) Humanly Possible: Seven Hundred Years of Humanist Freethinking, Inquiry, and Hope. New York: Penguin Press, Chap.11.

[3] ایان کرشاو (۱۳۹۶) آدولف هیتلر. ترجمه‌ی محسن عسکری جهقی. نشر ثالث،ج ۱، ص ۶۶۴.

[4] توماس مان (۱۳۵۷) مقالات توماس مان: گوته، تولستوی، فروید، واگنر. ترجمه‌ی ابوتراب سهراب. شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، ص ۲۸۷. و نیز بنگرید به:

Thomas Mann (1948) Essays of Three Decadeds. Translated from the German by H.T.Lowe-Porter. New York: Alfred A. Knopf p.346.

[5] Listen, Germany! p.v.

[6] Tobias Boes (2019) Thomas Mann’s War: Literature, Politics, and The World Republic of Letters. Cornell University Press, P.168.

[7] Listen, Germany!

[8] در سال ۱۹۴۳، برگردان انگلیسی این ۲۵ گفتار طی مجموعه‌ا‌ی با عنوان Listen, Germany! (بشنو آلمان!) به چاپ رسید. در سال ۱۹۴۵مجموعه‌ی دوم و گسترش‌یافته‌ی همین سخنان، شامل ۵۵ گفتار که پیام‌های توماس مان را تا مه ۱۹۴۵ در بر می‌گرفت، به‌زبان آلمانی و با عنوان Deutsche Hörer! (شنوندگان آلمانی) به چاپ رسید.

[9] Listen, Germany! pp.3-4.

[10] Ibid, p.14.

[11] Ibid, p.28.

[12] Ibid.

[13] Listen, Germany! p.33.

[14] Ibid, p.40.

[15] Ibid, pp.44-45.

[16] Ibid, pp.48-49.

[17] Ibid, p.76.

[18] Ibid, p.98.

[19] Ibid, pp.51-52.

[20] Ibid, p.55.

[21] Ibid, pp.67-68.

[22] Ibid, pp.86-87.

[23] Listen, Germany! pp.43.

[24] Ibid, p.78.

[25] Winfrid Halder (2002) Exilrufe nach Deutschland: Die Rundfunkreden von Thomas Mann, Paul Tillich und Johannes R. Becher 1940–1945. Berlin: LIT-Verlag, p.304, as cited in Thomas Mann’s War, p.175.

[26] ibid, p.85.

[27] Joseph Goebbels (2013) Die Tagebücher von Joseph Goebbels. Munich: Institut für Zeitgeschichte, as cited in Thomas Mann’s War, p.175.

[28] از نامه‌ی مورخ ژوییه/اوت ۱۹۴۱ برتولت برشت به کارل کُرش؛ مندرج در: Thomas Mann’s War, p.19.