محمد بلوری روزنامهنگار پیشکسوت در شماره امروز روزنامه «ایران» در مورد قتل های زنجییره ای و قتل و غارت اموال مردم پس از انقلاب نوشته است:
یکی از خبرنگاران ما گزارش داده بود در عمارت باشکوه القانیان، ثروتمند معروف (بناکننده ساختمان پلاسکو) گنجینهای از آثار بینظیر باستانی و مجموعهای از مجسمهها و شمشیرها، کتبیهها و هدایایی که امپراطوران اروپایی به شاهان صفوی و قاجار اهدا کرده بودند، نگهداری میشد که حتی برخی از آنها قابل ارزشگذاری نبودند. بسیاری از این آثار پس از سرقت به مجموعهداران خارجی فروخته شد که از ایران خارج کردند. یکی از این افراد، اسماعیل افتخاری معروف به اسمال تیع زن بود که با ورود به کمیتههای انقلاب اسلامی، به فرماندهی کمیته منطقه ۱۲ انقلاب رسید. (عکس بالا)
اسماعیل افتخاری پس از انقلاب ابتدا با راهاندازی گروهی بهنام «گروه ضربت» جنوب تهران با عنوان مبارزه با افراد ضد انقلاب و ساواکیها به خانهها، فروشگاهها و شرکتهای مختلف حمله میکردند و ضمن دستگیری افراد، اقدام به چپاول اموال دیگران میکردند تا اینکه با تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی وارد این نهاد انقلابی شد و پس از مدتی بهعنوان نخستین فرمانده کمیته انقلاب منطقه ۱۲ تهران منصوب شد که فعالیتش در کمیتهها تا سال ۶۴ ادامه داشت.
مادری در باره اتفاقی که برای دختر جوانش افتاده بود، گفت: یک روز ظهر هر چه منتظر ماندم که دخترم از مدرسه به خانه برگردد، خبری از او نشد. با مدرسهاش تماس گرفتم، گفتند که دخترم یلدا با دیگر بچهها مدرسه را ترک کرده. سابقه نداشت دخترم بیخبر از من با دوستانش جایی برود. دلم به شور افتاده بود. به خانه آشنایان و هر دوستی که میشناختم، سر زدم اما هیچ کس خبری از یلدای من نداشت. بعد با کلانتریها و بیمارستانها تماس گرفتیم، حتی به پزشکی قانونی سر زدیم ولی بیفایده بود. آن شب از دلشوره و اضطرابی که داشتم، تا صبح خوابم نبرد. خلاصه کنم ۶ شبانهروز خواب و خوراک نداشتم. کارم گریه بود و چشمم به در که تنها جگرگوشهام کی پیدا میشود. شش شبانهروز روزم با اشک و آه و انتظار گذشت تا اینکه دخترکم با حال پریشانی به خانه برگشت.تعریف کرد موقع ظهر که از مدرسه به خانه برمیگشتم، در میدان (هفت تیر) ماشین کمیته جلوی پایم ترمز کرد.فرمانده کمیته پیاده شد و به بهانه اینکه با ضد انقلاب رابطه دارم، من را سوار ماشین کرد و گفت که باید از من بازجویی شود اما به این بهانه من را به خانهای برد. در آنجا با دو تای دیگر بساط عیش و عشرت راه انداختند و آزار و اذیتم کردند. بعد از این مدت هم همین فرمانده من را آورد و در همان میدان پیادهام کرد که به خانهمان برگردم.
یکی دیگر از شاکیان، زن جوانی بود که گفت: اسماعیل میخواست به زور قطعه زمینی را در شمال که متعلق به شوهرم بود، تصاحب کند اما وقتی با مخالفت شوهرم روبهرو شد، تصمیم به انتقام از ما گرفت. در مهرماه سال ۷۰ یک شب من و شوهرم از میهمانی به خانه برگشته بودیم که دیدم برق قطع شده. شوهرم به زیرزمین رفت تا کنتور برق را ببیند اما به محض زدن کلید برق، ناگهان با انفجار گاز، خانهمان آتش گرفت که من و شوهرم دچار سوختگی شدیدی شدیم. من با ۶۵ درصد سوختگی جنینی را که در شکم داشتم، سقط کردم و شوهرم جانش را از دست داد. کارشناسان گاز پس از بازبینی محل، تشخیص دادند که به طور عمدی گاز در خانه متراکم شده و انفجار رخ داده است. پس از مدتی، یکی از همدستان سابق اسماعیل افتخاری با من تماس گرفت و گفت اسماعیل افتخاری یکی از عواملش را فرستاده بود تا شیر گاز را در زیرزمین دستکاری کنند.