Return to آرشیو نشریه آزادگی

نشریه ازادگی – شماره 237


تصویر روی جلد

تصویر پشت جلد

مدیرمسئول و صاحب امتیاز:

  • منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei

همکاران:

  • جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
  • ن. سادات N. Sadat
  • سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
  • سمیه علیمرادی    Somayeh Alimoradi

یادآوری:

  • آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
  • نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.

فهرست مطالب:

 حزب توده بزرگترین لطمه روس‌ها به ما بود احمد شاملو
 قتلهای زنجیره ای پاییز 77 مریم مرادی
 محدودیتهای امنیتی در ایران بنام دین حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی
 سانسور میکروب اندیشه و فرهنگ است  جمشید غلامی سیاوزان
 مطبوعات در حكومت ولايت فقيه  سید ابراهیم حسینی
 وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد، بخش 2 اندیشه پویا
 زبان مادری در تنوع اتنیکی ایران سهیلا مرادی
تغییرات اقلیمی جهان و تاثیرات آن بر ایران سمیه علیمرادی
نگاهی اجمالی به وضعیت حقوق بشر ایران در شهریور ۹۴ سید ابراهیم حسینی

حزب توده بزرگترین لطمه روس‌ها به ما بود
احمد شاملو

تاریخ ایرانی: برگرفته از هفته‌نامه «تهران مصور» – ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
نه برای نسلی که من از آنم، که برای نسل قبل و بعد از ما نیز، شاملو چیز دیگری بود و هست. ما در کلام او والایی اندیشه آدمی را پیدا کردیم. در صدایش عشق به آزادی را شنیدیم. او با جسم بیمارش که بار ۳۵ سال مبارزه را با خود می‌کشد، مبارزه می‌کند. ما منطق سر خم نکردن را در محضر او آموختیم که به هیچ بهانه‌ای به تسلیم رضایت نمی‌داد. شعر او، حتی شعرهای عاشقانه «الف. بامداد» نیز سرشار از روحیۀ مقاوم اوست. برای او توقف مرگ است. او در اعتراض می‌زید. در فریاد خانه دارد. برایش آدمیزاد یعنی آنکه معترض است و آنکه آرام نمی‌گیرد. سراپا محبت است، چنان که سال‌ها اگر او را نبینی، دیگر بار چون روزهای نخستین آشنایی است. مهربان و گرم و دوست‌داشتنی. بیشترین سرودها و تجلیل‌ها در کلام والایش، که اوج شعر معاصر ایران است، از انسان است، شعر برایش وسیله‌ای برای انسانی‌تر دیدن انسان، همچنان که عشق.
احمد شاملو، تنها برای من نیست که چنین است، نوجوانانی که امروز سالخورده‌اند، نسلی که اینک در پایان راه عمر است، او را به یاد دارد که زندان‌ها را درنوردیده، جوانی را در بند گذرانده و به قول خودش بعدها نیز در زندان بزرگی زیسته است، اما هیچ‌گاه او با احساس یک زندانی زندگی نکرده است. اندیشه دور پرواز و ذهن متعالی‌اش با پشتوانه فرهنگی ارزنده و گرانقدر، از او موجودی ساخته است که کلامش فخر کلام فارسی است. هر چند جمله که می‌گوید مثلی، تشبیهی، اشارتی و کنایتی دارد که همه ریشه در فرهنگ توده دارد. در حرف‌هایش و نوشته‌هایش زندگی جاری و مدومی دارد. با او ساعت‌ها می‌توان نشست و گفت و شنید. چنین کردیم. ساعت‌ها به گفت‌و‌شنودی نشستیم، باری، برای من که سال‌های سال او را با عشق تمام، با شیفتگی تمام شنیده‌ام این بار نیز چیزها داشت، صد بار دیگر نیز، اگر بنشینیم، چنین است، چیزها دارد که باید یاد بگیریم.
شب‌های گفت‌و‌شنود ما را گاه صدای تیری می‌برید. و چون سخن از امروز و انقلاب و … داشت گلوله‌ها در زمینۀ صدایش می‌نشستند که چون موسیقی آرام و پرخروشی بود، مثل بتهوون، مثل حافظ. اما، او بی‌نیاز از تعریف من است، او برای نسل ما همه چیز است. پس از سقوط رژیم سابق، چهره‌های عجیب و غریبی ظاهر شدند که نامشان برای ملت آشنا نبود. این‌ها بیشتر کسانی هستند که بیرون از ایران فعالیت داشته‌اند، حوالی کاخ سفید و زیر نظر پلیس آمریکا تظاهراتی با روی پوشیده علیه رژیم شاه داشته‌اند، و اینک که با جلال و جبروت و پس از آنکه ملت ۵۰ هزار کشته داد و همین کشته‌ها راه بازگشت آن‌ها را هموار کرد، به وطن بازگشته‌اند. آن‌ها را که سال‌ها در این زندان بزرگ زیسته‌اند، قبول ندارند، آن‌ها انقلابیون روزهای آخرند، در دو سال و نیمی که دور از وطن می‌زیستند، با هیچ‌کدام این‌ها برخورد داشته‌اید؟
ناچار! و آن هم چه چهره‌هایی، و میان این چهره‌ها چه رشته‌های تار عنکبوتی مرموزی! آشنایی با بعضی از این چهره‌ها در شرایطی صورت می‌گرفت که قابل تأمل بود. مثلا قیافه ملیح آقای قطب‌زاده را اولین بار اواخر زمستان ۵۶ زیارت کردم. در برنامه «۶۰ دقیقه» که کم و بیش پربیننده‌ترین برنامه یکی از کانال‌های تلویزیونی سراسری آمریکا است و در اهمیت آن همین بس که ساعت پخشش هشت شب یکشنبه است.
برنامه حکایت از آن می‌کرد که شاه و ساواک مخوفش آدمکش ویژه‌ای را استخدام کرده به پاریس فرستاده‌اند، با پاسپورت مخصوص و دعای زبان‌بند و آلات و ادوات ناریه، تا یکی از سرسخت‌ترین دشمنان رژیم را از سطح زمین براندازد. آدمکش ویژه نام سینمایی ویژه‌ای داشت که بینندگان محترم را سخت تحت تأثیر قرار می‌داد. اگر اشتباه نکنم، این نام ویژه خان پیرا یا پیراخان بود. جالب اینکه هیات ظاهری او هم کاملا با نقش سینماییش تطبیق می‌کرد: قیافه‌ای داشت کم و بیش شبیه فرانکشتین، و یک پایش هم از زانو تا نمی‌شد یا کوتاه‌تر از پای دیگرش بود و فی‌الواقع قاتل خون‌آشام داستان هیچکاکی «مردی که می‌لنگید» را به یاد می‌آورد. گیرم سناریوی فیلم ناگهان از وسط کار منحرف می‌شد و داستان سراسر زد و خورد و قتل و جنایتی که اجزایش با این دقت فراهم آمده بود ناگهان سانتی‌مانتال از آب در می‌آمد: آدمکش ساواک، پس از تمهید همه مقدمات، از مشاهدهٔ دشمن سرسخت رژیم گرفتار رقیق‌ترین عواطف بشردوستانه می‌شد، دست و پایش به لرزه می‌افتاد، به جوانی و جهالت «هدف متحرک» رحمش می‌آمد و طی مراسم سوزناکی آلات و ادوات قتل را با یک شاخه گل سرخ در یکی از کافه‌های پاریس تسلیم او می‌کرد (البته در برابر دوربین خبرنگار!). نات خارجی برنامه این‌هاست:
۱-‌ از مخالفان رژیم که در دسترس ما بودند کسی این «سرسخت‌ترین دشمن رژیم شاه» را نمی‌شناخت. فقط یک نفر اظهار داشت که آقا از چپ‌نماهای ایام صباوت بوده که هشت، نُه سال پیش، به دلیل کشف روابطش با سازمان سیا از کنفدراسیون دانشجویان اخراج شده است.
۲- در آن ایام و تا دو سال بعد از آن، وسایل ارتباط جمعی آمریکا کلمه‌ای در مخالفت با رژیم شاه پخش نمی‌کردند. حتی چند ماه بعد، پاسخی که من به مقاله توهین‌آمیز فریدون هویدا (منتشر شده در نیویورک‌تایمز) نوشتم، علی‌رغم کوشش من و دوستانم و توصیه‌هایی که چند نویسندۀ سرشناس به سردبیر روزنامه کردند به چاپ نرسید، و هنگامی که ناگزیر خواستیم آن را به صورت آگهی چاپ کنیم برای آن چند هزار دلار (مبلغش به خاطرم نیست) حق‌الدرج مطالبه کردند که سنگ بزرگ بود و علامت نزدن. در چنین شرایطی پخش یک چنان برنامه‌ای در آن ساعت و با آن محتوا از شبکۀ سراسری آمریکا به شدت «بو می‌داد». کسانی بی‌درنگ گفتند که برای آینده انقلابی رئیس‌جمهور می‌تراشند، و کسان دیگری به یاد اوایل کار آخوند بی‌سر و پایی به نام سید ضیاءالدین طباطبایی افتادند و گفتند کار شاه ساخته است! بله. چهره‌های به راستی عجیب و غریب! فی‌المثل یک روز آقای رالف شانمن در رکاب حضرت بابک زهرایی سرافرازم کرده بود که مرا به لزوم همکاری با آقای دکتر براهنی مجاب کند. البته تا این جای مسئله قابل قبول است، چون که آقای شانمن از همکاران مؤثر گروه «کیفی» بود، و آقای براهنی رئیس افتخاری آن (توضیحا عرض کنم «کیفی» از حروف اول «کمیته برای دفاع از آزادی هنر و اندیشه در ایران» ترکیب شده بود). چیزی که به قول جاهل‌ها «توی کت آدم نمی‌رفت» وساطت آقای زهرایی بود که چندی پیش از آن، با کمک دوست بسیار عزیز من نعمت جزایری کشف کرده بود که آقای دکتر براهنی مرا به انجمن بین‌المللی قلم «رئیس سابق ادارۀ سانسور» معرفی کرده و از این طریق باعث به هم خوردن سخنرانی من در یکی از مهم‌ترین جلسات روشنفکری نیویورک شده است! ـ خوب، و حالا رالف شانمن را آورده بود که مرا به همکاری با دکتر براهنی و کمیتۀ کیفی متقاعد کند!
یک سال بعد اتفاق جالب‌تری افتاد: پروفسور کلینتون (از دانشگاه پرینستون) به من اطلاع داد که چند تن «آمریکایی خوب» می‌خواهند برای بررسی جریاناتی که در ایران آغاز شده به ایران بروند. فلان روز برای مطالعه در این امر جلسه‌ای تشکیل می‌شود و از من مصرا خواسته‌اند شما را در جریان بگذارم و به حضور در آن جلسه دعوت کنم.
ـ جلسه در کجا تشکیل می‌شود آقای کلینتون؟
ـ در منزل رالف شانمن.
ـ پس لابد مربوط به فعالیت‌های «کیفی» است.
ـ اوه، نه، کیفی را فراموش کنید. از ایرانی‌ها فقط شما هستید. جلسه مربوط است به چند «آمریکایی دوستدار ایران».
رفتیم. آدم‌های مشکوکی بودند که خوشبختانه در همان لحظات اول مچشان باز شد، زیرا پروفسور «ریچارد فالک» (که سرشناس‌ترین فرد جمع بود و او را به عنوان رهبر جنبش جوانان مخالف با جنگ ویتنام معرفی می‌کردند و این خودش مهم‌ترین سندی بود که او را به همدستی با بوروکراسی رسوای آمریکا متهم می‌کرد) احمقانه خودش را لو داد. معلوم شد از دوستان نزدیک سید حسین نصر است و دو ماه قبل در اسپانیا با او دیداری داشته و از طرف او و دولت علیه به ایران دعوت شده (لابد برای تهیهٔ گزارش از جو انقلابی ایران!).
من بی‌معنی بودن ترکیب هیاتی را که قرار بود به ایران سفر کنند خاطرنشان کردم و گفتم در ایران هیچ کس حاضر نخواهد شد با این افراد سخن بگوید و خود آن‌ها هم طی هفتۀ بعد به این بهانه که «رهبر جنبش جوانان مخالف جنگ» می‌ترسد به ایران برود و منصرف شده است، قضیه را مختومه اعلام کردند (و در واقع به این دستاویز مرا از تعقیب قضیه مانع شدند).
اما نکتهٔ مهم‌تر حضور جوانی ایرانی بود در این جمع، که در راه بازگشت با من به خانۀ آمد. او یکی از فعالین کنفدراسیون در شاخه مائوئیست‌ها بود که از سرسخت‌ترین مخالفان گروه کیفی بودند و آن‌ها را به محافل عمومی خود نیز راه نمی‌دادند و هر جا سر و کلۀ براهنی آفتابی می‌شد کاسه کوزه‌اش را به هم می‌ریختند. او به من توضیح داد که از طرف سازمان خود مأمور کار کردن با این «آمریکایی‌های دوستدار ایران» است. (قیافۀ رالف شانمن و بابک زهرایی از جلو نظرم دور نمی‌شد!)
چندی بعد مرا برای ایراد سخنرانی برای «آمریکایی‌های ایران‌دوست» به واشینگتن دعوت کردند. اینکه من چه داشتم به این دوستداران مشکوک ایران بگویم مسئله دیگری است و نوار آن سخنرانی هم موجود است، اما نکتۀ جالبی که می‌خواهم بگویم آشنا شدن من بود با یکی از آن به قول شما «چهره‌های عجیب و غریب!» یکی، دو ساعت بیش از شروع برنامه، ما را به خانۀ یکی از آن «آمریکایی‌های خوب» بردند که با «دیگران» آشنا بشویم. صاحبخانه یکی از «ایران‌شناسان فارسی‌دان آمریکایی» بود. جوان کنفدراسیونی در آنجا بود و یک ایرانی دیگر که ظاهرا از روز قبل مهمان آن ایران‌شناس بود و رفتاری عشوه‌آلود داشت و در اتاق‌ها با جوراب می‌گشت و پیدا بود که «خانه خودی» است و هنگامی که ما را به هم معرفی کردند دهانم از حیرت باز ماند. اسم شریف حضرتش دکتر یزدی بود، کسی که چند بار دیگر حرفش را شنیده بودم و همیشه شیخی قشری و اهل پاکی نجسی ازش در ذهنم ساخته شده بود. اینکه زن من مجاور ایشان نشسته بود و پس از چند لحظه با نفرت چای خود را عوض کرد. آن قدر مرا متعجب نکرد که دریافت این واقعیت که تدارک‌کنندۀ این کنفرانس با شرکت آقای دکتر یزدی (مذهبی؟) و دوستان آمریکایی (سیا؟) و همرزمان رالف شانمن (کیفی؟)، درست همان شاخۀ کنفدراسیون (مائوئیست؟) است! می‌بینید که چهره‌ها واقعا عجیب و غریبند و عجیب غریب‌تر از آن‌ها رشته‌های تار عنکبوتی در ظاهر غیرقابل تشخیص است که آن‌ها را به یکدیگر می‌پیوندد.
ماجرای جواب هویدا
به دو قضیه اشاره کردید، یکی مقالۀ فریدون هویدا و یکی معرفی کردن شما به عنوان رئیس ادارۀ سانسور در ایران. توضیح می‌دهید؟ یک ماهی از رسیدن من به آمریکا نگذشته بود که یک روز دوست من احمد کریمی خبر داد که آقای مندلسون ـ دبیر اجرایی انجمن جهانی قلم ـ از نیویورک تلفن زده، نسبت به من اظهار لطف فراوان کرده، پیغام داده است که اگر در امر اقامتم در آمریکا با اشکالاتی مواجه شدم می‌توانم روی اقدامات و یاری‌های مؤثر این انجمن و نویسندگان سرشناس آمریکا عمیقا حساب کنم، و غیره و غیره، و بالاخره آقای مندلسون گفته است که روز دوشنبه دوازدهم آوریل، در سالن بزرگ مادیسون اسکوایر نیویورک به مناسبت اهدای جوایز سالیانۀ کتاب مراسم مفصلی برپاست که در آن بسیاری از روشنفکران آمریکا حضور خواهند داشت و جریان آن را تلویزیون‌ها و فرستنده‌های رادیویی پخش می‌کنند و روزنامه‌ها می‌نویسند و به همین دلیل انجمن جهانی قلم از من دعوت کرده است که از این فرصت برای افشای اختناق سیاسی و فرهنگی در ایران استفاده کنم. فرصت مغتنمی بود. سر فرصت دست به کار تهیۀ مطلبی شدم که کریمی وقت زیادی صرف ترجمۀ آن کرد و آماده شدیم که از تریبون انجمن جهانی قلم لگد جانانه‌ای نثار رژیم شاه کنیم که در آن تاریخ در اوج قدرت ابلیسیش مستقر بود. اما روز جمعه نهم آوریل کریمی پیش من آمد با دل و دماغ سوخته که مندلسون امروز صبح تلفن کرد، و این بار به خلاف دفعه قبل لحنی سرد و بی‌محبت داشت، و گفت که چون تا این ساعت متن سخنرانی را به دبیرخانه انجمن نداده‌اید ناچار دعوتمان را پس می‌گیریم (در صورتی که مطلقا چنین قراری نداشتیم).
مدتی از این جریان گذشت تا آنکه ناگهان یک روز دیدیم فریدون هویدا ـ نمایندۀ شاه در سازمان ملل ـ مقاله‌ای در نیویورک‌تایمز سر قلم رفته است تحت این عنوان که «عقربه‌های حقوق بشر در همه جای دنیا ساعت واحدی را نشان نمی‌دهد» و در آن نوشته است که «مردم آمریکا نباید خیال کنند برداشتی را که از حقوق انسانی دارند می‌توان به کشورهای عقب‌مانده‌ای نظیر ایران هم تعمیم داد. آمریکایی‌ها باید بپذیرند که مثلا در ایران که غالب مردم بی‌سوادند، مسئله آزادی قلم، به عنوان یکی از آزادی‌هایی که در اعلامیۀ حقوق بشر تصریح شده، عملا منتفی است» و خزعبلات دیگری از این قبیل…
من بی‌درنگ به این مقاله که در آن به همۀ مردم ایران توهین شده بود جوابی نوشتم که باز زحمت ترجمۀ آن به انگلیسی به گردن کریمی افتاد، و آن را تسلیم سردبیر روزنامه کردیم و همۀ دوستان دست به کار شدند تا از هر طریقی که می‌توانند روزنامۀ نیویورک‌تایمز را برای چاپ آن زیر فشار بگذارند، و از آن جمله نعمت جزایری (دبیر کمیتۀ «کیفی» که بدون در نظر گرفتن اختلافاتمان در عقاید اجتماعی و فعالیت‌های سیاسی، روابطی بسیار صمیمانه با هم داشتیم و من به راستی مدیون محبت‌های بی‌دریغ او هستم) برای این امر به انجمن جهانی قلم رفته بود تا مساعدت آن‌ها را هم برای چاپ این مقاله جلب کند.
نزدیک ظهر بود که نعمت از نیویورک تلفن کرد. بسیار عصبانی بود و گفت «به موضوع مهمی پی برده‌ایم که باید بنشینیم و درباره‌اش تصمیم بگیریم. من و بابک (زهرایی) الان راه می‌افتیم.» منتظر ماندم تا آمدند. با قیافه‌های گرفته و حالتی از رو رفته. و رسیده و نرسیده نعمت وارد اصل مطلب شد که: «می‌دانی علت فسخ دعوت انجمن قلم برای سخنرانی در مراسم اهدای جوایز کتاب چه بوده؟» ـ گفتم: «لابد محذوری برایشان وجود داشته.» ـ گفت: «نه !امروز پیش از ظهر من به دیدن مندلسون رفتم و از او خواستم که از طرف انجمن، موقعیت ادبی تو را در ایران برای سردبیر نیویورک‌تایمز شرح بدهد و چاپ مقاله‌ات را توصیه کند. مندلسون با شنیدن اسم تو ناراحت شد و از اینکه ناگزیر بوده جلو آن برنامه را بگیرد اظهار تأسف کرد و شرح داد که ظهر جمعه نهم آوریل براهنی رفته پیشش، و بسیار عصبانی بود که چرا او را برای این سخنرانی دعوت نکرده‌اند، و به مندلسون گفته است آیا شما که به شاملو گفته‌اید بیاید در مورد سانسور و اختناق حاکم بر ایران حرف بزند می‌دانید که او خودش تا دو ماه پیش در ایران رئیس اداره سانسور بوده؟ ـ مندلسون که از شنیدن این خبر جا خورده بود، پس از رفتن براهنی سعی می‌کند به نحوی با کسانی که تو را بهتر می‌شناختند تماس بگیرد. به دکتر بیمن، پروفسور کلینتون، دکتر هلمان و آرتور میلر تلفن می‌کند ولی هیچ کدامشان را گیر نمی‌آورد و چون فردا و پس‌فردایش هم تعطیلات آخر هفته بود ناچار به کریمی اطلاع می‌دهد که قضیه منتفی است و آن بهانه را عنوان می‌کند، ولی روز دوشنبه در مادیسون اسکوایر وقتی موضوع را با هلمان و به خصوص با آرتور میلر که قرار بوده تو را به حضار معرفی کند در میان می‌گذارد، متوجه می‌شود که از براهنی رودست خورده است.»
بابک و نعمت که از این ماجرا به شدت عصبانی بودند گفتند از براهنی دعوت کرده‌اند که بیاید و در این باره توضیح بدهد و فتوکپی نامه را به من نشان دادند که به طور رسمی روی کاغذ مارک‌دار کمیته خطاب به او نوشته بودند. آن دو، به عنوان همکاران نزدیک دکتر براهنی، ساعت‌ها و ساعت‌ها از اقدامات خلاف رویهٔ او سخن گفتند که تأیید یا تکذیبش در حد اطلاعات و در صلاحیت من نبود، فقط برایم حیرت‌انگیز بود که این دو جوان با این همه نفرت و این همه گلایه‌ای که از او دارند و با تکرار مداوم این عبارت که «همه‌اش چوب او را می‌خوریم و تا حالا هزار بار ما را سنگ رو یخ کرده است» چگونه می‌توانند به همکاری با براهنی ادامه دهند و حتی یکدیگر را تحمل کنند.
براهنی البته هرگز برای ادای توضیح به فعالین کمیتۀ کیفی به خودش زحمتی نداد. همین قدر از آنجا که نامۀ معروضه را نعمت به عنوان دبیر کمیته امضا کرده بود، برداشت به عنوان رئیس افتخاری کیفی یادداشتی برای کمیته پست کرد که «نعمت جزایری از این تاریخ معزول است!»، و نمی‌دانم چه جوری موفق شد نامه‌ای هم از حضرت مندلسون بگیرد مبنی بر اینکه آقای براهنی چنان چیزی به ایشان نگفته است؛ و این نامۀ اخیر را به خود من هم نشان داد، که گفتم «این آقای مندلسون ابله‌تر از آن است که من تصور می‌کردم، چون دارد زیر چیزی می‌زند که دست‌کم سه تا شاهد زنده دارد: دکتر هلمان، آرتور میلر و نعمت جزایری».
خشم و خروش آن‌ها به حدی بود که فکر می‌کردم اولین باری که دکتر براهنی را ببینند خرخره‌اش را خواهند جوید و ریشش را خواهند کند. ولی خوب، البته این فقط «تصور من» بود. چون رفقا علی‌رغم این نمایش «توهین‌شدگی» همچنان دوشادوش حضرت براهنی به مبارزه ادامه دادند. حتی چندی بعد عصبانی‌تر از پیش نزد من آمدند با نامۀ اول کانون نویسندگان ایران به هویدا، و دادشان بلند بود که «این نامه نزدیک به یک ماه قبل توسط اسلام کاظمیه به دست براهنی رسیده ولی آن را از ما پنهان کرده تا شخصا از آن بهره‌برداری کند، و ما تازه امروز و آن هم از یک طریق دیگر توانسته‌ایم به آن دسترسی پیدا کنیم!» ولی باز هم دوستان اصل «همیشگی» را نشکستند، و نه فقط همچنان به مبارزۀ تحت رهبری آقای براهنی ادامه دادند بلکه سعی می‌کردند مرا هم به سنگر خود بکشند. ظاهرا به همان اندازه که من از روابط این «دوستان» شگفت‌زده بودم، آن‌ها هم از این موضوع که من حاضر نمی‌شدم به «اتحاد خصمانۀ» آن‌ها بپیوندم تعجب می‌کردند و دلایل کاملا روشن من برای آن‌ها نامفهوم بود. به همین جهت، وقتی دیدم که بابک، رالف شانمن را به خانۀ من آورده است تا مرا به قبول همکاری با براهنی در چارچوب فعالیت‌های کیفی متقاعد کند، واقعا از بابک تعجب کردم. تجربه مبارزه خارج کشور
این دو سال و نیم، قاعدتا تجربه تازه‌ای از مبارزه بود، نه؟
این دو سال و نیم! … راستش فکر کردن به این دو سال و نیم مرا از پا درمی‌آورد … این دو سال و نیم برای من خیلی چیزها بود: اوج اختناق بود و همهٔ ما را منزوی کرده بودند. راه به جایی نمی‌بردیم و امکان گفتن و نوشتن از ما سلب شده بود. فکر می‌کردم اگر جلای وطن کنم خواهم توانست در خارج کاری انجام بدهم و متاسفانه از روی کمال ناآگاهی این جور تصور کرده بودم که در آمریکا بهتر و مؤثرتر می‌توان کار کرد و مزد این خوش‌خیالی هم بدجوری کف دستم گذاشته شد. این دو سال و چند ماه تجربۀ تازه‌ای از «مبارزه با رژیم» نبود، تجربۀ مأیوس کننده‌ای بود از مبارزه با «سکتاریسم»، یعنی دقیقا همان چیزی که نیروهای مترقی امروز دارند چوبش را می‌خورند و اگر زودتر فکری به حال خود نکنند، فردا که فاشیسم همۀ سنگینی لش خود را بر سر آن‌ها رها کرد کفارۀ آن را به تلخ‌ترین صورتی خواهند پرداخت.
آن دو سال و نیم کوشش بی‌حاصل را فراموش کنیم و به امروز و فردا بیندیشیم: به گروه‌های حمله‌ای که دارند آموزش تروریسم می‌بینند، به دولتی که به چرخ پنجم درشکه می‌ماند و به ارتشی از لومپن‌ها که طبیعت ضد روشنفکری و فردپرستی سنتی و اطاعت کورکورانۀ آن را با تزریق جهل و تعصب مطلق تقویت می‌کنند و از طریق تظاهر به اینکه غمخوار بی‌شیله پیلۀ آنانند، با بذل و بخشش از کیسۀ دیگران و وانمود به اجرای برنامه‌هایی روبنایی در جهت نان و مسکن آنان می‌کوشند هر چه زودتر مهارشان را به دست گیرند و از این سیلاب کور بی‌منطق برای سرکوب دانش و بینش تخماقی مقاومت‌ناپذیر بسازند.
بر کتاب قطور مبارزه شما علیه رژیم شاه، یک دوره روزنامه‌نویسی خارج از وطن نیز افزوده شد. انتشار روزنامه ایرانشهر. حاصل این تجربه چه بود؟
ادامه دارد


قتلهای زنجیره ای پاییز 77
مریم مرادی

قتلهای زنجیره ای حکایت یک فاجعه انسانی در طول یک دوره زمانی است که توسط رژیم جمهوری اسلامی رقم خورد . در این فاجعه انسانی تعداد زیادی از بهترین فرزندان این سرزمین توسط حکومت دینی به قتل رسیدند . نخستين روز از آخرين ماه پاييز ۱۳۷۷، خبری در تهران چون صاعقه، دهان به دهان چرخيد: «داريوش فروهر و پروانه اسکندری در منزل خود، در فخرآباد ، کشته شده‌اند. و اين آغاز واقعه‌ای شد، که امروز پس از گذشت يک دهه در تاريخ سی وهشت ساله بعد از انقلاب، هم‌چنان به عنوان يکی از جدی‌ترين مباحث سياسی – اجتماعی ايران معاصر باقی مانده است. اگر چه خبر قتل اين دو تن، بسياری را در شوک و حیرت فرو برد، اما شيوه قتل آن‌ها بود که سايه‌ای از ترس را بر تهران مستولی کرد .با نخستين حضور نيروهای انتظامی معلوم شد که ماجرای اين قتل از چارچوب يک پرونده جنايی فراتر است. ماموران انتظامی پيگيری‌کننده قتل « فروهرها» کم‌تر از يک هفته بعد، پی به سياسی بودن قتل اين دو برده و طی گزارشی در تاريخ آذرماه ۱۳۷۷ – با تشريح اقدامات تعقيبی انجام شده -، ناتوانی خود را در شناسايی عوامل حادثه به مقام‌های قضايی اعلام کرده و تنها راه کشف حقيقت را « در بررسی ابعاد سياسی آن» دانستند.
هيچ سرقتی صورت نگرفته بود و هر دو مقتول به طرز فجيعی با ده‌ها ضربه کارد، به خون آغشته بودند.
هنوز ايران در تب و تاب خبرها و حدس و گمان‌های اين جنايت گرم بود که خبر ديگری سر زبان‌ها افتاد: «جنازه محمد مختاری ، نويسنده و شاعر و عضو کانون نويسندگان ايران را در بيابان‌های اطراف تهران يافتند .
محمد مختاری چند روز قبل از مرگ، برای خريد شير از خانه بيرون رفت و هرگز بازنگشت. خانواده و دوستانش فکر می‌کردند که او را در بين راه دستگير کرده‌اند.
طی مهر و آبان و آذرماه آن سال برنامه‌هايی از طريق دادستانی انقلاب و وزارت اطلاعات برای اعضای کانون نويسندگان تنظيم شده بود . آقای مختاری واقف بود و مرتب تهديد می‌شد. به‌خصوص که تاکيد هر دو طرف [وزارت اطلاعات و دادستانی] بر اين بود که کانون نويسندگان ايران نبايد شکل بگيرد. بعد از اين تهديدها و در همان اواخر آبان ماه بود که مرحوم فروهر و همسرش کشته شدند و البته دامنه این پروژه چنان وسیع شد که دامن کانون نويسندگان و نهادهای حقوق بشر را هم گرفت . سیاوش مختاری از مرگ پدرش چنین سخن می گوید، که پس از گم شدن پدرش او و چند نفر دیگر جست‌وجو را برای یافتنش آغاز کردند: «ما بيشتر به زندان‌ها سر می‌زديم و چون عصر «اصلاحات» بود متوسل به کسانی می‌شديم، که داخل حاکميت بودند و ممکن بود بتوانند برای پيدا کردنش به ما کمک کنند. به گفته سیاوش مختاری، فکر اين که بخواهند نويسندگان را به قتل برسانند مطلقا به ذهن خطور نمی‌کرد.
او سه بار به پزشکی قانونی مراجعه می‌کند. اما چون در روزهای اول، جسد محمد مختاری را بدون نام ثبت کرده بودند، نتوانست اطلاعاتی کسب کند: «تا اين‌که يک روز به سردخانه‌ای رفتم، که جنازه افراد گمنام را نگه‌داری می‌کردند. با اصرار وارد شدم و جسد را پيدا کردم که چند روز قبل از آن در بيابان‌های اطراف شهر ری پيدا شده بود. به اين ترتيب بود که فهميديم پدرم به قتل رسيده است. بعد از آن در عرض يک ماه معلوم شد که قتل پدرم بخشی از يک پروژه بزرگ ِ به قول خودشان «قتل‌عام‌درمانی و حذف فيزيکی مخالفين» بود. مامورین خودسر» و «عوامل پنهان
پس از کشف چهارمين جنازه، يعنی جنازه «محمد جعفر پوينده » مترجم و نويسنده، محمد خاتمی رييس دولت وقت پی‌گيری قتل‌ها را در دستور کار گذاشت.در بيست و سوم آذرماه، علی ربيعی مشاور امنيتی محمد خاتمی، علی يونسی رييس وقت سازمان قضايی نيروهای مسلح و علی سرمدی معاون وقت امنيت وزارت اطلاعات، مامور تشکيل کميته تحقيقی شدند تا در خصوص قتل‌ها تحقيق، عاملان آن را شناسایی و نتيجه را به رييس‌جمهوری گزارش کنند. در پانزدهم همان ماه، وزارت اطلاعات با انتشار اطلاعيه‌ای اعلام کرد که اين کميته موفق به کشف شبکه ای در وزارت اطلاعات شده که شامل معدودی از همکاران مسئوليت ناشناس، کج‌انديش و خودسر اين وزارت‌خانه» می‌شود، که «آلت دست عوامل پنهان» قرار گرفته‌اند. سه روز بعد، آقای خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، در سخنرانی نماز جمعه تهران اين قتل‌ها را محکوم کرد و گفت که دستور داده است «جزييات اين ماجرا را تا آخر روشن کنند. اگر چه اطلاعيه کميته سه نفره هرگز نام اعضای شبکه «قتل‌های زنجیره‌ای» را فاش نکرد، اما سعيد امامی «مديرکل حوزه مشاوران دری نجف آبادی»، وزير اطلاعات وقت، در اوايل بهمن ماه دستگير شد. پيش از آن، مصطفی کاظمی و مهرداد عاليخانی، به عنوان مجريان اصلی اين قتل‌ها دستگير شده بودند. پنج ماه بعد خبر خودکشی سعيد امامی در زندان منتشر شد . به تدريج و پس از تشکيل پرونده‌ای درباره اين قتل‌ها، آذر ماه همان سال خانواده‌های قربانيان تقاضا می‌کنند که وکلای آن‌ها بتوانند به مفاد تحقيقات و بازجويی دسترسی پیدا کنند؛ درخواستی که هرگز پذيرفته نشد. پرستو فروهر فرزند داریوش فروهر درباره مشکلات پيش‌آمده در اين پرونده چنين می‌گويد : «ما از همان ابتدا شروع کرديم به پی‌گيری. اگر چه برخوردهای اوليه اين بود که اين موضوع تسويه درون سازمانی يا قتل خصوصی بوده، اما بعد از مدت کوتاهی در اطلاعيه‌ای که وزارت اطلاعات در پانزدهم دی ماه منتشر کرد، گفته شد که ماموران اين وزارت‌خانه مسئول اين قتل‌ها هستند. در همین فاصله، مجید شریف، مترجم و نویسنده، نیز کشته می‌شود که نام او به طور رسمی به کشته‌شدگان قتل‌های پاییز ۷۷ اضافه نمی‌شود. در همین زمان موضوع قتل‌های پاییز ۷۷ به رسانه‌های داخل و خارج ایران راه پیدا می‌کند.
به گفته پرستو فروهر تلاش‌های او و وکیلان پرونده نتیحه دلخواه را نداد: «من خودم شخصا بارها و بارها به ايران سفر کردم، به دستگاه قضايی [قوه قضاییه] و نيروی انتظامی، که مسئول پرونده بود مراجعه کردم. پرونده‌ای، که سرانجام گفتند تکميل شده و به دادگاه خواهد رفت را خواندم. اما به اعتراضات وکلای ما هيچ ترتيب اثری داده نشد، من خودم به رييس قوه قضاييه نامه نوشتم، که بی‌جواب ماند. تلاش ما برای اين‌که پيگيری تحقيقات در مسير صحيح پيش برود بی‌نتيجه ماند و به انحراف کشيده شد. شيرين عبادی، يکی از وکلای اين پرونده، نیز می‌گويد که به اعتراضات وکلا درباره سير اين پرونده توجهی نشد: «به تقاضای ما مبنی بر اين که به پرونده ای که «ملی» اعلام شده بايستی رسيد، بی‌توجهی شد. بنابر اين مصلحت را در اين ديديم که اجازه بدهيم دادگاه هر گونه که می‌خواهد، دادرسی را ادامه بدهد و ما از سير داوری خارج شديم که بدين وسيله اعتراض خودمان را برای تاريخ و آينده نگه داريم. احمد بشيری، وکيل ديگر اين پرونده نيز گفته «نقايص بسياری که در اين پرونده به چشم می خورد». احمد بشیری می‌گوید: «از آن جايی که از نظر وکلا و صاحبان خون، پرونده ناقص بود. آن‌ها تصميم گرفتند در دادگاه حاضر نشوند و چون کاری نمی‌توانستيم بکنيم و تمام پرونده به نظر ما حاضر نشده و در دسترس گذاشته نشده بود، معتقد بوديم که با اين کيفيت، ارجاع پرونده به دادگاه از نظر اصول دادرسی درست نيست. به همين دليل هم صاحبان خون که از ماجرا مطلع بودند گفتند که «پرونده را با اين کيفيت رها می‌کنيم» و رها کردند.
اما نقايص پرونده متهمان موسوم به «قتلهای زنجيره‌ای» که وکلای خانواده مقتولین از آن می‌گویند، چه بود؟
شیرین عبادی، یکی از وکلای بازمانده‌گان قتل‌های پاییز ۷۷۷: «به تقاضای ما مبنی بر اين که به پرونده ای که «ملی» اعلام شده بايستی رسيد، بی‌توجهی شد. بنابر اين مصلحت را در اين ديديم که اجازه بدهيم دادگاه هر گونه که می‌خواهد، دادرسی را ادامه بدهد و ما از سير داوری خارج شديم که بدين وسيله اعتراض خودمان را برای تاريخ و آينده نگه داريم.»
دکتر ناصر زرافشان وکيل ديگر خانواده مقتولان در اين باره می‌گويد: «در کارقضا، رسم بر اين است که پرونده بعد از اين که در دادسرا تحقيقاتش انجام شد، با صدور کيفرخواست به دادگاه ارسال می‌شود. اما قبل از آن – اين برگه‌ها را به ترتيب شماره مسلسل می گذارند و لاک و مهر می کنند و به دادگاه می‌فرستند. در اين پرونده چند بار در چند نوبت برگ‌شماری شده بود و با قلم‌های مختلف به رنگ‌های مختلف، که حتی يک بچه ديپلمه ساده هم می‌توانست جاهايی راکه قبلا اوراقی وجود داشته و بعد برداشته شده است، مشاهده کند. به گفته ناصر زرافشان، مقايسه مطالب با هم، در پرونده‌ای که باقی مانده بود، نشان می داد که مطالب افتادگی دارد: «قسمت هايی از پرونده کنده شده بود . نام سعيد امامی از همان اولين ماه‌های دستگيری‌، به عنوان مغز متفکر قتل‌ها مطرح شد. اما ناصر زرافشان می‌گويد: « آن قسمتی که مستقيما از خود سعيد امامی بازجويی شده بود را حذف کرده بودند. سعيد امامی خودش حذف شد و تحقيقاتی که از او شده بود هم از پرونده حذف شد. ظاهرا تصميم گرفته شده بود جريان اين پرونده از سعيد امامی به بعد، به طور کامل قطع شود. سقفی بزنند تا بشود در قالب چند قتل معمولی خيابانی، با يک تشريفات عادی که برای هر قتل خيابانی برگزار می‌شود، با [این] جريان برخورد شود. ولی چون کسانی که از روز اول از آنها بازجويی شده بود با اين هدف صحبت نکرده بودند و مسائل طوری طراحی نشده بود که روزی روزگاری صحبتشان حذف شود، قطعا يک تداخل‌هايی و هم‌پوشانی‌هايی بين صحبت‌ها بود، که نشان می‌داد تحقيقات از سعید امامی هم به‌عمل آمده است. در پرونده ای که به دست ما رسيد اين تحقيقات حذف شده بود.
همگی آن‌ها يک مشخصه مشترک داشتند: در هيچ دايره قدرتی نبودند . در حالی‌که کشته شدگان همگی از جمله اهل قلم و يا فعالان سياسی در حوزه‌های قانونی محسوب می‌شدند، پرسشی که از پاییز ۱۳۷۷ بارها مطرح شد، این بود که اساسا علت این قتل‌ها چیست؟ پس از قتل‌های پاییز ۷۷، کمیته‌ای با عنوان «دفاع از حقوق بازماندگان قربانيان قتل‌های زنجيره‌ای» با حضور خانواده‌های فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوينده و نیز ناصر زرافشان، فریبرز رييس دانا، احمد صدر حاج سيد جوادی، علی اکبر معينی فر، حسین شاه حسينی و وکلای قربانيان، تشکیل شد.
دکتر کاظم کردوانی، جامعه شناس و از موسسان این کمیته می‌گويد: «ما در این کمیته فهرستی از کسانی که به نوعی در قالب اين پروژه به قتل رسيده‌اند را تهيه کردیم. چيزی حدود ۷۵ نفر را شامل می‌شد. اين در واقع پروژ ه ی وسيعی بود که بخشی از آن مربوط به روشن‌فکران و جريانات لائيک و سکولار می‌شد . به گفته کاظم کردوانی «يکی از مختصات موضوع نگاه امنيتی به فرهنگ» بود. قتلهای زنجیره ای حکایت یک فاجعه انسانی در طول یک دوره زمانی است که توسط رژیم جمهوری اسلامی رقم خورد . در این فاجعه انسانی تعداد زیادی از بهترین فرزندان این سرزمین توسط حکومت دینی به قتل رسیدند .
تونل در غیرممکن‌ها
در مورد کسانی چون شما ـ احمد شاملوی مبارز و شاعر ـ که در ۲۰ سال اخیر همواره مطرح بوده‌اید و تصور می‌کنم زندگی در محیط سانسور و خفقان ـ یعنی با دهان بسته زیستن ـ فاجعه‌ایست که فشاری چند برابر وارد می‌آورد. چون به دلیل همان مطرح بودن، جامعه با توقعات و انتظاراتی بیشتر، با شما روبه‌رو می‌شود؟ شما زندگی در چنین فضایی را که ۲۵ سال تحمل کردید ـ دست به گریبان با رژیم و هم در برابر مردم متوقع و منتظر ـ حالا نیز دوباره دارید گرفتار این وضعیت می‌شوید؟ در حقیقت ما دوباره داریم گرفتار فضای مختنق می‌شویم.
وضع مشکلی است، بله و بسیار مشکل‌تر از وضعی است که در بیست و پنج سال گذشته داشته‌ایم. انحصارطلبی بخشی از افرادی که فاقد صلاحیت و فرهنگ سیاسی هستند و تنها از نقطه منافع خود حرکت می‌کنند اما به عللی توانسته‌اند گرد محور قدرت کریستالیزه شوند و عایقی میان قدرت و نیروهای خلاقه ایجاد کنند عامل ایجاد این وضع است. این گروه‌های انحصارطلب در کار آنند که انقلاب را به فاجعه بکشانند. متاسفانه به این ترتیب توده‌های مردم گرفتار محرومیتی مضاعف شده‌اند: بدون فضای آزاد نمی‌توانند حقایق انقلاب را دریابند و مانع جریانات انحرافی آن شوند؛ از سوی دیگر، با شیوه‌ای که انحصارطلبان پیش گرفته‌اند بخشی عمده از خود مردم به صورت عاملی برای اختناق و پیشگیری از ایجاد فضایی آزاد برای بده بستان‌های فکری وارد صحنه می‌شوند.
به این ترتیب، افراد متعهد جامعه، فقط به قول شما «با توقعاتی بیش از حد توانایی» مواجه نیستند بلکه گاه ناگزیرند در غیرممکن‌ها تونل بزنند. شاید منظور شما هم از آن «توقعات بیش از حد توانایی» همین باشد. اما فراموش نکنیم که وظیفه ما این نیست که ببینیم می‌شود گفت یا نمی‌شود گفت. ما «باید بگوییم» و به هر دلیل که از گفتن تن بزنیم مستقیما از وظیفه خود عدول کرده‌ایم. به «توقعات» جامعه پاسخ گفتن خودنمایی و در دام خودفریبی افتادن است. باید عمیقا وظایف اجتماعی خود را دریافت و در خط فکری خود جلو رفت و هر دم مواظب سلامت مسیر فکری خود بود.
بگذارید نکته‌ای را هم که در سؤال شما هست روشن کنم. می‌گویید: «حالا دوباره داریم گرفتار فضای مختنق می‌شویم»؟ سرنوشت روشنفکران جز این نیست که در همه شرایط با اختناق درگیر باشند، لااقل تا هنگامی که چیزی به نام «دولت» و «قدرت حاکمه» بر جامعه مسلط است. زیرا که دولت و قدرت حاکمه مظهر تسلط و حافظ منافع طبقه‌ای بر طبقات دیگر است و لاجرم ستم طبقاتی و ظلم و اختناق در ذات آن موجود است و تنها از این طریق است که روشنفکر علت وجود خودش را پیدا می‌کند: مبارزه با ستم و اختناق. پس روشنفکر فقط این طرف خط ایستاده است و درست تا موقعی که این طرف خط ایستاده روشنفکر نام می‌گیرد. چیزی به نام «روشنفکر دولتی» وجود ندارد. روشنفکری که سنگر خود را در جبهه توده «حکومت‌ شونده» ترک می‌گوید و به قلعۀ «حکومت کنندگان» نقل مکان می‌کند رسالت خود را از دست می‌دهد و به قالب مداح یا تبلیغاتچی طبقۀ حاکم در می‌آید که به هر حال حرفه شریفی نیست. می‌بینید که به این ترتیب برای مفهوم «روشنفکر» به تعریف رایج آن توجهی ندارم. جز «فکر» در این ترکیب، در نظر من، مستقیما به «وجدان» و «عواطف انسانی» برمی‌گردد نه به آن مفهوم حیوانی و غریزی که به جنبه «منافع خود» و «دفاع از فرد خود» اشاره می‌کند.


محدودیتهای امنیتی در ایران بنام دین
حمیدرضاتقی پوردهقان تبریزی

ایران کشوری است که علاوه بر وسعت بسیار زیاد دارای جمعیتی در حدود هفتاد میلیون نفر میباشد که این جمعیت در وک نگاه ساده دارای گوناگونی عقیدتی میباشند در ایران در یک دسته بندی میتوان از پیروان اهل تسنن ، مسیحیان ، بهائیان ، عرفان حلقه میتوان نامبرد که از دسته پیروانی از ادیان شاخته شده هستند که زیر شدید ترین فشارهای امنیتی توسط جمهوری اسلامی قرار دارند .
این فشارهای امنیتیبا تعبیر های بسیار عجیب و غریب از طرف حکومت جمهوری اسلامی بر پیروان سایر ادیان ایجاد شده است که واقعا جای تفکر دارد .
حکومت جمهوری اسلامی با توجه به یک استبداد دینی و با روشی تحمیلی سعی در سرکوب پیروان ادیان در ایران دارد پیروان ادیان در ایران با عناوینی همچون اقدام علیه امنیت ملی ، برنامه ریزی جهت براندازی حکومت ، ارتباط با گروههای معاند ، نشر اکاذیب و یا جاسوسی و دیگر عناوین حقوقی مورد بازداشت قرار میگیرند که همین مساله در خوش بینانه ترین حالت میتواند زمینه صدور حکمهای سنگین فراقانونی که دارای هیچ گونه استدلال منطقی نمیباشد را در پی داشته باشد ، از منظر بنده به عنوان یک فعال حقوق بشر صدور این گونه از احکام صرفا با هدف ایجاد رعب و وحشت و تحمیل عقاید یک دسته بر دیگران را میتواند داشته باشد .

 

متاسفانه حکومت جمهوری اسلامی قصد در اداره کشور با توجه به احکام شریعت اسلامی را دارد و کلیه این محدودیت ها با توجه به بندهای مندرج در شریعت اسلامی صورت میگیرد . که این نشان از ادغام دین در سیاست کشور دارد . بنده در این قسمت تک به تک به نوع رفتار جمهوری اسلامی با شهروندان میپردازم ، به عنوان مثال ایجاد گشت پلیس با عنوان گشت ارشاد که با هدف امر به معروف و نهی از منکر میباشد یک از این موارد میباشد . هدف از ایجاد این گشتها با توجه به تاکیداتی که در یک دین خاص بر پوشش افراد دارد صورت پذیرفته است و ما میبینیم که در بسیاری از موارد شهروندان در ایران با این نوع از گشتهای پلیس درگیر هم میشوند . و یا در مورد دیگر محدودیتهایی که در ماه رمضان بر شهروندان ایجاد میشود که بارها در خبرها دیده و خوانده ایم که فردی در حال روزه خواری بازداشت شده و رونده دادگاه گردیده است که این میتواند زمینه حد اسلامی که همان شلاق و یا جریمه میباشد را میتواند در بر داشته باشد .
و یا پیروان سایر ادیان مثل مسیحیان نمیتواند نسبت به انتشار کتاب مقدس انجیل اقدام کنند ، کلیساها با اعمال فشار نیروهای امنیتی که شامل اعلام لیست اسامی اعضا میباشد نمیتواند آن استقلال و استحکام خود را حفظ کنند و در نتیجه فارس زبانان مسیحی یا همان نو کیشان مسیحی از حضور در کلیسا منع میشوند . و وقتی در منازل خود اقدام به ایجاد مراسم پرستشی و مناسک مذهبی خود میکنند با هجوم و دستگیری و سرکوب نیروهای امنیتی مواجه میشوند مسیحیان تبشیری در داخل ایران با توجه به عقیده و باور بشارت انجیل با محدودیت های بسیار شدید سرکوب میشوند . دسته دیگر از پیروان ادیان بهائیان ایران میباشند که در قدم اول از نقض حقوق بشر از آنها با عنوان فرقه یاد میشود ، بهائیان ایران یکی از مظلومترین شهروندان میباشند که فشارهای بسیار شدیدی را بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تحمل میکنند از پلمپ واحدهای صنفی گرفته تا اخراج شهروندان بهائی و حتی تخریب قبرستانهای آنها و جلوگیری از استخدام آنها با توجه به این که آنها شهروند ایرانی محسوب میشوند نیز میتوان نام برد در آوای انقلاب ۱۳۵۷ با توجه به محدودیتهای شدید بر آنها با صدور حکم ارتداد بسیاری از این شهروندان در ایران اعدام شدند و اخیرا هم تعداد ۲۵ نفر از شهروندان بهائی در استان گلستان بعد یک روند بسیاری طولانی از جرم جاسوسی تبرعه شدند ولی همچنان در بند زندان میباشند . دسته دیگر از پیروان ادیان شهروندان اهل تسنن میباشند که نگاه جمهوری اسلامی با توجه به درگیرهای خاورمیانه به یک تهمت سیاسی بیشتر شبیه میباشد تا حقیقت این دسته از پیروان ادیان در ایران نمیتوانند آزادانه در اجرای مناسک مذهبی خود عمل کنند اخیرا خبری داشتیم مبنی بر تخریب مسجد اهل تسنن در نارمک تهران و یا بارها خوانده و شنیده ایم و یا گزارشهایی دریافت میکنیم که یک یا چند شهروند اهل تسنن در شهری در ایران بازداشت شده است. روند قضایی رسیدگی به پرونده آنها در موقع رسیدگی بسیار نه عادلانه میباشد با توجه به اینکه در اصل ۳۵ قانون اساسی بر حق انتخاب وکیل تاکید شده ولی ما میبینیم که روند قضاوت در دادگاهای ایران برای پیروان اهل تسنن بسیار نا عادلانه میباشد که میتوان به پرونده شهرام احمدی اشاره کرد که وی با یک وکیل تسخیری رونده دادگاه شد و سرانجام به چوبه دار سپرده شد و یا در اصل ۳۸ قانون اساسی اشاره برممنوعیت شکنجه و اقرار اجباری اشاره میشود که میتوان بر پرونده شهرام احمدی مجددا اشاره کرد (( البته اشاره به نام وی صرفا یک مثال از هزاران مورد میباشد )) و اخیرا هم اعتراض شدید پیروان اهل تسنن رر شاهد بودیم که تسلیم حسن روحانی رییس جمهوری جمهوری اسلامی شده بود که آنها از حسن روحانی خواسته بودند که دولت از ظرفتهای اهل تسنن هم در پستهای مدیریتی کشور استفاده کند و حداقل در استانهایی مسل سیستان و بلوچستان از افراد بومی محلی استفاده کند . دسته دیگر از پیروان ادیان میتوانیم به یارسان اشاره کنیم که این شهروندان ایرانی هم همانند دیگر پیروان شهروندان ایران از حقوق انسانیشان نقض گردیده است .


سانسور میکروب اندیشه و فرهنگ است
جمشید غلامی سیاوزان

به مناسبت هفدهمین سالگرد جان باختگان راه آزادی ، قلم و اندیشه و بیان
مرگ محمد جعفر پوينده آخرين حلقه از مرگ هايي بود كه بعدها به قتل هاي زنجيره ايي معروف شد و نام بيش از 80 نفر در آنها ديده مي شود . علی روشنی شخصی که طناب را به گردن محمد جعفر پوينده انداخته و خفه‌اش کرده بود به حبس ابد محکوم شد،تعداد دیگری از عاملان و آمران این قتل‌ها نیز به حبس محکوم شدند.اما عامل اصلی یعنی سعید امامی قبل از آن که پرده از اعترافات او برداشته شود و آمرین این قتل‌ها را معرفی کند خبر خودکشی وی در حمام و با خوردن داروی نظافت از رسانه‌های دولتی اعلام شد.مزار محمد جعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج (گلشهر) در نزدیکی قبر محمد مختاری دیگر قربانی این قتل‌ها است. بعدها از این پرونده با عنوان پرونده ایی ملی و قتل هایی ملی نام برده شد و ابعاد فاجعه آن را نه مربوط به خانواده های مقتولین که در ابعاد ملی دانستند اما … ما همچنان بعد از گذشت 18 سال ، داد خواهیم این بیداد را .آذرماه ۱۳۷۷ برای جامعه سیاسی – فرهنگی ایران یادآور پرونده‌ای به نام قتل‌های زنجیره‌ای است که با کشته شدن پروانه اسکندری و داریوش فروهر در روز اول آذرماه آن سال آغاز شد، اما این تنها آغاز این پرونده بود.

بعد از فروهرها در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذرماه،‌ اجساد دو نویسنده دیگر،‌ محمد مختاری و محمد جعفر پوینده پس از چند روز بی‌خبری در جاده‌ای در اطراف تهران پیدا شد .
قتل‌هایی که یکی پس از دیگری در پی هم آمدند. برخی می‌گویند نام بسیاری از نویسندگان و روشنفکران در راه بود که شاید فرصت کشتن شان به دست نیامد .
محمدجعفر پوینده در سال ۱۳۳۳ در اشکذر (استان یزد) متولد شد. در شش سالگی وارد دبستان شد و از ۱۰ سالگی همراه با تحصیل مشغول به کار شد. در سال ۱۳۴۹ دیپلم گرفت و در همان سال با بهترین نمرات در کنکور رشته حقوق‌ قضایی‌ دانشگاه تهران قبول شد. طی‌ دوران دانشگاه از فعالان مبارزات دانشجویی در برابر رژیم پهلوی بود. در سال ۱۳۵۳ برای ادامه تحصیل در رشته جامعه‌شناسی‌ وارد دانشگاه سوربن فرانسه شد و در ساله ۱۳۵۶ مدرک فوق لیسانس خود را از این دانشگاه دریافت کرد. طی‌ دوران تحصیل در فرانسه همراه با دانشجویان خارج از کشور به مبارزه ضد رژیم پهلوی ادامه داد و در شهریور ۱۳۵۷ همزمان با انقلاب به ایران بازگشت. پوینده از ۲۵ سالگی ترجمه آثار مختلف را از زبان فرانسه در زمینه جامعه شناسی ادبیات، فلسفه و اندیشه مارکسیستی شروع کرد و بیش از ۲۰ اثر به فارسی‌ برگرداند. پوینده هم چنین با فعالیت در کانون نویسندگان ایران، یکی از بنیانگذاران دوره سوم فعالیت کانون نویسندگان ایران به شمار می آید. پوینده در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۷۷ از خانه خود خارج و دیگر به خانه بازنگشت. پس از دو روز جسد او در روستای بادامک شهریار (نزدیک به کرج) کشف شد.
محمد مختاری
تاریخ تولد:1 اردیبهشت 1321
محل تولد :مشهد
وفات:12 آذز 1377
محمد مختاری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد گذراند و سپس وارد دانشگاه فردوسی مشهد شده و در سال 1348 در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل شد . اولین اشعار او در همین سال‌ها در مجلات نگین و فردوسی به چاپ رسید. و کتاب ترجمه « واقع‌گرایی و داستان بلند» از جان آپدایک را نیز در همین دوره منتشر نمود .
در سال 1351 با مریم حسین‌زاده، نقاش، ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نام‌های سیاوش و سهراب است .
او در سال 1352 فعالیت خود را در بنیاد شاهنامه فردوسی آغاز کرد و پس از مدتی به عضویت هیئت‌علمی آن درآمد. حاصل کارهای او در این سال‌ها تصحیح داستان سیاوش شاهنامه بود که به سال 1363 بدون ذکر نام او در روی کتاب و فقط باذکر نام در مقدمه منتشر شد . وی در سال‌های 1355 تا 1358 مجموعه شعرهای دروهم سندباد، قصیده‌های هاویه، برشانه فلات و شعر57 را منتشر کرد. از سال 57 تا 59 در دانشکده هنرهای دراماتیک به تدریس پرداخت تا زمان انقلاب فرهنگی .
محمد مختاری از سال 1359 تا سال 1360 دبیر کانون نویسندگان ایران بود و در همین وقت به جمع‌آوری مجموعه شعر بهار و واقعه نیز پرداخت که در سال 1361 با دستگیری و زندانی شدنش این مجمومه ازمیان رفت. تا سال 1363 در زندان بود و حکم انفصال دائم از کلیه خدمات دولتی برای او صادر شد .
در سال 1363 از زندان آزاد شد و در این سال‌ها به سرایش منظومه ایرانی، خیابان بزرگ و سحابی خاکستری پرداخت که این کتاب‌ها بعدها توسط انتشارات توس به چاپ رسید .
از سال 1365 عضو شورای سردبیری مجله دنیای سخن شد . پس از آن نیز با مطبوعات دیگر از جمله تکاپو همکاری نزدیک داشت .
مختاری در اواخر دهه 60 کتاب‌های شعر بلند آرایش درونی و حماسه در رمز و راز ملی را منشر کرد .
در سال 1371 کتاب زاده اضطراب جهان را منتشر نمود که حاوی 150 شعر از 12 شاعر اروپایی بود و درهمین سال کتاب وزن دنیا را چاپ کرد که مجموعه شعری از خودش بود و نیز کتاب هفتاد سال عاشقانه که آنتولوژی شعر عاشقانه معاصر ایران از 1300 تا 1370 است با مقدمه‌ای فاضلانه .
در سال 72 کتاب انسان در شعر معاصر را چاپ کرد که در حوزه نقد ادبی است و در این سال‌ها از مجموعه زندگی‌نامه‌ها کتاب‌های تسوتایوا، آنا آخماتوا، مایا کوفسکی و ماندلستام منشر شد در سال 1374 برگ گفت و شنید از او در کانادا به چاپ رسید که مجموعه سخنرانی‌هایش درباره شعر و ادب و فرهنگ بود. و ی در سال 1376 نیما و شعر امروز را در کتاب ری‌را چاپ کرد. در اواخر عمر خویش مشغول کار بر طرح مجموعه کتاب‌های شاعران معاصر بود که کتاب‌های آتشی، رویایی و کسرایی به‌انجام رسید .
هم‌چنین دو کتاب چشم مرکب و تمرین مدارا (مجموعه مقالات) از او پس از مرگش منتشر شد
با مرگ مختاری فرهنگ و ادب فارسی یکی از نخبه‌گان خود را ازدست داد: منتقدی تیزبین، شاعری بلندمرتبه، ادیبی فرزانه و انسانی آزاده . وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود. او در پاییز ۱۳۷۷ ترور شد. ترور او، محمدجعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری به قتلهای زنجیره‌ای معروف شد و مقامات وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در بیانیه‌ای اعتراف کردند که این قتل‌ها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفته‌است.
مختاری آثاری در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد.
مجموعه اشعار
• در وهم سندباد (۱۳۵۵ )
• قصیده‌های هاویه (۱۳۵۶ )
• بر شانه فلات (۱۳۵۶ )
• شعر ۵۷ (۱۳۵۸ )
• منظومه ایرانی (۱۳۶۸ )
• آرایش درونی
• وزن دنیا
• سحابی خاکستری
• خیابان بزرگ
18 سال از مرگ محمدجعفر پوینده می‌گذرد. هر سال در آذرماه مصادف با کشته شدن او و محمد مختاری، یاد آن‌ها که جانشان را بر سر آزادی بیان از دست داده‌اند، زنده نگاه داشته می‌شود. اما چرا یاد محمدجعفر پوینده فقط در ۱۸ آذر هر سال برای ما زنده می‌شود؟ چرا فقط در آذرماه به سراغ پوینده می‌رویم؟ آیا نام پوینده تنها در ۱۸ آذر سال ۱۳۷۷ خلاصه شده‌است؟ یعنی سالی که او جان خود را به واسطه فعالیت‌هایی که در کانون نویسندگان ایران برای مقابله با سانسور و در دفاع از آزادی بیان از دست داد. اصلاً بهتر است آذرماه را فراموش کنیم و پوینده را از گور خود این بار نه گور او در امام زاده طاهر بلکه از گور آذر نجات دهیم و بیرون بیاوریم و به او در لحظه و جایگاه دیگری مواجهه شویم .
• پوینده بیشتر از اینکه در مرگ، در یک تاریخ مشخص یعنی ۱۸ آذر سال ۱۳۷۷ برای ما خلاصه شود و معنا پیدا کند، در جریان زندگی هر روزه و در مصاف با پستی و بلندی‌های آن معنا می یابد، اگر به جای تاسف از مرگ پوینده، کمی درگیر زندگی واقعی هر روزه او شویم، به این امر پی می‌بریم که پوینده در فرآیند زندگی و در زمینه فعالیت‌های خود، فردی پرکار، سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر بود. محصول مبارزه روزمره او برای دست‌یابی به حقیقت و آزادی، ترجمه ۲۸ کتاب به فارسی و صدها مقاله، تحقیق و پژوهش در فاصله فقط چند سال بود که در نوع خود بی‌نظیر است .
• فعالیت‌های پوینده را، با وجود دشواری دسته‌بندی، در نهایت می توان در سه عرصه تقسیم کرد؛ نخستین فعالیت او در عرصه مبارزه علیه نقض حقوق بشر و از بین رفتن آزادی انسان و زیر پا گذاشتن حرمت انسانی است. دومین عرصه فعالیت او مسائل زنان و تلاش برای رهایی و آگاهی زنان است، در این مسیر نیز با ترجمه و تالیف چندین کتاب و مقاله درباره زنان، با ایده های تبعیض آلود جنسی و جنسیتی و جلوه های آن در کتاب ها، خانه، مدرسه و جامعه به مبارزه برخاست. در سومین عرصه نیز پوینده از یک سو به ترجمه چندین کتاب در زمینه جامعه شناسی ادبیات و نمونه های ادبی آن پرداخت و از سوی دیگر به ترجمه چندین کتاب در زمینه ادبیات و فلسفه مارکسیستی این‌بار با رویکردی اومانیستی فارغ از جنبه های دگماتیک آن پرداخت. تمامی این سه عرصه نیز با توجه به فعالیت پوینده در کانون نویسندگان ایران، یعنی تلاش او برای آزادی اندیشه، بیان و قلم معنا پیدا می‌کند.
• وقتی کتاب های پوینده خاک می خورند .
• با توجه به فعالیت های پوینده، امروز می توان این پرسش را مطرح ساخت که محصول عینی فعالیت های او یعنی کتاب‌هایی که او ترجمه و یا تالیف کرد، کجاست؟ پس از مرگ محمدجعفر پوینده، برخی از آثار او که در دهه ۷۰ منتشر شده بودند، تجدید چاپ شدند، در اوایل دهه ۸۰ نیز ۱۴ عنوان کتاب با فرمی یکدست و سبز رنگ از سوی نشر چشمه منتشر و روانه بازار کتاب شد. این مجموعه‌ی ۱۴تایی شامل « جامعه، فرهنگ، ادبیات»، «جامعه‌شناسی ادبیات»، «اگر فرزند دختر دارید…»، «آموزش تربیت کودکان»، «مکتب بوداپست»، «جامعه‌شناسی رمان»، تاریخ مبارزات فلسفی شوروی»، «درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات»، «پیکار با تبعیض جنسی»، «درآمدی بر هگل»، «پیردختر» (بالزاک)، «سودای مکالمه، خنده، آزادی»، «مقوله‌ی فلسفی معاصر شوروی» و «راه زندگی» بود.
• اگر به جای تاسف از مرگ پوینده، کمی درگیر زندگی واقعی هر روزه او شویم، به این امر پی می‌بریم که پوینده در فرآیند زندگی و در زمینه فعالیت‌های خود، فردی پرکار، سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر بود. محصول مبارزه روزمره او برای دست‌یابی به حقیقت و آزادی، ترجمه ۲۸ کتاب به فارسی و صدها مقاله، تحقیق و پژوهش در فاصله فقط چند سال بود که در نوع خود بی‌نظیر است
و در خاتمه شعری را از زنده یاد محمد مختاری تقدیم میکنم :
تا شام آخر
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است.
زنجیره ی اشاره همچنان از هم پاشیده است
که حلقه های نگاه
در هم قرار نمی گیرد.
دنیا نشانه های ما را
در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است.
نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است.
وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دوید در زبان
که حنجره به صفت هایش بدگمان شد.
تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت
لرزید و ریخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.
یک یک درآمدیم در هندسه انتظار
و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی
و گوشه میدانی خلوت کردیم:
سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش
آراسته است.
و خیره مانده است در نفرتی قدیمی
که عشق را همواره آواره خواسته است
تنها تو بودی انگار که حتی روی نیمکتی نمی بایست بنشینی
و در تراوت خاموشی و فراموشی بنگری .


مطبوعات در حكومت ولايت فقيه
سید ابراهیم حسینی

بدون ابزارهای قدرتمند مطبوعاتی و رسانه‌ای که به نوعی کنترل کنندهٔ فعالیت‌های جامعه هستند، یک کشور نمی‌تواند به حیات سالم خود ادامه دهد. پس از روی کار آمدن حکومت‌های خودکامه و ایدئولوژیست که چنگال قدرتشان را در تنهٔ تمام قوانین فرو می‌برند و از ایدئولوژی به عنوان ابزار و از مردم به عنوان برده برای بقای سیاسی خود استفاده می‌برند، حیات مطبوعات و سلامت افشا اطلاعات نیز در خطر می‌افتد و می‌توان گفت رسانه‌ها در چنین حکومت‌هایی از اولین هدفهایی می‌باشند که حکومت‌ها سعی در نابودی و یا سفارشی سازی آنها دارند.
در ایران نیز این سفارشی سازی در نبود احزاب آزاد و سازمانهای کنترل کننده به سرعت رنگی خشونت آمیز به خود گرفته و در دوره‌های مختلف تاریخی این کشور، ما شاهد تعطیلی روزنامه‌ها و به زندان افکندن و کشته شدن روزنامه نگاران فعال و مدافعین حقوق بشر بوده‌ایم. این‌ها در حالی است که در دو ماده از فصل سوم قانون مطبوعات ایرانتصریح شده‌است که «در ایران مطبوعات حق دارند نظرات، انتقادهای سازنده، پیشنهادها، توضیحات مردم و مسولین را با رعایت موازین اسلامی و مصالح جامعه درج و به اطلاع عموم برسانند و همچنین هیچ مقام دولتی و غیردولتی حق ندارد برای چاپ مطلب و یا مقاله‌ای درصدد اعمال فشار بر مطبوعات برآید و یا به سانسور و کنترل نشریات مبادرت ورزد»

وضعيت مطبوعات در حكومت اسلامي ايران از خبرنگاران وسينما و كتاب ودانشگاه هاي آن گرفته تادستگاه هاي مختلف ديگر بسيار اسفناك مي باشد.
«زمانی که از پول نفت يا مسايل جدی جامعه صحبت و به دولت انتقاد می شود، به روزنامه نگاران اتهامات جاسوسی می زنند. نيروهای امنيتی چه آن بخش که در بخش رسانه ای حضور دارند و چه آنهايی که در دادگستری، بر مبنای همين اتهامات روزنامه نگاران مستقل را بازداشت و زندانی می کنند و ادامه جنگ قدرت در بالا را به نوعی با سرکوب در پايين به پيش می برند.»
از طرفي حسن روحاني در روز مطبوعات گفته بود: «از قلم شکسته و دهان بسته چه کاری ساخته است؟
نشکنیم قلم‌ها را به بهانه‌های واهی، نبندیم دهان‌ها را با بهانه‌های غیراساسی. بگذاریم در این جامعه آزادی باشد و بگذاریم آزادی مسئولانه باشد. امنیت امروز برای ما اصل است اما فکر نکنید تنها با تفنگ امنیت ساخته و یا حفظ می‌شود که تفنگ هم به جای خود لازم است.
اما قلم چه؟
اما بیان؟
و اما فرهنگ؟»
از طرفي ديگر لاریجانی در اشاره‌ای آشکار به روحانی گفت: «برادر بزرگوار شما خودتان شفاهاً یا کتباً با واسطه یا بی‌واسطه بارها گفته‌اید که چرا با فلان روزنامه یا فلان سایت برخورد نمی‌کنید یا نزد مقام معظم رهبری گلایه می‌کنید که چرا دستگاه قضایی با فلان روزنامه برخورد نکرده است. اما وقتی در بین اهالی مطبوعات و رسانه حضور می‌یابید ندای آزادی مطبوعات سر می‌دهید و اینکه قلم‌ها را نشکنید و دهان‌ها را نبندید!»
اين سخنان دو پهلو سران نظام اسلامي ايران نشان بر نا كارآمادگي وتقيه كردن آنها در مجامع عمومي مي باشد.
با وجوداينكه آقاي روحاني در زمان انتخابات رياست جمهوري وعده داد به مردم كه من سرهنگ نيستم بلكه حقوقدان هستم
اما طبق آمار سازمان هاي حقوق بشري بيشترين آمار اعدام و دستگيري خبرنگاران و بهبود نشدن مطبوعات در دوران رياست جمهوري ايشان اتفاق افتاد.
کسانی که می‌گویند آزادی بیان منجر به کاهش سطح امنیت‌ملی می‌شود اصلا اینطور نیست. هر وقت شاهد «بهار تهران» بودیم شاهد کاهش تخلف و فساد اقتصادی و… بودیم اما برعکس هر وقت هوای مطبوعات ابری می‌شد، فساد هم گسترش پیدا می‌کرد.
مشهور است که می گویند «تجربه بشری نشان می‌دهد که مفهوم آزادی سیاسی در هر جامعه با وضعیت مخالفان و منتقدان تعریف می‌شود. به‌طوری‌که می‌توان گفت آزادی یعنی آزادی مخالف» با این وصف، سوالی که در این میان باید با آن روبرو شد آن است که «مطبوعاتی» در جامعه کنونی ما در چه وضعیتی قرار دارد؟


وقتی نفت بلای جان شاه ایران شد، بخش 2
اندیشه پویا

در مۀ 1975شاه وارد واشينگتن شد. رهبران و مديران صنايع آمريكا در يك شام دولتي سخاوتمندانه حضور داشتند. مجلۀ تايم با آب و تاب اين برنامه را توصيف كرد: « بدون ترديد خيره كننده ترين برنامه ملاقات دولتي بود كه واشينگتن در طول اين سال ها به خود ديده بود». اندي وارهول هم در برنامه حضور داشت اما سيمون وزير خزانه داري و خانمش حضور نداشتند.
شاه دو ملاقات نود دقيقه اي خصوصي با فورد، كيسينجر و برنت اسكوكرافت داشت. پيش از نخستين نشست در پانزدهم مۀ 1975 كيسينجر با ادبياتي نيكسوني، دوستش شاه را اين گونه توصيف مي كند: « مردي سرسخت، غيراحساسي و توانمند. او ديدي ژئوپوليتيك دارد». نامۀ مختصر كيسينجر به رئيس جمهور ملاقات با شاه را «داراي اهميت استثنايي» توصيف مي كندو او به فورد اصرار مي كند كه با موضوع حساس قيمت نفت دشمني شاه را برنينگيزد، ممكن است شاه رنجيده خاطر شود. زماني كه دو نفر منتظر رسيدن شاه بودند، كيسينجر مرموزانه اضافه كرد: « از او در مورد خاورميانه بپرس. او نگران عربستان سعودي است. ما به او گفتيم كه از عمليات چتربازي در عربستان سعودي است. ما به او گفتيم كه از عمليات چتربازي در عربستان سعودي در بحران حمايت مي كنيم. تو مي تواني بگويي كه از برنامه ريزي براي اين احتمال خبر داري».
متن پيادشدۀ سران در آن روز نشان مي دهد كه محمدرضا پهلوي و وزارت خارجۀ آمريكا غرق مكالمه بوده اند. به نظر مي رسد فورد و اسكوكرافت كوتاه آ«ده بودند. موضوع نفت هم پيش آمد اما در شرايطي كاملاً متفاوت. گرچه موضوع قيمت نفت ايران از بحث كنار گذاشته شده بود اما بحث ذخاير گستردۀ نفتي عربستان مطرح بود. كم تر از دوماه پيش، فيصل از سوي يكي از بستگان جوانش ترور شده بود. شاه به عربستان سعودي سفر كرده بود تا با شاه جديد خالد و شاهزاده فهد كه بازيگر اصلي بود آشنا شود. شاه گفت به خانواده سلطنتي سعودي در خصوص ميزان فساد در دربار هشدار داده است:محمدرضا پهلوي: با سعودي ها صحبت كردم. گفتم شما نبايد نگران پول باشيد، شما بهتر است نگران دولتي پاك باشيد.هنري كيسينجر: آن ها ده درصد به هر قراردادي اضافه مي كنند.
پهلوي:‌اين كم ترين ميزان است، فرانسوي ها بيست درصد اضافه مي كنند. به فهد اين را گفتم و اين را مي دانست. اگر نتوانند مشكل رشوه را حل كنند و موضوع به افراد خارج از خاندان سلطنتي برسد، اثبات شان را از دست خواهند داد.
رئيس جمهور فورد به بحث وارد شد و به شاه گفت كه كيسينجر اين ايده را طرح كرده كه اگر بحراني رخ داد، ذخاير نفتي عربستان صعودي را تصرف كنند: «هنري به من گفت كه به شما گفته اگر پيشامدي شبيه مورد قذافي در عربستان رخ داد چه كاري انجام دهيم» . شاه كه به نظر مي رسيد از اين كه مورد اعتماد شخصي فورد قرار گرفتهف خوشحال است. گفت: « خوب است ـ خب ما بايد در اين مورد بحث كنيم كه تا چه حد مي خواهيم مصر را وارد ماجرا كنيم. اگر اين گروه كلاً غيرعرب باشد، ممكن است تا حدي مقاومت ايجاد كند، اما ميزان مشاركت اعراب هم مايۀ نگراني است».
روز جمعه، شانزدهم مه، رئيس جمهور آمريكا و شاه چند دقيقه اي در دفتر بيضي شكل تنها بودند. كيسينجر دير آمده بود. جرالدفورد موضوع تابوي قيمت نفت را با احتياط مطرح كرد. از نظر سياسي او انتخاب كمي داشت: رؤساي جمهور آمريكا به ندرت مي توانستند از طرح موضوع نفت با به اصطلاح امپراتور نفت در كاخ سفيد پرهيز كنند. شاه موضوع را جدي نگرفت. كيسينجر وارد اتاق شد و موضوع به برنامۀ عظيم وزير خارجه براي كمك به شاه كه اقتصادش دچار مشكل شده بود، تغيير كرد. قيمت بالاي نفت باعث كاهش تقاضا در غرب شده بود و شاه انتظار آن را نداشت. ايران نيز دچار ركود شده بود. كيسينجر به ايده شاه مي پرداخت كه حدود يك ميليون بشكه از نفت مازاد ايران را بگيرند.
دومين روز نشست هم بدون صحبت درباره نفت در حالي به پايان رسيد كه فورد صميمانه از آمدن شاه تشكر كرد: « هنري به من گفت كه اگر بخواهيم با كسي صحيت كنيم كه ديدگاه عيني نسبت به دنيا داشته باشد، قطعاً آن شما هستيد. من هم اين را تأييد مي كنم». شاه هم در راه خروج پاسخ داد: « اميدوارم در انتخابات پيروز شويد». اما روز بعد، ناگهان همه چيز به هم ريخت. شاه در كنفرانس خبري خداحافظي به فاصله چند ساختمان از كاخ سفيد اعلام كرد كه به دنبال اين است كه قيمت نفت را باز هم افزايش دهد. مقامات رسمي حزب سلطنتي رقم هايي حدود 35درصد را نقل مي كردند. يكي از سرتيترها اين بود كه « آمريكا در زمان بازديد شاه تسليم شد». اما اگر چه جرالدفورد در برابر اين تحقير بي موقع قابل توجه شاه سكوت كرد، مردان اطرافش به ويژه بيل سيمون وزير خزانه داري ساكت ننشستند آن ها تصميم گرفتند وارد عمل شوند.
در سال پس از ديدار سرنوشت ساز شاه از واشينگتن تا حد زيادي رابطۀ آمريكا و ايران تغيير كرد. شاه گفته بود قصد دارد در سال 1977 قيمت نفت را 20-25درصد افزايش دهد. افزايش قيمت نفت به ميزاني كه شاه تصور مي كرد، مي توانست به ورشكستگي بريتانياي كبير، فرانسه و ايتاليا و فروپاشي دموكراسي هاي نوپا در اسپانيا و پرتغال منجر شده و بحراني در بانكداري داخل آمريكا ايجاد كند. اقتصاد جهاني نمي توانست در آن زمان افزايش قيمت شديد ديگري را در خودش هضم كند. بيل سيمون احساس كرد كه موج ها در جهت او دارند حركت مي كنند؛ سرانجام پس از دو سال عربستان به بازي گرفته شد. كسي به سعودي ها در مورد نقشۀ كيسينجر شاه براي اشغال عربستان صعودي و تصاحب ذخاير نفتي در صورت بروز آشوب در نظام پادشاهي آ» جا خبر داده بود. شيخ يماني سفير آمريكا درعربستان، جميزآكينز را احضار كرده و اتهامات شديدي را وارد كرده بود. يماني شاه را « داراي عدم تعادل شديد رواني» ‌توصيف كرده و واشينگتن را متهم مي كرد كه عامدانه ارتش ايران را با هدف تصرف «سواحل عربي تقويت مي كند… اما اگر هم ايران بتواند بخشي از سواحل عربي را اشغال كند با زمين سوخته رو به رو خواهد شد و مشتريان غربي نفت با فاجعه روبرو خواهند شد». آكينز كه اطلاعي از مكالمات شاه با فورد وكيسينجر نداشت، به يماني اطمينان داد كه نگراني نداشته باشد، كل اين ايده «جنون محض» است.
در ساعت30 : 10روز جمعه نهم ژوئيه 1976فورد و كيسينجر هيئت نمايندگي عالي مقامات سعودي از طرف شاهزاده عبدالله بن عبدالعزيز آل سعود را پذيرفتند. رئيس جمهور آمريكا مراتب قدرداني خودش از سعودي ها را به خاطر «موضع قوي كه در قبال قيمت نفت اتخاذ شد» ابراز كردند. در تازه ترين نشست وزراي نفت اوپك در بالي، شيخ احمد از افزايش قيمت بيش تر به جاي آن كه راضي باشد عصباني بود. ساير اعضاي اوپك توافق كردند تا نشست بعدي در دوحۀ قطر به مدت شش ماه قيمت ها را ثابت نگه دارند موضع ظاهري يماني باعث قدرداني رئيس جمهوري آمريكا شد كه در تلاش بود امنيت اقتصادي را در دورۀ سخت كارزار انتخاباتي اش بازگرداند.
فورد: تا جايي كه امكان دارد مي خواهيم به سرعت مسائل خاورميانه را حل و فصل كنيم.
شاهزاده عبدالله: شايعه شده است ما داريم تباني مي كنيم. همان طور كه اطلاع داريد اين شايعات از سوي دشمنان مشترك ما يعني كمونيست ها پخش مي شود.شاهزاده از روي ساده لوحي به رئيس جمهوري يادآوري كرد كه دولتش در برابر اعضاي اوپك به خاطر افزايش قيمت نفت، خطرات زيادي را به جان خريده، سعودي ها اميدوار بودند و انتظار داشتند كه جلب اعتماد و دوستي آمريكارا به دست آورند.شاه از حملۀ فريبندۀ سعودي بي خبر نبود. او از اسدالله علم كه مراودات زير را ثبت كرده پرسيد:« آن ها دارند چه كار مي كنند؟ يا بيش از حد ساده هستند يا در غير اين صورت دارند نقشه اي پيچيده مي كشند كه ما از آن سر در نمي آوريم». هر دو مي خواستند بفهمند كه ستارۀكيسينجر رو به افول است يا نه علم مي نويسد: « من ترديدهايم را بيان كردم كه ما تا چه حد واقعاً مي توانيم روي حسن نيت كيسينجر براي بهبود قيمت نفت حساب كنيم. اعلي حضرت هم پذيرفتند كه مطمئن نيستند.
تصميم فورد به بركناري نلسون راكفلر از كارزار انتخاباتي اش به انزواي بيش تر شاه در پايتخت آمريكا كمك كرد. شايد ويرانگرترين چيز براي شاه، دونالد رامسفلد وزير خارجۀ جديد رئيس جمهور فورد بود رامسفلد مانند وزير سابق، در مورد لزوم تعهد آمريكا نسبت به ايران ترديد داشت. در نهم ژانويه 1976رامسفلد با افسر تداركات ارتش ايران، ژنرال حسن طوفانيان ديدار كرد. طوفانيان پنتاگون را متهم كرد كه عامدانه قيمت سلاح هاي آمريكايي را بالا مي برد تا هزينه واردات نفت از ايران را جبران كند. صداها بلند شد،‌به يكديگر توهين كردند و رامسفلد جدا شد. رامسفلد به بيل سيمون و گروهي ازمقامات ارشد دولتي پيوسته بود كه به انگيزه هاي شاه مشكوك بودند و مي خواستند طرح هاي راهبردي، تجاري و نظامي او را تحت كنترل داشته باشند. در سي و يكم ژوئيه 1976 كميته روابط خارجي سنا گزارشي شديداللحن منتشر كرد كه نسبت به خطرات فروش نامحدود سلاح به ايران هشدار مي داد و اعتبار كيسينجر به عنوان يك استراتژيست را مورد حملۀ شديد قرار مي داد:
« شواهد كمي وجود دارد كه نشان دهد رئيس جمهور و وزير خارجه به پيامدهاي دراز مدت سياست خارجي و روابط نظامي ايران و آمريكا واقف بوده باشند.»در سوم اوت 1976 كيسينجر كه به وضوح باور داشت مقامات كابينه براي بي اعتباري و بي ثباتي شاه ايران تلاش مي كنند با رئيس جمهور رودرو شد.لحن كيسينجر حاكي از نااميدي و نگراني عميق بود:
كيسينجر: همان طور كه مي دانيد فردا به ايران مي روم. هيچ زماني از اين بدتر امكان نداشت… سيمون همه جا مي گويد شاه خطرناك است و نبايد سلاح هاي غيرمتعارف داشته باشد. و معاون وزارت دفاع السورث و وزير دفاع شديداً ضد ايران هستند. فورد: شاه دوست خوبي است. او با تحريم نفتي 1973همراهي نكرد. ما نبايد با روزنامه ها تحريك شويم… من با دان (رامسفلد) صحبت مي كنم، گمان مي كنيم ايران براي ما خيلي مهم است. ما داريم با آتش بازي مي كنيم. ما قبلاً تركيه را دور انداختيم و الان هم ايران را. در هر حال در مورد ايران مشكل ساز است.كيسينجر به سمت قصر كاسپين شاه پرواز كرد و علناً تعهد آمريكا به رژيم پهلوي را بيان كرد. در كنفرانس مطبوعاتي مشترك، شاه پرسيد كه آيا آمريكا آن قدر توان مالي دارد كه ايران را به عنوان شريكي راهبردي«از دست بدهد».
كيسينجر فوراً اعلام كرد كه دولت فورد با افزايش ده ميليارد دلاري ميزان خريد سلاح ايران به عنوان بخشي از معاملۀ انبوه تجاري پنجاه ميليارد دلاري پنج ساله موافقت كرده است. با وجود آن كه وزراي خزنه داري و دفاع فورد توصيه هاي هشدارآميز نسبت به ايران مي دادند، وزير خارجه با عميق تر كردن تعهد آمريكا به شاه و رژيمش كه روز به روز متزلزل تر مي شد، از آن ها سرپييچي مي كرد. كيسينجر در سيزهم اوت به دفتر بيضي شكل بازگشت و درخواست اوليه اش را از رئيس جمهور را مبني بر سازماندهي دوباره خزانه داري و وزارت دفاع تكرار كرد:كيسينجر: گزارش هامفري(سناي آمريكا) فاجعه بود. ما دوستي بهتر از شاه نداريم. قطعاً حامي ماست.
فورد: سناتور هوبرت هامفري چه كار دارد مي كند؟
كيسينجر: او حالش خراب است. اما دستيار پيشين او، السورث كه تحقيق را انجام داده ضد ايران است.
در اوايل اكتبر1974 تحليل معتبر سيا گزارش مي دهد كه توليد نفت مازاد در ايران با اقتصاد داخلي پرحرارت باعث ركود شديد در سال هاي 1975-1976شده است. در فوريۀ 1976 شاه از كيسينجر خواسته بود دولت فورد بر شركت هاي نفتي آمريكا فشار وارد كند كه «خريدهاي نفتي شان را از ايران افزايش دهند.» او تهديد كرده بود اگر كمكي صورت نگيرد در «سياست خارجي اش بازنگري» خواهد كرد. در طول سال 1976 شمار مقامات واشينگتن كه به انگيزه هاي شاه مشكوك بودند از دوجهت چپ و راست افزوده مي شد.
نشست بعدي اوپك بنا بود در نيمه دسامبر در دوحۀ قطر برگزار شود. هم توليد كنندگان و هم خريداران نفت آن نشست را به مثابه جدال نهايي ميان قيمت هاي بالاي ايران و پايين سعودي ها مي دانستند. رئيس جمهور آمريكا تصميم گرفت بختش را با سعودي ها بيازمايد. روز جمعه هفدهم سپتامبر فورد با هيئت نمايندگي دوم سعودي ديدار كرد. او توضيح داد كه اقتصادهاي غربي به تدريج از ركود دارند خارج مي شوند«اما هر گونه افزايش قيمت در اين سپتامبر يا در سال 1977 به شدت اقتصاد راتخريب مي كند، نه تنها اين مشكل براي آمريكا پيش مي آيد بلكه كمابيش براي شريكان صنعتي كه وضعيت شان شكننده است نيز رخ خواهد داد… اگر دوباره اقتصاد جهاني به ركود سال گذشته برگردد فاجعۀ بزرگي خواهد بود».
وزير خارجه عربستان به فورد اطمينان داد كه شاه خالد« درست مانند تابستان گذشته مصمم است افزايش قيمتي صورت نگيرد. اما اين كار دشوار است و شديداً بستگي به اين دارد كه شما با ايران و ونزوئلا چه كار بتوانيد بكنيد. اعلي حضرت گفته اند كه دست كم با هر گونه افزايش بيش از مقدار منصفانه مخالفت خواهند كرد و با هر گونه افزايشي بيش از پنج درصد مخالف هستند.» او تصريح كرد كه مهار قيمت بستگي به توانايي آن ها در « جلب حمايت ايران و ونزوئلا دارد… در هر حال بدون آن ها كار خيلي سخت مي شود». فوردگفت تمام تلاشش را مي كند تا قنون كنگره مبني بر منع فروش سلاح به عربستان را وتو كند. او قول داد در مذاكرات صلح خاورميانه پيشرفتي به وجود آورد و بر ايران فشار وارد كند تا موضعش در مورد قيمت نفت را تعديل كند.فورد در نامه اي كه به تاريخ بيست و نهم اكتبر 1976به شاه نوشت به قوي ترين شكل ممكن به شاه نسبت به پيامدهاي بالابردن دوبارۀ قيمت نفت هشدار داد. او هشدار داد كه افزايش جديد براي اقتصاد جهاني فاجعه به بار خواهد آورد زيرا «وضعيت تراز پرداخت هاي بسياري از كشورها در حالت بحراني باقي خواهد ماند، در حالي كه در مورد كشورهاي در حال توسعه كه منابع انرژي ندارند، حقيقتاً نااميد كننده خواهد شد. در حقيقت بسياري از كشورها عملاً به نقطه پايان توانايي شان در قرض گرفتن خواهند رسيد» و قيمت هاي بالاي نفت مي تواند « فشار عمده اي بر نظام مالي بين المللي وارد كند» و اقتصاد جهاني را دوباره وارد ركود كند. فورد تصريح مي كند كه صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمام شده است و او مي داند كه « حمايت ايران از تصميم اوپك مبني بر افزايش قيمت نفت در اين نوبت مستقيماً به سود كساني تمام خواهد شد كه خواهان تخريب روابط ما هستند».وظيفه رساندن نامه به شاه در تاريخ سي و يكم اكتبر1976بر دوش ريچارد هلمز سفير آمريكا افتاد كه چند دهه با شاه آشنايي داشت و احتمالاً پيامدهاي كاري را كه داشت انجام مي داد به خوبي مي دانست. هلمز تماس كوتاه ولي تگلرام پر معنايي به واشينگتن فرستاد كه حاكي از ماهيت ناخوشايند ديدارش با شاه بود و واكنش قهرآميز را بازگو مي كرد: «‌من و اعلي حضرت حدود ده دقيقه بحثي آتشين را در مورد جنبه هاي مختلف موضوع افزايش قيمت نفت انجام داديم. لطفاً به رئيس جمهور اطمينان بدهيد كه هر نتيجه اي نشست دسامبر اوپك داشته باشد. من با صبوري ايشان را در مورد موضع آمريكا، ديدگاه هاي آمريكا و دلايل آمريكا براي امتناع از افزايش دوباره قيمت نفت در آينده نزديك آگاه كردم».
محمدرضا پهلوي نامه اي در پاسخ نوشت كه بيانگر احساس عميق عصبانيت و تحقيرش بود كه مورد توبيخ سفيري پايين مرتبه قرار گرفته بود. تاريخ يكم نوامبر 1976بود اما سفير ايران در واشينگتن ظاهراً دستور داشت تا پس از تأييد نهايي شكست جرالدفورد در انتخابات1976نامه را برساند. محتواي نامه دليش را نشان مي دهد. سرآغاز نامه «‌‌‌آقاي رئيس جمهور گرامي» است. شاه با نصيحت كردن رئيس جمهور آمريكا كه بدجوري به قيمت پايين نفت اعتياد پيدا كرده نامه را آغاز مي كند. او نسبت دادن مشكلات اقتصادي غرب به قيمت بالاي نفت را رد مي كند. « شكست يا ناتواني» انگليس و فرانسه« در اين كه سلسله امور را با اعمال تنظيمات لازم اقتصادي در اقتصاد با اقدامات داخلي سرو سامان دهند.» توجيه مناسبي براي اين نيست كه با كاهش قيمت نفت«خودكشي كنيم» او خاطر نشان مي كند كه برنامه استقلال انرژي دولت فورد شكست خورده است. سپس رئيس جمهور آمريكا را با بيان اين گفته تهديد مي كند: « اگر وجود ايراني خوشبخت و به لحاظ نظامي مقتدر مخالفاني در كنگره و ديگر حلقه هاي قدرت دارد، منابع فراواني براي تأمين نيازهاي ما وجود دارد و زندگي ما در دست آن ها نيست. اگر اين حلقه ها مسئوليت پذير نيستند جاي تأسف است اما بايد مسئوليت پذير شوند و آن ها قطعاً در مورد رفتارشان نسبت به كشور من تأسف خواهند خورد. هيچ چيز بيش از لحن تهديدآميز دواير خاص قدرت و شيوه هاي پدرمأبانه واكنش ما را تحريك نمي كند».
ادامه دارد


زبان مادری در تنوع اتنیکی ایران
سهیلا مرادی

در روز های 21 و 22 فوریه 1952 در بنگلادش جنبشی توسط دانشجویان بنگالی شکل گرفت که باعث شد بعدها روز 21 فوریه به خاطر سعی و تلاش این دانشجویان برای تحصیل به زبان مادری به عنوان روز زبان مادری در تقویم سازمان ملل ثبت گردد. دانشجویان بنگالی که از به رسمیت شناخته شدن زبان اردو در بنگلادش ناراضی بودند با مبارزات خود که به شته شدن چند تن از این دانشجویان و اساتید و عضو ارشد دادگستری بنگلادش (شوفر رحمان)انجامید، در نهایت توانستند در سال 1956 زبان بنگالی را جایگزین زبان اردو کنند و بعد از این تاریخ به پیشنهاد بنگلادش این روز در تاریخ به نام روز زبان مادری نام گذاری شد.
بر اساس گزارش‌های سازمان ملل امروزه در جهان بیش از ۶ هزار گونه‌ی زبانی مختلف وجود دارد که هر کدام طی یک تاریخ و جغرافیای خاص پدید آمده‌اند و البته این گوناگونی زبانی نشانه‌ای از توانایی انسان برای ایجاد ارتباط با دیگری است.
نیمی از ۶ هزار زبانی که مردم جهان بدان سخن می‌گویند در حال نابودی است و شمار گویندگان برخی زبان‌ها به کم‌تر از ده‌هزارتن و در مواردی به کم‌تر از هزار نفر تقلیل یافته است.
گوناگونی و تنوع زبانی در جهان در همه اعصار امری طبیعی بوده و تنها زبان مشترک انسانها شاید همان اصوات و گریه هایی باشد که در هنگام تولد برای آگاه کردن مادر در برطرف کردن نیازهای خود بکار می برد.
به تدریج کودک با ضرب آهنگ نوای مادر آشنا می شود و ناخودآگاه کلمات از زبان مادر یاد می گیرد. به همین دلیل است که نوع گویش هر شخص را زبان مادری گویند و این بخشی از هویت افراد است.

زبان مادری یک حق است و این حق نه تنها با بزرگ شدن کودکان از بین نمی رود بلکه نیاز به توسعه و شکل گیری صحیح این مطالبه انسانی کودک وجود دارد. محیط مدرسه بهترین مکان برای رشد و تعالی این نیاز مهم بشری است و در کشورهایی که مبنا بر مرکز گرایی و توجه بر تنها یک زبان است این امر موجب کندی روند آموزش می شود. حق آموزش به زبان مادری، در بسیاری از اسناد و معاهدات حقوق بشری مانند منشور زبان مادری، اعلام­یه جهانی حقوق زبانی، بندهای ۳ و ۴ ماده­ ۴ اعلامیه­ حقوق اشخاص متعلق به اقلیتهای قومی، ملی، زبانی و مذهبی، ماده­ ۳۰ کنوانسیون حقوق کودک، ماده­ ۲۷ میثاق بین­ المللی حقوق مدنی و سیاسی و دها مورد دیگر به عنوان یک حق اصلی وانسانی در همه دنیا پذیرفته شده است.
وضعیت زبان مادری در تنوع اتنیکی ایران
جامعه‌ی بین‌المللی حق آموزش به زبان مادری را به رسمیت شناخته این حق در ایران دهە‌ها است با واکنش های متفاوتی روبرو بوده. مردم غیر فارسی‌زبان همواره از ضرورت داشتن چنین حقی سخن می‌گفتند اما حاکمان و دولت‌مردان به آن بی‌توجه بودند. برخی منتقدان دلیل این امر را ایجاد حس ناسیونالیستی در مردم می‌دانند. مردم غیر فارسی زبان در ایران همیشه با عناوینی چون اقلیت‌های قومی خطاب شده‌اند و از زبان‌های مادری‌شان به عنوان “گویش” نام برده شده است..

میثاق بین المللی حقوق اقتصادی اجتماعی فرهنگی پنجاه سال است که از طریق سازمان ملل ارائه شده و اکثریت دولت‌های دنیا از جمله ایران هم آن را تصویب کرده است. در سال ۱۳۵۴ دو میثاق حقوق مدنی سیاسی و میثاق حقوق اقتصادی اجتماعی فرهنگی، در مجلس قانونگذاری ایران به تصویب رسیده اند.
با توجه به ماده ۹ قانون مدنی ایران، این تعهد در حکم قانون عادی به حساب می‌آید.
هر چند که بر اساس اصول حقوق بین الملل، عهدنامه‌های بین المللی مقدم بر قوانین داخلی و از جمله قانون اساسی هستند. در ماده ۱۳ این میثاق می‌گوید که هدف از آموزش و پرورش باید رشد کامل شخصیت انسان و بر اساس کرامت شخص، تقویت و احترام حقوق بشر و آزادی‌های اساسی باشد. ودوباره تصریح دارد که آموزش و پرورش باید عمومی برای همه کودکان و نوجوانان یک کشور در سطح ابتدایی، ‌متوسطه و حتی آموزش عالی باید عمومی است، و باز تاکید می‌کند که باید وسیله‌ایشود برای تفاهم، بردباری و مدارا بین همه اقوام و گروه‌های نژادی، قومی و مذهبی. این جاست که حقوق مرتبط با زبان مادری در جمهوری اسلامی نقض شده است و کودک مجبور است در قوانین جمهوری اسلامی ایران به اجبار تنها زبان رسمی را فرا بگیرد.
طبق اصل ۱۵ قانون اساسی زبان و خط رسمی مردم ایران فارسی است اما استفاده از زبان های قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس زبان آن‌ها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است واضح است که در قانون اساسی بسیاری از آزادی‌ها را به همین صورت ذکر شده است و در مواردی بلافاصله آن را مشروط کرده‌اند به اینکه با مبانی اسلام مخالفت نداشته باشد. در اصل ۱۵ نوشته‌اند که آزاد است. به این معنا که در مدارس به مردم اجازه دهند ساعاتی مادریشان را یاد بگیرند ولی تاکنون این اصل اجرا نشده است و اگر شخصی بخواهد طبق همین قوانین مندرج در قانون اساسی هم رفتار کند که البته ناقص هستند دچار عواقبی مانند زندان های بلند مدت خواهد شد و اولین برچسبی که به این شخص زده خواهد شد تجزیه طلبی است. متاسفانه در بین فعالان فرهنگی نیز مطالبه هویت و تدریس به زبان مادری با به خطر انداختن یکپارچگی و وحدت ملی یکی گرفته می شود و تا زمانی که این رفتار ها تغییر پیدا نکند جامعه شاهد بالندگی و پیشرفت فرهنگی نخواهد بود.
اگر گروه های اتنیکی نتوانند به زبان مادری تحصیل کنند، هیچ وقت خود را در جامعه ای که به ان متعلق هستند به طور کامل شریک نمی دانند و این زبان مادری است که باعث وحدت و ایجاد ارتباط درست در همه دنیا شده است هویت هر شخص به عنوان شناسنامه فردی محسوب می شود و باعث رشد شخصیتی افراد می گردد سعی در از بین بردن هویت اشخاص خطر نابودی جوامع را در پی خواهد داشت و چه بسا به جنگ منتهی شود. باید این مهم را نظر گرفت که زبان مادری با گویندگانش زنده است و هرگاه سعی بر اسیمیلاسیون یک فرهنگ شده است مرگ آن فرهنگ رقم خورده است. به دلیل اهمیت زبان مادری امسال یونسکو تدریس با کیفیت و به زبان مادری را هدف چهارم برنامه توسعه پایدار از 17 هدف قرار داده است که تا سال 2030 قرار است در تمام دنیا به تحقق بپیوندد. .
متن ترجمه مدیرکل یونسکو را در مورد اهممیت زبان مادری
«آموزش با کیفیت زبان ونتایج یادگیری» تم روز بین المللی زبان مادری 2015 برگزیده شده است. این انتخاب نقش و اهمیت زبان مادری درتکامل آموزش با کیفت وتنوع زبانی با چشم انداز عملی کردن برنامه جدید توسعه پایدارتاسال 2030 رامشخص می کند.هدف شماره چهار یونسکو در برنامه توسعه پایدار تا سال 2030، به آموزش با کیفیت و یادگیری درطول تمام زندگی برای همگان تاکید دارد تا هر زن وهرمرد بتواند صلاحیت ودانش لازم را برای شناختن ارزش هایی کسب کند که به اواجازه می دهد نقش خود را درجامعه بعهده بگیرد. این جنبه که درکادرفعالیت آموزشی یونسکو تاسال 2030 دیده می شود، اهمیت خاصی برای دختران و زنان و همچنین برای اقلیت ها و مردمان بومی و جوامع روستائی در بر دارد.
این کادر که همچون نقشه راه برای عملی کردن برنامه توسعه پایدار تا سال 2030 درنظر گرفته شده، مراجعه به زبان مادری درآموزش و یاد گیری وهمچنین گسترش وحفظ تنوع زبانی را تشویق می کند.
برای رسیدن به این هدف چند زبانی بودن برای موفقیت مجموعه برنامه های توسعه پایدارتاسال 2030 لازم است. مخصوصا درآنچه که به رشد اقتصادی ، کار و بهداشت وهم چنین بازبینی شیوه مصرف و تولید دائمی و تغییرات آب وهوائی مربوط می شود، چند زبانی بودن ضروری است.
یونسکو همین توجه را به دفاع ازتنوع زبانی دراینترنت دارد و از ایجاد امکانات برای دسترسی به مطبوعات و اطلاعات با محتوای محلی حمایت می کند.
به همت برنامه دانش های محلی وبومی یونسکواهمیت زبان مادری و زبان های محلی راهمچون وسیله نگهداری واستفاده مشترک ازدانش های فرهنگ بومی بعنوان منبع عظیم دانائی،آشکار می سازد.
در کادر توجه به چند زبانی بودن، زبان مادری جایگاه اساسی درآموزش با کیفیت دارد و اساس استقلال افراد و جامعه آنان است.
ما باید این قدرت را بشناسیم وازآن استفاده کنیم تاهیچکس درساختن آینده عادلانه ترومفید تر برای همگان، برکنار نماند.


تغییرات اقلیمی جهان و تاثیرات آن بر ایران
سمیه علیمرادی

زمین در معرض نابودی و تخریب زیست محیطی، فعالیت‌های انسانی عامل اصلی تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین است
اشاره: شروع عصر صنعتی برای انسان رفاه،آسایش، پیشرفت و از سوی دیگر نابودی و تخریب اکو سیستم و محیط‌زیست جهانی را در پی داشته است؛ با گذشت بیش از دو سده از صنعتی شدن تغییر اقلیم و گرمایش زمین چالشی جهانی و تهدیدی برای محیط‌ زیست و کره زمین است، براساس تحقیقات هیئت‌های بین‌المللی فعالیت‌های انسانی عامل اصلی تغییر اقلیم و گرمایش زمین است.
گرمایش جهانی; تهدید جدی برای محیط زیست.
در سال های اخیر تغییرات آب‌ و‌هوایی به بحرانی جهانی مبدل شده است؛افزایش روز افزون معضلات زیست‌ محیطی از قبیل گرمایش جهانی، کاهش منابع آب و تنوع زیستی مهم‌ترین معضل حال حاضر کشورهای دنیا و سازمان های بین‌المللی است و در صورتی که تولید میزان گازهای گلخانه‌ای به همین منوال افزایش پیدا کند، نتیجه‌ای فرا‌تر از انقراض گونه‌ها و افزایش سطح آب دریا‌ها خواهد داشت.
آنچه امروزه از آن به عنوان گرمایش جهانی نام برده می‌شود به معنای افزایش میانگین درجه حرارت زمین در نزدیکی سطح آن است، بر طبق تحقیقات انجام گرفته توسط دانشمندان، در طول ۱۰۰ سال گذشته میانگین دمای هوا در نزدیکی سطح زمین بین ۰. ۱۸ تا ۰. ۸۴ درجه سانتیگراد افزایش یافته و برطبق مدل های تغییرات آب‌ وهوایی که طراحی شده، در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۱۰۰ میلادی میانگین دمای هوای سطح زمین بین ۱. ۱ تا ۶. ۴ درجه سانتیگراد افزایش خواهد یافت که این افزایش دما باعث ذوب شدن یخ‌های قطبی می شود و در پی آن سطح آب دریا‌ها بالا می‌آید، همچنین فصل‌ها شدت بیشتری می‌گیرند؛ بدین معنی که زمستان‌ها سرد‌تر از همیشه خواهد بود و تابستان‌ها گرم‌تر و خشک‌تر می‌شوند این بحران بر کشاورزی تاثیر ناخوشایندی دارد، تغییر اقلیم باعث طولانی‌تر شدن فصل رشد محصولات می‌شود؛ افزایش دما احتمال خشک سالی افزایش داده و از طرفی میزان بارش را در مناطق مختلف تغییر می‌دهد، تغییر میزان و زمان بارش عامل موثر فرسایش و رطوبت خاک است که هر دو عامل در کشاورزی بسیار مهم می‌باشد؛ پیش بینی می‌شود که اگر روند گرمایش همین گونه افزایش یابد میزان بارش در عرض‌های شمالی افزایش و در مناطق نزدیک استوا نظیر ایران کاهش خواهد یافت. افزایش میزان دی‌اکسیدکربن جو ممکن است محصولاتی مانند گندم و برنج را بیشتر بارور کند، اما محدودیت آب و افزایش دما اجازه نمی‌دهد عامل دی‌اکسیدکربن باعث افزایش محصول گردد، هم چنین گرمایش زمین موجب افزایش آلاینده‌های دیگر، مانند «ازن» در لایه‌های جوی نزدیک سطح زمین شده و در نتیجه رشد محصولات کشاورزی را دچار اختلال می‌کند. میزان دی‌اکسید‌کربن موجود در هوا معیاری است برای سنجش گازهای گلخانه‌ای به عنوان مثال قبل از صنعتی شدن دنیا دی‌اکسیدکربن موجود در هوا ۲۶۰-۲۸۰ PPM بود که بعد از صنعتی شدن این میزان به ۳۶۰ PMM رسیده است.
گروهی از کار‌شناسان فرانسوی بر این باورند که مبارزه با افزایش دما نباید به کاهش دی‌اکسید‌کربن محدود شود، زیرا گازهای دیگری مانند «متان» که اثر گلخانه‌ای آن در کوتاه مدت بسیار حائز اهمیت است و کاهش دی‌اکسید‌کربن به تنهایی نمی‌تواند تا سال ۲۰۵۰ میلادی ۲ درجه از دمای زمین بکاهد. افزایش دمای کره زمین دسترسی به آب شیرین و آب آشامیدنی را تحت تاثیر قرار داده و موجب افزایش خشک سالی و در پی آن مهاجرت روستاییان به شهر‌ها، افزایش حاشیه نشینی و افزایش مشاغل کاذب و افزایش ناهنجاری‌های اجتماعی است.
از سوی دیگر با بالا آمدن سطح دریا‌ها آب شور به منابع آب شیرین ساحلی نفوذ کرده و منجر به تغییر کیفیت آب خواهد شد، از جمله می‌توان به «الوندرود» اشاره کرد که بر اثر خشک سالی و شدت تبخیر، حوزه آبریز «اروندرود» دچار مشکل شده و همزمان با بالا آمدن سطح آب «خلیج فارس» و پیشروی آن به سمت «اروندرود»، تنوع زیستی با مشکلاتی مواجه شده است. تبخیر ناشی از گرم شدن کره زمین باعث خشک شدن رودخانه‌ها، تالاب‌ها، دریاچه‌ها و پایین آمدن کیفیت آب و افزایش املاح آب‌های شیرین به ویژه در مناطق کم آب مثل مناطق بیابانی و نیمه بیابانی می‌شود.
براساس پیش بینی سازمان‌های جهانی در ۱۰۰ سال آینده در پی ذوب شدن یخ‌های قطبی و یخچال‌های طبیعی و کوه‌های یخی شناور، سطح آب دریاهای آزاد بین ۳۰ سانتی متر تا یک و نیم متر افزایش پیدا خواهد کرد و این امر موجب ناپدید و یا خالی از سکنه شدن برخی از جزایر پیش روی آب در نواحی ساحلی شده و تاثیرات مخربی را بر زندگی مردم و تاسیسات در بنادر خواهد داشت. از طرفی دیگر با ذوب این یخ‌ها جریانی از آب خالص سرد به زیر آب گرم اقیانوس‌ها لغزیده و در مقیاس بزرگ جریان‌های اقیانوسی گسترده‌ای را به وجود می‌آورد که منجر به وقوع شمار بیشتری از طوفان‌ها، هارکین‌ها، گردبادهای دریایی و پدیده‌ای به نام «ال‌نینو» می‌شود.
با افزایش گرمایش جهانی احتمال انفجار آتشفشان‌ها نیز افزایش خواهد یافت؛ افزایش دمای هوا در سطح کره زمین باعث نابودی کوه های یخی و پس از آن کاهش فشار اعمال شده روی سنگ هایی که در زیر صفحات یخی قرار دارند، می‌شوند. در نتیجه سنگ های درونی زمین ذوب و «ماگما» تشکیل خواهد شد، بدینسان آب شدن یخ‌ها ماگمای بیشتری را در درون زمین ایجاد خواهد کرد و زمینهٔ مناسبی را برای انفجار آتشفشان‌ها فراهم می‌آورد. فشار وارده بر پوسته زمین با ذوب شدن یخ‌ها تغییر می‌کند و در نتیجه احتمال وقوع انفجار افزایش پیدا خواهد کرد، چرا که وزن صفحات یخی همانند عامل نگه دارنده‌ای در برابر ذوب مواد درونی زمین عمل کرده و سال‌ها از زمین در برابر انفجار آتشفشان‌ها محافظت کرده است.
افزایش دما باعث گسترش بیماری های مناطق گرم سیری تب و بیماری های ویروسی و از طرفی دیگر باعث افزایش تولید مثل جوندگانی مانند موش و به تبع آن شیوع بیماری خواهد شد؛ دانشمندان اروپایی با نمونه‌برداری از اعماق سفره یخی قطب جنوب به این نتیجه رسیده‌اند که میزان دی‌اکسیدکربن اکنون از هر زمان دیگری در ۸۰۰ هزار سال گذشته بسیار بیشتر است و در نتیجه اگر گرمایش زمین به همین صورت فعلی ادامه پیدا کند تنها یک دهه طول خواهد کشید تا این روند به نقطه غیر قابل بازگشت برسد. بر اساس گزارش منتشر شده سازمان خواروبار و کشاورزی سازمان ملل متحد «فائو» دامپروری صنعتی در مقایسه با سیستم حمل و نقل ۱۸ درصد گاز دی‌اکسیدکربن بیشتری را آزاد می‌کند؛ با افزایش سطح رفاه مردم مصرف سالانه گوشت و مواد لبنی افزایش یافته است، تولید جهانی گوشت از مقدار ۲۲۹ میلیون تن در سال ۱۹۹۹ -۲۰۰۱ به مقدار ۴۶۵ تن در سال ۲۰۵۰ و تولید صنعتی و مواد لبنی از ۵۸۰ تن به مقدار ۱۰۴۳ تن برنامه‌ریزی می‌شود. صنعت دامپروری بیش از سایر شاخه‌های زراعت در سطح جهان در حال گسترش است و این سرعت روبه‌رشد زیان‌های محیط زیستی بسیاری را به دنبال خواهد داشت، تخمین زده می‌شود که دام پروری ۹ درصد از گاز دی‌اکسیدکربن آزاد شده از فعالیت های انسانی راتولید می‌کند. ۶۵ درصد از کل گاز «اکسیدنیترو» تولید شده توسط فعالیت‌های بشری به دامپروری صنعتی تعلق دارد، این گاز عمدتا از کود حیوانی آزاد می‌شود، همچنین ۳۷ درصد گاز «متان» تولید شده توسط فعالیت های انسان از دامپروری صنعتی آزاد می‌شود.
تغییرات اقلیمی و تاثیرآن بر ایران براساس گزارش رسمی برنامه عمران سازمان ملل متحد، خاورمیانه آسیب پذیر‌ترین منطقه‌ در برابر تغییر اقلیم است، براساس پیش بینی ipcc خاورمیانه می‌بایست بین ۰. ۵ تا حداکثر ۰. ۷۵ درجه سانتی گراد گرم‌تر شده باشد. اما آنچه تاکنون شاهد آن بودیم تقریبا دو برابر این مقدار است، به عنوان نمونه در کشور کویت متوسط دما در ۵۰ سال گذشته دو درجه افزایش یافته است و در کشور عراق سال گذشته از مجموع ۴۰ دوره بارش فقط ۳ دوره ترسالی و ۷ دوره بارش نرمال رخ داده ولی ۳۰ سال در این مدت یعنی ۷۵درضد از دوره‌های بارش خشک سالی یا خشک سالی شدید رخ داده است. در گزارش دیگر اشاره شده که در طی ۱۰۰ سال گذشته کشورهای شرق مدیترانه ۱۰ تا ۱۲ زمستان بسیار گرمی را سپری کرده‌اند. بر طبق گفته مدیر ملی تغییر آب هوا در سازمان محیط زیست تاکنون دمای ایران ۱. ۵ درجه و در برخی از مناطق حدود دو درجه افزایش داشته است. طبق گزارش رسمی وزارت نیرو تاکنون میزان بارش کشور ۱۵ درصد کاهش داشته و از متوسط سالانه ۲۴۰ میلی متر به ۲۰۵ میلی متر رسیده و دمای کشور نیز دست کم ۱. ۱ درجه افزایش پیدا کرده است. بدیهی است که در ایران تغییر اقلیم رخ داده و ایران هم اکنون به کشوری گرم‌تر و خشک‌ تر تبدیل شده است. بحران آب مهم‌ترین مسئله ایران در سال های پیش رو خواهد بود،این بحران کشاورزی و دامپروری را در کشور بسیار محدود و اقتصاد ایران را کاملا متکی به نفت کرده است. بحران‌های زیست محیطی در ایران شدت بیشتری خواهد گرفت، چرا که در فهرست انواع بحران‌های محیطی از قبیل بیابان زایی، فرسایش خاک، جنگل‌زدایی و نابودی تنوع زیستی ایران از جمله کشورهای صدر نشین است. حیات روستایی منحصر به باریکه‌هایی در استان‌های ساحلی خزر و یا کرانهٔ برخی رودهای دائمی می‌شود و رودند مهاجرت به شهر‌ها شتاب بیشتری خواهد گرفت. کمبود آب بسیاری از صنایع را به تعطیلی خواهد کشاند و در نتیجه ظهور جریان‌های جدید افراط‌ گری، بنیادگرایی و خشونت طلبی را در پی خواهد داشت. تجربه سال های اخیر در شمال آفریقا و خاورمیانه نشان می‌دهد که خشک سالی و خشونت، به شدت میل به هم آمیختگی دارند. نتایج یک تحقیق نشان می‌دهد که دو درجه افزایش متوسط دما امکان بروز جنگ‌های قومی، منطقه‌ای و مذهبی را ۵۰ درصد افزایش می‌دهد. با افزایش گرما تعداد روزهای خشک در اکثر نقاط کشور افزایش یافته و باعث خشکی تالاب‌ها شده و زندگی حیوانات، پرندگان و گونه‌های گیاهی ساکن در این تلاب‌ها را به مخاطره می‌اندازد و از طرفی دیگر کاهش باران در مناطق شمالی کشور موجب می‌شود که آب کافی برای کشت برنج تامین نگردد. براساس شبیه سازی‌های انجام شده توسط IPCC در زمینه تغییرات آب و هوایی تا سال ۲۰۴۰ میلادی (۲۵ سال آتی) نسبت به دوره ۱۹۷۶ -۲۰۰۵ تغییرات اقلیمی در ایران پیامدهای زیر را بدنبال خواهد داشت:
۱- متوسط میزان بارش ۹ درصد کاهش خواهد یافت.
۲- متوسط دمای کشور یک درجه سانتی گراد افزایش پیدا خواهد کرد.
۳- بارش‌های سنگین و سیل آسا تا ۴۰ درصد افزایش پیدا خواهد کرد.
۴- تعداد روزهای داغ (دمای بیش از ۳۰ درجه سانتیگراد) در اکثر نقاط کشور افزایش می‌یابد به ویژه این افزایش دما در مناطق جنوب شرقی کشور (استان‌های سیستان و بلوچستان و کرمان) بیش از مناطق دیگر خواهد بود.
۵- تعداد روزهای یخبندان در اکثر نقاط کشور کاهش خواهد یافت و بیشترین کاهش را در مناطق شمال غربی کشور در استان‌های آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل شاهد خواهیم بود.
۶- تعدادروزهای خشک افزایش و مناطق غرب (استان‌های ایلام کردستان لرستان و کرمان شاه) جنوب شرقی (سیستان و بلوچستان و کرمان) این افزایش روزهای خشک را بیشتر تجربه خواهند کرد.
اثر تغییرات اقلیمی بر منابع آب کشور
۱- سرانه ذخایر آب کشور تا حدود ۱۳۰۰ متر معکب کاهش خواهد یافت.
۲- با افزایش یک درجه سانتیگراد دمای کشور معدل ۱۳ میلیارد متر مکعب منابع آبی کشور از طریق تبخیر از دسترس خارج می‌شود.
۳- امنیت سازه های آبی کشور با افزایش باران‌های سیل آسا و سنگین با ریسک بیشتری روبرو خواهد شد.
۴- رژیم کمی و کیفی منابع آب سطحی و ذخایر برف و یخچال‌های طبیعی تغییر خواهد کرد که منجر به افزایش رواناب در زمستان و کاهش آن‌ها در بهار خواهد شد.
۵- رواناب‌ها در پنج حوزه آبریز کشور افزایش و در ۳۰ حوزه کاهش خواهد یافت که می‌توان گفت بیشتر کاهش روانآب در حوزه‌های کرخه (۳۸ درصد) و کارون (۳۶ درصد) و حوزه‌های آبریز تالش و انزلی (۱۲ درصد) افزایش خواهند یافت و استان های خوزستان، فارس، کهکیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و اصفهان با بیشترین کاهش رواناب روبرو خواهند شد و از طرفی چون ۹۰ درصد تولید برقی-آبی در حوزه‌های کارون و کرخه انجام می‌شود با این کاهش رواناب در این حوزه‌ها کاهش تولید نیروگاه های برق-آبی کشور در ۲۵ سال آتی قطعی است.
تاثیر تغییرات اقلیمی بر جنگل‌ها و مراتع ایران هم اکنون مساحت جنگل های کشور حدود ۲. ۱۴ میلیون هکتار است و حدود ۶. ۷ درصد مساحت کشور از جنگل تشکیل شده، این در حالی است که بر اساس معیارهای بین‌المللی هر کشوری با مساحت کمتر از ۲۵ درصد جنگل نسبت به مساحت کل آن کشوری است در موقعیت بحران زیست محیطی و از طرف دیگر سطح مراتع کشور در حال حاضر ۷. ۸۴ میلیون هکتار است و سهم مراتع از کل مساحت کشور ۵۲ درصد است. اما با افزایش دما و کاهش بارش اثرات قابل توجهی را بر جنگل های شمالی به خصوص بر گونه‌های جنگلی مانند توسکا، توسکای ییلاقی و گونه‌های سازگار شده جنگل‌های قدیمی خواهد داشت.
– با افزایش دما و شوری آب خلیج فارس و دریای عمان جنگل های «ماندابی» این حوزه مورد تهدید قرار خواهند گرفت
– کاهش بارش باعث کم شدن پوشش‌های گیاهی مراتع و از طرفی بارش‌های سیل آسا در این مراتع، فرسایش خاک را به همراه داشته و موجب تشدید فقر پوشش گیاهی مراتع خواهد شد.
اثر تغییرات اقلیمی برنواحی ساحلی
نواحی ساحلی ایران در سه منطقه دریای خزر، دریای عمان و خلیج فارس قرار گرفته است، ایران دارای ۲۷۰۰ کیلومتر خط ساحلی و ۱۰ میلیون تن نیز در این مناطق ساحلی زندگی می‌کنند، اما با تغییرات اقلیمی تا سال ۲۰۴۰ میزان بارش در رودخانه ولکا افزایش خواهد یافت با توجه به اینکه بیش از ۸۰ درصد آب ورودی به دریای خزر از این رودخانه تامین می‌شود سطح آب دریای خزر نیز افزایش خواهد یافت.
کاهش بارش افزایش دما و فعالیت‌های انسانی موجب کاهش پوشش گیاهی و کاهش رواناب از حوزه‌های دریای خزر شده و فرسایش خاک و کاهش زاد و ولد ماهیان را به همراه خواهد داشت از طرفی دیگر افزایش شوری آب بر زندگی آبزیان تاثیر خواهد گذاشت.
با کاهش بارش و افزایش دما در مناطق غربی و همسایگان غربی کشور میزان گردوغبار افزایش و بر شدت کدورت و میزان رسوبات خلیج فارس افزایش خواهد داشت؛ شدت طوفان های دریای عمان به دلیل فقر پوشش گیاهی ناشی از کاهش باران در سواحل این دریا و از طرف دیگر فرسایش خاک و ورود رسوبات به این دریا روند افزایشی بدنبال دارد.
اثر تغییرات اقلیمی بر تنوع زیستی ایران
– ایران دارای ۱۰۰ تالاب بزرگ ۳۴۵۰ رودخانه دائمی و فصلی است که محلی برای زیست انواع موجودات و گیاهان است.
– کاهش بارش و افزایش دما به ویژه در منطقه البرز و زاگرس باعث کاهش قابل ملاحظه آب تالاب‌ها شده و زندگی جانوران و گیاهان ساکن این تالاب‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد.
– زنجیره تولید مثل حیوانات وحشی تغذیه کننده از مراتع کشور در معرض تهدید قرار خواهند گرفت.
– افزایش دما، کاهش زاد و ولد گونه‌های جانوری و پرندگان را موجب خواهد شد و مهاجرت پرندگان از کشور را افزایش خواهد داد.
– افزایش دما، کاهش طول زمستان و بهار زودرس و در نتیجه تاثیر بر چرخه گیاهان و جانوران به دنبال خواهد داشت.
– جنگل‌های بلوط در زاگرس و بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری به ویژه کروکودیل ایرانی بر اثر تغییرات اقلیمی در معرض خطر قرار خواهند گرفت
اثر تغییرات اقلیمی بر کشاورزی در ایران
– کاهش بارش و افزایش دما باعث افزایش نمک زار‌ها و کاهش اراضی قابل کشت خواهد شد.
– کاهش میزان بارش و افزایش دما در اکثر نقاط کشور بویژه در مناطق غرب و جنوب غربی موجب کاهش قابل ملاحظه پوشش گیاهی و عملکرد محصولات دیم خواهد شد.
– تولید غلات کشور تا سال ۲۰۲۰ پنج درصد تا سال ۲۰۵۰ ده درصد و تا ۲۰۸۰ تا سی درصد کاهش می‌ابد.
– عملکرد گندم دیم در سال ۲۰۲۵ تا بیست درصد و تا سال ۲۰۵۰ تا ۳۳ درصد کاهش خواهد یافت.
– کاهش بارش در مناطق شمالی کشور موجب می‌شود آب کافی برای کشت برنج تامین نگردد که باعث کاهش تولید برنج در کشور می‌شود.
– افزایش دما در فصول سرد باعث افزایش آفات، علف هرز و انواع بیمارهای گیاهان می‌شود و از این طریق موجب افزایش هزینه تولید و استفاده بیش از حد سموم و آفت کش‌ها و در پی آن آلودگی محیط زیست خواهد شد.
– افزایش دما و کاهش باران بر تولید محصولات زراعی و علوفه تاثیر گذاشته و این امر برعملکرد فعالیت‌های دامداری و پرورش طیور نیز تاثیر خواهد گذاشت
– افزایش دما در فصل گرما موجب استرس دمایی دام و طیور خواهد شد و از این طریق نیز بر میزان تولید گوشت و شیر در کشور تاثیر خواهد گذاشت.
– افزایش دما و شوری آب بهمراه تغییر در جریانات اقیانوسی در اقیانوس هند بر زندگی ماهی تن تاثیر منفی خواهد گذاشت.
در این شرایط مشاهده و مدیریت پیامد‌ها و آسیب‌های تغییرات اقلیمی می‌تواند تا حدودی از مشکلات و آسیب‌های آن کاست و از نابودی کامل ظرفیت‌های تولید جلوگیری کرد، از این رو تغییر و اصلاح الگوی تولید محصولات کشاورزی به سمت محصولات با آب بری کمتر، ارتقای وضعیت محیط زیست و رسیدن به استاندارد‌های ملی و بین‌المللی محیط زیست، توجه به اصل توسعه پایدار، ایجاد حلقه سامانه‌ای به نهاد‌ها و سازمان‌ها در حفاظت از طبیعت، جلوگیری از تخریب محیط زیست اصلاح الگوی مصرف آب در بخش‌های مختلف بویژه بخش کشاورزی، فرهنگسازی، اصلاح الگوی مصرف مواد غذایی و محصولات کشاورزی به سمت مصرف بهینه و کاهش ضایعات، مدیریت و کنترل فرسایش خاک و ارتقای بهره‌وری منابع تولید، استفاده کمتر از انرژی‌های فسیلی و استفاده از انرژی‌های نو و تجدید پذیر، مبارزه با گرمایش جهانی به کمک طبیعت – به طور مثل درختانی که در آب‌های شیرین غوطه ور هستند در مقایسه با با درختان جنگلی مناطق غیر دریایی مدت و زمان طولانی تری کربن را در خود ذخیره می‌کنند و می‌توانند در خارج کردن مقادیر انبوهی از کربن موجود در هوا از محیط موثر باشند- درختان آبزی به طور متوسط دوهزار سال کربن را در خود ذخیره می‌کنند در حالی که جنگل‌ها توانایی ذخیره کردن را برای بیست سال کاهش خواهدیافت. افزایش و ارتقای مشارکت مردمی در حفاظت محیط زیست، افزایش سطح عرصه‌های حفاظتی براساس ضوابط جهانی از طبیعت و افزایش تعداد و سطح مناطق تحت مدیریت. در قرن حاضر حفاظت از محیط زیست برای دستیابی به توسعه پایدار و آینده‌ای روشن که در پرتوی آن حقوق نسل‌های آینده تضمین شود مهم‌ترین وظیفه‌ و مسئولیت دولت‌ها به شمار می‌رود و گویی که انسان فراموش کرده است که آسایش و رفاه هنوز به سلامت تمام اجزای اکوسیستم پیوند دارد و بقای خود را باید در حفظ محیط زیست جستجو کند.


نگاهی اجمالی به وضعیت حقوق بشر ایران در شهریور ۹۴
سید ابراهیم حسینی

آنچه که در پی می آید گزارش اجمالی و ماهیانه وضعیت حقوق بشر در ایران در دوره زمانی شهریور ماه ۹۴ است که به همت نهاد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران تهیه شده است، این گزارش با توجه به حجم محدود آن و نیز به دلیل عدم اجازه فعالیت گروه های مستقل مدافع حقوق بشر در ایران نمی تواند بازتاب دهنده کامل وضعیت حقوق بشر در ایران باشد.
لازم به یادآوری است بخش آمار این تشکل بصورت سالانه گزارش مفصل تر خود را به اشکال آماری و تحلیلی از وضعیت حقوق بشر در ایران منتشر می کند.
متاسفانه درشهریورماه ۹۴ تعداد زیادی از زندانیان اعدام شدند از برجسته ترین گزارشات اعدام در این ماه باید به اعدام یک تن در ملأ عام در اردستان، اعدام یک زندانی در بندرعباس در ملأ عام،و اعدام ۵ زندانی در رجایی شهر کرج اشاره کرد که اغلب این اعدام ها مخفیانه و بدون پوشش رسانه های دولتی انجام شد.
یکی از مورد توجه‌ترین و بحث‌برانگیزترین گزارشات در این زمینه،اعدام بهروز آلخانى زندانى سیاسى و ممانعت مسئولین از تحویل جنازه وی وفروش کلیه آخرین تلاش خانواده خالدی(محیط‌بان محکوم به اعدام منطقه حفاظت شده دنا) برای نجات از اعدام بود.گزارشی دیگر لیستی شامل اسامی و اتهامات ۱۱۰ تن از زندانیان محکوم به اعدام زندان سنندج است که در غیاب اطلاع رسانی مسئولین قضایی درباره اعدام ها در ایران، برای نخستین بار از سوی هرانا منتشر شد.
در شهریوردماه ۱۳۹۴ در کنار تمام اعدامهای صورت گرفته شاهد بخشش و نجات ۱۸ نفراز محکومین به قصاص بودیم که بخشش اعدامی پس از ۱۱ سال درهمدان و پس از ۱۰ سال در ایلام از جمله آنها بود.
این ماه همچنین با تداوم تعرض به حقوق اولیه اقلیت‌های قومی و دینی در ایران همراه بود که بارزترین آنها، بازداشت جلال صالح پور فعال فرهنگی در تبریز، بازداشت میثم جولانی و مرتضی پروین دو فعال مدنی در اردبیل بود.
در رابطه با نقص حقوق شهروندان بهایی نیز همانند گذشته شاهد تبعیض و آزار واذیت متعدد بودیم، گزارشات، بازداشت دو تن در تهران و سنندج ،محاکمه ۳ تن در گلستان و محرومیت از تحصیل ۲ تن در تهران و کرج از جمله آنان بود.
یکی از بارزترین گزارشات تضییع حقوق بهاییان در رابطه با پلمپ غیر قانونی ۳۲ واحد صنفی بهاییان ساری در سال جاری بود.در زمینه حقوق شهروند درویش مذهب نیز گزارشاتی منتشر گردید از جمله، تهدید مجلس‌دار شهرستان جراحی از سوی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و دادستانی شیراز خواستار اشدّ مجازات برای دراویش و توقف فعالیت سایت مجذوبان نور شد.
درزمینهٔ حقوق کودکان نیز گزارشاتی منتشر گردید که برجسته‌ترین آن‌ها عبارت بود از: شناسایی یک هزار و هشتصد و شصت بازمانده از تحصیل در توابع سیستان و بلوچستان و همچنین مدیر کل ثبت احوال استان قزوین از ثبت ازدواج ۹۲۰ دختر زیر ۱۴ سال و یک مورد ازدواج زیر ۱۰ سال در سال گذشته خبر داد و همچنین یک سوم کودکان مهاجر افغان از ثبت نام در مدارس ایران جا ماندند.
درزمینه حقوق اولیه زنان در ایران همچنان در ماهی که گذشت همچنان قدم جدی برای تحقق شعار برابری جنسیتی از سوی دستگاه حاکمه برداشته نشد، زنان ایرانی همچنان شاهد نقض متعدد حقوق خود بودند، از پراهمیت‌ترین گزارشات نقض حقوق بشر در حوزه حقوق زنان به خط خوردن ملی پوش فوتسال بانوان به دلیل مخالفت همسرش، نرخ بیکاری در زنان ۳ برابر مردان است، گزارشی مبنی بر اینکه یک‌سوم کارتن‌خواب‌های اصفهان زن هستند و همچنین حکم ۲ فرد متهم به بدحجابی صادر شد.رویدادها و اخبار کارگری در مرداد ماه، بسان ماه‌های گذشته پرشمار بود از جمله انها، محکومیت به حبس محمود صالحی فعال کارگری به ۹ سال، بازداشت علی نجاتی فعال کارگری، احضار “جمیل راست خدیو” فعال کارگری به ستاد خبری وزارت اطلاعات، هفت سال و ده ماه حکم جدید برای بهنام ابراهیم زاده فعال کارگری و همچنین در این ماه ۱۷ گزارش مربوط به مرگ کارگران در محل کار بود.
در حوزه اصناف و حقوق صنفی هم این ماه خالی از حوادث نبود چنانکه بازداشت محمدرضا نیک نژاد و مهدی بهلولی از فعالان صنفی معلمان، بازداشت محمود بهشتی لنگرودی سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران ، بازداشت سید منصور موسوی” که از معلمان و فعالان صنفی و عرصه رسانه می باشد و همچنین پلمپ دو تالارباغ به دلیل عدم رعایت شئونات اسلامی از برجسته ترین های این رسته بودند.
درزمینهٔ ی بهداشت و محیط‌ زیست در این ماه گزارشات اندکی منتشر شد که غالب آن‌ها با موضوع آلودگی هوا و محیط ‌زیست و کمبود منابع آبی در کشور بود و همچنین گزارشاتی در مورد: نابودی ۵۳ هزار درخت خیابان ولیعصر تهران، مهاجرت ۱۳۰ هزار نفر به دلیل خشکی هامون در سیستان و بلوچستان و همچنین شناسایی ۲۹ هزار نفر مبتلا به ایدز در ایران بود.
توجه خاص به موارد نقض حقوق بشر
در این بخش سعی شده به گزارش‌هایی از نقض حقوق بشر در شهریورماه که با حساسیت و توجه بیش‌تری از سوی افکار عمومی مواجه شدند، اشاره شود. بدیهی ست که این توجه بیش‌تر، الزاماً به معنی شاخص بودن این دسته از گزارش‌های به لحاظ حجم نقض حقوق بشر نیست.
از جمله گزارشات با توجه خاص میتوان به آخرین تلاش خانواده خالدی با فروش کلیه برای نجات آقای خالدی از اعدام ،سه سال و نیم حبس دیگر؛ حکم جدید قاضی صلواتی برای سعید رضوی فقیه، ثبت یک مورد ازدواج زیر ۱۰سال؛ ازدواج حدود ۱۰۰۰دختر زیر ۱۴سال در قزوین اشاره کرد.
همچنین اعزام آتنا دائمی به بیمارستان، خودسوزی یک شهروند ناراضی مقابل شهرداری سنقر را نیز باید در زمره پرتوجه ترین گزارشات شهریورماه دانست
گزارش‌های حقوق بشری، در سایه‌ی کم توجهی
در مقابل بخش قبل، بسیاری از گزارش‌های حقوق بشری اساساً باکم توجهی و بعضاً بی‌توجهی رسانه‌ها و افراد فعال در شبکه‌های اجتماعی که به هر ترتیب تشکیل‌دهنده‌ی قسمتی از افکار عمومی هستند؛ روبه‌رو شدند. گفتنی است این نوع کم توجهی‌های بعضاً غیر تعمدی یا بعضاً تبعیضات هدفمند، زمینه بیشتری از تداوم و گسترش نقض حقوق بشر را فراهم می‌آورد.
برای انتخاب مورد اول در این دسته باید به بی خبری از وضعیت شاپور رشنو و فعالان مدنی بازداشت شده در اندیمشک اشاره کرد که علیرغم اهمیت با واکنش و حساسیت زیادی در افکار عمومی روبرو نشد. همچنین احراز هویت ۱۳ نوجوان اعدام شده یا زیر حکم .اعدام در ملاء عام یک زندانی در اردستان نیز از دیگر گزارشاتی بود که در سایه کم توجهی از سوی افکار عمومی قرار گرفتند.