تصویر روی جلد |
تصویر پشت جلد |
مدیرمسئول و صاحب امتیاز:
- منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei
همکاران:
- جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
- سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
- سمیه علیمرادی Somayeh Alimoradi
یادآوری:
- آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
- نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.
فهرست مطالب:
حزب توده بزرگترین لطمه روسها به ما بود | احمد شاملو |
حق تعیین سرنوشت، بخش 2 | سهیلا مرادی |
وقتی خرد و عقل مسئولیت بزرگی به عهده می گیرد | حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی |
آیا اعدام خشونت زدایی می کند و یا اینکه عامل خشونت می شود؟ | جهانگیر گلزار |
علل و عوامل دین ستیزی | سهیلا مرادی |
سی و پنج سال در حجاب | سمیه علیمرادی |
طرح ثامن یا پروژه انتقال نرم قدرت ارتش در امپراطوری سپاه | شهرام سبزواری |
بخش ادبیات ایران معرفی اردلان سرفراز | زرین تاج الیاسی |
حزب توده بزرگترین لطمه روسها به ما بود
بخش سوم، احمد شاملو
تاریخ ایرانی: ادامه گفتوشنودی با احمد شاملو هفتهنامه «تهران مصور» – ۴ خرداد ۱۳۵۸
روشنفکران در هر مجمع و محفل و گروهی، در دوران شاه وظیفه مشخص و معلومی داشتند. به این وظیفه به درستی عمل میکردند یا نه، کاری نداریم، اما حالا چه وظیفهای دارند؟
وظیفۀ روشنفکران، وظیفهای دشوار و غمانگیزی است. آنان میباید راه را برای حکومت خرد و منطق هموار کنند و ناگفته پیداست که باید از پیش، در هم شکستن و مدفون شدن زیر آوار سنگ و سقط همین راه را برای خود به عنوان سرنوشتی بپذیرند، و هر چه جامعه بیشتر در جهل و تعصب فرو رفته باشد، چنین سرنوشتی برای روشنفکرانش محتومتر است زیرا نه فقط تودۀ متعصب در روشنفکر به چشم دشمنی نگاه میکند، انگلهای جامعه نیز که تنها به منافع فردی خود نظر دارند معمولا به جهل و تعصب توده دامن میزنند. به آتش دشمنی توده با روشنفکران جهت میدهند و این «بدگمانی بالقوه» را در نهایت امر به قدرتی فاشیستی و مهاجم و کور در جهت منافع پلید خود شکل میبخشند.
به ناکسانی نظیر هیتلر و موسولینی و فرانکو و سالازار و تروخیلو یا رضاخان و تخم و ترکهاش، جز جهل و تعصب چه چیز امکان میدهد که به تخت قدرت تکیه کنند؟ تودۀ ناآگاهی که منافع خود را تشخیص نمیدهد و ناگزیر از پایگاه تعصب قضاوت میکند معمولا درست با همان چیزهایی دشمنی میورزد که نجاتدهندۀ اوست، و لاجرم پایههای قدرت و نفوذ حرامزادگانی را استحکام میبخشد که دشمنان سوگند خوردهٔ او هستند. مثل این تودهها مثل کودک بیمار است که از سرنگ پزشک و چاقوی جراح وحشت میکند و اگر به خود او باشد، مرگ را به مساعدت نجاتبخش طبیب ترجیح میدهد. اما متاسفانه، اجتماع بیمار، کودک نحیفی نیست که پدر و مادرش بتوانند او را علیرغم تلاشهای مخالفتآمیزش به موقع به طبیب برسانند: اجتماع بیمار غول قدرتمند پر نیرویی است که با چماقش فکر میکند و گرفتار میکروب وحشتناکی است که صفرای تعصبش را به حرکت در میآورد و او را گرفتار چنان خاماندیشی و جهلی میکند که هیچ منطقی را نمیپذیرد و باید بگویم که متاسفانه درست در چنین شرایطی است که روشنفکر «میباید» به پا خیزد و حضور خود را اعلام کند و ناگزیر در این چنین شرایطی، روشنفکری که بخواهد به رسالت وجدانی خود عمل کند ابتدا باید پیه شهادت را به تن خود بمالد. و شهادت، البته که تلخ است. تلخ است، هنگامی که در زندانهای شاه به کام روشنفکر ریخته شود، اما اگر قرار باشد شهادت او به دست کسانی صورت گیرد که روشنفکر به نجات آنها از جان گذشته است، تلخی شهادت از زقوم نیز بر میگذرد.
دنیای کشت و کشتار
انسان و فرهنگ انسانیش تنها و تنها در فضای آزادی است که شکفته میشود. اما تا هنگامی که تعصب و خاماندیشی بر جامعه حاکم است، اختناق بر جامعه حاکم خواهد بود. تا هنگامی که برداشت جامعه از آزادی این باشد که «تو نیز آزادی سخن بگویی اما فقط باید چیزی را بگویی که من میپسندم» هیچ سخن حقی بر زبانها نخواهد رفت، فرهنگ از پویایی باز میماند، معتقدات به چیزی کهنه و متحجر مبدل میشود، جامعه بیش از پیش در بیفرهنگی و جهل و خاماندیشی فرو میرود، انسان از رسالتهایش دورتر و دورتر میافتد و هر از چندی، بنبستهای اقتصادی کشت و کشتاری تازه بر میانگیزد و شورش کور و بیهدف تازهای به راه میاندازد که میوهچینان البته اسمش را «انقلاب» میگذارند اما در عمل مفهومی بیش از «کودتا» ندارد: سورخوران قدیمی سرنگون میشوند و سورخوران تازهای جای آنها را میگیرند، و فاشیسمی جانشین فاشیسم دیگر میشود که قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است، فقط بهانههایش فرق میکند. زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است، زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است، زمان محمدعلی شاه میکشتند که مشروطه است، زمان رضاخان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است، امروز تو دهنش میزنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمع آجینش میکنند که لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمیشود: تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست، حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینی هاست، عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست، صهیونیستها میکشند که فاشیست است. فاشیستها میکشند که کمونیست است، کمونیستها میکشند که آنارشیست است، روسها میکشند که پدرسوخته از چین طرفداری میکند، چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند، و میکشند و میکشند و میکشند و میکشند … چه قصابخانهای است این دنیای بشریت! اما قربانی، انسان اندیشمند، انسان آزاده، هیچ کجا در خانۀ خودش نیست، همه جا تنهاست، همه جا در اقلیت محض است. چگونه میتوان برای جهان نوی طرحی ارائه کرد در حالی که تعصب مجالی به اندیشه نمیدهد؟ چگونه میتوان دستی به برادری پیش برد وقتی که تو وجود مرا نجس میشمری؟ چگونه میتوانم کنار تو حقی برای خود قائل باشم که تو خود را مولا و صاحب من دانی و خون مرا حلال میشناسی؟ چگونه میتوانی در حق و ناحق سخن من عادلانه قضاوت کنی، تو که پیشاپیش، قبل از آنکه من لب به سخن باز کرده باشم مرا به کفر و زندقه متهم کردهای؟
ما باید خواستار جهانی باشیم که در آن، انسان در انسان به چشم بیگانه نظر نکند. ما باید خواستار جهانی باشیم که در آن، موجودات بشری به گروههای مذهبی، به گروههای نژادی، به محدودههای جغرافیایی، به مرزهای فکری متعصبانه تقسیم نشود و عقل و خرد (که معمولا در اقلیت است) محکوم آن نباشد که از نسبتهای ریاضی تابعیت کند تا مشت (که معمولا دوتاست) مغز را (که معمولا یکی است) زیر سلطهٔ خود بگیرد.
اگر تعصب ورزیدن نسبت به معتقدات خود را موجه بشماریم، دستکم باید آن قدر انصاف داشته باشیم که به دیگران نیز در تعصب ورزیدن به معتقداتشان حق بدهیم، زیرا آنان نیز معتقداتشان را به صورت میراثی از نسلهای گذشته خویش در اشکال بستهبندی شده و به عنوان «تابو»های مقدس تحویل گرفتهاند و خود در انتخاب آن معتقدات اختیاری نداشتهاند.
اما تعصب مسئلهای یک طرفه است. نه فقط با معتقدات دیگران به سنگ محک نمیخورد، بلکه تنها با ایستادن در برابر معتقدات دیگران و کوشش به سرکوب معتقدات دیگران است که در هیات «تعصب» شکل میگیرد. و دقیقا به همین جهت است که افراد ذینفع جامعه، معمولا هر اندیشهٔ آزادمنشانهای را نیز که به جامعه ارائه شود برای حفظ منافع خود «ضد مذهبی» معرفی میکنند. درست همان کاری که شاه مخلوع نیز میکرد و تا آخرین لحظات افول قدرتش از برانگیختن تعصبات مردم بر ضد مبارزان انقلابی کوتاه نمیآمد و آنان را «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» میخواند زیرا که به قدرت ویرانگر تعصب مطلب آگاه بود. با اشاره به همین تعصبورزی است که میباید امروز نیز، در هر لحظه، در هر گوشۀ دنیا نگران کشتارهای وسیع عقیدتی یا نژادی یا مذهبی بود، زیرا که واقعیتها چنین نگرانیهای وحشتباری را توجیه میکنند. اما واقعیت، لزوما حقیقت نیست، و در بسیاری از موارد درست برخلاف جهت حقیقت حرکت میکند. واقعیت این است که در بسیاری از جوامع جنگ میان ترک و کرد، جنگ میان جهود و عرب، جنگ میان هندو و مسلمان، جنگ میان کاتولیک و پروتستان، جنگ میان سفیدپوست و سیاهپوست، و جنگهای پراکندۀ دیگری از این قبیل در جریان است. این واقعیت است، واقعیت ملموس روزمره. اما حقیقت چیست؟ حقیقت این است که دیگر باید به دوران تحمیل فکر، تحمیل عقیده، تحمیل نژاد، تحمیل مذهب و تحمیل زبان و فرهنگ پایان داده شود. حقیقت این است که انسان باید از هر گونه تحمیل به دیگران خجالت بکشد. حقیقت این است که اگر من بخواهم عقیده یا مذهب یا فرهنگ خود را به تو تحمیل کنم معنیش این است که از عقیدۀ تو، از مذهب تو، از فرهنگ تو در وحشتم زیرا آن را قویتر و نافذتر و برتر از عقیده و مذهب و فرهنگ خود یافتهام؛ و حقیقت نهایی این است: جهانبینی سالم و انسانی و خالی از تعصب احمقانه به من حکم میکند که از تنگچشمی ناشی از منافع حقیر و مبتذل خودم دست بردارم و بگذارم هر آنچه بر حق است، به سود جامعۀ انسانیت و از طریق قانون طبیعی انتخاب اصلح، به هر آنچه بر حق نیست پیروز شود.
روشنفکر و آزادی
تا همین جا هم، علیرغم کارشکنیهای تعصب و جهل، جامعۀ بشری مجموعۀ دستاوردهای خود را از برخورد و تعاطی فرهنگ و تمدن اقوام و ملیتهای مختلف حاصل کرده است. برخورد خصمانه و تعصبآمیز، و ستیزهجویی با فرهنگها و تمدنهای دیگر چیزی را تغییر نمیدهد و در نهایت امر نمیتواند در برابر تسلط حق سنگ بیندازد، و اندیشه یا فرهنگی که بکوشد با گرز و باروت حقانیتی برای خود تحصیل کند هم از نخست محکوم به بیحقی است. چنین اندیشه یا فرهنگی، با شیوهٔ تحمیل و اختناق، فقط ممکن است احتضار خود را چند روزی طولانیتر کند.
به این جهات است که روشنفکر عمیقا به یکپارچگی و غیرقابل تفکیک و تجزیه بودن آزادی معتقد است. برای او مسئلۀ آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی مذهب، آزادی زبان و هر آزادی اجتماعی و انسانی دیگری فقط در یک کل استثناناپذیر شکل میگیرد که در عین حال مشروط به هیچگونه اما و اگری نیست؛ به خصوص وقتی که موضوع این آزادیها فریبکارانه در تقسیم به اقلیت و اکثریت و در چارچوبهای مذهبی یا قومی مطرح بشود.
پس به سؤال شما برگردیم: وظیفۀ روشنفکر همان وظیفۀ همیشگی است. چنین یا چنان بودن شرایط، در وظیفۀ بنیادی او که ساختن دنیایی بر اساس عدل و خرد است تغییری نمیدهد. اقتضای زمان و شرایط البته میتواند تاکتیکهای مختلفی را توصیه کند که هدف آن اجرای وظیفه است و انتخاب آن بر طبق سلیقهها و نظرگاهها صورت میگیرد که مبحث دیگری است.
افشاگری روزنامهنگاران
افشاگری بخشی از وظیفه روزنامهنگاران است و هم اندیشمندان. انتظار جامعه اینست و وظیفه ما. این وظیفه را گاهی، بعضیها در برابر مصلحتاندیشیها کنار میگذارند. میپسندید؟
بستگی دارد به اینکه «روزنامهنگار» به کار خود چگونه میاندیشد، و آن را «حرفه»ای تلقی میکند یا «وسیلهای» و «مصلحت اندیشی» را برای چه منظور میکند: مجاملۀ زائیده از ترس یا تاکتیک؟ در صورت اول طبیعی است که «افشاگری» برای او به صورت یک «شگرد کار در جهت تحصیل منافع بیشتر» در خواهد آمد که خود مقولهای است در مبحث حرامزادگی. اما در صورت دوم، هنگامی که روزنامهنویسی برای او «وسیله» است، دیگر ترس و وحشت نخواهد توانست مصلحت اندیشی و مجامله را توجیه کند. جهانگیرخان صور اسرافیل و استاد دهخدا در این مورد نمونههای گویایی هستند: مظاهری درخشان از پایمردی و شرافت روزنامهنگاری. اگر مصلحتاندیشی در کار آنان جایی داشت نه جهانگیرخان به شهادت میرسید، نه دهخدا مجبور به جلای وطن میشد. خوشبختانه امروز هم در مطبوعات ما روزنامهنگار صاحب رسالت جان بر کف بسیار است: کسانی که «مصلحتاندیشی» را به هیچ عنوانی چتر فریب خود و خلق نمیکنند. من هرگز به اتکای آنچه در روزنامههای اطلاعات و کیهان میگذرد نویسندگان مبارز و آگاه این دو واحد مطبوعاتی را به «مصلحتاندیشی» متهم نمیکنم. این نویسندگان متاسفانه گرفتار اختناق و سانسور و فشاری شدهاند که سر نخش در دست فرصتطلبان حرفهای است. شرح آنچه مثلا بر روزنامه کیهان میگذرد در این مختصر نمیگنجد اما به سادگی میتوان به مفهوم شعارهای لومپنهایی که به حیاط این روزنامه هدایت میشوند و فریاد میکشند:
روزنامه کیهان نابود باید گردد
روزنامه بنیصدر ایجاد باید گردد
پی برد، ضمنا با این عبارت شما که گفتید «انتظار جامعه این است» صد درصد موافقم و چه دلیلی روشنتر از اینکه روز به روز بر تیراژ مطبوعات مبارزی چون پیغام امروز و آیندگان افزوده میشود و به همان نسبت از تیراژ کیهان و اطلاعات که به فشار عوامل فرصتطلب گرفتار شدهاند میکاهد. تیراژ این روزنامهها آینۀ صادق انتظارات جامعه است.
وحشت از روزنامهنگاران، عاملی بود که رژیم سابق همواره با خود داشت. رضاخان و پسرش روزنامهنگاران را یکی از بزرگترین دشمنان خود میدانستند چه بسا این وحشت در دل دولتمندان امروز و به قدرت رسیدههای جدید هم وجود داشته باشد. نیست!
شک ندارم. خیلی مفید و مختصر خدمت شما عرض کنم آنکه با دیدن پاسبان یکه میخورد و راهش را عوض میکند، با یک حساب خیلی ساده ریگی به کفش دارد: یا دزد است یا تحت تعقیب! مطبوعات سالم هم پاسبانان سلامت اجتماعند؛ پاسبانانی که رشوه نمیگیرند و به پنج تومان حق را باطل و باطل را حق نمیکنند. خوب، من برای چه از مطبوعات وحشتی ندارم؟ من برای چه نمایندگی مطبوعات خارجی را زیر فشار نمیگذارم که کدام روزنامهها و مجلات را بیاورد و کدامها را نیاورد؟ من برای چه گروههای فشار را با کوکتل مولوتف و چوب و چماق به سراغ دفاتر روزنامههای آزاد و مسئول نمیفرستم؟ دلیلش روشن است: چیزی را پنهان نکردهام که از حضور گزمه بر خود بلرزم!
انقلابیون سر دیوار: روشنفکرانی که چون به حکومت و میز میرسند، خود یک پا محمدرضا خانند، چه نامگذاری میشوند، جز آنکه بگویم حداقل انقلابی نیستند؟
ادامه دارد
حق تعیین سرنوشت، بخش 2
سهیلا مرادی
جنبش برای مردم و یا جنبش مردمی
رمز چگونگی مردمی کردن جنبشهای انسانی در ماهیت کلی و در بهم تنیدگی جنبشهای برابری خواه نهفته است. تنها با شرکت دادن همه نهادهای مردمی در جنبشهای واقعا موجود انسانی و در همه بخشهای برابری خواهی هویتهای انسانیست که میتوان جنبش علیه جهان سرمایه داری و ارتجاع حاکم را مردمی و سپس جهانی ساخت. اتحاد عمل مبارزاتی همه جنبشها علیه دشمن مشترک و ستمگر اصلی یعنی حاکمان یک درصدی جهان و صاحبان قدرت و ثروت رمز موفقیت است.تنها با بزیر کشاندن ساختار قدرت متمرکز شده هر یک از حاکمان جهان یعنی دولتها و تقسیم قدرت به همه اعضای جامعه میتوان به جامعه برابر دسترسی یافت.حذف دستگاه ستمگری یعنی حذف ستمگر و ستمکش.نقطه اغازین این حرکت در هر نقطه ای از جهان و بر علیه هر دولت ناتوان میتواند و باید شروع گردد.بزیر کشاندن یک ساختار قدرت متمرکز شده دولتی در هر کجای جهان و تقسیم قدرت به شوراهای برگرفته از همه ستم دیدگان جامعه چاره کار است.حاکمیت دهی به شوراهای مردمی بدون ساخت مدل دولتی مرسوم و یا کوچکتر شده وابسته به نهادهای غارتگر مالی بین المللی در یک منطقه که جنبش فراگیر و مردمی گشته است اغازگر فروپاشی دولتهای همجوار و سپس دولتهای جهان است.
جهان سرمایه داری تنها با ابزار و نهادهای اجرایی ان یعنی دولتها و بانکها و تداوم ساختار ستمگری پابرجاست
شکل و راهکار مبارزه با سرمایه داری جهانی شده میبایست و حتما جهانی باشد.
ستم طبقاطی و جنبشهای کارگری و مفهوم انترناسیونالیزم
شعار و هدف اصلی ادعا گشته جنبش کارگری نجات جهان و بشریت است . عدم موفقییت کامل جنبشهای کارگری در جهانی کردن مبارزه از ضعف تعوریک و ضعف عملکرد این جنبش حکایت دارد .موانع ارتجاعی جهانی نشدن این جنبش اصلیترین دلیل است .جهان سرمایه با تقسیم بلوک بندی قاره ای و تعمیق رفاه نسبی به بخشهایی از جنبش کارگری در بخشهای کشوری و ملی عملا از جهانی شدن این جنبش جلوگیری کرده است.علت جهانی نشدن جنبش طبقه کارگر در یکدست و یکسان نبودن ماهیت ستم طبقاطی در نتیجه نابرابری اعمال شده در پروسه رشد جهانیست.علت دیگر تغییردادن عمدی و نسبی در ماهیت و خصلت کلی طبقاطی در بخشهای متفاوت از جنبشهای طبقاطیست.
ماهیت جنبش کارگری از زمان مارکس که چیزی جز زنجیرهایشان برای از دست دادن نداشتند در تقسیم بندی قاره ای و بلوک بندی های جهان مدرن و صنعتی با غیر مدرن و غیر صنعتی امروزین تغییر یافته است.جهان سرمایه داری توسط اگاهی دادن و هشدار مارکس اقدام به تغییر ماهیت انقلابی طبقه کارگر کرد.اربابان جهان مارکسیستر از اندیشورزان چپ معتقد به مارکسیزم در عملکرد بودند.
پروسه رشد ناهمگون جوامع جهانی بخاطر ایجاد نابرابری اعمال گشته و میگردد. اعمال ستم و نابرابری جهانی حتی در اگاهی طبقاطی جنبشها تاثیر گذار است .در بخشی از طبقه کارگر متشکل و اگاه گشته که دهه هاست به جهل و بیسوادی پایان داده است این بخش اگاهانه در قالبهای طبقاطی متشکل خود سندیکاها و احزاب بعد از شراکت در حاکمیتهای سیاسی جوامع مرفه در پروسه استعمار هم زنجیران و هم طبقاطیهای خود بهمراه دولتها و کارتلهای مالی شرکت میکند.
شرط تشکل و اگاهی و تحزب تفکر انترناسیونالیستی در جوامع مدرن نسبتا به سر انجام رسیده است .پس چرا انترناسیونالیزم پرولتری اجرایی نمیگردد؟ایا اگاهی طبقاطی و منافع طبقاطی انان ضرورت کسب منافع انان به هر طریقی را عملی میسازد؟ بخش مرفه گشته طبقه کارگر در کل جوامع مدرن اگر بخواهد هم نمیتواند از رفاه نسبی که دولتهایشان از غارت جهان سوم و دوم برایشان تامین کرده اند چشم پوشی نمایند.اکنون بخشی از کارگران جهان زنجیرهای طلایی از جمله خانه قسطی و ماشین قسطی وامهای قسطی و رفاه نسبی و برای از دست دادن دارند .نظام سرمایه داری انان را تبدیل به برده قسطی کرده است.برده های قسطی که از بردگی هم طبقاطی های خود ارتضاق میکنند.
بخشهای اعظمی از طبقه کارگر عامدانه و اگاهانه ماهیت انقلابی خود را از دست داده اند.
انتظار جهانی شدن از جنبش ناهمگون بر اساس منافع ناهمگون طبقاطی امروزین توهمی بیش نیست.شعار انترناسیونالیزم پرولتری توسط نمایندگان سیاسی برگرفته از رای کارگران متشکل در این احزاب و سندیکاها و دولتهادروغی شیرین است .و این حقیقتی تلخ است.
برای درک تلخی این حقیقت شرکت در کارنوال ریشخد اول ماه مه در جوامع مدرن الزامیست.
اگر جنبش کارگری جهانی را خواستار هستیم میبایست ابتدا به این نابرابری در کسب رفاه طبقه کارگر پایان داده شود
به باور من حتی در جوامع عقب نگهداشته شده پروسه ستم طبقاطی یک دست و یکسان نبوده و نیست .پس در نتیجه جنبش و یا مبارزه طبقاطی یکدست و یکسانی هم نمیتواند داشته باشد .
به باور من شعار کارگران جهان متحد شوید نه عملیست و نه عینیت جهان نابرابر واقعی را نشان میدهد.
این باور من مبارزه طبقاطی را کتمان نمیکند تنها بر اساس واقعیتهای موجود خصلت رهایی بخشی جهانی ان را در مرحله فعلی کمرنگ و بی اثر میبیند.به باور من تنها بخش هایی از جنبش های طبقه کارگر که ماهیت انقلابی خود را از دست نداده اند میتوانند رهایی بخش منطقه ای و سپس جهانی گردند.
تنها بخشهای محروم گشته از فساد و رفاه در جنبش کارگران جهان درپروسه اتحاد عمل با سایر جنبشهای هویتی نابرابر میتوانند موفقیت کسب نمایند. تنها با بزیر کشیدن قدرت متمرکز شده در هر یک از سرزمینها و کشورها و تقسیم عادلانه ان بین شوراهای مردمی که اکثرا از طبقات ستمکش و مردم ستم کش و محروم تشکیل یافته است میتوان جامعه و جهان را ازاد ساخت.
پروسه درجه بندی ستم طبقاطی و جنسی هم با اجرای ستم ملی و قومی و نابرابریها حدت و شدت دارد.
برای درک این موضوع مثال ساده ای برایتان بزنم.ستم طبقاطی روا داشته شده به کارگر کولبر کرد که برای لقمه نانی از هستی خود مایه میگذارد با ستم طبقاطی روا داشته شده به کارگر فرانسوی یکسان نبوده و نیست . کارگر سندیکالیست فرانسه که در حاکمیت سیاسی جامعه خود که هم سهم و و هم نقش دارد در پروسه غارت هم طبقه ای خود شرکت اگاهانه و ارادی را داراست .اگر این دو کارگر پایگاه مشترک طبقاطی هم داشته باشند فاقد پایگاه مشترک انسانی هستند.چون از طریق غارت ان کارگر کرد توسط دولت مطبوع وی رفاه مورد نیاز ان کارگر تامین میگردد.
بنابر این حقیقت محض تنها با حذف کانال تامین رفاه از غارت جهان های غیر مدرن (جهان دوم و سوم)طبقه کارگر مرفه شده اروپا و جوامع مرفه میتواند شور و ماهیت انقلابی گری خود را بازیافت نمایند.طبقه کارگر این مناطق با از دست دادن پایگاه مادی و رفاهی خود به جنبش سراسری جهانی برای نجات بشریت خواهد پیوست نه بخاطر دلبستگی طبقاطی که اجبارا بر اساس منافع طبقاطی که بجبر یکسان گشته است
اصلیترین مانع جهانی شدن جنبش کارگری تداوم نابرابری جهانیست. مدلهای کسب حاکمیت سیاسی دولتی توسط (نمایندگان) طبقه کارگر در یک کشور (مدل شوروی و حزب بلشویک و اقمار ان ) قبل از جهانی شدن عملا شکست جهانی را تجربه کردند .جنبشهای کارگری کشوری امروزین و احزاب چپ انان نیز سرنوشت تلخ مشابهی خواهند داشت. جنبشهای فعلی برهبری این احزاب نه درک درستی از سیستم جهانی سرمایه داری دارند و نه توانسته اند ماهیت جهانی شدن را کسب نمایند.بعبارت دیگر در نمودار کلی این احزاب در سطح فعلی جهانی نماینگر منافع بخش ملی وناسیونالیست حاکم کشوری خود هستند.احزاب اپوزسیون کارگری نیز تنها برای کسب قدرت حزبی خود و رسیدن به حاکمیت خود در تلاشند و تفکر جهانی و ایجاد برابری انان شعاری بیش نیست
جنبشهایی که قادر به جهانی شدن نیستند نمیتوانند پاسخ کاملی برای رفع ستمگری جهانی ارائه دهند.
نقطه عطف جنبش زنان در ماهیت تبدیلی ان به جنبش و انقلاب جهانیست .تنها به یک دلیل واضح نصف جمعیت جهان زن میباشدو ستم جنسی جهانیست.جنبش زنان به خاطر داشتن همین ماهیت جهانیست که حتی توسط هم زنجیرانش در جنبشهای طبقاطی وکارگری بخاطر نداشتن پایگاه طبقاطی نامشخص تحت ستم مضاعف عدم حمایت قرار میگیرند.جنبش زنان ماهیت کشوری و ملی خاصی را اگر هم داراست ؛ علیه سیستم جهانی مرد سالار حاکم درگیر مبارزه است و توانسته است توسط پسشگامان جنبش نسبتا جهانی گردد
جنبشهای ملتها و اقوام تحت ستم برای کسب برابری نیز از ماهیت منطقه ای و جهانی شدن مبرا نیستند.بعنوان مثال در هم تنیدگی ملتهای تحت ستم و تقسیم بندی ملتها در خاورمیانه و افریقا و اسیا باعث گشته در هر نقطه ای مبارزه برای از بین بردن نابرابری شروع گشته این مبارزه در همه بخشهای ملتهای تحت ستم همجوار رشد و نمو پیدا کرده است.
نمونه ملت تحت ستم عرب وکرد مثال عینیست.کرد در زنجیر در بخش سوریه ای در جنبش هویتی ملت کرد با ازادی خود ازادی بخش هم زنجیر شده کرد را در عراق و ایران و ترکیه تضمین مینماید.منطقه ای شدن جنبش و فراگیر شدن ان در بخشهای دیگر کشورها ؛ گسترش این مبارزه در بخشهای سایر ملتهای تحت ستم را بهمراه خواهد داشت.جنبش مردمی شده شامل تمامی بخشهای مبارزاتی مردم کرد اعم از زنان و کارگران ومحرومین و ستمدیدگان میگردد .این جنبش اگر بتواند ساختار دولت ضعیف شده سوریه را از بین ببرد که خواهد برد ؛به مشروعیت دولتهای عراق و ترکیه و ایران و اردن و کویت و عربستان و پاکستان و هند و چین و روسیه و اذربایجان وترکمنستان و تمامی دولتهای افریقایی و اسیایی پایان بخشیده است.با فروپاشی یک ساختار دولتی دولتهای دیگر زنجیر وار سقوط خواهند کرد.تبدیل این جنبش به جنبش جهانی علیه جهان سرمایه داری یک شرط بیشتر ندارد . پایان دادن به مدلها و تقسیم بندیهای ارتجاعی قومی و ملی و جغرافیایی و هر نوع مرز بندی در شکل دولت متمرکز .
تزی برای تحرک نیروهای انقلابی
چگونگی مترقی و مردمی کردن جنبشهای ملی . اکثر جنبشهای ملی هویتی و برابری خواه ماهیتا ناسیونالیستی نیست بلکه علیه تفکر ناسیونالیزم حاکم است .
پتانسیل انقلابی موجود درون این جنبشها و مقبولیت عمومی در جذب توده های مردمی به درون این جنبشها و سرعت گستردگی ان بر اساس شکافهای عمیق اجتماعی ماحصل نابرابری خیره کننده است.
سرمایه داری جهانی بنا بر این ماهیت و پتانسیل بدرستی از این جنبشها بسود خود بهره کافی گرفته و میگیرد .سوال اساسی اینجاست ایا نیروهای انقلابی نمیتوانند از این پتانسیل بسود ایجاد جنبش بر علیه جهان سرمایه داری بهره ببرند؟
ناسیونالیستی و مرتجع و یا بورژوایی خواندن هویت مشخص مبارزاتی خصوصا در بخش مبارزات کسب برابری خواهی هویت ملی از عدم اگاهی پتانسیل انقلابی این جنبش و نقش تعیین کننده ان در بسیج و سازماندهی تودهای مردم است.جنبشهای ملی ملتهای تحت ستم در عمل ثابت کردند که توان بسیج توده های میلیونی در صفوف مبارزاتی برای رفع ستم ملی را دارا هستند. به هرز رفتن این پتانسیل میلیونی انسانی در همه منطقه خاورمیانه و جهان از عدم وجود نگرش تفکراتی مدرن و انقلابی و رهایی بخش چپ واقعی درون این جنبشهاست.ارتجاع جهان سرمایه با هدایت عمدی برای حذف این نگرش تفکراتی چپ و انقلابی در راهبری این جنبشها همه این پتانسیل را به مرتجع ترین بخش راست و وابسته به خود واگذار میسازد.جنبش کارگری چپ نیز با انکار این جنبش همکاری لازم را نیز مینماید. شیوه مبارزاتی ملتهای تحت ستم توسط خود دستگاه ستمگری و دولتها منحرف میگردد .
هیچ یک از جنبشهای ملتهای تحت ستم خواهان برتری ملی خود بر دیگری نیست و فقط خواهان پایان بخشی برتری طلبی زبانی و قومی و ملی حاکمان است .متاسفانه بخش اعظم نگرش چپ که رهایی بخشی را تنها از ان طبقه کارگر و پیامبرانش میبینند در منطقه نمیتواند واقعیت های موجود در جنبشهای مردمی هویت خواه ملی را درک نماید و بجای تغییر ساختار تئوریکی مقدس شده خود کل حقیقت را انکار میکنند.اما بخش مسعول و ناچیزی از چپ با درک کلی از واقعیتهای ملموس برای تحرک بخشی به جنبشهای مردمی و مردمی کردن این جنبشها سکان راهبری جنبشهای ملی را در دست گرفته و موفقیتهای چشمگیری را نیز کسب کرده اند
جنبشهای دموکراتیک فراوانی در همه کشورهای خاورمیانه و جهان شکل گرفته اند اما تنها جنبشهایی موفق به توده ای شدن گشتند که اولویت مبارزاتی و برنامه رهایی همه ستمگران را در تفکر مبارزاتی خود جای دادند .و با شرکت دادن همه مبارزان در همه بخشهای اجتماعی هویتی تحت ستم انسانی موفقیت نسبی کسب کرده اند.نمونه جنبش زاپاتیستهای مکزیک و ارمانخواهی روژاوا در بخش کردی سوریه نمونه های موفق و مترقی در مردمی کردن جنبش ملی است.این مدلهای ذکر شده بجای جنبش برای مردم با بسیج خود مردم و شرکت دادن همه ستم دیدگان جنبش را مردمی ساختند.در هر دو مورد ذکر شده با ارائه برنامه های مترقی و مدرن به توده های مردم و تضمین عملی ان جنبش را مردمی ساخته است.
به باور من ارمانخواهی انقلابی و گریز از توده ای کردن مبارزه شکست هر جنبشی را تضمین خواهد ساخت . ارمانگرایان بیشماری در همه جنبشهای شکست خورده تلف گشته اند.
اینک بجای توهم به مبارزه ارمانگرا برای مردم میبایست در جستجوی رمز موفقیت و چگونگی توده ای کردن مبارزات و مردمی کردن ان بود .
راهکار پیشنهادی برای تعیین حق سرنوشت
به باور من حاکمیت شوراهای مردمی در هر شکل نامگذاری سیاسی ان کانتون ؛کمون؛فدرال دموکراتیک؛فدرال شورایی ؛جوامع خودمختارشورایی و … بدون وجود هر ساختار دولتی و هر نوع مرز بندی ملی و قومی ودینی و جغرافیایی در شکل منطقه ای و کنفدراسیون شورایی منطقه ای و سپس فدراسیون جهانی بهترین گزینه و راهکار برای کسب حق تعیین سرنوشت بشر مدرن است .
این راهکار هم نقشه راه مبارزاتی و هم چگونگی کسب هدف مبارزات را تعیین مینماید
کنفدراسیون شورایی منطقه که با کسب رای ازاد و اگاهانه اعضای متشکل ان اعم از هر هویت طبقاطی و جنسی و باورمندی در حیطه ملی و زبانی و قومی خود درون شوراهای محلی خود برای ساخت سرنوشت مشترک و برابر خود اگاهانه با هدف مشترک علیه دشمن مشترک در مبارزه مشترک به هم پیوند میخورند
نقطه عطف این ارزو ساخت شوراها با عملکرد دموکراتیک است.
اتحاد عمل مبارزاتی جنبشهای زنان و کارگران و همه ستمدیدگان در مبارزات برابریخواه ملی رمز موفقیت جهانی کردن جنبش بشری و کسب حق تعیین سرنوشت لایق انسان مدرن است.
این راهکار نشانگر تفکر مبارزاتی و هم تزی برای تحرک نیروهای انقلابی برای ساختن جنبش مردمی توسط خود مردم است.
وقتی خرد و عقل مسئولیت بزرگی به عهده می گیرد
حمیدرضاتقی پور دهقان تبریزی
من بی درنگ وارد اصل مطلب می شوم. دو کتاب همراه دارم که برای دادن نشانی و مآخذ استفاده می کنم؛ یکی “نشانه های راه” و مقاله معروف “نامه ای در باب او مانیسم” از مارتین هایدگر و دیگری کتاب “فلسفه تاریخ” هگل. زمان کوتاه است و مطلب بسیار و موضوع بسیار کلی:
متا فیزیک در دوران مدرن.
برای بسط این موضوع مفهومی را از زمان دکارت و آغاز دوران مدرن وام می گیرم و آن مفهوم “مرز” است که ژاک دریدا هم در کتاب “معضل ها” دقیقا مفهوم مرز، حد، پایان و نهایت و کلمات دیگر را در متافیزیک دوران جدید البته با تمرکز روی مفهوم بودن به سوی مرگ در هستی و زمان مطرح کرده است. هگل در فلسفه تاریخش بعد از اینکه از دوران باستان شروع می کند، چین و آشور و هند و ایران باستان را تا دوران مدرن می کاود و در قسمت آخر مقایسه ای بین تاریخ فلسفی و سیاسی انگلیس، فرانسه و آلمان انجام می دهد. این کتاب از ساده ترین، جذاب ترین و شیرین ترین کتابهای های هگل است که البته جنبه فلسفی ندارد. او از آغاز تا پایان کتاب به انواع حکومت ها می پردازد. تمرکز او روی انواع حکومت هایی است که در تمدن های مختلف بوده است. فلسفه تاریخ متصل می شود به نوع حکومت داری و دولت داری و ستایش بسیار غرایی هم از ایران باستان، کوروش، داریوش، خشایارشا و نظام ساتراپ ها می کند.
او سرانجام به مقایسه سیستم پارلمانی و دولتی انگلستان و فرانسه و آلمان می رسد. او کمابیش سیستم آلمانی ها را محکمتر و اهل روح می داند و مبرا از خشونت و تجاوز. البته در زمان خودش که هنوز زمان فاشیزم فرا نرسیده بود. او فلسفه تاریخ رابه این صورت به پایان می رساند که: تاریخ جهان با همه صحنه های گوناگون آن که خبرنامه هایش یا وقایع نامه هایش عرضه می کند فرآیند بالندگی و تحقق روح است. این تئودیسه حقیقی است؛ توجیه خدا در تاریخ. تنها این بینش می تواند روح را با تاریخ جهان بپیوندد. تاریخ جهان آنگونه که رخ داده است و هر روزه رخ می دهد. نه تنها بدون خدا ممکن نیست بلکه اساسا کار خداست. کانت کتابی دارد که اسمش “دین در مرزهای عقل صرف” است. لایب نیتس یکی از پروژه هایش اثبات وجود خدا بود. اسپینوزا معروف است که سرشار از روح خدا بوده است. دکارت در تاملات در اهدائیه ای که از خود تاملاتش، تامل برانگیزتر است به لحاظ سیاسی به الهیات دان های سوربن توضیح می دهد که من این کتاب را برای مبارزه با الحاد نوشتم. محتوای کلام دکارت چنان است و پرسش ها و پاسخ های آن به گونه ای است که کاملا روشن است دکارت مورد تعرض تئولوژین ها قرار می گیرد و خود را موظف می داند به نحوی پاسخ الهیات دان ها را بدهد و بگوید؛ نگران نباشید، من اگر کلمه ای در کتاب خودم از کتابهای مذهبی اعم از عهد قدیم و عهد جدید استفاده نمی کنم، جای نگرانی نیست، خدا را هم با همین عقل خودبنیاد و گوهر قائم به ذات اثبات می کنم، نگران نباشید که من دوام و جاودانگی نفس را هم برای شما اثبات می کنم. بعدا می بینیم دلیل اثبات خدا در تاملات دکارت، همان برهان وجودی آنسلم در قرون وسطی است.
تا می رسیم به قرن ۱۹ که شورش و طغیان عظیمی رخ می دهد که من نام آن را ارتداد علیه آئین غرب نام نهاده ام. مدرنیته در واقع به تدریج به صورت یک آئین در می آید که بلافاصله نسبت به آنچه که بیرون از گفتمانش است به هیچ وجه کتاب ها را نمی سوزاند، اما پاسخ می دهد. با هجمه ای بسیار قوی و آنچه که خارج از گفتمان مدرنیته بوده است به آن واکنش نشان داده است. هسته های این جریان ضد مدرن با کیرکگور، داستایوفسکی و نیچه آغاز شد. البته شاید از بدو همان مدرنیته آغاز شده باشد. به این نحو که همراه مدرنیته غیریتی بوجود می آید. طبق گزارشهایی که عرض کردم متوجه می شویم که بر خلاف تصوری که شاید متاثر از تاثیر گروههای چپ و مارکسیستی در زمان شاه در ایران بود، به هیچ وجه چنان نیست که جریان مدرن یک جریان ملحد، ضد دین و گسسته از دیانت باشد. این دریافت من است و البته این مسئله ای است که در کانت و هگل وجود دارد. چنین نیست که نوعی از الحاد مارکسیستی و مارکسیسم استالینیستی که زمانی نغمه های آن در کشور ما بلند شد در دوران مدرن به جز در زمان گذار کوتاهی بعد از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه بوده باشد. الحادی که نامسئولانه هر آنچه را که “متاکا فوسیکا” ست رد و لعنت کند، بی آنکه توجیهی برای کار خودش داشته باشد، با حالتی شاعرانه و نا اندیشیده که در بیشتر زمینه های فلسفی در کشور ما نه فقط جریان های چپ بلکه در جریانهای دیگر هم وجود داشت. این مربوط به دوران قبل از انقلاب است. بعد از انقلاب جهش های بسیاری پیدا شد؛ توجه به مکتب فرانکفورت، نئو مارکسیسم، تجدیدنظر طلب ها، مسائلی که در دهه ۱۹۶۰ در آلمان و دنیا مطرح بود به لحاظ نقد نظریه های مارکسیستی.
الان در ایران افرادی هستند که آثار آنها را ترجمه می کنند. از جمله ذکری کنم از کتاب “تاریخ و آگاهی طبقاتی” لوکاچ تا در ضمن یادی شده باشد از مرحوم زنده یاد محمد جعفر پوینده که این کتاب بسیار مهم را در تحولاتی که در اندیشه چپ در اروپا حادث شد ترجمه و به یادگار گذاشت. از صدر مدرنیته و دوران نوزایی ملاحظه می کنیم که متافیزیک به معنای متاکافوسیکا یا فرا رفتن از این جهان یک سره کنار گذاشته نشده است. چنین نیست که دوران مدرن به معنای گسست از دین باشد؛ دین در محدوده عقل. چه لزومی داشت که کانت اخلاق خود را از فتوای مطلق عقل اخلاقی و عملی استخراج کند که یونیورسال، عام و جهانی است؟
چه لزومی داشت که هگل برای فلسفه تاریخ خودش این فلسفه تاریخ را معادل پیشرفت و پیش روند تکاملی یک سوژه ای فراتر از سوژه های فردی ما قرار دهد؟
هگل سوژه فردی را سوبژه یا سوژه بد یا متناهی نام می نهد؛ یک سوژه نامتناهی فراتر از سوژه ما. چه لزومی داشت که دکارت در تاملات خودش مصرانه و ناگهان به قول ادموند هوسرل، از قضیه من فکر می کنم پس هستم، جهش به سمت استنتاج و استدلال به شیوه همیشگی پیدا می کند؟ می دانید که دکارت نسبت به همه چیز شک می کند. شک دکارتی از کجا می آید؟
متافیزیک به مفهومی که وارد مضمونش می شویم در واقع مفهوم گذر از مرز را می رساند. عنوان سخنرانی متافیزیک و مدرنیته است و من ملزم هستم که عرض کنم دقیقا این متای مدرنیته با متای پیشامدرن و قرون وسطی، این مرز عبور از کجا به کجاست؟ از چه سو به چه سو است و این حرکت ترا فرازنده و استعلایی و ترانساندانتال که در هر متافیزیکی لاجرم رخ می دهد، در دوران مدرن چه مشخصه خاصی دارد که در دوران پیشامدرن به نحو غالب و دقیق وجود ندارد؟ در تقسیمات تاریخی ما باید با احتیاط سخن بگوئیم. احتیاط اسپینوزایی مرادم است نه احتیاط دست به عصا راه رفتن به لحاظ سیاسی؛ احتیاط نسبت به خودمان. ببینیم ما در چه جایگاهی قرار داریم و گذاره هایی که از دهان ما بیرون می آید ادعایشان مربوط به چه جایگاهی است؟ تقسیماتی مثل تقسیمات کاسماسنتریزم یا کیهان مداری یونانیت و تئوسنتریزم یا خدامداری قرون وسطی و به همین نمط، انسان مداری دوران جدید یا چیزهایی مثل علم الاسماء، اکوار، ادوار تاریخی و…. کسی که این تئوری ها را صادر می کند برای من این پرسش پیش می آید که خودش در کجاست؟
کیهان مداری، خدامداری و انسان مداری. خود او در کدام مدار قرار دارد؟
این یک تئوری فرا روایت است. صاحب تئوری در کجا نشسته است؟
یا باید در جای خدا نشسته باشد یا سخنگوی خدا باشد یا بتواند بین مبدایی که تاریخ را چنین زیر پای خودش می بیند با امروز احاطه فرا تاریخی داشته باشد. تاریخ فقط کلیات نیست. تاریخ در درون ما می گذرد. تاریخ در درون انسانی می گذرد که در صد سال پیش می زیست. تاریخ یعنی آن چیزی که در ذهن مردم گذشته می گذشت. به قول والتر بنیامین تاریخ هرگز از زبان ستمدیده بیان نشده است. تاریخی که از چنین چشم جهان بین فرا روایتی که جای خدا تکیه زده است؛ قرون وسطی را به قول هگل به سادگی زدن سر کلمی و بلعیدن جرعه آبی را خدا محوری و یونان باستان را کیهان مداری می نامد. اگر قرون وسطی خدامحور است پس برونو از کجا آمده است؟
آدم هایی که در برابر کلیسا قیام کردند و در آتش سوزانده شدند کجا بودند؟
چرا به دوران دو قرنه انگیزاسیون تکیه می کنیم. قبل و بعد از آن مباحث فلسفی است. مباحثی که در آن زمان خطرناک بود. آن فلاسفه باید به لحاظ سیاسی احتیاط می کردند. چون آنها در آن عصر با خدا و دین مواجه نبودند، بلکه با نمایندگان خدا مواجه بودند. کسانی که بر منزلگاه خدا تکیه زدند. نویسندگان و متفکران قرون وسطی پیوسته احتیاط می کردند. ما در دوران اسلامی شبیه این دوران را بسیار خفیف تر در دوران غزالی، ابن رشد و ابن سینا داریم. اینکه قرون وسطی و یونان را به تئوری سه مدار توجیه کرده اند مرا به یاد جمله ای از کافکا می اندازد که می گوید:
دو سرمشق در آغاز زندگیت؛ مدارت را تا می توانی تنگ کن و مدام بپا که جایی بیرون از مدار پنهان نشده باشی. این از کلمات قصار اوست. یعنی دو نصیحت می کنم؛ تا می توانی مدارت را تنگ تر کن، این امر در جهان جدید ما را به یاد سوبژ کتیویته کرکگور می اندازد، مدام بپا که جایی بیرون از مدار پنهان نشده باشی. چه مرضی داشتند که دین در محدوده عقل بگوید. با چنین تصویری برای مرجعیت و اتوریته اخلاقی کانت بسازد که متناظر می شود با مرجعیت مطلقه دینی و کانت اصرار داشته باشد که حکم اخلاقی و حکم الهی هیچ تفاوتی با هم ندارند.
می دانید که یکی از القاب کانت فیلسوف پروتستانیزم است. پروتستان ها نسبت به دین و مسئله خدا و چیزهایی که در آن سوی مرز (متا فیزیک) قرار می گیرد و همین طور مرگ و فانی بودن انسان حساس بودند. مسائل متافیزیک برای کانت مطرح بوده است. متافیزیک برای او آنچه که ورای ناسوت و این جهان است معنا داشت. اگر ما سیری را از صدر مدرنیته تا به امروز پی بگیریم می بینیم که ما دورانی در تاریخ مدرن داریم که نمایندگانی چون بیکن با “ارغنون نو” و کندوروسه با کتاب “طرحی از تصویر تاریخی پیشرفت ذهن بشر” در سال ۱۷۹۵ می نویسد. این دوران با دوران دیکتاتوری فضیلت روبسپیر مصادف بوده است. فصل اول کتاب کندورسه چنین است: به زودی زمانی خواهد آمد که زیر خورشید چیزی به جز عقل بشر سروری نکند. بنابراین دوران مدرن به معنی گسست و اعتراض علیه دین نیست. دوران مدرن یعنی اینکه خرد انسانی مسئولیت بزرگی را به عهده می گیرد. تمام دوران مدرن از دکارت تا هایدگر و تا مکتب فرانکفورت کشمکش عقل است با مسائلی که از آغاز دوران مدرن مطرح بوده است.
پیش از دوران مدرن متافیزیک به صورت همین طرح سه مداری بود. یک مبدایی در تاریخ مسیحی فرض گرفته می شد و این تقسیم بندی ارائه می شد. فاصله جایگاه فراروایت و فراتاریخی با این عقلی که مسائل را با آن توجیه می کنیم هر چقدر هم کم یا زیاد باشد این فاصله پرناشده است. تئوری سه مدار باید از لحاظ فلسفی توجیه و تبیین شود. من از هگل شروع کردم و از او برایتان خواندم. برای اینکه بگویم اتفاقا او هم آنجا نشسته است. یعنی از همان دید فراروایتی دارد درباره تمام تاریخ و سیر بالندگی روحی که مساوی است با خدا گزارش می کند، خودش می گوید از چشم جغد مینروا؛ جغدی که بعد از حوادث مختلف تاریخی بر ویرانه نشسته است و به پشت سر خود نگاه می کند. اما هگل برای حرف خودش توضیح دارد که توضیحش از این سو شروع می شود نه آن سو. توضیح او نمی گوید حرفهای من درست است چون ندایی از آن سو می شنوم. فیلسوف، پیامبر نیست. همچنین متولی پیامبر هم نیست. ژاک دریدا که درباره هایدگر می گوید: هایدگر مسئله مرگ را از این سو شروع می کند. معضل هایدگر هم این است. اما مگر چاره ای دیگر هم هست؟ از جایی رفتن را باید آغازید که می توان رفت. این جمله دریداست. متافیزیک در دوران معاصر ناچار است از این سو شروع کند و باید پاسخگو باشد. این طور نیست که با لعنت و ناسزا هر چه مابعدالطبیعه و مقدسات و همه چیز را طرد کند و یا بالعکس در جای خدا تکیه بزند. داریم افرادی را که در جلسات سخنرانی در عرض ۵ دقیقه مارکس و هگل و داروین را به قول معروف فیتیله پیچ می کنند! امیدوارم یک زمانی مستمعین، مستمعین ِ فیخته، شلینگ و کانت بشوند، چون اگر این طور شنونده نداشته باشند نمی توانند این طور جولان بدهند. عقل مدرن وقتی در برابر این مسائل قرار می گیرد ۴۰۰ سال در حال کشمکش است، لیکن از این سو مهمترین خصوصیت متافیزیک در عصر مدرن این است که وقتی می خواهد درباره آنچه فراتر از مرز فیزیک و طبیعیات و ناسوت و این جهان است، چیزی بگوید از این مبدا شروع می کند. هگل از روح صحبت می کند. چون این روح همان سوژه است و خودش هم در جایی صریحا می گوید این سوژه بی نهایت است. روح، سوژه بی نهایت است و خدا هم سوژه است و به همین دلیل همزمان با هگل شخص دیگری در دانمارک که برخلاف او هیچ کس او را نمی شناخت شروع می کند کتاب هایی علیه هگل نوشتن. نام این شخص سورن آبیه کیرکگور است. او کتابی می نویسد با عنوان: “تعلیقیه بر پاره نوشته های غیر علمی” تا پاسخی بدهد به دایرة المعارف علوم فلسفی نوشته هگل. این جریان دایرة المعارف به مرز مربوط است. این کلمه یعنی احاطه کننده همه علوم. این داعیه کندورسه بوده است که از پدران روشنگری و مدرنیته بوده است. همچنین حرف دکارت به الهیات دانان سوربن چیزی جز این نیست که با همین عقل می توانم احاطه پیدا کنم و این عقل می تواند بر وجود هر آنچه ورای عقل است علم پیدا کند و نیازی به این نیست که مبدا آن سویی بدون اینکه فاصله خود را با توجیه با آنجایی که ما هستیم پر کند صرفا از سر ترس و تعبد و ایمان به آن ایمان داشته باشیم. من این جمله را از قول دکارت گفتم. به هر حال کلمه دایرة المعارف فلسفی در دوران هگل احیا می شود. او کتابی دارد به عنوان دایرة المعارف علوم فلسفی. او در این کتاب ادعای احاطه طلبی عقل خود آیینی را که از دکارت شروع می شود، دارد. جایی که می بینیم این احاطه طلبی محل نقد قرار می گیرد کجاست؟ کانت است. او نقطه عطفی در تاریخ فلسفه غرب است. فیلسوفی مبادی اخلاق و دین است. او وقتی کتاب دین در محدوده عقل محض را می نویسد در زمان فردریک کبیر سانسور وجود داشت. یعنی در دوران مدرن هنوز هم کلیسا، دین و الهیات صاحب قدرت بودند. کانت از نظر سیاسی لیبرال بود و تنها فلسفه ای هم هست که با لیبرالیسم و دموکراسی به نحو اساسی جور در می آید. او بعد از نوشتن این کتاب مورد نقد شدید قرار گرفت. کانت جمله ای دارد: بویژه اگر کسی از اتصال خود به آن مبدایی که از آن مبداء تا اینجا برای عموم در مقام طرح سیاسی، شکاف و گسست عظیمی وجود دارد پر نکند، نه تنها ریاکار است بلکه از نظر اخلاقی هم یک جانی است. مسئله متافیزیک با مدرنیته و با سیاست پیوسته است. وقتی احاطه طلبی عقل توسط دیدرو و دالامبر و اصحاب دائره المعارف مطرح می شود از همان زمان این عقل در بعضی مقاطع دچار شک و تردید می شود. دلیل اهمیت تراژدی هملت تنها به دلیل شاهکار ادبی بودنش نیست. قطعا هملت یک شاهکار ادبی است. شاید شاهکارهای ادبی بزرگتر از آن هم باشد. اقبال از یک شاهکار به روح زمان هم مربوط است. چنانچه اقبال از هگل در زمانی که شوپنهاور یا کیرکگور می زیستند، بسیار زیاد بود. اقبال از هگل به این دلیل بود که آنها مدافعان “وسترن کانن” بودند. تاکید من بر کلمه مرز است. مرز و متافیزیک محل بحرانی است که کانت حدس می زند و سعی می کند آن بحران را حل کند. منطقه بحرانی که کانت آن را حدس می زند این است که ما تا اکنون حدود عقل خود را تعیین نکردیم. من کاری بزرگ می خواهم به عهده بگیرم که تعیین مرزهاست؛ مرز عقل نظری، مرز اخلاق و عقل عملی، مرز قوه حکم یا داوری، حکم درباره اینکه زیبا و زشت کجاست و سه نقد خود را می نویسد. او دائما دغدغه دین هم داشت و اساسا جمهوری که کانت در کتاب دین در محدوده عقل نظری مطرح می کند، آن جمهوری یک جمهوری پروتستانی است. من قصد دارم این را بگویم که حضور متافیزیک در دوران مدرن، حضوری پروتستانی، از این سو و عقلانی است و نه حضوری ایمانی و دارای شکاف بین مبداء و ما. تمام تلاش هگل در دوران مدرن پر کردن این شکاف بود. منبع : مجله الکترونیکی
آیا اعدام خشونت زدایی می کند و یا اینکه عامل خشونت می شود؟
جهانگیر گلزار
در جهان امروز ما ، 86 کشور اعدام را در قوانین خود دارند .
103 کشور مجازات اعدام را در قوانین خود هذف کرده و یا وارد نکرده اند . چرا 103 کشور جهان اعدام را از چرخه حقوقی خود به عنوان مجازات خارج کرده اند ؟
چرا 50 کشور با اینکه قانون اعدام را به عنوان مجازات دارند ، از این قانون استفاده نمی کنند ؟
36 کشور در جهان هم قانون اعدام دارند و هم از آن استفاده می کنند . چرا این کشورها مجازات اعدام را صحیح می دانند ؟
ریشه مجازات اعدام و عدم مجازات اعدام در کجا نهفته است ؟
برای پاسخ به این سوال اول سوال دیگری را مطرح می کنم ، اگر کسی یکی از عزیزان شما را به قتل برساند با او چه می کنید؟ گفتگوی من در رابطه با پاسخی است که شما به خود می دهید . هر عملی که انجام بدهید و هر تصمیمی که بگیرید بستگی به اصل راهنمای فکر شما دارد .
دراغلب فیلمهای جنایی آمریکایی بر اساس بینش عمومی نویسندگان فیلم نامه و بر اساس خواست بینندگان فیلم آنچنان تنظیم و ساخته و پرداخته می کنند که درذهن بیننده فیلم نسبت به شخصی که در فیلم قتلی متکب میشود ، آنچنان احساس انتقامی بوجود می آورند که وقتی قاتل به بدترین شکل شکنجه و یا کشته می شود ، بیننده احساس آرامش می کند !
در فیلم پلیسی آلمانی کمتر دیده می شود که کسی شکنجه بشود و یا جهت انتقام گیری و یا اینکه به سادگی کسی ، کسی را بکشد . اگر چنین عملی انجام شود ، تمام فیلم در پی آن هستند که شخص مجرم را در شرایط عادلانه به دادگاه تحویل بدهند .
در یک سریال پلیسی آلمانی که 30 سال پخش شده بود وقتی با هنرپیشه نقش اول که کارگاهی بود ، مصاحبه شد ، آن شحص افتخار می کرد که من در تمام این مدت یک بار کسی را نزده ام و هیچ گاه اسلحه حمل نکرده ام و کسی را تهدید ننموده ام .
سوال می کنم شما از کدام یک این دو نوع فیلم بیشتر خوشتان می آید . در درون خود از خود سوال کنید تا چه اندازه به خشونت مشروعیت می دهید ؟ ساختن فیلم جنایی به این دو روش از دو بینش سرچشمه می گیرد شکنجه لازم و جهت رسیدن به هدف بایستی از آن استفاده کرد.
و اعدام به هر صورت و انتقام و کشتن به هر صورت مشروع و صحیح است .
و دسته دیگری از بینندگان که وقتی صحنه های شکنجه و اعدام و … را می بینند تحمل این همه خشونت را نمی کنند و موافق فیلم و سوژه و صحنه هایی هستند که حق به حقدار رسد و با با استدلال و روش حقوقمند ممکن می گردد .
اگر بیننده اصل راهنمایش آزادگی و حقوقمداری باشد خشونت در فیلم را ضد حقوق خود و دیگری می بیند و صحنه ها دلخراش و غیر انسانی است . و اگر اصل راهنمای بیننده قدرت را تقدیس می کند ، فیلم اکشن برایش دلپذیر و فیلم پلیسی آلمانی خسته کننده و بی روح به نظرش می آید .
این دو نوع بینش اصل راهنمای انسانهاست . یا انسانها بر فطرت خود ،که آزادگی و دوستی و مهر و حقوقمداری است سعی می کنند عمل کنند ، و رعایت حقوق خود و دیگری را روش زندگی خود می دانند . بنا بر این با خشونت نمی توانند یگانگی بجویند .
یا اینکه اصل راهنمای انسانها قدرت است ، بنا بر این تجاوز به حق دیگری و خود خواهی و نادیده گرفتن حقوق انسانها و طبیعت روش روزمره آنها می باشد و از دیدن صحنه ها لذت برده آنها را ناخوشایند نمی دانند . حال از خود سوال کنید به کدام یک از این دو دسته بیشتر تعلق دارید ؟
انسانها بر اساس اصل راهنمای خود مسائل را می بینند و می فهمند . شما به آقای هیتلر و یا استالین و یا خامنه ای نمی توانی تفهیم کنید که از حق دیگری باید دفاع کرد و جو خشونت بوجود نیاورد و ضد عقیده انسانها عمل نکند و جان کسی را نگیرد . این پیشنهادها و رهنمودها تاثیری بر روی آنها نمی گذارد .مستبد از حقوق دفاع نمی کند بلکه او مانع برخوردار شدن انسانها از حقوقشان می باشد و از منافع دفاع می کند و آنهم منافع خود و افرادی که او را حمایت می کنند . و برای دست یافتن به منافع ، حقوق افراد را به آسانی از آنها ساقط می نماید .
مثلا اگر بگویید آقای خامنه ای شما بر اساس گفته قرآن اگر بیگناهی را بکشی مثل این است که تمام بشریت را کشته ای ، او جواب می دهد که در فقه آمده که در زمان غیبت امام زمان ، من نماینده او هستم و من بر جان و مال شما بسط ید دارم و من حکم می کنم و بایستی عمل بشود و اگر بیگناهی کشته شد ، اشکالی ندارد ، او می رود به بهشت .
عقل آزاد که اصل راهنمایش استقلال و آزادی است و حقوق خود را می شناسد از حرف و توجیه آقای خامنه ای بقول معروف دود از سرش بلند می شود . تکليف بيرون از حق ، حکم زور است.
به نظر من انسانهای کشورهایی که اصل اعدام را رد کرده اند تحولی در اصل حقوقمداری پیدا نموده اند و بخشش را روش از بین بردن خشونت یافته اند . البته این دستیافت به این دلیل نیست که تمام مردم یک کشور تحول بسوی حقومداری را پیدا کرده اند . بلکه نقش روشنفکر ان جامعه که عمل به حقوق می کنند و از حقوق همگان دفاع می کنند تاثیر فراوان در تحول جوامع داشته است . در کشورهایی که قانون اعدام وجود دارد و یا اعدام می کنند و در کشورهایی که اعدام نمی کنند دینهای عمومی جامعه به یک صورت است . مثلا آمریکاییها مسیحی هستند و استنباط آنها این است که بایستی اعدام وجود داشته باشد و اعدام کرد . البته بحث اصلی آنها بر سر این است که چگونه اعدام کنیم و از چه روشی استفاده نماییم . در آ|لمان و یا سوئد و .. انسانهای با مرام مسیحیت هم هستند که عمل اعدام را خشونت طلبی و ضد حقوق انسان شناخته اند و به آن عمل نمی کنند .
پس تحول اساسی بایستی در بینش انسانها انجام بگیرد که به خشونت مشروعیت ندهند . بزرگترین تحول را بایستی جامعه بکند که به اعدام و شکنجه بگوید نه .
عمل انسان چگونه مجموعه می دهد . هر عملی یک تاثیر و یا اینکه اثرهای فراوانی را در روابط می گذارد . عملهای هم شکل و هم هدف در یک راستا قرار می گیرند . مثلا اگر شما روغن ماشین را در جوی آب بریزید ، عمل شما با عمل کسی که موتور ماشینش را تعمیر نمی کند و دود تولید می کند و آن کس که درخت را میبرد و آنکس که محیط زیست را آلوده می کند و آن کس که حیوانی را می کشد و آن کس که سر بچه اش و همسرش داد می زند و آنکس که که دزدی می کند و آن کس که از پنجره ماشین آشغال داخل خیابان و بیابان می ریزد و آنکس که آبها را آلوده می کند و … یک مجموعه را می سازند . در این مجموعه عمل هر کس در راستای عمل دیگری است . این تخریبها و خشونتها بر هم افزوده و یک مجموعه با هم بوجود می آورند و بر خود می افزایند . مثلا کسی که مرتکب قتل می شود بالاترین خشونت را انجام داده است که حق حیات یکی را از او گرفته است . می شود جبران کرد ؟ یعنی حیات را باز گرداند ؟ با علم امروز خیر . این خشونت را با چه عملی و با چه مجازاتی بایستی کیفر داد ؟ اگر در مقابل خشونت تمام که قتل است ، همان روش و همان عمل را انجام بدهیم ، تفاوت بین قاتل و عدالت و قاضی در چیست ؟
خشونت را با خشونت چگونه نمی توان جبران نمود ؟هر ابزاری متناسب با اصل راهنما و متناسب با هدف انتخاب می شود . نمی شود برای عدالت خواهی و از بین بردن خشونت که منجر به گرفتن حق حیات یک نفر می شود ، از همان روش برای جبران استفاده نمود . تمام این اعمال هم با هم مجموعه می دهند و بر خود می افزایند .
اگر اعدام را روش جبران خسارت قتل بدانیم ، این روش الگوی عمومی می گردد . اگر کسی مرا ناراحت و یا عصبانی کرد و یا مال مرا خورد و یا … من به خود این حق را می دهم که با خشونت به او برخورد کنم .
چون بالاترین خشونت را که قضاوت مشخص می کند اعدام است . اگر مرگ یک قاتل با قتل او به عنوان مجازات به نتیجه بنشیند ، این عمل با تمامی اعمال خشونت طلبی در جامعه پیوند می خورد .
حالا به مسئله اعدام از دید دیگری نگاه کنیم . اگر قاضی بر اساس قضاوت بر اصل حقوقمداری امکانی بدهد که مجرم از اصل جبران و تغییر که حق هر انسان است برخوردار بگردد و در صدد تحول بسوی آزاد شدن از بند روابط قدرت و خشونت بگردد ، اعدام را نمی تواند به عنوان راه حل پیشنهاد بدهد .
بنا بر این قانونی به عنوان اعدام از بین می رود . مسئولین اجتماعی بایستی سعی کنند در صدد تحول روابط جامعه باشند تا روابط خشونت آمیز به روابط صلح آمیز تغییر روش بدهند . در این رابطه رشته های جامعه شناسی و خشونت شناسی و روان شناسی و … مجموعه ای می دهند تا انسانها را از چنبره روابط ضد حق و خشونت طلبی آزاد کرده و راه احترام به حقوق خود و دیگری روش عمومی بگردد .
به ایران ما بنگرید: آقای لاریجانی به عنوان دبیر ستاد حقوق بشر در پاسخ به سوال سباستین کورتز خبرنگار ، علت بالا بودن تعداد اعدام ها در ایران گفته است : نزدیک به 80 درصد از اعدام ها در ایران به لحاظ عزم جدی ایران در مبارزه با قاچاق مواد مخدر است .
آقای لاریجانی در جای دیگر با اشاره به اینکه بخش دیگری از اعدام ها در ایران مربوط به مساله قصاص است، او توضیح می دهد : در اروپا این حکم شبیه ندارد اما در کشورهای اسلامی از جمله ایران، قصاص موضوعی آشنا و مربوط به حوزه خصوصی است و اهتمام حکومت در صورت وقوع قتل این است که با استفاده از روش های مختلف از جمله با کمک گرفتن از سازمان های مردم نهاد، رضایت اولیای دم را جلب کند که مجرم را عفو نمایند و او را از مجازات اعدام رهایی بخشند، چون این حق خصوصی آنها است که می توانند اعدام قاتل را مطالبه کنند یا اینکه او را ببخشند
اگر می شود کسی را به هر شکل از “مجازات ” اعدام رهایی بخشید ، چرا قاضی این حکم را از خود به دیگری می دهد که علم و درایت و عدالت قاضی را ندارد . در واقع بهتر است اصل بر بخشیدن بهتر باشد .
در حال حاضردر ایران 4500 نفر منتظر اجرای حکم اعدام می باشند . از 214 هزار زندانی در کشور به گفته آقای لاریجانی 80 درصد آنها در رابطه با مواد مخدر در زندانند . یعنی حدود 170 هزار نفر زندانی در رابطه با مواد مخدر در زندان می باشند . اگر طبق قانون قضایی ایران عمل بشود اکثر این افراد جرمشان اعدام می گردد .
در ایران نگهداری و فروش مواد مخدر، قتل نفس، محاربه، جاسوسی، اختلاس و اختلال در نظام اقتصادی کشور، آدمربایی و برخی از جرایم جنسی ( نظیر لواط، زنا با مَحارم، تجاوز) از جمله جرایمی هستند که بر پایه رژیم حقوقی ایران برای آنها مجازات مرگ در نظر گرفته شده است. در میان این جرایم، “نگهداری یا قاچاق مواد مخدر”، وضعیت متفاوتی دارد.
بر اساس مادهی هشت “قانون مبارزه با مواد مخدر”، هر کس بیش از ۳۰ گرم هروئین، مرفین، کوکائین و دیگر مشتقات شیمیایی مرفین، کوکائین و آمفتامین، مت آمفتامین (شیشه) یا روانگردانهای صنعتی غیرداروئی را وارد کشور کند؛ یا اقدام به ساخت، تولید، توزیع، صدور، ارسال، خرید و فروش آنها کند اعدام خواهد شد.
علاوه بر این، بر اساس ماده چهار همین قانون، نگهداری یا خرید و فروش بیش از پنج کیلو گرم تریاک، شیره یا علف هم مجازات مرگ داد.دست قانون گذار در اعدام در زمینه مواد مخدر و دیگر موارد بسیار باز است . مثلا می شود به کسی برچسب زنا زد و او را به آسانی اعدام نمود . جدیدا کسی را بعد از 10 روز اعدام نمودند . او به دختر بچه ای تجاوز کرده بود . نمی دانم 10 روز برای اینکه متوجه بشوند که او بیمار روانی هست و یا … کافی بوده است .
چند سال قبل بعد از اینکه شخصی قبول کرد و قسم خورد که او قاتل است ،برایش حکم اعدام صادر شد . بعد از مدتی شخصی را دستگیر کردند و مشخص شد که او قاتل اصلی است . سوال برای قاضی در این رابطه این بود که با نفر اول چه بکنیم ؟ او قسم خورده من قاتلم . آن فرد قسم خورده گفته بود بعد از آن شکنجه ها و آن فشارها بهتر بود بمیرم . بدین خاطر قسم خوردم که من قاتلم . در ایران قبل از اینکه کسی مشخص بشود که مجرم است ، گویی حکمش داده شده است . و یا اینکه با خشونتهای مختلف سعی می شود گناهکاری او را به او بقبولانند . آقای منتظری در خاطراتش می گوید که در بازنگری پرونده افرادی که حکم اعدام گرفته بودند 2000 نفر را توانستیم آزاد کنیم . قضات اعتراض داشتند که این کار آبروی ما را می برد !
پس متوجه می شویم که اصل بر عدالت و پایین آوردن جو خشونت نبوده و نیست . اعدامی که در میان خیابان و در استادیوم ورزشی انجام می گیرد یعنی بسط خشونت ، یعنی بسط جو قهر و ترس . اگر در ایران کسی خشونتی اعمال بکند با قدرت و خشونت نظام حاکم بر ایران پیوند می خورد . آنکس که بیشتر خشونت می ورزد به آقای خامنه ای و دستگاه قضاییش نزدیکتر می شود . با هم این همانی پیدا می کنند .
قاضی بایستی هدفش قهر زدایی باشد . هدف قاضی بایستی برگرداندن مجرم بعد از یافتن سلامت به جامعه باشد .
انسانهایی که خطایی کرده و دوران جبران را گزرانده اند و در جامعه می خواهند در سلامت زندگی کنند بایستی از داغ اتهام پاک شوند . وقتی در ملاء عام کسی را شلاق می زنند ، این فرد چه راه برگشتی دارد ؟
اگر عدالت خواهی یعنی بسط خشونت ، پس هر کس می تواند خشونت کند و اسمش را بگذارد عدالت پروری !
استناد قضاوت در ایران بر اصل دفاع از حقوق شهروندان نیست. بر اصل دفاع از قدرت حاکم است.
آیا تا امروز شنیده اید که یک قاضی بگوید بر اساس روش قرآن در مسئله قتل عمد که می گوید بهتر است ببخشید ،من سعی کرده ام جو خشونت را بسوی جو عدم خشونت تغییر بدهم ؟ معلوم است که نشنیده اید .
تا امروز هم نشنیده ایم که قاضی نباید به قدرت سیاسی وابسته باشد و قاضی باید کاملا مستقل از قدرت حاکم عمل کند و از حقوق شهروندان دفاع نماید .
قاضی باید از حق کسی که او را می خواهند در باره اش قضاوت کنند دفاع کند . نه از منافع نظام و منافع مافیا و .. دفاع کند .
اعدام یعنی بسط خشونت و بسیاری قاضیان دربار ولایت فقیه بسط دهنده هر نوع خشونتی می باشند .
بخشش و درگذشتن از اعدام و امکان جبران دادن روش مطلوب است و این روش را بایستی اصل راهنمای قضاوت نمود .
یادمان باشد که مدافعین حقوق انسان در بسط خشونت زدایی نقش بسیار مهمی را می توانند ایفا نمایند .
من با هر گونه خشونت مخالفم . من با شکنجه و اعدام مخالفم و مدافع حق دیگران هستم اگر شعار مردم بگردد ، استبداد امکان ادامه حیاتش بسیار ناچیز می شود .
در جدول زیر، تعداد اعدام در 22 کشوری که احکام اعدام در آنها در سال 2013 اجرایی شده است را می بینیم .
رتبه کشور تعداد اجرای حکم اعدام
رتبه | کشور | تعداد اجرای حکم اعدام |
1 | چین | + |
2 | ایران | +369 |
3 | عراق | +169 |
4 | عربستان سعودی | +79 |
5 | ایالات متحده آمریکا | 39 |
6 | سومالی | +34 |
7 | سودان | +21 |
8 | یمن | +13 |
9 | ژاپن | 8 |
10 | ویتنام | 4 |
11 | تایوان | +3 |
12 | اندونزی | 5 |
13 | کویت | 5 |
14 | سودان جنوبی | +4 |
15 | نیجریه | |
16 | فلسطین | |
17 | مالزی | +2 |
18 | افغانستان | 2 |
19 | بنگلادش | 2 |
20 | بوتسوانا | 1 |
21 | هند | 1 |
22 | کره شمالی | + |
در جدول زیر، تعداد صدور حکم اعدام در 57 کشوری که احکام اعدام در آنها در سال 2013 صادر شده است را می توان دید .
رتبه | کشور | تعداد صدور حکم اعدام |
1 | چین | + |
2 | پاکستان | +226 |
3 | بنگلادش | +220 |
4 | افغانستان | 174 |
5 | ویتنام | +148 |
6 | نیجریه | +141 |
7 | سومالی | +117 |
8 | مصر | +109 |
9 | ایران | +91 |
10 | ایالات متحده آمریکا | 80 |
11 | مالزی | +76 |
12 | هند | +72 |
13 | تایلند | +50 |
14 | الجزایر | +40 |
15 | عراق | +35 |
16 | سودان | +29 |
17 | کنگو (کینشاسا) | +26 |
18 | لیبی | +18 |
19 | اندونزی | +16 |
20 | سودان جنوبی | +16 |
21 | امارات متحده عربی | +16 |
22 | زیمبابوه | 16 |
23 | فلسطین | +14 |
24 | غنا | 14 |
25 | سریلانکا | +13 |
26 | مالدیو | 13 |
27 | نیجر | 12 |
28 | کنیا | +11 |
29 | مراکش | 10 |
30 | زامبیا | +9 |
31 | اتیوپی | +8 |
32 | اردن | +7 |
33 | لبنان | +7 |
34 | مالی | +7 |
35 | تانزانیا | +7 |
36 | تایوان | 7 |
37 | گویان | +6 |
38 | کویت | +6 |
39 | عربستان سعودی | +6 |
40 | قطر | 6 |
41 | ترینیداد و توباگو | +5 |
42 | تونس | +5 |
43 | ژاپن | 5 |
44 | بلاروس | +4 |
45 | گامبیا | 4 |
46 | لائوس | +3 |
47 | یمن | +3 |
48 | موریتانی | +2 |
49 | باهاما | 2 |
50 | باربادوس | 2 |
51 | کره جنوبی | 2 |
52 | بورکینافاسو | +1 |
53 | لسوتو | +1 |
54 | سنگاپور | +1 |
55 | لیبریا | 1 |
56 | سیرالئون | 1 |
57 | کره شمالی | + |
علل و عوامل دین ستیزی
سهیلا مرادی
دین پژوهی و ادیان درج نظر گاها احساس میشود که بررسی علل و ریشه های دین گریزی ویا حتی دین ستیزی، امروزه، در جامعه ما، امری بیهوده است. به شدت با چنین حکمی مخالفم. اگر کسی منکر وجود چنین معضلی باشد باید بداند که همه گیر شدن چنین آفتی، راهی برای اصلاح باقی نمیگذارد و اگر بنا بر اصلاح و پیشگیری باشد باید امروزچاره ای اندیشید. از طرفی دیگر با توجه به عوامل تاریخی شیوع دین گریزی ، که در همین نوشته به ایشان اشاره خواهم کرد و به طبع آن وجود مصداق عینی بسیاری ازعلل نامبرده در جامعه ما، جایی برای انکار وجود این معضل ،البته برای اهل تفکر و تدبر، وجود ندارد. این نکته نیز قابل ذکر است که به استناد اجرای برخی مناسک و رسوم سنتی نمیتوان احتمال وجود دین گریزی را در نزد مردم جامعه منتفی دانست و باید بیشتر درون رابنگریم و حال را.
با نگاه کلی به علل و عوامل دین گریزی میتوان آنها را به دو دسته عوامل درونی و بیرونی تقسیم کرد.
عوامل درونی عواملی هستند که ریشه در خود انسان و تجربیات و باورهای او دارند. البته لازم به ذکر است جامعه نیز میتواند عاملی بر تشدید این علل باشد. از جمله این موارد میتوان : ۱) جهل ۲) خطا و گناه را نام برد. عوامل بیرونی نیز بیشتر شامل عواملی میشوند که ظهور و منشأ آنها در خارج از شخص دین گریز قرار دارد و از این قرارند: ۳) فقر ۴) علل انعکاسی و تبلیغاتی ۵) علمگرایی ۶) تحریفات دین و…
حال به جهت آشنایی، یکایک موارد مورد بحث قرار میگیرند:
۱) جهل: دو نوع جهل وجود دارد: جهل بسیط و جهل مرکب. جهل بسیط آن است که انسان چیزیرا نمیداند درحالیکه خودش از جاهل بودن خود آگاه است و جهل مرکب آن است که انسان نمیداند، ولی نمیداند که نمیداند. در اینجا منظور از جهل بیشتر جهل مرکب است. ساده ترین عامل مفروض برای دینگریزی را میتوان همینعامل دانست و به این مفهوم است که شخص دین گریز اصلا شناخت و علمی بر دین ندارد و نمیداند که عملکرد او به گونه ای مورد قضاوت قرار میگیرد که او را در جرگه افراد دین گریز معرفی مینماید. شاید بی گناهترین دینگریز را میتوان انسان جاهل دانست. البته لازم به ذکر است شخصی که حقیقتی را میتواند بیاموزد و سرباز میزند خطا کار است و کسی که حقیقتی را میداند و چنان وانمود میکند که انگار نمیداند نیز کافر است (کافر به معنای کسی است که بر حقیقتی سرپوش میگذارد و آن را کتمان میکند). لازم به ذکر است که این عده را نمیتوان به راستی دین گریز تعمدی دانست و اکثر اهل الجنه البلها. البته تصور وجود چنین افرادی با امکانات پیام رسانی گسترده امروزی محال به نظر می رسد.۲) خطا و گناه: در آموزه های دینی ما از گناههایی که انسانها مرتکب میشوند به لکه هایی تشبیه شده که کاغذ سفید دل را چرک آلود میکنند و ایمان را ضعیف میکنند. ضعف ایمان خود میتواند علت دین گریزی باشد. لازم به ذکر است که گاها خطاهایی در نزد مردم یک جامعه عادی و روزمره میشود و حتی گاها خطایی رسم و یا سنت اجتماعی میشود که کماکان از آثار سوء آن خطا نمیتوان در امان بود. از جمله خطاهایی که در جامعه امروز ما رواج دارد میتوان دروغ و ریا را نام برد.
۳) فقر: تأثیر فقر بر ایمان و دینداری مشهود است البته این حکم مثالهای نقیضی نیز به همراه دارد ولی در حالت کلی از یک انسان گرسنه و فقیر نمیتوان دین طلب کرد. این عامل از جمله سیاسی ترین و وابسته ترین عامل به حکومت و آیین مملکت داری میباشد، چرا که نهایتا سیاستهای صحیح یا غلط یک حکومت است که معیشت غالب اعضای جامعه را تعیین میکند.
۴) انعکاسی و تبلیغاتی: مواردی که شامل این علت میشوند بسیار گسترده میباشد. قطعا تبلیغات ضد دین و سکولاریستی جوامع غربی تأثیر بسزایی دارد و از آنجایی که ایشان پیشرفتهای علمی و صنعتی جوامع خود را تا حد زیادی مرهون نگاه دین گریزانه خود میدانند، این امر به خودی خود عاملی تبلیغاتی است برای دوری از دین. جهت بررسی حقیقت امر یادآوری جمله سید جمال الدین اسد آبادی خالی از لطف نیست: “در غرب رفتم اسلام دیدم و مسلمان ندیدم ، به شرق برگشتم مسلمان دیدم و اسلام نیافتم”
از جمله عوامل دیگری که در این باب میتوان نام برد دفاع نابخردانه از دین میباشد چنانکه غزالی در کتتصویری از یک صوفیاب اعترافات خود چهار علت عمده دین گریزی مردم عهد خود را گفتار فیلسوفان، کردار صوفیان ، پندار تعلیمیان و رفتار عالم نماهای دین و روحانیون زمان خود معرفی میکند. کلیه این موارد در جرگه آثار سوء تبلیغاتی برای دین میباشد. لازم به ذکر استکه درآن زمان فیلسوفان فقط به عقل خویش اکتفا میکردند و برای اثبات همه چیز از عقل کمک میخواستند و این در حالی بود که صوفیان در اعمال خود کمترین توجهی به عقل نشان میدادند و با رفتارهای ناشایست خود بر دوری از تعقل اصرار میورزیدند!تعلیمیان نیز معتقد بودند که تعلیم جز به دست معصوم الهی ممکن نیست و در ایمان خویش تنها متکی بر کتب و احادیث بودند و عالمان دینی نیز گاها با تحریفات خود مردم را به خرافه پرستی دعوت مینمودند.
یکی دیگر از مواردی که میتوانست به صورت جداگانه مورد بحث واقع شود ولی به دلیل قرابت معنایی در همینجا ذکر میکنیم. دین گرایی و یا حتی دین گریزی موروثی است. دین گرایی موروثی به سبب سطحی بودنش عموما با ضعف ایمان همراه است و دینگریزی موروثی ( به این منظور که شخصی فقط به تقلید از والدین یا گذشته گانش این مسلک را ادامه دهد) نیز به دلیل متعصبانه بودنش میتواند انسانی را بر دیدن هر حقیقتی نابینا و بر شنیدن هر کلام حقی ناشنوا کند.
۵) علم گرایی: امروزه با پیشرفت تکنولوژی و کشف برخی رازهای طبیعت، انسان به شدت به استفاده از عقل و تجربه علمی وابسته شده و این در حالیست که این امر منطقا به ضرر است زیرا انسان تنها قادر است بر آنچه بر او محیط است شناخت کامل پیدا کند. کانت اولین کسی بود، در غرب، که مرزی میان آنچه قابل تعقل هست و آنچه نیست معرفی نمود تا یکی طبیعیات و دیگری ماوراء الطبیعه نامیده شود ولی سؤال اینجاست که انسان بر چه چیزی به غیر از خودش محیط است؟! نتیجتا انسان بر هیچ چیزی غیر از خودش کاملا محیط نیست و اگر رابطه ای میان مخلوق و خالق وجود داشته باشد قطعا بهترین کاندیدا برای یافتن این مسیر، خود انسان است که عقل نیز به خاطر محصور بودن و محدود بودنش از درک این ارتباط به صورت کامل بازمیماند و نسیب علم گرایان مطلق در این دایره چیزی نیست جز سرگردانی!
۶) تحریفات دینی: تحریفات دینی باعث میشوند که مرز میان واقعیات و خرافات محو شود و تشخیص این دو از هم کار راحتی نیست. وجود تحریفات در دین اعتماد انسان را از این یگانه تکیه گاه و مفرح روح و روان سلب میکند و پذیرش دین را امری غیر معقول و نابخردانه جلوه میدهد. این معضل امروزه به شدت عیان است و باید مسیرهای ورود تحریفات به دین سریعا شناسایی و مسدود شوند. قطعا وجوب پاسداری از دین بیشتر از برگزاری مناسب یک آیین سنتی عزاداری احساس میشود که این دو باید در امتداد هم باشند و نه در تقابل با یکدیگر!
نهایتا دین مایه آرامش روانی و اخلاقی انسان و جامعه اوست و مسلک اشتباه مایه تباهی و گمراهی. در امور مربوط به مذهب کمی دقت بیشتری به خرج دهیم؛ دین خود را از اهلش طلب کنی؛ به امانات الهی، کتاب خدا (همانی که بر مرده هایمان میخوانیم)، عترت پیامبر (همان بزرگوارانی که تا حد یک شفا دهنده و گره گشا پایین آوردیمشان)، تمسک بجوییم و از لوازم شناخت خود چون عقل، حواس، احساس به عدالت بهره ببریم.
سی و پنج سال در حجاب
گزارشی پیرامون نقض گسترده حقوق زنان در ایران
سمیه علیمرادی
تنها ۲۴ روز پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، یک روز مانده به روز جهانی زن و زمانی که هنوز حتی قانون اساسی حکومت جدید ایران به تصویب نرسیده بود، به دستور آیتالله خمینی، رهبر انقلاب، زنان از ورود بدون حجاب به ادارات دولتی منع شدند. هرچند هزاران زن در تهران در اعتراض به این دستور برای سه روز دست به تظاهرات و تحصن زدند، اما در نهایت حجاب اسلامی رفته رفته و تا سال ۱۳۶۰ کاملاً اجباری و ابتدا در سال ۱۳۶۲ در قانون تعزیرات به عنوان یک جرم تثبیت شد.
ایران نخستین کشوری است که در آن تمامی زنان طبق قانون مجبور به رعایت حجاب شدهاند. قوانین جمهوری اسلامی ایران بدون ارائه تعریفی دقیق از حجاب، حضور زنان بدون “حجاب شرعی” در “معابر و انظار عمومی” را جرم اعلام کرده و مجازات حبس و جریمۀ نقدی را برای آن تعیین کرده است. حجاب شرعی بر اساس فقه شیعه پوشاندن موی سر و تمامی بدن به جز مچ به پایین دو دست است. اما مصادیق رعایت نکردن حجاب شرعی که از سوی نیروهای پلیس و یا سایر نهادهای رسمی تعیین میشوند، حوزۀ شمول گستردهتری دارند که از رنگ لباس تا تنگی و گشادی آن و حتی گاهی پوشیدن چکمه را دربر میگیرد. این مصادیق ثابت نیستند و در دورههای زمانی مختلف تغییر کردهاند؛ اغلب نوع پوششی که در هر سال، مد شده بوده، جزو مصادیق عدم رعایت حجاب شرعی قرار میگیرد و ممنوع میشود.
در حالیکه قوانین شرعی، زنان را از سن ۹ سالگی ملزم به رعایت حجاب میدانند و زنان سالخورده نیز از رعایت حجاب معاف هستند بر اساس قوانین جمهوری اسلامی تمامی زنان از سن هفت سالگی، همزمان با سن آغاز به تحصیل دختران ملزم به رعایت حجاب هستند. دختران دانشآموز از سن هفت سالگی باید موی سرشان را با مقنعههای بلندی که تا روی سینه میآیند، بپوشانند، مانتوهای بلند تا پایین زانو و شلوار گشاد تن کنند و حتی در داخل مدرسه که همۀ دانشآموزان و معلمانِ آن زن هستند نیز حجاب را رعایت کنند. زنان سالخورده نیز با وجود استثنایی که شرع برای آنها قایل شده، باید پوشش اسلامی داشته باشند.
این قوانین سختگیرانه و نظارت مستمر بر آن برای رعایت حجاب اسلامی، مختص زنان مسلمان نیست و تمامی زنان ساکن ایران و زنانی که به ایران سفر میکنند فارغ از مذهب و عقیدهشان مجبور به رعایت حجاب هستند و در واقع قانون ایران، حجاب اسلامی را به زنان مسیحی، یهودی، زرتشتی، بهایی و بیدین که بر اساس مذهب و عقیدهشان ملزم به تن دادن به حجاب نیستند نیز تحمیل میکند.با وجود اینکه از سال ۱۳۵۹ به بعد تمامی زنان مجبور به رعایت حجاب در اماکن عمومی شدند، براساس آمارهای دولتی هر ساله هزاران زن در ایران به دلیل رعایت نکردن حجاب کامل اسلامی و آنچه از سوی حکومت “بدحجابی” عنوان میشود، در خیابان و دیگر فضاهای عمومی شهرها مورد توبیخ قرار گرفته، بازداشت میشوند و گاه برای محاکمه به مراجع قضایی ارجاع داده میشوند.
یافتههای این گزارش نشان میدهد که آزار و اذیت زنانی که به حجاب اسلامی باور نداشته و آن را رعایت نمیکنند محدود به توبیخهای خیابانی ماموران پلیس نیست. بسیاری از زنان به دلیل تخطی از قوانین حجاب بازداشت و محاکمه شدهاند، زنان همچنین با محدودیتها و محرومیتهایی در زمینه اشتغال، تحصیل، استفاده از خدمات عمومی و حضور در اماکن فرهنگی و تفریحی مواجه میشوند. بهگونهای که با در کنار هم گذاشتن تمام موارد نقض حقوق شهروندی زنان به دلیل رعایت نکردن حجاب کامل اسلامی و شمار زنانی که براساس آمارهای رسمی، به عنوان بیحجابی یا “بدحجابی”، حقوقشان از سوی نهادهای رسمی نقض شده است میتوان گفت که زنان ایرانی بیشترین و فراگیرترین آزار و اذیتها را، به خاطر مقاومت در برابر حجاب اجباری تجربه کردهاند.
با این همه، حجاب اجباری که در ۳۵ سال گذشته از سوی جمهوری اسلامی بر زنان ایران تحمیل شده، اغلب در مقایسه با قوانین و شرایط نابرابری که زنان را در خانواده، محل کار، دانشگاه و عرصۀ عمومی مورد تبعیض جنسیتی قرار میدهد و مجازاتهای کیفری مضاعفی را بر آنها تحمیل میکند، کمتر مورد توجه فعالان حقوق بشر و پژوهشگران قرار گرفته است.
از یک سو گره خوردن حجاب با مذهب و سیاستهای اصلی نظام جمهوری اسلامی، مخالفت با حجاب اجباری در داخل ایران را به منزله مخالفت با این دو رکن اصلی درآورده و صدای مخالفان را از بیم سرکوب بیشتر خاموش یا کمجان کرده است. از سوی دیگر عمومی شدن حجاب در پی سرکوبهای سالهای نخست پس از انقلاب، آن را به مسالهای به ظاهر “عادی و پذیرفته شده از سوی زنان” تبدیل کرده است.
گزارش تحقیقی “سی و پنج سال” که همزمان با سی و پنجمین سالگرد فرمان آیتالله خمینی مبنی بر اجباری بودن حجاب، منتشر میشود، برای اولین بار، سرکوب زنان در ایران به دلیل رعایت نکردن مقررات مربوط به حجاب اجباری را در یک چارچوب حقوق بشری مورد بررسی قرار میدهد. این گزارش نشان میدهد چگونه حقوق بشر هزاران زن ایرانی، در طول ۳۵ سال گذشته تنها به دلیل رعایت نکردن قوانینی که آنها را مجبور به پوشاندن سر و بدن خود میکنند، به شکلی سازمانیافته و گسترده نقض شده است.منبع اصلی گزارش پیشِ رو، آمارها و گزارشهای رسمی اعلام شده از سوی مقامهای رسمی جمهوری اسلامی ایران است. ما همچنین از گزارش-های منتشر شده در رسانههای مستقل، نوشتههای کاربران ایرانی در وبلاگ-ها و شبکههای اجتماعی اینترنتی و مصاحبه با ۲۰ زن که به خاطر نوع پوشششان تحت تعقیب قرار گرفتهاند، استفاده کردهایم. دشواری دسترسی به کلیه نشریات رسمی در خارج از ایران، یکی از محدودیتهای این تحقیق بود. در عین حال، با وجود اینکه تا حد ممکن سعی کردیم که این تحقیق جامع باشد، اما برخی از موضوعات مانند اجبار پوشیدن چادر در زندان و نقض حقوق زندانیان زن به خصوص زندانیان سیاسی زن، یا ارائه تحلیلی جزییتر و جمعآوری روایتهایی بیشتر از اعمال خشونت و نقض حقوق زنان در روند اجباری شدن حجاب به خصوص در دهه ۶۰، به دلیل محدودیتهای زمانی، به تحقیقات آینده موکول شد.
مجموعه مدارک و شواهد جمعآوری شده، نقض سازمانیافته و گسترده حقوق بشر در زمینه تحمیل حجاب اجباری بر زنان را طی ۳۵ سال گذشته، همزمان با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران اثبات میکند. با اینکه آمار جامعی از برخوردهای حکومت با زنان در این زمینه منتشر نشده اما یافتههای این گزارش، که بر مبنای جمعزدن آمارهای پراکنده اعلام شده از سوی مقامات رسمی به دست آمده، نشان میدهد در مجموع در ۱۰ سال گذشته (۱۳۸۲-۱۳۹۲) بیش از ۳۰ هزار زن در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدهاند. آمارهای رسمی همچنین توبیخ دستکم ۴۶۰ هزار و ۴۳۲ زن را تأیید میکنند و بر اساس آن بیش از هفتهزار زن مجبور به دادن تعهد برای رعایت حجاب اسلامی شدهاند. ارسال پرونده دستکم چهار هزار و ۳۵۸ زن به دادسراهای قضایی برای رسیدگی به تخطی آنها از قوانین حجاب، از دیگر آمار اعلام شده در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی ایران است. این آمارها، به تنهایی نشاندهنده گسترده بودن سرکوب زنان به دلیل حجاب اجباری است. در عین حال، گزارش پیشِ رو نشان میدهد چگونه حقوق زنان در حوزههای متعدد، از جمله اشتغال، تحصیل، دسترسی به امکانات بهداشتی، درمانی، فرهنگی، تفریحی به دلیل مقررات مربوط به حجاب اجباری، به شکلی شدید نقض شده است و در بسیاری از موارد، اعمال حجاب اجباری همراه با شکنجه یا سایر روشهای آزار و اذیت بوده است. با وجود تفاوتهایی که در نحوه و شدت برخورد با زنان به دلیل نوع حجابشان در دورههای مختلف پس از انقلاب در ایران وجود داشته است اما این گزارش نشان میدهد که هیچگاه خشونت دولتی برای وادار کردن زنان به رعایت مرزهای تعیین شده برای حجاب، متوقف نشده است. این روند، حتی پس از به قدرت رسیدن رییس جمهور تازه ایران، حسن روحانی، که خوشبینیهای زیادی را در در بین عدهای از ایرانیان در داخل و خارج از کشور نسبت به بهتر شدن وضعیت حقوق بشر به وجود آورده است، همچنان ادامه دارد.
بخش اول این گزارش به مروری تاریخی و حقوقی بر روند اجباری شدن حجاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پرداخته است. در این بخش علاوه بر بررسی فشارهای رسمی و غیررسمی که منجر به تحمیل حجاب اسلامی بر زنان در ایران شد، مجموعه قوانین مربوط به حجاب و نقش دستگاههای مختلف در زمینۀ نظارت بر رعایت حجاب اسلامی مورد توجه قرار گرفته است. آزار و اذیت زنان بیحجاب در ماههای قبل از پیروزی انقلاب و سالهای نخست استقرار جمهوری اسلامی از سوی نیروهای مذهبی تندرو، تلاش مرحله به مرحله حکومت اسلامی برای اجباری کردن حجاب از اسفند ۱۳۵۷ تا مردادماه ۱۳۶۲ و روند تثبیت قانونی حجاب اسلامی و مقابله با زنان خاطی از مقررات حجاب طی سه دهه گذشته از جمله مواردی است که در این بخش به تفضیل بررسی شده است.
بررسی موارد نقض حقوق بشر به دلیل اجبار حجاب اسلامی بر زنان، موضوع بخش بعدی این گزارش است. بر اساس یافتههای این پژوهش، اجبار حجاب اسلامی علاوه بر آنکه یک تبعیض آشکار جنسیتی است و حقوق بدیهی همچون حق آزادی عقیده و آزادی مذهب را به طور صریح نقض میکند، زنان را در معرض برخوردهای خشونتآمیزی که به بهانه نظارت بر رعایت حجاب صورت میگیرد، نیز قرار میدهد. شواهد ارایه شده در این پژوهش نشان میدهد که شمار زیادی از زنان نه تنها در روند بازداشت به خاطر رعایت نکردن حجاب مورد توهین، آزار و اذیت و ضرب و شتم مأموران دولتی قرار گرفتهاند، بلکه بسیاری از آنها به همین بهانه به حبس و یا شکنجههایی همچون شلاق محکوم شدهاند. این گزارش همچنین روند قضایی بازداشت و محاکمه زنان به اتهام نداشتن حجاب کامل اسلامی و صدور احکام ناعادلانه در این زمینه را مرور کرده و نقض امنیت روانی زنان در جامعه که در مواردی منجر به مرگ و خودکشی آنها شده را مورد توجه قرار داده است.
اخراج زنان از ادارات دولتی، ممانعت از ارتقای شغلی آنان به دلیل نداشتن پوشش کامل اسلامی، محرومیت از تحصیل دختران دانشجو، احضار آنها به کمیته انضباطی و اخراج از خوابگاههای دانشجویی بخشی از این آزار و اذیتها است که به استناد آمار رسمی موجود، گزارش نهادهای حقوق بشری و شهادت زنان قربانی این تبعیضها بررسی شده است.
بخش دیگر این گزارش محدودیت و محرومیت زنان از حقوق شهروندی-شان به بهانه تخطی از قوانین سختگیرانه حجاب را بررسی کرده است. طی ۳۵ سال گذشته بسیاری از زنان به بهانۀ “بیحجابی و بدحجابی” به محرومیت ازخدمات عمومی شهری همچون رانندگی، سفر با هواپیما، استفاده از خدمات درمانی دولتی و همچنین امکانات فرهنگی و تفریحی محکوم شدهاند و گاه به خاطر همین محدودیتها مجبور به مهاجرت از ایران شدهاند. نقض مفاد پیماننامه حقوق کودک از طریق اجبار دختربچهها به رعایت حجاب و بازداشت آنها به خاطر نداشتن حجاب کامل از دیگر موضوعاتی است که در این پژوهش مورد توجه قرار گرفته است.
همچنین در انتهای هر بخش تلاش شده تا عملکرد جمهوری اسلامی در زمینه حجاب اجباری با تعهدات بینالمللی این کشور تطبیق داده شود. در حالیکه ایران چهار سند جهانی “اعلامیه حقوق بشر”، “میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی”، “میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی” و “پیماننامه حقوق کودک” را امضا کرده و ملزم به رعایت آنها است، بسیاری از قوانین و شیوههای اجرایی این کشور در رابطه با حجاب اجباری در تناقض با این تعهدات قرار دارد و در واقع جمهوری اسلامی ایران با تحمیل حجاب اسلامی بر زنان، بسیاری از مواد این چهار سند جهانی را زیرپا میگذارد.
فصل اول: مرور تاریخی- حقوقی اجباری شدن حجاب در ایران
اولین قدمهای اجبار زنان به پوشاندن خود با حجاب اسلامی، چند ماه قبل از روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران، با آزار و اذیت زنان بی حجاب از سوی “انقلابیون مذهبی” شروع شد. مروری بر اخبار منتشر شده در چند ماه منتهی به پیروزی انقلاب در بهمن ماه ۱۳۵۷ حاکی از “آزار” زنان بیحجاب و حتی بیرون راندن آنها از صفوف تظاهرات ضد حکومتی است.
ستون کیهان و خوانندگان روز ۲۷ دی ماه ۱۳۵۷، به نقل از زنی به نام پروین افشار نوشته بود: “این روزها خانمهای چادری رفتار بسیار بدی با زنان بیحجاب دارند و هر جا که زن بیچادری را ببینند به او توهین میکنند. حتی بعضی از جوانان ضمن متلک گفتن به این گروه از زنان موجبات آزار بدنی آنان را نیز فراهم میکنند.” زنی دیگر به نام بتول اخوت پور نیز در همان روز در تماس با روزنامه کیهان گفته بود که به دلیل نداشتن چادر او را از صف تظاهرکنندگان بیرون انداختهاند. بیانیهای که از سوی “گروه زنان مجاهد” در روزنامه کیهان منتشر شد نیز به “تهدید زنان و دختران بیچادر و آتش زدن و چاقوکشی و اسیدپاشی” به آنها اعتراض کرده بود.
فرمان حجاب اجباری و تظاهرات اعتراضی زنان
نخستین واکنش رسمی حکومت اسلامی به مساله حجاب اما در ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ بود. کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب، در حالی که آزار و اذیت زنان بیحجاب در اماکن عمومی از سوی برخی انقلابیون مذهبی ادامه داشت، آیتالله روحالله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، زنان بیحجاب را “لخت” نامید و خواستار آن شد که زنان با حجاب اسلامی بر سر کار حاضر شوند. ۱۶ اسفند ماه ۱۳۵۷، آیتالله روحالله خمینی در مدرسه رفاه گفت: “در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند. زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.
فردای آن روز در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷، همزمان با هشتم مارس، روز جهانی زن، هزاران زن با راهپیمایی در خیابانهای تهران به برخوردهای صورت گرفته با زنان بیحجاب، اعتراض کردند. شعارهای زنان در این راهپیمایی بر علیه “کسانی که به زنان بیحجاب حمله کردهاند”[۶] حاکی از ادامه برخوردهای خشونتآمیز با زنان بیحجاب است. بر اساس گزارش روزنامه کیهان، در همان روز، “گروهی از مردان در میدان ولیعهد به چند زن بیحجاب حمله کردند و پرتاب سنگ به سوی مردان منجر به مجروح شدن چند نفر از زنان شد.
در حالیکه تظاهرات زنان تا روز ۱۹ اسفند ۱۳۵۷ ادامه داشت، برخورد با زنان بیحجاب نیز خشنتر شد. روز ۱۹ اسفند ۱۳۵۷ کیهان در گزارشی از تظاهرات زنان نوشت:
«این زنها نسبت به خشونتهای چند روز اخیر عدهای مرتجع و مشکوک نسبت به زنان بیحجاب اعتراض داشتند. تظاهرات زنان از صبح پنج شنبه به دنبال چندین حمله در نقاط مختلف شهر به زنان بیحجاب در خیابانهای مسیر دانشگاه تهران شروع شد. که در چند نقطه منجر به برخورد با کسانی شد که زیر نقاب اسلامی به آنها حمله کردند و حتی چند تیر هوائی نیز شلیک کردند. زنان معترض دیروز نیز در دانشگاه تهران اجتماع کردند و طی سخنرانیهائی حمله افراد مشکوک به زنان بیحجاب را محکوم کردند اما در ساعاتی که این اجتماع ادامه داشت عدهای با گلولههای برف که در آنها سنگ کار گذاشته شده بود زنها را مورد هجوم قرار دادند. …در دبیرستانهای دخترانه تهران نیز امروز جمع زیادی از دانشآموزان برای اعتراض به اعمال فشارهای عدهای مشکوک در خیابانهای شهر زیر نام طرفدار اسلام در محوطه مدارس خود اجتماع کردند. درباره تظاهرات روز پنج شنبه خبرگزاری پارس گزارش داد که عدهای گارد انقلابی برای پراکنده ساختن حدود ۱۵ هزار زن که در بیرون دفتر مهدی بازرگان دست به اعتراض زده بودند اقدام به تیراندازی هوائی کردند. در روز یکشنبه ۲۰ اسفند در سنندج، صدها تن از زنان در یک راه-پیمایی، توهین به زنان را محکوم کردند. در اصفهان نیز حدود ۵۰ نفر از زنان کارمند و دانشگاهی و دو تن از قضات زن به دفتر روزنامههای کیهان و آیندگان رفتند و به حجاب اجباری اعتراض کردند. آنها گفتند فردا مقابل دانشگاه اصفهان تجمع میکنیم.
سال ۱۳۵۸در حالیکه هنوز قوانین رسمی جمهوری اسلامی ایران، حجاب اجباری را بر زنان تحمیل نکرده بودند، فشارهای غیررسمی و تصمیم-های غیرمتمرکز حکومت، برخی زنان را مجبور به استفاده از حجاب اسلامی و برخی دیگر را از حضور در اماکن عمومی و محل کار منع کرد.
رادیو و تلویزیون ایران یکی از اولین اماکنی بود که زنان گوینده و مجری که حاضر به گذاشتن روسری نشدند را اخراج و شماری از دختران باحجاب دبیرستانی را به جای آنها استخدام کرد. بر اساس گزارشی که ۳۰ تیر ۱۳۵۸ در روزنامه کیهان منتشر شد، صادق قطبزاده، رییس وقت رادیو و تلویزیون در پاسخ به سوال خبرنگار کیهان مبنی بر اینکه “چرا حتی برای اعلام برنامه هم زنان را کنار گذاشتهاید؟” گفت: “زنان را کنار نگذاشتهایم اما ترجیح دادیم که گویندههای جدید تربیت کنیم. هماکنون مسئولان مشغول تعلیم این عده هستند و به زودی این خانمها روی صفحه تلویزیون ظاهر خواهند شد.
گزارشهای منتشر شده از سایر ادارت نیز حاکی از برخوردهای سلیقهای برخی وزارتخانهها نسبت به پوشش زنان است. به گونهای که صادق طباطبایی، سخنگوی دولت در مرداد ماه ۱۳۵۸ از سوی خبرگزاری پارس در رابطه با “فشار بر زنان برای حضور با حجاب در مجامع عمومی و اجبار زنان به سر کردن چادر در برخی ادارات” مورد پرسش قرار گرفت. طباطبایی، اینگونه برخوردها در رابطه با پوشش زنان را “شایعه” دانست اما در عین حال گفت: “از چند روز گذشته تعدادی اتومبیل و وانتبار با بلندگو در شهر گردش میکنند و این شایعات را پخش میکنند از جمله اینکه میگویند در ماه مبارک رمضان خانمها یا نباید سر کار خود حاضر شوند یا با چادر و حجاب سر کار خود بروند. همچنین گفته میشود که برخی از وزارتخانهها به کار خانمها خاتمه داده یا به زودی خاتمه خواهند داد و یا در برخی محافل به وسیله اطلاعیههائی شایع کردهاند که خانمها و نیز آقایان در صورت عدم رعایت مقررات مذهبی مسئول حفظ جان خود خواهند بود. در ادامه همین برخوردها بود که “دایره مبارزه با منکرات” که یکی از وظایف آن برخورد با پوشش زنان و نظارت بر رعایت حجاب اسلامی بود، از سال ۱۳۵۸ آغاز به کار کرد. این دایره در یکی از نخستین اقدامهایش در سال ۱۳۵۹ در آستانه ماه رمضان، به زنان اخطار داد که از پوشیدن “لباس-های جلف و تحریکآمیز” خودداری کنند و در غیر این صورت به خاطر “به هم زدن عفت عمومی و ضربه به اخلاق اسلامی تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.
اولین بخشنامههای دولتی در رابطه با حجاب اسلامی و اجبار زنان به رعایت آن اما در تیر ماه ۱۳۵۹ همزمان با اخطار آیتالله خمینی نسبت به اسلامی شدن ادارات صادر شد. در پی این سخنرانی و مهلت ۱۰ روزه آیتالله خمینی برای “اسلامی شدن ادارات”، از روز ۱۴ تیر ماه همان سال، ادارات دولتی، مدارس و حتی اماکن عمومی همچون بازار با صدور بخشنامههای جداگانه خواستار رعایت حجاب اسلامی از سوی زنان شده و در بسیاری از موارد جزییات نوع پوشش زنان را نیز مشخص کردند. ادامه دارد
طرح ثامن یا پروژه انتقال نرم قدرت ارتش در امپراطوری سپاه
شهرام سبزواری
گاهی به سیر طی شده ادغام ارتش در سپاه و تبعات آن برای پرسنل ارتش، اخبار عملیاتی شدن طرح ثامن الائمه در مجموعه ارتش این روزها در محافل نظامی ایران مورد بحث قرار می گیرد.کارشناسان نظامی از آن بعنوان جایگزین و بدیلی برای ماجرای جنجالی ادغام ارتش و سپاه یاد می کنند که از نیمه دوم دهه شصت و با اتمام دوران جنگ هر چند وقت یکبار خبری میشد و در نهایت با تکذیبیه ای مسکوت می ماند.گزارش حاضر ضمن بررسی موقعیت نظامیان ایران در ارتش و سپاه، به طرح ثامن می پردازد.
پیشینه اهمیت ارتش در کشورهای جهان
قوای نظامی و انتظامی و نیروهای امنیتی در همه کشورهای جهان از مهم ترین ارکان های حفظ تمامیت ارضی و استقلال و دفاع از میهن معرفی شده و همواره ضمن بازتوانی و تجهیز آن بر ضرورت لزوم آن توسط حاکمیت تاکید می شود. اما نکته روشن و مشخص در جهان امروز یکپارچگی و اتحاد نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی در این کشورهاست. اتفاقی که در جریان وقوع انقلاب 1357 در ایران دستخوش تغییراتی گردید که در بدو امر با تصویر ذهنی انقلابیون رخ داد. باور اینکه نیروهای ارتش ایران به محمد رضا شاه پهلوی وفادار بوده و امیران ارشد آن حکم سرکوب تظاهرات و اجتماعات را داده و اجرا نموده اند؛ تا بدانجا شدت گرفت که نیروهای انقلاب با فرمان آیت الله خمینی و تعیین حاکم شرع در دادگاههای انقلاب، بسیاری از مقامات عالی رتبه ارتش ایران را به جوخه های اعدام سپردند. اخبار این فجایع و تصمیمات تند و کورکورانه انقلابی در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اخبار منتشر شد.
تاسیس سپاه و اعتراضات فرماندهان ارتش
در سالهای آغازین انقلاب از این دست اتفاقات بسیار افتاد.چنانکه جمعی از نیروهای انقلابی با پیشنهاد مجموعه واحدی بنام «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» به دیدار آیت الله خمینی شتافتند تا با اعلام نظر مساعد وی،این نهاد نظامی را تاسیس و در مقابل تهدید احتمالی کودتای ارتشیان و حمله نظامی رژیم بعث عراق به ایران بایستند. اتفاقی که با نظر مساعد رهبری جمهوری اسلامی و تشکیل لشکرهای سبزپوشان سپاهی به وقوع پیوست. در آن سالهای شور و هیجان انقلابی «تاسیس سپاه» به دلیل همزمان شدن با شروع جنگ تحمیلی اگر چه با مخالفتی مواجه نشد ولی در واقعیت منتقدانی هم داشت که صدای شان شنیده نشد.
سپاه پاسداران با جمع آوری و استخدام نیروهای داوطلبی شکل گرفت که هیچ آموزش آکادمیک نظامی و تشکیلاتی ندیده بودند و تنها کار کردن با سلاح دستی کلاشینکف را یاد می گرفتند. جو بی اعتمادی به مجموعه ارتش باعث شد تا علیرغم وجود نیروهای تعلیم دیده و با تجربه در مجموعه فرماندهان باقیمانده از اعدامها و تصفیه شدگان ارتش در جریان جنگ تحمیلی ایران و عراق کمتر به استدلالها و نظرات کارشناسی ایشان در جبهه های نبرد توجه شده و علی رغم هشدارهای درست ایشان برخی اقدامات نابخردانه صورت پذیرد و در عملیاتهای مختلفی جمع زیادی از نیروهای ایران کشته یا مجروح شوند. اما در نقطه مقابل هرجا که به توصیه و اقدام عملیاتی ارتش توجه شد، افتخاری نظیر باز پس گیری خرمشهر و شکست محاصره آبادان صورت گفت. اگرچه در تبلیغات جنگ کمتر نامی از ارتش برده میشد اما فرماندهان و نیروهای ارتشی با از خود گذشتگی بسیاری ثابت کردند که هرجا سخن از پاسداری وطن و امنیت آن است،در صف اول ایستاده اند. در اینجا لازم است به نامه انتقادی سرتیپ قاسمعلی ظهیرنژاد به شورای نگهبان در اعتراض به اشاره شود که در بندهای 2-3 و 4 آن بدون اشاره مستقیم به سپاه چنین نوشته اند:« برابر مقررات ماده 8 قانون استخدام ارتش جمهوري اسلامي ايران، نيروهاي مسلح به مجموعه ارتش، ژاندارمري كل كشور، شهرباني كل كشور اطلاق ميشود.
بر طبق مقررات ماده 121 قانون مزبور، افسران و كارمندان ژاندارمري تابع مقررات اين قانون خواهند بود. در اجراي «قانون شمول قانون، استخدام نيروهاي مسلح به افسران و درجه داران و افراد شهرباني مصوب 1/4/1344» افسران و درجهداران و افراد شهرباني مانند افسران و درجهداران وافراد ژاندارمري، از لحاظ كليه مقررات استخدامي تابع قانون استخدام نيروهاي مسلح خواهند بود.» پس از ارسال این نامه شورای نگهبان با همان شیوه ای که در بالا بدان اشاره شد به وی ضمن مخالفت با نظر وی پاسخ مکتوبی می دهد. نامه و پاسخ آن به عنوان دومین تفسیر از اصل 110 قانون اساسی در اینجا قابل دسترسی است. مسایل ارتش پساز انقلاب البته سابقه دیگری هم در امر استخدام نیرو داشته که در تاریخ های هشتم و بیستم دی ماه و پانزدهم بهمن 1359 غلامرضا صفائی سرپرست اداره سياسی- ايدئولوژيك ارتش جمهوری اسلامی ايران – که بعدها به عقیدتی سیاسی ارتش تغییر نام داد – برای آن از شورای نگهبان طی سه مرحله استعلام کرده است. این استعلامها حاکی از حساسیت شدید انقلابیون به ارتش است. ذکر این نکته که در اصول 143 الی 149 قانون اساسی جمهوری اسلامی پیش از آنکه در اصل 150 وظایف سپاه را یادآور شوند، از ارتش به عنوان « پاسدار استقلال و تماميت ارضی و نظام جمهوری اسلامی» یاد شده است.
ادغام نیروهای انتظامی در سال های پس از اتمام جنگ تحمیلی حکومت دریافت که اشتباهات فاحشی در ایجاد نهادهای موازی داشته و رفتار انقلابی نمی تواند توجیه کننده موازی کاریها باشد. در نتیجه در اولین اقدام دیرهنگام خود در جریان بازنگری قانون اساسی ادغام نیروهای انتظامی [ ژاندارمری، شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی ] را تصویب نمود.اما در سالهای پس از انقلاب تا به امروز از توجه به ارتش در مقابل توجه به سپاه به شدت غفلت شد. تا جایی که امکانات نظامی و تسلیحاتی و تسهیلات رفاهی پرسنل ارتش نسبت به سپاه نیز بی توجهی و بی مهری فراوان بوده است. دلخوری فرماندهان و امرای ارتش تا جایی بوده که به گوش آیت الله خمینی رسیده و در پیامی خطاب به «ارتشیان آزرده از این بی مهری ها» می نویسد: «ملت موظف است از شما پشتیبانی کند.ما و اسلام پشتیبان شما هستیم شما دلخوش باشید آزرده نشوید از بعضی اخلالگران، که حرفهای بیجا میزنند.ما شما را از خود میدانیم و خود را از شما میدانیم.»
با درگذشت آیت الله خمینی و جانشینی سید علی خامنه ای كه نه از كاريزمای او و نه توان رهبری بهره ای داشت، با تكيه بر قطب سپاه پاسداران که پس از انقلاب تاسيس شده بود تلاش کرد تا برای خود نیروی نظامی وفاداری بسازد که پایه های مشروعیت خود را بر مسلح کردن جدی آن و نیروهای بیعت کرده با خود بسازد. همین اتفاق باعث شد تا خامنه ای هر بار در فرمانی بر حوزه نفوذ سپاه افزود. در سالهای گذشته و پس از ادغام موفق شهربانی،ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی در مجموعه واحدی بنام «نیروی انتظامی» بارها به دلایل گوناگونی زمزمه ادغام ارتش و سپاه نیز شنیده شده است که از آن جمله می توان به خاطرات هاشمی در سال 1367 اشاره کرد.زمزمه ادغام و انحلال ارتش همواره وجود داشته ولی، هر بار انتشار تکذیبه ای در رسانه ها از طرف فرماندهان ارتشی این ادغام منتفی اعلام شده است. این در حالی است که پشت صحنه کسی از رضایت باطنی خامنه ای از این مساله نمی گوید.
او که در روزهای نخستین شروع دوران رهبری خود از تلاش هاشمی رفسنجانی و دیگران برای ادغام سپاه در ارتش که در آستانه ی اجرا شدن بوده مخالفت می کند. اما امرای ارتشی در سالهای بعد به اسم چابک سازی در ارتش پرده از طرحی بر میدارند که قرار است در مجموعه ارتش با نام «ثامن» اجرا شده و طرحی جایگزین برای ادغام محسوب می شود. در فاصله سال 1368 تا 1390 مجموعه اقدامات زیر در ارتش باعث شد تا زمینه اجرا شدن این تصمیمات فراهم بشود.در واقع «طرح ثامن» سالهاست كليد خورده و در بستر ارتش به شکل زیر هدایت شده است : یکم: مدت هاست كه حكومت با عدم پرداخت حقوق و مزاياي كافي به پرسنل سازماني ارتش از يكسو و از سوي ديگر در نظر گرفتن مزاياي فوق العاده براي نيروهای سپاه دست به تضعيف روانی و تخريب سازمان يافته ارتش زده است. دوم: پيش از اين ارتش به عنوان نيروی واجد سلاح های سنگين و توان دفاعی اصلی كشور و سپاه برابر اصول قانون اساسی دارای سلاح های سبك و سازمانی شبه نظامی شناخته می شد اما درحال حاضر اين معادله برعكس شده و بودجه نظامي و سلاح و موشك در اختيار سپاه قرار داده شده است.
سوم: حكومت با انتصاب فرماندهان كاملا مطيع و نفوذ عناصر سپاهی در موقعيت های حساس سازمان، بدنه ارتش را در راه پيگيری خواسته های اقتصادی خود خلع سلاح كرده است و اين موضوع در حدي اثر گذاشته كه فرماندهان كنونی ارتش به شدت بين پرسنل منفور و بدون جاذبه شده اند و انتقاد از چاپلوسی و ترسویی اين افراد امری همگانی شده است.
معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ یکم خرداد ۱۳۹۰ از اجرای «طرح جامع ثامن الائمه» در ارتش خبر داد.امیرعلی آراسته در مراسم تودیع و معارفه فرمانده لشکر تاکتیکی قرارگاه شمال غرب نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران گفته بود: «در راستای اجرایی کردن رهنمودهای مقام معظم رهبری و با هدف چابک سازی نیروی زمینی ارتش جامع ثامن الائمه در ارتش اجرا می شود. این طرح که برای اولین بار از استان کردستان آغاز می شود لشکرهای نیروی زمینی به تیپ های مستقل تغییر وضعیت می دهند که اولین یگان اجرا کننده این مهم به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر تیپ دو سقز خواهد بود که پس از این به تیپ 511 پیاده سرلشکر شهید ابراهیم ثابت تغییر نام داده و مستقل می شود.همچنین همزمان با این مهم لشکر 28 پیاده کردستان نیز به لشکر تاکتیتی شمال غرب نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران تغییر می کند که این مهم همزمان با مراسم تودیع و معارفه و از امروز اجرایی می شود.»سناریوی سپاه برای در دست گرفتن فرماندهی ارتشیگان نیروی زمینی ارتش که متشکل از 350 هزار نفر پرسنل فعال و همین اندازه پرسنل ذخیره است بزرگترین یگان نظامی ایران بوده که به طبع فرمانده لشگر هر منطقه فرمانده نظامی آن مناطق هم بود.با توجه به اجرایی شدن این طرح و نظر به پراکندگی یگانهای ارتش در مناطق ارشد نظامی عملاً به سپاه پاسداران واگذار گردید که در پی آن در سپاه پاسداران یکه تاز میدان و سیاست گذار اصلی شد.به دنبال اين زمينه سازی گسترده كه نشان از برنامه بلندمدت سپاه برای نابودی ارتش دارد از سال 1390 بخش پاياني اين سناريو به روش زیر به اجرا درآمده است:
یکم: عدم ترفيع درجه از سرهنگ به بالا برای ارتش و پخش گسترده نشان و رتبه سرداری در سپاه.
دوم: عدم افزايش دستمزد پرسنل ارتش و تحقير ايشان و ايجاد ذهنيت منفی از ارتش در اذهان مردم با اين هدف كه ارتش علاوه بر از دست دادن جاذبه برای ورود نيروهای جوان دچار ريزش و افت روحيه خدمتی. این موضوع در ماههای گذشته با انتشار سخنرانی حسن عباسی پیگیری می شد که با واکنش ارتشیان و اعلام شکایت از وی در دادگاه نظامی فعلا مسکوت مانده است.
سوم: عدم پذيرش پرسنل جديد وجوان و كاهش شديد ورودی ارتش و همچنين افزايش عجيب جذب نيرو در سپاه
چهارم: بازنشسته كردن زودهنگام پرسنل جنگ ديده ارتش و حتا بازنشستگی با بيست سال سنوات خدمتی برای تخليه ارتش از نيروهای باتجربه و قديمی که احتمال اعتراض ایشان به این فرایند ادغام به شدت بالاست.
پنجم: حذف لشكرها و مستقل شدن تيپ های ارتش و درعين حال تبديل لشكرهای سپاه پاسداران به سپاه استانی. از آنجا که يك ارتش از مجموع چند سپاه، یک سپاه از مجموع چند لشكر، یک لشكر از مجموع چند تيپ و به همين ترتيب هنگ و گردان و گروهان و دسته و جوخه و نفر است، مستقل شدن تيپ ها مهمترين بخش اين پروژه را شكل مي دهد چرا كه تيپ های كوچك و تضعيف شده به راحتی قابل ادغام در سپاه استانی جديدالتاسيس از مجموعه سپاه پاسداران خواهند بود.
از نكات تاسف آور مربوط به حذف لشكرها آواره شدن بسياری از پرسنل ارتش است كه در منازل سازمانی ساكن هستند و به خاطر حقوق پايين هيچ گاه از توان خانه دار شدن برخوردار نشده اند.این در حالي كه سپاه با سوء استفاده از اموال بیت المال و سپرده های سرمایه گذاری مردم در موسسات مالی و اعتباری تابعه خود و بانک انصار توانسته است تا برای دون پايين ترين پرسنل خود نیز زمين همراه وام طولانی مدت و بدون بهره برای ساخت وساز واگذار كند.سپاه كه در عرصه نظامي خود را قابل قياس با ارتش نمي ديد برای افزودن بر اقتدارش پای خود را در عرصه های فرهنگ و اقتصاد و سياست باز کرد و به زور اسلحه و شنود و تهدید تجار و بازرگانان بخش خصوصی توانست ظرف دو دهه با نابود كردن اقتصاد ملی و بخش خصوصی، بر امور كلان مملكت مسلط گردد؛ در صدد است تا با این طرح راه حل جایگزین ادغام ارتش را در گرفتن فرماندهی ارتش بردارد. در سالهای پس از كودتای انتخاباتی 1388 يكی از كابوس های جدی كودتاگران پيوستن ارتش به صف ملت و ريخته شدن ترس ارتشيان از مقاومت در برابر حكومت بوده و باتوجه به احساس قدرت بی مانندی كه در اثر گوش بفرمانی مفرط فرماندهان تحميلی ارتش به حاكميت دست داده، كودتاچيان درصدد انحلال و ادغام ارتش در سپاه برآمده اند.گروهي كه پس از انقلاب با حذف گسترده مخالفان و منتقدان، قدرت را در دست گرفتند هيچ گاه ارتش را از جنس خود ندانستند.ایشان با بيم و هراس از آن، تلاش برای ايجاد قطب نظامی ديگری با عنوان سپاه پاسداران جمهوری اسلامی را آغاز كردند. ولی در دهه اول تشکیل جمهوری اسلامی موفق به رساندن آسيب بنيادی به ارتش نشدند ولی امروز این مسیر را به شدت هموار می بینند.
بخش ادبیات ایران معرفی اردلان سرفراز
زرین تاج الیاسی
اردلان سرفراز: اردلان سرفراز در سال ۱۳۲۹ در شهر داراب واقع در استان فارس متولد گردید. او فرزند ارشد خانواده بود و مادرش نیز در شعر دستی داشت. شروع زندگی شاعرانه اردلان در سال اول دبیرستان در مدرسه امیر کبیر و با تشویق معلمی به نام دانشمند بود. در جوانی برای تحصیل در رشته روانشناسی در دانشگاه عالی پارس پذیرفته شد و به تهران آمد، او به پیشنهاد پسرعموی مادرش (حسین سرفراز، شاعر و روزنامه نگار معروف آن زمان) در حین تحصیل برای گذران زندگی با رادیو ایران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز کرد. پس از یک سال به دلایلی رادیو ایران را ترک کرد. اما سرفراز ترانه سرودن را به شکل حرفهای آغاز کرد و با ترانه شب هم او هم ابی خواننده ترانه به شهرت رسیدند. اردلان هنگامی که در خدمت سربازی به سر می برد پدر خود را از دست می دهد و اردلان تنها 24 ساعت دیر می رسد ، زمانی که پدر به خاک سپرده شده است و حسرت آخرین وداع بغضی می شود که هنوز راه گلوی او را بسته، او اشعار ((جاده)) ، ((دستای تو)) ، ((چشم من)) ، ((دو پنجره)) ، ((اون منم)) ((من و گنجشکای خونه)) ، ((دو راهی)) ، ((کویر)) ،… قصه ی رنج و اندوه بزرگش را برای مردم روایت می کند.
اردلان سرفراز چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در سال ۱۳۶۲، ایران را به مقصد آلمان ترک کرد. او در طول زندگی در کشورهای مختلفی همچون آلمان، اتریش، یونان، ترکیه، ایتالیا، آمریکا و… روزگار گذراندهاست و تأثیر حضور در این کشورها و رنج ناشی از غربت در بسیاری از اشعار وی مشهود است. او با خوانندگانی نظیر: داریوش، ابی، ستار، هایده، معین و گوگوش بیشترین همکاری را داشتهاست. از جمله خوانندگان دیگری که همکاریهای انگشت شماری با اردلان سرفراز داشتهاند میتوان از عارف، فرهاد مهراد، مهستی، مازیار، لیلا فروهر، سیاوش قمیشی، شاهرخ، و شکیلا یاد کرد. در میان آهنگسازان نیز او با فرید زلاند، سیاوش قمیشی، واروژان، بابک افشار، تورج شعبان خانی، محمد حیدری، منوچهر چشم آذر، حسن شماعی زاده و فریبرز لاچینی همکاری داشت. لازم است ذکر شود که مدتی پیش دو کتاب شامل گزیدهای از ترانههای وی به نامهای «از ریشه تا همیشه» و «سال صفر» چاپ و منتشر شد. این کتاب از این نظر حایز اهمیت است که بسیاری از ترانههای با رویکرد سیاسی اردلان در آنها آمدهاست.سروده های آقای سرفراز،زمزمه های مردم ایران، تاثیرگذارو بیادماندنی
سکوتت را ندانستم،نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها را،تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شامِ آخر بود،به دستِ دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگِ نابرابر بود
چه جنگِ نابرابری،چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری،چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم،نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکارِ سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود،به زیباییِ رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم،هزاران سایه با ما بود
در آن هنگامهی تردید،در آن بنبستِ بیامید
در آن ساعت که باغش به دستِ باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شبِ آغازِ تنهایی،شبِ پایان باور بود
این به شرح زندگی شاعر کشورمان میپردازم. م.آزاد
محمود مشرف آزاد تهرانی که با نام م. آزاد شناخته می شود از شاعران و نویسندگان بازنویس و بازآفرین ادبیات کودکان ایران است. او از نویسندگان پرکاری است که نزدیک به پنجاه عنوان کتاب برای کودکان به یادگار گذاشته است.
محمود مشرف آزاد تهرانی هجدهم آذر سال ۱۳۱۲ در تهران زاده شد. پدر او یک نظامی بود دوستدار موسیقی و شعر که شوق كتاب خواندن را در فرزندانش از دوران کودکی برانگیخت. دوره نوجوانی و جوانی م. آزاد همزمان بود با جنبش ملی كردن نفت، كه به زندگی نسل جوان آن روزگار، عشق و آرمانی فراتر از انگیزههای فردی میداد، و او فعالیت فرهنگی را برای رسیدن به این آرمان ها برگزید.
م. آزاد نخستین نقدهای ادبیاش ـ به همراه چند شعر ـ را به تشویق مدیر مسئول نشریه ی دانشآموزی که خود نیز برای آن کار می کرد، چاپ کرد. در سال ۱۳۴۲ در كنكور ادبیات دانشسرای عالی تهران پذیرفته شد و سپس در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران شاگرد محمد معین، بدیعالزمان فروزانفر و پرویز ناتلخانلری شد.
م. آزاد نخستین دفتر شعرش را در سال ۱۳۳۴ به نام “دیار شب” با یادداشتی از احمد شاملو منتشر کرد. پس از آن در انتشار مجله ای به نام “بامشاد کوچولو” با احمد شاملو به مدت دو سال همکاری کرد. این آشنایی و همکاری با شاملو در زندگی ادبی او بسیار تاثیرگذار بود.
آزاد در سال ۱۳۳۶ برای آموزگاری به آبادان رفت و ده سال در دبیرستان های آبادان به آموزگاری پرداخت. او از آن سال ها به عنوان “فرصتی برای ساماندهی تجربه های شعری اش” یاد می کند.
مجموعه ی “آیینه ها تهی ست” دستاورد آن دوران است. “قصیده ی بلند باد”، “دیدارها”، “با من طلوع کن” و “بهارزایی آهو” از دیگر مجموعه شعرهای م. آزاد برای بزرگسالان است.
در قسمت ادبیات کودکان نزدیک به پنجاه شعر و داستان از او بجای مانده. “زال و سی مرغ”، “زال و رودابه”، “هفت خان رستم”، “کاوه آهنگر”، “سی مرغ وسیمرغ”، “دویدم و دویدم”، “خاله سوسکه”، “عمو نوروز” و “خاله ماندگار” و “حمومک مورچه دار” شماری از آثار اوست.
محمود مشرف آزاد تهرانی در دی ماه ۱۳۸۴ در هفتاد و دو سالگی به سبب سرطان روده درگذشت.
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو تنها و خاموش
مهری افسرده را بسترم
بی تو در آسمان اخترانند
دیدگان شررخیز دیوان
بی تو نیلوفران آذرانند
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این چشمه سار شب آرام
چشم گریزنده ی آهوانست
بی تو این دشت سرشار
دوزخ جاودانست
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو نام و بی سرگذشتم
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این خانه تاریک و تنهاست
بی تو ای دوست
خفته بر لب سخنهاست
بی تو خاکسترم
بی تو
ای دوست