روی جلد نشریه شماره ۲۸۸ ازادگی | پشت جلد نشریه شماره ۲۸۸ ازادگی |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 288 آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
لیلا باقری
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
رزا جهان بین
امورفنی و اینترنتی :
رسول عباسی زمان آبادی
چاپ و پخش:
مهدی عطری
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
تو، خود این جهانی
تیم پارکس , ریکاردو مانزوتی برگردان: سپیده جدیری
در هر نگاه مادیگرایانهای به مقولهی خودآگاهی، مسئلهی آزادیِ اراده مشکلی حیاتی محسوب میشود. یک آدم مدرن و روشنفکر تمایل دارد که بپندارد مفهوم استعاری و غیرمادی روح فناناپذیر را کنار نهاده و در ازای آن به درکی علمی و دقیق از خودآگاهی و خودیت (selfhood) نائل آمده است، خودیتی که متشکل از میلیاردها نورون در مغز همراه با چند تریلیون سیناپسهای آن و مجموعهای از فرایندهای الکتریکی و شیمیایی است. اما از آنجا که مادیگرای مطلق بودن مبتنی بر قوانین علت و معلولی است، این مسئله پیش میآید که پس میتواند زندگی ما یکسره مشخص شده باشد. آیا ممکن است که تجربهی ما از تصمیمگیری ــ آن تصور که این ما هستیم که انتخاب میکنیم و در واقع گزینههایی برای تصمیمگیری داریم و گاهی هم تصمیمات سختی میگیریم ــ از هر جهت خیال و وهمی بیش نباشد؟
آیا ممکن است که زنجیرهای از اتفاقات طبیعی در بدنها و مغزهایمان، باعث شده باشد که به سبک و شیوهی خود دست به کاری بزنیم، فارغ از فرایند تجربهمان؟
در گفتوگو با پرفسور ریکاردو مانزوتی، استاد فلسفهی نظری در دانشگاه آییوالام میلان، به نظریهی او مبنی بر «اینهمانی ذهن و عین» پرداختهایم، فرضیهای که جای واقعی خودآگاهی را در مغز و نورونهای آن نمیداند. در تفسیر مانزوتی از ماجرا، مغز اطلاعاتی را که از حواس میگیرد، پردازش نمیکند تا تصاویری خیالی از یک واقعیت خارج از ذهن بسازد که هیچ وقت نمیتواند شناختی از آن داشته باشد (فرضیهای که اغلب عصبپژوهان و بسیاری از فلاسفه تأییدش کردهاند) بلکه مواجههی بدن (از جمله مغز و احساسات البته) با این جهان به جهان اجازه میدهد که به شیوهی خاصی حادث شود و به یک عین خارجی وابسته به بدن تبدیل گردد. و این پیشامد، این عین وابسته، همان چیزی است که ما آن را ادراک و خودآگاهی میخوانیم، و دقیقاً هم در همان جاست که باید باشد، یعنی خارج از بدن ما.
تجربهی ما، ذهن ما، همین جهان است همچنان که با بدن ما نیز در ارتباط است. و این «من» نه مغز معرف آن است و نه به طریق اولی، بدن بلکه معرفش تجربهی ماست، تجربهای که خود این جهان است در ارتباطی که با بدن دارد.
هر چند اگر چنین باشد، اگر ذهن و عین، یا به بیان دقیقتر ذهن و عین وابسته، در عمل یکی باشند، آیا این امر توضیح تصور خود از آزادی اراده را برایمان سختتر نمیکند؟
آیا این دقیقا آگاهی از تصمیمگیری در لحظه نیست که ثابت میکند ما ذهنهایی مجزا و مستقل هستیم که به جهان عینیتها قدم میگذاریم، عینیتهایی که کاملاً مجزا از ما باقی میمانند و ما میخواهیم بر آنها احاطه پیدا کنیم؟
تیم پارکز: ریکاردو، اگر همانطور که گفتهای ذهن و تصور از عین یکی هستند، ما چطوری همیشه تصمیم میگیریم که این کار را به جای آن کار بکنیم یا مثلاً به این نگاه کنیم به جای آن؟
ریکاردو مانزوتی: پرسش این است: وقتی ما تصمیم میگیریم فلان کار را بکنیم، آیا در واقع میتوانستیم کار دیگری کرده باشیم؟
ما قطعاً چنین تصوری داریم. برای مثال، من کاملاً مطمئنام که میتوانستم پاسخ متفاوتی به سؤال تو بدهم.
اما آیا واقعاً میتوانستی؟
اگر جهان یک لحظه به عقب بازمیگشت، آیا با توجه به تفکراتی که داری و احساساتت و شرایط، کار متفاوتی میکردی؟
و چرا تو، هر چه که هستی، اگر میتوانستی به عقب بازگردی، دقیقاً همان میبودی؟ به طور حتم اگر تو کار متفاوتی میکردی، آن وقت آدم متفاوتی هم میبودی، و افکارت، احساساتت و نظیر آن، مثل الان نبود. بنابراین، پرسش مربوط میتواند این باشد: آن زمان که انتخاب میکنیم چه کار کنیم، ما چیستیم؟
و آنچه باعث کنشهای ما میشود چیست؟
خب، آن علم باب روز به ما میگوید که از نظر ماهیت، ما همان مغزهایمان هستیم. آیا فرانسیس کریک، (۱۹۱۶-۲۰۰۴) زیستشناس بریتانیایی، نبود که میگفت ما چیزی به جز نورونها و فعالیتهایشان نیستیم؟ دیوید ایگلمن، عصبپژوه آمریکایی، در کتاب خود با نام «مغز: داستان تو» (۲۰۱۵) ادعا میکند که «کیستیِ تو، لحظه به لحظه، وابسته به فعالیتهای نورونهایت است.»
ایگلمن با خشنودی شرح میدهد که چگونه یک نفر که دست به اسلحه برده و ۱۳ نفر را کشته، کارش نتیجهی مستقیم یک تومور مغزی کوچک «به اندازهی یک سکهی کوچک» بود ــ که بنا به ادعای او ــ به آمیگدال مغزش فشار میآورد و همهی نورونهای آنجا را مختل میکرد.
درست است. کریک و بسیاری از عصبپژوهان دیگر قانع شدهاند که که ما نورونهایمان هستیم و این نورونها، که البته چیزی فیزیکی هم هست، به طریقی انتخابهای ما را تعیین میکنند. مشکل اینجاست که وقتی ما از میکروسکوپهای مدرن استفاده میکنیم تا به نورونهایمان نگاهی بیندازیم، هیچ شاهدی بر این مدعا پیدا نمیکنیم. تنها چیزی که میبینیم عبور بارهای الکتریکی و تغییرات پیچیدهی شیمیایی است. برخی بیهیچ شکی از این اعتقاد نتیجه میگیرند که میتوانند مادهی خاکستری مغز خود را مسبب گناهانشان بدانند همان طور که در گذشته شیطان یا سرنوشت را عامل آن میدانستند. ایگلمن در کتابی که ذکر کردی، یک جورهایی با خشنودی شرح میدهد که چگونه یک نفر که دست به اسلحه برده و ۱۳ نفر را کشته، کارش نتیجهی مستقیم یک تومور مغزی کوچک «به اندازهی یک سکهی کوچک» بود ــ که بنا به ادعای او ــ به آمیگدال مغزش فشار میآورد و همهی نورونهای آنجا را مختل میکرد. بنابراین، با این سناریو ما قصور اخلاقی را به یک مجموعه از سلولها نسبت میدهیم. اما خیلی سخت بتوان این امر را با تجربهی واقعی زیستی ما و کنشمان در جهان برابر دانست. ما فکر نمیکنیم که با نورونهایمان هویت مییابیم و میپنداریم که در برابر آنچه انجام میدهیم مسئول هستیم. بنابراین، یک بار دیگر پرسش این است: ما چیستیم؟
متوجه شدم که وقتی میگویم یک تصور غریزی نیرومند از چیزی دارم، این تجربهی مرا زیر سئوال میبری. اما وقتی یک عصبپژوه میگوید ما نورونهایمان هستیم، تو آن وقت برای رد حرف او متوسل به غریزه و تجربه میشوی.
تجربهی ما پایه و اساسی را در اختیارمان میگذارد. ما مثلاً این یا آن برداشت را داریم. قبول؟ حالا بگذار از نظر علمی بررسیاش کنیم. ادعای کریک که ما نورونهایمان هستیم، نه پایهی تجربی دارد و نه پایهی علمی. تجربهی ما ثابت نمیکند که چنین باشد و بهرغم سالها تحقیق، هیچ شاهدی به دست نیامده است.
مطمئنام که عصبپژوهان با تو مخالف هستند. برای مثال، آیا بنجامین لیبت (۲۰۰۷-۱۹۱۶)، دانشمند آمریکایی، در دههی ۱۹۸۰ ثابت نکرد که مغز ما در تصمیمگیری برای انجام کاری بر تجربهی آگاهی ما تقدم دارد؟ مثلاً وقتی ما دکمهای را فشار میدهیم، یک آن و یک لحظه قبل از این که بتوانیم تصمیم به فشار دادن دکمه را اعلام کنیم، یک فعل و انفعال عصبی در این راستا صورت میگیرد.
مسلماً. در واقع، تحقیقات اخیر پاتریک هگارد، عصبپژوه شناختی، در دانشگاه کالج لندن، و تحقیقات مستقل دیلن هاینز در مرکز عالی تصویربرداری عصبی برلین یافتههای لیبت را تأیید کردهاند. در واقع، قبل از آن که از تصمیم خودآگاه خود مطلع شویم، نورونها در همان راستا دست به کار میشوند. وقتی جان به شکل ناگهانی تصمیم گرفت که مری را ببوسد، مغز او دقیقاً مقدم بر این عمل بود.
اما به طور حتم چنین امری ادعای این عصبپژوه را تأیید میکند که ما نورونهایمان هستیم زیرا نورونها ما را به این اقدامات فرامیخوانند.
نه، به هیچ وجه. تو با این برابرسازی اشتباه تقریباً بزرگی مرتکب میشوی. برای مثال، همین مورد فشار دادن دکمه. تو دکمه را فراموش کردهای. مورد بوسهی جان هم همین طور است. تو لبهای مری را فراموش کردهای. تو جوری صحبت میکنی که انگار مغز به کلی جدا از آن چیزی است که در خارج از بدن ما وجود دارد. امیدوارم در گفتوگوی قبلیمان این را ثابت کرده باشیم که آن چیزهایی که جزو تجربهی ما میشوند، «مطلق» نیستند بلکه «نسبی» هستند. آنها همان گونه هستند که ما میشناسیمشان، چون بدن ما با ساختار علّیای که نظام ادراکیاش دارد، آنها را بدین طریق از تودهی اتمها و فوتونهای اطرافشان ایجاد میکند.
این شیء و عین خارجی، خواه یک دکمه باشد که ما الان فشارش خواهیم داد یا دهانی که الان میخواهیم آن را ببوسیم، وابسته به بدن ما هستند و صرفاً جزو تجربهی ما محسوب میشوند. ما با تجربیات خود همسان هستیم، نه با بدنها و مغزمان.
متأسفام، بله میدانم که زمان زیادی را صرف اثبات تصور تو از همسانی عین و تجربه کردهایم اما به نظرم این امر توضیح نمیدهد که چگونه این کنش آغاز شده است. در حقیقت، تو نمیتوانی بگویی که دکمه تصمیم میگیرد فشار داده شود یا نشود. دربارهی مری هم او ممکن است یک سیلی جانانه در گوش جان بزند وقتی که برای بوسه جلو میآید.
بگذار یک مثال سادهتر بزنم زیرا در حال حاضر تصوری نداریم که فشار دکمه به چه چیزی منجر میشود در حالی که بوسه طبیعتاً مستلزم یک بدن دیگر و یک مغز دیگر است.
موافق مثالهای ساده هستم.
خیلی خب. وقتی من یک ماشین نوی جذاب میبینم و تصمیم میگیرم که بخرمش، چه چیزی باعث این اقدام من میشود؟ آیا خود ماشین نمیتواند باشد؟ چرا من باید یک هستی واسطه را میان این ماشین و آنچه که بدنم انجام میدهد قرار دهم؟ چرا به جایش تصور نمیکنم که یک زنجیرهی علّی طبیعی و کامل وجود دارد؟
من واقعاً خرید یک ماشین را اینقدر ساده نمیبینم. ماشین یک کالای گران است. خرید ماشین برای من به یک کابوس میماند و همین که باید همهی جوانب ماجرا را بسنجم، خوابم مختل میشود.
ما تنها زمانی آزادیم یا آزادی خود را حس میکنیم که آنچه انجام میدهیم ضرورتاً گویای آن چیزی باشد که هستیم.
آدمها هر روز یک ماشین نمیخرند. درست میگویی. عوامل زیادی این میان دخالت دارند، رفت و آمدت به محل کار، بودجهات، جادههایی که در آن میرانی اما همهی اینها خارج از بدن تو هستند، و همانطور که گفتیم، در ارتباط با آن موجودیت پیدا میکنند. آنها کنار هم یک عین وابستهی مرکب را میسازند که همان تجربهی توست، همان ماشین. بنابراین، چرا به جای نورونهای تو، این تجربهی ماشین نباشد که باعث میشود تصمیم بگیری؟ از همه مهمتر، اگر در وهلهی اول این ماشین وجود نداشته باشد، و اگر به طریقی بخشی از تجربهی تو نباشد ــ حتی از طریق مجلات یا شنیدهها جزو تجربهی تو شده باشند ــ نمیتوانی تصمیم به خرید آن بگیری.
گذشته از این، مرادمان از ضمیر «من» (I) چه میتواند باشد اگر همانی نباشد که بدنمان را وامیدارد تا کاری را شروع بکند؟
عصبپژوهان دقیقاً موافقاند که من باید همان چیزی باشم که عامل کنش من است. و آنها به دنبال این چیز یا علت در مغز و نورونها میگردند. اما نورونها نقطهی آغاز این زنجیرهی علّی نیستند. فعل و انفعال آنها خود حاصل چیز دیگری است، یعنی جهان بیرونی. اگر ما هر فعل و انفعال عصبی را دندریت به دندریت و سیناپس به سیناپس ردگیری کنیم که چه مراحلی را طی کرده، دیر یا زود از رهگذر اندامهای حسی خود به مغز میرسیم و بیگمان خود را خارج از این بدن و در جهان خواهیم یافت، همانجایی که تجربهی ما هست. و ما تجربهی خود هستیم.
خب، پذیرش این ساده است که هر شیئی که مرا جذب میکند، بالاخره نقشی در تصمیم من برای خرید یا به دست آوردنش دارد. اما آیا ما صرفاً این اظهار نظر بدیهی استیو جابز را تکرار نمیکنیم که مردم نمیدانند چه میخواهند تا وقتی که نشانشان بدهید؟
نه، ما از این یک گام فراتر میرویم. ما میگوییم که مردم نمیدانند خودشان چیستند تا وقتی که نشانشان دهید. فرض بگیریم، وقتی این آیفون به ما نشان داده میشود، وقتی بدن ما با دستگاه حسی خود این شیء فوقالعاده را به وجود میآورد، ما تغییر میکنیم. ما شیئی میشویم که حسهایمان اجازه میدهد وجود داشته باشد، در اینجا منظور همان گوشی تلفن است. پس همهی هدف ما همین است که به مردم نشان دهیم که اشیاء قدرت بسیاری دارند. به همین دلیل این دنیا دنیای آگهیهای تجاری است.
با این حال، مردم تصمیمات متفاوتی میگیرند. این طور نیست؟ وقتی نصف جهان صف میبستند که یک آیفون به دست بیاورند، من جلوی خودم را گرفتم. تعمداً انتخاب کردم که نخرمش. به طور حتم به این خاطر بود که مغز من به چنین چیزی مرا فرامیخواند و نه آن شیء که تو ادعا میکنی با تجربه یکی است. باز برگردیم به لیبت؛ تا جایی که به یاد دارم او گفته بود مغز همیشه میتواند موضع خود را در آخرین ثانیه یا صدم ثانیه تغییر دهد. مغز میتواند جریان را عوض کند. به طریقی یک تصمیم گرفته شده. نورونها هم مشغول آن هستند.
دلیل آن تغییر فعل و انفعالات عصبی در لحظه چه میتواند بوده باشد؟ جان در آستانهی بوسیدن مری است که یکدفعه میبیند شوهر مری از بانک دارد بیرون میآید. چه اتفاق بدی. یا شاید او به این خاطر پا پس کشید که چیزی در گذشتهی منحصربهفردش همین الان بر کنش او تأثیر گذاشت، مثلاً یک قصهی هشدارآمیز که وقتی بچه بود شنیده بود. از نگاه من این تجربهی گذشته هم یک عین خارجی است، تکهای از جهان بیرونی که بدن تو آن را ممکن ساخته، یک تکه از جهان که با تکهی دیگر متناقض است.
در حال خریدن هیجانانگیزترین ماشین جهان، یکدفعه از آخرین اظهارنامهی بانکی خود باخبر میشوم. هنوز مغزم به صورت علّی مشغولش میشود، بخشی از تجربهی غریزی من است. دربارهی مثال تو، چیزی در گذشتهات وجود دارد که در برابر آیفون مقاومت میکند. این امر هیچ ربطی به مغزت ندارد که تو را به چنین کاری میخواند. تو علت کنشها و واکنشهایت هستی، اما این «تو» یک روح نامرئی در مغزت نیست بلکه جهان وابسته به بدن توست که به وجودت آورده.
حدس میزنم منظور تو این است که ما همیشه آنچه را انجام میدهیم که در شرف انجام دادن کار خواستارش میشویم، حالا شاید بهرغم فشارها و تجربیات دیگری که در یک موقعیت و لحظهی دیگر میتوانند چیرگی بیابند. و اگر آن دم نمیخواستیم، انجامش نمیدادیم.
بله، اما تصور نکن که این امر مسئولیتهایمان را از گردنمان باز میکند. برعکس، این امر نشان میدهد که ما واقعاً چیستیم. ما علت آنچه هستیم که انجامش میدهیم، و کنشهایمان نیز نتیجهی چیزهاییست که ما هستیم. ما مجموعهای از تجربهها/عینهایی هستیم که با توجه به شرایط حاکم موجب اقداماتمان میشود.
اگر دروغ بگوییم، دروغگو هستیم. اگر بجنگیم، جنگجو هستیم. اگر عشق بورزیم، عاشق هستیم. علت با تأثیراتش مشخص میشود. «آنها را از میوههایشان خواهید شناخت».
متی، باب ۷ آیهی ۱۶! ظاهراً «کتاب مقدسی» که در کودکی خواندم همچنان به صورت علّی تأثیر خودش را نشان میدهد.
عجب، چه حافظهای! اما حواست به عامل سرنوشت باشد. تو نمیتوانی این اشارهی «کتاب مقدس» را به یاد بیاوری. خیلی ساده، تو ناگزیری که این میوه را تولید کنی و کسی بشوی که هستی، پسر یک کشیش تبشیری. و باز حواست باشد که این نوع «جبرگرایی» تو را آزار نمیدهد زیرا تو در واقع به عنوان پسر کسی هویت یافتهای که «کتاب مقدس» را آموزش میداده و به این اشارات میپرداخته است. اما اگر بگویم که نورونهای تو تصمیم گرفتند تا آن را به یاد بیاورند، آن وقت نگران میشوی که یک عروسک خیمه شببازی در دستان یک موجود بیگانه هستی، یک مادهی خاکستری عجیب، چرا که تو با نورونهایت هویت نمییابی. و هرقدر هم این نورونها مهم باشند، همانا تو تجربهی خودت هستی و بدن توست که این جهان را ممکن ساخته است.
مفهوم آزادی اراده در این میان چه میشود؟
ما هیچ وقت با خویشتن یا نفس مواجه نمیشویم؛ ما با پنداشتها و اعتقادات مواجه میشویم یا آنطور که من میگویم، عینهای خارجی
ما اغلب آزادی را با اختیار اشتباه میگیریم، چنان که آزادی به منزلهی انجام دادن کاری به شکل اتفاقی است. اما ما تنها زمانی آزادیم یا آزادی خود را حس میکنیم که آنچه انجام میدهیم ضرورتاً گویای آن چیزی باشد که هستیم. یک نفر که تصمیم میگیرد هویت خود را به عنوان یک همجنسگرا اعلام کند، این کار برایش ساده نیست. آنها این امر را اعلام میکنند زیرا فکر میکنند که مجبورند. آنها به نقطهای رسیدهاند که گزینهی دیگری برایشان وجود ندارد. از این رو با توجه به ضرورت آشکار کردن هویت جنسی است که آزادی حاصل میشود. آزادی یکتاست و تنها با خودش شباهت دارد، با انباشت جهان تجربههای فرد. این همان منظورمان از هویت است.
ما هنوز مسئلهای را که لیبت مطرح کرده است حل نکردهایم، این که فعل و انفعال عصبی بر تصمیم خودآگاهی تقدم دارد.
کار لیبت، و در واقع همهی عصبپژوهان، کاملاً با الگویی که من میگویم همخوانی دارد. رویدادی مثل شکستن سد را تصور کن که به چیز جدیدی تبدیل شده، یک سیل. واضح است که دلیل این سیل صرفاً شکستن سد نیست، بلکه بارش سنگین باران است یا شاید هم قبل از آن، فرسایش سد در گذر سالها و عدم رسیدگی مطلوب به آن. نورونهای مغز ما در طول زمان متأثر از همهی انواع علتهای بیرونی هستند. بنابراین، تجربیات جداگانهی متعدد یک آمادگی برای کنش به وجود میآورند. اما تنها زمانی که سد شکسته میشود یا بدن کنشی انجام میدهد، این تأثیرات انباشته منجر به تصمیمگیری در ما میشود. از این رو آنچه ما انجام میدهیم، صحه میگذارد بر آنچه هستیم.
تو مثل همیشه تجربه را به خارج از مغز منتقل میکنی. بنابراین، تو اینجا تجربهی تصمیمگیری را گفتوگو یا حتی نبرد میان «شبکههای نورونهای جنگجو» نمیبینی آنگونه که ایگلمن توصیف میکند، ــ تصور میکنم که انکار نمیکنی ــ بلکه آن را اجتماع عینها/تجربههای خارجی متفاوت میدانی که ما را به مسیرهای متفاوت میرانند.
نه، نه کاملاً. این عینها/تجربهها ما را به جایی نمیرانند. آنها خود ما هستند. آنها بدن ما را هدایت میکنند. این نه یک ماشین مطلق بلکه یک ماشین نسبی است که تجربهی توست و در نهایت باعث میشود دستبهجیب شوی. این جهانی وابسته به بدن ماست، قوهی ادراکی و تجربهی انباشتهی ما که باعث کنش ما میشود. این موقعیت پیچیده است و نمیتوان صرفاً گفت عوامل خارجی کنش ما را تعیین میکنند.
متوجهام چه میگویی؛ تجربهی من که چیزی جز انباشت همهی چیزهایی نیست که بدنم با آنها مواجه شده است، در نهایت کنشهایم را تعیین میکند. اما من در مجموع قانع نشدهام. و مشکلم هم این است: نه تنها من این تصور را از تصمیمگیری و تفکر کردن دارم ــ نه صرفاً کنش ــ بلکه همچنین معتقدم که من این تجربه را «سازمان میدهم». از این روست که من جهان را به شیوهای خاص میبینم. من یک نظام فکری سیاسی دارم، ترجیحاتی زیباییشناختی و نظیر آن. بنابراین، فکر میکنم به جای آن که جهانی از عینهای خارجی باشم که در طول زمان جمع آمدهاند تا کنشی را تعیین کنند، من یک جهان درونی دارم که تعیین میکند چگونه این جهان بیرونی را سازمان دهم. من صرفاً به عنوان معلول کنشی را انجام نمیدهم. من پیوسته تصمیم میگیرم که چگونه دست به کنش بزنم.
اجازه بده در برابر این سفسطهای که پشت این بینش توست، متوسل به یک قیاس شوم. بچسبیم به همین مثال ماشینها. وقتی رانندگی میکنی، فرمان را میچرخانی، با توجه به همبسته بودن پیچیده اما قابل فهم دندهها و دستهی دنده، چرخهای جلوی ماشین هم به نوبهی خود میچرخند. آیا چیز اسرارآمیزی میان فرمان و آن دو چرخ وجود دارد که میچرخند؟ نه. صرفاً یک زنجیرهی علت و معلولی است که با توجه به چرخیده شدن فرمان ماشین، باعث میشوند که چرخهای جلو هم بچرخند.
خب، حالا یک چیز بینهایت پیچیدهتر را تصور کن، بدن انسان. جهان بر بدن اثر میگذارد، اما قبل از آن که بدن این علت را به یک معلول، یک کنش، یک امر کاملاً فوقالعاده ــ و البته ضرورتاً محدود ــ معنا کند، شماری از اتفاقات علت و معلولی میتواند درون و بیرون بدن رخ دهد. افزون بر این، برخلاف ماشین که وقتی از کارخانه بیرون میآید یک شیء معین است، بدن شگفتانگیز تو میتواند در واکنش به جهان تغییر کند، از نظر غایتشناسی امری تمامنشده است. حالا یک مثال خیلی سادهی دیگر. وقتی برای دومین بار یک چهره را میبینی، این تجربه متفاوت از بار اول است چرا که تجربهی اول هنوز به صورت علّی در مغز تو فعال است. به همین علت است که ما حس بازشناسی داریم. بنابراین، ما با بدن، این امر پیچیدهی شگفتآور، نمیتوانیم کل این زنجیرهی علّی را که مقدم بر کنش هستند درک کنیم (این یکی از گفتههای محبوب باروخ اسپینوزا بود) و در نتیجه نمیتوانیم پیشبینی کنیم که چه کنشی رخ خواهد داد. در نتیجهی این امکانناپذیری مفهومی، ما به عادت اختراع یک هستی میانجی روی میآوریم، یعنی خویشتن که ما یک قدرت علّی برای آن قائلایم. ما میگوییم که «من» یا «خودم» باعث این اتفاق شد. اما همانطور که دیوید هیوم گفته است، ما هیچ وقت با خویشتن یا نفس مواجه نمیشویم؛ ما با پنداشتها و اعتقادات مواجه میشویم یا آنطور که من میگویم، عینهای خارجی. خویشتن، این هستیِ واسطهی دیرفهم که کنشهایی را انجام میدهد، یک میانبر است، یک اختراع، یک روایت راحت که تجربهی پیچیدهی ما را توضیح دهد.
برای پایان بحث؛ از نگاه شما ذهن و تجربه، جهانیست مرتبط با بدن، اما یک جهان یا «من» که در طول سالها انباشته میشود و مدتها پس از آن لحظهی نزدیک شدن بیواسطه نیز به کنش ادامه میدهد، و نوعی برانباشتگی دائمالتغییر بسیار پیچیده را به وجود میآورد که باعث میشود نتوانیم پیشبینی کنیم که در صورت مواجهه با شرایط جدید و تجربهی جدید چگونه رفتار خواهیم کرد. و تمام تنشهایی که تجربه میکنیم و آن را تصمیمگیری یا تجربهی ارادهی آزاد مینامیم، تکامل مدام این برانباشتگی جهان است که در حقیقت خود ماست.
درست است. و لازم نیست این حس بیگانه شدن را داشته باشی که فکر کنی کاملاً تحت فرمان یک جهان مادی نابخرد هستی؛ تو، خود این جهانی. روی هم رفته، مطمئن نیستم که چندان مورد پسند قرار بگیرد اما قطعاً ارزشش را دارد که به آن فکر کنیم.
شش چهرهی گاندی
آ. راگو کومار برگردان: پویا موحد
با نگاه به متون مفصل و فراوان و کلاف سردرگم شیوههای متناقضی که برای فهم یا سوءفهم گاندی به کار رفته است، میتوان حتی (همصدا با دکتر اومکار سِین ــ Omkar Sane) گفت: «راستش، هیچ یک از ما واقعاً سعی نکردهایم که گاندی را بفهمیم، دستکم نه تا آنجا که بخواهد ما را به دردسر بیندازد… جذابیت گاندی در همین درکهای اشتباه از اوست. برای خود گاندی مفید بوده که او را اشتباه بفهمند چون به تصور عظمت او افزوده و به ایدهی “گاندی” ابعادی عظیم بخشیده است.»
روز ۱۵ اوت ۱۹۴۷، روز باشکوهی که هموطنان گاندی بالاخره آزادی خود را به دست آوردند، باید برای او نقطهی اوجی میبود؛ نقطهی اوج تلاشهای او در سراسر زندگی، و پیروزی نهاییِ جنبشی که تحسین جهان را برانگیخته بود. اما در قلب مرد ساکن حیدریهاوس اثری از شادمانی نبود. این پیروزی که او برای آن فداکاریها کرده بود، به مذاقش تلخ بود، و چشماندازی محتوم از آیندهای تاریک آن را تیره میکرد. او بعد از ظهر روز پیش از آن به دوستی چنین نوشته بود: «کورمال کورمال در جستوجوی آنام که آیا کشور را گمراه کردهام؟» چگونه میتوانیم شخصی را درک کنیم که حاضر نیست برای «آزادی»ای که حاصل رنج طولانیمدت خودش بود، شادمانی کند؟
ظهور گاندی چالشی یا پاسخی به نظریههای غالب غرب دربارهی توسعه یا پیشرفت تمدن غربی بود. به طور خاصتر، او واکنشی بود به مسیری که غرب از آغاز تمدن صنعتی خود در پیش گرفته بود. برای فهم گاندی، باید سفر فلسفی غرب از قرون شانزدهم و هفدهم را به خوبی درک کنیم، یعنی از همان روزهایی که دین و حکومت از یکدیگر جدا شدند و در تغییرات اجتماعی، خشونت به ابزاری اجتنابناپذیر و بیجایگزین تبدیل شد. به این ترتیب، او از دو رهگذر، پادنهادی را در برابر غرب گذاشت و علیه جداسازی دین از سیاست (دین در قاموس او همان اخلاق و معنویت بود) و علیه اجتنابناپذیری خشونت استدلال کرد. اهمیت بسیاری از اندیشههای اولیهی او این بود که حاصل خوانش برخی جنبشهای فکریِ حاشیهای در غرب مانند گیاهخواران، کوئِیکرها، فابیانها و نسخههای ملایمتر آنارشیستها و امثال آنها بود. در آن زمان اغلب روشنفکران، از هر سنخی که بودند، بیشتر محو برنامههای اصلی غرب یعنی مدرنیته، علم اثباتگرا، صنعتیشدن، دموکراسی پارلمانی و امثال آن بودند. در چنین بستری، گاندی در دوران خود بیهمتا بود. اگر چه نیروی فکری او تا حد زیادی از منابع سنتی هندو نشئت گرفته بود اما اندیشهی او به همان میزان از خوانش وسیعش از جنبشهای غربی نیرو میگرفت. برای بحث کنونی، شش رویکرد را برای شناخت او برگزیدهام. برای فهم بهتر گاندی، توجه متن حاضر را به این منابع محدود کردهام: رومن رولان، پانلال داسگوپتا (Pannalal Dasgupta)، اریک اریکسون، آشیش ناندی، آنتونی پارل و پژوهشهای خودم در زمینهی سنتهای آنارشیستی. البته رویکردهای موجود به فهم این شخصیت رازآلود بیش از اینهاست.
۱- گاندیِ رومن رولان: رولان به شدت متأثر از فلسفهی ودانتای هند بود، بهویژه از رهگذر آثار سوامی ویوِکاناند (Swamy Vivekananda). او که هرگز از هند دیدار نکرد، سه کتاب مهم نگاشت و در آنها به رامکریشنا پاراماهامْسا، ویوکاناند و گاندی پرداخت. گاندی به علت مشارکت در جنبش هندیهای آفریقای جنوبی بین سالهای ۱۸۹۳ و ۱۹۱۴، از قبل در آفریقای جنوبی و انگلستان شناخته شده بود. اما رولان بود که گاندی را به دیگر بخشهای اروپا معرفی کرد. اثر او با عنوان «ماهاتما گاندی ــ مردی که با کلیت هستی یکی شد»، یکی از نخستین تحلیلهای سیستماتیک از فلسفه و آثار گاندی را ارائه داد و از جمله به موضوع خشونتپرهیزی پرداخت.
رولان در گاندی «صبر بینهایت و محبت بینهایت» یافت. از نظر رولان، گاندی کسی بود که «قویترین نیروی محرکهی دینی در دو هزار سال گذشته را به عرصهی سیاست بشری وارد کرد.» به عبارت دیگر، گاندی سرشتی دینی دارد و اندیشهی او اساساً دینی است. «او بنا به ضرورت، رهبری سیاسی را برعهده گرفت زیرا رهبر دیگری وجود نداشت و ضرورتهای شرایط موجود او را مجبور کرد که کشتی را از میان توفان عبور دهد و اندیشهی خود را به شکل سیاست عملی بیان کند.» رولان به صلحطلبی گرایش داشت و سرشت خشونتپرهیزی گاندی را وارسی کرده بود. به گفتهی او «هیچ چیز نادرستتر از آن نیست که کارزار گاندی را جنبش مقاومت منفعل بخوانیم. هیچکس بیش از این مبارز خستگیناپذیر از انفعال پرهیز ندارد، او چهرهی یک انسان مقاوم را به قهرمانانهترین وجه به نمایش میگذارد. روح جنبش او مقاومت فعال است، مقاومتی که برونداد آن خشونت نیست بلکه نیروی فعال عشق، ایمان و فداکاری است. این انرژی سهگانه در کلمهی ساتیاگراها یا پافشاری بر حقیقت بیان میشود.»
نخستین قربانی هر عمل خشونتآمیزی «حقیقت» است. میان «حقیقت» و «خشونت» نوعی تناقض ذاتی وجود دارد
میان پیامبران و عرفا، گاندی یک استثناست زیرا او رؤیایی نمیدید و بر او وحی نازل نمیشد؛ نمیخواست خود را متقاعد کند که قدرتی فراطبیعی او را هدایت میکند و برای متقاعد کردن دیگران در این مورد تلاش نمیکرد. ویژگی اصلی او صمیمیت آشکار بود. پیشانی او آرام و پاک است، قلب او از غرور خالی است. انسانی مشابه همهی انسان هاست. یکی از مقدسان نیست و از مردم نمیخواهد که او را مقدس بخوانند.» اما رولان در این میان به امیدی دل بسته بود: «یک چیز مسلم است: یا روح گاندی غلبه خواهد کرد یا دوباره خود را آشکار خواهد کرد، همانطور که قرنها پیش به شکل مسیح و بودا آشکار شد، تا آنجا که کاملترین جلوهی سرشت زایندهی زندگی آشکار شود و بشریتی تازه را به راهی نو هدایت کند.»
۲- گاندیِ پانلال داسگوپتا: این فکر که گاندی به معنایی مارکسیستی انقلابی بود اصلاً به ذهن خطور نمیکند. او که مبلغ و رهرو راه خشونتپرهیزی، جستوجوگر ابدی حقیقت خداوند و حواری صلح و مخالف معماگونهی تمدن مدرن در شکل غربی آن بود، چگونه ممکن است به معنایی مارکسیستی انقلابی بوده باشد؟ مطالعهی«گاندی انقلابی» اثر پانلال داسگوپتا را بسیار مفید یافتم. داسگوپتا مارکسیست انقلابی سابق و رهبر حزب کمونیست انقلابی است.
پانلال میگوید: «کمونیستهای هندی هرگز سعی نکردهاند که گاندیِ بزرگ را به درستی درک کنند. من گاندیگرایی را در پرتو مارکسیسم توضیح دادهام و اندیشه و کنش مارکسیستی را در پرتو گاندی تحلیل کردهام.»«گاندی، مارکس، و دیگر مردان بزرگ این دوران را تلسکوپ و اینتروسکوپی بزرگ تلقی میکنم، اگر کلمهی اخیر را به معنای ابزاری برای مشاهدهی آنچه در ذهن واقع میشود، در نظر بگیریم.»
نویسندهی این کتاب بعد از بررسی ایدههای پیچیدهی گاندی دربارهی خشونتپرهیزی، ادعا میکند که «به طور خلاصه، کاربرد خشونت پرهیزی و پافشاری بر حقیقت در همهی موارد آسان و بیدردسر نبود، و گاندی برای آزمایش شیوههای عمل به آن، مجبور شد تا آخرین روزهای زندگیاش به کنکاش و ارزیابی خویشتن ادامه دهد. او در نائوکالی بارها از خود میپرسید که آیا واقعاً خشونتپرهیزیِ شجاعانه ممکن است؟»پانلال بعد از بحث دربارهی شاخههای مختلف مسئلهی دالیتها [کاسْتِ فرودین هندوها] یادآوری میکند که کسی که در هند مشکل کاسْتهای هندو را به قالب جدال طبقاتی ارتقاء داد، گاندی بود. به گفتهی او، از دیدگاه گاندی مشکلْ مربوط به کاسْتها نبود بلکه مربوط به تضاد میان طبقات بالا و پایین، و استثمارگران و استثمارشدگان بود. به این ترتیب، گاندی مسئلهی کاستها را در قالب جدال طبقاتی ارائه کرد. پانلال معتقد است که «گاندی آرمانهای بنیادین کمونیسم و سوسیالیسم را به شکلی وارد عمل کرد که از کمونیستها و سوسیالیستهای زمانهی او جز رشگ بردن کاری برنمیآمد.» «گاندی ممکن است کمونیست نبوده باشد اما مطمئناً میتوانست عضو شایستهای برای جامعهی بیطبقه باشد.»
۳- اریک اریکسون، روانشناس و روانکاو آمریکایی که اصلیتی آلمانی داشت، و تعبیر «بحران هویت» ساختهی اوست، در سال ۱۹۶۲ از هند دیدار کرد. از او «دعوت شده بود که سمیناری دربارهی چرخهی زندگی انسان» را در احمدآباد اداره کند. در سال ۱۹۱۸ در ماههای فوریه و مارس بلافاصله بعد از کارزار چامپاران، گاندی اعتصاب کارگران پارچهبافی احمدآباد را رهبری کرد. هدف این کارزار استفاده از شیوهی پافشاری بر حقیقت و تلاش همزمان برای توافق از طریق حکمیت بود تا حقوق کارگران در احمدآباد ۳۵ درصد افزایش یابد.
شیوهی مقاومت خشونتپرهیز برخلاف تصور چپگراهای هند ابداً نرمخویانه نبود بلکه شیوهای پیشرو در حرکت رو-به-جلوی تمدن بود. در نتیجهی انقلاب صنعتی در اواسط قرن نوزدهم دامی ایدئولوژیک پهن شده بود و نتایج نوپای آن در روابط میان استخدامکنندگان و استخدامشدگان مشهود بود و این ایده که «سوسیالیسم» یا «برابری» تنها از طریق «خشونت انقلابی» میتواند به دست آید از همینجا ناشی میشد. این ایدهها امروزه دیگر مقبولیتی ندارند، دستکم نه به آن معنایی که در زمان زندگی مارکس داشتند. نخستین قربانی هر عمل خشونتآمیزی «حقیقت» است. میان «حقیقت» و «خشونت» نوعی تناقض ذاتی وجود دارد. از دید گاندی، «خشونتپرهیزی» همذات جداییناپذیر «حقیقت» بود. خشونتپرهیزی حتی به معنای فقدان محتواهای انقلابی یا مبارزهجویانه در یک جنبش نیست. این موضوعی بود که اریکسون تصمیم گرفت در اثر خود به نمایش گذارد. اثر او دربارهی یک «اتفاق» بود، یعنی مداخلهی گاندی در اعتصاب کارگران احمدآباد. او با محور قرار دادن این واقعه، در زندگی اولیه و آثار نخستین گاندی تأملی گسترده کرد و به این ترتیب به سرچشمههای عملکردی پرداخت که گاندی آن را «نیروی حقیقت» میخواند.
او در پایان این اثر نظر جالبی را مطرح میکند: «همگراییِ روش گاندی و فروید با تأکید دوباره بر یک نکته روشنتر خواهد شد: در روشِ هر دوی آنها، موضوعی حیاتی با شیوهای خشونتپرهیز اما مبارزهطلبانه کاویده میشود و تنها همین شیوه است که میتواند موجب روشنشدن بینشهایی درست در دو سوی مناقشه شود.» «روانکاوی شیوهای برای وساطت خشونتپرهیز میان وجدان منکوبکننده و تمایلات مهار گسیختهی ماست و بنابراین سرشت “اخلاقی” و “حیوانی” ما را وادار به مصالحه و احترام متقابل میکند.»
استعمار در وهلهی اول موضوعی مربوط به آگاهی است و باید نهایتاً در ذهن مردم شکست بخورد
متأسفانه هیچ نویسندهی هندیای اهمیت دورانی را که در حد حماسهها بود و شخصیت سرکش گاندی را آشکار کرد، به درستی درک نکرده است. «به کارگیری شیوهی پافشاری بر حقیقت در ارتباط با موضوع تجارت نمک، استفادهی بینقص از ابزاری تازه یعنی مبارزهطلبی خشونتپرهیز را مقابل چشم جهانیان گذاشت. شاید تنها چیزی که باید اینجا اضافه کنم این است که گاندی بعد از گذران مدتی دیگر در زندان، با وزیر مختار بریتانیا در مهمانی چایِ مشهور ملاقات کرد … لرد اروین، وزیر مختار، این ملاقات را چنین توصیف کرده است: “شگرفترین ملاقات شخصی میان یک وزیر مختار و یک رهبر هندی.” وقتی به گاندی یک فنجان چای داده شد، او از یک پاکت کاغذی که از درون شال خود در آورد، کمی نمک (معاف از مالیات) در آن ریخت و با لبخند گفت: “این هم برای یادآوری قیام آمریکاییها بر ضد معافیت مالیات بریتانیا در بوستون.”»
۴- گاندیِ آشیش ناندی: بر مبنای اندیشهی ضدمدرنیتهی گاندی زبانی جدید برای سرپیچی شکل گرفت. ناندی در مقالهی خود با عنوان دشمن صمیمی میگوید: «این مقاله در وهلهی اول پژوهشی است در ساختارهای روانشناختی و نیروهای فرهنگی که استعمارگری بریتانیا در هند را حمایت یا در مقابل آن مقاومت کرد.» «ادامهی این مقاله در بستر این دو فرایند و به عنوان نمونه، بررسی میکند که چگونه فرهنگ استعماری در هندِ بریتانیا بر دو مقولهی بنیادین و معنای فرهنگی آنها در بریتانیا بنا شده بود و تبعیض نهادینه را امکانپذیر میکرد، یعنی جنسیت و سن. این مقاله نشان خواهد داد که چگونه این معناها با نسخهی جایگزین خود از سنت هندی، و بهویژه با نسخهی احیاءشدهی این سنت در اندیشهی گاندی، مواجه شدند.»به محض اینکه استعمارگران و استعمارشدگان تعریف نقشهای استعماری خود را عمیقاً پذیرفتند و شروع به سخن گفتن به زبانی کردند که هر طبقهی جنسی و سیاسی را یکپارچه تلقی میکرد، حتی با وجود شور اصلاحگری، نبرد برای تسلط بر ذهن مردم تا حد زیادی به نفع پادشاهی بریتانیا تمام شده بود. «این فرهنگ بسیاری از جنبشهای اعتراضی پیش از گاندی را در خود هضم کرده و به بخشی از خود تبدیل کرده بود. این جنبشها میخواستند مردانگیِ هندیها را با شکست دادن بریتانیا به آنها بازگردانند، در مقابل نیرویی مأیوسکننده مقاومت کنند، و هندیها را یک بار برای همیشه از خاطرهی تاریخیِ شکست حقارتآمیزشان در بازی خشونتآمیز قدرت و “سیاست زور” خلاص کنند.» واضح بود که اگر نظامیگری و شجاعت جنگی صفت متمایزکنندهی حاکم بود، حاکمی که بیشترین توان نظامی را داشت باید حکومت میکرد.
به گفتهی ناندی، رویکرد تمام اصلاحگران پیش از گاندی مانند براهموساماج، تئوسوفی، آریاساماج و غیره، عبارت از مسیحیوار کردن هندوئیسم به شکل یک سنت توحیدی بود. در واقع، زیبایی یا دلیل وجود هندوئیسم سنتهای کثرتگرا و روستایی آن است. بنابراین، کار این اصلاحگران که شاید بتوان آن را شکل دادن به ساختاری ذهنی دانست، غرب را با قدرت و هژمونی یکی کرد و این دو با تمدنی برتر یکسان شمرده شدند. چنین طرز فکری به از دست رفتن حس مردانگی و مقاومت فرهنگیِ هندوها انجامید، اتفاقی که تصور میشد نتیجهی از دست دادن خصوصیات اصیل آریاییِ مشترک میان آنها و غربیهاست.
فرایند روانشناختی استعمار یعنی «هضم مخالفان در منطق خود» نیازمند همذاتپنداری سرکوبشدگان با سرکوبکنندگان است. گاندی کوششهای اصلاحگرانهی مذکور را بازتعریف کرد تا قیام علیه بریتانیاییها را بر مبنای تلاش هندوها به عنوان شهروندان هندی و نه پیروان دین هندو سامان دهد و برای هندوئیسم این حق را کسب کرد که ماهیت خود را به عنوان دینی سازماننیافته، بیانتظام و باز حفظ کند. گاندی به کمک خشونتپرهیزی خود بر عنصر زنانهی جنبش نیز تأکید کرد. گاندی با عبور از دو معنای حاکم بر مقاومتهای اجتماعی این عصر، یعنی فهم مارکسیستی از معنای طبقهی اجتماعی و فهم فرویدی از نیروهای لیبیدویی، راه سومی ایجاد کرد که از جبرگرایی هر دوی این اندیشهها فارغ بود. به گفتهی ناندی: «…استعمار در وهلهی اول موضوعی مربوط به آگاهی است و باید نهایتاً در ذهن مردم شکست بخورد.» «همانطور که گاندی در سراسر زندگی خود به روشنی نشان داد، آزادی محدودیتناپذیر است؛ نه فقط به این معنای رایج که میان سرکوبشدگان جهان از نظر آزادی نمیتواند تبعیضی وجود داشته باشد بلکه به این معنای غیررایج که خود سرکوبگر نیز در فرهنگ سرکوب گرفتار شده است.» نتیجهای که گاندی به آن رسید را میتوان چنین بیان کرد: «جایگزین مناسب برای ملیگرایی هندو، ترکیبی شگرف از هندوئیسم سنتی و محلی و هندوئیسم غیرخودآگاه است که اغلب هندیها، چه هندو باشند و چه نباشند، بر اساس آن زندگی میکنند.»
۵- گاندیِ آنتونی پارِل: آنتونی ج. پارل، استاد تاریخ دانشگاه کالگری در کانادا، فلسفهی گاندی را تلاشی برای ایجاد هماهنگی میان روایتهای اصلی فلسفهی هندو تلقی کرده است و سعی کرده که بر این اساس نسخهای از فلسفهی گاندی ارائه دهد. پارل توجه خوانندگان خود را به این موضوع جلب میکند که چگونه گاندی متون سنتی هندو را تفسیر و بازتفسیر میکند تا آنها را به بستر مدرن وارد کند و این متون در قالب جدیدی که گاندی به آنها داده، معنایی سکولار پیدا کردهاند.
گاندی رستگاری را موضوعی اجتماعی و جمعی تلقی میکرد، نه فردی. در سال ۱۹۸۴، گاندی در تلاش برای حل بحران فکریای که در آفریقای جنوبی بدان دچار شده بود، نامهی مشهور خود را به راجچاندبهای [شاعر، عارف، فیلسوف، محقق، و اصلاحگر دینی که به دلیل نامههایش به گاندی مشهور است.م.] نوشت. این نامه بیست و هفت پرسش را دربارهی موضوعاتی بسیار اساسی مثل ماهیت روح، خدا، رستگاری، کیهان، مظاهر خداوند و غیره دربرمیگرفت. تقریباً پنج پرسش در این میان با رستگاری مرتبط بود و از ماهیت و چگونگی دستیابی به آن میپرسید.
گاندی نخستین بخش توصیههای راجچاندبهای مبنی بر اینکه بهاگاواد گیتا و یوگا واسیشتا را بخواند، پذیرفت. اما بخش دوم نامه را نپذیرفت. در بخش اخیر به او توصیه شده بود که از جهان کناره گیرد. گاندی به جای کنارهگیری از جهان در پی آن بود که در آن مشارکت فعال داشته باشد. به گفتهی پارل، گاندی تصمیم گرفت که در آفریقای جنوبی درگیر سیاست شود، و بقیهی داستان را همه میدانند. راجچاندبهای از این چرخش سرنوشتساز در زندگی گاندی بسیار آشفته بود. او تا آنجا پیش رفت که به گاندی هشدار داد که «برای خیر و صلاح روح خود بیش از حد در سیاست وارد نشود.» از این واقعه چه میتوان فهمید؟ احتمالاً گاندی رستگاری فردی را در حالتی که تمام جامعهی اطرافش رنج میبردند، ممکن نمیدانست. گاندی رستگاری را موضوعی اجتماعی و جمعی تلقی میکرد، نه فردی.
گاندی متون فلسفی هندو را بر اساس مستلزمات ندای درونی خویش از نو تعریف کرد و در نظریههای خود مفاهیم غربی را نیز جا داد. او «ملیگرایی خشونتپرهیز» را شرط لازم برای «زندگی جمعی یا متمدن» میدانست. به گفتهی پارل، درک گاندی از معنای ملت شدیداً متأثر از تصوری مدنی یا لیبرال از ملیگرایی بود، بهویژه به شکلی که جوزپه ماتزینی آن را ارائه میکرد. اما او برای ساختن ایدهی خود در این باره از تعبیرهایی استفاده میکرد که به طور خاص از سنتهای هندی برخاسته بودند.
از نظر گاندی، دیندار بودن وسیلهای برای دستیابی به پوروشارتا است [پوروشارتا هدف انسان از دیدگاه آیین هندو است که ترکیبیست از چهار عنصر درستکرداری، زندگی مرفه، لذت کامکارانه و رستگاری.م.] او معتقد بود که برای دستیابی به پوروشارتا دین لازم است اما از این دیدگاه نیز دفاع میکرد که حکومت باید در امور دینی بیطرف باشد. در فهم گاندی، بیطرفی حکومت به معنای گرایش به بیدینی یا مادیگرایی نبود. وجود حکومت در آرتا [به معنی زندگی مرفه، که یکی از چهار عنصر پوروشارتا است.م.] ریشه دارد. بنابراین، حکومت اهداف صریح خود را دارد که ارتباط مستقیمی با رستگاری [یعنی عنصر دیگر پوروشارتا.م] ندارد.
۶- جایگاه گاندی در سنت آنارشیستی: هر کسی که برای نخستین بار زندگینامهی خودنوشت گاندی با عنوان «داستان تجربهی من با حقیقت» را بخواند، به این نتیجه خواهد رسید که گاندی در اصل یک شهروند قانونپذیر بود.
آیا گاندی در باطن آنارشیست یا سنتشکن بود؟ در سایت ویکیپدیا، در فهرست نام آنارشیستها نام گاندی را در صف کسانی میبینیم که نشان «آنارشیست» بر سینه دارند، در کنار کسانی مانند پرودون، میخائیل باختین، پیتر کروپوتکین، ویلیام گادوین، اما گولدمن، تولستوی و بهاگات سینگ و غیره. در زندگی گاندی شواهد فراوانی هست که نشان میدهد او از کودکی تا آخرین نفس با هر «مرجعیتی» تعارض داشت. این ویژگی بخشی جداییناپذیر از اندیشهی آنارشیستی است. اما اشکالِ برشمردنِ گاندی در کنار آنارشیستها این است که در تصور عامه آنارشیسم عمیقاً با فرهنگ خشونت در هم تنیده است.
اما بسیاری از مطالعات نشان داده است که حتی در سنت آنارشیسم غربی برخی لایههای پنهان وجود دارند که خشونتپرهیزند. فصل مشترک سنتهای آنارشیستی خشونت نیست بلکه انکار «مرجعیت» است. جورج وودکاک «آنارشیسم» را دیدگاهی میدانست که جامعهی موجود را به نقد میگیرد و سعی در تغییر آن دارد. «همهی آنارشیستها مرجعیت را انکار میکنند؛ بسیاری از آنها علیه آن میجنگند. اما به هیچ وجه نمیتوان همهی کسانی را که مرجعیت را انکار میکنند و علیه آن میجنگند آنارشیست دانست. از نظر تاریخی، آنارشیسم دیدگاهی بوده که جامعهی موجود را به نقد میگیرد؛ دیدگاهی که افقی از جامعهی مطلوبِ آینده را تصویر میکند؛ و برای عبور از اکنون به آینده شیوههایی را پیشنهاد میکند.»
اکثریت آنارشیستها (اگر نه همهی آنان) ویژگیهای مشترکی دارند: احتراز از نظامسازی، طبیعتگرایی، گرایشهای شدیداً اخلاقی، ضد تاریخگرایی، رویکردهای غیرسیاسی یا ضدسیاسی، اقدام مستقیم و فردگرایانه، انکار یا بدبینی نسبت به هر گونه دیدگاهی دربارهی همهی شکلهای حکومت یا مرجعیت و امثال آن. گاندی تا حد زیادی در این توصیف میگنجد. او خود آرمانشهرش را «آنارشیِ آگاهانه» توصیف میکند. به گفتهی ن. ک. بوزه، گاندی در جایی گفته که حکومت «نمایندهی خشونت در شکل متمرکز و سازمانیافتهی خویش است. فرد روح دارد اما حکومت ماشینی بیروح است؛ هرگز نمیتواند از خشونتی که موجودیتش بدان وابسته است، فاصله بگیرد». بیکو پارِک و پارِتا چاتّارجی هم اذعان دارند که گاندی نه فقط از حکومت مدرن بلکه از حکومت به معنای کلی ناخشنود بود.
گاندی یک معما است، شخصی است که محبوب برخی افراد و منفور برخی دیگر است. در سنت عرفانی هند، او همچنان تفسیرهای معمول را به چالش میکشد و عرصهای برای افقهای جدید میگشاید. گاندی همچنان شناخته و ناشناخته مانده، آشکار و پنهان است و جذابیت او در همین تناقضهاست. اشاره به نظامهای فکری در این مقاله تنها با هدف بیان مطلب صورت گرفته، وگرنه اندیشهی گاندی گسترهای بیپایان برای پژوهشهای بیشتر در اختیار محققان گذاشته است.
سرگذشت خط و زبان فارسی در تاجیکستان
نجم کاویانی
جایگاه خط و زبان فارسی در تاجیکستان از بیش از یک قرن پیش در این کشور مسئلهی پر مناقشهای بوده است. حدود سی سال پیش با فروپاشی شوروی، فارسی زبان رسمی تاجیکستان شد، و بعدها پارلمان مقرر کرد که هر سال روز پنجم اکتبر در این کشور «روز جشن زبان» باشد.
با دریغ باید گفت که بسیاری از فارسیزبانان، بنا بر دلایل مختلف از تاریخ پرآشوب آسیایمیانه و از جمله از زمانه و کارنامهی همزبانان خود (تاجیکان) در ماوراءالنهر (فرارود)، بهویژه در قرن بـیستم چندان آگاهی ندارند، از جمله اینکه بر زبان فارسی در فرارود بهویژه در این صد سال پسین چه رفته است. آنها کمتر میدانند که بلشویکها خط فارسی را در تاجیکستان، در سال ۱۹۲۹ میلادی به لاتین و در سال ۱۹۴۰ میلادی به سیریلیک تبدیل کردند. نیت مسکو از این امر، در گام نخست، گسست از سنتهای باستانی و فرهنگ کهن و پربار بود و در گام دوم منزوی کردن فارسیزبانان آسیایمیانه از حوزهی بزرگ فارسیزبانان که شامل افغانستان و ایران میشد.
بدین ترتیب اتحاد شوروی طی مدتی کوتاه دو بار خط زبانِ فارسی را در تاجیکستان عوض کرد. از این رو هرکسی که سالها درس خوانده بود، اما خط لاتین نمیدانست، بیسواد شمرده میشد و بعداً که خط لاتین جای خود را به سیریلیک داد، آنهایی که خط لاتین میدانستند ولی خط روسی نه، بیسواد شمرده میشدند.
تغییر خط فارسی به سیریلیک بر اساس سیاست برتریجویی زبان روسی پیاده شد و راه را برای ورود بیرویهی واژههای روسی و مداخلهی مسکو در تغییر ساختار زبان گشود و زبان را به زبان ترجمه تبدیل کرد.
گذشت زمان نشان داد که گذار از خط فارسی به لاتین (۱۹۲۹–۱۹۴۰) و از لاتین به سیریلیک (۱۹۴۰) و جلوگیری از ترویج زبانِ فارسی با خط فارسی، زمینهی گسست تاجیکهای فرارود را از میراث ادب فارسی، و از تاریخ و فرهنگ غنامند آن فراهم ساخت و آنها با محروم ماندن از خواندن کتابهای فارسی به خط فارسی، از فارسیزبانان برون از مرزهای تاجیکستان بیگانه شدند. کوتاه اینکه پیامدهای تغییر خط در تاجیکستان برای میراث ادبی هزار سالهی ادبیات فارسی بسیار سنگین بود.در اینجا بهطور نمونه شعر سعدی شیرازی را با حروف فارسی و سیریلیک تاجیکی میآورم که مثالی از تحمیل این جداسازی زبان واحد فارسی را ببینیم.
خط فارسی
بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
سعدی
خط سیریلیک تاجیکی
Баниодам аъзои як пайкаранд
ки дар офариниш зи як гавҳаранд
Чу узве ба дард оварад рӯзгор
дигар узвҳоро намонад қарор
Cадй
در پی اعلام گلاسنوست (شفافیت) و پروسترویکا (بازسازی) از طرف رهبری وقت اتحاد شوروی سابق، در نیمهی دههی هشتاد سدهی بیستم، جنبش نیرومندی در راه برقراری زبانِ فارسیتاجیکی به عنوان زبانِ رسمی دولتی در تاجیکستان آغاز شد.
از آغاز سال ۱۹۸۷میلادی، اندیشهی به رسمیت شناختن زبانِ فارسی تاجیکی به عنوان زبان دولتی با مقالههای شماری از روشنفکران تاجیک، پیگیری شد. البته مخالفان جنبش به رسمیت شناخته شدن زبانِ فارسیتاجیکی به عنوان زبانِ دولتی تاجیکستان در میان تاجیکان و روسیزبانان نیز کم نبود. بحث موافقان و مخالفان به رسمیت شناخته شدن زبانِ فارسی به عنوان زبانِ دولتی تاجیکستان به مطبوعات روسی در مسکو نیز کشانده شد.
در این میان، پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی کنفرانسی در همین رابطه در نوامبر ۱۹۸۸میلادی در شهر دوشنبه برگزار کرد که در آن شمار قابل ملاحظهی از روشنفکران تاجیک شرکت داشتند. در این کنفرانس مهمترین مسایل مربوط به وضعیت زبانِ فارسیتاجیکی در جمهوری مطرح شد. همچنین در این کنفرانس پیشنهاد گردید که مادهی ویژهای در قانون اساسی جمهوری تاجیکستان، دال بر به رسمیت شناخته شدن زبانِ فارسی به عنوان زبانِ دولتی تاجیکستان اضافه شود.
در پی این کنفرانس مسئلهی زبان، مهمترین مسئلهی روز شد و بحثهای داغ در مطبوعات روسیزبان و تاجیکیزبان صورت گرفت. چهرههای سرشناس جامعهی روشنفکری در این بحثها فعالانه شرکت کردند. مطبوعات تاجیکیزبان عمدتاً موافق دولتی شدن زبان تاجیکی و مطبوعات روسیزبان مخالف آن بودند. اندکی بعد روسیزبانان تاجیکستان و رهبری مسکو اصرار کردند که هردو زبان (روسی و تاجیکی) به عنوان زبانهای رسمی و دولتی پذیرفته شود.
میان طرفداران تکزبانی و دو زبانی مبارزهای سخت در گرفت. پذیرفتن دو زبانی به معنای ادامهی وضع جاری بود که مجال رهایی زبانِ فارسی را از فشار زبانِ روسی نمیداد. تاجیکان در حمایت از تک زبانی هزارها نامه به روزنامهها، رادیو و تلویزیون، پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی و شورای عالی تاجیکستان فرستادند.
در ماه فوریهی ١٩٨٩ شماری از هواخواهان رسمیشدن زبان تاجیکی راهپیمایی به راه انداختند و تقاضا داشتند که زبان تاجیکی رسمی شود. شورای عالی تاجیکستان در آوریل سال ۱۹۸۹میلادی، کمیسیونی را برای بررسی وضعیت زبانِ ملی تشکیل داد. این کمیسیون در پی نشستهای متعدد پیشنویس قانون زبان را تدوین کرد و برای بررسی به شورای عالی (پارلمان) تاجیکستان ارائه داد. پارلمان تاجیکستان در جلسهی ۲۲ ژوئیهی ۱۹۸۹میلادی قانون زبان را به تصویب رساند که در مادهی اول آن چنین آمده بود: «زبان دولتی جمهوری تاجیکستان، زبانِ تاجیکی (فارسی) میباشد.» در این ماده زبانِ فارسی معادل زبانِ تاجیکی در پرانتز آمده است. همچنین پارلمان تاجیکستان، زبانِ روسی را به عنوان وسیلهی معاشرت بین ملتها پذیرفت. شورای عالی تاجیکستان روز ۲۲ ژوئیه را روز جشن زبان اعلام کرد که بعداً روز زبان به ۵ اکتبر تغییر یافت. از این روز یعنی ۵ اکتبر همه ساله تجلیل به عمل میآید. در پنجم اکتبر سال ٢٠٠٩ پارلمان تاجیکستان «قانون نوِ زبان دولتی» را تصویب کرد. بدین جهت روز زبان دولتی از ٢٢ ژوئیه به پنجم اکتبر منتقل شد.
مجلس ملی تاجیکستان مقرراتی را تصویب کرده است که طبق آن دانستن زبان فارسی تاجیکی برای همهی کارمندان دولتی حتمی است و کارگزاری رسمی باید به زبان دولتی صورت بگیرد.
تا زمان استقلال جمهوری تاجیکستان، فضا برای زبان فارسی بسیار تنگ شده بود و زبان فارسی در چهار دیوار خانه و روستاها محصور شده بود. مطبوعات، کتاب، ادبیات و … بیشتر به زبان روسی چاپ میشد. همهی نشستها به روسی برگزار میشد. دولتمداران تاجیک نمیتوانستند در یک جلسهی رسمی به زبانِ مادری صحبت کنند. اما امروزه به فارسی صحبت میشود. در زمان شوروی مدرسههای روسی بسیار زیاد بود و در کلاسهای روسی بچههای تاجیک هم حضور داشتند، اما امروز اکثریت شاگردان کلاسهای روسی خود تاجیکها هستند. در زمان شوروی دانشجو تاجیک، استاد تاجیک اما کتاب و درس به زبان روسی بود و همچنین علوم و تخصصهای عالی همه به زبانِ روسی بود، ولی حالا بخشهایی از آن به زبانِ فارسی ارایه میشود. دولتمردان تاجیکستان تشویش و نگرانی داشتند که پذیرش قانون زبان موجب ترک مردم روسیزبان، بهویژه متخصصان از تاجیکستان شود و بدین ترتیب پایگاه اصلی حزب و حیات اقتصادی کشور ضربه ببیند.
بهرغم اینکه حس عمومی مردم این بود که زبانِ روسی جایگاه زبانِ فارسیتاجیکی را در جامعه اشغال و آن را منزوی کرده است، اما فکر حاکم طی دهها سال در میان بخشی از دولتمردان و حتی روشنفکران تاجیک اینگونه شکل گرفته بود که پشتیبانی از مقام دولتی برای زبان تاجیکی و احیای خط نیاکان در تاجیکستان، به معنای مخالفت با مسکو و باز کردن راه برای ملیتگرایی توجیه میشد.
تلاش در راه کسب مقام دولتی برای زبان فارسیتاجیکی در واپسین تحلیل، حرکت مهمی بود در جهت بیداری آگاهی ملی و رشد شعور سیاسی تـاجیکان. قانون زبان و مسئلهی خط و یکی دو مسئلهی دیگر چون نمادهای تحکیم وحدت مردم تاجیکستان به نمایش درآمدند.
موضوع خط سیریلیک یکی از مهمترین دشواریهای زبان در تاجیکستان است. چنانچه در بالا گفته شد، سیاست تعویض خط فارسی به لاتین و بعد به سیریلیک به اقـتضای سیاستهای دولت شوروی پیاده شد. براساس قانون زبان در سال ۱۹۸۹میلادی تصمیم گرفته شد که الفبای نیاکان (خط فارسی) دوباره برگردانیده شود و سال ۱۹۹۵میلادی قرار بود سالی باشد که خط فارسی به طور کامل در تاجیکستان مورد استفاده قرار بگیرد، ولی میدانیم که نشد. وقوع جنگ داخلی تاجیکستان (۱۹۹۲- ۱۹۹۷) در اجرایی نشدن مفاد قانون زبان تأثیرگذار بوده است. ناکافی بودن منابع مالی، بیتوجهی مسئولان نهادهای دولتی و مدنی به زبان و ادبیات فارسی را نیز عامل کُندی اجرای قانون باید دانست.
عدم تعویض خط، رابطهی تاجیکان فرارود را با جهان فارسیزبانان و برعکس آن، بسیار محدود ساخته است. ندانستن خط فارسی باعث شده است که اکنون شمار اندکی از مردم تاجیکستان از غنای آثار ادبی گذشته برخوردار شوند. اکثریت تـاجیکان فرارود نمیتوانند نشریات امروز فارسی را به خط فارسی بخوانند و فارسیزبانان جهان نیز نمیتوانند نشریاتی را که در تاجیکستان به خط سیریلیک منتشر میشود، بخوانند.
خط سیریلیک تنها در بین فارسیزبانان تاجیکستان رایج است. مشکل خط باعث تضعیف رابطهی تـاجیکان با دنیای فارسیزبانان میشود. این رابطهی ضعیف تاجیکها با سایر فارسیزبانان به ضرر زبان و ادبیات آنها در فرارود تمام شده است. جای شگفتی است که مردم در تاجیکستان در حالی که به زبانِ فارسی سخن میگویند، نمیتوانند با خط زبانِ فارسی، بخوانند و بنویسند.
اما تاجیکها موفق شدند نه تنها زبان ملی خود را رسمی کنند، بلکه توانستند نام اصیل و تاریخی آن (فارسی) را هم برقرار و در قانون زبان ثبت کنند. زبان رسمی، از آن به بعد «تاجیکی (فارسی)» نام داشت. حقیقت تاریخی، هرچند نه تمام و کمال، برقرار شد و گذشته از این، برای گذار از خط سیریلیک به فارسی مهلت مقرر شد.
اما با گذشت سه دهه تاجیکستان نتوانست به دبیرهی فارسی برگردد و افزون بر این، واژهی «فارسی» از توصیف نام زبان دولتی حذف شد. در نتیجه، نیاز و توقع مردم تاجیک که سال ١٩٨٩ به خیابانها ریخته بودند، برآورده نشد؛ هرچند اشتیاق مردم به خط فارسی فروکش نکرده و مسئلهی بازگشت به دبیرهی فارسی امروز هم از مسائل داغ روز در محافل روشنفکران و دانشوران و سیاستمداران است.
در پایان با اغتنام از فرصت و تکیه بر تجربهی جمهوری تاجیکستان، چه زیبا، نغز و پرمعنا است که همهی فارسیزبانان جهان روزی را به عنوان روز بزرگداشت یا روز جشن زبانِ فارسی برگزیده و آن را برگزار کنند.
* نجم کاویانی پژوهشگر پیشین در پژوهشکدهی بینالمللی تاریخ اجتماعی آمستردام است.
مجازات اعدام
نوری شریفی
آیا اعدام امری بازدارنده است برای عدم تکرار کارهای ناشایست و هنجارشکن عده ای درجامعه؟ یا انتقامجویی برخی است از بعضی دیگر ؟ و یا مجازات عده ای برای ترساندن و ارعاب عده ای دیگر؟
اگر به تاریخ اعدام نگاهی بیفکنیم ، متوجه میشویم که مجازات مرگ را انسانها در ابتدا خود برای خود در نظرمیگرفتند .در دوران نخستین پدرسالاری، نه ملتی در کار بود و نه دولتی. دوران خانوادۀ بزرگ بود و بس. رئیس طایفه، مانند هر جامعهای از این نوع، سرنوشت مرگ و زندگی اعضای جمع را در دست داشت. این رویه ادامه داشت تا زمانیکه جمعیت افزایش پیداکرد و تشکیل دولتها صورت گرفت. پس از آن ، چشم دربرابر چشم وجان دربرابر جان ، تعیین نوع مجازات گردید.اما دراین فواصل مذاهب گوناگون هریک به گونه ای ستاندن جان را تبلیغ میکردند و آن را مجاز میشمردند. تمامی مذاهب چه به هنگامی که خود صاحب قدرت بودند و یا در رکاب صاحبان قدرت ، از اعدام و کشتن بعنوان محکمتر شدن پایه های قدرت و اجرای احکام الهی و خداوندی استفاده میکردند. از حق حیات برای آدمی دم میزدند اما نابودی انسانها را هم در برنامه کار خود داشتند. در ادیان ظاهرا به موضوع «حق حیات» پرداخته شده و هر کدام به نحوی پیروانشان را به صیانت از«حق حیات» افراد جامعه سفارش کردهاند. با این وجود در احکام همه ادیان، مجازات مرگ و اعدام به رسمیت شناخته شده است. اما مجازات اعدام به رفتارهایی که به نحوی سالب حق حیات (مانند قتل) هستند، منحصر نشده و در مواردی نیز برای مواردی دیگر در نظر گرفته شده است. اما مگر سلب حق حیات شامل گرفتن جان هرانسانی نمیشود؟ پس چگونه است که برای انسان حق حیات قایل هستند اما حق آزادی بیان و اندیشه و انتخاب خیر؟ با این تفسیر می بینیم که داشتن حق حیات در مورد هرانسانی صدق نمیکند، و ادیان در طبقه بندیهای خود قایل به وجود شرایط خاصی در حق حیات افراد هستند. هرگاه فردی مطابق احکام دینی عمل کند ، چون و چرا و پرسش نکند، منتقد اشتباهات و جنایات مسؤلان دینی نباشد، سر بزیر افکند و اطاعت محض داشته باشد، با آن جنایات عملا همراه باشد، مجیز زور و زر و تزویر را بگوید و بر همه حق کشی ها و بی حقوقی ها در مورد تک تک مردم چشم ببندد و پنهانکاری کند، حق حیات دارد و در غیر اینصورت حذف فیزیکی میشود. در ایران امروز ، مفهوم «جرم» در بسیاری از مواقع با « گناه » درآمیخته است؛ « مجازات » یک دستور شرعی ثابت و از پیش تعریفشدهی الهی قلمداد میشود – دستوری که قرار نیست الزاماً نسبتی با تغییرات اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگیِ جامعه داشته باشد و یا با این تحولات تاریخی ارزیابی شود، از سوی دیگر، در اعمال مجازاتها ، نگاه گناه آلود شرع به فرد تا بدانجاست که گفته میشود اعمال مجازاتها در درجهی نخست به سود خود مجرم (گناهکار) است. مجرم و گناهکار در همین جهان مجازات میشود تا در « آخرت » جزای الهیِ کمتری را تحمل کند.
اساس قانون در حوزه حقوق کیفری یا جزا در جمهوری اسلامی ایران « قانون مجازات اسلامی » است. ویرایش چهارم این قانون، بعد از سه دهه اجرای آزمایشی بدون اینکه تک تک مواد آن هرگز به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد در سال ۱۳۹۲ به شکل فله ای تصویب شد.
ماده ۲۷۹- محاربه عبارت از کشيدن سلاح به قصد جان، مال يا ناموس مردم يا ارعاب آنها است، به نحوي که موجب ناامني در محيط گردد.
ماده ۲۸۲- حد محاربه يكي از چهار مجازات زير است: الف- اعدام، ب- صلب، پ- قطع دست راست و پاي چپ، و ت- نفي بلد. ماده ۲۸۳- انتخاب هر يك از امور چهارگانه مذكور در ماده ۲۸۲ به اختيار قاضي است.. ماده ۲۸۶- هركس بهطور گسترده، مرتكب جنايت عليه تماميت جسماني افراد، جرائم عليه امنيت داخلي يا خارجي كشور، نشر اكاذيب، اخلال در نظام اقتصادي كشور، احراق و تخريب، پخش مواد سمي و ميكروبي و خطرناك يا داير كردن مراكز فساد و فحشا يا معاونت در آنها گردد به گونهاي كه موجب اخلال شديد در نظم عمومي كشور، ناامني يا ورود خسارت عمده به تماميت جسماني افراد يا اموال عمومي و خصوصي، يا سبب اشاعه فساد يا فحشا در حد وسيع گردد مفسد فيالارض محسوب و به اعدام محكوم ميگردد.
ماده ۲۸۷- گروهي که در برابر اساس نظام جمهوري اسلامي ايران، قيام مسلحانه کنند باغي محسوب ميشوند و در صورت استفاده از سلاح، اعضاي آن به مجازات اعدام محكوم ميگردند.
در ویرایشهای نخست این قانون مجازاتی بنام بغی پیش بینی نشده بودو در فقه و کلام شیعه نیز مجازاتی بنام بغی وجود ندارد. حکومت مستقر با باغی در میدان جنگ روبرو می شود، و جنگ تا انهدام مقر و تشکیلات بغات ادامه پیدا می کند. اما جمهوری اسلامی ایران اولا بغی را به حدود شرعی افزوده، ثانیا بغی را از مقابله با ائمه خود به مقابله با ولایت فقیه گسترش داده است.
محارب معادل راهزن سر گردنه و گانگستر و تروریست، فردی است که مسلحانه امنیت جامعه و مردم را تهدید کند. بر اساس ویرایشهای قبلی این قانون طی بیش از یک ربع قرن چند هزار مخالف سیاسی و امنیتی جمهوری اسلامی حتی غیرمسلح به عنوان محارب اعدام شده اند. اکنون هم قضاتی که اکثریت آنان مجتهد مطلق نیستند و فاقد حداقل دانش حقوقی و تجربه قضایی هستند اجرای ماده ۲۸۲ را به عهده دارند. اما شاهکار قانون نویسی در ماده ۲۸۶ اتفاق افتاده است. افساد فی الارض مجازاتی مجزا از محاربه نیست. بر اساس این ماده گل و گشاد، جمهوری اسلامی می تواند هر کس را بخواهد به اتهام مبهم و کشدار افساد فی الارض اعدام کند. عبارت «جرائم علیه تمامیت جسمانی افراد» که چند بار در این ماده قانونی تکرار شده از مضحکه های حقوق کیفری معاصر است . مشکل اصلی مجازات اعدام در جمهوری اسلامی سه امر است: تلقی دینی سنتی (ارتجاعی)، قوانین کارشناسی نشده و ضد حقوقی، اجرای ظالمانه همان قوانین.
آنچه بنام حکم قوانین شرعی بر علیه فعالان مدنی و حقوق بشری در ایران ، توسط حکومت دینی جمهوری اسلامی ایران اعمال میشود کاملا ضد انسانی و متناقض است با اصل 3 اعلامیه جهانی حقوق بشر: ” حق حیات “ و مادهٔ ۶ کنوانسیون بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی:
” حق زندگی از حقوق ذاتی شخص انسان است. این حق باید به موجب قانون حمایت شود. هیچ فردی را نمیتوان خودسرانه از زندگی محروم کرد.”. و بند اول ماده 37 کنوانسیون حقوق کودک : “کشورهای عضو باید تضمین کنند که هیچ کودکی نباید تحت شکنجه یا سایر رفتارهای بی رحمانه، غیرانسانی و اهانت آمیز قرار گیرند و در ضمن نه مجازات اعدام و نه حبس ابد بدون امكان بخشودگي را نميتوان در مورد كودكان زير 18 سال اعمال كرد.”
مقامات جمهوری اسلامی حتی کسانی را هم که به دلایل تغییر دین و پیروان سایر ادیان غیررسمی بخصوص بهاییان، با عنوان ارتداد، بازداشت و یا اعدام میکنند، دلیل این امررا نه بخاطر عقاید دینی آنان ، بلکه از جمله دلایل امنیتی، ذکر کرده اند. رفتار خشونت آمیز، غیرانسانی و ناعادلانه دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ، مصداق بارز نقض حقوق بشر و ناقض ارزش انسانی است . چنین رفتارهای خشونت بار و تبعیض آمیزی، علاوه بر اینکه موجب رسوایی بیشتر نظام حقوقی و قضایی حاکم بر جمهوری اسلامی می شود، وجدان اخلاقی و انسانی جامعه ایرانی را نیز عمیقا جریحه دار میکند. پس از انقلاب 57، یک رژیم واپسگرا ، به بهانه عدالت و پیشرفت، دهها هزار شهروند ایرانی را به خاطر عقاید سیاسی و یا مذهبی شان زندانی، شکنجه و اعدام کرد، مردان و زنان و حتی آنانی که هنوز کودک بودند. این کشتارها، مانند آنچه در همه رژیم های اقتدارگرای تشنه قدرت در طول تاریخ اتفاق افتاده، با اهدافی والا توجیه شده است. همزمان با معرفی قربانیان به عنوان موجوداتی پست و ضد انقلاب و ضد دین و خدا و مستحق مجازات، جنایاتی که در قبال آنها رخ داده از حافظه جمعی پاک شده تا مشروعیت طبقه حاکم حفظ شود. البته تنها بخاطر آمار ارایه شده درباره اینکه دقیقاً چند هزار نفر قربانی شدهاند از اهمیت چنین جنایت گسترده ای نمیتوان کم کرد. در ورای این آمار و ارقام، پدران و مادران داغدار، خواهران و برادران، همکلاسی ها و همکاران افراد قرار دارند. بهمین خاطر، خشونت اعمال شده بر یک نفر بر حلقه گسترده ای از جامعه تأثیر میگذارد و با تولید نوعی فرهنگ ترس و وحشت، به وسیله اعمال قدرت توسط نظام حاکم تبدیل میشود. این آسیب روانی عمیق ملی، تا به امروز بر زندگی ایرانیان سایه افکنده است. با وجود اعدام های گسترده در دهه اول پس از انقلاب، یک واقعه ای تاریخی ، به عنوان نماد افراط در آن سالها، نقش پررنگ تری پیدا کرده است. در سال ۱۳۶۷ و با نزدیک شدن به پایان جنگ ایران و عراق، آیت الله خمینی با صدور فتوایی به مقامات حکومتی دستور داد تا “با خشم و کینه انقلابی خود” تکلیف زندانیان سیاسی را مشخص کنند. در تابستان آن سال، هزاران زندانی سیاسی پس از محاکمه های قرون وسطایی در برابر “کمیته مرگ” و بسته به اینکه به الهیات سیاسی جمهوری اسلامی اعتقاد داشتند یا نه، پس از شکنجه های فراوان ، اعدام شدند و در گورهای دسته جمعی بطور پنهانی به خاک سپرده شدند، که از آن به جنایت علیه بشریت یاد میشود. از آن زمان تاکنون این اعدامها ادامه دارند و بر شدت و حدت آن نیز هرساله افزوده میشود و به نمادی برای این حکومت اسلامی تبدیل شده است چرا که در واقع سیاست جمهوری اسلامی ایران در ارتباط با مخالفین خود و مردم جامعه ” النصر بالرعب” بمعنای ” پیروزی در ترساندن ” است. حاکمیتی که با زندانی کردن، شکنجه و اعدام شهروندانش آنها را به سکوت وادار میکند، دولت قدرتمندی نیست. درست برعکس، چنین اعمالی نشانه ناتوانی و عدم قدرت و خود محکوم به شکست و فروپاشی است. جمهوری اسلامی ایران، سیاست انکار را برای پنهان کردن ردپای جنایات گسترده خود تاکنون به کار گرفته بود، اما در سالهای اخیر در کمال بیشرمی و وقاحت از اعدام مخالفان سیاسی و عقیدتی خود ابراز خوشنودی میکند و علیرغم تمام هشدارها و محکومیتهای مجامع بین المللی بخاطر نقض حقوق بشر ، به اعمال ننگین و خونین خود ادامه میدهد. سران حاکمیت باید نتایج اعمال خود را در نظر بگیرند و بدانند که فریاد عدالتخواهی در برابر جنایاتشان، بدون حسابرسی، به فراموشی سپرده نخواهد شد و دادگاهی به پهنای ایران عزیزمان برای رسیدگی به جنایات بیشمار این شکنجه گران و جانیان ایجاد خواهد شد.
در ایران آزاد فردا، ساختن یک فرهنگ مبتنی بر حقوق بشر، ایجاد فضای گفتگو، آشتی و بخشش، ملزم به بازیابی روانی قربانیان، ابراز ندامت خاطیان و به رسمیت شناختن فجایع گذشته توسط عموم مردم ایران است. هدف عدالت بازگرداندن انسانیت از دست رفته، هم برای قربانی شکنجه و هم برای شکنجه گر است. پایان دادن به انکار حقایق تاریخی، اولین قدم در راه پایان دادن به انکار حقوق بشر است.
سقوط عمیق شمالگان رفیع
ربکا هان برگردان: حسام میثاقی
«قطبی»[1] یعنی «در جوار خرسها». واژهای که در دوران باستان به صورتی فلکی اشاره داشت. به جز آن اما، با گرمشدن نواحی پیرامون قطب شمال هیچچیز در امان نخواهد بود. گرمایی که کارش را با ذوب یخهای قطبی آغاز میکند.
مارک سریز، جغرافیدان آمریکایی بعد از مشاهدهی تصویر زیر، آن را «مارپیچ مرگ شمالگان» نامگذاری کرد. خطوط رنگی، حجم دریایخهای شمالگان در ماههای مختلف از سال ۱۹۷۹ را به تصویر میکشند. [منظور از دریایخ، آبهای یخبستهی اقیانوسهای مناطق قطبی است. دریایخها خارج از مناطق قطبی نیز مشهودند. دریایخها، به عنوان بخشی از یخکرهی زمین به طور میانگین ۶/۵ درصد از آبها را شامل میشوند و نقشی اساسی در سامانهی اقلیمی زمین ایفا میکنند.] خمیدگیِ به سمت داخلِ خطوط، نشانهی تحلیل شدید حجم دریایخها در چهل سال گذشته است. اگر وضعیت ناحیهی شمالگان از سال ۱۹۷۹ میلادی بدون تغییر باقی میماند، شکل زیر نه تنها مارپیچ نمیبود بلکه شبیه به ۱۲ جریان بههمپیوسته به نظر میرسید.
این خطوط در عوض به سمت مرکز خم شدهاند و خط سیاهِ نمایشگر ماه سپتامبر، ماهی که حجم دریایخ در آن به حداقل میزان سالانهاش میرسد، تقریبا به مرکز رسیده است. تنها کمتر از ۵۰ هزار متر مکعب دریایخ در سپتامبر ۲۰۲۰ در منطقهی شمالگان باقی مانده است. کریستین هاس، مدیر گروه فیزیکِ دریایخ مؤسسهی آلفرد وِگِنِر در برمرهافن آلمان، درینباره میگوید: «اگر وضعیت به همین شکل ادامه پیدا کند، طی ۳۰ الی ۵۰ سال در ماه سپتامبر هیچ دریایخی وجود نخواهد داشت.» تمامیِ پیشبینیها از چنین پیشامدی حکایت دارند.
از دیدگاه دانشمندان، سطح دریایخ شامل سطوح آبی میشود که حداقل ۱۵ درصد آنها از یخ پوشیده شده باشد. حدود این سطح از سال ۱۹۷۹ به طور مداوم به وسیلهی ماهوارهها تحت نظر قرار دارد. کریستین هاس میگوید: «بانک اطلاعاتیِ دریایخ بینظیر است.» تقریباً دربارهی هیچ متغیر آب و هوایی دیگری، سریهای زمانیِ معتبری [که طی چنین مقیاس زمانی طولانی نمونهبرداری شده باشند[ وجود ندارند.
این روزها دوباره دریایخ به نازلترین حد سالانهاش میرسد. تابش شدید نور خورشید در طول ماههای تابستان سبب میشود دریایخها آنقدر ذوب شوند که به پایینترین حجم خود در سال برسند، پیش از آنکه دوباره با شروع پاییز شروع به رشد [یخبستن] میکنند.
همین دو ماه پیش بود که پژوهشگران حوزهی اقلیم نگرانی خود در مورد سطح دریایخها را با اشاره به اینکه ممکن است امسال این سطوح به نازلترین حد خود از آغاز ثبت دادهها برسند، اظهار کردند. در ژوئیهی ۲۰۲۰ بود که این پیشبینی با تجربهی نزولی تاریخی به حقیقت پیوست. گذرگاه شمال شرقی، میان بخش شمالی اقیانوس اطلس و تنگهی برینگ، در نیمهی ژوئیهی ۲۰۲۰ کاملاً خالی از یخ شد. این یعنی یخ تا این حد از سواحل سیبری عقب رانده شده بود.
کریستین هاس میگوید: «وضعیت دریایخ در اواخر ژوئیه و در اوت قدری بهبود پیدا کرد.» به گفتهی این پژوهشگرِ مؤسسهی آلفرد وِگِنِر، سرعت پسرفت شدید دریایخ در این ماهها کاهش یافت، هرچند حجم یخ همچنان بسیار نازل باقی ماند. «اکنون حجم دریایخ فقط کمی بیشتر از سال ۲۰۱۲ است.» در سال ۲۰۱۲ دریایخها به نازلترین حد خود رسید. در ۱۶ سپتامبر سال ۲۰۱۲ تنها ۳/۴۱ میلیون کیلومتر مربع از سطح آبها با یخ پوشیده شده بود. مساحتی کمی بزرگتر از هند. در سال ۲۰۰۷ این مساحت ۱۶ درصد بزرگتر بود. هیچ نقطهای از کرهی زمین به سرعت منطقهی شمالگان در حال گرمشدن نیست. بر اساس گزارش ویژهی سال ۲۰۱۹ هیئت بیندولتی تغییر اقلیم، به طور میانگین در ۲۰ سال گذشته، دمای قطب شمال دو برابر بیشتر از متوسط جهانی آن گرم شده است. «تشدید وضعیت منطقه شمالگان» در درجهی اول با پسرفت پوشش دریایخ در این منطقه مرتبط است. کریستین هاس میگوید: «یخ به واسطهی سطح روشنی که دارد بیشتر تشعشعات خورشیدی را بازتاب میدهد، به طوری که تابش خورشید نمیتواند به گرمشدن شدید منطقه شمالگان بینجامد.» در زمستان، وقتی که برف نو روی دریایخ مینشیند، ۸۰ الی ۹۰ درصد از تشعشعات خورشیدی بازتاب پیدا میکند. این برف در تابستان ذوب میشود و یخ عریان زیرش را در معرض تابش خورشید قرار میدهد. یخی که توسط دودههای اتمسفر آلوده شده است. علاوه بر این، در تابستان برکههای آب تیرهای ناشی از یخهای ذوبشده شکل میگیرند که سبب میشوند تنها ۴۰ الی ۷۰ درصد از تشعشعات خورشیدی بازتاب پیدا کند.
اگر یخها با همین سرعت از دست بروند، انتظار میرود که تا پایان قرن جاری سطح متوسط آبهای آزاد ۱۷ سانتیمتر افزایش پیدا کند.
وقتی مساحت دریایخ کاهش مییابد، آب تیرهی ذوبشده، نور خورشید بیشتری جذب میکند. امری که سرعت گرمایش را افزایش میدهد و سپس پسرفت دریایخها را پیش میبرد. پیتر وادهامز، قطبپژوه بریتانیایی در کتابی با عنوان «خداحافظی با یخ» به شرح برخی دیگر از این بازخوردها پرداخته است. برای مثال، به واسطهی گرمایش هوای منطقهی خالی از یخ شمالگان، برفمرز یا خطِ برف به سمت شمال عقب رانده شده، و زودتر ذوبشدن یخ در مناطق ساحلی به تشدید جذب تشعشعات خورشیدی میانجامد. [برفمرز، تعیینکنندهی مرز میان سطوح پوشیده از برف و سطوح خالی از برف است.[
پیتر وادهامز یکی از اولین قطبپژوهانی بود که در اواخر دههی ۱۹۸۰ متوجه نزول دریایخهای قطبی شد: «وقتی مقادیر ضخامت یخ را که توسط زیردریایی اندازهگیری کرده بودم با یکدیگر مقایسه کردم، متوجه شدم که میانگین ضخامت دریایخ در سال ۱۹۸۷ نسبت به دریایخهای سال ۱۹۷۶ پانزده درصد کاهش یافته است.» امروز ضخامت یخ منطقه نازکتر هم شده است. کریستین هاس میگوید: «یخ در بخش مرکزی اقیانوس منجمد شمالی در تابستان تقریباً تنها یک متر ضخامت دارد.» در دههی ۱۹۹۰ این یخها دو و نیم متر ضخامت داشتهاند.
برای اینکه دریایخ به قدر کافی ضخیم شود باید از بیشتر از یک زمستان جان سالم به در ببرد. اگر این اتفاق بیفتد میتوان آن را یخ قدیمی یا چندساله نام نهاد. یخی که اواسط دههی ۱۹۸۰ از آن فراوان یافت میشد و در چرخاب بوفورت جریان داشت. [چرخاب بوفورت جریانی اقیانوسی است که در نواحی سواحل شمالی گرینلند، کانادا و آلاسکا در اقیانوس منجمد شمالی در چرخش و جریان است.[ در اواخر دههی ۱۹۸۰ جریانهای اقیانوسی دچار تغییر شدند، به گونهای که بخش بزرگی از یخهای چندساله از طریق تنگهی فرام به اقیانوس اطلس شمالی منتقل شدند. یخ قدیمی و ضخیم جایش را به یخهای یکساله داد، که حداکثر یک و نیم متر ضخیم میشوند.
به عقیدهی وادهامز، فقدان پوشش یخی بر سطح اقیانوس منجمد شمالی برابر است با از دستدادن سامانهی تهویهی مهم منطقهی شمالگان. حتی اگر آب اقیانوس در تابستان تنها با سطحی نازک از یخ پوشیده شده باشد، دمای سطح اقیانوس نمیتواند به بالای صفر درجهی سانتیگراد برسد. اما نه، اگر یخی وجود نداشته باشد. مشاهدات ماهوارهای نشان میدهد که آبِ سطح اقیانوس در شمالگان در نواحی بدون یخ تا هفت درجهی سانتیگراد گرم میشود.
چون منطقهی قطب شمال سریعتر در حال گرمشدن است، هرچه مقدار دریایخ کمتر باشد، خاکهای منجمد و یخسارها نیز سریعتر آب میشوند. به عقیدهی کریستین هاس «پسرفت دریایخها به شکلی غیرمستقیم بر پسرفت یخسار گرینلند و سطح متوسط آبهای آزاد تأثیر میگذارد.» [سطح متوسط آبهای آزاد نوعی مبنای ارتفاعی است که بیانگر میانگین ارتفاع اقیانوسهای زمین است.] ذوبشدن دریایخ به تنهایی بر سطح متوسط آبهای آزاد تأثیر نمیگذارد. دریایخ در حالت منجمد همانقدر بر سطح آبها تأثیر میگذارد که در حالت مایع. در مقابل این تودههای یخی گرینلند و سرزمین جنوبی هستند که آنقدر ذخیرهی آب دارند که در صورت ذوبشدن، میتوانند سطح متوسط آبهای آزاد را در سراسر جهان به شدت بالا ببرند. ]سرزمین جنوبی، اقیانوس منجمد جنوبی و قارهی جنوبگان را شامل میشود.[
تازه در اوت ۲۰۲۰ بود که مؤسسهی پژوهشی آلفرد وِگِنِر گزارش داد که مقادیر زیادی از یخهای گرینلند در سال گذشته از دست رفتهاند. در سال ۲۰۱۹ در کل ۵۳۲ میلیارد تُن یخ ذوب شده است. آبهای ذوبشدهی یخسارهای گرینلند و سرزمین جنوبی مجموعاً از دههی ۱۹۹۰، سطح متوسط آبهای آزاد را به طور میانگین ۱۷/۸ میلیمتر افزایش دادهاند. تحلیل یخ با چنین سرعتی با بدترین حالت سناریوهای هیئت بیندولتی تغییر اقلیم مطابقت دارند، که اواخر اوت در نشریهی علمی «نیچر کلایمت چنج»[3] منتشر شد. اگر یخها با همین سرعت از دست بروند، انتظار میرود که تا پایان قرن جاری سطح متوسط آبهای آزاد ۱۷ سانتیمتر افزایش پیدا کند.
بنابراین، آیندهی یخ نه تنها برای آیندهی مناطق قطبی سرنوشتساز است بلکه تعیین میکند با چه سرعت و شدتی باقی کرهی زمین با تغییر اقلیم مواجه خواهد شد. کریستین هاس میگوید: «نکتهی مثبت این است که اگر اقلیم ثبات پیدا کند، وضعیت دریایخها هم تثبیت خواهد شد.» اما به عقیدهی وی، با سرعتی که یخها در حال تحلیلرفتن هستند، قابل پیشبینی است که تغییر تنها با تدابیری اساسی ممکن خواهد شد. «مارپیچ مرگ شمالگان» شبیه یک ساعت است. ساعتی که نشان میدهد که تنها پنج دقیقه تا وقوع فاجعه باقی مانده است.
قدرتمندان از خدا میخواهند که شما هیچ نگویید
ریچل جولی برگردان: افسانه دادگر
سر را به زیر انداختن چه بسا به این معناست که حقوقی که به سختی به دست آمده به آسانی از دست برود. به گفتهی ریچل جولی گاه انتخاب ما این است که ساکت بمانیم اما اغلب بیآنکه بفهمیم با آنها تبانی کردهایم و همدستشان شدهایم.
به گفتهی ویلیام پِنِ، یکی از نخستین پیروان آیین کوئِیکِر که ایالت پنسیلوانیا را در ایالات متحده تأسیس کرد، «از دست دادن امتیازات بزرگ آسان است اما اگر از دست رفت به دست آوردنش دشوار است.»
خردمند دیگری، لرد جاج، رئیس پیشین دیوان عالیِ انگلستان و ولز، اخیراً گفته است: «هنوز کشورهای زیادی در جهان هستند که آنچه خوشبختانه ما حقوق خود میدانیم برایشان امتیازاتی است که در آرزوی به دست آوردن و تثبیت کردنش به سر میبرند.»این اندیشهها شالودهی مضمون این بحث است ــ این ایده که اگر از حقوق خود دفاع نکنیم ممکن است حقوقمان را از دست بدهیم.
اگر احساس کنیم که این حقوق چنانکه باید مهم نیستند، یا بگذاریم امور دیگری نسبت به آنها اولویت یابند، چه بسا بتوان گفت در از بین رفتن این حقوق تبانی کردهایم، و بسیارند کسانی که حاضرند آزادی خود را بدهند ولی در عوض امنیت داشته باشند.
واژهنامهی «میریام وبستر» به ما میگوید که ریشهی کلمهی انگلیسی «complicit» از کلمهی لاتینی «complicare» میآید، که به معنای «روی هم تا کردن» است. این واژه به مرور معنای یاری رساندن برای کاری نادرست یا به طریقی مرتکب جرم شدن ــ به عبارت دیگر، به خود اجازهی همراهی با افکار و نقشههای بد دادن ــ را به خود گرفته است. وقتی اجازه میدهیم که شریک جرم باشیم، این امکان را در اختیار قدرتمندان قرار میدهیم که برخی از حقوقمان را برای همیشه از ما بگیرند. همانطور که لرد جاج نیز در کتابش «امنترین محافظ» اشاره میکند، باید مراقب باشیم که هرگز تصور نکنیم آزادیها، حقوق و عدالت میتوانند بدیهی و مسلم به شمار روند.
تبانی یا همدستی امروزه مسئلهی ماست زیرا، در سال 2020، قدرتهای فراوانی وجود دارند که دوست دارند ما خلوت خود، دانش خود و حتی قدرت خود را برای نه گفتن از دست بدهیم. آنها سعی میکنند که ما را وادار کنند تا با هدفشان همراه شویم، آن را بپذیریم و بگذاریم جلو روند. این امر به شکلهای گوناگونی برای ما پیش میآید.
بسیاری از ما تبانی میکنیم که مقدار زیادی از اطلاعات مربوط به خود را، مثلاً کسانی را که با آنها تماس داریم و آلبومهای عکسهایمان در تلفنهای خود را فاش کنیم. ما این کار را میکنیم تا به ازای آن بتوانیم از نرمافزارهایی مثل فیسبوک یا گوگل مپ به رایگان استفاده کنیم.
ما با صاحبان این برنامهها معامله میکنیم تا به ما اجازه دهند از محتویات برنامههایشان استفاده کنیم، و از ما بهایی مطالبه نکنند اما همیشه، در باطن، احتمالاً حدس میزنیم که حقالسکوتی وجود دارد.
ما میدانیم که هیچکس شتر خدا را مجانی نمیچراند، پس چرا باید نرمافزار مجانی یا ایمیل رایگان وجود داشته باشد؟ جوابش این است: وجود ندارد. باید بهایی پرداخت ــ شما اطلاعات و نشانی و مشخصات افراد مورد تماستان را با آنچه «رایگان» است مبادله میکنید. و همانطور که مارک فراری در صفحهی 31 این شماره از مجله میگوید، اخذ برخی تصمیمات ــ مثلاً اینکه همیشه داخل برنامهی نرمافزاری بمانید و از برنامه خارج نشوید ــ به این معنی است که بیشتر از آنچه میپندارید را فاش میکنید.فراری تحقیق میکند تا بفهمد گوگل چقدر اطلاعات دربارهی او و فعالیتهایش را ذخیره کرده است، و متوجه میشود که گوگل از 700 مکانی که او در شش سال گذشته در آن بوده خبر دارد. یعنی گوگل دربارهی او، فعالیتهایش و جاهایی که ممکن است رفته باشد اطلاعات فراوانی دارد.
برای کسانی که نمیخواهند به تقریباً پنج میلیون ونزوئلاییای بپیوندند که تا کنون کشور را ترک کرده کردهاند، تنها راه بیرون کشیدن گلیمِ خود از آب این است که دربارهی همهچیز سکوت کنند.
لازم نیست که قوهی تخیل نیرومندی داشته باشیم تا بتوانیم زمانی را در گذشته تصور کنیم که چنین دادههایی برای حکومت گنجی گرانبها میبود، حکومتی که میخواست اطلاعات بیشتری دربارهی شهروندانش داشته باشد زیرا میخواست مانع از آن شود که آنها اطلاعاتی داشته باشند یا آن را به دیگران انتقال دهند و بدانند که در کشورشان چه میگذرد. برای مثال، دیکتاتوریهای آمریکای لاتین را در سالهای دهههای 1970 و 1980 در نظر بگیرید، وقتی که روزنامهنگاران و بسیاری دیگر به خاطر پرسیدن سؤالاتی اشتباه «ناپدید» شدند.
چه میشد اگر آن نوع اطلاعات در دسترس آن حکومتها میبود؟ این به آنها چه قدرت فوقالعادهای میداد تا مخالفان را تعقیب کنند و آنها را به دست نیروهای نظامی بدهند؟به ونزوئلای امروز برویم، به جایی که استفانو پوزِبُن به ما گزارش میدهد که چرا رسانهها و کنشگران احساس ترس و وحشت دارند. دیکتاتورهای حاکم بر این ملتِ پریشان و آشفته، از تهدید و حبس برای ساکت کردن دگراندیشان استفاده میکنند.
و آن حکومت میتوانست به آسانی با تقاضا کردن از گوگل از طریق گوگل مپ بفهمد که این افراد از چه مکانهایی بازدید کردهاند. شرکت گوگل همیشه اطلاعاتی را که حکومتها میخواهند به آنها نمیدهد ولی در بسیاری از اوقات هم چنین اطلاعاتی را در اختیارشان میگذارد. برای یک لحظه تصور کنید که در صورت همکاری گوگل چه اتفاقی رخ میداد. به گفتهی پوزِبُن «برای کسانی که نمیخواهند به تقریباً پنج میلیون ونزوئلاییای بپیوندند که تا کنون کشور را ترک کرده کردهاند، تنها راه بیرون کشیدن گلیمِ خود از آب این است که دربارهی همهچیز سکوت کنند.» هنگامی که میترسیم، بیش از هر وقت دیگری در معرض قبول فشاری هستیم که دیگران ممکن است بر ما وارد آورند تا علناً اعتراض و انتقاد نکنیم. ما میتوانیم شریک و همدست قدرتمندان برای تغییر جامعه و از میان بردن حقوق موردنظر پن باشیم.
البته، انجام دادن کاری از روی ترس قابلفهم است. برای کسانی که دورند و زندگی خود یاخانوادههایشان در معرض خطر نیست آسان است که بگویند: «اوه شما باید چنین کنید یا از آن دفاع کنید.» اما اگر بدانید که چه چیز و چه کسانی را در معرض خطر قرار میدهید، در این صورت چنین حرفی چندان آسان نیست.
این میل به فرو خوردن خشم و کنار گذاشتن آن تا وقتی که خطر کمتر شود چیزی است که بیشتر آدمیان میتوانند بفهمند.
برای همین است که مقالهی کایا گِنچ اهل ترکیه بسیار مهم است. او در این مقاله لحظهای را توصیف میکند که نگرش یک استاد دانشگاه از بیخ و بن زیر و رو شد. نام آنیل اوزگوچ، استاد طب در دانشگاه آیدین در استانبول، بدون اطلاع او به طومار دفاع از حکومت اضافه شد. در این طومار گفته شده بود که او خواهان زندانی شدن دانشگاهیانی بوده است که یک «طومار صلح» را امضاء کرده بودند. چیزی که خود او نمیخواست.
و با این کار، طرز تلقی و رفتار اوــ که ساکت ماندن و به امید بهتر شدن اوضاع بودــ تغییر کرد.
او به نقطهی عطف رسیده بود و دیگر نمیخواست سکوت اختیار کند: گرفتن یا در حقیقت دزدیدن ناماش از او دیگر غیرقابلتحمل بود. مانند جان پروکتِر در فیلم «بوتهی آزمایش»، دست کشیدن از ناماش دیگر برای او قابلتحمل نبود.
ناگهان او ترسهایش را رها کرد و بیپرده شروع به حرف زدن کرد. او اکنون منتقد آشکار تلاشهای حکومت برای محدود کردن آزادی دانشگاهیان است.
این موضوع با پژوهشهای جدید جنیفر پَن در دانشگاه استنفورد دربارهی سرکوب در کشورهای دیکتاتوری همخوانی دارد. او دریافت که دستگیری فعالان صریحاللهجه در عربستان سعودی اثرش ساکت کردن آن افراد بوده است اما، با کمال تعجب، این کار مانع از ابراز مخالفت دیگران نشده است. در واقع، این کار مردم بیشتری را به انتقاد از حکومت و سلطنت مطلقه تشویق کرده است، و خواستِ تغییر را افزایش داده است. بنابراین، هر چند شاید انتظار داشته باشیم که خلاف این امر حقیقت داشته باشدــ و این کار مردم را وحشتزده و مرعوب کندــ اما پژوهش پَن نشان میدهد که نقطهی عطفی وجود دارد که میتواند موجب اعتراضات بیشتری برای تغییر شود.
همدستی و تبانی موضوع سادهای نیست. باید همگی بتوانیم بفهمیم که گاه دلایلی برای مبارزه نکردن با قدرتمندان وجود دارد، و وقتهایی هست که احساس ترسیدن یا در خطر بودن قابلفهم است. در سراسر جهان بسیاری از افراد هستند که به شدت مسئولیتپذیرند، و گزینههای متهورانه را انتخاب میکنند ــ حتی هنگامی که این گزینهها ممکن است آنها را به خطر بیندازد. همین افرادند که نشریهی ایندکس (Index) اغلب شرح حال آنها را مینویسد، و ما آنهایی را که میتوانند به طرزی باورنکردنی شجاع باشند وقتی که همه چیز علیه آنهاست به دیدهی تحسین و احترام مینگریم.
همدستی و تبانی چالشی مدام برای ماست، و ما همه در تمام عمر خود در مقیاسی کوچک یا بزرگ با آن مواجه خواهیم بود. مسئله این است: پاسخ ما چیست؟
وقتی سکوت کافی نیست
جولیان باگینی برگردان: سپیده جدیری
«چه اتفاقی دارد میافتد؟» این چیزی است که توئیتر برای دعوت از من به توئیت کردن میپرسد. با دقتِ تمام، ۲۴۵ حرف را کنار هم میچینم. سپس، به شک میافتم. کلشان را انتخاب و کات میکنم. توئیت را در جایی پِیست میکنم و انتشارش نمیدهم. در مورد حقانیت و اهمیت آن چند کلمه تردیدی ندارم. تنها دلیل منتشر نکردنش این است که اگر آن توئیت را بگذارم، احتمالاً هدف حملهی ترولها قرار میگیرم. و ممکن است به سازمانی که برایش کار میکنم نیز حمله شود. به دردسرش نمیارزد. یا دستکم، اینطور به نظر میرسد. اما نگرانی دیگری برایم پیش میآید. آیا با این خودسانسوری، در سرکوب آزادی بیان و ترویج دیدگاهی که خودم معتقدم باید به چالش کشیده شود، مشارکت کردهام؟
فرضیهای که میگوید سکوت معادل مشارکت در چنین امری است، محبوبیت زیادی دارد و اینشتین و مارتین لوتر کینگ نیز از جمله افرادیاند که در گفتههای خود از آن پشتیبانی کردهاند.
در نمایشگاهی که یک گروه حامی فلسطین برگزار کرده بود، یکی از افراد داوطلب این گروه به من گفت: «اگر هیچ کاری در مورد این بیعدالتی انجام ندهیم، با آن همدستی کردهایم.» این سخن مؤثری است اما نمیتواند درست باشد.بیشمار بیعدالتی در سراسر جهان اتفاق میافتد. آن سخن را نگه دارید برای مشتی کنشگرِ تماموقت و افراد حرفهای که برای سازمانهایی مثل همین «ایندکس» کار میکنند. محدودیت وقت، برای اغلب ما متضمن این است که در مورد بسیاری از این بیعدالتیها سکوت اختیار کنیم. با این حال، قصورهایی هستند که جرم محسوب میشوند. سخن نگفتن از یکی از هزاران بیعدالتی که در جهان اتفاق میافتد اما به شما مربوط نمیشود، با سکوت اختیار کردن در مورد اتفاقی که همین بغل گوش شما رخ میدهد، یکی نیست.
به یاد میآورم که چنین شرایطی را زمانی که در دوران دانشآموزی در تعطیلات کریسمس در یکی از فروشگاههای «چیلدرنز ورلد» کار میکردم تجربه کردهام. در زمان استراحت، یکی از کارکنان فروشگاه به خانم کارمند جوانی که دورگهی بریتانیایی-آسیایی محسوب میشد، گفت که خودش نژادپرست است. مکالمهی عجیبی بود که در آن تهدید یا دشمنی علنی به چشم نمیخورد اما باز هم کاملاً غیرقابل قبول بود. چند نفری آنجا حضور داشتیم. هیچکدام حرفی نزدیم و تردیدی هم نداشتیم که آن مرد آدم عجیب و غریبی است و احتمالاً مست است و به واقع، به کسی آسیبی نمیرساند. اما امروز با شرم به آن سکوتِ خودم نگاه میکنم. همهی ما با سکوت خود تلویحاً تأیید کرده بودیم که آنچه او گفته بود در دستهی حرفهای قابل قبول قرار میگیرد. در عین حال، نتوانسته بودیم آن همکارمان را که از گروهی بود که معمولاً تحت تبعیض قرار میگیرند، خاطر جمع کنیم که کاملاً طرف او هستیم. بلکه بیتردید به رنج او افزوده بودیم.آنچه جی. ال. آستینِ فیلسوف به عنوان «کنش کلامی» از آن یاد میکند، قویاً به درک این موضوع کمک میکند. دیدگاه اصلی او در این زمینه بسیار ساده است: کلمات صرفاً اطلاعات را منتقل نمیکنند بلکه به واقع میتوانند کاری هم انجام دهند. وقتی رئیسی به کارمندش میگوید: «تو اخراجی»، آن فرد کارش را از دست میدهد. وقتی یک مدیرِ مرد سخن زنستیزانهای به زبان میآورد، جایگاه زنان همکارش را خوار و خفیف کرده و برای دیدگاههای آنها ارزش کمتری قائل شده است. اطمینان ندارم که آستین در استنتاج از کنشهای کلام نیز چیزی گفته باشد؛ یعنی در مورد کنشهای سکوت. وقتی افراد با کلماتشان کاری انجام میدهند، نوع واکنش دیگران نیز میتواند در جهت مقابله با آن یا تقویتش باشد. در مورد هر دو مثالی که آوردم، حضور مدیرِ مرد ارشدتری را در آنجا تصور کنید. او میتواند با سخن گفتن آن مردود شمردن را باطل کند یا همکارش را بابت زنستیز بودنش نکوهش کند. هر دوی این کنشهای کلامی، اثرات آن کلام قبلی را تغییر میدهند.حال اگر او ساکت بماند، از کنشهای کلامی قبلی پشتیبانی کرده و به آنچه به سادگی میتوانسته مانعش شود، اجازهی اتفاق افتادن داده است. ساکت ماندن، خود میتواند به عنوان کنشی در نظر گرفته شود که فرد با علم به تبعات آن انتخابش کرده است. اما این فرق دارد با اینکه شهروندی در مورد بیعدالتیهایی که در نقاطی دور از او اتفاق میافتد چیزی نگوید.سخن نگفتن از یکی از هزاران بیعدالتی که در جهان اتفاق میافتد اما به شما مربوط نمیشود، با سکوت اختیار کردن در مورد اتفاقی که همین بغل گوش شما رخ میدهد، یکی نیست..این چیزی است که میترسم با پاک کردن توئیتام انجام داده باشم. باعث و بانی آن نیز واکنشهایی بود که به توئیتِ جی. کی. رولینگ در دسامبر ۲۰۱۹ نشان داده شد:«هر جور دوست داری لباس بپوش.خودت را ه چه دوست داری صدا کن.با هر بزرگسالی که دوست داری و راضی به رابطهی جنسی با توست، بخواب.به بهترین شکلی که به تو احساس آرامش و امنیت میدهد زندگی کن.اما این درست است که زنان را بهخاطر اینکه میگویند آن جنسیت، واقعی است، اخراج کنیم؟
#منازمایاحمایتمیکنم #اینرسمشنیست»
هشتگ #منازمایاحمایتمیکنم در مورد مایا فورستیتر (Maya Forstater) است که پس از آنکه رشته توئیتهایی در مخالفت با برنامههای دولت در مورد اصلاح مادهی قانونی مربوط به تشخیص هویت جنسی نوشت، قراردادش با سازمانی پژوهشی که برای آن کار میکرد تمدید نشد. این اصلاحات به افراد اجازه میداد که هویت جنسی خودشان را با جنس مخالف یکی بدانند. توئیتی که در این میان بیشترین جنجال را به بار آورد، میگفت که «مردان نمیتوانند به زن تبدیل شوند.»حقوق ترنسجندرها به یکی از چالشیترین مسائل زمانهی ما تبدیل شده است. هرچند که مخالفتها بر سر این نیست که افراد ترنس باید دعوای اصلی میان کسانی است که تأکید میکنند فرد باید کاملاً از حق انتخاب جنسیتاش برخوردار باشد و کسانی که اصرار دارند که عوامل زیستشناختی و ظاهری را نیز باید در نظر گرفت.کسانی که به عامل زیستشناختی معتقدند، خود را فمینیستهای «منتقد جنسیت» مینامند و حال آنکه مخالفانشان کلاً آنها را مردود میشمارند و عنوان «تِرف»[ (فمینیستهای رادیکال مانع ترنسها) را به آنها اطلاق میکنند و نظریات آنها را از اساس، ترنسهراسانه میخوانند. این اتهام بیاساس به نظر میرسد. اکنون روشن است که هر دو گروه افرادی که سر این موضوع با یکدیگر مخالفاند، انسانهای خردمند و بدون تعصبی هستند. من دیدگاه سادهای در این مورد دارم؛ اینکه به هر حال، یک طرف ماجرا اشتباه میکند اما مطمئن نیستیم کدام یک، اما این به آن معنا نیست که آنها کینهجو یا متعصباند.رولینگ جرقهی توفان توئیتری را زد که کاربران در آن او را بابت اینکه تبدیل به یک «ترفِ تمامعیار» شده است، تقبیح کردند. او به این متهم شد که تبعیض علیه یک دختر ترنس در توئیتر را «رفتاری کاملاً عالی برای یک کارمند» ارزیابی کرده، از تریبون خود برای «رفتار بیرحمانه و طردکننده با یکی از آسیبپذیرترین جوامع در جهان» بهره برده، «از نژادپرستان، ترنسهراسان و سوءاستفادهچیها دفاع کرده» و بسیاری چیزهای دیگر. همین موضوع الهامبخشِ نوشتن توئیتی شد که پاکش کردم:تفاوت را ببینید:«جی کی رولینگ بهطرز فاحشی در مورد جنسیت و جنس در اشتباه است.جی کی رولینگ از افراد ترنس متنفر است و حق وجود آنها را به رسمیت نمیشناسد.اگر به گزینهی اول باور دارید، لطفاً گزینهی دوم را توئیت نکنید.(و به من به خاطر نوشتن چنین چیزی نگویید که از افراد ترنس متنفرم. به هیچ وجه چنین نیست.)»حالا که آن را میخوانم، متنی بیضرر و غیرقابل مخالفت به نظر میرسد. با این حال، هنوز هم آن را پست نکردهام. موضوع فقط این نیست که نمیخواهم نفرتی متوجهام شود. به این هم فکر کردهام که اثراتِ فرو رفتنِ من در باتلاق، بر همسرم و مؤسسهی سلطنتی فلسفه که به عنوان مدیر علمی بهطور نیمهوقت با آن همکاری میکنم، چه خواهد بود. قبلاً مناظرهای برای آر آی پی (RIP) برگزار کرده بودم که در آن یک بهاصطلاح تِرف هم سخنرانی کرد. خود این کار، جرقهی توفان توئیتریای را زد که در نهایت به هیچ جایی نرسید. اما مجبور شدیم خودمان را برای خطر آماده کنیم و به اقدامات امنیتی بیشتری متوسل شویم.دلایل من برای پاک کردن توئیتام کاملاً قابل درک است. با این حال، نگرانام که این کار منجر به نوعی خودسانسوری شود که معنایش همدستی با آن اتهامزنندگان باشد. اگر چنین باشد، میدانم که تنها نیستم. از زمانی که به بحث ترنسها علاقمند شدم، از هر زن فیلسوفی که دیدهام، خواستهام که برایم توضیح دهد نظرش درین باره چیست. یکی دو نفرشان از خط فکری «منتقدان جنسیت» دفاع کردهاند اما نه به شکلی که راضیکننده باشد. در مجموع، اکثریتشان میگویند که از فمینیستها «منتقد جنسیت» پشتیبانی میکنند. اما به ندرت پیش میآید که چنین چیزی را بهطور علنی اعلام کنند. چون نمیخواهند که دانشجویانشان کلاسهای درس آنها را تحریم کنند یا خواستار اخراجشان شوند. بهایی که باید برای این همبستگی بپردازند بسیار بالاست. از بابت راحتطلبیای که باعث میشود من و آنها خود را قانع کنیم که بهتر است به این موضوع نپردازیم و جنگ را به متعصبین واگذاریم، عمیقاً ناراحتام.علنی نکردن دیدگاههایم سبب میشود که احساس کنم در آزار و اذیت افراد معقولی مشارکت کردهام که موضع خود را دربارهی ترنسها بیان میکنند و هدف حملهی مخالفانی قرار میگیرند که صدای بلندتری دارند. این باور که همهی ما ملزم به سخن گفتن از هر نوع بیعدالتی هستیم، باوری بسیار نیرومند است. اما هنگامیکه ساکت میمانیم تا زندگی آسانتری داشته باشیم، مسلماً از سر بزدلیمان بوده است چون در واقع داریم اجازه میدهیم که دیدگاههای غیرقابل اعتماد زیر سؤال نروند و افرادی را که از ما شجاعتر بودهاند به حال خود رها میکنیم تا خودشان گلیمشان را از آب بیرون بکشند.
اشتیاق
نوری شریفی
مشتاق که باشی طور دیگری به تو نگاه میشود . انگار خمودگی و ترس و بی انگیزگی را بیشتر دوست دارند جماعت حاکم و البته بسیاری از جماعت محکوم . خودم را بجای هیچکس نمی گذارم ، من خودم هستم ، نمی توانم جای کسی باشم . اما این جماعت حاکم می خواهد جای همه باشد و جماعت محکوم حتی نمی خواهد جای خودش باشد چه برسد بجای دیگری.
اگر مشتاق کشیدن نفسهای عمیق در سبزه زاران باشی و یا اشتیاقت را به هم صحبتی با یک دوست ، با پیاله ای چای لب سوز لب دوز نشان دهی ، حتی اگر مشتاق شنیدن آواهای عشق و بخشش باشی ، بقول پل الوار” تورا به جای همه زمانهایی که نزیسته ای ” به بند خواهند کشید.
اشتیاق نام دیگر زندگی است و بومان شب پرست از اشتیاق بیزارند و از نور نیز . زندگی آنان در تاریکی است و ابهام . در نهان بهتر می توانند خودشان باشند بی نقاب . اگرچه می پندارند کسی آنان را نمی بیند ، ولی این پندار خود روزی به بیرون می راندشان و در این هنگامه ناباوری است که صورت بی سیرتشان را به نظاره خواهیم نشست.
قیصر امین پور می گوید” درد حرف نیست ، درد نام دیگر من است .” ، و من میگویم اشتیاق وهم و خیال نیست ، اشتیاق نام دیگر من است . من که سالیان ز ندگی را نزیستم و با هر عشق ورزیدنی ، تیر خلاص را بر قلبم زدند ، و راه را بر خیالات شیرین و وسوسه انگیز گل و بوسه ام ، حتی در پستوی خانه ، بستند . من اکنون به جای تمام زندانیان مانده در قفس ، بی آنکه صدای ضجه و ناله شان شنیده شود ، و به جای تمام زنانی که در بند زیستن های بدون عشق ، در سکوت و روزمره گی هایشان می میرند ، و یا مردمانی که آنقدر با فقر خو گرفته اند که گویی بخشی از وجودشان گردیده ، به جای دخترکان معصوم نوعروس در معامله شبانه هیولای فقر با شهوت گذرای یک مالدار ، و یا پسرکان کار و خیابان ، به جای ، به جای ، و به جای تمام بغض های وا نشده در آن سرزمین زنده بگوران ، می خواهم با صلح و عشق بگویم که ؛
دیگر از گلوله نمی خواهم که ببارد تا گل آزادی بروید ،
کلمات خود سوزنده تر از سرب داغند.
کلماتی که به اعتراض نگاشته می شوند،
شبهای تیره را روشن می کنند.
کلماتی که به باوری تبدیل شده و جاری گشته ،
از گلوله هم کشنده تر است ،
برای آنانکه می هراسند از بر ملا شدن کرده و ناکرده گنداب هاشان.
من مبارز راه روشنایی هستم و بااشتیاق،
. مهرو آغوش و رهایی را به تمام جهانیان هدیه میدهم
“قتل عمد طبق دستور جمهوری اسلامی ایران :
وحیدحسن زاده ابراهیمی
10اکتبرمصادف است با20مهر و روزجهانی مبارزه باصدورحکم اعدام، حکمی که جنایت است و اجرای عدالت خوانده می شود، قتل عمد دولتی درپوشش اجرای عدالت، اعدام نشان ازفقدان ارزش انسان درجامعه دارد و جامعه ای که اعدام رامی پذیرد نمی تواند جامعه ای بهره مند از آزادی باشد از اینرو می بایست بجای تکیه و تاکید بر «……را اعدام نکنید» هدف ما لغو مجازات اعدام باشد.
میدانیم که سرچشمهاعدام ها دین وموازین اسلامی است در همه دوران ها بویژه در جمهوری اسلامی ایران که رشدی فزاینده دارد بنابراین اگاهی ما اگاه سازی های ما در اعتراض به اینگونه جنایت های آشکار که به دستور قانون و به فرمان مسئولان وماموران دولت انجام می شودسد بزرگی باشیم در اجرای آن مثل اکثر کشورهای متمدن در جهان که دین را ازدولت جدا ساخته اند و موازین دینی بر سرراه ملت قرار ندارد، آری کشور ما وهموطنان ما نیز باید از این شایستگی برخوردار شوند
باهم مروری داشته باشیم به چگونگیرویکرد این جنایت وخشونتی که اینک درسراسرایران حکم فرماست ،خشونتی که ازابتدای انقلاب تا کنون بطور سیستماتیک انجام می شود، وبه عملکردی برگرفته ازسیاست هاوقوانین تدوین شده توسط مسئولینی است که دراجرای ان نیزدخالت مستقیم داشته اما دستور خدا وقران ودین عنوان میکنند
خشونت ازنوع موج گسترده اعدام های سران و وابستگان نظام شاهنشاهی به جرم ها وبهانه های مختلف، بدون محاکمه وفقط به دستور اقای خمینی بر بام مدرسه علوی توسط اقای صادق خلخالی صورت گرفت ویا اعدام 202نفر از بهایان ایرانی تنها به جرم باور و اعتقاد آنان به آیین بهایت .
در آن زمان که اقای خمینی تصمیم برای ورود به ایران داشت، طی مصاحبه ها و بیانیه های گوناگون صحبت ازدموکراسی واندیشه بیان میکرد اما پس از استقرار و کسب کرسی های قدرت و دولت، تمام اندیشهای دموکراسی خواهانه نه تنها فراموش که زیر پاگذاشته شد و بعد نوبت به جوانانی رسید که با سرنگونی رژیم گذشته و همکاری هائی نه فقط صمیمانه که به جرأت میتوان گفت ایثار گرانه، حضرات را حاکم ساختند، حاکمان بی حکمتی که بعد از 40 اندی سال کشور ایران را به ویرانه ای ماتم سرا تبدیل ساخته اند، ویرانه ای که در هر گوشه آن چوبه داری برپاست یا به فرمان دولت و یا در اثر فقر وناشی از فلاکتی خانمانسوز که ناچار به خوکشی شده اند.
انقلابی که از آغاز با اعدام هموطنان آبیاری شد تا تابستان 67 که سال 67 که در حقیقت یک جنایت بزرگ درتاریخ ایران بود تا به تا امروز، چه جنایتها که انجام دادند تنها برای حفظ قدرت و پابرجائی اقتدار خونریزشان، مسئولانی که دستان هریک از آنان به انواع جنایت ها آلوده است حتی نسبت به هم نوعان، همفکران و هم رزمان خود .
مروری بر آمار اعدام ها از از ابتدای سال 99 : طی ۵ ماه، دستکم ۱۲۳نفر اعدام شده اند که اتهام ۷ نفر از آنان سیاسی بوده است و دیگران را بااتهاماتی نظیر قتل، مواد مخدر و… اعدام کرده اند هرچند که تجربه نشان داده است به بسیاری از زندانیان سیاسی را نیز اتهاماتی متهمین عادی ورا نسبت می دهند تا از واکنش جهانی بکاهند.
حسین ریحانی از بازداشت شدگان تظاهرات آبان ماه ۹۸ نیز که ۳۳ ساله، محمد کشوری از بازداشتیهای اعتراضات آبان ۹۸ خرم آباد است ، محی الدین ابراهیمی در زندان مرکزی ارومیه است و به اتهام «بغی» و «عضویت در حزب دمکرات کردستان، حیدر قربانی اهل کامیاران، بهمن ۹۸ به اتهام «بغی» به اعدام محکوم ، هوشمند علیپور، مرداد ۹۷بدون هیچ درگیری با نیروهای سپاه پاسداران، دستگیر و به بدترین شکل ممکن شکنجه شدمجبور به اعترافهای دروغ علیه خودشده اند.
حسین سیلاوی، علی خسرجی و ناصر خفاجیان ( خفاجی)، سه زندانی عرب اهوازی در زندان شیبان اهواز هستند و محکوم به اعدام، وعلاوه به اینها:
۹ زندانی سیاسی عقیدتی محبوس در زندان وکیل آباد مشهد.
۸ زندانی سیاسی و از معترضین دی و آبان در زندان مرکزی اصفهان.
۷زندانی اهلسنت ( کُرد ) در زندان گوهردشت کرج.
که متاسفانه به احتمال بسیار قوی تعداد اعدام شده گان تا پایان سال جاری به بیش از 350 نفر افزایش خواهد داشت و از این نظر کشور ما همچنان رتبه دوم اعدام ها را بعد از چین در جهان و در قرن بیست و یک حفظ خواهد کرد که به نسبت تعداد جمعیت ما در صدر جدول کشتار انسان ها به دسن فرمانروایان مدعی حقوق بشر هستیم.
ترویج خشونت، جنایت وادم کشی طبق قوانین اسلامی ودراجرای فرمان صادر شده، یعنی گرفتن حق زندگی ازشهروندان باحکم اعدام به شیوه های گوناگون از جمله اعدام در ملاء عام که در برابر جشمان تیز بین کودکان انجام می شود و به معنای انتقال مستقیم انواع بیماری های اعصاب و روحی – روانی به این کودکان و آینده سازان میهن است، روی کردی که کوچکترین انطباقی باماده 3اعلامیه حقوق بشر ندارده به راستی که درایران امروز هیچ کس،حق حیات ندارد علیرغم اینکه ماده3اعلامیه حقوق بشر به مهمترین حق هر انسان، یعنی «حق حیات» اشارهدارد، حقی که اززمان تولد با انسان همراه است، به تمامی موی رگ هایش پیوند خورده است و به سادگی در منشور جانی حقوق بشر بیان شده است : هر انسانی، باید از حقوق مشخصی مانند حق زندگی , آزادی و امنیت، برخوردار باشد.
در اصل 3 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بند7 –نیز آمده است : تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون. و در بند 8 هم به مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش می پردازد، طبق اصل 23 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد، همچنین در اصل 38 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع را ممنوع می شمارد و اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند را مجاز نمی داند و تاکید می کند که چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است.
اما نه قانون گزاران و نه مجریان قانون به هیچ یک از اصول یاد شده و وبندها تبصره هایش توجهی نداشته برخلاف آنها به انواع شکنجه ها برای اعترافات اجباری اززندانیان ادامه میدهند عزیزانی مثل: خانم شیرین علم هولی و آقایان فرزاد کمانگر، علی حیدریان ، فرهاد وکیلی، ومهدی اسلامیان که در دوران زندانی بودنشان بسیار شکجه شدند، انواع عذاب های ممکن را متحمل شدند و سپس اعدام شدند.
آقای مازیار ابراهیمی در یک مصاحبه تلوزیونی از درد و رنجهایی که در دوران بازداشت متحمل شده بود می گوید هرروز آرزوی مرگ میکردم، وی بعد از آزادی وفقط بهنگام تعریف دردهایش بازهم قطرات اشگ در چشمانش انباشه می شد، با این تعاریف میتوان شرایط فعلی درمورد هفت زندانی سیاسی را که اکنون درزندانند و در انتظار اجرای حکم اعدام به سر می برند راپیش بینی کرد یعنی آقایان فرهاد سلیمی ،قاسم ابسته، داود عبداللهی، ایوب کریمی انورخضری، خسروبشارت، کامران شیخه، که با اتهاماتیقالبی و از پیش تعین شده مانند اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، عضویت در گروههای سلفی، افساد فی الارض و محاربه….. در بیدادگاه های جمهوری اسلامی ایران به اعدام محکوم شده اند.
زندانیانی که در تمام طول مدت اسارت خود زیر شدیدترین شکنجه ها ی ممکن قرار داشته اند تا مجبور به اعترافات دیکته شده شوند زندانیانی که مدام اتهامات بازجویان را نپذیرفته و اعلام کرده بودند که تنها به دلیل اعتقادات و فعالیتهایی چون شرکت در جلسات مذهبی دستگیر شده اند. آنان تاکنون چندین بار بمنظور اعتراض به شرایط ضد بشری و غیرانسانی حاکم بر زندان دست به اعتصاب غذا زده و درخواست رسیدگی به وضعیت خود را داشته اند اما تنها پاسخشان حکم اعدام صادر شده است، حکمی که بازجو فرمان میدهد و قاضی دادگاه می نویسد.
صدای مظلومیت این جوانان اسیر در چنگال جمهوری اسلامی ایران بودن، وظیفه انسانی هریک از ما فعالین است و لذا نباید دست رودست گذاشت و فقط شاهد رنج و عذاب جوانان در میهن بود، باید کاری کرد حتی در حد بازتاب صدای آنان و انعکاس حقوق پایمل شده آنها بودن، باید صدای این عزیزان باشیم وبه گوش دیگران نیز برسانیم .
بسیاری از افراد بر این باورند که فریاد های ما شنیده نمی شود،درحالیکه تجربه ها بویژه در سال های اخیر خلاف این گفته را ثابت کرده است اما حتی اگر اینگونه هم باشد، باید امید وار بود و یک درصد ها را نیز مد نظر قرار داد، زیرا مسئولان جمهوری اسلامی ایران درانتظار نا امیدی و دلسردی فعالان حقوق بشرند تا در آرامش و آسوده گی خیال به جنایت های خود ادامه دهند و ما در نقطه مقابل وظیف داریم فریاد رسای این مظلومان و محرمان کشور باشیم.
درهفته ای که متاسفانه اقای نوید افکاری اعدام شد و توجه هم میهنان براعدام ایشان تمرکز داشت 9شهروند دیگر هم اعدام شدند که هیچکس به اعدام آنان توچهی نشان نداد در حالی که حق حیات از 9 انسان دیگر سلب شد بنا براین وظیفه حقوق بشری، اگاهی و هشیاری را به ما هشدار می دهد تا با شیوه ها وطریقه های درست اعتراض کرده و صدور و اجرای هرگونه اعدام با هر اتهام و به هر شکل را در کشور ریشه کن سازیم ؛ لذا باید همصدا و متحد ازجامعه بین الملل بخواهیم که قاطعانه و بسیار جدی نسبت به این نقض اساسی از قوانین حقوق بشری واکنش نشان داده و با هشدار های خود و سازمان های تابعه، دولتمردان ایران راموظف به تغییر قوانین ظالمانه و اجرای مواد مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر سازند، با استناد به مدارک و شواهدی که برای انبات بی گناهی اقای نوید افکاری وجود داشت و غیرمنسفانه اعدام شد.
یاد آوری این نکته بسیار ضروری است که اقای افکاری شکنجه شد تا طبق فرمان بازجو اعتراف کند به قاتل بودنش درحالیکه بارها و بارها چه قبل ز صدور حکم و چه پس از آن گفته بود این اتهام واقعیت ندارد و بی گناه است اما درپشت درهای بسته محاکمه و حکم اعدام صادرشد، بدون مستندات قانونی، بدون حضور وکیل و یا حق انتخاب وکیل، بدون در اختیار داشت زمان برای دفاع از خوو تنها با استناد به اعترافاتی بکه ازطریق شکنجه اخذ شده بود.با امید به روزی که هرگونه مجوز برای قتل و کشتار شهروندان ریشه شود و با تشکر از فرصت داده شده.
وضعیت فوق حاد کرونایی تهران؛ بیمارستان صحرایی؟
سحر حاجی قادری مرحومی
ستاد ملی مدیریت بیماری کرونا در تهران امروز اعلام کرد: وضعیت پایتخت فوق حاد کرونایی است و اگر مردم به سفر بروند، احتمالا مجبوریم از بیمارستانهای صحرایی استفاده کنیم.
این در حالیست که روزنامه همدلی در باره عدم رعایت هشدارهای وزارت بهداشت در ایران نوشت: این درجه از بیاعتمادی موجود در جامعه امروز ایران نشانه خطرناکی بر از بین رفتن نظم اجتماعی و نابودی بسیاری از سرمایههای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و حتی تاریخی است.دکتر مسعود مردانی عضو کمیته علمی ستاد ملی مدیریت بیماری کرونا امروز گفت: از نظر کرونایی، تهران در وضعیت فوق حاد قرار گرفته و اگر مردم به سفر بروند، بیمارستانهای صحرایی راه میافتد!
این متخصص بیماری های عفونی گفت: گسترش کرونا در تهران، فراتر از حاد و نگرانکننده است و روند مقابله با کرونا بسیار بد است.
وی افزود: بستریها در پایتخت به شکل چشمگیری افزایش پیدا کردهاند و گنجایش بیمارستانها پر است و جایی برای پذیرش بیمار جدید ندارند- تختهای آیسییو هم بسیار اشغال شدهاند و با افزایش رفتار تهاجمی ویروس، شمار جان باختگان کرونایی در تهران مدام رو به افزایش است.
دکتر مردانی گفت: اگر اینروزها، سفرهای پایان هفته آغاز شود، احتمالا مجبوریم از بیمارستانهای صحرایی استفاده کنیم.
شمار جانباختگان کرونا روزانه به ۹۰۰ تن خواهد رسید
معاون درمان ستاد مقابله با کرونا استان تهران در خصوص روند بیماری کرونا در پایتخت گفت: اگر سیر بیماری و زنجیره انتقال کنترل نشود، سیر فوتیها قطعا فزاینده خواهد بود. تعداد فوتیهای کرونا در تهران قابل توجه است؛ طی روزهای اخیر رکورد بستری و فوتیها را در استان تجربه کردیم.
با تاکید بر اینکه وضعیت در تهران اصلا مساعد نیست، اظهار کرد: جلساتی با استانداری داشتیم، باید تدابیر سختگیرانهای اتخاذ شود.
همزمان آمیتیس رمضانی پزشک متخصص با اشاره به به پر بودن بیمارستانها بر اثر افزایش مبتلایان به کرونا و خواباندن بیماران در راهروها پیشبینی کرد تعداد جانباختگان در روز به ۹۰۰ تن برسد.
الان مراجعات به اورژانس ها، بستریها، بستریهای بخش، آی.سی.یو خیلی زیاد است یعنی چندین برابر شده است.
مجری: خانم دکتر واقعی است میگویند حتی تو راهروها هم دیگه جا نیست
دکتر رمضانی: بله حتی مواردی از شهرستانها و حتی تهران گزارششده که واقعاً در راهروها داریم مریض را میبینیم و نگه میداریم تا بالاخره ترخیص بشه یک نفر تا جای انرا به فرد دیگهای بدهیم و این اصلاً شرایط خوبی نیست و اگر قرار باشه این شکل ادامه پیدا کنه در یک ماه آینده همینطور که الآن میبینید ما مرگ و میر خیلی بالایی داریم نزدیک ۲۰۰ نفر و بعد بخواهد این به ۶۰۰ نفر برسد و یک پیشبینی هم وجود دارد که گفتهاند اگر رعایت نکنیم تا آذر به ۹۰۰ نفر هم میرسد
: بعد از این ماجرا تمام ایران قرمز شد
مسعود مردانی، عضو علمی ستاد مقابله با کرونا در تهران هشدار داد: آمار بستری شدگان، مبتلایان و جانباختگان کرونایی در کشور بویژه کلانشهر تهران به شدت رو به افزایش است؛ طوری که بیمارستانها به سختی مبتلایان بدحال را پذیرش میکنند؛ چرا که تختی برای بیماران کرونایی در مراکز درمانی باقی نمانده است.
همزمان رییس ستاد مقابله با کرونای استان تهران با بیان اینکه روز گذشته تلخترین روز کرونایی در تهران تجربه شد، تصریح کرد: بالاترین میزان مرگ و میر در استان تهران از ابتدای شیوع کرونا تا کنون مربوط به دیروز بود. بالاترین میزان مرگ و میر در تهران در ۲۸ اسفندماه ۱۳۹۸ بود که پیک بعدی در ۴ فروردین ۱۳۹۹ تجربه شد و در نوبت بعد افزایش میزان مرگ و میر را در دوم و چهارم مرداد ماه داشتیم، اما متاسفانه آمار روز قبل از همهی پیکهای مرگ و میر قبلی بیشتر بود.
دکتر زالی درباره میزان بستریهای کرونایی در تهران، گفت: در ۲۴ ساعت گذشته بالغ بر ۸۷۰ بیمار جدید در بخشهای عادی و ۱۶۸ بیمارهم در بخشهای ویژه کرونا بستری شدند. در ۴۸ ساعت گذشته عدد بستری جدید به هزارنفر نزدیک شده لست که بسیار نگران کننده است.
رییس ستاد مقابله با کرونای استان تهران، با اشاره افزایش چشمگیر موارد بیماری و مرگ و میر کرونا در تهران، گفت: در صورت عدم اعمال محدودیتهای جدی در استان شرایط تکران کنندهای پیش رویمان خواهد بود.
از سوی دیگر دکتر مینو محرز، عضو علمی ستاد مقابله با کرونا با بیان اینکه بازگشایی مدارس از پانزدهم شهریور اشتباه بود، گفت: وقتی آموزش و پرورش تصمیم به بازگشایی مدارس گرفت، اکثر نقاط ایران قرمز بود. گفتند رنگ مناطق مهم نیست! چرا مهم است، حالا بعد از این ماجرا تمام ایران قرمز شد.
وی با بیان اینکه در طول ۴۵ سال کار تخصصیاش تا این اندازه مرگومیرناشی از حمله ویروسی ندیده است، افزود: بیمارستان های معین فعلا پر است. حتی در راهروهای بیمارستان و روی نیمکت های سالن هم به بعضی از بیماران اکسیژن وصل کردهاند
۱۵۸ شهر ایران در وضعیت قرمز کرونایی و احتمال تعطیلی تهران
سخنگوی وزارت بهداشت امروز گفت ۱۵۸ شهر کشور اکنون دارای شرایط قرمز شیوع کرونا است و ده درصد بستریهای کرونایی به طور میانگین فوتی است.
وی با اعلام اینکه برای تعطیلی تهران پیگیر هستیم تا مصوبه دورکاری صورت گیرد و در برخی استانها از جمله تهران تعطیلی یک هفته ای داشته باشیم، افزود: کم و کاستیهایی در حوزه سلامت بوده که اصحاب رسانه با اخبار مطلوب خود کمک کار ما بودند.
این در حالیست که رئیس بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان کودکان اکبر مشهد گفت: پیشبینی ما افزایش کرونا در پاییز است، شرایط در کشور ما خوب نیست و ما جزو چهار کشور اول شیوع و مرگ و میر کرونا در جهان هستیم. اگر هند هزار کشته دارد، حداقل ۱۳برابر ما در کشورش جمعیت دارد.
در همین حال روزنامه مستقل به بیکفایتی کارگزاران حکومتی در حل بحران کرونا اشاره کرده و به نقل از هاشم مؤذنزاه متخصص جراحی نوشت: کرونا میتوانست مانند همه مشکلات دیگر با تمهیداتی مدیریت شود ولی عادت ایران افتادن در تله است. هر معضلی و مشکلی آنچنان غیرعلمی و از سر بیدقتی و حاشیه پردازانه پیش برده میشود که به یک مسأله لاینحل تبدیل میشود.
اگر این آتش به نیستان کشور افتاد چهها میشود
وزیر بهداشت در ایران گفت: اگر خواهش کردم پول بدهید برای این است که میخواهیم برای پاییز آماده شویم اما این پول را هم نمیخواهیم و از این بعد لب فرو میبندیم.
به گزارش ایرنا، سعید نمکی وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی امروز یکشنبه ۶ مهر در مراسم تجلیل از پیشکسوتان سلامت در دفاع مقدس و مقاومت گفت: من وزیر سیاسی نیستم، سیاست بلد نیستم. نه رسانه دارم، نه تیم. وقتی به وزارت بهداشت رفتم هیچ معاونی را عوض نکردم. من عوضی وزیر شدم.
نمکی گفت: اگر خدای نکرده از کرونا شکست بخوریم، همه ضرر میکنیم اما به همکاران اعلام کردیم این پول را هم نمیخواهیم. از این بعد لب فرو میبندیم. همکاران من حقوق هم نگیرند، کار میکنند.
وی ادامه داد: اولین ساعاتی که خبردار شدم همهگیری کرونا در چین اتفاقی افتاده است، گفتم ویروس جدیدی پا به عرصه طبیعت گذاشته و روزهای سحتی را برای کل جهان میبینم. وقتی از بستن پروازهای چین صحبت کردم برخی خیلی سادهلوحانه به ما نگاه میکردند. گفتم اگر این آتش به نیستان کشور افتاد چهها میشود.
تلفات کرونا تا روزی ۹۰۰ نفر هم می رسد
رئیس بخش عفونی بیمارستان مسیح دانشوری میگوید: پیک جدید اپیدمی از مرداد قابل پیشبینی بود و مخاطرات بازگشاییها و تجمعها (عزاداری محرم) بارها مطرح شد، اما دوباره از همان جایی ضربه خوردیم که تجربه داشتیم.
خبرگزاری ایسنا به نقل از دکتر پیام طبرسی مینویسد: اگر به همین منوال پیش برویم ممکن است در آبان ماه به روزانه ۶۰۰ مورد مرگ برسیم و پیشبینی دیگر این است که اواسط آذر ماه روزی ۹۰۰ فوت داشته باشیم.
رییس بخش عفونی بیمارستان مسیح دانشوری با بیان اینکه پیک جدید اپیدمی کرونا از مرداد پیش بینی شده بود، گفت: باید به طور عاجل برای کنترل این شرایط فکر شود؛ در غیر اینصورت احتمال دارد سیستم درمان در پاییز و زمستان به طور ناگهانی دچار مشکل شود
مسعود مردانی، عضو ستاد ملی مبارزه با کرونا هم گفت: در حال حاضر در وضعیت سختی از حیث تعداد مبتلایان و جانباختگان ناشی از بیماری کووید۱۹ به سر میبریم و البته هفتههای سختی را هم در پیش رو خواهیم داشت.
پیش از این بسیاری از متخصصان احتمال میدادند که با برگزاری کنکور و مراسم عزاداری محرم و بازگشایی مدارس، موج جدید بیماری کرونا شروع شود و اکنون خیز دوباره بیماری کرونا که پیش از شروع فصل سرما و شیوع آنفلوآنزا اتفاق افتاده موجب نگرانی پزشکان شده است.
رئیس بخش عفونی بیمارستان مسیح دانشوری درباره بازگشایی مدارس گفت: دولت بدون توجه به هشدارهای ما مدارس را باز کرد. ما الان به کرات بچههایی داریم که در مدرسه بیمار شدهاند و پدر و مادرهایشان را مبتلا کردهاند. بعضی از والدین بستری شدهاند و معلمهایی داریم که در وضعیت خوبی به سر نمیبرند. معمولا این بیماری در دانشآموزان شدید نمیشود ولی بیماری را به سایر افراد منتقل میکنند و این مشکلی است که ما الان با آن روبهرو هستیم.
دکتر پیام طبرسی دو دلیل را در افزایش تعداد بیماران بدحال موثر دانست: مردم میترسند به بیمارستان مراجعه کنند. به تازگی در فضای مجازی توصیه میشود به بیمارستان مراجعه نکنید و آنها هم صبر میکنند و وقتی حالشان بدتر میشود به بیمارستان میآیند.
او دلیل دوم را کمبود تخت بیمارستانی دانست و گفت: در وضعیت بدی قرار گرفتهایم چون در پیک بیماری هستیم، متاسفانه با کمبود تخت در بیمارستانها مواجهایم. من در یک بیمارستان دولتی و یک بیمارستان خصوصی هستم اما در حال حاضر تخت خالی نیست. ما مجبوریم بیماران را به بیمارستانهای دیگر بفرستیم. اگر در بیمارستانها جا نباشد باید بگوییم به منزل بروند و این در سیستم بهداشتی مطلوب ما نیست،. اکنون مردم به بیمارستانها مراجعه میکنند، اما تخت نیست بنابراین مجبورند صبر کنند و همین باعث وخامت حال بیماران میشود و تعداد بیماران بدحال که به آیسییو احتیاج دارند در این موج بیشتر شده است.
دکتر طبرسی با انتقاد از عملکرد ضعیف دولت در این مدت گفت: باید برای بهبود شرایط قاطعانه برخورد کرد. دلیل اینکه الان نمیتوانیم این بیماری را کنترل کنیم این است که دولت ما قاطع نیست حتی یک تصمیم جدی در این مدت گرفته نشده است. امروز میگویند بچهها باید بروند به مدرسه بعد که با این تصمیم بیماری شیوع بیشتری پیدا میکند و بچهها عامل انتشار بیماری میشوند، میگویند حضور در مدارس اجباری نیست و هرکس خواست به مدرسه برود اینکه نشد مملکتداری.
هشدار درباره افزایش بیسابقه قربانیان در تهران
معاون وزارت بهداشت در ایران گفته: از نظر من و از نظر کارشناسان دیگر دچار یک فاجعه ای شدیم ببینید توجه کنید ما در هفته آخر اردیبهشت هفتگی ۱۶ بستری در قم داشتیم الآن هفته گذشته ۵۳۱ بستری داشتیم. در استان تهران ما هفته آخر اردیبهشت ۳۸۵ تا بستری داشتیم الآن هفته گذشته ۲۳۳۰ تا بستری داشتیم و این روند ادامه دارد.
حریرچی افزود: در اصفهان همینطور هستیم در آذربایجانشرقی اینجوری هستیم و در استانهای دیگر این روند صعودی طی میشود و ما هنوز با توجه به اینکه پیشبینیمان این است که با یک فاصلهای از بستریها مرگ و میرها رخ میدهد هنوز این روند مرگ و میر هفتهیی هزار و چند صد تایی متأسفانه ادامه پیدا خواهد کرد.
رئیس بخش عفونی بیمارستان مسیح دانشوری پیش تر گفته بود: مردم برای بستری در اورژانس صف کشیدهاند.
پیام طبرسی گفت: این روزها چیزی به اسم سرماخوردگی نداریم و هر علامت تنفسی مطمئنا کروناست. متأسفانه در چند روز گذشته آمار مراجعه به اورژانس از حدود ۶۸ نفر به حدود ۲۰۰ نفر در روز رسیده، به گونه ای که مردم برای بستری شدن در اورژانس صف کشیدهاند.
در همین حال وزیر بهداشت در ایران گفت: تلاش میکنیم ۲۰ میلیون دوز واکسن کرونا را از یک شرکت هندی پیش خرید کنیم.
سعید نمکی در جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا در خصوص آخرین اقدامات وزارت بهداشت برای تامین واکسن کرونا اظهار داشت: یک شرکت هندی ۱۰۰ میلیون دوز واکسن کرونا به آمریکاییها پیش فروش کرده است، مدیر عامل این شرکت فردی ایرانیالاصل زرتشتی است که به ما قول داده است ۲۰ میلیون دوز واکسن را با قیمت پایینتر به ما بفروشد.
ابتلای ۱۶۳دانش آموز و ۴۸معلم به کرونا در دو هفته گذشته فقط در یک استان!
معاون وزارت بهداشت در ایران با اشاره به افزایش شیوع ویروس کرونا در پاییز ماه هشدرا داد: پرسنل بهداشتی و درمانی به دلیل فعالیت مستمر در حال فرسودگی هستند و در حین کار به بیماری کرونا مبتلا میشوند.حریرچی افزود: این افراد درگیر کار ممتد هستند و در این شرایط سخت که لباسهای حفاظتی و ماسک استفاده میکنند، میزان خستگی آنها را چند برابر کرده است.
در همین حال معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان گفت: در دو هفته گذشته ۴۸ معلم گرفتار شده و ۱۸۳ معلم هم دارای اعضای خانواده مبتلا بودند؛ ۱۶۳ دانش آموز مبتلا شده اند و خانواده دو هزار و ۸۶۳ دانش آموز درگیر کرونا هستند.
معاون امور بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی کردستان نیز گفت: گردش ویروس کرونا سرعت یافته است و پیک بعدی مرگبارتر خواهد بود.
روزهای کرونایی اسفند ۹۸ در حال شکل گیری است
فرمانده عملیات مدیریت بیماری کرونا در کلانشهر تهران، با اشاره به افزایش شمار مبتلایان به ویروس کووید ۱۹، گفت: به نظر می رسد تابلوی اسفند ۹۸ دوباره در حال شکل گیری است.
علیرضا زالی، در جلسه شورای فرماندهی عملیات مدیریت بیماری کرونا در کلانشهر تهران، تلاش برای جذب مشارکت های مردمی و بسیج با همان طراوتی که در روزهای ابتدایی شیوع اپیدمی پای کار آمدند را ضروری ذکر کرد و توضیح داد: مشارکت های مردمی و نهادهای مدنی می تواند راهکار موثری برای کنترل و تسهیل شرایط تهران باشد.فرمانده عملیات مدیریت بیماری کرونا در کلانشهر تهران با بیان اینکه حجم بیماران و چگالی جمعیت در هیچ نقطه ای از کشور با تهران قابل مقایسه نیست، از چالش های این کلانشهر کشور در رویارویی با ویروس کووید ۱۹ خبرداد و با اشاره به افزایش شمار مبتلایان به ویروس کووید ۱۹ گفت: به نظر می رسد تابلوی اسفند ۹۸ دوباره در حال شکل گیری است و این در شرایطی است که همزمانی کرونا با آنفلوانزا و بیماری های شایع فصل سرما، به افزایش بار مراجعان دامن می زند.
با ابتلای خانوادگی به کرونا مواجهیمدکتر مینو محرز، عضو کمیته علمی ستاد مقابله با کرونا در ایران، از افزایش سرعت سرایت ویروس بعد از موج دوم بیماری کووید۱۹ در کشور خبر داده و گفته: «برآورد میشود که یک کودک مبتلا به کرونا در خانه میتواند حداقل چهار نفر از اعضای خانواده را به کرونا مبتلا کند.» او اضافه کرده در حال حاضر “با ابتلای خانوادگی به کرونا مواجهیم.”این پزشک متخصص، تجمعات انسانی را به شدت خطرآفرین خوانده و هشدار داده در زمستان در محیط بسته حتی اگر افراد از ماسک هم استفاده کنند، احتمال انتقال بیماری وجود دارد. او تأکید کرده: «از خرداد به بعد که پیک جدید آغاز شد، ویروس جهش یافته و سرعت انتقالش بالا رفت. در چنین شرایطی بی تردید تجمع میتواند وضعیت را بدتر کند.»
شهرداری تهران برنامه ای برای زبالههای کرونا ندارد
خبرگزاری ایسنا در گزارشی نوشت: حدود شش ماه از روزی که بهصورت رسمی شیوع ویروس کرونا در کشور اعلام شد، میگذرد و استان تهران اکنون در وضعیت قرمز کرونایی قرار دارد.
از مسائل مهم مطرح در این روزها انتشار این ویروس از طریق پسماندهای آلوده است این در حالیست که رئیس اداره محیطزیست استان تهران میگوید: هنوز برنامهای برای تعبیه مخازن زباله جداگانه و جمعآوری جداگانه ماسک، دستکش و تجهیزات حفاظتی از سوی شهرداری و سایر مجموعههای دستاندرکار دریافت نکردهایم.
از سوی دیگر فاش شد که مجلس شورای اسلامی به محل انتقال و شیوع ویروس کرونا تبدیل شده است.
شبکه خبری ایران اینترنشنال با انتشار سندی در این باره نوشته است که وضعیت رعایت دستورالعمل های بهداشتی در مجلس ولایت فاجعهبار استدر این سند که نامه رییس کمیسیون بهداشت به رییس مجلس شورای اسلامی است نشان میدهد که او با هشدار درباره وضعیت حاد کمیسیونها از رعایت دستورالعمل های بهداشتی، بر ضرورت برگزار نشدن جلسه مشترک با مقامهای وزارت بهداشت به دلیل احتمال انتقال ویروس تاکید کرده است.
حسینعلی شهریاری در نامه خود به قالیباف نوشته است: وضعیت بسیار نگران کننده است و خواستار اقدام فوری در اینباره شده است.
ایران دومین کشور با مرگ و میر بالا در بیماری کرونا است.دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا امروز در گزارشی از میزان مرگ و میر بر اثر بیماری کرونا در جهان اعلام کرد که ایران بعد از مکزیک بالاترین آمار مرگ و میر شهروندان را دارد.
بر اساس این گزارش؛ طبق آخرین ردهبندی کشورها بر حسب آمار مرگ و میر بر اثر کرونا، ایران بعد از مکزیک بهعنوان دومین کشور، بالاترین میزان مرگ و میر را دارد.
شعله ور شدن کرونا ناشی از خطای راهبردی است
فرمانده ستاد مقابله با کرونا در تهران با اشاره به این که مشکلات و خسارات کرونا به مراتب از روزهای شروع آن در ایران بیشتر است تأکید کرد که برای مدیریت این بیماری رویکرد حکومتها به کرونا و عوارض آن از اهمیت ویژهای برخوردار است.
به گزارش مهر، دکتر علیرضا زالی گفت: خطای راهبردی که در ماههای اخیر و به دنبال شعلهور شدن بیماری کرونا شاهد آن بودیم این بود که این عامل را فقط به حساب مردم گذاشتیم که واقعیت این گونه نبود.
زالی افزود: مردم مجبور هستند برای بقا و ادامه حیات، به فکر معیشت باشند. در حالی که شتابزدگی در ایجاد بازگشاییها میتواند افکار عمومی را به این سمت ببرد که بیماری خاموش شده است.
زالی اعتماد عمومی به حکمرانان در اپیدمیها را یک ضرورت اجتماعی خواند و هشدار داد: اگر نگاه واقعی به کرونا نداشته باشیم، اعتماد عمومی را از دست خواهیم داد.
مصیبت موج سوم کرونا؛ هشدار پزشک/پاسخ روحانی
در حالیکه یک متخصص عضو کمیته کشوری مبارزه با کرونا در ایران درباره روند افزایش مبتلایان به این ویروس کشنده هشدار داده و گفته است: مراسم ماه محرم مراسم معمولی نیست و نمیتوان اقدامات بهداشتی را رعایت کرد، روحانی گفته: جمعیت در مراسم را کم می کنیم اما اصل عزاداری باید انجام شود.
روحانی که در جلسه ستاد ملی کرونا سخن می گفت، برگزار نشدن مراسم عزاداری را برای جامعه غیرقابل تحمل! دانست و گفت: مردم در ماه محرم عزاداری نکنند، مغموم می شوند!
روحانی بر خلاف سخنان قبلی خود که گفته بود درمورد برگزاری مراسم محرم تابع نظر ستاد ملی کرونا هستیم با تاکید بر اینکه اعمال محدودیتهای شدید در جامعه امکانپذیر نیست، گفته است مراسم عزاداری محرم را باید برگزار کنیم.
این در حالیست که مینو محرز، عضو ستاد مبارزه با کرونا درباره زمان آغاز موج سوم کرونا گفت: هماکنون درگیر موج دوم این بیماری هستیم. شیوع موج سوم بیچارگی است.
وی افزود: هماکنون اغلب بیماران زمینهای همچون بیماران قلبی و ریوی، مبتلایان به سرطان و …به کرونا مبتلا شدهاند. بیماری این افراد دشوارتر است.مینو محرز افزود: روزانه تعداد قابل توجهی از بیماران به بیمارستانهای معین در تهران و شهرستانها مراجعه میکنند. همچنان در موج دوم کرونا هستیم. بنابراین اگر موج دوم همچنان ادامه یابد و میزان مبتلایان افزایش یابد وضعیت سخت خواهد شد.
وی در ادامه گفت: هماکنون کادر درمان قادر به پوششدهی بیماران نیستند و خسته هستند. مراکز درمانی هم جایی برای بستری بیماران ندارند.عضو ستاد مبارزه با کرونا گفت: شاهد عود مجدد کرونا در بین برخی مبتلایان هستیم. در ابتدا تیم درمان بر این باور بود که افراد مبتلا به کرونا دیگر در مقابل این بیماری مصون میشوند. در حالی که چنین مصونیتی وجود نداشته و شاهد عود این بیماری در بین مبتلایان هستیم. به گفته او هنوز در کشور ما نرخ ابتلا به کرونا فراوان است.
این کارشناس درباره روند افزایش مبتلایان به کرونا در ایران هشدار داد و گفت: مراسم ماه محرم معمولی نیست و نمیتوان اقدامات بهداشتی را رعایت کرد. امکان فاصلهگذاری اجتماعی در مراسم محرم نیست.
محرز با بیان اینکه در صورت بروز تجمعات (مراسم محرم) تعداد بیشتری از افراد گرفتار بیماری کرونا میشوند، گفت: هنوز موج دوم بیماری در کشور به اتمام نرسیده در این شرایط شیوع موج سوم بیچارگی است.
خودکشی ناموسی؛ حمله پدر به پسر با چاقو در گورستان
فاطمه غلامحسینی
حمله پدری با چاقو به پسر خود بر سر مزار دخترش در بهشت زهرا
روزنامه ایران نوشت: ظهر شنبه ۱۲ مهر، گزارش درگیری خونینی بین یک پدر و پسر در بهشت زهرای تهران به پلیس اعلام شد و دقایقی بعد نیز مأموران پلیس راهی محل شدند. نخستین بررسیها نشان میداد مرد میانسال در یک درگیری پسر ۲۵ سالهاش را با ضربات متعدد چاقو مجروح کرده است.پسر جوان که بشدت مجروح شده بود به بیمارستان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. از سویی مرد میانسال که عامل این درگیری خونین بود به دستور بازپرس جنایی، بازداشت شد.
او در تحقیقات گفت: من یک دختر ۱۵ ساله داشتم که حدود یک سال قبل یعنی صبح پنجشنبه ۱۱ مهر سال ۹۸، خودش را از طبقه چهارم محل سکونتمان به پایین انداخت و مرد.دخترم کوهنورد بود او ساعتی قبل از خودکشی در حال قدم زدن با پسر جوانی در خیابان بود که ناگهان برادر ۲۵ سالهاش او را میبیند و با عصبانیت و تهدید دخترم را در خیابان دنبال کرد همین موضوع باعث شد دخترم از ترس فرار کند، اما او وقتی به خانه آمد طوری ترسیده بود که خودش را از پشت بام به پایین انداخت و خودکشی کرد.مرد میانسال ادامه داد: در تمام این مدت پسرم را مقصر مرگ دخترم میدانستم اگر آن روز او با خواهرش برخورد نمیکرد الان دخترم زنده بود. در این یک سال عذاب وجدان لحظهای مرا رها نکرد. امروز در سالگرد مرگ دخترم وقتی به بهشت زهرا و بر سر مزار او رفته بودیم با پسرم درگیر شدم و او را با چاقو زدم. میخواستم انتقام مرگ دخترم را از او بگیرم.
دختر دانش آموز توسط برادر به قتل رسید
خبرگزاری هرانا – طی روزهای گذشته یک دختر دانش آموز در شهر بنک از توابع شهرستان کنگان در استان بوشهر توسط برادرش تحت عنوان اقدام ناموسی به قتل رسید. در قوانین ایران مواردی در نظر گرفته شده تا افرادی که مرتکب “قتلهای ناموسی” میشوند را از مجازاتهای سنگین معاف کند.ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، طی روزهای گذشته یک دختر دانش آموز در شهر کنگان از توابع استان بوشهر توسط برادرش تحت عنوان اقدام ناموسی به قتل رسید.هویت این دختر دانش آموز “زهرا نصوری” توسط هرانا احراز شده است. وی در دبیرستان دخترانه دوره اول شهید محمد تشانی کنگان (شهر بنک) مشغول به تحصیل بوده است.
یک منبع مطلع در خصوص قتل این دختر نوجوان به هرانا گفت: «زهرا نصوری چند روز پیش با انگیزه ناموسی توسط برادرش کشته شد. در گزارش پزشکی قانونی هم آمده است که او خفه شده است. متاسفانه قتلهای مشابه قتل زهرا پیش از این نیز در این منطقه رخ داده است. عموی همین خانواده چند سال پیش دختر خود را در چاه انداخت و پس از چند روز جنازه او را پیدا کردند. اقدام به خودکشی در بین دانش آموزان این منطقه هم متاسفانه شایع است.»بَنَک، شهری از توابع بخش مرکزی شهرستان کنگان در استان بوشهر و در جنوب غربی ایران قرار دارد.جنایتهای ناموسی یا قتل ناموسی به ارتکاب خشونت و اغلب قتل زنان یک خانواده به دست مردان خویشاوند خود گفته میشود.
این زنان به علت «ننگین کردن شرافت خانواده خود» مجازات میشوند. این ننگ موارد گوناگونی را شامل میشود از جمله خودداری از ازدواج اجباری، قربانی یک تجاوز جنسی بودن، طلاق گرفتن (حتی از یک شوهر ناشایست)، رابطه با جنس مخالف، یا ارتکاب زنا. برای اینکه فردی قربانی جنایتهای ناموسی شود، فقط اینکه گمان برده شود او آبروی خانواده را بر باد داده است کافیست. در قوانین ایران مواردی در نظر گرفته شده تا افرادی که مرتکب “قتلهای ناموسی” میشوند را از مجازاتهای سنگین معاف کند. دختر جوان با ضربه پتک پدر به کما رفتخبرگزاری هرانا – امروز سه شنبه ۲۴ تیر، یک دختر ۲۰ ساله در کوهدشت توسط پدرش با ضربه پتک به کما فرورفت. مصدوم با اورژانس به بیمارستانی در خرم آباد اعزام و شرایط وی وخیم گزارش شده است. پدر این دختر جوان پس از این اقدام، دست به خودکشی زد و جان خود را از دست داد. به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از رکنا، امروز سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹، یک دختر ۲۰ ساله در کوهدشت پس از اینکه توسط پدرش به وسیله یک پتک مورد ضرب و جرح قرار گرفت به کما رفت. بر اساس این گزارش، پدر خانواده تحت تاثیر مواد مخدر قصد داشته همسر خود را نیز به قتل برساند که با بیدار شدن زن و طلب کمک از همسایه ها، موفق به این کار نمی شود.
دختر خانواده با اورژانس به بیمارستان خرم آباد اعزام شده است و با سطح هوشیاری ۵ درصد در شرایط وخیمی به سر می برد.
پدر این دختر که گفته می شود، اعتیاد به مواد صنعتی داشته، پس از این اقدام با خوردن قرص برنج دست به خودکشی زده و پس از اعزام به بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
یک دختر دیگر قربانی قوانین مردسالار رژیم ملاها
بازهم دختری زیرِ خاک؛ اینبار نوبت به “حدیث” رسید. پدر برای زندگی با زنی جدید، دخترش را با کمربند خفه کرد، چون میدانست مجازات نمی شود. در قوانین جمهوری اسلامی مواردی در نظر گرفته شده تا افرادی که مرتکب “قتلهای ناموسی” میشوند را از مجازاتهای سنگین معاف کندمادر مقتول: بارها تهدیدم کرد که اگر اجازه ندهی با آن زن ازدواج کنم تو را میکشم. ماندم تا دختر بیپدر نشود، نمیدانستم همان پدر قاتلش میشود…فردی چند ماه پیش دختر خود را به بهانه بلند کردن صدای تلویزیون کشت. به گزارش اعتمادآنلاین، پدری در تاریخ 28 اسفند 98 دختر 10 ساله خود را می کشد، اما مادر مقتول تازه بعد از رسانهای شدن دو قتل ناموسی رومینا و ریحانه و دیدن واکنشهای مردم جرات پیدا کرده است درباره آن صحبت کند.تنها 2 روز مانده به سال نو- صدای شیون از خانهای در شهرستان خوی شنیده شد؛ صدایی که حکایت از گریههای مادری داشت که بدن دختر 10سالهاش را در آغوش گرفته بود و به سمت بیمارستان میدوید. پلیس از همان ابتدا به پدر خانواده مشکوک میشود، اما مرد زیر بار نمیرود تا اینکه در نهایت اعتراف میکند و میگوید: دخترم صدای تلویزیون را خیلی بلند کرده بود. یک لحظه عصبانی شدم و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. به گفته حسین. الف، یک لحظه عصبانیت عامل قتل این دختر 10ساله بوده است، اما وقتی سراغ پیگیری هرچه بیشتر این پرونده برویم، ابعاد دیگری نمود مییابد؛ ابعاد دیگری از حقیقت که با گفتههای این مرد تفاوتهای زیادی دارد. به گفته رحیمه فیضی، مادر دختر کشته شده، شوهرش همیشه در دعواها تهدید میکرد و میگفت بالاخره یک روز تو را میکشم اما او تصورش را هم نمیکرد که برای دخترش هم برنامهای داشته باشد. تا اینکه حسین. الف در دادگاه گفت که پیش از این حادثه از همسایه درباره جرم کارش هم پرسیده و فهمیده بود که اگر دخترش را بکشد، دیگر قصاصی بر گردنش نیست: حتما برای همین هم همیشه میگفت اگر تو را بکشم قصاص میشوم، اما فهمیده بود که با قتل دخترش قصاصی در انتظارش نیست. یک بار هم دخترم تعریف کرد که با دخترعمهاش در خانه بوده که پدرش سراغش میرود و خواسته خفهاش کند و وقتی دخترم اعتراض میکند، دستش را برمیدارد و میگوید، شوخی کردم. رحیمه حالا دیگر نمیخواهد صدای دخترش خاموش بماند: او میدانسته که چون پدر است قانون مجازات سنگینی برایش لحاظ نمیکند. گفته دیه میدهم و چند سالی هم در زندان میمانم، بعد هم با همان دختر زندگیام را میکنم. اما من از مسئولان درخواست میکنم اجازه ندهند او به هدفش برسد. یک قانونی بگذارید تا دختران ما اینطور قربانی نشوند. دختر 10ساله من هنوز فرصت گناه و اشتباه کردن هم پیدا نکرده بود. من دیگر زندگی ندارم. چرا آن قاتل باید روزی از زندان آزاد شود؟
من اشد مجازات و قصاص را برایش میخواهم. خواهشا صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. حدیث من هیچ گناهی نداشت. حقش نبود.
بمناسبت دهم اكتبر روز مبارزه با اعدام
نويسنده : تميمى
جنایتکاران در مرده شورخانه کورش زعیم و نهضت آزادى پاك نمى شوند با چهار خط فتوی و دستور رهبر وقت که فقط در تابستان ۶۷ بیش از سی هزار زندانی سیاسی كه در حال گذراندن محکومیت حبس بودند اعدام شدند و همکنون صاحب فتوی در پایتخت ایران دارای گرانترین مقبره و قبلگاه میرحسین موسوی، تاج زاده،محمد خاتمی و مهاجرانی و … است.و اگر جرم اختلاس قابل تسرى به مردگان بود خمينى در رتبه اول اختلاس گران جهان است .
حال جای سؤال است که این حضرات اصلاح طلب و هم سنگر نشينانشان ( زعيم و نهضت آزادى و ..)و ديگر پیاده نظام دوران خمینی که يا با تير و تفنگ و يا با زبان و قلم همانند رفسنجانی در صغیره و کبیره و در جرم و جنایت مباشرتا شریک و يا توجيه گر بوده و تا کنون بر طبل قداست خمینی کوبیده يا حداقل هر یک سال دسته گل بر ضریح او آویزان كرده و يا بعضا براى فرار از مسئوليتشان همه گناه را به گردن خمينى انداخته اند و طيفى ديگر با ادعاى بى خبرى از جنايت تكان دهنده سال ٦٧ همانند سجين رفقا عصر خمينى را عصر طلائی می نامند چگونه و با چه وقاحتى همانند مهاجراني و خاتمى خود را اصلاح طلب نامیده و وقیحانه تر بر ادعاء و طبل بى اطلاع بودن مير حسين موسوى (نخست وزيروقت) از جنايت فوق كوبيده و پشت آن سنگر گرفته اند.
غافل از اينكه همه مى دانند كه در ٤٢ سال گذشته آنچنان دستان هر دو جناح بخون آغشته است و هر كدام به نوبه در ادامه تسلسل شكنجه و اعدام و قتلهاى زنجيره اى مشاركت داشته و دارند كه نه تنها قابل انكار نيست بلكه مرده و زنده آنها با آب هفت اقيانوس پاك نخواهد شد.
آنهائى كه از روزهاى اول پس از انقلاب و تا كنون در قتل عام كردها و عربها و … و زندان و شكنجه و اعدامهاى فله اى بطور مباشر و يا همانند مليون و با حمايت زبانى و قلم فرسائى و سلطه يك طرفه بر مطبوعات و رسانه ها مشاركت داشته و يا توجيه گر و حامى بوده و تحت عنوان امنيت ملى و تماميت ارضى خون ريزى را مباح كردند.
اكنون سر بر آورده همانند كوروش زعيم با همان اساس و مرامنامه نژادپرستانه جبهه ملى و با عكس سرورشان احمد مدني پيشتازانه خود را وكيل المله و ولى دم خود خوانده كرده و براى جانيان و غارت گران و به بهانه حفظ تماميت ارضى و امنيت ملى فرمان عفو صادر كرده اند.
حضرات از تماميت ارضى جائى سخن مى گويند كه عده اى جانى با زير پا گذاشتن امنيت ملى همه ملل خون صدهها هزار نَفَر ريختند و با جنايت پيشگى و ايجاد رعب و وحشت به تضييع حقوق ذاتى و اساسى مردم ادامه داده و به همان بهانه و در يك حلقه مشترك بر نابودى فرهنگ و زبان دهها ميليون غير فارس اصرار دارند. اما هم مخرجان نژادپرست بايد بدانند كه اگر عمر جنايتكاران امثال احمد مدنى ها و رفسنجانى ها به روز محاكمه نرسيد،بيقين و عن قريب روز محاكمه جانيان زنده فرا رسيده و اگر ما بقى پست ماندگان هم عمرشان كفاف ندهد يقين داشته باشند كه جنازه هاى جانيان در هيچ غسالخانه پاك نمى شود حتى اگر زنده شور هفت اقيانوس و مرده شور آن كوروش زعيم يا عناصر نهضت آزادي باشند. تاريخ جانيان را در قبر رها نخواهد كرد و حق به حق دار مى رسد..
باز هم پرونده سازی و شکنجه
پریس سخائی
نیلوفر بیانی، از متهمان پرونده فعالان محیط زیستی که در زندان اوین محبوس است، در خصوص پرونده ای جدید به دادسرا احضار و تفهیم اتهام شد. این پرونده به دنبال نگارش نامه سرگشاده نیلوفر بیانی، گشوده شده است. در نامه مذکور آمده بود که بازجویان اطلاعات سپاه، برای گرفتن اعترافات ساختگی، او را طی “دستکم ۱۲۰۰ ساعت بازجویی” در معرض “شدیدترین شکنجه های روحی و روانی، تهدید به شکنجه فیزیکی و تهدیدهای جنسی” قرار داده اند. خبرگزاری هرانا برای نخستین بار در گزارشی از آزار جنسی، شکنجه و تهدید برخی متهمین این پرونده از جمله نیلوفر بیانی جهت اخذ اعتراف اجباری پرده برداشته بود.به نقل از امتداد، طی روزهای اخیر نیلوفر بیانی، متهم ردیف دوم پرونده زندانیان محیط زیستی، جهت تفهیم اتهام از بابت پرونده جدیدی که اخیرا برای وی گشوده شده، در دادسرای اوین حاضر شده است.
در این جلسه خانم بیانی از بابت «نشر اکاذیب» مورد تفهیم اتهام قرار گرفت. این اتهام به دلیل انتشار نامهای است که نیلوفر بیانی در اواخر بهمن ماه ۹۸ در شرح حالی از وضعیت خود نوشته بود.
در بخشی از این نامه آمده است: “بازجویان اطلاعات سپاه، برای گرفتن اعترافات ساختگی، او را طی “دستکم ۱۲۰۰ ساعت بازجویی” در معرض “شدیدترین شکنجه های روحی و روانی، تهدید به شکنجه فیزیکی و تهدیدهای جنسی” قرار داده اند.”
اتهام جدید نیلوفر بیانی در خصوص انتشار مطالب مذکور در حالی مطرح شده است که با وجود تعیین کمیته ای چهارنفره از طرف هیئت دولت در اسفند ماه سال گذشته برای رسیدگی به ادعاهای مطروحه در نامههای دادخواهانه وی، هنوز هیچ تحقیقات مستقلی انجام نگرفته و هیچ گزارشی نیز ارائه نشده است.
کاظم حسینی، وکیل تعدادی از متهمان محیط زیستی، درخصوص موارد طرح شده در نامهیهای منتسب به نیلوفر بیانی اعلام کرده بود که در مورد موکلش، سپیده کاشانی نیز مسائل مشابه “نیلوفر بیانی” دیگر متهم این پرونده مطرح بوده که تمامی موارد به صورت کتبی به دادگاه ارائه شده است.
لازم به ذکر است در تاریخ ۲۸ فروردین ماه ۹۸، خبرگزاری هرانا برای نخستین بار در گزارشی از آزار جنسی، شکنجه و تهدید برخی متهمین این پرونده از جمله نیلوفر بیانی جهت اخذ اعتراف اجباری پرده برداشته بود.در این گزارش هرانا گفته بود که نیلوفر بیانی، جهت اخذ اعترافات اجباری علیه خود و سایر متهمان پرونده تحت فشار قرار گرفته است. او برای بیان این اعترافات مورد آزار و اذیت از جمله آزار جنسی قرار گرفته است.هرانا به واسطه منابع خود مطلع شده بود که در دوران بازجویی که توسط بازجویان اطلاعات سپاه صورت گرفته است در مواردی این فعال محیط زیست به صورت کاملا برهنه، همراه با تعرض و لمس اندامهای جنسی و تهدید به تجاوز مورد بدرفتاری و آزار قرار گرفته است.
فعال محیط زیست در اوین، چهرۀ تازۀ مقاومت در ایران روزنامه فرانسوی لوموند نوشت: وی یکی از فعالان محیط زیست در ایران است که بعد از همکاری با مؤسسۀ “میراث پارسیان” بازداشت، شکنجه، محاکمه و محکوم شد. در میان بازداشتشدگان، او تنها کسی بود که صریحاً بدرفتاریها و آزارهای بازجویانش را افشا کرد. خانوادۀ نیلوفر بیانی که تاکنون به مرخصی او امیدوار بودند، حالا از سرنومیدی سکوت خود را شکستهاند.
به گزارش رادیو فرانسه، به نوشتۀ لوموند این زن ایرانی ٣٣ ساله در میان همکاران خود تنها کسی بود که جرأت کرد هنگام محاکمه و همچنین در نامههایی خطاب به مقامات جمهوری اسلامی، شکنجههایی را که متحمل شده بود افشا کند. بدین ترتیب نیلوفر بیانی به یکی از چهرههای جدید مقاومت در ایران تبدیل شد.
روزنامۀ لوموند مینویسد نامههای نیلوفر بیانی مدارک تازهای است که چیرگی سپاه پاسداران بر قوه قضاییه را به خوبی نشان میدهد. مزدک، یکی از دوستان نیلوفر به خبرنگار لوموند گفته است: “بعد از نخستین ماههای خیلی سخت زندان، انگار که نیلوفر یکمرتبه قوی شد، شکستناپذیر شد و ترسهایش ریخت. از اینجا به بعد، همه آنچه را به سرش آمده بود تعریف کرد”…
لوموند بخشهایی از نامۀ نیلوفر بیانی خطاب به رئیس قوه قضاییه را نقل میکند که مأموران اطلاعات سپاه به صراحت به او گفته بودند “در دهان آن قاضیّ خواهند کوبید که حکمی غیر از حکم ازپیش نوشته شدهٔ سپاه را در دادگاه قرائت کند”. او همچنین در توصیف رفتار بازجویانش نوشته بود: “تکرار مکرر کثیفترین توهینهای جنسی که در بازجوییهای طولانی با حضور تیم بزرگی از بازجوها با جزییات چندشآور تخیلی مطرح میکردند، و درخواست از من که تصورات جنسی آنها را تکمیل کنم”…
دوستان نیلوفر میگویند: هدف شکنجهگران “کشتن روح” اوست، اما تاکنون موفق نشدهاند. وی که در مقابل قاضی صلواتی بر بیگناهی خود پای فشرد توانست افکار عمومی را با خود متحد سازد.
مسئول همه این فجایع شخص خامنه ای است
یک فعال سیاسی داخل کشور، شکنجه ها و تهدید جنسی علیه یک فعال زندانی محیط زیست را تکان دهنده خواند و خامنهای را مسئول اصلی آن دانست. نیلوفر بیانی که به ده سال زندان محکوم شده به تازگی رفتار غیرانسانی بازجویان سپاه پاسداران را فاش کرد.
این کارشناس محیط زیست موسسه “حیات وحش پارسیان” که به اتهام جاسوسی محاکمه شده، در نامهای به مسئولان جمهوری اسلامی که نسخهای از آن ۲۹ بهمن در شبکه فارسی بیبیسی منتشر شد، فاش کرده که بازجویان طی ۱۲۰۰ ساعت برای اعترافگیری او را به اشکال مختلف تحت شکنجه های جنسی و غیرانسانی قرار دادهاند.
ابوالفضل قدیانی، از فعالان و زندانیان سیاسی که بارها به خاطر مواضع و نامههای صریح خود به رهبر جمهوری اسلامی، با زندان و شکنجه روبرو شده، در یاداشتی در سایت کلمه نوشت: این ماهیت نظام استبداد دینی است که برای بقای خود هر جنایتی، هرگونه رفتار غیر اخلاقی و عمل ضدبشری را مجاز میداند.
او در ادامه نوشته است: «این رفتارهای بیشرمانه ثمره مسموم حکومت مطلقهی فردی و غاصبانهای است که میخواهد مادامالعمر به ضرب سر نیزه و سرکوب دائم بر این سرزمین فرمانروایی کند. پایههای قدرت مطلقه ولیفقیه بر چنین فجایع و اعمال شنیعی استوار گردیده است
ابوالفضل قدیانی مسئول اصلی را خامنهای دانسته و نوشته است: در این ماجرای دلخراش علاوه بر سازمان اطلاعات سپاه که مسئولیت مستقیم دارد، قوهی قضائیه و رؤسای قوای سه گانه هم مسئولند و پاسخگو، اما مسئول اصلی این فاجعه مستبد امروز ایران علی خامنهایست چون این نهادهای سرکوبگر فقط از او فرمان میبرند و با اشارات مستقیم و غیرمستقیم او عمل میکنند بنابراین باید پاسخگو باشد.
هر وجدان خفته ای را زخم می زنداحمد زیدآبادی، تحلیلگر سیاسی در کانال تلگرامی خود نوشت: در تمام سالهای گذشته هر گاه متهم یا محکومی از اعمال فشار، بدرفتاری، اذیت و آزار و یا شکنجۀ روحی و جسمی خود برای اعتراف به جرمی ناکرده در طول بازداشت، سخن به میان آورده است، نهادهای رسمی با تأکید بر اینکه اینها همه “ادعا”ست، از کنار ماجرا عبور کردهاند! از نگاه این نهادها، گویی “ادعا” هیچ شأن و ارزشی ندارد و میتوان ابتدا به ساکن، آن را نادیده گرفت و پوچ انگاشت! این در حالی است که میزان پایبندی نظامهای سیاسی به حقوق انسانی و شهروندیِ اتباع خود اصولاً بر اساس سطح حساسیت و نوع واکنش آنها به ادعای افراد در بارۀ نقض قوانین و تعدی و ظلم و ستم نسبت به آنها از جانب دستگاههای ذیربط، مورد سنجش و داوری قرار میگیرد.در یک نظام سیاسیِ عادلانه و آزاد و مردمسالار، ادعای همۀ شهروندان نسبت به تعدی نیروهای حاکم یا دستگاههای حکومتی علیه آنها کاملاً جدی گرفته میشود به طوری که ابتدا رسانهها بدون هرگونه محدودیتی وارد موضوع میشوند و از طریق گزارشهای تحقیقی خود، به بررسی میزان صحت و سقم ادعای مطرح شده میپردازند. اگر طبق گزارشهای تحقیقی رسانهها، احتمالِ صحت ادعای مطرح شده در هر سطحی وجود داشته باشد، نهادهای مسئول در حوزههای مدنی، قضایی، تقنینی و اجرایی بلافاصله دست به کار میشوند تا با تحقیقات روشن و علنی و شفاف، حقیقت را کشف کنند و با معرفی مجرمان، آنان را به سزای اعمال خود برسانند. در کشور ما اما هر گونه ادعایی مبنی بر نقض حقوق انسانی و اعمال ظلم و ستم بخصوص از سوی متهمان سیاسی و یا امنیتی با سکوت، بیتوجهی ونهایتاً انکار روبرو میشود، مگر آنکه مسئله مانند قتل ستار بهشتی در بازداشتگاه یا لو رفتن فیلم بازجویی از همسر سعید امامی، عملاً قابل انکار نباشد! من خود در این زمینه تجربۀ بلاواسطهای دارم که یادآوریاش همواره کامام را تلخ میکند!اینک خانم نیلوفر بیانی از فعالان محیط زیست، با نشر نامههایی مدعی رفتاری از سوی بازجوهایش در طول دوران بازداشت شده است که هر وجدان خفتهای را زخم میزند و هر چشم خشکیدهای را به اشک مینشاند! در عین حال، وکیل خانم سپیدۀ کاشانی از دیگر متهمان پروندۀ فعالان محیط زیست نیز از قول موکل خود ادعای مشابهی را مطرح کرده و موضوع در سطح بسیار گستردهای بازتاب یافته است. تاکنون فقط اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهور آن هم با لحنی سرد و زبانی الکن، وعدۀ بررسی موضوع را در جلسۀ آتی هیئت دولت مطرح کرده است و دیگر مسئولان سکوت پیشه کردهاند! یعنی ادعاهایی در این سطح، از نگاه مسئولان کشور چندان بیاهمیت است که حتی یک موضعگیری ساده و وعدۀ بررسی را هم ضروری نمیبینند؟
نیازمند جرم انگاری در کودک همسری هستیم :
حسین قاسمی
کودک همسری : ازدواج کودک یا همسر یک ازدواج رسمی یا غیر رسمی است که در آن فرد قبل از 18 سالگی ازدواج می کند. حداقل سن ازدواج که طبق قانون در بسیاری از حوزه های قضایی تعیین شده است ، 18 سال است ، به ویژه برای دختران ، و حتی گاهی اوقات 18 ساله. “همسر” معمولاً برای دخترانی که به دلیل سنت های قومی یا مشکلات اقتصادی خانواده با مردان بزرگسال ازدواج می کنند ، استفاده می شود. حوزه های قضایی متعدد ازدواج زودهنگام را با رضایت والدین یا در موارد دیگری مانند بارداری نوجوانان مجاز می دانند. قوانین سن رضایت (سنی که در آن صلاحیت فرد، به طور طبیعی دختران ، به رضایت برای رابطه جنسی مورد قبول قانون است) به منظور محافظت از کودکان در صورت قرار گرفتن در معرض بهره برداری از جنسی و همچنین قاعده های کودکان نیز بهبود یافته و تا حدودی به ازدواج کودکان نیز مرتبط اند. ازدواج در کودکی بر پسران و دختران تأثیر منفی درگذاشت. هرچند قریب به اتفاق آنهایی که صدمه دختران را انداخت. بیشتر اوضاع اقتصادی-اجتماعی ضعیفی دارند. در سطح اتحادیه اروپا و سطح بین المللی، ازدواج کودکان یکی از اشکال ازدواج اجباری شمارش ایجاد شده و مصداق نقض حقوق بشر و نمونه ای از خشونت جنسی است. در مجلس شورای اسلامی ایران تحت عنوان فرزند همسری مطرح شده است که مخالفان و موافقان نسبت به آن اظهار نظر کرده اند.
قانون کودک همسری در ایران :
در مجلس شورای اسلامی ایران تحت عنوان فرزند همسری مطرح شده است که مخالفان و موافقان نسبت به آن اظهار نظر کرده اند. طبق ماده 10414 قانون مدنی ایران ، ازدواج کودکان با اجازه والدین و مجوز دادگاه امکان پذیر است.
کودک همسری در دین اسلام : فقیهان اسلامی ازدواج کودک زیر ۹ سال را با رضایت پدر ، جایز دارددانند.
در قانون حمایت از خانواده آورده شده است که اگر ماده 1041 قانون مدنی را رعایت نکند و دختر زیر 13 سال را به حق کسی دربیاورد ، مجاز مجاز است اما مشکل اینجاست که شخصاً برای شکایت کردن وجود ندارد ، زیرا دیگر این نکاح خانواده نیست دختر وجود دارد ، دختری که از خود اراده و صلاحیت طرح دعوا را ندارد ، اما اگر قدرت گفت عملا این قانون رعایت نمی شود. این در حالیست که دلیل مصلحت امری نسبی است و کسی نمی تواند مدعی شود که ازدواج کودک 8 یا 9 ساله به مصلحت اوست و اباد این مصلحت در قانون مشخص نشده است. مرضیه محبی فعال حقوق زنان ، با بیان اینکه مطابق است با ماده 1041 قانون مدنی عقد نکاح دختر قبل از اینکه به 13 سال تمام شمسی برسد و پسر قبل از اینکه 15 سال شمسی شود ، منوط است که به وی نرسد به شرط رعایت مصاحبه و بنابر تشخیص دادگاه صالح ، اظهار کرد: بر اساس این ماده ولی قهری کودک تا قبل از سن 13 سالگی می تواند با مراجعه به دادگاه ، کسب اجازه از دادگاه و به شرط رعایت مصلحت کودک ، او را عاقد پسری در بیاورد هرچند این کودک کمتر از 13 سال داشته باشد .
به گفته این فعال حقوق زنان ، با توجه به سایر قوانین کشور متکی بر شرع است و در شرع امکان ازدواج کودک 9 سال و حتی زیر 9 سال وجود دارد ، حقوقی برای این ازدواج مترتب می شود و قانون نمی تواند کودک زیر 9 سال را نپذیرد.
وی گفت: فقط از خانواده های فرودست جامعه با اتکا بر این مشکل دختران خود را به عادت مردانی در آوریل و گاها دیده دختران خود را در مورد معامله قرار دهید.
قانون حمایت از خانواده در این باره عملا رعایت نمی شود
بررسی ماده 4 اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقایسه ی آن با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران :
۳۰ ماده اعلام جهانی حقوق بشر وجود دارد؟ و از اصلی ترین حقوق انسانی شما هستید و متعلق به شماست.
در نظامهای برده داری کرامت انسانی به بدترین شکلی لگد مال میشد. به همین دلیل در ماده 4 اعلام جهانی حقوق بشر به صراحت گفته می شود. بردگی یا داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.
و اما بردگی مدرن ، چهره های متفاوتی دارد ، که در دولت جمهوری اسلامی ایران دیده می شود
محرومیت کودکان از حق تحصیل به دلیل کار اجباری و یا ازدواج زود هنگام آنها
مردانی که به دلیل بدهی به بنگاه های کاریابی نمی تواند توانمند شود شغل خود را رها کنند زنان و دخترانی که بدون دریافت دستمزد به عنوان کارگران خانگی از آنها بهره می گرفتند و یا بعنوان کالای جنسی ، مورد تجارت قرار میگیرند.
زنانی که به حکم قانون در ایران ، آزادی آنها سلب شده و محدودیت های آنها به عنوان ناموس و ملک مرد ، توجیه ادامه دارد.
بی حقوقی و کودک ستیزی در جمهوری اسلامی پایانی ندارد
نهاد کودکان مقدمند
به کارزار (#او_خونبس_نمیشود) بپویندید!
خبری تکان دهنده و انزجار آور در شبکههای اجتماعی با نگرانی دست به دست میشود. یک دختر ۱۱ ساله را دارند قربانی میکنند. فعالین دفاع از حقوق کودک به پا خواستهاند تا اجرای یک سنت بشدت ضد زن و ضد کودک به نام “فصل یا خون بس” را متوقف کنند و زندگی یک دختر بچه ۱۱ ساله در اهواز که قرار است “فصله” شود و قربانی حل اختلاف بین دو عشیره در خوزستان گردد را نجات بدهند.
علیرغم تلاش چند ماههٔ فعالین اجتماعی مدافع حقوق زنان و کودکان در خوزستان و مراجعات مکرر به اورژانس اجتماعی، نیروی انتظامی و دادستانی، مراجعه به شخص ابراهیم رئیسی برای متوقف کردن این سنت زن ستیزانه که برای حل اختلاف بین دو عشیره اقدام به دادن دختری به عشیره مقابل میکنند. اقدام جدی صورت نگرفته است. بنا به اطلاع فعالین اجتماعی «این کودک ۱۱ ساله مدت دو ماه است در اضطراب و التهاب مدام نگران است که چه زمانی او را از خانواده جدا کرده و به عنوان “فصلیه” به ازدواج اجباری میدهند یا اینکه قرار است درگیری و کشتار شود.»
کارزار #او_خونبس_نمیشود تلاش فعالین اجتماعی در خوزستان است تا با مراجعه به افکار عمومی و وجدانهای بیدار و آگاه مانع قربانی شدن یک دختر بچه ۱۱ ساله در حل نزاعها و اختلافات عشیرتی گردند!
جمهوری اسلامی آنچنان عقبماندگی و واپسگرایی و سنن منسوخ شده را تقویت کرده است که در استانهای لرستان، چهارمحال و بختیاری، فارس، کهگیلویه و بویراحمد و حال دادگاهی در شهر شوش از سال ۱۳۹۱پنج بار برای ثبت «فصل» و «خونبس» بعنوان دو “اثر فاخر اجتماعی” در فهرست آثار ناملموس در میراث فرهنگی کشور تلاش کردهاند.خواست ثبت “فصل یا خون بس” در فهرست میراث معنوی کشور، حاصل تقویت سنن فوق ارتجاعی قبیلهگرایی و بشدت زن ستیزانه، واپسگرا است که در رأس آن اکنون دادگاهی در شهر شوش در تلاش برای بازگرداندن سنتهای عشیرهای و قبلیهای به جای قوانین مدرن، متمدنانه و انسانی در احراز و مقابله با جرائم و حل اختلافات حقوقی و اجتماعی و قربانی کردن و به ازدواج اجباری دادن زنان و بویژه دختران خردسال برای رفع اختلافات بین عشایر و قبایل است. عامل بقا و استمرار این سنن ضد انسانی، حکومت اسلامی است که دارد جامعه را به قهقرا می برد.
این تلاش فوق ارتجاعی را باید عقب راند و شکست داد. دست جمهوری اسلامی و قوانین و سنن عقب مانده را از زندگی زنان و کودکان کوتاه کرد.نهاد کودکان مقدمند از شما مردم آزاده و متمدن خوزستان، بویژه در اهواز میخواهد که همراه و همگام با فعالین مدافع حقوق کودک با تقویت کارزار #او_خونبس_نمیشود بیدرنگ دست به کار شوید و نگذارید یک دختر بچه ۱۱ ساله را قربانی کنند. سنت “فصله” کردن دختران باید متوقف شود. کودک همسری این سنت ضد بشری اسلامی باید خاتمه یابد.
تبعیض زنان در ایران
نرگس مباشریفر
ایران بله ایران. کشوری با فرهنگ غنی، با ملتی با اقوام و اقلیتی غیور، با اسطورههای بزرگ و با منشور حقوق بشر کوروش کبیر.
ما در کشوری زندگی میکنیم که تبعیض و قوانین تبعیض آمیز بین زن و مرد برای دولتمردان جمهوری اسلامی ایران یک امر بسیار ساده و پیش پا افتاده بوده و هست و همهی زنان جامعه از بدو تولد تا پایان عمر زیر بار این تبعیض نابرابرانه و مردسالارانه کمر خم کرده اند و جز راه تسلیم و سر فرود آوردن و سکوت چارهای برای حیات ندارند. تبعیضی که یک دختر را تا قبل از ازدواج زیر سلطهی پدر و جد پدری و حتی برادر کرده و از زمان بله گفتن در سر سفرهی عقد به همسر خود در بردگی تمام و زیر دستی همسر خود خواهند بود. قانونی که در ایران اسلامی حکم فرماست به زنان و دختران اجازه مستقل زندگی کردن را نمیدهد. دخترانی که با آن همه لطافت تا قبل از ازدواج باید برای تحصیل، اشتغال، ورزش، تفریح، ازدواج، درمان و حتی برای خرید و مهمانی باید از پدران اجازه بگیرند و تازه جالبتر اینکه در زمان ازدواج تا اذن پدری نباشد به هیچ گاه نمیتواند ازدواج کند و اگر پدر به هر نحوی مثلا فوت یا نبودن او، باید جد پدری او اجازهی ازدواج صادر کند و چنانچه دختری تحصیل کرده و یا استاد دانشگاه و یا پزشک و مستقل از لحاظ مادی و معنوی و حتی سن او از چهل سالگی هم گذشته باشد، باید اجازهی پدر را داشته باشد. زن در ایران باید مانند یک برده تا زمان ازدواج در خانه پدری ساکن باشد تا زمانی که مالکیت تمامیت او به فرد دیگری منتقل شود و او را بردهی بی چون و چرای همسر کنند. حال دخترک آرام ایرانی به امید آزادی بیشتر ازدواج میکند به امید روزهای بهتر و زیباتر و برای رهایی عاطفی و آرامش فکری و قدم نهادن در سرزمین عشق، ولی خبر ندارد که فقط از خانهی پدری رهایی یافته واین بار به کوره راه زندان عشق پا گذاشته، زندانی که به خاطر طرد نشدن از سوی خانواده پدری باید سکوت اختیار کند. به خاطر نوشته نشدن اتهام خیانت بر پیشانیاش، بالاجبار تمکین کند. به خاطر دریافت یک لقمه نان به مانند یک مستخدم شبانه روزی بیجیر و مواجب، کار کند. به خاطر فرزند، صبر و تحمل را به جان بخرد تا مبادا فرزندانش را از او جدا نکنند. به خاطر آبرو، نفسهایش را در سینه خفه کند و سکوت اختیار کند، آری اینجاست که تمام دربهای دنیا به روی او بسته میشود. این بار دیگر حتی برای زنده ماندن هم باید اجازه صادر شود او باید برای درمان خود اجازه شوهر داشته باشد او نمیتواند هیچ قدمی برای خود بردارد حتی در لحظه مرگ. اگر در زمان زایمان، هم جان و هم زندگی زن و بچهای که نه ماه با تمام سختیها در بدن حمل کرده است در خطر باشد و نیاز به عمل جراحی باشد، فقط و فقط باید همسر، اجازه صادر کند.
زن در ایران باید در خانهی همسر و جایی که همسر انتخاب و زندگی میکند زندگی کند. در غیر اینصورت زن متهم به ترک خانه و عدم تمکین میشود و باید به قوانین جمهوری اسلامی جواب پس بدهند.
گفتم تمکین بله : در ایران اسلامی اگر زنی به هر دلیلی در موقعیتی باشد که نخواهد با همسر خود همبستری کند متهم به عدم تمکین است، یعنی بالاجبار باید همبستر شود یعنی تجاوز جنسی که در تمام دنیا این امر مخالف حقوق بشر هست. اما اینجا یک امر طبیعی است و مرد میتواند بر علیه زن شکایت کند و زن حق دفاع از خود را ندارد.
در ایران اگر مردی بنا به دلایل روحی و روانی یا هر دلیل غیر منطقی به زنش شک کند و بگوید که همسرم با من همبستری نمیکند و به من خیانت میکند و او را به قتل برساند هیچ محکمهای او را مجازات نمیکند و زن متهم شناخته شده و محکوم به زنای عنف است. زنان در ایران بعد از ازدواج حتی باید برای رفتن به خانهی پدری که در دین اسلام به صراحت نقل شده که به والدین خود احترام بگذارید، باید از همسر اجازه بگیرند زیرا در همان دین اسلام گفته شده باید برای رفتن به خانهی پدری اگر اجازه همسر نباشد حرام است. خیلی خوب هست که بدانید در مملکت استبدادی ایران زنان اجازه مسافرت و تفریح هم ندارند اگر دختری بخواهد به خارج از کشور مسافرت کند و نیاز به پاسپورت داشته باشد باید حتما اجازهی محضری مهر و موم شدهی پدر یا جد پدری داشته باشد و اگر همسر داشته باشد باید اجازهی شوهر که در هیچ جای دنیا این چنین نیست یعنی کاملا یک بردهی به تمام معنا.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی گفته میشود حق زن و مرد با هم برابراست با رعایت موازین اسلامی. همین یک جمله تمام موارد را نقض میکند و یادآور میکند که زنان نصف مردان هستند همان طور که در مراکز قضا و قضاوت، شهادت زن همیشه نصف شهادت مرد است یعنی اگر در هر کجا هر اتفاقی بیفتد و زنی بخواهد شهادت بدهد نمیتواند مگر دو زن باشند. در دنیا قتل یک جرم محسوب میشود اما در ایران هر قتلی، قتل محسوب نمیشود.
در اینجا به چند مورد آن اشاره میکنم:
- قتل فرزند توسط پدر: اگر فردی چه کوچک چه بزرگ چه دختر چه پسر به صورت عمد به دست پدرش کشته شود قتل محسوب نمیشود و پدر از جرم قتل مبراست
- قتل فرزند توسط مادر: اگر فردی چه کوچک چه بزرگ چه دختر چه پسر به صورت اتفاقی و از روی غیر عمد به دست مادرش کشته شود مادر قاتل و قصاص و اعدام میشود.
- قتل زن به دست شوهر: اگر مردی حتی در توهماتش حس کند که همسرش به او خیانت میکند و همسرش را به طور عمد بکشد قاتل محسوب نمیشود.
- قتل مرد توسط همسر: اگر مردی به صورت اتفاقی و به صورت غیر عمد توسط همسرش کشته شود زن قصاص و اعدام میشود.
بعد از ازدواج در یک خانه که زن و مرد باهم زندگی می کنند به طور حتم کارهای خانه بر عهده زن است و مرد مثل یک ارباب فقط به سر کار می رود و وقتی که وارد خانه میشود باید همه اسباب راحتی مرد فراهم باشد برای همه زنان این قانون وجود دارد و حتی اگر زن شاغل در خارج از خانه هم باشد باز باید کارهای منزلش را انجام دهد و مرد هیچ تعهدی در قبال کمک به زن ندارد و این زن است که باید همه کارهای خانه و خارج از خانه را انجام دهد و هیچ برابری بین زن و مرد وجود ندارد و فقط قانون مرد سالارانه حکم فرماست و بس.
مکتب شجریان؛ خُمرِ ما و خُمار ما، باغ ما و بهار ما
حمید رضائی آذریانی
بستری شدن دوباره محمدرضا شجریان در بیمارستان، روز گذشته نه تنها بار دیگر فضای فرهنگ و هنر کشور را تحت تاثیر قرار داد بلکه جامعه ایرانی بار دیگر نگران حال این هنرمند بلندآوازه شد. کسی که صدایش با حافظه مخاطب ایرانی موسیقی پیوندی ناگسستنی دارد و تو گویی این ارتباط تنگاتنگ نه فقط مختص چند نسل بلکه فراخور حال و سلیقه و ذائقه هنری نسلهای آینده نیز خواهد بود.
به نوشته روزنامه اعتماد، نکتهای که در ادامه اهالی موسیقی ایرانی نیز به آن اشاره دارند. آنچه میخوانید، یادداشتهای تنی چند از اهالی موسیقی است که در آن به یک پرسش مشخص پاسخ گفتهاند.اینکه محمدرضا شجریان در قلمرو فرهنگ و هنر این سرزمین بهطور اعم و موسیقی و آواز ایرانی بهطور اخص چه اهمیتی دارد. در این وضعیت که مدام خبر از حال وخیم استاد مخابره میشود، تو گویی همه متفقالقولند و یکصدا که حنجره گهربار و لبان شکرریز استاد بار دیگر بجنبد و ملتی را مستفید کند.مکتب شجریان سیما بینا:از هنرمند بزرگ و گرامی خودمان، استاد شجریان دیدارها و سخنهای بسیاری در خاطر دارم که همه جذاب و آموزنده است. در مورد این استاد گرانقدر میتوان بسیار گفت و شنید.به یاد دارم روزی از روزها، در نوجوانی هنگامی که یکی از آوازهای تازه ضبط شده محمدرضا شجریان را در استودیوی گلها، همراه شادروان داود پیرنیا و چند تن دیگر میشنیدیم، من خیلی دوستانه و کنجکاوانه از ایشان پرسیدم: «نمیدانم چه خاصیتی در صدای شماست که من هر بار صدا و آوازتان را میشنوم در ابتدا با صدای بنان، یا فاخته یا گاهی حتی با صدای وفایی اشتباه میکنم.» شجریان عزیز – که خود بسیار جوان و هنوز در ابتدای همکاری با رادیو و برنامه گلها بود – با تواضع و هوشیاری تمام به من پاسخ داد: «این به دلیل آن است که هنوز من شخصیت صدا و شیوه و روش آوازم را پیدا نکردهام و لازم است بسیار در این زمینه کار و تجربه کنم.»این سخن که خود نکته و درس مهمی است، در آن روز عجیب به دلم نشست. امروز شاهد این واقعیت هستیم که محمدرضا شجریان، در مقام استادی، صاحب مکتبی در ردیف و آواز و موسیقی ایران هستند. مکتبی که خود الگوی بسیاری از جوانان هنرمند ماست. با آرزوی سلامت و طول عمر برای استاد شجریان عزیز و گرامی، نام و صدایی که جاودانه در تاریخ و موسیقی ایران خواهد ماند.
تسلط موسیقایی، مقبولیت اجتماعی کیوان ساکت: آوردن موسیقی اصیل غیرضربی به درون تودههای مردم؛ این مهمترین دستاورد استاد محمدرضا شجریان در طول سالهای کار هنری ایشان بود.آواز (موسیقی غیرضربی ردیفی) ایرانی که یکی از شاخصهای ویژه این موسیقی پر رمز و راز قدیمی است، پیش از آن، بیشتر مختص کسانی بود که در مورد موسیقی اطلاعات تخصصی داشتند. به عبارتی، شنیدن و لذت بردن از آواز و موسیقی غیرضربی ردیفی تا قبل از آن، منحصر به خواص بود و آنهایی که موسیقی را در معنای خاص کلمه میشناختند. استاد شجریان آواز را به درون تودههای جامعه به خصوص تودههای جوانتر برد. جوانترهای جامعه آواز را با استاد شجریان به عنوان یک بخش مهم موسیقی شناختند و توانستند از آن لذت ببرند و حتی تا اندازهای آن را بیاموزند.نکته دیگر آن بود که استاد شجریان با استادان زیادی در زمینه ادبیات و شعر، رفت و آمد داشت و همین موجب شد شعرهای انتخابی ایشان برای اجراهای گوناگون، هر کدام به نوعی مناسبتی با وقایع روزگار خود و مردمان این سرزمین داشته باشند. در واقع استاد محمدرضا شجریان، صدای گویای مردم و بیانکننده دردها، شادیها و بهطور کلی احساسات و نیازهای مردم روزگار خود شدند. این سعادتی است که نصیب ایشان شد و در کنار جایگاه والایی که به لحاظ هنری دارند، از جهت مردمی بودن و دغدغه جامعه داشتن هم همواره نزد مردم ایران عزیزند.دامنه کاری استاد شجریان هم دامنه وسیعی است. ایشان گذشته از همکاری با استادان بزرگ همدوره خود، بعدها با جوانترها هم کار کردند. کار با ارکستر گلها و تصانیف مردمی هم بخشی از کارنامه ایشان است. کارنامهای وسیع و پروپیمان که از ایشان هنرمندی محبوب و تمامعیار ساخته است.یکی از ویژگیهای کار استاد شجریان علاوه بر خواندن ترانهها و تصنیفهای معاصر، اجرای بخش زیادی از ترانههای قدیمی بود که خوانندههای هم تراز و هم عصر ایشان به آن بسیار کمتر میپرداختند و یا اصلا نپرداخته بودند. این یک ویژگی بسیار بارز ایشان در احیا کردن تصنیفها و ترانههای قدیم بود.ایشان آواز را به میان جوانان جامعه بردند؛ پیش از آن جوانها از موسیقی غیرضربی و ردیفی کمتر لذت میبردند و با آن کمتر ارتباط برقرار میکردند؛ ولی استاد شجریان با تسلط عمیق بر گوشههای مهجور موسیقی و اجراهای استادانه، موجب شد نسل جوان با موسیقی آوازی پیوندی قابل ملاحظه برقرار کنند.به نظر من استاد شجریان هنرمند سعادتمندی بودند که هم با معیارهای تخصصی هنری و موسیقایی در جایگاه رفیعی قرار میگیرند و هم از جهت اقبال عمومی و جایگاه اجتماعی. به شخصه بر این عقیدهام که آنچه بیشتر اهمیت دارد آن جنبه مردمی شخصیت ایشان است. تسلط موسیقایی و زیبایی صدا و نغمه ساز بسیار مهماند، اما در وهله دوم. همراهی و همدلی با مردم درد کشیده وطن خصلت بسیار ارزشمند ایشان بود. این خصوصیت موجب شد که شجریان در قلب و حافظه تاریخی و حافظه عاطفی مردمان خودش جای بگیرد. تاکنون کمتر هنرمندی این اقبال را داشته که تا این اندازه در روح و جان مردمش نفوذ کند. این حکایت از آن دارد که نام شجریان تا همیشه در حافظه ایرانیها خواهد ماند.
یاور مردم در بزنگاهها اردشیرکامکار: من آقای محمدرضا شجریان را از قبل از انقلاب میشناسم. از دهه ۵۰ و زمانی که با گروه «شیدا»، گروه آقای پایور و گروههای دیگر کار میکردند. من از آن سالها افتخار آشنایی با ایشان را دارم. چیزی که در تمام این سالها در مورد ایشان صادق بوده و میتوان در مورد ایشان گفت این است که آقای محمدرضا شجریان خواننده توانایی بودند و هرگز از اوج پایین نیامدند. برای من یکی از فرازهای فعالین هنری و موسیقایی ایشان، کارهایی است که با گروه شیدا و آقای محمدرضا لطفی در جشن هنر شیراز انجام دادند.کارهایی آقای شجریان که در آن دوره با آقای محمدرضا لطفی انجام دادند هم از نظر زیبایی کار و هم از نظر جنبه آموزشی بسیار اهمیت دارد. آن کارها به نظر من به نوعی یک مکتب آموزشی بودند. به عقیده من هنوز هنرجویان میتوانند از آن کارها به عنوان منبع معتبری برای آموزش ردیف و ظرافتهای موسیقی ایرانی استفاده کنند. منبعی که میتواند به عنوان پشتوانه موسیقایی زمینهساز آینده هنری پرباری برای هنرجوی امروز و هنرمند آینده شود.در ۱۰۰ سال اخیر، ایران خوانندههای توانایی داشته. خصوصا از نظر تکنیکی ما خوانندگان بسیار خوبی داشتیم. در چنین وضعیتی که ما با این تعداد خوانندههای خوب در موسیقی این سالها روبهرو بودهایم اینکه خوانندهای بتواند سرآمد همه آنها باشد، جایگاه بسیار رفیعی است. شجریان سرآمد همه خوانندههای ۱۰۰ سال اخیر ایران بود که در میان آنها هنرمندان بسیار ارجمند و بزرگی داریم.من جدای از همه این چیزها که تا به اینجا گفتم، مدتی هم پیش آقای محمدرضا شجریان میرفتم آواز کار میکردم. در آن دوره بود که هم تواناییهای ایشان در کار هنر و انتقال تجربههایشان به دیگران بر من آشکار شد و هم خصوصیات ارزشمند فردی و شخصیتی ایشان. خضوع و افتادگی ایشان بسیار قابل توجه بود. خصوصا وقتی میدیدید که هنرمندی با آن جایگا والا و آن حد از اعتبار هنری و اجتماعی این طور فروتنانه و بدون تبختر رفتار میکند. هر هنرمندی را از دو جنبه میتوان دید و بررسی کرد. یکی جنبه تخصصی و هنری و جایگاه او در آن رشتهای که کار میکند و دیگری جنبه اجتماعی و فرهنگی آن هنرمند. یعنی جنبهای که به جامعه، مردم و مسائل آنها مربوط میشود.به نظر من آقای محمدرضا شجریان از هر دو جهت در زمره توانمندترینها قرار میگیرند چراکه از نظر تخصصی و تکنیکی یکی از بهترین خوانندههای تاریخ موسیقی ایران به شمار میروند و این را آثار ارزشمند پرشماری که از ایشان بر جای مانده گواهی میدهد؛ و از نظر شخصیت اجتماعی و بعد عمومی هم-همان طور که همه میدانند- از مردمیترین هنرمندان ما محسوب میشوند. دغدغه مردمی ایشان در طول تمام سالهایی که ایشان به کار هنری مشغول بودند بسیار پررنگ بوده است. همراهی ایشان با مردم در بزنگاههای سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر، این مردمی بودن و دغدغه مردم داشتن را به خوبی گواهی میدهد.
گوهری در همه عالم به بهای تو کجاست؟ شاهرخ تویسرکانی: بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید / از یار آشنا نفس آشنا شنیدحافظ! وظیفه تو دعا گفتن است و بس / در بندِ آن مباش که نشنید یا شنیداگر به صدق … همه ترانههای مولانا، سعدی و حافظ را در مقام معرفی پدیدهای، چون محمدرضا شجریان هم به کار و کلام آوریم، باز هم میزان معرفت به تعادل نمیرسد. سخن من… راه به گزاف نمیبرد اگر بگویم اسطوره صلح و خنیاگر خوبیها، هم بر سریر داوودی نشسته، هم داوود… حنجره ازلی خود را به ایشان بخشیده است.حضرت محمدرضا شجریان به درستی فرستادهای از دل فرهنگ پر بار این دیار کهن است.فرستاده علاقه عمیق انسان به فرهمندی و شادمانی است. هر جا که نومیدی و شکست و اندوه… بر روشنایی و چراغ نامیرایی این دیار چیره میشود، ناگاه… فرهوشی… شعلهور از گوی این انسان اهورایی و برگزیده آزادی، برمیخیزد تا ظلمت را پس براند و به یاد خاموشان بیاورد که… زنهار… زندگی ادامه دارد، عشق و امید و سربلندی… ادامه دارد.اگر به صدق… داوری کنیم، میتوانیم به این باور بیخلل برسیم که حضرت ایشان… عطیهای به موقع بود و هست که به فرمان تاریخ تاریکیها را از قلوب خسته بسیاران زدوده و به کرات در کنار کلمات ملکوتی مولانا، سعدی و حافظ، امید عظیم و پایداری بیپایان را نوید داده است.شگفتا… به صدق دلالت میکنیم، اگر این سیاوش ابراهیموار نبود، حضور مولانا، سعدی و حافظ بزرگ تنها در محدوده تنگ مکتبخانههای مدرن… اسیر میماند.شجریان بهحق توانست در پی نیم قرن آوای آسمانی، مردم را با رسولان معرفت و تغزل آشنا کند، به معنایی سادهتر، هم کاروان کلمات ملکوتی این بزرگان و هم مردم مشتاق این عصر و این سرزمین، مدیون عبور ظفرنُمونِ سیاوش ترانگی از خرمن شعلهور سکوت است. هر بار که سکوت و ستم آمده تا خاموشی را وبال بلوغ این ملت کند، هم شهسواری به نام شجریان، بیرق سه رنگ رویاها را چنان برافراشته که توفانها به احترام عمل و آمالش از یورش و طغیان بازماندهاند.باری… بزرگمردا… که تو باشی، پایندگی و عزت ملی شایسته شعور توست و ما را افتخاری از این بیش نیست که در عصر شما زندهایم و بر شکوه انسانی تو شهادت میدهیم. ایدون باد…! زادروز و همه روزهایت خجسته باد، چراکه بودنت دلگرمی مردمان این دیار کهن است و خواندنت خوانش مهر آیینیان این سرزمین اهورایی….
ندای درون ایران مظهر خالقی: من از هر نظر، چه خصوصیات اخلاقی، چه معلومات و چه صدا بعد از مرحوم رضاقلیمیرزا ظلی، او را به عنوان تنها هنرمند آواز معاصر میشناسم. البته در این حد تاج اصفهانی هم بوده است، اما بیشتر او را با میرزا ظلی مقایسه میکنم و این قیاس شخصی من است. در واقع آقای شجریان، انسان کاملی است، چون من با بیشتر هنرمندان خوش صدای فارس معاشرت و ارتباط نزدیکی داشتهام، چه در محافل خصوصی و چه در رادیو هر کدام مانند گلی از باغ هنر ایران، بوی خاصی دارند؛ اما ایشان را فوقالعاده میبینم، با آن امتیازات ویژه به راستی ثروت بزرگی برای موسیقی امروز ایران است. صدای او از هر لحاظ جامع است.از نظر تسلط، قدرت صدا، لطافت، شناخت موسیقی ایران؛ بهطور عموم- و شناخت فرهنگ و ادب و عرفان ایرانی بینظیر است؛ همگی آن خصوصیات را با هم دارند و این فرق متمایز ایشان با دیگران است و خوشبختانه بسیار هم پر انرژی هستند و هر بار که در انگلستان اجرای موسیقی دارند، حتما با ایشان دیدار میکنم و کمال محبت را در حق من دارند. البته در این قرن ما آقای بنان را هم داشتهایم که استاد بزرگ و بلندپایه معاصر موسیقی ما هستند؛ اما بهطور کلی آقای شجریان را در حد بسیار والایی میبینم و همیشه از او، به عنوان ثروت ملی ایران نام بردهام. من آقای شجریان را در سال ۱۳۴۷ هنگامی که مشغول ضبط برنامه با ارکستر نکیسا بودم ملاقات کردم و این اولین دیدار و آشناییام با ایشان بود. اما دیری نپایید که صدای پر طنین و آسمانی ایشان در ژرفای احساسم جای گرفت. صدای شجریان در روزهای نخست تداعی صدای مرحوم ظلی را برایم داشت که نمونه برجستهای از اوج عظمت و هنر مقامات و آوازهای اصیل ایرانی است.آقای شجریان هنر موسیقی ملی ایران، از همان آغاز به پاکی و درستی از نسل گذشته برگرفت و آن را با استعداد خدادادی و شخصیت وارسته و پاک انسانی خود پرورش داد تا سرانجام در اوج عظمت همچنان سنگری برای حراست از فرهنگ و هنر اصیل ایرانی جلوهگر شد. شجریان در طول چند دهه گذشته، بهطور خستگیناپذیر و پویا به اشاعه توسعه، تحقیق و تدریس موسیقی پرداخت تا که امروز شجریان و مکتب او یک موج و حرکت همهجانبه برای احیا و اعتلای ارزشهای فرهنگی و هنری درآمده که از همه سو مورد تهاجم و انفصال بوده است.به نظرم تجلیل از شجریان بزرگ، باید در چارچوب یک جشنواره ملی برای ارزشهای ملی و سنتی و به صورت بحث و سمینار و تحقیق در ایران برگزار شود تا تحلیلی همهجانبه از تاثیر وجود این هنرمند والا در حراست و احیای ارزشهای فرهنگی و هنری در نیم قرن گذشته به دست آید و بدین صورت طنین این حرکت در نسل آینده بازتاب یابد.
ارادت و سعادتحسین علیشاپور: اقبال و بختیاری زندگانی هنری محمدرضا شجریان در همین دو کلمه نهفته است؛ آوازخوانی که ماحصل ارادتش به آستان هنر و بزرگان موسیقی، سعادت او را موجب شد تا به جایی که نامش را در زمره بزرگترین مغنیان فرهنگ ایران برآورد. حکایت شاگردی کردنش نزد پدر، جلال اخباری، اسماعیل مهرتاش، نورعلی برومند، عبدالله دوامی و علیاصغر دادبه حکایاتی است معروف نزد اهالی موسیقی ایران، به واقع او خوانندهای است که هر جا نغمهای خوش شنید مشتاقانه بدان سوی رفت و تا توشه برنگرفت، ترک منزل نکرد و همین جامعیت ممزوج با هوشمندی و همت و پشتکار او بود که موجب شد که او راه دشوار «سیاوش بیدگانی» به «محمدرضا شجریان» را هر چند به آهستگی، اما با پیوستگیای مثالزدنی بپوید و به جایی برسد که جهانیان، موسیقی اصیل ایرانی را با وی و به نام وی بشناسند.سلوک هنری او از زمان مشق قرائت نزد پدر تا خواندن آوازهای عرفانی بدون ساز در رادیو مشهد تا عزیمتش به تهران و اجرای نخستین برنامه در قالب برگ سبز ۲۱۶ – که در مایه افشاری و با همراهی سنتور رضا ورزنده بود – تحت نام سیاوش بیدگانی و پس از آن، کمکم، آشکار کردن نامی که به احترام پدر و تقیدات مذهبی او تغییر داده بود تا یک شاخه گل تا گلهای رنگارنگ تا جشن هنر شیراز تا شبهای توس و نیشابور و گلهای تازه و چاووش، یک نکته مشترک و اعجابآمیز را همراه خود داشت؛ شجریان در جریان تمامی این توفیقات، یک دم از فراگیری غافل نماند و به عقیده نگارنده ورای هر آنچه به مهارت انکارناپذیر او در آواز مربوط است، این سلوک یگانه او در کسب فضایل و معلومات هنر است که میباید چراغ راه آیندگان قرار گیرد. به تمامی اینها اضافه کنید اینکه او نوازنده خوب در ساز سنتور و خوشنویسی ممتاز در عرصه هنرهای تجسمی نیز هست. حواشی زندگانی محمدرضا شجریان چیزی از مهتری او در هنر موسیقی ایران نمیکاهد. چه، نگارنده بر آن است که همین سطوت انکارناپذیرش موجب شده تا حاشیهجویان و حاشیهنگاران به حواشی حیاتش – که هر کسی از بزرگ و کوچک در زندگی خویش دارد – پر و بال دهند و گاه نیز چیزی از خویشتن بر آن بیفزایند. اگر قرار باشد که برآیندی از آنچه او به عنوان یک آوازخوان تراز اول تاریخ موسیقی ایران در موسیقی و برای موسیقی انجام داد، گرفته شود، مسلما جز آنکه بگوییم کارنامهای درخشان از خویش برجای گذاشته است، چیزی دیگر برای گفتن نداریم؛ هر چند که هر هنرمندی در کار خویش نقاط قوت و ضعف متعددی را داراست. شجریان، چه آن زمان که بر صحنههای کنسرت میخروشید و چه اکنون که ۵ سال است که از خاموشی و بیماریاش میگذرد، چهرهای اثرگذار بر هنر این سرزمین بوده و هست. خاموشی او، به صورت و ماهیت غیرممکن است و قدرتی نیز قادر نیست که بتواند پویش صلایش را از دل و جان مردم بیرون بکشد. چه بسیار جوانان همین سرزمین که به عشق آوای او راه موسیقی و هنر در پیش گرفتند و چه بسیار که با آوازهایش خاطره پروراندند و عبادت کردند و زندگی را بهتر دیدند. شجریان ماندنی است. صدای او، صدایی است که از اعصار و قرون گذشته بر آمده و راوی دردها و شادیها، رسیدنها و هجرانها و تباهیها و زادنهای این مردم است. او میماند. شجریان میماند.
دردا از خانهنشینیها وحید تاج: بدنه آواز ایران در سالهای اخیر به دلیل فقدان و خانهنشینی بسیاری از بزرگان که آقای شجریان هم یکی از آنهاست روز به روز نحیفتر شد. البته ایشان در این مسیر تنها نبود و نمیتوان زحمات عزیزان دیگری مانند استاد ایرج، استاد گلپا و استاد بنان را در عرصه موسیقی بهخصوص آواز کشور نادیده گرفت. در این سالها که هر سه عزیز خانهنشین بودند، بدنه آواز ما روز به روز ضعیفتر شده و کار به جایی رسیده که امروز وقتی از موسیقی ایرانی نامی به میان میآید، فوری تصنیف و ترانه به ذهن نسل جدید متبادر میشود. دیگر از آن آوازهای قلندرانهای که از استاد شجریان و ایرج و گلپا میشنیدیم خبری نیست. امیدوارم سایه استاد شجریان همیشه روی سر موسیقی ما باشد و هیچوقت هیچ هنرمندی را در شرایط خانهنشینی نبینیم. قول میدهم اگر هر یک از این عزیزان مانند پرندهای که بال و پری سالم دارد، میتوانستند در آسمان آواز و موسیقی ایران پرواز کنند، آنقدر خبر بد نمیشنیدیم. وقتی شما هنرمند را از ارایه هنرش منع میکنید دل شکسته و پژمرده میشود.ما جوامع را بهواسطه فرهنگ و تولیدات هنریشان میشناسیم. مثلا وقتی در عرصه موسیقی نام ایتالیا را میشنویم بدون شک نام پاوارتی و بوچلی در صدر هنرمندان و تصاویری قرار میگیرد که در اذهان نقش میبندد. در سوی دیگر از آنجا که موسیقی ما با شعر آمیخته شده و تنیدگی تارو پود شعر و موسیقی در فرهنگ ما جا افتاده، آوازهای شخصیتی مانند استاد شجریان به اندازهای قدرتمندانه با اشعار فارسی گره خورده که شاید گاهی اوقات شنیدن آن شعر بدون آواز و موسیقی استاد شجریان دشوار میشود. واقعا چندان لطفی ندارد اگر شعر را بدون آن نغمه بشنویم. در این شکی وجود ندارد که ذائقه و سلیقه مردم در سالهای اخیر نسبت به مقوله آواز طور دیگری شده، اما میشود با کار فرهنگی در حد توان نسبت به رفع این نقص تلاش کنیم و حساسیت نشان دهیم. شخصا تلاش کردهام باتوجه به سابقه موسیقی خودمان حرکت کنم منتها با میزانی ارتباط بین گذشته و امروز. کاری که ما میتوانیم توجه به مفاخر هنر، فرهنگ و عرصه موسیقی است. در بعضی از شهرها و استانها مانند استان لرستان شما ساز کمانچه را در منزل مردم مشاهده میکنید.مانند کتاب حافظ که در اکثر خانهها هست. پس موسیقی ریشهای قوی در این فرهنگ دارد و ما باید موسیقی فاخرمان را پاس بداریم. موسیقی که عزیزانی مانند محمدرضا شجریان از گذشته آوردهاند و امروز به دست ما سپردهاند. باید بیش از هر چیز به موسیقی و فرهنگ خودمان توجه کنیم تا اینکه موسیقی وارداتی را روز به روز بیشتر ارج بگذاریم، خصوصا تلویزیون که شبانهروز در این زمینه فعال است. وقتی ما در کشور آهنگسازان کارآزموده و حرفهای داریم چرا باید بشنویم تلویزیون برای تیتراژ یک برنامه پرمخاطبش از کپی موسیقی خارجی استفاده میکند؟همه شما صددرصد به یاد میآورید که وقتی استاد شجریان در تالار وحدت یا وزارت کشور کنسرت برگزار میکرد چه صفهای طولانی تشکیل میشد. این حضور افراد و خانوادهها شانه به شانه یکدیگر در سالنها مهم است. بله، امروز با وجود ابزارهای نوین ارتباطی خیلی راحت میتوانید از طریق فضای مجازی قطعات موسیقی بشنوید، اما حضور در سالن و شنیدن یک موسیقی دارای اندیشه از نزدیک میتواند راهگشای خیلی مسائل در جامعه باشد.میتواند ذهن فرزندان ما را برای درک و دریافت هنر و هر چیز با کیفیتی در زندگی بیشتر تربیت کند. چنانکه تماشای فیلم در سینما یک چیز است و دیدنش در خانه تجربهای دیگر. اینکه اجرایی را حضوری و صحنهای ببینیم بسیار متفاوت از اجراهای لایو و چیزهایی شبیه به این است. حضور اساتید آواز ایران روی صحنه آثار انکارناپذیر مثبت فرهنگی به همراه دارد ولی غیابشان به همان میزان خسارتبار است. بار دیگر تاکید میکنم باید قدر بزرگان موسیقی خود را بدانیم و آرزو میکنم همه این بزرگواران که نام بردم همواره سربلند باشند.شجریان: مردم تصمیم میگیرند چه فرهنگی را بپذیرند
مگر ایران هم عرب دارد؟
مریم حسینخواه
Photo by Shirin Ghazanfari
«بارها در سفر به شهرهای مختلف ایران، وقتی میفهمیدند من عرب هستم، تعجب میکردند و میگفتند از کجا آمدهای؟ مگر ایران هم عرب دارد؟»
آمنه هانی، زن عربی که مددکار اجتماعی بهزیستی اهواز بوده، تنها کسی نیست که بارها در برابر چنین سؤالهایی توضیح داده که شماری از مردم ایران، عرب هستند و تعجب کرده که دیگران چیزی دربارهی مردم عرب هموطنشان نمیدانند. بسیاری از عربهای ایران، بارها و بارها چنین پرسشهایی را از دیگر ایرانیان شنیدهاند. یوسف عرب السرخی، شاعر اهوازی، میگوید: «مردم عادی و کوچه و بازار در خیلی از شهرها، اصلاً نمیدانند که ایران، عرب هم دارد. یعنی تا بگویی عربم، بیشترشان میگویند: عرب کدام کشور هستی؟ برای همین وقتی هم که به عربها فحش میدهند، نمیدانند که دارند به هموطن خودشان هم فحش میدهند. حتی نویسنده یا بازیگر معروفی بود که نمیدانست ایران عرب دارد؛ برای همین به عربها توهین میکرد و بعد که فهمید ما هموطن خودش هستیم، عذرخواهی کرد.»
در نظر بسیاری از ایرانیانی که حتی نمیدانند بخشی از مردم کشورشان عرب هستند، عربها، همسایگان جنوبی ایران هستند و اگر عربی هم در ایران زندگی میکند، حتماً مهاجری است که از عراق یا کشورهای حاشیهی خلیجفارس به اینجا آمده یا نهایتاً عربهایی هستند که پس از ظهور اسلام در شبهجزیرهی عربستان و حملهی مسلمانان به ایران، پایشان به این کشور باز شده است و برای همین دل خوشی از آنها ندارند.
هر چند در قرنهای نخست هجری شمار زیادی از عربهای مسلمان به ایران آمدند اما به نوشتهی مورخانی همچون محمد بن جریر طبری و احمد کسروی، سابقهی سکونت عربها در ایران به دورهی تمدن عیلامیها میرسد. برخی نیز آن را همزمان با مهاجرت آریاییها به ایران میدانند. همچنین شواهد تاریخی از حضور عربها در ایران در دوره حکومت اشکانیان در سدههای اولیه میلادی در دست است.[1]
بخش عمدهای از عربهای ایران در جنوب غربی ایران زندگی میکنند. این منطقه که از شوشتر و دزفول در شمال تا دهانهی فاو و اروندکنار در جنوب، از هویزه و شوش در غرب تا هندیجان و رامهرمز در شرق را در برمیگیرد تا سال ۱۳۰۴ «عربستان» نامیده میشد و پس از آن به دستور رضا شاه پهلوی نامش در تقسیمات رسمی کشوری به «خوزستان» تغییر داده شد. اما خود عربها آن را همچنان با نام «عربستان ایران» یا «اقلیم اهواز» میشناسند و بسیاری از آنها خودشان را «عرب اهوازی» میدانند.
وقتی از آمنه هانی دربارهی چراییاش میپرسم، میگوید: «من خودم را یک عرب اهوازی میدانم، چون در جایی به نام ایران زندگی کردهام، اما به من این فرصت داده نشد که خودم را ایرانی بدانم. از همان دوران کودکی حس کردهام که از ایرانی بودن رانده شدهام و همبازیها ما را از خودشان دور میکردند، بعد هم که مدرسه و دانشگاه رفتیم، این طرد شدن در رفتار همکلاسیها گرفته تا اساتید کاملاً برای ما محسوس بود. در زمان کودکی خیلی سعی کردم که بگویم ما هم ایرانی هستیم ولی کمکم فهمیدم که نه، انگار من ایرانی نیستم و چیزی که من را به ایران وصل میکند، فقط رابطهی شناسنامهای است.»
آمنه که ۴۸ سال دارد و هفت سال است که از ایران خارج شده، توضیح میدهد که چطور به دلیل عرب بودن، زندگیای متفاوت از دوستان و همکاران دیگرش داشته است: «وقتی در اهواز بودم، در محیط کار باید شخصیتی کاملاً متفاوت از هویت اصلی خودم میداشتم. از پوشش گرفته تا خوراک تا زبان، همه را باید تغییر میدادم. مثلاً من مجبور بودم با چادر و مقنعه سر کار بروم. برای اینکه اجباری بود. اما در خارج از محل کار، هیچوقت چادر و مقنعهای را که هیچ تعلقی به من ندارد، نمیپوشیدم. لباس عربی محلی ما عبا است و روی آن هم شال یا روسری میپوشیم. اما لباس سنتی عربی در مراکز رسمی ممنوع است. حتی در دورهای هم که مدرسه میرفتم، نمیتوانستم با شال و عبا به مدرسه بروم. این رفتارها باعث میشود که خیلی از عربها احساس نقص کنند. بهگونهای که برخی دختران عرب لباس عربی نمیپوشیدند تا از تبعیض و رفتارهای تحقیرآمیز در کوچه و بازار جلوگیری کنند، یا اینکه جوانان ما سعی میکردند فارسی صحبت کنند و خودشان را فارس جا بزنند تا تحقیر نشوند.»
اما حتی فارسی حرف زدن، و بهویژه فارسی را روان و بدون لهجه حرف زدن، هم این تحقیرها را متوقف نمیکند. برای کسانی که فارسی را خوب صحبت میکنند، بسیار پیش آمده که در همان اهواز و آبادان به آنها گفتهاند که «چقدر خوب حرف میزنی! اصلاً بهت نمیآید که عرب باشی». شهلا دراجی، فعال حقوق زنان ۵۴ سالهای که ۲۰ سال پیش در اهواز زندگی میکرد، میگوید: «این حرفشان واقعاً آتشم میزد. یعنی چه به من نمیآید عرب باشم؟ خب من به زبان شما درس خواندهام و فارسی را مثلاً بهتر از مادرم که درس نخوانده حرف میزنم، اما من هم عرب هستم.»
شاید برای همینها است که آمنه هانی میگوید به عنوان یک عرب، نه تنها به او فرصت داده نشده که خودش را ایرانی بداند بلکه گاه عرب بودنشان هم انکار شده و میگویند شما عرب نیستید بلکه «عربزبان» هستید.
در مدرسه و محل کار: عربی حرفزدن ممنوع
این تأکید بر «عربزبان» بودن اما به معنای هموار کردن زندگی به زبان عربی، برای عربهای ایران نیست. یوسف السرخی که متولد ۱۳۶۹ است و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق به دنیا آمده، تجربهی خودش از مواجهه با زبان عربی به عنوان زبان مادری و زبان فارسی به عنوان زبان رسمی را، که زبان درس، کار و ارتباط با جامعه بود، اینگونه تعریف میکند:
گاه عرب بودنشان هم انکار شده و میگویند شما عرب نیستید بلکه «عربزبان» هستید.
«من در حاشیهی شهر اهواز بزرگ شدم، در خانه و خیابان و با دوستانمان عربی صحبت میکردیم و هیچ ارتباطی با جامعهی غیرعرب نداشتیم. اولین باری که فارسی شنیدم، روز اول مدرسه بود. در مدرسهی ما، تقریباً صددرصدِ دانشآموزان عرب بودند. اما معلمهای ما همگی غیرعرب و اکثراً سربازمعلمهایی بودند که از شهرهای دیگر به اهواز فرستاده شده بودند. من فکر میکردم که در مدرسه هم مثل همه جای دیگر قرار است عربی حرف بزنیم اما سر کلاس دیدم که معلم به یک زبان دیگر حرف میزند و هیچکدام از ما این زبان را نمیفهمیدیم. مدرسه مثل یک زندان بود که ما را کشانکشان میبردند سر کلاس و ما یا فرار میکردیم یا گریه. من خودم در ماههای اول مدرسه هر طوری که بود خواندن و نوشتن به فارسی را یاد گرفتم اما صحبت کردن به فارسی برایم سخت بود چون خارج از مدرسه واقعاً فقط عربی حرف میزدیم و میشنیدیم.»
آمنه هانی که در کودکی در محلهای از اهواز با همسایگان غیر عرب زندگی میکرد، تجربهای متفاوت داشته است. او میگوید با اینکه موقع صحبت به فارسی همچنان لهجهی عربی دارد اما با این حال فارسی حرفزدن برایش راحتتر از عربی است: «از پنج شش سالگی که برای بازی به کوچه میرفتیم، همبازیهایمان بیشتر فارسزبان بودند و بعد هم رفتیم مدرسه و آنجا هم باید فارسی صحبت میکردیم. در خانه عربی صحبت میکردیم ولی خانوادهی پرجمعیتی بودیم و همهمان مدرسه میرفتیم و کمکم عادت کرده بودیم که خواهر برادرهای همسن و سال با هم فارسی صحبت کنیم. چون نمیشد در بیرون، دوستانمان همه فارسی صحبت کنند و فقط ما عربی صحبت کنیم. بعد هم که در دانشگاه و محل کار، مجبور بودیم به زبان فارسی صحبت کنیم و هرچه از محیط خانواده دورتر میشدیم، عربیمان ضعیفتر میشد. در واقع فارسی یک طوری به ما تحمیل شد. برای همین الان هم حروف عربی را به درستی و آن طور که باید، نمیتوانم تلفظ کنم، یا بعضی کلمههای عربی را چون نمیتوانستم در زندگی روزمرهام در بیرون خانه استفاده کنم، در ذهنم نمیماند.»
در این میان خانوادههای عربی هم هستند که حتی در خانه با فرزندانشان فارسی حرف میزنند چون میخواهند وقتی بچه وارد جامعه میشود و به مدرسه میرود، فارسی بلد باشد و اذیت نشود. شهلا دراجی و برادرش دو تجربهی متفاوت با زبان عربی داشتهاند، او میگوید: «ما در منطقهی عربنشین عامری زندگی میکردیم و در خانه و محله به زبان عربی صحبت میکردیم. برادرم آنجا به دنیا آمد و وقتی شش ساله بود به محلهی نادری رفتیم که یک منطقهی تقریباً فارسنشین است. در محلهی جدید برادرم را که فقط به زبان عربی صحبت میکرد و اصلاً فارسی بلد نبود آنقدر مسخره کردند که اوایل وقتی میرفت در کوچه با بچهها بازی کند، همیشه خودش را کنار میکشید. برای همین کمکم شروع کرد به فارسی حرف زدن و یک وقت دیدیم که دیگر اصلاً عربی حرف نمیزند و حالا هم حتی یک کلمه عربی بلد نیست. از طرف دیگر، من که فارسی را به اجبار در مدرسه یاد گرفتم، تا مدتها معنای بعضی کلمهها را در زبان فارسی بلد نبودم. از پدر و مادرم که معنایشان را میپرسیدم، آنها هم نمیدانستند.»
او توضیح میدهد که چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، در کلاسهای درس باید فقط فارسی حرف میزدند: «در زمان شاه ما زیاد معلم عرب نداشتیم، بهویژه در مدارس دخترانه اغلب معلمها غیر عرب بودند. تا قبل از انقلاب میزان درصد تحصیلات دختران به نسبت حالا کمتر بود. شاید درس میخواندند ولی سوادشان در حد نوشتن و خواندن بود. اگر هم درسخوانده بودند، خانوادههایشان اجازه نمیدادند که معلم شوند و کار کنند. برایشان عیب بود. بعد از انقلاب کمکم دخترها تحصیل کردند و معلم شدند ولی همان معلمهای عرب هم اجازه ندارند که در کلاس درس عربی صحبت کنند.»
ممنوعیت به کار بردن زبان عربی تنها به مدارس محدود نمیشود و در ادارات دولتی هم در بر همین پاشنه میچرخد. برخی همچون شهلا دراجی ترجیح میدهند که در ادارات و اماکن عمومی اگر کسی عرب نباشد با او فارسی صحبت کنند و با کسی که عرب است هم عربی صحبت میکنند، اما همه اینطور برخورد نمیکنند و چنانکه شهلا میگوید: «بعضی از عربها بهخاطر موقعیت شغلیشان میترسند که عربی صحبت کنند. چون نگران هستند که برچسب تجزیهطلبی به آنها بزنند.» آمنه هانی میگوید که صحبت کردن به عربی از نظر قانونی ممنوع نیست اما دستکم زمانی که من در بهزیستی کار میکردم، نوع رفتارها طوری بود که مددکارهای عرب نمیتوانستند با مددجوهایی که ۹۵ درصدشان عرب بودند به زبان عربی صحبت کنند. حتی خود مددجوهای عرب هم ترجیح میدادند هر طوری که هست فارسی حرف بزنند و در واقع بر اساس یک قانون نانوشته، عربی حرف زدن حتی وقتی مراجعهکننده عرب است و فارسی را خوب متوجه نمیشود هم ممنوع است.
به گفتهی یوسف السرخی که تا سه سال پیش در اهواز زندگی میکرد، در سالهای اخیر اوضاع در ادارات دولتی کمی تغییر کرده و گاهی مراجعهکنندگان عرب میتوانند با کارمندان عرب به زبان عربی حرف بزنند. اما در دههی هفتاد و قبل از آن، اغلب مکالمات باید به فارسی میبود و او دهها بار به عنوان مترجم با مادرش و دیگر بستگانش به ادارات مختلف رفته است تا حرفهای کارمند عربی را که باید به فارسی صحبت میکرد برای مادر عربش که فارسی بلد نبود، ترجمه کند.
بعضی از عربها بهخاطر موقعیت شغلیشان میترسند که عربی صحبت کنند. چون نگران هستند که برچسب تجزیهطلبی به آنها بزنند
گرهگاه اصلی اما در مواقعی است که یک شهروند عرب که به زبان فارسی مسلط نیست، در شهر عربنشین محل سکونتش درگیر کارهای قضایی و حقوقی میشود و مترجمی نیز در دسترس ندارد. یوسف السرخی از زنان زندانی عربی مثال میزند که در چنین شرایطی مجبور به پذیرش اتهامات شدهاند: «اگر کسی مدرسه نرفته باشد یا سواد زیادی نداشته باشد، فارسی را هم بلد نیست و در کارهای اداری و قضایی به مشکل بر میخورد. مثلاً زنهای عرب یا عربهای بیسوادی که زندانی میشوند، بیشتر از همه در محیط زندان سرکوب و شکنجه میشوند چون فارسی بلد نیستند که جواب بازجو را بدهند. یکی از همین زندانیان سیاسی تعریف میکرد؛ بازجو به او میگفت که: شما این کار را کردید؟ او هم جواب میداد که «ما غلط کردیم» بعد هی به صورتش سیلی میزدند و شکنجهاش میکردند که جواب درست بدهد و او هم مدام همین را تکرار میکرد. چون اصلاً معنای سؤالی را که به فارسی از او پرسیده شده بود، نمیفهمید. زنان زندانی بیشتر در چنین وضعیتهایی گرفتار میشوند، چون برخی زنان در این جامعه، به دلیل شرایط عشیرهای و مسائل فرهنگی از درس و تحصیل محروم میشوند و بیسواد بار میآیند و قادر به برقراری رابطه با جامعهی فارس نیستند.»
زنان عرب، در جدال با قوانین تبعیضآمیز و مناسبات عشیرهای
زنان عرب نه فقط همچون مردان عرب از کلاف درهمتنیدهی تبعیض رنج میبرند بلکه به سبب فرهنگ پدرسالارانهی حاکم بر روابط و مناسبات قبیلهای و عشیرهای با تبعیضهای مضاعفی نیز مواجه هستند. برای همین است که شهلا دراجی میگوید: «ما زنان حاشیهنشین در تمام ملیتهای ایران، از کرد و ترک تا عرب و بلوچ، با زنی که در مرکز کشور است، فرق داریم و همیشه حقمان کمتر است. چون که از یک طرف جامعه و قوانین اسلامی به ما ظلم میکنند و از یک طرف هم قوانین طایفهای.»
او با اشاره به اینکه در چنین نظام پدرسالارانهای مرد همیشه میخواهد بر زن حکمرانی کند، میگوید که در دهههای اخیر قدرت این نظام پدرسالارانه در بین عربها کمتر شده است: «حالا جوانهای ما تحصیل کردهاند و خیلی روشنفکر شدهاند. دخترهای ما میتوانند راحتتر درس بخوانند و دانشگاه میروند. قتل ناموسی هم به خاطر قوانینی که دولت در پیشگیری از این قتلها گذاشت خیلی کمتر از قبل شده است.»
آمنه هانی در شرح این تغییرات میگوید: «ما قبلاً مراسمی داشتیم به نام نهوه که بر اساس آن دختر نمیتوانست ازدواج کند مگر اینکه تمام پسرعموها و مردان فامیل راضی باشند. اگر یکیشان مخالف بود و خودش میخواست با آن دختر ازدواج کند کار دختر تمام بود و نمیتوانست به خواستگارش بله بگوید. اما این هم الان تقریباً از بین رفته است. قبلاً اگر کسی مرتکب جرمی میشد و کسی را میکشت، یک دختر از خانوادهاش را به عنوان دیه به خانوادهی مقتول میدادند. آنوقت دختر از تمام حق و حقوق همسریاش محروم میشد و به عنوان برده با او رفتار میکردند. این چیزها هم دیگر نیست.»
زندگی متفاوت عربها از مذهب و موسیقی تا عزا و عروسی
اما به غیر از نگاه جامعهی عرب به حقوق زنان و تغییر فرهنگ پدرسالارانه چه ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی دیگری تغییر کرده است؟ بعد از زبان عربی بهعنوان مهمترین ویژگی که عربهای ایران را به هم پیوند میدهد، مذهب و اشتراکات فرهنگی که در پی آن میآید، عامل مهم دیگری برای پیوستگی در بین عربهای جنوب غربی ایران (عربهای اقلیم اهواز) است.
عربهای این منطقه اغلب مسلمان شیعه هستند و در کنار اقلیتهای مندایی و مسیحی زندگی میکنند. تا چند دههی پیش عربهای بهائی و یهودی نیز در زمرهی ساکنان این منطقه بودند اما حالا اغلب آنها مهاجرت کردهاند و به ندرت میتوان رد پایی از آنها پیدا کرد. همچنین در دو دههی اخیر، چنانکه یوسف عزیزی بنیطرف، نویسندهی عرب اهوازی میگوید با پدیدار شدن جریان «سنیگرایی» در بین برخی فعالان مذهبی و سیاسی عرب، برخی عربهای این منطقه در واکنش به حکومت تغییر مذهب داده و سنی شدهاند. عربهای اقلیم اهواز از نظر روابط اجتماعی، ساختار قبیلهای و عشیرهای را که متأثر از آداب و سنن مذهبی است تا حد زیادی حفظ کردهاند.
اما چنانکه یوسف السرخی میگوید مراسم مذهبی را بیشتر در حسینیهها یا مسجدهایی که خود عربها ساختهاند برگزار میکنند و کمتر متأثر از آداب مذهبیای هستند که حکومت مرکزی ترویج میکند: «ما در فرهنگ مذهبیمان، نماز جماعت نداشتیم چون میدانستیم این آخوندی که از مرکز میآید یا یک حوزهی علمیهای او را میفرستد، میخواهد چیزی به ما بگوید که ما را فریب بدهد. یعنی احترامی که مذهبیها در جاهای دیگر ایران برای ملا و آخوند قائل هستند، در میان عربها معطوف به شیخ است.» او ادامه میدهد: «ما در اهواز عشیره و قبیلهی سیّد داریم. یعنی یک عشیره و قبیلهاند که خودشان را از نسل امام علی میدانند و معمولاً چفیهی سبز یا سیاه سرشان میکنند. حسینیهها و مسجدهای عربها بیشتر مال خودشان است و بزرگان همان عشیرههای سیّد یا شیوخ و آنهایی که وجههای در جامعه دارند، با پول خودشان مسجد درست میکنند و امامجمعه و نوحهخوان و مدّاح هم میآورند.»
این تفاوت فقط در امور مذهبی نیست؛ عربهای ایران موسیقی، رقص، آواز، افسانهها، سنتها، خوراک خاص خودشان را دارند. بیشتر از موسیقی پاپ و سنتی فارسی، به موسیقی عربی گوش میکنند و سبک «علوانیه» را دارند. برای کودکانشان به جای داستانهای رستم و سهراب و کاوه و آرش، افسانهها و داستانهای قدیمی عربی را تعریف میکنند. بیشتر از عید نوروز، عید فطر را جشن میگیرند و در برخی مناطق هنوز به سبک معماری «مضیف» با نی ساختمان میسازند، که این سبک بیش از پنج هزار سال عمر دارد و در هویزه و سوسنگرد (خفاجیه) رایج است.
ما زنان حاشیهنشین در تمام ملیتهای ایران، از کرد و ترک تا عرب و بلوچ، با زنی که در مرکز کشور است، فرق داریم و همیشه حقمان کمتر است. چون که از یک طرف جامعه و قوانین اسلامی به ما ظلم میکنند و از یک طرف هم قوانین طایفهای
همسایگان غیرعرب اما چندان شناختی از این تفاوتهای فرهنگی ندارند و حتی عطر غذاهای عربی هم تا چند سال پیش فقط در مطبخهای خانههای عربها میپیچید. شهلا دراجی البته میگوید که این وضعیت در سالهای اخیر کمی تغییر کرده است: «آن وقتی که من اهواز بودم غذاهای عربی خیلی در رستورانها عرضه نمیشدند و فقط غذاهای خانگی ما بودند. ولی حالا کنار رودخانهی کارون آلونکهایی درست کردهاند، میز و صندلی گذاشتهاند و غذاهای سنتی را در سینی بزرگ میآورند. مثلاً نصف سینی یک غذایی به نام امفطح است: گوشت بره آبپز شده با تزئینات، آنطرفش هم پلوباقلا و زرشک پلو میگذارند. این غذا را در سینیهای بزرگ میآورند. هر سینی برای چهار نفر است و حدود ۴۰۰-۵۰۰ هزار تومان میشود. کنار رودخانهی کارون منقل هم گذاشتهاند در قهوهجوشهای مسی به نام دله، قهوه درست میکنند، یا دکههای فروش فلافل و سمبوسه و کباب کوبیده در لشکرآباد راهانداختهاند و خیلی از جوانهای عرب که جاهای دیگر به آنها کار نمیدهند، از این طریق امرار معاش میکنند.»
علاوه بر اینها، عربها مراسم عروسی و عزاداری را هم بر اساس مناسک مخصوص خودشان برگزار میکنند. یکی از شاخصترین این مناسک یزله است، نوعی پایکوبی همراه با شعر و موسیقی که هنگام عروسی و عزا اجرا میکنند. محتوای شعرها و نوع موسیقی بنا به مناسبت یزله، غمگین یا شاد میشود و گاه همراه با یزله، تیرهوایی هم شلیک میشود. یزله همچنین از جمله مناسکی است که بین عربهای اقلیم اهواز و عربهای بندری مشترک است.
پراکندگی عربها از ساحل خلیجفارس تا خراسان و فارس
عربهای بندری، عربهای ساکن در شهرهای ساحلی و بنادر و جزایر خلیج فارس در بوشهر و هرمزگان هستند. عربهای این منطقه بیشتر سنیمذهب هستند و ویژگیهای فرهنگیشان و لهجهشان به کشورهای عرب حاشیهی خلیجفارس نزدیکتر است. عربهای بندری بیشتر یا در کار تجارتاند و با دوبی و کشورهای حاشیهی خلیج فارس در داد و ستد هستند یا مشغول صیادی روی آب و دریا. برخی از آنها هم به کویت و امارات و کشورهای عرب همسایه رفتهاند و در میان آنها بازیگر، خواننده و آهنگسازهای معروفی هم به چشم میخورند. از لحاظ اقتصادی هم در مقایسه با عربهای اهوازی وضعیت بهتری دارند.
پراکندگی عربهای ایران محدود به جنوب و جنوب غربی ایران نیست، عربهای موسوم به «عربخانه» در خراسان و «عربهای خمسه» در استان فارس بخش دیگری از جامعهی عرب در ایران هستند. جامعهای که از یک سو با زبان عربی بههم وصل میشوند و از سوی دیگر به دلیل تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی نمیتوان از آنها به عنوان یک جامعهی همگون با گفتمان فرهنگی-سیاسی مشترک یاد کرد. چنانکه عربهای خمسه ارتباطاتی با عربهای اهوازی دارند اما بیشتر به ایلات قشقایی و بختیاری نزدیک شدهاند و ساختاری قبیلهای خودشان را دارند و عربهای خراسان زبانشان بیشتر با زبان فارسی مختلط شده و از لحاظ فرهنگی نیز از روابط قبیلهای و عشیرهای فاصله گرفتهاند. با توجه به این پراکندگی جغرافیایی، تفاوتهای فرهنگی و مذهبی در بین عربهای ایران به گونهای است که نمیتوان از یک جامعهی همگون با گفتمان فرهنگی-سیاسی مشترک صحبت کرد. اگرچه هر کدام از عربهای ایران به نحوی درگیر تبعیضهای قومیتی هستند اما اعتراض به این تبعیضها و مطالبات و مبارزات هویتطلبانه بیشتر از سوی عربهای اهوازی ساکن در استان خوزستان بوده است.
عربهای اهوازی ساکن در استان خوزستان، تجربهی قرنها خودمختاری را داشتهاند. از اواسط قرن نهم هجری قمری، خاندان مُشَعشَعی حکومتی مستقل در این منطقه پایهگذاری کرده بود که تا زمان کریمخان زند امتداد داشت.[2] در دوران قاجار هم که ایران مجموعهای از ممالک محروسه بود، «مملکت عربستان» در جنوب غربی ایران یکی از این شش مملکت بود. به نوشتهی عباس امانت، پژوهشگر تاریخ: «اصطلاح ممالک محروسهی ایران، خودمختاریِ غیرمتمرکز را القا میکرد و تنوع فرهنگها و قومیتها را به رسمیت میشناخت.»[3] تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۴، عربهای ایران خودمختاری نسبی خود را حفظ کرده بودند. رضا شاه که به دنبال تقویت حکومت مرکزی بود، نه تنها این خودمختاری را برهم زد و نام این منطقه را به خوزستان تغییر داد بلکه برخی عربهای منطقه را مجبور به کوچ اجباری کرد. این سیاست دولت مرکزی برای سلب خودمختاری عربها و مقابله با مطالبات هویتطلبانهی آنها در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی نیز ادامه یافت. چنانکه یوسف السرخی میگوید: «در زمان شاه، جز برای آن طبقهی کوچک شیخ و اعیان که با دربار در ارتباط بودند، گشایشی برای دیگران نبود و برای همین هم بود که عربها خیلی زود با خمینی و گفتمان انقلاب اسلامی همدلی پیدا کردند و همراه شدند.»
انقلاب ۵۷: وضعیت عربها همانی است که بود
عربهایی که در جریان انقلاب ۵۷، همچون بسیاری دیگر از مردم ایران برای سرنگونی حکومت شاه مبارزه کرده بودند، انتظار داشتند که با استقرار حکومت جدید وضعیت آنها نیز تغییر کند. بنابراین، در اردیبهشت ۱۳۵۸«هیئت اعزامی خلق عرب مسلمان ایران» متشکل از ۳۰ نفر از روشنفکران عرب، طی نامهای به نخست وزیر خواستار اعطای «خودمختاری در محدودهی جمهوری اسلامی با حفظ تمامیت ارضی ایران» شدند.
«اعتراف به ملیت خلق عرب ایران» و درج آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تشکیل مجلس محلی خودمختار، مشارکت عربها در مجلس مؤسسان، مجلس شورای ملی و هیئت وزیران به نسبت جمعیت عربها، تشکیل دادگاههای عربی، اعلام زبان عربی به عنوان زبان رسمی منطقهی خودمختار، آموزش به زبان عربی در مدارس ابتدایی و نیز آموزش فارسی همراه با عربی در مراحل دیگر آموزشی، تأسیس دانشگاه به زبان عربی، انتشار و چاپ کتاب و روزنامه به زبان عربی و ایجاد برنامههای رادیویی و تلویزیونی به زبان عربی، تخصیص مقادیر کافی از درآمد نفت برای آبادانی منطقه و بازگرداندن نامهای عربی شهرها و روستاهایی که حکومت پهلوی آنها را تغییر داده بود، از جمله این خواستههای مطرح شده از سوی عربها بودند.[4] این خواستهها هیچگاه محقق نشدند و تضادها بین نگاه حکومت به عربها و مطالبات عربها، به سرکوب خشونتبار اعتراضهای عربها ختم شد. سرکوبی که از خرداد ۱۳۵۸ در خرمشهر[5] آغاز شد و تا کنون ادامه یافته است.زمان شاه اگر ما با لباس عربی بیرون میرفتیم، کسی کاری به ما نداشت یا اگر با ادارهجات عربی حرف میزدیم زیاد سخت نمیگرفتند ولی حالا خیلی سخت است
هر چند برخی معتقدند که وضعیت عربها در قبل و بعد از انقلاب تفاوتی نکرده است اما شهلا دراجی که زمان شاه را نیز تجربه کرده، میگوید: «زمان شاه اگر ما با لباس عربی بیرون میرفتیم، کسی کاری به ما نداشت یا اگر با ادارهجات عربی حرف میزدیم زیاد سخت نمیگرفتند ولی حالا خیلی سخت است. زمان شاه ما جلسات شب شعر میگذاشتیم اما بعد از انقلاب بعضی بچههایی را که در جلسات شب شعر بودند بازداشت کردند و بعضیشان هم اعدام شدند.»
او با اذعان به نقض حقوق عربها در دوران پهلوی، میگوید: «حالا بهخاطر بیشتر شدن مراودات مردم با همدیگر، بالارفتن درصد باسوادها و همچنین دسترسی بیشتر به رسانههایی مثل تلویزیون و اینترنت، این تبعیضها را بیشتر از قبل احساس میکنیم.»
جنگ هشت ساله، سختترین دوره برای عربها
با همهی اینها آنچه بیشتر از استقرار جمهوری اسلامی، بر وضعیت زندگی عربها تأثیر گذاشته جنگ هشت ساله با عراق است، یوسف السرخی میگوید: «وقتی جنگ شروع شد، مردم ما بیشتر حس کردند که نظام تغییر کرده است. یک سو، نظام اسلامی با گفتمانی کربلایی و شیعی بود و سوی دیگر، صدام با گفتمان ناسیونالیست عربی و جهان عربی. بعد از جنگ، هم اکثر عربهای روستانشین تبدیل به حاشیهنشینهای شهری شدند.»
او از خانوادهی خودش مثال میزند که اهل بستان بودند و هشت سال جنگ را در شهرکهای جنگزدگان در رامهرمز زندگی میکردند. بعد از جنگ وقتی خانوادهاش به روستایشان در بستان برگشتند، دیدند که دیگر نه روستایی وجود دارد و نه رودخانهای. رودخانهها با شروع سدسازیها در منطقه خشک شده بود و آنها مجبور شدند که خانه و زمین و روستایشان را رها کنند و به حاشیهی شهر اهواز کوچ کنند. به منطقهای که یوسف سال ۱۳۶۹ در آنجا به دنیا آمد و تمامی ساکنانش عربهای جنگزدهای بودند که همهچیزشان را از دست داده بودند و باید از صفر شروع میکردند.در نتیجهی چنین وضعیتی، عربهای اهواز تبدیل به حاشیهنشینان فقیر شهر شدند. به حاشیهراندن عربها البته از زمان رضا شاه و با مهاجرت گستردهی بوروکراتها و مهندسان از شهرهای بزرگی مثل تهران و اصفهان به اهواز و همچنین کارگران ساده از برخی شهرهای بختیارینشین و غیرعرب اطراف، شروع شده بود. عربهای ساکن خوزستان به دلیل مسلط نبودن به زبان فارسی و فرهنگ جدیدی که دولت رضا شاه ترویج میکرد، نتوانستند به سرعت وارد مناسبات دولتی شوند و به طبقهی متوسطی که در حال شکلگیری بود بپردازند. برای همین اغلب آنها در همان شغلهای سنتی مثل کشاورزی باقی ماندند. بعد از جنگ هم با نابودی زمینهای کشاورزی، در کمربند حاشیهی شهر اهواز ساکن شدند. محلههای مرکزی عربنشین شهر اهواز مثل محلههای عامری و سخیریه هم که از قدیم در اطراف بازار اهواز شکل گرفته بودند، به مرور جزو بافت فرسوده شهر و از منطقههای فقیرنشین شهر شدند.
تحمل فقر و سختی، به خاطر عرب بودن
بر همین اساس است که یوسف السرخی میگوید: «با اینکه ناسیونالیستهای عرب بیشتر بر بُعد هویتی و فرهنگی عربها تأکید میکنند ولی مسئلهی خاص ما مسئلهی طبقاتی و هویتی است. چون ما عربهایی داریم که تکنیسین هستند، مدیر هستند، شرکت دارند یا عربهایی مثل شمخانی را داریم که وارد نظام شدند، ولی آنها هم نتوانستند سیستم طبقاتی منطقه را بهگونهای تغییر دهند که طبقهی مرفه و بورژوازی یا طبقهی متوسط عرب تشکیل شود.»
در حالی که برخی میگویند فقر و تبعیضهایی که قومیتهای مختلف در ایران با آن مواجه هستند، لزوماً به دلیل تفاوتهای قومی نیست و بیشتر به دوری از مرکز و حاشیهنشینی برمیگردد، برخی فعالان عرب این ادعا را بر اساس مشاهداتشان رد میکنند. آنها معتقدند که حکومت مرکزی به دلیل هراس از مطالبات هویتطلبانهی عربها و سایر اقوام در ایران، تبعیضاتی بیشتر از دیگر حاشیهنشینانِ دور از مرکز را به آنها تحمیل میکند.آمنه هانی که به عنوان مددکار بهزیستی به بسیاری از نقاط استان خوزستان سفر کرده، میگوید: «وقتی به عنوان مددکار به روستایی در اطراف شهر الخفاجیه (سوسنگرد) از زندگی خانوادههای تحت پوشش سازمان بهزیستی بازدید میکردم، میدیدم که آنها در وضعیت خیلی نابسامانی زندگی میکنند و فکر میکردم که این زندگیِ طبیعی یک روستایی در این منطقه است، از نبود آب و مدرسه گرفته تا فقدان لولهکشی گاز و امکانات دیگر. سه سال در آن منطقه کار کردم و بعد از سه سال وقتی به دلایل سیاسی من را به شهرستانهای ایذه و باغملک فرستادند که مناطق کاملاً غیرعرب هستند، تازه تبعیضها را حس کردم. روستاهای مناطق ایذه و باغمَلِک در کوه و دره هستند و گاه بیشتر از یک ساعت طول میکشید که از بین دره و کوه به ایذه و باغملک برسیم اما تمام این روستاهای کوچک و بزرگ در چنین وضعیت دشوار جغرافیایی لولهکشی گاز شده بودند و امکاناتشان خیلی بیشتر از روستاهای عربنشین بود.»
دورهی اصلاحات، پنجرهی کوچکی که با خشونت بسته شد
تنها دورهای که عربها یک گشایش نسبی را تجربه کردند، سالهای نخست دورهی اصلاحات در اواخر دههی ۷۰ و اوایل دههی ۸۰ بود. سالهایی که مؤسسههای فرهنگی عربی همچون «مؤسسهی فرهنگی الحوار» و «سازمان الشباب» توانستند برنامههای آموزشی و ترویجی دربارهی زبان و فرهنگ عربی برگزار کنند، نشریههای دوزبانهی عربی-فارسی «صوت الشعب»، «الشورا» و «اقلام الطلبه» از سوی روزنامهنگاران مستقل منتشر میشد، یک خبرگزاری عربی به راه افتاد، نامزدهای عربی که از سوی فعالان فرهنگی عرب حمایت میشدند به شوراهای شهر و مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردند و توجه به زبان مادری، مسائل قومی، فرهنگی و مشارکت اجتماعی زنان بیشتر از همیشه بود.
سال ۱۳۸۴ در پی انتشار کپی نامهای منتسب به دفتر ریاست جمهوری مبنی بر تغییر بافت جمعیتی مناطق عربنشین، موجی از اعتراضهای خیابانی در شهرهای عربنشین استان خوزستان شروع شد. این اعتراضها به شدت و با خشونت سرکوب شد و در پی آن هرگونه فعالیت سیاسی و فرهنگی هویتطلبانه به شدت ممنوع و محدود شد. مجوز اغلب نشریات عربی و مؤسسات فرهنگی–اجتماعی لغو شد و بسیاری از فعالان مدنی و روزنامهنگاران احضار و بازجویی شدند. در دورهی ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، این فشارها شدت گرفت و این بار شماری از فعالان فرهنگی عرب، از جمله برخی از اعضای مؤسسهی الحوار بازداشت و به اتهامهای امنیتی که زیر شکنجه مجبور به اعتراف به آنها شده بودند، اعدام شدند.[6]
اگرچه صدا و سیمای جمهوری اسلامی در «شبکهی پنج خوزستان» برنامههایی به زبان عربی دارد اما یوسف السرخی میگوید: «عربها این برنامه را دوست ندارند چون چیزی که بازتاب میدهد در راستای سیاستهای کلان هویتی حکومت در مورد عربها است. سیاستهای کلیشهای که فقط سنتهای پسمانده و عقبماندهی عرب و زندگی عشیرهای و روستایی را بازتاب میدهند و مسئلهی چالش مدرنیته در جامعهی عرب را نادیده میگیرند.»هر چند در دههی ۹۰ دریچههای کوچکی برای فعالیتهای فرهنگی باز شد اما این شرایط هم چندان دوامی نداشت. یوسف السرخی برای توضیح این شرایط از تجربهی خودش مثال میزند: «ما در سال ۱۳۹۳، یک مؤسسهی فرهنگی به نام مؤسسهی الهلال در اهواز تأسیس کردیم، این مؤسسه بر موضوع ادبیات و موسیقی تمرکز کرده بود و هدف ما این بود که محصولات مدرنی تولید کنیم که صدای آشنای واقعیای از جامعهی عرب و برای تعریف جامعهی عرب باشند. میخواستیم که برخی از اینها را از گذشته بیابیم و نوسازی کنیم و برخی را هم خودمان تولید کنیم. یک سال بعد، قرار بود که از کتاب ادبیات زنان عرب در اهواز رونمایی کنیم که با دیوار وزارت اطلاعات برخوردیم و گفتند که شما حق ندارید این کار را بکنید و این مسئله امنیتی است. این کتاب منتشر نشد و سال بعد، مؤسسه را بستند و بیشتر اعضایش بازداشت و شکنجه شدند. این فعالان فرهنگی متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور بودند و اغلب آنها برای یک تا دو سال در حبس ماندند.»
این شاعر عرب در پاسخ به اینکه در چنین شرایطی چقدر میتوان فرهنگ، مناسبات، مطالبات و ساختار جامعهی عربهای ایران را از خلال محتوای فرهنگی تولید شده در بطن این جامعه شناخت، میگوید که در داخل ایران سانسور و سرکوب مجالی به تولیدات فرهنگی مستقلی برای بازنمایی جامعهی عرب نمیدهد و در خارج هم نویسندگان و هنرمندان بیشتر از مسائل فرهنگی درگیر مسائل سیاسی میشوند. نوشتههای کسانی مثل عمار تاسایی که میتواند تصویری از جامعهی عربهای ایران ارائه کند اغلب به زبان عربی هستند و کمتر به زبان فارسی ترجمه میشوند.
در اثر فقدان یک تصویر واقعی از عربهای ایران، آنچه به عنوان واقعیت بازنمایی میشود، تصویر مغشوشی از عربها است که طی دهههای اخیر از سوی حکومتها ارائه شده. تصویری که گاه مردم را نیز همدست و مجری سیاستهای تبعیضآمیز، تحقیرکننده و سرکوبگرانه حکومتها کرده یا هراس از عربها را به جانشان انداخته است. شهلا دراجی میگوید که بارها به چشم خود دیده که زنی با عبای عربی سوار تاکسی میشود و زنی که مانتو و شلوار پوشیده، خودش را جمع میکند و با اکراه کنارش مینشیند. آمنه هانی از مردمی میگوید که سیاستهای تبعیضآمیز علیه عربها را که برخیشان حتی قانونی و اجباری هم نیستند، علیه همشهریان و همسایگانشان اعمال میکنند و یوسف السرخی از ایرانیهای خارج از کشور و اپوزیسیونی شکوه دارد که به محض اینکه میگوید عرب هستم و دربارهی مسائل هویتی و فرهنگی عربها حرف میزند، از او میپرسند: تجزیهطلب هستی؟
[1] عبدالنبی قیم، «نگاهی جامعهشناختی به زندگی و فرهنگ مردم عرب خوزستان»، فصلنامهی مطالعات ملی، سال دوم، شمارهی ۷، بهار
[2] نگاه کنید به: احمد کسروی، تاریخ پانصد سالهی خوزستان، تهران، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۸۱
[3] عباس امانت، تاریخ ایران مدرن، انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۷.
[4] نگاه کنید به: یوسف عزیزی بنیطرف، عربها در ایران چه میخواهند، تارنمای شهروند، ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۲، قابل دسترسی در اینجا.
[5] نگاه کنید به: چهارچوبی از خشونت: سرکوب اقلیت عرب در جمهوری اسلامی ایران، مرکز اسناد حقوق بشر ایران، ۳۱ مارس ۲۰۱۵، قابل دسترسی در اینجا.
[6] نگاه کنید به: گفتوگو با مرگ: گزارشی پیرامون نقض حقوق فعالان هویتطلب عرب، سازمان عدالت برای ایران، اسفند ۱۳۹۱، قابل دسترسی در اینجا.
اعدام جنایت است، اعدام عدالت نیست
مصطفی حاجی قادری مرحومی
10اکتبرمصادف با20مهر روزجهانی مبارزه باصدورحکم اعدام
نگاهی به اعدام در ایران
بلکه قتل عمد دولتی درپوشش اجرای عدالت هست اعدام نشانی ازفقدان ارزش انسان درجامعه است جامعه ای که اعدام رامی پذیره نمیتونه جامعه ای آزاد باشه پس بایستی مامردم بجای اینکه بگیم این شخص اعدام نکنید بگیم مجازات اعدام بایستی لغو بشه و این اعدامها ازچه چیزی سرچشمه میگیره بازهم میرسیم به دین وموازین اسلامی چه در زمان شاه وچه این زمان که متاسفانه خیلی بیشتر هم شده پس دوستان مابایستی اونقدراگاهی پیدا کنیم ومردم اگاه کنیم وما مردم بتونیم بااگاهی کامل اعتراض کنیم ومثل همین کشورهای اوپایی که دین ازدولت جداست وموازین دینی سرراه دولت نیست و کشور ماهم بایستی همین طور باشه
چرا میگم زمان شاه چون خودم دردفترچه خاطرات پدرم خوندم وحالا میخوام یکی از خاطرات پدرم براتون بگم
پس دوستان بایستی بگم که هم دراون زمان هم بودش وحالاهم دراین زمانه هستش بدتر ازاین که اینها این اعدامهارو به دستور خدا وقران عنوان میکنند
حالا مروری داریم به رویکرد جنایت وخشونتی که اینک درسراسرایران حکم فرماست ،خشونتی که ازابتدای انقلاب تا الان سورت گرفته ، وبه عملکردی برگرفته ازسیاست هاوقوانین تدوین شده توسط مسئولینی که دراجرای ان نیزدخالت مستقیم دارند
خشونت ازنوع موج گسترده اعدام های سران و وابستگان نظام شاهنشاهی به جرم ها وبهانه های مختلف وعمد تان بدون محاکمه وفقط به دستور اقای خمینی بر بام مدرسه علوی توسط اقای صادق خلخالی ویا اعدام 202نفر از بهایان ایرانی تنها به جرم باور واعتقاداتشون به ایین بهایت زمانی که اقای خمینی میخواست بیاد صحبت ازدموکراسی واندیشه بیان میکرد ووقتی که به قدرت رسیدند تمام اندیشها و دموکراسی ها را زیر پا گذاشتند و بعد رسیدند به همون جوانانی که رژیم پهلوی رو سرنگون کردند
یعنی ما ازاول انقلاب اعدام داشتیم تا تابستان 67 که سال 67میشه گفت یک جنایت بزرگ درتاریخ نوشته میشه وبعدشم خودتون که میدونید تا امروز چه جنایتهایی رو انجام دادند اینها بخاطراینکه این حکومت پابرجاه نگه دارند دست به هرجنایتی میزنند یعنی به پدرومادره خودشون رحم نمیکنند
یک اماری داشته باشیم از ابتدای سال 99
از ابتدای سال جاری و در مدت۵ ماه، دستکم ۱۲۳نفر اعدام شده اند که اتهام ۷ نفر از آنان سیاسی بوده اند و دیگران را بااتهاماتی نظیر قتل، مواد مخدر و… اعدام شدند
حسین ریحانی از بازداشت شدگان تظاهرات آبان ماه ۹۸ نیز که ۳۳ ساله
محمد کشوری از بازداشتیهای اعتراضات آبان ۹۸ خرم آباد است
محی الدین ابراهیمی در زندان مرکزی ارومیه است و به اتهام «بغی» و «عضویت در حزب دمکرات کردستان
حیدر قربانی اهل کامیاران، بهمن ۹۸ به اتهام «بغی» به اعدام محکوم
هوشمند علیپور، مرداد ۹۷بدون هیچ درگیری با نیروهای سپاه پاسداران، دستگیر و به بدترین شکل ممکن شکنجه شدمجبور به اعترافهای دروغ علیه خودشده
حسین سیلاوی، علی خسرجی و ناصر خفاجیان ( خفاجی)، سه زندانی عرب اهوازی در زندان شیبان اهواز هستند و محکوم به اعدام،
حالا به این مجموعه اضافه میکنیم
۹ زندانی سیاسی عقیدتی محبوس در زندان وکیل آباد مشهد.
۸ زندانی سیاسی و از معترضین دی و آبان در زندان مرکزی اصفهان.
۷زندانی اهلسنت ( کُرد ) در زندان گوهردشت کرج.
ومن اصلان دوست ندارم درموردش فکر کنم ، ولی متاسفانه فکرکنم تااخرسال جاری به 350 به بالا هم برسه وما همچنان درجهان درمورد اعدام بعد ازچین دوم باشیم
ومااگر بخوایم درنظر بگیریم ،ترویج خشونت جنایت وادم کشی طبق قوانین اسلامی ودراجرای فرمان صادر شده ، یعنی گرفتن حق زندگی ازشهروندان باحکم اعدام به شیوه های گوناگون از جمله اعدام در ملاء عام حتا جلوی کودکان یعنی یک اعضاب روحی روانی به این بچه ها
یعنی با این اعدام ها کوچکترین انطباقی باماده 3اعلامیه حقوق بشر ندارده به راستی که درایران امروز هرکس،حق حیات نداره
ماده3اعلامیه حقوق بشر دراین مورد چی میگه.
به مهمترین حق هر انسان، یعنی «حق حیات» اشاره می کند . حقی که از بدو تولد با انسان زاده میشود. در این بند، به سادگی بیان می شود که هر انسانی، باید از حقوق مشخصی مانند حق زندگی , آزادی و امنیت، برخوردار شود.
اصل 3 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
بند7 -تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون.
- بند-8 مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش.
اصل 23 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
اصل 8 3 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است.
.درصورتی که این قانون گزاران به هیچ یک ازاین اصل ها وبندها اعتقادی ندارندوهمچنان به شکنجه ها برای اعترافات اجباری ازاین عزیزان ادامه میدند تابتونند این گلهارو پرپرکنند
میتونیم یادی کنیم ازعزیزانی مثل
خانم شیرین علم هولی و اقایان فرزاد کمانگر، علی حیدریان ، فرهاد وکیلی، ومهدی اسلامیان که این دوستان واقعا در دوران زندانیشون چه اعضابهایی رو متحمل شدند و چه شکنجه هایی دیدن وبعد هم اعدام شدنددوستان گفتنش خیلی اسونه چون خودمون تواون موقعیت قرار نگرفتیم نمیتونیم خوب درک یا توصیف اش کنیم
مثلا اقای مازیار ابراهیمی یه مصاحبه تلوزیونی که داشت از درد و رنجهایی که داشت ازدوران بازداشتش ،ومیگفت هرروز ارزوی مرگ میکردم وهمون جور که تعریف میکرد اشک توچشماش جمع میشد، یا درمورد هفت زندانی سیاسی که الان درزندان هستند وحکم اعدام براشون صادر شده اقایان،فرهادسلیمی ،قاسم ابسته،داود عبداللهی،ایوب کریمی انورخضری،خسروبشارت،واقای کامران شیخه،
اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، عضویت در گروههای سلفی، افساد فی الارض و محاربه. این زندانیان سیاسی محکوم به اعدام در تمام طول مدت اسارت خود زیر شدیدترین شکنجه ها ی ممکن برای وادار شدن به اعترافات دیکته شده قرار گرفته بودند و پیوسته اتهامات بازجویان را نپذیرفته و اعلام کرده بودند که تنها به دلیل اعتقادات و فعالیتهایی چون شرکت در جلسات مذهبی دستگیر شده اند.
آنان تاکنون چندین بار بمنظور اعتراض به شرایط ضد بشری و غیرانسانی حاکم بر زندان دست به اعتصاب غذا زده و درخواست رسیدگی به وضعیت خود را داشته اند اما تنها پاسخشان حکم اعدامی است که در بیداد گاه های جمهوری اسلامی ایران صادر میشود.
واقعا سخته دوستان که ببینیم جونانمون در زندانها چه اعضابیو تحمل میکنند وما اینجا دست رودست بزاریم وکاری نکنیم حداقل میتونیم صدای این عزیزان باشیم وبه گوش دیگران برسونیم حالا خیلی ها معتقدندکه صدای مارو کسی نمشنوه ،بنظر من ما نبایستی نا امید بشیم چون این رژیم همین ومیخواد که که جامعه حقوق بشر کنار بکشه مابایستی خودمون اونقدر اگاه ببشیم تابتونیم مردم کشورمونو به طریقه درست اگاه کنیم.
حالا بایستی ببینیم مردم رو به چه چیزی اگاه کنیم به حق حقوی که دارند به خدا هنوز خیلیها نمی دونند چه ادمهای بزرگی چه حق حقوق هایی دارند و اگر مردم به این چیزها اگاه بشند دیگه نمیان توخیبون بیان داد بزنند بگن که رضا پهلوی ، یا مجادین یا غیره ،
چون مانمیخوایم این بت برداریم یک بت دیگه جاگزین کنیم وهمین داستانهای اختلاس ها و یا شکنجه ها در زندانهای سیاسی و یا همین اعدامهای بی رویه ، اره وقتی صحبتهام به اعدام میرسه خیلی متاثر ومتاسف میشم ،
همون هفته ای که اقای افکاری اعدام کردند و مردم روی اعدام ایشون زوم کرده بودند همون هفته 9نفر دیگه هم اعدام کردند. وهیچ کسی درمورد این 9اعدام اطلاعی نداشت وهیچ حرفی از این ها نشد اونقدر ما مردم بایستی اگاه بشیم تا به طریقه درست اعتراض کنیم تا این قتل اعام ها واعدامها وموارد نقص حقوق بشر در کشورمون ریشه کن بشه
چه باید کرد
چندتا چیز هست که ما ازجامعه بین الملل می خواهیم ، که انجام بدند ومادرخواستی که ازبین الملل داریم اینه که قویا این نقض اساسی قوانین حقوق بشرو محکوم کنند اگه اجازه بدید بگم محاکمه اقای نوید افکاری غیرمنسفانه بود،که نتونست باقوانین بین الملل وقوانین دادرسی مطابق باشه اسناد زیادی وجود داره که اقای افکاری شکنجه شد که اعتراف بکنه برعلیه خودش ودادگاهی درپشت دربهای بسته انجام شد واون دادگاه موازین منسفانه رو نداشت وتنها سندی که بهش استناد شد اعترافاتی بود که ازطریق شکنجه بدست اومد .
علاوه برنقض حقوق بشر قوانین بین الملل وخود قوانین ایران خانواده نوید افکاری نتونستند که با خانواده قربانی دیدارکنند و به خود اقای افکاری هم اجازه داده نشد که قبل از اعدام خانواده اش رو ببینه واین نشون میده چقدر بی رحمانه و پرتوحوش بود این رفتاری که با نوید افکاری شد بنابراین باتوجه به این همه بی عدالتی ها ، ما ازجامه بین الملل می خوایم که این اعدام رو به عنوان ناکامی جمهوری اسلامی ایران در پیروی از تهدادتش نسبت به موازین حقوق بشر اعلام بکنن که فقط هم محدود به این نیست ودربرگیرنده دیگر از موازین حقوق بشر هم هست واز جامعه بنی الملل میخواهیم که به روشنی به ایران بگویند که تلاشی ازطرف حکومت ایران برای ایجاد فعالان سیاسی وایجاد رعب وحشت برای فعالان حقوق بشرهست ،که حق مشروع برای اعترافات سیاسی دارند و دوستان مادرخواست میکنیم ازجامعه بین الملل که فشار رو بر ایران زیاد کنند واعدامهای بی رویه در ایران رو متوقف کنند
به امید روزی که اعدام وقتل اعام در ایران ریشه کن بشه
باز هم شکنجه در زندان های ایران
حلیمه حسن سوری
نیلوفر بیانی یکی از ۶ زندانی سیاسی طرفداران محیط زیست اهل ایران است .
نیلوفر بیانی کارشناس زیست شناسی ارشد بیولوژی است که در سال ۱۳۹۶ از سوی سازمان اطلاعات سپاه پاسداران دستگیر پس از شکنجه های طولانی و اعتراف گیری متهم به جاسوسی شده است.
او یکی از فعالان محیط زیست بوده نیلوفر بیانی در ۱۵مرداد ۱۳۹۸در اعتراض به ادامه بازداشت موقت خود، با دیگر بازداشت شدگان محیط زیستی اعتصاب غذا کرد.
فریادهای نیلوفر بیانی در دادگاه او اعتراف کرده که توسط شکنجه های خیلی زیادی و مورد آزارهای جنسی و روحی و روانی و تهدید قرار گرفته او در دادگاه رو به دیگران کرده و فریاد زده اگر شما هم به آمپول زدن تهدید می کردند اعتراف می کردید !
این چند ماه است من را انفرادی نگه داشتن و اونا دارن منو می برن تا اعدام کنن نیلوفر بیانی از حافظان محیط زیست بوده زندانی بعد از یک سال بازداشت در دو جلسه س دادگاه ودر حضور قاضی صلواتی، از اعترافات اجباری با استفاده از شکنجه و تهدید نیلوفر بیانی زندانیان محیط زیستی در شرح حالی که که از وضعیت خود در بی بی سی به ان دسترسی پیدا کرده نوشته که بازجویان اطلاعات سپاه برای گرفتن اعتراضات ساختگی او را طی ۱۲۰۰ساعت بازجوی در معرض شدید ترین شکنجه ها روحی روانی جنسی قرار دادند.
که این مورد عملا ناقض ماده ۵ اعلامیه جهانی است احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد.
تهدید به بازداشت و شکنجه پدر و مادر ۷۰ ساله تهدید به حبس در سلول یک متری تهدید به شکنجه فيزيکي با نشان دادن عکس و توصیف وسایل شکنجه زجر درد، شکنجه ها و انتقال جزئیات حس لحظه ی اعدام.
و تحت فشار گزاشتن و تحقیق از جمله به تقلید صدای حیوانات وحشی اشاره کرده و نحوه اعتراف گیری از خانم بیانی در پرونده ای فعالان محیط زیست از اهمیت زیادی برخوردار است.
به این علت مشخص که اعترافات او به عنوان متهم و ردیف دوم و مواد طاهباز به عنوان متهم ردیف اول پرونده از مستندات اصلی سازمان اطلاعات سپاه در کل این پرونده محسوب می شود .نقض حقوق بشر است
به بهانه روز جهانی منع حکم اعدام
آذر ارحمی
ایران: ۲۰۱۹ اعدام از ابتدای سال ۲۰۲۰ تا روز جهانی مبارزه با اعدام «ایران به یکی از میدان های اصلی رویارویی بین مردم مخالف اعدام و اعدام کنندگان حکومتی تبدیل شده است»
سازمان حقوق بشر ایران؛ ۱۹ مهر ۱۳۹۹: در حالی به استقبال هجدهمین روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام میرویم که از ابتدای سال میلادی جاری تا کنون دستکم ۲۰۹ نفر از جمله پنج زندانی سیاسی، دو زندانی امنیتی و دو کودک-مجرم در مناطق مختلف ایران اعدام شدند.
سازمان حقوق بشر ایران از مردم و جامعه مدنی ایران دعوت میکند که با گرامیداشت این روز، مخالفت خود را با مجازات اعدام نشان دهند. محمود امیریمقدم مدیر سازمان حقوق بشر ایران دراین خصوص گفت: «ایران به یکی از میدانهای اصلی رویارویی بین مردم مخالف اعدام و اعدام کنندگان حکومتی تبدیل شده است. مردم ایران در ماههای گذشته با شرکت میلیونی در کمپین #اعدام_نکنید یکی از بزرگترین کارزارهای مخالفت با اعدام در سرتاسر جهان را رقم زدند. این درحالی است که مسئولان جمهوری اسلامی همواره در صدر اعدام کنندگان جهان قرار دارند».
دهم اکتبر سال ۲۰۲۰ (۱۹ مهر ۱۳۹۹) مصادف است با هجدهمین سالی که این روز به عنوان روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام به تصویب رسید. «ائتلاف جهانی علیه مجازات مرگ» هرساله یک موضوع را در مورد مجازات مرگ، اعدامشدگان و کسانی که در صف اعدام قرار دارند، مطرح میکند. موضوع امسال این ائتلاف، حق دسترسی به وکیل برای متهمانیست که با خطر حکم اعدام روبهرو هستند.
امسال در حالی به استقبال ۱۰ اکتبر، «روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام» میرویم که از ابتدای سال میلادی جاری تاکنون دستکم ۲۰۹ زندانی در ایران اعدام شدهاند. ۲۰۲ نفر از اعدام شدگان در این مدت مرد و ۷ نفر زن بودند و درطی این مدت تنها یک زندانی در ملاء عام اعدام شده که این نسبت به مدت مشابه سال گذشته که ۱۲ زندانی در ملاء عام اعدام شده بودند، کاهش چشمگیری را نشان میدهد.منابع رسمی و رسانههای داخلی در این مدت تنها اعدام ۶۷ تن را اعلان کردند و ۱۴۲ اعدام دیگر که توسط نهاد آمار سازمان حقوق بشر ایران به ثبت رسیده، از طریق منابع معتبر داخلی و فعالان حقوق بشر بوده است.
اعدام به اتهامات سیاسی و امنیتی:
از ابتدای سال میلادی جاری تاکنون پنج زندانی سیاسی بهنامهای رضا عسگری ونوید افکاری ومصطفی صالحی وصابر شیخ عبدالله وهدایت عبدالله پور با اتهام جاسوسی اعدام شدند :
همچنین حکم اعدام دو زندانی بهنامهای رضا عسگری و دیاکو رسول زاده به اجرا در امد .
ادامه اعدام کودک -مجرمان:
جمهوری اسلامی ایران یکی از معدود حکومتهایی است که کودک-مجرمان را (افرادی متهم به ارتکاب جرم در سنین زیر ۱۸ سالگی هستند) را به اعدام محکوم میکند.
در ده ماه نخست سال جاری، اعدام دو کودک-مجرم که پیش از ۱۸ سالگی بازداشت و محاکمه شده بودند به ثبت رسیده و گزارشهایی از یک اعدام دیگر از این دست موجود است که سازمان حقوق بشر ایران در حال تحقیق بیشتر روی این پرونده است. در مدت مشابه سال گذشته نیز اعدام دو کودک-مجرم به ثبت رسیده بود.
علاوه براین، درپی شورش زندانیان در زندان مهاباد که روز یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ روی داد، یک کودک-مجرم بهنام دانیال زینالعابدینی و چندین زندانی دیگر با اتهام دستداشتن در اعتراض، به سلولهای انفرادی منتقل شدند. دانیال زینالعابدینی پس از ضرب و جرح شدید به دست ماموران زندان مهاباد، به زندان میاندواب تبعید شد و در آنجا بار دیگر هدف ضرب و جرح قرار گرفت. روز پنجشنبه ۱۴ فروردین، از سوی مسئولان زندان با خانواده این کودک-مجرم تماس گرفتند و درگذشت او را اطلاع دادند. بر روی جسد این زندانی، آثار ضرب و جراحت شدید دیده میشد.بیشترین اعدامها مربوط به قصاص هستند:۱۶۴ نفر از کسانی که در این مدت اعدام شدند با اتهام «قتل عمد» به قصاص نفس (اعدام) محکوم شده بودند که این میزان دقیقا برابر با مدت مشابه سال قبل میباشد. پس از قتل عمد، اتهامات مربوط به «مواد مخدر» با ۱۸ اعدام بیشترین اتهام اعدام شدگان ده ماه نخست سال جاری را تشکیل میداد. در مدت مشابه سال گذشته، ۲۵ زندانی با اتهامات مربوط به «موادمخدر» اعدام شده بودند.
اعدام بخاطر مصرف مشروبات الکلی:یکی از اعدامهایی که در ده ماه نخست سال جاری روی داد، مربوط به اعدام مردی با اتهام شرب خمر در شهر مشهد بود. حکم این فرد در تاریخ ۱۸ تیر ماه سال جاری به اجرا درآمد. این یکی از موارد نادر اعدام به اتهام مصرف مشروبات الکلی است که توسط منابع رسمی جمهوری اسلامی ایران. تایید شده است.
آمار اعدامها نسبت به سال گذشته:اعدامهای ثبت شده توسط نهاد آمار سازمان حقوق بشر ایران نشان میدهد که آمار اعدامهای امسال مشابه آمار سال گذشته هستند. در مدت مشابه سال قبل، یعنی از اول ژانویه تا ۱۰ اکتبر ۲۰۱۹ تعداد ۲۱۲ اعدام توسط نهاد آمار سازمان حقوق بشر ایران به ثبت رسید که از این میزان ۶۸ اعدام از طریق رسانهها داخلی و یا رسمی اعلام و ۱۴۴مورد دیگر بصورت مخفیانه صورت گرفته بود.«ائتلاف جهانی برای مبارزه با مجازات اعدام» در سال ۲۰۰۲ روز دهم اکتبر (۱۸ مهر ماه) را روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام اعلام کرد. این نامگذاری با هدف تلاش برای لغو این مجازات غیر انسانی و بازگشت ناپذیر صورت گرفت و نقطه عطفی در مسیر مبارزه علیه اعدام محسوب میشود. این ائتلاف از ۱۴۰ عضو از پنج قاره جهان تشکیل شده است که ۲۰ سازمان از جمله سازمان حقوق بشر ایران شورای راهبردی آن را تشکیل میدهند. این شورا وظیفه تعیین سیاستهای کلی و موضوعات هر ساله این ائتلاف را بر عهده دارد.گفتنی است، اکنون بیش از دو سوم کشورهای جهان مجازات بیرحمانه و غیرقابل بازگشت اعدام را لغو کرده و یا عملا از آن دیگر استفاده نمیکنند.
تلاقی نگاهی آشنا
نوری
مرا در تلاقی نگاهی آشنا خواهی یافت
در یادآوری مزه تلخ یک قهوه درعمق خاطراتی شیرین
در لذت چشیدن طعم بوسه ای ممنوعه،
و در لبخند پیروزی یک عشق درلحظه ضرب آهنگ دوقلب
مرا در چشمان خیره و بی تفاوت محکوم به حبسی ابدی که دراتاق ملاقات هیچکس بدیدنش نیامده،
و در غم سنگین دیوارهای یک سلول انفرادی خواهی یافت
مرا در تماشای پرواز پرندگان ازپشت میله ها،
و در آواز کولی دوره گرد،
مرا در شادیهای بی بهانه کودکان
و لبریز شدن قلب مادران از مهر،
مرا در سکوت مشتاقانه ی آنکس که در انتظار روایتی خوشایند است ،
ودرفریادهای معترضانه آنکس که خودراوی ناخوشایندی هااز زندگی است
مرا درخود، خواهی یافت
چه هنگام درود یا بهنگام وداع،
در لحظه اوج بودن ، نه درحضیض نبودن،
در آغوش های مهربانانه و یا درطرد شدنهای ظالمانه،
من در نگاه تو، بینش تو و درذهن خیال انگیزتوام
میتوانی چشمهای خودراببندی وهیچ نبینی ،انگارکه آرمیده ای وخواب میبینی فقط همین!!
و یا نه… دیده جان بازکنی و ببینی آنچه هست و نیست را
و بال بگشایی و به پروازدرآیی
برهی و برهانی تمام جانهای خسته ای را که توان برخاستن برایشان نمانده، با مهر وبا امید به لمس خنکای بامدادی که شامگاهش رادرپیچ جاده ای که به تاریخ میپیوندد، جاگذاشته باشد.
گزارش میز اعتراضی در دفاع از حق حیات در هانوفر
احمد حاجی قادر مرحومی
در اولین هفته بعد از خبر دلسوز و ناگوار قهرمان ملی پوش ایران زمین،
صاحب افتخارات بسیار در عرصه بین الملل را در روز شنبه ۱۹ سپتامبر۲۰۲۰ برابر با ۲۵ شهریور ۹۹ ،یک میز اعتراضی در خصوص منع صدور حکم اعدامو اعتراض به اعدام های پی در پی رژیم از ساعت ۱۲:۰۰ تا ۱۶:۰۰ در مرکز شهر هانوفر المان توسط اعضای کانون دفاع از حقوق بشر،
نمایندگی ایالت نیدرزاکسن ،با مسئولیت آقایانوحید حسن زاده ابرهیمی و محمد علی قدیمی برگزار گردید
سایر شرکت کنندگان که با اعضای نمایندگی نیدرزاکسن همکاری داشته اند، فعالینی از نمایندگی های هامبورگ -نورد راین وست فالن و زاکسن انهالت بوده اند
.
در مراسم یاد شده فعالین کانون جهت روشن ساختن هر چه بیشتر ماهیت رژیم و اعدام های مکرر و اگاهی هر چه بیشتر بازدیدکنندگان و عابرین از نقض حقوق بشر در ایران ،اقدام به پخش و توزیع و ارائه توضیحات لازم در خصوص اطلاعیه ها و اعلامیه ها،گزارشات آماری از اعدامهای ۶ ماه گذشته،اسامی و عکس های اعدام شدگان ویا در انتظار اعدام ،به پرسش های بازدیدکنندگان به زبانهای فارسی انگلیسی و آلمانی پاسخ دادند
لازم به ذکر است که در این مراسم ،قرائت اطلاعیه ۱۳۲۹ کانون دفاع از حقوق بشر در ایران در باب حق حیات و عدم صدور حکم اعدام منتشر شده توسط کانون دفاع از حقوق بشر در ایران ،به زبان شیوای خانم آذر ارحمی از نمایندگی ایالت نورد راین وست فالن انجام شد.
با افزایش چشمگیر و بی سابقه ی تورم و بی ارزشی نرخ ارز -کاهش قدرت خرید مردم -حذف طبقه ی متوسط – افزایش جهش وار نمودار بی کاری و فقردر اقسا نقاط کشوردر نتیجه ی ناکفایتی سران رژیم و همچنین بی بهره ماندن از طعم خوش آزادی و حقوق اولیه و بنیادی و شهروندی و در عین حال اختلاص دزدی ناکارامدی ارگانهای مختلف رژیم باعث خشم و نارضایتی ملت ایران شده در نتیجه رژیم بر انست که با وحشت و ارعاب در میان آحاد مردم بوسیله شکنجه وزندان طولانی و اعدام و حذف فیزیکی مخالفان،کنترل و تسلط بر مردم را داشته باشد به امید چند صباح غارت بیشتر این مرز و بوم.
.
لازم به ذکر است آقای افکاری محکوم به دوبار اعدام و چندین سال زندان و شلاق ،در دادگاه ها و یا دیوان عالی رژیم بارها اعترافات خود را بی اررش دانسته و ذکر کرده اند که هر بار زیر شکنجه های سنگین روحی و فیزیکی و همچنین تهدید به اذیت و آزار خویشاوندان و عزیزان وی صورت گرفته و فاقد ارزش میباشد..
قابل ملاحضه است که حکم اعاده ی اقای افکاری در حالی از سوی دیوان عالی رد میشود که : ۱.وکیل وی از سوی عوامل رژیم و دستگاه قضایی رژیم تهدید شده بود.۲.چندین بار اعلام کرده اند که اعترافات زیر شکنجه های روحی و جسمی سخت گرفته شده اند.۳.عدم دسترسی و امکان برخورداری به یک قاضی عدالت خواه و بی طرف.(خودم در مصلی دارت میزنم.جمله ی قاضی و مستقیم رژیم به آقای افکاری) ۴.اذیت و آزار خانواده دوستان و زندانی و شکنجه ی عزیزان .
ایجاد رعب و وحشت در جامعه نشات گرفته ازوحشت خود رژیم از ناآرامی ها و تضاهراتها می باشد و بر آنست تا به وسیله ی احکامی چنین سنگین برای کارهایی نکرده ، بی رحمی خود را حتی با وجود مخالفت های بین المللی به نمایش بگذارد .
از این رو با استناد به اصول ۳۲تا ۳۸ و ماده ی ۳و ۵ اعلامیه ی جهانی حقوق بشربا احترام به حق ذاتی -شهروندی و موازین حقوقی ،اعترافات زیر شکنجه قابل استناد نیستند و از این رو از تمامی سازمانها و جوامع بین المللی و حقوق بشری میخواهیم تا بصورت جدی برای آزادی همه ی زندانیان سیاسی عقیدتی ایران و جلوگیری از از احکام ناعادلانه اعدام تلاش کنند..در اخر لازم به ذکر است قطعنامه ای نیز توسط اقایان سید فرید هیبت الهی و فرشید افشار در رابطه با اعدام های انجام شده به زبان فارسی و المانی برای بازدیدکنندگان ارائه گردید:متن بیانیه به شرح ذیل می باشد:
شما پوچید و افکاری ندارید نویدی جز عزاداری ندارید
طناب کُهنه یِ یک چوب دارید به غیر از قتل ما کاری ندارید
خانمها، آقایان:
همزمان با هفتمین روز پس از قتل یکی از قهرمانان میهن که زیر شکنجه های طاقت فرسای ماموران و عوامل دست نشانده جمهوری اسلامی ایران جان باخت و به دروغ اعدام اعلام شد در اینجا گرد امده ایم و عرض تسلیت داریم به خانواده داغدار او و ابراز همدردی با جامعه ورزشی و ملت شریف ایران. ما در اینجائیم تا بار دیگر با ستایش و قدر دانی از شجاعت و دلیری این قهرمان کشورمان که سکوت نکرد و طی مراحل مختلف زندگی، حتی در زمان بازداشت و انواع شکنجه های شبانه روزی هم آن را به مرحله ظهور رساند سخن بگوئیم کسی که در هر فرصتی به افشای بیعدالتی های سازمان یافته و سرکوب زندانیان سیاسی توسط گماشتگان و شکنجه گران ناعدالتخانه جمهوری اسلامی ایران پرداخت، کسی که با فایل های صوتی و تماس های کوتاه به دفاع از خود پرداخت چرا که در بیدادگاه های جمهوری اسلامی حق انتخاب وکیل هم نداشت کسی که سرکوب، زندان، توهین، تحقیر و شکنجه های بی امان را با پوست و گوشت و خون خود تا مرحله مرگ تجربه کرد و زیر شکنجه جان باخت،