در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 289 آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
لیلا باقری
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
رزا جهان بین
امورفنی و اینترنتی :
رسول عباسی زمان آبادی
چاپ و پخش:
مهدی عطری
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
آبان ۹۸؛ روایات تکاندهنده شاهدان رفتار بازجویان زندان
فاطمه غلامحسینی
یک سال پس از اعتراضات مردمی آبان ۹۸، فضای سیاسی-اجتماعی ایران همچنان متأثر از این اعتراضات و رفتار حکومت در سرکوب و کشتار بیسابقه معترضان است. هزاران نفر کشته و بازداشت شدند. بازجویان رژیم خامنه ای با بازداشت شدگان جوان بخصوص دختران کم سن و سال رفتاری تجاوزکارانه داشتند. اما نرگس محمدی فعال حقوق بشر در ایران در مصاحبه با رادیو فردا میگوید که جامعه به جایی رسیده که این سرکوب ها دیگر جواب نخواهد داد و باعث عقب نشستن مردم نخواهد شد.
خانم محمدی توضیح میدهد: اتفاقاتی که در آبان ماه ۹۸ افتاد خیلی تکاندهنده است نه اینکه سال ۶۷ تکاندهنده نبود، نه اینکه دهه ۶۰ تکاندهنده نبود، نه اینکه قتلهای زنجیرهای که ما الان در آستانه دشنهآجین شدن آقای فروهر و پروانه فروهر، آقای مختاری، آقای پوینده و آقای شریف هستیم، ولی به نظر من آبان ۹۸ در تاریخ مبارزات ملت ایران برگ واقعاً سیاهی شد. با این تعداد کشتههای مردم بیپناه و مردم مظلومی که خیلیها گفتند اینها پابرهنهها هستند، خیلیها گفتند اینها گرسنهها بودند و خیلیها گفتند اینها جانبهلبرسیدهها بودند و این وجدان عمومی جامعه ما را به درد آورد. این وقایع باعث شد که یک مرزبندی جدی شکل بگیرد و پررنگتر شود. این مرزبندی قابل کتمان هم نیست و مرزبندی مردم و حکومت روشنتر و واضحتر شد.
نرگس محمدی در بخشی از این گفتوگو از رفتار بسیار خشونتآمیز با زنان و دختران بازداشتشده در جریان اعتراضات آبان ۹۸ میگوید:
رفتار بسیار خشونتآمیزی در بازجوییها با دختران جوان شده بود و اینکه یک بازجو تا این حد جسارت داشته باشد که در اتاقهای بازجویی با یک دختر کم سن و سال تنها این میزان از خشونت را به کار بگیرد -البته من تا قبل از آن هم در آن بند شاهد بودم که افرادی از بندهای امنیتی میآمدند و چیزهایی را میگفتند که متأسفانه میشد حدس زد که هیچگونه نظارتی در بندهای امنیتی وجود ندارد و این اتفاقات میافتد- ولی اینکه با یک فرد غیر سیاسی یک دختر خیلی جوان که برحسب اتفاق وقتی از آن خیابان رد میشد چند دقیقهای مکث کرده بود و بعد منجر به بازداشتش شده بود چنین برخوردی را کرده بودند، و آن روحیه بسیار آسیبدیده و لرزانی که این دختر داشت و مدام در آغوش ما بود اینقدر که این بچه ترسیده بود. اینها چیزهایی بود که به خصوص بعد از اعتراضات ۹۸ ما آنجا شاهد بودیم. البته زندان خیلی سعی میکرد که ما در معرض این آدمها قرار نگیریم اما اینقدر شتابزده عمل می کردند و اینقدر بی نظمی حاکم بود که گاهی این اتفاقات می افتاد و ما به طور ملموس و رودررو با این آدمها مواجه میشدیم و میفهمیدیم که میزان خشونت به کار رفته تا چه حدی است. نرگس محمدی آذر ماه ۹۸ در نامهای از زندان اوین به تشریح وضعیت دختری ۲۰ ساله که از وزرا به اوین منتقل شده بود پرداخته و نوشته بود که حین بازجویی یا بهتر بگویم اعترافگیری، مرد بازجو از موهایش گرفته و کشیده بود و فحشهای رکیکی داده بود که رویش نمیشد تکرار کند. کمربند دور کمرش را باز کرده و به میز و صندلی کوبیده بود تا دختر جوان ترسیده و هر چه میخواهد را به دوربین بگوید، نه یک بار بلکه چند بار. او که چون بسیاری از همنسلانش موفق به تحصیل در دانشگاه نشده و به کار مشغول بود، به زندان قرچک و میان متهمان قتل و مواد مخدر و… منتقل شد. خانم محمدی همچنین در این نامه به تشریح وضعیت جوانی کم سن و سال از اسلامشهر تهران پرداخته بود که «تیر خورده» و «خونریزی، عفونت و تورم غیر قابل تصور پا» او را از پای درآورده است. خانم محمدی که این فرد را در بهداری زندان اوین دیده بود نوشته بود که این جوان که از سلول انفرادی به بهداری آورده بودند به او گفته است: «از روزی که بازداشت شدهام حتی بتادین هم روی زخمم نریختهاند.روزی که مردم ایران شعار سرنگونی خامنهای را سر دادندسازمان عفو بینالملل با انتشار گزارشی خبر از راهاندازی یک وبسایت ویژه در ارتباط با سرکوب خونین اعتراضات مردم ایران در نوامبر سال گذشته (آبان ۹۸) داده است. این وبسایت شامل ویدیوهای تایید شده، تصاویر بخشی از قربانیان سرکوب اعتراضات، نام شماری از قربانیان، وضعیت اینترنت و قطع آن در روزهای حساس سرکوب است.
به گزارش دویچه وله آلمان، سازمان عفو بینالملل خواستار اعزام یک گروه بینالمللی حقیقتیاب در مورد سرکوب این اعتراضات و امتناع حکومت ایران از قطع اینترنت در مواقع بروز رویدادهای مشابه شده است.این نهاد حقوق بشری در عین حال توصیههایی به شورای حقوق بشر برای اعمال فشار به حکومت ایران کرده است.
سرکوبی که نتیجه نداده است
از ۳۰۰ تا ۱۵۰۰ کشته در عرض شش روز؛ این کارنامه جمهوری اسلامی در آبان ۹۸ است. ولی آیا این کشتار بیسابقه که به ظاهر اعتراضات را سرکوب کرد، توانسته خشم نهفته معترضان را نیز پایان دهد؟ از ۲۴ تا ۲۹ آبان ۱۳۹۸ بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچک ایران صحنه اعتراضات مردم بود؛ اعتراضاتی که با سه برابر شدن یکشبه قیمت بنزین آغاز شد اما به سرعت ارکان نظام جمهوری اسلامی را هدف گرفت.شعارها از اعتراض به وضعیت اقتصادی به سمت اعتراضات سیاسی کشیده شد و مردم شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را سر دادند و عکسهای آیتالله خمینی و خامنهای را پاره کردند.
خبرگزاری رویترز روز دوم دی ماه آن سال، سه روز پس از سرکوب و در نتیجه فروکش کردن اعتراضات، گزارش ویژهای در این باره منتشر کرد. رویترز در این گزارش به اطلاعات سه منبع نزدیک به بیت رهبری جمهوری اسلامی استناد کرده بود.
این سه منبع تایید کرده بودند که دستور کشتار مستقیما از سوی خامنهای صادر شده است. رویترز نوشت: «علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی با چهرهای نگران و نابردبار خود را در انظار نشان داد. او کارکنان ارشد امور امنیتی و دولت را گرد خود جمع کرد و فرمانی با این مضمون صادر کرد: هر کاری میتوانید انجام دهید تا جلوی آنها را بگیرید.»خامنهای در این جلسه که روز یکشنبه ۲۶ آبان ۹۸ برگزار شده اظهار کرده است که «جمهوری اسلامی در خطر است. هر کاری میتوانید انجام دهید تا به این غائله پایان داده شود. شماها این اختیار را از سوی من دارید.»کشتار و سرکوب معترضان در جمهوری اسلامی بیسابقه نیست. اما آنچه کشتار آبان ۹۸ را از سایر سرکوبها جدا میکند، ابعاد کمی و کیفی آن است. در آبان ۹۸ اما تا بدانجا پیش رفتند که با هلیکوپتر به مردم شلیک کردند و معترضانی را که از ترس تانکهای نظامی در نیزار پنهان شده بودند به گلوله بستند.
آیا نظام با این کشتار به هدفش رسیده است؟
یک فعال سیاسی خارج کشور می گوید: تاریخ نشان داده که اینگونه سرکوبها باعث انباشت خشم و نفرت میشوند. جامعه ایران هم به لحاظ رفتارشناسی سیاسی در طول تاریخ همیشه به گونهای بوده که آرام به نظر میرسیده اما در زیر این آرامش نوعی تراکم خشم و نارضایتی وجود داشته، مثل فنری که جمع میشود و ناگهان می پرد.
رضا علیجانی میگوید جامعه ایران یک جامعه هیجانی است که در حالاتی مایوس و سرد میشود و خشمش را جمع میکند ولی ناگهان هیجان میگیرد و فاصله سردی و گرمیش امری جهشی و ناگهانی است. بنابراین درست است که در کوتاه مدت این اعتراضات را خاموش کردند اما بر خشم و نفرت متراکم و بر فشردگی فنر در حال انفجار افزودهاند.
پاسداران خامنهای این جوان ایرانی را هم کشتند. جان باختن نادر مختاری یکی از بازداشت شدگان اعتراضات آبانماه ۹۸پس از ماهها درد و شکنجه در کهریزک. وی به علت ضربات باتوم و وخامت اوضاع جسمی چند ماه در کما بوده است.به گزارش سایت کلمه، او در روز ۲۹ شهریور جان باخته است. جمهوری اسلامی تاکنون به صورت رسمی گزارش دقیقی از تعداد کشتهها و افراد بازداشتشده در جریان اعتراضها اعلام نکرده است.
نادر مختاری ۳۵ ساله و از معترضان آبان ۱۳۹۸ در شهر کرج بود. او پس از اعتراضات آبان به مدت یک ماه مفقود شده بود، خانواده او پس از یک ماه وی را در حالی که در کما بوده است در بیمارستان شهدای شهر ری شناسایی و پیدا میکنند.وی بلافاصله قبل از نوروز ۱۳۹۹ و پس از بهوش آمدن ظالمانه به زندان منتقل می شود. او برخلاف نظر پزشکان متخصص و مخالفت شدید خانواده توسط ماموران امنیتی به بازداشتگاه کهریزک (سروش ۱۱۱۱ کنونی) منتقل شد. و در بهداری این زندان، با وضعیتی وخیم بستری و زندانی میشود.
ماموران امنیتی با وجود وخامت حال این زندانی اصرار بر نگهداری وی در بازداشتگاه کهریزک (سروش ۱۱۱ کنونی) داشتند. این امر منجر به وخیمتر شدن حال وی شده و در نهایت روز شنبه ۲۹ شهریور وی مظلومانه به شهادت رسید.تاکنون جنازه نادر به خانواده اش تحویل داده نشده است و آنها بشدت تهدید شده و تحت فشار قرار دارند.
در اعتراضات آبان ۹۸ بیش از ۱۵۰۰ تن به شهادت رسیدند و به گزارش عفو بین الملل بیش از ۷هزار نفر بازداشت شدند. گزارش های متعددی از بازداشت و شکنجه افراد مجروح و مصدوم پیش از این در رسانهها منعکس شده بود.
عفو بینالملل از انواع شکنجه ها برای بازداشت شدگان آبان ۹۸ گزارش مفصلی منتشر کرده است. شهادت نادر مختاری یکی از این موارد است که با جلوگیری از ریل درمان این زندانی، وزارت اطلاعات و مامورین زندان باعث مرگ وی شده اند.
گزارش عفو بینالملل، فساد و بیرحمی رژیم ایران را نشان داد
وزیر خارجه آمریکا، تاکید کرد، گزارش تازه سازمان عفو بینالملل در خصوص احکام اعدام بعد از محاکمههای نمایشی و شکنجه زندانیان و بدرفتاری با نزدیکان آنها در ایران، بیانگر «فساد نظام و وحشیگری آن» است. مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، گزارش سرکوب اعتراضات سراسری آبان ۹۸، را نشانه «فساد و بیرحمی» جمهوری اسلامی دانست.او افزود: «رژیم ایران مردم خود را خوار کرده و به خاطر مطالبه حقوق خود در آزادی بیان و حق تجمع مسالمتجویانه، این مردم را مجازات میکند.»پمپئو گفت: «مردم خوب ایران همان چیزی را میخواهند که هرکدام از ما میخواهیم: صلح، آزادی و خوشبختی».
عفو بینالملل: برای حمایت از قربانیان بپاخیزید
سازمان عفو بینالملل با انتشار کلیپی در اینترنت دربارهٔ شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی و اعلام یک هشتگ جدید، از همگان خواست برای حمایت از قربانیان اعتراضات خونین آبان۹۸ بپاخیزند. عنوان آن #بپا خیزید، است.
عفو بینالملل همچنین در یک یادداشت توئیتری نوشت: تحقیق جدید در رابطه با رژیم ایران نشان میدهد؛ نیروی انتظامی و اطلاعات و مقامهای زندانها با تبانی قضات و دادستانها علیه دستیگرشدگان قیام آبان۹۸ مرتکب نقض های شوکآور حقوقبشر شدهاند.
کیفرخواست خانواده کودکان جان باخته
سرکوب خیزش آبان ۹۸، جنایت علیه بشریت بود!
نهاد کودکان مقدمند: انتشار گزارش۱۲۰ صفحهای سازمان عفو بینالملل و نیز جاوید رحمان گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در باره سرکوبهای سیستماتیک در جمهوری اسلامی ایران بخوبی نشان میدهد که جهان صدای اعتراض به خون کشیده شده مردم ایران علیه جنایات بیشمار حکومت اسلامی را دیده و شنیده است. این گزارش مفصل فقط گوشهای از حقایق دردناک و پرونده قطور جنایات حاکمیت جمهوری اسلامی علیه مردم ایران و علیه کل انسانیت در بیش از چهار دهه است.در سرکوب خونین اعتراضات مردم ایران در آبانماه ۱۳۹۸ در نزدیک به ۲۰۰ شهر و ۲۹ استان در ایران، دهها کودک، نوجوان و دانش آموز در خیابانها بیرحمانه به گلوله بسته شدند. اسامی ۲۳ دانشآموز پسر و یک دانش آموز دختر توسط خانوادههای آنان علنی شده است که با نشانه گیری و شلیک مستقیم گلوله جنگی جان باختند. آندسته از دانشآموزانی که بشدت مجروح شده بودند به جای آنکه به بیمارستانها و مراکز درمانی انتقال داده شوند به بازداشتگاهها و زندانها منتقل گردیدند. دهها مدرسه دخترانه و پسرانه را به بازداشتگاه تبدیل کردند. تعداد قابل توجهی از نوجوانان در یورشهای شبانه دستگیر و تحت خشنترین و بیرحمانهترین بازجوییها قرار گرفتند.
کماکان پس از گذشت نزدیک به یک سال از آن تاریخ هنوز هیچ اطلاع رسمی و مشخصی از جانباختگان، مجروحین و دستگیرشدگان و مفقودین حتّی در اختیار خانوادههای مضطرب و نگران آنها قرار نگرفته است. وضعیت روانی بسیاری از این خانوادههای دستگیر شدگانی که بعداً با وثیقههای سنگین آزاد شدند بسیار وخیم است. از جمله شکنجه کردن دانشآموزان برای گرفتن اعتراف علیه خود و خانوادههایشان متد شناخته شدهای که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران علیه متهمین و خانوادههای آنان بکار میبندد و نیز انکار و پنهان نگهداشتن دستیگری دانشآموزان و تهدید مداوم خانوادهها همچنان ادامه دارد.
خانوادههای داغدیده در ازاء پرداخت مبالغ سنگین به دادستانی توانستند پیکر عزیزان خود را از پزشکی قانونی تحویل بگیرند، تهدید شدند که باید مخفیانه عزیزان خود دفن کنند، حتی نتوانستند مراسم سوگواری برپا کنند و با رسانهای گفتگو کنند. کماکان ابعاد این جنایات هولناک نامعلوم است، جمهوری اسلامی از پذیرفتن جنایات خود سر باز میزند و برای فریب افکار عمومی جهانی، با انکار حقایق سعی در مخفی کردن دامنه سرکوب و کشتار مردم در ایران دارد. و اکنون بخشی از مستندات این جنایات سازمان یافته توسط یک منبع معتبر بینالمللی افشا و انتشار علنی یافته است. جمهوری اسلامی به دلیل جنایت مستمر علیه بشریت و نابودی انسانیت رسوای جهانیان شده است.
اکنون وقت آن رسیده است که کلیه دولتها و نهادهای بینالمللی در مقابل این مستندات غیرقابل کتمان در پشتیبانی از مبارزات مردم ایران، برای همدردی با جامعه زخم دیده و معترض ایران، و همه دستگیرشدگان و خانوادههای آسیب دیده آنان، دست به اقدامات عملی بزنند. اولین اقدام باید اخراج جمهوری اسلامی از تمامی نهادها و مراجع بینالمللی باشد. سازمانهای مدافع حقوق کودکان و زندانیان سیاسی باید در رأس همه، آزادی کلیه زندانیان سیاسی و همه فعالینی که به جرم دفاع از حق کودکان بیرحمانه در حبس هستند، بیدرنگ آزاد گردند.
از همه نهادهای بینالمللی میخواهیم که در اقدامی عاجل و فوری اخراج جمهوری اسلامی ایران از کلیه نهادهای بینالمللی به جرم جنایت علیه بشریت را هرچه زودتر عملی کنند. وضعیت اضطراری کودکان و نوجوانان زندانی و فعالین سیاسی مدافع حقوق کودکان، معلمان زندانی در ایران را فوری در دستور خود قرار دهند و جمهوری اسلامی را تحت فشار بگذارند تا بیدرنگ کلیه زندانیان سیاسی را آزاد کند.
اسامی دانشآموزان کشته شده در خیزش ابانماه ۱۳۹۸
علی غزلاوی، ۱۲ ساله آرمین قادری ۱۳ ساله، امیررضا عبداللهی ۱۳ ساله، نیکیتا اسفندی ۱۴ ساله، محمد داستانخواه ۱۵ ساله، جواد بابایی ۱۵ ساله، رضا نیسی ۱۶ ساله، خالد غزلاوی ۱۶ ساله، مهدی ولیپور ۱۶ ساله، محسن محمد پور ۱۷ ساله، مجاهد جامعی، ۱۷ ساله، ساسان عیدیوند ۱۷ ساله، احمد جعاوله ۱۷ ساله، حسام بارانی راد، ١٧ سالە، محمد بریهی ۱۷ ساله، محمدرضا احمدی ۱۷ ساله، آرین رجبی ۱۷ ساله، پژمان قلیپور ملاطی ۱۷ ساله، حسن محمدپور ۱۷ ساله، امیرحسین دادوند ۱۷ ساله، محمدجواد عابدی ۱۷ ساله، احمد آلبوعلی ۱۷ ساله، پدرام جعفری ۱۸ ساله، رضا معظمی ۱۸ ساله و ابراهیم مرادی ۱۸ ساله، که همگی با شلیک گلوله جنگی به قتل رسیدهاند و اسامی آنها توسط خانوادههای آنان علنی شده است. (این لیست در حال تکمیل شدن است).
جاوید رحمان، گزارشگر ویژۀ سازمان ملل: سرکوب و خشونت بعد از ناآرامیهای آبان ٩٨ ابعادی حیرتآور دارد
شلیک به سر و گردن معترضان در ایران
سپاه و بسیج به قصد کشت به معترضان آبانماه شلیک کردهاند
گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور ایران در تازهترین گزارش خود از رفتار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی با معترضان در آبان ۱۳۹۸ به شدت انتقاد کرده است.
او میگوید ویدئوهای موجود نشانگر شلیک پلیس، سپاه و بسیج به سوی مردم هستند؛ شلیکهایی به سر و گردن که به قصد کشتن معترضان صورت گرفتهاند.جاوید رحمان افزوده که رژیم ایران هنوز و پس از ۱۰ ماه، تعداد واقعی کشتهشدگان را اعلام نکرده است.
در این گزارش آمده که بیشترین کشتهها مربوط به دو استان همجوار تهران است و خانوادههای قربانیان تهدید شدهاند که چیزی نگویند و ساکت بمانند.گزارش جاوید رحمان ۲۱ ژوئیه به دبیرکل سازمان ملل تسلیم شده است.
واکنش کشور اروپایی به یک گزارش تکاندهنده
وزیر خارجه سوئد چهارشنبه شب در توئیتی از درخواست سازمان عفو بین الملل برای تحقیقات کامل پیرامون اتهامات مربوط به جمهوری اسلامی حمایت کرد و نوشت: گزارش امروز عفو بینالملل یک تصویر هولناک از نقض جدی حقوقبشر در ایران بعد از اعتراضات سال۲۰۱۹ ترسیم میکند. از فراخوان تحقیقات کامل پیرامون اتهامات حمایت میکنم. عفو بینالملل: بازداشتشدگان آبان ٩٨ به طور گسترده تحت شکنجه قرار گرفتهاند. این سازمان چهارشنبه ۱۲ شهریور طی گزارشی با عنوان «ویرانگران انسانیت» جزییات بازداشت و محکومیتهای پس از اعتراضات سراسری آبانماه را منتشر کرد که حاکیست زندانیان برای «ارعاب و تحقیر» و همچنین تن دادن به «اعترافات اجباری» شکنجه جسمی و جنسی شدهاند.
اطلاعات دریافتی عفو بینالملل نشان میدهد بازجویان و مسئولان زندانها بازداشتشدگان مرد را مورد «خشونت جنسی»، قرار دادهاند.
سازمان عفو بینالملل در گزارش تازۀ خود، خشونتهای رژیم جمهوری اسلامی را در واکنش به ناآرامیهای آبان ٩٨ شرح میدهد. این گزارش تکاندهنده از استفادۀ مکرر از شلاق، شوک برقی، تظاهر به اعدام و تجاوز جنسی سخن میگوید و مینویسد که علاوه بر وزارت اطلاعات یا سپاه پاسداران، قضات و دادستانها نیز در اعمال این خشونتها سهیم بودهاند.این گزارش بازتاب بسیار گسترده ای در رسانه های جهانی داشته و مطالب تکان دهنده ای در آن آمده که نشان ستمگری و سرکوبی در ایران است که در کمتر کشوری در جهان نظیر دارد.
به گزارش رادیو فرانسه، سازمان عفو بینالملل بر رواج شکنجه جسمی و روحی در ایران تأکید دارد و مینویسد که شکنجه علاوه بر اعتراف گرفتن، به قصد تنبیه، ارعاب و تحقیر اعمال میشود. مشت و لگد و چوب زدن با چشمان بسته، کاربرد شلاق یا لوله لاستیکی یا باتون، گرسنه و تشنه نگاه داشتن زندانی، انزوای طولانی، ناخن کشیدن، شوک الکتریکی بر آلت جنسی، خفگی با آب (واتربوردینگ)، پاشیدن گاز فلفل… سازمان عفوبینالملل علاوه بر این فهرست تکاندهنده، اظهارات برخی از شکنجهشدگان را نیز عیناً نقل کرده است. در این گزارش آمده است که وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران، هر دو در این اعمال سهیماند.
به گفتۀ معاون عفو بینالملل در امور آفریقای شمالی و خاورمیانه، قضات و دادستانهای جمهوری اسلامی به جای این که پروندههای مفقود شدن، شکنجه و سایر جنایات را بررسی کنند، با موج سرکوب و آزار همراه شدند و صدها نفر را به بهانۀ “امنیت ملی” محکوم کردند. این موج سرکوب و ارعاب با اعترافات اجباری تلویزیونی تکمیل شد.
عفو بین الملل درباره تجاوز جنسی به زندانیان در ایران نوشته است: ممکن است برای شکنجه و تخریب روحی و روانی زندانیان، یا دلایل دیگر، صورت پذیرفته باشد. با توجه به اینکه تجاوز جنسی، آثار بسیار مخربی بر روحیه افراد مورد تجاوز قرار گرفته دارد و همچنین باعث شرمساری این افراد میشود، از این رو، تعداد کمی از زنده ماندگان این موارد، حاضر شدهاند که با رسانهها مصاحبه کنند.
سازمان عفو بینالملل از کشورهای عضو شورای حقوق بشر سازمان ملل و از کمیساریای حقوق بشر این سازمان میخواهد که در برابر عدم پاسخگویی مقامات رژیم ایران واکنش نشان دهند و از جمله از آغاز تحقیقات توسط سازمان ملل حمایت کنند.
عفو بینالملل همچنین از همه کشورهای عضو سازمان ملل متحد میخواهد که آزادی فوری و بی قید و شرط بازداشتشدگان بیگناه را از جمهوری اسلامی مطالبه کنند.
برای دادخواهی از پا ننشینیم
پرستو فروهر، آبان ۱۳۹۹
۲۲سال بعد از قتلهای سیاسی پاییز ۷۷؛ برای دادخواهی از پا ننشینیم
هر سال در این روزها آماده سفر به تهران میشدم تا در یکم آذرماه، روز قتل پدر و مادرم، یاد آن دو را در خانه و قتلگاهشان گرامی بدارم. هر سال به همراه برادرم آرش، فراخوانی خطاب به همگان منتشر میکردم برای شرکت در این بزرگداشت.
این سالگرد زمینهای فراهم میآورد برای یادآوری دادخواهی ناتمام این جنایتهای سیاسی و پافشاری بر پیشبردش، و نیز فرصتی برای گرامیداشت یاد جانباختگان: پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجیزاده و کارون، فرزند خردسالش.
این آیین، امکانی میگشود برای پافشاری بر حق یادآوری، دادخواهی و بزرگداشت قربانیان سرکوب؛ برای ایستادگی بر حق دگراندیشی و آزادی بیان. از همینرو بود که به مرور این سفر پاییزی همراهان بسیار یافت؛ چه آنها که در ایران بودند و در روز موعود تلاش میکردند از صف گماشتگان مسلح بگذرند تا بهرغم تهدید و سرکوب، خود را به آن خانه و قتلگاه برسانند، و چه آنها که دور بودند یا در تبعید، و به قول خودشان دلشان را همراه این سفر میکردند. از راه دور چشم به آن خانه و قتلگاه میدوختند تا تپش مقاومت را پی بگیرند، خبرها و عکسها را دستبهدست بگردانند و به همبستگی با این حرکت دادخواهانه بیافزایند.
هر سال این سفر برای من تجدید عهد بود با پدر و مادر جانباختهام، با یادهای زندگی ومبارزه سیاسی آن دو، که آن خانه به حافظه سپرده است؛ تجدید مهر بود با مفهوم مردم و میهن، آنگونه که آنها از خود به یادگار گذاشتهاند؛ یادآوری جنایت گماشتگان حکومتی در آن خانه؛ و تجدید قول و قرار با تک تک یارانی که بار دادخواهی را با آنان تقسیم کردهام.
هر سال این سفر به من امکان و نیروی ایستادگی داده است؛ ایستادگی در برابر ستم و انکار حاکمان، در برابر فراموشی و مماشات مردم. سالهاست که “خود بودن” من به این سفر وابسته شده است؛ به آن دو ساعت در عصر روز یکم آذرماه که پدر و مادرم را کشتند، و من هرسال از مردم طلب حضور کردهام در آن خانه؛ به آن حضور که در اعتراض به حذف صاحبان آن خانه شکل میگرفت و اینگونه امتداد حضور کشتهشدگان میشد، تحقق آرمانهای بلندشان را پی میگرفت و نوید میداد.این سفر و تلاش برای برگزاری سالگرد، هر سال درستترین کاری بود که میتوانستم بکنم؛ و حضور در آن مکان یادآوری، درستترین کاری بود که میتوانستیم بکنیم. امسال اما این سالگرد هنگامی فرامیرسد که زیستِ ما در تلهی مهیب یک بیماری همهگیر گرفتار آمده است. در اینجا و آنجای این جهان گسترده، روز از پی روز، گروه گروه انسان به ویروسی نوظهور و به غایت هولناک مبتلا میشوند. آنان که آسیبپذیرترند، از نفس میافتند، با رنجی سهمگین به کام مرگ فرو میروند و سرانجام کالبدشان در غربتی تلخ به خاک سپرده میشود. تنهایی بیماران در رنج خویش، غربت سنگین جسدها و ناممکنی آیینهای سوگواری و تسلا برای بازماندگان، پدیدههای دردناک روزگار ما شدهاند. تهاجم ویروس و تکاپو برای مهار آن، چنان بحرانی بر زیست اجتماعی حاکم کرده که تمامی روالهای کار و زندگی دگرگون شده است. در این برههی اضطراری باید هر تصمیم و عملی را از نو سنجید، و درستی و نادرستی آن را به محک تنگناها و ضرورتهای حاضر زد. از آنجا که هر گردآمدنی بالقوه میتواند به واگیری بیماری، به رنج بیشتر و چه بسا مرگ انسانها بیانجامد، پس بیشک نادرست است. اندیشیدن به روح این دوران و درک رنجی که پدید آورده و پراکنده، به از خودگذشتگی برای مهار بیماری، اولویتی بیچون و چرا بخشیده است. باید این واقعیت سنگین را پذیرفت و در برابر ضرورتهای پیش رو، احتیاط و صبوری و فروتنی پیشه کرد. و از سر همین ضرورتها ست که امسال باید از تکرار آیین هرساله و حضور در آن خانه، چشم پوشید.
در این روزها که گرد این تصمیم دشوار فکر و مشورت میکردم، یکی از پرسشها این بود که چه کارهای دیگری به مناسبتِ این سالگرد میتوان کرد. امسال نیز میتوان از بار عاطفی و نمادین این مناسبت مدد جست و با صیقل حافظه و وجدان جمعی و یادآوری مسئولیت اخلاقی و مدنی در برابر سرکوب دگراندیشان، به همبستگیِ اجتماعی لازم برای پیشبرد امر دادخواهی نزدیکتر شد. میتوان با نشر و بازنشر نوشتهها و تصویرها و کارهای هنری که در این ارتباط خلق شدهاند، به این همبستگی وسعت و عمق بخشید.
با این همه برای سنت فراخوان به گردهمآیی در خانه و قتلگاه فروهرها به عنوان مکان یادآوری، جایگزینی حقیقی و درخور نمیبینم. به نظرم این سنت فارغ از میزان سرکوب، که در طول زمان شدید یا شدیدتر شده، و فارغ از اینکه آیا شرکتکنندگان توانستند از سد ماموران بگذرند و به آن خانه برسند یا نه، دربردارندهی موقعیتهای مادی و عملهای واقعی بوده است، که قابل جایگزینی نیستند.
دور افتادن این آیین از واقعیتها و حضورهای مادی به نظرم به استحالهی آن میانجامد و از محتوی تهیاش میکند. از همین روست که نمیتوان این موقعیت را با جمعهای مجازی جایگزین کرد. پس در این وضعیت به ناممکنی آن اذعان کنیم و امسال جای آن را خالی بگذاریم. با درک مسئولیتی که این دوران بر دوش یکایک ما گذاشته، صبوری و خویشتنداری کنیم؛ به این امید که سال آینده ویروس هولناک کرونا مهار شده باشد و بتوان در آن خانه را در عصر یکم آذرماه گشود و پا به آن حیاط پاییزی گذاشت؛ بتوان به سنت این روز کنار صندلی پدر، آنجا که او را رو به قبله کردند و بر سینهاش دشنه زدند شمع روشن کرد؛ بر آن زمین که جسد مادر پخش آن شد، گل گذاشت، تا بتوان دوباره نمودی از تداوم ایستادگی و دادخواهی برساخت، با حضور واقعی زندگان، به یاد کشتهشدگان و راهشان.
یک ”پرونده ملی ” مختومه: در روزهای تلخ آذر ۷۷ که خبر قتلهای سیاسی یکی پس از دیگری پخش میشد، خشم و شرم بر ترس بسیاری چیره گشت و پس از سالها سکوتِ اکثریت در برابر سرکوب دگراندیشان، وجدان زخمخوردهی جامعه ندای دادخواهی سر داد. فشارهای جهانی با اعتراضهای خودجوش درون و بیرون ایران همراه شد و دستگاه حاکمهی ایران را که با روی کار آمدن دولت محمد خاتمی نوید «اصلاحات» میداد، وادار به واکنش کرد. در نیمهی دیماه ۱۳۷۷، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با صدور یک اطلاعیه به ارتکاب چهار قتل از سوی گماشتگان خود اعتراف کرد، اما مسئولیت را به حساب «چند مامور خودسر» با «برداشتهای نادرست» نوشت. از سوی دیگر کاربدستان قضایی پرونده، تحقیقات را زیر پوشش «حفظ امنیت ملی» از افکار عمومی و ما بازماندگان قربانیان و وکیلهایمان پوشیده نگه داشتند. هرگاه به حرف آمدند، ضدونقیض گفتند و گمراه کردند. اگرچه در ابتدا زیر فشار افکار عمومی، اعتراض دگراندیشان در درون و بیرون ایران، و نیز همراهی بخشهایی از نیروهای اصلاح طلب بهویژه روزنامهنگاران، افشای ابعاد واقعی، بستر فکری و اهرم سازمانی قتلهای سیاسی، و نیز دادرسی عادلانهی این جنایتها به یک خواست مطرح در جامعه بدل شد، اما پس از چندی با اوجگیری سرکوب در سال ۷۸(سرکوب جنبش دانشجویی ۱۸ تیر، توقیف نشریههایی که در پیگیری قتلهای سیاسی نقش اساسی داشتند، پروندهسازی و بازداشت گروهی از دگراندیشان سیاسی و روزنامهنگاران) از یک سو و عقبنشینیهای آشکار جناح اصلاحطلب حکومت از خواستهای جامعه از سوی دیگر، نیروی پیشبرندهی دادخواهی تحلیل رفت. تلاشهایی که بهرغم این تنگناها شد، نتوانست ساختار قدرت را به پاسخگویی وادارد.
در چنین موقعیتی یادآوری و پافشاری بر دادخواهی، بیش از گذشته در گرو پیگیری ما بازماندگان قربانیان و وکیلهایمان بود. اما ما نیز، با وجود تلاشهای بیامان نتوانستیم تأثیر بسزایی بر رسیدگی قضایی بگذاریم و تنها در افشاگری و نقد این روند مخدوش موفقیت نسبی یافتیم.
«تحقیقات» قضایی نزدیک دو سال به درازا کشید. در این مدت چندین بار کاربهدستان پرونده تغییر کردند. هر از گاه خبری در ارتباط با این پرونده منتشر شد از این دست: «متهم ردیف اول پرونده»، سعید امامی، که سالها معاون و بعد مشاور وزیر اطلاعات بود، در زندان واجبی خورد و مرد. ردپای «جاسوسان خارجی» در قتلها شناسایی شد. پرونده به «پرونده ملی» ارتقاءدرجه یافت. کشف شد که هدف قتلها «توطئه بر ضد سران نظام» بوده است و متهمان فساد مالی و روابط عجیب و غریب جنسی داشتهاند. همچنین در این مدت جزوههای زرد و جنجالی «افشاگری» باب شد. فیلم شکنجهی متهمان و خبر بازداشت بازجوهای پرونده پخش شد. خود پرونده مدتی ناپدید شد و تنها پس از سماجت بسیار ما رد آن در دادگاه انقلاب پیدا شد و …
با هر نشانی از تغییر در پرونده، من به تهران رفتم. در هر سفر، ساعتها پشت در کاربهدستان پرونده انتظار کشیدم. اگر موفق به دیدار این جنابان شدم، هریک از نو به من اطمینان دادند که تعهدشان در کشف حقیقت و اجرای عدالت از من بیشتر است! اما هر بار پاسخ پرسشهایم را به پایان «تحقیقات» حواله کردند. وقتی آن موعد موعود «پایان تحقیقات» در شهریور ۷۹ فرا رسید، ده روز برای خواندن آن «پرونده ملی» مهلت داده شد. پرونده شامل دوازده کلاسور پر برگ بود، نمیدانم در چند صفحه، زیرا که برگهای آن سه بار شمارهگذاری شده بود و از جابهجای آن دهها صفحه را بیرون کشیده بودند؛ نمودی از اصطلاح آش و لاش. اعترافهای متهمان تکنویسیهای بلند و درهمی بودند که از لابلایشان چنین جملههای هولناکی بیرون زده بود:
«این نوع مأموریتها را تیمهای بسیار انجام دادهاند و جوایز بزرگ دریافت کردهاند و بنده هم موظف به تشکیلات اطلاعات هستم»، «تمام برادران در هر کاری که شرکت کنند با وضو بوده و با ذکر مأموریت انجام میدهند»، «کار حذف فیزیکی و دیگر کارها از قبیل دستگیری، انتقال متهم و مراقبت ثابت و غیره از سال ۷۰ در پرینت کاری از طرف وزارت برای ما مشخص شده بود و جزء وظایف قسمت ما بود»، «با توجه به اینکه نظام اسلامی دچار مشکل شده بنده حاضرم هر نوع سناریو شد برای این مطلب بگویم البته با نام مستعار»، «چند ضربه چاقو زد که بنده دیدم تکان میخورد. گفتم تکان می خورد چند ضربه دیگر زدند»، «ما به اتفاق چند نفر از دیگر برادران روی منزل سوژه سوار شده تا ترددها را دربیاوریم تا ببینیم بهترین راه حذف چیست»، «این نوع کارها در وزارت زیاد انجام میشد در داخل یا چه در خارج و تنها در این مورد بود که به این صورت درآمد»، «آنچه عمل شده در دو حوزه لائیکها یعنی ملیون مرتد و کانون نویسندگان بوده»، «پس از حذف از منزل خارج شدیم و به محل کار مراجعه نمودیم. حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای بنده محاسبه نموده و به همراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد»، …
بازجو حتی یک پرسش دربارهی چنین اعترافهای هولناکی نکرده بود، انگار نه انگار! و در برگهای همان پروندهی آش و لاش بارها تکرار شده بود که دستور «حذف» را وزیر وقت اطلاعات، دری نجفآبادی داده است و باز هم انگار نه انگار!
پرونده مثله بود و سراپا نقص. اما همان برشهای کوچکی که به چشم میآمد، نمایانگر وجود هولناکی بود، که حذفها، برای لاپوشانی آن به کار بسته شده بود. گاهی برای دریافت ماهیت یک پدیده نیازی به یک بازنمایی جامع و کامل نیست. یک برش هم کفایت میکند.
مأموریت قاضی پرونده هم مصداق دیگری از همان لاپوشانی و حذف بود. آمده بود تا بستر سازمانی، سیاسی و فکری قتلها را «بیارتباط با جرم» دستهبندی کند، از طرح آن در «دادگاه» جلوگیری کند و برای توجیه، استنادهای «موجه قانونی» بیاورد. او به من گفت: قتلهایی اتفاق افتاده، قاتلان اعتراف کردهاند و به جرم ارتکاب به قتل محاکمه خواهند شد و انگیزههای سیاسی ربطی به این پرونده و دادگاه ندارد. او «پرونده ملی» قتلهای سیاسی آذر ۷۷ را به پروندهی قتل عادی چهار نفر توسط هجده نفر خلاصه کرد، بیآنکه ذرهای به اعتراضهای ما و فهرست پُرشمار «نقصهای پرونده» که وکیلهای ما به او دادند اعتنا کند.
ما اعلام کردیم که صلاحیتی برای این دادرسی پوشالی نمیشناسیم و در دادگاه فرمایشی شرکت نمیکنیم. «دادگاه» اما تشکیل شد و رأی مفصل آن نیز در روزنامهها چاپ شد تا پایان نمایش «دادرسی» را به عموم اعلام کند. برای سه تن از ماموران اجرای قتلها، دو نفر که چاقو به تن پروانه فروهر و داریوش فروهر زده بودند و یک نفر که طناب به گلوی محمد مختاری و محمد جعفر پوینده انداخته و آن را کشیده بود، حکم قصاص صادر شد. اختیار اجرای حکم قصاص را بنا بر «قانون شرع» به ما بستگان درجه یک قربانیان واگذاردند. ما اعلام کردیم که با اعدام مخالف هستیم و درخواست مجازات مرگ برای هیچکس نداریم. مخالفت ما با حکم اعدام را «بخشش» متهمان خواندند و دستاویز کردند تا در دادگاه تجدیدنظر که ما حتی از تشکیل آن خبردار نشدیم، با لغو حکمهای قصاص، مجازات دیگر متهمان پرونده را نیز کاهش دهند. سپس پرونده مختومه شد. پیگیری ما از طریق کمیسیون اصل نود مجلس نیز به جایی نرسید. درخواستمان از کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد برای تحقیق و بررسی، از آنجا که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی حاضر به پاسخگویی به این کمیسیون نشد، بینتیجه ماند. پیگیری از طریق هریک از این دو نهاد، اگرچه اینجا در دو جمله خلاصه شده، اما در آن موقعیت هم جسارت طلب میکرد و هم پایداری.
«اینجا ما چنگ به دیوار میزنیم». این جملهی اسماعیل بخشی جان کلام است در بیان تمام تلاشهایی که ما در طلب یک دادرسی حقوقی کردیم. پیوسته ما چنگ به دیوار زدیم!
اما تلاش و ایستادگی ما که به مرور نام دادخواهی گرفت، به پیگیری قضایی یا درخواست پشتیبانی از نهادهای مدافع حقوق بشر محدود نبوده است. به واقع دادخواهی ما تلاشی بوده است برای روشنگری و ایستادگی در برابر سرکوب سیاسی و پاسخگو کردن نهادهای قدرت. آنجا که پاسخی ندادند یا ظاهرسازی کردند، ما به یادآوری جنایت و روشنگری زمینهها و بستر سازمانی و فکری آن برآمدیم؛ مخالفت با مجازات اعدام و مرزبندی با شیوههای انتقامجویانه؛ رویتپذیر کردن و به رخ کشیدن حذف و حذفشدگان؛ ایستادگی بر سر حق یادآوری و بزرگداشت آنان؛ تلاش برای رسوا کردن شیوههای گوناگون انکار و تحریف؛ و شهادت دادن. دادخواهی قتلهای سیاسی در ایران ضرورتیست اخلاقی، سیاسی، و تاریخی. ضرورتی که هنوز به آن پاسخی درخور داده نشده و ناتمام مانده است. باشد که از پای ننشینیم و به سهم خود بکوشیم که حقیقت و عدالت را در میهن خود که در تب و تاب دگرگونی بنیادی میسوزد، به کرسی نشانیم.
لطفا در بازپخش متن همکاری کنید. پیشاپیش سپاسگزارم.
بی سوادی مساوی افزایش خودکشی
حلیمه حسن سوری
خودکشی در میان زنان ایرانی دو برابر مردان است چرا که عوامل اجتماعی بسیاری ،تنها راه رهایی و نجات این زنان را خودکشی قرار داده است.عوامل اجتماعی از قبیل فقر و بی کاری ،خشونت جنسی،بی مهری،اعتیاد و به خصوص افسردگی و اختلافات خانوادگی و بی سوادی هستند.ازدواج های نامناسب که تفاوت های سنی در آن فاحش است ، فرهنگ مردسالاری حاکم ، نداشتن حق انتخاب همسر ، فقر و بیکاری مردان از مقوله هایی هستند که به پدیده خودکشی در میان زنان دامن زده است ۹۸ درصد خودکشی زنان با خودسوزی صورت گرفته است اما به راستی چرا به جای خودسازی خودسوزی برگزیده می شود. یکی از بزرگترین دلیل های این انتخاب عدم شناخت حقوق زنان و عدم حمایت از حقوق انان می باشد و همچنین بی سوادی تصمیم خودکشی را در ذهن زنان پررنگ تر می کند چراکه امارها
نشان داده اند زنانی که دیپلم و لیسانس دارند برای ضربه زدن به همسر یا رهایی از مشکلاتی که جایی برای بازگو کردنشان ندارند کمتر از زنان بی سواد دست به خود کشی می زنند.ازدواج هایی که از روی فقر فرهنگی و معیشیتی صورت می گیرد و کودک ۱۰ تا ۱۵ ساله را به عقد یک مرد ۸۰ ساله در می اورند و یا همسر چندم مردی برمیگزینند و به جای رشد کودک در مدرسه او را در اشپزخانه محبوس می کنند و اندیشه ها و باورهای او را می کشند.کودکی که هنوز نیازمند عروسک بازی است اما درگیر رشد و پرورش کودک دیگر می شود در نتیجه نمیتواند نقش مادر بودنش را به خوبی ایفا کند او پر از فشار است و جایی برای بازگو کردن دردهایش ندارد و همچنین به دلیل فقر فرهنگی حاکم در جامعه و مردسالاری به خصوص در روستاها اجازه ی طلاق را هم ندارد بنابراین هیچ دلیلی برای قوی ماندن در خود نمی بیند و مرگ را به جای لذت از زندگی برمی گزیند.اموزش و تعلیم و تربیت فرصت شکوفایی به زنان می دهد و انان را از نیازمندی به مردان در امان نگه می دارد اگر تمام زنان از حقوق خود اگاه شوند امار خودکشی ها بسیار افت خواهد کرد .
نااگاهی صلاح دولت جمهوری اسلامی ایران برای خاموش کردن مردم است و به همین دلیل برای سواداموزی زنان و ازدواج های زیر سن و تحصیل اجباری کودکان اقدام جدی صورت نداده اند.برای مثال هیچ قانونی وجود ندارد برای حمایت از زنانی که خودکشی تنها راه نجات انان از اذیت ها و ازارهای همسرشان است و قانونی نیست برای محکومیت مردانی که با خشونت های خود باعث ازار و اذیت زن و بچه ها می شوند و در نتیجه مادر خانواده دست به خودکشی می زند .بی سوادی و فقر فرهنگی در جامعه باعث شده تا به جای درمان و مشاوره با روانپزشک و روانشناس یا مشاوره خانواده سکوت و خودکشی برگزیده شود.در یک جامعه بیسواد یا کم سواد، شاخص های سلامت جسمی، روانی و اجتماعی نیز در پایین ترین سطح قرار دارد، زیرا مردم به خوبی نمی دانند که چگونه از سلامت خود مراقبت کنند. بیشترین خودکشی ها بین ۱۵ تا ۲۹ سال هستند و همچنان امار دقیقی از خودکشی در دسترس نیست چرا که مردم ننگ و ار می دانند اگر از خودکشی و ازار و اذیت هایشان سخن بگویند.با توجه به شرایط اقتصادی ایران همچنان امار این خودکشی های بی رحمانه در حال افزایش است.سواد به معنای مشارکت مدنی و بهبود سلامت است یعنی فرد باسواد باید بتواند مشکلات فردی، اجتماعی و اقتصادیاش را در این محیط حل کند در نتیجه می تواند مدیریت و کنترل مشکلات را در دست بگیرد و راه خودسازی را به جای خود سوزی انتخاب کند.مجموع هشت میلیون و 800 هزار نفر بی سواد در ایران اعلام شده است که بیش از نیمی از این امار زنان هستند.رئیس سازمان نهضت سوادآموزی علل ریشه کن نشدن بیسوادی در کشور را تشریح کرد و گفت: از عمده ترین دلایل این است که نمیتوانیم کودکان 6 ساله را کامل تحت پوشش ببریم؛ این امر یک دلیل قانونی دارد و آن این است که آموزش الزامی نیست، در واقع همه قوانین ناظر بر رایگان بودن آموزش است، ولی ناظر بر اجباری بودن آن نیست و قانون اجبار افراد برای ثبت نام در دوره ابتدایی نداریم.قانون حمایت از کودک، تحصیل را حق کودک می داند و ولی اگر والدینی از رفتن فرزندش به مدرسه ممانعت کند هیچ پیگردی به همراهش نیست.88 درصد ترک تحصیل دلایل اقتصادی و اجتماعی دارد، بنابراین اگر بخواهیم مشکل را حل کنیم باید در این بخش سرمایه گذاری کنیم.همچنین در نظر گرفتن پاداش باسوادی راهیست برای باسوادتر شدن افراد.رئیس سازمان نهضت سوادآموزی بیان کرد: جزو معدود کشورها و دولتها برای پرداخت پاداش باسوادی هستیم، این رقم در سال 94، 130 هزار تومان در سال 95، 134 هزار تومان و اکنون 138هزار تومان است که به افرادی که باسواد می شوند تعلق میگیرد.لازم به ذکر است یونسکو سوادآموزی بزرگسالان را اهرمی برای رسیدن به جامعه پایدار میداند.ریشه کنی بیسوادی نیازمند عزم ملی و حساس سازی تمام افراد و دستگاه ها می باشد به گفته این جامعه شناس، کشورهای توسعه یافته از دهه 70 مبارزه با بیسوادی را آغاز کردند و اکنون شاهد پیشرفت های چشمگیری در زمینه سلامت اجتماعی و روانی هستند.جامعه شناس و اسیب شناس اجتماعی حمید مقصودی بیان کرد: دولت ها می توانند با هزینه اندک از چالش های بزرگ تر که ممکن است در آینده گریبان آنها را بگیرد پیشگیری کنند، کافی است امکان یادگیری معلومات و سواد پایه برای آحاد مردم فراهم شود.به امید انکه بی سوادی ریشه کن شده و امار خودکشی های بی رحمانه به حداقل برسد.
ششش… حرف بی حرف!
الیسون فلاد / برگردان: شهاب بیضایی
از راست به چپ: تام هالند، مری فولبروک، سرهی پلوخی و دنیل بیر
آرونداتی روی در سخنرانی پس از دریافت جایزهی صلح سیدنی در سال 2004 گفت: «خوب میدانیم که چیزی به اسم “بیصدایی” وجود ندارد، یا سکوتی عامدانه است یا نشنیدنی خودخواسته.» اما آنهایی که سکوت اختیار میکنند چه؟
و آنهایی که از حق آزادی بیان خود صرف نظر میکنند تا در عافیت باشند یا ثروتمندتر شوند یا شغل بهتری نصیبشان شود یا حتی فقط زنده بمانند؟
با چهار مورخ صحبت کردیم تا شرایط و پیامدهای احتمالیِ وضعیتی را بررسی کنیم که در آن مردم به صورت توافقی سکوت را میپذیرند.
به نظر تام هالند، که [کتابش با عنوان آتش پارسی م.] برندهی جایزه شده است، امپراتوری رم «نخستین» نمونهی این امر در جهان غرب است. در آغازْ نظام جمهوری بر اساس آرمان آزادی بیان بنا نهاده شد و در نهایت حکومت رم به حکومتی خودکامه تبدیل شد و مردمانش حق نداشتند که چیزی بخواهند.
کشتن سزار به رهبری بروتوس و کاسیوس
«پایان نمادین دموکراسی در رم قتل سیسرو، بزرگترین خطیب رم، در سال 43 پیش از میلاد بود. مردی که سرشتش آمیزهای از بلندپروازی و ترس بود. بعد از کشته شدن سزار، سیسرو به پا خاست و این قیام به مثابهی مقابله با استبدادی مجدد از سوی اعقاب سزار، بهویژه مارک آنتونی و به همین ترتیب، پسرخواندهی ژولیوس سزار، آگوستوس بود.»
وقتی که مارک آنتونی و دیکتاتوری سهنفرهشان توافق کردند که مخالفانشان را نابود کنند سیسرو را از همین دسته دانستند و بر دستانش جلو میز خطابه در سالن سخنرانی میخ کوبیدند. «سرش را برای همسر مارک آنتونی بردند و او زبانش را برید و سنجاقِ موهایش را در آن فرو کرد.
میبینید که هم به زبان و هم به دستها به طور نمادین تعرض شده است. و این به نشانهای نمادین تبدیل میشود.»
در پی آن اوویدِ شاعر هم تبعید میشود که این تبعید «روی نسلهای بعد تأثیری ارعابی دارد.»
هالند افزود: «خودشان انتخاب میکنند که دَم نزنند و کسی مثل اووید دیگر پیدا نمیشود. در حکومت نرون دو نویسندهی بزرگ یعنی لوکانوس و پترونیوس را داریم که سرانجام هر دو مجبور به خودکشی شدند. به همین علت به یقین میدانیم که هر نویسندهای در رم و در حکومت امپراتور حد و حدودی دارد که اگر پایش را از آن فراتر بگذارد کارش تمام است.»
هالند به تاسیتوس اشاره میکند چون فکر میکند که او نویسندهای است که «با احساسِ گناه زیادی به این موضوع اشاره میکند».
هالند میگوید: «تاسیتوس سناتوری است اشرافزاده که در دوران امپراتوری دومیتیان در ارکان حکومت خدمت میکند. او در حکومت دومیتیان به ضرورت ساکت بود و سر به تو داشت. پیشهی تاسیتوس سیاسی بود و بر همین اساس با قدرت همراه بود. سر به راه ماند و همچنان همراهی کرد. این کار را آگاهانه انجام داد.»
پس از قتل دومیتیان در سال 96 تاسیتوس دست به کار نوشتن آثار بزرگش شد: تواریخ و وقایع سالیانه. «تاسیتوس دوران حکومت [امپراتور پیشین] تیبریوس را با سیاهیِ فزایندهای ترسیم میکند که همین طور طول میکشد و طول میکشد. بر اساس تصویر او از این دوره، مردم خودبهخود مجبور میشوند که با شرایط کنار آیند.
چگونگیِ وقوع این جریان خیرهکننده و ورای زمان است. چون این رم است و رم هم نماد سرچشمهی سنت سیاسیِ جهان غرب است و بر نحوهی برخورد نسلها و ادوار بعدی با بحرانها و همچنین بر طرز فکر مردم نسبت به استالینیسم و فاشیسم تأثیر بسیار بسیار زیادی داشته است.»
رژهی نیروی کار در راهپیمایی نورنبرگ، 1934
مری فولبروک که کتابش، تاوان: میراث ظلم نازیها و در جستوجوی عدالت، در سال 2019 برندهی جایزهی تاریخ ولفسون شد، به سکوت قشر فقیر و تحصیلنکردهی «نیروی کار سرزمین آلمان» در سالهای 1940 و 1941 اشاره میکند. او میگوید: «فهمیدند که دارند آنها را به یک آسایشگاه مخصوص افراد کمتوان ذهنی و جسمی میفرستند، آسایشگاهی که مؤسساتی که کارشان تحقیق دربارهی بهمرگی یا آسانمرگی است از آن استفاده میکنند. باید پیشاپیش تعهد میدادند که در خصوص امور داخلی محل اعزامشان مطلقاً حرفی نزنند، [بیآنکه] بدانند قرار است چه کنند. به آنجا رسیدند و فهمیدند که باید مددکار کسانی باشند که قرار است به اتاق گاز فرستاده شوند و به آنها در امور مختلف از جمله در آوردن لباس قبل از ورود به اتاق گاز کمک کنند.»
«به این نیروهای کار میگویند: “خب دو تا گزینه برایتان داریم. یکی کاری ناخوشایند در کارخانه و یکی هم که نسبتاً بهتر است در این آسایشگاه در جنوب شرقی آلمان. چه فکر میکنید؟
اما باید این تعهدنامه را امضاء کنید که دربارهی چیزی که میبینید و کاری که میکنید حرفی نزنید.” پس سکوت امری متقدم میشود بیآنکه بدانند قرار است دربارهی چه چیزی سکوت کنند. بعدتر میروند و میبینند که درگیر چه شدهاند.»
زنان آلمانی عضو نیروی کار در حال اعزام به کارهای باغبانی
فولبروک میگوید زن جوانی به نام ارنا ش. «وقتی که دید قرار است مراقب و کمک کسانی باشند که راهی اتاق گاز هستند خیلی جا خورده و ترسیده بود. اصلاً توانش را نداشت و میخواست از آن جا بیرون بیاید.» اجازهی این کار را نداشت. دو بار خودخواسته حامله شد به امید این که دو مرخصی زایمان پیدرپی و دو بچهی کوچک او را از کار معاف کند اما نتوانست از شرّ این کار خلاص شود.
فولبروک میگوید: «او بعد از جنگ توسط یک دادگاه در آلمان شرقی به سه سال زندان محکوم شد. یکی از بحثهایی که در دادگاههای پس از جنگ آلمان مطرح میشد این بود که اگر شما تعهد سکوتی را امضاء کردهاید میدانستید که قرار است در جنایتی، کار خلاف اخلاقی یا به هر ترتیب کار اشتباهی همدست شوید. به همین علت هم تعهد به سکوت در دادگاههایِ آلمانِ پس از جنگ تأییدی بر عِلم متهمان به خلافشان بود و عمدتاً برای مردم فرودست کاربرد داشت و دو تا سه سال زندان برایشان مجازات تعیین میشد در حالی که خود عاملان اصلی مثل پزشکان و مقامات بالاتر موفق میشدند خود را از این قضایا مبرا کنند.»
فولبروک میگوید در پروندهای که «فوقالعاده خباثتآمیز بود» یک پزشک با موفقیت در دادگاههای آلمان غربی ادعا کرد «که “تنها 90 کودک را کشته است” تا شغلش را حفظ کند و نگذارد که آدم بدتری سر کار بیاید و آن 180 کودکی را که او نکشته بکشد».
او میگوید: «از ساکت کردن مددکاران رده پایین و کارگران ساده به عنوان شاهدی بر اشتباه آگاهانهشان سوءاستفاده شد در حالی که همین به نظر من شاهدی بر ضعف آنها بود که به آنها یک کارِ بیخود پیشنهاد میشد و بعد هم یک کار بهتر به شرط آن که بعد از شروع به کار جایی حرفی از جوانب آن نزنند.»
دنیل بیر (Daniel Beer)، کارشناس امور روسیه، که کتابش خانهی مردگان: تبعید به صربستان در دورهی تزار در سال 2017 برندهی جایزهی تاریخ کاندیل (Cundill History Prize) شد، بر مقطعِ تاریخیِ مشابهی، هر چند در شرایطی کاملاً متفاوت تأکید میکند.
«در دههی 1930 در اتحاد جماهیر شوروی، در دوران موسوم به وحشت عمیق، مردم ممکن بود خیلی الکی دشمن نظام تلقی شوند؛ مثلاً با صفحه گذاشتن پشت یکی که در محل کار رقیبشان بود. اغلب این محکوم کردنها در یک نشست حزبی و جلو چشم صدها نفر که نشسته بودند انجام میشد.
یکی از جایش برمیخاست، کیفرخواستی مطرح میشد و اعضای شورا دعوت میشدند تا به ترتیب بیایند و در موافقت یا مخالفت صحبت کنند.»
«موارد بیشماری وجود دارد که افراد به دلایل قابل درکی ترسیده بودند در دفاع از آنها که میدانستند بیگناهاند حرفی بزنند چون میترسیدند همین سبب شود که نفر بعدی خودشان باشند. مردم این حد و حدود را رعایت میکردند تا از امنیت شغلی و ترفیع برخوردار شوند یا مؤسسهی تحقیقاتیشان در نظر مقامات مطلوب به نظر برسد. باید سرشان را پایین میانداختند و حرفی نمیزدند که صاحبان قدرت را عصبانی کند.»
بیر میگوید در این مورد با «مقیاس متغیر» روبهرو هستیم، از زمانی که «واقعاً پای مرگ و زندگی در میان بود» تا دورهی بعد که «دیگر شما را در برابر جوخهی آتش قرار نمیدادند یا به اردوگاههای کار اجباری نمیفرستادند اما ممکن بود از ترفیع شغلیِ شما جلوگیری کنند یا انتشار مقالاتتان در نشریات یا انتشار کتابتان بسیار دشوار شود.»
«مردم در چنین موقعیتهایی به آرامی سرشان را پایین میانداختند و از خط مشیِ موجود پیروی میکردند، و مواضعی اتخاذ نمیکردند که از نظر سیاسی با اصول و مقررات جاری مغایرت داشته باشد.»
«یکی از سازوکارهای آشکار در محیط کار در روسیه در قرن بیستم خودسانسوری بود. مردم نمیآیند بگویند “حالا تصمیمی که میگیرم تصمیم بیاساسی است که حقیقت را پایمال میکند”. مردم خیلی حرفهای و در خدمت ایدئولوژی و به منظور موفقیت یک برنامهی خاص فکر میکنند و به نظرشان دارند در راستای موفقیتشان عمل میکنند؛ بر شکستها و نقصانها سرپوش میگذارند زیرا نمیخواهند سیستم را بیاعتبار کنند.»
این نوع سانسور یا خودسانسوری به همین ترتیب در دهههای 1970 و 1980 ادامه یافت. «حیات پس از مرگ استالینیسم این قدر طولانی بود. یکی از سرچشمههای قدرت این رژیمها این است که اگر شما چنین خشونت وحشتناکی را در بین مردمی که جزوشان هستی ببینی، همانطور که نظام جماهیر شوروی در دهههای 1930 و 1940 کرد، آن وقت چند نسل با روانی زخمی درگیر خواهد بود. هر چند شاید به طور عینی این تهدید به همان بزرگی نباشد اما مردم به ضرورتِ خاموش ماندن خو میگیرند، این که سر به زیر باشند تقریباً در ژن فرهنگیشان حک میشود. بعدتر هم که حکومت از محدودیتها کم میکند و آنقدر هم وحشتناک نیست مردم همانطور میمانند.»
مردان در حال کار در نیروگاه هستهای چرنوبیل که در سال 1986 در آن فاجعهی اتمی رخ داد
سرهی پلوخی که کتابش به نام چرنوبیل در سال 2018 برندهی جایزهی بیلی گیفورد شد، به شکل گرفتن سانسور یا خودسانسوری در میان کارکنان تأسیسات اتمیِ اتحاد جماهیر شوروی اشاره میکند.
«در زمان جنگ سرد مردم دستی در انواع برنامههای اتمی داشتند و آن برنامهها اغلب ــ یا دستکم در اصل ــ مرتبط با بمب بود.
آن فرهنگ، حداقل در زمان اتحاد جماهیر شوروی، به جزئی از روال عادیِ تأسیسات انرژی اتمی تبدیل شده بود اما همچنان محرمانه بود. کسانی هم که برای کار به آنجا میرفتند تعهدنامههای گوناگونی را امضاء میکردند تا دربارهی مشاهدات و تجربیاتشان جایی حرفی نزنند ــ نباید با همسر، فرزند یا همسایههای خود چیزی را در میان میگذاشتند.»
پاداش هم از دست ندادن کارشان بود ولی اگر حرفی میزدند ممکن بود از اردوگاههای کارِ اجباری سر دربیاورند. «مردم عمدتاً حرفی نمیزدند چون فکر میکردند انتخاب دیگری ندارند. مردم طبق مقررات و قوانین ملزم به پیروی بودند.
اما برخی واقعاً عقیده داشتند که به عنوان شهروندانی میهنپرست نباید حرفی بزنند زیرا دشمن میتوانست از خلال آن حرفها همهی اطلاعات مهم را به چنگ آورد. باید از اسرارمان محافظت کنیم. در آن روزها چنین حال و هوایی حاکم بود.»
تکرار مصنوعی تاریخ در شرایط نوین
سید اسماعیل هاشمی
بهدرستی میتوان گفت که با ورشکستگی کامل نظری و عملی حاکمیت ولایت فقیه، وضعیت جامعه و همچنین کل دستگاه دیکتاتوری حاکم وارد مرحلهای حسّاس شده است. با گذشت هر روز، پیامدهای برآمده از تضاد آشتیناپذیر میان حاکمیت مطلق ولایت فقیه با منافع ملّی و خواستهای اکثر مردم به شکلهای گوناگون گریبانگیر حکومت میشود. یکی از مشخصههای این وضعیت حسّاس، روند ریزش پُردامنه و بیوقفهٔ پایگاه اجتماعی حکومت است. تکرار ترفندهای گذشته، از قبیل اجازهٔ ظهور پدیدههایی مانند “دولت مهرورزی” یا “دولت تدبیر و امید”، و سخنرانیهای رادیکالنما و قول و وعدههای دروغِ سیاستمداران در کارزارهای انتخاباتِ مهندسی شده، دیگر آنچنان تأثیرگذار نخواهد بود. در زیر پوستِ جامعه، تحوّلهایی مهم در روندِ درک عمومی از واقعیتهای اجتماعی-سیاسی و شناختِ هویت مُسببان وضعیتِ بسیار دشوار کنونی کشور در حال شکلگیری است.
گفتههای علی خامنهای- به قول خودشان، در حکم نمایندهٔ خدا بر زمین- در سطح جامعه با بیاعتنایی، تنفر، یا تمسخر روبرو میشود.
افرادی از جنس احمدینژاد یا حسن روحانی در مقام رئیسجمهور، کارگزاران ارشد و تحلیلگران و رسانههایی از جنس اصولگرایان تا مُدعیان اصلاحپذیری دیکتاتوری ولایی، و به عبارت دیگر کل “نظام”، نزد افکار عمومی بیاعتبار شدهاند.
در این ارتباط، با شدّت یافتن بحرانهای چندجانبهٔ حاکمیت اسلامی کنونی، سران “نظام” و در رأس آنان علی خامنهای، بهرغم داشتن توان سرکوب خونین، میدانند که ادامهٔ وضعیت کنونی قابل دوام نیست و حکومت در درون کشور با تهدیدهای رو به افزایشی روبرو است. از این رو، سازماندهی “تغییرهای حسابشده” به منظور تداوم قدرت دیکتاتوری و حفظ منافع کلانِ لایههای فوقانی بورژوازی، تنها راهِ ناگزیر در برابر رژیم ولایت فقیه است.
بهرهبرداری مستقیم و غیرمستقیم از شخصیتها و جریانهای سیاسی، از جمله روشها و گزینههای مورد توجه بالاترین ردههای دستگاه ولایت فقیه، سیاستگذاران، و کارگزاران امنیتی-تبلیغاتی حکومت برای دفع کردن خطرِ فاصلهگیریِ مردم از حاکمیت، و قرار گرفتن در برابر آن، بوده است.
در مدیریت کردن اوضاع بهشدّت بحرانی و خطرناک سال ۱۳۹۲، یعنی در شرایطی که دستگاه دیکتاتوری ولایی در برابر مردم در وضعیتی بسیار نامتعادل قرار گرفته بود و پژواک اعتراضهای جنبش سبز و کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ هنوز طنینانداز بود، اصلاحطلبان برای هموار شدن راهِ ظهور پدیدهٔ حسن روحانی و “دولت تدبیر و امید” نقشی بسیار اساسی ایفا کردند، نقشی که در چارچوب سیاستِ “اعتمادسازی با حاکمیت” با هدفِ بیرون نگه داشتن مردم از صحنه و جلوگیری از تأثیرگذاریشان بر تحولات، تا کنون چندین بار تکرار شده است.
اما اکنون این اصلاحطلبانِ مطیع رهبری، به همراهِ فلسفهبافان و نظریهپردازان و هواداران دوآتشهشان که در داخل و خارجِ کشور مدّعی امکان آزادیخواهی در زیر سایهٔ حاکمیت ولایت فقیه بودهاند، در بنبستی نظری و عملی قرار گرفتهاند. بدین سان، آنان نیز برای بقای خود و برونرفت از وضعیت اسفناک کنونیشان، به عبارت دیگر برای تمدید تاریخ مصرفشان در مسیر “حفظ نظام”، مجبورند که تغییرهای حسابشدهای را- بهویژه در حیطهٔ روابط “خودی و غیرخودی”- به اجرا گذارند. از این روست که شاهد انتشار دور جدیدی از تئوریبافیهای ناب کسانی مانند سعید حجاریان در زمینهٔ “اصلاحپذیری دیکتاتوری ولایی” هستیم که هدف اصلی آنها سازماندهی طیفی از نیروها و فعالان سیاسی در خارجِ کشور است.
حجاریان میگوید: “بخشهایی از خارجنشینها فارغ از عقاید سیاسیشان، روی مفهوم وطن و حراست از آن توافق دارند.
” در ادامه، او خیلی روشن بیان میکند که: “این افراد اوّلاً باید قادر باشند به ایران تردد کنند و سپس… تبدیل به سخنگویان اصلاحات در غرب شوند.” بدین ترتیب، میبینیم که برای بازسازی و ارائهٔ شکل جدیدی از گفتمان و سازماندهی نیرو بَر گِرد “اصلاحپذیری دیکتاتوری ولایی” حرکتهای مشخصی آغاز شده است.
هدف از این حرکتها، بهرهبرداری از نیروهایی است که یک دهه پس از تلاشِ بسیار ناموفق حول محورِ ایجادِ اتحاد بین اصلاحطلبان و “جمهوریخواهان” اکنون بهشدّت دچار سردرگمی، تشتّت نظری، و بحران هویت شدهاند.
به این ترتیب، از چند ماهِ گذشته، و بهویژه در پرتو پیامدهای بسیار جدّیِ خیزشهای مردمی آبان ۹۸، گفتگوهایی در داخل و در ارتباط با برخی از جریانها و چهرههای خارج از کشور راهاندازی شده است. این گونه بحثها و گفتگوهای از قبل تمرین شده، بر اساس موضوعهایی مصنوعی و بیخطر برای رژیم، با ارجاع دادنِ مخاطبان به برهههای زمانی گذشته، مدّعی ایجاد “همدلی” و ارتباط میان طیفی از فعالان و جریانهای سیاسی در داخل و خارج کشور است. مسلّم است که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نسبت به هرگونه سازماندهی و ایجاد ارتباط علنی و غیرعلنی بین فعالان و جریانهای سیاسی داخل و خارج کشور بهشدّت حسّاس است.
بنابراین، راهاندازی چنین پروژههایی، برای مثال مناظره و مباحثههای اخیر که “انصاف نیوز” سازمان داده است، و گزینش شرکتکنندگان در آن، بدون اجازه و نظارت مستقیم “سربازان گمنام امام زمان” حکومت اسلامی بسیار بعید است.
برای آشنایی با خطوط نظری و بهخصوص سمتگیریهای اجتماعی-اقتصادی “انصاف نیوز” که خود را “رسانهای خصوصی برای پوشش اخبار و تحلیل” معرفی میکند، میتوان به یادداشت اخیر امیرحسین ناظری کنزق، عضو تحریریهٔ این رسانه با عنوان “چپها باعث اوضاع بدِ اقتصادی ایران هستند” مراجعه کرد که نشانگر دیدگاهی ضد چپ و مدافع نولیبرالیسم اقتصادی است.
ناظری کنزق در این یادداشت، که هفتهٔ گذشته (دوّم شهریور) منتشر شد، به انباشت سرمایههای عظیم خصوصی و شبهخصوصی و عملکرد اقتصاد سیاسی بهغایت نا عادلانهای که زیر سایهٔ دیکتاتوری ولایی به نفع لایههای فوقانی سرمایه داری و ثروتاندوزیهای کلان در حکومت جمهوری اسلامی شکل گرفته است هیچ اشارهای نمیکند. در مقابل، او نیز وضعیت فاجعهبار کنونی اقتصاد ملّی را به سیاستهای سالهای اوّل پس از انقلاب، و ریشهٔ بروز بحران اقتصادی کنونی را به برنامههای ترقیخواهانهٔ نیروهای چپ نسبت میدهد و میگوید:
“نقش گروههای چپ در انقلاب بر کسی پوشیده نیست. شعارها و آرمانهای چپگرایانه از همان ابتدای انقلاب تبدیل به بخشی از شعارهای انقلاب اسلامی شد… تحصیل رایگان، امکانات رفاهی رایگان برای همه، فراملیگرایی و… تنها بخش کوچکی از این اصولاند که هنوز هم در سیاستهای نظام نقش پُررنگی دارند.
” آیا واقعاً در کشور ما، چهار دهه پس از انقلاب، “تحصیل رایگان، امکانات رفاهی رایگان برای همه” وجود دارد یا اکنون در جامعهای زرسالار زندگی میکنیم که ثروتاندوزی خصوصی ستون اصلی آن است؟ درآمیخته شدن پایههای نظری واپسگرایانهٔ “اسلام سیاسی” با اجرای سه دهه تعدیلهای ساختاری نولیبرالی خشن، در مجموع وضعیتی عمیقاً بحرانی را در میهن ما پدید آورده است. همین واقعیتِ عریان موضوعی است که تداوم رژیم حاکم و اقتصاد سیاسی آن را با خطری مُهلک میتواند روبرو سازد.
از جمله وظایف گردانندگان رسانههایی مانند انصاف نیوز و شرکتکنندگان در برنامههای آن لاپوشانی کردن این چنین واقعیتهایی با ارجاع دادن به گذشته، تاریخنویسی مجعول، و حمله به تاریخ نیروهای چپ است. در حالی که مردم کشور ما با بحرانهای اجتماعی-اقتصادی عمیقی روبرو هستند که زندگی روزمرّهٔ آنها را تهدید میکند، و اعتراضهای مردمی به مُسببانِ وضعیتِ کنونی هر چه گستردهتر و شدیدتر میشود، از یک طرف پروژههای سازمانیافتهٔ امنیتی مانند ابتکارهای انصاف نیوز به اجرا گذاشته میشود، و از طرف دیگر، بخشی از جریانهای سیاسی اپوزیسیون به راهاندازی مصاحبههایی در مورد تاریخ چپ یا انتشار دفترچۀ خاطراتشان سرگرم شدهاند. انتشار زندگینامههای تکراری و دقیقاً تنظیم شده بر مبنای حساب و کتابهای شخصی خاص و ملالآور فعالان سیاسی سابق چپ، و راهاندازی بحثهای دایرهوار، بیانتها، و بیحاصل در مورد اینکه چرا در این یا آن سازمان انشعاب رخ داد و اگر به فرض انشعاب رخ نمیداد چه میشد، یا انتشار داستانهای شخصی و وقایعنگاری غیرمستند رخدادهای نزدیک به نیم قرن پیش از دیدگاههای شخصی، آن هم بدون یافتن کوچکترین نتیجهگیری مفید برای شرایط مرحلهٔ کنونی مبارزه و منطبق با نیازهای این مبارزه، به نحوی دانسته و گاه ندانسته، ضرورت مبرم و اهمیت بحث و همکاری جدّی در مورد برپایی اتحاد بر ضد دیکتاتوری ولایی را به مُحاق میبرد. تردیدی نیست که از سیر تحوّلهای تاریخی و از موفقیتها و شکستهای مبارزه باید آموخت، امّا ایرانِ کنونی در سال ۱۳۹۹، از نظر بافت طبقاتی جامعه، ساختار حکومتی، اقتصاد سیاسی، و نوع کنش و واکنشها بین نیروهای سیاسی و مدنی، کاملاً با ایرانِ دههٔ ۵۰ خورشیدی و سالهای اوّل بعد از انقلاب تفاوت دارد، و جهان امروزی نیز جهان نیم قرن پیش نیست. تلاش برای تکرار مصنوعیِ تاریخ- بدون توجه به شرایط مشخص روز- تلاشی عبث و مخرّب است.
مرتبط ساختن موضوع مرحلهٔ کنونی مبارزه به رخدادهای کهنه شده و غیرقابلانطباق به شرایط مشخص کنونی، یا رجوع به دفترچۀ خاطرات شخصی و گفتههای غیرمستند افراد و شخصیتهایی که دیگر تأثیری جدّی و مثبت بر وضعیت کنونی ندارند، شیوهای است مُخرّب که دستگاه امنیتی-تبلیغاتی حکومت ولایی ترویج میکند.
بهرغم ضعفهای معیّنِ موجود در میزان سازمانیافتگی جنبش کارگری و دیگر قشرهای زحمتکشان، واقعیت مهم این است که بر اثر گسترش بیعدالتیِ عریان و بحرانهای اجتماعی-اقتصادی غیرقابلمهار، روند گسترده شدن اعتراضهای پیدرپی مردم رنجدیدهٔ ایران وسیعتر خواهد شد. این روند طبیعی تحوّل اجتماعی، به شناخت دقیقتر مردم از جایگاهشان در اقتصاد سیاسی کشور و ارتباط آن با سیاستِ سرکوب و مشتِ آهنین حکومت و سیاستگذاران و کارگزاران “نظام” و ضرورت سازمانیافتگی اعتراضها و تلفیق مبارزهٔ سیاسی، صنفی، و مدنی میانجامد. هرچند که این فرایند تا رسیدن به سطحی بالاتر و برای تبدیل شدن به نیروی مادّیِ سازمانیافته به زمان بیشتری نیاز دارد، امّا از هماکنون عمدهترین تهدید علیه بقا و دوام حاکمیت مطلق ولایت فقیه محسوب میشود، زیرا که نیروی محرّک آن برآمده از خواستِ افراد جامعه برای زندگی بهتر و شایسته، و گذار از دیکتاتوری حاکم کنونی و به انجام رساندن دگرگونیهای دموکراتیک در سطح ملّی است.
بهجای واقعهنگاریها و بحثهای بیهوده و بینتیجه در مورد رویدادهای نیم قرن پیش، و بهعوض رقابتهای سیاسی بیسرانجام و حاشیهسازی و افشاندن بذر شک و تردید در مورد گذشتهٔ نیروهای چپ، مفیدتر آن است که با مراجعه به تحلیلها و برنامهٔ کنونی حزبها و با رویکردِ نقد و تأثیرگذاری سازنده نسبت به یکدیگر، به مسائل کنونی پرداخت. بهتر آن است که در راه زدودن پیشداوریها و سوءِتعبیرها و دفع ترفندهای امنیتی-تبلیغاتی دیکتاتوری ولایی قدم برداشته شود.
از این راه میتوان با تغییر دادنِ توازن نیروها در روندِ حذف حاکمیت مطلق ولایت فقیه، فرایند گذار میهن از دیکتاتوری کنونی و تحقق یافتن تحوّلهای دموکراتیک و پایدار در سطح ملّی را امکانپذیر کرد.
ادعای حل مشکلات ایران!!
سحر حاجی قادری مرحومی
یکی از مسایل مهم زنان شاید در کشور ما این باشد که مهمترین مسئله زنان چیست؟
مهمترین چالش انسانها، بویژه زنان عدم شناخت کامل حقوق و مسئولیتهایشان است. این موضوع به قدری عمیق و مهم است که علت مشاهده مواردی مثل تزلزل در تصمیمگیری و انفعال از سوی خانمها این است که آنها به صورت باور و اعتقاد در خصوص حقوق و تکالیفشان به نتیجه نهایی نرسیدهاند.
در حال حاضر هم مجلس و دولت با ایجاد مراکز مختلف برای زنان در این راستا قدم برداشته تا کمکی باشد که زنان در آینده از چالش دور باشند و مهمترین راه این قضیه افزایش وقت زنان در خانوادههاست یعنی رسالت برای خانواده بودن زنان باید روز به روز تبیین بشود و قداست و اهمیت خانواده باید شناسانده شود تا آن اصل ده قانون اساسی رعایت شود. و می بینیم برای درخانه نگاهداشتن زنان دولت و مجلس از هیچ تلاشی دریغ نکرده است.
در اینجا به چند مشکل زنان در عرصه فرهنگی ، اجتماعی می پردازیم:
اجبار حجاب به دست هنرمندان و ورزشکاران:
گروه موسیقی “چارتار” از هوادارانش در خارج از ایران استفاده از حجاب را به عنوان پیششرط عکس یادگاری تعیین کرده و اعمال این روش را به محدودیت و تعهدهای قانونی نسبت داده است.
حتی اگر این امر قانونی نباشد مشخص است که تعهدی از آنها برای کارهایشان گرفته شده است.
این تعهد گیری بدین معناست که حکومت در پی اعمال حجاب اجباری در خارج از کشور نیز هست و هرجا زورش برسد آن را پیگیری می کند.
از نگاه اسلامگرایان کافی نیست که حقوق زنان در داخل نقض شود بلکه در خارج کشور نیز باید نقض شود.
زنان در ورزش و حاشیه ورزش:
زنان ایرانی برای ورود به ورزشگاه برای دیدن مسابقه و بازیهای ورزشهای مردان منع هستند و اجازه ورود به ورزشگاه را ندارند ورود زنان به ورزشگاه در عربستان آزاد است اما در ایران خیر ، زیرا به نظر آقای رادان ممانعت از ورود بانوان به ورزشگاه هنگام بازی اقایان جهت حفظ کرامت و ارزش بانوان است که این به عنوان بخشی از محدودیتهای حاشیه ورزش است در اصل زنان ما به غیر از اینکه اجازه ورود به ورزشگاهها را ندارند بلکه جهت انجام یک سری ورزشها هم باید زیر سوال روند.
زنان فوتبالیست و فوتسال و حتی رشته های انفرادی در ایران مجبور به پوشیدن لباسی با حجاب کامل با وجود اینکه نه مردی آنان را میبیند و نه هیچگاه از تلویزیون پخش خواهد شد هستند و این باعث شده که بسیاری از بانوان ایرانی از ورزش بصورت حرفه ای با وجود داشتن استعدادهای فراوان خودداری نمایند برای نمونه قهرمانی زنی که رکورد جهانی کرال سینه را در آبهای آزاد از آن خود کرده است فقط و فقط به دلیل عدم ( داشتن لباس شنای شرعی ) از دید آقایان مدیر در امر ورزش ایران از ثبت این رکورد ممانعت به عمل آوردند. “الهام سادات اصغری شناگرزن ایران: این لباس مسخره را به تن رضازاده کنید، وی یکی از زنان قهرمان ایران است که اجازه ثبت رکورد خود را ندارد.
به گفته وی با این که هنگام شنا از پوشش کامل اسلامی استفاده کردم و ناظران قانونی هم تمام مدت در پلاژ حضور داشتند، اما پس از آن مسوولان وزارت ورزش به من گفتند که باید ثبت این رکورد را فراموش کنم.” هرچند ما در ایران زنانی نداشتیم مانند “آرتمیس” که اولین زن دریانورد بود اما زنی را داریم که به خاطر شرعی نبودن لباس شنای وی اجازه ثبت رکورد را ندارد و این گونه معضلات به خاطر اشکالات اساسی در قانون گذاری و حاکم بودن ایده مردسالاری در ایران میباشد.
مشکلات زنان ایران در نظام ولایت فقیه و آمارهای حکومتی و بین المللی، نشانی از عمق رذالت و پوسیدگی این ایدئولوژی کثیف و استثماری است که فرهنگ و تمدن ایران و ایرانی را به قهقرا برده است.«ایران در زمینه شکاف جنسیتی از میان ۱۴۴ کشور رتبه ۱۴۰ را دارد. این نسبت به خودی خود نشاندهنده وضعیت تبعیض آمیزی است که مانع از مشارکت زنان در امور مختلف میشود. هرچند بطور مستقل و برای احقاق حقوق خود از پای نمینشینند.
و توانایی دارند تکیه بر مسند واقعی خود بزنند.البته در این میان قوانین دست و پا گیری هم هستند که نیاز به بازنگری دارند. برای مثال همگیمان نیلوفر اردلان، «خانم گُلِ» دو دوره اول بازیهای همبستگی کشورهای اسلامی را به یاد داریم. او به دلیل مخالفت همسر و ضبط گذرنامهاش نتوانست با تیم ملی فوتسال زنان ایران به جام ملتهای آسیا ۲۰۱۵ برود. محدودیتهایی که برگرفته از قوانین و مقررات هستند.مدیرکل بینالملل معاونت امور زنان و خانواده ریاستجمهوری تصریح کرد: چاد، سوریه، پاکستان و یمن کشورهایی هستند که در رتبه پایینتری نسبت به ایران قرار دارند.
بخاطر خشونت پدرم میخواهم به بهزیستی بروم، او بدنم را با آتش سیگار میسوزاند.
نفیسه دانش آموز پنجم ابتدایی و اهل مشهد است، او در حالی که با نگاهی تردیدآمیز در گوشه سالن به انتظار ایستاده بود و از شدت اضطراب ناخن هایش را میجوید آرام آرام خود را به مشاور رساند و گفت: میخواهم به بهزیستی بروم، میتوانید به من کمک کنید؟
دختر ۱۱ ساله که قطرات اشک از چشمانش سرازیر شده بود، ادامه داد: پدرم اعتیاد به مواد مخدر دارد و همین موضوع زندگی ما را نابود کرده، مادرم چندین بار تلاش کرده تا پدرم اعتیادش را ترک کند، اما هیچ فایدهای نداشته و مادرم برای تامین هزینههای زندگی مان در منازل مردم کارگری میکند.
پدرم به خاطر اعتیادش همواره بیکار است و وقتی خمار میشود من و مادرم و حتی خواهر دو ساله ام را کتک میزند من وقتی از مدرسه به منزل باز میگردم باید از خواهر کوچکم مراقبت کنم تا مادرم بتواند در بیرون از منزل کار کند من برای پدر و مادرم غذا درست میکنم. گاهی نیز برای کمک به مادرم در کنار او حبوبات یا زعفران پاک میکنم تا پول بیشتری به دست آورد، اما وقتی مادرم از سر کار به خانه میآید پدرم او را به باد کتک میگیرد تا پول هایش را بگیرد. دعواها و درگیریهای پدر و مادرم آن قدر شدت میگیرد که من از ترس خواهر کوچکم را در آغوش میکشم و تا صبح خوابم نمیبرد.پدرم وقتی عصبانی میشود گاهی با سیگار بدنم را میسوزاند او چند بار دفتر و کتابهایم را پاره کرد و فریاد زد که دیگر حق رفتن به مدرسه را نداری!به همین خاطر نمیخواهم دیگر در کنار پدر و مادرم زندگی کنم دوست دارم به منزل مادربزرگم بروم، اما عمویم چنین اجازهای را نمیدهد و میگوید این دختر خودش پدر و مادر دارد!
ازدواج دختران خرد سال با مردانی که ۲۰سال از آنها بزرگترند:
دستیار ویژه در امور حقوق شهروندی معاونت امور زنان و خانواده با انتقاد از رد طرح ممنوعیت ازدواج دختران کمتر از ۱۳ سال در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس گفت: وقتی یک دختر ۱۲ ساله بااجبار پدر، شوهر میکند به دلیل اینکه رضایتی در آن ازدواج ندارد، صحت این ازدواج به لحاظ حقوقی و شرعی دارای مشکل است.
شهناز سجادی افزود: متاسفانه در بررسی برخی طرحها سلایق حاکم است تا کارهای کارشناسی و آماری و هر کسی هر سلیقهای دارد، براساس آن تصمیم میگیرد.وی افزود: برخی از موافقان بحث ازدواج کودکان این موضوع را همواره از بعد مسائل جنسی که نیاز دو نوجوان است، نگاه میکنند، اما اینگونه نیست و ما به کودک همسری به عنوان یک آسیب نگاه میکنیم. مگر چند درصد از کودکهمسریها براساس خواسته دختر و پسر اتفاق میافتد و به طور مثال چند درصد دختران ۱۳ ساله یا کمتر در جامعه ما به فکر ازدواج با یک نوجوان ۱۵ الی ۱۶ سالهاند، این موارد بسیار کم هستند، اما از آن طرف میبینیم که ازدواج دختران خردسال با مردانی که از خودشان ۱۰ الی ۲۰ سال بزرگتر هستند، بیشتر اتفاق میافتد.
بنابراین این نشان دهنده این است که بحث نیاز طبیعی جنسی در کودک همسری مطرح نیست.مطمئن هستم افرادی که در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس به عنوان مخالف این طرح حضور داشتند، هیچکدام حاضر نیستند فرزندانشان ترک تحصیل کرده و در سنین نوجوانی و زیر نوجوانی ازدواج کنند.
برخی از اعمالی که علیه زنان در ایران انجام می گیرد به روشنی برای زن ستیزان و طرفداران حقوق زنان آشکار است و مواضع افراد و گروهها هم در این زمینه روشن است. به عنوان چند نمونه می توان به تحقیر نخست وزیر بریتانیا توسط وزیر خارجه جمهوری اسلامی به خاطر زن بودن یا مسخره کردن برابری جنسیتی توسط شناخته شده ترین کمدین جمهوری اسلامی اشاره کرد.
ظریف پس از انتقاد ترزا می از سیاست مداخله جویانهی جمهوری اسلامی در منطقه می گوید:
” یک خانمی را میآورند به منطقه تا به آنها بگوید که ما امنیت شما را تأمین میکنیم.” (خبرگزاری تلویزین دولتی، ۲۱ آذر ۱۳۹۵)مهران مدیری در برنامه دورهمی با تمسخر مردانی که حق طلاق به همسرشان میدهند آنها را “جوگیر” می نامد.
او در این برنامه از تماشاگران حاضر در صحنه می پرسد آیا زنی در آن جمع حق طلاق دارد و تنها یک نفر پاسخ مثبت می دهد. این زن به همراه شوهرش برای پاسخ به سوالهای بیشتر به روی صحنه دعوت میشود.
مدیری بعد از فهمیدن اینکه حق طلاق خواسته مادر این زن بوده برای شوهر او اظهار “دلسوزی” میکند. (بی بی سی فارسی، ۲۳ آذر ۱۳۹۵). در زمینه خشونت خانگی یک طرف معتقد است که مرد (پدر، برادر، پدربزرگ، شوهر) بر زن یا دختر تسلط دارد و تنبیه بدنی آنان نه مشکل حقوقی و نه مشکل اخلاقی- دینی دارد و طرف دیگر هم معتقد است که این اعمال علیه حقوق بشر و برابری زنان و مردان است. انبوهی از قوانین زن ستیز و مبتنی بر شهروند درجه دوم بودن زنان در ایران تصویب و اعمال می شوند. اما برخی از اعمال هستند که ظاهرا خلاف قانون و علیه حقوق و برابری زنان نیستند یا جامعه بدانها حساسیت کمتری دارد اما مقیاس آنها در نقض حقوق زنان گسترده و عظیم است حتی اگر افراد بدان توجه نکنند اما در واقع چنین هستند. دربالا اشاره شد. پاسخ به یک سئوال کلیدی عاملی جهت تدوین یک استراتژی زیر بنایی و ناظر بر موانع زنان است. متهم اصلی در سیر مظلومیت تاریخی زنان کیست؟
مردان، عملکرد نامطلوب اجتماعی و یا حتی خود زنان در این میان مقصرند؟
جهت اصلاح وضعیت فعلی سرمایهگذاری اولیه باید روی چه محورهایی و با چه دیدی صورت گیرد و در حقیقت رفع دامنه مشکلات پیشآمده منوط به اصلاح کدامیک از ساختارهای اجتماعی است که بعنوان مشکلسازترین عوامل در جهت ممانعت ارتقاء وضعیت زنان بحساب میرود؟
بررسی ماده ۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر
احمد حاجی قادری مرحومی
مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر ، نتیجه تجربیات تلخ بشریت از مصائب دوران جنگ دوم جهانی است که برای جلوگیری از حدوث دوباره فجایع ناشی از عملکرد حکومت های توتالیتر و فاشیست نگارش یافته و حاصل درد و رنج انسان های بیشمار است .
طبیعی است که چنین اعلامیه ای نمی تواند مورد توجه حاکمان مستبد دنیا و از جمله حاکمان مستبد سرزمین ما باشد .تاکید بر مفاد این اعلامیه از سوی ما ، تنها به جهت آگاهی افراد، نسبت به شناخت حقوق انسانی خود در جامعه ایست که حاکمان آن ، با اتکا به نا آگاهی مردم ، قوانین اساسی کشور را خالی از تناقض و بی عیب و نقص معرفی می کنند ماده ششم اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید:
هر انسانی سزاوار و محق است تا همه جا در برابر قانون به عنوان یک شخص به رسمیت شناخته شود.
درحقیقت این ماده , نگاه حکومت به ارزش انسانی افراد جامعه را مورد بحث قرار میدهد.قانون باید بین انسان ها تفاوت قایل نباشد و با همه به یک شکل برخورد کند و به یک شکل، مورد حمایت قرار دهد.سیستم قضایی و پلیس و دیگر قوانین کشور، نباید بین انسان ها هیچ تفاوتی قایل شوند. هر انسانی، به صرف انسان بودنش، با دیگر انسان ها مساوی است! این ماده كه می توان به اختصار «حق شناخته شده ی انسان در مقابل قانون» نامید، بدیهی ترین ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر است . به نحوی كه هیچ یك از مفسرین اعلامیه بر آن شرحی ننوشته اند و آن را واضح و بدیهی شمرده اند. میثاق حقوق مدنی و سیاسی كه در مقام تبدیل مقررات مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر به صورت مواد قانونی و لازم الاجرا بوده است. بدون هیچ گونه تغییری در واژگان عیناً در ماده ۱۶ میثاق به تكرار ماده شش اعلامیه جهانی حقوق بشر پرداخته است. حقوقدانان شخصیت را وصف و شایستگی یا قابلیتی در انسان می دانند كه بتواند در جامعه دارای حق و تكلیف شود و قادر باشد آن را با واسطه یا بدون واسطه اعمال و اجرا كند. حق و تكلیف چون از موضوعات حقوقی هستند بدین سبب این وضعیت موجود را در شخص، شخصیت حقوقی می گویند.
هر یك از افراد در جامعه دارای شخصیت حقوقی بوده و می تواند به وسیله آن دارای حق و تكلیف گردد و آن را اجرا كند . در گذشته برای تمامی انسانها قائل به شخصیت نبودند، عده ای از افراد به دلایل اجتماعی در قید بردگی بودند و نتیجتاً در ملكیت اشخاص دیگری بودند و مورد خرید و فروش قرار می گرفتندهمان طور كه گفته شد شخصیت یك نوع وصف و شایستگی برای دارا شدن حقوق و تكالیف است. این وصف و قابلیت ذاتی، همزاد، همراه و ملازم با شخص است. صلاحیت مزبور را كه قانون مدنی ایران از آن به اهلیت تعبیر نموده می توان به شخصیت حقیقی یا شخصیت طبیعی تفسیر كرد. تنها مصداق منحصر به شخصیت حقیقی یا طبیعی، انسان زنده ای است كه از حیات مستقل و نه جنینی، برخوردار است. شخصیت و اهلیتی كه انسان بهره مند از آن است، آنچنان همراه و وابسته به شخص آدمی است كه هیچ كس نه خود او، نه دیگران و نه مقامات عمومی نمی توانند آن را سلب كنند و در نتیجه انسان را از شخصیت تهی كنند
.فقهای اسلامی قید اهلیت را به قید حیات مستقل انسانی افزوده اند با این توضیح كه با قید انسان موضوعات غیرانسانی و با قید زنده شخص مرده و میت و با قید «حیات مستقل»جنین و با قید «اهلیت» شخص «برده» را از عنوان «شخص حقیقی» خارج كرده اند .امروزه وضعیت شخص از نظر آزاد شده یا برده بودن مطرح نیست و همه مردم از نظر حقوقی آزاد شده هستند و طبقات نیز بدان گونه كه در گذشته وجود داشته اند در عصر ما وجود ندارند و شغل و حرفه اشخاص نیز برای تعیین حقوق فردی و شخصی آنان در نظر گرفته نمی شود و همه دارای حقوقی برابر هستند .در بیان توضیحات بیشتر میتوان گفت که بسیاری از شهروندان ایرانی در داخل ایران به رسمیت شناخته نمیشوند که در یکی از این مسالها میتوانیم به شهروندان و پیروان ادیان مثل بهائیان و یا مسیحیان تبشیری و دیگر پیروان ادیان اشاره کنیم کهدر بسیاری موارد به صرف داشتن عقاید خواص که این عقاید متفاوت تر ازعقایدی است که این نوع از عقاید متفاوت با عقاید مورد پسند نظام جمهوری اسلامی میباشد مورد اجحاف قرار میگیرند .
بند ۱۴ از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایراناشاره بر تامین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون برای درک بهتر موضوع از یک مثال استفاده میکنم تا شنوندگان و خوانندگان درک بهتری را پیدا نمایند .
چقدر در قوانین ایران زنان به رسمیت شناخته میشوند ؟
تفکرات سنتی ناشی از احکام مردانه شریعت در سیستم حکومتی جمهوری اسلامی ایران از زمان تشکیل حکومت تا کنون به زنان از دید اخلاقیات مردسالارانه اسلامی نگریسته است. عوامل مطلق گرا و محافظه کاران دینی حکومت از طریق گنجاندن تعالیم مذهبی به عنوان قانون در نظام حقوقی کشور به بهانه اسلامی کردن جامعه، با ایجاد محدودیتهای شغلی، تحکیم و تشدید تبعیضات با تصویب قوانین و مقررات مردسالار، تصویب قوانین سنتی مربوط به خانواده به نفع مردان، حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی، باعث تنزیل موقعیت اجتماعی زن در خانه و اجتماع شدهاند. نهادهای حکومت اسلامی ایران با اجرای فرامین مذهبی زن ستیز که مبنایی برای تعیین مناسبات حکومتی و اجتماعی در ایران میباشد باعث پایمال شدن حقوق زنان و سرکوب خواستهها و مطالبات آنان هم در حوزه عمومی یعنی اجتماع و حوزه خصوصی یعنی زندگی شخصی و یا خانواده شده و قوانین مردسالار دولت ایران همچنین دست مردان جامعه را برای تحقیر و تضعیف جایگاه زنان باز گذاشته است. تبعیض همه جانبه علیه زنان از طرف دولت ایران نهادینه شده و حمایت میشود. قانون اساسی، قانون مدنی، قانون مجازات اسلامی و مرد را از لحاظ حقوقی مقدم بر زن شمرده و حقوق مردان در قوانین حکومت به مراتب بیشتر از زنان میباشد
.در چنین شرایطی زنان هیچ حق و حقوقی در خانواده ندارند و بالاجبار به خواستهها و دستورات مردان خانواده که از لحاظ اقتصادی و قدرت فیزیکی نسبت به آنان برتری دارد، گردن نهاده و به زندگی تحت لوای خانواده سنتی تمکین میکنند.
در پایان باید اضافه کرد شاخص برجسته رشد اجتماعی یک کشور سالم به میزان حل تضاد زن در آن جامعه بستگی دارد و هر چقدر تضادهای بیشتری در این زمینه حل شود از جمله برابری حقوق زن و مرد بستر و فضای سالمتری برای رشد و شکوفایی آن جامعه فراهم خواهد آمد و آن موقع است که میتوان شاهد رشد در آن جامعه بود چرا کههم زن و هم مرد این را میدانند که هر دوی آنها در یک سطح از نظر حقوق اجتماعی و فرهنگی قرار دارند.
زنان در اعتراضات آبان ۹۸
نوری شریفی
اعتراضات زنان در آبانماه ۹۸ ، حضور پررنگ آنان را با شجاعت و دلیری نشان داد، تا جایی که مقامات ایران بررهبری و هدایت اعتراضها از سوی زنان تأکید کرده و از آن چنین یاد کردند ” لیدر اغتشاشات زنان بودند” . اما در واقع از نقطه نظر جمهوری اسلامی که زن جایگاهی فرودست دارد ، این دیدگاه با تحقیرگفته میشود. آنها اصرار بر این دارند تا این نوع نگاه را در جامعه رواج دهند و اینگونه القا کنند که ، به دلیل اینکه زنان ، احساساتی و منفعل هستند و بیشتر و آسانتر گول میخورند، پس زنان و رهبران این قیام هم بنا به همان نقص عقلانی جنسیتی، فریب خوردگانی بیش نیستند که از سوی دشمنان تشویق و ارتزاق میشوند. از طرفی هم جمهوری اسلامی ایران ، تأثیر گذاری زنان را در اعتراضات آبان ۹۸، به این خاطر پررنگ کرده و آنها را با دشمنان داخلی و خارجی معاند مربوط ساخته، تا بتواند در آینده توجیهی داشته باشد برای سرکوب هرچه بیشتر زنان و تنگتر کردن فضا برای آنان و یا حتی حکمهای سنگینی که برای زنان بازداشتی قرار است در نظر بگیرد. سالهای ستم و تبعیض ثابت کرد که تصویر زنان در این اعتراضات تصویری واقعی از زنان ما بود و یادآور شجاعت و رهبری آنها در اوایل انقلاب در روز ۸ مارچ ( روز زن )، برای حجاب اجباری میباشد که از گسترده ترین و علنی ترین نوع اعتراضات است، در زمانی که کمتر کسی جرأت مخالفت آشکار با خمینی را داشت. از آن زمان تاکنون در اوج اختناق و سرکوب، زنان همواره پیشقدم بودند چرا که بطور مضاعف ( در هر زمینه ای و بواسطه زن بودنشان ) سرکوب میشوند، اما هیچگاه از پای ننشسته اند و اگرچه همواره محصور گشته اند اما اعتراض هم کرده اند برای نمونه میتوان گفت ترسناکترین و شکست ناپذیرترین تابوها، غالبأ حول محور زنان بوده است، مواردی همچون حجاب اجباری، روابط زن و مرد، عرصه های کار ، اقتصاد و سیاست ، رفتن به ورزشگاه، دوچرخه سواری و …
در واقع اوج سرکوب و محرومیتی که زنان در جمهوری اسلامی تحمل میکنند ، ناگزیر آنها را به صف نخست مقاومت کشانده است، چرا که هر چقدر میزان فشار و ظلم بر یک گروه اجتماعی بیشتر میشود ، میزان مقاومت، جسارت ، تجربه اعتراض، و پتانسیل مبارزه هم در او بیشتر میگردد. زنان نیز در ایران اینگونه پرچمدار قیام و اعتراضات گوناگون شده اند. حضور زنان در قیام آبان ۹۸ آنچنان برجسته بود که مسؤلان بناچار اعتراف کردند. رحمانی فضلی وزیر کشور حکومت که از رهبری زنان در این قیام وحشتزده بود ، گفت: « دو سه ساعت بعد از اجرای طرح سهمیهبندی بنزین با بعضی از نیروهایی در صحنه اعتراضات مواجه شدیم که در هستههای ۵ و ۴ نفره بودند؛ یک خانم معمولا با آنها بود و دعوت به اعتراض و تهییج مردم میکردند.» حکومت ولایت فقیه هرگز نمیتواند در باور خود بگنجاند، نیروی بالنده زنان که دهه هاست تحت بدترین و شدیدترین سرکوبها چه در خانه و چه در جامعه بوده است، اصلی ترین نیرو برای تغییر باشد. این حکومت همواره تلاش میکند حرکت زنان در قیام آبان ماه را در بستر فکری خود که کاملا بر زنستیزی استوار و نهادینه شده است تبیین کند، اما واقعیت صحنه چیزی است که همه با آن روبرو بوده اند، کف خیابانها توسط زنان و دختران ایران زمین هدایت و رهبری میشد.
اگرچه این زنان شجاع، در رسانههای جمهوری اسلامی ایران «آشوبگران حرفهای» خوانده شدند: «آشوبگران حرفهای؛ این شاید بهترین لفظی باشد که بخواهیم روی اغتشاشگران این چند روز اخیر در کشورمان بگذاریم؛ در این میان زنان نقشی محوری در لیدری این آشوبها برعهده دارند.» این اعتراف، یادآور حکومتی است که تبعیض ها و سرکوبهای سیستماتیک بر روی زنان را در تمامی قوانین مدنی و مجازات اسلامی آن، میتوان مشاهده کرد و ایدیولوژی خود را نیز بر این مبنا گذاشته است که زنان زیر مجموعه مردان اند، آنان را موجوداتی ناتوان از تصمیم گیری و شکننده به حساب می آورد که تنها با وجود مردان میتوانند اجازه وجود داشته باشند و هرگونه استقلال را برای زنان ، تمرد و سرکشی میداند. این حکومت سالوس و ریا، از ارزش و کرامت زنان در اصل بیست و یکم قانون اساسی داد سخن میگوید و دولت را موظف میکند که : « زمینههای مساعد برای رشد شخصیت زن و احیای حقوق مادی و معنوی او ایجاد کند.» اما این اصل ، در تضاد کامل با عملکرد غیر انسانی جمهوری اسلامی دررابطه با بی ارزش دانستن زنان و همچنین قوانین مدنی و کیفری ضد زن است. مسلما چنین حکومتی برای فرار ازاینهمه تناقض گویی، ناگزیر از بکارگیری زور و اجبار است، اما فلسفه مبارزه میگوید که هیچ اهمیتی ندارد قدرتمداران جمهوری اسلامی چه میگویند ، هر زنی که بر علیه استبداد دینی مبارزه میکند یک پیشرو و رهبر است و در این قیام خونین ۹۸، تمام زنانی که معترض بودند، بازداشت و زندانی و تحت وحشیانه ترین شیوه ها شکنجه شدند و یا در خیابانها جان باختند، از سپیده قلیان گرفته تا نیکتا اسفندانی وآمنه شهبازی فرد، گلناز صمصامی و یا مینا شیخی، آزاده ضربی و شبنم دیانی و بیشمار زنان و دخترانی که قربانی جنایات این حکومت دیکتاتور شدند، رهبران این جنبش پویا میباشند.
همه آنها پیشروان راه این مبارزه بی امان هستند تا محو کامل استبداد دینی و دشمنان قسم خورده مردم ایران زمین.
نگرانی از بحران بی اعتمادی به نظام انتخابات آمریکا
وحید حسن زاده ابراهیمی
مهم نیست چه کسی در انتخابات ریاست جمهوری امسال آمریکا پیروز میشود، مهم این است که نیمی از آمریکاییها معتقدند این انتخابات بسیار ناعادلانه برگزار شد. واشنگتن اگزمینر نوشت: با توجه به دودستگی ایجاد شده در جامعه آمریکا درباره صحت انتخابات و قوانین و نحوه عملکرد مقامات انتخاباتی، مردم آمریکا دیگر به سیستم انتخاباتی کشورشان اعتمادی ندارند.
در پایگاه اینترنتی این نشریه آمریکایی آمده است: این احساس را حامیان ترامپ به طور ویژهای احساس میکنند. بر اساس نظرسنجی مشترک اخیر یوگاو/اکونومیست، ۸۶ درصد از حامیان ترامپ بر این عقیده اند که جو بایدن، نامزد دموکرات، به طور مشروع در این انتخابات پیروز نشد.با این حال، همین رای دهندگان به توانایی ترامپ در تغییر نتیجه انتخابات نیز اطمینانی ندارند. فقط ۶۲ درصد از رای دهندگان جمهوری خواه گفتند مبارزه قانونی ترامپ به وی در ماندن در کاخ سفید کمک خواهد کرد.هفتاد و سه درصد از حامیان ترامپ گفتند دیگر به سیستم انتخاباتی کشورشان اعتمادی ندارند و شاید هرگز از نتیجه واقعی این انتخابات مطلع نشوند.این منبع نوشت: حتی مسئله نگران کنندهتر این است که کمتر از نیمی از آمریکاییها پیش بینی میکنند اگر بایدن رئیس جمهور بعدی آمریکا باشد، انتقال قدرت به صورت مسالمت آمیز صورت خواهد گرفت.آنها میگویند اگر مردم نتوانند اعتماد کنند که آرای آنها به درستی شمرده خواهد شد یا مقامات انتخاباتی صادقانه عمل خواهند کرد، چرا رای بدهند؟ اگر در انتخابات تقلب میشود، چرا در سیاست مشارکت کنند؟ اگر ترامپ نیز در این انتخابات پیروز میشد، حامیان بایدن هم دقیقا چنین حسی داشتند. در واقع، رفتار دموکراتها مانند استیسی آبرامز و هیلاری کلینتون، زمانی که به ترتیب در سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۸ در انتخابات شکست خوردند نیز دقیقا به همین صورت بود و این ثابت میکند که رفتار حزب دموکرات نیز اگر نتایج به نفع آنها نباشد فرق چندانی با رفتار جمهوری خواهان ندارد.
نویسنده این تحلیل نوشت راه حل این مشکل بیشتر فرهنگی است تا سیاسی. اما برای رفع این نارضایتی که آمریکاییها اکنون تجربه میکنند، چند گام سیاسی میتوان برداشت: قوانینی را تصویب کنند که کارآمدتر باشد، پایان زمان رای گیری و رسیدن آراء پستی به طور سختگیرانهای اعمال شود تا ۵ روز پس از انتخابات، رایها از راه نرسند و در همه مراحل انتخابات با رای دهندگان ارتباط برقرار شود و شفاف سازی شود.
ترامپ این بار باخت اما یک صدای قوی باقی خواهد ماند
رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا در یادداشتی می نویسد: ترامپ همچنان یک صدای قوی خواهد بود بویژه اگر او جلوی چشم مردم باقی بماند (که احتمالا همین گونه است). وی چهار سال دیگر، نفوذ قابل ملاحظه ای در انتخاب نامزد جمهوریخواهان خواهد داشت.
ریچارد هاس نوشته است: مشارکت در انتخابات به رغم محدودیت های فیزیکی ناشی از ویروس کرونا بالا بود. خشونت در پایینترین حد خود قرار داشت و اعلام پیروزی ترامپ و همینطور درخواست هایش برای توقف شمارش آراء شنیده نشد. می شود گفت که کلان رای هر دو نامزد، یکسان بود و شگفت نیست که این شکاف، احتمالا به شکل گیری حاکمیتی دچار شکاف بیانجامد.
اگر روندهای کنونی ادامه یابد، دموکرات ها مجلس نمایندگان را خواهند داشت و جمهوریخواهان سنا را. دولت به یک حزب و قانونگذاری تقریبا به حزب دیگر واگذار می شود. هیچ پیروزی یکپارچه ای در کار نبود. ترامپ هم پنج میلیون رای بیش از 2016 به دست آورد یعنی دومین رایی که هر رئیس جمهوری در تاریخ آمریکا به دست آورده و بیش از هر رایی که یک رئیس جمهور پیروز در گذشته به دست آورده است. تقریبا نیمی از افرادی که حق رای داشتند، به ترامپ رای دادند.
بنابراین، ترامپ همچنان یک صدای قوی خواهد بود بویژه اگر او جلوی چشم مردم باقی بماند (که احتمالا همین گونه است). وی چهار سال دیگر، نفوذ قابل ملاحظه ای در انتخاب نامزد جمهوریخواهان خواهد داشت. اکنون، حزب جمهوریخواه، جایگاه نیرومندتری در قیاس با زمان جورج دابلیو بوش یا رونالد ریگان خواهد داشت و ترامپیسم – که همان پوپولیسم روز آمریکاست – یک نیروی پرقدرت باقی خواهد ماند.
درست است که ادعاهای ترامپ درباره تقلب در انتخابات، چندان جدی گرفته نشد اما بسیاری از طرفدارانش، مشروعیت ریاست جمهوری جو بایدن را نخواهند پذیرفت. بسیار محتمل است که ترامپ هرگز به پیروزی بایدن اذعان نکند چه رسد به اینکه در مراسم سوگند او شرکت کند. به قول ویل روجرز، ترامپ هرگز با یک عرف و نُرم روبه رو نشد مگر آنکه آن را شکست. ریچارد هاس» می نویسد: اوضاع امروز ایالات متحده آمریکا، بسیار شبیه حال و روز شورای امنیت سازمان ملل است. بسیاری توافق دارند که سامانه کنونی این شورا، عمیقا ناقص است و جهان را نمایندگی نمی کند اما امکان دستیابی به توافقی بر سر اصلاح آن هم وجود ندارد چرا که هرگونه اصلاحی به سود برخی و به زیان برخی دیگر است.این وضعیت، کار حاکمیت و مدیریت کشور را دشوار می کند. در اینجا نقش رهبر جمهوریخواهان سنا و همکاری او با جو بایدن نقشی کارساز خواهد داشت و بایدن برای این کار باید امتیاز بدهد، چیزی که با مقاومت اعضای ایدئولوژیک حزب دموکرات روبه رو خواهد شد. شبحِ ترامپ درکمین آمریکای بایدن است. روزنامه فایننشنال تایمز نوشت: درس واقعی از انتخابات روز سه شنبه این بود که ایالات متحده تقریباً غیرقابل کنترل است. این روزنامه در گزارشی با عنوان «بایدن در خطر اردک لنگ شدن است» نوشت: آسیب روحی لیبرالها ممکن است برای مدت کوتاهی با این موضوع التیام یابد که «جو بایدن» بالاترین میزان رای را در تاریخ ریاستجمهوری آمریکا کسب کرده است ـــ [البته] این تا زمانی است که دریابند دونالد ترامپ در جایگاه دوّم تاریخ ایستاده است. آرای وی حتی از بالاترین میزان رای اوباما در سال ۲۰۰۸ نیز پیشی گرفت. درسِ واقعی از ثبت رکورد میزان مشارکت در انتخابات روز سهشنبه این بود که آمریکا تقریباً «دوپاره» است. سوال این است که بایدن در این وضعیت چهکار میتواند بکند؟ پاسخ آن بسیار کمتر از حدی است وی بدان امید داشت. جدا از ناراحتی بابت نتایج انتخابات، جمهوریخواهان کنترل مجلس سنا آمریکا را بدست خواهند گرفت. سهشنبه شب، امید به تغییر تاریخی را در ترقیخواهان آمریکا از بین برد. شانسی وجود ندارد که بایدن قادر باشد اهریمن سنا را از میان ببرد، مناطقی نظیر «پورتوریکو» و «واشینگتن دی.سی» را به مجموع ایالات آمریکا اضافه کند و یا سطح دادگاه عالی را ارتقاء دهد. درصورتی که یک کرسی خالی در دیوان عالی آمریکا ایجاد شود (درحال حاضر۶ به ۳ ترکیب دادگاه عالی به نفع جمهوریخواهان است)، «میچ مککانل» سناتور جمهوریخواه و رهبر اکثریب مجلس سنا آمریکا به راحتی میتواند در مقابل نامزد موردنظر «جو بایدن» مانع ایجاد کند. بهترین حالتی که بایدن میتواند به آن امید داشته باشد، یک بسته محرک مالی متعادل است ـــ مجلس نمایندگان آمریکا بسته محرک مالی به ارزش ۲.۲ تریلیون دلار را تصویب کرده که منشاء اختلافات عمیقی میان جمهوریخواهان و دموکراتهاست. بیشبینی شده است که مجلس سنا به اکثریت «میچ مککانل» با این بسته مالی مخالفت کند. در همین حال [و با قطعی شدن پیروزی]، بایدن مجبور خواهد بود با مستاجر فعلی کاخ سفید مبارزه کند. اگر بایدن با سایه «اردک لنگ» شدن مواجه شود، این تهدید وجود دارد که ترامپ وضعیت را به گونهای دیگر رقم بزند ـــ اردک زخمی که آماده حمله است. [اردک لنگ اصطلاحی است که در ادبیات سیاسی به فردی گفته میشود که در مسیر انجام وظایف کاری با موانع روبهرو است.]
احتمال قبول شکست توسط «دونالد ترامپ» بسیار ضعیف است. او میتواند ایالاتی که در آن با فاصله کمی باخته است را برای هفتهها درگیر دعوی حقوقی و بازشماری آرا کند. بعید است در طول ۱۱ هفته باقیمانده از دوران ریاستجمهوری و دوره انتقال قدرت [تا ژانویه/دی] دست همکاری به سمت رقیب دموکرات خود دراز کند.
«جو بایدن» باید برای شرایطی آماده شود که از قبل ارزیابی برای آن نکرده است. این امر میتواند عواقبی بهدنبال داشته باشد. به عنوان نمونه، جای تردید است که ترامپ اسناد تحقیقات روی واکسن کرونا را برای بایدن باقی بگذارد. بهترین حالتی که بایدن میتواند به آن امید داشته باشد، این است که ترامپ بهآرامی اسناد کاخ سفید را در خردکن بریزد[!] ریاستجمهوری بایدن با این خطر مواجه است که بین دو نیری آشتیناپذیر گرفتار شود ـــ جریان چپ دموکرات و ترامپیستهای یکدنده از جریان راست. واقعیت درمورد “شکست احتمالی ترامپ با فاصله آرای بسیار کم از بایدن” این است که هیچکدام از همپالگیهایش سرنوشتی او را نداشتند. سناتور «لیندسی گراهام» از ایالت کارولینای شمالی، به راحتی مجدداً انتخاب شد. «میچ مککانل» هم همینطور. ممکن است که دمکراتها کرسیهای مجلس نمایندگان را از دست بدهند. جمهوریخواهان جدیدالورود از ترامپ هم ترامپیستتر هستند. یکی از افراد «تیلور گرین» از حامیان جنبش موسوم به «کیواِنان | Qanon» است ـــ [این جنبش معتقد به تئوری توطئه است و براین باورند که توطئهای پنهان علیه دونالد ترامپ و هواداران او در جریان است.] فرصتی که در این انتخابات برای پایین کشیدن تب جمهوریخواهان بود، از بین رفت.بایدن چهکار میتواند بکند؟ پاسخ کوتاه به پرسش این است که او تلاش خواهد کرد آمریکاییهای میانهرو را پیدا کند که بهنظر میرسد دیگر وجود ندارد. هرگونه مصالحه با مککانل، جریان چپ حزب دموکرات را با بایدن بیگانه خواهد کرد. این موضوع دست برتر را به «مککانیل» میدهد. برخی از موضوعات نظیر طرح فدرال کروناویروس میتواند با یک دستور اجرایی انجام شود. انتصابات مهم باید به تایید جمهوریخواهان برسد. انتظار میرود که بایدن حداقل یک یا دو کرسی از کابینه خود را به جمهوریخواهان بدهد. جریان چپ حزب دموکرات از این موضوع بیزار خواهد بود.
در پایان مقاله فایننشنال تایمز آمده است: بایدن تنها در حوزه سیاست خارجی آزادی عمل خواهد داشت. جهانیان بیش از آمریکاییها تغییرات در حاکمیت آمریکا را احساس خواهند کرد. بایدن احتمالاً نیمی از آنچه ترامپ انجام داده است را به حالت سابق برمیگرداند. بایدن مجدداً به پیمان تغییرات اقلیمی پاریس، سازمان بهداشت جهان و احتمالاً *توافق هستهای رژیم ایران ملحق خواهد شد. اما اقبال او برای افزایش حداقل دستمزد در ایالات متحده نزدیک به صفر خواهد بود. افزایش نرخ مالیات در قبال ثروتمندان آمریکا در دستور کار نیست. شبح ترامپ در کمین آمریکای بایدن خواهد بود.
سالروز حمله تانک و توپ رژیم جمهوری اسلامی به کوردستان
مصطفی حاجی قادر مرحومی
28مرداد سالروز حمله ی همه جانبه ی ارتش و سپاه جمهوری اسلامی به مردم کوردستان ایران است. این حمله به دستور آیت الله خمینی رهبر حکومت اسلامی صورت گرفت و فاجعه ای خونبار و دهشتناک در تاریخ انقلاب اسلامی ایران را شکل داد.
در بخشی از فرمان خمینی که به دفعات از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی خوانده شد، اینچنین بود. ( گروه های مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده اند من دستور بدهم به سوی پاوه رفته، غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر میکنم و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم. اگر با توپ ها و تانک ها و قوای مسلح تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم… )
با این فرمان، تانک هاو ادوات و قوای مسلح جمهوری اسلامی لشکر کشی کرده و رهسپار کوردستان شدند تا مقاومت مردم کرد را سرکوب کنند. در جریان یورش قوای مسلح که از زمین و هوا صورت گرفت، هزاران تن از مردم کوردستان به خاک و خون کشیده شده و کشته شدند و هزاران نفر مجبور شدند خانه و کاشانه ی خود را رها کرده و آواره ی کوه هاو روستاهای دور دست شوند.
جنگِ جمهوری اسلامی با مردم کوردستان، تمام شهرها و روستاهای این استان را در برگرفت، در این جنگ نیروهای مسلح جمهوری اسلامی دست به جنایات زیادی زدند. از فجایع تلخ و خونبار این تهاجم اعدام های مبارزین کورد ومردم همچنین کشتار دسته جمعی مردم از جمله در روستاهای «قاتلان» و «قارنا» بود.
یورش گسترده سپاه و ارتش از پاوه و نوسود با فرماندهی، فرماندهان سابقا شاهنشاهی و به تازگی مسلمان شده، تا مصطفی چمران و بیسج مردمی با استفاده از مدرنترین امکانات نظامی از طریق زمین و هوا در 28 مرداد یورش به کوردستان آغاز شد.
سپاه سرکوبگر اسلام تازه به حاکمیت رسیده، با یورش گسترده و در نهایت قساوت و بی رحمی به جان مردم مقاوم، مبارز و آزادیخواه کردستان افتادند که تنها گناه آنها اداره زندگی عادی و روزانه خود به شکل انسانی و دموکراتیک و به دور از قانون شرع و اسلام بود.
همزمان با این یورش گسترده و همه جانبه، از صدا و سیما، تا روزنامه ها و مطبوعات دولتی، منبر مساجد و نماز جمعه ها، حوزه های ارتجاع و فساد، در هماهنگی واحد و یک صدا علیه مردم کوردستان که به “کفار” نامبرده می شدند، واعظان مذهب شیعه درهای بهشت را بر روی شهدای اسلام باز و قول دختران باکره و جویبارهای شراب و واگذاری کلید بهشت که تهیه شده و بر گردن جوانان نااگاه و فریب خوردە پاسدار و بسیجی آویزان میکردند، آنان را به قتلگاه کوردستان اعزام و خود در بهشت دنیای مادی کنونی به عیاشی و خوش گذرانی پرداختند. همزمان با اعزام فوج و لشکرهای متعدد از سپاه اسلام به کوردستان و بمباران شدید شهر و روستاهای این منطقه و قتل عام مردم بی دفاع این دیار، قصاب بی رحم و تشنه خون، موجودی جنونی و دیوانه به اسم “صادق خلخالی” با حکم شرعی و حکومتی خمینی به کوردستان اعزام و دهها تن از مبارزین و انسان های بی گناه را به جوخه آتش سپرد. مبارزین زخمی را با بلانکارد به میدان تیر اعزام و آنان را گلوله باران کردند. شماری از روستاهای کوردستان از جمله “قارنه و قلاتان،ایندرقاش، کانی مام سید،سرچنار و گولە و چندین روستای دیگر” را با پیر و کودک و زن و مرد قتل عام و دسترنج دهها ساله این مردم بی دفاع و زجرکشیدە را به یغما برده یا به آتش کشیدند. چنین رفتاری تنها با یورش مغول ها به ایران، قابل مقایسه است.
در برابر این یورش وحشیانه و ضد انسانی، مردم کوردستان در صفی به هم فشرده و متحدانه به مقامت و دفاع سراسری پرداختند و طعم شیرین پیروزی را در مدت زمانی کوتاه به جام زهری تاریخی برای خمینی و دارودستە اش تبدیل و او را ناچار به سر کشیدن آن کردند. خمینی بعد از3 ماه با قبول شکست سپاه اسلام در برابر آراده متحدانه مردم کردستان ، با صدور فرمان رسمی آتش بس در26 آبان 58 اولین شکست را از مردم مقاوم و متحد کوردستان چشید.
چرا رژیم اسلامی می خواست به کوردستان حمله کند.
با اولین جرقه های قیام ضد حکومت پادشاهی در نیمه دوم سال 1356 و ادامه آن در 1357 مردم کوردستان که کینه عمیق و تل آنبار شده ایی از رژیم شاهنشاهی در دل داشتند، بلافاصله اعتراض و مبارزه دسته جمعی خود علیه رژیم خودکامه شاهنشاهی را در مدارس و مکان های تحصیلی شروع و به فاصله کوتاهی به خیابانها کشاندند. پاییز ۵٧ تا ٢٢ بهمن سالروز پیروزی قیام، کردستان یکپارچه در تحرک ،اعتراض و مبارزه بود. همزمان با کم شدن قدرت پادشاهی پایه های حاکمیت سلطنتی در کل ایران، در کوردستان الترناتیو انقلابی و مردمی جای آن را میگرفت و اداره کردن شهرها و روستاها توسط تودهای مردمی شکل گرفته و گسترش می یافت. بعد از پیروزی قیام در روز22 بهمن 57 دو فاکتور مهم در کردستان به نفع مردم و به زیان نظام تازه به قدرت رسیده عمل کرد. بعد از 22 بهمن سال 57 بود که در کوردستان با توجه به احزاب های مثل کومه له و دموکرات و سایر سازمانها و گروهای سیاسی که حضور داشتن و مردم کوردستان را آگاهی می دانند از این رو بود که در مدت کوتاهی مردم با توجه به شرایط خفقان رژیم قبلی به خیلی از مسائل اگاهی کامل ندداشتند و این احزاب بودند که در همه مناطق کوردستان در حال سازمان دهی مردمی بودند با توجه به اینکه مدت چند ماهی بود که رژیم اخوندی بر ایران مسلط بود در کوردستان اوضاع سیاسی به نحو دیگری رقم خورد. که باید از نوروز 57 یاد کرد که حاکمیت شهر سنندج را به گلوله توپ بست و خمپاره باران کرد چون می دانست که کوردستان از نظر سیاسی و مذهبی با سایر مناطق ایران تفاوت زیادی دارد و باور به گفته های اخوند و رژیم اسلامی ندارند. در نوروز 58 با توجه به اوضاع کوردستان شهرهای کوردستان میزبان هزاران مهمان بودند که از سایر استانهای دیگر به خاطر اوضاع باز سیاسی و آزادی های مدنی روی آوردند و از نزدیک شاهد بودند که کوردستان با سایر شهرهای دیگر ایران تفاوت دارد که حکومت تازه به رسیده از این اوضاع خوشش نمی آمد. چون می دانست که کوردستان زیر حاکمیت آخوند و اسلام هیچگاه نخواهند رفت و تا به امروز هم نرفته, به هر شکلی که حاکمیت خواسته نتوانسته آن طوری که می خواهد کوردستان را زیر حاکمیت سیاسی و افکار مذهبی ببرد و هر بار شکست خورده. با توجه به اینگونه مسائل بود که رژیم آخوندی چون اوضاع کوردستان را اینچنین می دید با یورش و لشکر کشی نظامی از هوا و زمین به کوردستان حمله کرد و جنایتهای حکومت اسلامی تا به امروز در ذهن مردم کوردستان مانده است و رژیم اسلامی درمانده و فقط فشار بر مردم و فعالین مدنی و سیاسی و اعدام های سیاسی روی آورده است و تا به امروز از نظر سیاسی هیچ گاه کوردستان برای هیچ یک از حاکمان در گذشته و حال برای رژیم اسلامی سر تعظیم فرود نیاورده و نخواهد آورد .
تشکیل دادگاه بینالمللی مردمی برای رسیدگی به کشتار آبان ۹۸
پریسا سخائی
سازمان حقوق بشر ایران؛ ۲۴ آبان ۱۳۹۹: یک سال پس از کشتار آبان ۹۸، یک دادگاه بینالمللی مردمی به این جنایات رسیدگی خواهد کرد. در این دادگاه که در بهمن ماه امسال در سه روز پیاپی در لاهه برگزار خواهد شد، گروهی از حقوقدانان برجسته بینالمللی شهادتهای خانوادههای جانباختگان، شاهدان عینی و کارشناسان را استماع خواهند کرد. دهها عضو از خانوادهها و همینطور شاهدان عینی، از تشکیل چنین دادگاهی استقبال کرده و اعلام کردهاند که برای ادای شهادت در آن حضور خواهند یافت.
در پاسخ به خواست مکرر خانوادههای جانباختگان برای دادخواهی از یک سو و بیاعتنایی نهادهای بینالمللی و جامعه جهانی به کشتار آبان ۹۸ در ایران از سوی دیگر، سازمانهای «عدالت برای ایران» و «حقوق بشرایران»، و سازمان بینالمللی «با هم علیه اعدام» در نخستین سالگرد اعتراضات آبان ۹۸، از گروهی از حقوقدانان برجسته بینالمللی درخواست کردهاند تا بهطور مستقل با بررسی دقیق این پرونده، درباره اینکه چه جنایتهای بینالمللی از سوی مقامات حکومتی و نیروهای انتظامی و امنیتی انجام شده، حکم صادر کنند.محمود امیریمقدم: «این دادگاه گامی در راستای اجرای عدالت و جلوگیری از تکرار جنایات مشابه است.
این دادگاه همچنین دو پیام مشخص دارد: یکی به خانواده کشتهشدگان که شما فراموش نشدهاید و نخواهید شد؛ و دیگری به آمران و عاملان کشتار و سرکوب معترضان مبنی بر که تمامی این جنایات ثبت میشوند و یک روز شما مورد پاسخگویی قرار خواهید گرفت.»
حمید صبی، به همراه رجینا پائولوس، دو حقوقدانی هستند که در دادستانی دادگاه بینالمللی مردمی آبان مسئولیت اخذ شهادت شاهدان و جمع آوری مدارک و اسناد برای قضات را برعهده دارند. صبی میگوید: «ما از تمامی شاهدان عینی اعتراضات، کسانی که زخمی یا بازداشت شدهاند و همینطور خانوادههای جانباختگان و زندانیان دعوت میکنیم تا با این دادگاه تماس بگیرند و با شهادت خود به این روند دادخواهی بینالمللی یاری رسانند.»برای تماس و ارسال اسناد یا اعلام آمادگی برای شهادت دادن در دادگاه، شماره تماس ۰۰۴۴۷۷۷۰۰۵۷۰۰۷، از طریق واتساپ، اعلام شده است. قضات دادگاه بینالمللی مردمی آبان که از کشورهای آفریقای جنوبی، آمریکا، اندونزی، انگلیس، لیبی و کانادا هستند، همگی، داوطلبانه و با هدف برقراری عدالت در حق قربانیان کشتار آبان فعالیت میکنند.
در این دادگاه تمامی ضوابط بینالمللی رسیدگی حقوقی رعایت خواهد شد، از جمله اینکه از نماینده جمهوری اسلامی ایران دعوت خواهد کرد که به همراه وکلایش برای دفاع در جلسه حاضر شود.
اطلاعات بیشتر درباره قضات
اولین بار برتراند راسل و ژان پل سارتر یک دادگاه بینالمللی مردمی برای رسیدگی به جنایات جنگ ویتنام تشکیل دادند که به «راسل تریبونال» معروف شد و از آن زمان به بعد، در بسیاری از پرونده های جرائم بینالمللی که توسط جامعه جهانی نادیده گرفته شده، دادگاههای بینالمللی مردمی تشکیل شدهاند تا وظیفه دادخواهی و روشن کردن حقیقت را برعهده بگیرند.
علاوه بر شهادت شاهدان، تمامی اسناد و مدارکی که تاکنون در مورد کشتار معترضان توسط سازمانهای حقوق بشری جمعآوری شدهاند و یا تا زمان برگزاری این دادگاه گردآوری خواهند شد به این دادگاه ارائه میشوند.از جمله این اسناد، مجموعه بیش از ۲۰۰۰ ویدئوی گردآوری شده از اعتراضات آبان است که به دقت، تاریخگذاری شده و به ترتیب زمان و شهر محل وقوع مرتب شدهاند. همچنین گزارشهای تحقیقی سازمان عدالت برای ایران و سازمان حقوق بشر ایران که تمرکزششان بر استفاده نیروهای انتظامی و امنیتی از سلاح علیه معترضان و کشتار آنان بخش دیگری از این مجموعه اسناد است.
تازهترین گزارش عدالت برای ایران که همزمان با نخستین سالگرد اعتراضات آبان منتشر میشود، اولین شماره از مجموعه گزارشهای تحقیقی «کشتار آبان ۹۸ به روایت هر شهر» است. این گزارش مروری دارد بر وقایع منتهی به کشته شدن نخستین نفر در کل کشور که در جریان اعتراضات شهر سیرجان اتفاق افتاده است.
گزارش های تحقیقی «کشتار آبان ۹۸ به روایت هر شهر» ترتیب زمانی وقایع در هر شهر، محل دقیق وقوع آنها، شکل استفاده از قوای قهری توسط نیروهای حکومتی و نیز هویت افراد و نهادهایی را مشخص میکنند که بایست به دلیل مسئولیتشان در ارتکاب موارد فاحش نقض حقوق بشر و جرائم بینالمللی تحت تحقیق و پیگرد قرار گیرند.
اطلاعات بیشتر درباره اعضای هیات قضات:
کولین روهان، دادگاه کیفری بینالمللی یوگسلاوی سابق (ICTY)، مشاور حقوقی دادگاههای جرائم جنگی کوزوو و سایر دادگاههای بینالمللی دکتر کارلا فرستمن، استاد دانشکده حقوق دانشگاه اسکس، و عضو گروههای کارشناس ابتکار عمل کنوانسیون منع شکنجه
الهام صائودی، از بنیانگذاران، و مدیر سازمان وکلای عدالتخواه در لیبی، استاد مدعو سابق مرکز عدالت بینالمللی هلنا کندی، و عضو برجستۀ سابق دوره حقوق بینالملل در موسسۀ چتم هاوس. نورشبانی کاتجاسونگکانا، دادستان دادگاه جنایات جنگی بینالمللی علیه زنان در خصوص بردگی جنسی نظامی در ژاپن، برگزارکننده دادگاه مردمی اندونزی واین جورداش، وکیل حقوق بشری و کیفری بین المللی، شعبه های فوق العادۀ دادگاه های کامبوج (ECCC)، دادگاه بینالمللی عدالت و دادگاه بینالمللی کیفری یوگسلاوی سابق (ICTY)، و سایر دادگاههای بینالمللی زاک یاکوب، قاضی سابق، دادگاه قانون اساسی آفریقای جنوبی
آخرین خبرها در باره پرونده سقوط هواپیمای اوکراینی
مهسا شفوی
رژیم ایران اجازه نداد اوکراین از مظنونان پرونده سقوط هواپیمای اوکراینی بازجویی کندمعاون وزیر خارجه اوکراین در مصاحبه با شبکه تلویزیونی اوکراین 24 اعلام کرد رژیم ایران به بازپرسان این کشوراجازه بازجویی از مظنونان پرونده بوئینگ 737 سرنگون شده اوکراین را نداد.
به گزارش اسپوتنیک، این مقام اوکراینی گفت: نهاد های قضایی و بازپرسی ما به همراه دادستانی در حال تحقیقات در خصوص پرونده کیفری مربوطه هستند و شناخت و درک همه شرایط فاجعه رخ داده برای ما بسیار مهم است. با این حال طرف ایرانی صرفاً اجازه بازجویی از مظنونان سقوط هواپیما را به بازپرس های اوکراین نداد.
به گفته وی ، تحقیقات در این پرونده به این بستگی دارد که طرف ایرانی تا چه حدی بخواهد با همکاران اوکراینی خود همکاری کند تا همه جزئیات فاجعه روشن شود .
واکنش کانادا به تهدید بازماندگان تهدید رژیم ایران علیه خانوادههای قربانیان هواپیمای سرنگون شده اوکراینی باید جدی تلقی شود
شبکه سی بیسی کانادا در گزارشی گفت: شهروندان کانادایی که عزیزان خود را در سرنگون شدن هواپیمای اوکراینی در ایران از دست دادهاند گزارش میکنند تهدیدات هشدار آمیزی از جانب رژیم ایران دریافت میکنند تا در مورد این فاجعه اعتراض نکنند.
رالف گودیل نماینده پیشین پارلمان کانادا که بهعنوان مشاور ویژه دولت در این حادثه عمل میکند گفت: این اقدام رژیم ایران رفتار زشت و موذیانهای است که از جانب یک دولت خارجی صورت میگیرد و برای هر کانادایی ناراحتکننده است .
وی افزود: این موارد ارعاب و آزار و اذیت به پلیس گزارششده است و مقامهای دولت کانادا از ۱۱مورد آن مطلع هستند. پلیس و سازمانهای امنیتی کانادا با متحدانمان در سراسر جهان در این مورد کار میکنند و این تهدیدات را جدی تلقی میکنند.
دولت اوکراین پیشنهاد رژیم ایران را رد کرد
یک مقام اوکراینی که برای مذاکره درباره پرونده سرنگونی هواپیمایی اوکراین با موشکهای سپاه پاسداران به تهران سفر کرده است، گفت: کشورش تحت هیچ شرایطی نمیپذیرد در ازای لاپوشانی حقیقت، پول دریافت کند.
دیپلماتهای اوکراینی گفتهاند، هدف اوکراین از دور دوم مذاکره با رژیم ایران پیرامون پرونده پرواز۷۵۲، بررسی انواع مسائل فنی، نظامی و جنایی و همچنین بهکارگیری اسناد حقوقی بینالمللی برای روشن کردن جزئیات سرنگونی هواپیمای اوکراینی است.
معاون وزیر خارجه اوکراین در این باره گفت: به طرف ایرانی صراحتا گفتیم هدف اصلیمان نه دریافت غرامت، بلکه رسیدن به حقیقت است. تحت هیچ شرایطی نمیپذیریم در ازای لاپوشانی حقیقت پول دریافت کنیم. اول باید حقیقت را بدانیم و سپس بسته به جزئیات رویدادهایی که منجر به سرنگونی هواپیمای اوکراینی شد، غرامت را محاسبه خواهیم کرد.وی تأکید کرد که این هدف تنها از آن او بهعنوان سرپرست هیأت اوکراینی نیست، بلکه خانوادههای آسیبدیده هم این تقاضا را دارند.
شکایت از خامنهای و سپاه در آمریکا
خانواده برخی قربانیان هواپیمای اوکراینی که با اصابت موشک نزدیک تهران سرنگون شد از خامنهای و سپاه پاسداران شکایت کردند. یک دفتر حقوقی در واشنگتن از طرف بازماندگان قربانیان با تابعیت آمریکایی این شکایت را پیگیری میکند. یک دفتر حقوقی مستقر در واشنگتن با انتشار بیانیهای اعلام کرده که به وکالت از طرف تعدادی از بستگان قربانیان پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بینالمللی اوکراین که تابعیت آمریکایی داشتند شکایتی علیه حکومت جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنهای و سپاه پاسداران به فرماندهی حسین سلامی ثبت کرده است.
بر پایه این بیانیه که جمعه ۱۶ اکتبر (۲۵ مهر) صادر شده، شکایت بازماندگان قربانیان در دادگاه فدرال حوزه واشنگتن دیسی به ثبت رسیده و شاکیان امیدوارند “این پرونده قدمی تاثیرگذار در جهت دادخواهی و پاسخگویی عوامل و آمرین این جنایت باشد”.
هواپیمای مسافربری اوکراینی بامداد ۱۸ دی ماه ۹۸ اندکی پس از برخاستن از فرودگاه تهران به دلیل اصابت دو موشک پدافند هوایی سپاه پاسداران سرنگون شد و تمام ۱۷۶ سرنشین آن جان باختند.
به گزارش دویچه وله، یکی از مهمترین اتهامهایی که متوجه حکومت ایران است دادن اجازه پرواز به هواپیماهای مسافربری، به رغم اعلام آماده باش به خاطر نگرانی از حمله تلافیجویانه آمریکا است. جمهوری اسلامی متهم میشود که از هواپیماهای مسافربری به عنوان سپر انسانی برای جلوگیری از حمله احتمالی آمریکا سوءاستفاده کرده است.
درددلِ داغدارانِ آن “۱۹ ثانیه” که بوی مرگ می داد
روزنامه شهروند نوشت: انتشار اطلاعات جعبه سیاه خانوادههای داغدار را با ابهامات بیشتری مواجه کرده است بسیاری از خانوادهها با وجود اینکه شکایتی در محاکم قضائی مطرح نکردهاند، اما خواهان معرفی و برخورد با همه مسببان این حادثه هستند.
ثانیهها رهایشان نمیکند. مدام به این فکر میکنند که در آن ۱۹ثانیه چه بر عزیزانشان گذشته. تنها چند نفس با مرگ فاصله داشتند. هر نفس، اما مرگ را فریاد میزد. وحشت بیپایانی که هیچ کس ندید جز ۱۷۶ سرنشین پرواز مرگ. این افکار مثل خوره به جانشان افتاده. ١٩ ثانیه جهنمی بین دو شلیک موشک، داغ آنها را تازه کرده. درد و زجر بازماندگان پرواز ٧۵٢ بیشتر شده.
گزارش اطلاعات جعبه سیاه، خاطره تلخ سقوط را دوباره رونمایی کرد. انگار همین دیروز خبر سقوط هواپیما را شنیدهاند. حرفزدن از آن حادثه برایشان دوباره سخت شده. بغض امانشان نمیدهد، گریهمیکنند و صدای غمگینشان را غمگینتر میکند. میپرسند چطور این هواپیما مسافربری تشخیص داده نشد، چرا پس از شلیک اول متوجه اشتباهشان نشدند. حسرت میخورند از اینکه همه ١٧۶ سرنشین آن پرواز تا قبل از اصابت دومین موشک سالم بودند و برای هواپیما مشکلی پیش نیامده بود و تا آخرین لحظه هواپیما در مدار درست و شرایط پروازی نرمال بوده است. آنها میگویند در همه این چند ماه منتظر بودند تا علت این حادثه برایشان روشن شود، اما حالا با صحبتهای مطرحشده از سوی مسئولان سازمان هواپیمایی کشور درباره اتفاقات رخداده برای بویینگ ٧٣٧ ابهامات بیشتری برایشان ایجاد شده است. پریشانند و پرسشهای فراوانی دارند که برای هیچکدامشان پاسخ روشنی وجود ندارد، همین هم اندوهشان را بیشتر کرده.
در حسرت روی عزیزان
خانوادههای قربانیان آن پرواز ساقطشده انگار تاریخ برایشان در هجدهم دی ماه ٩٨ متوقف شده. همان روزی که خبر مرگ همه سرنشینان آن هواپیما اعلام و همه جا پر شد از خبرها و تصاویر دلخراش آن حادثه. با اینکه بیش از هفت ماه از آن روز گذشته، اما برای آنها همه چیز تازه است. درست مثل عباس دانشمند و همسرش.
این زوج سالخورده در آن حادثه دختر، داماد و دو نوهشان را از دست دادند. این پدر و مادر داغدار هنوز نتوانستهاند نبود عزیزانشان را باور کنند. عباس پزشک است و متخصص بیهوشی اتاق عمل، خودش میگوید از آن روز به بعد کار کردن برایش سخت شده و بیشتر اوقات را در خانه میماند: «ما هنوز در همان شرایط بحرانی روزهای نخست هستیم. همسرم که هر روز چند ساعتی گریه میکند. من سعی میکنم او را آرام کنم، اما واقعیت این است که حال خودم از او بدتر است.»
مژگان دانشمند همراه پدرام موسوی با دو فرزندشان راهی کانادا بودند. آنها سالها پیش از این برای ادامه تحصیل به آنجا رفتند و بعد هم همانجا ماندگار شدند. حاصل زندگی آنها دو دختر به نامهای دریا و درینا بود. همه اعضای این خانواده چهار نفره در آن پرواز به آغوش مرگ رفتند و حالا چند قاب عکس تنها چیزی است که از آنها به جا مانده: «من هر روز با عکسشان صحبت میکنم، ولی دلم آرام نمیگیرد. حسرت دیدن روی آنها را دارم، حتی برای یک لحظه. وضع پدر و مادر پدرام از ما هم بدتر است. پدر دامادم آقای موسوی، متخصص گوش و حلق و بینی است.خلقوخوی او بعد از آن اتفاق به کلی تغییر کرد، پرخاشگر و عصبی شده. گاهی اوقات از فرط ناراحتی با صدای بلند فریاد میزند که چرا مانع بازگشت آنها به ایران نشده.» آمدن مژگان و همسرش به ایران داستان عجیبی دارد. آنطور که عباس میگوید آنها از آبانماه قصد داشتند برای تعطیلات ژانویه به ایران بیایند، اما هم او و هم پدر پدرام دلشان به آمدن آنها راضی نبود: «هیچ پدر و مادری نیست که از دیدن بچههایش خوشحال نشود، اما نمیدانم چطور شد که حس خوبی به آمدن آنها نداشتیم. حتی چندبار تلفنی به آنها گفتیم که برنامه سفرشان را به تابستان موکولکنند. اما انگار باید آن اتفاق میافتاد.» عباس میگوید خیلی وقتها به آنها چند دقیقهای فکر میکند که به دختر و داماد و نوههایش در آن هواپیما چه گذشته است و حالا هم با انتشار اطلاعات جعبه سیاه هواپیما این افکار آزاردهنده جان تازهای گرفته است: «من آن لحظات و تکتک آن ثانیهها را هر روز با خودم مرور میکنم. عذاب میکشم و اشک میریزم» .
مژگان و پدرام به واسطه شغل پدرانشان با هم آشنا شدند. پدرام دانشجوی برق و مخابرات بود و مژگان هم مهندسی برق میخواند. بعد از مدتی هم هر دو برای ادامه تحصیل راهی کانادا شدند. مژگان تحصیلاتش را ادامه داد و درنهایت هم پس از اخذ مدرک دکتری در دانشگاه آلبرتا مشغول تدریس شد، پدرام هم در یک شرکت مخابراتی مشغول کار بود.عباس چند هفته پس از تدفین آنها راهی کانادا شد تا اموالشان را تعیین تکلیف کند: «دخترم و همسرش همه داراییشان مشترک بود. نصف به نصف. مژگان وصیت کرده بود همه اموالش پس از مرگ به دختر خواهرش برسد. پدرام همه داراییاش را برای برادرزادهاش به ارث گذاشت. اسباب و وسایل خانه را هم را به یک بنیاد خیریه در کانادا واگذار کردم. همه این کارها چند هفتهای زمان برد و بعد هم به ایران بازگشتم.»عباس درباره پیگیری پرونده این حادثه و خواستهاش میگوید: «هیچ چیزی برای من جای بچههایم را نمیگیرد. ما هیچ نیاز مالی نداریم. نه دیه خواستیم و نه خسارت. همان موقع هم گفتم که شکایت نمیکنم، چون به نظر من کار بیهودهای است، چون عزیزان من دیگر زنده نمیشوند. اما دوست دارم همه مسببان حادثه به شدیدترین شکل ممکن مجازات شوند» .
مادری با سوالهای بیجواب از مرگ فرزندش
اسم پدرام از دهانش نمیافتد، مدام اسم او را صدا میزند، در این چند روز وقتی فهمید پسرش با بقیه مسافران چند ثانیهای زنده بودند گریههایش بیشتر شده، کارش به جایی رسیده که چند نفر از زنهای فامیل از او مراقبت میکنند، مثل همان روزهای نخستی که خبر مرگ پدرام را برایش آوردند. اینها را یکی از نزدیکان پدرام جدیدی میگوید. پدرام یکی از مسافران آن پرواز بود. دانشجوی دکترای سازههای دریایی که کمتر از هشت ماه بود در دانشگاه ویندزور کانادا برای مقطع دکتری پذیرفته شده بود. او هم مثل بسیاری از مسافران آن پرواز چندسال قبل برای ادامه تحصیل به این کشور رفته بود. اما درست یکسال قبل از این حادثه پدرش فوت کرد. پدرام بیستوهشت ساله برای حضور در مراسم سالگرد پدر مرحومش به ایران آمده بود و چند هفتهای در ایران ماند تا کنار مادر و خواهرش باشد، اما هیچکدام نمیدانستند این آخرین دیدار است: «پدرام عاشق درس و تحقیق بود. لیسانس عمران داشت. اما گرایش ارشد و دکترایش سازههای دریایی بود. تحقیقات زیادی روی پلهای متحرک دریایی انجام داده بود. استاد راهنمای رسالهاش بعد از این حادثه پیام تسلیتی برای خانوادهاش فرستاد، در آن نامه نوشته بود پدرام اگر چندسال دیگر فرصت داشت، با ایدههایش تحول بزرگی در صنعت و حملونقل دریایی ایجاد میکرد.»
آن طور که همکلاسیها و دوستان نزدیک پدرام میگویند، او قصد داشت پس از اتمام درسش به ایران بازگردد و به کارش در همین جا ادامه دهد. برنامههای زیادی برای آیندهاش داشت. حتی با چند نفر از همهدورههایش در دانشگاه خواجه نصیر صحبت کرده بود تا با تشکیل یک گروه سازههای دریایی طرح ساخت پل متحرک در بندر چابهار را عملیاتی کنند. مادر پدرام بیش از هفت ماه است که روز و شب ندارد. از لحاظ روحی به شدت آسیب دیده است. از دست دادن شوهر و تنها پسرش آن هم در مدت یکسال حسابی او را به هم ریخته. روزها بیقرار است و شبها برای پسرش گریه میکند. از وقتی هم که خبر بازخوانی جعبه سیاه هواپیما را شنیده گریههایش بیشتر شده: «بعد از سقوط هواپیما، همه سعی کردیم مادر پدرام را از اخبار و حواشی آن حادثه دور نگهداریم. چون دکترها به ما گفتند اصلا شرایط روحی خوبی ندارد و باید به هر نحوی ذهن او را از این حادثه دور کنیم. شرایط او به قدری وخیم بود که احتمال آسیب جسمی و سکته هم وجود داشت. به همین دلیل هم مادر پدرام زیاد در جریان جزئیات این حادثه نبود. اما حالا با شنیدن این خبر حسابی به هم ریخته.»
مادر پدرام حالا مثل بسیاری از مادران و پدرهای داغدار سردرگم شده، توضیحاتی که تاکنون درباره این حادثه ارایه شده نتوانسته او را قانع کند. با این همه این خانواده هم پیگیر این پرونده نشده است: «مادر و خواهر پدرام شکایت نکردند. از طرف قوه قضائیه چندبار با آنها تماس گرفته شد، چند شخصیت نظامی هم برای تسلیت و سر سلامتی به خانه این مادر داغدار رفتند، اما او میگوید هیچکدام از کارها حتی مجازات مسببان این حادثه باعث نمیشود که پسرم زنده شود.»
همسری که هنوز هم چشم به راه است
خانواده نیکنام هم حال و روز خوشی ندارند. فرهاد از تعطیلاتسال نو میلادی استفاده کرد و برای دیدار اقوام و آشنایان به ایران آمد. این دندانپزشک چهلودو ساله، چندسال قبل همراه همسر و دو فرزندش به کانادا مهاجرت کرد و در شهر تورنتو ساکن شد. او از سالها قبل علاقه داشت در آن کشور طبابت کند. البته فرهاد ١٠سال در ایران فعالیت دندانپزشکی داشت. چند هفته قبل از سفرش به ایران در آزمون انطباق مدرکش پذیرفته شد و قرار بود پس از بازگشت به کانادا کارش را در مطب دندانپزشکی آغاز کند. اما سرنوشت تلخی که در انتظارش بود، مانع از این شد تا رویای چندین ساله فرهاد عملی شود.
همسر و دو دختر او در کشور کانادا زندگی میکنند و از آنجا پیگیر این پرونده هستند. یکی از دوستان نزدیک فرهاد که سالها با او رفاقت داشت، دراین باره میگوید: «همسر فرهاد افسردگی شدید دارد. هنوز منتظر است تا فرهاد از ایران به خانه بازگردد. با اینکه اقوام و آشنایان با او در تماس هستند، اما خب زندگی در کشور غریب آن هم در چنین شرایطی کار بسیار دشواری است.»
او درباره پیگیریهای این پرونده هم توضیح میدهد: «همسر فرهاد از همانجا ماجرا را دنبال میکند. در ایران هم اقوام فرهاد پیگیر هستند، اما صحبتهایی که تاکنون مطرح شده، اصلا قانعکننده نیست. شاید هم هیچ وقت معلوم نشود که چرا این هواپیما با آن همه مسافر هدف قرار گرفت یا اینکه مقصران اصلی اتفاق وحشتناک چه کسانی هستند. شلیک دو موشک با فاصله زمانی کوتاه به یک هواپیمایی که هنوز داشت ارتفاع میگرفت؛ موضوع واقعا عجیبی است که مرور جزئیات آن باعث ناراحتی و عذاب مضاعف میشود.»
آمریکا؛ تصویر یک فرمانده سپاه پشت میله های زندان
وزارت خارجه آمریکا در توئیتی که با تصویری از فرمانده هوافضای سپاه پاسداران پشت میله های زندان منتشر کرده او را مسئول قتل ۱۷۶ مسافرهواپیمای اوکراینی دانست و نوشت: اگر یک معترض به سرنگونی پرواز ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین، به سه سال زندان محکوم میشود، امیرعلی حاجیزاده که مسئول کشته شدن ۱۷۶ سرنشین آن پرواز است، سزاوار چه حکمی است؟
اشاره وزارت خارجه آمریکا به حکم سینا ربیعی، دانشجوی دانشگاه تهران است که، به دلیل اعتراض به سرنگونی هواپیمای اوکراینی توسط سپاه پاسداران به سه سال حبس محکوم شده است.
در ماههای گذشته، قوه قضائیه جمهوری اسلامی برای ۲۱ نفر از کسانی که در تجمعات اعتراضی به سرنگونی هواپیمای اوکراینی شرکت کرده بودند، در مجموع ۲۷ سال زندان حکم صادر کرده است.
چرا نفرت شرّ اعلا است؟ ــ نگاه اسپینوزا
مهدی خلجی
«خدای را، گو که زمان کینخواهی در رسیده است
و گردن اوست این که زیر تیغ عدالت خمیده است…
بنگر که مردگان برمیخیزند و خون زندگان میریزند.»
نیازآوران، آیسخولوس
«اگر دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دستم را به سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم، چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان میترسم.»
قرآن«چون تو با بد بد کنی، پس فرق چیست؟»
باروخ اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷) در حیات و ممات خود به «الحاد» و «ارتداد» متهم شد و آماج لعن و طرد و آزار و نفرت قرار گرفت. با این همه، از آن هنگام تا کنون، کم نیستند فیلسوفان و فرزانگانی که، چون برتراند راسل، اسپینوزا را به چشم «شریفترین و دوستداشتنیترین فلاسفهی بزرگ» مینگرند که «از لحاظ قدرت فکری، بعضی دیگر از او فراتر رفتهاند، اما از لحاظ اخلاقی کسی به پایهی او نمیرسد.»[4]
این یهودی سرگردان، زندگی اندیشیده و سنجیدهاش را در انزوا و تهیدستی و بیماری و آوارگی، و سرانجام جوانمرگی، به سر رساند، اما به رغم این همه کوشید سینهی خود را از هر کینهای بپیراید و در برابر دشمنیها و دشواریهای مخالفان مقتدرش در دو دستگاهِ دین و دربار، جز مهر و عشق را به درون راه ندهد.
در نیمهی قرن هفدهم، طاعونی که دو سال پایید، ساکنان مملکت هلند را به زانو درآورد.
در همین ایام بود که اسپینوزا به «بدعتگذاری» و «شبههافکنی» در اصول عقائد و مقدسات دینی متهم/ شهره شد.
در این شرایط، اولیای قوم یهود، مستأصل از تکیه به وعده و وعید بیحاصل در قبال اسپینوزا و امر به معروف و نهی از منکرِ وی، حق ارث پدری را از او سلب کردند تا این تنبیه باعث بازگشتش به صراط مستقیم گردد. اما این جوان تکیده و گوشهگیر، در عین زندگی در اوج تنگنا و تلخی، شجاعت اندیشیدن را از دست نداد و از نقدِ تعالیم و سنن یهودی بازنایستاد.
در ۲۷ ژوئیهی همان سال، برای اطلاع مؤمنین یهودی از ارتداد قطعی اسپینوزا و نومیدی از رجوع او به ایمان قوم، طوماری به طاق ورودی کنیسهی شهر هوتگراخت نصب شد. این طومار افکار و اعمال اسپینوزا را شریرانه و شیطانی میخواند و ــ بهرغم مساعی مشفقانهی تولیت جامعهی یهود ــ امید به اصلاح وی را واهی میشمارد. طبق قانون شریعت، این طومار حکم به طرد و اخراج او از جامعهی یهود (excommunication) میداد و بر او لعنت میفرستاد.
با آنکه اسپینوزا تا آخر عمر نسبت کفر به خود را مردود و محصول پیشداوری و بدخواهی میدانست، غضبآلودهترین حکم ارتدادی که در میان اسناد تاریخی آن دوره در دست است، علیه وی صادر شده بود: «هیچ کس حق ندارد با او ارتباط برقرار کند، با او مکاتبه کند، خدمتی مر او را انجام دهد یا با او زیر یک سقف بنشیند یا بیش از چهار ارش به مجاورت او نزدیک شود نه عهدی با وی ببندد و نه عقدی با وی را پذیرد.
این اولین و آخرین باری نبود که اسپینوزا خود را آماج تیرهای کینه میدید. دستش از ثروت پدری و اجدادی به ناحق کوتاه شده بود و طبیعی بود اگر دچار خارخار رفتن به سمت تجارت شود یا به هیئت فیلسوفی در خدمتِ اعیان و امیران درآید.
اما بیتابی و شیدایی برای خیر و فضیلت او را از هر دو بازداشت و به شیوهی فیلسوفان حقیقی، رسم زندگی زاهدانه در عزلت را برگزید. بخش اول «رساله در اصلاح فاهمه»، اثر ناتمام اسپینوزا، شرح کیفیت رسیدن به این تصمیم از زبان خود اوست، و عهدی که در جوانی با خود میبندد و تا مرگ بدان وفادار میماند: «شرور در نظر من تنها ناشی از این امر است که خوشبختی یا بدبختی ما بسته به کیفیت چیزی است که بدان دل میبندیم» اما با آنکه دل از شهرت و ثروت برید و پارسایی پیشه کرد، از طعن و رشک و کینهی اهل فلسفه و مشایخ الهیات به دور نماند. در نامهای به یک دوست که از زمان انتشار کتابش پرسیده بود از بیمها و رنجیدگیهایش نوشت: «هنوز تصمیم قطعی دربارهی چاپ آن نگرفتهام، چه از آن بیم دارم که متکلمان زمان ما آزرده شوند و چنانکه عادت آنهاست کینهی مرا به دل بگیرند.» اما سایهی کینتوزی و تهمت و تهدید اعاظم محلی کلیسا و کنیسه و علمای عصر هرگز از اسپینوزا جدا نشد و از راندن او به کنج مردمگریزی بازنایستاد.
خوشبختی یا بدبختی ما بسته به کیفیت چیزی است که بدان دل میبندیم.
این همه تنفر و تعصب از کجا مایه میگرفت؟
چرا اعیان صاحبنفوذ و اعاظم کلیسا و کنیسه، این جوان یکلاقبای آزرمخو و سربهزیر را چنین میآزردند؟
توهمات آدمها دربارهی خودشان و دیگران چگونه شکل میگیرد؟
چطور میشود میل انسان به نفرت و خشونت را لگام زد؟
اینها فقط چند پرسش از قطار سؤالاتی بود که آن سالها ذهن باروخ جوان را به خود مشغول میکرد.
اسپینوزا که از خانوادهی خود تراشیدن عدسی (لنز) و ساختن تلسکوپ و میکروسکوپ را آموخته بود، با این حرفه روزگار میگذراند. اوقات او بیشتر به مطالعه و اندیشه میگذشت و باقی را به تراشیدن و صیقلدادن شیشههای زبر و کدر و ایجاد خاصیت عدسی در آنها سپری میکرد. به واقع، کار اندیشیدن او با کار عدسیسازی او بیگانه نبود. او همان کاری را با شیشهها میکرد که با ایدهها و مفهومها.
انگارههای صیقلنخورده و تیرهای را که چیز چندانی از ورای آنها پیدا نبود میگرفت و در کار صیقل و تراش دقت و حوصلهای بسیار میکرد تا آن که قابلیتِ دیدن دورترین و نزدیکترین نقطههایی را به دست آورند که با چشم نامسلّح مرئی نیستند.
اندیشیدن نظری یا تولید تئوری جز همین قدرت فاصلهگیری و دیدنِ از فاصله نیست. از نظر ریشهشناختی، بُنپارهی /thea/ که مشترک میان تئوری و تئاتر است، به معنای جایگاه دیدن و صندلی تماشاست. تئوریپردازی تماشاگری صحنهی تئاتر هستی است؛ «و جهان صحنهی نمایش است» (شکسپیر. تنهایی فیلسوف به تنهایی معمول دیگران مانند نیست / نمیماند، چون تنهایی برای او امری وجودی و حیاتی است، و بدون فاصلهگرفتن نمیتواند جهان و انسان را موضوع مداقهها و تأملات خود قرار دهد. کسی که دچار کینتوزی است توانایی دیدن ندارد. نیچه از استعارهی «دیدن» و «چشم» برای بیان کینتوزی استفاده میکند: «زندگی، با ’چشمانداز‘ و بیعدالتی آن تعین پیدا کرده است.» همچنین از استعارهی رؤیا: «رؤیاها در جستوجوی دلایل و بازنمایندهی آنها هستند… ولی چطور میشود که ذهن رؤیابین همواره اشتباه حدس میزند»؛ کسی که «چشمهایی زهرآگین» دارد و با «چشمهایی سبز» به هر کنشی مینگرد آدم کینتوز را میتوان از شکلی که داستان را روایت میکند تشخیص داد.
باختین در توصیف رمان جنایت و مکافات میگوید که در آن قهرمانهای داستان هر کدام با «حقیقت» خود وارد میشوند «با موضعی که در زندگی دارند، راسکولینف وارد گفتوگویی بنیادی و عمیق با آنان میشود، گفتوگویی دربارهی پرسشهای نهائی و تصمیمهای نهایی زندگی.» اما فرد کینتوز از دیالوگ با وجدان خود ناتوان است و از درون خود تنها یک صدا بیش نمیشنود.
از او ساختن ایدهها و تصورهای متکثر برنمیآید و در نتیجه ساختار روایی او چندصدایی نیست.[ اسپینوزا، هدف غایی تفکر فلسفی خود را معرفت به خیر و شر و شناخت فضیلت و رذیلت تعیین کرد. او دریافت که کمال فضیلت در زندگی به رهبری عقل و در میان جامعه است. به عبارت دیگر، فضیلت مشترک میان اعضای جامعه زیستن تحت هدایت عقل است. وی کار جدی خود را با تحقیق بر عواطف و عقل آدمی و چگونگی کاروکرد آنها آغاز کرد.
اسپینوزا بدین نتیجه رسید که در برخورد با اجسام و اشیاء، این عواطف ما هستند که در وهلهی اول متأثر میشوند. تأثر عاطفی همواره توهم نزدیکی و حتی یگانگی به وجود میآورد و چشم ما را از دیدن و خودآگاهی به فاصلهها نابینا میکند. اسپینوزا در کتاب اخلاق استدلال میکند که تأثیر عاطفی برخورد ما با اجسام خارجی به ایجاد «تصویر» در ذهن ما میانجامد. این تصاویر/تصورات هرگز با آن اجسامی که از سر برخورد با آنها حاصل آمدهاند، انطباق کامل ندارند. در عین حال، وجود این تصاویر/تصورات چنان نیرومند است که انگار خود آن اجسام در درون ما وجود دارند. به عبارت دیگر، ما همیشه در معرض آن هستیم که تصاویر/تصورات ذهنی خود را با واقعیت خارجی اشتباه بگیریم. حتی «نفس میتواند آن اشیاء خارجی را که بدن انسان زمانی به وسیلهی آنها متأثر شده است، همچون اشیاء حاضر به نظر آورد، هرچند آنها نه حاضر باشند نه موجود.» خیالات و اوهام و حافظه همینطور شکل میگیرند. ما لزوماً به تصورات خود علم نداریم، چون این تصورات همیشه کامل و روشن نیستند. این تصاویر حالتی را در بدن و ذهن به وجود میآورد که ما را به گمانِ کامل بودن خود میاندازند.
هم ایدهها و هم احساسات ما محصول این تصاویر/تصورات عاطفی است که در تأثر از تماس بدنی/فیزیکی ما با اجسام بیرونی پدید آمده است. چون فاصلهای میان ما و ایدهها و احساسات ما نمییابیم، باعث میشود که فوراً به اقتضای آنها دست به عمل بزنیم. هر فکر خوشایند و ناخوشایندی در ما به وجود آید، دوست داریم که آن را در خارج متحقق کنیم. بوی غذای لذیذ به مشام ما میرسد هوس خوردن آن غذا را میکنیم و دیدن صحنهای مشمئزکننده ما را به دورشدن از جایی که هستیم برمیانگیزد. عشق و نفرت، درست به همین صورت پدید میآیند و همین موجب آن میشود که هرچه را دوست بداریم خواهان حفظ و حضور آن باشیم و از هر چه بیزاریم جز به نابودی آن رضا ندهیم.
اندیشیدن نظری یا تولید تئوری جز همین قدرت فاصلهگیری و دیدنِ از فاصله نیست
از سوی دیگر، «وقتی که نفس به خود و به قدرت فعالیت خود توجه کند التذاذ مییابد و هرچه خود را و قدرت فعالیت خود را با تمایز بیشتری تخیل کند، این لذت بیشتر خواهد بود.»[ بنابراین، هر چه شور عشق و تندی نفرت اوج بگیرد ما لذت بیشتری میبریم. بر همین قرار، «وقتی که نفس ضعف خود را تخیل میکند، ضرورتاً متألم میشود.» ناکامی در عشق یا انتقامجویی بدینگونه به افسردگی یا خشم میانجامد.
اسپینوزا ناتوانی انسان در مهار عواطف خود را با بندگی یکی میداند، «زیرا کسی که تحت سلطهی عواطف خویش است، مالک خود نیست، بلکه تا آن حد دستخوش اتفاق است که با اینکه بهتر را میبیند، غالباً مجبور میشود که از بدتر پیروی کند.»[ ما چگونه میتوانیم عواطف خود را مهار کنیم؟ از راه قرار دادن آنها تحت هدایت عقل؛ یعنی از راه اندیشیدن و تحت سلطهی عواطف نبودن. فضیلت به اندیشیدن وابسته است زیرا تنها با قراردادن رهبری عقلانی عواطف است که میتواند به «عمل کردن، زیستن و وجود خود را حفظ کردن» امکان بخشد. «ما هر کوششی که تحت هدایت عقل به کار میبریم، جز برای فهمیدن نیست، نفس از این حیث که عقل را به کار میگیرد، تنها چیزی را برای خود مفید میداند که او را به فهمیدن رهبری کند. خیر و شر در این میان چیست و چگونه میتوان آن دو را از هم بازشناخت؟
اسپینوزا پاسخ میدهد «هیچ چیز نیست که ما به طور یقین بدانیم که خیر یا شر است، مگر آنچه واقعاً منتهی به فهم میشود، یا از جلوگیری میکند.» بنابراین، از یک سو، معنا و معیار خیر و شر تنها با اندیشیدن معلوم میشود، و از سوی دیگر، هر چه ما را از اندیشیدن بازدارد، خود شری بیش نیست.
نفرت با «دیدگاه» (opinion) ارتباط دارد، با نظر، عقیده، رأی. از کسی که متنفریم، یعنی نظری دربارهی او پیدا کردهایم، قضاوتی منفی دربارهی او در ما شکل گرفته است. خاستگاه این نظر و قضاوت و پیوند آن با نفرت چیست و چگونه است؟
مراد از «دیدگاه» آن چیزی است که سقراط آن را doxa میخواند و در برابر episteme به معنای شناخت واقعی میگذاشت. doxa به معنای چیزی است که به نظر همگان میرسد، آنچه فکر میکنند، دیدگاهی که دربارهی مسئلهای دارند. اما episteme به شناخت و آگاهی عمیق و واقعی ارجاع میدهد. کسی که نظر میدهد، فکر شخصی خود را بیان میکند و باکی از درستی و نادرستی و مطابقت آن با دادههای عینی ندارد. اما کسی که در پی شناخت است، باید هر ادعایی را به طور قانعکنندهای مستند و مستدل کند، وگرنه نام حقیقت بر آن نمیگذارد.
doxa نظر عمومی است که از پیشفرضها و پیشداوریها و الگوهای مشترک تصمیمگیری میان افراد جامعه مایه میگیرد و برای کسب آن زحمت و زمان زیادی لازم نیست؛ اغلب به طور طبیعی و خودکار و بیدرنگ شکل میگیرد. زندگی روزمره، بر اساس این سنخ داوریهای عمومی و عادیشده جریان مییابد. به عبارت دیگر، همهی افکار، افکار عمومیاند، فاقد مستند و استدلال و برهان، و به محض آنکه شخص در ادعای خود نقادانه و عقلانی بنگرد و مبنایی اندیشیده برای رد و قبول آن بجوید، دیگر آن ادعا نظر و دیدگاه نخواهد بود، بلکه به شناخت بدل میشود. واکنش عاطفی هر آدمی به حوادث و رفتار و حضور و وجود انسانهای دیگر، از جمله بیزاری و خشم و پرخاش وی رابطهای مستقیم با نظرهای آن فرد دارد؛ دیدگاههایی که ناخودآگاه و به طور عمده از راه زبان، شخصیت و ذهنیت فرد را با پیشداوریها و قضاوتهای نسنجیدهی عامه، افکار عمومی شکل میدهد. به عبارت دیگر، خشمی که خون را به جوش میآورد و بدن را به خروش و لرزش میاندازد، فقط عللی مادی و طبیعی ندارد، بلکه پیدایش آن تا حد زیادی حاصل تأثیر عوامل فکری و ایدهها و خیالات رایج افراد دربارهی همدیگر، حوادث جاری و مسائل روزمرهی مشترک است.
اسپینوزا دانایی و آگاهی را با آرامش روان و دستیابی به نفس مطمئنه یکراست در ارتباط میبیند و مردمان نادان را «دستخوش علل خارجی» و محروم از آرامش درونی میانگارد: «انسان دانا… تقریباً هیچ وقت دچار انقلاب روحی نمیشود و با ضرورت سرمدی خاصی از خود، از خدا و از اشیاء آگاه است؛ هرگز از هستی بازنمیماند و همواره از آرامش راستین نفس برخوردار است.»
اسپینوزا اخلاق خود را در فاصلهی میان سالهای ۱۶۶۱ و ۱۶۷۵ نوشت، امّا کتاب پس از مرگ وی و مخفیانه به چاپ رسید. در آن کتاب اسپینوزا به تفصیل دربارهی نفرت، به مثابهی یکی از مذمومترین عواطف انسانی سخن میگوید و درهای آزادی، عقلانیت، و سعادت را به روی کینتوزان بسته میبیند. او از نهفتِ جان، به سطوری که در پی میآیند، ایمان داشت:
«تمام عواطف وابسته به نفرت، شرّند؛ لذا انسانی که تحت هدایت عقل زندگی میکند، حتّی الامکان میکوشد تا تحت استیلای عواطف وابسته به نفرت قرار نگیرد و در نتیجه کوشش خواهد کرد که دیگران هم تحت استیلای این عواطف قرار نگیرند. اما نفرت با نفرت متقابل افزایش مییابد و بر عکس، ممکن است با عشق از میان برود. به طوری که به عشق مبدّل شود. لذا کسی که تحت هدایت عقل زندگی میکند میکوشد نفرت و غیر آن را با عشق پاسخ دهد، یعنی با کرامت.
تبصره: کسی که میخواهد آزار دیگران را با نفرت تلافی کند، مطمئناً زندگی اسفناکی خواهد داشت. اما بر عکس، کسی که میکوشد تا نفرت را با عشق برطرف سازد، با لذت و اطمینان خاطر به مبارزه میپردازد و در برابر “بسیار” به همان آسانی مقاومت میکند که در برابر “اندک”؛ و بهندرت نیازمند یاری بخت است.
… بیش از هر چیز برای انسانها مفید است که در میان خود روابط اجتماعی داشته باشند، پایبند تکالیف اجتماعی و متحد با یکدیگر باشند به نحوی که همه کل واحدی را تشکیل دهند و به طور کلی از هیچ اقدامی برای تقویت دوستی فروگذار نکنند.
اما برای این کار مهارت و فراست لازم است. زیرا انسانها تغییرپذیرند (بسیار نادرند کسانی که طبق احکام عقل زندگی میکنند) و گذشته از این معمولاً حسودند و بیشتر مستعدّ کینهتوزیاند تا دلسوزی و لذا قدرت نفس قابل ملاحظهای لازم است تا با هر کسی به حسب مزاجاش رفتار کرد و از تقلید عواطف او امتناع ورزید.»
این حکیم هلندی کتاب اخلاق خود را با این همدلی با خواننده به پایان میبرد که «اگرچه راهی که من برای رسیدن به این مقصود نشان دادم سخت است، ولی با وجود این ممکن است بدان دست یافت… اگر نجات در دسترس همه میبود و انسان میتوانست بدون زحمت زیاد بدان دست یابد، چگونه امکان میداشت که تقریباً مورد غفلت همگان قرار گیرد؟ اما هر چیز عالی همان قدر که نادر است، دشوار هم هست.»
اسپینوزا به رغم تبار یهودیاش، از آموزههای مسیحی الهام بیشتری گرفت تا از تعالیم یهودی. او مفتون این ویژگی دیانت مسیحی بود: مرکزیت ایدهی «عشق». اسپینوزا در سال ۱۶۷۱، نامهاش را به نیکولا استِنون (Nicolas Sténon) «درباب فلسفهی حقیقی» با این خطاب آغاز کرد: «به اصلاحگرِ فلسفهی جدید».
و در آن نوشت: «با ملاحظهی جمیع جهات، فلسفهی حقیقی را جز در مسیحیّت نمیتوانی بیابی.»
اسپینوزا باور داشت که نفرت، دشمن عقل و خیر و سعادت و آزادی و جامعه است و ممیزهی آن را توافق یا تفرقه اجتماعی میدید: «هر چیزی که موجب میشود انسانها با هم در توافق زندگی کنند، در عین حال باعث میشود که آنها تحت هدایت عقل زندگی کنند، بنابراین خیر است و بر عکس، آنچه موجب اختلاف باشد شرّ است.» از نظر وی، «هرگز ممکن نیست نفرت خیر باشد.»[ سعادت انسان به همزیستی مسالمتآمیز با دیگران در درون جامعه است. بزرگترین آفت جامعه، نفرت است، چون همبستگی اجتماعی را با فاصله انداختن میان اعضای جامعه از میان میبرد. نفرت، از این رو، شرّ اعلی است.
مدافعان حقوق بشر 400 سال زندان و ۷۸۷ ضربه شلاق
آذر ارحمی
گزارش: ۴۰۰ سال زندان و ۷۸۷ ضربه شلاق برای مدافعان حقوق بشر در ایران
سازمان حقوق بشر ایران؛ ۲۲ آبان ۱۳۹۹: جدیدترین گزارش سازمان حقوق بشر ایران نشان میدهد که ۵۳ مدافع حقوق بشر در ایران، به ۴۰۰ سال زندان و ۷۸۷ ضربه شلاق محکوم شدهاند.
برای خواندن فایل پیدیاف گزارش، کلیک کنید
گزارش «مدافعان حقوق بشر در ایران طی سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰»، مختصری را از آنچه بر سر ۵۳ شهروند کنشگر ایرانی آمده است، روایت میکند. فشار بر مدافعان حقوق بشر ایرانی به طرز کمسابقهای فزونی یافته است. فهرستی که پیش رو دارید، شامل برخی وکلای مدافع حقوق بشر، فعالان حقوق صنفی، کنشگران حقوق کودک، فعالان حفاظت از محیط زیست، مدافعان حقوق زنان و سایر کنشگران حفظ حقوق و کرامت انسانهاست.
این گزارش نشان میدهد که اغلب مدافعان حقوق بشر در ایران، تنها به خاطر اظهار نظر تحت تعقیب قرار گرفتهاند و با بازداشت، آزار و حکمهای زندانِ طولانیمدت روبهرو شدهاند.
این موضوع، ناقض حق آزادی عقیده و بیان است که طبق معاهدات بینالمللی حقوق بشر و حتی بخشی از قوانین داخلی ایران، تضمین شده است. محمود امیریمقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران، در این باره گفت: «تشدید سرکوب مدافعان حقوق بشر، از انتقاد به نقض حقوق بشر توسط مقامات فراتر رفته و شامل هرکسی میشود که حتی در چارچوب قوانین فعلی، در راه حمایت از حقوق انسانها گام برمیدارد.
شرایط مدافعان حقوق بشر در ایران وخیم است و نیاز به توجه فوری جامعه جهانی دارد.»
محمود امیریمقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران، در این باره گفت: «سرکوب شدید مدافعان حقوق بشر، تنها شامل منتقدان به نقض حقوق بشر توسط مقامات نمیشود، بلکه هرکسی را هدف میگیرد که حتی در چارچوب قوانین فعلی، در راه حمایت از حقوق انسانها گام برمیدارد. شرایط مدافعان حقوق بشر در ایران وخیم است و نیاز به توجه فوری جامعه جهانی دارد.» ۵۳ مدافع حقوق بشر که نامشان در این گزارش آمده، در مجموع با ۴۰۰ سال زندان و ۷۸۷ ضربه شلاق روبه رو شدهاند. تمامی شهروندانی که نامشان در این گزارش آمده است، در دادگاههای انقلاب اسلامی، بدون حضور هیات منصفه محاکمه شدهاند و از حق دادرسی عادلانه محروم بودهاند. در برخی موارد، اعضای خانواده متهمان نیز به خاطر اعمال فشار مضاعف بر آنان، به بهانههای واهی تحت تعقیب قرار گرفتهاند. اغلب مدافعان حقوق بشر، فشار و شکنجه جسمی و روحی را برای اخذ اعتراف تلویزیونی علیه خود، تجربه کردهاند.
اسماعیل بخشی، فعال حقوق کارگران، درباره این فشارها میگوید: «در روزهای اول بدون دلیل یا هیچ حرفی تا سر حد مرگ مرا شکنجه و زیر مشت و لگد گرفتند که تا ۷۲ ساعت در سلولم از جایم نمیتوانستم تکان بخورم. آنقدر زده بودند که حتی از تاب درد، خوابیدن هم برایم زجر آور بود. امروز پس از گذشت تقریبا دو ماه از آن روز سخت، در دندههای شکستهام،کلیهها، گوش چپم و بیضههایم احساس درد میکنم».
بهعلاوه، بسیاری از این افراد، به خاطر فعالیتهای خود از محیط کار اخراج شدهاند یا مجوز شغلی آنها لغو شده است. حکومت تلاش دارد تا با ایجاد فشار اقتصادی، کنشگران را وادار به سکوت کند.
مدافعان حقوق بشر زندانی در ایران، اغلب در سلولهای پرجمعیت نگهداری میشوند، دسترسی اندکی به امکانات بهداشتی دارند و عامدانه از حق درمان محروم میشوند. مقامات زندانها با هدف اعمال فشار بیشتر، مدافعان حقوق بشر را به سلولهای محل نگهداری زندانیان با جرایم خطرناک، مانند متهمان به قتل، انتقال میدهند.
برخی از این مدافعان به رغم ابتلا به بیماریهای گوناگون و ویروس کرونا در زندان، از حق مرخصی درمانی محروم بودهاند.
یکی از نگرانکنندهترین موارد در دو سال اخیر، سرکوب وکلاییست که دفاع حقوقی از زندانیان سیاسی، اقلیتها و متهمان پروندههای موسوم به «امنیتی» را بر عهده میگیرند. امیرسالار داودی یکی از این وکلاست که به ۳۰ سال زندان و ۱۱۱ ضربه شلاق محکوم شد. او یک کانال تلگرامی را به نام «بدون روتوش» اداره میکرد و در این کانال، به بحثهای حقوقی، از جمله نقد روند دادرسی عادلانه، جرایم قضایی و نقض حقوق صنفی وکلا میپرداخت.
فعالان حقوق زنان نیز در این سالها مورد سرکوب و آزار گسترده قرار گرفتهاند. طی سالهای گذشته، بسیاری از زنان و مردان به جنبشهای مدنی مخالفت با حجاب اجباری پیوستهاند. زنان و مردان ایرانی برای دفاع از حق طبیعیِ اختیاریبودن حجاب، با مجازاتهای سنگین روبهرو میشوند. صبا کرد افشاری، یکی از این زنان است که در ۲۲ سالگی برای در آوردن روسری در خیابان، به ۲۴ سال زندان محکوم شد. چند روز پیش از انتشار این گزارش، درخواست صبا برای اعاده دادرسی و بازبینی پروندهاش رد شد. گفتنیست که مادر او، راحله احمدی، یکی دیگر از مدافعان حق آزادی انتخاب پوشش، در حین پیگیری پرونده صبا بازداشت و به ۳۱ ماه زندان محکوم شده است.
۵۳ مدافع حقوق بشر که نامشان در این گزارش آمده است، تنها بخشی از پرشمار افرادی هستند که در سالهای ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ میلادی (دوران انتشار این گزارش) با آزار روبهرو شدهاند.
امیدواریم این گزارش، راه را برای محققان و روزنامهنگاران برای پوشش روایت این کنشگران، در کنار شناسایی سایر مدافعان حقوق بشر هموار کند و شهروندان را در سراسر جهان با فعالیتهای شهروندان ایرانی آشنا سازد؛ شهروندانی آگاه که در راه دستیابی به یک زندگی بهتر برای همگان، از آرامش و آزادی خود مایه میگذارند.
سازمان حقوق بشر ایران همراه با انتشار این گزارش، از جامعه جهانی و تمامی کشورهایی که با جمهوری اسلامی ایران روابط دیپلماتیک دارند، میخواهد تا تقاضای آزادی سریع تمامی مدافعان حقوق بشر زندانی را در صدر گفتوگوهای خود با تهران قرار دهند. سازمان حقوق بشر ایران همچنین از جامعه مدنی و شهروندان سراسر جهان دعوت میکند تا روایتهای زیر را بخوانند، نام این افراد را به خاطر بسپارند و در راه آزادی آنان و جنبش حفظ حقوق انسانی ایرانیان، با ما همراه شوند
زندگی همجنسگرایان و ترنسجندرها در ایران
شادی امین در گفتگو با آرمین امید
«جنسیت X، تجربهی زیست همجنسگرایان و ترنسجندرها در ایران» نام کتابیست از شادی امین که چند سال پیش در اروپا منتشر شد. با شادی امین دربارهی این کتاب و تجربهی خود او گفتگو کردهایم.
آرمین امید: یکی از نقاط قوت این کتاب، همانطور که در مقدمه اشاره کردهاید، رابطهی شخصی شما با موضوع تحقیقتان است. انگیزهی شخصی شما از پرداختن به این موضوع چه بود؟
شادی امین: برای من همواره اهمیت داشته است که جامعهای که دربارهاش مینویسم، صرفاً سوژه و موضوع تحقیقم نباشد بلکه بتوانم مسائلش را عمیقاً حس کنم؛ از اعتماد اعضایش برخوردار شوم؛ و دردهایی را که با این اعتماد با من در میان میگذارند حقیقتاً درک کنم. به نظرم این وظیفهی جامعهی الجیبیتی است که تاریخ خود را بنویسد، چون بهتر از هر کس میتواند این کار را انجام دهد و آرزوها و رنجهای خود را بیان کند. در نتیجهی همین تجربه است که فکر میکنم انجام یک پژوهش، چه دانشگاهی و چه غیردانشگاهی، بدون داشتن ارتباط، پیوند و دغدغهی شخصی نسبت به موضوع، به یک معنا ناقص خواهد بود؛ بهویژه در زمینهی مسائل مربوط به گروههای مورد تبعیض گسترده.
مهمترین چیزی که در روند تحقیقم به آن برخوردم، دقیقاً اعتمادی بود که بین محقق و کسانی که مورد پرسش قرار میگرفتند ایجاد میشد. این اعتماد نمیتوانست ایجاد شود، مگر این که بچهها میدانستند من از خودشان هستم. به همین دلیل بود که مصاحبهشوندگان من، مسائلی را طرح میکردند که یقین دارم به زبان آوردن آنها برای هر انسانی بهشدت دشوار است. بنابراین، فکر میکنم که تجربهی زیستهی من به عنوان یک عضو جامعهی الجیبیتی از این جهت مهم بود و نقش بزرگی در امکان طرح و دریافت موضوعات بازی کرد؛ برای مثال، همین که بارها روایت کردهام اگر زمانی که هجده ساله بودم، گفتمان تغییر جنسیت در ایران با شدت امروزی در جریان بود، احتمال اینکه من هم این تصمیم را بگیرم بسیار زیاد بود. خواستِ قدرت و آزادی داشتن در جامعهای که تنها مردان را در مواضع قدرت میپذیرد؛ آرزوی اینکه به عشق همجنس خود برسی و بدانی نمیتوانی، مگر این که خود را تغییر دهی تا با معیارهای مسلط مطابقت پیدا کنی؛ تجربهی عشق مخفی؛ احساسات منفی همچون حس گناه یا ایراد داشتن و مریض بودن؛ اینها تجربیاتی بود که خودم از سر گذرانده بودم.
بر خلاف دیدگاهی که به گفتهی شما برخی رسانههای غربی نیز به آن دامن میزنند و بر اساس آن ایران به دلیل آمار بالای جراحی تغییر جنسیت بهشت ترنسسکچوالهاست، شما درتحقیقتان آزادانه و «اختیاری» بودن تصمیم به تغییر جنسخواهی در ایران را به پرسش کشیدهاید. به لحاظ حقوقی چه شرایطی باید مهیا باشد تا بتوان چنین تصمیمی را «اختیاری» خواند؟ به علاوه چه عواملی افراد همجنسگرا و ترنسجندر را در ایران به سوی انتخاب جراحی تغییر یا تطبیق جنسیت سوق میدهد؟
باید روشن باشد که هرچند ما فقدان این آزادی انتخاب را در ایران مورد نقد قرار دادیم اما نقدمان به این معنا نیست که هر کس چنین تصمیمی دارد یا به این عمل تن میدهد، تحت فشار یا بدون حق انتخاب وارد این فرایند میشود. حتی این افراد هم روند بسیار مبهمی آغاز میکنند که نه میتوانند همهی جوانبش را کاملاً بشناسند، نه اطلاعات کافی دربارهی آن در اختیارشان قرار میگیرد و نه حقوقشان در این روند تضمین شده است. میخواهم با تأکید بر این نکته بگویم اگر فردی بخواهد دربارهی بدنش و تغییر آن، همانطور که احساس رضایت میکند، تصمیم بگیرد باید به انتخابش احترام گذاشت. با این حال، رضایت آزادانه و آگاهانهی فرد در حین هر روند پزشکی، قاعدهای است که به عنوان حقوق فرد مراجعهکننده به پزشک باید رعایت شود؛ یعنی شما باید بدانید چه معالجهای و چگونه روی شما صورت میگیرد؛ عواقب آن چیست؛ و حق داشته باشید که این روند را انتخاب کنید یا نه، در هر مرحلهای روند را قطع کنید یا نه، بیآنکه این انتخاب تفاوتی در حقوق شما به عنوان شهروند در جامعه ایجاد کند.
اجازه دهید که در مورد موضوع ترنسسکچوالیتی در جامعهی ایران مثالی ساده بزنم. فرض کنید که دختری نزد روانشناس یا روانپزشک میرود و میگوید همکلاسیهایم برایم جذاباند یا به همجنس خود علاقه دارم. روانشناس یا این گفته را به حساب جوانی فرد میگذارد و جدی نمیگیرد؛ یا آن را انحراف میشمارد و پیشنهاد روندهای درمانی مثل داروهای قوی یا شوکتراپی میدهد؛ یا اینکه بر اساس ظاهر مراجعهکننده ــ مثلاً داشتن تیپ پسرانه یا برای پسران، داشتن تیپ بهاصطلاح دخترانه ــ احتمال میدهد که او ترنس باشد. کافی است که مراجعهکننده بگوید بدنش را هم دوست ندارد تا این احتمال تقویت شود. اولین چیزی که شما در جامعه میشنوید این است که این فرد روحی پسرانه در جسمی دخترانه دارد یا برعکس و گفتمان رسمی و دولتی هم به چنین تعاریف گمراهکنندهای دامن میزند. برای نمونه یکی از بچههای ترنس روایت میکند که آیتالله رازینی در جلسهی دادگاه به او گفته بود ما اصرار داریم شما این جراحی را انجام دهید زیرا در غیر این صورت چهرهی شهر به هم میریزد. چهرهی شهر در گفتمان مسلط، تفکیک زن و مرد و روشن بودن مرز میان آنان در جامعه است زیرا قوانین جمهوری اسلامی، بر خلاف بسیاری از دیگر کشورها، بر اساس جنسیت شما تعیین میشود. دیه، طلاق، حکم سرپرستی فرزند، حکم ارث یا حتی حکم به قتل رسیدن و پوشش شما با جنسیتتان مرتبط است. به این معنی برای حکومت بسیار مهم است که بتواند افراد را در یکی از دو دستهی مرد و زن، با تعاریف محدود خودش، که بر اساس آن جامعه را اداره میکند، قرار دهد. تعریف مرد و زن در دستگاه قانونی هم زن و مرد را کسی میداند که به جنس مخالف خود گرایش دارد. هر چیزی خارج از این در رابطه با گرایش جنسی، جنسیت شما را زیر سؤال میبرد، زیرا قابل پذیرش نیست که کسی به همجنس خود گرایش داشته باشد و چنانچه این اتفاق بیفتد، این شما هستید که باید بدن خود را تغییر دهید تا باز در چارچوب همان نظام جنسیتی بتوانند شما را در جایگاه از پیش تعیین شده قرار دهند. خب این همان چیزی است که باید تغییر کند. بدون چنین تغییری ما نمیتوانیم از آزادی انتخاب صحبت کنیم. هر زمان گرایش جنسی افراد در این جامعه پذیرفته شود، ما میتوانیم از امنیت آنها برای بیان خواستههای واقعیشان حرف بزنیم.
در حال حاضر میانگین سنی کسانی که به ما مراجعه میکنند و میگویند با گرایش جنسی خود مسئله دارند بین ۱۴ تا ۲۵ سال است، در حالی که این رقم پنج سال پیش بین ۱۸ تا ۳۰ سال بود. دلیل این تغییر، همین پژوهشهاست که طی این سالها به یمن اینترنت در دسترس افراد قرار گرفته است.
پرسش دیگر این است که چه زمانی افراد میتوانند هویت و گرایش جنسی خود را تشخیص دهند، دربارهی آن حرف بزنند و بر اساس آن در زندگی شخصی و اجتماعیشان رفتار کنند؟ زمانی که ما با چنین سانسور گستردهای دربارهی مباحث جنسی و جنسیتی روبهرو نباشیم؛ زمانی که در جامعه، طبق استانداردهای جهانی آگاهیرسانی شود که اساساً گرایش جنسی و هویت جنسیتی چیست؛ و زمانی که دولت به حفظ حقوق افراد و عدم نقض آن بهدلیل گرایش جنسی تعهد نشان دهد. خب اینها تناقضاتی است که در جامعهی ایران وجود دارد. مسئلهی تحمیل انجام عملهای تغییر یا تطبیق جنسیت به نظر ما نوعی پاکسازی جنسی در رابطه با همجنسگرایان است و این را با صدای بلند میگوییم. به این دلیل که تحقیقات ما نشان میدهد افراد بسیاری هستند که به اجبار وارد این روند شدهاند و نیز شماری از آنها، پس از جراحی از زندگیشان ناراضی هستند، چون نه به حقوقی که تصور میکردند دست یافتهاند و نه جامعه آنها را میپذیرد. پرسش این است که اگر همه میتوانستند بدون عمل جراحی، آنگونه که میخواهند عشق بورزند، لباس بپوشند، رفتار کنند، آرایش کنند یا نکنند، آیا ما با همین میزان عملهای تغییر جنسیت روبهرو بودیم؟
البته بد نیست اشاره کنم که در حال حاضر میانگین سنی کسانی که به ما مراجعه میکنند و میگویند با گرایش جنسی خود مسئله دارند بین 14 تا 25 سال است، در حالی که این رقم پنج سال پیش بین 18 تا 30 سال بود. دلیل این تغییر، همین پژوهشهاست که طی این سالها به یمن اینترنت در دسترس افراد قرار گرفته است. نوجوانان و جوانان ما در این مسیر به اولین تعاریف این حوزه همچون ترنسسکچوالیتی و همجنسگرایی بر میخورند و برخی بین عمل تغییر جنسیت از یک سو و ممنوعیتها، منحرف شمرده شدن، احساس گناه، تهدید مرگ و … از سویی دیگر، ترجیح میدهند روند قانونیای را که دستکم در جامعه پذیرفتهشده است، طی کنند. در مواردی هم افرادی که نمیخواهند این روند را طی کنند، به ما مراجعه میکنند و دربارهی گرایش جنسیشان و چگونگی برخورد با محدودیتها حرف میزنند و سؤال میپرسند. خوشبختانه این امر به ما امید میدهد که نسل بعدی خواستهها و آرزوهایش را بهتر بشناسد و جدیتر بگیرد.
یکی از نکات مهمی که شما روی آن دست گذاشتهاید، تفاوت نسبت میان متقاضیان تغییر جنسیت مرد و زن در ایران و سایر کشورهای جهان است. بر اساس آمارها در حالی که در سطح جهانی مردان بین پنج تا هشت برابر زنان به تغییر جنسیت گرایش دارند، تمایل به انجام این کار در ایران تقریباً میان مردان و زنان یکسان است. به باور شما این تفاوت از کجا ناشی میشود؟
فکر میکنم شرایط عمومی زنان در جامعهی ایران و فشارهایی که تحمل میکنند، از جمله حجاب اجباری، بیشتر دختران متعلق به جامعهی الجیبیتی را به سمت جراحی تغییر جنسیت سوق میدهد تا بتوانند از آزادیها و امکانات حداقلی موجود برخوردار شوند. به علاوه بسیاری از دخترها، به خصوص در ایران، با توجه به تحمیلهای قانونیای که در سن بلوغ به آنها وارد میشود از بدن خود رضایت ندارند. تحقیق دولتیای هست که میگوید ۶۰ درصد دختران ایران از پستانهای خود ناراضیاند؛ به این معنی که این افراد بدن زنانهی خود را یکی از دلایل محرومیتهای اجتماعی خود میدانند. برای نمونه میبینند از وقتی که سینههایشان بزرگتر میشود باید حجاب کنند؛ دیگر نمیتوانند با پسرها در خیابان بازی کنند؛ دیگر نمیتوانند دوچرخهسواری کنند و از بسیاری امور که برای کودک به عنوان آزادی و بخشی از زندگیاش مطرح است، محروم میشوند. به این نکته هم باید اشاره کرد که خانوادهها در ایران بیشتر پذیرای این سویهی ماجرا هستند؛ یعنی داشتن دختری که پسر شود، متأسفانه هنوز در جامعهی ایران و در نتیجهی نظام مردسالارانه، پذیرفتنیتر است.
جراحیهای تغییر جنسیت و روشهایی که به منظور «ترمیم» یا «تبدیل» گرایش جنسی در ایران به کار گرفته میشود، تا چه اندازه با استانداردهای جهانی بهداشت و درمان و حقوق بشر همخوانی دارد؟
مهمترین نکته این است که بسیاری از پزشکانی که این عملهای جراحی را در ایران انجام میدهند، متأسفانه فاقد حداقل آموزش در این زمینه هستند و اغلب نهایتاً دورهای سه ماهه یا یک ماهه را در خارج از ایران گذراندهاند. برای مثال، ما نمونهای همچون دکتر شهریار کهنزاد داریم که در کتاب خود مینویسد زمانی که اولین فرد ترنس به مطبش آمد و گفت که میخواهد عمل کند، به او گفته این کار را خواهد کرد و در ادامه مینویسد: «در این لحظه احساس خدایی و شریک شدن در خلقت خداوند به من دست داد.» گفتهای که یادآور رویکرد رایج به همجنسگرایان در دوران نازیسم است. در ادامه هم میگوید همچون فردی کنجکاو و با اشتیاق در اینترنت این عملها را یاد گرفته است. ببینید آموزش آنلاین قطعاً وجود دارد اما این فاجعه است که کسی در یوتیوب به دنبال شیوهی عمل جراحی بگردد و با آن اولین آدم را بدون نظارت و کنترل جراحی دیگرعمل کند. در مورد یکی دیگر از این پزشکان که فکر میکنم از صحنه خارج شده، چون به عنوان قصاب این حوزه مطرح شد، گفته میشود که این عمل را به دستیارش در اتاقی دیگر میسپرده و تعدادی از بچهها بر اثر خونریزیها یا عوارض بعد از عمل او فوت کردند بیآنکه کسی پاسخگو باشد.
بسیاری از پزشکانی که این عملهای جراحی را در ایران انجام میدهند، متأسفانه فاقد حداقل آموزش در این زمینه هستند و اغلب نهایتاً دورهای سه ماهه یا یک ماهه را در خارج از ایران گذراندهاند
در روند تحقیق کتاب جنسیت ایکس از یکی از معدود پزشکانی که به ما پاسخ داد، پرسیدم در صورتی که شما به فرد آسیب برسانید و عوارض بعد از عمل ناشی از خطای پزشکی باشد، آیا حق شکایت برای فرد وجود دارد یا نه؟ او در پاسخ به برخورداری خود از بیمههای مختلف اشاره کرد و وقتی توضیح دادم که منظورم بیمه نیست و میخواهم بدانم سیستم قانونی چه برخوردی میکند، گفت: «راستش را بخواهید توی دادگاه که کسی اینها را آدم حساب نمیکند و جدی نمیگیرد زیرا اینها را به عنوان بیماران روانی میشناسند.» ببینید وقتی شما چنین اطمینانی از بیحقوقی فردی دارید که به شما رجوع میکند؛ وقتی میدانید که هیچکس حامی او نیست؛ نه خانوادهای او را همراهی میکند؛ نه نهادی هست که از حقوقش دفاع کند؛ و نه قانونی هست که اگر حقوق او را نقض کنید مجازاتتان کند نتیجه همین میشود که میبینیم. بسیاری از بچهها هستند که از عوارض بعد از عمل رنج میبرند. دیروز، کسی که در ایران عمل شده و حالا در یکی از کشورهای اروپایی ساکن است، برایم نوشته که دو سال از عملش میگذرد و در تمام این مدت از عدم کنترل ادرار در رنج است و هیچکس پاسخگو نبوده. حتی پزشک نپذیرفته که او را برای معاینات بعد از عمل ویزیت کند. وقتی ما از یک سو اینقدر عدم رعایت موازین انسانی در این حوزه را میبینیم، و از سوی دیگر اخباری همچون باز کردن بخیه از چانهی کودکی را میشنویم که خانوادهاش از پرداخت هزینهی بخیه ناتوان بودند، تصور کنید با وجود چنین روحیاتی وضعیت گروهی که تابوزده است و جامعه اصلاً به حرفشان گوش نمیدهد چطور میتواند باشد.
مصاحبههای شما نشان میدهد در حالی که بسیاری از ترنسها پیش از جراحی تغییر جنسیت به آن همچون تولدی دوباره مینگرند، تجربهی آنها پس از جراحی فاصلهی زیادی با رؤیاهایشان دارد. چه عواملی مانع از برآورده شدن انتظارات این افراد میشود؟
اولین نکته این است که به دلیل روند اجتماعی شدن افراد در جامعهی ایران، زنان و مردان زندگی متفاوتی دارند و اجتماعاتشان از هم جداست. این نکته باعث میشود که هر گروه ویژگیها و رفتارهای خاصی را به شکل تثبیتشده از خود بروز دهد. برای نمونه، اغلب افراد پس از عمل ترمیم یا تطبیق جنسیت با فضاهایی روبهرو میشوند که برایشان بسیار غریب و ناآشناست. به خاطر دارم که در روند همین تحقیق دوستی بود که عمل کرده بود (زن به مرد) و ظاهر او هم به شکلی بود که میتوانست در جامعهی مردان پذیرفته شود. با این حال، میگفت نمیتوانم با سایر مردان ارتباط برقرار کنم زیرا اینها دائم دربارهی فوتبال و ماشین صحبت میکنند.
میگفت دوست دارم دوباره در جمع زنها باشم اما آنها هم نمیتوانند من را با این ظاهر جدید همچون سابق بپذیرند. بنابراین، مسئلهی اول این است که در شرایط جدایی جنسیتی در ایران، آگاهی شما از آنچه میخواهید بشوید چیزی نزدیک به صفر است. در عین حال، شما در این روند از هیچ حمایت روحی و روانی برخوردار نیستید، چون سازمان بهزیستی از روزی که از روی تخت عمل بلند شدید مسئولیتی در قبال شما ندارد.
مسئلهی دیگر حدود انجام این عملهاست. بحث مهمی که در سطح جهان در جنبش ترنسها مطرح است این است که موضوع ترنسها نباید پزشکینه شود. به این معنا که ممکن است من از سینهام راضی نباشم و برای برداشتن آن اقدام به جراحی کنم. ممکن است بخواهم رحم خود را هم خارج کنم. در عین حال، ممکن است بگویم که اوراق شناسایی مردانه میخواهم اما نمیخواهم در اندام جنسیام تغییری ایجاد کنم. چون این آزادی تغییر هویت در ایران وجود ندارد، افراد مجبورند کلیهی عملهای تغییر جنسیت را انجام دهند. این اجبار افراد به انجام تمامی عملها برای رسیدن به حقوق خود، در واقع نوعی عقیمسازی اجباری است که پیشینهی تاریخی خاص خود را، برای نمونه در دورهی نازیسم یا در سوئد، دارد. اما در سالهای اخیر در کشورهایی که حقوق جنسی و جنسیتی افراد به رسمیت شناخته میشود، نه چنین اجباری برای تغییر هویت در کار است و نه افراد پس از عمل، اینگونه به حال خود تنها رها میشوند.
نکتهی بعدی در مورد پذیرش خانوادههاست. به دلیل فقدان آزادی رابطهی دو همجنس، برخی به پارتنر خود برای عمل فشار میآورند تا بتوانند در چارچوبهای اجتماعی با هم رابطه داشته باشند.اغلب ممکن نیست که دختر بتواند فردی را که پیش از این به عنوان دوستِ دختر خود به خانواده معرفی میکرده، حالا به عنوان مردی که بناست همسر آیندهی او باشد به آنها بقبولاند، چون به نظر خانوادهاش فرد پس از عمل یک مرد «واقعی» نیست؛ آنها نمیتوانند صاحب فرزند شوند؛ یا فرد پس از عمل نمیتواند به عنوان یک «مرد» رابطهی جنسی برقرار کند. این اتفاق در بسیاری از موارد افتاده و زخمهای عمیقی در روان افراد ایجاد کرده است.
مشکل اینجاست که عملهای تغییر یا تطبیق جنسیت در ایران بسیار سانتیمانتالیزه شده، یا به بیان دیگر حالتی اگزوتیک به خود گرفته است. تصویری که شکل گرفته این است که افراد عمل میکنند و هورمونها را میخورند و ناگهان تبدیل به جنس مخالف میشوند. متأسفانه در ایران حتی به اندازهی یک دهم تعداد عملهای تغییر جنسیت، پژوهش علمی در اینباره وجود ندارد.
این نشان میدهد که چنین تصمیماتی تا چه اندازه ناآگاهانه گرفته میشود و سپس مناسبات جنسیتی دوگانهانگار تا چه اندازه برای جذب شدن افراد در جامعه مانع ایجاد میکند.
یکی دیگر از آثار پژوهشی منتشر شده در این حوزه، «خودهای وانمودگر» از افسانه نجمآبادی است. به نظر میرسد در حالی که نجمآبادی تأکید خود را روی عاملیت سوژهها و خلاقیت آنها در مواجهه با گفتمان مسلط بر حوزهی جنسیت در ایران قرار داده، شما بیشتر بر نقش عوامل ساختاری در شکلدهی به تصورات و تصمیمات اقلیتهای جنسی تأکید کردهاید.
چه شواهدی سبب شده که شما نقش تعیینکنندهتری برای ساختارها قائل باشید؟ بسیاری از پزشکانی که این عملهای جراحی را در ایران انجام میدهند، متأسفانه فاقد حداقل آموزش در این زمینه هستند و اغلب نهایتاً دورهای سه ماهه یا یک ماهه را در خارج از ایران گذراندهاند.
پروفسور هایده مغیثی، استاد دانشگاه یورک در کانادا، در جلسهی رونمایی کتاب «جنسیت X» در لندن در نقد این کتاب و مقایسهی آن با کتاب خانم نجمآبادی جملهای را بیان کرد که من به آن باور دارم. او گفت کتاب امین، کتابی است که برای تغییر آمده و کتاب نجمآبادی کتابی است برای تفسیر. من فکر میکنم کتاب خانم نجمآبادی ــ که از قدیم آشنایی نزدیکی با ایشان در کنفرانسهای متعدد داشتهام ــ کتاب بسیار باارزشی است اما به نظرم بیشتر در محافل غیر فارسیزبان قابلیت استفاده دارد و خوانندهی خارجی بیشتر میتواند با آن احساس نزدیکی کند. نقد من به کسانی است که اصولاً عملهای تغییر جنسیت و برخورد جمهوری اسلامی با ترنسسکچوالیتی را به عنوان مثالی از یک کشور اسلامی ارائه میدهند که با این مسئله به شیوهای کاملاً مدرن برخورد کرده است. خانم نجمآبادی نشان میدهند که از طریق قانونی بودن ترنسسکچوالیتی در ایران و گفتمانی که دربارهی آن شکل گرفته است، دریچهای به روی پذیرش تفاوتها باز میشود. اما باید در نظر داشت بدون نیروی فشار، گفتمان رسمی تا اینجا هم نمیرسید. رشد بحثها و نوشتههای مربوط به این حوزه از سوی جامعهی الجیبیتی در سالهای اخیر به همجنس گرایی اختصاص یافته و گفتمان رسمی را به واکنش وا داشته است. نکتهی مهمی که باید به آن توجه کرد این است که دیدگاه گفتمان رسمی دربارهی ترنسسکچوآلیتی اتفاقاً به مطرح شدن بحث همجنسگرایی و گرایشات جنسی گوناگون آسیب زده و تعاریف بسیاری از بچهها از این موضوع را وارونه کرده است. به علاوه، به نظرم گفتمان رسمی دربارهی ترنسسکچوآلیتی، رویکرد علمی و بهروز به این مسئله را هم کنار گذاشته است؛ یعنی این دیدگاه که در ترنس سکچوآلیتی مسئله بر سر روحی است در بدن اشتباه، دیدگاهی غیرعلمی و غیر اصولی است که در جامعه مطرح است.
تمام اینها به نظر من در کتاب خانم نجمآبادی آنطور که باید مورد نقد قرار نمیگیرد یا دستکم سویهی اصلی نقد کتاب نیست.
البته ما آثار تحقیقی معدودی داریم که اینچنین به تمام منابع دسترسی داشته باشند و بتوانند آنها را جمعآوری کنند و این کار بسیار ارزشمندی است که خانم نجمآبادی با توجه به داشتن مجوز تحقیق در ایران از آن بهرهمند بوده است. حوزهی کار من حوزهی تغییر دادن است و کار ما یک تحقیق کتابخانهای یا دانشگاهی برای دامن زدن صرف به بحثهای مرتبط نبود بلکه کتاب جنسیت X قرار است بر ذهنیت و زندگی تکتک بچههایی که در آینده آن را میخوانند یا در گذشته آن را تجربه کردهاند تأثیر بگذارد و به آنها راهنمای عمل دهد. به همین دلیل، در پایان کتاب بخشی از مطالبات جامعهی اقلیتهای جنسی و جنسیتی را طرح کردم و فعالیتهای ما در این سالها بر اساس این مطالبات تنظیم شده است.
در نهایت، بازخورد مباحث مطرحشده در کتاب «جنسیت X» در فضای رسانهای و روشنفکری ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه در حالی که اخیراً پنجمین سالگرد انتشار این کتاب را پشت سر گذاشتیم، هنوز با هیچ تحقیق مشابهی با این حجم و کیفیت روبهرو نیستیم و این من را غمگین میکند.
پنج سال پیش که این کتاب منتشر شد فکر میکردم حتماً کسانی دربارهی این موضوع خواهند نوشت؛ آن را مجدداً بهروز و تغییرات این حوزه را ثبت خواهند کرد. اما به نظر میرسد که این بخش کار هم به عهدهی ماست و قطعاً از زیر مسئولیت آن شانه خالی نخواهیم کرد.
در مورد رسانهها، هنگام انتشار این تحقیق، استقبال خیلی خوبی شد. تقریباً با تمام رسانههای صوتی و تصویری خارج از ایران مصاحبه کردم. اما در مجموع اگر با رسانهای صحبت کنیم که زمانی را در اختیارمان بگذارند قطعاً به ما میگویند آنقدر مسائل مهم وجود دارد که کسی علاقهای به این موضوعات نشان نمیدهد. این رویکرد بسیار دردناک است و در واقع به رسمیت نشناختن رنج انسانهاست. این نوع حذف از نظر ما همدستی با سیستمی است که اساساً امکان آشکار شدن ما را ــ که قدم اول برای پذیرش اجتماعی ماست ــ از ما میگیرد. شما نمیتوانید کسانی را که به دلیل اعتقادات، تعلق به ملیتی خاص، رنگ پوست، زبان یا لهجه یا گرایش جنسیشان تحقیر و سرکوب میشوند، از موضع کسی که از امتیازاتی برخوردار است و هیچوقت این درد را نکشیده، اینگونه ارزیابی و قضاوت کرده و کنار بگذارید و مدعی شوید آنقدر دردهای دیگر هست که نمیتوان به این موضوعات پرداخت. چند بار در یک رسانهی جریان اصلی، در یک بحث عمومی راجع به اقتصاد، روانشناسی، اعتراضات سراسری، روابط بینالملل، محیط زیست، ریاست جمهوری یا موضوعات دیگر یک فرد همجنسگرای متخصص را نشان دادهاند؟
همانگونه که در مورد زنان این مشکل را داشتیم که از آنها تنها در مورد موضوعات زنان دعوت میشد و تا حدودی با آن مقابله شده، به نظرم ما نیز با این چالش روبروییم و باید بر آن پیروز شویم. به نظرم همجنسگراهراسی به قدری نهادینه شده که به محض اینکه ما به این موارد حذف معترض میشویم، به ما انگ عصبی و خشمگین بودن میزنند و متوجه نیستند که این خشم حاصل سالها سرکوب زندگی تکتک ماست. این همان فشار نهانیای است که سبب میشود احساس کنیم جامعه مسئولیت خود را در قبال ما جدی نمیگیرد.
این برای یک جامعه شرمآور است که فعال و اکتیویست ما با پارتنر همجنس خود ازدواج میکند و وقتی عکسهایشان را منتشر میکنند، چهرهشان در عکس پیدا نیست. این مایهی شرمساری یک جامعه است که افراد نتوانند عشقشان را بیان کنند.
واقعیت این است که آنقدر فشارهای چندگانه روی افراد مختلف زیاد است که ممکن است برخی طرح این مطالبات را زیادهخواهی بدانند.
اما این درخواست زیاده نیست؛ این ابتداییترین حق ما در زندگی است. درک این مسائل و به رسمیت شناختن درد و رنجی که گروههای به حاشیهراندهشده میکشند، میتواند ما را به هم نزدیک کند.
شما باید به آنها فکر کنید و خود را جای آنها بگذارید تا بتوانید با آنها احساس همبستگی کنید. به جای اینکه فقط بگویید من حامی این گروهها هستم، واقعاً امتیازهای خود به عنوان یک سیسجندر (همانجنسیتی) دگرجنسگرا را در این جامعه بیان کنید و آن را زیر سؤال ببرید. شما نمیتوانید دموکراسیای حاصل کنید که به زندگی و دردهای این جامعه فکر نکرده باشد، و برای آنها راه حل نداده باشد.
با وجود این، فکر میکنم که جامعهی الجیبیتی ایرانی در سالهای اخیر خیلی خوب خود را تثبیت کرده، پیش رفته و توانسته است در عرصههای مختلف دخالتگری کند.
در حال حاضر ما چند تشکل فعال در این حوزه داریم و فعالان بسیاری جرئت کردهاند که هویت و گرایش جنسی خود را علنی کنند. اینها نکات مثبت مسیری است که به سختی طی کردیم و واقعیت این است که اگر حمایت بخشی از جامعهی خارج از خودمان را نمیداشتیم، نمیتوانستیم اینگونه پیش رویم. من این همدلیها را میبینم و قدردان آن هستم.
نه به اعدام
حمید رضائی آذریانی
سازمان عفو بین الملل و سازمان “همبستگی جهانی علیه مجازات اعدام” در سال ۲۰۰۲ روز دهم اکتبر (۱۸ مهرماه) را روز جهانی مبارزه برای لغو مجازات اعدام اعلام کردند.
از آن پس جامعه جهانی و همه نهادها و فعالان حقوق بشر ” نه به اعدام” و این روز جهانی را به کارزاری برای پیوستن هر چه بیشتر دولت های جهان به لغو مجازات اعدام در کشور خود تبدبل کردند.قرن بیستم را می توان آغاز عصر استیلای قوانین بین المللی بر قوانین داخلی کشورها به ویژه در زمینه حقوق بشر دانست.
قوانین بین المللی که برگرفته از ایدئولوژی یا باورهای خاص مذهبی نیستند و حقوق بشر و در صدر آن حق حیات هر انسانی را پاس می دارند. بعد از جنگ جهانی دوم و با تشکیل سازمان ملل متحد، اندیشه های حقوق بشری در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های ضمیمه آن تبلور یافت و همه کشورهایی که به عضویت سازمان ملل متحد در می آیند به تعهد در قبال این موازین و منظور کردن آن در قوانین اساسی و قوانین مجازات خود فراخوانده می شوند.قرن بیست و یکم را اما میتوان قرنی دانست که نهادهای زیر مجموعه سازمان ملل با ارائه گزارش های خود به نقد و بررسی عملکرد دولت ها در نقض تعهدات بین المللی و حقوق بشر می پردازند تا انها را در مقابل افکار عمومی جهان قرار دهند. در همین راستا مجمع عمومی سازمان ملل در دهم نوامبر ۲۰۰۷ کارزار نوین “نه به اعدام” را برای گسترش و تعمیق بیانیه اعلامیه جهانی حقوق بشر آغاز کرد.به گزارش سازمان ملل تا کنون چهار پنجم کشورهای عضو سازمان ملل به کارزار لغو مجازات اعدام پیوسته و به اجرای این مجازات در قوانین خود و یا در عمل پایان داده اند. اگر چه که این مجازات همچنان در یک پنجم از ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل و در راس آنها در چین و ایران اجرا می شود.
بنا به گزارش عفو بین الملل تنها در سال ۲۰۱۸ آمار اعدام در جهان کاهشی ۳۱ درصدی داشته و این حد از کاهش طی ده سال گذشته بی سابقه بوده است.
اعدام، مجازاتی است که حق حیات انسان را نقض می کند. حکومت های بیدادگر با اعدام فردی و گروهی به پاکسازی های سیاسی و قومی و ایجاد رعب و وحشت در جامعه خود می پردازند. کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در ایران نمونه ای از این اعدام های دسته جمعی است که مصداق “جنایت علیه بشریت” نام گرفته است. به گزارش خبرگزاری هرانا طی یکسال گذشته یعنی از اکتبر ۲۰۱۸ تا کنون دست کم ۲۴۲ نفر از طریق حلق آویز کردن در ایران اعدام شده اند
.نگران از افزایش اعدامها در ایران، در سال ۱۳۹۲ هشت تن از چهره های سرشناس هنری،اجتماعی و سیاسی کشور، خانم ها زنده یاد سیمین بهبهانی و پروین فهیمی و آقایان بابک احمدی،محمد ملکی، محمد نوریزاد، فریبرز رئیس دانا، علیرضا جباری، اسماعیل مفتی زاده و جعفر پناهی، با انتشار یک فراخوان عمومی کارزاری را برای لغو گام به گام اعدام در ایران راه اندازی کردند.
کارزار”لگام” انعکاس ندای عمومی وجدان جامعه نسبت به شیوهها و اشکال وحشیانه شکنجه و مجازات اعدام و نیز اعتراضی به نارسایی سیستم حقوقی قرون وسطایی جمهوری اسلامی است که در ادامه خود تعداد بیشتری از فعالان برجسته حقوق بشر چون نرگس محمدی به آن پیوستند.“لگام” دستگاه قضایی اسلامی را به چالش کشید و به گفتمانی در جامعه ایرانی دامن زد که در نهایت هدفش حذف مجازات اعدام از قوانین ایران است. در بیانیه اعلام موجودیت این کارزار، راهکارهای زیر برای لغو تدریجی اعدام در ایران پیشنهاد شده بود
:۱- گام نهادن سریع در مسیر انجام دادن آموزش تربیتی مجرمان و متهمان و عمومیت دادن به این اقدام، به مثابه شیوه عملی لغو گام به گام مجازات اعدام در کوتاه ترین زمان ممکن، بر اساس بهره برداری بهینه از منابع کلان مالی کشور.
۲- کودکان و نوجوانانی که هنگام ارتکاب جرم در سنینی کمتر از سن قانونی به سر می برده اند لازم است از شمول این مجازات، حتی پس از رسیدن به سن قانونی معاف شوند، زیرا اگر هنگام ارتکاب جرم به رشد عقلی رسیده بودند مرتکب جرم نمی شدند
.۳ – بایسته است که اعدام در ملاء عام و قطع دست و پا به عنوان وحشیانه ترین شیوه گرفتن جان انسان ها در اسرع وقت نفی و از شمول قوانین کشور حذف شود
.۴- اقدامی انسانی است اگر سنگسار کردن مجرمان، به عنوان یکی از دلخراش ترین و پردرد و رنج ترین شیوه های اعدام از شمول قوانین کشور حذف شود.۵- زندانی سیاسی و عقیدتی بر پایه اعتقادات و انتظارات خود و حقوق و آزادی های بدیهی شهروندی و انسانی وارد انواع اقدام سیاسی می شود، بنابراین شایسته است که هرگونه افراد و متهمان از این قبیل، به هر روی و هر دلیل، از شمول مجازات اعدام مبرا بمانند.
کارزار “لگام” با استقبال و حمایت شخصیت ها و سازمانهای مختلف روبرو شد ولی دست اندر کاران آن بشدت تحت فشار قرار گرفتند. کنشگران حقوق بشر در داخل و خارج کشور اما دست از تلاش برای لغو اعدام و افشای جنایات جمهوری اسلامی بر نداشته اند.
اندیشه لغو مجازات اعدام سرانجام در سرزمین ما به بار خواهد نشست و زندگی بر مرگ پیروز خواهد شد.
هر باوری دوست داری داشته باش
ان. جی. انفیلد / برگردان: پویا موحد
همین دیروز به دنیا نیامدهایم: شناخت این که به چه کسانی اعتماد و به چه چیزهایی عقیده داریم، نویسنده: هوگو مرسیر، انتشارات دانشگاه پرینستون، 2019.
مقاومت در برابر شناخت: چطور از پذیرش بصیرت دیگران خودداری میکنیم، نویسنده: میکائل کلینتمن، انتشارات دانشگاه منچستر، 2019.
فریبخورده: نظریهی پیشفرض راستانگاری و دانش اجتماعی دربارهی دروغگویی و فریبکاری، نویسنده: تیموتی آر. لوین، انتشارات دانشگاه آلاباما، 2019.
ناآگاهان: جهل راهبردی چطور بر دنیا حکم میراند، نویسنده: لینزی مکگوی، انتشارات زد بوکس، 2019.
اگر وسط جنگل با خرس مواجه شویم چطور واکنش نشان میدهیم؟ ویلیام جیمز در آغاز مقالهی خود دربارهی احساسات بشری (1884) به این پرسش بر اساس باور رایج پاسخ داد: «وقتی با خرس مواجه میشویم، میترسیم و فرار میکنیم.» جیمز میگوید این پاسخ نادرست است. «اتفاقاتی که میافتد، ترتیب دیگری دارد.» اینطور نیست که چون ترسیدهایم فرار میکنیم. اول متوجه میشویم که داریم فرار میکنیم، و بعد این واکنشِ بدنِ خود را تجربه میکنیم و آن را ترس تشخیص میدهیم. وارونه کردن رابطههای علّی نقطهی عطف بسیاری از پیشرفتهای مفهومیِ بزرگ و ناگهانی بوده است، بهویژه در حیطههایی که واقعیت با برداشت شهودی ما متفاوت است، یا با روایتی همخوان است که ما را خوش نمیآید. وارونهسازیِ مفهومی ممکن است همچون داستان گالیله در ابتدا بدعتگذاری قلمداد شود اما در طول زمان ممکن است ببینیم که نتیجهی آن وضوح چیزهایی است که قبلاً قابل فهم نبودند.
در کتاب همین دیروز به دنیا نیامدهایم، هوگو مرسیِر، دانشمند شناختی، این وارونهسازیِ مفهومی را به حوزهای بسط میدهد که شدیداً نیازمند بینشهای جدید است، یعنی حوزهی حقیقت و کذب، دانش و ناآگاهی. بارها شنیدهایم که این دورانِ پسا-حقیقت است، احساسات بر واقعیتها غلبه کردهاند، مردم دیگر به اینکه حقیقت چیست اهمیتی نمیدهند، و به سوی ویرانی به پیش میرویم. مخالفان برگزیت و دونالد ترامپ نه تنها پیروزیهای آنها را تحملناپذیر میدانند بلکه بسیاری از آنها به صحتِ این پیروزیها باور ندارند و برعکس فرضشان بر این است که جمعیتی سادهلوح با دروغ منحرف شدهاند. مسلماً تصور جماعتی سادهلوح و سستفکر چیز جدیدی نیست. به گفتهی ولتر، «کسانی که بتوانند به شما باورهای احمقانه بدهند، میتوانند شما را مجبور به کارهایی وحشتناک کنند». اما مرسیِر میگوید که چنین نیست و ولتر این موضوع را وارونه فهمیده بود. «اینکه میخواهید کارهای وحشتناکی انجام دهید سبب میشود که باورهای احمقانهای را بپذیرید».
این نوع وارونهسازی ممکن است نگرانی به وجود آورد اما این مزیت را دارد که با افراد به عنوان عاملان فعال کنشهای خود برخورد میکند، یعنی کسانی که نسبت به انتخابهای خود مسئولاند. مخالفت مرسیِر با سادهلوح شمردن مردم ریشه در روایتی تکاملی از شناخت و تعاملِ انسان دارد که بر مبنای آن ذهن دچار اشکالات نیست بلکه سالم و آمادهی تعامل اجتماعی است. به گفتهی او اگر دریافتکنندگان پیامها هر چه را میشنیدند باور میکردند، گفتوشنود انسانی به نحوی که میشناسیم تکامل نمییافت. اگر کارکرد مغزِ بعضی افراد سبب میشد که ادعاهای نیازموده و باورنکردنی را بپذیرند، دیگرانی که مغزشان بر حسب اتفاق بهتر کار میکرد، از گروه اول به آسانی بهرهبرداری میکردند. افراد سادهلوح یا زیرکتر میشدند یا به سرعت منقرض و از انبارهی ژنتیکی بشر خارج میشدند و آسیبپذیریشان را نیز با خود میبردند.
مرسیِر اصرار دارد که در مورد سادهلوحیِ مردم بیش از حد اغراق شده است. درست است که هر از گاهی ممکن است گول یک شوخی را بخوریم یا دروغی را باور کنیم. اما نگاهی عینی به رفتارهای ما نشان میدهد که ما ابداً احمقهای غیرنقاد نیستیم. اگر میگفتم که «پزشکان در مورد اثرات سیگار کشیدن اشتباه میکنند» آیا شما باور میکردید؟ (در واقع این یکی از ادعاهای نایجل فاراژ است) آیا تبلیغات کارزارهای سیاستمدارانی که از آنها نفرت دارید، نظر شما را تغییر میدهد؟ آیا انجام تبلیغاتِ بیشتر لزوماً به معنای اثرگذاریِ بیشتر است؟ یک مثال از مثالهای فراوان این موضوع: تام استِیِر، مدیر میلیاردر صندوقهای سرمایهگذاری، بیش از ۱۹۰ میلیون دلار در کارزار خود برای کسب عنوان نامزدی حزب دموکرات آمریکا هزینه کرد (در مقایسه با هزینهی ۱۱۸ میلیون دلاری جو بایدن) اما نتوانست حتی یک نفر از نمایندگان انتخابکنندهی حزبی را با خود همراه کند.
با توجه به چیزهایی که در اینترنت دست به دست میشود، این ادعا که مردم این قدرها هم سادهلوح نیستند، ممکن است خودش سادهانگارانه به نظر برسد: «حملات ۱۱ سپتامبر کار خود آمریکا بود»، «سندیهوک ساختگی است»، «باراک اوباما مسلمان است». اما چقدر از مردم واقعاً به این حرفها اعتقاد دارند؟ میکائل کلینتمن در کتاب مقاومت در برابر شناخت چنین استدلال میکند که ابراز عمومیِ یک باور (در مقابل باورِ واقعی داشتن به آن)، یعنی علامتدهیِ اجتماعی، کنشی است که در تکامل ما کارکردی حیاتی داشته است. وقتی کسی میگوید که اوباما مسلمان است، شاید با این کار نشان میدهد که عضوی از گروه شکلگرفته پیرامون این گزاره است. به گفتهی کلینتمن، وقتی باور اجتماعی و باور واقعی با یکدیگر در تضاد هستند، مردم باوری را انتخاب میکنند که هویت اجتماعیشان را به بهترین وجه نمایان میکند، حتی اگر این کار به معنای دروغ گفتن به خودشان باشد. برای نمونه، شما میتوانید شدیدترین بیاعتمادیهای خود را نسبت به دولت حجیم و تعهد خود را نسبت به متمم دوم قانون اساسی آمریکا اینطور نشان دهید که بگویید کشتار دسامبر ۲۰۱۲ در مدرسهی سندیهوک یک اتفاق ساختگی بوده است (در حالی که جایی در ذهن خود باور دارید که واقعاً چنین اتفاقی افتاده است). چنین «باوری» (که عمدتاً هدف نمایشی دارد) به ندرت به عمل در میآید. این چیزی است که مرسیر آن را باور انعکاسی میخواند و اثری بر رفتار فرد ندارد، برخلاف باورهای شهودی که تصمیمات و کنشها را هدایت میکنند. گاهی یک باور اشتباه میتواند از مرز این دو عبور کند، یعنی از یک علامتدهی اجتماعی تبدیل به مبنای تصمیمگیری و کنشهای واقعی شود و در آن صورت میتوانیم مشاهده کنیم که علامت دادن با باورها ممکن است چه تأثیرات جانبی خطرناکی داشته باشند. هر چند برخی از تردیدکنندگان در واقعهی سندیهوک فقط «نظریه»ی خود را دربارهی آن ابراز کردند، در فلوریدا در ماه ژوئن ۲۰۱۷، لوسی ریچاردز بدان متهم شد که پدر نواح پانزرِ شش ساله، یکی از ۲۷ قربانی این کشتار را تهدید کرده است. ریچاردز گفته بود که چنین کودکی هرگز وجود نداشته است و والدین او بازیگرانی هستند که به دلیل دروغگویی سزاوار مرگاند. قاضی جیمز کان در این مورد گفت:
در این کشور افکار هیچ محدودیت قانونیای ندارند. شما از این حق مطلق برخوردار هستید که هر چه میخواهید فکر کنید و باور داشته باشید. اما اظهارات شما تحت محدودیتهای قانونی هستند و شما حق ندارید کسی را تهدید به آسیب جسمانی کنید … کلمات مهم هستند. این واقعیت است. داستانهای خیالی و واقعیتهای موازی وجود ندارند.
با اینکه دروغها همچنان در گردشاند اما نیروهایی هستند که علیه آنها عمل میکنند. یک نیرو علاقهی طبیعی ما به نظارت بر شهرت و حفظ آبروی شخصیمان است. وقتی مشت دروغگویان و حقهبازان باز میشود، دستکم بدنامیشان آنها را مجازات میکند. به همین دلیل است که اگر بتوانیم، ترجیح میدهیم که دروغ نگوییم. به گفتهی تیموتی آر. لوین، روانشناس، مردم به طور میانگین روزانه دو حرف نادرست میزنند. لوین این موضوع را در چارچوبی کاملاً متفاوت با مرسیر درک میکند. به گفتهی او از آنجا که به طور میانگین مردم بهندرت دروغ میگویند، دریافتکنندگان اطلاعات معمولاً «پیشفرض راستانگاری» را در ذهن دارند: ما معتقدیم که مردم راست میگویند مگر آنکه دلایل روشنی برای دروغ گفتن وجود داشته باشد. ملکوم گِلَدْول نیز در مقالهی گفتگو با غریبهها: آنچه باید دربارهی غریبهها بدانیم که پارسال منتشر شد، از نوعی «پیشفرضِ خوشباوری» سخن میگوید. (ن.ک. TLS شماره ۱۵ نوامبر ۲۰۱۹) ایدهی وجود چنین گرایشی را شواهدِ مبتنی بر آزمایشهای روانشناختی تأیید میکند. پژوهشها نشان میدهد که انسانها وقتی در حال مشاهدهی دیگران در شرایطی مانند تحقیقات پلیس هستند، عملاً از تشخیص دروغ ناتواناند. اما همانطور که لوین اذعان میکند، این یافتهها از آزمایشهای کاملاً کنترلشده در آزمایشگاهها به دست آمدهاند؛ آیا ما میتوانیم آنها را تعمیم دهیم؟
مرسیر ادعای گستردهتری دربارهی عادات ما در سنجش اطلاعات دارد که ایدهی «پیشفرض راستانگاری» را وارونه میکند. به گفتهی او مردم همیشه پیامهایی را که دریافت میکنند، میپالایند. این پالایش به شکل مجموعهای از گرایشهای شناختی است که او آنها را «هوشیاریِ پذیرا» میخواند، سازوکارهایی «که تماس ما را با پیامهای غیرقابلاعتماد به حداقل میرساند. برای این کار، اینکه چه کسی چه چیزی میگوید را دنبال میکنیم و فرستندگان غیرقابلاعتماد اعتماد ما را از دست میدهند». انسانها در ارتباط با دریافت پیامها همهخوار هستند، به این معنا که ما هر گونه اطلاعاتی را میتوانیم دریافت کنیم، و در نتیجه نمیتوانیم سنجشگر نباشیم. هر بار که اطلاعات جدیدی دریافت میکنیم، جایی در ذهن خود میپرسیم: آیا این اطلاعات درست است؟ چه کسی این اطلاعات را ارائه داده است و چه انگیزههایی دارد؟ مرسیر میداند که بسیاری از خوانندگانش از قضا حاضر نخواهند بود بپذیرند که چنین پالایشی واقعاً انجام میشود. برای ما این کار بسیار راحت شده است که باورهای دیگران را به نام اینکه از عقلانیت به دورند، بیاعتبار بشماریم.
اما داشتن باورهای نادرست تنها بخشی از این مسئله است. مشکل، غفلت نیز هست، یعنی ناآگاه بودن از واقعیت. ناآگاهی همیشه چیز بدی نیست. بعضی وقتها خوب است که اطلاعاتی را از خود پنهان کنیم. ارکسترهای بزرگ در آزمونهای استخدام خود داوطلبان را پشت پردهای قرار میدهند. این ناآگاهی عامدانه نه تنها جلوی جانبداری را میگیرد بلکه میتواند مسئولیت را از دوش سنجشگران بردارد. اگر اعضای کمیتهی سنجش ندانند که داوطلبان چه کسانی هستند، بعداً اتهام جانبداری نمیتواند متوجه آنها شود. وقتی در سال ۱۹۷۶ دادگاهی در سن دیگو چارلز جوئل را به قاچاق پنجاه کیلوگرم ماریجوانا و انتقال آن در اتوموبیل خود از مکزیک به آمریکا متهم کرد، چارلز ادعا کرد که از وجود مواد در ماشین اطلاع نداشته است. دادگاه پذیرفت که جوئل ممکن است واقعاً مواد مخدر را ندیده باشد. اما با توجه به بستر موضوع (جوئل پذیرفته بود که یک فروشندهی مواد مخدر از او خواسته است صد دلار بگیرد و ماشین را منتقل کند) دادگاه چنین حکم داد که او عامدانه خود را ناآگاه نگه داشته است. «او حدس میزد که موضوع چیست؛ میدانست که محتمل است؛ اما عامدانه از درستیِ حدس خود اطمینان حاصل نکرده بود زیرا میخواست اگر دستگیر شد بتواند ادعای ناآگاهی کند.» نه تنها نقشهی جوئل نگرفت، بلکه باعث شد قانونی به ثبت رسد که به دستورالعمل شترمرغ (Ostrich Instruction) معروف است، و «به هیئتهای منصفه میگوید که آگاهیِ واقعی از یک موضوع و ناآگاهیِ عامدانه از آن فرقی با هم ندارند.»
چیزی که پروندهی جوئل نشان میدهد این است که ناآگاهیِ عامدانه کار آدمهای معمولی را راه نمیاندازد. اما در طرف دیگر زنجیرهی طبقاتی جامعه وضع طور دیگری است. در کتاب ناآگاهان، لینزی مکگوی نمونههای دلخراشی از غفلت آگاهانه را در بالاترین سطوح کسب و کار و دولت از دوران استعمار تا کنون ارائه میکند. او مدعی است که در اینجا نیز هویتهای قدرتمند از نداشتن برخی اطلاعات کلیدی سود میبرند (از پنهان کردن شرایط بیرحمانهی کاری گرفته تا سرپوش گذاشتن بر شواهد خطرات یک داروی پزشکی) و با این کار وقتی موضوع فاش میشود، (عملاً) به شکلی پذیرفتنی ادعای ندانمکاری دارند. موفقیت کمپانی هند شرقی (که به گفتهی ویلیام دارلیمپل، تاریخنگار، «نخستین شرکت چندملیتی بزرگ بود و نیز نخستین شرکتی که افسار گسیخت») به شکلی حیاتی وابسته به حفظ شهرت خود به عنوان الگوی تجارت آزاد بود، در حالی که در واقع این شرکت به روشهایی دست میزد که به گفتهی مکگوی، «حتی برخی از سرسختترین همتایانشان در بریتانیا هم از شنیدن آن رنگ از چهرهشان میپرید»، از جمله شکنجه و زورگویی به هندیها و غارت و دزدی در روستاها و قصرها. چیزی که تمام این ماجرا را حفظ میکرد، «نوعی عذر و بهانهیِ ناآگاهی بود که دولت و شرکت به طور متقابل آن را تقویت میکردند: شرکت هند جنوبی و دولت بریتانیا هر وقت به نفعشان بود که درهمتنیدگیشان نادیده گرفته شود با اصرار تأکید میکردند که جدا از یکدیگرند، و هر گاه به کمک یکدیگر نیاز داشتند، ارتباط تنگاتنگ خود را ستایش میکردند.» وقتی قدرت دارید میتوانید چیزهایی را نادیده بگیرید. میتوانید واقعیتهای مشکلساز را جا بیندازید، دفن کنید یا بر آنها سرپوش گذارید.
عقل سلیم میگوید که هر چه بیشتر بدانیم تصمیمهای بهتری میگیریم. یکی از پدران بنیانگذار آمریکا، جیمز مدیسون، گفته است: «دانش همیشه بر ناآگاهی پیروز است.» این منطقِ حکومت دانایان است، یعنی آرمان افلاطون که بر حسب آن دانایان حکومت میکنند. اگر بتوانیم بفهمیم که چه کسانی بیش از دیگران میدانند، میتوانیم قدرت تصمیمگیری را منحصراً به آنها بسپاریم. این در حرف خوب به نظر میرسد اما مکگوی به نوعی وارونهسازیِ دیگر اشاره میکند: در عمل قدرت تصمیمگیری به دانایان داده نمیشود. در عوض، کسانی که قدرت دارند، از حق این تصمیم برخوردار میشوند که خود را «دانا» جلوه دهند.
مکگوی میگوید که ساکنان برج گرنفل در لندن در ماه ژوئن ۲۰۱۷ تلخترین نتایج این موضوع را تجربه کردند.
از سال ۲۰۱۶ بعضی وبلاگها افزایش ولتاژ و خروج دود از پریزهای برق را در این ساختمان قدیمی گزارش کرده بودند.
مستأجران عکسهایی از موارد خطرزا گرفتند و از مقامات تقاضای کمک کردند. گروه عمل گرنفل اشاره کرد: «گفتن این حرف هراسانگیز است اما قویاً معتقدیم که فقط یک حادثهی وحشتناک، بیعرضگی و ناتوانی صاحب برج ما را برملا خواهد کرد.» مکگوی ادعا میکند که متأسفانه «کمزوری سیاسی آنها یا فقدان موقعیت اجتماعیشان باعث شد که نادیده گرفتنشان آسان باشد». مقامات (و از همه مهمتر، صاحب برج، سازمان ادارهی مستأجران کنزینگتون و چلسی) بازرسیهای معمول را مطابق با قوانین انجام دادند. چهارخانههای گزارش بازرسی علامت خوردند و بر مبنای این علامتها تصمیم گرفته شد که به بازرسی بیشتر نیازی نیست. ندانستنی رسمی که به مقامات اجازه میداد به کارهای دیگرشان بپردازند.
مکگوی میگوید، تمام کاخ اقتصاد مدرن در نظر و عمل بر اساسِ نوعی جهلِ ساختگی بنا شده است. نظریهی اقتصادیِ کنونی «با تأکید متفکران روشنگری بر اقتصاد منصفانه و ضرورت پاسخگوسازیِ شرکتها نسبت به جرائم شرکتی مغایرت دارد» و بنابراین شیوههای غیرمنصفانه، استثماری و اغلب خشن را موجه میکند. یکی از سنگبناهای این اقتصاد کتاب پژوهشی در ماهیت و اسباب ثروت مللِ آدام اسمیت است. از این پژوهش برای پشتیبانی از برخی روایتهای اقتصادی استفاده میکردهاند که کارشان رفع نگرانیها بوده است، از جمله ایدههای «رفاه مشترک از طریق خودخواهی آگاهانه» و «جلوگیری از فساد از طریق کمینهسازی قوانین حکومتی». اما به گفتهی مکگوی، این خوانش از تفکر اسمیت عامدانه نادرست است و چیزی که آن را ممکن کرده، تبانی در نادیده گرفتن جنبههایی محوری از تفکر اوست. بسیاری از نسخههای مدرن کتاب، بخش پنجم آن با عنوان «دربارهی درآمدهای حکومت یا حکومتهای مشترکالمنافع» را حذف کردهاند، بخشی که در آن اسمیت «به تفصیل دربارهی ضرورت مداخلات حکومت مینگارد» و ماجرای سوءاستفادههای فجیع کمپانی هند شرقی از امتیازات انحصاری خود را بازگو میکند. مکگوی میگوید که حذف این بخش توسط نظریهپردازان اقتصادیِ اوایل قرن بیستم، در آغاز جهلی استراتژیک بود و در نتیجهی آن نظریهی اقتصادیِ امروزی چه در متون درسی دانشگاهی و چه در دانش عمومی، بر اساس یک دروغ ساخته شده است. به علاوه، این کار مطابق تعریف مکگوی «بهانهی ناآگاهی» را «به عنوان سازوکاری» ایجاد کرد که «دخالت اشخاص را در آسیبرسانی به دیگران پنهان میکند، امکان انکار مسئولیت را فراهم میآورد و ناآگاهی را معصومانه جلوه میدهد، نه سنجیده و عامدانه». شرکتها از این وضعیت سود میبرند زیرا «نظریههای عاری از دقت دربارهی توانایی یا ناتوانی قوانین حکومتی در بهسازی وضعیت رفاه عمومی، به فرسایش عوامل نظارتی میانجامند». بنابراین، این ایده که یک بازار آزاد به نفع همه است، مبتنی بر یک نظریهی «موجود» است که در واقع هرگز وجود نداشته، و ویرایش کتاب ثروت ملل «یکی از بیشرمانهترین کلاهبرداریهای علمی در تاریخ دانشگاههای مدرن است».
اگر وظیفه داریم که در جستوجوی حقیقت باشیم، پس همهی افراد هم از فرصتها و هم از مسئولیتهایی برخوردارند. ما فرصتهایی داریم که واقعیتها را کشف کنیم، که به دلیل درست بودنشان احتمالاً مفید هم هستند. و مسئولیت داریم که فضای دانش را با دانش نادرست آلوده نکنیم. ایلیا صومین، پژوهشگر علم حقوق، میل ظاهری افراد به ناآگاه ماندن از سیاست را مورد بررسی کرده و آن را با میل ما به مصرف سوختهای فسیلی در خودروهایمان مقایسه کرده است. افرادی که باعث تولید آلودگی میشوند، فکر میکنند که سهم منحصربهفرد آنها در این مشکل نمیتواند تفاوتی کلی ایجاد کند. اما مسلماً اگر ما به صورت جمعی عمل کنیم، چنین نخواهد بود. به همین ترتیب، به گفتهی صومین، «جهل گستردهی عمومی نوعی آلودگی است که یک نظام سیاسی را به خود مبتلا میکند». راه حل پیشنهادی او به کار گرفتن سیستمی است که نظام سیاسی را با این شرایط وفق میدهد، با این فرض که جهل عمومی همواره بر جامعه حاکم خواهد خواهد ماند. اما برعکس، یا در عین حال، ما میتوانیم شروع به تغییر وضعیت جهل در جامعه کنیم.
ویلیام کلیفورد، فیلسوف، در کتاب اخلاقِ باور (1877) ادعا میکند که «همیشه، همهجا و برای همگان باور به چیزی بدون شواهد کافی کاری نادرست است.» این در بسترهایی خاص مصداق دارد، مانند مثال او دربارهی صاحب یک کشتی که معتقد است کشتی او آمادهی سفر دریایی است، و تصمیم میگیرد که درینباره به دنبال شواهد بیشتر نباشد و وقتی کشتی غرق میشود، حق بیمهی کلانی دریافت میکند و باعث غرق شدن مسافران و ملوانان میشود. (کلیفورد خود از نجاتیافتگان در حادثهای بود که طی آن یک کشتی غرق شد و به همین دلیل به این موضوع علاقهی خاصی داشت). به گفتهی کلیفورد: «خطر این موضوع برای جامعه فقط این نیست که به چیزهایی نادرست باور خواهد داشت، گر چه آن خود خطر کمی نیست؛ اما خطر واقعی در این است که ممکن است جامعه سادهلوح شود و عادت ارزیابی چیزها و تحقیق دربارهی آنها را از دست بدهد».
در زمینهی کشف حقیقت و دانش، یک آرمانِ کلاسیک مفهوم بازار ایدههاست: ما به عنوان افراد متفکر، با ایدههای رقیب مواجه میشویم، آنها را ارزیابی میکنیم تا دریابیم که کدام یک با واقعیت مطابقت بیشتری دارد و سپس اجازه میدهیم که واقعیتها مبنای باورهای ما قرار بگیرند. اما به گفتهی هوگو مرسیر، رقیب بازار ایدهها، «بازار توجیهات» است. او می گوید که در اینجا نیز ترتیب اندیشهها نادرست است: اغلب ما به دنبال واقعیتها نیستیم تا در جستوجوی آنچه باید بدان باور داشته باشیم به ما کمک کنند بلکه به دنبال گزارههایی هستیم که باورهای کنونیمان را توجیه کنیم.
راه پیش رو این است که نخست سازوکار دانش و ناآگاهی را بهتر درک کنیم (همانطور که این کتابهای خوب میتوانند به ما در این کار کمک کنند) و دوم، از طریق تکیه بر عقلانیت و احترام به حقیقت، جستوجوی واقعیت را به ارزشی تبدیل کنیم که فرهنگهای ما را تعریف میکند. هر چه باشد، آموزهی فیلیپ کِی. دیک را از هیچ راهی نمیتوان وارونه کرد: «حقیقت آن چیزی است که وقتی دیگر به آن باور ندارید، ناپدید نمیشود». پس مشکلِ دوران پساحقیقت در این نیست که مردم به افکار نادرست باور دارند بلکه مشکل این است که خودِ اعتماد به زبان در حال فرسایش است. گزارهها مانند پول هستند. آنها ارزش دارند زیرا ما توافق داریم که ارزش دارند. خطر در این نیست که ممکن است پول تقلبی دریافت کرده باشیم. مشکل در این است که ممکن است کلیت ارزش پول فروبریزد.
انفرادیههای دوازده زن و یک زن، نگاهی به کتاب «شکنجهی سفید»
منصوره شجاعی
شکنجهی سفید: در گفتگو با دوازده زن زندانی سیاسی. نرگس محمدی، با مقدمهی شیرین عبادی. سوئد: نشر باران.۲۰۲۰. ۱۹۱ ص.
وقتی که نرگس محمدی داستانِ عمل جراحی دخترش کیانا را برایم میگفت، غروب یکی از روزهای آخر تیرماه ۱۳۸۹ بود. درست فردایِ شبِ آزادیاش از زندان اوین، سالی که دوقلوهایش سه سال و نیمه بودند. تقی رحمانی، نوشین احمدی و من کنار تختش در بیمارستان ایرانمهر ایستاده بودیم و نرگس با کلماتی نامفهوم که به سختی شنیده میشد چیزهایی میگفت. ناگهان به نام صدایم کرد. به طرفش خم شدم و گوشهایم را نزدیکتر بردم تا صدای ضعیف و لرزانش را بهتر بشنوم و شنیدم که گفت: «… وقتی کیانا را زاییدم سزارین شده بودم و شکمام پر از بخیه بود اما وقتی بغلش میکردم انگار تنِ گرمش مرهم بخیههایم بود … شبی که دستگیر شدم کیانا را تازه از بیمارستان به خانه آورده بودیم. شکمش پر از بخیه بود ولی منِ بیمرام مرهم بخیههاش نبودم. منِ بیمرام بعد از عمل تنهایش گذاشتم و رفتم زندان…». پیش از آن که دوباره از هوش برود چند بار به سختی و با زبانی سنگین یک جمله را تکرار کرد: «من بیمرام بودم … من بیمرام بودم». اشکهایم را ندید چون صورتم را نیمرخ نزدیک دهانش برده بودم تا صدایش را بشنوم. حرفش که تمام شد، میخواستم بگویم «نرگس جان، تو بیمرام نبودی، بیمرام…» اما چیز دیگری گفتم و با قربانصدقههای از ته دل سعی کردم در تحمل بارِ سنگین اندوه و عذابش شریک شوم. بیتابیاش پایان نداشت و قربانصدقههای من هم تنها اشکهای خودم را بیشتر میکرد و بس! دوباره از هوش رفت و پرستار آمد و ما هم رفتیم!
حالا پس از گذشت ده سال، داستانِ ناتمامِ نرگس را در آن غروب غمگین، به تمام و به کلام خودش در کتاب شکنجهی سفید میخوانیم: «کیانا عمل جراحی کرده بود. برای معاینهی زخمهایش که در دو طرف شکمش بود به بیمارستان رفته بودیم. حدود ساعت ده شب به خانه برگشتیم {…} زنگ در به صدا درآمد. مأمورین در حیاط خانه ایستاده بودند. چند نفر هم بالا آمدند و شروع کردند به تجسس خانه. وقتِ خواب بچهها بود و گریه میکردند. علی عادت داشت روی پایم بخوابد. او را روی پایم گذاشتم و خوابش برد. کیانا را بغل کردم. تب داشت. بیقرار بود. نگران و بیتاب، مردها را که خانه را شخم میزدند نگاه میکرد. زمان رفتن من فرارسید. جدا شدن از کیانا یکی از سختترین و جانکاهترین وقایع زندگی من بود. کیانا در آغوش تقی گریه میکرد و میگفت مامان نرو. مأمورها بالای پلهها ایستاده بودند و دستور میدادند زودباش و حرکت کن. پلهها را تا نصفه پایین آمده بودم که کیانا با صدایی بیمار و با گریه گفت مامان بیا منو بوس کن. نگاهی به مأمور کردم. گفت برو. پلهها را به سمت بالا دویدم. محکم بوسیدمش. تب داشت و من از درد جدایی آتش گرفته بودم…» (ص. ۲۱) کتاب شکنجهی سفید اخیراً توسط نشر باران و با مقدمهی شیرین عبادی منتشر شده است. نرگس در این کتاب شرح دستگیریها و ایام سلول انفرادیاش را از دوران اصلاحات در سال ۱۳۷۹ تا سالهای اخیر مکتوب کرده است. افزون بر این، با دوازده زن از همبندانش در بند عمومی زنان اوین مصاحبه کرده و روایات آنان از دستگیری و سلول انفرادی در زندانهای اوین، قرچک، مشهد و کرمان را در این کتاب آورده است. محل انجام مصاحبهها بند عمومی زنان زندان اوین است. مصاحبهکننده و مصاحبهشوندگان همگی زندانی هستند. تدوین کتاب نیز در زندان انجام شده است. این ویژگیِهای تکاندهنده، کتابِ شکنجهی سفید را از نمونههای مشابه متمایز میکند. هر چند بر اساس بررسی صد سال خاطرات زندان که در دفتر «روایتهایی از زندان» منتشر شد، میتوان گفت که تعدادی از خاطرات از جمله کتاب بهمن احمدی امویی و بخشهایی از کتاب حسن یوسفی اشکوری نیز در داخل زندان نوشته شده اما تفاوت شکنجهی سفید با این دو مورد، در ساماندهیِ کاری گروهی و نوعی «باهم نوشتن» در مکانی است که از قضا ممنوعیتها و ناهنجاریهای آن، سوژهی اصلی تدوین این مجموعه است. نوشتن از ممنوعیتها در مکانی ممنوع!
نام و مشخصات مصاحبهشوندگان پیش از انتشار این کتاب در رسانهها منتشر شده است. زنانی از میان زندانیان سیاسی-عقیدتی و نیز زندانیان دوتابعیتی که اسامی آنها به ترتیب زیر در کتاب آمده است: نیگارا افشارزاده، شهروند ترکمنستان با اتهام جاسوسی؛ آتنا دائمی، فعال مدنی با اتهام توهین به رهبری و توهین به مقدسات و…؛ زهرا زهتابچی، پژوهشگر علوم اجتماعی با اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق؛ نازنین زاغری، شهروند ایرانی-بریتانیایی با اتهام جاسوسی و…؛ مهوش شهریاری، شهروند بهائی؛ هنگامه شهیدی، روزنامهنگار با اتهام اقدام علیه امنیت کشور و …؛ ریحانه طباطبائی، روزنامهنگار با اتهام تبلیغ علیه نظام؛ سیما کیانی، شهروند بهائی با اتهام تبلیغ علیه نظام؛ فاطمه محمدی، فعال مدنی با اتهام عضویت در گروههای تبشیری و فعالیت مسیحیت؛ صدیقه مرادی، زندانی سیاسی دههی شصت و دههی نود با اتهام محاربه و ارتباط با گروههای معاند نظام؛ نازیلا نوری، پزشک و از دراویش گنابادی با اتهام اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور؛ شکوفه یداللهی، روانشناس و از دراویش گنابادی با اتهام اجتماع و تبانی. این کتاب که حاصل مصاحبههای نرگس محمدی با همبندانش به قصد بیان تجارب آنان از سلول انفرادی است، بیتردید منبعی است دست اول برای پژوهش دربارهی سلول انفرادی همچون مصداقی از شکنجهی سفید! «سلول انفرادی مثل یک قوطی دربسته است. هیچ ارادهای برای بازکردن درِ آن نداری…هر بار ناگهان و بدون آمادگی قبلی با صدای بلندِ برخوردِ قفل به در، درِ آن را باز میکنند. هروقت که کسی اراده کند میتواند این کار را انجام دهد، هرکسی غیر از خودت.» (آتنا دائمی، ص 69) «در حمام قرچک، یک سردوش درست بالای سنگ و چاه توالت بود. با وضعیتی که توالتهای سنتی زندان داشتند و فاضلابها بالازده بود، ایستادن روی چاه توالت غیر ممکن بود. توالت آنقدر کثیف و آلوده بود که بوی تعفن شبانهروز اذیتمان میکرد.»
وقتی زندانی در اتاقی عاری از زندگی به سرمیبرد، گاه با شکل دادن به خمیر نان و گاه با ساختن شکلهای انسانی از ظرفهای پلاستیک تلاش میکند تا برای خود همدم و همبند خلق کند اما سعادتِ حضور موجودی زنده حتی مورچههایی که دنبال خردهنانهای مانده از غذایت میآیند یا مگسی که باز شدن در را غنیمت میشمارد و وارد سلولت میشود چیز دیگری است. حرکت است و صدا … حالا آن دمِ خوشی را مجسم کن که «پروانه»ها به سراغت بیایند: «یک روز، یک پروانه روی موکت نشست. شروع کردم به صحبت کردن با او. قربانش رفتم. عزیزش خواندم و … نگهبان آمد و شروع کرد به فحش دادن که شما همهتان دیوانه هستید اما من که بهترین حس را از پروانه گرفته بودم، هیچ نگفتم و به حضور پروانه در سلولم هیچ اشارهای نکردم.» (صدیقه مرادی، ص. ۱۷۳) آنگاه که روزها میگذرد و انگار سالیان، آرزوی رفتن به بازجویی از ترس وانهادگی و فراموششدگی زندانی را بیتابتر میکند: «زنگ بند شبیه صدای زنگ قدیمی درِ خانههای مسکونی بود. نمیتوانید تصور کنید که بلند شدن صدای این زنگ چگونه بند دلم را پاره میکرد. صدای پای زن زندانبان شروع میشد: تق تق تق، اگر جلوی درِ سلولم متوقف میشد دلم میریخت که بازجویی دارم. اگر سلولم را رد میکرد و میرفت، نگران میشدم که چرا در سلول رها شدم و تا کی خواهم ماند…» (نرگس محمدی، ص. ۲۵)
زندگی در سلول انفرادی از سوی زندانبانان طوری طراحی میشود که ابتداییترین نیازهای انسانی حذف میشود. چنین موقعیتی در استمرار و تداوم خود اغلب امور ذهنی را در بلندمدت تحتالشعاع قرار میدهد. دغدغههای ذهنیِ زندانی پیرامون مسائلی همچون بازجویی شدن یا نشدن، شکنجه شدن یا نشدن، فراموش شدن یا نشدن، و عملی شدن یا نشدن تهدیدهای بازجو چرخ میزند. این وضعیت در تکتک این مصاحبهها و در پاسخهای این زنان به پرسشهای نرگس مشهود است. به این ترتیب، شکنجهی سفید با پرداختن به دو موضوع عمده، یعنی نادیده گرفتن نیازهای ابتدایی و نیز دغدغههای ذهنیِ زندانی انفرادی، شکل گرفته است. مشاهدات این زنان از وضعیت فجیع بهداشت، بدرفتاری بازجویان و مخوف بودن امر درمان آنچنان به وضوح و با جزئیات طرح میشود که خود نشانگر میزان رنجی است که وجود زنانهی آنها را سخت آزرده است.
«در حمام قرچک، یک سردوش درست بالای سنگ و چاه توالت بود. با وضعیتی که توالتهای سنتی زندان داشتند و فاضلابها بالازده بود، ایستادن روی چاه توالت غیر ممکن بود. توالت آنقدر کثیف و آلوده بود که بوی تعفن شبانهروز اذیتمان میکرد.» (شکوفه یداللهی، ص ۱۸۵).
فاطمه محمدی اما دربارهی رفتار بازجویان پرسشی را طرح میکند که پاسخ آن را تنها میتوان در ذات شکنجهگر و جنسیتزدهی بازجویان یافت: «برای من جای سؤال بود که چرا وقتی در مورد مسیحیت بازجویی میشدم با چشمبند و رو به دیوار بودم اما وقتی میخواستند با من در مورد مسائل شخصیام به عنوان یک زن صحبت کنند بدون چشمبند بودم و ایشان را میدیدم.» (فاطمه محمدی، ص. ۱۶۶)
اما بیان عواطف مادری و اضطرابهای مادرانه در سلولهای انفرادی، یکی از دغدغههای اصلی نرگس در تهیهی این مجموعه است. دلتنگیهایی که ابراز آن از سوی زنان حتی در دهههای گذشته گاه موجب قضاوتهای بیرحمانه و جنسیتزدهای میشد که یک سویهی آن با هدف تمسخر عواطف مادرانه در میدان مبارزه بود و سویهی دیگرش حذف مادران از میدان مبارزه را نشانه گرفته بود! جسارت ارائهی تصویر مادر شورمند و مبارز، جسارتی است یگانه که از دل جنبشهای اجتماعی دهههای اخیر، و به طور مشخص، جنبش زنان ایران سر برآورده است. این جسارت در بیان دلتنگیهای مادرانه از لابهلای سطور نامههایی که نرگس پس از دستگیری مجددش در سال ۲۰۱۵ برای دوقلوهایش مینوشت کاملاً محسوس است.
«از فکر کردن به علی و کیانا میگریختم. دلم بیتاب و بیقرار بود. وقتی ناخودآگاه اسمشان به ذهنم خطور میکرد بلند میشدم و دور سلول میدویدم. احساس میکردم اگر بنشینم از شدت غم فرو میپاشم. مطمئن بودم که بچهها روزهای سختی دارند. از خدا میخواستم من را از ذهن و دل بچهها بگیرد… .» (نرگس محمدی، ص. ۳۸)
دلتنگی و پریشانحالیای که نرگس را در حصار تنگ چهاردیوار سلول به چرخشی دیوانهوار میکشاند در ذهن نازنین زاغری به شکلی دیگر نمود پیدا میکند: «همیشه درگیر این سؤال بودم که چرا بچهام را از من گرفتند. من که تا دو هفته پیش شیرش میدادم. صبحها که چشم باز میکردم دنبال گیسو بودم. تصویری از او داشتم که موهای لختش را در خواب از صورتش کنار میزد. فکر میکردم در رؤیا هستم. باورم نمیشد از گیسو جدا شدهام. من و گیسو هیچ وقت از هم دور نبودیم. حالا بچهام را از بغلم گرفته بودند.
فکر میکردم الان گیسو تب دارد. فکر میکردم بدون من چگونه غذا میخورد و میخوابد؟» (نازنین زاغری، ص. ۹۲) مهوش شهریاری تجربهی شش ماه انفرادی و ده سال زندان را همیشه با سخاوت و ملاحت طبع تحلیل میکند اما وقتی از او دربارهی سختترین تهدید آن دوران میپرسند، مشخصاً از تهدیدی میگوید که فرزندش را نشانه گرفته بود: «سختترین تهدید وقتی بود که بازجو به من گفت پسرت هفتهای دوبار میآید مشهد و این خطرناک است و ممکن است در راه سانحهای پیش بیاید.» (ص. ۱۱۴). یخ میزنم وقتی خود را جای مادری میگذارم که تهدید جانیِ فرزندش از تکتک کلمات یک بازجو به جانم میریزد…
شکنجهی سفید با پرداختن به دو موضوع عمده، یعنی نادیده گرفتن نیازهای ابتدایی و نیز دغدغههای ذهنیِ زندانی انفرادی، شکل گرفته است. اما صدیقه مرادی از عذاب وجدانی میگوید که در پدیداریِ آن هم بازجو مقصر است و هم نگاه سنتی جامعه: «در سلول به این فکر میکردم که من نتوانستم آن طور که باید به دخترم برسم یا اینکه کمتر رسیدگی کردهام. و قاعدتاً دلم میشکست. از خداوند فرصتی برای جبران میخواستم.» (صدیقه مرادی، ص. ۱۸۱)
دستاویز قراردادن فرزندان برای آزار دادن مادران زندانی فقط زندانیان سیاسی را دربرنمیگیرد بلکه برای اذیت کردن زندانیهای دوتابعیتی نیز به کار میرود: «بازجو گفت اینجا ته خط است. یعنی فکر کن اینجا قبر است. فکر کن مُردی و ما دو نفر نکیر و منکر هستیم … راستش من وضع روانی خوبی نداشتم چون خیلی نگران دختر و پسرم بودم. به من گفتند بچههات وسط خیابان مانده بودند و در نتیجه ناچار شدند آنها را به پرورشگاه تحویل بدهند.
یک روز بازجو صدایم کرد و گفت آلدار (پسر ۶ سالهام) به شدت بیمار است. کلیه لازم دارد و دارد میمیرد … بعد از هشت ماه که توانستم با مادرم تلفنی تماس داشته باشم من باور کرده بودم بچههایم پرورشگاه هستند و همسرم گذاشته و رفته … بعد فهمیدم که همهی اینها دروغ بوده است.» (نیگارا افشارزاده، ص. ۵۴-۵۵).
اما حرفهای نازیلا نوری یادآور این نکته است که اگر در دههی شصت و پیش از آن مادران پشت درِ زندانهای مخوف ایران بیتاب شنیدن خبری از فرزندان خود بودند با شکلگیریِ جنبشهای اجتماعی جدید، مادران و فرزندان در کنار هم پای به میدان مبارزه گذاشته و هزینه دادهاند: «پسر من به همراه من بازداشت شد. من مدتها از او بیخبر بودم. بزرگترین نگرانی من وضعیت پسرم بود … وقتی من و فرزندم بازداشت شدیم او تیرخورده و مجروح بود … در تماسهای تلفنی به همسرم میگفتم سراغ او را بگیرند مبادا مثل ستار بهشتی زیر شکنجه و در سلول انفرادی کشته شود … مدتِ بیخبری من از “کیارش” تلخترین و بدترین دوران زندگی من بود.» (نازیلا نوری، ص. ۱۹۱)
و باز نرگس است و حکایت رنجهای مادرانهاش که به نوعی دیگر رنجهای آنا آخماتوا، شاعر ضد بولشویک روس، را در دوری از پسرش به یاد میآورد، رنجهایی که از لحظه لحظهی آن شعر باریده است:
آنها سپیده دمانت میبردند، من در پیات آمدم،
گویی از پس تابوت تو گام میزنم،
در اتاقهای تاریک کودکان زاری میکردند،
شمع بر شمایل تابان دود میپراکند.
سرد، واپسین بوسه بر شمایل
سرد، عرق دانههای روی پیشانی
چون زنان استرلیتسی
پای دروازهی کرملین زاری خواهم کرد.
آنسوتر یک نفر چشمانش را پاک میکند
بغبغوی کبوتر زندان آب میشود
«یک روز صبح تعدادی لباس شخصی دم درِ منزل پدر و مادرم در زنجان آمدند و بدون هیچ حکم بازداشتی و فقط برای پرسیدن چند سؤال … گفتم راستش را بگویید اگر بازداشتم میکنید بگویید بدانم. خانمِ همراهشان گفت: نه به هیچوجه. قسم خورد که فقط چند سؤال دارند (…) علی و کیانا رفتار عجیبی داشتند. علی با سرعت دوید و تفنگ زرد رنگش را زیربغلش زد و آمد گوشهی مانتوام را گرفت. کیانا هم که دامن خوشگلی پوشیده بود با سرعت خودش را به من چسباند که مامان ما را تنها نگذار، ما هم با تو میآییم.
جدا شدن از بچهها به مراتب سختتر از دفعهی قبل بود … وقتی ماشین وارد اوین شد و تحویل ۲۰۹ داده شدم، خانمِ همراه که دم درِ منزل پدرم قول داده بود فقط چند سؤال است و باز خواهم گشت، برای صرف شام وارد بند ۲۰۹ شد.
به او گفتم تو خودت بچه داری (چون داخل ماشین از طریق موبایل با فرزند کوچکش صحبت میکرد و به او اطمینان میداد که مامان شب برمیگردد) بچههای من را دیدی؟ چرا دروغ گفتی؟ هر چند که اگر راستش را هم میگفتی من کاری نمیتوانستم بکنم ولی لااقل بچههایم را بغل میکردم و میبوسیدم و قول نمیدادم که زود برمیگردم …» (ص. ۳۶-۳۷)
این رنجهای مشترک و دردهای پنهانیِ مادران زندانی پنج سال پیش از زبان نرگس در نامههایی که شرح رنج دوریِ او از فرزندانش بود، از طریق رسانهها با افکار عمومی در میان گذاشته شد وهمزمان، جدلی گسترده بر سر «حق» اکتیویست بودن مادران برانگیخت. قضاوتهای ناعادلانه دربارهی عواطف مادرانهی نرگس و نادیده گرفتن اهمیت نقش اکتیویستی مادران، زمینهساز بحث بر سر تعریف نسبت مادری با اکتیویسم شد. و زمینهی راه اندازی «کمپین حمایت از مادران زندانی» را فراهم ساخت. این کمپین به همت گروه کوچکی از زنان کنشگر در داخل ایران تشکیل شد و به سرعت مورد حمایت افراد و نهادهای گوناگون قرارگرفت.
نسرین ستوده که در آن زمان خارج از زندان بود، در حمایت از این کمپین پیام داد و مطلب نوشت. کانون مدافعان حقوق بشر، سازمان زنان برندهی جایزهی صلح نوبل، کارزار لغو گام به گام اعدام (لگام)، سازمان گزارشگران بدون مرز، مادران پارک لاله، افراد صاحبنام و دردآشنا یکصدا به حمایت از این کمپین برخاستند. ما، گروه کوچکی از زنان کنشگر، نیز در حمایت از نرگس و کمپین حمایت از مادران زندانی در مقابل کاخ صلح دادگاه بینالمللی لاهه تجمعی برگزار کردیم. در این تجمع شیرین عبادی دو خواستهی اصلی این کمپین یعنی آزادی مادران زندانیِ سیاسی-عقیدتی و به رسمیت شناختن حق مشارکت سیاسی و اجتماعیِ مادران اکتیویست از سوی جامعه و دولت را بیان کرد.
کتاب شکنجهی سفید بار دیگر دغدغههای مادرانهی زنان اکتیویست را به ما یادآوری میکند. روایتهای این کتاب افکار عمومی را نسبت به بخشی از رنجهای زندانیان سلولهای انفرادی جلب میکند. بازگویی رنج راویان این اخبار، شاید مرهمی بر زخمهای کهنهی مادران و زنان زندانی این سالها شود اما بیان رنجها و نگرانیهای مشترک مادران زندانی، یاد آن شورمندیِ فراموششدهی سالهای همبستگی زنان اکتیویست در داخل و خارج از زندان و ایران را نیز زنده میکند.
هشدار؛ آیا همین کفایت میکند که روی نقشه جهان باشیم!
ملیکا احمدی سزواری
مدت ۱۰سال طول کشید تا ۱۵کشور آسیایی-اقیانوسیه بر سر یک پیمان تجاری به توافق برسند. هفته گذشته چین و چهارده کشور دیگر در پایان سیو هفتمین اجلاس آسِه ان (اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا) توافقنامهای را برای شکل دادن بزرگترین بلوک تجارت آزاد در جهان امضا کردند؛ کشورهایی که یکسوم اقتصاد جهان را شامل میشوند.
علاوه براینکه کشورهای بزرگی مانند چین و ژاپن و استرالیا عضو این پیمان هستند سایر کشورهای قدرتمند اقتصادی نظیر کره جنوبی و نیوزلند نیز در آن شرکت دارند.
گفته میشود این پیمان یکی از بزرگترین توافقهای تجارت آزاد در تاریخ جهان است که زندگی دو میلیارد و دویست میلیون نفر از ساکنان کره زمین را تحت تاثیر قرار میدهد و ۳۰درصد تولید اقتصادی دنیا را در بر میگیرد.
عموم این کشورها ظاهراً از دوستان جمهوری اسلامی محسوب میشوند اما چرا آن را به جمع خود راه ندادند؟!
پیمان های منطقهای در عصر حاضر چنان درجه پر اهمیتی یافته است که دیگر نمیتوان بدون حضور در آنها به حیات اقتصادی معقول در جامعه جهانی ادامه داد. اما هیچ کشوری میلی و رغبتی برای نزدیکی و همکاری با حکومت اسلامی ایران را ندارد چون طینت توسعهطلبانه و تروریستی آن عملا راه مناسبات سالم اقتصادی را سد میکند.
اگر دیر بجنبیم از جهان حذف میشویم سایت اقتصادنیوز در تهران در همین رابطه در مطلبی هشدارآمیز نوشت: سؤالی پیش روی تمدن ایرانی است: ایران بدون قرار گرفتن در شبکه مبادلات اقتصاد جهانی، بخشی از توافقهای بینالمللی برای قرار گرفتن در زنجیره ارزش جهانی، بدون آنکه هیچ خط لوله، کریدور زمینی، هوایی یا دریایی از ایران بگذرد، بدون قرار داشتن بر سر مسیرهای تجاری مهم دنیا، بدون ارتباطات بانکی، بدون داشتن هیچ فرودگاه یا بندر مهم در مناسبات اقتصاد جهانی، بدون وارد شدن در شمار فزاینده معاهدات توسعه تجارت منطقهای، چه عاقبتی خواهد داشت؟
آیا همین کفایت میکند که فقط روی نقشه جهان باشیم؟ آیا با ادامه این وضع از جهان معاصر حذف نخواهیم شد؟ در جهانی که حتی به نفت ما نیز دیگر نیازی ندارد، روی نقشه بودن کافی است؟ روی نقشه بودن و در مناسبات دنیای معاصر نبودن رضایتبخش است؟
دههها را از دست دادهایم، اما دیرتر بجنبیم، از جهان معاصر حذف شده و در جایی از تاریخ گم خواهیم شد. حالا که نیمه گمشدهایم، شصت میلیون نفر را نیازمند کمک معیشتی تشخیص دادهاید، وقتی گم شویم…
چاره ای جز برقراری رابطه با آمریکا نداریم
معاون سابق وزیر امور خارجه در دوران خاتمی گفته: هیچ کشوری دغدغه تحریم شدن ایران را ندارد و چاره ای جز برقراری رابطه با آمریکا نداریم.
به گزارش سایت عصر ما، محسن امینزاده، در جلسه ای با عنوان “ضرورت تنش زدایی در روابط جمهوری اسلامی و آمریکا”، ضمن هشدار به خامنه ای و پااسدارانش گفت: ایران بعد از انقلاب در تعامل با جامعه جهانی و در مواجهه با آمریکا دوره های گوناگونی را طی کرده است. در دوران جنگ سرد با وجود ماجراجویی های که ایران انقلابی داشته است، کشورهای غربی و امریکا در واکنش به این رفتار ایران به شکلی بردبارانه عمل می کرده اند تا ایران به سمت بلوک شرق و اتحاد شوروی کشیده نشود. ولی امروز دیگر جمهوری اسلامی نمی تواند با آرزوی تکرار وضعیتی مانند دوران جنگ سرد رفتاری مشابه آن دوران با جامعه جهانی و آمریکا داشته باشد.
وی افزود: مسئله دیگر این است که ده سال پیش تهدید توقف کامل صدور نفت ایران می توانست بحران اقتصادی در جهان ایجاد کند؛ اما امروز چنین نیست. نفتی که تا دیروز سلاح کشورهای خاورمیانه بود و تصمیم کشورهای نفتی روی تصمیمات آمریکا و اروپا نیز اثر می گذاشت و آنها را به انفعال می کشاند، امروز هیچ کاربرد راهبردی در مقابل آمریکا و غرب ندارد.
این دیپلمات سابق افزود: موضوع قابل توجه دیگر این است که اقتصاد ایران زمانی توسط ترامپ تحریم شد که تقریبا از همه جای اقتصاد جهان منفصل شده بود. و هیچ کشور موثری در جهان با ایران ارتباط اقتصادی نداشت و هیچکس از تحریم ایران متضرر نشد. در واقع هیچکس جز ایران از تحریم ایران متضرر نشد. با چنین شرایطی آیا ایران می تواند دوام بیاورد و مسیر توسعه خود را دنبال کند؟ تجربه نشان می دهد که با تحریم های آمریکا امکان پذیر نیست. این وضعیت به شکلی است که هر روز ایران را در وضعیت بدتری به لحاظ اقتصادی قرار می گیرد.
وی افزود: امروز ایران در موقعیت اقتصاد فروپاشیده ای قرار دارد و اقتصاد ایران هر روز می تواند فروپاشیده ترشود. اقتصاد ایران ظرفیت های بسیار بزرگی داشته اما سقوط آزاد جایگاه اقتصادی ایران در سطح جهان تکان دهنده است و موقعیت نازل کنونی اقتصاد ایران خلاف شان ملت ایران است و همین سهم اندک نیز در معرض فروپاشیدگی بیشتر است.
وی گفت: باید بدانیم که بدون کاهش بحران در روابط جمهوری اسلامی و آمریکا هیچ کشوری با ایران همکاری اقتصادی نخواهد کرد. در وضعیت فعلی هیچ کشوری از جمله چین و عراق و هند و روسیه هم با ایران همکاری اقتصادی نمی کنند. حتی پول های بلوکه شده ایران در بانک های کشورهایشان را هم پس نمی دهند. چینی ها هم همه چیز را منوط به کاهش تنش میان ایران و آمریکا می کنند و می گویند که شما اول باید مشکلاتتان را با امریکا حل کنید و بعد برای همکاری های اقتصادی گسترده با هم تفاهم کنیم. هیچ کشوری حاضر نیست در وضعیت بحران روابط ایران و آمریکا با ایران همکاری کند.
یورش کمسابقه به منازل شمار زیادی از هموطنان بهایی
معصومه نژاد محجوب
شیوا نظرآهاری، فعال حقوق بشر خبر داده: امروز به طور هماهنگ به خانههای تعدادی از بهاییان حمله کردهاند. در میانه بحران کرونا و قرنطینه تهران، هرچه پول در خانه پیدا کردهاند، بردند. راهزنان هم اینطور نمیکنند.حمله به خانه شهروندان بهایی در ایران بارها اتفاق افتاده و مغازههای آنان به صورت هماهنگ بسته شده است. اما به گفته سخنگوی جامعه بهائیان، مدتها بود که با این تعداد و اینطور هماهنگ در شهرهای مختلف به شهروندان بهایی حمله نشده بود.خبرگزاری هرانا – امروز یکشنبه ۲ آذرماه منازل متعلق به دهها شهروند بهایی در استانهای مختلف کشور مورد تفتیش نیروهای امنیتی قرار گرفت. ماموران در جریان این بازرسیها شماری از وسایل شخصی این شهروندان از جمله لپتاپ، تلفن همراه، کامپیوتر شخصی و کتب مرتبط با آیین بهایی را ضبط کرده و با خود بردند. امروز یکشنبه ۲ آذرماه ۱۳۹۹، منازل متعلق به دهها شهروند بهایی در دستکم ۴ استان کشور مورد تفتیش نیروهای امنیتی قرار گرفت.ماموران امنیتی از صبح امروز به منازل دهها شهروند در استانهای تهران، البرز، اصفهان و مازندران مراجعه کرده و پس از بازرسی منازل این شهروندان اقدام به ضبط شماری از وسایل شخصی آنها از جمله لپتاپ، تلفن همراه، کامپیوتر شخصی و کتب مرتبط با آیین بهایی کردند.برآوردهای هرانا نشان میدهد که تفتیش منازل این شهروندان دستکم بین ۳۰ تا ۵۰ منزل بوده است. هرانا در زمان تنظیم این گزارش کماکان در حال گردآوری و تایید اسامی خانوادههایی است که منازل آنها تفتیش شده و این امر در گزارشهای بعدی اطلاعرسانی خواهد شد.از دلایل این اقدام ماموران تا زمان تنظیم این گزارش اطلاعی در دست نیست. ماموران در زمان بازرسی برخی از این منازل حکم بازرسی ارائه کردهاند و منزل برخی از این شهروندان نیز بدون ارائه حکم مورد تفتیش قرار گرفته است.این اقدام هماهنگ ماموران و تفتیش سراسری منازل باعث نگرانی خانوادههای شهروندان بهایی در سراسر کشور شده است.شهروندان بهایی در ایران از آزادیهای مرتبط به باورهای دینی محروم هستند، این محرومیت سیستماتیک در حالی است که طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۸ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی هر شخصی حق دارد از آزادی دین و تغییر دین با اعتقاد و همچنین آزادی اظهار آن به طور فردی یا جمعی و به طور علنی یا در خفا برخوردار باشد.بر اساس منابع غیررسمی در ایران بیش از سیصد هزار نفر بهایی وجود دارد اما قانون اساسی ایران فقط اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی گری را به رسمیت شناخته و مذهب بهاییان را به رسمیت نمیشناسد. به همین دلیل طی سالیان گذشته همواره حقوق بهائیان در ایران به صورت سیستماتیک نقض شده است.
افزایش شمار دانشجویان بهایی محروم از تحصیل
با گذشت زمان هویت ۹ تن دیگر از شهروندان بهائی شرکت کننده در کنکور سراسری امسال که در نتایج این آزمون با ایرادات مختلفی از جمله “نقص پرونده” و “تحقیقات در پرونده” در سایت سازمان سنجش مواجه شده و به دلیل بهایی بودن از ادامه تحصیل محروم شدهاند احراز شد. با احتساب این افراد شمار شهروندان بهایی محروم از تحصیل در کنکور ۹۹ که تاکنون هویت آنها توسط هرانا احراز شده به ۱۷ تن رسید.به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، تعدادی از شهروندان بهائی که در کنکور سراسری شرکت کرده بودند، در سایت سازمان سنجش با پیغام نقص در پرونده و یا تحقیقات در پرونده روبهرو و به دلیل بهایی بودن از ادامه تحصیل محروم شدند.اسامی ۹ تن از این شهروندان بهایی “شمیم ایدلخانی، با رتبه ۶۸۶ از پارس آباد، آوا بهروز، فاران قدرتیان و مبینا هوشمندی از تهران، کیمیا منوچهری، عرشیا اشراقی، کیان لقائی، اوین زمانی و ساینا فارس” توسط هرانا احراز شده است.با احتساب اسامی این ۹ شهروند، شمار شهروندان بهایی شرکت کننده در کنکور سراسری ۹۹ که با عناوین مختلفی ازجمله “نقص پرونده” و “تحقیقات در پرونده” به دلیل بهایی بودن از ادامه تحصیل محروم شدهاند تاکنون به ۱۷ تن رسید.هرانا پیشتر در گزارشی از مواجه شدن ۸ شهروند بهایی دیگر به نامهای “شهراد محمدزاده، آرین دهقانی، ستاره ایزدی، مرجان عباسپولی، آریا شیخ زواره، وحید صادقی، پارسا سید احمد و ساینا شفیع زاده” با این پیغامها خبر داده بود.از میان این افراد شمیم ایدلخانی و وحید صادقی پیش از این نیز بارها پس از شرکت در کنکور سراسری با ایرادات مختلف مواجه و به دلیل بهایی بودن از ادامه تحصیل محروم شدهند.این شهروندان تحت عناوین مختلفی از جمله “نقص پرونده” و “تحقیقات در پرونده” از تحصیل محروم شدهاند. گزینه نقص در پرونده یک ترفند متداول است که عمدتا از سال ۱۳۸۵ در این موارد برای محروم کردن شهروندان بهایی از ادامه تحصیل به کار گرفته شده است.
علیرغم نص صریح قانون، طبق مصوبه محرمانه شورای عالی انقلاب فرهنگی ایران، بهائیان علاوه بر محرومیت از اشتغال در اماکن دولتی، از تحصیلات دانشگاهی نیز محروم هستند.
هر ساله گزارشات زیادی از محروم شدن شهروندان بهایی از ادامه تحصیل در دانشگاههای ایران منتشر میشود. این موضوع حتی افرادی را که در آستانه فارغالتحصیلی هستند نیز در بر میگیرد.
گزارشگران حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران در طی عمر حکومت ایران بارها به بهایی ستیزی و به خصوص محروم کردن دانشجویان بهایی از حق تحصیل اعتراض کردهاند و آن را مصداق بارزی از بیتوجهی دولت ایران به معاهدات حقوق بشری دانستهاند.
شهروندان بهایی در ایران از آزادیهای مرتبط به باورهای دینی محروم هستند، این محرومیت سیستماتیک در حالی است که طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۸ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی هر شخصی حق دارد از آزادی دین و تغییر دین با اعتقاد و همچنین آزادی اظهار آن به طور فردی یا جمعی و به طور علنی یا در خفا برخوردار باشد.
گفتنی است بر اساس منابع غیررسمی در ایران بیش از سیصد هزار نفر بهایی وجود دارد اما قانون اساسی ایران تنها ادیان اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتیگری را به رسمیت شناخته و مذهب بهاییان را به رسمیت نمیشناسد، به همین دلیل طی سالیان گذشته همواره حقوق بهائیان در ایران به صورت سیستماتیک نقض شده است.
رژیم ایران یکی از ناقضان آزادی مذهبی
وزیر خارجه آمریکا هفته گذشته در بیانیه ای که به مناسبت روز جهانی آزادی مذهبی منتشر کرد از رژیم ایران، بهعنوان یکی از ناقضان آزادیهای مذهبی نام برد.در این بیانیه که در سایت وزارتخارجه آمریکا منتشر شده آمده است: حکومتهای ایران، چین و کره شمالی هنوز هم فاحشترین ناقضان آزادی مذهبی در جهان هستند و اقدامات قهریشان را تشدید کردهاند تا مردم خود را ساکت کنند.مایک پمپئو با اشاره به بحران کرونا در دنیا و بهویژه خطر این بیماری در زندانها، بر لزوم آزادسازی افرادی که بهدلیل اعتقاداتشان ناروا به زندان افتادهاند، تأکید کرده است.لازم به ذکر است که آمریکا پیش از این در اواخر خرداد ماه امسال در گزارش سالانه آزادیهای مذهبی، با اشاره به مستنداتی که گروههای مدافع حقوقبشر فراهم آوردهاند، بار دیگر رژیم ایران را به نقض گسترده حقوق اقلیتهای مذهبی از جمله شهروندان بهایی و سنی متهم کرده بود.محرومیت از فعالیت در آتش نشانی به دلیل بهایی بودن
کیارش معینی، شهروند بهایی ساکن شیراز به دلیل اعتقاد به آیین بهایی از ادامه خدمت به عنوان نیروی داوطلب در نیروی آتش نشانی محروم و خلع لباس شد. این شهروند بهایی که از حدود ۲ سال قبل در آتش نشانی فعالیت میکرد، روز شنبه ۴ مرداد از دستور حراست سازمان آتش نشانی برای اخراج خود مطلع شد. اخراج آقای معینی از محل کار در شرایطی است که بنا به بیانیه اخیر جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل یک مقام قضایی در دادگاهی در شیراز تهدید به ریشه کن کردن جامعه بهاییان شیراز کرده است.روز شنبه ۴ مردادماه ۱۳۹۹، کیارش معینی، شهروند بهایی ساکن شیراز به دلیل اعتقاد به آیین بهایی از ادامه خدمت به عنوان نیروی داوطلب در نیروی آتش نشانی محروم و خلع لباس شد.آقای معینی از تاریخ ۱ بهمن ۹۷ فعالیت داوطلبانه در نیروی آتش نشانی را آغاز کرده و در دورههای آموزشی موفق به کسب مدارک مربوطه شد. وی تاکنون عضو تیم یک واکنش سریع آتش نشانان داوطلب بود. این نیروهای آموزش دیده در مواقع اضطراری و برای مقابل با آتش سهمگین به کار گرفته میشوند.یک منبع مطلع از وضعیت این شهروند بهایی به هرانا گفت: “روز شنبه ۴ مردادماه سر تیم آقای معینی با وی تماس گرفت و از او خواست تا برای صحبت درباره موضوعی نزد او مراجعه کند. سر تیم به کیارش معینی گفت که با فشار حراست سازمان آتش نشینی باید او را خلع لباس کرده و دیگر نمیتواند در این سازمان فعالیت کند. این موضوع برای کیارش که بارها با عشق و بدون چشمداشت مالی و حتی با اتومبیل شخصی گشت زنی می کرد بسیار ناراحت کننده است”.کیارش معینی، ۱۹ ساله، مجرد و شهوند بهایی ساکن شیراز است.حکم ظالمانه حبس برای یک محقق و مترجم بهایی
حکم ۱۰ سال حبس تعزیری «فاروق ایزدی نیا»، محقق و مترجم بهایی ساکن تهران، که در تاریخ ۱۸ مرداد ماه ۱۳۹۸، با اتهام «اقدام علیه امنیت کشور از طریق اداره تشکیلات بهایی» توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران صادر شده بود، در شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران به ریاست «احمد زرگر» عیناً تأیید شد.شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران، روز سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹، با صدور دادنامه ای اتهام «فاروق ایزدی نیا» را با توجه به تدریس وی در موسسه علمی BHE که از دانشگاههای مجازی بهائیان می باشد، «اقدام علیه امنیت ملی از طریق هدایت تشکیلات بهائی» اعلام و وی را به تحمل ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم کرد.دادگاه این شهروند بهایی که روز ۲۴ بهمنماه ۱۳۹۵ بازداشت و هشتم اسفندماه همان سال با سپردن وثیقه به صورت موقت آزاد شدهبود، در اسفندماه سال گذشته برگزار شدهبود.
دادگاه فاروق ایزدینیا شهروند بهایی ساکن تهران برگزار شد
این شهروند بهایی همچنین پیش از این ۳ بار دیگر زندانی شدهبود و از جمله نام او در لیست اعدامیهای دهه ۶۰ نیز بود که در همان سالها نیز به دلیل اعتقاد به دیانت بهائی متحمل پنج سال حبس شدهبود.
«فاروق ایزدینیا»، متولد ۱۳۲۹، مترجم و محقق بهائی ساکن تهران است که از آثار وی میتوان به ترجمه کتابهای «دزد در شب» اثر ویلیام سیرز و «شیاطین شهر لودون» اثر «آدولس لئونارد هاکسلی» اشاره کرد.گزارشگران حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران در طی عمر حکومت ایران بارها به بهایی ستیزی توسط حکومت ایران اعتراض کردهاند و آن را مصداق بارزی از بیتوجهی دولت ایران به معاهدات حقوق بشری دانستهاند.قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهاییت را به عنوان دین یا مذهب به رسمیت نمیشناسد، از این رو بازداشت و زندانی کردن بهاییان نیز در طول چهار دهه کماکان ادامه داشته است.
تهدید ملاها به ریشه کن کردن جامعه بهاییان ایران
نماینده ارشد بهاییان در سازمان ملل متحد، تهدید به ریشهکن نمودن یک جامعه، محاکمه دستهجمعی اعضای آن، حبس مجدد آنها در بحبوحه یک بیماری فراگیر و نفرتپراکنی نسبت به آنها” را تحولی هولناک و بسیار نگرانکننده دانسته است.نماینده ارشد جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل با انتشار بیانیه ای نسبت به افزایش فشار بر پیروان این آیین در ایران ابراز نگرانی کرد و گفت: اذیت و آزار بهاییان ایران افزایش یافته است . بانی دوگال در بخشی از این بیانیه با اشاره به روشهای مختلف حکومت جهت افزایش بر بهاییان میگوید: “بهائیان که بزرگترین اقلیت دینی غیرمسلمانِ ایران هستند از زمان انقلاب اسلامی در سال ١٩٧٩ در ایران تحت اذیت و آزار بودهاند. مطابق مصوّبۀ محرمانهای که در سال ١٩٩١ به تأیید مقام رهبری رسیده، باید «راه ترقّی و توسعۀ» جامعۀ بهائی از طریق محروم کردن آنها از دانشگاه و اخلال در وسایل معاش ایشان مسدود گردد”.احضار ۲۶ شهروند بهایی به دادگاه انقلاب شیراز
خبرگزاری هرانا – پریسا روحی زادگان، اسماعیل روستا، بهاره نوروزی، بهنام عزیزپور، ثمره آشنایی، رامین شیروانی، رضوان یزدانی، سروش ایقانی صغادی، سعید حسنی، شادی صادق اقدم، شمیم اخلاقی، صهبا فرح بخش، صهبا مصلحی، عهدیه عنایتی، فربد شادمان، فرزاد شادمان، لالا صالحی، مژگان غلام پور سعدی، مرجان غلام پور، مریم اسلامی مهدی آبادی، مهیار سفیدی میاندوآب، نبیل تهذیب، نسیم کاشانی نژاد، نوشین زنهاری، ورقا کاویانی و یکتا فهندژ سعدی ۲۶ تن از شهروندان بهایی ساکن شیراز طی احضاریه ای به دادگاه انقلاب شیراز احضار شدند.در این احضاریه از آنان خواسته شده در تاریخ ۲۶ خردادماه در این شعبه حاضر شوند.احضار این شهروندان در حالی است که بنا به بیانیه اخیر جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل یک مقام قضایی در دادگاهی در شیراز تهدید به ریشه کن کردن جامعه بهاییان کرده است.
بهاییان بخاطر راستگویی مجازات میشوند. ۹ تن از شهروندان بهایی به نامهای رحمت الله دیمی، عطیه صالحی، عطاالله ملاکی، فرزانه دیمی، نسرین قدیری، بنفشه مختاری، آرزو محمدی، سعید ملاکی و رویا ملاکی توسط دادگاه انقلاب بیرجند مجموعاً به ۵۱ سال و ۸ ماه حبس تعزیری محکوم شدند.بر اساس حکمی که توسط شعبه ۲ دادگاه انقلاب بیرجند به ریاست قاضی حجت نبوی صادر شده است، عطیه صالحی، عطاالله ملاکی، فرزانه دیمی، نسرین قدیری، بنفشه مختاری، آرزو محمدی، سعید ملاکی و رویا ملاکی هر کدام به تحمل به ۶ سال حبس تعزیری و رحمت الله دیمی به دلیل کهولت سن به ۳ سال و ۸ ماه حبس تعزیری محکوم شدند.اتهامات مطروحه علیه این شهروندان “عضویت در تشکیلات غیر قانونی و مخل امنیت فرقه ضاله بهائیت و تبلیغ به نفع تشکیلات بهائیت به عنوان گروه و سازمان مخالف نظام مقدس جمهوری اسلامی” عنوان شده است. این حکم در حالی برای این شهروندان بهایی صادر میشود که در حال حاضر با شیوع ویروس کرونا حدود ۵۰ تا ۱۰۰ شهروند بهایی در زندانهای شلوغ و غیربهداشتی جمهوری اسلامی همچنان در حبس به سر میبرند.جامعه جهانی بهاییان طی بیانیهای نسبت به اقدام اخیر دولت جمهوری اسلامی ایران مبنی بر حذف گزینه سایر ادیان در فرمهای کارت ملی اعتراض کرده است.
در این بیانیه آمده است: «با محدود کردن شماری از متقاضیان کارت ملی هوشمند جدید ایران [محدودکردن گزینههای انتخاب دین در فرمهای متقاضیان کارت ملی] که میتوانند فقط یکی از چهار دین شناخته شده یعنی اسلام، مسیحیت، یهودیت یا آیین زرتشت را انتخاب کنند- پیروان ادیان دیگر از جمله بهائیان، مجبور میشوند که یا در مورد دین خود دروغ بگویند یا از اساسیترین خدمات اجتماعی مانند درخواست وام، خدمات بانکی یا خرید و فروش املاک محروم بمانند.»این در حالی است که پیروان آیین بهاییت تحت هیچ شرایطی مجاز به دروغگفتن نیستند و در نتیجه عملا از دریافت کارت ملی محروم میشوند.یکی از بزرگترین اقلیتهای دینی در ایران بهائیان هستند که از هنگام روی کار آمدن حکومت اسلامی از بسیاری حقوق محروم شدهاند، آزادیشان سلب شده و حتی برخی از آنها اعدام شدهاند. در حال حاضر دستکم ۷۵ شهروند بهایی به دلیل باورهای دینیشان زندانی هستند.
شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل و رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، در نامهای به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد نسبت به وضع مقررات تبعیضآمیز جدید در ایران علیه اقلیتهای مذهبی و خدا ناباوران هشدار داد.در روزهای اخیر گزارشها از ایران خبر از حذف گزینه “سایر ادیان” در فرم درخواست کارت ملی ایران خبر دادهاند.
شیرین عبادی با بیان اینکه “در ایران تعدادی افراد خدا ناباور، بهائی، یارسان و ایزدی زندگی میکنند که بدین نحو از حق شهروندی محروم میشوند،” نوشت: «در بین افراد فوق بیشترین تعداد متعلق به جامعه بهائی است و حدود ۳۵۰ هزار بهائی در ایران زندگی میکنند. آنان پس از تأسیس جمهوری اسلامی از ابتداییترین حقوق بنیادین یک انسان محروم شدند و با این تصمیم جدید سایر حقوق خود را هم از دست میدهند.»او به عنوان مثال اشاره کرد که “در ایران اخذ پاسپورت موکول به داشتن شناسنامه و کارت ملی است و بدینگونه حتی حق خروج از ایران نیز از آنان سلب میشود.”او در این نامه تایید کرد که “وضعیت حقوق بشر در ایران روز به روز بدتر و در حال تبدیل به بحران است.” به گفته خانم عبادی در ایران “پاسخ هر اعتراض گلوله یا زندان است.”
او خواهان آن شد که مقام سازمان ملل متحد از همه امکانات قانونی برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران استفاده کند.
بهائیان حاضر نیستند دینشان را پنهان کنند. حذف گزینه “سایر ادیان” از فرم درخواست کارت ملی حق شهروندی را از گروهی از ایرانیان میگیرد، بویژه بهائیان که دینشان برخلاف اسلام اجازه گفتن دروغ “مصلحتی” را به آنها نداده است و حاضر نیستند دینشان را پنهان کنند. سخنگوی جامعه جهانی بهائیان، به دویچهوله فارسی میگوید: «این در حقیقت یک وجه جدید آزار و اذیت بهائیان در چهار دهه گذشته است. جمهوری اسلامی در این چهل سال از بهائیان خواسته یکی از اصول اصلی دینشان را که راستگویی است کنار بگذارند و آنها را در مقابل دو گزینه قرار داده است؛ بین دینشان یا حق داشتن کار، حق تحصیل، زندگی راحت و الان هم حق شهروندی یکی را انتخاب کنند و بهائیان همیشه گفتهاند که ما هرگز در مورد باورهای دینی مان دروغ نمیگوییم و به خاطر همین هم راستگویی از خیلی از حقوقشان گذشتهاند.
در تمام این ۴۰ سال به بهائیان گفته شده است که اگر میخواهید وارد دانشگاه شوید در مورد دینتان دروغ بگویید اگر میخواهید کار بکنید دروغ بگویید. اگر میخواهید زندان نروید هم همینطور.»
“حذف گزینه دیگر ادیان از فرم درخواست کارت ملی”
فعالان حقوق اقلیتها در ایران و برخی کاربران در شبکههای اجتماعی از حذف گزینه “سایر ادیان” در فرم درخواست کارت ملی ایران خبر دادهاند. این موضوع در صورت تایید، شهروندان بهایی را برای درخواست کارت ملی با تبعیض و مشکل مواجه میکند.
در گزارش سال ۲۰۱۹ کمیسیون آزادی بینالمللی ادیان تبعیض علیه پیروان بهاییت در ایران و از جمله ممنوعیت اشتغال و تحصیل آنها را محکوم کرده است. در این گزارش سالانه آمده است که در حال حاضر دستکم ۷۵ شهروند بهایی به دلیل باورهای دینیشان زندانی هستند.
یک کاربر ایرانی در این باره نوشت: …ظاهراً زندان، محرومیت از تحصیل، بستن محل کسب و… کافی نیست. جمهوری اسلامی با ممنوعیت صدور کارت ملی برای بهائیان، قصد دارد عملاً آنها را از شهروندی ساقط کند. باید کاری کرد…
نگاه فاطمه به ایران امروز
فاطمه غلامحسینی
به بهانه آبان 1398 سایه های اعدام
ارزش سند 2030 یونسکو در ایران اسلامی (حباب)
واگذاری کوه دماوند از ظرف اداره اوقاف!
بسته شده پروندهای اسید پاشی (دولتی)