طرح روی جلد | طرح پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 297 آزادگی، میخوانید
دربارهی مردانگیِ «سمّی» |
بنفشه چراغی
|
3
|
سرگذشت یک زندگی |
بهاره زرین پور
|
7
|
سپاه و وزارت نفت چگونه کارگران نفت را استثمار میکنند؟ |
سید علیرضا امامی
|
8
|
کمبود دارو در ایران )انسولین و بیماران دیابتی) |
سمیرا فیروزی بویاغچی
|
10
|
آیا مجلس ولایت طرح جنجالی را مخفیانه تصویب می کند؟ |
پریسا سخائی
|
11
|
دگرباشان ایرانی در خطرند |
هومن شعری تهرانی
|
12
|
روشی برای عدم آزادی بیان، تعرض به خبرنگاران |
وحید حسن زاده ابراهیمی
|
13
|
ابدیت آغاز میشود |
ایرج قانونی
|
14
|
بحران آب |
حمید رضائی آذریانی
|
16
|
نقض و بی تفاوتی جمهوری اسلامی درقبال حقوق خانواده |
کریم ناصری
|
17
|
نادانی تا به کی؟ |
مهران آهنگر
|
17
|
بلوچ های ایران |
مریم فومنی
|
18
|
دلایل اعتصاب کارگران عسلویه از زبان خودشان |
سمیه علیمرادی
|
24
|
کوتاه از حسین فاطمی |
فاطمه غلامحسینی
|
27
|
معلمی در ایران |
علیرضا جهان بین
|
28
|
دویدن از «کف خیابان» تا اردوگاه پناهجویان |
منصوره شجاعی
|
29
|
خوزستان؛ اشک تمساح خامنه ای/ترس و وحشت شمخانی |
مهسا شفوی
|
31
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امورفنی و اینترنتی :
پریسا سخائی
چاپ و پخش:
وحید حسن زاده ابراهیمی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچمحدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
دربارهی مردانگیِ «سمّی»
بنفشه چراغی
از مزاحمتها و آزارهای خیابانی تا روایتهای تجاوز، میتوان ردپای نوعی از مردانگی را یافت که آن سر ریسمانش تا اخبار کشتار جمعی، ناموسکشی، همجنسگراهراسی و قلدریهای سایبری میرود. شناسایی مردانگی «سمی» در چنین مواردی کار سختی نیست. حتی میتوان به آن دسته از مردانی که پیرامون بحثهای قربانیان مردسالاری موضعی تدافعی دارند نشان داد که چگونه خود مستقیماً از آسیبهای این ساختار متأثرند. اما نحوهی پرداخت به مسئلهی مردانگی سمی خود ماجرایی دیگر است. کمتر پیش میآید که در هنگام استفاده از لفظ مردانگی «سمی» در مقابل مردانگی «سالم»، از خود بپرسیم که منشأ این تفکرات سمی چیست؟ یا اینکه مبارزات فرهنگیِ کنونی تا کجا شرایط زندگی واقعی را در نظر میگیرند؟
بهرغم رواج اخیر این اصطلاح در میان فمینیستهای لیبرال، این اصطلاح از جنبش زنان سرچشمه نگرفته است. این جنبش از اقدامات مردان در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی آغاز شد، که انگیزهی آن تا حدی واکنش به موج دوم فمینیسم بود. این جنبش از طریق کارگاههای «فقط مردانه»، اردوهای صحرایی و محافل طبلزنی میکوشید روحیهی مردانه را ارتقا دهد تا «مردانگی عمیق» ــ نوعی مردانگی محافظ و «جنگجو» ــ را از مردانگی سمی نجات دهد. به نظر بنیانگذاران این جنبشها، پرخاشگری و سرخوردگی مردان نتیجهی جامعهای بود که میخواست پسران را با انکار آداب و رسوم لازم برای تحقق هویت مردانهی خود، بهاصطلاح «زنانه» کند. ادعای وجود چنین مردانگی نهفته، منحصربهفرد، و واقعی از اواخر دههی 1980 توسط حوزهی مطالعاتی نوینی در جامعهشناسیِ مردانگی کاملاً رد شد. موقعیتهای اجتماعی و سیاسی مردان یکی از عناصر مهم و اختلافبرانگیز در تعریف مردانگی و انتظاراتی است که در جوامع گوناگون از مردان وجود دارد. در این مقاله، مسئلهی مردانگی «سمی» را از دیدگاه مردانگیپژوهی انتقادی به هدایت ریوین کانل[، با در نظر گرفتن پرسشهای مطرح شده بررسی میکنیم. در حوزهی مطالعاتی مردانگیپژوهی انتقادی، جنسیت به جای مجموعهای تغییرناپذیر و یکدست از ویژگیها (و هویتها)، محصول روابط و رفتارها به شمار میرود. چنین نگاهی برخلاف نظریهی فراگیر نقش جنسیتی است که نقشهای اجتماعی متناسب با مردان و زنان را «ذاتی» میدانست. مردانگیپژوهی انتقادی بر اساس معیارهای انسانی به درکی علمی-اجتماعی از مردانگی رسیده است و مکان و زمان و بافت فرهنگی را در نظر میگیرد. در مقابل، در نظریهی «نقش جنسیتی» که به اعمال نقشهای جنسیتی و کلیشههای حول آنها میپردازد، ایفای یک نقش در پیوند با ساختاری صورت میگیرد که بنا بر تفاوتهای زیستی و دوگانهی «نر» و «ماده» تعریف شده است. چنین دستهبندیهایی جنسیت را به دو شاخهی یکدست منحصر کرده و در نتیجه بروز هر نوع تفاوت جنسیتی را سرکوب میکنند. در نهایت، این رویکرد به هر تنوعی با تحمیل هر چه بیشتر نقشهای محدود و از پیش تعیینشده پاسخ میدهد. نقشهای جنسیتی، دوگانه جا میافتند و به این ترتیب دوقطبیسازی بخشی جدانشدنی از مفهوم نقش جنسیتی میشود. مرزبندیهای مشخصی تعریف میشوند که جنسیت را دیکته کرده و رفتارها و ویژگیها و تمایلات را دستهبندی میکنند و برچسب میزنند و بعد بر اساس این مراتب که «عادی» جلوه میکنند، نقشها تعریف میشوند. با پیشگرفتن چنین روندی، واقعیت اجتماعی به اشتباه فهم میشود. در این نگاه، در تفاوتهای میان زن و مرد اغراق واضحی صورت میگیرد، و در عین حال ساختهای نژاد و طبقه و گرایش جنسی بهحاشیه رانده میشوند. بحثهای مربوط به نقش جنسیتی مردانه، در کنار بیتفاوتی نسبت به این وجوه انکارناپذیر، به طور عمده و ویژهای نسبت به مسائل مردان همجنسگرا نیز بیاعتنا بودهاند، همانگونه که عملاً چیزی دربارهی نژاد و قومیت نگفتهاند. برای شروع روند جنسیتزدایی در راستای اصلاح «نقش جنسیتی»، باید ابتدا به بحثهای فمینیستی حول مفاهیم مهم «برابری و تفاوت» رجوع کنیم. آنچنان که در اواخر دههی 1970 گفته میشد، استراتژی جنسیتزدایی برای برابری، بجای جبران بیعدالتیهای گذشته که بر زنان رفته بود، هویت زنانه را بیش از پیش نادیده میگرفت؛ رهیافتی که برای تلافی ظلمهای تاریخی از زنان میطلبید که «مانند مردان» شوند؛ «برابری»، معنای «یکسان شدن» با مردان را یافته بود و فرهنگ زنان رو به نابودی بود. شبیه به همین سیاق، استراتژی فعلی هم اگر از ابتدا بر اساس نقد و نکوهش «مردانگی» بنا شود، عاقبت مشابهی خواهد داشت. اگر کل نقد متمرکز بر براندازی مردانگی مسلط باشد، در کنار نابودی خشونت و ابزار نفرتی که به آن پرداخته خواهد شد، با ریسک نابودی فرهنگ مثبت حول مردانگی همراه است. خطر همانندسازی همانطور که تابهحال گریبانگیر مسائل زنان، قومی و نژادی شده است، اکنون در کمین مسائل مردان نشسته است.
مردانگی هژمونیبه تعبیر ریوین کانل[، جامعهشناس استرالیایی و از نخستین نظریهپردازان مردانگیپژوهی انتقادی، مردانگی عمدتاً با دستهبندی مردان و زنان در دو گروه جداگانه و البته، روابط بینفردی میان مردان و زنان تعریف میشود. کانل میکوشد به ما نشان دهد که مراتب «مردانگی» در روابط میان خود مردان نیز به چشم آمده و کاربرد ویژهای دارد. بر اساس نتایج تحقیقاتی که به طور منظم در نقاط مختلفی از جهان انجام شده است، حضور همیشگی سلسهمراتبی از مردانگی در هر اجتماع و نهادی، قابل توجه و پرسشبرانگیز است. اما این سلسلهمراتب به چه صورت است؟
عمدتاً نوعی از مردانگی در رأس است، مردانگی مفتخری که ارج و احترام متفاوتی نصیبش شده یا بهعبارتی «برتر» است. در مقابل، صورتهای دیگر مردانگی از احترامی بهمراتب کمتر برخوردارند و بیشتر بهحاشیه رانده میشوند. بعضی از مردان حتی به طور کامل احترام خود در میان دیگر مردان را از دست میدهند و هدف نفرت و خشونت مردان نوع اول واقع میشوند. در فرهنگ مدرن غربی، مردانگی هژمونیک به استاندارد مشخصی از مردانگی اشاره میکند که «مرد واقعی» را تعریف میکند. در حالی که چنین تعریفی آنقدر ایدئال و دستنیافتنی است که این استاندارد، عملاً جز در تبلیغات بازوی رسانهای و تجاری وجود ندارد ــ مردی سفیدپوست و دگرجنسگرا و برخوردار از امتیازات اجتماعی و فرهنگی. او به شدت اهل رقابت و برندهی میادین در عرصههای متفاوت است. در کار و تحصیلات موفق، ثروتمند و مستقل، ورزشکار و قویهیکل، خوشتیپ و آراسته است و همزمان بینیاز از خانواده و دوستی است. همجنسگراهراس اما جسور و آمادهی منازعه و رفتارهای پرخطر است. خالی از هر عاطفهای جز خشم، کمحرف و سرد و آسیبناپذیر و دارای ولعی سیریناپذیر برای روابط جنسی متعدد با زنانی است که برای آنها ارزش و احترامی قائل نیست، زنانی که ویژگیهای شخصیتی و ظاهریشان در نسبت با این مرد ایدئال دستهبندی شدهاند. این فهرست پایانی ندارد، و حتی اگر هر روز طولانیتر و تناقضاتش آشکارتر شود، همچنان معرف استانداردهای «مرد واقعی» خواهد بود.
چنین الگویی که نیازهای پایهای انسانی را نادیده میگیرد، حتی اگر در شخصیتهای ساختگی فیلمها و کتابها پیدا شود، واقعی نیست و در واقعیت به هیچدستهای از مردان اشاره نمیکند. مردان و پسرانی که همهی عمر برای کسب بیشترین سرمایهی مردانگی تلاش میکنند باز هم نمیتوانند به همهی این استانداردها دست یابند. در چنین شرایطی، مردان سرانجام جایی در راه «سرخورده» و شرمگین میشوند. ناممکن بودن، یا مشکلدار بودن استانداردهای مردانگی پرسشی نیست که به این سادگیها مطرح شود. این استانداردها در هر زمانه و بافتی مدام تغییر میکنند و پیچیدهتر میشوند.گرچه در بعضی جوامع مردسالار انواعی از مردانگی از جهاتی تحت سلطه بوده یا نوعی از زنانگی بر دیگر زنانگیها یا حتی بر برخی اَشکال مردانگی سیطره دارد، اما شالودهی کلی سلسلهمراتب را سیطرهی عموم مردان بر عموم زنان تشکیل میدهد. در رأس این سلسلهمراتب، همواره مردانگی هژمونیک قرار دارد و در دو سوی آن، اما در جایگاهی پایینتر، انواعی از مردانگی و زنانگی قرار دارند که همگی تحت انقیاد مردانگی هژمونیکاند. هژمونی در اینجا به معنی نوعی از سلطه که اساساً مبنی بر زور باشد نیست (گرچه ممکن است برای تثبیت خود به زور هم متوسل شود). سلطه در اینجا توسط فرهنگ و نهادهای اجتماعی، به نحوی اعمال میشود که رغبت طبقهی تحت انقیاد را برمیانگیزد زیرا سلطهی مردانگی و نقشهای جنسیتی توسط نهادهایی نظیر خانواده و آموزش و رسانه بازتولید میشود. به نظر کانل، مردانگی هژمونیک مدرن بر دو پایه استوار است، یکی سلطه بر زنان و دیگری سلسلهمراتبی از سلطه درون خود گروه مردان. مردانگی هژمونیک همچنین تا حد زیادی متأثر از انگ اجتماعی زدن بر همجنسگرایی است. بر مبنای این دو پایه است که ارائهی ایدئالهای مردانگی به پسران جوان، به منبعی «الهامبخش» و تأثیرگذار در اجتماعی شدن آنها برای کسب بیشترین امتیازات در مناسبات قدرت تبدیل میشود. در چنین الگویی مردان از دوران جوانی خود را در کارزار زندگی میبینند و برای دوام آوردن و زنده ماندن، ناچار به رقابتی بیپایان میشوند، رقابتی چنان شدید که جایی برای عواطفی انسانی نظیر همدلی و دوستی باقی نمیگذارد.اگر پسری خواهان کسب جایگاهی اجتماعی و افتخار و احترام باشد، دنبال کردن این الگوها از کودکی اجتنابناپذیر خواهد بود. جامعهپذیری با تکرار دائمی عباراتی مانند «مرد که گریه نمیکنه» همراه خواهد بود، همهی جملاتی که با «مثل یک مرد…» شروع میشوند و همهی تحقیرهایی که با عبارتی نظیر «مثل دخترها» درونی میشوند. به این ترتیب، در جامعهی مردسالار، مردانگی هژمونیک ارائه و به الگو تبدیل میشود. در نتیجه، جامعه جنسیتزده شده و نابرابری قدرت به نابرابری در سلامت و موقعیت اجتماعی دامن میزند، این شرایط نابرابر خود به بازتولید اجتماعی مردسالاری در جامعه میانجامد و این دور باطل ادامه پیدا کرده و مدام خود را تثبیت میکند.
فشار نقشهای جنسیتی
تعارض میان استانداردهای مردانگی و نیازهای انسانی، نظیر انکار عواطف و آسیبپذیری، بسیارند. موارد زیر از جمله فضاهایی هستند که میتوان فشار نقشهای جنسیتی در آنها را بررسی کرد.
۱. قدرت، سلطه و رقابت گرایش به «تسلط یافتن بر دیگران» محصول اجتماعیشدن و مردانگیِ برساخته در بسیاری از جوامع است، امری که مردان را به پنهان کردن و کنار زدن همدلی، همراهی و همکاری وادار میکند. بسیاری از نظریهپردازان معتقدند که چنین جهتگیریهایی به آسیبهای جدی در روابط بینفردی، فشار نقشهای جنسیتی و مشکلات جنسی دامن میزند[. میل به رقابت و تصاحب جایگاهها از دیگر شاخصهای مردانگی ایدئال است، پسرانی که تنها زمانی خود را مستحق زندگی و آرامش میبینند که «چیزی» شده باشند. انتظاراتی که از کودکی شکل میگیرد و توقعاتی که به مسیر جهت داده و نشان میدهد که عنوان و منصب مهمترین دستاورد شخصی است. پرورش روحیهای که دلمشغول فتح وادیهای عقلانی و کسب سلطه است، محکوم به دفع و انکار نیازهای درونی و آسیبپذیریهاست. مردسالاری همواره به مردان گوشزد کرده است که اگر بر سر استانداردهای مردانگی (و در نتیجه استانداردهای زنانگی یگانه) کوتاه بیایند، قدرت همیشگی از آنها سلب شده و «برده»ی زنان خواهند شد.
نهادهای اجتماعی در بازتولید و تثبیت مردانگی هژمونیک همدستی میکنند. خانواده، هم از حیث روابط بین والدین و هم از نظر تربیتی، نقشها و الگوهای مردانگی هژمونیک را به فرزندان ارائه میدهد. پسران از کودکی عملکردمحور و دختران با تکیه بر پرورش احساسات تربیت میشوند. از پسران انتظار میرود که عواطف کمتری بروز دهند و بر رقابت تمرکز کنند. رسانهها بهطور عمده و چشمگیری این الگوها را تأیید میکنند و اگر از صنعت پورنوگرافی چشم نپوشیم، حتی خصوصیترین حریمهای مردانگی هم از نوجوانی مرزبندی شده و مصرف و تمرین میشوند. نهادهای آموزشی به درونیتر کردن این تمرینها میافزایند، و در مدارس با تفکیک جنسیتی، جایی برای تجربهای بیرون از رقابت در میدان سلسلهمراتب مردانه باقی نمیماند. البته مدارس و نهادهای آموزشی حتی در حالت تفکیکنشده نیز از مهمترین فضاهایی هستند که نقشهای اجتماعی در آنها تمرین و درونی میشود. در چنین شرایطی، افراد با میل و رغبت پذیرای این سلطه خواهند بود و کسی اعتراض نخواهد کرد. خشونت و قدرتطلبی مردان به ویژگی «جذاب» مردانگی بدل میشود و مردانگی ایدئال و زنانگی مؤکّد، آرمانی میشوند. هژمونی از طریق برتری ایدئولوژیک طبقهی غالب و با رغبت و تأیید طبقات تحت انقیاد امکانپذیر میشود. این چنین است که حفظ سلطه از جمله بخشهای جدانشدنی از شالودهی مردانگی است ۲. همجنسگراهراسی استاندارد و الگوی آرمانی به تعیین و اعمال نقشهای جنسیتی محدود نمیشود. ایجاد هراس و در پی آن، محدودیت، از دیگر شکلهای رایجی است که الگوهای مردانه برای بازتولید خود به کار میگیرند. همجنسگراهراسی که به مراحلی فراتر از ترس هم رفته و شاید به همین دلیل، اصطلاح «همجنسگراستیزی» بهتر از پس انتقال سازوکارش برآید، از این نوع تقلاهای الگوی مردانگی برای تثبیت خود است. فشار نقش جنسیتی مردانه، روابط نزدیک بینفردی را به تهدید و هشدار بدل میکند و مردان را به انکار و سرکوب عواطف و احساسات انسانی خود برای دیگر همجنسها سوق میدهد، فرایندی که مستلزم انکار و سرکوب دائمی احساسات طبیعی است.مجنسگراستیزی، علاوه بر آسیبهای اجتماعیِ جبرانناپذیری که به همراه دارد، به خود مردان اعمالکنندهی این نفرت جمعی هم صدمه میزند و بهطرز بهشدت محدودکنندهای نزدیکی روابط مردان با یکدیگر را تحت تأثیر قرار میدهد[. در مطالعات مردانگیپژوهی انتقادی، تنها بازشناسایی تنوع در مردانگی کافی نیست. محققان خود را موظف به کسب شناخت عمیقی از روابط میان انواع گوناگون مردانگی میدانند. روابطی که عموماً به سه دسته تقسیم میشوند: اتحاد، سلطه و تبعیت.
این روابط بر اثر تمرین و اجرای مناسبات اجتماعی بازتولید میشود. چنین مناسباتی صورتهای متفاوتی به خود میگیرد؛ گاهی شاملکننده و گاهی حذفکننده. گاهی با ارعاب سروکار دارد و گاه با سوءاستفاده و برنامهریزی. همجنسگراهراسی فقط نوعی نگرش نیست. خصومت مردان دگرجنسگرا نسبت به مردان همجنسگرا نتیجهی سالها تمرین اجتماعی در زندگی واقعی است، از تبعیض در فرصتهای شغلی از طریق فحاشی رسانهای تا بازداشت و حتی قتل و فرزندکشی. نکتهی اصلی در ارتباط با چنین خشونتهایی صرفاً آزار دادن افراد نیست بلکه از این راه محدودیتهای اجتماعی تعیین میشود و مردانگی «واقعی» به واسطهی فاصله گرفتن از این مردانگی مردود تعریف میشود. در ایدئولوژی همجنسگراهراسانه، مرز بین تعاریف مردانه و زنانه، مردان همجنسگرا را زنانه و زنان همجنسگرا را مردانه میبیند.در اینجا باید به مفهوم همجنسیاری (هوموسوشالیتی-) و خوانشهای مردانگی از آن اشارهای کنیم. همجنسیاری به معنی روابط اجتماعی بین همجنسها است. برای مثال، در مطالعات مردانگی، از همجنسیاری برای توضیح سازوکارهای اجتماعیای استفاده میشود که چگونگی تثبیت مردانگی هژمونیک را توضیح میدهند. همجنسیاری در اینجا چگونگی تشکیل گروههای مردانگیای را شرح میدهد که برای دفاع از امتیازات و امکانات مردانه تشکیل میشوند. بر مبنای چنین فعالیتهایی است که خوانشِ نزدیکیِ جسمانی مردانه از همجنسگرایی فاصله میگیرد و بر همجنسیاری مردان متمرکز میشود. تجمع و نزدیکیهای مردانه در رختکن باشگاهها و مدارس که بر مبنای امتیازات مردانگی ایدئال ممکن میشود، نمونههایی از همجنسیاری در خدمت مردانگی هژمونیک است. از همجنسیاری سلسلهوار با عنوان همجنسیاری عمودی نیز یاد میکنند؛ یعنی نظامی از بالا به پایین که در خدمت دفاع، حفظ و تقویت هژمونی مردانه است. بر عکس، همجنسیاری افقی نوعی از معاشرت بین همجنسها است که برخلاف رهیافت انحصاری همجنسیاری عمودی، روندی جامع را پیش میگیرد. نمونهی چنین معاشرتهایی در مردان، روابطی است که صرفاً حول سودآوری تشکیل نشده و مبتنی بر نزدیکی عاطفی و صمیمیت مردانه است.
۳. پیروزی، موفقیت و ثروت مردانگی در هر دوره و بافت فرهنگی، تعریفهای متفاوتی داشته است. اما یکی از الگوهایی که مردانگی استاندارد سفیدپوست غربی از مدتها قبل تعیین و حتی تثبیت کرده، تعریف (بخوانید تقلیل) ارزش یک مرد به دستاوردهای اقتصادی و موفقیتهای اوست. مردانی که بنا به ارجاعات مشخص و روایات تاریخی از زاویهای معین، «فاتح» بهشمار میروند در مقابل مردانی که برای همهی عمر «بازنده» لقب خواهند گرفت. چنین امری از پیامدهای اجتنابناپذیر جوامع سرمایهداری است که کار و جایگاه اجتماعی را با هویت گره زده و فایدهبخشی اقتصادی فرد را ارزشبخشترین وجه او میشمارد. به این ترتیب، کل ارزش شخصی مردان بر اساس دستاوردها و موقعیتهای تثبیتشدهی اجتماعی آنها سنجیده میشود. چنین مسئلهای شامل انکار بخشها و نیازهایی اساسی در حوزههای مرتبط با لذت، استراحت، زندگی خانوادگی یا روابط امن است. از طرف دیگر، کسب و تأیید اعتبار مردانگی از این منبع، به شرایط اقتصادی، موقعیت اجتماعی، استعداد، امکان تحصیل و دسترسی به منابع ثروت بستگی دارد. بسیاری از مردانی که از منظر اجتماعی بهحاشیه رانده شدهاند، خواست و تمنای موفقیت را تجربه میکنند، در حالی که در عمل به ندرت امکانی برای دستیابی به آن دارند.[
۴. زنانگیهراسی اگر کل نقد متمرکز بر براندازی مردانگی مسلط باشد، در کنار نابودی خشونت و ابزار نفرتی که به آن پرداخته خواهد شد، با ریسک نابودی فرهنگ مثبت حول مردانگی همراه است.
مردان عموماً به پرهیز از رفتارهایی تشویق میشوند که تعبیری زنانه از آنها ممکن باشد. در نتیجه، مردان هر بخشی از شخصیت خود را که با ویژگیهای نسبتدادهشده به زنانگی کمترین اتصالی دارد سرکوب میکنند. همدلی، خودمراقبتی و ابراز احساسات از این دستهاند. عدم بروز عواطف در مردان از ابزارهای حفظ قدرت است. وقتی مردان از ابراز احساسات خودداری میکنند، همزمان مجموعهی «کارهای عاطفی» را بر دوش زنان میگذارند. در یک رابطه، چه کسی روابط با دوستان و آشنایان را برنامهریزی میکند؟ چه کسی به رشد عاطفی رابطه و نیازهای آن رسیدگی میکند؟ چه کسی برای آینده برنامهریزی و فهرست ملزومات ادامهی زندگی را پیگیری میکند؟ این وظایف عمدتاً به زنان سپرده میشود و چنین امری حتی طبیعی جلوه میکند. بهانههایی از این قبیل که «زنان در این کارها بهترند» خود خبر از ریشهای بودن این مسائل میدهند. نقش مرکزی عاطفه در تجربیات انسانی امری نیست که به این سادگی سرکوب شود. تلاش برای چنین کاری از تجربهی شخصی فراتر رفته و به روابط قدرت متکی است. مردان از جوانی بر اثر جامعهپذیری میآموزند که در ارتباط با دیگران میتوانند با ابراز احساسات کمتر و لحنی فاتحانهتر، به سلطه بر محیط و دستیابی به نتایج دلخواه برسند. در حالی که در الگوهای ارتباطی دختران جوان، بیشتر میبینیم که هدف از برقراری ارتباط شکلگیری و ارتقای روابط دوستانه است.[9] در شرایطی که بروز احساسات و برقراری ارتباط عاطفی با دیگران اینچنین در مردان سرکوب میشود، مشاهدهی ابراز احساسات در دیگران میتواند برای مردان نفرتانگیز شود. چنین ترس و نفرتی از زنانگی خود ریشهی بسیاری از فشارهای مردانگی است.
۵. شهامت ورزشکارانه پسران معمولاً در دوران کودکی، هرگاه از رقابتهای ورزشی سرباز زدهاند یا در انجام حرکات و مسابقات ورزشی «خوب» نبودهاند، تحقیر، سرکوب و شرمنده شدهاند. فعالیت و مشارکت ورزشی پسران در دبیرستانها تأثیرگذارترین عامل در تعیین جایگاه و محبوبیت آنهاست. پسرانی که به فعالیتهای ورزشی نمیپردازند، بهمراتب بیشتر از پسران ورزشکار دچار احساس ناامنی و شکنندگی مردانگی میشوند.
این نمونهها به روشنی نشان میدهد که سیاستهای جنسیتی در مردانگی نقش مهمی دارد. در مدارسی که مردانگی پسران از طریق ورزشهای رقابتی سنجیده میشود، توانایی ورزشی به آزمونی برای مردانگی تبدیل میشود که حتی پسرانی که از اتاق رختکن نفرت دارند از آن در امان نیستند. بسیاری از پسران (گاه ندانسته) سعی در ترویج و نمایش مردانگی ایدئال دارند. وقتی ورزش کردن و به باشگاه بدنسازی رفتن به سرمایهی مردانگی بیفزاید، تمسخر اندامهای غیرورزیده میتواند ابزاری مردانه برای تثبیت جایگاه اجتماعی شود. بر اساس چنین مرزبندیهایی، مردانی با معلولیت و محدودیتهای جسمی تحت فشارهایی روانی قرار گرفته و فارغ از ویژگیهای انسانیشان، جایگاهی فرودست در سلسلهمراتب مردانه خواهند یافت.
۶. پیشدستی و فتوحات جنسی از مردان انتظار میرود که مدام و فعالانه تشنهی روابط متعدد و متنوع جنسی باشند، بیقید و قاعده، فارغ از هر گزینشی، به صورتی سیریناپذیر و برای مصرف کردن روابط کوتاهمدت جنسی. این مردانگی که محوریتی جنسی دارد، مستلزم انکار بسیاری از ویژگیهای حسی در مردان و سرکوب نیاز به برقراری روابطی پرمهر با دیگران است. مشارکت در روابط بیرضایت و ناخواسته در این فرهنگ مردانه عادی تلقی میشود. گزارشی از دانشجویان کالج نشان میدهد که اکثر مردان، از فشار قدرت مردانهی بزرگترها و سالبالاییها و صرفاً برای کسب محبوبیت در روابط جنسیای وارد شدهاند که به آن میلی نداشتهاند. میزان خشونت جنسی در مردانی که تحت فشار نقش جنسیتیشان قرار دارند بیشتر است. بسیاری از مردان از خودشان انتظارات ناممکن جنسی دارند و شاید به علت کم بودن تجربههای جنسیشان تحت فشارهای شدیدی قرار بگیرند.
انکار عواطف همدلانه نسبت به دیگر اعضای سلسلهمراتب مردانه میتواند زمینهساز آزار و خشونت جنسی شود. انگیزههایی نظیر همدلی و اهمیت دادن به دیگران از پایههای جوامع انسانی هستند. البته افرادی متعلق به یک گروه هویتی ممکن است با انگیزههای قدرتطلبانه صرفاً به اعضای همگروه اهمیت دهند و نسبت به درد و رنج «غیرخودیها»ی بیرونگروه بیاعتنا بوده و کمک خود را از آنها دریغ کنند. در چنین مواردی، پاسخهای همدلانه بهشدت نادر خواهند بود. مطالعات متعدد در حوزهی عصبشناسی نشان میدهد که فرد پس از درک درد و رنج دیگران، بلافاصله با انگیزهای برای کاهش آن درد و رنج روبهرو میشود و بعد حتی زمینهی تمایل برای کمک واقعی در او به وجود میآید. تحقیقات میانرشتهای اخیر نشان میدهد که رنج افراد بیرون از گروه، در مقایسه با رنج اعضای درون گروه، زمینهی عصبی پاسخهای همدلانه را کاهش میدهد، تا جایی که حتی ممکن است افراد از درد اعضای بیرون از گروه لذت ببرند.
جامعهپذیری در مردان مستلزم انکار خطرناک نیازهای روانی است. آیا برای تغییر مردانگی هژمونیک میتوان کاری انجام داد؟
در پاسخ به این پرسش، میتوان طیف وسیعی از اقدامات و برنامهریزیها را برای گروههای مختلف مردان و البته «پسران» متصور شد. تأکید بر پسران جوان به این علت است که آنها بیشتر وقت خود را در مدرسه یا مؤسسات آموزشی گوناگون صرف تحصیل یا مهارتآموزی میکنند، و همزمان عملاً در حال گذراندن روند یادگیری الگوهای مردانگی از محیط هستند. مداخله برای ایجاد تغییر در انواع مردانگی و برهم زدن سلسلهمراتب مردانه، میتواند از سنین کمتر و در محیطهای شخصیشدهتر و امنتری آغاز شود. برای مثال، شرایطی که بتوان در آرامش با مردان جوان از روابط جنسیتی و تجربیات آنها با زنان و مردان دیگر صحبت کرد؛ در چنین موقعیتی مردان میتوانند از آلترناتیوها و همزیستی صلحآمیز در کنار زنان و دیگر گروههای مردانه و البته مردانگی همجنسگرا آگاه شوند. علاوه بر این، باید به سیاستهای عمومی در بسیاری از کشورها به منظور ایجاد تغییراتی در مردانگی اشاره کرد. البته دولت ــ که ارتش، سیستمهای زندان و نیروهای پلیس را کنترل میکند ــ خشونتآمیزترین نهاد دنیا است. بنابراین، پرسش از چگونگی کاهش تأثیر خشونت سازمانیافته خود بخشی از ایجاد تغییر در مردانگی است. کانل مردانگی را نوعی الگوی تمرینشدنی میداند. مردانگی نوعی نگرش نیست، ذاتی نیست، ایدهای خالی نیست و از قضا، نتیجهی صرف حالات هورمونی هم نیست. مردانگی نتیجهی کارهایی است که آدمها در عمل در جهان انجام میدهند. چیزی است که با بدن و زیست شما در ارتباط است اما این ارتباط ثابت و بیتغییر نیست. در حالی که رفتارهای مردانه عمدتاً از گروه مردان برمیآید، زنانی هم هستند که رفتارهای بهاصطلاح مردانه دارند. این امر نشان میدهد که در هر زمان و فرهنگی الگوهای متفاوتی از مردانگی وجود دارد. بهاین معنا که گروههای متفاوت مردان، به شیوههای مختلفی هویت مردانهی خود را تمرین میکنند و خود این الگوها نیز بر اثر زمان تغییر میکند.
این همان امکانی است که کانل و همکارانش در فعالیتهای ضد خشونت به آن دل بستهاند. گرچه بسیاری از الگوهای مردانگی متمایل به استفاده از خشونتاند اما الگوهای مردانگی دیگری هم وجود دارد که صلحآمیزند.
مردانگی و خشونت به نظر مایکل کیمل، نویسنده و مدیر مرکز مطالعات مردانگی دانشگاه بروک، تقریباً همهی مجریانِ خشونت افراطی در یک ویژگی مشترکاند: جنسیت خود. کیمل تا کنون با صدها افراطی فعلی یا سابق مصاحبه کرده است، از نئونازیهای آمریکایی و سفیدهای برتریطلب تا جهادیها و اسلامگرایان افراطی در کانادا و انگلستان و نژادپرستهای مهاجرستیز اروپایی. او در پی فهم عمیقتری از تجربهی مردانگی در میان راستگرایان افراطی بوده است. «من داستانهای بیشماری شنیدهام که اسم آنها را “حق آزردگی” گذاشتهام. مجموعهای از احساسات جنسیتزدهی فرد در نسبت با حقوق سرکوبشدهی اقتصادی و سیاسی، آرزوهایی خفهشده در مردانگی گمشده.»
مردان جوان عمدتاً بر اثر تجربهی جنسیتمحور تعدیل نیرو، برونسپاری، کمبود منابع اقتصادی و جایگزینی در ابعاد بزرگتر، به جریانهای افراطی روی میآورند. آنها احساس میکنند که در معرض تضعیف و عقیمسازی هستند و براندازی قدرت مردانه در ابعاد سیاسی-اقتصادی را امری شخصی تعبیر میکنند. بسیاری از مردانی که قربانی قلدری و زورگیری بوده و گوشهگیر شدهاند، از احساس نیاز به حمایت چیزی بزرگتر از توان خود سخن میگویند. عضویت در گروههای راست افراطی در پاسخ به حس تضعیف و فرسودگی مداوم، احساس همبستگی جنسیتی را در میان مردان احیا میکند. مردانگیای که توسط نیروهای موهومی از آنها باز گرفته شده بود حالا فرصت جدیدی برای بروز پیدا میکند و این مردان، بر اثر خشم ناشی از بازخواهی حقوق و امتیازات سلبشدهی خود متحد میشوند. انگیزهی اصلی پیوستن به این جنبشها عبارت است از ثابت کردن مردانگیِ خود. این امر تلاشی جنسیتزده است برای دفع شرم ناشی از شکستهای مردانه. همانطور که جیمز گیلیگان، روانپزشک، در کتاب تحسینشدهی «خشونت»[مینویسد: «احساس شرم، علت اصلی و غایی همهی خشونتهاست.»هدف از خشونت در اینجا، از بین بردن شرم و جایگزینی آن با دورترین و متضادترین حس ممکن، یعنی «افتخار» است؛ به این امید که فرد از فشار حس شرم در امان بماند. آنچه در این مورد بیش از هر چیز دیگری مؤثر است تنها دستهبندی خودکار این افراد بر اساس کروموزومهایشان به عنوان «مرد» نیست؛ بلکه روندی در کار است که بر اساس آن هویت جمعی خود را مردانه میدانند. این افراد دچار احساس مردانگی شکستخورده میشوند و سپس در عوض، برای اینکه احساس کنند «یک مرد واقعی» هستند، به تلاش برای اثبات مردانگیشان روی میآورند، در حالی که همچنان، در اولین پیچ و خمها ــ اگر نه بیش از پیش ــ دستخالی و سرخورده باقی میمانند.
از نقد مردانگی تا نقد مردسالاری بله، مردانگی میتواند مخرب باشد، اما مواضع محافظهکارانه و لیبرال معمولاً از فهم چگونگی و پیچیدگیهای عملکرد اصطلاح مردانگی سمی عاجزند. مردانگی به سادگی به مفهومی دم دستی تبدیل شده است که در لحظه میتوان نوع «سالم» آن را از گونهی بیمار و «سمی»اش جدا کرد. هنگامی که مردم از این لفظ استفاده میکنند، تمایل دارند که پرخاشگری مردانه را نوعی بیماری فرهنگی یا بحرانی معنوی و فردی بشمارند ــ چیزی که مردان امروزی را آلوده کرده و آنها را به کارهایی در خور سرزنش و حتی مجرمانه نظیر تجاوز و قتل سوق میدهد. اما مردانگی سمی بهخودی خود یگانه علت ماجرا نیست. تمرکز بر «سمی» بودن مردانگی طی سی سال گذشته، با تغییر شکل و تغییر مفهوم، به عنوان فشارسنجی برای سیاستهای جنسیتی عمل کرده است ــ و ما را از توجه به ریشهی این قبیل خشونتها و جنسیتزدگیها بازداشته است. در حوزهی مطالعاتی جدید دربارهی مردانگی، جنسیت بجای آنکه مجموعهای ثابت از هویتها و ویژگیها شمرده شود، «محصول» روابط و رفتارها به شمار میرود. کانل مردانگیهای متعددی را توصیف میکند که بر اساس طبقه، نژاد، فرهنگ و جنسیت شکل گرفتهاند، عواملی که اغلب در رقابت با یکدیگرند. در این دیدگاه، که اکنون درک علمی-اجتماعی رایج از مردانگی است، معیارهای تعریف «انسان واقعی» میتواند به طور چشمگیری در مکان و زمان و بافت فرهنگی متفاوت باشد.
کانل و دیگران این نظریه را مطرح کردند که آرمانهای رایج مردانه مانند احترام اجتماعی، زور جسمانی و قدرت جنسی هنگامی که استانداردهای دستیابیناپذیری را تعیین کنند، دردسرساز میشوند. دست نیافتن به این موازین پسران و مردان را ناامن و مضطرب میکند، تا جایی که ممکن است برای آنکه احساس سلطه یا کنترل کنند، به «زور» متوسل شوند. خشونت مردان در چنین سناریوهایی از چیزی بد یا سمی ناشی نمیشود که به ماهیت خودِ مردانگی نفوذ کرده است. در عوض، چنین موضعی از «موقعیتهای اجتماعی و سیاسی» مردان ناشی میشود، امری که اختلافات درونی بر سر انتظارات اجتماعی و عنوان مردانگی را تنظیم میکند.
به نظر کانل، مردانگی هژمونیک مدرن بر دو پایه استوار است، یکی سلطه بر زنان و دیگری سلسلهمراتبی از سلطه درون خود گروه مردان.
در بحثهای رایج دربارهی مردانگی اغلب چنین فرض میکنند که ویژگیهای شخصیتی ثابت و مشخصی در مردان وجود دارد. اما کانل نسبت به ایدهی طبقهبندی انواع شخصیتها بدگمان است. به عقیدهی او، درک موقعیتهایی که گروههای مردانه در آن عمل میکنند، الگوهای اِعمال آنها و عواقب کاری که انجام میدهند، امری بهمراتب مهمتر است. صحبت از مردانگی سمی از ادبیات دانشگاهی به دایرهی گستردهی فرهنگی تسری یافته است. امروزه این مفهوم به ابزاری ساده، محبوب، جذاب و پرکاربرد برای تشخیص خشونت جنسیتی و شکستهای مردانه بدل شده است. مرز قاطع و مشخصی را تعیین کردهاند: این بخشهای «سمی» مردانگی است که از قسمتهای «خوب» متمایز است. طرفداران جدید این مفهوم، که گاه از منشأ آن خبر ندارند، متفقالقولاند که مردان و پسران متأثر از نوعی «بیماری» اجتماعی هستند که درمانش نوسازی فرهنگی است ــ یعنی مردان و پسران باید ارزشها و نگرشهای خود را تغییر دهند. برنامههای مربیگری مردان با عنوان راهحل «الگوی خودشکنانهی مرد بودن» از نمونههای این نوسازی است که در آنها احترام به دیگران از طریق تخلیهی خشونت حاصل میشود. هنوز هم طیف وسیعی از کلاسها و برنامهها، پسران و مردان را ترغیب میکنند که با احساسات خود ارتباط برقرار کرده و نوعی مردانگی سالم و «مترقی» ایجاد کنند. در برخی از نظامهای آموزشی شرکت در این برنامهها حتی اجباری شده است.احتمالاً این برنامهها میتواند تأثیرات مثبتی داشته باشد. تحقیقات نشان میدهد که پسران و مردانی که نگرشهای مبتنی بر تبعیض جنسیتی دارند، بیشتر احتمال دارد که مرتکب خشونت جنسی شوند. کانل میگوید: «ارجاع اصطلاح مردانگی سمی به امتیازهای مردانه یا قدرت مردان، اشارهی ارزشمندی است زیرا الگوهای جنسیتیِ مطرحی در رفتارهای خشونتآمیز و توهینآمیز وجود دارد.» گرچه این برنامهها به علت برگزار شدن در فضاهای ایزولهی صرفاً مردانه و جدا از بافت واقعی اجتماعی، با نقدهایی جدی روبهرو است.اما این پرسش مطرح میشود که این نگاههای جنسیتزدهی مردانه اساساً از کجا میآیند؟ آیا مردان و پسران صرفاً قربانی شستشوی مغزی فرهنگیای هستند که از آنها زنستیزهایی پرخاشگر میسازد که چارهاش آموزش مجدد عقاید «درست» است؟ یا این مشکلات عمیقتر، و ناشی از ناامنیهای بیشمار و تضادهای زندگی مردان تحت نابرابریهای جنسیتی است؟ مشکل مبارزات فعلی علیه مردانگی سمی این است که با هدف قرار دادن «فرهنگ» کنونی به عنوان دشمن فرضی، با خطر نادیده گرفتن شرایط زندگی مادی و نیروهایی که در واقع فرهنگ را حفظ می کنند مواجه است.این تصور غلط یک تهدید واقعی است. با تمرکز بر فرهنگ، افرادی که مخالف مردانگی سمی هستند میتوانند ناخواسته با نهادهایی که آن را تداوم میبخشند تبانی کنند. به عنوان مثال، صنعت الکل، بودجه تحقیقاتی را تأمین کرده است که رابطهی بین الکل و خشونت را انکار کردهاند، در عوض مسئله را به گردن «مردانگی سمی» و «فرهنگ نوشیدن» انداخته است. در این راستا، صنعت در حال تکرار استدلالهای فمینیستی لیبرال دربارهی مردانگی سمی است. این در حالی است که بسیاری از شواهد نشان میدهند که تراکم مشروبات الکلی در یک منطقهی جغرافیایی معین، میزان محلی خشونت خانوادگی را افزایش میدهد. از هر چارچوب فکری جدی برای جلوگیری از خشونت علیه زنان انتظار میرود که مسئلهی دسترسی به الکل را نیز به همان جدیت مربوط به هنجارهای مردانه و تبعیض جنسی دنبال کند.از طرف دیگر، مفهوم مردانگی سمی این فرض را تشویق میکند که علل خشونت مردان و سایر مشکلات اجتماعی در همهجا یکسان است و بنابراین راهحلها نیز همسان است. اما همانطور که کانل و همکارانش نشان دادهاند، «واقعیتهای مادی اهمیت دارند». هرچند مضامین خشونت، امتیازات و تبعیض جنسیتی در جوامع تکرار میشود، اما در مکانها و بافتهای مختلف، این مضامین صورتهای متفاوتی بهخود میگیرد. کانل در یک برنامهی پیشگیری از خشونت بومیان استرالیا کوشیده تا عوامل اصلی خشونت جنسیتی و نابرابری را شناسایی و ارزیابی کند. راهحل عبارت بود از مطالعهی غرور فرهنگی متناسب با زمینههای محلی، امری که مستلزم شناخت زیربنای تأثیرات نسلی نژادپرستی و آسیبهای آن بود. کانل فهمید که مردانگی به خودی خود سمی نیست و در عوض این پروژه بر درک و تغییر ریشههای رفتار سمیِ جنسیتی متمرکز شد.این ریشهها کاملاً متفاوت از ریشههای مشهود در اکثر جوامع سفیدپوست و ثروتمند است، جایی که خشونت و تبعیض جنسیِ مردها امری عادی است. رسیدگی به نابرابری جنسیتی در محلهای کار حرفهای، مانند برنامههایی برای از بینبردن تبعیض جنسی در فرهنگ و شیوههای استخدام، مشتریان ویژهای در جوامع عمدتاً متشکل از طبقهی متوسط دارد. اما این راهحلها لزوماً جهانشمول نیستند ــ و قرار نیست که چنین باشند. شناخت و توجه به تفاوتهای فرهنگی و مادی در زندگی مردان و پسران برای اثربخشی تلاشهای معطوف به حل خشونت جنسیتی و نابرابری بخشی بسیار مهمی از مسئله است. در نقد مردانگی، نباید پیوندهای سیاسی و اقتصادی را نادیده گرفت و مسئله را چنان ساده کرد که به نوعی بیماری فرهنگی تقلیل یابد. اگر هدف از کاربرد عبارت «مردانگی سمی» اشاره به عوامل حفظکنندهی مردانگی هژمونیک و تثبیت نابرابریهای جنسیتی است، باید در تعاریف و مرزبندیها بازبینی کرد و زمینههای طبقاتی، قومی و نژادی را در نظر گرفت.
سرگذشت یک زندگی
بهاره زرین پور
هیچکس در پی تحمل رنج و سختی در غربت نیست.اگر شخصی به تنهایی ها، سردرگمی ها و سختی های غربت پناه می برد نتیجه ی تصمیمی است که آن شخص برای خود گرفته است. تصمیم فرار. فرار از تهدید و مرگ. فرار از ظلم و جور ستمگران.
من یک زن تنها هستم که مجبور به ترک همسر و فرزندانم و نوه یکساله ام شدم ، در ایران آرایشگر بودم البته در کنار کارم فعالیت های سیاسی هم انجام میدادم فعالیتهای من در راستای حزب دموکرات بود به صورت مخفیانه انجام میشد و اصولاً در منزل یا محل کار انجام میشد.تمام این فعالیتها روزی باعث دردسرهای فراوانی نه تنها برای خودم بلکه برای اقوام درجه اول ام گردید زیرا که این فعالیتها مخالف با رژیم ستمگر ایران بود و این موضوع باعث پیگرد های قانونی از سوی وزارت اطلاعات ایران بر علیه من و خانوادهام گردید
به علت فعالیتهای سیاسی من و اقوامم، برادر بزرگم را در سال ۱۳۷۵ اعدام نمودند و همچنین پسر عمویم را به صورت وحشیانهای قبل ازاو اعدام کردند، به طوری که بعد از دستگیری او را در خیابان های شهر بر روی زمین همانند جلادان به دنبال ماشین خود بر روی زمين می گشاندند و بدن او سرتا پا خونین بود و جراحات هر لحظه بیشتر وبیشتر می گشت و در نهایت باعث مرگ او شدند. تمامی این اتفاقات باعث شد که من هر ثانیه از این رژیم سلطه گر و جانی متنفر تر شوم و بخواهم که توسط پخش اعلامیه در کوچه و خیابان اعلام حضوریت کنم و به نوعی به دولت اعلام نمایم که ما همچنان مقاوم و پا بر جا در مسیر خود پیش مي رویم بدون ترس و کاملا جسورانه، و همیشه در اعماق وجودم احساس زجر و افسردگی می کردم و و با تمام این مشقات من همچنان به فعالیت های سیاسی خود ادامه دادم که بلکه بتوانم روزی به خواسته های قلبی ام برسم، این چیزی نبود جز جنگ بر سر حق آزادی بلاخص آزادی بیان ،آزادی زنان و آزادی ادیان .
تصاویری از بدن پاره پاره شده شوهرم در زیر شکنجه های سپاه
بعد از چندی وزارت اطلاعات مجددا به سراغ اقوام درجه یک من آمد از جمله همسرم، آنها شروع به شکنجه او از لحاظ روحی و هم از نظر جسمی نمودن به طوری که بدن او دچار جراحات بسیاری گردید و منجر به بستری شدن او به مدت طولانی در بیمارستان شد، به عنوان مثال یکی از نمونههای زجرآور که میتواند برایتان بیان کنم این است که زمانی که در محل کارش در یک کارگاه ساختمانی مشغول به کار بود اورا برای شکنجه در یک چاه آسانسور انداختند و این باعث شکسته شدن مفاصل پاهایش گشت.این اتفاقات مرا هر روز راسخ تر و قوی تر برای ادامه مسیر میکرد.
به عنوان یک زن تمام این سختی ها را به جان دیدم وبه جان خریدم ولی تسلیم نشدم و سر تعظیم فرود نیاوردم ولی افسوس که هم اکنون به عنوان یک فراری از کشور خود در کشور غریب به سر می برم دور از همسر دور از فرزند و این است که عاقبت آزادی خواهی و آزادی طلبی در کشور جمهوری اسلامی ایران و این است که کاخ آرزوهای یک دختر که از سنین نوجوانی برای خود میسازد و هم اکنون آن را کاملا ویران می بیند و نه تنها کاخ آرزوهای ویران شده بلکه در سنین میانسالی در آرزوی یک زندگی عادی در کنار خانواده.در آخر من از تمامی نهادهای بشری منجمله سازمان حقوق بشر و همچنین دولت آلمان تقاضا دارم که به من کمک کنند برای اینکه جان شوهرم و پسرم مانند دیگر اقوام و پسر عمویم در خطر میباشد
و من خیلی می ترسم که همان بلایی که سر پسر عمویم آوردند بر سر شوهرم نیز بیاورند و مطمئن هستم این دولت موزدور پسر و شوهر مرا حتما از من خواهند گرفت .من در این شرایط وخیم به آلمان پناه آوردم و خیلی نگران هستم و وحشتزده ام که وضعیتم بدتر از این شود
و به عنوان یک زن تنها از شما در این مسیر تقاضای حمایت دارم .
و البته در آخر باید اضافه کنم که دست از مبارزه با جمهوری اسلامی بر نمی دارم و به دنبال حق خودم و همچنین آزادی تمام مردم ایران تا آخرین روز زندگی ام خواهم بود .
سپاه و وزارت نفت چگونه کارگران نفت را استثمار میکنند؟
سیدعلیرضا امامی
کارگران پیمانی شاغل در بیش از ۷۰ پروژه نفت و گاز و پالایشگاهها دو هفته است که در اعتراض به دستمزد کم و شرایط کاری سخت اعتصاب کردهاند. مسئولان ارشد دولتی در وزارت نفت و نهاد ریاستجمهوری شرکتهای پیمانکاری را مسئول وضعیت کنونی میدانند و از خود سلب مسئولیت میکنند. شرکتهای پیمانکاری از کجا آمده و چگونه بر پروژههای نفت و گاز مسلط شدهاند؟ شرکتهای پیمانکاری در بخش نفت محصول سیاستگذاریهای کلان پس از پایان جنگ ایران و عراق هستند. برنامه سوم توسعه که بر «کوچکسازی» دولت و «تعدیل نیروی انسانی» بخش دولتی تاکید داشت، به تمامی نهادهای دولتی اجازه داد بخشی از وظایف و فعالیتهای خود را به بخش خصوصی واگذار کنند. در ماده ۳۳ این قانون به صورت مشخص به وزارت نفت مجوز برونسپاری داده میشد:«انجام فعالیتهای مربوط به عملیات پالایش، پخش و حمل و نقل مواد نفتی و فرآوردههای اصلی و فرعی آن را به نحوی کهموجب انحصار در بخش غیردولتی و سلب اختیار دولت در امور حاکمیتی نشود و استمرار ارائه خدمات تضمین گردد به اشخاص حقیقی و حقوقیداخلی واگذار نماید». واگذاری بخشی از فعالیتها و وظایف به بخش غیردولتی در وزارت نفت همانند سایر ارگانهای دولتی زمینه «تاسیس» شرکتهای پیمانکاری را فراهم کرد که به نهادهای دولتی متصل بودند و بعدها در ادبیات برخی از منتقدان سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی که معتقد بودند سیاستهای خصوصیسازی درست اجرا نشده است، به خصولتی شهرت یافتند. پتروپارس احتمالا از نخستین شرکتهای پیمانکاری حوزه نفت و گاز است که در دولت محمد خاتمی مجری یک پروژه نفتی در پارس جنوبی شد. سهامداران عمده این شرکت، شرکت ملی نفت ایران، شرکت بازرگانی نفتی ایران (نیکو) و پتروپارس لیمیتد، سه شرکت وابسته به وزارت نفت جمهوری اسلامی هستند. نام این شرکت بیشتر با پرونده موسوم به استات اویل، شرکت نفتی نروژی که در دولت خاتمی با وزارت نفت قرارداد داشت، گره خورده است و همواره گروههای سیاسی برای تصاحب آن رقابت داشتهاند. در دهه ۸۰ خورشیدی شمار شرکتهای «خصوصی» در حوزه نفت و گاز که بیشتر در بخش خرید تجهیزات و اجرا- یعنی تامین نیروی انسانی- فعال بودند افزایش یافت. ابلاغ سیاستهای کلی اصل ۴۴ از سوی علی خامنهای در دهه ۱۳۸۰ که به وزارت نفت اجازه میداد صنایع پاییندستی شامل پالایشگاههای نفت و گاز، صنایع پتروشیمی، شبکه گازرسانی و پیمانکاران خدماتی را به بخش خصوصی واگذار کند، و همچنین برنامه چهارم توسعه که وزارت نفت را مکلف میکرد «به منظور اکتشاف هرچه بیشتر منابع نفت و گاز…. نسبت به عقد قرارداد با پیمانکار اقدام کند»، مسیر را برای سلطه شرکتهای خصوصی بر اقتصاد ایران و به تبع آن وزارت نفت هموارتر کرد. برون رفت ایران از تنش با کشورهای غربی که در سالهای پایانی دولت اکبر هاشمی رفسنجانی شدت گرفته بود در میانه دهه ۷۰ و نیمه نخست دهه ۸۰ خورشیدی پای شرکتهای خارجی را به پروژههای نفت و گاز ایران باز کرد. خروج این شرکتها در سالهای بعد، به ویژه در دوره ریاست جمهوری محمود احمدینژاد و وزارت رستم قاسمی که از قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء به وزارت نفت رفته بود، پای گروه تازهای از پیمانکاران کوچک و بزرگ وابسته به نهادهای نظامی را به عسلویه و دیگر مناطق نفتی ایران باز کرد. تنها در سال ۱۳۹۱ رستم قاسمی در یک اظهارنظر گفته بود ۵۱ قرارداد توسعه میادین نفت و گاز میان وزارت نفت و قرارگاه خاتمالانبیاء امضاء شده است. تحریمهای بینالمللی که شرکتهای خارجی را به ترک ایران ناچار میکرد و بزرگتر شدن نظامیان در قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء و دولت به صورت همزمان بازوی اقتصادی سپاه پاسداران را به «ابر پیمانکار» پروژههای نفت و گاز تبدیل کرد. با بازگشت تکنوکراتهای نزدیک به دولت خاتمی به قدرت در سال ۱۳۹۲ و کاهش تنش میان ایران و غرب که به توافقنامه هستهای منتهی شد، وزارت نفت کوشید با اصلاح قراردادهای نفتی و رتبهبندی پیمانکاران رده اول، سلطه سپاه بر پروژههای نفت و گاز را کاهش دهد و شرکتهای خارجی و یا داخلی نزدیک به مدیران وزارت نفت را جایگزین کند . خروج توتال فرانسه از ایران پس از خروج یکطرفه آمریکا از توافق هستهای و خودداری شرکتهای خارجی جایگزین از پذیرش ادامه همکاری با ایران در پارس جنوبی در نهایت دولت و قرارگاه سازندگی خاتم را بار دیگر در آغوش یکدیگر قرار داد.«پاسداران استثمار» دور تازه اعتصاب فراگیر کارگران پیمانی وزارت نفت به لحاظ جغرافیایی پراکنده است و کارگران شمار زیادی از پالایشگاهها، صنایع پتروشیمی و پروژههای نفت و گاز در شهرهای مختلف به آن پیوستهاند. کانون اصلی اعتصاب اما در سه استان جنوبی ایران، هرمزگان، خوزستان و به ویژه بوشهر به دلیل تعدد پروژههای اکتشاف و استخراج است. بخش بزرگی از پروژههای استخراج نفت و گاز و همچنین صنایع پتروشیمی ایران در دو منطقه ویژه انرژی عسلویه و ماهشهر مسقرند. در عسلویه کارگران در ۲۴ «فاز» که به دو ناحیه یک (عسلویه) و دو (کنگان) مشغول به کارگر هستند. مسئولیت اصلی «بهرهبرداری» از فازهای ۲۴ گانه پارس جنوبی بر عهده شرکت «مجتمع گازی پارسجنوبی»، از شرکتهای فرعی شرکت ملی گاز ایران است. یک کارگر شاغل در ناحیه دو مجتمع گازی پارس جنوبی مستقر در کنگان که به دلایل امنیتی نام او فاش نمیگردد میگوید: «ناحیه دو پارس جنوبی به صورت کامل در اختیار شرکت صنایع دریایی ایران (صدرا) است.» قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء در سال ۱۳۸۸ بیش از نیمی از سهام صدرا را از بانک ملی خریداری کرد و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۹۲ اعلام کرد ۶۲ درصد سهامش در این شرکت را به یک شرکنت خصوصی به نام آباد راهان پارس واگذار کرده است. در سایت سازمان بورس ایران تنها شرکت شهریار مهستان، از شرکتهای تابعه بنیاد تعاون سپاه پاسداران و مهندسین پترو تدبیر پارس، از زیرمجموعههای ستاد اجرایی فرمان امام، هر یک با کمتر از ۹ درصد سهام به عنوان سهامداران صدرا معرفی شدهاند. خرداد امسال مدیرعامل جدید این شرکت با حضور مدیرعامل هلدینگ نفت، گاز و پتروشیمی قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء و حکم فرمانده این قرارگاه منصوب شد که نشان میدهد فروش سهام صدرا از سوی قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء غیرواقعی و صوری بوده است. در سایت شرکت صدرا این شرکت پیمانکار خرید و اجرای فازهای ۱۳، ۱۷، ۱۸، ۲۲ و ۲۴ پارسجنوبی معرفی شده است. سلطه سپاه بر پروژههای نفت، گاز و پتروشیمی تنها به صدرا محدود نمیشود. این مجموعه یک هلدینگ نفت، گاز و پتروشیمی دارد که بر اساس اطلاعات منتشر شده در وبسایت آن در فازهای ۱۵ و ۱۶ در ناحیه یک پارسجنوبی، مخازن ال پیجی، خط لوله گاز و پالایشگاه خلیج فارس مشغول فعالیت است. مقامهای ارشد سپاه و وزارت نفت اطلاعات دقیقی از پروژههایی که به سپاه پاسداران واگذار شده منتشر نکردهاند. سعید محمد، فرمانده سابق خاتم که برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری استعفاء کرد، سال گذشته گفته بود این قرارگاه ۳۰۰ پروژه بزرگ را در اختیار دارد. او به صورت مشخص اما نگفته بود که چه تعداد از این پروژهها مربوط به بخش نفت و گاز است. «بسیج پیمانکاران» حضور سپاه در پروژههای نفت، گاز و پتروشیمی به سه شیوه مستقیم، یعنی قراردادهای مستقیم به عنوان پیمانکاراصلی، و هم به شکل غیرمستقیم به واسطه شرکتهای پیمانکاری کوچکتر و کمتر شناختهشده و یا سهامداری در بنگاههای دیگر پالایشگاهها، پتروشیمیها و شرکتهای نفتی صورت میگیرد. سعید محمد تیر سال ۱۳۹۹ گفته بود: بیش از ۵ هزار پیمانکار بخش خصوصی در اجرای پروژههای مربوط به قرارگاه خاتم الانبیاء با این مجموعه همکاری میکنند. در باره وضعیت مالکیت بسیاری از شرکتهای پیمانکاری سهیم در پروژههای نفت و گاز جزء اطلاعات منتشر شده در روزنامه رسمی، اطلاعات زیادی در دست نیست. برای همین نمیتوان انتساب تمامی آنها به سپاه پاسداران را تائید یا رد کرد. یک کارگر شاغل در ناحیه دو عسلویه، یعنی بخشی که در اختیار سپاه پاسداران و شرکتهای اقماری و همکار آن است در باره شیوه کنترل سپاه بر پروژههای نفت و گاز میگوید: «سپاه به صورت ویژه از سال ۸۶ به بعد یا شرکتهای پیمانکاری کوچکتر را خرید یا اگر نتوانست بخرد اعضای هیئت مدیره آن را از افراد نزدیک و همسو با خود منسوب کرد.» سال ۱۳۸۶ دورهای است که غلامحسین نوذری با سابقه حضور در راس شرکتهای ملی مناطق نفتخیز جنوب، نفت مناطق مرکزی، حفاری شمال، حفاری ایران و … به وزارت نفت آمد. او در حال حاضر نیز یک مجموعه از شرکتهای زنجیرهای وابسته به ستاد اجرایی فرمان امام را مدیریت میکند. خودش رئیس هیئت مدیره گروه توسعه انرژی تدبیر است. فرزند وزیر اسبق نفت نیز مدیر شرکت حفاری تدبیر است و داماد خانواده یعنی نصرالله زارعی نیز از اعضای هیئت مدیره شرکت مدیریت و توسعه نفت (متن) و پیش از آن سابقه عضویت در هیئت مدیره شرکتهای وابسته به قرارگاه خاتم و شرکت پترو ایران، از زیرمجموعههای وزارت نفت. غلامحسین نوذری، وزیر نفت وزیر نفت جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۸ بود. نام او در هیئت مدیره چند شرکت پیمانکاری بخش نفت به چشم میخورد. در دوره او سپاه سهم بیشتری از پروژههای نفتی را تصاحب کرد.
آنچه که در دوره وزارت نفت نوذری رخ داد، تغییر مدیران و هیئت مدیره شرکتهای نفتی که محمود احمدینژاد از آنها با نام مافیای نفتی یاد میکرد و جایگزین کردن افراد نزدیک به نهادها و بنیادهای نظامی و حکومتی بود. پس از او نیز ابتدا برای دو سال میرکاظمی و سپس رستم قاسمی مستقیما از قرارگاه خاتم الانبیاء به وزارت نفت آمدند. دوره قاسمی را میتوان دوره نفتی شدن سپاه و سپاهی شدن پروژههای نفت و گاز دانست. او در یک گفتوگو که در سال ۱۳۹۰ منتشر شد گفته بود سپاه اصلیترین پیمانکار پروژههای توسعه میادین نفت و گاز در جنوب است.《اختاپوسها《برونسپاری پروژههای نفت و گاز و خصوصی سازی پالایشگاهها و پتروشیمیها که از دهه ۸۰ آغاز شد، به تولد شرکت های چند لایهای انجامید که هر یک سهامدار و همزمان زیر مجموعه شرکت دیگر هستند. در بخش پتروشیمی این موضوع پررنگتر و واضحتر است. به عنوان یک نمونه نزدیک به نیمی (۴۶,۳۷ درصد) از سهام پتروشیمی گچساران به عنوان یکی از مراکزی که کارگران آن در اعتصاب کنونی حضور دارند در اختیار صنایع پتروشیمی خلیج فارس است. سهامدار عمده صنایع پتروشیمی خلیج فارس نیز گروه پتروشیمی سرمایهگذاری ایرانیان است و شرکت گروه پتروشیمی تابان فردا که در مجموع حدود ۴۰ درصد سهام خلیج فارس را در اختیار دارند. اما با نگاهی به فهرست سهامداران گروه پتروشیمی سرمایهگذاری ایرانیان مشخص میشود که پتروشیمی خلیج فارس به تنهایی مالک ۷۰ درصد سهام این گروه است. چرخه شرکتهای زنجیرهای پتروشیمی که هر یک سهامدار دیگری است. در سایت سازمان بورس ایران تنها دو شرکت صنایع ملی پتروشیمی (۱۷,۷ درصد) و تابان فردا بخش یک و بخش دو در مجموع حدود ۲۳ درصد بیش از ۱۰ درصد سهام این شرکت را در اختیار دارند. اما با نگاهی به ترکیب دیگر سهامداران گروه پتروشیمی تابان فردا مشخص میشود شرکت نفت سپاهان، پتروشیمی خلیج فارس و پتروشیمی اروند سهامدارن عمده این شرکت هستند.نکته قابل توجه این است که گروه پتروشیمی تابان فردا همزمان مالکیت ۵۸ درصد نفت سپاهان را در اختیار دارد. همین یک نمونه به خوبی شبکه شرکتهای پتروشیمی، روابط آنها با نهادهای بالادستی همانند وزارت نفت و بنیاد/بنگاههای حکومتی و نظامی را روشن میکند.شبکه پتروشیمیها که پرونده فروش بخشی از آنها به نهادهای نظامی و یا «بخش خصوصی» نزدیک به احزاب درون قدرت در سالهای اخیر مطرح بوده است، در حوزه پیمانکاری نیز فعالند. پارس فنلکار، شرکت پیمانکاری فعال در پروژههای نفت و گاز عسلویه یک نمونه از پیمانکارهای وصل به شبکه پتروشیمیها است. سهامداران اصلی این شرکت پیمانکاری عبارتند از گروه باختر، پویا پژوهش باختر و کشت و صنعت مکران؛ سه شرکت زیرمجموعه پتروشیمی باختر به عنوان مالک حداقل شش پتروشیمی دیگر در استانهای لرستان، کردستان و ایلام.مسئله فروش این شرکت به بخش خصوصی در سال ۱۳۸۸ یکی از پروندههای فساد اقتصادی در ایران است. مجلس شورای اسلامی ایران در سال ۱۳۹۶ طرح تحقیق و تفحص از نحوه خصوصیسازی این پتروشیمی را تصویب کرد اما به دلیل آنچه که «کارشکنی برخی نمایندگان» عنوان شد، به نتیجه نرسید. خرداد امسال خبرگزاریهای ایران از تعیین اعضای هیئت تحقیق و تفحص پرونده مربوط به فروش سهام این پالایشگاه در مجلس یازدهم خبر دادند.خریدار ۴۰ درصد سهام پتروشیمی باختر در سالهای گذشته شرکت کاوش صنعت سپید بود؛ شرکتی متعلق به خانواده نجفی مالک و عضو هیئت مدیره بالغ بر ۲۰ شرکت کوچک و بزرگ در حوزه انرژی، نساجی، سیگار و معدن.یک نمونه دیگر شرکت بین المللی پیمانکاری عمومی ایران که در حال حاضر کارگران آن پالایشگاه آبادان به اعتصاب پیوستهاند. در راس هیئت مدیره این شرکت یک نام آشنا به چشم میخورد؛ سید مصطفی هاشمی طباء، رئیس سازمان تربیت بدنی در دولت محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی و وزیر صنایع در دولت میرحسین موسوی. در کنار او مسعود کیانی دهکردی، عضو هیئت مدیره آی جی سی است. پیشینه کیانی دهکری به شرکت پیمانکاری پیشگام صنعت فراساحل قشم که در حال حاضر کارگران آن نیز در اعتصاب هستند، میرسد.به گفته یک کارگر شاغل در عسلویه آیجیسی یکی از پیمانکاران بزرگ است که همانند صدرا پس از اینکه پروژهای را تحویل میگیرد آن را خُرد و به پیمانکارهای کوچکتر که در ارتباط با این شرکت هستند، واگذار میکند. پیشگامان صنعت فراساحل قشم احتمالا یک نمونه از این پیمانکاران خُرد است که به واسطه کیانی دهکری از آی جی سی سهم میبرد. کیانی دهکردی قبلا به عنوان نماینده شرکت آی جی سی در هیئت مدیره فراساحل حضور داشته است.یک نمونه دیگر از پیمانکاران وصل به وزارت نفت یا دیگر نهادهای حکومتی شرکت مهندسی و ساختمان صنایع نفت (اویک)، با مالکیت عمده شرکت تلاش گستران آینده است. تلاشگستران آینده یک شرکت «خصوصی» است که مدیریت آن در اختیار سه شرکت سرمایهگذاری اهداف (از شرکتهای زیرمجموعه صندوق سرمایهگذاری کارکنان نفت)، مجتمع صنعتی نفت و گاز صبا جم کنگان و شرکت توسعه نفت و گاز کازرون قرار دارد.در راس اویک مدیران وزارت نفت یا نمایندگان وزارت نفت حضور دارند. آخرین ترکیب اعضای هیئت مدیره آن را حمیدرضا کاتوزیان، نماینده پیشین اصفهان در مجلس شورای اسلامی، غلامرضا منوچهری، معاون اسبق مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران و مدیرعامل پتروپارس در دهه ۸۰، سید ابوالحسن خاموشی، رئیس هیئت مدیره گروه پتروشیمی سرمایهگذاری ایرانیان، محمدرضا عزیزی ، عضو هیئت مدیره فراسکو عسلویه و مجتمع صنعتی نفت و گاز صبا جم کنگان تشکیل میدهند. اویک در سال ۱۳۹۸ یک تفاهمنامه همکاری با آیجیسی امضاء کرد. به روایت کارگران شاغل در عسلویه این شرکت نیز پس از امضاء قرارداد، پروژه تحویل گرفته شده را به «قطعات» چندگانه تقسیم میکند و هر بخش را به یکی از پیمانکاران اقماری که به واسطه اعضای هیئت مدیره به آن نزدیک هستند، میسپارد. کنکاش در نام دیگر شرکتهای پیمانکاری و پیگیری روابط اشخاص مرتبط و یا سهامداران آنها احتمالا میتواند نمونههای بیشتری از شرکتهای عنکبوتی که پروژههای نفت، گاز و پتروشیمی را به انحصار خود درآوردهاند، نمایان میکند. یک نمونه از این روابط شرکت پایبندان، از زیرمجموعههای بنیاد مستضعفان در فاز ۱۴ پارسجنوبی است و یا شرکت جهانپارس به مالکیت نادر عطایی. نام نادر عطایی با غلامرضا تاجگردون، نماینده پیشین گچساران که اعتبارنامه او در مجلس رد شد، گره خورده است. عطایی علاوه بر جهانپارس به عنوان یک شرکت پیمانکاری، در هیئت مدیره شرکت پتروگاز جهان و توسعه نیروی دنا و چند شرکت دیگر نیز حضور دارد.«ما همه با هم هستیم» روابط چند لایه و هزار تو شرکتهای پیمانکاری، بنیاد-بنگاههای حکومتی و وزارت نفت در پروژههای نفت و گاز یک واقعیت را نمایان میکند؛ خلاف تمام تنشهای لفظی و کلامی تکنوکراتهای جمهوری اسلامی و نظامیان و بنیادها بر سر شیوه واگذاری و مدیریت پروژههای نفت و گاز، در تقسیم غنائم و سهمبری از پروژهها همه آنها با یکدیگر همدستند و شریک. وزارت نفت به عنوان نهاد بالادستی و کارفرمای اصلی مجموعهای از شرکتهای اقماری را در اختیار دارد که هم در خرید و هم اجرای طرحهای توسعه حضور دارند. باشگاه مدیران نفت و نیرو که پس از بازگشت زنگنه به وزارت نفت فعال شد، محل تجمع و تقسیم رانت در وزارت نفت است. مدیران ارشد وزارتخانه پس از بازنشستگی به شرکتهای وابسته به وزارت نفت یا «بخش خصوصی» کوچ میکنند و در آنجا از رانت روابط و اطلاعات ویژهای که در اختیار دارند، برای تملک یافتن بر طرحهای توسعهای نفت و گاز نفع میبرند. میرمعزی، عضو هیئت مدیره باشگاه اندیشهورزان نفت و نیرو همزمان در هیئت مدیره چند شرکت پیمانکاری نیز حضور دارد. بنیاد-بنگاههای حکومتی و به صورت ویژه قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء و بنیاد برکت نیز به واسطه همین روابط به اتاق ویژه رسیدهاند و با بهرهگیری از روابطی که در قدرت دارند، به شریک مدیران تکنوکرات بدل شدهاند. نتیجه سلطه این دو گروه بر وزارت نفت و صنایع مرتبط با آن در دو دهه اخیر موقتسازی گسترده قراردادهای کارگران، ترویج مقاطعهکاری در پروژههای نفت و گاز و همچنین فساد گسترده در تامین مالی، خرید تجهیزات و اجرای طرحهای توسعه و صنایع پتروشیمی است. دولت و مجلس نیز با طرحهایی چون ایجاد مناطق ویژه انرژی که محل استقرار بیشتر پروژههای نفت، گاز و پتروشیمی است، خارج کردن مناطق آزاد از شمول قانون کار و تصویب و تدوین «مقرراتزدایی» از فضای کسب و کار و «برونسپاری» طرحهای نفت و گاز و خصوصیسازی پتروشیمیها و پالایشگاهها راه را برای زیست و فربه شدن شرکتهای پیمانکاری هموارتر کردهاند. از همین منظر است که کارگران اعتصابی بیش از آنکه بر خواسته افزایش دستمزدها پافشاری کنند، خواستار حذف شرکتهای پیمانکاری هستند. خواستهای که اگر بتوانند به آن دست یابند میتواند راهی باشد برای کارگران دیگر بخشها که به واسطه شرکتهای تامین نیروی انسانی تحت استثمار شدید قرار دارند.
کمبود دارو در ایران )انسولین و بیماران دیابتی)
سمیرا فیروزی بویاغچی
من بیست سال است که با بیماری دیابت نوع یک زندگی میکنم انسولین برای من و بیماران دیابتی مثل اکسیژن برای نفس کشیدن است و سال اخر زندگی من در ایران شاهد شروع کمبود و گران شدن انسولین که از نیازهای اصلی و اولیه بیماران دیابتی است اطلاع کامل دارم و در این مقاله شرح مختصری از نا کارامدی مسولان جمهوری اسلامی ایران در رابطه با کمبود دارو در ایران را شرح میدهم .وقتی مواد غذایی و غیر غذایی مختلف ، گران می شوند ، بسیاری از مردم به ناچار آن ها را از سبد غذایی شان حذف می کنند ولی آیا دارو ، که با جان انسان ها سر و کار دارد نیز قابل حذف است؟ آیا درک این موضوع برای دولتمردان و مشخصاً برای مسوولان وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران کار سختی است؟ آیا در جهت رفع مشکلات دارویی دولتمردان جمهوری اسلامی ایران کاری انجام میدهند؟
پاسخ به این سوالات با نگاهی ساده به وضعیت جامعه ی کنونی در ایران کاملا واضح است. هر روز خبر جدیدی درباره وضعیت نامناسب عرضه دارو به ویژه برای بیماران صعب العلاج منتشر می شود. این وضعیت باعث شده بخشی از بیماران به دلیل نبود داروها، فوت کنند بخشی دیگر به دلیل دیر رسیدن داروها یا مصرف داروهای جایگزین با مشکلات و حتی معلولیت هایی روبه رو بشوند. مشکلات دارویی در ایران دوبخش عمده تقسیم میشود یکی کمبود و نبود دارو و دیگری گرانی بیش از حد داروهاست. که مشکل اول به مراتب سختتر از مشکل دوم است. اگر دارو وجود داشته باشد احتمالاً می توان با هزار مشکل و بدبختی پولی برای تهیه، فراهم کرد اما اگر دارویی نباشد در این صورت بیمار و خانواده او حتی در صورت تمکن مالی ، چه می توانند بکنند؟
هیچ چیزی در کشورنباید ، مهم تر از جان و سلامت مردم باشد.دولت وظیفه دارد برای سلامتی و حفظ جان مردم بکوشد.
برابر ماده ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر ،اشاره به این موضوع دارد که هرکس حق دارد از سطح زندگی مناسب برخوردار باشد که سلامت و رفاه او و خانواده اش، از جمله خوراک و لباس و مسکن و رسیدگی های پزشکی آنان را تامین کند.تهیه و توزیع دارو به ویژه داروهای حیاتی از جمله وظایف اصلی و مهم هر دولتی در هر نقطه از دنیاست.
وضعیت کنونی ایران مانند آن است که هر روز شاهد موشک باران و بمباران نقطه ای از کشور به دست نیروهای دشمن و کشته و مجروح شدن روزانه تعدادی از مردم باشیم و دولت هم به جای دست زدن به کاری برای توقف این روند و کشتار هر روزه مردم، مشکلات مختلف را بهانه کند و درگیر حاشیه ها و برنامه های روزمره باشد. آیا چنین دولتی شایستگی ستایش را دارد؟بخشی از مسؤولان نا کار آمد و بی کفایت جمهوری اسلامی ایران از تحریم ها سخن میگویندو وجود تحریم های شدید و بسیار متنوع را دلیل این مشکلات می دانند. در این باره هم مسولان باید سوالاتی را پاسخگو باشند که در وحله اول : مگر بروز این تحریم ها پیش بینی نمی شد؟ اگر پیش بینی نمی شد که این همه دیوان سالاری و ادارات و وزارتخانه ها و سازمان ها به چه کار می آیند؟
اگر پیش بینی می شد چرا تدابیر لازم اندیشیده نشده؟
مهمترین سوالی که مسولان زی ربط باید به ان پاسخ دهند این سوال است که ،آیا تهیه داروهای حیاتی سخت تر از تهیه تجهیزات و قطعات مورد نیاز در برنامه هسته ای است که در اولی با مشکلات بسیار روبه رو هستیم و در دومی حتی یک روز ، فعالیت های هسته ای ایران متوقف نشده است؟ طبق آمار اعلام شده از سوی اسدالله رجب، رئیس انجمن دیابت ایران در تاریخ ۱۲ مهر امسال، ۲۰ درصد جمعیت بالای ۲۰ سال کشور مبتلا به دیابت نوع دو هستند و سالانه حدود ۳۰۰ هزار نفر به شمار افراد مبتلا به دیابت در ایران اضافه میشود. طبق آمارهای اعلام شده حدود ۱۵۰ هزار نفر نیز در ایران مبتلا به دیابت نوع یک هستند.چند وقتی است که شاهد موج اعتراض دیابتیها و خانواده این بیماران در فضای مجازی بودیم، افرادی که با استفاده از هشتگ «انسولین نیست» تلاش کردند پیام خود را به گوش مسؤولین برسانند، کاربران شبکههای اجتماعی عنوان کردند که انسولین مثل اکسیژن برای بیماران دیابتی حیاتی است و چند وقتی است که کمبود یا نبود این دارو در برخی داروخانهها مشکلاتی را برای آنها ایجاد کرده است.
به رغم اطلاعرسانی و مکاتبات مکرر انجمنهای دیابت کشور با مقامات مسؤول در بانک مرکزی و وزارت بهداشت در خصوص کمبود جدی این دو کالا، متاسفانه نه تنها بهبودی حاصل نشده است بلکه به نظر میرسد حساسیت موضوع به نحو موثری برای مقامات ارشد کشور تبیین نشده است تا راهکاری مناسب برای حل این معضل بیاندیشند.
مسئله کمبود انسولین در کشور به حدی جدی است که برخی از داروخانهها انسولین تاریخ گذشته را با قیمتی بالا به بیماران میفروشند. برخی از بیماران دیابتی عنوان میکنند وقتی برای خرید انسولین به داروخانهها مراجعه میکنند، مسئولان داروخانه به آنها میگویند اگر مواد انسولین تاریخ گذشته لخته نشده است، از آن استفاده کنند تا شرایط بهتر شود. بیماران نیز چارهای جز مصرف داروی تاریخ گذشته ندارند.
مسولان از تحریمها به عنوان یکی از دلایل اصلی کمبود انسولین در کشور یاد میکنند؛ البته که تحریمها تاثیر زیادی در کمبود این دارو دارد و نمیتوان از تاثیر آن چشمپوشی کرد؛ اما بیماران دیابتی میگویند: اگر بخواهند انسولین را از بازار آزاد بخرند، به راحتی میتوانند با قیمتی هشت برابر قیمت واقعی آن را پیدا کنند.این همان نکته ی اصلی و نشانه ی فساد در جمهوری اسلامی ایران است . دولتی که در مسؤولیت تهیه و توزیع داروهای حیاتی برای مردم خود چنین ناتوان است چگونه سخن از مدیریت جهانی می گوید و دم از خدمات شگرف می زند و رئیس اش از محبوبیت جهانی خودش سخن می گوید؟!
آیا مجلس ولایت طرح جنجالی را مخفیانه تصویب می کند؟
پریسا سخائی
روزنامه شرق نوشت: طرح ساماندهی پیامرسانهای خارجی که گفته میشد از دستور کار مجلس خارج شده و بنا بر مسدودسازی و محدودیت اینترنت و فیلترینگ گسترده نخواهد بود، با اصرار نویسندگان طرح و البته تندروهای مجلس مخفیانه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در طول چند روز گذشته اخبار ضدونقیض از اراده بهارستاننشینان برای جیرهبندی اینترنت، اعمال گرانی و فیلترینگ شبکههای اجتماعی مجازی منتشر شده است. طرحی که با نام ساماندهی پیامرسانهای خارجی در مجلس کلید خورده در صورت تصویب و اجرائیشدن بیش از ۵۰ میلیون ایرانی کاربر شبکههای مجازی خارجی را به مجرمهای بالقوه تبدیل خواهد کرد که در صورت استفاده از این شبکههای ارتباطی راهی زندان خواهند شد.فارغ از اینکه زندانهای ما گنجایش این تعداد زندانی را خواهند داشت یا نه، باید نیمنگاهی به اکانتهای کاربری نمایندگان مجلس در همین شبکهها انداخت که بهخوبی از این تریبون اینترنتی بهره جستهاند. از سویی دیگر با محدودسازی اینترنت کسبوکارهای بسیاری آسیب خواهند دید و تقریبا زندگی بسیاری به نابودی کشیده خواهد شد که البته همین امر مانع همراهی مردم برای اجرای این طرح خواهد شد و جز هدررفت وقت و هزینه بیتالمال برای بررسی چنین طرحی، عایدی نخواهد داشت و قانونی متروک به مجموعه قوانین غیرقابل اجرا مانند قانون ممنوعیت ماهواره اضافه خواهد شد.ازاینرو از همان ابتدا حتی برخی نمایندگان و اعضای هیئترئیسه مجلس با تصویب قوانینی که مخالف منافع مردم باشد، مخالفت کردند.شنیدهها حاکی از عدم رسیدگی به این طرح بود که یکباره نمایندگانی که جزء طراحان اصلی این طرح بودند، خواستار رسیدگی مخفیانه و تصویب آن در کمیسیونهای مربوطه شدند.
میخواهند فضای مجازی به یک فضای امنیتی تبدیل شود
یک نماینده مجلس دهم درباره طرح اخیر مجلس درباره فضای مجازی عنوان کرد: مواد مختلف این طرح نشان میدهد با اسمی که برای آن انتخاب شده هیچ همخوانیای ندارد، اسم آن «صیانت از حریم خصوصی و ساماندهی پیامرسانها» است که، اما در آن بههیچوجه صیانت وجود ندارد و بحث آن نیز ساماندهی پیامرسانها نیست بلکه روی کل اینترنت و پهنای باند ورودی و خروجی کشور و کل ساختاری اینترنت کشور قانون گذاشته و جرمنگاری میکند.حمیده زرآبادی به ایلنا گفت: همچنین وزارت ارتباطاتی که بهصورت تخصصی این کار را انجام میدهد، دیگر این کار را نباید انجام دهد و نیروهای مسلح باید این کار را انجام دهند؛ طراحان این طرح خیلی با این موضوع آشنا نیستند و این کاری که انجام میدهند، آسیب بسیار زیادی برای کشور به همراه خواهد داشت که تنها یک بخش آن کسبوکارها هستند که دچار آسیب خواهند شد و هر کاربری در فضای اینترنت میخواهد از یک ایمیل استفاده کند، با این قانون دچار مشکل خواهد شد.نماینده مجلس دهم درباره حضور مسئولان در شبکههای اجتماعی درحالیکه برخی از آنها فیلتر هستند، با بیان اینکه این مصداقی ندارد، چون خیلی از مسئولان اینترنت بدون فیلتر دارند، خاطرنشان کرد: برای کاربران عادی این مسئله وجود دارد که اگر بخواهند وارد برخی شبکهها شوند، باید از فیلترشکن استفاده کنند، اما اینترنتی که در دسترس خیلی از مسئولان است، اصلا نیازی به فیلترشکن ندارد و از بسترهایی که فیلتر شدهاند، مثل تلگرام یا توییتر هم استفاده میکنند؛ هیچگاه هم اتفاقی برای آنها نیفتاده و از این به بعد نیز نخواهد افتاد.همانطور که یزید آب را بر امام حسین بست تجربه مسدودسازی فضای مجازی چه شبکههای اجتماعی باشد و چه پیامرسانها نشان میدهد که جز آسیب به اعتماد عمومی و ضربه به کسب و کارهای خرد، نتیجه دیگری نداشته است. البته طرح اخیر مجلس دامنه تخریب گستردهتری دارد و به باور دبیر انجمن کسب و کارهای اینترنتی میتواند تا 300 هزار کسب و کار خرد و خانگی را از بین ببرد. اگر فرض کنیم بهطور میانگین سه نفر هر کدام از این کسب وکارها را میگردانند، با فیلترینگ گسترده تا 900 هزار نفر بیکار میشوند.نایب رییس کمیسیون فناوری اطلاعات و ارتباطات اتاق بازرگانی هم اظهار داشت: در صورت اجرایی شدن طرح مجلس، باید آماده باشیم با سیل افرادی که در این زمینه فعالیت میکردند و بیکار میشوند مواجه شویم.به گزارش ایلنا، عبدالرضا نوروزی در مورد طرح «صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیامرسانهای اجتماعی» که در مجلس مطرح شده اظهار کرد: ما همیشه با این نوع طرحها مخالف هستیم. عدهای از ابتدای انقلاب همیشه با تکنولوژی و مواردی از این دست مخالفت داشتند بدون اینکه تحقیقات بسیار جدی را همزمان با ورود آن تکنولوژی انجام دهند.
وی افزود: امروز فضای مجازی در کشور ما کاملا جا افتاده است. کسب و کارهای جدید و خرد در شرایط بحران اقتصادی، تورم، رکود و فقر توانسته بخشی از این مشکلات را از طریق همین شبکهها پوشش داده و جبران کند. به خصوص کسب و کارهای خانگی که به خوبی توانستند رشد کنند.نایب رییس کمیسیون فناوری اطلاعات و ارتباطات اتاق بازرگانی ایران با اشاره به آسیبی که ممکن است به صاحبان کسب و کارها وارد شود بیان کرد: در صورت اجرایی شدن طرح مجلس صدمه قابل توجه و جبرانناپذیری به این کسب و کارها وارد میشود. این بستر همان اندک راهآبی بود که به یک سری افراد میرسید که بتوانند نانی به سفره خود ببرند، این موضوع بلا تشبیه صحرای کربلا را به خاطر میآورد که همانطور که یزیدیها آب را بر یاران امام حسین بستند این بار خودمان شاید ندانسته همین کار را با سفرههای مردم میکنیم. در این بحران شدید اقتصادی چنین کاری قابل قبول نیست.
وی در ادامه خاطرنشان ساخت: بخش زیادی از صحبتهای رییس جمهور جدید این بود که پهنای باند افزایش پیدا کند، کشور ما هنوز جا دارد که افزایشی در پهنای باند داشته باشد ولی متاسفانه چنین طرحی را از مجلس به اصطلاح انقلابی میشنویم. بهتر بود نمایندگان قبل از چنین طرحهایی با بخش خصوصی، دانشگاهها و بخشهای مرتبط دیگر صحبت میکردند. تنها میتوان گفت جای تاسف دارد و در صورت اجرایی شدن طرح باید آماده باشیم با سیل افرادی که در این زمینه فعالیت میکردند و بیکار میشوند مواجه شویم.
نوروزی با اشاره به گسترش فضای اینترنت گفت:
افراد از کودکان گرفته تا سالمندان درگیر دنیای اینترنت شدهاند به طوری که در 5 سال اخیر در هر روز 640 هزار نفر در دنیا برای اولین بار آنلاین میشوند. طبق آمار از میان حدود 82 میلیون ایرانی تقریبا 73 میلیون نفر یعنی 89 درصد در حال استفاده از اینترنت هستند.
حدود 57 درصد مردم ایران یعنی 47 میلیون نفر از شبکههای اجتماعی استفاده میکنند. سالانه 3 میلیون نفر به استفادهکنندگان اینترنت در ایران اضافه میشود و 46 درصد ایرانیان به خرید اینترنت اعتقاد جدی دارند.
طرحی که مقامات حکومتی را هم راهی زندان می کند!
روزنامه شرق نوشت: دیماه سال گذشته بود که نمایندگان مجلس از طرحی سخن گفتند که از دیدگاه آنان در راستای سامانبخشیدن به فعالیت در فضای مجازی تدوین شده است اما برای مردم نشانی از محدودسازی و مسدودسازی فعالیت در فضای مجازی است.از مسدودسازی پیامرسانهای خارجی تا ممنوعکردن فعالیت در بازار رمزارزها در این طرح دیده شده است. حال این طرح پرطمطراق با نام «طرح صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیامرسانهای اجتماعی» که از همان ابتدا با انتقادات بسیاری مواجه بود، اکنون در نوبت رسیدگی در صحن علنی مجلس در روزهای پیشرو قرار دارد.
طرح مذکور برای تجربه دوباره حمایت از پیامرسانهای داخلی که با همه حمایتهای مالی نتوانستند جایگزین خارجیها شوند، تدوین شده و تلاش دارد با جرمانگاری استفاده از پیامرسانهای خارجی بیش از ۵۰ میلیون ایرانی (البته آمار دقیقی وجود ندارد اما تعداد کاربران ایرانی این پیامرسان بین ۴۰ تا ۵۰ میلیون تخمین زده شده است) کاربر تلگرام را که فیلتر شده و استفاده از آن غیرمجاز است، راهی زندان کند.بخشی از این ایرانیها، کاربر پیامرسانهای فیلترشده دیگری مانند توییتر هم هستند و از قضا همه مسئولان، مدیران، وزرا و حتی خود نمایندگان مجلس هم در فضای توییتر فعالیت میکنند و اگر قرار به مجازات باشد، لیست بلندبالای نمایندگان مجلس و البته رؤسای قوا باید در اولویت قرار گیرد.درحالیکه سالها جرمزدایی از قوانین در دستور کار قوه قضائیه و مجلس بود، نمایندگان یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی در تلاش برای افرایش جرمانگاری هستند و برای هر موضوعی ضمانت اجرای حبس را معین میکنند؛ حتی در رابطه با فعالیت خود و همراهانشان در فضای مجازی. همچنین نمایندگان مجلس چشمان خود را بر ۱۲ میلیون کاربر ایرانی در بازار رمزارزها هم بستهاند و طبق تبصره «2» ماده ۱۲ این طرح، استفاده و عرضه «رمزارز» توسط پیامرسانهای خارجی در داخل کشور ممنوع بوده و وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات مکلف است بلافاصله نسبت به مسدودسازی موقت آن پیامرسانهای خارجی اقدام کند.استفاده و عرضه «رمزارز» در پیامرسانهای داخلی مستلزم دریافت مجوز و اعلام از سوی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران براساس سیاستهای شورای پول و اعتبار است و در صورت استفاده از «رمزارز» در پیامرسانهای خارجی وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات موظف است پس از تصویب در کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه، نسبت به مسدودسازی آن پیامرسان خارجی اقدام کند. بهارستانیها برای ضمانت اجرای طرح خود فصل چهاری را در طرح قرار دادهاند تا متخلفان از تصمیم آنها را راهی زندان کند. ماده 15 ذیل فصل چهارم طرح مذکور مقرر داشته که متخلف از رعایت مواد این قانون به شرح زیر محکوم میشود:
الف- هر شخصی بدون رعایت مفاد ماده 2 این قانون مبادرت به عرضه و ارائه پیامرسان اجتماعی نماید و با نقض تدابیر مسدودسازی موجبات دسترسی به آنها را فراهم آورد به حبس یا جزای نقدی درجه شش یا هر دو محکوم میشود.
ب- متخلف از اجرای مسدودسازی پیامرسانهای غیرقانونی موضوع ماده 2 این قانون به انفصال از اشتغال دولتی از شش ماه تا دو سال محکوم میشود.
ج- هر شخص با نقض تدابیر مسدودسازی در پیامرسانهای غیرقانونی فعالیت مؤثر داشته باشد، علاوه بر ضبط منافع و عواید مالی حاصله به مجازات تعزیری درجه 7 و در صورت تکرار به مجازات تعزیری درجه 6 محکوم خواهد شد. تعیین و اعلام مصادیق فعالیت مؤثر بر عهده هیئت ساماندهی و نظارت خواهد بود.
د- متخلف از مفاد تبصره 1 و 2 ماده 14 به انفصال موقت با محرومیت از اشتغال به مشاغل دولتی از شش ماه تا دو سال محکوم میشود. در ادامه ضمانت اجراها مواد جالبی در نظر گرفته شده است، از جمله ماده 16 که طبق آن هر شخصی که اقدام به تولید، تکثیر، توزیع، معامله و انتشار یا در دسترس قراردادن غیرمجاز هر نوع نرمافزار یا ابزار رایانهای الکترونیکی (نظیر ویپیان و فیلترشکن) که امکان دسترسی به پایگاههای اینترنتی و پیامرسانهای غیرقانونی مسدودشده را بهطور مستقیم یا غیرمستقیم فراهم کند، به حبس یا جزای نقدی درجه 6 محکوم میگردد.این در حالی است که مافیای فیلترشکنفروشی در ایران از چنان قدرتی برخوردار است که مردم عادی سهمی از آن بازار ندارند و فقط مصرفکننده هستند. همچنین طبق ماده 17، هر شخص به هر نحو سبب انتشار اسناد و دادههای محرمانه در فضای مجازی نظیر پیامرسانهای داخلی و خارجی شود، به مجازاتهای مقرر در ماده 731 قانون مجازات اسلامی بخش تعزیرات محکوم میشود.
ماده 19 این طرح هم به بحث رمزارزها پرداخته و بر اساس آن هر شخصی مبادرت به عرضه، خرید و فروش «رمزارز» بدون مجوز بانک مرکزی نماید حسب مورد به مجازاتهای مقرر در مواد 18 و 18 مکرر قانون مبارزه با قاچاق کالا و ارز محکوم میشود. البته اینکه بحث رمزارزها چه ارتباطی با طرح مذکور دارد، جای بحث بسیار دارد و باید دید در نهایت سرنوشت آن در صحن علنی چه خواهد بود.
دگرباشان ایرانی در خطرند
هومن شعری طهرانی
دگرباشان جنسی کسانی هستند که به زندگی کردن و بودن در کنار همجنسان خود و دیگر افراد به جز جنس مخالف خود تمایل دارند. این رابطه آنها میتواند احساسی، عاطفی و یا جنسی باشد. این افراد معمولا دارای نمادهای مشترکی برای خود هستند تا به وسیله آن از دیگر افراد جامعه متمایز گردند. علاوه بر این برخی از این افراد با عمل تغییر جنسیت این گرایش خود به جنس غیرمخالف را برای همیشه تثیبت میکنند.
سازمان جهانی بهداشت ۱۷ مه ۱۹۹۰ همجنسگرایی را از فهرست اختلالات روانی خارج کرد. این روز در سال ۲۰۰۴ برای بزرگداشت تنوع جنسی و جنسیتی به عنوان روز جهانی علیه همجنسگراهراسی، ترنسهراسی، دوجنسگراهراسی انتخاب شد.
جمهوری اسلامی از زمان روی کار آمدنش با همجنسگرایان تبعیضآمیز برخورد کرده است و به طور کلی افراد لزبین، همجنسگرایان و دوجنسگرایان مرتبا مورد آزار و اذیت قرار میگیرند و در صورت دستگیری از حق دادرسی عادلانه محروم میشوند. ایران از معدود کشورهای جهان است که همجنسگرایی میتواند در مواردی حتی به مجازات اشد یعنی اعدام منجر شود. براساس قانون مجازات اسلامی ایران، مجازات ارتباط جنسی بین مردها، که در اصطلاحات فقهی لواط نامیده میشود، اعدام است.
دولت ایران زنان لزبین و مردان همجنسگرا را به شکل سیستماتیک مجبور میکند که تحت عمل تغییر جنسیت قرار بگیرند. به عنوان مثال مردان همجنسگرا را وادار به عمل جراحی میکنند یا به آنها تجویز هورمون تجویز میکنند چون تصورشان این است که آنها در واقع زن هستند. بر اساس فتوای خمینی٬ ترنسجندرها در ایران میتوانند تحت عمل جراحی قرار گرفته و جنسیت خود را تغییر دهند٬ اما همجنسگرایی٬ بر اساس باورهای جمهوری اسلامی یک نوع «انحراف جنسی» به شمار میرود و قابل قبول نیست.
دگرباشان ایران هدف طیف گستردهای از سوءاستفادهها و تبعیضها از جمله دستگیری٬ تجاوز در حین بازداشت٬ اخراج از موسسههای آموزشی و محرومیت از فرصتهای شغلی قرار میگیرند و به عنوان مثال دانش آموزانی که گرایش جنسی یا هویت جنسیتی متفاوتی دارند در معرض اخراج از مدرسه و بازماندن از تحصیل قرار دارند.
سازمانهای حقوق بشری و فعالان حقوق بشر بارها در مورد وضعیت دگرباشان در ایران ابراز نگرانی کردهاند.
آخرین گزارش احمد شهید، نماینده ویژه سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران درباره وضعیت لزبینها، همجنسگرایان، دوجنسگرایان و تراجنسیتیها نوشته است که آنها در معرض نقض شدید حقوق بشر و تبعیض گسترده قرار دارند. او گفته است: «مقامهای بلندپایه حکومتی این بخش از جامعه را با عباراتی نفرت انگیز مانند “انسانهای پست” و “بیمار” توصیف میکنند.
تا زمانی که مقامهای ایران نپذیرند که قانون اساسی جمهوری اسلامی نیازمند إصلاحات زیادی است تا از طریق آن بتوان از حقوق این گروه اقلیت حمایت کرد٬ شاهد خروج شمار زیادی از دگرباشان از ایران و پناهنده شدنشان در بیرون از مرزهای کشور خواهیم بود.
روشی برای عدم آزادی بیان، تعرض به خبرنگاران
وحید حسن زاده ابراهیمی
در زیر چند نمونه از سرکوب بیان اندیشه و مطبوعات توسط دولت
روشی برای عدم آزادی بیان، تعرض به خبرنگاران است که مخالف با دموکراسی و مردمسالاری است با دستور فرماندار لاهیجان از تهیه گزارش یک خبرنگار جلوگیری و به او تعرض شد (فیلم زیر). بر اساس ویدیویی که به تازگی در شبکه های اجتماعی منتشر شده، یونس محمودی فرماندار لاهیجان، به اطرافیانش دستور میدهد تا دوربین خبرنگاری که از او و اطرافیانش در یک مکان عمومی تصویربرداری میکند، ضبط کرده و اجازه فیلمبرداری به او ندهند.ویدیویی در شبکههای اجتماعی منتشر شده است که در آن یونس محمودی، فرماندار لاهیجان به اطرافیانش دستور میدهد تا دوربین خبرنگاری که از او و اطرافیانش در مکان عمومی فیلم میگیرد را گرفته و اجازه فیلمبرداری به او و سایرین ندهند.طبق آنچه که در این ویدیو مشخص است، عکاس و خبرنگار لاهیجانی، درحال فیلمبرداری از صحبتهای فرماندار لاهیجان در یک جمع محدود در خیابان است که فرماندار خطاب به همراهش میگوید: «خواهشا همه (دوربینها) رو قطع کنید. درست نیست. مسوولین ناراحت میشن. من از مردم نمیترسم.»در نهایت بحث لفظی بین فرماندار و این خبرنگار رخ می دهد که فرماندار دستور قطع فیلمبرداری را می دهد و خبرنگار از جایگاه شغلی خود دفاع کرده و این بحث به اینجا کشیده می شود که به دوربین خبرنگار با دستور فرماندار لاهیجان حمله می شود.بازداشت خبرنگار بخاطر اعلام خبر مربوط به کودک ربایی یک خبرنگار ساکن شهرستان گنبدکاووس، توسط ماموران پلیس فتا در منزل شخصی خود بازداشت شد. بازداشت این خبرنگار در ارتباط با اعلام خبر ربوده شدن یک کودک ده ساله بوده است.به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز دوشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰، لطیف ایزدی خبرنگار ساکن شهرستان گنبدکاووس توسط ماموران پلیس فتا در منزل شخصی خود بازداشت شد.آقای ایزدی پس از بازجویی به “نشر اکاذیب به قصد تشویق اذهان عمومی” متهم شده است.گفته می شود بازداشت آقای ایزدی در پی امتناع وی از درخواست نیروی انتظامی مبنی بر حذف خبر مربوط به ربوده شدن یک کودک ده ساله در روستای سلاق نوری از توابع بخش مرکزی شهرستان گنبد کاووس در استان گلستان، از سایت خبری اولکامیز، که تحت مدیریت وی قرار دارد، صورت گرفته است.
خبرنگار افشاگر زنجانی به عذرخواهی محکوم شد
مهدی سهرابی، خبرنگار پایگاه خبری «صدای زنجان» با رای دادگاه تجدید نظر استان زنجان به تحمل ۱۳ ماه و ۱۷ روز حبس تعلیقی و پرداخت جزای نقدی و محکوم شد. وی علاوه بر این به عنوان مجازات تکمیلی به بک سال ممنوعیت از فعالیت در حرفه خبرنگاری و عذرخواهی در یکی از جراید محلی محکوم شد. این پرونده در سال ۹۸، با شکایت یکی از اعضای شورای شهر زنجان و به دنبال شفاف سازی این خبرنگار در خصوص عملکرد شوراهای شهر و شهرداری ها علیه وی گشوده شد.به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، دادگاه تجدیدنظر استان زنجان محکومیت مهدی سهرابی، خبرنگار پایگاه خبری «صدای زنجان» را عینا تایید کرد. بر اساس این حکم که در تاریخ ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۰، توسط شعبه هشتم دادگاه تجدیدنظر استان زنجان صادر و به وی ابلاغ شده است، مهدی سهرابی به ۱۳ ماه و ۱۷ روز حبس تعلیقی و پرداخت دو میلیون تومان جزای نقدی محکوم شد. او همچنین به عنوان مجازت تکمیلی به یک سال ممنوعیت از فعالیت در حرفه خبرنگاری و عذرخواهی در یکی از جراید محلی محکوم شد.وی در سال ۹۹ و در مرحله بدوی توسط شعبه ۱۰۸ دادگاه کیفری ۲ زنجان از بایت اتهام توهین به پرداخت پنج میلیون و ۱۰۰ هزار تومان جزای نقدی و از بابت اتهام نشر اکاذیب در بستر فضای مجازی به تحمل ۱۳ ماه و ۱۷ روز حبس تعزیری محکوم شد. وی علاوه بر این به عنوان مجازات تکمیلی به بک سال ممنوعیت از فعالیت در حرفه خبرنگاری و عذرخواهی در یکی از جراید محلی محکوم شد. بر اساس حکم این دادگاه که در تاریخ ۱۲ اسفندماه ۹۹ صادر شد، با اعمال یک درجه تخفیف از سوی دادگاه انقلاب، جزای نقدی به دو میلیون تومان کاهش پیدا کرده و حکم حبس وی به حالت تعلیق درآمد.این پرونده در سال ۱۳۹۸، با شکایت محمد مسعود مرادخانی، یکی از اعضای شورای شهر زنجان و یک شاکی دیگر به نام مینا حیدری علیه وی گشوده شد. گفته می شود این پرونده در پی انتشار خبر و گزارشات او از عملکرد شورای شهر و شهرداری زنجان علیه وی گشوده شده است.
گزارشی از محکومیت و حبس خبرنگار افشاگر بوشهری
خبرگزاری هرانا – امیرعباس دهباشی نژاد، خبرنگار بوشهری روز چهارشنبه ۲۷ اسفندماه بازداشت و جهت تحمل دوران محکومیت خود به زندان منتقل شد. آقای دهباشی نژاد پیشتر توسط دادگاه کیفری ۲ بوشهر به ۲۱ ماه حبس و ۳۰ ضربه شلاق محکوم شد و این حکم عینا به تایید دادگاه تجدیدنظر استان بوشهر رسید. روز جاری همچنین تعدادی از روزنامه نگاران با انتشار نامه ای سرگشاده خطاب به حسن روحانی با اشاره به ادعای وی مبنی بر “منع مدیران دولتی از شکایت علیه روزنامه نگاران” خواهان آزادی این روزنامه نگار شدند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز چهارشنبه ۲۷ اسفندماه ۹۹، امیرعباس دهباشی نژاد، خبرنگار بوشهری بازداشت و جهت تحمل دوران محکومیت خود به زندان منتقل شد.آقای دهباشی نژاد در تاریخ ۲۸ مهرماه ۹۹، توسط شعبه ۱۰۱ دادگاه کیفری ۲ بوشهر و به ریاست قاضی بازدرهوا، از بابت اتهام “نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی” به ۲۱ ماه حبس و از بابت اتهام “توهین به مقامات و مامورین دولت” به تحمل ۳۰ ضربه شلاق محکوم شد. نهایتا این حکم در تاریخ ۱۲ اسفندماه ۹۹، بدون تشکیل جلسه عینا به تایید شعبه سوم دادگاه تجدیدنظر استان بوشهر رسید و در تاریخ ۱۸ اسفندماه به وی ابلاغ شد.این پرونده با شکایت مهرداد ستوده معاون عمرانی استاندار بوشهر و استانداری بوشهر در پرونده ای واحد و به دلیل انتشار مطالبی در خصوص واگذاری بندر حماد گشوده شده است.اجرای حکم آقای دهباشی نژاد در آستانه تعطیلات نوروز بدون احضار قبلی صورت گرفت.همچنین شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۰ تعدادی از روزنامه نگاران با انتشار نامه ای سرگشاده خطاب به حسن روحانی با اشاره به ادعای وی مبنی بر منع مدیران دولتی از شکایت علیه روزنامه نگاران خواهان آزادی این روزنامه نگار شدند.این افراد در نامه خود گفته اند مدیران ارشد استان بوشهر “نه تنها شاکی فعالان فضای مجازی و فعالان رسانه می شوند که با خودرو دولتی نیز در روند بازداشت و اعزام آنها به زندان مشارکت فعال دارند”.امیرعباس دهباشی نژاد، خبرنگار و مدیر کانال تلگرامی “بینامدیا” است.
خبرگزاری هرانا – یاشار سلطانی، روزنامه نگار و مدیرمسئول سایت معماری نیوز با شکایت محمدباقر قالیباف به دلیل انتشار مطالبی در صفحه شخصی خود به تحمل ۱۳ ماه و یک روز حبس محکوم شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از خبر آنلاین، علی اصغر قهرمانی وکیل محمدباقر قالیباف درباره نتیجه شکایت موکلش از یاشار سلطانی به دلیل نشر اکاذیب گفت: “جلسه رسیدگی دادگاه در آذرماه امسال تشکیل و دو طرف دفاعیات خود را ارائه دادند”.وی ادامه داد: “با توجه به دو فقره شکوائیه تقدیمی اینجانب، مندرجات پرونده، کیفرخواست صادره از دادسرای فرهنگ و رسانه تهران، پرینت مطالب منتشر شده توسط یاشار سلطانی در فضای مجازی و دفاعیات غیر موثر او و سایر قرائن و امارات موجود در پرونده، دادگاه بدوی وقوع بزه و انتساب آن به متهم را محرز و مسلم تشخیص داده است”.
اواخر مردادماه سال جاری خبرگزاری های داخلی عنوان کردند که مجلس از مصطفی میرسلیم نماینده تهران و سه تن دیگر به نامهای یاشار سلطانی، صدرا محقق و وحید اشتری، به دلیل اظهاراتشان درباره «رشوه ۶۵ میلیارد تومانی» شهرداری تهران به نمایندگان مجلس دهم برای رد طرح تحقیق و تفحص از شهرداری شکایت کرده است.
این شهروند در ۸ بهمنماه سال ۹۸، در پرونده ای دیگر که آن نیز با شکایت محمدباقر قالیباف گشوده شده بود، از بابت اتهام “تشویش اذهان عمومی” توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۵ سال حبس تعزیری و محرومیت از فعالیت در فضای مجازی محکوم شد.
ابدیت آغاز میشود
ایرج قانونی
سوررئالیسم از دوتایی و تقابل امر واقعی (رئال) و امر غیرواقعی برگذشته و به فراواقعی (سور رئال) و فوق واقعیت ناظر است یعنی به ساحتی که نه واقعیت است و نه غیرواقعیت. اصولاً آنچه غیرواقعی است انکار واقعیت است، غیرواقعی ضدِّ واقعی است اما فراواقعی ضدِّ واقعی یا انکار واقعیت نیست فراتر از آن است عالمی است که در ضمیر ناخودآگاه ماست و در رؤیا مکشوف میشود، و چون «انسان موجودی خیالباف است» (آندره برتون، بیانیهی اول سوررئالیسم) به کمک قوهی تخیلِ خود، که به دست الهامات و اشراقاتِ شعور پنهانِ خود سپرده است، در خیالبافیهای خود در هنر خودبهخود پرده از آن برمیدارد، در حالتی که خود و قلم خود و زبان خود را بیش از هر چیز به نهادِ خود وانهاده است و این کاری است که سالوادور دالی در سال ۱۹۳۱ در تابلوی معروف خود پایداریِ حافظه به تصویر میکشد. او در این اثر به یاری قوهی تخیل آنچه را نیست، و فراتر از واقعیت است، به کمک نشانههای عالم واقع (کوه و در و دشت و درخت و دریا) هست میکند. درست است که ما در این تابلو با مشاهدهی این نشانهها خیال میکنیم که تصویری از عالم واقع را میبینیم اما این دقیقاً تصویر واقعیت نیست چون نسبتها همان نسبتها نیست و دستکاری شده است. پیش چشم ما در این تابلو عالمی فوق واقعیت نقش بسته است. او دو سال قبل از کشیدن این تابلو به سوررئالیستها پیوست، روانکاوی خوانده بود و با افکار فروید بهویژه دربارهی رؤیا آشنایی کامل داشت. مجذوب ایدهی هنرِ ضمیر ناخودآگاه (subconscious art) شد. در مورد نقاشی بر آن بود که با مستولی کردن حالتی وهمانگیز بر خود یا به تعبیر خودش به «روش انتقادی پارانویایی» امکان این برای او فراهم میشود که اوهام خود را در تابلوی نقاشی نظم و سامان ببخشد و کاملاً از عالم واقع سلب اعتبار کند. شاید بتوان گفت دستی که این تابلو را ترسیم کرده است توانسته است به خزانهی غیب درونِ پنهانِ خود چنگ بیندازد و از قدرت خودکاریِ صرفِ روانِ خود، به تعبیر سوررئالیستها، بهره جوید، یعنی گذاشته است تا روان (همان نفس، به تعبیر قدما) خود بجوشد و بیرون بتراود و بر بوم نقاشی اثر بگذارد، بدون هیچ محاسبهای، بدون دخالت عقل. سوررئالیسم در جهانِ بیروح شدهی پس از جنگ جهانی اول، در جهانی خسته از احکام سرد و تنگنای پوزیتیویسم بر ارزشمندی قوای درونی همچون تخیل که در این مکتب آن را ارجی نیست، و نیز ساحتی که ساحت پوزیتو و متعیّن، و پیش روی ما آنجا نیست، بلکه در خفای است و در قفا، انگشت مینهد.
در تابلوی پایداری حافظه، پیش از اشیاء نور دیده میشود و تضاد نور و تاریکی. نوری که در سمت چپ تابلو اشیاء را در خود غرق کرده هنوز به سمت راست نرسیده است همچون نور صبحگاهی که دارد از شرق میتابد و بساط تاریکی را رفته رفته در هم میپیچد. این تضادِ حضورِ نور و تابشِ آن به چیزها را محسوس میکند. به رغم تاریکیِ انکارناپذیر غلبه با نور است که تا خط افق در پسزمینهی تابلو پیش رفته است و بر کوه و دریا تابیده است و جهان را روشن کرده است: نور است و چیزها، نور هست روز هست.
افق آبی روشن که به تدریج به سمت پایین میآید و متمایل به زرد میشود سرتاسر یک چهارم بالای نقاشی را فراگرفته است. در زیر خط آسمان حجمی از آب بیحرکت و ساکن مثل آب یک دریاچه که به پای کوه میخورد قرار دارد. آب آنقدر صاف و شفاف است که کوه را در خود منعکس کرده است و این انعکاس را به خودِ کوه ملحق کرده و پای کوه دیده میشود. یک صفحهی آبی رنگ مثل صفحهی میز پینگپونگ بدون پایه کنار آب است و بعد از آن یک سکوی میزمانند قهوهای رنگ ظاهراً چوبی است که گوشهی چپِ پایین تابلو را گرفته است که ادامهی آن بیرون از بوم نقاشی میافتد و بر روی آن دو ساعت قرار دارد یکی خمیده دیگری که طلایی است صاف خوابیده روی سکو. تنها شاخهی درختی خشکیده بر آن ساعت دیگری را مثل یک تکه رخت نگه داشته است. زمین در تابلو قهوهایِ تیره است و هر چه به سمت راست میرود بیشتر به سیاهی میزند. روبروی این سکو نیز چیزی شبیه یک طرفِ چهرهی انسانی به رنگ سفید است، و در حقیقت یک گوش و دماغ گنده که شباهت بسیار به خود نقاش دارد با چشمی بسته و مژههای بیش از اندازه بلند، که آن را تنی نیست و مثل یک گوشماهی به زمین افتاده است. شاید برای بوییدن و شنیدن چنین جهان سرد و بیروحی، از بستهترین زاویه از روی زمین، بیش از این ابزار دریافت پیامها از جهان بیرون، جهانی در حال سکون کامل، لازم نباشد. اینجا جایی متروک است. جهانی بیتکاپو. روی آن هم یک ساعت جیبی نقرهای به رنگ فلز چون ساعتهای دیگر قرار دارد که روی چهرهی ناتمامی که بر خاک افتاده است لمیده است. ساعت بر آنچه افتاده لمیده و بهخاکافتادگی را دوچندان جلوه و بازتاب داده است. چهرهای که سرتاسر آن را سایهزدهاند، سایههایی که روی سر و انتهای بدن که به زمین رسیده و روی بینی و مژهها بیشتر است. اندک لایههای سفیدِ برفی که دارد آب میشود بر روی کوه آن را به واقعیت نزدیک میکند. مورچههای سیاهی روی عقربههای یکی از ساعتها را پوشانده و مگسی روی ساعت مجاور زیر عدد ۱۲ نشسته و از خود سایهای شبیه انسان به جا گذاشته است. چه جانوری هستیم ما که مثل مگسی سمج به سنجهی زمان چسبیدهایم! هرچند حریف آن نیستیم اما مثل این مگس ما را از آن خلاصی نیست.
تابلویی که هیچ آدمی در آن نیست بیابان برهوتی با ابزار محاسبهی وقت بسیار، این همه ساعت وقت را برای که نگه میداشتند که حالا دیگر نگه نمیدارند! با آنکه نور هست و روز هست اما رنگهای سرد مرگ (آبی، سفید و خاکستری ــ رنگ درخت خشکیده نیز خاکستری با سایهای از رنگ آبی بر تنهی آن است) بر رنگهای گرم زندگی (زرد و قهوهای) چیرهاند و محیط خالی از سکنهی هراسانگیزی را ترسیم میکنند و اثری دلهرهآور بر بیننده میگذارند.
در فضای دلمردهی این تابلو نشانی از حرکت نیست، درخت لخت و عور دیری است خشکیده است، ساعتها از کار افتاده و آب دریا ساکن است و موجی در آن نیست و تا چشم کار میکند تا افق دوردست همه چیز ایستاست، جز مورچهها که دمار از روزگار مقاومترین ساعت که خونسرد روی میز قرار داشت درآوردهاند، ساعتی که حالا رخ برافروخته و سرخگون است، و ثانیههای ساعت مچی را از کار انداختهاند (مورچهها بالای میز چه میکنند!). مورچهها چنان به این ساعت مچی روی سکو حمله کردهاند که گویی کیک یا تارت است. این را عدهای نشانهی زوال گرفتهاند. بقیهی ساعتها هم عمرشان را کردهاند برای همین تن به رخوت دادهاند. زمانِ آنها گذشته است. آنها یادگار زماناند.
مورچهها عقربههای ساعتِ نگاهبانِ زمان خطی را به دندان گرفتهاند و خود در سطح ساعت بینظم پراکنده شدهاند، آیا این یورشِ زمانِ درونی یا dure، بر زمان سطحیِ ریاضی نیست، یا زمانِ کیفی بر زمانِ کمّی؟ دیوره (دیمومت) یا دیرندی که در همان حوالیِ زمانی برگسون به آن پی برد چند سال قبل از کشیده شدن این تابلو! آیا درون بر بیرون حمله نبرده است و اینجا ما شاهد از پا درآمدنِ زمان سطحیِ خطی در برابر عمقِ زمان و حقیقت آن هستیم، شاهد پیروزی حقیقت بر ظاهر!
دالی این ساعتهای لمیده و خمیده و آویخته را از آن رو که برگرفته از تجربهی شخصی و آب شدن پنیر فرانسوی صبحانهاش در یک روز آفتابی است «پنیرِ زمان» میخواند. پنیر در یک اتفاق معمولی با زمان اما در ساحت دیگری، ساحت رؤیا و نه واقعیت، ساحت فراواقعیت، ارتباط پیدا کرده و بر این اساس بدل به ساعت شده است! والّا پنیر کجا زمان کجا، پنیر کجا ساعت کجا! فقط در رؤیا اینها به هم میرسند که رسیدهاند. اما این ربط در عالم واقع وجود ندارد و همین باعث سردرگمی ما میشود و این نقش را اسرارآمیز میکند. چون نقشِ ردِّ خود را از عالم واقع پاک کرده است، ردّ آن را باید در عالم دیگری جست و راه آن عالم به روی ما بسته است. رؤیای هر کس رؤیای خود اوست رؤیاها همگانی نیستند!
این چیزی که روبروی ماست تصویری از عالم رؤیا و محل سلطنت ناخودآگاه است. آندره برِتون در ظروف مرتبط[1] گفته است، «شاعری که میآید، بر این تصور نومیدکننده که میان عمل و رؤیا جدایی چارهناپذیری وجود دارد چیره میشود». پس کوشش هنرمندان این مکتب این است که رؤیاهای خود را در هنر خود، در آفریدهی خود، جامهی عمل بپوشانند، به عبارت دیگر محل تلاقی عمل و رؤیا اثر هنری است، آنجاست که عمل رؤیاست و رؤیا عمل. سوررئالیسم در این تابلو شاعر-نقاش خود را یافته است که میخواهد این جدایی را براندازد که در حقیقت جداییِ آرمانها و آرزوهایی است که به خوابش باید دید، از صحنهی عمل اجتماعی و زندگی روزمره. آرزوهای ما همه در زمان بر باد میروند که ما نمیتوانیم به آنها برسیم؛ زمان است که ما را جا میگذارد و به ما امان نمیدهد تا به آنها برسیم اما حالا در این تابلو رسیدهایم زیرا حافظ و نگاهبان زمانِ کمّیِ طولی را از کار انداختهایم دیگر کسی نمیداند ساعت چند است ساعتها مرخصاند. آیا برای بهروزی وقت هست یا نه؟ که میداند! در عالم بیزمانِ رؤیا برای همه چیز وقت هست. در این تابلو پایِ رؤیا به جهان باز شده است. رؤیا جهانِ پس از مرگ و نیستی جنگ اول و آماده برای آغاز پیکار جهانی دوم را تفسیر میکند، باطنش را نمایش میدهد، و نقد میکند.
دالی سالها بعد در اوائل دههی پنجاه میلادی در یک سخنرانی اطلاع میدهد که عموم افراد از اینکه فهم اثر برایشان دشوار است راضی هستند، چون خود هنرمند (دالی) هم معنی آن را نمیداند. به هر روی اثر شهرت کمنظیری برای خالقش به ارمغان آورد و شاخص سوررئالیسم و فراواقعیتگرایی شد.
ما از ضمیر ناخودآگاه سالوادور دالی نقاش سوررئالیست که نقاشی پایداری حافظه (شناختهشدهترین اثر سوررئالیسم، که در سال ۱۹۳۱ کشیده شده است) را کشیده است بیخبریم، خودش هم بیخبر بود. برای همین خود او این تابلو را رؤیای نقاشی شدهی خود میداند. پس تفسیر آن تفسیر رؤیا است. تفسیر رؤیا هرگز قطعی نیست. با این همه، هنرمند آن است که بتواند رؤیا بسازد، یا اثری رؤیایی. اما اگر اصلِ تقدم ماده بر ذهن، به سائقهی گرایشهای مارکسیستی حلقهی آندره برِتون بنیانگذار سوررئالیسم در اینجا ملحوظ شده باشد، حتی به شیوهی آنها ناخودآگاه ملحوظ شده باشد، نباید این تابلو را رؤیایی دربارهی جهان و امکانی از امکانهای پیش روی آن بدانیم، یعنی رؤیا و ذهنیتی که در نقاشی جان گرفته و مادیت پیدا کرده است به رغم آنکه در بیرون از تابلو جهان همان طور مثل همیشه یعنی در تضاد با محتوای تابلو در جریان است، بلکه درست آن است که در آن همین جهان واقعیِ مقدم بر رؤیا، رؤیایی شده است که در آن با از کار انداختن ساعت زمان به محاق رفته و شتاب بیمعنا شده و حتی ساعتها دچار رخوت شدهاند و آسایش در همه جا گسترده شده است. بدون آن که آدمی در کار باشد، که زمان را بفهمد و تشخیص دهد. به این ترتیب، اگر محتویات این ضمیر در نقاشی نابهخود بازتاب یافته است پرسش از مقصود او در این تابلو پرسش دقیقی نیست، به ویژه اگر اساس کار هنری او نابهخود یا نابهقصد بوده است آنجا که نابهقصد است مقصودی ارادهشده در کار نیست. چه، مقصود یعنی آنچه قصد آن را کردهاند، نه آنچه که او قصد ما را کرده است، چنانکه انرژیهای ذخیرهشده در ناخودآگاهِ روان قصدِ نقاش را کردهاند و به سوی او سرازیر شدهاند و او را غافلگیر کردهاند. خود او نیز در این ترجمه به زبان نقاشی است که از آن آگاهی مییابد. با این حساب ما هرگز محکوم به تفسیری از اثر نیستیم که مراد و مقصود حقیقی هنرمند است.معنای این همه ساعت برای نشان دادن وقت معین چیست، آیا این ساعتها در این تابلو برای نشان دادن وقت و زماناند چنانکه هر ساعتی تنها از این رو ساعت است یا نه، حضور ساعتها، برخلاف، کارکردی باژگونه دارد و برای نشان دادن زمان نیست بلکه برای نشان ندادن زمان است؟
اما چرا نقاش این بلا را سرِ وقتنگهداری به اسم ساعت درآورده است، چه خرده حسابی با آن داشته است؟ ساعت وقتنگهدار گذشته و آینده نیست تنها وقتنگهدار حال حاضر است. ساعت شاخص اکنون است همین الان همین ثانیه و دقیقه و ساعت را نشان میدهد با برچیده شدن بساط آن اکنون گم میشود نام و نشانی ندارد ظهور و بروزی ریاضیگونه ندارد. در ناخودآگاهِ او چه میگذشته است که با آب شدن پنیرش در زیر نور آفتاب به سراغ اکنون رفته است و با آن تسویه حساب میکند! دست ما به گذشته و آینده نمیرسد، چه، یکی دیگر نیست دیگری هم نیامده که بتوان با آن کاری کرد. اما اگر حال را از کار انداختیم یا در حقیقت شاخص و مشخصکننده آن یعنی ساعتها را از کار انداختیم مرز را برداشتهایم. ساعتها دیگر کار نمیکنند و اکنون را نشان نمیدهند و تا اکنون حضور پیدا نکند نه بخشی از زمان گذشته میشود و نه بخشی از آن آینده. درست است با این همه اکنون وجود دارد اما ما در کجای زمان هستیم اکنونِ ما دقیقاً چند است؟ این ثانیه بیش از همیشه مبهم شده است. آنها به گذشته پیوستهاند و حتی خودِ گذشتهاند. راست آن است که اگر بخواهیم حافظه دچار لغزش نشود باید حال را از پا دربیاوریم تا دیگر گذشته گذشته نباشد. باید این لحظه، لحظهای که ساعتها همه از کار افتادهاند، لحظهای از لحظات نامتناهی نباشد بلکه زمان ابدی ماندگار باشد، لحظهای سپرینشدنی. عنوان تابلو مؤید این است: پایداری حافظه. آری اگر زمان سپری نشود اختلال حافظه نیز جایی نخواهد داشت.
وقتی از کسی انتقاد میکنید اعتماد به نفس او را متزلزل میکنید. وقتی از چیزی انتقاد میکنید در مسیر براندازی آن گام برداشتهاید. یعنی به گونهای و تا اندازهای خود را از زیر سلطهی آن خارج میکنید. پس انتقاد (و درستتر، تنقید و بد گفتن در مقابل انتقاد و خوب و بد هر دو را گفتن) میکنند تا رها شوند، انتقاد برای رهایی و آزادی! اما چیزهایی هست که میتوان از آنها انتقاد کرد اما در سلطهی آنها بر ما ادنی فتوری به هم نمیرسد. خدا و زمان از جملهی این چیزهاست. به عبارت دیگر انتقاد در آنها کارگر نمیافتد! انتقاد بر تغییرناپذیر مؤثر نیست.
همهی انتقادهای ما در زمان شکل میگیرد و برحسب زمانِ خودِ ما، ردّ و قبولها، همه در زمان است آنها را به بیرون از زمان، زمان ابدیت، راه نیست. زمان ابدیت زمان این عالم نیست زمان بیرون از این عالم است، زمان عالم ابدی است، و ما در عالم گذرای زمانمند سیر میکنیم.
میشود از زمان انتقاد فلسفی کرد به کمک مفاهیم انتزاعی، اما انتقاد هنر از زمان که باید کار خود را به کمک عالم حسّانیات یا حسکردنیها به نمایش بگذارد دشوار است. هنر به ویژه نقاشی را توانایی انتقاد عمیق فلسفی نیست، دامنهی انتقاد آن همواره محدود است و شامل بسیاری از جزییات نمیشود کار نقاشی محاجّهی ملالآورِ مفهومی نیست بهویژه که باید به واسطهی حس این انتقاد را بکند و از زمینیترین راهها برود و در انتقادِ خود مادیترین جلوهی زمان را محل توجه خود کند و آن چیزی جز ساعت نیست، و ساعت نیز خطنگهدار مسابقهی بیپایان اوقات نیست. چه، با از کار افتادن آن باز زمان میگردد. اما به هر روی انتقاد از ساعت انتقاد از زمان است، و به نظر میرسد جز این انتقاد محسوس از زمان راهی پیش پای آن نباشد. سالوادور دالی در تابلوی معروف خود، پایداری حافظه، از حافظه انتقاد نمیکند از گذرندگی و آنچه حافظه را حافظه کرده است، در مقاومتی که در برابر گذرندگی میکند، از شاخص زمان انتقاد میکند. این گذر زمان است که حافظه را مختل میکند اگر زمان نگذرد حافظه دچار فتور نمیشود و نجات پیدا میکند، چون دیگر چیزی به گذشته نمیپیوندد که باید به یاد آورده شود، عزم آیندهای هم در کار نخواهد بود. گذشته و آینده همه همین اکنون است: زمان از کار افتادن ساعت. او در این تابلو بهویژه با نامگذاری آن از حافظه حرف نمیزند از گذرندگی زمان حرف میزند. سالوادور دالی با این نامگذاری اثر خود اعلان کرده است که نمیخواهد از حافظه حرف بزند، بلکه میخواهد از زمان انتقاد کند، با انتقاد از مادیترین و محسوسترین جلوهی آن، ساعت!
بحران آب؛
حمید رضائی آذریانی
مافیای آب با ساختن سد و انتقال آب باعث ایجاد بحران در کشور شده است روزنامه آرمان نوشت: در داخل کشور عدهای هستند که سیراب شدنشان به قیمت تشنه ماندن کل مردم ایران هزینه دارد! افرادی که با قدرت پول، نفوذ، ارتباط در سطح بالای دولت و رانت و فساد آب را برای مصارف شخصی از دل زمین یا از سطح زمین با کیلومترها لولهکشی و حفر چاههای متعدد بههرجایی میخواهند منتقل میکنند. برخی این افراد را مافیای آب میخوانند و برخی دیگر معتقدند علنیبودن این همه تخلف در عرصه آب دیگر کار مافیا نیست و افرادی هستند که بهراحتی و با زدوبند منابع آبی را مصرف میکنند.
اسماعیل کهرم، کارشناس منابع آبی در همین رابطه گفت: من اعتقادی به مافیای آب ندارم و حقیقت مطلب این است که عدهای با فروش آب میلیارد شدهاند و اینکه این عده غیرقانونی کار میکنند یا نه من اطلاعی ندارم. مساله این است که مثلا در آب در لولههای ۲۰ اینچی از شهرستان میناب به بندرعباس حمل میشود که در آنجا با این آب ویلا و هتل بسازند که در نتیجه مخزنهای میناب خشک شده است.
او ادامه داد: آیا این اقدام از سوی مافیا انجام شده یا عدهای با نفوذ و همکاری شهرداریها و استانداری این کار را انجام میدهد؟ این آبی که از میناب به بندرعباس برای ویلاسازی منتقل میشود را ۱۰ برابر قیمت به ویلاسازها میفروشند و به کشاورز آبی نمیدهند.
کهرم توضیح داد: نمیدانم چه کسانی پشت این قضیه هستند و به همین دلیل نمیتوانم وجود مافیا را تایید کنم. آنهایی که میدانند ایمان دارند که اینها مافیا هستند.
این کارشناس منابع آبی اضافه کرد: در واقع مافیا سیستم مخفیانه زیرزمینی است ولی آبی که از میناب به بندرعباس منتقل میشود علنی و از روی زمین منتقل میشود و اسم این کار مافیا نیست. در واقع با سرمایهگذاری بیش از ۱۰۰ کیلومتر لولهگذاری کرده و این آب را به بندرعباس منتقل میکنند! کدام مافیا این شکل کار میکند.
کهرم با تصریح همین موضوع بهعنوان نمادی از اتفاقی که در حوزه انتقال آب بر پایه قدرت و پول و نفوذ صورت میگیرد، ادامه داد: تمام آبهای سطحی و زیرزمینی از طریق این لولهها منتقل میشود. یعنی هم از آب سد میناب و هم از آبهای زیرمینی با حفر چاه بهره میگیرند.
او اضافه کرد: بنابراین به این طریق هم آبهای سطحی و هم آبهای زیرزمینی از طریق همین لولهها به مناطقی مشخص منتقل میشوند و مورد مصرف اشخاص قرار میگیرند.
چرا تامین آب مورد نیاز مردم خوزستان به خطر افتاده است؟
نماینده دشت آزادگان با بیان اینکه مردم خوزستان در وضعیتی به مراتب خطرناکتر از وضعیت کرونایی قرار دارند، زیرا تامین آب مورد نیاز آنها به خطر افتاده است، گفت: مردم در برخی شهرهای خوزستان مثل هویزه و دشت آزادگان، در صفهای آبفروشی میایستند تا آب خریداری کنند و این مساله، فاجعه است.
قاسم ساعدی با انتقاد از وضعیت تالاب هورالعظیم اظهار کرد: متاسفانه امسال تنش آبی همه خوزستان را در بر گرفته و وزارت نیرو وظایف اولیه خود در قبال طبیعت و تامین حقآبههای زیست محیطی را انجام نمیدهد. وی افزود: از ابتدای خردادماه امسال تاکنون رهاسازی آب در خوزستان توسط وزارت نیرو به حداقل رسیده است و اقدامات انجامشده در این زمینه اصلا مطلوب و در شان مردم خوزستان نیست.
نماینده دشت آزادگان در مجلس شورای اسلامی گفت: برخی رودخانههای خوزستان خشک شدهاند و کودکان در این رودخانهها فوتبال بازی میکنند. رودخانه جراحی توسط وزارت نیرو کاملا خشک شده و کارون با آن همه عظمت به یک نهر کوچک تبدیل شده است. رودخانه کرخه که از طولانیترین رودخانههای کشور است نیز متاسفانه وضعیت خوبی ندارد.
نماینده دشت آزادگان در مجلس شورای اسلامی گفت: اتفاقاتی که امروز در هورالعظیم رخ داده است، یکی از هولناکترین فجایع زیست محیطی در تاریخ است. در هورالعظیم ماهیان بسیاری از بین رفتهاند و دامهای ساکنان حاشیه تالاب نیز تلف شدهاند و این تالاب، وضعیت خوبی ندارد.
ساعدی افزود: دولت و نهادهای نظارتی باید مچ مسببان اصلی خشک شدن تالاب هورالعظیم را بگیرند. نهادهای نظارتی باید در بحث مدیریت آب کشور ورود کنند و مدیریتهای این حوزه را بر اساس آمار، ارزیابی و آسیبشناسی کنند تا متوجه شوند که پشت این قضایای مدیریت آبی، چه مسالهای وجود دارد.
چرا آب آشـامیدنی لوکس وارد کشور می شود؟
قبل از اینکه به کمکاری و همکاریهای دستگاههای نظارتی در امر مقابله با قاچاق کالا به کشور توجه کنیم. سؤال مقدماتی این است که چرا کشوری چون ایران که سرشار از منابع آب معدنی است، باید وارد کننده آب معدنی باشد؟ طبیعت ایران و چشمههای آب طبیعی آن از نادرترین چشمههای آب معدنی در کل خاورمیانه است. باوجود این منابع عظیم و سرشار آب معدنی، ایران ظرفیت آنرا دارد که به تمام اروپا و آسیا و آفریقا آب معدنی صادر کند. اما در حال حاضر وارد کننده آب آشامیدنی از کشورهای اسکاندیناوی شده است.
سوال اصلی این نیست که چرا دستگاههای نظارتی و سیستم گمرکی کشور با قاچاق این کالاها برخورد نمیکند. بلکه سؤال این است که چرا کشور ایران که صادر کننده بزرگ نفت و گاز به دنیا میباشد، باید آب آشامیدنی معدنی وارد کند؟ چرا شرکت آب معدنی داماش در ایران تعطیل و کارگران آن بیکار میشوند؟
ایران در تسخیر منافع مافیاها قرار دارد
روزنامه مردمسالاری به نقل از یک کارشناس اقتصاد نوشت: ایران از جنبهٔ اقتصادی اکنون در بیسابقهترین ســطح تجربه شده طی صد سال گذشته در تسخیر منافع مافیاها قرار دارد.
فرشاد مؤمنی گفته: گزارش رقابت پذیری سال۲۰۱۹ که مجمع جهانی اقتصاد منتشــر میکند را برای دوستانی در جمعی خواندم. شــدت تکان دهندگیاش از نظر تسخیر شدگی به دست مافیاها در مقام پولی در دنیا ایران را رتبهٔ یک قرار داده است.
در آن گزارش میگوید مقام پولی ایران از نظر قابلیت و قدرت تنظیم گری بانکها رتبهٔ بدترین کشــور را در میان تمام کشورهای دنیا که در آن گزارش مورد بررسی قرار میگیرند به خود اختصاص داده است.
اکنون ایران اسیر مافیاهایی اســت که از کانال ظرفیت هایی که از طریق بانکهای خصوصی برای آنها ایجاد شده وحشتناکترین فشارها را روی عامهٔ مردم و تولیدکنندهها میگذارند و بیشترین گشاده دستی ها را در زمینهٔ دامنزدن به ســوداگری، دلالی و رباخوری در اقتصاد جلو میبرند و تمام دادههایی که در این زمینه تاکنون منتشر شده این را نشان میدهد.
نقض و بی تفاوتی جمهوری اسلامی درقبال حقوق خانواده
کریم ناصری
خانواده همانند یک نقطه مرکزی در جامعه محسوب میشود به همین دلیل است که خانواده تاثیرگذارترین واحد تربیتی در جوامع به شمارمی آید. خانواده مهمترین پایگاه برای انتقال عواملی چون فرهنگ ، دانش و مهارت به نسل های دیگر به شمار می رود.نسلی که اولین فضای مساعد تربیتی پیش رو آن ها کانون خانواده میباشد. درکشورهای پیشرفته سرمایه گذاری های بسیاری در زمینه های مختلف برای دستیابی به جامعه ای کارآمد با ثبات و آرام انجام داده اند در این راه برای اجرایی شدن هرچه بیشتر این اهداف قوانینی را به کار گرفته اند که وجود این قوانین و اجرایی شدن کامل آن در کشورباعث به وجود آمدن محیطی آرام و با ثبات در خانواده ها میشود. اما در ایران،درجمهوری اسلامی حقوق خانواده درکجا قرار دارد و تا چه میزان به این موضوع اهمیت می دهد.
اصل دهم از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران می گوید: از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است همه قوانین و مقررات و برنامه ریزی های مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامی باشد. با نگاهی کوتاه به سیاست های جمهوری اسلامی در اجرای این قوانین شاهد آن هستیم که حتی کلمه ای از این قوانین به اجرا در نیامده است. مدت هاست که شاهد تبلیغات حکومت هستیم برای ترغیب جوانان برای تشکیل خانواده و فرزند آوری ولیکن حکومت هیچ امکاناتی را برای آسانترکردن این امر در اختیار جوانان در جامعه نمی گذارد. درصد بسیاری از جوانان با مشکل نداشتن شغل و درآمد درگیر هستند. همین درآمد عامل مهمی در تشکیل دادن یا ندادن خانواده به حساب می آید. مسائل اقتصادی حرف اول را در خانواده میزند و تامین نیازهای معیشتی خانواده ها و ایجاد امنیت و ثبات اقتصادی میتواند تاثیر بسزایی در تضمین و ثبات خانواده داشته باشد. استرس های مالی والدین را دچار سردرگمی، افسردگی و خشم می کند و همین نا امنی های اقتصادی مهارت های والدین را برای مدیریت صحیح مسائل خانوادگی به طور قابل ملاحظه ایی کاهش می دهد. طبق قوانین جمهوری اسلامی آموزش و پرورش هم باید به طور رایگان در اختیار فرزندان خانواده ها باشد که این مورد هم متاسفانه میسر نشده است. زیرا که شاهد آن هستیم همان تعدادی از مدارسی هم که تحت عنوان مدارس دولتی وجود دارند ، مبالغی را از والدین دریافت می کنند که این موضوع هم بار مالی برای خانواده ها به همراه دارد.
البته که اقتصاد تنها عاملی نیست که سبب تحکیم خانواده می شود اما می توان از آن به عنوان یکی از مهمترین عوامل از آن نام برد. موضوع بسیار مهم دیگری که در حوزه خانواده باید به آن پرداخت موضوع سلامت روان است که متاسفانه در این زمینه بسیار مهم هیچ نظارت و رسیدگی وجود ندارد و حتی امکاناتی در حوزه سلامت روان در کشور به طور رایگان در اختیار خانواده ها قرار نمی گیرد و حتی آن دسته از خانواده هایی که مشخص شده است که در این زمینه دچار مشکلاتی هستند رها شده اند و هیچ نظارتی هم روی این موارد این چنین وجود ندارد. مشکلات روحی در کانون خانواده دور از انتظار نیست اما کشورهایی جامعه ایی آرام تر و سالم تر دارند که در بخش سلامت روان سرمایه گذاری کرده باشند و اهمیت ویژه ای برای این بخش از تامین مشکلات خانواده ها در نظر گرفته باشند که بتوانند در مواقع نیاز خانواده ها به صورت رایگان از این امکانات استفاده کنند. در واقع بدون تامین هر یک از نیازهای اساسی همانند مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه که همگی این موارد در اصل چهل و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است اجرای کامل قوانین دیگر در مورد حقوق خانواده محقق نمی شود زیرا تمامیه این موارد همانند یک زنجیر می مانند که برای عملی شدن یکی از این موارد به دیگری نیازمند است که باید در نظر داشت وجود قوانین شفاف و واضح و اجرا شدن قوانین، که اجرای تمامیه این قوانین و داشتن سیاست های حمایت از خانواده بر عهده مجریان جمهوری اسلامی است که ما تا کنون شاهد برداشتن قدمی در این مسیر برای آسانتر کردن این امر نبوده ایم . این در حالی است که در کنوانسیون بین اللملی حقوق بشر در ماده 16 بند سوم آمده است که خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود که متاسفانه شاهد نقض و از آن تاسف بارتر بی تفاوتی و نادیده گرفتن مطلق مسئولان جمهوری اسلامی دراین موضوع بسیار مهم هستیم.
چرا که جامعه از خانواده تشکیل میشود و آنچه که در خانواده ها اتفاق می افتد میتوانیم بازتاب آن را در افراد در جامعه مشاهده کنیم.
نادانی تا به کی؟
مهران آهنگر
1400 سال است که مشتی آدم بیتمدن، بیفرهنگ، بیدانش و آدمهای نیمه جانور و متجاوز عرب بیابانگرد صحراهای عربستان، آئینی مافیایی ایجاد کردند بنام اسلام.
آنها با ایجاد این آئین و فرقه تبهکاری، از همان روز نخست تا امروز هرچه کرده و گفته اند، تماماً ضد انسانی و ضد عقل و شعور و خرد و وجدان انسانی و علم و هنر و فرهنگ انسانی بوده است. هر منطقه و کشوری را هم که در هر گوشه جهان توانستند به اشغال خود درآورند را به تباهی و نابودی و بی فرهنگی و بی اخلاقی و عقب ماندگی محض گذشته خود کشاندهاند!موتور متحرک این جنبش مافیایی – ضد انسانی از همان ابتدا و از مناطق خود تا اکنون که به سراسر جهان گسترش یافته است، غیر از خود جنایتکارانشان، افراد اسیر شده در جنگها و تسلط بر باقیماندگان مردم و زندگی آنها بوده است، که در طی زمان، بر بسیاری از کشورها و مناطق توانستند مسلط شوند و بطور کامل سرنوشت آنها را در اختیار خود گرفته و برضد آنان و دیگران هم مدام از این قدرت و تسلط خود بویژه بر علیه صاحبان اصلی همان مناطق سوء استفاده کرده و میکنند. در کنار این اجبار و اسارت، و شکست نظامی، عده ای هم فرصت طلب، خائن به میهن و با همراهی انبوهی انسان نادان و عوام ساده دل تا ساده لوح که پس از چند نسل اصل ماجرا و تجاوز آنان را نادیده گرفتند و یا از یاد بردند، با آنها همراه شدند و ابزار و سرمایه این گروه جهانی ضد انسانی و ضد تمدن بشری شدند.
از همان ابتدا تا امروز که 1400 سال گذشته است، نه تنها 1400 متر به جلو حرکت نکرده اند، بلکه در همان دایره اولیه خود و با همان منطق و عملکرد وحشیانهای که داشتند و با توسل به یک کتاب عقب مانده و بدور از عقل و خرد و دانش، متسهجن و مشتی گفتار شفاهی زننده و کاملاً بهمراه انبوهی خرافات و دروغ باقیمانده از آن جنایتکاران اولیه بعنوان سنت و حدیث … خود را به امروز و دنیای متمدن و پیشرفته رسانده و از اینهمه عقب ماندگی و درماندگی و دروغ و جنایت و مزخرفگویی نه خجالت میکشند و نه خسته شدهاند!
البته عیب از آنها نیست! زیرا، اسلام برای سرکردگان فاسد و انگلش یک کاسبی بدون سرمایه و بدون ورشکستگی بوده و هست.
عصبانیت من از مردم اسیر شده و مدام پرداخت کننده بویژه تحصیل کردگان و باسوادان و افرادی که ایرانیان است. بازهم بویژه مثلاً خود را جزو عوام نمیدانند؟!
اما عملکردشان دقیقاً عوامانه و ارتجاعی است. در نتیجه؛ چون خود را در تصور و توهم شان برتر از عوام میدانند، به تناسبهای مختلف میشود؛ بیماری و اسکیزوفرنی یا حماقت یا خیانت و یا خریت! نه هیچ چیز دیگر.
ایران همانند زنیست در حرمسرای اسلام که با رضایت خویش تن به این پیوند نداده است و مدام در پی برهم زدن نظم این حرمسرا است و در فکر راهی برای فرار. برادلی اسمیت اسلام شناس
بلوچهای ایران
مریم فومنی
«خیلی از کسانی که به بلوچستان سفر کردهاند، میگویند قبل از سفر، تصویری که به ما داده شده بود، این بود که بلوچها همه دزد و قاتل و تفنگبهدست و موادمخدرفروش هستند و سر میبُرند، ولی ما رفتیم و زنده برگشتیم و چیزی که آنجا دیدیم، اصلاً اینطور نبود.»
این را رحیم بندویی، هفتادساله، یکی از بنیانگذاران حزب «مردم بلوچستان» میگوید، با تلخندی بر چهرهاش و در توضیح فاصلهی فرهنگیای که این تصاویر نادرست در بین مردم ایران انداخته و آنها را نسبت به یکدیگر بیاعتماد و گاه هراسان کرده است. گلایه از این هراس بیهوده، وجه مشترک سخنان بلوچهایی است که برای نگارش این گزارش پای حرفهایشان نشستهام، بلوچهایی که از قدیمیترین ساکنان ایران هستند و هزاران تجربه و خاطره از هموطنانی دارند که یا از بلوچها میترسند یا آنها را بیگانه میدانند.
بلوچها، ساکنان چندهزارسالهی ایران
برخی مورخان بلوچها را اعقاب ساکنان باستان این منطقه میدانند که پیش از قبایل هند و آریایی در آنجا زندگی میکردهاند برخی دیگر اما، بلوچها را از قبایل آریایی میدانند که سه هزار سال قبل، از آسیای مرکزی به سمت فلات ایران کوچ کردند، در کرانهی دریای خزر و دامنهی البرز مستقر شدند و پس از چند قرن به طرف جنوب شرقی فلات ایران کوچ کردند. بلوچستان سرزمین وسیعی بود که از شمال به درهی هیرمند، از جنوب به اقیانوس هند، از غرب به کرمان و از شرق به رود سند میرسید. از نخستین سالهای قرن یازدهم میلادی، با زوال اقتدار مرکزی حکومت خلفای اسلامی، قبایل بلوچ کمکم قدرت گرفتند و از اواخر قرن چهاردهم نهادهای سیاسی و نظامیِ بلوچ قدرت را در سراسر سرزمین بلوچستان به دست گرفتند. از این دوره که تا سال ۱۹۴۸ ادامه داشت، به عنوان «دورهی بلوچی» یاد میکنند. دورهای که بلوچها از قوانین، سنتها و نهادهای سیاسی-اجتماعی خود پیروی میکردند، زبان و فرهنگ بلوچی در منطقه رواج داشت و نظام فئودالی-قبیلهای بر آن حاکم بود. قبایل بلوچ با ایجاد «اتحادیهی قبیلهای بلوچ» اولین گام برای اتحاد را برداشتند و از اواخر قرن هفدهم (سال ۱۶۶۶) با تشکیل «خانات کلات» برای نزدیک به سه قرن حکومتی گاه مستقل و خودمختار و گاه نیمهخودمختار را در بلوچستان ایجاد کردند.
خانات کلات اتحادیهای از قبایل براهویی ساکن در منطقهی کلات بود که به مرور توانست سلطهی خود را بر دیگر خاننشینهای مستقل بلوچ هم بگستراند. در این دوران سازمان اداری متمرکزی شامل دربار، مجالس شورای دولتی، وزرای مسئول در امور داخلی و خارجی، داروغه و نایبهایی در شهرها و آبادیهای تابعه، جایگزین ساختار حکومت سنتی در بلوچستان شد و قشون جنگی با حدود ۲۵ تا ۶۰ هزار سوار نیز سازماندهی شد..این وضعیت تا سال ۱۸۷۱ (۱۲۵۰ش) ادامه داشت، تا اینکه با تسلطیافتن بریتانیا در منطقه، بلوچستان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد و پس از آن بخش غربی بلوچستان به ایران واگذار شد و در واقع یکی از ممالک محروسهی ایران بود.
بلوچستان در قرن بیستم از نظر سیاسی در مرزهای سه کشور پاکستان، افغانستان و ایران قرار گرفت. بلوچستان غربی که در مرزهای سیاسی ایران قرار گرفته بود، خود به سه بخش تقسیم شد. بخش عمدهی آن در استانی است که اکنون «سیستان و بلوچستان» نامیده میشود و بخشهای دیگرش در استانهای هرمزگان و کرمان قرار گرفتهاند.
بیشتر بلوچهای ایران در دو بخش اصلی مکران و سرحد واقع در استان سیستان و بلوچستان زندگی میکنند. از سواحل دریای عمان تا شهرهای ایرانشهر، سراوان، نیکشهر و کارواندار را «مَکُّران» مینامند که مردمانش دامدار و صیادند و با کشورهای عربی حاشیهی خلیج فارس تجارت میکنند. بخش شمالی این استان شامل خاش، زاهدان و زابل هم «سرحد» نامیده میشود که از صدها سال پیش عشایر بلوچ در کنار طوایف سیستان در آنجا زندگی میکنند. مکران در طول تاریخ بر اساس نوعی حکومت محلی اداره شده و شکل غالب زندگی، شهرنشینی بوده و سرحد مبتنی بر ساختاری ایلی-عشیرهای بوده است.
در دوران قاجار استان فعلی سیستان و بلوچستان و بخشهایی از مناطق بلوچنشین در خراسان جنوبی، کرمان و هرمزگان به عنوان ایالت بلوچستان شناخته میشد. از سال ۱۳۲۶ این منطقه تحت نام «فرمانداری کل بلوچستان» شناخته میشد و در سال ۱۳۳۶ به «استان بلوچستان و سیستان» تغییر نام پیدا کرد. بعد از انقلاب نیز در سال ۱۳۵۸ جای «سیستان» و «بلوچستان» عوض شد و نام این استان به «سیستان و بلوچستان» تغییر یافت.
بلوچی، زبانی که سینهبهسینه حفظ میشود
این تغییر نامها، تغییری در هویت بلوچها ایجاد نکرد. آنها همچنان بلوچ بودند و به زبان بلوچی سخن میگفتند؛ زبانی که از زمان سلطهی حکومتهای مرکزیِ غیربلوچ بر بلوچستان، همواره مهجور نگاه داشته شده است.زبـانشناسان، بـلوچی را زبانی «هندواروپایی» و متعلق به شاخهی «زبانهای ایرانی» میدانند که شامل زبانهای فارسی، کـردی، پشتو و بلوچی است. زبان بلوچی به دو گویش بلوچی شرقی و غربی تقسیم میشود که گویش غربی آن از زبان فارسی تأثیر زیادی گرفته است. حبیبالله سربازی، ۳۵ساله، مؤسس سازمان حقوق بشری «کمپین فعالان بلوچ» میگوید که همچون اغلب کودکان بلوچ به بلوچی زبان باز کرده و تا هفتسالگی که به مدرسه برود، فارسی بلد نبوده است. در آن زمان، تلویزیون به اندازهی الان رواج نداشت و آنها در ایرانشهر (پهره) هیچ فضای فارسی دیگری نداشتند. بسیاری از معلمان مدارس ابتدایی غیربلوچ هستند و اگرچه تعداد معلمهای بلوچ به نسبت سی چهل سال پیش بیشتر شده، هنوز معلمها با دانشآموزانْ بلوچی حرف نمیزنند. رؤیا، معلم چهلسالهی زاهدانی، میگوید که آموزش به زبان فارسی، بهویژه برای دانشآموزان روستایی، بسیار سخت بود و در سالهای اول دبستان به دشواری درسها را میفهمیدند. او میگوید: «ما اجازه نداشتیم که در کلاس با دانشآموزْ بلوچی حرف بزنیم. فقط اگر جایی دانشآموز راهنمایی میخواست و اصلاً نمیتوانست درس را بفهمد، میتوانستیم کمی به بلوچی کمکش کنیم.»
به گفتهی این معلم بلوچ، اجبار کودکان بلوچ به فارسیحرفزدن در مدرسه بر رابطهی آنها با زبان بلوچی نیز تأثیر میگذارد و آنها را از بلوچیحرفزدن و بلوچبودن شرمسار میکند. اما حتی اگر کودکان بلوچ از پسِ یادگرفتن فارسی برآیند و دچار اختلال هویتی نشوند، مشکلِ نیاموختن خواندن و نوشتن به زبان بلوچی از بین نمیرود. تمام آموزشهای رسمی به زبان فارسی است و زبان بلوچی فقط در معاشرت با خانواده و دوستان به کار گرفته میشود. در فضای خارج از مدرسه نیز امکانی برای آموزش زبان بلوچی وجود ندارد. به همین علت، اکثر بلوچها از پسِ درستخواندن و نوشتن زبان بلوچی برنمیآیند و اگر این کار را بلد باشند، آن را در بزرگسالی و بهسختی یاد گرفتهاند.
زبان بلوچی تا قرن نوزدهم بهصورت شفاهی زنده ماند و پس از آن، پژوهشگران بریتانیایی اقدام به تدوین دستورزبان، تألیف فرهنگ و گردآوری ادبیات و فولکلور شفاهی آن کردند.[7] اما اکنون در بلوچستان ایران، زبان بلوچی همچون یک قرن پیش به صورت سینهبهسینه حفظ میشود و حتی در دانشگاه هم عزم جدی برای آموزش و حفظ این زبان وجود ندارد. از حدود شش سال پیش و پس از اعتراضهای گسترده، یک واحد اختیاری به عنوان آموزش بلوچی در دورهی کارشناسی در دانشگاههای زاهدان و چابهار در نظر گرفته شده است اما چنانکه دانشجویان میگویند، این امر نه کافی است و نه انگیزهای برای یادگیری بلوچی ایجاد میکند. در سالهای اخیر برخی مؤسسات خصوصی به فکر جبران این نقصان افتادهاند و در شهرهای بزرگی مثل چابهار و ایرانشهر کلاسهای آموزش بلوچی برگزار میکنند. دورههای شب شعر بلوچی که در آنها شعرای بلوچ اشعار خود را میخوانند و راهاندازی انجمنهای بلوچستانشناسی در شهرهایی همچون چابهار، سرباز و ایرانشهر از دیگر راهکارهای مردم برای احیای زبان بلوچی است. بسیاری از این برنامهها و دورهها پس از مدتی از سوی نهادهای امنیتی متوقف و تعطیل شدند.
ردّپای کمرنگ و مخدوش بلوچ و بلوچی در رسانهها
رسانههای عمومی نیز به عنوان یکی دیگر از راههای آموزش و حفظ زبان، چه قبل از انقلاب ۵۷ و چه بعد از آن، همواره برای انتشار و تولید برنامه به زبان بلوچی با محدودیت روبهرو بودهاند. بنا به گزارش سازمان دیدهبان حقوقبشر، در دورهی پهلوی انتشار کتاب، مجله و روزنامهی بلوچی ممنوع بود و اولین باری که به نشریات بلوچی اجازهی انتشار داده شد، پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود عمر این نشریات اما به یک سال نکشید و حکومت جدید سه نشریهی بلوچی «مَهتک»، «گِراند» و «روشَنَل» را که تازه آغاز به کار کرده بودند، بهسرعت تعطیل کرد. بر اساس گزارشی که سازمان عفو بینالملل در سال ۱۳۸۶ منتشر کرده، در دههی هفتاد و بهویژه در دوران ریاستجمهوری محمد خاتمی، نشریات بلوچی که اکثراً ماهنامه و هفتهنامه بودند، دوباره به راه افتادند و دستکم دو نشریهی دوزبانهی فارسی-بلوچی در زاهدان و ایرانشهر منتشر میشد. در سال ۱۳۸۳ نیز دانشجویان بلوچ در دانشگاه زاهدان پروانهی نشر یک روزنامهی دوزبانه به نام «استون» را دریافت کردن که البته همچون سایر نشریات بلوچی عمرش طولانی نبود و در دوران ریاستجمهوریِ احمدینژاد تعطیل شد. اکنون روزنامههای «مرز پرگهر» و «روچ» تنها نشریات بلوچی هستند که در ایران منتشر میشوند. حبیبالله سربازی، فقر و نگاه امنیتی حاکم بر بلوچستان را از جمله دلایل ناپایداری نشریات بلوچی میداند: «ما در بلوچستان با یک فقر عمومی دستوپنجه نرم میکنیم که این مسئله روی کارهای فرهنگی هم تأثیر گذاشته است. مردم چنان درگیر مسائل معیشتی هستند که به کارهای دیگر نمیرسند. مدیر یکی از این مجلههای دوزبانه که در آستانهی تعطیلی بودند، میگفت که نمیتوانیم ادامه بدهیم چون به ما آگهی تبلیغاتی نمیدهند زیرا به علت فشارهای امنیتی، آگهیدهندگان نگراناند که این مجلهها هر لحظه تعطیل شوند. مثلاً روچ که از دو سال پیش انتشارش شروع شده، چون بودجه ندارد فقط به صورت الکترونیک منتشر میشود.» در حوزهی نشر کتاب، اوضاع کمی بهتر است. در یک دههی گذشته انتشار کتاب به زبان بلوچی در ایران بیشتر شده و کتابهای داستان یا موضوعاتی که حساسیتبرانگیز نیست به زبان بلوچی نوشته یا ترجمه و به صورت رسمی چاپ شده است. برخی کتابهای بلوچی که در پاکستان منتشر شدهاند نیز در ایران به فروش میرسند و البته گاهی نویسندههای بلوچ این کتابها را به فارسی ترجمه میکنند که بلوچهای ایران هم بتوانند آنها را بخوانند.
اما نوع مواجهه با زبان بلوچی در رسانههای صوتی و تصویری عمومی، بسیار عقبتر از رسانههای مکتوب است. مصرف رسانهای بلوچهای ایران عمدتاً موسیقی و فیلمهای تولیدشده توسط شرکتهای فیلمسازی در بلوچستان پاکستان است. علاوه بر این، انیمیشنهای آمریکایی و فیلمهای عامهپسند هندی که در پاکستان به زبان بلوچی دوبله میشوند، مشتریهای پروپاقرصی در بین بلوچهای ایران دارند. سعید معیدفر و عبدالوهاب شُهلیبُر در مقالهای این موضوع را مثبت ارزیابی میکنند: «بلوچهای ایران با تماشای تولیدات فرهنگی مدرن آمریکایی به زبان خودشان، در معرض مفاهیم مدرنی همچون عدم مردسالاری قرار میگیرند. سینمای هند نیز که همخوانی زیادی با فرهنگ و شیوهی زیست بلوچها دارد، آنان را در معرض مفاهیمی همچون ازدواج اجباری و نظام کاستی که دغدغههایی مشترک هستند، قرار میدهد.»[10]
در مقابل، فضای فیلمهای سینمایی و مجموعههای تلویزیونی ایرانی بهقدری از زندگی روزمرهی بلوچها دور است که آنها کمتر رغبتی به تماشای آن دارند. در این فیلمها یا نشانی از بلوچها نیست یا تصویر ارائهشده از بلوچها بیش از بازنمایی واقعیت موجود، تصویری کجومعوج است که شکاف موجود بین بلوچها و دیگران را بیشتر میکند. ثریا، کارمند ۳۵ سالهی سراوانی، میگوید: «من در سینما فیلمی را ندیدهام که چهرهی واقعی بلوچ را به مردمان ساکن ایران نشان دهد. همیشه چهرهی بلوچ در فیلمها دزد و قاچاقچی و آدمکش نشان داده شده و در خیلی از فیلمهایی که ساخته شده، شخصیتهای منفی فیلم، لباس بلوچی به تن دارند. مثلاً یک مانوری بود در مورد حملهی داعش به تهران، و آنهایی که داعشی بودند لباس بلوچی داشتند. بعد از انقلاب انگار دولت و حکومت با ساختن فیلمهای ضدبلوچ کمر به بدجلوهدادن این ملت بستهاند و نمونهاش همین فیلم “شبی که ماه کامل شد” است که واقعاً بلوچ را هدف قرار داده بود و اینطور نشان میداد که مردم بلوچ یکشبه میتوانند جنایتکار شوند و نباید به بلوچ اعتماد کنید.»
ارائهی چنین تصویری از بلوچها آنها را در چشم بخش بزرگی از جامعه، بیگانه و خطرناک جلوه میدهد. رؤیا میگوید: «ما هروقت سفر میرفتیم مانتو و شلوار میپوشیدیم. حس میکردیم که وقتی لباس بلوچی تنمان است، بقیه بد نگاهمان میکنند؛ حس میکردیم که از بلوچها خوششان نمیآید و حس بدی به بلوچها دارند. چون همیشه در ذهنیت همه، از بلوچها قومی وحشی و خلافکار ساخته بودند که انگار با دیدن ما با آن لباسهای بلوچی آن احساس برایشان تداعی میشد. خیلیها هم با تعجب نگاه میکردند و میپرسیدند شما مال کجا هستی؟ مال پاکستان هستی؟ مال هند هستی؟ وقتی میگفتم ما بلوچ هستیم و این لباس بلوچی است و بلوچستان جزو ایران است، باور نمیکردند. برای همین، این حس به ما داده شده بود که اقلیتی هستیم که اصلاً هیچوقت انگار دیده نمیشویم.» این تبلیغات به ایجاد نگاهی تحقیرآمیز و بیگانهانگار محدود نشده و در برخی موارد، به محرومیت مضاعف بلوچها از حقوق شهروندی انجامیده است. حبیبالله سربازی میگوید: «تحتتأثیر همین نگاه است که در برخی شهرها به بلوچها خانه اجاره داده نمیشود و حتی چند وقت پیش نیروی انتظامی در یکی از شهرها تابلوهای بزرگی زده بود که به “بلوچها و افغانیها” خانه اجاره داده نشود، یا در یزد که بلوچها برای مسائل درمانی میروند، برخورد با بلوچها چه از طرف کادر درمانی پزشکی، چه از طرف مردم بسیار زننده است؛ یا بسیاری از شهروندان بلوچ را که لباس بلوچی پوشیدهاند بازداشت میکنند و از آنها میپرسند: “چه چیزی همراهت است و قاچاقی چه با خودت آوردهای؟” یا گزارش زیاد داشتهایم که دو سه ساعت افراد بازداشت شدهاند فقط به خاطر اینکه لباس بلوچی تنشان بوده است.»
حدود ۸۱ درصد از مردم روستایی منطقهی بلوچستان به صورت سقایی آبرسانی میشوند و هر روز با سهمیهی پانزده لیتریِ آب روزگار سپری میکنند. مردم آب را به صورت غیربهداشتی در آبانبارهای خانههای خود ذخیره میکنند و شهرهای جنوبی سیستان و بلوچستان به شبکهی آب و فاضلاب شهری متصل نیستند.
بازنمایی بلوچها در سینما در دوران قبل از انقلاب هم چندان بهتر نبود. رحیم بندویی به فیلم «بلوچ» ساختهی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۵۱ اشاره میکند و میگوید: «تلاش فیلم این بود که نشان دهد مردم بلوچ زندگی و فرهنگی خیلی ابتدایی دارند و تأکید خیلی زیادی هم روی مردانگی و ناموس و این چیزها دارند. در همان فیلم هم تصویری که از مردم بلوچ نشان میدادند، قابلانتقاد بود ولی در مجموع با فیلمهایی که در دوران جمهوری اسلامی برای شرور، قسیالقلب و بیفرهنگ نشاندادن مردم بلوچ ساخته میشود، قابل مقایسه نیست.» به گفتهی رحیم بندویی، بلوچها در آن زمان سهمی از تولیدات تلویزیونی نداشتند و فقط یک شبکهی رادیویی بود که هر روز ساعت شش غروب تنها برای یک ساعت به زبان بلوچی برنامه پخش میکرد و هربار قبل از شروع برنامه به زبان فارسی میگفتند: «آغاز برنامه به لهجهی بلوچی». در سالهای نخست پس از انقلاب نیز برنامههای محدودی به زبان بلوچی از رادیوی دولتی پخش میشد. در سالهای اخیر، شبکهی تلویزیونی «هامون» که مخصوص استان سیستان و بلوچستان است، یکی دو ساعت در روز به زبان بلوچی برنامه پخش میکند. هرچند اکثر مردم منطقه سنی هستند، حتی اذان اهل سنت را از این شبکه پخش نمیکنند.
قدرتگرفتن مذهب و شکاف مذهبی در اثر افزایش فقر و تبعیض
بلوچها برای سالیان طولانی پیرو مذهب زرتشتی بودند و پس از حملهی اعراب به ایران، اسلام آوردند. اکثر بلوچها سنیِ حنفیمذهباند اما آیینهای مذهبی همچون سهروردیه، قادریه، نقشبندیه و مولویه نیز در آن منطقه پیروانی دارند. شمار چشمگیری از بلوچها معتقد به آیین «ذکری» یا «ذگری» بودند که آمیزهای از عقاید اسماعیلیه، تصوف، مهدویت و برخی آداب و سنن اسلامی و محلی است، به گونهای که برخی آن را برداشتی ویژه از اسلام با سنتها و فرهنگ بومی بلوچستان میدانند. در سال ۱۳۱۵، در دوران رضاشاه، اختلافات و درگیری میان اهل سنت و ذکریها بالا گرفت. بیشتر ذکریهای ایران به پاکستان کوچ کردند. آنهایی که در ایران ماندند برخی بهظاهر اسلام را پذیرفتند و برخی دیگر مجبور به زندگی پنهانی شدند. ناصر دشتی در کتاب «بلوچ و بلوچستان» نوشته است که جامعهی بلوچستان حتی پس از گرویدن به اسلام نیز جامعهای سکولار بود، به گونهای که برخی مسلمانان در ایران و پاکستان از آنها با نام «مسلمانان بد» یاد میکردهاند. به گفتهی او پس از واگذاری بلوچستان غربی به ایران تلاشهای حکومت ایران برای شیعهکردن بلوچها به جایی نرسید اما به تغییر ساختار سکولار جامعهی بلوچستان و رشد فزایندهی مذهب در بین بلوچها انجامید. این وضعیت بهویژه پس از استقرار جمهوری اسلامی تشدید شد.
حبیبالله سربازی میگوید: «ما در دورهی پهلوی علمای برجستهای در بلوچستان داشتیم که قاضیالقضات محسوب میشدند و در بین مردم نفوذ کلام داشتند اما قدرت بهطور کامل در دست جریانهای ملی بود. سران طوایف در هر منطقهای حکومتهای ملوکالطوایفی داشتند و یک حاکم بزرگتر بود که بر بقیه نفوذ داشت. بلوچستان طی قرنها به همین شیوه اداره میشد، علما و مذهبیون مشاوران حکام بودند اما قدرت نداشتند. بعد از انقلاب بود که مولویهایی که اکثر آنها در هندوستان تحصیل کرده بودند به متن جامعه آمدند و موردتوجه قرار گرفتند.»
پایین نگهداشتن سطح تحصیلات و آموزش بلوچها نیز در تَبَعیت عامهی مردم از تبلیغات و ترغیبات حکومت ایران و همسایگان در تشدید گرایشهای مذهبی بیتأثیر نبوده است. به گفتهی حبیبالله سربازی: «در دورهی پهلوی تحصیلکردههای دانشگاهی در بلوچستان به چهل پنجاه نفر هم نمیرسیدند و در نتیجه با استقرار حکومت اسلامی، عملاً قدرت و نفوذ و کلام و همهچیز به دست منابر و مساجد افتاد.»
او با اشاره به اینکه جامعهی بلوچستان قبل از انقلاب سکولارتر بود، میگوید که در سالهای پس از انقلاب عزم جدی حکومت برای راهاندازی دهها مدرسهی دینی و مسجد در شهرهای بلوچنشین تأثیر زیادی در مذهبیترشدن بلوچها داشته است. به گفتهی او، قدرتگرفتن جنبشهای اسلامی که هممرز بلوچستان هستند، از جمله شکلگیری طالبان در افغانستان، مطرحشدن بحثهای جهادی و استراتژی پاکستان در حمایت از جریانهای مذهبی نیز این روند را سرعت بخشیده است.
از سوی دیگر، به گفتهی عبدالستار دوشوکی، رئیس «مرکز مطالعات بلوچستان»، گروههایی نظیر «جیشالعدل» نیز از بستر فقر و تبعیض در استان برای گسترش ایدئولوژی مذهبی خود و جذب نیرو استفاده میکنند. جیشالعدل یک گروه شبهنظامی سنیمذهب است که خود را «ارتش عدالت و برابری» معرفی میکند.عبدالستار دوشوکی در مقالهای در رادیو فردا نوشته است: «در استان سیستان و بلوچستان تعداد مدارس دینی اهل سنت که وابسته به نهادهای حکومتی نیستند، در مقایسه با بقیهی نقاط کشور بسیار زیاد و غیرقابلمقایسه است. بسیاری از خانوادههای فقیر به دو دلیل عمده فرزندان خود را به مدارس دینی میفرستند؛ اول به دلیل فقر مالی، زیرا مدارس دینی کاملاً مجانی هستند و دانشآموز مدرسهی دینی یا طلبهها و خانوادهی آنها هیچ هزینهای را متحمل نمیشوند و دوم به دلیل نبود مدرسهی دولتی.»
شبکهی تلوزیونی «هامون» که مخصوص استان سیستان و بلوچستان است، یکی دو ساعت در روز به زبان بلوچی برنامه پخش میکند. هرچند اکثر مردم منطقه سنی هستند، حتی اذان اهل سنت را از این شبکه پخش نمیکنند. حکومت ایران نیز به گونهای دیگر فقر مردم بلوچ را دستمایهی اهداف ایدئولوژیک خود کرده است. مجید محمدی، جامعهشناس، دربارهی دیگر شیوههای حکومت جمهوری اسلامی برای شیعهکردن بلوچها مینویسد: «سیاستی که جمهوری اسلامی از آغاز تشکیل در مناطق بسیار فقیر سیستان و بلوچستان دنبال کرد، تغییر دین افراد جهت پذیرش آنها در امت اسلامی بود. نیروهای مکتبی تحتپوشش جهادسازندگی به مناطق بسیار فقیری مثل بشاگرد اعزام شده و تلاش میکردند خدمات خود را بهانهی تشویق ساکنان به تغییر دین خود قرار دهند. در دهههای اول و دوم عمر جمهوری اسلامی تغییر دین بلوچها به عنوان بیلان کار برخی نهادهای انقلابی در رسانههای دولتی با افتخار درج میشد.» این سیاست در بلوچستان ناکام ماند اما در عوض سبب مذهبیترشدن جامعهی بلوچستان و قدرتگرفتن رهبران دینی بلوچها موسوم به «مولوی»ها شد. اما قدرتگرفتن مولویها به عنوان رهبران مذهبیِ سنی به مذاق حکومت شیعی خوش نیامد. به گفتهی حبیبالله سربازی: «بعد از یک دهه، حکومت ایران حس کرد که این مولویها از آن سرداران دورهی پهلوی که آنها را سرکوب کرده بود، خطرناکترند. چون حکومت نگاه ایدئولوژیک داشت و سنیها را تهدیدی علیه خود میدید. از آنجا بود که فشار به مولویها و اقداماتی همچون حمله به مسجد مکی و تخریب مسجد شیخ فیض شروع شد و جو تنشآلودی در بلوچستان به وجود آمد که توجه مردم را بیش از قبل به مذهب و مولویهایی که حالا در مظلومیت قرار گرفته بودند، جلب کرد.» مقابلهی حکومت و مولویها تا حدی پیش رفت که به تخریب حوزههای علمیهی اهل سنت نیز کشیده شد. برای مثال، در مرداد ۱۳۸۷ نیروهای امنیتی مدرسهی مذهبی امام حنیفه در زابل را که هفده سال پیش راهاندازی شده و پانصد طلبهی مرد و سیصد طلبهی زن در آن مشغول به تحصیل بودند، تخریب کردند. در ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ نیز مسجد جعفر صادق در چابهار از سوی شهرداری تخریب شد. وضع محدودیتهای مسافرتی برای شماری از روحانیان اهل تسنن از دیگر فشارها بر رهبران مذهبی سنی در بلوچستان است.
این فشارها اما چیزی از نفوذ مولویها کم نکرده است، به گونهای که برخی فعالان مدنی و سیاسی یکی از دلایل حمایت بلوچها از اصلاحطلبان را تبعیت از نگاه سیاسی مولویها میدانند. از دوران ریاستجمهوری خاتمی به بعد، سیستان و بلوچستان تقریباً بالاترین آمار رأی به اصلاحطلبان را داشته است.
حبیبالله سربازی علت این امر را چنین توضیح میدهد: «وضعیت بلوچستان از هر لحاظ بد بود و بلوچها در این سالها در بدترین شرایط ممکن زندگی کردهاند. این باعث شد که وقتی علمای مذهبی بلوچ میگفتند که بیایید برای گرفتن حقوحقوق خودمان در انتخابات شرکت کنیم، مردم برای دستیافتن به حداقلها حرکت میکردند و میرفتند در انتخابات شرکت میکردند.»
این روند اما سرانجام به ناامیدی بلوچها از ایجاد تغییر از مسیر اصلاحطلبان و صندوق رأی انجامید. حبیبالله سربازی میگوید: «در این سالها، هر جریان اصلاحطلبی که آمد فقط رأی بلوچها را گرفت و حتی آنها را در مراسمهای پیروزی خودشان هم دعوت نمیکردند. نهتنها در هیچ دورهای وزیر و سفیر بلوچ نداشتیم بلکه حتی همان پستهای کوچک را هم به ما نمیدادند. از دورهی پهلوی تا الان نزدیک به چهل استاندار عوض شدهاند که ۳۹ نفرشان غیربلوچ بودهاند. فقط در سال ۱۳۵۸ در یک دورهی ششماهه آقای نارویی به عنوان یک بلوچ استاندار بود که البته او هم شیعه بود. همهی اینها باعث شده که مردم نسبت به این کارکرد و تأثیر انتخابات و کلاً این حکومت مأیوس شدهاند.»
انقلابی که از رنج بلوچها نکاست نادیدهگرفتن و حذف بلوچها از عرصهی سیاست و مدیریت کشور پیشینهای طولانی دارد. به گفتهی حبیبالله سربازی: «وضعیت بلوچها پستیوبلندیهایی داشته ولی تقریباً همیشه در رنج بودهاند. اگر هم تقلایی از طرف بلوچها برای گرفتن حقوقشان صورت میگرفته، وضعیتشان بدتر میشده است.
در دورهی پهلوی سیاست اسیمیلاسیون (همگونسازی) بلوچها به کار گرفته شد و با زبان، فرهنگ و هویتِ بلوچستان مقابله شد و نسبت به آن نوعی نگاه امنیتی وجود داشت که مانعی برای توسعهی بلوچستان بود. فقط در اواخر دورهی محمدرضا پهلوی حرکتهایی شروع شد و گفتند که میخواهیم فارغ از تنشهای امنیتی رسیدگی کنیم و بورسیههای تحصیلی آموزشی هم در دانشگاههای مختلف ایران به بلوچها دادند که البته تعدادش به بیش از پنجاه تا نرسید.»
فعالان بلوچ در پاسخ به تفاوت وضعیت بلوچها در قبل و بعد از انقلاب به مواردی همچون کمتربودن شکاف بین شیعه و سنی و شروع مجموعهای از تغییر و تحولات اجتماعی و اقتصادی اشاره میکنند، اما تأکید میکنند که کلیت نگاه تبعیضآمیز به بلوچها همچنان یکسان باقی مانده است. رحیم بندویی «سیاستهای استعمارگرانهی حکومتها» را عامل این تبعیض و در حاشیه قرارگرفتن بلوچها و دیگر اقوام میداند و میگوید: «آنچه برای حکومتگران ایران اهمیت داشته و دارد، آن سرزمین و منابع آن سرزمین است، نه مردم.
در دوران پهلوی فرقهگرایی بود که [بر اساس آن] ایران یعنی فارس و فارس یعنی ایران، و در دوران جمهوری اسلامی علاوه بر آن، مذهب شیعهی اثنیعشری هم اضافه شده است.» این فعال سیاسی میافزاید: «برای اینکه منِ بلوچ خودم را ایرانی احساس کنم و ایران را متعلق به خودم بدانم، باید هویت تاریخی من که طی هزاران سال حاصل شده و زبانی فرهنگی و هنری بر اساس آن پدید آمده، محترم شمرده شود و بخشی از میراث جامعهی بشری به حساب بیاید. وقتی حکومت با تصمیماتی که در مرکز ایران گرفته میشود، بخواهد اینها را حذف کند و در جهت یکسانسازی اجباری پیش ببرد، مطمئناً مقاومتهایی ایجاد خواهد شد.»
بلوچها در قعر جدول شاخصهای توسعه
بهرغم تبلیغات حکومت مبنی بر ساخت مدرسه و جاده و مراکز بهداشت، این استان همچنان پایینترین آمار را در اغلب شاخصهای توسعه دارد. بر اساس گزارش مفصلی که خرداد ۱۳۹۹ از سوی «وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی» منتشر شده، استان سیستان و بلوچستان پایینترین نرخ بیسوادی و پایینترین شاخص توسعهی فناوری اطلاعات و ارتباطات در کشور، رتبهی آخر امید به زندگی، بالاترین آمار کودکان (۶-۱۱ساله) بازمانده از تحصیل، رتبهی بیستوهشتم بیکاری و بیشترین درصد جمعیت زیر خط فقر در مناطق شهری کشور را دارد. نرخ مرگومیر مادران و نوزادان نسبت به متوسط کشوری بسیار بالا است و به علت عدم دسترسی کافی به بیمارستانها و مراکز درمانی، ۳۲ درصد از زایمانهای این استان در خانه انجام میشود. هرچند این آمار، بلوچها و سیستانیهای مقیم این استان را تفکیک نکرده است اما جدولها و نمودارهای منتشرشده در گزارش نشان میدهد که در بسیاری از شاخصها، از جمله آمار مرگومیر مادران، کودکان بازمانده از تحصیل و دسترسی به آب آشامیدنی، مناطق جنوبی و بلوچنشین استان وضعیت بدتری دارند.
بلوچهای تشنه، قربانی بیتوجهی دولت به بحران کمآبی به گفتهی اعظم بهرامی، کارشناس محیطزیست، استان سیستان و بلوچستان کمترین شاخص دسترسی به منابع آب را در کل کشور دارد. او با تأکید بر ویژگیهای اقلیمی این منطقه که سبب خشکسالی و کمآبی میشود، «فقدان سرمایهگذاری مناسب و پیگیرانه برای توسعهی شبکهی آبرسانی، بیتوجهی به وضعیت رودخانههای فصلی و هوتکها و چاهنیمهها به عنوان منابع سنتی تأمین آب و رودخانههای فصلی» را مهمترین علل تداوم این وضعیت میداند.
مشکل البته فقط کمآبی نیست و آلودگی آب هم وضعیت را برای بلوچها بغرنجتر کرده است. اعظم بهرامی با اشاره به آلودگی آب دریای عمان در ساحل چابهار میگوید: «ساختوسازهایی که به شکل غیراصولی و بدون درنظرگرفتن حوزهی تخریب و آسیب برای آبزیان انجام شده، بیمسئولیتی مرکز آزاد تجاری چابهار در توسعهی پروژههای عمرانی و برداشت بیرویهی خاک ساحلی، به پوشش گیاهی منطقه، صید و صیادان و کسانی که در نواحی ساحلی زندگی میکنند و زندگیشان وابسته به دریا و آن منطقهی ساحلی است، آسیب زده است.»
بهای دسترسینداشتن به آب آشامیدنی سالم، جانِ بلوچهایی است که برای برداشتن آب به سراغ هوتکها میروند. چالههای آبی که حیوانها نیز از آن آب مینوشند و در بسیاری از آنها گاندوها زندگی میکنند، تمساحهای پوزهکوتاهی که بارها به کسانی که برای برداشتن آب به هوتک نزدیک شدهاند حمله کردهاند و دستوپای آنها را خوردهاند.
هیچ آمار مشخصی دربارهی تأثیر آلودگی این آب بر مردمانی که از آن میآشامند وجود ندارد. از قربانیانی که هنگام برداشت آب در این هوتکها غرق یا طعمهی گاندوها میشوند آمار دقیقی در دست نیست. فقط گاهی اخبار دلخراشی دربارهی بلوچهایی منتشر میشود که گاندوها دستوپایشان را قطع کرده یا آنها را به هوتک کشانده و خوردهاند؛ قربانیانی که اغلب کودکانی در جستوجوی آب هستند که به جای نشستن پشت نیمکت مدرسه جان و سلامت خود را از دست میدهند.
به گزارش خبرگزاری مهر، اکنون حدود ۸۱ درصد از مردم روستایی منطقهی بلوچستان به صورت سقایی آبرسانی میشوند و هر روز با سهمیهی پانزده لیتریِ آب روزگار سپری میکنند. مردم آب را به صورت غیربهداشتی در آبانبارهای خانههای خود ذخیره میکنند و شهرهای جنوبی سیستان و بلوچستان به شبکهی آب و فاضلاب شهری متصل نیستند. حتی در شهر زاهدان هم آب لولهکشی مناسب آشامیدن وجود ندارد و مردم باید برای تهیهی آب آشامیدنی به مراکز تصفیهی آب بروند و با گالن آب بیاورند.
اعظم بهرامی بخش عمدهای از این مشکلات را سیستماتیک میداند و توضیح میدهد: «دولت سرمایهگذاری درستی در این منطقه نکرده، همیشه سهم کمی از پروژههای کشوری را به این منطقه اختصاص داده و همیشه نگاه کنترلگر و امنیتی نسبت به این منطقه وجود داشته است.»
سوختبرانی که به خاطر یک لقمه نان، جان میدهند
به علت همین سیاستگذاریها و نگاه امنیتی به منطقه است که بسیاری از بلوچها برای امرار معاش به «سوختبری» روی میآورند. میران، سوختبری سیساله که ساکن ایرانشهر است، میگوید: «از وقتی که یادمان میآید سوختبری در بین بلوچها بوده. قبلاً بنزین بود و حالا گازوئیل است. کسانی که مجبور به سوختبری میشوند افراد بیکاری هستند که مشکلات اقتصادی دارند. الان سوختبری بین جوانها خیلی زیاد است، خیلیها حتی ترک تحصیل میکنند که سوختبری کنند. اما بیشتر آنها تحصیلکردههایی هستند که حتی لیسانس هم دارند اما از سرِ بیکاری مجبور به سوختبری شدهاند.»
به گفتهی او: «خیلی از کسانی که سوختبری میکنند، حتی ماشین هم ندارند و برای فردی که صاحب ماشین است شاگردی میکنند. در منطقهی کرمان و هرمزگان، غیربلوچها سوخت را تا نقاط مرزی مثل سرباز میآورند و از آنجا به بعد که اصل کار است را بلوچها انجام میدهند. آخرین نقطهی سرباز جایی است که به آن “کافهبلوچی” میگویند و غیربلوچها از آنجا جلوتر نمیروند. ردکردن گازوئیل از مرز سختترین بخش کار است. باید از جادههای وحشتناکی رد شوند که گیر مأمورها نیفتند و این، خطر را افزایش میدهد. بعضی راه را گم میکنند، چند روز در مسیر میمانند و ممکن است از تشنگی و گرسنگی بمیرند. از طرف دیگر، در طول مسیر مأموران مرزی ایران و پاکستان به آنها شلیک میکنند و تعداد زیادی از آنها در اثر تیراندازی کشته میشوند.» او ادامه میدهد: «حتی در داخل شهرهایی مثل سراوان هم چند بار پیش آمده که مأمورها به ماشینی که مشکوک به سوختبری بوده، شلیک کردهاند که در اثر آن ماشین سوخته و راننده آتش گرفته است. هفت سال پیش، پسرعموی من، یک جوان ۲۴ ساله که دو بچهی کوچک هم داشت، ماشینش چپ شد و آتش گرفت و خودش جزغاله شد. خیلی از رانندهها از ترس دستگیری، با سرعت خیلی زیاد میروند و برای همین گاهی خودشان چپ میکنند و ماشین آتش میگیرد. ماشینهایشان هم اغلب قدیمی است، از این ماشینهایی که مثل وانت هستند اما بزرگترند و بیشتر جا میگیرند. نسل جوان البته با پراید و پژو هم کار میکنند. صندلیهای عقب را درمیآورند و پشت ماشین مُشکهایی را که داخلش گازوئیل میریزند، جاسازی میکنند. اما حالا بعضیها با ماشینهای بزرگ تانکردار سوختکشی میکنند و کاروبار کسانی که وانت و پژو و پراید دارند، کساد شده است. بسیاری از کسانی که از این ماشینهای بزرگ دارند، وابسته به سپاه و بسیج هستند. وگرنه مردم عادی که از این ماشینها ندارند. خیلی از کسانی که با پراید سوختبری میکنند، کسانی هستند که بعد از ازدواج روی سند ازدواجشان وام میگیرند و یک پراید میخرند تا با آن گازوئیلکشی کنند.» در بسیاری از شاخصها، از جمله آمار مرگومیر مادران، کودکان بازمانده از تحصیل و دسترسی به آب آشامیدنی، مناطق جنوبی و بلوچنشین استان وضعیت بدتری دارند
هر سال، دهها تن از سوختبران بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی-انتظامی ایران یا مرزبانان پاکستانی کشته و مجروح میشوند. بلوچهایی که جانشان را کف دستشان میگذارند و با سوختبری لقمهی نانی سر سفرهی خانواده میبرند، شهروندانی هستند که کمترین حقوق شهروندی از آنها دریغ شده است. شهروندانی که بسیاری از آنها به علت بیبهرهبودن از شناسنامهی ایرانی، از همان حداقل امکانات و فرصت های موجود در این منطقه نیز محروماند و راه دیگری جز سوختبری پیش روی خود نمیبینند.
بلوچهایی که باید ایرانیبودن خود را ثابت کنند
آمار دقیقی از بلوچهای بدون شناسنامه وجود ندارد اما نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی تعداد بیشناسنامههای این استان را تا بیش از صدهزار نفر نیز تخمین زدهاند. بیشناسنامههایی که در مدرسه ثبتنامشان نمیکنند، یارانه به آنها نمیدهند، امکان خریدوفروش و معامله و استفاده از امکانات دولتی درمانی را ندارند و در یک کلام، شهروند ایران محسوب نمیشوند.
برخی از این بیشناسنامهها، بلوچهای عشایری هستند که نسلاندرنسل در کوچ بودهاند و تولدشان هیچگاه ثبت نشده است. آنها حالا برای دریافت شناسنامه، اول باید هویت ایرانی خود را اثبات کنند، امری که مستلزم آزمایش اثبات نَسَب (DNA) استعلام از نهادهای امنیتی و گذراندن مراحل اداری مختلف در شورای تأمین استان، ادارهی ثبتاحوال و نیروی انتظامی است. بسیاری از بلوچهای بیشناسنامه در پشت درهای کسب استعلام از نهادهای امنیتی متوقف میشوند و بسیاری دیگر هم پول کافی برای آزمایش DNAجهت اثبات نَسَب ایرانیشان ندارند.
به گفتهی علیم یارمحمدی، نمایندهی زاهدان: «هستند افرادی که سه سال است پرونده تشکیل دادهاند اما هنوز موفق به گرفتن شناسنامه نشدهاند. بسیاری از این افراد قادر به پرداخت هزینهها برای دریافت شناسنامه نیستند. برخی از پروندهها نیاز به آزمایش DNAدارد که چیزی بالغ بر سه الی چهار میلیون تومان برای هر نفر است.»[21]
بسیاری از بیشناسنامهها فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان افغانستانی هستند. بر اساس قوانین ایران، تابعیت فقط از طریق پدر منتقل میشود و فرزندان زنانی که با مردان غیرایرانی ازدواج کنند، حتی اگر در ایران متولد و بزرگ شده باشند، ایرانی محسوب نمیشوند و از تمامی حقوق شهروندی، از جمله داشتن شناسنامه، محروماند. پس از مصوبهی مجلس در تیر سال ۱۳۹۹ در مورد اعطای شناسنامه به فرزندان مادران ایرانی، انتظار میرفت که مشکل شهروندی این دسته از بلوچهای بدون شناسنامه حل شود اما گزارشهای منتشرشده حاکی از این است که به عللی همچون منوطکردن اعطای شناسنامه به «استعلام امنیتی» و تأیید اصل و نَسَب که مستلزم آزمایشهای پرهزینه است، این روند بسیار کند است. برای مثال، در استان خراسان رضوی از بین یازدههزار نفری که از مادر ایرانی و پدر غیرایرانی متولد شده و از تیرماه ۱۳۹۹ برای دریافت شناسنامهی ایرانی ثبتنام کردهاند، تا اردیبهشت سال جاری فقط برای صد نفر شناسنامه صادر شده است.[22]
بازماندن از تحصیل
محرومشدن از امکان تحصیل و بهتَبَع آن امکان کسب مهارتهای لازم برای اشتغال، از جمله صدمات جبرانناپذیر بیشناسنامهبودن بلوچها است. اما فقط بیشناسنامهها نیستند که از امکان تحصیل محروم میمانند. بنا به آمار آموزشوپرورشِ استان در سال ۱۳۹۰، 40 درصد از جمعیت زیر پنجاه سال منطقه بیسواد هستند و ۱۴۹هزار کودک در این منطقه از تحصیل بازماندهاند. کودکانی که فقر خانواده، دوری مدرسه و قرارگرفتن در مناطق صعبالعبور، آنها را از تحصیل محروم میکند. با احتساب کودکانی که به علت فقدان شناسنامه در مدرسه ثبتنام نمیشوند، این آمار بسیار بیش از این خواهد شد. هرچند بازماندن از تحصیل مختص بلوچها نیست اما به گفتهی وزیر آموزشوپرورش در سال ۱۳۹۷، ۸۰ درصد کودکانی که پشت درهای مدرسه مانده بودند، در استان سیستان بلوچستان زندگی میکردند. کودکانی که به گفتهی علیم یارمحمدی، نمایندهی زاهدان در مجلس شورای اسلامی، همگی اهل بخش بلوچنشین این استان و عمدتاً دختران بلوچی هستند که به علت ازدواجهای زودهنگام و فقدان مدرسه در نزدیکی محل سکونت خود از تحصیل محروم میشوند.
زنان بلوچ که در تاریخ و اسطورههای بلوچی نماد قدرت و مبارزه بودهاند، از یک سو همچون دیگر زنان ایرانی در چنبرهی قوانین نابرابر گیر افتادهاند و از سوی دیگر به علت فقر و قدرتگرفتن سنت و مذهب در بلوچستان با ستمهای جنسیتی و خشونتهای مضاعفی دستوپنجه نرم میکنند و در نقطهای متضاد با این شرایط حضور درخشانی در عرصههای سیاسی و اجتماعی دارند. رؤیا میگوید: «ما زنان بلوچ، با همهی مشکلات بقیهی زنان ایرانی که ناشی از نبود برابری است، درگیر هستیم و علاوه بر آنها دغدغهی ازدواجهای اجباری، کودکهمسری، چندهمسری و قتلهای ناموسی را هم داریم و این مشکلات در بین ما بیشتر از جاهای دیگر است. با همهی اینها، از دیدگاه من شاید مهمترین خواستهی یک زن بلوچ «احترامدیدن» باشد. احترامی که باید از طرف مردان ــ چه پدر، چه برادر و چه همسر ــ به او گذاشته شود. همان احترامی که در واقع شامل حق انتخاب همسر نیز هست.»
البته او اضافه میکند که در سالهای اخیر وضعیت زنان بلوچ به نسبت قبل بسیار بهتر شده و دلیل آن را تلاش خود زنان میداند: «نسل جدید زنان، تحصیلکردهاند و آگاهیشان افزایش یافته. برای همین خیلیها را میبینیم که در برابر اجبارها و تبعیضها مقاومت میکنند و نگرش خانواده و اطرافیانشان را نسبت به زنان تغییر دادهاند.»
در نتیجهی این تلاشها زنان بلوچ در سالهای اخیر بالاترین آمار انتخاب در شوراهای شهر و روستا و انتصاب به مقامات ارشد مدیریتی را به خود اختصاص دادهاند. برای مثال، در سال ۱۳۹۶، تعداد زنان بلوچی که به شوراهای شهر و روستا راه یافتند، به ۴۱۵ تن رسید و طی سالهای ۱۳۹۴-۹۸ دستکم ۲۳۷ زن عهدهدار مناصب مدیریتی در ردههای مختلف از جمله فرماندار و مدیرکل تا مشاور و شهردار در سیستان و بلوچستان بودند.
اعدام یعقوب مهرنهاد، شلیکی به جامعهی مدنی بلوچستان
حبیبالله سربازی فعالیتهای مدنی در بلوچستان را یکی از عوامل این تغییرات میداند و میگوید که دامنهی این تغییرات از توجه به حقوق زنان تا مطالبهگری هویتی گسترده شده است. از اواخر دههی هفتاد، همزمان با توسعهی جامعهی مدنی در ایران، جوانان بلوچ اقدام به راهاندازی سازمانهای غیردولتی کردند. سازمانهایی مانند «انجمن جوانان صدای عدالت» در زاهدان، «مؤسسهی آهنگ بلوچ» در ایرانشهر، «انجمن جوانان آیندهسازان کویر» در گشت سراوان، «مدرسهی فرزانگان مکرانزمین» در سراوان و «انجمن جوانان نخل سبز» در نیکشهر از جمله گروههایی بودند که تا اواسط دههی هشتاد بهرغم محدودیتهای موجود، سعی در برداشتن گامهایی کوچک به سمت تغییر داشتند. در دورهی احمدینژاد، در بلوچستان نیز همچون سایر نقاط ایران، جامعهی مدنی در معرض فشار و تهدید و نابودی قرار گرفت و در نهایت، اعدام یعقوب مهرنهاد، روزنامهنگار و دبیر «انجمن جوانان صدای عدالت» همچون شلیک گلولهای به پیکرهی جامعهی مدنی نوپای این منطقه بود. یعقوب مهرنهاد اولین بار در فروردین ۱۳۸۶ پس از انتقاد از مقامات محلی در وبلاگش، بازداشت شد و پس از آن در اردیبهشت همان سال، در پی یک سخنرانی در نشستی با عنوان «جوانان پرسشگر، مسئولین پاسخگو» برای دومین بار بازداشت شد. این فعال مدنی بیآنکه فرصتی برای دفاع از خود و دادرسی منصفانه داشته باشد، در ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ با محکومیت به «محاربه و وابستگی به گروه جندالله» اعدام شد. او در سال ۱۳۸۵ پس از رد صلاحیتش برای نامزدی در انتخابات شورای شهر زاهدان، در وبلاگش نوشته بود: «ما مبارزهای فراگیر بر علیه انحصار و استبداد را با نفی خشونت به پیش خواهیم برد و یقین داریم که آینده از آنِ ماست و پیروزی خود را در عقلانیت و نفی خشونت میدانیم زیرا اگر مظلومان همچون ظالمان و ستمگران دست به خشونت بزنند، هیچ تفاوتی با یکدیگر نخواهند داشت.»
فشارها بر جامعهی مدنی بلوچستان در سالهای بعد هم ادامه داشت. فشارهایی که بخشی از آن را حبیبالله سربازی اینگونه توضیح میدهد: «ما گروهی را برای ترک اعتیاد به موادمخدر تشکیل داده بودیم. معتادان را تشویق به ترک اعتیاد میکردیم و به مراکز ترک اعتیاد میفرستادیم. یا مثلاً از دانشجویان زبده که رتبههای خیلی خوبی در کنکور کسب میکردند و اکثراً فقیر بودند، با کمک افراد توانمند مالی حمایت میکردیم و همهی فعالیتهایمان کارهای اجتماعی، فرهنگی و آموزشی بود. اما با همین هم برخورد امنیتی شد و جلویش گرفته شد.»
او ادامه میدهد: «این تجربهها به من نشان داد که دیگر کار مدنیای که دفتر و فعالانش در داخل بلوچستان باشند امکانپذیر نیست و اگر امروز هم به آن اجازهی فعالیت بدهند، یک سال بعد جلویش گرفته میشود.»
بهرغم این تجربههای تلخ، گروههایی مردمی که لزوماً در ساختار رسمی سازمانهای غیردولتی جا نمیگیرند، همچنان در این منطقه فعال هستند. اعظم بهرامی به برخی از این گروهها در حوزهی محیطزیست اشاره میکند: «نمونههای خوب فعالیت گروههای مردمی را میتوان در یاریرسانی سیل دید. هرچند دولت هیچ کار جدیای انجام نداد و حتی مرکز آزاد تجاری چابهار که امکانات و ماشینآلاتی داشت، کمکی نکرد، اما مردم خیلی سعی کردند که خودشان کمکرسانی کنند. یا در بخش توسعهی کشاورزی و باغداری هم نیروهای محلی به این نتیجه رسیدند که به لحاظ سنتی یک دستهای از محصولات را بهتر میتوانند آنجا تولید کنند. نمونهی دیگرش در بخش مدیریت آب است که در واقع بخش زیادی از آن بستگی به سرمایهگذاریهای کلان دولتی دارد اما در نهایت، گروههای کوچک محلی با برنامههای متفاوتی سعی میکنند که از توانگران محلی پول جمع کنند و در مراکز روستاها مخازن آب بسازند و شرایط آبرسانی را تسهیل کنند.» به نظر او، نیروهای خودجوش مردمی بدون حمایت و سرمایهگذاری نمیتوانند کاری بیش از این انجام دهند و اقدامات کلانتر نیازمند سرمایهگذاری، امکانات و فناوریهایی است که همیشه در دست گروههای نظامی و دولتی است و آنها هم با پروژههای مردمیای که تحت نظارت و کنترل خودشان نباشد، همکاری نمیکنند.مقامات دولتی و نظامی اکثراً غیربلوچ هستند و با گسترشدادن دامنهی این تبعیض به استخدام کارمندان غیربلوچ، به افزایش شکاف در منطقه دامن میزنند. رؤیا دربارهی تأثیر این وضعیت بر نسل جدید میگوید: «بعضی اوقات به دانشآموزانم که درس نمیخواندند یا زود ازدواج میکردند، میگفتم بچهها درس بخوانید تا آیندهتان بهتر از پدر و مادرهایمان باشد، بچهها هم همیشه جوابشانشان این بود که حتی اگر لیسانس هم بگیریم، ما بلوچها را استخدام نمیکنند.»
آمار دقیقی از بلوچهای بدون شناسنامه وجود ندارد اما نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی تعداد بیشناسنامههای این استان را تا بیش از صدهزار نفر نیز تخمین زدهاند.
فعالان مدنی میگویند که در سیستان و بلوچستان، مدیران و کارکنان تمام نهادهای حساس، مثل وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، پلیس راهنماییورانندگی، ارتش و مراکز قضایی و دادگاهها غیربلوچ هستند. وقتی نوبت به نهادهایی همچون دادگاه میرسد، علاوه بر احساس عدمتعلق و تبعیض، فقدان زبان و فهم مشترک، رسیدگی قضائی را مشکل و گاه ناممکن میکند. حبیبالله سربازی توضیح میدهد: «صددرصد قضات و کارکنان دادگاههای شهرهای بلوچنشین، غیربلوچ هستند و بهندرت پیش میآید که کارمندی یا نگهبانی در آنجا بلوچ باشد. همه باید به فارسی حرف بزنند و من تا الان نشنیدهام که مترجمی برای بلوچهایی که فارسیشان خوب نیست در دادگاه باشد. چند وقت پیش با فردی مصاحبه میکردم که فرزندش در اثر تیراندازی نیروی انتظامی کشته شده بود. هیچ کاری هم نکرده بود و چیزی همراهش نداشت و اصلاً نمیدانند که چرا او را کشتهاند. به پدرش گفتم خب برو شکایت کن. گفت چرا شکایت کنم؟ به هیچجا نمیرسم. نه فارسیام خوب است، نه امیدی دارم که پیگیری صورت بگیرد.»
مسئلهی مهمتر اما گماشتن قضات شیعه برای حل مشکلات قضائی مردم سنی منطقه است. حبیبالله سربازی میگوید: «قضات کاملاً شیعه هستند. اما چون مردم سنی برای حل مشکلاتشان پیش قضات شیعه نمیرفتند، چند دههی پیش قانونی تصویب کردند که قضات سنی در دادگاههای عرفی مشکلات را حلوفصل کنند و حکم بدهند و بهنوعی قاضی شرعی باشند و دادگاههای رسمی همان حکم را اعتبار بدهند، ولی این اتفاق هم نیفتاد. یعنی اگر جایی لازم بود که این احکامِ صادرشده از سوی آن قضات سنی اعتبار اجرایی حکومتی پیدا کند، به مشکل میخوردیم و دادگاه رسمی میگفت حکم دادگاههای عرفی را قبول ندارد و مردم را سرگردان میکرد.»دادگاههای عرفی، سنتی هزارانساله در بلوچستان دارند. قبلاً ریشسفیدان و در سالهای اخیر علمای دینی مشکلات مردم را حلوفصل میکردهاند و با افزایش درگیریهای طایفهای در بلوچستان نقش این ریشسفیدان در حلوفصل مشکلات مردم افزایش یافته است. حبیبالله سربازی یکی از مهمترین علل این درگیریها را توزیع سلاح از سوی سپاه میداند و توضیح میدهد: «از سال ۱۳۸۶ سپاه پاسداران، تحتعنوان “پروژهی طرح امنیت پایدار” با سران طوایف بلوچ ملاقات کرد و به آنها گفت که شما به ما یک سری نیرو بدهید و ما نیروی بسیج ایجاد میکنیم. به این ترتیب، در هر منطقهای به شما یک پایگاه با سلاح و امکانات میدهیم که بتوانید امنیت شهر و روستای خودتان را تأمین کنید. از سال ۱۳۸۸ این طرح رسماً در کمیسیون امنیت ملی مجلس تصویب شد و این پایگاهها و در واقع سپاه، مسئول تأمین امنیت بلوچستان شدند. طی همین پروژه بود که همهی طوایف مسلح شدند و به مردم اسلحه دادند.»
به گفتهی او: «سلاحهایی که سپاه به دست مردم بلوچ داده از حدوحساب خارج شده و همین امر نوعی ناامنی و چالش جدیدی برای بلوچها ایجاد کرده، به طوری که دهها نفر از علما و معتمدان بلوچ با اعتراض به این مسئله خواستهاند که سلاحها از دست مردم جمع شود.»
روی دیگر این سکه هم اینطور است که: «وقتی هم که طوایف مسلحشده با هم درگیر میشوند، پروندههایشان بهسرعت به بهانهی اینکه اینها درگیریهای طایفهای است، جمع میشود و میگویند باید صلح طایفهای صورت بگیرد. برای همین است که در یک سال اخیر، دهها نفر در جنگها و درگیریهای طایفهای کشته شدهاند، اما سروصدایش هیچجا شنیده نمیشود. چون هم بلوچها خودشان رغبت ندارند که جنگهای طایفهایشان را رسانهای کنند و هم سپاه پاسداران این موضوع را میخواباند و تنها کسی که این وسط متضرر میشود بلوچها هستند.»
بهرغم این مشکلات و تبعیضها، وضعیت بلوچهای ایران به شکل چشمگیری تغییر کرده است. تغییری که نه در وضعیت زیست و نگاه حکومت به حقوق شهروندی آنها بلکه بین خود بلوچها ایجاد شده است. نمود سادهی این تغییر شاید جوانانی باشد که وقتی به شهرهای دیگر میروند به جای مانتو و کت و پیراهن رسمی، لباس بلوچی میپوشند و به دنبال یادگرفتن و گسترش زبان بلوچی هستند. بلوچهایی که از یکسو، در فقدان فرصت برابر برای اشتغال و استخدام سعی میکنند با جلب گردشگران به زیباییهای طبیعت بلوچستان و هنرهایی همچون سوزندوزی و سفال کلپورگان و دونلینوازی بلوچها، زندگیشان را رونق دهند و از سوی دیگر با ایجاد نهادها و رسانههای مستقل و تلاشهای فردی، صدای سوختبران، بیشناسنامهها، تشنگان و زنان قربانیِ خشونتهای ناموسی را بلندتر از قبل انعکاس میدهند.
رحیم بندویی، آگاهترشدن بلوچها از حقوق خود و افزایش آمادگی برای ایجاد تغییر در زندگیشان را تنها تفاوت وضعیت آنها در دهههای اخیر میداند. به گفتهی او این تغییر ناشی از گسترش فناوری ارتباطات و رسانههای اجتماعیای است که سانسور حکومت مرکزی را شکسته است. رؤیا نیز با او همعقیده است و میگوید: «رسانههای جمعی، بهویژه شبکههای اجتماعی اینترنتی، سبب شده که نسل جوان خیلی آگاهتر شود و تعصبات کاهش یابد. از آنطرف، بلوچهای تحصیلکرده هم بیشتر شدهاند و خیلی از آنها برای کار و تحصیل به شهرهای دیگر میروند و همهی اینها در ایجاد این تغییر مؤثر بوده است.»
به گفتهی این معلم بلوچ: «بسیاری از جوانهای بلوچ دنبال هویت ازدسترفته و اصالت خودشان هستند. از بلوچستان زیاد مینویسند، با افتخار با لباس بلوچیشان عکس میگیرند و با لباس بلوچی همهجا میروند. مثلاً من در کودکی خجالت میکشیدم که مادرم با لباس بلوچی به مدرسه بیاید و با من بلوچی حرف بزند ولی الان میدانم که آن زبان و آن لباس بخشی از هویت من است و این را به فرزندم هم یاد دادهام و الان دخترم هم با افتخار لباس بلوچی به تن میکند و عکس میگیرد. انگار این بچهها خودشان میدانند در کشوری که در آن به عنوان یک بلوچ زندگی میکنند و “اقلیت” به حساب میآیند، شاید هیچوقت آنجوری که باید، به زبان و فرهنگشان اهمیت داده نشود و برای همین خودشان دارند تلاش میکنند که نگذارند هویت و تاریخشان از دست برود.»
دلایل اعتصاب کارگران عسلویه از زبان خودشان
جمع آوری و تنظیم: سمیه علیمرادی
.اعتصاب سراسری کارگران صنایع نفت و گاز و پتروشیمی در این دوره فراگیری گستردهای پیدا کرده است.
در ابتدای برای آشنایی دقیقتر مخاطبان، لطفا به طور خالصه صنایع و بخشهای صنعتیای که به اعتصاب پیوستهاند و همچنین جغرافیای این صنایع را به طور مختصر معرفی کنید؟
اعتصابات ۳۰ خرداد به صورت منطفه ای کوچک از منطقه پارس جنوبی ) عسلویه، کنگان و پتروشیمی ها در این حوزه جغرافیایی( توسط نیروهای اجرایی ) فیتر، جوشکار، مونتاژ کار، داربست بند، کمکی، تک زن( شروع شد و اصال هم این گمان نمیرفت که به این شکل گسترده بشود و در طی یک هفته از اعتصابات، ۱۰۰درصد نیروهای اجرایی منطقه پارس جنوبی به این اعتصابات پیوستند ) به واسطه ی اطلاع رسانی گستردهای که در فضای مجازی و گروه های واتساپی و تلگرامی و حتی اینستاگرام شده بود( و ابزار کار خودشون رو تحویل دادن و رفتن سمت خونه َ هاشون )سوپروایزر، فورمن، اکیپ رادیو گرافی، سند پالست، آرموتور بند، 3 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ ْ من، استراچکر کار، قالب بند، انباردار، نقشه بردار،رانندههای سبک و سنگین، ریگر، نصاب، تست ْمن،اسپولمن و …( برشکار، پانج این اعتصابات پس از آن به پتروشیمیها و پاالیشگاههای سراسر کشور کشیده شد و نیروهای ِ اجرایی تحت قرارداد پیمانکاران و حتی شرکتها هم به اعتصاب پیوستند. جغرافیای اعتصابات از عسلویه،کنگان به مناطق جنوبی تر مثل پاالیشگاهها و پتروشیمیهای قش م،الوان، سیری، جاسک، چابهار، بندرعباس و حتی مناطق میانی و شمالی کشور نظیر پتروشیمی و پاالیشگاههای آبادان،ماهشهر، بهبهان، گچساران، المرد، اصفهان، تهران، ارومیه، ایالم و یزد و … کشیده شد. ما قبال موقع اعتصاب توی محل کار اعتصاب میکردیم یا اگه چند روز طول میکشید میرفتیم خوابگاه. ولی اعتصاب امسال با توجه به تجربههای تلخ قبلی همگی نیروها از کار دست کشیدن و ابزار تولید رو تحویل دادن و رفتن خونه هاشون و به کل روند تولید رو متوقف کردن. نکته بسیار مهم اینکه تفاوت عمدهی این اعتصابات با تمام اعتصابات قبل از این، حضور گسترده نیروهای دفتری)سرپرستان اجرا، مدیر پروژهها، دفتر فنی،کنترل کیفیت )QC،)مکانیکال،کنترل پروژه، اکیپ نقشه برداران، سوپروایزر اجرا و پکیج( بود که هم باعث تعجب شرکتها و پیمانکاران وابسته به آنها شد و هم قوت قلبی بود برای تمامی نیروهای اجرایی که محکمتر به اعتصابات ادامه بدهند. چه بسا یکی از دالیل گسترش شدید اعتصابات به سراسر کشور همین حضور نیروهای دفتری و سرپرستها بود. 4 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ 2 .اگر ممکن است انواع قراردادهای کاری موجود در این صنایع به طور مختصر برای مخاطبان ما شرح دهید.حدودا چه تعداد نیروی کار )با چه نوع قراردادی( در این بخش های مختلف مشغول کار هستند؟ درباره ِ ی قرادادهای کاری، ما در پارس جنوبی برای نیروهای اجرایی و دفتری پیمانکاران و شرکت ِ های دسته دوم، دو نوع قراداد داریم: یک قرارداد مالی بدون درج حقوق ماهیانه که با پیمانکار یا شرکت میبندیم و یک قرارداد ۴ برگهای با کارفرمای اون پیمانکار که عموما سواالت امنیتی و یک بخشی هم راجع به سالمت جسمی و روحی کارگران است میبندیم. نکته مهم اول اینکه تا قبل از سال ۹۵ تمامی شرکتها موظف بودند که یک پزشک در سایت داشته باشند، هم برای ایمنی و حوادث احتمالی و هم اینکه نیروهای اجرایی و دفتری که قرار بود استخدام بشوند پیش دکتر سالمت جسم و روحشون تایید بشه و بعد روند استخدامشون طی بشه. ولی متاسفانه بعد از سال ۹۵ نیروهایی که قرار است در پارس جنوبی کار کنند باید طب کار هم بگیرند.طب کار هم شامل کلی آزمایش و تست های قلب، گوش، بینایی، حرکتی و … است. نکته مهم بعدی برگه گواهی سوء پیشینه است. تمامی نیروها اجباراً موظف هستند که با مراجعه به مراکز قضایی مراحل اداری گرفتن گواهی سوء پیشینه را انجام بدهند که اگر نیرویی مشکل کیفری یا امنیتی، سیاسی داشت به استخدام شرکت نشود و یا به شرط کلی ضمانت و تعهد شروع به کار کند. با توجه به واگذاری بیشتر نهادها در جمهوری اسالمی به بخش خصوصی همهی هزینههای گرفتن سوء پیشینه و طب کار که چیزی حدود یک میلیون تومان میشود هم بر دوش خود کارگران هست. 5 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ راجع به تعداد نیروهای تحت قرارداد در منطقه ی پارس جنوبی ما عدد ثابتی نداریم چون مرتب بر تعداد شرکتها و پیمانکاران اضافه میشه و کارگرانی هم تحت قرارداد با پیمانکار مربوطه شروع به فعالیت میکنند. ولی طبق مشاهدات میدانی و تجربه سالها فعالیت در این منطقه میتونم بگم بیش از بیست هزار نفر در پتروشیمی،پاالیشگاه ها،فاز ها،تلمبه خانه ها در حال فعالیت هستند. فقط در پتروشیمی بوشهر و فاز ۱۳ کنگان بیش از ۱۴ هزار نیروی اجرایی و دفتری مشغول به کار هستند. ۳ .پیشتر در خبرها آمده بود که کارگران رسمی اعالم کردهاند در صورت برآورده نشدن خواستههایشان از روز نهم تیرماه وارد اعتصاب خواهند شد. به نظر میرسد جریانات مختلفی در بین کارگران رسمی مواضع مختلفی دارند. برخی این اعتصابات را به تحریک جناحین حکومتی نسبت میدهند و مثال کانال تلگرامی»نفتآوران« با انتشار مطالبی اعتصاب کارگران قراردادی را مورد انتقاد قراردادند.
نظر شما دربارهی این مواضع چیست؟
حاکمیت جمهوری اسالمی در این ۴ دهه با دوگانه سازی در تمامی بخشها اتحاد رو از همگی سلب کرده است. این دوگانه سازی در محیط های کارگری به وضوح قابل لمس است و حتی در همین اعتصابات هم خودش را نشان داد. نیروهای رسمی و غیر رسمی، نیروهای شرکتی و پیمانکاری، نیروهای پیمانکاری با قراداد و نیروهای پیمانکاری بدون قراداد، نیروهای دفتری و اجرایی میدان های گازی، نیروهای اجرایی و بیل و کلنگی و … نیروهای رسمی شرکت نفت از مزایا و حقوق باالتری نسبت به نیروهای پیمانی برخوردار هستند، برای همین من جایی ندیدم و نخوندم که نیروهای رسمی شرکت نفت که از باالترین 6 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ حقوقها و مزایا برخوردار هستند اعالم اعتصاب کنند. حتی نیروهای پیمانی شرکت نفت) ۱۴-۱۴ )هم که در تحت شدیدترین نوع استثمار قرار دارند جزء در موارد خیلی خیلی خاص اعالم اعتصاب کردند که عمدتا با همان دوگانه سازی یا بیخیال اعتصاب شدند یا در میدان اعتصاب تنها ماندند و در خطر اخراج از کار قرار گرفتند. نیروهای رسمی شرکت نفت و گاز به دلیل همان دوگانهسازیها و خودبرتربینی )حقوق و مزایای باالتر، سرویس، خوابگاه، غذای با کیفیت تر و ..( نسبت به نیروهای پیمانی نفت و گاز این اعتصابات را به رسمیت نمیشناسند و حمایتی هم انجام ندادند. ۴ .به نظر می رسد در مدت کوتاهی هماهنگی موثری برای شکلدهی یک اعتصاب گسترده میان کارگران قراردادی ایجاد شده است. کارگران جسارت باالیی برای انتشار فیلمهایی از اعتراضات خود نشان میدهند، در حالی که پیش از این معموال چنین به نظر میرسید که ترس از دست دادن موقعیت شغلی، کارگران را دچار نوعی محافظهکاری کرده باشد. با توجه به اینکه حتا در کشورهایی که کارگران امکان ایجاد تشکلهای آزاد صنفی و سیاسی خود را دارند هم سازماندهی فراگیر اعتصابات کارگری کار چندان سادهای نیست، فراگیری اعتصاب کارگران نفت و گاز بسیار چشمگیر بود. در مورد نحوهی سازماندهی این دور از اعتصابات در جنوب ایران چه نظری دارید؟ )از گروههای مشورتی و بحث و گفتگو در محل کار، کمیته های علنی یا مخفی کارگری و یا استفاده از شبکههای ارتباطی همچون واتساپ و تلگرام و غیره( آیا می توان چگونگی و نحوهی سازماندهی این اعتصاب را پشتوانهای برای حرکتهای موثرتر نیروی کار در ایران دانست؟
آیا عواملی استثنایی یا اتفاقی گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ یا دورانی خاصی هم ممکن است موجب موفقیت فراگیری اعتصاب بوده باشد؟
این اعتصابات همیشه بوده منتهی در ابعاد بسیار بسیار کوچکتر. حاال چرا در این حد همهگیر شده و چرا کارگران دیگه ترسی ندارند از دیده شدنشون؟
قبل از ورود بخش خصوصی در دهه هشتاد به میادین پارس جنوبی اعتصابی به این شکل و گستردگی نداشتیم. اوایل دهه نود با ورود بخش خصوصی و سپردن خطوط گاز در فازها و پتروشیمیها به دست شرکتها و پیمانکاران و عقب افتادن چند ماهه حقوق کارگران یواش یواش موج اعتصابات هم شروع شد، البته همان هم در ابعاد خیلی محدود. اینطور که تعداد محدودی از نیروها ) چون اکثر پیمانکاران نیروهایشان را قوم و خویش و دوستان و همکاران سابق خودشان تشکیل میدادند و برای اعتصابات از همین حربه استفاده میکردند و اعتصاب را میشکستند ( برای حقوقهای عقبافتاده قبل از عید چند روزی اعتصاب میکردند. سر دستههای اعتصابیون اکثرا هم بعدش یا اخراج میشدند یا در بلک لیست منطقهی پارس جنوبی قرار میگرفتند. مهمترین اعتصاب هم در سال ۹۵ بود که بیش از ۵۰۰ نفر از نیروهای اجرایی فاز ۲۰-۲۱ با بستن درب ورودی و خروجی فاز اعتصابات رو وارد فاز جدیدی کردند که بازتاب گستردهای در شبکههای خارج از کشور هم داشت و باعث شد همه نیروهای اجرایی را تسویه، اخراج و بلک لیست کنند. ْزن،کمکی( پارس جنوبی ِ اعتصاب سال پیش نیروهای اجرایی ) فیتر، جوشکار، مونتاژ کار، تک بعد از تورم افسار گسیخته و باال رفتن قیمت وحشتناک دالر و هزینه مسکن و خوراک و 8 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ پوشاک نسبت به پایین بودن حقوق ها هم به کل معادالت را عوض کرد. اعتصابات سراسری ۱۴۰۰ تفاوت بزرگ اعتصاب امسال مشارکت بسیار گسترده نیروهای دفتری)سرپرست اجرا، سرپرست کارگاه، سوپروایزر ها دفتر فنی،کنترل کیفیت) QC، )نقشه بردار، مکانیکال، متریال، بچه های گروه رادیو گرافی( با نیروهای اجرایی بود. مشارکت گسترده نیروهای دفتری قوت قلب بیشتری به نیروهای اجرایی داد که اعتصاب را تا رسیدن به خواستهها دنبال کنند و نکته مهم این که امسال نیروهای اجرایی صددرصد در این اعتصابات شرکت کردند )فیتر، جوشکار، فورمن، سوپروایزر، برشکار، راننده جرثقیل، ریگر، قالب َ بند،آرموتور بند، سند پالستکار، مونتاژکار ، داربستبند، نصاب، برق کار، نگهبان، انبار دار(. یعنی میزان مشارکت اعتصابیون از ۲ هزار نفر در سال پیش به بیش از ۳۰ هزار نفر رسیده است. مهمترین درسی که از قیام های دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ و در ادامه آن اعتصاب کارگران هفت تپه، هپکو اراک، شرکت فوالد اهواز و اینک اعتصابات سراسری مناطق گازی پارس جنوبی و پاالیشگاه و پتروشیمی های سراسر کشور میشود گرفت این است که وقتی فضا، فضای قهرمانی و انقالبی باشد، دالوران، قهرمانان و انقالبیون هم متولد میشوند. پس نگران ِ این نباشیم که االن مردم به کرختی و بی عملی افتادهاند. تمام این مردمی که به گمان کوته ُ فکران، به زبونی و بدبختی گرفتارند، هر کدام در این فضا قرار بگیرند گ ِرد آزادی ِستان میشوند. یکی دیگر از دالیل مهم این شجاعت و دالوری به اعتقاد من در اعتصابات هم پوستاندازی نیروهای اجرایی است که اکثرا متولدین دهههای هفتاد و هشتاد هستند که دیگر ساخت 9 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ استبدادی خانواده را هم تحمل نمیکنند و فوری طغیان میکنند ،چه برسه به محیط سراسر استثمار پارس جنوبی. این جسارت و دالوری را هم از قیام دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ گرفتن و َ فرزندان خلف همان جنبشها هستند. اولین گروههایی که تسویه کردند و محیط کار را به ُسخره گرفتند، کمکیهای متولد دهههای هفتاد و هشتاد بودند. اینکه این اعتصابات بتواند در آینده کمکی به نیروی کار ایران بکند را نمیتوان نظر قطعی داد، چرا که دو تفاوت عمده اعتصاب نیروهای پیمانی در منطقهی منطقه پارس جنوبی و پتروشیمیهای سراسر کشور با دیگر اعتصابات کارگری وجود دارد: ۱ )گستردگی نیروهای اجرایی در میدانهای گازی پارس جنوبی و پتروشیمی ها بیش از سی هزار نفر هستند )البته باید اشتراکات فرهنگی، اجتماعی کارگران را هم فراموش نکنیم(. ۲ )شرکتها و پیمانکاران نمیتوانند از بیرون از مجموعه نیروی اجرایی )فیتر، جوشکار، مونتاژکار، داربستبند( استخدام کنند چرا که برای جوشکار یا فیتر شدن به حداقل ۶ ماه تا یکسال تمرین و تمرین نیاز است تا بتواند تستهای قبولی جوشکاری و فیتری را با موفقیت انجام بدهد و شروع به کار کند، مشاغلی کامال تخصصی که نمیشود نیروی صفر را بهکار گرفت به جای آنها. عوامل خاص هم قطعا تاثیر زیادی داره، مثال قیمت دالر و افزایش نجومی قیمت مسکن که به هیچ عنوان با حقوق کارگران هم ِ خوانی نداره هم تاثیر زیادی داره که کارگران رو به عمل اجتماعی وادار میکنه. یکی دیگر از عوامل گستردگی این اعتصابات مخصوصا در عسلویه و کنگان، کشته شدن ۵ کارگر فنی لُر زبان در چند نقطهی عسلویه به واسطهی نا ایمن بودن محیط کار در روزهای 10 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ قبل از اعتصاب بود که موج گستردهای را با خودش همراه کرد. سازماندهی این اعتصابات هم در بخشی مربوط به گروههای واتساپی، تلگرامی و البته اینستاگرامی بود. مثال بعد از روز پنجم مرداد ماه اسامی کسانی که در اعتصابات بنا به هر دلیلی شرکت نکرده بودند را در گروههای واتساپی و اینستاگرامی پخش کردند و باعث شدند این نیرو ها هم از ترس بیآبرو شدن و فحش خوردن فوری به اعتصاب بپیوندند. بخش دیگر از این سازماندهی هم خود به خودی و البته آگاهانه بود که بخشی از نیروها ) اعتصابیون سال گذشته ( بدون نیاز به فراخوان و کمپین، تسویه حساب کردند و به خانههایشان برگشتند. موتور محرکهی این جنبش هم همین بخش آگاهانهی اعتصابات بود که با پیوستن نیروهای دفتری این موتور محرکه پر قدرتتر و با انرژیتر گسترده شد و به همه جا سرایت کرد. ۵ .آیا این دور از اعتصابات کارگری را دارای ویژگی یا دستاوری خاص در سطح جنبش کارگری میدانید؟ بدون شک . حتی اگر این اعتصابات به شکست هم منجر بشود باز هم این کارگران هستند که درس مقاومت و همبستگی را یاد میگیرند و به اعتقاد من پیروز این اعتصابات هستند چرا که تاریخ این رو ثابت کرده. 11 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ ۶ .به عنوان سوال آخر، چشم انداز و جمع بندی شما از این دور اعتصابات کارگران چیست؟ چشم انداز بسیار بسیار روشنی وجود داره برای کارگران صنعتی شاغل در میادین گازی، چرا که قدرت به واسطه گستردگی و تخصصی بودن کارهای اجرایی در دست ما کارگران است. سال گذشته با اینکه تعداد اعتصابیون زیر دو هزار نفر بود باز هم به واسطهی همان تخصصی بودن مشاغل تونستن پیمانکاران را مجبور به افزایش ۵۰ تا ۸۰ %دستمزد کردند. برای همین ِ تصمیم و خرد جمعی بر این شد که هیچ گونه اعتراض و تجمع خیابانی در هیچ نقطهای از کشور نداشته باشیم که بعد اَنگ اغتشاشگر بهمون بچسبونن و بدنهی جامعه را نسبت به کارگران بدبین کنند.
اینجور توپ در زمین حاکمیت است و اونا باید حاال واکنش نشان بدهند. تصمیم نهایی این شد که بدون سر وصدا وسایل و ابزار تولید را تحویل بدهیم و روند تولید گاز را متوقف کنیم و بریم بشینیم تو خونه هامون تا خوراک پتروشیمی و پاالیشگاهها همینجور ِدپو کرده بمونه روی دست حاکمیت و اونا مجبور بشوند از مواضع خودشون کوتاه بیایند و خواستههای مارو قبول کنند. ۷ .اگر نکاتی دارید که در سواالت طرح نشده لطفا اضافه کنید؟
بالای۹۰ %از نیروهای اجرایی و دفتری مناطق پارس جنوبی )عسلویه، کنگان، بوشهر، بیدخون و …( پاالیشگاهها و پتروشیمیهای سراسر کشور، لرهای بختیاری ساکن شهرستانهای ایذه،مسجد ِ سلیمان،استان چهارمحال بختیاری، بختیاریهای ساکن استان اصفهان و یا لرهای یاسوج، گچساران، دهدشت، خرم آباد یا همدان هستند. این کارگران اکثرا با پیمانکاران کار 12 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ میکنند، یعنی ۲۴ روز کار و ۶ روز مرخصی. هنگام مرخصی هم بخاطر دوری مسافت، دو روز از کل مرخصی در راه هستند و در واقع فقط ۴ روز را در کنار خانوادههای خودشان هستند.
همین دور بودن از محیط خانواده آسیبهای اجتماعی جبران ناپذیری را به روح و تن کارگران و همچنین خانوادههاشون وارد کرده است.
یکی از خواسته های اعتصابیون ۲۰ روز کار و ده روز مرخصی است. اکثریت پیمانکاران عیدی و سنوات به نیروهایشان نمیدهند و حقوقها با سه ماه تاخیر پرداخت میشود. یعنی االن که ماه اول تابستان هستیم ،پیمانکاران حقوق فروردین را پرداخت کردهاند )البته بعضیها برج دو را هم پرداخت کردهاند(. یکی دیگر از مشکالت حقوقهای پایین نسبت به نرخ تورم و فشار وحشتناک کاری در این کورهی آدم سوزی است، یعنی نیروی اجرایی در کشورهای همسایه مثل عراق و عمان و قطر ماهی ۲۵ تا ۴۵ میلیون دستمزد پرداخت میکنند ولی همان کارگر در ایران با بازدهی به مراتب بیشتر، در محیطی به شدت نا ایمن، به طور میانگین از ماهی ۶ تا ۱۴ میلیون تومان دستمزد دریافت میکند. یک کارگر فیتر با کمکی و جوشکار و کمکی روزانه میانگین باید ۸۰ اینچ فیت آپ و جوش بدهند که همین ۸۰ اینچ سودش برای پیمانکار میشود تقریبا ۱۲ میلیون و از این پول یک میلیون سهم فیتر و جوشکار و کمکی هاشون میشود و یک میلیونش هم صرف بیمه و غذا و بقیهی موارد ضروری میشود. یعنی دو نیروی اجرایی در کمترین حالت روزی ده میلیون برای پیمانکار کار میکنند. یکی دیگر از خواستهها تعدیل زمان کار است در فصول گرم سال. اینجا کارگران باید ۵ صبح از خواب بیدار بشوند و صبحانه بخورند ) شامل یک دانه کره مربا کوچک که دو لقمه هم َ ِدی طاقتفرسا بکنه و کارگرا این حق را هم نمیشه برای کارگری که باید تا ۱۲ ظهر کار ی 13 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ ندارند که همان صبحونه را هم سر کار ببرند،چون اگر سرپرستها ببینند یا اخراج میکنند یا ۵ ساعت کسر کار میزنند. به قول کارگرها اگر خر و گاو رو هم ۵ صبح چوب بزنی کاه و یونجه نمیخوره! ( و پنج و نیم سوار سرویس بشوند تا ساعت ۶ در محل کارگاه حاضر باشند. از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ سر کار هستند، بعدش دوباره سوار سرویس میشوند و وقتی به خوابگاه میرسند هم تا دوش بگیرند و لباسی بشورن و ناهار بخورن ساعت میشه یک و نیم تا دو فقط نیم ساعت تا یک ساعت وقت استراحت دارند.
دوباره ساعت دو و نیم باید سوار سرویس بشوند که ساعت ۳ حضور بزنند در کارگاه. از ساعت ۳ تا هفت و نیم هم باید سر کار باشند و دوباره همین چرخه بردهوار تکرار میشود. یعنی کارگران شبها ساعت هشت و نیم تا ۹ فارغ میشوند از حمام کردن و لباس شستن و شام خوردن. فقط و فقط یک ساعت زمان دارند که فارغ از رنج سرمایه در اختیار خودشان باشند. یکی دیگه از خواسته ها حق بیمهست. االن نیروی اجرایی و دفتری داره بیمهی کارگری ساده براش واریز میشه که سختی کار و حقوق پایه بسیار بسیار پایینی براش رد میشه . مورد دیگر وضعیت فاجعهبار غذا و سرویس رفت و برگشت است که در نازلترین حالت ممکن است، جوری که همهی نیروها دچار بیماریهای داخلی، معده درد، دندان درد و ریزش موی شدید هستند. مثال توزیع میوه در محل کار آرزو شده برای کارگران. شما تصور کنید در این گرمای وحشتناک یک نیروی اجرایی که۱۰ ِ ساعت در ظل آفتاب کار کرده باید با سرویسی به خوابگاه برود که حداقل بیست سال از عمرش گذشته و بدون کولر درست و حسابی باید گرما را تا خوابگاه تحمل کند و شب هم در خوابگاه شاماش یا لوبیاست یا عدس و یا همبرگر،گوجه و بادمجون و … 14 گـفتوگو با یکی از کارگران اعتصابی عسلویه / تیرماه ۱۴۰۰ حاال تمام این شرایط غیر انسانی رو داشته باشین، ما صد پله وضعیتمون از کارگرای بیل و کلنگیه روزمزد بلوچستانی بهتره. ا
ون بیچارهها که اصال هیچ حق و حقوقی ندارند. نه بیمه دارند، نه سرویس رفت و برگشت، نه خوابگاه و نه هیچ امکانات دیگری. هم مورد ستم سیستماتیک حاکمیت)کارفرما و پیمانکاران( هستند و هم مورد ستم قومیتی و نژادی توسط نیروهای دیگر. فقط یک حقوق روزمزد ۲۷۰ هزار تومنی بهشان پرداخت میشود که باید با همین پول در گروههای چند نفره خانهای اجاره کنند و سرویس بگیرند و غذا هم درست کنند. بردههای دوران برده ِ داری هم وضعیتشون از کارگرای روزمزد بلوچستانی شاغل در مناطق گازی پارس جنوبی بهتر بود
شرح حال اعتصاب کارگران نفت جنوب توسط یک گارگر به شکل زیبا سروده شد:
بیان اعتصاب تیر ماه ۱۳۰۸به شعر
یک، دو، سه، چهار.
یک، دو – یک، دو
اردوی دولت صف اندر صف، شتابان سوی جنگ،
با تفنگ و شصت تیر و توپ قلعه کوب؛
روی دشت از گرمی خورشید. سوزان چون تنور،
هر طرف گرد سپاه و هر زمان غوغا و شور،
ز آن طرف جمعی گرسنه، کف به لب، در دست سنگ؛
چیست غوغا، کیست دشمن؟-
فعله نفت جنوب.
کارها تعطیل و از هر سو ندای اعتصاب ! …
( بی ثمر اقدام و سعی « صاحبان » تیره بخت، –
در تقاضاهای خود پیر و جوان استاده سخت ).
***
اندر ایران کس ز شاه و دولت و اشراف دزد
هیچگاه از حال زار رنجبر آگاه نیست.
زیر استثمار، هر مه رنجبر می رود هزار؛
فعله از جان گشته سیر و زارع از ده در فرار؛
رحم نبود در دل این جمع بی انصاف دزد،
چاره ساز فعله، شیخ و پارلمان و شاه نیست :
انقلابست آنکه سازد چاره، آری انقلاب ! ..
( یک طرف اردوی دولت، فوج سرباز و پلیس؛
وز دگر سو- کشتی جنگی، قوای انگلیس ).
یک، دو، سه، چهار.
دولت ایرانی و سرمایه دار خارجی
بهر دفع فعله محکم بسته عقد اتحاد.
لشکر سرمایه و افواج زحمت رو به روی؛
ناگهان فرمان «حمله» شد بلند از چارسوی…
الغرض با حکم شاه جیره خوار خارجی.
از پس جلادی و کشتار و جنگ و گیر و دار :
شامگه صد تن جوان کارگر در حبس و بند.
این بود، – ارباب گفت – آری سزای انقلاب !
درس اول باشد این –
یک فعله گفت در جواب!
کوتاه از حسین فاطمی
فاطمه غلامحسینی
وقتی او را از اتاقش بیرون آوردند که سوار کامیون (آمبولانس) شود، خواهش کرد یک سیگار به او بدهند. یکی از افسران سیگاری آتش زد و به او داد که با وضع خاصی گوشه لب گذاشت که پیدا بود میخواهد جرات و قوت قلب خود را نشان دهد.
این آخرین تقاضایش از زندانبانانش بود. روز اعدام هوا به شدت سرد بود اما او با یک لا پیراهن و پیژامهای پشمینه پای به میدان تیر لشکر دو زرهی تهران گذاشت و هنگام اعدام به جای عفوخواهی و تضرع با بلندترین صدایی که در توان جسم تب دار و بیمارش بود نام عزیزترین هایش، ایران و مصدق را فریاد زد و بعد صدای رگبار گلوله در میدان تیر پیچید.
دادستان ارتش پس از اعدام در مصاحبهای با توصیف حالات و روحیۀ او پیش از تیرباران گفت:«آن موقع روحیهاش به قدری قوی بود که اگر کسی وارد اتاق میشد و از جریان اوضاع اطلاع نداشت هرگز باور نمیکرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیتنامهاش را هم نوشته است.» او که سحرگاه نوزده آبان , سربلند, تن به جوخه اعدام سپرد, وزیرامورخارجه دولت مصدق , دکتر حسین فاطمی بود.
فاطمی در هنگام مرگ تنها سی و هفت سال داشت و فرزندی سه ساله به نام سیروس که پیش از اعدام قیمومیت او را به دکتر محمد مصدق سپرد. پیکر او را پس از اعدام در حالی که شش گلوله سینه و قلب بیمارش را شکافته و شلیک تیر خلاص به زندگیاش پایان داده بود،به ابنبابویه شهر ری بردند.
او وصیت کرده بود پیکرش را یا در قبرستان ظهیرالدوله کنار آرامگاه رفیق همیشگی اش محمد مسعود و یا در جوار شهدای سی تیر به خاک بسپارند که سرانجام پس از انجام مراسم مذهبی خواسته دوم وی محقق شد
اما پیش از رسیدن به این زمان از زندگی کوتاهش او مسیری پرپیچ و خم را پیموده بود.
محاکمه سردبیر روزنامۀ باختر امروز در پاییز ۳۳ به اندازۀ بازداشتش پر سر و صدا بود و همه اینها مثل اختفای ۸ ماههاش، نشانی بود از استیصال و وحشت رژیم شاه از او.
سید حسین فاطمی در واپسین روزهای سال کودتا، در خانه فردی به نام محسنی در میدان تجریش بازداشت شد.
فاطمی در همان ابتدای بازداشت مورد سوقصد واقع شد و اگر نبود شجاعت و جسارت خواهرش سلطنت خانوم فاطمی شاید دستگاه پهلوی از دادگاه نمایشی که تا ابد لکه ننگ پرونده آنان بود رهایی می یافت.
اما خواهر, جان را سپر برادر کرد تا حسین فاطمی نه برای حضور در دادگاه که برای شهادت در پیشگاه تاریخ زنده بماند.
دکتر حسین فاطمی از همان لحظۀ اول به مرگش یقین داشت و میگفت «در مقام تظاهر و عوامفریبی» نیست.
در دادگاه هم بارها بر استقلالخواهی و میهنپرستیاش تاکید و تصریح کرد که «ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز عزت و استقلال مملکت نداشت.
من برای آن کشته میشوم که اولین اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود.
هیچ مأیوس نیستم، از هر قطرهٔ خون من هزاران نهال میروید و با تأیید خداوند قهار، انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار ناپاک میگیرد.»
۱۹ مهر ۱۳۳۳ به دنبال ۱۰ جلسه محاکمه نفسگیر، دادگاه عادی شماره یک دادرسی ارتش به ریاست تیمسار سرتیپ قطبی به اتفاق آرا حسین فاطمی را به اعدام محکوم کرد و شایگان و رضوی را با یک درجه تخفیف مستحق حبس ابد دانست.
احکام برای فرجامخواهی به دادگاه تجدیدنظر ارجاع شدند و در نتیجه حبس ابد دکتر شایگان و مهندس رضوی به ده سال حبس کاهش یافت اما تغییری در سرنوشت فاطمی ایجاد نشد.
حسین فاطمی , روزنامه نگار , وزیر امور خارجه و یا دارای هر سمت دیگری اگر بود اما نامش بیش از همه سمت ها برای ایستادگیش بر سر آرمان و اعتقاد و باورهایش است که بر تارک این سرزمین خواهد درخشید .
مردی که نه نظام مستبد و خودکامه داخلی ودنه نیروی خارجی و نه حتی بدن تبدارش او را متوقف نکرد .
او مردی برای تمان فصول بود , ایستاده بر سر آرمان و باور. باور به سربلندی سرزمین مادریش و ایسنادگی بر سر حق سرزمین مادریش. برای بعضی ها باید چهل روز سیاه بر تن کرد و برای مرگ بعضی دیگر یک سال اما برای مردانی چون فاطمی شاید باید وطن برای سال ها سیاه بپوشد که این سرزمین چون او را بسیار نیازمند است
معلمی در ایران
علیرضا جهان بین
بسیاری بر این باورند که، معلم سازنده نسل های آینده هر کشوری می باشد. این شغل یکی از مهم ترین و ارزشمند ترین مشاغل در دنیا به حساب می آید و معلم از شان و منزلت بالایی در بسیاری از کشورها برخوردار است. ارتقای صلح، ریشه کنی فقر و توسعه اقتصادی و اجتماعی همه در گرو آموزش هستند. دسترسی به آموزش، زنان، کودکان و جوانان را توانمند کرده و نسبت به حقوق خود آگاه می کند. و در این میان، معلم نقش مرکزی و غیرقابل جایگزین دارد و کیفیت آموزش در گرو پاسخگویی به حداقل رفاه و نیازهای معلمان است. از اینرو در بسیاری از کشورها، دولتها حداکثر توان خود را بمنظور فراهم ساختن بستری بدور از حاشیه و تنش برای معلمان بکار میگیرند. زیرا آنها کاملا به این موضوع واقف هستند که هر مشکل و دغدغه ذهنی برای معلمان، متعاقبا اثرات جبران ناپذیری بر روی کودکان و نوجوانان، و در نتیجه بر روی آینده آن کشور دارد.
در جمهوری اسلامی ایران، بسیاری از تصمیمات خرد و کلان بر مبنای عقاید مذهبی و اسلام میباشد، و در اسلام مانند ادیان دیگر بر جایگاه والای معلم تاکید و در کتب فقهی بعنوان شغل انبیا از آن یاد شده است. اما روز جهانی معلم در ایران در شرایطی فرا رسید که مسئولان قضایی چند روز پیش از آن، از فعالان حقوق معلمان خواسته بودند که هیچ مراسمی را به این مناسبت برگزار نکنند.
با توجه به اعتراضات صنفی در سالیان اخیر، این موضوع کاملا مشهود است که علیرغم وعده و وعیدهای پوچ دولتمردان، مسئولین و مجلسیان، مشکلات معلمان نه تنها کم نشده بلکه نسبت به سال های گذشته بر آنها افزوده شده و هیچ نگاه کلانی به آموزش و پرورش به عنوان یک مسئله ملی وجود ندارد. بسیاری از این وعده ها فقط بمنظور خاموش کردن صدای اعتراضات بوده و هیچگاه عملی نشده است.
با توجه به مشکلات عدیده معلمان، کانون صنفی معلمان ایران در پیامی به مناسبت روز جهانی معلم، روز پنجم اکتبر، از سیاستهای وزارت آموزش وپرورش و سوء مدیریتهای حاکم بر این وزارتخانه انتقاد کرد. در این بیانیه، آنها خواستار آزادی فعالان حقوق معلمان از زندان، پایان پروندهسازی برای فعالان حقوق معلمان و رفع محدویتها از تمامی تشکلهای مدنی، از جمله کانون صنفی معلمان ایران، و در نهایت رسیدگی به مشکلات معیشتی و شغلی معلمان شدند.
علیاکبر باغانی، دبیرکل کانون صنفی معلمان ایران به این موضوع اشاره کرده است که نگاه خدماتی به آموزش و پرورش، نگرانی بسیاری ایجاد کرده و مشکلات مضاعفی چون وضعیت مدارس و کلاسها، و کمبود بودجه کماکان ادامه دارد.
بسیاری از معلمان که با سابقه 30 سال آموزش بازنشسته شده اند از بیمه و دیگر خدمات بازنشستگی بی بهره اند. و کسانی که در حال خدمت هستند از امنیت شغلی و حداقل دستمزد بی نصیبند بطوریکه با مدارک کارشناسی ارشد و حتی دکترا دریافتی ای بر اساس میزان ساعت تدریس و بسیار پایینتر از حداق حقوق مصوب اداره کار داشته و مجبور هستند در اوقات فراغت خود در آموزشگاه ها و کلاسهای خصوصی شبانهروزی تدریس کرده تا بتوانند گذران زندگی کنند.
طبق مصوبه ستاد تنظیم بازار و براساس الگوی مورد توافق سازمان حمایت مصرفکنندگان و تولیدکنندگان و سازمان مدارس و مراکز غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی، قرار بود شهریه مدارس غیر دولتی و مراکز آموزشی و پرورشی برای سال تحصیلی 1400-1399 در کف 15 و سقف 30 درصد نسبت به نرخهای مورد عمل فعلی اجرایی شود. افزایش شهریهای که تفاوت زیادی به حال معلمان این مدارس نداشت و در بعضی از مدارس غیردولتی طی سالهای گذشته بدون توجه به تورم، حقوق معلمان به طور سالانه حدود100تا 200هزار تومان افزایش داده شده است.
معمولا در ایران اعتراض به احقاق حق، مخصوصا حضور در تجمعات حتی صنفی، باعث محرومیت افراد از حقوق اجتماعی و انگهای سیاسی و… میشود. به همین دلیل علیرغم آنکه حدود 200هزار معلم در مدارس غیرانتفاعی سراسر ایران حضور دارند و از وضعیتشان ناراضی هستند اما تجمعاتی که تاکنون مقابل مجلس و وزارت آموزش و پرورش برگزار کردهاند چندان پرتعداد نبوده است.
نکته حائز اهمیت اینکه، استخدام معلمان رسمی در سال های اخیر بسیار کاهش یافته و در عوض از معلمان شرکتی و حق التدریسی استفاده شده است. معلمان در سال های اخیر با مسایل و مشکلات زیادی در کشور روبرو بوده اند. برخی از آنها که هنوز نیز رفع نشده اند عبارتند از :
⦁ ناکافی بودن حقوق و مزایای معلمان با در نظرگرفتن اهمیت و حساسیت کارشان
⦁ دو شغله بودن بسیاری از معلمان
⦁ نبود امکانات و تجهیزات آموزشی کافی در مدارس به خصوص هنرستان ها به ویژه در شهرستان ها و در نتیجه آموزش دروس به دانش آموزان به صورت صرفا تئوری
⦁ وجود مشکلات زیاد در روند استخدام معلمان حق التدریسی
اگرچه معلمان رسمی کشور همواره از پایین بودن حقوق خود و نامتناسب بود دریافتی خود با هزینههای زندگی در شرایط مزمن تورمی، ناراضی و معترض بودهاند، اما در سالهای اخیر معلمان غیررسمی و قراردادی که در مدارس غیردولتی تدریس میکنند، عموما، با وضعیت بسیار بدتری دست به گریبانند. این معلمان نهتنها حقوق ناچیزی دریافت میکنند، که از حداقلهای رسمی نیز اغلب پایینتر است، بلکه به دلیل شرایط کرونایی موجود و همچنین بیکاری گسترده در سطح کشور به خصوص در میان جوانان تحصیلکرده، از امنیت شغلی لازم نیز برخوردار نیستند و همواره باید پاسخگوی انتظارات بسیار بیشتری از جانب مدیران مدرسه و حتی والدین دانشآموزان باشند. علاوه براین اغلب بیمه نمیشوند و ناچار هستند که در قراردادهای واقعی و نه صوری که بناچار با موسسین این مدارس میبندند به همین حداقلها رضایت دهند و اعتراضی هم نکنند.
این در حالیست که از سوی دیگر طلاب میتوانند در هشت رشته آزمون استخدامی شرکت کنند و از طریق مرکز تربیت مبلغ و معلم حوزههای علمیه، وارد آموزش و پرورش شوند و پیشبینی شده که آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان ۲۵ هزار نفر از طلاب زن و مرد را استخدام کنند. نکته قابل تامل و نگران کننده اینکه به طلبهها اجازه داده میشود نهتنها در رشتههای علوم تربیتی و دینی که در هشت رشته متنوع دیگر دبیری و آموزگاری از جمله آموزگاری ابتدایی، دبیری ادبیات فارسی، دبیری علوم اجتماعی، دبیری تاریخ و دبیری فلسفه میتوانند در آزمون استخدامی شرکت کنند. این موضوع پیش و بیش از هر چیز بیانگر نگاهی غیرتخصصی به موضوع آموزش و پرورش است که البته با اعتراض برخی انجمنهای علمی و پژوهشی نیز روبرو شد.
در این میان شرایط برای زنان معلم سخت تر است. آنها علاوه بر دست به گریبان بودن با نگرش های جنسیتی، دریافت حقوق پایینتر نسبت به آقایان و نداشتن بیمه، از مواردی چون مرخصی زایمان نیز بی بهره اند.
در سالهای گذشته آموزش و پرورش جهت امتیازبندی معلمان رسمی آنها را باتوجه به سنوات خدمت، گروهبندی میکرد، بطوریکه هر چهار سال سابقه یک گروه محسوب میشد، اخیرا قانون جدیدی تصویب شده است که طرح رتبهبندی را جایگزین گروهبندی کرده است و براساس این رتبهبندیها که شامل پنج طبقه بندی است و تنها شامل معلمان رسمی که بصورت تمام وقت مشغول هستند میشود، مبلغ حکم حقوق فرهنگیان مشخص میشود. که این موضوع نیز اعتراضات بسیاری را در جامعه معلمین بهمراه داشت.
فاکتورهایی که در محاسبهی رتبهبندی تاثیر دارند؛ عبارتست از :
⦁ سابقه کار
⦁ ساعتهای آموزش ضمن خدمت گذرانده شده
⦁ امتیاز ارزشیابی عملکرد
⦁ صلاحیتهای سهگانه معلمی
صلاحیتهای معلم:
⦁ صلاحیت عمومی: شامل شایستگیهای استخدام مانند باورها، اعتقادات و رفتار مبتنی بر نظام ارزشی کشور میشود.
⦁ صلاحیت تخصصی: رشته تحصیلی،مدرک و شیوهی تدریس معلمان تحت عنوان شایستگیهای تخصصی بررسی میشود.
⦁ صلاحیت حرفهای: جدیداً آزمونهایی به شیوه الکترونیک برای معلمان برگزار میشود و آنها را از نظر مهارتهای آموزشی و پرورشی و رعایت اخلاقیات معلمی میسنجند و به آنها امتیاز میدهند.
در این میان، اعلام میانگین حقوق ۴ میلیون و ۱۰۰ هزار تومانی معلمان که در روزهای اول مهر به صورت رسمی اعلام شد، موجی از اعتراض را از سوی معلمانی که رنگ این حقوق را ندیده اند، ایجاد کرد و این واقعیت تلخ که بسیاری از معلمان به عنوان شغل دوم در املاک مشغول فعالیت هستند یا حتی در آژانس و سرویس مدارس خودشان فعالیت می کنند غیر قابل انکار است. که برای کشوری با این پتانسیل و سرمایه مالی و انسانی جای تاسف بسیار دارد.
دویدن از «کف خیابان» تا اردوگاه پناهجویان
منصوره شجاعی
دویدن از «کف خیابان» تا اردوگاه پناهجویان: پای صحبت بهاره گلشن «بهاره (زهرا) گلشن»، پناهجوی ایرانی ساکن اردوگاه آپِلدورن در هلند، هم دونده است و صاحب مدال طلا در رشتهی سرعت و هم برای دستیابی به برابری حقوقی زنان و مردان در ایران دوندگیها کرده است که مپرس! مسلماً بی هیچ مدال!
در طی راه، از گدار زندان زنان شیراز هم گذشته است. و حالا در آستانهی سیسالگی در اردوگاه پناهجویان زندگی میکند و عقیده دارد که پیوند و همبستگی میان جامعهی جهانی زنان راهکاری عملی برای حل مشکلات زنان است. او که سه سالی است بیسروصدا وارد خاک هلند شده، خروش مبارزات سالهای ۹۶ و ۹۷ و سکوت تظاهرات مدنی سال ۸۸ را تداعی میکند. بهاره یک «کف خیابونی» است. نه نامآشناست و نه آشنایی دارد اما آشناییاش با زبان هلندی در مدت کوتاه دورهی اقامتش در کمپ پناهجویی، شگفتانگیز است.
اولین پرسش مهم زندگی او در هجدهسالگی و در هنگامهی جنبش سبز بر ذهن و زبانش مینشیند:
«با اینکه سیاسی نبودم، وقتی اولین بار آن حجم عظیم از اعتراض مردم را در خیابانها و شهرهای گوناگون میدیدم که بسیاری از آنها زنان و دختران بودند، با خود میگفتم چه چیزی به آنان اینهمه جرئت داده که به خیابان بیایند؟
آیا نمیترسند؟
چه چیزی تا این حد به آنها فشار آورده که بیپروا به خیابان آمدهاند و فریاد اعتراض سر میدهند؟
عقیدهی من آن بود که شجاعتی وصفنشدنی لازم است تا زنی بتواند از سد خانواده و جامعه رد شود؛ از دستگیری، مجازات و زندان و از نظر بسیاری از مردم از بیآبرویی نترسد و برای بیان خواستههای خود شعار بدهد. چون من خودم دختر فردی متعصب و مذهبی بودم که هرچند پذیرش بسیاری از قوانین مطابق خواستهام نبود اما جرئت مخالفت هم نداشتم. اینگونه بار آمده بودم. اما رویدادهای آن روزها در ذهنام ماندگار شد.»
این پرسش برای دختر جوانی که بهتازگی در دانشگاه قبول شده بود، انگیزهای میشود تا بهرغم مخالفت پدر خانواده با انتخاب رشتهی روانشناسی، در همان رشته ثبتنام کند و تأمین هزینهی دانشگاه و زندگی خود را در ازای حفظ استقلالِ رأی و انتخاب به دوش گیرد.
«ورودم به دانشگاه و دنیای کار درسهای زیادی به من یاد داد؛ منی که از دنیایی بسته میآمدم و تجربهی زیادی نداشتم. اگرچه بسیاری از همین اندک تجاربْ تلخ بودند اما برای ساختن بهارهای که امروز در این نقطه ایستاده، لازم بود. در ورزش بسیار پراستعداد بودم. با وجود کمبودهای بسیار و نامهربانیهای فراوان از سوی فدراسیون بانوان استان فارس که همگی به دست مردان اداره میشد و نیز بهرغم نگاه تبعیضآمیز به زنان ورزشکار، موفق به کسب مدال طلا در دوی سرعت صد متر و مدال نقره در پرش از مانع شدم.
در آن زمان، جدال هرروزهی من فهماندن لیاقتها و استعدادهای خودم به افراد کجفهم و سلطهگری بود که تمایلی به دیدن بالندگی و موفقیت زنان نداشتند. در جریان تحصیل بیش از پیش به این پی بردم که در مقام یک دختر چه حقوقی از من سلب شده. فهمیدم اولین چیزی که از من گرفتهاند، فردیتم است.
یعنی من به عنوان یک زن میخواهم خودم تصمیم بگیرم چه بپوشم، چه کاری را در پیش بگیرم و در مقام یک انسان خودم برای زندگی خود تصمیم بگیرم. دوران سختی را پشت سر گذاشتم تا بتوانم خود را بازیابی کنم. با استناد به اینکه دانشجوی روانشناسی بودم و با روانشناسان متعددی در ارتباط بودم، سعی کردم که از خود بهارهای دیگر بسازم، اگرچه این کاری آسان نبود.»
در مسیر آموختن و خودآموزشی است که به یاری چند دانشجوی دیگر و یکی از استادانش سمیناری دربارهی مطالبات زنان و دختران دانشجو برگزار میکند.
«در اوج ناباوری با اقبال تعداد بسیار زیادی از دانشجویان مواجه شدیم که ما را در راهی که شروع کرده بودیم، مصممتر کرد. هرچند با کارشکنیهایی از طرف حراست دانشگاه و مدیریت مواجه میشدیم که سعی در زیر سؤال بردن هدف ما از تشکیل این سمینارها داشتند و ما را تهدید به اخراج و حذف ترم میکردند؛ اما این امر سبب نشد که فعالیتمان را بهطور کامل کنار بگذاریم. اگرچه اختیاراتمان را بسیار محدود کردند.»
بهاره با احتیاط راه را ادامه میدهد و با ارائهی پایاننامهاش با عنوان «رابطهی خودباوری و اعتمادبهنفس و نقش آن در آیندهی زنان» فارغالتحصیل میشود. پس از آن در پی یافتن شغل به هر دری میزند و پاسخی نمییابد.
به قول خودش، شایستهسالاری در کشور ما فقط یک شعار است و معنای شایستگی بر حسب سلیقهی مسئولان تعیین میشود. سرانجام، در مقام معلم مقطع پیشدبستانی و دبستان مشغول به کار میشود.
وقتی متوجه شدم که نمیتوانم آنچه را در دانشگاه و جامعه آموختهام و تجربه کردهام به کودکان منتقل کنم، تصمیم گرفتم که مترسک نباشم و استعفا دادم
«هنگامی که به عنوان معلم در پیشدبستانی و دبستان کار میکردم، متوجه نظام پوسیدهی آموزشیای شدم که خودم هم در آن رشد کرده بودم، نظامی که عزّتنفس و خودباوری دختران را هدف قرار داده بود تا از آنها در بزرگسالی افرادی مطیع و قانع و بلهقربانگو بسازد. تصمیم گرفتم که از این نقطه شروع کنم. به لطف ارتباط دوستانهای که با شاگردانم داشتم، به سادهترین روشها در قالب داستان و شعر کوشیدم تا ارزشها، استعدادها و ظرفیتهایی را که خداوند در وجود آنها به عنوان یک دختر به ودیعه گذاشته، به آنها یادآوری کنم. خواستم به آنها نشان دهم با هویتی که به عنوان یک زن ایرانی برایم تعریف شده، موافق نیستم و میخواهم خودم هویت خود را بازیابی کنم. با آگاه کردنِ دانشآموزان اعتراضم را به مسالمتآمیزترین شکل ممکن نشان دادم. من با فرهنگسازی برای تغییر و حذف نابرابری قدم برداشتم زیرا عقیده داشتم که آگاهی اولین پایهی تغییر است. بارها مورد تمسخر همکارانم قرار گرفتم و به مدیریت احضار شدم که چرا سعی در شستوشوی ذهنی دانشآموزان با افکار منحرف خود دارم. از نظر آنان من معلمی بودم با اختیارات بسیار اندک؛ وظیفهی من تنها دیکته کردن قوانینی بود که سالها از انقضای آن میگذشت. نمیخواستم در این خیانت سهیم باشم. پس وقتی متوجه شدم که نمیتوانم آنچه را در دانشگاه و جامعه آموختهام و تجربه کردهام به کودکان منتقل کنم، تصمیم گرفتم که مترسک نباشم و استعفا دادم.»
مترسک نبود. معلم بود و جوان، و مثل جوانانی چون خودش میخواست «جهان دیگری» بسازد. در جریان اعتراضات سال ۹۶، پنهان از پدر سختگیر و متعصب اخبار تظاهرات را پی میگرفت.
«من بسیار تمایل داشتم که در جریان اعتراضات سال ۹۶ سهمی داشته باشم، بهخصوص چون این تظاهرات اعتراضی در شهر من، شیراز، بسیار گسترده بود. اما به علت اینکه پدرم فردی نظامی بود، همواره از شرکت و حتی فکر به شرکت در تظاهرات هم منع میشدم.»
تا اینکه در سال ۹۷، «پدرم را دستگیر و بازداشت کردند. پدرم نظامی بود و در محل کارش از یک رشته تخلفات باخبر شد و سعی کرد تا مقامات بالاتر را در جریان بگذارد. بعد از اینکه این تخلفات از سوی آن مقامات محرز شد، فرد خاطی را با خود بردند اما در کمال ناباوری این فرد که در جایگاهی بالاتر از پدرم مسئولیت اداری داشت، بعد از یک ماه برمیگردد و شروع به اذیت و آزار پدرم میکند که چرا این مسئله را عیان کرده. مدتی بعد هم پدرم را در محل کارش دستگیر میکنند و با خود میبرند. ما چند هفته خبری از وضعیت او نداشتیم.
در سال ۹۷ پس از دستگیری نابهنگام پدرم زندگیمان بهکلی تغییر کرد. در حالی که هر روز ناامیدتر میشدیم، کسانی که باعثوبانی این دستگیری و بازداشت بودند، از ارائهی هرگونه اطلاعاتی امتناع میکردند و برای مشوشکردن ما با تماسهای وقتوبیوقت ما را تهدید و به ما توهین میکردند.»
بهاره، هرچند پدر را محترم میدارد اما در صحبتهایش از نقد او خودداری نمیکند. دستگیری پدر هرچند برایش سخت و ناباورانه است اما این دستگیری را فرصتی برای مشارکت در تظاهرات مردمی میشمارد. به خیابان میرود، تنها نمیماند. همصدایی با معترضان و تجربهی شورمند همگامی در عمل اجتماعی او را مصممتر میکند.
«دوران زندان پدرم مصادف بود با اعتراضها و اعتصابهای سراسری مردم به علت وضعیت بد معیشتی و گرانی و بیکاری. پدرم نبود و من دیگر مانعی برای اعتراض عملی و شرکت در تظاهرات نمیدیدم. در آن شرایط، فشار روانی زیادی را تحمل میکردم. در کنار جمعیت معترض حس میکردم که من تنها کسی نیستم که از این حکومت ضرر و زیان دیده و میتوانم در کنار مردم برای مطالبهی حقوق ازدسترفتهی ملت مبارزه کنم و خشم و نارضایتی از وضعیت کشور را در خیابان فریاد بزنم. دستگیری ظالمانهی پدرم هم مزید بر علت شده بود.»
پابهپای مردم معترض و بهجانآمده، خیابان را به تسخیر خود درمیآورَد اما سرانجام در مرداد ۹۷ دستگیر میشود.
«در ۱۱ مرداد ۹۷ در تظاهراتی در خیابان زند شیراز دستگیر شدم. پس از آن، ما را به جایی منتقل کردند و مورد ضربوشتم قرار دادند.
روز ۱۲ مرداد ما را به ادارهی اماکن شیراز بردند و بازجویی کردند.
به خاطر کتکهایی که خورده بودم، ظاهر بههمریخته و آشفتهای پیدا کرده بودم. مدام حالت تهوع داشتم.
با لحنی تحقیرآمیز گفتند: پایینِ اظهاراتت را امضا کن و انگشت بزن. به همراه آن، برگهی سفید دیگری هم دادند که امضا کنم و انگشت بزنم. گفتند که خیلی کثیف و بدخط نوشتی و خطخوردگی داری، ما میخواهیم در این کاغذ سفید پاکنویسش کنیم.
من هم همانکار را انجام دادم و به بازداشتگاه منتقل شدم، در حالی که بسیار تشنه و گرسنه بودم. دو روز در بازداشتگاه بودم، بدون اینکه خبری بشود و کسی سراغم بیاید تا اینکه دوباره مرا احضار کردند. فکر کردم که میخواهند آزادم کنند. ولی این بار فرد دیگری مرا بازجویی کرد. اتهاماتی به من میزد که هرگز نشنیده بودم.
گوشی موبایلم را آورد که هنگام دستگیری ضبط کرده بودند. بعد، تمام عکسهای شخصی من و پیامهایم را نگاه کرد و سؤالهایی پرسید که دیگر ربطی به شرکت در تظاهرات نداشت. باید راجع به اینکه چرا در فلان مراسم فلان لباس را پوشیده بودم توضیح میدادم. بعد از همهی حرفهایی که همگی مسئلهی شخصی من بود، دوباره رفت به سراغ شرکتم در تظاهرات. همهی چیزهایی را که میگفت رد کردم. بعد برگهای سفید را از لای پروندهی جلوی خود بیرون درآورد و گفت چه جوری انکار میکنی، تو که قبلاً به همهی اینها اعتراف کردهای. برگهای را به من نشان داد که امضا و اثر انگشت من پایینش بود و اظهاراتی از قول من که هیچگاه آنها را بیان نکرده بودم. و تازه فهمیدم که منظورشان از پاکنویسِ دستخط بد، کثیف و خطخوردهی من یعنی چه! همان برگه، زمینهساز بازجوییهای بعدی و انتقالم به زندانی خارج از شیراز، «زندان پیر بنو» شد، در میان معتادان و مجرمان جرایم مختلف. یک ماه در آن زندان بودم و در این مدت، تنها یک بار با پادرمیانی عمهام با وکیل ملاقات کردم. در زندان پیر بنو، زندان زنان شیراز، اصلاً تفکیک جرایم صورت نگرفته بود. مجرمان جرایم سنگین و سبک و زندانیان سیاسی و غیرسیاسی با هم در یک جا بودند و آن تعداد زندانی از حد و ظرفیت زندان خارج بود. در آنجا از سوی زندانیان خطرناک بارها تهدید به مرگ شدم. در آن مدت دو بار توانستم وکیلم را ببینم. یک بار در ادارهی اماکن شیراز و بار دیگر در زندان که او توانست با ارائهی وثیقه نسبت به آزادی من اقدام کند. پس از آن، با کمک وکیل و ارائهی وثیقه، بهطور موقت آزاد شدم تا بهمحض دریافت احضاریهی دادگاه خودم را تسلیم کنم، اتهاماتم را بپذیرم و اظهار ندامت و پشیمانی و طلب بخشش از رهبر انقلاب کنم. اما من در فرصتی که برایم پیش آمده بود، به صورت مخفیانه کشور را ترک کردم. تا ترکیه را زمینی رفتم. دو هفته در ترکیه بودم تا یک قاچاقچی گذرنامه برایم تهیه کند. از ترکیه با هواپیما به یک کشور اروپایی آمدم و از آنجا هم با تاکسی به هلند.»
اما چرا هلند؟
انتخاب بود یا اجبار؟
مسیر بود یا مقصد؟
«هنگامی که تکوتنها کشورم را ترک کردم، قصد کرده بودم به دورترین نقطهی ممکن بروم که دیگر هیچوقت امکان بازگشتم به ایران میسر نباشد. هنگامی که به هلند رسیدم، اصلاً نمیدانستم که به کدام کشور آمدهام چون قاچاقچیهایی که من را از ترکیه خارج کرده بودند، برای من تصمیم میگرفتند و من خبر نداشتم. به دلیل فشارهایی که در زندان تحمل کرده بودم، دچار لکنت زبان شده بودم.
ضمناً نه قادر به انگلیسی صحبت کردن بودم نه زبان دیگری را به غیر از زبان بدن برای برقراری ارتباط داشتم. پس از سرگردانی و سپریکردن یک شب در خیابان، خودم را به ادارهی پلیس رساندم.
مأموران پلیس پس از تلاش بیفرجام برای برقراری ارتباط با من، بالاخره با یک مترجم تماس گرفتند که تلفنی با من صحبت کند. پس از صحبتهای بریدهبریده با مترجم، ایشان گفت: من مترجم شما هستم و در کشور هلند صحبتهای شما پیش ما به عنوان امانت میماند. تازه متوجه شدم که به هلند آمدهام.»
این بار، برخلاف حس عاملیت و استقلال سالهای مبارزه، به انتخاب قاچاقچیان تن داده و به هلند آمده است، اما پشیمان نیست. چون قرارش دور شدن از ایران و پناه بردن به یک کشور اروپایی بوده است. هرچند سه سال است که در انتظار پاسخی روشن، چشم به دهان مسئولان ادارهی پناهندگی و مهاجرت هلند دوخته است. «هرچند آمدنم به هلند بسیار شتابزده بود و خودم در آن دخالتی نداشتم اما حس میکنم که اکنون در این کشور شانس زیادی برای تحققبخشیدن به رؤیاهایم دارم. اکنون در کشوری به سر میبرم که زنان، همدوش مردان در بسیاری از فعالیتهای اجتماعی، آموزشی، پژوهشی و سیاسی مشغول به خدمت هستند و از قدرت خودباوری بالایی برخوردارند. کشوری که در آن، رسیدگی به نیازهای زنان مهم شمرده میشود و زنان برای بیان نیازهایشان با کمترین موانع روبهرو هستند.»
با رؤیاهایش چه میکند؟ ــ او که روزی میخواست معلم باشد و نه مترسک. حالا باید چگونه باشد تا مسئولان کشورهای دموکراتیک پاسخی درخور برای دستیابی به رؤیاهایش بدهند؟
هنوز با توشهی رؤیاهای امیدبخش خود زندگی میکند و انتظاری منفعل را برنمیتابد. با جامعهی هلندی درآمیخته تا در همین مجال اندک صدای زنان دیگر را بشنود و صدای زنان کشورش را به گوش زنان کشور میزبان برساند.
«تقریباً دو سال پیش بود که با آقای “یان” آشنا شدم. ایشان داوطلبانه برای آموزش زبان به کمپ میآمدند. در یکی از روزها که به همراه همسرشان بودند، با هم گفتوگو کردیم. در میان صحبتهایشان متوجه شدم با سازمانهای روانشناسی و روانپزشکی زیادی در ارتباطند. در واقع، کار آنها خدماترسانی به زنان و کودکانی بود که از سوی والدین یا شوهر، بهنوعی مورد خشونت قرار گرفتهاند. همچنین سازمان ایشان با مراکز اسکانی در ارتباط است تا اگر کودکی دارای سرپرست بد باشد یا اگر زنی از سوی نزدیکانش احساس خطر کند و جایی برای ماندن نداشته باشد، در آنجا از آنها محافظت شود. همچنین این مرکز با ادارهی پلیس ارتباط نزدیکی داشت. از طرف این مرکز یکی دو بار در کلیسا و در محل مرکز دربارهی وضعیت زنان ایران و همدردی زنان جهان در مواجهه با خشونت سخنرانی کردم. نکتهی مهم برای من در دوران ارتباط و همکاری با این سازمان این بود که متوجه شدم حتی در جوامع پیشرفته هم زنان از بیان رنجی که بر آنان رفته، میترسند و از بیان آن شرم دارند. دریافتم که لازم نیست حتماً در کشور دیکتاتورمحوری مثل ایران یا جامعهای سنّتی و مردسالار باشی تا حقوقت در مقام یک زن پایمال شود. اینجا در اروپا هم زنان زیادی هستند که قربانی همین طرز فکرند؛ طرز فکری که به مردان اجازه میدهد که زنها را شهروند و حتی انسان درجهی دو بدانند و به آنها زور بگویند، هرچند قانون این کشورهای پیشرفته به آنان اجازهی این کار را نمیدهد.»
نظر او دربارهی سرانجامِ جنبش زنان ایران بسا امیدوارکننده است:
«میتوانم بگویم برای اینکه جنبشی به بار بنشیند تلاشهای بسیار شده، خونها ریخته شده و افراد بسیاری به بند کشیده شده یا به اجبار مهاجرت کردهاند. دست یافتن به آزادی و حقوق برابر هیچگاه آسان نبوده و نخواهد بود اما تا قدمی برداشته نشود، چگونه میتوان به آزادی رسید؟ به حقوق برابر رسید؟ همین قدمهای کوچک وقتی در کنار هم قرار بگیرند، قدرت میگیرند و دیگر نمیتوان آنها را بهراحتی از میدان به در کرد. اگر همهی زنان در سراسر دنیا متحد شوند با هر نژاد و رنگ پوستی اما با هدفی یکسان، یعنی آزادی از قوانین و قواعد نابرابر مردسالار و مطالبهی برابری، مسلم است که بهتر میتوانند حرف خود را به کرسی بنشانند. من هم به عنوان یک زن جوان ایرانی، کسی که خودش از آن شرایط آسیب دیده است و آن اوضاعواحوال تبعیضآمیز را از نزدیک لمس کرده، میخواستم قدمی بردارم برای تغییر و حذف آن کلیشهها و فرهنگ پوسیده، زیرا احساس میکردم که به دلیل وجود شمار زیاد زنان تحصیلکرده، جامعه ظرفیت پذیرش دیدگاههای جدید را دارد. من به حضور میلیونها دختر جوان در دانشگاهها، مراکز آموزشی و پژوهشی و سازمانهای اجتماعی-اقتصادی و بهطورکلی حضور در جامعه و پشتیبانی زنان باتجربه در زمینهی مبارزه با قوانین و دیدگاههای تبعیضآمیز، امیدوارم. امیدوارم چون در جامعهی امروز میتوانیم با اتکا به همین حضور و مبارزه و پشتیبانی و اطلاعرسانی بیوقفه در راستای دستیابی به حقوق برابر و آزادی و حذف حجاب اجباری قدم برداریم و موفق شویم. من به دنبال شنیدن نیازهای زنانم؛ شنیدن دردهای آنان و ریشهیابی این دردها. تا ریشهی دردی را پیدا نکنیم، نمیتوانیم درمانش کنیم و حتی شاید با داروی اشتباه آن درد را بزرگتر و عمیقتر کنیم. هدفم ریشهیابی صحیح معضلات زنان است که از نظر من ریشه در الگوهای غلط تربیتیای دارد که در مدارس به کودکان دیکته میشود و از آنها بلهقربانگو میسازد. هدفم بازیابی ارزشهای زن ایرانی، بزرگداشت کرامت زن است، البته نه آن کرامتی که بلندگوهای جمهوری اسلامی در بوقوکرنا ترویج میکنند! هدف من برگرداندن شور زندگی به زنان و دختران ایرانزمین و درخشش آنها در عرصههای مختلف است تا زنان بااستعداد ایرانی به علت تعصبات قومی، خانوادگی و قوانین تبعیضآمیز و مذهبی از دستیابی به آرزوهای خود باز نمانند. به امید آن روز.»
به حرفهای پرشور و بیآلایش او گوش میدهم و در پسِ ذهنم به مقایسه مینشینم. این بار استثنائاً از مقایسهی کیفیت بالای زندگی اروپاییان با مردم ایران صرفنظر میکنم. این بار به مقایسهی رؤیاهای بهاره گلشن و رؤیاهای همنسلانش در اروپا مینشینم. این بار به شمردن هولناک بهارهای سوختهای مینشینم که حاشالک، ترسالیهای گلشن ایران را به خشکسالی واگذارند.
خوزستان؛ اشک تمساح خامنه ای/ترس و وحشت شمخانی
مهسا شفوی
روز پس از آغاز اعتراضات در خوزستان، خامنهای امروز در اولین سخنان عمومی در این باره گفته است که نمیتوان از مردم خوزستان برای اعتراضاتشان “گله” کرد.
رهبر جمهوری اسلامی گفته: “مردم ناراحتی خود را بروز دادند اما
هیچ گلهای از آنها نمیتوان داشت چراکه مسئله آب آنهم در آن آبوهوای گرم خوزستان مسئله کوچکی نیست.
خامنه ای با وقاحت تمام گفت:
اگر توصیهها مورد توجه قرار میگرفت مسلما این وضع ایجاد نمیشد که مردم وفادار خوزستان را با وجود اینهمه امکانات و استعدادهای طبیعی، ناراضی و ناراحت کند.
کدام توصیه!!! و کی به چه استنادی؟؟؟
خامنهای در عین حال نسبت به “توطئههای دشمن” هشدار داده و گفته “مراقبت شود که بهانهای به دست آن داده نشود.
در همین حال در ادامه وحشت و سراسیمگی نظام از قیام سراسری خوزستان، پاسدار شمخانی دبیر شورای عالی امنیت جمهوری اسلامی، دستور آزادی تظاهر کنندگانی را که در روزهای اخیر در شهرهای مختلف خوزستان دستگیر شده بودند، صادر کرد.
به گزارش نورنیوز، وی پس از جلسه ای که با حضور رئیسی برای پایان دادن به بحران در خوزستان برگزار شد، گفت: اعتراض حق طبیعی و قابل پذیرش در جمهوری اسلامی است. مردم اجازه نمیدهند مشکلات داخلی بستر استفاده معاندین باشد.
این در حالیست که عفو بینالملل خواستار توقف استفاده از سلاح جنگی علیه معترضان در خوزستان شد. این ساازمان بین المللی مدافع حقوق بشر روز جمعه در بیانیهای با اشاره به کشته شدن هشت نفر در اعتراضهای اخیر خوزستان از مقامات جمهوری اسلامی خواست تا استفاده از سلاح و زور علیه معترضان را متوقف کنند.