Return to آرشیو نشریه آزادگی

نشریه ازادگی – شماره 248

تصویر روی جلد : جمشید غلامی سیاوزان

تصویر پشت جلد : سید ابراهیم حسینی

مدیرمسئول و صاحب امتیاز:

  • منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei

همکاران:

  • جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
  • سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
  • سمیه علیمرادی     Somayeh Alimoradi

یادآوری:

  • آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
  • نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.

فهرست مطالب:

نگاهی به وضعیت زنان بیوه جمیله بدیرخانی
حسرت نان در این گند پر آشوب (زباله) جمشید غلامی سیاوزان
آموزش و پرورش و ماده 26 اعلامیه جهانی حقوق بشر مونیکا قریشی
انجمن حجتیه ، استدلال یا نقض حقوق بشر حمید رضا تقی پور دهقان تبریزی
كولبری و حق زيستن مهناز احمدی
مهندسی انتخابات مریم مرادی
حقوق بشر و ایران اسلامی زرین تاج الیاسی
همراه با وعده ها تا سال 1400 تقی صیاد مصطفی
مدارس مختلط در روستای ملک‌آباد ، از توابع تربت حیدریه بهروز خسروی
تحصیل کردگان و معضل اشتغال در ایران محمد گلستانجو
دین افیون جامعه محمد حسین ملائی برزی
جوان نخبه مريوانى كه ناچاربه كولبرى شده است رحیله جهاندیده
روی شن بخش 2 دکتر احسان شریعتی
اسرار زمین، الوهیم کیست؟ دلارام دره شوری

نگاهی به وضعیت زنان بیوه
جمیله بدیرخانی

23 ژوئن مقارن با دوم تیر ماه، روز جهانی زنان بیوه است. یکی از گروه‌های خاص زنان که همواره حقوق بشر و آزادی‌های اساسی‌شان در جوامع مختلف؛ به‌ویژه کشورهای کمتر توسعه‌یافته در معرض تضییع قرار گرفته است، حقوق زنان بیوه است.
از این‌رو، شاهد آن هستیم که جامعه بین‌المللی به منظور پایان دادن به وضعیت نامناسب موجود و خاتمه دادن به نقض‌های ارتکابی حقوق بشر زنان بیوه، روز بیست و سوم ژوئن هر سال را تحت عنوان «روز جهانی زنان بیوه» نام‌گذاری کرده است تا بتوان از این رهگذر، همکاری‌های بین المللی را در جهت حمایت بیشتر از زنان بیوه و پایان دادن به نقض مستمر حقوق بشر آنان ارتقا بخشید.
زنان بیوه، یکی از آسیب‌پذیرترین اقشار زنان در رویه نهادهای بین‌المللی بر طبق گزارشات و مستندات ملل متحد، شاید بتوان گفت که در کشورهای در حال توسعه و کمتر توسعه‌ یافته، حقوق و آزادی‌های هیچ گروه دیگری، بیش از زنان بیوه در جوامع مختلف در معرض تضییع و نقض قرار ندارد.
در گزارشاتی که در طول 25 سال اخیر در چارچوب نهادها و ساز و کارهای حقوق بشری مختلف و متعدد ملل متحد ارائه شده است، همواره بر نقض حقوق بشر زنان بیوه تأکید شده است. هر جا سخن از فقر، بیماری و بسیاری معضلات حقوق بشری دیگر در میان بوده است، یکی از اقشار و گروه‌های آسیب‌پذیر نیز زنان بیوه بوده‌اند.
یکی از نکات حائز اهمیت این است که به‌رغم وضعیت بسیار اسف‌بار و نامساعد زنان بیوه در کشورهای در حال توسعه، اما در این کشورها، آمار و اطلاعات دقیق و قابل اتکایی در خصوص این گروه از زنان و وضعیت آنان وجود ندارد و همین امر، بر وخامت وضعیت زنان بیوه در کشورهای در حال توسعه می‌افزاید؛ این در حالی است که در کشورهای توسعه‌یافته، آمار و اطلاعات دقیقی در خصوص سن و شمار زنان بیوه و وضعیت آنان از جنبه‌های مختلف وجود دارد.
مقابله با تبعیض علیه زنان بیوه در کشورهای در حال توسعه، به عنوان یکی از اولویت‌های نهادها و ارکان حقوق بشری مختلف ملل متحد قلمداد شده است. به‌رغم اینکه در کشورهای در حال توسعه، آمار و اطلاعات دقیقی در خصوص تعداد زنان بیوه وجود ندارد، اما بر طبق برآوردهای ملل متحد، به طور تقریبی در تمامی ‌کشورها، بالغ بر 7 تا 16 درصد کل جمعیت زنان بالغ را بیوگان تشکیل می‌دهند. با این همه، این آمار در برخی از کشورها، بیشتر هم می‌شود.در برخی از جوامع، زنان برای مدتی به قبر شوهر خود غل و زنجیر می‌شوند
در کشورهای توسعه‌یافته، بیوگی عمدتاً موضوعی مرتبط با زنان سالخورده است، در حالی‌که در کشورهای در حال توسعه، زنان جوان نیز با این موضوع مواجه می‌شوند و حتی در برخی از مناطق، دختران قبل از رسیدن به بلوغ، بیوه شدن را تجربه می‌کنند.
ارتکاب رویه‌های غیرانسانی و تبعیض‌آمیز علیه زنان بیوه در برخی از کشورهای در حال توسعه، زنان بیوه با یک سلسله قواعد و عرف‌های تبعیض‌آمیز مواجه هستند و حتی در برخی از فرهنگ‌ها، زنان بیوه، قربانی اشکال مختلف آزار و اذیت؛ اعم از آزار و اذیت جسمی، روانی و جنسی واقع می‌شوند.
در حال حاضر، میلیون‌ها زن بیوه، در سراسر جهان، از فقر مفرط، خشونت، افراط‌گرایی، بی‌خانمانی و تبعیض رنج می‌برند. به‌رغم اینکه همواره این امر به ذهن متبادر می‌شود که زنان بیوه، سالخورده‌اند، اما موضوعاتی نظیر وقوع مخاصمات مسلحانه و نیز شیوع ویروس ایدز، سبب شده است که برخی از زنان در سنین جوانی و یا میانسالی، با معضل بیوه شدن مواجه شوند.
در گزارش صندوق جمعیت ملل متحد، برخی از رویه‌های زیانبار برای زنان بیوه در بعضی از کشورها مورد اشاره قرار گرفته است به عنوان مثال: * در برخی از جوامع، زنان برای مدتی به قبر شوهر خود غل و زنجیر می‌شوند.
*در برخی دیگر از جوامع، زنان بیوه برای مدتی معین از هرگونه خرید و رفت و آمد به بازار برای تأمین مایحتاج خویش منع می‌شوند.
* در برخی دیگر از جوامع، وضعیت بسیار تأسف‌آور است و در صورت فوت شوهر، زن بیوه مورد تعرض جنسی و تجاوز به عنف از سوی 10 مرد قرار می‌گیرد.
* همچنین در برخی از جوامع، زن بیوه از هرگونه دخل و تصرف مالی و برخورداری از حق مالکیت محروم می‌شود.
در تمامی‌ موارد مذکور، اگر زنان قربانی به پلیس و نهادهای قضایی ذی‌ربط جهت دادخواهی و مطالبه جبران خسارت مراجعه کنند، با این پاسخ مواجه خواهند شد که این مسائل و امور، خانوادگی و خصوصی است و پلیس نمی‌تواند مداخله کند. آنچه مسلم است اینکه زنان بیوه در بسیاری از جوامع، قربانی اقدامات، عرف‌ها و رویه‌های تبعیض‌آمیزند.
عدم کارآیی مکانیسم‌های حمایتی موجود برای زنان بیوه
بنا به گزارش صندوق جمعیت ملل متحد، به‌رغم آنکه در حال حاضر در بسیاری از کشورها؛ به‌ویژه کشورهای آفریقایی، قوانین حمایتی نسبتاً خوبی در رابطه با بیوگان به تصویب رسیده است، لیکن در عمل و در رویه، شاهد آن هستیم که حقوق و آزادی‌های زنان بیوه به رسمیت شناخته نمی‌شوند و آنان در جوامع مختلف، قربانی نقض حقوق مختلف واقع می‌شوند.
بر طبق گزارشات منتشره توسط دیده‌بان زنان در تعدادی از کشورهای آفریقایی از جمله اینوگا، اِدو و اویو قوانینی در خصوص ممنوعیت نقض حقوق بشر و آزادی‌های زنان بیوه به تصویب رسیده است. با وجود این قوانین حمایت‌کننده، اما در دهه گذشته، همچنان ارتکاب نقض حقوق زنان بیوه استمرار داشته است.
مشکلات زنان بیوه در برخی از جوامع در صورت فوت شوهر، زن بیوه مورد تعرض جنسی قرار می‌گیرد
دبیرکل ملل متحد طی پیامی بر لزوم حمایت از حقوق زنان بیوه در سراسر جهان تأکید کرد و خاطرنشان ساخت: «وقتی فردی، شوهرش را از دست می‌دهد، نباید حقوق خود را نیز از دست بدهد.» همچنین در پیام دبیرکل به مناسبت فرارسیدن روز جهانی زنان بیوه در سال 2013، خاطرنشان شده است که اکنون بالغ بر 115 میلیون زن بیوه در فقر زندگی می‌کنند و 81 میلیون زن بیوه نیز از سوءاستفاده و آزار و اذیت جسمی ‌در رنج به‌سر می‌برند.
برخی از مهم‌ترین مصادیق حقوق بشر زنان بیوه که در کشورهای مختلف در سراسر جهان، در معرض نقض قرار دارد، عبارتند از:
حق سلامت، حقوق اقتصادی و به‌طو رخاص حق برخورداری از مالکیت و استقلال اقتصادی، حق حیات، حق کرامت و حق برخورداری از حداقل استانداردهای مطلوب زندگی و سایر موارد.
بنا به اذعان نهادهای بین‌المللی، اساساً روز جهانی بیوگان، با هدف حمایت از حقوق بیوگان و مبارزه با فقر و بی‌عدالتی موجود علیه بیوگان به رسمیت شناخته شده است، ولی در عمل، نتوانسته است به طور مطلوب به هدف مورد نظر خود برسد. بر طبق گزارشات صندوق جمعیت ملل متحد، بسیاری از زنان بیوه در کشورهای فقیر و در حال توسعه و کمتر توسعه‌یافته، مجبورند برای تأمین معاش خود و فرزندان‌شان، در مشاغل و کارهای جنسی از جمله فحشا اشتغال داشته باشند و همین امر، به‌شدت آنان را در قبال نقض حقوق، آسیب‌پذیرتر کرده است.
نتیجه‌گیری در حال حاضر، صندوق جمعیت ملل متحد و نهاد زنان ملل متحد، برای حمایت از حقوق بیوگان، برنامه‌های بین‌المللی مستمری را دنبال می‌کنند. همچنین صندوق جمعیت ملل متحد بر لزوم حمایت مضاعف از بیوگان جوان و حتی نوجوان که در سنین بسیار پایین ازدواج کرده و بیوه شده‌اند، تأکید کرده است.
دولت‌ها باید با وضع قوانین و مقررات مقتضی و نیز اجرایی‌کردن این قوانین، از بیوگان حمایت کنند. همچنین نهادهای جامعه مدنی نیز می‌توانند نقش مؤثری در حمایت از زنان بیوه داشته باشند و بی‌تردید، فقط در پرتو همکاری دولت‌ها در سطوح ملی و بین‌المللی و مشارکت نهادها و سازمان‌های بین‌المللی و نهادهای جامعه مدنی در کشورهای سراسر جهان، می‌توان به خاتمه یافتن نقض حقوق بیوگان امیدوار بود.


حسرت نان در این گند پر آشوب (زباله)
جمشید غلامی سیاوزان

بچه تر بودم که صدای چرخ گاری «نمکی ها» غرق در لذتم می کرد. هربار که در سراشیبی سر کوچه به آنها نگاه می کردم که بی خیال و رهوار روی لاستیک چرخ دستی شان که به عنوان ترمز از آن استفاده می کردند می ایستادند و سراشیبی کوچه را با سرعت طی می کردند آرزو می کردم که در آینده حتماً «نون خشکی» شوم تا همین چند روز پیش که سروکارم به خیابان خاوران، محل جمع آوری نان خشک ها، پلاستیک و ضایعات شهری افتاد.
پسرک ده، دوازده ساله با نگاه خیره چشم در چشم من داشت و نگاهش فریاد می زد که «تو از جنس ما نیستی، اینجا چکار می کنی؟» که ناگهان سیلی پسرک دیگری روی گرده اش نشست و فریاد خنده فضا را پر کرد. وقتی کشتی کودکانه شان که در نگاه اول آنقدر خشن می نمود که به دعوای بزرگسالان شباهت داشت به پایان رسید، پسر اولی روی تل نان خشک ها افتاده بود و آنقدر مگس به پرواز درآمده بود که خط نگاه مان را تیره کرد.
انبارهای ضایعات و زباله های خشک شهری که دشت وسیع ورامین با همه سرسبزی اش میزبان آنها است جایی است که وقتی راه می روی روی کفش های واکس خورده ات خاک می نشیند و دماغت از بوی صدها کیسه زباله یی که آنجا جمع شده و گوشت از صدای مگس ها پر می شود.
«وکیل» دست هایش را بی محابا پیش می آورد و انگار نه انگار که دست هایش در کندوکاو زباله ها آنقدر سیاه شده که به تیرگی پلاستیک های سیاهی که کیلویی ۲۰۰ تومان می خواهد به من بفروشد درآمده است.ورود به جمع اینها که زباله های ما را کندوکاو می کنند و به درد بخورهایش را جمع می کنند تا لقمه نانی به کف آورند، فقط زمانی ممکن است که یکی از آنها شوی، حال به عنوان فروشنده یا خریدار.«وکیل» یک واسطه میانی است، آنکه زباله ها را از آدم هایش که برایش زباله جمع می کنند به قیمت بسیار پایینی می خرد تا واسطه اصلی آنها را به چند برابر قیمت به کارخانه های ذوب پلاستیک بفروشد.از کنار پارچه یی که در ورودی آلونک های کوچک و «کاهگلی» محل زندگی «وکیل» و دوستانش را در همان حیاط اصلی انباشت زباله ها پوشانده می توان گاهگداری سرک کشید و دید که پشت پنجره های کم نور اتاقک ها را زباله گرفته و گوشه اتاق چند تایی لحاف و تشک زهوار دررفته روی هم چیده شده است.
اینجا تقریباً همه با لهجه «افغانی» صحبت می کنند. «پلاستیک بادی، تزریقی سفید کیلویی ۷۰۰، پلاستیک درهم کیلویی ۳۶۰، پلاستیک سیاه هم کیلویی ۲۰۰ تومن، هفته یی یîک تن بîرات میارم، اگه خوب بخری بیشتر هم می تونم بیارم.»
واسطه اصلی موبایل، ماشین و برو بیایی برای خود دارد ولی به ظاهرش که نگاه می کنی نمی توان حدس زد که در یک حساب سرانگشتی درآمد ماهانه اش نزدیک به ۲۰ میلیون تومان است. زباله های خشک که پلاستیک را هم شامل می شود توسط همان هایی که هر روز و هر شب سرکوچه ها می بینیم شان که سر در مخازن مکانیزه جمع آوری زباله کرده اند تا چیز درست و حسابی پیدا کنند جمع آوری می شود و کیلویی ۱۵۰ تا ۱۶۰ تومان به واسطه ها فروخته می شود.
«محمد» امروز خوب کار کرده، نزدیک ۱۰۰ کیلو پلاستیک جمع کرده است که اگر خوب بخرند ۱۰ هزار تومانی دستش را می گیرد و راضی است. ولی همین پلاستیک ها که جمع آوری می شود و در انبارهای کنار جاده خاوران، اشرف آباد، شهرری و دیگر مناطق دپو می شود، حداقل کیلویی ۳۵۰ تومان به کارخانه های پلاستیک خردکنی فروخته می شود.
«وحید» واسطه اصلی است. در یکی از انبارهای بزرگ اشرف آباد، یکی از نواحی شهرری با هم قرار می گذاریم، ضایعات پلاستیکی خود را به خیلی از کارخانه های پلاستیک می فروشد که اسم های شان را به عنوان سابقه کاری خود می آورد. هفته یی ۱۰۰ تن پلاستیک را به راحتی می تواند تامین کند که خرج دررفته تا ماهی ۱۵ میلیون تومان سود می برد.
هر چند معتقد است اگر بخواهد تا ۱۴۰ تن هم پلاستیک می تواند جمع آوری کند و بفروشد. خیلی ها برایش کار می کنند و با چند کارخانه قرارداد دارد و وقتی می پرسم چطور می توانی این همه پلاستیک جمع کنی می گوید:«کار من اینه، اگه نتونم که باید برم بمیرم.»
متولی اصلی جمع آوری و تفکیک ۷۵۰۰ تن زباله در تهران شهرداری است که در خوش بینانه ترین حالت تنها ۵ درصد زباله ها را تفکیک می کند و بقیه را به راحتی دفع می کند، زباله هایی که در حال حاضر هزاران نفر از آن نان می خورند و برخی هاشان سود سرشاری از آن می برند.
در این گاراژهایی که نه متروکند و نه خیلی دورافتاده و درست در میان یکی از بزرگ ترین مراکز تجاری جاده خاوران واقع شده اند، جز «افغانی » هایی که به کار خرید و فروش زباله مشغولند، نه از ماموران شهرداری خبری است، نه از گشت های پلیس.
«وکیل» که روی پلاستیک های رنگارنگ راه می رود و قیمت هر کدام را توضیح می دهد، از شهرداری و ماموران آن که مسوول جلوگیری از «زباله دزدی» هستند هیچ هراسی ندارد و به راحتی و شیطنت می گوید: «به آنها حقوق می دیم، هیچ مشکلی پیش نمیاد، شما خیالتون راحت.»
یکی از مسوولان شهرداری محل برخورد شهرداری با جمع آوری کنندگان زباله های شهری را برخوردی جدی نمی داند، چون «آموزش و به کارگیری کارگرانی که سال ها به صورت غیرقانونی مشغول این کار بوده اند کار سختی است.» همچنین «شهرداری باید برای این زباله ها سیستم جمع آوری تعریف کند و تا زمان سوددهی آنها سوبسیدهای فراوانی بپردازد که این موضوع باعث تعلل شهرداری می شود.» به نظر نمی رسد که هیچ کس به وضعیت بسیار بد افرادی که در محل های جمع آوری زباله کار و زندگی می کنند رسیدگی کند، هیچ کس به این محل سر نمی زند تا کودکانی را که در وضعیتی رقت بار میان کثافت و زباله کار می کنند و هم آنجا می خورند و می خوابند و بازی می کنند ببیند. در این انبارها هیچ قانونی جز همان قانون قدیمی «تلاش برای زنده ماندن» حکمفرما نیست و کودکان و حتی بزرگسالان با درآمدی ناچیز برای پر شدن جیب های دلالان اصلی از صبح تا شب میان آشغال های مردم شهرنشین می لولند. در تک وتوک مناطقی که شهرداری همتی کرده و پیمانکارانی را برای جمع آوری و تفکیک زباله های خشک به کار گرفته نیز پیمانکاران که اکثراً همان عوامل سنتی جمع آوری بوده اند بیشتر زباله های خود را دوباره به همان واسطه ها می فروشند و در این میان سود کلانی می برند در حالی که در این میان شهرداری و مردم شهر هستند که متضرر اصلی اند.
یکی از پیمانکاران مشکل اصلی را قراردادهای سازمان بازیافت با آنان می داند که «غالباً یک ساله است و پیمانکار از اینکه هزینه کند و پایان قرارداد عذرش را بخواهند می ترسد، در نتیجه سعی دارد تا در این مدت حداکثر سود را ببرد.»
«محمد» که سال هاست زباله جمع می کند ورود به این کار را در حد و اندازه دلالان اصلی بسیار سخت و پیچیده می داند زیرا «همه آدم های خودشان» را دارند و هر کس اجازه ورود به حریم شان را ندارد و اگر دست زیاد شود سودها هم کمتر می شود.«در شهرداری همه این مناطق را می شناسند و به تفکیک پلاک مشخص است که کجاها خرید و فروش زباله انجام می شود.»
با این حال شهرداری از آنجا که «هیچ سیستم مشخصی برای جمع آوری ندارد، اجازه می دهد تا آنها به کارشان ادامه دهند.» این استدلال شهرداری برای عدم برخورد با این مراکز است.این مراکز به خودی خود دارای اشکال نیستند بلکه رعایت نشدن مسائل بهداشتی در محیط کار و استفاده از این زباله ها برای ساخت لیوان و کیسه فریزر و از این قبیل لوازم و همچنین سرازیر شدن سود این کار به کیسه کسانی که هیچ صلاحیتی ندارند در حالی که این پول در اکثر کشورهای دنیا یکی از درآمدهای مهم شهرداری محسوب می شود، محل اشکال و ایراد است.شهردار تهران همین چندی پیش مدعی شد که تهران در چهار سال آینده قابل مقایسه با کلانشهرهای دنیا خواهد شد ولی وی توضیح نداد که این قیاس در آمار بی خانمان ها، متکدی ها و زباله گردها خواهد بود یا در قیاس توسعه، رفاه و بهبود زندگی شهری.
آنچه که از این موضوع برمی آید این است که تهران بیش از آنکه نیازمند گرفتار شدن در سودای رقابت با دیگران باشد، نیازمند توجه به پایه یی ترین و پیش پاافتاده ترین امکانات شهری است که از بسیاری از ما دریغ شده است.این روزها که صدای جیرجیر چرخ گاری های دستی را می شنوم نه آن خاطره دور شیرین که صدای وزوز مگس ها، بوی زباله و دست های سیاه پینه بسته «وکیل» یادم می افتد.


آموزش و پرورش و ماده 26 اعلامیه جهانی حقوق بشر
مونیکا قریشی

ماده ی ۲۶ ۱. آموزش و پرورش حق همگان است. آموزش و پرورش میبایست، دست کم در دروه های ابتدایی و پایه، رایگان در اختیار همگان قرار گیرد. آموزش ابتدایی می بایست اجباری باشد. آموزش فنی و حرفه ای نیز می بایست قابل دسترس برای همه مردم بوده و دستیابی به آموزش عالی به شکلی برابر برای تمامی افراد و بر پایه شایستگی های فردی صورت پذیرد.
۲. آموزش و پرورش می بایست در جهت رشد همه جانبه ی شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادی های اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسن تفاهم، دگرپذیری [تسامح] و دوستی میان تمامی ملتها و گروههای نژادی یا دینی و نیز به برنامه های «ملل متحد» در راه حفظ صلح یاری رساند.
۳. پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود برتری دارند. ودراصل 30 قانون اساسی جمهری اسلامی ایران بیان شده : آموزش و پرورش رایگان برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه و تامین وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور در 29 خرداد 1396 خبرگزاری هرانا اعلام کرد :
بعد از انقلاب اسلامی ایران، در آذر ماه ١٣۶١ دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی ایران پس از ٣۰ ماه تعطیلی دوباره بازگشایی شدند. این دوره که در تاریخ جمهوری اسلامی انقلاب فرهنگی نام گرفته، سرآغاز محرومیت از تحصیل شهروندان بهایی در ایران بود. با انقلاب فرهنگی، کلیه‌ی‌ اساتید و دانشجویان بهایی از دانشگاه‌های کشور اخراج یا به تعبیر ستاد انقلاب فرهنگی پاکسازی شدند، و از آن تاریخ تا به امروز بهاییان اجازه‌ی تحصیل در دانشگاه‌های ایران را نداشته‌اند و هچنان که خبر های دستگیری و عاخراج بهاییان به گوش میرسد . و همچنین در 10 خرداد 1396 :
جمعی از دانشجویان با صدور بیانه ای در اعتراض به محرومیت‌های تحصیلی دراویش نعمت‌اللهی گنابادی از جمله مصطفی دانشجو، از وکلای دراویش گنابادی که به تازگی به دلیل باورهای دینی خود از ادامه تحصیلات تکمیلی محروم شده است، از حق برخورداری اقلیت های قومی و مذهبی از تحصیل دفاع کردند. و در تاریخ 2 خرداد پی اخباری مشخص شد که هنوز وجود دارند دانش‌آموزانی که مدرسه ندارند و به اجبار ترک تحصیل می کنند. شاید در زمان حاضر باور اینکه هنوز دانش‌آموزانی هستند که به دلیل نبود مدرسه، ترک تحصیل می‌کنند، سخت باشد . اما در سفر به مناطق عشایری استان لرستان، شیشه باورمان شکست و کودکان دبستانی را دیدیم که با صداقت تمام، تمام خواسته‌شان این بود که مدرسه‌ای برای ادامه تحصیل داشته باشند
به دلیل نبود مدرسه متوسطه در روستاها و مسیرهای صعب‌العبور منطقه، خانواده‌ها اجازه تحصیل به فرزندان‌شان به خصوص فرزندان دختر را نمی‌دهند. علی خامنه ای رهبر ایران گفت: “هیچ کودک افغانستانی، حتی مهاجرینی که به ‌صورت غیرقانونی و بی‌مدرک در ایران حضور دارند، نباید از تحصیل بازبمانند و همه آنها باید در مدارس ایرانی ثبت‌نام شوند”. چندی پس از این، وزارت کشور مهلتی جهت ثبت‌نام تحصیلی از فرزندان اتباع افغانستان تعیین کرد که با سنگ اندازی‌های بر سر راه کودکان مواجه شد به بهانه های مختلف محمّد احمدوند- مدرّس دانشگاه و آموزش و پرورش در نامه ای و نگاهی به مشکلات آموزش و پرورش در ایران جنین گفت که توجه من را خیلی به خودش جلب کرد و دوست دارم قسمتی از انرا براتون بخونم : ‏ آقای رئیس‌جمهور، در ایران خیلی کارها شعاری شده است. پشت بیشتر تصمیم‌گیری‌ها و کارها منطق و فکری وجود ندارد. خیلی از کارها به آزمون و خطا واگذار شده و مشورت که از مهمترین توصیه‌های بزرگان ما است جایی در تصمیم‌گیری‌ها ندارد. بدتر از همه اشتیاق عجیب مسئولین برای ثبت یک رویداد یا تغییر به نام خودشان است و اینطور می‌شود که یک وزیر می‌آید و سیستمی را راه اندازی می‌کند و وزیر بعدی آن را اشتباه دانسته و تغییر می‌دهد و جالب این که هر دو هم ادعا می‌کنند کار کارشناسی!!؟ شده است. در این دردنامه می‌خواهم به یکی از پر ایرادترین بخش‌های این کشور یعنی «آموزش و پرورش» بپردازم با این امید کم سو که شاید این نوشته خوانده شده و توصیه‌های از سر دلسوزیم ،به کار گرفته شود، با این امید کم سو که لاأقل خانواده‌ها شرایطی برای فرزندان خود فراهم که از جنبه‌های منفی سیستم آموزشی ضعیف ما کمتر صدمه ببینند. بهرحال در هر حالتی معتقدیم با تدبیر، امید به تغییر هست. ‏
‏۱‌ـ‌ در آموزش و پرورش، حجم کتاب‌ها آنقدر بالا است که معلم و دانش آموز حتّی وقت «فکرکردن» به آنچه می‌آموزند ندارند. تمامی تلاش معلم صرف این می‌شود که به موقع کتاب را تمام کند چون مجبور است و تمام تلاش دانش آموزان صرف این می‌شود که مطالب را حفظ کنند. نه فکر کردن، نه تحقیق و پژوهش، و نه آزمایش به صورت عملی و تجربه اندوزی، هیچ کدام واقعاً مورد توجه نیستند. هیچ رابطه مناسبی بین معلمان، معلم و دانش آموز، و معلم و مدیر شکل نمی‌گیرد. از نظر مدیران مدارس معلم خوب کسی است که تا زنگ خورد فوری سر کلاس برود، کلاسش را ساکت نگه دارد، سئوالات ساده طراحی کند و درصد قبولی حتّی بالاتر از تمامی نرم‌های جهانی!! داشته باشد. سال‌ها است دیگر حتّی جشن‌های مدارس و دهه فجر درست برگزار نمی‌شوند چون آنقدر حجم کتاب‌ها زیاد است که وقت کم می‌آید و البته لابد علم از پرورش مهمتر است!؟ اگر هم جشنی یا مراسمی برگزار می‌شود آنقدر بی برنامه اجرا می‌شود که هیچ چیزی عاید بچه‌ها نمی‌شود. نه مسابقه ورزشی درست و حسابی و نه شور و هیجانی در مدرسه وجود دارد. همه چیز شعاری و در سطح پیش می‌رود. بچه‌ها وقتی تعطیل می‌شوند گویی از زندان آزاد شده اند. خودمان را گول نزنیم. خیلی ساده می‌شود به مدارس مختلف سرکشی کرد و با بچه‌ها حرف زد. بچه‌ها مدرسه را دوست ندارند. سال‌ها است که این طور است. ‏‏۲‌ـ‌ در کتاب‌های درسی حتّی کتاب‌های ابتدایی آنقدر حجم مطالب نظری و بی خاصیت بالا است که تعجب‌آور است. یادمان رفته که آموزش تا پایان دبیرستان نه برای پر کردن مغز بچه‌ها با انواع حفظیات که برای آماده کردن آن‌ها برای زندگی در اجتماع است. یادمان رفته که بچه‌ها باید بچگی کنند، شور و شوق زندگی را در مدارس یاد بگیرند، یاد بگیرند شهروند خوب بودن یعنی چه، سزای خلاف کردن و عاقبت بیراهه رفتن چیست، زندگی آپارتمانی یعنی چه.به بچه‌ها یاد نمی‌دهیم فردا در جامعه چگونه مشارکت داشته باشند، خودخواه نباشند، و اگر صاحب شغل یا موقعیتی شدند با مردم خوب رفتار کنند. راستی بچه‌ها این همه نکات گرامری بخوانند امّا نتوانند انگلیسی حرف بزنند چه فایده دارد؟ این همه فرمول‌های عجیب و غریب ریاضی و فیزیک و شیمی بخوانند امّا نتوانند یک پیچ گوشتی دستشان بگیرند یا یک چادر مسافرتی نصب کنند یا حتّی یک آزمایش ساده انجام دهند چه فایده دارد؟ این همه نکات جغرافی بخوانند امّا در برنامه‌ریزی برای یک سفر داخلی عاجز باشند و قدر رودخانه و جنگل و کوه و دریا را ندانند چه فایده دارد؟ می‌دانید چرا جنگل‌ها و سواحل ایران اینقدر دچار مشکل هستند؟ چون هیچ مدرسه‌ای کلاسش را در وسط جنگل برگزار هیچ دانش آموزی عشق به طبیعت و وطن را از معلمش یاد نگرفته است.
‏۳‌ـ‌ این روزها در آموزش و پرورش جهان دو مبحث مورد بحث و تأکید است: یکی سبک زندگی و دیگری برنامه درسی زندگی.
‎ آموزش زندگی اجتماعی و شهروندی آنقدر اهمیت دارد که حتی در تحقیقات اخیر پیشنهاد شده است کتاب‌های آموزشی زبان خارجه هم بر پایه زندگی اجتماعی بچه‌ها تهیه و تدوین شود، یعنی موضوعات زندگی اجتماعی برای متون انتخاب شود. اگر در یک عزم ملّی برای تغییر، کتاب‌های درسی تغییر کنند و مسائل تئوری که در زندگی اجتماعی بچه‌ها نقشی ندارند حذف شوند و حجم مطالب کتب درسی کم شده و در عوض اختیارات بیشتری برای بروز خلاقیت معلم‌ها و وقت بیشتری برای بودن با بچه‌ها به آنها بدهند مشکلات عظیمی از سر راه فرهنگ و اقتصاد کشور برداشته خواهد شد. این تغییر، بسیاری از مشکلات فعلی سیستم آموزشی ما (مثل مشکل درصد قبولی و نرخ گذر، دلزدگی بچه‌ها از مدرسه، استرس بچه‌ها در کلاس و جلسه امتحان، مشکلات خانواده‌ها با بچه‌ها، بچه‌ها با معلمان، و معلمان با مدیران) را هم حل خواهد کرد. ‏


انجمن حجتیه، استدلال یا نقض حقوق بشر
حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی

جامعه‌ی ایران تاکجا توان پذیرش عقیده‌ی مخالف را داشته و دارد؟ این جامعه چه نوع عقیده‌ی مخالفی را بر می‌تابد و در برابر چه رویکردی مقاومت نشان می‌دهد؟ وقتی پای دین و عقیده در این جامعه به میان می‌آید، این مقاومت تا چه اندازه گسترش می‌یابد؟ دکتر فرهنگ رجایی، استاد علوم سیاسی دانشگاه کارلتون کانادا در کتاب “مشکله هویت ایرانیان امروز”، ۴ پاره‌ای را برای هویت ایرانی امروز ذکر می‌کند؛ یکی از این ۴ پاره، سنت است. دکتر رجایی دین و اسلام را به عنوان پاره‌ای دیگر از این عناصر هویت ساز عنوان کرده است. چه نظر دکتر رجایی بر مستقل بودن دین و اسلام به عنوان عنصری هویت ساز برای ایرانیان امروز -ایرانیان پسا مشروطه‌ای که با فرهنگ جدید نیز آشنا شده و در آمیخته‌اند، بپذیریم و چه تنها سنت را به عنوان عنصری هویت ساز برگیریم، به هر تقدیر چاره‌ای جز پذیرش دین، اینجا اسلام و به طور مشخص در طول ۵ قرن اخیر پس از استیلای صفویه بر ایران و بدل شدن تشیع به دین رسمی کشور، تشیع، به عنوان عنصری موثر در ساخت این هویت نداریم. در واقع چه دین را مستقلاً برگیریم و چه به عنوان ستون فقرات سنت ساز به حسابش بیاوریم، در هر دو حالت باید به تقابل این دین، مومنان آن و مردم دیندار جامعه با آن رویکرد، عقیده و بالاخص دیانت جدید توجه کنیم. بهاییت آئینی است که در قرن ۱۹ میلادی شکل گرفت. پیشینه‌ی آن از شیخیه و بابیه می‌آید و با قرائت خاصی از مذهب تشیع شکل گرفت. این آئین از زمان اظهار تاکنون، دوره‌های مختلفی را در ایران تجربه کرده است که بحث و بررسی در مورد آن جایگاه متفاوتی را می‌طلبد.
اما بگذارید قدری جلوتر بیاییم؛ ۱۳۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت ملی دکتر مصدق. دولتی مورد تایید ملیون از سویی و اکثر مذهبی‌ها از بدنه‌ی جامعه تا علمای اعلام است. از سید ابوالقاسم کاشانی که در ابتدا مدافع دولت مصدق و نهضت ملی است و بعد به جناح کودتا می‌پیوندد تا سید رضا و سید ابوالفضل زنجانی که تا آخرین لحظه مصدقی می‌مانند و حتی پس از انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ به دلیل مصدقی بودن و ملی بودن و عدم پذیرش حکومت ولایت فقیه و حکومت جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت یک فرد بر مردم، منزوی می‌شوند و در انزوا فوت می‌کنند. اما کودتای مرداد ۱۳۳۲ به مانند تمام شوک‌های سیاسی از جنس کودتا، خاکستر مرگ، سکوت و سکون را بر جامعه می‌پاشد. مبارزین جا نمی‌زنند و به سرعت پس از کودتا نهضت مقاومت ملی را سامان می‌دهند و اما بدنه‌ی اجتماعی چند سالی طول می‌کشد تا دوباره نفس بکشد؛ از شوک ضربه کودتا به درآید و دوباره به میدان وارد شود. شاید گفتن وضعیت دانشگاه به عنوان پیشرو‌ترین نهاد هوادار نهضت ملی، مقاومت ملی و ملیون گویای وضعیت باشد. اولین ۱۶ آذر پس از ۱۶ آذر ۳۲ و کشته شدن سه دانشجو در آن و در واقع اولین سالگرد علنی بزرگداشت آن روز خونین در دانشگاه در سال ۱۳۳۹ برگزار می‌شود؛ یعنی پس از ۷ سال سکوت. جامعه‌ای که ضربه‌ی سنگین کودتا، هزینه‌ی کار سیاسی را در آن بسیار بالا برده، وزیر امور خارجه دولت ملی‌اش اعدام شده، نخست وزیر دولت ملی‌اش زندانی شده، به دانشگاهش حمله‌ی مسلحانه شده، فعالین ملی‌اش به زندان افتاده‌اند و هم‌چنین سازمان افسری حزب توده نیز کشف و اعضای آن با اعدام و زندان‌های طویل المدت روبه‌رو شده‌اند. در چنین وضعیتی است که نهاد جدیدی با هدفی بنا بر اعلام، غیرسیاسی و مذهبی شکل می‌گیرد؛ نهادی به نام انجمن حجتیه مهدویه در سال ۱۳۳۲ و پس از کودتا. نهادی که وظیفه‌ی خود را دفاع از اسلام در مقابل بهاییت و تلاش برای فراهم کردن زمینه‌ی ظهور امام عصر شیعیان اثنی عشری می‌داند. این نهاد مدعی است که در واقع با هدف دفاع علمی از اسلام و تشیع در برابر چالش الهیاتی بهاییت تشکیل شده است. بنیانگذار این نهاد شیخ محمود ذاکر زاده تولائی معروف به شیخ محمود حلبی است؛ متولد شهریور ۱۲۷۹ هجری شمسی و از روحانیون مشهد. روحانی درس خوانده‌ای که خارج فقه و اصولش را نزد سید حسین طباطبایی قمی مشهور به حاج آقا حسین قمی می‌خواند. او در ابتدا فلسفه‌خوان بود و نزد آقا بزرگ شهیدی، معروف به آقا بزرگ حکیم فلسفه می‌خواند. اما پس از سال‌ها تحصیل و تدریس فلسفه در حوزه‌ی مشهد، تحت تاثیر میرزا مهدی اصفهانی، موسس مکتب تفکیک (مکتب معارف خراسان) قرار می‌گیرد. او از فلسفه دور و بدل به یکی از مخالفان فلسفه، تصوف و عرفان مصطلح می‌شود. می‌شود این مخالفت او را تحت تاثیر رویکرد مکتب تفکیک دانست. بنیانگذاران این مکتب بر این باورند که می‌بایست میان روش‌های مختلف دسترسی به حقایق جدایی انداخت. در حقیقت قائل به تفکیک روش‌های مختلف معرفت شناختی و ارائه‌ی معارف ناب و سره قرآنی هستند. آنان به شدت به روش معرفتی ملاصدرا شیرازی می‌تازند و روش او را موجب خلط روشی شناختی می‌دانند. و این اصرار ایشان بر مخالفت با فلسفه و حاکمیت مکتب تفکیک آن‌قدر جدی و در حوزه‌ی مشهد آن‌قدر غالب است که بنیانگذار جمهوری اسلامی -که خود استاد فلسفه‌ی اسلامی است-، پس از انقلاب و در سال ۱۳۵۸ به احترام حفظ وحدت عمومی حوزه‌ی مشهد و حاکمیت دینی، از ادامه‌ی درس تفسیر قرآن خویش که در قالب برنامه “با قرآن در صحنه” از تلویزیون پخش می‌شد، خودداری کرد. حضور آن‌ها تنها محدود به آن سال‌ها هم نماند. این نفوذ هم‌چنان ادامه پیدا کرد تا جایی که در دهه‌ی هفتاد شمسی با حضور آیت الله جوادی آملی (فیلسوف دیگر حوزه‌ی علمیه قم) در مشهد برای زعامت حوزه‌ی علمیه این شهر مخالفت کردند. شیخ محمود حلبی که در سال ۱۳۳۲ بنیانگذار انجمن حجتیه می‌شود، همراه چنین جریانی است. علاوه بر این مشرب فکری و بنا بر روایات تاریخی، شیخ حلبی یک تجربه‌ی شخصی نیز در رابطه با بهاییت دارد. در دوران طلبگی، او و همشاگردیش سید عباس علوی توسط یک مبلغ بهایی به آئین بهایی دعوت شده بودند و دوست او به بهاییت گرویده بود. این مسئله زنگ خطری برای حلبی بود. او با کنار گذاشتن تحصیلات علوم دینی، وقت خود را برای شناختن و مطالعه‌ی متون بهاییت گذاشت تا با توجه به نگاه خود پاسخی جامع و اسلامی برای مقابله با بهاییت بیابد. فعالیت مطالعاتی که در ابتدا با جمعی طلبه و بعد به جمعی غیر طلبه تسری یافت و این جمع با توجه به فعالیت‌های خود به انجمن ضد بهاییت یا همان انجمن حجتیه شهره شد. انجمن حجتیه در تئوری انجمنی غیرسیاسی بود که با ایده‌ی تشکیل حکومت اسلامی توسط به روایت “رایت” (پرچم) مخالف بود.(۱) این انجمن مهدوی گرایانه بود و موضع خود را به طور مشخص بر موعودگرایی استوار کرد و به مقابله و رخ به رخی با بهاییت پرداخت. فعالیتی که پس از مدتی توانست تعداد بسیاری از جوانان مذهبی را به خودش جلب کند، تا جایی که بسیاری از نخبگان حاکمیت پسا انقلاب ۵۷ دانش آموختگان دوره‌ای در سیستم انجمن حجتیه بودند. اما به نظر می‌آید که مسئله‌ی مقابله با بهاییت تنها انگیزه‌ای دینی نداشت. شیخ محمود حلبی در سال ۱۳۳۰ به عنوان حامی نهضت ملی شدن نفت در استان خراسان برای کاندیداتوری برای نمایندگی مجلس شورای ملی نامزد می‌شود و تنها چند روزی پیش از انتخابات عدم کاندیداتوری خود را اعلام می‌کند. یعنی او خود صرفاً شخصیتی دینی نبود و دید و نگاهی سیاسی نیز داشت. هم‌چنین او پس از پیروزی انقلاب ۵۷ نیز بار دیگر تلاش می‌کند به مجلس خبرگان قانون اساسی در نظام جدید وارد شود. این نیز دوباره وجود نگاه سیاسی در او را به ذهن متبادر می‌نماید. ولی باز اگر بپذیریم که انگیزه‌ی بنیانگذاران انجمن حجتیه صرفاً دینی بود، اما جوانان و دیگرانی که بدان پیوستند فقط انگیزه‌ای دینی نداشتند و مسائل سیاسی نیز (با وجود اعلام غیر سیاسی بودن انجمن) در میان بود؛ این مسائل سیاسی به چهره‌ای بر می‌گشت که در دوران پهلوی از بهاییت و نفوذ و حضور بهاییان در قدرت پهلوی دوم بالاخص در عصر پسا کودتا ساخته شده بود. ذهنیت عمومی در عصر پهلوی دوم، بالاخص در پسا کودتا آن بود که حکومت شاه به همراه اربابان انگلیسی و آمریکایی خود از بهاییان دفاع می‌کند و بهاییان در تمامی ارکان حاکمیت پهلوی دوم حضور و نفوذ دارند. مثلاً دکتر عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص محمدرضا شاه پهلوی بهایی بود که بدون هیچ گونه واهمه‌ای به ترویج دیانت بهایی می‌پرداخت؛ یا بهاییان در حوزه‌های اقتصادی و یا در کسب تحصیلات عالیه حضوری فعال داشتند؛ حتی ریچارد کاتم، مامور سازمان سی.آی.ای در ایران می‌نویسد در سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ و در اوج سیاست‌های اقلیت‌های مذهبی، بهاییان به وی گفته‌اند که انقلاب سفید محمدرضا پهلوی بر اساس تعلیمات بهاییان بوده ‌است و آن‌ها در سطح جهان مفتخر بودند که بهاءالله از خاک ایران ظاهر شده‌ است. در چنین فضایی بخشی از شیعیان مذهبی-چه سیاسی و چه غیرسیاسی-، وظیفه‌ی ‌‌خود را بر مقابله با بهاییت می‌بیند؛ چه هم این آئین تازه با تمامیت معتقدات ایشان در تضاد است، هم توسط معتقدانش تبلیغ می‌شود و بخش‌هایی از جامعه به آن می‌گروند، و هم همدست رژیم حاکمی تلقی می‌شوند که با همکاری دول خارجی بر علیه دولت ملی کودتا کرده و با زندان و برخورد پلیسی و امنیتی و نقض حقوق بشر بر مردم حکم می‌راند.و بر این مجموعه اضافه کنید یک تصادف و به تعبیری بداقبالی تاریخی را برای بهاییان: پیامبر دیانت بهایی در سال ۱۸۹۲ میلادی در می‌گذرد و او را در عکا، در اراضی فلسطین و در دولت عثمانی دفن می‌کنند. اما در قرن بیستم این سرزمین طی تحولاتی سیاسی و پس از اشغال شدن، نام اسرائیل به خود می‌گیرد و تقابل تمام عیار مسلمانان و یهودیان صهیونیست شدت می‌یابد. در این وضعیت با توجه به دفن پیامبر بهاییان در اراضی که امروز در اختیار دولت اسرائیل است، این شائبه همواره در مورد بهاییان بوده است که آن‌ها با دولت اسرائیل، که در تقابل با مسلمانان است، همکاری می‌کنند. در حالی که مرگ و دفن بنیانگذار این دیانت پیش از تشکیل کشوری به نام اسرائیل بوده است. همه‌ی این مسائل دست به دست هم می‌دهد که انجمن حجتیه را -که حال در تمامی کشور سازمان دهی برای خود دارد و تشکیل شده-، در تقابلی تمام عیار با بهاییان در ایران قرار بدهد. تقابلی که در ابتدا قرار است بحث‌محور و غیرخشن باشد، اما در بسیاری از موارد به خشونت کشیده می شود و برخوردهای شدید ضد انسانی با بهاییان توسط نیروهایی که خود را از این انجمن می‌دانند، صورت می‌گیرد. در یک برخورد مذهبی، وقتی عنوان کافر، ملحد یا مرتد بر روی شخصی یا جماعتی گذاشته شود، به صورتی خود به خودی خشونت تولید و بازتولید می‌شود. چه عموماً و در اکثر ادیان سزای کافر و مرتد مرگ است و او باید از صحنه‌ی روزگار حذف شود. این واژگان آن‌قدر قدرتمنداند که به ادبیات غیردینی هم وارد شده و مثلاً از زبان لنین، رهبر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، کائوتسکی، “مرتد” لقب می‌گیرد. در چنین مواجه حذف محوری، خشونت هم بدل به جزء ذاتی آن می‌شود. خانه‌ی بهاییان ایران آتش زده می‌شود، آنان طرد شده و ایزوله می‌شوند، در خیابان یا در خلوت توسط تیم‌های ترور کشته می‌شوند و بنا بر ادعای عباس مظاهری، عضو سابق انجمن حجتیه در گفتگو با روحی جهانپور، از بهاییانی که در دهه‌ی ۶۰ در حاکمیت جمهوری اسلامی زندانی شده گفته می‌شود که “در شیراز در دهان بچه‌های کوچک آب جوش می‌ریختند”. و همه‌ی این‌ها در شرایطی است که مراجع سنتی دینی از سهمِ امام خود به انجمن حجتیه کمک می‌کنند و با مسئله‌ی “قلع و قمع” بهاییان همراه می‌شوند. هم‌چنین این مسئله مطرح است که انجمن حجتیه از مردم خواسته بود که با بهاییان داد و ستد نکنند. البته برخی از اعضای سابق این انجمن، این مسئله و تمرکز انجمن حجتیه را بر بریدن ممر اقتصادی بهاییان تکذیب می‌کنند و می‌گویند که رهبری انجمن حجتیه معتقد به بریدن نان بهاییان نبود. و این مسئله تنها به آزار بهاییان ایران توسط هموطنانشان محدود نمی‌شد. بنا بر روایت‌ها در مورد انجمن حجتیه در این انجمن گروه تحقیقی وجود داشت که در واقع بازوی اطلاعاتی انجمن بود و در سه واحد عملیاتی جداگانه به عنوان ستون پنجم انجمن در بهاییت فعالیت می‌کرد و می‌توانست با شکیبایی و به آرامی در سلسله مراتب مقامات بهایی نفوذ کند. به این ترتیب بدون آن که بهاییان متوجه شوند، تعدادی از اعضای حجتیه یه ظاهر بهایی شده و از برجسته‌‌ترین مبلغان بهایی شدند. این یعنی نیروهای انجمن حجتیه به تجسس، جاسوسی و رفتاری ستون پنجمی روی آورده بودند. محمد گلزاری از جمله‌ی این افراد است که با نام مستعار محمودی شناخته می‌شد و در جلسات بهاییان شرکت می‌کرد. در کنار تمام این موارد و با تلاش محمود حلبی و یارانش، مرجع مطلق وقت شیعیان آقای بروجردی فتوای حرمت معامله با بهاییان را صادر می‌کند؛ ایضاً به این دلیل که حبیب ثابت صاحب امتیاز کارخانه‌ی پپسی کولاست، پپسی کولا هم حرام اعلام می‌شود. و این یعنی تلاش برای زدن ضربه‌ی اقتصادی به بهاییان. واعظ معروف تهران یعنی محمد تقی فلسفی هم در رادیو تهران مفصل علیه بهاییان سخنرانی می‌کرد و در واقع از امکانات دولتی برای تبلیغ علیه بهاییان سود می‌جست. و حتی حظیره القدس، عبادتگاه مخصوص بهاییان تهران در سال ۱۳۳۴ با حمایت فلسفی و حمایت غیر مستقیم شاه ایران به دست ارتش شاهنشاهی و نظارت سپهبد باتمانقلیچ تخریب شد؛ کاری که به تناوب در تمامی شهرهای کشور در زمان شاه و یا پس از انقلاب ۵۷ انجام شد. ساواک، یا همان سازمان امنیت در رژیم شاهنشاهی، از وجود این انجمن مطلع بود و حاکمیت آن روزگار با تضمین عدم فعالیت سیاسی در قالب یک انجمن خیریه به آن مجوز داده بود. شاید بتوان گفت که حاکمیت در عصر پهلوی با بهاییان ایران و انجمن حجتیه برخوردی دوگانه داشت. از سویی بخشی از بهاییان (که وفاداری خود را به پهلوی دوم اثبات کرده بودند) در نزدیک او جا داشتند و از سویی دیگر دست جریان‌های مذهبی ضد بهایی را در بخش‌هایی برای مقابله با بهاییان ایران تاحدی که بتوان آن‌ها را کنترل کرد، باز می‌گذاشت. می‌توان این عملکرد در عصر پهلوی دوم را در راستای مشغول کردن جامعه به تضادهای مذهبی و عدم سیاسی شدن آن ذکر کرد. ذهنیتی که نادرست بود و انجمن حجتیه به بستری برای کادرسازی برای انقلاب ۵۷ تبدیل شد.
بستری که به عنوان نمونه در مجموعه‌هایی هم‌چون مدارس علوی تحت مدیریت علی اصغر کرباسچیان، معروف به علامه کرباسچیان، فراهم و به پایگاه‌هایی برای انجمن حجتیه بدل می‌شد، اما خروجی‌اش نیروهایی بودند که بخش بزرگی از بدنه‌ی فعالین انقلاب ۵۷ را تشکیل دادند. افرادی به مانند عبدالکریم سروش یا غلامعلی حداد عادل از فارغ التحصیلان آن و دست پرودگان تفکر انجمن حجتیه در این مدرسه بودند. بسیاری از اعضای انجمن حجتیه پس از انقلاب در مناسب دولتی وارد شدند و این ورود حتی زمانی انجام شد که انجمن اعلام تعطیلی کرد. نام‌ها بسیارند. جواد مادرشاهی از اعضای برجسته‌ی انجمن حجتیه در دوران پیش از انقلاب بود که پس از انقلاب مدتی مشاور امنیتی و عضو دفتر رئیس جمهوری در دوران سید علی خامنه‌ای گردید. خود رهبر فعلی نظام جمهوری نیز گرایشات حجتیه‌ای داشته و می‌توان گفت که هنوز هم دارد. به جز حلبی و خامنه‌ای، افرادی چون سید حسن افتخارزاده، محمد صالحی آذری، دکتر تاجری، دکتر قندی، مهندس مصطفی چمران، مهدی طیب، مهندس جواد مادرشاهی، دکتر گلزاری، سیدعلی‌اکبر پرورش، سرلشکر محمد سلیمی، دکتر محمد نهاوندیان، طاهره لباف، دکتر احمد توانا، مصطفی میرسلیم و بسیاری دیگر یا عضو انجمن حجتیه بودند و یا گرایش به این انجمن داشتند. این مسئله تنها در میان کلاهی‌ها نبود. نقل است که علی مشکینی، از حامیان مرجعیت آیت الله خمینی و رئیس مجلس خبرگان رهبری جمهوری اسلامی (تا زمان فوت‌اش) در نامه‌ای به شیخ محمود حلبی او را با لقب “مولای من” خطاب می‌کند. هم‌چنین بحث‌های فراوانی در ارتباط با گرایش به انجمن از سوی مرتضی مطهری، علی قدوسی و محمد جواد باهنر وجود دارد. پس از انقلاب اما در فضای علنی سیاسی ورق برای انجمن حجتیه برمی‌گردد. بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، پس از چندی به مخالفت با انجمن پرداخت؛ با نسبت دادن این مسئله که ایشان به دنبال این هستند که معصیت زیاد شود تا امام زمان ظهور کند، به آن‌ها واکنش نشان داد.
آیت الله خمینی ۵ سال پس از انقلاب در اشاره‌ای تلویحی به این انجمن می‌گوید: “یک دسته‌ی دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چی می‌آید؟ حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد. ما معصیت می‌کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید… در این موجی که الان این ملت را به پیش می‌برد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست”. و همین سخنان و برخورد بنیانگذار نظام کافی بود که شیخ محمود حلبی فعالیت‌های انجمن را به طور کامل تعلیق و در بیانیه‌ای در ۵ فروردین ۱۳۶۲ اعلام تعطیلی فعالیت‌های آن را اعلام کند. پیش از تعطیلی انجمن و پس از انقلاب، آیت الله خمینی شیخ ابوالقاسم خزعلی را که خود گرایشات جدی انجمنی داشت به عنوان نماینده‌ی خود در انجمن منصوب کرد (خود شیخ خزعلی چنین ادعایی داشت) و پس از تعطیلی فعالیت انجمن بود که به صورت خودکار دیگر این نمایندگی لغو شد. برخورد حاکمیت با بهاییان پس از انقلاب امری است که بر همه مکشوف است. از اعدام رهبران بهایی تا نقض سیستماتیک حقوق آن در تمام طول حدود ۴ دهه‌ی گذشته، امری مشخص و واضح است. اما نباید فراموش کرد که حتی پس از تعطیلی انجمن حجتیه و حتی پس از این‌که عنوان انتساب به انجمن حجتیه به یک توهین، نسبت ناروا و ابزار تخریب رقیب در معتقدان به جمهوری اسلامی پس از کودتای خرداد ۶۰ بدل شد، نیروهای انجمنی و کسانی که به لحاظ فکری در کادر انجمن حجتیه پرورش یافته بودند و در نسل اول انقلابیون جا داشتند در تمامی ارکان حاکمیت و بالاخص آموزش و پرورش، نهادهای بازرگانی و وزارت خارجه حضور جدی داشتند. به نظر می‌توان بخشی از خشونت بسیار شدید حاکمیت نسبت به بهاییان پس از انقلاب را به این نیروهایی که دست پروردگان تفکر انجمن حجتیه بودند، نسبت داد؛ کسانی که با آن پشتوانه‌ی فکری، حال قدرت حاکمیتی نیز در اختیار داشتند و با آن می‌توانستند هست و نیست بهاییان ایران را مورد تهاجم قرار دهند.
افرادی به مانند محمود قندی، یوسف کلاهدوز، علی صیاد شیرازی، مهدی طیب، محمدهادی عبدخدایی، محمد تقی بانکی، محمدرضا نعمت زاده، احمد کاشانی، محمدرضا فیاض، یحیی آل اسحاق، علی نقی خاموشی، علی اصغر نهاوندیان، عباس سلیمی نمین، محمدهادی نژاد حسینیان، علی اکبر ولایتی، اسفندیار رحیم مشایی، رضا فانی یزدی، عبدالله شهبازی، محمود صدری، سعید حجاریان، جواد منصوری، کمال خرازی، عباس توکلی و غیره را می‌توان از اعضا و یا افرادی دانست که یا دست پروردگان مدرسه‌ی علوی (مدرسه‌ای با گرایش حجتیه‌ای) بودند، یا گرایش یا تعلق خاطری به انجمن حجتیه داشتند یا دورانی آموزش انجمنی دیده بودند. از نام‌ها می‌توان فهمید که این افراد نه تنها درون نظام که بیرون نظام هم حضور داشته و دارند. و این درحالی است که آیت الله خمینی در پیام معروف خود به نام “منشور روحانیت” در خصوص “حجتیه‌ای‌ها” می‌گوید: “دیروز حجتیه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه‌ی مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی‌تر از انقلابیون شده‌اند! ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، در عمل پشتِ پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده‌است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند!” فعالیت انجمن حجتیه تعطیل شد، اما متوقف نشد. شیخ محمود حلبی در دی ماه ۱۳۷۶ فوت کرد اما روایت‌های بسیاری هست که فردی به نام مهندس سجادی از شاگردان شیخ محمود حلبی پس از او بدل به رهبر جدید انجمن حجتیه شد. فردی که به احتمال زیاد نام اصلی او دکتر سید حسین سجادی از افراد لایه اول انجمن حجتیه در کنار شیخ محمود حلبی است.
در واقع با وجود مخفی بودن، ظاهراً فعالیت‌های انجمن حجتیه ادامه دارد. تا جایی که در مقاله‌ای با عنوان “انجمن حجتیه؛ ۵۷ سال فعالیت در سایه” به قلم اردلان صیامی که در ۴ مهرماه ۱۳۸۹ در سایت روز آن لاین منتشر می‌شود از قول مهدی خزعلی می‌آید که روابط رهبر جمهوری اسلامی با انجمن حجتیه خوب است و آیت الله خامنه‌ای مهندس سجادی، رهبر حجتیه پس از مرگ شیخ محمود حلبی را در آغوش گرفته است. هم‌چنین دستکم در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۹، اخباری مبنی بر درخواست فعالیت برای انجمن حجتیه از سوی فعالین آن منتشر شد.
درخواستی که بنا بر خبرها از سوی حاکمیت پذیرفته نشد اما نام انجمن را دوباره بر سر زبان‌ها انداخت. از تشکیل انجمن حجتیه تا تعطیلی آن و ادامه‌ی حضور خزنده‌اش در ساختار جمهوری اسلامی می‌توان نقش این مجموعه را در نقض حقوق انسانی بهاییان ایران به روشنی مشاهده کرد. خط و نقشی که از سازماندهی تقابل استدلالی دینی (در ساختی قرن نوزدهمی و بنا بر ادعای ایشان) با باورمندان اندیشه‌ای دیگر آغاز شد، اما به نقض حقوق ایشان و رخ به رخی انجامید و پس از انقلاب هم همان نیروها با پخش شدن در ساختار جمهوری اسلامی به همراه و شاید با مسئولیت اصلی جریانی که نه به گفتگو و استدلال (به مانند بنیانگذاران انجمن حجتیه بنا بر ادعای ایشان) که تنها به سرکوب و قلع و قمع بهاییان باور داشت، کارنامه‌ی غیرقابل قبول و فاجعه‌بار نظام جمهوری اسلامی در خصوص معتقدان این دیانت را رقم زدند. به نظر می‌آید که باید بیش‌تر در مورد این مجموعه و تاثیراتش خواند و پژوهش کرد و نوشت. ایستادگان شاگرد سابق مکتب انجمن که انجمن را قاعدین زمان می‌خواندند، کارنامه‌ای به مراتب ضد حقوق بشری‌تر از رفتارهای انجمن پیش از انقلاب دارند. باید انگار دوباره بر نام‌ها ایستاد و دیروز و امروزشان را دید.
شاید بتوان قدری دقیق‌تر فهمید که بر این اقلیت دینی در ایران به طور اخص و بر تاریخ ایرانمان به طور اعم، چه گذشته است.


كولبري و حق زيستن
مهناز احمدی

حقوق بنیادین، نه حقوق انتزاعی و ذاتی، دستاوردهای تاریخی هستند که دولت‌ها در قانون اساسی، خود را متعهد به رعایت آنها کرده و اختیارات و رفتار خود را بر اساس آن محدود می‌کنند.
جوهر و ماهیت این حقوق پیش از هرچیز بر فردیت بنیان نهاده شده است و حداقل‌هایی را برای رشد و نمو فرد، حمایت از برابری افراد با تاکید بر حقوق اقوام، پاسداشت کرامت انسان‌ها، دفاع از حقوق افراد برای مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی و امور سیاسی و تضمین اِعمال روند دادرسی عادلانه فراهم می‌کند.
‎اگر بخواهیم حقوق بنیادین را بر اساس محتوا دسته‌بندی کنیم، می‌توان آن را در پنج گروه آزادی‌های فردی، برابری، حقوق دادرسی، حقوق اجتماعی و حقوق سیاسی جای داد.
هیچ یک از این پنج دسته‌ را نمی‌توان حقوق مطلق و خدشه‌ناپذیر دانست. یعنی تحت شرایط بسیار خاص و با توجه به بررسی‌های موردی می‌توان از امکان نقض یا اعمال محدودیت بر حقوق بنیادین سخن گفت.
‎البته در نظام نظام حقوقی برخی از کشورهای دمکراتیک، اصل تفکیک میان حقوق داخلی و حقوق مبتنی بر کنوانسیون‌های بین‌الملل حاکم است که بر اساس آن تنها اجرای آن بخش از قوانین غیرداخلی الزام آور است که با قوانین داخلی، خصوصا قانون اساسی همخوانی داشته‌ باشد. (نمونه آلمان)
اما کشورهایی مانند سوئیس از اصل حقوقی وحدت استفاده می‌کنند که بر اساس آن کلیه‌ نرم‌ها و قواعد مربوط به کنوانسیون‌ها صرفنظر از محدودیت‌های قوانین داخلی، الزاوم آور و دارای اولویت است. یکی از تبعات این گونه از نظام حقوقی، امکان ارائه شکایت افراد از دولت ناقض حقوق تضمین شده در کنوانسیون حقوق بشر اروپا به دادگاه حقوق بشر اروپا است.
‎حق حیات در قوانین اساسی کشورها به رسمیت شناخته‌ شده است. این حق در ماده دوم کنوانسیون حقوق بشر اروپا، ماده ششم میثاق بین المللی حقوق شهروندی و سیاسی سازمان ملل متحد، ماده ششم پروتکل الحاقی کنوانسیون حقوق بشر اروپا درباره‌ استرداد افرادی که با خطر مرگ مواجه هستند و کنوانسیون‌های مربوط به منع شکنجه و حقوق کودک به رسمیت شناخته‌ شده است.‎
حق حیات به مثابه یکی از اساسی‌ترین ارزش‌های حقوقی، حفاظت از زندگی فیزیکی افراد و بنیان موجودیت انسانی را ضمانت می‌کند.
امکان زیستن، پایه‌ و پیش شرط تحقق دیگر حقوق بنیادین انسان محسوب می‌شود و عدم پایبندی دولت‌ها به رعایت این حق موجب سلب معنا از دیگر حقوق بنیادین بشر می شود.
‎واضح است در قوانین مربوط به نظام های پاسخگو در قبال حقوق شهروندان، سلب حق حیات با درجه‌ای از اما و اگر و پیش شرط های حقوقی درهم آمیخته‌ شده که هزینه‌ نقض این حق بنیادین توسط دولت را بسیار بالاتر از آن برده که بخشی از افکار عمومی ایران در برخورد با پدیده کولبری به طرح آن می‌پردازد.
‎بدیهی است تا پیش از آن‌که جامعه با حساسیت بیشتری با این حق بدیهی خود مواجه نشود، عاملان و آمران نقض این حق بنیادین نه اراده‌ای برای پایان دادن به برخورد با کولبران خواهند داشت و نه ضرورتی آنها را وادار به این امر خواهد کرد.
‎کولبران باید بارهای تا صد کیلویی را از آن‌سوی مرزهای عراق تا این‌سوی مرز ایران بیاورند و کارشان به‌گونه‏‌ای «ترخیص کاری» با اعمال شاقه به‌شمار می‌‏آید.
عبدالکریم حسین‌زاده، نماینده نقده و اشنویه، در گفت‌وگو با «شرق» درباره جزئیات این طرح دوفوریتی، می‌گوید: «براساس بندهای مختلف این طرح دوفوریتی وزارت کار موظف خواهد شد تا کولبران را بیمه کند. وزارت صنعت و معدن و تجارت نیز موظف است سالانه به میزان ١٠ درصد کل تسهیلات کشور را در این مناطق سرمایه‌گذاری کند».
شکستگی مهره‌های کمر، پا و دست ازجمله تهدیدهای پیش‌روی کولبران مرزنشین است.
‎نحوه کشته و زخمی شدن کُولبران:
– کشته یا زخمی شدن در اثر ضرب و شتم یا شلیک مستقیم نیروی انتظامی – انفجار مین، تصادف، سرمازدگی، بهمن، غرق شدن، سکته در حین کولبری – سقوط به داخل رودخانه، پرت شدن از کوه و قاطر در پی تعقیب وگریز از نیروهای انتظامی – خودکشی کولبر بر اثر ضبط کالای سپرده شده به وی.


مهندسی انتخابات
مریم مرادی

تجربه همه جهان نشان می دهد، که نظامهای متکی بر انتخابات پارلمانی در هیچ کجای دنیا نتوانسته اند بطور واقعی حقوق دموکراتیک اکثریت جامعه را تامین کنند. رای انسانها در یک نظام طبقاتی تابعی است از موقعیت مادی آنها و روابط مالکانه موجود در جامعه. نظامهای پارلمانی در پیشرفته ترین دموکراسی ها هم در بهترین حالت تنها قادر به رفرمهای معینی در حیات سیاسی و اقتصادی جامعه بوده اند و هر گز نتوانسته اند بنیاد ظالمانه استثمار انسان به دست انسان را زیر سوال ببرند. اما با همه اینها آنچه که در ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی در جریان است، کاریکاتوری از همین نظام پارلمانی شناخته شده در جهان است.
مردم ایران جز در دوره کوتاهی پس از سقوط رضا شاه، با اغماض بسیار در این زمینه هم، انتخابات ازاد به معنی رایج آن در کشورهای سرمایه داری را تجربه نکرده اند. اما در جمهوری اسلامی کل پروسه انتخابات از ابتدا تا انتها بطور نقشه مند دستکاری و به اصطلاح دقیق تر مهندسی می شود. از رفراندوم جمهوری اسلامی در سال 1358 تا کنون این روش رایج در کلیه انتخاباتها در ایران بوده است.
در همان رفراندوم تاسیس جمهوری اسلامی، صرفنظر از سئوال فریبکارانه آری و نه که شرح آنرا همه می دانند، در حالیکه چند میلیون نفر از جمعیت کردستان اصلا در رفراندوم شرکت نکردند، در حالیکه برای بسیاری از نقاط دور افتاده اصلا صندوق رای فرستاده نشد، در حالیکه در بخش وسیعی از ترکمن صحرا اصلا رای گیری انجام نشد، در حالیکه به دلیل تعجیلی که در اعلام نتایج مورد نظر خود داشتند، فرصت خواندن آرای بسیاری از صندوقها نشد، اعلام کردند که 98 درصد مردم به جمهوری اسلامی رای آری داده اند. بدین ترتیب سنگ بنای رژیم اسلامی بر دروغ و تقلب نهاده شد.
طی این مدت با تجربه ای که رژیم در این زمینه اندوخته است نه فقط به مهندسی کردن آراء مردم، بلکه به مهندسی کردن افکار عمومی نیز می پردازد. ترغیب مردم بە شرکت در نمایشهای انتخاباتی بخشی از طرح مهندسی کردن انتخابات است. سران رژیم از انتخابات نه تنها به عنوان وسیله ای برای تقسیم قدرت بین جناح ها استفاده می کنند، بلکه در همان حال از انتخابات برای نمایش قدرت در داخل، مرعوب کردن مخالفان، نمایش روا بودن رژیم و همزمان فریب افکار عمومی در خارج از مرزها، استفاده می کنند. در این روش افکار عمومی باید طوری مهندسی گردد کە علیرغم غیر دموکراتیک بودن اشکار پروسه انتخابات، بخشی از مردم داوطلبانه و به امید تاثیر گذاری بر روند زندگی خود در پای صندوقهای رای حاضر شوند.
یکی از ترفندهای تبلیغاتی که هر بار در آستانه انتخابات ها به مضمون تبلیغات رژیم برای کشاندن مردم به پای صندوقهای رای تبدیل میشود و گاهی حتی بخشهائی از اپوزسیون جمهوری اسلامی را به دنبال خود می کشد، مسئله امنیت است. این مفهوم را مبلغین محلی رژیم و امان جمعه و غیره از کانال های مختلف به افکار عمومی تزریق می کنند.
گفته میشود جمهوری اسلامی، با همه اشکالاتی که دارد امروز در شرایطی کە جنگ و عدم امنیت بسیاری از کشورهای خاورمیانه را فراگرفتە، ایران را در شرایط امن نگاه داشته است. گفتە میشود برای تداوم این امنیت باید در فعالیت های سیاسی از جملە “انتخابات ” شرکت کرد. در این گفتمان ایران با سوریه و عراق و افغانستان مقایسه می شود و وجود ” امنیت” و اینکە ایران دور از جنگ ماندە است را، بە تدابیر سیاسی و اقدامات پیشگیرانە ازسوی حکومت نسبت می‌دهند.
در رابطه با امنیت در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی:
اولا،قبل از هر چیز باید گفت که نفس وجود جمهوری اسلامی به معنی سلب امنیت از اکثریت مردم این کشور در همه زمینه هاست. سلب امنیت شغلی از طبقه کارگر ایران، سلب امنیت جانی از فعالین سیاسی و مدنی، سلب امنیت از کمونیستها و انسانهای سکولار، سلب امنیت از زنان آزاده ای که تسلیم قوانین ارتجاعی رژیم نمی شوند، سلب امنیت از پیروان هر آئین و مذهبی که با اسلام تشیع آنهم از نوع دوازده امامی آن، مغایر باشد، زیر خط فقر نگهداشتن بیش از 50 درصد از مردم این کشور، سلب امنیت از محیط زیست مردم، اینها همه مصداق روشن سلب آن امنیتی هستند که گویا وجود جمهوری اسلامی انرا حفظ کرده است و گویا به این اعتبار بایستی به مکانیزم چنین انتخاباتهائی رضایت داد تا وضع بدتر نشود.
ثانیا، بدون شک وضعیتی مشابه آنچه که در سوریه و عراق و افغانستان و غیره جریان دارد، به هیچوجه نه مطلوب است و نه خواست مردم ایران است. اما دور ماندن ایران از آتش چنین جنگهائی ربطی به جمهوری اسلامی ندارد. تا آنجا که به جمهوری اسلامی مربوط می شود. مسئولیت حداقل بیش از 6 سال از هشت سال ادامه جنگ ایران و عراق، با آنهمه ویرانی و خساراتهای جانی و مالی که بر مردم این کشور وارد آمد، مستقیما بر عهده جمهوری اسلامی است.
اما در سالهای بعد از آن اگر دامنه جنگ و ناامنیهای خاورمیانه به ایران کشاندە نشد، عمدتا به این دلیل بود کە قدرت های بزرگ سرمایەداری کە خاورمیانە را در جهت تعقیب منافع خود بە خاک و خون کشیدەاند، تشخیص داده بودند، که وجود جمهوری اسلامی، با همه سرکشی هایش، برای منافع کوتاه مدت و دراز مدت آنها مفید تر است. جمهوریخواهان به عنوان بخش تندرو هیات حاکمه آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی هیچوقت سیاست تغییر رژیم را نداشته اند، در بحرانی ترین شرایط روابطشان با جمهوری اسلامی، تنها خواهان تغییر رفتار رژیم بودند. بزرگنمائی کردن خطر جمهوری اسلامی، از جانب آنها، ابزاری برای تشدید مسابقه تسلیحاتی در منطقه و اعمال فشار به منظور تغییر رفتار رژیم در رابطه با مصالح آمریکا بوده است.
بنابراین جنگی نشدن فضای سیاسی ایران بعد از خاتمه جنگ هشت ساله، هنر سران جمهوری اسلامی نبود، بلکه حاصل منافع عینی امریکا و متحدانش در ایران بود. ترساندن مردم از خطر جنگ و ناامنی برای رضا دادن به وضع موجود، یکی از سیاستهای رژیم برای مهندسی کردن افکار عمومی است.
در همین هفته های اخیر شاهد نمونه مشکوک دیگری بودیم که به احتمال قوی بخشی از سناریوی مهندسی کردن افکار عمومی توسط جمهوری اسلامی است و یا لااقل در همین راستا از آن بهره برداری می کند.ویدئوی مشکوکی به زبان فارسی ظاهرا از سوی داعش در شبکه های اجتماعی انتشار یافت که در آن جمهوری اسلامی به جنگ تهدید شده بود. امنیت پایدار مردم تنها در صورت رهائی از دست رژیم جمهوری اسلامی ممکن خوهد بود. نیفتادن به دام شگردهای رژیم و شرکت نکردن در نمایشهای انتخاباتی مهندسی شده ، گامی است در همین جهت.


حقوق بشر و ایران اسلامی
زرین تاج الیاسی

پس از آنکه جنگ جهانی دوم با بیش از 60 ملییون کشته و تمام آوارگی، فراغ، درد و زخم و ویرانی که با خود به همراه داشت به پایان رسید، مقدمات تنظیم سندی در دستور کار سازمان ملل متحد قرار گرفت که بتواند احترام به بنیادی ترین حقوق انسان، آنهم تحت هر شرایطی را سرلوحه جهان مدرن سازد. اعلامیه جهانی حقوق بشر در سی ماده که در 10 دسامبر 1948 به تصویب رسید در واقع حامل یک میراث بشری است که بر دفاع از “حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده ی بشری بر بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان تاکید می کند”. بر پایه همین منشور جهانی است که در سال های بعد در سازمان ملل متحد از جمله دو میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی به تصویب رسید که کشورهای امضاء کننده آن را ملزم به رعایت استارداردهای جهان در این زمینه می سازد.
اگرچه ایران از جمله امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر است، اما متاسفانه حکومت های حاکم و احزاب و جریانات سیاسی با فرهنگ و ارزش های حقوق بشری بیگانه بوده یا در عمل به آن بی اعتنائی کرده یا آن را نقض کرده اند.
زمانی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب 1357 موج اعدام وابستگان به نظام شاهنشاهی شروع شد جریانات سیاسی، احزاب و گروه های مختلف، رسانه های همگانی و به دنبال آنها مردم، با شادی از آن استقبال کردند. پس از آن شاهد کشتار مردم در کردستان و ترکمن صحرا و اهواز بودیم و به دنبال آن موج اعدام قاچا قچیان مواد مخدر، دستگیری و شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی و معتقدان به دیگر ادیان و باورها، از جمله بهائیان نیز تا امروز ادامه دارد.
اگر در کشور و جامعه ای ارزش های حقوق بشری حاکم نباشد یا باورعمومی نسبت به آن، جنبه غالب نداشته باشد و یا نیروهای سیاسی و رسانه ها در عمل به آن پای بند نباشند، آن جامعه نمی تواند هیچ گاه به آزادی و دمکراسی برسد. این حقیقت ساده، همان چیزی بود که ما، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی، نسبت به آن ناآگاه بودیم یا نسبت به شناخت و اهمیت دادن به آن غفلت کردیم. “خمینی رهبر” انقلاب از همان اول واضح و روشن گفت که حقوق بشر را قبول ندارد زیرا آن را یک دستاورد غربی می داند. با وجودی که او با الهام از قران و اسلام کشتار مخالفین و دگر اندیشان را نوید می داد، چقدر به آن اعتراض شد؟ به چند نمونه زیر ازسخنان خمینی “رهبر و بنیانگذار”
جمهوری اسلامی دقت کنید:
اگر چوبه های دار بر پا کرده بودیم اینطور نمی شد. اعدام در ملاء عام اگر نباشد، انقلابی نیستیم. همه حزب ها را باید ممنوع می کردیم. یک حزب، آنهم حزب الله.
باید همه نوشته هائی که بر علیه اسلام و پیامبر باشد را از بین ببریم.
جمهوری اسلامی نه یک حرف کم، نه یک حرف زیاد.
بی حجابی یعنی فحشا آزاد باشد.
اسلام پوست زن ها را می کند.
براستی چه تعداد از مردم ایران آنزمان این حرف ها و سیاست و آینده ای که با آن رقم می خورد را درست فهم کرده و متوجه آن بودند؟ یروهای سیاسی چه کار کردند تا مردم، بخصوص نوجوانان هیجان زده، عمق این حرف ها را دقیق تر بفهمند؟
و امروز چقدر از مردم ایران درست متوجه هستند که خامنه ای و روحانی و… چه می گویند و چه سیاست ها و آینده ای را برای مردم و کشور رقم می زنند؟
امروز چقدر از مردم ایران متوجه هستند که رهبران سازمان های سیاسی چه می گویند؟
چه تعدادی از مردم متوجه هستند که رسانه ها چه خط و سیاستی را پیش می برند و تحلیل و اطلاع رسانی آنها واقعا تا کجا بی طرفانه است؟
وقتی در جامعه ای آزادی نبوده و ناآگاهی حاکم باشد و زمانی که مردم نتوانند درست و بی طرفانه و فارغ از احساس و تعصب مسائل را تجزیه و تحلیل کنند و وقتی رسانه ها و منتقدین و تحلیگران آزاد نباشند، آینده یک کشور چه خواهد شد؟
چقدر خون ریخته خواهد شد و چند سال کشور به عقب خواهد رفت؟
و این چرخه ی مرگ تا کی باید ادامه داشته باشد؟
پیروان خمینی با الهام از او هزاران هزار انسان را در سه دهه گذشته در ایران دستگیر و زندانی و شکنجه کرده، یا اعدام کرده اند. امروز شکنجه و تجاوز در این رژیم به امری عادی تبدیل شده است. این رژیم به نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر بسنده نکرده، بلکه اینک با سخره گرفتن آن، از “منشور حقوق شهروندی” سخن می گوید.
اگر چه گروه های اپوزیسیون ایرانی در 10 سال گذشته توجه بیشتری به حقوق بشر نشان می دهند، اما کارنامه آنها در این زمینه کاملا شفاف نیست.
تجربه چهار دهه گذشته در ایران نشان می دهد که تا زمانی که ارزش های حقوق بشری در فرهنگ و مناسبات روزانه ایرانیان” مردم، احزاب و گروه های سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی و رسانه ها وارد نشود”، و تا زمانی که فراتر از شناخت و یا اعتقاد به این ارزش ها، پایبندی و دفاع از آن به طور نسبی در زندگی روزمره فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی به امری بدیهی تبدیل نشده و الزام آوار نگردد، رسیدن به آزادی یا رسیدن به یک حکومت دمکراتیک نیز به همان درجه از نسبیت امکان پذیر نبوده یا بسیار سخت و پرهزینه خواهد شد.
هر تغییری در سیستم سیاسی ایران به همان اندازه با خود “آزادی و دمکراسی” را به دنبال خواهد آورد، که بتواند در عمل پای بندی و وفاداری خود به حقوق بشر و ارزش های آن را اثبات کرده باشد. عدم توجه به تجربه ی تلخ و خونین گذشته، تنها موجب آن خواهد شد تا تحولات دمکراتیک در ایران باز هم طولانی تر شده و یا هر تغییر و تحول سیاسی با خون ریزی بیشتر و نابودی امکانات انسانی و سرمایه های ملی ایران همراه گردد.


همراه با وعده ها تا سال 1400
تقی صیاد مصطفی

در انتخاباتی که گذشت مبارز با فساد و فقر ستیزی و توجه به قشر پایین دست جامعه از مهمترین محورهایی بود که هر 6 کاندیدا حول این مساله ش شعار می ساختند و وعده می دادند که اگر رئیس جمهور شوند در راستای فقر زادیی و مبارزه با فساد برنامه های متنوعی دارند. هیاهوی کاندیداها و حامیانشان بر سر جذب آرای بیشتر سبب شده بود نداشتن برنامه و شعار زدگی آنها خودنمایی کند تا جایی که مردم بر این عقیده بودند که خروجی مناظره ها صرفا حمله کاندیداها به یکدیگر و رو کردن بعضی مسائل شخصی آنها بوده و تقریبا برنامه ای که بتوان از آن به عنوان راهبرد کاندیداها برای اداره دولت آینده یاد کرد و البته انتقاد کاندیداها به این برنامه ها وجود خارجی نداشت. حسن روحانی ، در انتخاباتی که گذشت برای به در کردن حریفانش وعده های کوچک و بزرگی داشت که بازهم از گشایش در فضای سیاسی کشور و توجه به اقلیت ها و حقوق شهروندی کلید خورد و به اشتغال زایی و بزرگ کردن سفر مردم وسعت یافت.
وعده های روحانی مدیریت فضای سیاسی کشور و تحریک آرای خاکستری برای شرکت در انتخابات مهمترین تاکتیک روحانی و حامیانش در انتخابات بود که سبب شد با رای قابل توجهی مجدد سکان قوه مجریه را در دست بگیرد ، در همین راستا هم بازخوانی وعده ها و شعار های انتخاباتی او پر اهمیت و قابل توجه است .
بهترین موضع گیری سیاسی حسن روحانی همراهی اش با مردم و همنوایی با مردمی بود که از فضای سیاسی کشور دلخوش چندانی نداشتند او در میان رقبایش ایستاد و گفت :در هشت سال اخیر افرادی منزوی شدند بدین خاطر که به رقیب رأی دادند. اگر می‌خواهیم ما را به عنوان جمهوری بشناسند و ببینند باید همه مردم در انتخابات یکسان تلقی شوند. مردم نیازها و خواسته‌های مختلف دارند و دولت باید بداند که در برابر ملت پاسخگوست. دولت آمده تا خواست ملت را اجرا کند. همچنین تاکید او بر حاکم شدن آزادی فضای سیاسی در دانشگاه ها به جای جو امنیتی از مهمترین وعده هایش بود که توانست رقبایش را به حاشیه براند.
دیگر سخنان او :زنان ما، دختران ما عفت را در زندگی می‌شناسند، آن قدر به خاطر مسائل جزئی مزاحم دختران ما نشوید.»یا«آن وقت که فضای فرهنگی و سیاسی شد و فضای امنیتی به انزوا فرستاده شد، زندان‌های ما خلوت می‌شود.»یا«البته که اخلاق را باید ارتقاء دهیم اما با مأموران ویژه نمی‌شود. ما باید آگاهی نسل جوان را بالا ببریم. این قدر در زندگی مردم نباید دخالت کنیم ارتقای اخلاقی با چادر درست نمی‌شود. کار فرهنگی را باید به صاحبان فرهنگ سپرد. هنرمندان و موسیقی‌دانان و صاحبان سینما و علما باید فرهنگ را عوض کنند.»یا «کار فرهنگی را نباید به پلیس سپرد. شاید در ایستگاه آخر نیاز به پلیس باشد اما در حال حاضر ما پلیس را در ایستگاه اول وارد کرده‌ایم. ما اخلاق پلیسی نمی‌خواهیم بلکه پلیس اخلاقی را می‌خواهیم.» ازمهترین وعده های سیاسی –اجتماعی حسن روحانی بود که اسباب پیروزی اش در 29 اردیبهشت را مهیا کرد.
در نهایت هم پرداختن به اموری چون سینما برای او خبر ساز شد ، مثلا اینکه او چند بار اعلام کرد: من معتقدم در ابتدا باید انقلابی در سینما به وجود آید. من نمی‌بینم چیزی از سینما باقی مانده باشد امروز مردم از رسانه‌های دیگر در حال دیدن فیلم‌های ایرانی هستند بیاییم سینما را به اهالی و آنانی که هنرمند و فیلم‌ساز هستند واگذار کنیم.او می گفت :من معتقدم هنرمندان ما می‌توانند هدایتگر باشند و راه را بر جامعه و دولت نشان دهند. کار هنر را نباید به «دستوربگیر» بسپاریم. کار فرهنگ را باید به اصحاب هنر بسپاریم به کسانی که هنر را تجربه کردند و در فضای هنر زندگی کرده‌اند و من معتقدم این مردم هستند که به کار هنرمند ارزش می‌دهند.
وعده‌های روحانی برای نجات اقتصاد ایران مهمترین وعده او اشتغال زایی است او با تاکید بر اینکه دولت تدبیر و امید نخواهد گذاشت این همه جوان بیکار در مقابل خانواده و فرزندان شرمنده باشند وعده داد که در ماه‌های ابتدای آغاز به کار دولت «تدبیر و امید» موانع از سر راه تولید برداشته می‌شود.او در همین راستا وعده داد که همین کارخانه‌های موجود در کشور اگر به جای 20 درصد توان با 60 درصد توان کار کنند، بخش عظیمی از مشکلات اشتغال‌زایی در کشور برطرف می‌شود. تاکید دیگر روحانی بر این بود که مقررات و قوانین باید به صورت شفاف در اختیار همه قرار گیرد و نباید یکی زودتر از این مسائل آگاه شود و فردی دیگر دیرتر.ایجاد شغل نباید با وام باشد که بیکار تبدیل به بیکار بدهکار خواهد شد.
او بارها و بارها با بیان اینکه شعار من «نجات اقتصاد ایران» است اعلام کرد که برنامه اقتصادی من حل معضل اشتغال به خصوص برای تحصیل‌کرده‌هاست.«اصلاح نظام اداری نیز جزء اولویت‌های من است زیرا با اصلاح نظام اداری جلوی فساد‌ها گرفته می‌شود.»،« ما باید قبل از جذب سرمایه خارجی ابتدا به فکر جذب سرمایه ایرانیان خارج از کشور باشیم.»،« اگر موانع و مشکلاتی در زمینه جذب سرمایه خارجی داشتیم حتماً لوایح مورد نظر را به مجلس می‌دهیم که سرمایه را» از مهمترین وعده های اقتصادی او ست که انتظار می رودتا سال 1400 محقق شود.
تمام تحریم ها را برمی دارم در میان همه اینها اما شاید خبر ساز ترین وعده روحانی که رقبایش بشدت روی آن مانور دادند به قول روحانی برای برداشتن همه تحریم های قدرت های غربی علیه برنامه هسته ای بر می گردد. 22 اردیبهشت ماه و در آخرین مناظره تلویزیونی نامزدهای انتخاباتی بود که روحانی گفت: آمادگی دارد بقیه تحریم‌های ایران را بردارد.او با صراحت به اظهارات و وعده‌های رقبای اصولگرای خود حمله می‌کرد، در جمع‌بندی مناظره سوم گفت: «مردم ایران ما با هم عهدی بستیم، مقابل تحریم‌ها ایستادگی کردیم، بهانه‌ای که می‌توانست برای ما جنگ درست کند را از بین بردیم». روحانی تأکید کرد در صورت انتخاب شدن مجدد به مقام ریاست‌جمهوری، «آمادگی دارم در چهار سال بعد غیر از تحریم‌های هسته‌ای، بقیه تحریم‌ها را هم بردارم و عزت و منفعت ایران را برگردانم».ایران و شش قدرت جهانی در تیرماه سال ۱۳۹۴ به یک توافق هسته‌ای موسوم به «برنامه جامع اقدام مشترک» یا «برجام» دست یافتند که بر اساس آن تهران بسیاری از فعالیت‌های اتمی خود را متوقف کرد و در مقابل، تحریم‌های بین‌المللی بر ضد ایران لغو شد یا به حال تعلیق در آمدند.با این حال، مقام‌های جمهوری اسلامی در یکسال گذشته بارها از موانع بانکی و سرمایه‌گذاری خارجی در نتیجه سایر تحریم‌های آمریکا شکایت داشته‌اند.قابل ذکر است که رفع تحریم‌های هسته‌ای، همچنان در فهرست سایر تحریم‌های اتحادیه اروپا و آمریکا به خاطر فعالیت‌های نظامی، موشکی و مسئله نقض حقوق بشر است. روحانی در حالی این وعده را داد که در ایالات متحده دولت دونالد ترامپ سر کار آمده، که مواضع سرسختانه‌ای در قبال جمهوری اسلامی ایران دارد. رئیس‌ جمهوری جدید آمریکا حتی نسبت به برجام انتقادهای زیادی دارد هرچند گفته است مادامی که ایران به آن پایبند باشد، این توافق را محترم می‌شمارد . حالا انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری به پایان رسید و «حسن روحانی» در قامت ریاست جمهوری ایران ابقا شده است از این پس هم حامیانش و هم منتقدانش چشم انتظار احقاق وعده هایی هستند که او به صراحت بارها وبارها در میتینگ های انتخاباتی اش به مردم وعده داد و گفت تا پایان 1400 وعده هایش را به اجرا در خواهد آورد.


مدارس مختلط در روستای ملک‌آباد، از توابع تربت حیدریه
بهروز خسروی

به خاطر نبود مدرسه دخترانه، پای هیچ‌کدام از بغل‌دستی‌های کلاس هفتم فاطمه به کلاس هشتم باز نشد. همه آنها با میانگین سنی ۱۳ سال، راهی خانه بخت شدند و فاطمه تنها کلاس هشتمی مدرسه راهنمایی ملک‌آباد شد.

با همکلاسی‌های پسر و معلم مرد در روستایی کنار جاده. در مسیر تربت‌حیدریه به خواف. اول مهر هنوز در ذهنش زنده است. یادش می‌آید روزی را که در کلاس را باز کرد و خبری از رقیه و ساجده در کلاس نبود. حالا رقیه با دختری هفت‌ماهه کنار فاطمه ایستاده و نگاهش به فاطمه است که می‌گوید می‌خواهد درس بخواند و لیسانس بگیرد. «حتی بیشتر از لیسانس. می‌خوام کاری کنم برای آینده این‌جا. وقتی خانواده‌ام اجازه‌دادن درس بخونم خیلی حس خوبی داشتم».
رقیه کلاس هفتم را با معدل ٢٠ تمام کرد، اما خانواده اجازه ندادند درس را در مدرسه‌ای مختلط ادامه دهد و پدرش به نخستین خواستگار «بله» داد تا دختر ١٣ساله عروس شود و در ١۴سالگی با دخترش سری به مدرسه دبستان بزند. دبستانی جدید که پشت‌به‌پشت دبستان قدیمی ساخته شده.
آن هم در روستایی با ٢هزار نفر جمعیت که تنها یک مدرسه دبستان و یک راهنمایی دارد، بچه‌ها برای دبیرستان باید به روستاهای اطراف و یا شهر رشتخوار بروند. شهری که تا روستا ٣٠ کیلومتری فاصله دارد.
دبستان و راهنمایی هم مختلط است و همه بچه‌ها در یک شیفت کنار هم درس می‌خوانند. «دبستان رو با پسرها در یک کلاس درس خوندیم، اما خانواده گفتن دیگه نمیشه تو یک مدرسه درس بخونید. بزرگ شدید.»
باد پیچیده در زمین‌های کشاورزی اطراف روستا که هنوز گل‌های بنفش زعفران از میان خاک خشکش بیرون نزده است. زنان جوان، چادرهای‌شان را به دندان گرفته‌اند و دست بچه‌ای در دستان‌شان تکان می‌خورد. این‌جا روستایی است ٣٠ کیلومتر بعد از تربت‌حیدریه و ٣٠ کیلومتر مانده به رشتخوار. وسط زمین‌های زعفران.
دخترها جدا، پسرها جدا
مدرسه نمونه دولتی قبول شد و از همان سال ساکن خوابگاهی در تربت‌حیدریه. برای همین هم اوضاعش با بقیه همسن‌وسال‌ها فرق داشت که شاید مجبور بودند خیلی زود عطای درس خواندن را به لقایش ببخشند. حالا شهسواری با لبخندی که از لبانش نمی‌افتد، بچه‌ها را آرام می‌کند. ١٠٠ دختر و ٩٠ پسر دبستان ملک‌آباد را که مدیرشان است. مدیر مدرسه‌ای که در دبستان دختران زیادی به خود می‌بیند. «در ابتدایی تمام بچه‌های روستا به مدرسه می‌آیند، اما از راهنمایی به بعد فقط پسرها درس می‌خونند. زمان ما وضع خیلی بهتر بود. سن ازدواج اینقدر پایین نبود. معمولا دخترها دیپلم می‌گرفتند، اما الان وضع فرق کرده و خیلی سن ازدواج پایین آمده.» چند سالی است که دو مدرسه ملک‌آباد مختلط اداره می‌شوند و برای همین هم دخترها به راهنمایی که می‌رسند، باید خانه‌نشین شوند و امسال هیچ دختری برای کلاس نهم ثبت نکرده. «اکثر دخترها بعد از کلاس ششم ازدواج می‌کنند. اما مسأله ازدواج یک طرف است و مسأله تحصیل طرف دیگر. چون هستند بعضی از مردان که اجازه می‌دهند همسران‌شان ادامه تحصیل بدهند به شرط آن‌که مدرسه دخترها و پسرها جدا باشد.» برای همین هم تک‌وتوک خانواده‌ای که اجازه ادامه تحصیل به دخترش می‌دهد، برایش سرویس می‌گیرد تا به رشتخوار برود. اما این رفت‌وآمد نه فقط برای این دانش‌آموزان که برای معلم‌‌ها هم دردسرساز شده است. چنانچه بهمن گذشته در تصادف‌های زنجیره‌ای دو معلم جان خود را از دست دادند.
در جاده‌ای ترانزیتی که حدود ١٣٠٠ کامیون در روز در آن تردد می‌کنند، اما همه جاده‌ها یک بانده هستند و جاده رشتخوار به تربت‌حیدریه از جمله خطرخیزترین جاده‌های کشور است که تصادف‌‌های بسیار در آن باعث شده تا نام جاده مرگ را یدک بکشد. روستای ملک‌آباد اما تنها روستایی است که دو تکه شده و جاده‌ای روستا را به دو قسمت تقسیم کرده. جاده‌ای دو بانده که محل گذر تریلی‌های حامل سنگ‌آهن خواف است. «بچه‌ها برای ردشدن از این جاده خیلی سختی می‌کشند. مدرسه این سمت جاده است و خیلی از اهالی که ساکن آن دست جاده هستند، دچار مشکل‌اند.
بچه‌های کوچک خیلی زیر تریلی‌ها رفته‌اند. همه روستاها کنار جاده هستند، اما ملک‌آباد این‌طور نیست.
نصف روستا آن سمت و نصف دیگر این سمت جاده است.» شهسواری می‌گوید در حدود ١۵ سال قبل بچه‌ها برای دبیرستان و حتی راهنمایی به سنگان می‌رفتند. روستایی در نزدیکی ملک‌آباد اما تصادفی شد و بچه‌ای از دست رفت و بعد از آن دیگر خانواده‌ها اجازه ندادند تا بچه‌ها به سنگان بروند و الان تعداد دخترانی که به سنگان یا رشتخوار می‌روند به اندازه انگشتان دست هم نیستند.
۴٧روستای رشتخوار، در تب تند آفتاب می‌درخشند. مردها سر زمین‌اند. زمین‌هایی که برای خودشان نیست و بسیاری از آنها مهاجر مشهد و تهران برای کار و زن‌ها که سال‌های قبل فرش‌بافی در میان‌شان زیاد بود، حالا به خاطر نبود خریدار دست از دار کشیده‌اند. «وضع بهداشت درست و درمانی هم نداریم. درمانگاه در سنگان هست و این‌جا خانه بهداشت دارد. بهورز مرد نداریم و فقط یک زن بهورز داریم که یک نفر برای این جمعیت خیلی کم است.» فاصله مدرسه دبستان تا راهنمایی زیاد است. از این سر روستا به آن سر و طرح به‌سازی روستا اصلا مورد توجه قرار نگرفته. کوچه‌‌ها همچنان خاکی است.
آسفالت ندارد و بچه‌ها روی همین خاک و سنگ‌ها بازی می‌کنند. هر روز با لباس‌های تمیز می‌‌آیند و با لباس‌های خاکی و گلی برمی‌گردند. «ملک‌آباد جزو روستاهای بزرگ اما بسیار بی‌امکانات است. همین که یک عده درس خوندن و بیکارن انگیزه خانواده‌ها را برای ادامه تحصیل بچه‌ها کم کرده.» شهسواری و تمام معلمان مدرسه هر روز با سرویس از تربت‌حیدریه راهی ملک‌‌آباد می‌شوند تا دو مدرسه روستا همچنان سرپا بماند.
از حرف مردم میترسیم روستا کوچک است. حرف، دهان‌به‌دهان می‌چرخد. برای دخترمان حرف درست می‌شود وقتی در سن١۴-١٣ سالگی کنار پسرها بنشیند. زن‌ها نشسته در سایه درخت روستا از نگرانی‌های چندساله‌شان می‌گویند. از این‌که مجبورند دخترشان را زود عروس کنند و همان دختر زود عروس شده هم زود به خانه پدر برمی‌گردد. طلاق می‌گیرد و شاید ازدواج دیگری مقابلش باشد. خانم کبیری از میان آفتاب سوزان روستا خودش را به سایه درخت کهنسالی می‌رساند که ٨ زن زیر آن نشسته‌اند.
عضو شورای روستاست و مدت‌ها برای درس خواندن دختران روستا تلاش می‌کند. دخترش دانش‌آموز کلاس دهم است که هر روز با سرویس از ملک‌آباد به رشتخوار می‌رود و برمی‌گردد. خانم‌ها نگاه‌شان به او است که می‌گوید «حالا دیپلم هم ارزشی نداره، چه برسه به سیکل. خیلی از دخترها به سیکل هم نمی‌رسن. ازدواج در سن پایین باعث بیشتر شدن طلاق در روستا شده.» طلاق‌های بسیاری که باعث شد در سال ٩۴ رئیس دادگستری شهرستان رشتخوار اقدام به مکاتبه با امامان جمعه سطح شهرستان و حوزهای علمیه دو شهرستان همجوار (خواف و تربت‌حیدریه) و سازمات تبلیغات اسلامی و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی رشتخوار کند. در پی این مکاتبه اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی رشتخوار با همکاری دفتر امام جمعه جلسه فرهنگ عمومی برگزار کرد و کلیه روحانیون سطح شهرستان دعوت شدند تا به بررسی آسیب اجتماعی «طلاق و ازدواج های زود هنگام در سنین پایین برای دختران» بپردازند و صداقت، رئیس دادگستری شهرستان رشتخوار به کلیه روحانیان سطح شهرستان اعلام کرد تا جهت تحکیم بنیان خانواده و پیشگیری از طلاق و فروپاشی خانواده‌ها و جلوگیری از مشکلات قانونی مراجعان، با عنایت به مواد ١٠۴١ تا ١٠۴۴ قانون مدنی از جاری‌کردن عقد ازدواج دختران زیر ١٣سال و پسران زیر ١۵سال خودداری و از ازدواج‌های در سنین پایین جلوگیری کنند، چراکه اغلب این ازدواج‌ها به دلیل عدم درک متقابل زوجین و اختلاف سنی زیاد زوجین در برخی موارد منجر به طلاق می‌شود و البته رایحه مظفریان هم در کتاب حلقه (نگاهی به ازدواج زودهنگام در ایران) به بررسی این مورد پرداخته که در آن استان خراسان رضوی در صدر استان‌هایی قرار دارد که در آن دختران ١٠ تا ١۴ سال ازدواج می‌کنند و طلاق می‌گیرند.
دولت‌آبادی‌ها هم همین را می‌گویند. می‌گویند مدت‌هاست زندگی دختران‌شان دچار این بحران است. بحران ازدواج زودهنگام که حسین عشقی، رئیس آموزش‌وپرورش پیشین رشتخوار هم آن را مشکل بزرگی دانسته که عمده بار آن روی دوش آموزش‌وپرورش است، مشکلی که در ملک‌آباد، محمدآباد و باسفر بشدت به چشم می‌خورد. عشقی به ایسنا گفته: «مدتی است شهرستان رشتخوار در قبولی کنکور هم افت دارد و در رشته‌های پایه خیلی در حد پایین در کنکور قبولی داریم. یکی از علل مشکلات موجود بر سر راه دانش‌آموزان علاوه بر مشکلاتی که گفته شد خروج ١٢٠فرهنگی باتجربه با میانگین ١٠ سال خدمت به خارج از شهرستان است. با این انتقال که اکثر این قشر غیربومی هستند، متاسفانه تعدادی فرهنگی تازه‌وارد و صفر‌کیلومتر به بدنه آموزش‌وپرورش رشتخوار اضافه شده‌اند که این امر یکی از عوامل افت تحصیلی است.»
اما محمد قاسم‌پور، رئیس آموزش‌وپرورش فعلی رشتخوار در گفت‌وگو با «شهروند» آمار دختران ترک تحصیل کرده و کسانی که در سن پایین ازدواج می‌کنند را چشمگیر نمی‌داند و حتی گلایه خانواده‌ها را هم درست ارزیابی نمی‌کند. «این مشکلات تمام شده. اینها معمولا بعد از فراغت از مدرسه ازدواج کردند و آمار ما اندک است و مانند بقیه استان‌هاست. شهرستان ما مشکلی ندارد. آن مدیر قبلی بوده که گفته ما مشکل داریم. مشکلاتی که آقای عشقی گفته حالا دیگر وجود ندارد.» قاسم‌پور آماری از دختران ترک‌تحصیل‌کرده هم نمی‌دهد و می‌گوید: «اعلام این آمار از نظر آموزش‌وپرورش خارج است و من نمی‌توانم در این‌باره صحبت کنم.»
زن‌ها حرف‌شان چیز دیگری است. دخترهای جوان با کودکان در بغل هم همین‌طور. خاطره بسیاری از آنها از مدرسه در دبستان جا مانده. در کلاس ششم. آنها از تحصیل بازمانده‌اند، چون مدرسه‌ها مختلط بوده.
دبستانی‌های ملک‌آباد معلم خانم دارند و از کلاس ششم معلم تمام کلاس‌ها آقاست تا بتواند کنترل بیشتری روی بچه‌ها داشته باشد. دخترها گلایه دارند که نمی‌توانند از معلم‌ها سوالات‌شان را بپرسند. همان چند دختری که خانواده به آنها اجازه تحصیل داده.
کبیری می‌گوید برای همین قرار شد معاون پرورشی مدرسه ابتدایی به مدرسه راهنمایی برود تا بچه‌ها سوالات‌شان را از او بپرسند. حتی قرار شد برای دخترانی که ترک تحصیل کرده‌ و خانه‌نشین شده‌اند هم. این کار سختی است چون فاصله مدارس از هم زیاد است. «سالی چند طلاق در دختران داریم.
دختری ١۵ساله همسایه ما است که دو بار ازدواج کرده. با دانش‌آموز کلاس پنجم صحبت می‌کردم می‌گفت خودم را آتش می‌زنم اگر شوهرم دهید.» کلاس پنجمی‌های سال گذشته ملک‌آباد ٢٧ دختر بودند و ٧ پسر.
٢٧ دختری که خیلی از آنها خیلی زود با رخت و لباس مدرسه خداحافظی کردند و خودشان را برای زندگی دیگری آماده کردند. زندگی‌ای که شهسواری و کبیری و بقیه زن‌های روستا می‌گویند باید تغییر کند.


تحصیل کردگان و معضل اشتغال در ایران
محمد گلستانجو

عزیزان خواننده در این مقاله قصد دارم شما را در جریان وقایعی هر چند مختصر که تماما نشانگر نقض حقوق تک تک هموطنان عزیز ایرانی در کشور ایران است و توسط نظام پوچ و بی هویت جمهوری اسلامی اجرا میشود قرار دهم ,امیدوارم قبل از هرگونه جبهه گیری مطالب را با دقت مطاله فرمایید سپس تصمیم بگیرید که آیا همچنان نمیخواهید تغییری در سرنوشت خود ایجاد کنید ؟
یکی از اولین توقعات افراد دارای تحصیلات دانشگاهی یافتن شغل مناسب است. اما آن چه امروزه با آن مواجهیم موجی از دانشجویان و فارغ التحصیلان بیکار است. چرا چنین است؟
شش ماه است که از حدود ۳ عصر تا ۱۲ شب در این فلافل‌فروشی کار می‌کنم، لیسانس علوم‌سیاسی از دانشگاه پیام‌نور دارم و ماهی ۱۵۰ هزارتومان حقوق می‌گیرم. خانواده‌ام به من اعتماد کامل دارند وگرنه نصف‌شب برگشتن یک دختر به خانه، آن هم در یک شهر کوچک برای فامیل بی‌آبرویی است.
مادرش همان روزهای اول؛ زمانی که «نازنین » کار منشی‌گری‌اش را از دست داد و از طرف یکی از دوستانش فلافل‌فروشی را پیدا کرد، سراغ همسایه‌ها رفت تا ساعت پایان کار جدید دخترش را به آنها بگوید و آنها فکر بدی درباره نصف‌شب‌ برگشتن‌های نازنین نکنند. او یکی از حدود هشت‌میلیون کارگر ایرانی است که حداقل‌های قانون کار هم شامل حالش نمی‌شود، پیش از این هم نمی‌شد: «از سه‌سال پیش منشی دو پزشک بودم. دقیق هم نمی‌دانم چرا اخراج شدم. بعد از آن هم چند ماه بیکار بودم و از سر کلافگی و بیکاری این‌جا آمدم.» دختری ۲۹ساله در استان کهگیلویه‌و‌بویراحمد از کار بدون‌ قرارداد و بیمه‌اش ناراضی است، اما آن‌طور که خودش می‌گوید بهتر از بیکاری است و چاره دیگری ندارد: «بالاخره که چی؟ این همه مرد جوان بیکار می‌چرخند و پول توی جیب‌شان را هم از خانواده می‌گیرند، همه هم الان افسرده. حق ما این نیست ولی برای صاحب مغازه هم بیشتر از این نمی‌صرفد. همین که توی جامعه هستم و در حد نیازهای خودم حقوق می‌گیرم بهتر از بیکاری است. شاید یک روزی شرایط بهتر شد.» وضعیت کار و حقوق نازنین و همینطور دیگر جوانان در شهرهای سراسر ایران تبدیل به یک رویه شده است؛ از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات و تغییرات فرهنگی ایجادشده ، دختران فارغ‌التحصیل‌ از دانشگاه‌های مختلف که امکان استخدام در ادارات دولتی را نیافتند، کم‌کم جذب بازار شدند تا نیروی کاری ارزان در اختیار مغازه‌داران، صاحبان دفاتر بیمه، کتاب فروشی‌ها، پزشکان و… قرار بگیرد.
ماجرای حقوق‌های بسیار پایین‌تر از نرخ تعیین‌شده توسط شورای عالی کار به یک شهر و دو شهر یا یک استان خاص محدود نمی‌شود، اگرچه در استان‌های محروم این موضوع شایع‌تر است. «مهسا» فارغ‌التحصیل مهندسی کامپیوتر است که از ۷و نیم صبح تا ۱۲و نیم ظهر و در شیف عصر هم از ۵ تا ۸ در نمایندگی یکی از بیمه‌های معروف مشغول به‌کار است. او متولد و ساکن «مسجدسلیمان» در استان خوزستان است که ماهانه ۳۰۰‌هزار تومان دستمزد می‌گیرد و این کار را یک تجربه و سرگرمی‌ می‌بیند: «اول این‌که دختر با پسر فرق می‌کند چون در حالت کلی بار مالی خانواده روی دوش دختر نیست. می‌دانم که در تهران یا حتی همین اهواز دخترها دنبال حقوق بهتر هستند و شرایط در شهرهای بزرگ فرق می‌کند، ولی مثلا در مسجدسلیمان یا دزفول و شوشتر وضع کار دختران همین است. همین مغازه بغلی، دوستم با لیسانس حسابداری ۸و نیم تا ۲ عصر و ۴ تا ۹ شب کار حسابداری می‌کند و ماهی ۲۰۰‌هزار تومان می‌گیرد. مجبوریم.»
مهسا می‌گوید که به‌واسطه کار پدرش دفترچه تأمین اجتماعی دارد ولی اگر این دفترچه نبود از کارهای خصوصی امکان پرداخت بیمه و دریافت دفترچه برایش وجود نداشت: «هیچ‌کس بیمه نمی‌کند مگر فامیل نزدیک صاحب‌کار باشی یا این‌که طرف خیلی وجدان داشته باشد. هر ۶ ماه یک‌بار ما قراردادی را امضا می‌کنیم که در آن نوشته حقوق برابر قانون کار است و حق بیمه‌‌مان را هم به‌طور نقدی دریافت می‌کنیم، از ما چک یا سفته هم می‌گیرند که یک‌وقت شکایت نکنیم یا اگر شکایت کردیم این چک‌ها را به اجرا می‌گذارند.» ماجرای گروگانگیری با چک و سفته، بخش مشترک سخنان بسیاری از دختران شاغل در کارهای غیررسمی است.
هرچند که براساس حرف‌های این مهندس کامپیوتر ۲۶ساله، اگر این چک و سفته هم نباشد باز هم کسی شکایت نمی‌کند: «خب کسی که شکایت کند تا همیشه امکان سرکار رفتن را برای خودش از بین می‌برد. این‌جا قبل از استخدام، درباره کارهای گذشته‌ات تحقیق می‌کنند و اگر کسی یک‌بار شکایت کند دیگر اسمش به بدی می‌رود و همه می‌ترسند که دوباره او را استخدام کنند. بعد به کجا شکایت کنیم؟ همه مسئولان از این وضع ما خبر دارند و در هر فامیل حداقل یک نفر با همین حقوق کار می‌کند؛ منظورم این است که این حقوق و شرایط ما راز مگویی نیست.»هر ساله و در هفته‌‌های آخر اسفند، جلسات پرتنش شورای عالی کار با حضور نمایندگان کارگری، کارفرمایی و دولت برای تعیین حداقل دستمزد کارگران برای ‌سال بعد برگزار می‌شود که اسفند گذشته و پس از جلسه ۱۲ساعته شورای عالی کار، این عدد برای سال۹۶ با افزایش ۱۴.۵‌درصدی به رقم ۹۳۰هزار تومان رسید؛ افزایشی که هیچ‌گاه رضایت نمایندگان کارگری را جلب نکرد اما کارگران زیادی همین عدد را هم رویای دست‌نیافتنی خود می‌بینند.
«شیما» اگرچه الان در یک کتابفروشی تازه‌تأسیس در سنندج حدود هفت ساعت در روز کار می‌کند و ماهانه ۵۰۰‌هزار تومان دستمزد می‌گیرد اما تا همین یک‌سال پیش ساکن ساختمان پنج‌طبقه پزشکان در مرکز استان کردستان بوده است.او کارشناس ادبیات فارسی است و آخرین حقوق‌ دریافتی‌اش از منشی‌گری ۲۵۰ هزارتومان بوده است: «تا مرداد پارسال منشی بودم، بدون هیچ قرارداد قانونی یا بیمه‌ای. بعد از ازدواج به پیشنهاد همسرم سراغ شکایت رفتم که هنوز هم به حق و حقوق درستی نرسیده‌ام. مدارک زیادی داشتم که میزان دریافتی‌ام را نشان می‌داد و طبق قانون باید حق بیمه و حقوق‌ رعایت‌نشده‌ام در این سال‌ها را می‌گرفتم اما اداره کار معیار قضاوت را نه حداقل دستمزد تعیین‌شده که عرف بازار و اشتغال سنندج تعریف می‌کند. دستمزد بیشتر منشی‌ها هم تقریبا همین مقدار است و من تا الان هیچ پول و حقی از این شکایت دریافت نکرده‌ام.»
این‌ روزها دختران و زنان تحصیلکرده که در مهدکودک‌های خصوصی، مطب‌های پزشکان، دفاتر مهندسی و صنف‌های مختلف بازار و… مشغول به کار هستند، بیشتر از هر دوره دیگری به چشم می‌آیند؛ کارگرانی ارزان که میل به استقلال، اجبار ، فقر، بیکاری و… آنها را وادار به پذیرش کارهایی با دستمزد پایین، بدون قرارداد و بیمه و شروطی متفاوت کرده است. اگر چه درباره تعداد این کارگران، عددهایی تخمین‌زده می‌شود اما هیچ آمار رسمی در این زمینه وجود ندارد و با توجه به شرایط کار آنها، به نظر نمی‌آید امکان دستیابی به آماری دقیق وجود داشته باشد.
«حسام نیکوپور» معاون پژوهشی موسسه عالی پژوهش تأمین ‌اجتماعی که پیش از این ۸۰‌درصد شاغلان بدون بیمه را زنان دانسته بود، درباره آخرین آمارها در این زمینه می‌گوید: «کل شاغلان کشور حدود ۲۱ و نیم‌میلیون نفر هستند که حقوق‌بگیر بخش خصوصی، دولتی یا تعاونی هستند.
تعدادی شاغل هم وجود دارد که غیرمزد و حقوق‌بگیر هستند مانند کارکنان مشاغل خانگی و افراد کارفرما یا خویش‌فرما. اتفاقی که در اقتصاد ایران می‌افتد به دلیل رکود و نبود تولید، بخش غیرمزد و حقوق‌بگیر گسترش پیدا می‌کند که الان به حدود ۴۵ تا ۴۶‌درصد کل شاغلان رسیده‌اند. نخستین خصوصیت این کارها این است که مشمول قانون کار نیستند، احتمال بیمه‌شدن آنها کم است، حداقل قانون دستمزد درباره آنها رعایت نمی‌شود، سطح آموزش آنها کمتر است و احتمال بیکاری آنها بیشتر است؛ یعنی الان حدود ۱۰‌میلیون نفر جمعیت کارکنان در کشور وجود دارد که باید اختیاری خود را بیمه کنند و اجباری وجود ندارد. تعداد بیمه‌شدگان ایران حدود ۱۵‌میلیون نفر است که با در نظرگرفتن جمعیت ۲۱ونیم‌ میلیون نفری کارکنان در ایران، حدود ۶ونیم میلیون‌ نفر از کارکنان بیمه نیستند. این ۶و‌نیم‌میلیون نفر کسانی هستند که مزد و حقوق‌بگیر نیستند و حداقل ۸۰‌درصد آنان را زنان تشکیل می‌دهند.»
نیکوپور ادامه می‌دهد: «اول این‌که سهم غیرمزد وحقوق‌بگیران که بخش زیادی از آنها را زنان تشکیل می‌دهند در حال افزایش است. علاوه‌ بر این در بین مزد و حقوق‌بگیران هم مواردی در حال گسترش است که به آنها کارهای نامتعارف می‌گویند؛ یعنی این‌که حقوقی کمتر از حداقل دستمزد می‌گیرند یا این‌که قراردادهای سفید امضا می‌کنند یا مجبور به کار پاره‌وقت یا نیمه‌وقت هستند. در این‌جا موضوع فرار تعداد بیمه‌شدگان نیست بلکه فراراز مبلغ است؛ یعنی حقوقی کمتر از حداقل دستمزد که الان ۹۲۶‌هزار تومان است، پرداخت می‌شود ولی بیمه متناسب با این عدد پرداخت می‌شود یا این‌که فرد حقوق بیشتری می‌گیرد اما بیمه‌ای متناسب با حداقل دستمزد برای او پرداخت می‌شود. حدود ۴۰‌درصد بیمه‌پردازان سازمان تأمین اجتماعی بیمه شان روی حداقل مبلغ پرداخت می‌شود که از سال‌های گذشته این مورد رو به افزایش است یعنی تمایل کارفرماها برای پرداخت بیمه بر روی حداقل دستمزدها در حال افزایش است.»
معاون پژوهشی موسسه عالی پژوهش تأمین‌‌اجتماعی افرادی که حداقل دستمزد به آنها پرداخت نمی‌شود را حدود دو، سه‌درصد از کارکنان حقوق‌بگیر می‌داند که البته به نظر می‌آید گروهی از این کارگران، حتی جایی در بین آمار ۲۱ونیم میلیونی کارکنان کشور ندارند. نیکوپور اگر چه پیگیری قانونی را به‌عنوان راهکاری به این دسته از زنان پیشنهاد می‌دهد اما گسترش چنین کاری را تحث‌تأثیر شرایط نامناسب اشتغال در کشور می‌داند.
ولی باید توجه داشته باشیم که رعایت‌نشدن حداقل دستمزدها، برای جامعه باعث هزینه‌ های گزافی خواهد شد .مواد و تبصره‌های قانونی فراوانی بکارگیری نیروی کار با چنین شرایطی را نادرست می‌دانند طبق ماده 23 اعلامیه جهانی حقوق بشر هر انسانی حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خویش را انتخاب کند، شرایط کاری منصفانه مورد رضایت خویش را دارا باشد و سزاوار حمایت در برابر بیکاری است.هر انسانی سزاوار است تا بدون رواداشت هیچ تبعیضی برای کار برابر، مزد برابر دریافت نماید.هر کسی که کار می‌کند سزاوار دریافت پاداشی منصفانه و مطلوب برای تأمین خویش و خانوادهٔ خویش موافق با حیثیت و کرامت انسانی بوده و نیز می‌بایست در صورت نیاز از پشتیبانی‌های اجتماعی تکمیلی برخوردار گردد.
در چنین شرایطی، عوامل به‌وجود‌آورنده بکارگیری کارگران با دستمزدهای پایین‌تر از حداقل‌های تعریف‌شده ، چیست و چگونه می‌توان چنین روندی را متوقف کرد؟«اسماعیل محمدولی» فعال کارگری در این‌باره می‌گوید: «قانون کار و قانون تأمین اجتماعی هر کدام راه‌هایی را برای جلوگیری از این ماجرا پیش‌بینی کردند. طبق قانون کار ‘بازرسان کار’ و قانون تأمین بازرسان بیمه موظفند به صورت دوره‌های کوتاه و مستمر از کارگاه‌ها بازرسی کنند.
این نظارت هم برای پیشگیری از وقوع حوادث کار و هم جلوگیری از بکارگیری کارگر با شرایطی کمتر از حداقل‌های قانونی است. در این دو مورد چیزی که با چشم غیرمسلح هم‌ می‌توان دید انجام‌نشدن این وظایف به دلیل کمبود نیرو و در مرحله بعد، فساد گسترده در بخش بازرسی و نظارت دولتی است.»
بی‌اطلاعی از شیوه‌ پیگیری قانونی و نحوه شکایت از کارفرما، در سخنان بسیاری از چنین زنان کارگری مدام تکرار می‌شود، محمدولی درباره راه‌های پیش‌روی این کارگران هم می‌گوید: «از نظر قانونی کارگر می‌تواند، اگر نظارت به هر دلیلی انجام نشد، خودش رأسا از کارفرما شکایت کند. در این صورت نقدا شغل را از دست می‌دهد (به دلیل وجود نداشتن قرارداد یا قراردادهای کوتاه) و سپس وارد روند طولانی و کند دادگاه‌های اداره کار می‌شود. روند کار به این صورت است که کارگری که قانون در موردش رعایت نشده، چه روزمزد و چه قرارداد و… باید به اداره کار شکایت کند. در مرحله اول هیأت تشخیص بررسی می‌کند و حکم می‌دهد، اگر حکم مورد اعتراض یکی از دو طرف قرار بگیرد هیأت حل اختلاف موضوع را بررسی و حکم قطعی را صادر می‌کند. موضوع مهم این‌که نداشتن قرارداد کتبی و حتی قبول شرایط غیرقانونی از طرف کارگر، دلیل بر ناحق بودن شکایتش نیست. دولت موظف است بازرس بفرستد و در مورد اشتغال به کار کارگری که شکایت کرده تحقیق کند.
اگر قابل اثبات بود باید مابه‌التفاوت مزدی که پرداخت شده با حداقل حقوق به علاوه پرداخت حق بیمه مدتی که کارگر کارکرده به تأمین اجتماعی و ثبت سابقه بیمه برای کارگر پرداخت شود. این افراد باید در مدتی که با دستمزد کمتر از حداقل تعریف‌شده کار می‌کنند باید مدارکی که اشتغال‌شان را اثبات کند جمع‌آوری کنند؛ مدارکی مانند پرینت حساب واریز مبلغ از طرف کارفرما.»
خوب حالا قضاوت با شما که آیا حقوق شما رعایت میشود ؟ اگر نه به نظر من که دیگر جای هیج عذر و بهانه ایی نیست و باید با توجه به آگاهی از حقوق خود دست به اقدام بزنیم و من شما را واگذار میکنم به خودتان و این نکته را هم یادآور میشوم که خداوند در کتاب قران گفته که من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهم مگر خودشان بخواهند و این یعنی که سرنوشت هر شخص و هر ملتی تنها در دستان خود.


دین افیون جامعه
محمد حسین ملائی برزی

رویکرد افیونی یا تخدیری دین، نظریه ای است که دین را به مثابه یک ایدئولوژی می بیند که کارکرد اصلی اش توجیه ستم و ظلمی است که بر طبقات پایین اجتماعی وارد می آید. نقش و کارکرد دین به عنوان افیون اجتماعی، تخفیف ظرفیت های انقلابی و پرخاشگرانه گروه های فرو دست جامعه، پدید آوردن صورت کاذبی از انسجام اجتماعی در غیاب پیوندهای مشترک میان طبقات و اقشار مختلف مردم و بالاخره مشروعیت بخشی به نظام حاکم است. کارل مارکس و همفکر نزدیکش فردریک انگلس، تحت تأثیر آرای لودویک فوئر باخ درباره دین، برای دین و باور دینی هیچ اصالت و اعتبار بالاستقلالی قایل نبودند و آن را در چارچوب مناسبات طبقاتی، همچون یک پدیده تبعی، درجه دوم و روبنایی تبیین می کردند. این دو نیز خود را ملزم به ارائه تعریفی از دین که در سراسر آثار فراوان خویش قصد کوچک شماری و غیر مهم قلمداد کردن آن را داشتند، نمی بینند. چیزی که به عنوان تعریف دین بعضا از آن ها نقل می شود، منحصر در این است: «دین، خود آگاهی و خود احساسی انسانی است که هنوز خود را کشف نکرده و یا خود را گم کرده است. دین، تحقق خیالی ذات بشر است؛ چرا که ذات بشر واقعیت حقیقی ندارد.»
در این تعریف ردپای گرایش تحویل گرایانه فوئرباخی کاملاً مشهود است. در بیان مشهور دیگری که از مارکس منقول است و به دشواری بتوان آن را تعریف دین قلمداد کرد، نگرش کارکردی غلبه دارد. مارکس در معرفی دین به عنوان افیون توده ها در واقع به کارکردهای آن برای طبقات حاکم در حفظ وضع موجود نظر داشته است. برداشت و بیان نخست وی از دین را از آن رو تحویل گرایانه دانسته اند که در تعریف و تبیین دین، به سراغ پدیده ها و عوامل خارج از آن رفته و وجود هرگونه تعدد و تنوع در آموزه ها و تجربیات تاریخی ادیان مختلف جهانی را نادیده انگاشته است و آن را در جهت تأیید و تثبیت ایده ماتریالیسم تاریخی و نظریه نزاع طبقاتی به کار گرفته است. تعاریف افیونی از دین که بر اساس صورت خاصی از دین (مسیحیت) و برهه تاریخی قرن 18 و خاستگاه اروپایی آن شکل گرفته است، در توصیف و تبیین بسیاری از مصادیق دیگر باور دینی در دوره های تاریخی متفاوت و جوامع مختلف که بعضا حامل ویژگی های مورد اشاره این رویکرد نیستند، ناتوان است.

به نظر مارکس، دین اساسا محصول یک جامعه طبقاتی است. اندیشه های او درباره دین، بخشی از نظریه کلی اش درباره از خود بیگانگی در جوامع طبقاتی به شمار می آید. به نظر مارکس، دین هم محصول از خودبیگانگی منافع طبقاتی است. دین هم ابزار فریفتکاری و ستمگری به طبقه زیر دست جامعه است و هم بیان اعتراض علیه ستمگری و نیز نوعی تسلیم و مایه تسلی در برابر ستمگری. به اعتقاد مارکس، در جوامع ماقبل طبقاتی انسان ها بازیچه طبیعت بودند.

اقوام ابتدایی نظارتی بر طبیعت نداشتند و درباره فراگردهای طبیعی چیز زیادی نمی-دانستند. در نتیجه، آن ها می کوشیدند تا از طریق وسایل جادویی و مذهبی نظارتی بر طبیعت به دست آورند. زمانی که جامعه دچار تقسیم طبقاتی شد، انسان ها بار دیگر در موقعیتی قرار گرفتند که نمی توانستند بر نیروهای تأثیرگذار بر آن ها نظارتی اعمال کنند و دانش آن ها نیز در این باره کافی نبود.
در یک جامعه طبقاتی، نظم اجتماعی به عنوان پدیده ثابت و از پیش تعیین شده ای که رفتار انسان ها را نظارت و تعیین می کند، در نظر گرفته می شود. ولی در واقع، نظم اجتماعی چیزی جز همان کنش ها و رفتارهای اعضای جامعه نیست. از آن جا که این انسان ها هستند که با کنش هایشان نظم اجتماعی را حفظ می کند، پس نظم اجتماعی در واقع آفریده خود آن هاست. کوتاه سخن، در جامعه طبقاتی انسان ها از خود بیگانه اند و نظر رمزآمیزی درباره واقعیت دارند. در این جامعه، فرآورده های انسانی نه محصول فعالیت آن ها، بلکه آفریده نیروهای خارج از انسان ها در نظر گرفته می شوند. آن-ها واقعیت مستقلی را در نظر می گیرند که به جای آن که تعیین شده فعالیت انسان ها باشد، تعیین کننده این فعالیت¬ها است. نظریه مارکس در مورد دین در کتاب درباره دین شرح داده شده است.
او دین را به عنوان یک بنیاد اجتماعی تعریف می کند که با هماهنگی نظام عدالت، دولت، نظام مدارس و وسایل ارتباط جمعی باعث تداوم نظام سرمایه داری می¬شود. دین نیرویی است که نظام سرمایه داری را از طریق متحد کردن طبقات زحمت کش (کارگری) به وسیله پاداش دادن به کار و زحمت آن ها تقویت می¬کند. دین این کار را از طریق مبهم نشان دادن جهان و باز داشتن طبقه کارگر از اعتراض در مورد سختی زندگی شان به بهانه پاداش جهان دیگر (بهشت) عملی می¬کند.
مارکس دین را به عنوان آه حسرت و زاری توده های مستضعف، قلب یک دنیای بدون قلب، توصیف کرد، دقیقا دین یک روح یک مکان بدون روح می باشد. دین افیون ملت هاست. نظر مارکس در مورد دین منفی است و او ادعا می کند که «منسوخ کردن دین به عنوان یک خوش بختی توهمی و غیرواقعی برای خوش بخت کردن حقیقی مردم لازم است.»
مارکس معتقد است که دین حاصل کژکاری شناختی است. «انسان، دنیای انسان و دولت و جامعه است. این دولت و این جامعه، دین؛ یعنی یک جهان آگاهیِ تحریف شده، را پدید می آورد. بنابراین، نظر اساسی مارکس این است که باور دینی محصول کارکرد بد قوای ادراکی است؛ کارکرد بد در واکنش به کارکرد بد اجتماعی و سیاسی.


جوان نخبه مريوانى كه ناچاربه كولبرى شده است
رحیله جهاندیده

جوان نخبه مریوانی که ناچار به کولبری شده، از فراز و نشیب‌های زندگی‌اش گفت او چه باید می‌کرد تا چرخ زندگی به کامش بچرخد؟ چه شرایطی را باید فراهم می‌کرد تا دنیا به کامش شیرین می‌شد؟ «لیسانس ریاضی محض» گرفت و به دنبالش «فوق لیسانس برنامه‌ریزی شهری» را دریافت کرد و حتی توانست در آزمون دکترای سال ۹۵ رتبه ۱۲ کشوری را کسب کند. از همه این‌ها گذشته ورزشکار است و عضو تیم کشتی شهر مریوان هم است.
یک جوان پایتخت نشین با داشتن هر کدام از این‌ها -و گیریم با کمی چاشنی شانس یا رابطه- طبعاً می‌توانست جایگاهی برای خود دست و پا کند؛ اما کیلومترها دورتر از پایتخت و در شهرستانی مرزی، او با همه این‌ها کاری از پیش نبرده و نتوانسته چرخ روزگار را بر وفق مراد خود بچرخاند. دلمان می‌گیرد وقتی می‌بینیم همه این افتخارات برای جوان ۲۷ساله مریوانی هیچ گشایشی به همراه نداشته و او همچنان مجبور است برای گذران زندگی در کوه های صعب العبور کولبری کند. ورود اجناس قاچاق از مرز حکایت تلخی است که هرچند وقت یک بار نیز با سقوط مرگبار از کوه های سخت و مرگ چند نفر از این کولبران تلخ‌تر هم می‌شود. تصویر جوان کولبر ۲۷ ساله که با وجود تحصیلات عالی و کسب رتبه ۱۲ آزمون دکتری برای تأمین هزینه‌های زندگی‌اش کولبری می‌کند، بسرعت برق در فضای مجازی منتشر شد. «باقر احمدی» همراه با ده ها کولبر (که در میان آنها از نوجوان ۱۴، ۱۵ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله دیده می‌شوند) اجناس قاچاق را به گرده می‌گیرد و صخره‌های سخت و بلند را پشت سر می‌گذارد تا نانی به کف آورد. هر چند وقتی فهمید قرار نیست تحصیلات و تخصص گره گشای گره کور معیشت و زندگی‌اش باشد، برای تأمین هزینه‌های زندگی به جمع کولبران پیوست.
آرزویی که برآورده نشد باقر احمدی فرزند دوم و تنها پسر خانواده است. در یکی از روستاهای اطراف مریوان به دنیا آمده اما چند سالی است همراه خانواده در محله فرمانداری مریوان زندگی می‌کند. باهوش بود و از کودکی استعداد بسیاری در تحصیل داشت. بسرعت می‌آموخت و در کنار کمک به پدر در کشاورزی، درس را نیز با جدیت و نمره‌های خوب ادامه می‌داد. او از کودکی و موفقیت‌های تحصیلی‌اش این‌ گونه می‌گوید: تنها پسرخانواده بودم و به پدرم در کشاورزی کمک می‌کردم. از دوران ابتدایی علاقه زیادی به ریاضی داشتم و همیشه بهترین نمره‌های کارنامه‌ام نمره ریاضی‌ام بود. با علاقه زیادی که به درس داشتم و توصیه پدرم که می‌گفت باید درس بخوانی تا بتوانی آینده روشنی داشته باشی، تحصیلاتم را تا دیپلم در مریوان ادامه دادم و با توصیه معلم‌ها برای ادامه تحصیل در دانشگاه سنندج رشته ریاضی محض را انتخاب کردم. علاقه زیادی به دنیای بیکران ریاضی داشتم و هرچه از تحصیلم می‌گذشت بیشتر می‌فهمیدم که رشته مورد علاقه‌ام را پیدا کرده‌ام. در ادامه رشته برنامه‌‌ریزی شهری همان چیزی بود که می‌خواستم. همیشه دوست داشتم برای شهرم کاری بتوانم انجام بدهم و مهم ترین نکته برای ساماندهی شهر برنامه‌ ریزی مناسب است. دغدغه همیشگی من ساماندهی شهرم بود. اینکه می‌توانستیم با ایجاد فضای سبز مبلمان شهری را تغییر بدهیم و روح تازه‌ای به کالبد شهر بدهیم. همین علاقه باعث شد تا پس از فارغ‌‌التحصیلی در مقطع کارشناسی برای ادامه تحصیل رشته برنامه‌ ریزی شهری را انتخاب کنم و در دانشگاه باهنر کرمان پذیرفته شدم. با شوق زیاد درس می‌خواندم و تنها آرزویم این بود در جایی مشغول به کار شوم که بتوانم به شهرم خدمت کنم. در این مدت تأمین هزینه‌های تحصیل برای من سخت بود و این هزینه‌ها را گاهی با کمک‌های پدر یا گاهی با کارگری تأمین می‌کردم. در کنار تحصیل چندین مقاله در زمینه مبلمان شهری و فضای سبز نوشتم و آنها را به شهرداری و شورای شهر دادم. سال ۹۵ فارغ‌‌التحصیل شدم و بازهم تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم. در کنکور دکتری شرکت کردم و با کسب رتبه ۱۲ در رشته برنامه‌ ریزی شهری قبول شدم. اما این ابتدای راه بود و باید مرحله مصاحبه را پشت سر می‌گذاشتم. متأسفانه وقتی برای مصاحبه به چند دانشگاه از جمله دو دانشگاه در تهران آمدم اعلام کردند نمی‌توانند مرا بپذیرند. اولویت اول آنها دانشجویان خودشان بود و با اعمال سلیقه اجازه ندادند تا تحصیلاتم را ادامه بدهم.
وی از روزهای سخت پس از فارغ‌‌التحصیلی گفت و ادامه داد: مرحله سخت زندگی من آغاز شد. دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، اما با وجود کسب رتبه خوب هیچ دانشگاهی مرا نپذیرفت. از طرف دیگر برای تأمین هزینه‌های زندگی دنبال کار بودم اما هرجا که رفتم با در بسته مواجه شدم. به شهرداری و فرمانداری مراجعه کردم اما با وجود تحصیلات مرتبط آنها اعلام کردند نیروی کار نیاز ندارند. به استانداری مراجعه کردم ولی آنها گفتند نمی‌توانند نیرو جذب کنند. این وضعیت تنها برای من نبود و بسیاری از جوانان کردستان به همین دلیل بیکار هستند. متأسفانه درحالی که برخی در دستگاه‌های دولتی چند شغله هستند بسیاری از جوانان از بیکاری رنج می‌برند. بیکاری با روحیه یک جوان کرد سازگاری ندارد و به همین دلیل برخی از آنها به ناچار مسافرکشی یا کارهای متفرقه می‌کنند و برخی دیگر نیز با کولبری هزینه‌های زندگی‌شان را تأمین می‌کنند. من هم مدتی بیکار بودم اما دیگر نمی‌توانستم به این وضعیت ادامه بدهم، همین بود که از ۹ ماه قبل به جمع کولبرها اضافه شدم. آن روزها به دلیل علاقه‌ای که به کشتی داشتم وارد این ورزش شدم و کشتی می‌گرفتم و به دلیل فیزیک بدنی خوبی که داشتم مربی‌ام آینده خوبی را به من وعده می‌داد اما مجبور شدم ورزش را هم رها کنم.
لقمه نانی به قیمت جان نیمه‌های شب سکوت کوهستان با صدای نفس‌های کولبرانی که مسیر سنگلاخی را بالا می‌آیند شکسته می‌شود. فریاد افتادن یکی از آنها از بالای صخره‌ای بلند صدایی است که گوش‌ها به آن عادت کرده است. ترس از کمین نیروهای مرزبانی و نرسیدن محموله به مقصد همراه همیشگی آنها است. باقر از این ترس‌ها و لحظات تلخی که هر بار با افتادن یکی از کولبرها تجربه می‌کند این‌گونه می‌گوید: در منطقه اورامانات بسیاری از جوانان که مثل من بیکار هستند کولبری می‌کنند. در میان آنها نوجوان ۱۴، ۱۵ساله تا پیرمرد ۹۰ساله به چشم می‌خورند و هر یک به توانایی جسم‌شان بار را بر دوش گرفته و مسیر کوهستان را طی می‌کنند. بیشتر اجناسی که حمل می‌کنیم کفش، کنترل تلویزیون و پوشاک و منسوجات است و بعد از گذشتن از مرز کوهستانی آنها را به صاحبان بار تحویل می‌دهیم. برای هر کیلو بار ۵ هزار تومان می‌گیریم با عبور از مرز وارد خاک عراق شده و بار را به پشت می‌بندیم و مسیر کوهستانی و صخره‌های بلند را در پیش می‌گیریم تا وارد خاک ایران شویم. در این میان گاهی اوقات در کمین نیروهای مرزبانی گرفتار می‌شویم و باید محموله را تا پاسگاه که در ارتفاع قرار دارد حمل کنیم و به مأموران تحویل بدهیم. هیچ ضمانتی برای محموله‌های قاچاق وجود ندارد و اگر در کمین مأموران گرفتار شویم باید بار قاچاق را به آنها تحویل بدهیم تا آنها ما را رها کنند. معمولاً محموله‌هایی که تا ۳۰ کیلوگرم وزن دارند را حمل می‌کنم تا بتوانم از مسیر باریک کوهستانی عبور کنم. کار ما از نیمه‌های شب آغاز می‌شود و پس از عبور از کوهستان ظهر محموله‌ها را به صاحبان آنها در خاک ایران تحویل می‌دهیم. بارها شاهد سقوط کولبران و مرگ دلخراش آنها بودم. امسال ۵نفر از کولبرها از کوه پرت شدند و کشته شدند و یک نفر از آنها نیز با تیری که خورد، مجروح شد. وی ادامه داد: دراینجا کولبرها به قیمت جان خودشان نان بر سر سفره می‌برند و این واقعیت تلخی است که وجود دارد. خانواده‌ام بارها با کار من مخالفت کرده‌اند اما چاره‌ای ندارم. یکی از روزها وقتی همه کولبرها از کوه بالا می رفتیم از خودم و آنها عکسی به یادگار گرفتم و آن را برای پسردایی‌ام فرستادم. چند روز بعد در کنال تلگرام مریوان عکس خودم را دیدم و متوجه شدم پسردایی‌ام این عکس را در این کانال قرار داده است. پس از انتشار این عکس بود که بسیاری متوجه شدند من فارغ‌‌التحصیل کارشناسی ارشد هستم و در کنکور دکتری نیز پذیرفته شده بودم. برخی می‌گفتند ممکن است انتشار این عکس برای من دردسرساز شود اما این موضوع برای من اهمیتی ندارد زیرا کولبری واقعیت تلخی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. نمی‌خواهم به این فکر کنم که با وجود تحصیلات عالی نمی‌توانم برای شهرم و مردمم مفید باشم.


روی شن (بخش 2)
دکتر احسان شریعتی

مقاله ای از دکتر احسان شریعتی که ایشان هم از اساتید هستند که در اسفند سال 91 ممنوع التدریس شدند!
دین مسئله اصلی است؟
نقد دین همان‌طور که مارکس گفته پیش‌شرط هر نقدی است. مارکس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» به هگلی‌های چپ می‌تازد که آن‌ها مسئله را در سطح اعتقادی می‌بینند و فکر می‌کنند که اگر اصلاح ذهنی دین بشود، مسائل حل می‌شود. در حالی که باید دید دین بازتاب چه شرایط واقعی تاریخی، اجتماعی و اقتصادی است.
مارکس همان‌طور که در کتاب «مسئله یهود» می‌گوید: «نباید به یهودی روز شنبه تنها نگاه کرد، بلکه باید به یهودی هر روز هفته نگاه کرد.» یهودی اگر رابطه خاصی با پول دارد تنها یک بحث کلامی و تئولوژیک نیست بلکه یک شیوه زیست و واقعیت عینی است. بنابراین باید مسئله را در سطح تاریخی، اجتماعی و انضمامی دید.
بحث دکتر شریعتی درباره نقد دین را نیز می‌توان به بستر و نحوه زیست ایرانی و جغرافیای ایران گره زد و به پیش برد. اگر بخواهیم از یک جایی شروع کنیم، آن‌جا باید جغرافیا یا این‌جا باشد. ما در یک‌جا و در دازاینی می‌زییم که ایران نام دارد. پیش از این‌که هر عقیده و اعتقادی داشته باشیم، در این‌جا زندگی می‌کنیم و ایرانی هستیم. البته نه به معنای ملی‌گرایی‌اش بلکه به معنای افرادی که در این سرزمین زندگی می‌کنند. با دقت که نگاه کنیم می‌بینیم که این جغرافیا، تنها یک جغرافیا نیست بلکه یک تاریخی است به شکل جغرافیا؛ جغرافیایی که فلاتی است و خصلت اصلی آن کویری بودن است. می‌دانید که کویر نزد دکتر شریعتی نیز سمبلیک شده بود.
به این معنا که همان‌طور که هگل می‌گوید، ما یک تاریخی داریم و روی شن بنا شده و کویر است. هگل می‌گوید به شرق اگر به دقت بنگرید، می‌بینید که مثل کوه‌هایی است که شب‌هنگام به روی پای خودشان هستند و عظمتی دارند، اما صبح از بین رفته‌اند. او با این مثال می‌خواهد بی‌ثباتی را در شرق نشان دهد که این تمدن‌های شرقی در قیاس با تمدن‌های غربی، ثبات نداشتند.
در سرزمین ما هم مشخصه اصلی این است که همه‌چیز از بین می‌رود و ناپایدار است. بنابراین بحث تنها جغرافیا نیست، بلکه تاریخ نیز هست و باز عمیق‌تر از تاریخ، بحث بر سر نوعی نهیلیسم است. همین مضمون را در فلسفه غرب بعد از نیچه داریم.
نیچه بعد از «چنین گفت زرتشت» در مورد روییدن کویر و نیز فیلسوفانی مانند هایدگر و آرنت به تفصیل صحبت کرده است. کویر که می‌روید به این معنا است که امکان آبادانی و تمدن از بین می‌رود. یعنی خشکسالی می‌شود که امکان هر چیزی از بین می‌رود. البته آن‌ها منظورشان نهیلیسم غربی است با تعریفی که نیچه از آن دارد. ما نهیلیسم خاص خودمان را داریم که یکی از ویژگی‌های اولیه‌اش همین بی‌ثباتی اولیه است. این بی‌ثباتی پیش از آن‌که بخواهد یک حالت روحی و ذهنیتی برآمده از آگاهی باشد، یک نوع رفتار است. این منتالیته در ما روحیه‌ای پدید آورده است، که یا نسبت به خودمان خیلی مفتخر هستیم یا از آن ور ماجرا می‌افتیم و از خودمان ناامید می‌شویم. مسئله اصلی بر سر آن است که بدانیم در چه بوم- زیستی به سر می‌بریم و چگونه در این محیط‌زیست می‌زییم و نسبت به یکدیگر رفتار می‌کنیم.
به قول مارکس آن‌چیزی که مشخص است ما در حال گذر از گذشته به نو در یک وضعیت ناپایدار به سر خواهیم برد. این شرایط‌ گذار در صد و اندی سال گذشته به طول انجامیده است. مدرنیته وارد ایران شده، سنت نیز از میان رفته و ما در یک حالت معلقی مانده‌ایم. شما این مسئله را در کلانشهرهایی مانند تهران به وضوح می‌بینید. در کلانشهری مانند تهران، با عرصه عمومی مانند سطل زباله برخورد می‌شود. آنچه تعجب‌آور است آن است که حرمت محیط‌زیست اصلا وجود ندارد. انگار آشغال‌ها چیده شده‌اند در خیابان. همین‌طور در تمام محیط‌زیستمان. این مقدار از حجم ضایعات واقعا شگفت‌انگیز است. از همین ضایعات می‌توان شروع کرد و به شهرسازی رسید که همه‌چیز به شکل دیوانه‌واری باید خراب و دوباره ساخته شود.
تهران چون نماینده ایران است مبتنی بر تخلف و خلاف قاعده عمل کردن بنا شده است. به روی گسل‌ها تراکم‌هایی فروخته شده است که همگی آن‌ها خلاف الگوی علمی و محیط‌زیستی هستند. در این محیط اصلا حقوق فرد رعایت نمی‌شود. عابرپیاده‌ها اصلا محلی از اعراب ندارند.
در حالی که در بسیاری از نقاط دنیا، تقدم با عابر پیاده است. این عدم رعایت حقوق دیگری و فرد ما را به نتایج دیگری می‌رساند. این‌که ما در بوم- زیستی زندگی می‌کنیم که فرد انسانی هیچ کرامتی ندارد. طبیعی است که در سطح اقتصادی و سیاسی هم همین مشکل را داریم. ما مسئله زیاد داریم اما پرسش این‌جا طرح می‌شود که مسئله اصلی کدام است. در گذشته مسئله بیشتر در سطح فرهنگ و دین مطرح می‌شد. یعنی فکر می‌کردیم که اگر یک اصلاح دینی آغاز کنیم مشکلات دیگرمان حل خواهد شد. این امر درست است؛ اصلاح دینی پیش‌شرط تمامی نقدها بود. اما آیا اصلاح دینی به این معنا است که ما تنها یک کار روشنگرانه دینی را پیش ببریم؟ یا قرار است به مباحث عمیق‌تر بنگریم و آن‌ها را مورد مداقه قرار دهیم؟ به نظر من مشکل اساسی امروز جامعه ایران، رفتار، روحیه و نحوه زیست ما در این محیط‌زیست است. اگر بخواهیم مسئله را همه‌جانبه ببینیم، باید تاکید را بر محیط‌زیست بگذاریم. چون در سطح جهانی هم امروزه یکی از مهم‌ترین جنبش‌ها، جنبش سبزها است که جدی‌ترین جنبش زیستی در بستر جامعه صنعتی به شمار می‌آید. دومین جنبش مهم هم البته جنبش‌های حقوق‌بشری است که آن‌ها هم بعد از فروپاشی ایدئولوژی‌هایی که وعده رهایی‌بخشی می‌دادند، جنبش‌های مهمی تلقی می‌شوند و در آن حرمت ازدست‌رفته بشر باید به آن بازگردانده شود. خود این جنبش حقوق‌بشری در همه جای جهان، فارغ از گرایش‌های راست و چپی که دارند، بحث بسیار مهمی است؛ باید از حقوق‌بشر دفاع شود. ما باید از حقوق شهروند، توسط هر نظامی که آن را نقض می‌کند و شکسته می‌شود، دفاع کنیم و در برابر این نظام‌ها بایستیم.
بنابراین، من اگر بخواهم بحثم را فرموله کنم، مهم‌ترین مسئله ما این است که ما در چه محیط‌زیستی به سر می‌بریم. نوع اکولوژی مسئله‌ای ژرف است و باید متوجه کیفیت آن بود. البته نه‌فقط دفاع از محیط‌زیست به شکل سطحی بلکه دفاع از بوم- زیست به شکلی که شایسته زیست انسان است و در آن کرامت انسان رعایت می‌شود. از فردیت در این زیست- بوم غفلت شده و حقوق شهروندی عموما لحاظ نمی‌شود. شهروند بودن باید در کشور ما اهمیت یابد. برطرف کردن موانع دینی تنها یک طرف ماجرا است. دین باید با ترقی و آزادی‌خواهی همسو شود.
در عین حال، عناصر دیگر جامعه مانند زبان نیز نقش پررنگی در برطرف کردن مصائب این کشور بازی می‌کنند که آن‌ها نیز باید مرتفع شوند. اما برای عمل کردن به این‌ها باید خودآگاهی به دست آورد.
تنها بعد از کسب این خودآگاهی اکولوژیستی است که می‌توانیم به کرامت انسانی و جامعه‌ای که درخور زیستن است دست یابیم و در غیراین صورت پیمودن هر جنبش اصلاحی بی‌ثمر خواهد بود.
منبع: روزنامه بهار


اسرار زمین، الوهیم کیست؟
دلآرام دره شوری

مطلب زیر ترجمه یکی از متونی است که در سایت حرکتی موسوم به “عصر جدید” موجود بود، نقل این مطالب به معنی رد یا قبول تمام نکات توسط مترجم و سایت نیست و فقط برای آشنائی با نظریه های مطرح شده بیان میشود. قدیمیترین موجودات باقی مانده که همراه با بسیاری دیگر در نزدیکی مرکز عالم و در مجاورت خورشید بزرگ زندگی میکنند الوهیم نام دارند، آنها زمانی که تصمیم گرفتند قلمرو خود را گسترش دهند بدنبال سیاره ای جدید میگشتند تا زمین را یافتند.
(من متوجه نشدم منظور نویسنده از مرکز عالم و خورشید بزرگ چی هست، قبلا در جائی خوندم که در مجاورت مرکز کهکشان امکان وجود حیات نیست چون میزان انرژیهای آزاد شده خیلی بالاست).
این موجودات کاملا شبیه انسان ولی بسیار متفاوت و پیشرفته تر، موجودات دیگر آنها را محترم میشمارند. نام الوهیم که در کتب باستانی یهود آمده است به معنای “انسانهائی که از آسمان میایند” است.
آنها یکی از پیشرفته ترین موجودات جهان هستند و خلقت انسانهای روی زمین بدین صورت توسط آنها انجام گرفت که در ژنتیک موجودات قبلی دستکاری کردند تا توانائی هایشان را بهبود بخشند.
الوهیم همواره در جوامع بشری سعی در دخالت و بهبود اوضاع از طرق مستقیم و بعدها غیر مستقیم نمودند تا نظم را برقرار کنند.
اصلیترین دستکاری آنها در خلقت انسانهای روی زمین افزایش حجم مغز آنها بود که هنوز این روال ادامه دارد. همزمان با زمین الوهیم دست به گسترش نسل خود در سیارات دیگر نیز زد، بدین صورت که مسابقه ای میان دانشمندان خود ترتیب دادند و هرکس مسئولیت سیاره ای را بر عهده گرفت و ارباب زمین نیز کسی انتخاب شد که یهودیان او را به نام یهوه میشناسند، از میان تمام سیارات مورد نظر الوهیم فقط دو سیاره هنوز حاوی انسانها هستند، زمین و پلیادیان، پلیدیان ها چون موجوداتی روحانی و کمالگرا هستند اغلب با الوهیم اشتباه گرفته میشوند. (شاید یکی از دلایل تفاوتهای ظاهری نسلهای بشر انتقال انسانهای سیارات مختلف به زمین توسط الوهیم و اختلاط این انسانهای آسمانی با انسانهای زمینی که پس از برج بابل پراکنده شده بودند باشد. در افسانه های اقوام شمال آسیا ذکر شده است که مردم نژاد بلوند از شهری در جزیره ای در میان دریای گبی (ثابت شده است که صحرای گبی قبلا دریا بوده است) نشات گرفتند که در آنجا خدایان این اقوام زندگی میکردند.)
نام دانشمندی که برنده موقعیت هدایت پروژه زمین شد یهوه بود، یک انسان مانند ما با کمی تفاوت، یکی از عملکردهای مغز بزرگ ایجاد یک ارتباط کوآنتومی است که باعث میشود انسان با خالق واقعی هستی که موجودی غیر مادی است بتواند ارتباط برقرار کند، در حالی که یهوه انتظار چنین عملکردی را نداشت! الوهیم میخواستند هدایت انسان فقط در دست خودشان باشد! (این بند در واقع اشاره به متمایز بودن زندگی بر روی زمین از سیارات دیگر دارد چرا که انسانهای روی زمین (احتمالا بخاطر دست درازی به درخت آفرینش توسط آدم و افزایش درک او، محرک این عمل ساتان بود نه بخاطر دلسوزی بلکه از سر دشمنی با الوهیم) موجوداتی هستند که موفق به یافتن خالق حقیقی میشوند، بنظر میاید درخت زندگی هر چه که هست فقط روی زمین وجود دارد چون انسانهای روی کرات دیگر اغلب موفق به بقا نشدند و توسط الوهیم به زمین منتقل گشتند.)
در ابتدا الوهیم این اعتقاد جدید انسانها را انقلابی علیه خود دانستند، ولی با گسترش و تکامل درک بشر آنها ناچار از موضع قبلی عقب نشستند و اینبار خود را به عنوان خدای واقعی که انسانها وجودش را حس میکنند معرفی کردند! با گذشت زمان الوهیم مجبور به پنهان کردن خود از انسانها شد تا بتواند به هدایت آنها ادامه دهد چرا که انسانها رفته رفته سخنان الوهیم را باور نمیکردند.
(اگر فیلم clash of the titans را دیده باشید موضوع این فیلم شورش انسانهای عهد باستان بر ضد خدایان خودسر و ستمگر است، موضوعی که در افسانه های سومری(برج بابل) و هندی (مهابارات) و یونانی به آن اشاره شده است).
با گذشت زمان یکی از دسته های مردم الوهیم از رفتار جدید انسانهای زمینی خشمگین شدند، نام رئیس این دسته لوسیفر است. او یک شیطان نیست بلکه انسانی از نسل الوهیم است که از انسانهای زمینی دل خوشی ندارد و لوسیفر و یهوه اساسا با هم دشمنی دارند.
بسیاری از متون قدیمی در باره رفتارهای انسانگونه خدایان صحبت کرده اند، کریشنا خدای هندیان نیز حتی یک الوهیم بوده است، حال میتوان پی برد چرا خدایان باستانی رفتاری انسانی داشته اند، چرا انتقام میگرفتند و جنگ میکردند؟ چون که درواقع آنها انسان بودند! در هر حال این خدایان چیزهای با ارزشی به انسانها آموخته اند.
پس از موج خداجوئی انسانها الوهیم از بسیاری فعالیتهای خود در زمین بازنشستند، ولی برای حفظ ارتباط آنها مراحل ایجاد یک نمایندگی را طی کردند، شخصی به نام رائیل، رهبر حرکت رائیلیان که متشکل از ۳۰۰۰۰ نفر است (شاید رائیل همان ملشیزدک باشد که کرتو موتوا به او اشاره کرده بود). پس از اینکه نهاد نمایندگی برقرار گشت الوهیم خود را به عنوان انسانهای عادی معرفی میکنند، آنها علاقمندند قسمتی از دانش خود را به ما انتقال دهند و به برقراری سیستم حکومتی مانند خودشان در زمین کمک کنند، حکومت آنها بر پایه دانایی و هوش است، آنها به دمکراسی اعتقاد ندارند چون در دمکراسی تعداد زیادی افراد نادان وارد حکومت میشوند که موجب بروز مشکلات و مفاسد میشوند (من که موافقم!)
عمر الوهیم ها دارای دوره های ۸۵۰ ساله است، در پایان هر دوره اگر شخص برای جامعه فرد مفیدی بوده باشد دارای امتیاز یک دوره دیگر خواهد گشت، اطلاعات سلولی فرد ذخیره میشوند و بدن جدیدی برای او شبیه سازی میشود، در صورتی که ویژگیهای این بدن جدید کاملا مثل قبلی باشد هوشیاری غیر مادی (روح) فرد به بدن جدید منتقل خواهد گشت.
به همین دلیل است که افراد دوقلو باهم ارتباط روحی قوی دارند.
یکی از تفریحات مورد علاقه مردم الوهیم ورزش است! درست مانند بقیه انسانها! تعدادی از قهرمانان ورزشی از محبوبترین افراد جامعه الوهیم هستند، ولی علاقه آنها بیشتر معطوف ورزشهای خشن و وحشیانه ( مانند یونان باستان) میباشد، چرا که میبینند کسی که مجبور نیست مرگ را پذیرا باشد خود آنرا میخواند، و این مرگ است که آنها را شیفته خود میکند. بهمین دلیل در داستانهای یونانی نقل میشود که خدایان در مسابقات ورزشی همپای انسانها شرکت میکردند.
بخشی از مصاحبه مونتاک: آیا این درست است که فدراسیون اوریون با گروهی به نام الوهیم در جنگ میباشند؟
بله و این در حال روی دادن است، شاید الوهیم قدیمیترین گروه در جهان باشند، حداقل قدیمیترین که ما میشناسیم. آیا نوع خاصی از موجودات کنترل بیشتری بر زمینیان دارند؟ گروه اوریون که مانند راسو ها در پشت اتفاقات رخ داده در زمین قرار دارند و گری ها را نیز کنترل میکنند، فدراسیون اوریون از انواع مختلفی رپتیلیان (خزنده انسان نما) تشکیل شده است.