ماهنامه آزادگی شماره ۳۰۳

 

   
 روی جلد  پشت جلد

 

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در شماره ۳۰۳  آزادگی، می‌خوانید

پایان دوران آنگلا مرکل، استادِ هنرِ ممکنات
امید رضایی
3
سالگرد تولد کووید۱۹ (5 دی)
علی صدارت
6
شلیک به هواپیمای مسافری چگونه به سمت نظام کمانه کرد؟
برگرفته از رادیو فردا
9
رهبران چین، از زمان مائو تا امروز
رانا میتر   برگردان: افشین احسانی
10
غبار اندوه و ماتم
اِیپریل ریس برگردان: افسانه دادگر
11
گزیده دفاعیات شکرلله پاکنژاد در بیدادگاه شاه
علی ناظر
13
وطنم
ترانه سرا : مهدی کرباسیان
15
چرا انقلاب کردیم؛ آیا انقلاب دیگری در راه است؟ بخش دوم
اکبر دهقانی ناژوانی
16
دانشجویان و اعتراضات سراسری سال 88
علیرضا جهان بین
21
نگاهى به کنوانسیون حقوق کودک و مباحثى پیرامون آن
مریم حبیبی
23
روز جهانی مذهب
کریم ناصری
27
در سختی ها ، زن ترینم
تی تی خطی
28
شهادت دادن زن یا مرد، کدام برتر است؟
شهلا شاهسونی
28
شبه نظامیان جمهوری اسلامی: ما مرز نمی شناسیم ...
اسفنمدیار سنگری
29
مشکلات معلولین در جامعه ایران
عباس رهبری
30
آبانِ قزاقستان
نوشین شفاهی
31
وعده های دروغین
مهدی کریمی
32
استبداد و خون
محسن سبزیان
33
دانشجوی نخبه در کنار قاچاقچی و مفسد مالی در یک سلول
امیر حسین کریمی
34
مالیات پنهان
شهلا شاهسونی
34
نگاه منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 19 تا 22 )
ز. منزه
35

 

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

فاطمه غلامحسینی

مهسا شفوی

سمیه علیمرادی

طرح روی جلد و پشت جلد: 

محسن سبزیان

امورفنی و  اینترنتی :

پریسا سخائی

الهام اعرابی

چاپ و پخش:

مصطفی حاجی قادر مرحومی

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

www.azadegy.de

 

پایان دوران آنگلا مرکل، استادِ هنرِ ممکنات

امید رضایی

«یادم هست در اولین روزهای دولت بعد از کار راهیِ یک رستوران ایتالیایی بودیم، در راه طوری به من حالی کرد که در سال‌های فعالیت سیاسی‌اش از زمان اتحاد دو آلمان به‌ بعد با مردان زیادی سروکار داشته که تلاش کرده‌اند با او رفتاری تحقیرآمیز داشته باشند و نگاه‌شان به او همراه با تکبر و تبختر بود. حسّم این بود که انگار یک قهرمان فیلم‌های وسترن دارد گوشه‌ی هفت‌تیرش را نشانم می‌دهد. پیام روشن بود: “مهم نیست عضو کدام حزب هستی، اگر مثل آن مردها فکر می‌کنی که می‌توانی با من تحقیرآمیز رفتار کنی، تو را هم یک روز همان جایی خواهم فرستاد که آن‌ها رفتند”.»

این را پیر اشتاین‌بروک (Peer Steinbrück)، وزیر داراییِ کابینه‌ی اول مرکل، می‌گوید. سال ۲۰۰۵ است و آنگلا مرکل اولین زنی است که در جمهوری فدرال آلمان به صدراعظمی رسیده است، رئیس دولت و بالاترین مقام اجرایی کشور. و نه فقط اولین زن. او نخستین متولد آلمان شرقی هم هست که بعد از اتحاد دو آلمان رئیس دولت می‌شود.

اشاره‌ی اشتاین‌بروک به مردانی است که مرکل در ۱۵ سال فعالیت سیاسی‌اش تا دستیابی به مقام صدراعظمی از سر راه برداشت. با پایان قرن بیستم، وقتی اتحاد احزاب مسیحی آلمان با شکست در انتخابات سال ۱۹۹۸ اکثریت پارلمان را از دست داد و بعد رسوایی پول‌های اهدایی به حزب تا آن‌جا پیش رفت که هلموت کهل (Helmut Kohl)، صدراعظم سابق مجبور شد که از رهبری افتخاری حزب کنار برود، مردانِ پرنفوذِ رأسِ حزب تصور می‌کردند که زن جاه‌طلبی که می‌خواهد وارد باشگاه مردان شود در گذار از این بحران لِه خواهد شد و نهایتاً دو-سه سال بعد دوباره نوبت به رهبران سنتی حزب خواهد رسید. مرکل اما نه‌تنها به همه‌ی‌ آن‌ها ثابت کرد که دچار اشتباه محاسباتی شده‌اند بلکه کاری کرد که بعضی از آن‌ها برای همیشه از سیاست خداحافظی کنند. برخی از همان‌ها بیش از دو دهه‌ی بعد، حالا که می‌دانند دیگر مرکلی در کار نیست، دوباره به عرصه بازگشته‌اند.

مبارزِ فردای جنگ

آنگلا دوروتئا مرکل (Angela Dorothea Merkel) فرزند اول یک کشیش و دین‌شناس پروتستان و معلم زبان‌های لاتین و انگلیسی بود. در اولین سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم آلمان بین بلوک شرق و غرب، خانواده‌ی آنگلا ــ که در آن زمان چند هفته بیشتر از تولدش نمی‌گذشت ــ از هامبورگ به آلمان شرقی مهاجرت کردند. یک شوخی رایج درباره‌ی آن دوران این است که «فقط دو گروه از آلمان غربی به شرق مهاجرت می‌کردند: کمونیست‌ها و دیوانه‌ها.» پدر مرکل شاید کمی از هر دو بود: گرایش‌های سوسیالیستی داشت و برخلاف خیلی از کشیش‌ها کلیسایش هیچ‌وقت به خانه‌ی امنی برای منتقدان رژیم حاکم بر آلمان شرقی تبدیل نشد، تا آن‌جا پیش رفت که مخالف اتحاد دو آلمان بود و تنها تفاوت جمهوری فدرال آلمان با دیکتاتوری آلمان شرقی را در چندحزبی بودن غربی‌ها می‌دانست.

مرکل تا پایان دوران دبیرستان در شهر کوچک تمپلین (Templin) با هم‌سن‌وسالانش چندان تمایزی نداشت، درس‌خوان بود، اما نه آن‌قدر که شاگرداول باشد. معلم ریاضیِ آن سال‌ها درباره‌اش می‌گوید: شیوه‌ی فکر کردن و حل‌مسئله‌اش منحصربه‌فرد بود و همیشه از منظر نتیجه به مسئله نگاه می‌کرد.[2] رویکرد نتیجه‌گرایانه تا آخرین روز عمرِ سیاسی مرکل با او ماند و به یکی از شاخصه‌هایش تبدیل شد. او در سال 1973 در ۱۹ سالگی برای تحصیل به لایپزیگ رفت، یکی از سیاسی‌ترین شهرهای آلمان شرقی و قطب‌های مقاومت در برابر دیکتاتوریِ حاکم. مرکل اما نه در دوران دانشجویی و نه بعد که برای دکترا به «آکادمی علوم جمهوری دموکراتیک آلمان» در برلین شرقی رفت هرگز سیاسی نشد و در بخش «شیمی نظری» به فعالیت علمی‌ پرداخت.

تازه در سال ۱۹۸۹، بعد از این که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به آخر خط رسیده بود و بلوک شرق داشت از هم می‌پاشید مرکل بر اثر مطالعه‌ی یک کتاب زندگی دانشگاهی را رها کرد و بعد از این که در تلاش برای پیوستن به حزب سوسیال‌دموکرات ناکام ماند به گروه «شروع دموکراتیک» (Demokratischer Aufbruch) پیوست. اوایل نقشی در حد منشی داشت، چون او تنها کسی بود که بلد بود با تنها کامپیوتری که غربی‌ها به این گروه اهدا کرده بودند کار کند. اما به سرعت کارهای سیاسی را به عهده گرفت. سرعت پیشرفتش حیرت‌انگیز بود: شکست مفتضحانه‌ی گروه «شروع دموکراتیک» در اولین و آخرین انتخابات آزاد در آلمان شرقی با فقط ۰/۹ درصد از آرا می‌توانست پایان عمر سیاسی‌اش باشد، اما اوضاع طور دیگری پیش رفت. شب بعد از انتخابات، دو نماینده‌ی دموکرات‌مسیحی‌ها که پیروزی‌شان قطعی شده بود، برای دلجویی از دوستان‌ خود در «شروع دموکراتیک» به دفتر این حزب رفتند. مرکل به یکی از آن‌ها گفته بود: «ما را فراموش نکنید. ما در این انقلاب نقش داشتیم.»[3] واقعیت این است که «شروع دموکراتیک» قطعاً نقش مهمی در گذار مسالمت‌آمیز در آلمان شرقی بازی کرد، مرکل اما ربطی به این مبارزه و مقاومت نداشت. او وقتی به «شروع دموکراتیک» پیوست که همه‌چیز تمام شده بود، سازمان امنیت آلمان شرقی از هم پاشیده بود و پلیس از خیابان‌ها عقب کشیده بوده و دیگر خطری مخالفان را تهدید نمی‌کرد. شانس اما با مرکل یار بود: لوتار ده‌مزیر (Lothar de Maizière) از شعبه‌ی شرقی حزب دموکرات‌مسیحی اولین نخست‌وزیر دموکراتیک آلمان شرقی شد. بعد از تشکیل دولت، برای پست نه چندان مهمِ «جانشین سخنگوی دولت» دنبال کسی می‌گشتند. راینر اپلمن (Rainer Eppelmann)، معتمد ده‌مزیر و وزیر دفاع، مرکل را پیشنهاد داد[. فیزیکدانِ جوان به‌رغم تردید اولیه این مسئولیت را پذیرفت و این احتمالاً مهم‌ترین خوش‌شانسی او بود: سخنگوی دولت ترس از پرواز داشت و در هیچ‌کدام از مذاکرات «دوبه‌علاوه‌ی چهار» در لندن، مسکو، پاریس و واشنگتن که به اتحاد دو آلمان و پایان «جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی» ختم شد، همراه نبود، بلکه جانشینش مرکل در کنار مهم‌ترین سیاست‌مداران جهان نشست و نقش سخنگو را به عهده گرفت. به این ترتیب، مرکلِ ۳۶ ساله در کمتر از یک سال به سطح اول سیاسی در آلمان راه یافت. به قول جویس ماسهابن (Joyce Mushaben)، نویسنده‌ی آمریکایی و استاد علوم سیاسی که آن سال‌ها در آلمان شرقی تحقیق می‌کرد، «مرکل تا آن موقع هیچ‌کسی اهلِ ناکجا بود.»[5]

زن پروتستان در باشگاه مردان کاتولیک

از سوم اکتبر ۱۹۹۰ به بعد که آلمان دوباره متحد شد و دولتی که مرکل جانشین سخنگویش بود از روی زمین محو شد، زندگیِ سیاسی مرکل بسیار بیشتر از آن‌ که مدیون بخت و اقبال باشد، حاصل محاسبات و عملکرد سیاسی خودش است. حالا دختر یک کشیش پروتستان عضوِ حزب دموکرات‌مسیحی شده بود که در آن کاتولیک‌ها دست بالا را داشتند.

 اگر آغازِ سیاسیِ قرن ۲۱ در ایالات متحده‌ی آمریکا واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر باشد، در آلمان قرن ۲۱ام با صدراعظمی مرکل آغاز شد.

در اولین انتخابات پارلمان فدرال بعد از اتحاد، مرکل از حوزه‌ای کوچک در ایالتی شرقی نامزد شد و با ۴۸ درصد از آرا به مجلس فدرال، بوندستاگ، راه یافت. هلموت کهل، صدراعظم آلمان و هم‌حزبی مرکل، که مرکل را فقط یک بار، در نوامبر ۱۹۹۰ و قبل از انتخابات پارلمانی دیده بود، وی را به عنوان وزیر جوانان و زنان پیشنهاد کرد. مرکل به همراه دو زن دیگر که وزارت‌خانه‌های بهداشت و خانواده را به عهده گرفتند، از انگشت‌شمار زنان کابینه‌ی چهارم کهل بود. هانس کریستین ماس (Hans-Christian Maaß)، از نزدیکان مرکل در آن زمان و مشاور آخرین نخست‌وزیر آلمان شرقی، می‌گوید چنین مسئولیتی کمترین ربط را به تخصص مرکل داشت: «یک روز من و همسرم جلسه گذاشتیم و برایش توضیح دادیم که وزارت‌خانه چطور کار می‌کند.» ریتا زوسموس (Rita Süssmuth) که تا سال ۱۹۸۸ وزیر جوانان، خانواده، زنان و بهداشت (تا آن موقع یک وزارت‌خانه) و بعدها رئیس پارلمان آلمان بود، می‌گوید انتخاب یک زن از آلمان شرقی برای این مسئولیت یک شوک بزرگ برای «غربی‌ها» بود. مرکل از نظر محافل سیاسی «یک دختربچه» بود. همه می‌پرسیدند: «اصلاً از پسش برمی‌آید؟ مرکل از همین‌جا تبدیل شد به «دختربچه‌ی کهل» (Kohls Mädchen)، لقبی که مخالفان برای تحقیرش به کار می‌بردند و رسانه‌ها برای این که نشان دهند از کجا به کجا رسیده است.

در کابینه‌ی پنجم کهل در سال ۱۹۹۴ مرکل به وزارت‌خانه‌ی مهم‌ترِ «محیط‌زیست، حفاظت از منابع طبیعی و امنیت نیروگاه‌های هسته‌ای» رفت. برخلاف سال‌های قبل که در وزارت زنان و جوانان بی‌سروصدا سپری شده بود، در وزارت محیط‌زیست اسم‌ورسمی به‌هم زد: در اولین ماه‌های وزارتش معاون وزیر را که از مدت‌ها قبل آن‌جا بود و به عنوان «وزیر پشت‌پرده» و «رئیس وزارت‌خانه» شناخته می‌شد اخراج کرد. گزارشگر روزنامه‌ی «فرانکفورتر آلگماینه» در آن زمان می‌گوید پیام این بود که «همه باید بدانند رئیس من‌ام.» یک بار هم که وزیر اقتصاد و وزیر حمل‌ونقل با لابی پشت‌پرده مانع پیشروی یکی از لایحه‌های‌اش در نشست کابینه شدند، مرکل با عصبانیت جلسه را ترک کرد، در دورانی که حتی مخالفان هلموت کهل جرئت نمی‌کردند که در مقابلش حرفی بزنند. خبر این اتفاقات در محافل سیاسی پیچید. مرکل مهم‌ترین پست‌های وزارت محیط‌زیست را بین زنان تقسیم کرد، تا حدی که در محافل دولتی به وزارت محیط‌زیست می‌گفتند «لانه‌ی دختربچه‌ها.»

در سال ۱۹۹۸ دموکرات‌مسیحی‌ها انتخابات را واگذار کردند و به بزرگ‌ترین حزب اپوزیسیون تبدیل شدند. کهل که پیش از آن یکه‌تاز بود و تصمیمات مهم سیاسی را به حزب تحمیل می‌کرد از رهبری رسمی حزب کنار رفت، اما «رهبر افتخاری» باقی ماند. ولفگانگ شویبله (Wolfgang Schäuble)، رهبر جدید حزب، مرکل را به عنوان دبیر کل که مسئول کارهای اجرایی بود پیشنهاد داد. حزب پذیرفت و مرکل به اولین زنی تبدیل شد که در حزب دموکرات‌مسیحی تا این حد بالا رفت.

شویبله و مرکل هنوز درگیر شوک شکست در انتخابات بودند که رسوایی بی‌سابقه‌ای به‌بار آمد و معلوم شد کهل، شخصیت کاریزماتیک حزب، سال‌ها پول‌هایی را که برای حزب جمع می‌شده گزارش نداده است. خیلی‌ها فکر می‌کردند که حزب دچار چنان بحرانی خواهد شد که رهبرانش، شویبله و مرکل را خواهد بلعید. مرکل اما ورق را به نفع خود برگرداند، در نقش منجی ظاهر شد، علناً گفت حزب باید راهش را از کهل که مرشد و مراد مرکل به حساب می‌آمد جدا کند. بدون هماهنگی با حزب مقاله‌ای در یک روزنامه‌‌ی بزرگ نوشت و عملاً نسخه‌ی کهل را پیچید. رهبران حزب به مرکل لقب «پدرکش» و «کسی که حیثیت خانه را لکه‌دار کرده» دادند. در حالی که مردان قدرتمند و پرنفوذ حزب دموکرات‌مسیحی شهامت این را نداشتند که در دوران بحران پا پیش بگذارند، مرکل به «امید آینده‌ی حزب» تبدیل شد. در سال ۲۰۰۰ شویبله مجبور به کناره‌گیری شد و آنگلا مرکل به رهبری حزب رسید. در مراسم اعلام نتیجه‌ی رأی‌گیری از حمایت اعضا تشکر کرد و خواستار این شد که این حمایت مدتی ادامه پیدا کند. شاید خودش هم تصور نمی‌کرد که این مدت ۲۰ سال طول خواهد کشید.

رهبر نوگرای حزب محافظه‌کار

در سال‌های اول رهبری مرکل حزب دموکرات‌مسیحی در چند ایالت نتایج خوبی به دست آورد. در انتخابات سراسری سال ۲۰۰۲ آرای‌شان به سوسیال‌دموکرات‌ها رسید، اما نهایتاً در اپوزیسیون ماندند. مرکل در انتخابات این سال نامزد صدراعظمی نبود، اما در جایگاه رهبر توانسته بود ایده‌های نوگرایانه‌ی سیاسی و اجتماعی‌اش را به حزب تحمیل کند و در برنامه‌ی انتخاباتی حزب جای دهد. اما با شکست نهایی در انتخابات ۲۰۰۲ فهمید که رأی‌دهندگان آلمانی از «وعده‌ی اصلاحات اساسی» و «تغییرات عمده» استقبال نمی‌کنند و نباید با شعار تغییرات بزرگ در آن‌ها احساس ناامنی ایجاد کرد. همچنین متوجه شد که دموکرات‌مسیحی‌ها بدون رأیِ کم‌درآمدها شانسی برای پیروزی ندارند. به عنوان یکی از معدود اعضای رده‌بالای حزب که از شرق آلمان می‌آمد همین را به شعار خود تبدیل کرد و به نمایندگی شهروندان آلمان شرقیِ حرف‌های جدیدی درباره‌ی جاماندن ایالت‌های شرقی از توسعه‌ی اقتصادی می‌زد. مرکل شب قبل از انتخابات ۲۰۰۲، به ادموند اشتویبر (Edmund Stoiber)، رئیس وقت دولت ایالتی باواریا و نامزد صدراعظمی در انتخابات آن سال، تلویحاً گفت که اگر مسیحی‌ها باز هم شکست بخورند خودش همه‌چیز را در دست خواهد گرفت.

همین هم شد:

بلافاصله بعد از تشکیل پارلمان جدید، مرکل به ریاست فردریش مرتس‌ (Friedrich Merz)، از اعضای بانفوذ حزب بر فراکسیون مسیحی‌ها تن نداد، چون خودش می‌خواست رهبر اپوزیسیون باشد. مرتس حاضر به کناره‌گیری نشد و مرکل در رأی‌گیری شورای مرکزی حزب با اختلاف یک رأی پیروز شد. او در یک سخنرانی گفت:

«کشور به سه چیز نیاز دارد: اول رشد اقتصادی، دوم رشد اقتصادی و سوم رشد اقتصادی. » در گام بعدی یک برنامه‌ی نئولیبرال اقتصادی ارائه کرد که با روح زمانه در سال‌های اول قرن ۲۱ هماهنگ بود، دورانی که خصوصی‌سازی یک اصل مقدس اقتصادی محسوب می‌شد. انگار می‌خواست مارگارت تاچرِ آلمان باشد.

با رأی عدم‌اعتماد به صدراعظم گرهارد شرودر (Gerhard Schröder) از حزب سوسیال‌دموکرات، انتخابات زودهنگام سپتامبر ۲۰۰۵ فرارسید. اتحاد احزاب مسیحی که مرکل را به عنوان نامزد صدراعظمی پیش فرستاده بود ۳۵/۲ درصد از آرا را به دست آورد، یک درصد بیشتر از حزب سوسیال‌دموکرات. با همین اختلاف کم، نتیجه روشن بود: مسیحی‌ها برای اولین بار از ۱۹۹۸ به بزرگ‌ترین فراکسیون پارلمان آلمان تبدیل شدند، زیر سایه‌ی مرکل.

در برابر فیل‌ها

مرکل در برابر معتمد و متحد قدیمی‌اش در حزب و وزیر وقت دارایی، شویبله، که می‌گفت یونان باید از حوزه‌ی یورو خارج شود، «وگرنه یورو از هم می‌پاشد»، ایستادگی کرد و سرانجام سیپراس را متقاعد کرد که شروط اتحادیه را بپذیرد

بنا بر سنت همیشگی شبِ بعد از انتخابات، رهبران احزاب در یک میزگرد زنده‌ی تلویزیونی ــ که به میزگرد فیل‌ها (Elefantenrunde) مشهور است ــ شرکت کردند. دقایقی از این میزگرد را می‌توان از جنجالی‌ترین برنامه‌های تلویزیون در دهه‌های اخیر در آلمان دانست: گرهارد شرودر که به روایت آمار و ارقام انتخابات را باخته بود، در مقابل میلیون‌ها بیننده‌ی تلویزیون گفت[14]: «واضح است که هیچ‌کس جز من در جایگاهی نیست که بتواند یک دولت باثبات تشکیل دهد. هیچ‌کس جز من.» رو به مرکل ــ تنها زن حاضر در استودیو ــ کرد و ادامه داد: «واقعاً فکر می‌کنید که حزب من به پیشنهاد مذاکره‌ی خانم مرکل، به این که این زن می‌گوید می‌خواهد صدراعظم شود پاسخ می‌دهد؟

بیایید شورش را در نیاوریم!»

در استودیوی تلویزیون سراسری آلمان پنج سیاستمدار و دو مجری ــ همگی مرد ــ وسط حرف یکدیگر می‌پریدند، با صدای بلند می‌خندیدند و برای هم خط‌ونشان می‌کشیدند. مرکل از همه کمتر حرف زد، حتی وقتی شرودر داشت تحقیرش می‌کرد حرف‌هایش را قطع نکرد، در حالی که تردید و شک و فقدان اعتمادبه‌نفس را می‌شد از چشم‌هایش خواند. رفتار شرودر با او چنان متکبرانه بود که بعدها بارها از خودش انتقاد کرد. دو ماه بعد از این لفاظی‌ها، آنگلا مرکل دولت را تشکیل داد، آن هم نه با هر حزبی، که دقیقاً با حزب سوسیال‌دموکرات. شرودر هرچند برای پارلمان رأی آورده بود اما قید همه‌چیز را زد و برای همیشه از سیاست کناره گرفت. از نوامبر ۲۰۰۵ تا نوامبر ۲۰۲۱ مرکل صدراعظم ماند، با فرازونشیب‌های زیاد.

دولت اول، سوم و چهارمش در ائتلاف با سوسیال‌دموکرات‌ها بود و دولت دومش در ائتلاف با دموکرات‌های آزاد معروف به لیبرال‌ها ــ ائتلاف محبوب مرکل. در این ۱۶ سال آلمان و جهان از هر نظر زیرورو شدند. خود مرکل در آخرین سال دولتش در پارلمان گفت:

«وقتی من صدراعظم شدم آیفون هنوز به بازار نیامده بود.» اگر آغازِ سیاسیِ قرن ۲۱ در ایالات متحده‌ی آمریکا واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر باشد، در آلمان قرن ۲۱ام با صدراعظمی مرکل آغاز شد.

صدراعظم بحران‌ها

به مرکل لقب‌های مختلف و گاه متضادی داده‌اند، مثلاً همزمان به او «صدراعظم ثبات» و «صدراعظم بحران‌ها» می‌گویند. او آلمان، اروپا و دنیا را از میان بحران‌های زیادی گذراند و البته همیشه کاملاً موفق نبود.

در سال ۲۰۰۸ که با ورشکستگی هولدینگ لیمن برادرز (Lehman Brothers) مردم به بانک‌ها هجوم بردند و حساب‌های‌شان را خالی کردند، آلمانی‌ها نیز خطر را حس کردند و کار تا آن‌جا پیش رفت که بانک‌ها به دولت اعلام کردند که اسکناس‌های دُرُشت دارند تمام می‌شوند و کار ممکن است به جاهای باریک بکشد. آنگلا مرکل به همراه وزیر دارایی‌اش یک کنفرانس مطبوعاتی تشکیل داد و گفت دولت فدرال تضمین می‌دهد که حتی یک یورو از پس‌اندازهای مردم در خطر نیست. کارشناسان می‌گویند هیچ پایه‌‌ی قانونی‌ای برای چنین تضمینی وجود نداشت و مرکل تازه بعد از قولی که در تلویزیون داد کارشناسان و کابینه را دور هم جمع کرد تا برای بحران چاره‌جویی کنند. اما همین قول باعث شد که خیال مردم تا حدودی راحت شود و هجوم به بانک‌ها متوقف شد.

در کشمکش‌های موسوم به «بحران یورو»، وقتی کشورهای فقیرتر حوزه‌ی یورو ــ از جمله یونان ــ قادر به پرداخت بدهی‌های‌شان نبودند، این مرکل بود که توانست بین یونان از یک طرف و اتحادیه‌ و بانک مرکزی اروپا از طرف دیگر میانجی‌گری کند. آلکسیس سیپراس (Alexis Tsipras)، نخست‌وزیرِ چپ‌گرای یونان در آن زمان، می‌گوید دو کشور مدت‌ها با واسطه با هم مذاکره می‌کردند تا این که یک روز مرکل مستقیماً با او تماس می‌گیرد و می‌گوید به‌رغم همه‌ی اختلاف‌ها بهتر است که مستقیم با هم حرف بزنیم. مرکل در برابر معتمد و متحد قدیمی‌اش در حزب و وزیر وقت دارایی، شویبله، که می‌گفت یونان باید از حوزه‌ی یورو خارج شود، «وگرنه یورو از هم می‌پاشد»، ایستادگی کرد و سرانجام سیپراس را متقاعد کرد که شروط اتحادیه را بپذیرد.

«بحران» پناهجویان

از نقاط عطف‌ کارنامه‌ی مرکل مهاجرت عمده‌ی پناهجویان از خاورمیانه به اروپای غربی در سال ۲۰۱۵ است، چیزی که راست‌گرایان آن را «بحران پناهجویی» نامیدند. مرکل در سال ۲۰۲۱ یک بار دیگر گفت که از وقایع آن سال نباید با لفظ بحران نام برد: «آن‌ها انسان بودند، نه بحران.» با وخیم شدن اوضاع در سوریه در تابستان آن سال صدها هزار سوری و البته هزاران ایرانی و افغانستانی راه اروپا را در پیش گرفتند. با گذشتن «سیل» پناهجویان از مقدونیه و کشورهای بالکان، پلیس آلمان، حزب سوسیال‌مسیحیِ باواریا (متحد مرکل) و دولت‌های اروپای شرقی، از جمله ویکتور اربان (Viktor Orbán) در مجارستان، معتقد بودند که اگر این «سیل» به کشورشان برسد اوضاع از کنترل خارج خواهد شد. در آلمان حملات به کمپ‌های پناهجویان بیشتر و بیشتر می‌شد. مذاکرات رهبران اروپایی برای تقسیم پناهندگان به بن‌بست کشیده شد.

همزمان صدراعظم به‌رغم فشار حزب سوسیال‌مسیحیِ بایرن و رهبر محافظه‌کارِ آن، نپذیرفت که سقفی برای پذیرش پناهجو تعیین شود. مرکل زیر بار بستن مرزها هم نرفت و در سخنرانی‌ای گفت: «از پسش برمی‌آییم»، جمله‌ای که خیلی زود به نمادِ «بحران» پناهجویی تبدیل شد. مرزهای آلمان باز ماندند و طبق آمارِ آن روزها در سال ۲۰۱۵ نزدیک به یک میلیون پناهجو وارد آلمان شدند، آماری که البته بعدها معلوم شد که دقیق نبوده و به حدود ۷۰۰ هزار نفر تغییر پیدا کرد. مرکل که تا آن روز در ۱۰ سال صدارتش حتی از یک کمپ پناهجویی دیدن نکرده بود، یک‌شبه به قهرمان پناهجوها تبدیل شد، طوری که بسیاری از آن‌ها با عکس مرکل در دست وارد آلمان شدند.

وقتی سرانجام به یکی از مراکز پذیرش پناهجوها رفت سلفی‌هایش با کسانی که تازه به آلمان رسیده بودند در شبکه‌های اجتماعی پخش شد. در پی تصمیم مرکل در این «بحران»، محافظه‌ کاران در حزب خودش و فراتر از آن از او ناامید شدند و راست‌های افراطی او را «خائن» نامیدند، اما همزمان در بین کسانی که شاید هرگز به حزب محافظه‌کاری چون اتحاد مسیحیان رأی نمی‌دهند به شخصیتی محترم تبدیل شد.

مرکل بعدها در پاسخ به این انتقاد که «ورود بی‌حساب‌وکتاب پناهجوها باعث تقویت راست افراطی و ورودشان به مجلس شد» گفت: «اگر قرار است بابت این که در شرایط اضطراری چهره‌ی دوستانه‌ای نشان داده‌ایم عذرخواهی کنیم، در این صورت اینجا کشور من نیست.[» نظرسنجی‌های مختلف بارها نشان داده‌اند که محبوبیت مرکل میان مهاجران و مهاجرتباران آلمان بیشتر از میانگین جامعه است.

زنی که برای زنان نجنگید

مرکل هرگز محبوب فمینیست‌ها نبود و هرچند در آخرین سال‌های قدرتش کم‌وبیش درباره‌ی نقش زنان صحبت کرد و مواضعش به فمینیست‌ها نزدیک شد اما بر سرِ این که دولت و سیاستش را نمی‌توان فمینیستی نامید اختلاف‌نظری وجود ندارد.

از به‌یادماندنی‌ترین عکس‌های مرکل تصاویر کنفرانس زنان گروه ۲۰ در برلین در سال ۲۰۱۷ است: وقتی ایوانکا ترامپ، دختر رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، کریستین لاگارد (Christine Lagarde)، رئیس وقت صندوق بین‌المللی پول و مرکل روی صحنه بودند، در پاسخ به پرسش «کدام‌یک از شما خودش را فمینیست می‌داند؟»، دو نفر اول دست‌شان را بالا بردند، اما صدراعظم آلمان نه. مرکل که بارها از طرف رسانه‌های مختلف به عنوان قدرت‌مندترین زنِ سالِ جهان انتخاب شده بود، در توضیح گفت: اگر می‌خواهند او را فمینیست بنامند مشکلی ندارد، اما دیگران برای این عنوان مبارزه‌ کرده‌اند در حالی که او کاری در این زمینه نکرده‌ و «نمی‌خواهد خودش را با جواهرات دیگران بیاراید.»

حرف‌های مرکل دور از واقعیت نبود: در دوران او سهم زنان در فراکسیون مسیحیان در مجلس فدرال کمتر شد، قوانینی مشخصاً فمینیستی و در حمایت از زنان به ندرت تصویب شدند، و به طرح قانونی‌شدن ازدواج هم‌جنس‌ها رأی منفی داد. مرکل هرگز محبوب فمینیست‌ها نبود و هرچند در آخرین سال‌های قدرتش کم‌وبیش درباره‌ی نقش زنان صحبت کرد و مواضعش به فمینیست‌ها نزدیک شد اما بر سرِ این که دولت و سیاستش را نمی‌توان فمینیستی نامید اختلاف‌نظری وجود ندارد.

فیزیکدانی که طبیعت را می‌شناخت

اولین باری که مرکل فراتر از آلمان و در سطح جهانی به شهرت رسید در جریان کنفرانس اقلیمی برلین در سال ۱۹۹۵ بود، جایی که زمینه برای اولین توافق جهانی برای کاهش تولید گازهای گلخانه‌ای، پیمان کیوتو، فراهم شد. مرکل، از جمله به‌ علت سابقه‌اش در علوم تجربی، از اولین رهبران سیاسی‌ای بود که به اهمیت مسئله‌ی تغییرات اقلیمی پی برد. یک پژوهشگر تغییرات اقلیمی می‌گوید که مرکل از همان زمانی که وزیر محیط‌زیست بود با جدیت این موضوع را دنبال می‌کرد، زمانی که نه حزب خودش و نه اکثریت جامعه متوجه این مسئله بودند. او در سال ۱۹۹۷ در زمان تصدی وزارت‌خانه‌ی محیط‌زیست در یک مصاحبه‌ی تلویزیونی گفت که متقاعد کردن اکثر مردم درباره‌ی اهمیت تغییرات اقلیمی بسیار مشکل است.

مرکل در سال ۲۰۰۷ به گرینلند (Greenland) در اقیانوس منجمد شمالی سفر کرد تا تصویر مستقیمی از تأثیر گرم شدن زمین ببیند. عکس‌هایش در آن زمان باعث شد که به او لقب «صدراعظم اقلیم» (Klimakanzlerin) بدهند. در دوران ۱۶ ساله‌‌‌ی صدارتش توسعه‌ی انرژی‌های تجدیدپذیر در آلمان قوت گرفت، قانون پایان مصرف زغال‌سنگ در سال ۲۰۳۸ تصویب شد و بر تولید گازهای گلخانه‌ای مالیات وضع شد. هیچ‌کدام از این‌ها اما فعالان و پژوهشگران محیط‌زیست را راضی نمی‌کند.

مرکل فقط صدراعظم اقلیم نبود، رهبر حزب دموکرات‌مسیحی ــ بزرگ‌ ترین لابیِ شرکت‌های خودروسازی آلمان- هم بود.

خودش در تابستان ۲۰۲۱ اعتراف کرد که در دوران او کارهای زیادی برای مبارزه با گرم شدن زمین انجام شد، «اما نه به اندازه‌ی کافی زیاد.»

همه‌گیری: بازگشت محبوبیت از دست‌رفته

همه‌گیری کووید-۱۹ زنجیره‌ی بحران‌های دوران مرکل را کامل کرد. مرکل ــ‌ باز هم در جایگاه یک متخصص علوم تجربی ــ حرف متخصصان را خوب می‌فهمید و سعی می‌کرد که برای مردم توضیح دهد. نمی‌توان نادیده گرفت که آلمان نه مثل ایتالیا و اسپانیا شاهد فروپاشی نظام بهداشتی و اولویت‌بندی بیماران در بیمارستان‌ها بود و نه مانند آنچه تقریباً در سراسر اروپای غربی دیدیم، به قرنطینه‌ی کامل و سراسری به معنای ممنوعیت خروج از خانه تن داد. این موفقیت نسبی، ‌بار دیگر مرکل را به صدر جدول محبوب‌ترین سیاستمدارانِ کشور برگرداند.

طبق قوانین آلمان، مسئله‌ی بهداشت در حوزه‌ی اختیارات ایالت‌هاست و دست دولت فدرال کمابیش بسته است. مرکل با مشاهده‌ی این وضع لایحه‌ای را به مجلس تقدیم کرد که به دولت فدرال اجازه‌ی دخالت عمده در مسئله‌ی سلامت می‌داد. منتقدان و مخالفانش این رویه را خطرناک و «حمله به فدرالیسم» توصیف می‌کنند.

بی‌آرمان و بی‌آینده

در سال ۲۰۰۵ وقتی برای اولین بار مأمور تشکیل دولت شد، برای ائتلاف با فرانتس مونتفرینگ (Franz Müntefering)، از رهبران سوسیال‌دموکرات‌ها، تماس گرفت. پاسخ حزب سوسیال‌دموکرات این بود که فقط در صورتی حاضر به مذاکره است که مرکل برنامه‌ی لیبرال اقتصادی‌اش را به کلی فراموش کند، همان برنامه‌ی انتخاباتی‌اش، تمام چیزی که با آن رأی آورده بود. مونتفرینگ می‌گوید که مرکل «ظرف ۳۰ ثانیه» قبول کرد و دیگر هرگز از آن برنامه‌ی معروف اصلاحات اقتصادی‌اش صحبتی نشد.

مهم‌ترین انتقادی که به مرکل و سیاست‌های او وارد می‌شود این است که هیچ آرمان و باوری نداشت. از همان ابتدا کاملاً اتفاقی و چون به حزب سوسیال‌دموکرات راهش ندادند به دموکرات‌مسیحی‌ها پیوست. برای هیچ چیز خاصی نجنگید، برنامه‌ی بلندمدتی نداشت و هدفش فقط حفظ قدرت بود. یکی از مخالفانش می‌گوید استراتژی انتخاباتی‌اش ساده بود: «از یک طرف خیال هوادارانش را راحت می‌کرد و از طرف دیگر کاری می‌کرد که مخالفانش پای صندوق‌های رأی نروند.» این کار را از این طریق انجام می‌داد که بحث‌های سیاسی را با موضع‌گیری‌های خنثی و خودداری از درگیری سیاسی خفه می‌کرد و نمی‌گذاشت تنش و اصطکاک سیاسی ایجاد شود، هیچ حرف مناقشه‌برانگیزی نمی‌زد و درباره‌ی همه‌چیز موضع میانه می‌گرفت.

مرکل به «‌آرمان اروپا» چندان اعتنایی نکرد و چند بار فرصت را برای ایجاد اروپایی متحدتر از دست داد. تلاشی برای ادغام بیشتر کشورهای کوچک‌تر اتحادیه در ارزش‌های اروپایی نکرد و بارها ابتکارعمل‌های امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، برای ایجاد اروپای بهتر را بی‌پاسخ گذاشت. یورگن هابرماس، فیلسوف برجسته‌ی آلمانی و آخرین بازمانده‌ی مکتب فرانکفورت، در انتقاد از سیاست‌های اروپایی مرکل می‌گوید: «مرکل با سیاستش در برابر جریانِ صلبِ تاریخ تسلیم شده است.»

در خواندنِ «روح زمانه» شم فوق‌العاده‌ای داشت و با تشخیص این که اکثریت کدام سیاست را ترجیح می‌دهد قادر بود به سرعت جهتش را عوض کند. در سال ۲۰۱۹ در مراسمی در دانشگاه هاروارد در ایالات متحده از مرکل تقدیر شد، بابت تصویب قانون حداقل دستمزد، بستن نیروگاه‌های اتمی، قانونی‌کردن ازدواج هم‌جنس‌ها، لغو سربازی اجباری، مقابله با تغییرات اقلیمی و … . کوین کوهنرت (Kevin Kühnert)، دبیرکل حزب سوسیال‌دموکرات آلمان می‌گوید:

«مثل یک شوی تلویزیونی بود! برنامه‌ی انتخاباتی حزب ما را از روی کاغذ می‌خواندند، اما بابتش نه از ما بلکه از این که زن که آن‌جا ایستاده بود تشکر می‌کردند، در حالی که همه‌ی این‌ها را ما به او یاد دادیم و او در ابتدا با همه مخالف بود!»

رالف بولمن (Ralph Bollmann)، زندگی‌نامه‌نویس مرکل معتقد است که او با وعده‌ی تغییر سرکار آمد، اما در واقع بخش عمده‌ای از دورانش را صرف این کرد که از آلمان در برابر تغییر محافظت کند.[25]

میراث سیاسی مرکل شاید نه در آنچه به دست آورد بلکه بیشتر در آنچه حفظ کرد خلاصه ‌شود.

یولی تسه (Juli Zeh)، از برجسته‌ترین نویسندگان زنده‌ی آلمان، معتقد است: «با پایان روزگار مرکل، ما مرددیم، هیچ قطب‌نمایی در دست نداریم، و هیچ آرمانی… در بلندمدت هیچ فرد و هیچ جامعه‌ای بدون آرمان راه به جایی نمی‌برد.»

اگر سیاست را هنرِ ممکنات بدانیم، مرکل هنرمندی کم‌نظیر در نسل خود بود، اما اگر سیاست را هنر ممکن کردنِ امور ضروری بپنداریم، مرکل حتی تلاش نکرد که هنری خلق کند.

 

سالگرد تولد کووید۱۹ (5 دی)

علی صدارت

علی صدارت : سویه جدیدی از ویروس عامل بیماری کووید۱۹ در طول مدتی کوتاه در سراسر دنیا، گونه غالب این ویروس شده که در این نوشتار کوتاه، مطالبی که امیدواریم مورد استفاده مخاطبان این مقاله باشد را به طور خلاصه می‌اوریم.

سیصد گل سرخ

صدارت -پزشکان و پرستاران و سایر متخصصان و کارمندان پیش‌گیری و امداد و درمان، خدمتگذاران مردم، بحران ویروس کرونا بیماری مشابه این پاندمی که امروز گریبان‌گیر دنیا شده است، طی سال‌های ۲۰۰۲-۲۰۰۴، توسط ویروسی از همان خانواده کروناویروس (coronavirus) در جهان گزارش شد که باعث اولین پاندمی «سندرم حاد و شدید تنفسی»  Severe Acute Respiratory Syndrome = SARS)) شد، و اکنون با نام سارس-کوو-۱ (SARS-CoV-1)  شناخته می‌شود، که سرواژه تعریف ذیل است:

Severe acute respiratory syndrome coronavirus 1

در بسیاری از نقاط جهان، تعداد زیادی به این سندرم حاد عفونت تنفسی شدید مبتلا شدند و بسیاری از این بیماران جان خود را از دست دادند. از این واقعه، به عنوان فرصتی که رسانه‌ها، رسانه‌هایی که تمام فعالیت‌هایشان محدود به پیشبرد منویات قدرت‌ها می‌شود، عواقب بیماری‌های واگیر، و همه‌گیری و دنیاگیری آن‌را به افراد غیرمتخصص بشناسانند، استفاده نشد.

در سال ۲۰۱۲ در خاور میانه، نوعی از کروناویروس باعث بیماری تنفسی شد که بتدریج در بیش از ۲۰ کشور گزارش شد، ولی کار به پاندمی نکشید. تجربه این بیماری در دنیا، اهمیت مدیریت بیماری‌های واگیر را از محافل محققان دانشگاهی و علمی، با اندازه کافی به افکار عمومی منتقل نکرد که به غنای وژدان علمی عمومی مردم منجر شود.

سرایت این ویروس و بیماری حاصله، شدت و حدت بیماری کووید۱۹ را نداشت، ولی باز هم می‌توانست به فرصتی تبدیل شود که این بحران، و بحران‌های دیگر دنیا، ریشه‌یابی و پیش‌گیری و مدیریت شوند، منجر نشد.

باز هم فرصتی از دست رفته!برای بار دوم، در اواخر سال ۱۹۹۹ در شهر ووهان چین، بیماری کووید۱۹  یا  COVID-19

(coronavirus disease 2019)  گزارش شد که عامل آن ویروس سارس-کوو-۲  و یا

Severe acute respiratory syndrome coronavirus 2 (SARS‑CoV‑۲) است.  یادکردن از پزشک مسئولیت‌شناسی با نام لی ونلیانگ (Li Wenliang) را در این‌جا لازم می‌دانم. اولین گزارش از یک بیماری ویروسی تنفسی شدید و ناشناخته جدید، در دسامبر ۲۰۱۹ و در واقع به شکل یک پیامک در رسانه شبکه‌بندی اجتماعی وی‌چت (WeChat)  در گروه فارغ‌التحصیلان دانشگاه ووهان،  توسط دکتر لی ونلیانگ بود که به دوستان و همکاران خود ارسال کرده بود. بجای تقدیر و پی‌گیری و تحقیق، این پزشک توسط مقامات اطلاعاتی و امنیتی، به جرم «نشر اکاذیب در اینترنت» مورد مواخذه قرار گرفت. دولت چین تخریب این پزشک «مجرم» را حتی به تلوزیون مرکزی چین کشاند و ضمن انتشار برنامه‌ای در باره وی، «جرم» دکتر ونلیانگ را «شایعه‌پراکنی» اعلام کرد. اندکی بعد، دکتر ونلیانگ خود به این بیماری مبتلا و در سن ۳۴ سالگی در تاریخ هفتم فوریه ۲۰۲۰ جان خود را از دست داد. ابتلا به ویروس سارس-کوو-۲ به سرعت اپیدمی، و حالا پاندمی (دنیاگیر) گشته است. معضلی که در ابعاد اجتماعی، و روانی-احساسی، و اقتصادی، و فرهنگی، و سیاسی، به درجات مختلف، اثرات بی‌سابقه‌ای را به همه در این کره ارض، تحمیل کرده است. معضلی که نه تنها بعد از گذشت دو سال هنوز ادامه دارد، بلکه هر روز به طول و عرض و عمق همه ابعاد آن اضافه می‌شود، معضلی که به علت مدیریت غلط اپیدمی، فعلا انتهای آن ناپیدا است. ویروس‌ها برای تکثیر و حیات، مجبور هستند خود را در یا‌خته‌های یک موجود زنده وارد کنند. این موجود زنده، می‌تواند انسان یا حیوان، و یا گیاه، و یا حتی موجودات تک‌یاخته باشد. در این روند است که این موجودات مادون‌ریزبین (submicroscopic) که فقط با میکروسکوپ‌ های الکترونیک قابل بررسی هستند، می‌توانند دچار جهش (mutation) بشوند، بدین معنی که برخی از مشخصات ژنتیکی خود را عوض کنند. هر چه تعداد بیماران آلوده به این ویروس بیشتر، و هرچه مدت این آلودگی‌ها طولانی‌تر باشد، و با توجه به معضل امروز در دنیا، عملا هر چه طول مدت این پاندمی بیشتر باشد، خطر پیدایش سویه‌های جدید ویروس، با قدرت واگیری، و بیماری‌زایی، و مرگ‌آوری، و… بیشتر می‌شود. مطلب دیگر این‌که سویه‌های جدید نه تنها ممکن است به واکسن‌های موجود مقاوم باشند، بلکه حتی برای افرادی که از ابتلای قبلی به سویه‌های دیگر این ویروس جان سالم بدر برده‌اند، در مقابل سویه‌های متفاوت مصونیتی لازم و کافی را نداشته باشند و دوباره و سه‌باره و.. و چندباره به این بیماری مبتلا گردند. (یکی از همکاران عزیز من که از ابتدای شروع پاندمی مستقیما با بیماران کووید۱۹ در تماس بوده و با تلاشی خستگی‌ناپذیر به نجات جان آن‌ها پرداخته، حداقل سه بار خود به این بیماری مبتلا شده است.)برای همین تا زمانی که در تمام دنیا، در کشورهای ثروت‌مند و فقی، و در هر کشوری بین ثروت‌مندان و فقیران، مصونیت‌های حداکثری در مقابل این ویروس فراهم نشده باشد، پیش‌گیری این خطرات غیرممکن است.  برایم بسیار جالب بود که در یکی از اتاق‌های کلاب‌هاوس که کووید۱۹ مورد بحث قرار می‌گرفت، شخصی که ظاهرا از رانت‌خواران و مقامات این رژیم بود، و عزیزی را به علت این بیماری از دست داده بود، چگونه غم از دست دادن عزیزش را با آب و تاب توضیح می‌داد. با غلبه کردن غم بر وی، توضیح داد که: «…به شما بگویم، پول و قدرت و مقام و پارتی و آشنا داشتن و زور و تهدید، برای شفا و درمان جگرگوشه‌ام اصلا هیچ کمکی نکرد…»

بسیار حیرت‌انگیز بود که چگونه بی‌شرمانه از اِعمال نفوذهای خود و ول‌خرجی‌های ثروت بادآورده خود سخن می‌راند! البته با یاد‌آوری فیلمی که از خواب‌گاه قوای سرکوب اخیرا در اینترنت منتشر شده، می‌توان پی برد که همه اعوان و انصار این رژیم، از چه قماشی هستند.

بسیار عبرت‌‌انگیز بود که چگونه قدرت‌پرستی و مستی از قدرت و پول می‌تواند انسان را دچار نشئه‌ای مرگ‌اور کند که حتی تقصیر بسیار واضحِ مستقیم و غیرمستقیم خود را در مرگ زودرس و نابه‌هنگام عزیزش نتواند ببیند. بسیار شرم‌انگیز بود که گرداننده اتاق و کسانی که امکان صحبت به آن‌ها داده شده بود، انگار اصلا به مغزشان خطور نکرد که از این فرصت استفاده و نقش این فرد را، که با دست خویش، خود را به درجه مادون انسان و مزدور و عمله رژیم ولایت مطلقه تنزل داده است، به او و سایر شرکت‌کنندگان در اتاق، بنمایانند و با خشونت‌زدایی، و حتی با جذب آن فرد، به بررسی ریشه‌های این بحران بپردازند، و برای این بحران، و برای بحران اصلی حاکم بر کشور چاره اندیشی کنند. با این فرصت‌سوزی‌ها، خدا می‌داند که در این زمان  آیا خود آن فرد، یا گرداننده آن اتاق، و یا چند نفر از کسانی که در آن اتاق بودند، هنوز زنده هستند، ویا در اثر مدیریت غلط کووید۱۹ و مدیریت غلط بحران‌های دیگر، خود و عزیزانشان تلف شده‌اند. در این زمان شکی نیست که مرزهای طبقاتی و جغرافیایی کشورها، مردم هیچ کشوری را از این خطرات نمی‌توانند مصون نگاه دارند، حتی اگر درصد بالایی از مردم آن کشور، واکسینه شده باشند. مسئول پاندمی کووید۱۹ سازمان بهداشت جهانی، به درستی اعلام کرد:  «…تا همه افراد در دنیا مصون نشوند، هیچ فردی مصونیت ندارد…»  این معضل باید زنگ خطری برای بشریت باشد که در توازن ضعف‌ها در دینامیک سلطه‌گری و سلطه‌بری، تمام تبعات اِعمال پویایی سلطه با تحمیل انواع تبعیض‌ها، بالاخره از جوامع سلطه‌بر، به مناطق سلطه‌گر سرایت خواهد کرد. ادامه این بازی باخت-باخت، به علت عدم فعالیت کافی یک حداقل لازمی از ما مردم است که نه تنها فاجعه پاندمی کووید۱۹ را، بلکه فجایع پاندمی‌های دیگری مانند پاندمی آلودگی‌های محیط زندگی، و پاندمی خشونت را به خود تحمیل کرده‌ایم.

توضیحاتی در باب تسمیه این مشکل دنیاگیر، مفید است. در ابتدا برای نام‌گذاری هر یک از انواع (که از آن،  گونه‌ها و یا سویه‌ها هم ممکن است یاد کنند) جهش یافته این ویروس، محلی را که در ابتدا پیدا شده بود را ذکر می‌کردند، مثلا «ویروس کووید هندی» این نام‌گذاری اشکالات دیگری را در پی داشت و از آن جمله در امریکا به هندی‌ها، و قبل از آن به چینی‌ها، تعرض و حملات بسیاری گزارش شده بود و تعدادی نیز به قتل رسیدند! بدین ترتیب، سازمان بهداشت جهانی تصمیم گرفت که از حروف الفبای یونانی برای این نامگذاری‌ها استفاده کند، و مثلا از نوع «هندی»، دیگر الان به اسم کشور هند یاد نمی‌شود، بلکه با نام دلتا مشخص می‌شود. در تاریخ ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱، سازمان بهداشت جهانی (WHO) برای این نوع (گونه و یا سویه) جدید، ویروس سارس-کوو-۲ که اولین بار در تاریخ ۲۴ نوامبر ۲۰۲۱ به عنوان عامل بیماری کووید۱۹ در کشور افریقای جنوبی کشف شد، نام «اومیکرون» را انتخاب کرد. اومیکرون (Omicron با سمبل O  یا  o) پانزدهمین حرف از ۲۴ حروف الفبای یونانی است. – در همین‌جا، از این فرصت استفاده می‌کنم و باری دیگر از همه هم‌وطنانی که، علی‌رغم کارشکنی‌های رژیم ولایت مطلقه و فساد و بی‌کفایتی‌های حاکمان به وطن، با خلاقیت‌ها و ابتکارات دل‌سوزانه خود، با حداقل امکانات، در تمام ردههای پیشگیری و درمان و مدیریت این پاندمی در ایران فعال هستند، کمال تشکر را ابراز نمایم. این قدردانی و سپاس را به بخصوص به همکارانی که اخبار داخل کشور را در اختیارم می‌گذارند، مدیون هستم. نگرش به این بحران از این زاویه، قطعا اعتماد به نفس فردی، و اعتماد به نفسی ملی ما را افزایش می‌دهد، و بخوبی نمایش میدهد که ما مردم، مستقلانه، برای تدبیر امور خویش، و حتی برای مدیریت بحران‌ها، کاملا توانا هستیم.

– برای مدیریت این پاندمی، فاصله‌گیری‌های اجتماعی و استفاده از بهداشت سر و صورت و دست، نقشی بسیار مهم داشته است. ظرف این مدت، واکسن‌هایی که توسط شرکت‌های دارویی مختلف ساخته و استفاده شده توانسته در کاهش ابتلا به بیماری سخت، و بستری شدن، و مرگ و میر، تاثیرات مثبت و انکارناپذیر خود را با دادههای آماری ثابت کند.

با پیدایش سویه اومیکرون از یک ماه پیش، پاندمی کووید۱۹، ابعاد جدید و تعجب‌انگیزی را پیدا کرده است. متاسفانه، در وطن ما ایران، جو امنیتی و خفقانی حاکم است که در اکوسیستمِ دادهها، اخبار و اطلاعات که در واقع متعلق به ما مردم هستند، با سانسورهای فراوان، در ندرت قرار می‌گیرند. با این انحصارطلبی خبری، در واقع در رژیم ولایت مطلقه، شاهد نوعی کاپیتالیسم دادهها هستیم، که برای قدرت‌ها برای ادامه بقا و حفظ نظامشان، حیاتی است. ولی با آوردن اخبار و اطلاعات مربوط به سایر نقاط دنیا، امیدواریم که بدین وسیله به غنای وژدان علمی هموطنان و همزبانان خود، کمکی کرده باشیم:اومیکرون در این زمان، در بیش از ۹۰ کشور دنیا یافته شده است. در بسیاری از این کشورها، سویه اومیکرن، سویه غالب در بیماران مبتلا به کووید۱۹ است. در بعضی از کشورها، رکورد تعداد مبتلایان جدید در روز، از ابتدای پاندمی، برای چندمین بار در روزهای اخیر شکسته شد. این اعداد به سرعت رو به افزایش هستند.افزایش آمار آلودگی به این ویروس آنقدر سریع بوده است که فقط ۳۶ تا ۷۲ ساعت طول می‌کشد که تعداد مبتلایان دوبرابر بشود. اومیکرون در این زمان، در کشورهایی مانند دانمارک و پرتغال و بریتانیا، سویه غالب ویروس‌های سارس-کوو-۲ است.  و بیشترین تعداد مبتلایان به کووید۱۹، که از کشف آن فقط یک ماه می‌گذرد، به این سویه آلوده شده‌اند.در هلند، با اعلام تعطیل کامل و مقرارت منع عبور و مرور، این کشور اولین عضو اروپا است که این سیاست را اتخاذ می‌کند، تا شاید بتوانند از گسترش اومیکرون بکاهد. در فرانسه، سخت‌گیری‌ها برای کسانی که واکسن نمی‌زنند، بیشتر شده است. تعداد روزانه افراد آلوده شده به سارس-کوو-۲در این کشور حدود روزی ۱۰۰ هزار نفر شده است.

در امریکا، اومیکرون به سرعت سویه غالب گردیده است و در بعضی نقاط آمار این سویه، به بیش از ۹۰٪ رسیده است، و معدل این عفونت در سطح کشور ۷۵٪ است. در نیویورک، به هر کسی که واکسن بزند، مبلغ ۱۰۰ دلار جایزه داده می‌شود. تابحال حدود ۷۱ میلیون آمریکایی (۲۲٪) هنوز از تزریق حتی یک واکسن هم خودداری کرده‌اند. با اینکه آمار افراد کاملا واکسینه شده بیش از ۶۰٪ است، در یک هفته گذشته، آمار ابتلا ۲۵٪ و آمار بستری شدن ۳٪ و آمار مرگ و میر ۱۱٪ افزایش داشته. (متوسط طول عمر، دو سال کمتر از سال‌های گذشته گزارش شد) برای کسانی که واکسن نزده‌اند، خطر ابتلا، ۱۰ برابر، و خطر فوت، ۲۰ برابر بیشتر است. در مادرشهر سرمایه‌سالاری، عده‌ای پول‌پرست و قدرت‌پرست از این آب گل‌آلود، ماهی‌گیری می‌کنند و برای منفعت خصوصی، با انتشار خرافات ضدعلمی، مردم را از تزریق واکسن می‌ترسانند، و حتی خودداری از استفاده از روبندهای پزشکی را تبلیغ می‌کنند! گفتنی است که بسیاری از این فرصت‌طلبان که سلامتی و جان مردم برایشان بی‌ارزش است، از طرف‌داران ترامپ هستند، و طرفه این‌که ترامپ چند روز پیش خود سومین واکسن را هم تزریق کرد! بایدن ضمن اعلام این خبر، در کنفرانس مطبوعاتی از خطرات سوءاطلاعاتی که در بعضی از رسانه‌ها منتشر می‌شوند، هشدار داد. در بریتانیا، تعداد مبتلایان در یک روز از ۱۲۰ هزار نفر هم بالاتر رفت. اپیدمیولژیست‌ها آمار روزانه بالاتر از ۳۰۰-۴۰۰ هزار نفر را برای آینده نزدیک این کشور، بعید نمی‌دانند. مقامات بریتانیا به مریض‌خانه‌ها دستور دادند که بیماران بدون فوریت‌ها پزشکی را مرخص و تخت‌ها را برای پذیرش بیماران کووید۱۹، آزاد کنند. لندن برای اولین بار از ژانویه، «وضعیت فوق‌العاده» اعلام کرد. در افریقای جنوبی، برای پاسخ‌گویی به تعداد بیماران،  تعداد تخت‌های مریض‌خانه‌ها باید را دوبرابر کنند.

در چین، با گزارش ۱۴۳ مورد ابتلا به کووید۱۹ در شهر شیان در شمال این کشور، مقامات چین دستور منع تردد در این شهر با ۱۳میلیون نفر جمعیت را صادر کردند. طبق این دستور، خروج افراد از منزل‌هایشان بسیار محدود، و برای امور غیرضروری، ممنوع است، و تقریبا تمام مغازهها و مشاغل مجبور به تعطیل هستند. در فضای امنیتی حاکم بر چین، هنوز اعلام نشده است که این بیماران، مبتلا به کدام سویه سارس-کوو-۲  شده‌اند. این در حالی است که به زمان آغاز بازی‌های المپیک زمستانی در چین، بیش از چند هفته‌ای نمانده است.

❊برای پیش‌گیری بعضی از بیماری‌ها، واکسن موجود است. تزریق یک نوبت از واکسن، در بعضی بیماری‌ها، برای تمام عمر کافی است. ولی در بعضی دیگر از بیماری‌های واگیر برای ادامه مصونیت و ایمنی علیه آن عفونت، بعد از واکسن اول، لازم است واکسن یادآوری یا booster یا تقویت‌کننده تزریق شود. در مورد ویروس سارس-کوو-۲ هم تحقیقات نشان داده‌اند که بعد از حدود شش ماه از تزریق اولیه، تزریق تقویت‌کننده لازم است.طبق گزارشات، بیشتر کسانی که در اثر ابتلا به اومیکرون فوت کرده‌اند، کسانی هستند که یا اصلا واکسن نزده‌اند، و یا تزریق تقویت‌کننده را نگرفته‌اند. اسرائیل اولین کشوری بود که تزریق سوم را شروع کرد و با گسترش اومیکرون، حالا از روز چهارشنبه ۲۲ دسامبر ۲۰۲۱، شروع تزریق چهارم تصویب شده است. این در حالی است که آمار تزریق حتی یک نوبت واکسن در فلسطین، بسیار پایین است. دولت اسرائیل ۵۰ کشور دیگر را به فهرست ممنوعیت مسافرت اضافه کرد و سن تزریق واکسن را به ۵ سالگی تقلیل داد.

–قبلا هم برخی اطلاعات پزشکی و بهداشتی و پیش‌گیری در مورد کووید۱۹ با مخاطبین به اشتراک گذاشته شده بود. با توجه به اطلاعات مختصری که در اینجا ارائه شد، لزوم تاکید بر آن مطالب، باز هم مهمتر از پیش، نمایان است. با این امید که در مدیریت بحران، کمکی باشد.

سارس-کوو-۲ یک ویروس تنفسی است که در ترشحات طبیعی سامانه تنفسی، به وفور یافت می‌شود. راههایی که این آلودگی در جامعه پخش می‌شوند، از این قرار هستند:این ویروس‌ها از راه ذرات میکروسکوپی معلق در هوای بازدم افراد آلوده به آن (چه بیماری بسیار سخت داشته باشند، و چه بدون هیچ گونه علائم بالینی باشند=ناقل سالم) به صورت افشانده شدن در هوا، چه به علت سرفه و یا عطسه، و یا صحبت کردن، و یا حتی در اثر تنفس معمولی، از بدن آن فرد بیرون می‌آید. هر کسی که در فاصله دو-سه متری قرار داشته باشد، با تنفس آن هوا، ویروس را وارد بدن خود می‌کند. راه دیگر، آلوده شدن دست به علت تماس با بینی و دهان و چشم و صورت است، که با تماس آن دست آلوده به هر محل دیگری (دستگیرههای در و پنجره…، تلفن…، هر سطح دیگری در اماکن عمومی،…)، ویروس به آن محل منتقل می‌شود و تا مدتی قابلیت سرایت خود را حفظ می‌کند. ، ممکن است حتی بدون تماس مستقیم دست و غیره، و مثلا به علت عطسه و سرفه، و یا صحبت کردن، و یا حتی تنفس معمولی شخص ناقل ویروس، قبلا آلوده شده باشند. اگر کسی این محل‌های آلوده را لمس کند، با آلوده شدن دست و سپس تماس با سر و صورت، به سادگی می‌تواند ویروس را به خود و دیگران منتقل کند. نتیجه این انتقال، ممکن است به صورت بیماری شدید و حتی کشنده باشد که آلودگی آن فرد و یا عزیزانش را به مرگ آن‌ها منتهی کند، و یا این فرد جدید باز خود می‌تواند در حد یک ناقل کاملا سالم و بدون هیچ‌گونه علائم بالینی بماند و باز به نوبه خود ویروس را به دیگران منتقل کند. با اندکی تفکر، به  سهل و ممتنع بودن پیش‌گیری از انتقال این ویروس می‌توان پی برد، و البته راههای پیش‌گیری‌های موثر را می‌توان، در سطح فردی، و افراد خانواده و محیط کار، و جامعه، اندیشید و با دقت بکار برد.پوشیدن نقاب و روبند به شکل (mask) ماسک‌های پزشکی، ضروری است. روبندهای پزشکی معمولی، به مقدار زیادی از افشانده شدن ویروس در هوا، جلوگیری می‌کنند. این خاصیت جلوگیری کننده، بسیار بیشتر از پارچه‌های معمولی (روسری…، یا شال‌گردن…، ماسک‌های پارچه‌ای…، یا…) است. بسیار مشاهده می‌کنیم که افرادی روبندها را فقط روی دهان قرار می‌دهند، به طوری که بینی در بالای روبند قرار می‌گیرد و هیچ پوششی ندارد. پرواضح است که این روش غلط، نه تنها از سرایت بیماری پیش‌گیری نمی‌کند، بلکه با اطمینان کاذبی که ممکن است به همراه داشته باشد، بالقوه می‌تواند نقش بیشتری در افزایش آلودگی پیدا کند. روبندهای تخصصی پزشکی، مانند N95 (با استانداردهای امریکا) و KN95 (با استانداردهای چین) بیش از ۹۵٪ ذرات را فیلتر می‌کنند، و حتی از ماسکهای پزشکی معمولی، در جلوگیری از آلوده شدن خود و نیز جلوگیری از آلوده کردن دیگران به ویروس، و طبعا در پیش‌گیری از بیماری موثرتر هستند. این ماسک‌ها باید بر روی صورت خوب جااندازی شوند که هوا از بالا و پایین و گوشه‌های روبند عبور نکند و از درون نسج روبند عبور کند.مساله دیگر، خودداری از تماس دست و یا سایر چیزهایی که ممکن است آلوده باشند (گوشی تلفن، عینک،…) با سر و صورت است. قبل از تماس دست با سر و صورت، و یا تماس دست با عینک و… سایر چیزهایی که با سر و صورت در تماس قرار می‌گیرند، شستشو با آب و صابون معمولی و مصرف مواد ضدعفونی کننده مانند الکل، ضروری است. با تمام اینها، لازم به تاکید نیست که فاصله‌گیری‌های اجتماعی، نقش مهمی در مدیریت بحران پاندمی دارند. خودداری از میهمانی‌ها و گردهم‌ایی‌های غیرضروری، بسیار موثر و مهم است.واکسن‌های متعددی در دنیا ساخته شده که در این دو سال اپیدمی، مورد مطالعات وسیع قرار گرفته‌اند. متاسفانه حاکمان بر وطن ما در رژیم ولایت مطلقه، این بار هم فساد و بی‌لیاقتی و بی‌کفایتی خود را آشکار کردند، که در نتیجه آن میهن ما، در این بحران هم، یکی از بدترین وضعیت‌ها را در دنیا دارد. سانسورهای فراوان هم امکان تحقیقات علمی پزشکی و آماری را از نخبگان فرهیخته کشورمان گرفته است. حتی تماس با همکاران در داخل ایران، بدون اشکال و دغدغه نیست. در رژیم ولایت مطلقه، «مقام معظم رهبری» نقش رهبری در نابود کردن ایران را باز هم بخوبی ایفا کرده است و از خرید، و یا حتی دریافت مجانی بعضی واکسن‌ها، جلوگیری کرده است.

رانت‌خواران فاسدی که دروازههای سامانه اقتصادی تضادمحور رژیم را در انحصار خود دارند، هیچ احساس گناهی از ادامه بحران‌هایی که خود ساختند، مانند گروگان‌گیری اعضا سفارت امریکا، و ادامه جنگ عراق با کودتای خرداد ۱۳۶۰، و بحران هسته‌ای، و… نداشته و ندارند. همان ویژه‌خواران فاسد، با به خطر انداختن حیات ملی ایران، و حیات فیزیکی ایرانیان، اکنون از این بحران هم حساب‌های بانکی خود و آقازادهها را فربه‌تر می‌کنند.عمل‌کرد ایرانیانی که روز و شب با این بحران دست و پنجه نرم می‌کنند، باری دیگر نشان می‌دهد و به ما ثابت می‌کند که ما می‌توانیم برای اداره کشور و مدیریت بحران‌های خرد و کلان، به خود و به هموطنان خود، اعتماد داشته باشیم. اگر به خاطر هموطنانی که در ردههای مختلف کادرهای پزشکی و پرستاری و… و سایر انسان‌دوستان که علیرغم محدودیت‌های فراوان،  با خلاقیت و ابتکارات خود، شب و روز از جان خود مایه می‌گذارند نبود، قطعا وضعیت امروز میهن از این هم بسیار فاجعه‌آمیزتر بود. این در حالی است که این «نظام» با کارشکنی‌های خود، عملا چوب لای چرخ پیش‌گیری و بهداشت و درمان می‌گذارد. یعنی درواقع، در مدیریت این بحران هم، درست مانند سایر بحران‌ها عمل کرده و می‌کند و خواهد کرد. ما مردم، برای مدیریت بحران ویروس سارس-کوو-۲ باید اول ویروس ولایت مطلقه را از سر راه سلامت و امنیت و آسایش و رفاه خود برداریم.

 

 

شلیک به هواپیمای مسافری چگونه به سمت نظام کمانه کرد؟

برگرفته از رادیو فردا

کوتاهی در برخورد با مسببان سرنگونی هواپیمای اوکراینی ورود نهادهای بین‌المللی را به دنبال دارد

سایت امتداد نوشت: در حالی که بیش از دو سال از اسقاط هواپیمای اوکراینی توسط پدافند سپاه گذشته، ابعاد این پرونده و مسببین وقوع این فاجعه تلخ، همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته و روشن شدن آن، جزو مطالبات اصلی خانواده قربانیان این پرواز مطرح می‌شود.

یوسف مولایی، حقوقدان و استاد برجسته حقوق بین‌الملل دانشگاه تهران، ضمن اشاره به ابعاد حقوقی پیگیری این مسئله، اظهار داشت: وقتی چتر امنیتی بر سر یک پرونده وجود داشته باشد، نمی‌توان به راحتی به ابعاد مختلف کارشناسی و حقوقی آن ورود پیدا کرد. اتفاقا، شاید اولین خواسته بازماندگان این فاجعه، این باشد که حقیقت مسئله روشن شود. به عبارت دیگر، بیشترین تلاش خانواده‌ها، رسیدن با حقایق ماجرا بوده است.

این استاد حقوق‌ بین‌المل، به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی باید در شناسایی مرتکبین این فاجعه، شدت عمل بیشتری به خرج دهد. از آن جا که یک سوی این پرونده، نیروهای امنیتی و سپاه هستند، نظام تلاش کافی را بعمل نیاورده و احتیاطات و ملاحظاتی را اعمال می‌کند.

مولایی تاکید کرد: به هر میزان که در داخل در این باره کوتاهی صورت بگیرد، ما باید هزینه‌های بیشتری را در برابر نهادهای بین‌المللی پرداخت کنیم و تلاش‌های صورت گرفته در ایکائو، ممکن است که به ضرر جمهوری اسلامی تمام شود.

شلیک به هواپیمای مسافری چگونه به سمت نظام کمانه کرد؟

دومین سالگرد سقوط پرواز ۷۵۲ بر اثر اصابت موشک‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عمق زوال مشروعیت نظام را نمایان ساخت.

این رویداد، ضمن افزایش خشم و انزجار عمومی، باعث مسئله‌دار شدن بخشی از پایگاه اجتماعی نظام جمهوری اسلامی ایران هم شد و اکنون موضع‌گیری‌ برخی از خانواده‌ها نشان می‌دهد که بحران مشروعیت نظام در حدی شدت یافته که فرضیه «سقوط عمدی» مدافعان بیشتری یافته است.البته امتناع مقامات جمهوری اسلامی ایران از همکاری با نهادهای بین‌المللی، خانواده‌های جان‌باختگان و چهار کشوری که اتباع‌شان جزو قربانیان بودند و اصرار بر پنهان‌کاری و عدم افشای کامل آنچه اتفاق افتاد، به‌صورت طبیعی اذهان را به این سمت برد که فرمان شلیک به هواپیما عامدانه از سوی نهاد مربوط صادر شده و یا همکاری کامل مستلزم در دسترس قرار گرفتن اطلاعاتی است که نظام از افشای آن‌ها احساس خطر می‌کند.روندی که با پنهان‌کاری و انکار در این پرونده ملی شروع شد و سپس با مواردی چون «پذیرش مبهم مسئولیت»، «مقاومت در برابر همکاری کامل با دولت‌های طرف اتباع خارجی جان‌باخته»، «مواضع ضد و نقیض مسئولان دولتی و نظامی»، «اعلام قطره‌چکانی و فیلترشده نتایج تجزیه و تحلیل»، «انتقال دیرهنگام جعبه سیاه (FDR و CVR)» و«خرید زمان و فرسایشی کردن پیگیری» ادامه یافته و اکنون با برگزاری دادگاه ناقص و نمایشی دنبال می‌شود، آینه تمام‌نمای رسوایی نظام و فقدان کامل پایبندی به مبانی اخلاقی و وجدانی در رفتار آن است.

در دومین سالگرد این فاجعه که ابعاد جهانی هم پیدا کرد، اتفاقاتی رخ داد که مشکلات اعتباری و سیاسی و حقوقی جمهوری اسلامی در داخل و خارج از مرزها را افزایش داد. چهار دولت اوکراین، بریتانیا، سوئد و کانادا اعلام کردند که مذاکرات با جمهوری اسلامی ایران در این پرونده بی‌فایده است و برای شکایت در مراجع بین‌المللی مربوط اقدام خواهند کرد. وزارت خارجه جمهوری اسلامی هم در مقابل با صدور بیانیه‌ای آن‌ها را متهم به برخورد سیاسی کرد، اما در عین حال در ظاهر نرمش نشان داد که حاضر است در مورد برطرف کردن خواسته‌های آن‌ها گفت‌وگو کند. با این حال، کشدار شدن دو ساله این برخورد جایی برای امیدواری باقی نمی‌گذارد. افزایش مبلغ غرامت کارساز نیست و در صورت تداوم بن‌بست موجود، تحریم هوایی ایران محتمل خواهد بود.

اما در داخل کشور، برخلاف تحرکات مقامات حکومتی، شکاف میان اغلب خانواده‌های داغدار با نظام افزایش یافته است. اقداماتی چون اطلاق «شهید» به جان‌باختگان و مشمول امتیازات بنیاد شهید قرار دادن در کنار هم‌دردی‌های ظاهری نه تنها نتوانسته آن‌ها را راضی سازد بلکه به‌لحاظ سیاسی مواضع رادیکال‌تری اتخاذ کردند.در این فضا کاظم صدیقی، امام جمعه تهران، آدرس غلط داده است که اغلب خانواده‌های قربانیان «انقلابی و مدافع نظام» هستند! اگرچه بین خانواده‌ها تنوع نظرات سیاسی وجود دارد، اما اکثر آن‌ها یا از ابتدا موضع مخالف داشتند یا بعد از اتفاق دردناک و نوع برخورد نظام مخالف و منتقد شده‌اند. برخی از موضع‌گیری‌های خانواده‌ها در این خصوص روشنگر است که آن‌ها فراتر از دادخواهی شخصی به دنبال روشن شدن ابعاد کامل آن فاجعه هستند.  دکتر محسن اسدی لاری و دکتر زهرا مجد، اعضای هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران که دو فرزندشان، زینب و محمدحسین، را در جریان شلیک موشک‌های سپاه پاسداران به هواپیما از دست داده‌اند، در گفت‌وگویی مفصل با وب‌سایت انصاف‌نیوز به‌نقل از مقام‌های حکومتی گفته‌اند: «می‌گویند اگر این هواپیما نمی‌افتاد، جنگ سختی همان روز بعد اتفاق می‌افتاد. آمریکا حمله می‌کرد و جان ۱۰ میلیون نفر به خطر می‌افتاد.»

آقای لاری مدعی شده است که شواهدی در دست دارد که مسئولان به دنبال استفاده از سپر انسانی برای بازدارندگی در برابر واکنش تلافی‌جویانه آمریکا بعد از حمله موشکی به پایگاه نظامی عین‌الاسد بوده‌اند.در سوی دیگر، یک فیلم از رسانه‌های مجازی نزدیک به سپاه منتشر شده که مصاحبه‌شوندگان که شهروندان عادی جلوه داده می‌شوند و در خیابان ناگهان با سؤال‌کننده مواجه شده‌اند، همه یکسان در پاسخ به این سؤال که «اقدام مناسب بین “جلوگیری از موشکی که هزاران نفر را می‌کشد” و “انجام ریسک موقعی که تشخیص هواپیمای مسافربری از نظامی میسر نیست” چیست؟» می‌گویند نجات جان ۱۷۶ مسافر در اولویت نیست!این اقدام بی‌شرمانه در کنار مواضع صدیقی نمک پاشیدن به زخم خانواده‌های عزادار و مقابله با دادخواهی آن‌هاست.

دکتر لاری و دکتر مجد در مصاحبه دیگری با روزنامه شرق که روز دوشنبه ۲۰ دی منتشر شد، ادعای مهمی را مطرح کردند که سردار حسین سلامی [فرمانده سپاه] حدود چهل روز پس از سانحه سرنگونی هواپیما، با واسطه یکی از اعضای خانواده این دو، مخفیانه به دیدار آن‌ها آمده و گفته اگرهواپیما سقوط نمی‌کرد، جنگ با آمریکا در می‌گرفت.

زهرا مجد جریان ملاقات یادشده را این‌چنین توضیح می‌دهد: «ایشان حسین سلامی با معاونش آمد و چقدر گریه و زاری و این‌ها که کاش من در آن هواپیما بودم و کاش من رفته بودم و… بعد گفتند شما می‌دانید بچه‌های شما چه جایگاهی دارند و از شهید وسط جبهه جنگ هم نقش‌شان بیشتر است… می‌گفتند می‌دانید اگر این‌ها نبودند، چه جنگی می‌شد؟ گفت اگر که این اتفاق نمی‌افتاد، ۱۰ میلیون جمعیت کشته می‌شدند و این واقعه باعث شد که این جنگ رخ ندهد.»اهمیت این دو مصاحبه منتشرشده در آن‌جاست که این صحبت‌ها از داخل ایران و توسط افرادی که تعلق به پایگاه اجتماعی نظام داشته و یکی از آن‌ها یک مدیر عالی نظام بوده، بیان می‌شود (محسن اسدی لاری هشت سال، از جمله در زمان شلیک به هواپیما، مدیر کل دفتر امور بین‌الملل وزارت بهداشت بود).

آقای اسدی ضمن انتقاد از دو جلسه برگزارشده دادگاه که به‌قول او «خانواده‌ها با حالت نزار در آن حاضر می‌شوند و نزارتر خارج می‌شوند»، اطلاع می‌دهد که دادگاه در زمینه ارائه اطلاعات مربوط به ابعاد هوانوردی، شلیک موشک، جنبه نظامی و پدافندی و گزارش کارشناسی همکاری نمی‌کند. همچنین اموال قربانیان در پرواز شامل تلفن‌های هوشمند و لپ‌تاپ‌های آن‌ها را در اختیار قرار نداده‌اند و می‌گویند تخریب و یا مفقود شده‌اند. این اظهارات توسط خانواده‌های دیگر نیز تأیید شده است. همچنین همه متفق‌القول تأیید کرده‌اند که پول‌های نقد فرزندان ‌شان نیز گم شده است!دکتر زهرا مجد به‌صراحت اعلام می‌کند که «مسئله سقوط هواپیما مسئله به خودی خود و مستقل نیست بلکه به صورت زنجیره‌ای در ارتباط با حوادث دو و سه روز قبلش شکل گرفته و بعد از حمله به پایگاه عین‌الاسد تشدید شده است». او می‌گوید مطالبه خانواده‌ها این است که تمامی مسائل ماجرا از ابتدا تا به انتها باید روشن شود.

بی‌نیاز از توضیح است که جمهوری اسلامی انتظار همه خانواده‌ها در پایان دادن به اختفای اطلاعات اصلی را محقق نخواهد کرد و بن‌بست ایجادشده در داخل و خارج ادامه می‌یابد و منجر به ریزش بیشتر پایگاه اجتماعی و تقویت مطالبه برای تغییرات بزرگ و ساختاری سیاسی می‌شود.مصادف شدن دومین سالگرد فاجعه ساقط کردن هواپیمای مسافربری خط اوکراین و جدی شدن صحت فرضیه «شلیک عمدی»، با گذشت پنج ماه از عملکرد دولت رئیسی و معلوم شدن دستان خالی این دولتِ مورد حمایت حداکثری نهاد ولایت‌فقیه در حل مشکلات و معضلات مردم، نظام را در وضعیت آسیب‌پذیری بیشتر قرار داده است.

در این شرایط به نظر می‌رسد ترمیم مشروعیت از دست‌رفته ناشدنی است. در واقع پایگاه اجتماعی نظام در حال کوچک‌تر شدن است و در مقابل بر جمع مخالفان و نیروهای خواهان تغییر نظام افزوده شده و بحران اعتماد و بحران مشروعیت رو به تعمیق و تشدید است.در این شرایط گذار انقلابی به‌صورت بالقوه تقویت شده است. بر بستر خشم، نارضایتی و بی‌اعتمادی فزاینده، ظهور یک نیروهای سیاسی هماهنگ‌کننده در داخل کشور که توانایی بسیج و سازماندهی داشته باشد، می‌تواند مهر پایان بر حیات حکومتی بزند که بیش از همه اوقات بقایش بر موازنه قوای شکننده و متکی به زورمداری و استفاده از قوه قهریه استوار شده است.

 

رهبران چین، از زمان مائو تا امروز

رانا میتر   برگردان: افشین احسانی

شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین، در دیدار خود از ایالات متحده‌ی آمریکا، در سال 2015، کار نادری انجام داد: لطیفه‌ای تعریف کرد. او در حالی که سرگرم صحبت از کارزار مبارزه با فسادی بود که در چند سال نخست زمامداری‌اش جریان داشته، گفت که هدف از این کارزار ایجاد سیاستی پاک‌‌‌‌‌تر است و نه حذف رقبا. او لبخندزنان، با اشاره به مجموعه‌ی تلویزیونی آمریکایی «خانه‌ی پوشالی» که در آن کوین اسپیسی در نقش رئیس‌جمهور متقلب آمریکا، فِرَنک آندروود ظاهر شده بود، گفت: «مبارزه‌ی ما مثل سریال شما نیست.» هرچند شوخی کنایه‌آمیز او چندان بد نبود، اما بعد از آن دیگر تکرار نشد. در چند سال گذشته نیز او به ندرت در حضور دیگران لطیفه تعریف کرده است. در عوض، با لغو محدودیت‌‌‌ دوره‌ی تصدی مقام ریاست‌جمهوری و تحمیل قانون سخت‌گیرانه‌ی امنیت ملی بر هنگ‌کنگ، برنامه‌ی اقتصادیِ پنج‌ساله‌ی جدیدی را ارائه کرده است. او همچنین حس کنجکاوی جهانی را درباره‌ی حزب کمونیست چین و اهداف و مقاصد آن برانگیخته است. در یک‌صدمین سالگرد تأسیس این حزب، بیش از پیش ضرورت دارد که مردها (همیشه مردها)یی را بشناسیم که این ابرقدرت نوظهور را اداره کرده‌اند.

دیوید شامباو (David Shambaugh)، یکی از دقیق‌‌‌‌ترین تحلیل‌گران سیاست‌‌‌ چین، از شهرت و اعتبار گسترده‌ای برخوردار است. تحقیقات روشنگرانه‌ی او توجه ویژه‌‌ای به شخصیت‌‌‌ هر یک از رهبران پنجگانه‌‌ای دارد که از انقلاب سال 1949 به این سو، در نوسازی چین سهیم بوده‌اند. او می‌نویسد: «مائو تسه‌تونگ اغلب لبخند می‌زد، می‌خندید و با طرف‌‌‌های صحبتش خوش‌وبش می‌کرد اما دنگ شیائوپینگ به‌ندرت چنین رفتاری از خود بروز می‌داد.» اما شوخ‌طبعی یک چیز است و همدلی چیزی دیگر. مائو مسئول مرگ میلیون‌‌‌ها انسان بی‌گناه است. در نظام غیرشفاف و صوری حزب کمونیست چین، هرگونه نشانه‌ای از ویژگی‌های شخصیتی‌ مقام اول کشور، چه شوخ‌طبعی باشد و چه کم‌گویی، مهم است.

اگر قرار باشد به کارنامه‌ی رهبران چین در هفت دهه‌ی گذشته نمره بدهیم، کسی که بالاترین امتیاز را می‌گیرد، جیانگ زِمین (1989-2002) است. اما شامباو بر سرکوبی که در دوران زمامداری او رخ داد سرپوش نمی‌گذارد. نباید از یاد برد که او بعد از کشتار مردم در میدان تیان‌آنمن در سال 1989، به ریاست حزب برگزیده شد. با وجود این، او «روشنفکری واقعاً دنیادیده و فرهیخته بود» و «اصلاحات سیاسی و ساختاری واقعی تحت نظر او انجام شد». دنگ شیائوپینگ نیز به‌عنوان مهم‌‌‌‌ترین مبتکر نوسازی چین، از مقام والایی برخوردار است، هرچند کشتارهای سال 1989 لکه‌ی ننگی در کارنامه‌ی او است. ارزیابی شامباو از سایر رهبران چین منفی‌تر است. «مهم‌‌‌‌ترین دستاورد مائو، یکپارچه‌‌سازی کشور بود»، اما اوضاع هولناک ناشی از جهش بزرگ به پیش و انقلاب فرهنگی، «بزرگ‌‌‌‌ترین شکست او را رقم زد و این دستاورد را از بین برد.» هو جین‌تائو (2002-2012) موفقیت‌‌‌های مهمی در سیاست داخلی و خارجی به دست آورد اما «شخصیت خنثای‌ او» سبب شد که کارهایش دوام چندانی نداشته باشد. بر خلاف او، شی شبیه یک امپراتور جدید است: «قدرت مطلقی شاهانه دارد، به او احترام می‌گذارند، از او می‌ترسند و تکریم و تعظیمی چاپلوسانه نثارش می‌کنند.» در عصری که ظهور رهبران مستبد به روندی جهانی تبدیل شده، خوب است بدانیم که رهبران مستبد چین چه ویژگی‌هایی داشته‌اند.

اما این رهبران به تنهایی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند و به زیست‌بومی در اطراف خود نیاز دارند؛ زیست‌بومی که همواره پیرامون رهبران حزب کمونیست وجود داشته، پیچیده و انعطاف‌پذیر است. شامباو به یکی از حسّاس‌ترین پرسش‌‌‌های سال‌‌‌های اخیر می‌پردازد:‌ آیا سختگیرانه‌‌‌‌‌ترشدن سیاست‌‌‌ چین در دهه‌ی گذشته، صرفاً ناشی از شخصیت شی جین‌پینگ است؟ در اوایل دهه‌ی 2000، هرچند نظام چین کاملاً خودکامه بود، در عین حال فضای محدودی را هم در اختیار جامعه‌ی مدنی، رسانه‌‌‌های اجتماعی سرزنده (حتی در زمینه‌ی بحث‌‌‌های سیاسی)، روزنامه‌نگاریِ تحقیقی و گفتگو درباره‌ی اصلاحات دموکراتیک قرار می‌داد. اما در اواسط دهه‌ی 2010، حزب کمونیست همه‌چیز ــ همان‌طور که شی در سال 2017 گفت «شرق و غرب و شمال و جنوب» ــ را کنترل می‌کرد . این تغییرات در سال 2009، سه سال پیش از دستیابیِ شی به عالی‌‌‌‌ترین مقامات حزب یعنی دبیر کلی و سپس ریاست‌جمهوری، آغاز شد. اما چرا چین در آن سال به سیاست‌‌‌های سخت‌گیرانه‌‌‌‌‌تر روی ‌آورد؟ «جعبه‌ی سیاه» رهبریِ چین دستیابی به اطلاعات موثق را بسیار مشکل می‌کند؛ با وجود این، سرنخ‌‌‌هایی وجود دارد. برای مثال، سیاستمداری به نام زِنگ کوینگ‌هونگ که از افزایش اصلاحات لیبرال‌ در نظام تک‌حزبی حمایت کرده بود در سال 2008، از مقام خود کناره‌گیری کرد و از رهبران هم‌تراز او نیز کسی برنامه‌اش را دنبال نکرد. در همان سال، بحران مالی جهانی «اجماع واشنگتن» را از بین برد و اندیشه‌‌‌‌هایی نظیر لیبرال دموکراسی را نیز که ملازم با آن به نظر می‌رسید، بی‌اعتبار کرد؛ این امر فضای بیشتری را برای سخنان رهبران غرب‌ستیز فراهم آورد. رهبران می‌توانند چین را تغییرشکل دهند اما شرایط هم مهم است.

اکنون حزب کمونیست بنا به دلایل موجهی اعتمادبه‌نفس دارد. رهبران چین از تماشای مذاکرات اخیر گروه هفت درباره‌ی راه‌های مقابله با برنامه‌ی «کمربند و جاده» لذت برده‌اند. اکنون چین در بحث‌های مربوط به عرضه‌ی واکسن کووید-19 و تغییرات اقلیمی نقش مهمی بازی می‌کند. با وجود این، ساکت‌ کردن بی‌وقفه‌ی معترضان حاکی از اعتمادبه‌نفس بلندمدت نیست، و مخاطرات ناشی از خشک‌سالی و جمعیت‌شناسی نیز قرارداد اجتماعیِ حزب را تهدید و تضعیف می‌کند. شامباو می‌گوید که سیاست‌‌‌ چین از مدت‌ها قبل شاهد دوره‌‌‌های متوالی سرکوب و گشایش‌‌‌ بوده است. رهبران حزب کمونیست چین نشان داده‌‌‌‌‌‌اند که در صورت لزوم قابلیت چشمگیری برای تطابق و سازگاری دارند. اما اکثر مفیدترین تغییرات این کشور، از نظر قدرت اقتصادی و نفوذ بین‌المللی، در زمان گشایش رخ داده است.

 

غبار اندوه و ماتم

اِیپریل ریس برگردان: افسانه دادگر

وقتی پرستار آسایشگاه صبح روز دوم آوریل زنگ زد که به من بگوید پدرم در ساعت ۷:۳۸ صبح از دنیا رفت، فقط دو روز پس از مرخص‌شدنش از بیمارستان و هفت ساعت پس از ورود من به شهر برای دیدنش، دنیا ناگهان به نظرم بیگانه و کژ و کوژ رسید. شکل اشیا را تشخیص می‌دادم اما باید دست‌وپا می‌زدم تا بفهمم چه دیده‌ام. نمی‌دانستم که او تا چه حد پشتیبان و محل اتکایم در زندگی بوده است، تا وقتی که آن تکیه‌گاه فروریخت. از وقتی به دنیا آمدم، حضور او برایم دائمی بود، حتی با ۲۰۰۰ مایل فاصله ــ او در مریلند زندگی می‌کرد و من در نیومکزیکو ــ و اکنون او دیگر نبود. هر اندازه که از نظر عقلی چنین چیزی را واقعی می‌پنداشتم اما هرگز آن را امکان‌پذیر نمی‌دانستم.

در ظاهر، آرام بودم و به‌آهستگی وظایف ناخوشایندی را که به‌ناگزیر به‌سبب فرزند ارشد خانواده بودن بر عهده‌ام بود، یکی‌یکی انجام می‌دادم: یعنی بقیه‌ی اعضای خانواده را خبرکردن؛ فراهم‌کردن مقدمات کفن‌ودفن؛ اطلاع‌دادن به دفاتر دولتی، شرکت‌ها، سازمان‌ها و دانشگاهی که او ۳۳ سال به شغل کتابداری در آنجا مشغول بود. اما در درون، گرداب متلاطمی از احساسات بودم: غم، تشویش، عصبانیت، بی‌اعتقادی، ترس، پشیمانی و گناه. گاه در آن ساعات، روزها و هفته‌های اولیه، پس از مرگ او، به‌سختی نفس می‌کشیدم. نمی‌توانستم فکرم را جمع کنم. فراموش‌کار شده بودم. هرقدر هم می‌خوابیدم، باز خسته و فرسوده بودم. سرانجام منظور جوآن دیدیون (Joan Didion) را در سال تفکر جادویی (۲۰۰۵) فهمیدم، وقتی در شرح سوگواری‌ برای ازدست‌دادن شوهرش نوشت: «فهمیدم که اکنون نمی‌توانم از خودم مطمئن باشم که با چهره‌ای معقول در جهان ظاهر شوم.»معلوم می‌شود که این غبار ماتم همان‌قدر عمومی است که خود ماتم و اندوه. لیزا شولمان (Lisa Shulman)، عصب‌شناسی که شوهرش را نه سال پیش بر اثر سرطان از دست داد، چنین به یاد می‌آورد: «غم و ناراحتی جدی‌ای وجود داشت اما مشکل اصلی این نبود؛ گم‌گشتگی و بیگانه‌شدن با محیط بود. احساس می‌کردم که در جهانی کاملاً بیگانه بیدار شده‌ام، چراکه کل زیربنای زندگی روزمره‌ام از اساس محو شده بود.»او به خاطر می‌آورد که خود را در زمان گم کرده بود و به مکان‌های آشنایی می‌رسید، بی‌آنکه بداند چگونه به آنجا رسیده است. به‌گفته‌ی او، «موضوع فقط ناراحتی یا اضطراب نیست، ترس و وحشت است. زیرا همان‌طور که دیدیون مدت‌ها پیش گفت، احساس می‌کنید که عقل خود را پاک از دست داده‌اید و دارید دیوانه می‌شوید».

تصور پنج مرحله‌ی سوگواری که در جهان غرب معمول است، کمکی نمی‌کند. این تصور جزئی از جوّ فکری زمانه‌ای شده است که ما به‌نوبت از این پنج مرحله می‌گذریم: از مرحله‌ی انکار به خشم، به معامله با خدا، به افسردگی و سرانجام به مرحله‌ی قبول. الیزابت کوبلر-راس (Elisabeth Kübler-Ross)، روان‌پزشک نامدار، برای اولین بار این پنج مرحله‌ی سوگواری را در کتابِ درباره‌ی مرگ و مردن (۱۹۶۹) به‌مثابه‌ی راهی برای توصیف تجربه‌ی کسانی که با یک بیماری علاج‌ناپذیر مواجه می‌شوند، مطرح کرد. بعدها، با دیوید کِسلر (David Kessler)، متخصص در حوزه‌ی مرگ و مردن، به بسط این ایده پرداخت تا واکنش شخص داغ‌دار را به فقدان عزیزِ ازدست‌رفته‌اش در کتاب درباره‌ی سوگ و سوگواری (۲۰۰۵) شرح دهد. اما در سال‌های اخیر، روان‌شناسان و زیست‌عصب‌شناسان به این امر وقوف پیدا کرده‌اند که اندوه و ماتم بسیار پیچیده‌تر است و به ویژگی‌های فردی مربوط است. اثرات تخریبی اندوه بسیار زیاد و متنوع است. البته شخص داغ‌دار اندوهگین است اما ممکن است احساس خشم، تندخویی، خستگی، بی‌انگیزگی و خالی‌شدن هم بکند و حتی بیش از معمول از شلوغی آزار ببیند. ممکن است مثل شولمان، عصب‌شناس در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه مریلند، در هویتش و جایگاهش در جهان تردید کند.معلوم می‌شود که پنج مرحله‌ی نظریه‌ی ماتم شیوه‌ی چندان مفیدی برای اندیشیدن درباره‌ی داغ‌داری نیست. در واقع، چه بسا حتی مضر باشد: اگر احساس ما با قالب این نظریه منطبق نباشد، ممکن است فکر کنیم که اشکال از ماست ــ یا از آدم‌های اطراف ماست.شولمان در کتابش، پیش و پس از فقدان (۲۰۱۸)، می‌نویسد که «اساساً ممکن است از این غریزه که کارهایی انجام دهیم که مایه‌ی آرامش و تسلی خودمان شود، روی برگردانیم زیرا فکر می‌کنیم که شیوه‌های رفتاریِ درست و نادرستی در این مورد وجود دارد. اما تجربه‌ی ما از فقدان و مرگ کاملاً شخصی و عمیق است و برای تعمیم‌دادن چندان مناسب نیست؛ این تجربه درست مثل خود ما منحصربه‌فرد است».مطالعه و تحقیق درباره‌ی افراد داغ‌دار آشکار کرده است که چقدر تجربه‌ی افراد از اندوه و ماتم با یکدیگر متفاوت است ــ اما در عین حال الگوهای جالبی را هم نشان داده است. محققان در پژوهش مهمی درباره‌ی افسردگی در افراد داغ‌دار که در سال ۲۰۱۵ در نشریه‌ی پژوهش‌های روان‌پزشکی منتشر شده است، ۲۵۱۲ نفر را که همسر یا فرزندشان را از دست داده بودند، یک بار پیش و سه بار پس از وقوع مصیبت، در یک بازه‌ی هجده‌ساله زیر نظر گرفتند. آنها دریافتند در حالی که ۷درصد از آنها افسردگی مزمنی داشتند که در تمام طول مدت تحقیق ادامه داشت، بیشتر شرکت‌کنندگان ــ تقریباً ۶۸درصد آنها ــ فقط افسردگی خفیفی را تجربه کردند، یا اصلاً چنین تجربه‌ای نداشتند. ۱۱درصد گزارش کردند که پیش از مصیبت دچار افسردگی شدند اما افسردگی‌شان عاقبت در طول زمان کاهش یافت و ۱۳درصد هم اندوه و ماتمی دائمی را تجربه کردند که آغازش پس از مرگ همسر یا فرزندشان بوده است.تجربه‌ی خود شولمان، او را که مشغول تحقیق درباره‌ی بیماری پارکینسون بود، برانگیخت تا به تحقیق درباره‌ی عصب‌شناسی ماتم به‌مثابه‌ی شیوه‌ای بپردازد برای فهم آنچه بر او رخ داده است. او در کتابش که سرگذشت ماتم وی را با علمِ مربوط به سوگواری و مصیبت در هم تنیده بود، می‌نویسد که ماتم نوعی تجربه‌ی عمومی انسانی است که مغز ما برای کنترل و مهارکردن آن تکامل یافته است. ناتالیا اسکریتسکایا (Natalia Skritskaya)، روان‌شناس، می‌گوید که در طول هزاران سال فقدان و مرگ در اجتماع، مغز رویّه‌ی پیچیده‌ای را ایجاد کرده است تا به ما برای تحمل سوگواری کمک کند و نهایتاً آن را شفا دهد. او می‌گوید: «ماتم واکنشی طبیعی است. هرچقدر هم که این واکنش‌ها نگران‌کننده و عجیب‌وغریب باشند، دلایل معقولی برای وقوع آنها وجود دارد.»

از تجربه‌ی خود به این پی بردم که اندوه و ماتم چنان تأثیر قدرتمندی بر ما دارد که مسیرهایی برای جریان‌های عصبی مغزمان از نو می‌سازد: سیستم لیمبیک (کناره‌ای)، بخش اولیه‌ی مغز که عواطف و رفتارهای ضامن بقای ما را کنترل می‌کند، نقش اصلی را بر عهده می‌گیرد، حال آنکه قشر جلوی پیشانی (مرکز استدلال و تصمیم‌گیری) نقش اصلی را واگذار می‌کند.شولمان می‌گوید: «از منظر تکاملی، مغز ما برای پاسخ‌گفتن به آنچه تهدید محسوب می‌شود، به‌نحوِ غریزی رفتار می‌کند. اغلب اوقات ما ازدست ‌دادن یکی از عزیزانمان را تهدیدی به آن معنی تلقی نمی‌کنیم اما از دیدگاه مغز، این به‌معنای دقیق کلمه تهدید تلقی می‌شود.»ادراک تهدید به این معنی است که واکنش ما برای بقا، «جنگ یا گریز»، آغاز به کار می‌کند و هورمون‌های استرس مثل سیل در بدن جاری می‌شوند. یافته‌های تحقیقات مری-فرانس اُوکانر (Mary-Frances O’Connor) در دانشگاه آریزونا و دیگران نشان داده است که سطوح کورتیزول (هورمون استرس) در افراد داغ‌دیده به‌شدت بالا می‌رود.«موضوع فقط ناراحتی یا اضطراب نیست، ترس و وحشت است. زیرا همان‌طور که دیدیون مدت‌ها پیش گفت، احساس می‌کنید که عقل خود را پاک از دست داده‌اید و دارید دیوانه می‌شوید»در حالی که کورتیزول به‌سرعت جریان می‌یابد، مغز، دست‌کم به‌طور موقت، خود را بازسازی می‌کند تا به ما کمک کند که ضربه‌ی روحی ناشی از اندوه و ماتم را تحمل کنیم. در نخستین هفته‌های پس از فقدان، مغز مثل پرستار سخت‌گیری که استراحت موقت در بستر را بر خود تحمیل می‌کند، مراکز کنترل وظایف عالی‌تر، از جمله مراکز تصمیم‌گیری و نقشه‌کشی، را خاموش می‌کند. در همان حال، به‌گفته‌ی شولمان، نواحی درگیر در احساس و خاطره با اضافه‌کاریِ خود تعیین می‌کنند که کدام احساس و خاطره اجازه‌ی عبور یابد. اسکن‌های مغزی از افراد داغ‌دیده نشان می‌دهد که اندوه و ماتم بخش‌هایی از سیستم لیمبیک را فعال می‌کند؛ بخش‌هایی که گاه «مغز عاطفی» نامیده می‌شوند. از جمله نواحی لیمبیکِ فعال‌شده عبارت‌اند از آمیگدالا که شدت احساسات و ادراک تهدید را تعیین می‌کند، قشر کمربندی که در تأثیر متقابل احساسات و حافظه دخالت دارد و تالاموس، نوعی ایستگاه تقویت‌کننده، که سیگنال‌های حسی را به قشر مخ، مرکز پردازش اطلاعات مغز، می‌رساند.شولمان در کتابش می‌نویسد که «برای تداوم وظیفه و بقا، مغز مانند یک صافی عمل می‌کند که آستانه‌ی احساسات و خاطراتی را که می‌توانیم یا نمی‌توانیم اداره و کنترل کنیم، ردیابی می‌کند». او اضافه می‌کند که چندان کاری برای تغییر این واکنش نمی‌توان انجام داد، گرچه لزوماً ما نمی‌خواهیم چنین کنیم؛ این کار برای سازگارشدن با فقدان عزیزِ ازدست‌رفته اساسی است. شولمان می‌گوید: «در اصل، ما تابع این فرایند کلی هستیم.»اسکریتسکایا به من اطمینان می‌دهد که ناتوانی‌ام از ساختن جملات منسجم و منطقی یا به‌یادآوردن اینکه درِ یخچال را برای برداشتن چه‌چیزی باز کرده‌ام، نباید مرا نگران کند؛ مغز من صرفاً قدرت اندیشیدن مرا تا حد زیادی کم کرده است تا من توانایی تحمل این فقدان را داشته باشم. نتیجه‌ی این موازنه، شناختِ گنگ و مبهم است؛ آنچه من نهایتاً برای دوستانم «ماتمِ مغز» نامیدم.

شولمان در کتابش می‌نویسد که «اندوه و ماتم پهنای باند زیادی را در مغز در اختیار می‌گیرد. رفتار عجیب‌وغریب و آشفتگی و گسیختگی همانا پیامدهای مورد انتظارِ واکنش‌های دفاعی مغز به‌دنبال ضربه‌ی روحی و عاطفی هستند».درست همان‌طور که بدن می‌داند چه کند تا زخمی شفا یابد، مغز هم می‌داند چه کند تا پس از فقدان، خودش را شفا دهد. اما شفایافتن زمان می‌برد. به‌گفته‌ی اسکریتسکایا، «شفایافتن نیازمند مهربانی و مواظبِ خود بودن است».اینکه اندوه و ماتم چقدر طول می‌کشد، از شخصی به شخصی متفاوت است. برای برخی از افراد، دردِ فقدان می‌تواند در طول چند هفته یا چند ماه بگذرد و تمام شود، حال آنکه برخی ممکن است بعد از یک سال هنوز غم و اندوه عمیقی را احساس کنند.

پژوهش‌های اخیر حاکی از آن است که اگر اندوه و ماتم برای مدتی بیش از حد طولانی بسیار شدید باشد، می‌تواند مسئله‌ساز شود. اکنون بسیاری از روان‌شناسان معتقدند که اگر توجه بیش از اندازه به فقدان، بیش از یک سال طول بکشد، ممکن است نیاز به درمان باشد تا به شخصِ داغ‌دیده کمک شود که خود را بازیابد. این وضعیت که اختلال ماتمِ دیرگذر یا ماتمِ بغرنج نامیده می‌شود، در آخرین جلد راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی (DSM-5) ثبت شده‌است؛ کتابی که روان‌شناسان و روان‌پزشکان برای تشخیص اختلالات بیماران به کار می‌برند.

منظور این نیست که اگر کسی در سیصدوشصت‌وششمین روز پس از فقدان عزیزش هنوز عمیقاً احساس اندوه و ماتم دارد، داغ‌داری‌اش ناگهان به نوعی اختلال تبدیل شده است. به‌گفته‌ی اسکریتسکایا که در عین حال پژوهشگر مرکز ماتم بغرنج در دانشگاه کلمبیا در نیویورک است، «تعیین این زمان [یک سال] تا حدی دل‌بخواهی است. توازنی وجود دارد میان مطمئن‌شدن از اینکه واکنش‌های عادی ما بیمارگونه نیستند اما در عین حال به افرادی که به نظر می‌رسد تقلا می‌کنند و نیاز به کمک بیشتر دارند ــ کسانی که تجربه‌ی سخت‌تری دارند ــ توجه می‌شود».

بر اساس یافته‌های تحقیقی در ۲۰۱۹ توسط پژوهشگرانی در هلند و آمریکا، افرادی که عزیزانشان را در رویدادهای خشونت‌آمیز از دست داده‌اند یا رابطه‌ای بسیار صمیمی با فرد متوفی داشته‌اند، بیشتر در معرض ماتمِ بغرنج هستند. گرچه ممکن است آسان باشد که فرض کنیم اندوه و ماتمِ دیرگذر صرفاً شکلی از افسردگی است و به همان نحو هم می‌تواند درمان شود اما چنین نیست. بر اساس همان تحقیق، اندوه و ماتمِ بغرنج با افسردگی و اضطراب یا تنش پس از حادثه متفاوت است، اگرچه در برخی از علائم مشترک‌اند؛ از جمله ضعیف‌شدن خودانگاره یا خود را درک‌کردن و انزوای اجتماعی. بر اساس یافته‌های پژوهش‌های دیگر، زوال و کاهش قوه‌ی تشخیص و شناخت در افرادی با اندوه و ماتمِ بغرنج بارزتر است.با همه‌ی این احوال، موارد اندوه و ماتمِ بغرنج به‌ندرت رخ می‌دهد. بر طبق تحقیقی در سال ۲۰۱۷ توسط پژوهشگران دانشگاه آرهوس (Aarhus) در دانمارک، فقط حدود ۱۰درصد از افراد داغ‌دیده دچار این اختلال خواهند شد. اکثر افراد داغ‌دار میان سوگواری فعالانه و اقدام به وظایف زندگی روزمره با ظاهری عادی در نوسان‌اند.

این نوسان میان اندوه و نوعی قبولِ واقعه، تجربه‌ی خودِ مرا توصیف می‌کند. برای مثال، در حالی که روی این مقاله کار می‌کردم، گاه خیلی خوب پیش می‌رفتم ــ دوره‌های طولانیِ نوشتن با فراغ بال، با حواس جمع و تمرکز فکر ــ همان‌قدر که پیش از مرگ پدرم چنین بودم. اما در مواقع دیگری، اغلب در همان نشست کاری، مغلوب نومیدی و توجه حاد به غیبت پدرم در این دنیا و ناپدیدشدن غیرقابل‌درک او می‌شدم. وقتی به فکر او می‌افتادم، خواه این فکر خودبه‌خود راهش را به آگاهیِ من باز کرده بود یا بر اثر دریافت ایمیلی از یک دوست یا عضو خانواده، بر اثر یاد و خاطره‌ای ناخواسته، حتی به‌واسطه‌ی نامه‌ای از آسایشگاهی که پدرم آنجا بود، در هر حال کاری نمی‌توانستم بکنم مگر اینکه کار را متوقف کنم و بگذارم که اشک سرازیر شود و هق‌هق گریه و ناله کارش را بکند.

مثل این است که مغز اولیه‌ی من (پس‌مغز و مغزاستخوان که کارکرد اصلی آن بقا، تحرک و غریزه است) دقیقاً می‌داند که من به چه‌چیز احتیاج دارم و کاری می‌کند که من آن را به دست آورم.

در واقع، محققان اکنون می‌دانند که نوسانات اندوه و ماتم، هر اندازه هم که ناخوشایند باشد، شیوه‌ای برای کمک‌کردن به مغز، ذهن و بدن است تا با فقدان کنار آیند و نهایتاً، با واقعیت جدید زندگی بدون عزیز ازدست ‌رفته‌ی خود سازگار شوند.به‌تدریج، به‌گفته‌ی جودیت مورِی (Judith Murray)، روان‌شناس در دانشگاه کوئینزلند در استرالیا، در «فرایند درافتادن با فقدان، آشتی‌کردن با آن جهانی که نمی‌خواهیم باشد»، اندوه و ماتم، در زندگی روزانه‌ی فرد داغ‌دار بیشتر ادغام می‌شود، به‌جای اینکه نیروی سلطه‌گر در آن باشد.او می‌گوید: «این است قدرت باورنکردنی شفایافتن از اندوه و ماتم. ما به این تصور رسیده‌ایم که می‌توان بر اندوه و ماتم خود چیره شد اما اندوه به جزئی از کیستیِ ما تبدیل می‌شود.»

وقتی قشر مخ دوباره زمام امور را به دست گیرد و تفکر در سطح عالی بازگردد، ذهن می‌تواند زمان بیشتری را برای تأمل درباره‌ی فقدان و رابطه صرف کند و با معنای آن گلاویز شود و این‌همه می‌تواند به رشد مثبت بینجامد. شولمان در کتابش می‌نویسد که فقدان می‌تواند افراد را برانگیزد تا زندگی را با ژرفایی بیشتر از قبل بکاوند و بیازمایند و آگاهی بیشتر و ژرف‌تری از شکنندگیِ خودشان و احساس نیرومندتری از هدفمندی خود را پرورش دهند. او به یافته‌های تحقیقی در سال ۲۰۰۴ اشاره می‌کند که فقدان می‌تواند به رشد مثبت به شیوه‌های گوناگون منجر شود: احساس بدیعی از اولویت‌ها و درک والاتری از ارزش زندگی، روابط بهتر، احساس نیرومندی، تمایل به دیدن امکانات و قابلیت‌های جدید و رشد و پرورش روحی و معنوی. شولمان در زندگی خودش دریافت که خاطرات‌نویسی به او کمک کرده است تا با اندوهش کنار بیاید. او با تأمل بر فقدان عزیز ازدست‌رفته‌اش، در آن معنا یافت.

با این‌همه، هرکسی تجربه‌ی چنین رشدی را پس از فقدانی عمیق ندارد. برای برخی، نتایج فقدان عمیق از سلامتی خودِ آنان می‌کاهد و حتی مرگ خود آنان را تسریع می‌کند. اُکانر در نشریه‌ی پزشکی روان‌تنی در سال ۲۰۱۹ می‌نویسد که یافته‌های چند پژوهش حاکی از افزایش نرخ مرگ‌ومیر در میان افراد داغ‌دیده است. پدر من ممکن است نمونه‌ی غم‌انگیز دیگری از اندوه و ماتمی باشد که به مرگ زودرس می‌انجامد. چهار ماه پیش از درگذشت او، همسرش مُرد و سلامتی او رو به وخامت گذاشت. وقتی دست‌آخر به بیمارستان رفت، پزشکان سرانجام منشأ درد او را که باعث بستری‌شدن وی شده بود تشخیص دادند: او دچار زخم معده‌ی شدید شده بود. نمی‌توانم مطمئن باشم اما آخرین مکالمات من با او در ماه‌های پیش از مرگش این گمان را به‌شدت در من تقویت کرد که اندوه و تنهایی خودِ او در مرگ زودهنگامش دخیل بوده است.حتی برای کسانی که از سیلاب‌های بنیان‌کن ماتم و اندوه می‌گذرند و از این گریوه سر به سلامت می‌برند، اندوه و ماتم هیچ‌گاه کاملاً فروکش نمی‌کند. یافته‌های تحقیقی در سال ۱۹۹۵ حاکی از آن است که دو تا پانزده سال پس از مصیبت، کسانی که فرزند یا شریک زندگی خود را از دست داده بودند، از زندگی خود روی‌هم‌رفته رضایت کمتری ــ اما مهارت‌های بیشتری در دست‌وپنجه نرم‌کردن با اندوه و ماتم ــ داشته‌اند.

فهمیدن شالوده‌های عصب‌شناختی اندوه و ماتم من و اینکه آن اغلب باعث رشد و اعتلای من می‌شود، مایه‌ی آرامش است ــ هرچند می‌دانم خیلی مانده است تا مرگ پدرم باعث رشد من شود، اگر که اصلاً چنین شود. در حال حاضر، اغلب دستخوش احساساتی هستم که اکثراً خارج از اراده و تصمیم من عارض می‌شوند و راحتی را در به‌سربردن در کنار دوستان و یاران خود و گشت‌وگذار در جنگل‌های کاج نزدیک خانه‌ام می‌جویم.

ایمیلی که چند روز پیش، از قدیمی‌ترین دوست پدرم دریافت کردم که او را برای مدت ۷۰ سال از ۷۹ سال زندگی‌اش می‌شناخت، مرا به آینده‌ای امیدوار ساخت که در آن این فقدان ‌برگشت‌ناپذیر دیگر آن‌قدرها شدید نباشد، هنگامی که مسیرهای عصبی من بار دیگر خود را نظم و ترتیب دهند و «ماتم مغز»م جایش را به واقعیتی نو و شیوه‌ی نویی از یادآوری دهد.او نوشته بود: «وقتی دوستی را از دست می‌دهیم، دچار اندوه و ماتمی می‌شویم که همراه با خاطرات خوشی است که از او داریم. عاقبت، خاطراتِ خوش اندوه را پس می‌رانند. من با غم و اندوه اما صبورانه انتظار آن روز را می‌کشم.»

 

گزیده دفاعیات شکرلله پاکنژاد در بیدادگاه شاه

علی ناظر:

متن برگرفته از سایت راه توده است

«… اصل 74 متمم قانون اساسی مقررمی دارد که هيچ محکمه ای ممکن نيست منعقد گردد مگربه حکم قانون. پس وقتی که قانون اساسی تشکيل محکمه ای را ممکن نمی داند مگربه حکم قانون به طريق اولی ممکن نيست محکمه ای تشکيل شود که مغايربا قانون اساسی باشد. حال ببينيم جلسه امروز مرکب ازچه کسانی است؟ من اسامی همه آقايان حاضردراين جلسه را مشخصا قيد می کنم که ازلحاظ ثبت درپرونده معلوم باشد که حتی يک تماشاچی دراين جلسه نيست. متهمين آقايان (مسعود بطحائی- احمد صبوری- ناصرکاخسار- ناصررحيم خانی- عبدالله فاضلی- هاشم سگوند- هدايت الله سلطان زاده- عبدالرضا نواب بوشهری- بهرام شالگونی- داود صلحدوست- سلامت رنجبر- محمد رضا شالگونی- ابراهيم انزابی نژاد- محمد معزز- ناصرجعفری- فرشيد جمالی- فراد اشرفی و شکرالله پاک نژاد- بعلاوه- آقای رئيس دادگاه- آقايان قضاوت- آقای دادستان- آقای منشی و آقايان درجه داران و سربازان. خواهش می کنم اگرصورت جلسه ای هست که محکمه تصميم برغيرعلنی بودن خود گرفته است، هم اکنون قرائت شود تا درصورت جلسه تشکيل دادگاه قيد شود…  بنابراين وقتی اصل 76 متمم قانون اساسی اجرا نشود و حقی که قانون اساسی اعطا نموده رعايت نگردد و جلسه ای بدون حضورتماشاچی تشکيل شود بنا به صراحت اصل 76 متمم قانون اساسی چنين جلسه ای محکمه نيست و اين که من دراظهاراتم گفتم “جلسه” و نگفتم “دادگاه” يا محکمه برای تبعيت ازاصل 74و76 قانون اساسی است.

واضعين قانون اساسی برای اين که درتفصيرات سياسی، دولت ها نتوانند روی اقدامات غيرقانونی خود سرپوش گذاشته و روشنفکران را بدون اطلاع مردم دسته دسته بدون سروصدا دردادگاههای دربسته محاکمه و محکوم نمايند، درقانون اساسی و متمم آن تاکيد خاص کرده است.

برای من و همه مردم آزادی خواه ايران و جهان که می دانند چگونه قانون اساسی درصورت لزوم سوء تعبيرمی شود روشن است که اصولا حکومت ايران معتقد است که درايران هيچ کس به اتهام سياسی نه بازداشت می شود و نه محاکمه می گردد. من و صدها جوان ديگرنظيرکسانی که دراين جلسه دررديف متهمين نشسته اند و مسلما ازنظرآزادی خواهان جهان باعث افتخارملت ما هستند، به نظراين دستگاهها جانيانی هستيم که به مجازات های جنائی محکوم می شويم.

اين همه ظلم و ستم، اين همه شکنجه و آزارها که درمورد تمام افراد اين پرونده انجام شده، به طرز تفکرو انديشه انسانی سرچشمه می گيرد.

من اعلام می کنم که اگر تقصيری متوجه من باشد آن تقصيرسياسی است و بايد محاکمه با حضورهيات منصفه صورت بگيرد. ولی محاکم نظامی اساسا معتقدند که دراين مملکت هيچ کس به اتهام سياسی دستگير و محاکمه نمی شود.

بايد بگويم که قانون مجازات مقدمين عليه امنيت و استقلال مملکت که مورد استفاده مراجع نظامی است در 22 خرداد 1310 يعنی 39 سال قبل تصويب شده است. اولين دسته کمونيست های ايران درسال 1316 مشهوربه گروه 53 نفربه موجب همين قانون مقدمين برضد امنيت کشور مصوب 22 خرداد 1310 محاکمه و محکوم شدند، ولی نه درمحکمه نظامی بلکه در محکمه جنائی عدليه. حالا از آن تاريخ 33 سال می گذرد و ما را به همان اتهام و بر طبق همان قانون به محاکمه کشانده اند ولی درزيربرق سرنيزه مامورين نظامی دردادگاه نظامی- اين است نتيجه و مفهوم پيشرفت مملکت درظرف 33 سال درصيانت حقوق انسانی- دنيا بايد بداند که ما درچه شرائط وحشتناکی زندگی می کنيم که قوه قضائيه مملکت زيرسرنيزه خرد شده است و همه زندگی مردم بوسيله ارتش و قوه مسلح حل و فصل می شود و جزدعاوی مربوط به سفته و تعديل مال الاجاره و اتهامات مربوط به کلاه برداری و چک بلامحل، عدليه به کاری اشتغال ندارد.

مايه اصلی مشروطيت عدالت است و مردم فکرکردند که با استقرارمشروطيت و با تفکيک قوای سه گانه: مقننه، قضائيه، و مجريه ازسيستم حکومت که هميشه “جلاد” ازعناصراوليه آن بود رهائی خواهند يافت و ديگرهيچ خونخواری نخواهد توانست با اراده شخصی دستورمجازات متهمی را صادرکند.

اکنون محاکمه اين جانبان دراين جا به معنی پايمال کردن قوه قضائيه و برهم زدن اصل تفکيک قوای ثلاثه است و اين اقدامات مجازات دارد. درست است که شما پوزخند خواهيد زد که چه کسی جرات  مجازات ما را دارد؟ درست است که شما پيش خود خواهيد گفت: “اين، حکومت است که خودش می خواهد چنين بکنيم.” اما وظيفه من گفتن حقايق است تا مردم دنيا بدانند درايران که اين همه صحبت ازحقوق بشر و قانون می شود چه می گذرد.

اخرين دفاع رياست محترم دادگاه، دادرسان محترم، مامورين سازمان امنيت درسال گذشته عده زيادی از دانشجويان و آزادی خواهان ايران را به اتهام اقدام عليه کشورتوقيف کرده و پس از شکنجه های وحشتناک قرون وسطائی با پرونده های ساختگی به دادگاه های نظامی اداره دادرسی ارتش فرستادند. شماره کسانی که دردی و بهمن ماه سال گذشته به اتهام هم دردی با مردم فلسطين يا همکاری با افراد گروه فلسطين توقيف شدند، ازصد نفربيشتربوده که عده ای ازآنان پس ازمحاکمه محکوم و پس ازانقضای مدت محکوميت آزاد شده يا به سربازخانه ها اعزام گرديدند و بقيه يعنی بيش ازچهل نفرديگردرزندانهای ساواک بسر می برند. بيشترافرادی که دراين دادگاه محاکمه می شوند هيچ گناهی جزهم دردی با مردم فلسطين ندارند. البته سايردوستان درمورد مسئله فلسطين و علل عزيمت ما برای پيوستن به نهضت خلق فلسطين به تفضيل صحبت کرده و می کنند ولی من به طورخلاصه می گويم که برخلاف ادعای مکرر دستگاه حاکمه ايران مبنی برطرفداری ازحقوق آوارگان فلسطين و عليرغم تبليغات خود دولت درمورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی درراديو و تلويزيون و نيزمقالات متعدد مقامات رسمی درباره طرفداری دولت ايران ازدعاوی خلق فلسطين، دراين دادگاه عده ای ازآزادی خواهان ايران تنها به دليل هم دردی با مردم فلسطين محاکمه می شوند.

پس از انقلاب مشروطه و دراثرکوشش ها و جان بازی های مردم به رهبری مردانی نظيرستارخان و باقرخان و حيدرعمواغلی، بالاخره مشروطه خواهان پيروزشدند. ولی به علت توطئه های استعمارخارجی و ارتجاع داخلی پيروزی مشروطه مدت کوتاهی بيش طول نکشيد. همان دوله ها و سلطنه ها، همان اشراف و فئودال ها تحت عنوان مشروطه بردوش مردم سوارشدند و مقاومت مردم نيزبه صورت جنبش های ديگری نظيرقيام خيابانی درآذربايجان قيام کلنل محمد تقی خان پسيان در خراسان و مهم ترازهمه قيام ميرزا کوچک خان درگيلان بروزکرد. استعمارانگلستان که خود را با جريانات انقلابی پرقدرتی روبرومی ديد دست به کارشد، تاسيس حکومت انقلاب بلشويکی درروسيه که درهمسايگی ايران قرارداشت و به صورت پايگاه بزرگ انقلاب جهانی درآمده بود نيزمزيد برعلت شد و دست نشاندگان داخلی استعمارانگلستان را به حرکت درآورده و لزوم ايجاد يک ديکتاتوری سياه که هرگونه صدای آزادی خواهی و استقلال طلبی را خفه کرده و امنيت لازم را برای استعمارگران انگليسی و نفت خواران مربوطه به وجود آورده و درعين حال حائلی بين انقلاب روسيه و سرزمين مستعمره هندوستان باشد، بالاخره منجربه کودتای سوم اسفند 1299 و سپس روی کارآمدن رژيم ديکتاتوری بيست ساله شد. ماجراهای نفتی دوره بيست ساله و سايرامتيازات استعماری آن دوره مشهورترازآن است که احتياجی به تشريح داشته باشد. افتضاح سوم شهريور 1320 نيزبه همين ترتيب، کوشش نيروهای مترقی دردهه 1320- 30 و مبارزات ضد استعماری مردم ايران منجربه تشکيل حکومت ملی دکترمصدق شد. مبارزات ملت ما در دوره حکومت دکترمصدق با استعمارانگلستان و مانورهای امپرياليسم امريکا به عنوان ميراث خواراستعمار و بالاخره کودتای ضد ملی 28 مرداد که به کمک دلارهای آمريکائی و سیاستمداران انگليسی و دست نشاندگان ايرانی آنان انجام گرفت راه را برای ورود آمريکا به صحنه سياست ايران به عنوان يک عامل تعيين کننده بازکرد. بعد از28 مرداد 1332 زنجيرهای گران استعماربردست و پای ملت ما هرروزبيشترو بيشترپيچيده شد. قراردادهای نفت با کنسرسيوم، ورود درپيمان استعماری بغداد که بعد به سنتو تغييرنام داد، قراردادهای اقتصادی و سياسی و استعماری متعدد با آمريکا و انگلستان، کاپيتولاسيون جديد و قراردادهائی نظيرآن، روزبه روزميهن ما را درجهت وابستگی هر چه بيشتربه غرب به خصوص به آمريکا پيش برد. ولی ازنظرامپرياليست ها هنوزکافی نبود. مصلحت آنان حکم می کرد که ازنظرسياسی ايران به يک قبرستان و با به اصطلاح خودشان به يک “جزيره آرامش” تبديل شده و ازنظراقتصادی وابستگی آن به حد کافی رسيده و خطرگسستن زنجيرهای استعمار برای مدتی طولانی ازبين برود.

ما برای مبارزه با پليدترين پديده تاريخ بشری يعنی امپرياليسم آمريکا و سگ زنجيری آن اسرائيل، به فلسطين می رفتيم و من شخصا می پذيرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی “با آمادگی کامل رزمی» که ساواک درگزارش عملی خود به دادرسی ارتش اين همه درمورد آن تاکيد کرده است به ايران برگردم… ساواک ما را به جرم عملی که خود احتمال می دهد ممکن بوده درچند سال بعد درايران صورت بگيرد محاکمه می کند و درواقع ما به جرم داشتن فکر و عقيده محاکمه می شويم و اين محاکمه هم طبق اعلاميه حقوق بشرو هم طبق قانون اساسی ايران عملی است غيرقانونی.

آزادی، اين کلمه زيبا و دوست داشتنی را هيچ کس نمی تواند فراموش کند، آزادی انسان ازقيد گرسنگی، جهل، دغدغه، هراس، بی عدالتی، زور و استبداد.

برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:

پس ازدستگيری درتاريخ 18 دی ماه 1348 فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفربازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت 8 بعد ازظهرتا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندورسازمان امنيت به تهران درزندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميزنشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکارجاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپوردونفردرجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روزاول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند باربه من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادارکردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپوربه گوش من نواخت خون ازگوش من براه افتاد که منجربه پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهرمرا با چشم بسته ازسلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقارکلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگررا دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزار دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادرمی شد، روشن می کرد که جوخه اعدام را صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستورداد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنارمرزعراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپورفرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستورصادرمی کنند و بعد لغو می کنند؟ مگرمسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان درتمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من ازتکرارآن ها شرم دارم. سه بارو هربار 48 ساعت به من بی خوابی دادند. ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نورکه بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه 18 روزادامه يافت. آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل ديرفرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثارشکنجه ازبين برود. قراربازداشت مرا پس از21 روزبه رويت من رساندند، آن هم پس ازشلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکرقراررا امضاء کنم و بلاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد. تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد. آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام. تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند. دربين 18 نفرمتهمين حاضرحتی يک نفرهم نيست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خون ريزی مغزی ناصرکاخساز شهرت زيادی کسب کرده است. خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است. جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را اززندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثرشکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالج وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است. جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصرنظيرنيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثرشکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصرمنتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصربه يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود ندارد. آقای رئيس دادگاه آقايان قضات انجام چنين شکنجه هایی درعصرفضا و قمرمصنوعی باعث خجالت نيست؟ شما آقايان رئيس و قضات و دادستان دادگاه ما را به جرم گفتن حقايق محکوم خواهيد کرد. محکوميت ما چيزی ازتلخی حقايقی که گفته شد و خود شما هم در باطن قطعا آنها را قبول داريد نخواهد کاست. ما نه اولين هستيم که به جرم مبارزه با امپرياليسم و آزادی خواهی دردادگاهای ارتش ايران محاکمه ومحکوم می شويم نه آخرين آنها. ارتشی که شما درجه های افسری اش را به دوش داريد  وسيله سرکوبی آزادی خواهان و روشن فکران ايران بوده و به عنوان چماق استعماربرعليه مردم ايران به کاررفته است. اين ارتش همان ارتش قزاق است که به فرمان محمد علی شاه به رهبری لياخوف و شاپشال روسی مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارو مارکرد. همان ارتش است که درمحکمه باغ شاه افرادی نظيرملک المتکلمين و صوراسرافيل و دهها آزادی خواه ديگررا محاکمه و اعدام کرد، همان ارتش است که به دستورانگليسی ها درسال 1299 کودتای سوم اسفند را براه انداخت و ديکتاتوری بيست ساله را برقرارکرد، همان ارتش است که قيام های ضد استعماری خيابانی، کلنل محمد تقی خان و ميرزا کوچک خان را سرکوب نموده، همان ارتش است که افتضاح شهريور1320 را به بارآورد، همان ارتش است که پس ازجنگ دوم قتل عام های آذربايجان و کردستان را انجام داد، همان ارتش است که قيام ملی 30 تير1331 را به خون کشيد، کودتای ضد ملی 28 مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکترمصدق را ساقط کرد، همان ارتش است که هميشه ميتينگ ها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آميزدانشجويان را به خون کشيده است. ياد روز16 آذر1332، ياد قندچی، بزرگ نيا و شريعت رضوی شهدای دانشکده فنی و نيزياد روز اول بهمن 1340، هيچ گاه ازخاطره ها نخواهد رفت.

اين همان ارتشی است که روز15 خرداد 1342 هزاران نفرازمردم بی گناه را در شهر های تهران، شيراز، قم، تبريز، مشهد و ديگرشهرهای ايران کشت. حضرت آيت الله خمينی پيشوای شيعيان جهان و ديگرعلمای بزرگ شيعه را پس ازمدت ها حبس و اعمال فشارآواره و تبعيد کرد. همان ارتش است که حافظ پيمان استعماری سنتو و دهها پيمان استعماری ديگراست. همان ارتش است که دکترمصدق رهبرنهضت ملی ايران را بيش از 12 سال درزمان رضا شاه و بيش از14 سال پس ازکودتای 28 مرداد زندانی کرد و پس ازمرگ وی درزندان حتی ازتشييع جنازه او هم جلوگيری بعمل آورد. همان ارتش است که خسروروزبه مظهرجنبش انقلابی ايران را تيرباران کرد… خون وارطان ها، سيامک ها، مبشری ها، فاطمی ها، کريم پورها، بخارائی ها، آيت اله سعيدی ها، نيک داودی ها و هزاران شهيد ديگربه دستورامپرياليست ها و به حکم همين دادگاه های ارتش ريخته شده است. ارتش ايران به وسيله مستشاران آمريکائی و انگليسی و اسرائيلی اداره می شود. افسران زبده ارتش دوره های تعليمات عاليه خود را درپايگاه های نظامی آمريکا و انگليس می گذرانند. دستگاه ساواک و ضد اطلاعات ارتش کلا به وسيله مستشاران آمريکائی اداره می شود. چنين ارتشی جزدرهم کوبيدن قيام های آزادی خواهانه و استقلال طلبانه مردم، جزبه خون کشيدن هرگونه جنبش که هدف آن آزادی ايران ازيوغ امپرياليسم باشد، جزبازداشت، حبس، شکنجه، محاکمه و محکوم کردن آزاديخواهان ايران رسالتی ندارد. درچنين اوضاعی که دستگاه ساواک و رژيم ديکتاتوری فردی، ابتدائی ترين آزادی های مردم را ازبين برده و هيچ گونه خبری ازقانون و حقوق بشرنيست، مردم ايران برای حفظ حقوق خود هيچ راهی جزتوسل به زورندارند. اعلاميه جهانی حقوق بشرنيزصراحتا به انسان ها حق داده است درمورد حکومت هائی که ازتامين امنيت روحی و جسمی و فضائل انسانی افراد جامعه خودداری می کنند، شک و ترديد بخود راه نداده و اقدام به ايجاد نظمی بکنند که حيثيت و مقام انسانی افراد جامعه را تامين کند. تاريخ، اين واقعيت را به هزارصورت ثابت کرده است که عدالت و حق هميشه به زور گرفته شده است. اصولا حق گرفتنی است نه دادنی. يا ظالم بايد ظلم نکند و يا مظلوم تحمل ظلم را ننمايد. شق ثالثی وجود ندارد. ظالم هيچ وقت به ميل خود دست ازاعمال ظلم برنمی دارد، بلکه هميشه مظلوم است که سرانجام ازقبول ظلم سربازمی زند. رژيم ديکتاتوری ايران می خواهد با روش های تفتيش عقايد قرون وسطائی و سلب هرگونه آزادی، ميهن ما را به صورت يک قبرستان درآورد و درعين حال آرامش ناشی ازرعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی ازامينت و رفاه معرفی کند. ولی غافل ازاين است که هيچ گاه به هدف خود نخواهد رسيد. عليرغم اين همه فشارو روش های غيرانسانی، عليرغم رفتاروحشيانه مامورين ساواک، عليرغم رژيم ترورو اختناق، عليرغم کوشش های دستگاه جباربرای ازبين بردن هرگونه صدای آزادی خواهی، مبارزه مردم ايران برای کسب آزادی، برای گسستن زنجيرهای بردگی، برای قطع دست امپرياليست های غربی و دست نشاندگان ايرانی آنان ادامه دارد و اين مبارزه تا پيروزی نهائی ادامه خواهد يافت.

ديماه 1349، شکرالله پاکنژاد منبع: سايت ديدگاه

برگرفته از: سایت راه توده  391     18 دی ماه 1391

 

وطنم

ترانه سرا : مهدی کرباسیان

 

وطنم در قُل و زنجیر و قفس

خاک‌ ِ من عاشقتم با هر نفس

 

تن ِ تو زندونی در جور و جفا

وقت ِ آن شد هم وطن خیزی بپا

 

تا به کی باید شود این درد نهان

شان ایران را فروشند در دکان

 

نان ِ خشک پادشه هر سفره شد

یک شکم سیری برایم عقده شد

 

آنکه گوید نایب آن مَهدی است

خود جَبینش سر به مُهر ِ رندی است

 

قبله ی تو در پس ِ نادانی است

رو بسوی کعبه ی شیطانی است

 

آنچنان تو غرق در قدرت گشته ای

همچنان در فکر بمب هسته ای

 

تو ندیدی کودکان ِ پاپتی

دختران ِ تن فروش از بابتی

 

چاره ی این مرز و بوم آبادی است

دادن خون به رگ ِ آزادی است

 

 

چرا انقلاب کردیم؛ آیا انقلاب دیگری در راه است؟ بخش دوم

: اکبر دهقانی ناژوانی

اواخر رژیم شاه نه فقط جنگ بین عقلگرایان کور ثروتمند و مردم فقیر احساسگرای کور زیاد بود، بلکه با زیاد شدن بحران در جامعه بین خودی های عقلگرایان کور ثروتمند درباری هم دعوا و جنگ بالا گرفت، زیرا آنها احساس خطر کرده بودند و هر کدام از آنها برای اینکه زیر پایش توسط رقیبان عقلگرای کور خالی نشود و همچنین برای قدرت و حکومت بیشتر و برتری نسبت به هم با هم می جنگیدند و می خواستند از زیر سلطه هم خارج شوند، یعنی وضعیت رژیم و این عقلگرایان کور خراب تر و خودی های عقلگرایان کور ثروتمند درباری دیگر خودی نبودند و دشمن هم و برای قدرت و ثروت و حکومت بیشتر با هم می جنگیدند. جنگ بین بد و بدتر، به عبارتی دیگر عقلکور ذهن ثروتمندان عقلگرای کور و همچنین احساسکور ذهن مردم فقیر احساسگرای کور را تسخیر کرده و کنترل این دو از دست مردم خارج و این دو بودند که افراد را در کنترل خودشان می آوردند و آنها را زیر سلطه خود آورده بودند و آنها را مجبور می کردند که با هم بدون هیچ ملاحظه بجنگند.  عقلکور درباریان ثروتمند و احساس کور مذهبی  مردم فقیر هر دو افراطی و کور و به کم قانع  نبودند تنها چیزی که برای آنها مطرح بود قدرت، ثروت و حکومت مطلقه بر ذهن مردم غنی و فقیر. آنقدر دعوای عقلگرایان کور ثروتمندان درباری با همدیگر بالا بود و آنقدر دعوای عقلگرایان کور با مردم احساسگرای کور فقیر بالا بود که نگذاشتند که قشر متوسط و یا یک فرد خَیّر بتوانند بین آنها میانجی گری بکنند به همین خاطر انتخاب شادروان دکتر شاپور بختیار برای یک چنین آشتی ملی خیلی دیر اتفاق افتاد، چون اولا افراد رژیم عقلگرایکور شاهنشاهی با هم می جنگیدند. دوم اربابان خارجی هم همین را می خواستند. سوم دیگر عقلی برای مردم فقیر که اکثریت را تشکیل می دادند نگذاشته بودند. رژیم شاه، خمینی و روحانیون درباری و غیر درباری ذهن مردم را به جای عقل با احساسکور، بخصوص احساس کور مذهبی پر کرده بودند و مردم متنفر از عقل، عقلگرایی و عقلگرایان درباری مفت خور بودند و از روی بی عقلی و نا علاجی از احساسکور مذهبی پیروی می کردند که یک سرش در ذهن مردم و سر دیگرش در ذهن خمینی بود،  احساسکور در ذهن این مردم فقیر به آنها گفت که شاپور بختیار جنایتکار است و خمینی خوب است، پس بنابراین برای انتخاب جایی در ذهن مردم باقی نمانده بود. مردم به وحی منزل رسیده بودند و معجزه  آنها اسلام  ناب محمدی  و معجزه گر آنها خمینی بود که آنها را از این شیاطین درباری که از آنها خسته شده بودند نجات می داد، این در آن زمان باور اکثر مردم بود، تا حدی که از شادروان دکتر شاپور بختیار به یک باره متنفر شدند و بیشتر به خمینی و مذهب کور خمینی روی آوردند، یعنی شست و شوی مغزی به تمام معنی. آخر کار رژیم شاهنشاهی عقلگرایان کور ثروتمند بی احساس بی رحم مفت خور از مردم فقیر احساسگرای کور و آخوندهای بی سواد، دروغ گوی هیچی نفهم مثل خمینی شکست خوردند و این دست آورد یک رژیم وابسته به غرب بود که پایگاه توده ای نداشت و هیچ نوع اراده ای از خود نداشت و مطیع غرب بود و با اربابان خارجی بی احساسش بی رحمانه این مردم بیچاره را می چاپیدند. این رژیم عقلگرای کور ثروتمند با شکست خود باعث شد که این احساسکور مردم فقیر با احساسکور مذهبی جمهوری اسلامی یکی شده و به یک جریان سیل آسای قوی تبدیل و رنگ و بوی مذهبی افراطی به خود گرفت تا حدی که نه فقط عقل، بلکه  احساس ناسیونالیستی و مذهبی مردم در برابر آن رنگ می باختند و به فراموشی سپرده شدند.، یعنی حکومت احساسکور مذهب اسلام نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر جایگاه مطلقگرای خودرا در ذهن مردم و در ذهن خمینی و دار و دسته اش پیدا کرد که بعد از انقلاب به قدرت مطلقه رسید و ماهیت  مطلقگرای خداگونه خودش را نشان داد و از توی آن ولایت فقیه جنایتکار بیرون آمد با این تفاوت که مردم ایران نمی دانستند که احساس کور مذهبی که ذهن آنها و ذهن خمینی را پر کرده خطرش از عقلگرایی کور ثروتمندان رژیم شاه بیشتر است، چون در زمان شاه مردم خسته و عقلی برایشان باقی نمانده بود که این عقل بتواند جلوی این احساس کور در ذهن این مردم را بگیرد و به آن هشتار بدهد. اگر عقلگرایی ناقص شاهنشاهی در آن اوایل حکومتش به خاطر عقلگرایی و علم گرایی توانسته بود که تا حدودی کارهایی برای مردم بکند و در اواخر حکومتش به خاطر عدم پایگاه توده ای و وابستگی بیش از حد به خارج ناقص و نازا ماند و بسیاری از آنها را از مردم فقیر پس گرفت و باعث شد که فاصله طبقاتی زیاد شود، ولی احساسگرایی کور آخوندی و مذهبی نتوانست و نمی تواند برای مردم کاری بکند، زیرا با بی عقلی، با بی علمی، با بی تدبیری و با داشتن احساسکور مذهبی مفرط نمی توان به علم و عقل روی آورد و پیشرفت کرد.

یعنی همان کاری هایی که ساسانیان عقلگرای کور و بعضی از زرتشتیان درباری خود فروخته کردند و مردم را بی عقل و بی ایمان بار آوردند و آنها را گرفتار احساس کور کردند و تمام دار و ندار آنها را به غارت بردند و این مردم را از خود راندند و باعث شدند که این بازماندگان ساسانی در جنگهای خودشان با هم خودشان را تضعیف و نهایتا کار به جایی کشید که در جنگ  این بازماندگان ساسانی با عربها مردم خسته ایران از آنها پشتیبانی نکردند و این سلسله پوشالی ساسانی از عربهای بیابانگر بی عقل دارای احساسکور مذهبی شکست خوردند و عربها و احساس کور مذهبی و ناسیونالیست عربی آنها را بر ایران و مردم ایران که ضعیف و مردد مانده بودند مسلط کردند. عربهای بی عقل بیابانگر نشستند پایش برای خوردن و چاپیدن مردم ایران. همان اشتباهات ساسانیان را این دفعه توسط ثروتمندان عقلگرای کور رژیم پهلوی سامان داده شد که از توی این اشتباه بزرگ احساسکور مذهبی افراطی حاکم شد که خمینی و دار و دسته اسلامی او پرچمدار آن بودند که از عربها گرفته بودند و از عربها دست کمی نداشتند. جمهوری اسلامی  با اربابان شرقی و غربی خودشان نشستند پای نفت و ثروت مردم ایران برای خوردن و همان کارهایی را کردند که عربهای صدر اسلام با مردم ایران کردند و می کنند. این خمینی و دار و دسته اش که دارای احساسکور مذهبی بودند و هستند همان کارهایی که محمد رضا شاه و درباریان عقلگرای کور ثروتمندش کردند را از نو تکرار کردند، ولی خیلی شدیدتر و بدتر و جمهوری اسلامی روی عربهای صدر اسلام و روی رژیم پهلوی را سفید کردند.

مختصری از جریانهای بعد از انقلاب: بعد از انقلاب مردم بی عقل فریب خورده در ذهن خودشان به احساسکور مذهبی مفرط  خمینی روی آورند که به تمام معنی ریشه عربی بیابانگردی داشت و از علم و خرد هیچی نمی فهمید که از عربها، مغولان، پادشاهان بعد از مغول و رژیم پهلوی به خمینی و دار و دسته اش  به ارث رسیده بود. اگر بیشتر می خواهید بدانید لطفاً از زبان خود احساسکور بشنوید که بعد از انقلاب در ذهن اکثر ما حکومت می کند! من احساس کور مذهبی که بر ذهن مردم فقیر فریب خورده و بر ذهن خمینی و دار و دسته ولایت فقیه حکومت مطلقه می کنم از رژیم شاه تشکر دارم. من احساسکور مذهبی بعد از انقلاب در ذهن اکبر هاشمی رفسنجانی احساسگرای کور مذهبی ثروتمند مفت خور به او گفتم که جا دارد بر مقبره محمد رضا شاه در مصر دسته گُلی بگذاری که عقلگرایی کور رژیم محمد رضاشاهی و ثروتمندان درباری و روحانیون درباری این رژیم به ما کمک کردند که تشریف بیاوریم و بر گرده مردم سوار و برای چاپیدن مردم و خراب کردن ایران قدم رنجه بفرماییم. همان کاری که سلسله ساسانیان و روحانیون درباری آن زمان در اواخر حکومت خود با مردم ایران کردند و اسلام ناب محمدی عربهای بیابانگرد عقب افتاده را به عنوان هدیه تقدیم ملت ایران کردند که فقط به ایران ختم نشد و بسیاری از کشورهای جهان را هم زیر سلطه خودشان آوردند. همانکارهای ساسانیان، یعنی بی عقل کردن مردم و آنها را گرفتار احساسکور کردن را رژیم محمد رضاشاه پهلوی تکمیل کرد و در اختیار خمینی و خامنه ای و دار و دسته آنها قرار داد. آنها هم تا به حال همان کارها را صد برابر بدتر با مردم ایران و منطقه انجام داده اند، یعنی حکومت مطلقه احساسکور مذهبی و لایت فقیه که از حکومت الله هم مطلق گراتر است. بعد از انقلاب قرار نبود که برای مردم ایران کار درستی صورت بگیرد و فقط قرار بر این شد که همه چیز سرهم بندی باشد. این به خاطر این بود که خمینی و دار  و دسته اش عقل نداشتند و گرفتار احساسکور مذهبی بودند و بدون عقل و علم نمی شود کار درستی صورت بگیرد و همچنین بدون احساس سالم نمی تواند همدلی و درک متقابل بوجود آید. با این دست آورد شومی که مردم در زمان شاه پیدا کرده بودند نه عقل سلیم و نه احساس سالم برای مردم باقی نمانده بود. در ذهن آنها فقط بی عقلی و یک احساسکور مذهبی هزار و چهارصد ساله به ارث رسیده بود. بعد از انقلاب  خمینی و دار و دسته اش برای به حکومت رساندن این احساسکور مذهبی فقط به افرادی احتیاج داشتند که بیش از حد بی عقل و گرفتار این احساسکور مذهبی می بودند. اتفاقاتی که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب بهمن ۵۷ رخ داد به این جَو  بی عقلی و این جَو احساسکور مذهبی در ذهن مردم و ذهن مذهبیون هیچی نفهم کمک کرد. جریان قبل از انقلاب را در بالا تا حدودی توضیح دادم و جریانهای بعد از انقلاب جنگ هشت ساله، درگیری با سازمان مجاهدین خلق، کشتار دَهه شصت و تحریمها و خیلی چیزهای دیگر که همه اینها باعث شدند که اولا همه بی عقل بشوند. دوما اگر کسی هم کمی عقل برایش مانده بود با جنگ و اعدامها تمام آنها را کشتند. به دنبال آن برنامه استحاله عقلی و حکومت مطلقه احساسکور مذهبی خداگونه شروع شد. این به این معنی است که قرار بود که بعد از انقلاب این احساسکور مذهبی همه کاره باشد و نه عقل سلیم، نه علم و نه احساس سالم، یعنی قرار بر این شد که همان حکومت عربها بر ایران در زمان ساسانی دوباره تکرار شود، پس بنابراین به عناوین مختلف و به بهانه های مختلف فیتیله عقل و علم را تا آن حدی پایین کشیدند که تا خاموش شد و احساسکور مذهبی خودشان در ذهنشان از این بابت خیلی راضی شد، یعنی هر چه آدم بی سواد و بی عقل و چاپلوس که گرفتار احساسکور مذهبی بودند را استخدام می کردند که تا جبهه احساسکور مذهبی خودشان را تقویت کنند که تا بتوانند هر چیز چرند مذهبی و هر نوع چرت و پرتی را که در ذهنهای مرده خودشان داشتند به این مزدوران انتقال و توسط آنها این چرندیات را به مردم بی عقل  دارای احساسکور به خواب رفته دیکته کنند. به همین خاطر ته مانده قشر متوسطی که از زمان شاه باقی مانده بود که دارای عقل سلیم و احساس سالم بودند را کم کم از میدان به در و از بین بردند و هر زمان بعد از انقلاب که قشر متوسط جامعه می خواست پا بگیرد این مذهبیون حکومتی ولایت فقیه با کمک اربابان خارجی شرقی و غربی خودشان قشر متوسط را نازا و یا از بین می بردند، چون نمی خواستند کار درستی برای مردم صورت بگیرد و مردم صاحب عقل سلیم و احساس سالم شوند و بتوانند روی پای خود بایستند. نتیجه اینکه بحران و عقب ماندگی جامعه بیشتر و این احساسکور مذهبی که از قدیم کور بود به مرور کورتر هم می شد، چون یاور عقلی نداشت و دشمن عقل و علم بود و هست و نمی توانست با پیشرفتهای علمی امروزی خودش را وفق بدهد. من احساسکور مذهبی در ذهن خامنه ای و دار و دسته اش به آنها می گفتم بیشتر این مردم را فریب بدهید که تا بتوانید بیشتر آنها را بچاپید. تنها چیزی که برای شما دار و دسته باید مطرح بشود قدرت بیشتر، ثروت و حکومت مطلقه است، زیرا نه فقط با مردم در آینده نزدیک مشکل پیدا می کنید، بلکه برای تقسیم قدرت بین خودتان با هم مشکل پیدا می کنید، پس چه بهتر که این مردم را بیشتر در فقر و خفقان قرار دهید که تا عقل آنها رشد نکند. از طرفی دیگر من احساسکور در ذهن این مردم فقیر به آنها می گفتم که خاتمی احساسگرای کور مذهبی را برای ریاست جمهوری انتخاب کنید و بعد از هشت سال مردم دیدند که او خوب نیست. من احساسکور دوباره به آنها گفتم پس بنابراین احمدی نژاد بهتر است و بعد از هشت سال مردم دیدند که احمدی نژاد بدتر بوده است. از نو به این مردم بی عقل فقیر گفتم شما که می گویید که همه بدند، پس کی خوب است اگر احمدی نژاد بد بود که بود، ولی روحانی بهترین است و این یکی را رد نکنید، ببینید که روحانی  چه حرفهای قشنگ و دهن پرکنی می زند. مردم احساسگرای کور بی عقل ایران فریب احساسکور خودشان که من باشم و فریب احساسکور حسن روحانی را خوردند که مظهر دروغ بود و هست، چون این مردم خودشان بی عقل و گرفتار احساسکور مذهبی بودند و از حرفهای دروغ و دهن پرکن خوششان می آمد، چرا که نه؟ این بی عقلی  و احساسگرایی کور برای این مردم ازچند قرن پیش به ارث رسیده بود و جمهوری اسلامی آمد و آن را تکمیل تر کرد و آن را رساند به حکومت ولایت فقیه بالاتر از حکومت الله. به همین خاطر حرفهای دروغ، احساسی خوش آب و رنگ روحانی برای این مردم احساسگرای کور خوب جلوه کرد و از آنها خوششان آمد و روحانی را انتخاب کردند. من احساسکور در ذهن این مردم و در ذهن روحانی می دانستم که روحانی هم مثل احمدی نژاد و خاتمی یک احساسگرای کور افراطی مذهبی است و هیچ کدام از اینها عقل ندارند. هم به خود و هم به مردم دروغهایی نبوده اند که تا به حال نگفته باشند و نگویند و این کمک می کرد که کارهای عقلگرایانه درست که پشتوانه علمی داشته باشند برای این مردم انجام نگیرند و عقل مردم نتواند که رشد پیدا بکند. من احساسکور در ذهن آخوندها و در ذهن مردم فقیر از این می ترسیدم که مبادا که یک زمانی عقل مردم رشد و پیشرفت کند و جلوی من احساسکور که هم بر ذهن این آخوندهای مفت خور ثروتمند مذهبی و هم بر ذهن این مردم  فقیر حکومت مطلقه می کنم را بگیرد و حکومت من احساسکور بر ذهن این آخوندهای مفت خور و بر ذهن این مردم فقیر را نابود کند، پس بنابراین معلوم می شود که من احساسکور در ذهن مردم چرا مردم را فریب دادم و به آنها گفتم که روحانی خوب است. مردم به فرمان من روحانی را انتخاب کردند و بعد که روحانی سوار خر مراد شد من احساس کور هم بیشتر توانستم سوار خر مراد شوم  و بر ذهن آنها بیشتر حکومت بکنم. امثال روحانی احساسگرای کور مذهبی زیاد بودند و به جریان کور مذهبی وصل بودند که از آن بالا بالا ها آب می خوردند. همه آنها صدها برابر بدتر از مردم فقیر عقل سلیم و احساس سالم نداشتند که تا کمی منطق داشته باشند و با منطق بخواهند تا حدودی کار درستی برای این مردم انجام دهند. یا حداقل احساس سالمی داشته باشند و دلشان برای این مردم کمی بسوزد و حداقل از روی دلسوزی کاری برای این مردم بکنند. کاری که برای مردم نکردند و نمی کنند هیچی، از روی ضعف، ناتوانی، جاه طلبی و خود محوری و خود بزرگ بینی مثل انگل چسبیده اند به جان و مال و ناموس مردم و هستی و نیستی مردم را به باد می دادند و می دهند. مردم دیدند که وقتی این روحانی مفت خور سوار خر مراد شد برای افراد خودی و از ما بهترون و نژاد برتر خودشان کار می کرد و برای مردم فقیر از بد به بدتر تبدیل شد. مردم فهمیدند که این روحانی و اصلاح طلبان هم دست کمی از از اصولگرایان و خامنه ای نداشته و ندارند. این یک چیزی را به ما نشان می دهد و آن اینکه این ولایت فقیه و دار و دسته اش از قدیم عقل نداشتند و دشمن عقل سلیم و احساس سالم بوده و هستند و در عوض تا دلتان بخواهد دارای احساسکور مذهبی کور خداگونه بوده و هستند و حدودا چهل سال است که منجلاب جهل و نادانی را بر ایران و منطقه بر پا کرده اند. هر چه جلوتر می روند کورتر می شوند، پس بنابراین مردم و مال و ناموس آنها را هم با خود به این لجنزار می کشانند. این اواخر در حکومت مطلقه ولایت فقیه بحران بالا گرفته است خودی های نظام ثروتمند مفت خور که بد و بدتر بودند هم به جان هم افتاده اند، یعنی احساسکور مذهبی افراطی با احساسکور مذهبی افراطی تر که هر دو ریشه مذهب شیعه دارند به جان هم افتاده اند، برای مثال اصلاح طلبان، اصولگرایان افراطی و اصولگرایان افراطی تر که همه آنها احساسگرایان کور ثروتمند مفت خور هستند همه به جان هم افتاده اند. بحران در جامعه بالا است، زیرا اولا خودی های نظام به جان هم افتاده و دوماً احساسکور مذهبی مردم دیگر دارای آن قدرت  قبلی خود در ذهن این مردم نیست و در ذهن مردم تضعیف شده است. سوم احساس ناسیونالیستی مردم و عقل ضعیف مردم که در زمان شاه خیلی ضعیف شده بود و چهل سال است که زیر سلطه احساسکور مذهبی بوده در ذهن مردم کم کم تقویت و از زیر سلطه احساسکور مذهبی سعی می کنند خودشان را بیرون بکشند. چهارم مردم بدشان نمی آید که اشتباهی که از روی اجبار در زمان محمد رضا شاه کردند و از عقلگرایی بدشان می آمد را الآن به یک شکلی جبران کنند و عقلگرا بشوند، همان کارهایی که یعقوب لیث ها، فردوسی ها، ابوعلی سیناها، حافظها، سعدی ها، قائم مقام فراهانی ها، امیرکبیرها و مصدقها و غیره  بعد از ساسانیان و مغولان و پادشاهان بعدی تا به حال انجام داده اند که  تا مردم از ظلم و ستم عربها و مغولها و ستمهای پادشاهان بعد از آنها نجات پیدا کنند. الآن همان تلاشها توسط مردم عزیز مردمدار و مردم خودجوش دوباره در زمان جمهوری اسلامی مطلقگرای مفت خور از سر گرفته شده اند،

ولی با تمام اینها باید این را در نظر گرفت که اگر شرایط فراهم نباشد که در ذهن مردم عقل و احساس درست رشد کنند، احساس ناسیونالیستی ضعیف مردم و عقل ضعیف مردم چیزی در حد پز دادن و نژادپرستی باقی می مانند و نه بیشتر  که در گفتار و رفتار آنها هویدا می شود و این برای این مردم خطرناک است. به خاطر این ضعفها به راحتی نمی توانند خودشان را از زیر سلطه احساسکور مذهبی ولایت فقیه بیرون بکشند و رژیم ولایت فقیه این را خوب می داند و سعی می کند که با شانتاژ و رعب، وحشت و تحدید این مردم را در زیر حکومت مطلقه احساسکور مذهبی ولایت فقیه نگه دارد و مانع از رشد عقل سلیم و احساس سالم در ذهن مردم می شوند ، پس بنابراین احساس سالم و عقل سلیم یاور هم و همدیگر را تکمیل می کنند اگر که با واقعیات ذهنی، روحی، جسمی و واقعیات محیط طبیعی و اجتماعی همخوانی داشته باشند. شعار اصلاح طلب، اصولگرا  دیگر تمام ماجرا و یا مردم در شعارهاشان خواهان حکومت ایرانی بودند، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، مرگ بر دیکتاتور همه اینها حکایت از این دارد که مردم این رژیم و این احساسکور مذهبی رژیم ولایت فقیه و این احساسکور مذهبی خودشان را دیگر نمی خواهند و جرئت پیدا کرده اند که آن را بر زبان بیاورند، یعنی گرایشهای ناسیونالیستی و گرایشهای عقلی مردم تا حدودی تقویت شده است. احساسکور می گوید که این باعث ناراحتی من احساسکور مذهبی در ذهن این مردم می شود باید با ترفند و دروغ این مردم را فریب بدهم که دنبال عقل سلیم و احساس سالم نروند و این مردم دلشان خوش باشد که بالاخره چند تا شعار داده اند و به این شعارها بنده کنند. احساسکور می گوید که واقعیتها هم همین را نشان می دهد، در زمان حکومت جمهوری اسلامی مردم هیچ آموزش و هیچ دوره ای در هیچ رشته ای ندیده اند که تا عقل سلیم و احساس سالم آنها همراه با علم و آموزش تقویت شوند. بعضی ها هم که قبلا دوره های آموزشی و علمی دیده بودند، هر چه یاد گرفته بودند کم و بیش آنها را فراموش کرده اند، چون در زمان حکومت جمهوری اسلامی در زندگی این مردم بکار نیامد، بخصوص زنها که اکثراً خانه نشین شدند. تا زمانی که رژیم پوشالی ولایت فقیه بر این مردم با زور حکومت می کند مردم نا خواسته گرفتار من احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی می باشند به همین نسبت برخورهایی که این مردم می کنند بیشتر احساسگرایانه و زیر سلطه من احساسکور در ذهن خودشان است و ریشه عقلی درستی ندارد و من احساس کور مذهبی از این بابت خوشحال هستم. در زمان  حکومت ولایت فقیه که این مردم فقیر از احساسگرایی کور مذهبی خسته شده اند و دنبال عقلگرایی می گردند. من احساسکور مذهبی ولایت فقیه و عقلکور اربابان خارجی شرقی و غربی به این مردم اجازه نخواهیم داد که گرایشهای عقل سلیم و احساس سالم پیدا بکنند و همان گرایشهای ناسیونالیستی ضعیف و عقل ضعیف خودشان برای آنها کافی است و من می توانم در ذهن این مردم فقیر این عقل ضعیف را زیر سلطه خودم بیاورم. نباید این مردم رهبران سالمی مثل قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق  و غیره پیدا بکنند. در شرایطی که این مردم دنبال عقل سلیم و احساس سالم هستند و می خواهند از شر من احساسکور مذهبی و حکومت ولایت فقیه خود را نجات بدهند. من احساس کور غالب بر ذهن این مردم عقل ضعیف در ذهن آنها که زیر سلطه من است را بَزک کرده و آن را رنگ و وارنگ برای آنها درست کرده ام که تا این مردم بی عقل به این عقل مشنگ در ذهن خودشان مشغول باشند. این عقل مشنگ زیر سلطه و فرمان من است. درجه مشنگی این عقل در ذهن این مردم تا آن حدی بالاست که این عقل مشنگ به آنها گفته است بروید برای سواد خودتان کاری بکنید و این مردم هم گفته اند چه کار بکنیم ما که چیزی بلد نیستیم، عقل مشنگ از من احساسکور در ذهن این مردم پرسید که چه به آنها بگویم؛ من احساسکور به این عقل مشنگ گفتم به آنها بگو که بروید مدرک دکترا بخرید و اگر پولتان کمتر بود بروید مدرک مهندسی بخرید و یا یک چیز شبیه به آن. آخر نمی شود که شما بی سواد باشید شما فردا با این مدارک کلی می توانید پز عقلگرایانه و علمی بدهید و برای هم قیافه بگیرید و به همدیگر آقای مهندس و آقای دکتر بگویید. من احساس کور مذهبی در ذهن این مردم فقیر با عقلکور اربابان عقلگرای کور شرقی و غربی خودمان بر سر عقل مشنگ در ذهن این مردم که چیزی در حد شوخی و مزاح است با هم کنار آمدیم و آن را به خورد این مردم فقیر داده ایم که تا این مردم دلشان خوش باشد که یک عقل کُل حسابی دارند. این مردم فقیر در خیالبافی و کم تجربگی به این عقل ترگُل ورگُل مشغول و با آن درد دل می کنند. این مردم  در ذهن خود به این عقل مشنگ خود می گویند که ما از احساسکور مذهبی و حکومت ولایت فقیه خسته شده ایم و دنبال یک عقلگرای کل می گردیم که یک شَبِ قهرمانانه تمام مشکلات ما را حل کند. عقل مشنگ آنها به آنها می گوید می دانم که این احساسکور مذهبی و این ولایت فقیه تا چه حد پلید هستند. ناراحت نباشید من عقل کُل شما هستم و یک عقلگرای خیلی خوب برایتان پیدا می کنم. عقل مشنگ این مردم به من گفت که این مردم می خواهند که از شر تو راحت شوند، هر دوی ما به ریش این مردم خندیدیم. آن وقت من احساسکور و این عقل مشنگ در ذهن این مردم فقیر با احساسکور در ذهن مقامات جمهوری اسلامی دست به یکی کرده و با عقلکور اربابان خارجی با وجودی که با هم دشمن هستیم  صحبت کردیم و حال که این مردم دنبال عقلگرای نجات دهنده می گردند مجبور می شویم که ما و اربابان خارجی عقلگرای کور با هم  بر سر یک دیکتاتور عقلگرای کور با هم کنار بیاییم که شبیه رضا شاه  باشد و با کمک این عقل مشنگ در ذهن این مردم فقیر که زیر فرمان من احساسکور است می توانیم این عقلگرای کور دیکتاتور را در ذهن آنها جا بیندازیم که همه چیز را در ذهن این مردم بی عقل با قلدری و زور جا بیندازد. هر چه من احساسکور این مردم فقیر و عقلکور اربابان ثروتمند شرقی و غربی به این دیکتاتور عقلگرای کور زور تپان و زورچپان می کنیم باید با زور به خورد مردم ایران بدهد. این مردم تا به حال طعم  من احساسکور مذهبی ولایت فقیه را چشیده اند و از من بدشان می آید، با کمک این دیکتاتور عقلگرای کور طعم دیکتاتوری عقلکور را هم از نو به این مردم فقیر می چشانیم که تا فراموش کنند که اصلا عقل سلیم و احساس سالمی وجود دارند. این دیکتاتور عقلگرا می تواند اسم سکولار و یا دموکرات و یا مشروطه خواه و یا سوسیال دمکرات و یا یک چیز شبیه به آنها را یدک بکشد. خصوصیات این دیکتاتور عقلگرا این است که فقط به فکر ثروت، قدرت و حکومت است. زمانی که این دیکتاتور عقلگرا را پیدا کردیم. برای جا انداختن او در ذهن این مردم فریب خورده کم عقل، من احساسکور در ذهن این مردم به این عقل مشنگی که برای این مردم درست کرده ام فرمان صادر می کنم که به این مردم بگو که شما دکترها و شما مهندسها و شما عقل کل ها که دارای چندین مدرک دکترا و مهندسی هستید، شما برای ما افتخار آفرین هستید. این فرد عقلگرا که من عقل کُل شما به شما عزیزان معرفی می کنم دیکتاتور نیست و این می تواند برای شما مدرک دارهای عالی قدر عقلگرایی را حاکم کند همانطور که خودتان دوست دارید، برای شما می تواند علم و پیشرفت بیاورد. این مردم که شیفته مدرک های خود هستند و از تعریف و تمجید عقل مشنگ در ذهن خودشان غرق در لذت هستند، حرف عقل مشنگ خود را باور می کنند و چون عقل شیرین مشنگشان را خیلی دوست می دارند به این دیکتاتور عقلگرا روی آورده و به او لبیک می گویند. آقا و یا خانم دیکتاتور عقلگرای کور کارش به این راحتی ها جلو نمی رود، زیرا اولا عقل این دیکتاتور ناقص و کور و عقل مردم هم ناقص و شرایط اقتصادی و اجتماعی در جامعه هم خراب و عقل سلیم و احساس سالم نمی تواند زیاد در ذهن افراد رشد کند، پس بنابراین این دیکتاتور عقلگرای کور و این مردم کم عقل مجبور هستند که وابسته به عقل مشنگ خودشان باشند که من احساسکور برای آنها در ذهن آنها درست کرده ام. دوماً از انجایی که عقل این دیکتاتور و عقل این مردم ضعیف و ناتوان هستند مجبورند که یک نوع وابستگی هم به عقلکور عقلگرایان کور ثروتمند اربابان خارجی داشته باشند که قدر قدرت و هر چه آنها به این دیکتاتور عقلگرای کور و این مردم بی عقل دیکته می کنند بدون چون و چرا مجبورند بپذیرند. به همین خاطر این مردم نمی توانند شناخت و تجربه درستی  در زندگی در رابطه با هم کسب کنند که تا بتوانند صاحب عقل سلیم و احساس سالم باشند و بتوانند روی پای خودشان بایستند. اربابان عقلگرای کور خارجی هم چنین اجازه ای به آنها نمی دهند، چون می خواهند این مردم را بچاپند، پس بنابراین همه چیز را باید با عوام فریبی و دروغ و زور جلو برد و جناب دیکتاتور برای همین کار استخدام من احساسکور مذهبی ولایت فقیه و همچنین عقلکور اربابان ثروتمند خارجی می شود که کار مردم درست جلو نرود. چند سالی مردم توسط این دیکتاتور عقلگرایی کور و اربابان خالرجیش چاپیده می شوند و این مردم فریب خورده از این دیکتاتور عقلگرای کور خسته، متنفر و دوباره مثل زمان ساسانیان و زمان رضا شاه و محمد رضا شاه به انزوا رانده شده و از نو سراغ من احساسکور مذهبی و یا احساسکور ناسیونالیستی و یا احساسکور کمونیستی و یا یک چیزی شبیه آنها را می گیرند و من احساسکور دوباره از نو در ذهن  این مردم فقیر ایران مقتدر و حکومت مطلقه خود را از نو راه می اندازم و به آنها از نو می گویم این هم از عقلگرایی کور جدید که می خواستید، دیدید که چگونه شما را از نو چاپیدند به طرف من احساسکور روی بیاورید من هم دنیا و هم آخرت و هم دین شما را درست می کنم، مگر بی کارید و می خواهید مخ خود را خراب بکنید که دنبال عقل و عقلگرایی می گردید، البته جنگ من احساسکور و عقلکور فقط به مردم ایران  محدود نمی شود و سر دیگر جنگ ما دوتا در کشورهای فقیر و غنی در جاهای مختلف جهان است.

دست خمینی، خامنه ای و اربابان غربی و شرقیش درد نکند، آنها بودند که بهتر از همه و بهتر از ساسانیان، بهتر از رضا شاه و محمد رضا شاه  پهلوی من احساس کور و این عقل کور را خوب فهمیدند و به ما لبیک گفتند و در جنگ ما دو تا شریک و آتش بیار معرکه شدند و الآن هم نشسته اند پایش و هنوز ته مانده ایران را می خورند. این پادشاهان و خمینی، خامنه ای و ولایت فقیه و اربابان خارجی عقلگرای کور و دار دسته آنها مهره هایی بودند و هستند در دستان من احساس کور و عقل کور، مثلا ساسانیان یک مهره بودند آنها سوختند و به جای آنها عربها را آوردیم و رضا شاه و محمد رضا شاه هم مهره هایی بودند که سوختند، چون جنگ ما دو تا در زمان رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه خیلی وخیم شده بود و به جای آنها خمینی و خامنه ای و اسلام ناب محمدی آنها را انتخاب کردیم. الآن خمینی کارهایی که می خواستیم بکند کرد و رفته است. نوبت خامنه ای و دار و دسته او است که پس از چهل سال در دعوا و جنگ ما دو تا به حال خرابکاری زیادی کرده اند و گند کارشان در آمده و همه فهمیده اند و باید توسط من احساسکور مردم فقیر و رقیبم عقلکور اربابان خارجی که در کنار آنها اربابان اسرائلی هم هستند خامنه ای و دار و دسته اش کنار زده شوند و کسان و یا مهره های دیگری روی کار بیاوریم، چون نباید که انقلاب مردمی شکل بگیرد و امثال مصدق، امیر کبیر و قائم مقام فراهانی سر کار بیایند. اگر  این بزرگواران سر کار بیایند عقل سلیم و احساس سالم بر جامعه ایران حاکم می شود و مردم خودشان می توانند که اداره امور و کشور داری را به عهده بگیرند. در حال حاضر شرایط ایجاب می کند که اگر دیکتاتور فعلی خامنه ای احساسگرای کور مذهبی است، دیکتاتور بعدی باید عقلگرای کور باشد، زیرا مردم از احساسگرایی کور مذهبی خسته و می خواهند به عقلگرایی روی بیاورند. ما دو تا نمی گذاریم که عقل سلیم و احساس سالم در ایران پای بگیرد. در یک جمعبندی به روز کردن عقل سلیم و احساس سالم در زندگی فردی و اجتماعی ضروری می باشند. اگر عقل سلیم و احساس سالم می توانند ما را کنترل کنند باید ما هم بتوانیم  با تجربه و شناخت درست عقل سلیم و احساس سالم خود را کنترل کنیم که در تضاد با هم به عقل کور و احساسکور تبدیل نشوند، پس بنابراین اولا بدون شناخت و تجربه عقلی و عاطفی و بدون به روز کردن آنها در رابطه با محیط طبیعی و محیط اجتماعی و بدون کنترل آنها احساس و عقل نمی توانند تاثیر درستی روی ذهن، روح و جسم فرد و افراد داشته باشند. دوماً برای به روز کردن شناخت و تجربه عقلی و احساسی خودمان باید کمی از کهنه پرستی فاصله بگیریم، زیادی مذهبی بودن، زیادی گرایشهای کهنه ناسیونالیستی داشتن، زیادی پایبند به آداب و رسوم بودن، زیادی وابسته به قوانین دست و پا گیر و راکد بودن، زیادی به ایدئولوژیهای کهنه و دست و پا گیر وابسته بودن خوب نیست. همه اینها کهنه و افراطی و باید حساب شده کمی کمتر و یا کمی بیشتر از آنها فاصله بگیریم اگر که بخواهیم فاصله عقلگرایی و احساسگرایی خودمان را کم کرده و عقل و احساس را تا حدودی با هم آشتی بدهیم تا بتوانیم عقل سلیم و احساس سالم داشته باشیم و به عقلکور و احساسکور گرایش پیدا نکنیم، یعنی اگر شناخت و تجربه کافی و به روز شده نداشته باشیم و بخواهیم بیش از حد وابسته به مذهب و گرایشهای کهنه ناسیونالیستس باشیم، دچار بحران می شویم و این بحران اینطور خودش را نشان می دهد که همه چیز کند و راکد است. آنجایی که بایستی از عقل استفاده می شده از احساس استفاده کرده ایم و آنجایی که می بایستی از احساس استفاده می شده از عقل استفاده  کرده ایم و جاهایی هم که می بایستی از هر دوی اینها استفاده بجا می شده پشت گوش انداخته ایم و این خطرناک است. در جامعه های امروزی که جمعیت افراد زیاد است به همین نسبت تحول و پیشرفت و رخدادهای اجتماعی و محیط طبیعی خیلی زیاد و متنوع شده اند. به همین خاطر هر نوع سوء استفاده از محیط طبیعی و اجتماعی، بخصوص در زمانهای طولانی ضررهای سنگینی برای همه دارد، چون محیط طبیعی و محیط اجتماعی قوی و قدر قدرت هستند و می توانند برای فرد و افراد خیلی خطرناک باشند. محیط طبیعی و محیط اجتماعی در شکلگیری این شناختها و تجربه های عقلی و احساسی افراد تاثیر گزار هستند که همیشه در اندازه های مختلف با پیش رَوی و یا پس رَوی همراه می باشند. از همه بدتر رخدادهای ناگوار طبیعی، مثل زلزله، سیلابها، بارشها، خشکسالی، طوفانهای خشکی و اقیانوسی و غیره در این دسته بندی های عقلگرایی و یا احساسگرایی بین افراد نقش بازی می کنند و باعث می شوند که اختلافات این طبقات و گروه ها در جامعه مشخص تر و برجسته تر و خودشان را بیشتر نشان بدهند. در طول تاریخ ذهن افراد همیشه  به خودشان مشغول کرده اند و ریشه چند هزار ساله دارد. هرچه قدر علم پیشرفت بیشتری کرده و دامنه اش گسترده تر شده  به همین نسبت هم مشکلات طبیعت بیشتر و حاد تر شده، چون مرتب انبساط خلاء اطراف زمین جرم زمین را می بلعد به همین نسبت روز به روز از جرم زمین و جاذبه زمین کم می شود، این دگرگونی های محیط طبیعی باعث تغییرات خیلی بزرگ و عمده در طبیعت می شود که آنها صد در صد در زندگی. ذهن، روح و جسم ما انسانها هم تاثیر زیادی دارند و همه اینها دست به دست هم داده  و تضاد و دعوای احساسگرایی کور و عقلگرایی کور افراد جامعه را بالا می برند که همراه با بحران است. عقل کور و احساس کور در هر زمان به مردم عقلگرای کور و احساسگرای کور می گفته اند و می گویند که این تو بمیری آن تو بمیری نیست و باید از جان و مال و ناموستان در جنگ ما دوتا مایه بگذارید. در هر زمان پس از کشمکش زیاد و دشمنی این دو با هم ذهن مردم را هم کورتر و به جنون می کشانده اند تا مرز جنگ و نیستی و نابودی مال و ناموس و جان مردم. این را هم فراموش نکنیم که کشورهایی که پیشرفت کرده اند وضعیت مشابه ما را داشته اند و آنها هم جنگهایی نبوده که نکرده اند. از آنها می شود حساب شده خیلی چیزها یاد گرفت و با آنها هم در خیلی از زمینه ها همکاری کرد.

آیا انقلاب دیگری در راه است؟ در موقعیت فعلی جمهوری اسلامی شرایط ذهنی و عینی انقلاب در ایران بطور نسبی فراهم شده، ولی هنوز تا حدودی باقی دارد، چون اولا رهبری جریان انقلابی فراهم نیست. دوماً با این شرایط خراب مردم برای هیچ کس روشن نیست که چگونه انقلاب شروع و به چه سمتی حرکت می کند. ناقص ماندن این دو عامل مهم هدایت کننده چند علت دارد. یکی شرایط جامعه تا آن حدی خراب است که ایران مثل یک کشور جنگ زده می ماند، یعنی هشت سال جنگ ایران و عراق، کشت و کشتار چهل ساله جمهوری اسلامی، ویرانی اقتصاد و زیر ساختهای آن، مشکل محیط زیست از زلزله گرفته تا سیلابهای ویرانگر، خشک سالی. فرار مغز ها از کشور، چند میلیون حاشیه نشین، بی کاری بیش از حد، فقر چند میلیونی، بیماری های جسمی و روانی، میلیونها معتاد و غیره همه اینها وضعیت مردم را طوری نشان می دهد که انگار این چهل سال در ایران همیشه جنگ بوده است. این شرایط وخیم به حرکت انقلابی ضربه می زند. دوم جریان فکری افراد جامعه درست و هماهنگ نیست و به جریان رهبری انقلاب چندان کمک نمی کند، چون احساسکور مذهبی و تا حدودی احساسکور ناسیونالیستی و بحرانهای ناشی از آنها هنوز در ذهن و زندگی مردم دست نخورده باقی مانده است و ویرانی ذهنی، روحی و جسمی برای مردم باقی گذاشته است. عقل سلیم  و احساس سالم در ذهن آنها می خواهد جان بگیرند، ولی با این احساس کور مطلقگرا در ذهن این مردم مشکل دارند. این احساس سالم و عقل سلیم به راحتی نمی توانند خودشان را در ذهن مردم سامان دهند، یعنی با گفتن اینکه ما احساسکور مذهبی و ولایت فقیه نمی خواهیم و در عوض عقل و علم می خواهیم تا حدودی ذهنگرایانه است، مثلا مدرک دکترا و مهندسی خریدن و با آنها پُز دادن از بی عقلی و بی علمی و بی عملی مردم خبر می دهد، چون از طرفی هنوز در ذهن این مردم احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی و عقل مشنگ حاکم است. از طرفی دیگر حداقل پنجاه تا صد سال طول می کشد که ما آموزش ببینیم و عقل و علم نسبتا درستی بدست آوریم، آن هم اگر بگذارند. گفتن اینکه ما آزادی می خواهیم هم حرف قشنگی است، ولی کو تا آزادی، مگر در این چند قرن تا به حال طعم آزادی را چشیده ایم، مگر شرایط امروزی ما با آزادی وفق می دهد. زمانی ما به آزادی نسبی می رسیم که بتوانیم از عقل سلیم  و احساس سالم در زندگی با هم درست استفاده کنیم و آنها را کنترل و تنظیم کرده که یکی بر دیگری غلبه نکند. آن وقت آثار پیشرفت را از همه نظر در زندگی اجتماعی خودمان و مجیط طبیعی می بینیم. این پراکندگی فکری و رفتار باری به هر جهت به جریان انقلابی ضربه می زند. تظاهرات مردم تا به حال فقط پیش زلزله بوده است که به این احساسکور مذهبی که یک سرش در ذهن این مردم و سر دیگرش در ذهن خامنه ای و دار و دسته ولایت فقیه او می باشد تکانهایی وارد کرده است، ولی کافی نیست و باید این تظاهراتها هدفمند تر و گسترده تر شوند. سوم برای رهبری و حرکت انقلاب اپوزیسیون داخلی و خارجی چیزی برای گفتن ندارد. اپوزیسیون بدتر از مردم هنوز نمی داند که چه می خواهد به همین خاطر منسجم نیست. بسیاری از آنها به این ور و آن ور وابسته و افرادی هم که به جایی وابسته نیستند نمی دانند که چه می خواهند و گرفتار همان احساسکور مذهبی و یا احساسکور ناسیونالیستی و یا احساس کور کمونیستی هستند که چندان فرقی با احساسکور مذهبی ولایت فقیه ندارند، فقط مثل ولایت فقیه در قدرت نیستند و نمی توانند بچاپند، ولی بعضی از آنها بدشان نمی آید که روزی به قدرت برسند و شروع کنند به چاپیدن مردم. به همین خاطر افراد اپوزیسیون در ذهن خودشان گرفتار احساسکور و از نظر عقلی ضعیف هستند. کمبودهای احساسکور در ذهن این اپوزیسیونها هم ریشه در ایدئولوژی کهنه آنها دارند و هم  ریشه از وضعیتهای نا خوشایندی دارند که این اپوزیسیون ها از رژیم پادشاهی پهلوی و حکومت چهل ساله ولایت فقیه گرفته اند. این گروه های اپوزیسیون در داخل ایران و در خارج ایران کار تشکیلاتی می کنند، ولی چون گرفتار احساسکور مذهبی و یا ایدئولوژیک کهنه در ذهن خود هستند و از آن دستور می گیرند، این افراد راکد، منفعل و هم به خود و هم به دیگران دروغ می گویند. همیشه برای ارضاء احساسکور خود توجیه گرایی می کنند و به ضرر اپوزیسیون های دیگر حرف می زنند که تا برای هواداران خودشان بیشتر مطرح باشند. با یک چنین اپوزیسیون ها که گرفتار احساسکور خداگونه هستند، حتی اگر وابسته هم نباشند نمی توان به یک اتحاد نسبی رسید، چون مطلقگرا و تحمل دیگران را ندارند، مگر اینکه خودشان را عوض کنند و از کهنه گرایی فاصله بگیرند و جوانان بیشتری را در تشکیلات خود داشته باشند. چهارم مردم از انقلاب بهمن ۵۷ دچار شوکه شده اند و به سختی با یک انقلاب دیگری کنار می آیند، پس بنابراین با این کمبودها و محدودیتها و نارساییها که بر شمردم ما هم مشکل رهبری انقلاب را داریم و هم مسیر انقلاب برای ما بسیار ناهموار و نا روشن است. ولی در حال حاضر خوشبختانه مردم ما به جنایات احساسکور، بخصوص احساسکور مذهبی چه در ذهن خودشان و چه در ذهن خامنه ای و افراد ولایت فقیه پی برده اند و عاملهای این احساسکور که دار و دسته ولایت فقیه و دین افراطی و اربابان خارجی شرقی و غربی هستند را هم خوب شناخته اند و می خواهند که از زیر سلطه آنها و از زیر سلطه این احساسکور مذهبی که ذهن آنها را می خورد خارج شوند. زور خودشان را هم تا به حال زده اند و می زنند، پس بنابراین شرایط ذهنی و عینی جامعه طوری تنظیم شده است که اولا رژیم ولایت فقیه رفتنی است، حتی اگر آن را پای میز مذاکر ببرند، چون مشکلات داخلی این رژیم در رابطه با مردم زیاد است. مذاکره با این رژیم مفلوک در حد یک جراحی معنی می دهد که اگر چنین شود از این رژیم چیزی نمی ماند و این رژیم نمی تواند زیاد دوام بیاورد، زیرا مشکلات داخلی ایران زیاد است. دوماً شرایط عینی و ذهنی جامعه نشان می دهد که مردم این رژیم و این احساسکور مذهبی را شناخته و دیگر نمی خواهند. سوماً شرایط عینی و ذهنی برای مردم ثابت کرده است که کار از اصلاحات گذشته و به یک انقلاب نیاز دارند و پی برده اند که مسیر ساده ای نیست و تلفات زیادی دارد. این احتمال وجود دارد که تا قبل از انقلاب مردم یک کودتا صورت بگیرد و با کمک خارجی های شرق و غرب یک دیکتاتور را سر کار بیاورند. اگر هم کودتا نشود و خود مردم با همت خودشان انقلاب بکنند، به احتمال زیاد بایک دیکتاتور سرو کار پیدا می کنند، چون مردم هر آدم خوب، پاک، با سواد و آگاه هم که خود مردم روی کار بیاورند. قادر نخواهد بود  که زیاد دوام بیاورد، زیرا اولا خرابی، بخصوص خرابی اقتصادی زیاد است. دوما با این همه خرابی های زیاد که مردم در ایران  دارند مردم ضعیف هستند، به راحتی نمی توانند جلوی عقلگرایان کور مفت خور خارجی که می خواهند این ملت را بچاپند را بگیرند. سوم مردم احساسگرای کور کم عقل که بعضی از آنها هنوز بعد از جمهوری اسلامی همانند افراد ولایت فقه فکر می کنند و ممکن است که بعضی از آنها هم بی ریش و با کت و شلوار و کروات ظاهر شوند، اگر هم وابسته به جایی نباشند، ولی مثل ستون پنجم عمل می کنند و سد بزرگی هستند در برابر هر نوع حرکت و پیشرفت، چون در دنیای ذهنی آنها هنوز احساس کور مذهبی و یا ناسیونالیستی کور وجود دارد و احساسکور و بی عقلی این مردم به راحتی اجازه نمی دهد که این جامعه و افراد جامعه کارش درست جلو برود و بجایی برسد و زمان زیادی می برد که این ذهنگرایی و این احساسکور مردم کم کم جای خود را به عقل سلیم و احساس سالم بدهد، نتیجه اینکه این آدم خیلی خوب و با سواد که مردم او را به نمایندگی خود برای اداره مملکت انتخاب کرده اند این فرد نمی تواند امیر کبیر و مصدق باشد، بلکه یک دیکتاتور عقلگرا است، چرا؟ چون مردم از دیکتاتور احساسکور مذهبی خسته و به عقلگرایی روی آورده اند. در این چند قرن جمهوری اسلامی و پادشاهان قبلی همه دیکتاتور بوده اند.، پس بنابراین چه انقلاب بشود و مردم کسی را روی کار بیاورند و چه کشورهای خارجی با کودتا کسی را جای جمهوری اسلامی بیاورند، به خاطر شرایط خراب جامعه همه چیز را اربابان خارجی به این فرد دیکتاتور دیکته می کنند. وصف حال این دیکتاتور عقلگرا را در بالا شرح دادم و گفتم که وضعیت مردم خراب و گرفتار احساس کور و از عقل ضعیف و این دیکتاتور هم از عقل کم می آورد و بین احساسگرایی کور مردم و عقلگرایی کور اربابان خارجی گیر کرده. یک مقدار این ور می افتد و یک مقدار آن ور و کارش با فریب و سرهم بندی کردن و زورگویی جلو می رود، شبیه کار رژیم پهلوی و ولایت فقیه. از طرفی دیگر شرایط مردم ایران هم که هنوز ذهن گرا و گرفتار احساسکور هستند و از نظر عقلی رشد کمی دارند نمی توانند با شرایط خراب، بخصوص از نظر اقتصادی که دارند، دیری نمی پاید که با این دیکتاتور مشکل پیدا می کنند. تنها یک چیز این وسط می توان فرق کند و وضعیت را تا حدودی عوض کند و آن اینکه در حال حاضر که هنوز جمهوری اسلامی وجود دارد مردم یاد گرفته اند که در صحنه باشند و بر علیه جمهوری اسلامی تظاهرات بکنند، اگر خودشان انقلاب بکنند و کس و کسانی را خودشان روی کار بیاورند، یعنی بعد از انقلاب رئیس جمهور، نخست وزیر، استاندار و شهردار را خودشان انتخاب بکنند، ولی این انتخابات کافی نیستند و باید بعد از انقلاب هیچ زمان خوابشان نبرد و در تمام ارگانها، نهاد ها و شوراها مشارکت فعال و با حضور خودشان تشکلهای مختلف را بوجود آورند، اگر لازم شد تظاهرات و حضور میلیونی خودشان را ترتیب بدهند که تا افرادی که توسط مردم انتخاب شده اند به این پی ببرند که پایگاه توده ای دارند و مردم در هر شرایط پشتیبان آنها هستند و برای مردم کارهای زیادی می توانند بکنند و کشورهای خارجی هم پی می برند که زیاد نمی توانند به این مردم و نمایندگان مردم زیاد فشار آورند، چون مردم آگاه و در صحنه هستند و همه اینها با تمام سختی هایش کمک می کند که بعد از انقلاب جامعه به طرف دیکتاتوری پیش نرود. به مرور وضعیت مردم بهتر شود و خودشان را از زیر نفوز احساسکور چه مذهبی و چه  احساسکور ناسیونالیستی بیرون بکشند و دارای عقل سلیم و احساس سالم شوند. در این شرایط در هر زمان کمبود رهبری انقلاب و کمبود رهبری گذار از انقلاب به دموکراسی که در بالا به ان اشاره شد خود جوش توسط افراد جبران می شود و چون از بطن جامعه و از بطن واقعیتها سرچشمه گرفته است قابل فهم و قابل استفاده برای همه و همه را زیر چتر خود می آورد. مشکل رهبری انقلاب جامعه و سمت و سوی حرکت مردم به طرف دموکراسی و آزادی با همت مردم کم کم حل و هموار خواهد شد. حرکتی که مردم الآن در زمان آخر جمهوری اسلامی شروع کرده اند مقدمه یک چنین روندی خواهد بود که اول با احساسکور مذهبی و احساسکور ناسیونالیستی  تصفیه حساب بکنند. کم کم عقل سلیم و احساس  سالم خودشان از نو پیدا بکنند و آن وقت با کمک این دو و با بکار بردن درست این دو مردم به آزادی نسبی و حقوق مدنی خود رسیده و این جامعه از نظر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی قوی و حرفی برای گفتن دارد. اگر در شرایط فعلی در جمهوری اسلامی مردم هم به زودی نتوانستند انقلاب بکنند و یک دیکتاتور را با کودتا و با کمک اربابان خارجی در ایران بر سر کار آوردند مردم همیشه باید در صحنه باشند و همانطور که گفته شد خوابشان نبرد و خود را فعال مایشاء نشان بدهند و این دیکتاتور عقلگرای کور را مجبور کنند که به خواسته های مردم توجه بکند. اگر توجه نکرد و یا نتوانست به خاطر اعمال نفوز خارجی به خواسته های مردم توجه کند مردم به موقع با یک انقلاب این دیکتاتور را به زیر بکشند، پس انقلاب مردمی بهتر است. یک خطر دیگر هم وجود دارد و آن جنگ است. ما مردم باید با هم متحد باشیم و با آگاهی خود خودمان را بدام این جنگ و نهایتا تجزیه شدن ایران نیندازیم و بهترین راه با تمام سختی ها و تلفاتش همان انقلاب است . قومگرایی و مذهب گرایی خودمان را به افراط نکشانیم. ما همه از هر قوم و مذهبی که هستیم ایرانی هستیم و باید هوای هم را در راه انقلاب و بعد از انقلاب داشته باشیم و همیشه در صحنه باشیم که تا عقل سلیم و احساس سالم ما در رابطه با هم رشد کنند. آن وقت بطور نسبی به آزادی و دموکراسی می رسیم و حقوق همه ما توسط خودمان رعایت می شود، چون خودمان آگاهانه پشتیبان آن هستیم.  حقوق این اثر محفوظ است. این مقاله بخشی از کتابی می باشد که اینجانب با شماره ISBN در آلمان منتشر کرده ام.

 

دانشجویان و اعتراضات سراسری سال 88

علیرضا جهان بین

بر هیچکس پوشیده نیست که، به قدمت عمر جمهوری اسلامی ایران، دانشگاهیان، همیشه و در هر شرایطی تحت نظارت دستگاه های حکومتی و اطلاعاتی بوده اند. دانشگاهیان ایران بعلت نقش تعیین کننده خود در آگاهی رسانی، آموزش، روحیه پرسشگری و همچنین مطالبه گری، بیشترین فشارها و سرکوبها را در این سالها تجربه و تحمل کرده اند، که از بارزترین نمونه های آن میتوان به اعتراضات سال 88 اشاره کرد. اعتراضاتی تا آن زمان بی سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی ایران که باعث ستاره گذاری و در نهایت اخراج، ضرب و شتم، مفقودالاثری و حتی کشته شدن بسیاری از دانشگاهیان شد. تظاهرات سال 88، که از آن بعنوان جنبش سبز نیز یاد میشود در دو مقطع زمانی و در حمایت از میرحسین موسوی، در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، ۳ روز پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری، بمدت چهار روز و همچنین 5 دی 1388 همزمان با مراسم تاسوعا و عاشورا بمدت سه روز، با حضور میلیونی ایرانیان در شهرهای مختلف، و برخی شهرهای دیگر کشورها صورت گرفت، که تا آن زمان بی سابقه ترین تظاهرات غیرحکومتی در تاریخ 30 ساله انقلاب اسلامی بود.

این تظاهرات در تهران به دعوت میرحسین موسوی و بدون مجوز وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران برگزار شد و اتهام تعدادی از بازداشت‌شدگان حوادث بعد از انتخابات نیز شرکت در این راهپیمایی بود. فقط در تهران تعداد تقریبی شرکت‌کنندگان در اعتراضات خرداد ماه نزدیک به سه میلیون نفر تخمین زده شد که با در نظر گرفتن دیگر شهرها میتوان جمعیت قابل توجهی از معترضین را در نظر گرفت. از تظاهرات در دیماه که همزمان بود با تاسوعا و عاشورا، بعنوان خونین‌ترین مواجهه بین مردم و نیروهای امنیتی ایران از زمان آغاز اعتراضات به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری یاد شده است. در جریان این اعتراضات حملات خشونت آمیز بسیاری به دانشجویان در محوطه دانشگاه های مختلف و خوابگاه ها صورت گرفت. که پس از گذشت سالیان میزان دقیق تلفات مشخص نیست و دستگاه های دولتی و امنیتی ایران نیز مسئولیت هیچ یک از این حملات را بر عهده نگرفته اند، و برای شرح این وقایع میبایست به گفته های شاهدان عینی بسنده کرد. این اعتراضات در سال بعد از آن نیز بصورت پراکنده ادامه داشت که هنوز و تا به امروز تبعات بسیاری برای خانواده بازداشت شدگان و کشته شدگان بهمراه داشته است.

حمله به کوی دانشگاه تهران: این حمله شباهت فراوانی به یورش به کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ داشت، با این تفاوت که نیروهای ضد شورش و لباس شخصی‌ از سلاح‌های جدید که حاوی گلوله‌هایی بود که سوختگی‌هایی بر بدن دانشجویان ایجاد می‌کرد استفاده کردند. یورش و درگیری‌ها از ساعت ۹:۳۰ شب آغاز گردید و تا نیمه شب ادامه یافت. نیروهای امنیتی چند بار برای ورود به کوی تلاش کردند که این تلاش با مقاومت دانشجویان ناکام مانده بود. با قطع شدن ارتباطات تلفنی در ساعات اولیه صبح نیروهای امنیتی و لباس شخصی با حمایت پلیس و با توسل به  پرتاب نارنجک صوتی، گاز اشک‌آور و تیراندازی زمینی به تمام درب ها وارد کوی دانشگاه شده و به ضرب و شتم و سرکوب دانشجویان در خوابگاه پرداختند. پس از آن با حمله به تجمع صورت گرفته، دانشجویان در اثر اصابت گلوله، زنجیر، چاقو، باتوم و چماق به شدت مجروح شدند. منابع دانشجویی و برخی از شاهدان از کشته‌شدن ۳ تا ۵ دانشجو، مجروح شدن صد تا ۱۲۰ دانشجو و بازداشت بیش از ۱۶۰ نفر در جریان این یورش خبر دادند. بعدها و به گفته بعضی از دانشجویان آزاد شده این دانشگاه، بیش از ۵۰ دانشجو توسط افراد لباس شخصی که به انواع سلاح‌های سرد و گرم مجهز بودند، به زیرزمین ساختمان وزارت کشور منتقل شدند و برخی از آن‌ها که زخمی شده بودند، ساعت‌ها در زیر زمین وزارت کشور مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتند. حمله به دانشگاه فردوسی مشهد: در این یورش، نیروهای امنیتی محله های اطراف درب شمالی دانشگاه فردوسی همچون خیابان های باهنر، وکیل آباد و دیگر خیابان های منتهی به دانشگاه فردوسی را محاصره کردند. در جریان این محاصره دربهای دانشگاه کاملا بسته شده و از خروج دانشجویان از دانشگاه ممانعت بعمل آمد، که در انتها منجر به بازداشت تعدادی نامعلوم و ضرب و شتم بسیاری از آنها شد.

حمله به خوابگاه دانشگاه های صنعتی اصفهان و شیراز: در جریان اعتراضات سال 88، این دو خوابگاه نیز مورد یورش نیروهای امنیتی و بسیج قرار گرفت که در دانشگاه شیراز 2 دانشجو کشته شدند. دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات: این دانشگاه نیز در جریان اعتراضات، شاهد تجمع صدها دانشجو معترض بود. این تجمع با درگیری شدید بین دانشجویان و نیروهای بسیج مستقر در دانشگاه همراه شد. دانشگاه علم و صنعت: دانشجویان هوادار جنبش سبز در این دانشگاه نیز تجمعی اعتراضی برگزار کردند. جمعیتی در حدود 1500 نفر از دانشجویان از درب دانشکده مهندسی شیمی حرکت خود را آغاز کردند که در این هنگام جمعیتی نزدیک به ۱۰۰ بسیجی به همراه چند روحانی از مسجد خارج شده و جلوی دانشجویان را گرفتند و شعار مرگ بر منافق سر دادند، که دانشجویان نیز با شعارهایی همچون «دانشجوی دروغگو کارت دانشجوییت کو» پاسخ آن‌ها را دادند. دانشجویان سپس با حرکت به سمت ضلع شمال غربی دانشگاه، تجمع خود را در آنجا ادامه دادند که عده‌ای از مردم هم به آن‌ها پیوستند، که با حمله نیروهای لباس شخصی مواجه شدند. نیروهای لباس شخصی با باتوم و کابل به مردمی که در بیرون از دانشگاه برای حمایت از دانشجویان جمع شده بودند حمله کردند و پس از آن وارد دانشگاه شده و شروع به ضرب‌وشتم شدید دانشجویان کردند. دانشجویان سپس اقدام به تجمع سکوت کرده و به سمت ساختمان ریاست حرکت کردند، اما نیروهای لباس شخصی‌ تجمع را تعقیب کرده و دانشجویان را مضروب کردند. در این یورش حدود ده دانشجو به شدت زخمی شده و برخی به بیمارستان منتقل شدند. بین ده تا پانزده دانشجو نیز توسط نیروهای امنیتی‌ بازداشت شدند. در ادامه سرکوب دانشگاهیان میتوان مهدی عربشاهی دبیر دفتر تحکیم وحدت و دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی را نام برد که در جریان این اعتراضات بازداشت شد. مصطفی حسین‌زاده، امیر رمضانی، موسی جلالی خواه، امید منتظری و حسین کیاروستا از فعالان دانشجویی نیز در روز عاشورا در میدان امام حسین و انقلاب تهران با ضرب‌وشتم دستگیر شدند. همچنین در مشهد، در مراسم عزاداری ظهر عاشورا و مراسم‌ بزرگداشت درگذشت حسینعلی منتظری، بیش از ۲۵ دانشجو بازداشت شدند. در ادامه لازم است یادی شود از دانشگاهیانی که در جریان اعتراضات سال 88 کشته شده و هویت آنها احراز شده است، کیانوش آسا: دانشجوی ترم چهارم کارشناسی ارشد رشته مهندسی شیمی در دانشگاه علم و صنعت ایران، که در جریان تظاهرات روز دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ در میدان آزادی تهران ناپدید و روز ۳ تیر ماه ۱۳۸۸ در سردخانه پزشکی قانونی توسط خانواده‌اش شناسایی شد. آسا در اثر اصابت دو گلوله کشته شد. خانواده آسا طی شکایتی خواستار مشخص شدن علت مرگ فرزندشان شدند زیرا طبق اظهارات شاهدان عینی کیانوش تنها بر اثر اصابت یک گلوله به پهلویش زخمی شده بوده ولی هنگام تحویل جسد یک گلوله نیز به گردن وی اصابت کرده بود. کامبیز شعاعی: در جریان حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در شامگاه یکشنبه ۲۴ خرداد سال ۱۳۸۸، مورد حمله وضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را از دست داد. گفته می شود پیکر این دانشجو بدون اطلاع به خانواده و بصورت مخفیانه در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است. مبینا احترامی: دانشجو بهبهانی دانشگاه تهران در جریان حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در شامگاه ٢۴ خرداد مورد حمله وضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را از دست داد. پیکر وی بدون اطلاع خانواده به صورت مخفیانه به خاک سپرده شده است. شلیر خضری: دختر دانشجو اهل پیرانشهر، روز ۲۶ خرداد، در میدان بهارستان تهران (منابعی نیز مکان کشته شدن وی را دانشگاه تهران می دانند)، جان خود را از دست داده است. تینا سودی: دانشجو، روز شنبه ٣٠ خرداد ۱۳۸۸، توسط گلوله نیروهای امنیتی در میدان انقلاب کشته شد. خانواده وی جهت تحویل جسد تحت فشار زیادی قرار داشتند تا اعلام کنند فرزنشان به مرگ طبیعی در گذشته است. فاطمه براتی: دانشجو، در جریان حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در شامگاه ٢۴ خرداد ۱۳۸۸، مورد حمله و ضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را ازدست داد. گفته می‌شود پیکر این دانشجو بدون اطلاع به خانواده و مخفیانه در گورستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. ایمان نمازی: دانشجو رشته عمران دانشگاه تهران، در حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در ٢۵ خردادماه ۱۳۸۸ کشته شد. محسن ایمانی: در جریان حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در۲۵ خرداد ۱۳۸۸، مورد حمله وضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را از دست داد. کسری شرفی: در جریان حمله نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه در۲۵ خرداد۱۳۸۸، مورد حمله وضرب و شتم قرار گرفته و جان خود را از دست داد. جعفر بروایه: استاد دانشگاه شهید چمران اهواز و دانشجوی مقطع دکترای دانشگاه تهران که برای شرکت در امتحانات به تهران رفته بود در تظاهرات اعتراضی ۷ تیر ۱۳۸۸ در میدان بهارستان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و بعد از انتقال به بیمارستان جان سپرد. سالار طهماسبى: دانشجو کارشناسى مدیریت بازرگانى رشت، شنبه ٣٠ خرداد ۱۳۸۸، در خیابان جمهورى به دلیل اصابت گلوله به پیشانى جان باخت. علی فتحعلیان: دانشجو رشته عمران در روز ۳۰ خرداد۱۳۸۸، وقتی از خانه اش به سمت مسجد «لولاگر» می رفت، از بالای مسجد مورد اصابت گلوله قرار گرفته و دربیمارستان فوت کرد. خانواده وی پس از گذشت سالها از این واقعه و با وجود تحمل تهدید و فشار از جانب دستگاه های امنیتی، سکوت خود را در خصوص کشته شدن فرزندشان شکستند. فرزاد جشنی: جوان کرد، دانشجو رشته ادبیات، در اعتراضات مردمی بعد از انتخابات در خیابان ولیعصر بر اثر ضربات باتوم زخمی و به بیمارستان طالقانی منتقل شد که پس از مدتی به دلیل نامعلوم به بیمارستان لقمان فرستاده شد که سرانجام در تاریخ ۲۵/۳/۸۸ به دلیل شدت ضربات از ناحیه سر، جان باخت. امیر اسلامیان: دانشجوی کرد دانشگاه یاسوج و عضو ستاد انتخاباتی مهدی کروبی در همدان که به طرز مشکوکی به قتل رسید. او از فعالان دانشجویی بوده که به علت شرکت در فعالیتهای صنفی و سیاسی همواره مورد احضار به کمیته انضباطی قرار می گرفته است و در نهایت به دانشگاه همدان منتقل شد و بعد از یک ترم مجددا به یاسوج بازگشته و در تابستان ۸۷ به طور قطعی از دانشگاه یاسوج اخراج گردید. وی پس از انتخابات بخاطر شرکت فعال در فعالیتهای انتخاباتی ستاد مهدی کروبی در همدان، خود را از نیروهای امنیتی مخفی می کند اما بعد از چند روز در آذر ۱۳۸۸ به طرزی مشکوک به قتل رسید. جسد وی حوالی روستای محل سکونت خود روستای “چراخ‎وال” واقع در شهرستان بوکان کشف شد. پویا مقصود بیگی: دانشجو دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه، در تاریخ ٣٠ خرداد ٨٨، توسط نیروهای امنیتی کرمانشاه دستگیر و مورد شکنجه و ضرب و جرح قرار گرفت و پس از آزادی به علت عوارض ناشی از شکنجه فوت کرد. مادر وی، بهجت (زهرا) نوذری برای اعتراض و دادخواهی کشته شدن فرزندش بدن خود را گل گرفته و در مقابل اداره اطلاعات کرمانشاه تحصن کرد، که او نیز بازداشت شد. محمد جواد پرنداخ: دانشجو دانشگاه صنعتی اصفهان، و اهل گیلان غرب که پس از شرکت در تجمعِ اعتراضیِ دانشجویانِ این دانشگاه در سال ۸۸ چندین بار احضار و بازجویی شده بود، در روزی که میبایست به اداره اطلاعات اصفهان مراجعه می کرد، جسدش در زیرپل‌ واقع دربلوار کشاورز اصفهان کشف و به خانواده اش تحویل داده شد. مقامات دولتی اعلام کردند که وی خودکشی کرده است، ولی خانواده او پس از گذشت یکسال از وقوع این حادثه سکوت خود را شکسته و اعلام کردند فرزندشان خودکشی نکرده است. صانع ژاله: دانشجو رشته هنرهای نمایشی دانشگاه هنر تهران، در جریان اعتراضات جنبش سبز در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ بر اثر برخورد گلوله کشته شد. ابتدا از سوی رسانه‌های دولتی او را یک فرد بسیجی معرفی کردند و کارت بسیج وی را در تلویزیون نمایش دادند. خانواده وی نیز برای تائید این امر تحت فشار زیادی قرار گرفتند، در حالیکه برادر او قانع ژاله ادعاهای مبنی بر عضویت برادرش در بسیج را تکذیب کرده و بیان داشت کارت بسیج در روز کشته شدن برادرشان برای او صادر شده‌است. مراسم تشییع پیکر وی در روز ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ با حضور انبوهی از دانشگاهیان دانشگاه هنر و دانشگاه تهران برگزار شده و به صحنه درگیری طرفداران و مخالفان تبدیل شد، به نحویکه از اوایل صبح، دانشگاه هنر به محاصره نیروهای امنیتی درآمده و تعدادی از دانشجویان مورد حمله قرار گرفته و شماری نیز دستگیر شدند. محمد مختاری: دانشجو مهندسی معدن دانشگاه شاهرود، در جریان اعتراضات جنبش سبز درروز دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، به ضرب گلوله مستقیم به پیشانی کشته شد. رسانه‌های حکومتی ابتدا سعی کردند او را بسیجی و عوامل فتنه را عامل کشته شدن وی معرفی کنند ولی فعالیتهای اینترنتی این دانشجو خلاف این را نشان می داد. مراسم تشیع جنازه محمد مختاری با حضور گسترده نیروهای امنیتی برگزار شد، به نحویکه خانواده مختاری فقط نظاره‌ گر بودند و در مراسم ختم اجازه هیچ دخل و تصرفی نداشتند. و تمامی مراسم توسط نیروهای امنیتی و ناشناس انجام شد.

حامد نورمحمدی: دانشجو خرم آبادی ترم ۴ رشته زیست شناسی دانشگاه شیراز، در جریان اعتراضات جنبش سبز در اول اسفند ۱۳۸۹و بزرگداشت شهدای ٢۵ بهمن ۱۳۸۹ در شیرازکشته شد. به گفته شاهدان عینی، وی از پل روگذر توسط ماموران امنیتی به پایین پرت شده و پس از برخورد ماشین در سطح خیابان پایین جان خود را از دست داده است.

بهنود رمضانی: دانشجو ترم دوم رشته مهندسی مکانیک دانشگاه نوشیروانی بابل، در جریان اعتراضات جنبش سبز در ۲۵ اسفند ۱۳۸۹ (شب چهارشنبه سوری)، بر اثر ضربات باتوم نیروهای بسیج در میدان ۲۲ نارمک تهران مورد مورد ضرب و جرح شدید واقع گردید و دچار شکستگی از ناحیه استخوانهای دست و پا و گردن و ضربه مغزی گردید. پیکر وی به بیمارستان الغدیر تهران منتقل شد. رسانه های دولتی علت مرگ او را مرگ بر اثر انفجار نارنجک دست ساز توسط خود وی اعلام کردند، اما در گزارش اولیه پزشکی قانونی به “مرگ بر اثر ضربات متعدد شی سخت به سر” اشاره گردیده است. ناصر امیرنژاد: دانشجو دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران در رشته هوافضا، که در جریان راهپیمایی ۲۵ خرداد 1388در میدان آزادی بر اثر تیراندازی از ساختمان بسیج از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت. اشکان سهرابی: دانشجو رشته آی‌تی دانشگاه قزوین، در روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ بر اثر اصابت سه گلوله به سینه‌اش درگذشت. پیکر او بعد از سه روز به خانواده اش تحویل داده شد. مصطفی غنیان: دانشجو، در شب ۲۷ خرداد۱۳۸۸ در حال گفتن تکبیر بر روی بام ساختمان ۸ طبقه در محله سعادت آباد تهران به ضرب گلوله تک تیر انداز های مستقر در ساختمان های اطراف به قتل رسید. پیکر وی بعد از سه روز به خانواده وی تحویل گردید. امیر جوادی‌فر لنگرودی: دانشجو مدیریت صنعتی دانشگاه آزاد قزوین، ترانه سرا و دانشجو بازیگری، در روز ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته و به کلانتری منتقل گردید، که پس از مشاهده وخامت حال در اثر ضرب و شتم، وی به بیمارستان فیروزگر منتقل گردید. پس از بهبودی نسبی به پلیس امنیت تحویل داده شد که از آنجا به بازداشت‌گاه کهریزک متتقل گردید. وی پس از شکنجه شدید، در ۲۳ تیر در مسیرانتقال به اوین، دچار تشنج و ایست قلبی شد، و ده روز بعد، به خانواده‌ وی برای تحویل جسد خبر داده شد. یعقوب بروایه: دانشجو کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران مرکز، روز ۴ تیرماه ۱۳۸۸، توسط نیروهای مسلح از بام مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله توسط دوستانش به بیمارستان لقمان انتقال یافت، اما در نهایت پس از ده روز دچار مرگ مغزی شده و کشته شد. محسن روح الامینی: دانشجو کامپیوتر دانشکده فنی دانشگاه تهران، در تجمعات روز ۱۸ تیر ۱۳۸۸دستگیر شد و به بازداشتگاه کهریزک منتقل شد. در بازداشتگاه کهریزک مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفته و مجروح شد. چند روز بعد، وی در مسیر انتقال به زندان اوین به دلیل شرایط بد جسمانی ناشی از استرس‌های فیزیکی، شرایط بد نگهداری، ضربات متعدد و نیز اصابت جسم سخت به بیمارستان منتقل شده و جان سپرد.

پیکر وی به عنوان فرد مجهول‌الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز بعد به سردخانه تحویل داده شد. با آنکه به خانواده‌ی روح الامینی اعلام شده بود فرزندشان به زودی آزاد می‌شود، اما پس از یک هفته آنها خبر درگذشت او را دریافت کردند. وی فرزند عبدالحسین روح‌الامینی، رئیس انستیتو پاستور ایران، عضو جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و مشاور انتخاباتی محسن رضایی بود. با قطعیت میتوان اذعان داشت که تعداد کشته شدگان و بازداشتی ها بیشتر از مواردی است که تاکنون احراز شده است. زیرا بسیاری بصورت مخفیانه دفن شدند و بسیاری نیز هویتشان در نتیجه تهدید و ارعاب خانواده اشان غیر رسانه ای باقی مانده است.

اما نکته قابل توجه اینست که با وجود تلاش بی وقفه رسانه های دولتی برای نشان دادن دخالت عوامل فتنه گر در این اتفاقات تلخ، چرا هیچ اقدامی از سوی دستگاه قضایی کشور برای شفاف سازی و برخورد با عاملان این حوادث صورت نگرفته است؟ چرا بسیاری از شکایات مطرح شده توسط خانواده کشته شدگان و بازداشت شدگان همچنان بی پاسخ مانده است؟

و چرا هیچ آمار رسمی از میزان دقیق تلفات توسط وزارت کشور ارائه نشده است؟

 

نگاهى به کنوانسیون حقوق کودک و مباحثى پیرامون آن

مریم حبیبی

حقوق کودک، بخشى از موضوعات حقوق بشر است که نیاز به حمایت جدى از سوى جامعه بین المللى دارد . با توجه به ضرورت توجه به مباحث‏حقوق کودک در سطح جامعه، نوشتار حاضر، به بررسى نکاتى پیرامون حقوق کودک که توسط مجمع عمومى سازمان ملل متحد، با عنوان «کنوانسیون حقوق کودک‏» ، در سال 1989 میلادى به تصویب رسیده است – که گامى مؤثر در‏حفظ حقوق کودکان محسوب مى‏شود ، مى‏پردازد . علاوه بر آن در این نوشتار، به موقعیت‏برخى از کشورها، از جمله جمهوری اسلامى ایران نسبت‏به کنوانسیون حقوق کودک اشاره شده است .انسان براى زندگى اجتماعى خویش، نیازمند امنیت جسمى، روحى، اقتصادى و … است . کودکان‏نیزکه پایه و اساس رشد جسمى، عقلى و اجتماعى آنان، از همان سالهاى نخست زندگى، آغاز مى‏شود، باتوجه به وضعیت‏خاص آنان به لحاظ جسمى و روحى، نیاز به حمایتها و مراقبتهاى ویژه‏اى دارند .

این‏اقدامات باید مفهوم و قالب متناسبى یافته و با توجه به ناتوانى کودکان براى استیفاى مستقیم حقوق خویش، جنبه‏هاى حمایتى وسیعى یابد; به گونه‏اى که بزرگسالان، الزام ناشى از حمایت آنان‏راکاملااحساس‏کنند بر اساس اطلاعات منتشره، وضعیت کودکان در جوامع فعلى، نگران کننده است . بر اساس آمار یونیسف (1990 – 1989) هر3 روز، چهل هزار کودک زیر پنج‏سال، به علت‏سوء تغذیه و بیماریهاى قابل پیشگیرى، جان خود را از دست مى‏دهند; نزدیک به صد میلیون کودک از برنامه‏هاى تحصیلات ابتدایى محرومند; نیمى از بچه‏ها در کشورهاى در حال توسعه، به آب آشامیدنى دسترسى ندارند; سالانه نیم میلیون از مادران، در حاملگى و زایمان جان خود را از دست مى‏دهند; بیش از صد میلیون کودک در جهان، از طریق کارهاى خطرناک و اغلب تحت‏شرایط کشنده، امرار معاش مى‏کنند; بیش از یک میلیون از مردم (که بیشتر آنها کودکان هستند) از خانه و زندگى محرومند و مواردى دیگر .نقض حقوق کودکان در کشورهاى در حال توسعه، بیشتر ناشى از فقر است،اهمیت این مطلب بر کسى پوشیده نیست که باید حقوق کودکان را شناخت و براى احقاق آن تلاش کرد . بر این اساس، در این نوشتار، کنوانسیون 1989 حقوق کودک، مورد بررسى قرار مى‏گیرد .قبل از این که به بررسى کنوانسیون بپردازیم، به سابقه تاریخى کنوانسیون مذکور اشاره مى‏کنیم.

الف) سابقه تاریخى کنوانسیون حقوق کودک )

مساله حقوق کودکان، مساله جدیدى نیست . شروع آن به دوران بعد از جنگ جهانى اول باز مى‏گردد . یکى از طرفداران اولیه حقوق کودک، اگلانتین جب ، بنیانگذار مؤسسه نجات کودکان در انگلستان در سال 1919 م . بود . وى عقیده داشت که کودکان، بشدت قربانى سیاستهاى اقتصادى غلط و خطاهاى سیاسى و جنگى مى‏باشند و در بسیارى از مواقع، فداى مسائل سیاسى مى‏شوند . پس از پایان جنگ جهانى اول، به سبب پیامدهاى جنگ و آسیبهایى که از این راه بر کودکان وارد آمد، در سال 1924 م . «اعلامیه حقوق کودک‏» در ژنو تنظیم شد که بیشتر، در زمینه تغذیه، بهداشت و مسکن براى کودکان جنگ‏زده و آواره و حمایت آنان در برابر آسیبهاى جسمى و روانى ناشى از جنگ بود . تاسیس صندوق بین المللى کودکان (یونیسف) در سال 1946 م . ، گام مهمى براى پرداختن به مسائل حقوقى کودکان جهان بود . یونیسف بر اساس قطعنامه مجمع عمومى ملل متحد، بعد از جنگ جهانى دوم براى رهایى چهارده کشور اروپایى از بند فقر، گرسنگى، بیمارى، بى‏سرپرستى و آوارگى، پایه‏گذارى گردید . همچنین، اعلامیه جهانى حقوق بشر 1948 م . نیز منبع دیگرى براى پیمان حقوق کودک بود; زیرا این اعلامیه، تمام انسانها را بدون توجه به ویژگیها شامل مى‏شود که طبعا کودکان را نیز در بر مى‏گیرد .در سال 1959 م . ، اعلامیه حقوق کودک  به تصویب مجمع عمومى سازمان ملل متحد رسید،.همچنین دو پروتکل اختیارى بر کنوانسیون حقوق کودک در سال 2000 تصویب شده است: یکى، پروتکل اختیارى کنوانسیون حقوق کودکان، در مورد شرکت کودکان در جنگ و دیگرى، پروتکل اختیارى کنوانسیون حقوق کودک، در مورد فروش، فاحشگى و پورنوگرافى کودکان . طرح کنوانسیون حقوق کودک که به ابتکار کشور لهستان و تلاش پروفسور آدام لوباتکا  از این کشور (که به مناسبت‏سال بین المللى حقوق کودک، اقدام به تهیه پیش‏نویس کنوانسیون کرد) در سال 1989، به اتفاق آرا تصویب شد، واز یک مقدمه و 54 ماده تشکیل یافته است . 41 ماده آن مربوط به حقوق کودک مى‏شود و 13 ماده آن مربوط به نحوه اجراى آن در هر کشور . تاکنون، 191 کشور از 193 کشور جهان به آن پیوسته‏اند و فقط کشورهاى آمریکا و سومالى تا به حال به این کنوانسیون ملحق نشده‏اند . هدف اساسى این کنوانسیون، ایجاد زندگى بهتر براى کودکان و تلاش در راه رشد هماهنگ و متعادل آنان در زمینه‏هاى اساسى رشد جسمى، ذهنى، عاطفى، روانى و رشد اجتماعى است و براى دستیابى به این هدف، چهار محور اساسى رشد، بقا، حمایت و مشارکت را مورد توجه قرار داده است .

ب) نگاهى به کنوانسیون حقوق کودک

از نظر این کنوانسیون، افراد انسانى کمتر از 18 سال، کودک محسوب مى‏شوند . در این تعریف، انتهاى کودکى مشخص شده; ولى به ابتداى کودکى اشاره‏اى نشده است . شاید گفته شود که این مساله بدیهى است و ابتداى کودکى، از همان زمان تولد انسان مى‏باشد ولى برخى گفته‏اند:این تصور قابل قبول نیست

در بند 1 از ماده 3 کنوانسیون، تامین منافع کودکان در کلیه اقدامات انجام شده توسط مؤسسات رفاه اجتماعى عمومى و یا خصوصى، دادگاهها، مقامات اجرایى یا ارگانهاى حقوقى، مورد تاکید قرار گرفته است; ولى با این همه، مشخص نشده است که منظور از منافع کودکان چیست و چه معیار و مقامى براى تشخیص آن وجود دارد همچنین در بند 2 همین ماده، رفاه کودکان، با در نظر گرفتن حقوق و تکالیف اولیاى آنها مورد تاکید قرار داده شده است و مسؤولیت تامین آن را بر عهده کشورهاى طرف کنوانسیون قرار داده است .در بند 3 هم، ضمانت‏حسن اجراى امور ایمنى و بهداشت کودکان توسط سازمانهاى ذى‏ربط، به عهده کشورهاى طرف کنوانسیون قرار داده شده است . البته کنوانسیون مذکور، ضمانت اجرایى براى قصور کشورها از این امر مهم، مشخص و تعیین نکرده است در ماده 4 کنوانسیون، دولتها به استیفاى حقوق اقتصادى و اجتماعى راهنمایى شده‏اند و در جهت‏بهتر ایفا شدن این نقش، امکان همکاریهاى بین المللى پیش بینى شده است .در ماده 5 کنوانسیون، کشورهاى طرف کنوانسیون، موظف به رعایت و محترم شمردن حقوق و مسؤولیتهاى والدین یا سرپرستان قانونى آنان براى پرورش مناسب کودک هستند در بند 1 ماده 6 کنوانسیون، حق ذاتى هر کودک براى زندگى، به رسمیت‏شناخته شده است و در بند 2 هم تضمین ایجاد حداکثر امکانات براى بقا و پیشرفت کودکان، به عهده کشورهاى عضو نهاده شده است .در ماده 7 کنوانسیون، ثبت تولد کودک، داشتن نام، کسب تابعیت و در صورت امکان، مشخص شدن والدین و تحت‏سرپرستى گرفتن کودکان توسط والدین و قیم قهرى یا قانونى، از حقوق کودک شناخته شده است و طبق بند 2 همین ماده، لازم الاجرا بودن موارد مذکور، بویژه درباره کودکان در معرض آوارگى توسط کشورهاى عضو، قطعى است .نکته‏اى که در این ماده از کنوانسیون قابل توجه است، کسب تابعیت کودک مى‏باشد . آیا کودک زیر 18 سال در کسب تابعیت، استقلال دارد؟ و آیا استقلال کودک در کسب تابعیت، در جهت‏حمایت از وى مى‏باشد؟ کودکى که به سن 18 سال نرسیده است، مساله‏اى با این اهمیت را چگونه مى‏تواند به طور مستقل تصمیم بگیرد (حتى در موارد استثنایى مانند جنگ، اعتیاد و عدم صلاحیت اخلاقى والدین) ؟چنین استقلالى نه تنها در جهت‏حمایت از کودک نیست، بلکه با مصالح و منافع کودک هم مغایرت دارد . این استقلال با قوانین داخلى ایران هم سازگار نیست; چرا که بر طبق قوانین داخلى، استقلال در کسب تابعیت، پس از رسیدن به سن 18 سال است . حتى در موارد استثنایى نیز نباید چنین اجازه‏اى به کودک داده شود; بلکه باید جانشینى براى تحصیل تابعیت وى در نظر گرفته شود .در ماده 8 کنوانسیون، هویت کودک، از جمله ملیت، نام و روابط خانوادگى، از حقوق مسلم کودک شناخته شده است و در صورتى که کودک از آن حقوق محروم شود، کشورهاى عضو، حمایت و مساعدت سریع انجام خواهند داد .ماده 10 کنوانسیون که با ماده 9 در ارتباط مى‏باشد پیش‏بینى کرده است که اولا، درخواست کودک یا والدین وى براى ورود یا ترک کشور براى به هم پیوستن مجدد خانواده، از سوى کشور طرف کنوانسیون با نظر مثبت و به روش انسانى و سریع صورت بگیرد و چنین درخواستى، عواقبى براى درخواست کننده و اعضاى آنها در پى نخواهد داشت . ثانیا، در صورتى که کودک و والدین او در کشورهاى جداگانه زندگى مى‏کنند، حق دارند به طور منظم، روابط شخصى و تماس مستقیم با والدین خود داشته باشند . ثالثا، براى ترک کشور خود و ورود به کشور دیگر، حقوق آنها باید محترم شمرده شود، مگر آن که مخل امنیت ملى، نظم و سلامت عمومى، اخلاق عمومى یا آزادیهاى دیگران و یا سایر حقوقى که در کنوانسیون به رسمیت‏شناخته شده، باشد در ماده 11، قاچاق کودکان ممنوع اعلام شده است و کشورهاى عضو کنوانسیون باید اقداماتى را در جهت مبارزه با انتقال و قاچاق کودکان و عدم بازگشت کودکان (مقیم) خارج، معمول بدارند .در ماده 12 کنوانسیون آمده است که اولا، کودکانى که قادر به شکل دادن عقاید خود مى‏باشند، بتوانند عقاید خود را در تمام موضوعات، آزادانه ابراز کنند و به نظرات آنها بها داده شود . ثانیا، به کودکان فرصت داده شود که در تمام مراحل دادرسى قضایى و اجرایى به وسیله نماینده خود در چارچوب قوانین کشور متبوع ابراز عقیده نمایند .در ماده 13 محدودیتهاى آزادى عقیده بیان شده است در ماده 14 هم بر آزادى فکروعقیده‏ومذهب تاکید شده است و والدین و سرپرستان کودک، موظف به هدایت کودک در جهت‏اعمال‏این‏حقوق‏شده‏اند .

اشکالى که در مورد مواد قبل قابل طرح است، عدم نظارت و کنترل بر رفتار چنین کودکانى است . اگر کودکى بر اساس حق آزادى، به اطلاعات کاملا مغایر با اعتقادات خود دست‏یافت و هیچ‏گونه نظارت و کنترلى بر وى نباشد، بلکه ممنوع هم گردد (ماده 16 – بند 1 و 2)، آیا این امر موجب آشفتگى فکرى و روانى وى نمى‏شود؟ در حالى که کنوانسیون کودک بر این نوع آزادى صحه گذاشته است . البته بعضى‏ها  بیان داشته‏اند«آنچه کنوانسیون تحت عنوان آزادى فکر و عقیده و مذهب به کودکان اعطا مى‏نماید، این است که کودک، به طور نامعقولى تحت فشار براى اجراى بعضى از شعائر مذهبى قرار نگیرد و به او فرصت داده شود با ارشاد از ناحیه والدین خود به نحوى پرورش یابد که پس از رسیدن به سن بلوغ، آزادانه به عقیده و ایمان پایبند گردد و مذهبى را که همان مذهب والدین خواهد بود، با بینشى واقع‏بینانه برگزیند .» طبق ماده 15 کنوانسیون، آزادى تشکیل اجتماعات و مجامع مسالمت‏آمیز، از حقوق کودک است و دولتها باید آن را به سمیت‏بشناسند و در اعمال این حقوق، غیر از محدودیتهاى مصرح قانونى و یا محدودیتهایى که براى حفظ منافع امنیت ملى یا امنیت عمومى، نظم و سلامت عمومى و اخلاق و حق آزادیهاى دیگران ضرورى است، محدودیتى وجود ندارد .+در ماده 16 کنوانسیون، دخالت و ملاحظات غیرقانونى و خودسرانه و هتک حرمت در امور خصوصى و خانوادگى و حتى مکاتبات کودک منع شده است و حتى از دولتها درخواست‏شده است که در برابر این گونه اعمال، ضمانت اجرایى تعیین کنند . نکته قابل توجه این است که این ماده به طور مطلق به کار رفته است; یعنى حتى والدین، به جهت امور اخلاقى کودک و یا حتى به خاطر ‏بهداشت و سلامت عمومى، نمى‏توانند این کار را بکنند; که به نظر مى‏رسد این عدم دخالت والدین و استقلال بى حد و مرز کودک در چنین وضعیتى، نه تنها به نفع و حمایت کودک نیست، بلکه آثار سویى در کودک به جا خواهد گذاشت .در ماده 17 کنوانسیون، کشورهاى طرف کنوانسیون، جهت ارتقاى سطح فرهنگ و آگاهیهاى سالم کودک، بویژه از طریق رسانه‏هاى گروهى، دسترسى کودک به اطلاعات و مطالب، از منابع گوناگون ملى و بین‏المللى، خصوصا مواردى را که مربوط به اعتلاى رفاه اجتماعى، معنوى یا اخلاقى و بهداشت جسمى و روحى مى‏شود تضمین کنند .در ماده 18، ضمن به رسمیت‏شناختن مسؤولیت مشترک پدر و مادر در حفظ سلامت جسمى، روحى و ارتقاى سعادت اجتماعى و عرفانى، از کشورهاى عضو خواسته شده است که در راه تحقق این منظور، مؤسسات قانونى، تسهیلات و خدمات لازم را فراهم کنند . این امر، به ویژه براى کودکانى که داراى والدین شاغل باشند بیشتر تاکید شده است .در ماده 19 کنوانسیون، اولا، هر نوع اعمال خشونت جسمى و روحى، آسیب‏رسانى یا سوء استفاده، بى توجهى یا سهل‏انگارى، بدرفتارى یا استشهار از جمله سوء استفاده جنسى، به طور کلى منع شده است و ثانیا، اقدامات حمایتى کشورهاى عضو از طرق مختلف قانونى، اجرایى، اجتماعى و آموزشى مورد تاکید قرار گرفته است .بر اساس ماده 20 کنوانسیون که در سه بند تنظیم شده است، اولا، محرومیت و یا محروم کردن کودک از خانواده به طور کلى منع شده است . ثانیا، در صورت وقوع چنین حادثه‏اى، کشورها باید مراقبتهاى جایگزین را براى اینگونه کودکان لحاظ کنند; از جمله تعیین سرپرست و کفیل در قوانین اسلامى; فرزند خواندگى و یا در صورت لزوم، اعزام کودک به مؤسسات مراقبتى و ثالثا، در برخورد با چنین مساله‏اى، توجه خاصى به استمرار در تربیت کودک، قومیت، مذهب، فرهنگ و زبان کودک شده است .علاوه بر ماده 20 که در آن به مساله فرزند خواندگى اشاره شده است، در ماده 21 کنوانسیون هم دوباره بیان شده است که کشورهایى که سیستم فرزند خواندگى را به رسمیت‏شناخته و مجاز مى‏دانند، باید منافع عالیه کودک را در اولویت قرار داده و بر طبق یک سرى قواعد و مقررات منظمى درآورند که مانع سوء استفاده و بهره‏بردارى از کودک باشد .که فرزند خواندگى در اسلام پذیرفته نشده و کنوانسیون، مخالف با مقررات اسلام است، ولى باید گفت که خود کنوانسیون، صراحتا کشورهایى را ملزم به رعایت‏حقوق فرزند خواندگى مى‏کند که سیستم فرزند خواندگى را به رسمیت‏شناخته‏اند . بنابراین، مغایرتى با مقررات اسلام ندارد .در ماده 22 کنوانسیون، اولا، مساله پناهندگى کودک به همراه والدین یا شخص دیگرى مورد توجه قرار گرفته است و از کشورهاى عضو درخواست‏شده است که طبق موازین حقوق بشر یا سایر اسناد بشر دوستانه عمل کنند . ثانیا، در صورت پناهندگى بدون والدین، جهت‏به هم پیوستن مجدد اعضاى خانواده، سعى در ردیابى والدین یا سایر اعضاى خانواده کودکان کنند . ثالثا، در صورت نیافتن والدین و اعضا خانواده، با وى به عنوان کودکى که به طور موقت‏یا دائم از محیط خانواده محروم شده است، رفتار کنند نکته قابل توجه در این ماده این که اولا، پناهنده و پناهندگى تعریف نشده است و معلوم نیست‏به چه کسى پناهنده گفته مى‏شود و منحصرا کودک پناهنده مورد حمایت قرار گرفته، بدون آن که ضابطه و معیار خاصى در جهت تشخیص کودک پناهنده داده شود . ثانیا، پناهندگى از جهت‏بین‏المللى، داراى ضوابط و مقررات خاصى است، ولى تضمین برخوردارى حق کودک براى پناهندگى حتى با شخص دیگر که منجر به جدایى از والدین مى‏شود (به صورت مطلق) مستلزم محرومیت از روابط عاطفى با والدین است و صرفا در شرایط اضطرارى مى‏توان پناهندگى را اصلح دانست، آن‏هم مشروط به آن که همراه با والدین ممکن نباشد . اما در شرایط و موارد دیگرى که قوانین کشورها اجازه پناهندگى مى‏دهد، به طور کلى نمى‏توان دورى و جدایى از پدر و مادر را تامین کننده مصالح عالیه کودک دانست .در ماده 28، حق کودک نسبت‏به آموزش و پرورش، به رسمیت‏شناخته شده  و در ضمن، آموزش ابتدایى براى همه رایگان همچنین در این ماده، توسعه اشکال مختلف آموزش متوسطه و عالى مورد توجه قرار گرفته است و در ماده 29 هم به اهداف برنامه‏هاى آموزش و پرورش، در پنج عنوان اشاره شده است و از این جهت که به پرورش و ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و باورهاى دینى اشاره‏اى نشده است، قابل انتقاد به نظر مى‏رسد .در ماده 30 کنوانسیون، به کودکان اقلیتهاى قومى و مذهبى توجه شده است و چنین اشخاصى باید حق برخوردارى از فرهنگ خود و تعالیم و اعمال مذهبى و زبان خود را داشته باشند . در ماده 31، به ابعاد فرهنگى – هنرى، از جمله کلیه زمینه‏هایى که موجبات تفریح و آرامش و در نتیجه، پرورش خلاقیتهاى مناسب کودک را فراهم مى‏آورد، اشاره شده است و کشورهاى عضو، موظف به محترم شمردن و فراهم نمودن و توسعه بخشیدن چنین حقى شده‏اند در ماده 32 کنوانسیون، به کار کودک و سن و شرایط کار کودکان توجه شده است و از دولتها خواسته شده است که باید از استثمار اقتصادى کودک و هرگونه کارى که برایش زیانبار بوده و یا موجب توقف در تحصیل او شده و یا براى بهداشت جسمى، روحى، اخلاقى و اجتماعى او مضر باشد، جلوگیرى نمایند و براى تامین این منظور، حداقل سن و حداکثر ساعات کار و سایر ضمانت اجراهاى آن را تصویب و به اجرا درآورند در ماده 33، سوء استفاده از کودکان در جهت تولید، توزیع و مصرف مواد مخدر و محرک، ممنوع اعلان شده و از کشورهاى عضو خواسته شده که تمهیداتى را در جهت جلوگیرى از چنین اعمالى مقرر نمایند .در ماده 37 کنوانسیون، چند مورد قابل توجه است و کشورهاى عضو، ملزم به رعایت آن هستند: شکنجه و مجازات اعدام و حبس ابد براى کودکان زیر 18 سال ممنوع اعلام شده است . که یکى از عمده‏ترین دلیل امتناع کشور امریکا از پیوستن به این کنوانسیون همین بند از ماده 37 است; زیرا در 25 ایالت امریکا، حکم اعدام شامل اطفال زیر 18 سال هم مى‏شود و در موارد متعددى حکم اعدام به اجراء نیز   گذاشته شده است . و در ایران هم با وجود اینکه پذیرفته شده اما اینروزها بسیار شاهد اعدام کودکان بوده‌ایم  دستگیرى و بازداشت و یا زندانى کردن کودک به طور غیرقانونى و خودسرانه، ممنوع اعلام شده و از آنها به عنوان آخرین راه چاره استفاده شده است و در صورت زندانى کردن باید با او برخورد محترمانه و انسانى کرد . کودک، حق دسترسى سریع به مشاوره حقوقى و یا سایر مساعدتهاى ضرورى و نیز حق اعتراض نسبت‏به مشروعیت زندانى شدن خود در برابر دادگاه و سایر مقامات ذى‏صلاح را داشته باشد .نکته‏اى که در این ماده ذکر نشده (و باید ذکر مى‏شد)، این است که علیرغم تعلق این کنوانسیون به اطفال، هیچ گونه تعریفى از اطفال بزه‏کار نشده است و همچنین به بعضى از اصول مترقى حقوق جزا در مورد اطفال بزهکار توجه نشده است; از جمله این موارد، روشهاى جدید اقدامات تامینى و تربیتى، عفو و … مى‏باشد .بر اساس ماده 38 کنوانسیون، کشورها باید اولا، در زمان جنگهاى مسلحانه، به حقوق کودکان احترام بگذارند . ثانیا، از استخدام کودکان زیر 15 سال در جنگهاى مسلحانه خوددارى کنند . ثالثا، از کودکانى که به نحوى، از آثار جنگ متاثر شده‏اند، حمایت کنند .ماده 40 کنوانسیون، به مسائل و اصول و آیین دادرسى کیفرى اطفال بزه‏کار مى‏پردازد و کشورها، ملزم به رعایت اصول کلى مربوط به محاکمات عادلانه و اصل برائت و رفتار انسانى با متهم و اصل قانونى بودن جرم و مجازات و عطف به ما سبق نشدن قانون و محرمانه بودن دادرسى کودکان هستند و در ضمن، زندان کودکان باید از بزرگسالان جدا باشد .طبق ماده 41، هیچ یک از مواد کنوانسیون، قوانین داخلى یا بین‏المللى لازم الاجرا در کشورهاى عضو را که در جهت تحقق منافع کودک مؤثرتر باشد، تحت تاثیر قرار نمى‏دهد .

این موارد، مطالب برخى از مهمترین مواد مربوط به حقوق عمومى کودکان بود که به صورت مختصر بیان شد . مواد 42 تا 46 کنوانسیون، به نحوه سازماندهى اجراى مواد تشریح شده مى‏پردازد و در این جهت، کمیته‏اى تحت عنوان «کمیته حقوقى کودک‏» تشکیل شده که پیشرفت کشورهاى عضو را در اجراى مقررات، مورد بررسى قرار مى‏دهد و گزارش کشورها را در این زمینه رسیدگى مى‏نماید . موضوع بخش اخیر کنوانسیون هم که شامل مواد 46 تا 54 کنوانسیون مى‏شود، نحوه تصویب و عضویت کشورها به این کنوانسیون است و مراحل الحاق کشورها و اعمال پیشنهادهاى اصلاحى آن را مطرح مى‏کنند . نکته قابل توجه در این مواد، اختیار حق شرط یا حق تحفظ (reservation) دولتها به هنگام امضا یا تصویب کنوانسیون مى‏باشد که نسبت‏به برخى مواد آن، اعلام حق تحفظ و عدم پایبندى به اجراى آنها را بنمایند . در بند 2 ماده 51 هم بیان شده است که «حق شرطهایى که مغایر با هدف و مقصود کنوانسیون باشد، پذیرفته نیست .» ، ولى مشخص نشده است که مرجع و مقام تشخیص مغایر یک حق شرط با هدف و مقصود کنوانسیون کیست . در ضمن، مساله ارجاع اختلاف در تفسیر و اجراى مقررات کنوانسیون به داورى یا دیوان بین‏المللى دادگسترى که در بعضى کنوانسیونهاى سابق الذکر مطرح شده بود، در این کنوانسیون مسکوت مانده است .همان طور که گفته شد، از بین 193 کشور جهان، 191 کشور، کنوانسیون حقوق کودک را امضا کرده و به تصویب رسانده‏اند و فقط کشور آمریکا و سومالى تا به حال کنوانسیون را تصویب نکرده‏اند . آمریکا، دلایل تصویب نکردن کنوانسیون مذکور را به هم ریختن اقتدار والدین توسط کنوانسیون، عدم وجود مجازات اعدام براى اشخاص زیر 18 سال (که در 25 ایالت آمریکا براى چنین اشخاصى مجازات اعدام وجود داد)، موضوع حقوق (که فقط حقوق سیاسى و مدنى را به رسمیت‏شناخته است) و موضوع صلاحیت (که فدارالیسم بودن ایالات متحده، مانع پیوستن به کنوانسیون مى‏شود; هر چند کشورهاى برزیل، آلمان و مکزیک با وجود فدرال بودن، کنوانسیون مذکور را به تصویب رسانده‏اند) دانسته است .)فیلیپین که در سپتامبر 1990، کنوانسیون مذکور را به تصویب رسانده است، قوانین خود را تا حدودى در جهت کنوانسیون تغییر داده و یا اصلاح کرده است  براى فحشا و خرید و فروش کودکان، قوانین جدیدى تصویب و یا در مورد حداقل سن کار کودکان، مطابق کنوانسیون، تجدید نظر شده است . اما در این کشور، سیستم دادرسى کودکان و نوجوانان، اصلاح نشده و کارشناسان و مشاوران حقوقى کودک تربیت نشده‏اند . در مورد ثبت قانونى کودکان، اقدامات جدیدى به عمل آمده و در ارتباط با مشکلات کودکان (فحشا، سربازگیرى، کار، آزار کودک و . .). واحدهایى براى جمع آورى آمار و اطلاعات تشکیل شده است .سریلانکا که در آگوست 1991، کنوانسیون حقوق کودک را تصویب کرده است، در سال 1995، قوانین جدیدى را در مورد سوء استفاده جنسى از کودکان، کار کودکان و فرزند خواندگى، به تصویب رسانده و سن سربازى را از 15 به 18 سال افزایش داده است . همچنین، اعلامیه حقوق بشر را در برنامه‏هاى درسى خود وارد کرد .کشور نپال که در اکتبر 1990، کنوانسیون مذکور را تصویب کرد، قوانین خود را در مورد سن کار کودکان، تغییر داد و براى هر 75 منطقه کشور، یک مسؤول رفاه کودک تعیین کرده است در ویتنام (سال 1990) در خصوص قوانین مربوط به فرایند دادرسى کودکان و نوجوانان، تربیت قاضى، پلیس و کارشناس حقوقى بر اساس کنوانسیون، تجدید نظر و نیز کمیته‏هاى حفظ و مراقبت از کودکان در سطح استان و منطقه تشکیل شده است .فرانسه که در سپتامبر 1990، کنوانسیون حقوق کودک را پذیرفته، در سیستم دادرسى کیفرى کودکان تجدید نظر کرده و بر اساس ماده 12 کنوانسیون، در سال 1993، قوانین جدیدى را به تصویب رسانده است و همچنین از طریق رسانه‏هاى جمعى، آموزش حقوق کودک، بویژه حق مشورت کودکان با وکیل در موارد ضرورى، انجام مى‏شود)در برزیل، تقریبا نیمى از پنج هزار شهردارى کشور، داراى شوراى حقوق کودک است و هزار شوراى ویژه قیمومیت تاسیس شده است که هدف آنها حمایت از کودکان در معرض آسیب و خطر است و همچنین، نهضت ملى حمایت از کودکان خیابانى در این کشور تشکیل شده است .کلمبیا که در فوریه 1991، کنوانسیون حقوق کودک را تصویب کرده است، بازرسانى را در سطح ملى و استانها براى نظارت بر وضعیت کودکان، انتخاب کرده و در ضمن، آگاه سازى عمومى در زمینه پیمان حقوق کودک، از طریق رسانه‏هاى گروهى، سازمانها و مدارس، توسط دولت انجام داده است . )کشور پرتغال هم که در اکتبر 1990، کنوانسیون مذکور را به تصویب رسانده است، در سن کار کودکان، تجدید نظر نموده و در برنامه‏هاى درسى خود، اعلامیه حقوق بشر را وارد کرده است . در ارتباط با مشکلات کودکان (فحشا; سربازگیرى، کار، آزار کودک و . .). واحدهایى براى جمع‏آورى آمار و اطلاعات، در این کشور ایجاد نموده است . این موارد، خلاصه فعالیتهایى بود که در زمینه تحقق پیمان حقوق کودک در برخى از کشورها انجام شده است .شایان ذکر است که برخى از دولتها، کنوانسیون کودک را با توجه به ماده 51 کنوانسیون، با شرایط خاصى پذیرفته‏اند و با اعلام حق شرط، عدم پایبندى خود را نسبت‏به برخى موارد اعلان کرده‏اند . مفصلترین حق شرطها، مربوط به آلمان، انگلیس، واتیکان و بلژیک مى‏باشد .)مثلا، دولت‏بلژیک اعلام داشته است که بند 1 ماده 2 کنوانسیون، در مورد عدم اعمال تبعیض در اجراى حقوق را بدینگونه تفسیر مى‏کند که منظور این نیست که باید با کودکان اتباع خارجه همان رفتارى شود که با اتباع بلژیکى مى‏شود و همان حقوقى داده شود که به اتباع بلژیکى اعطا مى‏شود . تفاوت معقول و منطقى مبتنى بر قانون بین اتباع داخلى و تبعه خارجى، تبعیض محسوب نمى‏شود . در مورد مواد 13 و 15 مربوط به آزادى و ابراز عقیده و تشکیل اجتماعات اعلام داشته است که این موارد را با محدودیتها و شرایط و مقرراتى که در مواد 10 و 11 کنوانسیون اروپایى حقوق بشر آمده است اجرا مى‏کند . )یا دولت واتیکان اعلان کرد: عبارت «آموزش تنظیم خانواده‏» مندرج در ذیل بند 2 ماده 24 را با این تفسیر که با روشهاى منطبق بر موازین اخلاقى قابل قبول; یعنى روش طبیعى باشد، مى‏پذیرد و نیز مواد 13 و 28 مربوط به آموزش و ماده 14 مربوط به آزادى مذهب و ماده 15 مربوط به آزادى اجتماعات را به گونه‏اى مى‏پذیرد که حقوق اساسى و غیرقابل سلب والدین، محفوظ باشد . )و یا کشور مصر اعلام کرد: از آنجا که شریعت اسلامى، یکى از مهمترین منابع اصلى قوانین موضوعه مصر است و در اسلام، با وجود راه‏هاى مختلفى که براى حمایت از کودکان وجود دارد، مقررات فرزند خواندگى موجود نیست، بنابراین، نسبت‏به مواد مربوط به آن بصراحت اعلام حق شرط مى‏کند . )علاوه بر موارد فوق، کشورهاى دیگرى وجود دارند که نسبت‏به کنوانسیون حقوق کودک، اعلان حق شرط کرده‏اند، از جمله کشور اردن، مغرب، کویت، الجزایر، عراق، پاکستان، افغانستان، قطر، سوریه، که به خاطر پرهیز از تفصیل مطالب، از ذکر آنها خوددارى مى‏شود . )

د) ایران و کنوانسیون حقوق کودک جمهورى اسلامى ایران نیز از جمله کشورهایى است که کنوانسیون حقوق کودک را در 5 سپتامبر 1990 امضا و در اگوست 1994 (اسفند ماه 1372) تصویب کرده است .

دولت جمهورى اسلامى ایران در هنگام امضاى کنوانسیون به این شرح، اعلام حق شرط نموده است: «جمهورى اسلامى ایران نسبت‏به مواد و مقرراتى که مغایر با شریعت اسلامى باشد حق شرط مى‏نماید و این حق را براى خود محفوظ مى‏دارد که هنگام تصویب، چنین حق شرطى را اعلان نماید .»با توجه به این که طبق اصل هفتاد و هفتم قانون اساسى، عهدنامه‏ها، مقاوله‏نامه‏ها، قراردادها و موافقت‏نامه‏هاى بین‏المللى باید به تصویب مجلس برسد، مجلس شوراى اسلامى طى ماده واحده‏اى، الحاق به کنوانسیون را با همین قید کلى ملزم نبودن به موارد مغایر با موازین اسلامى و قوانین داخلى تصویب نمود . متن ماده واحده چنین بود: «کنوانسیون حقوق کودک، مشتمل بر یک مقدمه و 54 ماده به شرح پیوست، تصویب و اجازه الحاق دولت جمهورى اسلامى ایران به آن داده مى‏شود; مشروط بر آن که مفاد آن در هر مورد و در هر زمان که در تعارض با قوانین داخلى و موازین اسلامى باشد، لازم الرعایه نباشد .»ولى با این وجود، شوراى نگهبان در نظریه شماره 5760 – 4/11/1372 خود به مجلس، موارد مخالفت کنوانسیون با موازین شرع را مشخصا اعلام داشته است; موارد مشخص شوراى نگهبان عبارت بودند از بند 1 ماده 12 (آزادى عقیده) بند 1 ماده 13 (آزادى بیان) بنده 2 ماده 13 (محدودیتها نسبت‏به حق مذکور) بند 1 ماده 14 (آزادى فکر و عقیده و مذهب) بند 3 ماده 14 (محدودیتها سبت‏به حق مذکور) بند 2 ماده 15 (محدودیت نسبت‏به حق آزادى تشکیل اجتماعات و شرکت در آنها) بند 1 ماده 16 (منع دخالت در امور شخصى و خانوادگى) بند 1 قسمت 1 ماده 29 (جهت‏گیرى آموزش کودک) .مجلس شوراى اسلامى، پس از دریافت نظر شوراى نگهبان، به جاى این که موارد مشخص شوراى نگهبان را تامین کند، با اصلاح یک عبارت کوچکى در متن ماده واحده (عبارت «باشد و یا» را بعد از کلمه «اسلامى‏» و قبل از کلمه «قرار گیرد» اضافه کرد) اکتفا کرد و آن را تصویب نمود و در واقع با این عبارت، شوراى نگهبان یک حق تحفظ کلى را پذیرفت و مصوبه مجلس را تایید کرد; بدین صورت که «و … مشروط بر این که مفاد آن در هر مورد و در هر زمان در تعارض با قوانین داخلى و موازین اسلامى باشد و یا قرار گیرد، از طرف دولت جمهورى اسلامى ایران لازم الرعایه نباشد .» مفهوم شرط یاد شده، این است که دولت جمهورى اسلامى ایران با پیوستن به کنوانسیون، در صدد بر نمى‏آید که قوانین خود را با مقررات کنوانسیون وفق دهد و آن را اصلاح کند، بلکه قوانین خود را اجرا مى‏کند و در آینده نیز قوانینى را که مناسب بداند وضع و اجرا مى‏کند و به هر صورت، هر جا مقررات کنوانسیون با قوانین داخلى فعلى یا قوانین مصوب بعدى مغایر تشخیص داده شد، این مقررات براى دولت جمهورى اسلامى ایران لازم الرعایه نیست و همین امر است که مورد اعتراض بسیارى از کشورها قرار گرفته و این شرط کلى را غیر قابل قبول و غیرمنطبق با کنوانسیون مى‏دانند .) البته برخى در این مورد معتقدند که دولت ایران با گنجاندن چنین شرطى، در حقیقت قبول و اعتراف کرده است که بین قوانین داخلى و مفاد کنوانسیون، مغایرت اساسى وجود نداشته و نباید داشته باشد و فقط در موارد جزئى، قوانین داخلى و موازین اسلامى ارجح است و استدلال خلاف آن نقض غرض خواهد بود . این خلاصه‏اى از موقعیت جمهورى اسلامى ایران نسبت‏به کنوانسیون حقوق کودک بود . ولى لازم به ذکر است که تصویب کنوانسیون حقوق کودک در ایران، بدین معنى نیست که سابقا در ایران حقوق کودک رعایت نمى‏شد، بلکه قوانین و مقرراتى قبل از تصویب کنوانسیون مذکور وجود داشت که در جهت‏حمایت از حقوق کودک، تصویب و اجرا مى‏شده است .البته قوانینى (بعد از تصویب کنوانسیون) در ایران به تصویب رسیده است که گامى مهم و مؤثر در جهت‏حمایت از حقوق کودک مى‏باشد، از جمله، پیش‏بینى آیین دادرسى خاص ویژه اطفال بزهکار زیر 18 سال در قانون آیین دادرسى کیفرى مصوب سال 1378، تجدید نظر در قانون مدنى در مورد سن نکاح مصوب مجمع تشخیص مصلحت نظام 1381 (اصلاحیه ماده 1041 ق م). ، تجدید نظر در ماده 1169 ق . م . در مورد حضانت اطفال، مصوب مجمع تشخیص مصلحت نظام (آذر ماه 1382 مبتنى بر این که سن حضانت، اعم از پسر و دختر، تا سن هفت‏سالگى با مادر است) و قانون مهم دیگر، «قانون حمایت کودکان و نوجوانان‏» مصوب 29/5/1381 مى‏باشد که از نه ماده تشکیل شده است .

طبق ماده یک آن، اشخاص کمتر از 18 سال شمسى تمام، از حمایتهاى قانونى این قانون بهره‏مند مى‏شوند . در این قانون، هر گونه اذیت و آزار کودکان و نوجوانان که سلامت جسم یا روان آنان را به مخاطره بیندازد، ممنوع شده است . طبق ماده 3 این قانون، هرگونه خرید و فروش و بهره‏کشى و به کارگیرى کودکان به منظور ارتکاب اعمال خلاف، از قبیل قاچاق، ممنوع و مرتکب علاوه بر جبران خسارت، به مجازات مقرر محکوم خواهد شد . طبق ماده 4، هرگونه صدمه و اذیت و آزار و شکنجه جسمى و روحى کودکان و نادیده گرفتن عمدى سلامت و بهداشت روانى و جسمى و ممانعت از تحصیل آنان ممنوع شده است و در ضمن، کودک آزارى، از جمله جرائم عمومى محسوب مى‏شود و نیاز به شاکى خصوصى ندارد (ماده 5 قانون) و اشخاص و مؤسسات و مراکزى هم که به نحوى، مسؤولیت نگاهدارى و سرپرستى کودکان را بر عهده دارند، مکلفند به محض مشاهده کودک آزارى، به مقامات صالح قضایى جهت پیگرد، اطلاع بدهند .همانگونه که ملاحظه شد، بیشتر مواد کنوانسیون حقوق کودک، در این قانون بیان شده و این حاکى ازحساسیت قانونگذار نسبت‏به قضیه مى‏باشد که قابل تحسین است البته بماند که هیچکدام انجام و عملی نمیشود و هروز شاهد نقض حقوق کودکان و زیاد شدن کودکان کار درایران هستیم .

با وجود این که کنوانسیون از نقاط قوت و محاسن برخوردار است، ولى به نوبه خود ایراداتى بر آن وارد است .در ارزیابى کلى از کنوانسیون بین‏المللى حقوق کودک 1989 باید گفت که اصول ذکر شده در این کنوانسیون، مبین نیازمندیهاى اساسى و بنیادین کودکان و نیز تکالیف خانواده، جامعه و دولت در اجابت نیازهاى آنان بوده و متضمن تدابیر اجرایى در حمایت از کودکان است .

با وجود این که کنوانسیون از نقاط قوت و محاسن برخوردار است، ولى به نوبه خود ایراداتى بر آن وارد است، از جمله، عدم وجود نوآورى و ابتکار در برخى مواد، عدم تعریف اطفال بزهکار، عدم توجه به برخى از اصول مترقى جهان، وجود «حق تحفظ‏» براى کشورها، ابهام و اجمال در برخى از موارد، عدم تعریف کودک پناهنده .همچنین، کنوانسیون مذکور در موضوعاتى داراى خلا مى‏باشد، از جمله، توارث فرزند از والدین، حقوق سیاسى کودک، حقوق مربوط به ورزش، ازدواج کودک، کودکان نامشروع از افراد نابالغ، حقوق والدین نسبت‏به کودک، اهلیت فعالیتهاى اقتصادى و انجام معاملات، مسؤولیت کیفرى و مدنى در برابر اعمال خود و … حال با این همه نواقص و کاستیهاى که کنوانسیون یاد شده دارد، از لحاظ تدوین مقرراتى جامع درباره حقوق کودکان، انتظارات جامعه بشرى را در حمایت از کودکان برآورده است و اکثر کشورها پس از تصویب کنوانسیون، در کشور خود، بتدریج قوانین و مقررات خود را اصلاح کرده یا تغییر داده‏اند .اما جمهورى اسلامى ایران از جمله کشورهایی است که در عمل اصلاً به حمایت کودکان  نپرداخته است .

 

روز جهانی مذهب

کریم ناصری

در تعاریفی که آمده است، مذهب به معنی راه است و به هر کدام از مسیر هایی که افراد در یک دین پیش می گیرند مذهب گفته می شود.

از این رو سومین یکشنبه ماه ژانویه روز جهانی مذهب نامگذاری شده است. روز جهانی مذهب اولین بار در سال ۱۹۵۰ میلادی توسط جامعه بهاییان آمریکا جشن گرفته شد و به رسمیت شناخته شده است و هدف از آن، جلب توجه ملتها و دنیا به یگانگی و وحدت تمام ادیان بوده است. در این روز کشورهای مختلف با حضور مردم از ادیان مختلف کنفرانس های مختلفی را در جهت راه وحدت بشر و دنیا در زمینه مذهب برگزار می کنند و خواهان ترویج ارزش هایی مانند احترام و تحمل در زمینه مذاهب هستند. دین به نوعی رابطه انسان با خالق خودش را تعریف می‌کند. دین راه و روشی است برای ارتباط با خداوند اما با وجود اینکه راه تمامی ادیان آن به یگانگی خداوند ختم می شود، راه و روش های رسیدن به این یگانگی خداوند در ادیان مختلف به شکل‌های متفاوتی است و همین تفاوت هاست که تعصب و تبعیض ها را در افراد به واسطه ادیانی که برای خود برمی‌ گزینند به وجود می‌آورد زیرا که اکثریت پیروان ادیان مختلف بر این باورند که آن راه و روشی که خود برای ارتباط با خداوند دارند، جز درست ترین و بهترین راه ها می باشد و در همین نقطه است که تبعیضات در مواجهه با ادیان و باورهای مختلف به اشکال گوناگون شکل می گیرد. طبق تعاریف سازمان ملل متحد تبعیض دینی عبارت است از، تبعیضی که به دلیل دین فرد بر یک فرد دیگر تحمیل می شود.

این تبعیض ها در اشکال مختلفی وجود دارند که شامل، جلوگیری از تحصیل رایگان، گرفتن پست‌های دولتی، جلوگیری از گرفتن خدمات اجتماعی یکسان با سایر افراد جامعه و یا حتی در بسیاری از این تبعیضات، جان افراد گرفته می شود. جمهوری اسلامی از جمله کشورهایی است که با وجود این که، عضو سازمان ملل متحد است اما همیشه عملکردش در زمینه رعایت حقوق بشر با اعلامیه جهانی حقوق بشر در تناقض بوده است و یکی از آن موارد، نقض حقوق پیروان سایر ادیان است. پیروان سایر ادیان در ایران و تحت حکومت جمهوری اسلامی، همیشه در یک فضای تهدید آمیز سرکوب گر و لبریز از تبعیض در حال زندگی هستند. طبق قانون اساسی ایران دین رسمی کشور اسلام و مذهب دوازده امامی می باشد. همچنین در قانون اساسی تنها بخشی از ادیان از جمله زرتشتیان، کلیمیان، مسیحیان، تنها  ادیانی هستند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزاد هستند. اما با وجود این قوانین همچنان همه پیروان سایر ادیان چه آن دسته که فقط در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده اند و چه آن دسته که جمهوری اسلامی به شکل واضحی انان را به رسمیت نمی شناسد در ایران با یک فضای تهدید آمیز روبرو هستند. عده ی بسیاری از این افراد از این آزارها و سرکوب های حکومتی در امان نبوده اند وعده بسیار زیادی از آنان چاره‌ای جز ترک وطن و مهاجرت به کشورهای دیگر را نداشته اند. جمهوری اسلامی به افرادی که به جامعه مسیحیان پیوسته‌اند را خودسرانه بازداشت و آنها را به حبس های طولانی مدت می فرستد و حتی عده زیادی از آنها با خطر اعدام روبرو هستند. همچنین بهائیان را از دانشگاه‌ها اخراج می‌کند و یا اصلاً اجازه تحصیل به آنها داده نمی شود و همچنین از دیرباز تاکنون جمهوری اسلامی همیشه در صدد مصادره کردن اموال بهائیان برای تحت فشار گذاشتن این افراد بوده است.

مسلمانان سنی هم در ایران، از دیرباز تا کنون از وجود شرایط  تبعیض آمیز در ایران، و از رفتار ناعادلانه مسئولان با  آنها بسیار شکایت دارند. در اکثر اوقات مساجد آنها را به بهانه های مختلف تخریب می‌ کنند و هیچگاه اجازه داشتن پست و مقام دولتی در رده های بالا را نداشته اند. دراویش گنابادی در ایران هم مثل بقیه پیروان سایر ادیان دیگر در ایران در آزادی به سر نمی برند و همیشه با خطراتی همچون تهدید، مرگ و اعدام روبرو هستند.

در واقع در جمهوری اسلامی هر نوع تفکر و هر نوع عقیده و هر باور مذهبی که در راستای اسلام مورد پسند حکومت نباشد، مورد ستم و تبعیض در کشور قرار می گیرد. بر اساس بیانیه های منتشر شده ایران  جزء  کشورهایی است، که به صورت فاحش حقوق سایر ادیان را نقض می‌کند و رفته رفته اقدامات خود را در جهت ساکت کردن دیگر پیروان ادیان تشدید کرده است. جرم انگاری تغییر مذهب و تهدید به اعدام افرادی که از دین برگشته اند باید خاتمه پیدا کند، مذهب یک باور درونی و شخصی برای هر فرد و هر انسانی می باشد که پرسش و ورود به آن توسط افراد دیگر به منظور مداخله و تفتیش عقاید افراد تلقی می‌شود. همانطور که در ماده‌های ۱۸ و ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است، هرکس حق دارد که از آزادی فکر وجدان و مذهب بهره مند باشد، این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد هرکس می‌تواند از این حق به طور خصوصی و یا به طور عمومی برخوردار باشد و از داشتن عقاید و بیان عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد.

در پایان باید بگوییم  که، آزادی دین و عقیده یک حق جهانی است و این حق باید به طور یکسان و شامل همه انسانها در جهان باشد.

 

در سختی ها ، زن ترینم

تی تی خطی

سازش نکنید

همه چیز را تحمل نکنید

خود واقعی خود را پنهان نکنید

باایستید پای انچه که هستید

چرا اصرار دارید به همه بگویید

ببینید ”من خوبم”…

رنج ایستادن پای خودمان

بهتر است از درد تظاهر و فریب

نقابها را کنار بگذارید

باور کنید انکه پشت ان نقاب زندانی کردید

به غم انگیز ترین و غریبانه ترین شکل ممکن

دارد جان میدهد

دست خودت را بگیر

حتی اگر جاهل بود

اگر احمق بود

حتی اگر خسته بود

گریان بود

به همگان نشانش بده

بگو این من هستم

این خود من است که پنهانش کردم

چون ”مهرطلب” بودم

و با خود خود ”نامهربانی” کردم

تا همه به من بگویند

”من خوبم”….

نه

من خوب نیستم

من دلم گاهی از شدت ضربه ها یی که دردشان عمیق بود گریه میخواست

اما

نقاب خنده بر لب گذاشتم

و پشت ان نقاب به مستاصل ترین شکل ممکن خود من گریان بود

من خوب نیستم

من جوان بودم و جاهل و دوست داشتم کفه ی کارهای احمقانه ام سنگینتر باشد

اما

نقاب عاقلی زدم

و پشت ان نقاب به غریبانه ترین شکل ممکن خود من پیر و پیرتر شد

تا به همه بگویم

”خانمها اقایان من خوبم”…

 

شهادت دادن زن یا مرد، کدام برتر است؟

شهلا شاهسونی

شهادت دادن پروسه ی بسیار پیچیده و چند مرحله ای است که صحت و سقم آن به عوامل متغیر بسیار زیادی بستگی دارند، طوری که بارها ثابت شده در ۷۵٪ موارد نتایج متناقضی ایجاد کرده و عواقب فاجعه باری در دادگستری و سیستم های قضائی داشته است. طوری که در سیستم های قضائی مدرن عملا ارزش خود را از دست داده است، و بر آن تکیه ی قابل اعتمادی نمی شود. عوامل دخیل در این پروسه در مغز شاهد یک رخداد را که خودش در آن گرفتار نیامده می توان به این طر یق  خلاصه کرد: شاهد بودن یعنی دیدن و شنیدن و به خاطر سپردن جزئیات یک اتفاق بینائی شنوائی و بازسازی این خاطرات در واکنش به سوال دیگران.

مغز هر کسی بطور سرشتی اطلاعات وارده را قبل از به آگاهی رسیدن غربال کرده و با انتخابی سرشتی بعضی از اطلاعات انتخاب شده را به  باخبری  و از آن جا به حافظه می سپرد. به به حافظه سپردن  اتفاقات این گونه را حافظه ی اپیزودیک یا رخدادی می گویند. در لحظه ی اتفاق، علاوه بر سیستم غربالی حواس که در انسانها بسیار متفاوت هستند،  توان سیستم حافظه ای شاهد و درجه ی توجه او به اتفاق، احساسات ایجاد شده در سیستم لیمبیک او کم و بیشی از جزئیات اتفاق از قبل انتخاب شده را در هیپوکامپ نگه می دارد تا در خواب با امواج اهسته پردازش شوند. در این مرحله از خواب، باز هم براساس ساختار سرشتی هر مغزی و بدون قابلیت انتخاب از طرف صاحب مغز(که عملا چنین موجودی وجود ندارد) بسیاری از شاخ و برگهای واقعه هرس شده و اصل مطلب بر اساس انتخاب مغز شاهد با کمک هیپوکامپ در قشر بایگانی می شود. محتوای بایگانی شده به هیچ وجه ثابت نبوده و با تکرار به خاطر اوردن که یا شاخ و برگ به ان اضافه می شود یا شاخ و برگ ها هرس می شوند، وقایع و اطلاعات دیگر راجع به اتفاق، عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی این محتوا را مرتب عوض می کنند.

بازسازی خاطره ی باقی مانده و بیان گفتاری ان در برابر سوال مراجع قانونی   به توان بخاطر آوردن و ذکاوت گفتاری شخص و عوامل بیرونی بستگی دارند. به فرض بی طرف بودن کامل شاهد در شهادت دادن، معلوم شده طرز سوال و‌تون صدای سوال کننده و محیطی که در آن بازجوئی انجام می شود، و ارزیابی شخص از عواقب گفتارش، در بازسازی حافظه و نوع جواب گفتاری بشدت تاثیر گذارند. اگر شاهد بی طرف نباشد عوامل بسیار زیادی نتیجه ی شهادت را مختل می کنند، که یکی از بداخلاقی های عمیق و مخل نظم اجتماعی است. اما در مورد تفاوت شهادت زنها با مردان باید چند نکته بیان شود. یکی این که زنها از زمان های باستانی خبرچین ها و خبررسان های بهتری از مردان بوده اند.

چون به نظم اجتماعی بیشتر از مردان اهمیت می داده اند تا فرزندانشان در محیط آرامتری رشد کنند.  بعلاوه در زمان های شکار و جمع آوری آذوقه مردها تنها یا در گروه های کوچکی به شکار می رفتند و فرصت زیادی برای صحبت با هم نداشته اند،  اما زنها یا در گروه می ماندند یا با هم در حوالی نزدیک به محل سکونت به جمع آوری دانها و میوه ها و ریشه ها می پرداختند. لذا با هم بیشتر صحبت می کردند و‌اخبار قبیله را به اطلاع هم می رساندند (شروع رسانه های اجتماعی). لذا بطور سرشتی و انتخاب اصلح داروینی توان  شاهد بودن و گزارش دادن بیشتری از مردان دارند.

در برخورد با هر صحنه ای (برای مثال در یک مجلس عروسی) اگر از زن و مردی بخواهید بعدا جزئیات صحنه و رفتار انسانهای دیگر را شرح دهند، بدون شک خانم ها در این امر برنده می شوند.

از طرفی دیگر در زنها برای جبران ۲۵٪ کمی قدرت عضلانی، توان گفتاری آنها بهتر از مردان شده است.

یعنی ذکاوت گفتاری برتری دارند و در هر دقیقه می توانند با جزئیات بیشتر تعداد کلمات و جملات بیشتری بسازند.

لذا بنظر می رسد که برخلاف دستور فقهی دین اسلام که شهادت خانم ها نصف مردان ارزش دارد، بلکه باید شهادت آنها بیشتر از مردان به حقیقت و جزئیات  واقعه نزدیک تر باشد. اما رویهم رفته چون‌عوامل بسیار زیاد غیرقابل کنترل و آزمایشی در شهادت ها وجود دارند باید استفاده از آن به حداقل رسیده و هرگز  نباید صرفا بر آن بعنوان مدرک قابل اعتماد برای تصمیم گیری قضائی استفاده کرد بلکه باید بدنبال مدارک عاری از پدیده های مغزی بی طرف گشت.

 

شبه نظامیان جمهوری اسلامی: ما مرز نمی شناسیم …

اسفندیار سنگری

 

شبه نظامیان جمهوری اسلامی : ما مرز نمی شناسیم، مطیع بلاشرط ” ولایت فقیه ” هستیم!!!

غضنفرآبادی رئیس دادگاه انقلاب تهران در اسفند۹۷ گفت : اگر مردم ایران نخواهند جمهوری اسلامی را یاری کنند، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثی های یمنی خواهند آمد و ما را یاری خواهند کرد! در حالی که سالهاست بر مبنای یک طرح ایدئولوژیک، سپاه پاسداران به بیش از سه و نیم میلیون شیعه هزاره افغان و پاکستانی و بخشی از حشدالشعبی عراق تابعیت ایرانی داده است، خبرگزاری فارس برای عادی سازی این حرکت فاشیستی فرقه ای سپاه برعلیه مردم ایران، چند مرتبه با راه اندازی پویش های نمایشی، خواستار حمایت مردم از اعطای تابعیت ایرانی به نیروهای بیگانه تروریستی فاطمیون، زینبیون و خانواده هایشان شده است. پس از قیام ۱۳۹۶ و احساس خطر رژیم جمهوری اسلامی از سوی مردم ایران، “قاسم سلیمانی” طرح اعطای تابعیت ایرانی به چندین میلیون شیعه هزاره افغان و پاکستانی را به  رهبر جمهوری اسلامی  ارائه کرد وموافقت وی را بلافاصله نیز دریافت کرد. چرا که هزاره های افغان و پاکستانی پیش از این تحت لوای فاطمیون و زینبیون با کشتار و سرکوب  وسیع مردم کشور سوریه و شمال کشورعراق ، سرسپردگی خود را به حکومت اسلامی ایران به اثبات رسانده بودند. هدف رهبرجمهوری اسلامی و سرداران سپاه پاسداران از این اقدام و اسکان دائم این نیروهای بیگانه در ایران، برای سرکوب مردم ایران است، زیرا رهبر و سیاستمداران حکومت ایران به خوبی می دانند که ریزش عقیدتی بالقوه و بالفعل در نیروهای مسلح نسبت به نظام روبه افزایش بوده و با تدوام قیام های مردمی، این نیروها از برخورد مستقیم با هموطنانشان خودداری خواهند کرد و در آن زمان می توانند از نیروهای بیگانه فاطمیون، زینبیون و حشدالشعبی بر علیه مردم ایران استفاده کنند. در حالی که این نوع اعطای تابعیت حتی بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز می باشد که انتقال ملیّت را تنها از راه خون به رسمیت می شناسد. اعطای تابعیت به بیش از سه و نیم میلیون بیگانه شیعه عراقی، هزاره افغان و پاکستانیِ حاضر در ایران یک خدعه و نیزنگ فرقه ای دیگر سردمداران حکومت را برملا میسازد. در جریان سرکوب خشونت‌ بار اعتراضات مردم به سه برابر شدن ناگهانی نرخ بنزین در آبان۹۸، یک تشکیلات نظامی فرامرزی به نام “نخسا” که همواره خود را نیروهای خودجوش سرزمین‌های شیعی جهان معرفی می‌ کرده اند حضور داشته‌ است، این گروه از مجموع بسیجی های افراطی داخلی و شیعی های لبنانی، افغانی، پاکستانی و عراقی ساکن در ایران تشکیل شده است. این گروه با انتشار تصاویری در شبکه های اجتماعی، اعلام کرد که نه تنها در سرکوب اعتراض‌های مردمی در شهرستان “ملارد” کرج حضور داشته، بلکه تصاویر مذکور تنها بخشی از اقدامات آن‌ها در شهرهای مختلف ایران، طی سرکوب اعتراض‌ها بوده است! این گروه مسلح اعلام کرد، که با هدف سرکوب اعتراض‌های خیابانی در سال ۱۳۸۸ راه‌اندازی شده تا باعث تقویت و ثبات ” نظام مهدوی” شود. حساب‌های کاربری این مجموعه شبه نظامی در شبکه‌های اجتماعی تصاویری از حضور شبانه این نیروهای مسلح در دانشگاه‌ تهران و دانشگاه امیرکبیر، جهت سرکوب اعتراضات دانشجویی منتشر کرده‌اند. یکی از حساب‌های کاربری ” نخسا ” در سرویس مجازی حکومتی  در سایت نمایشی” آپارات” ویدئویی منتشر کرد که نشان می‌دهد اعضای آن در کنار پلیس رژیم و بسیجِ سپاه در سرکوب ” دراویش گنابادی” در گلستان هفتم تهران هم دست داشته‌اند. شاخه برون‌ مرزی این تشکیلات شبه نظامی، مدتی پس از آغاز کشتار مردم سوریه توسط حافظ اسد، در دی ماه ۸۹ تشکیل شد.

از اعضای اولیه گروه تروریستی ” نخسا ” که در سرکوب و کشتار مردم در قیام ۱۳۸۸ نقش فعالی داشت  “مصطفی صدر‌زاده” متولد ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان و فرزند یک پاسدار بود، او در سال ۱۳۹۲ با نام مستعار “سید ابراهیم” به فرماندهی گردان “عمار” و جانشینی تیپ “فاطمیون هزاره افغان” در جنگ بر علیه مردم سوریه گمارده شد. از حضور قساوت بار و جنایات بی رحمانه “صدرزاده” در شهرها و روستاهای سوریه، خاطراتی تلخ در اذهان زنان و کودکان بی پناه سوری نقش بسته است.

عاقبت او در آبان ۱۳۹۴ در حومه شهر حلب به سزای اعمال و جنایاتش رسید و به دست مردم سوریه کشته شد. از مصطفی صدرزاده ویدئویی موجود است که خود را با افتخار عضو گروه تروریستی “نخسا” معرفی می‌کند که برای جنگ به سوریه اعزام شده است.

اعضای “نخسا” میگویند، این گروه یک سازمان و تشکیلات نیست، بلکه یک تفکر ایدئولوژیک راویِ این شعار است، که شیعه مرز نمی‌شناسد و در تمام امور نظامی و غیرنظامی سرزمین های هر کشوری حضور می یابد و مطیع بلاشرط ولایت مطلقه فقیه و امام خامنه‌ای است! خبرگزاری حکومتیِ “دانشجو” وابسته به سازمان بسیج سپاه هم درباره این گروه مسلح نوشت: ” نخسا” یا همان نیروهای خودمختار سپاه اسلام(شیعه)، آن دسته از جوانان پرشوروعشق جنگ هستند که عاشقانه خود را فدائیان “علی‌ خامنه‌ای” و ” قاسم سلیمانی” می‌دانند آنها با هماهنگی ” قاسم سلیمانی” به سوریه رفته‌اند تا بجنگند!!! نیروی سپاه قدس، از سال ۱۳۸۹ شیعیان عراقی، لبنانی، پاکستانی ، هندی و افغانی‌ را با وعده پرداخت حقوق ماهیانه و اعطای تابعیت ایرانی برای تمامی اعضای خانواده شان، جهتِ شرکت در جنگ سوریه تشویق می‌کرد. با این وجود، در سرکوب اعتراضات مردمی زمستان ۹۶ از آنجایی که حکومت ایران نمی توانستند روی نیروهای انتظامی(پلیس) ایران برای کشتار و سرکوب هموطنانشان حساب باز کنند، با دستور “قاسم سلیمانی” نیروهای حشد الشعبی عراق، گردان‌های فاطیمون افغانستان و زینبیون پاکستان، که وجودشان در سوریه ضروری نبود، با صدها سورتی پروازِ هواپیمایی ماهان، به تهران منتقل شدند. علاوه بر این، سپاه تروریستی پاسداران از نیروهای بازنشسته خود نیز خواست تا در اسرع وقت خود را به مراکز سپاه و بسیج معرفی و برای مقابله با آنچه حکومت ایران و سپاه ” فتنه”می‌خواند، مسلح شوند!!! حتی خبرگزاری روسی “اسپوتنیک” می نویسد: رژیم ایران برای سرکوب اعتراضات گسترده مردمی در این کشور از نیروهای حشد الشعبی عراق و هزاره های فاطمیون افغانستان کمک گرفت. به گزارش “اسپوتنیک” از اهواز، جمهوری اسلامی نیروهای حشد الشعبی عراق که هوادار رژیم ایران هستند را به اهواز آورده و آنها را در خیابان‌های شهرهای آبادان، خرمشهر و همچنین نقاط دیگر ایران مستقر کرده است تا در روند سرکوب مردمی که علیه سیاست‌های رژیم ایران و اوضاع نابسامان اقتصادی به تظاهرات پرداخته‌ اند، مشارکت کنند. این خبرگزاری روسی اضافه می کند : شامگاه چهارشنبه ۱۳ دی ۹۶ تعدادی از نیروهای حشدالشعبی در کنار نیروهای سپاه و دیگر نیروهای امنیتی ایران در منطقه “حی الثوره” اهواز حاضر شدند.

هزاران نفر از نیروهای افغانی هزاره فاطمیون نیز به خمینی‌شهر و دیگر شهرهای اصفهان آمده و در سرکوب مردم مشارکت کرده‌ اند. “گویانیوز” نیز نوشت: نیروهای فاطمیون افغان در جریان اعتراضات مردمی آبان۹۸ در ماهشهر اقدام به نسل کشی کرده اند و در کشمکش و سرکوب مردم ایران در نقاط مختلف کشور، ۹ کشته داده اند! رسانه های “گروه مهدوی” سالها به بهانه دفاع از آرمانهای شیعی، از کشتار مردم بی پناه سوریه و عراق به عنوان وظیفه شرعی شیعیان یاد کردند و با این حربه بخشی از هموطنان را فریب دادند. اما اکنون که همان گروه های تروریستی شیعی در مقابل خواست بحق مردم ایران در خصوص رفع فساد حکومتی قرار گرفته اند و به کشتار و سرکوب مردم ایران مشغول شده اند، حقایق برای آن دسته از هموطنان فریب خورده نیز آشکار گردیده است.

 

مشکلات معلولین در جامعه ایران

عباس رهبری

معلولین در همه جوامع با مشکلات بسیار زیادی دست و پنجه نرم می کنند،اما مشکلات معلولین ایران از اکثر کشورها بیشتراست. افراد دارای معلولیت در ایران بخش قابل توجهی از جمعیت را به خود اختصاص می دهند، به دلیل عدم وجود آمارهای دقیق از تعداد افرادی که به نوعی محدودیت دارند نمی توان عددی را به طور دقیق در این رابطه اعلام کرد اما اعلام می شود در دنیا به طور میانگین 10 درصد از جمعیت به نوعی دارای معلولیت هستند اخیرا سازمان «دیده بان حقوق بشر» و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گزارش 71 صفحه ای با عنوان “من نیز انسانی چون شما هستم: تبعیضات ناروا و محرومیت معلولین در ایران” را منتشر کردند. در این گزارش گفته می شود که معلولان در ایران در وضعیت بسیار دشوار قرار دارند.به گفته مولفان این گزارش، معلولان ایرانی هر روز در خیابانها و در حمل و نقل عمومی با بدرفتاری از سوی مردم و تبعیضات ناروا از سوی کارمندان سازمان ها و ادارات دولتی، وکمبود مراقبت های بهداشتی مواجه می شوند واز نظر بیمه دولتی هیچ خدماتی دریافت نمیکنند و بعضی به علت فقر حتی ویلچر هم ندارند در این گزارش  آمده است: «بسیاری از معلولین ایرانی  در خانه های خود به دام افتاده اند و قادر به زندگی مستقل و مشارکت در جامعه همپای سایر شهروندان نیستند».علاوه بر این، دیده بان حقوق بشر ویدئوی تبلیغاتی را در ارتباط با «بدرفتاری و تبعیضات ناروا از سوی کارمندان ادارات دولتی ایران نسیت به معلولین کشور خود» ساخته است.ودر این راستا نوشتند یکی از مهمترین موانعی که به طور روزمره افرادی که معلولیت جسمی-حرکتی دارندبا آن روبه رو هستند موضوع حمل و نقل درون شهری و برون شهری است. نوع مشکلات با نوع و شدت معلولیت رابطه مستقیم دارد، حمل و نقل و عدم مناسب سازی محیط ها تمام ابعاد زندگی افراد دارای معلولیت را تحت شعاع خود قرار می دهد.انها با وجود ریسک ها و خطرات زیاداستفاده از مترو و بی آر تی  مجبورند که البته با مشکلات بسیار زیادی هم مواجه می شوند.

عدم وجود آسانسور در تمام ایستگاه ها، مناسب نبودن سرویس های بهداشتی در پارک ها و مراکز خرید  زندگی را برای افراد دارای معلولیت در ایران با مشکلات زیادی همراه کرده است. انها به خاطر داشتن ویلچر استقلال حرکتی ندارند و البته با قبول برخی ریسک ها به دل شهر می زنند و تلاش می کنند با کمک گرفتن از رهگذران موانع موجود را دور بزنند و عموما افراد با علاقه زیاد کمک می کنند تا از پله ای یا مانعی رد شوند.در خارج برای معلولان صندلی های جداگانه در اتوبوس و مترو در نظر گرفته می شود، برای آنها مسیرهای راحت در پیاده رو تعبیه می شود، اما در ایران این امکانات را برای معلولین فراهم نمی‌کنند البته به دلیل استفاده از اتوبوس هایی که در خارج از ایران ساخته شده اند این موضوع وجود دارد و فضاها در سرویس بی ار تی وجود دارد اما مسئله وجود کارتخوان بعد از رمپ است که مانع ورود ویلچر می شود و البته سرعت توقف و حرکت اتوبوس ها و ازدحام جمعیت هم خود دلیل دیگری است که استفاده از خطوط بی ار تی را بسیار سخت و پر چالش می کند. در مترو این موضوع اصلا لحاظ نشده است.

تنها یک تابلو متذکر می شود که اولویت نشستن با افراد دارای معلولیت و سالمندان است. داشتن اولویت در نشستن برای سالمندان و افراد دارای معلولیت وجود دارد اما اولویت در سوار شدن متاسفانه وجود ندارد و وقتی نتوانیم سوار شویم اولویت در نشستن معنایی ندارد. موضوع طراحی مبلمان شهری با توجه به نیاز سالمندان و معلولین موضوعی است که در کلان شهرها به صورت مقطعی به آن پرداخته می شود.درمورد برخورد مردم با ید بگوییم فرهنگ سازی در حوزه افراد دارای معلولیت جسته گریخته و دربرخی موارد توسط موسسات خیریه اداره و مدیریت شده است که عموما اثرات مثبت چندانی به دلیل وجود نگاه خیریه نداشته است .برای معلولین در ایران امکان کار و یا تامین معاش فراهم نشده است در زمنه خود اشتغالی وام هایی در نظر گرفته شده است اما با مبالغ این وامها  نمی توانند خود اشتغالی ایجاد کنند.البته این وام ها با سود کم پرداخت می شود و افرادی که سررشته ای از کار آفرینی ندارند با استفاده از این وام ها خود را گرفتار می کنند. باید بپذیریم خود اشتغالی و کار آفرینی نیاز به مقدمات و مهارت های خاصی دارد حتی برای کسب و کارهای کوچک خانگی هم نیاز به مقدماتی است که بیشتر از مبلغ وام هزینه دارد. وجود تشویق هایی در موضوع پرداخت حق بیمه که کمتر پرداخت می شود هم وجود دارد اما موضوع اصلی وجود قانون و عدم رعایت آن است که مشکل آفرینی می کند. نا مناسب بودن محل های کسب و کار افراد دارای معلولیت را وارد چرخه فقر و معلولیت می کند. تنها خواسته ی معلولین از مسوولین عمل به قانون است.انها میگویند با پرداخت ماهی 5 تا 15 دلار در ماه به عنوان مستمری دنیا به ما می خندد! بزرگترین مشکل ما نداشتن مدیریت، وجود کوهی از مشکلات بر سر زندگی افراد دارای معلولیت است. در این شرایط سخت اقتصادی داشتن زندگی مستقل که زمینه رشد فردی را در افراد دارای معلولیت فراهم می کند تنها یک خواب و خیال است و هر کسی توان عبور از این همه موانع را ندارد.واما مردم به حقوق معلولین در جامعه احترام نمی گذارند مثلا در جلوی شیب های مخصوص معلولین پارک میکنند وقتی فرهنگ سازی نشود مردم هم یاد نمی گیرند در جامعه ایران برای شناختن حقوق معلولین به دیگر اعضای جامعه تلاشی نمیشود

مثلا در تلویزیون برنامه ای راجب به آنها پخش نمی کنند و یا در برنامه های درسی مطلبی درباره آنها نوشته نمی شود در حوزه معلولین عموما فعالیت ها نمایشی و مصنوعی است. بخشی از این ماجرا بر می گردد به این که این حوزه کاملا تخصصی است اما نگاه تخصصی به آن وجود ندارد.

هر کسی از راه برسد اظهار نظر می کند و پرچم دار فرهنگ سازی و غیره می شود در مدارس هم تقریبا هیچ نوع فعالیتی در راستای فرهنگ سازی صحیح صورت نمی گیرد و اگر هم باشد جسته گریخته و شخص محور است.

انتشار مقالات و یادداشت های متعدد در روزنامه های معروف ایران و مصاحبه با افراد موفق از دیگر فعالیت‌هایی است که باید انجام بشود و نمیشود.البته با افزایش شدت معلولیت مشکلات و سختی ها تصاعدی افزایش می یابد، ناشنوایان، نابیناها و تمام افرادی که به نوعی دارای محدودیت هایی هستند مشکلات حل نشده زیادی دارند.

وقتی فقر اقتصادی هم به معلولیت اضافه شودزندگی سخت تر هم می‌شودالبته موضوع صرفا با حمایت های دولتی می تواند برطرف شود البته اگر بتوانند حق خود را مطالبه کنند.

شرایط و امکاناتی که برای معلولین در نظر گرفته شده بود، کافی نیست و از جمله مشکلات این قشراز جامعه این است که برای رفتن به خانه یکی از بستگان یا اداره‌ای برای کارهای شخصی در پله های ورودی آپارتمان ها سطح شیب دار برای رفت و آمد معلولین طراحی نشده و به علت وجود نداشتن دستشویی مخصوص برای معلولین هنگام خروج از خانه تا لحظه برگشت حتی با وجود گشنگی و تشنگی جرات خوردن آب یا غذا را ندارند برای خرید ساده وقتی که از خانه خارج می شوند تمام مسیرهای عبوری را ماشین ها بسته بودند و برای عبور از خیابان به پیاده رو و یا بلعکس مجبور می شوند که مسیرهای اضافی و طولانی را طی کنندبه راستی که زندگی معلولین در ایران عملا کجای قانون ایران قرارگرفته است.

 

آبانِ قزاقستان

نوشین شفاهی

اعتراضات اخیر توده های مردم در قزاقستان که در پی حذف سقف های قیمت بر سوخت بوتان و پروپان رخ داد، شرایط سیاسی را در این کشور و محتملا در کشورهای مجاور در منطقه بشدت بی ثبات کرده است. این نوع سوخت که در بین مردم بدلیل هزینۀ پایین آن به “سوختِ جاده برای فقرا” معروف گشته با افزایش قیمت بیش از دو برابر، بشدت پیامدی معکوس داشته است. این اعتراضات که در مدت زمان کمی گسترده و به دیگر نقاط کشور بسرعت بسط پیدا کرده بر متن یک نارضایتی وسیعتری که ریشه در فساد دولتی، نابرابری درآمدها و معضلات اقتصادی که عموما با اپیدمی کرونا تشدید شده اند دارد در حال حاضر ثبات سیاسی  دولت توکانف را بطور جدی متشنج کرده است.

طغیان توده های قزاقستان بی گمان برای مردم ایران یادآور آبان ۹۸ است که بدنبال بالا بردن قیمت بنزین، آتش خشم توده های ستمدیده را آنچنان شعله ور کرد که امواج آن هنوز هم در فضای سیاسی ایران در خیز است.

همانطور که آبان ۹۸ تنها نوک یک کوه عظیم یخی بود که محصول چندین دهه فساد و دزدی و جنایت رژیم اسلامی است، خشم مردم قزاقستان هم ریشه در معضلات فراتری از افزایش قیمت بنزین دارد که در زمانهای مختلفی در شکل اعتراضات خیابانی، اعتصابات و اجتماعات توده ای کمابیش گسترده، خود را نشان داده است.

از سقوط اتحاد جماهیر شوروی سی سال میگذرد ولی تسلط رژیم نظربایف بر سیاستهای قدرت حاکمه همچنان ادامه داشته است و اکنون این جنبش توده ای اراده کرده است که کنترل دراز مدت و مطلقۀ نظربایف را برای همیشه به تاریخ بسپارد. اگرچه در سال ۲۰۱۹، نظربایف(از اعضای سابق دفتر سیاسی شوروی) که در این سی سال در مقام رهبری قزاقستان بوده و در سال ۲۰۱۹ مجبور به استعفا شد ولی در باور توده ها بعنوان قدرت واقعی پشتِ پرده تلقی شده است. نفوذ او در سیاستهای دولت توکایف، او را به سمبل سرکوب و نابرابری کشور تبدیل کرده است. و با اینکه سه سال از قدرت گیری توکایف میگذرد، آزادی احزاب و فعالیتهای سیاسی هنوز در محدودۀ تنها حزب رسمی کشور دور میزند و  نیز اگرچه اینکه این اعتراضات کنونی ظاهرا با مطالبات و انگیزه های اقتصادی اوج گرفته است ولی سرکوب مخالفین و فقدان دمکراسی در جامعه، زمینه ساز خواسته های سیاسی ای شده است که رژیم نظربایف و دولت توکایف  را با تهدیدات جدی روبرو کرده است.

زمینه های بحران اقتصادیمطابق داده های بانک جهانی، سرانۀ ناخالص داخلی قزاقستان در سال ۲۰۲۰ چیزی در حدود ۹۰۰۰ دلار برآورد شده که کمتر از سال۲۰۱۳ که تفریبا ۱۴هزار دلار  بوده است. بانک جهانی، رشد اقتصادی قزاقستان در سال ۲۰۲۱ را فقط ۳٫۵ درصد پیش بینی کرده و در سالهای پیش ِرو هم، آهنگ بسیار کندی را در این ارتباط احتمال میدهد. توصیۀ بانک جهانی به قزاقستان تقویت رقابت اقتصادی و محدود کردنِ نقش شرکتهای بزرگ دولتی در اقتصاد است تا بتواند با نابرابری های اجتماعی مقابله کند و قادر باشد فضای اقتصادی بیشتری را در کشور فراهم کند، که دولت توکانف در تامین این مقتضایات ناتوان مانده و اوضاع راکد اقتصادی را بغرنج تر از پیش با بحران مواجه کرده است. قزاقستان اگرچه از لحاظ درآمد سرانه در موقعیت بهتری نسبت به بقیۀ کشورهای آسیای مرکزی قرار دارد ولی نیمی از جمعیت آن به جوامع روستایی و اکثرا در حاشیه، و با دسترسی بسیار اندک به خدمات عمومی تعلق دارد که بیش از یک میلیون نفر از جمعیت ۱۹ میلیونی آن زیر خط فقر زندگی میکنند. این در حالیست که درآمدِ به غارت رفته از منابع طبیعی آن، اقلیت معدودی را بسیار ثروتمند کرده است

.اقتصاد این کشور با تورمی ۹ درصدی روبروست که سرعت آن از پنج سال پیش شدت بیشتری بخود گرفته است آنچنانکه، بانک مرکزی با نگرانی به وخامت روزافزون آن، نرخ بهره را به ۹٫۷۵ درصد افزایش داده است.این اوضاع بحرانی اقتصاد با حضور دو سال پندومی کرونا، فشار بیشتری را بر طبقۀ کارگر و اقشار فقیر جامعه وارد کرده و شکاف طبقاتی هرچه بیشتری را به همراه آورده است. ولی در مقابل، تعلل دولت توکایف در اقدام به هرگونه اصلاحات سیاسی-اقتصادی در جهت کمک به اقشار آسیب پذیر، عملا ناکامی و ناکارآمدی خود را به نمایش گذاشته است که نتیجه اش هم، همین قیامهای توده ای است که شاهد آنیم.

در دفاع از جنبشهای کارگریمردم غرب قزاقستان که پیشقراول این اعتراضات بوده اند از سابقۀ مبارزاتی پیشتری برخوردارند. اعتصابات کارگران نفت در سال ۲۰۱۱ با حملات پلیس و پاکسازی کمپ های آنها به خشونت کشیده شد. اکنون این کارگران و اقشار دیگر زحمتکش با مطالبات و خواسته های خود در جهت بهبودی شرایط زندگی شان بار دیگر بپا خاسته اند ولی خشمگین تر و مصمم تر از قبل. سرخوردگی در تعقیب اشکال مسالمت آمیز و مدنی برای طرح خواسته های اجتماعی، نه اطاعت و سرسپردگی جمعی، بلکه اکثرا عصیان و تمرد عمومی را بدنبال داشته است.طبعا قابل درک است که چرا توده های مردم در آلماتی بخود حق خواهند داد که به فروشگاهها، بانکها و سوپرمارکتهای شهرهایشان یورش ببرنند وقتیکه دولت خواسته های مردم را غیر واقع بینانه ارزیابی کرده و فرمان قتل آنان را صادر میکند.ساختار سیاسی-اقتصادی دولت فاسد است و همانند خاندانهای هزار فامیلی آیت الله ها و سردارهای رژیم اسلامی، نپوتیسم(خویشاوند بازی)، انحصارِ ارگانهای قدرت  را به نزدیکان و اقوام نظربایف و توکایف سپرده است و امکانی برای راه گشایی از این بحران و عملی شدن بخشی از مطالبات مردم در چارچوب این مناسبات غیر ممکن بنظر میرسد. حتی استعفای دولت و اخراج سَمَت آبیش،شخص دومِ پلیس امنیتی (که خواهر/برادرزادۀ نظربایف است) توسط توکایف، برای جلب اعتماد مردم و امید به اصلاح و بهبودی اوضاع کاری از پیش نبرده است. همچون گرگی زخمی و پشت به دیوار، توکایف هم مانند همپالگی هایش در ایران، زبانی جز زبان گلوله و کشتار و خفه کردن صدای مردم ندارد. ثبات سیاسی با هر بهایی باید برقرار شود و برگرداندن هرچه سریعتر ثبات سیاسی به کشور برای قدرت حاکمه بسیار حیاتی است. چرا که تضمینِ آسودگی خاطرِ سرمایه گذاران غربی، که منافع قابل توجهی در میدانهای نفت و گاز غنی قزاقستان دارند، در گرو آن قرار گرفته است.واقعیت امر این است که قزاقستان همچون هر کشور بحران زدۀ دیگری، وارد دوره ای از تحولات سیاسی شده است که بازتابِ پیامدهای آن با نقش آفرینیِ توده های در صحنه رقم خورده است.  اکنون که با دهها کشته و هزاران مجروح و بازداشتی و اعلام وضعیت اضطراری و بویژه حضور نیروهای روسی در کشور، این موج ناآرامی محتملا تشدید شده و و مطالبات سیاسی با ابعاد بیشتری در مقابل توده ها قرار خواهد گرفت.

قیام توده ای در این کشور نه رخدادی اتفاقی، بلکه با سیاستهای سرکوبگرانه و عدم تحمل هرگونه انتقادی از سوی مخالفین در طی سی سال گذشته، پدیده ای کاملا قابل انتظار بوده است.

همانطور که در هر خیزش توده ای، اقشار و گروه های مختلف با انگیزه ها و منافع طبقاتی شان حضور پیدا کرده و در آن مشارکت میکنند، جریانهای ارتجاعی و ضدانقلابی هم فرصتِ سازماندهی، صف آرایی و عضوگیری خواهند یافت، و اعتراضات توده های قزاقستان هم از این قاعده مستثنی نیست.

حضور ناسیونالیستها و فاشیستهای اسلامیست، دسته جات زینوفوبیک، و همینطور احزاب اپوزیسیون بورژوایی هم در تلاشند که از این موقعیت استفاده کرده و سمت و سوی اعتراضات توده ها را بسوی اهداف خود خم کنند.

اعتراضات توده ای اگر زیر پرچم مبارزات و مطالبات کارگران و سازمانهای کارگری نروند شرایط را برای مصادره و انحراف این اعتراضات توسط این جریانهای ارتجاعی مساعد خواهند کرد. آنچه که ما هم اکنون در قزاقستان شاهد آنیم بی تردید جلوه ای دیگر  از بحران جهانی یک سیستم راکد است. این بحران همانند دیگر بحرانهای سرمایه داری در اقصاء نقاط جهان گذشته ای چندین ساله دارد که بسیار فراتر از گرانی بنزین است. این جنبش با اعتراض به بیکاری، گرانی، و کمبود آب آشامیدنی آغاز گشته ولی ناگزیر و در نتیجۀ این خشونت عریان و محض ناگزیر خود را با مطالبات و اهداف سیاسی متحول خواهد ساخت. هم اکنون که خواهان استعفای دولت و دیگر مقامات محلی هستند و رو به نظریوف شعار ” برو پیرمرد برو” سر میدهند، در واقع با سمبل قدرت مطلقۀ سیاسی در کشور در افتاده اند، همان درکی که توده های مردم ایران در ارتباط با خامنه ای و نقش او در سیاستها و تصمیمات ارگانهای دولتی دارند. خیزش توده ها علیه سیاستهای ضد مردمی و علیه پیامده های کمرشکن بحران اقتصادی نقطه اشتراکات زیادی با جنبش اعتراضی ایران و اعتصابات صد هزار نفری کارگران نفت و قیام آبان ماه دارد که در اکثر کشورهای مجاور این مشابهت هم مصداق پیدا میکند.  پتانسیلِ اوجگیری خیزشهای منطقه ای و توده هایی که خود را هم-هویت با کارگران و مردم ستمدیدۀ قزاقستان و ایران می بینند، دولتهای منطقه را هم بشدت نگران کرده است که نکند تونس و بهار عربی دیگری سر در بگیرد.

هر شورشی مانند شورش توده ای در ایران و جنبشهای اجتماعی دیگر کشورها در سالهای اخیر، اگر نخواهد که در نطفه خفه اش کنند و  سرکوب شود باید دریابد که طبقۀ کارگر نقش کلیدی را ایفا میکند. همانطور که همیشه اتفاق می افتد، دلایل مادی ای که کارگران را به خیابانها می کشاند همواره به شرایط فلاکت بار معیشتی و کاری ناشی از بحران اقتصادی وصل بوده است و هر زمان که مبارزه اش را به خیابانها آورده مورد وحشیانه ترین حملات و سرکوب آشکار قرار گرفته است. و در نهایت، مبارزه اش یا طعمۀ میراث خواران حرفه ای و فرصت طلب شده است و یا در درون نظام و با پراکنده کاری فرسوده گشته است. هر کجای این دنیا هم که باشداگر طبقه کارگر با پرچم و برنامه خودش، با حزب و سازمانیابی خودش بمیدان نیاید، خلاء رهبری توسط گروه ها و نیروهای ارتجاعی و متخاصم پُر خواهد شد. پُر توان باد مبارزات کارگری و جنبشهای حق طلبانۀ اجتماعی.

 

وعده های دروغین

مهدی کریمی

۴۳ سال پیش در همین روزها  در نوفل لوشاتو (پاریس) گفته شد:

«بشر در اظهار نظر خودش آزاد است.»

«اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.»

«مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند.»

«در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها نیز در بیان عقاید خود آزادند.»«در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکایتی داشته باشد، پیش قاضی می‌رود و قاضی او را احضار می‌کند و او هم حاضر می‌شود.»

«یکی از بنیان‌های اسلام آزادی است… بنیاد دیگر اسلام اصل استقلال ملی است.»

«حکومت اسلامی یک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است.»

«دولت اسلامی یک دولت دمکراتیک به معنای واقعی است و اما من هیچ فعالیت در داخل دولت ندارم و به همین نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکیل شود، نقش هدایت را دارم.»

«اما شكل حكومت ما جمهوری است، جمهوری به معنای اینكه متكی به آرای اكثریت است.»

«حکومت جمهوری است مثل سایر جمهوری‌ها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پیشرفته و با همۀ مظاهر تمدن موافق.»

«ولایت با جمهور مردم است.»

«عزل مقامات جمهوری اسلامی به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتی مقامات مادام‌العمر نیست، طول مسئولیت هر یك از مقامات محدود و موقت است.

یعنی مقامات ادواری است، هر چند سال عوض می‌شود. اگر هم هر مقامی یكی از شرایطش را از دست داد، ساقط می‌شود.» «رژیم ایران به یک نظام دمکراسی‌ای تبدیل خواهد شد که موجب ثبات منطقه می‌گردد.»

«اختیارات شاه را نخواهم داشت.» «من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت.» «من در آینده (پس از پیروزی انقلاب) همین نقشی که الآن دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می‌کنم… لکن من در خود دولت نقشی ندارم.»

«علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور می‌باشند.این حكومت در همه‌مراتب خود متكی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.»

«من نمی‌خواهم ریاست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكیه بر آرای ملت.»

«من چنین چیزی نگفته‌ام كه روحانیون متكفل حكومت خواهند شد. روحانیون شغلشان چیز دیگری است.»

«من و سایر روحانیون در حكومت پستی را اشغال نمی‌كنیم. وظیفۀ روحانیون ارشاد دولت‌ها است. من در حكومت آینده نقش هدایت را دارم.»

«قانون این است.

عقل این است. حقوق بشر این است که سرنوشت هر آدمی باید به دست خودش باشد.»

«باید اختیارات دست مردم باشد. این یك مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسی باید دست خودش باشد.»

«حكومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه‌ی آن است. هیچ سازمانی و حكومتی به‌اندازه‌ی اسلام ملاحظه‌ی حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی به‌تمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اوّل حكومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور.»

«اسلام، هم حقوق بشر را محترم میشمارد و هم عمل مىكند. حقّى را از هیچ‌كس نمیگیرد.

حق آزادى را از هیچ‌كس نمیگیرد. اجازه نمیدهد كه كسانى بر او سلطه پیدا كنند كه حقّ آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند.»

«ما که می‌‌گوییم حکومت اسلامی می‌خواهیم جلوی این هرزه‌ها گرفته شود، نه‌اینکه برگردیم به ۱۴۰۰ سال پیش. ما می‌خواهیم به عدالت ۱۴۰۰ سال پیشش برگردیم. همۀ مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داریم.»

«دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند… رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.»

«ما حکومتی را می‌خواهیم که برای اینکه یک دسته می‌گویند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند.»

«حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر.»

«تمام اقلیت‌های مذهبی در حکومت اسلامی می‌توانند به کلیه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترین وجه دفاع کند.»

«جامعۀ آیندۀ ما جامعۀ آزادی خواهد بود. همۀ نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت.»

«ما یک حاکمی می‌خواهیم که توی مسجد وقتی آمد نشست بیایند دورش بنشینند و با او صحبت کنند و اشکال‌هایشان را بگویند. نه اینکه از سایه او هم بترسند.» «زنان در انتخاب، فعالیت و سرنوشت و همچنین پوشش خود با رعایت موازین اسلامی آزادند.»

«زن‌ها در حكومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بیرون آورد و آنها را هم ردیف مردها قرار داده است، تبلیغاتی كه علیه ما می‌شود برای انحراف مردم است. اسلام همۀ حقوق و امور بشر را تضمین كرده است.»

حالا از آن همه وعده های حقوق بشری نه تنها اثری در ایران دیده نمی شود، بلکه در هر نقطه از وطن مان نقض آشکارحقوق بشر و سلب ابتدایی ترین حقوق ذاتی و شهروندی وهر گونه آزادی ها را شاهدیم.

 

استبداد و خون

محسن سبزیان

جمهوری اسلامی و رهبر آن در برابر این همه بی عدالتی و خونریزی که مبنای مشروعیت آن را از بن تهی کرده و نظامی داعیه دار اخلاق ربانی و آرمان خواه آزادی های اساسی را به سیستم فاسد، سرکوبگر و مستبدی بدل کرده که از خون ریختن و آدم کشتن دفاع می‌کند و هر معترض را بدون دادگاه و هیچ محکمه به اعدام و حبس و شکنجه های مختلف محکوم میکند و او را از حق و حقوق ذاتی و شهروندی خود محروم میکند.

هنوز یک ماه از سرکوب تظاهرات اعتراضی ملت در آبان خونین نگذشته بود، بویژه در مناطق و شهرهایی که صندوق گنج ایران در دل خاک آن نهفته است؛ خوزستان.

شهرهایی که روی چاه های نفت بنا شده اند و مردمی، ایرانیانی که از طبیعی ترین بهره مدیریت شهری بی بهره اند یعنی فاضلاب استاندارد شهری.

وبا وقوع سیلاب در اثر ۶ سانت بارش باران و برکت خدایی، خون عزیزانشان به سیلاب پس آمده از مدیریت متعفن شهری شسته می‌شود و در اعتراضات اصفهان و زاینده رود چه چشم هایی که کور شدند در حالی که امید به مطالبه عمومی و حق خواهی داشتند و نه کسی پاسخگو است و نه کسی مسئولیت را می پذیرد و چرا بپذیرد؟!

چرا مدیران این جمهوری اسلامی که با آن مواجهیم و ماه به ماه اثرات سوء مدیریت آن را در نقطه نقطه مملکت آسیب زده خود به چشم می بینیم باید پاسخگو باشند؟

که مگر رهبر این کشور در برابر این همه فجایع پاسخگوست؟

خون ها بر زمین ریخته شد و آه از نهادی بر نیامد! یکی گفت حجامت نظام بود و دیگری گفت شما هم انقلاب کنید و سه هزار کشته بدهید و نظام بعدی از آن شما و وزیر کشور در پاسخ نمایندگان بذل محبت نمود و فرمود فقط به سر معترضان شلیک نشده به همه جایشان تیر زده اند! در کمال بی تفاوتی و احتمالا با لبخندی مشابه قهقهه رییس‌جمهور حقوقدان! و نمایندگان پرسش کننده در شگفت که خون انسان در نظر آن ها چه ارزشی دارد؟

سوال اینست که چرا انتظار داریم وزیر کشور پاسخگو باشد و مسئولیت پذیر؟

مگر آن وقت که کشور ده روز در خاموشی ارتباط با جهان فرو رفت و کشتار با «شلیک به همه جای معترضان» اعتراض ملت را سرکوب کرد، توانستیم بپرسیم به چه حقی اینترنت کشور را قطع کردید که حالا بتوانیم از وزیر کشور بپرسیم به چه حقی شلیک به معترضان را بدیهی و طبیعی می‌داند؟ اگر آن موقع یکی از بستگان ایشان هم به صدفه در خیابان هدف تیر قرار می‌گرفت باز همین گونه با صورت خندان از مرگ انسان سخن می گفت؟

آیا توانستیم؟

توانستیم از رهبر بپرسیم نیروهای تحت امر او در سپاه و بسیج با کدام حق و اجازه ایرانیان را در خیابان های مملکت خودشان کشتند؟

و برای ریختن خون و شلیک مستقیم و ورود به ماهشهر و اصفهان و شیراز و شهریار و کرج و کردستان برای کشتن زن و مرد معترضی که داعشی نامیدند، چرا نباید محاکمه و سرکوب شوند؟

جمهوری اسلامی و رهبر آن در برابر این همه بی عدالتی و خونریزی که مبنای مشروعیت آن را از بن تهی کرده و نظامی داعیه دار اخلاق ربانی و آرمان خواه آزادی های اساسی را به سیستم فاسد، سرکوبگر و مستبدی بدل کرده که از خون ریختن و آدم کشتن دفاع می‌کند و هر معترضی را چه با قلم اعتراض کند چه با سخن فریاد زند، چه با سنگ خشم خود عیان کند و چه با آتش، سوز دل سوخته خود به گوش ناشنوای حاکمیت رساند یا به گور می رسانند یا به محبس یا به حصر، چه پاسخی دارند؟

و کیست که پرسش کند؟

کدام نهاد، فرد، شخصیت و حزب ملی به رسمیت شناخته شده و توانسته خود را به قدرتی واقعی فراتر از نظارت استصوابی و تایید استبدادی برآمده از خواست ملت برساند که بتواند پرسش کند و در اخذ پاسخ، وجدان ملت را قانع سازد؟

برآمدن کدام نیرو و نهاد ملی را برتافتیم و آن را به خطای سهو یا به نیرنگ عمد تندرو و ساختار شکن و خیابانی نام ننهادیم و انگ نزدیم و به تیغه حذفش رضا ندادیم و دست کم نادیده نمی نگاشتیم، که بتواند از آنان پرسش کند و کدام معبر قانونی در همین سازوکار ناعادلانه موجود را حفظ کردیم که بشود از ایشان پرسید و قاتلان فرزندان مردم را مجازات کرد؟

آقایان با خود اندیشیده اند که نظام سیاسی که تمامی راه های مشروع ابراز حق اعتراض و مخالفت و نیز احقاق حق شهروندان از حکومت را مسدود کند پیشاپیش راه تنفس خود را مسدود کرده و سنگی برای گور خود تدارک کرده است؟

با خود اندیشیده اند که آتش گشودن از لحظه نخست اولین بانگ اعتراض بویژه در شهرستان ها و در قبال شهروندان کرد و عرب و سنی مذهب، که خشونت و سبعیت حکومت بیشتر بوده نخستین نشانه از ترس و دلهره سقوط در دل حکومت بوده است؟

و ترس از چه؟

مگر نشنیده اید که آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ آیا این ترس از مشروعیتی فروپاشیده و ضعفی هولناک نبود که آرام آرام تمامی وجنات استبداد را فرا می‌گیرد تا آنجا که فرعون حتی به مشاوران و ساحران خود شک می‌کند و از آنان نیز رو برمیگرداند.و اینجا لابد فرعون داستان ما رو سوی «روسیه مقتدر»ی میبرد که همواره آرزو داشته شریک و هم‌پیمان خوبی برای لحظات تنگنای استبداد دینی او باشد همچنانکه در استبداد صغیر شاه قجر چنین بود؟

از هنگامه ای که به یمن استبداد برایمان مهیا شده، ملتی ثروتمند را می‌بینیم که لحظه به لحظه بر آمار تن فروشان شان در کنار آرامگاه بنیانگذار نظام در سرآغاز بیابانی که پایتخت ملت را به پایتخت مذهب میرساند افزوده می‌شود.

تن فروشان و معتادان و توالت خواب‌هایی که برای ساعتی گرم شدن و سپس باز به سینه سرما زدن برای زنده ماندن، برای نمردن، حاضرند در زیر پله های کنار توالت های عمومی آرامگاه بنیانگذار نظام بخوابند و چند روز یکبار غذای گرم بخورند تا جان بدر برند و با موارد اتوبوس خوابی و گور خوابی که هر روز شاهد  موارد این چنینی هستیم.

زنانی که برای یک پرس غذا تن می فروشند و به خود می‌لرزند.

در آخر رهبر جمهوری اسلامی ایران آقای سید علی خامنه ای مثل یه یک رهبر خیمه شب بازی و با هدایت زیر دستان خود سپاه و اطلاعات کوچک ترین حق و حقوقی برای مردم ایران قائل نیستند و برای حتی یک ثانیه حکومت بیشتر به انواع جنایت علیه مردم ایران دست می زنند و خون کردم ایران را در شیشه میکنند.

 

 

دانشجوی نخبه در کنار قاچاقچی و مفسد مالی در یک سلول

امیرحسین کریمی

علی یونسی، دانشجوی نخبه زندانی با یک قاچاقچی و یک مفسد مالی در یک سلول کوچک نگهداری می‌شود

همزمان با برگزاری دومین جلسه رسیدگی به اتهامات امیرحسین مرادی و علی یونسی، دانشجویان نخبه زندانی، وکیل علی یونسی گفت که موکلش در یک سلول کوچک به همراه یک قاچاقچی مواد مخدر و یک متهم به فساد مالی نگهداری می‌شود.

به گزارش رادیو فردا، مصطفی نیلی، حقوقدان، در گفت‌وگو با سایت «امتداد» درباره جزئیات شرایط نگهداری آقای یونسی در زندان افزود که او در حال حاضر به همراه دو متهم دیگر در یک سلول ۲ در ۴.۵ متر زندگی می‌کند و تنها سه روز در هفته، آن هم به مدت ۲۰ دقیقه اجازه هواخوری دارد و استفاده از چشم‌بند برخلاف قانون برای او اجباری است.

این در حالی است که بنا بر اعلام این وکیل دادگستری بر اساس آیین‌نامه سازمان زندان‌ها، هر زندانی روزانه حداقل باید به یک ساعت هواخوری، فروشگاه و کتابخانه دسترسی داشته باشد.

به گفته آقای نیلی، موکل او از ۲۲ ماه حبس، دو ماه را به صورت کامل در انفرادی سپری کرده و مدتی نیز در بند امنیتی ۲۴۰ بوده و سپس به بند امنیتی اخیر منتقل شده است.

این وکیل دادگستری افزوده است که در این مدت بارها درباره نحوه نگهداری و شرایط سخت آقای یونسی به دادیار ناظر بر زندانیان سیاسی و عقیدتی تذکر داده و تقاضای جابه‌جایی علی یونسی و امیرحسین مرادی را مطرح کرده است، اما «دادیار ناظر با توجه به تقاضای نیروهای امنیتی، مبنی بر نگهداری دو موکل ما تا زمان صدور حکم نهایی در بند امنیتی به این خواسته قانونی توجه نمی‌کند».

آقای نیلی درباره دومین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده امیرحسین مرادی و علی یونسی در روز سه‌شنبه، ۵ بهمن، گفته است که در این جلسه هیچ یک از ایرادات و نواقص مشخص‌شده در پرونده که در جلسه اول دادگاه مطرح شده بود، رفع نشده و پرونده بدون رفع نواقص، مجددا به دادگاه عودت داده شده بود.

وکیل آقای یونسی در ادامه با اشاره به اقداماتی که نیروهای امنیتی فراتر از پرونده‌های مشابه برای این دو دانشجوی زندانی داشته‌اند گفت: «به عنوان نمونه یکی از مواردی که در این پرونده اتفاق افتاده، این است که فردی به عنوان نماینده وزارت علوم با موکلم در حالتی که در انفرادی بوده دیدار داشته و با تهدید و تطمیع، خواسته که حرف‌های ضابطین را تکرار کند.»

در همین حال پخش فیلم «اعترافات اجباری» علی یونسی و امیرحسین مرادی در اواسط آذر امسال با واکنش فعالان و برخی نهادهای حقوق بشری از جمله هشدار سازمان عفو بین‌الملل روبه‌رو شده بود.علی یونسی، برنده مدال نقره المپیاد نجوم کشوری در سال ۱۳۹۵ و همچنین مدال طلای المپیاد جهانی نجوم در سال ۹۶ است. او در ۲۲ فروردین ۹۹ بدون اعلام دلیل دستگیری، «پس از ضرب‌ و شتم شدید توسط ماموران لباس شخصی سپاه» بازداشت شد.امیرحسین مرادی، دانشجوی فیزیک و برنده مدال نقره المپیاد نجوم کشوری نیز همان روز بازداشت شد. مدتی پس از بازداشت آن‌ها، غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی وقت قوه قضاییه، این دو دانشجو را متهم کرد که با گروه‌های «ضد انقلاب» و «به‌ویژه» سازمان مجاهدین خلق ایران ارتباط گرفته و «تحت تعلیمات» مجاهدین خلق «به دنبال انجام اقدامات خرابکارانه‌ در کشور بودند».

ده‌ها تن از استادان دانشگاه صنعتی شریف در اردیبهشت‌ امسال در نامه‌ای از مقامات جمهوری اسلامی ایران خواسته بودند این دو دانشجو را آزاد کنند.

جمعی از برندگان جایزه نوبل و محققان دانشگاهی نیز ۲۸ دی در نامه‌ای مشترک خطاب به مقامات ارشد سازمان ملل متحد بازداشت آقایان یونسی و مرادی را «خودسرانه» اعلام کردند و خواستار هرگونه «تلاش عملی و ممکن» این سازمان برای آزادی این دو دانشجوی زندانی شدند.

 

مالیات پنهان

شهلا شاهسونی

زمانی لنین به صراحت نوشت: مؤثرترین راه درهم کوبیدن طبقه متوسط این است که آنها را بین دو سنگ آسیاب «تورم» و «مالیات» قرار دهند. طبقه متوسط که نابود شود، همه چیز فرو خواهد ریخت و طبقه متوسطی دیگر باقی نمی‌ماند تا کتاب به دست بگیرد، سفر کند، یاد بگیرد، یاد بدهد یا اینکه حامل ارزش های دموکراتیک و فرهنگ باشد.

اکنون جامعه ایران می‌رود که تقسیم شود، بین دو طبقه: فرادستان و فرودستان.

دو جبهه مشخص و مطلقأ متخاصم! منازعه قطعی است، این بسیار خطرناک است. اوّلی را غرور کور کرده است، دوّمی را کینه و عقده.

طبقه فرادستان می‌ترسند و روز به روز محافظه کارتر می‌شوند و پشت سنت و دین پناه می‌گیرند. طبقه فرودستان هم خشمگین شعله انتقام در دلش زبانه می‌کشد و مترصد حمله است.

سونامی که بیاید، دیگر کشتی هر چقدر هم غول پیکر باشد، عاقبتی جز واژگونی نخواهد داشت.

تورم نام دیگرش «مالیات پنهان» است. طبق آمارهای رسمی خودِ نظام، تورم بالای ۴۰٪ است. یعنی به اِزای هر ۱۰۰ تومان درآمد مردم، ۴۰ تومانش مستقیم روانه جیب نظام (یا همان کسی که برای جبران ناکارآمدیش پول چاپ می‌کند) می‌شود.

این را بیفزایید به «مالیات رسمی» که با شروع دولتِ جدید چندین برابر شده است و اثر تورمی آن نیز به زودی بر تورم فعلی افزوده خواهد شد!

در واقع مردم ایران فقط کار می‌کنند و هر چه زحمت بکشند، باید به صورت مالیات پنهان (تورم) و مالیات مستقیم، دو دستی تقدیم نظام کنند.

میلتون فریدمن معتقد بود تورم، یا همان «مالیات پنهان»، غیر مشروع و غیرقانونی است که اخذ می‌شود! و دقیقأ باج گیری به حساب می‌آید که خرج بی‌کفایتی‌های حاکمان می‌شود، برداشتِ از درآمد مردم پیش از اینکه درآمد مردم بدستشان برسد.

در این شرایط نظام عملا جیب بُری می‌کند و سر گردنه ایستاده است و در حال غارت مردم است!

عوام نیز متوجه نمی‌شوند از کجا خورده‌اند و به جان یکدیگر می‌افتند و این در حالی است که دزد اصلی این طور نشان می‌دهد که در صدد است که مشکل آنها را حل نماید! چنین مجموعه‌ای را هر نامی می‌توان داد جز نام دولتِ مردمی…

 

 

نگاهی منزه به مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر (مواد 19 تا 22 )

ز. منزه

ماده 19:  حق آزادی بیان

هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.

 

ماده 20: حق آزادی تجمع و تظاهرات

الف) هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آ میز تشکیل دهد.
ب) هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.

ماده 21: حق دموکراسی 

الف) هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید.

 

ماده 22: حق امنیت اجتماعی

هر کس به عنوان عضو اجتماع ، حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.