روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره ۳۰۶ آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امورفنی و اینترنتی :
عباس رهبری
محمدرضا صفری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
فراموششدگان: ده شخصیتی که نام آنها از تاریخ پاک شد!
فرانک مجیدی
به روز رسانی شده در دی ۸, ۱۳۹۶
فرانک مجیدی: در گذر زمان، انسان تلاش کرده تا آن چه را که تاریخ پیشتر برایش به میراث گذاشته، حفظ نماید. تاریخ کلامی که نسل به نسل منتقل میگردد، و در نهایت آنچه در نوشتهها ثبت گردیده، داستانهایی ارزشمند خلق کرده که برای قرنها باقی ماندهاند و مبدّل شدهاند به تنها راه ارتباط و درک آن دنیاهای فراموش شده، که در گذشته جا ماندهاند.
مانند اغلب مواقع، واقعیت مطلق که ممکن بود در اختیار عموم قرار گیرد، برای اهل قدرت ناخوشایند تلقی میشد و بخشهایی از آنچه که قرار بود تا ابد باقی بماند، مخدوش میگردید. به این ترتیب، بسیارند افراد و وقایعی که قطعاً وجود داشتهاند و از حیطهی تاریخ، بیرون رانده شدهاند. بسیار کم پیش میآید که از میان پانوشتها، و شایعات مبهم، حجاب فرمودهی خودکامگان از این افراد و وقایع فروافتد و وجودشان ثابت گردد. با گذر زمان و فاصله گرفتن از قدرت خودکامگان وقت، بسیار واقعیات و افراد هستند که از زیر گرد فراموشی به در میآیند و تمام چیزهایی که برای قدرتمندان تاریخ را «نامطلوب» میکرد، مشخص میشوند. در این پست، به ۱۰ شخصیت تاریخی، در برهههای زمانی گوناگون اشاره مینماییم که حضورشان از تاریخ محو شدهاست.
- جِتا سِوِران
در دورهای که افسانهها، بیش از وقایع زندگی گرامی شمرده میشدند، بسیار توهینآمیز محسوب میشداگر زندگی جاودانهای را که میشد با ماندن یادی در کتابها از فرد بر جای بماند، حذف گردد. با این حساب، رومیها یکی از بدترین محافظان این وقایع بودند که با دلایلی مانند ایجاد بدعت در دین، مخالفتهای سیاسی یا اعضای بیآبروشدهی یک خاندان متموّل، افراد و وقایع را از تاریخ حذف میکردند.
برای جتا سوران و خانوادهی او، همین اتفاق افتاد. جتا تلاش نمود تا سهم خود امپراتوری پدرش را از رقیب سرسخت و برادرش، کاراکالا جدا کند. علیرغم تلاشهای مادر، کاراکالا برادرش را به قتل رساند و همسر برادرش، پلائوتیلا، را نیز اعدام کرد. پس از مرگشان، هر کتیبه، مجسمه یا مرجعی که میتوانست نامی از آنها باقی بگذارد، نابود شد. با اینحال، جتا مشهورتر از اینها بود که تنها حذف اینها سبب از یاد رفتنش شود.
- نیکولای یِژوف
دشمنی با جوزف استالین، انتخاب خطرناکی بود.
برای یژوف بیرحم و ترسناک، که وزیر فاسدترین بخش دستگاه استالین بود، بهتر آن بود که خودش به زندگیاش پایان دهد و از خشم دیکتاتور بگریزد. مثل علیاکبر خان داور که از ترس خشم رضا خان، خودش تریاک خورد و به زندگی اش پایان داد.
یژوف بهطور کامل از تاریخ و اسناد و عکسهایی که با استالین داشت، پاک شد. تنها همین یک عکس مانده. همین یکی که کسی جرأت نداشت دربارهاش حرف بزند.
یژوف تنها کسی نبود که از فوتوشاپ دورهی جنگجهانی دوم بهرهمند شد تا تصویرش از همهجا پاک شود. در حکومت داس و چکش کمونیستها، خیلی عادی بود که شکستها با داس درویده شود و میخ تاریخ خواست خودکامه با چکش به دفاتر تاریخ کوبیده گردد. این رویه، هنوز هم در دولتهای کمونیستی مرسوم است که دولتمردان برکنار شده، از تاریخ پاک گردند.
- پاکسازی در اسلوونی
پاک شدن از کتابهای تاریخی، تنها برای افراد خاص رخ نمیدهد. پیش از استقلال اسلوونی از یوگسلاوی در سال ۱۹۹۱ بسیاری از مهاجران بهسمت سرزمین جدید حرکت کردند.
طی یک پروسهی طولانی، نیازی نبود تا آنهایی که اصالتاً اهل اسلوونی هستند درخواست شهروندی دهند. در سال ۱۹۹۲ و طی مواجهه با مشکلات لجستیک، دولت اسلوونی تصمیمی عجیب دربارهی قوانین مهاجرت اتخاذ میکند: آنها ۲۵۰۰۰ نفر را از حق شهروندی عمومی محروم کردند! چنین پاکسازی در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نخستین بار بود که به این وضوح رخ میداد.
آن ها که نسلها مقیم همان خاک بودند، ناگهان خود را به مثابه مهاجرین غیرقانونی در خانهی خود یافتند. جدال برای بازپسگیری حق شهروندی، ۲۰ سال به طول انجامید. بسیاری از آن افراد بهجایی دیگر مهاجرت کردند و بخشی از افراد، همان جا باقی ماندند و مانند بی خانمانها زندگی کردند.
البته شکایت آنها به دادگاه اروپا، به نفع فعالان حقوق این افراد تمام شد و به دولت اسلوونی دستور دادهشد تا دو برابر آنچه را که برای غرامت به این افراد پیشنهاد دادهبود، بپردازد.
- جانگ سونگ تائِک
کمتر دیکتاتوری در عصر حاضر، به اندازهی کیم جونگ و پشتیبانانش از لحاظ جنون مورد بحث قرار گرفتهاند. بهجز خودنمایی و اظهارنظرهای متخاصمانه توسط خودکامگان کرهشمالی، سیاستهایی که از سوی دولت اتخاذ میگردد نیز بسیار دور از عقل است.
قتل و افترا بستن به مخالفان و خانوادهی آنها در کرهشمالی کاملاً مرسوم است. کیم جونگ اون با کوچکترین مخالفتی، شوهرعمهی خود را دستگیر کرد و به قتل رساند.
اما به همین قناعت نکرد، بلکه دستور داد تا تصویر او را در تمام کشور پاک کنند. به این ترتیب، مردی که سالها در دستگاه قدرت بود، ناگهان مغضوب واقع میشود، به گونهای که انگار هرگز چنین شخصی در کرهشمالی وجود نداشتهاست!
- ملکه هَتشِپسوت
شاید مصریها اولین مبدعهای تجدید تاریخ باشند. هر فرعون تازه بایستی خود را بهعنوان یک رهبر بزرگ به زیردستانش ثابت میکرد و این گاه به معنای ویران کردن هر آنچه بود که از فرمانروای پیشین به جا ماندهبود. بنابراین، مطالعهی تاریخ مصر با ترتیب تاریخی با توجه به اینکه نام فرمانروایان شکستخورده از مقطع زمانی زیستنشان پاک شده، کاری دشوار است. اگر فرمانروایی توسط وارثش گرامی داشته نیشد، تمامی همسران، کاهنان و حیوانات خانگی او نیز بایستی به همراهش میمردند. ملکه هتشپسوت زنی صلح طلب بود که ۲۰ سال پس از مرگ همسر فرمانروایش، تاتموس اول، مصر را بهخوبی اداره کرد. تاتموث سوم، وارث بعدی تاج و تخت، جوانتر از آن بود که بتواند به قدرت برسد و هتشپسوت به جای او تا رسیدن به سن قانونی، اداره کشور را در دست گرفت. بههر جهت، به دلیل کینهای شخصی یا جابجایی سیاسی، پس از سلطنت تاتموس، تمام نشانههای او از روی کتیبهها و تاریخ پاک شد. با اینحال یکی از اهرامی که هتشپسوت بنا کرده، هنوز در مصر پابرجاست.
- ماکسیمیان
ماجرای بیشتر حذفها در تاریخ، جدال بر سر قدرت است.
ماکسیمیان سرکش و کنستانتین زمانی عنوان سزار را مشترکاً دارا بودند و بحث بر سر آن بود که کدامیک در تصاحب عنوان «آگوستوس» (رهبر ارشد) محقتر است.
در زمانهی خود، این یکی از پیچیدهترین معادلات قدرت را به وجود آورد.
ماکسیمیان دو بار مقام خود را تحت فشار رها کرد اما در ادامه کق خود را در تصاحب عنوان آگوستوس از کنستانتین بازپس گرفت. ماکسیمیان با دین مسیحیت مخالف بود و مسیحیان در قلمرو او تحت اذیت و آزار قرار میگرفتند. عدم محبوبیت شدید ماکسیمیان در دولت اصلاحطلبی که به امپراتوری کنستانتین منجر شد، باعث شد تا ماکسیمیان دستگیر شود و در زندان مرتکب خودکشی گردد. به تنبیه اعمال زشتش و مخالفت با دین مسیحیت، نام ماکسیمیان از تاریخ روم پاک شد، نقاشیها و سکههایی که حاوی تصویر او بودند نیز از بین رفتند.
- الیزابت اُفارِل
داستان الیزابت، داستان صدها زن ایرلندی در سال ۱۹۱۶ است. بهعنوان یک پرستار و یک جمهوری خواه سرسخت، الیزابت شدیداً طرفدار حرکتی بود که در ایرلند شروع شدهبود و حتی پیغامها را در مرز علیرغم تمام خطرات، جابجا میکرد. او در زمانهای دست به چنین اعمالی میزد که در ایرلند زنان را تنها برای خانهداری و مادری مناسب میدانستند. وقتی پرچم سفید به اهتزار در آمد، الیزابت بود که در کنار «پادرِیگ پیرس» ایستاد و تسلیم شد. این لحظهای بزرگ در تاریخ ایرلند بود و تصویر این لحظه ثبت شد. اما مشکلی در عکس بود. الیزابت افارل در عکس نبود! تنها پاهای او در کنار رهبر شورشیان دیده میشد. بعدها عکسهای دیگری از آن صحنه هم دیده شد، اما افارل به کلی از عکسها پاک شدهبود! ذکر او، در طی ۱۰۰ سال تنها در پانوشتهای تاریخ دیده میشد. پرسش اینجاست که چنین حذفی، عمدی بوده یا خیر؟ سالها بعد، وقتی دولت ایرلند به همین دلیل متهم شد که زنان را نادیده میگیرد، دولت برای عذرخواهی پلی را به نام «رزی هکِت» نامگذاری کرد. دوستان الیزابت میگویند او به تعمد جایی نگه داشته شدهبود که چهرهاش قابل تشخیص نباشد. اما این که در عکس های بعدی چرا چهرهی او حذف شد، سئوالی است که هنوز کسی پاسخش را نمیداند!
- آخناتن
به نظر میرسد شخصیتی که مسیحیان از حضرت موسی در ذهن دارند، از آخناتن الهام گرفتهاست. او علیرغم زندگی کوتاهی که داشت، تأثیری بیسابقه بر زندگی مردم مصر گذاشت.
او یکتاپرستی را مذهب رسمی مصر اعلام کرد و با چند خدایی مخالفت نمود. رفتارهای بیش از حد انقلابی او، باعث میشد که دوستان چندانی نداشتهباشد.
هنوز مدت زیادی از این که بر تخت نشستهبود، نگذشتهبود که دستور داد تا تصویر خدای پیشین مصریان -که پدر فراعنه خوانده میشد- از اتاقهای آرامگاه پدرش پاک گردد. او کشور را با کمک همسرش، نفرتیتی اداره میکرد و پایتخت جدیدی را بنا نمود. هیچیک از پسران او و حتی معروفترین فرعون، توتآنخامون اینقدر بر تغییر احکام تأثیر نگذاشتند. درست پس از مرگ او، کاتبان مجدداً وارد آرامگاه پدرش شدند و نام خدایان باستانی را مجدداً بر دیوارههای آرامگاهش نقش کردند.
به این ترتیب تمام اوامر آخناتن موقتی شد و تأثیرش، دائمی نشد. این هم قابل توجه آقایان سریالساز ما، که واقعیت را ۱۸۰ درجه، برعکس چیزی که بود و شد نشان میدهند!
- آلتانی خان
چنگیز خان، نامی است که با مرگ و خون خود را به تاریخ متصل کردهاست، اما آلتانی خان، نامی است که برای بیشینهی ما ناآشناست.
در دوران چنگیز و سلطنت او، چنگیز صاحب ۳ دختر شد. دخترانی که به اندازهی پدر ترسناک بودند و مغولها به آنها کرنش میکردند و پستهایی حساس در ارتش پدر داشتند. آن سه پس از مرگ پدر، اجازه ندادند که قلمرو برجایمانده از خونریزیهای چنگیز دچار هرجومرج گردد. در نگاه اول، سانسور عجیب تاریخی باعث شده نام آنها از یاد تاریخ پاک گردد. هر کودکی، نام چنگیز خان را نشنیده، اما آلتانی خان و دو خواهرش، در کتابهای کودکان جای ندارند و در انیمیشنهای کودکان، نام و یادی از آن ها نیست.
اثری از اظهار نظر پدر دربارهی ورود دختران به حکومتش نیست. چنگیز با وجود خونریز بودن، اقلاً به حقوق زنان قبلیهاش احترام میگذاشت و میگفت زنان مستحق داشتن افتخار هستند.
پس از مرگ چنگیز و علیرغم تلاش دخترانش، کشور دچار آشوبهای فراوانی شد که آنها را مجبور میکرد در مناطق مختلف، وارد جنگ با مخالفان گردند. سرانجام، نام این خواهران هم از تاریخ پاک شد.
- جک پارسونز
پارسونز از جمله تأثیرگذارترین انسانهای زمانهی خود بود. به عنوان یک مخترع، دانشمند و فعال اجتماعی، او یکی از مهمترین برنامههای تاریخ آمریکا را آغاز نمود. او یکی از کسانی بود که JBL را ایجاد کرد، تکنولوژیای که برای ارتش آمریکا در طول جنگ جهانی دوم کاربرد یافت و تأسیس ناسا را منجر گردید. او را از پایهگذاران مکتب ساینتولوژی میدانند.
در دههی ۴۰، خیلی از فعالیتهای او به مذاق دولت فدرال خوش نمیآمد.
او به وضوح خود را ضدمسیح معرفی میکرد.
اسم او تدریجاً از تمام منابع پاک شد و در گمنامی دفن شد، تا آنکه کتاب بیوگرافی دربارهی او، مجدداً تصویر او را به یاد همگان آورد.
خشکه مقدسان جدید / بخش 2
اَن اپلبام / برگردان: هامون نیشابوری
دیگران نگرش خود را نسبت به حرفهاشان تغییر دادهاند. یکی از دانشگاهیان به من گفت که «هر روز که از خواب بیدار میشوم ترس از تدریس بر من غالب میشود»: محیط دانشگاهی که روزگاری عاشقش بود اینک به جنگلی خطرناک مبدل شده که مملو از دام است. نیکولاس کریستاکیس، استاد پزشکی و جامعهشناسی در دانشگاه ییل که در 2015 در کانون طوفان حملات کاربران شبکههای اجتماعی و دانشجویان دانشگاه قرار داشت، متخصص کارکردهای گروههای اجتماعی نیز هست. او یادآوری کرد که طرد «در دوران باستان مجازات شدیدی به حساب میآمد ــ اخراج از گروه برای فرد مهلک بود.» به گفتهی او، جای تعجب ندارد که افراد در چنین شرایطی به فکر خودکشی میافتند.
فرایندها و روالهای مخفی که بیرون از دایرهی قانون قرار دارند و در فرد متهم احساس درماندگی و انزوا پدید میآورند ابزاری برای کنترل در دست رژیمهای اقتدارگرا در خلال قرون گذشته، از حکومت نظامیان در آرژانتین تا اسپانیای دوران فرانکو، بودهاند.
اتفاق سوم این است که خواه کار نادرستی انجام داده باشید یا نه، تلاش میکنید عذرخواهی کنید. رابرت جرج، استاد فلسفهی دانشگاه پرینستون که برای دانشجویان و اساتیدی که دچار مشکلات حقوقی یا اداری میشوند به عنوان وکیل دانشکده نقش ایفا میکند، این پدیده را چنین توصیف میکند: «آنها در سراسر عمر خود محبوب و موفق بودهاند؛ آنها بر همین اساس نردبان ترقی را طی کرده و به جایگاه دانشگاهی کنونی خود دست یافتهاند، دستکم در جایی که من تدریس میکنم وضع به این صورت است. و ناگهان این احساس به آنها دست میدهد که همه از من متنفرند … خُب چه کار میکنند؟ در اغلب مواقع آنها تسلیم میشوند.» از یکی از کسانی که با آنها صحبت کردم خواسته بودند تا بابت رنجشی عذرخواهی کند که تخطی از هیچ قانونی نبود. «گفتم “بابت چه چیزی باید عذرخواهی کنم؟” و آنها گفتند “خُب، احساسات آنها جریحهدار شده است.” من هم عذرخواهیام را بر همین اساس نوشتم: “اگر کاری کردم که اسباب رنجش شما شده است، واقعاً چنین قصدی نداشتم.”» در ابتدا عذرخواهی او را پذیرفتند اما مسئله خاتمه نیافت.
معمولاً همیشه همینطور است: اغلب، عذرخواهی را تجزیه و تحلیل میکنند تا «صداقت» آن بررسی شود ــ سپس عذرخواهی را رد میکنند. هاوارد بوخنر، دبیر The Journal of the American Medical Association، دربارهی چیزی عذرخواهی کرد که ارتباط مستقیمی به او نداشت، یکی از همکارانش در یک پادکست و در توییتر دربارهی این که علت عقبماندگی جوامع رنگینپوستان «نژادپرستی ساختاری» است یا عوامل اجتماعی-اقتصادی اظهار نظر مناقشهبرانگیزی کرده بود. بوخنر نوشته بود: «من به خاطر اشتباهاتی که منجر به انتشار آن توییت و پادکست شد عمیقاً متأسفم. به رغم آن که من آن توییت را ننوشته و ندیده بودم و آن پادکست را تهیه نکرده بودم اما در مقام سردبیر، در نهایت مسئولیت انتشار آنها با من است.» کار او به استعفا کشید. اما اکنون این نیز به امری متداول تبدیل شده است: از آنجا که عذرخواهیها با تشریفات معینی صورت میگیرد همواره غیرصمیمانه به نظر میرسند. اکنون وبسایتها برای کسانی که باید عذرخواهی کنند «قالب نمونه» ارائه میکنند؛ برخی دانشگاهها برای دانشجویان و کارکنان توصیههایی در رابطه با نحوهی عذرخواهی ارائه میکنند که حتی شامل فهرستی از کلمات مناسب برای استفاده در عذرخواهی میشود (اشتباه، سوءتفاهم، سوءتعبیر).
اما همه به دنبال عذرخواهی نیستند. یکی از روزنامهنگاران به من گفت که همکاران سابقش «نمیخواهند از فرایند اشتباه/ عذرخواهی/ درک/ گذشت حمایت کنند ــ آنها نمیخواهند ببخشند.» به گفتهی او، آنها خواهان «تنبیه و تطهیر»ند. اما پذیرفتن این که هر آنچه بگویید هیچگاه کافی نخواهد بود بسیار دردآور است. فردی به من گفت: «اگر عذرخواهی کنید و از قبل بدانید که عذرخواهی شما را نخواهند پذیرفت ــ آن را جزئی از یک بازی روانشناختی یا فرهنگی یا سیاسی به حساب خواهند آورد ــ در این صورت صداقت شما در بیان احساستان بیفایده خواهد بود و تصور خواهید کرد که برای همیشه در جهانی عاری از گذشت به حال خود رها شدهاید. و این جهان حقیقتاً غیراخلاقی است.» ناشران موسیقی الدر از او خواستند تا ملتمسانه عذرخواهی کند ــ حتی تا آنجا پیش رفتند که متن عذرخواهی را برایش نوشتند ــ اما او قبول نکرد.
حتی پس از عذرخواهی، اتفاق پنجمی روی میدهد: مردم شروع به تحقیق و بررسی میکنند. فردی به من گفت که به باور او کارفرمایش چون نمیخواست حق انفصال خدمت او را پرداخت کند و نیاز به دلایل بیشتری برای پایان دادن به همکاری با او داشت شروع به تحقیق و بررسی دربارهی او کرد. فرد دیگری فکر میکرد که بررسی و تحقیق دربارهی او به این علت بود که اخراج او به خاطر مشاجرهای بر سر زبان، تخطی از قرارداد اتحادیه محسوب میشد. در سابقهی کار طولانی تقریباً همواره اختلاف نظر یا وقایعی مبهم وجود دارند. آیا آن مرتبه که همکاری را برای دلداری در آغوش کشید در واقع مقصود دیگری داشت؟
آیا شوخی او واقعاً شوخی بود یا معنای دیگری داشت؟
هیچکس بینقص نیست؛ هیچکس کامل نیست؛ و به محض این که افراد تصمیم بگیرند وقایع مبهم را به شکلی خاص تفسیر کنند، یافتن شواهد جدید دشوار نخواهد بود.
برخی اوقات تحقیق و بررسی برای این انجام میشود که فردی در جمع شما احساس میکند شما برای کاری که کردهاید یا حرفی که زدهاید بهای لازم را پرداخت نکردهاید. سال قبل، جاشوا کَتز (Joshua Katz)، استاد مشهور مطالعات کلاسیک در دانشگاه پرینستون، مقالهای انقادی دربارهی نامهای که گروهی از اساتید دانشگاه دربارهی نژاد منتشر کرده بودند، نوشت. در پاسخ، The Daily Princetonian، روزنامهی دانشجویی، به مدت هفت ماه روابط پیشین او با دانشجویان را بررسی کرد و در نهایت مقامات دانشگاه را متقاعد ساخت تا نسبت به وقایع سالهای گذشته که پیشتر دربارهی آنها رأی قضایی صادر شده بود، مجدداً اقامهی دعوی کنند ــ تخطی آشکار از این باور جیمز مدیسون که نباید کسی را به خاطر یک امر دو بار مجازات کرد. تحقیق و بررسی The Daily Princetonian بیشتر شبیه تلاشی برای طرد کردن استادی است که گناهش داشتن تفکری نامتعارف است و نه کوششی برای حل و فصل اتهام سوءرفتار.
مایک پسکا (Mike Pesca)، تولیدکنندهی پادکست برای Slate، با همکارانش بر سر پیغام داخلی شرکت بر روی نرمافزار اسلک (Slack) دربارهی مجاز بودن به زبان آوردن توهین نژادی هنگام گزارش کردن دربارهی استفاده از آن، وارد مجادلهای شد ــ بنا بر گزارشِ او در آن زمان بیان چنین توهینی مخالف قوانین این شرکت نبود. پس از برگزاری جلسهای که دبیران برای مشورت دربارهی این واقعه تشکیل داده بودند ــ خود پسکا به این جلسه دعوت نشده بود ــ شرکت شروع به تحقیق و بررسی کرد تا ببیند آیا او کارهای نادرست دیگری نیز انجام داده است یا خیر. (بنا بر بیانیهی سخنگوی Slate، آنچه موجب این تحقیق و بررسی شد صرفاً «وقوع یکبار بگومگوی نظری بر روی نرمافزار اسلک» نبود.) ایمی چوا (Amy Chua)، استاد حقوق دانشگاه ییل و نویسندهی نیایش رزمِ ببر مادر، به من گفت که فکر میکند بررسیها دربارهی روابط او و دانشجویانش به سبب ارتباطهای شخصی او با برت کاوانا، قاضی دیوان عالی ایالات متحده، بود. بسیاری از این بررسیها و تحقیقها شامل گزارشها یا شکایتهایی بدون ذکر نام است که برخی از آنها موجب شگفتی کسانی میشود که موضوع این گزارشها هستند. تودههای شبکههای اجتماعی شامل کاربران بینام و نشانی است که با «لایکها»ی خود باعث تقویت روایتهای تأیید نشده میشوند. «مردان کثیف رسانهها» فهرستی بدون امضا بود که شامل مجموعهای از اتهامهای تأیید نشده بود. در واقع طبق روال برخی دانشگاهها در مراحل نخست تحقیق و بررسی ناشناس ماندن ضروری است. گاهی حتی به فرد متهم نیز هیچ اطلاعاتی داده نمیشود. همسر چوا، جد رابنفلد (Jed Rubenfeld)، استاد حقوق دانشگاه ییل، که به خاطر اتهام به آزار و اذیت جنسی (که خود منکر آن است) از تدریس در دانشگاه معلق شده است میگوید او به مدت یکسال از نام متهمکنندگان یا ماهیت اتهامات بیخبر بود.
کیپنیس که به خاطر نوشتن دربارهی آزار جنسی متهم به رفتار ناشایست جنسی شده بود، در ابتدا اجازه نیافت از هویت متهمکنندگانش مطلع شود و هیچکس هم قوانین حاکم بر بررسی مورد او را برایش توضیح نمیداد. البته این قوانین برای کسانی که آنها را اعمال میکنند هم روشن نیست زیرا همانطور که او در پیشنهادهای جنسی ناخواسته مینویسد، «روالهای معین یا یکسانی در سطح ملی وجود ندارد.» علاوه بر این، کیپنیس باید کل ماجرا را محرمانه نگاه میداشت: «در جهان زیرزمینی محاکم مخفی و قواعد دلبخواهی و قرون وسطایی گرفتار شده بودم اما نباید دربارهی آن به کسی چیزی میگفتم.» این گفتهی او با روایت فرد دانشگاهی دیگری که با او گفتگو داشتم همخوانی دارد. به گفتهی این فرد مسئولان دانشگاه «پیش از آن که تصمیم قطعی خود را دربارهی تنبیه من بگیرند با من هیچ حرفی نزدند. آنها گزارشهای افراد مسئول تحقیق و بررسی را میخواندند اما هرگز با من حضوری ملاقات نکردند یا تلفنی صحبت نکردند تا ماجرا را از زبان من هم بشنوند. آنها بیپرده گفتند که تنبیه من مبتنی بر اتهامات است. گفتند این که مدارکی و شواهدی در تأیید آنها نیافتهاند به این معنا نیست که چنین اتفاقاتی نیفتاده است.»
توییتر «سپهر عمومی نوین است». و این در حالی است که توییتر کینهجو و سنگدل است، راستیآزمایی نمیکند و شرایط و پسزمینهی نظرات و رفتارها را منعکس نمیکند.
فرایندها و روالهای مخفی که بیرون از دایرهی قانون قرار دارند و در فرد متهم احساس درماندگی و انزوا پدید میآورند ابزاری برای کنترل در دست رژیمهای اقتدارگرا در خلال قرون گذشته، از حکومت نظامیان در آرژانتین تا اسپانیای دوران فرانکو، بودهاند. استالین «ترویکا»ها را به وجود آورد ــ هیئتهایی فراقانونی که در ظرف یک روز به پروندههای بسیاری رسیدگی میکردند. مائو در دوران انقلاب فرهنگی چین به دانشجویان این قدرت را داد تا با تشکیل کمیتههای انقلابی به اساتید حمله کنند و به سرعت آنها را برکنار کنند. در هر دو مورد، افراد از این وضعیت بیقانونی برای تسویه حساب کینههای شخصی یا کسب مزایای شغلی استفاده میکردند. اورلاندو فیگز (Orlando Figes)، تاریخدان، در کتاب خود دربارهی فرهنگی استالینیستی، با عنوان نجواگر، موارد متعددی از این دست را نقل میکند، از جمله نیکلای ساخارف که کارش به زندان کشید چون فردی زن او را دوست داشت؛ ایوان مالیگین را فردی لو داد که نسبت به موفقیت او حسادت میکرد؛ لیپا کاپلان به مدت 10 سال به اردوگاه کاری اجباری فرستاده شد زیرا پیشنهادهای جنسی رئیسش را رد کرده بود. اندرو والدر (Andrew Walder) جامعهشناس، نشان داده است که رقابت بین رهبران دانشجویی رقیب بر سر قدرت چگونه به انقلاب فرهنگی در پکن شکل داد.
این الگو اکنون در ایالات متحده در حال تکرار است. بسیاری از کسانی که با آنها صحبت کردم داستانهای پیچیدهای روایت کردند دربارهی این که چگونه افرادی که از آنها بدشان میآمد، با آنها احساس رقابت میکردند یا کینهای شخصی یا حرفهای نسبت به آنها داشتند از این روالها و فرایندهای مبتنی بر ناشناس بودن، استفاده کردند. یکی از آنها رقابتی فکری با یکی از مدیران دانشگاه را روایت کرد که به دوران فوقلیسانس باز میگشت ــ همان مدیری که در تعلیق او از تدریس نقش داشت. فردی دیگر مجموعهای از مشکلات را ناشی از دانشجوی پیشین خود، که اکنون همکارش بود، میدانست که از مدتها قبل او را رقیب خود میدانست. فردی دیگر تصور میکرد که یکی از همکارانش از کار کردن با او متنفر بود. یکی دیگر از آنها فکر میکرد که سرخوردگی و نارضایی حرفهای همکاران جوانتر را که سلسلهمراتب سازمانی او به آنها احساس خفقان میداد، دست کم گرفته بود. همهی آنها باور داشتند که علت انگشت گذاشتن روی آنها، وجود کینههای شخصی بود.
انگیزهها حتی میتواند از این هم پیشپاافتادهتر باشد. چیماماندا انگزی آدیچی (Chimamanda Ngozi Adichie)، نویسنده، اخیراً توضیح داده است که چگونه دو نویسندهی جوانتر که او به آنها کمک کرده بود بر روی شبکههای اجتماعی به او حمله کردند زیرا به نوشتهی او آنها «دنبال جلب توجه و هیاهو بودند تا از آن به نفع خود استفاده کنند.» زمانی که مشخص شود میتوان با سازماندهی حملات به شهرت فردی باعث جلب توجه و ستایش میشود، بسیاری به این کار علاقه نشان خواهند داد.
آمریکا از چینِ دوران مائو و روسیهی دوران استالین بسیار فاصله دارد. کمیتههای مخفی دانشگاهها و تودههای رسانههای اجتماعی از حمایت رژیمهایی اقتدارگرایی که تهدید به خشونت میکنند، برخوردار نیستند. به رغم سخنان جناح راست، محرک این فرایندها نه«چپی متحد» («چپ متحد» وجود ندارد) یا هر جنبش متحد دیگری است و نه حکومت. درست است که برخی پروندههای آزار و اذیت جنسی دانشگاهها متأثر از قواعد فصل نهم وزارت آموزش است که به شکل حیرتآوری مبهم است و میتواند به شیوههای سختگیرانهای تفسیر شود. اما مدیرانی که این تحقیقها و بررسیها و اقدامات تنبیهی را انجام میدهند، خواه در دانشگاه باشند و خواه در بخش منابع انسانی مجلهها، به خطر ترس از گولاگ نیست که چنین میکنند. بسیاری باور دارند که با این کار مؤسسات خود را به جای بهتری تبدیل میکنند ــ میزان همدلی را در محل کار افزایش میدهند، به پیشبرد آرمانهای برابری جنسی و نژادی کمک میکنند و دانشجویان را ایمن و مصون نگاه میدارند. برخی میخواهند از شهرت و وجههی مؤسسات خود حفاظت کنند. و همواره برخی نیز به دنبال حفظ شهرت و وجههی خود هستند. دستکم دو نفر از کسانی که با آنها مصاحبه کردم باور داشتند که آنها تنبیه شدهاند زیرا رئیس مردِ سفیدپوست احساس میکرد برای حفاظت از موقعیت خود باید مرد سفیدپوست دیگری را قربانی کند.
اما چه میشود که افرد تصور میکنند چنین اقداماتی ضروریاند؟ یا چرا فکر میکنند «مصون نگاه داشتن دانشجویان» به معنای زیر پا گذاشتن رویههای عادلانه است؟ عامل آن نه قانون است و نه سیاست. هر چند برخی کوشیدهاند که این تحول اجتماعی را به رئیسجمهور جو بایدن یا رئیس مجلس نمایندگان، نانسی پلوسی، نسبت دهند اما هر کس تلاش کند این وقایع را در چهارچوب سیاسی راست-چپ بگنجاند باید توضیح دهد که چرا تعداد بسیار اندکی از قربانیان این تحول به «جناح راست» یا محافظهکار تعلق دارند. بنا بر یک نظرسنجی اخیر، 62 درصد از مردم آمریکا، از جمله گروه کثیری از کسانی که خود را میانهرو یا لیبرال میخوانند، از بیان افکار خود دربارهی سیاست ترس دارند. تمام کسانی که با آنها صحبت کردم لیبرالهای میانهگرا و چپ میانه بودند. برخی دیدگاههای سیاسی نامتعارفی داشتند اما برخی دیدگاههای سفت و سختی نداشتند.بیشک در متون دانشگاهی مربوط به نظریهی انتقادی نژاد چیزی وجود ندارد که مشوق چنین رفتاری باشد. نخستین نظریهپردازان انتقادی نژاد استدلال میکردند که باید با دید جدیدی به تفسیر گذشته و اکنون پرداخت. میتوان بر سر این که آیا این دید جدید مفید است یا خیر و آیا اصلاً از منظر آن میخواهید بنگرید یا خیر اختلاف نظر داشت- اما نمیتوان نویسندگان نظریهی انتقادی نژاد را به خاطر وقوع اموری از این دست سرزنش کرد: تصمیم دانشکدهی حقوق دانشگاه ییل برای بررسی این که آیا ایمی چوا در خانهی خود در دوران بیماری عالمگیر مهمانی شام ترتیب داده است یا خیر؛ رؤسای دانشکدهای که هنگام حملات دانشجویان به اساتید از حمایت آنها دریغ میکنند.
عیبجویی، احتراز از ارتباط، عذرخواهی طی مراسمی خاص، قربانی کردن در ملأ عام: اینها رفتارهایی معمول در جوامع غیرلیبرال است که قواعد فرهنگی انعطافناپذیری دارند. آنچه با آن مواجهایم هراس اخلاقی و تلاش نهادهای فرهنگی برای کنترل یا منزه جلوه دادن خود در برابر تودهی شاکی و ناراضی است. این تودهها دیگر مانند روزگار سیلم (Salem) (زادگاه هاوثورن) جمعیتی از مردم در خیابانها نیستند بلکه تودهای آنلایناند که از طریق تویتر، فیسبوک، یا حتی گاهی شبکههای داخلی شرکتها بر روی Slack، خود را سازماندهی میکنند. پس از آن که اَلکسی مککمند (Alexis McCommand) به عنوان سردبیر Teen Vogue انتخاب شد، مردم یکی از پستهای قدیمی او را که همجنسگراهراس و علیه مردم آسیا بود و یک دهه قبل نوشته شده بود -یعنی زمانی که او یک نوجوان بوده است- پیدا کردند و در توییتر انتشار دادند. مککمند عذرخواهی کرد، اما این کافی نبود و مجبور شد پیش از شروع کارش از آن استعفا دهد. او نسبت به برخی عاقبت بهتری داشت ــ توانست به عنوان گزارشگر سیاسی به سر کار قبلی خود در Axios بازگردد ــ اما این رویداد نشان میدهد که هیچکس در امان نیست. او زنی 27 ساله و رنگینپوست بود که از طرف انجمن ملی روزنامهنگاران سیاهپوست به عنوان «روزنامهنگار نوظهور سال» انتخاب شده بود اما حرفهای دوران نوجوانیاش برایش گرفتاری درست کرد. شاید تصور کنید که بخشش و گذشت میتوانست درس خوبی برای خوانندگان جوان Teen Vogue باشد اما برای خشکهمقدسان جدید قانونِ مرورِ زمان معنایی ندارد.
این عیبجویی به تغییر نگرشِ اخیر، و اغلب مثبت، نسبت به نژاد و جنسیت و زبانی که برای بحث دربارهی آنها استفاده میشود، مربوط نیست بلکه با آن دسته از تغییرات اجتماعی مرتبط است که به ندرت وجودشان تصدیق میشود. اغلب کسانی که موقعیت شغلی خود را از دست دادهاند از نظر قانونی «گناهکار» نبودهاند اما به طور تصادفی هم در معرض حملات قرار نگرفتهاند. درست همانطور که روزگاری زنان سالخورده متهم به جادوگری میشدند، اکنون نیز سنخ خاصی از افراد احتمال بیشتری دارد که قربانی عدالت غوغاگران شوند. شخصیتهای اصلی اغلب این داستانها افرادی موفقاند. هرچند آنها میلیاردر یا صاحبان صنایع نیستند اما توانستهاند ویراستار، استاد، مؤلف یا حتی دانشجوی دانشگاهی برجستهای باشند. برخی فوقالعاده اجتماعیاند و حتی بیش از اندازه معاشرتیاند: اساتیدی که دوست داشتند با دانشجویانشان صحبت کنند یا مشروب بنوشند، رؤسایی که با کارمندانشان ناهار بیرون میرفتند، یعنی افرادی که مرز بین زندگی اجتماعی و زندگی نهادی را کمرنگ میکردند.
در عصر زوم، دوربینهای تلفنهای همراه، دستگاههای ضبط بسیار کوچک و سایر اشکال فناوریهای نظارتی ارزان، ممکن است اظهارنظر هرکس سوءتفسیر شود
یکی از اعضای دانشکده که اکنون مغضوب واقع شده است میگوید: «اگر از کسی بخواهید تا فهرستی از بهترین معلمان، بهترین شهروندان و مسئولیتپذیرترین افراد تهیه کند، نام من در تمام این فهرستها خواهد بود.» ایمی چوا در گذشته برای عضویت در چندین کمیسیون مهم در دانشکدهی حقوق دانشگاه ییل برگزیده شده بود، از جمله کمیسیونی که دانشجویان را برای منصب منشیگری دادگاه آماده میکرد. به گفتهی او دلیل این امر آن بود که او در آماده کردن دانشجویان، به ویژه دانشجویان اقلیّت، برای به عهده گرفتن این مسئولیت بسیار موفق عمل کرده بود. او میگوید: «کارهای خیلی زیادی برایشان انجام میدادم؛ با آنها وقت میگذراندم تا بهتر بشناسمشان. توصیهنامههای خیلی خوبی برایشان مینوشتم.» بسیاری از افراد اجتماعی که در کمیسیونها عملکرد خوبی دارند اهل شایعهاند و پشت سر همکارانشان حرف میزنند. برخی از آنها، چه زن و چه مرد، ممکن است اهل لاسزدن محسوب شوند؛ نحوهی بازی با کلمات و لطیفه تعریف کردن آنها به گونهای است که تا عبور از مرز آنچه مُجاز محسوب میشود، فاصلهی چندانی ندارند.
بسیاری از افراد دقیقاً به همین علت به دردسر میافتند زیرا تعریف امر مجاز در خلال چند سال گذشته به شکلی بنیادین تغییر کرده است. روزگاری این که چوا و رابنفلد دانشجویان دانشکدهی حقوق را به خانهی خود دعوت کنند نه تنها بدون اشکال بلکه تحسینبرانگیز بود. اما دیگر چنین نیست. همچنین دیگر یک دانشجو نمیتواند مسائل شخصیاش را با استادش در میان بگذارد یا یک کارمند نمیتواند با کارفرمایش غیبت کند. گفتگو بین کسانی که پایگاه و مرتبهی متفاوتی دارند -کارمند/کارفرما، استاد/دانشجو- اکنون تنها میتواند بر روی مسائل حرفهای یا موضوعات خنثی و پیش پا افتاده متمرکز باشد. اکنون صحبت از هر مسئلهی جنسی، حتی در زمینهی مسائل دانشگاهی ــ مانند گفتگو دربارهی قوانین مربوط به تجاوز ــ میتواند مخاطرهآمیز باشد. جِنی سوک گِرسن (Jeannie Suk Gersen) استاد حقوق دانشگاه هاروارد مینویسد که به نظر میرسد شاگردانش «نسبت به بحث در سر کلاس و به طور خاص صحبت دربارهی قوانین مرتبط با خشونت جنسی بسیار مضطرب میشوند. من در طول مدت 8 سال تدریس در دانشکدهی حقوق آنها را تا این اندازه مضطرب ندیده بودم.» آکیل رید امار (Akhil Reed Amar)، استاد دانشگاه ییل، به من گفت که دیگر از رویدادی تاریخی که پیشتر در تدریسش استفاده میکرد حرفی به میان نمیآورد زیرا این کار دانشجویانش را مجبور به مطالعهی موردپژوهیای خواهد کرد که محور آن استفاده از یک توهین نژادی است.
قواعد اجتماعی نیز تغییر کردهاند. پیشتر اساتید با دانشجویانشان قرار عاشقانه میگذاشتند و حتی ازدواج میکردند. همکاران پس از کار با یکدیگر مشروب مینوشیدند و گاهی هم با هم به خانه میرفتند. امروزه چنین کاری خطرناک است. یکی از دوستان دانشگاهیام به من گفت که در میان دانشجویان دورهی دکترای دانشکدهاش، کسانی که نزدیک به پایان تحصیلاتشان هستند از قرار گذاشتن با دانشجویانی که تازه درس خود را آغاز کردهاند احتراز دارند زیرا اکنون بنا بر قواعد نانوشته شما با همکارانتان نباید قرا عاشقانه بگذارید به خصوص اگر به خاطر تفاوت جایگاهها، نوعی از تفاوت قدرت بین شما وجود داشته باشد. این تغییر فرهنگی از بسیاری جهات مفید است: اکنون از جوانان در برابر رؤسای استثمارگر به شکل بهتری محافظت میشود. اما این تغییر هزینه نیز دارد. هنگامی که تعریف کردن لطیفه و لاس زدن به طور کامل قدغن باشد، برخی از جنبههای خودجوش محیط کار نیز از بین خواهند رفت.
تنها افراد فوقالعاده اجتماعی و لاسزن، قربانی این خشکهمقدسان جدید نیستند. افرادی که میتوان آنها را به خاطر فقدان واژهای دقیقتر، بدقلق خواند نیز با دردسرهایی مواجهاند. آنها مغرور، ناشکیبا، ستیزهجو هستند یا به کسانی که از نظرشان کماستعداد به نظر میرسند توجه چندانی نشان نمیدهند. برخی دیگر افراد بسیار موفقی هستند که برای همکاران یا دانشجویانشان هم معیارهای سختگیرانهای وضع میکنند. زمانی که این معیارها برآورده نمیشوند این افراد آن را به زبان میآورند و باعث ناخشنودی دیگران میشوند. بعضی از آنها دوست دارند از مرزهای هنجاری و مسلط، به ویژه مرزهای فکری، فراتر روند یا امور عرفی و متداول را زیر سؤال ببرند. هنگامی که دیگران مخالفت میکنند، با لذت و اشتیاق با آنها وارد بحث میشوند.این نوع رفتار که زمانی در محل کل پذیرفته شده بود یا دستکم با آن مدارا میشد اکنون دیگر مجاز نیست. این نوع انتقاد صریح، که در برابر افراد دیگر بیان میشود و روزگاری در اتاقهای خبر و سمینارهای دانشگاهی امری عادی محسوب میشد اینک دیگر پذیرفته نیست و مانند جویدن آدامس با دهان باز، نامطلوب به حساب میآید. خلق و خوی ناشاد و رفتار غیردوستانه نیز اکنون میتوانند مبنایی برای تنبیه یا طرد باشند. یکی از انتقادها نسبت به دونالد مکنیل توصیفی بود که یکی از دانشآموزان در سفر به پرو مطرح کرده بود و او را «پیرمردی بدخلق» خوانده بود.وجه مشترک این افراد -بدقلقها، شایعهپراکنان و افراد بیش از اندازه معاشرتی- این است که دیگران را معذب میکنند. در اینجا نیز با تغییر میاننسلی عمیقی مواجهایم. یکی از کسانی که با آنها مصاحبه کردم گفت: «فکر میکنم اکنون افراد نسبت به معذب شدن -نسبت به اختلافنظر و شنیدن مطالبی که دقیقاً مطابق میل آنها نیست- اصلاً احساس مدارا ندارند. روزگاری بود که معذب شدن یک اصطلاح تحسینبرانگیز در تعلیم تربیت بود-منظورم این است که سقراط بزرگترین معذبکننده بود.»
این که بخواهیم محیط کار راحتتر باشد و همکاران بدخلق کمتری داشته باشیم، اشتباه نیست. اما دشواری اینجاست که احساس معذب بودن ذهنی است. آنچه برای فردی ستایش و تحسینی سرخوشانه است ممکن است برای فردی دیگر ریزپرخاشگری به حساب آید. اظهار نظر انتقادی فردی ممکن است از نظر فردی دیگر نژادپرستانه یا جنسیتزده محسوب شود. لطیفه، بازی با کلمات و هر چیز دیگری که بیش از یک معنا داشته باشد میتواند به برداشتهای مختلف منجر شود. اما با وجود آن که احساس معذب بودن امری ذهنی است، اکنون تصور میشود که میتوان آن را علاج کرد. کسی که معذب شده است اکنون برای ادعای خسارت، راههای مختلفی پیش روی خود دارد. این امر موجب پیدایش وجه جدیدی از زندگی در اتاقهای کار دانشگاهها، سازمانهای غیرانتفاعی و شرکتها شده است: کمیسیونها، دفاتر منابع انسانی و مسئولان اجرای فصل نهم برای شنیدن این نوع شکایتها تعیین شدهاند. اینک هر کس که احساس معذب بودن میکند محلی برای مراجعه و فردی برای شنیدن حرفهایش دارد.
مجدداً تکرار میکنم که برخی از این تغییرات مثبتاند: کارمندان یا دانشجویانی که احساس میکنند مورد بیعدالتی قرار گرفتهاند دیگر تنها و سرگردان نخواهند بود. اما این وضعیت بیهزینه نیست. هرکس که به شکلی تصادفی باعث معذب شدن دیگران شود -خواه به واسطهی روش تدریس، معیارهای سردبیری، نظرات یا به سبب ویژگیهای شخصیتی- تنها مورد غضب یک دانشجو یا کارمند قرار نمیگیرد بلکه یک نظام اداری علیه او وارد عمل خواهد شد، نظامی که متعهد به کنار گذاشتن افرادی است که باعث معذب شدن دیگران میشوند. این نظامهای اداری نالیبرالاند. آنها ضرورتاً از قواعد استدلال عقلانی یا فرآیندهای عادلانه تبعیت نمیکنند. هیئتهای اداری رسمی و غیررسمی که سرنوشت افرادی را تعیین میکنند که قواعد اجتماعی را زیر پا گذاشتهاند خود جزئی از گفتگوی عمومی احساسیاند. چنین گفتگوهایی تحت قواعد دادگاه یا منطق نیستند بلکه تحت سیطرهی الگوریتمهای شبکههای اجتماعی -که خود مشوق خشم و هیجاناند- و اقتصادِ پسند و اشتراک قرار دارند که در افراد احساس خشم را برمیانگیزند. کنش متقابل بین غوغاگران خشمگین و نظام اداری نالیبرال باعث پدید آمدن میل به خونریزی و نثار قربانی برای خدایان پرهیزگار و کینهجوی خشمناک میشود- ماجرایی که در سایر دورههای تاریخی، از دادگاههای تفتیش عقاید گرفته تا گذشتهای نه چندان دور، نیز شاهد وقوع آن بودهایم.
اگر تمام افراد بدقلق، پرتوقع و نامتعارف را از مشاغل خلاقی که روزگاری به آنها فرصت شکوفایی میداد بیرون برانیم، به جامعهای بیرونقتر و کسلکنندهتر مبدل خواهیم شد
رئیس یکی از نهادهای فرهنگی برجسته به من گفت که توییتر «سپهر عمومی نوین است». و این در حالی است که توییتر کینهجو و سنگدل است، راستیآزمایی نمیکند و شرایط و پسزمینهی نظرات و رفتارها را منعکس نمیکند. از آن هم بدتر، مانند بزرگان مستعمرهی خلیج ماساچوست که نمیخواستند هستر پرین را ببخشند، تمام کارهای گذشتهی شما در اینترنت ثبت شده است و هیچ اشتباه، لغزش، جملهی مبهم یا استعارهای نسنجیده فراموش نخواهد شد. تامار جندلر (Tamar Gendler)، رئیس دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه ییل، به من گفت که «اینطور نیست که هر کس برای 15 دقیقه به شهرت برسد بلکه همه برای 15 ثانیه به باد انتقاد گرفته میشوند.»
در ماه مارس، فیلمی از ساندرا سلرز (Sandra Sellers)، استاد معین مرکز حقوق دانشگاه جورجتاون، منتشر شد که در آن او با استادی دیگر دربارهی عملکرد ضعیف یکی از دانشجویان سیاهپوستش صحبت میکرد. تنها با استناد به این فیلم به هیچ وجه نمیشود قضاوت کرد که اظهارنظرهای او نشانگر سوگیری نژادپرستانه است یا صرفاً بیانگر دغدغههای او نسبت به شاگردش است. اما این مسئله برای دانشگاه جرجتاون اهمیتی نداشت، او چند روز پس از انتشار عمومی این فیلم اخراج شد. به همین شکل، نمیشود فهمید که دیوید بتسون (David Batson)، همکاری که سلرز با او تلفنی صحبت میکرد، واقعاً چه نظری داشته است. با این حال، چون به شکلی مبهم به نظر میرسید او از روی ادب حرفهای همکارش را تأیید میکند به مرخصی موقت فرستاده شد. او به سرعت استعفا داد.
این گفتگو به شکلی تصادفی ضبط و پخش شده بود، اما در رویدادهای آتی اوضاع به این صورت نبود. در بهار امسال، برادن الیس (Braden Ellis)، دانشجوی کالج کیپرس در کالیفرنیا، ویدیوی ضبطشدهی جلسهی زومی را پخش کرد که در آن الیس از این که نیروهای پلیس به شکل قهرمان به تصویر کشیده شوند دفاع میکرد و استادش جواب او را میداد. الیس گفت که او این کار را به منظور افشای وجود سوگیری نسبت به دیدگاههای محافظهکارانه در دانشگاه انجام داده است. هر چند این تصاویر ویدیویی وجود چنین سوگیری بلندمدتی را نشان نمیدهد اما استاد دانشگاه -زنی مسلمان که در این ویدیو میگوید او به نیروهای پلیس اطمینان ندارد- در کانون توجه شبکهی خبری فاکس نیوز قرار گرفت، در شبکههای اجتماعی طوفانی علیه او به راه افتاد و به مرگ تهدید شد. سایر اساتید این دانشکده و مدیران آن نیز به همین سرنوشت دچار شدند. چند روز بعد، این استاد را از تدریس برکنار کردند تا تحقیقات بیشتری انجام گیرد.
در این واقعه، راستگرایان طوفان شبکههای اجتماعی را به راه انداختند و در آینده نیز قطعاً اقدامات مشابهی انجام خواهند داد: ابزارهای عدالت غوغاسالارانهی شبکههای اجتماعی در دسترس تمام جناحها قرار دارند. در ماه مه، گزارشگر جوانی به نام امیلی وایلدر از کار خود در آسوشیتید پرس در آریزونا اخراج شد زیرا گروهی از نشریات و سیاستمداران محافظهکار پستهای فیسبوکی او را در انتقاد از اسرائیل منتشر کردند؛ او آنها را زمانی نوشته بود که در کالج مشغول تحصیل بود. همانند بسیاری از افراد دیگر، به او نیز گفته نشد که علت اخراج او چیست و یا این که پستهای فیسبوکیاش کدامیک از قوانین شرکت را زیر پا گذاشتهاند.
برخی با اشاره به قضیهی وایلدر استدلال کردهاند که انتقاد محافظهکاران از «فرهنگ حذف» همواره فریبکارانه بوده است. اما درس واقعی و غیرجناحیای که از این ماجرا میتوان گرفت این است: هیچکس -با هر سنّ و شغلی- در امان نیست. در عصر زوم، دوربینهای تلفنهای همراه، دستگاههای ضبط بسیار کوچک و سایر اشکال فناوریهای نظارتی ارزان، ممکن است اظهارنظر هرکس سوءتفسیر شود؛ داستان هر کس میتواند عامل بسیج غوغاگران توییتری، از هر دو جناح راست و چپ، شود. هر کس ممکن است قربانی نظامی اداریای شود که از غلیان ناگهانی خشم به وحشت افتاده است. و هنگامی که یکبار گروهی از افراد حق برخورداری از فرایندهای عادلانه را از دست دهند، در واقع این حق میتواند از همه سلب شود: نه تنها اساتید، بلکه دانشجویان نیز؛ نه تنها دبیران نشریات معتبر بلکه هر فرد عادی نیز. هدف اصلی «پروژهی وریتاس» (Veritas Project)، سازمان راستگرای ثروتمند آمریکایی، عملیات فریب است: با استفاده از طعمههای مختلف افراد را وا میدارد تا در برابر دوربینهای مخفی حرفهای شرمآور بزنند و سپس میکوشد تا آنها را به خاطر این حرفها، به کمک شبکههای اجتماعی یا از طریق دستگاههای اداریِ خود آن افراد، مجازات کند.
در حالی که این شکل از عدالت غوغاگران را هر کس میتواند از روی فرصتطلبی و در جهت مقاصد سیاسی و شخصی مختلف استفاده کند، اما نهادهایی که بیشترین کمک را به ایجاد چنین تغییری کردهاند در بیشتر موارد همان نهادهایی هستند که روزگاری خود را حافظ آرمانهای لیبرال و دموکراتیک میدانستند. رابرت جرج، استاد دانشگاه پرینستون، فیلسوف محافظهکاری است که روزی از پژوهشگران لیبرال به خاطر نسبیگراییاشان، یعنی باور به این که تمام ایدهها باید برای ابراز شدن از فرصت برابر برخوردار باشند، انتقاد کرده بود. او به من گفت که اصلاً انتظار نداشته است که روزی لیبرالها «همانند محافظهکاران متعلق به عهد دقیانوس به نظر برسند» و ایدهی ایجاد فضایی که در آن افکار مختلف بتوانند با یکدیگر رقابت کنند منسوخ شده باشد و روحیهی مدارا و کنجکاوی جای خود را به جهانبینیای بدهد که «سعهی صدر نداشته باشد و تفاوتهای جذاب را مغتنم نشمارد یا مخالف این ایده باشد که دانشجویان باید در معرض دیدگاههای رقیب قرار بگیرند.»
اما چنین نظام فکریای در آمریکا بیسابقه نیست. در قرن نوزدهم، ناتانیل هاوثورن در رمان خود استدلال میکرد که دقیقاً همین نوع انعطافناپذیری باید جای خود را به جهانبینیای بدهد که در آن ابهام و مدارا نسبت به تفاوتها اموری ارزشمند محسوب شوند -یعنی جهانبینی لیبرال- و این جهانبینی اشتباهات هستر پرین را خواهد بخشید. جان استوارت میل، فیلسوف لیبرالی که تقریباً با هاوثورن همدوره بود، استدلال مشابهی دارد. بخش عمدهی کتاب مشهور او «در باب آزادی» نه به محدودیتهای حکومت برای آزادی انسانها بلکه به تهدید ناشی از همنوایی اجتماعی میپردازد، یعنی خطر این که «بخواهیم سایر افراد همانند ما باشند.» الکسی دو توکویل نیز در بارهی همین مسئله مطالبی دارد. این موضوع در آمریکای قرن نوزدهم چالشی جدی بود و مجدداً در قرن بیستویکم با همان چالش مواجهایم.
دانشجویان و اساتید، دبیران و سردبیران اکنون همگی میدانند که در چه جهانی زندگی میکنند.به همین خاطر است که خودسانسوری میکنند، از کنار برخی موضوعات میگذرند، از بحث بر سر هر چیز حساسی به خاطر ترس از این که از جانب غوغاگران به آنها حمله شود، طرد شوند یا بدون طی فرایندهای عادلانه اخراج شوند، اجتناب میکنند. اما این نوع تفکر باعث میشود تا وضعیتی شبیه به ترکیه پیدا کنیم، جایی که بحث دربارهی تاریخ و سیاست را باید با احتیاط فراوان انجام داد.
افرادی بسیاری به من گفتند که دوست دارند این فضا را تغییر دهند اما نمیدانند چگونه باید این کار را انجام دهند. برخی امید دارند که این وضعیت را پشت سر بگذارند یا صبر کنند تا این هراس اخلاقی پایان بیابد یا نسل جوانتر علیه آن شورش کنند. هزینهای که مواجهه با این وضعیت میتواند به همراه داشته باشد برای برخی نگرانکننده است. یکی از کسانی که علیه او کارزاری در شبکههای اجتماعی به راه افتاده بود، به من گفت که دوست ندارد این گونه مسائل زندگی و کار او را تحتالشعاع خود قرار دهد؛ او از افرادی نام برد که به قدری سرگرم مبارزه با «فرهنگ حذف» شدهاند که اکنون به جز آن کاری انجام نمیدهند.
برخی دیگر تصمیم گرفتهاند که صدایشان را به گوش دیگران برسانند. استفان الیوت مدت زیادی با این فکر درگیر بود که آیا باید دربارهی احساس خود از این که به نادرستی به تجاوز متهم شده است صحبت کنید یا خیر؛ او ابتدا مطلبی نوشت اما آن را رها کرد زیرا «فکر کردم که اگر نتیجهی عکس بدهد، از تحملم خارج خواهد بود»، اما در نهایت در مقالهای تجارب خود را مطرح کرد. ایمی چوا به توصیهها دربارهی سکوت توجهی نکرد و در مقابل تا آنجا که توانست دربارهی تجربهاش صحبت کرد. رابرت جرج «اتحادیهی آزادی آکادمیک» را تأسیس کرد، گروهی که هدفش ارائهی حمایتهای اخلاقی و حقوقی به اساتیدی است که تحت حملهاند و حتی در صورت ضرورت هزینهی پروه حقوقی آنها را نیز پرداخت میکند. او به من گفت که این اقدامش را از برنامهای دربارهی طبیعت الهام گرفته است؛ این برنامه نشان میداد که دستهی فیلها از تمام اعضای گلّه در برابر حملهی شیرها محافظت میکند اما گورخرها فرار میکنند و اجازه میدهند تا ضعیفترها کشته شوند. او گفت: «مشکل ما دانشگاهیان این است که ما مانند یک دسته گورخریم. باید تبدیل به گلّهی فیلها بشویم.» جان مکوتر (John McWhorter) استاد زبانشناسی دانشگاه کلمبیا (و از نویسندگان نشریهی آتلانتیک)، که دیدگاههایی سفتوسخت، اما نه همواره مطلوب همه، دربارهی نژاد دارد به من گفت که اگر شما را ناعادلانه به چیزی متهم کنند باید قاطعانه اما مؤدبانه مقابله کنید: «بگویید “من نژادپرست نیستم و با شما مخالفم.”» اگر رهبران بیشتری -رؤسای دانشگاهها، ناشران مجلهها و روزنامهها، مدیر عامل مؤسسات و شرکتها، سرپرستان انجمنهای موسیقی- چنین موضعی اتخاذ میکردند شاید برای بسیاری از افراد مقاومت در برابر دانشجویانشان، همکارانشان یا غوغاگران آنلاین راحتتر میشد.
بدیلی که پیش روی نهادهای فرهنگی و گفتمان دموکراتیک ما قرار دارد، تیره و هراسناک است. بنیادها به طور مخفیانه سوابق کاندیداهای بورس تحصیلی را بررسی خواهند کرد تا مطئمن شوند آنها جرایمی-که-جرم-نیستند مرتکب نشدهاند و در آینده اسباب شرمساری و دردسر نخواهند شد. گزارشهای ناشناس و غوغاگران توییتر، و نه قضاوتهای معقول همکاران و افراد همتراز، سرنوشت افرار را رقم خواهد زد. نویسندگان و روزنامهنگاران از انتشار مطالبشان واهمه خواهند داشت. دانشگاهها دیگر محلی برای خلق و انتشار دانش نخواهند بود بلکه به دنبال راحتی دانشجویان و احتراز از حملات شبکههای اجتماعی خواهند بود.
حتی بدتر، اگر تمام افراد بدقلق، پرتوقع و نامتعارف را از مشاغل خلاقی که روزگاری به آنها فرصت شکوفایی میداد بیرون برانیم، به جامعهای بیرونقتر و کسلکنندهتر مبدل خواهیم شد، جایی که در آن دستنوشتهها به خاطر ترس از قضاوتهای دلبخواهی در کشوی میزها باقی میمانند. هنر، علوم انسانی و رسانه خشک، کلیشهای و میانمایه خواهند شد. اصول دموکراتیک مانند حاکمیت قانون، دفاع مشروع، حق برخورداری از محاکمهی عادلانه -حتی حق بخشیده شدن- از بین خواهند رفت. تنها کاری که میتوان انجام داد این است که منتظر بنشینیم تا هاوثورنهای آینده دربارهی ما افشاگری کنند.
تاریخسازی با اسپری فلفل به صورت زنان!
دنیا نصیری زرقانی
مردم را به نقطهای رساندید که برای اولین بار در تاریخ به دنبال تعلیق فوتبال کشورشان هستند!
اتفاقات رخ داده در مشهد و پاشیدن اسپری فلفل به صورت زنان اولین بار بود که برای حضور زنان به ورزشگاه پیش میآمد؛ اما این ماجرا یک «اولین»های دیگر هم داشت و اینکه برای نخستین بار بخشی از جامعه به صورت همزمان از فیفا درخواست کردهاند فوتبال ایران را تحریم یا تعلیق کند
رویداد۲۴ روز ۹ فروردین ۱۴۰۱ در تاریخ ایران ماندگار خواهد شد؛ اما نه با اتفاق بزرگی که خاطره جمعی ملت ایران را شاد کند، بلکه تا سالها و دههها بعد از آن به تلخی یاد خواهد شد و اینگونه ثبت میشود که ماموران امنیتی برای جلوگیری از ورود زنان به ورزشگاه فوتبال در مشهد به صورت آنها اسپری فلفل زدند!
تا پیش از بازی ایران و لبنان، سایر بازیها در شهرهای دیگر بود و در بازی ایران و عراق هم گزینشهای بسیاری شد تا بخش مورد نظر از زنان به ورزشگاه بروند و فوتبال تماشا کنند. بازی ایران و کره جنوبی هم در کشور برگزار نمیشد و آخرین بازی تیم ملی فوتبال ایران با لبنان بود که قرار بود در ایران برگزار شود و بعد از هم بازیهای جام جهانی بود که آنهم در ایران برگزار نمیشد، با این وصف بزرگترین دغدغه مخالفان ورود زنان به ورزشگاه این بود که آخرین بازی ایران را به هر لطایف الحیلی برگزار کنند و بعد از آن هم تا پایان جام جهانی زمان زیادی است و از این ستون به آن ستون فرج است! اما طبق معمول وقتی برنامهریزی کار در اختیار گروهی کارنابلد و جاهل قرار بگیرد، طبیعی است که پیشبینیهای آنها هم درست از آب در نمیآید.
برنامه آنها از این قرار بود که بازی ایران و لبنان از تهران به مشهد برده شود؛ شهر مشهد این ویژگی را داشت که در آن سالهای سال زنان (و حتی مردان) با محدودیتهای مدنی بسیاری روبرو بودهاند و به خاطر وضعیتی که سالها در آن وجود داشته (با این تصور که زنان مشهد دیگر به محدودیت عادت کردهاند)، احتمال اینکه زنان کمتری به ورزشگاه بروند، بسیار کم است، به همین دلیل بازی از تهران به مشهد منتقل شد و برای اینکه فیفا هم گریبان فدراسیون را نگیرد، با این تصور که به زنان کمی خواهند آمد، بلیتفروشی هم انجام شد اما اشتیاق زنان برای دیدن بازیهای تیم ملی فوتبال کشورشان فراتر از تصور آنها و بانوانی که بلیت هم خریده بودند به ورزشگاه آمدند؛ اینجا بود که نخستین مشکل پیش آمد: مسئولان امنیتی نمیدانستند با اینهمه زن برای دیدن بازی به ورزشگاه مراجعه میکنند، چه کنند. از آنجا که در این موارد راه حل همیشه یکسان است و هیچ خرد و عقل اجتماعی وجود ندارد، همان مسیر همیشگی در پیش گرفته شد: تهدید و برخورد تند امنیتی. اتفاقا این برخوردها با زنانی میشد که بخش عمدهای از آنها چادری بودند اما آنها هم تمایل داشتند بازی تیم ملی فوتبال کشورشان را از نزدیک ببینند. اما بخش آخر شاهکار نیروهای امنیتی آنجا بود که در مقابل ایستادگی دخترانی که معتقد بودند بلیت خریدهاند و باید به ورزشگاه بروند، اسپریهای فلفل بیرون آورده شد و به صورت آنها پاشیده شد. این تصویر یکی از دردناکترین تصاویر در تاریخ معاصر بود و باورنکردنی است که تنها به خاطر خواست یک گروه معدود با مردمی که در کشور «خودشان» میخواهند تیم ملی فوتبال کشور «خودشان» را از نزدیک ببینند، چنین برخوردی شود.تقریبا عمده مسئولانی که بر سر کار هستند؛ چه در مجلس و چه در دولت و قوه قضاییه، همه از یک طیف سیاسی هستند و به نوعی مخالف ورود زنان به ورزشگاه هستند؛ اما نحوه برخورد با زنان در مشهد به گونهای بود که برای نخستین بار در تاریخ یک کشور، پس از برگزاری یک بازی فوتبال، رئیس جمهور و دادستان کل کشور و رئیس مجلس شورای اسلامی به صورت همزمان به وضعیت پیشآمده انتقاد کنند. طبیعی بود رئیس جمهور نمیتواند موضع تندی مقابل پدرزن خود بگیرد و به همین دلیل بیآنکه نامی از حجت الاسلام علم الهدی بیاورد، در دستوری به وزیر کشور ماموریت داد «جوانب حواشی ایجاد شده را بررسی کند.»
دادستان کل کشور البته ادبیات تندتری داشت و با آنکه او نیز از مخالفان ورود زنان به ورزشگاه در شرایط کنونی است، به مسئولان برگزاری اعلام کرد «آقایان باید عقلشان را به کار میانداختند» منتظری از این انتقاد داشت که اگر شرایط وجود نداشته، چرا بلیتفروشی شده است. محمدباقر قالیباف هم از جانب مجلس قول پیگیری داد که به این واقعه رسیدگی شود.تجربه نشان داده در چنین مواردی نه کسی مسئولیت میپذیرد و نه کسی متوجه میشود در پشت پرده دستور اصلی را چه کسی صادر کرده است. چنانچه تا این لحظه هم مسئولیت بر گردن فدراسیون فوتبال انداخته شده که نادانسته بلیتفروشی کرده است! جالب اینجاست که فدراسیون فوتبال هم جسارت و جرات اینکه بگوید چه اتفاقی رخ داده را ندارد و هجوترین پاسخ ممکن را داده است: بلیتها جعلی بودند و فقط ۹ نفر بلیت خریدند! و البته این بخش ماجرا را مسکوت گذاشتند که چگونه زنان از سایت فدراسیون بلیت جعلی خریدهاند یا اینکه چرا در میان بلیت مردان حتی یک بلیت جعلی وجود نداشته که آنها راحت به ورزشگاه رفتند و فقط زنان چون بلیت جعلی داشتند، نتوانستند بروند. لینک فیلم
https://www.rouydad24.ir/files/fa/news/1401/1/11/661450_223.mp4
فدراسیون فوتبال در توضیح خود نوشته «حداکثر طی ۴۸ ساعت وجوه دریافت شده به این اشخاص بازگردانده خواهد شد.» این یعنی نکته دردناکتر آنجا بود که آنها طوری پاسخ دادند که انگار موضوع مورد انتقاد، برگشت پول کسانی است که بلیت خریدهاند. یعنی کل ماجرا را به پس دادن پول بلیت تقلیل دادهاند!حقیقت آن است که اتفاقات رخ داده در مشهد و پاشیدن اسپری فلفل به صورت زنان اولین بار بود که برای حضور زنان به ورزشگاه پیش میآمد؛ اما این ماجرا یک «اولین»های دیگر هم داشت و اینکه برای نخستین بار بخشی از جامعه به صورت همزمان از فیفا درخواست کردهاند فوتبال ایران را تحریم یا تعلیق کند تا سیاستگذاران در ایران یکبار با واقعیت موجود روبرو شوند و بدانند که نتیجه رفتارشان چیست. حامیان تعلیق فوتبال ایران بر این باورند که «نرفتن ایران به جام جهانی اتفاق ویژهای نیست و احتمالا خسارتآمیزترین بخش آن نگرفتن همان پاداش چند میلیون دلاری است که به ایران نخواهد رسید اما تعلیق ایران یک دستاورد خواهد داشت و آن اینکه مسئولان را پیامدهای جهالت خود آشنا میکند و شاید این راهی باشد که برابری جنسیتی دستکم در یک مورد در ایران اجرا شود.».
معلوم نیست این راه حل جواب بدهد و اینکه آیا تعلیق فوتبال ایران توسط فیفا سیاست درستی است یا خیر. فعلا فقط در ایران و افغانستان زنان حق ورود به ورزشگاه را ندارند. تکلیف افغانستان در شرایط کنونی مشخص است و فیفا در این وضعیت توقع خاصی ندارد و به ماجرا ورود نمیکند اما برای ایران که بسیاری از بازیکنان آن در لیگهای کشورهای دیگر بازی میکنند و تیمهای باشگاهی آن هر ساله در مسابقات لیگ قهرمانان حاضر میشوند و در سالهای اخیر نیز مداوم به جام جهانی راه یافته، ماجرا فرق میکند. با این حال مشخص نیست فیفا چه خواهد کرد. اما ورود فیفا یا عدم ورود فیفا مسئله اصلی نیست، بلکه نکته مهم اینجاست که سیاستگذاران امنیتی و فرهنگی و اجتماعی در ایران کاری کردهاند که بخشی از مردم ایران حاضرند محبوبترین ورزش در کشورشان تعلیق شود و از همه مسابقات بینالمللی حذف شود و خودشان آسیب ببینند، شاید کسانی از جهالت به در آیند. و این تلخترین بخش ماجراست.
در سال ۱۴۰۰ بهاییان ایران به ۱۷۰ سال حبس محکوم شدند
کمیته دفاع از حقوق پیروان ادیان
در ۴۳ سال گذشته، آزار و فشار بر بهاییان از سوی حاکمیت به روشهای مختلف اِعمال شده و هیچگاه قطع نشده است.
در بعضی مقاطع زمانی مانند اوایل دهه ۶۰ خورشیدی این فشارها به حداکثر رسید و در مقاطع دیگر مانند اوایل دهه ۸۰ از شدت فشارها کاسته شد. با این حال، ممانعت از تحصیلات دانشگاهی، اخراج از شغل، ندادن جواز یا پلمب محل کسب، مصادره املاک، تخریب یا پلمب گورستان، احضار به اداره اطلاعات، تفتیش منازل، نداشتن آزادی بیان و حق تشکیل آزادانه جلسات مذهبی از جمله مشکلاتی بوده که شهروندان بهایی در چهار دهه گذشته همواره با آن درگیر بودهاند و هیچ زمان قطع نشده است. سال ۱۴۰۰ از سختترین سالهایی بود که جامعه بهایی ایران در دوران حاکمیت نظام اسلامی بر کشور تجربه کرد.
***
در سال گذشته، دادگاههای انقلاب چند شهروند بهایی را به حبس محکوم کردند؟ برخوردهای قضایی با شهروندان بهایی در سال ۱۴۰۰ به بالاترین تعداد در چند سال گذشته رسید. دادگاههای انقلاب اسلامی کشور، حداقل ۳۶ شهروند بهایی را با اتهاماتی مشابه «تبلیغ علیه نظام» و «اقدام علیه امنیت کشور از طریق عضویت و راهاندازی گروه غیرقانونی» از یک تا دوازده سال حبس تعزیری محکوم کردند. این دو اتهام به طور غیرمستقیم به اعتقادات مذهبی محکومان قضایی اشاره میکند. حق آزادی در بیان اعتقادات، پیروی از اعتقادات مذهبی (بهایی بودن) و شرکت در جلسات مذهبی مربوط به آیین بهایی در احکام صادره با عناوین تبلیغ علیه نظام، عضویت و راهاندازی گروه غیرقانونی بیان شده است.
چهارده شهروند بهایی از تهران، هشت شهروند بهایی از شیراز، شش شهروند بهایی از برازجان، چهار شهروند بهایی از یزد، دو شهروند بهایی از بابل، یک شهروند بهایی از اهواز و یک شهروند بهایی از دماوند بر اساس اتهامات فوق در مجموع به ۱۷۰ سال و ۳ ماه حبس تعزیری در سال ۱۴۰۰ خورشیدی محکوم شدند.
در سال گذشته چند شهروند بهایی زندانی شدند؟در سال ۱۴۰۰، بیست و هشت شهروند بهایی جهت اجرای حکم حبس به زندان احضار شدند. این تعداد بهایی در حالی به زندان فراخوانده شدند که در آستانه شروع سال گذشته، تعدادی از شهروندان بهایی از جمله شش نفر در بندرعباس، چهار نفر در بوشهر، دو نفر در سمنان، یک نفر در رجاییشهر و یک نفر در زندان مرکزی کرج در حال گذراندن دوره محکومیت بودند.
صدیقه اقدسی، بهروز فرزندی، قاسم معصومی، شهناز ثابت، فرهام ثابت، فرزان معصومی (هر شش تن از شیراز)، نیکا پاکزادان، ساناز اسحاقی، نکیسا حاجیپور، نغمه ذبیحیان (هر چهار تن از مشهد)، مارال راستی، مهناز جاننثار (هر دو تن از بندرعباس)، میترا بندی امیرآبادی، هیوا یزدان، معین محمدی (هر سه تن از یزد)، شهرام نجف تومرائی، پریسا صادقی (هر دو تن از تهران)، علی احمدی (از قائمشهر) و منیژه اعظمیان (از بابل) بهاییانی هستند که در سال گذشته جهت اجرای حکم، احضار و به زندانهای ایران منتقل شدند. محکومیت این نوزده شهروند بهایی از سه سال و سه ماه تا شش ماه حبس است. در طی سال، تعدادی از این زندانیان با پایان دوره محکومیت یا آزادی مشروط و تبدیل به پابند الکترونیکی از زندان آزاد شدهاند. احضار ۹ بهایی در استان البرز هر کدام با محکومیت یک سال حبس را میتوان به موارد فوق اضافه کرد که تاکنون به مرحله اجرا نرسیده است.
در سال گذشته، چند شهروند بهایی بازداشت شدند؟ در سال ۱۴۰۰، بازداشت و تفتیش منازل شهروندان بهایی در شهرهای مختلف ایران انجام شد. در طی یک سال گذشته، حداقل چهل و پنج نفر از پیروان دین بهایی در شهرهای مختلف ایران بازداشت و پس از تودیع وثیقه آزاد شدند. این شهروندان بهایی، همگی منتظر برگزاری جلسه دادگاه و اعلام حکم هستند. این تعداد را میتوان به صدها شهروند بهایی دیگر که طی سالهای گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدهاند و در حال حاضر، منتظر برگزاری دادگاه یا اعلام و اجرای حکم هستند، اضافه کرد.بازداشت شهروندان بهایی از نخستین ماه سال با دستگیری هفت تن از بهاییان ساکن شیراز در ۱۷ فروردین آغاز شد. سپس دامنه بازداشت پیروان آیین بهایی به شهرهای مختلف ایران کشیده شد. ۲۴ فروردین، منیژه اعظمیان پس از تفتیش منزلش در بابل بازداشت شد. در اردیبهشت ماه یازده نفر در بهارستان اصفهان و دو نفر دیگر در شیراز دستگیر شدند. بازداشت بهاییان تا ماههای پایان سال ادامه داشت. هفت نفر دیگر در شیراز، هفت نفر در ماهشهر، سه نفر در تهران، دو نفر در بابل، یک نفر در قائمشهر، سه نفر در مارلیک تهران، یک نفر در ساری و یک نفر در تبریز از جمله بهاییان بازداشت شده در سال گذشته بودند.
وضعیت روستاییان بهایی در سال گذشته چگونه بود؟
از نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آزار و اذیت بهاییان روستانشین آغاز شد. در ابتدا، این فشارها با تحریک متعصبان محل از سوی ملای روستا یا فردی معمم در خارج روستا انجام میگرفت؛ اما پس از مدتی تحت نظارت و حمایت حاکمیت قرار گرفت و تا به امروز ادامه یافته است. هدف از این فشارها دو چیز بود: مجبور کردن روستاییان بهایی به ترک عقیده و مسلمان شدن و دیگر، مستاصل کردن آن گروه از بهاییان که حاضر به ترک عقیده نشدند و راندن آنها از روستاها و زمینهای محل سکونت خود.فشار و آزار بر روستاییان بهایی به دلایل مختلف صورت گرفت؛ نخست اینکه حاکمیت گمان میکرد با توجه به اینکه روستاییان ایران قشری آسیبپذیر هستند و زندگیشان به زمین و گلههایشان وابسته است، پس با فشار و تهدید خواهد توانست بسیاری از آنان را مجبور به ترک عقیده و مسلمان شدن کند و آن گروه هم که حاضر به پذیرش اسلام نمیشوند، از روستاها به شهرها براند.
دلیل دیگر، روستایی در بینش ایرانیان همیشه فردی پاک، ساده و مورد احترام بود. حاکمیت اسلامی هرگز نمیتوانست بپذیرد در مملکت اسلامی یک روستایی با چنین صفاتی پیرو دین بهایی باشد پس یا روستانشین بهایی را مجبور میکرد تا مسلمان شود یا از روستا به شهر برود.
دلیل سوم که میتوان ذکر کرد این است که با سکونت روستاییان در شهرها، حاکمیت مانع پراکندگی بهاییان در سطح کشور میشد و با جمع شدن بهاییها در شهرها میتوانست بهاییان را بیشتر تحت کنترل و نظارت خود قرار دهد. این نکته هم قابل توجه است که فشار بر روستانشینان بهایی هزینه کمی از جنبه حقوق بشری برای حکومت ایران دارد؛ زیرا به علت بیاطلاعی بسیاری از روستاییان از چگونگی ارتباط با منابع خبری و حقوق بشری دنیا، فشارهای وارده بر بهاییان روستانشین انعکاس کمتری در رسانههای خبری دنیا دارد و این یک امتیاز برای حکومت ایران به شمار میرود تا از هر روشی برای رسیدن به اهدافش در برابر بهاییان ساکن روستاها استفاده کند.تخریب ۵۰ منزل و مصادره ۲۷ ملک به نفع ستاد اجرایی فرمان امام در روستای ایول از استان مازندران، مصادره و حراج ۱۳ قطعه زمین کشاورزی در روستای کتا از استان کهگیلویه و بویراحمد و تخریب منازل سه خانواده و تصرف ۱۴ قطعه زمین در روستای روشنکوه از توابع ساری توسط اداره منابع طبیعی استان مازندران از جمله مشکلات روستاییان بهایی بود.
چرا اموال و املاک بهاییان در سال ۱۴۰۰ مصادره شد؟دیان علائی، نمایندە جامعە جهانی بهایی در سازمان ملل متحد در ژنو گفت: «رهبران ایران با به فقر کشاندن و آواره ساختن بهاییان در حال انباشت ثروت برای خود هستند. مصادرههای صورت گرفته در استان های سمنان، مازندران و کهگیلویه و بویراحمد شاید تنها شروع این روند باشد.» سخنان نماینده جامعه جهانی بهایی پس از آن ابراز شد که زمینهای بهاییان روستاهای ایول، روشنکوه و کتا مصادره شد و دادگاه انقلاب استان سمنان دستور مصادرە املاک شش بهایی را به درخواست «ستاد اجرایی فرمان امام» صادر کرد. همچنین دادگاه ویژه اصل ۴۹ قانون اساسی مازندران، حکم بر مصادره ملک شیدا تایید، شهروند بهایی ساکن قائمشهر به نفع «ستاد اجرائی فرمان امام» داد.
به جز احکام قضایی، بهاییان ایران با چه مشکلاتی دست به گریبان هستند؟ به روال چهار دهه گذشته، دهها جوان بهایی از ثبت نام در دانشگاههای کشور و متعاقب آن، تحصیلات عالیه محروم شدند. فروتن رحمانی با رتبه ۱۰۹ کنکور ریاضی فیزیک، یکی از جوانان بهایی محروم از تحصیل است. هم چنین در سال گذشته، فشارهای اقتصادی بر شهروندان بهایی ادامه داشت. حداقل محلهای کسب شش شهروند بهایی در روز دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ در قائمشهر از سوی اداره اماکن پلمب شد. پلمب محل کسب این شهروندان به دلیل بستن مغازهها در روزهای تعطیلات بهایی بوده است.تخریب گورستانهای بهاییان یا ممانعت از دفن متوفی، مشکلی است که بهاییان از زمان تاسیس حکومت اسلامی تاکنون به آن دچار هستند. در سال گذشته، به بهاییان ساکن تهران اجازه دفن اموات در بخش مربوط به متوفیان بهایی در گورستان خاوران داده نشد که پس از مدتی این مانع با پیگیریهای جامعه جهانی رفع شد.
مطلب فوق، شمهای از آزار و فشارهای گسترده بر شهروندان بهایی در سال ۱۴۰۰ بود؛ فشارهایی که بهرغم نظر حاکمیت ایران فقط به سبب اعتقادات قلبی این شهروندان بر آنان اِعمال شده است.
ناشناختههای اختلال اوتیسم؛ آبی رنگ آرامش
سمانه بیرجندی
هدف سازمان ملل از نامگذاری روز اوتیسم، درک مشکلات اوتیستها و دعوت افکار عمومی به همیاری در فرایند رشد و همپیوندی آنهاست. افراد اوتیستیک دنیا را متفاوتتر از بقیه میبینند، میشنوند و حس میکنند. پای صحبت یک مادر.در سال ۲۰۱۶ زندگی یک نوجوان ۱۶ ساله کالیفرنیایی با فناوری جدید اپل متحول شد. دیلن اوتیسم داشت و قادر نبود ارتباط کلامی برقرار کند. با نرم افزاری کهروی تبلتاشنصب شد، نوشتهها وجملات اوبه صدا تبدیل شدند. گامی تعیینکننده برای آن که دیلنبتواند افکارش را بیان کند.تقریبا ۴۰درصد از مبتلایان اوتیسم هیچگاه حرف زدن را یاد نمیگیرند.دیلنپس از این تجربه گفت مردم تنها اوتیسم مرامیدیدند، حالا میتوانند بدانند در ذهن منچه میگذرد: «من دنیا را به نحو خاصی درک میکنم. قادرم باد را ببینم و صدای گلها را بشنوم.»
اوتیسم اختلال پیچیده و چند وجهی رشد و شکلگیری سیستم عصبی است. اختلالی که پردازش اطلاعات و ادراک را مختل میکند و بر شکلگیری تعامل اجتماعی، ارتباطگیری ورفتارهای انسانی اثرمیگذارد. علایم اوتیسم تا پیش از سهسالگی آشکار میشوند در 3عرصه قابل مشاهدهاند: مناسبات اجتماعی با اطرافیان،شکل ارتباط گیریوتکرار رفتارهای کلیشهای و ماشینی.فقدان ارتباط چشمی با مخاطب، تکان دادن مکرر دستها، بیقراری و اضطراب، ترس از صداها یا اشیاء، تاخیر در گفتار یا تکان دادن بدن در زمان نشستن و ایستادن از نشانههای عمومی اوتیسم هستند. اوتیسم از نظر چگونگی یا درجه ابتلاء،شدت و ضعف و طیف دارد.آمار دقیقی از تعداد افراد دارای اختلالات اوتیسم با تفکیک پراکندگی در تکتک کشورهای جهان موجود نیست. تحقیقات کشورهای اروپایی، کانادا و آمریکا نشان میدهد که درهر ۱۰۰۰ تولد، شش الی هفت مورد طیف اوتیسم وجود دارد.افراد اوتیستیک دنیا را متفاوتتر از بقیه میبینند، میشنوند و حس میکنند. جهان آنها با دیگران فرق دارد. آنها حالتی از بی قراری دارند و به محیط اطراف بیتوجهند. حواس پنجگانه اوتیستها بسیار حساستر از سایرین است. مثلا صدای ضعیف جارو یا همزن برقی که برای دیگران یک صدای پس زمینه است، میتواند برای یک مبتلا به اوتیسم، ده برابر قویتر از صدای فردی باشد که دارد با او گفتوگو میکند.اوتیسم بیماری نیست درمان یا دارو ندارد، اماتوانبخشی و آموزش میتواندکمک بزرگی برای زندگی مستقل افراد مبتلا باشد.
از سال ۲۰۰۸ سازمان ملل دوم آوریل را روز جهانی آگاه سازی درباره اوتیسم نامیده است. در این سال، مجمع عمومی سازمان با تصویب یک قطعنامه، از جامعه جهانی خواست برای افزایش آگاهی مردم درباره اوتیسم تلاش کنند. مهمترین هدف این نامگذاری، آشنایی با مشکلات افراد دارای اوتیسم و دعوت افکار عمومی به همیاری در فرایند رشد و هم پیوندی آنها با جامعه است.رنگ آبی نیز در این میان، به عنوان نماد جهانی اختلال اوتیسم معرفی شده است. شهرهای بزرگ دنیا برای جلب توجه افکار عمومی در روز جهانی اوتیسم، ساختمان شاخصی را با این رنگ، نورپردازی میکنند.اوتیسم تا چند دهه قبل اختلالی ناشناخته بود و به بیش فعالی، وسواس، ناآرامی، عصبیت یا در خود بودن کودک تعبیر میشد
مینو* مادری است که فرزندی ۲۸ ساله و اوتیستیک دارد. همسرش پزشک متخصص است و خودش فارغ التحصیل رشته پرستاری. هومن دومین فرزند خانواده است و آنها وقتی به اوتیسم پسرشان پی بردند که دو سال و نیمه شده بود: «بچه من همه چیز را میفهمید اما حرف نمیزد. این را به حساب پسر بودن و دو زبانه بودن میگذاشتیم و تصمیم گرفته بودیم که فقط با یک زبان با او حرف بزنیم. ما چند مادر بودیم که گروهی پنج نفره برای بازی بچهها تشکیل داده بودیم. او از همه شادتر و شادابتر بود اما میدیدم نمیتواند درست با دیگران بازی کند. یک سری کلمات را پیوسته تکرار میکرد و دستهایش را هم تکان میداد. کارهایی مثل خاموش و روشن کردن پریز برق را مدام تکرار میکرد. در ماشین که بودیم باید از یک مسیر رد میشدیم چون او میخواست یک جای خاصی را ببیند وگرنه ناآرام میشد.»در آخرین طبقهبندی بینالمللی سازمان جهانی بهداشت، بین «اوتیسم دوران آغازین کودکی»، «سندرم آسپرگر» و «اوتیسم غیرمعمول» تفاوت گذاشته میشود. تشخیص تفاوتها اما مشکل است زیرا در همه اوتیستها میتوان نمودهایی خفیف از علایم هر یک از این سه تقسیمبندی را دید. به همین دلیل امروز بیشتر از عنوان عام «اختلالهای طیف اوتیسم» برای مبتلایان استفاده میشود.
هومن “اوتیسم دوران آغازین کودکی” داشت. رئیس”مرکز تشخیص اوتیسم” در شهر بن آلمان، به مینو توصیه کرد خودش را درگیر تراپی نکند، صبر داشته باشد و از رشد فرزندش همانگونه که هست لذت ببرد: «وقتی ما فهمیدیم موضوع اوتیسم اینقدر روشن نبود. خودم با وجودی که در عرصه پزشکی کار میکنم دیر پی بردم. اولین قدمم این بود که هومن به یک مهد کودک خلوت برود تا بیشتر حرکت کند. دور و برش شلوغ نباشد و وقتی خسته میشود بتواند خودش را کنار بکشد. تعامل با او را با ورزش شروع کردم.»اوتیستها باید برنامه و ریتم معین داشته باشند. هر امری خارج از ریتم و روتین معمول آنها را ناآرام و مضطرب میکند. آنها به سر و صدا حساس هستند و ذهنشان نمیتواند بسیاری از کدهای بیرونی را فیلتر کند. شرایط یادگیری و مدرسه رفتن آنها نیز به نوع اوتیسم و عمق آن بستگی دارد.
مینو میگوید: «مدرسه خاصی برای اوتیستها وجود ندارد. پسر من میتوانست مدرسه عادی برود، اما ما تصمیم گرفتیم به کلاس خلوتتری برود. بهترین مدرسه برای این بچهها، مدارسی هستند که بیشتر روی تکلم، موسیقی و حرکت بچهها تمرکز میکنند. در کلاسها حداکثر ۱۴ بچه هست و معلم میتواند به اینها بیشتر برسد. شانس من این بود که روز اول معلمش یک کلمه فارسی به او گفت که خیلی اعتماد هومن را جلب کرد. معلمش طبل میزند و متوجه شد که او چقدر به موسیقی توجه و علاقه دارد. دید که حافظه خوبی دارد و شعرها را زود به خاطر میسپارد. وقتی هم از مدرسه بر میگشت در خانه با او کار میکردم. این بچهها باید ریتم و برنامه مشخص داشته باشند. ورزش و شنا کار هر روزه ما بود.»
اوتیستها در ارزیابی علایم و نشانههای مناسبات اجتماعی و عاطفی و انتقال چنین علایمی به اطرافیان مشکل دارند. آنها به احساسات دیگران به ندرت واکنش مناسبی نشان میدهند و در موقعیتهای اجتماعی نیز به سختی سازگاری رفتاری دارند. آنها مستعد بازیهای اجتماعی و رعایت قواعد این بازی هم نیستند. به زبان ساده، اوتیستها توان “همرنگ جماعت شدن” را ندارند. برقرار کردن ارتباط و مهارت استفاده از زبان پنهان در مناسبات (تعارف، تمجید، استعاره) نیز برای آنها دشوار است.
مینو تعریف میکند که پسرش چیزی به نام دروغ نمیشناسد و تعجب میکند که کسی دروغ بگوید. هومن شوخیها را جدی میگیرد. اگر آدم چاق را ببیند به او میگوید تو چرا این قدر چاق هستی. همان چیزی را که فکر میکند بدون بزک و تعارف بیان میکند: «در عین حال پدر و مادرها باید توجه کنند که این بچهها هیچ پوشش دفاع و مراقبت از خود را ندارند و از آنها در مدرسهها از نظر مالی یا از نظر جنسی سوءاستفاده میکنند. آنها تنها به تجربه یاد میگیرند که مراقبت کردن یعنی چه. باید به آنها آموزش داد که رفتارشان را تنظیم کنند و توان دفاع از خود را داشته باشند. بچههای هم سن همیشه در مدرسه یک نفر را پیدا میکنند که عقده های خانه و جامعه و جاهای دیگر را سر او خالی کنند. مثلا دور بچهای که مشکل دارد را میگیرند و میگویند شلوارت را بکش پایین. این هم فکر میکند باید این کار را بکند، یا مجبورش میکنند که برگ بخورد. این اتفاقها وقتی پیش میآید که معلمها در کنار بچهها نباشند. پدر و مادرها باید با بچه حرف بزنند که او مسائل را تعریف کند. من خودم رئیس انجمن خانه و مدرسه بودم و از ریزه کاریها اطلاع داشتم. مرتب مشکلات را سوال میکردم و مراقب بودم.»اوتیستها در ارتباط با پردازش محرکه های حسی و محیط اطراف مشکل دارند. محیطی که همه همزمان و بلند گفتگو کنند، جشنی با ترنم موسیقی و نورهای مختلف، یا غذاهایی با رنگها و مزههای متنوع، آنها را در شرایط موسوم به “سیلاب محرکهها” قرار میدهد. محرکههای صوتی، تصویری، بویایی، چشایی و لمسی همزمان (Sensory Overload)آنها را شدیدا آزار میدهد و تحریک میکند. غالب آنها ویژگیهایی مانند ابتکار، خلاقیت یا خودانگیختگی (تصمیم ناگهانی برای انجام کاری) ندارند و تصمیمگیری نیز برایشان مشکل است. مینو میگوید: «همانطور که انسانها صورتهای مختلف و رفتارهای متفاوت دارند، همه اوتیستها را نمیتوان مشابه دانست. مربیان مهد کودک همیشه به من میگفتند هومن بهتر از دیگران میدانست حال ما چگونه است. توجه زیادی به اطراف داشت. چیزهایی را میدید که من نمیدیدم. یک بار خیلی کوچک بود و من داشتم رانندگی میکردم، چند بار گفت بالن بالن. من نمیفهمیدم چه میگوید. کمی بعد دیدم یک بالن در دوردست آسمان هست. از صدا خیلی وحشت میکرد و به بعضی صداها حساسیت داشت. صداهای غیرمنتظره آنها را اذیت میکند و باید آمادهشان کرد. ما زیاد سفر میکنیم اما او از فرودگاه به خاطر بلندگویی که مدام برنامههای پرواز را اعلام میکند، میترسید و حاضر نبود سوار هواپیما شود. برایش واکمن خریدیم تا صداها را نشنود. از زنگ تلفن خیلی اذیت میشد. وقتی میرسید خانه تلفن را از پریز بیرون میکشید چون از زنگ تلفن بدش میآمد. حتی در خانههای مردم هم همین کار را میکرد. راه حلاش این بود که توضیح بدهیم تلفن یک دستگاه است و هیچ ترسی ندارد. من به تدریج این مسائل را فهمیدم و به همان نسبت هم به تدریج راه حل پیدا میکردم. الان پیانو میزند و موزیک بلند هم گوش میکند اما بعضی صداها و تنها را دوست ندارد، میگوید اذیتش میکند و سردرد میگیرد. وقتی باران میآید پنجرهها را میبندد. آشغال در خانه باشد میبرد بیرون. این بچهها وسواسهای خاص خودشان را دارند و نباید زیاد تحت فشار قرار گیرند. البته داشتن برنامه هم که بخشی از آموزش آنهاست، خودش موجب وسواس و اضطرابشان میشود که مبادا یک نکته یا یک مرحله از برنامه را انجام نداده باشند.»
هومن دوران بلوغ را با دشواری سپری کرد و پس از تمام کردن دبیرستان، هدفهای بلندپروازانهای داشت. یک زمانی میخواست رئیس جمهور شود. به پدر پزشک و برادر مهندساش نگاه میکرد و خودش را تحت فشار میگذاشت که حتما متخصص شود. مادرش میگوید درسهای تخصصی برای او استرس بالایی داشت و ما میخواستیم پسرمان آرام و خوشحال و سالم باشد: «ما فاکتور یادگیری را از او نگرفتیم. در کنار یک دوره ۲۷ ماهه، الان وارد بازار کار شده است. همچنان به طور منظم ورزش میکند و زبان انگلیسی میخواند. خیلی کند کارهایش را انجام میدهد و باید پیوسته او را به جلو کشاند و مسئولیتی به او داد تا به صورت طولانی سرگرم یک کار کوچک نشود. تنها یک دوست دارد که از دوران مهد کودک با هم هستند. من گروههای ورزشی مختلفی تشکیل دادهام که در آنها هم هست و همه دوستش دارند. در گروه شنا نیز عضو هست و البته با تکرار سوالهایش اعصاب خیلیها را خرد میکند.»
هومن الان ۲۸ ساله است. مینو امید دارد که او تا ۳۰ سالگی به جایی برسد که بتواند با یکی دو نفر دیگر به صورت مستقل زندگی کند و روی پاهای خودش بایستد. حرف آخر او این است که پدرها و مادرها واقعیت را بپذیرند و عشق و آرامش و حمایت به این بچهها بدهند: «آنها بسیار حساساند و فقدان محبت و آرامش را به سرعت میفهمند و واکنش نشان میدهند. هر چقدر آگاهی خانواده و جامعه بالاتر برود، پذیرش واقعیت و برخورد منطقی با آن بیشتر میشود.»
وضعیت بسیار بد آزادی بیان در ایران وتحت فشار بودن روزنامه نگاران
امیررضا ولی زاده
رسالت خبرنگاری و روزنامه نگاری این است که قلم آنها عدالت وبرابری را رعایت کند و وقایع و رویدادها را عین واقعیت انعکاس دهند و همچنین وظیفه خبرنگار است که به مردم جامعه آگاهی رسانی کند وجامعه را با حق خود و عدالت مطلع سازد وصدای اقشار جامعه را به مسئولان ورهبر کشور و جوامع بین الملل برساند، اما این امر در کشور ایران و زیرسایه جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن کاری است بسیار سخت و دشوار و پرخطر .
به گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز ایران در صدر زندان های بزرگ روزنامه نگاران به حساب می آید و همچنین به گفتهٔ کمیته حفاظت از روزنامه نگاران در سال ۲۰۲۱ یازده روزنامهنگار در ایران در زندان هستند یا بازداشت شدند.
براساس بیانیه گزارشگران بدون مرز در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۸ دست کم ۸۶۰روزنامهنگار و شهروند روزنامهنگار راروانه زندان کردهاست.
روزنامه نگاران و خبرنگاران در ایران بامشکلات بسیاری روبرو هستند درحکومت جمهوری اسلامی خبرنگار ازامنیت برخوردار نیست همیشه درمعرض خطرهای زیادی قرار دارندهادی حیدری درسال ۹۴ در محل کار خود در دفتر روزنامه شهروند به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق طراحی ونشر کاریکاتور دستگیر شد و روانه زندان شد که این عمل مغایر است با اعلامیه جهانی حقوق بشر بند ۲۳ حق امنیت کار و یا خبرنگاران و روزنامه نگاران از ادامه فعالیت حرفه ای خود محروم شود مانند ریحانه طباطبایی روزنامه نگار که در سال ۹۴ به یک سال حبس و دوسال محرومیت از فعالیت مطبوعاتی محکوم شد که این عمل مغایر است با اعلامیه جهانی حقوق بشر ماده۶ حق ارزش انسانی در همه جا و یا گروگان گرفته می شوند.
مانند جیسون رضاییان خبرنگار ایرانی آمریکایی روزنامه واشنگتن پست که در خانه خود در تهران دستگیر شد به اتهام جاسوسی و بر اندازی نظام و بیش از یکسال در حبس بود این نیز مغایر است با اعلامیه جهانی حقوق بشر ماده ۹عدم توقیف ،حبس یا تبعید غیر قانونی و همچنین خبرنگار و روزنامه نگاران در ایران تحت شکنجه و فشار مجبور به اعتراف های دروغین می شوند مازیار بهاری و بسیاری دیگر از خبرنگاران به اجبار مقابل دوربین قرار گرفته اند و آنها تحت فشار شکنجه مجبور به اعتراف همکاری با کشورهای غربی شده اند که این نیز مغایر است با اعلامیه حقوق بشر ماده ۸ رعایت حقوق انسانی توسط قانون و حتی خانواده های آنها نیز امنیت جانی ندارند و تحت کنترل هستند مانند پدر حسین رونقی ملکی که پس از اطلاع رسانی در مورد وضعیت وخیم پسرش در زندان محکوم به ۴ ماه حبس شدقشر خبری در ایران امنیت جانی ندارند ستار بهشتی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق فعالیت در فیسبوک دستگیر شد و روانه زندان شد که زیر شکنجه دوران بازجویی توسط ماموران جمهوری اسلامی کشته شد که این امر بر خلاف ماده ۳ حق حیات برای همه است و همچنین همیشه ترس از دست دادن جان خود را دارند حتی خانواده روزنامه نگاران و خبرنگاران نیز همیشه تحت فشار و کنترل هستند.
در بین خبرنگاران و روزنامه نگاران دستگیر شده توسط جمهوری اسلامی اکثرا با مجازاتهای سنگین و طولانی مدت و حتی اعدام روبرو شدند مانند زهرا کاظمی که در ۲ تیر ۱۳۸۲ زندانی شد و جان خود را بر اثر شکنجه از دست داد یا عدنان حسن پور و عبدالواحد بوتیمار روزنامه نگار رسانه انجمن سبز چیا که به اعدام محکوم شدند که متناقض با ماده ۳ اعلامیه حقوق بشر حق حیات برای همه است و همچنین ماده ۵شکنجه ممنوع ، ماده ۶ حفظ ارزش انسانی در همه جا و ماده ۱۰ حق محاکمه قانونی برای همه است.
خبرنگاران و روزنامه نگاران ایرانی به دلیل شرایط نداشتن آزادی بیان و فضای خفه قان مجبور به ترک وطن شان می شوند پس از اتفاقات خرداد ۱۳۸۸ بسیاری از خبرنگاران و روزنامه نگاران به دلایل مختلف مجبور به ترک خاک شان شدندجمهوری اسلامی با تحت فشار گذاشتن خبرنگاران و روزنامه نگاران و تهدید و زندانی کردن آنها را مجبور میکنند و اخبار واقعی را نشر ندهند و فقط اخبار کنترل شده و مورد تایید مسئولان و رهبر ایران را پوشش دهند و خبرنگاران و روزنامه نگاران وابسته به رژیم ایران همیشه مورد حمایت دولت و نهادهای رهبری قرار گرفته اند خبرنگاری و روزنامه نگاری در ایران نگاه حرفه ای از سوی مسئولان به آن نمی شود .
برای مثال خبرنگاران در نشست های خبری باید از چندین فیلتر اطلاعات سپاه رد شود تا بتواند در نشست ها حضور پیدا کنند و اگر نقدی بر مسئولان و رهبر جمهوری اسلامی داشته باشند به آنها برچسب سیاسی میزنند و آنها را به جرم های مختلف زندانی می کنند این در حالی اتهامات وارده بر خبر نگاران و روزنامه نگاران هیچ وقت روشن نبوده و مراحل دادرسی قانونی نبوده در نظام جمهوری اسلامی زندانیان عقیدتی و سیاسی بهگونه سیستماتیک، شکنجه شده و حقوق انسانیشان نقض میشوددر سال ۲۰۱۹ ایران از نظر وضعیت آزادی رسانهها در جایگاه ۱۷۰ قرار گرفت.
و همچنین در سال۱۴۰۰ پانزده روزنامهنگار توسط جمهوری اسلامی ایران به زندان افتادهاند.
بر پایه برخی از منابع، (جمهوری اسلامی) ایران، «زندان آزادی بیان» است
ترکیب دین، سیاست
شهلا شاهسونی
یکی از بزرگترین اوهام و ضعفهای ایرانیان آن است که فکر میکنند میتوانند همه چیزهای خوب را با هم داشته باشند. فکر میکنند اگر دو چیز خوب را در یک اصطلاح ترکیب کنند، کار تمام است. یعنی همانطور که آن دو چیز در سطح زبان و گفتار به راحتی به هم میچسبند؛ در جهان خارج و دنیای واقعی هم میتوانند در کنار هم قرار گیرند. در همین زمینه «لوسین لوی برول» با مطالعه اقوام ابتدایی نشان میدهد که ذهنیت مردم این جوامع به راحتی میتواند یک چیز را همخودش و هم غیرخودش تصور کند. این نوع ذهنیت توانایی عجیبی در آمیختن چیزهای متناقض دارد و فرِد صاحب آن هم دچار احساس تناقض نمیشود.
نمونه هایی از چنین ذهنیت ابتدایی و خیال پروری در بین ایرانیان به ویژه از عصر مشروطه شروع شده است. برای مثال: هم میخواهند مدرن باشند و به عقل و خرد احترام بگذارند؛ هم میخواهند براساس وحی و آموزههای دینی جامعه را بسازند. درنتیجه ترکیب مندرآوردی و متناقضی مانند «روشنفکر دینی» را اختراع میکنند و نیم قرن زیر پرچم آن سینه میزنند و خود و خلقی را زحمت بیهوده میدهند و هیچ احساس نمیکنند که چگونه عقل و وحی را میتوان باهم درآمیخت. هم به دنبال خواست و اراده عمومی هستند و میخواهند جمهوری مردم به آنها مشروعیت دهند؛ هم میخواهند در چارچوب اسلامی که فقها ترسیم میکنند حرکت کنند. در نتیجه «جمهوری اسلامی» و «مردمسالاری دینی» را ابداع میکنند و بعد از چهل سال تضاد بین انتخاب و انتصاب؛ فکر میکنند مشکل در جایگاه پست ریاست جمهوریست و باید آن را حذف کرد تا تناقضها برطرف شود. هم کشورشان را دوست دارند و میخواهند از ملیتشان دفاع کنند؛ هم مذهب شیعه را که به آن ایمان دارند در اولویت میدانند. درنتیجه جریان «ملی- مذهبی» را تأسیس میکنند و مشخص نمیکنند تکلیف ارمنی و سنی و بی دینهای ایرانی چه میشود؟
ملی بودن….یعنی ایرانیِ زرتشتی اولویت دارد و مذهبی بودن یعنی فقط شیعه بودن. اینکه چرا برخی افراد در این وضعیت احساس تناقص نمیکنند به دلیل همان ذهنیت ابتدایست که دارند؟
در دوران جدید تاسیس بانک اجتناب ناپذیر است؛ اما بانک آمریکایی سودمحور«بانکداری»؛ الگوی «بانکداری اسلامی» را به جهانیان معرفی میکنند که در نهایت میزان رانت و ربا و دلالی و فساد آن لرزه بر تن همه نظامهای بانکی میاندازد. چطور دین اسلام را که مانند سایر ادیان؛ رباخواری را در حد گناه کبیره میداند با بانک که بنیادش بر سود پول است جمع میکنید؟
فکر نکردید چرا به عقل یهودیان و مسیحیان نرسیده بانکداری یهودی و مسیحی درست کنند؟
سیاست ما عین دیانت ما؛ و دیانت ما، عین سیاست ماست. این جمله کاملا متناقض را به مرحوم مدرس نسبت میدهند؛ درحالی که کشیش معروف سنت توماس آکویناس آن را در قرن سیزدهم میلادی تئوریزه کرده بود. به هرحال نه آکویناس و نه مدرس هیچکدام نفهمیدند که چرا نتیجه آموزه هایشان به سیاست دینی منجر نشد و در نهایت، دین، سیاسی شد؟
البته ماکیاول در قرن پانزدهم نشان داده بود که دین عرصه اخلاق و حقیقت است و سیاست حوزه قدرت و مصلحت.
اقتصاد برای اداره جامعه ضروریست، اما بدانید و آگاه باشید که ما اقتصاد کاپیتالیستی و سوسیالیستی نمیخواهیم. درنتیجه دکترین «اقتصاد اسلامی» را در دانشگاهها ترویج میکنیم. البته نمیدانیم چرا که در عمل، هیچکدام از مدرسان این دکترین حاضر نیستند سرمایه خود را برای خرید زمینی که کنار مسجد است هزینه کنند؟!
نمیدانیم چرا مدیران مشوق اقتصاد اسلامی، پولشان را در بانکی میگذارند که سود بیشتری میدهد نه بانکی که کارمندانش مسلمان ترند؟َ!
زمانی داستایوفسکی نویسنده بزرگ روس در اثر خود به نام برادران کارامازف در جایی از قول یکی از شخصیتهای رمان خود نوشته بود «اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز است».
اگر قرار بود امروز داستایوفسکی رمانش را با بازخوانی وضعیت کنونی خاورمیانه مینوشت آیا بازهم همین گزاره را پیش میکشید؟
خاورمیانهای که در آن دین حضوری همه جانبه در عرصه عمومی دارد و نام خدا همه جا به گوش میخورد، به نام خدا همه چیز مجاز شده و افرادی با انگیزههای خدایی گاه دست به اعمال و جنایاتی میزنند که کمتر میتوان نظیر آنها را در دیگر نقاط جهان یافت. به روی پرچم داعش، حزبالله لبنان، عربستان سعودی، جمهوری اسلامی ایران، طالبان و بسیاری دیگر از گروههای اسلامگرا نام الله نقش بسته است و همه آنها سیاستها و اعمال خود را به نام او انجام میدهند. سخن بر سر یکسان دانستن این کشورها و گروهها نیست اما ویژگی مشترک همگی خوانش هویتی و حداکثری از دین و سخن گفتن به نام خداست و سنگر گرفتن پشت سر یک خدا و همزمان دشمنی با یکدیگر.
خاورمیانه هیچگاه در گذشتههای دور نزدیک تا این اندازه گرفتار جنگها و اختلافات سیاسی-مذهبی خانمانسوز نبوده است. بیش از سه دهه است که مردم بخشهای مهمی از این منطقه بهجای پیشرفت و سازندگی به جان یکدیگر افتادهاند و هیچکس هم نمیداند سرانجام این کلاف سردرگم «جنگ هفتاد و دو ملت» چه خواهد شد و چه زمانی ملتها و گروههای مذهبی و قومی خواهند توانست روی صلح و آرامش را بخود ببینند. دین بیتردید تنها عامل توضیحدهنده وضعیت بحرانی کنونی نیست. انگیزههای ژئوپولیتیک و اقتصادی و یا دخالت نیروهای خارجی هم سهم خود را در این بحرانها دارند. اما در فضای ملتهب و بحرانی امروزی خاورمیانه دین و دخالت آن در حکومت و فعالیت گروههای تندرو مذهبی و سودای بهدست گرفتن قدرت توسط آنها بیش از هر زمان دیگر به یکی از عوامل مهم تنش در حوزه سیاست تبدیل شده است.
در چنین فضایی است که بحران رابطه میان ایران با عربستان و ترکیه در فضای امروز خاورمیانه به نماد تنش میان سنیها و شیعیان تبدیل شده است. این تنش از یک دعوای سیاسی عادی میان کشورهای همسایه بسیار فراتر رفته و آینده مناطق اصلی بحرانی خاورمیانه مانند عراق، سوریه، یمن و بحرین را در هالهای از ابهام قرار داده است. حکومت نماینده هیچ دینی نیست، چیزی به نام امر قدسی از بالا به همه مردم تحمیل نمیشود و ادیان گوناگون از آزادی لازم برای حضور و فعالیت در جامعه و سازمان دادن پیروان و مراسم دینی خود برخوردارند.
این ساز و کار و انتخاب تاریخی نتیجه بازاندیشی و تجربه جهانی دو سه قرن اخیر در چهارگوشه جهان است. جدایی دین از حکومت به نه معنای دشمنی با امر قدسی و این یا آن مذهب است و نه مخالف مشارکت نیروهای وابسته به این یا آن دین در زندگی سیاسی. در اروپا نیروهای سیاسی با پیشینه دینی در کشورهای گوناگون با وجود تکیه بر هویت مسیحی خود به بازی سیاسی دموکراتیک تن دادهاند و پروژه دخالت دین در عرصه عمومی را کنار گذاشتهاند.
حکومتهایی که به نام یک دین و یا خوانشی از اسلام تعریف میکنند چه کاری بیش از حکومتهای غیردینی انجام دادهاند و دینی بودن این حکومتها چه دستاورد مثبت ویژهای برای مردم داشته است؟
تجربه جمهوری اسلامی مانند دیگر حکومتهای تئوکراتیک نشان داد که دینی بودن حکومت به هیچ معجزه خاصی در اقتصاد، جامعه و محیط زیست منجر نمیشود. وجود دین حداکثری در جامعه، نماز جمعه، دعا و نماز باران و عزاداری مذهبی و حجاب نتوانستهاند جلوی زلزله، بیآبی و خشکسالی و نابودی فاجعه بار تالابها، رودخانهها و سفرههای آب زیر زمینی را بگیرند. بخشی مهمی از مشکلات مهم اقتصادی، زیست محیطی و آسیبهای اجتماعی به ناکارایی دست اندرکاران و بیسیاستها ناشی میشود. رانت سیاسی و الویت دادن به «تعهد مکتبی» در برابر تخصص و کارایی سبب فرار مغزها، فقیر شدن روزافزون نیروی انسانی و نابسامانیهای مدیریتی فاجعه آوری شده است.
دخالت دین در حکومت حتی در حوزههایی مانند اخلاق عمومی، رابطه با معنویت که به کارکرد نمادین نهاد دین در جامعه مربوط میشود هم بسیار هم ناموفق است. فساد که تا بالاترین ارکان حکومتی و نهادهای رسمی نفوذ کرده و رقمهای نجومی را در بر میگیرد معنادارترین نماد شکست حکومت دینی در ایران است.
با چنین کارنامهای است که میتواند گفت چالشها و مشکلات جامعه ایران با حکومت دینی اگر بیشتر از کشورهای دیگر نباشد کمتر نیست.
حکومت دینی نه تنها به اخلاقی کردن سیاست و جامعه کمکی نمیکند که به انحراف دین از کارکرد اصلی آن هم میانجامد و حکومت را هم به بن بست ناکارایی میکشاند. حکومت عرفی و جدا کردن دین از حکومت و ساز و کارهای حکومتی به معنای دین ستیزی نیست. برای آنکه دین جایگاه واقعی خود در جامعه را بازیابد و بتواند نقش معنوی و اخلاقی خود را بخوبی ایفا کند راهی جز کنار گذشتن سودای قدرت سیاسی ندارد. در تجربه ایران بخش بزرگی از روشنفکران و کنشگران اسلامگرا هم به این نتیجه رسیدهاند که پیوند حکومت و دین که زمانی آرمان انقلابی و مشترک همه آنها بود در عمل به یک کابوس بزرگ تبدیل شده است. بسیاری از آنها طعم زندان، سانسور، حذف، تبعیض و سرکوب را در همین حکومت دینی چشیدهاند، گاه ناچار به ترک کشور شدهاند و یا چارهای جز سکوت و خانهنشینی ندارند.
شاید زمان آن فرا رسیده است که آنها هم مانند دیگران با صدای رساتر این تجربه مهم و فضیلت جدایی دین از حکومت را با مردم ایران و منطقه در میان گذارند و به تقویت گفتمانی کمک کنند که باید زمینهساز شکل گیری افق جدید سیاسی خاورمیانه شود.
عوامل خودکشی در ایران
اسفندیار سنگری
خودکشی یک پدیده پیچیده ایست ویک رفتارچند بعدی که شامل جنبههای روانپزشکی، روانشناختی، بیولوژیکی و جامعهشناسی است،درواقع ایده پردازی و اقدام به خودکشی واندیشههایی درباره مرگ ، آرزوی از میان بردن خوداست.
جوانی و نوجوانی یکی از بحرانیترین ادوارزندگی هر فرد به حساب میآید، زیرا که به همراه تحولات جسمانی وفیزیکی،یک سلسله دگرگونیها دراحساسات، عواطف، تمایلات و تخیلات درفرد به وجود میآید.
بررسی احتمال خودکشی یکی از شاخصهای مهم در ارزیابی و مداخلههای بالینی درجوانان و نوجوانان به شمارمی رود. متاسفانه درسالهای اخیر میزان اقدام به خودکشی درسنین پایین و به ویژه جوانان، نوجوانی وحتی کودکان افزایش یافته است.آمارهای رسمی هرروزه خبرازافزایش نگرانکننده میزان خودکشی در میان نوجوانان و جوانان در ایران میدهند.بنابراین آمارافرادی که دست به خودکشی میزنند به مراتب کم سن وسالتر شدهاند.
بنابر گزارشاتی که مطبوعات، پزشکی قانونی ومنابع رسمی حکومت ایران ازرواج خودکشی بخصوص درمیان جوانان و نوجوانان ایران نوشته و اعلام کرده اند : «روزی نیست که خبری از سکانس وحشت و دلهره در دل شهرها منتشر نشود».
روشهایی که آنها برای خودکشی انتخاب میکنند، روشهای مانند، مسمومیت با دارو یا سموم، خودسوزی ، حلقآویز کردن، سلاح گرم ، پریدن به سمت قطار یا مترو، و سقوط از ساختمان و پلهای عابر پیاده”.
چرا جوانان یا نوجوانان؟
چرا کسانی که تازه بهار زندگیشان شروع شده، با دست خود خزان آن را رقم میزنند؟
در این رابطه دلایل مهم و زیادی در رابطه با خودکشی میتوان اشاره کرد: «بیماریها و اختلالهای مربوط به بهداشت روان، اضطراب، افسردگی، متغیرهای ژنتیکی، بحران بلوغ، تغییرات هورمونی، بیماریهای جسمی و ضعف عزت نفس، احساس ناامیدی و ناتوانی، فقدان و یا بحران در هویت و شناخت خود ، آشفتگی در هویت جنسی و …. عوامل دیگر نیز در تقویت انگیزه و اقدام به خودکشی مؤثرند …
از جمله: «سطح بالای استرس و فشار برای موفقیت، ترس از تحقیر ، خودبینی ، انعطافناپذیری ، درک ناپخته از مرگ، گرایش به عرفانهای کاذب، فقدان مهارتهای سازگاری و تابآوری برای حل مسائل روزمره و اجتماعی ، تصمیمگیری ، کنترل خشم و همچنین وجود پیشینه خانوادگی در زمینه خودکشی».اما از عوامل مهم اجتماعی مؤثر در افزایش میزان خودکشی در میان جوانان و نوجوانان چیست ؟
مسئله خودکشی فقط به مسائل روحی و روانی جوان و نوجوان یا پیشینه خانوداگی آنها محدود نمیشود . یکی از عوامل خودکشی در میان نوجوانان و جوانان نداشتن چشماندازی روشن برای آینده و معضلات اساسی اجتماعی و حتی سیاسی کنونی در ایران است.
در کشوری که میلیونها جوان هیچ امیدی به داشتن شغل مناسب و درآمد قابل قبول ، نداشتن حد معینی از رفاه عمومی، تأمین اجتماعی ، معیشت اقتصادی در خانوادها وعدم آزادیهای اجتماعی طبعا زمینه ساز لازم برای خودکشی میباشد.
افزایش آمار خودکشی چندان جای تعجب ندارد چرا ؟
آسیبهای اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی میتوانند از فشاری که معضلات گوناگون در جامعهای کنونی ایران بدلیل عدم مدیریت های صحیح در این چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی ، بر تمامی اقشار مردم و خانواده ها وارد میکنند ، مستقیم و غیرمستقیم به اقشار مختلف جامعه و جوانان و نوجوانان منتقل میشود و آنها را در دریای نومیدی غرق میکند. معضلاتی که حتی کانون خانوادهها را از هم میپاشد و به همراه آن زندگی و آینده فرزندان را نیز متلاشی میکند .
از این گذشته سیاستهای غلط مدیریتی حکومت جمهوری اسلامی در خصوص امور اجتماعی ، اقتصادی و سیاستهای خارجی در آن نقش تعیین کننده دارند ، از عوامل آسیبهای روانی به همه آحاد جامعه و در نوک این هرم به جوانان و نوجوانان است .
در ادامه، به چندین عامل مهم خودکشی ها در سطوح سنی مختلف بخصوص جوانان، نوجوانان اشاره میکنم ، یکی از عللی که خودکشی میان سنین جوان و نوجوانان در ایران میتوان اشاره کرد : علت تعارض هویتی جنسی است.
خودکشی در میان همجنسگرایان، دوجنسگرایان، تراجنسگرایان نوجوان بسیار بالاتر از دیگر نوجوانان مشهود است. از سوی دیگر در اجتماع امروزی ایران، نوجوانان بسیاری در نسل جدید نشان میدهند که نمیتوانند گرایش جنسی خود را نادیده بگیرند و بدین لحاظ میان انتظارات خانواده ، جامعه سنتی و دولت از یک سو و تصورات خود از هویت جنسی گرفتار میشوند. این گرفتاری گاه تا حدی شدید میگردد که نوجوان را به سمت خودکشی سوق میدهد.
از دیگر عوامل خودکشی، افسردگیهای معالجه نشده و رها شده است.
طبق نتایج تحقیقات وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی شیوع افسردگی در ایران حدود ۱۲ درصد است ، اما در جوامع پیشرفته دیگر برای کودکان ، حدود دو درصد و برای گروه سنی جوان و نوجوانان حدود ۴ تا ۸ درصد است. کودکان و نوجوانانی که دچار افسردگی میشوند شکنندهتر از بزرگسالان افسرده میشوند .
متاسفانه بخشی از اقشارجامعه ، کارشناسان ذیربط و مسئولین اصولاً اختلالات روانی و افسردگی را در افراد و بخصوص در نوجوانان جدی تلقی نمیکنند یا اصولاً علت این وضعیت ، حالت یا بیماری را خود ساخته فرد و شخصی می پندارند .علت سوم میتواند فشار گروه همسالان در سنین کودکی و نوجوانی باشد.
قلدر بازی در سطح مدارس بالاخص در میان پسران شایع است. کسانی که در معرض قلدر بازی قرار میگیرند همه دارای یک سطح از مقاومت نیستند و کودکان و نوجوانان آسیبپذیرتر ، گاه در برابر آن میشکنند و به دلیل شیوع این پدیده در سطوح آموزش و پرورش ، حکومت ایران اصولاً هیچ برنامهریزی مدونی برای مقابله با این منظور در مدارس ایران انجام نداده .کودکان و نوجوانان ارزشها و هنجارها و سبک زندگی خود را معمولا از دو منبع عمده میگیرند: خانواده و گروه همسالان. عدم امکان انطباقپذیری با گروه همسالان نیز میتواند موجب اختلالات روانی و حتی خودکشی شود.
دلیل محتمل چهارم تقلید از صحنهسازیهای خودکشی تلویزیونی و اعدامهای خیابانی است.
به عنوان نمونه میتوان به چند مورد خودکشی که از تقلید احتمالی اعدامهای خیابانی در سالهای اخیر گزارش شده است اشاره کرد.
همچنین صحنه خودکشی کودک با نمایشهای خودکشی در تلویزیون جمهوری اسلامی شباهت داشته است. دلیل پنجم ازدواجهای اجباری کودکان و نوجوانان در برخی از استانهای بومی کشور است.
متأسفانه بخشی از حکومت ایران و نیز روحانیون شیعه مشوق این نوع ازدواجها هستند.
در سنین کودکی نمیتوان ازدواج آنها را اختیاری دانست. در بخشی از این ازدواجها مردان ۷۰ ساله نیز وجود دارند که با دختر زیر ۱۰ سال ازدواج کردهاند. این روند برای دختران افزایشی بوده است.
دختران نوجوانی که نمیخواهند به این ازدواجها سنتی و اجباری تن در دهند در مناطق روستایی و عشایری برخی اوقات خود را آتش میزنند.یکی از راهبردهای اولیه برای پیشگیری از خودکشی کودکان و نوجوانان کاربرد آموزش همگانی در باره شناخت عوامل خطر، روشهای پیشگیری، شناسایی کودکان و نوجوانان در معرض خطر و شیوههای کمک گرفتن از مراکز تخصصی و درمانی است.
همانطور که اشاره کردم خودکشی برآیند تأثیر عوامل مختلف زیستی، روانشناختی و اجتماعی است و معمولاً به یک دلیل خاص اتفاق نمیافتد بنابراین ضروریست عواملی که برخی کودکان و نوجوانان را در خطر اقدام به خودکشی قرار میدهد را خوب شناخته و برای جلوگیری و کاهش آن اقدام گردد .
در مواردی نیز اقدام به خودکشی به صورت کاملا ناگهانی و به دنبال انباشته شدن از خشم، ناراحتی، ناامیدی و درماندگی شدید انجام میشود که خطر اقدام به خودکشی را افزایش میدهند که از جمله این موارد، ابتلا به یک اختلال روانپزشکی مانند افسردگی یا اختلال دوقطبی، اختلاف یا قطع ارتباط با دوستان صمیمی، درگیری، تنش و خشونتهای شدید در محیط خانوادها ، مصرف الکل ، اعتیاد به مواد مخدر و … دیگر موارد است. از سوی دیگر توجه به نشانههای رفتاری و هشدار دهنده فرزند کمک میکند تا والدین بتوانند به موقع مانع از انجام اقدامات خطرناک توسط فرزند خودشوند که برخی از مهمترین این نشانهها عبارتند از : اشتغال ذهنی با مردن ، جستجوی اخبار و روشهای خودکشی در اینترنت، گفتگو و بحث یا نوشتن در مورد خودکشی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، تمایل به انزوا و کناره گیری از روابط اجتماعی و خانوادگی است.
در تیر ماه سال ۱۴۰۰، سازمان بهزیستی حکومت ایران بیان داشت : « هنگامی که هفت میلیون نفر در ایران بیکار داریم ،طبعا آستانه تحملها در اقشار جامعه پایین میآید» و اعلام گردید که: «سالانه بیش از یک میلیون نفر در کشور اقدام به خودکشی میکنند».
آمار خودکشی در ایران را در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ بر پایه گزارشهای پزشکی قانونی ایران ، ۴۱ هزار نفر اعلام شده و نیز ۲۵۰ مورد خودکشی از سوی کودکان و نوجوانان بوده. و همچنین براساس آمار رسمی منتشر شده ۷۵درصد از موارد اقدام به خودکشی در ایران مربوط به سنین بین ۱۵ تا ۳۴ سال بوده و خودکشی در میان زنان بیش از مردان بوده و مهمترین عامل آن افسردگی در میان این گروه سنی است.سازمان بهداشت جهانی سال 2021 میلادی اعلام داشت : «خودکشی سیزدهمین علت مرگ در گروه سنی ۱۵ تا ۳۴ سال در جهان است. در واقع در هر ۴۰ ثانیه یک خودکشی در سراسر دنیا رخ میدهد.» این آمار اما در ایران با پایین رفتن سن خودکشی متاسفانه به زیر ۱۵ سال هم رسیده است.
این سؤال را در هر ذهنی پدیدار میکند که چه بر سر یک کودک ۱۰ یا ۱۳ساله یا نوجوان ایرانی آمده است که به پدیدهای به نام خودکشی فکر کرده و بعد هم آنرا عملی نموده است؟
زیرا کودک و نوجوانی در این سن ، هنوز از طعم زندگی هیچ بهرهای نچشیده و اقدام وی به خودکشی، نشان از وخامت و هولناکی شرایط روحی ، شرایط اجتماعی و زندگی فردی وی را دارد.
هر چند که در سالهای اخیر و با وجود وسایل ارتباط جمعی و رسانه ای اخبار مربوط به خودکشی در ایران بیشتر انتشار پیدا کرده و میکند و توجه مسئولین حکومتی را به این بحران اجتماعی بیشتر از خود جلب میکند اما گویی واکنش غالب مسئولین نظام حکومتی ایران تنها تأیید و یا تکذیب خبر ها بوده و دلایل آن است و نیز هیچ عزمی و اقدامی در فراهم آوردن زمینههای پیشگیری از خودکشی در میان کودکان ، نوجوانان و دیگر اقشار مردم وجود ندارد و دیده نمیشود .
در این شرایط اسفبار ، بسیاری از کارشناسان حوزه حقوق کودکان و حقوق بشری نگران آن هستند که خودکشی در میان تمامی اقشار جامعه ایرانی بیشتر از این فراگیر شود و بیتوجهی مسئولین بی کفایت و نالایق حکومتی و سکوت رسانهای درباره این بحران بر شدت آن بیفزاید.و اما در خاتمه و اینکه باید بگویم، زنگ خطر بحران خودکشی در جامعه ایران ما به صدا در آمده اما هنوز بعد از چهار دهه، حکومت ایران فقط در فکر حفظ نظام و صدور انقلاب به دیگر کشورهای حوزه و منطقه است.
یادداشت های پراکنده یک آبادانی : لهجهام را فراموش نمیکنم
قاسم بیرشوی – ژنو
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر مادرم که نتونستم به زبانش به مدرسه بروم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر پدرم که مثل یه خارجی با بی زبونی در صنعت نفت کار کرد و بی سواد چشم از این دنیا بست.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر مشق “آب بابا بار” ی که در کلاس اول دبستان نوشتم و خوندم ولی نمیدونستم معنیش چیه.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر زن همسایه شهرستانیمون که تا سحر با مادرم با بی زبونی سر کوچه گپ میزدند. صبح هم یوما بما میگفت ننه محمد نمی دونم چی میگه، ولی حرفهای خوبی میزنه.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر خونه بچه گی مون که توش با دو زبان و یه لهجه بار آمدیم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر محله مون که در آن با هم سن و سالام با همین لهجه بازی کردم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر “صدای کودکی” مون که باش تا بوق سگ چش بندو و دیدمت بازی کردیم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر هو بیو و اشتیتی و هفت سنک و شقه شبر و خیلی بازیهای دیگه که با همین لهجه خوش بودیم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر زنای معیدیای که ننه مون با همون لهجه ازش شیر و سر شیر و ماست و تنور نون پزی میخرید.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر بچه های با لهجه تیم فوتبال محله مون که اسمش “عقاب” بود و با همین لهجه بردیم و باختیم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر تیم با لهجه مون که صاحب توپ همیشه کاپتان بود.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر شهرم که از زبونا ولهجهش کلی خاطره دارم.
لهجه ام را فراموش نمیکنم،
بخاطر همکارانم که در پالایشگاه و نفتش با چند زبان ولی یه لهجه حرف زدیم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر کشورم که اکثر هموطنانم مرا از لهجهام آبادانی میشتاسند.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر رفقای همشهریام که از لهجه ام مرا عرب میشناسند
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر هموطنان خوبم که شنیدن لهجه ام شادشون میکنه.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر کارگردان تتاتر خوزستانیم که گفت: من به عنوان یک کارگردان کسی را با لهجه نمی توانم بپذیرم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر همان کارگردان هم استانیام که گفت: بازیگر باید مرزی میان کار و زندگی بکشد، بتواند در هنگام اجرا بدون لهجه و در زندگی شخصی با لهجه صحبت کند.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر کارگردانی که فکر کرد لهجه من مثل پیراهن من است که میتونم گاهی اوقات عوضش کنم، ولی فراموش کرد که این لهجه تنها پیراهن من است و نمیتوانم عوضش کنم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر کبابی ناشناس شهر ژنو مون که وقتی دور از وطن باش تماس گرفتم که چندتا کوبیده و برگ و جوجه کباب سفارش بدم از پشت تلفن با ناشناسی بمن گفت؛ مخلص هر چی آبادانیم، من هم در جواب با ناشناسی گفتم چاکر هرچه هموطن شمالیه.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر مجری تلویزیونی و حاضرانی که به جوان شهرستانی که گفت پدرم در دامداری همکار من است خندیدند و مسخره کردند.
بخاطر سینماگری که فکر میکنه هموطن لهجه دار بیسواده.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر اینکه بعد از هفتاد و پنج سال عمر، با همین لهجه آبادانی ام پنج زبان زنده دنیا را باز هم با لهجه صحبت میکنم.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر اون سینماگر بزعم خودش مشهور ولی به نظر من “فاشیست” که در برنامه تلویزیونی به جوان هموطن اهل استان فارس گفت، باید بری لهجه ات را فراموش کنی.
لهجهام را فراموش نمیکنم،
بخاطر اینکه به فاشیست ها ثابت کنم؛
لهجه من، هویت من است …
آب بابا بار – اولین درس در کتاب کلاس اول دبستان سالهای سی
یوما – مادر به زبان عربی
چش بندو – چشم بسته (قایم موشک یا قایم باشک بازی)
دیدمت – قایم باشک بازی دورا دور
هو بیو – بازی الک دولک
اش تی تی – نوعی بازی با نفس
هفت سنگ – نوعی بازی آبادانی
شقه شبر – نوعی بازی با وجب دست
معیدی – زنان لبنیات فروش تالابها
کاپتان – سر دسته تیم
روووت: نوعی بازی دسته جمعی
دو گله: فوتبال
ازدیاد آمارمبتلایان به ایدز
شهلا شاهسونی
اثر سیاستگزاری اشتباه جمهوری اسلامی ایران برافزایش چشمگیر آمارمبتلایان به ایدز
بنا بر آمار رسمی، مبتلایان ایدز در ایران به 9 هزار و 800 تن رسیده است.
دکتر مینو محرز چهره شناخته شده کمیته کشوری مبارزه با ایدز گفت: به طور معمول هر سه ماه تعدادی بین 200 تا 300 نفر مبتلا به این بیماری در ایران شناسایی می شد، اما در سه ماه گذشته این آمار به 2 هزار و 500 نفر رسیده است. سیاستگذاران بهداشتی جمهوری اسلامی در راه مبارزه با ایدز با مخالفت مذهبیون تندرو در بدنه حکومت مذهبی ایران روبرو هستند. دکتر محرز می گوید: اگرچه تعداد مبتلایان در این زمینه ده برابر شده، اما تا سال آینده این ارقام صد برابر خواهد شد. رئیس مرکز مبارزه با ایدز وزارت بهداشت تاکید کرد که موانع بر سر راههای آموزش پیشگیری از ایدز، مهمترین علت شیوع این بیماری در ایران است. بسیاری از مذهبیون آموزشهای مرتبط با روابط جنسی را تهدیدی برای اخلاق عمومی می خوانند و برای آن مانع تراشی می کنند. متاسفانه آنان معتقا هستند که آموزش نوجوانان و آگاهی دادن به آنها نسبت به بیماری ایدز بدآموزی دارد و تبعات دیگری به دنبال خواهد داشت، به همین دلیل ترجیح میدهند که درباره آن حرفی نزنند، اما مسئله این است که عدم پرداختن به این بیماری خطرناک باعث می شود که نوجوانان با عدم آگاهی وارد روابط پرخطر شوند و نتیجهاش این است که متاسفانه آمار ایدز در میان نوجوانان نیز رشد چشمگیری داشته است، اما با این حال مسئولان بخشهای آموزشی همواره ترجیح میدهند سکوت کنند و به انکار این موضوع مهم بپردازند. دبیر کمیته کشوری مبارزه با ایدزهم از آن بعنوان بمب ایدز یاد کرد، چرا که آمار ثبت مبتلایان به این بیماری مرگبار در سه ماهه گذشته به ناگاه ده برابر رشد کرده است. افزایشی که هر چند ناگهانی به نظر می رسد، اما هم در اظهار نظرهای کارشناسان و هم در گزارشهای سازمان بهداشت جهانی، پیش از این به آن اشاره شده بود. سیاستگذاران بهداشتی جمهوری اسلامی که در راه مبارزه با ایدز با مخالفت مذهبیون تندرو در بدنه حکومت مذهبی ایران روبرو هستند، به رغم این که سالانه یک میلیارد تومان برای مبارزه با این بیماری در اختیار دارند، اما تا کنون نتوانسته اند در مقابل رشد این بیماری به توفیقی دست پیدا کنند و عملا پیش بینی های کارشناسان، گام به گام به واقعیت بدل شده است. آنها معتقد بودند که راه انتقال این بیماری در ایران، آرام آرام از ترکیبهای آلوده به روابط جنسی تغییر خواهد کرد. آمار کنونی نشان می دهد که سی درصد از مبتلایان اخیر از راه تماسهای جنسی به این بیماری مبتلا شده اند. این آمار پیش از این کمتر از 5 درصد بود. دکتر محرز حال با پیش بینی تازه ای بار دیگر زنگ خطر را به صدا درآورده است. او می گوید: اگرچه تعداد مبتلایان در این زمینه ده برابر شده، اما تا سال آینده این ارقام صد برابر خواهد شد. او نیز چون بسیاری از کارشناسان بهداشتی معتقد است که آمار ابتلا به ایدز به شکل تصاعدی افزایش خواهد یافت. هم اکنون با توجه به آمارهای رسمی، نزدیک به ده هزار بیمار مبتلا به ایدز در ایران شناسایی شده است. اما چنانکه معاون وزارت بهداشت گفته بود، سازمان بهداشت جهانی برای این آمار ضریبی از خطا را محاسبه کرده و در آمار این سازمان تعداد مبتلایان به ایدز در ایران بیش از 50 هزار نفر ذکر شده است. بنا به خواست کارشناسان بهداشتی، آموزشهای مرتبط با روابط جنسی از دوره دبیرستان می بایست در ایران آغاز شود. اما بسیاری از مذهبیون این آموزشهای پزشکی را تهدیدی برای اخلاق عمومی می خوانند. رییس اداره کنترل ایدز و بیماریهای آمیزشی وزارت بهداشت گفت : حدود 70 درصد از مبتلایان کشور از ابتلای خود به این بیماری آگاهی ندارند.مهار همه گیری ایدز با اطلاع رسانی، پیشگیری، تشخیص زود هنگام ، درمان و حمایت از مبتلایان شعار امسال بیماران ایدز در کشور است. حدود 35 تا 40 درصد از زنان باردار ویروس را می توانند در طول بارداری و شیردهی به فرزند خود منتقل کنند اما اگر خانم باردار مبتلا، تحت مراقبت های پزشکی قرار گیرد این خطر به 2 درصد و حتی کمتر از آن کاهش پیدا می کند. همان طور که گفتیم مشکل اساسی آن دسته از افراد مبتلا هستند که از بیماری خود بی اطلاع اند .رییس اداره کنترل ایدز و بیماریهای آمیزشی وزارت بهداشت متذکر شد : شیوع مصرف مواد محرک مانند شیشه در کشور رو به افزایش است یکی از ویژگی های مخرب این مواد محرک بروز آسیب های جنسی در جامعه هست و از طرفی آگاهی در رابطه با سلامت جنسی و باروری در جامعه از سطح پایینی برخوردار است و از آن بدتر جوانان و نوجوانان اطلاعات را از کانال های نامعتبر دریافت می کنند لذا همین مسئله باعث بروز مشکلاتی دیگر شده و همچنین عدم آگاهی در بحث انتقال جنسی یکی از دلایل گسترده و مهم این بیماری تلقی می شود. موضوع دیگر در رابطه با جوانان و نوجوانان است چرا که این قشر جوان جامعه بیشتر در معرض خطر قرار دارند لذا جوانان باید دقت داشته باشند در خصوص خود مراقبی در برابر گرایش به آسیب های اجتماعی و همچنین ابتلا به بیماری های گوناگون آمیزشی اطلاعات و مهارت های خود را بالا ببرند از طرفی نقش والدین در کسب این مهارت ها بسیار حائز اهمیت است چرا که کسب مهارت ها از جمله عزت نفس ، قاطعیت و نه گفتن ، کنترل اضطراب ، تصمیم گیری و … به دست والدین بهتر و اساسی تر شکل می گیرد .راه های انتقال ایدز مشخص است چرا که فقط با خون وفراورده های آن، تزریق مشترک، مادر به جنین و جنسی قابل انتقال است. به عبارتی دیگر هر گاه خون فردی آلوده به ویروس باشد در صورتی که به خون فرد دیگری وارد شود می تواند بیماری را انتقال دهد ، یکی دیگر از راه های شایع انتقال بیماری روابط جنسی نامطمئن است. ترشحات جنسی در فردی که ویروس HIV وارد بدنش شده و آلوده به این ویروس است در صورتی که وارد مخاط تناسلی فرد سالم گردد می تواند باعث انتقال ویروس شوند. توجه کنید این خطر برای همه افراد وجود دارد مثلا اگر مردی اعتیاد تزریقی داشته باشد و از آن طریق آلوده به ویروس HIV شده باشد، همسر وی نیز هنگام تماس جنسی می تواند به این ویروس آلوده شود .به گفته او ایدز یک بیماری مزمن عفونی است و اگر فرد مبتلا تحت مراقب و درمان قرار گیرد یک زندگی عادی مانند سایر افراد جامعه خواهد داشت و همچنین از نظر پیشگیری اصول ساده ای دارد چرا که ما در بین بیماران زوج های زیادی را داریم که یکی از طرفین مبتلا و دیگری سالم است و طی گزارشات مشکلی برایشان بوجود نیامده و فرد سالم هم اکنون سلامت خود را حفظ کرده است. همه این موارد ذکر شده برمیگردد به رعایت ، پیشگیری ،آگاهی و البته مصرف داروها که باعث می شود حجم ویروس در بدن فرد مبتلا کاهش پیدا کند و همچنین با رعایت سلامت جنسی درصد ابتلا بسیار کاهش میابد .متاسفانه شرایط در ایران دشوار است، در زمینه پیشگیری، از یک طرف آموزش های مناسب به مردم به خصوص قشر نوجوان و جوان جامعه داده نمی شود، بلکه از سوی دیگر با توجه به تصویب طرح جوانی جمعیت و فرزندآوری، امکان دسترسی عمومی به وسایل پیشگیری از بارداری، که همزمان از ابتلا به بیماری های مقاربتی و ویروسی جلوگیری می کنند، بسیار سخت شده است. لازم بذکر است که در پی تصویب این طرح استفاده از وسایل پیشگیری نیاز به نسخه پزشک دارد وبعلاوه خرید وسایل پیشگیری گرانتر شده و این موضوع سبب شده مردمی که از مشکلات اقتصادی به دلیل ناکارآمدی دولت در رنج هستند، از وسایل پیشگیری کمتر اسلفاده کنند و در نتیجه آمار ابتلا به بیماری های ویروسی چون ایدز و هپاتیت و همچنین بیماری های مقاربتی افزایش چشمگیری یابد. وضعیت کودکان کار و ابتلای آنها به بیماریهای عفونی شدید مانند ایدز و هپاتیت “بسیار تکان دهنده” است در تحقیقی که روی هزار کودک کار و برای شناسایی میزان ابتلا به “اچ آی وی” انجام شده است، بررسی بر روی کودکان ۱۰ تا ۱۸ ساله نشان داده که ۵ درصد آنها به ایدز مبتلا بوده و اغلبشان نیز بیماری هپاتیت داشتهاند. مینو محرز این آمار را “وحشتناک” خوانده است. دکتر محرز تاکید کرده که آزمایش انجام شده مربوط به 1395 سال پیش است و دوباره باید تحقیق جدیدی انجام گیرد: مسلما آمار ابتلای این کودکان بسیار فراتر رفته است. برخی از کودکان مورد مطالعه در تحقیق یاد شده، اعتیاد هم داشتهاند. در هر حال پاک کردن صورت مسئله ایدز در سالهای گذشته، موجب شرایط کنونی شده است، ما میتوانستیم به راحتی پیشگیری را انجام دهیم و این آمار رو به افزایش را شاهد نباشیم.
البته باید اضافه کرد که آمار اعلام شده مبتلایان ایدز در سراسر کشور واقعی نیست و آن چیزی که وزارت بهداشت میگوید با واقعیت بسیار متفاوت است. معضل ایدز صرفا جنبه بهداشتی ندارد و مشکلات اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی به گسترش این معضل دامن میزند. برای حل مشکلات در هر زمینه ای احتیاج به متخصصین آن جامعه است که بر پایه دانش و تجربیات شان برای برطرف کردن مشکل تلاش کنند اما متاسفانه در جمهوری اسلامی ایران افراد تصمیم گیرنده بدون کمترین آگاهی در تمامی امور دخالت می کنند و بنابراین شاهد وضعیت اسفبار کنونی درکشورهستیم.
سیاست انکار و تهدید!
عباس رهبری
با توجه به آمارهای ارائه شده تقریبی از سوی نهادهای حقوق بشری و اعتراف مقامات مسئول رژیم، افراد بسیار زیادی ، 3500 تا 4000 تن در طی اعتراضات سراسری مردمی پس از گرانی ناگهانی و سه برابری بنزین دستگیر و بازداشت شده اند که با توجه به سابقه حکومت ایران و تهدیدات چند روز گذشته از سوی مسئولان، در خطر جدی مجازات های سنگین و سخت قراردارند. 2 آذر مرکز اطلاع رسانی ناجا از دستگیری 180 تن از افرادی که آنها را «لیدرهای اصلی اغتشاشات کشور» نامیده خبر داده است. و رئیسی، رئیس قوه قضاویه تهدید کرد: «کسانی که در روزهای اخیر از فضا و دغدغه مردم سوءاستفاده کرده و اغتشاش و ناامنی ایجاد کردند، بدانند مجازات سختی در انتظارشان است».
دادستان کل کشور نیز گفته:« دستگاه قضایی در برخورد با عوامل اصلی وقایع اخیر «هیچ خط قرمزی» نخواهد داشت.»نماینده خامنه ای درروزنامه کیهان که دیدگاههای بازجویان و شکنجه گران دستگاه ولایت مطلقه فقیه را بازتاب می دهد، حکم دستگیرشده گان را «بغی» و اعدام با «طناب» اعلام نمود. فرازهای بغی، محارب، و… در مبانی شرعی وجود دارد و نه در ترمینولوژی علم حقوق!با توجه به تهدید های عنوان شده و وعده مجازاتهای سنگین و سخت برای بازداشت شدگان ،نگرانی در بین مردم، خانواده ها و نهادهای حقوق بشری بیش از پیش افزایش یافته است. اعتراض مدنی به تصمیمات حاکمان امری پذیرفته شده در بیشتر کشورهای دنیا است، که قرار نیست که گروه معدودی تصمیم بگیرند وهیچ نگاه انتقادی به این تصمیمات هم وجود نداشته باشد.
مردم با نگاهها و تحلیل های مختلف این حق را دارند که نسبت به تصمیمات مسوولین خود انتقاد کنند و یا حتی اعتراض خود را بیان کنند. اما بستری که باید برای بیان این اعتراض وجود داشته باشد چیست و یا به بیان مسوولین ما از جمله بستر قانونی بیان اعتراضات کجاست ؟
به موجب اصل 26 قانون اساسی احزاب و گروهها آزادند و اصل 27 تصریح می دارد هرگونه تجمع و راهپیمایی آزاد است .
بنابراین قانونا این موضوع مشکلی ندارد. و این محدودیتهای اِعمال شده بر شهروندان بر خلاف قانون اساسی است.اصل 27 قانون اساسی اجازه داده که هرگونه راهپیمایی به شرطی که با سلاح و مخل مبانی اسلامی نباشد آزاد است و این در حالی است که.تمام راهها را بستهاند آن هم با توجه به نص اصل 27 قانونی اساسی اگرچه به هر شکل در این سالیان اجازه به مردم ندادهاند و هر اعتراضی را تبدیل به تقابل کردهاند. در حقیقت همین قانون موجب شد وضع به اینجا برسد .
همه این تجمعات در آغاز جنبه انتقادی دارند و اگر طرف مقابل نیرو نیاورد به تبع کار سخت نمیشود. از این بیش مکانی وجود ندارد که مردم در آنجا حرف خود را بزنند و اعتراض کنند. حق اعتراض حق طبیعی مردم است. و [آقا] ی خامنه ای نیز گفت که مردم از طریق قانونی اعتراض کنند! وی در جای دیگری اعتراض کنندگان را اغتشاشگرو اشرار… خوانده است! و این در حالی است که این نظام اعمالشان از مصادیق روشن و مسلم «اشرار» است و تفاوتی ندارد که در چه لباس و مقامی هستند.از دیگر فراز افراد جامعه هم گروههای مختلفی هستند و هنگامی که موضوعی پیش میآید باید نقد و گفتوگو شود.
وقتی همه راههای ارتباطی ایرانیان با جهان خارج را وسیله اینترنت بسته میشود، افراد جامعه رودرروی همه قرار میگیرند و زخمی بر پیکر جامعه زده میشود که وسیله تاریخ رخدادهای آبان 98، دی ماه 96 تیرماه 78 و سال 88 را ثبت و ماندگار خواهد شد .
همچنین به استناد قانون احزاب به ویژه ماده 10 هر نوع تجمع را منوط به اجازه وزارت کشور کرده است که نیز خلاف قانون اساسی است .محدودیتی که قانون احزاب ایجاد کرده، موجب این رخدادها شده است و این در حالی است که طی 20 سال گذشته وزارت کشور یک نمونه اجازه تجمع گروه یا سازمانی برای برگزاری تجمع صادر نکرده است.از دیگر سو امکان تامین امنیت توسط نیروهای انتظامی وجود ندارد و به همین جهت مقاومت میشود، حال آنکه بر اساس قانون وظیفه اساسی نیروهای انتظامی برقراری و حفظ نظم و امنیت جامعه بوده و به طریق اولی می تواند امنیت در زدوخورد و یا تخریب را برقرار نماید.از این بیش دولت که ناتوان نیست، هنگامی که در شرایط زدوخورد دولت میتواند کنترل کند چطور در راه پیمایی نمیتواند کنترل کند!
نوع نگاهی که اکنون به مردم و بازداشتها میشود نگاهی مجرمانه است و ما نمیدانیم بازداشتیها را کجا میبرند ولی متاسفانه فعلا رویه این است. بر همین اساس استدلال دیوان عدالت اداری در هر دو مورد نسبت به اصل 26 و 27 قانون اساسی استدلال حقوقی نبود و در واقع استدلال هیات عمومی دیوان عدالت اداری وجهه سیاسی اش غالب بود بر وجهه حقوقی آن . وجهه حقوقی این مسئله قانون اساسی است که میثاق عالی است و قدرت نهادها مختلف نشأت گرفته از قانون اساسی است،
همان قانون به شهروندان این جامعه اجازه اجتماع داده است ، هرنهاد و مرجعی که این اصل قانون اساسی را محدود کند، اصل قانونی را نادیده گرفته است حال آنکه همه اصول قانون اساسی از اعتبار برابر برخوردارند. دلائل تقابل حکومت اسلامی با تجمعات و کنش های اعتراضی چیست؟
با توجه به اینکه صراحت قانون اساسی در به رسمیت شناختن کنش های اعتراضی، طی بیش از چهاردهه ی گذشته این قبیل کنش ها عملاً و توسط نظام حاکم به رسمیت شناخته نشده است. – یکی از مهمترین دلائل آن فرهنگ تحزب است. در کشورما تاکنون احزاب سیاسی توسط رژیم اسلامی فاقد جایگاه حقوقی و سیاسی هستند. اگر تحزب در ایران به موجب قانون نهادینه گشته بود، اعتراض ها و نارضایتی ها از کانال و وسیله احزاب به اطلاع نظام می رسید.در حقیقت احزاب معترض به موجب قانون از وزارت کشور مجوز برپایی راهپیمایی دریافت میکردند و وزارت مورد نظر نیز مجوز صادر مینمود و از دیگر فراز دستگاههای امنیتی و انتظامی نیز امنیت راهپیمایی ها و تظاهرات را تأمین می کردند.بنابراین « نهادینه شدن احزاب» در روند و کیفیت اعتراضات وتجمعات نقش بسزایی به حیث حقوقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایفا می کند. افزون براین فاصله ساختارهای موجود از یکدیگر بسیار است به این معنا که ساختار انتخابات با ساختار احزاب کاملاً ناسازگار است.
ساختار انتخاباتی غیرحزبی، کهنه و سنتی است و اساساً با استانداردهای جهانی یعنی قوانین و اسناد بینالمللی و نیز حاکمیت دموکراتیک همخوانی و سازگارندارد.در نظام انتخاباتی اسلامی احزاب فاقد جایگاه و اعتبار ند. فارغ از اهمیت تحزب در کانالیزه کردن اعتراض ها مساله مهم دیگر نوع نگاه و برخورد با معترضان و اعتراض کنندگان، نگاهی مجرمانه است.بدین اعتبار انسداد دریچه اعتراض راه حل نیست، بل، عارضه است که بر پیکر جامعه وارد می گردد. هیچ نظامی با محکوم کردن اعتراض و اعتراض کنندگان و مسدود نمودن دریچه اعتراض و انتقاد به فربهی و توسعه دست نخواهد یافت. آزادی اجتماعات به عنوان یک «حق» عمری فراتر از دویست سال داشته و اگرچه به صراحت در قانون شهروندی فرانسه در سال 1789 گنجانده نشده اما دو سال پس از آن در 1781 در نخستین اصلاحیه قانون اساسی ایالات متحده در خصوص آزادی قلم و آزادی بیان آمده است. همه شش کشوری که پیش از سده بیستم قانون اساسی داشتهاند ( آرژانتین، بلژیک، نروژ، لوکزامبورگ، سوئیس و اامریکا) در قانون اساسی خود آزادی اجتماعات را به رسمیت شناخته اند.در اسناد جهانی، حق تشکیل اجتماعات به روشنی پیشبینی شده و به موجب ماده20) اعلامیه جهانی حقوق بشر، مصوب 1948):« هرکس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آمیز را تشکیل دهد. هیچکس را نمیتوان مجبور به شرکت در اجتماعی نمود.»همچنین ماده21) میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب1966):« حق تشکیل مجامع مسالمت آمیز به رسمیت شناخته می شود.» اِعمال این حق تابع هیجگونه محدودیتی نمیتواند باشد جز آنچه در قانون مقرر گشته و در یک جامعه دموکراتیک به مصلحت امنیت ملی یا ایمنی عمومی یا نظم عموی یا برای حمایت از سلامت یا اخلاق عمومی یا حقوق و آزادیهای دیگران ضرورت داشته باشد. و یا اصل هفتم اصلاحیه 1791) ایالات متحده آمریکا به عنوان نخستین منشور قانونی پیشبینی کننده یحق برگزاری اجتماعات به رسمیت شناخته شده است.افزون بر موارد یاد شده بر مبنای اصل 2: تعهدات حکومت در باره حق اعتراض، با صراحت اعلام می کند:حکومتها وظیفه دارند: الف) حق اعتراض را محترم بشمارند: آنها، جز در حدی که قوانین بین المللی حقوق بشر مجاز دانسته، نباید از حق اعتراض جلوگیری کرده ، مانع شوند و یا آن را محدود کنند؛ب) از حق اعتراض حمایت کنند: آنها باید برای حمایت از کسانی که میخواهند از حق خود به اعتراض استفاده کنند گامهای لازم را بردارند. این امر از جمله، اتخاذ تدابیر لازم برای جلوگیری از تعرض توسط اشخاص ثالث را در بر میگیرد؛ج) حق اعتراض را کاملا تأمین کنند: آنها باید محیط مناسبی را برای استفاده از حق اعتراض ایجاد کنند. این امر از جمله، اتخاذ تدابیر مناسب و لازم برای جبران تخلفها را در بر میگیرد.د) در قانون اساسی خود (و یا نظایرآنها) و در قوانین داخلی، حکومتها باید بر طبق قوانین بین المللی حقوق بشر، قوانین تفکیکناپذیر، به هم وابسته و پیوسته حقوق بشر را که در حق اعتراض منظور شده به رسمیت شناخته و به مرحله اجرا در آورند. این حقوق از جمله عبارتند ازالف) حقوقی که برای تحقق تظاهرات ضروری است، به ویژه: حق آزادی بیان: آزادی جستجو، دریافت و انتقال اطلاعات و افکار از هر نوع ، فارغ از مرزبندیها و به هر صورت، شفاهی، کتبی یا چاپی، در قالب هنر، و یا از طریق رسانهها به انتخاب خود شخص؛- حق آزادی تجمع: آزادی برای تجمع اختیاری در یک فضا برای یک هدف مطرح شده مشترک؛- حق آزادی تشکل: آزادی برای ارتباط با دیگران و از جمله، تشکیل و پیوستن به اتحادیههای کارگری برای دفاع از منافع فردی و جمعی؛ب) حقوقی که غالبا در جریان سرکوب تظاهرات نقض میشوند، به ویژه- حق زندگی: هیچ کس را نمی توان خودسرانه از زندگی خود محروم کرد؛ حق آزادی از شکنجه و رفتارهای غیر انسانی و تحقیرآمیز؛- حق آزادی و امنیت شخصی: هیچ کس را نمی توان خودسرانه دستگیر یا بازداشت کرد. هیچ کس را نمیتوان از آزادی خود محروم کرد مگر به دلایل و بر طبق آئین دادرسی که توسط قانون تاسیس شده باشد.بدین اساس، مدیریت حقوقی میتواند پیش از وقوع رفتارهای غیرقانونی مقدم باشد. با تجویز قانون اساسی اصل بر این است که برگزاری اجتماعات عمومی و راهپیمایی ها برای اعتراض، حق شهروندان و قانونی است، اعم ارز اینکه خطاب اعتراض دولت داخلی باشد یا دول خارجی و مخاطب خواه ایرانی باشد یا غیر ایرانی، بنابراین، مراجع مربوطه به ویژه وزارت کشور و نهادهای ذیل آن «موظف» به اعطای مجوز هستند. مگر اینکه برای عدم تجویز خود دلیلی حقوقی و محکمه پسند را ارائه نمیند که مغایر قانون اساسی نبوده و عدم اعطای مجوز، موافق قوانین عادی باشد. و این در حالی است که بیش از 20) سال است که وزارت کشور هیچگونه مجوزی برای تشکیل اجتماعات و اعتراض های مسالمت آمیز صادر نکرده است.از این بیش مدیریت اعتراضهای دستهجمعی از مرحله تجویز توسط مراجع صالحه تا مرحله کنترل نحوه برگزاری اعتراض، همه و همه در راستای پیش گیری از وقوع جرم در حین برگزاری صورت می گیرد.اساساً تأمین امنیت داخلی در مرحله پیش از وقوع جرم عمدتا برعهده وزارت کشور بوده و قوای قهرآمیز یا ضابین دادگستری «حق مداخله» نخواهند داشت. اگرچه به موجب اصل9) قانون اساسی، نه تنها تعارضی میان مفاهیم آزادی و استقلال، وحدت و تمامیت ارضی وجود ندارد، بل، آنها از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و وظیفه دولت و ملت حفظ نگهداری و حمایت از آنهاست. اما بحث اساسی در این است که چنانچه در شرایط خاص و ویژه ای جمع بین آزادی و سایر عناصر یاد شده در اصل نهم فراهم نیاید یا در صورت تزاحم بین آنها تفوق و برتری با کدام است؟برخی حقوق دانان این مفاهیم را هم عرض با یکدیگر دانسته و به استناد اصل یاد شده آنها را غیرقابل تفکیک و عدهای دیگر نیز در صورت تعارض و تزاحم، استقلال و تمامیت ارضی کشور را برتر و مقدم بر آزادی میدانند و به دیگر سخن به زعم آنان باید استقلال و تمامیت ارضی حفظ شود تا کشور باقی بماند و پس از آن میتوان آزادی و تأمین آنرا خواستار شد. اما به نظر میرسد که با توجه به تعریف «اصل آزادی» بعنوان یکی از اصول بنیادین دموکراسی و حق طبیعی بشر توسط حکما و نظریه پردازان حقوق بعمل آنده؛ استقلال و وحدت و تمامیت ارضی هم وزن با اصل «آزادی» نیستند. زیرا این مفاهیم بایستی در همه حال در خدمت بشریت جهت تأمین حقوق طبیعی و فطری انسانها باشد. با توجه به اینکه مقدمه قانون اساسی حکومت اسلامی در ایران سرشار از فرازها و عبارت هایی است در تأیید و ستایش «آزادی» برای نمونه: در مقدمه آمده است این قانون تضمین گر نفی هرگونه استبداد فکری…باشد» و یا در بند6) اصل دوم؛ یکی از پایههای نظام اسلامی را « کرامت و ارزش والای انسانی و آزادی توأم با مسئولیت او ….» قرار می دهد.بند6) اصل سوم:« محو هرگونه استبداد، خودکامگی و انحصارطلبی و نیز بند7) همین اصل:« تأمین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش» را در مقام بیان هدفهای دولت و تکلیف آن و به نوعی «اصل آزادی» را که از بند6)اصل دوم استخراج شده مورد تأکید قرار می دهد.به هر روی بنابر آنچه پیش گفته؛ با مطمح نظر داشتن مفهوم اصل آزادی میتوان بیان داشت که استقلال و تمامیت ارضی و وحدت بایستی در پرتو «اصل آزادی» تفسیر گردد و در جستجوی موانع آزادی هرجا که اختلاف و تردیدی در حدود تکالیف اشخاص یا «اختیارات گسترده» مقام های حکومت اسلامی و یا اجرای اصول دیگرایجاد شود باید آنرا به سود «اصل آزادی» که بنیادین ترین حق بشری است تفسیر نمود. از این بیش رعایت و تضمین حقوق و آزادیهای اجتماعی که از حقوق مدنی شهروندان است به نوعی موجبات تقویت و انسجام وحدت ملی و استقلال و تمامیت ارضی کشور را در پی خواهد داشت.
حکومت اسلامی در ایران بسیاری از کنوانسیون های بین المللی حقوق بشر به ویژه منشور بین المللی حقوق بشر (اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاقین بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی) را امصا نموده وخود را نسبت به موازین آنها متعهد نموده و می بایست قوانین داخلی خود را براساس آنها تنظیم و هماهنگ کند و از اقدام ها و پیشرفت های حقوق یشری خود به نهادهای بین المللی حقوق بشر مانند کمیته حقوق بشر و کمیته حقوق اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی گزارش دهد.
« اصفهان» خطر پذیرترین شهر ایران در کام فرونشست
مهرناز شهباز
اصفهان – ایرنا – فروردینماه امسال و در یک بازهزمانی کوتاه، سه فروریزش در خیابانهای اصفهان، نگرانی کارشناسان زمین شناسی را از میزان خطرپذیری این شهر دوچندان کرد؛ فروریزشهایی که به باور آنها،هشداری است تا مسوولان پیش از آنکه دیر بشود به فریاد دشت اصفهان برسند.
کارشناسان مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی، اصفهان را خطرپذیرترین شهر ایران در فرونشستِ زمین میدانند. آنها معتقدند بحران فرونشست در این خطه بسیار جدی و تااندازهای است که میتواند در آینده نهچندان دور سکونت در اصفهان را ناممکن کند. آنها پیشبینی کردهاند با روند خشکی زایندهرود و نبود جریان دائمی آن، آثار مخرب فرونشست روزبهروز در این شهر بیشتر خواهد شد.
فرو ریزشهای اخیر در شهر اصفهان که کارشناسان زمینشناسی آنها را حاصل فرونشستهای ناگهانی میدانند نشان داد این کلانشهر تا چه اندازه خطرپذیر شده است؛ فروردین امسال و در یک بازه زمانی کوتاه، سه فروریزش در خیابانهای آمادگاه، آپادانا و حکیم نظامی، نگرانی کارشناسان زمینشناسی را از میزان خطرپذیری اصفهان دوچندان کرد.
دشت اصفهان با جریان زایندهرود زنده است و حالا با توسعه خارج از توان بر گُرده این دشت، بارگذاریهای صنعتی و کشاورزی بر زایندهرود و آبخوانی که با خشکی زایندهرود تغذیه نمیشود، به تهمانده اندوختههای آبی رسیده است.
تمام دارایی و حیات یک دشت به خاک و آبش است؛ اندوختهای که در دشت اصفهان از کف میرود و به عقیده کارشناسان، با روند شتابناک فرونشست، موجودیت اصفهان در هالهای از ابهام فرو میرود.
بررسیهای کارشناسان نشان میدهد گنجایش آبخوان دشت اصفهان بهطور میانگین بین ۹ تا ۱۲ میلیارد مترمکعب است؛ ۶۵ درصد از آبخوان اصفهان مصرفشده و حالا برای این دشت تنها ۳۵درصد ذخیره آبی باقیمانده است. جریان زایندهرود دائمی نیست و در خوشبینانهترین حالت، سه یا چهار بار آب برای کشت کشاورزان رها میشود ، به تعبیری سهم رودخانه و تالاب گاوخونی از حقابه طبیعی اندک و نزدیک به هیچ است.به تعبیر آنها، اگر زایندهرود خشک بماند و برداشت از۳۵ درصد حجم آبخوان باقیمانده در دشت اصفهان ادامه داشته باشد، دور از انتظار نخواهد بود که نگین فلات مرکزی ایران بر باد برود و خالی از سکنه شود. وقتی برداشت از آبخوان ادامه داشته باشد، درحالیکه تغذیه نمیشود، تعبیرش آن است که دشت زیست پذیریاش را ازدستداده است.
دفتر مطالعات پایه آب و سازمان آب منطقهای، برداشتهای سالانه از آبخوان دشت اصفهان را رقمی بین ۳۱۱ تا ۵۱۱ میلیون مترمکعب اعلام کردهاست؛ از سویی آبخوان دشت اصفهان از زایندهرود تغذیه میشود و اگر جریان دائمی و دستکم حداقلی آب در زایندهرود وجود نداشته و همزمان برداشتها بدون جبران ادامه داشته باشد، مطابق با آخرین بررسیها، آبخوان دشت اصفهان در خوشبینانهترین حالت در سال ۱۴۱۸ به پایان کار خود نزدیک میشود.
آیندهی مبهم برای موجودیت اصفهان
در این پیوند، علی بیت اللهی مدیر بخش زلزله و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن وشهرسازی کشور با ابراز نگرانی از روند افزایشی فرونشست در دشت اصفهان، این شهر را خطرپذیرترین شهر ایران در فرونشست زمین دانست و گفت: آثار فرونشست شامل بروز فروچاله ها، فرسایش خندقی یا تونلی ، بروز شکاف ها، کج شدگیهای لوله آب و گاز، گسیختگی و فروریزشهای ناگهانی است که در رویداد پنجشنبه ۲۵ فروردین، یک نمونه از آن را چهارراه حکیم نظامی دیدیم و من تصورم این است که در ادامه از این نوع آثار فرونشستِ زمین در محدوده شهر زیاد خواهیم دید.
آن طور که بیتاللهی روایت میکند،در زمانی که زاینده رود به صورت نیم فصل جریان داشت، بر اساس داده های چاههای پیزومتری(جهت اندازهگیری آبهای زیرزمینی)، سطح آب پنج تا ۶ متر بالا می آمد ؛ این اثر به تعبیر وی آنقدر واضح و آشکار است که هیچ جای شکی باقی نمی گذارد که در مسیر رودخانه، بخشی از آب زاینده رود وارد سفرههای آب زیرزمینی می شود و محدوده ساختگاه شهری اصفهان را در لایه های زیرین تغذیه می کند.
مدیر بخش زلزله و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی در گفتو گو با خبرنگار ایرنا افزود: اگر این آب نباشد، حفرههای زیر سطحی خالی میماند و بر اثر وزن لایههای فوقانی متراکم می شود و زمین نشست می کند؛ آن وقت ساختمان هایی که روی چنین زمینهایی بنا نهاده شدهاند دچار ترک خوردگیهای گسترده خواهد شد به طوری که قابل زیست و سکونت نخواهد بود و با یک زلزله کوچک یا متوسطی، احتمال خسارت بالا داده می شود.
به تعبیر بیتاللهی در چنین شرایطی قابلیت سکونت در کلانشهر اصفهان زیر سوال می رود؛ شرایطی که میتواند در آینده نه چندان دور، موجودیتاین خطه را به طور غیرقابل باوری تهدید کند.
حالِ خراب دشت اصفهان
بیت اللهی افزود: صحبت ما نه بحث حقابه و نه بحث تخصیص به آبیاری مزارع بلکه بحث ما سکونت و موجودیت یک شهر بزرگ است که باید تضمین شود؛ در غیر این صورت ریسکهایمان(خطرپذیری) بالا خواهد رفت و روز به روز، حوادث مربوطه را که به صورت فروریزشها در خیابانهای اصفهان بروز می کند، بیشتر خواهیم داشت.
وی گفت: جای تاسف دارد که ما چنین مسائلی را به مرزهای شهری و استانی محصور کردهایم و انگار معضل اصفهان معضل کشور ما نیست؛ حل مشکلات فرونشست زمین، نه تنها در اصفهان بلکه در تمامی استانهای کشور نیازمند یک هم افزایی ملی است.
مدیر بخش زلزله و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی با اشاره به بررسی و تجزیه و تحلیل دادههای فرونشستی در استانها، یادآور شد: بدون شک و با اطمینان میگویم که شهر اصفهان پرریسک ترین شهر از نظر فرونشست زمین در تمامی کشور است و این را همه جا گوشزد کردیم؛ امیدوارم که این حوادث بدون خسارت مالی و جانی تذکری باشد برای مسوولان که تا قبل از اینکه دیر بشود اقدام کنند.
بیتاللهی تاکید کرد: فرونشست زمین در استان به ویژه در محدوده کلانشهر اصفهان بر اثر افت سطح آب زیرزمینی و دلیل عمده این افت سطح آب زیرزمینی، خشکی زایندهرود است. معبر تغذیه پهنه اصفهان، یکی از سمت دشت نجف آباد و دیگری از سمت جنوب و از رودخانه زاینده رود بوده است؛ در دشت نجف آباد، از طریق چاههای زیاد، آب پایین رفته و به سمت اصفهان نمیآید. زاینده رود هم که خشک شده است. از سویی استحصال بیرویه آب در محدودهی دشت بُرخوار(شمالِ دشت اصفهان) نیز ادامه دارد. در نتیجه آب باقی مانده در زیر محدوده شهر به پایین کشیده و سطح زیرزمینی فاقد آب میشود. در چنین شرایطی فرونشست با سرعت بیشتری اتفاق میافتد.
پُر کن پیاله را که این جام راه به حالِ خرابم نمیبرد
برخی کارشناسان معتقدند که تنها راه تعادلبخشی به آبخوان و کاهش روند فرونشست زمین در اصفهان، جریان دائمی رودخانه زایندهرود با دبی مینیمم چهارمترمکعب در ثانیه است. در مقابل این دیدگاه، نظراتی وجود دارد، یکی اینکه جریان حداقلی چهارمترمکعب در ثانیه نمی تواند راه به حالِ خرابِ دشت اصفهان ببرد و باید این پیاله را پُرتر کرد و دیگر اینکه حتی با جریان حداقلی آب در زایندهرود نیز نمیتوان برداشتها و ناپدید شدن آب در مسیر را کنترل کرد چراکه تجربه رهاسازی پساب هم برای گاوخونی نشان داده، این برداشتها از حجم دریافتی آب توسط این تالاب میکاهد. ایرنا دراین باره با کارشناسان به گفتوگو نشست تا موضوع را از دریچه نگاه آنها واکاوی کند. بهرام نادی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد نجفآباد و متخصص عمران و ژئوتکنیک یکی از این کارشناسان است که وضعیت آبخوان دشت اصفهان ـ برخوار را مطالعه کرده است و شرایط را بسیار پیچیدهتر از آن می بینید که بتوان با جریان حداقلی آب در زایندهرود و برداشتهایی که انجام میشود، کاری برای تعادلبخشی آبخوان دشت اصفهان کرد.
نادی در این ارتباط بیشتر توضیح داد: ما با جریان آبِ زاینده رود، تغذیه را بهبود میدهیم و شکی در این نیست که شرایط را بهتر میکند؛ به خصوص در قسمتهایی که نزدیک به رودخانه است چه جنوب زاینده رود و چه در شمال تا قسمتهایی که آثار تاریخی زیادی را داریم وجریان رودخانه تا این حدود را تغذیه می کند ولی وجود ۶ هزار و ۸۰۰ حلقه چاه در داخل محدوده شهری شرایط را پیچیده می کند. ما برداشتهای بی رویه انجام می دهیم که این برداشت بی رویه را هم باید کنترل کنیم. وی معتقد است که میزان جریان آب حداقلی می تواند به کنترل روند فرونشست کمک کند ولی همزمان باید چاههای غیرقانونی حذف و چاههای مجاز خریداری و کنترل شود، در غیر این صورت شهر به نابودی می رود.
اگر کفگیر اصفهان به ته دیگ بخورد
نادی تاکید کرد: گنجایش مخزن و آبخوان دشت اصفهان ۹ تا ۱۲ میلیارد متر مکعب عنوان شده است. بررسیهای من از حجم کل و باقیمانده نشان میدهد که فقط ۳۵ درصد از آبِ آبخوان دشت اصفهان باقی مانده است. بنابراین اگر این عدد را ۱۰ میلیارد مترمکعب هم درنظر بگیریم، مفهوم این است که ۶.۵ میلیارد مترمکعب از آبِ آبخوان دشت اصفهان را از دست داده ایم.
به گفته این کارشناس، محدوده نزدیک به رودخانه به دلیل تغذیه موردی، آسیب کمتری دیده چرا که هم ضخامت آبرفت کمتر است و هم زودترتغذیه میشود ولی این جریان آبِ زاینده رود به هیچ وجه نمی تواند کمکی به منطقه حبیب آباد( در شمال دشت اصفهان – برخوار) بکند. بر اساس گفتههای نادی، برای آنکه جریان آب زاینده رود بتواند منطقه حبیبآباد را تغذیه کند ،باید دائمی و در عین حال هم برداشتها کنترل شده باشد.
وی یادآور شد: درست است زمانی که آب در زایندهرود رها میشود، بیشتربه مصرف کشاورزی میرسد ولی نکته ای وجود دارد و آن اینکه اگر این ۳۵ درصد باقیمانده آبخوان دشت اصفهان را هم خالی کردیم، دیگر نه کشاورزی میماند، نه صنعت و نه زندگی !
نادی افزود: مشکل این است که ما ارزش آب را به اندازه ارزشِ زندگی محترم نمی دانیم؛ نمی گویم به قشر آسیب پذیر کشاورز آسیب بزنیم اما باید نحوه زندگی کشاورز را عوض کرد. برای عوض کردن این شیوه از معاش و وابستگی به کشاورزی باید سرمایه گذاری کنیم نه اینکه دستوری بگوییم آب برندارند.
به باور این کارشناس بهتر است به جای اینکه ۱۰ سال دیگر از خلیج فارس آب بیاوریم اصفهان؛ بخشی از همان پول را در همین زمان سرمایهگذاری کنیم تا کشاورز دغدغه معیشت نداشته باشد. به گفته وی نمی توان تنها با نظارت کاری از پیش برد؛ آن هم وقتی معیشت کشاورزان تامین نشده است.
آبخوان دشت اصفهان، دفترچه حسابی که فقط از آن برداشت میشود و واریزی ندارد
سید احمد خاتونآبادی عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی اصفهان و فعال محیط زیست نیز معتقد است که جریان حداقلی آب در زاینده رود نمیتواند آبخوان اصفهان را تغذیه کند، چون فرونشست نه تنها شهر بلکه شهرستان اصفهان را در قسمتهای شمال و شمال شرقی، جنوب غربی؛ دشت مهیار و مرکز شهر درگیر کرده است.
وی در گفتو گو با ایرنا یادآور شد: آنچه آبخوان اصفهان را همواره تغذیه می کرد به طور عمده حرکت آب در شبکه داخل این شهر، از طریق مادیها بود؛ آب زایندهرود باید وارد مادی ها بشود تا آبخوان اصفهان دراین شبکه شگفت انگیز مادی ها تغذیه شود.مادی ها، ازسالیان قبل از دوران صفوی هم بوده ولی توسط شیخ بهایی کامل و عرفی و به نوعی تنفیذ شده است. خاتونآبادی تاکید کرد: جریان حداقلی زایندهرود، یعنی چهار مترمکعب بر ثانیه، حدود ۱۲۰ میلیون مترمکعب در سال میشود در حالی که نیاز اصفهان حدود ۳۰۰ میلیون مترمکعب است که ۱۵۰ الی ۱۷۰ میلیون متر مکعب حقابه تالاب گاوخونی است. خشکی تالاب گاوخونی، ریزگردهای سمی را وارد نه تنها اصفهان بلکه یزد و کرمان کرده است.
وی افزود: از طرفی وقتی حقابه گاوخونی تامین نشود، فرونشست زمین اتفاق می افتد. خلل و فرجهایی بین دانههای خاک وجود دارد که تابع مواردی مثل ساختار بافت و شیمی خاک است و همچنین نظام زراعی خاک هم روی این موضوع تاثیر میگذارد و تمام این موارد با توجه به کمبود آب سطحی و قطع آب سطحی به رو آوردن به حفر چاه ، کف شکنی چاههای عمیق و گود کردن آنها منجر میشود. وقتی سطح آب پایین برود به این معناست که خلل و فرج ها روی هم فروافتاده و اگر دریایی هم به این منطقه بیاوردید، این خلل و فرج ها پر شده و دیگر قابل درمان نیست و روان آب راه میافتد که مشکلات خودش را دارد.
این استاد دانشگاه صنعتی اصفهان شرایط آبخوان دشت اصفهان را چنین تحلیل کرد: در دشت اصفهان با دو خطر مواجهایم یکی خطر نبود آب دائمی در رودخانه زایندهرود که به حفر چاه منجر میشود و وقتی حفر چاه ادامه پیدا می کند و رودخانه و مادیها خشک است، آبخوان دشت بدون تغذیه، تخلیه میشود.
“اتفاقی که برای آبخوان اصفهان میافتد،مثل حساب بانکی می ماند که حقوق ماهانه ای وارد آن نمیشود ولی مخارج و هزینهها سرجایش است و این حساب منفی می شود.” این تعبیر خاتون آبادی از شرایط آبخوان دشت اصفهان است. به گفته وی با توجه به خشک شدن زاینده رود، چیزی حدود هشت تا ۹ میلیارد مترمکعب بیلان منفی در آبهای زیرزمینی اصفهان وجود دارد و این در حالی است که وقتی چنین عددی بالای پنج میلیارد مترمکعب باشد، دیگر اوضاع بسیار خطرناک است.
بنابراین از نگاه خاتونآبادی اگر بخواهیم چهار مترمکعب بر ثانیه آب در رودخانه رها کنیم، مفید است و فرونشستِ بیشتر را عقب میاندازد ولی جبران کمبود بدهی ما به آبخوانِ دشت اصفهان نمیشود.
بر اساس نتایج کاربرد توام داده های ماهواره ای کوییک برد و لندست، اراضی کشاورزی در پایین دست سد زاینده رود تا سد چم آسمان از سال ۵۹ از پنج هزار و ۵۰۰ هکتار به ۲۴ هزار هکتار در سال ۹۴ و اراضی کشاورزی در بالادست زاینده رود از سال ۶۱ از ۳۲ هزار هکتار به ۶۳ هزار هکتار رسیده است. طبیعی است که این رقم ها از سال ۹۴ تا ۱۴۰۱ افزایش داشته داشته و این به تعبیر کارشناسان یعنی اینکه با برداشت های بی رویه از سرشاخه های زاینده رود برای کشاورزی، آورد زاینده رود کاهش یافته است.
برخی کارشناسان معتقدند که برای کنترل فرونشست در اصفهان و جبران بدهی به آبخوان دشت اصفهان، باید یک تنفس ۱۰ ساله به اصفهان داد و اینکه باید الگوی معیشت زندگی کشاورزان را به دلیل شرایط آبی تغییر داد. صنعت نیز باید آرام آرام از این منطقه خارج شود.
آبی که از سهم محیط زیست خرج میشود
همچنین اسفندیار امینی دبیر صنف کشاورزان اصفهان معتقد است که تغییر شیوه معاش کشاورزان برای کاهش وابستگی به آب نمیتواند کمکی به جبران کمبودهای آبخوان دشت اصفهان بکند چرا که توسعه کشاورزی در جای دیگری اتفاق می افتد و آبی که برای کشاورزان رها میشود به کمتر از ۸۰ روز می رسد. چاه ها خشک هستند و دیگر چشمه و قناتی وجود ندارد. این مفهومش این است که ما مصرف آب را پایین آورده ایم . باید ببینیم مصرف در کجا بالا رفته است؟
وی افزود: وقتی که می گویند وابستگی معیشت به کشاورزی کم شود با این هدف گفته می شود که آب برای سفرههای آب زیرزمینی سرازیر و فرونشست کم شود؛ ولی این اتفاق برای حوضه حقابه دارخیلی فراتر از حد انتظار اتفاق افتاده است. توسعه کشاورزی در جاهای دیگری داشته ایم. از سد چم آسمان به بالادست که برویم چه در استان اصفهان و چه در استان همجوار، ۱۲۰ هزار هکتار توسعه کشت انجام شده است.
امینی یادآور شد: توسعه کشاورزی در قسمتی که کشاورزی و تغذیه سفرههای آب زیرزمینی انجام می شده، محدود و در جاهای دیگر زیاد شده است. مشکل این است که آبی را به جاهای دیگر تخصیص دادهاند که آن را تامین نکردهاند و از سهم کشاورزان و محیط زیست بر می دارند؛ وقتی کشاورزان و محیط زیست سهمشان را می گرفتند، یعنی فرونشست را جلوگیری میکردند.
دبیر صنف کشاورزان اصفهان در گفتو گو با خبرنگار ایرنا افزود: یک وقت توسعه درون حوضه است که اگر این اتفاق می افتاد ، باز سفرههای زیرزمینی خودِ حوضه تغذیه و مجدد مصرف می شد اما وقتی توسعه خارج از حوضه انجام میشود، آب را از حوضه خارج می کنند، این دیگر مشمول چند بار مصرف نمیشود.به تعبیر امینی وقتی آب در حوضه زاینده رود جریان پیدا میکند چند بار مصرف میشود ولی وقتی در سرشاخه ها پمپاژ میشود یکبار مصرف می شود که این فاجعه است.
وی افزود: آقایان می گویند آب نمیرسد. معلوم است، مجوز داده و دارند برمی دارند! ادعا می شود حفاظت و نظارت شبانه روزی میکنند اما اینها خوراک رسانه ای و از زیر بار مسوولیت فرار کردن است. اگر تخلفی انجام می شود باید جلویش را بگیرند.
دستگاههای نظارتی به وظایفشان عمل کنند
رضا اسلامی مدیرکل زمین شناسی و اکتشافات معدنی اصفهان نیز درباره اینکه تا چه اندازه جریان حداقلی آب در زاینده رود میتواند به شرایط دشوار آبخوان دشت اصفهان کمک کند، به ایرنا گفت: بارها گفتهام زمانی جاری شدن زاینده رود به درد می خورد که برداشت از آبخوان کم شود. اگر زاینده رود اگر جاری بشود و برداشتی از آبخوان انجام نشود، چهار یا پنج سال طول می کشد تا آن لایه شن شسته شده وسط که ضخامتی بین ۲۰ تا ۲۵ متر دارد، آبگیری کند و این موضوع در روند کند شدن فرونشست بسیار تاثیر دارد؛ اما این در صورتی است که زاینده رود جاری شود و به آن دست درازی نکنند.
وی معتقد است که کارهایی که میخواهیم برای زاینده رود انجام بدهیم از جنس نتوانستن نیست و از جنس نخواستن است: دغدغه ای وجود ندارد که زاینده رود جاری شود یا گاوخونی را نجات بدهند. ۹۰ مترمکعب آب بر ثانیه آزادسازی آب از سد چم آسمان است اما آب تحویلی به کشاورزان زیر ۳۵ مترمکعب است! این آب در این وسط گم می شود ؛ چه اتفاقی می افتد؟!
به اسم کشاورزان شرق است اما تنها ۳۵ مترمکعب آن به کشاورزان میرسد.دستگاههای نظارتی باید به وظایفشان عمل کنند و چشمشان را روی تخلفات نبندند.پیگیریهای خبرنگار ایرنا برای گفتوگو با سرپرست شرکت آب منطقهای اصفهان به دلیل عدم تمایل مقامات این شرکت برای گفتگو در خصوص فرونشست اصفهان بینتیجه ماند. فرونشست یک پدیده زیست محیطی به معنی نشست تدریجی و یا پایین رفتن ناگهانی سطح زمین به دلیل تراکم موارد زیرسطحی است. برداشت بیش از حد از آبهای زیرزمینی ناشی از نیاز روزافزون به منابع آب که به دنبال توسعه صنعت و کشاورزی در اصفهان رخ داده از دلایل اصلی فرونشست به شمار میرود.
تهدید و آسیبهای جبرانناپذیر سازهها و تاسیسات شهری، خطوط انتقال نیرو، ساختمانها از جمله نگرانیهای کارشناسان برای آینده پیشروی اصفهان بر اثر برداشتهای بیرویه از منابع آب زیرزمینی است.
هیچگاه چرنوبیل را فراموش نکنیم
علی نصیری زرقانی
یاد قربانیان انفجار نیروگاه هستهای چرنوبیل در ۳۵ سالگی این حادثه گرامی داشته میشود. اوکراین میخواهد از محل فاجعه یک جذبه گردشگری بسازد. اما کارشناسان میگویند انفجار راکتور چرنوبیل نه اولین و نه آخرین فاجعه بود.
۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ یعنی ۳۵ سال پیش در چنین روزی فاجعه چرنوبیل رخ داد که از آن به عنوان بزرگترین فاجعه در تاریخ استفاده از انرژی هستهای یاد میشود. بر اثر انفجار در نیروگاهی که گفته میشد برای مصارف غیرنظامی تاسیس شده است، هزاران تن کشته و زخمی شدند، دهها هزار نفر در محل دیگری اسکان داده شدند و مناطق آلوده اطراف انفجار، ویرانههای آلوده به تشعشعات هستهای مسدود شد.
منطقه باید احیا شود حال دولت اوکراین میخواهد به جای نگاه به گذشته و به فاجعه، بر روی «یک بازسازی موفق» سرمایهگذاری کند. بوروخوفسکی ، معاون وزیر محیط زیست اوکراین گفته تلاش او بر این است که منطقه اطراف راکتور را احیا کند. او میگوید: «چرنوبیل مکانی یادآور یک خاطره فاجعهبار است. اما همچنین مکانی است که میتوانید ببینید مردم چگونه با عواقب یک فاجعه جهانی کنار می آیند.»
در واقع اوکراین در تلاش است گردشگران را به این منطقه جذب کند. مقامهای مسئول به آن حتی به عنوان یک منبع مهم گردشگری نگاه میکنند و یک کارآفرین جهانگردی در این باره گفته است که قرار نیست آن فاجعه به دست فراموشی سپرده شود، اما «شما باید در هر سالگردی به یاد داشته باشید که این روز یک روز پیروزی نیز هست».
یکی از “جاذبههای” غم انگیز برای گردشگران خرابه های پریپیات است که زمانی یک شهرک مدرن برای کارکنان چرنوبیل با ۵۰ هزار نفر سکنه بود. این شهر به گفته مقامات اوکراین قرار است به عنوان میراث جهانی یونسکو اعلام شود.
چرنوبیل نباید تکرار شود
پائولینا زرلوک، پزشک اوکراینی با نگاه به گذشته و یادآوری خاطرات آن زمان تاکید میکند: “چرنوبیل نباید تکرار شود”. او که متخصص مغز و اعصاب بوده، اندکی پس از انفجار و بدون هیچ گونه اقدامات ویژه ایمنی همراه با جمعی از دیگر پزشکان همکارش به منطقه آسیب دیده اعزام شد. او میگوید: “ما مرگ را دیدیم”. این پزشک که از سال ۲۰۱۷ در آلمان زندگی میکند هنگام بازگویی خاطراتش به رادیوی سراسری آلمان به فضای آن زمان اشاره میکند و این که رهبران آن زمان اتحاد جماهیر شوروی و مقامهای مسئول در روزهای اول اجازه درز هیچ اطلاعاتی را نمیدادند و با پناهنکاری خود مردم را بیدفاع در مقابل خطری مهلک رها کرده بودند.
“هیچ گزینه ای جز حذف انرژی هستهای نیست“
مجیب لطیف، محقق محیط زیست و مخالف انرژی هستهای خروج آلمان از انرژی هستهای را گامی میداند که هیچ گزینه دیگری در مقابل آن وجود ندارد. او تاکید میکند که خطرات انرژی هستهای بسیار زیاد است و میگوید: «هر فناوری در مقطعی دچار حادثه میشود و انسانها نیز اشتباه می کنند، ولی در مورد انرژی هستهای ریسک و خطر بالاتر از آن است که اشتباه انسانی خطری محدود داشته باشد. فاجعه راکتور چرنوبیل نه اولین و نه آخرین فاجعه بود».
۳۵ امین سالگرد فاجعه چرنوبیل مصادف است با دهمین سالگرد فاجعه تاسیاست هستهای فوکوشیما. زمینلرزه ماه مارس سال ۲۰۱۱ در ژاپن منجر به یک سونامی بزرگ شد که به نیروگاههای اتمی فوکوشیما آسیبهای اساسی وارد کرد. در پی این فاجعه، سامانه خنک کننده رآکتورها از کار افتاد و منجر به ذوب هستهای در رآکتورهای نیروگاه شد.این فاجعه اتمی باعث آواره شدن حدود ۴۷۰ هزار نفر از مردم این منطقه شد. و حتی اکنون بهرغم گذشت ده سال از آن فاجعه هنوز بازماندگان آن زمینلرزه و سونامی از پیامدها و عواقب آن رنج میبرند.
ژاپن هنوز برای فاضلاب اتمی این فاجعه راهحلی ندارد و تصمیم گرفته است یک میلیون متر مکعب آب خنک کننده از نیروگاه دایایچی فوکوشیما را به اقیانوس آرام بریزد. این آب قرار است پیش از رهاسازی در اقیانوس، طبق نرمهای موجود به لحاظ مواد رادیواکتیو رقیق شود. تصمیمی که نگرانی شدید مدافعان محیط زیست و اعتراض کشورهای همسایه از جمله کره جنوبی را به دنبال داشته است.
فاجعه فوکوشیما نقطه عطفی در سیاست دولت آنگلا مرکل در برخورد با انرژی هستهای هم بود. دولت آلمان تصمیم گرفت به کار نیروگاههای هستهای این کشور تا سال ۲۰۲۲ پایان دهد. اگرچه رسیدن به این هدف تا سال آینده ساده نیست، اما وزیر محیط زیست آلمان با اشاره به فاجعه چرنوبیل تاکید کرده است که راهی جز این وجود ندارد و چرنوبیل نشان داد که «چگونه خطاهای انسانی درمدیریت انرژی هستهای غیرقابل جبران و غیرقابل کنترل هستند».
یکی از مهمترین معضلات آلمان، حتی پس از پایان دادن به کار آخرین نیروگاه، زبالههای اتمی است که هنوز برای دفع بیخطر آن راه حل کارسازی یافت نشده است. این معضل تمامی کشورهایی است که روی انرژی هستهای سرمایهگذاری کردهاند.
سالگرد انفجار چرنوبیل؛ بدترین فاجعه غیرنظامی تاریخ جهان
هیروشیما: ۱۹۴۵ در همان نخستین ماههای پس از انفجاربمب اتمی در هیروشیما حدود ۱۴۰ هزار تا ۳۵۰ هزار انسان جان خود را ازدست دادند. در سالهای پس از این فاجعه نیز میزان سرطان، بیماریهای قلبی و کبد و همچنین تغییرات هورمونی و کروموزمی در هیروشیما افزایش یافت. امروزه نیز میزان ابتلا به سرطان خون در بین ساکنان هیروشیما بیشتر از ساکنان شهرهای دیگر ژاپن است.
فاجعه چرنوبیل نقطه عطفی در تولید انرژی هستهای
انفجار در نیروگاه اتمی چرنوبیل به بسیاری خوشباوریها درباره انرژی “پاک” اتمی پایان داد. اما بهرغم دهها هزار قربانی و خطراتی که هنوز محیط زیست را تهدید میکنند، برخی کشورها نمیخواهند انرژی هستهای را کنار بگذارند.
زن، نبود حق انتخاب، بارداری اجباری
رزا جهان بین
براساس “طرح افزایش نرخ باروری و پیشگیری از کاهش رشد جمعیت کشور” که کلیات آن سوم تیرماه سال 1400 به تصویب مجلس شورای اسلامی ایران رسید، “سقط جنین، عقیمسازی، وازکتومی، توبکتومی و هرگونه تبلیغات درباره کاهش فرزندآوری” ممنوع است و برای متخلفان مجازات دو تا پنج سال زندان تعیین شده است و این در حالیست که زنان سالهاست سلب قدرت تصمیمگیری در مورد بدن خود را از طریق قوانین مربوط به حجاب، ازدواج و سقط جنین تجربه میکنند و وارد کردن مردان به دایره باید و نبایدها در خصوصیترین اموری که به بدن زن معطوف میشود، موجی از واکنشها را نسبت به ممنوعیت وازکتومی به راه انداخته است. وزارت بهداشت ایران بهتازگی با ارسال بخشنامهای به مناطق عشایری ارائه وسایل پیشگیری از بارداری در این مناطق را ممنوع کرده است و این در حالیست که زنان زیادی از بین عشایر برای دریافت چنین وسایلی به خانههای بهداشت مراجعه می کردند و حال این موضوع سبب فشار روانی زیادی بر زنان عشایر و درماندگی آنها شده است. بر اساس آمارهای رسمی اعلامشده در ایران، درصد مشارکت مردان در پیشگیری از بارداری بسیار اندک است و بار اصلی این امر بر عهده زنان است و درک این شرایط در محیط های بهشدت مردسالار که زنان به خاطر آنکه شوهرانشان به آنها اجازه مراجعه به بیمارستان را نمیدهند، چارهای جز زایمان در چادر و مناطق صبعالعبور ندارند، به مراتب دشوارتر است که طبیعتا چنین زنانی از نظر بهداشتی در شرایط بسیار سخت و ناامن و غیربهداشتی قرار میگیرند. زنان عشایر و روستایی که معمولا در سن پایین ازدواج میکنند، علیرغم اجبار به کار و فعالیت زیاد روزانه، ناگزیر به بارداری و فرزندآوری هستند؛ مسئلهای که باعث فشار روحی بر آنها شده و همچنین افزایش موارد خودکشی و خودسوزی در بین آنها گشته است و حال چنین طرح هایی نیز مشکلات را برایشان دو چندان خواهد کرد.
محمداسماعیل مطلق، مدیرکل دفتر سلامت جمعیت، خانواده و مدارس وزارت بهداشت به تازگی اعلام کرد که کمتر از سه درصد مردم از اقلام پیشگیری از بارداری استفاده میکنند. آموزشهای لازم به مردان، سهم آنان را در پیشگیری از بارداری بالا میبرد و بر دیدگاههای جنسیتی که مانع مشارکت آنها میشود، غلبه میکند. این دورنمای مثبت برای افزایش مشارکت مردان در پیشگیری از بارداری با قوانین جدیدی که نه تنها آموزش و تبلیغ را ممنوع میکند، بلکه معدود روشهای پیشگیری از بارداری برای مردان را مشمول مجازات حبس میکند، سرابی بیش نخواهد بود و زنان را بیشتر از قبل، در معرض فشار برای انتخاب و اجرای روشهای پیشگیری از بارداری قرار خواهد داد. علاوه بر نقض حقوق شهروندی زنان و مردان در رابطه با تصمیمگیری درباره فرزندآوری، آنچه در تصویب و اجرای چنین قوانینی اهمیت دارد، تاثیر مستقیم آن بر مرگ و میر زنان از طریق افزایش بارداریهای ناخواسته و سقط جنین است. براساس جدیدترین آمار وزارت بهداشت، سالانه بین ۱۵۰ تا ۳۵۰ هزار مورد سقط جنین منجر به مرگ در ایران ثبت میشود. محمد اسلامی، مشاور فنی دفتر سلامت خانواده وزارت بهداشت نیز خرداد ماه امسال درنشست ارتقای نرخ باروری گفت که بین سالهای 1386 تا 1391 دستکم ۲۱ درصد از مرگ و میر مادران به دلیل بارداری ناخواسته بوده است و در عین حال، به دلیل غیرقانونی بودن سقط جنین در ایران آمار دقیقی از بارداریهای ناخواستهای که منجر به سقط جنین میشود، وجود ندارد و همچنین مشخص نیست چه میزان از سقط جنینهایی که مرگ مادر را در پی نداشته، به سلامت زنان آسیب وارده کرده است. علاوه بر این، زایمانهای متعدد، نگذاشتن فاصله لازم بین زایمانها و بارداری در سنین پایین یا بالا از جمله نتایج استفاده نکردن از وسایل پیشگیری از بارداری هستند که آمار مرگ و میر مادران را افزایش میدهند.
اکنون به نظر میرسد با سیاستهای جدید دولت و مجلس شورای اسلامی ایران در خصوص ممنوعیت تبلیغ برای پیشگیری از بارداری، علاوه بر افزایش بیرویه جمعیت، محدودیت هرچه بیشتر زنان در زندگی اجتماعی و شخصی به دلیل فرزندآوری پیاپی و نبود قوانین برابرخواهانه حمایتی، باید نگران سلامت زنان و افزایش آمار مرگ و میر آنها نیز باشیم که این مسئله و دخالت در حوزه زندگی اشخاص و مسائل خصوصی شهروندان و تصویب قوانین تبعیض آمیز علیه زنان مغایر است با ماده 2 و 12 از اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون منع خشونت علیه زنان.
عدالت گمشده اشتغال زنان
سید سعید نوری زاده
اطلاعات میدانی ما نشان میدهد بر خلاف آمارهای رسمی تعداد بسیار زیادی شاغلان زن در مشاغل غیررسمی و در قالب قراردادهای کار موقت یا بدون قرارداد در حوزههای مختلف شهری روستایی و عشایری مشغول به کار هستند و در نتیجه این فقدان عدالت شغلی بین زنان و مردان است که ایجاد بحران میکند نه صرفا تعادل شغلی بین زن و مرد. لذا این مهمترین مساله اشتغال زنان است.
یعنی علیرغم اینکه مطابق آمار عرضهی نیروی کار مردان در ایران تقریبا چهار برابر زنان است
رشد اشتغال پنهان زنان که در آمارها احصا نمیشود به مراتب بالاتر از این آمارهاست اشتغالی که در قالب موازین و چارچوبهای قانون کار کشور تعریف نمیشوند و اساسا غیر رسمی هستند ولی تامین کننده بخشی از معاش این گروه هدف و افراد تحت تکفل آنها میباشد.
این نکته حائز اهمیت است که از نظر تحصیلات و تخصص در انجام کار در بسیاری از مشاغل فرقی بین دو نیروی کار زن و مرد وجود ندارد.
این شکاف بزرگ ایجاد شده بین عرضهی نیروی کار زنان و مردان، دلایل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و خانوادگی دارد و سیاستگذارانِ این حوزه باید بر این مسئله تمرکز کنند و برای رفع آن تلاش کنند. قوانین دستوپاگیر و از طرفی نگاه غیرعلمی جامعه و کارفرمایان به اشتغال زنان از جملهی عواملی است که در ایجاد این شکاف تاثیرگذار است.
متاسفانه زنان قربانیان اول تعدیل نیرو در کارگاهها و بعضا ادارات و شرکتهای بزرگ و کوچک هستند، زیرا در زمان تعدیل و اخراج نیرو، کارفرما تمایل بیشتری به اخراج زنان دارد؛ شاید دلیلش این باشد که مشاغلی که زنان در آن شاغل هستند برای کارفرما چندان کلیدی نیستند.
لذا اخراج آنها ضرر و زیانی برای کارفرما ندارد یعنی علیرغم متخصص بودن نیروی کار زن در جایی که باید قرار بگیرد قرار نمیگیرد.
همچنین ممکن است کارفرمایان با بیان این دلیل که وظیفهی تامین معیشت برعهدهی زنان نیست، اخراج آنها را در اولویت قرار دهند.
مشکلات بهاییان در ایران درسال1400
مریم حبیبی
در سال ۱۴۰۰ بهاییان ایران به ۱۷۰ سال حبس محکوم شدند. در ۴۳ سال گذشته، آزار و فشار بر بهاییان از سوی حاکمیت به روشهای مختلف اِعمال شده و هیچ گاه قطع نشده است. در بعضی مقاطع زمانی مانند اوایل دهه ۶۰ خورشیدی این فشارها به حداکثر رسید و در مقاطع دیگر مانند اوایل دهه ۸۰ از شدت فشارها کاسته شد. با این حال، ممانعت از تحصیلات دانشگاهی، اخراج از شغل، ندادن جواز یا پلمب محل کسب، مصادره املاک، تخریب یا پلمب گورستان، احضار به اداره اطلاعات، تفتیش منازل، نداشتن آزادی بیان و حق تشکیل آزادانه جلسات مذهبی از جمله مشکلاتی بوده که شهروندان بهایی در چهار دهه گذشته همواره با آن درگیر بودهاند و هیچ زمان قطع نشده است. سال ۱۴۰۰ از سختترین سال هایی بود که جامعه بهایی ایران در دوران حاکمیت نظام اسلامی بر کشور تجربه کرد. برخوردهای قضایی با شهروندان بهایی در سال ۱۴۰۰ به بالاترین تعداد در چند سال گذشته رسید. دادگاههای انقلاب اسلامی کشور، حداقل ۳۶ شهروند بهایی را با اتهاماتی مشابه «تبلیغ علیه نظام» و «اقدام علیه امنیت کشور از طریق عضویت و راهاندازی گروه غیرقانونی» از یک تا دوازده سال حبس تعزیری محکوم کردند. این دو اتهام به طور غیرمستقیم به اعتقادات مذهبی محکومان قضایی اشاره میکند. حق آزادی در بیان اعتقادات، پیروی از اعتقادات مذهبی (بهایی بودن) و شرکت در جلسات مذهبی مربوط به آیین بهایی در احکام صادره با عناوین تبلیغ علیه نظام، عضویت و راه اندازی گروه غیرقانونی بیان شده است.
چهارده شهروند بهایی از تهران، هشت شهروند بهایی از شیراز، شش شهروند بهایی از برازجان، چهار شهروند بهایی از یزد، دو شهروند بهایی از بابل، یک شهروند بهایی از اهواز و یک شهروند بهایی از دماوند بر اساس اتهامات فوق در مجموع به ۱۷۰ سال و ۳ ماه حبس تعزیری در سال ۱۴۰۰ خورشیدی محکوم شدند. در سال ۱۴۰۰، بیست و هشت شهروند بهایی جهت اجرای حکم حبس به زندان احضار شدند. این تعداد بهایی در حالی به زندان فراخوانده شدند که در آستانه شروع سال گذشته، تعدادی از شهروندان بهایی از جمله شش نفر در بندرعباس، چهار نفر در بوشهر، دو نفر در سمنان، یک نفر در رجاییشهر و یک نفر در زندان مرکزی کرج در حال گذراندن دوره محکومیت بودند. صدیقه اقدسی، بهروز فرزندی، قاسم معصومی، شهناز ثابت، فرهام ثابت، فرزان معصومی (هر شش تن از شیراز)، نیکا پاکزادان، ساناز اسحاقی، نکیسا حاجی پور، نغمه ذبیحیان (هر چهار تن از مشهد)، مارال راستی، مهناز جاننثار (هر دو تن از بندرعباس)، میترا بندی امیرآبادی، هیوا یزدان، معین محمدی (هر سه تن از یزد)، شهرام نجف تومرائی، پریسا صادقی (هر دو تن از تهران)، علی احمدی (از قائمشهر) و منیژه اعظمیان (از بابل) بهاییانی هستند که در سال گذشته جهت اجرای حکم، احضار و به زندانهای ایران منتقل شدند.
محکومیت این نوزده شهروند بهایی از سه سال و سه ماه تا شش ماه حبس است. در طی سال، تعدادی از این زندانیان با پایان دوره محکومیت یا آزادی مشروط و تبدیل به پابند الکترونیکی از زندان آزاد شدهاند.
احضار ۹ بهایی در استان البرز هر کدام با محکومیت یک سال حبس را می توان به موارد فوق اضافه کرد که تاکنون به مرحله اجرا نرسیده است. در سال ۱۴۰۰، بازداشت و تفتیش منازل شهروندان بهایی در شهرهای مختلف ایران انجام شد.
در طی یک سال گذشته، حداقل چهل و پنج نفر از پیروان دین بهایی در شهرهای مختلف ایران بازداشت و پس از تودیع وثیقه آزاد شدند. این شهروندان بهایی، همگی منتظر برگزاری جلسه دادگاه و اعلام حکم هستند. این تعداد را میتوان به صدها شهروند بهایی دیگر که طی سالهای گذشته توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدهاند و در حال حاضر، منتظر برگزاری دادگاه یا اعلام و اجرای حکم هستند، اضافه کرد.بازداشت شهروندان بهایی از نخستین ماه سال با دستگیری هفت تن از بهاییان ساکن شیراز در ۱۷ فروردین آغاز شد. سپس دامنه بازداشت پیروان آیین بهایی به شهرهای مختلف ایران کشیده شد. ۲۴ فروردین، منیژه اعظمیان پس از تفتیش منزلش در بابل بازداشت شد.
در اردیبهشت ماه یازده نفر در بهارستان اصفهان و دو نفر دیگر در شیراز دستگیر شدند. بازداشت بهاییان تا ماههای پایان سال ادامه داشت.
هفت نفر دیگر در شیراز، هفت نفر در ماهشهر، سه نفر در تهران، دو نفر در بابل، یک نفر در قائمشهر، سه نفر در مارلیک تهران، یک نفر در ساری و یک نفر در تبریز از جمله بهاییان بازداشت شده در سال گذشته بودند.وضعیت روستاییان بهایی در سال گذشته چگونه بود؟
از نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آزار و اذیت بهاییان روستانشین آغاز شد. در ابتدا، این فشارها با تحریک متعصبان محل از سوی ملای روستا یا فردی معمم در خارج روستا انجام میگرفت؛ اما پس از مدتی تحت نظارت و حمایت حاکمیت قرار گرفت و تا به امروز ادامه یافته است.
هدف از این فشارها دو چیز بود:
مجبور کردن روستاییان بهایی به ترک عقیده و مسلمان شدن و دیگر، مستأصل کردن آن گروه از بهائیان که حاضر به ترک عقیده نشدند و راندن آن ها از روستاها و زمینهای محل سکونت خود. فشار و آزار بر روستاییان بهایی به دلایل مختلف صورت گرفت؛ نخست این که حاکمیت گمان می کرد با توجه به این که روستاییان ایران قشری آسیب پذیر هستند و زندگیشان به زمین و گلههایشان وابسته است، پس با فشار و تهدید خواهد توانست بسیاری از آنان را مجبور به ترک عقیده و مسلمان شدن کند و آن گروه هم که حاضر به پذیرش اسلام نمیشوند، از روستاها به شهرها براند.
دلیل دیگر، روستایی در بینش ایرانیان همیشه فردی پاک، ساده و مورد احترام بود. حاکمیت اسلامی هرگز نمی توانست بپذیرد در مملکت اسلامی یک روستایی با چنین صفاتی پیرو دین بهایی باشد پس یا روستانشین بهایی را مجبور میکرد تا مسلمان شود یا از روستا به شهر برود. دلیل سوم که میتوان ذکر کرد این است که با سکونت روستاییان در شهرها، حاکمیت مانع پراکندگی بهاییان در سطح کشور میشد و با جمع شدن بهاییها در شهرها میتوانست بهاییان را بیشتر تحت کنترل و نظارت خود قرار دهد. این نکته هم قابل توجه است که فشار بر روستانشینان بهایی هزینه کمی از جنبه حقوق بشری برای حکومت ایران دارد؛ زیرا به علت بیاطلاعی بسیاری از روستاییان از چگونگی ارتباط با منابع خبری و حقوق بشری دنیا، فشارهای وارده بر بهاییان روستانشین انعکاس کمتری در رسانههای خبری دنیا دارد و این یک امتیاز برای حکومت ایران به شمار میرود تا از هر روشی برای رسیدن به اهدافش در برابر بهاییان ساکن روستاها استفاده کند.تخریب ۵۰ منزل و مصادره ۲۷ ملک به نفع ستاد اجرایی فرمان امام در روستای ایول از استان مازندران، مصادره و حراج ۱۳ قطعه زمین کشاورزی در روستای کتا از استان کهگیلویه و بویراحمد و تخریب منازل سه خانواده و تصرف ۱۴ قطعه زمین در روستای روشنکوه از توابع ساری توسط اداره منابع طبیعی استان مازندران از جمله مشکلات روستاییان بهایی بود.چرا اموال و املاک بهاییان در سال ۱۴۰۰ مصادره شد؟دیان علائی، نمایندە جامعە جهانی بهایی در سازمان ملل متحد در ژنو گفت: «رهبران ایران با به فقر کشاندن و آواره ساختن بهاییان در حال انباشت ثروت برای خود هستند. مصادرههای صورت گرفته در استان های سمنان، مازندران و کهگیلویه و بویراحمد شاید تنها شروع این روند باشد.» سخنان نماینده جامعه جهانی بهایی پس از آن ابراز شد که زمینهای بهاییان روستاهای ایول، روشنکوه و کتا مصادره شد و دادگاه انقلاب استان سمنان دستور مصادرە املاک شش بهایی را به درخواست «ستاد اجرایی فرمان امام» صادر کرد. همچنین دادگاه ویژه اصل ۴۹ قانون اساسی مازندران، حکم بر مصادره ملک شیدا تایید، شهروند بهایی ساکن قائمشهر به نفع «ستاد اجرائی فرمان امام» داد. به روال چهار دهه گذشته، دهها جوان بهایی از ثبت نام در دانشگاههای کشور و متعاقب آن، تحصیلات عالیه محروم شدند.
فروتن رحمانی با رتبه ۱۰۹ کنکور ریاضی فیزیک، یکی از جوانان بهایی محروم از تحصیل است. هم چنین در سال گذشته، فشارهای اقتصادی بر شهروندان بهایی ادامه داشت. حداقل محلهای کسب شش شهروند بهایی در روز دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ در قائمشهر از سوی اداره اماکن پلمب شد. پلمب محل کسب این شهروندان به دلیل بستن مغازهها در روزهای تعطیلات بهایی بوده است.
تخریب گورستانهای بهاییان یا ممانعت از دفن متوفی، مشکلی است که بهاییان از زمان تاسیس حکومت اسلامی تاکنون به آن دچار هستند. در سال گذشته، به بهاییان ساکن تهران اجازه دفن اموات در بخش مربوط به متوفیان بهایی در گورستان خاوران داده نشد که پس از مدتی این مانع با پیگیریهای جامعه جهانی رفع شد. مطلب فوق، شمهای از آزار و فشارهای گسترده بر شهروندان بهایی در سال ۱۴۰۰ بود؛ فشارهایی که بهرغم نظر حاکمیت ایران فقط به سبب اعتقادات قلبی این شهروندان بر آنان اِعمال شده است.
مطالبه گری در جامعه ایران
کریم ناصری
به طور عام مطالبهگری بدین معناست ، که اگر یک انسان در روند زندگی اش که میتوان در این روند به جنبه های مختلف سیاسی ،اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی اشاره کرد، با مشکلات، کمی و کاستی های در هر یک از این زمینه ها برخورد کند و به دنبال حل مشکلات و به دنبال چرایی به وجود آمدن این مشکلات برود و اگر در هر یک از این زمینه ها مسئولی وجود داشته باشد از او دلایل به وجود آمدن چنین مشکلاتی را مطالبه کند و همچنین راهکارهای موجود را برای از بین بردن مشکلات جویا باشد.
به طور کلی مطالبه گری به دو شیوه سازماندهی شده که میتوان آن را با نام رسمی هم خطاب کرد و دیگری به شیوه غیر رسمی و به نوعی می توان با نام خود جوش از آن نام برد صورت می گیرد. که می توان در شیوه سازماندهی شده به احزاب وسازمان ها و تشکل های رسمی اشاره کرد و در شیوه غیر رسمی و خود جوش می توان به تشکل های خود جوش مردمی اشاره کرد.
اما در ایران چرا نه تنها شهروندان، بلکه نهادهای مختلف مردمی هم دغدغه مطالبهگری پرسش و تلاش برای رسیدن به حق و حقوق شان را ندارند و به طور کلی نسبت به این موضوع جامعه علاقه کمتری از خود نشان می دهد. یکی از مهمترین دلایلی که باعث شده است که مردم کمتر مطالبه گر باشند، ریشه در فرهنگ ما دارد، زیرا در ایران، مردم و نسل های مختلف تا به امروز رنگ آزادی و دموکراسی را به خود ندیده اند و گویی با کلمه ای به نام دموکراسی و آزادی احساس بیگانگی دارند. مردم در ایران در هر یک از دوره های حکومتی مختلف به یک نوعی تحت فشار و سرکوب های مختلفی بوده اند.
یک دلیل دیگر این است که، شهروندان در ایران از حقوق انسانی شهروندی و قضایی خود آگاه نیستند و نمی دانند که درهر بخش از زندگی شان دارای حقوقی هستند و هر فرد حق این را دارد ، که از طریق مراجع قضایی موجود حقوق خود را مطالبه و پیگیری کند. اما شهروندان به دلیل فقدان آگاهی نسبت به حقوق خودشان و اینکه نمی دانند حقوقشان قابلیت اجرایی دارد و نمی دانند که برای مطالبه کردن حقوقشان به کجا باید بروند و به چه کسی باید اعتراض خود را بیان کنند در ناآگاهی می مانند و حقوقشان پایمال می شود.
از دلایل دیگری که میتوان به آنها اشاره کرد مشکلات اقتصادی و ترس و وحشت مردم از جمهوری اسلامی است. در چند سال اخیر مشکلات اقتصادی و فقر و اختلاف طبقاتی در ایران با سرعت بیشتری نسبت به گذشته در حال پیشرفت است و این موضوع به این معنی است، که مردم آنقدر درگیر حل مشکلات و مسائل روزمره شان هستند، که نمی توانند به حقوق انسانی و شهروندی شان فکر کنند و در صدد مطالبه کردن آن هم باشند، زیرا قشر عظیمی در ایران فقط در صدد برآورده کردن مایحتاج روزانه شان هستند. نه حتی فردا، نه حتی آینده . و اما ترس از عواقب مطالبه گری در ایران، خود یکی از دلایل بسیار مهم بازدارنده است، زیرا که مردم به خوبی در جامعه شاهد بازداشتهای بدون دلیل، شکنجههای وحشیانه جمهوری اسلامی و شاهد اعدام های بسیاری از تمام گروههای مختلف در ایران بوده اند و به خوبی واقف به این موضوع هستند که جمهوری اسلامی در راستای منافع و بقای خودش از هیچ کاری پرهیز نمی کند. در نتیجه مردم شهامت و شجاعت مطالبه گری را از منابع حکومتی که قدرت در دست آنها است را از دست می دهند، زیرا که از عواقب آن ترس و بیم دارند. این ترس و وحشت درحالی در جامعه ایران حاکم است که سران قدرت در ایران چه در گذشته، که میتوان به آیت الله خمینی و چه در زمان حال، که میتوان به آیت الله خامنه ای اشاره کرد، همیشه در سخنرانی هایشان عنوان کردهاند، که جوانان باید مطالبه کنند، باید احساس کنند، که این مطالبات سودمند است، ثمربخش است و تشویق شوند برای انجام این کار و باید احساس کنند، که جوانان فقط مسئولیتشان طرح سوال و پرتاب یک شعار نیست، بلکه باید پیگیری کنند، مطالعه کنند، فکر کنند و راهکار آن را جستجو کنند و با مجریان امر راهکارها را عنوان کنند. اما اگر تمامی این صحبتها عملی شده بود، آیا ما در جامعه کنونی ایران شاهد سیل عظیمی از بی تفاوتی و بی علاقگی نسبت به مسائل اجتماعی بودیم و جوانان در کشورمان با یک نا امیدی مطلق نسبت به آینده دست و پنجه نرم می کردند. در راه آگاه سازی مردم در اولین قدم نسبت به حقوق شان و مطالبه کردن حقوقشان باید به نقش رسانه اشاره کنیم . مهمترین ظرفیت های موجود در کشورها به دست رسانه هاست که در انواع مختلف مثل ، مطبوعات، سایت ها و پایگاه های خبری و صدا و سیما وجود دارد. رسانهها میتوانند محلی برای آموزش شهروندان در جهت آشنایی با حقوق شهروندی شان باشند. آن ها میتوانند در مسیر مبارزه با ناعدالتی ها در تمامی زمینه ها از جمله فقر، فساد، تبعیض، اشتغال، بهداشت و بسیاری موضوعات دیگر با مردم هم قدم و هم مسیر باشند و به عنوان یک بلندگو با هدف رساندن صدای مردم به مسئولان عمل کند. اجرایی شدن تمامی این موارد در ایران مستلزم آن است، که رسانهها دیگر در دست حکومت نباشند و بتوانند به طور آزاد و مستقل فعالیت کنند.
اما به وجود اینکه در ایران رسانه ها تحت امر جمهوری اسلامی هستند، با وجود پیشرفت سوشال مدیا قدم هایی کوچک در ایران در جهت افشا سازی و آگاه شدن مردم نسبت به برخی از مسائل برداشته شده است. در قدم بعدی، ما مردم باید از مرحله حرف و شعار خارج شویم و با همبستگی بیشتر در بین خود به مرحله عمل برسیم. یعنی با اینکه می دانیم مسئولان و حکومت خواستههای ما را نمی شنود و در برابر این مطالبات با خشونت رفتار می کنند، اما کماکان ما از تلاش های خود در راستای آگاه سازی در تمامی مسائل موجود و در راستای عملی کردن مطالبات خود قدم به عقب نگذاریم و با ایستادگی در برابر ظلم برای نسل آینده در ایران همبستگی ، تلاش ، همیاری و متحد بودن را به عنوان مفهوم و نتیجه، کلمه مطالبه گری از خود به جا بگذاریم.
شکنجه در زندان های ایران
مریم افتخار
شکنجه و اشکال مختلف آن سالهاست که به عنوان ابزاری مشروع و پذیرفته شده در سیستم قضایی بسیاری از کشورها برای کشف جرم و اعتراف گیری به کار برده میشد که با پیشرفت علم در زمینه های پلیسی و جنایی و از طرف دیگر آگاهی انسان ها نسبت به حقوق خود و اندیشه های حقوق بشری رفته رفته این روش در برخی از کشور ها مشروعیت خود را از دست داد تا جایی که امروز بسیاری از دولت ها و سازمان های حقوق بشری شکنجه را ممنوع و آن را جرم تلقی میکنند و قوانین بسیاری را در زمینه منع شکنجه و برچیدن این روش غیر انسانی به تصویب رسانده اند.شکنجه یکی از بدترین جلوه های تعرض به کرامت انسانی است که موجب نابودی شان و منزلت فرد قربانی و از طرفی دیگر باعث مشکلات روحی و روانی تا لحظه مرگ در فرد میشود و متاسفانه این پدیده شوم و غیر انسانی با تمامی اقدامات صورت گرفته از سوی مجامع بین المللی هنوز هم در برخی نقاط دنیا به صورت سیستماتیک اعمال میگردد. کنوانسیون منع شکنجه یا مجازات خشن در تاریخ 10 دسامبر ۱۹۸۴ طی قطعنامه ای به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید. و 26 ژوئن را روز جهانی حمایت از قربانیان شکنجه اعلام کردند . و این کنوانسیون در جهت حمایت از قربانیان شکنجه قدرت اجرایی پیدا کرد.
کنوانسیون منع شکنجه مشتمل بر سه سرفصل و سی و سه ماده است .در ماده اول این کنوانسیون، در مورد واژه شکنجه آمده است: هر فعل عمدی که توسط آن درد یا صدمه شدید، اعم از جسمی یا روحی، به منظور نیل به اهدافی از قبیل کسب اطلاعات یا اقرار از قربانی یا شخص ثالث وارد آید و یا مجازات قربانی برای عملی که وی یا شخص ثالثی مرتکب شده و یا مظنون به ارتکاب آن است. متن کنوانسیون در دهم دسامبر ۱۹۸۴ توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد تنظیم شد و به دنبال تصویب آن توسط بیستمین کشور موافق، در ۲۶ ژوئن ۱۹۸۷ به مرحله اجرا گذاشته شد.هماکنون ۲۶ ژوئن به احترام این کنوانسیون به صورت رسمی به عنوان روز جهانی حمایت از قربانیان شکنجه شناخته میشود. از زمان اجرای این کنوانسین، ممنوعیت قطعی علیه شکنجه و دیگر قوانین رفتارها یا مجازاتهای ظالمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز به عنوان اصل حقوق بینالملل عرفی پذیرفته شدهاست. شایان ذکر ست که کشور ایران این کنوانسیون را نپذیرفت. با وجود اینکه در اصل ۳۸ قانون اساسی میخوانیم : هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است .اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است و متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود اما در عمل مسئولان قضایی ایران هرگز بر این اصل در قانون اساسی خود کشور ایران پایبند نبوده و بر پایه همان اعتراف های اجباری و زیر شکنجه، حکم های طولانی مدت زندان و تبعید و منع فعالیت سیاسی و مدنی صادر میکنند و در برخی موارد، آن اعتراف ها را برای قانونی جلوه دادن خود در جوامع حقوق بشری در رسانه ها و فضاهای مجازی منتشر میکنند. از سوی دیگر در قوانین قضایی کشور شکنجه به عنوان مجازات پیش بینی شده است و وجه قانونی به خود گرفته است.به عنوان نمونه حکم شلاق از جمله مجازاتی است که روزانه در ایران برای مجازات متهمان سیاسی و جزایی در نظر گرفته شده و در خود زندانها و یا در مله عام اجرا میشود. متاسفانه روزی نیست که خبری از شکنجه زندانیان در داخل زندان های ایران به گوش نرسد.شکنجه هایی که در آنها از روش های مختلفی از شکنجه فیزیکی گرفته تا شکنجه های روانی که تا سال ها و یا تا آخر عمر اثراتشان با قربانی برجا میماند. شکنجه های فیزیکی همچون : ضرب و شتم با کابل و شلاق در مله عام ،تجاوزهای جنسی سازماندهی شده به زندانیان عقیدتی و سیاسی و امنیتی زن و مرد، تهدید به تجاوز به دختران و خواهران خانواده های زندانیان ، دشنام جنسی یا لمس بدن…، وصل کردن وزنه به بیضه، آویزان کردن به سقف، گرداندن آنها در سطح شهر با عنوان اراذل و اوباش واز شکنجه های روانی میتوان به بی خبر گذاشتن خانواده ها از وضعیت نداشتن امکان تماس با خانواده ، بازجویی با چشم بند و رو به دیوار ، نگاه داشتن طولانی مدت در سلول های انفرادی ،تهدید به صدور احکام طولانی مدت ،تهدید به بازداشت اعضای خانواده ،محرومیت از خدمات پزشکی، اجرای صحنه اعدام به صورت نمایشی اشاره کرد. دربرخی موارد بعد از کشته شدن شهروندان و زندانیان در زندانهای جمهوری اسلامی به دست نیروهای امنیتی ، مقامات مسئول در مواردی از تحویل جسد خودداری کرده و امکان تحقیقات و خاکسپاری را از خانواده قربانیان سلب کردهاند. اظهارات سپیده قلیان در مورد زندان های اوین و زندان بوشهر و شرایط تجاوز و تعدی به زنان و دختران اشاره کوتاهی است به آنچه که در واقعیت زندانهای ایران میگذرد و همه این اقدامات با هماهنگی و تایید مسیولین زندان صورت میگیرد. سپیده قلیان آبان ۹۷ به دلیل حضور در اعتراضات کارگران هفتتپه در شهرستان شوش بازداشت شد. او ابتدا به اهواز، بعد به تهران و از ۲۰ اسفند ۹۹ با «دستبند و پابند» از زندان اوین به زندان بوشهر تبعید شد. وی در زمان مرخصی استعلاجی خود در رشته توییتی نوشت: زنان زندانی این بند به جرم زن بودن و زندانی بودن تحت وحشیانهترین شکنجهها و ضد انسانیترین شرایط ممکن نگهداری میشوند».این فعال مدنی به شکنجههای جسمی، روحی و ضرب و شتم زندانیان توسط زندانبانان اشاره کرده و گفته بود: «هر کسی اعتراض کند، تشدید شکنجهها کمینش را میکشد».محبوبه رضایی زندانی همبند خانم قلیان، با تایید حرفهای سپیده قلیان نوشته است که « سپیده قلیان را در جلو چشمانمان تهدید به قتل و تجاوز میکردند» و مسئولان زندان تلاش و برنامهریزی میکردند که از خانم قلیان «اعتراف اجباری بگیرند. گواهی دیگر بر شدت شکنجه در زندان های ایران، گزارشهای ویدئویی یک گروه سایبری موسوم به «عدالت علی» ۳۱ درباره بدرفتاری و شکنجه در زندان اوین است. این فیلمها که نخستین بار توسط رادیو فردا منتشر شدند حاوی بدرفتاری با زندانیان، قاچاق مواد مخدر به درون زندان، درگیر شدن ماموران با یکدیگر و همچنین اقدام به خودکشی زندانیان است. گروه «عدالت علی» میگوید که این تصاویر را با هک کردن دوربین های مدار بسته زندان های اوین تهیه کردند. کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل روز چهارشنبه ۱۸ نوامبر 2020 (۲۸ آبان) قطعنامهای را در محکومیت “نقض شدید حقوق بشر” در ایران تصویب کرد. این قطعنامه به پیشنهاد کانادا و با حمایت کشورهایی از جمله آمریکا، بریتانیا، آلمان و فرانسه تهیه شده وصد و شصت و هفتمین قطعنامه در محکومیت نقض حقوق بشر در ایران در این نهاد است.. در این قطعنامه به آمار بالای اعدامها در ایران، بیقانونی در برخورد با متهمان، اعتراض به شکنجه و بازداشتهای خودسرانه ، تبعیض علیه زنان و اقلیتها… اشاره شده است.در این قطعنامه از جمهوری اسلامی خواسته شده تا چه در قانون و چه در عمل تضمین کند که دیگر هیچ فردی تحت شکنجه، سوءرفتار، خشونت جنسی و مجازاتهایی که آشکارا مصداق سوءرفتار هستند قرار نمیگیرد. با آنکه تمامی مسیولین دولت ایران با این قطعنامه مخالفت کردند و آن را جز کذب و دروغ نخواندند اما ما فعالین حقوق بشر از اینکه توانسته ایم قدمی هرچند کوچک در جهت افشای ظلم و جنایت جمهوری سلامی ایران در حق هموطنانمان برداریم و به جهان و جهانیان نشان دهیم که در این دولت آخوندی و دیکتاتوری چه میگذرد خرسندیم.
پوتین کیست؟
امیرحسین کریمی
پوتین برای حفظ منافع کشورش و بازگرداندن این کشور از هم فروپاشیده به قدرت گذشته و پایان بخشیدن به هرج و مرج، تلاشهای فراوان کرد و بی تردید نام او در ردیف یکی از رهبران بزرگ و خدمتگزار روسیه ثبت خواهد شد. پوتین ورزشکار، با سواد، روشنفکر و سیاستمداری کم نظیر است. من روسیهی پیش از فروپاشی و پس از فروپاشی را خواندهام و متوجه شدم که پوتین چه خدمات شگرفی برای مجد و عظمت روسیه انجام داده است. او تمامی فرصتهایی که میتوانست ایران را در منطقه قدرتمند و باثبات و ثروتمند نماید، از بین برد. از ضعف مسئولان و توهمات و خودبزرگ بینیهای ایشان، بهرههای وافری برد. او با ایجاد انحراف در افکار سیاسی دولتمردان جمهوری اسلامی، آنان را به بیراهه هدایت کرد و اجازه نداد ملت ایران از فرصتهای پیش آمده برای آبادی و رفاه و آسایش خود بهره ببرد. او از جمهوری اسلامی به عنوان ابزاری علیه آمریکا و غرب استفاده کرد و در تمامی تعاملات سیاسی از برگ ایران برای منافع ملی کشور خود استفاده کرد. پوتین هیچگونه امتیازی و خدمتی به ایران و ایرانی نکرد و تنها از منویات و خواستههای پوچ و تو خالی کوتولههای احمق سیاسی در ایران حمایت کرد تا هر قدر میتوانند فریاد ‘مرگ بر آمریکا’ بزنند. او با اسراییل که به زعم جمهوری اسلامی، دشمنی خیالی نامیده میشد، بهترین روابط سیاسی را برقرار کرد و با ایجاد توازن قوا در سوریه به دریای مدیترانه راه یافت. وی با یک دست به اسرائیل اجازه داد که پایگاههای جمهوری اسلامی را ویران و نیروهای ایرانی را قتل عام کند و با دست دیگر به رهبر ایران قرآن اهدا مینمود و ابراز دوستی میکرد و از ایدئولوژی اسلامی آنان در فتح جهان دفاع میکرد، در حالی که مسلمانان کشور خود را در چچن قتل عام و سرکوب و نابود مینمود. پوتین با وعدههای پوشالی سهم 50 درصدی دریای مازندران را از تصرف ایران خارج و به ایرانیان تبسم تحویل میداد. پوتین راه هرگونه مذاکره ایران با قدرتهای غربی و کشورهای منطقه را مسدود کرد تا یک ایران ضعیف و درمانده را به آغوش بکشد. او به بهانهی دفاع از برنامه اتمی ایران و ساخت نیروگاه اتمی بوشهر، میلیاردها دلار از ایران رشوه گرفت و در نهایت سیستم اتمی ویران شده کشور خودش را بازسازی و احیا کرد. پوتین با نابودی صنعت نفت و گاز ایران و باز کردن بازار انرژی خود به اروپا، تمام دستاوردهای صنعتی ایران در پنجاه سال گذشته را نابود و بازار چین را به روی مردم ایران گشود. بی هیچ شک وتردیدی نزدیک به نیمی از ارزش صادرات ارزی روسیه با همکاری ونوکری سردمداران حکومت ایران فراهم شده است . او جلو صادرات گاز ایران به اروپا راگرفت و روسیه را به تنها منبع صادرات گاز جهان تبدیل کرد ،کاری که تنها با نوکری وحماقت سردمداران حکومت ایران امکان پذیر شد .پوتین ایران را به سوی تحریم نفت هل داد تا تمامی سهم صادرات نفت ایران نصیب روسیه شود .یعنی ایران مهم ترین عضو اپک تمام جایگاه صادرات نفتش را ازدست داد. او از منابع مالی ایران، معادن طلای ایران، انرژی اتمی ایران، نظام دفاعی ایران و بنادر و فرودگاههای ایران نهایت بهرهبرداری را برد و در عوض همسو با جهان به تحریمهای ایران رای داد و هرگز تمام قد در حمایت از ایران قدمی برنداشت، حتی در تهیهی واکسن کرونا که جان میلیونها ایرانی را تهدید میکرد و به کام مرگ فرستاد کار مهمی انجام نداد….! و تمام این قبیل اعمال، سیاست نام دارد، سیاستی کثیف که رفاه و پیشرفت کشور خویش میخواهد و ….. . افشا شدن چندین مطلب مهم از گزارش شگفت انگیزی که نیویورک تایمز امروز از تعویق انتشار آن بخاطر مسائل ملی خبر داد، نشان میدهد که پوتین از کارت ایران به بهترین وجه برای خود در زمان ترامپ استفاده کرده است. در این گزارش آمده بود که چگونه پوتین، ترامپ را برای بیرون رفتن از برجام ترغیب کرده بود و همزمان به او اطمینان داده بود که در این مدت ایران هیچگاه نمیتواند به هیچ سلاح اتمی دست پیدا کند. این گزارش میگوید دلیل اطمینان پوتین نفوذ غیر قابل باور جاسوسان روسیه در بدنه سپاه پاسدارن و وزرات اطلاعات جمهوری اسلامی است که سازمانهای اطلاعاتی روسیه کاملأ بروی این دو نهاد انقلابی مهم ایران تسلط داشته و دارند. دزدیدن اطلاعات هسته ای ایران و ترور دانشمندان آن توسط اسرائیل نیز نتیجه کمکهای اطلاعاتی و نظامی روسیه با اسرائیل بخاطر این توافقات پنهانی پوتین و آمریکا بوده است. روسیه در این مدت توانسته است نه تنها پای خود را در سوریه محکم کند بلکه شریکی قابل اطمینان برای اسرائیل شود. مرگ بر امریکا گفتیم، اما روسیه، ما را نابود کرد! مسوولین کشور مسابقه کرملین رفتن گذاشتند!آیا آنجا دیکته میشود که، قرار است ایران قربانی شود! ما تحریم شدیم و بازارنفت را از دست دادیم، اما این روسیه بودکه ۴میلیون سهمیه صادرات نفت مارا تصاحب کرد و بلعید! ما تحریم شدیم، ولى روسیه بازار گاز و پتروشیمی اروپا را از ما قاپید و همه را از آن خود کرد! ماتحریم شدیم، ولی روسیه برصندلی اوپک نشست و ما را از میدان به درکرد! جوانان ما در سوریه شهیدشدند و سرمایه ما به فنا رفت؛ ولی سوریه را روسیه بلعید و کنار اروپا پایگاه درست کرد و موشک قاره پیما نصب نمود! با همکاری با اسراییل و قفل کردن إس سیصد( S-300)، روسيه ما را سیبل هواپیماهای اسراییل کرد! روس حاضر نشد از ما گوجه و تربچه بخرد از ترکیه خرید تا بازار گاز ترکیه را هم ببلعد! جهانگردان او بجای فرودگاه اصفهان در فرودگاه استانبول پیاده میشوند چون قرار نیست دلاری درایران خرج شود! ما هنوز مرگ بر آمریکا میگویم، تا مسوولین ما به نوبه خود سوار هواپیما شده و به مسکو روند تا عموپوتین ارشاد فرماید، برنامه بعدی جهت ویرانی ایران چه خواهد بود! اسراییل تهدید کرده که اگر حاکمان ایران شرایط اسراییل در مداکرات را امضا نکنند کلیپ سکسی یکصد نفر از مقامات سپاه و بیت رهبری با کاترین به روی اینترنت قرار میگیره !!! احتمالا در چند روز اخیر پرونده مذاکرات بسته میشه و مذاکرات وین با موفقیت اسراییلی ها به اتمام میرسه و کاترین بلایی سر حاکمان ایران آورد که در وین روی هیچ موضوعی مکث و بحث نکنند و هر تصمیمی که تعهدی که اسراییل به ایران دستور دهد و هرگونه توافقی را مذاکره کنندگان چشم بسته میپذیدید و احتمالا همین روزها توافق سریعا امضا میشه و تیم مداکره کننده سریع از وین برمیگردند ! کاش بجای صیانت از فضای مجازی و اینترنت ،مقداری صیانت از سکس و محافظت از بند شل تنبان یاد سران نظام میدادند که اینطور بند تنبانشان شل نباشد و حکومتشان را بخاطر فاحشه جاسوس ( پرستوی موساد) از دست ندهند فریدمن، معتقد است، بحران اوکراین هیچ ارتباطی با اوکراین ندارد. و ریشه این بحران در آلمان است ، بهویژه که یک خط لوله ، آلمان را به روسیه متصل میکند … واشنگتن این خط لوله را به عنوان تهدیدی برای خود در اروپا میبیند و سعی کرده است پروژه را در هر نوبت متوقف کند. با این حال، پروژه Nord Stream بهطور کامل عملیاتی و آماده به بهرهبرداری است صاحبان خانهها و کسب و کارهای آلمانی منبع قابل اعتماد انرژی پاک و ارزان را در اختیار دارند، و روسیه افزایش قابل توجهی از درآمد گاز خواهد داشت. این یک وضعیت برد برد برای آلمان و روسیه است. این درحالیست که ایالات متحده نمیخواهند آلمان به گاز روسیه وابستهتر شود، زیرا این وابستگی منجر به توسعه تجارت و ارتقاء اعتماد بین طرفین میشود و در ادامه همانطور که مناسبات گرمتر میشود، موانع تجاری بیشتری بین طرفین حذف میشود، مقررات کاهش مییابد، درامدهای سفر و گردشگری افزایش پیدا میکند و نهایتا معماری امنیتی جدید در دنیایی که آلمان و روسیه دوست هستند و شرکای تجاری هستند، شکل میگیرد. در چنین وضعیتی، نیازی به پایگاههای نظامی ایالات متحده و سلاحهای دفاعی گرانقیمت و سیستمهای موشکی ایالات متحده نیست و نهایتا نیازی به *ناتو* هم نیست. همچنین معاملات انرژی دنیا دیگر به دلار آمریکا و ذخیره خزانههای ایالات متحده گره نمیخورد، شرکای تجاری جدید معاملات را با ارزهای خود انجام میدهند که منجر به کاهش شدید ارزش دلار و تغییر چشمگیر سیطره و قدرت اقتصادی امریکا میشود. به همین دلیل است که دولت آمریکا مخالف جریان است. این فقط یک خط لوله نیست، این یک پنجره به آینده است؛ آیندهای که در آن اروپا و آسیا به یک منطقه تجاری آزاد تبدیل شدهاند و قدرت و رفاه دوجانبه خود را افزایش میدهند در حالی که ایالات متحده در خارج از آن قرار میگیرد. روابط گرمتر بین آلمان و روسیه یعنی کاهش نفوذ ابرقدرت امریکا. به همین دلیل است که واشنگتن مصمم است به هر نحوی nord stram را متوقف کند. این جا است که کارت اوکراین به روی میز میآید. اوکراین “سلاح انتخابی” واشنگتن برای اهداف خود است. آنها باید نشان دهند که پوتین یک متجاوز غیر قابل اعتماد است. آنچه که حائز اهمیت است، این است که روسیه از زمان انحلال اتحاد جماهیر شوروی به هیچ کشوری حمله نکرده است و ایالات متحده در مدت زمان مشابه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به 50 کشورحمله یا حکومت ها را سرنگون کرده است. ایالات متحده بیش از 800 پایگاه نظامی در کشورهای سراسر جهان را دارد. رسانه ها به هیچ کدام از این ها نمی پردازند ، بلکه تمرکز بر “شیطان پوتین” است تا تمام اروپا را به یک جنگ خونین دیگر غرق کند. تمام این تبلیغات جنگ با هدف تحریک و تولید یک بحران ایجاد شده که با هدف تخریب و انزوا، روسیه صورت می گیرد. با این حال، هدف واقعی روسیه نیست، بلکه آلمان است. این گزیده را از مقاله ای از مقاله مایکل هادسون در UNZ است : “تنها راهی که برای دیپلمات های ایالات متحده برای جلوگیری از خرید های اروپا، از روسیه روی میز مانده راهکار نظامی است ویکتوریا نولند، به عنوان دبیر وزارت امور خارجه،در نشست مطبوعاتی وزارت امور خارجه در تاریخ 27 ژانویه حائز نکات قابل توجهی است تیم بایدن می خواهد “پاسخ نظامی” پروژه Nordstream را متوقف کند . این بدان معنی است که با تحریک پوتین برای فرستادن نیروهای خود در سراسر مرز شرقی درگیری اجتناب ناپذیری را بوجود بیاورد و رسانه ها این اقدام را به عنوان یک تهدید برای همه اروپا تلقی می کنند، و رهبران سراسر جهان پوتین را به عنوان “هیتلر جدید” محکوم خواهند کرد. این استراتژی واشنگتن به طور خلاصه است. سیاست داخلی آلمان در حال حاضر توقف نیروگاه های هسته است و در نتیجه نیاز به گاز طبیعی روسیه دارد .مردم آلمان هرگونه تحریم را دخالت آمریکا در مسایل داخلی خود تلقی کرده و چهره آمریکا منفورتر خواهد شد، بنابراین آمریکا برای نقشه B برنامه ریزی کرده : یک تهدید خارجی به اندازه کافی بزرگ که آلمان مجبور شود خط لوله را مسدود کند. سالهاست دولت آمریکا با اجرای خط لوله گاز روسیه به آلمان مخالف است و دولت آمریکا خیلی تلاش کرد که جلوی اجرای آن را بگیرد ولی دولت آلمان مخالف بود. اما عافل از آنکه طراحی آمریکا همانگونه که او میخواست جلو نرفته و آمریکا خود دچار اختلاف گردیده و در جهان بی عملی و افول قدرتش نمایان گردیده است.
نیاز بودجه دولت ایران به نفت “۲۷۰ دلاری”
محمدرضا صفری
طبق تازهترین گزارش صندوق بینالمللی پول از کشورهای خاورمیانه، آسیای میانه و قفقاز، بودجه دولت ایران برای تعادل نیاز به نفت ۲۶۹ دلاری دارد. طبق ارزیابیها اما قیمت نفت در سال جاری حدود ۱۰۰ تا ۱۱۰ دلار خواهد بود.قبل از تحریمهای آمریکا که ایران روزانه ۲.۵ میلیون بشکه صادرات نفت داشت، تعادل بودجه دولتی با قیمت هر بشکه نفت ۸۰ دلار تامین میشد، اما تحریمها صادرات نفت خام ایران را به حدود ۷۰۰ هزار بشکه در روز رسانده است. ایران همچنین ۴۵۰ هزار بشکه صادرات محصولات نفتی دارد که نسبت به دوران پیش از تحریمها تغییر نیافته است. در بودجه سال آینده دولت صادرات روزانه ۱.۴ میلیون بشکه نفت و میعانات گازی با قیمت ۷۰ دلار را گنجانده است.
عدم تحقق درآمدهای نفتی باعث شده است که طی چند سال گذشته همواره یک سوم بودجه با استقراض تامین شود.
تازهترین گزارش فصلی صندوق بینالمللی پول از اقتصاد کشورهای خاورمیانه، آسیای میانه و قفقاز روز چهارشنبه ۲۷ آوریل منتشر شد.
طبق گزارش این نهاد بینالمللی، بدهیهای خالص دولت ایران به حدود ۳۴ درصد از تولید ناخالص داخلی کشور (با احتساب ارز رسمی ۴۲۰۰ تومانی)، یعنی ۵۹۰ میلیارد دلار رسیده، در حالی که این رقم در دوران قبل از تحریمهای آمریکا در سال ۲۰۱۸ حدود ۴۵ میلیارد دلار بود.
وابستگی تعادل بودجه دولت ایران به نفت ۲۷۰ دلاری در حالی است که هیچ کدام از کشورهای نفتخیز منطقه با چنین رقم بالایی مواجه نیستند.
این نهاد بینالمللی پیشبینی کرده که تولید و در نتیجه صادرات نفت ایران در سال جاری و آینده رشدی نداشته باشد و سال ۱۴۰۲ نیز تعادل بودجه دولتی ایران نیازمند نفت “۳۹۰ دلاری” خواهد بود.
این در حالی است که قیمت نفت در سال جاری بنابر ارزیابی نهادهای بینالمللی در حدود ۱۰۰ تا ۱۱۰ دلار خواهد بود و تنها راه پیش روی ایران برای تعادل در بودجه، چهار برابر کردن حجم صادرات نفت خام و رساندن آن به سطح دوران قبل از تحریمها است.
ادامه تحریمها و چشمانداز صادرات نفت حدود دو ماه است که مذاکرات هستهای وین به بنبست خورده و بنابر روایت دیپلماتهای غربی و مقامات ایران، عدم تمایل آمریکا برای خارج کردن سپاه پاسداران از لیست گروههای تروریستی مانع احیای برجام است.
در حالی که کشورهای صادرکننده نفت در دوران اوجگیری قیمتهای جهانی نفت درآمدهای کلانی به دست میآورند، ایران، ونزوئلا و روسیه کماکان با تحریمها دست به گریبان هستند و نفت خود را با تخفیفهای چشمگیر به مشتریها عرضه میکنند.
خبرگزاری بلومبرگ اخیرا گزارش داد که ۳۷ میلیون بشکه نفتی که شرکت “روسنفت” در بنادر غرب کشور برای فروش عرضه کرده بود، حتی یک مشتری پیدا نکرده است.
از طرفی خبرگزاری رویترز روز سهشنبه ۲۶ آوریل از دست یافتن به سند رسمی دولت روسیه خبر داد؛ سندی که نشان میدهد کرملین انتظار دارد تولید نفت روسیه به خاطر تحریمهای نفتی غرب افتی ۱۷ درصدی را در سال جاری شاهد باشد. بدین ترتیب، صادرات روزانه نفت روسیه تقریبا دو میلیون بشکه کاهش خواهد یافت.
در مورد ایران هنوز معلوم نیست مذاکرات هستهای به کجا ختم شود، اما صادرات نفت این کشور در سال گذشته به خاطر آسانگیری آمریکا در اجرای تحریمهای نفتی به ۷۰۰ هزار بشکه در روز رسید که دو برابر سال ۱۳۹۹ بود. اگر مذاکرات هستهای به نتیجه نرسد، آمریکا دوباره سختگیری به چین برای قطع خرید نفت از ایران را افزایش خواهد داد و شاید صادرات نفت ایران دوباره به سطح سال ۱۳۹۹ برگردد.
آمارهای گمرک چین نشان میدهد که در سال ۱۳۹۹ روزانه حدود ۸۰ هزار بشکه نفت از ایران به صورت رسمی و مستقیم خریداری شده است. به عبارتی، ایران سه چهارم نفت صادراتی به چین را از طریق واسطهها و تغییر مالکیت نفت به اسم تجار عراق، عمان، امارات، اندونزی و مالزی راهی چین کرده است. سال گذشته نیز وضعیت مشابهی حاکم بوده و ایران بخش چشمگیری از درآمدهای نفتی خود را در پروسه دور زدن تحریمهای آمریکا از دست میدهد. حتی در صورت دستیابی به توافق هستهای و برداشته شدن تحریمها، انتظار میرود احیای بازارهای نفتی ایران حدود ۶ تا ۹ ماه طول بکشد. در برجام سال ۲۰۱۵ نیز ۹ ماه طول کشید تا ایران دوباره سطح تولید و صادرات نفت خود را احیا کند.
تجارت خارجی و ذخایر ارزی صندوق بینالمللی پول در بخش دیگری از گزارش خود پیشبینی کرده است که کل صادرات ایران در سال جاری به نزدیک ۱۴۰ میلیارد دلار برسد که ۵۴ درصد بیشتر از سال گذشته است. علت این امر اوجگیری قیمت نفت و در پی آن افزایش چشمگیر قیمت محصولات نفتی، پتروشیمی و معدنی است.
سال ۲۰۲۰ و در زمان سقوط چشمگیر قیمت این محصولات، کل صادرات ایران به ۵۴ میلیارد دلار کاهش یافته بود، اما سال گذشته با بهبود نسبی وضعیت به خاطر برچیده شدن محدودیتهای جهانی برای مقابله با کرونا و رشد قیمت نفت، این رقم ۹۱ میلیارد دلار بود.
انتظار میرود کل واردات ایران نیز از ۶۳ میلیارد دلار در سال گذشته به حدود ۸۲ میلیارد دلار در سال جاری برسد.
این گزارش میافزاید، ذخایر ارزی قابل دسترس دولت ایران نیز در سال جاری به بیش از ۴۱ میلیارد دلار خواهد رسید که دو برابر سال گذشته است. این گزارش کل ذخایر ارزی مسدود شده و قابل دسترس ایران را اعلام نکرده، اما گفته است که کل ذخایر ارزی ایران در دوران قبل از تحریمها ۱۲۱ میلیارد دلار بوده است. صندوق بینالمللی پول همچنین پیشبینی کرده است که تولید ناخالص داخلی اسمی ایران بر اساس قیمتهای جاری (با احتساب تورم و بر اساس نرخ رسمی ۴۲۰۰ تومانی دلار) به یک تریلیون و ۷۳۹ میلیارد دلار برسد که ۳۱۳ میلیارد دلار بیشتر از سال ۲۰۲۱ است. با توجه به اوجگیری قیمت نفت، محصولات نفتی و معدنی، همچنین تورم افسارگسیخته در ایران که انتظار میرود در سال جاری حدود ۳۴ درصد باشد، چنین رشدی در تولید ناخالص داخلی بر اساس قیمتهای جاری چندان تعجبانگیز نیست. خصوصا اینکه این نهاد بینالمللی حجم اقتصاد ایران را بر اساس دلار ۴۲۰۰ تومانی محاسبه کرده، وگرنه با دلار ۲۸ هزار تومانی با نرخ آزاد، تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۲۶۰ میلیارد دلار است.
بانک جهانی ارزش تولید ناخالص داخلی ایران بر اساس قیمتهای جاری در سال ۲۰۲۰ را حدود ۲۰۲ میلیارد دلار ارزیابی کرده بود که کمتر از نصف سال ۲۰۱۷ بود، اما آمارهای سال گذشته و سال جاری را هنوز منتشر نکرده است. البته همه این ارقام بر اساس تولید ناخالص داخلی اسمی و قیمتهای جاری است، وگرنه بر اساس برآورد صندوق بینالمللی پول، رشد اقتصادی واقعی ایران در سال جاری بر اساس قیمتهای ثابت سال پایه ۲۰۱۶ تنها ۳ درصد خواهد بود.
نگاهی منزه به ….
ز. منزه