روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره ۳۰۷ آزادگی، میخوانید
ریزش ساختمان متروپل آبادان و حواشی آن |
منوچهر شفائی
|
3
|
ردهبندی جهانی آزادی رسانهها ۲۰۲۲ |
گزارشگران بدون مرز
|
7
|
عصر ذباله |
جاستین مکگوئیرک / برگردان: افسانه دادگر
|
8
|
وکلای بدون حق |
مریم حبیبی
|
11
|
نقدی بر مجازات های صلب و رجم در قوانین اسلامی |
عباس رهبری
|
14
|
مشاغل خانگی، تحت کمیت قانون قرار نگرفته است |
سید سعید نوری زاده
|
16
|
ابتکارات جامعهی مدنی، مرهمی موقت برای رنجِ مکرر اعتیاد |
ثریا کشوری
|
17
|
جهان سراسر آشوب ما |
عکسهای منوچهر دقتی
|
18
|
برخی نکات در مورد دادگاه حمید نوری |
جعفر بهکیش
|
20
|
صلالله محمد زاپاس قاتل خوش آمد |
مهدی اصلانی
|
22
|
نگاهی به وضعیت دراویش گنابادی در ایران |
کریم ناصری
|
25
|
شورشها و جنبش ها را بهتر بشناسیم (قسمت اول) |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
26
|
دیوارنگاری، اعتراضی برای بازپسگیری فضای شهری |
مهدی شبانی – نهال تابش
|
27
|
آنچه جوامع صنعتی در مورد کودکی درست متوجه نشدهاند |
کارن ال کرامر برگردان: آیدا حقطلب
|
28
|
در پی اعتراضات بازی فوتبال ایران و کانادا در ونکوور لغو شد |
اسفندیار سنگری
|
30
|
بس که این ملت خر است |
زنده یاد، ناصر اجتهادی
|
31
|
فقیر و یارانه |
غزاله ابطحی
|
31
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امورفنی و اینترنتی :
پریسا سخائی
محمدرضا صفری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
اینک که آزادگی 23 ساله میشود
همزمانی با وقایعی چون آزادی خرمشهر شده و متاسفانه همانطوریکه میدانیم آباد نشده و همزمان حادثه فرو رختن ساختما متروپل آبادان دردی جانسوز برای ما مردم به ویژه مردم خوزستان ایجاد شد و با تاسف هنوز مسئولین اقدامی برای نجات انسان هائی که در زیر آوار هستند انجام نداده و به قولی قبل از هر نهاد برای نجات ابتدا گروه سیستم ضد شورش و سرکوب در محل حاضر شده و تا 5 خرداد هنوز از دلتمردان و به ویژه ولایت فقیه تسلیتی و یا صحبتی برای این حادثه شوم که حاصل رانت و سوءاستفاده می باشد انجام نداده اند .
و درحال برگزاری مراسم بی محتوا و بی منطق سلام فرمانده در استادیوم 100 هزار نفری تهران ان هم بدون رعایت پرتکل بهداشتی و از آن مهمتر زن و مرد در کنار هم !؟
باز هم اغاز 23 سالگی آزادگی حاکی از درد و رنج مردم و عملا نقض حقوق بشر می باشد و باز هم امیدواریم که ….
در زیر گوشه ای از این اتفاقات را با هم مرور کنیم .
منوچهر شفائی
ریزش ساختمان متروپل آبادان و حواشی آن
فروریختن برج های متروپل در آبادان را نباید به یک شخص بنام حسین عبدالباقی تقلیل داد !برای اینکه ایشان یکی از مهره های این سیستم رانت خوار وجنایتکار است
نطفه این ویرانی ها در کاخ های علی خامنه ای وتمامی عوامل دزد ورانت خوارش بسته شده عبدالباقی یک مهره ی کوچک از این خانواده ی دزد وغارتگر وجنایتکار است !
چه فرقی می کند عبدالباقی کشته شده باشد و یا اینکه زنده باشد؟
وقتی ما مقصر را فقط این یک نفر بدانیم حذف یک نفر برای این سیستم غارتگر اتفاق مهمی نخواهد بود بلکه این سیستم با قوت بیشتری به جنایات وغارتگری اش ادامه می دهد و با آن دسته از کسانی که عبدالباقی را تنها مقصر این جنایت می دانندهمراه می شود و بر این طبل می کوبد،چه بساکه خودش طراح این تفکر باشد !یک روز می گوید عبدالباقی کشته شده است وحتی طبق کارهای همیشگی اش سناریو می سازد وجنازه ی تقلبی نشان می دهد واگر اثر نداشت می گوید فرار کرد …وتمام
واینگونه این پرونده هم بسته می شود .
آبادان پاره ی تن ایران است ویکی از رگهای حیاتی ایران است واز منابع ثروت ایران است ولی بقول اهالی آبادان بی صاحب است. !علی خامنه ای کوچکترین واکنشی به این جنایت نشان نداده ؟
راستی چرا؟؟؟ چون سر نخ این جنایت وغارتگری ها ورانت خواری ها به درون کاخ خامنه ای وحکومت فاسد جنایتکارش وصل است پس باید تمام انگشت ها و نشانه گیری ها و فریاد ها به سمت خامنه ای باشد نه به یک مهره که دیگر سوخته باید به حساب آید
حاج حسین عبدالباقی و برادران از آجیل فروشی تا ثروت افسانهای
این مطلب گزارشی مختصر در خصوص تاریخچه خانواده عبدالباقی و شرح مسیر ثروت اندوزی ایشان در آبادان و اروند است.حاج حسین عبدالباقی و برادران از آجیل فروشی تا ثروت افسانهایپایگاه خبری فیدوس-“حاج حسین عبدالباقی” را اگر کمتر از دو دهه قبل میشناختید، نه حاجی امروز بود با دستهایی در جیب در حال عکس گرفتن کنار زمینهای دریافتی با دوستانش و نه این “حسین عبدالباقی افسانهای” با ثروتی که دیگر نه در جیب جا میشود و نه در بالشت!
پدر او و برادرانشان صاحب آجیلفروشی بودند در”خیابان زند” منطقهای در شهر جنگزده “آبادان” و پدرشان البته سابقه بنایی داشت. او مردی زحمتکش و شریف بود که هرگز در رویاهایش نمیدید روزی پسرانش با رهبری “حاج حسین عبدالباقی” صاحب ثروتی با ارزش چندهزار میلیارد تومان شوند.اما راز و رمز ثروت اندوزی عبدالباقی چیست و چطور طی کمتر از دو دهه او صاحب این دارائی شده و در کنار دارائی برادرانش میرود تا نام “سلطان اروند” را در کلام روزمره مردم نصیب خود کند؟عبدالباقی نه کارخانهای ساخت و نه با پول و سرمایه شخصی تولید و کسب و کاری خلاق راه انداخت. او بساز و بفروشی بود که نقشه زمینهای مرغوب شهری را خوب میشناخت. فرمول ثروت اندوزی او مانند بسیاری دیگر در ایران امروز بسیار ساده است. مدیریت هوشمندانه روابط و فرصتهای رانتی.
“حاج حسین عبدالباقی” این مرد ریز نقش که در ظاهر آرام است، تند تند حرف میزند و سریع راه میرود، به همراه دو برادر دیگر خود و مسئول امروز اجرایی پروژههایش “سالار کشفی” را باید در آینده آبادان و خرمشهر افرادی دانست که نامشان تکرار خواهد شد. این تکرار یا به سبب گستره اسامی همکاران وی در کسب این ثروت خوهد بود، یا به دلیل آنچه در نظر نگارنده نقش ایشان در شکل گیری تاریخ عقبماندگی در این منطقه است.عبدالباقی هرچه بشود، نمایی روشن از دلایل عقب ماندگی و گستره رانت و شبکههای عجیب در شهری جنگزده است که روزگاری قطب صنعتی کشور بود. فردی که حضورش و اثر فعالیتهایشان بر خلاف آنچه در ظاهر امر نشان داد، باعث بر هم خوردن نظم اجرایی، شفافیت توسعه، گسترش حاشیهنشینی و تخریب منابع و سرمایههای مادی این منطقه شده است.
وقتی شکل شفاف سرمایهگذاری و ثروت اندوزی بر هم میخورد، وقتی تلاش برای کسب ثروت قانونی جای خود را به تلاش برای برقراری روابط با چهرههای سیاسی و اجرایی به نام استفاده از فرصتها میدهد. آنگاه است که به صورت رسمی “خلیل جنامی” عضو شورای شهر آبادان در صفحات مجازی خود تبلیغ فروش املاک “حسین عبدالباقی” را منتشر میکند. شهردار از او قهرمان میسازد تا تخریب بازارچه بانوان را فرصت بدانند. مدیر عامل منطقه آزاد برایش سر و دست میشکند. معاونت علوم پزشکی برای واگذاری زمینهای مرغوب در عوض املاک نامرغوب سر و دست میشکند. سازمان برق منطقهای هم هر کاری میکند تا به ثروت حاج حسین اضافه شود. حتی اگر اینکار در قالب واگذاری زمینی 400 متری در مرکز شهر آبادان با شرایطی باور نکردنی و انشعابات برق باشد.
از سویی نگاهی به سیاهه اسامی افرادی که در لیست خریداران املاک ساخته شده تجاری و اداری و مسکونی عبدالباقیها در آبادان قرار دارند روشن میکند ما دقیقاً در خصوص کدام روند طی شده در موضوع ثروت افسانهای خانواده عبدالباقی صحبت میکنیم. البته اگر او نیز مانند بعضی راه برگزاری جلسات در برج میلاد برای مذاکره و فروش املاک در شهرهای دیگر به متقاضیان را یاد نگرفته باشد.طی دوسال گذشته واگذاری “زمین زندان آبادان” به مساحت چند هزار متر در بهترین نقطه احمد آباد، واگذاری “زمین بیمارستان 50 تختخوابی” به مساحت چند هزار متر در بهترین نقطه احمدآباد، واگذاری “زمین کنار هتل نخل” در بهترین نقطه تفریحی آبادان به مساحت چند هزار متر، “واگذاری زمین خیابان دبستان” در بهترین نقطه منطقه مرکزی شهر به مساحت چند هزار متر، اعلام واگذاری “زمین بازارچه بانوان” به مساحت بیش از هزار متر در خیابان دبستان، واگذاری “زمین تجاری تفریحی ساحلی” به مساحت چند هزار متر در مسیر ساحلی آبادان، واگذاری “زمین درمانگاه 5 مهر” به مساحت بیش از هزار متر، واگذاری “زمین پست برق” به مساحت چهار صد متر در مرکز شهر و… با قیمتگذاریها و شرایطی باور نکردنی بخشی از حکایت جالبی است که میرود حاج حسین را نخستین “مرد ده هزار میلیارد تومانی آبادان” در جامعه سرمایه ایران کند. مردی که از خاک و زمینهای متعلق به دولت و مدیریت روابط توانست آجیل فروشی خود و برادرانش را به اینجا برساند. اینکه “حاج حسین عبدالباقی” و دوستان او چگونه در کمتر از دوسال این تعداد زمین که ما میدانیم را مالک شدهاند و زمینهایی که نمیدانیم و میدانیم را طی این دو دهه به دست آوردهاند، رمز موفقیتها ایشان است و نیاز به نوشتن کتابی مفصل و حیرت آور با عنوان” چگونه ویرانههای آبادان و خرمشهر را مبدل به ثروت شخصی خود کردم” دارد. کتابی که در تمام صفحاتش اشک و آه و افسوس و حیرت و خون جوانان وطن نهفته است. کتابی که به نسل بعد خواهد گفت کجای کار را چه کسانی اشتباه کردند و حاصل آن در جیب چه کسانی جا خوش کرد.
گفتن این جسد حسین عبدالباقی و آن هم مدارکش!
طبق هر قانون فیزیک و شیمی بررسی کنید، مدارکی که از جیب این جسد متلاشی بیرون آمده، نباید به این تمیزی و مرتبی باشه!
خرمشهر و شاهین شهر هم برخاستند! زنده باد مردم معترض و مقاوم! خوزستان باید برخیزد. فاجعه رخ داده در آبادان فقط یک اتفاق ساده و سومهندسی نیست. فاجعه آبادان یکی از هزاران نشانه فساد سیستماتیک در این مملکت است که در آن نکبت زاده ها اختاپوس وار مشغول مکیدن ثروت و جان ما هستند.
فاجعه آبادان یکی از هزاران نشانه از ظلم و تبعیض و ستم و استثمار جاری در نظام کثیف سرمایه داری ایران است. همدستی بالا تا پایین مسئولین جانی با این مفت خوران و کمک این حاکمیت به سرکوب و مکیدن شیره جان ما برای همه ما امری ثابت شده است.
فقر و فلاکت و تبعیض و سرکوب شان برای ماست و مفت خوری و مفت چرخیدن ها مال مسئولان و سرمایه خوران شان.
خوزستان برخیز! مردم سراسر کشور باید به این اعتراض بپیوندند.
زنده باد مردم خرمشهر و شاهین شهر که به حمایت از آبادان قیام میکنند.
- نامه عجیب استانداری خوزستان به بیمه آسیا؛
- متروپل را بیمه کنید!
مسئول بی درایتی که بعد از حادثه به فکر بیمه و گرفتن خسارت افتاده!
کجای دنیا بعد از حادثه بیمه می کنند، مگه داریم!
براستی چرا ارتشیان اجازه حضور و آوار برداری نیافتند با آنهمه تجهیزاتی که دراختیار دارند؟؟؟!!
سپاهیان و دیگر ارگانهای نظامی که در تبلیغات میگویند در کنار مردم هستیم پس کجا هستند پس جهادی ها که در تبلیغات عصیان میکنند و دانشجویانی ک تبلیغ میکنند در همه جای ایران به فکر آبادانی هستند و دارندجهادی خانه میسازند برای مردم مگر الان وقت حضور نبود .چرا ..؟؟؟؟!!!!
پس مشخص هست که دولتمردان نمی گذراند که بداد مردم برسند و هدف اصلی چیست ؟؟!!
ارتشیان که در همه زلزله ها و آتش سوزیها و سیلها و برف و باران در کنار ملت بودند کجا هستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
این سوال همیشه باقیست و بی جواب
پشت پرده این اتفاق بزرگ چه چیزیست؟؟؟؟!!!!
ملت بد بخت و فراموش ایران و آبادان دارند تاوان چه چیزی را میدهند ؟؟؟؟؟!!!!!
یقینا اتفاق بزرگی دارد اتفاق می افتد که عموما بی خبریم ازآن و آتشی زیر خاکستر در حال سوختن است که نیت شومی دارند که احتمالا دود آن همه را خفه کند؟؟؟؟؟ مخصوصا مردم بیچاره ایران را ؟؟؟
#ارتشیان الان وقت آن است تا در کنار ملت باشید تا فردا ملت به یاریتان بیاید نگذارید در تاریخ ایران نام ننگ بر پیشانی شما حک شده و ماندگار بماند.
- این دو سگ از ابتداء شروع آوار برداری ۱۸ نفر از کشته شدگان یا افراد زنده در زیر آوار را پیدا کردهاند. یک طرف فایده وجودی این دو سگ و طرف دیگر بیشرمی و وقاحت خامنهای پست فطرت را ببینید!!!
از فروپاشی ساختمان متروپل تا فروپاشی اقتدار و اعتماد به نظام و روند توانمند سازی اعتماد به قدرت مردم در تظاهرات ابادان
تظاهرات مردم خشمگین ابادان از فروپاشی ساختمان های بلند بالا اما سست و بی بنیاد که در ان دهها نفر کشته و زخمی شدند با شعار علیه دروغ گویی ها و بی اعتنایی ها و بی کفایتی مسئولان همراه شد. شعارهایی که فورا به شعار مرگ بر دیکتاتور بدل شد. دیگر مدتها است که مردم بدرستی دریافته اند در پس مشکلات نه تنها اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بلکه در برابر مشکلات محیط زیستی و حتی سوانحی نظیر فروپاشی ساختمان متروپل در ابادان باید حکومت و مسئولان انرا نشانه روند. گسترش این اعتراضات زنجیره ای نشانگر بازگشت ناپذیری اوضاع و تزلزل روز افزون اقتدار حکومت و بی اعتنایی روز افزون به ان است. کاهش فاصله زمانی این اعتراضات و خصلت ضد حکومتی یافتن سریع ان نشانگر گسترش قطب بندی در جامعه و نزدیک شدن به لحظه شکل گیری یک ابرجنبش است. ابر جنبشی که دیر یا زود از طریق همپپوستگی این اعتراضات گوناگون و پراکنده به یکدیگر بدست خواهد امد. ایا این ابرجنبش تنها از طریق همپوشی خواست های مشترک در این تظاهرات بدست خواهد امد یا نیازمند شکل گرفتن رهبری در دل این اعتراضات است که اعتصاب و تظاهرات سراسری را شکل بخشد امری است که دیر یا زود روشن خواهد شد.
با این همه روشن است پایینی ها روز به روز بیش از گذشته نشان می دهند که دیگر قدرت بالایی ها را نمی خواهند. اما ایا بالایی ها هنوز می توانند به حکومت خود همچون سابق ادامه دهند یا دوران زوال اقتدار حکومت شان سرامده است. امری که اینده نه چندان دور انرا نشان خواهد داد. اما یک چیز مشخص است. به جای امید بستن به دخالت خارجی یا اصلاح درونی حکومت گویا صدای سوم بیش از هر زمان . دیگری به نقطه امید جامعه برای تغییر بدل شده است.
حضور داوطلبانه هموطنان شریف از شهرهای مختلف ایران تهران، تبریز، شیراز، اصفهان، اهواز و… برای کمکرسانی به هموطنان در آبادان
این سعید حافظی است رسواکننده رانت خواران وقاتلان آبادانی ها ست ببین چقدر امکانات دارند که درکمتراز۲۴ ساعت ایشان را در آلمان چنین کردند
امدادگران و داوطلبان حاضر در ساختمان فرو ریخته متروپل آبادان، یکی از کارمندان حسین عبدالباقی را در حال سرقت کامپیوتر مرکزی دوبینهای مداربسته مجتمع دستگیر کردند.
هزاران نفر از مردم خرمشهر در همبستگی با مردم آبادان با برگزاری تجمع خیابانی علاوه بر سردادن شعارهایی علیه حکومت، شعارهایی علیه حسین عبدالباقی پیمانکار ساختمان فرو ریخته متروپل دادند و در شعارهایشان ادعاها درباره مرگ او را زیر سوال بردند.
بنا بر گزارشهایی که تاکنون منتشر شده، مردم در خرمشهر در تجمع پنجشنبه پنجم خرداد، شعارهایی از جمله «توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه»، «میکشم میکشم هر که برادرم کشت»، «دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست» و «فرمانده فرمانده شهر زیر آوار مانده» و «آبادان ما هستیم تنهات نمیگذاریم» سردادند.
یکی دیگر از شعارهای مردم در خرمشهر «دروغه دروغه عبدالباقی نمرده» بود و مردم به این ترتیب ادعاهای حکومت درباره مرگ او در جریان فرو ریختن ساختمان را زیر سوال میبرند.
تصاویر و گزارشهایی هم از تجمع مشابهی در بندرعباس برای همبستگی و حمایت از اهالی آبادان منتشر شده است و در این تصاویر، گروهی از مردم با سنج و دمام برای قربانیان فرو ریختن متروپل عزاداری میکنند.
چهار روز پس از فرو ریختن ساختمان متروپل، شمار قربانیان به ۱۹ نفر افزایش یافته و گزارشهای محلی حاکی است که هنوز تعداد افرادی که زیر آوار ماندهاند قابل توجه است.
عمق فاجعه، هر دو زیر آوار متروپل در آبادان جان باختند. غم عمیق را در چهره زنی ببینید که عکس عزیزانش را نشان میدهد که قربانی جنایتکاری یک حکومت انسانکش شده اند. حکومتی که بعد از ریختن ساختمان، نخست نیروی سرکوب فرستاد و سپس گفت صبر کنید تا همه آنهایی که زنده در زیر آوار هستند، جان بازند و بعدا برایشان عزاداری میکنیم. همزمان خامنه ای و بیت رهبری و سپاه برای قوت قلب دادن به مزدورانشان در استادیوم، اراذل و اوباش را جمع کردند تا در وصف دیکتاتور شعر بخوانند، چرا که می بینند که خشم و انزجار عمومی از فقر و گرانی و سرکوب و فاجعه پشت فاجعه، ایران را به آتشفشانی تبدیل کرده که دیر یا زود، دیکتاتور و اعوان و انصار این حکومت را خاکستر خواهد کرد. اوضاع زندگی در ایران دیگر برای هیچکس قابل تحمل نیست. انقلابی زیر و رو کننده در راه است. خامنه ای سوراخ موش بخر.
از غم مردم آبادان باشد که هم دردی مارا بپذیرند
غبار مرگ
ما دیگر شریک مرگ بودیم
غباری سرخ می گذشت
با آواری که نهیب مرگ بود
شن ها چشم بودند
تکه ای از تن
خاک سرخ از خون ریخته
و هواغبار تن های خرد شده
چیزی از دور می گذشت
آمیخته با ناله ها
اسمش را نمی دانستیم
غارت بود یا خیانت
چیزی که مرگ را قسمت می کرد
عفریتگانی با چشم های دریده
زبان بیگانه
نگاه های پرکینه
با مرگی که از سالها دور بر وطن مان آورده بودند.
تا زندگی اسمش برای ما همین شود
مرگ . غارت.
صدا وفریادی که می آمد
کلمه نداشت
کلمه گم شده بود
کلمه فقط آه وناله بود
زندگی برای ما همین بود
یکی فرزند می جست
یکی در زندان می پوسید
یکی نگاه به کمک داشت
اما روز سرخ می گذشت
تیره از غبار بی آفتاب
با ناله وآه ها وافسوس ها
همه را یک حرف و یک کلمه بود
این شب از وطن چگونه خواهد گذست؟
فردا چه خواهدشد ؟
چشمها از خشم پرگریه بود
اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
اخراج عدنان مطوری هموطن آبادانی همراه با سگهایش از متروپل وبستن پیچ اینستاگرامش
عوامل حکومتی، حضور هموطن آبادانی عدنان مطوری در ساختمان ویران شده متروپل را که همراه با سگهایش برای در آوردن قربانیان از زیر آوار اقدام کرده بود تحمل نکرده و بعد از سه روز بیخوابی و تلاش مستمر از محوطه متروپل بیرون کردند. همزمان بر اساس گزارشهای منتشر شده در اینترنت پیج اینستاگرامش وی هم بسته شده است!
عدنان مطوری با همراه همسرش بهصورت داوطلبانه در عملیات نجات مصدومان زیر آوار شتافتند. در این سه روز با تلاش مستمر و بیوقفه و بیخوابی توانستند به همراه سگهایشان ۱۸هموطن را از زیر آوار بیرون کشیدند.
زحمات بینام و نشان و بیدریغ عدنان واکنش هموطنان را برانگیخت. یکی از هموطنان گفت: شرف این سگها بیشتر از مسئولین بیشرف است.
تظاهرات اعتراضی در همبستگی با مردم آبادان
تصاویر شبکههای اجتماعی حاکی از تظاهرات مردم خرمشهر و چند شهر دیگر در همبستگی با مردم آبادان پس از ریزش ساختمان متروپل است. دادستان عمومی و انقلاب خوزستان از تأیید هویت جسد حسین عبدالباقی، مالک ساختمان خبر داده است.با وجود گذشت سه روز از فرو ریختن ساختمان ۱۰ طبقهای متروپل در آبادان، عملیات جستوجو و نجات افراد گرفتار در زیر آوار همچنان ادامه دارد.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی پنجشنبه ۵ خرداد (۲۶ مه) برای اولین بار پس از این سانحه در پیامی به مصیبتدیدگان تسلیت گفت و خواستار پیگرد مقصران حادثه با کمک قوه قضائیه و “مجازات عبرتآموز” آنها شد.
در حالی که در شبکههای اجتماعی اخبار ضد و نقیضی در مورد سرنوشت حسین عبدالباقی، مالک و پیمانکار ساختمان متروپل منتشر شده صادق جعفری چنگی، دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان خوزستان میگوید، پزشکی قانونی از طریق بررسی دیانای (DNA) هویت جسد او را تعیین کرده است.
به گفته او، نتیجه بررسیهای پزشکی قانونی پنجشنبه اعلام شده و “پیش از این نیز جسد توسط خانواده متوفی شناسایی و اداره تشخیص هویت پلیس آگاهی از طریق انگشتنگاری هویت وی را تأیید کرده بود.”
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
برخی از کاربران شبکههای اجتماعی این خبرها را نادرست دانسته و میگویند، حسین عبدالباقی زنده است.
او متهم است که با زد و بند با مقامهای مسئول ضوابط قانونی را دور زده و اقدام به ساخت ساز کرده است. پیش از این نیز مقامهای قضایی از بازداشت شهردار فعلی و دو شهردار قبلی آبادان و همچنین ناظران پروژه ساختمان متروپل خبر داده بودند. ریزش بخشهایی از این ساختمان در ۲ خرداد و گیر افتادن عده زیادی در میان آوارها به خشم عمومی، بهخصوص در میان مردم آبادان دامن زده است. در این چند روز در این رابطه تظاهرات اعتراضی روی داده که تازهترین آن به گواه اخبار منتشره در شبکههای اجتماعی، مربوط به پنجشنبه ۵ خرداد است. بر اساس این تصاویر، روز پنجشنبه مردم خرمشهر به خیابانها آمده و با شعارهایی مانند “دروغه، دروغه عبدالباقی نمرده”، “خرمشهری به پا خیز، برادرت کشته شد”، “فرمانده، فرمانده، شهر زیر آوار مانده” همبستگی خود را با مردم و داغدیدگان آبادان نشان دادند.
“باقی جنایت میکنه، مسئول حمایت میکنه”، “توپ تانک فشفشه، آخوند باید گم بشه”، “دشمن ما همینجاست، دروغ میگن آمریکاست”، “مرگ بر دیکتاتور” و “خرمشهر، آبادان تماشاچی نمیخواد” از جمله شعارهای دیگری است که در این ویدئوها به گوش میرسد.
برخی از تصاویر نیز از تجمعات اعتراضی در آبادان، بهبهان و شاهینشهر اصفهان حکایت دارند.پیش از این در آبادان راهپیماییهای اعتراضی صورت گرفت که با کندی اینترنت و حضور مأموران امنیتی همراه شد.پیرحسین کولیوند، رئیس جمعیت هلال احمر میگوید، گستردگی حادثه و حجم بسیار زیاد آوار عملیات آواربرداری را در متروپل دشوار کرده است.
برخی کاربران شبکههای اجتماعی گفتهاند که با توجه به افزایش دما بوی تعفن اجساد در محل آواربرداری به مشام میرسد.
احسان عباسپور، فرمانده ویژه آبادان پنجشنبه اعلام کرد که شمار کشتهشدگان به ۱۹ و زخمیشدگان به ۳۷ نفر رسیده است.
او از مردم آبادان خواست، در محل حادثه تجمع نکنند. دانشگاه علوم پزشکی آبادان طی اطلاعیهای در روز پنجشنبه انتشار مواد بهکار رفته در مصالح ساختمانی پس از تخریب را برای سلامتی مردم مضر دانست و از آنها خواست، از این ساختمان دوری کنند.
در این اطلاعیه آمده است: «مواد بهکار رفته در مصالح ساختمانی از مواد کاملا بیخطر تا سرطانزا هستند که در هنگام ساخت با روشهایی بیخطر میشوند ولی در هنگام تخریب در فضا منتشر میشوند و میتوانند سلامت افراد را تهدید کنند.»
به افرادی که سابقه بیماری قلبی یا تنفسی دارند توصیه شده تا از حضور و فعالیت در نزدیکی این ساختمان خودداری کنند.
از نیروهای امدادی نیز با توجه به ضرورت حضور در محل سانحه خواست شده تا از وسایل ایمنی و ماسک مناسب استفاده کنند.
قیام آبادان – به آتش کشیدن مغازه آجیل فروشی عبدالباقی توسط معترضان
5 خرداد آبادان
ردهبندی جهانی آزادی رسانهها ۲۰۲۲
گزارشگران بدون مرز
ردهبندی جهانی آزادی رسانهها ۲۰۲۲ – دوران جدید قطببندی برای جهان و رسانهها بیستمین ویرایش ردهبندی جهانی آزادی رسانهها که بهدست گزارشگران بدون مرز تهیه شده است، نشان از افزایش دو برابری قطبی شدن رسانهها بر اثر ناگواری اطلاعرسانی است، این قطبی شدن رسانهها گسست در درون کشورها را ژرفتر کرده است و در سطح جهانی نیز هم منجر به گسست بیشتر در میان کشورهای جهان شده است.
افغانستان (۱۵۶) با فرو افتادن ۱۳۴ رتبه روزنامه نگاران و روزنامه نگاری روزهای دشواری را از سر میگذرانند.
جمهوری اسلامی ابران (۱۸۷) با فرو افتادن ۴ رتبه در جدول ردهبندی در میان سه کشور آخرین و پیش از کرهشمالی و اریتره قرار گرفته است
ویرایش ۲۰۲۲ ردهبندی جهانی آزادی رسانهها که چگونگی روزنامهنگاری را در ۱۸۰ کشور و قلمروهای سرزمینی جهان ارزیابی میکند، تاثیرات فاجعهبار نابسامانی خبری و اطلاعاتی را نشان میدهد. فضای رقمی جهانی شده و بیقانون که انتشار خبرهای نادرست و پروپاگاندا را تشویق شود.
در نتیجه گسترش رسانههای عقیدتی که از «الگوی فاکس نیوز» (Fox News) پیروی میکنند، و همچنین گسترش ضداطلاعات که با کارکرد شبکههای اجتماعی تقویت شده است، جوامع دموکراتیک با گسست روبهرشدی شدهاند. در جهان نیز در نتیجه عدم تقارن میان جوامع باز با رژیمهای خودکامهای که رسانههای خود را در کنترل دارند و جنگهایی اطلاعاتی و پروپاگاندایی علیه دموکراسیها به راه انداختهاند، حکومتهای دموکراتیک در حال تضعیف هستند. قطبی شدن در این دو سطح موجب افزایش تنشها شده است.
حمله روسیه (۱۵۵) به اوکراین (۱۰۶) در اواخر فوریه نشانگر این روند است. چرا که پیش از درگیری جاری جنگ اطلاعاتی و پروپاگاندا میان آنها در جریان بود. چین (۱۷۵)، یکی از سرکوبگرترین رژیمهای خودکامه دنیا، از زرادخانه قانونی خود بهره میگیرد تا شهروندان خود را محدود و ارتباط آنان را با سایر جهان قطع کند، به ویژه شهروندان هنگ کنگ (۱۴۸) که در ردهبندی ما فروافتادن قابل توجهای داشته است. رویارویی میان کشورهای با گروه های سیاسی همدست نیزرو به رشد است، همانگونه که در کشورهایی چون در هند (۱۵۰) نارندرا مودی (Narendra Modi) با پاکستان (۱۵۷) دیده میشود. فقدان آزادی رسانهها در خاورمیانه همچنان بر درگیری میان اسرائیل (۸۶) با فلسطین (۱۷۰) و کشورهای عرب تاثیر میگذارد.
قطبی شدن رسانهها باعث تشدید و تقویت گسست داخلی در جوامع دموکراتیک میشود، مانند ایالات متحده (۴۲) که با وجود انتخاب رییسجمهور جو بایدن (Joe Biden) این گسست عمیقتر شده است. افزایش تنشهای سیاسی و اجتماعی، به ویژه در فرانسه (۲۶) و بلژیک (۲۳)، به دست رسانههای اجتماعی و رسانههای جدید عقیدتی تقویت میشود. سرکوب رسانههای مستقل باعث قطبیشدن شدید «دموکراسیهای لیبرال» همچون لهستان (۶۶) شده است به نحوی که مقامهای دولتی این کشور رسانههای همگانی را به کنترل خود درآوردهاند و سعی میکنند رسانههای خصوصی را هم «دوباره لهستانیسازی» کنند.
سهگانه کشورهای اروپای شمالی، یعنی نروژ، دانمارک و سوئد، که در صدر ردهبندی قرار دارند، به نقش خود به عنوان الگویی دموکراتیک برای شکوفایی آزادی بیان ادامه میدهند. در همین حال، مولدوا (۴۰) و بلغارستان (۲۱) هم امسال به لطف تغییر رژیمهای خود از نمونههای برجسته هستند، تغییر رژیمهایی که باعث بهبود وضعیت کار روزنامهنگاران شد حتی اگر رسانههای آنها هنوز در کنترل الیگارشها باشد.
امسال در تعداد بیسابقه ۲۸ کشور، وضعیت آزادی رسانه «خیلی بد» ردهبندی شده است، ۱۲ کشور، از جمله بلاروس (۱۵۳) و روسیه (۱۵۵) در فهرست قرمز ردهبندی شدهاند (که یعنی وضعیت آزادی رسانه در آنها خیلی بد است) و بدترین ده کشور دنیا برای آزادی رسانهها شامل میانمار (۱۷۶) میشود که با کودتای فوریه ۲۰۲۱ آزادی رسانهها را ده سال به عقب برگرداند، و همچنین میتوان به چین (۱۷۵)، ترکمنستان (۱۷۷)، ایران (۱۷۸)، اریتره (۱۷۹)، و کره شمالی (۱۸۰) اشاره کرد.
کریستف دلوار (Christophe Deloire) مدیر کل RSF در این باره میگوید: «مارگاریتا سیمونیان (Margarita Simonyan)، دبیر کل آرتی (RT) (که نامش قبل راشا تودی (Russia Today) بود)، نظر واقعی خود را در یکی از برنامههای رسانه وان تیوی (One TV) ابراز کرد وقتی گفت: «هیچ ملت بزرگی نمیتواند بدون کنترل بر رسانهها وجود داشته باشد.» ایجاد زرادخانه رسانهای در کشورهای خودکامه حق شهروندان در دسترسی به اطلاعات را نابود میکند و همچنین منجر به افزایش تنشهای جهانی میشود که میتواند منجر به وقوع بدترین درگیریها و جنگ شود. در داخل کشورها هم «پیروی از الگوی فاکس نیوز» خطری مرگبار برای دموکراسیهاست چون پایههای همسازی مدنی و بحث و مناظره همگانی با مدارا و بردباری را تضعیف میکند. در رویارویی با این موضوعها به تصمیمهایی فوری نیاز است و همانطور که انجمن اطلاعات و دموکراسی (Forum on Information and Democracy) پیشنهاد کرده است به «پیمانی جدید برای روزنامهنگاری» و تصویب چارچوب حقوقی مناسب آن نیاز داریم که در کشورهای دموکراتیک نظامی را برای حفاظت از اطلاعات در فضای آنلاین فراهم آورد.»
روشی جدید برای تدوین ردهبندی
RSF در همکاری با کمیتهای متشکل از هفت کارشناس* از بخشهای دانشگاهی و رسانهای، روشی جدید را برای تدوین بیستمین ردهبندی جهانی آزادی رسانهها به کار بست.
روش جدید آزادی رسانهها را این گونه تعریف میکند: «توانایی کارآمد برای روزنامهنگاران، به گونه فردی یا گروهی، برای انتخاب، تولید و انتشار خبرها و اطلاعاتی که به نفع همگان است، بدون هرگونه دخالت سیاسی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی و بدون تهدید امنیت جسمی و روانی خبرنگاران.» برای بازتاب پیچیدگی آزادی رسانهها پنج شاخص جدید برای تدوین ردهبندی به کار بسته شد: بستر سیاسی، چارچوب قانونی، بستر اقتصادی، بستر اجتماعی و فرهنگی، و امنیت.
در ۱۸۰ کشور و قلمرو سرزمینی ِ ردهبندی گزارشگران بدون مرز، این شاخصها بر مبنای نظرسنجی درباره موارد نقض آزادی رسانه و آزار روزنامهنگاران و رسانهها، و مطالعه کیفی پاسخهای صدها کارشناس آزادی رسانهها به این نظرسنجی با ۱۲۳ پرسش به انتخاب گزارشگران بدون مرز (از روزنامهنگاران، دانشگاهیان، و مدافعان حقوق بشر) سنجیده شد. پرسشها نیز در این ویرایش به روز شدند تا چالشهای جدید، از جمله چالشهای مرتبط با رقمی شدن رسانهها، را بهتر لحاظ کنند.
با توجه به این روش جدید به هنگام مقایسه ردهبندی ۲۰۲۲ با امتیازهای سال ۲۰۲۱ باید ریزبینی وهسیاری بیشتری داشت . جمعآوری اطلاعات گزارش امسال در آخر ژانویه ۲۰۲۲ متوقف شد، اما اطلاعات جدید کشورهایی که وضعیت آنها تغییر جدی کرده بود (مانند روسیه، اوکراین و مالی) از ژانویه تا مارس ۲۰۲۲ نیز به روز شد.
عصر زباله
جاستین مکگوئیرک / برگردان: افسانه دادگر
تضاد میان «طبیعت» و «فرهنگ» به دلایل بسیار مسئلهبرانگیز است، اما بهندرت دربارهی یکی از این دلایل بحث میکنیم. دوگانگیِ «طبیعت در تقابل با فرهنگ» حوزهی کاملی را از قلم میاندازد که بهدرستی به هیچیک تعلق ندارد: دنیای زباله. کوههای زبالهای که هر سال تولید میکنیم، سیلی از فاضلاب آلاینده، میلیاردها تن از گازهای گلخانهای، عالمی جدید از ضایعات پلاستیکی که از طریق اقیانوسهای ما گسترش مییابند ــ هیچیک از اینها تا به حال در دفتر کل زیر عنوان «فرهنگ» وارد نشده است. از میان تمام محصولات مصنوع دست انسان، این اثری است که هیچکس نمیخواهد آن را صاحب شود، دربارهاش بحث کند یا به طریق اولی حتی آن را ببیند. بااینهمه، این زبالهها نمیتواند در «طبیعت» جذب شود، دستکم نه به شیوهای که زباله و مواد زائد پیشاصنعتی هزاران سال بود که جذب طبیعت میشد. این زبالهی جدید «مترقی» با کرهی زمینی ما ناسازگار است ــ بیش از حد شیمیایی، بیش از حد پایدار، بیش از حد سمی و، سرانجام، بیش از حد حجیم.
زباله دقیقاً چیزی است که تمایز میان طبیعت و فرهنگ را زائل میکند. امروزه، هنگامی که خودِ آبوهوا دچار تأثیرات بد بحران اقلیمی میشود، و دستگاه گوارش پلانکتونها هزاران متر زیر آبها پر از ضایعات پلاستیکی میشود، این تصور از طبیعت که بکر و دستنخورده است خیالی باطل است. طبیعت با زباله در سطح کل سیاره و نیز در سطح میکروبی (میکروبیولوژیکی) درهمآمیخته و یکی شده است. بر این قیاس، زباله صرفاً محصولی فرعی از فرهنگ نیست، بلکه خودِ فرهنگ است. ما فرهنگِ زباله تولید کردهایم. اینکه ما توجه خود را به زباله معطوف میکنیم نوعی نفی کردنِ بیمارگونه نیست بلکه نوعی واقعگرایی فرهنگی است. اگر زباله رشتهای است که طبیعت و فرهنگ را بههممیآمیزد، ضرورتاً موضوع تعیینکنندهی عصر ماست. ما در عصر زباله زندگی میکنیم. اگر به عصرهای مادی تاریخ انسانی نگاه کنیم، از عصر سنگی و عصر برنز تا عصر بخار و عصر اطلاعات، به این حس واهی میرسیم که چیزهای سخت شکل مادیشان را از دست میدهند. اما در واقع، خلاف آن درست است. عصر بخار انفجار عظیمی از اجناس مادی را آغاز کرد که از آن زمان تا حال به طور تصاعدی رشد کرده است، در حالی که آمار مربوط به زبالههای ما اکنون آنقدر سریع رشد میکند که دیگر نمیتوانیم دربارهاش تصوری داشته باشیم. چه معنایی میدهد که بگوییم، تا سال 2050، به اندازهی12 میلیارد تن پلاستیک در محلهای جمعآوری زباله یا در محیط طبیعی جمع خواهد شد؟ چه معنایی میدهد اظهار داشتن آنکه بیش از یک میلیون کیسهی پلاستیکی هر دقیقه در کل دنیا مصرف میشود، و این به 500 میلیارد تا 5 تریلیون کیسه در سال میرسد؟
چنین اعدادی کمیتهای ظاهراً دقیقی را ارائه میکنند اما کمیتهایی که مطلقاً قابلدرک نیست. آدم معمولی فقط آنها را به «خیلی زیاد» ترجمه میکند. اینجاست که نامگذاری عصرها سودمند میشود. آنتروپوسن [Anthropocene]، یا عصری که انسان محرک و موجد تغییر روی کرهی زمین است، کمک میکند تا لایهی زمینشناختی جدیدی را که در حال شکل دادن به آن هستیم بازخوانی کنیم، قشری جدید از زمین که مرکب از بقایای سوختهای فسیلی ما، سر بطریها و تهسیگارهاست. آیا میتوانستیم درهمتنیدگیِ طبیعت و زباله را به معنای دقیق کلمه بیش از این تصور کنیم؟ برخی تعریف سیاسیتری را ترجیح میدهند، کاپیتالوسن [Capitalocene]، که انگشت اشاره را به نظام اقتصادی خاصی معطوف میکند: سرمایهداری. اما بیان اینکه ما در عصر زباله زندگی میکنیم تصدیق ابعاد زمینشناختی و نیز اقتصادی آن است. در واقع، تصدیق آن است که فرهنگ نه فقط تولیدکنندهی ساختمان و عمارت و آلات و ابزار استادانه است بلکه در هر دقیقه یک میلیون کیسهی پلاستیکی تولید میکند. به عبارتی، تصدیق این است که رشد و توسعه تماماً وابسته به تولید کارآمد بیامان و بیرحمانهی زباله است.
آیا این نوعی تلقی ناجوانمردانه و بدبینانه از فعالیت انسانی در قرن بیستویکم است؟ بر عکس. توسل به عصر زباله فرصتی را برای تغییرجهتی بنیادی در تمدن سرمایهداری اخیر فراهم میکند. فقط با شناسایی میزان این بحران است که میتوانیم جامعه و اقتصاد را به سوی شیوههای تولید، مصرف و زیستنی تغییرجهت دهیم که کمتر آلودگی به همراه داشته باشد. مسئله این است که زباله همیشه موضوعی فرعی و حاشیهای بوده است، هم به معنای واقعی کلمه و هم به نحو استعاری. زبالهها در حاشیهی شهرها و محل زندگی ما روی هم ریخته میشد، و به آن مکان اساطیری که «دوردست» نامیده میشد روانه میشد. آن همیشه «چیزی خارجی و بیرونی» بود، محصولی فرعی و اجتنابناپذیر از فرایند ضروری صنعتیشدن. اما اکنون چیزی داخلی است ــ داخل در هر اکوسیستم و هر دستگاه گوارشی، از میکروارگانیسمهای دریایی تا انسانها. اگر زباله واقعاً قرار بود که موضوعی اصلی باشد ــ در کانون هر گفتگویی دربارهی اینکه چیزها چگونه استخراج، ساخته و دور ریخته میشوند ــ آنگاه جامعه را کاملاً زیرورو میکرد (شکل آن را کاملاً عوض میکرد). توسل به عصر زباله به این امید است که به آیندهی پاکتری هدایت شویم.
زباله به مثابهی پدیدار مفهومی نسبتاً تازه است. تنها با ظهور انقلاب صنعتی، و تحریک بیش از حد آن به تولید بود، که محصولات فرعیِ استخراج و ساختوساز کم کم به صورت تلهای عظیم تلنبار شد. بنابراین، اندیشهی مدرن دربارهی زباله فقط 250 سال قدمت دارد.
بر خلاف آنچه ممکن است تصور کنیم، تولید زباله (اسرافکاری) یک غریزهی طبیعیِ انسانی نیست ــ ما مجبور شدهایم که یاد بگیریم چگونه زباله تولید کنیم. اجناس یکبار مصرف یکی از نوآوریهای اجتماعی بزرگ جامعهی پس از جنگ در ایالات متحده بوده است. هنگامی که محصولات یکبار مصرف برای نخستین بار در دههی 1950 در دسترس قرار گرفت، از سینیهای شام جلوی تلویزیون تا لیوانهای مشروب و تنقلات، مصرفکنندگان باید قانع میشدند که این مادهی جادویی جدید ــ پلاستیک ــ آنقدرها خوب نیست و باید دور انداخته شود. باید محاسن جامعهای که دورریز دارد به همه تعلیم داده میشد. شرکتها ــ به طور خاص، صنعت پتروشیمی ــ سالها وقت صرف و میلیونها دلار خرج کردند تا برای تعویض پاکتهای کاغذی خرید با کیسههای پلاستیکی اِعمال نفوذ کنند. با ظهور فروشگاههای بزرگ، و فرهنگ سلفسرویسی، هر محصولی اکنون باید بهتنهایی بستهبندی میشد تا روی قفسههای فروشگاه دوام آورد. و با رشد کامل فرهنگ غذاها و چیزهای آماده و غذاهای بیرونبر، تولید محصولات یکبار مصرف به اوج خود رسید. برخی از ناظران سریعاً مخالفت خود را نشان دادند. کتاب وَنس پَکارد [Vance Packard] تولیدکنندگان زباله (1960) نقدی آتشین از ایالات متحده در نیمهی قرن بیستم در اوج شکوه مصرفگراییاش ارائه کرد. او به تفصیل دربارهی شکلهای گوناگون کالاهایی با عمر برنامهریزیشده میگوید، از محصولاتی که طوری طراحی میشوند که ضایع شوند تا آنهایی که صرفاً به این منظور طراحی میشوند که مطلوبتر از مدل سال گذشتهی آن باشند. و، تقریباً در هر سطحی از جامعه، همه چنین عمر برنامهریزیشدهای را ویژگی ضروریِ اقتصاد سالم میدانند ــ از سیاستمداران گرفته تا تاجران بدبین، تا طراحان مأیوس (اما مطیع)، تا مصرفکنندگانی که فکر میکنند خریدن و حمایت از اقتصاد وظیفهی میهنپرستانهی آنان است. ایدهی «ضمانت عمری» همانا شبح بیکاری و کارخانههای بستهشده را مجسم میکند. تولیدکنندگان زباله عکسبرداری با اشعهی ایکس از شیوهی زندگی آمریکایی است ــ جامعهای که فراوانی بیش از حد را جایگزین کمیابی کرده، و تسهیل وامهای بانکی و رشد بیرویهی شهری را ناگزیر کرده است. پکارد مشکل را عمدتاً اخلاقی میداند ــ دلنگرانی او فساد اخلاقی و تجاریشدن «فروش، فروش، فروش» در زندگی روزمره است. بااینهمه، او در هیچ زمانی فاجعهای بومشناختی را پیشبینی نمیکند. مدت کوتاهی پس از او، کتاب راشل کارسن [Rachel Carson] چشمهی ساکت (1962)، دربارهی تأثیرات ویرانکنندهی سموم دفع آفات نباتی و کشاورزی، آغاز به هشدار دادن به مردم در مورد این مشکل کرد.
منظور از گفتن اینکه ما در عصر زباله زندگی میکنیم این نیست که توجه را به مشکلی ناخوشایند اما حاشیهای جلب کنیم؛ بلکه منظور این است که بگوییم تولید زباله محور اصلیِ شیوهی زندگی ماست
تا سال 1950، سالانه حدود 2 میلیون تن پلاستیک در جهان تولید میشد. در سال 2019، با مقدار بیشتر پلاستیک تولیدشده در دههی گذشته تا هر زمان دیگری، این مقدار به 368 میلیون تن رسیده بود. تقریباً نیمی از تمام زبالههای پلاستیکی (47 درصد) از پلاستیکهای بستهبندی تشکیل میشود، حال آنکه 13 درصد آن از الیاف بافته تشکیل میشود. همانطور که دیوید فاریر [David Farrier] در کتاب خود ردِّ پا: در جستجوی فسیلهای آینده (2020) مینویسد: «احتمالاً تک تک پلاستیکهایی که تا به حال تولید شده و سوزانده نشده است هنوز در جایی به شکلی وجود دارد». عقیده بر این است که بیش از 5 تریلیون تکه پلاستیک در اقیانوسهای جهان وجود دارد، که بسیاری از آنها در چرخابی است که به نام زبالهدان بزرگ اقیانوس آرام شناخته میشود. ویلیام گیبسون [William Gibson] در رمان خود امر حاشیهای(2014) به انتشار این آشغالها در جزیرهای که شهری مخصوص خود دارد، شهری که ساکنانش با پلاستیکها «وصلهپینه و تکهدوزی» میکنند، در زمان و رفتن به سوی آینده شتاب بخشیده است. این قطعهای از داستان علمی-تخیلیِ ویرانشهرمآبانهای است که طنزی سیاه دارد، و حاکی از این واقعیت است که صنعت پلاستیک به هیچوجه در حال انقباض نیست. در واقع، شرکتهای سوخت فسیلی، که خود را برای کاهشی در مصرف بنزین آماده میکنند، در حال هماهنگی با افزایش عظیم تولید پلاستیک هستند. و چه کسی آنها را متوقف خواهد کرد؟
منظور از گفتن اینکه ما در عصر زباله زندگی میکنیم این نیست که توجه را به مشکلی ناخوشایند اما حاشیهای جلب کنیم؛ بلکه منظور این است که بگوییم تولید زباله محور اصلیِ شیوهی زندگی ماست. زباله آگاهانه بهمثابهی همان سوختوسازِ محرکِ رشد اقتصادی تولید میشود. و در حالی که بحران زباله و بحران اقلیمی یکسان نیستند، زباله محرک اصلیِ تغییر اقلیمی است. تولید پلاستیک دومین منبع بزرگ گازهای گلخانهای صنعتی است، و گاز متان که در محلهای دفن زباله تولید میشود یکی از دیگر عوامل مهم است.اما توسل به عصر زباله همچنین به معنای این ادعاست که زباله یکی از منابع مادیِ بزرگ عصر ماست. عصر زباله به ارزش دستنخوردهی شگرفی در آنچه دور میاندازیم اعتراف میکند. دهها میلیون تن از خردهریزها و قطعات الکترونیکی را که سالانه دور میاندازیم در نظر بگیرید. به جای بازیافت آن، کشورهایی مثل بریتانیا آن را با کشتی به غنا حمل میکردند ــ جایی که برای انباشتن در آگبوگبلوشی[Agbogbloshie]، محل غیررسمی بزرگی در آکرا پایتخت غنا، مورد استفاده قرار میگرفت. گرچه از آن زمان تا به حال این قطعات توسط مسئولان اوراق و باز میشده است، آگبوگبلوشی سالهاست که در کانون اقتصاد محلی پیچیدهی مرتبط با ملل دیگر جای داشته است، جایی که از زبالههای الکترونیکی فلزات گرانبها و قطعات ارزشمند استخراج میشد. روشها میتواند مضر و مهلک باشد ــ سیمهای پلاستیکی سوزانده میشوند تا مس درونشان آزاد شود ــ اما این اصل درست و منطقی است. برخی تخمین میزنند که تا سال 2080 بزرگترین معادنِ فلزات زیر زمین نخواهد بود بلکه در محصولات موجود در گردش است. برای مثال، حدود 7 درصد از موجودیِ طلای دنیا در دستگاههای الکترونیک جمع شده است. ناگهان «حفاری روی زمین» معنا پیدا میکند.
ممکن است فکر کنید که میخواهم بگویم بازیافت، پاسخ به این بحران است. اصلاً و ابداً. سرعت بازیافت بهشدت ناکافی است، و در بسیاری از کشورها این نظام اساساً آشفته است. هدف ایدهی بازیافت این است که تولید مواد پلاستیکی خالصتر و مواد دیگر را موجه سازد، تو گویی که این کار درست است زیرا آن مواد بعداً بازیافت میشوند، در حالی که بازیافت نخواهند شد. بازیافتِ مواد نقش مهمی در گذار به نظام اقتصادی جدید ــ هر چه باشد ــ ایفا خواهد کرد اما بهتنهایی کافی نیست.
در این میان، تمام تلاشها برای مقصر جلوه دادن مصرفکنندگان برای بحران زباله یا ناتوانی در بازیافت آن، دستِ بالا، بیربط و، در بدترین حالت، عمیقاً بدبینانه و خودخواهانه است. برای مثال، معلوم شد که بهرغم دعاوی حکومت، بیش از نیمی از مواد پلاستیکی که ظاهراً در بریتانیا بازیافت شده بود در واقع برای خارج از کشور بارگیری شده بود تا در جای دیگری بیرون ریخته یا سوزانده شود. فقط در سال 2020، بیش از 200 هزارتن از پلاستیک «بازیافتشدهی» ما در ترکیه تلنبار و سوزانده شد. چقدر زحمات مصرفکنندگانی که ظروف ماست و بطریهای شیر را جدا کرده و شسته بودند به مسخره گرفته و بیارزش شد.
به همین ترتیب، زبالهای که پس از مصرف ایجاد میشود فقط بخش کوچکی از مسئله است. در مورد زبالههای الکترونیکی باید گفت که بیشترین درصد آن زباله پیش از آنکه دستگاه حتی خریده شود تولید شده است: فرایندهای حفاری و ساختوساز آنقدر زباله ایجاد میکند که هیچ میزانی از بازیافت نمیتواند به اصلاح و بازسازی آن برسد. از آنجا که بیشتر این زباله در «سرچشمه» ایجاد میشود، پیش از آنکه خریداران دست به جیب شوند، این حکومتها هستند که مسئولیت قانونگذاری را بر عهده دارند، درست همانطور که در گذشته در مورد موضوعات دیگری مسئولیت داشتند ــ از غدغن کردن کلروفلوروکربن در یخچالهای برقی و سردخانهها تا اجباری کردن شیشههای سکوریت (آبدیده) در پنجره و شیشههای جلوی اتومبیل. تولیدکنندگان نیز باید مسئولیتهای خود را به دوش بکشند، اما نمیتوان به آنها اعتماد کرد که کار صحیح را خودشان انجام دهند. در این میان، طراحان چه نقشی میتوانند و باید ایفا کنند؟ طراحی نیروی محرکهای در پسِ جریانهای عظیم پسماندهای ما در قرن گذشته بوده است. طراحان، مثل دستاندرکاران تجارت، در اقتصادِ دورریز سهیم بودهاند: ساختن با طول عمر برنامهریزیشده، ترویج فرهنگ خوراکیهای حاضرآماده، مدفون کردن محصولات در لایههایی از بستهبندیهای هوسانگیز. به طور خلاصه، اینها آن کاری را انجام میدادند که طراحان به بهترین نحو انجام میدهند ــ دامن زدن به آتش میل و خواست. حتی هنگامی که طراحان محصولات به مفهومی از دوام دست مییابند، این دستیابی به طور متناقضنمایی، تصوری بیش نیست؛ آیفون ظاهراً به ایدئال و مُثُلِ افلاطونیِ تلفن هوشمند دست یافت، فقط برای آنکه سال به سال به لطف ابتکارات نرمافزاری و نیاز به رونق گرفتن فروش با آیفون جدیدی جایگزین شود.
زیرنویس عکس: یک کیسهی پلاستیکی در عمق تقریباً 3700 متری در طی جستوجو در گودال ماریانا (عمیقترین گودال جهان در اقیانوس آرام) در سال 2016 پیدا شد.
بااینهمه، فرهنگِ طراحیِ محصولات در حال تغییر است، و دیدگاه طراحان جوان امروزه بسیار متفاوت با پیشینیانشان است. بسیاری از آنان چندان علاقهای به تولید اجناس بیشتر ندارند، و وقت بیشتری صرف فهمیدن فرایندهای استخراجِ موجود در پسِ محصولات و آخر و عاقبتِ پسماندِ آنها میکنند. طراحانی که دیگر از موهبتِ غفلت و بیخبری گذشته برخوردار نیستند و از بحران فزایندهی پیرامون ما کاملاً آگاهاند خود را به محققان مواد، مأموران بررسی جریان پسماند و دانشجویان جریانهای جهانیِ اقتصاد تبدیل میکنند.
بهرغم دعاوی حکومت، بیش از نیمی از مواد پلاستیکی که ظاهراً در بریتانیا بازیافت شده بود در واقع برای خارج از کشور بارگیری شده بود تا در جای دیگری بیرون ریخته یا سوزانده شود. فقط در سال 2020، بیش از 200 هزارتن از پلاستیک «بازیافتشدهی» ما در ترکیه تلنبار و سوزانده شد. چقدر زحمات مصرفکنندگانی که ظروف ماست و بطریهای شیر را جدا کرده و شسته بودند به مسخره گرفته و بیارزش شد.کریستین مایندرتسما [Christien Meindertsma] طراح هلندی یک دههی پیش با کتاب خود خوک 05049 (2007) پیشگام این تغییرجهت بود، و در این کتاب روندِ تبدیل شدن تمام اجزای بدن یک خوک را به محصولاتی چون شامپو، آدامس، گلولهی تفنگ و مجموعهای از تولیدات غیرمنتظرهی دیگر طراحی کرده بود. از آن زمان تا به حال او به بررسی و کاوش در بقایای آنچه در خاکستر کورههای زبالهسوز باقی میماند، چگونگی بازیافت ژاکتهای پشمی، و استفادههای ممکن از کفپوشهای مشمع لینولئوم پاره و خراب پرداخته است. فرمافانتاسما [Formafantasma]، دو طراح ایتالیایی از همان نسل، پژوهش عمیقی را دربارهی بازیافت کردن زبالههای الکترونیک و تاریخ صنعت چوب و الوار ترتیب دادهاند. سیمونه فارِسین [Simone Farresin] و اندریا تریمارچی [Andrea Trimarchi] اکنون دورهای درسی را در آکادمی طراحی آیندهون [Eindhoven] در هلند تدریس میکنند که ژئو-دیزاین [Geo–Design] نامیده میشود و توجه را به نیروهای ژئوپلیتیکی که صنعت طراحی را شکل میدهند جلب میکند. برای چنین طراحانی، محصول فیزیکی دیگر غایتی در خود نیست بلکه محملی برای فهم نظامهای پیچیدهای است که آن را تولید میکنند، و نظامهای حتی پیچیدهتری که بقایای این محصول را دور میریزند.
وارسیِ این سیستمها برای کاهش زباله و آلودگی در هر مرحله از زندگیِ یک محصول، از استخراج تا تجزیه، حیاتی است. اگر هر محصولی بر حسب مقدار پسماندی که تولید میکرد یا کوتاهیِ عمرش ارزشگذاری میشد، میتوانست این روال، و نیز رفتار مصرفکننده، را دگرگون کند. در بسیاری از موارد، آن محصولات اصلاً تولید نمیشدند. اما طراحانِ محصولات چگونه میتوانند به جرح و تعدیلِ راهبردی دست بزنند در حالی که باید سفارشهای سرمایهگذاران را انجام دهند؟ کاهش تولید آخرین چیزی است که هر سازنده یا سیاستمداری میخواهد. خُب، در این صورت، طراحان باید آنها را متقاعد کنند.
قدرت طراح برای متقاعد کردن در این است که تغییر را به شکلهای محسوس نشان دهد. محیط ساختوساز را در نظر بگیرید، که مسئول 38 درصد از کل انتشار کربن است وقتی مبادرت به ساختوساز و استفاده از انرژی میکنیم. میدانیم که بادوامترین ساختمان ساختمانی است که از پیش وجود دارد، و بااینهمه بسازوبفروشها همچنان انگیزهی خراب کردن و از نو ساختن دارند. لاکاتون [Lacaton] و واسال [Vassal] معمار در پاریس خراب کردن ساختمانها را نه فقط تولید پسماند بلکه شکلی از خشونت نسبت به محیط میدانند. آنها با تغییرشکلی که به بلوکهای مسکونیِ سازمانی ارزانقیمتی دادند که زمانی برای خراب کردن در نظر گرفته شده بودند نشان دادند که چنین ساختمانهایی را میتوان به نحوی بازسازی کرد که نه فقط از حیث معماری اصلاح شوند بلکه کیفیت زندگی ساکنانشان هم بهبود یابد. این نوعی قدرتمند از عمل اقناع است زیرا برای شهرداریهای دیگر سابقهای را فراهم میکند که وقتی برای خراب کردن یک بلوک برجمانندِ محتاج به تعمیر زیر فشارند به آن نیاز دارند. این عمل اقناع در هر رشتهی طراحی در حال روی دادن است. معمارانی که ساختمانهای بلندتری با الوار شبیه به لایههای متقاطع میسازند نشان میدهند که میتوان از نقاط اتکای ساختمان با کربن سنگین و بسیار آلودهکننده از قبیل فولاد و سیمان گذر کرد. در دستگاههای الکترونیکیِ مصرفی، شرکتهایی مثل فِرفون [Fairphone] و فریمورک [Framework] تلفنهای هوشمند و لپتاپهایی با بخشهایی دارای قطعاتِ جداشدنی طراحی میکنند، طوری که هر چیزی از باتری و دوربین تا مادربورد را میتوان به هنگام ضعیف شدن یا باز کردن تعویض کرد. در حالی که شرکتهای اپل و میکروسافت مدتهاست که از پیچها و چسبهای اختصاصی و هر نحوی از راهبردهای دیگر استفاده میکنند تا مانع تعمیر شوند (گرچه اخیراً سیاستهای خود را قدری تعدیل کردهاند)، شرکت فرفون و فریمورک مشغول به وضع معیاری اخلاقیاند که امید میرود مصرفکنندگان آن را متقاعدکننده بیابند. در صنعت مد، که دومین یا سومین صنعت آلودهکننده در جهان است، طراحانی از قبیل استلا مککارتنی [Stella McCartney]، بتانی ویلیامز [Bethany Williams] و فیبی انگلیش [Phoebe English] نشان میدهند که میتوان لباسهای جذابی از مواد بازیافتی، کالاهای بدون خریدار و ضایعات پارچهها درست کرد. درست است که همهی موارد فوق هنوز استثناست ــ ماهیهای کوچکی در وسط رود ــ اما قدرت آنها در اینجاست که به ما کمک میکند ببینیم یک مفهوم انتزاعی بزرگ مثل «کربنزدایی» میتواند در سطح زندگی روزمره چگونه به نظر رسد.
همانطور که عموم مردم آگاهتر میشوند و قدرت تمیز و تشخیصشان افزایش مییابد، تولیدکنندگان فشار بیشتری برای تغییر ــ و به نحو اساسیتر از آنچه همهگیری سبزشویی [واژهای است که به دورویی انسانهای بهظاهر دوستدار محیط زیست اشاره دارد به این صورت که با نام حمایت از محیط زیست به محیط زیست صدمه میزنند.] امروزه حاکی از آن است ــ احساس خواهند کرد. اما اگر اصول پیشگفته فراگیر بودند، الگوی صنعتیِ 100 سال گذشته را به چالش میکشید. جامعهای که در آن عمر یخچالها پنجاه سال باشد، نه پنج سال، چگونه جامعهای است؟
آنجا که مالکیت فردیِ کالاها جای خود را به شراکت جمعی میدهد؟
آنجا که تولیدِ توزیعشده قاعدهی معمول است، طوری که کارخانههای دور زنجیرههای عرضهی جهانی جای خود را به تولید محلیتر، زیستگاهیتر و هنرمندانهتر، نزدیک به محل خرید میدهد؟ پیامدهای جهانی که در آن برخی محصولات برای همیشه دوام میآورند و برخی دیگر، که از مواد ارگانیک ساخته شدهاند، طی چند روز تجزیه میشوند چیست؟
حساسیتهای زیباییشناختیِ ما ممکن است مجبور به سازش شوند. پس از نزدیک به یک قرن ارج نهادن به کمالات پلاستیک یعنی سختی، صافی و درخشش آن، شاید لازم باشد بینظمی، نقص، فاسد شدن و تجزیه را بپذیریم. بسیاری از این ایدهها و محصولاتی که ممکن است از آنها ناشی شود تازهاند یا مورد توجه عدهی بسیار کمیاند. منتقدان خواهند گفت «چگونه این تعداد کم را افزایش میدهید؟» ــ که پاسخ ما میتواند این باشد که این تمایل به بسط و گسترش بخشی از مسئله است. در نهایت، شاید بهتر باشد که راهحلی بزرگ جای خود را به هزاران راهحل کوچک بدهد. قارچها به نوعی امید ما محسوب میشوند. رشتههای رشدکنندهی قارچها [mycelium] موضوع آزمایشهای امروزه شدهاند، و در هر چیزی از آجر گرفته تا کیف دستی زنانه به کار میروند، اما این امیدی نیست که من به آن اشاره کردم. بلکه، امید من قارچ بهعنوان یک استعاره است ــ ارگانیسمی که نمیتواند فقط بقا یابد بلکه حتی در مناظر آسیبدیده رشد میکند، و به بازسازی آن مناظر یاری میرساند. آنا لاونهاوپت سینگ [Anna Lowenhaupt Tsing] انسانشناس آمریکایی، به نحو جالب و قانعکنندهای دربارهی قابلیت قارچ مخصوصی به نام ماتسوتیک [matsutake] در احیای جنگلهای کاجی که آتش آنها را ویران کرده است نوشته است. او در قارچ در پایان جهان (2015) مینویسد: «میل این نوع قارچ به ظاهر شدن در مناطق سوختهشده به ما امکان میدهد تا به کاوش در ویرانهای بپرداریم که خانهی مشترک ما شده است.»
قارچی به نام مایکورهیزال [Mycorrhizal] شبکههای همزیستی با ریشهی درختها ایجاد میکند، به آنها غذا میدهد و زندگی را پس از فاجعهی بومشناختی امکانپذیر میکند. این نمایش قدرتمندی است از آنچه تسینگ «شیوههای درهمتنیدهی زندگی» مینامد، و دقیقاً این درهمتنیدگی است که طراحان یادگیری آن را آغاز میکنند ــ شیوهی ربط هر شیئی به جهان، از طریق هزاران فرایند اجتماعی و بومشناختی، از مادهی خام گرفته تا پسماند. و درست همانطور که قرن بیستم تابستانِ فراوانی بود، وقتی که میتوانستیم به وفور مصرف کنیم و دور بریزیم، قرن بیستویکم با کمبود پاییزی تعریف خواهد شد، آنجا که ما مجبوریم چارهجوتر و صرفهجوتر باشیم ــ و دیدگان خود را به بستر جنگل بدوزیم.
وکلای بدون حق!
مریم حبیبی
«ژانویه سال 1977، در حمله مسلحانه نئوفاشیستهای اسپانیا به یک دفتر وکالت، چهار وکیل اسپانیایی به قتل رسیده و هشت نفر دیگر به شدت زخمی شدند. این واقعه نه آغاز و نه پایان آزار وکلا بود….» در حقیقت پس از بهمن (57) به دلیل تصورات غیر اصولی و برخلاف قانون، کانون وکلا به صورت انتصابی [توسط قوه قضاییه] اداره می شد. از دیگر فراز جمهوری اسلامی تنها یک سال پس از استقرار به مبارزه علنی با کانون وکلا پرداخت. زیرا که نمیخواست وکلای دادگستری در محاکمهها و پروندههای سیاسی دخالت کنند. این نظام در سال( 1359) ابتدا مانع از برگزاری انتخابات هیئت مدیرهٔ کانون وکلا شد. «سیدمحمد بهشتی بهعنوان رئیس دیوان عالی کشور طی نامه ای رسمی به هیات مدیره کانون وکلا از این نهاد درخواست نمود تا از انجام انتخابات جلوگیری کند برای اینکه انتخابات هیات مدیره کانون هر دو سال یک بار بود و در سال (59) دوره ماموریت هیات مدیره کانون وکلا منقضی شده بود. در سال (60) اکثریت اعضای هیات مدیره کانون وکلا را به دلیل مخالفت با تصویب لایحه قصاص دستگیر نموده و برای عده زیادی از وکلا پرونده سیاسی تشکیل دادند . بر این اساس کانون وکلای دادگستری از بدو مستقر شدن جمهوری اسلامی تا سال (1376) به نحو انتصابی اداره می شد. اما در سال(76) اداره کانون به هیئت مدیره واگذار گردید.اگرچه از آن سال تاکنون چالش های فراوانی بین این کانون و نهادهای قانونی موجود است. فراتر از این تجاوزات، جمهوری اسلامی به ویژه قوه قضاییه، در سال (1397)،مبادرت به اعلام اسامی (20) تن از وکلای گزینشیِ این قوه یعنی اصلاح تبصره ماده (48) آیین دادرسی کیفری نمود. با استناد به این ماده که تصریح می دارد:« در جرائم علیه امنیت داخلی و خارجی کشور… در مرحله تحقیق مقدماتی، طرفین دعوی وکیل یا وکلای خود را از میان وکلای رسمی دادگستری که مورد تایید قوه قضاییه باشند انتخاب می کنند.» افزون بر اعلام فهرست اسامی (20) تن از وکلای مورد اعتماد قوه قضاییه برای وکالت در پرونده های سیاسی و امنیتی در تهران، به برخی وکلا اعلام شده که «مطلقاً حق پذیرش وکالت و ورود به چنین پرونده ها» را ندارند. مانند دراویش گنابادی و بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی عقیدتی که دادگاه انقلاب تهران و مقامات دادسرای امنیت و زندان بزرگ تهران «برگه های سفیدی» در اختیار آنها قرار داده و به بهانه تفهیم اتهام و به صورت «اجباری» از آنان امضاء گرفته اند. حتی به گفته فدراسیون بینالمللی جامعههای حقوق بشر، مقامات قوه قضائیه این دراویش گنابادی را «از داشتن وکیل به انتخاب خود محروم کرده» و درخواست «وکلای سرشناس و خوشنام» برای وکالت آنان را رد کردهاند. از این بیش تعدادی از وکلای شریف (همکارانم) در زندانهای ایران محبوس اند. و با مشکلات گسترده ای به ویژه تعیین مجازاتهای طولانی مدت برای وکلایی چون امیرسالارداوودی، مصطفی دانشجو، هدی عمید، محمدنجفی، آرش کیخسروی، پیام درفشان که از ژوئن2020 ناپدید شده است، مواجه اند و یا عبدالفتاح سلطانی حتی پس از آزادی وزارت اطلاعات مانع از کار حرفه ای اوست. حال آنکه پروندههای امنیتی و سیاسی پروندههای مهمی هستند. در این پروندهها شاکی یا نیروهای امنیتی است یا نیروهای اطلاعاتی و یا خود دادستان. بنابراین اگر قرار باشد که هم شاکی آنها باشند، هم رسیدگی به پرونده توسط این نهاد صورت گیرد و وکیل هم منتخب خود آنها باشد، عملاً هیچ مفری برای متهم نمیماند و جایگاه حق دفاع هم متزلزل شده و از بین میرود . در پروندههای امنیتی و سیاسی خواست بر این است که افراد را بههر نحوی که میخواهند مورد محاکمه قرار دهند و علاقهمند نیستند که اطلاعاتی از محتویات پرونده یا مدافعات متهم به بیرون درز کند و مسئولان نگران بوده اند که اگر این اطلاعات به بیرون منتقل شود با اقدامات خودسرانهشان منافات خواهد داشت. بنابراین ترتیبی داده شد تا تنها وکلای مورد اعتمادی که بر اساس خواست و دیدگاه حاکمیت عمل میکنند اجازه دسترسی به این قبیل پروندهها و محاکمات را داشته باشند. بدین اعتبار با توجه به انتشار لیست غیررسمی اسامی (20) تن از وکلای مورد وثوق رئیس قوه قضاییه، میتوان بیان داشت که اساساً اصل تبصره (48) قانون آئین دادرسی کیفری اشکال اساسی و بنیادی دارد: /ایرادها به حیث قضایی اجرای این تبصره برای رئیس قوه قضاییه تکلیفی ایجاد میکند که بر اساس آن باید از میان تعداد کثیری از وکلا تعدادی را برای این لیست انتخاب نماید. – از منظر نهاد وکالت نیز داشتن پروانه وکالت برای هر وکیلی به منزله احراز صلاحیت اوست. در نتیجه همه وکلا صلاحیت لازم را در امر وکالت دارا هستند و هیچ استثنایی بر این قاعده وجود ندارد. البته در جرایمی مانند جرایم تروریستی و جرائمی که منافع کشور را تحت الشعاع قرار می دهد، شخصی که در مظان اتهام است میتواند به مدت (24) ساعت به تنهایی مورد بازجویی قرار گیرد و در برخی سیستمهای قضایی دیگر کشورها وجود دارد. که البته در بسیاری از کشورها متهم از همان ابتدای بازجویی حق داشتن وکیل را داراست به نحوی که در زمان غیبت وکیل میتواند از پاسخ به پرسش های بازجو سرباز زند. اما اینکه بین وکلا تبعیض قائل شوند نه در جایی سابقه دارد و نه با اصول حقوقی سازگار است. از این بیش تقسیم وکلای به خودی و غیر خودی یکی از بزرگترین ستمها در حوزه وکالت در ایران شمرده می گردد. – این تبصره به حقوق اساسی شهروندان نیز لطمه وارد میکند زیرا به موجب اصل (35) قانون اساسی:« در همه دادگاهها، طرفین و اصحاب دعوا حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند.» بدین اساس وکالت رابطهای مبتنی بر اعتماد است و شهروندان باید در انتخاب وکیل آزاد باشند. که این مهم یکی از نشانهها در امر انتخاب و آزادی در حق انتخاب است و انتخاب زمانی آزادانه خواهد بود که موکل بتواند از میان وکلای موجود، وکیل مورد نظر خود را برحسب شناخت، تخصص، تعهد و تبحر برگزیند. فراتر از این اگر قرار باشد شهروندان از میان وکلا تعداد معدودی از وکلا حق انتخاب داشته باشند، حق شهروندی آنان بدرستی استیفاء نمی شود. – از دیگر ایرادها تبعیض ایجاد شده میان وکلا است که این امر خود موجب ایجاد رانت بزرگی بین این افراد خواهد گشت. افزون بر موارد یاد شده درصد بالایی از وکلای معرفی شده ی برگزیده توسط قوه قضاییه، پیش از این سابقه مسئولیت قضایی داشته یا کارمند حقوقی در « نهادهای حکومتی» بوده اند. همچنین ما به مردم عادی می گوییم یک مبایعه نامه عادی را نخوانده امضا نکنید ولی (80) نماینده این طرح را امضا کردند. حداقل (2) نفر از نمایندگان را سئوال کردیم و گفتند ما طرح را نخوانده امضا کردیم و از ما عذرخواهی کردند. وقتی نماینده مجلس در مقام قانونگذار چنین خبطی می کند،نه تنها (80) هزار وکیل بلکه(30)میلیون مردمی که در دادگستری (15) میلیون پرونده دارند، دچار گرفتاری می شوند. بنابراین از یک سو تبصره ماده (48) آیین دادرسی کیفری و ابلاغ اسامی ویژه، در حقیقت « نفی اعتبار کانون وکلا» و نیز «اهانت به خیل عظیم وکلا» است. -این قانون بنا به دلایل گوناگون از جمله تعارض با مفاد اصل های مختلف قانون اساسی از جمله اصل (35) و حتی موازین شرعی نقطه عطف منفی در کارنامه شورای نگهبان خواهد بود. همچنین دخالت قوه قضاییه در تعیین وکیل «خلاف اصول دادرسی منصفانه و اصل بیطرفی و استقلال وکالت » است. درواقع بدون حاکمیت قانونِ متکی بر رعایت حقوق شهروندی نه امکان جامعهای عادلانه و نه امکان اعتلای آن خواهد بود. از این بیش بر اساس اصل معتبر حقوقی «اصل برائت» اساساً وکیل دادگستری با توجه به دارا بودن پروانه وکالت، خق وکالت و ورود به هر پرونده ای را بر اساس قانون دارد و گزینش وکلا نمیتواند به دلیل «فقدان معیار، مبنا و مرجع» قانونی و شرعی باشد. – بر اساس اصل( 35) قانون اساسی ایران، «در همه دادگاهها طرفین دعوا حق دارند برای خود وکیل» انتخاب کنند. – و این در حالی است که بر اساس یک روال معمول در کشور که وکلا آن را «غیرقانونی» میخوانند، فعالین سیاسی و مدنی و دیگر افرادی که توسط وزارت اطلاعات، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، حفاظت اطلاعات قوه قضائیه و دیگر نهادهای امنیتی بازداشت میشوند، در مدت بازداشت موقت و بازجویی به وکیل دسترسی ندارند. پیش از این غلامحسین اسماعیلی، رئیس کل دادگستری استان تهران، گفته بود که انتخاب وکلای «مورد اعتماد قوه قضائیه» تنها برای مراحل تحقیقات مقدماتی است، مرحلهای که پیش از این «اصلاً وکیل پذیرفته نمیشود. – ایراد دیگری که در خصوص تبصره(48) آیین دادرسی کیفری وجود دارد این است که اگر واقعا این لیست صحت داشته باشد میان وکلا تبعیض ایجاد می شود و رانت بزرگی میان این افراد شکل می گیرد. – از این بیش این که تعدادی از وکلای معرفی شده در فهرست (20) تن از وکلای «مورد اعتماد» قوه قضائیه در تهران، پیش از این قاضی بوده و پس از بازنشستگی وکیل شدهاند. از فهرست وکلای اعلام شده در یکی از استانها، «70 درصد پیش از این سابقه مسئولیت قضایی داشته یا کارمند حقوقی نهادهای حاکمیتی بودهاند». – حسن تردست از جمله وکلای مورد اعتماد قوه قضائیه در دوره قضاوت خود در (800) پرونده حکم قصاص صادر کرده که برخی از آنها از جمله پرونده ریحانه جباری بحث برانگیز شده است. – عبدالرضا محبتی یکی از دیگر وکلای این فهرست، سال(88) نماینده سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران، در دادگاه دسته جمعی فعالان سیاسی و بازداشتشدگان اعتراضها به انتخابات بود. – با این حال برخی از وکلا اعلام کردهاند که قوه قضائیه این قانون را «به دادگاههای بدوی، دادگاه انقلاب و حتی دادگاههای تجدیدنظر تعمیم داده» است طرحجدید قانون وکالت (اردیبهشت1398)؛ هرکسی لیسانسحقوق دارد، وکیل می شود! می توان گفت که طرح جدیدی که قانون وکالت را تغییر میدهد، رانت زیادی برای عدهای به وجود میآید، برخی از مشاغل مانند استادان دانشگاه و اعضای هیات علمی دو شغله میشوند و گروه زیادی از جوانان فارغالتحصیل حقوق بیکار خواهند ماند. طرح جدید با عنوان طرح جامع وکالت می گوید ورود به حرفه وکالت با استفاده از معدل صورت گیرد و دیگر ظرفیت محدود در هر کانون برای پذیرفته شدگان در نظر گرفته نشود، بلکه هر کسی که آزمون داد و معدل خاصی را کسب کرد، وارد این حرفه شود. همچنین به برخی افراد از جمله استادان دانشگاه و صاحبان مدرک تخصصی دکتری حقوق، پروانه بدون آزمون داده شود. در نقد طرح جدید برای تغییر در قوانین مربوط به وکالت دادگستری می توان بیان داشت، این قانون موجب رانت برای برخی مشاغل می شود، مشکل اشتغال و درآمد جوانان فارغ التحصیل حقوق را حل نمی کند و در نهایت سبب تضعیف حقوق دفاعی مردم و متهمان می شود.تبصره یک ماده یک قانون کیفیت اخذ پروانه وکالت می گوید سه نفر تعداد ظرفیت هر ساله کارآموزان هر کانون را مشخص می کنند که دو نفر از این افراد، مقامات قضایی هستند. پرسش این است که چرا آنها ظرفیت را افزایش نمی دهند؟ همچنین نمایندگان در قانون برنامه سوم توسعه ماده (187) را گذاشتند که به مشاوران قوه قضاییه پروانه وکالت دادند. ماده (8)قانون اخذ پروانه وکالت هم می گوید برخی مشاغل مانند قضات می توانند بدون پشت سر گذاشتن آزمون، پس از مدتی وکیل شوند. با توجه به اینکه وقتی فردی متهم است و باید وکیلی داشته باشد، باید حق دفاع او را تضمین کرد. یک سمت این دفاع، دادستان و قاضی است و برای توازن، باید وکیل مستقل به این فرد متهم داد تا موازنه برقرار شود.زیرا اگر ما از حق دفاع صحبت می کنیم، از حق دفاع متهم حرف می زنیم، بدین اساس اگر قرار است وکیل مستقل نباشد، متهم در موازین دفاعی به مسلخ می رود. در حقیقت بخشی از حاکمیت هدفی دارد که به دنبال آن کارهایی را می کند. بخشی از سیستم به دنبال تضعیف حق دفاع است. با تصویب طرح جدید وکالت، به سادگی هرچه تمامتر ما حق دفاع را به مسلخ می بریم. و با این طرح غلط چه آسیبی به مصالح مردم می زنیم؟طرح جدید تغییر قوانین وکالت، به حقوق ملت لطمه می زند و عده ای به صورت سازماندهی شده از این طرح حمایت می کنند. این طرح می گوید هر کسی لیسانس حقوق دارد بیاید پروانه وکالت بگیرد و کار کند. ما می گوییم حق دفاع مردم با این وضع به خطر می افتد چون آن فرد تخصص کافی ندارد و این باعث می شود حق دفاعی مردم که در فصل سوم قانون اساسی تصریح شده است به خطر می افتد. مجلس شورای اسلامی نباید قانونی را تصویب کند که به قانون اساسی تعرض کند. وجود وکیل مستقل، تضمین حق دفاع است. تمام افرادی که در دادگستری با آن مواجه می شویم، فقط متهم ما یک نفر را دارد که به او کمک می کند، آن هم وکیل است. این طرح چون اجازه می دهد افرادی بدون صلاحیت کافی تصدی امر وکالت را داشته باشد، به خطر می اندازد. این طرح به ساختار حق دفاع شهروندان کشور لطمه می زند. در مجلس، روندی دارد پیش می رود که برخی نمایندگان به دنبال منافع برای خود هستند و با این شعارهای پوپولیستی فضا ایجاد کنند. آنها می گویند تعداد زیادی دانشجوی حقوق داریم و کانون وکلا انحصار ایجاد کرده است. پاسخ این است: مگر شما مرکز مشاوران نداشتید؟ فراخوان بدهید امسال یک میلیون نفر مشاور دادگستری می گیریم. چرا از انحصار در قضاوت و سردفتری حرف نمی زنیم؟چرا تنها به کانون وکلا توجه دارند؟ این طرح یک برنامه سازماندهی شده برای لطمه به حق دفاع ملت است. نمایندگان مجلس می گویند:« ما دنبال اشتغال زایی برای فارغ التحصیلان رشته حقوق هستیم»! اگر قرار است این(600 هزار) تن وارد حرفه وکالت شوند، امکان پذیر نخواهد بود. اشتغالزایی می توان در چهار گروه شاغل شد، قضاوت، کارشناسان حقوقی سازمانها، سردفتری و وکالت. درباره سردفتری باید گفت (10) سال است از سال (87 تا97) کانون سردفتران هیچ پذیرش جدیدی نداشت و در سال گذشته هم برای (10) هزار تن پذیرش گرفتند. طبق قانون ما باید برای هر(15 تا20)هزار تن یک دفتر اسناد رسمی داشته باشیم ولی ما تنها (7300) دفتر اسناد رسمی داریم. شغل دیگر برای (600) هزار فارغ التحصیل حقوق، مسند قضاوت است که تا سال (96) حدود (11) هزار قاضی داشتیم و سال (97) هم (3100) تن قاضی اضافه شده اند که حدود (14) هزار قاضی تاکنون در کشور شاغل هستند. قوه قضاییه میگوید بیش از (17) میلیون پرونده در کشور ثبت شده است و طبعا این تعداد قاضی نمی توانند به این پرونده ها رسیدگی کنند که طبعا اگر پذیرش قاضی افزایش یابد، تعداد زیادی از فارغ التحصیلان می توانند وارد این شغل شوند. به موجب ماده (8) قانون استقلال کانون وکلا می گوید قضات و نمایندگان مجلس بدون آزمون می توانند وارد وکالت شوند. تاکنون (4068) قاضی از این طریق وارد حرفه وکالت شده اند. شغل دیگر، کارشناسی حقوقی ادارات و سازمانها است. هر اداره، حدود (5) تن کارشناس حقوقی دارد و می بینیم ادارات و سازمانها هم بحث وکالت خود را به وکلای دادگستری خارج از دولت می دهند. چرا درباره قضاوت یا سردفتری قانون را عوض نمی کنند؟ کانون وکلا هر سال نیرو جذب می کند. تخریب کانون وکلا یعنی تخریب تمام زیرساختها. ما می خواهیم استقلال کانون وکلا را بگیریم و با این طرح تازه، وکالت را به پیش از دوره (1331) و به دوره رضاشاه برگردانند. واقعیت این است که (90%) درصد وکلای ما پول زندگی عادی ندارند. (2 تا3) درصد وکلا درآمد کلان دارند که اگر فساد دارند قطعا باید با آنها برخورد شود.ایراد دیگری که وکلا به طرح جدید مجلس دارند، از رانتی بودن آن سخن گفت و توضیح داد: به نظر می رسد این طرح جدید می خواهد رانتی به برخی از افراد بدهد. اصلا بگیریم این طرح می خواهد اشتغال زایی کند، حقوقدان بیکار می شود وکیل بیکار. برخی می گویند بازار وکالت داریم، مگر ما بازار تربیت داریم؟ بازار پزشکی یا بازار روحانیت داریم؟ همه این اصناف با مردم ارتباط متقابل دارند. به نظر می رسد نمایندگان طراح، دغدغه اشتغال ندارند بلکه می خواهند برای برخی رانت ایجاد کنند. من اگر جای قوه قضاییه بودم، دغدغه بیشتری داشتم وکیل خوب وارد دادگاه بشود. درباره اینکه چرا وکلا با روند قانونی در تغییر یک قانون مخالفند، می توان بیان کرد: پارلمان نماینده ملت است، اما وقتی نظارت استصوابی (شورای نگهبان) را داریم، خیلی وقتها نمایندگان واقعی هم داخل نمی روند.هنگامی صحبت از این می شود که نمایندگانِ مردم اصل بر حکیم بودن آنها است، باید این فرض را به چالش کشید. اصل بر حکمت قانونگذار است و ما (وکلا و حقوق دانان)هم به نمایندگان مجلس مشاوره می دهیم و کمک می کنیم. و این در حالی است که در نظام های حقوقیِ تقنینی(وضع کردن قانون، قانون گذاردن….)، اقدامات در مسیر تصویب مقرراتی است که حقوق شهروندی و حداقل های حقوق بشری را رعایت و اجرای آنها را تضمین کند و قدر متیقن در این باره دادرسیِ عادلانه و منصفانه از محورهای اساسی و برجسته در نظام تقنینیِ مردم سالاری است. در واقع اصل و محور دادرسی عادلانه و به موجب انصاف، بر اساس استانداردهای حقوق بشری که ایران به اکثر آنها (مقاوله نامه ها، کنوانسیون ها و….)ملحق شده و همچنین مقررات داخلی مانند قانون اساسی است که استفاده از خدمات وکیل را از حقوقِ بنیادین و اولیۀ اصحاب دعواست.
وضعیت وکلا در کشورهای با نظام دموکراتیک
وکلا در آلمان یکی از زیر شاخه های رشتۀ حقوق در بازار کار وکالت می باشد . برای ورود به بازار کار وکالت تمام کشورها ضوابط خاص و آزمون های خاصی را در نظر می گیرند . از جملۀ این ضوابط رسیدن به حد نصاب نمره در آزمون وکالت می باشد . در کشور آلمان قانون وکالت یا ( BRADO ) توسط مجلس وضع می گردد و این سازمان به صورت مستقل و آزاد تعریف می شود و وکلا نیز شغلشان آزاد تعریف می شود . کانون وکلا در آلمان نیز مانند دیگر کشورهای دنیا به گونه ای استقلال دارد که حتی دولت هم امکان اعمال نفوذ و تغییر در آن را ندارد.
Advokatsamfondet-کانون .وکلا درسوئد
رئیس کانون وکلا در سوئد آنه رامبری در گفتگو با اکوت بخش خبری رادیو سوئد می گوید:« ما فکر می کنیم که سرعت بخشیدن به رسیدگی به پرونده پناهجویان سبب پایین آمدن کیفیت بررسی آنها خواهد شد. احتمال بدتر شدن این وضعیت و بازگشت به سطحی که پیش از این معمول بود نیز، وجود دارد.»از سوی دیگر آنه رامبری معتقد است که هم اکنون صف انتظار برای رسیدگی به پرونده پناهجویان بسیار طولانی است به همین جهت پروژه جدید اداره امور مهاجرت برای کوتاه کردن مدت این انتظار اساسا ایده خوبی است اما این پروژه شامل بخش هایی است که منجر به کاهش امنیت قضایی پناهجو خواهد شد. یکی از این موارد، زمان کمتری ست که به پناهجو برای تکمیل پرونده و پاسخ به نامه ارسالی از سوی اداره مهاجرت داده می شود.
تاریخچه روز جهانی وکلای در خطر
24ژانویه سال 1977، در حمله مسلحانه نئوفاشیستهای اسپانیا به یک دفتر وکالت، چهار وکیل اسپانیایی به قتل رسیده و هشت نفر دیگر به شدت زخمی شدند. این واقعه نه آغاز و نه پایان آزار وکلا بود. سال1938، هانس لیتن وکیل یهودی آلمانی که به دستور هیتلر زندانی شده بود، پس از تحمل شکنجههای فراوان در اردوگاه مرگ داخائو دست به خودکشی زد. این وکیل ضد حکومت نازیها، در سال 1931 در جریان رسیدگی به یک پرونده، آدولف هیتلر را به عنوان شاهد به دادگاه فرا خوانده بود. برای بزرگداشت یاد و نام وکلای کشتهشده، از سال 2010، روز 24ژانویه به نام “روز وکلای در خطر” نامگذاری شده است. شهر نورنبرگ و سازمان عفو بینالملل دراین شهر، هر سال به طور مشترک برنامهای را برای بزرگداشت وکلای زندانی با نام “وکیل بدون حق” ترتیب می دهند. و حتی بخش اعظم یکی از این مراسم به معرفی عبدالفتاح سلطانی، وکیل ایرانی اختصاص داشت.
پایان سخن
بنابر آنچه پیش گفته؛ در شرایط کنونی قوه قضاییه باید که عملن از دخالت در مدیریت و دیگر اقدامهای کانون وکلا دست برداشته تا بدون هیچ «تبعیضی» تمام وکلا که دارای پروانه وکالت اند شانس حضورِ دفاعی در مراجع قضایی را داشته باشند، در غیر این صورت تبعیضی غیرقابل پذیرش است که نه با نفس عدالتِ قضایی و نه عدالت شرعی انطباق نخواهد داشت. به دیگر سخن سیاست نهادینه شده در قوه قضاییه از ابتدا تا کنون بر اساسی پایهریزی شده است که به ویژه در پروندههای سیاسی، حداقل امکانات را در اختیار متهمان قرار دهد. مورد اخیر اما هم شوکآور و هم نگرانکننده است. در تاریخ قضایی ایران و حتی دیگر کشورها که دیکتاتوری حاکم است،چنین رویکردی وجود نداشته است. اما این شیوه رایج سرکوبگران برای تثبیت این موضوع در افکارعمومی است. فراتر از این دخالت قوه قضاییه نظام فقاهتی در تعیین وکیل و یا تغییر در مفاد قانون وکالت «خلاف اصول دادرسی منصفانه و اصل بیطرفی و استقلال وکالت بوده و اساسا«نفی اعتبار» کانون وکلا و «اهانت به خیل عظیم وکلا»است.
نقدی بر مجازات های صلب و رجم در قوانین اسلامی
عباس رهبری
نقدی بر مجازات های صلب و رجم در قوانین اسلامی و مقایسه آنها با استانداردهای حقوق بشری بین المللی
در فقه شیعه در مباحث(حدود،قصاص و تعزیرات)جرائم مستوجب اعدام،ادله مشروعیت یا عدم مشروعیت آنها،تشریفات و چگونگی اجرای مجازات اعدام و نیز نقش مصلحت و مقتضیات زمان و مکان در اجرای این مجازات مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.و بدین سیاق به موجب فقه شیعه «اعدام شدیدترین مجازاتی است که نسبت به مجرمانی اِعمال می شود که مهمترین جرائم را مرتکب شده اند.اعدام مجازاتی است از درجه جنایی و در ماهیت، رنج آور و رسوا کننده و یا در اصطلاح حقوق کیفری و جزایی«تزهیبی و ترزیلی»است که هدف از آن به ویژه طرد ابدی مجرم از جامعه است و در نتیجه با پایان دادن به حیات مجرم،جامعه را از خطر بالقوهٔ بزهکار مصون می دارد»!حد صلب یا صلیب کشیدن در مورد جرم محاربه و با تصمیم و اختیار قاضی صادر میشود.بنابر تشخیص قاضی، یکی از حدود جرم محاربه برای شخص مجرم اجرا میشود..ماده(286) قانون مجازات اسلامی بیان می کند:«هرکس به طور گسترده مرتکب جنایت علیه تمامیت جسمانی افراد،جرائم علیه امنیت داخلی یا خارجی،نشر اکاذیب،اخلال در نظام اقتصادی کشور،احراق و تخریب،پخش مواد سمی و میکروبی و خطرناک یا دایر کردن مراکز فسادوفحشاء یا معاونت در آنها گردد.به گونه ای که موجب اخلال شدید در نظم عمومی کشور،نا امنی یا ورود خسارات عمده به تمامیت جسمانی افراد یا اموال عمومی و خصوصی یا سبب اشاعه فساد یا فحشاء،در سطح وسیع گردد،مفسد فی الارض محسوب و به اعدام محکوم می گردد».به نظر میرسد طرح تهیه شده می بایستی از ابتدا مورد بازنگری واقع شده و مصادیق و تعریفهای آن به صورت جامع تری از نو تدوین و تعریف گردد و نظرات بنیادین جرم های سیاسی ( که اساساً در جامعه های غیردموکراتیک مطرح است) مورد ارزیابی قرار گیرد؛ زیرا همانگونه که در اسناد حقوق بین المللی آمده است، تفکر و ابراز عقاید به ویژه در حوزه سیاست جزء حقوق بشر بوده و بایستی به آن به دیده احترام نگریست.تحلیل،بررسی و نقد ماد(286)قانون جدید مجازات اسلامی بنابراین و به موجب ماده(286) قانون یاد شده،تشخیص نوع جرم سیاسی توسط قاضی و دادگاه صورت می گیرد(حتی بدون آنکه تعریف دقیقی نسبت به این جرم وجود داشته باشد!)اما پرسش اینجاست که کدام قاضی؟1 ـ آیا منظور آن قاضی ای است که وابسته به قوه ای«مستقل»و به دور از شعاع و محدودهٔ قدرتِ حاکمان و دولتمردان می باشد؟و یا منظور آن قاضی است که اگر این گونه نباشد به نوعی تداخل قوا پیش می آید و قاضی را مقید به رعایت مصالح و نظرات حکومتی می کند و در چنین مواردی قطعاً تشخیص درست و اصولی از جرم و نوع آن صورت نمی گیرد(مصداق بارز دادگاه ها و عملکرد بسیاری از قضات در دستگاه قضایی کنونی ایران)!2- نباید این تصور به وجود آید که هر گروهی که دارای دو ویژگی یعنی منافع گروهی و طرفیت با حکومت باشد بالطبع واجد«معنا و مفهوم سیاسی»است.زیرا ما در جرم سیاسی با یک شرط اساسی و مهم مواجه هستیم و آن مقابله و ضدیت جرم با اهداف و منافع عالیه است.اهدافی که دربردارندهٔ منافع کلی جامعه است و نه منافع و اهدافی که می تواند موجبات ایراد خسارت و ضررو زیان به جامعه را فراهم آورد.اگر چه به نظر نگارنده در نظام حقوقی ایران نباید به تعریف جرم سیاسی پرداخت،بلکه باید به تشخیص مصداق آن بپردازیم.3- در این ماده مجازات معاونت در برخی از جرائم در حد مباشرت در آن جرم دانسته شده و مجازات اعدام برای آن در نظر گرفته شده است.در حالی که اصل مسلم در حقوق این است که مجازات شخصی که جرمی را مستقیماً انجام می دهد(مباشر)بیشتر از فردی است که صرفاًوقوع جرم را تسهیل نموده و یا وسائل ارتکاب جرم را فراهم کرده است یا به هر نحو دیگر در ارتکاب آن معاونت داشته است.4 – عدم تعیین و تمییز قطعی و مشخص مفهوم«بطور گسترده»در ماده است.زیرا ممکن است عملی با یک حد و گستردگی از نظر یک قاضی مشمول این ماده قرار گیرد،در حالی که از نظر قاضل دیگر مورد مشمول ماده نباشد.پس،قانونگذار باید تا حد امکان از تصویب واژه ها و مفاهیم مبهم و مجمل خودداری ورزد تا جایی برای خودسریِ قضات و تفسیر شخصی قانون توسط آنها باقی نگذارد.به ویژه در جرائمی که مجازات آنها به سنگینیِ اعدام است.زیرا کوچکترین اهمال و مسامحه غیرقابل جبران است.5 – جرم تخریب را نیز از مصادیق جرم سیاسی و افسادفی الارض دانسته است.در صورتی که به نظر نگارنده،جرم تخریب در زمرهٔ جرائم علیه اموال و مالکیت است.فلذا،اگر منظور قانون از جرم سیاسی صُوَرِ خاص آن باشد باید به طور منجّز و خاص،ویژگیهای آن ذکر گردد و نه به صورت مطلق«تخریب»را جرم سیاسی بداند.6 – جنایت علیه تمامیت جسمانی…،عنوان جنایت بسیار وسیع است و مشخص نیست که منظور قانونگذار از جنایت قتل است و یا صرف ضرب و جرح نیز مشمول ماده می شود و یا خیر؟؟و نیز اختلاط جرم سیاسی با جرائم علیه اشخاص کاری است اشتباه و قابل نقد.چون در شرع و قانون بطور معین کیفر مرتکبین جرائم علیه اشخاص بیان شده است و شخص قربانی یا خانواده اش می توانند با«قصاص»یه دیه یا ارش به حق از دست رفتهٔ خود نائل آیند.7 – گستردگی وسعت مفهوم«اخلال در نظام اقتصادی»بسیار است و همچنین تعداد فراوان«جرائم اقتصادی».بنابراین باید افزودن قیدهای بیشتر به این مفهوم را احصاء نمود.8 – دایر کردن مراکز فساد و فحشاء،در صورتی که سبب اشاعه فساد و فحشاء….این جرم قبلاً در بند الف ماده(639)قانون مجازات اسلامی«جرم انگاری»شده ونیز مشخص نگردیده که منظور از فسادوفحشاء صرفاً فساد اخلاقی و جنسی است یا مفهوم دیگری دارد؟شایان یادآوری است که اشاره به مفهوم«افسادفی الارض»و«محاربه»داشته باشیم که تاکنون بحث های فراوانی پیرامون این دو عنوان مطرح شده است.قانونگذار در سال(1370) این دو مفهوم را مترادف دانسته و در اکثر موارد این دو کلمه را در کنار یکدیگر آورده و نیز مجازات یکسانی را برای آن قائل گردیده است.
مقایسه مجازات اعدام با استانداردهای بین المللی
نگاهی کوتاه به تاریخ اعدام در غرب : ویل دورانت در کتاب خود(تاریخ تمدن) در بحث«قانون در عصر رنسانس»تحتعنوان«زندگی مردم در سالهای1517تا1564 چنین آورده است:سیاسمداران و قانون گذاران که از مبارزه با خوی بشری به ستوه آمده بودند سهولت کار خود را در آن می دیدند که با وضع قوانین بی رحمانه،تبه کاران را کیفر دهند و مردم را با تماشای شکنجه و اعدام،به عبرت وادارند.وی در ادامه می نویسد……در همان شهر چندین تن را به گناه این که در روز جمعه ٬٬گوشت خورده و از توبه استنکاف ورزیده بودند٬٬سوزاندند و آنهایی که توبه کرده بودند فقط به دار آویخته شدند.معمولاًجسد مردگان را برای عبرت زندگان«بردار»باقی می گذاشتند تا آنکه کرکسان گوشت آنان را می دریدند و می خوردند……»ایشان در خصوص تأثیرگذاری این گونه مجازات های خشن در مردم اضافه می کند:«مردم از این کیفرهای وحشیانه ترسی نداشتند و چه بسا که از شرکت درتماشای اعدام ها و شکنجه ها لذت می بردند و گاهی نیز دست کمک به سوی جلادان دراز می کردند».به استناد اسناد تاریخی، پس از رنسانس(قرن 18)و پس از آن، اعدام های وحشیانه،نه تنها از شدت مجازات ها کاسته نشد،بلکه در مواردی و در بعضی از کشورها وحشیانه تر از سابق ادامه یافت،ویل دورانت در بررسی تحلیلیِ کیفیت مجازات در انگلستانِ سالهای1714 تا1756 بیان می دارد:«کیفرهای وحشیانه در ملاء عام،مردم را درنده خو می ساخت.به موجب قانونی که در سال1790لغو شد،زنی را که به خیانت یا کشتن شوهرش محکوم شده بود،سوزاندند مشروط بر این عرف غالب که،پیش از سوزانده شدن خفه شود. و یا شکم مردانی را که به جرم خیانت محکوم می شدند،هنگام اعدام که هنوز جان در بدن داشتند می دریدند و…..در همه محلات لندن،چوبه های دار بر پا شده بود و بر بسیاری از آنها لاشه های محکوم را می آویختند تا جان دهند.این مجازات ها که با خشونت کامل صورت می گرفت در انگلستان و سایر کشورهای اروپایی با همین منوال اِعمال می شد.اما هیچیک از این مجازات ها تأثیر بازدارندگی بطور «خاص و مجزا» نداشت.و اما بر اساس ماده 3)اعلامیه جهانی حقوق بشر(1948)هر کس حقِ زندگی، آزادی و امنیت فردی دارد.حقِ زندگی و حق آزادی تفسیر: حقِ زندگی، نخستین حق برای اجرای دیگر مواد این اعلامیه است و به همین جهت از اهمیت مرکزی برخوردار است. البته این اصل هنوز به معنی لغو حکم اعدام نیست و آن را ممنوع نکرده است؛ در بسیاری از کشورهای جهان کیفر اعدام برای جنایات سنگین وجود دارد. البته میتوان با اتکاء به حق زندگی (ماده 3) و ممنوعت کیفرهای سخت و سهمگین (ماده 5) در این راستا برای لغو حکم اعدام، دولتها( از جمله جمهوری استبدادی اسلامی) را به چالش کشاند. این ماده آن زمینهی حقوقی است که میتوان با اتکاء بدان مبارزه علیه اعدام را مشروعیت حقوقی بخشید زیرا که اعدامدر کشورهایی چون ایران افزون بر تبعیت از فقه امامیه در این خصوص، اعدام یک هدف سیاسی است که برای رسیدن بهمقاصد سیاسی یا حفظ موقعیت خود از این امر استفاده میکنند و در واقع از منظر این نظام استبدادی، اجرای این مجازات طرد ابدی مجرم از جامعه را به همراه داشته و در نتیجه با پایان دادن به حیات مجرم جامعه را از خطر «بالقوه بزهکار!» مصون میدارد!در واقع مجازات مرگ چیزی نیست مگر ابزار دولتی در دفاع از خودش در برابر هر نوع آسیب رسیدن به شرایط حیاتش، بدون هر نوع پرسش و توجه بهخود آن شرایط. بنابراین عدم وجود یک واکنش عمیق نسبت به جایگزین پیدا کردن برای چنین سیستمی که خود مولد و پرورشدهنده این جرائم است و بهجای یافتن بدیلی برای آن، جلاد مورد احترام و افتخار قرار میگیرد که مجرمین بسیاری را اعدام کرده و تنها یک اتاقی دیگر فراهم میکند برای ورود مجرمین تازه.بدین اعتبار، خود نظام نوع و مقدار جرمی که مورد مجازات قرار میدهد را خودش تولید میکند و به دیگر سخن، یکی از نقشهای اصلی حکومت این است که محکومیت را کنترل میکند و ایضا برای آن مجازات برقرار مینماید. مجازات اعدام میتواند محصول وضعیت بیاخلاقی و وحشتزایی باشد که تحت شرایطی و توسط حکومت، بر مردمان جامعه القاء میگردد.بنابراین«اعدام یک عارضه است و نه راه حل.» مجازات مرگ یک روش ویرانگر است و باارزش هایی که وسیعا در میان آدمیان مشترک است، هم خوانی و سازگاری نداشته و گسست را ایجاد نموده، استمرار می بخشد.» پس آنچه در این باره بیان شد نشانگر آن است که حق زندگی، حق زندگی آزاد و امن از اهمیت کانونی برخوردار است. دولتها وظیفه دارند، آزادی و امنیت شهروندان خود را فراهم سازد و همهی تدابیر ممکن را به کار ببندد تا نگذارد که این حق از سوی کسی یا گروهی، دولتی یا غیردولتی، آسیب ببیند.و نیز ماده5) « شکنجه/ Torture » از اعلامیه جهانی حقوق بشر«هیچ کس نباید شکنجه شود، یا دستخوش رفتار یا مجازاتی خشن، غیرانسانی و خوارکننده قرار گیرد.»زیرا بحث از شکنجه؛ گفتگو در خصوص انسان است و آزار جسمی و روانی او»از جمله رفتارهای غیر انسانی که به منظور اخذ اقرار یا اطلاعات از سوی متهم یا مطلع صورت می گیرد. اذیت و آزار روحی و جسمی متهم و یا مطلع است که در حقوق کیفری/جزایی تحت عنوان «شکنجه » مورد تفحص و بررسی قرار می گیرد.قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل(38) شکنجه را به طور «عام» منع نموده است. در حقیقت و اگرچه «همسو» با اسناد بین المللی است اما قوانین عادی در ایران در خصوص شکنجه دچار کاستی هایی هستند به ویژه که شکنجه روحی و روانی را مطمح نظر قرار نداده است. بدین اعتبار در خصوص منع شکنجه قوانین عادیِ جمهوری اسلامی نتوانسته هدف قانون اساسی و اسناد بینالمللی که شکنجه را به طور مطلق ممنوع کرده است را تأمین نمایند و نظرگیرنده تر آنکه «نتوانسته است به موجب قانون اساسی تعریفی روشن، واضح، بدون اجمال و ابهام از شکنجه ارائه دهند.»در حقیقت نظر به آنچه پیش گفته؛ صاحب این قلم بر این باور است که قانون گذار باید مقررات ناظر بر اذیت و آزارهای بدنی و سایر مواردی را که میتوان در راستای قاعده منع شکنجه و به استناد اسناد معتبر حقوق بینالمللی چون اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های دوگانه ی بینالمللیِ حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و… دیگر رفتارهای شکنجه بار را برشمرد ه و یکپارچه سازی نماید.از دیگر فرازاز آنجا كه ايران يك كشور امضاكننده ميثاق بينالمللي حقوق مدني و سياسي (آي سي سي پي آر ICCPR )است، حكومت قانونا به رعايت مواد اين ميثاق، و تضمين اين كه اين مواد در قوانين و عمليات مربوط به حقوق بشر بازتاب يابند، ملزم است. اعدام به وسيله سنگسار، مواد (6،حق حيات) و(7، منع شكنجه و رفتارها يا مجازاتهاي بيرحمانه، ناانساني و تحقيرآميز)،( آي سي سي پي آر) را نقض ميكند. به ویژه در مواردي كه متهم به جرم اعتراف نكرده باشد، امكاني براي بخشش يا تخفيف از سوي حكومت وجود ندارد يا امكان آن بسيار محدود است. حال آنکه اين امرمغایر وناقض ماده 6( 4 ) آي سي سي پي آر است كه ميگويد:«هر فرد محكوم به اعدام بايد حق داشته باشد كه تقاضاي بخشش يا تخفيف براي محكوميت خود بكند. حكم اعدام در همه موارد ميتواند مشمول عفو، بخشودگي يا تخفيف شود.» اين جرايم در چندين قطعنامه سازمان ملل و از جمله قطعنامه 59/2005 كميسيون حقوق بشرتبيين شده اند، كه از كشورها ميخواهد تضمين ايجاد كنند كه مفهوم » بدترين جنايتها« چيزي وراي جنايتهاي عمدي با عواقب مرگبار يا به نهايت وخيم را دربرنگيرد. اين قطعنامه همچنين ميگويد كه مجازات اعدام نبايد در مورد اعمال ناخشن مانند روابط جنسي مرضي الطرفين بين افراد بالغ به كار گرفته شود، يا اعمال اين مجازات الزامي تلقي گردد. كميته حقوق بشر سازمان ملل تأكيد كرده است كه »مجازات اعدام بايد اقدامي كاملا استثنايي باشد«. حتي در مواردي كه مجازات اعدام به جنايات سنگين استثنايي محدود ميگردد، نهادهاي حقوق بشري بين المللي صريحا اظهار داشته اند كه اعدام نبايد به وسيله سنگسار صورت بگيرد. حال آنکه، زنان و مردان همچنان در ايران به دلیل اعمال جنسي مرضي الطرفين سنگسار ميشوند و اين كشور يكي از بالاترين نرخهاي اعدام در جهان را دارا است.یکی از مواد مورد بحث در قانون مجازات اسلامی مصوب 1392که همواره مورد اعتراض فعالان حقوق بشر،زنان و ایضاً حقوقدانان بوده،مادهٔ مربوط به سنگسار است.که به رغم حذف مجازات سنگسار برای زنای محصنه توسط قوهٔ قضائیه وجایگزین کردن آن با مجازات«سلب حیات»،این واژه دوباره از سوی شورای نگهبان به قانون مجازات اسلامی برگردانده شد.شورای نگهبان در اقدامی که از سوی یکی از معاونان قوه قضائیه،غیر قانونی خوانده شده اقدام به تغییر قانون مجازات اسلامی کرده و واژه«سنگسار» را که به جای آن«سلب حیات»گذاشته شده بود به متن قانون بازگردانده است.بر اساس لایحه ای که قوه قضائیه به مجلس ارائه داده بود.مجازات سنگسار از قانون حذف و به جای آن«سلب حیات»قرارگرفته بود«هر چند که این تغییر ناچیز،آن هم صرفاً در واژه و به صورت شکلی و نه ماهوی،نیز نتیجه این مجازات را تغییر نمی داد و در نهایت فرد متأهلی که وارد رابطه خارج از ازدواج شود،محکوم به مرگ است.اما روش اجرای مرگ او دیگر نمی توانست سنگسار باشد».این قانون همواره مورد اعتراض حقوقدانان بوده است زیرا که افزون بر اینکه«برای یک رابطه جنسی مجازات مرگ تعیین کرده است،به طریق اولی دست قاضی را نیز برای تعیین نوع مرگ باز گذاشته بود».اینک با نظر و تأئید شورای نگهبان،«مجازات سنگسار همواره قانونی است».در خصوص اعتراضات نسبت به اصدار و اجرای حکم سنگسار برای زنای محصنه(رابطه جنسی خارج از ازدواج میان زن و مرد متأهل)از سال1380آغاز گردید. و در نتیجه اعتراضات بین المللی و داخلی به اجرای مجازات سنگسار،رئیس وقت قوه قضائیه، هاشمی شاهرودی،طی بخشنامه ای مطرح کرد که:«اجرای حکم مجازات سنگسار برای اسلام ایجاد وهن می کند» اگرچه بسیاری از قضات وقعی بر این بخشنامه ننهاده و هم چنان به صدور و اجرای این حکم ادامه دادند.وبه رغم اعتراض های گسترده،برخی قضات عنوان کرده بودند که:«احدالناسی نمی تواند و حق ندارد جلو حدالهی را بگیرد.و نیز بیان شده بود که اگر قوه قضائیه می خواهد این قانون اجراء نشود باید قانون را عوض نماید».اساساً دعوای بین شورای نگهبان و قوه قضائیه و مجلس،دعوایی فقهی است که افتادن در آن دوری است باطل.یک سو شورای نگهبان است و این باور که«حد الهی قابل تغییر نیست»و از دیگر فراز کسانی هستند که اجرای این حد را«موجب وهن اسلام»می دانند.قضات نیز در این میان مخیرند که بین «حد الهی و پیشگیری از ایجاد وهن برای اسلام» یکی را برگزینند ضمن اینکه آنان معتقدند که عدم اجرای این حکم مستلزم تغییر قانون است.اما آیا امیدی بر تغییر قانون وجود دارد؟که اساساً امیدوار بودن در این مسیر بیهوده است زیراکه این قانون فی نفسه منبعث از فقه امامیه بوده و صرفاً مراجع تقلید اهل شریعت می توانند مانع اجرای این قانونِ واپسگرا شوند که آنان نیز دراجماع ،اتفاق نظر بر اجرای این حکم دارند.بنابراین عملگرایانه نیست.وقتی به صراحت درقانون،قضات می توانند به نحو مستقل این حکم را صادر نمایند.شاید تنها مورد مثبت موجود این باشد که در همین چارچوب بسته قانون مجازات اسلامی بتوان تغییری را به وجود آورد و نه مشابه در حوزه قانون حقوق بشری و یا یک قانون دموکراتیک.ماده32ـ چنانچه حد قتل یا رجم فقط با اقرار ثابت شده باشد و محکوم در هر مرحله و از جمله هنگام اجرای حکم از اقرار سابق عدول کند و منکر بزه انتسابی شود، قاضی اجرای احکام کیفری در اجرای ماده (173) قانون مجازات اسلامی، پرونده را به دادگاه صادرکننده حکم ارسال میکند تا ضمن صدور قرار سقوط مجازات، بر اساس مجازات مقرر در این ماده حکم صادر نماید. همچنین قاضی اجرای احکام کیفری پیش از شروع مرحله اجرای حکم، مفاد این ماده را به محکوم تفهیم میکند.حال آنکه در سپتامبر 2007 ،دبير كل ستاد حقوق بشر و معاون رييس قوه قضاييه گفت: «رجم نه شكنجه است از انواع ديگر اعدامها خفيفتر است»!در حقیقت میتوان بیان داشت که چیزی در قانون فاسد یا کندیده شده است که پیشاپیش قانون را محکوم یا ویران می سازد. اگر بتوانیم [موقعیت] حکم اعدام را در سوژۀی قانون متزلزل کنیم به ویژه وقتی مسأله اعدام در میان است، آن وقت است که قانون محکوم و ویران می شود، ویرانه و مخروبه می گردد. معنا اینکه با گذر از مجازات مرگ و اعدام است که میتوان از «چیزی گندیده» در قانون سخن گفت.» راهکار : – در تمام قوانين كشور براي تضمين اين كه هر كس كه با اعدام قانوني مواجه است بتواند بر اساس تعهدات ايران تحت ماده (4 و 6 )ميثاق بينالمللي حقوق مدني و سياسي(1996) تقاضاي عفو يا تخفيف كند، بازنگري كنيد.در تمام قوانين با هدف جرم زدايي از روابط جنسي مرضي الطرفين افراد بالغ در خلوت، بازنگري كنيد! در تمام قوانين كشور كه بر اساس آن حكومت ميتواند فردي را بكشد، با هدف فوري كاهش تدريجي گستره مجازات اعدام، و با چشمانداز الغاي كامل مجازات اعدام، بازنگري كنيد! جامعه بين المللي ، شورای امنیت سازمان ملل و دیوان کیفری بین المللی – در این باره جامعه بینالمللی نمیتواند هم چون همیشه، به نادیده انگاشتن نقض فاحش حقوق بشر به دست حاکمان اسلامی در ایران ادامه دهد. بر این اساس باید از کشورهایی که دارای روابط اقتصادی و سیاسی با جمهوری اسلامی اند، درخواست نماید تا «نقض حقوق بشر» در ایران را در رأس گفتگوهای خود با دولت مردانِ در ایران قرار دهند و از آنان بخواهند که به تعهدات خود بر اساس حقوق بین الملل، به ویژه میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی که ایران نیز یکی از امضاء کنندگان آن است، احترام گذارند.با توجه به اینکه اعدام شمار زیادی از زندانیان بر مبنای «اعترافات اجباری» که به استناد قانون فاقد اعتبار حقوقی است و ایضاً محاکمه و دادرسی غیرعادلانه، اهانتی بارز به بنیادی ترین موازین حقوق بشر، یعنی همانا «سلب حیات» است.- جامعه بینالمللی؛ به مماشات سیاسی و روابط اقتصادی با حکومت اسلامی در ایران پایان دهید وتنها به صدور بیانیه دال بر محکومیت رژیم اسلامی اکتفا ننموده و مقامات مسئول در ايران و درراس آنها رهبر این نظام را، براي الغاي فوري اعدام به وسيله سنگسار و انجام اقدامات مشخص ديگري براي الغاي مجازات اعدام در ايران، تحت فشار قرار دهيد.مقامات ايران را، براي بازنگري قوانینی كه روابط جنسي مرضي الطرفين افراد بالغ در خلوت را جرم ميشناسد و تضمين اين كه كسي به دلیل اين گونه روابط اعدام يا زنداني نشود يا شلاق نخورد، تحت فشار قرار دهيد.- برجسته ترین راهکار همان تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی و جایگرین نمودن آن، تدوین یک قانون اساسی مدرن که بر پایه احترام به حقوق بشراستوار باشد و نه صرفاً براساس کرامت انسانی که ریشه در فقه سیاسی دارد.
مشاغل خانگی، تحت کمیت قانون قرار نگرفته است
سید سعید نوری زاده
آنچه در این مقاله به نگارش درآمده، آیینه ای تمام نماست از شرایط کاری این گروه از کارگران که توسط کارفرما تعیین می شود: «در پاره ای زمانها چنین شرایطی توام با نادیده گرفتن حقوق اساسی (بهره کشی، کار اجباری، کار غیرارادی، شرایط سخت کار مانند ساعات طولانی کار، حمل و جابه جایی وسایل سنگین در منزل، امور نظافتی سخت مانند نظافت روزانه ۷۰۰ پله)، نادیده گرفتن حقوق بقا (درآمد ناکافی)، نادیده گرفتن حقوق امنیت (اخراج خودسرانه) و نادیده گرفتن حقوق مدنی (آزادی بیان، گفت وگوی اجتماعی) کارگران خانگی است. گویا کار خانگی به عنوان مسئولیت ذاتی زن دیده شده است، بنابراین ارزش اقتصادی و اجتماعی آن کاهش یافته است.»
«مشاغل خانگی، تحت کمیت قانون قرار نگرفته و از حیطه بازرسی و نظارت خارج است و روابط کاری شکل گرفته در بیشتر مواقع مبتنی بر روابط معمول کار نیست، به نحوی که این گروه از کارگران انواع تبعیض های اجتماعی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی را تجربه می کنند.» این جمله، مختصری از دیگر عبارت های شاخص در این مقاله است که با مستندات پژوهشی درآمیخته و در آن، روشن و شیوا تصریح شده است: «کار خانگی به سبب اینکه در حوزه خصوصی کارفرما صورت می گیرد و در دسته کارهای پنهان غیررسمی است، با سایرگروه های کار غیررسمی یک تفاوت اساسی دارد، که همین امر موجب بهره کشی و سایر شرایط سخت برای کارگران خانگی می شود. از سویی چون اغلب کارگران خانگی از گروه های در حاشیه و محروم هستند و نسبت به حقوق خویش آگاهی ندارند، بیشتر محرومیت و خطرهای روانشناختی، عاطفی و مانند آن را تجربه می کنند و ورود آنها به طبقه متوسط و بالاتر تحت نابرابری های مداوم قرار می گیرد.»
در شرایط کنونی که امرار معاش به یکی از دغدغههای اصلی خانوار تبدیل شده، کسب درآمد و راه اندازی یک کسب و کار در کنج خانه، به مسکنی برای درمان درد بیکاری زنان کارگر تبدیل شده است.به عنوان مثال زنان کارگر در روستاها سرمایهای ندارند، «برای همین نمیتوانند خودشان مواد اولیه تولید فرش از دار و چله را تهیه کنند. همین باعث میشود که زنان روستایی که مواد اولیه نمیتوانند تهیه کنند، در ازای تهیه مواد اولیه برای سودجویان کار کنند. آنها هم درنهایت کار زنان را به اصطلاح «بزخری» میکنند. برای مثال یک فرش دستباف شش متری که با نخ طبیعی تهیه میشود بیش از دو ماه زمان نیاز دارد.» زنان با تلاش شبانه روزی و فعالیت بیش از ۱۸ ساعت در روز این محصول را تهیه میکنند؛ اما دستمزد متوسطی که از سوی پیمانکاران پرداخت می شود ماهیانه ۳۸۰هزار تومان است. به همین دلیل زنان کارکردن در کارگاهها و کارخانهها با ماهی ۹۵۰ هزار تومان را به اشتغالزایی در منزل ترجیح میدهند. این حتی کمتر از حداقل حقوق وزارت کاراست. از کل یک فرش ۶متری دستباف به زن بافنده ۷۶۰هزار تومان میرسد. کل فرش اما نزدیک ۱۱میلیون به فروش میرسد. این زنان کارگر همگی در مشاغل خانگی و بدون پوشش قانون کار مشغول هستند؛ اینگونه اشتغال به دلیل عدم پوشش حمایتی کافی، ابهامات و پرسشهایی را به وجود میآورد که یکی از آنها مساله بیمه است.
ابتکارات جامعهی مدنی، مرهمی موقت برای رنجِ مکرر اعتیاد
ثریا کشوری
«دیگه تحمل هیچچی رو ندارم، از همهچی بدم میاد؛ از این مملکت خشن، دروغگو، بیرحم که همه رو معتاد و بدبخت میکنه. مجوز همهی کنسرتاش رو لغو کردن، کاستش رو نذاشتن بده بیرون، واسه چندرغاز پول مجبور شد بره خونهی هر ننهقمری بزنه برای اجارهخونه. یکی پول نداشت، بهجاش تریاک داد بهش، یکی خواست بهش حال بده، عرق داد. کشید، خورد…» این چند خط از دیالوگ گلشیفته فراهانی در فیلم «سنتوری» (۱۳۸۵)، ساختهی داریوش مهرجویی، روایتی کوتاه و کامل از مسیری است که یک فرد عادی و گاهی چه بسا نخبهی جامعه طی میکند و سرانجام به مصرفکنندهی موادمخدر بدل میشود. بهروایت فعالان مدنیِ حوزهی اعتیاد، این افراد سالها در چرخهی اعتیاد میگردند و میچرخند و راه برونرفت را پیدا نمیکنند.
فعالان حوزهی اعتیاد بازتولید این چرخه را برای پیمانکاران نهادهای دولتی سودآور میدانند و از رانتهایی سخن میگویند که بهعلت وجود اعتیاد در کشور استمرار مییابد.
ناکارآمدیِ نهادهای دولتیای همچون «ستاد مبارزه با موادمخدر» که در سال ۱۳۷۶ تأسیس شد، بر کسی پوشیده نیست. روند فزایندهی اعتیاد در کشور، بدترشدن شرایط زندگیِ مصرفکنندگان و کاهش سن اعتیاد، از جمله شاخصهایی است که ناکارآمدیِ فعالیتهای دولتی را نشان میدهد. رضا تویسرکانمنش، مدیرکل درمان و حمایتهای اجتماعیِ ستاد مبارزه با موادمخدر، در خرداد ۱۴۰۰ گفته بود:
«حدود ۲میلیون و ۸۰۰هزار مصرفکنندهی مستمر موادمخدر یا اصطلاحاً معتاد در کشور وجود دارد که معادل ۵/۴درصد از جمعیت فعال کشور است و ۱میلیون و ۶۰۰هزار نفر نیز بهصورت غیرمستمر و تفننی به مصرف مواد میپردازند.» بهگفتهی او، سالانه حدود چهار تا پنجهزار نفر در کشور بهعلت مصرف موادمخدر جان خود را از دست میدهند. بهبیان دیگر، در هر شبانهروز بین دوازده تا سیزده نفر بر اثر مصرف موادمخدر در کام مرگ فرومیروند.
البته فعالان جامعهی مدنی و سازمانهای غیردولتی این ارقام را کمتر از میزان واقعی میدانند. یکی از آنها در گفتوگو با «آسو» تعداد مصرفکنندگان را بیش از دو برابر آمارهای اعلامشده از سوی نهادهای دولتی میداند. او که مایل به افشای نامش نیست و در این گزارش از او با نام احمد یاد میکنیم، بر این باور است که در حوزهی اعتیاد بزرگترین مشکل، «مسئولان دولتی» هستند. بسیاری دیگر از فعالان مدنی نیز تأکید میکنند که سیستم دولتی اعتیاد را نوعی بیماری نمیداند و به همین دلیل در مواجهه با این افراد به «بگیر و ببند و بزن» متوسل میشود.
احمد میافزاید: «دولتیها میگویند اعتیاد جرم نیست، بلکه بیماری است. اما در واقع این حرف را قبول ندارند و به همین دلیل نیز همچنان با معتادان و کارتنخوابها مثل مجرمان رفتار میکنند.» به نظر او، بزرگترین کمک دولت به نهادهای مدنی این است که کاری به کار سازمانهای غیردولتیِ فعال در این حوزه نداشته باشد و اجازه دهد که آنها آزادانه برای مقابله با اعتیاد و سوءمصرف موادمخدر برنامهریزی و عمل کنند.
ضرورت ایجاد جنبش اجتماعی سراسری
سعید مدنی، پژوهشگر اجتماعی و نویسندهی کتاب جامعهشناسی اعتیاد: از افیون تا کریستال، در بخشی از کتاب خود دربارهی نقش جامعهی مدنی در مدیریت اعتیاد نوشته است: «برنامههای مبارزه با موادمخدر باید مبتنی بر مشارکت عمومی باشد و در قالب یک جنبش اجتماعیِ سراسری تداوم پیدا کند. با توجه به دامنه و نفوذ اعتیاد در جامعهی ایران، بدون شکلگیری جنبش اجتماعی نو برای مبارزه با موادمخدر، دولت هیچ توفیقی در این زمینه به دست نمیآورد.» بهعقیدهی او، تحقق این امر مستلزم آن است که سهم جامعهی مدنی در ساختار «ستاد مبارزه با موادمخدر» در نظر گرفته شود و مدیریت اعتیاد ترکیبی از سازمانهای دولتی و سازمانهای مردمنهاد و مدنی باشد. اما چنین برنامهای در دستورکار نهادهای دولتی وجود ندارد و به نظر میرسد که مدیران دولتی همچنان نمیخواهند از کارایی و قدرت نهادهای مدنی در مبارزه با اعتیاد بهره ببرند.
احمد علت اصلیِ فقدان چنین پیوندی میان نهادهای دولتی و نهادهای مدنی را بازتولید سرمایه میداند. بهگفتهی او:
این چرخه سرمایه را درون خودش بازتولید میکند. شهرداری، بهزیستی، سازمان رفاه شهرداری و مادهی ۱۶، نهادهایی هستند که از این چرخه سود میبرند. در واقع، پیمانکاران این نهادها به بازتولید چرخهی اعتیاد کمک میکنند تا درآمدهایشان باقی بماند. این نهادها به خریدوفروش کارتنخواب کمک میکنند و بهازای هر کارتنخواب مقداری پول دریافت میکنند.
او در پاسخ به این پرسش که منظورش از خریدوفروش چیست، توضیح میدهد:
پیمانکاران با سازمان رفاه شهرداری قراردادی میبندند و بر اساس آن، از هر کارتنخواب سه ماه و یک روز نگهداری میکنند و در این مدت نه مکان درستی در اختیار فرد قرار میدهند و نه غذای خوبی به او میدهند اما بودجهی خوبی میگیرند.
برای مثال، برای وعدهی غذاییِ لوبیاپلو بودجه دریافت میکنند، در حالی که بهجای لوبیاپلو، آب و نان به مصرفکنندگان میدهند.
احمد بیش از هفت سال است که بهعنوان فعال مدنیِ حوزهی اعتیاد فعالیت میکند. بهگفتهی او، این سیستم سالها ادامه داشته و کارتنخوابی منبع سودآوری است که دولتیها نمیخواهند چرخهی آن متوقف شود.
اکنون ۳۳ مرکز فعال مادهی ۱۶ برای نگهداری معتادان متجاهر در کشور وجود دارد که در سال ۱۳۹۹ حدود ۶۰هزار معتاد در این مراکز نگهداری میشدند.
اجرای مادهی ۱۶ قانون مبارزه با موادمخدر در سال ۱۳۹۰ در دستورکار قرار گرفت. بر اساس این مادهی قانونی، معتادان به موادمخدر و روانگردان که به مراکز مجاز درمان و کاهش آسیب مراجعه نکنند و متجاهر به اعتیاد شناخته شوند، با دستور مقام قضایی، در مراکز دولتی و مجازِ درمان و کاهشِ آسیب نگهداری میشوند؛ مراکزی که پس از آن، به مراکز مادهی ۱۶ معروف شدند. در آمارهای ستاد مبارزه با موادمخدر آمده است که اکنون ۳۳ مرکز فعال مادهی ۱۶ برای نگهداری معتادان متجاهر در کشور وجود دارد که در سال ۱۳۹۹ حدود ۶۰هزار معتاد در این مراکز نگهداری میشدند.
احمد در پاسخ به این پرسش که چرا کمپهای اجباری یا همان مادهی ۱۶ برای ترک اعتیاد مصرفکنندگان کارایی ندارد، میگوید:
وقتی فردی مصرفکننده میشود، ابتدا در خانه به او برچسب میزنند و طردش میکنند؛ سپس از سوی جامعه طرد میشود و زمانی که میخواهد ترک کند، باز با ضربوشتم و طرد میخواهیم او را بهسمت ترککردن سوق دهیم. طبیعی است که کلافه میشود و میگوید نمیخواهد ترک کند. باید بین زمانی که فرد، مصرفکنندهی مواد است و زمانی که میخواهد ترک کند تفاوتی وجود داشته باشد.
او معتقد است که نهادهای مدنی در حوزهی اعتیاد این تفاوت را ایجاد میکنند.
ناتوانی جامعهی مدنی از ایجاد تغییرات پایدار و گسترده
مؤسسهای که احمد در این سالها در آن فعالیت کرده و توانسته اعتماد کارتنخوابها را به خود جلب کند، امکانات متفاوتی را در اختیار مصرفکنندگان قرار میدهد. این مؤسسه کمپهای ترک اعتیاد دارد و در دورهای ششماهه افرادی را که خواهان ترک مواد هستند، پاک میکند. افزون بر این، این مؤسسه بهطور مستمر غذادهی در پاتوقهای کارتن خوابی را در دستورکار خود دارد و میکوشد با اشتغالزایی، امکان بازگشت به روند عادیِ زندگی را برای مصرفکنندگان سابق افزایش دهد. با این حال، بهگفتهی احمد، تعداد افرادی که میلغزند و به چرخهی اعتیاد برمیگردند، بیش از کسانی است که روند پاکشدن را بهطور کامل طی میکنند.
او دربارهی علل این امر میگوید: «یکی از علل اصلی، ناامیدی در جامعه است. فقدان درآمد خوب هم عامل دیگری است که باعث بازگشت آنها بهسمت اعتیاد میشود زیرا نمیتوانند خودشان را از زیر بار فقر بیرون بکشند و دوباره همان اتفاقات تکرار میشود.
این یک چرخهی معکوس است.» به نظر او، راه شکستن این چرخه، خودداری از قضاوت دربارهی مصرفکنندگان و فراهمکردن امکان اشتغال آنها است.
در مؤسسهای که احمد در آن مشغول به فعالیت داوطلبانه است، پس از ترک اعتیاد، آموزش و اشتغال افراد آغاز میشود و در یک بازهی زمانی یکساله، فردْ توانمندی بازگشت به جامعه را پیدا میکند. افراد در این مدت یکساله میتوانند بهصورت رایگان در مؤسسه باشند. پس از یک سال آنها را برای کار به کسبوکارهایی که میشناسند معرفی میکنند یا به کارخانهای میفرستند که بهتازگی برای افزایش اشتغالزایی این افراد تأسیس شده است.
بنیانگذار این مؤسسه فردی است که خودش تجربهی یک دوره کارتنخوابی و مصرفکنندهبودن را داشته و به همین دلیل، جنس مشکلاتی که این افراد با آن درگیرند را بهخوبی میشناسد و توانسته در این زمینه موفق عمل کند.
برنامهها و فعالیتهای این مؤسسه، یکی از ابتکارات جامعهی مدنی برای مقابله با اعتیاد به موادمخدر است. دهها نهاد مدنی دیگر نیز بهرغم همهی فشارها به جامعهی مدنی، در دهههای اخیر گامهای کوچک و بزرگی برای مهار سوءمصرف موادمخدر برداشتهاند.
اما تا زمانی که قدرت و سرمایهی اصلیِ مبارزه با اعتیاد همچنان در اختیار و کنترل دولت است و دولت نهادهای مدنی را عاملی وحدتبخش و یاریرسان در امر مقابله با اعتیاد نمیبیند، تلاشهای جامعهی مدنی نیز نتایجی پایدار و گسترده در پی نخواهد داشت و نهایتاً در دایرهی کوچکی محدود خواهد ماند.
جهان سراسر آشوب ما
عکسهای منوچهر دقتی
“آنچه من با قلم نور نوشتم” خاطرات منوچهر دقتی است از سالها کار عکاسی در جهان. او پشت تصویرهایی را بازمیگوید که باعث شهرتش شدهاند.
عکس را میبینیم، دقتی اما در خاطراتش از موقعیتهایی میگوید که در عکسها نمیبینیم.
روی جلد کتاب “آنچه من با قلمنور نوشتم”، خاطرات منوچهر دقتی
منوچهر دقتی یکی از شناختهترین چهرههای عکاسی در جهان است.
کسهای او از مناطق آشوب زده و ناامن جهان بر صفحات مشهورترین نشریات دنیا نقش بستهاند. به عنوان عکاس- خبرنگار با خبرگزاریها و مطبوعات بینالمللی از جمله خبرگزاری فرانسه و سیپا و مجلههای تايم، نیوزویک، لايف، پاری مچ و اشترن همکاری داشته است. هم او از جمله کسانی بود که نخستین عکسها را از انقلاب، جنگ ایران و عراق، کشتار در کردستان و اعدام دگراندیشان در ایران برای خبرگزاریهای جهان ارسال داشت. در جهان کهن علم را با خرد، شعر را با خیال و تاریخ را با حافظه در رابطه میدانستند. رویدادها میبایست از طریق حافظه به دیگران منتقل میشد و بعدها در همین رابطه مکتوب. شاید به همین علت بوده است خویشاوندی تاریخ با داستان.
تاریخ رخدادیست در رابطه با قوم، قبیله و یا ملتی. داستان نیز روایت همین رخداد است در فرد و تأثیر آن بر او. هر دو در گذشته اتفاق افتادهاند. هر دو بر تجربه استوارند. در همین رابطه شاید بتوان گفت، داستان در واقع تاریخ شخصی انسانهاست و با فردیت آنها سر و کار دارد. داستان زندگی کسی است و یا کسانی که با هم در رابطه بودهاند. این خود علتیست که خاطرات را از یک سو به داستان نزدیک میکند و از دیگر سو با تاریخ در پیوند قرار میدهد.
منوچهر دقتی گزارشگری جهانی است که بارها تا مرز مرگ پیش رفته، مجروح یا بازداشت شده، اما دگربار گام در این راه گذاشته است
خاطرات حافظهایست که نقل میشود و تجربهای را روایت میکند. هر خاطرهای از زمان و مکانی میگوید. ارزش آن اما در بیان کشمکشهایی نهفته است که به نظر راوی مهم بودهاند. این کشمکشها میتواند فردی باشد؛ رابطه فرد راوی با جامعه و یا کسانی از جامعه. میتواند ناظر باشد؛ ناظر درگیریهای جاری بر جامعه؛ جنگ و نبرد قدرت.
با پیدایش عکس و عکاسی، فصلی نو نیز در روایتهای تاریخی آغاز شد. هر عکس نشان از حادثهای دارد و میتواند روایتی تصویری از یک رویداد باشد. تاریخ به روایت تصویر را عمری دراز نیست، ولی عکسهایی در همین تاریخ کوتاه یافت میشوند که هر یک خود کتابیست نانوشته.
پیدایش عکس تحولی نیز در روزنامهنگاری و گزارشگری به همراه داشت. “عکاس خبرنگار” و “خبرنگار عکاس” در کنار عکسهای خبری خود به رشتهای در روزنامهنگاری تبدیل شد؛ رشتهای که سوی دیگر آن با هنر عکاسی در رابطه قرار داشت.هنر عکاسی از جمله هنرهاییست که زبان خویش دارد؛ زبانی قابل فهم برای همگان که محتاج ترجمه نیست. به قول منوچهر دقتی: «عکس سندی غیرقابل انکار است که تاریخ را به ثبت میرساند و ماندنی میشود. و از آنجا که زبانی بینالمللی است، برای همه انسانها قابل درک و فهم میباشد.»
عکس منوچهر دقتی از صادق خلخالی در طبس در کنار اجساد سربازان آمریکایی و لاشه هواپیمای آمریکایی
خاطرات منوچهر دقتی در واقع تاریخ و یا بخشی از تاریخ است در جهان سراسر آشوب معاصر. برای او مهم این نیست که به کجای جهان سفر میکند. این اما مهم است که تاریخ را در یک لحظه و در یک “آن” ثبت کند. این یک آن میتواند روزهای انقلاب در ایران باشد، زندانیان سیاسی در اوین باشد، جوخههای مرگ صادق خلخالی در کردستان باشد و یا جبهههای جنگ ایران و عراق. این یک آن میتواند “غزه” باشد که یاسر عرفات پس از ۲۷ سال تبعید بر خاک آن گام میگذارد و یا سودان غرق در جنگ؛ میتواند جنگ سارایوو باشد و یا فقر و گرسنگی در آفریقا؛ میتواند جنگ خلیج فارس باشد در عراق و کویت و حضور نظامی آمریکا در آنجا؛ میتواند افغانستانی باشد که از سلطه طالبان رها گشته و میکوشد بر خرابههای بهجا مانده، زندگی نوینی را بنیان گذارد.
عکس منوچهر دقتی از صحنهای از جبهه جنگ ایران و عراق
منوچهر دقتی به اعتبار خاطرات خویش، پنداری آماده بوده است تا در هر گوشه از جهان که به آشوب گرفتار آمده، حضور یابد. او عامدانه انگار دوست دارد گزارشگر جهانی باشد که نگاه به نیستی دارد. در این راه بارها تا پای مرگ پیش رفته، مجروح شده و بازداشت گشته، اما دگربار استوارتر از پیش گام در این راه گذاشته است. نخستینبار مرگ را در روزهای انقلاب تجربه میکند: «صدای گلولهها را اطراف سرش میشنید. هیچکدام به او اصابت نکرد. گلولهها به دیوار پشت سرش فررفته و گردوغبار برخاسته از آن، روی صورتش نشسته بود… سرش را بلند کرد. به اطراف نگاه کرد؛ نه، من هنوز شهید نشدهام. تیرشان به خطا رفت…». پس از آن بارها در دیگر مناطق جهان مجروح میشود، در بیمارستان بستری میشود و مدتی از ادامه کار بازمیماند.
تاریخ نه روایت رخدادها، بلکه تفسیر آنهاست و همینجاست که نگاه و نگرش راوی در آن نقش میآفریند و به آن اعتبار میبخشد. در خوانش هر تاریخی، پذیرفتن نسبی بودن واقعیت آن امریست لازم. تاریخ میتواند به روایت دولتها و قدرتها نیز بازسازی شود تا به ابزاری برای حفظ قدرت تبدیل شود. نمونه روشن آن را میتوان در تاریخسازیهای حکومت شوروی، نازیسم هیتلری و یا حکومتهای خودکامهای چون جمهوری اسلامی بازیافت. قدرت میکوشد از تاریخ و حافظه تاریخی یک هویت ملی بسازد و در این راه، سرزمین و زبان و مذهب و حتی ایدئولوژی را به یک احساس “تعلق جمعی” تبدیل میکند و از آن یک “حافظه تاریخی” جدید بسازد که محتاج بدان است.
عکس منوچهر دقتی از کودکسرباز ایرانی در جنگ ایران و عراق
منوچهر دقتی در عکسهای خویش همیشه کوشیده است روایتی را در برابر روایت رسمی قرار دهد. در خاطرات خویش از همین دگرسان بودن میگوید. روایتهای او از هجوم رژیم نوبنیاد جمهوری اسلامی به کردستان، از جبهههای جنگ، از حادثه طبس و موج اعدامها، همه در برابر تاریخ رسمی جمهوری اسلامی است، و در این راستا نو و خواندنی.
طبیعیست با انتشار عکسهای او بر نخستین صفحههای نشریات معتبر جهان و دریافت جوایزی جهانی، امکان حضور او نیز در ایران مشکل گردد. دقتی از دوستی میشنود که قصد بازداشت و کشتن او را دارند. از فرصت استفاده میکند و از کشور میگریزد. منوچهر دقتی در گریز از ایران و اقامت در فرانسه، با تجربهای گران و اعتباری که داشت، کار خویش را اینبار در دیگر نقاط ناامن جهان ادامه میدهد. برای تأسیس خبرگزاری فرانسه در آمریکای مرکزی عازم کاستاریکا میشود. با چریکهای غیردولتی السالوادر تماس میگیرد. به میان آنان میرود و از آنان گزارش تهیه میکند. در نیکاراگوئه با ساندنیستها و شورشیان کنترا رابطه برقرار میکند. از مبارزه علیه حکومتها و قاچاق مواد مخدر مینویسد. از همان “کنترا”های مزدوری که سیا پشتیبان آنان بود و برای دلار میجنگیدند: «دلاری که از معاملات سری تسلیحاتی بین آمریکا و ایران و دیگر کشورها به دست میآمد». او در همین ایام شاهد پایان درگیریهای منطقه نیز هست. از روزی یاد میکند که قرارداد صلح در کاستاریکا بین رئیس جمهور و چریکها امضا شد.
عکس منوچهر دقتی از نیروهای انتحاری فلسطینی در تمرین برای عملیات انتحاری
در جنگ خلیج فارس، آنگاه که از دامنه جنگ کاسته میشود، روزی در کویت بر حسب اتفاق، اکبر هاشمی رفسنجانی مشتاق ملاقات با اوست. منوچهر کنجکاو میپذیرد. هاشمی رفسنجانی با وعدههایی فراوان، از او میخواهد تا از تسلیحات مدرن آمریکا برایشان عکس بگیرد. پاسخ منوچهر دقتی اما معلوم است: «چطور به خودتان جرأت میدهید که از من بخواهید تا برایتان جاسوسی بکنم؟» در جنگ سارایوو او شاهد به آتش سوختن کتابخانه ملی بوسنی است که هدف حملات توپخانه صربها شده است: «دو میلیون جلد کتاب شامل دستنوشتههای نادر مربوط به قرون وسطی و اسناد باارزش تاریخی، در آتش از بین رفتند.» و به همراه مردم نابود شدند.در فرآیند صلح خاورمیانه در پی پیمان اسلو، سرانجام اسحاق رابین و یاسر عرفات پیمان صلح را امضا میکنند. روز بعد یاسر عرفات پس از ۲۷ سال تبعید گام به غزه میگذارد. عکسهای منوچهر دقتی از این مراسم به عنوان اسنادی معتبر در جهان خواهند ماند. او از موقعیت استفاده کرده، از زندگی مردم مناطق “خودگردان” نیز گزارش تهیه میکند. او از ترور اسحاق رابین نیز مینویسد که مدت زمانی کوتاه پس از پیمان صلح صورت گرفت: «عواقب آن ترور برای فرآیند صلح وحشتناک بود.»
عکس منوچهر دقتی از زندانیان سیاسی زن در زندان اوین سال ۱۳۶۱
در کنار صدها حادثه سیاه و خونین که منوچهر دقتی روایت میکند، سفر به آمریکا در جمع همراهان ژاک شیراک برای دیدار با بیل کلینتون در کاخ سفید، شاید تنها سفر حرفهای وی باشد که در صلح و شادی صورت گرفت. در این دیدار سران بسیاری از کشورها، از جمله پرنس چارلز ولیعهد بریتانیا نیز حضور داشتند.
در افغانستان اما همه چیز پنداری فرق میکند. در اینجا یک تعلق خاطر نیز نقش بازی میکند. زبان مشترک به علایق مشترک پر و بال میدهد. افغانستان پس از طالبان محتاج بازسازیست. منوچهر به اتفاق برادرش رضا دقتی که او نیز چهرهای مشهور و آشناست در هنر عکاسی در جهان، تصمیم میگیرند مؤسسهای برای آموزش عکاس خبری بنیان گذارند. این مدرسه که “آینه” نام داشت تا خروج آمریکا و متحدانش از افغانستان فعال بود، صدها عکاس خبری آموزش داد و فارغالتحصیلانی از آن همچون مسعود حسینی با کسب جایزه پولیتزر در جهان مشهور شدند.سودان، سوریه، ترکیه، جمهوری آذربایجان، شرق آفریقا، مصر و سرانجام کار در سازمان ملل باعث شد که منوچهر دقتی همیشه و همچنان در سفر بماند.
عکس منوچهر دقتی از کودکی در حال نوشیدن آب باران در اردوگاه آوارگان جنگی در کنیا منوچهر دقتی از سال ۲۰۱۴ میلادی به اتفاق همسرش اورسولا یانسن، نویسنده و باستانشناس ایتالیایی، در جنوب این کشور ساکن است. و این زمانی است که «در ایران هنوز ملاها سر کارند و تا زمانی که در قدرتاند، به سرکوب خشن، دستگیری و کشتن مردم ادامه خواهند داد. همانگونه که در چهل سال گذشته کردهاند».
اورسولا یانسن تصمیم میگیرد یادماندههای منوچهر دقتی را در زمانی که همه مجبورند به علت همهگیری ویروس کرونا خانهنشین شوند، مکتوب کند: «پارهای از داستانهایش را شنیدهام. پارهای از آنها اما، برایم تازگی دارند. خیلی از خاطرات منوچهر باورنکردنی به نظر میرسند؛ اما واقعی و هیجانانگیزتر از رمانهای تخیلیاند. در پی یافتن منبع الهامی برای نوشتن رمان بعدیام، به این فکر میافتم که من نه تنها منبع منحصر به فرد وقایع، بلکه شخصیت اصلی رمانم را هم در کنار خود دارم. به همین دلیل تصمیم گرفتم سرگذشت منوچهر را در قالب یک رمان درآورم.
اگرچه از کارآکتر زندگینامهای و روایتگونه آن هم نمیتوانم صرفنظر کنم». نویسنده با مهارت از عهده این کار برمیآید و با وام گرفتن از ساختار داستاننویسی، خاطرات منوچهر دقتی را به جذابیت یک رمان مکتوب میکند.
خواننده در این اثر پنداری به تاریخ در داستان گوش میسپارد تا بشنود آنچه را که منوچهر دقتی در بطن تاریخ ایران و جهان از خویش روایت میکند.خاطرات منوچهر دقتی نخست به زبان ایتالیایی و انگلیسی منتشر شد. انتشارات “گوته و حافظ” در آلمان نخست نسخه آلمانی آن را منتشر کرد و سپس نسخه فارسی آن را با برگردان سهراب معینی.
برخی نکات در مورد دادگاه حمید نوری
جعفر بهکیش
در ۹ نوامبر ۲۰۱۹ (۱۸ آبان ۱۳۹۸) حمید نوری، با اسم مستعار حمید عباسی، که به مشارکت در کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت متهم شده است به همت ایرج مصداقی و کاوه موسوی در فرودگاه استکهلم در سوئد بازداشت شد.
دادستانی سوئد پس از جمعآوری شواهد و مدارک و بازجویی از تعداد زیادی شاهد و شاکی، در ۲۷ ژانویهی ۲۰۲۱ (۸ بهمن ۱۳۹۹) کیفرخواست حمید نوری را صادر کرد. دادگاه استکهلم از ۱۰ اوت ۲۰۲۱ (۱۹ مرداد ۱۴۰۰) رسیدگی به این پرونده را آغاز و پس از ۹۲ جلسه و استماع شهادت ۷۲ نفر بهعنوان شاکی، شاهد، مطلع و متخصص در ۴ مه ۲۰۲۲ (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱) به کار خود پایان داد. حکم دادگاه در ۱۴ ژوئیهی ۲۰۲۲ (۲۳ تیر ۱۴۰۱) صادر خواهد شد.
در زیر به برخی نکات مهم مرتبط با این پرونده اشاره خواهد شد.
الف) دادگاه حمید نوری یک رویداد تاریخی در جنبش دادخواهی ایران است. پیش از این نیز برخی محاکم در غرب، از جمله دادگاه برلین در رسیدگی به پروندهی ترور مخالفان حکومت در شهریور ۱۳۷۱ در رستوران میکونوس، به بررسی جنایتهای جمهوری اسلامی علیه مخالفان پرداخته بودند. اما دادگاه حمید نوری حداقل از سه جنبه از اهمیت ویژهای نسبت به آن دادگاهها برخوردار بود. اول: جنایتهای بررسیشده ۳۱ سال قبل از بازداشت حمید نوری یعنی در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ اتفاق افتاده بود؛ دوم: این جنایتها در سوئد یا اروپا اتفاق نیفتاده بود. محل وقوع جرم ایران بود و دادگاههای سوئد تنها بر اساس صلاحیت قضائیِ جهانی امکان بررسی این پرونده را یافتند؛ و سوم: حمید نوری به همت افرادی در درون جنبش دادخواهی و بر اساس شکایت آنان در فرودگاه استکهلم بازداشت شد.
ب) همانطور که انتظار میرفت، در فقدان هرگونه مدرک دولتی و رسمی، کیفرخواست بر مبنای شهادتهای ارائهشده از طرف بازماندگان کشتار تابستان 67 و بستگان اعدامشدگان و گزارشهای منتشرشده از جانب نهادهای حامی حقوق بشر که اغلب به شهادتهای مشابه استناد کرده بودند تنظیم شده بود. از همین رو بر خلاف دادستانها و وکلای مدافع شاهدان و شاکیان که در محضر دادگاه بر اعتبار این شهادتها تأکید میکردند وکلای مدافع حمید نوری تلاش کردند نشان دهند که این شهادتها به دلیل تناقضهای موجود در آنها و ابهام در جزئیات غیرقابل استناد و فاقد اعتبارند.
پ) به نظر میرسد که دادگاه در نهایت در چهار مورد اظهار نظر خواهد کرد: ۱) آیا دادگاه صلاحیت رسیدگی به دو نوع جرمی که از طرف دادستانها ذکر شده است را دارد؛ ۲) آیا جنایت جنگی (در مورد قربانیان مجاهد) اتفاق افتاده است؛ ۳) آیا زندانیان سیاسی چپ به قتل رسیدهاند و ۴) آیا حمید نوری در این جنایتها مشارکت مؤثر یا غیر مؤثر داشته است یا نه. رأی دادگاه در به رسمیت شناختن وقوع جرم با یا بدون محکومیت حمید نوری موفقیتی مهم برای جنبش دادخواهی و حقوق بشر است.
ت) هرچند در بسیاری موارد اختلافات گاه بسیار جدیِ سیاسی و ایدئولوژیک در جنبشهای اجتماعی وجود داشته، اما آنچه در جنبش دادخواهی ایران مایهی نگرانی است اختلافاتی است که به دشمنیِ آشکار و خنثی کردن و نفی فعالیتهای «دیگران» میانجامد. از زمان بازداشت حمید نوری نیروهای متخاصم حتی از جعل شواهد و تولید روایتهای نادرست برای حملات شخصی ابایی نداشتند. این دشمنیها سبب بروز رویاروییهای شرمآور در روزهای آغازین دادگاه شد. خوشبختانه حضور پلیس سوئد و احتمالاً خیرخواهی برخی از فعالان جنبش دادخواهی مانع تکرار این اقدامات شرمآور شد. هرچند این حملات خصمانه و مبتذل، که تأثیراتی منفی در جنبش دادخواهی داشته، در رسانههای نیروهای رقیب و شبکههای اجتماعی با شدت و حدت ادامه یافت.
جالب توجه است که دادستانها حتی از اختلافات موجود میان شاهدان برای اثبات واقعی بودن شهادتها و رد شبههی تبانیِ شاهدان با یکدیگر استفاده کردند.
ث) مقامات دادگاه، از جمله قاضی و دادستانها، از شهادتهای موجود سیاستزدایی کردند. دادستانها از همهی شواهد و تحقیقات منتشرشده توسط این نیروهای متضاد برای محکومیت حمید نوری استفاده کردند. کتابهای مصداقی، رؤیایی، اصلانی، گفتگوهای زندان و دیگر کتابهای خاطرات زندان و همچنین گزارشهای منتشرشده توسط عفو بینالملل، بنیاد عبدالرحمن برومند، عدالت برای ایران و مرکز اسناد حقوق بشر مورد استناد قرار گرفتند. دستاوردهای دادگاه ایران تریبونال ارزشهای خود را در این پرونده نشان داد. شهادت رستگان از اعدام بدون توجه به رابطهی خصمانه میان آنان نقشی مهم در استدلال دادستانها و وکلای شاهدان و شاکیان داشت. فهرستهای تهیهشده از اعدامشدگان، از جمله فهرستهای منتشرشده توسط مجاهدین خلق، ایران تریبونال، گفتگوهای زندان و دلجو آبادی، در این دادگاه به کار آمد. جالب توجه است که دادستانها حتی از اختلافات موجود میان شاهدان برای اثبات واقعی بودن شهادتها و رد شبههی تبانیِ شاهدان با یکدیگر استفاده کردند.
ج) از همان آغاز بازداشت نوری بسیاری از افراد، از جمله نگارندهی این سطور، ضمن گوشزد کردن شرایط وحشتناک زندانها و دادگاههای جمهوری اسلامی بر تفاوت کیفی عملکرد پلیس و سیستم قضائی سوئد، از جمله رعایت موازین حقوق بشر در رفتار با حمید نوری در دوران بازداشت و برگزاری دادگاه، تأکید میکردند. در مقابل، خانوادهی حمید نوری و مقامات جمهوری اسلامی مدعی هستند که حقوق وی در دوران بازداشت و در دادگاه نقض شده است. در آخرین جلسهی دادگاه قاضی اعلام کرد که حمید نوری تا زمان اعلام حکم، به دلیل احتمال فرار وی، در بازداشت باقی خواهد ماند اما محدودیتهای او در دوران بازداشت لغو خواهد شد. از همین رو این پرسش برای من به وجود آمد که این محدودیتها چه بوده و آیا به این معنی است که نوری در دوران بازداشت در سلول انفرادی یا در انزوا نگاهداری شده و آیا نگهداری زندانی در سلول انفرادی در هر شرایطی مصداق شکنجه است؟
چ) بازداشت حمید نوری جنبشی را در میان جانبهدربردگان و بستگان اعدامشدگان به وجود آورد. در همین حال، توجه رسانههای فارسیزبان خارج از کشور به جنایتهای دولتی در دههی شصت به میزان چشمگیری افزایش یافت. اما تجربهی بازداشت حمید نوری و تجربیات دیگر کشورها نشان داده است که پیگیری و بهدامانداختن متهمان اقدامی تخصصی بوده و باید در خفا انجام شود. از همین رو تأکید یکجانبه بر شکار متهمان، که با افزایش هشیاری جمهوری اسلامی و متهمان به نقض حقوق بشر بیش از پیش دشوار خواهد بود و جنبههای حقوقی-قضائیِ دادخواهی، بهویژه در دورانی که جمهوری اسلامی هنوز در قدرت است، میتواند به کمتوجهی به روندهای جاری و بسیار موثری بینجامد که تعداد بسیار بیشتری از قربانیان و بستگان اعدامشدگان را دربرمیگیرد.
ح) پرسشهای دادستانها و وکلای مدافع حمید نوری از شاهدان نشان داد که جزئیات از اهمیتی درجهی اول برای اثبات جرم و مشارکت حمید نوری یا تبرئهی وی برخوردار است. از همین رو برخی بر این نکته تأکید کردند که باید روایتهای قربانیان و بستگان اعدامشدگان از دقت کافی برخوردار باشد. با توجه به گذشت چهار دهه از آغاز سرکوب سازمانیافتهی مخالفان و منتقدان در خرداد ۱۳۶۰ و ۳۴ سال از کشتار تابستان ۶۷ تأکید بیش از اندازه بر بیان جزئیات میتواند مانعی جدی در راه بیان روایتهای ناشنیده باشد. علاوه بر آن، و همانطور که قابل پیشبینی بود، دادگاه کمتر به جنبههای انسانی و احساسیِ شهادتهای ارائهشده در دادگاه توجه کرد. در حالی که بیان رنج انسانها و احساسات قربانیان و بستگان آنان نقشی مهم در تقویت حافظهی جمعی دارد که در پایان دادن به خشونتهای هولناک مؤثر است. بنابراین، سازوکارهای دیگری مانند کمیسیونهای حقیقتیاب یا دادگاههای نمادین که بیشتر به رنج انسانها و جنبههای احساسی-عاطفیِ این شهادتها میپردازند، اهمیت خود را حفظ خواهند کرد.
خ) در دادگاه نوری 60 نفر از قربانیان بهعنوان شاهد و شاکی شهادت دادند و وکلای آنان حق پرسش از شاهدان و متهم را داشتند. در کیفرخواست نیز نام ۱۱۰ تن از قربانیان مجاهد و ۲۶ تن از قربانیان چپگرا که در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده بودند آورده شده بود. اما نام تعداد قابلتوجهی از قربانیان ناگفته باقی ماند. تعداد زیادی از زندانیان سیاسیِ رسته از کشتار تابستان ۶۷ و بستگان قربانیان به دلیل محدودیتهای دادگاه، ملاحظات امنیتی، زندگی در ایران و گویا اقدامات غیرمسئولانهی دیگران فرصت ارائهی شهادت در این دادگاه را پیدا نکردند. این غیبت میتوانست به این احساس تلخ دامن بزند که این قربانیان نادیده گرفته شدهاند و رنج و مبارزهی برخی از بستگان قربانیان و زندانیان رسته از این کشتار انکار شده است. متأسفانه دادگاه به این مسئله بیتوجه بود و در پی رفع این کمبود برنیامد.
* جعفر بهکیش نویسنده و فعال در حوزهی دادخواهی و حقوق بشر است که شماری از بستگان نزدیکش در دههی ۱۳۶۰ در ایران اعدام شدند.
صلالله محمد زاپاس قاتل خوش آمد
مهدی اصلانی
« کاظم دارابی در مصاحبه گفته که:
حمید نوری مثل من بیگناه است و محاکمهی او ساختگی است.
اگر حکومت ایران در آن موقع پیگیر کار میشد،الان آدمی مثل نوری بدون هیچ مدرک و منطق و دلیلی دستگیر” و محاکمه نمیشد.» کاظم دارابی
قاتل مرغوب و صادراتی، کاظم دارابی فرمانده عملیات ترور رستوران میکونوس که اینروزها در ایران اسلامی مهندس کاظم دارابی خوانده میشود در گفتوگویی مفصل با خبرگزاریی امنیتیی فارس به کمک زاپاس خودش حمید نوری آمد
ارزش خواندن و اندیشیدن را دارد
از خبر گزاری فارس
شباهتهای دادگاه میکونوس با محاکمه حمید نوری/ چگونه اپوزیسیون، یک ایرانی بیگناه را 15 سال زندانی کرد؟
کاظم دارابی، زندانی سیاسی ایران در دادگاه اروپایی گفت: اگر آنموقع ایران قاطعانه پیگیر کار من میشد و بهموقع و قوی اقدام میکرد، دیگر ماجرای آقای نوری تکرار نمیشد.
خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ ـ رحمت رمضانی: دادگاه «حمید نوری» شهروند عادی بازنشسته قوه قضاییه، شاید یکی از عجیبترین پروندههایی باشد که طی این سالها در فضای بینالمللی مطرح شده است. موضوع شکایت این است که حمید نوری در محاکمه اعضای گروهک منافقین درسال ۶۷ دست داشته است. او دستگیر شده و مدتها در زندان انفرادی بوده و شرایط بسیار سخت و وحشتناکی را پشت سر گذاشته و با جنجال شدیدی وارد دادگاه شده است.
دادستان سوئدی، کیفرخواست بسیار طولانی و سنگینی را به بهانه مجازات حمید نوری، اما در واقع علیه جمهوری اسلامی صادر کرده است.دادگاه حمید نوری نخستین دادگاه علیه جمهوری اسلامی نبود که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، داعیهدار آن بود و یک ایرانی بیگناه را هدف گرفته و به زعم خود از نظام اسلامی انتقام گرفت.
پیش از این، ایرانی دیگر به نام «کاظم دارابی» به اتهام همکاری در ماجرای میکونوس، ۱۵ سال در آلمان زندانی شد. دارابی میگوید: طبق اعترافات ساختگی یک لبنانی که تطمیع شده بود، سالها در آلمان زندانی شدم. پس از سالها، آن شخص لبنانی که علیه من اعتراف کرده بود در دادگاه اعلام کرد اعترافاتم علیه دارابی تحت فشار و تطمیع دادستان آلمان بوده و حرفهایم را پس میگیرم.
ترور سران حزب دموکرات کردستان در آلمان دقیقا زمانی انجام شد که جمهوری اسلامی قصد مذاکره با آنها را داشت و این نشان میدهد اصل قضیه ترور میتواند طراحی دشمن باشد. در واقع دشمنان از ابتدا میخواستند این حادثه را هر طور شده به یک ایرانی پیوند بزنند تا از این طریق کل جمهوری اسلامی را هدف قرار دهند. به همین دلیل با کاظم دارابی، راوی کتاب تحسین شده «نقاشی قهوهخانه» به گفتوگو نشستیم که شرح آن را میخوانید:
این روزها ماجرای آقای نوری در سوئد مطرح شده است. آنچه به ذهن متبادر میشود، شباهتهایی است که بین موضوع شما و آقای نوری وجود دارد. شما این تجربه را از سر گذراندهاید. در باره این شباهتها برایمان توضیح بدهید.
من سالیان سال در آلمان زندانی بودم که پنج سال از آن را در زندان انفرادی گذراندم. مرا به دلایل واهی و پوچ دستگیر و پس از سه سال و نیم محاکمه در دادگاه به حبس ابد محکوم کردند. روزی که مرا دستگیر کردند، هیچ اطلاعی در مورد من نداشتند. باید یک حکم بازداشت به من میدادند و در حکم بازداشت هم باید دلیل میآوردند که چرا مرا دستگیر کردهاند. ساعت ۸.۱۵ شب آمدند و مرا بردند و در سلولی حبس کردند و فردا ساعت ۹ صبح حکمی را به دست من دادند و گفتند: ایشان عضو نیروی قدس، وزارت اطلاعات، حزبالله لبنان و انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپاست. یعنی به من نسبت عضویت در چهار ارگان را دادند که جز عضویت در انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا هیچ کدامشان حقیقت نداشت. چون قصد داشتند مرا در بازداشت نگه دارند، بدون اینکه تحقیقی کرده یا مدرکی داشته باشند، حکم بازداشت را به این صورت صادر کردند.
من پنج سال در انفرادی بودم. دادگاه که شروع شد، هجمه سنگین خبری و رسانهای علیه نظام جمهوری اسلامی در آلمان و اروپا به راه افتاد و کلاً مرا به عنوان متهم فراموش کرده بودند و سلطنتطلبان، منافقین، کومله، دموکرات و تمام معارضین جمهوری اسلامی، دست به دست هم داده بودند و بدون سند و مدرک و منطق میآمدند و علیه ایران شهادت میدادند. با توجه به اینکه دادگاه هم در زمره معارضین ایران بود و میدانست که کسانی هم که شهادت میدهند، مخالف ایران هستند، کم و بیش حرفهای آنها را قبول میکردند.
مهمترین شاهدان دادگاه ، ابوالحسن بنیصدر، منوچهر گنجی، رهبر منافقین در اروپا و… بودند و دادگاه شاهدان بزرگ و کوچک و هر کسی را که میتوانست ضد ایران حرف بزند، آورده بود. شاهدی را آوردند و اسمش را گذاشتند شاهد C که بعد مشخص شد که او ابوالقاسم مصباحی است که چک بیمحل کشیده و از ایران فرار کرده و به پاکستان رفته و از طریق بنیصدر و سازمان ملل او را به فرانسه بردند و بنیصدر آمد و او را معرفی کرد و گفت که در وزارت اطلاعات بوده و میتواند اطلاعات باارزشی بدهد؛ در حالی که هیچ سند و مدرکی را نتوانست رو کند.
موضوعی که میخواهم در مورد آقای نوری بگویم این است که موقعی که مرا دستگیر کردند، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات میدانستند که من هیچوقت عضو رسمی آنها نبودهام. عضو حزبالله هم که بهطور کلی نمیتوانم باشم، چون من یک ایرانی هستم و حزبالله یک تشکیلات لبنانی است و طبق قانون اساسیشان که همه میدانند هیچ خارجیای نمیتواند عضو حزبالله لبنان باشد. با توجه به همه صحبتهایی که در آنجا میشد، مرا بدون سند و مدرکی به این نهادها منتسب کردند. با توجه به اینکه نهادهایی که مرا به آنها نسبت داده بودند، واقعیت را میدانستند، اقدامات لازم را در آن موقع و پس از آزادی من انجام ندادند.
باید از من به عنوان یک ایرانی که در خارج از کشور دستگیر و بیگناه به مدت ۱۵ سال زندانی شده و بعد آزادش کرده و گفته بودند: «برو به سلامت»، پشتیبانی میکردند. باید ایران از طریق قوه قضاییه، نهادهای حقوق بشری و سازمانهای بینالمللی مرتبط با این امور پیگیر کار من میشد. اگر آن موقع، ایران قاطعانه پیگیر کار من میشد و بهموقع و قوی اقدام میکرد، دیگر ماجرایی مثل ماجرای آقای نوری تکرار نمیشد. خاطرات من اینک در کتاب «نقاشی قهوهخانه» منتشر و دلایل بیگناهی خودم را به صورت مستقیم و غیرمستقیم مطرح کردهام.
با توجه به همه صحبتهایی که در آنجا میشد، مرا بدون سند و مدرکی به این نهادها منتسب کردند. با توجه به اینکه نهادهایی که مرا به آنها نسبت داده بودند، واقعیت را میدانستند، چرا اقدامات لازم را در آن موقع و پس از آزادی من انجام ندادند؟
حتی الان بین خود معارضین و منافقین هم دعوا راه افتاده که شما گفتید اینجوری است و الان دارابی دارد میگوید که واقعیت امر این بوده است و شما رفته و شهادت دروغ دادهاید. من سند دادهام که شهادت دروغ دادهاند. از جمله اینکه آدرسی دادهاند که اصلاً وجود خارجی ندارد.
من معتقدم که باید ایران در آن موقع پیگیر کار من میشد؛ آن هم نه به خاطر من، بلکه به خاطر نظام. من که ۱۵ سال زندانی کشیدم و بالاخره به کشور برگشتم و برای من که دیگر تأثیری ندارد و آن کاری که نباید میشد، شده. اما الان آدمی مثل آقای نوری را بدون هیچ مدرک و منطق و دلیلی دستگیر و از دور و نزدیک افرادی را جمع کردند که بیایند و علیه آقای نوری شهادت بدهند.
در ماجرای شما تمام مخالفان جمهوری اسلامی که در مواقع دیگر با هم کنار نمیآیند، با هم متحد شدند. در مورد میدانداری این گروهها در آن کشورها توضیح بدهید. اینها چقدر آزادی عمل دارند و آیا طرفداران جمهوری اسلامی هم به همین اندازه آزادی عمل دارند؟
من یک بار در دادگاه بلند شدم و گفتم: آقای رئیس دادگاه! شما که میگویید حقوق بشر را رعایت میکنید و ادعا میکنید که طرفدار حقوق بشر هستید، به نظر من شما نه قانون و نه حقوق بشر را رعایت نمیکنید و اصلاً نمیدانید که حقوق بشر چیست؟ چرا؟ چون یک آلمانی مسلمان به عنوان تماشاچی و خبرنگار میآمد و در دادگاه مینشست. منافقین و سلطنتطلبها و چپ و راست که ۳۰، ۴۰ نفر بودند، میآمدند و یک آلمانی هم بود که بعد از انقلاب اسلامی مسلمان شده بود.او میآمد و گزارش دادگاه را به خبرگزاریها و جاهای مختلف میداد که مثلاً امروز بنیصدر این حرفها را زد و یا چه کسانی آمدند و چه شهادتهایی دادند. او را به عنوان جاسوس جمهوری اسلامی ایران، از بین تماشاچیها بیرون کشیدند و یکی از وکلای معارضین آمد و به دادگاه تقاضا داد و گفت این آدم که اسمش میشاییل برستیش است، جاسوس جمهوری اسلامی ایران است و گزارشهای اینجا را به سفارت ایران میدهد و من تقاضا میکنم این فرد را به عنوان شاهد بیاورید.خود طرف و وکلای من و همه گیج شدند. رئیس دادگاه مجبور شد این تقاضا را قبول کند و او را به عنوان شاهد احضار کردند و سه چهار روز او را بازجویی کردند. او هم آدم محکمی بود و پدر همهشان را درآورد و گفت: چه میگویید؟ من خبرنگار هستم؛ مثل همه خبرنگارانی که اینجا هستند و به سفارت ایران، وزارت اطلاعات ایران، CIA و MI6 و همه جا گزارش میدهم. به شما چه ربطی دارد؟ تو چه کارهای که مرا به محاکمه کشیدهای و متهم میکنی که جاسوس هستم. بر فرض اینکه جاسوس باشم، مگر شما دارید در اینجا کار خلاف میکنید؟ من اصلاً دارم یک گزارش برای خودم مینویسم. میخواهم بگویم ، حتی شهروند آلمانی را هم که با ما ارتباط داشت، آوردند و به عنوان جاسوس روی صندلی شاهد نشاندند.
در دادگاه نوری مشخص شد که هدف محاکمه نوری نبود، بلکه محاکمه جمهوری اسلامی بود و منافقین میداندار اصلی این دادگاه بودند. در دادگاه شما هم همین اتفاق افتاد. هدف محاکمه شما نبود، بلکه به محاکمه کشیدن جمهوری اسلامی بود.
صد درصد. دادگاه خیلی کند پیش میرفت و ما ۲۷۰ بار جلسه داشتیم و دادگاه سه سال و نیم طول کشید. یک بار وکیل من از رئیس دادگاه پرسید: این دادگاه سیاسی است؟ نظامی است؟ آیا شما دنبال حقیقت هستید؟ شما دارید کسی را محکوم میکنید که روی صندلی متهم ننشسته است و از خودش هم نمیتواند دفاع کند و آن که روی صندلی متهم ننشسته و شما دارید او را متهم میکنید، جمهوری اسلامی ایران است.
شما به چه حقی دارید یک حکومت و کشور را که در اینجا وکیل هم ندارد، محاکمه کنید؟ بعد هم مدام دارید جلسات دادگاه را عقب میاندازید که پشت پرده این را دربیاورید که هیچوقت هم نمیتوانید این کار را بکنید. متهم الان سه چهار سال است که در سلول انفرادی است و شما رفتهاید و از فرانسه فردی به نام بنیصدر را برداشته و آوردهاید و میخواهید پشت پرده این پرونده را دربیاورید؟ بنیصدر آمده و رئیس دادگاه سئوال میکند شما مدتی رئیس جمهوری ایران بودید. اگر جمهوری اسلامی بخواهد در خارج از کشور فردی را ترور کند، سیستم به چه صورت عمل میکند؟ بنیصدر موقعی که رئیسجمهور بود، نه وزارت اطلاعات قدرتی داشت، نه نیروی قدس وجود داشت و نه هیچ نهاد اطلاعاتی امنیتی دیگری شکل گرفته بود. بنیصدر آمد و یک سری لاطائلات را سرهم کرد که یک کمیسیون ویژه هست که رئیسجمهور، وزیر اطلاعات، وزیر امور خارجه، فرمانده سپاه و… در آن هستند و درباره اینکه چه کسی را ترور کنند، تصمیم میگیرند. مثل اینکه همه بیکار هستند. بعد وزارت اطلاعات میرود و کارهای اطلاعاتیاش را میکند، سپاه کارهای عملیاتیاش را میکند و کسی هم هست که فتوای این کار بدهد. خلاصه هر چه را که به ذهنش رسید، گفت و آنها هم بدون سند و مدرک قبول کردند. هر چه وکیل من فریاد زد که سند و مدرکت کو؟ تو که میگویی این کارها را میکنند، سند و مدرکی به ما نشان بده. میگفت: من نمیتوانم سند ارائه بدهم، چون نیروهایی که به عنوان منابع اطلاعاتی در ایران دارم در صورت افشا شدن نامشان، جانشان به خطر میافتد.
شما پنج سال در زندان انفرادی بودید. از سختیهایی که در آنجا کشیدید، مخصوصاً در ارتباط با دخترتان بفرمایید که چه اقداماتی کردند تا تناقضاتی که در این کشورها وجود دارد، روشنتر شود؟
در آن ۱۵ سالی که در آنجا بودم، گاهی بهخاطر مسائل داخلی با مأمورها درگیریهای لفظی پیدا میکردم، ولی هیچوقت مرا کتک نزدند. حتی یک سیلی هم به من نزدند. مأمورانی بودند که ضد من کار میکردند، ولی مرا شکنجه جسمی نداند، اما کارهایی با من کردند که صد درجه از شکنجه بدتر است که من به آنها میگفتم مرا کتک بزنید، اما این عمل را با من انجام ندهید. مثلاً روی در سلول انفرادی من چند نکته را نوشته بودند.
مثلاً نوشته بود این زندانی احتمال فرار یا خودکشی دارد. احتمال دارد تشکیلاتی بیاید و او را نجات بدهد. احتمالات زیادی را برای من نوشته بودند و وقتی میخواستند در سلول مرا باز کنند، باید حتماً چهار تا مأمور با هم میآمدند، چون گفته بودند که من آدم خطرناکی هستم و احتمال دارد که به مأمور حمله کنم. ولی هیچکدام از اینهایی که در نظر داشتند، اتفاق نیفتاد.اینها روشی دارند که زندانی را خصوصاً اگر برایشان خیلی مهم باشد، شکنجه روحی میدهند؛ به این ترتیب که هفتهای دو سه بار مرا کاملا برهنه میکردند و گوش و بینیام را معاینه میکردند.
اینها روشی دارند که زندانی را خصوصاً اگر برایشان خیلی مهم باشد، شکنجه روحی میدهند، به این ترتیب که هفتهای دو سه بار مرا برهنه میکردند و گوش و بینیام را معاینه میکردند
اوایل خیلی با آنها درگیر میشدم و هلشان میدادم، ولی هفت هشت نفر نره غول بودند و من نمیتوانستم در مقابل آنها مقاومت کنم. یا موقعی که در سلول انفرادی بودم، از ساعت ۱۱ شب تا ۶ صبح دم به ساعت مرا از خواب بیدار میکردند. دلیلی هم که میآوردند این بود که ببینند آیا هنوز هستم؟ فرار نکردهام؟ موقعی که خانوادهام به ملاقاتم میآمدند، نمیگذاشتند به بچه ۹، ۱۰ ماههام دست بزنم. موقعی که آزاد شدم، او ۱۷ ساله شده بود.دختر معلولم را نمیگذاشتند توی بغلم بگیرم و میگفتند اجازه نداری. یک بار بالاخره با رئیس دادگاه دعوا کردم و گفتم باید این مجازات برهنگی را بردارید، وگرنه نمیگذارم دادگاه ادامه پیدا کند. گفتند بگذار دادگاه امروز برگزار شود، بعداً بررسی میکنیم. گفتم: غیرممکن است، بروید خانههایتان جلسه بگذارید و این موضوع را حل کنید. هر کاری کردند، سروصدا کردم و دادگاه را کلاً به هم ریختم. اینها هم مجبور شدند دادگاه را کلاً تعطیل کنند و یک هفته بعد حکمی صادر کردند. من به رئیس دادگاه گفتم: شما قانونی دارید که طبق آن متهم نباید از نظر فکری و هوشی، بیمار باشد و موقعی که در دادگاه نشسته، اعصابش نباید خرد باشد، ولی شما دارید با این کار اعصاب مرا خرد میکنید و از شکنجه بدتر است. این کار را نکنید. دادگاه علیه دادستان آلمان حکم صادر کرد که با توجه به اینکه متهم مسلمان است و این عمل روی او تأثیر منفی دارد، نمیتواند دادگاه را ادامه بدهد، او را فقط در حدی که بشود تفتیش بدنی کرد، برهنه کنید.
در مورد دخترتان بگویید.
دختر من فرزند اول من است و الان ۳۳ سال دارد. از بدو تولد مشکلات جسمی عدیدهای داشت و اکثراً در بیمارستان بود. بچه را هر دو ماه یا گاهی ماهی یک بار برای ملاقات من میآوردند و او را میدیدم.
ولی الان ۱۵ سال است که آزاد شدهام و هنوز نتوانستهام بروم و بچهام را ببینم؛ چون من به کل اروپا ممنوعالورود هستم و حضانت بچه مرا هم به یک آلمانی دادهاند. در آلمان قانونی هست که بچه وقتی ۱۸ ساله میشود، میتواند هر جا دوست دارد برود، ولی بچهای که از نظر ذهنی عقب افتاده است، تحقیق میکنند ببینند آیا پدر و مادرش میتوانند او را اداره کنند یا نه؟ اول رفتند با خانم من صحبت کردند و بعد آمدند و در زندان با من صحبت کردند و بعد تشخیص دادند که پدر این بچه در زندان است و زندانش هم ابد است و مادرش هم دو تا بچه دیگر دارد و نمیتواند به این بچه رسیدگی کند و حضانت این بچه را به فرد دیگری دادند.
در دادگاه میکونوس هیچ سندی ارائه ندادند که شما در آن قضیه دست داشتید؟
نه.
افرادی که آمدند و علیه شما شهادت دادند، شناختی از شما داشتند؟
به هیچ وجه.
آیا هیچ وقت با آنها رودررو نشدید که بگویید بر چه اساسی این تهمتها را میزنید؟
فقط با آنها دعوا میکردم. مرا در یک قفس ضدگلوله میگذاشتند و با کسانی که میآمدند و شهادت میدادند، بحث میکردم. من پدر بنیصدر را در دادگاه درآوردم و اصلاً نگذاشتم صحبت کند. ۴۰۰ صفحه حکم من است که در صفحه ۱۹۷ حکم، رئیس دادگاه گفته براساس بررسیهایی که انجام شد، دادگاه نتوانست اثبات کند که آقای کاظم دارابی طراح این عملیات است. حتی کسی که علیه من شهادت داده و این اطلاعات را به دادگاه ارائه کرده بود، نمیدانست سلاح از کجا آمده، ولی با توجه به شواهدی که وجود دارند، ما به این نتیجه رسیدهایم که این طوری بوده. به این میگویند علم قاضی که آمده و برای من حکم اعدام داده. آنها اعدام ندارند. اگر داشتند، حکم من اعدام بود.بنابراین آمده و به من حکم ابد به اضافه ۱۰ سال داده، یعنی ۳۰ سال. مرا ۳۰ سال محکوم کرده و خودش هم دارد در حکم میگوید. شما میدانید جمهوری اسلامی چقدر میتواند روی این مانور بدهد که تو خودت نوشتهای و ثابت نکردهای. حکم اعدام، ابد به اضافه ۱۰ سال به من دادهاند و خودشان هم گفتهاند ثابت نکردهایم. حالا شما برو بخوان. من در تظاهرات قدس شرکت کردم. علیه سلمان رشدی تظاهرات کردم. برای رحلت امام (ره) هزار نفر را دعوت کرده و شام دادهام. من در مسجد بلندگو را درست میکردم یا در تظاهرات روز قدس یک کارهایی میکردم. همه اینها را گذاشته بودند کنار هم و نتیجه گرفته بودند که میتوانم یک آدم اینجوری باشم.
چرا شما را انتخاب کردند؟ به خاطر خانه بود؟
بله. من یک آپارتمان ۸۰ متری خیلی قدیمی داشتم. موقعی که ازدواج کردم یک اتاق و یک آشپزخانه کوچک داشتم. بعد از طبقه چهار آن ساختمان آمدیم طبقه اول که کمی بزرگتر بود و دو تا اتاق داشت.
قبل از اینکه این جریان اتفاق بیفتد، من خانه را عوض کردم و من و خانم و بچهها رفتیم و خانه دیگری را اجاره کردیم، ولی این خانه به نام من ماند. چرا؟ چون برادر من آن موقع در آلمان بود و داشت پیش من کار می کرد و من خانه را به برادرم دادم و نرفتم قرارداد و اجاره را عوض کنم و قرارداد به نام من بود و ماهی ۳۰۰ مارک از حساب من کم می کردند. بعد برادر من با دو نفری که به قول اینها ضاربین بودند در آن خانه زندگی می کردند. برادرم آلمان را ترک کرد و برگشت ایران و خانه را به آن دو نفر داد. حالا آنها آن شب و یکسال بعد در آن خانه چه کار می کردند، من چگونه اطلاع داشته باشم؟ آنها را دستگیر کردند و چون خانه به اسم من بود، گفتند که این خانهاش را در اختیار ضاربین گذاشته، چون اطلاع داشته که قرار است این عملیات انجام شود.
آن آدمها واقعاً ضارب بودند؟ یکیشان اعتراف کرد که بوده و اسم مرا داد و گفت که ما در خانه فلانی بودیم. هیچ چیزی درباره من نمی دانست، ولی وقتی به او فشار آوردند، گفت که به نظر من همه این عملیات را دارابی طراحی کرده است. بعد گفتند که دارابی خودرو و سلاح را تهیه کرده. خلاصه هر چه را که آنها گفتند، جمع کردند و گذاشتند توی کاسه من، در صورتی که برای هیچ کدامشان هیچ سندی نداشتند. خودشان هم در حکم گفتهاند که ما هیچ مدرکی نداشتیم.
شما روی اسم آقای دستمالچی خیلی تکیه کردهاید. ایشان در این پرونده چه نقشی داشت؟ طبق گزارشهایی که آمده و مطرح شدهاند، در شبی که این اتفاق افتاده در همان جلسه با آقای شرفکندی نشسته بوده و موقعی که آن دو نفر به رستوران میروند و تیراندازی میکنند، طبق گزارشها و شهادتهای خودش، تیرها از کنار گوش او رد میشده و او سریع خودش را زیر میز میاندازد که آسیب نبیند.
این آقای دستمالچی بعداً سردمدار و بوقچی اپوزیسیون شد و میرفت و هماهنگ میکرد که افراد مختلفی بیایند و شهادت بدهند و به افراد میگفت که من ویزا و اقامتت را درست میکنم. بسیاری از آنها هم بعداً آمدند و در دادگاه اعتراف کردند که آقای دستمالچی به ما گفته این کارها را بکنید و این حرفها را بزنید. دادگاه حرف خیلیهایشان را قبول نکرد، ولی حرف بعضیهایشان را هم قبول کرد، در حالی که هیچی نمیدانستند.
آیا همان قدر که مخالفان جمهوری اسلامی آزاد بودند که بیایند و شهادت بدهند، موافقان هم این آزادی را داشتند که مثلاً بیایند و شهادت بدهند که آقای دارابی در روز مورد نظر آنجا نبوده است؟ در آلمان قانونی هست که من نباید ثابت کنم که متهم نیستم، بلکه آنها باید ثابت کنند که من متهم هستم. به همین دلیل آنها در حرفهایی که میزدند روی این مسائل چندان دقت نمیکردند، بلکه یکمرتبه چیزهای خیلی کوچک و جزیی را بزرگ میکردند. مثلاً ما هم تقاضا دادیم که فلان شاهد باید بیاید. شاهد ما را میآوردند و بهشدت به او فشار میآوردند و درست مثل دشمن با او رفتار میکردند؛ در حالی که با منافقها و چپیها مثل برادر برخورد میکردند.
سفارت برای آزادی شما تلاشی نکرد یا تلاشش کافی نبود؟
سفارت کاری دستش نبود که بتواند مرا آزاد کند، ولی هر سفارتی در همه کشورها یک مسئول حقوقی دارد. بعضی وقتها مسئول حقوقی میآمد و یک سری به من میزد. یک ایرانی در آنجا بود که با خانمش دعوا کرده و به او چاقو زده بود و او هم در زندان بود. بعضی وقتها که میآمد به او سر بزند، به من هم سر میزد، ولی نمیتوانستند اقدامی بکنند.
یعنی فشار سیاسی نیاوردند؟ این فشارها که باید از جانب ایران میشد، نه از طرف سفارت و البته اتفاق نیفتاد. چرا؟ آنموقع آقای خاتمی رئیسجمهور بود و آنجا آمد و با رئیسجمهور آنجا صحبت کرد که این بنده خدا بیگناه است و باید آزاد بشود و آنها هم قول دادند که من بعد از ۱۰ سال آزاد میشوم. بعد زیر قولشان زدند. ایران متهمی داشت به نام آقای هلموت شیمکوس که او را آزاد کردند که مرا آزاد کنند و باز آلمانیها زیر قولشان زدند. بعد یک آلمانی بود که با زنش مسئله داشت و او هم حکم اعدام گرفته بود. او را آزاد کردند و باز مرا آزاد نکردند.
کلاً کار چندانی نکردند. بله. کلاه گشادی سر آقای هاشمی رفسنجانی رفت که آن سه نفر را آزاد کرد که در مقابل، مرا آزاد کنند که نکردند و آن سه نفر هم آمدند و علیه جمهوری اسلامی هر چه دلشان خواست گفتند.
در نهایت چه شد که آزاد شدید؟ در آلمان قانونی هست که کسی که مثل من زندان ابد به اضافه ۱۰ سال دارد، بعد از ۱۳ سال دوباره برایش دادگاه تشکیل میدهند. در آن دادگاه حکم من از ابد تبدیل شد به عدد. یعنی حکم ابد من شد ۲۳ سال. هر خارجیای که در آلمان محکوم میشود، بعد از سپری کردن دوسوم حکمش میتواند اخراج شود. دوسوم ۲۳ سال میشد ۱۵ سال و سه ماه. مرا بعد از ۱۵ سال و ۶۴ روز طبق این قانون آزاد کردند.
نگاهی به وضعیت دراویش گنابادی در ایران
کریم ناصری
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مآخذه قرار داد. آنچه که در این خط خواندید، اصل ۲۳ از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی همیشه ادعا بر این دارد، که کسی را به دلیل باورهایش به زندان نمیاندازد. اما همواره شاهد این بوده ایم، که یکی از هدف های اساسی و مهم جمهوری اسلامی در این سالها مقابله با نفوذ و افزایش دیگر پیروان ادیان در ایران بوده است، که دراویش گنابادی جز یکی از مهمترین هدف های جمهوری اسلامی برای سرکوب بوده است.
دراویش گنابادی اعتقادی به ولایت فقیه ندارند و آیتالله خامنهای هم مورد تایید این پیروان نیست. آنان خود را جمعیتی خواهان صلح و برادری و البته غیر سیاسی می دانند. اعتقاد نداشتن آنان به ولایت فقیه خود دلیلی بسیار مهم و اساسی است، برای سرکوب آنان از طرف جمهوری اسلامی. دراویش گنابادی طی سالهای پس از انقلاب بارها با اتهاماتی نظیر، تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی و عضویت در گروه های انحرافی روبه رو بودهاند و دستگاه قضا با حاکمیت جمهوری اسلامی برای این پیروان همواره با صدور احکام طولانی مدت و تبعید آنان به نقاط دور افتاده، آنان را در حبس نگه داشته است.
آنان در زندان ها از هیچ خدمات پزشکی برخوردار نیستند و خانوادههای آنان اجازه ملاقات با عزیزانشان را ندارند. در طول چند سال اخیر، مخصوصا از سال ۸۴ فشارهای امنیتی و قضایی بر دراویش گنابادی به شدت افزایش یافته است.
صد ها تن از شهروندان به دلیل انتخاب این گرایش مذهبی بازداشت و محاکمه شده اند و بسیاری از این افراد از دانشگاهها اخراج شدند. بسیاری از وکلای دراویش در این زمینه پروانه وکالت شان باطل شده است و تحت شکنجه، بازجویی و حبسهای طولانی مدت قرار گرفته اند.
بسیاری از آنان برای رسیدن به حقوقشان در زندان ها دست به اعتصاب های طولانی مدت می زنند اما حکومت با اعمال خشونت و شکنجه همیشه سعی در شکستن اعتصاب آنان داشته است.
در این سال ها تخریب گسترده حسینههای دراویش گنابادی در شهرهای مختلف ایران آغاز شد و پس از آن تعداد زیادی از دراویش بازداشت شدند. در این زمینه جمهوری اسلامی به عمد و با سهل انگاریهای عمدی این زندانیان را با خطر مرگ روبرو می کند. این کاری است که در زندانهای تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نه تنها در مورد دراویش گنابادی، بلکه در خصوص دیگر باورمندان و دیگرفعالان سیاسی و اجتماعی انجام میدهند و صدای این زندانیان و خانوادههای آنان در اغلب موارد به جایی نمیرسد و در سکوت انسانهای در بند جان خود را از دست میدهند.
روحانیون در ایران بر این باورند که دراویش گنابادی باید نابود شوند زیرا به گفته آنان دراویش گنابادی جوانان را فریب میدهند و عقاید غیر فقهی را به جوانان آزمون آموزش میدهند و به همین علت است که حکومت جمهوری اسلامی دراویش گنابادی را به عنوان یکی از گروهک های چهارگانه خطرناک برای نظام نام برده است است و معتقد است ، که این گروهک ها نباید رشد کنند و باید خاموش شوند.
فعالان حقوق بشر بارها به اذیت و آزارهای مداومی نظیر زندان، تهدید، شکنجه و محرومیت از حقوق اجتماعی این پیروان اعتراض کردهاند و خواستار دادرسی عادلانه درباره بازداشت شدگان مطابق تعهدات بین المللی حقوق بشری جمهوری اسلامی شدهاند. آزادی عقیده و آزادی انتخاب، به این معنی است، که انسان ها هر نوع فکر و باوری دارند بدون آنکه با نگرانی یا تجاوزی از سوی دیگران و حکومت ها مواجه شوند آن را برای خود حقیقت پندارند و در راستای باور های خود شاهد تبعیضات و نابرابری نباشند.
اما نابرابری مذهبی در رژیم جمهوری اسلامی از روی کار آمدنش همواره نه تنها توان تداوم داشته، بلکه با سرعت زیادی رو به پیشرفت بوده است. انسان هایی که به دلیل اعتقاد و باور به آیین دیگری جز اسلامی که مورد تایید جمهوری اسلامی است، مورد ظلم قرار می گیرند و حقوق انسانی آنها پایمال می شود.
آنچه که مسلم است، جمهوری اسلامی از این تغییر عقیده و افکار عمومی مردم در هراس است و آنان را برای خود خطر بزرگی محسوب می کند و به شدت برای حذف کردن آنان از جامعه تلاش میکند که دراویش گنابادی از این قاعده همیشگی جمهوری اسلامی مستثنا نبوده اند.
شورشها و جنبش ها را بهتر بشناسیم (قسمت اول)
: اکبر دهقانی ناژوانی
شرایط جامعه ایران به مرحله ای از رشد خود رسیده که ادامه شورشهای قبلی در ایران تداوم پیدا کرده و در حال رشد و در اقشار جامعه هر روز بیشتر دامن گستر می شوند. شورش اجتماعی ناگهانی شروع می شوند. اما اتکا زیاد به ناگهانی بودن شورش معنی درست خود را نمی رساند و این خیلی خطرناک و باعث می شود که ما تصور درستی از شورش نداشته و این به دشمنان ملت ایران کمک میکند تا بر شورش کنترل صد در صدی یافته و آن را منحرف کند. در این زمان خیلی حساس احتیاج است که ملت ایران و اپوزیسیون ایرانی شناخت بهتری از شورش و جنبش داشته باشند تا افراد بتوانند خودشان و این شورش ها را بهتر کنترل و جلوی انحراف آنها از طرف هر کسی را بگیرند. شورش و جنبش با وجودی که با هم فرق دارند هر دو در اندازه های مختلف متناسب با رشد انسانها رشد یابنده و تاثیرات کوتاه مدت و بلند مدت بر روی ذهن، روح، عقل و احساس فرد و افراد دارند. تک تک افراد در ارتباط و برخورد با همدیگر و تحت تاثیر میزان اصطکاک با همدیگر در محیط اجتماعی و محیط زیست تاثیرات مختلفی روی این محیط ها و این محیطها هم متقابلا روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم فرد و افراد تاثیرات متفاوت و متضادی می گذارند، نتیجه اینکه نوع و میزان برخورد افراد با این محیطها و یا برعکس تعیین کننده میزان و شدت رشد این شورشها و جنبش ها می باشند.
درونی شدن شورش درون فردی و شورش اجتماعی:
درونی بودن و درونی شدن شورش درون فردی و شورش جمعی رشدیابنده و ریشه در یک موضوع مشخص ندارند و یک شبه هم رشد نمی کنند. روند رو به رشد آنها ناگهانی نمی باشد و ریشه و رشد چند صده و یا چند دهه دارند.
در اجتماعی که بی قانونی و بی نظم و بی حساب و کتاب رشد کرده است رفتار و گفتار افراد بر اثر اصطکاک زیاد خیلی بی قاعده، بی تظم، بی حساب و کتاب و افراد از همدیگر تاثیر گرفته که همراه با فراز و نشیب زیاد است . چنین بحران فردی و جمعی تاثیرات متضاد و مخرب تکراری روی روان، ذهن، عقل، احساس و جسم افراد می گذارند، به عبارت دیگر در مرحله ای از بحران اجتماعی افراد آنچه به عنوان شورش درونی فردی در ذهن، روح، عقل و احساس خودشان ذخیره کرده بودند را تحمل نمی کنند . فرد و افراد دیگر تحمل خود و تحمل دیگران را ندارند . در اندازه های مختلف فرد و افراد بیمار ذهنی، روحی و جسمی و وضعیت طاقت فرسا پیدا می کنند که نه فقط فرد با خودش مسئله دارد و هزار بلا سر خود می آورد، بلکه خواسته و نا خواسته بجا و نا بجا افراد به جان و مال هم می افتند. این افراد که از درون بیمار و شورشی هستند در تضاد با هم و در برخوردهای خودشان با هم شورش درون فردی خود را تشدید و بیشتر بروز داده و با هم آن را به شورش درون جمعی و یا شورش اجتماعی تبدیل می کنند و یا ترکیبی از شورش و جنبش اجتماعی که ممکن است ضد حکومت وقت باشد و یا ضدیت با اقوام دیگر ، یا ضدیت با مذاهب دیگر و یا ترکیبی از اینها که در این جریانات شورشی نه فقط حکومت، مردم و تشکلها در اندازه های مختلف مقصر هستند، بلکه عوامل نفوزی داخلی و خارجی هم در آنها دست بالا را دارند که به آن در اندازه های مختلف شورش طبقاتی هم می گویند.
چند مثال برای شورش درونی فردی و شورش اجتماعی:
مثلا فردی را در نظر بگیرید که شورش درون فردیش بالا است و به آخر خط رسیده و خودش را از روی پل یا ساختمان پایین پرت می کند، یا خودش را به آتش می کشد، یا خود زنی می کند، یا بچه و زنش را می کشد و یا مثال ساده تر، اگر کسی بیش از حد تحمل رفتار کسی را کرد و به روی خود نیاورد، نهایتا یک زمانی صبرش تمام می شود و هر چه از این شخص در درون خود ذخیره کرده به صورت شورش وار سر طرف مقابل خالی می کند، حتی اگر اشتباه از خودش بوده باشد. یا فرد فقیری از روی نا علاجی کابل برق می دزدد، خودفروشی می کند و یا اندام بدنش را می فروشد و یا برای یک تکه نان به زباله دانی روی می آورد. این نمونه های شورشهای درون فردی هستند که به شکلهای مختلف خودشان را نشان می دهند و فرد را مجبور می کنند که مطیعشان باشد تا انتهای مرز تحمل و مرگ.
در شورش اجتماعی افراد این وضعیت بحرانی تر می شود. افراد گرفتار شورش درون فردی و از همدیگر دلخور و تقصیر ها را به حق و یا نا به حق به گردن هم می اندازند. خبری هم از منطق و قانون و نظم و تعامل و تفاهم بین افراد وجود ندارد. افراد نمی توانند مشکلات همدیگر را با هم حل کنند، زیرا سالیان سال است که در رابطه با هم این شورشهای درونی را از هم گرفته اند. ذهنیت و روح آنها خراب ، متوهم، ترسو، بی منطق، دشمن تراش ، دشمن طلب، دروغگو، عوام فریب، باری به هر جهت، سطحی نگر، بی احساس و بی عقل و … شده اند. این شورشهای درونی فردی که همراه با دلخوری و تنفر و دشمنی از همدیگر است یک سرشان در ذهن و روح تک تک افراد و سر دیگرشان در اجتماع و محیط زیست و سر سومشان در دست عوامل نفوزی داخلی و خارجی می باشند. این شورشهای درونی فردی افراد به شکلهای مختلف در هر زمان و در هر زمینه و به هر کجا و به هر شکل و به هر چیز در اندازه های مختلف با هم گره خورده اند و رشد متضاد همدیگر را تشدید می کنند، چون همه اینها در رابطه با هم خوب یا بد رشدیابنده بوده و هستند. در جامعه بحرانزا این شورشهای درونی فردی تمام افراد کم کم جمع می شوند و به شکلهای مختلف خودشان را در جامعه نشان می دهند تا به یک مرز مشخص که مرز آخر تحمل و خط قرمز افراد است برسند. از اینجا به بعد سر یک موضوع حساس مثلا فرض بگیرید انتخابات ۸۸ و یا « نه به گرانی» دی ماه ۹۶ و یا گران شدن سوخت بنزین در آبان ۹۸ و یا مشکل آب و نان انفجار آنها کلید می خورد. این شورشهای درون فردی افراد که روی هم جمع شده و به هم گره خورده و از هم تاثیر گرفته اند یک مرتبه از درون آتشفشان نیمه خاموش ذهن و روح فرد و افراد فوران کرده و شورش درون فردی افراد به شورش درون جمعی و یا شورش اجتماعی تبدیل می شوند. دشمن داخلی و خارجی هم آگاهانه به آن دامن می زند و این حرکتهای شورشی مخرب و غیر قابل کنترل و ضرر های مالی و جانی برای افراد شورشی دارند.
اصلاح شورشها و تبدیل آنها به جنبش:
اما این امکان برای شورش درونی فردی و شورش درونی جمعی(اجتماعی) وجود دارد که خودشان را اصلاح کنند، چون آنها در ارتباط با فرد و افراد و محیطهای اجتماعی و طبیعی رشدیابنده هستند. این در صورتی ممکن است که فرد و افراد شورشگر بر اثر حرکات خوب و بد خودشان که مدام تکرار می شوند در زمانهای مختلف قبل از شورش، در شورش و بعد از شورش درس بگیرند و خودشان و شورش درونی فردی خودشان و شورش اجتماعی خودشان را مطابق واقعیات اجتماعی و محیط زیست در هر زمان اصلاح کنند، حتی اگر این شورشها با تلفات سنگینی همراه باشند. در هر صورت هر راه حلی از سه حالت خارج نیست. یا باید عقلانی برخورد کرد و یا عاطفی و یا باید از هر دو در اندازه های مختلف استفاده کرد، پس بنابراین لازم است که فرد و افراد از نظر انسانیت و احساس همدردی و مسؤلیت پذیری و از نظر تخصص در زمینه های مختلف حد اقل شناخت و تجربه لازم را داشته باشند تا بتوانند در زمینه های مختلف به هم اطمینان بکنند و درست و بجا به هم کمک بکنند. این افراد در زمینه های مختلف با اتکا به عقل سلیم و احساس سالم می توانند و صلاحیت آن را دارند که با هم مشورت و به هم کمک کنند. در اینجا روی سخن من با افراد خلاف کار نیست ، چون افراد خلافکار با عقل سلیم و احساس سالم میانه ای ندارند. آنها بیشتر با احساسکور و عقلکور سر و کار دارند. در این مبحث وارد بحث آنها نمی شوم.
ناگهانی و طوفانی شروع شدن شورش:
ناگهانی و طوفانی بودن شورش اجتماعی معنی درست خودش را نمی رساند و فقط ما را با مقطعی از شورش آگاه می سازد و نه با روند طولانی رشدیابنده شورش در گذشته و در حال و آینده. همانطور که در بالا گفته شد شورش یک روند رشدیابنده دارد و ریشه چند صده و یا ریشه چند دهه به خود گرفته اند و به مرور در ذهن و روح درونی شده و در اصطکاک و برخورد افراد در جامعه تاثیرات مخربی را هم در فرد و اجتماع گذاشته و می گذارد که ریشه عمیق، گسترده و طولانی داشته و دارند. اما اگر ما شورش را ناگهانی و طوفانی و غیر قابل کنترل می بینیم. این بر می گردد به اینکه ما از روند رو به رشد آن در زمانهای مختلف خبر نداشته و نداریم و این عیب از ما است که معنی درست شورش را نمی دانیم و نمی توانیم روند رو به رشد آن را در فرد و در اجتماع و محیط زیست در زمانها و شرایط مختلف دنبال کنیم.
اگر به سیر رشدیابنده شورشهای ایران نگاه کنیم می بینیم که مفهوم ناگهانی بودن خودشان را از دست داده اند، چون اولا فقط یک شورش نبوده اند. دوم شورشهای بعدی از شورشهای قبلی تاثیر و درس گرفته اند. سوم آنها در رابطه با هم رشد کرده و در مراحل بعدی متکامل تر و متداوم تر و گسترش بیشتری پیدا کرده و می رود تا این روند ادامه پیدا کند. چهارم به مرور آنها انتحاری تر شده و درگیری مردم با رژیم منفور آخوندی بیشتر و از مردم در هر زمان قربانی بیشتری گرفته اند و متقابلا مردم پی برده اند که باید راسخ تر بایستند و احتیاج به کمک بیشتر هم دارند. پنجم این شورشها نیز با رژیم منفور آخوندی در ارتباط بوده و با آگاهی جمعی بیشتر مردم و ایستادگی بیشتر آنها در این شورشها در برابر رژیم مذهبی این رژیم ضعیف تر و به پایان راه خود رسیده.
ششم شناختها و تجارب تلخ زمان شاه و بخصوص در زمان جمهوری اسلامی و همچنین شورشهای درونی فردی و همه این شورشهای اجتماعی تلخ و ناگوار ۸۸ و۹۶ و ۹۸ با تمام تلخ بودنشان به ما خیلی کمک کرده و می کنند اگر از آنها همه جانبه درست و بجا استفاده کنیم . آنها در ذهن، روح، عقل، احساسی و جسم ما هستند و روی تک تک ما فردی و یا به طور جمعی تاثیر مثبت و یا منفی گذاشته و می گذارند و متقابلا ما با آنها برخورد کرده ایم و در این جنگهای شورش درون فردی و شورش اجتماعی خود تلفات مالی و جانی هم داشته ایم. اما از طرفی دیگر این شناختها، تجارب زمان شاه و زمان آخوندیسم با وجود تلفات زیاد جانی و مالی بر شناختها و تجارب بعدی ما مردم باقیمانده افزوده اند. شورشهای بعدی ما هم از شورشهای قبلی ما تاثیر گرفته اند. افراد تحت تاثیر این شناختها و تجارب و تلاطمهای شورشها درس گرفته و دوام آورده و آبدیده تر شده اند. این کاوه آهنگران در اندازه های مختلف از همه نظر آبدیده تر، منظم تر، منطقی تر، آگاه تر، متعادل تر، تعامل پذیر تر، جدی تر، راسخ تر و انتقاد پذیر تر شده اند. این کاوههای راستین باید به افراد دیگر که مشکلات زیاد ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی دارند و در اندازه های مختلف بیماری های ذهنی، روحی و جسمی گرفته اند کمک کنند. هر چند کار ساده و یک شبه نیست.
خوشبختانه این کاوه های آگاه دیگر به همدیگر گیر نمی دهند، بلکه تضاد و خرابی درونی خودشان را بیشتر از قبل به رژیم جنایتکار و غارتگر آخوندی نسبت می دهند و انگشت اتهام مردم و این کاوه ها به طرف رژیم نکبت آخوندی گرفته شده . تمام فشارهای همه جانب مردم رژیم را به زانو در آورده. این یعنی شناخت و تجربه این چند دهه. این به اتحاد، همدلی و آگاهی فردی و جمعی افراد کمک می کند. این به آبدیدگی و کاوه آهنگر شدن آنها بیشتر می افزاید.این یعنی در رابطه با واقعیات محیطهای اجتماعی و طبیعی شناختها و تجارب درستی کسب کردن. این یعنی ذهن، روح، عقل و احساس فرد و افراد در رابطه با این شناختها و تجارب تنظیم تر و شورش درون فردی و شورش اجتماعی خود را هدفمند تر بکار برده و کم کم آنها را به جنبش درون فردی و درون جمعی (اجتماعی) نزدیک تر می کنند، مثلا در چند دهه قبل کسی به اعدامهای دهه شصت چندان اعتراض نمی کرد. اما الآن نه فقط اعتراضات به اعدامهای دهه شصت بالا گرفته ، حتی به زندانی شدن و بازداشت شدن و به اعدام تک تک افراد هم بطور گسترده اعتراض می شود و دامنه این اعتراضات هم کم و بیش به خارج سرایت کرده است. رسانه های ارتباط جمعی هم به این موضوع مهم کمک می کنند و صدای افراد را به گوش همه می رسانند. این یعنی تجربه ها و شناختهای دقیق تر و احساس مسؤلیت بیشتر افراد. هفتم وظیفه ما این است که افراد مخل و جاسوسان داخلی و خارجی را به موقع بشناسیم و به موقع توسط خود مردم آنها را رسوا و کنار بگذاریم. هشتم اگر تمام روندهای رو به رشد بالا درست ادامه پیدا بکند. کارهای مثبت زیادی انجام داده ایم. با این کار ها در رابطه با هم کم کم ار نظر ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی نرمال تر می شویم و شورش درونی فردی و شورش درونی جمعی (اجتماعی) خودمان را یک دست تر، منظم تر و قابل کنترل تر و کم کم آن را به جنبش درون فردی و به جنبش درون جمعی و یا جنبش اجتماعی مردمی تبدیل می کنیم. این همان چیزی است که بعد از سرنگونی رژیم منفور آخوندی به آن احتیاج داریم تا با هم این مملکت را از نو بسازیم، یعنی جنبش مردمی همراه با عقل سلیم و احساس سالم و نه هر جنبشی که به ما دیکته کنند. نهم این به این معنی است که هیچ زمانی شورشها و جنبشها از بین نمی روند. اما می توانند به هم تبدیل شوند و به نفع و یا به ضرر مردم تمام شوند. این مهم در هر زمان به چگونگی رشد ذهنی، روحی، عقلی و احساسی ما مردم در محیط های اجتماعی و طبیعی بستگی دارند ، پس بنابراین هر شورش و هر جنبشی نمی توانند به تنهایی مردمی باشند، چون رشدیابنده و بستگی به این دارد که چگونه ما آنها را رشد بدهیم. بعداً بیشتر به آن می پردازم.
در قسمت دوم به ادامه این بحث پرداخته خواهد شد. موفق باشید.
پاینده ایران عزیز ما
این مقاله قسمتی از کتابی است که اینجانب در آلمان منتشر و حقوق آن محفوظ می باشد.
دیوارنگاری، اعتراضی برای بازپسگیری فضای شهری
مهدی شبانی – نهال تابش
نخستین نقاشیهای دیواری، هزاران سال پیش روی دیوارههای غارها کشیده شدند. بعدتر و در زمان تمدنهای باستانی، یونانیها و رومیها، اسامی و شعارهای اعتراضیشان را روی دیوارهای ساختمانها مینوشتند. در زمان جنگ جهانی دوم اما سربازان آمریکایی با نوشتن عبارت «کیلروی اینجا بود» و ترسیم آدمی طاس، با بینی دراز و آویزان از دیوار با دو دستی که در اطراف سرش گذاشته بود از این گرافیتی ساده بهعنوان ابزاری برای ارتباط بهره بردند. هدف سربازان آمریکایی در آن دوران سخت، نشان دادن همبستگی در سرزمینهای بیگانه و «دیده شدن»شان بود. این دیده شدن همسو با انگیزهی غایی دیوارنویسیِ معاصر بود: اثبات حضور و نشان دادن تکرار این حضور تا جایی که ممکن بود. «کیلروی اینجا بود» بهسادگی در فرهنگ عامه نفوذ کرد.
دیوارنگاری در شکل امروزیاش ابتدا در اوایل دههی 1960 در فیلادلفیا آغاز شد. داریل مککری، معروف به «نون ذرت»، اولین دیوارنویسی که نامش در سراسر شمال فیلادلفیا دیده میشد، مردی بود که به دختری به نام سینتیا علاقه داشت. «نون ذرت» در سراسر فیلادلفیا شروع به نوشتن دیوارنگار «نون ذرت، عاشق سینتیا است» کرد. شهرت «نون ذرت» در منطقه پیچید و اقداماتی مشابه آغاز شد.
شکل هنریِ دیوارنگاری اما در دههی 1970 آغاز شد، زمانی که تعدادی از دیوارنگاران شروع به نوشتن یا برچسب زدن نامشان بر روی ساختمانهای سراسر شهر کردند. اقدامی که پس از چاپ مقالهای دربارهی آن در روزنامهی نیویورک تایمز موجب شهرت دیوارنگاری شد.
بلافاصله پس از اینکه گرافیتیها روی سطوح شهر ظاهر شدند، واگنهای مترو و قطارها، به دلیل طی مسافتی طولانی و گسترده شدن دایرهی بینندگان، به کانون گرافیتینویسان و برچسبنویسان اولیهی نیویورک تبدیل شدند و مترو بهسرعت به محبوبترین مکان برای نوشتن تبدیل شد. در اواسط دههی 1970، گاهی تماشای مناظر از پنجرهی واگن مترو سخت بود، زیرا قطارها کاملاً پوشیده از نقاشی بودند. دههی ۱۹۸۰ شاهد حرکت به سمت دیوارنگاری مفهومی و آثار هنریِ شهری بود که هنرمندانی مانند ژان میشل باسکویا، کیت هرینگ و ریچارد همیلتون در آن نقش مهمی داشتند. از سوی دیگر در همین دهه، دیوارنگاری و هنر خیابانی به طور جداییناپذیری با موسیقی نوظهور هیپهاپ پیوند خورده بود و به گسترش فرهنگ گرافیتی در سراسر جهان انجامید. «خلسه» از گروه «بلوندی» نخستین ویدئو کلیپی بود که از شبکهی MTV پخش شد. در یکی از صحنههای این ویدئو کلیپ پرفروش و پرمخاطب، ژان میشل باسکیا در حال کشیدن دیوارنگاری نشان داده شد.
اما سنت دیوارنگاری به سالها قبل و نقاشیهای دیواری برمیگردد.
سه بزرگ: لوس تِرِس گراندِس
دیوارنگاری بخشی از میراث هنری تمدنهای آمریکای میانه پیش از دوران اشغالِ اسپانیاییها بوده است. آنها همه چیز، از وقایع تاریخی مانند جنگ تا مراسم مذهبی، را روی دیوار کاخها و معابدشان به تصویر میکشیدند. و در سنت آمریکای لاتین یکی از شکلهای مقابله با استعمار نقاشیهای دیواری است. تاریخ نقاشیهای دیواری مکزیکی با انقلاب، خودمختاری و نوآوری گره خورده است. این تاریخ با اوجگیریِ هنر نقاشیهای دیواری بهمثابهی ابزار سیاسی با سایر نقاط آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی همزمان است. در مکزیک اما نقاشیهای دیواری اغلب ابزاری برای ارج نهادن به ریشههای بومی و انعطافپذیریِ مردم مکزیک و همچنین تأکید بر استقلالشان است.
دیوارنگارانِ پس از انقلاب مکزیک، رئالیسم اجتماعی پس از انقلاب را به تصویر کشیدند. اینان از اولین گروههایی بودند که مسئولیت گسترش بسیاری از واژگان و ویژگیهای رئالیسم اجتماعی پس از انقلاب مکزیک را برعهده گرفتند. آنها از اولین کسانی بودند که کارگران روزمزد و زنان و مردان عادی را همچون قهرمانانی به تصویر کشیدند که میتوانند در حیات سیاسی اجتماعی یک ملت تغییر چشمگیری ایجاد کنند. دیوارنگاران مکزیکی برای خلق واژگان بصریِ هنر پسااستعماری، کار خارقالعادهای انجام دادند و بستر مناسبی را برای هنرمندان آینده فراهم کردند. هنر آنان بازتابی از حرکت اروپاییها و آمریکاییها به سمت اکسپرسیونیسم بود.
گروه «سه بزرگ»، شامل دیگو ریورا، خوزه کلمنته اوروزکو ودیوید سیکویروس، سه دیوارنگار بزرگ مکزیکیاند که بعد از انقلاب مکزیک (در سال ۱۹۲۰) به دعوت وزیر آموزش عمومی، مأمور خلق هنری شدند تا تاریخ مکزیک را به تودههای عمدتاً بیسواد آموزش دهند. تجلیل از پتانسیل مردم مکزیک برای ساختن تاریخ کشور، موضوعی کلیدی در نقاشی دیواریِ مکزیکی بود. هر سه بین دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۵۰ خالق سبکی شدند که هویت مکزیک پس از انقلاب را تعریف میکرد.
اینان داستان مکزیک پیشااستعمار را به تصویر کشیدند و برای نخستین بار بومیان آمریکای میانه را که بنیانگذار مبانی مکزیک امروزی بودند گرامی داشتند. صورتهای کشاورزان و کارگران را همچون قهرمان به تصویر کشیدند. جنگجویان آزتک که با اسپانیاییها میجنگیدند، دهقانان تهیدستی که برای انقلاب مبارزه میکردند، کارگران روزمزد مکزیکوسیتی و دورگههایی که آیندهی مکزیک را میساختند عناصر تکرارشوندهی آثارشان بود.
دیوارنگاری در جهان امروز
در دنیایی که معنا و هویت ارگانیک شهر را برندها، لوگوها و تبلیغات سیاسی-اجتماعی و مصرفگرایی به تسخیر درآورده، دیوارنگاری ابزاری است برای بازپسگیری این فضا؛ ظهور دیوارنگاری در سراسر دنیا بسترهای جدیدی را برای بیان خلاقانهی نارضایتیهای سیاسی-اجتماعی جوانان باز کرده است. رشد بینالمللی دیوارنگاری در کلانشهرهای جهانی از جمله لندن، بوئنوس آیرس، توکیو، نیویورک، برلین، استانبول و تهران به این پرسش دربارهی تأثیر دیوارنگاری بر شرایط سیاسی-اجتماعی مشروعیت میبخشد.
در چنین بستری بود که در اواخر دههی 1990 ظهور «بنکسی» با اسپری رنگ و تصاویر استنسیلاش، تصویر تازهای از دیوارنگاری را در لندن و بعدتر سراسر جهان ترسیم کرد. دیوارنگاریهای استنسیل بنکسی بحثبرانگیز و سیاسی بود.
او در دیوارنگاریهایش سرمایهداری، دوربین مدار بسته، مصرفگرایی و جنگ را هدف قرار داده بود. بنکسی زمانی گرافیتی را «انتقام» طبقهی فرودستی میدانست که آنان را قادر میسازد تا قدرت، قلمرو و شکوه طبقهی برخوردار را تصاحب کند. البته از زمان ورود آثارش به گالریهای هنری و تصویرسازی از او بهمثابهی چهرهای پاپآرتگونه، برخی با این استدلال که هنر خیابانی بنا به ذات عصیانگرش متعلق به گالریها نیست، بنکسی را بهرغم نقد ارزشهای جامعهی کاپیتالیستی، «سوسیالیست شامپاینی» مینامند.
اما این تنها بنکسی نیست که میکوشد دیوارهای شهرها را به تریبونی برای نقد فرهنگ تبدیل کند. جوانان سراسر دنیا هم میکوشند تا از طریق این هنر پویا که ارتباطی ارگانیک با فضای شهری و چهره به چهره با مردم دارد، هم کوچه، خیابان و فضای کوچک شهری خود را تغییر دهند و هم صدای خود را در ابعادی وسیعتر به گوش جهانیان برسانند. از نمونههای متأخر میتوان به دیوارنگاریها در زمان جنگ داخلی سوریه اشاره کرد.
آنچه جوامع صنعتی در مورد کودکی درست متوجه نشدهاند
کارن ال کرامر برگردان: آیدا حقطلب
هر سال در نقاط مختلف جهان کودکانِ تقریباً همسن و سال در کلاسهای درس مینشینند و با هدف یادگیری از یک معلم بزرگسال پشت میز و نیمکت محصور میشوند.اما آیا کودکان در طول تاریخ برای یادگیری بر این اساس انطباق یافتهاند؟
در جهان وابسته به فناوری و از نظر اقتصادی پیچیدهی امروز، کسب مجموعهای از مهارتهای خاص ضرورت دارد. بدون شک بهترین راه انتقال دانشِ فکت-محور از طریق افراد باتجربهای است که اغلب بزرگسالاند.اما یادگیری اجتماعی چه؟ گونهی انسانی به علت بههموابستگی شدیدش از دیگر گونهها متمایز است. همکاری در کانون بقای فردی و کارآمدی اجتماع قرار دارد. پس باید به این فکر کنیم که کودکان معمولاً چگونه همکاری را میآموزند؟
پژوهشهای مردمشناختی در جوامع کوچک، از جمله پژوهشهای من در میان قوم پومه در ونزوئلا و مایاهای ساکن شبهجزیرهی یوتاکان، حاکی از آن است که کودکان از یکدیگر میآموزند.بزرگ شدن و مدرسه رفتن در خانوادههای کوچک هستهای تنها حدود یک قرن در جوامع صنعتی قدمت دارد. این در مقیاس تاریخ تکامل یعنی تنها یک چشم بر هم زدن. در این جوامع، کودکی معمولاً دورانی برای سرمایهگذاریِ متمرکز از طرف بزرگسالان با هدف آموزش و تدریس به شمار میرود. اما پژوهشها در جوامع کوچک و غیرصنعتی، یعنی جوامعی شبیه آنچه همهی نیاکان ما، خواه در گذشتهی دور و خواه در گذشتهی نه چندان دور، در آنها زندگی میکردند تصویر متفاوتی ارائه میدهد.
امروز کودکان در جوامع صنعتی زمان نسبتاً چشمگیری را در محیطهایی کنترلشده و تحت هدایت و نظارت بزرگسالان میگذرانند.
برای مثال، در ایالات متحده، در اوایل دههی ۲۰۰۰، کودکان معمولاً حدود ۳۷ ساعت در هفته یا ۲۳ درصد از ساعات بیداریشان را در مدرسه یا در حال انجام تکلیف میگذراندند که این میزان چهار برابر تعداد ساعتهایی بود که صرف بازی کردن میشد. در همان دوران، والدین حدود ۳۳ ساعت در هفته مشغول فعالیت با یا در کنار کودکان ۳ تا ۱۲ سالهشان بودند.از سوی دیگر، بازیهای کاوشگرانهی کودکان کاهش یافته است. پژوهشها در بریتانیا نشان میدهد که امروز کودکان حدود ۴ ساعت در فضای آزاد بازی میکنند. این رقم در نسل والدین آنها ۸/۲ ساعت بوده است.بر عکس، کودکان در جوامع غیرصنعتی معمولاً در خانوادههای بزرگ چندنسلی و اغلب نزدیک بههم و همراه با تعداد زیادی کودک زندگی میکنند. در چنین جوامعی گاهی بیش از ۴۰ درصد از جمعیت را کودکان زیر ۱۵ سال تشکیل میدهند. در مقایسه در ایالات متحده امروز تنها ۲۲ درصد از جمعیت زیر ۱۷ سال سن دارند.
مردمشناسانی که در جوامع غیرصنعتی مشغول پژوهشاند دوران کودکی در این جوامع را دورانی تقریباً مستقل از بزرگسالان توصیف میکنند.
کودکان از سن پایین آزادانه به کاوش در محیط پیرامون خود میپردازند و اکثر اوقات خود را در فضای باز و در حال بازی یا کار بدون نظارت بزرگترها میگذرانند.در قوم پومه، مردمان شکارچی-گردآورندهای که در صحراهای جنوب مرکزی ونزوئلا زندگی میکنند، کودکان ساعتهای زیادی را دور از اقامتگاههایشان و در حال بازی (۲۷ درصد) و جمعآوری آذوقه (۱۱ درصد) میگذرانند. پسربچهها معمولاً مشغول ماهیگیری و شکار حیوانات کوچک مثل جوندگان، پرندگان و مارمولکها هستند. در حالی که دختربچهها میوه و هیزم جمعآوری میکنند، در زمین به دنبال سبزیجات ریشهای میگردند و از رودخانههای نزدیک محل اقامتشان آب میآورند.دو تفاوت مهم میان زندگی کودکان در این دو جهان بسیار متفاوت با یکدیگر وجود دارد. کودکان اقوام شکارچی-گردآورنده اکثر اوقات خود را در حال کار کردن و بازی کردن در گروههایی متشکل از کودکانی از سنین مختلف و بدون نظارت بزرگسالان میگذرانند. آنها بهندرت از طریق آموزش مستقیم چیزی را یاد میگیرند و قسمت اصلی یادگیریشان در عمل رخ میدهد.
برای مثال، ما در یک روز گرم تابستانی شاهد بودیم که یک گروه از دختربچهها و پسربچههای ۳ تا ۵ سالهی پومه صبح خود را در طبیعت اطراف اقامتگاهشان در حال کندن زمین برای جستوجوی سبزیجات ریشهای گذراندند. بعد به اقامتگاهشان برگشتند، با هیزم آتشی افروختند و با سبزیجاتی که جمعآوری کرده بودند غذای سادهای برای خودشان درست کردند. همچنین بارها دیدیم که دختربچههای پومهای سراغ تل زبالهها و اشیای دورریختنی میرفتند و تکههایی از سبدهای حصیری را که دور ریخته شده بود جمع میکردند، بعد به آرامی بافت این سبدها را باز میکردند و میکوشیدند بار دیگر آنها را به همان شکل اولیه ببافند. آنها اصول اولیهی حصیربافی را این طور یاد میگرفتند.
روز دیگری شاهد بودیم که کودکان بزرگتر با کمک کودکان کمسنوسالتر چند شاخه و تنهی درخت را تا انتهای اقامتگاه حمل کردند و آنجا یک چرخوفلک زمینی درست کردند. کودکان به نوبت سوار وسیلهی بازی میشدند و کودکان بزرگتر (هر چند گاهی ناموفق) به کوچکترها در سوار و پیاده شدن کمک میکردند. چند روز بعد، گروهی از دختران و پسران که دیده بودند من و همکارانم مشغول خانهسازی هستیم به جمعآوری چوب و تخته، برگ نخل و کنف پرداختند و به تنهایی خانههای کوچکی برای خودشان ساختند.
در میان مایاهای شبهجزیرهی یوکاتان، کشاورزان یک روستا که من در اوایل دههی ۱۹۹۰ چند ماه در آنجا زندگی و پژوهش کردم، گروههایی از نوجوانان روزانه چند ساعت را در کنار برادران و خواهران کوچکتر خود میگذراندند و بدون نظارت والدینشان به انجام کارهای روزانه مثل آوردن آب از چاه یا کار در زمینهای زراعی مشغول بودند.
نکتهی اصلی در این مثالها این است که کودکان پومه و مایا چه در زمان کار و چه در هنگام بازی اغلب همراه با یکدیگر در گروههایی متشکل از کودکانی از سنین مختلف هستند. آنها کنار هم نظاره میکنند، یاد میگیرند، آموزش میدهند، قوانین خودشان را وضع میکنند و نظم اجتماعیِ خودشان را شکل میدهند.
وقتی پای یادگیری مهارتهای اجتماعی در میان است احتمالاً جامعهی کودکان بهترین محیط است.
پژوهشهای من نشان داده است که کودکان مایای زیر ۱۶ سال تنها ۱/۸ دقیقه در روز توسط والدین یا دیگر بزرگسالان آموزش مستقیم میبینند. کودکان پومهی ۳ تا ۱۸ ساله کمتر از یک دقیقه در روز آموزش مستقیم میبینند. سایر پژوهشها در دیگر نقاط نیز یافتههای مشابهی داشته است: در میان مردم تیسمانه (مردمان بومی در بولیوی که به باغبانی مشغولاند) بزرگسالان کمتر از یک دقیقه در روز به زبان کودکفهم صحبت میکنند.
همچنین کودکان کم سنوسال آزادی و اختیار قابلتوجهی برای تصمیمگیری در امور خود دارند. به خاطر دارم که یک بار برای کسب اجازه از والدین مایایی برای شرکت فرزندانشان در پژوهشی به درِ خانههای آنها میرفتم (دانشگاهها و سازمانهایی که برای این گونه تحقیقات بودجه اختصاص میدهند پژوهشگران را ملزم میکنند که از والدین کودکان اجازه بگیرند). یکی از والدین به من نگاه کرد و گفت: «چرا از من در این مورد اجازه میگیری؟ از خود دخترم بپرس.» دختر او ۷ سال داشت.در جهان پرکودک شکارچیان-گردآورندگان، فاصلهی کمی میان دنیای کودکان و بزرگسالان وجود دارد. مکانهایی که به بازی، کار، استراحت و خواب اختصاص داده میشود جدا از هم نیستند. برای مثال، خلوت، زمان شخصی و مکانهای مختص به بزرگسالان مفاهیم ناآشنایی برای مردم پومه به شمار میروند. آنها در خانههایی زندگی میکنند که معمولاً دیوارهای داخلی زیادی ندارد و بچهها آزادانه میان خانههای مختلف میدوند و بدون نیاز به کسب اجازه از خانهای به خانهی دیگر وارد میشوند. همچنین کودکان پومه منعی برای ورود به فضاها یا مراسمی که ممکن است برخی آنها را مختص بزرگسالان بدانند ندارند، فضاهایی مثل کلبههایی که زنان دوران قاعدگیشان را در آنها میگذرانند، کلبههایی که زایمان در آنها صورت میگیرد یا افراد محتضر آخرین لحظات زندگیشان را در آنجا سپری میکنند یا شرکت در رقصهای گروهی شبانه، جایی که مردم برای آوازخوانی، شفا گرفتن و قصهگویی دور هم جمع میشوند.جهان بزرگسالان و کودکان، با وجود این تماس نزدیک، به موازات هم در جریان است. در حالی که کودکان آزادانه وارد فضاهای بزرگسالان میشوند، زندگی اجتماعی مستقلی در میان خودشان و برای خودشان دست و پا میکنند. کار و بازی در گروههایی متشکل از سنین مختلف، سبب میشود که کودکان در تمامی فعالیتهایشان یادگیری اجتماعی را تجربه کنند.کودکان در تعامل با همتایانشان یاد میگیرند که چگونه نظم اجتماعی را برقرار کنند: چطور خودشان را سر و سامان دهند، مسئولیتها و پاداشها را با یکدیگر سهیم شوند، چطور رقابت سالم داشته باشند، ظرفیت شکیبایی، هماهنگی و ابتکار شخصی را در خود پرورش دهند، و به طور خلاصه، چطور در جامعه مشارکتی موفق داشته باشند.آنها همچنین رفتار اجتماعی قابلقبول در میان همسالان و نحوهی کنترل احساساتشان را میآموزند. بسیاری از مردمشناسان در خاطراتشان میگویند که بهندرت دیدهاند که این کودکان بدخلقی کنند. کودکان معمولاً وقتی جنجال به راه میاندازند که توسط بزرگسالان از انجام کاری منع شوند اما اگر اجازه داشته باشند که آزادانه راه بروند و به کودکان دیگر بپیوندند، حتی اگر نتوانند چیزی را که میخواهند به دست آورند، معمولاً طغیان نمیکنند. به خاطر دارم که یک بار یکی از همکارانم کودک نوپای خود را به اقامتگاه مایاها آورده بود. گرچه دختر او در درک اعداد و الفبا بسیار پیشرفته بود اما آنچه کودکان مایایی را بسیار متعجب کرده بود این بود که اگر از او میخواستند اسباببازی یا خوراکیهایش را با دیگران تقسیم کند، بلند جیغ میکشید.
بیتردید میان محیطهای اجتماعی، اقتصادی و آموزشیِ گذشته و امروز و جوامع صنعتی و جوامع کوچک سنتی تفاوتهای زیادی وجود دارد. اما آیا این تفاوتها در تجربههای کودکی، و در درک نحوهی یادگیری کودکان مهم و تأثیرگذارند؟
این پرسش جواب ساده و روشنی ندارد. از یک سو آثار علمی موجود دربارهی یادگیری در دوران کودکی تقریباً منحصر به پژوهشهایی است که در جوامع صنعتی انجام شده است، یعنی جایی که مدرسهرفتن و بزرگشدن در خانوادههای هستهای کوچک هنجار محسوب میشود. از سوی دیگر، این جوامع تنها کمتر از ۱۵ درصد از جمعیت جهان را در خود جای دادهاند و این امر توانایی ما را برای سنجش این موضوع که تنوع فرهنگی و زیستمحیطی چه تأثیری بر توسعهی اجتماعی دارد محدود میکند.بحثهای فراوانی که در سالهای اخیر پیرامون روشهای فرزندپروری و آموزش به راه افتاده حاکی از آن است که ساکنان کشورهای صنعتی به دیگر شیوههای یادگیری کودکان توجه نشان میدهند، از جمله جنبش «کودکی آزاد» و «کودکی طبیعی» که خواهان استقلال بیشتر کودکان و کاستن از نظارت والدین بر آنها، بهویژه در محیط خارج از خانه و در طبیعت، هستند. بسیاری از روزنامهها و وبلاگها از شیوهی «فرزندپروری هلیکوپتری»، یعنی وضعیتی که والدین مدام بالای سر کودکانشان مراقب امنیت و بهرهوری آنها هستند، انتقاد میکنند. در بسیاری از مدارس مربیان خواهان حضور شاگردانی از پایههای مختلف در یک کلاس درس هستند و بر یادگیری از طریق همتایان به شکل فزایندهای تأکید میشود.
این مباحث شاید نشانی باشد از پذیرش اینکه کودکان مهارتهای اجتماعی و همکاری را در گروههای مختلط، بر اساس سرعت خاص خود و در حضور و همراهیِ سایر کودکان بهتر میآموزند. بدون شک در جهانی که تا حد زیادی وابسته به فناوری و مهارتهای فنی است، آموزش رسمی از طرف بزرگسالان بسیار ارزشمند است اما وقتی پای یادگیری مهارتهای اجتماعی در میان است احتمالاً جامعهی کودکان بهترین محیط است.
در پی اعتراضات بازی فوتبال ایران و کانادا در ونکوور لغو شد
اسفندیار سنگری
در پی اعتراضات خانوادههای قربانیان هواپیمای سرنگون شده و شماری از سیاستمداران کانادا فدراسیون فوتبال کانادا در توییتر اعلام کرد که بازی دوستانه ایران و کانادا در ونکوور لغو شده است.فدراسیون فوتبال کانادا در پیامی توییتری اعلام کرد بازی دوستانه میان تیمهای ملی فوتبال ایران و کانادا که قرار بوده است ۵ ژوئن (۱۵ خرداد) در ونکوور برگزار شود لغو شده است. این نهاد ورزشی گفته است در مورد پرداخت بلیطهای فروخته شده اطلاعرسانی خواهد کرد.
پیش از این اعتراضات زیادی از سوی خانوادههای قربانیان هواپیمای مسافری سرنگون شده و نیز سیاستمداران و فعالان مدنی کانادا به برگزاری این بازی شده بود.
نمایندگان محافظهکار پارلمان کانادا به اعتراضات فزاینده خانوادههای قربانیان هواپیمای سرنگون شده اوکراینی توسط سپاه پاسداران پیوستند و خواستار لغو بازی دوستانه میان تیمهای ملی فوتبال ایران و کانادا شدند.
به گزارش رسانه سیبیسی نیوز کانادا، خانوادههای قربانیان هواپیمای سرنگونشده اوکراینی توسط سپاه پاسداران ایران در سال ۲۰۲۰ که ۱۷۶ مسافر و خدمه آن، از جمله ۸۵ شهروند کانادایی و افراد ساکن این کشور کشته شدند، گفته بودند در صورتی که بازی برگزار شود، در برابر استادیوم برگزاری مسابقه دست به اعتراضی گسترده خواهند زد.
این خانوادهها گفتهاند که چنین بازی دوستانهای یک “توهین” به قربانیان است، به ویژه که گفته میشود مسئولان فدراسیون فوتبال ایران با سپاه پاسداران مرتبط هستند.
جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا گفته بود، دعوت از تیم ملی فوتبال ایران برای بازی در ونکوور، ایده خوبی از سوی فدراسیون فوتبال کانادا نبوده است.
کندی استیوارت، شهردار ونکوور نیز برگزاری این بازی در کانادا را محکوم کرده است.
رالف گودیل، کمیسر عالی و مشاور ویژه سابق در امور هواپیمای سرنگونشده، در شبکه توییتر این رفتار فدراسیون فوتبال کانادا را “انزجارآور” خواند و گفت که این اقدام “هم شایستگی و هم ارزشهای این سازمان را زیر سئوال میبرد”.
دو نماینده محافظهکار پارلمان کانادا، مت ژرنو و ریچارد مارتل، خواستار لغو این مسابقهای شدند که گفته میشد از هماکنون تقریبا تمام بلیطهای آن به فروش رفته است.
این دو نماینده با انتشار بیانیهای در رسانههای کانادا میگویند، “در حالی که قربانیان هواپیمای سرنگونشده هنوز در اندوه به سر میبرند و خواستار غرامت میباشند، استقبال از تیم ملی فوتبال ایران عملی زننده و در خدمت مشروعیت بخشیدن به رژیم ایران است”.
رسانه کانادایی سیبیسی نیوز به اظهارات حمید استیلی، مدیر تیم ملی فوتبال ایران استناد کرد که چند روز پیش گفته بود، برگزاری دیدار دوستانه تیمهای ملی ایران و کانادا با سود قابل توجهی برای فدراسیون فوتبال ایران همراه است.حمید استیلی مدیر تیم ملی فوتبال ایران در ۱۸ مه (۲۸ اردیبهشت) در گفتگو با خبرگزاری تسنیم در رابطه با مبلغ مورد توافق برای دیدار با کانادا گفت: «بر اساس توافق صورت گرفته، فدراسیون فوتبال ایران ۴۰۰ هزار دلار از طرف کانادایی دریافت میکند و همه هزینههای اقامت و حمل و نقل هم با کشور میزبان است. هزینه بلیت پرواز بر اساس محاسبه صورت گرفته کمتر از ۲۰۰ هزار دلار خواهد بود. بر این اساس انجام این بازی حدود ۲۰۰ هزار دلار برای فدراسیون سود دارد و از این مبلغ میتوانیم برای تنظیم بازیهای بعدی استفاده کنیم.»
دو نماینده محافظهکار در بیانیه خود با اشاره به پرداخت ۴۰۰هزار دلار میگویند، با توجه به اینکه سپاه پاسداران ایران به طور مستقیم و غیرمستقیم در فدراسیون فوتبال ایران دست دارد و پارلمان کانادا نیز از دولت خواسته است سپاه پاسداران را در لیست سازمانهای تروریستی قرار دهد، پرداخت چنین مبلغی “غیر قابل پذیرش” است.
سیبیسی نیوز میافزاید، با اینکه پارلمان کانادا در سال ۲۰۱۸ با تصویب قطعنامهای از دولت خواست تا کل سپاه پاسداران را در لیست سازمانهای تروریستی قرار دهد، دولت کانادا تنها بخشی از سپاه را در لیست سازمانهای تروریستی گذارده است.
علاوه بر این، در این بیانیه آمده است که حمید استیلی، سرپرست تیم ملی فوتبال ایران در ماه گذشته میلادی در جشن تولدی با حضور یک مأمور مرتبط با سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران به نام محمود خاضعین شرکت کرده و عکس یادگاری با او انداخته است.
سیبیسی نیوز میافزاید که محمود خاضعین تحت پیگرد اف بی آی آمریکا است. یک دادگاه آمریکا حکم بازداشت او و سه تن دیگر مقیم کانادا را به اتهام دست داشتن در توطئه ربودن مخالفان حکومت ایران صادر کرده است.از سوی دیگر، انجمن دفاع از خانوادههای قربانیان هواپیمای سرنگونشده اخیرا در نامهای به مارکو مندیچینو، وزیر امور امنیت داخلی کانادا نسبت به امنیت این خانوادهها در برابر مأموران فعال جمهوری اسلامی در کانادا هشدار داده است.
سازمان مخفی امنیت داخلی کانادا تأیید کرده است که خانوادههای قربانیان از سوی مأموران سپاه پاسداران مورد اذیت و آزار و تهدید قرار میگیرند.
نامه انجمن دفاع از خانوادههای قربانیان هشدار داده است که اعضای سپاه پاسداران در پوشش پزشک و کادر درمانی و دیگر مشاغل برای وظایف مخفی لجستیک به کانادا سفر میکنند.
جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا میگوید، این وظیفه اداره مرزبانی کانادا است که میتواند در مورد اجازه ورود تیم ملی فوتبال ایران به کانادا تصمیم بگیرد.
حمید استیلی روز گذشته به خبرنگاران گفته است که تیم ملی فوتبال ایران هنوز ویزای ورود به کانادا را دریافت نکرده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، سرپرست تیم ملی فوتبال ایران در واکنش به اخبار ضد و نقیضی که درباره بازی با کانادا مطرح میشود، گفته است: «ما الان با یکسری مشکلات دست به گریبان هستیم. ما نزدیک ۱۱ بازیکن داریم که به دلیل سربازی و دانشجو بودن شرایط همراهی تیم ملی را ندارند. متأسفانه مشکل خروج از کشور ما به دقیقه ۹۰ رسیده است و محدودیت زمان هم داریم، چون سفارت کانادا در آنکارا یک زمانی به ما داده است و اگر غیر از آن زمان به ترکیه برویم نمیتوانیم ویزا بگیریم.»
سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی نیز در این رابطه به “پرس تیوی” ایران گفته است که مقامات کانادایی این بازی را سیاسی کردهاند.
بس که این ملت خر است
زنده یاد، ناصر اجتهادی
در سال ۱۳۵۹ شعری بین مردم دست به دست میشد بنام
«بس که این ملت خر است»
در آن زمان معلوم نشد که شاعر کیست ولی الان میدانیم که کار شاعر طنزپرداز معروف و با استعداد زنده یاد ناصر اجتهادی (از نویسندگان مجله فکاهی توفیق) بوده است! جالب اینجاست که بعد از اینهمه سال هنوز هم این شعر تازگی خود را حفظ کرده:
مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است
iبس که این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است
iبس که این ملت خر است
مغزها له شد به زیر سُم ملایان قم
وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است!!
iبس که این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند
جان ما را سوختند
حرف حق این روزها گویی گناه منکر است!!
iبس که این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صدها سال پیش
حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است!!
iبس که این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر میپرورد
تخم خر میپرورد!!
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است
iبس که این ملت خر است
ما که میدانیم حال شیخها در حجرهها
وای بر احوال ما
کز تف همدرسها ماتحتشان دائم تَر است
iبس که این ملت خر است
شیخ ریقوئی که دائم بود دنبال لواط
در پی فور و بساط
با فلانِ پارهاش، امروز یک شیر نر است
iبس که این ملت خر است
وانکه خیک گندهاش پر بود دائم از عرق
چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است
iبس که این ملت خر است
معدهی هر شیخ چون پر میشود از مال مفت
میشود گردن کلفت
چشمها انگار کور و گوشها گویی کر است
iبس که این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه بیگانگان
های ای دیوانگان
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک
با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابلهتر و جا کشتر است
iبس که این ملت خر است
میدرَد دیوانهوار این مردم بیچاره را
های خرهای خدا
کشتن این خرس مردمخوار حج اکبر است
iبس که این ملت خر است
خویش را خوانده امام و مسلمین را امتش
چیست؟ دانی علتش؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است
iبس که این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار
بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوشتر است
بس که این ملت خر است
📎لطفا دوباره به سال انتشار این شعر پر مفهموم دقت کنی
فقیر و یارانه
غزاله ابطحی
فقیر نوزادِ حرام زاده ای ست که با روزی صد هزار بار گفتنِ « مستضعفان ولی نعمت ما هستند» تطهیر نخواهد شد و با دادنِ هزاران هزار یارانه به او، شکمش را شاید ولی چشمش سیر نخواهد شد !!
فقیر هرگز به چرخه تولید ورود نکرده و هویت اقتصادی ندارد ، او حمالی ست برای نیروی کار ثروتمندان و دادن رای به سیاستمداران!!
فقر، پیشگیری دارد ولی درمان نه!!
فقیر، از مقام انسانیت تنزل کرده و تنها دغدغه اش نان میشود !!
فقیر گرسنه ی است که اگر نان به او نرسد عصیان کرده و مستحقِ سرکوبی خشن !!
و اگر عادت به مفت خوری کند، مزدور میشود و مستحق نفرین الهی !!
وقتی دغدغه ات نان شد، تمام توجه ها به معیشت ختم میشود و حتی طبق هرم مازلو هم منطقی به نظر می رسد!!
فقیر یا از نبودِ نان می نالد و فحاشی میکند یا با مبتذل ترین حالت ممکن در حال چاپلوسی و گرفتن نان مفت از دیگران است !!
فقیر هرگز حرفی از موسیقی و نتهای بتهوون، نمایشنامه های شکسپیر ، افلاطون و شوکرانِ سقراط ، فلسفه ی نور و سایه شیخ اشراق سهروردی ، حرکت جوهری ملاصدرا ، پدر علم اقتصاد آدام اسمیت ،نظریه ی نسبیت انیشتن ، خیام و مولوی ، علل شکست مشروطه ، سرچشمه قدرت ژاندارک و چگونگی فتح یک سوم فرانسه توسط یک دختر دهاتی ،حتی رمان دزیره و خیانت ناپلئون به او ، کیمیاگر ، صد سال تنهایی، غرش طوفان ، اشک مهتاب ، تهیدستان و خواجه تاجدار، برایش پشیزی ارزش ندارند!!
فقیر، بدبخت است چه قبل از گرفتن نان چه پس از گرفتن نان!
تنها ثروتمندان هستند که ولی نعمت ما هستند و لا غیر!!
حراممان باد این یارانه که به حسابمان وار