روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 311 آزادگی، می خوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فریده فراعی
مینا انصاری نژاد
فاطمه غلامحسینی
مهسا شفوی
سمیه علیمرادی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
ساره خیرخواه علی آبادی، پریسا سخائی، عباس رهبری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
ابعاد آزادی بیان: یک چهارچوب نظری جدید
میثم بادامچی
در پی حمله به سلمان رشدی در نیویورک از سوی یک آمریکایی لبنانیالاصل، آزادی بیان و حدود و ثغور آن به بحثی داغ در جهان تبدیل شده است. این نوشتار مروری است بر مباحث عمدهی کتاب ابعاد آزادی بیان: پژوهشی بر سر یک چهارچوب نظری جدید، نوشتهی دِوریم کاباساکال، مدرس فلسفه و نظریهی سیاسی در دانشگاه لیدن در هلند. این کتاب در سال ۲۰۲۱ در مجموعهی «فلسفه و سیاست؛ کاوشهای انتقادی» توسط انتشارات «اسپرینگر» منتشر شده و شامل فصولی دربارهی توجیه و مفهومسازی آزادی بیان، آزادی بیان در رسانهها، گفتار نفرتپراکن بهعنوان حد آزادی بیان، و مؤخرهای درمورد آزادی بیان در زمان کووید-۱۹ است. بخشی از کتاب نیز به آزادی دانشگاهی و مطالعات موردی پیرامون بریتانیا و ترکیه میپردازد. گرچه نویسنده به موضوع آزادی بیان در ایران بهشکل مستقیم نپرداخته است، اما براهین ارائهشده در کتاب برای ایرانیانی که قانون اساسیشان فاقد دفاع شایسته و بایسته از آزادی بیان است، نکات بسیار مهمی در بر دارد.
***
نویسنده در «مقدمه» به تشریح دلایل اهمیت مباحث مربوط به آزادی بیان در دنیای معاصر میپردازد و انگیزههای روشنفکرانه و شخصیاش از نگارش این کتاب را بیان میکند.
کتاب در سه کشور و دو قاره تهیه و آماده شده است (ترکیه و از آنجا لندن/بریتانیا و درنهایت لیدن/هلند) و داستان نگارش آن تجربهی شخصیِ نویسنده بهعنوان یک مدرس مهاجر دانشگاه را با نظریهی سیاسی آکادمیک ترکیب میکند.
کاباساکال میگوید از آنجا که آزادی بیان جایگاه عملیِ مهمی در جهان امروز دارد، به همان اندازه مهم است که بکوشیم دفاعمان از این مقوله را بر مبانیِ فلسفی محکمی استوار کنیم.
هدف اصلی نویسنده این است که توجیهی (justification) ترکیبی و چندبُعدی ارائه دهد که هم بر اهمیت آزادی بیان در برقراری دموکراسی سالم و پایدار تأکید میکند (democratic participation) و هم بر خودآیینیِ برابر (equal autonomy) انگشت مینهد؛ توجیه فلسفیِ استوارتری برای آزادی بیان، در قیاس با توجیهها و استدلالهایی که میکوشند آزادی بیان را تنها بر یک بنیاد استوار کنند. در این زمینه، در ادامه توضیح خواهیم داد.
فصل اول کتاب، «دو رویکرد رقیب در باب آزادی بیان»، به بررسی انتقادی دو رویکرد «شکاکیت» (scepticism) در برابر «مطلقانگاری» (absolutism) در مواجهه با آزادی بیان میپردازد. درمورد کسانی در حوزهی علوم انسانی که درمورد اهمیت و کارایی آزادی بیان تشکیک و تردید کردهاند، استدلالهای کارل اشمیت (۱۸۸۸-۱۹۸۵) و استانلی فیش (۱۹۳۸- ) بررسی میشوند. کارل اشمیت یکی از مخالفین شناختهشدهی لیبرالیسم در جهان غرب است و گرچه مستقیماً علیه آزادی بیان مطلبی ننوشته است، اما استدلالهای او علیه لیبرالیسم لاجرم به انکار آزادی بیان نیز میکشد؛ یعنی کسی که با استدلالهای کارل اشمیت در کتاب مفهوم امر سیاسی و سایر آثار او همدل باشد، احتمالاً خواهد گفت که آزادی بیان لیبرال بهعنوان یک مفهوم سیاسی (political concept) اصولاً امکانپذیر نیست. استانلی فیش هم، در آثارش درمورد عدم امکان و امتناع آزادی بیان سخن گفته است. نویسنده استدلالهای اشمیت و فیش درمورد امتناع ذاتی آزادی بیان را با توضیحات رد میکند. (جا دارد کسی مخالفتها با آزادی بیان در نزد فیلسوفان حکومتی جمهوری اسلامی در ذیل مواضع اسلامگرایانهی شیعی و ولایی را فرمولبندی کند و بهعنوان نوعی از شکاکیت درمورد آزادی بیان به مباحث مزبور بیفزاید!)
موضع رقیب در برابر شکاکیت اشمیتی-فیشی، مطلقانگاری درمورد آزادی بیان است؛ یعنی تفاسیری که برای مثال قاضی بلک (H. Black) (۱۸۸۶-۱۹۷۱) و قاضی مایکلجان (A. Meiklejohn) (۱۸۷۲-۱۹۶۴) ــ دو قاضی شهیر در تاریخ حقوق اساسی ایالات متحده که به مطلقانگاری در باب آزادی بیان شهرهاند ــ درمورد جایگاه آزادی بیان در متمم اول قانون اساسی ایالات متحده ارائه کردهاند. مطلقانگاری در باب آزادی بیان در نظر نویسنده یعنی آنکه بگوییم «آزادی بیان مطلق است، مگر آنکه دلایل کاملاً موجهی برای محدودکردن آن داشته باشیم». او توضیح میدهد که برخلاف تصور رایج، مطلقانگاری مستلزم تهیانگاشتن بیان (گفتار) از هیچگونه قیدوشرطی نیست. از یک سو، قاضی الکساندر مایکلجان ضمن تأکید بر اهمیت بنیادین آزادی بیان «بهتانهای مربوط به زندگی خصوصی» (private libel) و «تبلیغات دروغین» (false advertisement) را از دایرهی شمول و حراست متمم اول قانون اساسی ایالات متحده مستثنی میداند.
قاضی بلک نیز ضمن تأکید بسیار بر اهمیت متمم اول قانون اساسی، محدودیتهای دولتی در باب گفتار نمادین (symbolic speech) و نیز گفتاری که میتوان آن را مصداق رفتار (conduct) دانست، با متمم اول قانون اساسی ناسازگار نمیداند.
(بر طبق متمم_اول_قانون_اساسی_ایالات_متحده_آمریکا:«کنگره در خصوص رسمیتبخشیدن به یک دین، یا منع پیروی آزادانه از آن یا محدودساختن آزادی بیان یا مطبوعات یا حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارت، هیچ قانونی را وضع نمیکند.»(
فصل دوم کتاب به «زمینههای مفهومی بحث آزادی بیان» میپردازد. پرسش فلسفی نویسنده در این فصل آن است که چه دلایلی ما را وادار میکنند که بر اهمیت آزادی بیان تأکید کنیم و آن را بهعنوان یک اصل مستقل در نظام فکری خویش بپذیریم. یک پاسخ میتواند این باشد که آزادی بیان مهم است چون «کشف حقیقت» (discovery of truth) و نیز «رشد شخصیتیِ» (personal development) آدمی بدون آزادی بیان ممکن نیست. کاباساکال ولی میگوید این دو بهتنهایی نمیتوانند استدلال کافی برای آزادی بیان ارائه کنند چون اهمیت آزادی بیان را به «دلایل ابزاری» فرو میکاهند، حالآنکه در نگاه کانتیِ نویسنده استدلال برای آزادی بیان باید توجیهی فینفسه برای آن نیز فراهم آورد.
بر این اساس است که نویسنده دو برهان «خودآیینی برابر (مساوی)» (equal autonomy) و نیز «مشارکت دموکراتیک» (democratic participation) را دلایل قویتری برای دفاع از آزادی بیان بهعنوان یک اصل مییابد. بهعبارتدیگر، آزادی بیان مهم است چون بدون آن مشارکت دموکراتیک اصیل شهروندان در جامعهشان ناممکن است و نیز مهم است چون بدون آن شهروندان قادر نخواهند بود بهصورت خودآیین و مستقل ارزشهای خود را در زندگی انتخاب کنند و بر اساس آن، حیات خویش را به پیش برند.
در نظر نویسنده گفتار یا بیانی (speech) که باید توسط اصل آزادی بیان محافظت شود، اولاً لازم است عمومی (public) باشد؛ به این معنا که هدف از ایراد آن، شنیدهشدنش توسط دیگران باشد. دیگر آنکه هدف از بیان مزبور باید «برقراری ارتباط» باشد. پس، گفتارِ موضوع آزادی هم محتوایی دارد که قرار است به دیگران منتقل شود (communicated content)، هم کنشگری دارد که عاملش است و آن را بیان میکند و هم ــ ناگزیر ــ یک شنونده یا گیرنده دارد که هدفْ رساندن محتوا به اوست.
در فصل سوم مشخصاً بر توجیههای (justifications) مختلف آزادی بیان از نظر فلسفی تمرکز میشود. این فصل کانون نظری کتاب است و صورت مبسوط مقالهای درمورد توجیهات آزادی بیان است که نویسنده در سال ۲۰۱۵ در نشریهی بینالمللی فلسفه و نقد اجتماعی منتشر کرده است. کاباساکال با توجه به ادبیات بحث چهار توجیه (استدلال) عمده برای آزادی بیان را تحلیل میکند و درنهایت از «مبنا و توجیهی اصولی» (principled ground) ــ «اصولی» در اینجا در نقطهی مقابل توجیه ابزارگرایانه است ــ از آزادی بیان دفاع میکند که نقاط قوت دو توجیه خودآیینی مساوی و مشارکت دموکراتیک را با هم ترکیب میکند. یعنی ترکیب مذکور پایهای قویتر برای آزادی بیان فراهم میکند.
مشکل توجیه آزادی بیان بر اساس اهمیت آن در کشف حقیقت (discovery of truth) (چنانکه جان استوارت میل در دربارهی آزادی (۱۸۵۹) بر آن تأکید میکرد و احتمالاً مطلوب مصطفی ملکیان نیز هست) از آن جهت ناکافی است که بر ادعاهای تجربیِ غیرقطعی (در نظر نویسنده) متکی است که پیرو پیشفرضهای رایج دوران روشنگری اروپایی، تصور میکنند که آزادی بیان به کشف بیشتر حقیقت و پیشرفت اجتماعی میانجامد. همچنین این روش قادر نیست از بیان آزاد بهعنوان پدیدهای ذاتاً ارزشمند دفاع کند.
درحالیکه سخنان نفرتپراکن را باید محدود کرد، ایجاد رنجش در مخاطب بهتنهایی توجیهی کافی برای محدودکردن بیان (گفتار) نیست.
به همین منوال، کاباساکال میگوید دفاع فلسفی از آزادی بیان بر اساس تأثیرش بر رشد شخصیتیِ آدمی ناکافی است چون باز بهجای آنکه آزادی بیان را بهعنوان امری ذاتاً باارزش تلقی کند، آن را به وسیلهای برای رفاه و رشد شخصیتی تقلیل میدهد. نویسنده همچنین استدلالهای مبتنی بر مشارکت دموکراتیک و خودآیینی مساوی را بدون ترکیب با یکدیگر ناکافی مییابد و توضیح میدهد که این براهین بدون ادغام درهم بهتنهایی قادر به حراست و توجیه آزادی بیان در سپهر سیاسی و در مواجهه با اصحاب قدرت نیستند. او توجیه یا برهان پیشنهادیِ خود برای آزادی بیان را «رویکرد اصولیِ دوپایهای» (double-grounded principled approach) نام مینهد که جنبههای مختلف براهین مبتنی بر خودآیینیِ برابر و مشارکت دموکراتیک را با هم ترکیب میکند. در نظر نویسنده البته گفتار غیردموکراتیک و حتی ضددموکراسیخواهانه هم تا زمانی که به درگرفتن بحث و تضارب آرا در حوزهی عمومی کمک میکند، مصداق بیان و گفتار نفرتانگیزی (hate speech) نیست که باید محدود و سانسور شود (موضوع فصل ششم). (کسانی چون مصطفی ملکیان که کشف حقیقت را ارزشی بنیادین در نظام ارزشی خود میدانند، احتمالاً با این استدلال کاباساکال موافق نیستند که کشف حقیقت دلیل فینفسه قدرتمندی برای دفاع از آزادی بیان نیست.)
موضوع فصل چهارم که بهنوبهی خود یکی از فصول خواندنی کتاب است، «آزادی دانشگاهی و آزادی بیان» است و به این پرسش میپردازد که چگونه میتوان آزادی گفتار در بیان آکادمیک (دانشگاهی) را توجیه و از آن محافظت کرد. (به نظر میتوان آزادی بیان دانشگاهیان و آزادی گفتار آکادمیک را تفکیک کرد. یک فرد دانشگاهی ممکن است سخن غیرآکادمیک هم بر زبان بیاورد و فردی که رسماً عضو هیچ دانشگاهی نیست نیز ممکن است گفتار دانشگاهی تولید کند. موضوع این فصل، دومی است.) نویسنده در آغاز این فصل توضیح میدهد که آزادیِ دانشگاهی (academic freedom) را میتوان به دو شیوه فهمید: خودمختاری یا خودآیینی یا مستقلبودن نهاد «دانشگاه» و خودآیینیِ فکری و حرفهای دانشگاهیان. دومی برای نویسنده حتی بر اولی اولویت دارد چون تضمینی نیست که نهادها، حتی در صورت خودمختاربودن، همیشه از آزادی روشنفکران حمایت کنند.
در اینجا کاباساکال دلایل و توجیههای مختلف برای حمایت از آزادی آکادمیک بهعنوان یک حق ویژه را بررسی میکند. اول باید بدانیم دانشگاه کجاست. در این زمینه نظریههای مختلفی مطرح شده است، از جمله دیدگاهی که دانشگاه را مکانی برای کشف حقیقت (university as a realm of discovery of truth) تعریف میکند و دیدگاهی دیگر که دانشگاه را قلمرویی برای تولید دانش مستقل از کانونهای قدرت برمیشمارد. در نظر کاباساکال این توجیهات بهتنهایی کافی نیستند و باید آنها را با دیدگاه دیگری تکمیل کرد: دانشگاه بهعنوان سپهری برای مباحثه بهشیوهی دموکراتیک میان افراد مختلف.
نویسنده، چنانکه از موضع او درمورد کشف حقیقت بهشیوهی جان استوارت میل یا ملکیانی انتظار میرود، توجیه مبتنی بر کشف حقیقت را بهتنهایی برای توجیه آزادی دانشگاهی کافی نمیداند، از جمله به این سبب که کشف حقیقت عینی جهانشمول بهعنوان یک هدف در نظر او محدود به رشتههایی خاص است و لزوماً قابل تعمیم به همهی رشتههای دانشگاهی نیست. نویسنده نهایتاً نتیجه میگیرد که خودآیینی مساوی (equal autonomy) که منظور از آن از جمله حق دانشگاهیان است برای صحبت در راستای آنچه درست میپندارند، بهترین توجیه برای آزادی دانشگاهی است. مزیت این نگاه آن است که با تعریف دانشگاه بهعنوان سپهری برای بحث بهشیوهی دموکراتیک میان افراد مختلف که مطلوب نویسنده است نیز سازگار است.
در بخش دیگری از این فصل نویسنده به مطالعهی موردی آزادی دانشگاهی در بریتانیا و ترکیه، بهعنوان دو کشوری که از نزدیک و بر اساس تجربهی خود با وضعیت آنها آشناست، میپردازد. درمورد انگلستان، تجاریشدن دانشگاهها و آنچه «دگردیسی نظام آموزش عالی مطابق اصول نئولیبرالیسم» (neoliberal transformation of higher education) مینامیم، مانعی جدید در برابر آزادی دانشگاه است. و درمورد ترکیه هم او اقتدارگراییِ (authoritarianism) سیاسی سالهای گذشته ذیل حاکمیت «حزب عدالت و توسعه»ی متأخر را مانعی بر سر راه اندیشه و عمل دانشگاه بهعنوان «محل شکلگیری مباحث بهشیوهی آزاد و دموکراتیک» مییابد. (درمورد ایران نویسنده نکتهای نگفته است اما میتوان ادعا کرد که هر دو مانع وجود دارند، گرچه تأثیر اقتدارگرایی سیاسی بسی بیشتر است.)
فصل پنجم بهعنوان دیگر فصل کاربردی کتاب، به موضوع «آزادی بیان در حوزهی رسانه و تنظیم گفتار آنلاین» میپردازد. این بخش از کتاب برای روزنامهنگاران ایرانی خواندنی است و البته مباحث آن جای بسط دارد و از جهاتی نیمهتمام طرح شده است.
نویسنده در اینجا میکوشد نظریهی خویش را بهطور تجربی بیازماید و بسنجد که تا چه حد چهارچوب نظریِ پیشنهادی او، یعنی «رویکرد اصولیِ دوپایهای»، میتواند آزادی رسانه در دنیای دیجیتال امروز را توجیه کند. برای نیل به این مقصود، او در گام اول معنای رسانه را با تمرکز و تأکید بر رسانههای جدید دیجیتال بررسی میکند.
او در گام بعدی به این پرسش میپردازد که چگونه میتوان از آزادی رسانهها بر اساس نظریات پیشتر طرحشدهی آزادی بیان بهعنوان ابزاری برای کشف حقیقت یا رشد شخصیت، افزایش مشارکت دموکراتیک و خودآیینی مساوی دفاع کرد.
به نظر او، رویکرد اصولیِ دوپایهای، مبنای توجیهیِ مناسبی برای درک لزوم آزادی رسانه در عصر اینترنت ــ که در آن تمایز بین روزنامهنگار حرفهای و شهروند وبلاگنویس از میان رفته است ــ فراهم میکند. اینجا هم، مشابه فصل قبلی، او به مطالعهی موردی بریتانیا و ترکیه میپردازد و تنظیم گفتار آنلاین در این دو کشور را بررسی و نقد میکند.
در فصل ششم، «گفتار نفرتپراکن و حدود آزادی بیان»، نویسنده میگوید که چگونه «رویکرد اصولیِ دوپایهای» با مسئلهی گفتار نفرتپراکن و محدودیتهای احتمالی بر آزادی بیان مواجه میشود. نویسنده بهطرزی جالب میان «گفتار یا بیان رنجشآور» (offensive speech) و «گفتار نفرتپراکن» (hate speech) تمایز قائل میشود: درحالیکه سخنان نفرتپراکن را باید محدود کرد، ایجاد رنجش در مخاطب بهتنهایی توجیهی کافی برای محدودکردن بیان (گفتار) نیست. این ازآنروست که رنجش و آزردگی بُعد قویِ سوبژکتیو و انفسی (subjective) دارد که از نظر معرفتشناختی و عینی بازشناسی و قضاوت درمورد آن بسی دشوار است. در نقطهی مقابل، گفتار نفرتپراکن بُعد عینیِ آشکاری دارد چون نفرتپراکنی باعث ایجاد شرایط آفاقیِ تبعیض و طرد در فردی میشود که آماج حمله قرار میگیرد و اصولاً چهبسا با همین نیت طراحی شده باشد. به نظر کاباساکال، گرچه استدلالهای مبتنی بر خودآیینیِ مساوی و لزوم مشارکت دموکراتیک بهتنهایی نمیتوانند لزوم محدودیت بیان نفرتپراکن را توضیح دهند، ترکیب این دو استدلال در قالب رویکرد اصولیِ دوپایهای، تعریف دقیقتری از سخن نفرتپراکن بهعنوان مقولهای از گفتار ارائه میکند که نمیتواند توسط اصل آزادی بیان محافظت شود. بر اساس جنبهی مشارکت دموکراتیک، از گفتار نفرتپراکن نمیتوان پاسداری کرد چون نفرتپراکنی بیانی «سیاسی» نیست که هدف آن افزایش مشارکت دموکراتیک شهروندان در ادارهی حوزهی عمومی باشد. بر اساس جنبهی خودآیینی مساوی در رویکرد مزبور هم، نفرتپراکنی محفوظ نیست چون بیان نفرتپراکن افراد را اعضای آزاد و برابر یک باهمستان اجتماعی-سیاسی نمیشناسد و برابری را از بنیاد انکار میکند. و چون بیان نفرتپراکن با بنیادهای آزادیخواهی و برابریخواهی در تضاد است، قوانین محدودکنندهی گفتار نفرتپراکن در کشورهای دموکراتیک هم با هدف محافظت از آزادیها و برابریِ بیشتر اقلیت با اکثریت در سپهر عمومی طراحی شده است.
در دورانی که نویسنده در حال آمادهکردن کتاب برای ارسال به ناشر بود، همهگیری کرونا در جهان حاکم شده بود و بر این اساس، کاباساکال مؤخرهای برای کتابش تدارک دیده با عنوان «تأملی بر آزادی بیان در دوران همهگیری کووید-۱۹». پرسش این است که چگونه همهگیری کووید-۱۹ توانست بر درک ما از آزادی بیان تأثیر بگذارد. بخشی از پاسخ این است که همهگیری کرونا نشان داد که چرا جریان آزاد اطلاعات برای احقاق حق خودآیینی و نیز حق مشارکت شهروندان در قدرت سیاسی مهم است و چطور آزادی بیان در شرایط اضطراری حتی میتواند به بهانههای مختلف محدود شود.
همچنین تجربهی زیستن در دوران کووید-۱۹ به ما نشان داد که تنها در شرایط آزادی بیان و بهرهمندی از امکان شنیدن و خواندن عقاید مختلف است که میتوانیم نظرات اصیل مخصوص خودمان را درمورد موضوعات مناقشهبرانگیزی مانند واکسیناسیون، بدون تحمیل از سوی اتوریتههای سکولار و مذهبی، پرورش دهیم.
نویسنده همچنین اشاره میکند که متأسفانه گفتار نفرتپراکن در جهان آنلاین در دوران همهگیری کرونا تشدید شد و نتیجه میگیرد که اطلاعات دروغینی (fake information) که فاقد هرگونه پایهی علمی معتبرند (و در دوران همهگیری کرونا شایع بودند)، همچون گفتارهای نفرتپراکن که دعوت به خشونت علیه گروهی از مردم میکنند، مشمول حراست آزادی بیان از سوی دولتهای دموکراتیک نمیشوند.
پروندههای بازِ بهائیان
از نشریه آسو
آنچه خواهید خواند، ماحصل چندین ساعت گفتگو با سه نفر ــ مرتضی، پژمان و مریم ــ است. هر سه نفر که بهائی نیستند، دوستان و معاشرین بهائی دارند و به دلیل زمینههای فعالیتشان، تحقیقات گستردهای در مورد پروندهها و وضعیت فعلی و شرایط زندگی بهائیان دارند. با آنها دربارهی وضعیت معلق عدهای که به صاحبان «پروندهی باز» معروفند گفتگو کردیم. نام این سه نفر در این نوشته، به خواست خودشان مستعار شده و اسامی بهائیان، تاریخ و شمارهی پروندهها و هرگونه نشانهی آشنا ــ که در حین مصاحبه با جزئیات از آنها یاد شد ــ به دلیل حفظ امنیت افراد حذف شده است.
آسو: وقتی از «پروندهی باز» و محکومین بهائی صحبت میکنیم، از چه حرف میزنیم؟
مرتضی: کسانی که محکوم میشوند، برای دیوان عالی دادخواستی میفرستند تا قابل بررسی و تأملِ دوباره باشد. سپس پرونده به شهرشان برمیگردد و به دادگاه تجدیدنظرِ «همعرض» میرود؛ دادگاهی که قرار است عادلتر باشد.
پس این محکومین بعد از دستگیریِ اولیه و آزادی موقت، در قوهی قضائیه پروندهای دارند که باز است.
مرتضی: بله. اما پرونده لزوماً در یک روند قانونی بررسی نمیشود. مثلاً اگر قانوناً باید یک ماه بعد حکمی برایشان صادر شود، ممکن است تا ماهها یا حتی چند سال طول بکشد؛ مثلاً نمونههایی بودهاند که پروندهشان بعد از چهار یا پنج سال، دو سال پیش فعال شد و بعد دوباره غیرفعال شد، تا همین تازگی که دادگاهِ بدویشان تشکیل شد و حکم بدوی را گرفتند و بعضیشان منتظر دادگاه تجدیدنظرند.
و این یعنی همه بلاتکلیفاند؟
مرتضی: بله. وضعیتشان معلق است و آزاردهنده.
پژمان: ابتدا سخت است ولی افرادی که من دیدهام به مرور عادت میکنند. و بعد دوباره وقتی پرونده فعال میشود، تمام دغدغهها و چالشها برمیگردد. فردی که پروندهاش باز است، نمیتواند آیندهنگر باشد یا هدفهایی در نظر بگیرد که مطمئن باشد به آنها میرسد. حتی کسانی که تا حالا دستگیر نشدهاند، این نگرانی را دارند که گرفتار شوند.
آیا ممنوعالخروج هم میشوند؟
مرتضی: بله و نه. هیچ قطعیتی وجود ندارد.
پژمان: البته خیلی کم پیش میآید که در این شرایط کشور را ترک کنند، مگر برای سفر موقت. چون نمیخواهند از ایران بروند و ممنوعالخروجی عامل خیلی مهمی برای آنها نیست.
آیا برای دستگیری تماس میگیرند؟ یا مستقیم به خانهی بهائیان میروند؟ این اتهامها چگونه به افراد اعلام میشود؟
مریم: در مواردی که من اطلاع دارم خیلی کم پیش آمده که احضار کنند تا در دادگاه صحبت کنند. اکثراً ریختهاند و گرفتهاند.
با چه توجیهی؟
مرتضی: عدهای را به بهانهی فعالیتهای تبلیغی میگیرند؛ عدهای را بهعلت فعالیتهای اجتماعی یا آموزشی؛ یا اینکه چرا در زمان تعطیلیهای روزهای ویژهی بهائی، مغازه و کسبوکارشان را تعطیل کردهاند؛ یا بهعلت اینکه خیلی از بهائیها در کارهای خیریه در کنار بقیه فعال بودند ــ که البته اکنون خیلی کمتر شده چون اجازه نمیدهند. پروندههایی مربوط به زمان ریاستجمهوری خاتمی وجود دارد که عدهی زیادی از جوانهای بهائی به مناطق محروم شهرهای بزرگ میرفتند؛ مناطقی که در آن اعتیاد و سرقت و فروش موادمخدر بیداد میکند. میرفتند زیر سایهای زیلو پهن میکردند که از کنارش یک جوی آب کثیف رد میشد و با بچههای کوچه، از کودک و نوجوان، و جوانهایی که میآمدند و روی زیلو مینشستند، دربارهی دانش و پیشرفت و حقوق کودک حرف میزدند؛ یا برایشان کارگاههای هنری تشکیل میدادند که درنهایت در همان محله بچهها آثار هنریشان را به نمایش و اشتراک میگذاشتند. اینها را بهاتهام «تبلیغ علیه نظام از طریق فعالیتهای اجتماعی در مناطق محروم» دستگیر کردند. چند نفرشان زندانی شدند و برای بقیه، شرکت در کلاسهای تبلیغات اسلامی بهمدت چند سال اجباری شد. در این مورد حتی والدین کسانی که زندان بودند، استشهادنامهای میان همان مردم محروم محل تنظیم کردند که آیا شما گروهی که میآمدند را میشناختید. و همه گفتند بله، میشناختیم و چقدر خوب بودند؛ از وقتی آمدند، اخلاق بچههای ما تغییر کرد و حیف که دیگر نیامدند و… . و پرسیده بودند که آیا شما میدانستید اینها بهائی بودند و گفته بودند که نه، بههیچوجه. در تمام محلههایی که استشهاد جمع شد، همه اذعان کرده بودند که ما بههیچعنوان نمیدانستیم این گروهها بهائی هستند.
میدانید در آن کلاس اجباری تبلیغات اسلامی که گفتید، چه اتفاقی میافتاد؟
مریم: بله. تحت پوشش قرائت قرآن، درواقع مستندات و ردیههایی را دربارهی آیین بهائی و تعالیم و کتب آن ارائه میدادند و اینها چندین سال مجبور بودند به این کلاسها بروند و از این نوع حرفها بشنوند تا بتوانند سندها و وثیقههایی را که گذاشته بودند، آزاد کنند.
تمرکز روی بهائیان و دستگیری آنها وظیفهی کدام نهاد است؟
مریم: تا جایی که میدانم جامعهی بهائی برای سالها باید به وزارت اطلاعات مستقیماً گزارش میداد، تا اینکه تشکیلات آنها تعطیل شد و این ارتباطها هم از بین رفت.
اگر اشتباه نکنم، در زمان احمدینژاد بود که مجلس تصویب کرد سپاه هم یک بخش اطلاعاتی داشته باشه و ضابط قضائی شود. اگر دقت کنید، از آن موقع دستگیری تمام فعالان اجتماعی، سیاسی و غیره، توسط سپاه انجام میشود ــ که بهکلی با سیستم وزارت اطلاعات متفاوت است.
ضابط قضائی به چه معناست؟
در مواردی میدانیم که حتی لابهلای تمام کتابها و وسایل و اسباب بازیهای کودکان را هم تفتیش میکنند و بچهها غیر از دستگیری پدر و مادر، شاهد این رفتارها هم هستند. گاهی بچهها و نوجوانها آنقدر آسیب میبینند که حتی از ملاقات والدینِ دستگیرشده پرهیز میکنند.
مریم: در سیستم امنیتی و قضائی چندین ضابط قضائی وجود دارد: اطلاعات سپاه، نیروی انتظامی، پلیس فتا، ادارهی آگاهی و خود وزارت اطلاعات. ضابط قضائی، بر اساس شواهد و مدارکی که در دست دارد، میتواند از دادستانی و دیگر مراجع قضائی حکم جلب افراد را دریافت کند. بازجوهای قدیمی وزارت اطلاعات، به قول خودشان، «کارشناس بهائیت» داشتند و دربارهی سیستم جامعهی بهائی در شهرهای مختلف اطلاعات پایهای را میدانستند. اما اطلاعات سپاه اینطور نیست. در بازجویی، متهم بهائی را کاملاً سیاسی میبینند و او را سردستهی سیاسی میدانند.
دربارهی والدین و زوجهای بهائی زندانی هم بارها خبرهایی خواندهایم. وضعیت اینها چگونه است؟ آیا در زمان دستگیری برای بچهها پیشبینی خاصی میشود؟
مریم: اصلاً.
آیا مأموران فرصت میدهند که پدر و مادر با کسانی تماس بگیرند تا بچهها را به آنها بسپارند؟
مریم: بهمحض ورود به خانه، گوشیهای موبایل را با کلمهی رمز آن میگیرند. رفتارهای آنها نهتنها بر اساس قانون نیست بلکه به غرضهای شخصیشان هم برمیگردد؛ یعنی به این بستگی دارد که آن مأمور چقدر نسبت به بهائیان احساس تنفر و غرضورزی دارد یا ندارد.
در مواردی میدانیم که حتی لابهلای تمام کتابها و وسایل و اسباببازیهای کودکان را هم تفتیش میکنند و بچهها غیر از دستگیری پدر و مادر، شاهد این رفتارها هم هستند. گاهی بچهها و نوجوانها آنقدر آسیب میبینند که حتی از ملاقات والدینِ دستگیرشده پرهیز میکنند. گروههای حمایتی و خانواده و دوستان در میزان تابآوری بچهها خیلی مؤثرند؛ مخصوصاً در دوران بازجویی که معمولاً بههیچوجه به والدین زندانی اجازهی ملاقات نمیدهند.
ممکن است کمی با جزئیات از نحوهی دستگیریها بگویید؟
مرتضی: معمولاً کسی از قبل خانه را زیرنظر دارد و بعد به بهانهای یک نفر ــ گاهی یک زن ــ میآید و خودی نشان میدهد و سؤالی میکند تا در را باز کنند و ناگهان بهصورت گروهی وارد خانهی فرد متهم میشوند. مواردی را سراغ دارم که وقتی افراد اعتراض کردهاند، کُلت بهسمتشان گرفتهاند تا متوجه شوند که باید اطاعت کنند. حکمی هم دارند و نشان میدهند تا متهم اسم و عکسش را در آن ببیند. بعد همهجا را تفتیش میکنند، همهی وسایلی را که به چشمشان نامناسب یا قابلبررسی میآید، ضبط میکنند و میبرند، مثل قابهای تصاویر مقدسینشان روی دیوار، آیفون تصویری، کتابها، گوشیهای موبایل، هارددیسکها، کامپیوتر و… .
البته گاهی وسایلی که اصلاً ربطی به اعتقاداتشان ندارد هم گزارش شده؛ مثل دیوان حافظ، کتاب قرآن، ریسیور، دوربین عکاسی و فیلمبرداری، مودم یا آلبوم عکسهای قدیمی خانواده. بعد هم بهشان دستبند و گاهی چشمبند میزنند و مقابل فرزندان یا اهالی محل، آنها را میبرند.
به کجا؟
مرتضی: مقصد، بعضی وقتها بازداشتگاه اطلاعات است یا زندان هرشهری که باشند، و یا پلیس اطلاعات و امنیت عمومی ناجا که زیرنظر سپاه است. حتی اخیراً بعضی را که گرفتهاند، اول بردهاند پلیس آگاهی.
آیا از آنچه که در زمان دستگیری میبرند، لیست هم تهیه میکنند که بر اساس آن بعداً وسایل را تحویل دهند؟
مرتضی: لیستی مینویسند که اصلاً دقیق نیست. تعداد کتابها و جزوههایی که میبرند، بسیار زیاد است و هیچکدام را نمینویسند. هیچوقت هم بر اساس همان لیست وسایلشان را برنگرداندهاند. بارها همسایگان بهخاطر حجم وسایلی که مأموران از منزل خارج میکردهاند، فکر کردهاند دزد آمده و میخواستهاند با ۱۱۰ تماس بگیرند اما وقتی آنها را دستبندزده و چشمبندزده بیرون آوردهاند و سوار اتومبیل کردهاند، متوجه شدهاند که از پلیس ۱۱۰ هم کاری برنمیآید.
وقتی که فردی را برای بازجویی میبرند، چه مراحلی طی میشود؟
بارها همسایگان بهخاطر حجم وسایلی که مأموران از منزل خارج میکردهاند، فکر کردهاند دزد آمده و میخواستهاند با ۱۱۰ تماس بگیرند اما وقتی آنها را دستبندزده و چشمبندزده بیرون آوردهاند و سوار اتومبیل کردهاند، متوجه شدهاند که از پلیس ۱۱۰ هم کاری برنمیآید.
پژمان: بسته به هر شهر میتواند متفاوت باشد. ولی آنچه در همهی موارد تقریباً مشترک است این است که وسایل را میگیرند و متهم را به یک اتاق انفرادی میبرند. سپس دادیار یا بازپرس، متهم را تفهیم اتهام میکند. یعنی میگوید این اتهام تو است، آیا قبول داری یا نداری؛ که عموماً مینویسند قبول نداریم و برگردانده میشوند به بند تا فردا یا پسفردا یا یک هفته بعد؛ بستگی دارد به بازیهایی که تصمیم میگیرند با متهم انجام دهند، تا زمانی که بازجوییها شروع میشود.
مریم: قاعدتاً این بازجویی میتواند در چهار یا پنج روز انجام شود اما برای کسانی به بیش از یک ماه تبدیل شده است. وقتی افرادی را گروهی دستگیر میکنند، فشار بیشتر هم میشود.
آیا بازجوها هم تصورشان این است که بهائیها همه جاسوساند؟
مریم: تصورشان را نمیدانیم اما میدانیم که به متهمان معمولاً میگویند شما تصمیم دارید همهی مسلمانان را از دین خارج کنید و برای این کار پول دریافت میکنید. یا مثلا «بیتالعدلِ» شما هم یک مرکز سیاسی است که با وهابیها و اسرائیل در ارتباط است تا شیعهها و مسلمانها را از مسیر دینداری خارج کند.
آیا از شرایط زندان و انفرادی گزارشی دارید که بتوانیم منتشر کنیم؟
پژمان: بله. چندین مورد را عیناً از یادداشتهای چند نفر ازدوستان بهائی برایتان میخوانم: «انفرادی یک اتاق کوچک بود با سقف بسیار بلند و دو دوربین و یک سرویس بهداشتیِ خیلی ناجور که در همان اتاق بود. تنها امکانات ما دو پتو بود و یک تنگ آب. من چند هفته را آنجا بدون بازجویی و در انتظار گذراندم. خود انفرادی که دیوانهکننده است، انتظار هم بدتر.
غذا هم بسیار کم بود. یعنی واقعاً دو یا سه وعدهی آن برابر بود با یک وعدهی عادی. مثلاً یک ذره برنج میدادند که کف آن یک مقدار آب بود به اسم خورشت. ماه رمضان هم قبل از سحری غذا میدادند. یک غذای یخزده هم بین روز میدادند که هر ساعتی میتوانستی آن را بخوری اما غذا را باید میگذاشتی در فضای اتاق تا یخ آن باز شود.»
«خیلی از انفرادیها دستشویی و حمام نداشتند. اتاق کاملاً سفید بود، با کاشیهای سفید، و یک پنجرهی کوچک در قسمت بالایش بود که از طریق صداهایی که از آنجا میآمد، میتوانستیم حدس بزنیم که حدوداً کجاییم. حمام هم فقط در زمانهای خاصی میتوانستیم برویم که آب را داغ میکردند. اما در حمام هم که بودیم، این نگرانی وجود داشت که ببرندمان برای بازجویی. چند بار وقتی داشتم حمام میکردم، زنگ زدند و سریع مجبور شدم لباس بپوشم و بروم.»
«بازجوییها بعد از دو هفته شروع شد. من را با چشمبند میآوردند. راهرویی بود پیچدرپیچ. بازجو میرفت جایی مینشست و کلی میله در بین آن راهروها بود؛ از این درهای میلهای. مرا صدا میزد و میگفت سریعتر بیا و کسی هم نبود که مرا راهنمایی کند و من جایی را نمیدیدم و میرفتم توی درودیوار و میز و هرچیزی که جلویم بود، تا میرسیدم به اتاقی که بازجو در آن نشسته بود و میگفت بنشین. مینشستم رو به دیوار و میزی هم بغل دستم بود. بازجو مینشست پشتسرم و شروع میکرد به سؤالکردن؛ یکیدو جلسه دربارهی احوال شخصی و سیستم ادارهی جامعهی بهائی، و سپس جزئیاتی که مدنظرش بود. روز اول سی صفحه کاغذ آ۴ از من بازجویی گرفت.»
«ما آنجا ساعت نداشتیم و سلولها هم طوری بود که نور واردشان نمیشد تا بفهمیم چه ساعتی از شبانهروز است. من آخر هر بازجویی دستم میلرزید و کمرم از نوشتنهای زیاد، سؤالهای تکراری، فشارهای عصبی و… درد میگرفت. و بعد بازجو تازه شروع میکرد به بحث مذهبی؛ یا باز از من یک سؤال مفصل میکرد و خودش میرفت استراحت میکرد و من شروع میکردم به نوشتن. لیستی از چتهای من با دوستانم را هم پرینت گرفته بودند و دربارهی همهی آنها باید توضیح میدادم.»
«وقتی وارد سلول شدم، زندانبانِ زن با لباسهای مخصوص زندان وارد شد و از من خواست لباسهایم را دربیاورم. با تعجب گفتم که خوب، شما اینجا هستید! گفت بله، باید در حضور من این کار را بکنی. لباسم را زیر نگاه مستقیم او درآوردم و لباسهای زندان را پوشیدم و لباسهای خودم را بردند. حتی نوار بهداشتیام را چک کردند!
خانمهایی که آنجا مراقب یا زندانبان بودند، سطح تفکراتشان طوری بود که فکر میکردم اینها در پنجاه سال پیش گیر افتادهاند. کلاً تجربهی غریبی بود. از نظر آنها ما حق نداریم در ایران باشیم. میگفتند اینجا اصلاً مال شما نیست و شما مال اینجا نیستید، ما نسل شما را برمیاندازیم.
من تمام دوران بازداشتم را در انفرادی بودم. شاید پانزده ساعت در روز یا بیشتر بازجویی میشدم. و یک هفته هم بهخاطر اینکه همکاری نمیکردم، شرایطم را سختتر کردند.»
در واژگان آنها همکارینکردن به چه معناست؟ آیا مثل اوایل انقلاب یا موارد قطع حقوق و ممنوعالکاری و دانشگاه و… با اعلام اینکه من بهائی نیستم و مسلمانم، چیزی عوض میشود؟
از نظر آنها ما حق نداریم در ایران باشیم. میگفتند اینجا اصلاً مال شما نیست و شما مال اینجا نیستید، ما نسل شما را برمیاندازیم.
مریم: در چند سال اخیر چند بهائی مسلمان شدند و در جاهای مختلف و در تلویزیون با آنها مصاحبه شد ــ ولی لزوماً آنها کسانی نبودند که بازداشت شده باشند. به بعضی هم گفتهاند که یک شماره میدهیم و اگر تصمیم گرفتید همکاری کنید، با این شماره تماس بگیرید تا در حُکمتان تخفیف دهیم؛ همکاری بهمعنای اطلاعرسانی دربارهی بهائیان دیگر. تا جایی که ما میدانیم، بهائیها مسئلهی پنهانی ندارند که نیاز به خبررسانی باشد.
پژمان: اما آن همکارینکردن در حین بازجویی که پرسیدید، به این معناست که آنچه را مأموران میخواهند، ننویسند؛ مثل اعتراف به اقدام علیه امنیت ملی یا تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروههای معاند نظام.
منظورشان از گروه معاند، جامعهی بهائی است؟
مریم: بله. البته این عبارت یک تعریف قانونی دارد و معنایش گروهی است که بر ضد جمهوری اسلامی فعالیت میکند. سپس باید این مسئله در کمیسیون امنیت ملی مجلس بررسی شود و اگر آنها تشخیص دهند که این گروه با نظام معاندت دارد، اعلام میشود که عضویت در فلان گروه، معاندت با نظام محسوب میشود و مجازاتش، یک تا پنج سال حبس است.
ولی دربارهی جامعهی بهائی چنین اتفاقی نیفتاده و طبق قانون، گروه معاند نظام محسوب نمیشود. وکلا هم به این مسئله استناد کردهاند که بهدلیل تعطیلشدن تشکیلات جامعهی بهائی در ایران، حتی نفس عضویت در آن هیچ مصداقی ندارد و این افراد صرفاً بهائیزاده و بهائی هستند. دیوان عالی و قضات دادگاه تجدیدنظر هم در چند مورد در سالهای گذشته پذیرفتهاند که حکم عضویت در پروندهی بهائیان مصداق قانونی ندارد.
پس متهمان بهائی برای تجدیدنظر میتوانند وکیل بگیرند.
مریم: وقتی بازداشت هستند، نمیتوانند ولی وقتی که بهطور موقت آزاد شدند، وکیل میگیرند.
خواندهام که برای بیرونآمدن از بازداشت و آزادی موقت باید وثیقه بگذارند. اگر کسی نتواند وثیقه پیدا کند، چه اتفاقی میافتد؟
مریم: باید در زندان بماند. بسیاری از متهمان، حتی غیر بهائیان ومسلمانها، مجبورند بهعلت نداشتن وثیقه در زندان بمانند. این مسئله یک فشار اقتصادی خاص به جامعهی بهائیان وارد کرده زیرا هرچه زمین و ملک دارند، در گروی اینهاست. خیلی وقتها متهم مجبور بوده پولی جور کند چون صاحب ملک میخواسته خانه را بفروشد و به خارج مهاجرت کند، یا اینکه طرف میخواسته خانهاش را بکوبد و بسازد و اینها مجبور شدهاند که این پول را فراهم کنند و در گرو بگذارند تا آن سند آزاد شود. همهی اینها چالشهایی است که بهخصوص زمانی اتفاق میافتد که پرونده طولانی میشود.
اگر بعد از قطعیشدن حکم، خودشان را برای اجرای آن معرفی نکنند، چه اتفاقی میافتد؟
مرتضی: مشکل «پروندهی باز» همین است که در صورت ابلاغ واقعی اخطاریه و عدم تحویل متهم، بهدستور دادستان وثیقه ضبط میشود. یعنی تا نروید زندان، وثیقه آزاد نمیشود و شما بهخاطر وضعیت مالی یک شخص دیگر اخلاقاً موظف هستید خودتان را معرفی کنید. البته ارزشی که برای وثیقه بر ملک گذاشته میشود هم درست نیست. کارشناسانِ آنها ۱/۵ میلیارد را ۸۵۰میلیون ارزشگذاری میکنند.
آیا در حین بازجویی، متهمان را آزار هم میدهند یا آنطور که از رأفت اسلامی میگویند، محترمانه و طبق حقوق زندانی با آنها رفتار میکنند؟
پژمان: احترام یا رفتار محترمانه شاید برای هر فرد نسبی باشد. ممکن است یک نفر بگوید سؤالاتشان را با او مؤدبانه مطرح کردهاند. اما از نظر من، این احترام به شخصیت یک انسان نیست که به او چشمبند بزنند، در سهکنج بنشانندش تا طرف مقابلش را نبیند و سؤالاتی از او بپرسند تا به او تحمیل کنند که کار اشتباهی انجام داده و لایق مجازات است. یا یک انسان را بهصرف عقیدهای متفاوت، در اتاقی بدون تهویهی مناسب و بدون هواخوری نگه دارند و فقط از طریق دریچهی کوچکی غذایش را به داخل بفرستند، یا در اتاقی نگهش دارند که شنود دارد و حتی ممکن است بهطور تصویری کنترلش کنند و حمام و دستشوییرفتنش را هم زیرنظر بگیرند. اینها همه تحقیر است.
از موارد آزار در دوران بازداشت و بازجویی هم نمونههایی دارید؟
پژمان: بله، چندین مورد. فقط شما اطلاعات افراد را حذف کنید.
حتماً.
بسیاری بعد از بازداشت اول و بیرونآمدن، آسیبهای عاطفی جبرانناپذیری میبینند. تا مدتها شبها نمیتوانند بخوابند. تا مدتها صدای زنگ اذیتشان میکند، اضطراب میگیرند که کیست پشت در!
پژمان: «فشارها روانی بود و شکنجهی سفید. از دو بازجو، یکیشان خیلی محترمانه صحبت میکرد و بازجوی دیگر خیلی پرخاشگر و بیادب بود و همهجور توهینی میکرد. به صندلیام لگد میزد یا پرتم میکرد. مواردی هم بود که به کسانی سیلی زده بودند و یک نفر را که زده بودند، حالش بد شده بود. یا یک عده را که اول برده بودند به آگاهی، در آگاهی اذیتشان کرده بودند.»
«خیلیها را کتک زدند. یکی از بچهها فَتقش پاره شد ونمیتواند آن را عمل کند چون ممکن است عقیم شود. آن ضربههایی که در شکمش زده بودند، باعث این اتفاق شده بود. یا مثلاً یکی دیگر که همین پارسال بردندش و به سرش ضربه زدند و در سیتیاسکن از سرش معلوم شد که آسیب جدی دیده است.»
«با لگد به پایهی صندلیام میکوبیدند. یا وقتی پشتم نشسته بودند و برگه را به من میدادند، خیلی محکم با خودکار از روی چادرم به شانهام میزدند تا متوجهم کنند و دادوبیداد میکردند و دربارهی مسائل زشت و بیاخلاقی صحبتهایی میکردند.»
«چشمدرد شدیدی گرفتم چون عینکم را تا اواسط دورهی بازداشت به من نمیدادند. گردنم هم درد میکرد و خون درست به مغزم نمیرسید و وقتی از پشت مرا میبستند ــ که خودش یک مسئلهی غیرقانونی بود ــ گردندردم خیلی بدتر میشد و وقتی آمدم بیرون، فهمیدم که مهرههایم دچار آرتروز و فشردگی شدید شده است. زیاد هم باید مینوشتم. بارها و بارها، اسم و فامیلم را باید بعد از هر پاراگرافی که نوشته بودم، اضافه میکردم و امضا میکردم و گاهی مجبور بودم یک مطلب را بارها بنویسم.»
زندگی متهمان بعد از دوران بازجویی و این بردنها و آوردنها چگونه میشود؟
مرتضی: تجربهی زیستهی انسانها با همدیگر تفاوت دارد، چه از لحاظ سنوسال و چه از لحاظ شرایط حمایتی و یا اینکه اولین بارشان باشد یا دومین بار. ظاهراً دومین بار بسیار متفاوت است زیرا هم خودش و هم خانوادهاش آمادگی روانی دارند. البته این را هم بگویم که مأموران همیشه چیزهای جدیدی برای روکردن دارند. بازجویی اصولاً یک تخصص و مهارت است که زندگی متهمان را به یک گسست، قبل از بازداشت و بعد از آن تبدیل میکند.
مریم: تصور کنید شما را یک هفته، یک ماه، سه ماه یا بیشتر به انفرادی میبرند و هر روز بازجویی میکنند. نوع بازجویی طوری است که از صبح تا شب دارید سؤال جواب میدهید. آنجا همیشه در زمان حال هستید و تمام این مسائل چون در حافظهی کوتاهمدتتان تکرار میشود، وارد حافظهی بلندمدتتان هم میشود. مثلاً حدود بیست تا سی بار یک سؤال را میپرسند و باید جواب دهید و بنویسید. این در شما احساس ترس ایجاد میکند و اگر سؤالی باشد که جوابدادن آن برایتان سخت باشد، احساس شرم و گناه میکنید.
مرتضی: خیلیها وقتی میآیند بیرون، با دیگران قطع رابطه میکنند و هیچکس از آنها خبری ندارد؛ اینکه چه گفتهاند، چهکار کردهاند، چه شده و چه بلایی سرشان آمده است. بازجویی مقولهی عجیبی است. حتماً اشخاصی را دیدهاید که سال ۱۳۶۰ زندان رفتهاند و هنوز روند بازجوییشان را بسیار شفاف به یاد میآورند. انگار همین دیروز بوده. کسی را در ارتباط با بازجوییها میشناسم که آنقدر تحقیر و مسخرهاش کردهاند که با کوچکترین شوخی هم عصبی میشود.
مریم: اینها وارد یک پروندهی باز شدهاند که روز دادگاهشان مشخص نیست، روز دفاع مشخص نیست، روز تجدیدنظر مشخص نیست، امروز تعطیل میشود و میافتد به هفتهی دیگر. یا کافی است که از سایت «ثنا» برایشان اساماس بیاید. بدنشان میلرزد. و بعد میبینند که نه، این اساماس مثلاً مربوط به موضوع دیگری بوده است.
سایت ثنا؟
مریم: وقتی از زندان آزاد میشوند، برای اینکه بتوانند کارهای قضائی و اداری را انجام دهند، از وبسایت ثنا که مدام هم قطع و وصل میشود و رد قوهی قضائیه را دارد، باید کد ملی بگیرند و شناسهی کاربری و رمز عبور را برایشان اساماس میکنند. تمام این مراحل به اولویتهای اول زندگی متهمان تبدیل میشود و بر همهی زندگیشان غلبه میکند.
با گذشت زمان و بلاتکلیفی، بالاخره تصمیم میگیرند به زندگی عادی برگردند اما نگرانیشان این است که آیا میتوانند کار یا درسی را شروع کنند یا نه. آیا میتوانند سرمایهگذاری کنند یا نه؟ بچهدار بشوند یا نه؟ یادتان نرود که تعدادی از متهمان امروز، کودکان والدین زندانی یا کشتهشدهی دههی ۱۳۶۰ هستند. فشار بر این افراد چندین برابر است. و خیلیها این فشار را حتی مطرح نمیکنند. یک عده خصوصی و با خجالت چیزهایی را میگویند؛ مثلاً اینکه از شدت فشار و آزار در آنجا فکر خودکشی کردهاند. خود این خجالت، بار روانی را سنگینتر میکند. و این مهم است که با کمک مشاور و حمایتها بدانند که این ترس، اضطراب و نگرانی، عادی است.
مرتضی: بسیاری بعد از بازداشت اول و بیرونآمدن، آسیبهای عاطفی جبرانناپذیری میبینند. تا مدتها شبها نمیتوانند بخوابند. تا مدتها صدای زنگ اذیتشان میکند، اضطراب میگیرند که کیست پشت در! یا در خیابان نگراناند که کسی بیاید و بهشان دستبند بزند. اگر مراحل قانونی درست طی میشد، حداقل میدانستند که مثلاً تا دو ماه دیگر چه اتفاقی برایشان میافتد اما وقتی هیچچیز مشخص نیست، حتی نمیدانند آیا قرارداد اجارهخانه را تمدید کنند یا نه و آیا میتوانند از پس اجاره بربیایند یا نه. آزادبودنشان با بازداشتبودن هیچ فرقی ندارد؛ حتی بدتر و اضطرابزاتر است.
مریم: موردهایی میشناسیم که بعد از زندان روابط زناشوییشان به هم خورده و چالشهای جدیای برایشان به وجود آمده است. دربارهی زوجهایی که هر دو زندانی میشوند، چالشها میتواند بیشتر هم باشد. یکی از کارهایی که در زندان، بهخصوص با زنها، انجام میدهند، این است که روی مسائل ارتباطی دست میگذارند و خیلی اذیتشان میکنند. مثلاً اگر طلاق گرفته باشند، تحقیر و مسخرهشان میکنند ــ که مشکل چه بوده. با مردها طور دیگری برخورد میکنند. مثلاً میگویند زنت به تو خیانت کرده! یا اگر بدانی با فلان همکار و آشنایت بوده، چه میکنی؟
میتوان گفت که بازجوها کارهایشان از پیش برایشان تعریف شده و روشهایی به آنها آموزش داده میشود که در جاهای دیگر تجربه شده است. اگر افرادی که از بازجویی و زندان برمیگردند، از حمایت و کمک روانشناسی استفاده نکنند، نمیتوانند از فشار حسابشدهی اینها رها شوند. ولی اگر مشاوره رفته باشند و روی خودشان کار کرده باشند، شدت اثر آنچه «اضطراب پس از سانحه» مینامند، کمتر میشود.
در بازجوییها متهمان را میترسانند که اگر خانوادههایشان اطلاعرسانی کنند، آنها را هم میگیرند و آزار میدهند. بنابراین، خود زندانی تماس میگیرد و درخواست میکند که در فضای عمومی از آنها نوشته و گفته نشود. درحالیکه اتفاقاً خیلی مهم است که بهائیان در فضای مجازی بنویسند.
مرتضی: در بازجوییها متهمان را میترسانند که اگر خانوادههایشان اطلاعرسانی کنند، آنها را هم میگیرند و آزار میدهند. بنابراین، خود زندانی تماس میگیرد و درخواست میکند که در فضای عمومی از آنها نوشته و گفته نشود. درحالیکه اتفاقاً خیلی مهم است که بهائیان در فضای مجازی بنویسند. مهم است که بیایند و تجربهی زیستهی خود را از کوچه و خیابان و مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و همهجا، از کودکی تا امروز، بنویسند و با مردم تعامل داشته باشند.
خیلی از بهائیان بهدلیل صلحطلبی در آیینشان، هم میگویند و هم باور دارند که ما میبخشیم. حتی در بازجویی میخواهند دربارهی عشق به جهانیان صحبت کنند! اما حتی اینها هم ممکن است دچار مسائل جسمی و روانی شوند. بعضی افراد گوشهنشین میشوند و با کسی صحبت نمیکنند، ارتباطاتشان را با همه کم میکنند، از همهی فعالیتها خارج میشوند و از لحاظ جسمی سیستم ایمنیشان ضعیف میشود یا درگیر مشکلات قلبی و گوارشی میشوند. این همان استرسهایی است که باید در مسیر درست واکاوی شود.
بعد از خروج و در دوران تعلیق تنها چیزی که مهم است، حمایت و همدلی است؛ اینکه چقدر جامعه و اطرافیان به شما و رنجتان توجه میکنند.
مریم: در بحث تابآوری، در کنار اینکه اعتمادبهنفس هر فرد چقدر است، و مهارت تحلیل مسئله بلد است یا نه، هرچقدر شبکههای حمایتی قویتر باشد، آن تلخی و تنهایی کمتر میشود؛ مخصوصاً همدلیهایی که توسط شبکههای اجتماعی صورت میگیرد.
جای بهائی زندان نیست! و نباید عادیسازی کنیم که سرنوشت بهائیان در ایران حبس و رنج و زندان و محرومیت است و اشکال ندارد و باید پذیرفت! در دنیای مدرن شما باید در جامعه مولد باشید. چرا باید بروید زندان؟ یا برای عقاید مذهبیتان ــ هرچه هست ــ در انتظار حکم باشید؟ فرهنگهای اشتباه، تعابیر اشتباه، تسلیم و خمودگی و حمایتنشدنهای بینالمللی، همه و همه، فرساینده است.
تصور بیرونی البته اینگونه نیست. بارها شنیدهایم که صحبت دربارهی بهائیان ایران ضرورت نیست چون آنها حمایتهای بینالمللی دارند.
پژمان: اصلاً اینطور نیست! مثلاً اینها یک مرکز خبری در خارج از ایران لازم دارند که همهی شبکهها به آن وصل باشند و از آن اطلاعات بگیرند. منظورم سایتی موثق برای اطلاعرسانی است، نه سایتهای مذهبی یا اخبار جامعهی خودشان. گاهی اطلاعات غلط و بعضاً مشکلساز در اینترنت منتشر میشود. لازم است که فضایی وجود داشته باشد که در آن، هر روز خبر دستگیریها را شفافسازی کنند و اخبار صحیح را در دست رسانهها قرار دهند تا همه بدانند که برای دریافت خبر دربارهی آزار و دستگیری بهائیها، از خرد و کلان، باید به آن مراجعه کنند. ادامهی این فشارها به بهائیان، میتواند به خسارتهای روحی جبرانناپذیر منجر شود.
آیا مواردی از این اضطرابهای بعد از بازجویی ثبت کردهاید؟
پژمان: بله. میخوانم برایتان:
«هر واقعهای میتواند یادآور خاطراتی باشد که آنجا تجربه کردیم. مثلاً یک خودکار قرمز من را میبرد به آنجا. واقعاً انگار دارم فیلم میبینم و بازجوها هم نشستهاند. آنها در حافظهی من نشستهاند و به همین دلیل، من مدتهاست از خاطراتم فرار میکنم. برادرم در دههی ۱۳۶۰ زندانی بوده ولی هنوز اگر در خیابان یا در اتوبوس صدایی بشنود که شبیه بازجویش باشد، اطرافش را نگاه میکند تا منشأ صدا را پیدا کند.»
«داییام سال پیش کرونا گرفت. در بخش کرونا که بود، دیدم حالم دارد بد میشود. فهمیدم در بخش کرونا مراجعین را همینطوری راه نمیدهند و باید زنگ میزدیم و بعد میرفتیم تو. صدای آن زنگ دقیقاً مثل صدای زنگ بازداشتگاه من بود که وقتی آن را میزدند، باید میرفتم برای بازجویی.» «وقتی دم غروب به خانه میرسم، خیلی میترسم و ناگهان دلهره میگیرم و اینطرف و آنطرف خیابان را نگاه میکنم و مردد میشوم و دوری میزنم و برمیگردم و میآیم تو. اصلاً از ذهنم پاک نمیشود که روزی دم غروب که رسیدم دم خانه، بازداشتم کردند. دوستان سیاسیام میگفتند که بیش از ده سال از زمان اجرای حکمشان گذشته ولی مثلاً صدای اذان را که میشنوند، حالشان بد میشود یا خواب بازجو را میبینند و حالشان بد میشود.»
مریم: دوستانم دربارهی زوجی برایم گفتند که هر دو را گرفتند و کودک مریضی داشتند که بیرون بود. کافی است فقط مجسم کنید که مراقبت از بیمار، مخصوصاً کودکی که سرطان دارد، چقدر آدم را فرسوده میکند. مراقبتها که نتیجه داد و کودک بهبود موقت پیدا کرد ــ که البته هنوز به چکاپهای ماهیانه و مراقبتهای جسمی و روانشاختی مستمر نیاز داشت ــ طبعاً والدین خسته تازه باید برای فرزندشان انرژی میگذاشتند که در چنین وضعیتی دستگیرشان کردند! یعنی شما در آشفتگی و خستگی بسیار، دوباره با یک فشار دیگر مواجه میشوید.
آیا در این موقعیت، افراد آزادشده و در تعلیق، تعریف تازهای از رابطه با فرزندشان پیدا میکنند؟
جای بهائی زندان نیست! و نباید عادیسازی کنیم که سرنوشت بهائیان در ایران حبس و رنج و زندان و محرومیت است و اشکال ندارد و باید پذیرفت!
مریم: بسیار سخت میشود! پدر یا مادر یا هر دو، هر لحظه منتظر این هستند که آنها را برای اجرای حکم ببرند. کودکان در این فاصله بزرگتر میشوند و رابطهی محکمتری با والدین میسازند و والدین که میدانند چهچیزی درنهایت در انتظارشان است، مدام میخواهند به کودک اطمینان بدهند که من هرجا که هستم، مامان تو هستم، بابای تو هستم، دوستت دارم و همهی تلاشم را قلباً و روحاً برای بهتربودن حال تو انجام میدهم. هر اتفاقی، هر تولد یا سفر یا مهمانیای در کنار فرزند، با دلهرهی «آخرین بار بودن» همراه است.
این شرایط روش تربیت را هم از روال عادی خودش خارج میکند چون جاهایی به خودتان میگویید که شاید من یک ماه دیگر نباشم، پس خیلی سخت نگیرم؛ و از آنطرف، میدانید که فرزندتان در سنی است که باید از لحاظ رفتاری سختگیریهایی باشد ولی دلتان نمیآید.
پژمان: این را هم بشنوید. از روی یادداشتهایم میخوانم:
«در انفرادی هر شب نمیدانستم چطور باید بخوابم چون همیشه کودکم سرش روی دست من بود و با هم میخوابیدیم و من نمیدانستم حالا چطور باید آنجا بخوابم و بعدش فکر میکردم که کودکم چطور باید بی من بخوابد. حالا هم که برایش لالایی میخوانم، بارها و بارها میگوید ضبط کن این را داشته باشم و الان روی تبلتش دارد که اگر یک روز من نباشم، گوش کند و بتواند بخوابد. خیلی به این فکر کردم که مثلاً اگر قرار شود بروم، چهکارهایی باید انجام بدهم ولی آنقدر برایم سخت است که میگذارمش کنار و میگویم بگذار هرچیزی را در لحظه انجام بدهم… . این حالِ نگران خیلی سخت است.»
حکم در «پروندههای باز» قابلتغییر است؟
مرتضی: اینها برای دیوان عالی اقدام میکنند و منتظر میمانند تا جواب بیاید. اما هیچ تضمینی به تغییر نیست. یکی از دوستانم را گرفته بودند و او را با چند بهائی دستگیرشدهی دیگر مثل یک باند به هم ارتباط دادند و داستانی برایشان درست کردند. چند نفر از آنها تابهحال زندانی شدهاند و یکی پابند گرفته و آمده است بیرون.
یا عدهی دیگری را غیرقانونی فریب دادند. قبل از عید تماس گرفتند و گفتند بیایید دادگاه، بازجوی پرونده میخواهد سؤالاتی از شما بکند که پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشد و بعد میتوانید بروید منزل و حتماً بیایید تا برای پروندهتان مشکلی به وجود نیاید. چند نفر از آنها رفتند و همان جا بهشان دستبند زدند و بردندشان زندان. یعنی بدون اینکه ابلاغ کنند و یا اطلاع قبلیای بدهند، آنها را بردند.
هدف این فشارها چیست؟
مرتضی: اینها همهی نیرویشان را روی حذف بهائیان گذاشتهاند. در بازجوییها به متهمان میگویند که شما چرا از ایران نمیروید. تا زمانی که در ایران هستید، تنها حقی که دارید، خوردن و خوابیدن است. اینجا جمهوری اسلامی است که حکومت میکند و همین که ما اجازه میدهیم شما نفس بکشید، بالاترین حق شماست. اگر میخواهید آزاد باشید، باید از اینجا بروید!
این سؤالِ بسیاری است که چرا بهائیها با وجود اینهمه آزار از ایران نمیروند.
مریم: نظر شخصیام را میگویم. من از این سؤالکنندهها انتقاد میکنم و میگویم آیا تنها راهی که برای یک شهروند ایرانی تحت فشار وجود دارد تا از ظلم رها شود، فرار از این ظلم است؟ آیا تنها راهی که شما به نظرتان میرسد، این است که بروند یک کشور دیگر و از صفر شروع کنند؟ شاید نمیدانید که یک مقدار بیانصافی میکنید و بیآنکه بدانید، چیزی را میپذیرید که حکومت اسلامی میخواهد اتفاق بیفتد.
آیا جامعه و غیربهائیان از گرفتاریها و آزارهایی که هموطنان بهائیشان تجربه میکنند مطلعاند؟ آیا این فشارها میان مردم بازتابی هم دارد؟
در بازجوییها به متهمان میگویند که شما چرا از ایران نمیروید. تا زمانی که در ایران هستید، تنها حقی که دارید، خوردن و خوابیدن است. اینجا جمهوری اسلامی است که حکومت میکند و همین که ما اجازه میدهیم شما نفس بکشید، بالاترین حق شماست.
مرتضی: حقیقت این است که مردم خیلی بیدارند چون درد مشترک دارند و جامعهی بهائی دیگر تنها گروهی نیست که تحت ستم است. اکنون کل مردم ایران تحت ظلمند. مسلمان شیعه هم بهدلایل مختلف مورد بازخواست قرار میگیرد و دستگیر میشود و هیچکس جرئت حرفزدن ندارد. نوید افکاری مگر چه کرده بود؟ این روزها معنای دوستیها تغییر کرده و فضای جامعه، علیرغم تبلیغات منفی و سیستماتیک، خیلی عوض شده است. شاید خود من هم شانزده سال پیش نگاه امروزم را نداشتم.
پژمان: بگذارید برایتان باز یک روایت مستند از همدلی جامعه بخوانم:
«روزی که همسرم را گرفتند، سوپرمارکت، سبزیفروش، مکانیک و همسایهها، همه مطلع شدند و همدردی کردند. حتی مکانیک محله گفت که هرموقع برای ماشینتان مشکلی پیش آمد، هرجا که بودید، به من زنگ بزنید تا ماشینتان را درست کنم. مبادا فکر کنید که تنها هستید! یعنی علاوه بر اینکه تمام اقوام و خویشانم این حرفها را میزدند، آن فردی که همسایه و مکانیک بود هم این حرف را میزد. اگر میرفتم سبزیفروشی و میخواستم میوه بخرم، میوهفروش میگفت که الان میدانیم همسرتان نیست. درست است که خودتان کار میکنید ولی بروید و هروقت همسرتان برگشت، حساب کنید. یا مثلاً دوستانمان و همکاران همسرم. البته من شمارهی هیچکس را نداشتم چون تلفنهایمان را برده بودند اما آنهایی که از قبل شمارهی من را داشتند، تماس میگرفتند، و میگفتند که هر کاری از دستشان برمیآید، انجام میدهند، و میخواستند از هر راهی که بلد بودند، کمک کنند.»
«مدیرهای شرکتی که در آن کار میکردم، همگی نهایت همکاری و همدردی را با من داشتهاند و دارند و هر اتفاقی که میافتد، آنها را در جریان قرار میدهم و آنها میدانند که چه بر ما میگذرد. حکم که آمده بود، اطلاعرسانی کردم و چند تا از دوستان غیربهائی در اینستاگرامِ خودشان بازنشر دادند و برای دفاع از حقوق دوستان بهائیشان، آن را پست کردند. این یعنی ما داریم اثرات استقامتمان را میبینیم و میتوانیم تغییر ایجاد کنیم.»
و آیا در ادامه گفتهاند آن تغییری که این ها یا خیلیهای دیگر از آن میگویند و آن تصویری که از ایران میبینند، چگونه است؟
پژمان: بله. برایتان میخوانم. شاید بهتر باشد کوتاهش کنید:
«آن ایران، ایرانی خواهد بود که در آن مشارکت وجود دارد و بهجای اینکه در آن مظلومکشی کنند، با همدیگر همدردی و همدلی میکنند. چیزی که در مردم میبینم، این است که آنها روزبهروز هوشیارتر میشوند و دغدغهی این را دارند که ایران را بسازند و مراقب باشند که حتی زبالهای در طبیعت نیندازند یا آب را زیاده از حد مصرف نکنند یا درخت بکارند و از این سرزمین مواظبت کنند.
آن ایران، ایرانی خواهد بود که همهی ما، در کنار هم، با هر پیشینهای از عقیده، فکر، قومیت و حتی از هر طبقهی اقتصادی، میتوانیم به بهترشدنش کمک کنیم. اگر من با کلامم میتوانم تأثیرگذار باشم، یکی دیگر ممکن است بهوسیلهی تربیت آن بچهی کوچکی که دارد، بتواند به فردای جامعه کمک کند؛ یکی دیگر ممکن است فقط بنشیند در منزل، روی خودش کار کند تا انسان بهتر و تأثیرگذارتری باشد.
همهی ما درواقع دستبهدست هم میدهیم و ایران را میسازیم. برای من که بهائیام، فرهنگ غنی ایرانی و تنوع عقایدش با تعالیمی پیوند میخورد که هدفش ایجاد وحدت است. این، باور و یقینِ من به آیندهی ایران است. گرچه ممکن است خودم نبینمش و برای رسیدن به آن خیلی چیزها را فدا کرده باشم و درد کشیده باشم، اما ایرانی را که تصور میکنم، اینطور است.»
محمد رضا پهلوی و مسئلۀ بحرین، از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰، (بخش دوم)
نویسنده: رهام الوندی و مترجم: حنیف یزدانی
در عوض، او باید اشاره کند که «بحرین، ابوموسی و تنب ها، بر سه کشور مختلف عربی تأثیر می گذارند و نمی توانند خودسرانه توسط دولت بریتانیا، دسته بندی شوند» [۴۰].
پیشنهاد انگلیس با شور و شوق کم شاه روبرو شد. یک توافق یکجا نمی تواند ترس او را در مورد رأی افکار عمومی ایران کاهش دهد. هنگامی که رایت، میزان آگاهی افکار عمومی ایران از این موضوع را زیر سؤال برد، شاه مخالفت کرد، با این استدلال که وزارت امور خارجه و نیروهای مسلح، قطعاً از این موضوع آگاه هستند [۴۱]. در لندن، برخی در وزارت خارجه تعجب کردند که آیا نگرانی شاه در مورد افکار عمومی یک تاکتیک مذاکره غیر «صادقانه» است [۴۲].
به هر حال، او چرا باید از رسانه های تحت کنترل دولت ایران و مخالفان داخلی دهان بسته می ترسید؟ رایت از نقطه نظر خود در تهران قویاً استدلال می کرد که شاه هنگام بیان ترس های خود، «کاملاً صادق» است و اغلب به او گفته بود:
در این کشورِ بی نظیر در ناسپاسی، او نمی تواند برای یک لحظه این تصور را ایجاد کند که دارد می لغزد، نرم می شود، چیزها را می بخشد و غیره، وگرنه همه او را به چالش خواهند کشید. این خطرات ممکن است فقط در ذهن او وجود داشته باشد، اما برای او بسیار واقعی است [۴۳].
در واقع، مهم نبود که مخالفت داخلی با ترک بحرین واقعی باشد یا ظاهری. آنچه مهم بود این بود که شاه، تنها تصمیم گیرندۀ سیاست خارجی ایران، متقاعد شده بود که افکار عمومی، مخالف این تصمیم خواهد بود. امید کمی وجود داشت که یک «معامله یکجا»، بتواند راه حلی برای مسئله بحرین ارائه دهد. انگلیسی ها در پیِ ارائۀ یک معاملۀ صادقانه نبودند، زیرا آنها قصد نداشتند، کشورهای تحت حمایت را وادار کنند که به تصرف ابوموسی و تنب ها توسط ایران رضایت بدهند. استوارت در مارس ۱۹۶۸ در مورد مشکلات بریتانیا نوشته بود: «در ظاهر تشویق به تسلیم قلمرو عربی» [۴۴].
علاوه بر این، یک توافق یکجا کمک چندانی به کاهش ترس شاه در مورد رأی افکار عمومی ایران نکرد. در نتیجه، در اوایل اوت ۱۹۶۸، مذاکرات فلج شد. در ۶ اوت، شاه رایت را در رامسر در ساحل دریای خزر، جایی که پادشاه در تعطیلات خود به سر می برد، پذیرفت. رایت نقل می کند که شاه در بحث هایشان بر برگزاری همه پرسی در بحرین، به این دلیل اصرار داشت که: این کافی نیست که به مردمش بگوید، نفت بحرین و مرواریدهایش در حال تمام شدن هستند. او باید بتواند بگوید که اکثریت بحرینی ها، آرزوی استقلال از ایران را داشتند. شاه هشدار داد که اگر فدراسیون پیشنهادی عرب با بحرین، به عنوان یک عضو، اعلام استقلال کند، ایران با آنها مخالفت خواهد کرد و اگر بحرین به طور مستقل به عضویت سازمان ملل متحد درآید، ایران از این سازمان جهانی خارج خواهد شود [۴۵]. علیرغم شکست های بهار، ایران تهاجم دیپلماتیکی را در تابستان، برای بهبود روابط با همسایگانِ عرب خود، آغاز کرد. در آگوست ۱۹۶۸، ایرانیان با میانجیگری کویت موافقت کردند که در ژنو، بین وزیر امور خارجه ایران و معاون حاکم بحرین، گفتگوهای رو در رویِ محرمانه صورت گیرد [۴۶].
اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه، یکی از تندروترین صداها در تهران در مورد مسئله بحرین، این نشست را چند ماه به تعویق انداخت. او در یک پذیرایی در سفارت بریتانیا در تهران در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۷، زمانی که گورونوی رابرتز حمایت خود را از عضویت بحرین در برخی از آژانس های تخصصی سازمان ملل متحد ابراز کرده بود، بسیار خشمگین شده بود. اردشیر زاهدی به رابرتز هشدار داد که «اگر می خواهی این گونه رفتار کنی، من استعفا می دهم، اسلحه برمی دارم»، به آنجا [بحرین] سفر می کنم و برای معشوق، می جنگم. رایت با یادآوری اشاره زاهدی به «معشوق»، با شیطنت نوشت: کسانی از ما که از سرگرمی های آقای زاهدی اطلاع داشتیم، باید خودداری می کردیم که نپرسیم او «بلوند است یا سبزه؟» [۴۷] روابط زاهدی با رایت در تمام مدت تصدی وی به عنوان وزیر امور خارجه، تیره بود [۴۸]. تحقیر رایت نسبت به وزیر امور خارجه در سفرهایش به لندن محسوس بود، جایی که او زاهدی را «نامتعادل»، «کاملاً فریبکار و متخاصم»، توصیف کرد [۴۹]. در پاییز ۱۹۶۸، زمانی که به نظر می رسید، تهاجم دیپلماتیک ایران با اعراب در حال به ثمر نشستن است، شاه احتمالاً به این نتیجه رسیده بود که روابط دشوار زاهدی با سفیر انگلیس مانعی برای دستیابی به توافق با لندن است. این، ممکن است توضیح دهد که چرا شاه، امیر خسرو افشار، معاون زاهدی را به عنوان مذاکره کنندۀ ارشد ایران در مسئلۀ بحرین منصوب کرد. افشار، انتخاب ایده آلی بود، زیرا قبلاً به عنوان سفیر ایران در لندن، خدمت می کرد و چیزی شبیه یک «انگلوفیل» به حساب می آمد، با این حال با زاهدی– که از او به عنوان «پسر عمویش» یاد می کرد- نیز، روابط بسیار گرم داشت [۵۰].
امیر خسرو افشار، در اولین دیدار دوجانبۀ محرمانه با بحرینی ها در سپتامبر ۱۹۶۸، سه مکانیسم ممکن را برای حل مسئله بحرین پیشنهاد کرد. اولی همه پرسی بود که شاه در ژانویه پیشنهاد داده بود. دوم ارجاع اختلاف برای داوری به دیوان بین المللی دادگستری در لاهه بود. سوم ارجاع موضوع به سازمان ملل برای میانجیگری بود. به گفتۀ منابع انگلیسی و ایرانی، ایرانی ها همچنان طرفدار همه پرسی بودند، در حالی که بحرینی ها به شدت آن را رد کردند. اگرچه دو طرف نتوانستند به هیچ توافق اولیه ای دست یابند، اما تصمیم گرفتند که این تماس های مخفی دوجانبه، ادامه یابد [۵۱].
بحرینی ها، انگلیسی ها را از گفتگوهای محرمانه آگاه می کردند و در بحث های بعدی در وزارت خارجه انگلیس، مایکل استوارت وزیر امور خارجه، ایدۀ میانجی گری نماینده دبیر کل سازمان ملل را مطرح کرد [۵۲]. بریتانیا نگران این بود که «همهپرسی» مملو از دشواری و خطر باشد، در حالی که ارجاع به دیوان بین المللی «دادگستری»، احتمالاً طولانی خواهد بود [۵۳].
لرد کارادون، سفیر بریتانیا در سازمان ملل متحد در نیویورک، دربارۀ ایده مشارکت یک نماینده شخصی دبیرکل سازمان ملل، تردیدهای شدیدی ابراز کرد، اما پذیرفت که «این اقدامی خواهد بود که کمترین خطر را دارد» [۵۴]. با این وجود، برای اینکه هر گونه پیشرفتی در مورد گزینۀ سازمان مل، حاصل شود، ایران باید از درخواست خود برای همه پرسی صرف نظر کند. در حالی که ایرانی ها نسبت به دیوان بین المللی دادگستری و سازمان ملل متحد، مانند انگلیسی ها، ملاحظاتی داشتند، همه پرسی را تنها راه آبرو نگهدار برای کنار گذاشتن ادعای بحرین، می دانستند.
همانطور که شاه در ۲۸ اکتبر ۱۹۶۸، به رایت توضیح داد، «برای اینکه مردم ایران کنار گذاشتن ادعای خود در مورد بحرین را بپذیرند، ضروری است که آنها متوجه شوند که این ادعا، مطابق با رویه های شناخته شدۀ بین المللی، کنار گذاشته شده است» [۵۵]
برای شاه، همه پرسی، تنها راهی بود که می توانست، اطمینان حاصل کند که این تصمیم، به جای اینکه به عنوان «تصمیم یک نفر» ظاهر شود، «مهر قانونی بودن و رویۀ شناخته شده»، داشته باشد. شاه هشدار داد که اگر انگلیس و بحرینی ها به همه پرسی تن ندادند، ایران چاره ای جز طرح شکایت از انگلیس، در شورای امنیت سازمان ملل، نخواهد داشت [۵۶
رایت در گزارش خود به لندن، این پیشنهاد را به عنوان یک ابتکار ایرانی ارائه کرد، به این امید که حمایت همکاران عرب گرای خود در وزارت امور خارجه را که بیشتر هوادار موضع بحرین بودند، جلب کند [۵۹]. این پیشنهاد، مطابق با بحث های داخلی بود که بریتانیا در اکتبر انجام داده بود، و وزیر امور خارجه به رایت اجازه داد تا این ایده را دنبال کند و به او دستور داد:
امنیتِ تفاهم با شاه، از آغاز با این هدف است که «عربیت» بحرین را تأیید کند، اما به گونه ای که دولت ایران را از شر آن خلاص کند. بنابراین، این یک تمرینِ روابطِ عمومیِ از پیش تعیین شده است [۶۰].
در شب کریسمس ۱۹۶۸، شاه به رایت تأیید کرد که در چارچوبِ پیشنهاد مأموریت سازمان ملل، اصراری بر برگزاری همه پرسی، یا حتی ذکر کلمۀ «همه پرسی»، ندارد. تنها نگرانی او این بود که هیئت سازمان ملل باید «اراده مردم بحرین» را به گونه ای تعیین کند که «به صورت قانونی و بین المللیِ شناخته شده»، باشد. شاه به نشانۀ تمایلِ خالصانۀ خود برای یافتن راه حلی سریع برای مسئله بحرین، به رایت اطلاع داد که در این مورد، فقط با افشار، و نه با اردشیر زاهدیِ دردسرساز، ملاقات کند [۶۱]. چند روز قبل، دومین دیدار محرمانۀ امیر خسرو افشار و بحرینی ها در ژنو برگزار شده بود [۶۲]. بحرینی ها به انگلیسی ها اطلاع دادند که فضای مذاکرات بهتر شده و ایرانی ها مصمم هستند که موضوع را هر چه سریعتر حل کنند. افشار توافق کرده بود که همه پرسی فقط به تقابل منجر می شود و بنابراین، دو طرف توافق کردند که گزینۀ سازمان ملل را بررسی کنند [۶۳]. وظیفۀ پیش رو، بررسیِ جزئیاتِ مشقِ سازمان ملل بود. امیر خسرو افشار، وقتی از ژنو به تهران بازگشت، با رایت ملاقات کرد و تأکید کرد که شاه می خواهد از هرگونه تبانیِ آشکارِ بین انگلیس و ایران «به دلایل داخلیپم اجتناب کند [۶۴]. قبل از ژانویه ۱۹۶۹، آگاهی از این بحث های انگلیسی- ایرانی دربارۀ بحرین، کاملاً مخفی بود. در تهران، برخی از مقامات وزارت خارجه از انجام مذاکرات مطلع بودند، اما تعداد انگشت شماری از مردم از اصل مذاکرات اطلاع داشتند [۶۵].
با این حال، نیات شاه در ۶ ژانویه ۱۹۶۹ علنی شد، هنگامی که طی یک سفر دولتی به هند در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو از وی در مورد ادعای ایران بر بحرین، سؤال شد. وی در پاسخ گفت که ایران نمی تواند بپذیرد که «این جزیره که از کشور ما جدا شده، فقط توسط انگلیسی ها به هزینۀ ما، به مردم دیگر، اهدا شود». اما او برای اولین بار علناً اعلام کرد که «اگر مردم بحرین، قبل از هر چیز نمی خواهند به کشور من بپیوندند، استفاده از زور برای بازپس گیریِ این سرزمینِ ما، خلافِ اصل ماست». ایران از زور استفاده نمی کند «زیرا حتی هوشمند نیست که سرزمینی را برخلاف میل مردمش، اشغال کرد» [بیانیۀ دهلی نو یِ شاه، نقطۀ عطفِ اصلی، در مذاکرات با بریتانیا بود و به مشاوران وی، از جمله اردشیر زاهدی شوک وارد کرد. برای اولین بار، یک پادشاه ایرانی، به اطلاع عموم رسانده بود که ایران مایل است از ادعای خود بر بحرین، چشم پوشی کند [۶۷]. پس از ۱۲ ماه گفتگویِ انگلیسی و ایرانی و دو ملاقات مخفیانه با بحرینی ها در ژنو، شاه موافقت کرده بود که از برگزاریِ همه پرسی، به نفعِ یک هیئتِ سازمان ملل که خواسته های مردم بحرین را مشخص می کند، صرف نظر کند. شاه با بیانیۀ بی سابقۀ خود در دهلی نو، تلاش کرد، تصمیم خود را به عنوان یک ابتکار جسورانه و بزرگوارانۀ ایرانی، معرفی کند. در ارزیابی رایت، این بیانیه، صادقانه بود، زیرا شاه از هر گونه اشاره به همه پرسی، مطابق با تفاهم خصوصی خود با انگلیسی ها، اجتناب کرد [۶۸]. پس از موافقت با مأموریت سازمان ملل، به عنوان راهی برای رهایی ایران از ادعایِ خود، مجموعه ای از سؤالاتِ دشوار باقی ماند. چه کسی پیشنهاد را به نزد سازمان ملل خواهد برد، و رویکردِ مراجعه، چگونه خواهد بود؟ چارچوب و حدود مأموریت چه خواهد بود؟ مأموریت سازمان ملل، چگونه خواسته های مردم بحرین را محقق می کند؟ در ابتدا، اجماع کمی بین بریتانیا، ایران و او تانت، دبیرکل سازمان ملل متحد در مورد هر یک از این مسائل وجود داشت، که همۀ آنها باید قبل از ادامۀ مأموریت سازمان ملل، حل و فصل می شدند. انگلیسی ها پیشنهاد کردند که ایران و بریتانیا، مشترکاً به او تانت (U Thant)، مراجعه کنند، تا از او برای حل و فصل اختلافات، درخواستِ طلبِ مساعیِ جمیله کند. این، برای ایرا،ن غیرقابل قبول بود، زیرا به قول افشار، از قبل، به عنوان یک رویکرد مشترک برای «تبانی» بین بریتانیا و ایران، به منظورِ اصلاحِ یافته های هیئت سازمان ملل، ظاهر می شود.
این امر، اعتبار یافته هایِ مأموریت را در چشم مردم ایران از بین می برد. در عوض، ایرانی ها پیشنهاد کردند که اختلاف خود با بریتانیا را به شورای امنیت سازمان ملل متحد بیاورند و شورای امنیت سازمان ملل متحد از او تانت، درخواست کند تا مساعی جمیله خویش را ارائه کند. توسل به شورای امنیت، برای انگلیسی ها، غیرقابل قبول بود، زیرا می ترسیدند که این موضوع، به عنوان رویارویی ایران و انگلیس طرح شده و اعضای متخاصم شورا، بویژه اتحاد جماهیر شوروی را به مداخله، دعوت کند [۶۹]. بحرینی ها به همان اندازه، از ایدۀ نزدیک شدن به شورای امنیت ناراضی بودند و در عوض ایدۀ ارجاع موضوع برای داوری را به کمیته ای متشکل از چهار کشور دوستِ منطقه ای، مطرح کردند [۷۰].
در سومین نشست محرمانۀ بین بحرینی ها و ایرانی ها از ۲ تا ۳ مارس ۱۹۶۹، پیشرفت کمی حاصل شد. ایرانی ها موافقت کرده بودند که از خواسته های خود برای همه پرسی صرف نظر کنند، اما همچنان بر رویکرد شورای امنیت اصرار داشتند. بحرینی ها پیشنهاد قبلی بریتانیا را برای رویکرد مشترک انگلیس و ایران در مورد او تانت (U Thant) را مطرح کردند، که امیر خسرو افشار، موافقت کرد با شاه گفتگو کند [۷۱].
بار دیگر ایرانی ها راه حل مصالحه ای را برای شکستن بن بست پیشنهاد کردند. در ۱۵ مارس، شاه به رایت اطلاع داد که برای رویکرد اولیه به شورای امنیت فشار نخواهد آورد. او همچنین برنامۀ مشترک در مورد او تانت (U Thant) را نمی پذیرد، که این تصور را ایجاد می کند که بریتانیا و ایران برای اصلاح یافته های هیئت سازمان ملل با یکدیگر تبانی کرده اند. در عوض، شاه پیشنهاد کرد که ایران به تنهایی، مراجعۀ اولیه به دبیرکل سازمان ملل متحد، او تانت (U Thant) را انجام دهد. زمانی که هیئت سازمان ملل، خواسته های مردم بحرین را معین کرد، ایران آن یافته ها را در صورت تأیید شورای امنیت می پذیرد [۷۲]. این فرمول از ظاهر تبانی جلوگیری می کند و در عین حال به تصمیم شاه مبنی بر کنار گذاشتن بحرین، مهرِ تأیید شورای امنیت می زند. این پیشنهاد ایران، چارچوب اساسی برای حل و فصل مسئله بحرین را تشکیل خواهد داد.
ایرانیان با احساس اینکه به تفاهم با انگلیسی ها در مورد بحرین نزدیک شده اند، تلاش کردند تا حل مسئلۀ بحرین را به ادعاهای خود در مورد جزایر سه گانه گره بزنند. در ۱۹ مارس ۱۹۶۹، اسدالله علم، وزیر دربار شاه و مورد اعتمادترین مشاور، به رایت اطلاع داد که تا زمانی که موضوع جزایر سه گانه حل و فصل نشود، هیچ توافقی در مورد بحرین حاصل نمی شود. ایرانیان می ترسیدند که اگر ابتدا مسئلۀ بحرین حل و فصل شود و بدین ترتیب به مخالفت ایران با فدراسیون عربی در خلیج خاتمه داده شود، آنگاه کشورهای تحت حمایت، دیگر انگیزه چندانی برای مذاکره با ایران بر سر جزایر سه گانه، نخواهند داشت [۷۳].
اسدالله علم، پیشنهاد رایت را ثبت می کند که «راه حل مشکل بحرین، تقریباً به طور قطع، تأسیس فدراسیون امارات عربی را تشویق می کند، در این مرحله ایران ممکن است ابوموسی را به نفع امنیت مشترک در خلیج فارس اشغال کند». رایت به اسدالله علم اطمینان داد که ایران می تواند «به حمایت بریتانیا، دلگرم باشد، اگر این اتفاق بیفتد» [۷۴]. با این حال، عصر روز بعد، هنگامی که اسدالله علم به رایت تلفن زد و به او گفت که شاه را از گفتگوی آنها مطلع کرده است، و از رایت خواست که اطمینان حاصل کند که اگر ایران از ادعای خود در قبال بحرین چشم پوشی کند، بریتانیا تصرف جزایر توسط ایران را خواهد پذیرفت، رایت پاسخ داد که «چنین امکانی را نمی بیند» [۷۵].
بر اساس یاداشت های اسدالله علم، شاه به وضوح از پاسخ بریتانیا «نا امید» شد، زیرا مطمئن بود که پس از بیانیۀ دهلی نو، جزایر را «به جیب زده» است [۷۶]. در حالی که برخی حدس می زنند که چنین «توافق یکجایی» بین بریتانیا و ایران حاصل شده است، شواهد کمی برای حمایت از این ادعا وجود دارد [۷۷]. امیر خسرو افشار، مذاکره کنندۀ اصلیِ ایران در مذاکرات بحرین، به طور قاطعانه، دستیابی به چنین معامله ای را رد کرد [۷۸]. در آوریل ۱۹۶۸ و بار دیگر در مارس ۱۹۶۹، انگلیس، انتظارات ایران را افزایش داد که امتیاز دادن به بحرین باعث ایجاد حسن نیت انگلیس در قبال ایران در مورد حل و فصل اختلافات جزایر سه گانه می شود. با این حال، زمانی که ایرانی ها به دنبال تأیید صریح چنین پیشنهادی بودند، با واکنشِ منفیِ بریتانیا مواجه شدند. این موضوع در ۲۷ مه ۱۹۶۹ با استقبال شاه از مایکل استوارت در تهران پایان یافت. شاه، مجدداً از وزیر امور خارجه بریتانیا خواست تا اطمینان حاصل کند که به محض حل مسئۀه بحرین، بریتانیا به تصرف جزایر سه گانه توسط ایران، رضایت خواهد داد. پاسخ استوارت این بود که «هیچ دولت بریتانیا، نمی تواند چنین تضمینی بدهد». با این وجود، به نظر می رسید که شاه از قول استوارت مبنی بر اینکه بریتانیا از نفوذ قابل توجه خود بر کشورهای تحت حمایت، برای ترغیب آنها به تفاهم با ایران در جزایر استفاده خواهد کرد، راضی بود [۷۹].
ادامه دارد
کودک همسری
فریده فراعی
ابتدا کوتاه در خصوص کودک و حق انسانی وی مینویسم
حقوق کودک را در 2 بخش قوانین جامعه جهانی و از نگاه قوانین جمهوری اسلامی ایران نگاه می کنم
۱ . پیش بینی حقوق کودک در جامعه جهانی
۱ . اعلامیه جهانی حقوق بشر
۲ . سند ۲۰۳۰ یونسکو
۳ . کنوانسیون حقوق کودک
۲ . نگاه دولت جمهوری اسلامی ایران به کودک در 4 بخش تعریف میشود که با هم در تضاد هستند و عملا قانون مشخصی در خصوص کودک و کودکی در ایران نداریم
قانونی
1 . براساس تعهدی که دولت به کنوانسيونهای بينالملل داده است اين تعريف پذيرفته شده است که :
کودک شامل کليه افراد تابعهای است که در فاصله سنی بين صفر تا قبل از پایان ۱۸ سالگی قرار دارند.
2 . از نظر قانون کار کشور کودک شامل کليه افرادی است که زير ۱۵ سال تمام قرار داشته و هيچ کارفرمايی حق بکارگيری آنان را ندارد.
- 3. از منظر قانون استخدام کشوری که شامل نيروی کار شاغل در بخش دولتی میگردد ، افراد زير 18 سال بدليل قرار گرفتن در سن تحصيل و به تعبيری کودکی از اشتغال منع شدهاند.
4 . از نظر قانونی و شرعی دختران تا هر سنی و هر درجه موقعیت اجتماعی کودک تلقی شده و برای ازدواج دختران که خود حدیثی است یعنی در هر سنی بایستی حضور و یا اجازه رسمی پدر را داشته باشند
شرعی
1 . از زاويه فقهی و شرعی افراد صغير شامل کسانی است که در بين دختران زير سن 9 سالگی و بين پسران زير سن 14 سالگی قرار دارند. اين رويکرد هنوز مبتنی بر تلقی سنتی از کودکی و نگرش بيولوژيک از آنان است.
- . از نظر قانونی و شرعی دختران تا هر سنی و هر درجه موقعیت اجتماعی کودک تلقی شده و برای ازدواج دختران که خود حدیثی است یعنی در هر سنی بایستی حضور و یا اجازه رسمی پدر را داشته باشند
سیاسی
- 1. از نظر سياسی نيز افراد واقع در زير 16 سالگی بدليل عدم بلوغ سنی وکودک سالی نمیتوانند در انتخابات سياسی کشور شرکت کرده و رای دهند.
2 . باز هم سنی مشخص نشده کودکان برای امور نظامی جه در زمان جنگ و یا در زمان های دیگر به مناطق جنگی جهاد حرمین اعزام میشوند
اجتماعی
- 1. از نظر قانون تامين اجتماعی نيز تنها فرزندان آن دسته از بيمه شدگان می توانند از خدمات بيمهای و درمانی بهرهمند شوند که دختران تا سن 25 سالگی و پسران تا سن 18 سالگی بصورت مجرد در خانه پدری باشند.
2 . در نهايت از منظر نظام آمارگيری کشور نيز افراد زيرسن 10 سال کودک معرفی شده و در مورد وضعيت اشتغال، افراد بالای ۱۰ سال از زمره کودکان خارج شده است.( طايفی۱، علی؛ ۱۳۸۳).
۳ . معضلاتی و کمبود هایی که در ایران برای کودکان وجود دارد
1 . کودک و آموزش و پرورش ؛
2 . کودک و بهره کشی نظامی: بسيج
3 . کودکان کار
4 . کودکان بی هویت
5 . اعمال خشونت و کودک آزاری؛
6 . زشت ترین صورت آن: صدور حکم اعدام و قصاص علیه این قشر میباشد.
7 . کودک همسری
8 . معضل پدر تباری
حال به معضل کودک همسری نگاه کنیم
تعریف واژه ی کودک همسری: ازدواج کودکان نوعی ازدواج رسمی یا غیر رسمی است که کودک قبل از رسیدن به سن قانونی ۱۸ سالگی وارد پیمان زناشویی میشود و با همه ی مسئولیت ها و مشکلات روبه رو میشود.
این موضوع هم برای پسر وهم برای دختر قابل تعریف هست. ولی بیشتر این ازدواج ها برای دخترانی اتفاق می افتاد که با سن بسیار کم با مردان بزرگ سال وارد ازدواج میشوند.
در کل بخواهیم مفهوم کودک همسری رو ساده بیان کنیم به طور مثال ازدواج یک دختر ۹ساله با مردی ۵۰ساله… که در کشور ما متاسفانه از این موارد زیاد یافت میشود. (بیشتر در جوامع سنتی)
بر اساس مفاد پیمان نامه جهانی حقوق کودک، کودک به کسی میگویند که سنش کمتر از ۱۸سال باشد.
بین مواردی که حقوق کودک را زیر سوال میبرد و برای کودک بسیار مسئله ی وحشتناکی است ازدواج یکی از مهم ازین آن موارد است.
و به طور خلاصه کودک همسری به ازدواجی میگویند که زوجین یا یکی از آنها سن زیر ۱۸سال داشته باشند.
ولی این تعاریف در سطح جهانی در پیمان نامه جهانی حقوق کودک در سال ۱۳۶۸ نوشته شده و در سازمان ملل به تصویب رسیده.
و اما در ایران: در ایران سن قانونی ازدواج برای دختران ۱۳سال و برای پسران ۱۵سال به بالا است.
که حتی خیلی از خانواده ها محدودیت سنی برای ازدواج فرزندشان ندارند پدر هر سنی ممکنه فرزند خودشان رو درگیر مسئله ی وحشتناک ازدواج بکنند.
بر اساس آخرین تحول مربوط به اصلاح ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی ازدواج دختران قبل از ۱۳سالگی و پسران قبل از۱۵سالگی با اجازه و رعایت مصلحت آن هم از سوی دادگاه مجاز دانسته شده است.
این قانون از سال۱۳۸۱ وارد قوانین ایران شد که تا قبل از اون این تاییدیه به عهده ی ولی فرزند بود.
آماری که از ازدواج های کودکان در این چند سال اخیر به دست اومده آمار بسیار تاسف باری می باشد.
در سال ۹۱ از کل ازدواج های ثبت شده ۴/۹دهم درصد ازدواج ها مربوط به دختران زیر ۱۵سال بوده..
سال ۹۵ به ۵/۶دهم درصد رسیده است که مجموع آن حدود ۳۹ هزار کودک است..
که بین سال ۹۱تا۹۵، ۲۰۰هزار دختر و پسر زیر ۱۵سال ازدواج کردند و در کل در این دهه ی اخیر آمار ازدواج ها به ۴۰۰هزار کودک رسیده.
بیشتر ازدواج ها متعلق به ۱_استان خراسان رضوی 2_آذربایجان شرقی ۳_استان سیستان و بلوچستان ۴_استان خوزستان و بعد حومه ی تهران و شهرستان های دیگر…
و اما عواملی که باعث ایجاد و افزایش این پدیده میشود:
از مهم ترین عوامل 1 . ارزش های سنتی و مذهبی در جهت حفظ آبروی خانوادگی در راستای نظام پدرسالاری هستش که این مورد در گذشته بیشتر در جامعه و خانواده ها دیده میشد تا به امروز.
و عامل مهم دیگر فقر میباشد…خانواده ها معمولا برای ازدواج دخترشان پولی بابت مهریه و شهریه ها مطالبه میکنند.
بنابراین ازدواج دختر در سنین کودکی نه تنها از هزینه های خانوار شامل هزینه ی تغذیه، تحصیل و پوشاک کم میکند بلکه سود و منفعت مادی و اقتصادی برای خانواده فراهم میکند.
در مواردی که خانواده داماد بهای عروس را بپردازد خانواده ی دختر در شرایط سخت اقتصادی از دختر به عنوان منبع در آن استفاده میکنند.
برخی از خانواده هاهم ازدواج زود هنگام فرزندشان را راهکاری برای محافظت او از خشونت جنسی در جامعه میدانند در حالیکه باید توجه داشت کودک همسری در بطن خودش پدیده ایست که با سطوح بالایی از خشونت های جنسی فیزیکی و احساسی همراه است.
یکی دیگر از عوامل مهم دیگر فساد اخلاقی در جامعه است که به طور مثال کودک خارج از حریم ازدواج باردار میشود و خانواده برای حفظ آبروش و نداشتن حس شرمساری در جامعه کودک خودش رو مجبور به ازدواج میکنه…به جای اینکه فرزند خودش را راهنمایی کند و از مشکلات نجاتش بدهد او را درگیر مسئله ای میکند که مشکلاتش چند برابر میشود و خسارات جبران ناپذیری را به بار می آورد.
خیلی از خانواده ها هم ترس از این دارند که کودکشان بزرگ شود، وارد جامعه شود و با جنس مخالف خود وارد رابطه شود… به همین علت این خانواده ها قبل از اینکه عقل فرزندشان رشد کند و تمایل آنها برای وارد شدن به جامعه بروز پیدا کند آنها را درگیر رابطه ی ازدواج میکنند تا خیالشان از بابت آینده ی فرزندشان راحت باشد…
مواردی مثل:« محرومیت از تحصیل، اعتیاد، مهاجرت در راستای کاهش بار اقتصادی تامین هزینه های ناشی از اعتیاد والدین، ضعف فرهنگی، بیسوادی و اختلالات روانی والدین، گاها جنگ و بی ثباتی های اقتصادی میتواند از عوامل مهم دیگر در جهت ایجاد و افزایش کودک همسری باشد.
در کل کودکی که ازدواج میکند کودکیش تباه میشود و جامعه باید برای دفاع از این کودکان کاری بکند که متاسفانه در ایران همچین دفاع و حمایتی دیده نمیشود…زندگی متعادل برای هر فرد زندگی ایست که آن فرد تمام مراحل زندگی خود را گذرانده باشد و چشیده باشد.
ولی کودکی که کودکی و جوانی نکرده باشد زندگی اش از حالت نرمال و ایده آل خارج شده و فرد سالمی به حساب نمی اید.
این گونه افراد وقتی بزرگ شوند به جامعه ضرر های زیادی وارد میکنند چون میخواهند انتقام خود و کمبود هایی که دارند را از جامعه بگیرند.
در خوشبینانهترین حالت هم که کودک در زندگی از رفاه و آسایش نسبی برخوردار باشد درکل این شرایط نمیتواند توجیه ازدواج کودک باشد.. چون مدرسه را ترک میکند، آموزش لازم را دریافت نمیکند واصلا مفهوم مدیریت زندگی را یاد نمیگیرد…و در این صورت هم آنها رشد نمیکند…و آنها با شخصیت های تکامل نیافته وارد جامعه میشوند.
در این پدیده حق کامل کودک از او گرفته میشود.
در ابتدا که پدر و مادر برای فرزندشان همسر انتخاب میکنند و بعد از ازدواج تمام تصمیم گیری های کودک بر عهده ی همسرش میباشد و او هیچگاه هیچ اختیاری از خود ندارد..
در این مورد ماده های ۱۹، ۸، ۶، ۲ نقض میشود زیرا که عدم تبعیض و ارزش و کرامت انسانی و حق آزادی بیان در رابطه با کودک نقض شده است صدمه هایی که کودک در ازدواج می بیند و خسارت هایی که به جامعه وارد میکند.
کودکان وقتی بدون رشد عقلی و امادگی روانی وارد رابطه ی ازدواج میشوند هم به حقوق کودکیشان لطمه وارد میشود هم با مشکلاتی روبه رو میشوند که اصلا قابل هضم برایشان نیست.
این ازدواج ها مشکلات فراوانی از بعد جسمانی وانی و روحی برای کودک به وجود می آورد. متاسفانه هیچگونه تلاشی از سوی نهادهای قانون گذار برای این بحران دیده نمیشود.
شرایط اولیه ازدواج برخورداری از بلوغ فکری، جسمی، جنسی، عاطفی و اقتصادی است.
متاسفانه در این گونه ازدواج ها کودک مجبور است تغییرات بین کودکی تا بزرگسالی را در چندساعت کوتاه طی کند.
او در مرحله ی اول به یک زن خانه دار تبدیل شده و به غیر از مسئولیت همسرداری بعد از مدتی مسئولیت مادر شدن را هم گردن میگیرد و او به اجبار باید با مسائلی که برایش پیش می آید کنار آید. این مسائل و مسئولیت های دشوار زندگی برای یک انسان بالغ هم استرس زا هست، چه برسد به کودکی که اوج خوشحالی ها و ناراحتی هایش در یک عروسک خلاصه میشود و هیچ چیز از مشکلات بزرگ زندگی را نمیداند.
و این ها در آینده کودکانی تربیت میکنند که استاندارد جامعه نیستند و خسارت های جبران ناپذیری به بار می آوردند. و به این صورت است که زمینه ی بروز افسردگی، خشم فرو خورده، احساس ناکار آمدی و انزوا، و به خطر افتادن سلامت روانی و روحی برای کودک ایجاد میشود. حتی باردار شدن در سنین کم نیز خطر بالای مرگ را برای کودکان مادر رقم میزند.
زیرا که ساختار بدنی آنها نیز توان باردار شدن را ندارد و مشکل جدی برای رحم و لگن آنها پیش می آید.
و این کودکان در آینده تبدیل به انسان های ناسالمی میشوند و پیامدهای بسیار بدی برای جامعه به همراه دارند.
مواردی مثل: فقدان سلامت روان، مخصوصا در زنان جامعه، آسیب های اجتماعی فراوان، طلاق، اعتیاد، بزهکاری و فقر فرهنگی را رواج میدهند.
چون کودکی که ازدواج میکند سراسر زندگی اش در از کینه و کمبود میشود و میل دارد که کمبودهایش را در جامعه جبران کند و به این صورت جامعه، از طرف این گونه افراد، دچار بحران و مشکل میشود.
نتیجه گیری
بنظر من جامعه ، قانون ، دولت ، خانواده ، بازار آزاد و در مجموع سیستم اقتصادی اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه مقصر و بانی ضایع کردن حقوق کودک هستند.
پیشنهادات و چه باید کرد برای اینده ای سالم در جامعه ایران و جهان باور دارم که:
۱ . خود باوری کودک و نوچوان
۲ . آگاهی خانواده و جامعه از کرامت انسانی کودک و اعلام همیشگی ان
۳ . معرفی روزهای جهانی
۴ . تغییر جدی در روش آموزش مدارس
۵ . تشکیل سازمان های غیر دولتی برای کمک و همراهی با کودکان
و ما همه خواهان اجرای همه جانبه ی حقوق کودکان بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر مواد 1 و 2 همه آزاد و برابر بدنیا آمده اند
ماده 25: حق خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی برای همه
کنوانسیون حقوق کودک
با توجه ماده 2ک تعیین سن کودکی
مجموعه مفاد حقوقی کنوانسيون حاکی است که ۵۴ ماده قانونی آن در سه زمينه قابل تمايز است:
الف) مفاد قانونی برای شناسايی حقوق اجتماعی کودکان برای حداقل استانداردهای بهداشتی، آموزشی، تامين اجتماعی، مراقبت جسمانی، زندگی خانوادگی، بازی، سرگرمی، فرهنگ و اوقات فراغت؛
ب) مفاد حمايتی برای شناسايی حقوق کودکان برای امنيت آنان از تبعيض، سوء استفاده جسمی و جنسی، بهره کشی، سوءاستفاده معيشتی، بی عدالتی و تضادها؛
پ) مفاد ناظر بر مشارکت کودکان در زمينه حقوق سياسی و مدنی از قبيل داشتن نام و هويت، مورد مشورت و توجه قرار گرفتن، سلامت جسمانی، دستيابی به اطلاعات، آزادی بيان و انديشه و چالشگری در تصميم گيری درباره آنان
و همچنین بند دوم از ماده ی ۱۶ کنوانسیون منع هرگونه تبعیض علیه زنان (ازدواج کودک ممنوع) و خواهان اجرایی شدن سند ۲۰۳۰ یونسکو خصوصا در
هدف اول – ایجاد نظام حمایتی از فقرا، سرمایه گذاری برای فقرزدایی و حق دسترسی فقرا به منابع
هدف دوم : تضمین دسترسی همه به ویژه نوزادان به غذای سالم و کافی و رفع سوء تغذیه
هدف پنجم ریشه کنی همه اقدامات زیان بار مانند ازدواج کودکان، ازدواج در سنین بسیار پایین و ختنه زنان
هستیم. به امید روزی که هیچ کودکی از ازدواج نرنجد. و خواهان ازدواج خانمها بدون اجازه پد
فساد، راهی که خامنهای برای تحکیم قدرتش برگزید
مریم حبیبی
فساد ابزار خامنهای برای کنترل دولتها و تصاحب قدرت بیشتر است . با نگاهی به عملکرد سید علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی به نظر می رسد خامنه ای فرار از شفافیت و دفاع از فساد را آگاهانه به عنوان راهی برای گسترش و تحکیم قدرتش در برابر جناح های مختلف جمهوری اسلامی برگزیده است که نتیجه قهری آن قانون گریزی، گسترش فساد و تبدیل آن به رویه در سیستم بوده است. بنابراین میتوان او را به عنوان راس هرم قدرت نظام جمهوری اسلامی عامل اصلی گسترش فساد در نظام جمهوری اسلامی دانست.
خامنهای از آغاز دوران رهبری با اتکای به تمایل بخشهایی از نظام جمهوری اسلامی به قداست بخشیدن به رهبر یا ولی فقیه در برابر نظارت رسمی و قانونی بر نهاد رهبری مقاومت کرده است و دامنهی این رهایی و معافیت را به تدریج به نهادهای زیر نظر خود گسترش داده است. نهادهایی که در حال حاضر بیش از نیمی از اقتصاد کشور را در اختیار دارند. تعداد این نهادها و فساد آنها موضوع تحقیقات بسیاری از محققان و روزنامه نگاران بودهاست.در کنار این روش، او هر جا که لازم بوده برای دفاع از رفتارها یا فساد افراد و گروههای نزدیک به خود که در فضای عمومی افشا شده وارد عمل شده است و بی پروا و بی شرم و ترس مقام مذهبی و «مقدس» خود را خرج دفاع از مفسدان اقتصادی کرده و به تندی افشاکنندگان فساد را سرزنش کرده است.
معروف ترین این اتفاقات وقتی افتاد که در سال ۱۳۹۰ رسانهها ماجرای فساد ۳۰۰۰ میلیارد تومانی را افشا کردند. این فساد در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری محبوب او انجام شده بود و برخی مقامات و هفت بانک دولتی در این فساد دخیل بودند. خامنهای پس از مقدمه ای در مضرات فساد، ناگهان با لحنی عوامانه و عجولانه که حیرت افکار عمومی را برانگیخت، گفت:
«رسانهها نباید این قضیه (نوشتن در مورد فساد) را کش بدهند» و ادامه داد «زیرا عده ای می خواهند از این برای زدن تو سر مسئولین استفاده کنند». این استدلال نشان می دهد که او آن اندازه که نگران آبروی مسئولان (یا نزدیکانش) است نگران فساد و تضییع آنچه در زبان مذهبی بیتالمال یا حق مردم گفته میشود، یا ترویج این سوءاستفادهها نیست.
یکی دیگر از مواردی که او به دفاع جدی از فساد پرداخت و اجازه نداد تا ابعاد آن به طور رسمی روشن یا به لحاظ قضایی و قانونی پیگیری شود فساد قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، و محمدباقر قالیباف بود. در بهمن ماه ۱۴۰۰ رادیو فردا فایل شنیداری یکی از جلسات تعدادی از فرماندهان سپاه (از جمله فرماندهی سابق سپاه پاسداران عزیز جعفری) را منتشر کرد. این گفتگوی ضبط شده از فساد مالی محمد باقر قالیباف، سرداران سپاه و رئیس فعلی مجلس شورای اسلامی و قاسم سلیمانی به طور مفصل پرده برداشت. حاضران در جلسه میگویند که به رهبری (یعنی خامنهای) هم گزارشات مربوط به فساد داده شده است. اما خود او چند روز پس از درز این گزارش با لحنی عصبانی و تند آن را توطئهی دشمن دانست که ارکان انقلاب یعنی سپاه را هدف گرفته است و گفت «به مراکزی که در پیشرفت انقلاب نقش داشتند، تهمت می زنند؛ یک روز به مجلس شورای اسلامی، یک روز به شورای نگهبان و یک روز به سپاه؛ امروز نوبت سپاه است؛ به سپاه تهمت می زنند و لجنپراکنی می کنند در ضمن به شهید بزرگوار شهید سلیمانی.» بنابراین امید به رسیدگی به این پرونده های فساد به یأس تبدیل شد. اگر دفاع از قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس که خامنه ای قدرت منطقهای خود را مدیون او بود، نوعی قدردانی از او بود، دفاع یا همکاری و همراهی با سایر مفسدانی که شخصیتهای مهم و غیرقابل جایگزینی هم نیستند توجیهی ندارد جز اینکه خامنه ای به هر دلیلی علاقمند به کار با مفسدان است.
محمدباقر قالیباف که به فاسد ترین سردار شهرت دارد یکی از این شخصیتهایی است که پروندههای فساد متعدد از مشاغل متعدد خود دارد، چه از دورانی که رییس ستاد مبارزه با مواد مخدر بود تا زمانی که به مقام شهردار تهران رسید. با اینکه برخی از نزدیکان او مانند عیسی شریفی۲ معاون قالیباف در شهرداری تهران، برای فساد محاکمه شده و در حال حاضر در زنداناند اما فساد قالیباف و خانوادهاش و برخی چهره های معروف سپاه مورد بررسی قرار نگرفت و در عوض قالیباف پیوسته به مشاغل بالاتر ارتقا داده شد.
خامنهای همچنین در ماجرای بورسیه های غیرقانونی در وزارت علوم که در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد اتفاق افتاده بود و دولت روحانی آن را در خرداد ۱۳۹۳افشا کرد، وارد عمل شد و آن را کار« غلطی» خواند. دولت احمدی نژاد به جای بورسیه دانشجویان ممتاز، تعداد زیادی از آشنایان و فرزندان مقامات را با اینکه معدل های پایین داشتهاند، بورسیه کرده است. پس از اینکه رسانهها درباره تعداد و نام برخی از این دانشجویان، که فرزندان مقامات بودند، نوشتند، خامنهای از اینکه دولت این موضوع را «روزنامهای» کرده به شدت انتقاد کرد و این کار را ظلم به این دانشجویان دانست و گفت: « علاوه بر اینکه ظلم هم شد -به خیلیها ظلم شد- هم خلاف قانون بود این کار، هم خلاف تدبیر بود این کار، هم خلاف اخلاق بود.» فرجی دانا وزیر علوم وقت پس از مدتی استیضاح شد و یکی از اتهاماتش انتشار و گزارش این بورسیه ها بود.
گذشته از فساد اقتصادی، خامنه ای در برابر فساد اخلاقی افراد نزدیک به خود نیز سکوت و به این ترتیب از آنها حمایت کرده است. یکی از مهمترین و تکان دهندهترین این موارد، ماجرای سوء استفاده جنسی سعید طوسی از نوجوانان بود که در سال ۱۳۹۵ افشا شد.
طوسی قاری قرآن محبوب خامنهای است و در جلسات بیت برای او قرآن می خواند.
این پرونده به جایی نرسید و به گفتهی قوهی قضاییه برای سعید طوسی در مورد اتهام آزار جنسی قرار منع تعقیب صادر شد. محمود صادقی نماینده مجلس افشا کرد که نفوذ بیت رهبری باعث تبرئهی سعید طوسی از اتهام کودکآزاری شده است.واکنش یا حیرت جامعه ایران از حمایت خامنه ای از فاسدان و شعارهای مرگ بر خامنهای در شهرهای ایران باعث نشده است که او از شیوهای که در پیش گرفته، منصرف شده یا در آن تجدید نظر کند. برعکس او با سرسختی اصرار دارد تا همواره اصل موضوع فساد را انکار کند. او در سال ۹۷ درسخنرانیای منکر فساد سیستماتیکی شد که برخی از چهرههای جمهوری اسلامی مانند احمد توکلی در مورد آن هشدار داده و گفته بودند نهادهای مسئول مبارزه با فساد مانند قوه قضاییه، نیروی انتظامی، مجلس یا سازمان بازرسی کل کشور نهادهای پاکی نیستند و خودشان به درجاتی از فساد مبتلا هستند. توکلی از این هم فراتر رفته بود و گفته بود که فساد میتواند باعث سقوط نظام جمهوری اسلامی شود.
شاید دور از واقعیت نباشد که گفته شود به همین دلیل است که خامنهای که به گفته خودش از همه مسایل اطلاع دارد، بعد از افشای این همه پرونده فساد از مسئولان نظام، نخواسته است به این موضوع توجه کند و حتی به صورت ظاهری و برای اقناع افکار عمومی، یک سال را سال «مبارزه با فساد» نام دهد زیرا فساد راه او برای خرابکاری در کار دولتهایی بود که به او نزدیک نبودند، و نیز برای کنترل و تصاحب تدریجی قدرت بوده است .
مواضع ضد منافع ملی بخشی از اپوزیسیون انیراننشین
منوچهر صالحی لاهیجی
هامبورگ، ۳ سپتامبر ۲۰۲۲
در این نوشته متن اعلامیهای را نقد میکنم که در رابطه با مذاکرات برجام توسط هیئتهای سیاسی ـ اجرائی ۶ سازمان سیاسی ایرانی انتشار یافته که حوزه فعالیتشان انیران است، آن هم به این دلیل که بسیاری از سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی به توفیری که میان منافع ملی کلان مردم ایران و منافع حکومت تمامیتخواه جمهوری اسلامی وجود دارد، آگاهی چندانی ندارند.
پیش از بررسی متن اعلامیه باید یادآور شوم که منافع ملی بخش تعیینکننده سیاست خارجی و روابط بینالمللی هر دولتی را تشکیل میدهند. حکومتها در بطن هر دولتی دارای دو گونه منافعاند. بخشی از آن منافع که بود و نبود حاکمیت ملی و استقلال سیاسی و اقتصادی یک ملت را دربرمیگیرند، در محافل دانشگاهی منافع ملی کلان نامیده میشوند. قاعدتأ منافع ملی کلان دولتها نباید با تغییر حکومتها دگرگون شوند، زیرا بازتاب دهنده سیاست کلان حکومتها در رابطه با بود و نبود یک دولت – ملت هستند. در عوض بخش دیگری از عناصر سیاست خارجی میتوانند با جابهجائی حکومتها در کلیت خود دگرگون شوند، زیرا در برگیرنده منافعی خُرد هستند که با دگرگونی آنها حاکمیت ملی و استقلال سیاسی و اقتصادی دولت بهخطر نمیافتند و تأثیر نیروها و قدرتهای خارجی بر این عناصر در حوزههائی چون اقتصاد خُرد، سیاستهای آموزشی، فرهنگی، هنری، ورزشی و … محدود است.
به این ترتیب همهی زیرساختارهائی که تضمین کننده حاکمیت ملی، توان دفاعی، امنیت درونی و استقلال اقتصادی ایران هستند، عناصری از منافع ملی کلان کشوراند. چکیده آن که منافع ملی کلان نه فقط موجب افزایش عقلائی قدرت و بنیه دفاعی و امنیتی و همچنین اقتصاد ملی ایران میگردند، بلکه همزمان هر حکومت ملی مجبور است در جهت بهسازی این زیرساختارها گام بردارد. زیرا فقط حکومتهای مستقل خردگرائی که از پشتیبانی ملی برخوردارند، میتوانند با تکیه بر منافع ملی کلان در پی تأمین حاکمیت ملی، استقلال سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی ملت خویش باشند. ۶ سازمانی که این اعلامیه را نوشتهاند، به آن بخش از اپوزیسیون ایران تعلق دارند که گویا روی پای خود ایستاده است و همچون سلطنتطلبان، مجاهدین خلق، احزاب و سازمانهای اقلیتهای قومی کُرد، عرب و بلوچتبار ایران و برخی «شوراهای…» نو ساخته به پولها، سلاحها و رسانههای دولتهای بیگانه وابسته نیستند. پس میبایست از این سازمانها انتظار دفاع از منافع ملی و حقوق مردم ایران را داشت.
از عنوان و متن اعلامیه میتوان دریافت که نویسندگان آن هوادار بازگشت ایران به توافق «برجام» هستند، زیرا شکست مذاکرات با ایالات متحده «بحران سیاسی و اقتصادی کشور را تشدید خواهد کرد.» اما بنا بر گفتههای آقای ظریف و بررسیهای بسیاری از کارشناسان ایرانی میدانیم که هدف تفاهمنامه «برجام» نه کاهش «بحران سیاسی و اقتصادی کشور»، بلکه «تفاهمنامهای امنیتی» بوده است که در چارچوب آن جمهوری اسلامی ایران میبایست در برابر دریافت امتیازهای اقتصادی بسیار کوچک از بخش مهمی از قدرت دفاعی هستهای، موشکی و امنیتی خود در برابر دولتهای امپریالیستی و رژیم اشغالگر اسرائیل در منطقه چشم میپوشید و همچنین به خلع سلاح تمامی جنبشهای متحد خویش در منطقه همچون حزبالله در لبنان، حشدالشعبی در عراق، حوثیها در یمن و حماس و دیگر گروههای مبارز در فلسطین و … تن در میداد .
چکیده آن که آنچه ایران میگرفت، در برابر آنچه از دست میداد، بسیار اندک بود.
در همان دوران جان کری که وزیر خارجه وقت ایالات متحده آمریکا بود، بارها در مصاحبههای مطبوعاتی خود گفته بود و اینک نیز همان سخنان را رابرت مالی که رهبری مذاکرات بازگشت بهبرجام با ایران را بر عهده دارد، در کنگره آمریکا تکرار کرده است که هدف «بازگشت به برجام» آغاز مهار ایران در منطقه و «تبدیل ایران به کشوری عادی» است. بهعبارت دیگر هدف از «تفاهمنامه برجام» آغاز روند «لیبیسازی جمهوری اسلامی» با هدف تأمین منافع درازمدت ایالات متحده و اسرائیل در منطقه بوده است. برخلاف جمهوری اسلامی که راه سازش با امپریالیسم را در پیش گرفت، دکتر محمد مصدق در دفاع از منافع ملی مردم ایران حاضر به قبول پیشنهاد بانک جهانی برای «بهبود موقت اقتصاد ایران» نشد و توانست اقتصاد بدون نفت را با موفقیت راهاندازی کند. در عوض جمهوری اسلامی با امضای «برجام» نه فقط آینده اقتصاد ایران را به این «تفاهمنامه امنیتی» گره زد، بلکه هرگاه دونالد ترامپ آن را پاره نمیکرد، دیر یا زود باید به مذاکره درباره «برجامهای موشکی و منطقهای» نیز تن در میداد. شگفتآور است که ۶ سازمان سیاسی اپوزیسیون که نیمی از آنان خود را پیرو «راه مصدق» میدانند، چنین سبکسرانه نه فقط خواهان بازگشت بیچون و چرای رژیم جمهوری اسلامی به «تفاهمنامه امنیتی برجام» هستند، بلکه درباره زیادهخواهیهای امپریالیسم آمریکا که هدف آن تضعیف قدرت دفاعی و امنیتی ایران است، سکوت میکنند. هیئتهای سیاسی – اجرائی این ۶ سازمان بهجای بررسی نقادانه «تفاهمنامه امنیتی برجام» که از یکسو امنیت ملی و از سوی دیگر اقتصاد ملی ما را وابسته به تحریمهای ایالات متحده و اتحادیه اروپا کرده است، خواستار بازگشت دگرباره ایران به «تفاهمنامهای» هستند که میلیاردها دلار زیان مالی و اقتصادی و محدودسازی توان دفاعی و هستهای کشور را به حکومت اسلامی و مردم ایران تحمیل کرده بوده است. دفاع از «تفاهمنامه امنیتی برجام» و آن را «توافقی که برای هر دو طرف بُرد- بُرد بهحساب آید» نامیدن، آشکار میسازد که مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی سبب شده است تا خواستهای زیادهخواهانه دولتهای امپریالیستی را بهمثابه «تفاهمی» مبتنی بر اصل «بُرد- بُرد» بپذیریم.
همچنین در این اعلامیه کارکردهای ضد انسانی دولتهای ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در رابطه با تحریمهای کمرشکنی که به مردم ایران تحمیل کردهاند، نقد نگشته و در عوض همه کاسه کوزهها بر سر جمهوری اسلامی شکسته شدهاند.
این جمهوری اسلامی است که «اصرار بر توهمات هستهای» دارد که معلوم نیست چیست. این جمهوری اسلامی است که «هم چنان مسائل پادمانی را با توافق برجام گره می زند» و «برای ارائه پاسخ قانع کننده به آژانس در ۳ مورد مبهم، گام بر نمی دارد»، اما نویسندگان اعلامیه بهخوانندگان خود نمیگویند که مدارک و اسناد این هر ۳ مورد پادمانی توسط رژیم اشغالگر و صهیونیست اسرائیل با هدف خرابکاری در روند «برجام» در اختیار آژانس انرژی اتمی قرار داده شدهاند و آقای گروسی نیز پس از آخرین دیدار خود از ایران مستقیم از تهران به تلآویو پرواز کرد تا گزارش کار خود را در اختیار حکومتی قرار دهد که صاحب دهها کلاهک هستهای است و در عین حال عضو آژانس انرژی اتمی نیست. بهعبارت دیگر، احزاب و سازمانهائی که مدعی دفاع از منافع و حقوق مردم ایران هستند، تحریمهای کمرشکن دیوانسالاری ایالات متحده آمریکا و توطئههای دولت صهیونیستی اسرائیل علیه جمهوری اسلامی را که حاضر به پذیرش موجودیت این رژیم در منطقه نیست، آگاهانه نادیده گرفتهاند. نگرش یک سویه هیئتهای سیاسی ـ اجرائی این ۶ سازمان آشکار میسازد که آنها نمیتوانند میان منافع ملی مردم ایران و منافع بخشی از اولیگارشی روحانیت شیعه که قدرت سیاسی را در دستان خود قبضه کرده است، توفیر نهند و با آمیختن این دو بههم در نهایت توجیهگر سیاستهای زیادهخواهانه دولتهای امپریالیستی عضو تفاهمنامه برجام و رژیم صهیونیستی اسرائیل شدهاند.
همچنین در این اطلاعیه ادعا شده است که این جمهوری اسلامی است که با «نصب سه آبشار سانتریفیوژ پیشرفته آیآر-۶ در تاسیسات غنیسازی اورانیوم در نطنز و تهدید تلویحی به اعلام توانایی فنی در تولید ساخت بمب اتم…، حساسیتها در سطح جهانی و منطقهای» و همچنین زمینه را برای «برخورد نظامی افزایش» داده است.
چکیده این سخنان آن است که ایرانیان برای پیشگیری از «حساسیت» دولتهای منطقه و جهان باید داوطلبانه از بنیه دفاعی خویش بکاهند، یعنی خود را خلع سلاح کنند، وگرنه احتمال «برخورد نظامی» در منطقه افزایش خواهد یافت. از این خانمها و آقایان باید پرسید چگونه وجود صنایع هستهای در اسرائیل و وجود دهها کلاهک اتمی، سه زیردریائی ساخت آلمان که ارتش اسرائیل میتواند با آنها بمبهای اتمی خود را در سراسر جهان حمل و شلیک کند، سبب «حساسیت» مردم منطقه و جهان نمیشود، اما وجود صنایع هستهای در ایران که زیر کنترل شدید آژانس اتمی سازمان ملل قرار دارد و تا کنون هیچ کاری برخلاف متن «تفاهمنامه برجام» انجام نداده است، میتواند سبب افزایش «خطر جنگ» در منطقه شود؟ به دیگر سخن، کسانی که این متن را نوشتهاند، خواهان ایرانی ناتوان در دفاع از مرزها و مردم خویش در برابر هجوم نظامی دولتهای امپریالیستیاند. سیاستمدارانی با یکچنین شخصیت و خصیصهای برای آن که «حساسیت» دشمنان ایران برانگیخته نشود و جغد جنگ بر فراز آسمان ایران پرواز نکند، حاضرند منافع ملی و امنیت دفاعی مردم ایران را قربانی منافع منطقهای امپریالیسم آمریکا و رژیم صهیونیستی اسرائیل کنند. وگرنه چگونه میتوان سکوت این «هیئتهای سیاسی ـ اجرائی» را در برابر بمبهای اتمی اسرائیل، پایگاههای نظامی آمریکا در خلیج فارس و سیاست تجاوزگرایانه اسرائیل در قبال فلسطینیانی که در سرزمین خویش به اسارت گرفته شدهاند و تجاوز مُدام نیروی هوائی اسرائیل به سرزمینهای سوریه و لبنان را توجیه کرد؟ آشکار است کسانی که اینچنین به روند مذاکرات میان ایران و ایالات متحده مینگرند، آگاهانه بهخواننده نوشته خود میگویند که مقصر بحران اقتصادی در ایران، نه تحریمهای اولیه و ثانویه همهجانبه ایالات متحده، بلکه رژیم ولایت فقیه است که حاضر نیست هژمونی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه را بپذیرد. همچنین وانمود میشود که پروژه برجام قراردادی بُرد- بُردی است، یعنی سود و زیان آن برای منافع ملی ایران و کشورهای امپریالیستی عضو برجام «برابر» است و حال آن که بازگشت ایران به این تفاهمنامه سبب خواهد شد تا اقتصاد ایران بار دیگر از سوی دولتهای امپریالیستی گروگان گرفته شود. اما دادههای اقتصادی نشان میدهند که اقتصاد ایران توانسته است بهتدریج خود را با تحریمها تطبیق دهد و بنا بر تازهترین گزارش بانک جهانی اقتصاد ایران میتواند بدون بازگشت به برجام در سال ۲۰۲۲ در نتیجه جنگ اوکراین تا ۴٫۷ درصد رشد کند و بنا بر گفتههای برخی از کارشناسان داخلی در سال ۱۴۰۱ بیش از ۴٫۸ میلیارد دلار سرمایه خارجی جذب بازار داخلی ایران شده است.
همچنین در این اعلامیه به این نکته اشارهای نمیشود که دولت جمهوری اسلامی با امضاء «تفاهمنامه امنیتی برجام» به تحریمهائی که توسط دولتهای ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا تصویب و اجرائی شده بودند، مشروعیت داده است، زیرا حکومت ولایت فقیه با پذیرش «برجام» موجودیت تحریمهائی که در تضاد آشکار با حقوق بینالملل قرار داشتند و دارند را پذیرفت و برای آن که بخشی از آن تحریمها بهطور موقت تعلیق شوند، حاضر شد در حوزه دفاعی و امنیت ملی خویش تسلیم برخی از خواستها و اراده دولتهای امپریالیستی عضو «برجام» شود. بهعبارت دیگر جمهوری اسلامی با امضاء «تفاهمنامه امنیتی برجام» نه فقط علیه منافع ملی ایران، بلکه با پذیرش محدودسازی صنایع هستهای کشور آگاهانه در جهت کاهش قدرت دفاعی و امنیتی ایران در منطقه گام نهاده بوده است.در این اعلامیه «هیئتهای سیاسی – اجرائی» ۶ سازمان مُدام مردم ایران را «از افزایش تنشها با غرب و خطر جنگ» میترسانند تا ناخواسته فضا را برای پذیرش کامل خواستههای تمامیتخواهانه اسرائیل و ایالات متحده آمریکا از سوی افکار عمومی مردم ایران آماده سازند. بنا به توصیه این خانمها و آقایان اگر مردم ایران میخواهند از «انتفاع پایدار اقتصادی» برجام برخوردار گردند و گریبان خود را از چنگ هیولای «جنگ» رها سازند، باید حکومت جمهوری اسلامی را مجبور کنند تا «پرونده تحقیقات انرژی اتمی در خصوص فعالیتهای مبهم و اعلام نشده» را ببندد و از ادامه سیاست «اتکای راهبردی به شرق» دست بردارد. چکیده آن که حکومت ایران باید برای دستیابی به «رفاء اقتصادی» وعده داده شده در «تفاهمنامه برجام» و پیشگیری از خطر «جنگی» که معلوم نیست کدام دولت و یا دولتها میخواهند علیه ایران آغاز کنند، از یکسو باید بهدست خود زیرساختهای علمی، صنعتی، دفاعی و امنیتی خویش را ویران سازد و از سوی دیگر از سیاست راهبردی «اتکاء به شرق» دست بردارد تا اردوگاه «غرب دمکرات و حامی بیچون و چرای دولت استعمارگر اسرائیل» بتواند به سیاست تحریمهای همهجانبه اقتصادی خود برای گرفتن امتیازهای بیشتر از جمهوری اسلامی ادامه دهد.
این است سطح دانش سیاسی ۶ سازمان اپوزیسیون که نمیدانند مرز میان منافع ملی و منافع حکومت کدام است.
چهار ننگ ابدی که بر پیشانی روحانیت شیعه باقی خواهد ماند
عباس رهبری
روحانیت شیعه ظرفیتهای ویرانگری، بیرحمی و فقدان اخلاق خود را به نمایش عمومی گذاشته است روحانیت شیعه در دوران رژیم اسلامی در ایران، بیش از پیش نشان داده است که چه نظام اخلاقی، فلسفی و مذهبیای را در دنیای اندیشه و عمل دنبال میکند. این نهاد در پنج دهه اخیر همه سیاستهای مورد نظر خود را با قدرت مطلقه تجسم بخشیده است و نمیتواند در پشت بهانههایی مثل «بیقدرتی»، «تحت فشار بودن»، «فقدان عِده و عُده» و «بیاطلاعی» پنهان شود. کسانی نیز که در سال ۱۳۵۷ شناختی از این نهاد نداشتند، امروز نتایج حاصل از ایدهها و سیاستهای مورد نظر این نهاد را میشناسند. روحانیت هیچگاه نهادی شفاف نبوده است تا بتوان بیلان کار آن را با عدد و رقم و نقل قول از متون خود آنان گزارش داد.هرچند این کارنامه برای این نهاد، قدرت و ثروت بیحدوحصر فراهم آورده، فساد، بیرحمی، آدمکشی، جهانخواری، فریب، تقلب و شارلاتانی اعضای آن را نیز به نمایش گذاشته است. شمار کسانی از درون روحانیت که با سیاستهای عام و مورد قبول اعضای این نهاد مخالفت کردهاند، به چند صد نفر نیز نمیرسد. آنانی نیز که مخالف بودند، یا با حکم دادگاه ویژه خلعلباس و حصر شدند، یا خود لباس روحانیت را از تن بیرون آوردند. هیچ صدای متفاوتی در درون نهاد روحانیت شیعه تحمل نمیشود. با اضمحلال روحانیت در حکومت، امروز دیگر نمیتوان مرزی میان رژیم و نهاد روحانیت کشید.کارنامه سیاه روحانیت شیعه در رژیم اسلامی ایران، در میلیونها صفحه نیز نمیگنجد. اما این کارنامه در مواردی مثل کشتار جمعی و جنگ، بیش از همه خود را در معرض افکار عمومی قرار میدهد. روحانیت شیعه نشان داده است که چه ظرفیتی برای قساوت و ایستادن در سمت آدمکشان حرفهای مثل قذافی، بشار اسد، پوتین، و مادورو دارد. حمایت مستقیم از پوتین و بشار اسد در کشتار جمعی، بسیار فراتر از سکوت در برابر کشتار و سرکوب مسلمانان چچنی و ایغوری بهدست دولتهای روسیه و چین است که روحانیت شیعه در برابر آنها سکوت کرد.دفاع از پوتین در حمله به اوکراین پس از حمله پوتین به اوکراین که شامل مناطق غیرنظامی و تاسیسات زیربنایی مثل پلها (برای جلوگیری از مهاجرت مردم به اسلوواکی، مولداوی، مجارستان، لهستان و رومانی) هم میشد، ائمه جمعه سراسر کشور بهجای پوتین، ناتو را مسئول این امر معرفی کردند، در حالی که اوکراین عضوی از ناتو نیست و سه کشور عضو ناتو هم همسایه روسیهاند. آنها بر کشتار کودکان و زنان اوکراینی و آوارگی مردم بیدفاع در سرمای زمستان چشم بستند. روحانیت شیعه بیش از صد سال است که با تمدن غربی مخالفت میکند و این مخالفت، آنها را به حامیان و تشویقکنندگان روسیه و چین و دیگر دولتهای اقتدارگرا در جنایاتشان علیه انسانها در صحنه جهانی رسانده است.وقتی حکومت روسیه سلاح جدیدی را امتحان میکند یا مخالفی را میکشد، بوقهای تبلیغاتی رژیم اسلامی ایران چنان رفتار میکنند که گویی خود این دستاوردها را داشتهاند. بوقهای تبلیغاتی نظام حاکم بر ایران تجاوز پوتین به یک کشور دیگر را نه حمله نظامی، بلکه «عملیات ویژه» نامیدند. این، تعبیری است که پوتین برای حمله به اوکراین استفاده میکند. همه جنایات پوتین در بوقهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی ایران بدون پوشش خبری باقی میمانند. دفاع از اقدامهای تروریستی علیه غیرنظامیان در اسرائیل و کشورهای غربیاز منظر بوقهای تبلیغاتی رژیم اسلامی در ایران که تحت نظر روحانیان شیعه اداره میشوند، همه ساکنان اسرائیل صهیونیستاند و مستحق مرگ و نابودی. از این رو حتی در خبرها به کودکان و زنانی که بهدست حماس یا دیگر گروههای فلسطینی کشته میشوند، بهعنوان صهیونیست (که برای اسلامگرایان یعنی «مهدورالدم») اشاره میشود. تنها کشتهشدن مسلمانانی که با رژیم اسلامی همراهی دارند، احساسات آنها را برمیانگیزد.بوقهای تبلیغاتی تحت حکومت روحانیون شیعه حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را کار دولت آمریکا و اسرائیل، و داعش را مخلوق آمریکا اعلام کردند تا جنایتهای عظیم مرتکبشده را از روی دوش مسلمانان بردارند. بوقهای تبلیغاتی حکومت نمیتوانند شادی و شعف خود را از کشتهشدن شهروندان کشورهای غربی در عملیات تروریستی یا حتی بلایای طبیعی پنهان کنند.جمهوری اسلامی ایران مستقیم و غیرمستقیم در این جنایات سهیم بوده است. بعد از جنایات ۱۱ سپتامبر، ایران محل امنی برای پنهان شدن بخشی از رهبری القاعده بود. رژیم اسلامی ایران تامینکننده مالی حماس و جهاد اسلامی در عملیات تروریستی این گروهها علیه شهروندان اسرائیلی بوده است. این رژیم بمبهای کنارجادهای را برای طالبان تامین میکرد تا نظامیان آمریکایی و شهروندان افغانی را از میان ببرند. خون شهروندان غیرنظامی غربی و غیرغربی، بهدست نیروهای حزبالله لبنان، حوثیهای یمن و حشد الشعبی عراق ریخته شده است که همه تحت حمایت مالی، نظامی و تدارکاتی رژیم اسلامی شیعه در ایران بودهاند.مشارکت در کشتار صدها هزار و آوارگی میلیونها سوری بهدست بشار اسدتعداد روحانیون شیعه که از کشتار بیش از چهارصد هزار مسلمان بهدست رژیم بشار اسد و با مشارکت مستقیم سپاه قدس و دیگر نیروهای نظامی جمهوری اسلامی ایران انتقادی کرده باشند، به انگشتان یک دست نیز نمیرسد. روحانیون شیعه در تربیت و آموزش شیعیان افغان و پاکستانی، دو لشکر زینبیون و فاطمیون، برای این کشتار سهم داشتهاند. کشتار بیش از هفتادهزار زن و کودک سوری با همکاری فرماندهان سپاه پاسداران، برای آنها امری عادی برای حفظ حوزه نفوذ جمهوری اسلامی ایران بوده است.سیاست کشتار و ترور ایرانیانکارنامه روحانیت شیعه علیه هموطنان خود، سیاهتر بوده است. اسلامگرایان و رژیم اسلامیشان در بیش از چهار دهه حکومت بر ایران، هزاران مخالف خود را کشتهاند، دهها هزار نفر را به زندان افکنده و شکنجه کردهاند، و دهها میلیون نفر را تحت آزار و ایذای دائمی قرار دادهاند. این کشتارها در اشکال متفاوت، مثل سلاخی و زندهزنده سوزاندن از سینما رکس آبادان شروع شده و تا آبان ۹۸ و سرنگون کردن هواپیمای مسافربری با شلیک موشکهای سپاه پاسداران، ادامه داشته است. روحانیون شیعه خود فتوای این اقدامها را صادر کرده یا آنها را به اجرا گذاشتهاند، یا اگر مقام دولتی نداشتهاند، آنها را تایید، یا دربرابر آنها سکوت کردهاند. به دهها هزار کشته فوق میتوانید دههاهزار جوان دیگر را اضافه کنید که بعد از بازپس گرفته شدن خرمشهر در جنگ با عراق، برای فتح کربلا و قدس به کشتن داده شدند.بسیاری از ایرانیانی که قبل از انقلاب روحانیون را رهبران معنوی میپنداشتند، نمیتوانستند این کارنامه را باور کنند و روحانیت شیعه آنقدر این رفتار را تکرار کرد، تا همه ایرانیان، از موافق و مخالف، امروز آن را باور دارند. موافقان، این رویکرد را «اِعمال حاکمیت»، و مخالفان، آن را «سلاخی و سرکوب» مینامند. کسانی که خامنهای را رهبری مقتدر مینامند، دقیقا از همین ظرفیت سلاخی و کشتار او سخن میگویند.در کدام سمت؟چهار مورد فوق نشان میدهند که در این چند دهه، هر جا کشتارگاهی بزرگ و وسیع برای انسانها شکل گرفته، از ایران و سوریه و عراق تا اوکراین و اسرائیل و آمریکا، روحانیون شیعه و حکومت الهیشان در کشتارها نقش داشتهاند و در سمت کشتارکنندگان قرار گرفتهاند. آنها در کشتارهای جمعی در ایران و سوریه نهتنها در سمت کشتار بودهاند، بلکه در آن مشارکت فعال داشتهاند. پاپ در روز حمله روسیه به اوکراین به سفارت روسیه در واتیکان رفت تا نگرانی خود را از حمله به آن کشور ابراز دارد، اما روحانیونی مثل سیستانی که در قدرت نیز نیستند، زبانبسته بودند. روحانیت شیعه، از هر سنخ و گروه، خود را در تارعنکبوتی از روابط اقتصادی و سیاسی با رژیم اسلامی تنیده است که نمیتواند در سمت انسانیت و اخلاق بایستد.صلحطلبی لابی رژیم اسلامی نکته شگفتانگیز در مورد همپیمانان روحانیت شیعه در غرب (لابی جمهوری اسلامی ایران)، آن است که در مواردی مثل دخالت نظامی دولتهای غربی در لیبی و عراق، همه به گروههای صلحطلب تبدیل میشدند، درحالیکه حملات غربیها نه علیه یک دولت دمکراتیک یا غیرنظامیان، بلکه علیه یک دیکتاتور تروریست مثل قذافی یا صدام بود؛ اما در مورد حمله پوتین به یک کشور با دولتی که به شیوه دموکراتیک انتخاب شده است، همه ساکت ماندهاند. حمله پوتین به اوکراین، آزمون تعیین کنندهای برای گروههای مدعی صلحطلبی در سراسر دنیا است.
نقض حقوق کودکان
کریم ناصری
از نظر کنوانسیون حقوق کودک، تعریف کودک، شامل تمام انسانهایی می شود، که سن آن ها زیر ۱۸ سال است و هدف و تمرکز این کنوانسیون بر پشتیبانی هرچه بیشتر و نگهداری از افراد در این دوران است.
در همه کشورها کودکان به عنوان نسل آینده ساز به شمار می روند، از همین رو در تمامی کشورها برنامه ها و تصمیمات در این حوزه بسیار دقیق و هدفمند است تا بتوانند در آینده کشورها تاثیر مثبت و کارآمدی بگذارند. اما وضعیت کودکان در ایران به چه شکل است؟
حقوق کودکان در ایران توسط جمهوری اسلامی ایران و نهادهای دولتی که روی کار هستند به طور گسترده و چشمگیر در حال نقض شدن است. در جمهوری اسلامی ایران حقوق کودکان از راه هایی همچون محرومیت از تغذیه سالم، محرومیت از تحصیل، کودک همسری، کار،اعدام و کودک سربازی در حال نقض شدن است. یک کودک از بدو تولد نیاز به یک تغذیه سالم دارد. همانطور که جنین هم قبل از تولد نیازمند این تغذیه از طریق مادر خود است. تغذیه سالم جزء ابتداییترین حقوق تمامی انسانها از جمله کودکان است. اما در طی سالهای اخیر به دلیل تورم شدید و به طبع فقیرتر شدن خانوادهها دسترسی خانوادهها به شیر خشک برای کودکان بسیار سخت شده است. شیر خشک نه تنها نادر شده است، بلکه در صورت پیدا کردن این ماده غذایی مهم برای کودکان، خانوادهها باید قیمت گزافی برای آن پرداخت کنند.
بنا بر گزارشات داخلی شیر خشک ۲۷ درصد گرانتر شده و همچنین مصرف شیر تازه در کشور به دلیل بالا رفتن قیمت لبنیات به شدت کاهش یافته است، که تداوم کاهش این ماده اصلی تغذیه کننده برای تمامی کودکان در تمامی سنین مشکلات جسمی و رشدی بسیاری را به همراه دارد. راهکار دولت در شهرهای بزرگ فقط توزیع شیر رایگان در مدارس بوده است، که هیچگاه به طور منظم و مداوم اجرایی نشده است و در شهرهای کوچک و مناطق محروم دولت کودکان را در گرسنگی و سوء تغذیه به حال خود رها کرده است. در همین جا باید به دو موضوع محرومیت از تحصیل و کودک همسری اشاره کنم، چرا که این دو موضوع هم، ارتباط اصلی با فقر دارد.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد تحصیل به طور شفاف قوانینی وجود دارد، که آموزش و پرورش برای همه کودکان و نوجوانان تا دوره متوسطه رایگان است و دولت وظیفه دارد امکان تحصیل را برای همگان از طریق وزارت آموزش و پرورش فراهم سازد. اما کودکان مخصوصاً در مناطق محروم و روستایی از هیچ طریقی امکان دسترسی به آموزشهای ابتدایی و اولیه را ندارند و آنچه که در این مناطق به اسم آموزش در حال اجرا است، توسط خیرین انجام میشود.
آموزشی که در شهرهای بزرگ هم در حال اجرا است، تماماً با پرداخت پول از طریق والدین به مدارس انجام میشود و ما هیچ آموزشی در سطح کشور با عنوان رایگان تا به اکنون نداشتهایم.
اما فریاد فقر در سطح کشور باعث شده است، که بسیاری از خانواده ها کودکان خود را نه تنها از تحصیل دور نگه دارند، بلکه این کودکان را مجبور به ازدواج و یا به نوعی دیگر به اسم ازدواج به فروش رسانند تا از این طریق بتواند مقداری از هزینههای خانواده هایشان را مهیا کنند. این موضوع که با نام کودک همسری شناخته میشود، نه تنها با فقر گره خورده است، بلکه نشأت گرفته از موضوعات فرهنگی در خانوادهها هم میباشد.
در این زمینه جمهوری اسلامی ایران نه تنها با وضع قوانین و فرهنگ سازی نمیخواهد در برابر این نقض آشکار بایستد، بلکه برای موضوع ازدواج کودکان تبلیغ هم میکند، که این امر با در دست داشتن رسانهها در کشور و داشتن تریبونهای مختلفی در مساجد و مدارس و گردهمایی از این دست برای این حکومت کاری بسیار آسان به شمار می رود. موضوع نبود قوانین بازدارنده برای حمایت از کودکان در کشور در مورد کودکان کار هم وجود دارند.
هر روزه در ایران شاهد افزایش کودکان کارهستیم. این کودکان با کارکردنشان در خیابانها، در کارگاههای مختلفی مثل، کورههای آجرپزی، بازیافت، جمعآوری پسماندها در سطح شهر، در برابر بیشترین و شدید ترین آسیبهای جسمی و روانی هستند.
که متاسفانه باید در مورد این موضوع گفت، که جمهوری اسلامی ایران این مشکل اجتماعی را کاملا نادیده گرفته است و خودشان هم از کودکان استفاده میکنند و حتی در صدد عادیسازی این موضوع هم هستند. در موضوع اعدام کودکان در ایران موضوع کمی متفاوت تر از بقیه موارد است. اعدام کودکان در ایران به وسیله خود جمهوری اسلامی ایران در حال اجرا است. به این معنی که، نه فقر فرهنگی، نه فقر اقتصادی و نه هیچ موضوع اجتماعی دیگری در ارتباط مستقیم با این موضوع نیست. آنچه که ارتباط مستقیم با اعدام کودکان در ایران دارد، حکومت دیکتاتوری به نام جمهوری اسلامی ایران است.
قوانین جمهوری اسلامی ایران مجازات کیفری کودکان را، ۱۵ سال برای پسران و ۹ سال برای دختران تعیین کرده است.
اما با وجود پیوستن ایران به کنوانسیون حقوق کودک، اعدام کودکان همچنان در حال اجرا است. ایران کودکان را تا سن ۱۸ سالگی با صدور حکم اعدام در زندان ها نگه میدارند و پس از رسیدن کودکان به سن قانونی حکم را اجرایی می کند. بنابر گزارشهای سازمان حقوق بشر آمارهای موجود نشان میدهد، که جمهوری اسلامی ایران مسئولیت ۷۰ درصد از اعدامهای کودکان در دنیا را بر عهده دارد.
تمامی مواردی که در این مقاله در مورد نقض حقوق کودکان آمده است، به یک راه برای کودکان خط میشود و آن راه خودکشی است.
کودکان در ایران به دلیل عدم امید به زندگی و تحت فشار بودن از هر سو، در کشور اقدام به خودکشی میکنند.
در سال های اخیر شاهد افزایش آمار خودکشی کودکان در سطح کشور به طور گستردهای بودهایم.
در پایان باید گفت، کودکان از داشتن حقوق اولیه و داشتن یک فضای مناسب برای رشد و به تکامل رسیدن در ایران با وجود داشتن سرمایه و ثروتی عظیم در کشور فقط به دلیل وجود یک حکومت دیکتاتور و فاسدی همچون جمهوری اسلامی ایران محروم مانده اند.
زنانی که نترسیدن را تمرین کردهاند
امید رضایی
در گفتوگو با یک جامعهشناس از میان اعتراضات ایران
بعد از قتل ژینا (مهسا) امینی شکلگیری موج عظیم اعتراضی به حجاب اجباری را در یک کلمه میتوان غافلگیرکننده دانست. روند اعتراضات، شعارها و رفتار شجاعانهی معترضان حتی غافلگیرکنندهتر بود. آنچه طبق معمول پیش رفت و میرود شدت و شکل سرکوب از جانب حکومت اسلامی است، هرچند خبرهای گستردهای از خستگی و درماندگی و ترس عوامل سرکوب مخابره شده است. از همان روزهای آغازین اعتراضات بحثهایی دربارهی گستردگی، مطالبات و سرانجامِ احتمالی این خیزش عمومی مطرح شده است. اما چه کسی بهتر از حاضران در میدان میتواند دربارهی این رویدادها حرف بزند، بهویژه که بخشی زیادی از عمر خود را هم پیش از شکلگیری این موج اعتراضی صرف تحقیق و پژوهش دربارهی جنبش زنان در ایران کرده باشد؟ در گفتوگوی پیش رو یک زن پژوهشگر فمینیست میکوشد تا دریچهای به گذشته و آیندهی این اعتراضات باز کند. این گفتوگو بعدازظهر یکی از روزهای آخر شهریور انجام شده، جایی میان خستگی و زخمهای تظاهرات شب قبل و بیم و امید تظاهرات شب بعد. برای حفظ امنیت این پژوهشگر از ذکر نام و نشان او خودداری میکنیم.
شما در این چند روز که در شهرتان تظاهرات اعتراضی شکل گرفته حضور داشتید. کمی از حالوهوای اعتراضات، از مشاهدات و از کارهایی که کردید یا دیگران کردند و شما دیدید، بگویید.
در شهر ما تظاهرات با گروهی کمتر از ۱۰۰ نفر و با شعارهایی فمینیستی مثل «زن زندگی آزادی» و «ما همه مهسا هستیم/ بجنگ تا بجنگیم» شروع شد و با پیوستن مردم و بزرگتر شدن جمع به شعارهایی ضد حکومت رسید، مثل «مرگ بر دیکتاتور.» چیزی که برای من جالب بود این بود که کسانی که به ما ملحق نمیشدند، مثلاً شاگردمغازهها، تشویق میکردند و مثلاً داد میزدند «دمتان گرم!» در پیادهرو همه ذوق میکردند. شعارهایی هم بود مثل «ایرانی باغیرت/ حمایت حمایت». با این که کسی مثل من معتقد است نباید به مفهوم «غیرت» بها داد، اما در آن لحظه برای دعوت از مردم این شعار را هم میدادم. صحنهی دیگری هم برای من جالب بود: یک دختر نوجوان مدرسهای را دیدم که به مادرش اصرار میکرد به ما بپیوندد، اما مادرش مانع میشد. حتی سعی میکرد که مادرش را به سمت ما بکشد. یا مثلاً یک زن چادری دیدیم که مصداق «حجاب برتر» در جمهوری اسلامی بود و اگر در مواقع عادی ببینیمش ممکن است حتی ازش بترسیم، اما او هم با دیدن ما ذوق کرده بود. مثلاً به شعار «پوشش اختیاری» واکنش نشان میداد و همراهی میکرد. میگفتیم «مرگ بر دیکتاتور» هم ذوق میکرد. صحنهی دیگری هم که از یادم نمیرود وقتی بود که ناگهان و بدون هماهنگی همگی روسریهایمان را درآوردیم و در هوا چرخاندیم. تیپها و قیافههایی در تظاهرات بودند که من در یک روز عادی احتمالاً بهخودم میگفتم هیچ حرف مشترکی با آنها ندارم. پسرهای جوانی بودند که ظاهرشان هیچ ربطی به ما نداشت. اما همینها بخشی از ما شده بودند. مرد خیلی جوانی بود که من به وی میگفتم چه شعارهای بدهد و او چون صدایش بلند بود شعار میداد و بقیه تکرار میکردند. چیز دیگری که زیاد دیدیم خودروهای اورژانس بود. خیلی زیاد بودند. بعد معلوم شد که از آمبولانس برای انتقال مأمور و انتقال بازداشتیها استفاده میکنند.
احتمالاً شما هم مثل خیلیها وقایع پیرامون ژینا امینی را از زمانی که اولین خبر مبنی بر انتقالش به بیمارستان تا فوت و واکنش خانوادهاش منتشر شد با جزئیات دنبال میکردید. وقتی خبر مرگ منتشر شد، اولین حسی که داشتید، اولین فکری که از ذهنتان گذشت چه بود؟
ترکیبی از حسهای مختلف. مسئله برای من هم شخصی بود، بهعنوان شهروند و زن؛ و هم بهعنوان عضوی از فضای روشنفکری و اکتیویستی، فراتر از حد شخصی میرفت. ترکیبی از خشم و غم توأمان. اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که خودِ من هفتهی پیش از آن در حالی که مانتوی بلند و شلوار گشاد و روسری داشتم گیرِ گشت ارشاد افتادم. بعد از آن به دوستانم میگفتم این سطح از گیر دادن واقعاً عجیب است، لباس من شبیه عبای آخوندها بود. وقتی خبر مرگ ژینا آمد، وقتی آن فیلم آمد که با مأمور گشت ارشاد بحث میکرد، فکر میکردم که به معنی دقیق کلمه هر زنی میتواند در این جایگاه باشد. مثلاً خود من، با این که تا حالا کتک نخوردهام، اما فقط برای این که با دو پسر در کافه نشسته بودم بازداشت شده بودم و به من میگفتند «فاحشه». مأموران گشت ارشاد همیشه توهینهای مبتنی بر تحقیر جنسیتی زنان استفاده میکنند و علاوه بر آن تو را کتک میزنند چون زن هستی. این خودش شکلی از آزار جنسی سیستماتیک است. گشت ارشاد خودش سرکوب دولتی همراه با خشونت زنستیزانه است. این سطح شخصی که برای هر کدام از ما میتواند اتفاق بیفتد برایم خیلی پررنگ بود. دلیل دیگری که خشمم را چند برابر میکرد این بود که درست چند روز قبل یک زن کرد دیگر برای فرار از تجاوز خودش را از پنجره به پایین پرت کرد. خودکشی او هم یک زنکشیِ حکومتی بود. مطالعات نشان میدهند که در همهجای جهان زنها ترجیح میدهند بمیرند تا این که به آنها تجاوز بشود. همزمانیِ این دو با هم خشم را چند برابر میکند.بُعد دیگر قضیه این بود که اگر یادمان باشد تا قبل از سال ۱۳۹۶ مسئلهی حجاب اجباری زنان بین روشنفکران و جامعهی مدنی «موضوع سطحی و بیاهمیت» جلوه داده میشد. میگفتند «این دغدغهی شما خیلی سطحی است. فقط میخواهید پشت گردنتان باد بخورد». چپها میگفتند «این مسئلهی زنِ کارگر نیست، این مطالبه لیبرالی است.» در حالی که حجاب اجباری با فقر پیوند دارد. زنانی که به لحاظ اقتصادی پاییندستتر هستند احتمالاً در فضاهای محلی هم بیشتر بابت پوشششان سرکوب میشوند. بقیهی اپوزیسیون هم دنبال برانداختن حکومت بودند. این خشم که سیوچند سال مسئلهی حجاب اجباری برای خیلیها مسخرهبازی بود در ذهن من وجود داشت. تا قبل از اینکه ویدا موحد روسریاش را سرِ چوب بزند بخش بزرگی از جامعه و جامعهی مدنی مسئلهی حجاب اجباری را جدی نمیگرفتند، از جمله چپگراها و اصلاحطلبها. نباید این روند را فراموش کنیم که حجاب اجباری چطور به موضوع اجتماعی تبدیل شد. چون اگر بعدها یک مسئلهی دیگر زنان مطرح شود باز هم ممکن است عدهای بگویند این سطحی است یا این اولویت نیست. اگر این روند را بهیاد بیاوریم، اجازه نمیدهیم که این اتفاق دوباره رخ دهد. مسئلهی تجاوز را در نظر بگیرید. وقتی تعرض جنسی پیش میآید، انگار خیلی مهم نیست. آدمها خیلی واکنش نشان نمیدهند. حتماً باید تجاوز اتفاق بیفتد، به آن معنیای که آنها بهعنوان تجاوز میشناسند، باید یک قربانی کامل، یک قربانیِ لهشده در کار باشد که مردم واکنش نشان دهند و خشمگین شوند. این زیست روزمرهی ما که تحقیر مداوم است انگار خیلی خشمِ آدمها را برنمیانگیزد. این خشم ناشی از نادیدهگرفتن مسئلهی حجاب اجباری با شنیدن خبر مرگ ژینا دوباره زنده شد.اعتراضات کنونی در حالی رخ میدهد که هنوز سه سال از اعتراضات گستردهی آبان ۹۸ نگذشته، اعتراضاتی که به روایتهای مختلف صدها کشته در پی داشت و از نظر شدتِ برخورد کمسابقه بود. کمتر از پنج سال قبل هم دی ۹۶ اتفاق افتاد که سرکوب شدیدی به دنبال داشت. در موجهای منطقهایتر مثل اعتراضات آب و اعتراضات بعد از ریزش متروپل در خوزستان هم شدت سرکوب کم نبود.
چطور بر ترس خود غلبه میکنید و به خیابان میروید وقتی چنین سرکوبی در شهر خود شما همین چند ماه قبل جانهای زیادی گرفته؟
اول اینکه بهعنوان شهروندی که در جغرافیای سیاسیِ جمهوری اسلامی زندگی میکنی و از این حد از کشتار و ظلم منزجری به خیابان میآیی و میخواهی به مردم معترض بپیوندی. اما بَعد بُعد هویتی آن است: این اولین تظاهرات فمینیستیای است که من میتوانم بهعنوان یک زن در اوایل ۳۰ سالگی در آن شرکت کنم.
یک زن چادری دیدیم که مصداق «حجاب برتر» در جمهوری اسلامی بود و اگر در مواقع عادی ببینیمش ممکن است حتی ازش بترسیم، اما او هم با دیدن ما ذوق کرده بود. مثلاً به شعار «پوشش اختیاری» واکنش نشان میداد و همراهی میکرد.
اما بههرحال من نمیخواستم بروم. میترسیدم. به دوستانم گفته بودم که نمیآیم. اما نهایتاً رفتم. مسئله را اینطور با خودم حل کردم که در آخرین لحظه به خودم گفتم اگر بهعنوان یک زن در این تظاهرات شرکت نکنم پس اصلاً فمینیستبودن و حرف زدنم دربارهی مسئلهی زنان فقط فعالیت پشتمیزنشینی است. در هر سطحی که در نظر بگیریم، برای جامعهشناس فمینیستی که این همه دربارهی مسئلهی زنان پژوهش کرده و ادعا میکند که این موضوع برایش مهم است، غیبت در خیابان غیرقابل بخشش است. در سالهای قبل به کسانی یا زنانی که به خیابان نمیآمدند، نمیگفتم خائن. ولی بعد از این همه زنکشیِ حکومتی، کسی که ادعای مسئلهی زنان دارد باید به خیابان بیاید. اگر نمیرفتم بیمسئولیتی در قبال عقاید خودم بود.
چه چیزی اعتراضهای اخیر را از موجهای اعتراضیِ گسترده در دی ۹۶ و آبان ۹۸ و البته از جنبش سبز متمایز میکند؟
اگر از ۸۸ شروع کنیم، درست است که زنان زیادی بهعنوان شهروند در اعتراضها حضور داشتند که حقشان را میخواستند و به دنبال براندازی دیکتاتور بودند، اما فضای کلی ۸۸ مردانه بود. من برای جنبش ۸۸ احترام زیادی قائلام، اما یک دعوای مردانه بود. مردانی در حکومت بودند و مردان دیگری میخواستند حکومت را از آنها بگیرند. خبری از مسئلهی آزادی زنان نبود. خواست زنان بهعنوان زن مطرح نبود، بهعنوان شهروند مثل بقیه مطرح بود. نشانهی فمینیستیای در کلیت فضای ۸۸ نبود. در آن فضا چیزی به نام برداشتن روسری قابلتصور نبود و اگر کسی چنین کاری میکرد بهعنوان افراطی از جانب خود تظاهراتکنندهها یا دستکم اصلاحطلبها سرکوب میشد. در سال ۹۶ اما تسلسل دختران خیابان انقلاب نشان داد که جامعه دارد مسئلهی حجاب اجباری را بهعنوان یک بحران به رسمیت میشناسد. تا پیش از آن روایت کلی این بود که اگر زن مبارز هستی با بدنت کاری نداشته باش و بهدنبال نشان دادن بدنت نباش؛ وقتی مسائل کلان سیاسی و اجتماعی وجود دارند بدن تو اهمیتی ندارد. در سال ۹۶ در میانهی اعتراضات اقتصادی یک نفر میآید در میدان انقلاب، با تمام وجه نمادینش، و روسریاش را برمیدارد.
در سال ۹۸ باز هم مسئلهی اقتصاد مطرح بود. اما در تظاهرات کنونی میبینیم که تقریباً همهجا زنان در خط اول ایستادهاند. زنان اول شعار میدهند و مردان تکرار میکنند. میزان روسریهایی را که از سر افتادهاند، در هوا میچرخند و سوزانده میشوند را ببینید. کاملاً عادی است که روسریها را بردارند. همهی زنها در تظاهرات مختلف روسریشان را طوری برمیدارند که با یک پرفورمنس مواجهایم. زنان به شکلی خودآگاه و عمدی روسری را برمیدارند. در کردستان و ارومیه و رشت و تهران روسریها افتادهاند. زنی که میرقصد و روسریاش را در آتش میاندازد، میخواهد بگوید «من میخواهم زنده بمانم، میخواهم زندگی کنم، میخواهم در انقلابی باشم که بتوانم در آن برقصم. من در اعتراضهای قبلی همراه شما بودم، اما این بار میخواهم اعتراضات را از آنِ خودم کنم.» ایران فرهنگی مردسالار دارد، با خشونت جنسی و جنسیتی فراوان.
میدانیم زنان زیادی هستند که همچنان زیر فشار خانواده و فرهنگ نمیتوانند پوشش دلخواهشان را داشته باشند. در این جامعه ناگهان زنانی بدون روسری تظاهرات میکنند و بقیه آنها را تشویق میکنند. مردم شعار میدهند «میکشم میکشم/ هر آنکه خواهرم کشت.»این شعار «زن زندگی آزادی» را ببینید. چند سال پیش برای مردم کسر شأن بود که شعار اصلیشان برای برانداختن حکومت با کلمهی زن آغاز شود.
یک قول رایج این است که همهی این موجهای اعتراضی در امتداد هم هستند و به دنبال یک خواسته. شما هم ۱۴۰۱ را امتداد ۹۸ و ۹۶ و ۸۸ میبینید؟
بهطور کلی حدی از پیوستار بین این موجهای اعتراضی جریان دارد که نه فقط تا ۸۸، بلکه به قبل از آن هم میرسد. بدیهی است که وقتی ظرف پنج سال شش موج گستردهی اعتراضی داریم، قطعاً اینها با هم پیوند دارند. در هر موج اعتراضی این همه آدم کشته و زندانی میشوند. لحظههای هرچند کوتاه و موقت تسخیر خیابان در ذهنها میمانند و مردم را دوباره به خیابان میآورند. اما گسست بین موجهای اعتراضی برای من پررنگتر است. برای خیلی از مردم، شاید برای اکثر کسانی که الان در خیابان هستند، تظاهرات ۱۴۰۱ با آبان ۹۸ و دی ۹۶ پیوند روشنی دارد، اما بیشتر آنها که در ۹۸ و ۹۶ در خیابان بودند، اصلاً سنشان نمیرسد که خاطرهای از جنبش سبز داشته باشند. یا آنهایی که سنشان بالاتر بود با اعتراضهای ۸۸ احساس همدلی چندانی نداشتند. ۸۸ را یک مطالبهی صرفاً سیاسی و حتی اصلاحطلبانه میدیدند و به آن باور نداشتند. روایتی که خیلی از معترضان سالهای اخیر قبول دارند این است که ۹۶ آمد که ۸۸ را رد کند. من البته اینطور فکر نمیکنم. ۹۶ قطعاً به ۸۸ ربط داشت، اما گسست بزرگی هم بود. همزمان معتقدم که در سطح گفتمانی گسست بین ۹۶ و ۹۸ با ۱۴۰۱ خیلی پررنگ است. تصاویر نمادین ۹۸ و ۹۶ را به یاد بیاورید: سطل آشغالی در خیابان آتش گرفته. خیابان پر از مردان معترض است. شاید تکوتوک زنهای دانشجویی هم باشند که با مقنعه با نیروهای امنیتی بحث میکنند. اما حالا تصویری میبینیم از زن بسیار جوانی با موهای سبز و بدون روسری که با نیروهای امنیتی مسلح بحث میکند. بیایید از دههی ۵۰ به پوشش زنان مبارز و سیاسی بنگریم: مجاهدین و چریکهای فدایی تا آنجا پیش میرفتند که پوشش زن باید یکدست باشد و بدن زن کمترین اهمیت را داشت. میرسیم به ۸۸ که زن طبقهمتوسطی با همان لباس عادی که مجبور بود در خیابان بپوشد به تظاهرات میرفت و نه چیزی که دلش میخواست. ۹۶ برای اولین بار دختران خیابان انقلاب پیش میآید و بعد میرسیم به الان که زنان پوششی مخصوص همین تظاهرات دارند که همان بیحجابی است.
همزمان باید ربطها را هم دید: همهی کسانی که الان در خیابان هستند مسئلهشان زن و حجاب اجباری نیست. از کلیت جمهوری اسلامی خشمگیناند و به خیابان آمدهاند. ۹۸ هم آمده بودند. ولی آنها هم پذیرفتهاند که زیر بیرق انقلابِ زنانه به خیابان بیایند. مهم است که زیر بارِ این رفتهاند که به بهانهی شورش زنانه به خیابان بیایند، حتی اگر دلیل اصلیشان چیز دیگری باشد.
بیایید شعارهای اصلی این اعتراضها را ببینیم که آنها هم گسست را نشان میدهند. «زن زندگی آزادی». «نامت رمز میشود». درست است که شعارهایی مثل «مرگ بر دیکتاتور» و شعار علیه ولایت فقیه و اصل حکومت در ۹۶ و ۹۸ بودند و الان هم هستند، اما باید دید که شعار اصلی چیست. در ۹۶ و ۹۸ شعارهای اصلی اقتصادی و ضدحکومت بودند و هیچ شعاری مرتبط با زنان نشنیدیم.
من فکر نمیکنم که ۱۴۰۱ منتهاالیه منطقی اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ باشد، بلکه منتهاالیه منطقی جنبش زنان است. همزمان اما خاطرهی ۹۶ و ۹۸ خیلیها را به جنبش ۱۴۰۱ پیوند میدهد.
اشاره کردید به دغدغهها و مطالبات معترضان در خیابان. میدانیم که معترضان یکدست نیستند و خواستههای ضرورتاً یکسانی ندارند. اما بههرحال احتمالاً مطالبه یا مطالبات مشترکی آنها را دور هم جمع کرده. از نظر شما این مطالبهی محوری چیست؟این شعار «زن زندگی آزادی» را ببینید. چند سال پیش برای مردم کسر شأن بود که شعار اصلیشان برای برانداختن حکومت با کلمهی زن آغاز شود.
با توجه به این که تظاهرات خیلی زود از شعار «زن زندگی آزادی» به یک جنگ تنبهتن با نیروهای امنیتی رسیده، دیگر مسئله فقط زنان نیستند. ساعت ۱۱ دیشب دیدم که اصلاً زنی در خیابان نیست. پسران جوانی بودند که با نیروهای امنیتی درگیر میشدند و نیروهای امنیتی را فراری میدادند و کتک میزدند. خشمی را که جمهوری اسلامی با شکل حکمرانیاش در سطح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایجاد کرده بهعلاوه خاطرهی سرکوب ۹۶ و ۹۸ را نمیتوانیم نادیده بگیریم. آدمهایی در خیاباناند که ضرورتاً معتقد نیستند که مسئلهی زن یا حجاب اجباری مسئلهی اصلی ماست. آنها را این خشم به خیابان آورده. البته که شکافی هم بین مطالبهی سقوط جمهوری اسلامی و مطالبهی لغو حجاب اجباری وجود ندارد. این دو با هم پیوند دارند، به این دلیلِ واضح که جمهوری اسلامی وقتی مستقر شد اولین قانونی که لغو کرد قانون حمایت از خانواده در حکومت قبلی بود که در سطح زندگی خانوادگی آزادیها و حقوق بیشتری به زنان میداد و خفقان خانوادگیِ زنان را کمتر میکرد. حجاب اجباری هم یکی از اولین قوانینی بود که اجرا شد. اگر روند تثبیت جمهوری اسلامی و تئوریزهشدنش را پی بگیریم، میبینیم که جمهوری اسلامی خودش را علیه زنی تعریف میکند که بدنش برایش مهم است و میخواهد با بدنش به خیابان بیاید. نظم سیاسی جمهوری اسلامی علیه این زن مستقر شده است. بنابراین، هرطوری به دنبال رهایی این بدن باشیم منفک از تلاش برای براندازی نظم سیاسی جمهوری اسلامی نیست. تلاش برای رهایی بدن از آن شکل اصلاحطلبانه که «بیایید گفتوگو کنیم و ما پوشش خودمان را داشته باشیم و شما مال خودتان را» فراتر میرود. درست است که معترضان نهایتاً به آزادی پوشش اعتقاد دارند، اما خواستهشان را اینطور نشان نمیدهند، بلکه اینطور نشان میدهند که روسریشان را که پاشنهی آشیل حکومت اسلامی است آتش میزنند. من در وسط تظاهرات آدمهایی را دیدم که روی دوششان چادر بود، اما زیر آن لباس خیلی شیک و زیبایی پوشیده بودند و آرایش کرده بودند و موهایشان را رنگ کرده بودند. معنای این چیست جز تحقیر چادر سیاهی که نماد جمهوری اسلامی شده است و میخواهد به کل منطقه هم صادرش کند؟ برای زنها پیوند روشنی بین خواست سرنگون کردن جمهوری اسلامی و خواست لغو حجاب اجباری وجود دارد. گروه دیگری هم که شاید اکثرشان مرد باشد مسئلهشان شاید اقتصاد و فقر باشد و شاید اصلاً با خودشان بگویند چرا سرِ یک روسری ساده باید این اتفاقات بیفتد. اما آنها در خیابان هستند و حرفشان این است که این روسری باشد یا نباشد بهانهای است برای ما برای برانداختن جمهوری اسلامی. همچنان باید توجه کنیم که همین مردها در چندوچون حضورشان تغییر ایجاد شده و حاضرند که زیر شعار زنانه به خیابان بیایند.
همانطور که گفتید حجاب اجباری از چند سال پیش به مسئله تبدیل شد. در چند ماه اخیر هم اتفاقات زیادی افتاد: روز بهاصطلاح ملی حجاب و عفاف که به روز حجاببیحجاب بدل شد؛ دستگیریهای بعد از آن؛ دستگیری و اعترافگیری از سپیده رشنو. با تشدید تنشها فکر میکردید که حجاب اجباری به بستری برای تظاهرات گستردهی خیابانی تبدیل شود؟
نه، برای من قابل پیشبینی نبود. بخشی از غم من همین بود که یک نفرِ دیگر مُرد و ما هیچکاری نخواهیم کرد. در سالهای اخیر که حجاب اجباری به یک مسئله در جامعه تبدیل شد، برای من و امثال من این سؤال وجود داشت که آیا مردم حاضر خواهند بود برای حجاب اجباری به خیابان بیایند؟ فکر نمیکردم که بیایند. ولی این اتفاق نشان داد که تغییری واقعی در جامعه ایجاد شده. آن لحظهای که زنهای کارگر بوتیکهای خیابانهایی که در آنها تظاهرات میکردیم یا دستفروشان زن به ما لبخند میزدند و تشویقمان میکردند خیلی مهم بود. چون مسئلهی حجاب اجباری زیست روزمرهی آنها را تحت تأثیر قرار داده. در این لحظات میفهمیم که با نوعی کلیت انتزاعی طرف نیستیم. مسئله یک ساختار سیاسی کلی نیست، مسئله همان شیء اضافهای است که روی سرِ شماست و شما نمیخواهید که باشد. پرداختن به این شیء ملموس خیلی زودتر توجه آدمها را جلب میکند. فکر میکنم، دستکم تا آنجا که میشنیدم، تحلیل سیاسی غالب این بود که جمهوری اسلامی که از لحاظ سیاسی و اقتصادی در آستانهی فروپاشی است، به زودی ورمیافتد و به این ترتیب زنان هم حدی از آزادیها را به دست میآورند. اما دیدیم که نه، دقیقاً تظاهراتی شکل گرفت برای مسئلهی روسری زنان. وقتی برای مسئلهی روسری تظاهرات میشود، باید آن باور سفتوسخت به ناموس ترک برداشته باشد که آدمها اینقدر جسورانه برای مقابله با روسری اجباری به خیابان بیایند. آن لحظهای را به یاد بیاوریم که یک مرد به روحانیای که میخواست بر پیکر مهسا امینی نماز بخواند گفت بهخاطر دو تا مو کشتیدش و حالا میخواهید بر پیکرش نماز بخوانید؟
گفتید جسارت. شجاعت کمسابقهای بین معترضان دیده میشود. دفاع به جای فرار در برابر مأموران مسلح امنیتی؛ برداشتن روسری در برابر چشم مأموران؛ درگیریهای شدید که گاهی به فرار و کتکخوردن امنیتیها ختم میشود. این شجاعت از کجا میآید؟
روز اول وقتی امنیتیها به ما حمله میکردند و ما فرار میکردیم و پراکنده میشدیم، عدهای میگفتند «چهار تا موتورسیکلت که فرار کردن ندارد. این همه آدماید. شما بیشترید.» خودِ من روز اول فرار میکردم. اما روز دوم جزو کسانی بودم که به مردم میگفتم فرار نکنید. میخواهم بگویم شجاعت قابل انتقال و تکثیرشدنی است. اما برای تحلیل این شجاعت باید برگردیم به عقب: زنان زیادی در زندگی روزمرهشان خطر را به جان میخرند و روسریشان را میاندازند روی شانه یا کلاً برمیدارند. هر روز کافهها پلمب میشوند چون روسریِ زنهای مشتریِ کافهها افتاده. کافهها دائماً دارند تذکر میدهند. اما نمیتوانند روزی صدبار، دویستبار تذکر بدهند. روسری اجباری به یک زائده تبدیل شده که همیشه افتاده. دیگر برایمان بدیهی شده که در تظاهرات ضد حجاباجباری باید روسری را برداشت. آن دخترانی که روسریشان را در ساری و تهران آتش زدند همانهایی هستند که در زندگی روزمره روسریشان همیشه افتاده است. دیدهاید که بعضیها در توئیتر مینوشتند که امروز اینقدر بدون روسری راه رفتم. این شجاعت داشت روزبهروز تمرین میشد و ترسها میریخت. نتیجهی منطقی آن میشود رقص زیبای آن دختر که روسریاش را در آتش میاندازد. یا آن دختری که روی ماشین میرود و روسریش را آتش میزند.
من فکر نمیکنم که ۱۴۰۱ منتهاالیه منطقی اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ باشد، بلکه منتهاالیه منطقی جنبش زنان است. همزمان اما خاطرهی ۹۶ و ۹۸ خیلیها را به جنبش ۱۴۰۱ پیوند میدهد.
به میزان خفقان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی هم باید اشاره کرد. بین معترضان، پسران جوان ۲۰-۲۱ سالهای هستند که چشماندازی برای زندگی بهتر ندارند. شغلی پیدا نمیکنند و امیدی به بهبود وضعیت اقتصادی ندارند. وقتی افقی برای موفقیت در آینده نداشته باشی طبعاً چیزهای کمتری هم برای از دست دادن داری. یکی از دوستانم میگفت من که نمیخواهم مهاجرت کنم، پس بروم چند نیروی امنیتی را بزنم. حد خفقان آنقدر زیاد است که باید کاری کرد. مدتهاست جملهی «سیاسی نیستم پس با من کاری ندارند» بیمعنی شده. شما با پوششی که حتی تصور میکنی نباید از نظر خود آنها مشکلی داشته باشد به خیابان میروی، اما دستگیرت میکنند و بعد جنازهات را تحویل خانوادهات میدهند. در هیچ سطحی حداقلی از عدالت وجود ندارد. من با این گزاره که «آدمها چیزی برای از دست دادن ندارند، پس اعتراض میکنند» ــ که این روزها زیاد هم تکرار میشود ــ مخالفام. همهی ما عاشق زندگی هستیم و چیزهای زیادی هم برای از دست دادن داریم. ما با هیولایی به نام جمهوری اسلامی طرفایم. ما میخواهیم زنده بمانیم، اما همینطور میخواهیم مثل انسان زندگی کنیم، شرافتمندانه زندگی میکنیم ــ این که یک روز زندگی با سرِ افراشته بهتر از یک عمر زندگیِ با خفت است، و به نظر میرسد که بخشی از مردم به این نتیجه رسیدهاند. شاید به نظر خیلی شعاری بیاید، اما با همهی تبلیغات روانشناسیِ موفقیت و چیزهای مشابه، زندگی در جمهوری اسلامی خیلیها به این نتیجه رسانده که زندگیِ غلط را نمیتوان درست زیست.
ژینا اهل کردستان بود. اولین اعتراضات هم در کردستان شکل گرفت. فکر میکنید پیوندی بین این اعتراضات با مسئلهی کُرد وجود دارد؟
علاوه بر این که خانوادهی ژینا امینی مثل خانوادهی پویا بختیاری خیلی شجاعانه رفتار میکنند، مسئلهی او به ستم اتنیکی در کردستان هم گره خورد. درست است که سابقهی فمینیستیِ فعالان کرد هم بیاهمیت نیست، اما فراموش نکنید که در کردستان آمار خشونت علیه زنان پایین نیست، و مثلاً مبارزهی زنان و فمینیستهای کردستان برای مقابله با خودسوزی و خودکشی زنان یا آزار جنسی زنان در کردستان چندان همهگیر نمیشود. اما اینجا یک زن کرد برای تفریح به تهران آمده و آنجا کشته شده. این قطعاً خشم کردهایی را برمیانگیزد که دهههاست بابت اتنیکشان سرکوب و حتی کشته میشوند. باید اضافه کرد که خانوادهی ژینا توانستند با شکل مبارزهی خود قشرها و گروههای مختلف را با خود همراه کنند. این که دایی ژینا میگوید: «امروز نوبت ژینا بود و فردا زن دیگری»، احساسات هر زنی، هر معترض به خشونت جنسیتی، را برمیانگیزد.
با همهی این اوصاف، پیشبینی میکنید که این اعتراضات به کجا برسد؟ فکر میکنید که تغییر سیاسیای ایجاد شود؟ مثلاً لغو حجاب اجباری؟
فکر میکنم که در پی این اعتراضات چیزهایی تغییر کند، مثلا گشت ارشاد حذف شود. صحبتهایی هم از قبل بود که بیحجابی از جرم تبدیل به تخلف شود. اما این خیلی به چیزی که مردم میخواهند ربط ندارد. بیحجابی جرم تلقی شود یا تخلف، فکر میکنم که در آینده آدمهای بیشتری بدون روسری به خیابانها خواهند آمد و جمهوری اسلامی باید به این موضوع عادت کند. اما این که در آیندهی نزدیک حجاب اجباری لغو شود، چنین فکر نمیکنم. بخشی از آن هم بهخاطر تصویری است که از حجاب در رسانههای غربی وجود دارد که «حجاب فرهنگ زن ایرانی است و زنها خودشان حجاب میخواهند.» این تصویر باعث شده که مردان جمهوری اسلامی از جانب غرب تحت فشار نباشند و بابت حجاب اجباری شرمگین نشوند. نقش رسانههای غربی در بازنمایی مسئلهی حجاب و پیوندش با خاورمیانه را نمیتوان و نباید نادیده گرفت. برخورد غربیها با مسائل مربوط به جنسیت در خاورمیانه شکلی از نوشرقشناسی در خودش دارد. به این معنی که غربیها معتقدند «ما در کشور خودمان به وضعیت مشخصی رسیدهایم و مردان ما یا فرادستان ما باید حقوق ما را تماموکمال رعایت کنند و بابت هر تخطیای مواخذه میشوند.» اما چنین نسبتی در مواجهه با مرد مسلمان و مرد خاورمیانهای ندارند. مرد خاورمیانهای همین که دخترش را در بدو تولد زندهبهگور نکند انگار رشد کرده است. اگر برقع دارند، اگر اندرونی دارند، فرهنگشان است. هرکس هم علیه اینها صحبت میکند، به اسلامهراسی متهم میشود، بدون توجه به این که اسلامهراسی موضوعی غربی است، مشکل انسان سفید است و خودش هم باید با آن مقابله کند. وقتی حول سوژهی «خاورمیانهای» و «مسلمان» دائماً این گفتمان بازتولید میشود، حاکمان جمهوری اسلامی بابت این چیزها آنقدر بازخواست نمیشوند. حتی انتقاد فمینیستهای خاورمیانهای از حجاب و حجاب اجباری برای روشنفکر غربی و حتی فمینیست غربی بیمعنی است. حجاب برای غربیها به جای مسئلهای سیاسی به یک مسئلهی فرهنگی تبدیل شده. تا وقتی که غربیها معضل حجاب اجباری را به رسمیت نشناسند و نپذیرند که زنها بابت حجاب به زندان میافتند، از تحصیل منع میشوند، و جان خود را از دست میدهند، تا وقتی غربیها این را نپذیرند، زنان کشورهایی مانند ایران تنها میمانند و روند تغییر کندتر میشود.
گذشته از عرصهی سیاسی، در سطح اجتماعی چه؟ موافقاید که بهواسطهی این اعتراضات، فارغ از نتیجهی سیاسیاش، تغییر برگشتناپذیری در جامعهی ایران اتفاق افتاده است؟
وقتی فقط یک تصویر ویدا موحد چنین در یادها ماند و تبدیل به نماد شد، جامعه چطور میتواند تصویر این همه زن که بدون روسری تظاهرات میکنند، روسری را در هوا میچرخانند، روسری را آتش میزنند و روسری در دست میرقصند فراموش کند؟ من خودم در بیشتر مدت تظاهرات بدون روسری بودم و این را هیچوقت یادم نمیرود.
از طرف دیگر، تصاویری که از کتکخوردن عوامل سرکوب، از لحظهای که یک نفر بیسیم یا گوشی مأمور پلیس را میقاپد، از این که مردم با دست خالی به سمت کسی که سلاح در دست دارد هجوم میآورند و تفنگش را میگیرند، آن تصاویری که مردم ماموران ضدشورش را فراری میدهند، اعتمادبهنفس جمعیِ مردم را تقویت میکند. دفعهی بعد مردم با شجاعت بیشتری به خیابان میآیند.
در سطح دیگر، بین چیزی که امثال من مینویسیم و تحلیلی سیاسی ارائه میدهیم – مثلاً دربارهی بدن زن و وضعیت موجود – با آن لحظهای که مردم بهشکل جمعی به خیابان میآیند و روسریشان را برمیدارند، تفاوت عمدهای وجود دارد. اولینبار است که خواستهای مدنی در این سطح مطرح شده که علاوه بر سطح کلان سیاسی با حقوق شهروندیِ ما و بدنِ ما مستقیماً ارتباط دارد. به مقالات و تحلیلهای روشنفکریِ ما همه دسترسی ندارند. اما وقتی شعار «روسریمان را آتش بزنیم» به شکلی کاملاً انضمامی روی زمین عملی میشود انگار ما حقوق شهروندیمان را پس گرفتهایم. این حضور جمعی در خیابان خیلی موثرتر است.
ازدواج مجدد ما (بخش سوم)
اعظم کفیلی و امیر خاکی
قسمت 21 مهریه من یک صدو یازده سکه بهار آزادی تعیین شد. قرار روز بله برونم گذاشتیم. بله برونه یه دختر هفده ساله و یه پسر نوزده ساله جلوی چشم فامیل انجام شد. قرار شد روز عید غدیر عقد کنیم. دوهفته وقت داشتیم . تو این دوهفته رفتیم سراغ حلقه و لباس و بدو بدو برای مراسم نامزدی. خانواده ما با خانواده امیر اینا تفاوت زیادی از لحاظ عقاید داشتن. قبل از نامزدی تو کش مکش این بودیم که مختلط برگزار بشه یانه خانواده ما مذهبی و همه با حجاب. بعد از کشمکش و استرسای زیادی که به من و امیر وارد شد قرارشد یه مراسم نامزدی تو پارکینگ بگیریم اونم مختلط. که برخلاف عقیده مامان بابای من بود. چون فامیلای ما همه محجبه و مذهبی بودن. چند روز قبل از نامزدی مامان امیر امد دنبالم و منو برد آرایشگاه برای اولین اصلاح صورت و ابرو. حال خوشی داشتم. یه چیزی رفتیم تو آرایشگاه. یه چیز دیگه اومدیم بیرون.
امیر پشت در آرایشگاه نشسته بود منتظر. از در اومدم بیرون. امیر همیجوری نگام میکرد ذوقو تو چشماش میدیم. دستمو گرفت گفت چقدر خوشگل شدی خانم قشنگم. صبح روز نامزدی مینا خواهر امیر منو با خودش برد ارایشگاه. بالاخره با هل هله و دست و فامیل رفتیم سر سفره عقد نشستیم. خطبه جاری شد من رو هوا بودم.گنگ. مبهوت. باورم نمیشد راسته. امضاها به ثبت رسید و من و امیر رسما زن و شوهر شدیم. دریغا که نمیدونستم چه سرنوشتی در انتظارمه. . امیر روزا تا ظهر پادگان بود وشبا با ماشینی که قسطی و دست دوم خریده بود تو آژانس کار میکرد. نمیتونست شرکت بره. ازچند وقت بعد عقد انگار از یه چاله ای سقوط کردیم تو یه چاه …..
قسمت 22 با خوندن خطبه ی عقدانگار آب سردی با حجم خیلی زیاد و ریختن روآتیش. منتا ظهر مدرسه بودم. امیر از صبح تا بعدازظهر پادگان. یه وقتایی دلم میخواست امیر مثل دوران دوستی و عاشقی بیاد دمه مدرسه دنبالم اما یک بارهم این اتفاق نیافتاد. بعداز مدرسه میرفتم خونه مامانم یا خونه امیر اینا تاساعت دوازده شب منتظر میموندم امیرازآژانس بیادخونه. میومد بالا خسته. زار .کالافه. همیشه سر سفره غذا همه میگفتن بیا غذاتو بخور امیر میادخودش میخوره مگه از گلوم پایین میرفت همیشه گرسنه میموندم تا بیاد باهم شام بخوری مهمه به خاطر این کارم سرزنشم میکردن.میگفتن دخترگرسنه نمون.
اما من حرف گوش نمیدادم. همینجوری هم منتطر گذرساعت میشستم. خواب امیرخیلی کم شده بودروزبه روزشادی و شورو هیجانو از دست میدادم. همش ناکام میموندم.خدایا چرا امیر این مدلی شده چراوقتی منومیبینه همش خستس چرا دیگه برای دیدن من ذوقو شوق نداره.
صبحها ساعت پنج من زودتر از امیر بیدار میشدم براش لقمه درست میکردم. اونموقع ها موبایل تازه اومده بود.با موبایل باهم درتماس بودیم ولی چه تماسی توپادگان که نمیشدحرف زد شبام تو آژانس صحبتمون به یک دقیقه هم نمیکشید موقع تماس جز سلام چطوری چه خبر حرف تازه ای نداشتیم بزنیم. یک سال این وضعیت پادگان رفتن ادامه داشت. شبا قبل خواب خیلی بغض میکردم. ریزریز اشک میریختم اما به روی خودم نمیاوردم. امیر همچنان تو آژانس کارمیکرد. احساس کردم امیر از وقتی رفته آژانس عوض شده رفتاراش رنگ عوض کرده بود نه اینکه دوسم نداشت. نه. اماخوب من به یه چیزی به غیراز اینا از امیر عادت داشتم. من به شنیدن هر روزه عاشقتم دوستت دارم عادت داشتم. روح من میتونست کناربیاد بااین تغییر. قلبم ازتوفشرده بود. یه روزه که خیلی وحشتناکو یادم نمیره صبح شد قبل ازاینکه ازجامون بلند بشیم گوشیه امیر یه تک زنگ خوردو قطع شد.گفتم چی بود؟ گفت هان؟ هیچی صدای زنگ ساعت بودکوک کرده بودم برم سرکار. پاشد رفت دستشویی یه حس عجیب غریب همراه با استرس افتاد به جونم رفتم سروقت گوشیش. نمیدونم انگار همون لحظه یه حسی بهم گفت دروغ گفته صدای زنگ ساعته. نه!!!خدای من. تنم داشت میلرزید. یخ کردم. لرزش دستمو نمیتونستم نگه دارم. این چی بوددیگه؟ یه پیغام اومده بود براش.سالم صبحت به خیرعزیزم. چشمام سیاه شد به محض اینکه از دستشویی اومد بیرون گفتممن خرم؟ گفت یعنی چی. گفتم من خرم؟ یعنی صدای زنگ موبایلو با صدای زنگ ساعت تشخیص نمیدم.این کیه بهت پیغام داده؟ کی کیه؟؟ چی شده؟؟ من باصدای لرزونوبغض و عصبانیت هی میگفتم خودتو خرکن. گفت چی میگی باباکی پیغام داده؟
قسمت 23 چی میگی بابا کودوم پیغام؟ گفتم همینی که باز کردی خوندیش بعدم دروغ گفتی ساعت کوک کرده بودم گفت چرا به من شک داری ؟ من گوشیمو دیشب قرض داده بودم به دوستم از گوشیه من زنگ زده به یه دختره حالا دختره فکر کرده این خط اونه. من کاری نکردم. گفتم منو همین الان ببرپیش دوستت.گفت چی میگی یعنی چی.میخوایی عابروی منو جلو دوستم ببری.هنه بگم زنش بهت اعتماد نداره.گفتم این حرفارو نمیدونم منو باید ببری پیشش.خیلی راحت بدون هیچ ناراحتی گفت برو بابا !!! میخوایی قبول کن میخوایی نکن. توهم زدی معلوم نیست چته. من حرفی ندارم دیگه بزنم.لرزش فکمو نمیتونستم نگه دارم. یا حسین !!!کمک. این چه وضعی بود. داشتم سکته میکردم. برای اولین بار بود امیر انقدر راحت و بی پروا بهم میگفت برو بابا. نمیدونستم باید چی کار کنم. فقط گریه میکردم. امیرم به حالت قهر از خونه ما رفت بیرون. داشتم میلرزیدم. گریه هم کمکم نمیکرد اروم شم. هضمش برام غیر ممکن بود. رفت و تا ساعت دوازده شبم ازش خبری نبود. آخر شب شد. صدای بوق ماشینشو تو کوچه شنیدم.زنگ آیفونو زد. اومد خونه ما. صبحا ساعت پنج بابام میبردش پادگان. برای همین باید اونجا میخوابید شب. درو که واکردم از استرس داشتم میمردم.از صبح هزار بار به خودم فحش دادم که چرا باهاش دعوا کردم. دروباز کردم. اومد تو بغلم کرد. گفت خانمم عزیزم به من شک نکن. من دوستت دارم. خیلی ساده ترو شل تر از این بودم که بگم نه باید توضیح بدی. منم بغلش کردم. انگار نه انگار اتفاقی افتاده باید عاشق باشی تا بفهمی حتی یه اشاره کوچیک میتونه در ثانیه روحیه تو عوض کنه. اما هیچ وقت ذهن من درست نشد.دوران عقدمون یک سال و نیم به بدترین نوع ممکن گذشت. خدمت امیر تموم شد. یه جشن کوچیک گرفتیم همزمان با تولد من. با پایان خدمت امیر دوباره برگشت شرکت. حالت ما یه حالت سکون داشت. نه هیجان داشت نه خوشی. فقط میگذشت. امیر خیلی کم حرف شده بود. خیلی وقت بود که کم حرف شده بود.داشتم عذاب میکشیدم.اما هنوزم جونم براش در میرفت.حتی نمیتونستم بهش بگم چرا اینجوری شدی یه غرور مسخره ای هم داشتم. که اگه یکی ازم فاصله بگیره من خودمم بکشم نمیتونم نزدیک بشم.در مورد امیرم اینجوری بود انقدر مینشستم تا بیاد سمتم. اما تو خودم داشتم خودمو ذره ذره میخوردم. قلبم فشرده بود.همش استرس داشتم. حس میکردم دیگه امیرو ندارم. همش به خاطره هامون فکر میکردم. اخه چجوری میشه که اینجوری میشه
قسمت 24 حال و هوام عوض شده بود اما ذهنم از اون روز سرجریان تلفن عوض نشده بود. یه چیزی هی تودلم میگفت پاشوبرو گوشیشو چک کن. زودتر بیدارشدم رفتم سمت گوشیش کلیدزدم صفحه بازشه یه چیزی عینه پتک خورد توسرم. صدای قلبمو میشنیدم. قفل دیگه چی میگه.گوشیو گذاشتم سرجاش به خدا رسیدم.پیش خودم میگفتم دیدی. دیدی یه چیزی هست؟ وگرنه چراباید گوشیشو قفل کنه. بیدار شد.قیافهی برزخیه منو دید گفت چته؟ جالب بودچی شده عزیزم قربونت برم جاشو داده بود به چته. این مدل لحن حرف زدن اصلا برام آشنا نبود. الان شده بودم دهنم خشک و تلخ. هی میگفت چته. با توام.چته. نمیگی؟ گفتم هیچی. گفت پس چرا این شکلی هستی چرا مثل آدم رفتار نمیکنی انگارافسار منو کشیدن یهو جیغ زدم ولم کن. رفتم کوبیدم تو سینش مامان امیریهو گفت چتونه چی شده؟ منم همینجوری گریه میکردم میزدم تو سینه امیر یهو هولم دادبه مامانش گفت بابا دیوونست. مریضه. دیوونم کرده معلوم نیست چشه گفتم من معلوم نیست چمه. تو معلوم نیست چته که روگوشیت قفل گذاشتی گفت بروبابا روانی توهم زدی گفتم اگه چیزی نیست چراقفل کردی گوشیتو گفت چه ربطی داره گوشی یه وسیله ی شخصیه اصلا تو واسه چی رفتی سرگوشیه من فقط گریه میکردم قدرت حرف زدن نداشتم. قلبم داشت میومد بالا. وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه بابام اینا. نمیخواستم چیزی بفهمن. از اونجایی که ما هر جابودیم هرشب باهم بودیم سرشام بابام پرسید امیرکجاست گفتم نمیاد. منم کلا بلد نیستم ظاهرسازی کنم. مامانم و بابام پی به حال درونیه من برده بودن چیزی نپرسیدن دیگه.شبش تو رختخواب فقط اشک ریختم. فرداش که ازخواب پاشدم استرسم بیشتر شده بود ترسیده بودم نکنه دیگه نیاد سراغم. نکنه ولم کنه. همینجوری مغزم درگیر بودکه امیراز سر کار اومد. زنگ آیفونو زد. از پله ها اومد بالا قیافه یمنو دید. گفت اومدم بگم ببخشید خیلی باهات بدحرف زدم من هیچی نمیگفتم.سرم پایین بود. هربار که امیر میومد سمتم حتی اگه یه دنیا دلخوری هم ازش داشتم نمیتونستم کینه کنم اصلا بدون امیر بودنو بلد نبودم. نمیتونستم ازش فاصله بگیرم با بغض گفتم امیر توروخدا اذیتم نکن من جز تو کسیو ندارم گفت عزیز من به من شک نکن. توام منو با این شکات اذیت نکن. هیچی نگفتم. بغلم کرد گفت تو میدونی که من هیچ کسیو اندازه تو دوست ندارم. من هنوزم دست و پام براش میلرزید. یه شبی با فرشته دوستم و نامزدش رفتیم بیرون زیاد پیش میومد چهارتایی بریم بیرون. امیررانندگی میکرد نامزد فرشته هم بغل دست امیر جلو نشسته بود منو فرشته هم عقب نشسته بودیم جوری که من پشت سر امیر بودم. ازپشت دیدم داره با گوشیش پیغام میده
قسمت 25 از پشت سر پیغامشو دیدم. نوشت باشه عزیزم مرسی و فرستاد به اسم مرتضی پیش خودم گفتم آخه این به دوست پسرش میگه عزیزم؟ همیشه دیده بودم با چاکرم. مخلصم. داداش و این چیزا حرف میزد. امیر گوشیشو تازه خریده بود از اون گوشیایی که میشد باهاش عکس گرفت. دوربین داشت. به فرشته گفتم به بهونه این که بخوایی گوشیه امیرو ببینی و عکسارو نگاه کنی ازش بگیر گوشیشو. بعدش برو اسم مرتضی من شمارشو بردارم. کردیم اینکارو. من گفتم بچه ها حالا که شام خوردیم بریم به پارکی جایی قدم بزنیم. امیر گفت باشه.کنار پارک پیاده شدیم یکم من و فرشته فاصله گرفتیم ازشون. شماره رو باگوشیم گرفتم.صدای دختری رو شنیدم که گفت بله.دل پیچه گرفتم درجا.گفتم ببخشید مریم خانم گفت جانم خودمم. یهو قطع کردم. مریم و حدسی گفتم. اما درست گفتم. گفتم دیدی فری. دیدی اشتباه نمیکنم. دیدی دختر بود؟ گفت آروم باش.خودتو کنترل کن.اصلا به روش نیار گفتم نمیتونم. گفت بهت میگم هیچی نگو. ولی به حرفش گوش نکردم. اخه چجوری میتونستم. رفتم گفتم چه جالب تازگیا اسم مریم شده مرتضی.گفت باز چی شده؟ زبونم بند اومده بود. وقتی امیر باهام حرف میزد فرقی با یه ستون خشک شده نداشتم.صدای نبض قلبمو میشنیدم. تو ماشین فقط گریه میکردم امیر میگفت بابا من نمیدونم این چی میگه. بچه هارو پیاده کردیم رفتیم سمت خونه گفت چرا آبغوره میگیری. این خانمه مسافر منه. قرار شده فردا بعد از ظهر برم دنبالش. شماره من ممکنه دست خیلی از مسافرا باشه تو نباید اینجوری کنی.گفت فردا فلان ساعت بیا دنبالم منم گفتم باشه.گفتم اره خوب. باشه عزیزم؟ آره؟ گفت کی گفت عزیزم؟ اشتباه دیدی. من نگفتم به کسی عزیزم. اون داشت دروغ میگفت.منم عینه آدمای کورو کر دوست داشتم دروغاشو باور کنم. نمیخواستم قبول کنم عشقمون به اینجا کشیده.گفت تو داری بیخودی خودتو اذیت میکنی. واسه خودت داستان درست میکنی. منم که همیشه سکوت. اون شبب تموم شد.بعد از اون شب چند ماهی بی سرو صدا گذشت. اما رابطمون هیچیش شبیه عاشقا نبود.حرفامون بوی محبت نمیداد. من همینجوری شب و روزو با استرس میگذروندم. امیرم صبحا میرفت شرکت. و بعد از ظهرها تا ساعت یک آژانس. بعد از دوسال دوران عقد بابام یه شب گفت به پدر مادر امیر اطلاع بده ما برای عروسی حاضریم. دست مامان و بابام درد نکنه. واقعا زحمت کشیده بودن. هرچی که میخواستم به بهترین شکل ممکن خریده بودن یه جهیزیه کامل. امیر رفت که با مادرش صحبت کنه. اونا گفتن ما حاضر نیستیم ما الان دستمون خالیه. تازه خونه رو بازسازی کردیم هرچی پول داشتیم دادیم رفته ….
قسمت 26 امیر ماشین و فروخت و رفتیم تو تدارک عروسی. پولمون کم بود هرچی میخواستم انتخاب کنم اول به قیمتش نگاه میکردم.اصلا قیافه و جنسش مهم نبود.فقط ارزون باشه.تا بتونیم همه چی بخریم.خیلی محتاط خرید میکردم که یه وقت امیر سر شکسته نشه متوجه نمیشد اما من دست رو چیزای ارزون میزاشتم.میگفتم ای وای این چه قشنگه اینو دوست دارم شایدم اون موقع پیش خودش فکر میکرد من چه بد سلیقه ام نمیدونم. ولی برای من مهم این بود که پولش برسه جلوی من یه وقت نگه ندارم. تاریخ مشخص شد سیزده خرداد ۸۵ حنابندون . پانزده خرداد۸۵ ….عروسی….برگزار شد. همه چی خوب پیش رفت اون موقع مینا خواهر شوهرم برامون فیلم کوتاه سفارش داد چیزی که اونموقع هیج جا ندیده بودیم. جشن ما هم مثل بقیه شامل آرایشگاه رفتن و فیلم بردار و باغ و عکس و آتلیه شد. اون موقع به عروس داماد نفری یک میلیون وام میدادن قرار شد قسط وام مارو. بابای امیر پرداخت کنه. به عنوان کمک … شب عروسی هم تمام شد. همه مارو بدرقه کردنتا در خونه. بابام اون موقع یه خونه خرید برامون با وام کوچیک بود تقریبا چهل و پنج متر اما خوشگل و نقلی بود. اون موقع گفت این خونرو به نیت شما خریدم که عروسی کردین برین توش. از پله ها رفتیم بالا من اولین کاری که کردم سنجاقای سرمو دراوردم بعدشم رفتم تو دستشویی همه آرایشمو شستم زندگی زیر یه سقف آغاز شد. بعد از عروسی با کادوهایی که جمع کردیم رفتیم دوباره پیش قسط یه پراید نوشتیم من راضی نبودم کلا ماشین بخریم اما قدرت مخالفت نداشتم. میترسیدم حرف بزنم بگه بهم اعتماد نداری. شک داری. و باز دعوا. روزا من تو خونه بودم امیر صبحا ساعت هفت میرفت شرکت و از اونجا میرفت آژانس.و ساعت 1 میومد خونه. من همش تنها بودم.یه وقتایی دیگه انقدر خوابم میگرفت رو مبل چرت میزدم تا برسه. صدای پاشو از راه پله میشنیدم ذوق میکردم.هر شب از ساعت ۱۱ خیره به ساعت تا زمان بگذره امیر بیاد تو. یه شبایی هم از ساعت ده بلند میشدم لباس هی عوض میکردم تا یه چیز خوشگل بپوشم آرایش کنم تا وقتی از در میاد تو من و بی رنگ و رو نبینه.که بیشتر وقتا اینقدر دیر میومد که من رو مبل خوابم میبرد. تمام ذوق زندگی من این بود شبا بیاد خونه باهم شام بخوریم. که کلا ده دقیقه طول میکشید اون همه انتظار برای ده دقیقه بود چون انقدر خسته و گرفته بود که حال حرف زدن بامنو نداشت .
. هی بغضمو قورت میدادم. بهش میگفتم امیر لازم نیست انقدر کار کنی میگفت نمیشه با یه حقوق اموراتمون نمیگذره ولی بهونه بود. چون ما اصلا خرج زیادی نداشتیم.من دختر ولخرجی نبودم .
کلافه تر از همیشه . تنها تراز همیشه روزا تو خونه گریه میکردم نمیدونستم دیگه کجای قصه زندگیم هستم. تنها آرزوی من ازدواج با امیربود حالا رسیده بودم.پس چرا خوشحال نبودم. یه چیزی مثل همون حس قدیمی توزندگیم کم بود.برای اینکه یه ذره حال و هوامون عوض شه گفتم امیر ما ماه عسل نرفتیم.بریم باهم مشهد؟
گفت باشه بریم. با ماشین خودمون راه افتادیم. دوازده ساعت تو راه بودیم. یادمه رفتیم تو حرم زیارت موقعی که برگشتیم امیرگفت بشین اینجا تو ایستگاه اتوبوس تا من برم دوتا چایی ازدکه بگیرم. گفتم باشه.امیر رفت و نگاه من پشت سرش.طاقت نیاوردم بلند شدم یواش یواش از این وره دکه قایمکی نگاش کردم دیدم بله!!!آقا داره با تلفن حرف میزنه. صداشو نمیشندیم. فقط همین که دیدم تلفن دستشه حالم خراب شد.بدو بدو برگشتم سرجام تنم میلرزید اومد سمتم گفت این دکه چایی نداشت من بازم نتونستم از شدن ترس و عصبانیت و ناراحتی قیافمو عادی نشون بدم.گفت چی شده گفتم هیچی.گفت شام میخوری بریم جیگربخوریم.تو دلم گفتم الان فقط دلم هناق میخواد بخورم بمیرم.گفتم نه میل ندارم. گفت نمیشه که بیابریم یه چیزی بخوریم. نشستیم. باز گفت چته گفتم با کی داشتی تلفنی حرف میزدی. گفت من؟ کی؟ گفتم آره همین االن که رفتی چایی بگیری گفت اهان اره علی زنگ زده بودگفتم علی که یه ساعت پیش بهت زنگ زده بود چرا هی تند تندبهت زنگ میزنه.گفت ای بابا بازم شروع کردی گفت بیااینگوشی ببین آخرین نفرعلی زنگ زده گوشیو دیدم اما آخرین تماس مال همون یه ساعت پیش بود که علی زنگ زده بودفهمیدم پاک کرده. ترسیدم دیگه چیزی داشتم میمردم. همش از دعواوقهر میترسیدم. طاقت نداشتم چون تو دعوا بگم همیشه خودم آسیب میدیدم.این خودم بودم که تحمل کم محلیاشو نداشتم.امااز شدت بغض حس خفگی داشتم.انقداین بغض به گلوم فشار آورد که بدون اختیار خودم اشکم میریخت پایین. یهو شاکی شد و شروع کرد به داد زدن.اه..بسه دیگه.کلافم کردی. چقدشک داری. چقدرگیر میدی…بلند شد. منم دنبالش تو گریه و سکوت. نشستیم تو ماشین راه افتادیم سمت تهران. تو راه شروع کرد خستم کردی. چی فکر کردی اخه. فکر کردی من از تو میترسم. تو دیوونه ای .
توهم زدی. هیچی نمیگفتم.فقط گریه.فقط سکوت.گفت انقدر آبغوره نگیر واسه من..داشتم خفه میشدم. امیرم کو؟
امیر خودم کو؟ این کیه بغل من نشسته چرا انقدروحشتناکه. چرا اینقدرازش میترسم. مسیر تموم نمیشد. هزارسال گذشت تا رسیدیم. برگشتیم من قهر که بلد نبودم هیچی تشنه حرف زدن و توجه امیرم بودم.تو دلم به خودم فحش میدادم اخه دختره بی غیرت چرا اینجوری هستی یه ذره بهت بربخوره.خدایا نجاتم بده …..
قسمت 28 روزو شبم به کندی میگذشت. امایه چیزی ته قلبم میشنیدم که میگفت اگه امیر نباشه منم دیگه برات نمیزنم.خدایا نجاتم بده.چه کنم. ماه رمضون شد.یه شبی من خانواده امیرو افطار دعوت کردم خونمون.امیر ماه رمضونا نماز میخوند.اون شبم من تمام مدت تو آشپزخونه بودم.ولی همه هوش و حواسم دنبال کارای امیر بود گوشیش زنگ خورد نگام افتاد به دستش تماس و رد کرد بعدم گوشیو گذاشت زیر کوسن مبل.من به رو خودم نیاوردم.گفت من میرم نماز.رفت تو اتاق منم چون دیده بودم گوشیو کجا گذاشت رفتم سراغش آخرین تماس دریافتی و نگاه کردم سریع به سیما خواهر امیر گفتم یه لحظه بیا گفت چی شده گفتم هیچی میخوام بهت ثابت کنم من توهمی و دیوونه نیستم. شماره رو گرفتم. یه صدا از پشت خط گفت بله. دختر بود. قطع کردم. گفتم دیدی سیما. دیدی راست میگم.گفت صبر کن من برم باهاش حرف بزنم ببینم جریان چیه . رفته بود حرف زده بود امیرم گفته بود شماره منو خیلی از مسافرا دارن. این کلا به من شک داره. اون شبم به حالت بغص و ماتم سپری شد. فرداش که امیر رفت سر کار زنگ زدم به دختره گفتم سلام . گفت سلام بفرمایید گفتم ببخشید شما امیرو میشناسین گفت کودوم امیر گفتم همون که یه پراید مشکی داره گفت اره چطور گفتم دختر جون خوب گوش کن ببین چی میگم من زنشم ادرس خونتونم و گیر اوردم.الکی گفتم اینو بهش که بترسه.همین الان برای من تعریف میکنی چجوری باهاش دوست شدی.یا اینکه میام جلو در خونتون آبروتو میبرم. دختره از ترسش به من و من افتاد گفت به خدا من نمیدونستم زن داره گفتم حالا که دونستی پس درست حرف بزن.گفت یه روز داشتم میرفتم کلاس منتظر تاکسی بودم امیر نگه داشت سوار شدم تو ماشینش نشستم شمارشو داد بهم کلا یه روز باهم حرف زدیم من دو روز پیش باهاش آشنا شدم گفتم باشه. فقط یه کار دیگه ام باید بکنی نیم ساعت دیگه بهت دوباره زنگ میزنم عینه این حرفارو دوباره تکرار میکنی.گفت باشه همون موقع زنگ زدم به مامان بابای امیر گفتم یه لحظه پاشین بیایین خونه ما. اومدن. زنگ زدم دوباره.و رو اسپیکر اونم تعریف کرد. بعدش گفتم مامان میبینی. من باید چی کار کنم. الان این توهمه . الان من دیوونه ام .گفت نه امیر غلط کرده این کارارو میکنه خودم باهاش حرف میزنم. رفتن رفتم تو کمدو عکسای قدیمیو اوردم ریختم جلوم نگاه میکردم و اشگ میریختم چی کار کنم از طرفی عاشقشم. از طرفی نمیتونم تحمل کنم. چه کنم.سر نماز های های گریه میکردم. از خدا میخواستم التماس میکردم احساس امیر واز من نگیره. امیر با عصبانیت اومد خونه ……
قسمت 2۹ باعصبانیت اومد تو داد میزد این چه کاری بود تو کردی.بزار یه چیزیو بهت بگم من چون فهمیدم تو دیوونه ای شکاکی شمارمو به هرکی میرسم میدم بعدم بهشون میسپرم به من اس ام اس بدن و زنگ بزنن برای اینکه هر بار رفتی سمت گوشیه من دست خالی برنگردی . تا ادب بشی دست از این کارت برداری . من خیانتی به تو نکردم .هم هی اینکارامم از رو عمد بود. میخوام ببینم کی خسته میشی. چرا انقدر خودتو بی ارزش میکنی. من این همه زور زدم با هر بدبختی بود اومدم باهات ازدواج کردم خودمو به آب و آتیش زدم گند زدی به همه چیز حالمو از هرچی زندگی و زنه به هم زدی. ول کن دیگه. همچنان داد میزد. من اصلا نمیتونستم از خودم دفاع کنم.جوری میدونو گرفته بود دستش که احساس کردم من اشتباه کردم کلا. بازم ترسیدم. وقتی میگفت حالمو به هم زدی ترسیدم. گفتم خدایا یعنی حالش داره از من به هممیخوره؟ یعنی من اشتباه کردم؟ یعنی من با کارام باعث شدم دیگه دوسم نداشته باشه. لعنت به من.اه. حاال چیکار کنم. چی کار کنم بازم منو دوست داشته باشه. اینارو با خودم میگفتم و گریه میکردم. احساس میکردم مقصرم. چند روز باهم حرف نزدیم. کلافه بودم. استرس داشت ذره ذره وجودمو میخورد. وقتی میرفت از در بیرون همش انتظار میکشیدم زنگ بزنه خونه باهام حرف بزنه آشتی کنیم. ولی نمیزد. اصلا خیلی وقت بود که دیگه میرفت بیرون دیگه زنگ نمیزد.اس ام اس نمیداد اون خطا کرده بود من غریب شده بودم.بعد از چند روز زنگ زد خونه عینه برق ازجا پریدم تلفنو برداشتم قلبم تند میزد. گفت سالم. گفتم سالم.گفت واسه شب کتلت درست کن. هوس کتلت کردم. گفتم باشه. گفت مرسی و قطع کرد. همین چنتا جمله.اما همینم آب رو آتیش دلم شد. یکم از استرسم کم شد. تخم مرغ نداشتیم. سوپر مارکتم دور بود. خدا میدونه به چه شورو اشتیاقی فقط دویدم تا سوپر که تخم مرغ بخرم. اون لحظه پای تلفن حتی نتونسته بودم بگم تخم مرغ نداریم. میخواستم هرچی میخواد بدون چون و چرا قبول کنم. بعد از خوردن شام گفت دستت درد نکنه خوشمزه بود. چه حس خوبی بود ازم تعریف کرد.ببین چقدر بدبخت دیده بودم خودمو منی که اگه نمیگفت برات میمیرم روزم شب نمیشد حالا با یه تشکر برای غذا خدارو شکر میکردم. اوضاع دوسه ماه آروم بود. یه شب امیر اومد خونه گفت دوباره اقدام کن برای دانمارک بعدش باهم از ایران بریم. من خسته شدم. احساس میکنم هرچی اینجا کار میکنم هیچی نمیتونم در بیارم. امیر که حرف میزد نه توش نبود.چشم بودو تمام.اون راضی بود من دیگه چیزی نمیخواستم بابام اینا از هیچ کودوم این اتفاقای بین ما خبر نداشتن ……..
قسمت ۳۰ بابام گفت اگه خودتون تصمیم تونو گرفتین من دخالتی ندارم. هرجور خودتون دوست دارین. دوشنبه برو سفارت فرم پر کن بعد از یکی دوماه هم امیرو میارم پیشت. ویزام اومد . همه دلخوشیم این بود میریم اونجا بدون دغدغه باهم زندگی میکنیم تو غربت بیشتر به هم نیاز پیدا میکینیم اوضاع بهتر میشه. هم نزدیکتر میشیم.بارو بندیلو بستم و راهی شدم …….. قبل رفتن تو ماشین به امیر گفتم میشه یه خواهش ازت بکنم گفت جانم. گفتم قول بده هیچ وقت حلقتو از دستت در نیاری.گفت باشه. با بغض رفتم. رسیدم. رفتم دنبال یه وکیل خوب تا کارای پناهندگیو بکنیم. تو اون مدت سه ماهم من یه جایی کار کنم. عموم منو برد پیش یه خانم آرایشگری که ایرانی بود. اونجا کمک دستش شدم. اون سال کامپیوترو یاهو مسنجر بورس ارتباط بود با وب کم میشد همدیگرو ببینیم اما امیر کامپیوتر نداشت شبامیومد خونه مامانم اینا تو اتاق من. روزا و شبا به کندی میگذشت.دلم تنگ شده بود. بهش میگفتم کاش باهم میومدیم امیرم خیلی مهربون ترشده بود. شبا سر ساعت میومد پای کامپیوتر تا باهم حرف بزنیم. میگفت خیلی دلش برام تنگ شده اینبار خیلی داره بهش سخت میگذره. تو هواپیما وقتی داشتم میرفتم دانمارک بغل دستمیه آقای روانشناسی بود. تو مسیر هم صحبت شدیم. وقتی گفت روانشناسم از امیر براش گفتم. خیلی باهام حرف زد. بعدشم آیدی یاهاشو داد تا هروقت کارم گیر کرد بهش پیغام بدم کمک بگیرم. بهش پیغام دادم ……
آنچه که بر بهاییان روستای روشنکوه ساری گذشت…
احمد کشاورز مؤیدی
بار دیگر برگی از دفتر تلاش های دولت جمهوری اسلامی ایران درظلم و ستم بر پیروان دیانت بهایی در ایران ورق خورد. با آنکه طبق مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر( ماده 18: حق آزادی عقیده، ) که دولت جمهوری اسلامی ایران آن را پذیرفته و موظف به رعایت و احترام به مواد آن می باشد، هر روزه شاهد قانون شکنی و مرز ستیزی این دولت در احترام به حداقل حقوق ذاتی شهروندان این کشور بالاخص بهاییان هستیم. بهاییانی که علیرغم همه ظلم ها و بی مهری های دولت ایران همیشه وقار و متانت و خشوع خود را نشان داده و هیچ گاه دست نه تنها بر انتقام نگشوده بلکه با صبوری و استقامت دوباره دست بر زانوی خود گذاشته وبا توکل به حضرت بهالله ایستاده و با استقامتی سازنده زندگی خود را دوباره از نو ساخته اند . اگرچه که ظلم و آزار و اذیت پیروان دیانت بهایی در ایران بویژه از بعد از انقلاب 1357 امری مسبوق به سابقه است، اما در طول چند ماه اخیر این تلاشهای سیستماتیک و گسترده با هدف آزار و اذیت و سرکوب مطلق این شهروندان در ایران به اوج خود رسیده است. پیرو بیانیه ای که روز31 جولای 2022 توسط وزارت اطلاعات ایران منتشر شد، دستگیری و یورش به خانهها و اماکن کسب وکار بهاییان در سرتاسر ایران بطور همزمان اتفاق افتاد. جامعه جهانی بهایی مستقر در ژنو در بیانیهای به تاریخ ۲ اوت (۱۱ مرداد) اعلام کرد که دو روز پس از حمله به بهائیان در سراسر ایران، خانه بهاییان روستای روشنکوه ساری مورد حمله و هجوم نیروهای امنیتی ایران قرار گرفت. بر اساس گزارش شاهدان عینی و به نقل از دویچه له، روز سه شنبه 11 مردادماه 1401، حدود ۲۰۰ مامور نیروی انتظامی، گارد ویژه و جهاد کشاورزی، 50 ماشین پلیس، دو دستگاه لودر و یک دستگاه اتوبوس در ساعت ۶ صبح وارد روستای روشنکوه چهاردانگه، از توابع کیاسر شهرستان ساری مرکز استان مازندران شدند و شش خانه ساکنین بهایی این روستای کوچک جنگلی، را تخریب کرده وهمچنین همزمان زمین های عده دیگری از این شهروندان بهایی را مصادره کردند. این مامورین از بدو ورود نه تنها با بستن راههای روستا از ورود و خروج ساکنین جلوگیری کردند بلکه برای جلوگیری از انتشار فیلم وعکس و افشای این عمل غیرانسانی شان با تهدید و فشار، موبایلهای اهالی روشنکوه را جمعآوری کردند. آنها علاوه بر محاصره و تخریب منازل بهائیان این روستا، حدود بیست هکتار از زمینهای کشاورزی متعلق به بهاییان را نیز سیم خاردار کشیده و تصرف کردند. این مامورین همچنین برای متفرق کردن عده ای از اهالی روستا، اعم از کودک و خانواده که سعی بر ممانعت از تخریب خانه های این روستاییان داشتند، از اسپری فلفل استفاده کردند. علیرغم تمام تمهیدات امنیتی این مامورین ، اما فیلم ها و تصاویر دلخراشی ازاین واقعه دردناک گرفته شده و در فضاهای مجازی منتشر شد و به سمع و نظر همه جهانیان رسید. سال گذشته نیز منازل سه خانواده بهائی دیگر در این روستا تخریب و شماری از زمین های آنها مصادره شده بود.
این اقدام در هر دوبار طبق معمول همیشه بدون ارائه حکم و یا اخطار قبلی صورت گرفت. پس از آن ناصر اکبرزاده، نماینده ویژه استاندار مازندران مدعی شد که ۲۰ هکتار از اراضی ملی و منابع طبیعی از چنگال سودجویان در روستای روشنکوه ساری بازپس گرفته شده است. وی گفت: “با دستور مقامات قضایی هشت پرونده برای تخریب خانههای مسکونی که به عرصههای منابع طبیعی و کشاورزی تصرف کرده بودند اجرایی شد.” این اتفاق ماحصل جلسه ای در تاریخ ۳۱ شهریور 13۹۹،با هدف تصمیم گیری برای نحوه افزایش قابل توجه سرکوب اقلیتهای دینی ناپذیرفته در قانون اساسی جمهوری اسلامی، به ویژه پیروان آیین بهائی و دراویش وبا حضور نمایندگان تعدادی از سازمان های امنیتی و دولتی ایران، در فرمانداری شهر ساری برگزار شد.
بنا به گفته خبرگزاری هرانا ، بر اساس این اسناد، جلسه «کمیسیون اقوام، فرق و مذاهب» در ساری با شرکت نمایندگان ۹ سازمان امنیتی و اطلاعاتی دولتی در مورد «بررسی آخرین وضعیت دراویش و بهائیت» برگزار شده و در این جلسه در مورد آنچه در اسناد صورتجلسه «کنترل دقیق تحرکات فرقه ضاله بهائیت و دراویش» و «برنامه ریزی در حوزهی دستگاههای فرهنگی و آموزشی» عنوان شده تصمیماتی گرفته شد. این طوربه نظر می رسد که صدور رای مصادره زمینهای ۲۷ خانوادهی بهائی کشاورز روستای ایول که در تاریخ ۲۲ مهر ۱۳۹۹ اتفاق افتاد، نیز یکی دیگر از نتایج فوری جلسه مورخ ۳۱ شهریور ۹۹ باشد. به گفته بهاییان روشنکوه، این اراضی بالغ بر ۷۰ سال، یعنی پیش از اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۲ به آنها تعلق داشته و براساس آگهی «تشخیص» شماره ۸۷۵۲ مورخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ ، این روستا جز «مستثنیات» منابع طبیعی است و نقشههای آن هم ضمیمه همین آگهی است که اداره منابع طبیعی از ارائه آنها خودداری میکند.. دولت ایران در تریبون یک طرفه خود همه این حقایق را کذب محض دانسته و کشاورزی و ساخت و ساز بهاییان در این منطقه را غیرقانونی دانسته و با ادعای اینکه این زمینها جزء اراضی جنگلی و منابع ملی است. ، خانه های بهاییان را تخریب و زمینهایشان را مصادره کرد. علیرغم تلاش های بی وقفه و سیستماتیک دولت ایران برای نفرت پراکنی و انزجار ایرانیان ازاین شهروندان بهایی، ورق برخلاف انتظار مسیولین دولت ایران و تصمیم گیرندگان این برنامه ها برگشت و همین امر باعث آگاهی هرچه بیشتر و گشوده شدن چشم جهانیان بر ظلم و جور دولت جمهوری اسلامی ایران و معصومیت و صداقت این مردم ستمدیده و عاشقان خاک ایران شد. در ادامه به بخشی از پیام بیت العدل اعظم مورخ 1 شهریور ماه 1401، 28 آگوست 2022 که جهت همدردی و تسکین قلب این دردمندان و امیدواری به آینده روشن این سرزمین است، اشاره میکنیم. “…اما در این راستا اتفاقات اخیر در مازندران که حقیقتاً ادامه ستمی است که احبای آن سامان طی سالیان متمادی متحمل بودهاند، این بار به حدی شنیع و قبیح بود که به درستی میتوان گفت نه تنها دل مردمان ایران را خراشید بلکه خاطراهل عالم را نیز جریحهدار نمود و بر افکار عمومی در سطح بینالمللی تاثیری عمیق بر جای گذاشت. تصاویر آن مصیبت زدگان بیخانمان ضمیر هزاران هزار نفوس را بیدار نمود و آه و فغان آن ستم دیدگان به ناله و شکوه هم وطنان شان انجامید. قلوب شکسته آن مظلومان قلب هر فرد با وجدان را بفشرد و آکنده از درد و الم نمود و اشکی که بر گونههای آن اطفال معصوم بارید از چشمان بسیاری از ناظرین در اقصی نقاط دنیا نیز جاری گشت. این بی عدالتی عظیم ظرف مدتی بسیار کوتاه عکسالعملی خارق العاده را در رسانههای جهانی سبب شد و به حمایت هم میهنان شریفتان در ابعادی بی سابقه که در فضای مجازی کاملاً مشهود بود منجر گشت. وقایع اخیر در مازندران تبدیل به نمادی از کلیه مظالمی گردید که در سراسر آن کشور بر جامعه اسم اعظم وارد شده و می شود. چنین پشتیبانی وسیعی از حقوق حقه و پایمال شده آن جامعه ستمدیده از جانب سایر ایرانیان حائز اهمیت بسیار زیادی است … ” به گفته بانی دوگال، نمایندهٔ ارشد جامعهٔ جهانی بهائی در سازمان ملل متحد :” حمایتهای بینالمللی و همینطور حمایتهای ایرانیان حاکی از این است که تلاشهای دولت ایران برای حذف و طرد بهائیان با شکست مواجه شده است.”: این اتفاق همچنین توسط خبرگزاریهای ملی و بینالمللی، فعالان برجستۀ جامعۀ مدنی و دهها فرد برجستۀ دیگر، با انتشار موجی از بیانیهها پوششهای خبری و پستهایی در شبکههای اجتماعی برای دفاع از بهائیان ایران پوشش داده شد که همگی آنها دولت ایران را محکوم و خواستار پایان این بیعدالتی ها شدند.
در ادامه تنها به گوشه ای از صدها حمایت صورت گرفته اشاره میکنیم: گروهی از کارشناسان سازمان ملل متحد که در رأس آنها گزارشگر ویژه وضعیت حقوق بشر در ایران جاوید رحمان، گزارشگر ویژه آزادی دین یا عقیده خانم نازیلا قانع و گزارشگر ویژه مسائل اقلیتها فرناند دی وارنس بودند، روز ۲۲ اوت اعلام کردند که مقامهای ایرانی باید به آزار و اذیت و سرکوب اقلیتهای دینی و استفاده از دین برای محرومیت از حقوق اساسی انسانی پایان دهند.
نیویورک تایمز این آزار و اذیتها را «موج فراگیر سرکوب» خواند. Associated Press مطلبی منتشر کرد که در سطح وسیعی در دیگر مطبوعات انعکاس یافت. از جمله در مقالهای از واشنگتن پست بر این مسیله تاکید شد که با وجود تمامی اتهامات وزارت اطلاعات ایران علیه بهائیان، “این کشور هیچ مدرکی برای اثبات این اتهام که بهائیان کاری غیرقانونی انجام دادهاند ارائه نکرده است.” اخبار این وقایع همچنین در چندین برنامه در بیبیسی ( برنامه اول، برنامه دوم)، در تایمز و تلگراف بریتانیا، در دو مقاله در دویچهوله آلمان (مقاله اول، مقاله دوم)، در اورشلیم پست، در عرب جدید، دو مرتبه در تایمز اسرائیل ( مقاله اول و مقاله دوم)، و همینطور در روزنامه ایندین اکسپرس پوشش داده شد. روزنامههای فرانسوی لوفیگارو و لوموند نیز دربارۀ وضعیت بهائیان ایران مطالبی منتشر کردند. مقالۀ منتشرشده در لوموند، همچون چند خبرگزاری دیگر، اخبار مربوط به این سرکوبها را در بستر بزرگتر ژئوپلیتکال ایران بررسی کردند. راشد حسین، سفیر ایالات متحده در آزادی دینی گفت:
«ایران باید به تعهدات بینالمللی خود نسبت به آزادی دین یا عقیده برای تمامی ایرانیان پایبند بماند و فوراً کارزار در حال شدت گرفتن حملات، دستگیریها و حبسهای غیرعادلانه» بهائیان را متوقف کند.بخش دموکراسی، حقوق بشر و کار وزارت امور خارجه ایالات متحده نیز در توییتی که توسط معاون وزیر امور خارج آمریکا، ازرا زیا، نیز دوباره توییت شد از ایران خواست که «حق آزادی دین یا عقیده را برای همگان» رعایت کند. کمیسیون آزادی دینی بینالمللی (USCIRF) نیز در بیانیهای که به طور مشخص به آزار و اذیت «دهها بهائی» اشاره داشت «فشارهای فزاینده دولت ایران بر اقلیتهای دینی این کشور» را محکوم کرد. کمیسیونر شارون کلینباوم، گفت: “دولت ایران نمیتواند با حمله کردن به اقلیتهای دینی آسیبپذیر و دگراندیشان صلحجو به ثبات و امنیت دست یابد. با این وجود ایران همچنان به نقض وحشتناک حقوق بشر ادامه میدهد.” دفتر امور جهانی کانادا در زمینه حقوق بشر، آزادی و شمولپذیری در توییتی نگرانی خود درباره «کارزار سیستماتیک برای سرکوب و آزار و اذیت بهائیان» را ابراز کرده و اضافه کرد که «ایران باید به تعهدات بینالمللی و داخلی خود در زمینه حقوق بشر و حذف هر گونه تبعیضی از جمله تبعیض به دلیل دین یا عقیده، پایبند بماند.»فیونا بروس، سفیر بریتانیا در زمینه آزادی دین یا عقیده و رئیس اتحادیه بینالمللی آزادی دین یا عقیده در توییتر گفت: ” اصل ۱۸ اعلامیه حقوق بشر «واضح» است و حق پیروی از یک عقیده و اجرای مناسک دینی «باید برای همه در هر کجا محفوظ بماند.”سه عضو پارلمان در بریتانیا: روث جونز، ویرندرا شارما و لرد دیوید آلتون نیز ابراز حمایت کردند. همچنین لامیا کادور، از اعضای پارلمان آلمان و دانشمند برجسته اسلامی، گفت که سرکوب بهائیان که دهههاست اتفاق میافتد «مشکل بزرگی» است. فری آناستاچیو، از اعضای پارلمان برزیل با «بهائیان ابراز همدردی کرد…» و از دولت برزیل خواست تا با تأکید به ایران برای «رعایت توافقنامههای حقوق بشری» در این مسئله مشارکت کند. سازمان عفو بینالملل نیز فراخوانی فوری صادر کرده است که در آن ذکر شده بهائیان «متحمل حملات فزاینده در زمینه حقوق بشر هستند». این سازمان از دفاتر کشوریاش خواسته تا برای دفاع از بهائیان به مقامات قوه قضائیه ایران و دو دادستان عمومی این کشور نامه بنویسند.بیش از صد نفر از کنشگران ایرانی در خارج و داخل کشور با صدور بیانیهای مشترک ضمن «ابراز نگرانی فزاینده» از فشارها بر بهائیان تاکید کردند “وقتی پای حقوق شهروندی و بشری آنها در میان باشد ما نیز خود را یک بهائی میدانیم.”میزگردهای متعددی در کلابهاوس میزبان سخنگویان بهائی و سایر کارشناسانی بود که در مقابل دهها هزار مخاطب در این مورد بحث و گفتگو کردند که چرا مسئله بهائیان مسئله همه ایرانیان است.
در نمایش زیبایی از همبستگی، فعالان حقوق بشری، دوستان و حامیان بهائیان داخل کشور طوفانی توییتری با هشتگهای )#BahaisUnderMassiveAttacks) و (#بهائی_ بودن_ جرم_ نیست )سازماندهی کردند که بیش از ۲۴ ساعت در توییتر فارسی ترند شدند و همچنین برای چندین ساعت دو ترند برتر زبان فارسی بودند.
سپاه پاسداران و نقش آن در ترویج خشونت
حسن حمزه زاده حیقی
هسته بنیادین سپاه پاسداران در نخستین روزهای سال 1357 با هدف حفظ انضباط در شهرها و روستاها، جلوگيری از تحريک و توطئه، پیشگيری از خرابکاری در موسسات دولتی و ملی و مراکز عمومی و سفارتخانه ها، جلوگيری از نفوذ عناصرفرصت طلب و ضدانقلابی در داخل صفوف مردم، اجرای دستور دولت موقت و اجرای احکام دادگاه های فوق العاده اسلامی تشکیل شد.بسیج در اردیبهشت سال 1359 تحت عنوان بسیج ملی زیر نظر وزارت کشور تشکیل شد.دو ماه پس ازشورای انقلاب با تشریح کارکردهای بسیج ملی، این سازمان را تحت نظر رهبر و وابسته به نهاد ریاست جمهوری اعلام کرد.
سپس با ادغام برخی دیگر از نیروهای نظامی و شبه نظامی در آن بسیج ملی را گسترش داد.و در نهایت مجلس شورای اسلامی در سال 1359 با تصویب «لایحه قانونی راجع به ادغام سازمان بسیج ملی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»، با توجه به اشتراکات این سازمان با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بسیج ملی را تحت عنوان نیروی مقاومت بسیج با سپاه پاسداران ادغام نمود. هم اکنون بر اساس ماده 3 قانون مقررات استخدامی سپاه، نیروی بسیج به عنوان یکی از زیر مجموعه های سپاه به فعالیت می پردازد.پذیرش و گسترش خشونت در یک جامعه معلول عوامل متفاوتی است.
یکی از این عوامل حمایت بیش از اندازه حکومت سیاسی از نظامی گری و ترویج کمی آن است. تأثیر این عامل در افزایش خشونت در جامعه زمانی بیشتر میگردد که حاکمیت سیاسی آن جامعه دارای تفکر ایدئولوژیک و مستبدانه باشد.
زیرا این حاکمیتها میکوشند تا امنیت حکومت مستبد خود را با توسل به نیروهای نظامی و شبه نظامی تضمین کنند.به نظر می رسد که هر چه خشونت دولتی گسترده تر و همه جانبه ترو سراسری تر و بی مهاباتر شود به همان نسبت نظام سیاسی بی ثبات تر و عدم مشروعیت او درنزد ملت حتمی خواهد بود. درآن صورت چاره ای نیست مگر اینکه خشونت دولتی را پیچیده تر و همه جانبه تر کنند تا شاید اعتراضات کمتر شود و مخالفت ها کم اثرتر گردد و زایش هر گونه مخالفتی را در همان نطفه خفه کنند. این راه کار می تواند به نظام سیاسی در ظاهر امر ثبات بخشد اما بی ثباتی نظام سیاسی در ایران همانطور که گفتیم ، ریشه در خشونت دولتی دارد و جامعه بعنوان یک پدیده زنده و با شعور در پی موقعیت های مناسب و درخور توجه است که بتواند با راهکار مقاومت های مدنی ، مطالبات اش را مطرح و خشونت دولتی را بی اثر کند.
با نگاهی علمی و روشمند و نیز به عنوان یک شهروند با نگاهی تاملبرانگیز به صفحات حوادث مطبوعات، فضای مجازی و برنامههای مختلف صدا و سیما میتوان به حجم وسیعی از خشونت در جامعه پی برد. پیامدهای خشونت و پرخاشگری. 1- هتک حرمت و از بین رفتن کرامت اخلاقی و شأن انسانی شهروندان. هنگام رخ دادن پدیده خشونت و پرخاشگری، حیثیت و شأن و منزلت اجتماعی افراد بسیاری صدمه میبیند که به راحتی قابل جبران نیست.2- افزایش عمق کینهها و احساسات انتقامجویانه و تکرار نزاع. بروز یک خشونت موجب تکدر خاطر و احساس تحقیرشدگی در فرد میشود، در این حالت با توجه به قوت «روح جمعی» ممکن است فرد یا بستگان وی در جهت تلافی کردن و تشفی خاطر یافتن، به مقابله به مثل بپردازند و رفتار خشونتآمیز را تکرار و بازتولید کنند و بر عمق کینهها و احساسات انتقامجویانه بیفزایند.3- کاهش احساس امنیت فردی و اجتماعی و احساس ناامنی کردن. فردی که مورد خشونت قرار گرفته احساس ناامنی کرده و این احساس اگر در فرد ریشهدار شود با عوارض فردی و اجتماعی متعددی نظیر کاهش اعتماد به نفس، افزایش ترس، انزواطلبی، افسردگی و… مواجه میشود.4- هدر رفتن منابع مادی و مالی، انرژی، زمان و… برای جبران هزینهها و خسارتهای خشونت. رئیس انجمن مددکاری اجتماعی ایران در این ارتباط میگوید: «اگر پروندههای حوزه قضایی را بررسی کنید، خشونت تقریباً رتبه دوم پروندههای سیستم قضایی را به خود اختصاص میدهد که نشاندهنده هزینههای زیادی است که برای خشونت در جامعه میپردازیم »5- الگوبرداری منفی نسل نوجوان از جوانان و میانسالان جامعه و هدر رفتن سرمایههای انسانی و آینده کشور. «فرمانده نیروی انتظامی با اعلام کاهش سن استفاده از سلاح سرد در کشور افزود: افزایش خشونت با سلاح سرد در نتیجه گسترش و ترویج استفاده از این سلاحها در فیلمهای خارجی و حتی کمتوجهی به برخی موارد توسط صدا و سیما و فیلمهای توزیعی در بازار و نیز بازیهای رایانهای بوده است.
او با اظهار تاسف از پایین آمدن سن استفاده از سلاحهایی مانند قداره، شمشیر، پنجهبوکس، چاقو و چاقوی ضامندار گفت: در گذشته اراذل و اوباش از این آلات استفاده میکردند اما اکنون جوان 17ساله که هیچ سابقهای ندارد در نخستین استفاده از این ابزار مرتکب قتل میشود که اگر حرفهای بود، مرتکب قتل نمیشد»6- خدشهدار شدن ارزشها. با گسترش خشونت و بازتولید آن و با گذشت زمان، ارزشهای پذیرفتهشده جامعه نظیر اخلاق، انصاف، گذشت، محبت، تساهل و تسامح و… کمرنگ و خدشهدار شده و حتی ممکن است رنگ ببازد و به ضدارزش تبدیل شود و ارزشهایی نظیر خشونتطلبی، گردنکشی، بیاحترامی، هتاکی، هرزهگویی و… رواج یابد. در مورد نیروی مقاومت بسیج نیز قوانین ایران بستر مناسبی را برای خشونت طلبی نیرو های بسیج آماده کرده اند. ماده اول «لایحه قانونی تشکیل سازمان بسیج ملی» مصوب 1359 مبنای تشکیل بسیج را دفاع و جهاد علیه تجاوزکاران و موانع راه خدا تا تحقق کامل نظام اسلامی ذکر کرده است. این ماده که با الهام از آموزه های فقه شیعی مبنی بر جهاد علیه کفار تنظیم شده است، خود باعث ایجاد خشونتهای ایدئولوژیک می گردد. جهاد برای تحقق کامل نظام اسلامی مجوزی است برای ترویج ترور و خشونت به بهانه ایجاد حاکمیت اسلامی در جهان. ماده 159 قانون برنامه سوم توسعه نیز با موظف نمودن نیروی مقاومت بسیج به ترویج فرهنگ جهاد و شهادت، نمونه دیگری از حمایت قانونی از توسعه خشونت در حقوق ایران است.
در پایان قابل ذکر است گرچه نیروهای سپاه و بسیج در عمل افرادی قانونگرا نبوده و بسیاری از رفتارهای خود را به صورت خود سرانه انجام می دهند، اما بدون شک حقوق ایران با تصویب قوانین و مقرراتی نادرست، راه را برای سوء استفاده این نیروها از قدرت خود باز گذاشته و به رفتارهای نیروهای سپاه و بسیج در ایجاد ترور و خشونت و ناامنی در داخل و خارج مرزهای ایران مشروعیت بخشیده است. علاوه بر آن برخی رفتارهای فراقانونی حاکمان سیاسی رژیم، اجازه اعمال فراقانونی را به نیروهای سپاه و بسیج می دهد.
#مهسا امینی
نویسنده و کارتونیست : مینا انصاری
مهسا امینی دختری که تنها ۲۲ سال داشت. روزی موهایش را می بافد، شالی سیاه و مانتویی بلند به تن می کند و
از شهرستان محل زندگی اش به سمت پایتخت ایران، تهران سفر می کند. اگر این اولین سفرش به تهران می بود حتما
در مسیر به این می اندیشید که پایتخت چگونه جایی باید باشد؟ حتما باید جای قشنگی باشد، با خود می اندیشید که آن جا می توانم کاخ نیاوران و گلستان را ببینم، می توانم به موزه ی ملی ایران بروم و در آنجا مرد پارتی، مرد نمکی و سنگ نبشته های سه هزار ساله را ببینم
مهسا با خود فکر می کرد پایتخت باید جای هیجان انگیزی باشد چرا که با دیدن کاخ سعد آباد و تماشای مجسمه ی رضا شاه و آرش کمان گیر بهتر با تاریخ باشکوه ایران، پیش از شورش ۵۷ ، آشنا می شوم
مهسا احتمالا مانند هر دختر ایرانی دیگر باید عاشق فروغ فرخزاد بوده باشد، حتما در راه زیر لب شعرهای فروغ را زمزمه می کرد، شاید پیش خود فکر می کرد که تهران باید کمی هم ترسناک باشد، همانطور که در شبکه های اجتماعی دیده بود که زنان پایتخت نشین و بقیه کلان شهرها چگونه سرکوب و تحقیر می شوند و چگونه مورد خشونت دژخیمان رژیم قرار می گیرند
مهسا دچار دوگانگی شده بود. تمام این فکرها شعری از فروغ را به یاد او آورد، همان شعر بی نظیری که به دفتر “ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد”، متعلق بود
زیر لب زمزمه کرد
و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
و در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتی است به آرامش
مهسا فارغ از همه ی دردهای زن بودن در جامعه ی مذهبی
و در اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
صبور، سنگین و سرگردان پیش می رفت
و چگونه می شود به ان کسی که می رود اینسان فرمان ایست داد؟
دخترک ساده و زیبای قصه ی ما، هرگز به فکرش هم نرسید که تنها ساعتی بعد جانش را با وحشیگری می گیرند، به جرم زن بودن
به جرم زیبا بودن
صدای سوت قطار به گوش رسید و چندی بعد قطار در ایستگاه مترو شهید حقانی ایستاد و مهسا همراه با برادرش از قطار پیاده شد.
ساعت ۶ بعد از ظهر روز سه شنبه ۲۲ شهریور ماه ۱۴۰۱ بود. هوا هنوز روشن بود
چیزی نگذشت که چند زن سیاه پوش و مردانی خشونت طلب با حس کینه توزی و خوی وحشی گری به او و برادرش حمله ور شده و مهسا با همراه با ضرب و جرح ربودند
اما دو ساعت بعد او دیگر نمی توانست نفس بکشد. نفسش را گرفته بودند، به ضرب تازیانه، دژخیمان رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی
حالا دیگر جسم بی جان او بر روی تخت بیمارستان آرمیده بود، با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. اما تنها دو روز دوام آورد و فروغ چشمانش برای همیشه خاموش شد
این تنها گوشه ای از جنایات جمهوری اسلامی است، هر روز هزاران مهسا، هزاران پدر و مادر و خواهر و برادر، در این مملکت، می میرند و زنده می شوند، اما مرگ مهسا، مرگ دیگری بود. او با رفتننش شعله های خشم فرو خورده ی یک ملت را بیدار کرد، خشمی که ۴۲ سال است در گلوی مردمان تحت ظلم، خفته بود و امروز بیدار شد.و این قدرت زن ایرانی است
مهسا نماد بیداری مردم ایران شد، مهسا سمبل خاموش کردن آتش جهل دینی و برچیدن حکومت دیکتاتوری-مذهبی آخوندی شد.
در یک سمت میدان، جهل، خشونت، زن ستیزی، مذهب و دیکتاتوری است و در طرف دیگر آتش شعله ور شده ی خشم مردمی صلح طلب و آزادی خواه و ایستادگی مردم خستگی ناپذیر که در پی احیای فرهنگ و تمدن کهن شان که همان صلح و دوستی و
آزادگی و برابری و راستی است
اما همیشه نور بر تاریکی، دانش بر جهل و صلح بر جنگ پیروز خواهد شد
جیغ لال (بخش چهارم)
احسان سنایی
اواخر پاییز 2015 بود که از ایران خبر دادند ، حال کاوه پدر شاهین کمی بد شده و به همین خاطر شاهین تصمیم گرفت که برای دیدار پدر به ایران سفر کنه و در این سفر دیبا و آوا رو هم همراه خودش برد وقتی به تهران رسیدند ،حنا و ستاره در فرودگاه منتظرشون بودند و بعد از ابراز احساسات و گریه و اشکهای شوق مادرانه و خواهرانه با هم به سمت خونه حرکت کردند شاهین از وضعیت پدرش پرسید که ستاره گفت کمی قلبش مشکل داشت و چندشب پیش درد شدید داشت و ترسیدیم و اورژانس خبر کردیم وقتی بردنش بیمارستان متوجه شدیم که رگهاش گرفتگی داشته و خدا رحم کرد که زود متوجه شدیم الان حالش بهتره ولی باید تحت نظر باشه بعد از اینکه رسیدند شاهین در خانه نماند و به بیمارستان رفت و پدر رو ملاقات کرد و طی یک هفته ای که پدر بستری بود، شاهین هر شب کنار پدر ماند تا کم کم حالش خوب شد و ترخیص شد. نکته جالب این بود که آنها به اندازه سالها با هم خلوت کردند و صحبتهای پدر و پسری که هیچگاه نداشتند رو با محبت زیاد با هم انجام دادند. شاهین به پدر گفت اتفاقاً یک همچین داستانی رو با دیبا هم داشتیم و با شوخی گفت بعد از چند سال با قلب هامون با هم صحبت کردیم مثل امروز. شاهین پدررو از بیمارستان به خانه آورد و حنا هم بود و باز باهم خاطرات گذشته را مرور می کردند یک شب سه تایی با هم صحبت میکردن حنا دیبا رو صدا کردکه برن تو اتاق و بعد از چند دقیقه صحبت خصوصی اونا برگشتند در حالی که همش می خندیدن و شاهین هم کنجکاو شده بود هم ناراحت که چرا میخندن و به اون هیچی نمیگن حنا گفتش که باید به من مژدگانی بدهی شاهین گفت خیره دسته گل به آب دادی ؟پشت سر من حرف زدی یا حرفی شنیدی چی شده زود بهم بگو مژدگونی خبری نیست ولی حنا گفتش که من بدون اینکه بخوام معما طرح کنم یا حرف اضافه بزنم بهت میگ؛ بعد با شیطنت خاصی که در چشماش بود گفت تو دوباره بابا شدی حنا ادامه داد من از همون لحظه اول که با دیبا تو فرودگاه دیدمتون از چهرهاش فهمیدم که بارداره شاهین میخوای جوجه کشی را بندازی هنوز شش ماه نشده از به دنیا آمدن آوا نگذشته ،به خودت رحم نمی کنی به این بچه رحم کن بعد با دست دیبا رو نشون داد و خندید یهو تو چشماش اشک جمع شد و گفت، وای چقدر خوشحالم که دوباره عمه شدم هرچند عمه زیاد خوب نیست ولی خوب بازم خداروشکر که دوتا برادر زاده خوشگل دارم.
شاهین شوکه شد بهت زده شد اصلا نمیدونست چیکار کنه اول حنارو بغل کرد بعد رفت سراغ دیبا او رو بغل کرد و به سمت پدر و مادرش رفت ولی انگار کاوه و ستاره کاملاً از موضوع خبردار بودند و تنها کسی که خبر نداشت شاهین بود بازم آخرین نفر خبردار شد ولی انقدر خوشحال بودکه این دیر خبردار شدن براش اهمیت نداشت شاهین به حنا گفت که این دفعه نمی زارم دیبا تنها باشه حتماً یا مادر خودش رو میارم پیشمون یا به مامان میگم بیاد خلاصه یا میارمش ایران یا میبرمش دوسلدورف پیش مامانش همینطور که هول شده بود کلمات رو هم اشتباه می گفت ، آنقدر خوشحال بود اصلا نمیدونست چی داره میگه ، شاهین ادامه داد:اصلا فردا ناهار همگی مهمون من با هم میریم فرحزاد فردا که روز جمعه بود با هم دیگه رفتن فرحزاد یه روز کاملا خوبی رو گذروندن حین صرف ناهار صحبتهای زیادی با هم داشتند ،و مرور خاطرات و خوش و بش و شوخی و سربه سر هم دیگه گذاشتن و خلاصه یک روز رویایی که همیشه آرزوشو داشتند رو کنار هم سپری کردند.موقع برگشت شاهین گفت با اینکه خیلی دوست داره بیشتر درکنار پدر و مادرش و حنا در ایران بمونه ولی بخاطر شرایط کاری و پیگیری پروژه باید سریع به آلمان برگرده روز شنبه حدودای ظهر زمانیکه شاهین با دیبا برای خرید سوغاتی به بازار رفته بودند، دو نفر با لباس شخصی به منزل پدر شاهین مراجعه کردند و درخواست ملاقات با شاهین رو دادن و مادر شاهین هم اونهارو به داخل خونه دعوت کرد و اونا گفتن که شاهین باید در تاریخ 25آذر94 اول دسامبر 2015 به یک آدرس که بهمراه یک نامه احضاریه به مادر شاهین داد بیاد.پدر شاهین با یکی از دوستانش که در وزارت کشور کار می کرد تماس گرفت و موضوع رو به اون گفت و اون اظهار کرد که احتمالا موضوع باید امنیتی باشه که به این آدرس فراخوانده شدید و معلوم شد که آدرس متعلق به یک ساختمان اداری ولی بدون هیچگونه تابلو و نشانه ای هست ولی خانواده شاهین هرچی فکر کردن دیدن که دلیلی وجود نداره یا اونا کاری نکردن که بخوان مشکل امنیتی داشته باشن. ستاره خیلی نگران بود و اصلا راضی نبود که شاهین اون روز بره ولی کاوه میگفت شاید سو تفاهم پیش اومده باشه و نرفتن خطرناکتره، شاهین از دیبا پرسید که نظر او چیه و دیبا هم گفت رفتن بهتر از نرفتنه.روز 25 آذر رسید و شاهین ساعت ۹ صبح طبق احضار به آدرس مربوطه رفت و کاوه و ستاره و دیبا هم تو ماشین بیرون منتظر شدن تا برگرده. شاهین وارد ساختمان شد وبرگه رو به اطلاعات ورودی نشان داد و فرد متصدی او رو از طریق راهرویی به یک سالن کوچک انتظار هدایت کردبعد از حدود بیست دقیقه فردی که محاسن زیادی داشت و ظاهرش به آدمای اطلاعاتی شبیه بود اومد و شاهین رو به اتاق دیگه ای دعوت کرد ، و از او خواست که روی صندلی در کنار میزی که وسط اتاق بود بنشیند
و منتظر بماند بعد از حدود ۲۰ دقیقه یک نفر با صورت اصلاح شده و چهره کاملا معمولی بهمرماه یک پرونده وارد اتاق شدو روی صندلی روبروی شاهین نشست،او خودش رو حبیب معرفی کرد و ادامه داد که من مسئول رسیدگی به این موضوع شما هستم و با لبخند از شاهین خواست خود را معرفی کند و اینکه الان مشغول چه کاری هست،و کلا یه خلاصه ای از زندگیش بگه . شاهین که از زمان ورود و انتظارش تا آمدن مامور بازجویی خیلی ترس و استرس داشت ضمن اینکه سعی میکرد استرسش رو پنهان کنه پرسید میتونم اول بدونم برای چی منو اینجا خواستید ؟! مامور جواب داد حتماً عزیزم ما برای توضیح همین موضوع شما را خواستیم شما لطفاً زندگینامه خودتون رو به صورت خلاصه برای من توضیح بدید در حد ۲-۳ دقیقه باشه کافیه. شاهین شروع به معرفی خودش کرد و از تاریخ تولد و محل تولد و تحصیلاتش گفت وقتی شاهین درحال توضیح دادن بود اون شخص بعضی از قسمتهای حرفهاش رو تکمیل می کرد مثلا شاهین گفت که در رشته الکتروتکنیک … اون فرد گفت دانشگاه بوخوم ، شاهین گفت در شرکت کیان تک مشغول به کار هستم او گفت که زیر مجموعه شرکت زیمنس آلمان و به ریاست آقای سعید کیانی هست و به همین شکل چندین بار اون فرد به وسط صحبتهای شاهین می پرید و جمله های اورو تکمیل می کرد و مشخص شد که خیلی بیشتر از آنچه که شاهین و خانوادش فکر می کردن از اونها اطلاعات داره و موضوع خیلی جدیه، شاهین بعد از توضیحاتی که داد در ادامه با کمال آرامش علی رغم طوفان درونش دوباره از او پرسید حالا میشه دلیل احضارم رو بگید؟!آقا حبیب با ژستی شبیه کارآگاه ها و فرمت صحبتی مثل هرکول پوارو برخاست و به سمت یک پروژکتوری که اونجا بود رفت و آن را روشن کرد. در همین حال گفت دوست جوان من اجازه بده اول یک فیلم کوتاه با هم ببینیم. او فیلمی رو روی دیوار پروژکتور کرد که از محل همایش اپوزیسیون جمهوری اسلامی در فرانکفورت آلمان گرفته شده بود و او رو بهمراه دیبا و خانوادش نشون می داد. شاهین تا آخر قصه رو حدس زد و متوجه شد که اصل موضوع به دیبا و خانوادش مربوط میشه،و هدف آقای کیانیه که از فعالان اپوزسیون جمهوری اسلامی و رابط بین احزاب و گروههای دینی و فعالان حقوق بشر و سیاسیون خارج از کشور هست.ولی براش عجیب بود که اگر این موضوع مهمه چرا دیبا رو احضار نکردن و این باعث می شد که بیشتر بترسه و با استرس و اضطراب بیشتری جلسه رو ادامه بده، ولی همچنان سعی می کرد که خودش رو خونسرد نشون بده ،بعد از حدود دو ساعت شاهین از ساختمان محل ملاقات بیرون میاد به محض اینکه سوار ماشین میشه پدرش و دیبا و حنا ازش می پرسن که چه اتفاقی افتاد و ستاره هم با نگاهش ملتمسانه همین رو در سکوت میپرسه ،آنها ۲ ساعت پر از اضطراب و نگرانی را پشت سر گذاشته بودند و بیصبرانه منتظر بودن که شاهین بیاد بیرون و بهشون توضیح بده، شاهین هم میگه که وقتی رسیدیم خونه بهتون میگم و از اونا میخواد که دیگه سوال نکنن تا بتونه کمی آروم باشه پدر شاهین به حنا و دیبا میگه اجازه بدید شاهین آرامش داشته باشه و دیگه صحبتی در این رابطه نکنید و بلافاصله ماشین رو روشن می کنه و به سمت خونه برمی گردن در تمام مدت زمانیکه در راه برگشت بودند شاهین مکالمه های رد و بدل شده در اتاق ملاقات رو تو ذهنش مرور میکرد که از او خواستند که به هیچ عنوان این موضوع رو مطرح نکنه و به او پیشنهاد دادند که باید با آنها همکاری کنه و در مورد آقای کیانی و همکارانش اطلاعات مورد نیاز اونها رو بدست بیاره و به اونها منتقل کنه و اینکه از او می خواستند که او رو به سمت ایران هدایت کنه تا بتونن به خیال خودشون یکی از بزرگان اپوزیسیون نظام و از فعالان پیوند مذاهب رو که رژیم ایران سالها به دنبال حذف او بوده،به دام بندازند. شاهین از صحبتهای بازجو چنین برداشت کرده بود که از نگاه اونها ،آقای کیانی یکی از جاسوسان کشور اسرائیل هستش و ماموریت ویژه اش اینه که افراد با نفوذ و مستقر در جایگاههای حساس نظام رو شناسایی می کنه و با برقراری ارتباط و نزدیک شدن به اونها از طریق خودشون ویا اطلاعاتشون به رژیم ضربه می زنه .
شاهین با فکری بسیار مشغول و بسیار ناراحت به سمت خانه برمیگشت و نمی دونست که راجع به این موضوع چه جوری با خانواده صحبت کنه و به همین خاطر دو به شک بود که موضوعی که مطرح شده رو به کسی بگه یا نه چرا که او را تهدید کرده بودند که به هیچ عنوان این موضوع نباید با کسی مطرح بشه ،شاهین می بایست خیلی عادی رفتار کنه و دلیل احضارشو به این صورت مطرح کنه که دلیل احضارش تخصص کاریش بوده و از او درخصوص وضعیت کاریش سوال شده بوده و چون دکترای تخصصی مرتبط با سیستمهای کنترل برق فشار قوی دارد، از او خواسته بودند که در اینخصوص با شرکتهای ایرانی همکاری کنه و همچنین در صورتیکه مایل باشه می تونه در چند دانشگاه تخصصی تدریس کنه و به دانشجویان مقطع دکتری رشته برق مرتبط با یکی از ارگانهای کشور آموزش تخصصی بده و حتی بعنوان مدیرعامل یک شرکت خصوصی مشغول به کار بشه و گفتند که این شرکت برای خودمان است و در حوزه مشابه شرکت کیان تک کار میکنه و همین طور از او خواسته شد که از طریق شرکت خودشان با این شرکت ارتباط برقرار کند چرا که این میتونه پوشش خوبی باشه برای اینکه این موضوع را عادی جلوه بده و شاهین از این طریق بتونه علاوه بر در دسترس بودن ،در سیستم آقای کیانی بیشتر نفوذ و جمع آوری اطلاعات کنه البته تمام موارد مطرح شده توسط حبیب مامور بازجو واقعیت داشت و پیشنهادات واقعی بود که به شاهین داده شد. شاهین تمام اینها رو تو ذهنش مرور میکرد و نمی دونست چه جوری موضوع مطرح کنه که برای خانوادش عادی جلوه بده. شاهین اونشب دقیقا موضوعی را مطرح کرد که حبیب بهش گفته بود و برای اینکه پدر و مادرش و دیبا رو نگران نکنه ،خیلی ساده به اونها گفت که بهش پیشنهاد همکاری دادن و ازش خواستن که مدیر عامل یک شرکت بشه و در دانشگاه تدریس کنه .بعد از ۱۲ روز شاهین تصمیم به برگشت به اسپانیا گرفت ولی قرار شد که اول به آلمان بره و بعد از ملاقات آقای کیانی و پیگیری کارهای مربوطه ،از آلمان به اسپانیا برند زمانی که به فرودگاه رفتند در فرودگاه به سختی و با ناراحتی با پدر و مادرش خداحافظی کردند ،او استرس داشت که مبادا ممنوع الخروج باشد.ولی خوشبختانه بدون مشکل از گیت کنترل رد شد. و با ذهنی پر از آشفتگی سوار هواپیما شدند و به سوی آلمان پریدند در حالیکه آوا به آرامی به خواب رفته بود شاهین به دیبا گفت که به نظرت چیکاربایدبکنیم من توی شرایط سختی قرار دارم آیا به نظرت همکاری کنیم یا نه و دیبا بدون هیچ مکثی پاسخ داد که اصلاً و ابداً، کار کردن با این حکومت بسیار خطرناک و سخته ما نیازی به همکاری نداریم و به راحتی داریم زندگیمون رو میگذرونیم زندگی خوبی داریم چرا بخوایم خرابش کنیم وزندگی آروممون رو پر استرس کنیم ؟!
شاهین که دید با کوچکترین پیشنهادی دیبا این عکس العمل تند رو نشون داد ، از اینکه عمق فاجعه بالاتر از این حرفا بود بیشتر ترسید برای همین تصمیم گرفت که موضوع و مسکوت نگهدار. آنها چند روزی رو نزد آقای کیانی بودند و بعد به شهر خودشون رفتند و دوباره طبق روال روزهای عادی شاهین به شرکت رفت و بعد از چند روز تقریبا همه چی به حالت عادی برگشت و روزها مثل گذشته شد وکم کم تلخی اون ملاقات از ذهن شاهین پاک شد.وقتی شاهین به آرامش نسبی رسید، تصمیم گرفت که موضوع رو با آریا مطرح کنه و با او در این مورد مشورت کنه بنابراين با او تماس گرفت و موضوع رو مفصل برای او توضیح داد بعد از اینکه صحبتهای شاهین تموم شد آریا شوکه شده بود و فقط به شاهین خیره شده بود و نمی دونست چی بگه شاهین گفت بجای سکوت باهام حرف بزن بگو چکار کنم ،آریا که بعد از مدت کوتاهی انگار از شوک دراومده بود،گفت من به تنها چیزی که فکر نمی کردم اینکه یه همچین اتفاقی برات بیفته ولی بهرحال نگران نباش اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که به هیچ عنوان این همکاری و ارتباط رو قبول نکنی ، شاهین گفت اتفاقا نظر دیبا هم همینه ،بعد آریا گفت که می تونم با رضا هم مشورت کنم و نظر اونو بپرسم ببینم معمولا در مواجهه شدن با یک چنین موضوعی باید ببینیم که بهترین تصمیم چیه و سرمنشا این رابطه و افراد به کجا می رسه . شاهین گفت بعد از اینکه صحبت کردی بهم خبر بده بعد گفت حواست باشه که موضوع رو کامل باز نکنی و بصورت کلی بگی و اسمی از من نیاری آریا هم گفت اوکی خیالت راحت باشه.
آزادی بیان اندیشه، اولین قربانی انقلاب 57
سمانه بیرجندی
«اولین چیزی که برای انسان هست آزادی بیان است.» این عبارت و جملاتی از این دست با موضوع آزادی بیان یا دفاع از ارزشهای لیبرالیزم اجتماعی، تقریبا در تمام دیدارها، نشستها و گفتگوهای آیت الله خمینی با رسانههای جهان آزاد در آخرین ماههای اقامتش در نوفللوشاتوی فرانسه مطرح شد.دفاع از آزادی بیان و لزوم وجود آزادی اندیشه، شاهبیت دعوت روحالله خمینی از مردم ایران بود تا او را در قیامش علیه محمدرضا شاه همراهی کنند.تاکید او بر اهمیت آزادی رسانهها به حدی بود که نه تنها در مصاحبه با کانال یک تلویزیون فرانسه از سانسور مطبوعات در ایران انتقاد کرد که در هفدهم دی ۱۳۵۷ طی پیامی از نوفل لوشاتو از اعتصاب مطبوعات در برابر فشارهای دولت حمایت کرد:
«از اعتصاب کنندگان محترم مطبوعات که زیر بار سانسور دیکتاتورى نرفتند، تشکر مىکنم. و اکنون که دولت غیر قانونى جدید مدعى برداشتن سانسور است، آقایان به کار ادامه دهند و از اعتصاب بیرون آیند…» حضور مامورانی از سوی فرمانداری نظامی در تحریریه روزنامههای کیهان و اطلاعات به منظور بررسی مطالب پیش از چاپ در ۱۹ مهرماه ۵۷، باعث بروز اعتصاب چندروزه در مطبوعات شد. سرانجام با فشار اصحاب مطبوعات و رایزنی با مقامات، دولت شریفامامی در ۲۳ مهرماه، با صدوربیانیهای، لغو سانسور و آزادی مطبوعات برابر قانون اساسی را از سوی دولت اعلام کرد.بسیاری باور دارند این لغو سانسور و آزادی که مطبوعات برای انعکاس رخدادها و درگیریها پیدا کردند، کاتالیزوری بود که روند انقلاب را تسریع کرد. فضای ایجاد شده و امیدهایی که در ماههای منجر به انقلاب در جامعه دمیده شده بود باعث شد که تنها در ۵ ماهه اول انقلاب ۶۷ عنوان روزنامه جدید منتشر شود.اگرچه تردیدی وجود ندارد که فضای آزادیهای مدنی ایران آن روز، از آزادیهای لیبرال دموکراسیهای غربی مثل فرانسهای که آیتالله خمینی در آن پناه گرفته بود، بسیار فاصله داشت اما آرمان تصویر شده در برابر دیدگان مردم، اما به فاصله چندماه به ناگاه قربانی انقلابی شد که شاکله کارزارش بر اساس صیانت از خود این آزادی شکل گرفته بود.تکثر عقاید و امکان نشر دیدگاههای مختلف اما چندان نپایید و در مرداد سال ۵۸ تومار قریب به ۲۲ روزنامه و مجله از جمله پیكار، كار، مردم، جوان، كارگر، بهلول، حاجیبابا، امید ایران، تهران مصور، یولداش، تهران، آزاد، آزادی و گزارشروز در هم پیچیده شد.روحالله خمینی که حالا امام انقلاب اسلامی شناخته میشد در کسوتی متفاوت با آنچه در پاریس از خود نشان داده در ۲۶ مرداد ۵۸ در سخنرانی روز قدس خود در قم از لزوم برخورد قاطع با اندیشههای مخالف، صحبت کرد: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد…»نابردباری در برابر مطبوعات: بیان چنین دیدگاه تندی به دنبال تصویب نخستین مقررات مطبوعاتی از سوی شورای انقلاب، که به نظر اکثر ناظران، با دستپاچگی و شیوهای غیراصولی تنظیم شده بود، عملا باعث شد تا جایگاه مطبوعات به یکباره و بهشدت تنزل یافته و در نبود نظام مطبوعاتی در جامعه و همچنین تفسیرهای سلیقهای و تنگنظرانه از این مصوبه، سانسور و توقیف دوباره به جامعه بازگردد. این در حالی است که خود این اتفاق، روند محدودسازی آزادیهای اجتماعی را نیز کلید میزند. از این پس شاهد هستیم که بسیاری از گزارههای آرمانی روزهای قیام رنگ میبازد و حتی دایره تعریف بعضی از واژهها دستخوش تغییر میشود. «لیبرال» به انگی سیاسی تبدیل میشود که از آن برای منکوب کردن غیرانقلابیون استفاده میشود و «حقوقبشر» به دستاویز و دستمایه غرب، برای دخالت در کشورهای انقلابی و بهرهکشی از آنان تفسیر میشود.در ماههای بعد، تسویه شدید سیاسی و درگیری بر سر غنائم انقلاب، چنان فضا را متشنج میکند که دیگر جایی برای بیان گفتمانهای معطوف به آزادی بیان و روزنامهها باقی نمیگذارد. این فضا کماکان تا پاییز ۵۹ و آغاز جنگ ایران و عراق، ادامه مییابد.از پاییز ۵۹ تا تابستان ۶۷ به دلیل شرایط ویژه جنگ، اعمال محدودیت بر مطبوعات، شدت بیشتری یافت. تعداد بیشتری از نشریات مرتبط با سازمانهای سیاسی و چند روزنامه دیگر به بهانه دفاع از ارزشهای انقلاب و انسجام در برابر دشمن، تعطیل شدند.شرایط جنگ بهانه دیگری به دست دولتمردان انقلابی داد تا بتوانند بیش از پیش بر مطبوعات و رسانهها تسلط پیدا کنند و از همین رو است که در فروردین ۱۳۶۰، وزارت ارشاد بر اساس اطلاعیهای، الزام تجدید اجازه انتشار برای تداوم فعالیت را باب میکند.اما این همه داستان نیست و هنوز هم آن یک دستی و همسویی که مدنظر است پدیدار نشده است.در اقدام انقلابی دیگری در خرداد ۶۰، براساس حكم دادستانی انقلاب و به توصیه شورای میانجیگری مطبوعات، شش روزنامه و نشریه هفتگی به بهانه وابستگی به گروههای مخالف تعطیل شدند. شورای میانجیگری مطبوعات که برای صیانت از روزنامهنگاری و دفاع از روزنامهنگاران تشکیل شده بود، عملا به عنوان تیغهی دیگر قیچی درکنار اهرم قضایی قرارمیگیرد و اینگونه میشود که تعداد نشریات کل کشور به طرز باورنکردنی ریزش میکند.روزنامههای اصلی پایتخت محدود به ۴ عنوان روزنامه میشود دو روزنامه صبح اعم از «جمهوری اسلامی» و «آزادگان» و دو روزنامه عصر به نامهای «اطلاعات» و «كیهان.» در این دوره تنها میتوان ۸ نشریه هفتگی شامل سروش، جوانان امروز، اطلاعات هفتگی و راه زینب و زن روز و همچنین امت، اتحاد و اتحاد مردم را دید. این درحالی است كه سه نشریه اخیر هم سال بعد را تجربه نمیکنند و چند ماه بعد تعطیل میشوند.سرکوب شدید اجتماعی و نبود تنوع رسانهها، کاهش استقبال از مطبوعات سریدوزی شده را به دنبال میآورد به گونهای که حتی شمارگان روزنامههای اطلاعات و كیهان، كه پس از پیروزی انقلاب هر كدام مدتی بیش از یك میلیون نسخه، منتشر میکردند، به چیزی بیش از یکصدهزار نسخه تقلیل شمارگان میدهند.قانون سختگیرانه مطبوعات که در زمستان ۶۴ به تصویب میرسد کار را به مراتب دشوارتر میکند و بسان «شمشیرداموکلس» بر بالای سر مطبوعاتچیها قرارمیگیرد.فضای حاکم کماکان تا پایان جنگ و مرگ آیتالله خمینی ادامه پیدا میکند هرچند که با تجدید نظر در قانون اساسی در سال ۶۷ و به دنبال آن، تاسیس معاونت مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت ارشاد، بارقههایی از امید در میان مطبوعات میدرخشد. این مهم اما همچنان در معرض آزمون و خطاست.درحالیکه جامعه خود را با شرایط جدید بازسازی اقتصادی بعد ازجنگی هشت ساله و «پروسترویکا»ی مدل رفسنجانی تطبیق میدهد، تعداد بیشتری از رسانهها نیز شرایط جدید را سبک سنگین میکنند.انتشار روزنامه سلام در سال ۱۳۷۰ توسط سید محمد خویینیها، که طرز فکری متفاوتتر از طیف حاکم داشت، اتفاق بسیار متفاوتی در فضای سیاسی آن روز بود. انتشار روزنامه تمام رنگی همشهری زیرنظر شهرداری تهران در پاییز ۷۱ که به لحاظ گرافیک و بصری، وهمچنین رویه حرفهای بسیار از فضای روزنامههای آن روز متفاوت بود، نیز نقطه عطفی در مطبوعات آن روز به شمار میرفتدر فاصله سالهای ۷۱ تا ۷۳ با گفتمان تبلیغاتیی «آزادی فضای اجتماعی» روبرو میشویم. صدور مجوزها آسانتر میشود و به ناگاه تعداد نشریات كشور به بیش از ۵۰۰ عنوان میرسد درحالیکه این برهه اتفاق دیگری هم رخ میدهد و آن کنترل زیرپوستی فضای مطبوعات است. ابزار حمایت خاص از نشریات خودی، از طریق توزیع كاغذ ارزانقیمت و همچنین ایجاد تسهیلات برای تجهیزات فنی چاپ، به کار گرفته میشود تا به موازات رشد تکنوکراتها، حامیانشان هم بتوانند افکار عمومی را با برنامههایشان همراه کنند.نکته جالب این است که در این دوران علی خامنهای که در تلاش است تا خود را به نوعی از زیر سایه هاشمی رفسنجانی بیرون بکشد هم از این گشایش فضا استقبال میکند. او در سخنرانی اردیبهشت ۷۵ خود با مدیران مطبوعات تاکید میکند که مطبوعات برای نظام جمهوری اسلامی، یک مقوله تجملاتی و تشریفاتی نیست. «بنابراین، افزایش آن، تنوّع آن، کیفیّت یافتن آن، و اگر خطایی دارد، تصحیح آن، جزو کارهای اساسی در این نظام است. این گشایش نسبی و بطئی در فضای مطبوعات تا دوره انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری اسلامی در دوم خرداد ۱۳۷۶ و آغاز زمامداری خاتمی تداوم مییابد و همراه با كثرتگرایی نسبی در مطبوعات ایران منجر به تحولاتی در فضای مطبوعات میشود که مسبوق به سابقه نیست.تشكیل نخستین انجمن حرفهای روزنامهنگاران، تغییر تركیب اعضای هیات منصفه دادگاههای مطبوعاتی، برگزاری نشست ادواری هیات نظارت در کنار افزایش چشمگیر تعداد روزنامهها در ایران از جمله اتفاقاتی است که دراین دوره رخ میدهد.اما این ماه عسل مطبوعات خیلی ماندگار نیست. درحالیکه کفه قدرت به سمت اصلاحطلبان درحال سنگین شدن است، نوک تیز پیکان حمله رسانهها را نشانه میرود. توقیف مطبوعات از روزنامه پرتیراژ جامعه آغاز گردید. دو روز بعد اما روزنامهای جدید با نام توس و با تیتر «توس به جای جامعه» منتشر شد. توس یک روز توقیف شد، اما در همان یک روز هم محتویات روزنامه زیرلوگوی آفتاب امروز چاپ شد. این اتفاقات باعث شد که مجلس پنجم در روزهای آخر فعالیت خود با اصلاح قانون مطبوعات اختیارات تازهای به دستگاه قضایی برای برخورد با مطبوعات بدهد. طبق این قانون اگرچه انتشار نشریهای همانند نشریه توقیف شده ممنوع اعلام شد که برخلاف روال همیشگی در صورت ارتکاب خطا علاوه بر مدیر مسئول روزنامه، نویسنده مقاله هم میبایست در برابر محتوای آن در دادگاه مطبوعات پاسخگو باشد.اصلاحطلبان اما امیدوار بودند با پیروزی که در مجلس ششم به دست آورده بودند بتوانند این قانون را اصلاح کنند اما رهبر جمهوری اسلامی با دستوری که بعد از اعلام آن توسط مهدی کروبی رئیس مجلس به حکم حکومتی معروف شد، مانع از اصلاح قانون مطبوعات شد.خامنهای اما به این بسنده نکرد و با سخنرانی تندی علیه مطبوعات پایان دوره انگبینی مطبوعات بعد از انقلاب را اعلام کرد: «من يك بار ديگر هم در اوايل امسال اين هشدار را دادم، اين هم بار دوم است. من با مسئولين اتمام حجت مي كنم، مسئولين بايد در اين مورد اقدام بكنند، ببينند كدام روزنامه است كه از حدود آزادی پا را فراتر مي گذارد. آنچه كه براي اين ملت مفيد است، آنچه كه آزادي حقيقي است، آنچه كه بيان رأي بدون توطئه است، آن را از توطئه و خيانت و اضلال و نااميد كردن مردم جدا كنند. به دنبال این سخنرانی، قوه قضائیه با استناد به قانون اقدامات تأمینی مصوب ۱۳۳۹ که اختیار دستگیری اراذل و اوباش پیش از ارتکاب مجدد به جرم را به قضات میدهد، تعطیلی فلهای مطبوعات را در دستورکار قرار داد و علاوه بر حبس دهها روزنامه نگار، صدها روزنامهنگار دیگر را نیز از کار بیکار کرد.به نظر برخی از کارشناسان مسایل ایران، پیروزی محمود احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری و بیرمقی اصلاحطلبان، محصول حذف مطبوعات و رسانههای مستقل بود اما این روند علیرغم پیروزی چهرهای اصولگرا مثل احمدینژاد متوقف نشد.توقیف نشریههای منتقد و نزدیک به اصلاح طلبان، به موازات تهدید و بازداشت خبرنگاران از نخستین ماههای آغاز کار دولت محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ شدت گرفت. این فشارها در سالهای بعد زمامداری احمدینژاد بازهم افزایش یافت و از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، وارد مرحلهی جدیدی شد که در آن حتی رسانههای خودی هم از گزند ترکشهایش در امان نماندند.این موج تهدید و فشار به روزنامهنگاران در سال ۸۸ اما به مراتب تشدید بیشتری پیدا میکند. به موازات دستگیری بیشتر روزنامهنگاران، انجمن صنفی روزنامهنگاران تعطیل و برخی از اعضای فعالش دستگیرمیشوند. غلامحسین محسنی اژهای، دادستان وقت کل کشور میگوید وزنامهنگاران باید «توبه» کنند. در همین حال چند منبع خبری هم گزارش میدهند که تعدادی از روزنامهنگاران دستگیرشده برای عذر خواهی از رهبر جمهوری اسلامی تحت فشار قرار گرفتهاند.گزارشگران بدون مرز در گزارش اسفند ۱۳۸۸ خود از بازداشت بیش از ١١٠ روزنامهنگار طی هشت ماه خبر میدهد و میگوید که «نزدیک به ٢٠ نشریه نیز توقیف شده است. این اتفاق، در کنار رانت دولت احمدینژاد برای روزنامههای خودی عملا بقیه روزنامه را به سمت خاکسترنشینی هل میدهد. در کشوری که روزنامههایش به شدت وابسته به کمکهای دولتی هستند، توزیع نامتوازن کمک از سوی دولت مورد حمایت خامنهای عملا ترجمهای جز نابودی غیرخودیها ندارد. گزارش توزیع رایانههای روزنامهها در دولت احمدی نژاد نشان میدهد که روزنامههای همسوعلاوه بر دریافتهای دلاری، هر کدام بیش از ۱۰ میلیارد تومان یارانه دریافت کردهاند. همچنین این گزارش منتشره از سوی معاونت امور مطبوعاتی و اطلاعرسانی وزارت ارشاد، نشان میدهد که در سال ۱۳۹۱، یکسوم کل یارانهی اعطایی به هفت نشریه خاص و دوسوم مابقی به ۱۶۴ نشریه دیگر تعلق یافته است.
#مهسا امینی
گزارش مراسم اعتراضی در 25 سپتامبر در شهر هانوفر
فریده فراعی
رضا زهیری: بخاطر آزادی ایران. آزادی وطن. آزادی زنان ایران -خواهر و مادر خودم در این تظاهرات شرکت کردم. مهمترین شعار زن. ژییان. آزادی. مرگ بر دیکتاتور
علی: اعلام همبستگی و همدلی بامردم ایران بااین جنایتی که رخ داده و شعارهای معلوم هست از تهران تا کامیاران تا سیستان و بلوچستان و کلا تمام مردم حتی افرادی که در خارج از ایران هستند همه ی مردم یکصداانزجا می کنند ازاین جنایتی که در جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاده است
محمد: بخاطر همبستگی با هموطنان در ایران اومدم و این جنایاتی که جمهوری اسلامی ایران میکنه این تنها کاری هست که از دست ما در خارج از کشور بر میاد و اگر نکنیم بنظر من خیلی کار اشتباهی هست و این حداقل کاری هست که ما میتونیم انجام بدیم شعارها زن. زندگی. آزادی. ننگ ما ننگ ما رهبر الدنگ ما
مریم: برای همدلی و آزادی در ایران اومدم امیدوارم بتوانیم رژیم سرنگون کنیم و آزادی ایران عزیزمان ببینیم
لیلا: چون هیچوقت توی ایران ازادی وجود نداشته همیشه ما خانم ها سرکوب شدیم بی رحمانه دختری 22ساله که حجاب داشت دستگیر میکنند و این قیام خونین به پا شده است. الان تمام دنیا فکر میکنم با ما هستند یعنی نه فقط بخشی از مردم کشورهای کوچک بلکه تمام دنیا همه سیلبریتی ها همه ی ادم های مشهور .چون فکر میکنم مربوط به قومیت .نژاد یا پارت های خاصی نیست مربوط به حزب خاصی نیست این مربوط به ازادی بشر آزادی زن به عنوان بخش بزرگی از جامعه بشریت هست و مردم جمع هستند بخصوص ایرانیان ما اینجا هستیم تا دنیا صدامون را بشنوند ما نیاز به کمک داریم چون کشورهای دیگه باما نیستند اگر مردم کشورهای دیگه با ما باشند به دولتها فشار بیارند دولت ها کمک خواهند کرد ما فقط آزادی میخوایم هیچ قصد و سوء دیگه ای نیست این همه مهاجر این همه سختی برای کار در کشورهای دیگه جدا شدن از وطن .دوری از خانواده ها. الان خانواده ها خدا رو شکر میکنند که هزاران کیلومتر فرزندانشون ازشون دور هستند فکر میکنم حق همه ی ما هست در وطن خودمون باشیم .زن.زندگی.ازادی بیشتر در مورد حقوق زنان شعار میدیم و دیکتاتوری جدایی دین از سیاست سکولاریسم چیزی که باید باشه نتیجه جدا نشدن دین از سیاست و دخالت دین در سیاست این هست که هیچ چیز غیر از دیکتاتوری نیست .
ما بخشی از جامعه ی ایران هستیم بخشی از دنیا هستیم به عنوان زن باید در کنار هم باشیم نه جایگاهی پایین تر
حسام: کمترین کاری هست که ما میتونیم برای هموطنانمون انجام بدیم فقط میخوایم براشون پیام بفرستیم که پشت شون هستیم وهر کاری از دستمون بر بیاد انجام بدیم تا کسانی که متوجه نیستند حداقل بدونند قضیه چی هست ودر ایران چه ظلمی دارد به مردم میشه این تنها کاری هست که ما میتونیم دراین شرایط انجام بدیم
مبینا: از طرف حزب آذربایجان اینجا شرکت کردم این43سال که ملت مادر ایران در ذلت واین شرایط خفقان زندگی میکنند بلاخره همچنین قهرمانی که شهید شده می تونم بگم قهرمان روز .قهرمانی که دنیا را به لرزه در اورده ایران راتکون داد ثابت کرد جوان ها این جسارت را دارند که بیان خیابون و حرفهاشون بزنند بگن ازادی برای انسانها-جوان ها-خانم ها. خانمی بخاطر سه تار مو از جلوی پیشانی دیده میشه جونش باید بده جوانیش باید تباه بشه به مادرش تسلیت میگم ازته دل خیلی ناراحتم مادری که زحمت کشیده و22سال بچه اش رو بزرگ کرده یک جمله ساده اینجا میگم مادرش به جای اینکه عروسی دخترش ببینه مجلس عزای دخترش میبینه نباید ملت ما ساکت بنشینند ملت باید بلند شوند اگر الان ساکت بشینیم نتونیم صدامون بلند کنیم برابریمون نشون ندیم مهم نیست کدوم ملت از کدوم نژاد هستیم ترک. عرب. لر. بلوچ فارس الان فقط روز برابری هست که ما همه مشت هامون را بلند کردیم و باید بگیم مرگ بر دیکتاتور .مرگ بر خامنه ای 43 سال زندگی ازما گرفتند عمرمون از دستمون گرفتند من چرا باید 35 سال در خارج از ایران زندگی بکنم نتونم برای کشور خودم خدمت کنم ارزو دارم که همچین سیستمی که در اروپا هست سیستم آزادی برابری برای انسان ها در ایران باشه برای ملت خودم برای خاک و عدالت برای آزادی برای استقلال ملت ها همیشه و همه جا باید مبارزه کنیم تا که بتوانیم آزادی همه ی انسان ها و همه ی ملت ها را بگیریم ما طرفدار آزادی انسان ها هستیم
مریم: هدف همه ی ما یکی است فرقی نمیکنه با حجاب باشیم یابی حجاب باشیم دین داشته باشیم یا دینی نداشته باشیم هدف ما ازادی و سرنگونی جمهوری اسلامی ایران است ما واقعاً این حکومت نمی خوایم همچین ولایت و رهبری نمی خوایم اینقدر نفرت ما رو زیاد کردند که رسما مرگشون میخوایم شوخی نداریم الان جنگ هست هیچکس نمیتونه بگه جنگ نیست این جنگی هست که ما در ان پیروز هستیم وپیروز شدیم این دفعه با دفعات قبل فرق داره بنظر من صدای ما رو تمام دنیا دارند میشنونند خیلی از سیلیبری های کشورهای دیگه دارند فعالیت میکنند در کنسرت هاشون دارند صداشون بالا میبرند و این نشون میده که کشورهای دموکراتی دیگه هرچند نمیخوان صدای ما رو بشنونند . ولی صدای مردمشون صدای سیلبری های خودشون میشنونند یه کم دیگه تحمل یه کم دیگه پافشاری یه کم دیگه پایداری وروحیه بدیم به ادم هایی که توی خیابون هستند دارند می جنگند هیچکاری نداره توییت کردن هشتک او ایران هشتک مهسا امینی حواستون باشه هشتک های درست رو هشتک کنیم توییت کنیم این چیزها خیلی مهم هست فعالیت هایی هست که می تونیم انجام بدیم کاری جز این نمی تونیم بکنیم جزاینکه بهشون روحیه بدیم
ملیکا: ما در اصل واقعا برای یک چیز این اتحاد داریم اگر اینا قاتل نبودن و حق زن رعایت می کردند انسانیت رعایت میکردند مثل هزاران هزار حکومت دیگه می توانستند باشند ولی اولین و ساده ترین حقوق انسانی یک ادم رعایت نکردند و نمیکنند ما توی نفت سومین کشور ثروتمند دنیا هستیم ما کشور فقیری نیستیم چرا ما باید اواره بشیم چرا زنان و دختران ما باید خودشون رو به عراقی ها به کشورهای دیگه بفروشند چرا باید مهمانی که از یک کشور دیگه میاد به خودش اجازه بده به زن ایرانی اینطوری نگاه کنه چرا مابه کجا رسیدیم که اززن ایرانی باید اینطوری سوء استفاده بشه و بهره کشی بشه -کودک کار-سالمندان کسانی که واقعا زحمت می کشند من از اهواز اومدم توی در خانه ها هنوز جای سوراخ های تیر های جنگ و ترکش ها هنوز هست بی معرفت ها اینا ادم هایی هستند که روی نفت هستند روی نفت نشستند مردم حقشون این نیست که این ظلم ها بکشند جوان 18 سالشون که دختر 22سالشون بکشند پایدار نیستند نمی مونند و قطاری که راه افتاده رو نمیتونند نگه دارند چطور خودشون انقلاب کردند ازدهه 20 شروع کردند 57 به نتیجه رسیدند ماهم از 57 به بعد 8سال مارو درگیر جنگ کردند ما بچه های همان زن هایی هستیم که بهشون گفتید بشینید خونه بچه دار بشید بچه بیارید الان تحویل بگیرید ما جوان های الان هستیم بچه های اون مادرها هستیم مابرای حقوق زن حقوق اولیه انسانی ادمها اینجا هستیم.
وحید: هدف ازادی داشته باشیم در درجه اول کشته ندیم وحق زن ومرد یکی باشه بنظر من باید ما شعار بدیم مخصوصا ما که بیرون از کشور هستیم که همه ی دنیا بفهمند که درد ما چی هست اصلی ترین این موضوع این هست که ما بتونیم صدامون رو به دنیا برسونیم
اتفاق ویژه در این مراسم، شناسائی و دستگیری جاسوس جمهوری اسلامی ایران در این مراسم بود.
ارش:انگیزه من دراین تظاهرات این جنبشی هست که درایران شروع شده جنبشی که علیه بی عدالتی در43 سال گذشته وسرکوبی که مردم مخصوصا زنان جامعه ماباان مواجه بودند انجام گرفته توسط یه سیستم حکومتی وسیستم استبدادی ایران جاری است مردم ما امیدهاشون روبرای زندگی ازدست دادند مردم ما چیزی نمی خوان به جز یک زندگی ارام بی دغدغه باامید ودر اسایش زندگی کردن که متسفانه این حکومت همه ی امیدهای مردم بخصوص جوانان ما راازدستشان گرفته اند جوانانی که الان در ایران برای تحولالت اساسی بخاطر امید برای فرداهای خودشون دارند می جنگند ازهمین جا دست یک یک تمام ایرانی هایی که توی ایران دارند تظاهرات می کنند می فشارم واز صمیم قلب برای یکایکشون ارزوی سلامتی دارم
مجید:ازاستان گیلان شهررشت دراین راهپیمایی شرکت کردم که صدای من به گوش ملت ایران برسونیم که ماهم توی این لحظات وروزهای سخت وبد کنار هموطنان که دارند جون میدن هستیم
اشکان: من اگر داخل ایران بودم به عنوان یک ایرانی وظیفه ام این بود که چیزی که اکثر مردم خواستار همون کار بکنم همون وحدتی که نشون بدیم برای آزادی برای خانم هایی که ناموس خودمون هستند در کشور در هر صورت اینجا از دور هوای هموطنان خودمون داریم.
لادن: الان که توی ایران نیستم لااقل نشون بدم که غیرت ایرانیم اجازه نمیدهد اینا با مردم ایران این کار بکنند یه روزی ما مجبور کردند از کشورمان بیام بیرون کسی پشت ما نبود الان بریزید توی خیابون ولی الان که مردم ما بیدار شدند و خشم شون بیدار شده ما تنها شون نمیذاریم درسته اینجا در رفاه نسبی زندگی می کنیم ولی پشت شون هستیم تلاشمان میکنیم که صدامان به دنیا برسه تا کمکمون کنند چون بدون کمک واقعاً هیچ کاری نمیشه انجام داد مردم تنها از پس این جمهوری اسلامی بر نمیاد
سمیرا: هدفم این هست دوستام مثل من ازاد توی خیابون راه برن بتوانند آزادی بیان داشته باشند و از هیچ چیزی نترسند چه مرد چه زن فرقی نمیکنه سربازی اجباری دوست نداشتم هیچوقت دلم نمیخواست داداشم بره سربازی بخاطر پسرهایی که مجبور بودن برن سربازی اومدم اینجا اعتراض کنم
مژگان: هدف من آزادی کشورم از دست این آخوندها ست میخوام ارزو دارم تمام زن های کشورم بدون ترس و استرس و واهمه ی گشت ارشاد راحت بیان بیرون و راحت زندگی کنند.
این یکی از دهها تظاهرات علیه جمهوری اسلامی ایران در شهر هانوفر علاوه بر صدها مراسم در بسیاری نقاط آلمان و جهان برگزار شده است، را برای شما انتشار دادیم .
اثر دولتمردان جمهوری در توزیع مواد مخدر و اعتیاد
مهین ایدر
بر اساس اطلاع ستاد مبارزه با مواد مخدر ۹۵۰ تن و ۶۲۵ کیلو گرم انواع مواد مخدر در سال ۹۸ در ایران کشف شده است .
۸۰ درصد از مجموع موادمخدر مکشوفه تریاک بوده که حدود ۷۶۱ تن و ۱۷۰ کیلوگرم بوده و ۲۲ درصد نسبت سال ۹۷ افزایش داشته است. همچنین ۸۹ تن از کشفیات در سال ۹۸ حشیش و در مجموع نسبت به سال ۹۷ ،حدود ۱۱ درصد کاهش داشته است. میزان کشفیات هروئین نیز ۲۲ تن و ۴۲۴ کیلوگرم بوده است و حدود ۶ درصد کاهش نسبت به مدت مشابه سال ۹۷ داشته است. میزان کشفیات شیشه ۱۶ تن و ۹۷۴ کیلوگرم بوده و نسبت به سال گذشته ۲۰۸ درصد افزایش داشته است. سایر مواد مخدر مکشوفه ۳۵ تن و ۹۷۹ کیلوگرم بوده و ۱۳۹ درصد رشد نسبت به مدت مشابه در سال ۹۷ را داشته است.
۸۶ درصد کشفیات توسط نیروی انتظامی، ۱۱ درصد توسط وزارت اطلاعات، ۳ درصد سازمان بسیج مستضعفین و سپاه، ۰.۰۳ صدم درصد توسط گمرک و یک صدم نیز توسط سازمان زندانها صورت گرفته است . برنامه مبارزه با قاچاق مواد مخدر بنا بر داده های نظام ، اطلاعاتی شده است و از ظرفیتهای اطلاعاتی در سطح کشور استفاده می شود . شیوه اطلاعاتی در حوزه های مختلف در زمینه مبارزه با مواد مخدر ۷۲ درصد می باشد . در سال ۹۸ تعداد ۴۱۴ هزار و ۸۰۹ نفر در ایران در رابطه با مواد مخدر دستگیر شده اند . از این تعداد ۲۲۴ هزار و ۲۷۰ نفر قاچاقچی عمده و توزیعکننده خرد بوده و ۱۹۰ هزار و ۵۳۹ نفر معتادان متجاهر بودهاند . اگر مبارزه با تولید و توزیع مواد مخدر واقعا و بطور صحیح انجام گرفته بوده باشد باید تعداد معتادان کمتر و در عمل مافیای عمده و خرده فروشی کوچکتر و غیر قابل عمل می گردیدند . آمار نشان می دهد که عملکرد نظام ولایت فقیه در ۴ دهه جهت تولید ترس و وحشت در دل توزیع کنندگان و تولید کنندگان مواد مخدر به حکم اعدام موفق نبوده است . پس چرا این روش ادامه دارد؟این سوالی است که مسئولین این نظام باید به آن پاسخ دهند . شواهد می گوید که تعدادی از قاچاقچیان را اعدام می کنند تا جامعه درمقابل این خشونت بزرگ ،کز کردگی بیشتری پیدا کند.
نظام می گوید مبارزه آنها علیه قاچاقچیان مواد مخدر آنقدر خوب بوده است که از نیمه دوم سال ۹۶ حمل مواد مخدر تغییر مسیر از خشکی به دریا را داشته است .
در حال حاضر بیان می شود که ۸۰۰ ماده روان گردان در بازار جهانی وجود دارد که این مواد تحت نامهای مختلف در ایران نیز موجود است . در حال حاضر رایجترین و پر مصرفترین ماده مخدر در ایران تریاک ، حشیش ، هروئین و شیشه می باشد . گرایش اعتیاد به شیشه نسبت به گذشته روزانه دارد بیشتر می شود و متاسفانه اعتیاد به این ماده در بین جوانان و زنان بیشتر است . آمارهای انتشار یافته می گوید ، ۶۷ درصد از معتادان به مواد مخدر در ایران تریاک و شیره، ۱۲ درصد علف، ماریجوانا و گل، ۱۱ درصد هروئین و کراک و ۸ درصد شیشه مصرف میکنند. در ایران آشپزخانه های تولید شیشه وجود دارد و از کشور افغانستان مقدار زیادی شیشه به ایران نیز وارد می شود . متاسفانه افغانستان بالاترین تولید کننده تریاک در جهان است و آمریکا و انگلستان نتوانسته اند جلوی رشد کشت این ماده مخدر را بگیرند و بلکه تولید آن از قبل از حمله آمریکا به افغانستان و در دوران ملا عمر که رئیس طالبان بود تا امروز حدود ۱۵ برابر بیشتر شده است.شیشه این ماده بسیار خطرناک قیمتی مابین ۶ تا ۳۰ میلیون تومان برای هر کیلو گرم دارد . قیمت شیشه بر اساس داده ها پایین آمده است و دلیلش تولید فراوان آن در افغانستان می باشد . آمریکا و انگلیس تبلیغات فراوان نمودند که افغانستان را می خواهند از دست طالبان نجات دهند . امروز هم طالبان و هم مافیا و هم آمریکا و انگلیس در تولید و توزیع مواد مخدر افغانستان را به بزرگترین مرکز تولید مواد مخدر تبدیل نموده اند .
تعداد معتادین در ایران طبق آمار رسمی ستاد مبارزه با مواد مخدرو به گفته ناصر اصلانی معاون «مقابله با عرضه و امور بینالملل ستاد مبارزه با مواد مخدر» در۲۵مهر۹۸ چنین اعلام کرده است : “در ایران مجموعا دو میلیون و ۸۰۸ هزار نفر مصرفکننده “مستمر” مواد مخدر وجود دارد. این آمار نشانگر افزایش بیش از دو برابری شمار معتادان به نسبت سال ۱۳۹۰ است. البته یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر هم افرادی هستند که مواد مخدر را بصورت روزانه مصرف نمی کنند بلکه آنها معتادین تفننی هستند . “اگر آمار او را مبنا قرار دهیم باید به این تعداد ۵۰۰ هزار الکلی نیز باید اضافه نمود که در مجموع می شود ۴ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر معتاد به مواد مختلف در کشور . بر اساس اینکه هر معتاد با ۳ نفر از اعضای خانواده در رابطه مستقیم است ، تعداد افراد در رابطه مستقیم با اعتیاد حدود ۲۰ میلیلون نفر می باشند . به عبارت دقیقتر حدود یک ، چهارم جمعیت ایران مستقیم در رابطه با اعتیاد و معتاد قرار گرفته اند . اینها همه حاصل استبداد و جو خشونت در ایران است و عدم آزادیهای فردی و جمعی که مانع رشد استعداد ه است.
در چرخه اعتیاد آماری متاسفانه از معتادین به الکل حرفی زده نمی شود . قابل توجه اینکه قاچاق واردات مشروبات الکلی به کشور مابین ۴۲۰ تا ۶۰۰ میلیون لیتر در سال است و مقدار تولید دست ساز در داخل کشور نیز بسیار بالاست . تعداد افراد الکلی در کشور را حدود ۵۰۰ هزار نفر تخمین می زنند و از این تعداد حدود ۱۰۰ هزار معتاد زن به الکل می باشند . متاسفانه ده درصد معتادان ایران نیز گفته می شود که زنان هستند . در مجموع حدود ۵۰۰ هزار معتاد زن در ایران وجود دارد . آمار می گوید که سالانه ۷۵۰۰ نوزاد معتاد در ایران از مادران معتاد متولد می شوند . فاجعه اعتیاد ابعاد بسیار گسترده ای پیدا نموده است . طبق گزارش سازمان ملل متحد شیوع مصرف موادمخدر در ایران سالانه ۳۱.۳ درصد است که از این نظر بالاتر از همه کشورهای دنیا قرار دارد .کشورهای افغانستان، روسیه، مالدیو، اوکراین، ماکائو و آمریکا بهترتیب در رتبههای بعدی قرار میگیرند.بر اساس رشد اعتیاد در ایران سالانه تعداد 162 هزار نفر به معتادان کشورمان اضافه می گردند. به این نکته مهم نیز باید توجه داشت که شخص معتاد سعی می کند در دوران زندگی خود ۵ نفر را مثل خود به اعتیاد بکشاند و معتاد نماید .
گردش مالی مواد مخدر محمد ترحمی، «مدیرکل دفتر حقوقی و امور مجلس ستاد مبارزه با مواد مخدر» در ۲۱ مرداد ۹۸ گفته است : «۱۶۷ هزار میلیارد تومان گردش مالی مواد مخدر است در حالی که بودجه کشور ۴۰۸ هزار میلیارد تومان اعلام میشود.»باید توجه کرد که بر اساس کدامین آمار وی چنین محاسبه ای نموده است . هزینه مواد مخدر بر اساس آمار در این متن باید از این مقدار بسیار بیشتر باشد . هزینه درمان بیماری های ناشی از اعتیاد و کم کاریه های افراد معتاد و آلوده نمودن محیط از طرف معتادین و مختلف که ناشی از اعتیاد است و … را نیز به مخارج معتاد باید افزود . در حال حاضر بر اساس آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر، بیش از ۲۲ درصد کارگران ایران از مواد مخدر استفاده میکنند.در استان خراسان تعداد کارگران معتاد ۳۲ درصد می باشد . یعنی از هر ۱۰ کارگر ۱ نفر معتاد است . آمار کارمندان معتاد داعم و تفننی نیز کمتر از کارگران نیستند . توجه کنیم که اعتیاد چه تاثیر بد و مخربی در چرخه تولید در تمام زمینه ها در ایران می گذارد .
دلایل اجتماعی اعتیاد تاثیر نابسامانیهای اجتماعی که ناشی از سیاستهای خشونت طلبانه نظام حاکم بر ایران است اثر بسیار بدی بر روح مردم ایران گذاشته و می گذارد . بر اساس نظر روانشناسان بسیاری از مردم از تعادل روانی مطلوب برخوردار نیستند . افسردگی در ایران یکی از بیماریهای رایج شده است . اضطراب فراوان نسبت به گذران زندگی با بالا رفتن ساعتی قیمتها و تحقیر روزانه مردم از طرف نهادهای مختلف حکومتی و نبود آینده روشن و نبود امینت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ومخصوصا نبود امنیت قضایی باعث روی آوردن بسیاری به اعتیاد برای سرکوب این فشار در خود گردیده اند. این پدیده اعتیاد در کشورهای دیگر استبدادی نیز مشاهده می شود . مثلا در روسیه و کوبا و … روی آوردن مردم به الکل برای فرار از واقعیت تلخ فقر و استبداد امری معمولی گردیده بود .فشارهای اقتصادی منشا بسیاری از فشارهای روحی است . فقر ناشی از نبود اشتغال ونبود ثبات قیمتها و نبود ثبات اقتصادی تاثیر بسیار بدی را بر جامعه و مخصوصا جوانان وطن وارد می کند .
عده ای مواد مخدر را برای فراموشی دردهای اجتماعی و سیاسی که به آنها وارد می شود می دانند .
روحانیت که باید مدافع معنویت و عدل در جامعه باشند خود عامل فسادهای سیاسی و دزدیهای بزرگ شده اند .
عملی که روحانیت مخصوصا حاکم از خود نشان می دهد باعث گردیده که در نظر بخش بزرگی از مردم ، روحانیت کشنده معنویت شده است . روحانیت که بایستی نقش الگو بازی کند ، الگوی فساد گردیده است .
در دو دهه گذشته زمان تهیه موادمخدر را ما بین ۳۰ دقیقه و ۱ساعت می دانستند . در صورتی که امروز نیازی به رفتن و تهیه نیست. یک شماره تلفن و یک زنگ کوچک مشکل تهیه مواد مخدر را برای معتاد آسان نموده است . مواد مخدر در همه جا موجود است و شرم از خرید و مصرف مواد مخدر گویی برای بسیاری وجود ندارد .
راه حل چیست ؟ آمار می گوید که سالانه مقدار بالایی از مواد مخدر از فروشندگان و قاچاقچیان گرفته می شود و تعداد زیادی را به زندان می اندازند و اعدام فروشندگان بزرگ در دستور کار نظام وجود دارد با این حال هنوز اعتیاد یکی از معضلات اساسی مردم ایران است . رژیم ایران پیشگیری با قاچاقچیان را در دستور خود دارد . در صورتی که این بیماری را در نطفه که حاصل معضلات مختلفی است که به اعتیاد سر باز می کند باید دید و در تمامی زمینه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به دنبال راه حل درمان این بیماری با ابعاد بزرگ گشت .
آموزش عمومی نسبت به سلامتی و حق زندگی در سلامت و نبود خشونت باید در دستور کار دولت و نهادهای مردمی بگردد . ایجاد محیط امن جهت شکوفا شدن استعدادهای در زمینه های مختلف . ایجاد فضای رشد اقتصادی و امنیت اقتصادی جهت ایجاد اشتغال کافی با حقوق مکفی برای زندگی حقوقمند و ایجاد امنیت شغلی و امنیت اجتماعی و حقوند شناختن انسان ایرانی به عنوان یک شهروند. امکان شکوفا شدن استعدادها با برخوردار شدن از حقوق و زیست در عدم خشونت روابط را از تنش به دوستی و مهر باز می گرداند تا انسان نیازی به مخدر برای سرکوب فشارهای وارد به خود استفاده کند .
تغییر ذهنیت حاکم بر جامعه که مواد مخدررا وسیله ای برای خوش گذرانی میداند به شادی در حقوندی تغییر کند . بجای عادت دادن نقش ذهنیت کودکان و جوانان با دیدن الگوی ماد و پدر معتاد به اعتیاد و گزیز از مشکلات باید تغییر و اعتماد به نفس و عمل به حقوق را الگو قرار داد .یعنی اعتیاد بعنوان عامل تخریب و عامل تضعیف روحیه و استعداد ها بدل به عمل به حقوق که مایه اصلی رشد استعدادها است بگرد .
نظام حاکم بر ایران بر ضد حقوق شهروندان عمل می کنند و باعث انواع خشونتها در سطح جامعه گردیده است . از تولید کننده خشونت نمی شود انتظار عدالت خواهی و رعایت حقوق همگان را از او داشت . اعتیاد با استبداد حاکم بر ایران همخوانی دارد . شخص معتاد برای درگیر بودنش با اعتیاد برای خود نقشی در تغییر نظام نمی بیند و بنا بر این در عمل خود آگاه یا نا خود آگاه متحد نظام و فساد اومی گردد .
ایران زمانی از بیماری اعتیاد نجات می یابد که جامعه باور به انسان حقوقمند بیابد و خود را از دست استبداد نجات دهد و خواهان زیست در آزادی و استقلال و حقوندی بگردد . در چنین فضایی خشونت از روابط کم و کمتر گشته و نیازی به مخدر برای فرار از فشارها نخواهد داشت . تا رسیدن به تحول هموطنانی که در راه سلامت هموطنان خود را مسئول می دانند باید بکوشند که فرزندان و عزیزانشان به اعتیاد روی نیاورند . آنها که به نام تفنن مواد مخدر می کشند ،خود را گول نزنند بلکه الگو رهایی از اعتیاد بگردند تا بتوان با اعتیاد مبارزه حقوقمند نمود .
مبنای یک رابطه
مهدی افشارزاده
هر رابطهای بر اساس کلی توافق بنا میشه، که خیلی از اونها ناگفته باقی میمونن. یک سری استانداردها و خواستههایی هستن که فرد فرض میکنه یا دوست داره طرف مقابلش بدونه و بهشون احترام بذاره.
ولی در عمل، همین موارد مشکلات جدی در روابط ایجاد میکنن.نویسنده میگه یکی از مهمترین دلیلهایی که بخاطرش زوجها پیش مشاور میرن، اینه که بتونن روشهای ارتباطیشون رو بهبود ببخشن.
ضعف در بیان خواستهها و داشتن ارتباط ناکارآمد عامل اصلی طلاق و بهم زدن روابطه. خیلی از زوجها حرفشون رو نمیزنن تا از بحث و دعوا دوری کنن، یا با خودشون میگن “حالا این مساله اونقدر هم موضوع مهمی نیست” و چیزی نمیگن. ولی همین موارد، به سرعت جمع میشن، و نارضایتی عمیق در دل طرف ایجاد میکنن. صحبت کردن از خواستهها به صورت مستقیم، و داشتن گفتگوهای سخت، شاید در لحظه خوشایند نباشه، ولی باعث نجات روابط میشن.
نویسنده میگه ایکاش زوجها این رو میدونستن و خودشون به استقبال گفتگوهای سخت میرفتن.
حرف زدن از خواستهها و نارضایتیها (حد و مرزهای فردی) راحت نیست. مخصوصا اگه فرد در ته ذهنش این باور رو داشته باشه که طرف مقابلش اونها رو درک نمیکنه یا به حرفهاش گوش نخواهد کرد.
نویسنده میگه به خودتون یادآوری کنید: در روابط سالم، افراد به استقبال شنیدن خواستههای شما میرن. در روابط ناسالمه که حد و مرزهای شما رو مسخره میکنن، یا نسبت بهشون بیتوجه ان، یا شما رو به چالش میکشن. مسائل رایجی که زوجها در گفتگو دچار مشکل میشن اینهان: (و نویسنده توصیه میکنه یک بار به این سوالها فکر کنیم .
– مساله خیانت: تعریف خیانت برای تو چیه؟ خط قرمزها چیا هستن؟ اگه یکی خیانت کرد، چه پیامدی خواهد داشت؟
– مسائل مالی: چطور مسائل مالی رو در رابطه مدیریت میکنید؟ آیا حساب بانکی جدا دارید، یا مشترک؟ اگه از نظر مالی در سختی قرار گرفتید، راهکارتون چیه؟
– کارهای خونه: وظیفه هر کس در خونه چیه؟ چطور کارهای خونه تقسیم میشن که همه وظایف به دوش یکی نباشه؟
– بچهها: آیا فرزند میخوای؟ چندتا؟ روش تربیتی تو چیه؟ اگه روشهای تربیتیتون سازگار نبودن، چکار میکنید؟
– عوامل خارجی: اگه مشکلی با خونواده پارتنر داشتی، چکار میکنی؟ آیا این پذیرفته است که راجع به رابطه با کس دیگه صحبت کنید؟ چطور از رابطهتون در مقابل دیگران محافظت میکنید؟ کتاب توصیه میکنه عادت کنیم هر از گاهی این موارد رو پیش خودمون بررسی کنیم:
تعریف ما از رابطهی سالم چیه؛ چه انتظاراتی از رابطهمون داریم، و چه مواردی ما رو خوشحال میکنه. مرزهای ما چی هستن، و چطور اونها رو بیان میکنیم.
اگر میخواید بدونید کجاها نیاز به مرزگذاری دارید، به احساستون توجه کنید. اونجاهایی که احساس ناراحتی، تنفر، ناامیدی، کلافگی، عصبانیت و… میکنید، نشون دهندهی نیازهایی هستن که بیپاسخ موندن. شما در روابطتون باید خواستهها و انتظاراتتون رو مشخص کنید (مرزگذاری کنید) تا طرف مقابل شما رو بهتر بشناسه؛ بفهمید در چه مسائلی با هم همنظر هستید، و در چه مواردی باید راهکار جدیدی پیدا کنید.
هرچه زودتر این کار رو بکنید، بهتر. در ابتدای روابط، وقتی افراد تازه دارن باهم دِیت میکنن و آشنا میشن، همهچی خوب به نظر میرسه؛ راضی کردن آدمها کار سختی نیست، و با خیلی از مسائل راحت کنار میان. ولی واقعیت اینه که اکثرا برای اینکه طرف مقابل فرار نکنه، حرفهاشون رو نمیزنن و خود واقعیشون رو نشون نمیدن. بزرگترین خدمتی که شما به خودتون میتونید بکنید اینه که از همون اول در مورد خواستههاتون صداقت داشته باشید و مرزهاتون رو مشخص کنید.
اگه قراره کسی با شنیدن مرزهای شما بره، نشونهی اینه که شما با هم سازگار نبودید.
جدا کردن مسیر در همون ابتدا، خیلی بهتر از دردسرهای بعدیه.
حرف آدمها رو باور کنید، وقتی میگن “من رابطه جدی نمیخوام”، “من دنبال ازدواج نیستم”، “بچه نمیخوام”، یا “همه اکسهای من اعتقاد داشتن من دیوونهام”.
ببینید با این شرایط میتونید کنار بیاید. خواستههاتون رو قاطع و مطمئن بیان کنید. ترس نداشته باشید.
نویسنده میگه وقتی با زوجها تمرین میکنه که حرفشون رو بدون ترس و مطمئن بیان کنن، اکثر مشکلات ارتباطیشون حل میشه.
اونها انتظاراتشون رو مشخص میکنن، و منتظر اتفاق بدی نمیشن که با واکنش تند حد و مرزشون رو بیان کنن.
در عین حال، کتاب تذکر میده که درخواستهای ما باید معقول باشن.
درخواست ما وقتی نامعقوله که طرف مقابل توان برآورده کردن اون رو نداشته باشه.
آدمها خیلی از هستهی اصلی شخصیتیشون فاصله نمیگیرن.
تلاش برای تغییر اونها، زیر پا گذاشتن حد و مرزهای اونهاست. در آخر، اینها رو به یاد داشته باشید:
+ ما بصورت اتفاقی در روابط خوب قرار نمیگیریم. با تلاش اونها رو میسازیم.
+ همیشه فرض کنید طرف مقابل فقط خواستهها و نیازهایی رو میدونه، که شما اونها رو به زبون آورده باشید. /
نگاه مینا به ولایت و …
مینا انصاری نژاد
در اختیار
رقص مرگ
نگهبان منافع