روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در شماره 312 آزادگی، می خوانید
خامنهای از ولایت منعزل است»؛ |
تنظیم: فریده فراعی
|
3
|
تحول عصیان در جهان: |
مارک بایسینگر/ تلخیص و برگردان: محمدعلی کدیور
|
5
|
جمهوری اسلامی ایران کابینه دزدان، فاسدان و تروریست ها! |
عباس رهبری
|
8
|
امر به معروف و نهی از منکر» به روایت یک نواندیش دینی |
گفتوگو با عبدالعلی بازرگان
|
9
|
نگاهی به جنبش های اعتراضی زنان از انقلاب ۵۷ تا کنون |
مینا انصاری نژاد
|
12
|
کودک ایرانی، بمناسبت روزجهانی کودک |
آذر ارحمی
|
13
|
ازدواج مجدد ما (بخش چهارم) |
اعظم کفیلی و امیر خاکی
|
14
|
بزرگترین انقلاب قرن ۲۱ در ایران آغاز شده است |
مریم حبیبی
|
17
|
هنر ظریف رهبری یک جنبش |
نشریه آسو
|
18
|
اسمش شده انقلاب |
نوشین شفاهی
|
20
|
مساله فروش فیلترشکن توسط شرکتهای خاص ؛ |
میلاد علوی
|
21
|
محمد رضا پهلوی و مسئلۀ بحرین، از 1968تا 1970 (بخش 3) |
رهام الوندی و مترجم: حنیف یزدانی
|
22
|
جیغ لال (بخش پنجم) |
احسان سنایی
|
24
|
تصور کن؛ جهانی بدون دین |
مینا انصاری نژاد
|
26
|
جنبش را به یک نسل تقلیل ندهیم |
ژاله وفا
|
26
|
عبور از مرزهای تفرقه |
المیرا محمودی
|
28
|
به مناسبت روز جهانی منع صدور حکم اعدام |
آذر ارحمی
|
29
|
در پشت پرده ی قتل مهسا امینی چه گذشت |
مینا انصاری نژاد
|
30
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
فریده فراعی
مینا انصاری نژاد
مهین ایدر
مهسا شفوی
طرح روی جلد و پشت جلد:
محسن سبزیان
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
پریسا سخائی، عباس رهبری
چاپ و پخش:
مصطفی حاجی قادر مرحومی
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
خامنهای از ولایت منعزل است»؛
تنظیم: فریده فراعی
بیانیۀ جمعی از طلاب و مدرسین حوزههای علمیۀ قم، مشهد و تهران
مهر ۱۴۰۱ هجری شمسی جمعی از طلاب و مدرسین حوزههای علمیۀ قم، مشهد و تهران، در بیانیهای که در اختیار زیتون قرار گرفته است اعلام کردند که کسانی که در سرکوب اعتراضات و جرح و قتل مردم شرکت میکنند «طبق شریعت محمدی»، محکوم به «احکام قصاص و دیات هستند». در این بیانیه شدیداللحن با تاکید بر اینکه، »هیچیک از صاحب منصبان تأثیر گذار و افراد دارای تریبون، مجتهد نیستند و تحصیلات حوزوی درخوری ندارند» امده است که «نفر اول حکومت، یعنی آقای علی خامنهای، به هیچوجه مجتهد محسوب نمیشود، تا چه رسد به مرجع تقلید. مراجع تقلید و فضلای حوزه، هیچگاه او را، نه در عنفوان جوانی و نه در حال حاضر، بهعنوان یک شخص فاضل و ممحض در علوم حوزوی نمیشناختند و نمیشناسند».
امضاء کنندگان هم چنین گفتهاند«بر فرض پذیرش ولایت فقیه در امور عامه، آقای خامنهای از ابتدا ولایتی نداشته است و بر فرض پذیرش ولایت ابتدائی او، با توجه به جنایات و تقصیرات متعددی که در طول حکومتش مستند به اوست و تکبر و تفرعن و استبداد رأی و طغیانی که در او موج میزند و مشهود همگان است، از ولایت منعزلاست و احکام صادره از او و منصوبانش از جمله رئیس قوۀ قضائیه و قضات محاکم – نامشروع و فاقد نفوذ است و رجوع به ایشان، مصداق رجوع به طاغوت» متن کامل این بیانیه که برای انتشار در اختیار زیتون قرار گرفته است در ادامه میآید:بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ» (شعراء: ۲۲۷)
نظر به حوادث تلخ این چند روز اخیر و کشته و زخمیشدن تعداد زیادی از هموطنان گرامی، ما جمعی از طلاب و مدرسین حوزههای علمیه قم، مشهد و تهران، عذری برای سکوت نیافتیم و وظیفۀ شرعی و اخلاقی خویش دانستیم نکاتی را به اطلاع حاکمان و ملت ایران برسانیم:
(۱) حرمت دماء، عِرض و مال انسانها از ضروریات اسلام است. از رسولالله(صلواتالله علیه و آله) چنین نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْدَم سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ» (تمام دنیا ویران شود، در پیشگاه خداوند آسانتر از این است که خونى به ناحق ریخته شود). با این وجود، حکومتی که خود را اسلامی میخواند، سفک دماء بغیر حق میکند و بهجای آنکه در دادگاهی بیطرف، به این معصیت و جرم بزرگ، رسیدگی کند و مرتکبین را به جزای اعمالشان برساند و از خانوادۀمقتوله و ملت ایران، عذرخواهی نماید و در صدد اصلاح اعمال و نهادهای فاسدش برآید، در پاسخ به اعتراضات، مجدداً سفک دماء بغیر حق میکند.
حکومتی که ضروریات اسلام را زیرپا مینهد، چگونه میتواند عنوان اسلامی را یدک بکشد؟! ضمن عرض تسلیت به خانوادۀ داغدار خانم مهسا امینی و سایر جانباختگان حوادث اخیر، صراحتاً اعلام میکنیم که طبق شریعت محمدی، مسبّبین و مباشرین ضرب، جرح و قتل مردم، بهحسب شرائط، محکوم به احکام قصاص و دیات هستند.
(۲) رعایت اصل حجاب – فارغ از اختلافات در باب حدود آن – شرعاً واجب است، اما اجبار بر رعایت حجاب، هیچ دلیل شرعی ندارد و ادلهای که برخی به سود آن اقامه نمودهاند، ضعیف و مخدوش است. ادلۀ وجوب امر به معروف و نهی از منکر، عاجز از اثبات مرتبۀ سوم امر به معروف و نهی از منکر (اقدام عملی) است؛ لذا اقدام عملی، اعتبار شرعی ندارد. اقدام عملی، حتی در نظر قائلین به اعتبار شرعیاش، مشروط به شرائط عدیدهای است که با ضرس قاطع میتوان گفت نهاد موسوم به «گشت ارشاد»، در هیچ موردی این شرائط را رعایت نمیکند. نه مسؤولین امر به معروف و مأموران گشت ارشاد، از حلال و حرام و معروف و منکر، آگاهی دارند و نه افرادی که مورد ارشاد واقع میشوند، عمل خود را منکر و حرام میدانند. ارشاد ناآگاه هم که واجب نیست. در خصوص این اقدامات نه تنها احتمال تأثیر داده نمیشود، بلکه قطع به تأثیر عکس آن وجود دارد. مفاسد و مضرات متعددی نیز بر آن مترتب است؛ از ضرب و جرح و قتل گرفته تا وهن دین.(۳) با این وجود، چرا حکومت، اینقدر بر اجبار بر رعایت حجاب، اصرار دارد؟ به دو دلیل:
دلیل اول: حکومت، هویت و بقاء خود را در گرو رعایت ظواهر حجاب از سوی مردم در سطح روبنایی جامعه میبیند و بیم آن را دارد که مبادا با وادادن در این مورد، رعایا پررو شوند و حقهای بیشتری را مطالبه کنند. براین اساس، اجبار بر رعایت حجاب، ابزاری سیاسی است. چنانکه در پس ترویج شعائر و مناسک جمعی نظیر راهپیمایی اربعین نیز چیزی جز اغراض سیاسی نیست. وگرنه برای این حکومت، اصول و باطن دین نه تنها مهم نیست، بلکه نسبت به آنها احساس خطر هم میکند. این حکومت، مصداق بارز «تضییع اصول و تمسک به فروع» است.
دلیل دوم: بهعنوان کسانی که عمر خود را در راه تحصیل علوم دینی صرف کردهایم، قاطعانه و با اطلاع کامل عرض میکنیم که در این حکومت موسوم به اسلامی، هیچیک از صاحبمنصبان تأثیرگذار و افراد دارای تریبون، مجتهد نیستند و تحصیلات حوزوی درخوری ندارند: نفر اول حکومت، یعنی آقای علی خامنهای، به هیچوجه مجتهد محسوب نمیشود، تا چه رسد به مرجع تقلید. مراجع تقلید و فضلای حوزه، هیچگاه او را، نه در عنفوان جوانی و نه در حال حاضر، بهعنوان یک شخص فاضل و ممحض در علوم حوزوی نمیشناختند و نمیشناسند. دریغا که برخی با مصلحتاندیشی، او را بهعنوان مجتهد و فقیه و در نهایت مرجع تقلید، جا زدند و این ادعا، به دهان او نیز شیرین آمد و أخذها بقوه! با این کار، سنت سیئهای را در حوزه نهادند که با هیچ چیز قابل تطهیر نیست. حکومت او، هرنامی داشته باشد، ولایت فقیه نیست.
در باب نفر دوم حکومت (دستیار اجرایی منصوب رهبر و نه منتخب جمهور)، یعنی آقای ابراهیم رئیسی هم که باید گفت: چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است! چیزهایی را نمیداند و اشتباهاتی را مرتکب میشود که حتی اصاغر طلبه نیز آنها را میدانند و از ارتکابشان برحذرند. مستندات کتابسازی و سرقت علمی او نیز موجود است. تحصیلات حوزوی این شخص کممایه، وضع بهتری از تحصیلات کلاسیکش ندارد.
در باب رئیس قوۀ قضائیه – آقای غلامحسین محسنی اژهای – گمان نمیکنیم احدی حتی احتمال بدهد او مجتهد است و ظاهراً خودش نیز مُقر است. تصدی مقام ریاست قوۀ قضائیه از سوی او، نه تنها به سبب عدم اجتهاد و نیز مأذون نبودن از قِبل مجتهد، غیر شرعی است، بلکه طبق اصل ۱۵۷ قانون اساسی که اجتهاد را شرط ریاست قوۀ قضائیه میداند، غیرقانونی نیز هست. آقای خامنهای با چنین نصبی، شرع و قانون را نقض کرد. وضع ائمه جمعه و نمایندگان و منصوبانِ آقای خامنهای نیز بهتر ازین نیست: دبیر شورای نگهبان – شورایی که وظیفۀ تطبیق قوانین با شرع و تأیید صلاحیت نامزدهای انتخابات را بر عهده دارد – و رئیس مجلس خبرگان رهبری (در حال حاضر) و امام جمعه، دبیر سازمان و شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و رئیس ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر و مناصب متعدد مهم دیگر (در گذشته) – یعنی آقای احمد جنتی – نه تصنیف درخوری دارد، نه هیچگاه در حوزۀ علمیه، درس مهمی داشته و نه به فضل و علمیت، اشتهار دارد. صرفاً به عنوان یک مترجم متوسط کتب روایی، شناخته شده است. واگذاری اینهمه منصب مهم و تأثیرگذار در طول سالیان متمادی به چنین شخص مشکوکالعلمیهای، دلیلی جز روحیۀ فرمانبری محض او ندارد.
امام جمعۀ موقت تهران، مؤسس و متولی حوزۀ علمیۀ پرریخت وپاش امام خمینی، نائب رئیس شورای مدیریت حوزۀ علمیۀ تهران و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور – یعنی آقای کاظم صدیقی – که به اصدار احکام شداد و غلاظ در محاکم و سخنان سست و عوامانه، مشهور است، کسی است که در امتحان اصول فقه برای قضاوت، مفتخر به کسب نمرۀ ۲ از ۲۰ شده و حتی در امتحان مجلس خبرگان رهبری – که تعداد مجتهدین موجود در این مجلس پوشالی، به تعداد انگشتان یک دست نیز نمیرسد – مردود شده است. شأن چنین شخص سفلهای، ریاست ستاد امر به معروف و نهی از منکر است تا میوۀ مسموم گشت ارشاد را ثمر دهد؟! امام جمعۀ مشهد و حاکم منصوب در خراسان – آقای احمد علمالهدی – که نماد نفرتپراکنی است، به لحاظ علمی، هیچ وزن و اعتباری در حوزۀ علمیۀ مشهد ندارد و سراغ نداریم طلبۀ فاضلی به درس او برود.
اصل طلبگی امام جمعۀ موقت تهران و رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه آقای محمدجواد حاجعلیاکبری امری مُریب [نامسلم/مشکوک] است، چه رسد به مراتب علمیاش. متأسفانه دانشگاه موسوم به امام صادق، پا در کفش حوزۀعلمیه نموده و در جهت اغراض سیاسی، اقدام به معممنمودن برخی از دانشجویانش میکند؛ دانشجویانی که در نهایت، نه طلبۀ قابلی میشوند و نه دانشجویی درست وحسابی، بلکه صرفاً مهرههای چشم و گوش بستهای برای اجرای منویات پیشوا و دلیلتراشی برای آنها میگردند.
از جملۀ این افراد ازین جا رانده و از آنجا مانده، دبیر سابق ستاد امر به معروف و نهی از منکر، آقای جلیل محبی است که با ترفند مذکور و بدون تحصیلات درخورحوزوی، معمم شده است؛ حال آنکه عاجز از رعایت حداقلهای زی طلبگی است و رفتار و گفتارش مایۀ وهن روحانیت است. شخصی که خودش تجسم منکر است، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر میشود! دبیر فعلی ستاد امر به معروف و نهی از منکر، آقای محمدصالح هاشمیگلپایگانی، نیز دانشآموختۀ دانشگاه مذکور است که در عین نداشتن تحصیلات طلبگی، متکی بر ذوق عوامانۀ خویش، پا از حد و حدود صلاحیت و بضاعتش فراتر مینهد و دربارۀ مسائل شرعی اظهارنظرهای غریبی می کند.دریغمان میآید از رئیس جوان و خوشاشتهای دانشگاه مذکور – آقای حسینعلی سعدی – یادی نکنیم که بساط درسی بسیط را پهن کرده و گمان میکند درس خارج، به نقل فهرستوار و عاری از تحلیل و تبیین دقیق اقوال دیگران است. با این حال، خود را آیهالله دکتر نامیده و خیالاتی را در سر میپرورد! این افراد، مشت نمونۀخروارند. بر این سیاهه، بیفزایید افراد حقیر، کمسواد، لمپن و لایعقلی چون آقایان علیرضا پناهیان، حسن رحیمپور ازغدی، حسن عباسی، علیاکبر رائفیپور و… را که صدای گوشخراش این حکومت و مرجع فکری (؟!) جماعت حکومتی شده و بردهاند رونق مسلمانی. شکی در این نیست که میانگین سطح هوش، سواد، شعور و فرهنگ ملت ایران، بهمراتب از مسؤولین و تریبونداران این حکومت بالاتر است. این حکومت، مصداق بارز «تقدیم الأراذل و تأخیر الأفاضل» است.
(۴) با توجه به توضیحات فوق و بر فرض پذیرش ولایت فقیه در امور عامه، آقای خامنهای از ابتدا ولایتی نداشته است و بر فرض پذیرش ولایت ابتدائی او، با توجه به جنایات و تقصیرات متعددی که در طول حکومتش مستند به اوست و تکبر و تفرعن و استبداد رأی و طغیانی که در او موج میزند و مشهود همگان است، از ولایت منعزل است و احکام صادره از او و منصوبانش – از جمله رئیس قوۀ قضائیه و قضات محاکم – نامشروع و فاقد نفوذ است و رجوع به ایشان، مصداق رجوع به طاغوت. بگذریم از اینکه ولایت فقیه، هیچ اصل و اساسی ندارد و به تعبیر شیخ انصاری «دون اثباته خرط القتاد» ]دست بر خار کشیدن از اثبات آن آسانتر است[. (البته طلاب، دیگر این عبارت شیخ را نخواهند دید؛ چون آقای خامنهای و عملۀ حوزوی اش کتب مجتهدساز شیخ انصاری را به بهانۀ اصلاح متون درسی، حذف کردهاند تا هم طلاب را مثل خودشان کمسواد بار بیاورند که تبعیت محض کنند و ایجاد مزاحمت ننمایند و در پی سراب تمدنسازی و نظامسازی بدوند و هم اینکه چشمشان به چنان عبارات غیربهداشتی نخورد!) بر فرض مبنای وکالت نیز اظهر من الشمس است که توکیل و انتخابی نسبت به این حکومت، متحقق نیست.
(۵) از سوی دفتر قمِ آقای خامنهای – که تحت مدیریت آقای مجتبی خامنهای است –به دفتر مراجع عظام تقلید، نامۀ تهدیدآمیزی ارسال شده تا مبادا در این ایام، واکنش انتقادی نشان دهند. در چند روز اخیر نیز در تکاپو افتادهاند تا با حربۀنخنماشدۀ توهین به مقدسات، ذهن مراجع را مشوب نموده و از ایشان علیه اعتراضات، بیانیه بگیرند.
تاکنون بسیاری از مراجع، مقاوت نموده و سکوت معناداری پیشه کردهاند؛ سکوتی که معنایی جز فریاد جدایی نهاد دین از نهاد سیاست ندارد. مقاوت ایشان را ارج مینهیم، ولی استدعا داریم نسبت به سفک دماءاز سوی حکومت، سکوت خود را بشکنند و نشان دهند که مرجعیت شیعه، همچون گذشته پشتیبان مردم مظلوم است و استبداد دینی گرچه کار را دشوار میکند اما مانع از حمایت نیست.
(۶) صراحتاً اعلام میکنیم که این حکومت، هیچ نسبتی با اسلام ندارد و اسلام را صرفاً دستاویزی برای حکومتکردن بر مردم کرده و برای بقای خود، هیچ ابایی از ذبح آن ندارد و مصداق بارز این کلام منقول از امام سجاد (علیهالسلام) است: «وَاللَّهِ لَوْ تَمَکَّنَ الْقَوْمُ أَنْ طَلَبُوا الْمُلْکَ بِغَیْرِ التَّعَلُّقِ بِاسْمِ رِسَالَتِهِ کَانُوا قَدْ عَدَلُوا عَنْ نُبُوَّتِهِ» (به خدا قسم! اگر این قوم میتوانستند حکومت را بدون دستاویز قرار دادن اسم رسالت محمد به دست میآورند، از نبوت او عدول کرده بودند.) هر نوع همکاری با این حکومت، مصداق «معونه الظالمین» [یاریرسانی به ستمگر] است و در نتیجه، حرام. خدمت مردم و مخصوصاً بانوان و جوانان عزیزمان عرض میکنیم که اسلام نیز همانند شما، قربانی است؛ چنانکه از اسلامشناس و مفسر بزرگ قرآن کریم، علامۀ طباطبائی منقول است: «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود.» مبادا گمان بریم که عامل این نگونبختی، اسلام است. مبادا دنیاطلبی و خباثت عمامهبهسرهای درباری را که یادآور مزدوران اموی هستند به پای اسلام بنویسیم؛ چه اینکه این لباس، چیزی جز رخت کاسبی برای ایشان نیست.
محقق نائینی – که مصداق حقیقی یک روحانی و ملا بود، و نه مانند این جسمانی ان کم سواد و دنیاطلب – در کتاب گرانسنگ «تنبیه الامه» مینویسد: «استبداد دینى عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین در زى سیاست روحانیه، بهعنوان دیانت اظهار و ملت جهول را به وسیلۀ فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود، به اطاعتش وامىدارند و این اطاعت و پیروى چون غیرمستند به حکم الهى– عزّ اسمه – است، لهذا از مراتب «شرک» است. چنانکه گردن نهادن به ارادت دلبخواهانه سلاطین جور در سیاست ملکیه، عبودیت آنان است، همینطور گردن نهادن به تحکمات خودسرانۀ رؤسای مذاهب و ملل هم که بهعنوان دیانت ارائه میدهند، عبودیت آنان است، لکن استبداد سیاسی به زور و قهر متکی است و استبداد دینی به خدعه و تدلیس مبتنی میباشد و فیالحقیقه منشاء استبداد قسم اول تملک ابدان است و منشا قسمت دوم تملک قلوب است.
معلوم شد که قطع این شجرۀ خبیثه و تخلص از این رقیب خبیثه که وسیلۀ آن فقط به التفات و تنبه ملت منحصر است در قسم اول اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود. روزگار سیاه ما ایرانیان هم بهمآمیختگی و حافظ و مقوم بودن این دو شعبه استبداد و استعباد را عیناً مشهود ساخت.»
(۷) آقای خامنهای، عمله-اکله و ایادی او، معترضین را اغتشاشگر و فتنهگرمینامند. اتهام ایشان، یادآور تهمت معاویه به سیدالشهداء (علیهالسلام) است؛ آنجا که معاویه گفت: «لا تَرُدَّنَّ هذِهِ الامَّهَ فی فِتْنَه» (این امّت را در فتنه و آشوب میانداز!). با تأسی از مولایمان حسین بن علی (علیهالسلام)، در پاسخ به این تهمت ناروا میگوییم: «ما أَعْلَمُ فِتْنَهً أَعْظَمَ مِنْ وِلایَتِکَ أَمْرَ هذِهِ الاْمَّهِ» (هیچ فتنهاى را، بزرگتر از ولایت تو بر این امّت نمیشناسیم.) «وَ إِنّی وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْجِهادِکَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَهٌ إِلى رَبِّی، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدینى، وَ أَسْأَلُهُالتَّوْفیقَ لِما یُحِبُّ وَ یَرْضى.» (به خدا سوگند! کارى را برتر از جهاد با تو سراغ نداریم؛ پس اگر چنین کنیم، مایۀ تقرّبمان به پروردگار خواهد بود و اگر چنین نکنیم، از خداوند طلب مغفرت مىکنیم و از او برای آنچه محبوب و مرضیاش است، طلب توفیق مى نماییم.)
(۸) ما جمعی از طلاب و مدرسین حوزههای علمیۀ قم، مشهد و تهران اعلام میکنیم که حکومت باید سریعاً به خشونت علیه معترضان پایان دهد و دست از کشتار مردم بکشد، بازداشت شدگان را آزاد کند و هرچه سریعتر زمینه برگزاری همهپرسی تحت نظارت سازمانهای بینالمللی را فراهم نماید. رفراندوم سال ۱۳۵۸ با توجه به موت اغلب رأی دهندگان و در نتیجه عدم شرکت اکثریت جمعیت فعلی مردم ایران در آن، برای زمان کنونی فاقد اعتبار است و گردهماییهای فرمایشی و محقّر حکومت در کف خیابان نیز نه تنها مشروعیتزا نیست، که مایۀ مضحکه شده است. مردم ایران حق اعتراض دارند و در صورت خشونت علیه ایشان، حق دفاع مشروع از خویش در مقابل سرکوبگران دارند.
در پایان این نامه نهایت خطاب به حکومت میگوییم اگر به مشروعیت و مقبولیت خود اعتماد دارید، به تجمعات اعتراضی مجوز دهید و زمینه را برای برگزاری همهپرسی مهیا کنید. در غیر این صورت، به حقارت، بزدلی، عدم مشروعیت و نامقبولیت خود اقرار کردهاید.
و السلام علی من اتبع الهدیهشتم
مهر ۱۴۰۱ هجری شمسی
جمعی از طلاب و مدرسین حوزههای علمیۀ قم، مشهد و تهران
تحول عصیان در جهان: شکل و ماهیت جدید انقلاب های مدنی
مارک بایسینگر/ تلخیص و برگردان: محمدعلی کدیور
خیزشهای بهار عربی، انقلابهای رنگی و مخملی در جمهوریهای شوروی سابق و اروپای شرقی، هم نظامهای سیاسی مستقر در این کشورها را با چالشی جدی روبرو کرد، و هم نظریههای کلاسیک انقلاب را زیر سؤال برد. نظریههای کلاسیکِ جامعهشناسی، مانند نظریههای مارکسیستی یا نظریهی تدا اسکاچپول یا چارلز تیلی، انقلاب را از طریق کنش تودهای خشونتآمیز تعریف و تحلیل میکردند. اما این جنبشها عموما از تاکتیکهای اعتراضی غیرمسلحانه و مسالمتآمیز استفاده کردند. همچنین برخلاف انقلابهای کلاسیکی مانند انقلاب روسیه و چین، این جنبشها ایدئولوژی منسجمی نداشتند و توسط یک سازمان انقلابی (مانند بولشویکها در روسیه یا حزب کمونیست چین) نیز رهبری نمیشدند. علاوه بر این، برخلاف دیدگاه کلاسیک دربارهی انقلاب که به بحران بینالمللی اهمیت ویژهای میدهد، جنبشهای اخیر در کشورهایی برخاسته که دولت دچار یک بحران بینالمللی نیست. بهطور خلاصه درک کلاسیک از انقلاب مردمی برای تحلیل جنبشهای نوین جواب نمیدهد. باوجود تحول ماهوی انقلابها در طی قرن بیستم، و حالا قرن بیست و یکم، نظریههای انقلاب همچنان متصلب باقی ماندهاند و در نتیجه در مفهومپردازی و تبیین خیزشهای انقلابی اخیر به نسبت ناکام بودهاند.
مارک بایسینگر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون، در کتاب جدیدش «شهر انقلابی: شهریشدن و تحول جهانی عصیان» به رویا رویی با این چالش پرداخته است. برای نخستین بار، او یک مجموعهی دستهاول از دادههای تمامی حرکات انقلابی از سال ۱۹۰۰ میلادی تا کنون را جمعآوری کرده است. با تحلیل این دادهها، بایسینگر نشان میدهد که انقلابها هم در فرم و هم در محتوا دگرگون شدهاند. او نظریهی جدیدی در تبیین شکلگیری انقلابها، توفیق، و نتایج آنها ارایه میکند. چهار دهه پیش، کتاب مهم تدا اسکاچپول، دولتها و انقلابهای ا جتماعی، بابی جدید در نظریه و مطالعات انقلاب گشود؛ کتاب جدید بایسینگر نیز با ارزیابی کمی و آماری، وسعت نظری، و قدرت تحلیلی مقامی همسنگِ کتاب اسکاچپول دارد و گشایندهی درهای جدیدی به مطالعات انقلاب خواهد بود. تعریفی جدید از انقلاب بایسینگر ابتدا تعریفی جدیدی از انقلابها عرضه میکند: «محاصرهی تودهای یک دولت مستقر با هدف به زیر کشیدن نظام و ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی بنیادین.» این تعریف نسبت به تعاریف کلاسیک شمول بیشتری دارد و نتیجهی حرکت انقلابی را در تعریف داخل نمیکند. یک حرکت انقلابی نتایج مختلفی میتواند داشته باشد: ممکن است سرکوب شود، ممکن است از راههای خشونتآمیز یا مسالمتآمیز دولت را به زیر بکشد، و یا ممکن است منجر به کودتا یا تغییرات دیگر مانند اصلاحات در نظام حاکم شود. در تعریف کلاسیک تنها حرکتی انقلاب محسوب میشود که موفق باشد. اما از نظر بایسینگر، این که چه چیزی انقلاب محسوب میشود را نباید بر اساس علل یا نتیجهی حرکتها تعریف کرد. این پرسشی تجربی است که نیازمند بررسی حرکتهای انقلابی فارغ از سرانجامشان است.مجموعه دادههای بایسینگر شامل بیش از ۳۰۰ حرکت انقلابی در کشورهای مختلف از ابتدای قرن بیستم تاکنون میشود. برای هر اپیزود انقلابی اهداف انقلاب، تاکتیکهای انقلاب، مکان، و تاریخ انقلاب ثبت شده است. با تکیه به این داده و همچنین تمرکز بر بعضی از موارد مانند انقلاب نارنجی (۲۰۰۵) و انقلاب میدان (۲۰۱۴) در اوکراین، و انقلابهای مصر و تونس (۲۰۱۱) در کنار مواردی دیگر، بایسینگر به بررسی و تحلیل انقلابها در بیش از یک سدهی اخیر میپردازد. تحول تاریخی اپیزودهای انقلابی در یک قرن اخیر انقلابها دچار چه تحولات مهمی شدهاند؟ برای تشریح تحول انقلابها بایسینگر روی دو تمایز اساسی در انقلابها انگشت میگذارد: اینکه انقلابها خصلت روستایی و شهری داشتهاند، و اینکه انقلابها ویژگی اجتماعی یا مدنی داشتهاند. منظور از انقلابهای اجتماعی انقلابهایی هستند که تنها به دنبال تغییر نظام سیاسی حاکم نبوده و سراغ متحولکردن ساختار طبقاتی اجتماعی و فرهنگی در تمامی شوؤن کشوری رفتهاند. انقلابهای سوسیالیستی در روسیه، چین، و کوبا نمونههایی از این انقلابها هستند. نظریههای کلاسیک انقلابها، مانند کتاب اسکاچپول، متمرکز بر تبیین و توضیح این انقلابها بودهاند. این انقلابها اغلب خصلتی روستایی داشتند، در جوامعی اتفاق میافتادند که کشاورزی مهمترین بخش اقتصاد کشور بود و برای همین دهقانان نقش مهمی در پیشبرد انقلاب داشتند. همچنین این انقلابها عموماً از روشهای مسلحانه استفاده میکردند که گاه منجر به جنگ داخلی میشد.در مقابل انقلابهای اجتماعی، انقلابهای مدنی عموماً در نظامهای استبدادی رخ میدهند. در انقلابهای مدنی ویژگیهای نظام سیاسی، آزادیهای سیاسی و حقوق شهروندی برجستهتر است. هدف چنین انقلابهایی گسترش حقوق مدنی و پاسخگو کردن دولت مستبد از طریق سازوکارهای دموکراتیک بودهاند. برخلاف انقلابهای اجتماعی که معمولاً در روستا اتفاق میافتند، انقلابهای مدنی عموماً در شهرها رخ دادهاند. از تاکتیکهای مسلحانه ــ که مشارکت عمومی را کاهش میدهد ــ استفاده نکردهاند، بلکه با استفاده از روشهای خشونتپرهیز نظیر تظاهرات، در پی گردآوردن شمار زیادی از شهروندان در فضاهای شهری بودهاند. گروههای مختلف طبقهی متوسط شهری نقش مهمی در پیشبرد این انقلابها داشتهاند.
تحول تاریخی انقلابها مبتنی بر ترکیبهایی از اجتماعی/مدنی و شهری/روستایی بوده است. از اواخر قرن هفدهم تا اوایل قرن بیستم انقلابها خصلت اجتماعی داشتند، متمرکز در شهرها بودند، و از تاکتیکهای مسلحانه استفاده میکردند. حضور در شهر متضمن یک پارادوکس مهم برای انقلابیون است. از یک سو پایگاه دولتهای حاکم در شهرها و خصوصاً در پایتخت است. به همین دلیل، بودنِ در شهر از یک سو انقلابیون را به هدفشان در به زیر کشیدنِ حکومت نزدیک میکند. اما از سوی دیگر قدرت سرکوب حکومت نیز در شهرها بیشتر است.
ولی بعد از جنگ جهانی دوم انقلابها و انقلابیون از شهرها به روستاها مهاجرت میکنند. دلیل اصلی این امر آن است که با انباشت ثروت و قدرتمندتر شدن هرچه بیشتر دولتها قوای قهریهی آنها هم قویتر شد و دیگر انقلابیون توان رویارویی مسلحانه با حکومتها در شهر را در خود نمیدیدند. به همین دلیل انقلابیون به تدریج به روستاها مهاجرت کردند و دست به بسیج دهقانان و جنبشهای مسلحانه از مناطق کوهستانی و صعبالعبوری زدند که دسترسی حکومت به آنها دشوار بود. انقلاب چین به رهبری مائو و انقلاب کوبا به رهبری کاسترو از مهمترین نمونههای انقلاب در این دوره هستند. در این دوره انقلابها بیشتر انقلابهای اجتماعی بودند و در پی اهدافی مانند تغییر ساختار طبقاتی و هم چنین استقلال از قدرتهای استعماری.با نزدیک شدن به پایان قرن بیستم، بهخصوص پس از جنگ سرد، تغییرات مهمی در انقلابها اتفاق افتاد. انقلابهای مدنی جایگزین انقلابهای اجتماعی شدند. انقلابها مجدداً از روستاها به شهرها آمدند، و به جای تکیه بر مبارزهی مسلحانه به روشهای خشونتپرهیز روی آوردند. بخت موفقیت انقلابها نیز در آن دوران افزایش یافته است. سه عامل در وقوع این تغییرات موثر بودند:
۱) شهرنشینی در کل جهان رو به رشد بود، و جمعیت بیشتر و بیشتر در شهرها متمرکز شد. تمرکز جمعیت در شهرها خود تبدیل به منبع بالقوهای برای ایجاد قدرت سیاسی برای انقلابیون شد. همچنین با گسترش فنآوریهای ارتباطی در فضاهای شهری امکان هماهنگی سریع برای بسیج جمعیت نیز برای انقلابیون فراهم آمد.
۲) انقلابهای اجتماعی روستایی بیشتر در پی استقلال بودند. اما وقتی بیشتر دولتها از دولتهای استعماری مستقل شدند، انقلابهای مدنی دولتهای مستقل جدید و خصلت استبدادی آنها را هدف گرفتند.
۳) تغییرات مهمی در نظام بین الملل رخ داد. انقلابهای اجتماعی با جنگهای بین کشوری در ارتباط بودند. مثلاً انقلاب روسیه در پی جنگ جهانی اول اتفاق افتاد یا انقلاب چین بعد از اشغال چین توسط ژاپن. اما تعداد جنگهای بین کشوری در جهان افول کرد. همچنین تا پایان جنگ سرد آمریکا به عنوان یک ابرقدرت ضدانقلاب عمل میکرد ولی با سقوط اتحاد جماهیر شوروی سیاست آمریکا نیز بر گسترش دموکراسی از طریق تغییر رژیم قرار گرفت. بالاخره جهانیشدن جمعیت مردم را در نقاط مختلف به هم مرتبط کرد و فنآوریهای ارتباطی جدیدی مانند اینترنت را به میان آورد.
درصد اپیزودهای انقلابی موفق در خلال سالهای ۱۹۰۰ تا ۲۰۱۴
چه عواملی منجر به وقوع انقلابها میشوند؟ این شاید مهمترین پرسش دربارهی انقلابهاست که معرکهی نظرات متضاد و جالبی بین پژوهشگران علوم اجتماعی بوده است. بایسینگر پس از تشریح تغییرات رخ داده در انقلابها در بیش از یک قرن گذشته به بیان نظریهای دربارهی وقوع انقلابها بر مبنای دادهی جدید خود میپردازد. این یک نظریهی ساختاریِ احتمالی است. به این معنا که یک سلسله عوامل ساختاری احتمال وقوع انقلاب را افزایش میدهند، اما اینکه نهایتا انقلاب به وقوع بپیوندد یا نه بستگی به نوع کنش مخالفان و حکومت دارد.
تحلیل آماری دادهی انقلابها نشان میدهد که وقوع انقلابهای شهری-مدنی برخلاف انقلابهای اجتماعی بسته به ویژگیهای نظام سیاسی حاکم است. اما چه نظامهای سیاسیای بیشتر در معرض وقوع انقلابها هستند؟ نظامهای سیاسی غیردموکراتیک بسته و سرکوبگر، با فساد بالا، که رهبران آنها برای مدت زیادی در قدرت بودهاند در برابر وقوع انقلابهای مدنی-شهری آسیبپذیرترند، خصوصا پس از پایان جنگ سرد.
از نظر سطح توسعهی اقتصادی نیز انقلابها اغلب در کشورهایی با درآمد سرانهی متوسط اتفاق میافتند نه دولتهایی که بسیار ثروتمندند یا دولتهایی که بسیار فقیرند. تولید نفت نیز تأثیری منفی بر وقوع انقلابهای شهری-مدنی داشته است؛ به این معنا که درآمد نفتی احتمال وقوع چنین انقلابهایی را کمتر کرده است. بالاخره وقوع انقلابهای مدنی-شهری در رژیمهای اقتدارگرا با ویژگیهای نظامی و شخصی نیز بیشتر بوده است.چنانکه گفته شد وجود این شرایط تنها احتمال وقوع انقلاب را بالا میبرد ولی وقوع انقلاب را حتمی نمیکند. کنشهای حکومت و مخالفان هنگامی که شرایط ساختاری مهیا باشد سرنوشت سازند. مثلاً حکومت میتواند با دستزدن به اصلاحات، برکشیدن مخالفان، سرکوب یا در همکوبیدن مخالفان، یا پخش پول در شرایط که عوامل ساختاری مهیا هستند از وقوع انقلاب جلوگیری کند. از سوی دیگر ممکن است مخالفان بر اثر تشتت، رقابتهای شخصی، ترجیح اصلاحات بر انقلاب، و خطای رهبران از فرصتهای سیاسی پیش آمده استفاده درستی نکنند. چه عواملی موجب توفیق انقلابها میشوند؟ چنانکه اشاره شد، طی یک قرن گذشته احتمال توفیق انقلابها در در ایجاد تغییر در نظام سیاسی در مجموع بیشتر شده است. عوامل مؤثر بر توفیق انقلابها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: اول ویژگیهای نظام سیاسی، و دوم ویژگیهای خود انقلاب مانند اهداف و تاکتیکها.
در میان نظامهای سیاسی احتمال توفیق انقلابهای مدنی-شهری در نظامهای هیبرید بیشتر از نظامهای اقتدارگرای کاملاً بسته و همچنین نظامهای دموکراتیک است. نظامهای هیبرید ترکیبی از ظواهر دموکراتیک و خصلتهای استبدادی را توأمان دارند، نه دموکراسی کامل هستند و نه اقتدارگرایی کاملاً بسته. در این نظامها برخی حقوق مدنی و سیاسی و همچنین برخی نهادها برای بروز مشارکت مردمی به نحوی نصفه و نیمه موجود است. در نظامهای دموکراتیک از آنجا که راه تغییر از طریق انتخابات باز است انقلابیون بخت چندانی برای اقناع گروهها و افراد جامعه برای پیوستن به یک جنبش انقلابی ندارند. از سوی دیگر نظامهای اقتدارگرای کاملاً بسته مانند نظام سیاسی شوروی تحت رهبری استالین نیز به هیچوجه اجازهی تحرک و فعالیت سیاسی را به مخالفان نمیدهند.انقلابهای روستایی، برخلاف انقلابهای مدنی-شهری، رابطهی معکوسی با سطح دموکراسی در یک کشور دارند. یعنی احتمال موفقیت این انقلابها در نظامهای کاملاً بسته بیشتر است، و هر چه نظام سیاسی یک کشور به دموکراسی نزدیک میشود احتمال توفیق انقلابهای روستایی نیز کمتر میشود. دلیل امر آن است که در چنین نظامهایی هیچ گزینهی بدیلی برای انقلاب وجود ندارد و انقلابیون نیز به دلیل سرکوب بالا بخت چندانی برای موفقیت در شهرها ندارند.
به علاوه، هر چه رهبر یک نظام سیاسی برای مدت بیشتری در قدرت بوده باشد بخت موفقیت انقلاب علیه آن نظام سیاسی بیشتر میشود. داشتن مسئولیت نظام سیاسی در یک زمان طولانی به این معناست که گروهها و افراد جامعه فرد رهبر را بیش از پیش مسئول نابسامانیهای کشور میبینند، و بسیج انقلابی علیه آن رهبر و نظام تسهیل میشود. بهطور مثال در بهار عربی میبینیم که بن علی برای ۲۴ سال در قدرت بود، و حسنی مبارک هم ۳۰ سال. در انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران نیز محمدرضا پهلوی برای ۳۷ سال زمام رهبری کشور را در دست داشت.
به علاوه، بخت پیروزی انقلابها با میزان تولید نفت در یک کشور نیز رابطهی منفی دارد. یعنی هرچه کشوری بیشتر تولید نفت داشته باشد بخت پیروزی انقلاب در آن کمتر است. این نظامها با تکیه به درآمدهای نفتی میتوانند به تأمین قوای سرکوب بپردازند و با توزیع درآمد نفتی در جامعه از طریق برنامههای رفاهی و شبکههای تحتالحمایگی مردم را از پیوستن به جنبشهای انقلابی بازدارند. اقتصاد نفتی در ایران نمونهی خوبی از نظر بایسینگر است: مقدمهی پیروزی انقلاب ۵۷ در ایران متوقف کردن تولید نفت در کشور بر اثر اعتصاب کارکنان شرکت نفت و سپس در اختیار گرفتن شبکهی توزیع توسط انقلابیون بود.
اما ویژگیهای خود انقلاب مانند مکان، اهداف، و تاکتیکها نیز تاثیرات مهمی بر بخت پیروزی جنبشهای انقلابی دارد.
نخستین و شاید مهمترین عامل مهم در این دسته حداکثر تعداد معترضانی است که در یک انقلاب شرکت میکنند. هرچه معترضان بیشتری به انقلاب بپیوندند، بخت پیروزی انقلاب نیز بیشتر میشود. بدون درنظر گرفتن عوامل دیگر، بررسی مجموع انقلابها در یک قرن گذشته نشان میدهد که اگر جنبشی انقلابی قادر به بسیج بیش از دویستهزار نفر بوده بخت پیروزی آن پنجاهپنجاه بوده است. به همین ترتیب جنبشهای انقلابی با بسیج مردمی پایینتر بخت کمتری برای پیروزی داشته اند. تاثیر این عامل بر پیروزی انقلابهای مدنی-شهری بیش از تاثیر آن بر انقلابهای اجتماعی-روستایی بودهاست. از آنجا که انقلابهای مدنی-شهری غالبا از روشهای غیرمسلحانه استفاده کردهاند، به میدان آوردن تعداد زیادی از افراد جامعه لازمهی موفقیت آنهاست.تاکتیک راهپیمایی نیز بیشترین تأثیر را در میان تمامی تاکتیکهای عمومی بر پیروزی انقلابها داشتهاست. همچنین هرچه تعداد معترضان بیشتر باشد احتمال گسترش شبکهی پیوندی حائل میان معترضان و حکومت نیز بیشتر میشود. یعنی احتمالاً تعداد افرادی که همزمان با حضور در نهادهای حکومتی از معترضان هستند و یا با معترضان در تماسند بیشتر است. چنین پیوندهایی این امکان را فراهم میکند که دستگاه سرکوب نسبت به معترضان با شدت کمتری عمل کند، و همچنین امکان اشتقاق و دودستگی در حکومت را نیز افزایش میدهد. با این همه، هرچند که تعداد پایین معترضان میتواند شکست بسیاری از انقلابها را توضیح دهد، ولی شمار بالا نیز تضمین کنندهی پیروزی انقلاب نیست.مکان انقلاب نیز تأثیر مهمی در پیروزی آن داشتهاست. به طور کلی بخت پیروزی انقلابهای شهری از انقلابهای روستایی بیشتر بودهاست. این به دلیل نزدیکی بیشتر این انقلابها به مراکز اصلی قدرت و شبکهی اعصاب حکومت است. هر چه معترضان به مراکز اصلی قدرت نزدیکتر باشند امکان تأثیرگذاری آنها بر تغییرات سیاسی نیز بیشتر است.
تأثیر خشونت انقلابی بین انقلابهای مدنی-شهری و انقلابهای روستایی کاملاً متفاوت است. در انقلابهای روستایی جنگ مسلحانه امکان پیروزی انقلاب را بالا برده است، ولی در انقلابهای شهری-مدنی خشونت انقلابی برعکس امکان شکست انقلاب را افزوده است.
حرکتهای انقلابی در یکصد سال گذشته اهداف مختلفی را دنبال کردهاند. برخی خصلت لیبرال داشتند، برخی اهداف اجتماعی مانند بسط عدالت اجتماعی یا تغییر نظام طبقاتی داشتند، برخی به دنبال استقلال و پایان نفوذ خارجی بودند، برخی هدفشان تغییر قانون اساسی بود، برخی خواستار تغییر نظام قومی بودند و برخی اسلامگرایی را ترویج میکردند. در میان این اهداف انقلابی، انقلابهایی با ارزشهای لیبرال و همچنین با هدف تغییر قانون اساسی بخت بیشتری برای موفقیت داشتهاند.
بالاخره، در زمینهی رهبری نیز انقلابهای قرن اخیر انواع مختلفی را تجربه کردهاند. برخی حرکتهای انقلابی دارای رهبری ائتلافی هستند، اما در برخی دیگر یک حزب پرچمدار انقلاب را هدایت میکند. در بعضی از انقلابها، احزاب راهبرِ انقلاب بودند، اما در بعضی دیگر، گروههای سنتی در رأس انقلاب قرار داشتند. در انواع دیگر گروههای نظامی و شبهنظامی، رهبری زیرزمینی، و یا جنبشهای آزادیبخش انقلاب را پیش میراندند. معمولاً تصور میشود که وجود یک حزب پرچمدار انقلابی (Vanguard Party) برای پیروزی انقلاب اهمیت دارد. ولادیمیر لنین مبدع اصلی این نظریه بود که بعدها در میان جنبشهای مارکسیستی و حتی دیگر جنبشهای انقلابی نیز امری پذیرفته شد. اما برخلاف این نظر رایج، انقلابهایی با رهبری ائتلافی متشکل از احزاب، اتحادیههای کارگری و صنفی، و جنبشهای اجتماعی هم رخدادهاند که به نحو چشمگیری بخت بالاتری برای پیروزی داشتهاند. هیچ یک از دیگر انواع رهبری تأثیر چشمگیری بر توفیق انقلابها نداشتهاند.
انقلابیون کیستند؟ هرچند نظریههای متعددی دربارهی ویژگیهای افراد انقلابی وجود دارد، ولی عموماً پاسخگویی به این پرسش از طریق دادههای تجربی به نحوی نظاممند دشوار است. بایسینگر با استفاده از چهار نظرسنجی که در حین انقلابهای نارنجی و میدان در اوکراین، و انقلابهای مصر و تونس جمعآوری شده بودند، به بررسی عوامل مؤثر بر مشارکت انقلابی میپردازد. این نظرسنجیها بر اساس نمونهگیری تصادفی از جمعیت کل کشور انجام شدند، و پرسشهای زیادی نیز دربارهی مشارکت در این انقلابها و حمایت یا مخالفت شهروندان با انقلاب در این پیمایشها گنجانده شده بود. همین امر به محققان اجازه میدهد که به مقایسهی کسانی که در انقلاب شرکت کرده بودند با گروههای دیگر بیطرف موافق یا مخالف انقلاب بپردازد.
چه گروههای اجتماعی و چه طبقاتی بیشتر در این انقلابها مشارکت کردند؟ چنانکه این نظرسنجیها نشان میدهند، ترکیب گروههای مشارکتکننده در این چهار انقلاب با هم متفاوت است. گروههایی مثل بیکاران، کارگران و کارمندان دولت در هر یک از این انقلابها بیشتر یا کمتر مشارکت کردند. اما آنچه بین هر چهار انقلاب مشترک است مشارکت بیشتر شهروندانی با تحصیلات و امکانات بیشتر در این انقلابهاست، که نشانگر حضور چشمگیر طبقهی متوسط در انقلابهای شهری-مدنی است.
از نظر سنی نیز نوعی گوناگونی در مشارکت گروههای سنی مختلف خصوصاً جوانان در این انقلابها مشاهده میشود. مثلاً در انقلاب تونس حضور جوانان در بین انقلابیون پررنگتر بوده است، در حالی که چنین پدیدهای در انقلاب مصر مشاهده نمیشود. از نظر جنسیتی نیز در مجموع مردان بیشتر از زنان در انقلابها حضور داشتهاند، هرچند میزان تفاوت مشارکت بین زنان و مردان در این انقلابها متفاوت است. مثلاً بیشترین شکاف در زمینهی حضور زنان در انقلاب تونس مشاهده میشود، در حالی که درصد مشارکت زنان و مردان در انقلاب میدان به هم نزدیکتر است. دادههای مربوط به اوکراین در عین حال نکتهی جالب و مهمی را فاش میکنند. حامیان انقلاب شامل طیف متناقضی از ملیگرایان ضدبازار، ملیگرایان هوادار بازار، و سوسیالیستها بودند. نتایج این تحلیل مؤید آن است که چنین انقلابهایی لزوماً هوادارانی یکدست با تعلق به یک ایدئولوژی خاص و نظراتی مشترک دربارهی موضوعات اصلی کشور ندارند. برعکس، این انقلابها متشکل از ائتلافی سلبی (Negative Coalition) بین گروههای نامتجانس هستند و انقلابیون لزوماً دربارهی مسائل اصلی کشور اشتراک نظر ندارند. منظور از ائتلاف منفی ائتلافی است که تنها در مخالفت با نظام حاکم شکل گرفته و به سختی میتوان مواضع مشترکی بین مؤتلفان دربارهی مسایل سیاسی مهم یافت. به عبارت دیگر انقلابیون دربارهی آن که چه نمیخواهند اتفاق نظر دارند، اما درباره فردای براندازی توافقی ندارند.
میراث انقلاب انقلابها چه میراث و تأثیرات بلندمدتی دارند؟ به زبان دیگر پس از اینکه یک اپیزود یا دوران انقلابی پایان میگیرد شاهد چه تغییرات در سیاست و اقتصاد کشورها هستیم؟ نتایج بررسی آماری بایسینگر نشان میدهد که ایدئولوژی، نوع سازماندهی، و تاکتیکهای انقلابها شکلدهندهی نوع تأثیرگذاری آنها است. به طور کلی، انقلابهای اجتماعی در ایجاد یک نظام سیاسی پایدار و با ثبات موفقیت بسیاری داشتهاند. اخیرا سه پژوهشگر و استاد برجسته علوم سیاسی،
ژان لَشَپِل، استیو لویتسکی و لوکِن وِی، به همراه دانشجویان شان
تحقیقی انجام دادهاند که با استدلال همسو است. تحقیق این پژوهشگران نشان میدهد که آن دسته از نظامهای اقتدارگرا که در فرآیند یک بسیج طولانیمدت و خشونتآمیز شکل گرفتهاند، نسبت به نظامهای اقتدارگرای دیگر ماندگارتر بودهاند. علت اصلی این امر آن است که بسیج طولانی و خشونتآمیز منجر به همبستگی بین نخبگان حاکم میشود، پایهگذار یک حزب سیاسی مسلط میشود، مراکز قدرت مستقل در جامعهی مدنی را نابود میکند، و دستگاه سرکوب قدرتمندی را بنیان مینهد.
در زمینهی نابرابری درآمدی و اقتصادی نیز انقلابهای اجتماعی توانستهاند در مجموع سطح نابرابری را در جوامعشان کاهش دهند. این تأثیر عموماً از طریق حمله به صاحبان ثروت با خشونت انقلابی، و همچنین سیاستهای بازتوزیعی مانند تقسیم اراضی بوده است. اما انقلابهای اجتماعی در زمینهی رشد اقتصادی و آزادیهای سیاسی تأثیر بسیار منفی روی کشورهای انقلابی داشتهاند، چنانکه این انقلابها منجر به رشد پایین اقتصادی و افول آزادیهای سیاسی و مدنی و پاسخگویی دولت شدهاند.
از سوی دیگر، میراث اصلی انقلابهای مدنی-شهری ارتقای سطح آزادیهای سیاسی و مدنی و پاسخگو کردن دولتها بوده است. اما لزوماً این بهبود نسبی سیاسی در تمامی موارد به سطح دموکراسی انتخاباتی نرسیده، و در مواردی نیز پیشرفت اولیه در طی زمان کمرنگ شده است. در زمینهی رشد اقتصادی نیز این انقلابها تأثیر منفی قابلملاحظهای مشابه انقلابهای اجتماعی نداشتهاند، و به همین ترتیب سطح نابرابری را نیز در جامعه نکاستهاند. این نحوهی تأثیرگذاری متفاوت البته کاملاً با اهداف و روشهای این انقلابها همخوان است چرا که انقلابهای اجتماعی عموماً در پی بسط عدالت اجتماعی و کاستن نابرابری بوده و عموماً هم به روشهای خشونتآمیز متوسل شدهاند. از سوی دیگر انقلابهای شهری-مدنی عموما در پی مهار استبداد سیاسی، پاسخگو کردن حکومت و بسط آزادیهای سیاسی و مدنی بودهاند.
چنانکه این بررسی مختصر نشان میدهد ،کتاب مارک بایسینگر تاکنون جامعترین مطالعه دربارهی علل، فرایندها، و نتایج انقلابهاست، و همین طور اولین کتابی است که مبنای نظری و تجربیاش را بر بررسی جمعیت کامل انقلابها قرار دادهاست. این در حالی است که پیش از این عموم نظریههای انقلابها متمرکز بر مطالعات تک موردی انقلابها یا بررسی مقایسهای تعداد انگشتشماری از آنها بوده است. عمق تجربی کتاب، تیزبینی تحلیلی، و وسعت نظری آن به حدی است که میتوان انتظار داشت که این کتاب آغازکنندهی فصل جدیدی در مطالعهی انقلابها باشد.
مقایسهی احتمال توفیق انقلابهای روستایی و شهری به نسبت وضعیت نظام سیاسی. همانطور که نمودار نشان میدهد انقلابهای روستایی و انقلابهای شهری رابطهی متفاوتی با وضعیت نظام سیاسی دارند. در انقلابهای روستایی هرچه نظام سیاسی بازتر میشود احتمال پیروزی انقلاب کمتر میشود. اما در انقلابهای شهری و انقلابهای شهری-مدنی در ابتدا وقتی از نظامهای اقتدارگرای بسته به سمت اقتدارگراییهای هیبرید حرکت میکنیم، احتمال توفیق انقلابها بیشتر میشود و به اوج میرسد. ولی وقتی از نظامهای پیوندی به سمت نظامهای دموکراتیک حرکت میکنیم احتمال توفیق انقلاب مجدداً کاهش مییابد و به کمترین میزان خود میرسد. نمودار بالا برای سنجش وضعیت از امتیاز پالیتی استفاده میکند. امتیاز پالیتی (Polity Score) یک روش ارزیابی نظامهای حکومتی است که در آن پایینترین امتیاز (۱۰-) به نظامهای اقتدارگرا و بالاترین امتیاز(۱۰+) به نظامهای دموکراتیک تعلق میگیرد.
جمهوری اسلامی ایران کابینه دزدان، فاسدان و تروریست ها!
عباس رهبری
همه تلاششان این بود که تصویری بدهند که با رئیس جمهور کردن آیت الله قاتل و کابینه ای یکدست گویی جمهوری اسلامی برای مملکت تخم دو زرده گذاشته است و همه چیز روبراه خواهد شد. حالا که کابینه یکدست است؛ حالا که مجلس با قوه قضاییه، هر دو با رئیس جمهور، و هر سه با ولی فقیه یکدست هستند، پس مردم میتوانند غرق در رنج و فلاکتشان منتظر معجزه حکومت یک دست باشند. ولی فقیه حتی سنگ تمام گذاشت و در اولین دیدارش با کابینه رئیسی، مشخصه های اصلی این کابینه را “مردمی بودن، عدالت ورزی و فساد ستیزی” اعلام کرد. همچنانکه انتظار می رفت، بنای این کابینه هم مثل کابینه های سلفش با دروغ و دغل و شیادی گذاشته شد.کابینه رئیسی برعکس، جمعی از تبه کاران شناخته شده هستند که چه به عنوان عضو و چه درموقعیتهای کلیدی کابینه های قبلی، نقش موثر در جنایت، فساد، دزدی و چپاول حاکم در کشور ایفا کرده اند. بخش مهمی از این کابینه در دولت احمدی نژاد وزیر بودند یا مقامات بالا داشتند. تعدادی تحت تعقیب بین المللی هستند. تعدادی هم بر اساس افشاگریهای درون حکومتی خود رژیم در اختلاسها و فسادهای کلان اقتصادی نقش داشته اند. این کابینه برخلاف پروپاگاندای بی تاثیر دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی، فساد و بی عدالتی را گسترده تر، شکاف طبقاتی را عمیقتر و تقابل مردم با حکومت را حادتر خواهد کرد. خیلی هم سریع.یک بیوگرافی کوتاه!غور و تفحص لازم نیست. این بیوگرافی کوتاه نشان میدهد چه خبر است.وزیر خارجه، از حلقه قاسم سلیمانی است که در دولت احمدی نژاد هم سفیر ایران در بحرین بود. برنامه اش چیست؟ “در غرب آسیا به دنبال نهادینه کردن دستاوردهای مقاومت” و “در شرق آسیا به دنبال تعامل با دستگاههای نوظهوراقتصادی”. به زبان ساده یعنی ادامه خدمات به تروریسم اسلامی در عراق و سوریه و لبنان و یمن و در کنار آن سواری دادن به چین و روسیه.وزیر کشور، نخستین فرمانده سپاه قدس و متهم به دست داشتن در انفجار آمیا (مرکز همیاری یهودیان در آرژانتین) که حکم جلب بینالمللیاش از سوی پلیس بینالملل صادر شده است.وزیر اطلاعات، رئیس حفاظت اطلاعات قوه قضاییه در دولت حسن روحانی، مشاور عالی و رئیس حراست آستان قدس.وزیر اقتصاد، یکی از مخالفان سرسخت امضای FATF (گروه ویژه اقدام مالی علیه پولشویی در سطح جهان) یعنی مدافع سرسخت پولشویی برای ادامه خدمات مالی به دسته های تروریست اسلامی در منطقه. ایشان کتابی هم تحت عنوان “مدینه عادله: مقدمهای بر نظریه عدالت اقتصادی در قرآن” تالیف کرده است که به اندازه کافی نشان میدهد چه گلی بر سر اقتصاد خواهد زد. رییس سازمان برنامه و بودجه، وزیر بازرگانی در دولت احمدی نژاد بوده و از متهمین فساد باند بابک زنجانی.وزیر نفت: معاون وزیر نفت احمدینژاد و از مدیران بنیاد مستضعفان.وزیر راه و شهرسازی، وزیر نفت در در دولت احمدینژاد که به عنوان یکی از عوامل اصلی پرونده بابک زنجانی شناخته میشود.وزیر ارشاد، هم خط کیهان شریعتمداری که هنوز وارد دفترش نشده اهالی سینما و تئاتر و هنر را یکجا “کفار فرهنگی” نامید که مشغول ترویج “سبک زندگی غیر اسلامی” هستند و علیه آنها به اتهام “انحراف، ابتذال و ترویج سکولاریزم” اعلام جرم کرد که البته پاسخ دندان شکنی از همین اهالی هنر تحویل گرفت. برای مثال اینها فقط گوشه هایی از پاسخها هستند: “آقای اسماعیلی، برنامه پیشنهادی شما را خواندم، کمی دیر آمدید،همفکرانتان در این سالها آنقدر ما را خندانده اند که نه دیگر حوصله خندیدن به این شوخی های بی مزه شما را داریم نه اشکی برای ریختن به حال خودمان…راستی خبر دارید دوستانتان وارد کابل شدند…؟؟؟ اینجا ایران است”.- “وزیر پیشنهادی چنین عقبمانده از قافله فرهنگ و هنر ندیدهام.” “زمانی که ساز حمایت از طالب و طالبان در دیپلماسی ایران کوک میشود در دیپلماسی فرهنگی هم باید منتظر افرادی اندازه تو بود”. “برنامه وزیر پیشنهادی ارشاد را خواندم؛ برنامه نیست، کیفرخواست عمومی و درخواست اشد مجازات علیه حوزه فرهنگ و هنر ایران است”.این پاسخها نشانه روشنی از بلوغ سیاسی جامعه است که می بینیم چگونه کیفرخواست یک وزیر حزب اللهی فورا به کیفرخواستی علیه خودش و کابینه اش تبدیل میشود. سالی که نکوست از بهارش پیداست. رفتار جناب وزیر با فرهنگ و هنر و پاسخ جانانه ای که دریافت کرد جلوه کوچکی از این حقیقت است که با حضور کابینه جدید، تحرک سیاسی علیه وضع موجود حدت و شدت بیشتری خواهد یافت.آرزوها، تناقضها و معضلات!نشاندن عضو هیئت مرگ بر تخت ریاست جمهوری و بعد پر کردن کابینه اش از میان اشخاص باند خامنه ای بخشا مربوط به انحصار قدرت و ثروت در رقابت میان باندهاست؛ اما فاکتور سیاسی مهم در این میان نگرانی از متزلزل شدن بیشتر موقعیت حکومت و چشم انداز تیره بقای سیاسی است. یک دلیل مهم شکاف درون حکومتی همیشه این بوده است که چگونه میتوان از متزلزل شدن بیشتر موقعیت جمهوری اسلامی در میان مردم ممانعت کرد. پدیده اصلاح طلبان حکومتی در واقع برای پاسخ دادن به این معضل سیاسی شکل گرفت. مردم از روی اصلاح طلبان عبور کردند. خاصیتشان برای حفظ نظام از بین رفت. و امروز با قبضه قدرت توسط جناح دیگر و بیت رهبری تصور میکنند که ممکن است این اهداف متحقق شوند:1 با یک حکومت یک پارچه تر، حکومتی که سه قوه اش دست یک جناح است شاید بتوان موقعیت را در مقابل تحرک اعتراضی جامعه و جنبش سرنگونی تقویت کرد. 2. با یک نرمش قهرمانانه دیگر که این بار قرار است مستقیما توسط خود “هسته سخت قدرت” پیش برود، شاید بتوان به لغو تحریمها دست یافت و حجم عظیمی از منابع مالی بلوکه شده را آزاد کرد. چیزی که بشدت برای کمک مالی و لجستیکی به نیروهای اسلامی وابسته در منطقه ضروری است. 3. مدتهاست که جنبش دادخواهی علیه کشتار زندانیان سیاسی مثل شمشیر داموکلس بالای سر کل حکومت آویزان شده است و هر چه زمان میگذرد خطر افتادنش بر فرق حکومت بیشتر شده است. شاید رئیس جمهور شدن یک عضو هیئت مرگ، یک متهم به جنایت علیه بشریت بتواند از یکطرف آن جنایت و عاملینش را عادیسازی کند و از طرف دیگر جنبش دادخواهی را تضعیف کند. در این رابطه حکومت اسلامی روی برسمیت شناسی دیپلماتیک رئیسی توسط مخصوصا دول غربی حساب باز کرده است.کابینه رئیسی این حکومت را یکپارچه نخواهد کرد. برعکس، اختلافات و تنشهای درون حکومتی این بار حتی با دوز و شدت بالاتری بروز خواهد کرد. سران حکومتی که یک در میان به همدیگر هشدار میدهند که همه در یک کشتی هستیم و باهم غرق خواهیم شد، لابد می خواهند که قبل از غرق شدن کشتی و پیش از آنکه مجبور شوند برای فرار از کشتی پای هم را لگد کنند، تا میتوانند بچاپند و غارت کنند. یقه دریدن بر سر قدرت و ثروت و چپاول بیشتر همچنان ادامه خواهد داشت.کابینه رئیسی نمیتواند از موضع یک قدرت یک پارچه مناسبات جمهوری اسلامی با جهان را متعارف کند. به این دلیل که همه آن بنیادهایی که بنا بر آنها جمهوری اسلامی نتوانسته است به یک حکومت متعارف با مناسبات متعارف با جهان تبدیل شود سرجایشان هستند. حکومت اسلامی هم میخواهد “محور مقاومت” اش در “عمق استراتژیک” منطقه را حفظ کند که معنای عملیش حفظ و حتی تقویت باندهای تروریست اسلامی شیعی است و هم میخواهد از طریق برجام و دیپلماسی منابع مالی بلوکه شده را آزاد کند. اسلام رکن ایدئولوژیک و “محور مقاومت” با چسپ ایدئولوژی اسلامی رکن سیاست خارجی این حکومت است. تناقض این رکن در این است که هم عقب کشیدن از آن و هم چسبیدن به آن هر دو به ضرر بقای سیاسی حکومت عمل میکند. این تناقض همزاد جمهوری اسلامی است و فقط با مرگ جمهوری اسلامی پایان خواهد یافت.جنبش دادخواهی چطور؟ حکومت اسلامی این آرزو را به گور خواهد برد که با رئیس جمهور کردن عضو هیئت مرگ، مرگ هزاران زندانی را عادی سازی و جنبش دادخواهی مربوط به آن را تضعیف کند. تماما برعکس است. مخصوصا اینکه کشتار آبان 68، قتل عام موشکی مسافران هواپیما و محاکمه یک عامل کشتار زندانیان به نام حمید نوری در سوئد، چشمها را به سمت هیولای اسلامی حاکم در ایران و رئیس جمهورش چرخانده است که رئیس حمید نوری بوده است و از او رسما به عنوان “قصاب تهران” یاد میشود.
اعترافات یک رهبر مفلوک آنهم در نقش “اپوزیسیون”!ریزش از صف حکومتیها همیشه یک نشانه گویا از موقعیت متزلزل حکومت در جامعه و قدرت صف مقابل است. این ریزش به معنای پیوستن به جنبش سرنگونی نیست. برای تطهیر نقش و سهم خود در حکومتی است که فروپاشی اش در چشم انداز است. قیافه منتقد و اپوزیسیون گرفتن مقاماتی از حکومت اسلامی که هنوز سرنگون نشده است یکی از اشکال چنین ریزشی است. احمدی نژاد نمونه جالبی است.سخنان خامنه ای در اولین دیدار با کابینه رئیسی در عین مضحک بودن نشانه وضع آشفته دولتی است که قرار است تجسم قدرت باشد. در این سخنان دیگر از شاخ و شانه کشیدن های قبلی خامنه ای خبری نیست که مثلا در سخنرانی نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ برای سرکوب خونین چراغ سبز داد. این بار او مثل رهبر مفلوکی ظاهر میشود که به خوبی معلوم است فریاد شعارهایی مثل “ننگ ما ننگ ما رهبر الدنگ ما” یا “خامنه ای حیا کن مملکتو رها کن” او را به این روز انداخته است. این بار او توصیه میکند دولت مردمی باشد، با مردم مشورت کند، اگر به قولش نتوانست عمل کند به مردم بگوید چرا و “عذرخواهی” کند!نکته جالبتر این دیدار این است که او ظاهر “منتقد” به خودش میگیرد. “افشاگری” میکند. “اپوزیسیون” میشود. طوری صحبت میکند که انگار مملکت دست کسان دیگری بوده و رهبر هم کس دیگری بوده است. برای مثال:”در زمینه عدالت عقبیم”، “یکی از بلاهای مهمّی که در کشور به وجود میآید که درست ضدّ عدالت است، وجود فساد، وجود ویژهخواری، وجود استفادههای سوء، اختلاس، برخورداریهای بیمورد، بیجا و امثال اینها است؛ … یک وقت عزیزهایی بیجهت، برخورداریهای زیادی از امکانات کشور دارند؛ خب چرا؟
که بحث حقوقهای نجومی یک گوشهای و یک بخش کوچکی از این مسئله بود …””… یارانهی پنهان نفت در سال ۹۹، حدود ۶۳ میلیارد دلار است! که خب اصلاً این رقم و این یارانه به چه کسی میرسد؟ …
جمع مهمّی از مردم اصلاً از این یارانه هیچ استفاده نمیکنند”!رهبر خودش جواب “افشاگری” اش را هم داده است. این “یارانه ها” به همان “عزیز”هایی میرسد که نام دیگرشان “آیت الله های میلیاردر، برادران قاچاقچی، سلاطین آهن و شکر و ارز و اختلاسگران نجومی و آقازاده هاست”. به همانهایی میرسد که دزدیهایشان را زیر عبای رهبر سازمان داده اند. هر وقت هم این دزدیها برملا شده است با “کش ندهید” خود خامنه ای “غائله” پایان یافته است!انزوای سیاسی و خودفریبی ابلهانه!“اعتماد مردم یک مقداری آسیب دیده.
این اعتماد باید ترمیم و احیا شود.”این سخنان خامنه ای در دیدار با کابینه رئیسی، از یکطرف اعتراف او به مطرود و منفور بودن حکومت و شخص خودش در میان مردم است. از طرف دیگر خودفریبی ابلهانه ای است که گویا دزدان کارکشته و سابقه دار و منفوری که در کابینه رئیسی جمع شده اند میتوانند اعتماد برای حکومت کسب کنند!اما چرا خودفریبی؟ به این دلیل ساده که رهبر دارد از جانب مردمی که او را “رهبر الدنگ” خطاب میکنند شیادانه کم فروشی میکند.
“اعتمام مردم یک مقداری” آسیب ندیده است. مردم نه تنها هیچ اعتمادی به هیچ مقام و هیچ جناحی از این حکومت مخصوصا شخص خامنه ای ندارند بلکه به هزار زبان اعلام کرده اند از این حکومت بیزار و منزجرند و این حکومت را نمیخواهند.
مهمتر از همه مردم در صدها شهر و هزاران خیابان با فریاد “جمهوری اسلامی نابود باید گردد”، برای پایین کشیدن این حکومت دست به عمل زده اند.
جامعه ایران شاهد یک نبرد طبقاتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که در آن میلیونها کارگر معترض، جمعیت عظیمی از زنان و جوانان پیشرو، جنبش عظیم دادخواهی و کلا یک جامعه معترض در مقابل طبقه سرمایه دار میلیاردر و حکومت اسلامی پاسدارش صف آرایی کرده اند. جمهوری اسلامی را نه یک شیاد امنیتی مثل روحانی مورد علاقه اصلاح طلبان، نه اصولگرای عضو “هیئت مرگ” مثل رئیسی نمیتوانند نجات دهند. ایران در آستانه تکانهای عظیم سیاسی و اجتماعی است.
وضع مفلوک “رهبر الدنگ” نشانه ای جدی از چنین آینده ای است.
امر به معروف و نهی از منکر» به روایت یک نواندیش دینی
گفتوگو با عبدالعلی بازرگان
زیتون– مبنای شرعی «حجاب اجباری» و استقرار «گشت ارشاد» در جمهوری اسلامی، برداشت یا قرائتی از اسلام از فریضهای دینی با عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» است؛ برداشتی که به حکومت اجازه میدهد در بسیاری از امورات شخصی شهروندان دخالت کند و حتی نهادی را با این عنوان تأسیس کند. این اما تنها برداشتی نیست که میتوان از این فریضه دینی داشت. نواندیشان دینی غالبا بر این باورند که «امر به معروف و نهی از منکر» به حیطه امور اجتماعی و سیاسی ارتباط دارد و نه امور شخصی و اعتقادات شخصی. از جمله عبدالعلی بازرگان در این گفتوگو میگوید«امر به معروف و نهی از منکر نوعی جهاد داخلی است برای حفاظت از شهروندان در برابر عملکردهایی که عدالت و هماهنگی را ملت مختل میکند. این فریضه به حقوق انسانها و روابط فیمابین توجه دارد نه به تکالیف شرعی فردی آنان. اصطلاح قرآنی «امربه معروف و نهی از منکر» به زبان امروز همان کاری است که رسانههای جمعی، احزاب سیاسی، نهادهای فرهنگی و هنری مردمی، وبلاگ نویسها و پیام رسانههای متنوع دیگر انجام میدهند. تلاش این نهادهای مردمی است که سلامت جامعه را تضمین میکند».
در این روزها که خیابانها و دانشگاههای ایران شاهد اعتراضات به جلوههای عملیِ برداشت رسمی از اسلام و این فریضه است، این گفتوگوی «همدلانه» با عبدالعلی بازرگان، نواندیش دینی و قرآنپژوه، به نگرش نواندیشانه به فریضه «امر به معروف و نهی از منکر» و مبانی قرآنی ادعاهای نواندیشان دینی میپردازد.
* تظاهرات گسترده اخیر در سراسر ایران در مخالفت با حجاب اجباری، پس از مرگ مظلومانه «مهسا امینی» توسط گشت ارشاد، بیش از گذشته مسئله «امر بهمعروف و نهی از منکر» دولتی را در اذهان مطرح کرده است؛ اقلیتی که بیش از چهار دهه است به پیروی از فقیهان دولتی اصرار بر اجرای بی چون و چرای آن دارند میگویند: «امر بهمعروف و نهی از منکر» فریضه دینی است و نمیتوان به خاطر ناخوشایندی مردم آن را تعطیل کرد. به نظر شما این ادّعا تا چه اندازه درست است؟
عبدالعلی بازرگان: بگذارید ابتدا «معروف و منکر» را از نظر لغوی بشناسیم و بعد درباره آن گفتگو کنیم. «معروف» چیزی است که آدمیان مطابق ذوق و ضمیر و طبیعت و تمایل خود آنرا شناخته باشند. مثل: اماکن معروف، اشخاص معروف، اشعار و اقوال معروف. از جمله مشتقات این کلمه: معرفت، عرفان، تعریف، معارفه، اعتراف، عرفات است که در همه این موارد مفهوم درک و فهم و شناخت و پذیرش وجود دارد.اما «منکر» کاملا مقابل آن است، یعنی ناشناخته، غریبه، ناپسند. قرآن در مواردی این دو لغت را در کنار هم آورده است، مثل: برادران یوسف بر او وارد شدند؛ او آنها را «شناخت» ولی آنها او را «نشناختند»(.اما شناخت انسان به ظواهر دنیایی که به چشم میآیند محدود نمیشود؛ باطن دین و دنیا که با چشم دانش و بصیرت دیده میشود، بسی فراتر از این ظواهر است.آنچه شناختهایم، در قلمرو «معروف» و آنچه نشناخته یا به شناخت آن انگیزهای نداریم، در قلمرو«منکر» قرار دارد. پس «امر بهمعروف و نهی از منکر» در اموری است که مردم با آن آشنایی و معرفت پیدا کرده و حُسن و قبح آن را فهمیده و قلباً پذیرفتهاند.
اما آنچه مثل حجاب اجباری، که نظام ولایتفقیه ایران یا طالبان، لجبازانه در پی ارشاد و اجبار به آن هستند، به فرض هم که «مشروع» باشد، «معروف» نیست تا مورد امر و نهی قرارگیرد. وقتی اصل «لااکراه فی الدین» در قرآن آمده و به پیامبر نیز بارها فرموده: تو محافظ و پاسدار ایمان مردم، وکیل برآنها، جبّار، مُسیطر (دیکتاتور) نیستی و حق تکلیف، الزام و اکراه نداری، امور شریعت را نمیتوان امر و نهی کرد. روابط فرد با آفریدگار خود، مثل نماز و روزه و امثالهم، به دیگران ارتباطی ندارد، بدیهی است در مناسبات اجتماعی باید از ظلم و ستم و سوء رفتاری که به حقوق مردم آسیب میزند جلوگیری شود. دامنه امر بهمعروف و نهی منکر در این امور است، در احکام شرع فقط باید دعوت کرد، آن هم با حکمت و پند نیکو.
به چه دلیل شما دامنه امر بهمعروف و نهی از منکر را از تکالیف شرعی جدا و محدود به حقوق مردم میکنید؟
عبدالعلی بازرگان: در چرایی و چیستی این فریضه بسیار مهم از پیامبر اسلام سئوال کردند، فرمود: اگر سوار قایقی بودید و دیدید سرنشینی مشغول سوراخ کردن محل خود است چه میکنید؟… پاسخ روشن است؛ «سرنوشت مشترک» مسئولیت همگانی را ایجاب میکند، وگرنه کارِ شخصی یک مسافر چه ربطی به بقیه دارد؟ میخواهد مشغول دعا باشد، یا لهو و لعب! در مورد دوم، اگر پذیرش یا فایده تاثیری باشد، حداکثر میتوان، اگر امید تاثیری باشد، با زبان ادب و احترام زیان این کار را یادآوری کرد. تکالیف شرعی دو دسته هستند؛ فردی و جمعی؛ تکالیف فرعی همان عبادیات اند که در قلمرو قلب «امر و نهی» را جایی نیست و نتیجه معکوس میدهد که میبینیم! اما تکالیف جمعی که برای رعایت «حقوق جمع» است، اگر به عُرف تبدیل شده و در قلمرو معرفت و پذیرش مردم قرار گرفته باشد، طبعا همه مدافع آن خواهند بود، در غیر اینصورت بنا براصل «لااکراه فی الدین» نه به مردم مسلمان میتوان تحمیل کرد نه به طریق ُاولی به جوامع متکثر امروز با تنوع باورها.
همانطور که میدانید بدن ما علاوه بر اعضاء و جوارح، سیستم دفاعی شگفتآوری با عملکردهای پیچیده و متنوع دارد تا در برابر عوامل بیماریزای داخلی و تهاجم میکربها و ویروسهای خارجی از جامعه بدن دفاع کند. نقش «گلبولهای سفید»، بهخصوص در دوران همهگیری ویروس کرونا بیشتر مورد توجه عموم قرار گرفت. امر بهمعروف و نهی از منکر دقیقا همان نقش دفاعی را برای حفظ حقوق جامعه دارد، نوعی جهاد داخلی است برای حفاظت از شهروندان در برابر عملکردهایی که عدالت و هماهنگی را ملت مختل میکند. این فریضه به حقوق انسانها و روابط فیمابین توجه دارد نه به تکالیف شرعی فردی آنان.
بیشتر مردم کاری به سرنوشت جامعه ندارند و سرشان گرم کار و زندگی خود، خانواده و حداکثر خویشاوندانشان است، امر به معروف و نهی از منکر که نشانه رشد یک ملت و فضیلت آن به شمار میرود، از خود بیرون آمدن و حساس بودن به سرنوشت جمعی است. اگر همه مردم ناظر و مراقب اجرای قانون و رعایت حقوق دیگران باشند، نه مسئولان دولتی جرات سوء استفاده و خیانت میکنند و نه فرصتطلبان خودخواه.
اصطلاح قرآنی «امربه معروف و نهی از منکر» به زبان امروز همان کاری است که رسانههای جمعی، احزاب سیاسی، نهادهای فرهنگی و هنری مردمی، وبلاگ نویسها و پیام رسانهای متنوع دیگر انجام میدهند. تلاش این نهادهای مردمی است که سلامت جامعه را تضمین میکند. شریعت یک سلسله احکام و تکالیف فردی دارد، مثل: نماز و روزه و انفاق، و یک فریضه جمعی که ناظربه حقوق جمعی است، «معروف» همانطور که گفته شد، عُرف جامعه یا معرفت آنان به ارزشها، اخلاقیات، سنت های نیکو و آداب پسندیدهای است که با فطرت و سرشت خود به آن رسیدهاند. خود قرآن قلمرو «معروف» را از «مشروع» جدا کرده است، در واقع ما دو پیامبر داریم؛ پیامبر درون، که همان فطرت و سرشت ذاتی و به اصطلاح وجدان انسانی است که خدا از روح خود در آن دمیده، و دیگری پیامبر بیرون برای تذکر دادن نسبت به غفلتها و فراموشی همان فطرت. به این ترتیب « مشروع» آموزشهای پیامبر بیرون و «معروف» آگاهی درون و ندای باید نبایدهایی است که خدا به نفس ما الهام کرده است(۳)، میان معروف که توسط «عقل جمعی»تبدیل به سنتهای نیکوی جامعه میشود، با «مشروع» مباینتی نیست، بلکه عملا یکی است، در اصول کافی هم آمده است «هرآنچه عقل حکم کند، شرع هم به آن میکند و هرآنچه شرع حکم کند، عقل نیز به آن حکم میکند»(شمس ۷ و ۸ – «سوگند به نفس و آنچه آن را بیاراسته و بیپروایی و پروا داری را به او الهام کرده است». پس «امر به معروف و نهی از منکر»، توصیه به چیزی است که همه آدمیان آن را با فطرت خود شناخته و پذیرفتهاند. همه مردم به این معرفت رسیدهاند که دزدی و دروغ بد است، جرم و جنایت بد است، ظلم و زورگویی بد است و از این قبیل… رأی گیری هم لازم ندارد، خوب و بد بودنش مربوط به نهاد انسان است. این میشود «عُرف جامعه» یعنی آداب و سنت های نیکوی آن. در قران هم آمده است: ببخش و به عُرف عمل کن و از (درگیری با) جاهلان رویگردان (
* سرنوشت مشترک و مسئولیت اجتماعی به جای خود البته مهم است، اما شما به استناد کدام دلیل شرعی فریضه مهم شریعت را از قلمرو امر بهمعروف و نهی از منکر حذف میکنید؟
عبدالعلی بازرگان: این ادّعای بنده نیست؛ در قرآن است که آمده: «…خداست که ایمان را محبوب شما گردانید و آن را در قلوبتان زینت بخشیده و انکار و انحراف و عصیان را در نظرتان ناپسند ساخته است» (حجرات۷). پس عُرف تعارضی با شرع ندارد و «معروف» معرفتی است که مردم از فطرت خود یا شریعت حاصل کرده و آن را پذیرفتهاند. طبیعی است که این امر نسبی و تدریجی بوده و همواره فاصلهای میان شریعت و معرفت مردم (عُرف) وجود داشته وخواهد داشت. به این ترتیب بنا بر اصل «لااکراه فی الدین» مردم را نمیتوان به کاری مجبور کرد که در قلمرو «عُرف جامعه» نیامده و به اصطلاح امروزی، مورد تصویب نمایندگان «واقعی» مردم قرار نگرفته است. اینک می توان پرسید آیا «حجاب» به معنای چادر یا روسری، حتی اگر مشروع هم باشد، در عُرف جامعه ما معروف و مقبول است، یا اکثریت بانوان تحمیل آن را بدترین تحمیل و تجاوز به حقوق اولیه خود تلقی میکنند!؟
من این نتیجه را از همان شریعت در بررسی کلمات «عُرف و معروف» در قرآن گرفتهام؛ مشتقات ریشه «عَرَفَ» ۷۰ بار در قرآن تکرار شده که ۴۰ مورد آن درباره «معروف و عُرف» است و از آن میان ۱۰ مورد «امر به معروف» میباشد. شما در هیچیک از ۴۰ موردی که این عنوان در قرآن ذکر شده، حتی یکبار هم سخن از حجاب، نماز و روزه و اینگونه احکام شخصی نمییابید بلکه تماماً مربوط به حقوق و مناسبات مردم با یکدیگر است. بیشترین موارد به کار رفته (۱۳ بار) مربوط به روابط زن و شوهر، به خصوص حقوق زنان مطلقه است که اغلب نادیده گرفته میشود. پس از آن درباره کودکان (۲بار)، والدین (۲ بار)، یتیمان (۳ بار)، خویشاوندان یا دوستان نیازمند یاری و نیز زبان خوش و معقول داشتن است (۲ بار). تفصیل آن را در زیر می بینید:
حقوق زنان– برای زنان طلاق گرفته حقوقی مطابق عُرف (بالمعروف) است (بقره۴۱)، آنها را یا مطابق عرف ( به خوبی و خوشی) نگه دارید یا مطابق عرف آزاد بگذارید (بقره ۲۲۹ و ۲۳۱ و طلاق ۲)، برای آنان مطابق عرف همان مقدار حقی است که علیه آنان (بقره ۲۲۸)، خانوادهها حق سختگیری بر طلاق گرفتگان، درصورتی که رضایتی برای رجوع مطابق عرف میانشان باشد، ندارند (بقره ۲۳۲)، زن طلاق گرفته اگر از هر تصمیمی که مطابق عرف برای خود بگیرد به دیگران ارتباطی ندارد (بقره۲۳۴ )، اگر زن در دوران طلاق از خانه خارج شود، هر تصمیمی مطابق عرف بگیرد هیچ گناهی بر دیگران نیست (بقره ۲۴۰) با همسران خود مطابق عرف معاشرت کنید (بقره ۲۳۶)، با یکدیگر مطابق عرف رایزنی کنید (طلاق۶)، مهریه کنیزان را مطابق عرف بپردازید ( نساء ۲۵). خواستگاری از زنان بیوه مطابق عرف (بقره ۲۳۶ )، دادن هدیه به دختران مطابق عرف، در صورت انصراف از ادامه خواستگاری (بقره).
کودکان: رزق و لباس کودکان مطابق عرف به عهده پدر است (بقره ۲۳۳) پرداخت هزینه شیردادن به دایه مطابق عرف (بقره ۲۳۳).
والدین: با آنان مطابق عرف مصاحبت کنید (لقمان ۱۵) وصیت کردن برای والدین و خویشاوندن مطابق عرف لازم است (بقره ۱۸۰).
یتیمان: سرپرست یتیم اگر فقیر باشد، میتواند از مال یتیم مطابق عرف مصرف کند (نساء ۶ و بقره ۱۷۸)، علاوه بر غذا و پوشاک، باید محترمانه مطاق عرف با یتیمان سخن گفت (نساء ۸).
خویشاوندان و دوستان: ( بقره ۱۸۰ واحزاب ۶)
حقوق دیگر: پیروی از عرف (پرداخت خون بهاء به خانواده مقتول) در صورت بخشیده شدن (بقره ۱۷۸). تشویق مردم به کاری نیکو مطابق عرف (نساء۱۱۴)، به زبان نیکو و معقول مطابق عرف سخن گفتن (بقره ۲۶۳، نساء ۵ و ۸، احزاب ۲ و محمد ۳۱) اطاعتی شناخته شده مطابق عرف از رسول (نور ۵۳).
همانطور که گفته شد از ۴۰ بار تکرار کلمات عُرف و معروف ۱۰ مورد آن با فرمان «امر» (توصیه اخلاقی- نصیحت) آمده است، یعنی همان «امر بهمعروف و نهی از منکر» که مورد بحث و ناظر به مهمترین حقوق اجتماعی است که چون نیاز به آگاهی و تخصص دارد، باید به صورت تشکیلاتی و به معنای امروزی؛ احزاب، نهادهای مستقل مدنی، روشنفکران متخصص و آگاه از میان خود مردم صورت گیرد (آلعمران ۴ و ۱۱۴) مسئولیت و حساسیّت به سرنوشت جمعی داشتن، نشان برتری یک اُمت و ایمان آنان محسوب میشود (آلعمران ۱۱ و ۱۱۴، توبه ۷۱ و حج۴۱).
*خوب، نهاد دولتی امر بهمعروف و نهی از منکر و«گشت ارشاد» هم همین کار را انجام میدهد، چرا مردم باید این کار را بکنند، ولی اگر دولت انجام داد، خلاف است؟
عبدالعلی بازرگان: برای آن که نهاد دین و نهاد دولت دو نقش متفاوت دارند؛ در دین که امری قلبی است، اجبار تأثیر معکوس دارد، اما دولت به عنوان پاسدار قانون ناچار توسل به قوه قهریه است، دولت پلیس و پاسدار دارد، زور و زندان دارد، نیروی انتظامی که به خاطرشغلش صبح تا شب باید در برابر دزد و تبه کار و متجاوز به حقوق مردم اِعمال قدرت و خشونت کند، اگر به گشت ارشاد!! گماشته شود، از طریق باطوم و شوک برقی و توسل به تیراندازی و کشتار میخواهد از شریعت دفاع کند که نقض غرض است.
* دخالت دولت در پاسداری از شریعت مربوط به ایران امروز ما نیست، ۱۴ قرن است که دولتهای اسلامی، مگر آنهایی که کاری به دین نداشتند، همواره بر این کار مصرّ بودند. در اصل هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی هم آمده است که: «دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر وظیفهای است همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت…» .
عبدالعلی بازرگان: بله این از جمله تناقضهای قانون اساسی ما، همچون تناقض اصل ولایت فقیه با حاکمیت ملت، و ملاک اکثریت آراء است که زیر سایه و سلطه ولی مطلقه فقیه به تدریج منجر به نفی مردم سالاری شده است. این دیدگاه فقیهان مجلس خبرگان برای تدوین قانون اساسی در ابتدای انقلاب بود که بازتاب دهنده همان دیدگاه تاریخی فقیهان حکومتی از دوران بنیامیه و بنیعباس و «دین دولتی» آلبویه و صفوی و قاجار بود. وگرنه امر بهمعروفی که قرآن و سنت و عترت از آن سخن میگویند، نقشی برای دولت در مراقبت از دین مردم قائل نشده است، دخالت دولت در امر شریعت خلاف اصل «لااکراه فی الدین» است، قلمرو امر به معروف دولتی در مراقبت از حقوق مردم است که عُرف مقبول جامعه محسوب میشود. پاسداری از قانون همان امر به معروف دولت به مردم است. از آن گذشته، دولتها میآیند و میروند، نحلههای فکری مردم هم یکسان نمیاندیشند، نتیجه آن که هر گروهی که سر کار بیاید میخواهد دیدگاه و نظریات خود را به کرسی بنشاند وبه این ترتیب دین و شریعت تابع تمایلات مذهبی گروه حاکم میشود و جامعه دچار تفرقه و تشتت و دشمنی میگردد.
ناگفته نماند یکلار نیز در قرآن «امر به معروف و نهی از منکر» از موضع بالا مطرح شده است: کسانی که اگر به امکاناتی (قدرتی) در زمین دست یافتند، نماز به پا میدارند و زکات میدهند و امر بهمعروف و نهی از منکر میکنند.
دقت در آیه مذکور نشان میدهد، سخن از مستضعفان موحدی است که اگرروزی پس از ظلم و ستم مستکبران و آواره شدن از شهر و دیار، به قدرت برسند، نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمیکنند و پاسدار ارزشهای «معروف» و حقوق مردم خواهند بود و عمل ستمگران پیشین را با مخالفان خود تکرار نمیکنند. بگذریم از اینکه یکی از مبلغان نظام ولایت مطلقه فقیه از این آیه برای توجیه دخالت نظام در امور دینی و تشکیل سپاه امر به معروف و نهی از منکر در صدا و سیمای جمهوری اسلامی استفاده میکرد.
* با این حال از آنجایی که دولت بودجه و امکانات گسترده دارد، برای اجرای این فریضه بهتر و سازمان یافته تر میتواند عمل کند، شما چه تفاوت اساسی میان امر بهمعروف و نهی از منکر دولتی با نوع مردمی آن قائل هستید؟
عبدالعلی بازرگان: تفاوتهای بسیاری میان این دو وجود دارد که سعی میکنم به مهمترین آن اشاره کنم:
از آیات قرآن و اشارات و احادیث میتوان دریافت این فریضه علاوه بر مسئولیت تک تک شهروندان در برابر یکدیگر برای دفاع از حقوق مشترک، عمدتاً در برابر حاکمان و اصحاب «زر و زور و تزویر» وابسته به آنان است که ظلم و ستم و صدمهای که طاغوتها و طبقه حاکمه میتوانند به منافع ملی بزنند، اصلا قابل مقایسه با انحراف و سوء استفاده آحاد یک ملت نیست. بیحجابی یا بدحجابی یک زن کجا و غارت سرمایههای یک ملت و وابسته کردن آن به بیگانگان کجا!؟
اولین تفاوت میان این دو نوع امر به معروف؛ آب و نان و حقوق و مزایا داشتن امر به معروف دولتی، و محرومیت و مصیبت داشتن امر به معروف مردمی است. نمونه قرآنیاش نصیحت لقمان حکیم به پسرش است:
ای پسرم، نماز بپادار و امر به معروف و نهی از منکر کن و بر مصیبتی که به تو میرسد شکیبا باش که این نشانه عزم و اراده داشتن در کارهاست(۷).
امام حسین نیز در مراحل مختلف نهضت کربلا انگیزه خروج خود بر نظام حاکم را انجام اصلاحات و اجرای امر بهمعروف و نهی از منکر مطابق سیره جَدّ (پیامبر) و پدر خویش عنوان کردند. برهمگان آشکار است که قیام ایشان جز نقض حاکمیت ملت از طریق شوری و بیعت و تبدیل آن به حکومت استبدادی بنیامیه نبود.
در همین ارتباط فرمود: شما دانستهاید که رسول خدا در زمان حیاتش فرمود: هرکس سلطان ستمگری ببیند که حرمتهای الهی را روا داشته و در میان بندگان خدا با خودخواهی و تجاوز عمل میکند با این حال به زبان یا عمل درصدد براندازی او بر نیاید سزاوار برخداست که او را به همان جایگاه ستمگر (در دوزخ) داخل کند(۸).
از وصایای امام علی در آستانه شهادت: مبادا امر بهمعروف و نهی از منکر را ترک کنید، که اشرارتان بر شما ولایت (حکومت) خواهند کرد، آنگاه (برای خلاصی از آنان) دعا میکنید ولی هرگز اجابت نخواهد شد).
بیتردید امر بهمعروف و نهی از منکر دو خُلق و خُوی از اخلاقیات الهی است و (در اجرای آن نترسید) این دو، نه اجل شما را نزدیک میکنند و نه از روزیتان میکاهند(۱۰).
در حکمت ۳۷۳ و ۳۷۴ نهج البلاغه، ضمن سه مرحلهای شمردن امر بهمعروف و نهی از منکر با دست (شمشیر)، زبان و قلب ضمن تشویق به نترسدن بالاترین مرحله امر بمعروف و نهی از منکر را ادای سخنی حق در برابر سلطانی ستمگر شمرده است (۱۱). به همین دلیل است که امام علی جایگاه امر بهمعروف و نهی ازمنکر را از تمامی اعمال نیکو، حتی جهاد در راه خدا، برتر شمرده و مجموع آنها را در مقایسه با امر بمعروف و نهی ازمنکر همچون دمیدنی در دریای موّاج شمرده.
* بگذارید یک سئوال جانبی هم بپرسم؛ شما اصالت و اعتبار را به جای شرع به عُرف جامعه میدهید، به این ترتیب با منطق شما در کشورهایی که همجنسگرایی قانونی و رسمی شده نباید رفتار آنها مورد امر و نهی قرارگیرد.
عبدالعلی بازرگان: همجنسگرایی در برخی کشورهای غربی به عنوان تمایل اقلیتی از مردم به رسمیّت شناخته شده و حقوقشان همانند سایرین پذیرفته شده است، اما با معنای عُرف که انطباق با طبیعت و سرشت انساندارد، «معروف» تلقی نمیشود و استثنایی به شمار میرود، درست است که تبعیضی در مورد همجنسگرایان در کشورهای غربی وجود ندارد و حقوقشان به رسمیت شناخته میشود، ولی گمان نمیکنم از نظر آماری حتی ۵ در صد مردم کشوری هم جنسگرا باشند. حساب عُرف را با استثناء باید جدا کرد.
* آخرین سئوال من درباره موانع تحقق امر بهمعروف و نهی از منکر مردمی است، به نظر شما چه عاملی مانع مشارک عمومی مردم دراجرای این فریضه میشود؟
عبدالعلی بازرگان: به نظر بنده پیش شرط و کلید این فریضه تحقق «آزادی» در جامعه است، بنابراین تلاش برای احراز آزادی سیاسی، دینی، فرهنگی و مبارزه با استبداد در همه شئون آن مهمترین وظیفه ملت است. حاکمان مستبد با تمام توان میکوشند با سلب آزادی از تشکل و تجمع نهادهای مدنی ممانعت کنند و به جای یک ملت با افراد پراکنده طرف باشند تا هیچگاه نتوانند مانع منافعشان گردند.
نگاهی به جنبش های اعتراضی زنان از انقلاب ۵۷ تا کنون
مینا انصاری نژاد
نگاهی به جنبش های اعتراضی زنان علیه حجاب اجباری و قوانین زن ستیزانه ی جمهوری اسلامی از انقلاب ۵۷ تا کنون گرچه از نظر فمینیستها همهی دولتهای مدرن گرایشهای پدرسالارانه دارند، در کشورهایی که محافظهکاری مذهبی حاکم است، پدرسالاری چهرهی عریانی دارد و ازاینگذشته، در کشورهای اقتدارگرای اسلامی که شریعت حکم میراند (ایران، عربستان و…) زنان شهروند درجهدوم به حساب میآیند. مسئلهی فعالان زن در چنین کشورهایی این است که وقتی در بسیاری از عرصهها حقوق شهروندی ندارند، مبارزه برای برابریهای موردنظرشان را چگونه باید پیش ببرند؟ در کشورهای دموکراتیک راهبرد اساسی برای نیل به برابری شکلدهی به جنبشهای قوی متشکل از زنان فعال بوده است که بهطور جمعی برای رسیدن به حقوق برابر مبارزه میکنند. اما در کشورهای اقتدارگرای مذهبی این کار برای زنان شدنی نیست.
آصف بیات، جامعهشناس ایرانی و استاد دانشگاه ایلینوی در آمریکا، با پرداختن به فعالیتهای زنان ایرانی بعد از انقلاب در پی نشاندادن انطباق فعالیتهایی است که زنان در کشورهای اقتدارگرای اسلامی برمیگزینند. زنان ایران از فردای انقلابی که انبوهی از ایشان در آن شرکت کرده بودند، با حکومتی اسلامی مواجه شدند که حجاب را اجباری کرد، تحت تعقیبشان قرار داد، حقوقشان را سلب کرد و قوانین مطلوبی را که در دورهی قبل در حمایت از ایشان تصویب شده بود، لغو کرد. بیات میخواهد نشان دهد که کنش غالب زنان ایرانی در دوران پس از انقلاب اسلامی متکی بر «قدرت حضور» آنان بوده است؛ بهوسیلهی انجام کارهای روزمرهای مانند کارکردن، درسخواندن، پوشیدن و… تا از این طریق، ساحتهایی متفاوت برای آزادی خود بگشایند. از نظر بیات، قدرت مؤثر این کنشها دقیقاً در همین معمولیبودنشان است. جنبشهای اجتماعی متعارف در کشوری چون ایران بیشتر در معرض سرکوب قرار میگیرند اما اعمال زندگی روزمره، بهزعم بیات، بهدلیل ماهیتشان میتوانند هم از سرکوب بگریزند و هم تغییر پدید آورند.
زنان و انقلاب ایرانفردای انقلاب ۱۳۵۷، شاید هیچ گروهی بهاندازهی زنان بازنده نبود. تنها چند ماه گذشت که زنانی که علیه رژیم پهلوی به خیابانها آمده بودند، خود را در معرض سیاستهای زنستیز حکومت جدید دیدند. قانون حمایت از خانواده (۱۳۴۶ / ۱۳۵۳) که تا حدی به نفع زنان بود، لغو شد و زنان یکشبه حق قضاوت، طلاق، حضانت فرزند و مسافرت بدون اجازهی شوهر را از دست دادند. مردان مجاز به چندهمسری شدند و همهی زنان، مستقل از دین و اعتقادشان، به سرکردن حجاب وادار شدند. در سالهای اولیهی پس از انقلاب بسیاری از زنان بهدلیل همین شرایط، شغلشان را از دست دادند، منزوی شدند یا به مشاغل خانگی رو آوردند.زنان سکولار تقریباً بلافاصله واکنش نشان دادند، چنانکه تظاهرات چندهزارنفری ۸ مارس (۱۷ اسفند) ۱۳۵۷ علیه فرمان حجاب اجباریِ خمینی باعث شد او موقتاً عقب بنشیند. زنان سکولار همچنین به تشکیل گروههای مختلفی پرداختند که معمولاً با گروههای چپگرا ائتلاف میکردند یا درون آنها بودند، هرچند چپگرایان مبارزهی طبقاتی را در اولویت میدیدند. آغاز جنگ عراق علیه ایران فرصت مغتنمی برای حکومت خمینی شد تا همهی گروههای مخالف را از دم، سرکوب کند. تا یک دهه بعد که جنگ تمام شد نیز، کسی سر برنیاورد و پس از آن، زنان مخالف راه خود را به عرصههای عموماً غیرسیاسیتر گشودند.اما در این میان، زیر لوای حکومت اسلامی، زنانی که از خانوادههای مُلایان یا دیگر عوامل حاکم میآمدند، جمعیتهایی تشکیل دادند و به فعالیتهایی هم پرداختند. آنها عموماً در پی این بودند که جایگاه زن در اسلام را چنانکه میپنداشتند، از منابع اسلامی تبیین کنند و اصرار میورزیدند که اسلام برای زنان منزلتی بالاتر از هر «مکتبی» در نظر گرفته و در پی تحقق «الگوی اسلامی برای زنان» بودند. این زنان مسلمان، بهرغم همهی تضییقاتی که درعمل متوجه زنان بود، تأکید میکردند که اسلام برای زنان بهترین است. بااینحال، همهی این زنان هم نمیتوانستند تا همیشه بر واقعیتها چشم بپوشند، چنانکه اعظم طالقانی در دی ۱۳۸۱ به مجلهی آفتاب گفت: فقر و چندهمسری تنها دستاورد زنان فقیر از انقلاب بوده است.
زنان مسلمان، بهرغم همهی تضییقاتی که درعمل متوجه زنان بود، تأکید میکردند که اسلام برای زنان بهترین است. بااینحال، همهی این زنان هم نمیتوانستند تا همیشه بر واقعیتها چشم بپوشند، چنانکه اعظم طالقانی در دی ۱۳۸۱ به مجلهی آفتاب گفت: فقر و چندهمسری تنها دستاورد زنان فقیر از انقلاب بوده است.
با وجود سرکوب مداوم حکومت اسلامی و فشاری که بهواسطهی جنگ مضاعف میشد، زنان ایرانی از تلاش برای برابری و رسیدن به زندگی بهتر کوتاه نیامدند. طی سالهای انقلاب و تنها ظرف بیست سال نرخ باسوادی زنان از حدود ۳۷درصد در سال ۱۳۵۵ به ۷۴درصد، یعنی دو برابر، در سال ۱۳۷۵ رسید. در سال ۱۳۷۶ شمار زنانی که به دانشگاه وارد میشدند، از شمار مردان بیشتر شد و همین امر مقامات جمهوری اسلامی را ترساند. انقلاب موجب افت شدید اشتغال زنان شده بود. با وجود این، زنان شهری توانستند نرخ اشتغال خود را از ۸/۸درصد در ابتدای انقلاب به ۱۱/۳درصد تا سال ۱۳۷۴ برسانند. در میانهی دههی ۱۳۷۰ نیمی از مشاغل دولتی و حدود ۴۰درصد مشاغل آموزشی را زنان میگرداندند. زنان متخصص نیز رفتهرفته سر برمیآوردند، چنانکه در نمایشگاه کتاب ناشران زن در سال ۱۳۷۶، ۴۶ ناشر با ۷هزار عنوان کتاب که پدیدآورندهشان زنان بودند، شرکت کردند. بهتدریج ساعات حضور اجتماعی زنان نیز قدری افزایش یافت و زنان، بهرغم همهی محدودیتها، میکوشیدند به فعالیت بپردازند.
بااینحال، در تمام این سالها کمیتهها، بسیج محلات، گشت ثارالله، گشت امربهمعروف، گشت ارشاد، ادارهی اماکن و انواعواقسام نهادهای رسمی و غیررسمی به اِعمال قهرآمیز مقررات سرکوبگرانهی حجاب اجباری و بهاصطلاح خودشان «مبارزه با بدحجابی» میپرداختند. با وضع مجازات ده روز تا دو ماه حبس برای بیرونماندن چند تار مو از روسری، خیابانها در طول سالیان سال عرصهی هجوم به زنان و دستگیری میلیونها زن بهدلیل نقض مقررات حجاب شد.
فمینیسم پسااسلامی؟
بیات معتقد است که در سالهای اخیر در کشورهای اسلامی گرایشهای «پسااسلامی» برآمدهاند ــ اصطلاحی که خود او وارد علوم سیاسی و اجتماعی کرده است ــ و «فمینیسم پسااسلامی» را نیز از جمله این گرایشها برمیشمرد: «فمینیستهای پسااسلامی پیش و بیش از هرچیز فمینیست هستند؛ فمینیستهایی هستند که از گفتار اسلامی برای پیشبردن برابری جنسیتی در چهارچوب محدودیتهای جمهوری اسلامی بهره میگیرند. آنها منابع فکری خود را محدود به منابع اسلامی نمیکنند، بلکه از فمینیسم سکولار هم استفاده میکنند.» دشواری اصلی پیش روی فمینیستهای پسااسلامی این بود که نشان دهند حقوق زنان با فرهنگ ایرانی و اسلامی ناسازگار نیست. اما پرسشی که فمینیستهای سکولار در برابر آنها قرار میدادند این بود که چطور میشود در چهارچوب گفتار اسلامی برای برابری جنسیتی فعالیت کرد، وقتی همهی طیفِ معتقدان به اسلام، از اصلاحگرا تا قشری، فکر میکنند که قرآن حقایق تغییرناپذیر الهی را بیان میکند. اما فمینیستهای پسااسلامی سودای این را در سر داشتند که قرائتی سازگار با حقوق زنان از قرآن به دست دهند. این تلاشها که مصادیقش را میتوان در نوشتههای سالیان پیش مجلهی زنان دید، متکی بر گرایشهایی در هرمنوتیک و لغتشناسی و تحقیقات تاریخی بود و مثلاً سعی میکردند آیاتی چون «الرجال قوامون علی النساء» (سورهی «نساء»، آیهی ۳۴) را بازتفسیر کنند؛ آیهای که در فقه اسلامی مرجع اصلی برای تبیین سلطهی مردان بر زنان است.گرچه این تلاشها به هیچ تأثیر عملیای منجر نمیشد، واکنش محافظهکاران را برانگیخت و برخی آیتاللهها به این قبیل نویسندگان هشدار دادند که با تفسیرهای روشنفکرانه، اصول دین را زیر سؤال نبرند. زنان محافظهکار در مجلس نیز خواستار جلوگیری از نشر مباحث فمینیستی شدند چون اعتقاد داشتند این حرفها به اختلاف میان زنان و مردان دامن میزند. در پی این حملات، ماهنامهی زنان در آبان ۱۳۷۶ توقیف شد و ده سال بعد، مجوزش باطل اعلام شد.اما از نظر بیات، با وجود همهی اینها، «ناجنبش» زنان به پیش میرفت. او بحث بر سر قوانینی راجع به جلوگیری از خشونت علیه زنان در مجلس را در سال ۱۳۷۶ و نیز اینکه زنان در مقام دستیار و مشاور قاضی در برخی سطوح قضایی توانستند به قوهی قضاییه راه یابند را، مصداقی از این پیشرفت میشمرد.
آیا با یک «ناجنبش» طرف هستیم؟
بیات معتقد است بهرغم باقیماندن همهی نابرابریهای قانونی و حقوقی، مبارزهی روزمرهی زنان ایرانی در ساحت عمومی زندگیشان را بهبود بخشیده است. از نظر بیات، فعالیت زنان ایرانی مطابق الگویی است که جیمز اسکات، مردمشناس برجسته، آن را «شکلهای مقاومت هرروزه» مینامد و در کتاب سلاحهای ضعیفان از این مفهوم برای توصیف فعالیتهای خُردی استفاده میکند که دهقانان فقیر جاوهای در برابر طبقهی حاکم زورمند انجام میدهند: به آنها طعنه میزنند، دهنکجی میکنند، کارهایشان را معطل یا خراب میکنند و با استمرار این کارها، وادارشان میکنند برخی اوقات تغییر رویه دهند یا از برخی تجاوزات چشم بپوشند. از نظر بیات، در اعمال روزمرهی زنان ایرانی نیز عنصر «مقاومت» بارزی دیده میشود و آنها هم در زندگی روزمرهشان با سیاستهای دولت همین کار را میکنند. بیات میگوید که مقاومت زنان ایرانی فقط دفاعی پنهان و فردی نبوده است، بلکه عنصری جمعگرایانه و مترقی هم در خود دارد و آنها در مقام کنشگر توانستهاند در حرکتهای جمعی و هرچند بطئی خود، خاکریزهایی را از نظام پدرسالار در عرصههای عمومی و خانواده و دولت پس بگیرند و به پیش بروند. زنان با حضور در سازمانهای مردمنهاد متعدد از اواخر دههی ۱۳۷۰ توانستهاند شبکههای همبستگی و سازماندهی ایجاد کنند. همچنین فعالان زن با حضور در مجامع مختلف داخلی و خارجی و مذاکره با مقامات دولتی و غیردولتی سعی کردهاند برای تغییر نگرش دربارهی مسائل زنان بکوشند. تأثیرگذاری بر نگرش عمومی جامعه را نیز از طریق شماری از مجلات که زمانی در اختیار داشتند و وبسایتها پیش بردند.
حال مسئله این است که آیا این نوع از فعالیت غیرسازمانی و غیرمنسجم را میتوان با عنوان «جنبش نوین اجتماعی» معرفی کرد؟ بیات فکر میکند که این جنبش نوین یا، بهعبارت دیگر، ناجنبش، در ایران در جریان است: گرچه با سرکوب و محدودکردن مؤسسات و نهادهای مردمیِ مستقل امکان شکلگیری هویتهای جمعی وجود ندارد، بهزعم بیات، این هویتها در تجمیع فعالیتهای پراکنده شکل میگیرند؛ مثلاً در مکانهای عمومی مانند ایستگاههای اتوبوس، واگنهای مترو و… . گرچه شبکههای فعال مجال تشکیل ندارند، بهطور ناخودآگاه «شبکههای
منفعل» شکل گرفتهاند که سهم قابلتوجهی در انتقال افکار و اخبار دارند.
کودک ایرانی، بمناسبت روزجهانی کودک
آذر ارحمی
قلم توان نوشتن ندارد چشم توان دیدن ندارد وزبان قاصر از وصف این همه حوادث وقلب توان طپش ندارد از ظلم بیدادگر اما جز افسوس کاری از دستمان برنمی اید همان طور که همیشه درخبرها شنیده اید کودک همسری، خشونت علیه کودکان، تجاوز به کودکان، کشتار، اعدام، بازداشت و…..توسط عده ای که یدک کش نام انسان هستند ولی بویی از انسانیت نبرده اند اعمال میشود،
اینها دستاورد 43 حاکمیت نظام جمهوری اسلامی بر سرزمینمان است به کدامین گناه باید کشته شوند!
مگر انسانیت از وجود ما انسانها بیرون رفته است، این چه رسمی است که حداقل حقوق انسانی کودکان بی گناه نادیده گرفته شده است! مگر حق نفس کشیدن و شادی کردن برای انسان های این کره خاکی هم متفاوت است؟
جهل، نادانی، تعصبات کورکورانه این تابوت را برای همه ما انسانها به یادگار گذاشته است.
ای کاش در لحظه لحظه های شادیمان ذره ای هم به بیقراری و معصومیت آن کودک زجرکشیده و آن مادر آه ناله سر داده توجه می کردیم تا شاید وجدان درونی مان بیدار شود و غم را بخاطر اشک و خون جاریشان شریک لحظه های شادی خود می کردیم …….
برای کودکان سرزمینمان مینویسم برای کودکان ناتوان سرزمینم مینویسم برای انها که قلبشان بدور از هرگونه سیاهیست برای انها که ارامش خانواده اند برای انها که امید زندگی اند برای انها که روشنایی اند جرعه ای عشق لازم است…
برای فرزندان مان جرعه ای عشق برای کودکان مان برای پسران و دختران سرزمین مان محکم و مصمم و پا برجا …نه !
باید گفت به تعرض پدران به کودکانشان به تجاوز پدران به دخترانشان, باید زندان 9 ساله را به جهنمی بنام مرگ بر پدری تبدیل کرد که حتی به فرزند خود رحم نکرد چه رسد به فرزندان دیگرمان,
باید به جهنمی بنام مرگ بر پدری تبدیل کرد که جرات چپ نگاه کردن به کودکش را نداشته باشد چه رسد به بریدن سرشان باید مادرانمان فرزندانشان را با هیچ کس تنها نگذارند حتی با پدرانشان باید بخشنامه ای به مراکز بهداشت فرستاد تا در کنار مراقبت های قد و وزن کودکانمان آموزش دهند طریقه حمایت کردن و مراقبت کردن از کودکانمان در برابر تجاوز دیگران حتی پدرانشان,
حال سرزمینمان خوب نیست
سکوت تا کی در برابر تجاوزهای وحشتناک محارم به فرزندانشان سکوت تا کی در برابر پدرانی که فرزندان خود را خفه کردند و هنوز زنده هستند سکوت تا کی در برابر پدرانی که ناجوانمردانه سر دختر خود را بریدند و هنوز نفس می کشند .
سکوت تا کی در برابر بیماران جنسی که به کودکان بی زبانشان تجاوز می کنند، لابد سزای پدر متجاوزی که کودک 17 ماهه اش را به قتل رساند فقط چند سال زندان خواهد بود حال سرزمینمان خوب نیست ه
ر چند می گویید پدر متجاوز و قاتل افغانی ست، روانی ست، فلان است و فلان است و فلانی ست. اما نژاد ، رنگ ، زبان هیچ تاثیری بر اصل ماجرا ندارد و این اتفاق در کشور ما رخ داده است، بیخ گوش خودمان این اتفاق افتاده است مجازات کنید چنین ناکسانی را که اسم پدر را یدک می کشند مجازات کنید فاسدهایی را که قرار است زندان های کشور هتل استراحت گاهشان باشد مجازات کنید پدرانی که با عقل ناقص خود حکم صادر می کنند و اعدام می کنند فرزندان معصوم اشان را مجازات می کنند پدری را که کودک 17 ماهه خود را ابزاری دید برای ارضای شهوت شیطانی اش تا بلکه دستها و قلبهای آلوده به شیطان از ترس جوخه دار به کودکان معصوم سرزمین امان تعرض نکنند .
مجازات اش کنید …
مجازات کنید کسانی که میکشند
مجازات کنید کسانی که حکم اعدام کودکان بیگناه راصادر میکنند . مجازات کنید کسانی که کودکان بیگناه رابازداشت میکنند.
مجازات کنید کسانی را که کودکان بیگناه را میکشند
مجازات کنید کسانی که ازادی بیان کودکان را گرفته اند
مجازات کنید کسانی راکه کودکان را ازتحصیل محروم کرده اند
مجازات کنید کسانی را که حق حیات کودکان را گرفته اند
مجازات کنید کسانی را که دنیای زیبا وازاد را از کودکان گرفته اند.
مجازات کنید کسانی که کودکان را مورد تبعیض قرار میدهند
مجازات کنید کسانی را که حق امنیت اجتماعی کودکان را گرفته اند.
مجازات کنید انان را که کودکان را شکنجه میکنند.
مجازات کنید انان که کودکان را از استراحت وفراغت منع کرده اند
قلبمان از شدت این خشونتها به درد آمده است
حال سرزمینمان خوب نیست
حال سرزمینمان خوب نیست
ازدواج مجدد ما (بخش چهارم)
اعظم کفیلی و امیر خاکی
قسمت 3۱ بابام گفت اگه خودتون تصمیمتونو گرفتین من دحالتی ندارم. هرجور خودتون دوست دارین. دوشنبه برو سفارت فرم پر کن بعد از یکی دوماه هم امیرو میارم پیشت.ویزام اومد. همه دلخوشیم این بود میریم اونجا بدون دغدغه باهم زندگی میکنیم تو غربت بیشتر به هم نیاز یدا میکینیم اوضاع بهتر میشه. به هم نزدیکترمیشیم .بارو بندیلو بستم و راهی شدم. قبل رفتن تو ماشین به امیر گفتم میشه یه خواهش ازت بکنم گفت جانم. گفتم قول بده هیچ وقت حلقتو از دستت در نیاری. گفت باشه. با بغض رفتم. رسیدم. رفتم دنبال یه وکیل خوب تا کارای پناهندگیو بکنیم. تو اون مدت سه ماهم من یه جایی کار کنم. عموم منو برد پیش یه خانم آرایشگری که ایرانی بود.اونجا کمک دستش شدم.
اون سال کامپیوترو یاهو مسنجر بورس ارتباط بودبا وب کم میشد همدیگرو ببینیم. اما امیر کامپیوتر نداشت شبامیومد خونه مامانم اینا تو اتاق من.روزا و شبا به کندی میگذشت .دلمتنگ شده بود. بهش میگفتم کاش باهم میومدیم امیرم خیلی مهربون ترشده بود. شبا سر ساعت میومد پای کامپیوتر تا باهم حرف بزنیم. میگفت خیلی دلش برام تنگ شده اینبار خیلی داره بهش سخت میگذره.تو هواپیما وقتی داشتم میرفتم دانمارک بغل دستم یه آقای روانشناسی بود.تو مسیر هم صحبت شدیم. وقتی گفت روانشناسم از امیر براش گفتم.خیلی باهام حرف زد.بعدشم آیدیه یاهاشو داد تت هروقت کارمگیر کرد بهش پیغام بدم کمک بگیرم
بهش پیغام دادم سلام علیک کردم و خودمو معرفی کردم تا ازش کمک بخوام گفتم تو این مدت فرصت خوبیه تا رو خودم کار کنم یکم حال و هوام عوض شه هر روز باهاش چت میکردم درد دل میکردم اونم به حرفام گوش میداد. اینا حرفایی بود که به هیچ کس نگفته بودم. بهم گفت اشتباه نکن برای بهتر شدن رابطتت از ایران نرو … خارج از ایران با این آدم زندگی برات سخت تر میشه خیلی از زن و شوهرا وقتی میان اونجا از هم جدا میشن. من قبلش با وکیل حرف زده بودم گفته بود باید یه موضوع خیلی قوی ارائه بدی تا بتونی تو دادگاه رای مثبت بیاری مثال یا از تغییر دین استفاده کنی یا از فعالیت های سیاسی درگیر شده بود مغزم نمیدونستم چی کار کنم.بی تابیای امیر بیشتر میشد میگفت اصلا اشتباه کردم گفتم برو نمیتونم دیگه تحمل کنم اگه قراره بری خودتو معرفی کنی بعدم بعد دو سال من بیام پیشت نمیخوام. چقدر حس خوبی بود احساس میکردم با این دوری دوباره به هم نزدیک شدیم. گفتم میخوایی برگردم بیخیال شیم؟
گفت اره بیا فقط زودتر بیا. خیلی کلافه ام وقتی نیستی به عموم گفتم اونم کارای برگشتمو انجام داد. از پولی که کارکردم تو آرایشگاه یه چیزایی خریده بودم همرو از تو حراجی ها.بیشتر چمدونم برای امیر بودهمشو با یه عشق و لذتی میخریدم. با عموم رفتیم آلمان خونه دوستش یک هفته آلمان موندم تا از اونجا برگردم ایران باید با قطار میرفتم سمت فرودگاه. تو ایستگاه قطار یه چرخی تو مغازه های استیشن بزنم . سکه آلمانی داشتم گفتم اینا که دیگه چنج نمیشه بزار از همینجا یه چیزی برای امیر بخرم چمدونم و گذاشتم و رفتم یه دستبند طرح چرمی بردارم برگشتم از دربیام بیرون یهو تنم یخ کرد خون تو سرم جمع شد.نه!!!خدایا.چمدونم نبود بله ….. دزدیده بودنش. شوکه بودم . با گریه رفتم پیش ایستگاه پلیس یه چیزایی دست و پا شکسته انگلیسی بلغور کردم مشخصات چمدونو دادم. با چشای ورم کرده سوار قطار شدم. همه چیزایی که برای امیر خریدم رفت.کلی کار کرده بودم بابتش. رسیدم و جریان و برای امیر تعریف کردم گفت فدای سرت مهم اینه خودت سالمی یه دنیا می ارزه. دوباره برگشتیم زیر یه سقف. من همچنان با آقای مشاور حرف میزدم کمکم میکرد از اینکه مردا چجور زنایی و دوست دارن باهام حرف میزد. یه روز امیر بی هوا از در اومد تو و گوشیو از دستم گرفت. بهم شک کرده بود. فکر میکرد من با کسی در ارتباطم. من دست و پام و گم کرده بودم دلم نمیخواست بگم برای اینکه تورو برای خودم نگه دارم برای اینکه بیشتر دوسم داشته باشی و بهم توجه کنی دارم کمک میگیرم.احساس میکردم
خارمیشم به اندازه کافی اعتماد به نفسمو جلو امیر از دست داده بودم ….
قسمت ۳۲ بهش گفتم من کاری نکردم گفت داری دروغ میگی وگرنه چرا این همه مدت با این شماره حرف زدی نمیتونستم چیزی بگم. اون اقا فقط کمکم میکرد باهاش که حرف زده بودم بهم گفت فقط به خاطر این بهت کمک میکنم که خیلی کوچیکی هنوز برای زن زندگی بودن بچه ای کمکت میکنم چون واقعا عاشقی. امیر سرم دادمیزد از من توضیح میخواست منم لال شده بودم گفت دیگه تمومه این زندگی هیچ فایده ای نداره میلرزیدم. میگفتم به خدا من کاری نکردم. باور نمیکرد. تو یه ان بلند شدم ازحرصم تمام لوازم ارایشمو و ریختم زمین شکستم اومد تو اتاق دست و پام گرفت که بلایی سر خودم نیارم هیچی نمیگفت . جفتمون یهو تو سکوت موندیم. دیگه حرفی نزدیم. فرداش قرار بود بریم بانک دقیقا یادم نمیاد برای چی. به من گفت بشین تو ماشین تا من بیام. من همینجوری در ادامه داستان دیشب بغض داشتم. داشتم موزیک گوش میکردم. یهو اومد تو ماشین گفت باکی داشتی حرف میزدی.گفتم کی؟ من؟ هیچ کس. گفت دروغ نگو انقدر همین الان بهت زنگ زدم اشغال بودی. ولی نبودم. خودم مطمئن بودم. چون اصلا توماشین گوشیمو از کیفم درنیاورده بودم همین جوری داد میزد منم هی قسم میخوردم که من اصلا دست به گوشیمم نزدم. یه حسی بهم گفت زیاد تلاش نکن. سوژه گیر داره بهونه گیری میکنه. از وقتی از دانمارک اومده بودم کلاسای کنکور ثبت نام کردم. آموزشگاه علوی میرفتم. اونجا با زینب دوست شده بودم هم شبا گریه میکردم هم روزا تست میزدم. روزا سر کلاس با زینب حرف میزدم اونم در اثر حرفای من چنان قول بی شاخ و دمی از امیر توذهنش بود که خیلی ازش وحشت داشت. اون روز دمه بانک من وسط راه از ماشین پیاده شدم و میدویدم و گریه میکردم. امیرم بدون لحظه ای مکث گازشو گرفت رفت. از اون روز بیست شب خونه نیومد. کلا مدت اون بیست شبو تو خونه تنها بودم خونه مامانمم اینام به هوای درس و کنکور نمیرفتم.هیشکی از این موضوع جز فرشته و زینب خبر نداشتن.تو اون بیست شب جای درس و تست خیره به عکسش رو دیوار اشک میریختم. به خودم فحش میدادم. هی منتطر صدای پاش بودم. میگفتم االن میاد خونه.ولی نمیومد.فرداش میگفتم دیگه امشب حتما میاد. اما نمیومد. داشتم دق مرگ میشدم. چجوری میتونست این کارو بکنه. چرت دلش برامنمیسوخت. منکه همه جوره راه اومده بودم. منکه هرکاری کردم اوضاع بهتر شه.چراانقدر با من بیرحمه.هرشبم با استرس و تپش قلب میگذشت.یه شب صدای تلفن درومد قلبم اومد تو دهنم. برداشتم. گفتم بله.گفت خونه ای. گفتم اره. گفتمن دارم یه سر میام خونه. قطع کردم. از شوقم هم میخندیدم هم گریه میکردم. هی خداروشکر کردم گفتم بالاخره دلش تنگ شد
قسمت 33 از در اومد تو من نشسته بودم رو مبل از تو بدنم داشت میلرزید گفت اومد وسایلمو جمع کنم من هیچی نگفتم گفت شارژرم کوگفتم توکشوگفت کفشم شکیام کو گفتم بالای کمد دیواری همه رو برداشت بغض کرده بودم صدام درنمیومد داشت از در میرفت بیرون. یه نگاه بهم کردو گفت ما پنج سال دوست بودیم توهم زدیم که حتما باید باهم ازدواج کنیم. شنیدن این حرف مثل پتک توسرم کوبید. حالم خراب شد درو بست رفت. جیع میکشیدم. داد میزدم ایشالا بری برنگردی. خدا لعنتت کنه. بعدم به حالت سجده روزمین افتادم و میگفتم خدایا کمکم کن. چرا اینجوری شد. بعد از اون شب رفتم خونه مامانم اینا. انقدر حالم خراب بود و صورتم پر پف. امیر با پدر مادرش اومدن خونه مامانم اینا که راجب ما حرف بزنن. امیر تو حرفاش گفت من مشگل دارم تو زندگیم. دوست ندارم زنم سیاه سفید جلوم راه بره. رنگ و لعابش فقط ماله بیرون بیرون باشه. دوست دارم شاد باشه. به خودش برسه. به خودش اهمیت بده. انقدر افسرده و بی حال و پر تنش نباشه. اومدم بگم خوب دلیل این افسردگی چیه؟؟ میدونی؟ اما هیچی نگفتم. گفت بی خودو بی جهت همش وسایالمو میگرده. من شب خوابم یواشکی میره میشینه سر گوشیه من. همش سوالای مشکوک میپرسه. یکم بزرگترا حرف زدن. بابام باهاش حرف زد . مامانم با من حرف زد . مامان امیر با من حرف بالاخره با وساطت بزرگترا رفتیم سمت خونه . تو خونه گفتم امیر مشگلت با من چیه . گفت تو اصلا بلد نیستی چی کار کنی . هیچی یاد نگرفتی مثال چرا شب عروسی اومدیم خونه رفتی آرایشتو شستی. هرمردی آرزوشه شب عروسیش زنشو با اون آرایش خاص عروس تو خونه ببینه .گفتم خوب با اون سرو کله و صورت اگه شب میخوابیدم همه چی رنگی میشد .گفت خوب میشستی . یه مالفه بود . نه اینکه همه ارایشت مال مهمونی بود با من مثل یه موجود بی ارزش رفتار کردی. گفت وقتی بحثمون میشه یا دعوا داریم همیشه من میام سمتت . انقدر مغروری که به جای حرف زدن همش داری گریه میکنی. همش ساکتی. تو شیطنت زنانه بلد نیستی . اصلا نمیدونی باید با من چی کار کنی . خدایا اینا جی بود میشنیدم .حرفای جدید و تازه . گیج بودم شاید داشت راست میگفت . ایراد زیاد داشتم. کسی نبوده این چیزارو بادم بده . رفته بودم تو فکر. کجای کارم غلط بود گذشته. امیر همچنان کلافه و سردرگم بود. انگار به اجبار پدر مادرش اومده بود دنبال من. سردرگم بود. صددرصدش پیش من نبود. من همش به حرفاش فکر میکردم. اینا چی بود این میگفت . شیطنت چیه؟ چه شکلیه؟ یعنی باید چی کار کنم . درس میخوندم و به حرفای امیر فکر میکردم . درحال تست زدن سر کالس به حرفای امیر فکر میکردم .
قسمت 34 تورفتارم همه دوستام دقیق شده بودم کی رفتارش اون جوری بودکه امیرمیگفت . فردا شبش اومد خونه بعدش گفت ببین من برگشتم که جواب سوالمو بگیرم . اومدم ببینم چه جوابی درمورد اون تلفناداری بدی . اون لحظه تصمیم گرفتم حتی به قیمت خارشدنم موضوع رو بگم. گفتم من بایه آقای روانشناس حرف میزنم برای نزدیک شدن به تو. خواستم کمکم کنه تامشگلمونو حل کنم . گفت چه جالب .اون وقت در ازای این کمک چیزی ازت نخواست؟ گفتم نه.یعنی چی؟ گفت ببین منو من خرم؟
کیو داری گول میزنی . این دروغ ارام اقای دکتر یادت میده بگی؟
گفتم به خدا راست میگم. شمارشو که داری زنگ بزن بپرس . گفت اره خوب تبانی کردن که کاری نداره.گفتم امیردنبال بهوونه ای من دارم راستشومیگم یهو چت میشه این کارارو میکنی . گفت ببین من باورنمیکنم . که این اقا مجانی و صلواتی به شما مشاوره میدن؟ چند بار باهاش رفتی بیرون؟ هاان؟ یاااازهرا.چی میگفت؟
باورم نمیشد راجب من اینجوری فکر کرده بود . گریم گرفت . داد کشید . اه بسه خفم کردی . چرا همش گریه میکنی . کاری جز گریه کردنم بلدی؟؟؟ اره خوب ساعتها بشینی گل بگی گل بشنوی . با اقای مثلا روانشناس . یهو صبرم تموم شد جیغ میکشیدم خدایاااخسته شدم . رفتم سر میز توالتم تیغی که باهاش ابروهاموتمیز میکردم و کشیدم رو دستم . امیردستپاچه شد .گفت احمق چی کار کردی؟ منو بغل کرد سه طبقه رو بدو بدو رفت پایین . فقط یادمه هی داد میزد. اه برو دیگه .صدای بوق میومد . برو کنار فلان فلان شده . پیچ و تاب ماشینو حس میکردم . حالت تهوع داشتم منگ بودم . رسیدیم درمونگاه امیر به مامان و بابام زنگ زد . سریع خودشونو رسوندن . بابام اومد بالا سرم . چی شده دخترم. چرا این کارو کردی؟ هان؟ غصه نخور عزیزم خودم راحتت میکنم . دیگه غصه نخور همه چی درست میشه . از درون میسوختم . دکتر اومد بالا سرم گفت حالش خوبه زیاد عمیق نبریده . انگار با این کارم دنبال یه دلجویی و ترحم بودم اما ناکام مونده بودم چون هیچ حسی در امیر عوض نشده بود . هیچ وقت التماسش نکرده بودم . اگرم زجر میکشیدم درخفابود . همیشه جلوش خودمو یه دختر آروم و خونسرد نشون داده بودم . اون نمیدونست وقتی خونه نیست درنبودش به خاطر احساس از دست رفتش چقدر اشک میریزم . بعد از این کار احمقانه رفتم خونه بابام . بابام بغلم کرد . گفت تامن زنده ام از هیچی ناراحت نباش.من پشتتم . این جمله ای بودکه بارها از بابام شنیده بودم .همیشه میگفت زمانی گریه کن که من مرده باشم
ته دلم دریای غم و شکست بود . بیرمق بی جون . بابام اون شب به امیر گفت هر جوری شده باید جداشین .
قسمت 35 قرارشد بریم دنبال کارای آزمایش امیرروزامیومد دنبالم میرفتیم دنبال کارامون .کارمون به ظهر میکشید میرفتیم رستوران نهار میخوردیم انگار اومده بودیم تفریح . من حتی یه کلامم دلم نمیخواست درمورد اینکه دلم نمیخوادجدابشم حرف بزنم به هیچ وجه . اما خود خدامیدونست چقد عاشقشم وهنوز که هنوزه حاضرم جونمو براش بدم . نشسته بودیم پشت در منتظر بودیم صدامونکنن . خانواده هامونم اومده بودن . من با بابام رفتم تو اونم با باباش . قاضی پرسید همی فکراتونو کردین ؟؟ بابام سریع جواب داد بله آقای قاضی . لطفا هرچه زودتر کارای مارو انجام بدین دوباره قاضی گفت خانواده طلاق گیرنده یعنی من .. تقاضای مهر ندارد ؟؟ باز بابام گفت من یه قرونم از این آقا نمیخوام فقط بره .. دیگه تو زندگیه دخترم نباشه من سکوت بودم و بهت زده . امضاهامون و زدیم نامه دادن که بعد از ظهرش بریم محضر برای جاری شدن خطبه طلاق . انگار من نبودم اون روز یه دختری بودم شاد . انگار نه انگار . یه چیزی تومن بود که نمیزاشت بشکنم پیش خودم فکر کردم گفتم چه بهتر . من کنار این آدم همش استرس دارم . چه ارزشی داره این زندگی. همش گریه کردم همش غصه خوردم . اصلا مگه پسر قحطیه من چیم کمه شلا و کورو کچل که نیستم . یه تک بچه ام که همه چی تو زندگیم بوده. هرچی خواستم داشتم. هیچ وقت تو خانوادم از گل نازکتر نشنیده بودم . چرا باید با کسی زندگی کنم که هرجور دلش میخواد باهام رفتار میکنه و حرف میزنه اصال چه بهتر . بزار بره به درک . خونه بدم جهاز بدم کار بدم التماسم بکنم .نه خیر . میرم جدا میشم . میرم یه آدم بهتر پیدا میکنم . این فکرا تو ذهنم میگذشت همزمان با زینبم در ارتباط بودم . زینب میگفت عجله نکن . میگفتم شک ندارم میدونم دارم کار درستی میکنم . چی فکرده پیش خودش . اون یه قدم بره عقب . من صد قدم میرم عقب . پیش خودم اینارو میگفتم و حاضر میشدم یادمه یه آرایش خیلی خوب کردم که خیلی خوشگل شدم . یه روسری زرد سرم کردم . یه مانتو کوتاه و یه بوت مشکی . انگار داشتم میرفتم عروسی . انگار مغزم درست فرمون نمیداد . نمیفهمیدم دارمچی کار میکنم . به تنها چیزی که فکر میکردماین بود که دیگه منت نمیکشم .
قسمت 36 بابابام ازدررفتیم بیرون به سمت محضر . همون محضری که یه روزی با چه عشقی توش عقدکردیم . درست یک سال و نیم از زندگیه مشترکمون زیریک سقف میگذشت که خیلی زود رسیدیم ته خط . راه پله هارو با بابام رفتیم بالا . امیرو باباش اومده بودن . امیر پیراهن نارنجیه حنابندونمونو پوشیده بود . اصلا نگاهش نکردم . ولی بعداخودش گفت وقتی تو محضر دیدمت یهو دلم ریخت یه جوری شدم . نمیتونستم چشم ازت بردارم . ظاهرت . اعتماد به نفست . دقیقا همونی شده بودی که میخواستم … . ولی خوب من انقدر عجله داشتم که هیچ کودومه اینایی که امیرمیگه رو حس نکردم . مینا خواهرشوهرم یه پسر دوساله داشت فوق العاده زیبا . که متاسفانه یک سال بعداز عروسیه ما از بینمون رفت .کل خانواده به هم ریخته بود . همه ازلحاظ روحی داغون بودن . بچه رو سنگ خونه خورده بود زمین سرش از پشت اصابت کرده بود به سنگ . مشگل زندگیه ما یه طرف . رفتن این بچه یه طرف دیگه همه روبه هم ریخته بود . مخصوصا امیرو . امیرعاشق این بچه بود . لحظه ای که حاج آقاخطبه رو خوندگفت بیایین برای امضا . عرق پیشونیه امیروتویه لحظه دیدم . اما تودلم گفتم به جهنم . مهم نیست . قبلانابرای یه نفس عمیقش دلم میلرزید اما اون لحظه هیچ حسی نداشتم . از در محضر اومدیم بیرون بابای امیر گفت عمر این زندگی هم مثل عمرنوه کوتاه بود . من اصلا محل نمیدادم . لحظه خداحافظی هم فقط با بابای امیر خداحافظی کردم . نگاه امیرو روخودم ما حس میکردم . اما اصالا نگاش نکردم . حتی خداحافظی هم نکردم. رسیدم خونه از راه پله ها اومدم بالا هنوز به درواحد نرسیده بودم که بغضم ترکید . نشستم و زانوهامو بغل کردمو گریه کردم . شکسته بودم . خوردشده بودم . عشقم رفت . زندگیم رفت . توسن بیست سالگی مطلقه شدم . حاال چی میشه . خدایا؟اگه دیگه نبینمش چی؟ حالا بدون اون چی کارکنم.؟
چرا اینجوری شد . خدایا کجایی دارم خفه میشم . رفتم پای کامپیوتر عکسای عروسیمونو میدیدم . قلبم داشت پاره میشد . روی هر عکسی مدتها میموندم خیره میشدم . من دنبال خوشبختی بودم ازش فقط چن تا عکس نصیبم شد و قلب پاره پاره . خدا به سرهیچ بنده ای نیاره که مجبور باشه عزیزشو دیگه نبینه . تازه داشت اتفاقای افتاده روم اثر میکرد . دورخودم تو اتاق میچرخیدم . هی میگفتم واای وایی من چی کارکردم . به خودم فحش میدادم . خاک بر سرت کنن . چرا گریه میکنی مگه چیه؟ تحفه بودحاال مگه؟ بعددوباره میشستم زمین میگفتم نمیتونم . میخوام بمیرم .. جلو همه میگفتم به درک که نیست بعد تو تنهاییه خودم ازخدا میخواستم فقط یه بار دیگه ببینمش . رفتم خونم . دونه دونه امید و آرزوی من توسط مامانم و خالم داشت چیده میشد توکارتون . روزمیرفتم کلاس کنکور شب گریه .
قسمت 37 تو غربت اتاقم گیر کرده بودم . یه شب فرشته زنگ زد گفت میخوام بیام پیشت . اومد خونمون دوباره باهم عکسارو نگاه کردیم و گریه کردم . کنار پنجره فرشته رو بغل کرده بودمو اشک میریختم . وقتی رفت . نیم ساعت بعدش زنگ زد . گفت اگه امیر بخواد برگرده برمیگردی؟؟ یه حسی بهم گفت امیر بهش زنگ زده ازش خواسته با من حرف بزنه . خیلی محکم گفتم نه! معلومه که نه . برای من همه چی تموم شده . گفت باشه . فردا شبش دوباره فرشته زنگ زد گفت بیا پایین دختر میخوام باهات حرف بزنم . رفتم پایین . با شوهرش آقا ابراهیم اومده بودن نشستم تو ماشینشون. از درو دیوار گفتیم . بعدش گفت ابی حالا تا حرف میزنیم برو بنزینتم بزن . یه دوریم میزنیم . وایساده بودیم تو صف پمپ بنزین که یهو در ماشین باز شد امیر نشست توماشین . کوپ کردم . ولی تمام تلاشمو کردم که هیچ چیزی در چهرم عوض نشه . رومو کردم اون ور .گفت سلام . جواب ندادم . گفت میخو ام باهات حرف بزنم . گفتم حرفی ندارم . گفت خواهش میکنم . سکوت کردم . رفت سوار ماشینش شد . اقا ابراهیمم رفت سمت خونه ما . رسیدیم جلودر . امیر اومد عقب نشست کنارم . از استرس پاهام میلرزید . گفت من اومدم بگم به خاطر همه رفتارای زشتم پشیمونم نفهمیدم چی شد اینجوری شد . ولی تو این یه ماه فهمیدم واقعا بدون تو نمیتونم زندگی کنم . وقتی اون اینارو میگفت یکم بهم جرات میداد . شروع کردم به دفاع از خودم . از اینکه این همه از من توقع داره اینجوری باش اونجوری باش خودش یک درصد شبیه به اون چیزی نیست که قبال بود و منمیخواستم . اخرشم گفتم نه . نمیتونم دیگه باهات باشم . توام برو دنبال همونایی که به خاطرشون خیلی راحت از من جدا شدی . گفت به خدا کسی نبوده. من هیچ وقت به تو خیانت نکردم . تو حتی هربار که گوشیه منو برمیداشتی زنگ به یکی میزدی اصلا نمیپرسیدی با من چی کار دارن . فقط میفهمیدی دخترن فکر میکردی دارم بهت خیانت میکنم. اون دختری هم که تو راه سوارش کردم و تو زنگ زدی به من گفت ما چن تا دوستیم دنبال سرویس خصوصی هستیم شمارتونو بدین بدم به بابام باهاتون برای هزینش هماهنگ کنه . بعدش چند بار زنگ زد . من فهمیدم نیتش چیه . دیگه جواب نمیدادم رد میکردم تماسشو . روز اخرم که تو زنگ زدی بهش از حرصش این چیزارو بهت گفت . من حتی وقتی مامانم برام تعریف کرد چی شده فقط بهش زنگ زدم و تهدیدش کردم. گفتم دیگه حق نداره زنگ بزنه . وگرنه میرم جلو موسسش عابروشو میبرم .عابروی منو جلو مامان بابام بهت نگم چی شده. بردی شمارمو به چند نفر دیگه ام داده بو د . من یهو داد زدم . امیر بسه خجالت بکش . من دیگه احمق نیستم …
قسمت۳۸ گفت دروغ نمیگم به خدا . لجم گرفته بود بهم شک کردی . دلم داشت پرمیکشید بغلش کنم . بگم باشه عزیز دلم من همه حرفاتو باور دارم پاشو بریم سر خونه زندگیمون . اما به ظاهر گفتم نه . من دیگه قبولت ندارم . منتظر هیچ حرفی نشدم . سریع از ماشین پیاده شدم رفتم بالا . ته دلم یه ارامشی گرفته بودم . اما نمیتدونستم واقعا دروغ میگه یا راست . دوسه روز گذشت خبری از امیر نشد . یه جورایی با اینکارش من و چشم انتظار گذاشته بود . پیش خودم گفتم دیدی؟
دیدی پشیمون نشده یه بار اومد سنگشو انداخت دید من میگم نه رفت و پشت سرشم نگاه نکرد. پس کو اون امیری که از در بیرونش میکردن از پنجره میومد تو کو اون که اومد به بابام گفت اگه یه مو از سر زنم کم بشه خونتو آتیش میزنم. خودش دلمو آتیش زد و رفت . هیچ وقت سمت تلفن نرفتم برای زنگ زدن . هیچ پیغامی نمیدادم . درس میخوندم و چشم انتظار بودم . یه روز از خونمون خواستیم با زینب بریم خونشون . ماشین امیرو دیدم . کنارش یه خانم بود . به زینب گفتم وایسا .
گفت چی شد؟ گفتم امیره . گفت خوب که چی؟ گفتم بزن دنده عقب . رفت عقب سرمو اوردم بیرون داد زدم خیلی عوضی هستی .. قلبم داشت پاره میشد .گفت میخوایی وایسم؟ گفتم نه به هیچ وجه . گفتم برو . رفت . رفتم بالا خونه زینب اینا . مستقیم رفتم تو اتاقش . کلمو کردم تو بالش . و یهو یه جیغ کشیدم. تمام تنم میلرزید. شاید ده بار با حرص تو بالش جیغ کشیدم . بعدم بلند بلند گریه کردم زهرا خواهر زینب اومد باترس تو اتاق . گفت چی شده؟ زینب گفت هیچی . زهرا گفت کسیش مرده ؟ گفت نه . گفت مامان و باباش طوری شدن؟ گفت نه بابا . الان میومدیم امیرو با یکی دیده . زهرا گفت واااااای دختر ترسیدم . فکر کردم کسیت مرده ول کن بابا بیخیال . تازه راحت شدی حالیت نیست . من همین جوری گریه میکردم . امیر همینجوری زنگ میزد به گوشیم . جواب نمیدادم . چی داشت بگه جز دروغ و توجیه. پیغام داد . این کارا چیه میکنی . چرا آخه عابروی آدمو جلو مسافر میبری . زینب میگفت هدیه شاید راست میگه . ما که نرفتیم بپرسیم کیه . حالم خراب بود . چند روز گذشت . همش فکر میکردم من اشتباه کردم . اه لعنت به من کاش اون روز پیاده میشدم میرفتم جلو تا الان نتونه توجیه کنه . بعدش به خودممیگفتم اخه به تو چه چه صنمی داری باهاش . دلم براش تنگ میشد . ادمی نبودم زنگ بزنم بگم دلم تنگ شده . یه روز از در آموزشگاه اومدم بیرون یهو امیرو دیدم جلودر . باز تپش قلب. باز استرس . ای خدا این چه حسیه . هدیه به خودت بیا . اینم آدمه دوپاست دیگه . اومد جلو گفت بشین تو ماشین کارت دارم . نشستم تو ماشین . گفت من خیلی دلم برات تنگ میشه . نمیتونم کال نبینمت …..
قسمت ۳۹ گفتم خوب که چی؟ گفت بیا دوباره باهم دوست بشیم . بتونیم همدگیرو ببینیم . شاید مشکلمون حل شد . منه ساده تو دلم گفتم اره چی بهتر از این حداقلش میتونم ببینمش . یکم سکوت کردم . دوباره گفت من نمیتونم فراموش کنم . بیا یواش یواش اینکارو بکنیم . ما یه باررفتیم زیر یه سقف دیدیم نمیتونیم . یهو نمیتونیم همدیگرو بزاریم کنار. بازم سکوت بودم . گفت یه چیزی بگو دیگه حاضری باهم دوست باشیم .گفتم باشه . با اون باشه خودمو بیچاره کردم و هنوز بی خبر بودم . چند روز اول دوباره تماس پشت تماس . پیغام پشت پیغام . روزا میگذشت . امیر هر وقت دلش میخواست زنگ میزد . رفته رفته تعداد تماساش کم شد . باز منبی تاب شده بودم . چرا زنگ نزد امروز؟ چرا پیغام نداد؟ پس اون تونست یواش یواش سرد بشه؟ یکی دوماه ازش خبری نشد . من زنگ نمیزدم . پیغام نمیدادم. نمیدونم چرا . اما دستم به تلفن نمیرفت . من بودم و اون روزا گوش دادن به آهنگای غمگین و گریه . هر شب قبل خواب اگه گریه نمیکردم خوابم نمیبرد . اول جوونیم داشتم میسوختم . شده بودم عروسکه و اسباب بازیه دست امیر . وقتی امضای طالق و انجام دادم فقط ۱۷ سالم بود . زینب میگفت دیوونه ای ولش کن . این دلش می اد هر وقت تورو میخواد باشی هروقتم نخواست نباشی. شمارتو عوض کن دیگه ام جوابشو نده . این برو بیاها اذیتت میکنه . هر روز صبح از وقتی پا میشدم نگام به گوشیم بود نصف شب از خواب میپریدم یهو گوشیو برمیداشتم ببینم بلکه تماسی پیامی . راضی شده بودم به یه پیغام صفحه خالی . هرجیزی که از سمت اون باشه . خدایا ببین چه حال و روزیم . جواب کنکور اومد . سراسری قبول شدم . تو قزوین . روز اول دانشگاه با چندنفردوست شدم . به مرور که صمیمی شدیم براشون از امیرمیگفتم . اینکه چجوری دلم تنگ شده براش اما دلم نمیخواد بهش زنگ بزنم . تولدم یه پیغام اومد . رو صفحه اسمش اومد . قلبم اومد تو دهنم . پیغامو باز کردم نوشته بود .تولدت مبارک. چشمم دنبال بقیه جمله بود . یه عزیزمی . عشقمی . چیزی . ولی نه. همین بود . تولدت مبارک . منم دو سه ساعت بعد جواب دادم ممنون. خواستگار پیدا شد برام . از طرف یه فامیل . با اصرار اطرافیان و اینکه بس کن دیگه . اون رفته دنبال زندگیش . توام فکر خودت باش . تا وقتی آدم جدید نیاد نمیتونی فراموش کنی . حتما باید یکی وجایگزین کنی . منم یگفتم نمیتونم . اصال نمیشه . میگفتن احمقی دیگه . انقدر بشین تا کارت عروسیه امیرو بیارن جلو در این حرف تمام تنم و آتیش زد غرورم یه طرف . عشقم یه طرف بودن . دلتنگ یام یه طرف .. نمیخواستم بشینم این صحنه ای که گفتنو نگاه کنم
کردم ..
گفتم باشه قرار بزارین میبینمش قبول
ادامه دارد
بزرگترین انقلاب قرن ۲۱ در ایران آغاز شده است!
مریم حبیبی
جرقه انقلاب قتل حکومتی دختری ۲۲ ساله به نام مهسا بر سر حجاب جرقه انقلاب جاری را زد. دختری که اتفاقا اسم خانگیش ژینا ( زندگی) بود. قتل یک “زندگی” جرقه آغاز انقلابی بزرگ برای پایان دادن به زندگی یک حکومت مرگ آفرین، پایان دادن به زندگی هیولای اسلام سیاسی شده است. قتل یک “زندگی” جرقه آغاز انقلابی بزرگ در آغاز قرن ۲۱ شده است که با پیروزیش زندگی میلیونها انسان را از چنگال یکی از هارترین حکومتهای تاریخ بشریت نجات خواهد داد. در صف اول این انقلاب زنان جای گرفته اند و از آن به عنوان انقلابی زنانه یاد میشود و بر پیشانی آن شعار “زن، زندگی، آزادی” حک شده است.قتل مهسا اولین جنایت علیه زنان نیست اما به این خاطر قتل مهسا به جرم “بدحجابی” جرقه یک انقلاب را زد که میلیونها انسان ستمدیده جامعه، میلیونها مادر و پدر سرنوشت دخترانشان و میلیونها زن سرنوشت خود را در چهره مهسا دیدند که یک دشمن هار به نام جمهوری اسلامی در کمینشان نشسته است. راز کنار هم قرار گرفتن میلیونها معترض علیه جمهوری اسلامی در این حقیقت نهفته است. حقیقتی که جمعیت بزرگ اندوهگین، خشمگین و معترض را در کنار هم قرار داد؛ قلبهایشان به هم نزدیک کرد؛ دستانشان را در دست هم قرار داد و به خیابانها کشاند تا باهم فریاد بزنند: “اگر با هم یکی نشیم، یکی یکی تموم میشیم”.”خاکریز اول” در حال فتح شدن است: این اولین بار نیست که خیزشهای خیابانی در ایران با شعار “مرگ بر دیکتاتور” و”جمهوری اسلامی نمیخواهیم” رخ میدهند. اما انقلاب جاری بر به پایین کشیدن پرچمی راه افتاده است که جمهوری اسلامی با برافراشتن آن خود را تثبیت کرد. پرچم حجاب اجباری.اگر تاریخ تثبیت جمهوری اسلامی بعد از شکست انقلاب ۵۷ با تحمیل خونین حجاب بر سر زنان آغاز شد، اگر حکومت اسلامی با تحمیل ججاب بر سر زنان، با تعرض خشونت بار به زندگی نیمی از جامعه یعنی زنان برای به تسلیم کشاندن کل جامعه خیز برداشت، امروز همان نیم جامعه همراه با کل جامعه برای به پایین کشیدن پرچم حجاب اجباری، برای فتح “خاکریز اول” و در هم شکستن حکومت اسلامی خیز برداشته است و بزرگترین حرکت تاریخی علیه کل نظام را آغاز کرده است.بی دلیل نیست که سران حکومت از حجاب به عنوان “خاکریز اول” نام میبرند و هراسشان از شکست در این “خاکریز اول” را علنا اعلام میکنند که اگر از دستش بدهند “خاکریزهای دیگر” را هم از دست خواهند داد. این صاف و ساده یعنی اعتراف به این حقیقت که همزمان با به پایین کشیدن پرچم سیاسی حجاب توسط مردم کل عمارت نظام اسلامی ویران خواهد شد.پیش بینی رئیس حوزه جهلیه حکومت اسلامی بسیار گویاست: “شال و روسری برمیدارند و رقص کنان بر آتش می اندازند. جلوشان گرفته نشود، رقص کنان به سراغ عبا و عمامه ما هم خواهند آمد”. چه پیش بینی داهیانه ای! سران حکومت اسلامی خوب میدانند که هر حجابی که بالای چوب میرود معادل عمامه ای است که زیر پا له میشود. هر حجابی که به آتش کشیده میشود، معادل عمامه ای است که آتش میگیرد. و همه اینها معادل به خاک سپردن رکن ایدئولوژیک- سیاسی حکومت اسلامی است. حجاب بر سر چوبها با خیزش دیماه ۹۶ توسط دختران خیابان انقلاب شروع شد. حجاب در آتشها با قتل مهسا اوج گرفت. فازی جدید در بزیر کشیدن پرچم حجاب. فازی جدید در فتح “خاکریز اول”. فازی جدید در انقلاب برای پایان دادن به حیات نظام اسلامی. فازی که با رقص حجاب سوزان اوج گرفت و بسرعت به تظاهرات خیابانی، مقابله به مثل با نیروهای سرکوب، یورش و تعرض و عقب راندن نیروهای ضد شورش حکومت پیشروی کرد.لحظه ای زیبا در تاریخ انقلاب جاری ثبت شده است. لحظه ای که دختری جوان حجاب در هوا میچرخاند و رقص کنان در میان شور و هلهله زنان و مردان در آتش می اندازد. آن لحظه را در کنار پیش بینی رئیس حوزه جهلیه بگذارید و آنگاه سیمای پرشکوه و چشم انداز زیبای پیروزی خیزش انقلابی حاضر بهتر در مقابل چشم مجسم خواهد شد.مماشات حکومت بر سر حجاب ممکن است؟پاسخ یک نه قاطع است. اگر کسی هنوز شک داد که آیا حکومت اسلامی برای نجات کل نظام در موضوع حجاب میتواند عقب نشینی کند، نه فقط تحلیلش بی بنیاد است بلکه از اوضاع بسیار عقب است.تحمیل حجاب اجباری بر زنان برای جمهوری اسلامی یک تکلیف شرعی نیست. یک امر سیاسی است. اگر قبول داریم که حجاب به مثابه یک پرچم سیاسی یک رکن مهم ایدئولوژیک – سیاسی نظام اسلامی است، آنگاه باید قبول کرد که جمهوری اسلامی بدون حجاب اجباری نمیتواند بقا داشته باشد. تصور کوچکترین دیالوگ و مماشات میان مردم وحکومت در این قلمرو پوچ است. اینجا ما با یک تناقض و تضاد بنیادی مواجه هستم که فقط و فقط با نابودی کامل حکومت اسلامی قابل حل است. راه حل قطعی این تناقض و تضاد در دست مردم و انقلابشان است که آغاز کرده اند. انقلابی که در صف اولش زنان و جوانان قرار دارند. اتحاد سریع اقشار مختلف چالش اولیه هر انقلابی قدرت سیاسی است. کنار زدن قدرت حاکم است. سرنگونی است. فازی که بسته به نیروی هژمونیک در انقلاب میتواند سطوح مختلفی از تغییرات سیاسی را نتیجه دهد: از کنار زدن شخص دیکتاتور تا نابودی کامل ماشین سیاسی حکومت. ادامه و گسترش و تعمیق این تغییر سیاسی به دگرگونیهای بنیادی اجتماعی و طبقاتی، فراتر رفتن از انقلاب سیاسی به یک انقلاب تمام عیار اجتماعی هم البته منوط به این است که کدام جنبش و کدام نیروی سیاسی در همین فاز سرنگونی یعنی فاز سلبی انقلاب نقش هژمونیک ایفا کند. این موضوع اصلی بحث حاضر نیست.انقلابی که آغاز شده است تا همین حالا و در همین فاز اولش توانسته است طیف وسیعی از اقشار و نیروهای اجتماعی تحت ستم و تبعیض را کنار هم قرار دهد و با یک هدف مشترک یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی به میدان بیاورد. و این یک نقطه قدرت بسیار مهم انقلاب حاضر است چرا که هیچ انقلابی مشخصا در همین فاز سیاسی بدون به میدان آوردن اقشار مختلف، قدرت ساقط کردن حکومت و پایان دادن به حیات قدرت سیاسی حاکم را ندارد.ورود دانش آموزان به صف انقلاب!ورود دانش آموزان نقطه عطفی بزرگ است. دانش آموزان بی شمار هستند و سرشار از انرژی و جسارت و مصمم برای رهایی از تحقیر و تبعیض اسلامی و حکومتی. دانش آموزان همه جلوه های فرهنگی و ایدئولوژیک و اخلاقی حکومت و در این میان مخصوصا تحمیل حجاب بر سرشان را تماما در مقابل ابتدایئ تر معیارها و ارزشهای یک زندگی شاد و سالم میدانند و تصمیم دارند همه آنها را همراه حکومت اسلامی نابود کنند.پرت کردن مقعنه ها، پاره کردن عکس خمینی از کتابها، پایین آوردن عکس خمینی و خامنه ای از دیوار کلاسها و پایکوبی روی آنها با موهای افشان و ریختن به خیابانها با فریاد مرگ بر خامنه ای براستی شگرف و شورانگیز و در عین حال مشت محکمی بر پوزه خامنه ای است که ابلهانه شوی مضحکی به نام “سلام فرمانده” راه انداخته بود. اینها آن نوجوانانی هستند که حکومت با اعزام لشگری از آخوندها به مدارس تصمیم داشت از آنها امت حزب الله برای خامنه ای تولید کند. صلابت این نوجوانان فرمانده سپاه پاسداران را هم به چاپلوسی انداخت که خطاب به این نسل پرشور و آگاه گفت “ما از همه دفاع میکنیم حتی کسانی که ما را دوست ندارند.”همبستگی بیسابقه بین المللی!خیزش انقلابی که در ایران آغاز شده است از آنچنان جذابیت قدرتمندی برخوردار است که در همان هفته اول توانست قلبهای زیادی در جهان را تسخیر کند و همبستگی وسیعی را جلب کند.زمانی تئوری ارتجاعی “نسبیت فرهنگی” آنقدر گسترده بود که تبدیل به یک پارادایم تحلیلی در باره تصویر از مردم خاورمیانه و حقوق جهانشمول شده بود. در چهارچوب این پارادایم بود که براحتی اب خوردن ارتجاع اسلامی حاکم درمنطقه و مشخصا ایران به فرهنگ مردم نسبت داده میشد. تا چند سال پیش چه در ایران و چه در جهان، لشگری وسیع از تحلیلگران و مفسرین و ژورنالیستها و رسانه های بستر اصلی پای همدیگر را لگد می کردند تا پرشورتر از دیگران از این تئوری دفاع کنند. انقلابی که آغاز شده است، در همان هفته اول این پارادایم را زیر و رو کرد. سیل همبستگی داخلی و جهانی از میان اقشار مختلف مردم در ایران و در مقیاس بین المللی حقیقتا شگفت انگیز، شور انگیز و امید بخش است. اسم رمز مهسا و “زن، زندگی، آزادی” جهانی شده است.چنین فضای پرشور همبستگی جهانی بی تردید فشار افکار عمومی بر دولتها برای بایکوت حکومت اسلامی را بیشتر میکند. اتفاقی که انقلاب ایران برای پیروزی سیاسی شدیدا به آن نیاز دارد.جابجایی برق آسای اردوی ترس!یک مشخصه بسیار مهم از نظر تغییر توازن روانی و به تبع آن توازن سیاسی میان حکومت و مردم در همه اعتراضات و خیزشها تغییر اردوی ترس است. این اولین بار نیست که اردوی ترس جایگزین شده است. دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ شاهد تعرض جسورانه جوانان به صف نیروهای سرکوب بودیم. اما انقلاب جاری این تغییر اردوی ترس را هم وارد فاز جدیدی کرده است. آنها که باید بترسند تعرض میکنند و آنها که باید بترسانند فرارمیکنند.اهمیت چنین اتفاقاتی این است هر تعرض جسورانه جوانان و فرار و هر کتک خوردن نیروهای سرکوب زمینه تعرض جسورانه تر بعدی و فرارهای تحقیرآمیز تر بعدی میشود. و هر چقدر ابعاد چنین لحظاتی در خیابان و در متن اعتراضات بیشتر شود همانقدر ابعاد تغییر در اردوی ترس بیشتر و بیشتر میشود.افت روحی و روانی، گسترش ترس و نگرانی از آینده خود و نهایتا ریزش در میان نیروهای سرکوب مراحل بعدی چنین روندی است. تردید در سرکوب، پشت کردن و حتی پیوستن به مردم توسط افرادی از نیروهای سرکوب هم مراحل بعدی است که قطعا اوضاع به آن سمت میرود. اتفاقی که هر موردش بسته به سطح و گستره اعتراضات میتواند به زنجیره ای از تمردهای مشابه تبدیل شود. اتفاقی که از نقطه نظر تغییر توازن قوا میان جنبش سرنگونی و حکومت تعیین کننده است.اعتتراض خیابانی و اعتصاب همگانی، قیام مسلحانه! انقلابها مشابه هم نیستند. هر کدام ویژگی خود را دارد. اما علیرغم تفاوتها و ویژگیها، این در میان همه دیکتاتورها مشترک است که آنها با دیالوگ قدرتشان را تحویل مردم نمیدهند. دیکتاتورها را فقط باید به زور ساقط کرد. در جمهوری اسلامی به طریق اولی اینطور است. محتملترین حالت این است که سرنگونی جمهوری اسلامی، با قیامی مسلحانه در متن و در ادامه تظاهرات خیابانی و اعتصابات سراسری و عمومی ممکن خواهد شد.تصور کنید تظاهرات و جنگ و گریز خیابانی جاری، با اعتصاب عمومی در بخشهای کلیدی و تعیین کننده اقتصاد همراه شود. همراهی اعتراضات خیابانی با اعتصاب عمومی خیلی سریع توازن میان صف انقلاب و حکومت را به نحو تعیین کننده ای زیر و رو خواهد کرد و این حکومت را به لبه پرتگاه نهایی نزدیکتر خوهد کرد.اعتصابات کارگری و معلمان و دانشجویان و مغازه داران و ارتقاء آن به یک اعتصاب سراسری و عمومی مرددترین بخشهای جامعه را به صف انقلاب جلب میکند؛ مانع تمرکز نیروی سرکوب برای سرکوب تظاهرات خیابانی میشود و توان نیروهای سرکوب را پایین می آورد؛ تزلزل در صف نیروهای سرکوب را شکل میدهد؛ و همه اینها زمینه های اوج گرفتن بیشتر اعتراضات خیابانی و تعرضی تر شدن و نهایتا نزدیک شدن به لحظه نهایی و تعیین کننده یعنی تعرض نهایی به مراکز قدرت را نزدیکتر میکند.علاوه بر اعتصاب عمومی در کردستان در همان روزهای اول و سرایت آن به آذربایجان غربی و ایلام و کرمانشاه، گسترش اعتصابات و اعتراضات دانشجویی و همراهی اساتید دانشگاه، اولتیماتوم توسط معلمان برای اعتصاب، اولتیماتوم اعتصاب توسط کارگران پیمانی و رسمی نفت، و بالاخره اعتصاب و تحصن و اعتراض در میان دانش آموزان نشان میدهد که اعتصاب عمومی به مثابه یک فاکتور مهم در کل حرکت به سمت پیروزی نهایی در چشم انداز است. چند کلمه پایانی:انقلابی که در ایران آغاز شده است بی تردید سرشار از افت و خیزها خواهد بود اما با پیشروی و پیروزی نهاییش انقلابی تاریخساز برای قرن ۲۱ خواهد بود. تا همین جا موجب تحولات و تغییراتی قابل توجه در توازن قوا میان مردم و حکومت، در نگاه مردم به خود و تواناییشان، در اتحاد میان مردم، در آشفتگی صفوف حکومت، در تغییر نگاه جهان به ظرفیتهای انسانی و انقلابی اکثریت عظیم مردم ایران مخصوصا زنان، در دادن تصویر واقعی از خواست و اراده و جسارت زنان برای در هم شکستن کمر حکومت اسلامی، در جلب همبستگی بیسابقه جهانی شده و نهایتا ایجاد امید فراوان به پایان دادن بر عمر حکومت اسلامی و اسلام سیاسی شده است.انقلابی که بتواند به حیات اسلام سیاسی پایان دهد، عملا توانسته است تبه کارترین و جنایتبارترن جنبش سیاسی را در هم بشکند که در حدود نیم قرن انتهای قرن بیست و ابتدای قرن بیست ویک رنج و درد و جنایتهای غیر قابل تصوری بر بشریت تحمیل کرده است. آیا همین برای تاریخساز بودن یک انقلاب کافی نیست؟
مارشال گانز
شاید بین اجزای جنبشهای اجتماعی رهبران آن از همه شناختهشدهتر باشند. مثلاً میدانیم که مارتین لوتر کینگ از رهبران جنبش مدنی سیاهان آمریکا، نلسون ماندلا رهبر جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، یا لخ والسا رهبر جنبش همبستگی در لهستان بودند. هر چند اسامی و زندگی این رهبران برای ما آشناست، اما ویژگیهای رهبری آنها را نمیشناسیم. چه خصوصیاتی از ماندلا و کینگ رهبرانی موفق ساخت؟ وظایف و ویژگیهای کاری رهبری موفق و مؤثر در جنبشهای اجتماعی چیست؟ تمرکز ما در این نوشته بر مقالهای از مارشال گانز است که در آن چهار ویژگی اصلی رهبران جنبش را شناسایی و تحلیل میکند. گانز از محققان جنبشهای اجتماعی و کنشگران کارکشته است و همواره تلاش کرده پژوهشاش به کار کنشگران جنبشهای اجتماعی بیاید. تحقیقاتی که او در زمینهی رهبری و سازماندهی جنبشهای اجتماعی انجام داده را میتوان در زمرهی مفیدترین و راهگشاترین تحقیقات در این حوزهی پژوهشی قرار داد.به گفتهی گانز، یکی از ویژگیهای رهبری موفق در جنبشهای اجتماعی مدیریت تنش میان دو نیروی جاری در جنبش است: توهم بر اثر خوشبینی و بیحس شدن بر اثر ناامیدی. رهبری موفق باید میان تحلیل واقعبینانه و انتقادی از تجربهی دردآلود حاضر و امید به تجربهی بهتر تعادل برقرار کند. در واقع هنر رهبر این است که واقعیت تلخ موجود را همانطور که هست، بدون چشمپوشی و خوشخیالی، تحلیل و ارزیابی کند، ولی همزمان امید و امکان خلق وضعیتی بهتر را نیز در افق دید گروه زنده نگاه دارد. این تعادل همان چیزی است که والتر بروگمان «تخیل پیامبرانه» (Prophetic Imagination) نامیده است.اما رهبری جنبش چطور میتواند این تعادل را ایجاد کند؟ چهار ویژگی رهبری در این میان قابل توجهاند: ۱. پیوندسازی، ۲. روایتگری، ۳. طراحی راهبردی، و ۴. اقدام به کنش. در مقالهی پیشین به تفصیل به نقش رهبری در طراحی راهبردی اشاره شد.
در این مقاله به سه ویژگی دیگر میپردازیم.
پیوندسازی
«ما برای وصل کردن آمدیم / نی برای فصل کردن آمدیم». این بیت از مثنوی مولوی خلاصهی وظیفهی نخستین رهبران در جنبشهای اجتماعی است. جوهر جنبشهای اجتماعی پیوند و اتصال داوطلبانه بین اعضای شبکهها و سازمانهاست. این یکی از تفاوتهای اساسی بین سازمانهای جنبشی و سازمانهای دیگر مانند ارتش، دیوانسالاری دولتی، یا شرکتهای خصوصی یا به عبارتی سازمانهایی است که بر اساس اجبار یا مشوقهای مالی فعالیت میکنند. در ساختارهای رسمی، رابطهی افراد از جنس دادوستد است: منبع یا خدمتی ارائه میشود و در ازای آن منفعتی دریافت میشود. از آنجا که حضور افراد در جنبشهای اجتماعی داوطلبانه است و منفعت مالی در کار نیست، رهبر باید بتواند رابطهای معنادار میان افراد به وجود بیاورد و ماهیت رابطه را از دادوستد فراتر ببرد. این امر نیز تنها وقتی ممکن است که همگی هدفی مشترک داشته باشند و منابعشان را در جهت تحقق آیندهای مشترک به کار ببرند. چنین است که اعضا راغب میشوند تا بدون چشمداشت مالی منابع خود را در جهت پیشبرد هدف جمعی به کار بگیرند. مثلاً یکی از اعضا ممکن است بخشی از وقت، مهارت یا درآمد خود را وقف جنبش کند. خود این کار فرصتهای جدید میسازد و درهای جدیدی به روی اعضا باز می کند. شاید یکی از مهمترین ویژگیهای کنشگری داوطلبانه، بهوجود آوردن روابط اجتماعیِ است که از دادوستد صرف غنیتر و صمیمیتر هستند؛ روابطی که کیفیت زندگی افراد را بالا میبرد و خود به بخش مهمی در زندگی شهروندان تبدیل میشوند. به این ترتیب یکی از وظایف اصلی رهبری ایجاد فضایی فرای داد و ستد است. لازمهی این کار تعریف آیندهی مشترک و پررنگ کردن منافع مشترک بین اعضاست.
لازم است جنبشهای اجتماعی هم اعضای جدید بگیرند و هم روابط فعلی را حفظ کنند. این کار در گروهها و کارزارهای بزرگ مشکل و زمانبر است و نمیشود مسئولیت آن فقط بر دوش رهبران جنبش باشد. در این مواقع لازم است روحیهی رهبری در ایجاد روابط جدید و حفظ روابط در تمام سطوح کار و میان همهی اعضا به وجود بیاید. اگر از کسی بپرسید چرا عضو فلان جنبش اجتماعی شده است، به احتمال زیاد در جواب میگوید که دوستی او را با جنبش آشنا کرده و از این طریق وارد جنبش شده است. به این کار جلسه تک به تک میگویند که از معمولترین شکلهای ایجاد روابط جدید با اعضای جدید است.شکل معمول دیگر جلسات خانگی است که در آن شخص در خانهاش جلسهی گروهی میگذارد و از هدف و سازوکار جنبش میگوید. این روش از دوران پیشامدرن تا دوران امروز در رهبری جنبشهای اجتماعی رایج بوده است. مثلاً پیامبر اسلام در آغاز رسالتش ابتدا برخی از نزدیکانش را به دین جدید خود فراخواند و پس از ایجاد هستهی اولیه با تکیه بر پیوندهای قبلی بستگان نزدیکش را برای آگاهی از رسالتش به خانهی خود دعوت کرد. پس از آن اعضای جدید هر کدام در پی تبلیغ اسلام برآمدند. در تجربههای اخیر پویشهای انتخاباتی در آمریکا نیز مثلاً در پویش انتخاباتی باراک اوباما در مراحل عضوگیری از هر عضو خواسته میشد تا اعضای شبکهاش را به خانهاش دعوت کند و آنها را به فعال شدن در پویش انتخاباتی فرا بخواند. مثلاً در کارولینای جنوبی سازماندهندگان ۴۰۰ جلسهی خانگی با شرکت ۴۰۰۰ نفر ترتیب دادند که منجر به عضوگیری ۱۵۰۰۰ داوطلب در روز انتخابات شد.اما رهبران چه نوع پیامی را در این جلسات با مخاطبان خود در میان میگذارند؟ این پرسش ما را به ویژگی دوم رهبری یعنی روایتگری میرساند.
روایتگری دومین ویژگی رهبری در جنبشهای اجتماعی روایتگری (Storytelling) برای عموم است. رهبر باید جنبش را در قالب یک قصه یا روایت تأثیرگذار بگوید ــ قصهای که غصه را نشان دهد، روایتی که بازتاب نارضایتی باشد، بر ارزشهای جمعی تأکید کند، شجاعت خیالپردازی و کنشگری را در مخاطبان برانگیزاند و امیدبخش باشد. مثلاً سخنان باراک اوباما در گردهمایی سال ۲۰۰۸ حزب دموکرات از خطابههای به یادماندنی و تأثیرگذار تاریخ آمریکا است که میتواند ویژگیهای یک روایت جمعی (Public Narrative) را به خوبی نشان دهد.سه مؤلفهی اصلی یک روایت جمعی در این سخنرانی به وضوح قابل تشخیصاند: روایت من، روایت ما، و روایت حالا. در هر یک از این روایتها چهار عنصر اصلی هر داستان یعنی شخصیت داستان، یک چالش، و یک انتخاب و نتیجهی داستان حاضرند.
اوباما این خطابه را با داستان شخصی خود آغاز مینماید و به سه نقطهی مهم انتخاب اشاره میکند: تصمیم پدربزرگش که نوهاش را برای تحصیل به آمریکا بفرستد، تصمیم والدینش برای ازدواجی نامحتمل، و همچنین تصمیم آنها برای اینکه نام او را باراک بگذارند که به برکت و امید اشاره دارد. هر سهی این تصمیمات منتقل کنندهی حس شجاعت، امید، و یاریرسانی هستند. اوباما چیزی از رزومهی سیاسیاش در این سخنرانی نمیگوید، در عوض خودش را با این داستان زندگی شخصی معرفی میکند.شیوه و محتوای روایت، نشانگر هویت، ارزشها و انتخابهای ما است. اگر در حوزهی عمومی فعالیت میکنیم، موظفیم که گزارشی عمومی از خودمان بدهیم ــ گذشتهی ما چیست، از کجا آمدهایم، چه میکنیم، و به کجا میرویم. مثلاً در جنبش زنان که زنان زیادی به هدف «آگاهیبخشی» در جمعهای گروهی شرکت میکنند، ارائهی روایتهای شخصی نقش مهمی در تبیین درد و هدف مشتر ک دارد.
داستان شخصی ما همواره نمودی از داستان جمعی ما به عنوان عضوی از یک خانواده، جامعهی دینی، سازمان، حرفه، ملت، و قومیت است. رسیدن از داستان من به داستان ما در واقع پیوند هویت فردی به هویت جمعی ماست. هر فرهنگی گنجینهای از داستانهای جمعی است. یکی از کارهای اصلی برای «ما شدن» افراد تفسیر و شرح تجربهی جمعی آنها است. اینکه آنها از کجا آمدهاند، چه چیزی برایشان مهم است و چه راهی پیش گرفتهاند، با چه چالشهایی مواجهاند، به کجا رسیدهاند، و چه درسهایی آموختهاند. اوباما در سخنرانی معروف خود در ادامهی سخنانش گفت که داستان او بخشی از داستان آمریکاست و سپس به لحظهی آغازین جمهوری آمریکا، اعلامیهی استقلال، و اهمیت ارزش برابری در آن اشاره کرد. او از وقایعی نقل کرد که بازتابدهندهی ارزشهای مخاطبانش بود، و اظهار کرد که اگر شنوندگانش همچنان معتقدند که هر چیزی در آمریکا ممکن است، که اگر آمریکا میتواند کشوری برای تمام آمریکاییها باشد، امشب زمان آن است که دست به کار شوند.
به این ترتیب اوباما به بخش سوم روایت عمومیاش رسید، روایت اکنون و اینجا. در این بخش روایتگر به این پرسشها میپردازد که ارزشهای ما با چه چالشهایی مواجهند، و چه انتخابهایی دربرابر ماست. شاید معروفترین مثال برای این بخش از یک روایت عمومی، سخنرانی تاریخی و معروف مارتین لوترکینگ «من رؤیایی دارم» در ۲۳ اوت ۱۹۶۳ باشد. در آن سخنرانی دکتر کینگ انتخابی را در پیش مخاطبان خود قرار داد تا به آیندهای عاری از تبعیض نژادی و فقر پایبند شوند و در قبال آن دست به کنش بزنند.
سه مؤلفهی اصلی یک روایت مؤثر که اعضای یک جنبش را در جهت هدفی مشترک به هم پیوند میدهد: روایت من، روایت حالا، و روایت ما
اقدام به کنش کمال مطلوب در ایجاد ارتباط، روایت گری، و طراحی راهبردی همان کنش و عملاند. منظور از کنش اجتماعی، بسیج کردن اعضا و به کار گرفتن منابع برای رسیدن به نتایج است. منابعی که جنبشی اجتماعی در اختیار دارد منابعی مانند زمان، مهارتهای اعضا و تلاش آنهاست، که همگی به نوبهی خود به تعهد و پایبندی اعضا وابستهاند.
یکی از پرسشهای اصلی پیش روی رهبران جنبش، انتخاب بین کنشهای مطالبهگرانه و کنشهای همکاری است. همکاری با دیگران قدرتآفرینی میکند. تشکیل تعاونی، کمکرسانی به اعضا به انحای مختلف از جمله یاریرسانی به اعضای زندانی و آسیبدیده از جمله شکلهای کنش همکاری است. هدف مطالبهگری اما تغییر رفتار طرفهای دیگر و حریفان جنبش است، مثلاً وادار کردن صاحبکاران به افزایش حقوق کارگران، یا فشار بر مجلس قانونگذاری برای تصویب یا عدم تصویب قوانین. یک لازمهی مهم اجرای موفق کنش این است که اعضا روی حرفشان بایستند و به وعدهای که میدهند متعهد باشند. مثلاً اگر قرار است عضوی ساعت ۷ صبح حاضر باشد، سر قرار بیاید، یا بنشیند و با یک فهرست تلفنی تماس بگیرد، یا حق عضویت بدهد. ایجاد فرهنگی برای تعهد خواستن و تعهد دادن نیازمند شجاعت، آموزش، و فداکاری است.لازمهی دوم تعریف اهداف انضمامی و ضربالعجلهای مشخص است. اعضا باید اهداف کوتاهمدتِ مشخص با نتایج قابل اندازهگیری داشته باشند. نه رهبری و نه اعضا، بدون داشتن اهداف انضمامی، نه رهبری و نه اعضا قادر نیستند به ارزیابی موفقیت و شکست بپردازند یا بازخوردی را دریافت کنند که به انگیزه آنها برای ادامه کار بیفزاید.لازمهی سوم این است که کارهای سنگین و کسالتبار تا جای ممکن ساده شوند، میان اعضا تقسیم شوند، و با شکلی از پاداش همراه باشند. مثلاً اگر قرار است اعضا یک روز تمام را صرف تماس تلفنی برای جذب نیروی جدید بکنند، در انتهای روز با هم به خرج گروه به رستوران بروند.لازمهی چهارم طراحی وظایف اعضا به نحوی است که برای اعضا انگیزنده باشد، و اعضا از طریق انجام آن وظایف نوعی ارضای درونی را تجربه کنند. بالاخره پنجمین لازمهی رهبری کنش مربیگری است. جنبشهای اجتماعی مدام با شرایط جدید و انتخابهای جدید روبهرو هستند که خود نیازمند یادگیری و آموزش مدام است. اینکه رهبران بتوانند اعضایی با تجریبات کمتر را هدایت کنند نیازمند توانایی مربیگری است، اما به صورتی که نه به افراط مدیریت جزءبهجزء بیفتد و نه به تفریط رها کردن اعضا به حال خود.چنانکه در این مقاله توضیح داده شد، مسئولیت رهبری چهار ویژگی اصلی دارد. رهبران موفق در پیوند اعضای شبکهها و سازمانهای مختلف جنبش دست دارند؛ روایتی جمعی عرضه میکنند که بیانگر ارزشهای مشترک، و برانگیزانندهی تعهد شجاعت و خیالپردازی برای آیندهای بهتر است؛ بر مبنای فرآیندهای ابتکاری انگیزش و اطلاعات دست به طراحی راهبردی میزنند؛ و منابع جمعی را به سوی عمل و کنش هدایت میکنند. رهبران در هر سطحی از مدیریت که مشغول به کار باشند، چه به عنوان رهبر کل یک جنبش بزرگ و چه به عنوان رهبر یک گروه محلی و کوچک، باید این چهار ویژگی را به کار بگیرند. جنبشهای اجتماعی توان بالایی در ایجاد تغییر دارند، اما موفقیت آنها وابسته به حضور رهبری باثبات است که بتواند منابع بالقوه جنبش را با راهبردهای خلاق در خدمت رسیدن به هدف جمعی به فعل در آورد.
تلخیص و برگردان: محمدعلی کدیور
اسمش شده انقلاب
نوشین شفاهی
قتل وحشیانه مهسا(ژینا) امینی بدست آدمکشان حرفه ای رژیم، بار دیگر آتش خشم و نفرت توده های مردم را نسبت به فاشیسم تمام عیار اسلامی شعله ور کرد که نه تنها در ایران بلکه قلب میلیونها نفر در جهان را بدرد آورد و علیه فاشیسم مذهبی به واکنش وادار کرد. در این دادخواهی سرتاسری و همه گستر،تاکنون بیش از صد نفر کشته شده اند و صدها نفر مجروح و بازداشت شده اند. و البته، قیام هنوز ادامه دارد و رژیم هنوز قادر نشده است جوانان جسور و مبارز را به خانه هایشان بفرستد.
قتل ژینا همانند ندا و صدها جانباختۀ دیگر، سمبل دادخواهی چهل و سه سال سرکوب، جنایت و فسادِ رژیم اسلامی گشته، و امواج خروشان توده ها را که بر بستری از دیگر ستمهای طبقاتی-اجتماعی پای گرفته است، بحرکت درآورده است. این سیل انقلابی روان شده، و رژیم قادر نخواهد بود که به این راحتی ها حتی با ارعاب و خشونت وقیحانه اش، بتواند آنرا مهار کند. این جنبش مصمم تر و با اعتماد بنفس بسیار بالاتری نسبت به آبان ۹۸ به خیابانها آمده است که بالندگی انقلابی و هنجار شکنی اسلامی آن در میان زنان و جوانان بویژه قابل توجه تر است.
یکی از ویژگی هایی که این جنبش را از بقیه جنبش های پیشین متمایز می کند، رشد و بلوغ سیاسی-فرهنگی زنان و مردان جوانی است که آنان را نه با شبهه و تردید بلکه با اراده ای تحسین برانگیز و خلاق، به مصاف با اسلام و فروشندگان مرتجع و متحجر دین به میدان آورده است.
جنبش زنان راه درازی را طی کرده و از سدهای زیادی گذشته است، که تجارب، دستاوردها، و آموزه هایی که در طی این سالها اندوخته و بمیدان آورده است، خود بازتاب همین بالندگی سیاسی-فرهنگی است که شاهد آنیم. از جمله فاصله گرفتن از طیف راست جنبش، و بالعکس آداپته کردنِ رویکردِ چپ در ارتباط با ماهیتِ آنتاگونیستی رژیم اسلامی با حقوق زنان و همچنین پیوند زدن مطالبات جنسیتی به مبارزۀ طبقاتی وانقلابی، علیه بربریتِ سرمایه و مذهب در جمهوری اسلامی است.
گرایشات ارتجاعی، تقلیل گرا، و اصلاح طلب در طی این ۴ دهه، قید و بندهای علیل کننده ای به پای مبارزات زنان و رادیکالیزه کردن آن زده بودند، که تا مدتها، مبارزات زنان را محدود به دور زدن در اشکال قانون-محوری و چهارچوب قابل تحمل رژیم کرده بود. متوهم کردن آحاد زنان به اینکه، با بقدرت رسیدن جناح اصلاح طلب میشود امتیازاتی بنفع زنان گرفت، و یا با تکیه به باورهای ارتجاعی و مذهبیِ اقشار ناآگاه و بخشا بیسواد زنان، میتوان پتیشن میلیونی جمع کرد و اهرم فشاری بر قوانین جاری(دست چین شده، نه همۀ قوانین) رژیم علیه زنان ایجاد کرد، از جملۀ این تلاشهای مذبوحانۀ این دسته برای به کج راه بردن جنبش زنان بود. در مقابل، حاصل کارِ کمونیستها و جنبش چپ، تلاش برای رادیکالیزه کردن این جنبش ( چه در مبارزات میدانی و چه در عرصۀ ادبیات انقلابی)، تولید خروارها کارِ تئوریکِ تحلیلی، نقد، افشاگری، و روشنگریهای مستمر از گرایشات راست و بورژوایی در جنبش و توهم آفرینی و فریبکاریهای فمینیستهای راست و رفرمیست در بین زنان بوده است. این زنان و مردان شجاعی که هنوز در سنگر خیابان، مدرسه و دانشگاه در مبارزه اند، بر همچین خاستگاه و زمینۀ اجتماعی-انقلابی ای و نیز تاثیرگیری از تجارب مبارزاتی دیگر جنبشهای جهان خیز برداشته اند.
ویژه گی و شاخص این جنبش با جنبشهای پیشین
برخلاف جنبش ۸۸ که زنان، نه با پرچم خودشان در مبارزه ایفای نقش کردند، و نه اینکه بطور محسوسی قادر شدند که مطالبات و حقوق شان را به پلاتفرم این جنبش وارد کنند. در واقع، مطالبات زنان و جنبششان توسط اصلاح طلبان بلعیده شد.قیام گرسنگان ۹۶ که بطور مشخصی از روحیات غالب بر جنبش ۸۸ فاصله گرفته بود و نماد شورش گرسنگان و تحمیل فقر و تهیدستی به میلیونها تودۀ کارگر شده بود، بازهم مطالبات زنان و تبعیض جنسیتی، نقش قابل توجهی در مضمون اعتراضات و خواسته های مردم نداشت، با اینکه حضور زنان در خیابانها و در صفوف اول مبارزه کاملا آشکار بود ولی قادر نشد زنان را در سطح گسترده ای به قیام ملحق کرده و یا اعتماد آنان را جلب کند.
قیام آبان ۹۸ که خود نمادِ گذر از تمام جناحهای ریز و درشت رژیم، چه در قدرت و چه خلع قدرت شده، بود، بنوبۀخود، ادامه و تحولِ انقلابی عظیمی نسبت به جنبش ۹۶ بود، ولی بازهم پرچم مطالبات زنان جایش خالی بود، علیرغم مشارکت و حضور زنان بیشتری در صفوف مبارزه. جنبش آبان ۹۸ تواما در کنار جنبشهای ریز و درشت دیگری از جمله اقشار تهیدست، مال باختگان، بازنشسته گان، معلمان، بیکاران و جوانان، زمینه ساز یک تحول انقلابی در سمت و سویی قیام توده ها و هدفگیری کلِ بدنۀ رژیم بوجود آورد که پروندۀ اصلاح طلبان را آشکارا در خیابانها بست و پیامد آن، ماجرای اصلاح طلبان را هم، در جنبش زنان و به تبع این پولاریزه شدن انقلابی جنبش ۹۸، به پایان خط رسانید.
این نسل کنونی حاصل این دگرگونی های سیاسی و شرایط بغایت بغرنج اقتصادی-سیاسی فلاکت باری است که بر اکثریت جامعۀ ایران تحمیل شده است. بسیار قابل انتظار بود که هرگونه مطالبۀ دموکراتیک دیگری در جامعه، بسرعت به مطالبات دیگر اقشار و طبقات توده ها پیوند بخورد و زمینۀ یک قیام همه گستر را فراهم سازد. نتیجتا، می بینیم که صرفا هدف این جنبش، حقوق زنان و مطالباتشان نبوده، بلکه منشاء این نابرابریهای سیستماتیک و دیگر ستمهای تحمیل شده است که هدف قرار گرفته و رژیم منحط اسلامی بعنوان عامل و بانی این زندگی جهنمی، تنها مخاطبِ توده های زن و مرد قرار گرفته است. قیام “زن، زندگی، آزادی”، مانیفست این جنبش و نسل جوان انقلابی کنونی است، که مطالبات تمام جنبشهای اجتماعی را یکجا بهم دوخته و یکصدا خواهان انقلاب و دنیای دیگری است. مضمون ضد مذهبی مبارزات این نسل، یکی دیگر از شاخصه های آشکار این جنبش است. وارد نشدن به وادی باورهای مذهبی همواره با تیغِ دو لبه تعبیر شده است و در حالیکه نه فقط در ایران بلکه در تمام دنیا، شاهد بربریت و توحش اسلام در ارتباط با مردمی که در مقابل وحشیگری و وقاحت اسلام سیاسی مقاومت کرده اند، بویژه زنان و کودکان، بوده ایم، ولی به چالش کشیدن دین و مذهب در مبارزات اجتماعی موضوع خط قرمزهای سیاسی شده است. چرا که، بخشا هم بخاطر اینکه حساسیت فوق ارتجاعی نیروی سرکوب را تحریک نکرده باشند، و هم بخاطر اینکه بسیاری از توده های مردم هنوز باورهای مذهبی دارند و امکان ایزوله شدن این دسته از جنبش انقلابی-براندازی فراهم نشود، عملا برخورد مستقیم و صریح به خود دین و مجموعۀ اعتقادات مذهبی، بشکل محتاطانه ای در اعتراضات خیابانی پیش گرفته شده است. ولی این نسل با شجاعت تمام از این خط قرمز و این هیولای نکبت آفرین عبور کرده، و با حمله به هستۀ مرئی و آشکار زن ستیزیِ اسلام و قانون شریعه اش، چشم اسفندیار رژیم را کور کرده و حجاب و هزاران روایت و حدیث و خزعبلاتِ استدلالی آن رسمآ توسط زنان، لایقِ شعله های آتشِ خشم زنان و مردان گشته شده است. این زنان به دنیا نشان داده اند که نمیشود شعارِ “حجاب پرچم زن ستیزی و آپارتاید جنسی است” را سر داد و پوشش اسلامی را نخواست، ولی هنوز این پرچم را بر خود پوشیده باشی؟ و این یک حرکت بسیار متهورانه در شرایطیست که رژیم وحشی، جانِ جوانِ ژینا را بهمین دلیل گرفته است، و پاسخ زنان، رها کردن گیسوهایشان در باد بوده است.حجاب برای جمهوری اسلامی در طول این چهل و سه سال، بیاِنِ علنی و بارزِ کنترل زنان و اعمالِ قوانین قرون وسطایی و ضد بشری علیه زنان در تمام شئون و ابعاد زندگی خصوصی و عمومی شان بوده است. طبعا با به چالش کشیدن آن، کل توجیهات و توضیحات قانون شریعه است که حوالۀ زباله دانی خواهد شد. و اکنون زنان برای اولین در طول حیات رژیم اسلامی، به شکل گسترده و بی پروایی، این نمادِ زن ستیزی را از سر بر گرفته و در آتش انداخته اند. این زنان دین را به چالش کشیده اند. حجاب نماد دین است، نماد نابرابری جنسی، نماد قتلهای ناموسی، نماد خودکشی شدنها و خودسوزی های اجباری، نماد اسیدپاشی، نماد کودک آزاری و ازدواج کودک است. زنان به مبارزه با این هیولای تحجر و واپس گرایی مطلق برخاسته اند که شاهد آنیم، و میبینیم که چه پتانسیلِ عظیمی برای همگام و همصدا کردن دیگر زنان دنیا و در ابعاد شگفت انگیزی آزاد کرده اند و وجدان بشریت را در این حجم وسیع به حمایت از خود و جنبش برابری طلبی زنان به تحرک درآورده اند.
این زنان و این جنبش قادر شده اند تحت شعار ” زن، زندگی، آزادی” میلیونها نفر در جهان را به همدلی و حمایت از، نه فقط جنبش زنان، بلکه مبارزۀ انقلابی توده های مردم علیه فاشیسم اسلامی ایران همراه سازند. پرچم “مهسا(ژینا) امینی” و ” زن، زندگی، آزادی”، جنبش زنان را با جنبش انقلابی و اجتماعی توده ها درهم تنیده است و این جوانان جسور و پُر شور مبارز، اکنون نمادِ سرنگونی تبهکاران اسلامی شده اند و آغاز انقلابی توفانزا و سهمگین را بشارت میدهند. این جوانان میدانند که برای احقاق دادخواهی از ژیناها، حدیث ها، نیکاها، و ساریناها و دیگر زنان جانباخته باید همه به میدان بیایند چرا که دادخواهی از اینان دادخواهی از ستارها، پویاها، نویدها و فرزادها و تمامی جانباخته گان ۴۳ سال آدمکشی و شکنجه و ستم و بیعدالتی وحشیانه است.
جنبش زنان از غلافِ جنسیتی خود خارج شده است و خود را بر متن و بستر مبارزۀ اجتماعی-طبقاتی توده ها منتقل کرده است. و رژیم بشدت شکست خورده هم، نه فقط اکنون که راه گریزی جز از کشته پُشته ساختن ندارد، بلکه زمانی هم که با قدرت کامل هر صدایی را خفه کرد، و هر مخالفی را اعدام و یا به بند کشید هم، هیچگاه قادر نشد که این نسل مغرور و نترس را (بلکه هیچ نسلی را) آنقدر مغزشویی کند که خود داوطلبانه طوقِ زن ستیزی و بیحقوقی را بر سر کشند. تمُرد این جنبش از باز ایستادن و تسلیم تهدیدها و ارعاب رژیم نشدن، زنگ پایان این ۴۳ سال استبداد و خون آشامی اسلام را بصدا درآورده است. زنان و مردانی که بخوبی دریافته اند که مهمترین حربۀ رژیم برای سرکوب، به اطاعت کشانیدن توده ها است و از همین رو، تا بزیر کشیدن این رژیم ددمنش تسلیم نخواهند شد و سنگر خیابانها را رها نخواهند کرد.
این نسل، نسلِ ارتقاء سیاسی، نسلِ عبور از حسرتهای گذشتۀ دستکاری شدۀ قبل از ۵۷، نسلِ پُر توان و پُر شور “نه” به رفرم، “نه” به آزادیهای یواشکی، و “نه” به ترس و محافظه کاریهای حساب شده است. این نسل، بی پرواست و با قالبهای سنتی کج دار و مریز کنار نمی آید و تهاجم می کند. به این نسل باید امید بست، ولی با تمام اینها، بزرگترین انقلابهای جهان هم، بدون رهبری کارگران و هدایتِ سکانِ مبارزه، چیز زیادی جابجا نکرده اند. طبقۀ کارگر است که میتواند سوت پایان “ماجرا” را بصدا درآورد. این زنان و مردان جوان وظیفۀ انقلابی شان را انجام داده اند و در شیپور انقلاب دمیده اند، و اکنون نوبت جنبش کارگری است که با اعتصاب خط تولید را ببندد و به جنبش خیابانی بپیوندد. با این هیولای فقر و گرانی، دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده است. قبل از اینکه رژیم فرصت سازماندهی و بازیابی نیروهای سرکوبش را بیابد، باید این شانس را از او گرفت. این خشم انباشته از ستم و بیداد، و خشونت وحشیانه باید بثمر برسد وگرنه، ماشین آدمکشی رژیم، حمام خون دیگری از انقلابیون را براه می اندازد که میتواند جنبش را حداقل برای مدتی علیل کرده و پیامدهای خونبارتری برای انقلابیون و مبارزین را رقم بزند.
جنبش زنان، جنبش دانشجویان و دانش آموزان، و جنبش جوانان به فداکاریها و از خود گذشتگی های حماسه آفرین نسلهای پیشین وفادار مانده و نقش تاریخی خودشان را در خیابانها به نمایش گذشته اند، نگذاریم که این خون تازه ای که حماسۀ “ژینا امینی” و “زن، زندگی، آزادی” در شریان جنبش انقلابی توده های مردم وارد کرده است به هدر رود. فریاد این جوانان انقلابی که رسا و گویا میگویند: ” بهش نگین اعتراض- اسمش شده انقلاب”، بانگ انقلاب و پیروزی است. زنده باد انقلاب.
مساله فروش فیلترشکن توسط شرکتهای خاص ؛
تجارت با نقض حقوق شهروندان/ از لیست 28 شرکت فروشنده فیلترشکن چه خبر؟سال 98 اسامی 28 شرکت خاص فروشنده فیلترشکن توسط وزارت وقت ارتباطات به قوه قضاییه تحویل داده شد اما تا امروز خبری از برخورد با آنان به منظور حفاظت از اطلاعات شهروندان نبوده است.
خبرنگار سیاسی شبکهشرق
فیلترینیگ و فیلترشکن ها به یکی از مباحث لاینحل اینترنت ایران بدل شده است. روزی دستگاهی، پلتفرمی را فیلتر میکند و روز دیگر دهها و صدها فیلترشکن برای استفاده از همان پلتفرم فیلتر شده در میان ایرانیان رواج پیدا میکند. اتفاقی که شاید یکی از نتایج آن، حضور ایرانیان در صدر لیست استفاده از نرمافزارهای ناامن تلفن همراه است. موضوع فیلترشکنها اینبار اما از جهتی دیگر به یکی از مباحث داغ فضای رسانهای و مجازی تبدیل شده است، مساله مهاجرت یا سفر دانش بنیان یکی دیگر از آقازادگان ایرانی است.
همه اینها اما در شرایطی اتفاق افتاده که از اواسط دولت دوم حسن روحانی، سیاست برخی نهادها از جمله شورای عالی فضای مجازی به مسدودسازی فیلترشکنها تغییر کرد. سیاستی که از قرار معلوم و براساس گزارشهای میدانی در دوره ابراهیم رئیسی با جدیت به مراتب بیشتری هم اجرا شد چنانکه تقریبا روزی نیست که ایرانیان از عملکرد فیلترشکنهای خود، خواه رایگان باشند، خواه اشتراکی، گلایه نکنند. عیسی زارعپور، وزیر ارتباطات دولت سیزدهم چندی پیش در پاسخ به کاربری در شبکه اجتماعی اینستاگرام که استفاده از آن خود به معضلی برای ایرانیان تبدیل شده، گفت که مسدودسازی فیلترشکنها در حوزه کاری این وزارتخانه نیست. پاسخی که مشابه آن را محمدجواد آذری جهرمی در دوره ریاستش بر وزارت ارتباطات هم بیان کرده بود اما هرگز مشخص نشد که متولی اصلی مسدودسازی فیلترشکنها، کدام نهاد است و چرا پاسخی در برابر نارضایتی ایرانیان ندارد.
پرده اول؛ مسافرت دانش بنیان برای تولید فیلترشکن
اینبار ماجرای فیلترشکنها با مهاجرت یا سفر یک آقا زاده نقل محافل شد. چند روز پیش، درست در شرایطی که حامیان دولت سیزدهم مشغول عملیات رسانهای روی اظهارات ابراهیم رئیسی مبنی بر مخالفتش با مهاجرت فرزندان مدیران جمهوری اسلامی بودند، اخباری درباره مهاجرت فرزند انسیه خزعلی، معاون زنان رئیسی منتشر شد. همهچیز در حد گمانهزنی و بررسی اطلاعات اعلام شده در شبکههای اجتماعی بود که معاون زنان دولت سیزدهم در صفحه شخصی خود در شبکه اجتماعی توئیتر مساله خروج فرزندش از ایران را تایید کرد ولی در شرایطی گفت که خروج فرزندش از ایران «سفر دانش بنیان» بوده که براساس اطلاعات ارائه شده از سوی شخص حمیدرضا رضازاده در صفحات مجازیاش، او در کانادا سکونت دارد و در شرکت «betternet» مشغول کار است.
نام این شرکت از آن جهت با مساله فیلترینگ در ایران گره خورده که یکی از خدمات ارائه شده از سوی این شرکت، ارائه فیلترشکن است.فیلترشکن این شرکت از سوی نهادهای فعال در زمینه آزادی اینترنت به کاربران توصیه شده بود ولی با انتشار اخبار مربوط به فعالیت فرزند یکی از مقامات عالی رتبه ایران در این شرکت، این نهادها در اطلاعیهای، ضمن عقب نشینی از معرفی این فیلترشکن، از بررسی چند و چون فعالیت این شرکت خبردادند. اعلام خبر فعالیت یکی از مدیران ایرانی در شرکتی برای ارائه خدمات مربوط به آزادی اینترنت سبب شد تا کاربران شبکههای اجتماعی اظهارات وزیر ارتباطات سابق ایران را مرور کنند. اظهاراتی که خلاصه آن یک جمله بود: فروش فیلترشکن توسط نهادهای خاص.
پرده دوم؛ خودیها فیلتر میکنند، خودیترها فیلترشکن میفروشند
صبح ششم مرداد ماه سال 98 است. مجلس دهم روی کار است و خبری از یک دستی کامل نیست. علی اصغر یوسف نژاد، عضو هیات رئیسه مجلس سوالی از محمدجواد آذری جهرمی را اعلام وصول میکند: «علت عدم عمل به وظایف قانونی درباره ساماندهی فیلترشکنها توسط وزارت ارتباطات». طراح سوال، نصرالله پژمانفر است.
نماینده عضو جبهه پایداری مجلس. حدود یک ماه پس از آن روز، آذری جهرمی در جلسه علنی 11 شهریور همان سال پارلمان حاضر شد و اظهاراتی را به زبان آورد که تا امروز یکی از مهمترین سرنخها برای پیگیری افراد پشت پرده فروش فیلترشکن در ایران است: «امروز فیلترشکن در کشور به راحتی خرید و فروش می شود و هیچ برخوردی با این تجارت نشده و پشت آن کاملا مشخص است، مگر می شود که نتوان شفاف سازی کرد که چه کسی پشت تجارت فیلترشکن است.
آن ها در پاسخ به ما می گویند که در کشور قانونی وجود ندارد که فیلترشکن فروشی جرم است، امروز تجارت چند صد میلیاردی در حوزه خرید و فروش فیلترشکن وجود دارد حال هیچ کسی جلوی این اقدام را نمی گیرد اما به وزارت ارتباطات می گویند که فیلترشکن ها را ببندید.»
این اظهارات از آن جهت قابل تامل است که از پیش و پس از آن روز، فیلترشکنهایی در ایران فروخته میشوند که درگاه پرداخت آنان ریالی است. کاربران با ورود به سایت این فیلترشکنها که تعدادشان هم که نیست، به راحتی میتوانند فیلترشکن تهیه کنند و از پلتفرمها و سایتهایی استفاده کنند که به دستور قوه قضائیه یا کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه و دیگر نهادهای وابسته، فیلتر شدهاند. جالب آنکه سایتهای فروش فیلترشکن اکثرا فیلتر نیستند. همان زمان و با افزایش فشارها به وزارت ارتباطات، شنیدهها حکایت از تهیه لیست شرکتهای فیلترشکن فروش توسط وزارت ارتباطات زیر نظر آذری جهرمی داشت.
پرده سوم؛ لیست کجاست؟
براساس اخبار رسیده به شبکه شرق، وزارت ارتباطات آذری جهرمی همان روزها لیست 28 شرکتی که در ایران به صورت آزادانه به فروش فیلترشکن مشغول بودند را تهیه و برای بررسی به قوه قضائیه تحت نظر ابراهیم رئیسی، تحویل داد. بررسیها حاکی از آن است که این 28 شرکت عمدتا وابستگیهای خاص دارند و هرگز نمیتوانند در زمره شرکتهای مستقل و فعال در حوزه آزادی اینترنت قرار بگیرند. اینکه چطور این شرکتها درست در روزهایی که سیاست، فیلترینگ و مسدودسازی بود به فروش فیلترشکن مشغول بودند، جای سوال دارد. منافع چند صد میلیاردی از یک سو و بلایی که نرم افزارهایی نظیر «تلگرام طلایی» بر سر ایرانیان آورد از سوی دیگر از جنبه های این اتفاق است. افزون بر این، آنچه اکنون محل سوال است، آین است که لیست ارائه شده از سوی وزارت ارتباطات دولت دوازدهم کجاست؟ ابراهیم رئیسی از دستگاه قضا به قوه مجریه کوچ کرد ولی خبری از برخورد با این شرکتها و روشنگری درباره چند و چون ارتباطات آنان نیست. نکته آنکه مطالبه امروز برخورد با فیلترشکنها و مسدودسازی بیشتر آنان نیست، مساله استفاده امن کاربران از فضای مجازی و اینترنت است. شرکتهای ارائه دهنده
محمد رضا پهلوی و مسئلۀ بحرین، از 1968تا 1970 (بخش 3)
رهام الوندی و مترجم: حنیف یزدانی
از آوریل تا سپتامبر ۱۹۶۹، بحث ها بر چگونگی جلب توجه سازمان ملل متحد به مسئله بحرین، شرایط مأموریت پیشنهادی سازمان ملل متحد، روشی که هیئتِ سازمان ملل متحد به وسیلۀ آن خواسته های مردم بحرین را تعیین می کند، و در نهایت، در مورد اینکه چگونه یافته های آن هیئت به ایران منتقل و مورد پذیرش قرار می گیرد، متمرکز شد. این مأموریت، آشکارا یک تمرین روابط عمومی از پیش تعیین شده بود که به عنوان راه آبرومندانه ای برای نجات شاه برای چشم پوشی از ادعای ایران بر بحرین، طراحی شده بود. اگرچه تمام جزئیات این مأموریت از قبل تنظیم شده بود، شاه امیدوار بود از هرگونه برداشتِ تبانیِ انگلیسی و ایرانی اجتناب کند تا اعتبار یافته هایِ مأموریت در چشم مردم ایران، حفظ شود. دستیابی به این امر، دشوار خواهد بود، زیرا، هم بریتانیایی ها، و هم بحرینی ها، اصرار داشتند که هر مرحله از فرآیند، سناریو نویسی شده و به شدت کنترل شود تا اطمینان حاصل شود که این رزمایش، آتشِ تنش های فرقه ای را در بحرین ایجاد نمی کند.
مذاکرات در تابستان ۱۹۶۹ به بن بست رسید، زمانی که انگلیسی ها و ایرانی ها نتوانستند در مورد روشی که هیئت سازمان ملل از طریق آن خواسته های مردم بحرین را تعیین کند، به توافق برسند. بریتانیایی ها که نگرانی های بحرینی را منعکس می کردند، خواستار توافقِ قبلی در موردِ روش شناسیِ مأموریت بودند. آنها پیش بینی کردند که نمایندۀ شخصی دبیرکل سازمان ملل متحد به بحرین برود تا با فهرست تعیین شده ای از رهبران جامعه و گروه های جامعۀ مدنی، صحبت کند و سپس به شورای امنیت گزارش دهد. ایرانی ها می خواستند تصمیم گیری در مورد روش عمل را به خود نمایندۀ شخصی دبیرکل سازمان ملل، بسپارند. همانطور که امیر خسرو افشار در ۱۹ ژوئیه ۱۹۶۹ به رایت توضیح داد، ایران نمی توانست بدون بررسیِ قبلی، از ایدۀ همه پرسی در بحرین، چشم پوشی کند. با این حال، اگر این انتخاب، تعیین نمایندۀ شخصیِ دبیرکل سازمان ملل بود، ایران مایل بود به جای همه پرسی، او حاضر شود به مراجعه خانه به خانه، تن دهد. به این ترتیب، مسئولیتِ کنار گذاشتنِ ایدۀ همه پرسی، از شاه به سازمان ملل، منتقل می شود و از هرگونه برداشتِ تبانی بین بریتانیا و ایران برای اصلاح یافته های مأموریت، جلوگیری می شود.
این مسئلۀ روش عمل، مذاکرات را به طور کامل تهدید می کرد. شاه اصرار بر برگزاری همه پرسی نداشت، اما به خاطر ظاهر می خواست که نمایندۀ شخصیِ دبیرکل سازمان ملل، مسئولیت آن را بر عهده بگیرد. شاه می خواست که هیئت سازمان ملل متحد، به طور مستقل و قانونی عمل کرده باشد تا افکار عمومی ایران، یافته های آن را بپذیرند و پس از آن می تواند با مهربانی به خواسته های واقعیِ مردم بحرین تن دهد. همانطور که اسدالله علم در ماه اوت ۱۹۶۹، به رایت توضیح داد، هر گونه برداشتِ تبانی، شاه و خاندانش را در معرض اتهاماتی مبنی بر خیانت به ایران قرار می دهد. موافقت شاه از قبل با روشِ عمل، به قول علم، معادل «خودکشی، شاید حتی خیانت» بود . شاه مشتاق حل سریع مسئلۀ بحرین بود و بار دیگر مصالحه کرد، تا از بن بستِ مسئلۀ روش عمل، خارج شود. در ۲ سپتامبر ۱۹۶۹، او به رایت پیشنهاد کرد، «به شرطی که حقیقت فاش نشود»، انگلیسی ها و بحرینی ها، می توانند، هر روشی را که دوست دارند، برای مأموریتِ سازمان ملل انتخاب کنند، و می توانند لیستی از افراد و سازمان هایی را که نمایندۀ شخصی دبیر کل سازمان ملل در بحرین، مورد مشورت قرار خواهد داد، تهیه کنند. انگلیسی ها و بحرینی ها در توافق با سازمان ملل، در مورد این رویه، آزاد بودند، اما ایران نباید هیچ اطلاع رسمی از آن داشته باشد.
تا زمانی که بریتانیا، بحرینی ها و سازمان ملل، ایران را در تاریکی نگه می داشتند، شاه می توانست هرگونه اطلاع از تبانی برای نگارشِ یافته های هیئت سازمان ملل را انکار کند. انگلیسی ها از دسامبر ۱۹۶۸، رالف بونش (Ralph Bunche)، معاون دبیرکل سازمان ملل را در جریان گفتگوهای خود با ایرانیان قرار داده بودند [۸۳].
رالف بونش، برای انگلیسی ها روشن کرده بود که او تانت (U Thant) ترجیح می دهد، هم انگلیسی ها ،و هم ایرانی ها، روشِ عملِ مأموریتِ پیشنهادیِ سازمان ملل را امضا کنند .
در جلسه ای در نیویورک در ۱۹ اکتبر ۱۹۶۹، شاه به او تانت اطلاع داد که خوشحال می شود که سازمان ملل متحد، جزئیات روشِ عمل را با انگلیسی ها، بررسی کند].
با این وجود، او تانت (U Thant)، حاضر به همراهی با میل ایرانیان به تجاهلِ رسمی نبود. ترس او از این بود که وقتی هیئت سازمان ملل متوجه شود که بحرینی ها به دنبال استقلال هستند، ممکن است شاه در برابر فشارهای داخلی تسلیم شود و یافته های هیئت را به این دلیل که با ایران مشورت نشده بود، رد کند. او اصرار داشت که قبل از اینکه ایران به طور رسمی به او مراجعه کند، بریتانیا و ایران باید برنامۀ غیررسمیِ مشترکی با او داشته باشند و یادداشتی را برای پرونده های خود امضا کنند که در آن، توافق بر حدود و چارچوب و روشِ عملِ مأموریت پیشنهادی، تأیید شود [ خواسته های دبیرکل سازمان ملل، برای ایرانی ها ناخوشایند بود. با امضای روش عمل، ایران در تعیین پیشاپیشِ یافته های هیئت سازمان ملل متحد، شریک خواهد بود. امیر خسرو افشار در ۲۳ دسامبر ۱۹۶۹، به انگلیسی ها هشدار داد:
اگر او تانت، روش عملیات را به هر شکلی به دولت ایران ابلاغ کرده باشد، کتبی یا شفاهی، رسمی یا غیر رسمی، و حتی اگر کسی فقط در گوش مهدی وکیل [سفیر ایران در سازمان ملل متحد] زمزمه کند. ایرانی ها می گویند که با این روش عملیات، مخالف هستند [
با این اخطار، رویکرد غیررسمیِ مشترک به او تانت، در اقامتگاه رسمی او در نیویورک، در ۲۸ دسامبر ۱۹۶۹، انجام شد. مهدی وکیل سفیر ایران، از دبیرکل سازمان ملل متحد پرسید که آیا مایل است بر اساس شروط مورد توافق انگلیس و ایران، از مساعی جمیله خود برای اطمینان از خواسته های مردم بحرین، استفاده کند؟
مهدی وکیل تصریح کرد که ایران تعیین «مناسب ترین» روش برای تعیین خواسته های مردم بحرین را به او تانت، واگذار می کند، و تأکید کرد که دولتش تمایلی به دریافت هیچ گونه اطلاعیه ای از دبیرکل، دربارۀ روش و رویه ندارد.
او تانت، با ارائۀ مساعی جمیله خود موافقت کرد، مشروط بر اینکه بین بریتانیا و ایران، در مورد شرایط و حدود مرجع و روشِ عملِ مأموریتِ پیشنهادی سازمان ملل متحد، توافق وجود داشته باشد.
او از ایرانیان نخواست که یادداشتی دربارۀ روشِ عمل، امضا کنند، اما اصرار داشت که خلاصه ای مبهم از آن را قبل از برنامۀ عملِ رسمی، برای ایرانی ها، ارسال کند.
دیپلمات های ایرانی که متوجه شدند، این امر برای دبیرکل سازمان ملل متحد، یک شرط ضروری است، پذیرفتند . در واقع، روزِ بعد، یادداشتی در مورد روشِ عملِ مأموریتِ سازمانِ ملل متحد، به نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک، بدون هیچ پاسخی از سوی ایرانی ها؛ تحویل داده شد.
در آخرین مانع، با اتخاذ برنامۀ غیررسمی مشترک، مذاکرات بر متن نامه ای متمرکز شد که ایرانی ها برای او تانت، ارسال می کردند و رسماً از دبیرکل سازمان ملل متحد؛ درخواست می کردند که در این زمینه، مساعی جمیله داشته باشد. باز هم برای ایرانیان از اهمیت بالایی برخوردار بود که نامه، عاری از هرگونه تبانی با انگلیسی ها باشد. پیش نویسی در ۲۹ ژانویه ۱۹۷۰، به انگلیسی ها ارائه شده بود که در آن ایران از او تانت، درخواست می کرد تا «آرزوهای واقعی» «ساکنان» بحرین را در رابطه با «وضعیت آینده» آنها، مشخص کند .
استفاده از «آرزوهای واقعی» به این معناست که مشخص نیست، بحرینی ها می خواهند از ایران، مستقل باشند، همانطور که بریتانیا و آل خلیفه فرض می کنند. انتخاب «ساکنان» به جای «مردم»، به این معناست که جمعیت بحرین، لزوماً یک ملتِ عرب جدا از ایران را تشکیل نمی دهند. علاوه بر این، ایرانیان با بکارگیری «وضعیت آینده»، به دنبال تمایز وضعیت فعلیِ بحرین به عنوان یک استان ایران، از وضعیت بالقوۀ آیندۀ بحرین به عنوان یک کشور مستقل، بودند.
رایت به سنت موریتز سفر کرد تا با شاه که در آن زمان در تعطیلات سالانه اسکی خود در سوئیس به سر می برد، در مورد رویکرد رسمی ایران به توافق برسد.
او در ۵ فوریه ۱۹۷۰، با امیر خسرو افشار و شاه ملاقات کرد و پس از چانه زنی های سخت، با اکراه با عبارت «وضعیت آینده» و «آرزوهای واقعی» موافقت کرد، اما از پذیرش «ساکنان» خودداری کرد. شاه با اصل متن موافقت کرد و نهایی کردن آن را به امیر خسرو افشار و رایت واگذار کرد. پس از دو ساعت رفت و برگشت بین رایت و امیر خسرو افشار، متن نهایی مورد موافقت و تأیید شاه قرار گرفت . با این حال، مراجعۀ رسمی ایران به او تانت، تا ماه مارس ۱۹۷۰ به تعویق افتاد، تا بحرینی ها بتوانند مقدمات پذیرش مأموریت سازمان ملل متحد را فراهم کنند.
در ۹ مارس ۱۹۷۰،مهدی وکیل، مراجعۀ رسمی ایران را به او تانت (U Thant)، ارائه کرد و از او خواست که از مساعی جمیله اش «با تعیین یک نمایندۀ شخصی، به منظور تعیین خواسته های واقعی مردم بحرین، در مورد وضعیت آینده جزایر بحرین» استفاده کند. پس از یک فاصلۀ کوتاه که برای جلوگیری از هرگونه نمایشِ تبانی طراحی شده بود، انگلیسی ها به او تانت اطلاع دادند که پیشنهاد ایران «قابل قبول» است .
با تکمیل مذاکرات، سازمان ملل متحد باید مأموریت خود را در بحرین انجام دهد و ایران استقلال بحرین را به رسمیت بشناسد. در آگوست ۱۹۶۹، ایرانیان، ویتوریو وینسپیر گیچیاردی (Vittorio Winspeare-Guicciardi)، دیپلمات ایتالیایی را که در آن زمان، مدیرکل دفتر سازمان ملل در ژنو بود، به عنوان نمایندۀ احتمالی دبیرکل سازمان ملل متحد در مأموریت سازمان ملل متحد در بحرین، پیشنهاد کردند .
پس از صحبت با وینسپیر گیچیاردی در نوامبر ۱۹۶۹، بریتانیایی ها به این نتیجه رسیدند که «ما می توانیم به طور منطقی مطمئن باشیم که او مطابق با آنچه که بین بریتانیا، بحرین و سازمان ملل متحد توافق شده است، عمل خواهد کرد» [۹۴].
ادامه دارد
جیغ لال (بخش پنجم)
احسان سنایی
بعد از چند ماه از ملاقات تهران در اواسط فوریه 2016 یکروز که شاهین در محل شرکت مشغول کار بود،تماس مستقیمی با تلفن شاهین گرفته شد و پشت تلفن کسی نبود جز حبیب همون فردی که در ایران او رو بازجویی کرده بود و شاهین بعد مکث کوتاهی که از شوکه شدن این تماس داشت از او پرسید شما چطوری شماره منو پیدا کردید و برای چی اینجا مزاحم من شدید و حبیب گفت تو قرار ملاقاتمون بهت میگم و ازش خواست تو یک رستوران معروف تو شهرمحل اقامتشون یعنی بارسلون همدیگر رو ببینن و خیلی سریع فقط تاریخ و ساعت ملاقات رو گفت و تماس رو قطع کرد. شاهین که دوباره کابوسهای ملاقات تهران، براش تداعی شده بود، نمی دونست چی بگه و شوک شده بوده و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود و هرچه بیشتر خطر رو احساس میکرد برای همین نمی دونست که الان با کی باید صحبت کنه هیچ کسی را امین نمی دونست وبه هیچ کس نمی توانست اعتماد کنه به همین دلیل کلی با خودش کلنجار می رفت و مدام تو فکر بود.
دیبا که حال و روز شاهین رو می دید،ازش پرسید که چی شده چرا اینقدر ناراحتی؟شاهین گفت که مشکلاتی با سرپرست پروژه پیش آمده و فکرم رو مشغول کرده .و تو فکرش یادش افتاد که حبیب بهش گفته بود چهارشنبه ساعت هشت شب تورو توی رستوران “کلا مادو “شهر بارسلون میبینمت تنها میای وسوسه نمیشی به پلیس خبر بدی…
شاهین فهمیده بود که اونها از تمام جزییات زندگی او و خانواده کیانی خبر دارند اینکه کجا زندگی می کنند، محل کارشون کجاست و تقریبا تمام اطلاعات ،همونجوری که اون تو ملاقاتش تو تهران با حبیب دیده بود به همان ترتیب براش مرور شد و می دونست که موضوع خیلی جدیه .
او نمیدونست که به ملاقات حبیب بره یا نه و در هر دو صورت چه اتفاقی میافت. یکی دو روز مانده به چهارشنبه شرایط براش کابوس شده بود و فکر می کرد اگر به پلیس اطلاع بده چه اتفاقی براش می افته مدام در کلنجار فکری بود که در اتاقش به صدا درآمد و دیبا با تایید او داخل شد و ازش پرسید:” چه اتفاقی افتاده چرا اینقدر پریشانی؟!باید با من صحبت کنی تو شاهین همیشگی نیستی یه حسی بهم می گه که موضوع به تهران مربوط میشه” شاهین گفت :”مهلت بده چند ساعت فکر کنم ببینم چی کار باید بکنیم شاید بهتره موضوع رو با تو در میان بگذارم، البته اینجوری که داره پیش میره حتما باید بهت بگم” دیبا گفت باشه اذیتت نمیکنم میرم بیرون تصمیمتو بگیر و بهم خبر بده.
شاهین بعد از چند دقیقه دیبارو صدا کرد و گفت :” درست حدس زدی موضوع به تهران مربوط میشه این موضوع خیلی مهم را میخوام بهت بگم ولی باید فعلا فقط بین من و تو بمونه” شاهین تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو برای دیبا توضیح داد و گفت این کار اونها برای خانواده تو و هممون خطرناکه الان نمیدونم چیکار کنیم دیبا چند لحظه سکوت کرد و اشک از چشماش اومد و به شاهین گفت:” قبلا هم موارد مشابهی در مورد دوستان پدرم به وجود آمده بود نگران نباش حتما براش یه راه حلی پیدا می کنیم ما باید حتما با پدر مشورت کنیم و تلاش کنیم تا قبل از چهارشنبه به نتیجه برسیم پدر احتمالا از دوستانش کمک می گیره این موضوع ساده ای نیست که به راحتی ازش بگذریم .”
همون روز دیبا به پدرش زنگ زد وخیلی سربسته موضوع رو گفت و ازش خواست که یا پدر به اسپانیا بیاد یا اونا برن دوسلدورف و در این باره مفصل صحبت کنند؛ آقای کیانی بدون معطلی با اولین پرواز به اسپانیا آمد و به محض رسیدن به بارسلون مستقیم به شرکت رفت و شاهین و دیبا موضوع رامفصل براش توضیح دادند.
آقای کیانی که یاد اتفاقات گذشته افتاده بود، بسیار نگران شد و با ناراحتی آشفتگی که در چهره اش نمایان بود،گفت که من اجازه نمیدهم که مشکلات گذشته این بار برای خانواده خودم تکرار بشه .او با یکی از دوستانش بنام مهندس متین برای فردا صبح قرار ملاقاتی رو هماهنگ کرد و آنها به اتفاق هم به خونه او رفتند.مهندس متین هم یکی از فعالان سیاسی و مذهبی و ازاپوزیسیون های مشهور مقیم آلمان بود .
موضوع رو با او مطرح کردند و او هم گفت که ما می تونیم از دو راه موضوع را پیش ببریم یا اینکه به پلیس اطلاع بدیم یعنی هم پلیس آلمان و هم به پلیس اسپانیا را در جریان موضوع قرار بدیم که آنها از ما حمایت کنند.
مهندس متین یک پیشنهاد عجیب و غریب هم داد و گفت که ما میتوانیم یک راه دیگر را هم امتحان کنیم و اینکه شاهین را به کل برای یه مدتی از خودمون جدا کنیم و رو به آقای کیانی کرد و گفت مثل موضوع خانواده آقای زمانی یک طلاق صوری ترتیب بدیم و دیبا و شاهین از هم جدا بشن و یه مدت از هم جدا زندگی کنند تا آبها از آسیاب بیفتد .
آقای کیانی قبل از اینکه صحبتهای مهندسی متین تموم بشه گفت که این روش اصلا جواب نمیده به خاطر اینکه سیستمی که تونسته توی شهر بارسلون شاهین را پیدا کند و شماره مستقیم اونو دربیاره و انقدربهش نزدیک بشه که اون رو بطورکامل زیر نظر داشته باشه به این راحتیها دست بردار نیست و فریب نمیخوره وموضوع پیچیده تر از این حرفهاست . این موضوع برای دیبا و شاهین بسیار عجیب بود و اینکه آیا مگر میشه که یک زن باردار رو با یک بچه از شوهرش جدا کنند به خاطر مسائلی که هنوز اتفاق نیفتاده .
در همین حالت ها که شاهین و دیبا حیرت زده به هم دیگه نگاه می کردند مهندس متین به صحبت هاش ادامه داد و گفت که آقای کیانی ،خانواده آقای زمانی رو یادته که موارد مشابه همین داستان رو چند در سالهای گذشته تکرار کرده بودند اگه خاطرت باشه در مورد آقای زمانی وقتی که از خانمش جدا شد هر کدومشونو بردیم یه شهری و مدتی گذشت و وقتی آبها از آسیاب افتاد دوباره تونستند با هم زندگی کنند به جای احساسی فکر کردن بهتره که منطقی تصمیم بگیریم و این کار رو انجام بدیم میدونم سخته میدونم که خیلی دردآوره ولی وقتی بفهمن که از هم جدا شدند و شاهین از خانواده شما جدا شده و دسترسی به اطلاعات شما نداره او رو رها می کنند. البته به سادگی قبول نمی کنند و ما باید کاری کنیم که با اسناد و مدارک این کار در سریع ترین زمان و بصورت واقعی انجام بشه و شاهین باید به آنها بگه تا الان نمی دونسته که این خانواده جزو اپوزیسیون هستند و خطرناکند وبرای همین بخاطر جون خودش و امنیت زن و فرزندش ترجیح داده که از همسرش و باالطبع از خانواده کیانی جدا بشه و بگه اصولا آدم ماجراجویی نیست و حاضر نیست وارد اینگونه بازیها بشه و با توجه به خطراتی که داره به هیچ عنوان نمی خواد با یک چنین همکاری های اطلاعاتی و خطرناک داشته باشه در کل زندگی در تنهایی رو به زندگی با خانواده و به خطر انداختن جون خودش و اونها ترجیح می ده. مهندس متین ادامه داد خلاصه اینکه طوری باید این سناریو توسط شاهین مطرح بشه که مثل داستان خانواده آقای زمانی آنها باور کنند و به امید خدا خطر از خانواده شاهین و دیبای عزیزم رفع بشه نگران نباشید عزیزانم ما از این داستان ها با این نظام پوسیده زیاد داشتیم ،ولی مطمئن باشید که در آخر ما پیروز خواهیم شد.
شاهین از مهندس متین پرسید خوب اگر من جدا بشم موضوع اقامتم در آلمان و اسپانیا هم مشکل ساز میشه و من مجبورم که به ایران برگردم ودرآنجا زندگی کنم که اونهم برای من خیلی خطرناکتر میشه در اینصورت اگر این اتفاق بیفته چیکاربایدبکنیم مهندس متین پاسخ داد که نگران نباش برای آن هم فکر میکنیم و یک راه حل پیدا میکنیم ؛ شما رادر یکی از کشورهای اروپایی بغیر از آلمان و اسپانیا اسکان میدیم تا این دوران خطررو بگذرونی. شاهین گفت امیدوارم که همه چیز به خوبی پیش بره ولی برای من هنوز این موضوع خیلی عجیب و باورنکردنیه مگه میشه که خیلی راحت این کار را انجام بدهیم اصلاً اینها چه جوری ما را پیدا کردند چرا انقدر اطلاعاتشون زیاده شما چه کار سیاسی و فعالیتی می کنیدکه بدست آوردن اطلاعاتش برای اینها انقدر مهمه؟اصلا شماچه خطری برای اینها دارید ؟واقعا نمیدونم که چرا اینقدر با شما دشمنی دارند؟
مهندس متین گفت شاهین جان بهتره این موضوعات سرپوشیده بمونه نیازی نیست که ذهنت رو زیاد درگیر کنی، به خاطر اینکه هرچی کمتر بدونی بهتره شاید خواسته یا ناخواسته تو قرار ملاقات هایی که باهات گذاشته میشه یا اتفاقاتی که برات بیفته تحت فشار قرار بگیری و اطلاعتت برات دردسر درست کنه هرچی ندونی راحت و بی دردسر تر می تونیم موضوعات را پیگیری کنیم.شاهین پرسید من چهارشنبه چیکار کنم به ملاقاتش برم یا نه ؟آقای متین گفت آره مشکلی نداره ما ساپورتت می کنیم اصلاً نگران نباش تو پاساژ روبروی همون رستورانی که قراره با هم ملاقات کنید دوستان ما مستقر می شن مگر اینکه لحظه آخر قرار ملاقات رو عوض کنند.فقط اینکه ببین دقیقاً چی میخواد ازت و این جلسه را مدیریت کن سعی کن استرس نداشته باشی و اصلا نگران نباش همه چی درست میشه .روز چهارشنبه 24 فوریه 2016 شد ،شاهین خودش خیلی اصرار داشت که موضوع روبه پلیس اطلاع بده ولی مهندس متین گفت که این کار فعلا به صلاح هیچ کدوم از ماها نیست و باید یک مقدار صبر و تحمل بیشتری داشته باشیم تا بتوانیم موضوع را به گونهای که خودمان می خواهیم به سرانجام برسانیم. قرار ملاقات برگزار شد و شاهین باحبیب مامور اطلاعاتی که در تهران اورا دیده بود در رستوران مورد نظر در شهر بارسلون با هم ملاقات کردند شاهین که مطمئن بود که چند نفر هم از از دوستان مهندس متین آنها را زیر نظر داشتند واز اون پشتیبانی میکردند احساس آرامش داشت .صحبت از آنجا شروع شد که حبیب مامور ایرانی گفت :”امیدوارم که تا الان فهمیده باشی که ما همه چی رو میدونیم و به همه اطلاعات دسترسی داریم، تمام زندگی خصوصی تو رو می دونیم دیدی که راحت با تو تماس گرفتم و تو رو پیدا کردم اینکه فکرکنی میتونی از ما دور بشی یا فرار کنی رو کلا فراموش کن همه اینا یعنی تو باید با ما همکاری کنی می تونه این همکاری خیلی خفیف باشه و کسی هم متوجه نشه و هیچ مشکلی برای زندگی تو به وجود نیاید و امیدوار و خوشبینم که این موضوع به کسی بازگو نکرده باشی چون برای خودت و خانوادت بسیار مشکلات بزرگ درست می شه” همزمان که حبیب حرف می زد شاهین ذهن آشفته ای داشت و مدام زندگیش جلوی چشمش مرورمی شد و سختیهایی که برای درست کردن زندگی کشیده بود رو به یاد می آورد دیبا و دختر خوشگل و شیرینش جلو چشمش می آمد وبه فرشته کوچولوی در راهش فکر می کرد، به کارش وموقعیت شغلی که به سختی به رسیده بود به آرامشی که به بهای بسیار سنگینی بدست آورده بود فکر می کرد. به خدا گفت که واقعا چرا باید این اتفاق برای من بیفته و چرا من الان باید در دام این افراد گرفتارباشم… صدای حبیب رو شنید که مدام می گفت شما باید با همکاری کنی و هیچ چاره دیگه ای نداری و انگار همکاری مهمترین خواسته اونهادر این ملاقات بود در انتها هم حبیب قرار بعدی رو باهاش گذاشت و گفت:” من محل و ساعتش رو به شما خبر می دم شاهین خوب گوش کن باید تا اون موقع موقعیت و شرایط را طوری مدیریت کنید که بتونی همکاری مثبتی با ما داشته باشی .”
شاهین خداحافظی کرد و با یک نگاه آشفته و ترسناک از محل ملاقات دور شد و به منزلش رفت و همش ترس از این داشت که هر لحظه در حال دیده شدن و زیر نظر بودنه و این موضوع خیلی اذیتش می کرد، دعا می کرد که ای کاش همه اینها کابوس یا خواب باشه اما متاسفانه این جوری نبود او با احتیاط زیاد مجدداً با آقای کیانی و مهندس متین صحبت کرد و طبق صحبت قبلی قرار بر این شد که این جدایی صورت بگیره و رسما اعلام بشه و در قرار ملاقات بعدی شاهین به حبیب بگه :”من به خاطر شرایط خاصی که خانواده همسرم دارند و من درجریان نبودم با اونها به مشکل برخوردم و برای امنیت همسر و فرزندانم و بوجود نیامدن مشکل و خطر برای خود وخانواده ام از همسرم جدا شدم….”
مقدمات جدایی فراهم شد و ظرف ۱۰ روز تمام اتفاقات افتاد وکل کارهای اداری آن انجام شد و شاهین و دیبا در تاریخ 17 مارس 2016 رسماً از هم جدا شدند جدایی که بسیار تلخ بوددر آن روز هر دو گریه میکردند هر دو بغض کرده بودند آنها همدیگر را در آغوش کشیدند، آغوشی که واقعا معلوم نبود که آیا بعدها تکرار خواهد شد یا خیر بسیار سخت بود غمگین ترین آغوش دنیا ، دیبا ناله می کرد و شاهین رو رها نمی کرد شاهین بهش دلداری می داد و می گفت که اینکار به صلاح هردومونه ، نگران نباش خیلی زود می گذره و دوباره روزهای خوش برمی گرده ،و آروم و با چشمان اشک آلود و با صدای لرزان در گوش دیبا نجوا کرد و گفت اگربچمون دختر بود اسمش روبزار “ترانه” و اگه پسر بود بزار “فریاد”… دوران غمباری بود،با هماهنگی آقای کیانی، شاهین یک خانه جدا گرفت و یک زندگی تک نفره و تنها رو شروع کرد دیبا هم با دخترشون از محل زندگی قبلی به یک محل جدید نقل مکان کرد.
شرایط برای شاهین خیلی سخت بود از بلاتکلیفی به مرز جنون رسیده بوددر روز کسی که آنهمه سرحال و قبراق بود و به هیچ عنوان الکل و سیگار مصرف نکرده بودحالا متاسفانه در شرایطی قرار گرفته بود که گاها مشروب میخورد و سیگار هم می کشید انگار میخواست نفهمه که چه اتفاقی افتاده. روزها سپری شد و زمان ملاقات مجدد فرا رسید روز 24 مارس 2016 از طرف حبیب تماس دوباره ای برقرار شد و او برای فردای آنروز چهارشنبه ساعت 9 صبح کافه ای رو برای ملاقات اعلام کرد و آدرسش رو به شاهین داد این بار شاهین بسیار احساس تنهایی می کرد و فکر می کرد که هیچ پشتیبانی نداره و می دونست که علیرغم اینکه محل و ساعت ملاقات را به مهندس متین گفته ،او مثل دفعه قبل ازش حمایت نخواهد کرد و غمگین و مبهوت با چهرهای بسیارشکسته و ترسناک به شرایط پیش آمده فکر می کرد. در همین افکار بود که تلفنش زنگ خورد و پشت خط مهندس متین بود و بهش گفت که دو تا از دوستانش در روز ملاقات از نزدیک مراقبش هستند و نگران نباشه.
شاهین به محل ملاقات رفت اینبار کمی متزلزل تر از دفعه قبل و البته غمگین ونگرانتر با علامت سوال بزرگی در سر وارد شد وزمان ورود به کافه دونفر رو دید که مشکوک بودن و قطعاً با آن فرد مامور همکاربودند و انگار اونجا رو زیر نظر داشتن .
شاهین پسر باهوشی بود و خیلی سعی کرد که این شرایط رو بتونه مدیریت کنه اینکه حس می کرد که باز هم تنها نیست کمی دلگرم شده بود وقتی وارد کافه شد حبیب رو دید که پشت یک میز دونفره منتظر او بود ،حبیب انقدر خیالش از امنیت اونجا راحت بود که انگار این کافه متعلق به خودشه، البته حدس شاهین هم درست بود چون بلافاصله بعد از ورود او “تابلوی تعطیل است” روی در زده شد و در ورودی هم قفل شد، حبیب که از شرایط بوجود آمده بسیار خوشحال بود مغرورانه شروع به صحبت کرد و گفت :”چطوری نابغه ؟فکراتو کردی؟! امیدوارم که تصمیم عاقلانه ای گرفته باشی “،شاهین هم شروع به توضیح آنچه اتفاق افتاده بود کرد و گفت :” من اصلا نمی خوام که توی دردسر بیفتم و جونمو به خطر بندازم برای همین ترجیح دادم که تصمیمی رو بگیرم که بتونم خودم وخانواده ام رو بواسطه اون نجات بدم “و در ادامه تمام ماجرا را گفت و همه مدارک مربوطه رو به حبیب نشان داد.
حبیب خیلی زود متوجه شد که این یک تصمیم سازمانیه وبه همین دلیل شاهین را مورد بازخواست قرار داد وبا شدت و با عصبانیت از او پرسید:” چرا این اتفاق افتاده ؟! چرا تن به این جدایی دادی؟! ما ها رو چی فرض کردین قطعاً بدون بابت این تصمیمی که اونها گرفتند و تو هم ساده لوحانه وارد این بازی شدی ، تاوان بسیار سختی خواهی داد و اولین کسی که این وسط نابود خواهد شد قطعا خود تویی! ” شاهین می دانست که حبیب بابت این اقدام او رو مورد سوال و بازخواست قرار خواهد داد،ولی اصلا انتظار چنین برخورد چکشی و تندی رو نداشت. او که روحیه اش را باخته بود و کمی اعتماد به نفسش رو ازدست داده بود ،به سختی خودش رو جمع و جور کرد و گفت: “من زمانیکه با این خانواده آشنا شدم اصلا نمی دونستم که اینها اینقدر خطرناکند و از آنجا که دنبال دردسر نمی گردم حتی حاضر شدم که خانواده ام را که بزرگترین سرمایه زندگی ام بود ،رها کنم و خیلی راحت و بی رودربایستی به آقای کیانی گفتم که من دیگه نمیتونم با شما باشم به خاطر اینکه متوجه شدم که شما در گروههای سیاسی و مذهبی مخالف ایران فعالیت می کنیدو این برای من و خانواده ام باعث دردسر میشه،من اصلا دوست ندارم که فرزندانم بدون پدر بزرگ بشن…”، کم کم خود شاهین هم انگار داشت باور می کرد که این تصمیم رو خودش گرفته و نمی خواد با اونها ارتباطش رو ادامه بده،در همین لحظه حبیب گفت:” فرزندان؟! تو که یه دختر بیشتر نداری”،شاهین گفت:” نه همسرم الان بارداره …”و اومد ادامه بده که حبیب حرفش رو قطع کرد و گفت:” به هر حال خودت میدونی که میتونی با ما همکاری کنی و داری ما رو بازی می دی اینها تو کت من نمیره که تو بخوای به راحتی بگی که جدا شدم و همه چی تموم شده…” شاهین گفت:” من که تمام اسناد و مدارکی دال بر جدایی ام از دیبا را به شما نشان دادم “و ادامه داد:” من واقعا جدا شدم وادامه اون زندگی با توجه به خطراتش ممکن نبود،حوصله دردسر رو ندارم لطفاً به من کاری نداشته باشید و منو اذیت نکنید به اندازه کافی برام دردسر درست کرده اید شما زندگی منو نابود کردید دیگه اجازه بدید راحت باشم.”ملاقات با نگاه های تهدید آمیز و جمله” بزودی همدیگر رو باز خواهیم دید!”حبیب به اتمام رسید.
ادامه دارد
تصور کن؛ جهانی بدون دین
مینا انصاری نژاد
خیلی از کسانی که مذهبی به دنیا آمده اند دل خوشی از دین ندارند، به آن بی اعتقاد اند یا نگران خباثت هایی هستند که به نام دین انجام می گیرد؛ این دسته اشتیاق گنگی برای ترک دین والدین شان دارند و آروز می کنند که کاش می توانستند دین را ترک کنند، اما در نمی یابند که گزینه ی ترک دین هم پیش رویشان است، بی خدا بودن یک خواسته ی واقع گرایانه است، خواسته ای شجاعانه و باشکوه. می توانید بی خدای شادمان، معتدل، اخلاقی و فرهیخته ای باشید. این نخستین پیام آگاهی بخش است.
دین ریشه ی همه ی شرارت ها نیست زیرا هیچ چیز ریشه ی همه ی چیز نیست اما ” جهانی بدون دین ” را تصور کنید! تصویری از افق منهتن را تصور کنید با چشم انداز برج های دوقلوی تجارت جهانی. چه ارتباطی بین این دو می تواند وجود داشته باشد؛ جهانی بدون دین و تصویری از منهتن با برج های دوقلوی تجارت جهانی؟
به سیاق ترانه ی جان لنون، جهانی بدون دین را تصور کنید.
تصور کنید که بمب گزاران انتحاری نبودند، ۱۱ سپتامبر نبود، ۷ جولای « ۷جولای ۲۰۰۷ تاریخ بمب گزاری اعضای شبکه القاعده در مترو و چند نقطه لندن که به کشته شدن ۵۵ نفر انجامید» جنگ های صلیبی نبود، شکار جادوگران نبود، طرح باروت « طرح ناکام گی فاک، کاتولیک انگلیسی در سال ۱۶۰۵ برای کشتن شاه جیمز اول و نابودی پارلمان. فاوک قصد داشت با کار گذاشتن مواد منفجره در پارلمان این طرح را عملی کند. اما نقشه او هنگامی ناکام ماند که یکی از کاتولیک ها به یکی از بستگانش هشدار داد که در روز موعود، ۵ نوامبر، در پارلمان حاضر نشود. با کشف شدن این طرح همه ی دست اندر کاران ان دستگیر و کشته شدند و پادشاه این روز را جشن ملی اعلام کرد» تجزیه ی هندوستان نبود، جنگ اسراییل و فلسطین نبود، کشتارهای صرب/ کروات/ مسلمان در بالکان نبود، تعقیب و آزار یهودیان به عنوان قاتل مسیح نبود، مناقشه ی ایرلند شمالی نبود، جهاد نبود، واعظان تلویزیونی خوش پوش و فکلی نبودند که مردم ساده لوح را بفریبند و پول هایشان را بالا بکشند ( این واعظان می گویند خدا از شما می خواهد آنقدر صدقه دهید تا به مضیقه بیوفتید ) تصور کنید نه طالبانی بود که مجسمه های باستانی را منفجر کند، نه قطع سر کافران در ملا عام بود، نه شلاق زدن بر پوست زنان به جرم بیرون بودن یک اینچ از پوست و دپ تار مو وجود داشت.
نه ملایان و آخوند های سراسر رنگ و ریا که به مردمان ساده لوح وعده ی بهشت موهومی شان را می دهند و چون به خلوت می رونند آن کار دیگر می کنند
تصور کن که دین هم نبود و هیچ دینی نبود
آیا فکر نمی کنی که آن موقع جهان، جهان زیباتری بود، آن موقع دیگر کودکان مان از رادیو و تلویزیون اخبار کشته شدن عده ای به دست عده ی دیگر به جرم این که جور دیگری فکر می کنند، را نمی شنیدند. آن موقع دیگر احمق ها و احمق تر بر سر این که خدای من خداتر است به جان یکدیگر نمی افتادند. آن موقع دیگر کسی سنگ و چوب و گاو و مجسمه را نمی پرستید که مضحکه ی خاص و عام گردد.
کسی هم نمی توانست از فروش بودا و مسیح و محمد و موسی پول درآورد. آن موقع دیگر دختر ۹ سال ساله ی عربی که خانواده اش به اروپا مهاجرت کرده اند مجبور نبود برای همکلاسی هایش توضیح دهد این تکه پارچه ی روی سرش برای چیست، دیگر خجالت زده نمی شد از اینکه حرفی برای گفتن ندارد.
این مفهوم که یک چیز می تواند ریشه ی همه چیز باشد چقدر می تواند درست باشد؟؟؟؟
جنبش را به یک نسل تقلیل ندهیم
ژاله وفا، عضو مجامع اسلامی ایرانیان
در وضعیت سنجی قبلی اشاره کردم که هر جنبش مدنی – اجتماعی اهداف، روش ها و مراحلی ۶ گانه دارد که بدون شفافیت در این۳ مقوله، جنبش ها محکوم به شکست هستند.
ومراحل ششگانه هر جنبش مدنی -اجتماعی عبارتند از:
۱- آغاز ۲- استقامت و تداوم مبارزه ۳-همگانی و سراسری شدن جنبش ۴-پیروزی ۵-تثبیت خواسته ها ۶-مراقبت از دستاوردها و استمرار خواسته ها و نو کردن اهداف و نه پایان
و به بررسی سه مرحله ابتدایی جنبش پرداختم و نوشتم که از دید اینجانب، اکنون که چهل روز از آغاز جنبش مردم ایران می گذرد، جنبش در مرحله دوم استقامت و تداوم مبارزه قرار دارد و پیشقراولان جنبش در این مرحله به سه زمینه حساس بایستی مراقب باشند.
الف: انتخاب اندیشه راهنما و اهداف و روشهای سازگار با هم
ب :انتخاب بدیلی مردمی و نه بدیلی که خود را به جنبش تحمیل می سازد
ج:کمک به ریزش نیروهای سرکوب در نظام از طریق بکارگیری روشهای خشونت زدا و کاستن از جو خشونت
و نیز علاوه بر تاکید بر اینکه هم اندیشه راهنما و هم اهداف و هم روشهای سازگار با اهداف در مرحله دوم آرام آرام بایستی شفافیت خود را بیایند، بر لزوم انتخاب بدیلی جمعی مطابق با آن اندیشه راهنمای جنبش و اهداف جنبش که روشهای سازگار با اهداف جنبش را بکار گیرد تاکید کردم. و نیز اشاره کردم خواسته های ایجابی ( مقبولها ی مردم )که چشم اندازی برای نظام بعدی بصورت کاملا شفاف و روشن و بدور از ابهام بایستی وجود داشته باشند و این خواسته ها بایستی بر حقوق همگانی دلالت داشته باشند یعنی خواسته های تبعیض گرا و تفرقه انداز نباشند و بر حقوق انسانی و شهروندی و ملی همگان و سازگار با طبیعت ایران و جایگاه حقوند ایران در جامعه جهانی دلالت کند تا بتواند برای پیوشتن همگان به این جنبش جذابیت کافی داشته باشد.
نگارنده تکیه کردم که در مرحله دوم جنبش که اکنون در آن بسر می بریم، انتخاب و معرفی بدیلی ملی و جمعی و مستقل از دولتهای خارجی و نیز مستقل از نظام حاکم و با برنامه مشخص و شفاف و مدون بایستی شکل گیرد. که هنوز این شناسایی و معرفی بدیل صورت نگرفته زیرا تا مرحله سوم یعنی همگانی و سراسری شدن جنبش فاصله داریم.
اما همینجا ضروری به نظر می رسد که یک نکته را روشن سازم :
برخی بر این نظرند که این جنبش دهه هشتادیها است که نه آرمان دارند و نه به جنبش برخاسته اند بلکه یک خیزش است. این نسل، نه از گذشته درس می گیرد و نه می داند چه چیز می خواهد. نسلی عاصی اند و جز جان چیزی برای از دست دادن ندارند.
این نوع صفاتی که جنبش کنونی خصوصا این نسل را بدان متصف می کنند، به باور نگارنده هم دور از واقعیت است و هم مطلق کردن یک نوع نگاه است. هر جنبشی نقاط قوت و ضعفی دارد که بایستی صریح و شفاف آنها را بیان کرد.
مسلما در میان جوانانی که در جنبش هستند، هستند کسانی که بعلت کم بودن سن، بطور شفاف آرمان در آنها شکل نگرفته است و نیاز به زمان و تغییر در نوع نگاه آنها دارد. اما چند نکته حائز اهمیت است:
الف: جوانی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد جز جانش، بسیار مصمم است. جان عزیز ترین داشته این جوانان است. این جان را بخطر می اندازد تا از حقوق خود و حقوق بقیه جوانان محروم دفاع نماید. این والا ترین آرمان است. همانند سربازی در جبهه دفاع از میهن است که اگر به دفاع برنخیزد، میهنی که خود و بقیه هموطنانش در آن در آزادی و آبادی بزیند دیگر وجود نخواهد داشت. آن سرباز جان برکف با وجود احتمال از دست دادن با ارزش ترین داشته خود که حیات و زندگی وی است، به صحنه دفاع می رود . از دید نگارنده چنین سرباز جان برکفی را بی آرمان خواندن جفایی نابخشودنی است. در بررسی شعارهای سلبی و ایجابی جوانان در این جنبش در نوشته دیگری به این می پردازم که ایا می توان این جنبش را بی آرمان خواند ؟
ب- برخی این جنبش را خیزش تعدادی جوان می دانند. حال یا با غرور انحصارطلبانه و یا از سر تحقیر جنبش که تنها است و همه مردم از جوانان استقبال نکرده اند. از دید نگارنده در هر دو صورت بزرگترین خطا این است که جنبش را به یک نسل ( دهه هشتادی و یا…) فروکاهیم . تجربه نشان داده که در هر حضور درخیابان راس و قاعده سنی وجود دارد .جوانان معمولا در جلو صف قرار می گیرند و به دفاع از مسن تر ها در قبال حملات می پردازند ولی همین امر نیز قاعده نیست .به فیلمهای تظاهرات مردم نظر افکنیم، اولا تنها شامل جوانان نمی شود و میانسالان حتی بزرگسالان در میان آنها دیده می شوند .مردم در خیابانها هم بصورت ذوج و هم بصورت خانوادگی حضور بهم می رسانند. بطور نمونه در عکس اول فردی میانسال در جلو نیروهای سرکوبگر نظام ولایت مطلقه فقیه شجاعانه ایستاده است. و نیزدر تظاهرات مردم در دوران محمد رضا پهلوی که به انقلاب 57 منجر شد ، نیز جوانان در صف اول حضور داشتند. درعکس دوم که مربوط به میدان ژاله است حضور جواناندر مقابل نیروهای سرکوبگر نظام پهلوی که مردم را به رگبار بستند، مشهود است.
در واقع امر اگر پدرو مادری توان حضور جسمانی در اعتراضات خیابانی را نداشته باشند با تشویق فرزندان خود به حضور فعال در خیابانها و با دعای خیر بدرقه کردن آنان کردن به تقویت جنبش می پردازند. جوانان نیز بایستی مراقبت کنند که در والدین خود حس تقصیر ایجاد نکنند و با ملایمت روانشناسی تبدیل ترس به امید پیروزی را بکار گیرند. شعارهای ایجابی که حقوق همگان را دربرگیرد خود نوعی محرک و مشوق شرکت در جنبش است.حتی بقول دوستی مبارز در تهران حضور دانش آموزان راهنمایی و دبیرستانی در این جنبش یک نوع اعلام استقلال از والدین و نوعی ابراز وجود است .برنظر این مبارز عزیز بیفزایم که دانش آموزان به فرمهای خاص سن خود به مخالفت با این نظام سرکوبگر مستبد برخاسته اند. چه با خواندن دسته جمعی شعر “برای” شروین حاجی آقا پور و یا سرودن سرود” ای ایران” چه با پایین کشیدن عکسهای خمینی و خامنه ای از بالای تخته سیاه و چه در نوشتن شعار زن ،زندگی ,آزادی بر تخته سیاه و دیوارهای مدرسه و چه رهایی خود از مقنعه اجباری و رها کردن مغز خود از زور و تحکم و تحقیر و تهدید صرفا با شادی کردن ساده و رقصیدن دسته جمعی با ندای شعری که خود انتخاب کرده اند و نه تحمیل شعر اجباری حکومتی “سلام فرمانده “! که همین دانش آمزان آنرا به “فرار فرمانده” تغییر داده اند.
اینها همه جلوه های مختلف مخالفت کردن هر نسل است با نظامی که زندگی آزاد انسانها را به مدار بسته خفقان بدل کرده است.
در نوشته دیگری به دلایلی که می تواند مانع همگانی شدن جنبش گردد می پردازم.
حضور فعال پنج نیروی محرکه تغییر (زنان، کارگران، دانشجویان، معلمان و روشنفکران و هنرمندان) در جنبش.
در جنبش کنونی از دید نگارنده پنج نیروی محرکه تغییر (زنان، کارگران، دانشجویان، معلمان و روشنفکران و هنرمندان) حضور فعال دارند. پیوستن کارگران صنعت نفت و پتروشیمی به اعتراضات مردم و بسیاری از بازاریان و کسبه و نیز حضور معلمان و دانشجویان بعنوان نیروهای محرکه ای که در کار تولید فکر و دانش هستند و نیز پشتیبانی بسیاری از روشنفکران و هنرمندان و ورزشکاران و پزشکان جامعه از جنبش مردم، همه یک نوع پیوستگی فراتر از یک خیزش صرفا از سر خشم را نوید می دهد. البته هنوز این پیوستگی، بایستی منسجم تر و همگانی تر گردد تا جنبش را به مرحله سوم خود راهبری کند.
ج – رشد و تمدن همواره حاصل كوشش بهم پيوسته نسلهايي است كه دست از تلاش و مبارزه بر نمي دارند و به خود و به ديگران، نا اميدي و ياس مستولي نمي كنند و قوتهاي هر نسلي را شناسايي كرده، بر آن شالوده بناي ايراني آزاد و آباد و مستقل را مي سازند و از اشتباهات گذشته تنها براي درس گرفتن در راه تصحيح و عدم تكرار آن بهره می برند و نه چماق كردن اشتباهات هر نسلي براي القاي ناتواني به مردم. از اینرو در پيروزيهاي خود قدرشناس تلاشهاي نسلهاي قبلي مي مانند.
و اما مراحل 4- پیروزی ،5- تثبیت خواسته ها و 6- مراقبت از دستآوردها و استمرار خواسته ها و نه پایان جنبش
۴-پیروزی. در این مرحله نظام حاکم توانایی سرکوبش را از دست داده و دچار ضعف و ریزش شدید شده به نحوی که اغلب سران و مسئولان نظام حاکم در راه فرار و نجات خودند. مرحله ای بسیار حساس. شرکت کنندگان در جنبش شاد از پیروزی انقلاب در پی تدارک زمینه های تثبیت خواسته ها و برقراری نظامی جدید به کمک بدیل هستند و دوران گذار از نظام حاکم و انتقال حاکمیت به جمهور مردم شکل می گیرد( *1 رجوع شود به چند و چون و برنامه دوران گذار برای انتقال حاکمیت به جمهور مردم و ویژه گی های آن که با یاری آقای بنی صدر و همکارانش از سال 1396 تهیه و بمدت دو سال بر روی آن کار شده و در فروردین سال 1398 انتشار و به جامعه برای نقد و قضاوت بموقع عرضه شده است.) اما در همین حین میوه چینان و نیز ستون پنجم قدرتهای خارجی در پی ایجاد توطئه و غائله و تخریب بدیل و سنگ اندازی در جلو اجرای مرحله بعد هستند و در مرحله قبل از تثبیت با دامن زدن به جو خشونت طلبی، قبل از اینکه بدیل به یاری مردم در جنبش بتواند پی ریز جوی ضد خشونت و بر مبنای عفو عمومی برنامه ریزی شده و داد خواهی بر مبنای عدالت شود، با دامن زدن به حس انتقام گیری از مسئولین نظام قبلی، کار را بر گذراندن دوران گذار بر بدیل سخت می کنند و چنانچه بدیل به معنای واقعی کلمه باورمند به حقوق همگان و الزاماتش نباشد، تمایلات بکار گیری خشونت و استبداد را در همین مرحله نشان می دهد. از اینرو این مرحله بسیار حساس است. موقعیت ژئوپلیتیکی ایران آنچنان حائز اهمیت است که تجربه نشان داده است که قدرتهای خارجی تاب نخواهند آورد که در ایران، بدون دردسر دموکراسی شکل گیرد و متعاقبش در منطقه. در واقع بوی نفت و گاز در مشام آنها بحدی قوی است که بوی خونی که برای استقرار آزادی و استقلال ایران ریخته شده به مشامشان راه نمی یابد. از اینرو ستون پنجم خود را به ایجاد توطئه بر می انگیزند. اما آیا این امری محتوم است؟ و آیا راه مقابله برای آن وجود ندارد؟ مسلما هیچ امری برای انسانی که به تدبیر اعتقاد دارد و نه تقدیر محتوم نیست. میزان دخالت و توطئه ورزی ستون پنجم قدرتهای خارجی و موفقیتشان بستگی دارد به:
1- میزان باور مندی در نظر و عمل بدیل به حقوق انسانی و حقوق شهروندی و حقوق ملی و حقوق طبیعی ایران و حقوق ایران در جامعه جهانی. هر گاه بدیل در عمل و روش معرف این حقوق باشد، تو طئه ستون پنجم بمراتب سخت تر خواهد شد.
2-درجه همبستگی و یکپارچگی مردم در دفاع از حقوق همگان (نه بر سر منافع قشری). مردم حقوندی که دفاع از حقوق همگان را هدف خود و خشونت زدایی را روش خود می نمایند، چنان درجه ای از احترام به حقوق را در عمل بکار می برند که هر توطئه گر و دامن زن به خشونت را رسوا و انگشت نما می سازد. بر اثر برائت مردم از آشوبگران، امکان اثر گذاری آنها به صفر میل می کند. فراموش نکنیم که هر آشوبی و هر خشونت ورزی نیازمند زمین مستعد است. بدون وجود این زمینه ممکن نیست ستون پنجم موفق بر ایجاد غائله شود.
۵_تثبیت خواسته ها و در این مرحله بدیل جدید یا به خواست جنبش در بنیاد سیاسی جای می گیرد و دولت جدید را سازماندهی می کند و یا خود در بنیادهای مدنی مسکن برمی گزیند و زمینه تشکیل مجلس موسسان را برای انتخاب یک قانون اساسی لائیک و بر مبنای حقوق مردم فراهم می آورد(*2رجوع شود به دو کتاب قانون اساسی بر پایه حقوق پنجگانه و *3کتاب حقوق پنجگانه که با یاری آقای بنی صدر و همکارانش از سال 1396 تهیه و بمدت دو سال بر روی آن کار شده و در فروردین سال 1398 انتشار و به جامعه برای نقد و قضاوت بموقع عرضه شده است.)بدیل در این مرحله نیز زمینه انتخاب دولت جدید را فراهم می آورد. بسته به میزان وفاداری بدیل به استقلال و آزادی و حقوق همگان و نه قدرت، بدیل یا در تثبیت و تحقق حقوق همگان در فضای آزاد و پر امنیت و با روشهای مسالمت آمیز و خشونت زدا، فضای آزادی و استقلال را پاس می دارد و یا اگر با حقوق بیگانه باشد و خدعه بکار گرفته باشد، در این مرحله خشونت را اصل قرار داده و سعی در تمرکز قدرت در نیروهای طرفدار خود کرده و بقیه مردم را بترتیب با شقه شقه کردن جامعه از طریق حذف فیزیکی و یا تهدید و ارعاب و سانسور از صحنه حذف می نماید. (همان کاری که آقای خمینی انجام داد و به انقلاب مردم جفا کرد) در صورتی که بدیل مردمی و ریشه دار در فرهنگ ایران زمین، از خواسته ها و اهداف جنبش و روشهای منطبق بر آن همچون دیده بانی تیز نگاهبانی می کند و زمینه مشارکت هر چه بیشتر مردم را در اداره امور خود و پاسداری از اهداف خود و بکار گیری میزان عدالت در سنجش برنامه ها مهیا می سازد. (عملی که آقای بنی صدر بعنوان منتخب 71 درصد مردم ایران انجام داد، چه در جبهه ها چه در موضع نگاهبان حقوق مردم و چه در گزارشهای روزانه اش به مردم تحت عنوان گزارشهای ریاست جمهوری به مردم ایران) چنانچه در مرحله دوم جنبش بدیلی با ویژه گی های منطبق بر خواست همگانی مستقل و مردمی انتخاب شده باشد، در این مرحله دیگر مردم گرفتار خدعه گران نخواهند شد. در این رابطه بایستی از تجربه رفتار آقای خمینی در انقلاب 57 درس گرفت و تنها به بیان زیبا بسنده نکرد و ابهامات را با صراحت و پرسش های مداوم و طلب پاسخگویی شفاف و نظارت مردمی رفع کرد.
۶ –مراقبت از دستآوردها و استمرار خواسته ها و نه پایان.
از دید نگارنده، جنبش استقلال طلبانه و آزادی و عدالتخواه هیچگاه کار خود را پایان یافته تلقی نمی کند و انقلاب را به معنای جانشین کردن حقوق در همه بنیادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و زدودن زور و قدرت از این بنیادها تلقی می کند و همانگونه که تحصیل دانش و رشد پایان ندارد، باورمندان به انقلاب چه در جایگاه جامعه مدنی و چه هنگامی که در جایگاه دولت به مثابه سازماندهی دولت در هر 4 قوه، قرار می گیرند، استقرار و نیز تداوم دقیق اهداف انقلاب و روشهای منطبق با آن اهداف و عدم انحراف آن را پی می گیرند. تغییر قدرت، با کودتا، جنگ، شورش، …. نیز میسر است، ولی استقرار دمکراسی نیازمند یک پروسه دمکراتیک است:
– بدون تغییر اساسی در فرهنگ و بی اثر کردن ضد فرهنگهایی که به قدرت اصالت می دهند – بدون تغییر بنیادی و ساختاری در اقتصاد
– بدون برقراری اقتصادی تولید محور بجای اقتصاد مصرف محور کنونی،
– بدون برقراری عدالت اجتماعی و ایجاد زمینه برای دسترسی همگان به امکانات،
– بدون استقرار و ایجاد نهادهای مدنی و آزادی احزاب سیاسی،
– بدون رفع تبعیضهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و جنسیتی
– بدون مشارکت همه اقوام و اقشار ملت در حاکمیت ملی و تصمیم گیریهای جامعه بصورت شورایی،
– بدون وجود انتخاباتی کاملا آزاد و حقوق برابر انتخاب کردن و انتخاب شدن برای همه آحاد ملت،
– بدون سیستمی که در آن جمهور مردم دارای حاکمیت ملی باشند لذا بدون اصل جمهوری و بدون وجود مقامات موروثی در قدرت،
– بدون جدایی بنیاد سیاسی از بنیادهای مرامی و دینی،
– و…
استقرار و تداوم دموکراسی امکان پذیر نیست. یک دمکراسی پایدار نیازمند مردمی دموکرات است.
عبور از مرزهای تفرقه
المیرا محمودی
شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱، حدود ساعت پنج عصر، میدان فردوسی تهران
موتورسوارهای نظامی و مسلح، دورتادور میدان را فرا گرفتهاند اما حرکت نمیکنند. بهسمت کسانی که در پیادهرو ضلع جنوبغربی ایستادهاند، گلولههای پلاستیکی شلیک میکنند. خودمان را به ورودیِ ایستگاه مترو میرسانیم تا پناه بگیریم. در این محدوده تعداد مردان بیشتر از زنان است. بعضی از آنها جوانهای چابکی هستند که چند لحظه پیشتر در خیابان شعار میدادند، بعضی دیگر عابرانی که پیداست محل رفتوآمد هرروزهشان میدان فردوسی است.
محفظهی ایستگاه متروی میدان فردوسی شیشهای است. جمعیتی حدود بیست نفر ــ شاید کمی بیشتر ــ پشت شیشه ایستادهایم و میدان را نگاه میکنیم؛ نامطمئن از مقاومت شیشهها در مقابل ضربهی گلولهها. تعداد موتورسوارها خیلی زیاد است. شعار «مرگ بر دیکتاتور» بلند میشود. عدهای در خیابان شعار میدهند و چند نفر هم داخل ورودیِ ایستگاه مترو. موتورسواران مسلح گاز اشکآور میزنند و عدهی بیشتری به ایستگاه مترو پناه میآورند. در همان لحظه ــ نمیبینم از کجا ــ مستقیم به داخل ایستگاه شلیک میشود. گلولههای پلاستیکی روی پلههای سنگی پخش میشوند و با صدا پایین میروند. جمعیت برای فرار از شلیک احتمالی بعدی، خمیده و با سرعت از پلهها پایین میروند. جوانترها در حد امکان مراقب سلامتیِ بقیه نیز هستند.
وقتی به پاگرد اول میرسم، برمیگردم و بالا را نگاه میکنم. پیرمردی لنگلنگان چند پله پایین آمده. میایستد تا نفس بگیرد. بعد، یک پله به طرف بالا برمیگردد. مردی همسال خودش از پایین پلهها صدایش میزند که دیوانگی نکند و بالا نرود. داد میزند: «سرت رو به باد میدی.» مرد با دست قفسهی سینهاش را نشان میدهد و میگوید: «تا اینجا را با ترکش به باد دادم، حالا از اینجا به بالا را به گلولهی اینها میدهم. سرم برای آزادی.» دوستش میخواهد بالا برود اما صدای یک شلیک دیگر همه را پایین میکشد. پیرمرد هم در موج آدمها، آرام و لنگزنان پایین میآید.
عدهای بهسمت واگنهای مترو میروند تا خودشان را به جایی امنتر برسانند. مرد میانسالی به من میگوید که از ایستگاه خارج نشوم و جانم را در مقابل این حرامیها به خطر نیندازم. حواس من اما به پیرمردی است که از ترکشهای پا و کمرش گفته. زنی در حال فرار به او میخورد. از کفش و لباسش پیداست که قصد نداشته وارد درگیریها شود. به پیرمرد میگوید: «حاجآقا، من نمیدانم شما برای چی انقلاب کردید اما این چیزی که حالا هست، به لعنت شیطان نمیارزد.» مرد عصبانی میشود. میگوید: «من موقع انقلاب دوازدهساله بودم. داشتم تیلهبازی میکردم. پدرهایمان انقلاب کردند. ولی من جنگ رفتم.» باید متولد سال ۱۳۴۵ باشد. جسم و جان پریشانش پیرتر از اینها به نظر میرسد. زن رفته است اما او خطاب به دیگران ادامه میدهد: «آن روز جنگیدم. الان هم حاضرم با همین پاهای پر از ترکش جلوی اینها بایستم.»
شاید این روزها کسی به این موضوع توجه نکند که در میان معترضان، تعداد جانبازان یا فرزندان و خواهران و برادران شهدای جنگ، کم نیست. یعنی همان گروهی که سالهاست جمهوری اسلامی، از اسمورسمِ آنها برای ساکتکردن دیگران استفاده میکند.
مجید متولد سال ۱۳۴۰ است. در زمان جنگ، دانشجوی تربیتمعلم بوده و داوطلبانه به جنگ رفته و با چند جراحت عمیق برگشته است. میگوید:
متأسفانه چند سال طول کشید تا بفهمم چه دروغهایی به خوردم داده بودند. زمان انقلاب فکر میکردم که پدرم نمیفهمد و بیجهت با خمینی و حرکتهای اسلامی مخالف است. تا چند سال هم سعی میکردم که رفتار حکومت را توجیه کنم. اما سالهاست که دیگر هیچ نقطهی روشنی برای امید به بهبود وضع حکومت وجود ندارد.
او درمورد استفاده از خدمات بنیاد جانبازان، با خنده میگوید: «یک دستگاه عریضوطویل درست کردهاند به اسم جانبازان که البته سود زیادی برای خودشان داشته. اما خیلی از کسانی که باید بتوانند دستکم از امکانات درمانی استفاده کنند، راه به جایی نمیبرند. من از سال ۱۳۸۸ اسم بنیاد جانبازان را هم نیاوردهام.»
مجید در روزهای اخیر همراه همسر و پسرش در اعتراضها شرکت کرده، در فضای مجازی هم فعال است و میگوید: «این بار، هرطور شده، باید تا ته ماجرا برویم و ایران را پس بگیریم.»
به حضور خانوادههای شهدا و جانبازان در میان معترضان میتوان از زاویهی دیگری هم نگاه کرد. حسام که هم برادر شهید است و هم یک برادر جانباز دارد، میگوید:
سیاست جمهوری اسلامی همیشه بر مرزکِشی و ایجاد خودی و غیرخودی استوار بوده. درحالیکه در این کشور کمتر کسی پیدا میشود که عزیزی را در جبهه از دست نداده باشد. البته من هم اوایل باور میکردم که بهخاطر برادر شهیدم باید با بقیه تفاوت داشته باشم. اما خوشحالم که سالهاست فهمیدهام که این حکومت همهچیز را فقط برای نفع خودش میخواهد. فکر میکنم که ما مردم باید کنار هم باشیم و نگذاریم به اسم شهید یا هرچیزی بینمان تفرقه بیندازند.
حسام تعمیرکار ماشین است. در اعتراضات این روزها، زودتر از معمول مغازه را تعطیل میکند تا به خیابان برود. میگوید: «من یک دختر دارم. کلاس نهم است. همیشه به او گفتهام برای راحتیاش هرکاری از دستم بربیاید انجام میدهم. حالا دلم نمیخواهد که کوتاهی کنم. وگرنه شب نمیتوانم در چشم دخترم نگاه کنم.»
یکی دیگر از معترضان این روزها، زنی شصتساله به نام نسرین است. همسر او خلبان بوده و در اولین ماههای جنگ کشته شده است. پسرشان دوسه ماه بعد به دنیا آمده است. نسرین میگوید: «هیچوقت اجازه ندادم که کسی به من بگوید همسر شهید، یا بخواهند به زور چادر سرم کنند و برنامههای دیگری برایم بسازند.» حالا هم مثل هر زن دیگری که به اینهمه خفقان اعتراض دارد، به خیابان میآید، شعار میدهد، گاز اشکآور میخورد. «اگر زنده بمانم، آزادی فرزندانمان را خواهم دید.» میگوید روزی که خبر فوت مهسا را شنیده، دنیا برایش سیاه شده است. «در این کشور عزیزانمان را از ما میگیرند و میخواهند بهزور ساکتمان کنند. امیدوارم این زورِ آخرشان باشد.»
به نظر نسرین، هرچند تعداد زیادی از اعضای خانوادههای شهدا از جمهوری اسلامی روگردان شدهاند اما هنوز هم هستند کسانی که طرفدار حکومت باشند. «کسانی که چشمشان را به روی اینهمه ظلم آشکار بستهاند و فقط به صدقهی بنیاد شهید دلخوش هستند، انگار در همان چهل سال پیش ماندهاند؛ با همان روضهها، همان حرفها، همان باورها.»
چهرهی مرد جانباز ایستگاه متروی فردوسی از جلوی چشمم کنار نمیرود. مردی بسیار پیرتر از سالهای عمرش که در همهی این سالها بسیاری از فشارها و سختگیریهای حکومت، به نام او و دوستانش به جامعه تحمیل شده است. مردی که حاضر است سرش را برای آزادی بدهد.
به مناسبت روز جهانی منع صدور حکم اعدام
آذر ارحمی
به مناسبت روز جهانی منع اعدام به کارنامه یکساله ابراهیم ریسی ریس جمهور قاتل باحمایت رهبری وگروه تروریستی سپاه پاسداران میپردازیم که از تاریخ 10اکتبر سال گذشته تا امسال چندین انسان توسط ایشان از حق حیات محروم شده اند
بنابرگزارشات درسال گذشته حداقل ۵۲۸ نفر در نقاط مختلف ایران به شیوه حلق آویز اعدام شدند، که این رقم در مقایسه با زمان مشابه در سال گذشته، حدود 98 درصد افزایش داشته است.
صدور و اجرای حکم اعدام شهروندان در ایران، در حالی رخ می دهد که بسیاری از متهمان از دسترسی به یک روند عادلانه دادرسی محروم اند ، بر اساس این آمار طی تاریخ مذکور 98 نفر به اعدام محکوم شده اند، که از این تعداد ۷ نفر به اعدام در ملا عام محکوم شدند.
همچنین، حداقل جنسیت پنج تن از این تعداد زن بوده است.
طی تاریخ یاد شده شده، حکم اعدام ۵۲۸ نفر به اجرا درآمده است، که از این تعداد ۱ نفر در ملا عام اعدام شد.
از میان قربانیانی که هویتشان احراز شده، جنسیت ۲۰ تن از اعدام شدگان زن بوده و
همینطور سن ۶ تن از اعدام شدگان در زمان ارتکاب جرم کمتر از ۱۸ سال بوده است البته به این آمار باید موارد دیگری از جنایات کشتار توسط جمهوری اسلامی نیز اضافه شود.
مواردی که زندانیانی در سیاه چالهای این رژیم ارتجاعی، تحت شکنجه های وحشیانه جلادان رژیم جانباخته اند و یا به دلیل ایجاد محدودیتهای بهداشتی و پزشکی و عدم دسترسی به دکتر و دارو در زندانهای رژیم جانشان را از دست داده اند و هرگز به ثبت نمی رسند .
با توجه به گزارش عفو بین الملل 83درصد این موارد از کشتار انسانهای بیگناه اعلام نشده است از دیگر موارد میتوان به کسشتار افراد در خارج از زندانها توسط مزدوران دستگاههای امنیتی و نظامی ترور می شوند و یا با شلیک مستقیم گلوله در کف خیابان و در جریان اعتراضات و خیزشهای توده ای و یا هنگام کولبری و سوختبری جانشان را از دست می دهند.
به جرأت می توان گفت حکومت اسلامی سالانه از بیش از هزار انسان سلب حق حیات می کند و به کسی هم پاسخگو نیست. این رژیم جنایتکار دادخواهی خانواده جانباختگان را نیز با تهدید و ارعاب و زندان و پرونده سازی پاسخ می دهد.جمهوری اسلامی و ریس جمهورش در حالی دامنۀ اعدام و کشتار را گسترش می دهد که بسیاری از دولتها تدریجأ عمل شنیع و ضد انسانی مجازات اعدام را در کشورهایشان لغو و منع کرده اند.
چرا جمهوری اسلامی ازسال گذشته تا به امسال که با آغاز صدارت “رئیسی” قاتل، تعداد اعدامها را نسبت به سال ماقبل افزایش داده است؟ چرا علیرغم دستگیری و محاکمۀ دیپلمات تروریستها و شکنجه گرانش در دادگاههای کشورهای اروپایی، همچنان به اعدام و انجام اعمال تروریستی می پردازد؟ این موضوع بسیا پراهمیت بوده ودبیر کل سازمان عفو بین الملل انرا “پایمال کردن بی شرمانۀ تعهدات جمهوری اسلامی” خواند و اعلام نمود که جمهوری اسلامی در سال گذشته به اعدام کودکان نیز پرداخته است.
در جمهوری اسلامی اکثریت احکام اعدام در باصطلاح دادگاههایی صادر می شوند که فاقد صلاحیت و وجاهت حقوقی هستند؛
“احکام اجباری اعدامهایی” هستند که با اهداف سیاسی و بر اساس اعتراف گیری تحت شکنجه های وحشیانه و با عناوین مسخره و نخ نمایی هم چون (اقدام علیه امنیت ملی، عضویت در یکی از سازمانها و أحزاب سیاسی مخالف، خیانت و جاسوسی برای یک دولت یا نهاد خارجی، توهین به رهبر و زیر سوال بردن سیاستهای حکومت، تبانی و مشارکت در شورش مسلحانه و محاربه با نظام به ویژه در رابطه با مردم کرد و بلوچ و عرب)، از سوی دستگاهها و مراکز امنیتی به “دادگاهها” دیکته می شوند. این اعدامها که با اهداف سیاسی انجام می گیرند در بسیاری موارد حتی بدون اطلاع وکیل و خانواده قربانیان به اجراء در می آیند و محل دفن شان را نیز به آنان نشان نمی دهند. حتی اجازه برگزاری مراسم یادبود وعزاداری عزیزانشان را نیز به آنان نمی دهند.
با این وجود موضع گیریهای ریاکارانۀ قدرتهای سرمایه داری که گویا “مدافع دمکراسی و حقوق بشر” هستند، تا کنون تابعی از مصالح سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی آنها بوده است و در مقابل جنایات جمهوری اسلامی خم به ابرو نیاورده و در موارد زیادی تلاش نموده اند پرونده های اَعمال تروریستی جمهوری اسلامی در کشورشان را به معامله بگذارند و در این راه بعضأ به نجات تروریستهای جمهوری اسلامی نیز کمک نموده اند.
اما یکی از دلائل روی آوری سران جمهوری اسلامی به تشدید مجازات اعدام به ویژه در سالهای اخیر، نگرانی آنان از گسترش اعتصابات و اعتراضات کارگری و خیزش توده ای است که پایه های حکومت اسلامی سرمایه داران را به مخاطره انداخته است. جمهوری اسلامی به خوبی می داند که در مقابله با بحرانهای عمیق ساختاری اقتصاد سرمایه داری، بحران سیاسی، بحران هویتی، بحران منطقه ای و جهانی عاجز و ناتوان است و برای عبور از آنها راه برون رفتی ندارد.
روی کار آوردن “مجلس شورای” یک دست پادگانی با ریاست یک پاسدار شرور و جنایتکار و تعیین ابراهیم رئیسی یکی از مهره های امنیتی و قاتل دهها هزار نفر از جوانان در کشتارهای دهه ۶۰ چیزی جز آماده سازی برای مصاف و رویارویی با طوفانی نیست که در راه است.
نگرانی جمهوری اسلامی از سرنگونی در نتیجه یک خیزش اجتماعی وقتی بهتر نمایان می گردد که مجلس ارتجاع اخیرأ کلیات طرحی را از تصویب گذراند که مطابق آن حتی خبرنگارانی که در رابطه با مجازات اعدام و سایر مجازاتهای ضد انسانی رژیم خبررسانی کنند، می توانند با مجازات اعدام مواجه گردند.
جمهوری اسلامی در طول بیش از چهل وسه سال از حاکمیت ننگینش، هرگاه بیشتر إحساس کرده در معرض خطر بروز اعتراضات و اعتصابات کارگری و توده ای قرار گرفته بیشتر به اعدام و اقدامات سرگوبگرانه روی آورده است.
اما در مصاف و مبارزۀ میان کارگران و توده های مردم ستمدیده با جمهوری اسلامی سرکوب نیز کارایی گذشته را از دست داده است زیرا برای نجات راهی جز عبور انقلابی از جمهوری اسلامی موجود نیست.
در پشت پرده ی قتل مهسا امینی چه گذشت
مینا انصاری نژاد
نور افشانی بر تاریکخانه ی یک جنایت در خمهوری اسلامی
وقتی دستگاه قضایی خود بخشی از پروژه ی پنهان کردن حقیقت است، گروه های هکری در جست و جوی عدالت اند همسو با رسانه ها.
دو هفته پس از کشته شدن مهسا امینی، دختر ۲۳ ساله ی سقزی در بازداشتگاه گشت ارشاد که به خیزشی سراسری علیه جمهوری اسلامی تبدیل شده.
اما مقام های جمهوری اسلامی نه تنها اراده ای برای افشای این واقعیت ندارند بلکه جلوی دوربین به چشمان حقیقت خاک پاشیده اند.
روشی که در گذشته شاید دست کم تا حدودی جواب گو بوده اما حالا در مواجه با نسل جدید تحول خواهان ایرانی ناکارآمد جلو کرده است.
پرونده های محرمانه و خیلی محرمانه ی جنایت های جمهوری اسلامی دیگر افسانه ای بیش نیست با وجود انبوه گروه های هکری.
اینجا با همکاری دست کم سه گروه هکری ، پرده از حقیقت جنایت علیه مهسا امینی برداشته می شود.
ده روز پیش ایران اینترنشنان تصاویر اسکن سر مهسا امینی را که یک گروه هکری ناشناس در اختیارش قرار داد منتشر کرد.
تصاویری که نشان دهنده ی وارد شدن ضربه به جمجمه ی او بود.
خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران یک روز بعد تایید کرد که این عکس ها واقعی و متعلق به مهسا امینی است اما مدعی شد نشانی از ضربه به سر وجود ندارد وضایعه دیده شده در عکس مربوط به عمل جراحی در دوران کودکی او بود.
ان ضربات را چه کسانی زده اند و اکیپ قتل مهسا امینی چه کسانی بوده اند. گروه هکری بک دور اطلاعاتی در اختیار ایران اینترنشنال قرار داده شامل نام و مشخصات کامل این افراد و حتی آدرس دقیق محل سکونتشان که در کانال تلگرامی شان هم منتشر شده .
سر تیم گشت ارشادی که مهسا امینی را بازداشت کرد، سروان عنایت الله رفیعی ۵۲ ساله متولد شهر خدابنده در زنجان است
کسی که جلوی مهسا را در خیابان گرفته پرستو صفری است.
متولد مهرماه سال ۶۵ اهل کرمانشاه.
او ساکن خیابان غفاری در تهران است
یکی از ماموران انتقال دهنده ی مهسا امینی به ون گشت ارشاد، گروهبان یکم علی خوشنام وند است.
۲۸ ساله اهل روستای خوشنام وند در کوهدشت جنوبی استان لرستان
او را یک مامور دیگر به نام فاطمه قربان حسینی هم همراهی کرده است. طبق اطلاعات بک دور متولد دیماه سال ۷۴ ، اهل تهران و ساکن محله ی هوشیار است
گروه چهار نفره ی پرونده ی قتل مهسا امینی که مقام های جمهوری اسلامی تلاش کردند پنهان شان کنند.
طبق سندی که گروه هکری عدالت علی منتشر کرده علی امرایی دادیار شعبه ی ۵ دادسرای ناحیه ۳۵ در نامه ای به سرپرست دادسرای این ناحیه، ۲۳ شهریور ماه نتایج تحقیقات اویلیه ی این پرونده را تشریح کرد. او به شرح برخورد گشت ارشاد با مهسا امینی پرداخته با اشاره به نام ماموران. طبق این نامه نتایج تحقیقات نشان می دهد که گشت ارشاد مستقر در ناحیه مترو حقانی غالبا برخورد نامناسبی با افراد دارند.
حاضران در محل شهادت دادند که در ساعت دستگیری مهسا امینی او مقاومت کرده و در کشمکش با ماموران سرش به جدول برخورد کرده.
دادیار شعبه ی ۵ دادسرای ۳۵ به نقل از یکی از افراد حاضر در خودروی ون گشت ارشاد تایید کرده است که مهسا امینی با او درباره ی ضربه ی وارد شده به سرش و همین طور خونریزی از ناحیه ی سر حرف زده، ضرباتی که منجر به کشته شدن او در بازداشتگاه گشت ارشاد در خیابان وزرا شده. در پایان این نامه پیش بینی شده افکار عمومی واکش تندی نسبت به این جنایت خواهند داشت بخصوص در کردستان. یک ارزیابی که منجر به لاپوشانی حقیقت به دست دستگاه سرکوب شده. به قلم علی امرایی، دادیار شعبه ی ۵ دادسرای جرایم امنیت اخلاقی متولد دهم بهمن ماه سال ۱۳۷۲ ساکن خیابان معلم مرودشت در خیابان شریعتی تهران
مقامات جمهوری اسلامی ایران صحت این نامه را هم تکذیب کردن. اما گروه هکری عدالت علی که پیش از این هویت چند زن را فاش کرده بود
نامه ی معاون دادستان و سرپرست دادسرای ناحیه ۳۸ به رییس دادگستری تهران را منتشر کرده که در آن نویسنده اطلاعات افشا شده ی گروه سایبری عدالت علی را تایید کرده و خواهان محافظت از جان آن ها شده . مجموعه ای رنگارنگ از اطلاعات با جزییات کامل از عاملان یک جنایت که به دست گروه های هکری افشا شده است. اطلاعاتی که بیش از هر چیز نشان دهنده ی یک واقعیت است که علی خامنه ای چند بار از ان استفاده کرده
حالا در جهان امروز بدون نیاز به دستگاه های جاسوسی کشورهای مختلف، گروه های هکری تا اتاق خواب عناصر نظام نفوظ کرده اند و در غیاب نظامی که عدالت را اجرا کند آن ها اسناد را جمع می کنند، متهمان را معرفی و شهروندان را به اجرای عدالت در قبالشان دعوت می کنند .
روندی که خواب را از چشم امران جنایت ربوده با پیامی روشن برای عاملان
روز حساب نزدیک است