روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در 25مین سال فعالیت آزادگی شماره 330 آزادگی را می خوانید
سپهر همهگانی چیست و کجاست؟ |
منوچهر صالحی لاهیجی
|
3
|
گزارشی از بند نسوان زندان لاکان رشت |
تارا افروز
|
6
|
معضل سگهای ولگرد |
بهاره مسگری
|
10
|
هشتاد سال پس از تراژدی چوچارا |
هادی کیکاووسی
|
11
|
چگونه رژیم ولایت فقیه، اقتصاد امروز و فردای ایران را به مرز ورشکستگی ... |
ژاله وفا
|
14
|
تکثرگرایی و کثرت گرایی مردم قبل و بعد از انقلاب ۵۷ قسمت اول |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
17
|
شهر خرم (خرمشهر) بخش ششم |
رامین احمدزاده
|
20
|
مارتین لوتر کینگ |
ساره استوار
|
23
|
چند قطبی شدن جهان و چالشهای بشریت، |
مهران مصطفوی
|
24
|
ابوالحسن صدیقی پیکر تراش گوشه نشین |
پرویز نیکنام
|
26
|
دلنوشته من از مدل ذهنی تاریخ |
امیر پالوانه
|
29
|
احمد شاملو (حقیقت را در خشت خام می دید) |
نسرین جهانی گلشیخ
|
30
|
بررسی گونه های جانوری در حال انقراض ایران |
بهاره مسگری
|
31
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
ساره استوار
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور گرافیک، فنی و اینترنتی :
عباس رهبری
چاپ و پخش:
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
سپهر همهگانی چیست و کجاست؟
منوچهر صالحی لاهیجی
با کانال «پشت عینک دیگران» دو مصاحبه داشتم درباره «سپهر همهگانی کجاست؟» از آنجا که در یک گفتگو به دشواری میتوان همه جوانب یک موضوع را شکافت، زیرا پرسشهای پیاپی سبب میشوند تا بسیاری از پاسخها نیمه بمانند. بنابراین بهتر دیدم آنچه درباره مقوله «سپهر همهگانی» میدانم را در یک نوشتار در اختیار جویندگان قرار دهم.
سپهر همهگانی چیست؟
واژه لاتینی پوبلیک صفت است و همه آنچه را در بر میگیرد که میتوانند به سپهر همهگانی مربوط باشند. دیگر آن که میتوان خبری، گزارشی و یا رازی را پوبلیک، یعنی افشاء کرد. در این حالت نیز آنچه پنهان بوده است، در دسترس همهگان قرار میگیرد. واژه دیگر پوبلیکاسیون است که از نقطهنظر دستوری اسم است و همه چیزهائی را دربر میگیرد که از طریق چاپ به صورت روزنامه، مجله، کتاب و … انتشار مییابند و یا آن که توسط رسانههای مجازی همچون رادیو، تلویزیون، اینترنت و… در اختیار مردم جهان قرار داده میشوند. چکیده آن که سپهرهای همهگانی دو گونهاند که یکی را میتوان سپهر فیزیکی و دیگری را سپهر یا فضای مجازی نامید.
سپهرهای همهگانی میتوانند در جهان ِبههم تنیده کنونی در نمودهای گوناگونی هویدا شوند، یعنی هر سپهری میتواند همزمان دارای یک یا چند کارکرد باشد. هر اندازه بتوانیم به درون سپهرهای گوناگون ورود کنیم و به کارکردهای درونی و بیرونی آنها بیشتر و بهتر پی بریم، به همان اندازه نیز میتوانیم سپهر آگاهی خود را گسترش دهیم و با بهرهوری از میزان دانشی فراختر از سطح زندگی بهتری برخوردار گردیم.
در عین حال باید بدانیم که سپهرهای همهگانی دارای کارکردهای گوناگونی هستند نظیر مکان دیدار با دیگران و بهرهوری از میانکُنشهای اجتماعی بیشتر. همچنین با ورود به سپهرهای همهگانی گوناگون میتوان آگاهانهتر نیازهای روزمره، میان و درازمدت فردی و خانوادگی خود را برآورده ساخت. یعنی میتوان با ورود به سپهرهای همهگانی گوناگون از یکسو به ابعاد مراوده و از سوی دیگر به ژرفای تبادل اندیشه، دانش، فناوری و … با دیگران افزود. این روند سبب میشود تا فرد بتواند با سهیم شدن در زندگی اجتماعی به رفاء خود بیافزاید. همچنین بخشی از سپهرهای همهگانی مربوط میشود به آسایش و سرگرمی. هر اندازه سپهرهای این حوزه در یک جامعه گستردهتر باشد، به همان نسبت نیز شهروندان از رفاء و تندرستی بیشتری برخوردارند.
چکیده آن که سپهر همهگانی جائی است که همه شهروندان یک دولت با هر دین و وابستگیهای قومی، زبانی و … میتوانند به درون آن راه یابند و در بیشتر موارد نیز برای ورود به درون برخی از چنین سپهرها باید هزینهای پرداخت و یا آن که ابزارهای ویژهای را در اختیار داشت. برای نمونه ورود به بخشی از سپهرهای همهگانی همچون کوچهها، خیابانها، جادهها، بزرگراهها، پارکها، جنگلها، سواحل رودخانهها و دریاها و … که در مالکیت دولت و یا کمونهای روستاها و شهرها هستند و یا همچون اقیانوسها به همه بشریت تعلق دارند، برای همه شهروندان رایگان است. در عوض برای ورود به استادیومهای ورزشی، سالنهای کنسرت، سینما، تئاتر و … که بخشی از سپهرهای همهگانیاند، باید بلیت ورودی خرید. همچنین برای ورود به سپهرهای همهگانی مجازی باید تلفن دستی، رایانه و ارتباط اینترنتی داشت، یعنی با در اختیار داشتن ابزاری که باید خرید و یا آبونمان شد، میتوان وارد این گونه سپهرهای همهگانی شد. دیگر آن که با در اختیار داشتن رادیو و تلویزیون نیز میتوان به گونهای از آنچه در جهان رخ میدهد آگاه شد و حتی با تلفن و اینترنت در بخشی از برنامههای آنان شرکت کرد.
با این حال سپهر همهگانی جائی است که هر کسی با ورود به آن مجبور است محدودیتهائی را بپذیرد. برای نمونه وقتی در خیابان راه میرویم، باید فقط از پیاده روها و یا بخشی که برای عابر پیاده در نظر گرفته شده است، استفاده کنیم. اگر در شهر اتومبیل میرانیم، باید سرعت ماشین بیش از آنچه نباشد که بنا بر قانون دولتی و شهری برای مناطق روستائی و شهری در نظر گرفته شدهاند. حتی در بسیاری از کشورها حد اکثر سرعت در بزرگراهها نیز تعیین گشتهاند. بهعبارت دیگر، با ورود به سپهر یا فضای همهگانی باید داوطلبانه از بخشی از آزادیهای فردی خود چشم پوشید تا مردم بتوانند با هم مراوده مسالمتآمیز داشته باشند و همدیگر را بهمثابه شهروندان برابر حقوق بپذیرند. دیگر آن که هر شهروندی با زیر پا نهادن معیارهای تعیین شده که به قانون بدل شدهاند، جُرمی مرتکب شده و به خاطر آن میتواند مجازات شود.
در کشورهای دمکراتیک بنا بر اصول قانون اساسی مردم دارای حقوق شهروندی هستند که بخشی از آن مربوط میشود به سپهر همهگانی. بنا بر همین اصول مرزهای آزادی فردی تا آنجا فرا میرود که آزادی دیگران را خدشه دار نسازد و همچنین قوانینی که برای زندگی مشترک اجتماعی در نظر گرفته شدهاند، پایمال نگردند.
البته در کنار سپهرهای فیزیکی و مجازی میتوان دستاوردهای هنری، فرهنگی و تئوریهای علمی را نیز بخشی از سپهر همهگانی دانست، زیرا این دادهها از طریق رسانهها در اختیار مردم قرار میگیرند و به بخشی از خودآگاهی اجتماعی بدل میگردند. در همین رابطه نیز باید کتابخانههای عمومی، بیمارستانها، دانشگاهها، دبیرستانها، دبستانها، کودکستانها، فروشگاهها، ایستگاههای راه آهن، فرودگاهها، استخرهای عمومی و همچنین همه ادارات دولتی و … را بخشی از سپهر همهگانی دانست، زیرا همه شهروندان میتوانند رایگان و یا در برابر پرداخت پول از خدمات این نهادها بهرهمند شوند. چکیده آن که سپهرهای همهگانی دارای سه وجهاند: یکم سپهرهائی که ورود به آنها آزاد و رایگان است. دوم سپهرهائی که ورود به آنها رایگان نیست. سوم سپهرهائی که برای ورود به آنها باید دارای شرایط ویژهای بود.
مسئولیت ساختن و آراستن سپهرهای همهگانی روستائی و شهری بر عهده نهادهای دولتی است و ورود در این سپهرها باید رایگان باشد. البته همیشه چنین نیست. برای مثال برای ورود به موزهها باید ورودیه پرداخت، یعنی دولت میکوشد بخشی یا همه هزینهای را که برای ساختن و نگهداری این گونه فضاهای همهگانی ضروری است، از کسانی که به این گونه سپهرها علاقهمندند، دریافت کند. در عوض برای شرکت در فضاهای عمومی خصوصی باید ورودیه پرداخت تا بتوان از خدماتی که در آن سپهرها عرضه میشوند، بهرهمند شد. چکیده آن که میتوان سپهر یا فضای همهگانی را به دو بخش تقسیم کرد. یک بخش را میتوان سپهر عمومی و بخش دیگر را سپهر خصوصی نامید. ورود به سپهر همهگانی باید برای همه افراد یک جامعه و حتی یک عضو جامعه جهانی ممکن باشد. دیگر آن که این سپهر باید توسط دولت محافظت شود تا کسانی بهرهمندی از بخشی از آن سپهر را تصاحب نکنند. سرانجام آن که دولت باید بهرهوری از امکانات میانکُنشی سپهر همهگانی را برای همه شهروندان خود تضمین کند.
درباره سپهرهای همهگانی تئوریها و الگوهای گوناگونی برای با همزیستن شهروندان عرضه شدهاند. برخی کوشیدهاند سپهر همهگانی را به سیستمی بدل سازند که همه چیز را بتوان در درون آن جا داد. برخی دیگر نیز فرد را عامل اصلی و تعیینکننده در پیدایش و تداوم سپهرهای همهگانی پنداشتهاند. بهعبارت دیگر در برداشت نخستین اجتماعی که سپهر همهگانی را پدید آورده است، عامل تعیین کننده کُنشهای فردی است و در حالت دوم فرد به عنصر تعیین کننده در پیدایش سپهر همهگانی تبدیل گشته است. چنین برداشت یکجانبه سبب میشود تا فردیت و جامعه به پدیدههائی ایستا بدل گردند. اما واقعیت آن است که فردیت و همچنین جامعه که در برگیرنده فرد و سپهرهای همهگانی در درون خود است، مدام در رابطهای علیتی به سر میبرند، یعنی بر هم تأثیر مینهند و در نتیجه هر دو با هم دچار دگرگونی میشوند. بنا بر همین برداشت فیلسوف و جامعهشناس سرشناس آلمان یورگن هابرماس بر این باور است که دمکراسی فرآورده خواست افراد بوده است تا بتوانند قدرت شخصی خود را به قدرت جمعی خردگرایانهای بدل سازند که خود را در سپهر همهگانی برمینمایاند. به همین دلیل نزد هابرماس سپهر همهگانی دربرگیرنده «قدرت جمعی خردگرایانهای» است که چون کارکردهایش بازتاب دهنده خواست همه شهروندان است، پس باید توسط جامعه تنظیم گردد. در عوض از آنجا که سپهر خصوصی بر اساس اراده شخصی سازماندهی میشود، در نتیجه این سپهر بیرون از حوزه اختیار دولت و جامعه قرار دارد. به این ترتیب دولت فقط هنگامی میتواند در سپهر خصوصی دخالت کند که در سپهر خانواده حادثهای خلاف هنجارها و قوانین اجتماعی رخ داده باشد. دیگر آن که چون همه مردم از سطح دانشی همگون برخوردار نیستند، در نتیجه بخش انبوه مردم نمیتوانند در سپهر گفتمان اجتماعی شرکت کنند و بلکه این سپهر در اختیار اقلیتی قرار دارد که روشناندیش و چهرههای سرشناس هستند و برخی از آنها سلبریتی نامیده میشوند. گفتار، رفتار و کردار این بخش از جامعه که توسط رسانههای همهگانی پخش میشوند، میتوانند در لایههای گوناگون سپهرهای همهگانی به آسانی به «افکار عمومی» بدل گردند و آشکار است نیروهائی که میتوانند «افکار عمومی» را بسازند و آن را به سوئی که دلخواهشان است، هدایت کنند، در نهایت سپهر همهگانی را در اختیار خود گرفته و میکوشند منافع اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و … خود را به مردمی که روزمره در لایههای گوناگون سپهر همهگانی بهسر میبرند، تحمیل کنند. به این ترتیب انسان کنونی که «انسان خردمند» نامیده شده است، میتواند تحت تأثیر اندیشه غالب در سپهر همهگانی قرار گیرد و پیرو رهبران جنبشهائی گردد که به او «درِ باغ سبز» را با هدف زیستن در جامعهای «بهتر» نشان میدهند.
با بررسی دادههای کنونی در مییابیم که مؤلفههای جامعه مدرن ترکیبی از پیامرسانیهای شتابان، اطلاعات جامع و مشارکت شجاعانه است تا بتوان با بهرهگیری از آن ساختارهای اجتماعی را دگرگون ساخت. هابرماس پدیداری چنین روندی را «شورش انسانها علیه قدرت» پنداشته است. با این حال همه «سپهرهای همهگانی» دارای نقشهای هموزن در زندگی اجتماعی نیستند. در میان سپهرهای همهگانی گوناگونی که امروزه در اختیار مردم قرار دارند، مبارزه خیابانی از اهمیت بسیار ویژهای برخوردار است، زیرا سرنوشت مبارزه سیاسی نه در سپهرهای همهگانی مجازی، بلکه فقط و فقط هنوز نیز در خیابان تعیین میشود. حکومتها میتوانند سپهرهای مجازی را کنترل کنند و حتی ارتباط مردم با آن سپهرها را از طریق قطع اینترنت محدود سازند. اما مبارزه سیاسی در سپهر خیابانی میتواند سرنوشت دگرگونیهای اجتماعی را تعیین کند. با بررسی تاریخ انقلابهای پیروزمند میبینیم همه نیروهای انقلابی توانستند با آغاز مبارزه در سپهر خیابانهای شهرها و اشغال بخشی از سپهر همهگانی با نیروهای سرکوبگر حکومتی مبارزه کنند و بر آن چیره شوند و پیروزی انقلاب را تضمین کنند.
امروز میتوان با بهرهگیری از سپهرهای مجازی مردم را به شرکت در سپهرهای فیزیکی تشویق کرد و آنها را برای مبارزه به خیابان کشاند. در فرانسه جنبش «جلیقهسبزها» توانست با بهرهگیری از این روش مبارزه خیابانی خود را ساماندهی کند، یعنی با ترکیب سپهرهای مجازی و فیزیکی مردم را برای دستیابی به اهدافی از پیشتعیین شده بسیج کند. در خیزش «زن، زندگی، آزادی» نیز برای رهائی از «حجاب اجباری» کم و بیش از همین ترکیب سپهرهای مجازی و فیزیکی استفاده شد.
جغرافیای سپهر همهگانی سپهر همهگانی دارای ویژهگیهای جغرافیائی است و میتواند سپهرهائی را که ساختارهای اجتماعی و همچنین سپهرهائی را که ویژهگیهای یک جامعه را بازتاب میدهند، در بر بگیرد. در این رابطه سپهر همهگانی مکانهائی هستند که همه شهروندان میتوانند به آن ورود کنند و از آن بهرهمند شوند. یکی از ویژهگیهای سپهرهای جغرافیائی آن است که ورود و بهرهمندی از آن باید برای همه بر اساس قوانین کشوری، استانی و شهری تنظیم شده باشد. برای نمونه هر کسی با ورود به یک جنگل حق ندارد درختها را ببُرد و یا در یک پارک گلها را بچیند و …
دیگر آن که در چنین سپهرهای جغرافیائی میتوان با کسب اجازه از نهادهای مسئول گردهمائیهای سیاسی، اجتماعی، هنری و حتی اقتصادی و … برگزار کرد.
حتی هر روستائی، شهری، استانی و کشوری مکانهای جغرافیائی هستند که دارای سپهرهای همهگانی گوناگونیاند. بههمین دلیل نیز در دانش جغرافیا از «جغرافیای شهر، منطقه، استان و حتی کشور» سخن گفته میشود تا هر یک از این سپهرهای جغرافیائی بتوانند با برجسته ساختن سپهرهای همهگانی و خصوصی خود در پی جلب شهروندان بیشتری باشند. برای نمونه جغرافیای برخی از مناطق روستائی، شهری و کشوری برای جلب توریست بسیار جالباند و با بهینهسازی این سپهرها میتوان به اقتصاد توریستی در این روستاها و شهرها رونق بخشید. بنا بر آمار در سال ۲۰۱۹ بیش از ۹۰ میلیون توریست از کشور فرانسه، نزدیک به ۸۴ میلیون تن از کشور اسپانیا و نزدیک به ۷۹ میلیون تن از کشور ایالات متحده دیدن کردند. همچنین بسیاری از شهرها که دارای سپهرهای همهگانی جذاب هستند، دارای اقتصاد توریستی بسیار گستردهاند، همچون هنگ کنگ که در سال ۲۰۱۸ بیش از ۲۹ میلیون توریست از آن دیدن کردند. سپهرهای همهگانی در جغرافیای روستائی، شهری و… بخشی از سپهرهای فیزیکی همچون میدانها، پارکها، خیابانها و همچنین ساختمانهائی با کارکردهای تفریحی، استراحتی، ارتباطهای میانکُنشی و حتی هنری و سیاسیاند.
وضعیت حقوقی سپهرهای خصوصی و همهگانی
حقوق فردی در سپهر همهگانی بخش بزرگی از فعالیتهای انسانی را پوشش میدهد. اما از آنجا که هر از گاهی میان حقوق فردی اشخاص ناهنجاری رخ میدهد، در نتیجه در چنین مواردی باید حقوق فردی به سود سایر حقوق و منافع محدود گردد. برای درک این دشواری نمیتوان بدون فهم توفیرهائی که میان سپهرهای گوناگون وجود دارند و میزان آسیبهائی که حقوق فردی به سپهرهای حقوقی دیگران میرساند به شناختی همهجانبه دست یافت.
در رابطه با سپهرهای فردی و همهگانی الگوهای گوناگونی برای سنجش نقض حقوق شخصی و اجتماعی عرضه شدهاند. هر چند حقوق عمومی بخش تعیین کنندهای از کارکردهای حقوق شخصی را در بر میگیرد، اما هنگامی که این حقوق در تقابل با برخی حقوق دیگر قرار گیرند، حفاظت از حقوق شخصی به حاشیه رانده میشود. برای آن که بتوان چنین تضادی را به حداقل رساند، چند گونه الگوهای سپهری طراحی و عرضه شدهاند تا به کمک آنها بتوان به توفیرهائی که میان سپهرهای گوناگونی چون سپهر خودی سپهر خصوصی و سپهر اجتماعی وجود دارند، بهتر پی بُرد. در سیستمهای حقوقی کشورهای دمکراتیک نهادهای قانونگذار بیش از همه حفاظت از سپهر خودی را مورد توجه قرار دادهاند. بخشی از حقوق خودی مربوط میشود به احساسات، عواطف و رازهای درونی فردی که باید مورد محافظت قرار گیرند، یعنی آنچه کسی در کتابچه خاطرات خود نوشته و یا عکسهائی که با دیگران گرفته است، نباید بدون اجازه او انتشار یابند و یا در اختیار افراد و نهادهائی قرار داده شوند. همچنین اسناد پزشکی که بازتاب دهنده وضعیت تندرستی فرد هستند نیز باید حفاظت شوند و فقط با اجازه فرد میتوانند در اختیار افراد و یا نهادهای برگزیده قرار داده شوند. چکیده آن که سپهر خودمانی مستقیمأ با کرامت انسانی مرتبط است و بنابراین نقض آن از سوی دیگران نوعی تجاوز به کرامت انسانی است.
در کنار سپهر خودی قانون باید از سپهر خصوصی، یعنی از خانه، زندگی شخصی و خانوادهگی شهروندان نیز محافظت کند تا دیگران نتوانند با نفوذ به درون آن سپهر به اطلاعاتی دست یابند که بتوان از آن سؤ استفاده کرد. از آنجا که سپهر خانه و خانواده سپهری خصوصی است، ورود به آن منوط به موافقت فرد و یا افراد خانواده است. از سوی دیگر فرد با شرکت در سپهر همهگانی بخشی از سپهر خصوصی خود را حفظ میکند، یعنی همزمان در دو سپهر خصوصی و همهگانی بهسر میبرد. برای نمونه کسی که برای استراحت به پارک شهر میرود و بر روی نیمکتی دور از دیگران مینشیند، در عین آن که در سپهر همهگانی پارک بهسر میبرد، در پی آن است که در تنهائی خویش، یعنی در سپهر خصوصی خود خوش باشد. او تا زمانی که با شخص دیگری مراوده برقرار نسازد، حاضر به تقسیم خوشی خویش با دیگران نیست. به این ترتیب سپهر خصوصی در بطن سپهر همهگانی به زیست خود ادامه میدهد.
در عین حال سپهر خصوصی در مقایسه با سپهر خودی بسیار بزرگتر است زیرا شامل تمامی زندگی خصوصی و خانوادگی میگردد که تا حد زیادی از چشم غریبهها پنهان میمانند. بهعبارت دیگر سپهر خصوصی شامل هر چیزی است که در چهار دیواری خانه یا آپارتمان هر کسی رخ میدهد. اما این بدان معنا نیست که بیرون از خانه و در سپهرهای همهگانی سپهر خصوصی وجود ندارد. به عنوان مثال، اگر کسی در رستورانی در گوشه دنجی پشت به دیگران بنشیند و آگاهانه از دید دیگران دوری کند، آن هم یک موضوع کاملا خصوصی است. سپهر خصوصی همچنین شامل اطلاعات خاصی است که نباید همهگانی شوند همچون موجودی حساب بانکی، مقصد تعطیلات یا محل زندگی هر کسی. با این حال، تجاوز به سپهر خصوصی لزوماً نباید کاری غیرقانونی باشد. ابتدا باید مشخص شود که حق همهگانی چیست و شخصیت فرد تا چه اندازه تحت تأثیر جدی سپهر همهگانی قرار میگیرد. برای نمونه، اگر اطلاعات خصوصی در مورد یک شخص منتشر شده است، باید نیاز خاصی به اطلاعات از سوی مخاطبان وجود داشته باشد. این بدان معناست هر اندازه یک شخص سرشناس و در سپهر همهگانی شناختهتر باشد، بههمان نسبت نیز مردمی که در سپهر همهگانی حضور دارند، خواهان دستیابی به اطلاعات بیشتری از چنین شخصی خواهند بود.
در مقایسه با سپهرهای خودی و خصوصی سطح محافظت حقوقی فرد در سپهرهای همهگانی کمتر میشود، زیرا در این سپهر هر چند افراد مختلف حضور دارند، اما این امر سبب نمیشود تا مزاحم همدیگر شوند و یا آن که به سپهرهای خصوصی یکدیگر تجاوز کنند.
همانگونه که یادآور شدیم، رابطهای علیتی بین سپهر خصوصی و سپهر همهگانی وجود دارد، یعنی حقوق خصوصی هر فرد در تناسب با فعالیتهائی که در سپهر عمومی انجام میدهد، قرار دارد و از آنجا که با ورود فرد به سپهر همهگانی هر از گاهی میان حقوق فردی اشخاص ناهنجاری رخ میدهد، در نتیجه در چنین مواردی باید حقوق فردی به سود سایر حقوق و منافع محدود گردد. برای فهم این دشواری نمیتوان بدون فهم توفیرهائی که میان سپهرهای گوناگون وجود دارند میزان آسیبهائی را سنجید که حقوق فردی و همهگانی میتوانند ضد هم تولید کنند. برای نمونه کسانی که به فروشگاهی بزرگ برای خرید میروند، هر چند در سپهری همهگانی بهسر میبرند، اما هر یک به دنبال جستن کالاهای مورد نیاز خود است و در عین با دیگران بودن، بیشتر در سپهر خصوصی خویشند. تا زمانی که چنین است حقوق فردی و عمومی در آشتی با هم بهسر میبرند. اما هنگامی که اختلافی بین دو تن در گیرد، حقوق عمومی جانشین حقوق خصوصی میگردد و به این ترتیب حقوق خصوصی به حاشیه رانده میشود. دیگر آن که در سپهر همهگانی بخشی از حقوق خصوصی محدود میشود، زیرا همه آنچه دیده و شنیده میشود را میتوان به دیگران گزارش کرد.
چکیده آن که نمیتوان به آسانی میان سپهرهای گوناگون مرزکشی کرد، زیرا این مرزها سیّال هستند و در بسیاری از مواقع میتوان همزمان در دو یا چند سپهر حضور داشت. همین وضعیت سبب شده است تا دادگاههای کشورهای پیشرفته سرمایهداری در رابطه با دعواهای حقوقی در رابطه با حقوق خصوصی عام احکام گوناگونی صادر کنند که در برخی موارد نقیض هم هستند.
سپهر سیاسی «مشروعیت سیاسی» و «سپهر سیاسی» از یکسو در هم تنیده شدهاند و از سوی دیگر با رشد مناسبات اجتماعی مُدام دچار دگرگونی میشوند، یعنی پدیدههائی ایستا نیستند. بههمین دلیل نیز تعریف مشخصی از مقوله «مشروعیت سیاسی» وجود ندارد، زیرا در این باره تعاریف، طرحها و حتی تئوریهای گوناگونی عرضه شدهاند.
«مشروعیت سیاسی» در رابطه بلاواسطه با خواست مردم، ساختار سیاسی و حاکمیت قرار دارد. در کشورهائی که دارای ساختار دمکراتیک هستند، حکومت با تکیه به رأی مردم از «مشروعیت سیاسی» برخوردار میشود. همچنین کسی که به عنوان رئیس جمهور از سوی مردم برگزیده میشود، از اقتدار قانونی بهرهمند میگردد. در کشورهای پیشا دمکراتیک نیز مردم بنا بر سنت کسی را که حکومت میکند، فرهمند میپندارند و او را بهمثابه قدرت سیاسی شخصیت یافته و فرهیخته میپذیرند. به این ترتیب «مشروعیت سیاسی» از یک سو به رهبری و یا مرجعی سیاسی نیازمند است که از پشتیبانی مردم برخوردار باشد و از سوی دیگر رهبر حکومتی باشد که سپهر دولت را در اختیار خود دارد. بنابراین هیچ حکومتی نمیتواند بدون برخورداری از «مشروعیت سیاسی» وجود داشته باشد. در ایران باستان «مشروعیت پادشاهی» در ارتباطی تنگاتنگ با «فره ایزدی» قرار داشت، یعنی پادشاهی تا زمانی از مشروعیت برخوردار بود که دادگر میبود. در چین باستان و در دوران پادشاهی سلسله ژو نیز کم و بیش چنین بود و شاهی که از فرمان آسمانی تخطی میکرد، مشروعیت خود را از دست میداد.
البته در دوران پیشا سرمایهداری در اروپا حکومتها همیشه از پشتیبانی اقلیتی از جامعه چون اشراف زمیندار و روحانیت کلیسا برخوردار بودند، اما چون مردم اقتدار اشراف و روحانیت را پذیرفته بودند، در نتیجه سلطنت مطلقه از مشروعیت زمینی و آسمانی برخوردار بود، زیرا در سدههای میانی شاهان کشورهای اروپائی نماینده پاپ، یعنی عیسی مسیح در کشور خود بودند.
با بررسی نوشتهها و تئوریهائی که درباره «مشروعیت سیاسی» عرضه شدهاند، میتوان آنگونه که جان لاک گفته است «مشروعیت سیاسی از رضایت صریح و ضمنی مردم ناشی میشود». ماکس وبر در کتاب «سیاست به مثابه حرفه» از سه گونه «مشروعیت سیاسی» سخن گفته است که عبارتند از مشروعیت سنتی که متکی بر عرف و عادت اجتماعی است. مشروعیت کاریزماتیکی که متکی بر آمیزهای از شخصیت و برنامه سیاسی رهبر سیاسی است و سرانجام مشروعیت خرد ورزانه – قانونی که متکی بر سیستمی از نهادهای دولتی است که کار کردشان در خدمت تآمین منافع عمومی است تا حکومت گران بتوانند از اعتماد عمومی برخوردار گردند.
سرانجام آن که بنا بر بررسیهای کنونی مشروعیت را میتوان ارزشی از سوی مردم پذیرفته شده دانست، یعنی سیاستمداری که چنین ارزشی را نمایندهگی میکند، مردم او را انسانی شایسته خواهند دانست و به او اعتماد خواهند کرد. چکیده آن که مشروعیت سیاسی مستقل از مشروعیت قدرت سیاسی (حکومت) نیست و در بهترین حالت میتوان ادعا کرد که سپهر سیاسی همه فعالیتهای سیاسی یک ملت را در پهنه درونی و بیرونی مرزهای ملی در بر میگیرد. بهعبارت دیگر مردمی که آزادانه و داوطلبانه در یک سپهر سیاسی گرد هم آمدهاند و با هم ملتی را پدید آوردهاند، باید از توانائی تعیین قوانین بازی میان خود برخوردار باشند، یعنی باید بدون تأثیرپذیری از دخالت نیروهائی که بیرون از سپهر سیاسی (دولتی) آنها قرار دارند، بتوانند ساختار سیاسی دلخواه خویش را برگزینند و قوانین اساسی و مدنی منطبق با آن شکل حکومتی را تصویب کنند تا بتوانند حاکم بر سرنوشت خویش گردند.
به این ترتیب آشکار میشود که پیششرط تحقق هر گونه ساختار حکومتی منوط به وجود سپهر سیاسی همهگانی است تا شهروندانی که در آن سپهر بهسر میبرند، بتوانند نخست سپهر ملت را بهوجود آورند، تا در گام بعدی بتوانند با گذار از حقوق فردی خویش به یک «دولت – ملت» تبدیل شوند. بنابراین بخشی از زندگی اجتماعی هر فردی نیازمند سپهر همهگانی است، زیرا فقط در این سپهر افراد میتوانند در آن ورود و با هم گفت و گو کنند و با مشارکت هم بکوشند سیاستمدارانی را که از سوی مردم برگزیده شدهاند، وادار به برطرف ساختن مشکلاتی همچون بیکاری، بیخانهمانی، فقر و … سازند.
بهعبارت دیگر، با پیدایش دولت دمکراتیک مردم میتوانند با آرای خود قدرت سیاسی را در اختیار کسانی یا احزابی قرار دهند که میپندارند از توانائی حل مشکلات روزمره و گسترش رفاء اجتماعی برخوردارند.
هانا آرنت و سپهر سیاسی هانا آرنت یکی از کسانی است که بیشتر از هر کسی درباره سپهر سیاست سخن گفته است. او که یهودیتبار بود، پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در آلمان مجبور به مهاجرت از میهن خود به ایالات متحده آمریکا شد. پس از مرگ او تکه نوشتههائی از او درباره دادههای سیاسی یافت شد که در سال ۱۹۹۳ با عنوان «سیاست چیست؟» انتشار یافتند. در پایان برای آشنائی خوانندگان این نوشته با برداشت هانا آرنت از «سپهر سیاست» سه تکهنوشتههای کوتاه او را به فارسی برگردانده و به این نوشتار افزودهام. (تکهنوشته ۳ ب، ۴۱): «کسی که شهر (سرزمین) خود را ترک میکند یا آن که از ماندن در آن ممنوع میشود، نه فقط میهن خود یا سرزمین پدری خود را گُم میکند، بلکه سپهری را نیز از دست میدهد که فقط او در آن میتوانست آزاد باشد؛ او با همبودن کسانی را از دست میدهد که همچون او بودند.»
(تکهنوشته ۲ ب ۲۵): «هر جائی که انسانها گرد هم آیند، [جهانی] بینشان قرار خواهد داشت و در این سپهر میانی همه امور انسانی رخ خواهند داد. سپهر میان انسانها که همان جهان است، قطعأ نمیتواند بدون آنها وجود داشته باشد و جهانی تهی از انسان در تقابل با کائناتی بدون انسان و یا طبیعتی تهی از انسان تناقضی در خود است؛ اما این بدان معنا نیست که جهان و فجایعی که در آن رخ میدهند را بتوان در رویدادی کاملاً انسانی مستحیل کرد، تا چه رسد به چیزی که برای «انسانها» یا برای ماهیت انسانها حادث میشود. زیرا جهان و چیزهای موجود در آن که امور انسانی در میان آنها اتفاق میافتند، همزمان بیانگر و بازتاب دهنده نقش ظاهری انسانی نیستند.»
(تکنوشته ۳، ث، ۱۲۱): «تردیدی نیست که مفهوم سیاست خارجی و در ارتباط با آن تصور نظمی بیرون از مرزهای خلق خودی و یا فراسوی پیکره بافت دولتشهری منشأ انحصاری رومی دارد. سپهر جهان غرب بر اساس این سیاست رومی آغاز خود را یافته است، یعنی این سیاست رومی سبب پیدایش جهان غرب گشته است. با أن که پیش از رومیان تمدنهای فراوان و فوقالعاده غنی و بزرگ وجود داشتند، اما آنچه میان آنها وجود داشت، نه جهان، بلکه بیابانی بود که آنها را در زمانهای خوب با رشتههائی باریک بههم پیوسته بود و هنگامی که اوضاع آشفته میشد، بین آنها جنگهای ویرانگر در میگرفت که سبب ویرانی جهان موجودشان میگشت. ما عادت کردهایم قانون و حقوق را در معنای ده فرمانی آن که مبتنی بر امر و نهی است بهکار گیریم که تنها معنای آن اطاعت از قانون و حقوق است، امری که سبب میشود تا بهراحتی ویژهگیهای سپهر اولیه قانون را فراموش کنیم. هر قانونی در آغاز سپهری را ایجاد میکند تا در درون آن اعمال شود و این سپهر جهانی است که میتوانیم آزادانه در آن حرکت کنیم.
آنچه بیرون از این سپهر است بیقانونی و بهعبارت دقیقتر بیجهانی و در این معنا هم زیستی انسانها در کویر است.»
هامبورگ، مه ۲۰۲۴ msalehi@t-online.de
منابع:
- Bude, Heinz; Busemeyer, Marius R.; Meier, Sabine; Thomas, Barbara; Thöne, Michael; Ziemer; Gesa: „Öffentlicher Raum! Politik der gesellschaftlichen Teilnahme und Zusammenkunft“, Campus Verlag, 2022
- Arend, Hannah: „Was ist politik, Fragmente aus dem Nachlass“: Piper Verlag, München, 1993
- Dalferth, Ingoif U. : „Die Krise der öffentlichen Vernunft: Über Demokratie, Urteilskraft und Gott“, Evangelische Verlagsanstallt, 2022
- Habermas, Jürgen: „Theorie Kommunikativen Handelns“, in 3 Bänden, Suhrkamp Taschenbuch Wissenschaft
- Lippitsch, Doris: „Öffentlicher Raum“, Verlag Bohmann
- https://www.studysmarter.de/schule/geographie/humangeographie/oeffentlicher-raum/
- https://www.philomag.de/artikel/die-macht-des-vorpolitischen-raums
- https://www.demokratiezentrum.org/bildung/ressourcen/themenmodule/frauenperspektiven/geschlechterdemokratie/oeffentliche-sphaere-private-sphaere/
- https://link.springer.com/chapter/10.1007/978-3-531-90725-3_13
گزارشی از بند نسوان زندان لاکان رشت
تارا افروز
تمام آن روزهای بیم و امید، چشمانم را که رو به سفیدیِ کرختِ چراغهای بند باز میکردم و از خواب بیدار میشدم، با خودم میگفتم «به هر حال بیرون هنوز همون جوریه که بود» و اینگونه خاطرات زندگیِ بیرون از زندان را که دیگر دور بهنظر میرسید، خاطرات روزهای «آزادی» به خاطر نمیآوردم.حالا روزهای تا ابد تکراری و ملالانگیزِ رفتوآمد بین سالن تنگ بند و هواخوری، برای پناه بردن از سنگینیِ نفس کشیدن زیر سقف نمزده به سبکیِ پهنهی آسمان از آنچه از زندگی به خاطرم مانده، دور به نظر میرسد اما به بخش جداییناپذیری از وجودم بدل شده است: آزادی با آگاهی از اینکه زنان زیاد دیگری روزها در انتظار عبور از بنبستِ خلاصهشدن لابهلای پروندههای خاکگرفتهشان هستند. زنانی که اسیر در روال کُند بوروکراسی زندان، روزهای عمرشان به غارت میرود؛ گویی که دستشان از دنیا کوتاه شده باشد.
زندان زنان رشت تنها زندان زنان در استان گیلان است، و از همین منظر چون با دورترین نقاط استان حدود ۲۵۰ کیلومتر فاصله دارد نوعی تبعیدگاه است. زنان زیادی هفتهها در حسرت ملاقات با خانوادههایشان روز را شب میکنند. مسافتی بسیار طولانی برای رفتوآمد از ییلاقات در فصول گرم و سرد سال، در هوای اغلب بارانیِ گیلان با جادههای روستایی صعبالعبور، در کنار مشقت رها کردن زمین کشاورزی و دام یا مرخصی گرفتن از محل کار، بهویژه در خانوادههایی آسیبدیده یا دارای پدر و مادر سالخورده یا فرزند دانشآموز. همهی این شرایط، گاهی بر دلتنگی، هرقدر نفسگیر که باشد، غلبه میکنند و امکان سفر و امید ملاقات را کمرنگتر جلوه میدهند.
زندان زنان لاکان، ساختمانی است شامل ۴ بند سالنی با ۲ ردیف تخت فلزیِ دوطبقه در طرفین و معمولاً حدود ۳۰ زندانی در هر بند، که در آن اصل تفکیک جرائم یا حتی جدا کردن متهم و محکوم بهطور جدی رعایت نمیشود. وضعیتی که به خودیِ خود احتمال درگیری و تنش بین زندانیان را به علت تفاوت در فضای ذهنی، میزان اضطراب یا میل به خشونتورزی و نحوهی گذران روزمرگی افزایش میدهد.
«کانون»، که بهعنوان بند قرنطینه برای ۱۰ روزِ اولِ ورود به زندان و بازداشتهای کوتاهمدت در نظر گرفته شده، هواخوریِ حدوداً ۵۰ متر مربعی دارد. فضای جداگانهای تحت عنوان «مهدکودک» هم به آن اضافه شده که برای کودکانی استفاده میشود که بهدلیل همراهی با مادر در زمان بازداشت یا نداشتن سرپرست دیگری بهجز او، با مادرشان به زندان منتقل شدهاند. مهد کودک زندان، بهجز نامش هیچ ربطی به کودک و اتاق کودک ندارد؛ نه تخت بچهگانهای در کار است، نه رنگآمیزیای روی دیوارها و نه وسایلی برای بازی و نقاشی، و نه اصلاً حصار پرالتهاب زندان میتواند رنگ دنیای خیالانگیز کودکی به خود بگیرد.
بند «اعتکاف» قبلتر مخصوص زنانِ متهم به رابطهی نامشروع بوده و به همین دلیل به این اسم نامگذاری شده است و اکنون سکونتگاه زنانی با جرائم دیگری مثل مواد مخدر و سرقت نیز به شمار میرود.
بند «شکیبایی» اغلب برای محکومان و متهمان جرائم مالی و بند «کوثر» (اشتغال) بیشتر برای محکومیتهای سنگین، از جمله اعدام و حبسهای طولانیمدت (برای جرائم قتل و مواد مخدر)، است، و البته اکثر زنان شاغل در کارگاه را شامل میشود. سهم فیزیکیِ زندان زنان از کل مجموعهی زندان لاکان همانقدر بیتناسب و ناکافی است که سهم زنان از فضاهای شهری، امتدادی از همان بهحاشیهراندگی و اعمال محدودیتهای تبعیضآمیز. درِ ورودی زندان زنان به فضای کوچکی بهعنوان پذیرش باز میشود. پذیرش زندانی در ساعات غیرمجازِ خارج از محدودهی ۸ الی ۲۲ هم صورت میگیرد و بازرسیِ بدنی را یکی از افسران نگهبان با نیمهبرهنه کردن متهم، پایین کشیدن شورت و بشین پاشو دادن به او انجام میدهد. این کار، نه تنها در بدو ورود زندانی بلکه برای هر بار بازگشت از بدرقه، پس از انتقالهای تحتالحفظ برای دادرسی، بازجویی و… هم تکرار میشود. انگشتنگاری کامل آمار جدید متهمان و محکومان هم در روزهای مشخصی از هفته، در همان اتاق صورت میگیرد. هردوی این موارد بر اساس آییننامهی زندانها که باید تحت عنوان کتابچهی راهنمای متضمن حقوق و تکالیف زندانی در دسترس زندانیان قرار بگیرد ممنوع و غیرقانونی است.
ورودیِ پذیرش به سالن زندان باز میشود؛ جایی با مرکزیت فضای چهلمتریِ «زیر هشت» که با دیوارها و درهای میلهای به فضاهایی که در محیط آن قرار گرفته راه میبرد.
در سمت راست محیطِ آن از ورودیِ زندان، به ترتیب، اتاق استراحت نگهبانان، پیشخوان نگهبانی، کانون و بند اعتکاف قرار دارد. حمام عمومیِ بندها، که فقط در ساعتهای مشخصی از روز باز میشود، و آشپزخانه در نقطهی مقابل درِ ورودی قرار دارد.
در نیمهی سمت چپ، به ترتیب، اتاق مشاوره و مدیریت، بهداری، سلول انفرادی ــ که بهتازگی بازسازی شده ــ و تنبیهیهای زندان ــ متهمانی که به دستور قضائی جداگانه نگهداری میشوند و مردان ترنس به آن انتقال پیدا میکنند ــ و بندهای کوثر و شکیبایی قرار دارد.
هواخوری بند کانون و اعتکاف، از یکدیگر و دو بند دیگر مجزا هستند و تنها راه دسترسیشان به یکدیگر از طریق پنجرهی دستشویی است.
اتاقی تحت عنوان زینبیه، در حیاط کانون بهعنوان کتابخانهی عمومی و نمازخانهی زندان در نظر گرفته شده که درِ آن در مواقع خاص و با هماهنگیِ مدیریت باز میشود. بندهای شکیبایی و کوثر نیز حیاط مشترکی دارند که در انتهای آن اتاقِ اشتغال و سالن اجتماعات قرار گرفته است.
توصیف فضای فیزیکیِ زندان برایم ضرورت داشت تا با تصور دقایقی حضور در زندان، غیرعادی بودن وضعیتی که بیش از ۲۵۰ هزار زندانی در سراسر کشور تجربه میکنند عینیت یابد. وضعیتی که در آن نه میتوان به رهنمودِ روی در و دیوارش ــ «زندانها را دانشگاه کنیم» ــ عمل کرد، نه میتوان با ویدیو پروژکتور فیلم تماشا کرد، و نه میتوان از باغچهاش ریحان چید و میزی با دسر و غذای دلچسب برای مهمانی تدارک دید. هر چه هست تکرار مرارت و محرومیت در بیصدایی است.
زندانی که باشی، تأمین تمام سطوح نیازهای انسانیات، از نیازهای فیزیولوژیک تا اجتماعی، مستقیماً بر عهدهی جمهوری اسلامی است، و چه نظامی ناشایستتر از آن برای چنین مسئولیت بزرگی.
توزیع جیرهی غذاییِ زندان از لحاظ کیفیت و کمیت وضعیت اسفناکی دارد، بهویژه اگر زندانی اصطلاحاً بدون واریزی یا دارای شرایط خاصی مثل دیابت و بارداری باشد.
جیرهی غذاییِ هفتگی، شامل ۱۵۰ گرم پنیر فلهای بیکیفیت و ۲۵۰ گرم شکر و قند، به هر زندانی تعلق میگیرد و برنامهی نامنظمی نیز برای توزیع روزانهی یک بسته مربای تکنفرهی هویج با طعم و بوی نامطبوع برای صبحانه در نظر گرفته شده است. در این جیرهبندی دولتی، میوه و سبزیجات جایی ندارد و خرید آنها فقط یکبار در هفته و با انتخاب جمعی از بین دو نوع میوه، بر عهدهی خودِ زندانیان است ــ میوههایی که با کیفیت پایین خریداری و گاه تا دو برابر قیمت بازار فروخته میشوند.
اندک کتابهای خواندنی همگی مُهر اهدایی دارند و بر اثر حاشیه نویسیهای امید بخش خواهرانه، رد و نشانی از بازداشت شدگانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» در آنها دیده میشود.
اقلام موجود در بوفهی زندان نیز تنوع بسیار کمی دارند و جایگزینیِ آنها با تأخیر زیاد و متأثر از زدوبند پیمانکار با شرکتهای پخش صورت میگیرد. در قفسههای بوفهی زندان برندهایی از مواد غذایی و بهداشتی وجود دارد که نامشان را هرگز نشنیدهاید. روال خرید به این شکل است که یکی از زندانیها بهعنوان مسئول خرید بند، شب قبل فهرست خریدها را مینویسد و با کارت بانکیِ «حامی کارت» متعلق به هر زندانی، طی ۲ نوبت، در محدودهی زمانیِ مشخصی از شبانهروز از بوفه خرید میکند. زندانیانی که بهدلیل دستور قضائی از امکان تماس با خانواده محروماند، یا خانوادهشان پیگیر یا در وضعیت مالیِ خوبی نیست ــ امری که در میان زندانیان جرائم عمومی بسیار به چشم میخورد ــ طبعاً جز جیرهی دولتی و کمک همبندیها نصیبی ندارند.
برنامهی هفتگیِ در نظر گرفته شده برای نهار و شام به این شکل است که غذاهای برنجی مثل قورمهسبزی، عدسپلو، قیمه، میرزاقاسمی و خورش مرغ ظهرها ساعت یک و غذاهای با نان مثل عدسی، خوراک نخود و لوبیا را غروبها ساعت شش تحویل بندها میدهند. غذایی که برای خوردنش باید بشقاب و قاشق پلاستیکیِ زندان را بخری و در حسرت خوردن یک وعده خوراک کاملاً گرم با چنگال و قاشق فلزی بمانی.
غذاها نه تنها از نظر کمیت برای یک وعده غذای بزرگسال کافی نبوده و برای شرایط خاص جسمانی مناسبسازی نشدهاند بلکه تکههای مرغ و گوشتِ ناچیز در آنها به میزان سهمیهی مصوب برای جیرهی زندانیها هم نمیرسد. زندانیهایی که توان مالی دارند بعضی از وعدهها، از جمله خورش مرغ، را که بهسختی قابل خوردن است با تن ماهی یا نودل جایگزین میکنند. آشپزخانهی زندان زنان نه مکانی برای آشپزی بلکه فضایی بیستمتری با یک سماور بزرگ، دو سینک شستوشو و یک اجاق تکشعله است که روزانه فقط به منظور جوش آوردن آب جهت انتقال به بندها برای چای صبح و عصر و شستن دیگهای غذا استفاده میشود. فقط یک بار در هفته در یکی از بندها بهصورت گردشی غذای سادهای مثل ماکارونی یا کوکو برای طبخ انتخاب میشود، زندانیها تعداد پرس غذا را سفارش میدهند، دو نفر از هر بند مسئولیت آشپزی را بر عهده میگیرند و غذا و هزینههای آن بین همه تقسیم میشود.
فراهم نبودن امکان آشپزی در زندان نه تنها بهبود غذای زندان با پخت دوباره یا طبخ غذا به میل و سلیقهی شخصی را ناممکن میکند بلکه امکان شباهتیابیِ زندگی با آنچه در خارج از زندان میگذرد را از زندانی سلب میکند و میلورزی را در فردیترین سطح روزمره ناممکن میسازد.
چنین سرکوب رذیلانهای به شکلهای مختلف در زندان زنان اتفاق میافتد؛ با سلطهجوییِ زندانبانان تور والیبال از حیاط جمع شده بود و برای تحویل یک توپ پلاستیکی برای بازی مخالفت میشد، با لجبازی دستگاه دیویدی را از دسترس زندانیان خارج کرده بودند و روزی هواخوری را تماماً آسفالت کردند تا زندگی میان سبزیِ درخشان هیرکانیِ آن سوی میلهها از خاطرهها پاک شود.
آبیِ آسمان را فقط این سیاهیِ محتضر قادر به تسخیر نبود. پرواز آزادانه و آواز سرخوشانهی پرندگان را هم. تماشای آسمان تنها امکانی است که زندانی در تجربهاش خود را با دیگران آزاد و برابر میبیند. میتواند به خودش نهیب بزند که خودت را ببین، زیر وسعت پرسخاوت آسمان نشستهای، مثل آن شبهایی که کنار معشوقت به غروبی چشم دوخته بودی. به صدای پرندهها گوش بده، مثل آن روزهایی که هیاهوی شورانگیزشان را از بین درختان میشنیدی. نفسی میکشی و زندگی را باز آشنا مییابی.
نمنم باران شروع میشود اما بهجای لذت بردن از بوی خاک و چمن، در مسیری بین چالههای آبگرفتهی زمین خاکستری قدم میزنی؛ هواخوریِ بندها که فضایی با مساحت بین ۵۰ تا ۱۰۰ متر مربع، بدون فضای سبز و سایهبان است، از ۸ صبح تا ۲ ظهر و ۴ تا ۶ عصر باز میشود و تنها گزینهی گریز از فضای ۴۵ سانتیمتریِ بین تختها بهعنوان یگانه فضای شخصیِ قابل استفاده برای زندانیهاست.
کُندیِ گذر زمان، تجربهی غالب کسانی است که زندان را پشت سر گذاشتهاند و میتوان تصور کرد که کنار آمدن با تکرار ملالآور روزهای طولانیِ زندان بدون امکان بازی کردن، عدم دسترسیِ کافی به کتاب و محرومیت از فرصت مهارتآموزی، در شرایطی که دسترسی به بیرون هم تا حد زیادی مسدود شده، چقدر اضطرابآور و آسیبزاست.
در هر بند یک طاقچهی کوچک حداکثر ۵۰ جلد کتاب برای مطالعه وجود دارد که بیش از نیمی از همانها نیز کتابهای مذهبی و قرآن و تعداد دیگری رمانهای زرد خارجی یا کتابهای شعر دستچندم است. اندک کتابهای خواندنی همگی مُهر اهدایی دارند و بر اثر حاشیهنویسیهای امیدبخش خواهرانه، رد و نشانی از بازداشتشدگانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» در آنها دیده میشود. تعداد بیشتری کتاب در زینبیهی زندان با درخواست قبلی و هماهنگیِ مدیریت برای به امانت گرفتن در دسترس است که به لحاظ کیفیت چندان تفاوتی با کتابهای موجود در بند ندارند. تحویل کتاب از بیرون زندان نیز با سختگیری در تعداد و عناوینشان و نظارتهای سلیقهای امکانپذیر است. آتنا دائمی، زندانی سیاسی که از اسفند ۹۹ تا بهمن ۱۴۰۰ را در زندان لاکان گذرانده، پیشتر گفته بود از ۳۰۰ جلد کتابی که خانوادهاش تحویل زندان دادند تعداد بسیار کمی در اختیار زندانیان قرار گرفت و کتابهای مرتبط با مسائل زنان نیز، به جز چند جلد، جمعآوری شد.
عدم دسترسی کافی به کتاب با تحمیل نوعی خشونت پنهان علیه زنانِ آسیبدیده در زندان، امکان خودآموزی، خودمراقبتی و توانمندسازی را از آنان سلب میکند ــ محدودیتی که در کنار شرایط بغرنج اشتغال در زندان زنان، اِعمال تبعیض جنسیتی را پررنگتر جلوه میدهد.
اشتغال در زندان زنان برای مشاغل نقطهکوبی ظروف سفالی، قالیبافی و دوختودوز گان پزشکی به دو صورت کار در کارگاه و درون بند، آن هم تنها با موافقت مدیریت، امکانپذیر است. در رویهی تبعیضآمیز تأیید صلاحیت زندانیان برای اشتغال، به جای آنکه ضرورت مادی زندانی در اولویت قرار گیرد، همکاریِ فراقانونی با مسئولان زندان و جلب رضایت آنها اهمیت دارد. زندانیان شاغل به قالیبافی بین ۱/۵ تا ۲ میلیون تومان درآمد دارند و مزد نقطهکوبی و خیاطی به ازای تعداد کار تحویلدادهشده پرداخت میشود؛ مثلاً دستمزد رنگآمیزی زمینهی یک قلیان ۳۰ سانتیمتری، هزار تومان و دستمزد نقطهکوبیِ آن، که بر حسب مهارت زندانی در انجام این کارِ ظریف بین ۱ تا ۳ ساعت زمان میبرد، ۱۸ هزار تومان است. محصولی که در بازار تا ۳۰۰ هزار تومان به فروش میرسد. این دستمزدهای ناچیز هم با ماهها تأخیر و به صورت قطرهچکانی به حساب زندانیان واریز میشود.
بر خلاف بسیاری از زندانها، حتی زندان مردان لاکان، از مهارتآموزی در زمینهی چوب و چرم یا امکان فروش شخصیِ دستسازهها نیز خبری نیست. کار در زندان عملاً مشمول قانون کار نیست. از بیمه و ایمنی و بهداشت محیط کارگاه نیز خبری نیست؛ اتاق اشتغال فضای بسیار کوچکی با میز کار و تهویهی غیراستاندارد است که بهعنوان تنها امکان کسب درآمد زندانیان، ظرفیت محدودی دارد. اکثر زندانیانی که نقطهکوبی انجام میدهند باید درون اتاق و نشسته روی زمین در فضای بین تختها یا در هواخوری کار کنند و از درد گردن و دست رنج میبرند. زندانیانِ مشغول به قالیبافی نیز همواره برای تحویل سریع فرشها تحت فشار شدید قرار دارند و زوج پیمانکار-کارگاه، بهعنوان کارفرما میتوانند زندانی را به علت کیفیت نازل یا تأخیر در تحویل کار، جریمه یا اخراج کنند.
بعد از ظهر، با فراغت از کارهای جمعیِ درون بند، بازگشت کارگاهیها به بند و پایان الزامات ساعتهای اداری فرصتی برای گپوگفت فراهم میشود؛ بازگوییِ تجربههای شخصی که به درک جمعی تقاطع ستمها و تبعیضها راه میبرد، حرفهایی که با گفتن و شنیدنش، آدم هوس سیگار میکند. اما در زندان زنان نه تنها هیچ سیگاری بهعنوان سهمیه یا برای خرید شخصی وجود ندارد بلکه افرادِ در حال ترک اعتیاد هم بدون هرگونه رسیدگیِ پزشکی و تحویل داروهای لازم رها میشوند تا وضعیت روحی و جسمی حین ترک را بگذرانند. حتی سهمیهی متادونِ معتادانی که، برخلاف قانون، نه به کمپهای مجاز ترک اعتیاد بلکه مستقیماً به زندان فرستاده میشوند به سختی و به مقدار ناکافی تحویل داده میشود و عملاً مسئولیت کنترل شرایط روانی و جسمانیِ زندانیِ در حال ترک، از دادن قرص مُسکنِ ساده تا مدیریت دعواهای ناشی از حملات عصبی و پرخاشگری او، بر عهدهی دیگر زندانیانِ بند است. تماس تلفنی و ملاقات با خانواده نیز در زندان زنان به شکلی محدود شده است.
تلفنها به صورت نوبتی به بندها داده میشود و حداکثر ۵ دقیقه در روز به هر نفر و البته ۱۵ دقیقه به زندانیانِ کارگاهی وقت تعلق میگیرد، پنج دقیقهای که زمان آن قابل پیشبینی و برنامهریزی نیست و در فضای غیرخصوصی و شلوغ بین بندها انجام میشود؛ پنج دقیقهای شامل شماره گرفتن، انتظار برای برقراری تماس، احوالپرسی، پیگیری روندهای اداری از خانواده و مشورت با وکیل، زمان کوتاهی که نمیتواند صرف تماسهای ظاهراً غیرضروری مثل درد و دل، عشقورزی و گپهای دوستانه شود. از طرفی نگهبانی هم علاوه بر کنترل معاشرت زندانیان از طریق بازبینیِ دوربینها و خبرچینی از روابط، در مورد محتوای تماسها کنجکاوی میکند و گاهی صمیمیت بین زنان را نشانهی همجنسگرایی تلقی میکند، چیزی که میتواند بهانهای برای زورگویی و آزار شود، شبیه به قلدریهای همجنسگراهراسانهای که بیرون از زندان هم عامل طرد و سرکوب خودبودگیِ اقلیتهای جنسی و جنسیتی است.
روایتهای زندانیان زندانهای مرکز گرچه سرشار از شور تحسینبرانگیز زندگی و مقاومت است، اما قابل تعمیم به زندانهای دیگر شهرها و بندهای عمومی نیست.
ملاقات حضوریِ ۲۰ دقیقهای نیز ۲ بار در هفته برای ملاقات مجزا، یک روز با مردان و و روز دیگر با زنان خانوادهی درجهی یک، امکانپذیر است ــ دیدارهای جداگانهای که مشقت برای رفتوآمد به زندان را دوچندان میکند و عملاً تصویر خانواده را در خاطرات زندانی و کودکان محو و دستکاری میکند. این ملاقاتهای کابینی در دو سوی شیشهی کثیفی که با میلههای نزدیک به هم حفاظ شده انجام میشود؛ درون یکی از هشت کابینِ موجود با تلفنهای یکی در میان خراب و صحبتهایی که با هر بار مزاحمت افسر، از سر گرفته میشود. با اجازهی مدیر زندان، تنها هر ۴ ماه یکبار ملاقات حضوری در یک اتاق امکانپذیر است، فرصت بسیار کمی برای در آغوش کشیدن و لمس و بوییدن که به جای آنکه دلتنگیها را التیام دهد، حسرت و افسوس بر جا میگذارد.
مسئولان زندان برای پذیرش لباس از خانواده شرایط سختگیرانهای در نظر گرفتهاند؛ لباسها نباید زیپ، دکمه یا تزئیناتی داشته باشد، نباید بدننما، چسبان، از جنس جین و کتان یا به رنگ خیلی روشن یا جیغ باشد، و تاپ، شلوارک، دامن یا پیراهن هم کاملاً ممنوع است. برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به زندان، لباسها خیس به زندانی تحویل داده میشود و بوی بد آب زندان سبب میشود که حتی از بوییدن دوبارهی تنِ خود و خانهات محروم شوی.
آنان همچنین از تحویل دادن بسیاری از داروها به بهانهی عدم ضرورت از نظر پزشک زندان یا خارجیبودن برند دارو، خودداری میکنند. این محدودیت در شرایطی اعمال میشود که بهداری داروهای محدودی دارد و روند اعزام به بیمارستان بهشدت طولانی و تأمین هزینهی آن عمدتاً بر عهدهی خود زندانی است یا اعزام در موارد متعددی که از نظر پزشک عمومیِ زندان غیراورژانسی است ناممکن میشود. پزشک کشیک در زندان زنان مستقر نیست، تنها پزشک زندان فقط یک روز در هفته حضور دارد و پزشک متخصص، از جمله پزشک زنان، مطلقاً در دسترس نیست. از خدمات مرتبط با دندانپزشکی فقط کشیدن دندان به زندانیان ارائه میشود، آن هم توسط یکی از زندانیانِ رأی باز که قبلاً دستیار دندانپزشک بوده و طبعاً از اصول بهداشتی و حرفهای این کار اطلاع محدودی دارد. مسئولان زندان، آن هم در شرایطی که تغذیهی زندانیان ناسالم و ناکافی است، داروهای مکمل را از خانوادهها تحویل نمیگیرند؛ در نتیجه، بسیاری از زندانیان از سوءتغذیه یا بیماری رنج میبرند و برخی باردارند بیآنکه مکملهای لازم را به طور منظم دریافت کنند. از آنجا که در زندان به جای نصب بند رخت میلهای، از لباسهای کهنه برای درست کردن بند استفاده میشود و روی آنها علاوه بر لباس، روفرشی و روتختی هم پهن میشود و هیچ مادهی ضدعفونیکنندهای در دسترس نیست، انواع عفونتها شیوع بالایی دارند. نزدیکیِ زندان لاکان به جنگلهای آلودهی سراوان نیز تأثیرات زیانباری بر سلامت جسمی زندانیان دارد.
آب زندان کیفیت بسیار بدی دارد و بو و طعم زنندهاش کاملاً محسوس و گواه ناسالم بودن آن حتی برای مصارف غیرنوشیدنی است. در چنین شرایطی، آب تصفیهشده یا سهمیهای برای آب آشامیدنی در نظر گرفته نشده و فقط زندانیانی با استطاعت مالی میتوانند روزانه آب معدنی بخرند و بقیه مجبورند از یکی از دو آبسردکنِ زندان که جلوی بندهای اعتکاف و کوثر نصب شده، آن هم فقط در ساعتهای باز بودن درِ بندها، استفاده کنند.سهمیهی اقلام بهداشتیِ ماهانه شامل یک بسته نوار بهداشتیِ بیکیفیت، نصف بسته پودر لباسشویی، یک مسواک، خمیر دندان، صابون و تیغ ژیلت است. لوازمی مانند لباس زیر، حوله و دمپایی از برنامهی توزیعی در بدو ورود حذف شده است.
هرچند گندزداییِ فضای زندان باید در فواصل زمانیِ منظم و طبق دستورالعملهای بهداشتی انجام شود اما به علت اهمال مدیریت در سمپاشیِ عمومی و نگهداری ناگزیر وسایل و خوراکیها روی زمین یا زیر تختها، بندها بهویژه در ماههای گرم سال پر از سوسک و مورچه میشود. تنها شیوهی رسیدگیِ بهداشتی به فضای عمومی عبارت است از جارو زدن و شستوشوی روزانهی سرویس بهداشتی بند ــ شامل یکی دو حمام، دو یا سه توالت و روشویی بدون آینه، و یک سینک برای شست وشوی ظروف ــ که زندانیان با تقسیم کار انجام میدهند. زندانیان همچنین باید هفتهای یکبار تمام روفرشیها را جمعآوری کنند و بشویند و فضای مشترک میانی، دفتر نگهبانی و هواخوری را تمیز کنند.
روند بازدید از زندان زنان به این شکل است که از بلندگوها اعلام میشود که زندانیان به بندهایشان برگردند، درِ بندها بسته میشود و رئیس سازمان زندانها، رئیس زندان لاکان، مدیر زندان زنان و … در فضای میانی چرخی میزنند، از انجام مأموریت عکسبرداری میکنند و به اتاق ریاست برمیگردند.
قاضیِ اجرای احکام باید روزانه یا حداقل ۲ بار در هفته از همهی سالنها بازدید کند و برای شنیدن اظهارات و درخواستهای زندانیان با آنها ملاقات مستقیم داشته باشد. اما نه تنها قاضی بهندرت در زندان زنان حضور پیدا میکند، بلکه ملاقات با رئیس زندان هم فقط در روزهای دوشنبه، آن هم بعد از گزینش افسر نگهبانی در تعیین ضرورت ملاقات و به صورت محدود، انجام میشود. مدیر زندان نیز گرچه نیمی از اوقات اداری را در اتاق خود سپری میکند اما عملاً به جای پیگیری روند پروندهها، بیشتر به گردآوریِ خبرچینیها برای به هم زدن روابط زندانیان میپردازد.
مسئولان اجراییِ زندان، اعم از رئیس، مدیر، مشاور و نگهبانان، پیوسته تکرار میکنند که در زندان دوستی وجود ندارد و نباید به سایرین اعتماد کرد، تا از طرفی با مخدوش کردن همزیستیِ زندانیان از شکلگیری هر گونه اتحاد و نافرمانی جمعی جلوگیری کنند و از طرف دیگر با دامن زدن به فضای قلدری در سلسلهمراتب قدرتِ موجود در بندها زندانیان را میانجیِ سرکوب کنند. اغلب یکی از همین افراد از طرف مدیریت، وکیل بند میشود و رأیگیری در کار نیست.
در بسیاری از مواقع بدون هیچ اطلاع شفاهی یا ابلاغ کتبیِ قبلی به زندانی، جلسهی دادرسیِ دادگاه بهصورت مجازی یا حضوری برگزار میشود در حالی که حتی امکان اطلاعرسانی به وکیل هم وجود ندارد.
زندانبانان، که دستکم در ظاهر باید حافظ اطلاعات شخصی زندانیان باشند، حتی عناوین و جزئیات اتهام انتسابی به آنان را در میان سایر زندانیان فاش میکنند یا از آن برای تحقیر و ارعاب او بهره میبرند. تعرض به حریم شخصیِ زندانی نیز به وفور اتفاق میافتد، از وارسیِ هفتگی ناخنها و رویهی توهینآمیز برای کنترل شپش تا بازرسی ناگهانیِ بندها و به هم ریختن وسایل. بعضی روزها ناگهان زندانیان به حیاط منتقل و بندها بازرسی میشود و نگهبانان پس از یورش به لوازم شخصی زندانیها، وسایل را بههمریخته رها میکنند.
کلاسهای اجباریِ مرتبط با احکام و مسائل دینی یا برنامههای مرتبط با مناسبتهای مذهبی مثل دعا یا شبیهخوانی درون بندها یا سالن اجتماعات برگزار میشود. زندانبانان برای جلب همکاری در این زمینه، زندانیان را با وعدهی تأثیر مثبت در پرونده تشویق یا با ارائهی گزارش منفی به مددکار تهدید میکنند.
حجاب در زندان زنان نیز اجباری است. برای ایستادن در صف آمار صبح و عصر حتماً باید روسری پوشید، و عبور و مرور از فضای میانیِ بندها در ساعات اداری فقط با چادر مجاز است، در حالی که ورود مردها، اعم از ریاست یا تأسیسات، با اطلاع قبلی و بستن درِ بندها انجام میشود.
بیگاری کشیدن از زندانیان نیز امری عادی است؛ ظروف انتقال غذا به زندانِ زنان دیگهای بسیار بزرگی با وزن زیاد است که به صورت دستی توسط زندانیان جابهجا میشود. جارو کشیدن نوبتیِ روزانه در یکی از بندها نیز هنوز با جارو رشتی انجام میشود و جارو برقی در کار نیست. این در حالی است که خانوادهی یکی از زندانیانِ همان بند، دو جارو برقیِ نو به زندان اهدا کردهاند که اتاق نگهبانیْ آنها را مصادره کرده است. جایگزینی یا عیبیابی وسایل و تعمیر تأسیسات نیز به کُندی انجام میشود و باید روزهای متمادی با سیستم گرمایشی و سرمایشیِ ازکارافتاده یا شیرآلاتِ خراب سر کرد.
آتنا دائمی، در زمان تبعید از اوین به لاکان، با اعتصاب غذای نامحدود، تحصن در زندان و گزارش دادن از شرایط نابسامان بند زنان، تلاش کرده صدای زندانیان باشد، و حالا هم، پس از مهاجرت اجباریاش، در مصاحبه با شبکههای حقوق بشری و اطلاعرسانی در صفحهی شخصی خود این کار را ادامه داده و سعی کرده تغییراتی در وضعیت زندان به وجود آورد. اما بیکفایتی و فساد مالی در سازمان زندانهای گیلان باعث شده با وجود اصلاحات مقطعی و محدود، همچنان وضعیت زنان محبوس در این زندان، رقتانگیز باشد. تهیهی گزارشهای دروغین از زندان لاکان، اعطای جایزهی مدیر نمونه به مدیر کل زندانهای استان گیلان، اخبار جعلی دربارهی بهبود وضعیت اشتغال زندانیان و توانمندسازی خانوادهی آنان و هر آنچه با جستجو در سایتهای داخلی دربارهی لاکان میتوان یافت؛ همه نمایشهایی جعلی است.
زندانیبودن وضعیتی غیرعادی است و وقوع پرتکرارش زیر سایهی حکومتِ سرکوبگر چیزی را عوض نمیکند. روایتهای زندانیان زندانهای مرکز گرچه سرشار از شور تحسینبرانگیز زندگی و مقاومت است، اما قابل تعمیم به زندانهای دیگر شهرها و بندهای عمومی نیست. ما هم در زندان با یکدیگر شوخی میکردیم، خواهرانه گپ میزدیم، بین همان کتابهای بهدردنخور دنبال چیزی برای خواندن و یاد گرفتن میگشتیم، از تلاطم احساساتمان حرف میزدیم و روزنهی امید را برای یکدیگر باز نگه میداشتیم، اما همان ضخامت چندسانتیمتریِ میلهها و دیوارها، فاصلهای پُرنشدنیِ میان اسارت و آزادی بود و ما به حکم «زن، زندگی، آزادی» زندگی را به تمامی میخواستیم.
معضل سگهای ولگرد
بهاره مسگری
سگ های ولگرد یکی ازمشکلات شناخته شده دربحث مدیریت شهری درجهان است.سگها اولین حیوان اهلی شده توسط بشر محسوب می شوند که بیش از20هزار سال از اهلی شدن آن می گذرد. حیوانات اهلی جانورانی هستند که طی پرورش انتخابی توسط انسان ها دستخوش تغییرات ژنتیکی،رفتاری و فیزیولوژیکی چشمگیری شده اند.این حیوانات دست ساز بشر برای تغذیه،محل زندگی،درمان و در برخی موارد موارد برای زایمان به انسان ها وابسته هستند.
بدین لحاظ تمام حیوانات اهلی می باید به طور مستمر تحت مدیریت،سرپرستی و نگهداری انسان ها باشند.بدیهی است به واسطه تغییراتی که در ژن و ریخت حیوانات اهلی بوجود آمده است زندگی آزادانه و بدون سرپرستی دایمی آنها چه در داخل و در خارج از فضای شهری در درجه اول برای خود حیوان و در درجه دوم برای اکوسیستم می تواند مشکلات زیادی به وجود آورد.
هر اکوسیستم حیوانات وحشی خاص خود را داشته که طی میلیون ها سال تکامل در آن پیدایش و با محیط فیزیکی،شرایط اقلیمی،بیماری ها و سایر فاکتورهای زیستی آن زیستگاه سازگاری پیدا کرده اند.پراکنش هر حیوان وحشی محدود به زیستگاه های مشخصی است که به آن قلمرو و محدوده پراکنش آن گونه در یک جغرافیای زیستی گفته می شود.از این رو حیوانات وحشی یک منطقه بومی آن زیستگاه بوده و در صورت انتقال به زیستگاه های دیگر به عنوان گونه غیر بومی در زیستگاه میزبان شناخته شده و تبدیل به آفت می شوند.ضرورت های کنترل جمعیت سگ های ولگرد:سگ ها دارای قابلیت و پتانسیل تولیدمثلی بالایی بوده و به همین علت در صورت اجرانشدن برنامه های کنترل، سریعا افزایش یافته و مخاطرات فراوانی به دنبال خواهند داشت.
شیوع بیماری های قابل انتقال بین سگ و انسان.افزایش سگ گزیدگی و تلفات انسانی ناشی از حمله سگ ولگرد به انسان به ویژه در کودکان.سلب آسایش عمومی و آرامش روانی شهروندان.تهدید بهداشت عمومی و آلودگی محیط و منظر پارک ها و تفرجگاه ها ناشی از مدفوع و پسماند غذای سگ ها.افزایش تصادفات جاده ای.
خطر شکار و تغذیه از حیات وحش بومی در خطر انقراض.
وضع موجود در ایران:روزانه 17 مورد حیوان گزیدگی(13.6سگ گزیدگی) در تهران اتفاق می افتد. روند سالانه حیوان گزیدگی در ایران روبه افزایش است. به طوریکه در 100 هزار نفر جمعیت،این میزان از 35 مورد در سال 1366 به 306 مورد در سال 1400 رسیده است. که از این میان 80 درصد گزیدگی ها توسط سگ ها انجام شده.
همچنین آمار مربوط به تلفات بیماری هاری هم طبق افزایش آمار سگ گزیدگی ناشی از جمعیت رو با افزایش سگ ها در حال بالا رفتن است.
مهمترین تاثیرات سگ های ولگرد بر حیات وحش:اثر شکار مستقیم حیات وحش.اثر رقابت غذایی با حیات وحش.اثر بیماری زایی برای حیات وحش.اثر بر ناامنی زیستگاه.در مقاله ای که در ژورنال علمی اوریکس دانشگاه کمبریج در سال 2021 منتشر شده ثبت حمله سگ های ولگرد به حداقل 17 گونه پستاندار در ایران گزارش شده و برخی گونه های مورد حمله واقع شده چزء گونه های نیازمند حفاظت و در خطر انقراض از جمله یوزپلنگ آسیایی بوده است.همچنین به گونه هایی مثل کاراکال،گربه جنگلی،سیاه گوش…حمله شده که از این میان تلفات آهو با 44 فرد و یوزپلنگ آسیایی با 17 فرد قابل توجه است.شناخت تاثیرات سگ های ولگرد بر سلامت شهروندان: شیوع بیماری های قابل انتقال بین سگ و انسان.سگ گزیدگی و تلفات انسانی به ویژه کودکان. سلب آسایش عمومی و آرامش روانی شهروندان.تهدید بهداشت عمومی و آلودگی محیطی و منظر پارک ها و تفرجگاه ها.افزایش احتمال تصادفات جاده ای.
تلفات بیماری هاری در ایران در سال 1400،16نفر ثبت شده که بالاترین میزان مرگ و میر هاری در کشور طی30 سال گذشته بوده است.
قابل توجه است کشور ایران از نظر تعداد مرگ و میر هاری ناشی از سگ گزیدگی بین سال های 2002 تا2022با37مورد مرگ در رتبه سوم جهان قرار دارد.بررسی نحوه اجرای دستورالعمل های کنترل جمعیت سگ های ولگرد: در بند ز ماده7دستورالعمل بیان شده سگ های اصیل و مفید پس از طی دوران قرنطینه، نصب قلاده و صدور شناسنامه با اخذ تعهد در خصوص نگهداری مناسب از حیوان و تعهد به عدم رهاسازی به مراکز یا افراد متقاضی تحویل داده می شوند.بر این اساس هرگونه رهاسازی سگ های ولگرد مردود بوده و برخلاف دستورالعمل است. با این وجود مسوولین شهرداری تهران صراحتا بر رهاسازی سگ های زنده گیری شده پس از پلاک کوبی و عقیم سازی در بوستان های حاشیه تهران اظهار می کنند.
همچنین در سال 1400تعداد1726قلاده سگ تحت عنوان واگذاری در اختیار گروه های متقاضی قرار گرفته که شبانه رهاسازی آنها توسط حامیان وجود دارد.
در بند ز ماده7دستورالعمل به صراحتا بیان شده سگ هایی که به عنوان سگ گله به افراد واگذار می شوند قبل از واگذاری توسط دامپزشک عقیم سازی خواهد شد.
بر این اساس هر گونه عقیم سازی سگ های بالاصاحب موجود در مراکز در مراکز نگهداری مردود بوده و برخلاف دستورالعمل است.
این در حالی است که شهرداری تهران تعداد سگ های عقیم شده در مراکز نگهداری را به عنوان عملکرد مثبت مجموعه ارائه کرده.
استان تهران با اشباع تعداد سگ گله از سوی دامداران مواجه بوده و به نظر نمی رسد هزاران متقاضی دریافت سگ گله بلاصاحب در تهران وجود داشته باشد.از طرفی تصور غلطی در رابطه با عقیم سازی وجود داشته که عقیم سلزی می تواند در بلندمدت بر کاهش جمعیت سک های ولگرد موثر واقع شود.این در حالی است که عقیم سازی تنها زمانی بر کاهش جمعیت تاثیرگذار است که جمعیت بسته باشد و یا بیش از70 درصد از جمعیت در یک بازه زمانی 3 ماهه عقیم شوند.
بنابراین روش های جاری هرگز تاثیری بر کاهش جمعیت سگ های ولگرد نخواهد داشت.چرا که تنها10 درصد از جمعیت سگ های ولگرد غیرعقیم آزاد می توانند در کمتر از یکسال به اندازه چند برابر تعداد سگ های عقیم شده تولیدمثل کرده و جمعیت را جایگزین کنند و عقیم سازی تنها اتلاف منابع مالی شهرداری است.بند ح ماده7 دستورالعمل بر معدوم سازی سگ های بلااستفاده،آلوده و غیرمفید با تزریق دارو یا مرگ با ترحم. بر این اساس می باید کلیه سگهای آلوده و بلااستفاده با تزریق دارو معدوم و به طور بهداشتی دفن شوند و خلاف این دستورالعمل و تیمار سگ های آلوده به جای معدوم خلاف دستورالمل است.خلاف این دستورالعمل باعث شده تا مراکز کنترل را به کمپ نگهداری،پرواربندی و تیمار سگهای ولگرد تبدیل کرده است.افزایش ظرفیت مرکز باعث شده هزینه تغذیه سگ های ولگرد تنها در مرکز آرادکوه از250میلیون تومان در سال به2میلیارد و300میلیون تومان در سال افزایش یابد که فاقد هرگونه توجیح فنی و علمی است.این در حالی است که بودجه سالانه تیمار حیات وحش در خطر انقراض کشور در سال1401 تنها1میلیارد و800میلیون تومان تعیین شده است.تجربه سه کشور در مدیریت سگ های ولگرد:کشور ایالات متحده:در سال2019هزار حیوان ولگرد با روش مرگ با ترحم کشته می شوند.درهر سال 4.1 میلیون حیوان ولگرد از پناهگاه ها به سرپرستی پذیرفته می شوند.قوانین اداره مرکز دولتی سگ های ولگرد در ایالات متحده بیش از30ایالت قوانینی دارند که «قوانین دوره نگهداری» گفته می شود. این قوانین حداقل مدت زمانی را که یک حیوان ولگرد پس از زنده گیری به پناهگاه دولتی حیوانات باید قبل از فروخته شده به فرزندخاندگی واگذار یا یوتانایز شود در یک پناهگاه را مشخص می کند. دوره نگهداری از5تا7روز یا از48تا72ساعت است.همچنین اگر یک افسر کنترل حیوانات یک سگ ولگرد یا حیوان خانگی را ببیند این اختیار را دارد که حیوان را ضبط و توقیف کند.اگر سگی بیمار باشد و تهدیدی برای سلامت یا ایمنی عمومی شناخته شود معدوم سازی سریع حیوان جایگزین قانون دوره نگهداری می شود.هر سگ بدون قلاده و بند در خیابان باشد سگ ولگرد شناخته شده و توقیف و به پناهگاه منتقل می شود. کشور آلمان.آلمانی ها با حیوانات خانگی خود مانند خانواده رفتار می کنند و این حیوانات از وضعیت قانونی مشابهی با کودکان برخوردارند.تحت این وضعیت هر سگ باید یک صاحب مسوولیت پذیر داشته باشد و حضور سگ ولگرد بالاصاحب در این کشور غیر قابل پذیرش است. کشتن حیوانات در صورت سالم بودن آنها بدون دلیل معقول ممنوع است.
مدیریت صحیح صنعت حیوانات خانگی،قوانین مدون،شفاف و دقیق در خصوص رعایت حقوق حیوانات، فرهنگ سازی و وضع مقررات سختگیرانه در قبال نگهداری از سگ های ولگرد و اعمال شدید آن باعث شده که در آلمان هیچ سگ ولگرد و بلاصاحبی وجود نداشته باشد و آلمان را به کشوری تبدیل کرده که هیچ سگ ولگرد بلاصاحبی دیده نمی شود.همچنین جرائم به این صورت است که افرادی که سگ های سگ های خود را رها می کنند تا 90 هزار یورو جریمه می شوند و هزینه ترک و آزار سگ ها به قدری بالاست که خود تا حد زیادی از رها شدن سگ ها جلوگیری می کند.آلمان قوانین سختگیرانه برای نگهداری و سرپرستی سگ ها و فرهنگ سازی در ارتباط با حیوانات خانگی دارد.همچنین در دوره بررسی یک فرد اختصاصی برای بازرسی از متقاضی بازدید خواهد کرد.
کشور ترکیه: ترکیه یکی از کشورهای در حال توسعه ای است که با مشکل جدی جمعیت بالای سگ های ولگرد مواجه است. کنوانسیون اروپایی برای حمایت از حیوانات اقدامات قانونی و اداری برای کاهش تعداد سگ های ولگرد بلاصاحب توصیه می کند که یکی از آنها روش زنده گیری و حذف از محیط است.بطوریکه سگ ولگرد بدون صاحب از محیط صید شده و در پناهگاه تحت ساماندهی قرار می گیرد تا سرپرست پیدا کند.علی رغم توصیه کنوانسیون اروپایی،کشور ترکیه دارای افراط و تفریط است.
در سال 1909 ترکیه اقدام کرده بود به انتقال سگ ها به یک جزیره غیر مسکونی و مرگ تدریجی سگ ها به دلیل گرسنگی اما این اقدام باعث تحریک احساسات عمومی شد و عدم موفقیت دولت ترکیه و ترکیه را تبدیل کرد به یکی از تنها کشورهای اروپایی که در آن قانون بدون کشتن و بدون دستگیری در مورد همه حیوانات ولگرد اعمال می شود و کشتن فقط در صورتی است که حیوان بیماری لاعلاج داشته باشد.راهکارهای جمعیت کنترل سگ های بلاصاحب:
توقف کلیه طرح های عقیم سازی سگ های ولگرد بلاصاحب در مراکز کنترل و ساماندهی و منوط کردن عقیم سازی تنهت به سگ های بلاصاحب دارای متقاضی سرپرستی دائمی.
اجرای اخلاقی اتونازی سگ های بلاصاحب غیر مفید جمع آوری شده و سگ های ولگرد بلاصاحب مفید فاقد متقاضی سرپرستی دائم و موقت.
اعلام ممنوعیت و جرم انگاری غذارسانی به انواع حیوانات ولگرد و شهری.
نصب تابلوهای اطلاع رسانی هشدار دهنده و اعلام ممنوعیت غذارسانی.
تدوین مقررات و قوانین.
تولیدمحتوا و اجرای طرح آموزشی چهره به چهره با هدف جلوگیری از توله کشی سگ ها.
بازبینی شیوه نامه اجرایی نظارت بر نحوه نگهداری سگ های گله و نگهبان
هشتاد سال پس از تراژدی چوچارا
هادی کیکاووسی
نام «چوچارا» نخستین بار در مراسم اهدای جوایز اسکار سال ۱۹۶۰ شنیده شد. عنوان دیگر این فیلمِ ویتوریو دسیکا «دو زن» بود که بازیگر نقش اولِ زن آن، سوفیا لورن، جایزهی اسکار را به خود اختصاص داد. نامِ پنهانشده اما همچنان پرسشبرانگیز بود. کسی دقیقاً نمیدانست که چوچارا چه معنایی دارد.
امروزه اگر از «هوش مصنوعی» بپرسید که چرا «دو زن» به «لا چوچارا» ترجیح داده شد همان پاسخی را ارائه خواهد کرد که شصت سال قبل دستاندرکاران سینما به مردم دادند:
«تا برای مخاطب غیرایتالیایی قابل فهم باشد.»
لا چوچارا ریشه در واقعیتی داشت که دنیای رنگی و شاد و شنگولِ پس از جنگ حال و حوصلهی شخم زدن آن را نداشت. دسیکا که در فیلمهای «آلمان سال صفر» و «اومبرتود» از فلاکتِ مردم در سالهای پس از جنگ پرده برداشته بود از سوی مقامات به سیاهنمایی متهم شده و تحت فشار بود که دست از بدبختانگاریِ مردم ایتالیا بردارد.
جولیو آندرئوتی، از قدرتمندترین سیاستمداران ایتالیایی پس از جنگ جهانی دوم که در مرگ نئورئالیسم تأثیرگذار بود، در نامهای دسیکا را بهعلت ساخت فیلم «اومبرتو د» به باد انتقاد گرفت و او را متهم کرد که به میهنش خدمتی نکبتبار میکند. به نظر او، ایتالیا به فاشگوییِ واقعیتهای جامعه نیاز نداشت و در عوض باید امید به جامعه تزریق میشد. بنابراین، عنوان «دو زن» را برای فیلم برگزیدند تا چوچارا قصهای بیش تلقی نشود. اما چوچارا تنها یک قصه نبود. زخمی بود که تمایلی به واگشاییاش نبود. سرگذشت سوگناکِ مردمی گرفتار در چنگ فاشیستها و نازیها که در اواسط ماه مه ۱۹۴۴ در حالی که چشمانتظار ناجیانی آزادیبخش بودند آماج خشونت نیروهای متفقین قرار گرفتند. خشونت جنسیِ گستردهای که زنان طی این آزادسازی تجربه کردند تا امروز محل مناقشهی دولتهای ایتالیا و فرانسه بوده است. گستردگیِ این خشونت چنان بود که ۱۳ سال پس از این واقعه آلبرتو موراویا، نویسندهی شهیر ایتالیایی که خود زمانی در چوچارا زیسته بود، بغض خویش را در رمان La Ciociara خالی کرد و دسیکا بر اساس این رمان، فیلم «چوچارا/دو زن» را ساخت.
ماجرایی ناشناخته در سرزمینی ناشناخته
چوچارا نام منطقهای بین لاتزیو و کامپانیا است که بخش وسیعی از آن به استان فروزینونه تعلق دارد. مارچلو ماسترویانی و سیسرو از مشهورترین متولدین این ناحیه هستند. در سالهای نه چندان دور واژهی «چوچارایی» مترادف محرومیت و طبقهی پایین بود ــ مردم فقیر کوهستاننشینی که با صندلهایی به همین نام شناخته میشدند و چیزی از قایقرانی در دریای توفانی نمیدانستند.
این فاشیستها بودند که با لباسهای تیره از راه رسیدند و سخنان موسولینی را برای آنها نقل کردند. موسولینی میخواست با تکیه بر عبارت Vivere pericolosamente («زندگی مخاطرهآمیز») بخش مهمی از اقشار محروم را به خود جذب کند و در این راه از اصطلاحات مردمفریبی نظیر قایقرانی در دریای توفانی استفاده میکرد: «آقایان، هرکسی قادر است در دریای آرام قایقرانی کند، قهرمانی و زیبایی و عظمت در این است که در هنگام توفان قایقرانی کنید. “خطرناک زندگی کردن”. من دوست دارم که این کلمه کلیدواژهی فاشیسم ایتالیا باشد.» بیست سال پس از این سخنرانی بود که مخاطرات ناشی از قایقرانیِ خطرناک گریبانگیر غیرنظامیان شد.
امواج دریای توفانیِ جنگ جهانی دوم به سواحل ایتالیا رسید و سیاهجامگانِ دیگری اهالیِ چوچارا را محاصره کردند. آنها نیروهای استعماری متفقین بودند که برای آزادسازیِ آخرین دژ آلمانیها عملیات مونته کاسینو را آغاز کرده بودند. در این عملیات واحدهای سپاه مستعمراتیِ فرانسه ــ شامل ۱۱۰ هزار سرباز مراکشی، الجزایری، تونسی و سنگالی ــ در ماه مه ۱۹۴۴ به آخرین خط جنگ رسیدند.
شایع شد که ژنرال آلفونس جوین، فرماندهی نیروهای استعماری، به سربازانش دستور داده است که هر کاری دلتان خواست با مردم بکنید. «زنان و شراب از آنِ شماست. همه چیز را نابود کنید.» این امر هرگز از سوی مقامات فرانسوی تأیید نشد و آن را صرفاً شایعهای برای تخریب چهرهی فرانسویان دانستند.
هرچند هیچگاه ثابت نشد که ژنرال جوین سربازان آفریقاییِ قوای فرانسه را به ارتکاب خشونت تشویق یا تحریک کرده است اما میدانیم که او برای جلوگیری از خشونت علیه غیرنظامیانی که پشت دیوارها چشم به راه نیروهای آزادیبخش بودند هیچ کاری انجام نداد. در پی عقبنشینیِ آلمانیها و فاشیستها روستاهای چوچارا یکی بعد از دیگری به تصرف نیروهای متفقین درآمد و ایتالیا در آستانهی آزادی قرار گرفت.
اما از همهجا صدای جیغ شنیده میشد. جیغهایی که غریو شادی نبود. در اغلب گزارشهای میدانی که بعدها از شاهدان چوچارا گردآوری شد از جیغهای زنانی یاد شده است که آماج خشونت سربازانِ آزادیبخش بودند. ضجههایی که یکی از شاهدان وقایع آن شب آن را با «جهنم» دانته قابل مقایسه دانسته بود. هرکس به یاری زنان میشتافت جزو فاشسیتها تلقی میشد و به مرگی فجیع محکوم میشد.
شهردار اسپریا، واقع در استان فروزینونه، گفته بود که از جمعیت ۲۵۰۰ نفریِ شهرش، به ۷۰۰ زن تجاوز شد و بعضی نیز جان باختند. در این میان کشیش کلیسای اسپریا که تلاش میکرد تا سه زن را از خشونت سربازان نجات دهد بر اثر خشونت جنسی کشته شد.
در یکی از موارد، به نیروهای آمریکایی که برای جلوگیری از خشونتها مداخله کرده بودند گفته شد: «شما اینجا با آلمانیها میجنگید نه با فرانسویها.» در آرشیو تاریخی وزارت امورخارجهی ایتالیا به گزارش سرهنگ امبرتو پیتالی به تاریخ ۲۸ مه ۱۹۴۴ اشاره شده که با ذکر جزئیاتی از این عملیات میگوید: «به هر کسی که سر راهشان بایستد با چاقو حمله میکنند.
آنها همهچیز را غصب میکنند و اگر زنی سر راهشان قرار بگیرد، در صورت مقاومت با خشونت برهنه میشود.
آنها مردان را با اسلحه از خانهها بیرون میرانند و بدون احترام به جوانان یا سالمندان، به زنان تجاوز میکنند.» این یکی از اولین اعترافها به خشونت جنسی علیه زنان در چوچارا است.
طبق آمارهای رسمی، نزدیک به ۶۰ هزار زن در محدودهی سنی ۱۱ تا ۸۶ سال آماج خشونت جنسی قرار گرفتند.
البته این آمار و ارقام بهعلت فقدان حمایتهای رسمی در هشتاد سال گذشته دستخوش نوسان بوده است. سکوت تنها محدود به مقامات دولتی نبوده و بسیاری از قربانیانی که به بیمارهای جسمی و روانی دچار شده بودند از ارائهی گزارش خودداری میکردند. درست در زمانی که ژنرال آلفونس جوین مدال لژیون دونور، بالاترین نشان افتخار فرانسه، را به پاس شجاعت در جنگ دریافت میکرد، در کشور همسایه زنان و دخترانِ تجاوزدیده به انزوا پناه میبردند.
ماما چوچارا
طبق آمارهای رسمی، نزدیک به ۶۰ هزار زن در محدودهی سنی ۱۱ تا ۸۶ سال آماج خشونت جنسی قرار گرفتند.
چهار سال پس از ساخت فیلم «چوچارا»، مردم شهر کاسترو دل وولشی، در ۱۰۰ کیلومتری شمالغربی ناپل، مجسمهای به یاد وقایع ماه مه ۱۹۴۴ بنا کردند. مجسمهی Mamma Ciociara مادری را نشان میدهد که دختری را پشت خود نگه داشته است و میکوشد از او مراقبت کند. یادآور زنانی که در پی دفاع از خود و دخترانشان بودند، درست بر فراز شهری که متفقین باید برای آزادسازیِ ایتالیا آن را تسخیر میکردند ــ بدنامترین منطقهی ایتالیای آزادشده که به درهی مرگ شهرت یافت و روستاییان اصطلاح جدیدی را به ادبیات خود وارد کردند: marocchinate به معنای اعمال مراکشی. در مستند «فقط سکوت» (۲۰۱۶) آرتورو ماندارلو، یکی از شاهدان آن واقعه که در آن زمان کودک بوده است، میگوید: «وقتی سربازان رسیدند همگی به تماشایشان آمدیم. گفتیم آمریکاییها آمدند، آمریکاییها. آنها مردانی ریشو بودند که گوشواره و حلقه در گوش و بینی داشتند و پارچههایی دور سرشان بسته بودند و فریاد میزدند. هیچکس نمیدانست که آنها به چه زبانی صحبت میکنند. صدای پیرمردی شنیده شد که میگفت آنها آمریکایی نیستند.» نیروهای آزادیبخش در ابتدا حیوانات را میکشند. بعد چلیکهای روغن زیتون را خرد میکنند. دریایی از خون حیوانات و روغن زیتون روی زمین جاری بود. آنها با میلههای آهنی به جان اشیا افتاده بودند و همه چیز را خرد میکردند. سپس به اهالی میگویند بعد نوبت شماست.
در جلسهی استماعِ اول آوریل ۱۹۵۲ در سنای ایتالیا که اولین شهادتِ رسمیِ شاهدان عینیِ این تراژدی به شمار میرفت نمایندگان از ۶۰ هزار زنی سخن گفتند که توسط نیروهای مستعمرات فرانسوی آسیب دیده بودند. آنها از شاهدانی که از راههای دور و با لباسهای ساده و مندرس چوچارایی آمده بودند خواستند تا شهادتِ خود را آغاز کنند. زنانِ جوان سکوت کردند. آنها تمایلی به صحبت در مورد آن کابوس نداشتند. فقط زنانِ سالخورده لب به سخن گشودند. «از عمر سالخوردگان چیز زیادی باقی نمانده بود. به زودی میمردند. این زنانِ جوان بودند که باید عمری با این شرم زندگی میکردند و از این رو سکوت کردند.»
بسیاری از این زنان خانوادهشان را از دست داده بودند.
امکان بچهدار شدن مجدد نداشتند. شغلی برای آنها وجود نداشت. از آفتابیشدن میترسیدند و از این رو علاوه بر شرمی که بر جسمِ فرتوتشان سنگینی میکرد به فقری هولناک گرفتار شده بودند. بعضی حتی درخواست غرامتی هم ارائه نکردند. تنها دعوت به حضور را پذیرفته بودند. با سرهای پایین و مملو از خشم نخواستند در برابر چشمانِ نمایندگان از بدبختیِ خود بگویند. یکی از نمایندگان میگوید:
«کسانی در میان ما هستند که میخواهند این بلا را پنهان کنند، این جنایتِ وحشتناکی که علیه زنان بیدفاع، علیه دخترانِ جوان ما اتفاق افتاده و از نظر مادی و اخلاقی نابودشان کرده است. دولت باید وظیفهی خود را در قبال این زنان بدبخت انجام دهد. متأسفانه باید گفت دولت تمام کارهایی را که میتوانست برای آنها انجام دهد صورت نداده و این زنان در حال پژمردگی هستند. چشمانداز غمانگیزی دارند و کمکهای مادی مثل غرامت و بازنشستگی به هیچ وجه یاریبخشِ آنها نخواهد بود.»
در این سکوتِ رسمی اما نقش خانوادهی قربانیان نیز پررنگ بود. شاهدانِ زنده مانند مردگان بودند. آنها وجود نداشتند و تنها افسوسی دائمی داشتند: کاش در آن زمان مرده بودیم. بسیاری از زنانِ آسیبدیده چند ماه بعد از این واقعه خودکشی کردند. آنها موجوداتی زائد بودند که کسی وجودشان را گردن نمیگرفت. امیلیانو چوتتی، رئیس انجمن زنان قربانیِ چوچارا و نویسندهی کتاب اعمال مراکشی، معتقد است که در این سکوت مرگبار همسران هم مقصرند: «همسرانِ قربانیان برای حفظ آبرو همیشه سعی در پنهان کردن این وضعیت داشتند.»
قهرمان یا جنایتکار جنگی
در سال ۱۷۹۹ میلادی، ژاک لویی داویدِ فرانسوی از یکی از قدیمیترین رویدادهای تاریخ روم نقاشی کشید و عنوان «مداخلهی زنان اهل سابین» را بر آن نهاد. در این تابلو هرسیلیا، همسر رومولوس رومی، با لباس سفید و دستهایی ازهمگشوده در کانون این نزاع میان رومیان و سابینها قرار گرفته و گویی هر دو طرف را علاوه بر صلح به دوری از بدنِ خویش میخواند.
این واقعه که در پنجمین سال تأسیس رم، در ۲۱ اوت، روزی که به کونسو (خدای دانهی گندم و ذخایر) اختصاص داشت، روی داد همواره در طول تاریخ به شیوههای گوناگون روایت شده تا تلخیِ خشونت جنسی زیر بار معانیِ دیگری نظیر مسابقه و جشن و مداخله قرار بگیرد. چوچارا نیز همچون تابلویی از واقعهی سابین همواره تحتالشعاع چنین روایتهایی قرار گرفته تا از آن تلخیزدایی شود. بنابراین، پرسشهای بسیاری دربارهی جنایتهای جنگیای که در شش منطقهی سیسیل، کامپانیا، لاتزیو، اومبریا، توسکانیا و ساردنیا رخ داد همچنان بیپاسخ مانده است. یک سوم از زنان مناطق یادشده آماج خشونت جنسی قرار گرفتهاند اما آمران و عاملان این جنایتها همچنان ناشناخته ماندهاند. در سال ۱۹۴۵ قوهی قضائیهی فرانسه روند ۱۶۰ دادرسی علیه ۳۶۰ نفر را آغاز کرد که به پرداخت غرامت منتهی شد اما ایتالیاییها این امر را برای رسیدگی به این واقعه کافی نمیدانند.
در سال ۱۹۹۶، مجلس سنای ایتالیا لایحهای را برای به رسمیت شناختن و جبران خسارتِ قربانیان تهیه کرد و از سال ۲۰۰۴ به بعد، دولت ایتالیا شروع به ادای احترام به قربانیان کرد. در هشتاد سال گذشته سخنان ضد و نقیض فراوانی میان دولتهای فرانسه و ایتالیا رد و بدل شده است. در ۱۸ ژوئن ۱۹۴۴، پاپ پیوس دوازدهم از شارل دوگل، رهبر ارتش فرانسهی آزاد، خواست تا علیه این وضعیت اقدام کند. پاسخی که از ژنرال دریافت کرد همزمان شفقت و خشم را به همراه داشت. فرانسویان معتقد بودند که دربارهی این واقعه اغراق شده است و میگفتند زنان چوچارایی سربازان مستعمراتی را تحریک کردهاند. ژنرال دوگل در ژوئیهی ۱۹۴۴ در پاسخ به نامهی مارشال دو تاسینی که ادعا کرده بود چنین روایتهایی توسط دستگاه تبلیغات آلمانیها و برای لکهدار کردن حیثیت متفقین، بهویژه سربازان فرانسوی، ساخته شده است نوشت: «میدانم که آنها متهم به اقدامات خشونتآمیز علیه غیرنظامیان ایتالیا هستند، اما من نیز معتقدم که چنین واقعیتهایی آشکارا تحریف شده و به منظور فرانسویستیزی دربارهی آنها مبالغه شده است.» جیووانی مورتی، شهردار شهر اسپریا، در ۱۱ اکتبر ۱۹۴۷ نوشت: “سربازان مراکشی به مدت ده روز در شهر به عنوان اشغالگر باقی ماندند. تمام مردم غارت شدند و از همه چیز محروم شدند. آنها به هیچکس رحم نکردند. فرانسویان تنها نظاره گر بودند.» جوین، فرماندهی این گروهان، این شکایتها را کماهمیت تلقی کرد و نسبت به لکهدار شدن نام «ارتش خوب فرانسه» ابراز نگرانی کرد.
جوین، فرماندهی این گروهان، این شکایتها را کماهمیت تلقی کرد و نسبت به لکهدار شدن نام «ارتش خوب فرانسه» ابراز نگرانی کرد.
ادعای فرانسویها مبنی بر مبالغهآمیز بودن روایتها سبب شد تا این واقعه به یک قصهی فولکلور محلی تقلیل یابد.
ایتالیاییها که چوچارا را قصهای محلی نمیدانستند نسبت به هرگونه قهرمان نامیدن سربازانِ خطاکار واکنش نشان دادند و علیه این جنایت متحد شدند. در اوایل دههی ۱۹۵۰، یک سازمان کمونیستی به نام «اتحادیهی زنان ایتالیا»(Unione Donne Italiane) در پی دریافت غرامت از فرانسه برای حدود ۱۲۰۰۰ زن برآمد، زنانی که نیروهای اعزامی فرانسه آنها را آزار جنسی داده بودند. در آن سو اما جنایتکاران همچنان قهرمان بودند. در ۱۵ اوت ۲۰۱۹، امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، در سن رافائل در سخنرانیِ خود به مناسبت هفتاد و پنجمین سالگرد ورود نیروهای متفقین از شهرداران فرانسوی خواست تا خیابانها و میادینی را به اسم سربازان مستعمراتی فرانسه بنامند: «این سربازان مایهی سربلندی و عظمت فرانسه بودهاند، نام و چهرهی این قهرمانانِ آفریقایی باید بخشی از زندگیِ ما شهروندانِ آزاد باشد. من از شهردارانِ فرانسه میخواهم که با نامگذاری خیابانها، میادین و بناها یاد آنها را زنده نگه دارند.»
امیلیانو چیوتی، رئیس انجمن زنان قربانی چوچارا، میگوید: «سربازان مستعمراتی که بخشی از ارتش فرانسه بودند مرتکب جنایت شدهاند. رئیسجمهور مکرون به جای تجلیل از استثمار استعمارگران، باید از ایتالیا و قربانیان عذرخواهی کند.» احمد بن بلا، رهبر سیاسی جنگ استقلال الجزایر و نخستین رئیسجمهور انتخابیِ این کشور که خود در سال ۱۹۴۴ عضو نیروی مستعمراتی فرانسه در مونته کاسینو بود، خشونت جنسی در وقایع چوچارا را تأیید کرده است.
او از جمله کسانی است که بهعنوان قهرمان جنگی از ژنرال دوگل مدال دریافت کرد.
اول ژوئن ۲۰۱۸، روزنامهی «لااستامپا» ایتالیا اعلام کرد که ۳۰۰ هزار نفر طی یک سال آماج خشونت جنسیِ این نیروها قرار گرفتند. نورمن لوئیس، که در آن زمان افسر بریتانیایی در جبههی مونته کاسینو بود، مینویسد: «نیروهای استعماریِ فرانسه دوباره در حال حمله هستند. هرگاه آنها شهر یا روستایی را تصرف کنند، به زنان تجاوز میکنند. به همهی زنان در روستاهای پاتریشیا، پوفی، ایزولتا، سوپینو و مورولو تجاوز شد. در لنولا، که در ۲۱ مه به دست متفقین افتاد، به ۵۰ زن تجاوز شد.
کودکان و پیرمردها نیز مورد تجاوز قرار گرفتند.» سنای ایتالیا پس از تحقیقاتی که در سال ۲۰۱۹ آغاز شد به نتایجی دست یافت که پیشتر شایعه محسوب میشد. علاوه بر زنان، به ۶۰۰ مرد نیز تجاوز شده بود.
سه سال قبل از انجام این تحقیقات، پیرمردی به نام پیتر لو استولکو که در زمان وقوع جنگ جهانی دوم نوجوانی هفده ساله بود در مستند «فقط سکوت» از خشونت علیه مردان پرده برداشته بود: «فقط زنها نبودند. آنها مردها را هم بردند و با آنها خوش گذراندند. مرا هم بردند و هر کاری خواستند کردند. هیچ فریادرسی نبود. بعد از تجاوز به من شلیک کردند اما من زنده ماندم. پس از آن کاری جز زجر کشیدن نداشتم.»
سفر به انتهای شب
«بعد سر بلند کردم و روزتا را دیدم. او را روی زمین کشیده بودند یا خودش به محراب فرار کرده بود. به پشت دراز کشیده بود، لباسهایش تا بالای سرش رفته بود و صورتش دیده نمیشد. برهنه از کمر تا پا با پاهایی باز. درست همانطور که او را ترک کرده بودند. میتوانستید شکمِ او را ببینید که به سفیدیِ سنگ مرمر بود و موهای بلوند و مجعدش هم مثل سرِ یک بچه بود. روی رانهایش خون دیده میشد.
فکر کردم که مرده است… گفتم روزتا! با صدایی آهسته، تقریباَ نومید از اینکه پاسخی دهد. در واقع، پاسخی هم نداد. حرکتی نکرد و من متقاعد شدم که واقعاً مرده است.
کمی خم شدم، ردای او را از صورتش پایین کشیدم. بعد دیدم که با چشمانِ باز به من نگاه میکند، بیآنکه کلمهای بگوید یا حرکتی کند، با نگاهی که قبلاً هرگز ندیده بودم، مانند حیوانی که در تله گرفتار شده باشد و نتواند حرکت کند، و منتظر شکارچی باشد تا ضربهی آخر را بزند.»
این یکی از معروفترین بخشهای رمان چوچارا است. جایی که مادر و دختر میفهمند که در کلیسا هم در امان نیستند. «به روزتا گفتم، “جنگ همین است: حتی کلیساها هم احترام نمیگذارند.”» و بعد سربازان وارد کلیسا میشوند و علیه آنها به خشونت متوسل میشوند.
در فیلم نقش مادر یعنی چزیرا را سوفیا لورن بازی میکند و نقش روشنفکر روستا را ژان پل بلموندوی فرانسوی بر عهده دارد.
فیلم اندکی به سینمای تجاری نزدیک شده و نتوانسته همانند رمان به دنیای ذهنیِ مادر و دختر و زنان رنجدیده وارد شود.
نه تنها در چوچارا بلکه در بوسنی و کوزوو و رواندا و کنگو و سومالی و سودان و عراق و اتیوپی نیز زنانی در معرض خشونت جنسی قرار گرفتند.
نوشتن دربارهی این زنان در سکوت رایج مردسالارانه یکی از مهمترین شهادتهایی است که میتوان به تاریخ داد.
روزتا بهعلت همین وحشت دنیای مردسالار است که دستِ دخترش را میگیرد و به چوچارا میگریزد تا بلکه در امان باشند. سفری که هرچه پیشتر میرود بهجای روشنی به تیرگی میگراید و در نهایت به دل سیاهیِ هولناکی میرسد که از آن گریزی نیست.
از همان ابتدای سفر این مادر و دختر از رم به چوچارا با جامعهی ایتالیایی اواخر جنگ دوم آشنا میشویم. این مادر و دختر قهرمانانی مستقل از دنیای مردانهی جنگ و در پی بقا هستند و تا پایان نیز دنیای خود را جدا از دنیای مردانه پیش میبرند.
آنها سعی میکنند که از میانهی آتشافروزیِ مردانه راهی به مکانی امن بیابند ــ همان منطقهی موعودی که قرار است آفتاب آزادی از آنجا طلوع کند و همهی آدمیانی را که از جنگ به تنگ آمدهاند در پناه خود بگیرد.
برای موراویا چوچارا نمادی است از بهشتی که هرگز بدان راهی نیست. میلان کوندرا، نویسندهی چک، زمانی گفته بود:
«هیچ چیز ما را نجات نمیدهد. ما فقط باید قصههای خودمان را تعریف کنیم.» علت ماندگاریِ رمان موراویا نیز همین است. چوچارا صرفاً ماجرای مادر و دختری گرفتار در دریای توفانیِ جنگ نیست.
چوچارا عذرخواهی از زنان است برای جنگ. پوزش از آنها بهخاطر شهوت و شرارتِ مردانهی جنگ
چگونه رژیم ولایت فقیه، اقتصاد امروز و فردای ایران را به مرز ورشکستگی سوق داده است؟
ژاله وفا
همگان مستحضرند که مادر مشکلات، استبداد است چرا که ضد دانش و آزادی و توسعه و رشد است و هر پدیدهای یک مجموعه است و دارای ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است.
و ایران امروز ما در زیر سلطه یک نظام استبدادی است که اسم دین را نیز یدک میکشد و از دین و مرام و باور مردم سوء استقاده ابزاری میکند و ناتوانی و جهل و زور گویی خود را بنام دین و باور اعمال میکند و مولد مشکلات و بحرانهای متعددی در همه این چهار بعد برای جامعه ایران است که بعضا حیات ملی را بخطر انداخته است.
جنبش زن، زندگی، آزادی، تلاشی بود و است از طرف مردمی که حیات ملی خود را بعلت زیادت خشونت اعمال شده از طرف نظام ولایت فقیه، در هر چهار بعد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را بر نمیتابد و حیات ملی خود را در خطر میبینند.
نگارنده معتقدم هر چند به نظر میرسد که جنبش، بعلت خشونت ورزی و سرکوب شدید مردم توسط نظام در دوران فترت قرار دارد اما این جنبش انقلابی مردم ایران پویا است و مرحلهای که جنبش مردم در آن قرار دارد را دوران مقاومت که یکی از مراحل پیچیده و سخت هر انقلابی است، ارزیابی میکنم. اما هم مردم ایران و هم اپوزیسونی که واقعا دل در گرو استقرار نظامی مردمسالار در ایران و مبتنی بر حقوق مردم دارد بایستی از معضلات و مشکلات و بحرانهای جامعه شناختی واقعی داشته باشد تا هم درد و فشار وارد آمده بر مردم را درک نماید و هم بتواند با سنجش صحیح مشکلاتی که ویژگی ساختاری یافتهاند برای دراز مدت راه حل اساسی اتخاذ کند.در اینجا جای دارد به داستانی طنز گونه از عزیز نسین اشاره کنم تحت عنوان
چطور کودتا کردیم!؟
“اگر شانس یاری میکرد امروز ما میبایست مصدر کار باشیم. البته نمیشود گفت همهاش تقصیر شانس است، خود ما هم در این جریان مقصریم! تمام کارها به راحتی آب خوردن انجام گرفت. افسوس که ما نتوانستیم خبر این موفقیت را به اطلاع هموهنان برسانیم. به همین جهت ” گند کار” در آمد و چیزی نمانده بود سرمان هم بالای دار برود!
باز هم صد هزار مرتبه شکر که پیمانه عمرمان پر نشده بود و از مهلکه جان سالم بدر بردیم. یک نفع بزرگ هم نصیب ما شد: فهمیدیم تا یک ملت آماده پذیرش انقلاب نباشند و از ته قلب به تغییر رژیم رضایت ندهد کودتا به هیچ دردی نمیخورد و تا هرکجا هم که پیش رفته باشد به محض اینکه با مانعی برخورد کند فورا تغییر مسیر میدهد! اگر باور ندارید به سرگذشت ما گوش کنید تا باورتان بشود:
ما چند نفر رفیق و دوست صمیمی و متحد بودیم که خوشی زیر دلمان زده بود. با اینکه همه ما صاحب مقام و خانه و زندگی مرفهی بودیم تصمیم گرفتیم انقلاب کنیم و قدرت را به دست بگیریم و خودمان همه کاره بشویم! تمام جوانب امر را رسیدگی کردیم. نقشه کامل انقلاب را طرح کردیم، راه حل تمام مشکلات را بروی کاغذ آوردیم، کار و مسئولیت هریک از رفقا را مشخص ساختیم، کوچکترین مسئلهها از نظر ما دور نمانده بود. با کمال اطمینان میتوانم ادعا کنم در سرتاسر تاریخ و در میان ملتهایی که انقلاب کردهاند مال هیچ کدامشان مثل مال ما حساب شده و بدون اشتباه انجام نگرفته است.
ما فقط یک اشتباه کوچک کرده بودیم، آن هم روز انقلاب بود! اگر به تقویم نگاه کرده بودیم یا به گزارش هواشناسی رادیو گوش میدادیم، روز اول زمستان را که امکان ریزش برف و باران میرود برای روز انقلاب انتخاب نمیکردیم که این افتضاح پیش بیاید! به قدری حواس رفقا پرت بود که حتی یک تلفن به مدیر هواشناسی نکردیم تا از وضع هوا مطلع بشویم. نمیدانم اطلاع دارید یا نه، در شهر ما به محض اینکه چند دقیقه برف و باران میآید تمام کارها مختل میشود، عبور و مرور قطع میگردد، آب و برق قطع میشود، قطار و اتومبیل از کار میافتند، برنامه رادیو و کار تلفنها به هم میخورد. “
خلاصه اینکه در ادامه داستان عزیز نسین، نویسنده منتقد اجتماعی طنرنویس ترکیه ماجرای عدم شناخت انقلابیون را از شرایط شهر توضیح میدهد که چگونه با این عدم شناخت دست و پای همه در مشکلات گیر میکند. البته انقلاب هیچ ملتی امری طنز نیست و بر عکس آنچه مخالفان انقلاب و آن عده که انقلاب مردم را به پای رژیمی میگذارند که بر انقلاب مردم سوار شد و از مردم سلب مالکیت از انقلاب خود میکنند و آنرا به غلط ملک طلق رژیم حاکم میدانند، هیچ ملتی خوشی زیر دلش نمیزند تا انقلاب نماید. انقلاب امر ساده نیست که ملتی تنها به صرف خوشی زیر دلش زدن و از سر بیکاری انجام دهد و خود را در معرض سرکوب نظام مدافع وضع موجود قرار دهد بلکه تا ملتی حیات ملی خود را بعلت فوران خشونتها و استبداد در نظامی که حاکم است در خطر نبیند و با نظامی متصلب روبرو نشود که تن به هیچ اصلاحی نمیدهد، ممکن نیست آنهم بصورت همگانی دست به انقلاب بزند. درست عین انقلاب مردم در سال ۵۷. اکنون نیز که جامعه در جنبش است و آیندهای دیگر را بدور از این نظام و با انقلاب میخواهد بسازد، بدیل آینده بایستی شناخت کافی از بحرانها و وضعیت جامعه داشته باشد. از این رو بر آن بخش از اپوزیسون و نیز نیروها و افرادی که قصد دارند در ساختن بدیلی با برنامه نقش داشته باشند و به جامعه برای رهایی از استبداد کنونی چشم انداز دهند، واجب است که به وضعیت سنجی بحرانهای جامعهای بپردازد که محل عمل آن است. نگارنده بعنوان یک شهروند ایرانی به سهم خود به وضعیت سنجی مشکلات ساختاری اقتصاد ایران میپردازم و نیز راه حل مورد نظر خود و مربوط به موضوع را ارائه میدهم.
در وضعیت سنجی این شماره به بررسی ماهیت رژیم ولایت فقیه و سیاستگذاریهای آن که به ورشکستگی اقتصاد ایران منجر خواهد شد به مثابه خطری جدی و گوشزدی به مردم و به اپوزیسیون ایران میپردازم و در وضعیت سنجیهای آینده بترتیب به برشماری مشکلات ساختاری اقتصاد ایران و علل آن میپردازم و به تناوب در هر شماره آینده بخشی از آنها را مورد بررسی دقیق تر قرار میدهم.
همگان میدانند که اقتصاد ایران در دهههای اخیر با انبوهی از معضلات دست و پنجه نرم میکند که اغلب بدون هیچ راهکاری تداوم یافته است. سیاهه چالشهای اقتصادی در حال طولانیتر شدن است و میتوان با قطعیت ادعا کرد که اقتصاددانان درباره اینکه وضعیت شاخصهای اقتصادی در ایران نامطلوب است، اتفاقنظر دارند.
از دید نگارنده ریشه مشکلات اقتصاد ایران را بایستی در استبداد جستجو کرد، متصدیان مستبد هم از علم اقتصاد بی بهره و ناآگاهند و هم تکرار چندباره سیاستهای رانتزا و بهوضوح بیفایده و نادرست و اصرار بر ادامه آنها مبرهن کرده است که منافع روز افزون ذینفعان که اکنون به باندهای مافیای پر قدرتی بدل شدهاند و دامنه نفوذ آنها مدام رو به افزایش است، اجازه نمیدهد که بتوان در چارچوب نظام موجود راه حلی برای اقتصاد ایران یافت. از این رو بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی ایران مربوط به ماهیت حاکمیت است که در دهههای اخیر بارها ثابت کرده قصد دارد اقتصاد محدود به گروههای خاص باشد. دیدگاهی که به فساد مالی دامن میزند و فضای کسب و کار را ناامن میکند. دولت (به معنای هر سامانه حاکم در هر سه قوه بعلاوه گروههای تحت الامر آنها) در ایران عرضهکننده رانت است. از اینرو از طرفی شاهد شکل گیری تدریجی نوعی تبادل منافع میان گروههای رانتجو و گروه عرضهکننده رانت در دولت هستیم که بدان معناست که نظام ولایت فقیه برای منافع مختلفی مانند حامیپروری توانسته است حمایت این گروهها را جذب کند و از آن طرف به آنها یک سری رانت در قالب سیاستهای حمایتگرایانه ارائه دهد و از طرفی منافع مافیای مالی-نظامی حاکم علنا در تقابل و تضاد با حقوق ملی قرار گرفته است و اینگونه است که شکاف طبقاتی روز بروز بیشتر میشود و طبقه کارگر و بازنشسته، امروز درگیرِ فقر مطلق هستند. فراموش نکنیم که ظرفِ یک سال و نیم گذشته فقر مطلق از ۲۷درصد به ۳۷درصد رسیده است و این نتیجهی سیاستهای مخرب دولت است. چگونگی رابطه ارگانیک بین دولت (مجموعه سامانه حاکم) با گروههای ذینفع مافیا
گروههای با منافع خاص و مافیای مسلط در ایران از ۵ راه در اقتصاد، ناکارآمدی ایجاد میکنند.
۱– ابتدا هم سیاستگذارهای کلی اقتصاد (که توسط شخص رهبری نظام تعیین میشود) و هم سیاستگذاریهای خرد مجلس نظام که در احاطه نمایندگان گروه ههای مسلط بوجود آمدهاند (بیاد خوانندگان میآورم که یک “نماینده” مجلس نظام از وجود گروههایی خبر داد که برای راه یافتن افراد به مجلس نظام و تایید صلاحیتشان از شورای نگهبان ارقام نجومی چند میلیاردی طلب میکنند) در راستای منافع گروههای خاص وضع میشوند و نه حقوق ملی.
۲– دومین روش، مربوط میشود به ایجاد انگیزه برای رانتجویی و منحرف ساختن سرمایهگذاری در اقتصاد به سوی حوزههای رانتی و سوداگرایانه.
۳– سومین روش، شیوه بهره وری بخشی از مردم در کنار رانتجویی گروههای خاص است.
منظور ازبهره وران از موقعیت رانتی، افراد یا گروههایی هستند که از طریق نزدیکی به سیاستمداران، امتیازهای ویژهای کسب میکنند. من باب نمونه وقتی ساخت و ساز مسکن و اطلاع بموقع گروههای ذینفع از قوانین در دست تهیه مجلس نظام، روشی برای خرید اراضی که در آینده خوش موقعیت خواهند شد (نمونه اراضی حول و حوش بزرگراه شمال) آنهم به مقیاسهای بالا و سود جویی و افزایش قیمت سرسام آور مسکن شغل گروههای رانتخوار میشود، اقشار خرد هم به همین شیوه برای بهره بردن متوسل میشوند و یا ذینفعانی که ارز نیمایی را از دولت دریافت میکنند و بجای کالاهای اساسی، کالاهای لوکس وارد میکنند و به قیمت گزاف در بازار بفروش میرسانند و سودهای نجومی به جیب میزنند و یا هنگامی که خرید و فروش ارز توسط گروههای دارای مکنت و بهره بر از موقعیتهای رانتی باب میشود، خود باعث میگردد بخشی از مردم که مواجه با بی ارزش شدن روزمره پول ملی میشوند، نگران بی ارزش شدن دارایی خود به تومان شوند و روی به سوداگری ارز ببرند بعنوان راه باقی مانده برای حفظ دارایی خود و همین امر بتدریج باعث رواج و گسترش اقتصاد زیر زمینی و سوداگری میشود. مردمی خواهیم داشت که گذران زندگی آنها در تعادلهای بد و ناکارآمد در اقتصاد تضمین میشود. هر چند که در واقع امر و تعادل مثبت و کارآمد و مبتنی بر ارزش گذاری تولید و نفی مصرف گرایی بیمارگونه بهترین نفع متناسب با حقوق را همه ملت میبرند.
۴– روش چهارم: اتخاذ سه روش قبلی منجر میشود به ایجاد ناکارآمدی در اقتصاد و اینگونه است که در نهایت اعتبارزدایی از همه سیاستها میشود چرا که اعتماد عمومی سلب گردیده است و اینگونه است که شرایط نامساعد وقتی در درازمدت برقرار است، بهطور طبیعی بیرون آمدن از آن روزبروز سختتر میشود آنهم به این دلیل ساده که که گروههای ذینفع با ریشه دواندن، مانع تغییر وضعیت موجود میشوند و همین شرایط متصلب باعث ضروری شدن انقلاب میگردد.
در نتیجه وقتی راههای سوداگری همه گیر شد، تغییر در وضع موجود، منافع عدهای را به خطر میاندازد. از این رو هر وضع موجودی، وضع موجود تصادفی نیست و حتما برآیند منفعت ذینفعان است. در ایجاد فسادهای مالی و اختلاسهای خرد و درشت و بدهیها و معوقات بانکی و ضربه زدن به تولید کشور و ترویج ضد فرهنگ مصرف گرایی و کیفیت بد تولیدات داخلی و صادرات کشور، همه این ذینفعان سهمیند. خواسته یا ناخواسته. اما زمانی میرسد که دامنه همگانی شدن فساد و عواقب آن که نبود هرگونه امنیت در اقتصاد و یا سلب اعتماد عمومی است، ضرورت تغییرات ساختاری و باز گرداندن اقتصاد به مسیر سالم و کارآمد و ارزش گزاری به تولید و تولید محور کردن اقتصاد بر وجدان عمومی و ملی روشن میگردد و انقلاب آشکار و امری حیاتی میگردد.
چگونه رژیم ولایت مطلقه فقیه، اقتصاد ایران را به ورطه ورشکستگی سوق داده است:
در حال حاضر رژیم ولایت فقیه، اقتصاد ایران را به سمت ورشکستگی کامل برده است. نگارنده در وضعیت سنجیهای شمارههای ۴۳۱و۴۳۴ که به بررسی بودجه ۱۴۰۳ پرداختم، به ویژه دربخش دوم، به بررسی چگونگی ایجاد کسری بودجه در ایران و نیز عواقب دهشتناک آن برای مردم ایران پرداختم. در اینجا از منظری دیگر آنرا بررسی میکنم که چگونه رژیم ولایت فقیه اقتصاد ایران به ورطه ورشکستگی سوق داده است. ورشکستگی و راه برون رفت از آن در بنگاهای خصوصی و دولتها معانی متفاوت و نیز دلایل و سببهای متفاوتی دارد.
الف: بدهی بنگاهها و شرکتهای خصوصی
در بنگاهها و شرکتهای خصوصی، ورشکستگی به دلیل اشتباهات تاجر، تغییر و تحولات بازار و حتی ریختوپاشهای شخصی اتفاق میافتد. ورشکستگی به معنای نداشتن سرمایه و اتمام داراییهای تاجر یا شرکت نیست؛ ورشکستگی به فقدان توانایی فرد یا شرکت برای پرداخت همه بدهیهایش اشاره دارد. شرکتها با استفاده از یک نرم افزار حسابداری میتوانند میزان بدهی و دارایی خود را محاسبه کرده و برای پرداخت دیون و بدهیهای خود برنامهریزی کنند. اگر میزان بدهکاری با داراییهای موجود شخص یا شرکت همخوانی نداشته باشد، آن فرد یا شرکت «ورشکسته» نامیده میشود. میدانیم که برخی ورشکستگیها صوری است. تاجر از عمد سود و دارییها را به جیب میزند و بدهی طلبکاران و بستانکاران و کارمندان و کارگران شرکت و بیمه آنها را نمیپردازد به امید اینکه بتواند با اعلام ورشکستی آن مبالغ را به جیب زند. الیته اگر قوانین محکمی در این رابطه وجود داشته باشد اعلام ورشکستگیهای صوری سخت خواهد بود و دوباره پا گرفتن آن تاجر و یا صاحب شرکت متقلب را تا حدی غیر ممکن میسازد. شرکتهای ورشکسته در واقع موظف میشوند که داراییها و اموال منقول و غیر منقول خود را به شرکتهای بیمه، کارمندان و کارگران و طلبکاران خود بدهد و معمولا مدیران و یا هیات مدیره آن شرکتها از سمت خود برکنار خواهند شد. البته این در مورد کشورهای با ضوابط قانونی صدق میکند و نه در مورد رژیم ولایت فقیه که برعکس مدیران و هیات مدیره شرکتهای دولتی به میزان منسوبیتشان با مسئولان نظام نه تنها بر پست خود ابقا میشوند بلکه ارتقاء مقام نیز مییابد و از بودجه سالانه و پول ملت نیز سهمیه میگیرند.
ب: بدهی کشورها و دولتها و ورشکستگی آنها و راه خروج از آن
بدهی کشورها و دولتها اما داستان دیگری دارد و چون با سرنوشت نسل کنونی ونسلهای آتی سرو کار دارد، نحوه حل آن بسیار مهم است. بدهیهای بزرگ کشورها به سایر کشورها، و یا بانکها و شرکتها و موسسات مالی خارجی و حتی سازمانهای جهانی من باب نمونه بانک جهانی و یا صندوق بین المللی پول است. این بدهی میتواند به شکل اوراق قرضه یا وام مدت دار و یا اسناد مالی دیگری اتخاذ شده باشد و کشور مقروض پرداخت بدهی و سود آن را تضمین میکند. مثلا کشور ترکیه مبلغ ۱۱۰ میلیارد دلار و بیشتر به شرکتها و سرمایه گذاران آلمانی بدهکار است و بایستی در سر رسید اصل آن پولها و هم سود آنرا پرداخت کند. اما چنانچه کشورهایی قادر نباشند بدهیهای خود را به سایر کشورها و یا موسسات مالی و… پرداخت کنند، مسلما دچار ورشکستگی میشوند. اما نوع ورشکستگی کشورها با شرکتها و بنگاههای خصوصی تفاوت ماهوی دارد. کشورها وقتی توان پرداخت بدهیهای خود را ندارند، معمولا با طلبکاران وارد گفتگو میشوند و در نهایت هم به توافق میرسد. اما ممکن است این کشورها بدهیهای خود را به پای نسلهای آینده بنویسند و به پیش فروش منابع بپردازند و این پیش فروشی منابع ملی بدهیهای چند برابر (تجمیع و تلنبار سودها که باید نسلهای آینده بپردازند) را به نسلهای آینده تحمیل میکند. آرژانتین یکی از نمونههای مشهور است که در بیست سال اخیر سه بار ورشکسته شده است و یا دولت یونان که در سهماهه اول سال ۲۰۱۰ اقتصادش با رشد منفی ۱,۶ درصد تولید ناخالص ملی روبرو بود و اقتصادی انقباضی را تجربه میکرد و میدانیم که این معیار نشانگر نسبت بدهی کشور است نسبت به آنچه تولید میکند. اگر این میزان بالاتر از ۱۰۰ درصد باشد به این معنی است که بدهی دولت از تولید ناخالص داخلیاش بیشتر است. این میزان برای اقتصاد یونان در سال ۲۰۱۰ در مجموع ۱۴۶,۲ درصد بود که در سال ۲۰۱۷ به ۱۷۸,۶ درصد رسید. این بالاترین رقم در کل اتحادیه اروپاست. بعد از یونان، با فاصله ایتالیا با ۱۳۱,۸ درصد قرار دارد. میزان میانگین اتحادیه ۸۶,۷ درصد است و عاقبت اتحادیه اروپا اقتصاد ورشکسته یکی از اعضای خود یعنی یونان را نجات داد.
راهکارهای رفع کسری بودجه در کشورهای توسعه یافته و تفاوت آن با راهکار نظام ولایت فقیه
در اغلب کشورهای جهان دولتها کمبود بودجه خود را از بازارهای مالی قرض میکنند و اغلب بصورت فروش اوراق قرضه یا حتی در مواردی دریافت وام و اسناد مالی دیگر رفع میکنند. مثلا در آلمان دولت بدهیهای ملی خود را در درجه اول از طریق اوراق بهادار رفع میکند. به عنوان مثال از اوراق قرضه فدرال استفاده میکند.
این کار به این صورت انجام میگیرد: یک سرمایه گذار (پس انداز خصوصی، بانکها و غیره) به ایالت (توجه خوانندگان محترم را جلب میکنم که آلمان فدرال است) وام میدهد و در ازای آن یک سفته یا اوراق قرضه فدرال دریافت میکند.
پس بانکها، بانکهای مرکزی، صندوقهای سرمایهگذاری، شرکتهای بیمه و همچنین سرمایهگذاران خصوصی در داخل و خارج از کشور عموماً میتوانند به عنوان کمککننده برای یک دولت در نظر گرفته شوند. به عنوان مثال، دولت فدرال آلمان، اوراق بهادار خود را به ۳۷ بانک تجاری منتخب از طریق آژانس مالی آلمان در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۲ به حراج گذاشت.
دولت فدرال آلمان در نظر دارد در سال ۲۰۲۴ به میزان ۳۶,۷۸ میلیارد یورو برای پرداخت بدهی هزینه کند. این مقدار حدود سه میلیارد یورو کمتر از سال ۲۰۲۳ است، اما به طور قابل توجهی بیشتر از سال ۲۰۲۲ است. در آن زمان، این مقدار کمتر از نصف بود، یعنی ۱۵,۳ میلیارد یورو. منبع این ارقام را نگارنده از پیش نویس بودجه فدرال دولت فدرال (۲۰/۷۸۰۰، بخش ۳۲، فصل ۳۲۰۵) بدست آورده است.
بزرگترین مورد منفرد سودی است که دولت فدرال آلمان باید به دارندگان اوراق قرضه فدرال بپردازد. طبق محاسبات دولت فدرال، این هزینهها در سال ۲۰۲۴ بالغ بر ۱۴,۶ میلیارد یورو خواهد بود. در سال ۲۰۲۲ این مبلغ هنوز ۱۲,۵ میلیارد یورو بود. همچنین افزایش آشکاری در اوراق قرضه فدرال و اسناد خزانه فدرال وجود دارد.
دومین مورد بزرگ بهره، پرداختهای Disagio (تخفیفی که به موجب آن قیمت یا نرخ کمتر از ارزش اسمی یا برابری یک اوراق بهادار یا ارز است) به مبلغ ۱۰,۵ میلیارد یورو در اوراق بهادار مختلف فدرال است. با این حال، در سال ۲۰۲۳، پیش نویس بودجه هنوز ۱۵,۸ میلیارد یورو برای این کار در نظر گرفته بود. در سال ۲۰۲۲، دولت فدرال هنوز ۱,۵ میلیارد یورو از اینجا درآمد داشت.
اما در ایران چاپ پول بدون پشتوانه تنها راه جل رژیم ولایت فقیه است که خود بدهکار کردن مضاعف نسلهای آینده است.
بدین شرح که متاسفانه چون در مورد ایران مواجهیم با مخدوش شدن اعتبارات مالی بین المللی ایران آنهم بعلت بحران سازیهای سیاسی و بین المللی رژیم ولایت فقیه و بویژه انزوای سیاسی و شرایط بغرنج سیاسی و نیز به دلیل تحریمها، حتی چنانچه دولت در ایران مایل به فروش اوراق بهادار در سطح بین المللی هم باشد باز خریداری بعلت این بی اعتباری وجود ندارد.
از طرف دیگر موسسات مالی داخل ایران هم، یعنی آن بخش از نهاد هایی که نقدینگی قابل ملاحظهای دارند، یا مستقیم به دولت وابستهاند مثل بنیاد مستضعفان و ملک طلق رهبر نظام محسوب میشوند و تحت تحریم قرار دارند و سایر موسسات دولتی نیز که اسم خصوصی بر خود نهادهاند شناسایی شدهاند و یا توان مالی کافی ندارند و باز ارتباطشان با دولت بر ملا شده است. سرمایه گذاری خارجی نیز به علل بالا در ایران بطور محدودی انجام میگیرد.
به نحوی که سید احسان خاندوزی وزیر اقتصاد در نخستین نشست خبری سخنگوی اقتصادی دولت سیزدهم در ۱۴ فروردین ۱۴۰۳ (پایگاه اطلاع رسانی دولت) اظهار داشت: ۳۱۸ پروژه سرمایه گذاری خارجی با ارزش ۵,۵ میلیارد دلار در سال گذشته داشتیم چین و ترکیه و امارات بیشترین میزان سرمایه گذاریهای خارجی را به خود اختصاص دادهاند.
برای مقایسه اعداد و روشن شدن ابعاد آنها بایستی توجه کرد که من باب نمونه تنها یک شرکت آلمانی همچون زیمنس در آلمان (در مقایسه با سرمایه گذاری در یک کشور در واقع ثروتمندی از لحاظ منایع همچون ایران) در سال مالی ۲۰۲۳ که در ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۳ به پایان رسید، به فروش ۷۷,۸ میلیارد یورو و سود پس از کسر مالیات ۸,۵ میلیارد یورو دست یافت. یعنی میزان سود مالیات در رفته شرکت زیمنس از کل سرمایه گذاری خارجی در ایران ۳,۸ میلیارد یورو بیشتر بوده است.
خوب با این شرایط سیاسی – اقتصادی ایران که نظام ولایت فقیه، ایران را در آن قرار داده است، ساده ترین راه برای دولتها در این نظام، استقراض داخلی از بانک مرکزی است که هیج استقلال نیز ندارد و تابع اوامر و نواهی دولت است. یعنی چاپ پول بدون پشتوانه است برای تامین سرمایه!
راه دیگری نیز که دولتها در نظام ولایت فقیه پیش میگیرند، برداشت پول از حساب شرکتهای دولتی و سپس استقراض آن شرکتها از بانکها است. روشی که دولت ابراهیم رئیسی در آن تبحر دارد! اما در نهایت پول یا اعتبار وارد حساب دولت میشود و یک بدهی در بانک یا شرکت به نام دولت ثبت میشود که در یکی از وضعیت سنجیها توضیح دادم که با بالا بردن تورم، دولت در واقع ارزش بدیهای خود را از لحاظ محاسباتی کم میکند. این دو روش خطرناک برای پرداخت هزینههای سرسام آور و روز افزون جاری و رفع صوری کسری بودجه، روشهایی مقبول دولتها در رژیم ولایت فقیه است!
ناگفته نماند که مرکز پژوهشهای مجلس نیز در سال گذشته در گزارشی که در سایت خود در ۱۲ شهریور ۱۴۰۲ منتشر کرد،
از رشد ۶۱ درصدی بدهیهای دولت و شرکتهای دولتی در سال ۱۴۰۱ نسبت به شهریور ۱۴۰۰ خبر داد و نوشت بدهیهای دولت در بازۀ زمانی یاد شده با رشدی ۳۰ درصدی به یکهزار و ۲۴۸ تریلیون تومان و بدهی شرکتهای دولتی با رشدی ۹۰ درصدی به یکهزار و ۸۹۱ تریلیون تومان اوج گرفته است.
این مرکز همچنین گزارش داد که مجموع بدهیهای دولت و شرکتهای دولتی تا پایان پارسال حدود سه هزار و ۱۳۸ تریلیون تومان برآورد شده که معادل حدود ۲۹ درصد یعنی یک سوم تولید ناخالص داخلی ایران است که در اقتصاد ایران بیسابقه است.
و شایان توجه است که ماحصل این استقراض از بانک مرکزی و چاپ پول یعنی افزایش پایه پولی و خرج کردن پولی که وجود نداشته و نخواهد داشت و نتیجه اینگونه دامن زدن به تلنبار و انباشت کردن بدهیها بر هم، تورم و بیارزش شدن پول ایران است که تنها بر دوش ملت ایران سنگینی میکند و نسلهای آینده باید تاوان آنرا بپردازند.
اینگونه است که اتخاذ سیاستهای سیاسی و اقتصادی کلان که خامنهای بعنوان رهبری نظام ولایت فقیه مسئول درجه اول آن است و نیز اتخاذ سیاستهای خرد که مجلس نظام و دولت در بودجه نویسی مسئول آن هستند، ایران وطن ما را بسوی ورشکستگی کشانده و نسلهای آینده را بدهکار میسازد و زمینه حیات آنان را تنگ تر و تنگ تر مینماید.
زنهار که اقتصاد در حال وارد شدن به مرحلهای است که هر اقدامی با ضربالمثل «نوشدارو پس از مرگ سهراب» پاسخ داده خواهد شد.
و مسلما راه حل
در راهکارهایی است منطبق بر حقوق آحاد ملت که در هر وضعیت سنجی به فراخور آنها را شرح میدهم و در ذیل فهرست وار باز میشمارم.
راه حل خروج از این ورشکستگی همانا تولیدمحور کردن اقتصاد ایران و پایان دادن به اتخاذ سیاستهای تیشه زن بر ریشه تولید کشور و تغییر ساختار و ترکیب بودجه و بازرگانی خارجی ایران و سیستم اعتبارات و بانکی ایران است و باز مسلما پایان دادن به تنشها و بحرانهای سیاسی و بین المللی و تکیه بر مزایای اقلیمی، منابع ایران به مثابه سرمایه همه نسلها و دوری گزیدن از چوب حراج زدن به منابع سرمایهای ایران است.
از این رو بایستی حفظ محیط زیست و منابع ایران و برقراری روشهای حقوند که حقوق انسان و شهروندی و ملی و طبیعت ایران و حقوق ملی ایران به مثابه عضوی از جامعه جهانی بدور از روابط سلطه و زیر سلطه در آن ملحوظ داشته شود، سرلوحه سیاستگذاریها قرار بگیرد و به وابستگیهای سیاسی و اقتصادی پایان داده شود.
تغییرات ضروری و ساختاری مبتنی بر حقوق، در بنیادهای هر چهار بعد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی انجام گیرد و اینها همه، مسلما با ماهیت رژیمی استبدادی و ضد دانش و رشد سازگاری ندارد لذا نیاز به دولتی مردمی و واقعا منتخب مردم است که به این حقوق پنجگانه در عمل ملزم باشد.
تکثرگرایی و کثرتگرایی مردم قبل و بعد از انقلاب ۵۷ قسمت اول
اکبر دهقانی ناژوانی
تکثرگرایی و کثرتگرایی در هر جامعه ای می توانند درست یا غلط رشد کنند. هر دو تقريبا یک معنی دارند. اما در علوم اجتماعی و علوم سیاسی تکثرگرایی را بیشتر برای نظم اجتماعی بکار می برند که در آن مذاهب، ناسیونالیستها، اقوام، گروه ها، احزاب و تشکلهای مختلف با گرایشهای و ایده های مختلف به توافق می رسند. این جریانات سیاسی و اجتماعی با وجودی که بر سر بسیاری از موضوعات با هم اختلاف دارند، ولی به نوعی در رابطه با هم و حول محور یک چهارچوب کلی با هم همکاری و با کار تشکیلاتی کشور خودشان را اداره می کنند. اما کثرتگرایی را در علوم سیاسی و اجتماعی بیشتر برای به هم پیوستگی و گستردگی درونی یک جریان فکری خاص بکار می برند، مثل درون یک مذهب، قوم، ناسیونالیسم و کمونیسم و یا یک گروه، حزب و غیره. اما ثبات و پایداری تکثرگرایی و کثرتگرایی تضمین صد درصد ندارند و ممکن است پس از مدتی اختلافات افراد زیاد و افراد از هم پاشیده و انشعاب بکنند و یا کارشان به جنگ درون تشکیلاتی و یا به جنگ داخلی در یک کشور بکشد و جاسوسان داخلی و خارجی و اربابانشان از آنها بهره ناجوانمردانه ببرند، مثل شرایطی که در آخر رژیم محمد رضا شاه بوجود آمد و نظام پادشاهی سرنگون و جریان واپسگراتر آخوندی را سر کار آوردند . تکثرگرایی و کثرتگرایی در تمام کشورها، بخصوص در کشورهای فقیر ، مثل ایران درست رشد نکرده اند. به همین خاطر لازم است که ضعفها و مرزبندی های این جریانات اجتماعی و سیاسی را بشناسیم.
تکثرگرایی و کثرتگرایی در کشور خودمان ایران: در کشورهای فقیر، مثل ایران چندین قرن افراد هیچ نوع شناخت دقیق از حرکت و رشد اجتماعی خود نداشته اند و دچار کم عقلی، انزوا طلبی، توهم و خیال پردازی شده اند. آنها کلماتی، مثل تکثرگرایی و کثرتگرایی و زیر مجموعه آنها مثل مذهبگرایی، ناسیونالیستی و قومگرایی را به مرور و طی چندین قرن خلق کرده و این کلمات را متناسب با فقر، بی سوادی، توهمزایی و واپسگرایی خودشان رشد داده و برداشت منفی و کاذب از آنها بیرون کشیدند. این لغات با بار منفی و متضاد در ذهن، روح، گفتار و رفتار این افراد تاثیر و این افراد را بیشتر به عقب برده اند. این لغات با بار منفی و این افراد عقب مانده در رابطه با هم رشد و اجتماع و محیط زیست را خراب و ویران کردند. این مشکلات در تمام کشورها بوده و هستد. اما در کشورهای فقیر ، مثل ایران بیشتر هستند.
این عقب ماندگی چند دلیل ساده دارد. ۱- تا به حال ما انسانها به این توجه نداشته ایم و یا کمتر توجه داشته ایم که ما انسانها در رابطه با هم رشد می کنیم و روی رشد هم تاثیر متقابل داریم. ۲- نمی دانستیم که این تاثیرات چند درصد احساسی و چند درصد عقلانی هستند. ۳- نمی دانستیم که عقل و احساس در رابطه با هم رشد دارند و روی رشد هم تاثیرات متقابل درست یا غلط می گذارند. ۴- نمی دانستیم که این تاثیرات احساسی و عقلانی تا چه قدر با واقعیات ذهنی، روحی و جسمی خودمان و طرفهای مقابل ما هماهنگی دارند. ۵- در طول تاریخ علم ما کم بوده و علم نتوانسته به موقع ذهن، روح، عقل و احساس ما را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست یاری دهد، در نتیجه ما این دو، یعنی عقل و احساس را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست بکار نبردیم و یا اگر هم این دو را درست بکار برده باشیم خیلی سطحی و جوابگویی درستی در هر سطحی نداشته اند و مشکلات و موضوعات را پیچیده تر، لاینحل تر و سر در گم تر کرده اند. به همین خاطر چندین قرن عقل و احساس در رابطه با هم و در رابطه با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست رشد نکرده اند. در نبود علم عقل بشر ضعیف و در نبود یاری دهنده عقلی و علمی احساس در ذهن من و شما جوابگویی درستی با مشکلات و واقعیات اجتماعی و محیط زیستی نداشته و کور شده است. ۶- احساسکور در ذهن و روح بشر بر عقل ضعیف غلبه کرده و مدام توی سر عقل می زده که چرا تو تا اینقدر ضعیف هستی؟
نهایتا خود احساسکور به تنهایی همه کاره ذهن و روح ما مردم شد و در نبود یاور عقلی و علمی متوصل به توجیه گرایی، دروغگویی و سر همبندی کردن شد تا ذهن و روح و جسم ما را بطور کاذب کنترل و تنظیم کند و بطور کاذب با واقعیات اجتماعی و محیط زیست وفق بدهد. ۷- چندین قرن ما بطور دقیق یاد نگرفته ایم که مشکلات فردی و جمعی در رابطه با هم بوجود می آیند و مشکلات جمعی راه حل فردی ندارند و برای پیدا کردن راه حل جمعی باید کلی همکاری و همفکری درست با هم داشت تا به راه حلهای درست فردی و جمعی برسیم. ۸- چون همه اینها را نمی دانستیم، در نتیجه در ذهن، روح، عقل و احساس خودمان شناخت و تعریف درستی از اوضاع و واقعیات درونی و بیرونی خود نداشته و در بر خورد با همدیگر و در برخورد با موضوعات و رخدادهای اجتماعی و محیط زیست در جایی می بایستی عقلانی برخورد می کردم بر عکس احساسی بر خورد کردیم و یا در جایی می بایستی احساسی برخورد می کردیم اشتباها عقلانی برخورد کرده ایم، در نتیجه ما این محیطها را خراب و آنها هم ذهن، روح، عقل، احساس و جسم ما را خراب کرده اند. ۹- ما از روی نادانی، ناتوانی و تنفر نسبت به هم به تضاد و دشمنی های خودمان در رابطه با هم دامن زده و تقصیر ها را به گردن هم انداخته و در هر زمان از همدیگر و از مشکلات فرار کرده ایم. پس از چند دهه و چند سده همه ما در اندازه های مختلف از نظر ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی بیمار شده ایم. از طرفی دیگر مشکلات لاینحل روی هم جمع و آنها را به نسل های بعدی انتقال داده ایم. ۱۰- در مرحله ای از بحران و بن بست اجتماعی ما خودمان را خشن، خود محور، خودبزرگ بین، انحصارگرا و در اندازه های مختلف دیکتاتور و دیکتاتور پرست بار آورده ایم. با برداشت غلط خودمان لغات تکثرگرایی، کثرتگرایی و زير مجموعه آنها، یعنی مذهب، ناسیونالیسم، قومگرایی را رشد منفی داده ایم. از دل چنین تکثرگرایی و کثرتگرایی اجتماعی بحرانزا نظامهای زیر مجموعه ای ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی افراطی کهنه، راکد و متوهم بیرون آمدند. این ایدئولوژیهای افراطی که در هر زمان با اقتصاد گره می خوردند نظامهای برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری انحصارگرا را بوجود آوردند. این اواخر سوسیالیسم و کمونیسم افراطی هم از تضاد این نظامها بوجود آمدند و همه این نظامها به دلایل بالا پر فراز و نشیب و جنگها، پسروی ها و پیشرفتها را آفریدند.
جمهوری اسلامی، اپوزیسیون و مدرنیته امروزی:.به دلایل بالا طی چند سده و چند دهه ، بخصوص بعد از انقلاب ۵۷ وضعیت ایران خودمان بدتر هم شد. جمهوری اسلامی خیلی ضعیف و گرفتار احساسکور مذهبی و از روی ضعف و بی عقلی و جاه طلبی به اربابان خارجی وابسته بوده و هست. اپوزیسیون چپ و راست داخلی و خارجی هم گرفتار احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی و دست کمی از جمهوری اسلامی نداشته و ندارند. آنها هم در تضاد با هم رشد کرده و برای گرفتن قدرت و سوار بر گرده مردم شدن سایهٔ همدیگر را با تیر می زنند. از طرفی دیگر این جریانات اپوزیسیونی در رقابت از پس همدیگر و از پس جمهوری اسلامی بر نیامده و مجبور شده اند که با تمام دشمنی با هم و دشمنی با جمهوری اسلامی ظاهری هم که شده با هم کنار بیایند و با زد و بند با هم و زد و بند با جمهوری اسلامی و اربابان خارجی به نوعی در قدرت و زیر سلطه جمهوری اسلامی و اربابان خارجی بروند. آخوندیسم و این اپوزیسیونها در اندازه های مختلف از عقل سلیم، احساس سالم ، علم و منطق بهره ای نبرده اند و در اندازه های مختلف ذهنگرا، کم عقل، متوهم، بی منطق، باری به هر جهت، انحصارگرا و مطلقگرا و دشمن عقل سلیم و احساس سالم و دشمن علم، تمدن و فرهنگ و دشمن بشریت و انسانیت و دشمن مردم ایران هستند. آنها مانع از هر نوع رشد عقلی و احساسی و پیشرفت برای جامعه ایران شده اند تا مردم را مثل خودشان راکد، سطحی، بی عقل، متوهم، بی سواد و فقیر بار بیاورند تا بر بر گرده مردم سوار باشند. در این تضاد، دشمنی و بی قانونی تکثرگرایی و کثرتگرایی و زیر مجموعه مذهبی، ناسیونالیستی، سلطنت طلبی، قومگرایی و کمونیستی آنها به تمام معنی در جامعه ایران از هم پاشیده و به هم ریخته و فردگرایی و انحصارگرایی و آتش به اختیاری بر آنها حاکم است. دیگر دولتی وجود ندارد.سیستم مذهبی آخوندی و اپوزیسیونهای ایدئولوژیک زده و کلماتی، مثل مذهب، ناسیونالیسم، قومگرایی و کمونیسم افراطی مردم را به یاد بدبختی، افراطگرایی، بی عقلی، فقر و هزار و یک عیب و بدبختی دیگر می اندازند. امروزه بوی علم به مشام مردم خورده و ما مردم برای بر طرف کردن کمبودهایی که از احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی و راکد گرفته ایم دنبال راه فرار و نجات می گردیم تا ذهن و روح خودمان را از مذهب و رژیم جمهوری اسلامی و ایدئولوژی های افراطی رها سازیم.
احساسکور ایدئولوژیکی سوار بر موج سکولار، دموکراسی می شود:
احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی با وجودی که سایه هم را با تیر می زنند، در مواقعی برای سوار شدن بر گرده مردم با هم کنار می آیند. آنها با وجودی که دشمن عقل، علم، سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی هستند اگر لازم باشد رنگ عوض می کنند و علمی تر و سکولارتر هم خواهند شد تا بر موج سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی سوار شوند و حسابی با بازی علمی و سکولار دموکراسی ما را فریب داده و سر کار بگذارند. این چیز جدیدی نیست. احساسکورهای این ایدئولوژی ها فقط بر ما حاکم مطلق نبوده اند. آنهاحاکم مطلق بر ذهن و روح مردم اروپا نیز بوده اند. این ایدئولوژی ها چند قرن در انگلیس و کشورهای اروپایی با علم گرایی، عقلگرایی، سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی مردم این کشورها جنگیده اند و اجازه نداده اند که آنها در این کشورها درست رشد کنند و جا بیفتند. اما با تمام مشکلات زیاد علم کمک کرد که تا افراد اروپایی و اجتماع و محیط زیست آنها در رابطه با هم رشد کنند. مردم اروپا با اتکا به علم لغات سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی را در زمانهای مختلف خلق کردند و آنها را با خودشان و اجتماع و محیط زیست خودشان رشد دادند. اروپایی ها با رشد خود، با رشد محیط زیست سر سبز و رشد این لغات جدید با ایدئولوژی های مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی و احساسکور آنها که مانع رشد بودند جنگیده اند. مردم اروپا از این جنگها و اشتباهات خودشان درس گرفته و عیب و ایرادهای خودشان را بطور نسبی اصلاح و اجتماع و محیط زیست، صنعت، اقتصاد و علوم طبیعی و اجتماعی خودشان را ششصد سال رشد داده اند و سکولار دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی خودشان را کم و بیش جا انداخته اند و تا حدودی بر ایدئولوژی های افراطی غلبه کرده اند. اما کشورهای فقیر، مثل ایران چون علم نداشتند احساسکور ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی اجازه نداده اند تا مردم درست رشد کنند، نمونه اش در جمهوری اسلامی وازده، پس بنابراین این لغات سکولاریسم ، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی که برای به دست آوردن آنها کشورهای پیشرفته تلاشها و جنگها کرده اند و برای این کشورها این لغات کم و بیش جا افتاده اند چه ربطی به ما ایرانی ها دارند؟
ما با این لغات و این لغات با ما رشد نکرده و نسبت به هم بیگانه و هر نوع تصور در دنیای ذهنی و روحی خودمان از این لغات برای ما سطحی، بی محتوا و ذهن و روح ما را بطور کاذب و توهمزا به خودشان مشغول می کنند. احساسکورهای ایدئولوژیکی حاکم بر ذهن و روح بشر همه اینها را می داند و چندین قرن با علم، عقل و سکولار دموکراسی اروپایی جنگیده اند.
اما امروزه علم در سراسر جهان کم و بیش پیشرفت کرده و احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی در جنگ با علم هستند و از پس علم بر نمی آید. به همین خاطر احساسکورهای ایدئولوژیکی حاکم بر ذهن و روح بعضی از ایرانی ها که ذهنگرایانه شیفته سکولار دموکراسی هستند رنگ عوض می کنند و سوار بر موج دموکراسی و سکولاریسم می شوند که عزیز جون سکولار، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی دوست داری! چه خوب! پس چرا نشسته اید؟ حالا که کشور های پیشرفته مانع پیشرفت شما و شما را غارت می کنند برای آگاهی خودتان به کلمات سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی که نو هستند خودتان را مشغول کنید و با بحث و گفتگو در باره آنها با مفاهیم آنها آشنا شوید تا پیشرفت بکنید و با آنها آینده خودتان را بسازید.
عقل ضعیف در ذهن و روح افراد ایرانی می گوید که ما از این لغات هیچ نوع اطلاع نداریم. تمام اینها برای ما بیگانه و ذهنگرایانه هستند، چون ما با این لغات بزرگ نشده ایم. احساسکور می زند توی سر عقل که دوباره فضولی کردی. این افراد از احساسکور خود می پرسند که این کی بود؟ احساسکور می گوید عقل فضول. همه از عقل ضعیف، ناکار آمد و فضول خود عصبانی و از احساسکور می خواهند که آن را در صندوقچه ذهن و روح خودشان زندانی کند. احساسکور که دشمن علم و عقل است از این گفته خیلی راضی و عقل را در صندوقچه ذهن و روح این افراد خود شیفته، مشنگ و کمبود دار که عاشق سکولار دموکراسی کاذب هستند زندانی می کند تا این افراد ذهنگراتر و رؤيایی تر و بی خیال عقل و علم شوند و تصور رؤیایی از سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی خودشان را ذهنگرایانه رشد بدهند تا در آینده با آنها تخم دو زرده بکنند.
احساسکور فرمان صادر می کند پس چرا معطل هستید؟ این کلمات سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی ورانداز کنید و در باره آنها با هم بحث کنید و برایشان منشور ،آیین نامه، مرام نامه و اساسنامه بنویسید.
احساسکور می داند که این ذهنگراها با ور رفتن به این کلمات هم خود فریبی و هم دیگران فریبی می کنند و از واقعیات فاصله گرفته و در جلسات و پرسش و پاسخ ها نسبت به هم فخر فروشی کرده و برای همدیگر عقل کل می شوند و برای دفاع از این لغات سکولار دموکراسی به جان هم می افتند و کمبودهای چند قرنه و چند دهه خودشان را بطور کاذب و ذهنگرایانه بر طرف می کنند. بعضی ها هم با پول مدرک دکترا و مهندسی می خرند و برای هم پز عقلی می دهند. احساسکور از این بابت که همه آنها را سر کار می گذارد خیلی راضی است.
اما امروزه پیشرفت علم، صنعت، اقتصاد و عقلگرایی حرف دیگری برای افراد دارد. برای مثال کمونیسم در برابر علم شکست خورد و تقریبا از بین رفته. اما عده ای ایرانی کم عقل و گرفتار احساسکور چند دهه تنشان به تن کمونیستها خورده. و کمبودهای کمونیستی بر ذهن و روح این افراد سایه افکنده و سنگینی می کند، پس بنابراین کمبودهای کمونیستی این افراد به کمبودهای دیگر که از جامعه مذهبی، ناسیونالیستی و قومگرایی ایران گرفته اند افزوده شده است. از طرفی دیگر فاصله کشورهای پیشرفته از ایران خیلی زیاد است و این افراد کمونیسم ضعف و کمبود خودشان را حس می کنند، ولی بیشتر غرب را مقصر و از غرب متنفر هستند.
احساسکور کمونیستی حاکم بر ذهن و روح این افراد چپی افراطی آنها را دلداری می دهد و به آنها می گوید که عزیز جون با وجودی که از غرب و سرمایه داری خوشتان نمی آید، ولی ته دلتان به غربی ها ناسزا بگویید، اصلا بگویید《 پیش به سوی راه رشد غیر سرمایه داری》و به آخوندها هم بد بگویید. اما فعلا با سرمایه داری و آخوندها در نیفتید، چون آنها فعلا قوی و حاکم هستند. شما تحمل این وضعیت را بکنید حتما ما بر جمهوری اسلامی و جهان سرمایه داری پیروز می شویم. من به شما قول صد در صد می دهم که ما با برنامه دراز مدت استراتژیک خودمان کمونیسم را جهانی می کنیم. اما امروزه تاتیک ما این است که وصل شویم به جمهوری اسلامی و کشورهای غربی و شرقی و با چندرغاز برای آنها جاسوسی بکنیم. این بهترین راه حل علمی و منطقی برای شرایط امروز ماست. به این طریق جمهوری اسلامی و سرمایه داری به ما شک نمی کند و کمتر به ما گیر می دهد. از طرفی دیگر در جلسات بحث و گفتگو کمونیستی خودتان سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی را با دید کمونیستی واقعی بررسی کنید، چون سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی در سرمایه داری درست به دست نمی آیند. مگر ندیدید که ترامپ زد زیر میز دموکراسی آمریکا و جهان، این کلمات سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی در کمونیسم واقعی واقعیت درست خودشان را پیدا می کنند.
پس از این گفتگوی احساسکور کمونیستی در ذهن و روح افراد چپی ایرانی این افراد چپی کم عقل و گرفتار احساسکور کمونیستی غرق در رؤیای کمونیستی و خیلی خوشحال و در ذهن و روح رؤیا پرداز کمونیستی خود حسابی با سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی ور رفته و در جلسات، بحثها و گفتگو ها با هم به این کلمات دهن پرکن رنگ و لعاب کمونیستی می دهند و برای دفاع از این کلمات به جان هم می افتند. احساسکور کمونیستی خیلی راضی که توانسته در ذهن و روح این چپی ها سوار بر موج سکولار دموکراسی بشود و این چپی ها را فریب بدهد و ذهن و روح و ارگانیسم آنها را بطور کاذب تنظیم و بیشتر بر ذهن و روح آنها غلبه بکند.
برو و بیای سلطنت طلبها و مشروطه خواهان:سلطنت طلبها و مشروطه خواهان هم دست کمی از چپها ندارند. این عده که تنشان به تن پادشاهی و حکومت پهلوی و مشروطه خواهی خورده و گرفتار احساسکور ناسیونالیستی هستند و به نوعی احساسکور مذهبی را هم با خود یدک می کشند تا مثل شاهنشاه آریامهر سایه خدا بر روی زمین باشند. این افراد سلطنت طلب و مشروطه خواه کمبودهای خیلی زیادی دارند، بخصوص که رژیم شاه سرنگون و اینها خیلی ناراحت هستند. خیلی مایل هستند که به فرمان احساسکور ناسیونالیستی افراطی و کمبوددار حاکم بر ذهن و روح خودشان دوباره به قدرت برسند و حسابی سوار بر گرده مردم شوند. اینها هم به فرمان احساسکور حاکم بر ذهن و روح خود زیادی به سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته غربی ور می روند. اما این سلطنت طلبها و مشروطه خواهان هم صدایشان در آمده و به عقل ناقص خود می گویند که عقل جون پیشرفت غرب کجا و عقب ماندگی ایران ما کجا؟ عقل ناقص در ذهن و روح آنها از احساسکور ناسیونالیستی می پرسد به اینها چه بگویم؟ احساسکور می زند توی سر عقل ناقص که احمق جون به این سلطنت طلبها بگو که سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته پادشاهی از نوع آمریکایی و اروپایی خیلی بهتر است. تلاش کنید تا سوار بر گرده مردم شویم و حکمت پادشاهی بر پا و حسابی سکولاریسم، دموکراسی و لائیسیته را در حکومت پادشاهی پیاده کنیم. همه سلطنت طلبها شروع کردند در جلسات خودشان به وراندازی سکولاریسم، دموکراسی و لائیسیته از نوع پادشاهی که عزیزجون ما سلطنت طلبها از شما غربی ها سکولارتر، دموکرات تر و لائیسیته تر هستیم. آنها به یاد جمله شاهنشاه آریامهر افتادند که به غربی ها و آمریکایی گفت شما چشم آبی هستید. و از این جمله سلطنت طلبها حسابی کف کردند.
احساسکور ناسیونالیستی به احساسکور کمونیستی می گوید رفیق حسابی چپی ها را می گذاری سر کار، موج سواری بر سکولار دموکراسیت خیلی خوب است. احساسکور کمونیستی می خندد و می گوید تو چی؟ تو که روی موج دریاها تاج روی سر سلطنت طلبها و مشروطه خواهان گذاشتی. از تاجزاده و شاه زاده چه خبر؟
این دو احساسکور با تمام اینکه سایه هم را با تیر می زنند بدشان نمی آید که بعضی وقتها به همدیگر نان قرض بدهند و همدیگر را تقویت کنند. این دو احساسکور سلطنت طلبها و چپی ها را به جان هم می اندازند تا حسابی جو سلطنت طلبی برای سلطنت طلبهای افراطی از یک طرف و جو کمونیستی برای چپی های افراطی از طرف دیگر گرم شود. در چنین جوهای داغ این دو احساسکور در ذهن و روح سلطنت طلبها و در ذهن و روح چپی ها بیشتر تقویت و بیشتر بر ذهن و روح آنها حاکم مطلق و این افراد چپی و سلطنت طلب را بر علیه هم افراطی می کنند تا مرز به جان هم افتادن و کشتن همدیگر. چرا؟، چون هر چه بیشتر چپی ها و سلطنت طلبها متوهم، بی عقل و ضعیف باشند احساسکور کمونیستی و احساسکور ناسیونالیستی پادشاهی بیشتر بر این احمقها حکمت مطلقه می کنند. جمهوری اسلامی و اربابان خارجی هم تمام این جریانات را می دانند و کمونیستها و سلطنت طلبها را بر علیه هم تحریک می کنند تا با خرابکاری خودشان هم به خودشان و هم به جامعه ایران ضربه بزنند و هم کمکی به جمهوری اسلامی و اربابان شرق و غربش بکنند. خود جمهوری اسلامی و اربابان شرق و غرب هم در سطح بالاتر با هم دشمنی دارند و با تمام دشمنی با هم به همدیگر نان قرض می دهند تا بیشتر بر گرده مردم ایران سوار شوند. با وجود تمام این ترفندها احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و احساسکور کمونیستی حاکم بر ذهن و روح مذهبی ها، سلطنت طلبها، قومگراها و چپی های افراطی درست ارضاء نمی شوند و ناراحت هستند، چون اگر می توانند اپوزیسیون چپ و راست مذهبی و غیر مذهبی را فریب بدهند، ولی مردم داخل ایران را نمی توانند فریب بدهند، چون مردم به خود آگاهی رسیده و به ایدئولوژی های افراطی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی پشت کرده اند . به همین خاطر احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی، و کمونیستی افراطی با تمام دشمنی با همدیگر با هم متحد می شوند و یک صدا به مذهبی ها، سلطنت طلبها، مشروطه خواهان، قوگرایان و چپی های افراطی فرمان صادر می کنند که فلان فلان شده ها با منشور بازی، با وکالت بازی، با به دست گرفتن پرچمهای رنگ و وارنگ قومی و اتنیکی، با جلسات و سخنرانی های چنین و چنانی، با به اورشلیم رفتن ، با آوردن پرویز ثابتی در تظاهرات، با فرستادن ماموران مذهبی و غیر مذهبی افراطی سپاه پاسداران به درون تظاهرات مردمی برای شناسایی افراد و عکس و فیلم گرفتن از مردم با تمام اینها ضربه محکمی به تظاهرات داخلی و خارجی مردم و ضرباتی به جنبش انقلابی مهسا بزنید و زمینه های موج سواری سکولار دموکراسی پر تلاطم را برای ما احساسکورهای ایدئولوژیکی بیشتر فراهم کنید تا ما برای مردم سکولار دموکراسی از نوع تاج زاده و شاه زاده بیاوریم.خلاصه مطلب تمام برخورد ضد و نقیض چپ و راست اپوزیسیون داخلی و خارجی حکایت از آن دارد که احساسکورهای مذهبی، ناسیونالیستی، سلطنت طلبی، قومگرایی و کمونیستی در برابر علم و پیشرفت در کشورهای غربی و سراسر جهان ضعیف هستند و نمی توانند با آنها در بیفتند. دوم یاور عقلی ندارند و از عقل و علم کم می آورند و مجبورند که زیر سلطه شرق و غرب بروند. سوم زیر بار جمهوری اسلامی رفتن برای این احساسکور ها ایدئولوژیکی نه فقط بد نیست، خیلی هم خوب است و برایشان فرقی نمی کند، چون احساسکور مذهبی چندان فرقی با احساسکور کمونیستی و یا قومگرایی و یا ناسیونالیستی افراطی ندارد و همه اینها ایدئولوژی و ضد عقل و علم هستند. چهارم برای احساسکور حاکم بر ذهن و روح این افرار خیلی خوب است که افراد ذهنگرا و بی عقل و با پول مدرک دکترا و مهندسی بخرند و برای همدیگر پز عقل کلی بدهند و بیشتر بی عقل و ضد عقل و علم شوند. سطح شعور و آگاهی آنها که پایین آمد برای چندرغاز به راحتی دست جمهوری اسلامی و کشورهای ثروتمند را بوسیده و برای آنها جاسوسی می کنند تا هم بی عقل تر، بی احساس تر ،بی منطق تر ، ضد عقل تر، باری به هر جهت تر ، ذهنگرا تر شوند. پنجم هر چه این افراد ذهنگرا تر شوند این احساسکورها بیشتر بر ذهن و روح آنها حاکم و فرمان می رانند و ذهن و روح و ارگانیسم این افراد را به خودشان بیشتر وابسته می کنند. در نبود عقل فضول هر طور این احساسکورها بخواهند ذهن و روح و ارگانیسم این افراد اپوزیسیون را تنظیم می کنند. ششم اگر روزی روزگاری این افراد هوس کنند که در ذهن و روح خودشان سراغ عقل و علم را بگیرند، چون بیش از حد به این احساسکورها وابسته اند احساسکورهای حاکم بر ذهن و روح آنها از دست آنها ناراضی و ذهن و روح و ارگانیسم آنها را به هم می ریزند تا حدی که به جان هم بفتند. نمونه اش دو جنگ جهانی. هفتم کشورهای شرق و غرب جمهوری اسلامی عقب مانده و گرفتار احساسکور مذهبی را سر کار آورده اند که مردم ایران و منطقه خاورمیانه ضعیف و بی عقل باشند و نتوانند از احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی فرار کنند تا بیشتر ضعیف و غارت شوند.چون اولا مشکل فعلی بی نانی ، بی آبی، بی پولی، بی کاری و اگر ما مردم دیر بجنبیم قحطی و چه بسا یک جنگی را هم به ما تحمیل می کنند. تنها راه باقی مانده برای مردم قیام مردمی است. دوم خوشبختانه اکثریت مردم ایران بعد از انقلاب به خودآگاهی جمعی رسیده و از کثرتگرایی و تکثرگرایی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی وازده فاصله گرفته و به آنها پشت کرده اند. سوم مردم به اعمال نفوز کشورهای مختلف و به جمهوری اسلامی و به اپوزیسیونهای رنگ و وارنگ نه گفته اند. چهارم سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی من در بیاری ذهنگرایانه که اپوزیسیونهای ایرانی برای آنها سر و دست می شکنند را مردم داخل ایران نمی خواهند ، چون مردم می دانند که با سیستم سکولار دموکراسی بزرگ نشده اند و با کلماتی، مثل سکولاریسم، دموکراسی، لائیسیته و اتنیکی آشنایی ندارند. پنجم مردم با احساسکور مذهبی، ناسیونالیستی، قوگرایی و کمونیستی در جنگ هستند و با کمک علم ، عقل سلیم و احساس سالم سعی می کنند بر آنها پیروز و از آنها فاصله بگیرند. این ایدئولوژی ها باید شخصی شوند و از بار سیاسی و اجتماعی آنها کاسته شود و این ایدئولوژی ها نقشی در سیاست و دولت نداشته باشند.
ششم مردم ایران سعی می کنند که عقل سلیم و احساس سالم خودشان را با کمک علم رشد بدهند تا با هم بیشتر همگرا و متحد شوند و از نو کم کم تکثرگرایی و کثرتگرایی را در جامعه ایران درست تر باز تعریف کنند همانطور که خودشان می فهمند و می خواهند، نمونه اش جنبش انقلابی مهسا. راهش هم این است که مردم با هم متحد و در برخورد عقلی و احساسی درست با واقعیات اجتماعی و محیط زیست این محیط ها را سالم سازی کنند تا این محیط ها سالم شوند و متقابلا تاثیرات درست بر ذهن، روح، عقل، احساس و جسم ما بگذارند و آنها را درست تنظیم و بسازند. چگونگی درست تر این راه را در قسمت دوم این مقاله باز خواهم کرد.
شهر خرم (خرمشهر) بخش ششم
رامین احمدزاده
داشت غروب میشد که گشتن محله ها به پایان رسید. خسته و غمگین به طرف لب شط رفتیم. دردهای بدنم دوباره سراغم اومدن. از ناراحتی نتونستم واسه شجاع تعریف کنم که امروز چه اتفاق عجیبی برام افتاده. شجاع برای مدتی به پائین خیره شده بود و بدون اینکه چیزی بگه راه میرفت. حرف که میزدم فقط سرش رو بالا میاورد و با چهره ای غمگین به صحبتم گوش میداد. یکدفعه ایستاد و آروم به اطرافش نگاهی انداخت و بعد از کشیدن آهی گفت :
هر جا نگاه میکنی زباله میبینی. بعد داد زد :
“چرا باید این همه گربه برای چیزی بمیرن که همه جای شهر پیدا میشه”؟!
مشخص بود از درون پر از تشویش و اندوهِ، آهسته تر به صحبت هاش ادامه داد :
حرص و طمع اجازه نمیده هیچ وقت زباله ها بین ما و سگ ها و آدمها برابر تقسیم بشه. همین زیاده خواهی باعث جون کندن گربه ها برای به دست آوردن چیزی به این زیادی هست، و کاری کردن که فکر کنن داشتنش خیلی سخته. حدود چهل گربه رو از دست دادیم. تعدادی مادر بودن و بعضی ها هم هنوز طعم زندگی رو نچشیده بودن. اینها، اینها. . .
مشخص بود خیلی عصبی و غمگینِ. دندونهاش رو روی هم فشار داد و سرش رو پائین انداخت. میخواست چیزی بگه، اما حرفش رو خورد و سکوت کرد. سعی میکرد بغضش رو مخفی کنه. هر گربه ای رو که میدیدی حرفی نمیزد و از چهره غم زده ای که داشت دردش رو احساس میکردی. نگاه هایی که بجز اندوه، ترس رو هم در خودشون داشتن. تپلی و “مهربان” رو میبینم که زیر پل در حال صحبت با هم هستن. مهربان با دیدن شجاع سمتش اومد در حالی که اشک چشمهایش رو گرفته بود و با خشمی که تو صداش بود شروع به صحبت کرد :
مطمئنم خوب میدونی دلیل این همه مرگ چیه. همش تقصیر اون راهب و سرپرست لعنتیِ. اونها با اون سخنرانی مسخره دستور قتل گربه ها رو صادر کردن و فقط حکمشون به دست سگ ها اجرا شد. همون موقع که مالیات رو افزایش دادن نتیجش مشخص بود. گربه های بدبخت رو به کشتن دادن. تا کی باید مقابل ظلمشون سکوت کنیم. تو همه چیز رو میدونی شجاع. تو میتونی به گربه های شهر کمک کنی. اینها رو گفت و زد زیر گریه.
با تعجب مهربان رو نگاه میکردم. تا حالا نشنیده بودم یک نفر این قدر علنی از راهب و سرپرست انتقاد کنه. کمی هم ترسیدم. چون طبق قانون علاوه بر اینکه انتقاد کردن و توهین به مسئولین خطا بزرگی هست، شنیدن این صحبت ها و کاری انجام ندادن هم جرم به حساب میاد.
شجاع برای آروم کردن مهربان اون رو تو آغوش گرفت و خیلی آهسته بهش گفت :
میدونم ناراحتی، من هم هستم. اما داد زدن احساسی که داریم میتونه مشکل بزرگی برامون ایجاد کنه. باید آرامشمون رو حفظ کنیم تا بتونیم تصمیم درستی بگیریم.
همه گربه ها ناراحت بودن. هیچ وقت چنین پیشامد غمگینی رو تجربه نکرده بودیم. با غروب خورشید دوباره لب شط پر شد از آدمها. حمله سگ ها روی اونها تاثیر زیادی نگذاشته بود. از چهره هاشون مشخصِ که چندان از مرگ دو نفر دیگه ناراحت نیستن. البته اونها فقط دو نفر رو از دست داده بودن و از ما حدود چهل گربه مرده بود. جاهای دیگه ای از بدنم هم شروع به درد گرفتن کرد. حوصله جایی رفتن رو نداشتم. به همه چیز فکر میکردم؛ جنازه گربه ها، مهتاب، حرف های مهربان، صحنه های زجر آوری که با شجاع دیده بودم و بایک. غوطه ور در این افکار به خواب عمیقی فرو رفتم.
“عصر حادثه، در خانه پیشوا”
خانم که از حمله وحشیانه سگ ها به شدت عصبی هست در حال صحبت کردن با سرپرست و راهب :باورم نمیشه که پرداخت ها کمتر از نصف روزهای عادی بوده. این گربه های مفت خور چه کار میکنن؟! واقعا نتونستن حریف سگ های احمق بشن؟! مگه قرار نشد تو کل روز نگهبان بذارن و زودتر از سگ ها و آدمها خودشون رو به زباله ها برسونن؟ اگر سخت گیری بیشتری کرده بودید این اتفاق ها نمیفتاد. برای درست کردن شرایط چه کارهایی انجام دادید؟
اول سرپرست شروع به حرف زدن کرد و در جواب خانم گفت :
پیشوا بزرگ، همه محله ها در تمام مدت شبانه روز نگهبان گذاشته بودن، اما تعداد زیاد سگ ها موقع حمله ما رو غافل گیر کرد. اون ها به طور عجیبی در شهر زیاد شدن. فکر میکنم الآن دو برابر سال گذشته هستن. تو حمله صبح حدود چهل کشته داشتیم. اما با این حال طبق تصمیم سازمان و دستور شما مبنی بر پرداخت مالیات در هر شرایط، “فرمانبرها” در کل شهر برای اجرا این امر مستقر شدن. و البته چند گربه خاطی که با داشتن توانایی، از جمع کردن زباله و پرداخت مالیات خودداری کردن رو شناسایی و دستگیر کردیم.
خانم که کمی از خشم ابتدائیش کاسته شده بود گفت :
تعداد کشته ها مهم نیست. با برنامه ای که داریم جاشون رو پر میکنیم. شما چه کاری کردید راهب؟
خدمت پیشوا بزرگ عرض کنم، علاوه بر “هدیه ماهیانه”، “هدیه آخر سال” اهواز پرداخت شد. شرایط خزانه خیلی خوب. اما خوب طبق برنامه ای که داشتیم پیش نرفتیم. پیش بینی ما این بود که تو تعطیلات به دلیل افزایش تولید زباله در شهر، شرایط خزانه رو به حد عالی برسونیم و تا آخر سال حفظش کنیم.
متوجه شدیم سگ ها چند روز دیگه جلسه مهمی در کاخ برگزار میکنن. ماموری رو برای متوجه شدن دلیل این حملات به صورت مخفیانه اونجا میفرستیم. همچنین برای امشب جلسه ای با نمایندگان برگزار خواهیم کرد. و برنامه های دیگه ای هم با آقای خالخالی طرح ریزی شده که اگر حمله سگ ها ادامه داشت اونها رو عملی میکنیم و گزارشش رو تقدیم شما خواهیم کرد. خانم که حرکت سریع و بدون توقف دمش نشون میداد هنوز از عصبانیتش کم نشده رو به راهب گفت :
برای جلسه امشب خودت سخنرانی کن. حواستون به اعلام تعداد کشته ها باشه. مثل سال پیش یکی دیگه از” محافظین خزانه” رو با مقدار خیلی زیادی از پرداختی ها به “منطقه آزاد” فراری بدید و بگید با همکاری دشمنان دزدی کرده و به منطقه آزاد پناه برده. فقط گربه ای قابل اعتماد باشه و حالیش کنید که این یک ماموریت بزرگ برای حفظ سازمان هست. و اگر جایی حرفی بزنه کل خانوادش نابود خواهند شد.
حتما پیشوا بزرگ، این امر شما انجام خواهد شد.
با درد بدن از خواب بیدار شدم، فکر نمیکردم اون ضربه اینقدر اذیتم کنه. حضور پر تعداد مردم نشون میده که هنوز نیمه شب نشده. خیلی عجیبه، شجاع رو میبینم که داره با “لئو” صحبت میکنه. لئو مسئول “ماموران مخفی” سازمان هست و کل خبرهای محرمانه سازمان با هماهنگی اون اطلاع رسانی میشه. اما عجیب اینجاست که خودش برای ملاقات با شجاع اومده. کمی نزدیکشون شدم. لئو تا متوجه حضورم شد خیلی آروم چیزی رو به شجاع گفت و بعد نگاهی بهم انداخت و برای احترام سرش رو کمی پائین آورد و لبخند کوچکی زد و رفت.
اون لئو بود، درسته؟
آره، خودش بود.
ندیدم زیاد تو شهر آفتابی بشه. همین طوری دیدیش یا برای کاری اینجا بود؟
باهام کار داشت.
چه کاری؟
شجاع تو چشم هام نگاه کرد و با مهربانی و خیلی آهسته گفت :
به وقتش بهت میگم خوشی عزیزم. کمی دیگه باید بریم سمت کارخونه بهنوش، امشب جلسه ای با نماینده هاست.
چیزی نگفتم. اما مطمئن بودم بعد از اتفاق وحشتناک صبح، جلسه مهمی خواهد بود. شهر که خلوت شد به طرف کارخونه بهنوش رفتیم. همه نماینده ها حاضر بودن.
این بار اول سرپرست شروع به صحبت کرد و همون ابتدا صحبت هاش نماینده ها رو مقصر حادثه پیش اومده دونست و گفت؛ سهل انگاری اونها باعث شد که به جز از بین رفتن تعدادی گربه، بهترین فرصت برای جمع کردن زباله های زیاد عید از دست بره. این رو هم اضافه کرد که خانم تمام این هشدارها رو از پیش داده بود و شما متوجه منظور او نشدید. و اینکه فرمانبردارها سراسر شهر پخش شدن و گربه هایی که برای جمع آوری زباله و پرداخت مالیات اقدام نمیکنن رو دستگیر خواهند کرد. و به شدت با مجرمین برخورد خواهد شد.
راهب بعد از یاد گربه مادر و منجی گربه ها شروع به صحبت کرد؛
با سلام به پیشوا بزرگ مخلصین. متاسفانه در شروع سال جدید شاهد اتفاقاتی تلخ بودیم. طبق گزارش ها در حمله امروز هجده گربه رو از دست دادیم. البته تعداد دیگه ای هم مردن که طی بررسی های انجام شده هیچ ارتباطی به حملات امروز سگ ها نداشته. پیشوا در پیامی به خانواده کشته شدگان تسلیت گفته و آنها رو جزء جانباختگان در راه سازمان و گربه مادر به شمار آوردن.
ای نمایندگان “گربه های شهر خرم”، درسته که در حادثه امروز برخی از شما و گربه ها در انجام وظایف کوتاهی کردید، اما سازمان به گربه های مبارز افتخار میکنه که بار دیگه در مقابل توطئه دشمنان ایستادگی کردن. طبق آمار معتبر سازمان، در این شهر گربه های مستضعف زیادی هستن که نمیتونن غذاشون رو تهیه کنن و توانایی پرداخت مالیات و حق راهبر رو ندارن. متاسفانه با شرایطی که دشمنان ما ایجاد کردن هر روز بر تعداد این گربه های بی بضاعت اضافه میشه. به دستور پیشوا بزرگ جهت حفظ آبرو این عزیزان، هرگز اسمی از آنها برده نخواهد شد. پیش از این و همواره، سازمان برای این همشهریان ناتوان غذا تهیه کرده و همچنین پیشوا مهربان ما اونها رو از پرداختی ها هم معاف کردن.
شما باید بدونید که منبع اصلی این کمک ها مالیات هست. متاسفانه در چند روز گذشته عدم پرداخت توسط بعضی از گربه های شهر باعث شده ذخیره غذایی به شدت کم بشه و اگر این روند ادامه پیدا کنه، به زودی بسیاری از این گربه های مستضعف که توسط سازمان حمایت میشن خواهند مرد.
همان طور که پیش از این هم گفته بودیم عدم پرداخت مالیات توسط گربه هایی که توانایی جمع آوری غذا رو دارن یک جرم بزرگ هست. امروز تعدادی از گربه هایی که این جرم رو مرتکب شدن توسط فرمانبرها دستگیر شدن. این خبر به گوش پیشوا رسید، و فرمانده بزرگ ما با محبت همیشگی که به گربه های این شهر دارند همه این خطاکاران رو عفو کرده و به آنها “بخشش پیشوا” تعلق گرفت. در این لحظه نماینده محله “اداره بندر” بلند داد زد :
زنده باد پیشوا، زنده باد سازمان.
و نماینده ها بعد از اون تکرار کردن و راهب با تکان دادن سرش به نشانه تایید این شعار به صحبت هاش ادامه داد.
ما باید به خاطر جانباختگان انقلاب و همین طور کشته شدگان اخیر به سختی با دشمنان بجنگیم و حقمون رو پس بگیریم. مطمئن باشید در این راه مادر گربه ها پشتیبان ما بوده و پیروزی خواهیم شد. حالا اگر نماینده ای برای عملی شدن اهداف سازمان در این مبارزات پیشنهادی داره میتونه اون رو مطرح کنه.
یکدفعه همه جا ساکت شد، انگار هیچ گربه ای از اول تو کارخونه بهنوش نبوده. بعضی از نماینده ها زیر چشمی به هم نگاه میکردن. همه منتظر بودن گربه دیگه ای شروع کننده صحبت باشه. بالاخره نماینده دیزل آباد سکوت رو شکست و شروع به صحبت کرد :
خیلی وقت شما و نمایندگان گرامی رو نمیگیرم، فقط میخوام نکته ای رو خدمت شما بیان کنم. پیش از شروع واقعه تلخ امروز صبح به کل محله سر زدم، همه جا نگهبان گذاشته بودیم و هیچ خبری از سگ یا آدمی نبود. وقتی دستور رفتن به سمت زباله ها رو صادر کردم، کمتر از چند دقیقه مورد هجوم سگ ها قرار گرفتیم و از هر طرف به ما حمله کردن. باقی محله رو نمیدونم، اما در محله ما سه گربه در این حمله کشته شدن. بعد از مدتی که همه جا آروم شد و حتی یک سگ هم در محله دیده نمیشد، کمتر گربه ای جرات میکرد سمت زباله ها بره.
گربه ها از دیدن صحنه های وحشتناک مرگ بستگان و دوستانشون واقعا ترسیدن. اونها امروز مبارزه کردن و متوجه شدن به این سادگی نمیشه سگ ها رو شکست داد. پیشنهاد دارم برای فهمیدن هدف سگ ها چند روزی پرداخت مالیات رو لغو کنیم تا بتونیم با تمرکز تصمیمی درست برای مقابله با این شرایط بگیریم. اگر راهکار مناسبی نداشته باشیم و باز هم در این حملات کشته بدیم، اعتماد گربه های شهر رو از دست خواهیم داد. وظیفه ما حفظ سلامت و جون اونهاست. امیدوارم خانم . . . نماینده ” محله دادگستری” که دیگه تحمل شنیدن ادامه صحبت های نماینده دیزل آباد رو نداشت، حرف های اون رو قطع کرد و با صدای بلند گفت:
این برای چندمین بارِ که حرفی مخالف پیشوا میزنی. قصد داری ناامیدی رو به گربه های شهر انتقال بدی. تو از جنگیدن میترسی. وحشت تمام وجودت رو گرفته. ما باید در هر شرایط مالیات رو پرداخت کنیم. تو میخوای از زیر بار مسئولیت فرار کنی. من به وفاداریت نسبت به سازمان شک دارم. نباید هرگز صحبت پیشوا بزرگ رو فراموش کنید. فرمانده بزرگ ما میفرمایند : ” بدترین چیز ترس است”.
راهب که به ظاهر رویکردی آرام تر داشت گفت :
تا حدود زیادی با سخنان نماینده محله دادگستری موافقم. به هیچ عنوان در راه مبارزه نباید ترسید. اما شکی در وفاداری نماینده دیزل آباد ندارم. ایشون همیشه برای آسایش گربه های شهر تلاش کردن. اما بدون پرداخت مالیات و حق راهبر نمیشه سازمان رو حفظ کرد. و نابودی سازمان یعنی نابودی گربه های شهر. کافیه به نامگذاری امسال توسط پیشوا بزرگ دقت بفرمائید؛ ” مبارزه، صبوری، از خودگذشتگی و اتحاد”. برای تحقق اهدافمون باید پیش از همه شما نمایندگان به این شعار ایمان داشته باشید و عمل کنید. یادتون نره که شما برای گربه های شهر الگو هستید.
نماینده “محله بهزیستی” که از حالت چهرش و صداش مشخصه استرس داره، رو به راهب گفت :
با یاد “مادر گربه ها”، “گربه منجی” و “پیشوا”. در محله ما گربه هایی هستند که برای زنده بودن نیاز به کمک دارن. در حال حاضر گربه های دیگه با سخت کوشی زیاد جور اونها رو میکشن. اما با افزایش پرداختی ها دیگه توان این کار رو نخواهند داشت. متاسفانه امروز صبح دو تا از همین گربه های پر تلاش رو از دست دادیم و بقیه با دیدن جنازه غرق در خون اونها دیگه حاضر به فداکاری که مد نظر پیشواست نیستن. تا الآن هر کاری کردم نتونستم به باقی گربه ها روحیه لازم رو بدم. نمیدونم شما شاهد حملات امروز بودین یا نه. تعداد سگ ها بیشتر از ما بود. و مشخصه آموزش هایی خاص برای چنین شرایطی رو دیدن. نظم و سرعت عمل عجیبی موقع حمله داشتن. و کارهایی با جنازه ها میکردن تا وحشت رو تو دل بقیه بندازن.
نماینده “محله راه آهن” حرف های گفته شده رو تائید کرد :
ایشون کاملا درست میگن. متاسفانه در محله ما هم یک گربه کشته شد، و البته تعدادی هم صدمه دیدن. همینکه به سطل ها رسیدیم سگ ها رو روبروی خودمون دیدیم. قبلا هم حمله اونها رو دیده بودیم، اما این دفعه فرق داشت. سگی به عنوان رهبر گروه بهشون نظم میداد. اونها همه سطل های زباله و حتی کیسه های روی زمین رو گشتن. تو این کار از آدمها هم بهتر شدن. من هم فکر میکنم برای جلوگیری از مرگ های بیشتر، کمی پرداختی ها رو به تعویق بندازیم.
این دفعه نماینده “اداره بندر” به مخالفت با نماینده محله راه آهن شروع به صحبت کرد :
این بی عرضگی شما بوده که باعث شده گربه هایی رو از دست بدید. اگر به فرمایشات پیشوا گوش میکردید امکان نداشت با چنین چیزهایی روبرو بشید. ما با عمل به همین صحبت ها نه تنها کشته ای ندادیم، بلکه مالیات و حق راهبر رو هم کامل و به موقع پرداخت کردیم. پیشوا با درایتی که دارند پیش از این فرموده بودن که : “مراقب باشید که سال سختی در پیش داریم”. اما شما با بی توجهی به این نصیحت، راه رو برای نفوذ دشمن باز میکنید.
نماینده کوت شیخ که چندان دل خوشی از نماینده اداره بندر نداشت گفت :
اگر ما هم مثل شما دور تا دور محلمون دیوار بود پرداختی هایی بیشتر از شما داشتیم. اصلا شما در این چند روز سگی هم دیدید؟!
با شنیدن این حرف خیلی از نماینده ها شروع به خندیدن کردن و دعوای شدیدی بین بعضی هاشون شکل گرفت. اصلا مشخص نبود که چی میگن. شجاع و تعدادی از گربه های محافظ برای جلوگیری از لو رفتن محل تجمع شروع به آروم کردن نماینده ها کردن. اما این کار چندان تاثیری نداشت. تا اینکه سرپرست با فریاد بلندی کشید و گفت : اگر گربه ای حرف بزنه به جرم خیانت به سازمان بازداشت خواهد شد. بعد از آرام شدن گربه ها سرپرست که دیگه نمیتونست عصبانیتش رو کنترل کنه حرف هاش رو ادامه داد : دستورات کاملا مشخصه. باید مالیات و حق راهبر به موقع پرداخت بشه. گربه هایی که خلاف این حکم عمل کنن خائن به سازمان بوده و حتما دستگیر و مجازات خواهند شد. این دستور رو به همه گربه های شهر انتقال بدید.
دیگه هیچ گربه ای حرفی نزد و همه کارخونه رو ترک کردن. ما هم تا پل جدید هیچ صحبتی با هم نکردیم و بعد از رسیدن هر کدوم به گوشه ای رفتیم. توان و حوصله صحبت با هم رو نداشتیم. با فکر اینکه با گرفتن این تصمیمات چه سرنوشتی در انتظار گربه ها خواهد بود خوابم برد.
با طلوع آفتاب بیدار شدم. دوست دارم نتیجه تصمیمات دیشب رو ببینم. حین گشت زدن تو محله ها شجاع رو دیدم که در حال بررسی شرایط هست. هنوز هم در ساعت های اولیه روز سگ ها رو زودتر از همه پیش سطل های زباله میبینی. بعضی جاها هم که گربه ها و آدم ها نزدیک زباله ها هستن، بعد از سرکشی اونها توسط سگ ها هست. امروز چیزی که بیشتر از سگ ها به چشم میاد حضور گربه های فرمانبر در محله هاست.
حمله سگ ها به آدمها باعث شده که اونها از موتور سیکلت، موتورهای سه چرخ و ماشین برای جمع آوری زباله استفاده کنن. آدمهایی هم که پیاده هستن، از ترس حمله سگ ها صبح زود برای جمع آوری زباله بیرون نیومدن. اما با تصمیمات گرفته شده و مستقر شدن گربه های فرمانبر، باید برای نزدیک شدن به زباله ها چاره ای پیدا کنیم. شاید ما بتونیم از دستِ سگ ها فرار کنیم، اما هیچ راه گریزی از گربه های فرمانبر وجود نداره. وضعیت عجیبی هست، مشخص گربه ها راه حلی برای خارج شدن از این بحران پیچیده رو ندارن.
چند روزی گذشت و تغییر خاصی رخ نداد. با نزدیک شدن هر موجودی به زباله های شهر سگ ها سریع و وحشیانه بهش حمله میکردن. متاسفانه دوباره گربه هایی کشته شدن و تعدادی هم زخم های بدی برداشتن. گربه ها با کم کردن خواب و تلاشی سخت مالیات و حق راهبر رو پرداخت میکردن. وضعیت خیلی بدی بود. مجبور بودن برای جمع کردن پرداختی ها غذای کمتری بخورن. مشخص بود که به مرور زمان ضعیف خواهند شد. چند روزی بعد از تجمع کارخونه بهنوش خبر رسید که نماینده دیزل آباد توسط سگ ها کشته شده. چند روز بعد پسر نماینده کوتشیخ به جرم عدم پرداخت مالیات بموقع توسط فرمانبرها دستگیر شد. کمتر از یک ماه بعد نماینده کوه بهزیستی رو هم به دلیل دزدی از مالیات های جمع شده گربه های محله و خیانت به سازمان دستگیر کردن.
مهربان تمام این پیشامدها رو کار سازمان و خانم میدونست و میگفت این کارها رو برای رسوندن پیامی به باقی گربه ها و ترسوندنشون انجام دادن. راهب هر سه شنبه شب ها در مراسم دعا گربه ها رو تشویق به ادامه مبارزه میکرد. و اینکه دشمنان همه از مقاومت ما به ستوه آمدن و قبول کردن که گربه های شهرخرم مبارزه ترین گربه ها در جهان هستن.
تعطیلات عید تمام نشده و هنوز تعداد زیادی آدم رو تو بلوار ساحلی میبینی که در حال رفت و آمد هستن. ما و سگ ها هم از این شلوغی برای پیدا کردن غذا استفاده میکنیم. سگ ها با سیاستی که دارن اینجا به ما و آدمها حمله نمیکنن. اما از حالت هاشون میشه فهمید اولین فرصتی که پیدا کنن ما رو تکه تکه خواهند کرد. با دیدنشون حرف های نماینده محله بهزیستی یادم اومد. مشخص بود که سگ ها آموزش دیدن که تو هر موقعیت چه رفتاری داشته باشن. چند ساعتی از غروب خورشید میگذشت. هوا هنوز هم بهاری بود و لذتبخش. اما دل و دماغ گشتن رو نداشتم. اطراف پل جدید نشسته بودم که دیدم شجاع به سمتم میاد. از راه رفتن و چهرش مشخصه خیلی خسته هست.
چرا تنها نشستی خوشی؟
دو روزی میشه که از کوشا خبری نیست، تپلی هم رفته سمت جیگرکی ها. تو کجا بودی؟
همین اطراف. حوصله داری قدم بزنیم؟
با شنیدن این سوال شوق کردم و انرژی گرفتم. نیاز داشتم که حال و هوام عوض بشه. با لبخند به سمت شجاع رفتم و شروع به راه رفتن در طول بلوار ساحلی کردیم. بعد از کمی قدم زدن شجاع گفت :
ماموریت سختی بهم داده شده که باید فردا شب انجامش بدم.
همان روزی که لئو به دیدنت اومد حدس زدم کار مهمی باهات داره. چه ماموریتی؟ ماموران مخفی متوجه شدن فردا شب سگ ها جلسه ای در کاخ فرماندهیشون دارن. ازم خواستن اونجا برم و از برنامه هاشون سر دربیارم. با این تسلط سگ ها به شهر نباید قبول میکردی. مطمئن باش از اونجا به سختی محافظت میشه.
درست میگی. اما لئو گفت تو سازمان به این نتیجه رسیدن که فقط تو میتونی این کار رو انجام بدی. و باید به خاطر نجات گربه ها این عملیات انجام بشه.
قطعا روزی که جلسه دارن تعداد نگهبان های اطراف کاخ رو افزایش میدن. و تو باید جایی قرار بگیری که بتونی حرف هاشون رو بشنوی. که این خیلی خطرناکیه. فکر میکنی قابل انجام باشه؟
تو این چند روز دو بار به کاخ سگ ها رفتم و راهی رو پیدا کردم. اما هر دو دفعه تو روز بوده و تعداد نگهبان ها هم کم بود.
و جلسه هم شب برگزار میشه. شجاع خوب میدونی که کوچکترین اشتباه میتونه . . . نتونستم صحبتم رو ادامه بدم. سرم رو پائین انداختم و آروم به راه رفتن ادامه دادم. خیلی براش نگران بودم. میدونستم نمیتونم جلوش رو بگیرم. این کار میتونست جون های زیادی رو نجات بده. و شجاع همیشه برای کمک به گربه های شهر آماده بود.
آره خوشی جانم، جلسه شب هست و کوچکترین اشتباه ممکن به قیمت جونمون تمام بشه.
جونمون؟! مگه ماموریت رو تنها انجام نمیدی؟
لئو گفت به دلیل محرمانه بودن و اهمیت این ماموریت نباید گربه ای رو با خودت ببری. اما تو این دو باری که اونجا رفتم فهمیدم تنهایی نمیتونم انجامش بدم. البته به لئو هم چیزی نمیخوام بگم.
به نظرم میتونی روی “تک چشم” یا “کوشا” حساب کنی. تو انجام ماموریت خوبن و قابل اعتماد هم هستن.
با شنیدن این حرف، شجاع ایستاد به طرفم برگشت. وقتی نگاهش کردم خیلی جدی گفت :
اما انتخابم تو هستی. یک لحظه قلبم از تپش ایستاد. چشم هام داشت از حدقه درمیومد. نمیدونستم درست شنیدم یا نه. بعد از لحظاتی که کمی از شوک این حرف شجاع خارج شدم، ازش پرسیدم :
من، انتخابت من هستم؟ چرا؟!
چون بهترینی، و برام قابل اعتمادترین.
از خوشحالی بغض کردم. شجاع متوجه حالم شد و به طرف اومد و در آغوشم گرفت و گفت :
با هم انجامش میدیم خواهر عزیزم.
دوباره شروع به راه رفتن کردیم و شجاع از چگونگی انجام ماموریت صحبت کرد. مشخصه زمان زیادی بهش فکر کرده. برام عجیب بود، تو نقشه ای که داره ماموریت با سه گربه انجام میشه. ولی اسمی از گربه سوم نمی آورد. چیزی نپرسیدم تا خودش بگه. تمام ذهنم پیش صحبت های شجاع بود. یکدفعه شجاع حرف هاش رو قطع کرد و گفت :
یک لحظه همین جا باش، کاری دارم و زود بر میگردم.
اینقدر غرق شنیدن صحبت های شجاع بودم که متوجه نشدم کجا هستیم. با لحظه ای نگاه به اطراف متوجه شدم تو فضای سبز نبش “کوچه مهر” بلوار ساحلی ایستادم. اینجا رو خیلی دوست دارم. اولین قرارم با “آبی” اینجا بود. یک روز زیبا و فراموش نشدنی. پر از شور و شوق و عشق. چقدر دلم برای آبی عزیزم تنگ شده. مطمئنم اون هم دلتنگمِ. فکر میکنم “اوج عشق دلتنگی باشه”. دوباره در افکارم غوطه ور شدم. همه چیز از جلو چشم هام میگذره. شهرم، گربه هاش، مادرم، آبی، برادرهام. چه روزهای زیبایی رو پشت سر گذاشتم.
دوباره گردنم تیر کشید. امیدوارم جدی نباشه. درد گردنم یاد بایک انداختم. دوست دارم دوباره ببینمش. گاهی فکر میکنم چیزی که برام اتفاق افتاد غیر واقعی بود.
یکدفعه چیزی رشته افکارم رو پاره کرد. دو دست از پشت چشمهام رو گرفتن. برای اولین بار انگار حس بویائیم رو از دست داده بودم. هر دو چیزی نمیگفتیم. میخواستم حدس بزنم کیه. تو ذهنم تمام دوست هام رو مرور کردم. اما هر دفعه قلبم میگفت اشتباه میکنی. نتونستم اسمی بگم، با هیجان و استرس برگشتم.
سریع زدم زیر گریه و خودم رو تو آغوشش انداختم.
“آبی” برگشته. ادامه دارد
مارتین لوتر کینگ
ساره استوار
یکی از مشهورترین فعالان حقوق شهروندی سیاهپوستان آمریکا بود و موفق به دریافت جایزه نوبل شد.
وی کشیش فرقه باپتیست بود و به عنوان یکی از نظریهپردازان بیخشونتی شناخته میشود. پس از آن که در 4 آوریل 1968 ترور شد بسیاری از مردم آمریکا از او به عنوان قهرمان و شهید تمجید کردند. تقریبا یک دهه و نیم پس از مرگش دولت آمریکا روز مرگش را تعطیل رسمی اعلام کرد.
مارتین لوتر کینگ (پسر) در 15 ژانویه 1929 در جورجیا ی آتلانتا متولد شد. نام پدرش نیز مارتین لوتر کینگ بود و مادرش آلبرتا ویلیامز کینگ نام داشت. لیسانس (مدرک کارشناسی) خود را در رشته جامعهشناسی از کالج مورهاوس دریافت کرد. درخواست وی برای ادامه تحصیل در مدرسه الهیات ییل پذیرفته نشد و به همین دلیل به چستر پنسیلوانیا رفت تا در مدرسه دینشناسی کروزر الهیات بخواند.
در سال 1951 مدرک کارشناسی خود را در رشته الهیات دریافت کرد. در سال 1955 با درجه دکترای دین شناسی نظام مند از دانشگاه بوستون فارغالتحصیل شد. در 18 ژوئن سال 1953 با کورتا اسکات ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد:
- یولاندا دنیس (17 نوامبر 1955 – مونتگومری، آلاباما)
- مارتین لوترIII 23) اکتبر 1957 – مونتگومری، آلاباما)
- دکستر اسکات (30 ژانویه 19961 – جورجیا، آتالانتا)
- برنیکا آلبرتین (28 مارچ 1963 – جورجیا، آتالانتا)
همه بچهها در یک موضوع مشترک بودند، راه پدر را به عنوان فعال حقوق شهروندی ادامه دادند.
فعالیتهای حقوق شهروندی در سال 1954 کینگ کشیش کلیسای باپتیست خیابان دکستور در مونتگومری آلاباما شد و در سال 1955 یکی از رهبران تحریم اتوبوسهای مونتگومری بود. جریان تحریم از حرکت روزا پارک آغاز شد که جای خود را در اتوبوس به یک سفیدپوست نداد. طبق قوانین ایالتی آلاباما اتوبوسهای شهری خطی برای جدا کردن محل نشستن سیاهان و سپیدپوستان داشتند که راننده میتوانست جای آن را عوض کند. وقتی اتوبوس شلوغ شد، راننده از روزا پارک خواست تا به قسمت جلوی اتوبوس برود تا جای خط مورد نظر را عوض کند، اما خانم پارک امتناع کرد. این امتناع به دستگیری روزا پارک در 1 دسامبر 1955 انجامید. در جلسات کلیسا به رهبری مارتین لوتر کینگ تحریم وسایل نقلیه عمومی پیشنهاد و تصویب شد. هدف تحریم ثابت شدن خط فاصل سیاهان و سپیدها در اتوبوس بود. تاثیر تحریم با توجه به تعداد عظیم کارگران و کارمندان سیاهپوست بسیار زیاد بود؛ چرا که خسارت مالی زیادی به شرکتهای نقلیه عمومی وارد کرد. سیاهان با سازماندهی مناسب افراد دارای خودرو، بطور جمعی از خودروها استفاده میکردند (اصطلاحا به آن میگویند). حتی برخی از سپیدپوستان هم خودروهای خود را برای این کار اختصاص دادند. مقامات هم بیکار ننشستند و قانونی به شرکتهای بیمه ها ابلاغ شد که خودروهای این اشخاص را بیمه نکنند. رانندگان تاکسی سیاه پوست حاضر شدند تحریم کنندگان را با تنها 10 سنت جابجا کنند (مبلغی تقریبا معادل قیمت بلیت اتوبوس). به همین دلیل قانونی به تصویب رسید که هیچ رانندهای حق ندارد مبلغی کمتر از 45 سنت از مسافران دریافت کند. تعداد زیادی از تحریم کنندگان پیاده به مقصد خود میرفتند و گاه دستههای بزرگ سیاهانی دیده میشد که با پای پیاده به سر کار خود میروند. برخی نیز از دوچرخه، موتورسیکلت و اسکیت برای رسیدن به مقصد استفاده میکردند. سازمانهای زیادی در این تحریم و کمپینهای حامی آن نقشآفرینی کردند، از آن جمله: کمیته سیاسی زنان، اتحادیه پیشرفت مونتگومری، کنگره برابری نژادی، کمیته اتحاد بیخشونتی و مردان مونتگومری. سپیدپوستان مخالف هم بیکار ننشستند و چندین بار حرکتهای خشن انجام دادند.خانه مارتین لوتر کینگ و رالف آبرتانی با بمب مورد حمله قرار گرفت و تعداد زیادی از تحریمکنندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. تحریم پس از 381 روز با رای دیوان عالی قضایی آمریکا مبنی بر لغو قانون تبعیض علیه سیاهان به پایان رسید. این یک پیروزی بزرگ برای لوتر کینگ و روش بیخشونتی بود. پس از این کمپین سیاسی کینگ در سال 1957
(SCLC : Southern Christian Leadership Conference)
را بنیان نهاد. گروه در پی بکارگیری اقتدار اخلاقی و سازماندهی قدرت کلیساهای سیاهپوستان برای هدایت اعتراضات بیخشونت به منظور ایجاد اصلاحات در قوانین حقوق شهروندی بود. کینگ تا هنگام مرگ در این گروه فعالیت میکرد. البته گروه از سوی سیاهان جوان و رادیکال و همچنین سایر گروههای فعال مانند
(SNCC : Student Nonviolent Coordinating Committee)
به رهبری جیمز فورمن مورد نقد قرار گرفت. کینگ که از طرفداران نظریه بیخشونتی ماهاتما گاندی در هند بود، دریافته بود مبارزه بیخشونت علیه قوانین تبعیض آمیز جنوب (که با نام قوانین جیم کرو شناخته میشد) تحت پوشش مناسب رسانهها قرار میگیرد. تجربه هم همین موضوع را ثابت کرد. رسانهها تلاش سیاهان برای دستیابی به حقوق اولیه شهروندی مانند برابری و حق رأی را تحت پوشش گسترده خود قرار دادند و جنبش حقوق شهروندی تبدیل به خبر اول نشریات سیاسی آمریکا در اوائل دهه 1960 شد. کینگ تعداد زیادی راهپیمایی و کمپین را برای دستیابی به حقوق اولیه شهروندی سیاهان مانند حق رأی و دستمزد برابر هدایت کرد. بسیاری از این حقوق با گذراندن
لایحه حقوق شهروندی سال 1964 و لایحه حق رأی سال 1965 تصویب شد و وارد قانون اساسی ایالات متحده گردید. کینگ (SCLC) اصول و روشهای اعتراض بیخشونت را در شهرهای مختلف اجرا کردند؛ گرچه برخی از آنها به خشونت کشیده شد ولی در مجموع شیوه کار آنها تأثیرگذار و موفقیتآمیز بود. مهمترین اعتراضات تحت رهبری کینگ و گروه عبارتند از: آلبانی در سالهای 1961 و 62، بیرمینگام در تابستان 1963 و سنتآگوستین فلوریدا در سال 1954. همچنین کینگ در دسامبر 1964 به همراه (SCLC) به نیروهای (SNCC) در سلما ی آلاباما برای همکاری با ثبتنامکنندگان رأیگیری پیوست.
راهپیمایی واشینگتن پس از آن اس سی ال سی و اس ان سی سی تلاش کردند تا راه پیماییای از سلما به مرکز ایالتی مونتگومری برای 25 مارچ 1965 سازماندهی کنند. تلاش اول در روز 7 مارچ به دلیل خشونت جمعیت انبوه مخالفین و پلیس علیه تظاهراتکنندگان متوقف شد. این روز با نام یکشنبه خونین شناخته میشود. یکشنبه خونین نقطه عطفی برای جلب حمایت عمومی برای جنبش حقوق شهروندی – مهمترین حرکت شکل گرفته براساس راهبرد (استراتژی) بی خشونتی کینگ تا آن زمان، بود. پخش تصاویر خشونت پلیس در آمریکا همدردی عمومی با تظاهرات را برانگیخت. تلاش دوم در 9 مارچ پس از مذاکرات کینگ با مسؤولان شهر سلما به وسیله کینگ در پل ادموند پتوس متوقف گردید که باعث نارضایتی برخی از فعالان شد. در نهایت تظاهرات با همکاری رئیس جمهور لیندون جانسون در روز 25 مارچ برگزار شد و چنان که ویلی ریکز گفت نشان دهنده “قدرت سیاهان” بود.کینگ به نمایندگی از SCLC جز شش سازمان بزرگ حقوق شهروندی بود که نقش رهبری راهپیمایی واشینگتن برای کار و آزادی را بر عهده داشتند. هدف اصلی راهپیمایی بیان شرایط ناامیدکننده سیاهپوستان در جنوب بود. راهپیمایی علاوه بر انتقاد از دولت خواستههای مشخصی را مطرح کرد: پایان دادن به تبعیض نژادی در مدارس، مشروعیت بخشی به حقوق شهروندی شامل قانونی برای رفع تبعیض نژادی در استخدام، محافظت فعالان حقوق شهروندی از خشونت پلیس، حداقل دستمزد 2 دلار برای همه کارگران و خودگردانی ناحیه کلمبیا.
با وجود تنشهای بسیار زیاد، بیش از 250هزار نفر از اقوام گوناگون در تظاهرات شرکت کردند و از محل یادبود لینکلن تا نشنال مال حرکت کردند. تا آن زمان، این تعداد جمعیت بیشترین تعداد معترض در یک رویداد این چنینی بود. کینگ سخنرانی مشهور خود یعنی “من رویایی دارم” را در این همایش انجام داد که به عنوان یکی از بهترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا شناخته میشود. در 14 اکتبر 1964 کینگ جوانترین دریافتکننده جایزه صلح نوبل شد. او این عنوان را به دلیل رهبری مقاومت بیخشونت برای پایان دادن به تعصبات نژادی در ایالات متحده کسب کرد. با آغاز سال 1965، کینگ تشکیکهایی در مورد نقش آمریکا در جنگ ویتنام مطرح کرد و در سخنرانی 4 آوریل 1967 خود عنوان کرد که آمریکا تلاش میکند ویتنام را مستعمره خود کند و آمریکا را بزرگترین مروج خشونت در جهان نامید. علاوه بر این به نیاز جامعه آمریکا برای تغییرات اخلاقی اشاره کرد: ” به زودی یک انقلاب حقیقی در ارزشها برای تقابل شدید فقر و ثروت الزامی است. سرمایهداران غرب پول زیادی در آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی سرمایهگذاری کردهاند تنها برای این که سودهای کلانی از این طریق بدست آورند؛ بدون آن که کاری به بهبود اجتماعی کشورها داشته باشند” کینگ مورد نفرت نژادپرستان جنوبی قرار داشت اما پس از سخنرانیهای اواخر عمرش مورد حمله رسانهها نیز قرار گرفت. واشینگتن پست نوشت کینگ “کارهای مفید برای خود، کشورش و مردمش را نابود کرده است.”
سخنرانیها بازتابی بود از نگرش سیاسی تکامل یافته او در سالهای بعد. او صحبتهای خود را به نیاز شدید کشور برای ایجاد تغییرات بنیادین در زندگی سیاسی و اقتصادی متمرکز کرده بود. کینگ همواره مخالفت خود را با جنگ و تمایلش برای توزیع دوباره منابع به شکلی صحیح و بر اساس عدالت سیاسی و نژادی بیان میکرد. او در سخنرانیهای خود بسیار با احتیاط سخن میگفت تا توسط دشمنان سیاسیاش کمونیست خوانده نشود، اما ظاهرا در جمعهای خصوصیتر از علاقهاش به سوسیال دموکراسی صحبت کرده بود.
“شما نمیتوانید در مورد مشکل سیاهان صحبت کنید بدون آن که از میلیاردها دلار صحبت نکنید. نمیتوانید در مورد پایان دادن به اصلامها
(slum = اسکان غیررسمی افراد فقیر بدون امکانات شهری)
صحبت کنید بدون آن که در ابتدا از سود موجود در اصلامها صحبت نکنید… اشکالی در سرمایه داری وجود دارد … باید توزیع بهتری از ثروت وجود داشته باشد و شاید باید آمریکا به سوی سوسیال دموکراسی حرکت کند” (سخنرانی لوترکینگ در 16 نوامبر 1966 در فرگمور)
در سال 1968 کینگ و اس سی ال سی “کمپین مردمان فقیر” را برای نشان دادن وضعیت نامناسب عدالت اقتصادی برگزار کردند. آنها خواهان کمک به فقیرترین افراد ایالات متحده بودند. مارتین لوتر کینگ در ساعت 6 و یک دقیقه بعدازظهر 4 آوریل 1968 بر روی بالکن متل لورن در ممفیس تنسی در حالی که برای همراهی کارگران مورد استثمار ممفیس در راهپیمایی آماده میشد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. دوستانش پس از شنیدن صدای گلولهها خود را به بالکن رساندند و با بدن غرقه در خون کینگ روبرو شدند. ساعاتی بعد دکتر مارتین لوتر کینگ کشیش آزادیخواه و مبارز بیخشونت در بیمارستان دار فانی را وداع گفت. در تشییع جنازه وی حدود 300 هزار نفر شرکت کردند. جیمز ارل ری اعتراف کرد که به کینگ شلیک کرده است و با آن که بعدا اعتراف خود را پس گرفت، محکوم شد. در سال 1999 کورتا – بیوه مارتین لوتر کینگ که خود از فعالان حقوق شهروندی است، از لوید جوورز شکایت کرد. او 100 هزار دلار برای برنامهریزی ترور کینگ دریافت کرده بود. تحقیقات نشان داد که برخی مقامات دولتی در ترور نقش داشته اند؛ گرچه هنوز همه مسائل به درستی روشن نشده است.
چند قطبی شدن جهان و چالشهای بشریت،
مهران مصطفوی
در جریان بحران کوید، اروپا به یکباره متوجه این مشکل شد که نه ماسک دارد، نه دارو و نه واکسن و دو سال نگذشته بود که در جنگ روسیه با اوکراین، دریافت که توپ و تانکی برای کمک به اوکراین در دست ندارد. حمله روسیه به اوکراین و احتمال بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، بحث درباره موقعیت اروپا در دنیا را دوباره زنده کرد. ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، اخیرا در نطقی مدعی شد: “اگر اجازه دهیم روسیه پیروز شود و اوکراین تسلیم گردد، این به معنای ناامنی برای دهها سال برای رومانیها، مولداویها و لهستانیها است. ما واقعاً برای امنیت خود و برای آینده اروپا بازی میکنیم. ” او با آگاهی به این مسئله که از زمان برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، فرانسه تنها کشوری میباشد که از بازدارندگی هستهای برخوردار است، خواستار یک اروپای قدرتمند و ایجاد سیستم دفاعی اروپایی در کنار ناتو و رویارویی با روسیه شده است. ساخت دفاع اروپایی برای مدت بسیار طولانی، هدف فرانسه بود، ولی اغلب با بی میلی شرکای دیگر اروپایی که چتر ناتو را در نظر میگرفتند، مواجه شده بود. اینبار ماکرون، برای اولین بار پیشنهاد کرده سلاح هستهای فرانسه در اختیار اروپا قرار گیرد. این سخنان ماکرون را باید در کادر روند اوج و افول قدرتها دانست. اروپا نگران است و میخواهد خود، نقش ابر قدرتی را بازی کند و از قیمومیت امریکا خود را برهاند و بدنبال ساختن قدرتی در برابر امریکا و روسیه باشد. این تمایل، یعنی درست کردن قدرتی نظامی، اکنون در اروپا طرفدار پیدا کرده است. اما مدتی است چندین قدرت دیگر نیز فضا را خالی میبینند زیرا از دید آنها، امریکا دیگر نقش رهبری را از دست داده است و این قدرتها میخواهند از افول قدرتهای بزرگ یعنی امریکا و روسیه بهره برداری کنند و تبدیل به قدرت بزرگ و تاثیر گذار در جهان گردند. از چین که خود را در آستانه ابرقدرتی میداند و به گسترش نفوذش در دنیا ادامه میدهد بگذریم، هند، عربستان، ترکیه و برزیل هم قصد تبدیل شدن به قدرت منطقهای دارند.
بدینسان این روزها، جهان چهرهای کاملا متفاوت با سالهای قبل از دهه ۹۰ قرن گذشته به خود گرفته است. تا آنزمان، دو ابر قدرت بر جهان حکومت میکردند و برقراری “نظم جهانی” را به نوعی بعهده داشتند. اینک حتی کشورهای بسیار کوچک مانند یمن نیز ابراز وجود میکنند و برای خود نقش مهم قائل هستند.
بنی صدر، نظریه پرداز انقلاب ایران نظریه افول دو ابرقدرت را از قبل از انقلاب ۵۷ پیش بینی میکرد، وقوع انقلاب ایران را یکی از علائم این افول میدانست. از آن دو ابر قدرت، یکی فرو پاشید و با فروپاشی اتحادجماهبر شوروی، برخی مدعی شدند که آمریکا تنها ابرقدرت روی زمین خواهد ماند. این فکر، در اوایل دهه ۹۰، چنان قوی بود که فوکویاما، از نظریه پردازان آمریکایی، در سال ۱۹۹۲ حتی از پایان تاریخ سخن گفت. در دهه ۱۹۹۰، بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا، به اصطلاح سیاست بزرگ شدن آمریکا را ترویج کرد. هدف این سیاست، از دید او، “گسترش دایره کشورهای دموکراتیک” با استفاده از ابزارهای مختلف، مانند قدرت نرم یا قدرت سخت بود. قدرت نرم یعنی استفاده از نفوذ و اغواگری برای پیشبرد منافع ژئوپلیتیک و قدرت سخت یعنی استفاده از نیروی نظامی برای پیشبرد منافع ژئوپلیتیکی.
اما ایالات متحده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در خاک خود توسط افراد القاعده مورد حمله قرار گرفت. این حملات اهمیت نمادین بسیار زیادی داشت زیرا ایالات متحده آمریکا به غیر از حمله ژاپنیها در جنگ جهانی دوم به پرل هاربر، قبلاً هرگز در خاک خود مورد حمله قرار نگرفته بود.
با این سلسله حملات، جرج دبلیو بوش، «محور شرارت» را که به دنبال آسیب رساندن به منافع آمریکا از طریق تروریسم و تکثیر سلاح کشتار جمعی است مطرح کرد. ایالات متحده سیاست جانبهاش را تشدید کرد و با اتکا به مفهوم جنگ پیشگیرانه، سیاست امنیتی و مداخله جویانهای را دنبال کرد و خصوصا برای سلطه در خاورمیانه، به بهانه عملیات القاعده، لشکرکشی کرد: ارتش آمریکا در سال ۲۰۰۱ با توافق سازمان ملل به افغانستان حمله کرد و سپس در سال ۲۰۰۳ نیز بدون موافقت سازمان ملل به رژیم صدام حسین در عراق حمله کرد. ثبات عراق درهم فرو شکست و وضعیت در افغانستان شدیدا ناپایدار گشت. نه تنها سیاست آمریکا در مقیاس جهانی مورد مناقشه قرار گرفت، بلکه در مبارزه با “تروریسم” نیز ناکارآمد شد. بدینسان طولی نکشید که علائم ضعف امریکا در مدیریت جهان آشکار شد.
در ژانویه ۲۰۱۰، باراک اوباما در اولین سخنرانیش در باره وضعیت کشور گفت: “من نمیخواهم که ایالات متحده آمریکا در رده دوم قرار بگیرد”. اما این جمله، چنانچه آمریکا در حال افول نبود، اصلا به ذهن اوباما خطور نمیکرد.
اکنون ۲۴ سال از سحنرانی اوباما میگذرد و افول قدرت امریکا دیگر یک نظریه نیست.
پل کندی، در سال ۱۹۸۶، در اثرش تحت عنوان «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» [۱]، توضیح داده بود که قدرتهای بزرگ دقیقاً به دلیل رشد نابرابرشان بالا و پایین میشوند. او رابطه بین نرخهای رشد متفاوت قدرتها را «در درازمدت» تعیین کننده شناخته بود. این نظریه، قبل از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و سربرآوردن چین در عرصه قدرتهای بزرگ جهانی بیان شده بود. بعنوان مثال، بر پایه این نظریه اگر رشد امریکا را با رشد رقیب اصلیاش چین مقایسه کنیم، شکاف کاملا آشکار میشود؛ از سال ۱۹۶۰ در حالی که اقتصاد آمریکا پنج و نیم برابر رشد کرده، اقتصاد چین ۹۲ برابر رشد کرده است. به عبارت دیگر، در سال ۱۹۶۰، اقتصاد آمریکا ۲۲ برابر اقتصاد چین بود، اما در سال ۲۰۲۴، تقریبا وزنی برابر چین دارد. از اینرو چین اکنون مدعی قدرت بزرگ جهانی بودن است. اتحاد جماهیر شوروی که فروپاشید روسیه از زمان به قدرت رسیدن پوتین تلاش کرد که عظمت گذشته و نفوذ از دست رفتهاش را بازیابد. افول روسیه در دورهای بود که امریکا خود را قدرت بلامنازع میدانست یعنی دهه ۹۰، اما از سال ۲۰۰۰ روسیه، اول به دنبال چند جانبه گرایی و سپس بدنبال بازیافتن قدرت خود. در اواسط دهه اول ۲۰۰۰، به نظر رسید روسیه ناامید از همکاری با غرب است زیرا امیدوار بود که در فرآیندهای تصمیم گیریهای مهم جهانی شرکت کند. اما روسیه چنین چیزی به دست نیاورد: آمریکاییها و اروپاییها به جای اینکه با او “به عنوان یک برابر” رفتار کنند، او را “در فاصلهای دور” نگه داشتند، بدون در نظر گرفتن نظر او تصمیمگیری کردند و در پی تضعیف و به حاشیه راندنش برآمدند و علاوه بر این تلاش کردند تا دورتادور خاک روسیه نظامهای نزدیک و متمایل به ناتو مستقر شوند. از اینجا مرحله جدیدی آغاز شد. روسها با تمایل شدید برای به دست آوردن مجدد کنترل، دیپلماسی خود را دوباره حول چند هدف عمده متمرکز کردند: شروعی جدید در اوراسیا، دفاع از خود در برابر دولتهای غربی و تأکید بر تعادل مجدد به نفع کشورهای در حال ظهور. جنگ علیه گرجستان در اوت ۲۰۰۸، به رسمیت شناختن یکجانبه استقلال آبغازی و اوستیای جنوبی، سپس در سال ۲۰۱۱، پیشنهاد بلندپروازانه تشکیل اتحادیه اوراسیا با هدف تأیید عزم آنها برای تقویت توقف تحولات نامطلوب برای منافع کشورشان از این جمله بودند. به این ترتیب، روسها تا به امروز این سیاست را ادامه دادند و وارد خاک اوکراین شدند. پوتین همانند زمان اتحاد جماهیر شوروی، روسیه را قدرت بزرگ میداند و به این سیاست ادامه میدهد. امریکا مقام ابرقدرتی بلانامنازع را از دست میدهد، اروپا میخواهد به قدرتی بزرگ تبدیل شود، روسیه پا جای پای اتحاد جماهیر شوروی گذاشته و چین به توسعه نفوذ خود ادامه میدهد. هند و برزیل سر بر میآورند و ژاپن و کره و اندونزی و عربستان محتاطانه بدنبال جایگاهی مهم در جهان هستند.
پاسکال بونیفس، مدیر مؤسسه روابط بینالملل و استراتژیک (Iris) فرانسه نیز کاهش انحصار قدرت غربی و ظهور قدرت آسیایی را مطرح میکند. او میگوید: “بزرگترین تغییر، پایان انحصار قدرت غرب است. این تحول حدود بیست سال است که در حال انجام است و حدود سی سال دیگر ادامه خواهد داشت. از قرن پانزدهم، غرب در قلب روابط بین الملل قرار داشته و بر جهان حکومت میکرده است. این تکامل اساسی است، حتی مهمتر از پایان دوقطبی بودن جهان است زیرا دومی تنها چهار یا پنج دهه به طول انجامیده است و اما این یکی عمیقاً در آگاهی و عادات فکری مردم ریشه دارد. ” نظر او در باره اینکه دیگر غرب در مرکزیت قرار ندارد درست است اما مسئله اصلی دیگر این نیست که جهان چند قطبی شود و یا اینکه چه قطبهایی میخواهند بر جهان حاکم باشند. چه چین بخواهد کنترل جهان را در دست بگیرد یا نه… چه اروپا بخواهد قدرت نظامی منسجم درست کند یا نه، در هر صورت، امکان پذیر نخواهد بود برای مصائبی که اکثریت قریب به اتفاق بشریت گرفتار آنهاست از این طرق راه حلی پیدا شود. این درست است که دورانی که تنها یک یا دو کشور بتوانند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند به پایان رسیده است. اما بازیگران عرصه قدرت فراوانند و درخواست تقسیم قدرت هم بسیار زیاد است. این جهان در فرآیند چندقطبی شدن است اما اینکه ما برای رهایی از دوقطبی بودن جهان بدنبال چند قطبی شدن آن باشیم خطایی بزرگ است. مسئله اساسی این است که چند قطبی شدن نیز راه حل نیست زیرا اصولا مسئله اصلی، خود “قدرت” است. یعنی تراکم و تکاثر نیرو در مکانی خاص. چین، روسیه، امریکا، اروپا، هند و… میتوانند قدرتهای بزرگ باقی بمانند و یا بشوند اما راه حل برای جامعه بشری نیستند چرا که اگر بودند قبل از هر چیز در داخل مرزهای خود این کشورها مسائل بسیار حاد اجتماعی و اقتصادی وجود نداشت. افزایش تعداد قطبهای قدرت و چند جانبه گرایی، نه تنها به ثبات جهانی کمکی نمیکند بلکه بر شدت تهدیدها نیز خواهد افزود.
با افزایش و بالا رفتن چگالی قدرتها در جغرافیای زمین، آنها بهم نزدیک تر میشوند و احتمال برخورد بین آنها بیشتر از قبل میگردد. کافی است نگاهی کوتاه به تولید وسایل تخریب مستقیم یعنی اسلحه در جهان بیندازیم. در طول سال ۲۰۲۳ یک رکورد بسیار شوم در این زمینه به ثبت رسید. هرگز هزینههای نظامی جهانی چنین رشدی را تجربه نکرده بود. محققان موسسه تحقیقات صلح استکهلم (SIPRI) در گزارش سالانه خود به بزرگترین افزایش در بودجه اختصاص داده شدهی دولتها به جنگ یا آماده شدن برای جنگ در یک دهه گذشته اشاره میکنند.
مجموع این بودجهها به اوج نجومی حدود ۲۴۰۰ میلیارد دلار (۲۲۵۰ میلیارد یورو) میرسد. [۳] این تقریباً شش برابر بودجه سالانه کشوری مانند فرانسه است. آیا همین یک رقم مورد یاد شده وحشتناک نیست و بشریت از خود نمیپرسد که چرا این سرمایههای عظیم در راه اعتلای انسانیت و طبیعت خرج نمیشود؟
تغییر نگاه به انسانیت و طبیعت، به کره زمین و به هستی، نیاز مبرم بشریت است. توازن قوا و تعادلهایی که از طبیعت و بشریت نیرو میستاند و آنرا هدر میدهد و خرابی بر خرابی میافزاید قادر به ساختن فردایی بهتر برای بشریت نیست. باید به وجدان انسانها نهیب زد و مسئله اساسی را مطرح کرد: آن کدام فکر و روشی است که میتواند بشریت را از وضعیت اسفبار فعلی نجات دهد؟
جای ساختن قدرتهای جدید، بجای چند قطبی کردن جهان آیا نباید از حال بدنبال حذف تدریجی قدرتهای برآمده از روابط سلطه بود؟
قدامی که بشر تاکنون بدان دست نزده است! گویی که امکان تصور جهانی بدون قدرتهای حاکم ممکن نمیباشد! اما اگر بخواهیم تغییر ایجاد کنیم از کجا باید شروع کنیم؟
گام اول چیست؟
مسلما گام اول، تغییر فکر و از اسطوره انداختن قدرت و روابط سلطه است که نیاز به یک تغییر فرهنگی بزرگ و اساسی دارد. اما برای اینکه مسئله انتزاعی باقی نماند، باید به موضوعی که همه را در برمیگیرد و اجرایی هم میباشد پرداخت. یکی از اولین قدمها میتواند بازبینی و رسیدگی عاجل به نوع کارکرد سازمان ملل باشد که اکنون بیش از همیشه به سمبل محفل قدرتها تبدیل شده است. شورای امنیت، حق وتو و کمیسیونهای بیهوده که قدرت اجرایی ندارند این سازمان را کاملا فلج کردهاند و بجای تحقق و گسترش صلح، نظاره گر جنگها و برخوردها شده است.
در مقاله قبلی نوشته بودم [۴] که سازمان ملل متحد زمانی میتواند معنای درست خود را پیدا کند که ساختار خود را بر اساس حقوق پایه ریزی کند. استفاده از رای کلیه اعضای مجمع عمومی با در نظر گرفتن یک اکثریت بزرگ برای تصمیم گیری و رجوع به آن رای در مورد شورای امنیت و تغییر فعالیتهای شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد که اصلی ترین نهاد بین دولتی سازمان ملل متحد در مورد تمام موضوعات مربوط به حقوق بشر میباشد، از اولین گامهاست. این شورا باید بتواند از دادن مسئولیت در سازمان ملل متحد به دولتهایی که حقوق بشر را براحتی و آشکارا زیر پا میگذارند جلوگیری کند.
امری که تاکنون مکانیسمی برای آن در نظر گرفته نشده است. تقویت کار دادگاههایی که مستقل هستند مانند دیوان کیفری بین المللی و دیوان بین المللی دادگستری که بتوانند به جرایم جدی بطور مستقل رسیدگی کنند قدم دیگری است که میتواند جهانی عادلانه تر برای ما بسازد.
بعنوان مثال در تاریخ ۳ ماه میامسال، دادگاه کیفری بینالمللی در بیانیهای مطبوعاتی خواستار پایان دادن «فوری» به «تلاشها برای ایجاد مانع، ارعاب یا اعمال نفوذ نابجا بر افراد مسئول» شد. آیا این قابل قبول است که سیاستمداران یک کشورـ امریکا و اسرائیل ـ اعضای یک دادگاه بین المللی را تهدید کنند؟
این خواستهها و خواسته هایی از این نوع که بر اساس حقوق باشند باید تبدیل به یک وجدان جهانی شود. اینکار بر عهده اقشار روشن جوامع و مبارزان سالم و بشردوست که بدنبال عدالت هستند میباشد. میتوان جهان دیگری ساخت و میتوان نقش قدرتها و روابط سلطه را در زندگی مردم هر روز کمتر کرد. این پیامی است که میتواند از دل فرهنگ ایران نیز برخیزد، فرهنگی که جهانشمول است و نوعدوستی و طبیعت دوستی در ذات آن قرار گرفته و میتواند در حوزه بزرگی از جهان عمل کند. گام نهادن در این راه برای میهن ما نیز از اهمیت خاصی برخوردار است و در این زمینه با رژیم حاکم که ویرانی بر ویرانی افزوده است و با به بازی گرفتن حیات ایران بدنبال قدرت منطقهای شدن میباشد و از سوی دیگر با کسانی که از قدرتهای حاکم میخواهند رژیم را بر اندازند تا به قدرت برسند روبرو هستیم.
با نقش بازی کردن در خارج از روابط سلطه میتوانیم تغییر دیدی سریع از ایران به جهانیان ارائه دهیم. از اینرو نقش نیروهای مستقل، آزادیخواه، عدالتخواه، انسان دوست و حق محور نقشی اساسی و جهانی است.
ابوالحسن صدیقی پیکر تراش گوشه نشین
پرویز نیکنام
»استاد ابوالحسن صدیقی، درست مانند کمالالملک همان تحول و همان چشمانداز جدیدی را که او در نقاشی ایران به وجود آورد؛ در مجسمهسازی ایران باعث شد. قبل از کمالالملک، نقاشی ایران، پس از صفویه، گرایش تکنیکی ضعیفی به نقاشی اروپایی پیدا کرد و با شیوهای ابتدایی در این چهارچوب ادامهی حیات میداد. کمالالملک به اروپا رفت و تکنیک پختهی نقاشیِ معمول آنجا را با توانایی و توأم با روحیهی ایرانی به سوغات آورد و نگرشی امروزی به نقاشی ایران داد و این امر کاری بس مهم و شگرف بود و سبب شد که در آینده نقاشی ایران به سهم خود گامهای سریعتری در نقاشی هم سطح دنیا بردارد و با آن حدوداً همگام شود.
قبل از صدیقی نیز مجسمهسازی ما چنین وضعی داشت و بین نقش برجستههای باشکوه تخت جمشید تا کارهای صدیقی، ورطهای به عمق قرنها بود. صدیقی در کارگاه کمالالملک پس از پایان دوره نقاشی به مجسمهسازی روی آورد و سرخود به پیکرتراشی مشغول شد و بعد از کنارهگیری اجباری کمالالملک از سرپرستی مدرسهاش، او هم به فرانسه رفت و به فراگیری پیکرتراشی پرداخت. پس از بازگشت، پرشور و بیوقفه، مجسمهسازی امروز ایران را پایه گذاشت و شیوه و معیاری جدید را در مجسمهسازی ما مطرح کرد و چهرهی بسیاری از معاریف بزرگ ایران را در اذهان ایرانیان تجسم بخشید.« مرتضی ممیز طراح گرافیک و تصویرگر نامی در مقالهای با عنوان »تنها پیکرهساز تنها« در مجلهی کلک در پاییز سال ۱۳۷۴ با ارائهی چنین تصویری از صدیقی مینویسد که او با ساختن مجسمهی فردوسی، سعدی، ابنسینا، نادرشاه افشار، کمالالملک، خیام، یعقوب لیث، باعث شد تا آنها »در زندگی امروز ما حضور پیدا کردند و دوباره در میان ایرانیان قرار گرفتند.«
تندیس ابوالحسن خان صدیقی که کنار گذاشته شده و امروزه در راهرویی متروک، جنب سالن مجسمهسازی دانشگاه تهران قرار دارد.
صدیقی به گفتهی ممیز با آنکه مانند »کمالالملک برداشتی اروپایی دارد و تماشاگر را به یاد مجسمهسازان ایتالیایی میاندازد اما در آثار او کاملاً حالوهوایی ایرانی وجود دارد و این نکتهای است بسیار باارزش، زیرا که چنین تحول مشکلی، به سادگی و سهولت در کارهای هنرمندی از یک فرهنگ با سرمشقهایی از فرهنگ دیگر به وجود نمیآید و باید چنین هنرمندی، علیرغم عطش بیحد فراگیریاش، از توانایی و تسلط کافی در فرهنگ خودی برخوردار باشد … اما همیشه تلاش اولیها چون صدیقی، نیما، کمالالملک و غیره کاریست کارستان و با صعبی و سختی و تنهایی بیسابقهای همراه است. چنین هنرمندانی، علیرغم تلاش بسیار، میلیمتر به میلیمتر در جستجوهایشان به جلو میروند و فضا و روحیهی بومی را در کار خود ایجاد میکنند و همین امر اغلب مورد توجه نسلهای بعدی و منتقدین سطحی قرار نمیگیرد و داوریهای ناشیانهای را نسبت به ایشان مطرح میکنند … جدای داوری آثار نیما که به فراوانی و وسعتِ نظر ادیبان ما انجام گرفته، اما در بارهی آثار هنرمندان ما هیچگاه زوایای مختلف جد و جهد ایشان بررسی و ارزیابی درست نشده است.«
تصاویری که اکنون از فردوسی، سعدی، خیام، ابن سینا و … در ذهن بسیاری از ما وجود دارد، ساختهی ذهن خلاق ابوالحسن صدیقی است و مرتضی ممیز میگوید: »در بین طرحها و نقاشیهایی که در کتاب آثارش چاپ شده، چهرهای از حافظ نیز مشاهده میشود که به دلایلی به تندیس تبدیل نشده است. شاید اگر پیکرهی حافظ هم ساخته میشد، امروز ایرانیان تجسم مشخصتری از این شاعر بزرگ ملی داشتند.«
زندگی صدیقی ابوالحسین صدیقی در سال ۱۲۷۳ خورشیدی در محلهی اعیاننشین عودلاجان تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدباقرخان صدیقالدوله از مستوفیان دربار و مادرش از نوادگان فتحعلیشاه قاجار بود. ابوالحسن در مدرسهی اقدسیه که جزو اولین مدارس به سبک جدید بود تحصیلات ابتدایی را گذراند. بعد به مدرسهی آلیاس رفت که فرانسویها تأسیس کرده بودند. او در همان دورهی کودکی «هر جا کاغذ باطله و مقوا و تخته ــ حتی در و دیوار سفیدی مییافت از نقش و نگار و خطوط و اشکال طفلانه خالی نمیگذاشت. با خمیر نان و موم آدمک میساخت و از گلِ باغچه پیکر حیوانان میپرداخت.»
صدیقی پیش از پایان متوسطه آلیانس را رها کرد و به مدرسهی صنایع مستظرفه رفت که کمالالملک استاد بزرگ نقاشی تأسیس کرده بود. او در آنجا ضمن یادگرفتن نقاشی به تشویق استادش کمالالملک کار مجسمه سازی را نیز دنبال کرد. او در خانه مجسمههای کوچک میساخت و آنها را به نزد استادش میبرد و کمالالملک هم که استعداد شاگردش را میدید او را تشویق به ساخت مجسمه میکرد. مجسمه «ونوس میلو» یکی از الگوهایی بود که شاگردان باید از روی آن مجسمه میساختند.
ابوالحسن صدیقی وقتی مجسمهی میلو را ساخت با نمونهاش شباهتی عجیب داشت، برای همین هم کمالالملک مجسمهی شاگردش را نزد احمد شاه قاجار برد و شاه ضمن تمجید از کار ابوالحسن، برای تشویق او مقرری سی تومانی تعیین کرد. یک سال بعد از آن، صدیقی در مدرسهی صنایع مستظرفه که در آن درس خوانده بود، به عنوان معلم مشغول کار شد و کارگاه ویژهی مجسمهسازی دایر کرد و در سال ۱۳۰۱ به درخواست استادش کمالالملک مدتی مدیر این مدرسه شد.
صدیقی در این دوره مجسمهی گچیِ فردوسی و امیرکبیر، الیاس دوره گرد، دلّاک حمام و مجسمهی سیاه نیزن (حاج مقبل) را ساخت.
وقتی کمالالملک به نیشابور رفت، صدیقی در سال ۱۳۰۷ برای تحصیل به اروپا رفت و در مدرسهی ملی هنرهای زیبا در پاریس مشغول تحصیل شد. چهار سال بعد در سال ۱۳۱۱ وقتی صدیقی از اروپا به تهران برگشت دوباره مدیریت مدرسهی صنایع مستظرفه را بر عهده گرفت و پس از تعطیلی مدرسه نیز در تأسیس مدرسهی عالیِ معماری و پس از آن در ایجاد «هنرکده»ی مدرسهی مرویِ تهران همکاری داشت.
با تشکیل دانشکدهی هنرهای زیبا در دانشگاه تهران، صدیقی نیز برای تدریس در آنجا دعوت شد و گروه مجسمهسازی را در دانشکده بنیاد نهاد و در سال ۱۳۴۰ از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
نقش انجمن آثار ملی در گسترش هنر مجسمهسازی در اوایل سال ۱۳۰۴ گروهی از رجال سیاسی و فرهنگی، از جمله عبدالحسین تیمورتاش، سید حسن تقیزاده، ارباب کیخسرو شاهرخ، ابراهیم حکیمی، نظامالدین حکمت، حسن پیرنیا و نصرالدوله فیروز انجمن آثار ملی را تأسیس کردند.
در ده سال اول انجمن بر استفاده از نمادها و نشانهای باستانی تأکید داشت و مهمترین فعالیت انجمن در این دوره ساخت آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی و برگزاری هزارهی فردوسی در تهران و توس بود.
بعد از آن فعالیت انجمن تا سال ۱۳۲۳ تعطیل شد و بعد از آن دوباره فعالیتش شروع شد و ساخت آرامگاه، بازسازی بناهای تاریخی و آثار باستانی و چاپ آثار فرهنگی و کتابهای تاریخی در برنامهی انجمن قرار گرفت و ساخت آرامگاه ابوعلی سینا و برگزاری هزارهی او و ساخت آرامگاههای نادرشاه، خیام، عطار، صائب تبریزی، روزبهان بقلی و چاپ بیش از صد عنوان کتاب از نتایج این دوره از فعالیت انجمن است. عمر مجسمهسازی به سبک جدید در ایران کمتر از هشتاد سال است و از هنرمندانی چون ابوالحسن صدیقی، علیاکبر صنعتی، پرویز تناولی و بهمن محصص به عنوان بنیانگذاران مجسمهسازی نوین ایران یاد میشود که ابوالحسن صدیقی به عنوان پرچمدار مجسمهسازی نوین از بقیه متمایز است.علیاکبر صنعتی شاگرد ابوالحسن صدیقی، استادش را »آغازگر و بدعتگذار« هنر مجسمهسازی در ایران میداند.
به نظر آیدین آغداشلو نقاش معاصر، صدیقی شاگرد عزیز کمالالملک و احتمالاً اولین مجسمهساز آکادمیک به سبک اواخر قرن نوزدهم اروپا بود که چهره و اندام را از مرمر تراشید.
نقش انجمن آثار ملی در رشد مجسمهسازی بسیار مهم است چون این انجمن با سفارش ساخت مجسمهی بزرگان علم و ادب تا حدود زیادی حساسیتهای مذهبی که نسبت به این هنر وجود داشت از بین برد و هنر مجسمهسازی را تثبیت و همگانی کرد.
حساسیتها در زمینهی مجسمه به قدری زیاد بود که بعد از تأسیس دانشکدهی هنرهای زیبا، قرار بود در سه رشتهی معماری، نقاشی و مجسمهسازی فعالیت کند و حتی ابوالحسن صدیقی نیز برای تدریس به دانشکده دعوت شد و پلاکی نیز در کنار ورودی دانشکده نصب شد اما این رشته تا مدتها دایر نشد.
پیش از آنکه صدیقی کار مجسمهسازی را در ایران شروع کند همه چیز در زمینهی مجسمهسازی به نقش برجستههای تخت جمشید و دیگر اماکن تاریخی محدود میشد و فاصلهای عمیق در تاریخ مجسمهسازی ایران وجود داشت. بهجز این در طول قرنها برخی اعتقادات مذهبی باعث شده بود حتی فکر ساخت مجسمه نیز فراموش شود. در چنین شرایطی صدیقی کارش را شروع کرد و به گفتهی مرتضی ممیز «تشنگی سیرابناشدنی ذوقی جامعه» باعث شد تا کارهای صدیقی مورد استقبال عامه مردم قرار گیرد و «ملت و دولت او را چون کمالالملک یگانه و محترم بشمارند.»
مجسمههای فردوسی وقتی انجمن آثار ملی در سال ۱۳۰۴ تشکیل شد در اولین جلسات آن ارباب کیخسرو شاهرخ نمایندهی زرتشتیان در مجلس و از بنیانگذاران انجمن آثار ملی گفت که زرتشتیان بمبئی حاضرند پنج هزار ریال برای ساخت مجسمهی فردوسی کمک کنند به شرطی که دولت بقیه هزینه را قبول کند. اما اعضای انجمن طرح خیالی فردوسی را مناسب ندانسته و با آن مخالفت کردند.
مدتی کمی بعد دوباره ارباب کیخسرو شاهرخ در جلسه انجمن آثار ملی اعلام کرد که زرتشتیان هند حاضرند ۱۵هزار روپیه برای ساخت مجسمهی فردوسی بپردازند اما چون اعضای انجمن ساخت مجسمهی فردوسی را از وظایف انجمن نمیدانستند دوباره با آن مخالفت کردند.
صدیقی بعد از بازگشت از اروپا ابتدا دو مجسمه از فردوسی ساخت؛ یکی سوار بر سیمرغ در سال ۱۳۱۲ با همکاری حسنعلی وزیری و دیگری نیمهتنهی گچی فردوسی در سال ۱۳۱۳ که هر دو از میان رفتهاند.
در سال ۱۳۱۳ همزمان با جشن هزارهی فردوسی، ساخت مدال و تمبر فردوسی جزو برنامه بود. تصویر تمبرِ جشنواره طرحی بود که ابوالحسن صدیقی کشیده بود. این تصویر به نشریات فرستاده شد تا بر اساس صورتجلسه پانزدهم شهریور ۱۳۱۳ انجمن آثار ملی از این عکس به عنوان تصویر ثابت فردوسی استفاده کنند.
در این دوره انجمن آثار ملی تمایلی به ساخت مجسمه نداشت ولی از چند سال بعد، این انجمن بانی ساخت مجسمههای مشهور زیادی در ایران شد که اکثر آنها را ابوالحسن صدیقی ساخت.
در سال ۱۳۳۷ شهرداری تهران تصمیم گرفت تا بر اساس طرح صدیقی از فرودسی، مجسمهای بسازد و آن را در میدان فردوسی نصب کند. قرار بود شهرداری مسابقهای برای ساخت مجسمه برگزار کند که صدیقی، ساخت مجسمه را حق خود دانست و با نوشتن نامهای اعتراضآمیز به انجمن آثار ملی نوشت:
شهرداری در تهران مشغول تهیه مجسمهی بزرگ حکیم ابوالقاسم فردوسی که از روی مجسمه و فکر اینجانب ساخته میشود، برای نصب در میدان فردوسی هستند. خیلی باعث تعجب و تأسفم شده، چون آن انجمن محترم به خوبی میدانند که این مجسمه را چهل سال قبل با کمک فکری استاد بزرگ و ارجمندم، مرحوم کمالالملک، به وجود آوردم. پس در این صورت تا مدتی که در قید حیات هستم، شایسته و انصاف نیست که فکر مرا دیگری اجرا کند.
بعد از آن در سال ۱۳۴۷ انجمن آثار ملی ساخت مجسمهای از فردوسی را برای نصب در میدان فرودسی تهران به ابوالحسن صدیقی سفارش داد و وی ساخت آن را در ایتالیا آغاز کرد. این مجسمهی تمامقدِ سه متر و سیوپنج سانتیمتر ارتفاع دارد و از سنگ مرمر است. ساخت این مجسمه به دلیل بروز مشکلاتی نظیر سرمای شدید زمستان و اعتصابات کارگری در ایتالیا بارها به تأخیر افتاد و سرانجام پس از چهار سال مجسمه ساخته و به تهران منتقل شد. این مجسمه با حضور جعفر شریف امامی رئیس مجلس سنا و عضو هیئت مؤسس انجمن آثار ملی با حضور دو دختر صدیقی رونمایی شد. همین مجسمهای که هماکنون در میدان فردوسی تهران روی یک تکه سنگِ یکپارچه از جنس سنگ خارا از کوه الوند قرار دارد. این مجسمه جایگزین مجسمهای دیگر از فرودسی شد که در سال ۱۳۱۳ در میدان فردوسی از سوی زرتشتیان هند نصب شده بود. مجسمهای که زرتشتیان هند هدیه داده بودند، فردوسی را در حال سرودن شاهنامه در حالتی نشسته نشان میداد که بر بالشی تکیه کرده بود. بعد از نصب مجسمهی جدید، مجسمهی قبلی که از جنس برنز بود به دانشگاه تهران منتقل و در مقابل دانشکدهی ادبیات نصب شد.در سال ۱۳۴۵ نیز انجمن آثار ملی، ساخت مجسمهای دیگر از فرودسی را در حالت نشسته به ابوالحسن صدیقی سفارش داد تا پس از تجدید بنای آرامگاه فردوسی در کنار آن نصب شود. این مجسمه دو متر و بیست سانتیمتر است که از سنگ مرمر ایتالیایی ساخته شده است.
صدیقی در سال ۱۳۴۷ مجسمهی مرمرین دیگری از فرودسی ساخت که در «ویلا بورگز» شهر رم ایتالیا نصب شده است. بسیاری این مجسمه را متفاوت از کارهای دیگر صدیقی میدانند به گونهای که وقتی «گوستینوس آمبروزی» مجسمهساز نامدار پیکرهی فردوسی را در آنجا دید، شگفتزده شد و به یادگار نوشت: «دنیا بداند من خالق مجسمهی فردوسی ــ ابوالحسن صدیقی ــ را میکلآنژ ثانی شرق شناختم. میکلآنژ، بار دیگر در مشرق زمین متولد شده است.»
این مجسمه برخلاف دیگر مجسمهها که صدیقی شگردها و تکنیکهای همیشگیاش را تکرار میکرد، به گفتهی مرتضی ممیز «برای معرفی فردوسی به ایتالیاییها، مردمان سرزمین مجسمهسازان، جهشی هنرمندانه میکند و اثری کامل را ــ در نوع خود ــ به وجود میآورد که این اثر در عین فروتنی، کاملاً نشانگر قدرتنمایی و ارائهی غرور ملی و معرفی منش ایرانی اوست. نگاه سرد، غریبه، تیز و محکم فردوسی با آمیزهای از وارستگیهای سنتی گویی همان روحیه و خوی هنرمند است که در چهرهی فردوسی مجسم شده است.»
به عقیدهی ممیز، در این مجسمه «شکل لباس و طرز نشستن فردوسی نشان از آشنایی صدیقی با رسوم کهن و همچنین مجسمههای بزرگان فرنگ دارد که با شکلی بسیار راحت، صمیمی و خودی به اجرا در آمده و انگار همان ژست و رفتار فردوسی است که در ذهن پیکرتراش به یادگار مانده و در این مجسمه منعکس شده است.»
مجسمهی ابنسینا و سعدی مشهورترین آثار صدیقی به سفارش انجمن آثار ملی ساخته شدهاند. صدیقی در سال ۱۳۲۴ مجسمهی ابنسینا را با سنگ مرمر به ارتفاع سه متر و ده سانتیمتر با سنگ یکپارچه مرمر سفید ساخت که به مناسبت هزارمین سال تولدش در شهر همدان و کنار آرامگاهش نصب شد. صدیقی نیمرخی هم از ابن سینا طراحی کرد که در جشنوارهی ابنسینا در سال ۱۳۳۳ به صورت تمبر یادبود منتشر شد.
علاوه بر این، او طرحی از چهرهی سعدی شاعر پرآوازهی ایران کشید و بر اساس آن نیز مجسمهای از سنگ مرمر ساخت که در دوازهی اصفهان شیراز نصب شده است. در این مجسمه سعدی در حالتی ایستاده کلیاتش را در دست دارد. ارتفاعِ مجسمه سه متر و ده سانتیمتر است که در تهران ساخته و در ۲۲ فروردین سال ۱۳۳۰ تحویل شهرداری شیراز شد. علیاصغر حکمت شیرازی ادیب و سیاستمدار در خاطرات یازدهم اردیبهشت ۱۳۳۱ مینویسد:
«مخالفتی که آقایان متشرعین و مقدسین شیراز با نصب و ساختمان مجسمهی سعدی کردهاند و بیانیههایی که منتشر کرده و آن را منافی با احکام دین دانستهاند، اسباب زحمت شد. خوشبختانه در نتیجهی عقل و متانت علمای شیراز، کار به جنجال و غوغا نینجامیده و خاموش شد، نامهای به آقای حاجی میرزا نورالدین حسینی نوشتم، تأثیر کرده و ایشان عوام را اسکات نمودهاند.» به نوشتهی کتاب حکایت حکمت، «مخالفت “متشرعین و مقدسین” میرفت که مانع از نصب مجسمه شود، اما دوستی حکمت با سید نورالدین حسینی شیرازی رهبر حزب برادران شیراز، موجب آرام کردن مخالفان شد.»
مجسمهی نادرشاه افشاردر سال ۱۳۳۴ وقتی ساخت آرامگاه نادرشاه افشار به هوشنگ سیحون سفارش داده شد، ساخت مجسمهی نادرشاه هم به ابوالحسن صدیقی سپرده شد. این مجسمهی مفرغی در گارگاهی در رمِ ایتالیا ریختگری شد. ابوالحسن صدیقی در نامهای به فرجالله آقاولی رئیس هیئت مدیرهی انجمن در بهمن ۱۳۳۶ مینویسد: «کار ساخت مجسمهی نادر در کارخانهی برونی ایتالیا با تغییر تعداد سربازها از دو نفر به سه نفر و ارتفاع مجسمه از چهار و نیم متر به پنج متر افزایش یافته و این امر باعث شد وضع و حرکت اسب هم به کلی تغییر یافته، زیرا در طرح قبلی اسب روی سه پا ایستاده بود، ولی حالا روی دو پا ایستاده و این خود عمل قالبگیری و برنزریزی را مشکل کرده و خود باعث افزایش قیمت شده است.» صدیقی همان زمان از عدم تمدید مأموریتش و قطع حقوقش از سوی دانشگاه تهران گلایه میکند و مینویسد:
«این مسافرت بنا به پیشنهاد انجمن آثار ملی و امر ملوکانه و ضمناً با موافقت دانشگاه انجام شد. با این وصف، میبینم از هر طرف ایجاد ناراحتی میشود که مانع پیشرفت کار شده … این را هم باید عرض کنم که به این کار خیلی بیش از آنچه پیشنهاد شده بود، مخارج تعلق گرفته است. مثلاً کارگری که به کمک میگیرم، باید روزانه بیش از حقی که برای خودم در نظر گرفته بودم، به او اجرت بدهم و از این حیث در واقع بنده کارگر هستم.» با برطرف شدن مشکلات مالی سرانجام مجسمهی نادرشاه به ایران منتقل شد و در دوازدهم فروردین سال ۱۳۴۲ روی پایهای به ارتفاع ۱۷ متر در در آرامگاه نادرشاه نصب شد. پیش از این نیز صدیقی در سال ۱۳۱۷ نیمتنهی نادر را به ارتفاع هفتاد سانتیمتر ساخته بود که گویا در موزهی توس نگهداری میشود.
مجسمهی خیام صدیقی دو مجسمه از خیام ساخت. یکی به صورت نیمتنه از سنگ مرمر سفید که در باغ آرامگاه خیام در نیشابور نصب شد. و دیگری مجسمهی خیام که صدیقی آن را در رم ایتالیا ساخت و قرار بود که این مجسمه در یکی از میادین لندن نصب شود اما «به دلیل اینکه شهرداری لندن محل مناسبی برای نصب آن در نظر نگرفته بود، از تحویل آن خودداری کرد.» این مجسمه در سال ۱۳۵۱ با کشتی به خرمشهر منتقل شد و در پانزدهم آبان ۱۳۵۴ در پارک لالهی تهران نصب شد. این مجسمه چندین بار آسیب دیده و بخشهایی از آن تخریب شده است. بارها بحث انتقال آن از پارک به موزه مطرح شده اما خیام همچنان وسط پارک لاله گذر عمر عابران را تماشا میکند.
یعقوب لیث صفاری در سال ۱۳۵۴ ساخت دو مجسمهی مفرغی یعقوب لیث صفاری از سوی انجمن آثار ملی به صدیقی سفارش داده شد که قرار بود یکی در زابل زادگاه یعقوب و دیگری در شهر دزفول نزدیکترین شهر به محل دفن وی نصب شود. این دو مجسمه در ایتالیا ساخته شد و بعد از انقلاب در ورودی شهرهای زابل و دزفول نصب شد.
صدیقی درست یک سال پیش از انقلاب نیز مجسمهی مفرغی امیرکبیر را نیز در ایتالیا ساخت که سالها در آنجا باقی ماند و در سال ۱۳۸۸ به ایران منتقل شد و در سال ۱۳۸۹ در پارک ملت تهران نصب شد.
صدیقی نیمرخ کمالالملک استادش را نیز ساخته که در مزار وی در نیشابور نصب شده است. او یک مجسمه از رضاشاه نیز ساخت که از سرنوشت آن اطلاعی در دست نیست.
علاوه بر این مجسمهها، صدیقی مجسمههایی نیز به سفارش افراد و گروهها ساخت که از جمله میتوان به نقش برجستهی چهار قاضی در سال ۱۳۲۱ و مجسمهی عدالت در سال ۱۳۲۳با همکاری علیاکبر صنعتی و ارژنگ رحیمزاده برای کاخ دادگستری تهران اشاره کرد.
نیمتنهی محمد میرزا کاشفالسلطنه بنیانگذار صنعت چای ایران در لاهیجان، نیمتنهی مصطفی قلی بیات پایهگذار کشاورزی جدید ایران در دانشکده کشاورزی کرج، نیمتنهی خلیل ارجمند مؤسس کارخانهی ارج، مجسمهی ساموئل مارتین جردن بنیانگذار و مدیر مدرسهی آمریکایی تهران (دبیرستان البرز) که بعدها به کتابخانهی دانشگاه امیرکبیر منتقل شد.
سالهای انزوا صدیقی یکصدسال زندگی کرد و نزدیک به پنجاه سال مشغول مجسمهسازی بود و با آنکه توانست شخصیتهای نامی ایران را با «واقعیترین چهرهی ایرانی مجسم کند» اما به گفتهی مرتضی ممیز «این سؤال را برای بینندگان آثارش به وجود میآورد که با علاقهی وافری که او به ساده کردن سطح و ساده دیدن فرمها در آثارش دارد چرا این توفیق را پیدا نمیکند که مجسمههایی هنرمندانه با اشکالی ساده و جدید بسازد؛ هر چند که وقتی عقاب نگهبان زال را در مجسمهی میدان فردوسی به همین طریق میسازد با ریشخند نااهلان مواجه میشود.» صدیقی در بیستم آذر ۱۳۷۴ در انزوا درگذشت. از او بیش از پنجاه مجسمه و هفتاد تابلوی نقاشی رنگ روغن و آبرنگ و دهها طرح سیاه و سفید باقی مانده است. هادی سیف که یک سالی در پایان عمر ابوالحسن صدیقی با او همنشین بوده و کتابی در بارهی او نوشته، میگوید: «بیش از نیم قرن یکهتاز میدان خلاقیت و هنر این خاک بود؛ سربهزیر، بیادعا، ساکت و خموش. بعد خانهنشین شد. درِ خانهاش را به روی غریبه و آشنا بست.»
صدیقی بعد از انقلاب تنهایی و گوشهنشینی اختیار کرده بود و هادی سیف تعریف میکند که با کمک شاگردش علیاکبر صنعتی موفق میشود استاد را راضی کند تا از زندگیاش بگوید. سیف از قول همسر صدیقی نقل می کند: «آقا ]صدیقی[ میگوید یکصد سال به سراغم نیامدند، نه قدرم را شناختند و نه بودنم را باور کردند، اکنون در هنگام رفتن مرا میخوانند به سرای آشنایی.»
علیاکبر صنعتی برای این که استادش را راضی کند تا خاطراتش ثبت شود، خطاب به صدیقی میگوید: «استاد اگر در این دقایق هم سکوت کنید، آیندگان بیوفایی شاگردی چون من را نخواهند بخشید. شما هنوز هم با قامت راست در میادین شهر ایستادهاید.
گاه در کسوت فردوسی، گاه سعدی و دیگرگاه خیام. راستی داوری تاریخ دربارهی هنر شما چه خواهد بود؟»
صدیقی سالها بعد از انقلاب زنده بود و به گفتهی مرتضی ممیز، احمد عالی عکاس معروف در همسایگی او زندگی میکرد و «اصرار داشت که از استاد عکاسی کند و هر بار با برخورد خشمآلود او روبهرو میشد و بالاخره روزی که استاد برای هواخوری دم در کوچه آمد، احمد عالی از دور توانست با عدسی تله و پنهانی از او عکاسی کند.
عکسهایی که امروز منحصربهفرد است … هر چند چهرهی استاد برای ماندگاری احتیاج به عکس و قابی نداشت و امروز، آثار او در اغلب شهرهای ایران، تجسمی باشکوه از وجود اوست.«
دلنوشته من از مدل ذهنی تاریخ
امیر پالوانه
مدل ذهنی تاریخ از مدل ذهنی تاریخ تا پیش بینی وقایع آینده
*** کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات، اندیشه ها و آموخته های شخصی نویسنده اش می باشد و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد.*** … «قدیم ها خیلی بهتر بود» ، «مردان قدیم این طور»، «زنان قدیم این طور»
نقل قول هایی از این دست را بارها وبارها شنیده ایم و بارها و بارها به جوان تر از خودمان گفته ایم. «زمان ما – نسل ما» همیشه بهتر از «زمان شما – نسل شما» است. گاها از یاد برده ایم که قدیم های «ما» «زمان حال نسل گذشته» است که خیلی هم از روزگارش راضی نبوده است و همیشه از «زمان قدیم» برای مان می گفته است و زمان قدیم نسل های آینده هم همین روزگار پر از غرولند و نارضایتی «ما» است. به واقع آن «قدیم ها» تصوری کودک مآبانه از دنیاست: رنگارنگ، زیبا، هماهنگ و پر از مفهوم و مبنای دقیقی برای محاسبه میزان رضایت مندی ما از امروز و ایضا درک و فهم ما برای تفسیر آینده ای که نیامده است. چنانچه با ادبیات نسیم طالب بگویم، قدیم ها برای بیشتر ما «قوی سفید» است.
اما سؤال اصلی اینجاست که «از مدل ذهنی تاریخ چه می توان آموخت؟» اساسا این نکته را در نظر بگیریم که «قدیم ها» همیشه «بهتر» و «روشن تر» بوده است. حال بیایید در نظر بگیریم که از زمان نسل ما و روزگار امروزی ما هیچ مدرکی جز برگ اول یک روزنامه دولتی باقی نمانده باشد؛ نه هیچ فایل چند رسانه ای، نه هیچ نوشته ای و نه هیچ چیز دیگری جز همان برگ روزنامه. غیر از آن برگ روزنامه سایر مدارک در آتش سوزی یا هر حادثه دیگری از بین رفته اند. هیچ سند و مدرکی از روزگار امروز ما غیر از آن برگ روزنامه در دسترس نیست.
دویست سال بعد، یک نفر محقق و تاریخ شناس تصمیم به نوشتن از عصر ما می گیرد و احتمالا چنین متنی می نویسد: «سال های 80 و 90 قرن چهاردهم شمسی یکی از طلایی ترین دوران های شکوفایی اقتصادی و رشد علمی کشور بوده است. نرخ بیکاری فارغ التحصیلان و تورم در پایین ترین میزان خود و سهم ایران در تولید علمی در منطقه و جهان در بالاترین میزان خود بوده است. ایران جزو مهم ترین و تعیین کننده ترین کشورهای دنیا در زمینه توسعه پایدار و توسعه زیست محیطی بوده است.» احتمالا این نوشته با مقداری آمار و ارقام هم همراه باشد.
اگر با این شیوه از روایت تاریخ معاصرتان به عنوان اشخاصی که در این دوره زندگی کرده و آن را به صورت همه جانبه درک کرده اید، مشکل دارید، باید نکته مهمی را به اطلاعتان برسانم: شما وجود ندارید که اعتراض کنید. در واقع شما در Silent Evident نسیم طالب گیر افتاده اید و هیچ صدایی از شما در دست نیست که حتی به آمار و ارقام هم اعتراض کند یا از روایت های متفاوت اقتصادی و اجتماعی بگوید. شما شنیده نمی شوید و مردم دویست سال بعد، ممکن است بر مبنای همین نوشته به «روزگار شما حسرت هم بخورند.»
با توجه به این نکته ها، بر مبنای یک منشور گلی با خط ناشناخته ( و یا کمتر شناخته شده) از یک زبان منقرض شده ( که دوست داریم به زور به فرهنگ امروزی پیوندش بزنیم حتی اگر هیچ پیوندی هم بینشان وجود ندارد) و منشورهای مشابه بین النهرینی همزمان با آن، چگونه می توانیم از «حقوق بشر» و «تمدن» تا عادات روزمره زندگی و جزییات کامل زندگی مردمان دو هزار و پانصد سال پیش این چنین قاطعانه سخن بگوییم، برمبنای آن “سیاست ورزی” کنیم، “برای زبان رسمی” تصمیم بگیریم، “پایه های اعتقادات اجتماعی” را بنا کنیم و “روابط بین الملل و منطقه ای مان” را تعریف کنیم؟ دو هزار و پانصد سال تمدن و پیشینه تمدنی درخشان چرا نمی تواند به تولید اخلاق و فرهنگ و شایستگی منجر شود؟
اگر با اندکی تخفیف به تاریخ بنگریم، به قول «کار» باید اذعان کنیم تاریخ در خوش بینانه ترین حالت ثبت وقایعی است که پیش چشم اکثریت روی داده اند و نه لزوما همه وقایع.
حال برای مثال یکی از وقایعی را در نظر بگیرید که پیش چشم اکثریت روی داده اند.از حادثه تأسف بار پلاسکو می توان به بیش از بیست نوع روایت مختلف دست یافت که لزوما همه آن ها نه صحیح هستند و نه غلط و نه صحیح نیستند و نه غلط. در واقع آن ها فقط «بیست نوع مختلف» روایت از یک حادثه با دیدگاه ها، مدل های ذهنی، تجربیات و آموخته های متفاوت هستند و نه تمام بخش های پازل یک واقعه و ممکن است برای این واقعه بتوان بیش از بیست نوع روایت هم یافت که لزوما نه همه صحیح و نه همه غلط باشند.
مقایسه کنید با فهم ما از چین کمونیست دهه 40 بر مبنای گزارش های رسانه ای سرمایه داری غربی و سربرآوردن اژدهای اقتصاد زرد از دل آن سیستم به اصطلاح فاسد و عقب مانده و محکوم به شکست از روایت این رسانه ها و فتح بازارهای اقتصادی و حتی عرصه های سیاسی – اجتماعی جهانی توسط همان چین. کدام یک از این روایت ها صحیح و کدام یک غلط بوده اند؟ شاید در قرن بعدی از خمینی به عنوان ناجی و پیغمبر یاد کنند و از رئیسی به عنوان سید شهیدان مظلومان و محرومان که در یک پرواز با خداوند مشاوره کرد و پذیرفت شهید شود. در فرهنگ عمومی مغولستان امروز «چنگیز خان» یک قدیس به حساب می آید و دیدن مکان هایی نظیر «فرودگاه بین المللی چنگیزخان» یا تصویر وی روی پول ملی این کشور عجیب نیست. اهانت لفظی به وی یا تلاش برای یافتن مقبره وی نزد مغول ها گناهی نابخشودنی محسوب می شود. روایت مغول ها از چنگیز خان به عنوان «متحد کننده اعظم» و «سردار و استراتژیست بزرگ عصر» با روایت کشورهای تحت حمله مغول «متفاوت» است و نه «صحیح» و نه «غلط».
به واقع درک ما از نگارش تاریخ و وقایع تاریخی به صورت ماهوی «به شدت» نسبیت گراست و از همین روست که “مورخ تفکر خویش را به تاریخ غالب می کند و همزمان از تفکر تاریخ تأثیر می پذیرد.” وقایع نگار امروزی دنباله روی آراء، اندیشه ها و تجربیاتی است که در طی زمان «جریان فکری» مرده ریگ تاریخ را شاید دقیقا از زمانی که قصد دارد از آن بنویسد نسل به نسل تکامل یافته تر و پیچیده تر به ارث برده است: آرنت در دوره رشد عقاید افراط گرایانه از «توتالیتریسم» نوشته است و هابز و روسو خیلی پیش تر از «آزادی های فردی و اجتماعی». تعاریفی که در دوره آرنت رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است و در نهایت همه این آراء در نوشته های هابرماس پیچیده تر و پخته تر و دگرگون تر شده اند. با این حال آیا امیدوار هستیم که آینده را بتوانیم بر مبنای مدل ذهنی تاریخ امروز پیش گویی کنیم؟
شخصا فکر نمی کنم چنین رویکردی اساس صحیحی داشته باشد.
آنچه ما برای سنجش آن تقریبا ابزاری نداریم یا ابزارهای ضعیفی در دست داریم «جریان تفکر» از اعماق تاریخ تا به امروز است تا حداقل بدانیم در هر دوره ای باید با چه دیدگاهی و چه مدل ذهنی حداقلی برای فهم یک واقعه تاریخی روبرو هستیم. در واقع اساسا چنین پدیده ای شاید امکان پذیر هم نباشد.
از آنجایی که جریان فکری غالب، جریان فکری «عامه» است و نه بهترین، پیشرفته ترین و صحیح ترین آن ها. تفکر گالیله و بیکن و کوپرنیکوس در زمان خود پیشرفته بوده اند اما لزوما همه پسند ترین و فراگیرترین آن ها نبوده اند. باید اعتراف کرد که ما تقریبا حتی برای سنجش دقیق میزان پیچیدگی افکار افراد معاصرمان در دست نداریم چه برسد به گذشتگان مان. ما تنها می توانیم با ساده اندیشی امیدوار باشیم که نویسندگان همواره «همه افکار» خود را با خوانندگان در میان گذاشته اند و نه لزوما «بهترین افکارشان» را.
میتوانیم ساده لوحانه امیدوار باشیم که آن چه در این وبلاگ نوشته می شود، با مدل ذهنی و تعریف یک «دیوانه» نوشته شده است:
احساس خالص و ناب و نوشته های بدون ویرایش که نوشته شده اند،باید بگویم اشتباه می کنید،این نوشته حاصل ساعت های متمادی فکر، ساعت های متمادی تر مطالعه در زمینه ذهن تاریخ از «درآمدی بر فلسفه تاریخ، تاریخ چیست تا جهانی شدن و آینده دموکراسی و هرمنوتیک مدرن تا حیات ذهن آرنت» است از یک «خبرنگار مجنون، با دلی پر درد » و با درک و فهم و تفسیر من از آن جریانات فکری و بعدها هضم آن، کاغذ نویسی، ویرایش و در نهایت دیجیتال نویسی آن افکار در این وبلاگ است.
شناخت شما از من با خواندن این مقاله در واقع «شناخت شما» از من است و نه «لزوما آن کسی که من دقیقا هستم یا تعریفی که من از خودم دارم».
شاید به همین دلیل است که مولای مجنونین چنین ابیاتی را سروده است:
پیر منم جوان منم تیر منم کمان منم
یار مگو که من منم ،من نه منم ،نه من منم
گر تو توئی و من منم ،من نه منم ،نه من منم
عاشق زار او منم ، بی دل و یار او منم
یار و نگار او منم ، غنچه و خار او منم
لاله عذار او منم ، چاره ی کار او منم
بر سر دار او منم ، من نه منم ، نه من منم
باغ شدم ز ورد او ، داغ شدم ز پیش او
لاف زدم ز جام او ، گام زدم ز گام او
عشق چه گفت نام او من نه منم،نه من منم
دولت شید او منم ، باز سپید او منم
راه امید او منم ،من نه منم ،نه من منم
گفت برو تو شمس حق، هیچ مگو ز آن و این
تا شودت گمان یقین ،من نه منم ،نه من منم
احمد شاملو (حقیقت را در خشت خام می دید)
نسرین جهانی گلشیخ
یادش همیشه گرامی! او که حقیقت ها را در خشت خام میدید!
احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلمنامهنویس، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود.
شاملو تحصیلات مدرسهای نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از شهری به شهری گسیل میشد و از همین روی خانوادهاش هرگز نتوانستند مدتی طولانی جایی ماندگار شوند.
زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی پایانِ همان تحصیلات نامرتب بود.
مجموعهٔ کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران است.
بعضی از آثار وی به زبانهای سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی ترجمه شده.
یادگاری زیبا از شاملو
“کباب قناری بر آتش سوسن و یاس”
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
بررسی گونه های جانوری در حال انقراض ایران
بهاره مسگری
ایران به لحاظ موقعیت جغرافیایی دارای طیف گسترده ای از اکوسیستم ها و زیستگاه هاست. همین عامل موجب شده تا تنوعی از حیات وحش را دارا باشیم. به طوری که اکوسیستم ایران 8200 گونه گیاهی، 532 گونه پرنده، 194 گونه پستاندار، 180 گونه ماهی و 22 گونه دوزیست را دارا هست که از بین جانوران حدود 128 گونه جانوری و مهره دار در معرض خطر انقراض قرار دارند و دوزیستان بیشترین آسیب پذیری را در این حوزه دارند.
شیر و ببر جزو گونه های منقرض شده ایران هستند. آخرین ببر ایران در سال 1337 در پارک ملی گلستان شکار شد. تنها جمعیت یوزپلنگ آسیایی در ایران باقی مانده که به شدت در معرض انقراض قرار دارد.
یوز آسیایی رتبه دوم گونه های در معرض خطر انقراض ایران است و در کشورهای همسایه به طور کلی منقرض شده است. در ایران تعداد 30 فرد برآورد شده است.ریز گونه بلوچی خرس سیاه آسیایی که در ایران و پاکستان قرار دارد به شدت در معرض خطر انقراض قرار دارد.
این گونه دارای ارزش زیستی، زیبایی شناختی، علمی و آموزشی است.
پلنگ ایرانی در گستره وسیعی از ایران و برخی کشورهای همسایه وجود دارد اما تقریبا در همه پراکندگی ها به شدت تهدید می شود.
نهنگ آبی، نهنگ باله ای، نهنگ گوژپشت و گاو دریایی نیز در خطر انقراض هستند.
فک خزری تنها پستاندار دریاچه کاسپین نیز در حال انقراض و جمعیتش رو به کاهش است.
آهوی ایرانی، قوچ و میش اوریال، قوچ و میش ارمنی نیز جزو گونه های آسیب پذیرند.
کاراکال از معدود گربه سانانی است که هیچ خط و خالی روی بدن ندارد. این گونه نیز در معرض خطر انقراض قرار دارد.
گوزن زرد ایرانی که از گونه های بسیار مهم در دنیا محسوب می شود، طبق لیست ارائه شده از طرف اتحادیه بین المللی حفاظت از طبیعت در فهرست قرمز قرار دارد.
میش مرغ سنگین ترین پرنده ایران است، بیشتر از همه گونه ها در معرض خطر است.
از این گونه 19 فرد در ایران باقی مانده و در پناهگاه حیات وحش سوتا وحمامیان زندگی می کنند.
گور ایرانی نیز در خطر انقراض است و در دو زیستگاه ایران زیست می کند. یکی در منطقه حفاظت شده توران در جنوب استان سمنان که حدود 250 فرد است و دیگری در منطقه حفاظت شده بهرام گور در جنوب شرقی استان فارس که 1200 فرد است. عوامل ذاتی موثر در انقراض گونه های جانوری ایران: کمیاب بودن: گونه های کمیاب بیشتر از گونه های رایج مستعد انقراض هستند.
گونه هایی که دامنه پراکندگی وسیع و تراکم دارند می توانند به یک گونه کمیاب تبدیل شوند.
مدیریت زیستگاه برای یک گونه محدود شده در یک زیستگاه بسیار ساده تر و موفق تر از گونه ای با پراکندگی وسیع و کمیاب است.
توانایی مهاجرت کردن:
گونه ای که دارای توانایی مهاجرت بین زیستگاه های مشابه جدا از هم است ممکن است در برابر انقراض، مقاومت بیشتری از خودش نشان دهد. درجه تخصصی شدن: گونه های ویژه خوار و ویژه کار احتمال انقراض بیشتری دارند.
یورپلنگ به عنوان یک گونه متخصص نسبت به خرس قهوه ای همه چیزخوار یک گونه ویژه گرا محسوب می شود.
تغییرپذیری جمعیت: گونه هایی که جمعیت پایدار دارند کمتر مستعد انقراض هستند تا گونه هایی که در بعضی سال ها کمیاب و در بعضی سال ها دچار فوران جمعیت می شوند. وضعیت تغذیه ای:
موجودات زنده ای که در سطوح تغذیه ای بالا قرار دارند معمولا جمعیت کوچکتری دارند. مثلا جمعیت پلنگ بسیار کوچکتر از جمعیت بز یا قوچ و میش در یک ناحیه است.
توانایی تولیدمثل: پستاندارانی که سالی یکبار یا دو سال یکبار تولیدمثل می کنند نسبت به گونه هایی که سالی دوبار یا چندبار تولیدمثل می کنند زودتر منقرض می شوند.عوامل محیطی موثر در انقراض گونه های جانوری ایران:تخریب و تجزیه زیستگاه:
انسان معمولا با جاده سازی، توسعه شهری و به طور کل تغییر کاربری اراضی سبب تکه شدن زیستگاه می شود.برداشت بیش از حد: شامل شکار غیر مجاز، تله گذاری و زنده گیری غیرمجاز است.
گونه های بیگانه: زمانی که یک گونه از یک منطقه وارد یک منطقه یا کشور جدید می شود یک گونه بیگانه است. این گونه می تواند با گونه های بومی آن کشور رقابت کند و برخی از آنها را به خطر بی اندازد و یا انگل یا بیماری وارد کند. بیماری: شیوع یک بیماری می تواند جمعیت های کوچک را از بین ببرد.آلودگی: آلاینده ها می توانند منابع غذایی پستانداران را از بین برده و به ویژه برای گونه های آبزی مانند فک خزر بسیار مهم باشد. به طور مثال آلودگی تالاب انزلی و رسوب لجن ها و آلاینده ها تمام محل های تخم ریزی ماهیان را از بین برده است.
راهکارها و اقدامات حفاظتی:اصلاح باورهای نادرست از طریق برنامه های آموزشی بلندمدت برای کاهش زنده گیری و فروش پستانداران،بهبود وضعیت اقتصادی مردم محلی از طریق ایجاد درآمد جایگزین، نصب علائم راهنمایی، آموزش رانندگان، احداث روگذر و زیرگذر و فنس کشی در جاده ها برای کاهش تصادفات جاده ای جانوران.
آموزش کودکان، نوجوانان و جوانان برای کاهش شکار غیر مجاز و ارتباط دوستانه با حیات وحش،ایجاد درامد جایگزین برای شکارچیان افزایش میزان جرایم شکار و زنده گیری، مدیریت سگ های ولگرد،عدم جاده سازی در زیستگاه های حیات وحش