ماهنامه آزادگی شماره ۳۳۳

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در 25مین سال فعالیت آزادگی  شماره 333 آزادگی را می ‌خوانید

ورزشکاران مهاجر ایرانی در المپیک 2024 پاریس 
رویا غائبی
3
اسکندر فیروز؛ بنیان گزار سازمان حفاظت محیط زیست در ایران
پرویز نیکنام
6
شهر خرم (خرمشهر) بخش نهم
رامین احمدزاده
10
شهری که زیرِ زمین است
س . ن .
13
دیپلم پولی برای آینده ‌سازان فردا
شهرزاد همتی دبیر گروه جامعه روزنامه شرق
14
باوری به نام شبدر بخش سوم
ساره استوار
16
تحلیل نقض حقوق بشر در حوزه منابع انسانی  (2019-2024)
علی پیرمحمدی
19
نویسندگان چگونه فاشیسم را از سر گذراندند
گوستاو جانسون برگردان: هامون نیشابوری
20
اخلاق و سیاست
منوچهر صالحی لاهیجی
22
در پاسگاه روستای کیاده چه گذشت؟؛
منصور خانی
25
آگاهی از یک پی گیری جرم در اینترپل
نسرین جهانی گلشیخ
26
دلنوشته  های رویا
رویا غائبی
27
تاریکی و باز هم تاریکی
علی پیرمحمدی
27

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

ساره استوار

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد

امور فنی و اینترنتی :        

عباس رهبری

چاپ و پخش:  chap@azadegy.de

 

 

ورزشکاران مهاجر ایرانی در المپیک 2024 پاریس

رویا غائبی

به بهانه شروع داغ بازی‌های المپیک ۲۰۲۴ پاریس؛

آشنایی با ۱۴ ایرانی در تیم پناهندگان/ از وزنه‌بردار مدال‌آور تا ورزشکاران گمنام در کاروان پناهندگان المپیک ۲۰۲۴ پاریس ایران با ۱۴ نفر بیشترین نماینده را دارد که در رشته‌های مختلفی چون تکواندو، کشتی، وزنه‌برداری و حتی بوکس رقابت می‌کنند.

در این دوره ۴ ورزشکار زن و 10 ورزشکار مرد در رشته‌های بوکس، جودو، کانو سرعت و اسلالوم، کشتی آزاد و فرنگی، تکواندو و بدمینتون پا به میدان گذاشتند.امید احمدی‌ صفا (بوکس)، امیر رضانژاد (کانو اسلالوم)، ایمان مهدوی (کشتی آزاد)، تیران‌ولی‌پور (تکواندو)، درسا یاوری‌وفا (بدمینتون) دینا پوریونس (تکواندو)، سعید فضل‌الله (کانو سرعت)، سمن سلطانی (کانو سرعت)، متین بالسینی (شنا)، محبوبه ژرفی (جودو)، کسرا مهدی‌پورنژاد (تکواندو)، محمد رشنونژاد (جودو)، هادی جمال ولی‌زاده (کشتی فرنگی) و یکتا جمالی (وزنه‌برداری) در این دوره از بازی‌ها رقابت می‌کنند.

به گزارش تابناک ورزشی، تعداد ورزشکاران ایرانی حاضر در تیم پناهندگان المپیک از دوره قبلی این بازی‌ها تا این دوره که به میزبانی پاریس برگزار خواهد شد، افزایش داشته و تعداد ۵ ورزشکار در المپیک ۲۰۲۰ توکیو به ۱۴ نفر در المپیک ۲۰۲۴ پاریس رسیده است.

ستاره‌های پرتعدادی از ورزش ایران در سال‌های گذشته کشور را ترک کردند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به علیرضا فیروزجا، کیمیا علیزاده، مهدی خدابخشی و سعید ملایی اشاره کرد که برخی از آنها با ایجاد حواشی فراوان ترک دیار کردند.

در آستانه بازی‌های المپیک ۲۰۲۴ پاریس لیستی از ورزشکارانی که زیر پرچم کمیته بین‌المللی المپیک و با عنوان کاروان پناهنده‌ها در این دوره حاضر می‌شوند،

اعلام شد که ایران دارای بیشترین تعداد نماینده است. از میان ۳۷ ورزشکار این کاروان، ۱۴ نفر آن ایرانی هستند؛ البته نفراتی چون کیمیا علیزاده نیز که تنها زن ایرانی دارنده مدال المپیک است، پس از یک دوره حضور در تیم پناهندگان در این دوره با پرچم بلغارستان در بازی‌ها شرکت می‌کند.

در ادامه این گزارش به معرفی ۱۴ ورزشکار ایرانی کاروان پناهندگان می‌پردازیم:

۱-متین بالسینی، شنا

بالسینی ۲۳ ساله هنوز رکورددار شنای ۲۰۰ متر پروانه ایران است. او از سال ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۱ هشت بار رکورد ایران را جابه‌جا کرد و نوید یک ستاره جدید را در این رشته داد. او با سهمیه یونیورسالیتی راهی المپیک ۲۰۲۰ توکیو شد و با زمان ۱:۵۹:۹۷ دقیقه در جایگاه سی‌وسوم بازی‌ها قرار گرفت. شناگر ایران در المپیک ۲۰۲۰ توکیو پس از این بازی‌ها بارها از بی توجهی مسئولان انتقاد کرد و در مصاحبه‌ای گفت: «اگر رکوردشکنی‌ها ادامه پیدا کند، احتمال کسب مدال در بازی‌های آسیایی هست، اما ما فقط نباید از شناگران توقع داشته باشیم و باید حمایت‌ها هم اندازه توقعات باشد. شنای ایران در راه پیشرفت است. من، مهرشاد افقری و سینا غلامپور واقعاً رکورد‌های ملی را در هر مسابقه می‌زنیم. حداقل برای ما سه نفر که اکنون جزو بهترین شناگران ایران هستیم، باید ویژه‌تر سرمایه‌گذاری و حمایت شود. در این شرایط می‌توان انتظار مدال بازی‌های آسیایی را داشته باشیم، اما تا وقتی این حمایت‌ها نباشد کار خیلی سخت است.»پس از این مصاحبه و انتقادات بالسینی، او به تیم ملی دعوت نشد و از ایران رفت، اما رئیس کمیته فنی شنا اعلام کرد که “او از تیم ملی خط نخورده و خودش تصمیمی گرفته از ایران برود و حتی فدراسیون هم از این موضوع اطلاعی نداشته است.” مجید هاشم لو مدیر اداره ورزش و جوانان شهرستان شهریار درباره بالسینی گفت: «متین اقامت تحصیلی انگلیس را داشت. مربی دو تابعیتی او را به مهاجرت تشویق کرد.» بالیسنی قرار است در المپیک ۲۰۲۴ پاریس در ماده ۲۰۰ متر پروانه به آب بزند.

۲-امید احمدی صفا، بوکس

بوکسور ۳۱ ساله همراه با تیم ملی کیک بوکسینگ برای رقابت‌های جهانی راهی ایتالیا شد، اما بدون اطلاع به آلمان رفت. ابتدا قرار بود او همراه با تیم ملی راهی مسابقات جهانی بوکس شود، اما اصرار کرد که تیم ملی کیک بوکسینگ را همراهی کند. امید احمدی صفا که برنز بازی‌های کشورهای اسلامی باکو را در کارنامه دارد، در رقابت‌های ایتالیا به فینال رسید اما مقابل حریف قزاق قرار نگرفت.

برخی رسانه‌های خارج از ایران اعلام کرده بودند که او در حاشیه این مسابقات با یک ورزشکار اسرائیلی عکس گرفته و برای تبعات منفی که برای او داشته از تیم ملی جدا شده است، اما هیچگاه چنین عکسی منتشر نشد. یک سری شایعه هم مبنی بر این منتشر شد که همسر او پاسپورت آلمانی دارد و خبرهایی هم در خصوص علت عدم بازگشتش به گوش رسید که او به خاطر بدقولی مسئولان در اعطای جایزه پناهنده شده است.

احمدی صفا در وزن ۵۱ کیلوگرم رقابت‌های بوکس المپیک ۲۰۲۴ پاریس روی رینگ خواهد رفت.

۳-محبوبه باربری ژرفی، جودو

محبوبه باربری عضو تیم ملی جودوی ایران بود که جز در رده جوانان، سابقه طولانی در تیم ملی ایران ندارد و در حال حاضر هم در کشور آلمان زندگی می‌کند. این جودوکار بعد از ترک ایران نیز اظهارنظر خاصی درباره علت و چگونگی پناهندگی‌اش نداشت، اما در برخی منابع تبعیض میان زنان و مردان ورزشکار را به نقل از او عامل اصلی مهاجرتش عنوان کردند که نقل قولی در این زمینه از او منتشر نشده است یا اینکه چنین نقل قولی قابل رویت نیست.

باربری ژرفی که در ایران سابقه قهرمانی از او به ثبت نرسیده در وزن ۷۸ کیلوگرم جودوی المپیک ۲۰۲۴ پاریس مبارزه می‌کند.

۴-سعید فضل اولی، قایقرانی کایاک

قایقران ۳۱ ساله و ایرانی الاصل، سال ۹۴ از آلمان درخواست پناهندگی کرد. او سال ۲۰۱۵ وارد انجمن قایقرانی آلمان شد و گفته می‌شد در یک سری مسابقات تحت پرچم آلمان هم شرکت کرده، اما این موضوع ادامه‌دار نبود. او اولین ایرانی بود که قرار شد زیر پرچم پناهندگان المپیک مسابقه بدهد و جزو کاندیدای این تیم برای حضور در توکیو بود.

فضل اولی قبل از پناهندگی یک ماه در آلمان تمرین می‌کرد و فدراسیون بعد از مهاجرت او اعلام کرد این قایقرانی ملی‌پوش ایران نبوده است. غلامرضا امینی، رئیس وقت فدراسیون قایقرانی گفت: «او عضو تیم ملی نبود و کادرفنی فضل اولی را کنار گذاشته بود.»

سعید فضل اولی که در بازی‌های آسیایی اینچئون با ایران مدال نقره گرفته بود، در المپیک ۲۰۲۴ پاریس در کایاک تک نفره ۱۰۰۰ متر پارو می‌زند.

۵-ایمان مهدوی، کشتی آزاد

ایمان مهدوی، آزادکار ایرانی کشتی المپیک ۲۰۲۴ سال ۲۰۲۰ از ایران رفت. او از مرز ایران به ترکیه و از آنجا راهی ایتالیا شد.

مهدوی در وزن ۷۴ کیلوگرم المپیک پاریس با رقبا سرشاخ می‌شود.

۶-درسا یاوری‌وفا، بدمینتون

درسا یاوری وفا در ۱۵ سالگی همراه مادرش از ایران به بریتانیا رفت. او با رنکینگ ۱۱۰۰ دنیا سهمیه گرفت.

درسا جوان‌ترین ورزشکار پناهنده در المپیک است که در رشته بدمینتون مسابقه می‌دهد.

۷-جمال ولی‌زاده، کشتی فرنگی

جمال ولی‌زاده در سال ۱۳۹۱ در رقابت‌های المپیاد فرهنگی و ورزشی پسران در وزن خود اول شد اما در زمان حضورش در ایران و در رده ملی جزو برترین‌های کشتی فرنگی نبود. او که در حال حاضر در فرانسه زندگی می‌کند، از سوی اتحادیه جهانی سهمیه المپیک گرفت.

ولی‌زاده در وزن ۶۰ کیلوگرم کشتی فرنگی المپیک ۲۰۲۴ پاریس روی تشک می‌رود.

۸-هادی تیران ولی‌پور، تکواندو

تیران ولی‌پور در یونیورسیاد برای تکواندوی ایران طلا گرفت و در بازی‌های ارتش‌های جهان هم به مدال رسید. این تکواندوکار ایرانی هم به ایتالیا مهاجرت کرده و زیر پرچم پناهندگان در المپیک حاضر می‌شود.

تیران ولی‌پور در وزن ۵۸- کیلوگرم تکواندو المپیک ۲۰۲۴ پاریس مبارزه می‌کند.

۹-سمن سلطانی، قایقرانی

سمن سلطانی قایقران ۳۲ ساله زمانی که در ایران بود در رقابت‌های قهرمانی آسیای ازبکستان به مدال نقره رسید، اما از ایران رفت.

سلطانی در المپیک ۲۰۲۴ پاریس در کایاک تک نفره ۵۰۰ متر قایقرانی شرکت می‌کند.

۱۰-امیر رضانژاد، قایقرانی

رضانژاد زمانی که در ایران بود در ترکیب تیم ملی اسلالوم قرار داشت، اما تصمیم به مهاجرت گرفت. یکی از سهمیه‌های یونیورسالیتی برای حضور در قایقرانی کانو المپیک به او اختصاص پیدا کرد.

رضانژاد در مسابقات کانو المپیک ۲۰۲۴ پاریس به آب می‌زند.

۱۱-محمد رشنونژاد، جودو

رشنونژاد ۲۸ ساله زمانی که در ایران بود بارها به خاطر مسائل مالی از مسئولان گلایه کرد و بارها گفته بود که “می‌خواهم مدال‌هایم را برای خرج زندگی بفروشم.” او در نهایت در سفر تیم ملی به هلند برای حضور در گرندپری هتل را ترک کرد. رشنونژاد مدتی با پرچم هلند مسابقه داد و در رقابت‌های اوپن بلژیک به مدال برنز رسید. رشنونژاد چند ماه قبل از اعزام به هلند نقره قهرمانی آسیا را برگردن آویخته بود، اما در نهایت محمدرضا رودکی مدیر تیم ملی هرچه در هلند به دنبال او گشت فایده نداشت. رشنونژاد در وزن ۶۶- کیلوگرم جودو در المپیک ۲۰۲۴ پاریس به مصاف رقبا می‌رود.

۱۲-دینا پوریونس، تکواندو

دینا پوریونس، تکواندوکار ایرانی در المپیک ۲۰۲۰ توکیو هم در تیم پناهندگان حاضر بود، اما در اولین مبارزه مقابل جینگ یو وو از چین ۲۴ بر ۳ شکست خورد و حذف شد. او که برنز قهرمانی آسیا در سال ۲۰۱۲ را با پرچم ایران در کارنامه دارد، به هلند پناهنده شد. پوریونس در سال ۲۰۱۸ نایب قهرمان اروپا شد و که پدرش مربی و مادرش مربی- داور هستند. این تکواندوکار که برای دومین بار در المپیک را تجربه می‌کند، در المپیک ۲۰۲۴ پاریس در وزن ۴۹- کیلوگرم مسابقه می‌دهد.

۱۳-کسری مهدی‌پورنژاد، تکواندو

همسر ۳۱ ساله پریسا فرشیدی یکی از تکواندوکاران مهاجر ایران حدودا از سال ۲۰۱۷ در برلین به عنوان پناهنده زندگی می‌کند. او در مسابقات اوپن ۳ طلا، ۳ نقره و یک برنز کسب کرده است. کسری مهدی‌پورنژاد در وزن ۸۰ کیلوگرم در المپیک ۲۰۲۴ پاریس مبارزه می‌کند.

۱۴-یکتا جمالی، وزنه‌برداری

یکتا جمالی اردیبهشت ۱۴۰۱ و حدود ۵ روز بعد از کسب نقره قهرمانی جوانان جهان تقاضای پناهندگی به آلمان داد. جمالی سال قبل از آن نیز با به دست آوردن برنز رقابت‌ها اولین مدال جهانی زنان وزنه‌بردار ایران را کسب کرد. او که همراه با پریسا جهانفکریان پناهنده شد، از راه دریا با قایق از یونان راهی آلمان شد.

جمالی در معدود مصاحبه‌هایی که از او پس از پناهدگی منتشر شد، اعلام کرد: «به دلیل شرایط سختی که در ایران داشته تصمیم گرفته تا به آلمان مهاجرت کند. او می‌گوید امکانات در تیم ملی وزنه‌برداری زنان ایرانی به قدری کم بود که ما مجبور می‌شدیم از خانه برای اردوهای خود غذا بیاوریم. این در حالی است که افتخارات به دست آمده را مسئولان فدراسیون وزنه‌برداری به نام خود می‌نوشتند. آنها مدعی بودند که شرایط فعلی زندگی خود را هم مدیون ما هستید.» وزنه‌بردار زن ایرانی همچنین در خصوص خانواده‌اش گفت: «وابستگی بسیاری به آنها داشتم، اما قول می‌دهم که در آلمان برای آنها افتخارآفرینی کنم و حتی در زندگی کمک حال‌شان باشم.»جمالی قرار است در وزنه‌برداری ۸۱- زنان در المپیک ۲۰۲۴ پاریس روی تخته برود.

در حالی تعداد ورزشکاران ایرانی در المپیک ۲۰۲۴ پاریس ۱۴ نفر است که تعداد آنها در المپیک ۲۰۲۰ توکیو ۵ نفر بود.

کیمیا علیزاده و دینا پوریونس در تکواندو،

جواد محجوب در جودو،

سعید فضل اولی در کانو و کایاک و هامون درفشی در کاراته ۵ ایرانی حاضر در تیم پناهندگان در المپیک ۲۰۲۰ توکیو بودند و سعید ملایی، جودوکار ایرانی هم که به آلمان پناهنده شده بود زیر پرچم مغولستان راهی المپیک شد. اکنون نیز کیمیا علیزاده قرار است زیر پرچم بلغارستان در المپیک شرکت کند.

 

 

 

اسکندر فیروز؛ بنیان گزار سازمان حفاظت محیط زیست در ایران

پرویز نیکنام

اوایل سال ۱۳۴۶ به همراه پدر و برادرش به آفریقا رفت. در آن سفر اسب آبی، شیر، فیل، تمساح، بوفالو و … شکار کرد اما خودش می‌گوید: «شکار شیر و به ویژه فیل، نوعی وازدگی و احساس انزجار نسبت به شکار ــ یعنی کشتن حیوانات به عنوان «ورزش سالم» یا تفریح ــ را در من به وجود آورد. پس از سفر آفریقا دوربین‌های عکاسی جانشین تفنگ‌هایم شدند و به مراتب راضی‌تر بودم که در کلکسیونم عکس‌های خوب، جای شاخ یا پوست حیوانات را بگیرند.»

اسکندر فیروز از نوجوانی وقتی شانزده‌ هفده ‌ساله بود، سوارکاری و شکار را یاد گرفته بود و از شکار لذت ‌می‌برد. وقتی هم در ۲۴ سالگی بعد از پایان تحصیلاتش از آمریکا به ایران برگشت، شکار تفریح اولش بود. در جای جای خاطراتش از شکار شوکا، مرال، پازن، مرغابی و … تعریف کرده است. شاید بتوان گفت هر جا در ایران پرنده و چرنده وحشی وجود داشت، او یک‌بار برای شکار به آنجا سر زده بود؛ از پارک ملی گلستان و تالاب انزلی تا بختگان و شاهرود. او برای شکار به آسیای مرکزی، قرقیزستان، یوگسلاوی و آفریقا هم سفر کرد.

فیروز وقتی داشت کتاب خاطراتش را ‌می‌نوشت این فکر به سرش زد که بخش شکار را از خاطراتش حذف کند اما خودش ‌می‌گوید:

«پس از سبک سنگین کردن‌ها سرانجام معتقد شدم که به دو دلیل مطالب مربوط به شکارها را به همین صورت که هست نگه دارم. یکی این‌ که حذف داستان‌های شکار در اثری که حاکی از سرگذشت خودم هست، یعنی کوچک شمردن فعالیتی و واقعیتی که در جوانی به آن علاقه‌مند بوده‌ام، کار درستی نیست. دوم این که پرداختن به شکارهای من که لازمه‌ی آن‌ها پرسه زدن در دشت‌ها، صعود به ارتفاعات، گذشتن از نیزارهای تالابی، گشت در آفتاب سوزان بیابان‌ها و خزیدن میان بوته‌های خاردار جنگل بوده است، باعث شد به مطالعه جدی در باب رشته‌های مرتبط با علوم طبیعی و اکولوژی روی آورم و سپس ــ با کنار گذاشتن شکار ــ موضوع حفظ محیط زیست در ذهنم غلیان کرد.»

 فرزند خانواده‌ای سرشناس اسکندر فیروز در سال ۱۳۰۵ در شیراز به دنیا آمد. پدرش سرلشکر محمدحسین فیروز فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود که «در دانشکده نظامی کوردوپاژ تحصیل کرده بود که در میان خارجی‌ها فقط شاهزادگان، آن هم با تصویب تزار، امکان پذیرفته شدن در آن را داشتند.» او دو بار استاندار فارس و سه بار وزیر شده بود.

مادرش صفیه نمازی (فیروز) دختر محمدحسین نمازی، از رجال متنفذ شیراز بود که در سال ۱۳۲۱، حزب زنان ایران را به‌همراه فاطمه سیاح تأسیس کرد و نخستین جلسه‌ی حزب هم، با حضور چهل نفر در منزل او تشکیل شد. او از مدافعان حقوق زنان بود و در چند کنفرانس جهانی به نمایندگی از ایران شرکت کرد.

اسکندر فیروز هشت ساله بود که به همراه برادرش نرسی به آلمان فرستاده شد تا درس بخواند. تا چهارده سالگی در آلمان بود و با شروع جنگ دوم جهانی آنها به همراه پدر و مادرشان ابتدا به بغداد و سپس به بیروت رفتند. مدتی در بیروت ماند و بعد از هفت سال به ایران بازگشت. مدتی در شیراز به سر برد که پدرش استاندار آنجا بود و بعد از بازگشت به تهران، به همراه برادرش نرسی راهی آمریکا شد تا در آنجا تحصیل کند. در آمریکا به مدرسه لورنس ویل رفت و بعد از پایان دبیرستان وارد دانشگاه ییل شد و مهندسی خواند. بعد از آن دو سالی در یک شرکت بین‌المللی در زمینه‌ی سدسازی در آمریکا کار کرد. سرانجام بعد از ۹ سال وقتی ۲۴ سال داشت به ایران بازگشت. اسکندر فیروز ابتدا مدت کوتاهی در وزارت راه بود و بعد به اصل چهار پیوست که برنامه‌ی آمریکا برای کمک فنی و مالی به کشورهای در حال توسعه بود. اصل چهار در ایران طرح‌های عمرانی، آموزشی و کشاورزی انجام ‌می‌داد.

بعد از مدتی همکاری با اصل چهار، به شرکت موریسن-کنودسن پیوست که ساخت سد کرج را بر عهده گرفته بود.در سال ۱۳۳۵ از شرکت موریسن استعفا کرد و به پیشنهاد مادر همسرش داوطلب نمایندگی مجلس از همدان شد. همسر اسکندر فیروز، ایران علاء فرزند حسین علاء از سیاستمداران و دیپلمات‌های معروف دوره‌ی پهلوی بود که مدتی نیز نخست وزیر بود.

کانون شکار همزمان با نمایندگی مجلس اتفاق دیگری در زندگی اسکندر فیروز افتاد که او آن را «اتفاق مهم و سرنوشت ساز» توصیف ‌می‌کند و ‌می‌گوید «در ماه‌های اول اهمیت چندانی برای آن قائل نبودم و نیز تصور نمی‌کردم که نخستینِ گامِ یک مرحله‌ی نوین بزرگ است و زندگی و عمرم را وقف آن خواهم کرد.»

اسکندر فیروز ‌می‌گوید: « دوستم منوچهر ریاحی روزی به من تلفن کرد و گفت شاهپور عبدالرضا ]برادر محمدرضا پهلوی[ علاقه‌مند است سازمانی به نام کانون شکار ایجاد شود تا شکار جانوران در فصل‌های غیرمجاز تحت کنترل قرار گیرد. شاهپور درخواست کرده بود ریاحی دبیرکل کانون شود و اظهار علاقه کرده بود که من هم در گرداندن کانون همکاری داشته باشم. ریاحی توضیح داد که کانون باید یک ارگان دولتی مستقل باشد و نه یک دستگاه خصوصی. گفتم مدتی است در فکر لزوم چنین اقداماتی بوده‌ام و با میل همکاری خواهم کرد.»

اسکندر فیروز در مجلس بود که قانون شکار تصویب شد. این قانون به گفته‌ی فیروز «نخستین مقرراتِ به نسبت جامع و مستقل در مورد حفاظت از حیات وحش در ایران است.»

البته پیش از این، در قانون مدنی مصوب ۱۳۰۷ به دستور علی اکبر داور، وزیر عدلیه‌ی رضاشاه مواد ۱۷۹ و ۱۸۲ گنجانده شد که اولین احکام قانونی در زمینه‌ی شکار هستند و بعد از آن نیز در شهریور ۱۳۲۷ هیئت وزیران تصویب‌نامه‌ای داشت که در آن صید ماهی با دینامیت و بطری محتوی آهک و مواد منجره و ماده‌ی سمی و مخدر در کشور ممنوع شده بود. او در کانون شکار به عنوان قائم مقام دبیرکل فعالیت داشت و «با اشتغال در کانون شکار، بیشتر و بیشتر به طبیعت ایران و علوم طبیعی گرایش پیدا کردم. به دنبال بررسی انواع قوچ‌های وحشی ایران که نظرم را جلب کرده بود و به طور کلی به طبقه‌بندی علمی (تاکسونمی) و بیولوژی نیز علاقه‌مند شدم.»

از جمله مقرراتی که پس از تصویب قانون شکار وضع شد «یکی لزوم اخذ پروانه برای شکار و دیگری اعلام “حمایت شدن” تعدادی از گونه‌های جانوری بود که نسلشان در خطر قرار داشت، مانند یوزپلنگ، گورخر و آهو.» بر اساس این قانون برای تخلفات نیز جریمه‌هایی در نظر گرفته شد.کانون شکار ترکیبی بود از کسانی که به صورت افتخاری عضو آن بودند ولی بعدها سعی شد تا از افسران بازنشسته در مناطق مختلف برای مدیریت کانون استفاده شود چون آنها به گفته‌ی فیروز «آشنایی کافی با اجتماع و محیط سرزمین خود داشتند … استخدام این افراد باعث ‌می‌شد نظم و ترتیبی در تقریباً ابتدای کار به وجود آید.»

نخستین برنامه‌ی کانون شکار که به گفته‌ی اسکندر فیروز «اساسی‌ترین اقدام اکولوژیک کشور» تا امروز است «ایجاد مناطق حفاظت‌شده» است. «دو نوع منطقه برای حفاظت در نظر گرفته شد: یکی، مناطقی که از استعداد طبیعی خاصی برخوردار بودند و حفظ و بهبود وضع جاری آنها وظیفه‌ای ملی محسوب ‌می‌شد. دیگری، مناطقی که فراهم آوردن شرایط لازم برای حفظ و تکثیر گونه‌های در معرض خطر و احیا و بازسازی زیستگاه‌ها و طبیعت آن، ضرورت داشت.»بنا بر ‌این سعی شد تا مناطق حفاظت‌شده تا حدی که امکان داشت مناطق روستایی را در بر نگیرد و چرای دام و بهره‌برداری از جنگل نیز از طریق مأموران وزارت کشاورزی و کانون شکار تعیین و کنترل شود.

در آبان ۱۳۳۸ کانون شکار به فکر چاپ مجله‌ای افتاد به نام «شکار و طبیعت» اولین منطقه‌ی حفاظت‌شده‌ی کانون شکار، در منطقه‌ی بین بجنورد و گنبد کاووس قرار داشت که «آلمه و ایشکی» نام داشت و جزو املاک سلطنتی به شمار ‌می‌رفت که بعدها به تنگه گل تغییر نام داد. این منطقه «در برگیرنده‌ی جنگل‌های انبوه پهن‌برگ، اقلیم خزری و آلمه با سیمای استپی است که عاقبت به جلگه‌ها و صحاری خراسان متصل ‌می‌شود. این منطقه موقعیت بی‌نظیری دارد و نیز از لحاظ تنوع زیستی، چه گیاهی و چه جانوری، بی‌همتاست.»بعد از گذشت چند سال در سال ۱۳۳۹ مناطق دیگری نیز به فهرست مناطق حفاظت‌شده اضافه شد. که یکی از آنها «جزیره‌ی قیون داغی در دریاچه‌ی ارومیه (رضائیه) بود … جزیره‌ی قیون داغی با مختصر حفاظتی که پیش‌تر اعمال ‌می‌شد به علاوه‌ی دسترسی دشوار به آن، جمعیت قابل توجهی از قوچ‌های شمال غربی ایران را در خود جای داده بود.»

البته چند سال بعد و در سال ۱۳۴۶ کل دریاچه‌ی ارومیه به عنوان منطقه حفاظت‌شده معرفی شد و گوسفندها و بزهای دامداران نیز از جزایر داخل این دریاچه بیرون کشیده شدند. کم‌کم اوضاع برای قوچ و میش‌های آنجا بهتر و بهتر شد تا آنکه در سال ۱۳۴۹ بررسی‌ها نشان داد که تعداد قوچ و میش جزیره‌ی کبودان در دریاچه‌ی ارومیه به حدود ۲۵۰۰ رأس رسیده است. این خبر خوبی برای سازمان شکاربانی و نظارت بر صید نبود چون هدف این بود که از تخریب جلوگیری شود در حالی که جمعیت قوچ و میش به گفته‌ی فیروز «تقریباً ۲۵۰۰ رأس بود. یعنی دوبرابر جمعیتی که با مساحت جزیره سازگاری داشت. ما از تخریب محیط زیستشان بر اثر وجود گوسفند و بز جلوگیری کردیم و حال از فرط راحتی و امنیت، خودشان در راه تخریب پیش ‌می‌رفتند.»

ابتدا سعی شد تا به شکارچیان اجازه‌ی شکار داده شود بلکه از تعداد آنها کم شود. اما دو ماه بعد معلوم شد که شکارچی‌های ناشی باعث شده‌اند که تعداد حیوانات زخمی به شدت زیاد شود. برای همین سازمان شکاربانی و نظارت بر صید تصمیم گرفت که برای کنترل جمعیت قوچ و میش‌های جزیره از پلنگ استفاده کند. دو پلنگ نر و ماده از پارک ملی گلستان به جزیره منتقل شدند تا جمعیت قوچ‌ها کنترل شود.

افزایش مناطق حفاظت شده با کشف گوزن زرد که تصور ‌می‌شد نسل آن منقرض شده است، منطقه ذر و کرخه نیز جزو مناطق حفاظت‌شده قرار گرفتند. بعد از آن مناطقی مثل آزادکوه تا وَرِوَشت و دشت نظیر به نام البرز مرکزی  و خوش‌ییلاق و کویر (منطقه‌ای در جنوب ورامین) هم به فهرست مناطق حفاظت‌شده اضافه شدند.در اواخر سال ۱۳۳۹ کم‌کم بیابان‌ها و کویرهای فلات ایران برای فیروز «جذابیت غیرمنتظره‌ای پیدا کردند» و به این ترتیب توجهش به طبیعت، جانواران و آثار تاریخی مثل کاروانسراهای این دشت‌ها بیشتر شد و به مطالعه‌ی سفرنامه‌های کاوشگران و جغرافی‌دانان پرداخت. گرچه در ابتدا سفرهایش برای شکار بود اما کم‌کم به حیات وحش علاقه‌مند شد و کارش از «جستجوی این جانوران» برای شکار به گفته‌ی خودش به «عکس‌برداری از آنها تبدیل شد. تقریباً هیچ عکس مناسبی از حیوانات جالب توجه ایران نزد کانون شکار و بلکه در کشور وجود نداشت و این موضوع برایم قابل قبول نبود.» تا آن زمان تنها عکس‌های موجود از حیوانات ایرانی، آنهایی بود که از حیوانات مرده گرفته شده بود. برای همین اسکندر فیروز شروع به عکاسی از این حیوانات کرد که بعدها در قالب کتاب چاپ شد. در آبان ۱۳۳۸ کانون شکار به فکر چاپ مجله‌ای افتاد به نام «شکار و طبیعت». فیروز ‌می‌گوید ‌می‌خواستیم از این «طریق مردم را متوجه هدف‌های کانون کنیم و همواره یادآور شویم که حفظ و حراست از منابع طبیعی میهن در مسیر خدمت به خودشان و آیندگان است.» این مجله بیست سال منتشر شد و بعد از انقلاب تعطیل شد. فیروز کم‌کم از شکار فاصله ‌می‌گرفت و حفاظت از منابع طبیعی در برنامه‌هایش پررنگ‌تر ‌می‌شد. یک‌بار در زمانی که دکتر علی امینی پسر خاله‌ی پدرش به نخست‌وزیری رسید، فیروز تلاش کرد تا به قول خودش «یک سازمان واحد برای کل منابع طبیعی تجدیدشونده» ایجاد کند اما تلاش‌هایش با وجود تهیه طرح بی‌نتیجه ماند، چون به گفته‌ی فیروز، شاهپور عبدالرضا برادر محمدرضا پهلوی مخالف ایجاد تشکیلات تازه به‌جای کانون شکار بود. چون به گفته‌ی فیروز او بیشتر به شکار ‌می‌اندیشید و به حفاظت از منابع طبیعی اهمیتی نمی‌داد.

با این حال، او به دنبال ایجاد تغییراتی در کانون شکار بود. چون معتقد بود که «ایده‌ی کانون شکار خوب نبود، حالت زشتی داشت و هیچ‌کس به آن اعتقاد نداشت. چند سال بعد برای شکل‌گیری سازمانی جدی‌تر، تلاش کردیم و کانون ]در سال ۱۳۴۶[ به سازمان شکاربانی و نظارت بر صید تغییر نام داد.» سال ۱۳۵۱ هم این سازمان به سازمان حفاظت محیط زیست تبدیل شد. با ایجاد تشکیلات تازه، اسکندر فیروز به این نتیجه رسید که باید به این افراد آموزش داد اما کارشناس توانا و آگاه وجود نداشت برای همین هم ‌می‌گوید که خودم «در کمال بی تجربگی» به آنها در باره‌ی «اکولوژی و اهمیت همه‌ی عناصر طبیعت در اکوسیستم» ‌می‌گفتم.

او می‌گوید: «در این اوقات بسیار کوشا بودم که به افراد تفهیم کنم که کار اصلی و حقیقی ما نگهبانی و حراست از طبیعت است، طبیعتی که جانوران وحشی جزو آن هستند و به همین مناسبت برای مراتع و جنگل‌های مناطق حفاظت شده ارزش قائل هستیم؛ این عناصر طبیعت همراه با آب و خاک چون حلقه‌های ناگسستنی به هم وصل‌اند. رسماً به زبان نمی‌آوردم که همه‌ی پرسنل گارد سازمان در حکم طبیعت‌بان هستند، چون شاهپور عبدالرضا بی‌تردید از هدف‌های فراتر از شکاربانی ناراحت و عصبانی ‌می‌شد. ولی در عوض در هر فرصت مناسب برای خود او نیز در مورد اکولوژی یعنی همان ارتباط ناگسستنی میان حیات وحش و سایر عناصر طبیعت به عنوان بهترین راه موفقیت در حفظ، بهبود، و تکثیر حیات وحش صحبت ‌می‌کردم.»

نیروی انسانی تحصیل‌کرده در آن سال‌ها در رشته‌های مرتبط با «حیات وحش (نخجیرداری و اکولوژی» در ایران وجود نداشت و تنها در مراکز آموزشی ایران در زمینه‌ی منابع طبیعی مثل جنگ و مرتع، زیست‌شناسی، علوم طبیعی و ماهی‌شناسی آموزش داده ‌می‌شد برای همین حضور کارشناسان خارجی برای کمک به پیشبرد برنامه‌هایش کمک بزرگی بود. نقش سه نفر از این کارشناسان برجسته بود و اسکندر فیروز در خاطراتش ‌می‌نویسد که این افراد از بهترین کارشناسان تحصیل‌کرده بودند که استخدام کردیم. نفر اول فرد هرینگتون بود که در بیولوژی حیات وحش و اکولوژی دکترا داشت و عملاً گرداننده‌ی بخش بررسی و توسعه‌ی سازمان محیط زیست شد. او به همراه چند نفر از کارشناسان ایرانی، نخستین کتاب پستانداران ایران را با همکاری بیژن دره‌شوری تألیف کرد این کتاب مصور در سال ۱۳۵۵ به فارسی و انگلیسی منتشر شد.

باغ گیاه‌شناسی ملی در تهران از جمله کارهای اسکندر فیروز است که به عنوان مهم‌ترین باغ گیاه‌شناسی ملی ایران در زمین‌های چیتگر در غرب تهران و در کنار اتوبان تهران به کرج قرار دارد. 

نفر دوم دِرِک اسکات بود که او هم دکتری خود را از دانشگاه آکسفورد در رشته‌ی پرنده‌شناسی و اکولوژی گرفته بود. او کارشناسان و محیط‌بانان را آموزش ‌می‌داد و به کارکنان علاقه‌مند به پرنده‌شناسی کمک ‌می‌کرد تا برای تحصیل به انگلستان بروند. «اسکات نویسنده‌ی اصلی کتاب پرندگان ایران و محرک اصلی برای انتشار این کتاب بود … کتاب پرندگان ایران یکی از مهم‌ترین کارهای اسکات برای سازمان بود.»سومین نفر نیز انتوان دی وُس بود که در زمینه‌ی منابع طبیعی و اکولوژی حیات وحش تخصص داشت و در رشته‌ی خود درجه‌ی پروفسوری داشت و از طرف فائو در سازمان محیط زیست مأمور شده بود. او تا سال ۱۳۵۶ مشاور ارشد سازمان محیط زیست بود.

معاونت فنی وزارت منابع طبیعی اواخر سال ۱۳۴۸ ناصر گلسرخی وزیر منابع طبیعی او را به عنوان معاون فنی وزارتخانه معرفی کرد. معاونت فنی وظیفه‌ی خاصی نداشت و طول کشید تا مسیر خود را پیدا کند «که بیش‌تر آنها در حیطه‌ی امور بین‌المللی بود.» علاوه بر آن بخشی از فعالیت اسکندر فیروز به «برنامه‌ها و روند‌های مربوط به جلوگیری از گسترش بیابان‌ها مربوط ‌می‌شد.» خودش ‌می‌گوید که «یکی از مسائلی که توجهم را به مدت چندین سال جلب کرد، موضوع جلوگیری از گسترش بیابان و شن روان بود که بعدها آن را بیابان‌زدایی نامیدیم.» وزارت منابع طبیعی هم با دو روش برای تثبیت شن‌های روان اقدام ‌می‌کرد: «یکی با کاشتن گونه‌های گیاهی خشکی‌پسند به همراه آبیاری در چند فصل آغازین و دیگری، کاشت بذر رستنی‌های مربوط و پوشاندن آنها با مالچ (پوشش نفتی) که با شیلنگ‌های دراز و فشار پمپاژ انجام ‌می‌گرفت.»

با وجودی که طرح‌های مقابله با بیابان‌زایی خوب پیش ‌می‌رفت اما به گفته‌ی اسکندر فیروز «از دید ما در سازمان محیط زیست، این کشتزارها (تاغ و گز) جزایری کوچک در دشت‌ها و بیابان‌های پهناور ایران بودند، سوزن‌هایی در کاهدان پرعظمت فلات ایران.»

با آنکه فیروز مسئول سازمان شکاربانی و نظارت بر صید بود اما از مدت‌ها پیش به فکر حفاظت از محیط زیست افتاده بود برای همین مدت کوتاهی بعد از معاونت وزارت منابع طبیعی، کار در این زمینه را شروع کرد و کمی بعد گارد شکاربانی را به گارد محیط زیست تبدیل کرد. کارکنان سازمان محیط زیست تا زمان فعالیت اسکندر فیروز ۵۳۰۰ نفر بود که تقریباً ۳۵۰۰ نفر آنها در گارد محیط زیست فعالیت داشتند.

کنوانسیون رامسر و برنامه‌ی حفاظت از تالاب‌ها

فیروز ‌می‌گوید «نخستین موقعیت مناسب برای نمایان ساختن نقش ما در این زمینه در سطح بین‌المللی، کنفرانس حفاظت تالاب‌ها و پرندگان مهاجر بود که در هلسینکی پایتخت فنلاند در ماه مارس ۱۹۷۰ برگزار شد … از لحاظ حفاظت از تالاب‌ها، ایران در آن دوره در ردیف پیشرفته‌ترین کشورها قرار داشت. جمع تالاب‌هایی که دارای اهمیت بینالمللی بودند مانند دریاچه‌های بختگان، ارومیه و پریشان و تالاب‌هایی از قبیل ارژن و سیاه کشیم که تحت حفاظت و کنترل سازمان شکاربانی و نظارت بر صید قرار داشتند، حدود یک میلیون و پانصد هزار هکتار بود.»

در کنفرانس هلسینکی موضوع برگزاری کنفرانس بعدی به میزبانی ایران مطرح شد. هدف این کنفرانس انعقاد یک موافقت‌نامه‌ی بین‌المللی در زمینه‌ی تالاب‌ها بود که کنفرانس‌های پنج شش سال گذشته برای رسیدن به این هدف با شکست مواجه شده بود.این کنفرانس در بهمن ۱۳۴۹ (۳۰ ژانویه ۱۹۷۱) در رامسر برگزار شد و هدف از تشکیل این کنفرانس «تصویب یک کنوانسیون برای حفظ تالاب‌های با اهمیت بین‌المللی بود» اما به گفته‌ی فیروز برخی از رؤسای نهادهای بین‌المللی نسبت به تصویب کنوانسیون خوش‌بین نبودند اما در نهایت با تلاش هیئت ایرانی این کنوانسیون تصویب شد.مدتی کوتاه بعد از برگزاری این کنفرانس، فیروز که مترصد فرصت بود زمینه را به خاطر «پیشرفت جنبش‌های بین‌المللی و اقدامات سازمان ملل» مساعد دید و به گفته‌ی خودش «پس از به دست آوردن موافقت اولیای امر، قانونی چند سطری به مجلس ارائه دادیم که طی آن سازمان شکاربانی و نظارت بر صید در سازمان جدیدی به نام حفاظت محیط زیست ادغام ‌می‌شد.»

 باغ گیاه‌شناسی ملی باغ گیاه‌شناسی ملی در تهران از جمله کارهای اسکندر فیروز است که به عنوان مهم‌ترین باغ گیاه‌شناسی ملی ایران در زمین‌های چیتگر در غرب تهران و در کنار اتوبان تهران به کرج قرار دارد. در این باغ که به شکل باغ‌های ایرانی طراحی شده، درختان و درختچه‌های مناطق مختلف ایران و جهان کاشته شده و شش دریاچه دارد. اما سال ۱۳۴۷ قطعه زمینی بایر بود که برای ایجاد باغ گیاه‌شناسی در نظر گرفته شده بود. اسکندر فیروز از اولین ورودش به محل باغ گیاه‌شناسی ‌می‌گوید: «هنگام ورودم به پهنه‌ی یک‌صد هکتاری آن، یکه خوردم از رویارویی با سطحی صاف و تقریباً عاری از پوشش گیاهی و درخت.»او با دیدن آنجا تصمیم ‌می‌گیرد تا پیش از هر کاری نقشه‌ای برای باغ تهیه شود. برای همین هم به گفته‌ی خودش «برای طراحی نقشه‌ی کلی، یک انگلیسی، به نام ادوارد ‌هایمز را که کتاب بسیار قشنگی در باره‌ی باغ‌های مشهور انگلستان تألیف کرده بود، به همکاری در این مورد با اولیای باغ دعوت کردیم. چندین کار فوری شروع شد، مانند اصلاح خاک در بعضی قسمت‌هایی که زمین (که پر از سنگ و ریگ بود)، انعقاد قرارداد با آرشیتکت جهت تهیه نقشه‌های هر باریوم و البته ادامه جمع‌آوری گیاهان طی سفرهای علمی که این کار در سال پیش از آن شروع شده بود.» نقشه باغ از باغ‌های سنتی ایران الهام گرفته و «گیاهان بر اساس قاره‌های دنیا تقسیم‌بندی شدند و قسمت بزرگی مخصوص ایران تعیین شد … سپس طبق نقشه‌ی تعدادی نهالستان و گلخانه احداث شد؛ تپه‌هایی (جهت بازنمایی کوهستان‌های البرز و زاگرس) ایجاد شدند، انواع گیاهان ایرانی تهیه و گیاهان خارجی سفارش داده شدند؛ دریاچه‌ای در قسمت ایران احداث شد.» چون لزوم ایجاد باغ گیاه‌شناسی در نقاط دیگر ایران آشکار بود، تصمیم گرفته شد که مؤسسه‌ی گیاه‌شناسی ایران تأسیس شود تا همه باغ‌های گیاه‌شناسی زیر نظر مؤسسه قرار گیرند.

 کنوانسیون حفظ میراث فرهنگی و طبیعی جهان در پاریس در جلسه‌ی یونسکو برای کنوانسیون حفظ میراث فرهنگی و طبیعی جهان اسکندر فیروز به عنوان رئیس انتخاب شد و توانست این کنوانسیون را به تصویب برساند چرا به گفته‌ی وی «هدف کنوانسیون حفاظت و پایدار کردن آثار و مناطقی است که به لحاظ ارزش تاریخی یا طبیعی، حالتی استثنایی، خاص و یا منحصربه‌فرد دارند و این که برای آیندگان بر جا بمانند. در آن زمان به فکر آثار تاریخی مناطقی مانند انگ‌کوروات در تایلند، اهرام مصر، پارک سرنگتی در تانزانیا، آبشار ویکتوریا و مناطقی در زامبیا و زیمباوه و نیز شهر یزد و تخت جمشید در ایران بودیم.» فیروز ‌می‌گوید بعد از کنفرانس محیط زیست استکهلم در خرداد سال ۱۳۵۱ و انتقادهای برخی کشورها از مسائل مربوط به محیط زیست برایم معلوم شد که «در میان کشورهای در حال توسعه، نوعی ضدیت با هدف و بلکه مفهوم این کنفرانس وجود دارد. در نظر آن کشورها، آلودگی و تخریب محیط زیست از گرفتاری‌های ثروتمندان است و توجه به این گونه عوامل فقط منجر به انحراف از مسئله‌ی اصلی، یعنی توسعه اقتصادی آنها خواهد شد. چه بسا تعدادی از این کشورها بی‌میل نبودند که خود نیز همراه با توسعه، در آلوده‌سازی هم شرکت کنند.»

پس از آن «نُه منطقه از میان مناطق چهارگانه‌ی ایران جز شبکه جهانی یونسکو به نام ذخیره‌گاه بیوسفر قرار گرفتند، که در آن نمونه‌های برجسته و مهم از بیوم‌های مختلف دنیا وجود داشت. این نُه منطقه از پارک‌های ملی: گلستان، ارژن، کویر، گنو، حرا و دریاچه ارومیه؛ از پناهنگاه حیات وحش: میانکاله و از مناطق حفاظت شده و پناهگاه‌ها: ارسباران و توران بودند. همچنین هجده تالاب کشور با مساحت حدود ۱/۵ میلیون هکتار بر اساس ضوابط کنوانسیون «تالاب‌های دارای اهمیت بین‌المللی» که به نام کنوانسیون رامسر مشهور شده است، جزو تالاب‌های مشمول این کنوانسیون برگزیده شده‌اند.»

به دلیل تلاش‌های سازمان به طور نمونه ‌می‌توان از منطقه حفاظت‌شده‌ی دشت موته نام برد که جمعیت آهو در آن از ۱۵۰ رأس در اوایل دهه‌ی ۱۳۵۰ به هفت هزار رأس رسیده بود و این روند با وجود مجوزهای شکار و اهدا تعدادی از آنها به برخی کشورها همچنان رو به رشد بود به طوری که به گفته‌ی فیروز «جمعیت آهوی موته بدون وقفه افزایش داشت، به ۹۰۰۰ ر‌‌أس در سال ۱۳۵۴ و در زمان کنار رفتن من در اواسط ۱۳۵۶ به ۱۲۰۰۰ رأس رسیده بود.»

 آلودگی هوا پس از تصویب نخستین قانون حفاظت محیط و بهسازی محیط زیست در سال ۱۳۵۱، سازمان محیط زیست دستگاه‌های اندازه‌گیری آلاینده‌ها مختلف هوا را نصب کرد.

با اصلاح ترافیک و کاهش آلودگی هم سه طرح افزایش وسایل نقلیه عمومی و خرید اتوبوس، نصب دستگاه‌های مبدل کاتالیستی روی اگزوز ماشین‌ها و معاینه خودروها و گازسوز کردن تاکسی‌ها و اتوبوس‌ها در دستور قرار داشت و «چند بار در مورد این طرح‌ها با غلامحسین نیک‌پی شهردار تهران ملاقات کردم. البته با این تصمیمات موافق بود، ولی فهمیدم که چون نتیجه‌گیری را دشوار ‌می‌داند، ترجیح ‌می‌دهد که مسئولیت با سازمان محیط زیست باشد.»

گازسوز کردن خودروها از جمله طرح‌های فیروز بود. برای همین بعد از موفقیت گازسوز کردن پیکان، طرح آزمایشی گازسوز کردن تاکسی‌ها در شیراز انجام شد چون هدف این بود که هم «تجربه‌ی کافی به دست آید و نیز بتوان نواقص احتمالی را قبل از عمومی کردن برنامه مرتفع کرد.»

می‌گوید وقتی در دادگاه انقلاب محاکمه ‌می‌شد قاضی به من گفت: «این کاری که ‌می‌کردید، محیط زیست چیه، بسیار کار بی‌خودی بود. وقتی گفتم که قانون اساسی جمهوری اسلامی ماده پنجاه حکایت دارد از این که حفاظت از محیط زیست وظیفه‌ی همه مردم است، یک اخمی کرد. عاقبت هم محکوم به اعدام شدم.»

مقابله با آلودگی زیست محیطی از جمله برنامه‌های سازمان محیط زیست بود و با متخلفان برخورد می‌کرد. وقتی در مهر ۱۳۵۴ روزنامه‌ها از آلودگی تالاب انزلی و مرگ هزاران ماهی نوشتند. شرکت پارس توشیبا در رشت به آلوده کردن رودخانه زرجوب رشت متهم شد. صاحب این کارخانه محمدتقی برخوردار از کارآفرینان پیش از انقلاب بود، محمدجواد تندگویان و بهروز بوشهری مدیر فنی و مدیر عامل این کارخانه به علت این تخلف بازداشت شدند. بعد از انقلاب تندگویان وزیر نفت و بوشهری معاونش شد.

 موزه‌ی تاریخ طبیعی و پارک پردیسان فیروز در باره‌ی ایده‌ی ایجاد پارک پردیسان می‌گوید «در سال ۱۳۵۰، در یکی از جلسه‌های شورای عالی در باره‌ی آموزش‌های مختلف، توضیحاتی دادم و در باره‌ی آموزش همگانی و نیز لزوم تأسیس باغ وحش و موزه‌ی تاریخ طبیعی مطالبی را میان آوردم. برای ایجاد باغ وحش، زمینی وسیع لازم بود. پس از مذاکره‌ی مبسوط، وزیر منابع طبیعی، ناصر گلسرخی گفت قطعه زمینی مناسب این طرح را تعیین خواهدکرد … وزارت منابع طبیعی برای تأسیس باغ وحش قطعه زمینی را در شیان (شمال شرقی تهران) در نظر گرفت که به نظر ‌می‌رسید بسیار بجا بود که موزه‌ی تاریخ طبیعی را هم در همان محوطه قرار دهیم.»با انتخاب زمین برای پارک طبیعی، اسکندر فیروز بنیاد پارک پردیسان تهران را گذاشت چون معتقد بود «باید مجموعه‌ای به وجود آید که در آن همبستگی‌های عناصر طبیعت ــ یعنی حیات وحش، حیات گیاهی، و آب و خاک ــ به نحوی روشن نشان داده شود و در عین حال باعث جلب توجه بازدیدکنندگان شود و آنها را وادار به تفکر در باره‌ی اصول اکولوژی و اهمیت حفظ این عناصر در زندگی انسان کند.»

با این نگاه گزارشی با نام «طرح پارک طبیعت» در تابستان ۱۳۵۱ تهیه کرد. نام پارک را هم پردیس گذاشت اما کمی بعد به گفته‌ی خودش، کریم امامی مترجم و نویسنده «پردیسان را به‌جای پردیس به من پیشنهاد کرد.» علت انتخاب پردیس هم این نگاه تاریخی بود که پردیس «باغ‌هایی ]است[ در زمان هخامنشیان که در آنها همه زیبایی‌های موجود در طبیعت وجود دارند.»

شرکت آمریکایی والس-مگ‌هارگ-رابرتس و تاد (WMRT) برای اجرای این طرح انتخاب شد و کارهای مطالعاتی آن در حال انجام بود که «خبر دادند که در شمال پردیسان در حدودی که با پروژه‌ی شهرک غرب هم مرز بودیم، تعدادی ژاندارم با گارد سازمان برخورد داشتند و حتی اخطار کردند که باید از آنجا بروند چون همه‌ی آن اراضی متعلق به پروژه‌ی شهرک غرب است.»

حضور نیروهای ژاندامری حاکی از این بود که کارفرما و صاحب‌کار شهرک غرب «به اراضی وسیعی که در اختیار داشتند (۵۰۰ هکتار) اکتفا نکرده، ۳۰۰ هکتار پردیسان را هم مطالبه ‌می‌کنند. ولی وارد شدن ژاندارم در این قضیه فقط با دستور مقامی بالا قابل اجرا بود … ما قاعدتاً در مقابل امریه‌ی شاه قرار داشتیم.»

فیروز خودش را در مقابل رقیبی ‌می‌دید که «پول کلان» داشت و به خودش ‌می‌گفت: «پول کار خودش را کرده است و در این گونه مبارزه‌ها، پول همیشه برنده است.»

بعد فکر کرد چه کسی ‌می‌تواند نظر شاه را تغییر دهد، یادش افتاد که فرح پهلوی همسر شاه ‌می‌تواند این کار را بکند به خصوص که پیش از این یک‌بار شرح مفصلی از طرح پردیسان به ملکه داده بود. تماس گرفت و ماجرا را گفت و شهبانو قول داد که آن را حل خواهد کرد. دو روز بعد شهبانو با فیروز تماس گرفت و گفت «مسئولان شهرک غرب اعلیحضرت را متقاعد کرده بودند که در این قبیل زمین‌های گران بها (مترمربعی هزار تومان)، نباید درخت کاشت و حیوان نگهداری کرد … ]من[ بهشان عرض کردم وقتی این زمین‌ها زیر بتون و آسفالت رفت، مثل همه جای شهر، دیگر تمام است، برگشت ندارد، آن هم شهری که در واقع پارک و فضای سبز که مردم بتوانند در آنها و در هوای سالم گردش کنند، نسبت به جمعیتش بسیار کم است … گریه کردم و جلوی اعلیحضرت زانو زدم تا این که قبول کردند اراضی شما گرفته نشود و برای طرح پارک پردیسان باقی بماند.»

در بهار سال ۱۳۵۴ «طرح جامع پارک طبیعت در تهران» آماده شد که شامل کتابی با نقشه و تصاویر متعدد و فیلم بود. فیروز این طرح جامع را به «پشتیبان عالی‌قدرِ پردیسان، شهبانو فرح» تقدیم کرد. طرحی که قرار بود در طول سه برنامه‌ی پنج ساله تکمیل شود.

 مرکز اقیانوس‌شناسی طرح ساخت مرکز اقیانوس‌شناسی بین‌المللی در جزیره‌ی هرمز را اسکندر فیروز شروع کرد و اجرای آن را یک شرکت کره‌ای با همکاری شریک ایرانی بر عهده گرفت. فیروز ‌می‌گوید به همراه چند نفر از همکاران سازمان محیط زیست «به جزیره رفتیم و محلی در ساحلی کوچک با فرورفتگیِ گردمانند ــ روبه‌روی تنگه‌ی مشهور هرمز ــ برای آزمایشگاه تعیین کردیم که دو طرف آن کوه به دریا ‌می‌رسید.» یک سال پیش از شروع این طرح به گفته‌ی فیروز یک زن و شوهر هر دو با درجه دکتری (خانم طباطبایی و شوهر کانادایی او به نام‌ هارجر) که اقیانوس‌شناس بودند، استخدام شدند. «در بندرعباس به کمک این زوج آزمایشگاهی ایجاد شد و در نظر بود که یکی دو آزمایشگاه فرعی در نقاط ساحلی در غرب خلیج فارس نیز تأسیس شود.»

وقتی در باره‌ی کمبود کارشناس و پرسنل متخصص از فیروز سؤال شد او گفت که کارشناسان «با عنایت به پرستیژ و شهرتی که ایران پیدا کرده است با میل و بلکه با شتاب آماده‌ی ملحق شدن به برنامه‌ی اقیانوس‌شناسی ما خواهند داشت.»

کارهای سازمان محیط زیست به سرعت پیش ‌می‌رفت که در مرداد سال ۱۳۵۶ فیروز استعفا کرد و از سازمان محیط زیست رفت.

اسکندر فیروز آن زمان در زمینه‌ی محیط زیست چهره‌ای جهانی بود. به همت او کنوانسیون تالاب‌ها در رامسر (به عنوان کنوانسیون رامسر) تصویب شد، او در ۱۳۵۱ نایب‌رئیس نخستین کنفرانس جهانی محیط‌ زیست در استکهلم بود، یک سال بعد، یکی از مهم‌ترین قوانین محیط‌زیستی ایران را با عنوان قانون «حفاظت و بهسازی محیط‌ زیست» به تصویب رساند که هنوز در ایران اعتبار حقوقی دارد. در سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ به عضویت هیئت‌مدیره‌ی اتحادیه‌ی جهانی حفاظت محیط‌‌ زیست (IUCN) درآمد و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ نایب‌رئیس این اتحادیه و عضو هیئت امنای صندوق جهانی حیات وحش و طبیعت بود.

 انقلاب و هفت سال زندان بعد از انقلاب در ششم اردیبهشت ۱۳۵۸عده‌ای به خانه‌اش هجوم بردند و او را دستگیر کردند، مدتی خانواده‌ از او خبری نداشت. ابتدا به اعدام و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد.

خودش ‌می‌گوید وقتی در دادگاه انقلاب محاکمه ‌می‌شد قاضی به من گفت: «این کاری که ‌می‌کردید، محیط زیست چیه، بسیار کار بی‌خودی بود. وقتی گفتم که قانون اساسی جمهوری اسلامی ماده پنجاه حکایت دارد از این که حفاظت از محیط زیست وظیفه‌ی همه مردم است، یک اخمی کرد. عاقبت هم محکوم به اعدام شدم.»

فیروز سرش را نشان ‌می‌دهد و ‌می‌گوید «گلوله از اینجا رد شد. قم یک نفر نمی‌دانم کی مرگ و اعدام را به زندان ابد تبدیل کرد.»

هوشنگ ضیایی از پیشکسوتان محیط زیست ‌می‌گوید: «پس از انقلاب، دادگاه انقلاب از کارکنان سازمان حفاظت محیط زیست خواست که هر کس شکایتی از اسکندر فیروز دارد، مطرح کند اما ایشان یک نفر شاکی هم نداشت و خیلی کم پیش ‌می‌آید که هیچ‌کس از یک رئیسی که چندین سال جایی بوده، شکایت نکند.»ضیایی در فیلم مستند «یک ساعت از یک عمر» با اشاره به وقایع پس از انقلاب می‌گوید: «سازمان محیط زیست را سازمان لوسی ‌می‌دانستند که در خدمت دربار بود. حتی همان سال‌ها هم با سه وانت آمدند و هر چه کتاب انگلیسی بود که کارشناسان خارجی نوشته بودند را بردند و مقوا کردند.»

وقتی بعد از نزدیک به هفت سال از زندان آزاد شد به بیژن فرهنگ دره‌شوری تلفن کرد و گفت ‌می‌خواهم بیایم شیراز و بختگان را ببینم. دره شوری ‌می‌گوید: «این آدم از اوین درآمده و بعد از چند سال هوس بختگان کرده. رفتیم بختگان. پرنده‌ها را دید و گفت سالیانه چقدر پرنده به اینجا ‌می‌آید. شمردی؟ من گفتم حدود یک میلیون. گفت نمی‌خواهم حدود یک میلیون بگویی. دقیق شمردی یا نه؟ من گفتم پارسال یک میلیون و یکصد و هشتاد هزار تا بود. گفت که قبل از انقلاب و ده سال پیش گزارش دادی یک میلیون و یکصد چهل و شش هزار پرنده. پس بیشتر شده. گفتم من گزارش‌های قبلی یادم نیست.»

اسکندر فیروز بعد از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب حیات وحش ایران کرد. به گفته‌ی هوشنگ ضیایی، با آنکه آقای فیروز زندانی شده بودند اما بعد از نوشتن این کتاب، جهاد دانشگاهی تقاضا کرد که این کتاب را چاپ کند. این کتاب مرجع اصلی کسانی است که در باره‌ی حیات وحش ایران کار ‌می‌کنند.

فیروز کنفرانس رامسر را یکی از افتخارات ایران ‌می‌دانست و می‌گفت تالاب‌های ایران در فهرست تالاب‌های با اهمیت بین‌المللی و سرمشقی برای دیگر کشورها بود اما حالا «یکی پس از دیگری، آن هم بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آنها، کاملاً از بین رفته‌اند.»

فیروز از وضعیت دریاچه ارومیه، ‌هامون و بختگان با حسرت یاد می‌کرد. دریاچه‌ی ارومیه مساحتی حدود ۴۸۰ هزار هکتار داشت و یکی از مقاصد اصلی فلامینگوهای مهاجر بود که اکنون خشک شده است و دیگر خبری از فلامینگوها و قوچ‌های دریاچه‌ی ارومیه نیست. حتی آبی باقی نمانده که بتوان آن را دریاچه نامید. دریاچه‌ی‌ هامون با مساحت حدود ۱۷۰ هزار هکتار در اواسط دهه‌ی ۱۳۸۰ کاملاً خشک شد. دریاچه‌ی بختگان با مساحت ۱۳۶ هزار هکتار در ردیف سوم میان دریاچه‌های کشور بود به دلیل بی‌توجهی خشکید و از نقشه‌ی کشور محو شد.

به گفته‌ی فیروز، تالاب شادگان در نزدیکی آبادان نیز با مساحتی بیش از ۲۰۰ هزار هکتار به علت ایجاد سد مارون و طرح‌های آبیاری بالا دست و تخلیه زباله‌های آبادان و شادگان و نشت نفت از لوله‌هایی که از داخل تالاب ‌می‌گذرد، به ورطه‌ی نابودی کشانده شده است.

فیروز می‌گفت: «در گذر زمان و متأسفانه به دلیل تداوم اهمال‌کاری‌ها و نامدیریتی‌ها، سه دریاچه‌ی غنی و پراهمیت کشور: ارومیه،‌ هامون و بختگان در آستانه‌ی محو کامل از جغرافیای طبیعی کشورند، در حالی که در طول تاریخ پیوستگی تفکیک‌ناپذیری با مرزهای فرهنگی ــ ملی جغرافیای کشور ایران داشته‌اند و با هیچ توجیهی نمی‌توان حذف آنها را از مرزهای کشور پذیرفت.»

فیروز که «حفاظت محیط زیست» را «از حفاظت پول یک مملکت » بالاتر می‌دانست در چهاردهم اسفند ۱۳۹۸ در آمریکا درگذشت.

 منابع:

  • اسکندر فیروز، خاطرات اسکندر فیروز، انتشارات تدبیر روشن، ۱۳۹۲
  • رخشان بنی اعتماد، فیلم مستند یک ساعت از یک عمر،
  • سام خسروی فرد، مستند بوم یاران؛ اسکندر فیروز
  • عباس محمودی، آموزه‌هایی از زندگی اسکندر فیروز، ۱۵خبر آنلاین، اسفند ۱۳۹۸

 

 

 

 

شهر خرم (خرمشهر) بخش نهم

رامین احمدزاده

گربه ای مخالف سازمان :

اگر این مرگ افتخاره پس چرا مسئولین و فرزندانشون این‌ سربلندی رو نمیخوان؟! شما دیدید فرزندان مسئولین درنبردها شرکت کنن؟ تو حالا حتی یک نفر از اونها، در مبارزه ای خراشی کوچیک هم برنداشته. بدتر هم اینکه، هیچ زمان مالیات و حق راهبر رو هم پرداخت نمیکنن. اصلاً این مدت تو شهر دیدینشون؟! معلوم نیست کجا هستن؟! اونها ما رو درک نمیکنن، چون هیچ وقت زجر گربه های عادی شهر رو تجربه نکردن.

گربه ای طرفدار سازمان :

این ‌گربه مادر هست که افتخار مرگ‌ در راه سازمان رو نصیب هر گربه ای میکنه، و این موضوع دست هیچ کدوم ‌از ما نیست. بچه های مسئولین هم در جاهای دیگه مسئولیت های مهمی به عهده دارن. اونها به خاطر امنیت شما همیشه در حال تلاش و فداکاری هستن. به دلیل مسائل امنیتی، قرار نیست همه از کارهای اونها و جاهایی که حضور دارن، باخبر باشن. همیشه باید ممنون اونها باشیم که برای آسایش گربه های شهر از لذت های خودشون و داشتن یک زندگی عادی دست کشیدن.

گربه ای مخالف ‌سازمان :

رفتن‌ فرزندان مسئولین به منطقه آزاد و کویت دست کشیدن از یک زندگی معمولی هست؟! اونها بهترین و امن ترین ‌جاهای شهر زندگی میکنن. هر زمان هم که اراده کنن از این شهر خارج میشن. اصلا گربه ای تا حالا محل زندگی خانم و مسئولین ‌رو دیده؟! چرا اونها نباید مثل ما، برای پرداخت مالیات جونشون رو به خطر بندازن؟!

گربه ای موافق سازمان :

اتفاقاً خانم برخلاف بعضی از نماینده ها و مسئولین زندگی بسیار ساده ای دارن. افرادی که نزد ایشون درخانه های پیشوا رفتن، نقل میکنن که؛ در این مکان ها هیچ امکانات ‌رفاهی وجود نداره. خانم زندگی بسیار ساده ای دارن و همراه خانواده سختی های زیادی رو تحمل میکنن. اونها در روز، یک وعده بیشتر غذا نمیخورن. و خیلی ها که از نزدیک پیشوا رو میشناسن ‌میگن؛ برای اینکه گربه ای متوجه نشه، شب ها که همه خواب هستن خانم و فرزندانش برای جمع آوری مالیات و حق راهبر به کوچه ها میان. اما از جاهایی عبور میکنند که گربه ای اونها رو نبینه. چون خانم ‌به شدت از خودنمایی بدشون میاد، و همیشه میگن‌ : ” ریا بد است و از آن دوری کنید “.

گربه ای مخالف سازمان :

مگه خانم فرمانده گربه های این شهر نیست؟! پس چرا وقتی نماینده ها تصمیم غلطی میگیرن، با این همه قدرتی که داره جلوشون رو نمیگیره؟! و شما همیشه گفتید؛ خانم‌ بهترین فرمانده بین تمام گربه هاست. از همه چیز اطلاع داره و میتونه اتفاقات رو پیش بینی کنه. با این تفاسیر، چرا جلو از بین رفتن گربه ها رو نگرفت؟!

گربه ای موافق سازمان :

خانم هیچ وقت به طور مستقیم در کار نماینده ها دخالت نخواهند کرد. البته گاهی به اونها توصیه هایی میکنن و با بینشی که دارن، ‌تا حالا تمام پیش بینی هاشون درست بوده. اما گاهی نماینده ها به حرف ایشون عمل نمیکنن. همیشه این مشکل تو دوران حکومت پیشوا بزرگ ما بوده، که هرچند خانم خودشون خوب هستن، اما اطرافیان ایشون به همون اندازه آگاه، صادق و کاربلد نیستن. شما همه چیز رو نمیبینید. الآن ما قوی ترین و بهترین حکومت رو در منطقه و حتی کل کشور داریم. و هیچ گربه یا حکومتی شهامت حمله به ما رو نداره‌. و این نشون میده که ما بیشترین و بزرگترین پیشرفت ها رو بین تمام شهرها داشتیم.

و همینکه الآن میتونید از سازمان انتقاد کنید رو هم مدیون خانم هستید. ایشون بوده که این آزادی رو به شما داده. تو بقیه شهرها هیچ گربه ای جرات حرف زدن درباره مسئولین حکومت رو نداره.

گربه ای مخالف سازمان :

خوب خانم اجازه بدن فقط گربه های درستکاری مثل خودش که علم کافی برای نمایندگی دارن در انتخابات شرکت کنن. پیشرفت واقعی هم ‌زمانی هست که، گربه های شهر بدون استرس و در آسایش زندگی کنن. ما اینجا با مشکلات زیادی روبرو هستیم که مسئولین در اونها با ما شریک نیستن. مگر شما جاهای دیگه رو دیدید و از پیشرفت های اونها اطلاع دارید که عملکرد خانم و سازمان رو بهترین میدونید؟

گربه موافق سازمان :

مسئولین تمام مشکلات رو میدونن، و در حال تلاش برای برطرف کردنشون هستن. ما باید صبور باشیم و به اونها اعتماد کنیم. برای اینکه بدونیم بهترین هستیم، نیازی به دیدن جاهای دیگه نیست. چون ما پیشوایی داریم که، دیگر شهرها از داشتن گربه ای آگاه و عادل مثل او بی بهره هستن. طبق پیشگویی پیشینیان و روایت ها، خانم برگزیده مادرگربه هاست. و هیچ گربه ای در پاکی، درستکاری و دانش، همتا پیشوا بزرگ ما نیست. نوری از طرف مادر گربه ها درون خانم‌ تابیده شده، و جانشین واقعی گربه منجی در بین ما هستن. به همین دلایل، قطعا هیچ وقت گربه ای مانند ایشون نخواهد بود.

گربه ای مخالف سازمان :

این چرت و پرت ها رو از کجا درمیارید؟! اگر انتخاب مادر گربه ها این بوده، که باید تو وجود اون هم شک کرد. ما خود گربه منجی رو قبول نداریم بعد شما براش جانشین تعیین میکنید؟! میخواید بپذیرید یا نه، مقصر اصلی این مصیبت ها خود خانم هست. اصلاً ما این همه سختی رو برای چی داریم تحمل میکنیم؟ تحمل این مشکلات چه نتیجه مثبتی برای ما داشته. برعکس شده، ما با مشکلات مبارزه کنیم تا مسئولین در آرامش زندگی کنن. من یکی دیگه از چیزی نمیترسم. فعلا قرار نیست گربه ای تو این‌ شهر راحت زندگی کنه. به دست سگ ها و آدم ها کشته نشی، مامورهای سازمان دخلت رو میارن. پس چه بهتر که حرف حق رو بزنم و با عزت بمیرم.

گربه های موافق سازمان که تحمل شنیدن این حرف ها رو نداشتن به طرف گروه مخالف حمله کردن. هر دو طرف با خشم زیاد و به قصد کشتن با هم ‌میجنگیدن. دیگه نمیشد جداشون کرد. کمی‌ بعد از شروع درگیری، تعداد زیادی از مامورهای سازمان‌ به اونجا رسیدن. چند تا از گربه ها رو دستگیر کردن و بعضی ها هم‌ تونستن فرار کنن. ما هم از محل فاصله گرفتیم و برای دیدن جنگجو به طرف محله راه آهن حرکت کردیم‌. خیلی زود خبر درگیری بین گربه ها و دزدی از ذخایر مالیات، تو شهر پخش شده بود. مقدار دزدی اعلام شده تو هر محله متفاوت بود. اما خبر قطعی؛ سرقت مقدار زیادی از ذخایر مالیات جمع شده، توسط گربه ای به نام “خاکستری” و فرار اون به “منطقه آزاد” بود.

قوانین منطقه آزاد به گونه ای هست که سازمان نمیتونست برای دستگیری خاکستری اقدامی کنه. اونها به هر گربه ای که صلاح بدونن، اجازه ورود و اقامت در اونجا رو میدن. که بیشتر شامل گربه های ثروتمند میشه. گربه های معمولی مثل ما، هیچ وقت حق زندگی در این بخش رو نخواهند داشت. این مکان قوانین خاص خودش رو داره. گربه های این منطقه همیشه در امنیت کامل هستن و هیچ جنگی در اونجا صورت نمیگیره. هیچ حکومت یا گربه ای اجازه حمله به این موقعیت رو نداره. از مرزهای منطقه آزاد به سختی محافظت میشه و جرم ورود غیر قانونی به این ناحیه، زندان به مدت طولانی خواهد بود. بیشتر گربه ها آرزو دارن در این قلمرو زندگی کنن.  در حال صحبت درباره دزدی انجام شده توسط مامور بخش ذخایر مالیات بودیم که، به منازل راه آهن‌ رسیدیم. محله ای با خونه هایی فرسوده که هر وقت واردش میشم، حس غم و کهنگی بهم دست میده. شنیدم جنگجو به دلیل آلزایمری که داره، محل زندگیش رو فراموش میکنه و مرتب تو همین محله جابجا میشه. به همین دلیل گربه ای مکان دقیق زندگیش رو نمیدونه. برای دیدن جنگجو، به پشت انبار کالا راه آهن رفتیم. ساختمانی که از ظاهر فرسودش، مشخصه سال های زیادی از درست کردنش میگذره. وقتی اونجا رسیدیم شجاع شروع به قدم زدن بین ریل های راه آهن کرد. و طوری که انگار دنبال چیزی بگرده، به پائین خیره شده بود. بعد از مدتی جست و جو ایستاد و کمی خم تر شد. در حالی که هنوز نگاهش به سمت زمین بود و داشت چیزی رو بررسی میکرد، گفت:

همین جا منتظر میمونیم تا جنگجو بیاد.

ماجرا داشت عجیب پیش میرفت. و از همه چیز شگفت انگیزتر، سکوت کامل آبی بود. مشخصه از بعضی چیزها ‌اطلاع داره و حرفی نمیزنه. و این من رو بیشتر عصبی میکرد. دیگه نتونستم جلو کنجکاویم رو بگیرم و پرسیدم :

چرا باید دقیقاً اینجا منتظر باشیم؟!

شجاع با آرامش جواب داد :

چون محل قرارمون اینجاست.

مگه این موقعیت با جاهای دیگه چه فرقی داره. من که نشونه خاصی نمیبینم.

زیر پات رو نگاه کن، این نوشته محل قرار امروز ماست. هر جمعه ظهر که ماموریتی نداشته باشم با جنگجو قرار ملاقات میزارم. و اون جای دیدار هفته بعد رو مشخص میکنه. هر کدوم تا مدت معینی در محل مورد نظر حاضر نشه، مشخصه براش کاری پیش اومده و نتونسته بیاد. و جمعه بعد دوباره همون مکان تعیین شده قبلی، همدیگه رو ملاقات میکنیم. تا همدیگه رو نبینیم ‌محل قرار توسط جنگجو عوض نمیشه.

زیر پام که نگاه کردم، به سختی تونستم ‌بخونمش، نوشته شده بود “پهلوی”. این بار با تعجب بیشتر پرسیدم ‌:

آخه چطور با آلزایمری که داره محل قرار یادش نمیره؟! اصلاً میتونه روزهای هفته رو به یاد بیاره؟!

شجاع لبخندی زد و گفت :

هر وقت دیدیش از خوش بپرس.

با شنیدن این حرف آبی هم به خنده افتاد. دیگه مطمئن شدم‌ هر دو چیزی رو از من مخفی میکنن. نمیتونستم عصبانیتم ‌رو پنهان کنم. اما ترجیح دادم فعلاً چیزی‌ نگم و منتظر اومدن جنگجو باشم.

مدت زیادی از ایستادنمون نگذشته بود، که دیدم جنگجو داره به طرف ما میاد. اول از همه سمت من اومد و با لبخند و چهره ای مهربان بهم خوش آمد گفت. و بعد طوری که انگار از قبل شجاع و آبی رو میشناسه با شور و شوق زیاد باهاشون احوال پرسی کرد. با دیدن جنگجو هر چقدر از عصبانیتم کم شد، به تعجبم اضافه شد. زخم هایی به کهنگی محله ای که توش زندگی میکرد همه جای بدنش نمایان بود. انگار خودش هم جزئی از این محله شده. هر چند خسته و فرسوده به نظر میرسید، اما لبخندی زیبا به لب داشت. خیلی شمرده و مودبانه حرف میزد. نکته ای که در گربه های نسل امروز، بسیار کم دیده میشد.

بعد از گذشت مدتی، متوجه شدم جواب اولین سوالم رو گرفتم. اون آلزایمر نداشت. اتفاقا همه چیز رو خوب به خاطر میاورد. وقتی شجاع برای عملیات امروز ازش راهنمایی خواست، خیلی خوب توضیح داد که چه کارهایی رو باید انجام ‌بدیم. کاخ سگ ها رو طوری بلد بود که انگار موقع ساختش اونجا بوده. جالب تر اینکه از دزدی ذخایر مالیات و درگیری گربه های موافق و مخالف سازمان هم خبر داشت. آبی از جنگجو پرسید؛ چه برداشتی از اتفاقات اخیر داره و سرنوشت گربه ها رو چطور میبینه. اون هم که انگار منتظر این‌ سوال بود، شروع به صحبت کرد :

قطعاً دزدی های به این بزرگی با هماهنگی خانم انجام‌ میشه. با رفتن خاکستری به منطقه آزاد، ‌سازمان به دو هدفش میرسه. اول؛ قرار دادن مقداری از سرمایه در جای امن. و دوم؛ انتقال مامورش به منطقه آزاد. بعدا میتونه از هر دو، برای انجام اهدافی که حکومت اهواز ازش میخواد استفاده کنه.

امکان نداره مسئولین سازمان با این حساسیت زیادی که روی پرداختی ها دارن، متوجه کم‌ شدن این حجم از ذخایر مالیات نشن. خیلی از این دزدی ها علنی نمیشه. بعضی ها رو مثل این ‌یکی، با توجه ‌به شرایط شهر و برای درگیر کردن‌ ذهن ها به یک بازی ساختگی فاش میکنن. سرقتی که هیچ وقت دزد اون گرفته نخواهد شد.

سازمان برایی اینکه گربه ها دو چیز رو فراموش کنن، مرتب اونها رو با موضوعات متفاوت سرگرم میکنه. اول؛ فساد و خیانت های سازمان. و دوم‌؛ زندگی عادی. اینقدر فساد و جنایت پشت سر هم‌ انجام میشه که قبلی ها به نظر کوچک میان، و کم کم از یاد خواهند رفت. و البته زندگی معمولی هم به آرزویی دست نیافتنی ‌تبدیل خواهد شد.

اونها کلی مشغله های ذهنی برای گربه ها میسازن. چیزهایی مثل؛ حمله به گربه های شهر، دزدی، افزایش مالیات، بچه آوری، ظهور گربه منجی، درگیری های داخلی، جنگ های خارجی، کم ‌شدن امنیت، قتل های پنهانی، توطئه دشمنان، ایجاد بدعت در آئین گربه ها، درگیری بر سر عقاید و مواردی که حتی به ذهن هم نمیرسه. و فکر نکنید که به این سادگی میشه با برنامه های سازمان مقابله کرد. چون خانم و مسئولین هر جنایتی کنن، و هر چقدر هم این تبهکاری واضح باشه، طرفدارانی دارن که هرگز این موضوع رو باور نمیکنن و کورکورانه از سازمان پیروی خواهند کرد. چون پیشوا برای اونها مقامی مقدس پیدا کرده. و هر چه دروغی بزرگتر بهشون بگه، ‌راحت تر باورش میکنن. خیلی از طرفداران خانم و سازمان با اینکه مشکلات رو میبینن، و حتی در این ‌شرایط سخت زندگی میکنن، باز هم صحبت خانم  که میگه‌؛ ما بهترین حکومت و ابرقدرت منطقه هستیم، رو میپذیرن. و جالب اینجاست که تقدس پیشوا برای اونها به جایی رسیده، که دلایلی عجیب تر از خانم و مسئولین سازمان ‌برای توجیه و اثبات این دروغ ها میارن.

اما فقط اینها نیست که سبب تثبیت حکومت ظالمانه سازمان میشه. باید به اینها گربه هایی که به دلایل مادی و به دست آوردن مقام، از سازمان‌ حمایت میکنن رو هم ‌اضافه کرد. گربه های دورویی که مبارزه با اونها به شدت سخت خواهد بود. و همچنین گربه های فقیری که برای فرار از پرداخت مالیات، به سازمان ملحق شدن. و در آخر گربه های تبهکاری‌ که برای بخشش و رهایی از کیفر جرم هایی که کردن، از طرف سازمان برای سرکوب گربه های‌ معترض و انجام برخی از جنایت ها‌ به کار گرفته میشن. نباید تشکیلات سازمان‌ رو دستِ کم‌ گرفت. تا زمانی که خانم باج های درخواستی از طرف حکومت اهواز رو پرداخت، و به دستوراتش عمل میکنه، تحت حمایت کامل اونها خواهد بود.

متاسفانه اکثر گربه هایی که مخالف سازمان هستن، آگاهی و اتحاد لازم برای مبارزه با این حکومت دست نشانده رو ندارن. اونها هدف مشخص و سازنده ای رو دنبال نمیکنن و فقط میخوان به هر طریقی سازمان‌ رو سرنگون کنن. اما به این فکر نمیکنن که اگر برنامه ای برای انجام این کار نداشته باشن، حکومتی فاسدتر از سازمان کنونی، و رهبری دیکتاتورتر از خانم‌ رو به قدرت خواهند رسوند. که قطعاً مبارزه با اونها خیلی سخت تر خواهد بود.

باید از تجربه تلخ گذشته درس بگیریم. ما به سختی حکومتی که قبولش نداشتیم رو کنار گذاشتیم، اما سازمانی حیله گر و ستمکار جانشین او شد. ما فقط شجاع بودیم، و این برای پیرزوی حقیقی کافی نبود. دشمن بسیار باهوش تر از ما عمل کرد، و از دلاوری ما برای رسیدن ‌به اهدافش بهره برد. حکومت اهواز با به قدرت رسوندن و حمایت از گربه هایی وطن‌ فروش که برای دستیابی و حفظ قدرت هر جنایتی رو علیه همشهری های خودشون ‌انجام میدن، و بدون از دست دادن حتی یک گربه، و با پرداخت کمترین هزینه، حاکم قلمرو و سرمایه ما شد.

شجاع و آبی بدون اینکه چیزی بگن سرهاشون رو به علامت تائید پائین آوردن. من که هاج و واج به جنگجو خیره شده بودم، ناخداگاه ازش پرسیدم :

پس با این شرایط چه کار باید کنیم؟

جنگجو رو به من کرد و با آرامش خاصی که داشت سوالم رو جواب داد :

اول باید با گربه هایی که میخوان شرایط عوض بشه صحبت کرد. باید حسِ بی تفاوتی و ناامیدی اونها رو نسبت به تغییرات از بین ‌ببریم. خیلی از گربه ها متوجه نتایج فاجعه آمیز ‌فعالیت های مخرب سازمان در آینده نیستن. درسته که با توجه به عقایدی که دارن به طرف سازمان کشیده نمیشن، اما آگاهی، شهامت و توانایی لازم برای برکناری سازمان و برقراری عدالت رو ندارن.

‌تغییر واقعی؛ با فداکاری بزرگ‌ صورت میگیره. یک از خودگذشتگی عاقلانه، که در قبال از دست دادن چیزهای ارزشمند، پیروزی حقیقی حاصل بشه. دیگه نباید شاهد مرگ گربه های مبارز، برای دست آوردهای نه چندان مهم ‌باشیم. در شرایطی که سازمان به وجود آورده، امکان آسیب به هر گربه ای وجود داره. در این وضعیت؛ اگر از مبارزه برای تغییر شرایط دست بکشیم، گربه بعدی که صدمه میبینه، ما یا عزیزانمون میتونه ‌باشه. از شنیدن صحبت های جنگجو سیر نمیشدیم. اما باید هر چه زودتر به سمت کاخ سگ ها میرفتیم. در آخر سوالی که ذهنم رو خیلی درگیر کرده بود پرسیدم. این بار جنگجو نتونست غمش رو مخفی کنه و با ناراحتی جوابم‌ رو داد. و اون‌ سوال این ‌بود :

چرا خودش رو به فراموشی زده؟!

اون توضیح‌ داد که؛ چند وقت بعد از “انقلاب گربه ها”، به دستور خانم جلسه ای برای تقدیر از “بازماندگان نبرد مقاومت” تشکیل شد. همه گربه هایی که در اون‌‌ مبارزه بودن، ‌در جلسه حاضر شدن. فقط دو گربه که به خوبی با سیاست های خانم آشنا بودیم، در اون جمع شرکت نکردیم. من و دوستم “دانا”. اون روز خانم به بهانه دردی که در پا داشت، کمی دیرتر از باقی گربه ها به محل تجمع اومد. مدت کمی از جمع شدن گربه ها گذشته بود که سگ ها به محل برگزاری جلسه حمله کردن، متاسفانه گربه ها  غافلگیر شدن و اکثراً در این حمله از بین رفتن. تعداد ‌کمی هم که زنده موندن، به علت زخم های عمیقی که داشتن، یا به دلایل نامشخص دیگه از بین رفتن. بعد ها فهمیدیم چنگال سگ ها به زهر آلوده بوده و هر گربه ای که زخمی برداشته، مدت زیادی رو زنده نمیمونده. در حال حاضر؛ از بازماندگان نبرد میدان مقاومت، فقط سه گربه زنده هستن. من، دانا و سَر سیاه‌. که الآن‌ به خانم شهرت داره.

دانا که مطمئن بود خانم برای از بین بردن ما هر کاری میکنه، پیشنهاد داد که به آبادان بریم. اما من نتونستم همراهش برم، و تو شهرخرم موندم. آخه تمام وجودم اینجا بود. چندین بار برای کُشتنم اقدام کردن که همگی ناموفق بود. هر چه سنم بالاتر میرفت، از قدرتم کاسته میشد. میدونستم با این روند، دیر یا زود در یکی از حمله ها کشته میشم.

میخواستم‌ زنده بمونم و در برابر ظلم های خانم مبارزه کنم. به همین دلیل مجبور شدم، خودم رو به فراموشی بزنم. وقتی سازمان مطمئن ‌شد که دیگه هیچ چیزی رو به یاد نمیارم، دست از سرم ‌برداشت. هر گربه ای که در نبرد میدان مقاومت بود، خوب میدونست که پیشوا فعلی هیچ وقت مثل دیگر گربه ها برای انقلاب مبارزه نکرد، و هرگز پاش در اون جنگ آسیب ندید.

به دلیل تحریف هایی که باید از نبردها و رویدادهای انقلاب میشد، اون گربه های دلیر و بی مانند، جونشون رو با نقشه خانم از دست دادن.

مجروح شدن خانم، ‌یک دروغ بزرگ‌‌ برای فداکار نشون دادنش بود.

که البته به مقدس شدنش هم کمک زیادی کرد. سَر سیاه گربه خیلی باهوشی هست‌ که از اول به فکر قدرت و مقام بود. و به چیزی هم که میخواست رسید.  خانم دچار یک خودپرستی خطرناک شده‌، و قدرت و غرورش رو با هیچ چیز عوض نمیکنه. حتی اگر تمام گربه های مخالفش رو از بین ببره، این دو رو حفظ خواهد کرد. برای از بین بردن گربه های مخالفش که قصد قیام علیه اون رو داشته باشن، با بدترین دشمنش هم وارد مذاکره میشه. به همین دلایل؛ مبارزه با رهبری که جون گربه های شهر براش مهم نیست، خیلی سخته‌.

دیگه داشتم دیوونه میشدم. همیشه درباره کارها و حرف های خانم فکر میکردم، اما اصلا به ذهنم نمیرسید که اون چنین ‌شخصیت رازآلودی میتونه داشته باشه. واقعا امسال با چیزهای عجیبی روبرو شدم. افکارم در حال تغییر بود. به کاخ سگ ها که نزدیک شدیم آبی بهم گفت :

خوشی فعلا صحبت های جنگجو رو از ذهنت خارج کن و فقط روی ماموریتی که داریم متمرکز باش.

با گفتن یک باشه آهسته حرفش رو تائید کردم. اما واقعا نمیتونستم بهشون فکر نکنم. حرف های جنگجو جلوم رژه میرفتن. برای اینکه تمرکزم رو از دست ندم، مرتب انجام ماموریت رو تو ذهنم مرور میکردم و به خودم میگفتم؛

باید جواب اعتماد شجاع رو بخوبی بدی. میتونست الآن به جای تو کوشا یا تپلی رو با خودش بیاره. این ماموریت برای نجات گربه هایی هست که عاشقشون هستی. گربه های مظلوم شهر که از خیلی چیزها خبر ندارن و فقط دنبال به دست آوردن یک زندگی معمولی هستن.

اما کم کم متوجه میشدم داشتن این زندگی معمولی تو شهرخرم خیلی سخته. و اینکه احتمالاً ما تا حالا زندگی عادی رو ندیده باشیم و اصلاً ندونیم چه شکلی هست.

با راهنمایی شجاع وارد کاخ سگ ها شدیم و هر کدوم در جای خودمون قرار گرفتیم. به قدری توضیحات جنگجو درباره کاخ دقیق بود، که احساس کردم ‌پیش از این هم به اینجا اومدم. هر چقدر به نیمه شب نزدیک میشدیم‌، سگ های بیشتری به کاخ میومدن. حرف زدنشون رو بخوبی میشنویدم. از صحبت هاشون فهمیدم اونها هم در هر محله نماینده ای دارن. و جالب اینجا بود که، خیلی از دغدغه های زندگیشون شبیه گربه هاست.

سگ ها در صف هایی منظم، در محوطه کاخ منتظر شروع سخنرانی بودن. با نگاهی کوتاه به اونها، بایک رو بینشون شناختم. تفاوت ظاهریش، پیدا کردنش رو راحت میکرد. مثل همه، منتظر شنیدن صحبت های ژنرال بود. از دیدن دوبارش خوشحال شدم. اگر تنها بودیم، حتما به طرفش میرفتم. با اینکه چیزی نمیگفت و کاری نمیکرد، اما احساس میکردم با همه فرق داره. آرزو میکنم فرصتی پیش بیاد و بتونم باهاش حرف برنم. دوست دارم بدونم چه احساسی تو قلبش داره و تو افکارش چی میگذره، که باعث شد جون دشمنش رو نجات بده.

با سکوتی که یکدفعه تمام‌ کاخ رو فرا گرفت، متوجه حضور فرمانده سگ ها شدم. به همراه تعدادی محافظ که بدن هایی ورزیده داشتن، خیلی آهسته به طرف محل سخنرانی حرکت میکرد.

سگی قهوه ای رنگ با هیکلی درشت، که به “ژنرال” معروف هست.

روی کمرش چند تا زخم کهنه دیده میشد. قسمتی از گوش راستش هم کنده شده‌ بود.

میگفتن در جنگی به نام “افتخار” که برای تعیین فرمانده سگ های شهرخرم رخ داد، این ‌اتفاق براش افتاده. تعریف زیادی از بی باکی و اقتدار ژنرال شنیده بودم.

همینکه ژنرال به محل سخنرانی رسید، رو به محافظین کرد و گفت :

برید و بیاریدش.

لحظه ای بعد محافظین؛ سگی رو که تمام بدنش به رنگ قرمز بود و هیچ حرکتی نمیکرد، روی زمین کشیدن و جلوی سگ ها انداختن. صحنه وحشتناکی بود.

همه در حالی که با تعجب به جنازه سگِ نگون بخت نگاه میکردن، متوجه مردنش به بدترین شکل ممکن شدن. اینقدر بدنش زخمی و خون آلود بود، که هیچ سگی هویتش رو تشخیص نداد.

ژنرال با عصبانیت زیاد و صدای بلند گفت :

ادامه دارد

 

 

 

شهری که زیرِ زمین است

س. ن.

طبق آدرسی که از طریق پیامک دریافت کرده‌ام زنگ آپارتمانی را در یکی از محلات مرکز تهران می‌زنم. جلوی آسانسور دو مرد جوان ایستاده‌اند. آنها نیز همراه ما به طبقه‌ی آخر می‌آیند. جلوی درِ آپارتمان زن و مرد جوانی ایستاده‌اند، وارد می‌شویم. یکی از هم‌دوره‌ای‌های دانشگاه را می‌بینم و به سمت اتاق خوابِ خانه راهنمایی می‌شویم. زمستان است، تعدادی پالتو و بارانی و شال روی تختِ دونفره وسط اتاق گذاشته شده است. لباس‌های رویی را درمی‌آوریم و وارد سالن می‌شویم. کم کم آدم‌های دیگری هم می‌آیند، اکثراً جوان و چند میانسال، که همگی روی مبل یا تشکچه‌هایی که پخش‌شده می‌نشینند. دو نفر پشت درِ ورودی ایستاده‌اند و یک نفر هم از پنجره خیابان را وارسی می‌کند. جو صمیمی و گرم است. چند نفر در آشپزخانه چای می‌نوشند. تشکچه را جلوی شومینه می‌گذارم و می‌نشینم. کارگردان، که خودش در نمایش بازی هم می‌کند، جلوی جمع می‌ایستد و خوش‌آمد می‌گوید. نور سمت ما خاموش می‌شود. حدود یک ساعت آن اجرا را می‌بینیم. مونولوگی است انتقادی با چاشنی طنز و انتقاد از وضعیت کشور، خفقانی که بود و هست، و شرحی بر زندگیِ بی‌رمق اکثر مردم. جایی همه می‌خندند و دقایقی سکوتِ کامل برقرار است و همه به تک‌گوییِ بازیگر گوش می‌دهند. چراغ‌ها روشن می‌شود، تشویق می‌کنیم، کمی گپ می‌زنیم و موقع خروج به ما یادآوری می‌کنند که در راه‌پله‌ با هم حرف نزنیم. از پله‌های اضطراری برمی‌گردیم پایین.

***در بوشهر هستیم. به ما گفته‌اند که آخر هفته‌ها در کافه‌ای خیام‌خوانی برگزار می‌شود. از قبل تلفنی هماهنگ می‌کنیم. وقتی می‌رسیم جمعیتی را جلوی در کافه می‌بینیم. گویا پلیس چند دقیقه‌ی قبل از آنجا رفته است. تذکر داده و خواسته‌اند که خیام‌خوانی برگزار نشود. این یک کافه‌ی قدیمی و معروف است در بوشهر. چند نفر از شیراز آمده‌اند و ما هم از تهران به شوق تماشای خیام‌خوانی در این کافه آمده‌ایم. ناامیدی و کلافگی‌مان کاملاً مشهود است. مرد مسنی نزدیک می‌شود و می‌گوید جایی را می‌شناسم که فردا شب اجرا دارد اما ورودی‌اش کمی گران است. شماره‌ی موبایلش را می‌دهد و می‌رود. صبح که تماس می‌گیرم، می‌گوید ساعت هشت شب بیایید به این آدرس، که جایی است در بافت قدیمی شهر. مکانی شخصی نیست اما عصر به بعد که وقت اداری تمام می‌شود در اختیار گروهی است. مبلغ ورودی را به شماره‌ی حسابی واریز می‌کنیم و ساعت هشت می‌رسیم. اسم خود را می‌گوییم و وارد می‌شویم. در سالنی کوچک حدود سی صندلی چیده‌اند. دو مرد بیرون ساختمان جلوی در، یک زن و یک مرد در حیاط جلوی ورودی می‌ایستند، و مردی هم کنار پنجره‌ای می‌ایستد که به بیرون منتهی می‌شود. گروه می‌آیند با سازهای محلی، و خواهش می‌کنند که هیچ‌کس فیلم و عکس نگیرد. حدود دو ساعت اجرای موسیقی و خیام‌خوانی را می‌شنویم و لذت می‌بریم. خوشحال از اینکه این فرصت را از دست نداده‌ایم. تقریباً دهِ شب است که از ساختمان خارج می‌شویم. هوا کاملاً تاریک است و همه پرانرژی هستیم.

***پلاک ساختمان را نگفته‌اند، به کوچه که می‌رسم دختر جوانی از من می‌‌پرسد تو هم برای اجرای فلانی آمده‌ای؟ جواب مثبت را که می‌شنود می‌گوید صبر کن. تماس می‌گیرد و شماره‌ی پلاک را که می‌دهند وارد کوچه می‌شویم و ساختمان را می‌بینیم. دختری در را تا نیمه باز می‌کند، ما را که می‌بیند اسم‌مان را می‌پرسد، و پس از حصول اطمینان در را کامل باز می‌کند. تعداد زیادی در سالن هستند، شاید حدود هفتاد نفر. اینجا ساختمان متروکه‌ای است که قبلاً نمایشگاه بوده. دوستانم را می‌بینم. تقریباً بیشتر چهره‌ها آشنا هستند با ظاهری مشابه. سیگار می‌کشند و چای می‌نوشند تا اینکه زنی اعلام می‌کند که برای تماشای نمایش به سمت دری برویم. وارد سالن بزرگی می‌شویم با تعداد زیادی صندلی. پس از اینکه همه می‌نشینند نمایش شروع می‌شود.

نمایش را گروهی حرفه‌ای اجرا می‌کنند. بعد از پایان نمایش کارگردان اعلام می‌کند که یکی از عوامل را همین چند شب پیش گرفته‌اند.

نمایش درباره‌ی زن است، درباره‌ی ایستادن مقابل ظلم و اعتراض کردن. متن اقتباسی است از یکی از متون یونانی. بازیگرانِ زن حجاب ندارند، لباس‌های پوشیده و گشادی دارند اما سر و گردن پوشیده نیست. نمایش تقریباً یک ساعت و نیم است و در بخشی از آن از تماشاگران هم کمک می‌گیرند. در قسمتی از نمایش که بازیگر مرد از بازیگر زن می‌خواهد لباسش را دربیاورد مضطرب می‌شوم. بازیگر زن اما لباس را در نمی‌آورد و تصور اینکه هر عمل آزادانه‌ای می‌تواند مجازات بیشتری را در پی داشته باشد قلبم را مچاله می‌کند. تمام نمایش را تصویربرداری ضبط می‌کند. این نمایش چهار بار اجرا می‌شود و هر بار سالن پر می‌شود. این گروه می‌توانست با کمی تعدیل متن و دریافت مجوز ارشاد نمایش را روی صحنه ببرد، اما بعضی می‌خواهند مستقل عمل کنند و دیگر به مجوز وزارت ارشاد که نشانه‌ی سلطه‌ی حکومت است تن نمی‌دهند.

مخاطرات این کار را هم پذیرفته‌اند و آماده‌اند که حتی از نظر مالی متضرر شوند. در دو سال گذشته تعدادی از هنرمندان تئاتر و سینما از کار کناره گرفتند تا به ممیزی تن ندهند. عده‌ای دیگر کارشان را با دشواری ادامه می‌دهند، اما به شکلی مخفیانه و دور از چشم حکومت.

***جلسه‌ی نقد و بررسی کتابی است که مجوز ندارد. در یک موسسه‌ی فرهنگی. نویسنده هم آمده است. آدم‌ها کم کم روی صندلی‌هایی که در سالن چیده شده می‌نشینند. موضوع گفت‌وگو حجاب است. احساس ناامنی می‌کنم چون ممکن است مانع از برگزاری جلسه شوند یا اختلالی ایجاد کنند. جلسه برگزار می‌شود و نویسنده درباره‌ی کتاب صحبت می‌کند. یکی از زن‌ها سؤالی می‌پرسد و تصمیم می‌گیرند که پاسخ این پرسش پس از وقفه‌ای کوتاه در قسمت دوم جلسه داده شود. در میان حاضران زنی چادری هم دیده می‌شود. دوستی نزدیک می‌شود و آرام می‌گوید زنی که چادر دارد تمام مدت صدای جلسه را ضبط کرده است. وقتی برای بخش دوم جلسه در سالن جمع می‌شویم مجری می‌گوید اگر کسی می‌خواهد صدا را ضبط کند بهتر است که این کار را در هنگام سؤال پرسیدن مخاطبان انجام ندهد. چند دقیقه‌ از ادامه‌ی جلسه نگذشته است که صدای زنگ در شنیده می‌شود، آن هم چند بار.

همه مکث می‌کنند. یکی از برگزارکنندگان به سمت در می‌رود و چند لحظه‌ی بعد با لبخندی برمی‌گردد، گویا مأمور آب بوده و می‌خواسته کنتور را بخواند. جلسه‌ی خیلی خوبی بود، آدم‌ها از نگرانی‌هایشان حرف زدند و راهکارهایی احتمالی ارائه دادند. جمعی تقریباً چهل نفره که اکثراً از نسل جوان‌تر بودند. آگاه و امیدوار. سانسور شدیدی که در سه سال اخیر بر کتاب‌ها و مجلات اعمال شده بعضی از نویسندگان و مترجمان را به انتشار آثار در خارج از ایران سوق داده است.

بعضی دیگر هم به چاپ کتاب‌های بدون مجوز، خواه به صورت الکترونیک یا کاغذی، روی آورده‌اند.

حالا خرید و فروش چنین کتاب‌هایی در ایران به امری متداول تبدیل شده است. حتی در گوشه‌ی بعضی از کتاب‌فروشی‌ها می‌توان کتاب‌های بدون مجوزی را دید که مخاطبانِ خاصِ خود را دارند و چه بسا به‌علت مجوز نداشتن برای بعضی جذاب‌تر باشند.

***احساس ناامنی و، در نتیجه، اضطراب در جایی مثل سالن تئاتر یا گالری تجربه‌ی منحصربه‌فردی است که در ایران وجود دارد. در سالن تئاتر وقتی که دیالوگی درباره‌ی استبداد می‌شنوید نگران‌اید که مبادا ورود نیروهای نظامی سالن را به محلی آکنده از رعب و وحشت تبدیل کند.‌

هنگام تماشای نمایشی در تهران چنین احساسی را تجربه کردم. به پیشنهاد دوستی سه صندلی برای تماشای یک تئاتر زیرزمینی رزرو کردم. متن اقتباسی بود از یک نمایش‌نامه‌ی غربی که قدرت بی‌حد و حصر حاکم را به تصویر می‌کشید. تمام صندلی‌ها پر شد و حدود صد نفر این نمایش دوساعته را دیدند. نمایش با صحنه‌ی غافلگیرکننده‌ای شروع شد که در آن زنان و مردانِ جوان لباس‌هایی شبیه به فیلم‌های خارجی بر تن داشتند و در ادامه شاهد رقص گروهی و بوسه و لمس بدنی هم بودیم.

اما چیزی که بیش از همه به چشم می‌آمد اشاره به مسائلی بود که در نمایش‌های دارای مجوز رسمی نمی‌توان به آنها پرداخت. نقد قدرت بی‌حد و حصر، ریشه‌های دیکتاتوری و چگونگیِ تن دادن به آن به علاوه‌ی دیالوگ‌های آشنا برای مخاطبان.

پس از پایان نمایش که با تشویق طولانیِ تماشاگران همراه بود از افراد خواسته شد که به‌سرعت محل را ترک کنند. عوامل اجرا نیز تقریباً هم‌زمان با تماشاگران سالن را ترک کردند. محل اجرا جایی بود در مرکز تهران. هفته‌ی بعد کارگردان پیام داد که قرار است دوباره آن نمایش را اجرا کنند؛ خواسته بود که به آدم‌های قابل‌اعتماد اطلاع دهم. اما چند روز بعد خبر داد که بنا به دلایلی فعلاً نمی‌توانند نمایش را اجرا کنند.

پول بلیط‌ها را پس دادند. من اما امیدوارم که این نمایش دوباره اجرا شود و تعداد بیشتری آن را ببینند.

باید تعداد بیشتری از شهروندان به دنیایی که زیر زمین ایران ساخته شده وارد شوند و آن را تجربه کنند. البته می‌توان امیدوار بود که به لطف رواج نمایش‌های زیرزمینی و صحبت درباره‌ی آنها سدهای ممیزی به‌تدریج جابه‌جا شود یا فرو ریزد.

در چند دهه‌ی گذشته، اجرای خصوصیِ نمایش‌های زیرزمینی عمدتاً معلول مسائل سیاسی و عدم تمکین به سانسور متن بود اما در دو سال اخیر و پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» توجه به بدن زن و تأکید بر اهمیت تنانگی، سبب شده است که هنرمندان ترجیح دهند کارشان را در مسیری جدا از جریان تعیین‌شده توسط حکومت پیش ببرند. چنین هنرمندانی خطرات بسیاری را به جان خریده‌اند اما به روال مرسوم پیش از این جنبش و به روزهایی که «زن، زندگی و آزادی» در اولویت نبود، بازنگشته‌اند.

 

 

 

دیپلم پولی برای آینده‌سازان فردا

 شهرزاد همتی دبیر گروه جامعه روزنامه شرق

«یک دبیرستان پسرانه مشهور در منطقه 8 تهران که حوزه امتحان نهایی بزرگسالان است، در اقدامی عجیب و کاملا طبقه‌بندی‌شده و سازمان‌یافته اقدام به فروش سؤالات به داوطلبان می‌کند».«یک دبیرستان پسرانه مشهور در منطقه 8 تهران که حوزه امتحان نهایی بزرگسالان است، در اقدامی عجیب و کاملا طبقه‌بندی‌شده و سازمان‌یافته اقدام به فروش سؤالات به داوطلبان می‌کند». این گفته‌های یکی از معلمان این مدرسه است که به همراه چند نفر از اولیای دانش‌آموزان بارها به دفتر روزنامه «شرق» آمده و با مدارک این خبر را برای گروه اجتماعی بازگو می‌کنند. قصه‌ای که می‌گویند دو سال است که در حال اتفاق‌افتادن است و با وجود اعتراض مکرر چند نفر از معلمان مدرسه به اداره و مراجعه به اداره کل آموزش و پرورش شهر تهران، ارسال نامه به مدیرکل آموزش و پرورش (شماره نامه نزد خبرنگار «شرق» محفوظ است)، مراجعه به حراست و تهدید مدیریت دبیرستان راه به جایی نبرده است. خبرنگار «شرق» پس از مراجعه اولیه این افراد به روزنامه، بلافاصله با رئیس مرکز ارزشیابی و تضمین کیفیت وزارت آموزش و پرورش تماس گرفت و در‌این‌باره توضیح خواست.

آموزش و پرورش ضمن تکذیب این ادعا تقلب و ارسال سؤالات به مدارس پیش از شروع امتحان را غیرممکن عنوان کرد. این ماجرا باعث شد که روزنامه «شرق» برای انتشار این گزارش کمی تأمل کرده و مجددا مدعیان را به روزنامه دعوت کند. این ادعاها از طرف چند نفر از خبرنگاران بررسی و ضمن صحبت با پیش‌کسوتان آموزش و پرورش و اعلام آمادگی فرد مدعی مبنی بر اینکه ترسی از افشای نام خود نخواهد داشت، و همچنین صحبت با منابع مطلع در اداره آموزش و پرورش منطقه ۸ تهران و دستیابی به مدارکی جدید،‌ تصمیم به انتشار این گزارش گرفته شد. «شرق» هرچند بنا بر رعایت اخلاق از افشای نام مدعیان این اتفاق جلوگیری می‌کند اما تأکید می‌کند آنها آمادگی حضور در هر محکمه‌ای را داشته و نیاوردن نام آنها در مرحله اول نوشتن این گزارش تنها رعایت اخلاق حرفه‌ای است. مشروح این گزارش را در ادامه خواهید خواند.

یک تقلب کوچولو  تماس اول با تلفن شخصی خبرنگار اتفاق می‌افتد. مردی که میانسال به نظر می‌رسد، درباره تقلب گسترده در مدرسه‌ای می‌گوید که در منطقه ۸ تهران واقع شده است. دبیرستان پسرانه… که مدیریت آن چند سالی است که تغییر کرده است. تغییر او در زمان تغییرات گسترده در آموزش و پرورش و پس از استقرار دولت سیزدهم اتفاق افتاد. او اصرار دارد در روزنامه حضور پیدا کند و در‌این‌باره صحبت کند.

 روز بعد اولین دیدار در دفتر روزنامه «شرق» با او و به‌تنهایی شکل می‌گیرد. کت و شلواری به تن دارد و میان‌بالاست. ته‌ریشی دارد و سبزه‌روست. سرش را بلند نمی‌کند. مذهبی است و همین باعث می‌شود که در سایه این اتفاقات بیشتر اذیت شود. می‌گوید: «قبل از امتحان مناسک مذهبی را به جا می‌آورند. من تنم می‌لرزد… مگر می‌شود آخر؟

مدام می‌پرسم شما که این‌قدر ادعای مذهبی‌بودن دارید، چرا این‌قدر راحت ترویج دروغ می‌کنید؟

می‌گویند: هر چیزی به جای خودش… . خوب همین می‌شود که مردم هم از بروز برخی اعمال می‌برند و هم از معلم… . اینها دروغ را ترویج می‌کنند… سؤال می‌فروشند و کسی جلوی‌شان را نمی‌گیرد». جزئیات ماجرا را از زبان مردی روایت می‌کنیم که در این گزارش با نام مستعار آقای رضایی می‌شناسیم. آقای رضایی نماینده چند نفر از اولیا و معلمان مدرسه است. او در اولین دیدار می‌گوید: «اسم من را نیاورید، اما همه می‌دانند من معترضم و معلوم می‌شود. البته من ترسی ندارم و با شما همه جا می‌آیم… امتحانات نهایی به‌زودی برگزار می‌شود و با وجود اطلاع اداره از تخلفات اما این مدرسه دوباره حوزه امتحانی بزرگسالان شده… این گناه بزرگی است…». حالا قرار است با جزئیات، ماجرا را برای ما تعریف کند. رضایی می‌گوید: «این ماجرا معطوف به منطقه ۸ نیست و قطعا در جاهای دیگر هم اتفاق می‌افتد. مسئله این است که برای بزرگسالانی که می‌خواهند دیپلم بگیرند، مدارس غیرانتفاعی به صورت پایلوت انتخاب می‌شود تا آنها در آنجا ثبت‌نام کنند و درس بخوانند. بیشتر تدریس از راه دور است. این دانش‌آموزان ثبت‌نام می‌کنند و مبلغی را پرداخت می‌کنند. سن افراد هم متغیر است، از ۱۸ سال داریم تا ۵۰ سال. از هر شغل و صنفی هم هستند. حالا چه اتفاقی می‌افتد؟ آموزش و پرورش برای اینکه روی نحوه گرفتن دیپلم این افراد نظارت داشته باشد،‌ امتحانات آنها را به صورت نهایی و در حوزه امتحانی که جزء مدارس دولتی است، برگزار می‌کند. حالا مدرسه دولتی چه می‌کند؟‌ سؤال و جواب را به دست دانش‌آموزان می‌دهد! در همه منطقه‌ها هم این اتفاق معمول است… . از نظر من آنچه پخش می‌شود سؤال نیست؛‌ دروغ و کلاهبرداری است که پخش می‌شود. به دانش‌آموز می‌گویند شما با این روش می‌توانید به نتیجه برسید. این کار سود کلانی را برای مدیران مدارس دارد». ‌ مگر چه مبلغی جابه‌جا می‌شود؟‌ این را می‌پرسیم و رضایی می‌گوید: «نمی‌دانم. مبالغ درشت هستند… اما کسی متوجه نمی‌شود… داستان این‌طور است که مدیران مدارس غیرانتفاعی مذکور با مدیر مدرسه دولتی که حوزه امتحانی است، می‌بندند! من خودم مراقب بوده‌ام… سؤال و جواب را دستم داده‌اند… گفتند پخش کن»‌.

در امتحان نهایی پایه دوازدهم؟ این را من می‌پرسم و او می‌گوید: «بله! در امتحان نهایی پایه دوازدهم… جالب اینجاست که بستگی به شانست کلید جواب‌ها را داری! یعنی رندومی سؤال و جواب از طرف مراقب پخش می‌شود. ممکن است شما کلیدی با ۱۲ نمره دستت بیفتد، من با ۱۶ نمره و همکار شما کلیدی با ۲۰ نمره بگیرد… . خود تو هم که قبلا چیزی نخوانده‌ای و خیالت راحت است و اصلا بیشتر از ۱۲ نمره‌ای که به دستت داده‌اند، بلد نیستی بنویسی». به گفته رضایی حتی برگه‌ها از طرف افرادی تصحیح می‌شود که هیچ ربطی به مدرسه ندارند. اتفاقی که در امتحان نهایی می‌افتد و بسیار عجیب به نظر می‌رسد. او می‌گوید: «مدیر مدرسه دولتی برگه را برای تصحیح در اختیار افرادی قرار می‌دهد که نه معلم هستند، نه گزینش شده‌اند و نه اصلا متخصص درس مربوطه هستند! هر ورقه‌ای که تصحیح می‌شود، در ازایش پرداختی انجام می‌شود. به این صورت است که بخشی از پول به مصحح داده می‌شود و مابقی در جیب مدرسه و مدیر آن می‌رود. تصحیح این ورقه کاری ندارد. دانش‌آموز از روی کلید نوشته و تصحیح برگه‌ای که از روی کلید پاسخ دارد که کاری ندارد! اصلا نیازی نیست دبیر فیزیک باشی و برگه را تصحیح کنی».

پیگیری می‌کنیم  ماجرا عجیب به نظر می‌رسد… چند نفر از خبرنگاران را که در روزنامه حضور دارند، دعوت می‌کنیم تا در تحریریه حضور پیدا کنند و صحبت‌های رضایی را بشنوند. رضایی می‌گوید: «این مسئله محدود به مدرسه نیست. یک سازمانی‌یافتگی دارد؛‌ جایی هست که سؤالات امتحان نهایی را پیش از ساعت مقرر به مدرسه می‌رساند، کلیدهای مختلف آماده شده تا رندومی به دانش‌آموز برسد. پس مسئله به مدرسه ختم نمی‌شود…». رضایی می‌گوید: «شما ببینید اولیای مدرسه چه چیزی را به دانش‌آموز یاد می‌دهند؟‌ چه چیزی را پخش می‌کنند؟

چه راهی را به کارمندی یاد می‌دهند که آمده دیپلم بگیرد و استخدام رسمی شود یا ترفیع بگیرد؟

چه کاری با آن سیستمی می‌کند که این‌طوری دیپلم می‌گیرد؟‌

چه بلایی بر سر طرز تفکر او خواهد آمد؟

رشوه بده تا کارت راه بیفتد و رشوه بگیر تا باز هم کارت راه بیفتد. به نظرم آنها تا آخر عمر درگیر این ماجرا خواهند شد و همه امور را هم همین‌طور پیش می‌برند». رضایی در پاسخ به این سؤال که در برابر مقاومت معلمان و کادر مدرسه واکنش مدیر چیست؟ می‌گوید: «او می‌داند که ما می‌دانیم. یک عده‌ای با خودش هماهنگ هستند. بقیه را هم نشنیده می‌گیرد. ماجرای جالب‌تر این است که تاریخ امتحان نهایی که از طرف وزارت آموزش و پرورش اعلام شده، به هر دلیلی به دل دانش‌آموز نمی‌نشیند! می‌آید و می‌گوید: من روز چهارشنبه که مثلا امتحان فیزیک داریم، نیستم. سفر هستم… مسئول می‌گوید: اشکالی ندارد! هزینه‌اش را می‌دهی؟  او هم قبول می‌کند… . دانش‌آموز به دفتر فلانی ارجاع می‌شود و حساب می‌کند و روز چهارشنبه که سفر تشریف دارند، یکی را می‌نشانند و برایش می‌نویسند! یا اصلا شما به هر دلیلی بدون اطلاع قبلی نیامدی امتحان بدهی. بعد به مدرسه می‌آیی و درخواست رفع مشکل می‌کنی… دوباره به دفتر فلانی ارجاع می‌شوی و حساب‌وکتاب می‌شود و نمره می‌گیرد…». رضایی جرعه‌ای آب می‌نوشد و می‌گوید: «جالب اینجاست که طرف از دستگاه نظارتی می‌آید و می‌خواهد دیپلم بگیرد… این چطور می‌تواند ناظر ظریفی باشد؟‌

آخر این چه سیرکی است راه افتاده؟». این مدرسه پسرانه است و او می‌گوید مدارس دیگری هم هستند که این کار را انجام می‌دهند. او می‌گوید: «پس از به‌جا‌آوردن برخی مناسک در امتحان به داوطلبان گفته می‌شود که برای دادن امتحان ۱۵ دقیقه وقت دارند! طبیعی هم هست… یک ربع از روی کلید می‌نویسند و همه چیز تمام می‌شود… بعضی حتی بلد نیستند بنویسند… مراقب برایشان می‌نویسد تا وقت تلف نشود».

او در پاسخ به این پرسش که خب تکلیف بازرسی چیست مگر بازرس‌ها به حوزه امتحانی سر نمی‌زنند؟‌ می‌گوید: «بازرسی زنگ می‌زند، به مدیر زنگ می‌زند که برای بازرسی می‌آییم. امتحان ساعت ۱۰ شروع می‌شود و ۱۰ و ربع هم تمام می‌شود. بازرس ۱۰ و نیم می‌رسد و مدیر می‌گوید که جناب بازرس دیر رسیدی امتحان تمام شده… این کار چه ضربه‌ای می‌زند؟ من مثلا ریشم را می‌زنم و آستینم را کوتاه می‌کنم و این‌کاره هستم… برای منی که نگاه مذهبی دارم شاید عجیب نشود… آخر تو چطور رویت می‌شود ادعا کنی کارشناس مسائل مذهبی هستی و این کار را با مردم می‌کنی؟ این با آن نمی‌خواند…».

از او درباره پیگیری و شکایت به آموزش و پرورش سؤال می‌کنیم و او می‌گوید:‌ «همه‌جا رفته‌ام… هرجایی که بگویید شکایت برده‌ام. نمی‌دانم چرا همه می‌گویند نمی‌توانیم یقه‌اش را بگیریم… چرا نمی‌توانند؟‌

امتحانات ناموس آموزش و پرورش است. چطور نمی‌توانید از آن حراست کنید؟‌ گفتم مگر نمی‌گویید نهج‌البلاغه می‌خوانید؟‌

امام علی گفته آبروی دروغ‌گو و متخلف را ببرید. این جمله را به آقای… مسئول… گفتم. مدام می‌گویند تو می‌خواهی یقه‌اش را بگیریم تکانش بدهیم؟ بله همین را می‌خواهم… باید تکانش بدهید تا این سیکل غلط از کار بیفتد…».  این اولین دیدار با آقای رضایی بود. او مدارک و مستندات را در اختیار «شرق» گذاشت و ما قول پیگیری دادیم. اولین پیگیری ما گفت‌وگو با رئیس مرکز ارزشیابی و تضمین کیفیت وزارت آموزش و پرورش بود. او در پاسخ به ادعای مطرح‌شده به «شرق» گفت:

«امکان چنین اتفاقی وجود ندارد. سؤال و جواب کی تقسیم می‌شود؟» ما روند را به زارعی توضیح دادیم و پاسخ دادیم و گفتیم قبل از شروع آزمون سؤال و جواب در اختیار متولیان امر قرار می‌گیرد. او توضیح داد: «اگر این ادعا درباره امتحان نهایی باشد کذب محض است و اصلا چنین اتفاقی نمی‌تواند بیفتد. قبل از آزمون من خودم هم چنین امکانی برای دسترسی ندارم. هر کسی هم که چنین ادعایی دارد با من نزد بالاترین محکمه بیاید. من درباره آزمون داخلی مدارس نمی‌توانم این ادعا را بکنم. اما چیزی که در دست من است را با قاطعیت پاسخ می‌دهم».

ما هم تجربه کردیم  محمدرضا نیک‌نژاد، فعال صنفی معلمان که به تازگی بازنشسته شده، حاضر شد با فرد مدعی صحبت کند و با او قرار بگذارد. صحبت‌های نیک‌نژاد با او نشان می‌داد که می‌توان در صحت امتحانات نهایی برگزارشده در برخی از مدارس شک کرد. او روایت چند معلم را از سال‌های مختلف تدریسشان جمع‌آوری کرد و در اختیار روزنامه «شرق» قرار داد که بخشی از آنها را با هم می‌خوانیم. نسرین معلمی است که در یکی از مناطق تهران تدریس کرده و می‌گوید: «آنجا روابط جور دیگری بود؛‌ مثلا مادر دانش‌آموز پرستار بود و مادر همکار ما هم مریض بوده. این پرستار به منزل معلم رفته و کارهای تزریقات و این‌طور چیزها را انجام می‌داد. در ازایش هم خانم پرستار می‌گفت بچه من در فلان درس مشکل دارد و جواب سؤالات نهایی در اختیارش قرار می‌گرفت». به گفته معلمان این مسئله در مدرسه پسرانه رایج‌تر است. دهقانی معلم یک مدرسه می‌گوید: «ما در منطقه ۳ تهران هستیم. من در مدرسه غیرانتقاعی درس می‌دهم و دانش‌آموزان شبانه را مدرسه ما می‌گیرد و بعد آنها برای امتحان نهایی به مدارس دولتی منطقه می‌روند. چرخش مالی خرید و فروش پاسخ امتحان نهایی در این مدارس چیزی حدود ۵۰۰ میلیون تومان است…».

یکی دیگر از معلمانی که ترجیح می‌دهد نامی از او در گزارش نیاید می‌گوید: «یک سالی ساعت هشت صبح، یکی از اعضای شورای شهر به خانه ما آمد. برگه نهایی شیمی و پاسخ‌نامه مهر‌شده را آورد که خواهرم برایش جواب‌ها را بنویسد و قبل از اینکه برگه‌ها جمع بشوند برگه را به مدرسه برده و تحویل دخترش بدهد. خواهرم ننوشت و دعوا شد.

این درس شیمی بود و من نمی‌دانم بقیه امتحانات را پیش کدام معلم بردند. یک بار هم مردادماه رئیس حوزه تصحیح به من زنگ زد که یک دانش‌آموز 75/0 کم دارد تا فیزیک را پاس کند.

گفتم مگر حوزه بسته نیست؟

گفت شما ساعت دو بیایید.   من‌ ترسیدم تنهایی بروم. با برادرم رفتیم؛ در حوزه دیدم همکار شیمی آقای… از حوزه درآمد! خیلی شک کردم.

با برادرم رفتیم داخل، برگه مذکور را تحویلم دادند. دقیق یادم نیست که نمره‌اش دو ونیم یا دو و هفتادوپنج بود.

طوری که من تعجب کردم…آن موقع حساب کردم که مستمر اول و پایانی اول و مستمر دوم به دانش‌آموز 20 داده‌اند…. این نمره × ۶ می‌شد، و جمعا پاس می‌شد.

 برگه چند خط، و چند رنگ خودکار و… افتضاح بود. خلاصه با بدبختی 75/0 نمره دادم و از حوزه بیرون آمدم.

جلوی در دبیر زیست خانم … را دیدم. گفتم: زهرا چی بهت گفتند؟ گفت: گفتند یک دانش‌آموز 75/0 نمره می‌خواهد. دیگر مطمئن شدم که کار خلاف در حال انجام است. خلاصه کنجکاوی کردم و فهمیدیم که یک گردن‌کلفت شهر، خرداد ماه پسرش دوبی بوده.

با همکاری مدیر و معاون و ناظر جلسه برگه‌هایش را سفید فرستاده‌اند حوزه وقتی همه امتحانات تمام شد و نمرات رد شد و همه چیز تمام شد، قبل از پلمب حوزه (مردادماه) تند تند برگه‌هایش را درآوردند و برایش نوشتند و… خلاصه؛ پسر دیپلمش را گرفت.

آن زمان گفتند پدرش چهار، پنج نفر را خریده… و الان من و آبا و اجدادم را با پول پدر مرحومش می‌خرد…».

همه می‌دانند  از طریق یک خبرنگار آموزش و پرورش با کارمندی در اداره آموزش و پرورش منطقه 8 ارتباط می‌گیریم. حاضر به صحبت تلفنی نیست، می‌ترسد صدایش ضبط شود. با او و رابط در ساندویچی بهشتی قرار می‌گذاریم. بندری سفارش می‌دهد و جلوی ما می‌نشیند. تلفن‌های همراه را در ماشین گذاشته‌ایم تا خیالش راحت شود. نوشابه را سر می‌کشد و می‌گوید: «چیز پیچیده‌ای نیست؛ ربطی هم به منطقه ما ندارد. همه می‌دانند. این مدرسه هم یکی از بقیه است.

به هر حال کارمندی که به او وعده داده‌اند اگر دیپلم بگیری و بروی بدون کنکور دانشگاه آزاد یک رشته معمولی قبول شوی، آن وقت فلان جا مدیر می‌شوی، معلوم است، راه داشته باشد مدیران کل را هم می‌خرند. من نمی‌دانم شما چرا این‌قدر تعجب کردید و پیگیر شدید…». ‌خب چرا وقتی چند نفر شکایت کردند و پیگیری کردند اداره بازخواست نکرده؟‌ من می‌پرسم و می‌گوید: «از چه کسی بازخواست کنند. من که بگویم شما نمی‌توانی بنویسی پای چه کسانی گیر است. کاسبی می‌کنند. مدیر مدرسه هم زیر دست یکی دیگر است. به نظرم تهش چیزی نمی‌شود. مگر مدرسه … باز هم حوزه نشد؟ سال دیگر هم می‌شود». ‌گاز درشتی به ساندویچش می‌زند و با همکار رابط ما دست می‌دهد و از رستوران خارج می‌‌شود…

تماس‌های رضایی با روزنامه «شرق» تمامی نداشت. او مجددا به همراه یکی از همکاران و یکی از اولیا به دفتر «شرق» آمدند و در دفتر مدیرمسئول جلسه گذاشتیم. رضایی تمام جزئیات را موبه‌مو توضیح داد. او گفت: «به هر حال این یک کار سازمان‌یافته است و منحصر به مدیر مدرسه نمی‌شود. آقای زارعی درست می‌گوید که سؤالات بین پنج تا ۱۰ دقیقه قبل از شروع امتحان به مدارس می‌رسد. اما او درباره خاص‌بودن روابط در این مدرسه چیزی نمی‌داند. این سؤالات خیلی قبل از شروع امتحان در کاور مهر و موم با کلید سؤالات در مدرسه پخش می‌شود. کسی که از کانال خاص می‌خواهد کار کند ۱۰ دقیقه قبل سؤال به دستش نمی‌رسد. ما اصلا نیازی نیست دنبال سؤال و جواب باشیم. مدرسه ما مدرسه خاصی است با روابط خاص. جالب اینجاست که مدیر ما می‌گوید: دیدید این همه تلاش کردید باز هم حوزه امتحانی را به این مدرسه دادند. حداقل در هر امتحان ۲۰۰ تا ۳۰۰ دانش‌آموز در این حوزه هستند. شما ببینید دروغ چگونه پخش می‌شود». رضایی نام افراد زیادی را در مستندات خود دارد. از حراست مناطق تا مدیران بخش‌های مختلف آموزش و پرورش. او بارها تأکید کرده که حاضر است حتی مصاحبه تلویزیونی انجام دهد. در امتحان اخیر می‌خواستند به او مرخصی اجباری بدهند تا به قول خودش موی دماغ نباشد. این گزارش پیش‌تر از این باید منتشر می‌شد که با اتفاقات اخیر در کشور و سقوط بالگرد ریاست‌جمهوری و فرایند ثبت‌نام کاندیداها به تأخیر افتاد. مستندات تخلفات گسترده این مدرسه نزد خبرنگار «شرق» محفوظ است. تخلفاتی که محدود به نحوه برگزاری امتحانات نهایی نیست؛ از پول‌شویی گسترده تا خطاهای محرز انضباطی و به‌کارگیری افراد غیرمتخصص در مدرسه. هنگام خروج رضایی از روزنامه «شرق» از او پرسیدیم چرا این کار را می‌کند؟ از چیزی نمی‌ترسد؟‌ او گفت: «به معلم‌ها خیلی ناسزا می‌گویند… خیلی تهمت می‌زنند و بد و بیراه می‌گویند… من خواستم بگویم معلم‌های شریف زیادند… صدایشان باشیم».

 

 

 

باوری به نام شبدر بخش سوم

تنظیم، ساره استوار،

۵.۳هدف قرار دادن رهبران کلیسا

از سال‏های نخست حکومت جمهوری اسلامی، رهبران کلیسای پروتستان که در میان مسلمانان تبلیغ می‏ کردند، از جانب حکومت تحت فشار قرار گرفتند‏ که به فعالیت‏ های کلیسایی خود خاتمه دهند. در نتیجه، بعضی از رهبران با تجربه و منشاء اثر در کلیسا، کشور را ترک کردند‏. علاوه بر آن، حکومت ایران مراکز آموزشی تربیت کشیش را تعطیل نموده و امکان آموزش ابتدایی رهبری [دینی] در داخل کشور را پایان داد. افرادی که در مراکز تربیت کشیش در خارج از کشور آموزش دیده بودند، نیز تحت پیگرد قرار گرفتند. در نتیجه رهبری کلیساهای پروتستان تحلیل رفت.

در چنین شرایطی، نوکیشان مسیحی ای که به جرگه روحانیت پیوستند، بهای سنگینی را برای اعتقادشان پرداختند. تقریباً می‏توان با قطعیت گفت، که موقعیت اسقف حسن دهقانی تفتی به عنوان یک مسلمان سابق، به سرکوب بی سابقۀ کلیسای اسقفی توسط حکومت ایران کمک کرد. حداقل پنج نوکیش مسیحی و اعضاء روحانیت در شرایط مشکوکی به قتل رسیده اند. این علاوه بر افرادی است، که به ارتداد متهم شده‏ اند‏، اتهامی که برای حسین سودمند به قیمت جانش تمام شد.

در سال‏های اخیر تعداد بیشتری از نوکیشان مسیحی، از جمله خادمین کلیسا به جای متهم شدن به تخلفات مذهبی از قبیل ارتداد، به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی متهم شده‏ اند‏. فرشید فتحی، که یک نوکیش مسیحی و رهبر کلیسا است، به «بر عهده داشتن سمت مسئول ارشد سازمان‏ های خارجی در ایران و تهیه وجه مالی برای این سازمان‏ها» متهم شد و سپس در فروردین ۱۳۹۱ به تحمل شش سال حبس محکوم گردید. فتحی پیش از محاکمه حدود یک سال در زندان نگاه داشته شده بود، که از آن مدت، وی پنج ماه را در حبس انفرادی گذراند.

به همین ترتیب، عبدالرضا علی حق نژاد، نوکیش مسیحی و شبان کلیسای ایران نیز در آبان ۱۳۹۸ به جرم «تجمع و تبانی به قصد اخلال در امنیت ملی» به پنج سال حبس محکوم شد. اما او به جرائمی که مجازات اعدام دارد هم متهم شده بود. حق نژاد در سال ۱۳۹۳ همراه با رضا ربانی و بهنام ایرانی که هر دو از نوکیشان مسیحی و خادمین کلیسا بودند، به محاربه و افساد فی الارض که مجازات آن اعدام می‏باشد، متهم شدند. این اتهامات بعداً حذف شدند.بهنام ایرانی سابقۀ چندین بار دستگیری به دلیل فعالیت‏ های کلیسایی هم دارد. وی در سال ۱۳۸۶ به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» به پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد. وی در سال ۱۳۸۹ مجدداً دستگیر شد و علاوه بر پنج سال حبس تعلیقی اش که به اجرا گذاشته شد، به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال حبس محکوم گردید.

کشیش های آشوری و ارمنی که به غیر مسیحیان بشارت می دهند نیز توسط حکومت هدف قرار گرفته ‏اند‏. در بهمن ۱۳۸۹ ویلسون عیسوی، شبان کلیسای پنطیکاستی آشوری در کرمانشاه دستگیر شد. به گفتۀ همسرش، عیسوی شکنجه و به اعدام تهدید شد. وی به تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان متهم شده بود. وی پس از ۵۴ روز حبس با گذاشتن وثیقه آزاد شد. هنوز گزارشی از نتیجۀ پروندۀ وی در دست نیست. اما با توسل به این دستاویز که وی مسیحیت را در میان مسلمانان فارسی زبان ترویج می ‏دهد، گفتند که او دیگر نمی‏تواند کلیسای پنطیکاست را بازگشایی نماید. یکی دیگر از رهبران کلیسای آشوری به نام ویکتور بت تمرز نیز پس از امتناع از تعطیل کردن مراسم نیایش به زبان فارسی در کلیسا مجبور شد که از سمت خود در کلیسای پنطیکاستی آشوری در منطقۀ شهرآرا در تهران استعفا دهد. بت تمرز در یک جشن کریسمس در سال ۱۳۹۳ دستگیر شد و ۶۵ روز را در زندان انفرادی گذراند. وی به «اقدام علیه امنیت ملی» از طریق تشکیل و ادارۀ کلیساهای خانگی متهم گردید. همسر وی شامیرام عیسوی نیز به عنوان یکی از اعضاء کلیسا به «اقدام علیه امنیت ملی» متهم شد. آنها به حبس ‏های طویل المدت محکوم گردیدند، اما پیش از آن که به زندان فرستاده شوند، ایران را در سال ۱۳۹۹ ترک کردند.  در تیر ماه ۱۳۹۱ عوامل اطلاعات سپاه پاسداران به کلیسای عمانوئل پرسبیتری تبشیری در تهران هجوم آوردند. آنها به شبان کلیسا به نام ماتاوس (همچنین معروف به سرگی) شاوردیان که ارمنی الاصل می‏باشد و نیز به دیگر اعضاء کلیسا دستور دادند، که فوراً محل را ترک کنند. مأموران سپاه اظهار داشتند، که مجوز کلیسا باطل شده و جلسات نیایش کلیسا دیگر مجاز نیست. حدود دو ماه پیش از آن، مهرداد سجادی و فروغ دشتیانپور که هر دو از نوکیشان مسیحی و خادمین کلیسای عمانوئل بودند، دستگیر شده بودند.  تنها پس از آن که کشیش شاوردیان از سمت خود استعفا داد، مأموران امنیتی به کلیسا اجازه دادند که فعالیت‏ های خود را از سر گیرد، اما البته تحت کنترل و محدودیت‏ های بیشتری.

کشیش ‏های کلیساهای جماعت ربانی نیز به همین صورت دچار ایذاء و مزاحمت شده و زندانی گردیده ‏اند‏. در سال ۱۳۸۳ ده تن از رهبران این کلیسا در طی یک یورش پلیس به جلسه ‏ای ‏در یک مرکز متعلق به کلیسا در کرج دستگیر شدند. کشیش لئونارد کشیشیان که ارمنی تبار است و در کلیسای جماعت ربانی در اصفهان خدمت می کرد، توسط مأموران وزارت اطلاعات در آذر ۱۳۸۹ دستگیر شد. او یک ماه بعد آزاد گردید، اما دائماً مورد مزاحمت و تهدید قرار می‏ گرفت که همین امر وی را مجبور ساخت که در سال ۱۳۹۱ کشور را ترک کند.ورویر آوانسیان، کشیش ارمنی دیگری از کلیسای جماعت ربانی نیز در جشن کریسمس آذر ۱۳۹۱ دستگیر شد. او به دلیل فعالیت‏ های تبشیری‏ اش به «اقدام علیه امنیت ملی» متهم گردید و به سه سال و نیم حبس محکوم شد. وی بعداً به علت مشکلات پزشکی جدی و فقط پس از تودیع وثیقۀ نقدی از زندان بیرون آمد. روبرت آسریان که کشیش ارمنی تبار کلیسای مرکزی جماعت ربانی در تهران است، در سال ۱۳۹۲ دستگیر شد. نیروهای امنیتی کلیه کتاب‏ های مسیحی وی را مصادره کردند و هرگز آنها را به او باز نگرداندند. به گفتۀ آسریان بازجویی‏ های وی خیلی تند و شدید بود و او در طی این بازجویی‏ ها متوجه شد، که از پیش از دستگیری وی، ماموران در دفتر کارش دستگاه شنود کار گذاشته بودند. وی پس از حدود ۴۰ روز بازداشت با گذاشتن وثیقه آزاد شد. پس از آن آسریان به دلیل ارعاب‏ و تهدید مداوم توسط مقامات، کشور را ترک کرد.

۶.۳دستگیری‏ های جمعی و حبس نوکیشان مسیحی

در طی چهار دهۀ گذشته، نوکیشان مسیحی مورد دستگیری‏ های خودسرانه و حبس قرار داشته ‏اند‏. با توجه به روال حکومت ایران در سرکوب زندانیان و خانواده‏ های آنها، احتمال دارد که شمار واقعی دستگیر شدگان بیش از ارقامی باشد که در دسترس عموم قرار دارد. پس از تعطیل کردن کلیساهایی که جلسات نیایش به زبان فارسی داشتند و ممنوعیت ساختاری نوکیشان از کلیساهای به رسمیت شناخته توسط دولت‏، مسیحیان نوکیش شروع به حضور در کلیساهای خانگی کردند، که خیلی زود توسط نیروهای امنیتی مورد هدف قرار گرفتند.تعداد یورش‏ هایی که توسط نیروهای امنیتی انجام می ‏شود در مواقعی مانند تعطیلات مسیحی افزایش می‏ یابد. در یکی از این حملات، کودکانی که در جشن کریسمس کلیسای جماعت ربانی در اهواز شرکت کرده بودند‏، بازداشت شدند. در حادثه ‏ای ‏دیگر، یک خانم ۷۸ ساله به علت وابسته بودن به کلیسای لوقا در اصفهان، در منزل مسکونی اش دستگیر شد. در برخی از پرونده ها، تمامی اعضاء یک خانواده مسیحی دستگیر شده‏ اند‏. بسیاری از دستگیری‏ های مرتبۀ اول به آزار و اذیت‏ و ارعاب‏ مداوم افراد می ‏انجامد، از جمله تحت نظر قرار گرفتن و خطر دستگیری مجدد و حبس در صورتِ شرکت افراد در فعالیت‏ های مسیحی.قاضی ‏ها معمولاً مبالغ هنگفتی برای وثیقه تعیین می‏ کنند. این مبالغ در برخی موارد توسط دولت ضبط شد، چرا که تعدادی از بازداشت شدگان یا متهمان در دادگاه خروج از کشور را انتخاب می کنند، زیرا می دانند که بعید است محاکمه عادلانه ای در انتظارشان باشد. در برخی موارد هم حتی پس از گذاشتن وثیقه، فرد زندانی آزاد نشده و مدتی طولانی در زندان باقی مانده است. گزارش های اخیر نشان می دهد، که نیروهای امنیتی املاک نوکیشان مسیحی و هر چیزی که آنها مربوط به فعالیت های مسیحیان تشخیص دهند، از جمله تلفن های همراه، کتاب، ماشین و خانه را مصادره می کنند.

به گفتۀ هرمز شریعت از شبکه تلویزیونی مسیحی مبشران زنده ایران، مسیحیانِ دستگیر شده در موارد متعددی تفهیم اتهام نشده‏ و در طی دوران بازداشت شان نیز به وکیل دسترسی نداشتند. افرادی که در انتظار محاکمه هستند، معمولاً با مراحل قضایی توان فرسایی مواجه شده که چندین سال به طول می ‏انجامد و در طی آن، آنها در بلاتکلیفی باقی می مانند. در اکثر موارد، نوکیشان مسیحی پس از آن که دوران محکومیتشان را در زندان سپری کرده‏‏ و یا موقتاً آزاد شده‏ اند‏، اخطارها و تهدیدهایی دریافت کرده ‏اند‏ که نباید در هیچ گونه فعالیت دیگری که مربوط به کلیسا باشد شرکت کنند. جمهوری اسلامی اقدام به سرکوب آن دسته از مسیحیان قومی نموده که دست به تبشیر مسیحیت در میان مسلمانان زدند و یا با نوکیشان مسیحی در ارتباط بوده اند. در مرداد ۱۳۹۲، سودا آغاسر شهروند ارمنی پیرو کلیسای ارتدوکس همراه با دونوکیش مسیحی به نام های ابراهیم فیروزی و مسعود میرزایی دستگیر شد. آغاسر به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اخلال در امنیت کشور» به پنج سال حبس محکوم شد. وی پس از گذراندن نیمی از دوران محکومیت اش از زندان آزاد شد، مشروط بر این که این که اقدام به تبشیر شهروندان مسلمان ننماید.

علاوه بر این، دولت ایران فعالیت های کلیسایی توسط مسیحیان دو تابعیتی را نیز تحمل نمی کند و تعدادی از آنها را در سال های گذشته دستگیر کرده است. جمهوری اسلامی تابعیت دوگانه را به رسمیت نمی شناسد و به طور کلی به کشورهای خارجی اجازه نمی دهد، تا به افراد بازداشتی دوتابعیتی خدمات حمایتی ارائه دهند. کشیش واهیک آبراهامیان، شهروند ایرانی-هلندی ارمنی تبار، در سال ۱۳۸۹ در همدان به همراه همسرش و دو نوکیش مسیحی بازداشت شد. آبراهامیان متهم به تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان شد اما پس از حدود یک سال آزاد گردید.

در مهرماه ۱۳۹۱، کشیش سعید عابدینی که شهروند ایالات متحده آمریکا و از نوکیشان مسیحی ایرانی است، در تهران توسط ماموران اطلاعات سپاه پاسداران دستگیر شد. او در ادامه تلاش های بشردوستانه ای که سال ها قبل برای ساختن یک پرورشگاه کودکان بی سرپرست در رشت آغاز کرده بود، در ایران حضور داشت.[۱۸۹] عابدینی متهم به «اقدام علیه امنیت ملی» شد و به هشت سال زندان محکوم گردید. این اتهام عمدتا به دلیل فعالیت های قبلی وی در راه اندازی کلیساهای خانگی علیه وی مطرح شد.[۱۹۰] به گفته کشیش عابدینی، وی توسط بازجویان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت که این امر باعث جراحت شدید وی گردید. وی همچنین برای مدتی در سلول انفرادی محبوس بود و سپس در بندی از زندان قرار گرفت که در آن چندین زندانی که خود را اعضای القاعده معرفی می کردند اقدام به تهدید جان وی نمودند. در دی ۱۳۹۴، کشیش عابدینی به همراه چند شهروند ایرانی آمریکایی دیگر از زندان آزاد شد که در ازای آزادی هفت ایرانی زندانی متهم به نقض تحریم های امریکا علیه ایران بود.

در سال‏های اخیر شمار فزاینده ‏ای ‏از نوکیشان مسیحی به اقدام علیه امنیت ملی و اشاعۀ تبلیغات صهیونیستی متهم شده‏ اند‏. در سال ۱۳۹۵ گروهی از نوکیشان مسیحی در یک کلیسای خانگی در رشت دستگیر شدند. کشیش یوسف ندرخانی، محمد رضا امیدی، محمد علی مسیب زاده، و زمان (صاحب) فدایی در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران محاکمه شدند. آنها هر کدام به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق «تشکیل کلیسای خانگی» و «ترویج» آنچه که «مسیحیت صهیونیستی» خوانده می ‏شود، هر یک به تحمل ۱۰ سال حبس محکوم گردیدند. همه متهمان غیر از ندرخانی، به جرم نوشیدن شراب مقدس در مراسم عشای ربانی به تحمل ضربات شلاق نیز محکوم شدند. در طی یورشی به یک کلیسای خانگی دیگر در سال ۱۳۹۵ چندین نوکیش مسیحی از جمله ناصر نوردگل تپه و سه شهروند جمهوری آذربایجان دستگیر شدند. آنها نیز به همین منوال به اقدام علیه امنیت ملی از طریق ادارۀ کلیسای خانگی و «ترویج مسیحیت صهیونیستی» متهم شدند و هر یک به ده سال حبس محکوم گردیدند. در طی نیمۀ دوم سال ۲۰۲۰ (تقریباً برابر با تیر تا آذر ۱۳۹۹) حداقل ۳۵ نوکیش مسیحی در شهرهای گوناگون دستگیر شده‏ اند، که بسیاری از آنها متهم به اقدام علیه امنیت ملی از طریق «ترویج مسیحیت صهیونیستی» متهم شده‏ اند‏. قاضی ماشاءالله احمدزاده رئیس سابق شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران احکام شدیدی از جمله حبس و تبعید داخلی را برای اعضای جامعه نوکیشان مسیحی از جمله کشیش یوسف ندرخانی و ناصر نورد گل تپه صادر کرده است. نوکیشان مسیحی ای که گذارشان به دادگاه او افتاده است، گزارش کرده اند که قاضی احمدزاده با آنها بدرفتاری و بی احترامی کرده است. در حال حاضر چندین نوکیش مسیحی در زندان و یا تبعید بوده و بسیاری دیگر نیز در انتظار محاکمه می باشند. ابراهیم فیروزی در آذر ۱۳۹۸ دوران تبعید خود در استان سیستان و بلوچستان را آغاز کرد. او در اسفند ۱۳۹۱ دستگیر و به اتهام تبلیغ علیه جمهوری اسلامی به یک سال حبس و دو سال تبعید داخلی محکوم گردید. وی که قرار بود در دی  ۱۳۹۳ آزاد شود مجددا به اتهام اقدام علیه امنیت ملی  از طریق فعالیتهای مربوط به کلیسا محاکمه شد. قاضی محمد مقیسه، رئیس وقت شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران، وی را به پنج سال حبس محکوم کرد. در بهمن ۱۳۹۹، فیروزی پس از انتشار ویدیوهایی در مورد جزئیات آزار و اذیت وی توسط نیروهای امنیتی دوباره بازداشت شد.

در جدیدترین پرونده، سارا احمدی و همایون ژاوه، زوج نوکیش مسیحی، در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری محاکمه شدند. آنها متهم به «اداره و عضویت در گروهی با هدف اخلال در امنیت ملی» شدند که به فعالیت های آنها در یک کلیسای خانگی اشاره دارد. در آبان ۱۳۹۹، این زوج به ترتیب به یازده سال و سه سال حبس محکوم شدند. دادگاه تجدید نظر مجازات سارا را به هشت سال کاهش داد. اخیراً آنها برای آغاز دوران حبس به زندان اوین احضار شده اند. ژاوه از بیماری پارکینسون پیشرفته رنج می برد.

آزار و اذیت حکومت بر علیه نوکیشان مسیحی تنها محدود به بازداشت و حبس خودسرانه نیست. در سال ۱۳۸۷، یک زوج نوکیش مسیحی تهدید شدند که به دلیل فعالیت‏ هایشان در کلیسا ممکن است حضانت فرزندشان را از دست بدهند. در مهر ۱۳۹۹ دادگاه تجدیدنظر بوشهر حکم داد که سرپرستی یک کودک ۲ ساله باید از والدین مسیحی اش گرفته شود. مریم فلاحی و سام خسروی، زوج مسیحی نوکیش، لیدیا را در سه ماهگی به فرزند خواندگی قبول کردند. دادگاه استدلال کرد که چون این کودک از والدین مسلمان متولد شده است نمی توان حضانت وی را به غیر مسلمانان واگذار کرد. حکم دادگاه البته برخلاف فتاوای آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی بود که اعطا قیمومیت این کودک به زوج مسیحی را بلامانع اعلام کرده بودند.

۴موارد قتل‏ ها‏ی فراقضایی در طول چهار دهۀ گذشته حداقل نه تن از خادمان کلیسا به قتل رسیده‏ اند‏ و یا تحت شرایط مشکوکی جان خود را از دست داده ‏اند‏. اگرچه حکومت یکی از گروه‏ها‏ی اپوزسیون را برای چند مورد از این قتل‏ ها‏ مقصر می‏داند، اما هیچ گونه تحقیقات آشکاری انجام نشده و دربارۀ موارد دیگر هم هیچ کس مسئول شناخته نشده است. خانواده‏ ها‏ی قربانیان را از اجرای عدالت محروم نموده ‏اند‏ و برخی از آنها مورد ارعاب و ایذاء قرار گرفته ‏اند‏. در بخش ذیل جزئیات این قتل‏ ها‏ مورد بحث قرار خواهد گرفت.

۱.۴ارسطو سیاح

تنها یک هفته پس از انقلاب ۱۳۵۷، ارسطو سیاح، کشیش کلیسای پروتستان در دفتر کلیسایش در شیراز به قتل رسید. مرتکبین شاهرگ وی را بریدند و یک گلوله در کنار جسدش گذاشتند تا نشان دهند که آنها این امکان را داشتند که به او شلیک کنند اما این روش دیگر را انتخاب کردند. به دنبال مرگ سیاح، خانواده اش مجبور شدند از کشور خارج شده و به اروپا بروند. در آشوب پس از انقلاب ۱۳۵۷، آنها راهی برای جستجوی عدالت در ایران نداشتند. ضاربان هرگز شناسایی نشده ‏اند‏ و پرونده‏ای ‏‏برای این جنایت تشکیل نشد.

۲.۴بهرام دهقانی تفتی

در اردیبهشت ۱۳۵۹ بهرام دهقانی تفتی، فرزند اسقف دهقانی تفتی، ربوده شد و در  منطقه ‏ای ‏‏دور افتاده نزدیک زندان اوین در تهران با شلیک گلوله به قتل رسید. مقامات قبلاً  گذرنامۀ وی را توقیف کرده بودند تا از مسافرت او به خارج از کشور جلوگیری کنند تا پدرش صندوق بازنشستگی متعلق به کارکنان مدارس و بیمارستان‏ ها‏ی کلیسای اسقفی را به آنها تحویل دهد. اسقف دهقانی تفتی بعدها گفت: «آنها گذرنامۀ او را گرفتند چون نمی‏‏توانستند گذرنامۀ مرا بگیرند و او را به جای من کشتند». قتل بهرام دهقانی تفتی تا به امروز حل نشده باقی مانده است.

۳.۴ها‏یک هوسپیان مهر

اسقف‏ ها‏یک هوسپیان مهر در هنگام قتلش مدیر کلیسای مرکزی جماعت ربانی هوسپیان در تهران و نیز رئیس شورای روحانیون پروتستان ایران بود. هوسپیان مهر، ۴۸ ساله و ارمنی تبار بود و در برابر درخواست حکومت مبنی بر متوقف نمودن تبلیغ مذهبی و راه دادن به مسلمانان برای شرکت در مراسم نیایش در کلیسا مقاومت کرده بود. بعدها او یکی از طرفداران صریح اللهجه مهدی دیباج شد، که یکی از کشیشان کلیسای جماعت ربانی بود که به جرم ارتداد به اعدام محکوم شده و در زندان به سر می برد. هوسپیان مهر با صدور بیانیه ای علنی موارد نقض حقوق بشر را که اعضای جامعه مسیحی تبشیری در ایران متحمل شده اند، را فهرست نمود. وی همچنین از مقامات رسمی سازمان ملل دعوت کرد، تا به ایران رفته و در مورد نقض آزادی مذهب تحقیق کنند. بر اساس گزارش ‏ها‏ اسقف هوسپیان مهر در دی ماه ۱۳۷۲ از امضاء اعلامیه ‏ای ‏‏که توسط وزارت ارشاد اسلامی تهیه شده بود و اظهار می‏داشت، که اعضا کلیسای وی از حقوقی که در قانون اساسی ایران برای آنها تضمین شده به طور کامل بهره ‏مند هستند، امتناع نموده بود.

در روز ۲۹ دی ۱۳۷۲‏ها‏یک هوسپیان مهر در مسیر خود به طرف فرودگاه بین ‏المللی مهرآباد در تهران ربوده شد. چند روز پیش از این واقعه، مهدی دیباج از زندان آزاد شده بود. پس از ۱۲ روز که در طی آن خانوادۀ هوسپیان از محل او بی اطلاع بودند، جسد او با ۲۶ ضربۀ چاقو در ناحیۀ قفسۀ سینه، پیدا شد. پیش از آن هوسپیان مهر تهدیدهای جانی دریافت کرده بود. بر طبق گزارش ‏ها‏، پلیس جسد هوسپیان را در شهر ری در حومۀ تهران کشف کرد و فوراً آن را در یک گورستان اسلامی به خاک سپرد، زیرا آن طور که ادعا کردند، قادر به شناسایی جسد نبوده اند‏. چند روز بعد، ژوزف هوسپیان پدرش را از روی یکی از عکس هایی که به وی نشان داده شد، شناسایی کرد. سپس جسد وی را نبش قبر نموده و در یک گورستان مسیحی به خاک سپردند. به گفتۀ ژیلبرت هوسپیان بی نظمی‏ ها‏ی غیر معمولی که در جریان مراحل تحقیقات اتفاق افتاد، نشان دهندۀ اهمال کاری فاحش حکومت یا لاپوشانی عامدانه آن در این جریان بوده است.خانوادۀ هوسپیان در این مورد اقامۀ دعوی نکرد. با وجود این پس از این حادثه آنها مورد ایذاء و ارعاب قرار ‏گرفتند و این وضعیت از آن زمان تا کنون به اَشکال گوناگون ادامه یافته است. در حال حاضر آنها در خارج از ایران به سر می‏ برند. ژیلبرت هوسپیان در زمان قتل پدرش ۱۷سال سن داشت. او بعدها چندین بار مورد تهدید و ضرب و شتم قرار گرفت و یک بار مجبور شد که برگه ‏ای ‏‏را مبنی بر عدم تبلیغ مسیحیت امضاء کند. او حتی به دلیل فعالیت های مذهبی اش بیش از یک ماه به زندان افتاد.«خواهر من که دانشگاه می‏رفت بهش گفتن در مورد بابات صحبت بکنی بیرونت می ‏اندازیم از دانشگاه. برادر بزرگم که سربازی بود پستشو عوض کردن و اذیتش کردن. من هم که یه سال بعدش رفتم سربازی، چند بار کتکم زدند و چند بار زندان انداختن و و و … روز اول سربازی به من گفتن اگه در این مورد چیزی بگی، “تصادفاً” در حین دورۀ آموزشی تیر می‏خوری و می‏میری. اطلاعات مستقیماً کاری نمی‏‏ کرد به ما، ولی هر از چندگاهی یه ترسی تو ما می‏ انداختن. مثلاً می ‏آمدیم پایین تو خیابون و می ‏دیدیم رو دیوار خونه فحش دادن. یه بار دیگه می ‏دیدیم تمام شیشۀ ماشین رو شکستن… [به علاوه] تلفن ما چک می‏ شد.»

۴.۴مهدی دیباج

مهدی دیباج، نوکیش مسیحی و شبان کلیسای جماعت ربانی، برای نخستین بار در ماه دی سال ۱۳۶۲ به اتهام توهین به آیت ‏الله ‏‏‏خمینی دستگیر و به مدت دو ماه زندانی شد. در سال ۱۳۶۳ وی مجدداً دستگیر شد و به مدت نه سال در زندان ساری محبوس گردید، که دو سال آن را در حبس انفرادی گذراند. دیباج که هرگز به صورت رسمی برای هیچ جرمی تفهیم اتهام نشده بود، در طول بازداشت شکنجه شده و در معرض اعدام های ساختگی قرار گرفت.  حکومت همچنین دیباج را متهم به ارتکاب زنای محصنه با همسر خود کرد و بر اساس آن طلاق همسرش را صادر نمود. آن طور که گزارش شده است، دیباج در سال ۱۳۷۲ به دلیل آن که چهار دهۀ قبل از اسلام به مسیحیت گرویده بود، توسط دادگاه انقلاب اسلامی ساری به اتهام ارتداد به مرگ محکوم شد.پس از اعتراض های جهانی دربارۀ پروندۀ او، دیباج در دی ماه ۱۳۷۲ از زندان آزاد شد. اما اتهام علیه وی هرگز ساقط نگردید.

دیباج در روز ۳۰ خرداد ۱۳۷۳ ناپدید شد. هیچ خبری راجع به محل وی شنیده نشد، تا در روز ۱۴ تیر ۱۳۷۳ که پلیس گزارش نمود، جسد وی را در پارکی در غرب تهران پیدا کرده است. چندین بار به قفسه سینۀ وی چاقو زده بودند. ایرنا، خبرگزاری حکومتی ایران از پلیس نقل قول کرد، که جسد وی را در هنگام انجام تحقیقات در مورد قتل کشیش ارمنی طاطاوس میکائیلیان پیدا کرده ‏اند. مقامات درخواست خانوادۀ وی برای انجام یک کالبد شکافی مستقل را رد کردند.

جمهوری اسلامی بعداً اعلام کرد، که چندین تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق مرتکب این قتل شده اند. سپس دولت محاکمه ای را ترتیب داد، که در طی آن متهمان به مشارکت در قتل کشیشان مسیحی و داشتن نقشه ای برای کشتن چند تن دیگر اعتراف کردند. با وجود این، کسانی که پشت قتل دیباج بودند هرگز مشخص نشدند.

۵.۴طاطاوس میکائیلیان

طاطاوس میکائیلیان کشیش ارشد کلیسای انجیلی ارامنه به نام کلیسای یوحنا، پس از قتل هوسپیان مهر ریاست شورای کشیشان پروتستان را بر عهده گرفت. میکائیلیان که یک مسیحی ارمنی تبار بود، قبلاً ریاست هیئت کشیشان پرسبیتری و جامعۀ انجیلی را نیز بر عهده داشت. میکائیلیان در روز ۸ تیر ۱۳۷۳ ناپدید شد. خانواده اش همه جا به دنبال او بودند. چهار روز بعد، پسرش جسد وی را که در یک سردخانه بود شناسایی کرد.  قسمتی از سر میکائیلیان در اثر اصابت گلوله از بین رفته بود. یک یادداشت هم روی جسد وی بود، که پلیس را به محل جسد دیباج هدایت کرد. میکائیلیان چند هفته پیش از به قتل رسیدنش با گروه مبلغان مذهبی عیلام در مورد شرکت در یک پروژۀ ترجمۀ انجیل به زبان فارسی به توافق رسیده بود. میکائیلیان با صراحت لهجه بر علیه آزار و اذیت جامعۀ مسیحیان تبشیری به ویژه در مورد روحانیون مسیحی سخن می‏گفت. او پیش از مرگش چندین بار به مرگ تهدید شده بود، تا آن جا که خانوادۀ وی در مورد امنیتش در هراس بودند.

حکومت ایران که در ابتدا سکوت کرده بود، سه زن جوان را به عنوان مرتکبین این واقعه معرفی نمود. آنها اظهار داشتند که از اعضاء سازمان مجاهدین خلق می‏ باشند و قصد داشتند، که با انجام این عمل به وجهۀ بین ‏المللی حکومت ایران لطمه بزنند. فرحناز انامی، بتول وافری کلاته و مریم شهبازپور با هم در فروردین ۱۳۷۴ در دادگاه انقلاب تحت محاکمه قرار گرفتند. از ابتدا نحوۀ اجرای دادرسی تردیدهای بسیار جدی ای را دربارۀ اعتبار ادعاهای حکومت به وجود آورده بود. به گفتۀ ماریت میکائیلیان، دختر طاطاوس میکائیلیان، از اعضاء خانوادۀ وی خواسته شد که به عنوان شهود در این محاکمه که به طور علنی برگزار می‏ گردید، شرکت کنند. «{آنها پرسیدند} قبول داری که این افراد وی را کشته ‏اند؟ و آیا مایل هستی ما آنها را مجازات کنیم؟… اما ما می ‏دانستیم که آنها این کار را نکرده ‏اند. من می‏دانستم که آنها خود قربانی بودند، زیرا در آن دوران آنها این مجاهدین {اعضاء مجاهدین خلق} را مجبور می‏ کردند، که با آنها همکاری کنند و قول می‏دادند که مجازاتشان سبک تر خواهد شد … بنابراین به آنها گفتم، من می‎دانم که خداوند بهترین قاضی است، بنابراین من همه چیز را به دست او می‏سپارم؛ بگذارید او قاتل پدرم را محاکمه کند.» فرحناز امانی به همدستی در قتل طاطاوس میکائیلیان اعتراف نمود. دو زن دیگر به اتهام بمبگذاری در زیارتگاه‏ها‏ی اسلامی در قم و تهران مورد محاکمه قرار گرفتند. آنها به مجازات‏ ها‏ی حبس از ۱۰ تا ۲۰ سال محکوم شدند.

ادامه دارد

 

 

 

تحلیل نقض حقوق بشر در حوزه منابع انسانی  (2019-2024)

علی پیرمحمدی

چکیده: این مقاله به تحلیل جامع نقض حقوق بشر در حوزه منابع انسانی در ایران طی سال‌های 2019 تا 2024 پرداخته است. با بررسی داده‌های آماری و گزارش‌های حقوق بشری، نشان داده شده است که نقض حقوق کارگران و فعالان کارگری در این بازه زمانی به طرز قابل‌توجهی افزایش یافته است. از جمله این موارد می‌توان به سرکوب تشکل‌های کارگری، بازداشت و شکنجه فعالان کارگری، تبعیض جنسیتی در محیط کار، و شرایط کاری نامناسب اشاره کرد. تحلیل آماری این داده‌ها و بررسی علل و پیامدهای این نقض‌ها از جمله اهداف این پژوهش است.

مقدمه:

حقوق بشر در حوزه منابع انسانی، به مجموعه‌ای از حقوق اساسی کارگران، کارمندان، و فعالان کارگری اشاره دارد که در قوانین بین‌المللی مانند کنوانسیون‌های سازمان بین‌المللی کار (ILO) به رسمیت شناخته شده‌اند. این حقوق شامل آزادی انجمن، حق داشتن محیط کاری امن، برابری جنسیتی، و جلوگیری از کار اجباری است. در ایران، نقض این حقوق طی سال‌های اخیر شدت یافته و پیامدهای جدی برای جامعه و اقتصاد این کشور به دنبال داشته است.

 ۱. محدودیت‌های اعمال شده بر آزادی انجمن‌ها و تشکل‌های کارگری:

 ۱.۱. روند تغییرات در تعداد تشکل‌های کارگری

یکی از مهم‌ترین مصادیق نقض حقوق بشر در ایران، محدودیت‌های شدید بر فعالیت و تشکیل تشکل‌های کارگری است. طبق گزارش‌های منتشر شده از سوی ILO، تعداد تشکل‌های مستقل کارگری در ایران از سال 2019 تا 2024 کاهش یافته است. این کاهش از 250 تشکل در سال 2019 به 175 تشکل در سال 2024 رسیده است که نشان‌دهنده افت 30 درصدی در تعداد تشکل‌های فعال است.

 ۱.۲. تحلیل آماری

این کاهش نشان‌دهنده فشارهای مضاعف دولت بر کارگران و تلاش برای سرکوب هرگونه سازماندهی مستقل کارگری است. در سال 2022، تنها 15 درصد از کارگران ایرانی عضو تشکل‌های کارگری بودند، در حالی که این رقم در سال 2019 حدود 23 درصد بود.

این افت عضویت می‌تواند به دلیل افزایش فشارهای امنیتی و تهدیدات علیه فعالان کارگری باشد.

۲. بازداشت و سرکوب فعالان کارگری:

۲.۱. آمار بازداشت‌ها و محکومیت‌ها

بر اساس گزارش‌های سازمان‌های حقوق بشری بین‌المللی، تعداد بازداشت‌ها و محکومیت‌های فعالان کارگری در ایران طی سال‌های 2019 تا 2024 به شدت افزایش یافته است. در سال 2019، حدود 150 فعال کارگری بازداشت شدند، اما این رقم در سال 2024 به 320 نفر رسید. این افزایش 113 درصدی در تعداد بازداشت‌ها نشان‌دهنده تشدید سیاست‌های سرکوب‌گرانه دولت است.

 ۲.۲. تحلیل و مقایسه:

در میان این بازداشت‌شدگان، 60 درصد به حبس‌های طولانی‌مدت محکوم شده‌اند و 25 درصد از آنها گزارش‌هایی از شکنجه و بدرفتاری در دوران بازداشت ارائه داده‌اند. این آمارها بیانگر وضعیت بحرانی حقوق بشر در ایران است که نشان می‌دهد دولت به‌جای بهبود شرایط کاری، به دنبال سرکوب هرگونه اعتراض و فعالیت کارگری است.

۳. نقض حقوق زنان در محیط کار:

 ۳.۱. تبعیض جنسیتی در پرداخت و ارتقاء

یکی دیگر از جنبه‌های نقض حقوق بشر در ایران، تبعیض جنسیتی در محیط کار است. بر اساس داده‌های مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری زنان در سال 2019 حدود 18 درصد بوده که در سال 2024 به 23 درصد افزایش یافته است. همچنین، زنان به طور متوسط 30 درصد کمتر از مردان هم‌رده خود حقوق دریافت می‌کنند.

 ۳.۲. تحلیل تاثیرات اجتماعی و اقتصادی

این تبعیض جنسیتی نه تنها موجب کاهش مشارکت زنان در بازار کار شده، بلکه بر روی رشد اقتصادی نیز تاثیر منفی داشته است. مطالعات نشان می‌دهد که اگر تبعیض جنسیتی در پرداخت‌ها حذف شود، تولید ناخالص داخلی ایران می‌تواند تا 3 درصد افزایش یابد.

 ۴. شرایط کاری نامناسب و استثمار:

 ۴.۱. استانداردهای ایمنی و بهداشت

شرایط کاری نامناسب و عدم رعایت استانداردهای ایمنی و بهداشت در محیط کار، یکی دیگر از موارد جدی نقض حقوق بشر در ایران است. طبق گزارش‌های داخلی، در سال 2023 حدود 40 درصد از کارگران ایرانی در شرایطی کار می‌کردند که استانداردهای ایمنی لازم رعایت نمی‌شد. این آمار در سال 2019 حدود 35 درصد بود.

 ۴.۲. تحلیل اقتصادی:

عدم رعایت استانداردهای ایمنی و بهداشت نه تنها حقوق کارگران را نقض می‌کند، بلکه منجر به افزایش حوادث کاری و کاهش بهره‌وری نیز می‌شود. بر اساس گزارش‌های موجود، سالانه بیش از 1500 حادثه کاری جدی در ایران رخ می‌دهد که 20 درصد از این حوادث به مرگ کارگران منجر می‌شود.

۵. سیاست‌های دولتی و نقض حقوق بشر:

 ۵.۱. تاثیر تحریم‌های بین‌المللی

تحریم‌های بین‌المللی اعمال شده علیه ایران از جمله عواملی هستند که وضعیت حقوق بشر در این کشور را تحت تاثیر قرار داده‌اند. هرچند که این تحریم‌ها به‌طور مستقیم به حقوق بشر مرتبط نیستند، اما افزایش فشارهای اقتصادی ناشی از آن‌ها به دولت ایران این بهانه را داده تا سرکوب فعالان کارگری را توجیه کند.

۵.۲. واکنش‌های بین‌المللی

واکنش‌های بین‌المللی نسبت به نقض حقوق بشر در ایران عموماً محدود بوده است. هرچند که سازمان‌های حقوق بشری بین‌المللی گزارش‌های مختلفی منتشر کرده‌اند، اما به دلیل عدم وجود فشار موثر از سوی دولت‌های خارجی، تغییرات ملموسی در سیاست‌های ایران مشاهده نمی‌شود.

 نتیجه‌گیری:

این مقاله نشان داد که نقض حقوق بشر در حوزه منابع انسانی در ایران از سال 2019 تا 2024 به طور قابل توجهی افزایش یافته است. دولت ایران با اعمال محدودیت‌های شدید بر آزادی‌های کارگری، افزایش سرکوب فعالان کارگری، و تداوم تبعیض جنسیتی در محیط کار، حقوق اساسی کارگران و کارمندان را نقض کرده است. این روند نگران‌کننده نیازمند توجه و اقدام فوری جامعه بین‌المللی است تا فشار لازم بر دولت ایران برای بهبود وضعیت حقوق بشر وارد شود.

منابع:

  1. **سازمان بین‌المللی کار (ILO)**

   – گزارش‌های سالانه 2019 تا 2024.

  1. **عفو بین‌الملل (Amnesty International)**

   – گزارش‌های حقوق بشر در ایران، 2020-2024.

  1. **دیده‌بان حقوق بشر (Human Rights Watch)**

   – گزارش‌های نقض حقوق کارگران و فعالان کارگری، 2019-2024.

  1. **مرکز آمار ایران**

   – آمارهای اشتغال و بیکاری زنان، 2019-2024.

  1. **گزارش‌های خبری منتشر شده در رسانه‌های بین‌المللی**

   – تحلیل‌های اقتصادی و اجتماعی مرتبط با نقض حقوق بشر در ایران.

 

 

 

نویسندگان چگونه فاشیسم را از سر گذراندند

گوستاو جانسون برگردان: هامون نیشابوری

نقد و بررسی فوریه‌ی ۱۹۳۳: زمستان ادبیات، نوشته‌ی اووه ویتستوک (۲۰۲۳) و ادبیات و سیاست: آثار برگزیده‌ی روبرت موزیل (۲۰۲۳).

 تصور رایج این است که سال‌های منتهی به قدرت گرفتن حزب نازی از منظر فرهنگی سال‌هایی پر از تناقض‌ است. جمهوری وایمار در حالی فرو پاشید که جمهوریِ ادبیات شکوفا بود. کتاب‌های توماس مان و روبرت موزیل زمانی به ناشران سپرده شد که فاشیست‌ها در خیابان با کمونیست‌ها سرگرم مبارزه بودند. اما این صرفاً تناقضی ظاهری بود.

سقوط جمهوری وایمار برای اکثر نویسندگان آلمانی از نظر ادبی الهام ‌بخش نبود. سنگینیِ بار تبعید بعضی را از پای درآورد؛ بسیاری کشته شدند؛ اغلب ترجیح دادند که آن را یکسر فراموش کنند. اریش کستنر، کسی که در تمام دوران سلطه‌ی نازی‌ها در آلمان مانده بود تا روایتی داستانی از وقایع فراهم آورد، می‌گوید: «رایشِ هزار ساله مصالح لازم را برای رمانی عالی ندارد.»

اووه ویتستوک، منتقد ادبی و سردبیر ادبی سابق نشریه‌‌ی «فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ»، در کتاب اخیر خود با عنوان فوریه‌ی سال ۱۹۳۳: زمستان ادبیات فضای فرهنگی آلمان را در خلال ماهی که هیتلر قدرت را به دست گرفت بررسی می‌کند. پژوهش او قضاوت کستنر را تأیید می‌کند. برآمدن فاشیسم با آگاهی سیاسیِ فزاینده‌ی نویسندگان همراه نبود بلکه آنچه مشهود بود ناتوانیِ آنها در مواجهه با چالش پیش رویشان بود. البته استثناء نیز وجود داشت. بعضی مانند یوزف روت، پیشتر به خطر فاشیسم پی برده بودند. دیگران این احساس خطر را به سمت شعر هدایت کرده بودند.

برای مثال، برتولت برشت اثر خود با نام صعود مقاومت‌پذیر آرتورو اویی را با این بند فراموش‌نشدنی به پایان می‌برد:

چیزی نمانده بود که این شیاد بر جهان غلبه بیابد؛

از شکست او شاد نباشید!

هرچند که جهانیان برخاستند و او را متوقف ساختند،

اما لجنزاری که او را پدید آورد هنوز حاصل‌خیز است.

به گفته‌ی ویتستوک، پایان نظام پارلمانی «کمتر از یک تعطیلات سالیانه‌ی مفصل طول کشید.» سرعت وقوع آن چنان زیاد بود که مردم واقعاً نمی‌توانستند تمام ابعاد آن را دریابند.

زمانی که در ۲۸ فوریه‌ی ۱۹۳۳، اگون کیش‌ِ روزنامه‌نگار را به دفتر مرکزی پلیس برلین بردند او در آنجا چشمش به آلفرد آپفِل خورد، وکیل مشهوری که در گذشته وکالت بسیاری از چپ‌گرایان را بر عهده گرفته بود. کیش با خودش فکر کرد که چقدر خوش‌شانس است که از قضا وکیلی مطمئن هم در آنجا حضور دارد.

او فریاد زد: «دکتر آپفل! من را دستگیر کرده‌اند» اما در جواب شنید: «من را هم.» کیش به زودی دریافت که آنجا پر از نامداران برلین است.

ادوارد سعید می‌گوید: «درست است که ادبیات و تاریخ سرشار از سرگذشت‌هایی قهرمانانه، عاشقانه، شکوهمندانه و حتی پیروزمندانه از زندگیِ تبعیدیان است اما تمام این‌ها چیزی جز کوشش‌هایی برای غلبه بر اندوه ویرانگر غربت نیست.»

سعید می‌نویسد که تبعید ممکن است «بینشی خلاقانه» را فراهم آورد اما در همان حال می‌تواند به از دست رفتن «دیدگاه انتقادی، اندوخته‌ی فکری و شجاعت اخلاقی» بینجامد. تبعید برای هنرمندان پیامدهای ناگواری داشته است.

به گفته‌ی ویتستوک، کتاب‌های آلفرد دوبلین پس از جنگ جهانی دوم «شکست» محسوب می‌شوند. کلاوس مان، فرزند توماس مان، «نتوانست در عرصه‌ی ادبیات آلمان برای خود جایگاهی بیابد.» گئورگه گروس در ایالات متحده از طبیعت بی‌جان نقاشی‌های کسل‌کننده می‌کشید.

ارنست تولر، نمایش‌نامه‌نویس چپ‌گرا، در نیویورک خودکشی کرد.

به گفته‌ی ویتستوک، فرهنگستان هنر پروس «تصویر نمونه‌واری از اندک بودن مقاومت نهادهای آلمانی در آن دوران» به دست می‌دهد. این سخن دقیقی است. در آن زمان ریاست فرهنگستان را به تازگی مکس فون شلینگز، آهنگساز و رهبر ارکستر، بر عهده گرفته بود. او یکی از آن نمونه‌های کلاسیکی بود که منتقدان یهودی را عامل شکست‌های حرفه‌ای خود می‌دانست ــ روت در اثر خود با عنوان «اظهار ندامت ذهن» آنها را به سخره گرفته است. حفظ استقلال فرهنگستان هنر پروس را بر عهده‌ی وی گذاشته بودند اما او در مقابل شروع به تصفیه‌ی آن کرد.

شیلینگز ابتدا هاینریش مان و کته کُلویتس را هدف گرفت، آنها اعلانی عمومی را امضا کرده بودند که از حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست می‌خواست با همراهیِ یکدیگر در برابر نازی‌ها بایستند. او به هیئت مدیره‌ی فرهنگستان گفت که هرچند این دو نفر قواعد رسمی را زیر پا نگذاشته‌اند اما در آن اعلان نازی‌ها «وحشی» خوانده شده‌ بودند که بالتبع برنهارد روست، وزیر آموزش و پرورش و یکی از اعضای هیئت امنای فرهنگستان، را نیز شامل می‌شد. به گفته‌ی ویتستوک، از نظر شیلینگز این امر «تخطی از مفهوم ضروری نزاکت بود.» ادب و نزاکت به خدمت فاشیسم درآمده بود.

موزیل یک بار گفته بود که «جایگاه شجاعت قلب نیست بلکه در اصل کیف پول است.» کلویتس نمونه‌ی بارزی از این امر است. او از طریق آتلیه‌ی فرهنگستان امرار معاش می‌کرد، به او گفتند که تنها در صورتی می‌تواند آتلیه را حفظ کند که «داوطلبانه» استعفا دهد. در همان زمان، اوسکار لورکه‌ی شاعر همکاری با رژیم را به مضیقه‌ی مالی ترجیح داد. لورکه باور داشت که مان و کلویتس با تحریک مردم به مخالفت با هیتلر مرتکب «تروریسم» کلامی شده‌اند.

او برای حفظ شغل و حقوق خود جانب شیلینگز را گرفت؛ حتی زمانی که اعضای فرهنگستان را مجبور کردند که به «همکاری صادقانه» با حکومتِ جدید قسم یاد کنند او در فرهنگستان ماند.

 با مطالعه‌ی ادبیات و سیاست، که شامل برگزیده‌ای از مقالات، یادداشت‌ها و سخنرانی‌های موزیل است، می‌توان دریافت که چرا موزیل در مواجهه با فاشیسم تعلل می‌کرد. کلاوس اَمان در مقدمه‌ی نسبتاً طولانیِ خود بر این اثر می‌گوید که ارنست رُوُلت، ناشر آثار موزیل، با گفتن این حرف به او که اگر از نازی‌ها علنی انتقاد کند ممکن است انتشار کتابش را ممنوع کنند، «او را در منگنه گذاشته بود».

مقایسه‌ی چنین توصیه‌ای با «در منگنه گذاشتن» اغراق‌آمیز است اما به هر حال موزیل باید زندگی همسرش، مارتا، را تأمین می‌کرد و نگران بود که اگر مخالفتِ خود را علنی کند به خاطر یهودی‌بودنش آزار و اذیت شود. علاوه بر این، همان‌طور که یکی از دوستان موزیل هم درباره‌اش گفته است، او «بزدل و نگران بود … همواره حس می‌کرد که دلیلی برای ترس وجود دارد.»

نمی‌توان موزیل را شجاع دانست، و در زمانه‌ی او بزدلی بی‌پاداش نمی‌‌ماند. کلاوس مان، که عامل اصلی در سازمان‌دهی مقاومت ادبیِ «دی زاملونگ» (Die Sammlung) بود، به همکاری موزیل با این مجموعه امیدوار بود. اما هنگامی که نخستین شماره‌ی آن در سپتامبر ۱۹۳۳ منتشر شد و آشکارا اعلام کرد که هدفش مخالفت با «آلمان جدید» است، موزیل تقاضا کرد که نام او را از فهرست نویسندگان آتی نشریه حذف کنند. در ماه اکتبر، حکومت نازی ضمن انتشار اعلامیه‌ای از ناشران خواست تا کتاب‌های تمام کسانی را که با «دی زاملونگ» همکاری دارند حذف کنند. این امر باعث شد تا توماس مان، تحت فشار ناشرش، اعلام کند که درباره‌ی سیاست‌های این نشریه او را فریب داده بودند.

موزیل که همواره محتاط بود پیش از اعلامیه‌ی نازی‌ها اقدامات لازم را انجام داده بود ــ او علاج واقعه قبل از وقوع کرده بود.

موزیل می‌گوید که احساس تکلیف او را وادار به «نقد» می‌کرد اما احتیاط و دوراندیشی مانع می‌شد.

او در دفتر یادداشت‌های خصوصی‌اش، ناپختگی دولت کورت شوشنیگ، صدراعظم اتریش، را ثبت کرده است:

سخنرانیِ اجباری درباره‌ی فلسفه‌ی کلیسایی و سرکوب هر آنچه به آزادی‌خواهی مربوط می‌شود. اخیراً کرسی آناتومی در دانشگاه وین به فرد بسیار جوانی واگذار شده که اثری درباره‌ی جمجمه‌شناسی در آلپ یا چیزی شبیه به آن نوشته است و هیچ اثر دیگری ندارد!

اما موزیل به طور کلی از بیان چنین مطالبی به طور علنی امتناع می‌کرد. در خلال جنگ جهانی اول، او با پیوستن به شور میهن‌دوستیِ آن دوران، بسیج همگانی را به عنوان «رازورزی نیاکانی» ستوده بود. درسی که او از این دوران گرفت این بود که باید شور و هیجانش را به انقیاد عقل درآورد. دیگر هیچ‌وقت، حتی برای مبارزه با فاشیسم، خود را درگیر جنبش‌های سیاسی نکرد. او به این باور رسیده بود که «نویسنده در عرصه‌ی عمومی» نمی‌تواند امید داشته باشد که چیزی بیش از «ناظری ناتوان» باشد. اگر این تأمل محصول مدت‌ها تلاش‌ و مبارزه‌ی بی‌ثمر بود، می‌شد با آن همدلی داشت.

موزیل گفته بود دفاع از فرهنگ به معنای مبارزه با جمع‌گرایی است ــ امری که در بی‌خطرترین شکل خود با ارزش‌های اومانیستی ناسازگار بود و در بدترین حالت منجر به بروز «پرستش بی‌پرده‌ی خشونت» می‌شد. در یکی از سخنرانی‌هایش گفت که «دولت تامه»‌ی بنیتو موسولینی تهدیدی برای «آزادی‌خواهی» است و آلمانی‌ها هم به جای اعتراض به تصرف قدرت توسط هیتلر نشان داده‌اند که از شجاعت مدنی هیچ بهره‌ای نبرده‌اند: «روح به همان نحو رفتار کرده است که بدن در برابر آتش توپخانه عمل می‌کند؛ سرش را دزدیده است.»

اما این مطلب درباره‌ی خود موزیل نیز می‌توانست صادق باشد. هرچند این سخنرانی بسیار ملایم بود اما او اجازه‌ی بازنشرش را نداد. بعدتر، او در سخنرانیِ خود در بازل در سال ۱۹۳۵، ادعا کرد که ترس‌هایش «واقعیت نیافته‌اند» ــ دولت فاشیستی اتریش نشان داده بود که «اهل مدارا» است و مویی از سر «آزادی‌خواهی» کم نشده بود. دست‌کم می‌توان گفت که پیشگویی او درست نبوده است.

موزیل از راه‌پیمایی، شعار و اعتراضات منزجر بود. در یادداشت‌هایش می‌نویسد:

نویسنده سخن می‌گوید: من هیچ‌گاه حزب نبودم. همیشه تنها بوده‌ام. وظایفم را انجام داده‌ام. اما حالا می‌خواهند نگذارند به کارم ادامه دهم. به همین دلیل است که اینجا هستم.

به باور امان، این عبارت‌ها «حال و هوای وصیت‌نامه» دارد زیرا نفرت موزیل از «اسارت سیاسی» و «اطاعت برده‌وار» را به شکلی موجز بیان می‌کند.

اما در همان سال‌ها می‌بینیم که موزیل احتمال پیوستن به «جبهه‌ی وطن‌پرستان»، سازمان سیاسی دولت فاشیستی اتریش، را بررسی می‌کند. این جبهه که با الهام از «حزب ملی فاشیست» موسولینی ایجاد شده بود سویه‌ی کاتولیک قدرتمندی داشت.

موزیل به امید تضمین حقوق بازنشستگی ــ که هرگز دریافت نکرد ــ در نوامبر ۱۹۳۶ به عضویت جبهه‌ی وطن‌پرستان درآمد. این اقدام هیچ نسبتی با صداقت اخلاقی نداشت.

 گنیزه گریل، مترجم این کتاب، عضویت موزیل را در جبهه‌ی وطن‌پرستان اینگونه توضیح می‌دهد که این جبهه به «نیروهای ضد ناسیونال سوسیالیست وفادار بود.» اما در واقع این امر صرفاً به آن معنا بود که فاشیست‌ها بین خودشان درگیری داشتند:

اقدام صدراعظم انگلبرت دُلفوس برای ممنوع کردن حزب نازی بی‌ثمر از کار درآمد، در حالی که سرکوب جنبش سوسیالیستی باعث شد تا نیروهای ضدنازی با از دست دادن قوی‌ترین جبهه‌ی متحد خود، شکست بخورند. بر خلاف تأکید امان، جبهه‌ی وطن‌پرستان «دیگ در هم جوشِ وفاداران به دولت» نبود و جهت‌گیریِ سیاسی‌اش نیز نامشخص نبود: ارتجاعی بود هرچند نسبت به همتایان ایتالیایی و آلمانی‌‌اش خشونت و ستیزه‌جوییِ کمتری داشت و خصومت با سوسیالیسم از مبانیِ بنیادینش بود.

امان می‌گوید که آسان است که از منظر کنونی و با نگاه به گذشته، پیوستن موزیل به جبهه‌ی وطن‌پرستان را «اقدامی از نظر سیاسی غیرمسئولانه» یا «خودکشی فکری» بدانیم. شاید آسان باشد اما اشتباه نیست.

با این حال، موزیل با سخنرانی در کنگره‌ی بین‌المللی نویسندگانِ مدافع فرهنگ، که در سال ۱۹۳۵ در پاریس برگزار شد، از خود شجاعت نشان داد. تقریباً همه‌ی سخنرانان با سخاوتمندانه‌ترین لحن، اتحاد جماهیر شوروی را ستودند.

اما موزیل گفت که با خود جمع‌گرایی ــ خواه راست‌گرایانه باشد خواه چپ‌گرایانه ــ باید مقابله کرد؛ به باور او فرهنگ نباید به خدمت سیاست یا ایدئولوژی درآید. بودو اوزه، نویسنده‌ی آلمانی، با عصبانیت پاسخ داد که سخنرانی موزیل حاوی نشانه‌های مشمئزکننده‌ی «فساد بورژوازی» است، اظهارنظری که به خوبی ذهنیت مردی را نشان می‌داد که از نازیسم به استالینیسم تغییر کیش داده بود.

تمام این‌ها، امید بسیار به این که ادبیات «قانون‌گذار نادیده‌گرفته‌شده‌»ی جامعه باشد را تعدیل می‌کند.

نویسنده ممکن است «ناظری ناتوان» نباشد اما این جنبش‌های مدنی هستند که تاریخ را می‌سازند و نه شاعران. قهرمانانی مانند تولر وجود داشتند که مقاومتی فکری را در برابر نازیسم سازمان‌دهی کردند.

آنها اعلامیه نوشتند، دادخواست امضا کردند و کمیته‌هایی تشکیل دادند. هیچ‌یک از این اقدامات اهمیتی نداشت.

ویتستوک می‌گوید که عموم آلمانی‌ها تصور می‌کردند که در فضای دانشگاهی، دپارتمان ادبیات تجلی‌گاه «صدای خردمندانه و روشنفکرانه‌ی ملت» بود اما در واقع جر و بحث‌های داخلی پیش‌پا‌افتاده آن را فلج کرده بود. در همان دوره، برشت به بعضی از همراهانش پیشنهاد کرده بود که باید «برای دفاع از نویسندگان در معرض خطر یک سازمان شوتزاِشتافِل (اس‌اس) درست کرد.» اما هاینریش مان بلافاصله این اعتماد به نفس برشت را از بین برد: یک مشت بزن‌بهادر عاشق شعر چگونه ممکن است به مصاف گارد حمله‌ی نازی (اس‌آ) برود؟

 

 

 

اخلاق و سیاست

منوچهر صالحی لاهیجی

در زبان‌های اروپائی در رابطه با مقوله «اخلاق» دو واژه وجود دارند که یکی «اتیک» است که ریشه یونانی دارد و دیگری واژه لاتینی «مُرال» است. شوربختانه در زبان پارسی برای این دو واژه معادل‌های ناهم‌گونی وجود ندارند و بلکه هر دو واژه «اخلاق» دانسته شده‌اند. پس برای آن که بتوانیم به رابطه علیُتی اخلاق و سیاست پی بریم، باید نخست بدانیم میان «اتیک» و «مُرال» چه توفیری وجود دارد و در نتیجه کدام‌یک از این دو مفهوم در رابطه با سیاست از وزن و نقش تعیین‌کننده‌تری برخوردار‌ است.

اخلاقی که باید آن را «مُرال» نامید

نخست به «مُرال» می‌پردازیم: «مُرال» در روم باستان به‌معنی آداب و رسوم بود و سیسرو فیلسوف و ادیب بزرگ روم برای آن که بتواند واژه «اتیک» یونانی را به لاتین برگرداند، اصطلاح «فلسفه اخلاق» را آفرید تا آشکار سازد که چگونه و بر اساس چه انگیزه‌هائی انسان‌ها دست به‌کاری می‌زنند و هم‌چنین چگونه در وضعیت مشخصی می‌توان انتظار داشت که حتمن از خود واکنشی نشان خواهند داد، زیرا آداب و رسوم که بخش تعیین کننده‌ای از سنت را تشکیل می‌دهند، هنجارهای رفتاری انسان‌هائی را که در یک حوزه فرهنگی می‌زیند، از پیش تعیین کرده‌اند. «مُرال» هم‌چنین می‌تواند دربرگیرنده هنجارهای اخلاقی گروهی، قومی، ملی و حتی جهانی  باشد که برای هم‌زیستی انسان‌ها در صلح و امنیت بسیار تعیین‌کننده‌اند. سنت‌ها هنجارها و ارزش‌هائی را به ما منتقل می‌کنند که دستاورد تجربه تاریخی قوم و ملتی برای زیستن با هم و با دیگران بوده‌اند. بنابراین هنجارهای اخلاقی «مُرال» به ما نشان می‌دهند که بیش‌تر رفتارهای ما به‌مثابه ارزش‌های اخلاقی از پیش به‌ما آموخته شده‌اند و کنش‌ها و واکنش‌های ما بازتابی از سنت‌ها، تاریخ و فرهنگی هستند که در بطن آن زندگی می‌کنیم. دیگر آن که هنجارهای اخلاقی «مُرال» ارزش‌هائی پذیرفته شده‌اند، بدون آن که جامعه بخواهد درستی و یا نادرستی آن ارزش‌ها را با تکیه به خرد فردی و یا جمعی مورد بررسی قرار دهد.

چکیده آن که «مُرال» دربرگیرنده داوری‌های تنظیم‌کننده و شیوه‌های رفتاری سامان‌یافته‌ای است که از سوی جامعه به مثابه هنجارها و ارزش‌های خوب پذیرفته شده‌اند. به‌همین دلیل نیز بسیاری از فیلسوفان و پژوهندگان کنونی بر این باورند که هنجارها و ارزش‌های «مُرال» از طبیعت انسان ناشی می‌شوند، یعنی بازتاب دهنده غریزه و حتی ژنتیک انسان خردمند هستند، زیرا انسان به‌مثابه موجودی اجتماعی از هنگام زایش تا مرگ خویش در محدوده هنجارهائی زندگی می‌کند که پیشینیان به پدران و مادران‌ ما و آن‌ها نیز این ارزش‌های اخلاقی را به ما ‌آموخته‌اند، ارزش‌هائی که متکی بر مهربانی، عشق، دوستی، پرستاری، گذشت، فداکاری و … هستند. آشکار است که بدون مراعات این هنجارها زندگی مشترک اجتماعی نمی‌تواند از دوام چندانی برخوردار باشد.

به‌همین دلیل نیز بسیاری از دانشمندان بر این باورند که کودکان نیازی به آموزش هنجارهای اخلاقی «مُرال» ندارند، زیرا این ارزش‌ها طی تکامل انسان بدوی به انسان خردمند به فطرت آدمی، یعنی به پدیده‌ای مادرزادی بدل گشته‌اند. در عین حال فرهنگ نیز بر هنجارها و ارزش‌های اخلاقی انسان‌ها تأثیری تعیین کننده می‌نهد. دین به‌مثابه پدیده‌ای فرهنگی کوشیده است با عرضه فرمان‌ها و احکام الهی پیروان یک دین را به امت، یعنی به اجتماعی هم‌گون بدل سازد که اعضایش با پیروی از هنجارها و ارزش‌های دینی می‌بایست در صلح و امنیت با هم زندگی کنند. هم‌چنین آموزش و پرورش، باورهای ایدئولوژیک که دارای سویه‌های مثبت و منفی هستند و شیوه‌های رفتاری سازنده و غیرسازنده می‌توانند فراتر از هنجارهای «مُرال» که انسان خردمند به‌گونه‌ای فطری و مادرزادی از آن بهره‌مند است، در تعیین شخصیت و سرشت آدمی تأثیر نهند. امروزه برخی از دولت‌ها با بهره‌گیری از همین ابزار می‌کوشند افرادی را برای تأمین مقاصد سیاسی و نظامی خویش به‌گونه‌ای پرورش دهند که شکنجه کردن و کشتن افراد دیگر برایشان دارای ارزش اخلاقی مثبت باشد. یک نمونه آن تک ‌تیراندازانی هستند که در مبارزه با تروریسم از راه دور مردمی را که هنوز در هیچ دادگاهی به جرم تروریست محاکمه و محکوم نشده‌اند، می‌کشند بدون آن که دچار «عذاب وجدان» شوند. نمونه دیگر سازمان‌هائی چون مافیا هستند که دارای ارزش‌های ضداخلاقی ویژه خویشند که با هنجارها و ارزش‌های اخلاقی از سوی اکثریت جامعه پذیرفته شده در تضاد قرار دارند و می‌توان آن‌ها را ارزش‌های اخلاقی دستکاری شده و به ضد ارزش تبدیل گشته نامید.

هم‌چنین دو مقوله «حق» و «مُرال» در بسیاری از حوزه‌ها به‌هم تنیده شده‌اند، یعنی دارای سویه‌های ارزشی شبیه به‌هم هستند، هم‌چون حق زیستن و پیروی از این اصل که جریمه باید برابر با جنایت باشد و نه کم‌تر و یا بیش‌تر از آن. اما در مواردی نیز حقوق مدنی که بازتاب دهنده قوانین تدوین شده از سوی مجالس برگزیده مردم و یا حکومت‌های دیکتاتوری هستند، با هنجارهای «مُرال» در تضاد قرار دارند، هم‌چون قوانینی که در برخی از کشورهای دیکتاتوری و حتی دمکراتیک در رابطه با تفاوت‌های نژادی وجود داشته‌اند و یا هنوز نیز وجود دارند. یکی از حوزه‌های کارکردی «فلسفه حق» بررسی توفیرها و هم‌گونی‌های هنجارهای حقوق مدنی و ارزش‌های اخلاقی «مُرال» است.

اخلاقی که دارای ویژه‌گی‌های «اتیک» است

برخلاف «مُرال» «اتیک» جنبه دیگری از اخلاق را برمی‌نمایاند. ارسطونخستین فیلسوفی بوده است که «اتیک» را به بخشی از آموزه‌های فلسفی  تبدیل کرد و ‌کوشید با بررسی انگیزه‌های نهفته در بطن پیش‌شرط‌های کارکردهای انسانی به ارزش‌های اخلاقی نهفته در آن کارکردها پی برد. به این ترتیب موضوع «اتیک» همان «مُرال» است تا بتوان با تکیه بر هنجارهای اخلاقی کارکردهای اجتماعی را توجیه کرد. در عین حال آن بخش از هنجارهای اخلاقی که «اتیک» نامیده می‌شوند، با دیسیپلین‌هائی چون فلسفه حق، فلسفه سیاست و فلسفه اجتماع در رابطه‌ای تنگاتنگ قرار دارند و به‌همین دلیل این مجموعه را «فلسفه کارکردی» می‌نامند. در عوض «فلسفه تئوریک» از مجموعه دانش منطق، تئوری شناخت و متافیزیک تشکیل شده است که با کارکردهای روزمره انسانی ارتباط چندانی ندارند. «اتیک» در عین حال بخشی از دانش دینی را تشکیل می‌دهد، زیرا به کمک آن می‌توان هنجارهای اخلاقی نهفته در عادات‌ و آداب  را کشف کرد.

چکیده آن که با پیدایش مُدرنیته، «اتیک» به یکی از شاخه‌های فلسفه کارکردی بدل گشت تا با تعیین سنجه‌های خوب و بد بتوان کارکردها و انگیزه‌های انسان‌ها را داوری کرد. به‌عبارت دیگر، انسان‌ها با آموختن دانش «اتیک» می‌توانند کارکردهای خود را که بنا بر هنجارهای عادات و آداب رخ می‌دهند، مورد بررسی و داوری قرار دهند، تا بتوانند از یک‌سو انگیزه‌ها و از سوی دیگر تصمیم‌های کارکردی خود را نقد کنند. آشکار است که «اتیک» فقط می‌تواند پرنسیپ‌های عام و هنجارهای کارکردهای خوب و متکی بر داوری‌های اخلاقی را به فرد و جامعه عرضه کند تا با تکیه بر آن ارزش‌ها بتوان از زندگی فردی و اجتماعی به‌تری برخوردار گشت. به‌عبارت دیگر، فقط زمانی که هنجارهای اخلاقی (اتیک) به ارزش‌های وجدانی بدل گردند، می‌توانند بر انگیزه‌ها و کارکردهای فردی تأثیر نهند.

بنابراین حوزه اصلی کارکردی «اتیک» به‌مثابه یکی از دیسیپلین‌های فلسفی یافتن پاسخ‌های اخلاقی برای کارکردهای فردی و اجتماعی در هر شرایطی است.  آشکار است که این پاسخ‌ها باید بازتاب دهنده زندگی عادی متکی بر ارزش‌های اجتماعأ پذیرفته شده و در عین حال متکی بر استدلال‌های خردگرایانه باشند.

یادآوری این نکته نیز بسیار مهم است که ادیان و به‌ویژه سه دین ابراهیمی یهودیت، مسیحیت و اسلامیت نیز دارای  آموزه‌های «اتیک دینی» و «اتیک اعتقاد دینی» هستند. توفیر این دو آن است که حوزه کارکردی «اتیک اعتقاد دینی» بررسی حقانیت باورهای دینی است و حال آن که با «اتیک دینی» می‌توان به توفیرهائی پی برد که سبب پیدایش پیش‌شرط‌های اعتقادهای دینی مختلف گشته‌اند.

«اتیک سیاسی»

میان «اتیک» و سیاست رابطه‌ای وجود دارد که آن را «اتیک سیاسی» می‌نامند. با به‌کارگیری «اتیک سیاسی» می‌توان به ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی که در سیاست نهفته‌اند، پی برد، زیرا حوزه اصلی «اتیک» یا اخلاق کاربردی عبارت است از فهم روشمند و سیستماتیک عادات و آداب خوب و هم‌چنین اخلاق قومی برخاسته از زندگی قومی. بنابراین در سلسله ‌مراتب زندگی اجتماعی نخست با اخلاق قومی و «مُرال» آشنا می‌شویم و سپس با کمک «اتیک» می‌کوشیم به ارزش‌های خوب و بد نهفته در آن‌ها پی بریم. بنابراین انسان‌ به‌مثابه موجودی خردمند پیش از آن که به‌کاری دست زند،  نخست می‌کوشد به انگیزه درونی خویش برای دست زدن به آن کار پی برد و سپس سود و زیان فردی و یا گروهی ناشی از آن اقدام را بسنجد. انسانی که دارای مسئولیت سیاسی است نیز دارای چنین رفتاری است، یعنی سیاست‌ورزان به‌مثابه انسان‌های خردمند مجبورند پیشاپیش سود و زیان برنامه‌های سیاسی خویش را بسنجند. چکیده آن که در حوزه سیاست هدف پیاده‌سازی سیاست اخلاق‌زده و یا اخلاق سیاست زده و حتی اخلاقی که به‌خدمت سیاست گرفته شود، نیست، بلکه هدف آن است که چگونه می‌توان اهداف و برنامه‌های سیاسی را با اصول اخلاقی (اتیکی)، هنجارها (قوانین و فرامین) و یا حتی فضیلت‌ها (باورها و دیدگاه‌های رفتاری) اثبات کرد.

بنابراین برای سیاست‌ورز مهم است که با کدام ابزار اخلاقی می‌خواهد اهداف سیاسی و هم‌چنین سیاست کارکردی خود را توجیه کند. خطر «اتیک ایده‌آلیستی» آن است که سیاست‌ورز باید خواسته‌هائی را متحقق سازد که با واقعیت در تضاد قرار دارند، یعنی وضعیت زیرساخت اجتماعی هنوز ابزار تحقق آن خواسته‌ها را فراهم نساخته است و بنابراین وقت و سرمایه برای تحقق چنین خواسته‌ها و اهداف موجب هدر رفتن بخشی از ثروت و نیروی اجتماعی می‌گردد. دیگر آن که بسیاری از خواسته‌ها و برداشت‌های سیاسی را نمی‌توان با به‌کارگیری «داوری اثباتی» درست و یا نادرست، خوب یا بد تشخیص داد و بلکه برای آن که بتوان از پس بغرنج‌های سیاسی برآمد، سیاست‌ورز فقط می‌تواند با بهره‌گیری از «داوری سنجشی» به ابزار به‌تر و مناسب‌تری دست یابد.

بنا بر این پژوهش می‌توان دریافت که نه «مُرال»، بلکه فقط با هنجارها و ارزش‌های «اتیک» می‌توان به سیاست پرداخت،‌ یعنی سیاست‌ورز فقط با «اتیک» می‌تواند منافع سیاسی را در هاله‌ای اخلاقی پنهان سازد و روشمندانه و سیستماتیک حقانیت ارزش‌های اخلاقی نهفته در برنامه‌ها، پروژه‌ها و کارکردهای سیاسی منطبق با منافع گروهی، طبقاتی و حتی ملی را مورد بررسی قرار دهد و ضرورت تحقق آن را برای مردمی که در جامعه‌‌ای دمکراتیک می‌زیند، توجیه کند.

با این حال برای ارزیابی از هر چیزی نخست هنجارهای نهفته در عادات و آدابی که از سنت به ما رسیده است و آن دسته از ارزش‌های اخلاقی که «مُرال» نامیده می‌شوند، به ابزار داوری ما بدل می‌گردند. گام دوم با هنجارهای اخلاقی که بخشی از «اتیک» هستند آغاز می‌شود، زیرا در این مرحله باید درباره عواقب و نتایج خوب و بد کاری که می‌خواهیم انجام دهیم، بی‌اندیشیم. روشن است که سیاست‌ورزان نیز از این قاعده مستثنی نیستند و آن‌ها نیز باید درباره هنجارهای اخلاقی برنامه‌های سیاسی خود بی‌اندیشند، زیرا اکثریت مردم هنگامی حاضر به پیروی از یک حزب و یا رهبر سیاسی خواهند بود که برنامه‌های آن حزب و رهبر در تضاد با ارزش‌های اخلاقی شناخته و پذیرفته شده از سوی اکثریت مردم نباشد. بسیاری از خواست‌های سیاسی هم‌چون آزادی، عدالت، استقلال، صلح، امنیت و … دارای هنجارهای «اتیک سیاسی» هستند، اما در عمل می‌توانند در اشکال متفاوتی عرضه شوند. برای نمونه هم‌اینک رئیس‌جمهور آمریکا با همه توان سیاسی و نظامی کشور خود از دولت اشغالگر اسرائیل در برابر جنبش رهائی‌بخش فلسطین پشتیبانی می‌کند و در عین حال سیاست جنگ‌طلبانه خود را بخشی از برنامه‌ای عرضه می‌کند که گویا قرار است پس از نابودی جنبش مقاومت فلسطین در این سرزمین به‌سود فلسطینیان تحقق یابد. آقای بایدن می‌پندارد با نشان دادن در باغ  سبز، یعنی تشکیل دولت مستقل فلسطین طی چند دهه آینده می‌تواند امنیت درازمدت اسرائیل را تأمین کند و حال آن که نتانیاهو و بسیاری از احزاب دست راستی و افراطی اسرائیل حاضر به پذیرش چنین پروژه‌ای نیستند و هم‌چنین بسیاری از یهودان صلح‌طلب اسرائیل نیز به‌خاطر وضعیت موجود در مناطق اشغالی که به‌آسانی قابل دگرگونی نیستند، پروژه دو دولت را غیرقابل تحقق می‌دانند و هوادار تشکیل یک دولت از فلسطینیان و یهودان در سرزمین تقسیم شده فلسطین هستند. آشکار است که این پروژه نیز در حال حاضر به‌خاطر مخالفت اکثریت مردم اسرائیل با آن قابل تحقق نیست. به این ترتیب می‌بینیم که فلسطینیان فقط با یک گزينش، یعنی بیرون راندن ارتش اشغالگر اسرائیل از سرزمینشان می‌توانند به استقلال و آزادی دست یابند.

تبدیل «اتیک سیاسی» به ابزار سلطه

در بررسی خود دیدیم که فیلسوفان غرب بر این باورند که «اتیک سیاسی» هر چند می‌تواند در همه اشکال سیاست خود را نمایان سازد، اما انسان فقط در بطن دولت دمکراتیک می‌تواند از صغارت جامعه پیشاسرمایه‌داری رها شود و با پا نهادن به مدرنیته به انسان خردمند حاکم بر سرنوشت خویش بدل گردد. به این ترتیب آشکار می‌شود که دولت‌های امپریالیستی چون خود را محور تمدن مدرن می‌دانند، در نتیجه هم‌چون کارل مارکس و فریدریش انگلس بر این باورند که مابقی جهان نیمه‌متمدن باید همه ساختارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و … را که در این کشورها وجود دارند در سرزمین خویش بازسازی کنند، یعنی آن‌ها نیز برای آن که نابود نشوند، باید چون اینان «بورژوا» و «متمدن» شوند.

جدول «شاخصه دمکراسی»که هر ساله توسط برخی نهادهای بین‌المللی که توسط همین کشورهای «پیش‌رفته» پایه‌گذاری شده‌اند، انتشار می‌یابد، می‌کوشد به ما بنمایاند که «ارزش‌های جهانشمولی» که توسط کشورهای غربی به مردم جهان عرضه ‌شده‌اند، تا چه اندازه از سوی ملت‌ها و دولت‌های خودی و غیرخودی پذیرفته گشته‌اند. پروژه دولت‌های سرمایه‌داری امپریالیستی آن است که شیوه حکومت خود را به‌مثابه مردمی‌ترین و بهترین ساختار حکومتی به مردم خویش و جهان عرضه کنند و از دیگر ملت‌ها بخواهند با پذیرش ساختار سلطه سیاسی سرمایه‌داری به «ملت‌های دمکرات» بدل گردند. به این ترتیب «ارزش‌های جهانشمول» غربی فراتر و برتر از هنجار‌های اخلاق و اتیک سیاسی قرار می‌گیرند با این تفاوت که دولت‌های غربی در رابطه با منافع ملی و جمعی خویش می‌توانند این ارزش‌ها را به سود خود تعبیر و تفسیر کنند و در عوض دولت‌های کم‌تر توسعه یافته از چنین حقی برخوردار نیستند، زیرا در مناسبات پیشادمکراتیک می‌زیند.

برای آن  که بتوان به توفیر میان ساختارهای سیاسی کشورهای مختلف پی برد، به شاخصه‌هائی نیاز است و با بهره‌گیری از چنین شاخصه‌هائی دولت‌های جهان را به چهار گروه تقسیم کرده‌اند که در این‌جا چکیده‌وار به آن می‌پردازیم.

دمکراسی کامل: گروه یکم دولت‌های دارای «دمکراسی کامل» را در بر می‌گیرد که از یک‌سو شهروندان از برابر حقوقی و آزادی‌های مدنی و سیاسی اساسی برخوردارند و از سوی دیگر در این کشورها فرهنگ سیاسی دمکراتیک متکی بر «اتیک سیاسی» وجود دارد که سبب پیدایش و شکوفائی انسان خردمند آزاد می‌گردد که برای دوام آزادی خویش و تداوم دولت دمکراتیک  مجبور به بازسازی و بازتولید هنجارهای «اتیک سیاسی» دولت دمکراتیک است. با این حال می‌بینیم که در این کشورها نیز آزادی گفتار و نوشتار دارای مرزهای محدود کننده است و برای نمونه بنا بر قانون در بسیاری از این کشورها شهروندان نمی‌توانند اندیشه‌های ضد یهودی داشته باشند، زیرا قوانین تصویب شده گفتار و نوشتار چنین اندیشه‌هائی را که دارای مضمون «ضد دمکراتیک» هستند، ممنوع ساخته است. دیگر آن که چنین کشورهائی مدعی داشتن سیستم دولتی متعادل هستند که توسط قوه قضائی مستقل کنترل می‌شود، یعنی تصمیم‌ها و مصوبه‌های ضد قانون اساسی می‌توانند توسط دادگاه‌های عالی لغو شوند. هم‌چنین ادعا می‌شود دولت‌هائی که به اندازه کافی دارای کاربردی دمکراتیک هستند و در آن‌ها رسانه‌های مستقل و گوناگون وجود دارند، در نتیجه دارای دشواری‌های اندکی در رابطه با مناسبات دمکراتیک خواهند بود.

بر اساس جدول‌های «شاخص‌های دمکراسی» که در دو دهه گذشته انتشار یافته‌اند، کشورهائی که شاخصه دمکراسی آن‌ها میان ۸ تا ۱۰ قرار داشته باشد را کشورهائی دارای «دمکراسی کامل» نامیده‌اند. بنا بر یکی از این جدول‌ها در سال ۲۰۲۳ فقط ۲۴ کشور از کشورهای جهان دارای مشخصه‌های ساختار «دمکراسی کامل» بوده‌اند که عبارتند از آلمان، اتریش، اسپانیا، استرالیا، ایالات متحده آمریکا، ایرلند، ایسلند، بریتانیا، تایوان، دانمارک، ژاپن، سوئد، سوئیس، فرانسه، فنلاند، کانادا، کره جنوبی، کُستاریکا، لوکزامبورگ، ماریتیوس، نروژ، نیوزلند، هلند و یونان. آشکار است که مناسبات دمکراتیک در همه این کشورها یک‌سان نیست و بنا بر این جدول کشور نروژ با داشتن شاخصه ۹٫۸۱ کامل‌ترین دمکراسی جهان را از آن خود ساخته است و اسپانیا و فرانسه با داشتن شاخصه ۸٫۰۷ از پائین‌ترین سطح «دمکراسی کامل» برخوردار بوده‌اند.

دمکراسی ناقص: در گروه دوم  کشورهائی را می‌توان یافت که دارای «دمکراسی ناقص» و یا «معیوب» هستند. در این دسته از کشورها با آن که انتخابات آزاد و منصفانه برگزار می‌شود و آزادی‌های مدنی اساسی نیز وجود دارند، اما چون فرهنگ سیاسی از توسعه کافی برخوردار نیست، ساختار اجتماعی و اقتصادی نمی‌تواند رسانه‌های آزاد را بازتولید کند و حکومت‌ها نیز مخالفان سیاسی خود را می‌کوشند با بهره‌گیری از ابزارهای گوناگون و به‌ویژه قوه قضائیه اندکی سرکوب کنند. دیگر آن که سطح پائین فرهنگ سیاسی سبب مشارکت اندک مردم در امور سیاسی و رخدادهای مربوط به کارکردهای حکومت می‌شود. چکیده آن که عقب‌ماندگی فرهنگ سیاسی که در رابطه بلاواسطه با عقب‌ماندگی توسعه علمی، صنعتی و اقتصادی قرار دارد، سبب می‌شود تا چنین کشورهائی نتوانند مناسبات «دمکراسی ناقص» خود را به «دمکراسی کامل» تبدیل کنند.

بنا بر بررسی‌های موجود ۵۰ کشوری که شاخصه دمکراسی آن‌ها میان ۶ تا ۸ قرار دارد، دارای «دمکراسی ناقص» هستند که در میان آنان شیلی با شاخص ۷٫۹۸ به کشورهای دارای «دمکراسی کامل» بسیار نزدیک است و اسرائیل که دارای حکومتی آپارتایدی و حتی فاشیستی است با شاخصه ۷٫۸۰ و ایتالیا که یکی از تمدن‌های بزرگ اروپائی است، با شاخصه ۷٫۶۹ و کشور پاراگوئه با شاخص ۶٫۰۰ در بخش کشورهای دارای «دمکراسی ناقص» قرار دارند.

رژیم‌های ترکیبی: گروه سوم تشکیل شده است از «رژیم‌های ترکیبی»که مدام و بر خلاف قوانین اساسی خویش در روند چینش کاندیداها دخالت و در هنگام اعلان نتایج انتخابات تقلب می‌کنند. ویژه‌گی چنین کشورها آن است که حکومت‌ورزان خواهان برگزاری انتخابات آزاد  نیستند، زیرا ممکن است نتیجه آن سبب برکناری آنان از قدرت سیاسی شود. به‌همین دلیل چنین دولت‌هائی می‌کوشند با بهره‌گیری از ابزار‌های مختلفی هم‌چون گسترش فساد در قوه قضائیه، فشار بر رسانه‌ها و حاکمیت ضعیف قانون مخالفان سیاسی خویش  را مورد تهدید و آزار قرار دهند.

در جدول‌های موجود «شاخص دمکراسی» در سال ۲۰۲۳ روی‌هم در ۳۶ کشور شاخصه دمکراسی آن‌ها بین ۴٫۰۰ تا ۵٬۹۹ قرار داشته است و به‌همین دلیل این رده از کشورها دارای «رژیم‌های ترکیبی» بوده‌اند. کشور بنگلادژ با داشتن شاخصه ۵٫۹۹ به کشورهای دارای بافت «دمکراسی ناقص» و در عوض کشور موریتانی با داشتن شاخصه ۴٫۰۳ به کشورهائی که دارای «رژیم‌های اقتدارگرا» هستند، بسیار نزدیک می‌باشند.

رژیم‌های اقتدارگرا: گروه چهارم را در جدول‌های مختلفی که در رابطه با «شاخصه دمکراسی» انتشار یافته‌اند، «رژیم‌های اقتددارگرا» می‌نامند. در کشورهائی که دارای رژیم‌های اقتدارگرا هستند، کثرت‌گرائی سیاسی وجود ندارد و یا آن که چنین ساختاری دارای بافتی بسیار محدود و شکننده است، یعنی هواداران گرایش‌های سیاسی مخالف حاکمیت از امنیت جانی، سیاسی و حقوقی برخوردار نیستند و هنگامی که تلاش‌های سیاسی آن‌ها مزاحم حاکمیت سیاسی اقتدار گرا گردد، به‌شدت سرکوب می‌شوند. دیگر آن که در این کشورها رسانه‌های مستقل از دولت وجود ندارند و یا آن که در مالکیت بنگاه‌های وابسته به دولت هستند که در ایران آن‌ها را بنگاه‌های «خصولتی» می‌نامند، یعنی به ظاهر خصوصی، اما در باطن دولتی هستند. هم‌چنین برگزاری انتخابات در چنین کشورهائی توسط حاکمیت به شدت کنترل می‌شود و با به‌کارگیری شگردهای حقوقی گوناگون به نیروهای سیاسی غیرخودی اجازه شرکت در انتخابات داده نمی‌شود و یا آن که صلاحیت فقط چند تن از کاندیداهای کم‌تر سرشناس اپوزیسیون تائید می‌شوند تا به‌مثابه اقلیتی ناچیز در مجلس حضور داشته باشند. چکیده آن که در رژیم‌های اقتدارگرا قوه قضائی توسط قوه مجریه کنترل می‌شود و در نتیجه عدالت در جامعه وجود ندارد و در عوض فسادگران که در ارکان حکومت نفوذ دارند، با برقراری سیستم اقتصادی مبتنی بر رانت‌ می‌توانند بخشی از ثروت اجتماعی را با کمک نهاد دولت به مالکیت خود درآورند و موجب تهی‌دست‌تر شدن روزمره طبقات و اقشار زیرین جامعه گردند.

بنا بر جدول‌های موجود شاخصه دمکراسی در بیش از ۵۹ کشور جهان بین صفر و ۳٫۹۹ قرار دارد و کارشناسانی که این رده از جدول شاخصه‌های دمکراسی را تدوین کرده‌اند، این کشورها را دارای «رژیم‌های اقتدارگرا» پنداشته‌اند. آشکار است که آزادی‌های سیاسی و مدنی در کشوری چون افغانستان که در ته جدول قرار دارد و دارای شاخصه دمکراسی ۰٫۲۶ است با کشوری چون قرقیزستان که دارای شاخصه دمکراسی ۳٫۷ است، بسیار متفاوت می‌باشد.

ایران نیز بنا بر این جدول‌ها با داشتن شاخصه ۱٫۹۳ دارای رژیمی اقتدارگرا است که بنا بر بررسی‌های دیگر دارای حکومتی شکننده است، زیرا از ثبات چندانی برخوردار نیست.دیگر آن که ایران کشوری است که در آن شهروندان از آزادی برخوردار نیستند و در همین رابطه رسانه‌های آزاد در ایران وجود ندارند. سرانجام آن که ایران در میان ۱۸۰ کشور جهان از نقطه‌نظر فساد در رده ۱۴۷ قرار دارد.

از آنجا که این جدول‌ها از سوی نهادهائی که وابسته به دولت‌ ایالات متحده آمریکا هستند تدوین شده‌اند، باید با احتیاط به ارزیابی‌های تدوین شده نگریست. در عین حال بنا بر ضرب‌المثل ایرانی «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» آن‌چه درباره رژیم جمهوری اسلامی تدوین شده است، زیاد از واقعیت به دور نیست و چکیده آن که تا هنگامی که رژیم جمهوری اسلامی وجود دارد، گام‌نهادن در جهت تبدیل ساختار سیاسی ایران به دولتی دمکراتیک امکان‌پذیر نیست.

 در عین حال هیچ تضمینی وجود ندارد که پس از سقوط جمهوری اسلامی  بتوان در ایران رژیمی دمکراتیک را متحقق ساخت. تا زمانی که در ایران نیروئی اجتماعی وجود نداشته باشد که برای ادامه موجودیت خود به دمکراسی هم‌چون هوا نیاز داشته باشد، در بهترین حالت می‌توان رژیم کنونی ایران را به «‌رژیمی ترکیبی» بدل ساخت و با دگرگونی‌های زیرساختی شاید بتوان در جهت تحقق رژیمی با خصوصییات «دمکراسی ناقص» گام برداشت. از آن‌جا که دگرگونی‌های اجتماعهی بسیار بطئی هستند، که با کمک دولت دست نشانده مصر نوار غزه را در محاصره کامل خود دارد، تحقق «دمکراسی کامل» دورنمائی است که شاید بتوان چند دهه پس از سرنگونی رژیم اسلامی بدان دست یافت.

هامبورگ، اوت ۲۰۲۴

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

 

 

 

در پاسگاه روستای کیاده چه گذشت؟

منصور خانی

از فوت در بازداشت تا عزل فرمانده

مرکز اطلاع‌رسانی فرماندهی انتظامی در اطلاعیه‌ای جزئیات بیشتری از ماجرای فوت یک متهم در پاسگاه روستای کیاده را منتشر کرد.

 دو روزی است که دولت وارد ماجرای مرگ جوانی در یکی از تحت نظرگاه‌های فرماندهی انتظامی شهرستان لاهیجان شده است. به گزارش دنیای اقتصاد، سه روز پیش انتشار ویدئو و عکس‌هایی از پیکر جوانی در غسالخانه لنگرود که کبودی‌هایی بر بدن داشت موجی از واکنش‌ها را میان کاربران فضای مجازی برانگیخت. متهمی که گفته می‌شد در یک تحت نظرگاه فرماندهی انتظامی لاهیجان بر اثر شدت ضرب و شتم فوت کرده است.

تحت نظرگاه مکانی است که متهمان حسب مورد به دستور مقام قضایی یا در جرایم مشهود به موجب قانون براساس گزارش کتبی ضابطان و مقامات ذی‌صلاح قانونی تا تسلیم به مقام قضایی و حداکثر تا مدت ۲۴ ساعت در آن محل نگهداری می‌شوند.

به هر حال موضوع بلافاصله در دستور کار قوه‌قضائیه قرار گرفت و روز چهارشنبه هفته گذشته، ابراهیم انصاری، دادستان عمومی و انقلاب لاهیجان از بازداشت پنج نفر از کارکنان نیروی انتظامی در جریان پرونده فوت یک متهم در تحت نظرگاه فرماندهی انتظامی این شهرستان خبر داد.

دادستان عمومی و انقلاب شهرستان لاهیجان همچنین تاکید کرد: مقامات قضایی شهرستان بلافاصله پس از این واقعه در محل حاضر و بررسی موضوع را با جدیت در دستور کار قرار دادند.

به گفته انصاری این موضوع در کمیته پیگیری وقایع خاص دادگستری استان نیز با حضور مسوولان قضایی استان مطرح شد و مورد رسیدگی و نظارت ویژه قرار گرفت. در ادامه پیگیری‌های قوه‌قضائیه، هیات حقوق شهروندی استان گیلان برای بررسی‌های دقیق قضایی عازم لاهیجان شد.

روز پنج‌شنبه نیز دادستان عمومی و انقلاب شهرستان لاهیجان با بیان اینکه اقدامات قضایی نسبت به مشخص شدن علت تامه فوت از پزشکی قانونی پیگیری‌های لازم به عمل آمده است، تاکید کرد:

در جهت نقض حقوق شهروندی نیز پیگیری‌های لازم از ناحیه عوامل مرتبط انجام شد و متهمان مرتبط با پرونده با صدور قرار بازداشت موقت به زندان معرفی شدند. در ادامه این ماجرا روز پنج‌شنبه مسعود پزشکیان رئیس‌جمهور، سردار اسکندر مومنی وزیر کشور را موظف به تشکیل کمیته بررسی همه‌جانبه حادثه مذکور کرد.

رئیس‌جمهور همچنین وزیر کشور را مامور کرد ضمن اعزام این کمیته به لاهیجان، تمامی جوانب حادثه را بررسی و گزارش نهایی را در اسرع وقت به هیات وزیران اعلام کند. وزیر کشور نیز در پی دستور رئیس‌جمهور، هیات تحقیق ویژه‌ای را برای بررسی کامل و همه‌جانبه تعیین و به محل اعزام کرد.

به گفته الیاس حضرتی، رئیس شورای اطلاع‌رسانی دولت قرار است گزارش و نتیجه این حادثه پس از بررسی در اسرع وقت به هیات وزیران اعلام شود.

جزئیات حادثه در همین حال روز گذشته مرکز اطلاع‌رسانی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در اطلاعیه‌ای جزئیات بیشتری از این ماجرا را منتشر کرد. براساس این اطلاعیه نام متهم جوان که فوت شده میرموسوی ذکر شده است. در این اطلاعیه آمده است: در روز پنج‌شنبه یکم شهریورماه در روستای ناصرکیاده از توابع شهرستان لاهیجان خبر نزاع و درگیری توسط اهالی محل در سه مرحله و به‌طور مکرر به پاسگاه محلی گزارش می‌شود. در این درگیری افراد یکدیگر را مورد ضرب و شتم قرار داده و بنابر اظهارات امدادخواهان، منشأ درگیری مرحوم موسوی بوده و خودروی متوفی همان‌طور که در تصاویر به‌صورت مستند مشخص است کاملا تخریب و در آتش می‌سوزد.

این موضوع باعث رعب و وحشت اهالی محل شده و پلیس تمامی عاملان حادثه از جمله مرحوم میرموسوی را بنابر وظیفه ذاتی و قانونی بازداشت می‌کند. متوفی در پاسگاه انتظامی شروع به فحاشی و استنکاف از دستورات عوامل انتظامی و درگیری با ماموران کرده که این روند تا حضور در بازداشتگاه ادامه می‌یابد.

متاسفانه به دلیل هیجان ناشی از اصطکاک صورت گرفته میان مرحوم میرموسوی و عوامل انتظامی و عدمِ کنترل خشم و احساسات از طرف برخی کارکنان و بی‌اعتنایی به وضعیت متهم این اتفاق رخ می‌دهد.

مرکز اطلاع‌رسانی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در ادامه این اطلاعیه می‌افزاید:

علت فوت با توجه به اتفاقات قبل از حضور پلیس و شرایط جسمی و روحی متوفی، توسط پزشکی قانونی در حال بررسی است. بنابر آنچه در این اطلاعیه ذکر شده است: پیش از این مرحوم چندین مورد سابقه شرارت و درگیری داشته و در سال ۱۳۹۹ نیز در اجرای حکمِ جلب، با پلیس درگیر و به ۹ ماه حبس محکوم می‌شود.

این اطلاعیه تاکید می‌کند: رفتار رخ داده توسط برخی از عوامل انتظامی بر خلاف مشی حرفه‌ای پلیس بوده و به‌هیچ‌وجه قابل قبول نیست. بدین جهت افرادِ فوق در اختیار مرجع قضایی قرار گرفتند.

روز گذشته نیز رئیس بازرسی کل فراجا در موقعیت حاضر و براساس جمع‌بندی گزارش‌های بازرسان، با دستور سردار رادان، فرمانده پاسگاه عزل و سایر عوامل دخیل معلق از خدمت شدند. همچنین در صورت تایید سهل‌انگاری و عدم توجه دیگر مدیران انتظامی؛ تنبیهات انضباطی متناسب اجرا خواهد شد.

در پایان این اطلاعیه به خانواده مرحوم میرموسوی تسلیت گفته و تاکید کرده است که «استیفای حقوق ایشان را وظیفه ایمانی و اخلاقی پلیس می‌دانیم.»

این مرکز همچنین فیلمی از خودروی سوخته محروم میر‌موسوی که در درگیری مذکور در روستای ناصرکیاده از توابع شهرستان لاهیجان آتش گرفته منتشر کرده است.

عزل فرمانده پاسگاه ناصر کیاده

مرکز اطلاع‌رسانی فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در دومین اطلاعیه خود که پیرامون فوت مرحوم میرموسوی صادر کرد، از عزل فرمانده پاسگاه ناصر کیاده و از تعلیق خدمت عوامل دخیل خبر داد.  در بخشی از این اطلاعیه آمده است:

روز گذشته رئیس بازرسی کل فراجا در موقعیت حاضر و بر اساس جمع‌بندی گزارش‌های بازرسان، با دستور سردار رادان، فرمانده پاسگاه عزل و سایر عوامل دخیل معلق از خدمت شدند. همچنین در صورت تایید سهل‌انگاری و عدم توجه دیگر مدیران انتظامی؛ تنبیهات انضباطی متناسب اجرا خواهد شد.

روایت دیگر در این میان خبرگزاری فارس نیز روایتی از این ماجرا را به نقل از یک فرد مطلع منتشر کرده است. براساس این روایت «این فرد به منزل پدری خود در روستای بارکوسرای لاهیجان رفته و در یک نزاع در قهوه‌خانه شرکت می‌کند و پس از تماس حاضران با پلیس و حضور آن‌ها دستگیر می‌شود.» از سوی دیگر یک منبع نزدیک به پلیس گیلان مدعی است آثار ضرب‌وشتم و کبودی‌های منتشر شده در ویدئو می‌تواند مرتبط با این نزاع باشد.

با این‌حال سایر اظهارات و شواهد نشان می‌دهد احتمالا متهم در زمان بازداشت مورد ضرب‌وشتم قرار گرفته است.

پیگیری‌ها نشان می‌دهد متهم پنج‌شنبه اول شهریور پس از دستگیری به بازداشتگاه میدان انتظام منتقل می‌شود و بامداد پنج‌شنبه از بازداشتگاه به بیمارستان منتقل می‌شود. پیگیری‌ها نشان می‌دهد که پیش از حضور وی در بیمارستان علائم حیاتی نداشته است.

پیکر محمد میرموسوی صبح روز پنج‌شنبه در آرامستان روستای بارکوسرا در مرز لاهیجان و لنگرود به خاک سپرده شده است.

 

 

 

 آگاهی از یک پی گیری جرم در اینترپل

نسرین جهانی گلشیخ

فرهاد ظریف ، ملی‌پوش سابق والیبال با انتشار یک استوری به گفته مقام‌های دادگستری، به مقدسات (حضرت فاطمه) توهین کرده و همین باعث شد دادستان تهران علیه وی دستور پیگرد قضایی بگیرد و دستور دستگیری وی را برای ضابط ارسال کند.

دادستان تهران در این باره گفت: «نظر به این‌که ظریف در ایران اقامت ندارد، دستور قضایی صادر شده برای مراجع ذیربط (اینترپل – پلیس بین‌الملل) ارسال شد تا در فرصت مقتضی نسبت به اعمال آن اقدام لازم صورت گیرد.»

* از دادستانی تهران به اینترپل :

با نام خدا و با سلام و دعا، به پیوست، عکس یک متهمِ مهدورالدم را ارسال و تقاضا داریم اینترپل هرچه زودتر او را پیدا کرده و به ایران بفرستد.

* جواب اینترپل :چنانکه می‌دانید روال ما این است که تا زمانی‌که دلایل کافی از سوی شاکی ارائه نشود، ما کسی را دستگیر نمی‌کنیم.

* دادستان تهران : دلیلش این‌است که دولت ما روز تولد حضرت فاطمه را به عنوان «روز مادر» انتخاب کرده، اما این جوان رد کرده و به آن حضرت توهین کرده.

به پیوست عکس صفحه اینستاگرام این شخص را میفرستیم که نوشته «تولد زنی که در ۹ سالگی ازدواج کرده و بچه‌دار شده روز اعتراض به کودک‌همسری هست، نه روز مادر»

* پاسخ اینترپل : مدارک ازدواجش را بفرستید تا هرچه زودتر شوهرش دستگیرش کنیم!

* دادستان تهران :انگار سوءتفاهم‌ شده. ما می‌خواهیم جوان توهین‌کننده را بگیرید.

پاسخ اینترپل :برای ما دستگیری شخصی که با دختر ۹ ساله ازدواج کرده، اولویت دارد.

* دادستان تهران :ما فرهاد ظریف را از شما می‌خواهیم.

 پاسخ اینترپل :ما با کسی که کودک همسری کرده کار داریم.

* دادستان تهران :شما لطف کنید همان جوان را که به حضرت فاطمه اهانت کرده دستگیر کنید.

پاسخ اینترپل :

ما هم می‌خواهیم شخصی که به او اهانت و تجاوز کرده دستگیر کنیم و چرا شخصی که به او اهانت شده خودش شکایت نمی‌کند؟

* دادستان تهران :

ایشان در جوانی فوت شده.

پاسخ  اینترپل :

معلوم است. دختربچه‌ای که در ۹ سالگی ازدواج کند زود هم جوانمرگ میشود.

* دادستان تهران :به شما چه ارتباطی دارد این موضوع؟

* پاسخ اینترپل : ما باید بررسی کافی بکنیم. یک قتل اتفاق افتاده. شوهر او الان کجاست؟

* دادستان تهران : فراموش کنید اصلاً تقاضا را پس میگیریم.

* پاسخ اینترپل : نمی‌شود درخواست را پس بگیرید. پرونده در دفتر ثبت شده. ما باید قضیه را پیگیری کنیم. آدرس این مستر علی را به ما بدهید.

* دادستان تهران : مستر علی کجا بود؟ بگو علی شیر مردان، پهلوانِ پهلوانان. مستر علی چیه احمق؟ شما که از ادیان و مذاهب اطلاع ندارید بیخود توی پلیس بین الملل استخدام شدید.

پاسخ اینترپل :ربطی به دین و مذهب ندارد. اینجا حقوق بشر و کودک مطرح است.

ما باید جلوی این جنایت‌ها را بگیریم. البته مقصر اصلی پدر بی‌رحم آن دختربچه است که آن کودک را داده دست آن پهلوان پهلوانان. اسم و آدرس پدر دختر را به ما بدهید لطفاً.

دادستان تهران: یا امام زمان.

نخواستیم آقا، نخواستیم، غلط کردیم

 

 

 

 دلنوشته  های رویا

رویا غائبی

یک تکه از زنانگی

با روزنا مه ای که خبر از زندان زنان نوشته

پاک کردم شیشه های خانه ام را!
و با پادکستی که خبر از دلتنگی زنها می داد
دم کردم یک قوری چای دارچین !!!
مرده بود ؛

امید در سرزمینم ؛

اما من بودم زن امیدواری که
گذاشته بودم امید را در گهواره ی چوبی خانه ام و بزرگش می کردم
برای دخترم ؛

 برای دختر ها ؛
ازادی راه می رود

در خیا بانهای تهران ! با گیسوان بلند
با گوشواره ی گیلاس
با دامن کوتاه
می میرد هر روز در انتهای  شب
و فردا …
چه کسی گفت
فردا روز دیگری است ؟؟؟

درد های زیبا

بادها می گویند تو مرده ای ،
حتی اوردند،

بوی پرپر شدن گلهای بنفشه را؛
این نسیم آخری که وزید در گوشم گفت :
سیاه پوش شده اند مادرانم ؛

شبیه بنفشه های غمگین
و چه بیر حمانه زیبا ست این همه زیبایی؛
آه ایران ؛

مادرم ؛

ای سرتاپا درد و زخم
برخیز و بگو
که این زخمین ترانه چه سان از گلویت خواهد رویید
بر تاول‌های رهایی!!!!

برای روزهایی که خواهند امد

با روزنامه ای که خبر از زندان زنان نوشته

پاک کردم شیشه های خانه ام را!
و با پادکستی که خبر از دلتنگی زنها می داد
دم کردم یک قوری چای دارچین !!!
مرده بود ؛

امید در سرزمینم ؛ اما من بودم زن امیدواری که
گذاشته بودم امید را در گهواره ی چوبی خانه ام و بزرگش می کردم
برای دخترم ؛ برای دختر ها ؛
ازادی راه می رود   در خیا بانهای تهران ! با گیسوان بلند
با گوشواره ی گیلاس
با دامن کوتاه ، می میرد هر روز در انتهای  شب
و فردا …
چه کسی گفت
فردا روز دیگری است ؟؟؟

برای  همه چیز

عصیان کرده در زندگیم همه ی  لاک هایم
سرخ، سیاه، زرد، سبز و تمامی آنها
تو که نمیدانی شعری نوشته ام
برای تمامی دخترکان غمگین؛
اما آنها می گویند؛
برایم خواهند خواند؛
آوازهایی حزین
می توانستم باشم زنی که هر صبح با خبر مرگ همه زنان  می خورد چای با  دارچین و درد تازه دم ،
اما نیستم و اینجا پر است از گریه های کبود
برتمام شعرهای نانوشته از آزادی؛
پاک کردم نام تمام سرزمین‌ها را
ازهمه ی نقشه های دنیا
و نوشتم به جایش آزادی گیسوانم را!!!

 

 

 

تاریکی و باز هم تاریکی

علی پیرمحمدی

 ، تاریکی و باز هم تاریکی ؛

 ، شب بود سرتاسر

  ، نور پنهانی از چوبه ی دا ر!

 آی مهربان ظالم ،طناب دار ،

 اهتزاز ظلم،

نیست یارای تماشایش ،چشمم!

بیاویزم به کجای این شب بی فانوس ،

اصلا بیا و بگو از آن زن غمگین که فال شادی می فروخت، گفت: گریه نکن دختران ایران زمین، آینده شما، فال ما، این جا،

همه را پرسید

، ندانست ، که نگفت ،

که شاید بود زندگی ، جایی برای بودن ، ماندن !خوردن یک فنجان قهوه ی تلخ با شکر شاید !

 که برقصیم که بخندیم که نگوییم اصلا” دلمان آزادی می‌خواهد.

شعر دوم ( برای  موهای  بلند ت )

بگو چند صبح دیگر چوبه های دار را  خواهیم  شمرد،

 چرا که روسری دخترها ،

هست،حالا زنجیری،شکنجه پنهان،

چقدر مهم شده،  گیسوان زنان در تاریخ، در جغرافیا، در خیابان های تهران،

عصر، عصر بی کسی، عصر پیام کوتاه  است اما موها بلند

 روسری ها خنجری شده اند که دلبرانه از پشت سر در قلبهای جوان فرود می‌آید!

 میدانی نام مادرم را از یاد برده ام،

همه کلمه ها هستند نام او ! جز ازادی !

  بگو با من، خسته شدم اگر،

آیا مادرم  در آغوشش مرا  خواهد گرفت!

تو گفتی نیست؛

 نامش آزادی؟؟!!