روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در 25مین سال فعالیت آزادگی شماره 335 آزادگی را می خوانید
ترورهای ایدئولوژیک با چاقو در ایران معاصر (2) |
فاطمه شمس
|
3
|
عزتالله نگهبان، پیشگام باستانشناسی نوین ایران (2) |
پرویز نیکنام
|
7
|
نقض حقوق زنان در ایران، تا به کجا؟ |
نغمه ظریفی مقدم
|
9
|
شهر خرم (خرمشهر) بخش یازدهم |
رامین احمدزاده
|
10
|
نشستی که به سقوط کمونیسم اروپا شوروی در دهه 90 کمک کرد |
منصور خانی
|
12
|
اعلام رتبه ایران از نظر خشونت در بین ۱۴۲ کشور دنیا |
ملیکا نوری وفا
|
13
|
با جنبش انقلابی مهسا جلوی جنگ و قحطی در راه را بگیریم |
اکبر دهقانی ناژوانی
|
15
|
باوری به نام شبدر بخش پنجم |
تنظیم، ساره استوار
|
17
|
محاکمه در توکیو |
نیل اشرسون برگردان: عرفان ثابتی
|
21
|
اجرای طرح آزمایشی ایتالیا؛ ۱۶ مرد پناهجو وارد آلبانی شدند |
نسرین جهانی گلشیخ
|
22
|
زن کشی، پدیده ای که آلت قتاله در دستان حکومت نه مردان |
ساره استوار
|
23
|
وطن جا مانده یا تن؟ |
منصوره شجاعی
|
24
|
کودک همسری |
ملینا نوری وفا
|
27
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
ساره استوار
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور فنی و اینترنتی :
حسین بیداروند
چاپ و پخش:
محمد رضا باقری
ترورهای ایدئولوژیک با چاقو در ایران معاصر (2)
فاطمه شمس
لاهیجی هم به این نکتهی مهم اشاره میکند که در ساختار سیاسی-ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، حکم «حذف» عقیدتی-مذهبی «بایستی از سوی هرم تشکیلاتی ــ وزیر ــ که در عین حال حاکمِ شرع هم هست صادر شود و از طریق یکی از معاونان وی به مدیران اجرایی ابلاغ گردد.» (لاهیجی، ۷) اهمیّت حرف لاهیجی در مردود شمردن ادّعای «خودسرانه بودن» قتلهای زنجیرهای است که در آن زمان از سوی سران حکومت، از جمله سیّدعلی خامنهای، مطرح شد. چنانچه از اعترافات قاتلان هم برمیآید قتلها چه از نظر شرعی، و چه در ساختار سیاسی-تشکیلاتی وزارت اطّلاعات، توسّط «مرجع صلاحیتدار»، یعنی یک روحانی وزیر صورت گرفته است که هم «در رأس هرم تشکیلاتی قرار دارد و هم به لحاظ شرعی، صلاحیت صدور حکم قتل را دارا میباشد.» (لاهیجی ۸).
علاوه بر خوشوقت، درّی نجفآبادی، محسنی اژهای، پورمحمّدی و … از نقش دو آخوند دیگر در قتلهای سیاسی دههی هفتاد و ترورهای برونمرزی جمهوری اسلامی نباید غافل شد: علیاکبر هاشمی رفسنجانی و علی فلّاحیان. این دو نفر هم در پوشش روحانیت و در رأس هرم قدرت، بدون نیاز به اخذ فتوای قتل از مراجع، در تشویق، طرّاحی قتل و ترور دگراندیشان نقش کلیدی ایفا کردند. از آغاز به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، قتلها و ترورهای زیادی به تأیید یا مداخلهی رفسنجانی نسبت داده شد. در قتلهای سیاسی دههی ۷۰ در داخل کشور هم ردّپای هاشمی رفسنجانی قابل رهگیری است. ابراهیم زالزاده، مدیر نشرهای «بامداد» و «ابتکار» و سردبیر نشریهی معیار، مدّت کوتاهی پس از توقیف مجلّهی معیار ربوده و جسد کاردآجینشدهاش ۳۷ روز بعد در بیابانهای یافتآباد پیدا شد.
به گفتهی حسین، برادر ابراهیم، «اطرافیانِ رفسنجانی گفته بودند وقتی او سرمقالهی معیار را خوانده خیلی عصبانی شده و گفته کسی نیست که این را خفه کند؟ یا این را آرام کند؟ بلافاصله مجلّه را بستند و بعد از مدّتی هم این اتّفاق برای (ابراهیم) افتاد. انگشتانش را شکستند و بعد از ۱۷ ضربه چاقو شاهرگش را زدند و جنازهاش را در بیابانهای یافتآباد انداختند».
(زالزاده، ۱۳۹۹) ابراهیم زالزاده مدّت کوتاهی قبل از ربوده شدنش، در سرمقالهی نشریهی معیار خطاب به رفسنجانی نوشته بود: «آقای رئیسجمهور! هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر میدانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواستهای مردم حرکت نکند سرنگون خواهد شد.» (زالزاده، ۱۳۷۵)علی فلّاحیان هم که در دوران هاشمی رفسنجانی وزیر اطلاعات بود، در سال ۱۳۶۸، در پست قائممقام وقت وزارت اطّلاعات در سخنرانی خود در مجلس گفته بود: «اگر بنده به عنوان وزیر اطّلاعات انتخاب شوم و نمایندگان محترم به بنده رأی اعتماد بدهند این را بدانند که آیندهای که تاریک میشود، آیندهی ضدّ انقلاب است که همین الان هم تاریک است و آیندهاش تاریکتر خواهد شد.» او با ۱۵۸ رأی موافق به عنوان دوّمین وزیر اطّلاعات جمهوری اسلامی به مسند قدرت تکیه زد. چهار سال بعد و در کابینهی دوّم هاشمی، فلّاحیان برای بار دوّم موفق شد از مجلس رأی اعتماد بگیرد و به مدّت چهارسال، وزیر اطّلاعات جمهوری اسلامی شود. به گفتهی اکبر گنجی، در دوران فلّاحیان و به دستور او بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ایرانی به قتل رسیدند. بر اساس مستندات موجود، دورهی هشتسالهی وزارت اطّلاعات فلّاحیان، اوج قتلهای سیاسی و حملات تروریستی جمهوری اسلامی به ویژه در خارج از کشور است که اغلب آنها با «چاقو» انجام شده است. به گفتهی فلّاحیان، نظر «همهی علما این است که “اهل بغی” یعنی کسانی که علیه حکومت اسلامی شورش و اقدام مسلّحانه میکنند حکمشان اعدام است و شکّی در آن وجود ندارد.» (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، با همین استدلال، فلّاحیان به فرمان «کمیتهی امور ویژه» که خود او نیز عضو آن بود طرح «ترور میکونوس» را میریزد. (پاینده، خداقلی، نوذری، ۱۳۷۹) در این عملیات رهبران سیاسی حزب دموکرات و همراهانشان در رستوران میکونوس شهر برلین به تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۷۲ ترور میشوند.
در ترورهای ایدئولوژیک، قاتلان خود را موظّف به «انجام وظیفه» میدانند. این وظیفه یا برداشتی شخصی از انجام یک فریضهی شرعی و دینی است و یا دستوری که آنها موظّف به اطاعت و اجرای آن هستند و در قبال انجام آن قرار است پاداش دنیوی و اخروی دریافت کنند.
با بازخوانی نقش آخوندهای شیعه در آمریت قتلهای دگراندیشان در دورههای مختلف تاریخی، ایفای نقش آمریت و صدور فتوای ارتداد یا قتل از سوی مراجع به وضوح آشکار میشود. با سازمانی شدن جریان اسلامگرایان در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی و ظهور پدیدههایی چون نوّاب صفوی در لباس طلبهگی، آنان که ردای روحانیت بر تن داشتند با اعتماد به نفس بیشتری در توجیه یا اجرای عملیات ترور صاحب منصبان رژیم شاه وارد عمل شدند. بعد از برپایی جمهوری اسلامی و با ورود آخوندهای شیعه به رأس هرم قدرت، مسئلهی «حفظ حکومت اسلامی» به بهانه و ابزاری برای اعدام، قتلعام، و ترور مخالفین حکومت تبدیل شد. طی دو دههی آغازین پس از انقلاب، هزاران تن با عناوین فقهی نظیر «مهدورالدم»، «محارب»، «اهل بغی» و «مرتد» اعدام، قتلعام، و یا ترور شدند. اتهاماتی که چهار دهه بعد هنوز هم قربانی میگیرد.
دو. کُشتافزار: چاقو
رشدی در روایت جزئیات ترور نافرجامش بر روی «چاقو» به عنوان کُشتافزار ترور تمرکز میکند و از نمایی نزدیک آنچه را در رویاروییاش با ضربات چاقو گذشت، شرح میدهد. چاقو برای رشدی استعارهای است از وحشیانهترین و برهنهترین شکل ترور ایدئولوژیک؛ کُشتافزاری که به زعم او قابلیتهای ویژهای دارد که آن را از ابزارهای قتّالهی دیگر متمایز میکند. از دید او چاقو رابطهای نزدیک، صمیمی، و عمیق با جسم قربانی برقرار میکند:
«تفنگ را میشود از فاصلهی دور استفاده کرد. گلوله میتواند مسافتی طولانی را طی کند و بین قاتل و مقتول پلی مرگبار بزند. تیراندازی از فاصلهی دور صورت میگیرد. امّا حمله با چاقو کنشی است آمیخته به نوعی صمیمیت و نزدیکی؛ چاقو سلاحیست با نمایی از نزدیک، و جرائمی هم که با چاقو اتفاق میافتند نوعی برخورد از نزدیک هستند.
چاقو آرام در گوش قربانیاش زمزمه میکند: اینجا هستم، حرامزاده! منتظرت بودم. میبینی؟
درست روبروی توام و تیزی ترور را در گردنت فرو میکنم. احساسش میکنی؟ بیا! این هم چند ضربهی دیگر. و بیشتر… و بیشتر. همینجا هستم. درست جلوی تو.» (رشدی، ۱۴)
در گفتار رشدی آنچه در جانبخشی به چاقو جلب توجّه میکند اصرار برای فرو کردن تیزی ترور در بدن قربانی و بر جای گذاشتن ردّی عمیق و همیشگی از ضربه بر بدن اوست. هر ضربهی چاقو حکم حک شدن امضای قاتل بر بدن قربانی را دارد؛ هرچه ضربه کاریتر و عمیقتر، امضا ماندگارتر. گویی قاتل قصد دارد با هر ضربه به ازای تک تک دستاندرکاران قتل، ردّی از تیزی ترور بر پیکر قربانی باقی گذارد. گزارشهایی که در مورد حملات تروریستی اسلامگرایان در کشورهای مختلف در طی دو دههی اخیر انجام گرفته است نشان میدهد یکی از مهمترین دلایل استفادهی فزاینده از چاقو به عنوان کشتافزار یا «آلت قتّاله» دم دستبودن و آسانیاب بودن آن است. در ماه مه سال ۲۰۱۶، اینسپایر، مجلهی ارگان القاعده، مقالهای با عنوان «ای انقلابیونِ چاقو به دست! پیش به سوی آمریکا» منتشر کرد و از مسلمانان آمریکا خواست برای کشتن «روشنفکران، شخصیتهای اقتصادی و بانفوذ آمریکا» با استفاده از روشهای ساده از جمله سلاح سرد، رسیدن به این اهداف را آسان کنند. مجلّات اینترنتی وابسته به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) هم در همان سال توصیههایی مبنی بر آسانیاب بودن، مرگبار بودن، و امکان پنهان کردن چاقو به عنوان کشتافزاری مؤثر را منتشر کردند. (آبزِروِر، ۲۰۱۶) بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۷ بیش از ۳۷ مورد حمله با چاقو به جمعیت یا افراد خاص در اماکن عمومی مثل فرودگاه، کلیسا، دانشگاه، و حتّی ایستگاه پلیس از چین گرفته تا ایالات متّحده، بریتانیا، و سراسر اروپا به ثبت رسید. در ماههای اخیر هم گزارش چند ترور با چاقو در آلمان منتشر شد. علاوه بر در دسترس و آسانیاب بودن از دشواری ردیابی چاقو در مقایسه با سلاح گرم یا مواد منفجره هم نباید غافل شد.
چاقو در قتلهای غیرسیاسی ایران هم بیشترین کاربرد را در میان ابزارهای کشتن داشته است. بر اساس پژوهشی که عباس عبدی سال ۱۳۶۷ دربارهی «قتل» در ایران انجام داد اسلحهی سرد و بّرنده، به ویژه چاقو، بیشترین کاربرد ( ۳۴/۲ درصد، ۲۵۲ مورد) را در میان کشتافزارهای به کار رفته در ارتکاب قتل داشته است (عبدی، ۱۳۸). در جدول دیگری که به توزیع قاتلین، بر حسب زمان وقوع قتل و وسیلهی به کار گرفته شده در قتل اختصاص دارد، باز هم استفاده از اسلحهی سرد در همهی زمانها بالاترین آمار را دارد. از ۶۰۴ مورد قتل، ۳۲۷ مورد در شب (۶۱ مورد)، صبح (۱۱۱ مورد) و بعدازظهر (۱۵۵ مورد) با اسلحهی سرد و تیز انجام شده است. (همان، ۱۴۷) استفاده از چاقو به عنوان ابزار قتل در ترور دگراندیشان ایران هم تاریخی چندصدساله دارد. از سلّاخی بابیان و بهائیان در دورهی قاجار که پیشتر به آن اشاره شد گرفته، تا ترورهای فدائیان اسلام در دورهی پهلوی دوم، تا قتلهای سیاسی بعد از انقلاب، چاقو همواره در اشکال مختلف در صحنهی جنایت حاضر بوده است.
در معاینهای که از جسد دکتر برجیس بعد از ترور او در بهمن ۱۳۲۸ به عمل آمد علاوه با قطع شریان گلو، اثر ۸۱ ضربه چاقو در بدن او به ثبت رسیده بود. در ترور کاظم سامی کرمانی، وزیر بهداشت دولت موقّت و رهبر جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) در چهارم آذرماه ۱۳۶۷ هم ضربات متعدّد چاقو بر سر و سینه و دستش نمایان بود (کدیور، ۹۵). چهار ضربهای که در نهایت، دو روز بعد از ترور در بیمارستان به مرگ او انجامید به ناحیهی سرش وارد شده بود و به قسمتهایی از مغز آسیب جدّی رسانده بود.
عبدالرّحمن برومند، رئیس هیئت اجرایی نهضت ملّی ایران هم با ضربات چاقو در گردن، در مقابل آسانسور منزلش در پاریس در ۲۹ فروردین ۱۳۷۰ ترور شد. دو ماه بعد، در ۱۵ مرداد ۱۳۷۰، قاتلان شاپور بختیار و رئیس دفترش، سروش کتیبه، موفّق شدند از سدّ پلیس امنیت در مقابل منزل بختیار عبور کنند و آنها را با ضربات متعدّد چاقوهای آشپزخانه به قتل برسانند. دقیقاً یک سال بعد از ترور بختیار، خواننده و هنرمند ایرانی، فریدون فرّخزاد هم با ضربات متعدّد چاقوی آشپزخانه در منزل شخصیاش در شهر بُن آلمان ترور شد.
کشتن با چاقو از جمله آموزشهایی بوده که حدّاقل در دههی آغازین حیات جمهوری اسلامی در دستور کار حکومت بوده است.
سیامک سنجری، جوان ۲۸ سالهای بود که با پسر علی فلّاحیان، وزیر اطّلاعات هاشمی رفسنجانی، از طریق فروش خودرو وارد رابطهی دوستانه شد و به محافل خصوصی خانواده فلّاحیان راه پیدا کرد. خبر قتل او برای اوّلین بار در آبانماه ۱۳۷۵ در روزنامههای ایران منتشر شد.
او هم با ضربات متعدّد چاقو به قتل رسیده بود. در روزنامههای وقت نوشتند پلیس تشخیص داده بود قاتلان، سنجری را در نقطهای دیگر از شهر به قتل رسانده و سپس جسدش را زیر پل کاوه انداخته بودند. گفته میشود سنجری به سونای زعفرانیه که ظاهراً پاتوق علی فلّاحیان هم بوده راه پیدا کرده بود و اخبار خصوصی این محافل را درز داده بود (جیحون، ۱۳۹۷).
حسین زالزاده در شرح ترور برادر نویسندهاش، ابراهیم زالزاده، که در ۵ اسفند ۱۳۷۵ در تهران به قتل رسید از وارد شدن ۱۷ ضربه چاقو به قفسهی سینه و سپس بریده شدن شاهرگ او به عنوان «تیر خلاص» یاد میکند. (زالزاده، ۹۹) زالزاده همانطور که پیش از این هم اشاره شد مدّت کوتاهی پس از انتشار سرمقالهای انتقادی در نشریهی معیار خطاب به رفسنجانی در ۵ اسفند ۱۳۷۵ ناپدید شد و در اوایل فروردین ۱۳۷۶ جسد کاردآجینشدهی او در بیابانهای یافتآباد پیدا شد. حسین زالزاده در توصیف وضعیت جنازهی برادرش گفته بود: «نمیدانم اینها چهطور به خودشان میگویند انسان. چون انسان با انسان دیگر چنین کارهایی نمیکند. شما یک خودکار یا مداد بردارید ۱۷ بار روی کاغذ بزنید خسته میشوید؛ ۱۷ ضربه روی قفسهی سینهی برادرم زده بودند و بعد شاهرگ او را بریده بودند… (زالزاده، ۱۳۹۹)
محمّد حاجیزاده، برادر حمید حاجیزاده، شاعر و دبیر ادبیات در کرمان که در جریان قتلهای سیاسی دههی هفتاد در ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ به همراه پسر ۹ سالهاش کارون در اتاق خواب خانهاش با حداقل ۳۷ ضربه چاقو سلّاخی شدند در توصیف ردّپای چاقو بر بدن برادر و برادرزادهاش مینویسد:
«پزشکی قانونی تعداد ضربههای دشنهی فرو رفته در سینهی برادرم را ۲۷ ضربه از زیر گلو تا زیر ناف، و ضربههای وارده به سینهی کارون را بالغ بر ۱۰ دانسته بود. آثار ضربهی سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست؛ بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربهی کارد، حمید تیغهی چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و بار دیگر فرو میکرده است که باعث شده بود کف دستش پر از شیارهای عمیق شقاوت باشد. کسانی که در غسّالخانه حضور داشتهاند و یا جسد کارون را دیدهاند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفتهاند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد.» (حاجیزاده، ۱۳۷۸)
ارس حاجیزاده، برادر کارون، بعد از دیدن بدن بیجان برادرش در مصاحبهای گفت: «با کارون بازی میکردیم. بچّه بود دیگر. آدم دلش میخواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که میبوسیدم، سینهی کارون بود. همانجا چاقو خورده بود و چربی آمده بود بیرون. (ارس حاجیزاده، ۱۳۹۹). فرخنده حاجیزاده، خواهر حمید حاجیزاده در مصاحبهای در رابطه با قتل برادر و برادرزادهاش گفته بود: «در وزارت اطّلاعات به ما گفتند یک اشتباه ساده بود. با یک اشتباه ساده، دو آدم کشته شده بودند؛ تکّهتکّه و مُثله شده بودند.» (فرخنده حاجیزاده، ۱۳۹۹)
در میان روایتهای موجود دربارهی ترورهای ایدئولوژیک با چاقو در دورهی حکومت جمهوری اسلامی، روایت پرستو فروهر از نحوهی به قتل رسیدن پدر و مادرش حاوی جزئیات هولناک و تکاندهنده است. پرستو فروهر بعد از دیدن جسد پدر و مادرش در حیاط خلوت پزشکی قانونی، شرحی کامل از بازخوانی دو گزارش رسمی از معاینهی جسدها نوشت و در آن از جزئیات موحش «سختکشی» داریوش فروهر و پروانه اسکندری با چاقو پرده برداشت. در گزارشی که به پرستو فروهر تحویل داده شد در پزشکی قانونی، حدّاقل ۲۴ جراحت ناشی از ضربات وارده بر چاقو را بر بدن پروانه اسکندری شمارهگذاری کرده بودند و محل و طول آنها را هم نوشته بودند. بر بدن هر دو مقتول، دو گونه زخم تشخیص داده شده بود: «جرح دمموشی» و «جرح با لبههای مضرس». (فروهر، ۱۳۹۷) در «گزارش معاینهی جسد» داریوش فروهر نوشته شده بود که در قسمت «قدام و سینه» جمعاً ۱۱ جراحت پیدا شد و همه شمارهگذاری شده بودند. متن گزارش نشان میداد که قاتلان، ضربات چاقو را از زوایای مختلف به بدن قربانیان فرود آوردهاند. در گزارش بررسی جسد داریوش فروهر آمده بود:«زیر پوست قفسهی سینه و شکم در محلّ تمامی جراحات فوق الذّکر، خونمردگی زمان حیات دیده میشود … جهت ضایعات از قدام به خلف در مسیرهای مختلف میباشد. حفرات جنب در سمت چپ و راست و محوطه شکم پر از خون میباشد و در بررسی ریهی چپ تعداد ۵ جراحت دیده میشود که یکی از ضایعات بعد از خروج از ریه وارد پریکارد شده و بطن چپ را پاره کرده و در ادامه از سمت مخالف قلب خارج شده و تا سطح خلفی دندهها تا نزدیک ستون مهرهها امتداد پیدا کرده…» (فروهر، ۱۳۹۷)
روایت رشدی در بیان جزئیات ترور ناکامش از جهاتی به بازخوانی پرستو فروهر از گزارش قتل پدر و مادرش شباهت دارد. رشدی مینویسد چاقو در دست چپش فرو رفت و تاندونها و بیشتر اعصاب را قطع کرد و حدّاقل دو زخم دیگر چاقو در گردنش بود ــ یک شکاف درست در عرض آن و بیشتر در سمت راست ــ و یکی دیگر بالاتر در صورتش، باز هم در سمت راست. در سینهاش هم خطّی از زخمها در مرکز بود و دو شکاف دیگر در قسمت پایین سمت راست و بریدگی در ران بالای سمت راست. چاقو زخم عمیقی را هم به سمت چپ دهان او وارد کرد و در امتداد خط موها هم رّدی از خود بر جای گذاشت. امّا کاریترین یا به بیان خود رشدی، «بیرحمانهترین» ضربه، زخم عمیقی بود که با فرو رفتن چاقو در چشم راستش ایجاد شد و تیغهی آن تا عصب بینایی فرو رفت به این معنا که هیچ امکانی برای نجات بینایی وجود نداشت. (رشدی، ۲۳-۲۴)دورهی هشتسالهی وزارت اطّلاعات فلّاحیان، اوج قتلهای سیاسی و حملات تروریستی جمهوری اسلامی به ویژه در خارج از کشور است که اغلب آنها با «چاقو» انجام شده است.
ثبت جزئیات مواجهه با تیزی کُشتافزار ترور از آن جهت مهم است که عمق شقاوت و وحشیانهگی عمل کُشتن را به خوبی نمایان میکند و نشان میدهد در مواجهه با بدن قربانی آنچه در وجود قاتل رنگ میبازد، انسان پنداشتن وجودی است که بر اثر ضربات کینهتوزانهی چاقو در برابر او ذرّهذرّه جان میدهد. تن قربانی در نظر قاتل، وجه انسانیاش را از دست میدهد و به تکّهای گوشت بدل میشود که از دم تیغ گذراندنش، انجام فریضهی شرعی و گاهی حتّی شغلی است که قاتل بابت آن اضافهکاری میگیرد.
گلوله اگر درست شلیک شود در جا میکُشد؛ امّا چاقو حتّی اگر به درستی به عنوان کُشتافزار مورد استفاده قرار بگیرد برای تمام کردن کار، به تکرارِ خشونت، محتاج است. گاهی این تکرار، وجهی کینهتوزانه و جنونآمیز به خود میگیرد؛ به ویژه زمانیکه قاتل علیرغم اطمینان از مرگ مقتول باز هم ضربه میزند؛ گویی هنوز در جستجوی ردّپای زندگی در بدن قربانیست تا با بیرحمی تمام، تحقیر و نابودش کند. رشدی در بخشی از کتاب از تحقیرهای جسمانی مینویسد که پس از ترور تا مدّتها با آن درگیر بوده است: «با وجود آن همه زخم و جراحت عمیق، حریم خصوصی بدن آدم از بین میرود، انسان کنترلش را بر بدنش که به سان یک کشتی با آن در سفر است، از دست میدهد. میپذیردش چون چارهی دیگری ندارد. هدایت کشتیاش را واگذار میکند تا غرق نشود. اجازه میدهد مردم هر کاری میخواهند با بدنش بکنند. برهنگیاش را سوزن بزنند، زخم تخلیه کنند و بخیه بزنند و وارسی کنند ــ همه برای اینکه بتواند زنده بماند.» (رشدی، ۱۸).
این تحقیر جسمانی در مواردی هم که قربانی زنده نمانده است به گونهای دیگر قابل مشاهده است. گاهی از صحنهی جنایت برمیآید که برای قاتلان، نابودی جسمانی مقتول به اندازهی کافی رضایتبخش نبوده است؛ پس به دنبال راه دیگری برای رساندن پیام ترور به بازماندگان گشتهاند. قاتلان فریدون فرّخزاد، اجاق برقی در آشپزخانه را روشن گذاشتند و به همین دلیل فاسد شدن جسد زودتر از حالت عادّی شروع شد. بازماندگان مجبور شدند به خاطر شرایط خاصّ جسد، فرّخزاد را در یک کیسهی پلاستیکی ضخیم در تابوت به خاک بسپارند. (عسگری، ۱۳۹۸).
در برّرسی قتل حمید و کارون حاجیزاده، ردّ دستهای کارون بر دیوار اتاقخواب نمایان بود و به نظر میرسید او قبل از مرگ برای زنده ماندن و فرار تقلّا کرده است. به شهادت برادر کارون، چشمهای او از حدقه بیرون زده بود و به پدرش خیره مانده بود و دهانش پر از خون بود. (حاجیزاده، ۱۳۹۹).یکی از تکاندهندهترین جزئیات ترور فروهرها، کشتن داریوش فروهر بر صندلی چوبی اتاق کار و بعد چرخاندن صندلی به سمت قبله بود. پرستو فروهر در شرح این صحنه مینویسد:
«پدرم را روی یک صندلی چوبی در اتاق کار در طبقهی اول خانهاش کشتند. به گفتهی همرزمان پدرم که جسدش را پیدا کردند و به استناد یک عکس که چند هفته پس از قتل پدرم قاضی تحقیق ادارهی آگاهی به من نشان داد، صندلی او که جسدش روی آن پیدا شد رو به قبله چرخانده شده بود. فرش زیر پایهی صندلی تا خورده بود. پس صندلی را هنگامی که او روی آن نشسته بود چرخاندهاند. در آن عکس، چرخش صندلی رو به قبله به شدت به چشم میآمد، زیرا که صندلی بر خلاف بقیهی اسباب آن مکان نه رو به مرکز اتاق که رو به دیوار داشت، به فاصلهی کمی از دیوار و در ورودی اتاق. از آنجا که پدرم در موقعیت تصمیمگیری نبوده است، پس این چرخش نمایانگر قصد و تصمیم قاتلان اوست، نمایانگر دستوری است که مأمورها اجرایش کرده بودهاند.
در اینجا قاتلان تصویری از مرگ یک انسان ساختهاند که پیامی در بر دارد.» (فروهر، ۱۳۹۷)پرستو فروهر این پیام را یادآور مناسک ذبح و قربانی در اسلام میداند، داستانهایی که به گفتهی او از اعماق تاریخ بر ما آوار میشوند تا اکنون ما را به بدویت آن گذشتههای دور زنجیر کنند. او در بازخوانی گزارش قتل پدر و مادرش از چاقوهایی میپرسد که پیکر عزیزانش را زخم زدند و سلّاخی کردند:
«با آن چاقوها چه کردهاند؟
با آن چاقو که آنقدر محکم بود که ضربههایش دندههای مادر نازنینم را شکسته است؟
متهمان در اعترافهای خود، قتل را “حذف فیزیکی” خواندهاند و نوشتهاند که جزو «وظایف سازمانی» آنان بوده است. آیا ابزار آن هم جزو ادوات حرفهایشان محسوب میشده؟
آیا تهیهی این ابزار نیز شامل روالهای اداری بوده است؟
آیا همانطور که کاغذ و پوشه و میز و صندلی و تلفن برای یک نهاد اداری تهیه میشود و قبض و رسید و بودجه و مأمور خرید دارد، آن چاقوها هم قبض و رسید و شماره ثبت در اموال اداری دارند؟ آیا در انباری و قفسهای نگهداری میشوند؟
آن چاقوها که به زندگی پدر و مادر من پایان دادند آلت قتل هستند یا ابزار کار؟» (فروهر، ۹۷)
در ترورهای با چاقو، ردیابی نوع چاقوهایی که به عنوان ابزار قتل استفاده شدهاند به دلیل غیابشان در صحنهی قتل غیرممکن بوده است. امّا در موارد معدودی مثل ترور وحشیانهی فریدون فرّخزاد، پلیس اعلام نظر کرد که ضربات منجر به قتل از جمله با همان چاقوی آشپزخانه که برای بریدن هندوانه استفاده شده بود به بدن فریدون فرّخزاد وارد شده است. در گزارش کالبدشکافی فرّخزاد اعلام شد که ضربات چاقو از پشت سر به او وارد شده بود. (عسگری، ۱۳۹۸) در ترور بختیار و کتیبه هم قاتلان با چاقوی آشپزخانه عملیات ترور را انجام داده بودند. در موارد دیگر، مثل ترور دکتر سلیمان برجیس و کاظم سامی، قاتلان علاوه بر چاقو از دشنه هم استفاده کرده بودند.
در ترور رشدی، ضارب با خود یک کیف پر از چاقو آورده بود که تمام آنها توسّط پلیس ضبط شد. رشدی مینویسد:
«بعد از ضبط و جستجوی کیف تأیید شد تنها سلاحهای کشفشده در آن چاقو بودهاند. یعنی او یک کلکسیون چاقو با خود آورده بود؟ چقدر عجیب! آوردن یک سلاح به سالن اجتماعات به اندازهی کافی کار خطرناکی بود. آوردن چندین سلاح کار را خطرناکتر هم میکرد. آیا او نگران جستجوی آن کیف نشده بود؟
چند چاقو در آن کیف بود؟
آیا او میخواست از بیش از یک چاقو استفاده کند؟
یا انتخاب همان یک چاقو هم برایش سخت بود؟
آیا قرار بود در لحظه تصمیم بگیرد؟
یا اصلاً تصادفی چاقو را انتخاب کند ــ هر کدام که شد؟
شاید هم میخواسته آنها را در اختیار حضّار برنامه بگذارد و از آنها دعوت کند در مراسم قتل شرکت کنند؟
پاسخی برای این سؤالها نداشتم.» (رشدی، ۱۹۴)
سه. قاتلان
در ترورهای ایدئولوژیک، قاتلان خود را موظّف به «انجام وظیفه» میدانند. این وظیفه یا برداشتی شخصی از انجام یک فریضهی شرعی و دینی است و یا دستوری که آنها موظّف به اطاعت و اجرای آن هستند و در قبال انجام آن قرار است پاداش دنیوی و اخروی دریافت کنند.
رشدی یک فصل از کتاب چاقو را به گفتوگویی خیالی با ضاربش، هادی مطر، اختصاص داده است و سعی میکند دلیل اقدام به ترور ضاربش را درک کند. در جایی از زبان هادی مطر میگوید: «من آمادهی انجام آن کار بودم، چون در خدمت خدا بودم … کسانی که ضدّ خدا هستند حقّ زندگی ندارند. ما حقّ داریم به زندگیشان پایان دهیم … ملحد پستترین انسانهاست…» (رشدی، ۱۴۴) ایدئولوژیهای تروریستی، یک وجه اشتراک مهم دارند: آنها فقط «یک تفکّر پاک و درست» ــ تفکّر خودشان ــ را قبول دارند و معتقدند تفکّرات ناپاک دیگر از راه راست منحرف شدهاند و خبیث و شیطانیاند.
این نوع استدلال به توجیه خشونت عریان ترور ختم میشود و آن را عملی واجب و لازم میپندارد.
متن بیانیهی «دین و انتقام» به قلم مجتبی نوّاب صفوی که ده روز پیش از ترور احمد کسروی در ۱۰ اسفند ۱۳۲۴ منتشر شد بنیان فکری فدائیان اسلام را به روشنی تبیین میکند:
«و اذا قیل لهم لاتفسدوا فیالارض انّما نحن مصلحون الّا انّهم هم المُفسدون» ــ و اگر گفته شود بر ایشان دست از فساد و جنایت بردارید، میگویند ما مصلحیم، آگاه باشید که هم ایشان مفسدین هستند. ای خائنین حقیقتپوش و حقکش و ای نیرنگبازان منافق، ما آزادهایم و بیداریم، میدانیم و ایمان به خدا داریم و نمیترسیم، (لا تحسبنّ الذین قتلو فی سبیلاللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون) ــ گمان نکنید کسانی را که کشته میشوند در راه خدا مردگانند، بلکه زندهاند و در رحمت خدای غوطهورند.» (نوّاب صفوی، ۵۲).
ارجاعات مکرّر به نصّ قرآن برای توجیه ترور یا آنچه نوّاب و یارانش «اعدام انقلابی» میخواندند پس از انتشار این بیانیه به شیوهی رایجی برای ترورهای ایدئولوژیک اسلامگرایان تبدیل شد. هرجا اختلافی بر سر اجرای احکام اسلام به وجود میآمد تهدید به قتل روالی عادی بود. نوّاب صفوی حتّی مصدّق را هم بر سر همین اختلاف تهدید به قتل کرد. همین اختلافات ایدئولوژیک هم باعث شد که پنج روز پس از کودتای ۲۸ مرداد، نوّاب صفوی با صدور بیانیهای سقوط دولت مصدّق را «یاری خداوند» توصیف کند و تنها راه سعادت مردم را در جایگزین کردن تعالیم عالی و احکام حیاتبخش اسلام معرّفی کند. (میردامادی، ۱۳۹۰)
ادامه دارد
عزتالله نگهبان، پیشگام باستانشناسی نوین ایران (2 )
پرویز نیکنام
برای همین به سراغ کلنل علینقی وزیری رفت که در استخدامش در دانشگاه تهران به او کمک کرده بود. بعد از متقاعد کردن و جلب نظر استاد وزیری، برنامهای تهیه کرد و پس از گفتوگو با دکتر علی اکبر سیاسی رئیس وقت دانشکده ادبیات، آن را برای مسئولان دانشگاه تهران ارسال کرد. دکتر سیاسی به او گفت که «با وضع بودجه دانشگاه تصور نمیرود به این زودیها بتوان نتیجه گرفت ولی همه گونه قول مساعد برای کمک ابراز نمودند.»
در آن زمان دانشجویان باستانشناسی تنها یک بار در عید نوروز به دیدن اصفهان و شیراز و تخت جمشید و پاسارگاد میرفتند، و نگهبان از دکتر سیاسی خواست که بهجای آن، دانشجویان را برای «بررسیهای علمی باستانشناسی و گمانهزنی» به شوش ببرد. او دانشجویان را به اندیمشک و سپس به دزفول و شوش برد.
این سفر مقدمهی سفرهای بعدی شد و به گفتهی دکتر نگهبان شرح «این مسافرت علمی به وسیلهی دانشجویان برای دانشجویان رشتههای دیگر وجههی جدیتری را برای رشتهی باستانشناسی به وجود آورد … و شالودهی محکمی را برای انجام اقدامات مشابه دربارهی کارهای عملی برای رشتهی باستانشناسی بنیان نهاد.»
همزمان نیز طرح ایجاد مؤسسهی باستانشناسی در دستور کار شورای دانشکده قرار گرفت و پیشنهاد تأسیس مؤسسهی باستانشناسی به تصویب رسید. اما گرفتن نظر مساعد دانشگاه به این سادگی نبود. برای همین هم نگهبان میگوید که بارها با احمد فرهاد رئیس وقت دانشگاه حرف زد تا اینکه دکتر فرهاد به او گفت «به فرض اینکه چنین مؤسسهای تأسیس شود کجا را میخواهید حفاری نمایید که اطمینان داشته باشید آثاری به دست خواهد آمد. آیا محل خاصی را در نظر گرفتهاید.»
نگهبان در پاسخ میگوید: «در مملکتی مانند ایران که هزاران سال مورد سکونت اقوام باستانی بوده است در هر کجا که حفاری گردد نتیجه مطلوب خواهد داد، حتی اگر در همین اتاق شما هم به عمق کافی حفاری شود اطمینان دارم به آثاری برخواهیم خورد.»
سرانجام رئیس دانشگاه قول داد که اقدام لازم را انجام دهد. پس از گذشت دوسال بالاخره اساسنامهی مؤسسهی باستانشناسی به تصویب شورای دانشگاه تهران رسید و برای تهیه مقدمات تأسیس به دانشکده ادبیات فرستاده شد و این مؤسسه در سال ۱۳۳۸ در محل دانشکدهی ادبیات (دانشسرای عالی قدیم) در چند اتاق کارش را شروع کرد.
شروع فعالیت مؤسسهی باستانشناسی
در آن زمان گروههای متعددی مشغول حفاری در ایران بودند که از آن جمله میتوان به گروه حفاری آلمانی در تخت سلیمان به مدیریت پرفسور رودلف نارمن، هیئت بلژیکی به سرپرستی لویی واندان برگ در لرستان، هیئت آمریکایی به سرپرستی دکتر روبرت دایسون در حسنلو و هیئت انگلیسی به سرپرستی داوید استروناخ در پاسارگاد اشاره کرد
نگهبان میگوید: «اولین فعالیت این مؤسسه در پائیز سال ۱۳۳۸ با شرکت در برنامهی بررسیها و حفاریهای باستانشناسی هیئت حفاری مؤسسهی شرقی دانشگاه شیکاگو در منطقهی کرمانشاه، شاهآباد و ماهیدشت به سرپرستی پرفسور رابرت بریدوود آغاز گردید. دانشجویان و استادان رشتهی باستانشناسی تا آنجا که زمانبندی دروس ایشان اجازه میداد در این حفاریها شرکت نموده.»
دکتر عباس علیزاده از باستانشناسان صاحبنام، دیدار تصادفی دکتر نگهبان با رابرت بریدوود و همکارانش را یکی از وقایع مهم باستانشناسی میداند و معتقد است که ورود رابرت بریدوود به ایران «نقشی اساسی در گشودن فصلی جدید و علمی در باستانشناسی پیش از تاریخ ایران ایفا کرد.»
بریدوود در سالهای ۱۹۵۰ در کردستان عراق مشغول کار بود و با سقوط رژیم پادشاهی عراق تلاش کرد تا کارش را در ترکیه ادامه دهد اما موفق نشد و در کنگرهی بینالمللی باستانشناسی پیش از تاریخ در هامبورگ با دکتر نگبهان ملاقات کرد. به گفتهی دکتر علیزاده، «در این ملاقات دکتر نگهبان از مشکل بریدوود مطلع شد و پیشنهاد کرد که وی کار خود را در کوهپایههای زاگرس در ایران ادامه دهد. این ملاقات اتفاقی و استقبال بریدوود از این پیشنهاد سرآغاز عصری جدید در باستانشناسی ایران بود که در نتیجهی آن گروهی از بهترین باستانشناسان بینالمللی (مانند فرانک هول، کنت فلانری، پتی جو واتسون، بروسهاو) فعالیتهای علمی خود را در ایران متمرکز کردند.»
به عقیدهی علیزاده «پیش از سالهای ۱۹۶۰، اطلاعات ما در مورد آغاز دوران روستانشینی و توسعهی اقتصاد معیشتی بر پایهی کشاورزی در ایران بسیار اندک بود.»
مدت کوتاهی پس از شروع فعالیت مؤسسهی باستانشناسی، در اواخر سال ۱۳۳۸ این مؤسسه، سمیناری در دانشگاه تهران برگزار کرد و در آن، گروه باستانشناسی دانشگاه تهران، ادارهی کل باستانشناسی و موزهی ایران باستان، هیئت حفاری مؤسسه شرقی دانشگاه شیکاگو، گروه تاریخ و جغرافیای دانشکدهی ادبیات و مؤسسهی آب و خاک و هواشناسی و انجمن آثار ملی شرکت داشتند. سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۹ هنگامی که برنامهی حفاری منطقهی کرمانشاه، شاهآباد و ماهیدشت تمام شد هیئت حفاری مؤسسهی شرقی دانشگاه شیکاگو وسایل کار خود را به مؤسسه اهدا کرد.
یک سال بعد دکتر نگهبان با همراهی ادارهی باستانشناسی، کاوش در مارلیک را آغاز کرد که تحولی جدی در باستانشناسی ایران بود و برای اولین بار یک هیئت ایرانی به صورت مستقل به حفاری پرداخت.
برنامهی جلوگیری از فعالیت باستانشناسان خارجی
بعد از کشف آثار نفیس در مارلیک، وزارت فرهنگ به این فکر افتاد جلوی فعالیت هیئتهای خارجی باستانشناسی را بگیرد. دلیلشان هم این بود که فکر میکردند باستانشناسان خارجی در حفاریها مشابه چنین اشیایی را پیدا کرده ولی به صورت غیرمجاز از کشور خارج کردهاند؛ بنا بر این بهتر است با محافظت از مناطق باستانی، این مناطق به وسیلهی هیئتهای ایرانی حفاری شوند. نگهبان میگوید به وزیر گفتم که «با تقاضای تمدید بعضی از این هیئتها که کار آنان نتایج علمی مهمی در گذشته داشته است، موافقت نمایند.» چون در آن زمان نیروی تحصیلکرده در زمینهی باستانشناسی در ایران کم بود و به نظر نگهبان «ادامهی عملیات آنان با رعایت قوانین باستانشناسی در یک نظام علمی به نفع مملکت خواهد بود.»
در آن زمان گروههای متعددی مشغول حفاری در ایران بودند که از آن جمله میتوان به گروه حفاری آلمانی در تخت سلیمان به مدیریت پرفسور رودلف نارمن، هیئت بلژیکی به سرپرستی لویی واندان برگ در لرستان، هیئت آمریکایی به سرپرستی دکتر روبرت دایسون در حسنلو و هیئت انگلیسی به سرپرستی داوید استروناخ در پاسارگاد اشاره کرد که نگهبان معتقد بود «نتیجهی کار آنان از نظر روشن نمودن تاریخ و فرهنگ گذشتهی ایران درخشان بوده است و تا حصول نتیجهی نهایی بهتر است ادامه یابد.»
نگهبان حتی معتقد بود که هیئت فرانسوی در شوش به سرپرستی پرفسور رومن گیرشمن نیز به کار خود ادامه دهد که بیش از نیم قرن در ایران کار کرده و «انتشارات مفیدی به منظور اشاعهی تمدن گذشتهی این مرز و بوم به چاپ رسانیده، تحت نظام و چهارچوب قوانین باستانشناسی به کار خود ادامه دهد.»
هیئت فرانسوی از زمان پادشاهی مظفرالدین شاه امتیاز انحصاری حفاری در ایران را به دست آورده بود و سالها حتی در دوران جنگ جهانی اول و دوم نیز به کارشان ادامه دادند. بر اساس امتیازاتی که به فرانسویها داده شده بود به گفتهی دکتر نگهبان «کلیهی آثار باستانی مکشوفه و یا به عبارت دیگر آنچه را که انتخاب مینمودند، حق داشتند از ایران خارج کنند. امروز نفایس آثار باستانی ایران که سالنهای موزهی لوور را تزئین نمودهاند، بهترین شاهد صادق این مدعاست.»
بعد از تصویب قوانین باستانشناسی در سال ۱۳۰۹ کلیه امتیازات داده شده به خارجیها لغو شد گرچه برخی نظیر هیئت فرانسوی گاهی خیال میکردند که این قانون شامل حال آنها نمیشود.
مقابله با حفاری قاچاق خرید و فروش اشیاء عتیقه
پس از تجربهی تلخ توقف حفاری در مارلیک و حفاریهای قاچاق گسترده، دکتر نگهبان میگوید که «تصمیم گرفتم تا آنجا که توان دارم در این زمینه مبارزه نمایم و از آن پس در تمام فعالیتهای باستانشناسی مانند سخنرانیهای مربوط به آثار باستانی، مجامع بینالمللی و هر موقعیت دیگر، اثرات مخرب و زیانآور حفاریهای قاچاق، داد و ستد آثار عتیقه، جمعآوری و خرید آثار عتیقه قاچاق را گوشزد کرده و از هر موقعیتی برای جلوگیری از این عملیات زیانبخش استفاده کرده و سالها به این تلاش ادامه دادم.»پنجمین کنگره بین المللی هنر و باستانشناسی ایران در بهار سال ۱۳۴۷ در تهران و اصفهان برگزار شد که نمایندگان ۲۷ کشور در آن شرکت داشتند. مدیریت این کنگره را دکتر نگهبان بر عهده داشت، و در آن «بر مبارزه با مبادلات غیرقانونی و قاچاق آثار باستانی و میراث فرهنگی» تاکید کرد.
در این کنفرانس از سازمان فرهنگی یونسکو خواسته شد تا «امکانات و تسهیلات خود را برای جلوگیری از صدور اشیاء عتیقه از یک کشور به کشور دیگر مگر از طریق مجاز و رسمی به کار بندند.»
طرح جلوگیری از مبادلات غیرقانونی اشیاء عتیقه و اموال فرهنگی ابتدا به تصویب کشورهای شرکت کننده رسید و سازمان یونسکو آن را به سازمان ملل پیشنهاد داد و سر انجام نیز دو سال بعد این طرح در سازمان ملل به تصویب رسید و «به صورت یک قانون بینالمللی در آمد و دوران جدیدی در حفاظت میراث فرهنگی بشر در جهان گشوده شد… به این طریق از نظر قوانین جهانی مانع بزرگی در راه مبادلات قاچاق آثار عتیقه به وجود آمد.»
به گفته دکتر عباس علیزاده، «دکتر نگهبان همواره یکی از سرسختترین مدافعان برنامه منظم کردن فعالیتهای مربوط به باستانشناسی بود و برخی وی را دشمن بزرگ قاچاقچیان و دلالان عتیقه در ایران میدانستند.»
کاوش در هفت تپه
هیئت فرانسوی از زمان پادشاهی مظفرالدین شاه امتیاز انحصاری حفاری در ایران را به دست آورده بود و سالها حتی در دوران جنگ جهانی اول و دوم نیز به کارشان ادامه دادند. بر اساس امتیازاتی که به فرانسویها داده شده بود به گفتهی دکتر نگهبان «کلیهی آثار باستانی مکشوفه و یا به عبارت دیگر آنچه را که انتخاب مینمودند، حق داشتند از ایران خارج کنند. امروز نفایس آثار باستانی ایران که سالنهای موزهی لوور را تزئین نمودهاند، بهترین شاهد صادق این مدعاست.»
در زمستان سال ۱۳۴۴ مؤسسه باستانشناسی با همکاری اداره کل باستانشناسی وزارت فرهنگ و هنر کار حفاری در هفت تپه را شروع کرد. «حفاری هفت تپه مدت چهارده فصل و هر فصل به مدت دو ماه و نیم ادامه یافت. فصل حفاری در زمستان که آب و هوای مساعدتری برای عملیات حفاری داشت، انتخاب گردید و از سال ۱۳۴۴ لغایت ۱۳۵۷ ادامه داشت و آثار ارزنده باستانی و شواهد تاریخی گرانبهایی از تمدن و فرهنگ گذشته این سرزمین و تاریخ ایلام آشکار کرد.»
به گفته دکتر نگهبان آثار کشف شده در این منطقه «متعلق به نیمه هزاره دوم پیش از میلاد مسیح و بقایای یکی از دورانهای ناشناختۀ تمدن ایلام است.» آرامگاه تپتی آهار پادشاه ایلام از اولین ساختمانهای کشف شده در هفت تپه بود که در مجموعه ساختمانی یک معبد قرار گرفته بود.
در هفت تپه انواع ظروف سگی، سنگهای وزنه، ادوات و اشیاء مفرغی، سلاحهای مفرغی پیدا شد و «دو سه مجسمه بسیار جالب، یک ماسک گلی، و جواهرات و مدالهای قیر طبیعی» در این حفاریها به دست امد.
به گفته دکتر نگهبان «یکی از مهمترین کشفیات در هفت تپه که ارزش و سندیت تاریخی دارد سه کتیبه بزرگ سنگی است که با خط میخی منقور شدهاند و اطلاعات مهمی راجع به تپتی آهار پادشاه ایلام در اختیار میگذارند. دیگری مجموعۀ بسیار غنی و ارزندهای از لوحههای گلی با متون میخی است که متجاوز از چند هزار قطعه میباشد و تاکنون ششصد عدد آنها کپیه برداری شده و حدود بیست و پنج عدد از آنها ترجمه گردیده است و اطلاعات مهمی در باره هفت تپه، آثار باستانی آن و تپتی آهار و دوران حکومت او در قرن چهاردهم پیش از میلاد در اختیار باستان شناسان قرار داده است.»
دشت قزوین، پایگاه عملی مؤسسه باستانشناسی
همزمان با توسعه فعالیتهای باستانشناسی، به پیشنهاد دکتر نگهبان تغییراتی در دروس دانشجویان لیسانس و فوق لیسانس داده شد و دانشجویان لیسانس در طول تحصیل در دورههای حفاری عملی و نقشه برداری شرکت میکردند و دانشجویان فوق لیسانس یک ترم برای کار آموزی در حفاریهای هفت تپه شرکت داشتند. اما نگهبان میگوید که اضافه شدن درسهای فنی حفاری و باستانشناسی باعث شد تا من «که در این هنگام هم مدیریت گروه و هم مدیریت مؤسسه باستانشناسی دانشگاه تهران را به عهده داشتم، تصمیم گرفتم در این زمینه اقدام نموده و برنامه حفاری مستقلی را برای مؤسسه باستانشناسی دانشگاه تهران به وجود آورم.»
دکتر نگهبان موضوع را با دکتر علینقی عالیخانی رئیس وقت دانشگاه تهران مطرح کرد که بعد از ترک وزارت اقتصاد به ریاست دانشگاه تهران منصوب شده بود. دکتر نگهبان در خاطرات مینویسد که در گفتگو با دکتر عالیخانی بر «ضرورت شروع حفاریهای علمی باستانشناسی» تاکید کردم و گفتم «برای این که بتوان متخصصین ورزیده و با تجربه جهت خدمت در دستگاههای باستانشناسی کشور تربیت کرد، دانشگاه تهران لازم است علاوه بر تدریس تئوری دروس باستانشناسی، تدریس عملی دروس فنی باستانشناسی را که تا آن وقت وجود نداشت بر عهده بگیرد و برای اجرای چنین برنامهای ایجاد یک حفاری باستانشناسی در یکی از محوطههای باستانی ایران به وسیله مؤسسه باستانشناسی دانشگاه تهران ضروری بوده و دانشجویان میتوانند عملا در آن شرکت کرده و به امور فنی حفاری آگاهی یابند.»
نگهبان میگوید که دکتر عالیخانی با انجام این برنامه موافقت کرد و از من خواست «تشریفات قانونی آن را شروع کنم ، ضمنا با وزارت فرهنگ و هنر تماس گرفته و اجازه حفاری برای یکی از محوطههای باستانی کشور را جهت دانشجویان دانشگاه تهران کسب نمایم.»
نگهبان با مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ و هنر صحبت کرد و وزارت فرهنگ با فعالیتهای باستانشناسی در دشت قزوین موافقت کرد. نگهبان میگوید به دشت قزوین رفتم و «ملاحظه نمودم که این دشت از نظر آثار باستانی به خصوص تپههای مربوط به دوران پیش از تاریخ بسیار غنی بوده و بر خلاف انتظار منطقه ای بسیار جالب و در عین حال نسبتا بکر و دست نخورده در جهت فعالیتهای علمیباستانشناسی است.»
دکتر نگهبان کاروانسرایی را بازسازی و آن را برای آموزش دانشجویان مؤسسه باستانشناسی آماده کرد. به گفته دکتر ملک شهمیرزادی، کاروانسرای صفوی، پیش از آنکه تبدیل به مرکزی برای فعالیتهای باستانشناسی شود، «قسمتی کاهدان اهالی روستای محمدآباد خرّه بود و چند اتاق آن نیز زندان و بازداشتگاه پاسگاه ژاندارمری بود که در کنار کاروانسرا بنا شده بود. در حقیقت میتوان گفت که دکتر نگهبان این توفیق را داشت که در دوره خدمت در دانشگاه تهران، زندانی را به مدرسهای تبدیل کند.»
بازسازی و احیای کاروانسرای محمدآباد خرّه در سر راه قزوین به بوئین زهرا، پایگاهی دائمی برای دانشجویان شد و هنوز هم محل فعالیتهای صحرایی گروه آموزشی باستانشناسی و مؤسسه باستانشناسی دانشگاه تهران است.
دکتر صادق ملک شهمیرزادی که اوایل دهه چهل خورشیدی دانشجوی دکتر نگهبان در دانشگاه تهران بود و بعدها به استادی در رشته باستانشناسی رسید، مینویسد:«اولین گروه دانشجویان باستانشناسی و تاریخ هنر برای کارآموزی و گذرانیدن دروس عملی خود در ترم اول سال تحصیلی ۱۳۵۰-۱۳۴۹ زیر نظر استادان خود در بررسی و حفاری دانشگاه تهران در دشت قزوین شرکت نمودند. این برنامه آموزش عملی بدون وقفه تا پایان نمیسال اول سال تحصیلی ۱۳۵۹-۱۳۵۸ ادامه داده شد. کارشناسان و متخصصین باستانشناسی که در حال حاضر در مرکز باستانشناسی ایران مشغول تحقیق و پژوهش میباشند اکثرا از فارغ التحصیلانی هستند که این دوره آموزش عملی را در حین تحصیل خود در دانشگاه تهران، گروه باستانشناسی و تاریخ هنر گذراندهاند.»
دکتر صادق ملک شهمیرزادی در مقاله بررسی تحولات باستانشناسی در ایران مینویسد: «دکتر عزت الله نگهبان، تحولی شگرف در پیشرفت این رشته [باستانشناسی] در دانشگاه تهران به وجود آورد.»
علاوه بر این به نوشته دکتر ملک شهمیرزادی، «سازندهترین و بارورترین اقدام دکتر نگهبان در بالا بردن سطح آموزشی و تحقیقاتی باستانشناسی در ایران، تشویق و ترغیب دانشجویان برای ادامه تحصیل در این رشته تا درجه دکترا بود که تعداد انگشت شمار متخصصان این رشته تحصیلی که هم اکنون در ایران انجام وظیفه مینمایند و سه نفری که هم اکنون در کانادا، رم و هاروارد مشغول تدریس و تحقیق هستند، همگی از تربیت شدگان آقای دکتر عزت الله نگهبان هستند، پس از ایشان دیگر کسی در این راه برای ایران سرمایه گذاری ننمود.»
ایرج افشار از ایران شناسان برجسته معاصر مینویسد:«بازگشتن عزت الله نگهبان که بیگمان برجستهترین درس خوانده در علم باستانشناسی از دانشگاه شیکاگو و کاردیده در مؤسسه شرقی آنجا بود، وضع علمی باستانشناسی صورت دگرگونی یافت و چون او به مدیریت باستانشناسی رسید، حیاتی تازه در پیکر باستانشناسی دمیده شد و توانست تمدنهای خفته در دل مارلیک (کنار سپیدرود) مراغه (در دشت قزوین)، هفت تپه (کنار اروند رود) را از زیر آوارهای زمانه به در آورد.»
دکتر نگهبان بعد از بازنشستگی در سال ۱۳۵۹ به آمریکا مهاجرت کرد. در این دوره به نوشتن کتاب و مقاله مشغول بود تا آنکه در سال ۱۳۷۹ در تصادف رانندگی به شدت آسیب دید و پس از چندین سال درد و رنج در بهمن سال ۱۳۸۷ در آمریکا درگذشت.
منابع:
- دکتر عزت الله نگهبان، مروری بر پنجاه سال باستانشناسی ایران ، سازمان میراث فرهنگی کشور، چاپ اول ۱۳۷۶
- به کوشش عباس علیزاده، یوسف مجید زاده، صادق ملک شهمیرزادی، باستانشناسی و هنر ایران (۳۲ مقاله در بزرگداشت عزت الله نگهبان)، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۷۸
- عزت الله نگهبان، جام طلای افسانه زندگی مکشوفه در حفاری مارلیک، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بهار و تابستان ۱۳۵۵
- عزت الله نگهبان، حفاریهای زاغه هفت تپه مارلیگ و تأثیر آن در باستانشناسی ایران، نشریه ایران نامه، پائیز ۱۳۷۳، شماره ۴۸)
- خبرهای دانشکده ادبیات و علوم انسانی، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، فروردین ۱۳۴۸، سال شانزدهم، شماره ۴)
- ایرج افشار، هفت خوان رسیدن به ایران باستان، نشریه بخارا، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۸، شماره ۷۰
نقض حقوق زنان در ایران، تا به کجا؟
نغمه ظریفی مقدم
برخی از اعمالی که علیه زنان در ایران انجام می گیرد به روشنی برای زن ستیزان و طرفداران حقوق زنان آشکار است و مواضع افراد و گروهها هم در این زمینه روشن است.اما برخی از اعمال هستند که ظاهرا خلاف قانون و علیه حقوق و برابری زنان نیستند یا جامعه بدانها حساسیت کمتری دارد اما مقیاس آنها در نقض حقوق زنان گسترده و عظیم است حتی اگر افراد بدان توجه نکنند اما در واقع چنین هستند. ذیلا به پنج مورد اشاره میکنم
1–خواندن اهنگ های خوانندگان زن
چند تن از خوانندگان مرد ایرانی بر سر سفره خوانندگان زن ایرانی نشسته و مدام آثار آنها را اجرا می کنند تا یاد آنها فراموش شود. نتیجه این کار برای آن دسته از مخاطبان این آهنگ ها که فقط به رادیو و تلویزیون دولتی گوش می دهند آن است که تصور کنند این آثار اصالتا به این افراد تعلق داشته است.
مشخص نیست هدف آنها دقیقا چه بوده اما نتیجه کار آنها فراموشی یاد خوانندگانی مثل دلکش، مرضیه، حمیرا، مهستی، و هایده برای نسلی از ایرانیان وفادار به رادیو و تلویزیون دولتی است. حکومت می خواهد خاطره قومی خوانندگان محبوب زن را از میان ببرد.
2–اجبار حجاب به دست هنرمندان و ورزش کاران
گروه موسیقی “چارتار” از هوادارانش در خارج از ایران استفاده از حجاب را به عنوان پیششرط عکس یادگاری تعیین کرده و اعمال این روش را به محدودیت و تعهدهای قانونی نسبت داده است.
حتی اگر این امر قانونی نباشد مشخص است که تعهدی از آنها برای کارهایشان گرفته شده است. این تعهد گیری بدین معناست که حکومت در پی اعمال حجاب اجباری در خارج از کشور نیز هست و هرجا زورش برسد آن را پیگیری می کند.
از نگاه اسلامگرایان کافی نیست که حقوق زنان در داخل نقض شود بلکه در خارج کشور نیز باید نقض شود.
3-ه نظر می آید از ورزشکاران نیز تعهد گرفته شده که اگر می خواهند با زنان عکس سلفی بگیرند باید خانمها با حجاب کامل باشند. مهدی رحمتی بعد از این که با زنی بی حجاب در خارج از کشور عکس گرفت از سه بازی محروم شد. او اکنون با زنان عکس می گیرد اما اول بدانها تذکر می دهد که حجابشان را درست کنند. (الف، ۱۶ دی ۱۳۹۵) حکومت با استفاده از ابزار تنبیه شهروندان معمولی را بدون خواست خود مجبور به دخالت در زندگی دیگران می کند. بدین طریق تک تک شهروندان به اعضای شبکه نقض حقوق زنان وارد می شوند.
ممنوعیت ورود زنان به برخی مکان های عمومی
در ایران “ورود بانوان به قهوهخانههای معمولی غیرقانونی است و تنها آقایان اجازه رفت و آمد در این اماکن را دارند… در مورد قهوهخانهها و سفرهخانههای سنتی نیز ارائه سرویس قلیان به بانوان غیرمجاز است.” ( رئیس اتحادیه قهوهخانهداران و سفرهخانههای سنتی، ایسنا ۲۷ شهریور ۱۳۹۵) این ممنوعیت به عرف نسبت داده می شود در حالی که در ایران عرفهای چندگانه وجود دارد: حکومت برای خود عرفی خاص خلق کرده است و اقشار مختلف مردم نیز عرفهای خود را دارند. اگر در قهوه خانهها مردان کارهای خلاف انجام می دهند نحوه برخورد با این مکانها جلوگیری از خلاف است و نه محروم کردن زنان با توجیه محافظت از آنها. همین استدلال را در مورد ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاهها نیز می توان ارائه کرد.
4–بیکار کردن زنان
در سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۴ نرخ مشارکت اقتصلدی زنان از حدود ۱۷ درصد به حدود ۱۳ درصد رسید. در این دوره علیرغم افزایش حدود ۱۰ میلیون نفری جمعیت (نیمی زن) تعداد زنان شاغل از حدود ۴ میلیون به حدود ۳.۶ میلیون رسید. (مهر ۱۴ تیر ۱۳۹۶) این مورد از مواردی که است که در جامعه کمتر دیده می شود اما حکومت با تلاشی خستگی ناپذیر تلاشهای زنان برای کسب فرصت را خنثی می کند. میزان مشارکت اقتصادی زنان در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۲ درصد بود و زنان در طی یک ربع قرن علی رغم خواست حکومت و با حضور جدی در مراکز عالی آموزشی توانستند این نرخ را به ۱۷ درصد برسانند.اما دولت احمدی نژاد با برنامه ریزی و سیاستهایی خاص آن را کاهش داد. حکومت پایین آوردن سن بازنشستگی زنان به ۲۵ سال کار را به آنان به عنوان امتیاز می فروشد اما این اقدام برای کاهش کاهش سهم زنان در محیطهای عمومی و اشتغال بوده است.
5–معرفی طلاق به عنوان یک اسیب اجتماعی
به خاطر همین نگرش است که به طلاق حکومت نگاهی منفی دارد. در سال ۱۳۹۶ از هر ۱۰۰ ازدواج ۲٩ ازدواج در کشور به طلاق ختم میشد یعنی از هر چهار ازدواج بیش یکی به طلاق ختم می شود.
این رقم یک دهه قبل ۱۰ به یک بود و اندکی پیش از ان ۱۲ به یک.
این مسئله در استانهایی مثل تهران، البرز، گیلان و قم به سه به یک میرسد. طلاق گرفتن زنان هیچ حقی را از هیچ فردی نقض نمی کند در حالی که اعمال هر روزه حکومت ناقض حقوق مردم و مبتنی بر خشونت است اما آسیب اجتماعی اعلام نشده است.
ضرب و جرح آسیب اجتماعی است وقتی در سال ۵۴۷ هزار و ۲۱ مصدوم نزاع به مراکز پزشکی قانونی مراجعه می کنند ( ۳۷۵ هزار و ۶۴۴ نفر مرد و ۱۷۱ هزار و ۳۷۷ نفر زن، ۱۳۹۵، میزان ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶) اما جدا شدن دو فرد آسیب اجتماعی نیست. مهم این است که طلاق چگونه انجام شود.
طلاق می تواند به برخی آسیبهای اجتماعی منجر شود. هدف حکومت از اعلام طلاق به عنوان آسیب اجتماعی تابو کردن این پدید و وارد آوردن فشار به زنان برای ماندن در ازدواچ علی رغم خشونت خانگی، اعتیاد شوهر و عدم انجام وظایف مرد در یک نظام مرد سالار است.
شهر خرم (خرمشهر) بخش یازدهم
رامین احمدزاده
“در خانه پیشوا” :
خانم که بیشتر از همیشه خودش رو در خطر میدید، برای آرام کردن گربه ها و در دست گرفتن شرایط، با پیشوا مذهبی و سرپرست جلسه ای فوری گذاشت. وقتی هر دو به خانه پیشوا قدم گذاشتن با عصبانی ترین چهره او مواجه شدن. خانم با خشمی که از صورت و صداش مشخص بود گفت :
گربه های لعنتی؛ خیال انقلاب زده به سرشون. شده همه مخالفین رو بُکُشید، نباید اجازه بدید صدای اعتراضات بلند بشه. حتماً حمله سگ ها و احتمال شورش گربه های شهر رو به اهواز اطلاع بدید. باید هر طور شده اوضاع رو کنترل کنیم. به مامورها حالی کنید که باید هر کاری کنن تا سامان حفظ بشه. قتل، دروغ، دزدی و تجاوز؛ باید این رو بفهمن که انجام این کارها در راه حفظ سازمان نه تنها گناه نیست، بلکه ثوابی بزرگ پیش گربه مادر خواهد بود. مراقب باشید از دیدن ناله گربه ها و جنازه اونها احساسی نشن، که زمانی بخوان از سرکوب اعتراضات دست بکشن.
در صورتی که شرایط از کنترل خارج شد، از گربه های سیاه برای سرکوب معترضین استفاده کنید. حتما در چند روز آینده تعدادی از مخالفین رو اعدام کنید. چند تا رو هم به شیوه مشکوکی از بینببرید. بعد تعدادی از گربه هایی که وجودشون برای سازمان خطرناک هست رو دستگیر، و اونها رو عاملین این قتل ها معرفی کنید. دستگیر شده ها رو سریع و جلو چشم همه اعدام کنید.
بعضی از گربه های معترض رو ناقص کنید. چشم، گوش، بینی، دست، پا، دم و هر جا از بدنشون رو که شد معیوب کنید. مخصوصاً دست و پا اونها. میخوام نعمت حرکت رو ازشون بگیرم، و همه ببینن و متوجه بشن که سرنوشت مبارزه علیه سازمان چیه.
بعد از مدتی که از شدت اعتراضات کم شد، دوباره کاری کنید که صداشون در بیاد و بر علیه سازمان قیام کنن. این طوری دوباره گربه هایی که جرات مخالفت علیه ما رو دارن شناسایی میکنیم و از بین میبریم.
باید مثل همیشه کانون توجهات رو منحرف و ذهن همه رو مشغول کنیم. برای حفظ سازمان، نیازِ که در منطقه جنگی راه بندازیم. به نیروهامون در جزیره مینو بگید که به گربه های آبادان حمله کنن و تعدادی از اونها رو بُکُشن. قطعاً حکومت آبادان برای گرفتن انتقام، به جزیره مینو حمله میکنه. باید ظالم واقعی و عامل جنگ، حکومت آبادان معرفی بشه. اون وقت از هر روشی استفاده کنید که آتش این شلوغی ها نخوابه، و این جنگ طولانی بشه. درگیری در منطقه، یکی از بهترین راه حل ها برای ثبات سازمان هست. و مثل گذشته، اهدافمون رو پشت این آشوب ها انجام میدیم. باید در هر صورت، گربه ها ترس از کشیده شدن جنگ به داخل شهر رو احساس کنن.
حتما فردا با سگ ها ارتباط برقرار کنید. این حملاتشون برای بیشتر کردن باج هست. هر چی خواستن بهشون بدید. باید از کشته شدن گربه ها به این شکل جلوگیری کنیم. اونها رو برای جمع آوری مالیات نیاز داریم.
تو این مدت هر گربه ای علیه سازمان کوچکترین کاری کرد یا حرفی زد، به شدت باهاش برخورد کنید. در این عمل هیچ رحمی نداشته باشید. منتظر گزارش های شما هستم. باز هم میگم؛ هیچ ترحم و دلسوزی در کار نباشه.
بعد از شنیدن دستورات؛ پیشوا مذهبی و سرپرست با احترام به خانم، خانه او رو ترک کردن.
اولین روز خرداد ماه با بیخوابی شروع شد. خو شید طلوع کرده و هنوز بیدارم. در این موقع از سال، فقط ابتدای صبح هوا کمی خنک هست و هرچه از روز میگذره شدت گرما بیشتر میشه. با آبی لب شط قدم میزدیم و درباره اتفاقات دیروزصحبت میکردیم. تمام شهر، حال و هوای غمگینی به خودش گرفته بود. اما آدمها خیلی عادی و مثل همیشه درگیر کارهای روزمره خودشون هستن. انگار مرگ مرد جوان بیشتر برای ما شوکه کننده بود تا اونها. البته شاید فرد مهمی هم نبوده که بخوان به خاطرش ناراحت باشن.
به بازار ماهی فروش ها ریسیدیم. اطراف بازار پر شده از مرغ های دریایی. بعضی ها تو هوا پرواز میکنن و تعدادی هم شناور روی آب هستن. همیشه از دیدن این صحنه بی نظیر لذت میبرم. پرواز و اوج گرفتن مرغ های دریایی، و بعد شیرجه زدن در آب. پروازی آزادانه، بدون محدودیت و مرزبندی. کمی هم بهشون حسودیم میشه. خوش به حالشون؛ هر جا که دوست داشته باشن میرن، همه جا رو میتونن ببینن، و هر مکانی هم خواستن فرود میان. فکر میکنم خیلی از گربه های شهر با دیدن مرغ های دریایی، حداقل برای یک بار هم که شده، آرزو کردن که ای کاش میتونستن جای اونها باشن و پرواز کنن. نه برای لذت بردن از پرواز، بلکه برای دور شدن از این شرایط اسفناک. برای ندیدن مرگ دوستان و هم شهری ها، ندیدن ظلم ها. برای نشنیدن دروغ ها و حرف های بیهوده. کاش جایی زندگی میکردم که چیزی جز حقیقت گفته نمیشد. همه گربه ها مودبانه صحبت میکردن، و حرف هایی زیبا و با ارزش میزدن. واقعا چه نعمتی بالاتر از این میتونست تو دنیا وجود داشته باشه؟
کاش طوری خلق میشدیم که میتونستیم، یک بار در طول عمر به موجودی دیگه تبدیل بشیم. اون وقت من مرغ دریایی رو انتخاب میکردم. پرواز میکردم به دور دست ها. به جایی میرفتم که آزادانه زندگی کنم و از هر لحظه بودنم لذت ببرم. مکانی که نخواد برای داشتن یک زندگی راحت، با مسئولین دروغگو، خائن و ستمکار مبارزه کرد. آخه چند نسل از ما باید با این گربه های فاسد بجنگن و کشته بشن؟
جایی میرفتم که در اون چیزی جز عشق و محبت نباشه. و گربه ها بلد باشن بدون آزار کنار هم زندگی کنن. از تصاویری که تو ذهنم نقش بسته بود لذت میبردم. گاهی خیال های نشدنی از همه فکرها زیباترن.
اما اگر از اینجا برم، با دلم چه کار کنم؟! هر جا که باشم باز هم عاشقانه اینجا رو دوست دارم. شهرخرم و رود کارون. اینجاست که به من غرور میده و دوست دارم برای خاکش و گربه هاش هر کاری کنم. اما ای کاش با این سرعت به سمت تباهی نمیبردنش. واقعا مسئولین خیانتکاران به این قلمرو و گربه هاش، چه چیزی رو در برابر نابودی این دو به دست می یارن؟
با آبی در حال تماشا مرغ های دریایی بودیم، که یک دفعه صدای بلند دعوا گربه هایی از اون دست بلوار شنیده شد. سریع به سمتشون حرکت کردیم. یکیشون رو زود شناختم، “نارنجی” بود. مدت هاست که لب شط زندگی میکنه. مامورهای سازمان دخترش رو دستگیر کرده بودن. نارنجی در حالی که اشک میریخت در حال تلاش برای جلوگیری از بردن دخترش بود. با گریه و خواهش میگفت که دخترش تنها یک هفته هست که چهار ماهگی رو رد کرده و هنوز توان باردار شدن رو نداره. اما مامورهای سازمان به صحبت هاش توجهی نمیکردن. دختر نارنجی در حالی که مامورها با خشونت باهاش برخورد میکردن، با گریه میگفت :
نمیخوام باردار بشم. مامان نزار من رو با خودشون ببرن. نمیخوام الآن باردار بشم.
در نهایت، تلاش و گریه های نارنجی و دخترش بی ثمر بود و زورشون به پنج مامور سازمان نرسید. دخترش رو به زور با خودشون بردن.
صبر من و آبی از دیدن این صحنه های دردناک تمام شد. یکی از ماموها هیکل درشتی داشت و از بقیه به ما نزدیک تر بود. سمت اون رفتیم و آبی ازش پرسید :
این دختر چه جرمی مرتکب شده که به این شدت باهاش برخورد میکنید؟
حدود یک ماه، از چهار ماهگی این گربه میگذره و هنوز باردار نشده.
مادرش که میگه یک هفته بیشتر از چهارماهگی دخترش نگذشته.
پس باید دروغ گفتن به مامور سازمان هم به جرم هاشون اضافه بشه.
نارنجی رو میشناسم، گربه راستگویی هست. قطعاً سن بچه خودش رو خوب میدونه. به دخترش هم نمیخوره بیشتر از چهار ماه داشته باشه.
میدونه، و داره دروغ میگه. از جثه دختر مشخصه که سن بیشتری داره و میتونه باردار بشه.
و این موضوع رو ما تشخیص میدیم، نه شما.
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم، با عصبانیت به مامور گفتم :
خوب این دختر نمیخواد الآن باردار بشه. حالا هر چقدر میخواد سن داشته باشه. این کجاش جرمه؟! اصلاً مگه شما باید زمان بارداری گربه ها رو تعیین کنید؟
بله که جرم هست. هم جرم هست و هم گناه. به دستور سازمان؛ هر گربه ماده ای که یک ماه از چهار ماهگیش بگذره، باید دو بار در یک سال زایمان داشته باشه. بقیه گربه های ماده هم . . .
با شنیدن این حرف خشمم بیشتر شد و صحبتش رو قطع کردم. با صدای بلند گفتم :نمیخواد این چرندیات رو توضیح بدی. قبلاً هم این قانون مزخرف رو شنیدم.
مراقب حرف زدنت باش. داری به خانم و سازمان توهین میکنی. اگر همین الآن دور نشید، شما رو هم دستگیر میکنیم. این دفعه رو به خاطر برادرت میبخشم. اما دفعه دومی در کار نخواهد بود.
آبی که تسلط بیشتری روی اعصابش داشت، نزدیکم شد و گفت :
آروم باش و برو عقب. من باهاش حرف میزنم.
پیش نارنجی رفتم و سعی کردم آرومش کنم. آبی هم شروع به حرف زدن با مامور کرد. اما مثل دلداری من، صحبت های اون هم تاثیر چندانی نداشت. دختر نارنجی رو در حالی که گریه هاش بند نمیومد با خودشون بردن. همه حواسم به اون دختر مظلوم بود. آخرین باری که موقع بردن نگاهش کردم، چشمهاش بسته شده بود و دیگه صدای گریه هاش هم شنیده نمیشد. با این حالدیدم که یکی از مامورها چند تا ضربه محکم به سرش زد. نارنجی هم از شدت گریه و نگرانی ضعف کرد و بی حال شد. در حالی که بهش امیدواری میدادم، گفتم :
اینقدر خودت رو عذاب نده و ناراحت نباش. کمی باهاش حرف میزنن و امروز عصر یا نهایتا فردا صبح آزادش میکنن.
اما ته دلم از این موضوع مطمئن نبودم. با نوع برخوردی که از مامورها دیدم، فکر نمیکنم همه چیز، به این خوبی که گفتم پیش بره.
هر چه بیشتر میگذشت به عصبانیتم اضافه میشد. جلو چشمم دختر نارنجی رو با آزار و اذیت بُردن و نتونستم براش کاری کنم. در حال برگشت به سمت پل جدید، دیدیم که چند گربه دیگه رو هم دستگیر کردن و با خودشون میبرن. با پرس و جو از گربه هایی که اونجا بودن فهمیدیم، ایندفعه اونهایی رو گرفتن که جزء “گربه های مخلص” نیستن. به آئین دیگه ای معتقدن، یا اینکه اصلاً دین خاصی ندارن. جلو هر گربه ای رو که میخواستن میگرفتن و از او میپرسیدن چه دینی داری؟ اگر جوابی غیر از مخلص بودن میداد، سریع دستگیر میشد. و جالب اینجا بود که اگر هم میگفت از مخلصین هستم، سوالاتی عجیب و غریب ازش میپرسیدن که اگر اشتباه جواب میداد باز هم بازداشتش میکردن. دو تا از سوال ها که بیشتر از همه شگفت زدم کرد اینها بودن :
جانشین حقیقی گربه منجی کیه؟ و سوال دیگه، خانم چگونه به مقام پیشوایی شهرخرم دست یافت؟
جواب اولی میشد : خانم یا همون پیشوا شهر خرم.
جواب سوال دیگه : طبق روایت ها، او از طرف گربه مادر انتخاب شده.
تا غروب آفتاب بیش از ده گربه ماده نوجوان رو به جرم “عدم بارداری” دستگیر کردن. اسمش هم گذاشتن، “اختلال در رشد جمعیت مخلصین و اقدام جهت براندازی سازمان”. و حدود بیست گربه هم به جرم “مخلص واقعی نبودن و جنگ با گربه مادر” بازداشت کردن. این کارها خشم گربه های شهر رو به دنبال داشت. تعداد زیادی از اونها به کوچه ها ریختن و علیه سازمان شعار دادن. با دستگیر شدن چند تا از اونها، صدای اعتراضات کم شد. اما خیلی از گربه ها از شرایط ایجاد شده ناراضی بودن.
مدتی بود که از غروب آفتاب میگذشت. با شلوغ شدن لب شط، کنترل مامورهای سازمان کمتر میشد و نمیتونستن به راحتی گربه ای رو دستگیر کنن. اما همه جای شهر دیده میشدن و حرکات گربه ها رو زیر نظر دارن. از شدت ناراحتی حوصله انجام کاری رو ندارم. برای اینکه کمی آروم تر بشم، شروع کردم به قدم زدن. خیلی خسته هستم، اما حس خشم و غمی که همزمان با هم داشتم، خواب رو از چشم هام گرفته بود. همه فکرم پیش دخترها و گربه هایی بود که امروز دستگیر شده بودن. آرزو میکردم که هر چه زودتر آزادشون کنن. در افکارم غرق بودم که متوجه شدم کنار پل قدیم ایستادم. خیلی وقت بود که اون طرف شط نرفته بودم. تصمیم گرفتم سری به اونجا بزنم. همین که به اون سمت پل رسیدم، گرسنگی هم به حس هایی که داشتم اضافه شد. یادم نمیاد آخرین بار کی غذا خوردم. آهسته قدم برمیداشتم تا بتونم اطرافم رو برای پیدا کردن غذا بررسی کنم. بالاخره بوی خوراکی رو فهمیدم و به سمتش کشیده شدم. نزدیک بو که رسیدم، دیدم پنج تا آدم ایستادن و ساندویچ میخورن. عجب بویی هست. با هر نفسی که میکشم گرسنه تر میشم. سه تا پسر و دو تا دختر جوان در حالی که گرم صحبت کردن هستن، به ساندویچ هاشون هم گاز میزنن. فاصله زیادی باهاشون ندارم و صداشون رو به طور واضح میشنوم. دختری که از همه بهم نزدیک تر بود گفت :
تو هم دیوونه بودی تهران رو ول کردی و اومدی اینجا پیمان. سخت بشه با این شرایط برای اینجا کاری کرد. واقعا با کدوم انگیزه برگشتی؟
با جواب دادن کسی که وسط همه ایستاده بود متوجه شدم پسر قد بلندی که شلوار آبی و تی شرت سفید به تن داره اسمش پیمان. یک پیراهن آبی، همرنگ شلوارش پوشیده که همه دکمه هاش رو باز کرده. کفش هایی به رنگ تی شرتش هم به پا داشت.
درسم که تمام شد همه فکرم اینجا بود. برام هیچ کجا جنوب نمیشه. میدونم اینجا گرم، آب و هوای چندان خوبی نداره. آدم هاش مثل قدیم نیستن. دزدی زیاد شده و امنیت اومده پائین. امکانات نیست، خدمات درمانی خیلی ضعیفِ. کار کم هست و به جاش فقر، جنایت و فحشا زیاد. اما به همین دلایل اینجا رو انتخاب کردم. بعد از اینکه چند بار در دوران تحصیلم به اینجا اومدم و حال و روز تاسف برانگیز شهر رو دیدم، تصمیم گرفتم در حد توانم برای بهتر کردن شرایط کاری کنم.
دختری که بین پیمان و اون یکی دختر بود گفت :
پدر و مادرهای ما هم به یاد ایام قدیم و خاطرات خوشی که اینجا داشتن، هنوز تو این شهر موندن. من هم وقتی درسم شیراز تمام شد، به خاطر اونها برگشتم. یک سالی هست که اینجام و بیکارم.
یکی از پسرها که پوست سبزه ای داشت و مشخص بود خیلی هم شوخ هست، با خنده گفت :
من که میگم یک فلافلی باز کنیم تا همه از بیکاری خلاص بشیم.
دختر اولی گفت :
فعلا پول خرید ساندویچ فلافل رو هم به زور داریم، پول کجا بود، تو هم دلت خوشه. ولی من هم با نیلوفر موافقم، باید همون تهران میموندی. شاید اونجا موندنت برای رسیدن به هدفی که داری مفید تر بود.
این بار پیمان چند قدمی جلو اومد و بعد از مکثی کوتاه، چرخی خورد و روبرو دوستاش ایستاد و گفت :
باید اینجا باشی و همه چیز رو ببینی تا بشه کاری کرد. هر وقت که به اینجا میومدم، شهر رو آشفته تر، و مردمش رو ناامیدتر میدیدم. مردم میشنون که مشکلاتی هست، اما دقیقاً نمیدونن که قرار چه بلای فاجعه آمیزی سَرِ خودشون و نسل های آینده بیاد. حقیقت این که مسئولین نه تنها نتونستن از آب، خاک و هوا اینجا بخوبی محافظت کنن، بلکه آدمها و اصول اخلاقی هم با شیب عجیبی به سمت زوال حرکت میکنن. محیط زیست و نیروی انسانی، همزمان در حال نابودی هستن. مگه یک کشور مهمتر از این دو سرمایه چیز دیگه ای هم میتونه داشته باشه؟! درسته که فردوسی بزرگ میگه :
چو ایران نباشد تن من مباد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
اما به نظر من؛ این خاک بدون مردمش ارزش چندانی نداره. و این مردم یک سرزمین هستن که به اونجا ارزش میدن. اگر مردم ایران نباشن، اینجا فقط یک سرزمین خالی خواهد بود. کسی نیست که آبادش کنه و دربارش شعر بگه و بنویسه. و اگر این خاک آباد نباشه، ما و آیندگان بی خانمان میشیم. و الآن هر دو رو داریم از دست میدیدم. این شهر نمادی از کل سرزمین ماست. وقتی اینجا رو با این همه ثروت به این شکل وحشتناک درآوردن، وای به حال بقیه جاها.
انگار مسئولین ما، این سرزمین رو تا زمانی قابل حیاط میخوان، که خودشون زنده هستن. خیلی ساده هست؛ محیط زیست سالمی نباشه، آدمی هم وجود نخواهد داشت. هیچ کجای این کشور مثل خوزستان نشون نمیده که مسئولین این کشور چقدر ناشایست، بی تدبیر و خائن هستن. میبینید که منطقه به این ثروتمندی رو به چه روزی انداختن. اینجا شده “منطقه چپاول”. به همین دلیل دوست دارم کار رو از اینجا شروع کنم، اینجا سرزمین ماست و به ما تعلق داره. واقعاً حالش خوب نیست و باید برای درمانش تلاش کنیم. هر چقدر هم میخواد انجام این کار سخت باشه.
پسری که پوستی سفید با موهایی بور داشت و تا الآن ساکت بود، بالاخره شروع به صحبت کرد:
ادامه دارد
نشستی که به سقوط کمونیسم اروپای شوروی در دهه 90 کمک کرد
منصور خانی
در زمانهای که نومیدانه به سرمایهاندوزیِ سیاسی از طریق دیوار کشیدن و نظامی کردنِ مرزها عادت کردهایم مطالعهی کتابی دربارهی ماجرای پرهیجانِ فروپاشیِ مرزها تسلیبخش است. به بازبینیِ رویدادهایی در مجارستان در سال ۱۹۸۹ اختصاص دارد که برچیده شدن بساط قدرت شوروی در اروپای مرکزی را تسریع کرد.
به طور خاص، این کتاب، به لطف ارائهی آمیزهای از سرگذشتِ شخصیِ افراد و خاطرات شاهدان عینی، شرایطی را ترسیم میکند که در آن اقدام اعتراضآمیزِ آرمانخواهانهی گروهی از مردم عادی ــ برگزاریِ ضیافتی تابستانی در دشتی نزدیک به مرز اتریش ــ به کاتالیزوری برای انقلابهای پرماجرای صلحآمیزی تبدیل شد که دوباره این قاره را متحد کرد.
ایدهی برپاییِ تجمعی تابستانی نخستین بار به ذهن یک جوانِ انقلابیِ مجارستانی به نام فِرِنتس مزاروش (Ferenc Mészáros) خطور کرد، آن هم در جلسهای که توسط فردی متعلق به دوره و زمانهی بسیار متفاوتی سازماندهی شده بود:
اتو فون هابسبورگ، وارث امپراتوریِ منسوخ اتریش-مجارستان، که در سال ۱۹۸۹ رئیس سازمان «اتحاد اروپا» بود. در ژوئن ۱۹۸۹ هابسبورگ را بهعنوان سخنرانِ مهمان به دانشگاهی که جدش بنا نهاده بود دعوت کرده بودند و به همین دلیل او در شهر دِبرِسِن در مجارستان به سر میبُرد.
هابسبورگ از این فرصت استفاده کرد تا در هنگام صرف شام با گروههای زیرزمینیِ مخالف دولتِ کمونیست ارتباط برقرار کند. سر میز شام، مزاروش ایدهی برپاییِ تجمعی نزدیک به مرز، مثلاً پیکنیکی عصرگاهی، با حضور مجارستانیها و اتریشیها به نشانهی همراهی با روح جدید اروپای واحد، را با «عمو اتو» در میان گذاشت.
ایدهی مزاروش ابتدا در فضای عبوس و جدیِ جنبش زیرزمینیِ دموکراسیخواهیِ مجارستان پیشپاافتاده و بیاهمیت شمرده شد، اما در طول تابستان حمایت از آن بهتدریج افزایش یافت و سرانجام به رویدادی مهم و مهیج در تاریخ اواخر قرن بیستم تبدیل شد.
همانطور که ماتیو لونگو بهخوبی در این کتاب نشان میدهد، تغییرات بزرگِ ژئوپولیتیک همیشه در هر دو سطح خُرد و کلان رخ میدهد. در مارس همان سال، میکلوش نِمِت، رهبر کمونیست مجارستان، در دیدار با میخائیل گورباچف در مسکو، امکان کاهش بازرسیهای مرزی را مطرح کرده و رهبر شوروی هم گفته بود که با چنین کاری مخالف نیست.
دولتِ نمت برای سنجش میزان پایبندیِ گورباچف به حرفِ خود دست به اقدامات محتاطانهای زد، و ابتدا در ماه مه بهطور نمادین برق بخشی از حصار الکتریکی در مرز را قطع کرد؛ و بعد از آن برای خاکسپاریِ مجدد ایمره ناگی، که در سال ۱۹۵۶ به علت ایفای نقش در قیام علیه اتحاد جماهیر شوروی توسط روسها اعدام شده بود، مراسمی برگزار کرد. ایدهی برگزاریِ این پیکنیک در حالی مطرح شد که فضا متأثر از پیامدهای سیاسیِ این دو عملِ تحریکآمیز بود. یک سال قبل از آن چنین ایدهای خواب و خیالی بیش به نظر نمیرسید اما حالا حتی وزرای نمت هم بهطور ضمنی با آن موافق بودند. لونگو، استاد آمریکاییِ علوم سیاسی در دانشگاه لایدن در هلند، روایتِ دقیق و جذابی از پشت پردهی این ماجرا ارائه میدهد. این کتاب را میتوان پیشدرآمدِ مناسبی بر اثر قبلیِ او، سیاستِ مرزها: حاکمیت، امنیت و شهروند پس از ۱۱ سپتامبر، دانست. او در آن کتاب نشان میدهد که چطور به بهانهی «جنگ با تروریسم» بساط آزادیهایی که به جنگ سرد پایان داد برچیده شد.
در هر دو کتاب، لونگو پایه و اساس روایتِ خود را بر قرائتِ دقیقی از بحثهای پس از جنگ جهانیِ دوم دربارهی آزادیِ فردی و جمعی ــ بهویژه در آثار هانا آرنت و آیزایا برلین ــ استوار میکند و به تأمل دربارهی دستاوردها و ازدسترفتهها میپردازد.
در این کتاب او به رویدادهای پیش و پس از سال ۱۹۸۹ مینگرد تا رؤیاهای آزادی و پیامدشان در مجارستان و دیگر کشورها را تجزیه و تحلیل کند. او نه تنها با سیاستمدارانِ مهمِ آن دوره ــ برای مثال، نمت که در کلبهای کنار دریاچهی بالاتون در جنوبغربیِ بوداپست دوران بازنشستگیاش را میگذرانَد ــ مصاحبه کرده بلکه پای صحبت سازماندهندگانِ این پیکنیک و بسیاری از کسانی نشسته است که این رویداد زندگیشان را دگرگون کرد. آدمهای حزبمحورِ سالخوردهای مثل نمت هیچوقت همهی اسرار را برملا نمیکنند، و به همین دلیل نتیجهی بعضی از این مصاحبهها کاملاً رضایتبخش نیست اما این کتاب در مجموع موردپژوهیِ جذابی است که نشان میدهد کنشگریِ مصممِ محلی چگونه میتواند بر دنیا تأثیر بگذارد.وقتی مزاروش ایدهی ضیافت تابستانی را مطرح کرد به هیچ وجه به ذهنش خطور نمیکرد که تا روز برگزاری این پیکنیک ــ ۱۹ اوت ۱۹۸۹ ــ دهها هزار نفر از اهالیِ آلمان شرقی که به تغییر فضای سیاسی در کشور همسایه پی برده بودند، به این فکر بیفتند که جلوی چشم مأموران اشتازی فرصت را برای گذراندن «تعطیلات» در مجارستان غنیمت بشمرند، به امید آنکه به غرب بگریزند.
لونگو قصههای بعضی از این زوجها و خانوادههای جوانِ شجاع را که بر حسب تصادف در اردوگاهی توریستی نزدیک به محل برگزاریِ پیکنیک در سوپرون بودند به شیوهی دلنشینی بازگو میکند. علاوه بر این، او روایتِ مرزبانانی را ارائه میکند که به آنها دستور داده شده بود که از سختگیری بکاهند تا چند تن از مقامهای اتریشیِ عازم پیکنیک بتوانند بدون دردسر از مرز بگذرند؛ اما در عوض این نگهبانان با صدها زن و مرد و کودکِ اهل آلمان شرقی مواجه شدند که میخواستند به هر قیمتِ ممکن به سوی آزادی فرار کنند.
در آن لحظاتِ پرآشوب، بارِ تصمیمگیری ــ شلیک کردن یا نکردن ــ بر دوش مردی به اسم آرپاد بِلّا افتاد که همچنان در روستایی نزدیک به سوپرون زندگی میکند. او افسر فرمانده در آن پستِ بازرسی بود، همان جایی که عدهی زیادی در روز برگزاریِ پیکنیک از مرز گذشتند. پس از اینهمه سال، او هنوز طوری دربارهی آن روزِ پرماجرا حرف میزند که گویی همین دیروز بود که با خودداری از صدور دستور شلیک به مردم، ناخواسته به یک قهرمان تبدیل شد.
تنها سه ماه پس از آن که او اجازه داد که تعداد زیادی از مردم از مرز بگذرند دیوار برلین سقوط کرد.
لونگو فصلهای پایانیِ کتاب را به اتفاقاتِ بعدی اختصاص میدهد و به وضعیتِ کنونیِ مجارستان میپردازد. هرچند حجم کتاب اجازه نمیدهد که او به همهی شکافهای موجود میان رؤیاها و واقعیت اشاره کند اما بهطور معناداری بر یکی از رویدادهای غیرمنتظرهی مهم تاریخ معاصر تأکید میکند. یکی از معترضانِ حاضر در آن پیکنیک، شورشیِ جوانی بود که صریحاً از لزوم خروج فوریِ نیروهای شوروی، گشوده شدن همهی مرزها و انتخاباتِ آزاد و منصفانه سخن میگفت.
آن معترضِ جوان ویکتور اوربان بود، رئیسجمهورِ خودکامهی کنونیِ مجارستان که صدها کیلومتر سیم خاردار دورتادور جنوب کشورش کشیده است و تهدید میکند که تصمیم اتحادیهی اروپا مبنی بر کمک به اوکراین برای به عقب راندنِ روسیهی متجاوز را وتو خواهد کرد.
آزادی ناپایدار است؛ لازم نیست که نویسنده به ما یادآوری کند که امروز، سه دهه بعد از این تاریخ «اتحاد اروپا»، اوربان از مراسم سالگرد همان پیکنیک برای پیشبرد اهداف سرکوبگرانه استفاده میکند.
اعلام رتبه ایران از نظر خشونت در بین ۱۴۲ کشور دنیا
ملیکا نوری وفا
آمار نزاع در سال ۱۴۰۲ نسبت به ۷ سال اخیر به بالاترین حد خود یعنی بالای ۲۵۰ هزار مورد رسیده است.
به گزارش خبرآنلاین،در جامعه امروز ایران، خشونت چه وضعی دارد و خشونتگران و خشونتدیدگان چه کسانیاند؟ این مهمترین سوالی است که تعداد زیادی از جامعهشناسان، حقوقدانان و کارشناسان علوم سیاسی در «سمپوزیوم ملی علیه خشونت» دور هم جمع شدند تا به آن و بسیاری از دیگر سوالها در این باره پاسخ دهند. بررسی ابعاد خشونت در ایران امروز، موضوع اصلی این سمپوزیوم بود و شرکتکنندگان در آن سعی کردند آخرین وضعیت خشونت در این روزهای ایران را بهطور دقیق بررسی کنند. هم میهن در خبری نوشت:عباس نعیمیجورشری، مدیر علمی و اجرایی سمپوزیوم بهعنوان سخنران آغازین این نشست گفت که جامعه ایران در دوره معاصر فرازوفرودهایی تجربه کرده است که بسیاری از آنها متصف به خشونت بودهاند. تحولات جاری ایران در سالهای اخیر نیز همواره وجهی از خشونت را پررنگ کرده است. پژوهشهای اجتماعی بر این موقعیت صحه میگذارند؛ یعنی نمونههای فراوانی از بروز اعمال خشن در ایران مشاهده میشود. این خشونت سطوح متفاوت خرد، متوسط و کلان را در برمیگیرد؛ از رویدادهای بزرگ تا امور روزمره. اگرچه آمارهای دقیقی از این سطوح وجود ندارد، اما مطالعات موردی بیانگر افزایش ابعاد خشونت و مصایب ناشی از آن بوده است و براین مبنا ضرورت برگزاری نشستی با محور خشونت و اعلام هشدار نسبت به آن محسوس بوده است.
خشونت خانگی و سیاسی در وضعیت بحرانی
سعید معیدفر، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، سخنرانی خود را با مقایسه ابعاد خشونت در دنیای گذشته و جهان معاصر آغاز کرد. او گفت که ما با اشکالی از خشونت در گذشته روبهرو بودیم که امروز ممکن است بهعنوان امری رایج با آن روبهرو نشویم، مانند پوست کندن، شمعآجین کردن و…. گاهی این خشونت در منظر عموم انجام میشد. در تاریخ معاصر هم نمونههای دیگری از این خشونت مانند جنگ جهانی اول و دوم، نسلکشی مسلمانان توسط صربها و… را دیدیم، در عین حال با اشکال تحویلیافتهای از خشونت هم روبهرو شدهایم: «چون سابقاً تلقی بر این بود که برای ممانعت از خشونت، باید شدیدترین وجه آن علیه کسی که خشونت ورزیده، اعمال شود اما این تلقی در دنیای امروز تحول یافته است.»معیدفر ادامه داد: «ما در دنیایی وارد شدیم که امر اجتماعی پیچیدگیهایی دارد و به سادگی دنیای گذشته نیست که با مقابلهبهمثل، مانع امر ناهنجاری شویم. تقریباً امروز بسیاری از جوامع به مرحلهای رسیدهاند که دیدن صحنه خشونت را هم تجویز نمیکنند. به همین دلیل ایده بر این است برای اینکه چرخه خشونت را بازداریم، نسبت به آنچه در دنیای گذشته بود تجدیدنظر کنیم. خشونت برانگیخته و تصاویر خشونت در مهدهای کودک، مدارس، سالمندان و… که اعمال شده، واکنشهایی در فضای عمومی داشته و انزجاری را ایجاد کرده است و همین موضوع موجب شده متولیان امر برخوردهایی را با عاملان خشونت اعمال کنند، با این حال انتشار عکس یا تصاویری از خشونت نشاندهنده این است که وجدان جمعی جامعه نسبت به دیدن این صورت خشونت هنوز واکسینه نشده و آن را تجویز میکند.» معیدفر دو نوع خشونت را در ایران مسئلهزا و در وضعیتی بغرنج دانست: «یکی از آنها خشونت خانگی است. ظاهراً خانه در ایران جای امنی است و گفته میشود زندگی خانوادگی مؤثری داریم و تنها نهاد اجتماعی باقیمانده برای ما همین نهاد است، اما اگر امروز به آمارها و ارقام نگاه کنیم، ملاحظه میکنیم که شدیدترین نوع خشونتها در خانه رخ میدهد. بیشترین قتلها، خشونتهای زبانی، جنسی و فیزیکی در خانه بهطور گستردهتر رخ میدهد. بیرون از آن هم وجود دارد، اما آمارهای خشونت در خانه بیشتر، عمیقتر و قابلتأمل است. نمونههایی از خشونت را در ماهها یا چندسال اخیر در رسانه شاهد بودیم؛ مواردی مانند صحنه بسیار وحشتناک بریدن سر دختر توسط پدر با داس که تاثیر عمیقی داشت یا صحنه سربریده یک زن جوان توسط شوهر و برادر خودش و گرداندن آن در خیابان در یکی از استانهای جنوبی کشور. کسی که فاتحانه و برای تقویت و حراست از غیرت خانوادگی خود این کار را انجام میدهد، چون آن دختر با ازدواج با او مخالف بوده و به کشور دیگری فرار میکند و درنهایت پدر و عمو، او را برمیگردانند تا توسط شوهر سلاخی شود.»
این جامعهشناس خودکشی را هم نوعی خشونت دانست و گفت که یک نمونه از این خشونت هم احتمالاً توسط فرد بر خودش اعمال میشود که همان مسئله خودکشی است: «درحالیکه میدانیم خودکشی مسئلهای اجتماعی است و فرد در شرایط دشواری آن را انجام میدهد. آن شرایطی که موجب اعمال خشونت از سوی فرد نسبت به خودش میشود، باز هم در خانه اتفاق میافتد. ما نمونههای بسیار زیادی از خودکشی زنانی را در سالهای گذشته بهویژه در میان برخی اقوام، طوایف و حاشیهها داشتیم که ناشی از شرایط بسیار نامناسب و حتی اعمال فشاری بوده که از طریق خانواده و از طریق ازدواج اجباری یا شیوههای دیگری بر زن وارد شده که درنهایت به این شیوه خودش را بروز داده است.»
خبرهای مرتبط
· تهدید به قتل یک وکیل دادگستری توسط قاتل مرحوم جعفر آقایی
· خزعلی: آمار خشونت خانگی در زنان و دختران نگرانکننده نیست
رئیس انجمن جامعهشناسان ایران نوع دیگری از خشونت را که بهشکل گستردهای در جامعه وجود دارد، خشونت نظام سیاسی نسبت به مردم دانست: «در این نوع از خشونت، نظام سیاسی به اشکال مختلف تلاش میکند که ارزشها، هنجارها و سبک و سلیقه خاص خود را به هر نحو ممکن بر جمعیتی که ممکن است به هیچ وجه آن را برنتابند، اعمال کند. ما الان نمونههایی از آن را در خیابان میبینیم؛ کسانی که سبک زندگی متفاوتی دارند و حاکمیت میخواهد سبک زندگی و پوشش یا هنجارهای خود را که فکر میکند قانون است، اعمال کند و افراد هم با خشونت قانونی مواجه میشوند؛ خشونتی که از طریق یک نظام سلطه اعمال میشود و افراد از حداقلهای زندگی دریغ میشوند و سفره آنها هرروز کوچکتر میشود که خودش باعث بروز مشکلات عظیم و برهمخوردن روابط اجتماعی، هنجارها و درنهایت بروز خشونت میشود. بسیاری از خشونتهایی که امروز در جامعه اعمال میشود ناشی از نابرابریها و وضعیت دشواری است که بر زندگی مردم تحمیل میشود.»
معیدفر ادامه داد: «میزان نفرت و انزجار جامعه از این اشکال خشونت در وضعیت آینده جامعه ما تاثیرگذار است. در جوامع دیگر نیز چنین اتفاقی افتاده است و هرجایی که وجدان جمعی، افکار عمومی و ارزشهای یک جامعه نسبت به نوعی از خشونت برانگیخته شده و وجدان عمومی را به درد آورده، از آن بهبعد خشونت مورد اعتراض قرار گرفته و توانسته بهشکل یک مسئله اجتماعی درآید. بهنظر میرسد اگر بخواهیم به سمت کاهش خشونت حرکت کنیم و جامعه را یک گام به سمت خروج از خشونت بکشانیم، چارهای جز تغییر ذهنیت جامعه، هنجارها و نوع نگاهمان از یک امر تربیتی به یک امر منفی و منزجرکننده نیست و با این شرایط میتوانیم از این چرخه عبور کنیم.»
سویههای خشونتورزانه
محمدمهدی مجاهدی، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی یکی دیگر از سخنرانان این نشست بود و درباره ابعاد خشونت در جامعه امروز گفت. او گفت، ما در دورانی زندگی میکنیم که به تعابیر گوناگون آن را مدرن میخوانیم و در این دوران با پدیده دولت-ملت بهعنوان بزرگترین نهاد اجتماعی مواجهیم: «مؤلفه معرف این دوران رخنه خشونت در ریشههای ساختاری مناسبات قدرت است؛ چه در جامعه و چه در حکومت، مناسبات قدرت درهم تنیده با انواع خشونت است. در این دوران خشونت استثنا نیست، بلکه قاعده بازی محسوب میشود؛ اما قاعدهای سلبی. به تعبیر هانا آرنت، زمانی که از نسبت خشونت و سیاست میپرسید درواقع از نسبت میان دو امر متقابل پرسش میکنید؛ آنجا که خشونت اوج میگیرد سیاست به قهقرا میرود و آنجا که سیاست فعال میشود، خشونت مهار میشود، بنابراین در دوران مدرن خشونتپرهیزی یا خشونتستیزی یا حساسیت اخلاقی و مدنی نسبت به آن، ارتباط تنگاتنگی با جدی گرفتن سیاست دارد. بههمیندلیل خشونتورزی روی دیگری از گریز از سیاست است.در دوران مدرن یکی از منابع استقبال از خشونت، پناه بردن به دامنهای است که از دوران پیشامدرن به این دوران سرایت کرده و آن هم مجموعهای از گرایشهای اخلاقی است که رستگاری و پاکی را در گرو پرهیز عملی و نظری از سیاسیکاری میداند. نوعی اخلاقگریز از جامعه که راه و هدف آن مستلزم کنارهجویی از تعلقات است که درواقع نام دیگری از مناسبات اجتماعی است و با منابع قدرت و اثرگذاری برقرار میشود. اخلاق سیاستگریز مسیر همواری به سمت دامنزدن به خشونت است. جایگاه خشونت در سیاست در دوران مدرن کانونی است و محل اجماع همه رویکردهایی است که در نقاط دیگر با هم اختلاف دارند؛ از وبر تا مارکس.»
او ادامه داد: «اما در جوامع در حال گذار که هنوز روند دولتسازی و ملتسازی متناسب با مقتضیات دوران جدید طی نشده، همچنان نبود حساسیت به خشونت، با تعریف سیاست و زندگی مدنی و سیاسی ارتباطی ندارد و حساسیت نسبت به آن بهنظر فانتزی و غیرواقعبینانه است، به آسانی میتوان آن را مهار کرد، نیازی به مدیریت ندارد و ناشی از بداخلاقی افراد است؛ چون کافی است افراد، خوشاخلاق و خیرخواه باشند و دیگران را مورد ستم و خشونت قرار ندهند. ازجمله در تحلیلهای سیاسی روزمره مردم و سیاستمداران هم وجود دارد. مثلاً در این تحلیل که برخی نابسامانیهایی که پیچیده با خشونت دیده میشود ـ مثل پارهای از سرکوبها و ستمها ـ این موارد به فرد نسبت داده میشود؛ یعنی اگر فرد دیگری در آن جایگاه قرار داشت، خشونت اعمال نمیشد. درواقع آن خشونت و صحنهگردان اصلی افرادند، نه ساخت دولت.
بهاینترتیب چرخهای از جایگزینکردن فردی با فرد دیگر آغاز میشود. درصورتیکه خشونت از منطق درونی ساخت دولت مدرن برمیخیزد و مشتقی از مناسبات قدرت است.» به گفته مجاهدی، زمینههای خشونت در دوران جدید را باید در گسلهایی جستوجو کرد که ناشی از اختلاف تراز قدرت میان دو بخش از جامعه یا بخشهای بیشتر توأم با اراده فرادستان و فرودستان، معطوف به اعمال قدرت و خشونت و پیچیده در لفافههای رنگارنگ از مشروعیت اخلاقی و حقوقی برای اعمال زور است.
هشدار درباره آمارهای نزاع و درگیری
فهیمه نظری، جامعهشناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی ایران یکی دیگر از سخنرانان این سمپوزیوم بود که درباره خشونت وضعیت تروماتیک در ایران توضیح داد. او گفت که دنیای ما دنیای نوآوری و پیشرفت فناوری است و هر روز با خبری از پیشرفت علمی در آن روبهرو هستیم: «این پیشرفتها با خود نوعی استیصال، خشم و خشونت به همراه دارد. هر روز آتش، نفرت، جنگ، کشتار و… بهشکلی خود را نشان میدهد و گویی پایانی برای آن وجود ندارد. حال این پرسش وجود دارد که به سمت آسایش میرویم یا بحران؟ ما در بحث خشونت با دو مسئله روبهرو میشویم: اول اینکه خشونت یک حقیقت است و جلوههای آن را در بسیاری از ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… میبینیم. مشکل بعدی تعریفی است که از خشونت میخواهیم ارائه دهیم؛ تعاریف و دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد. آمار دقیقی از انواع خشونت وجود ندارد و بسیاری از مطالعات این موضوع را در حوزه فردی دنبال کردند و اینجاست که با تفاوت در رویکردها مواجه میشویم. در این شرایط اشکال دیگری از خشونت نیز وجود دارد که اگر درباره آنها صحبت نشود، وارد ساختارهایی میشود که اگر برای آن مکانیسم حقوقی هم وجود نداشته باشد، کمی بحث خشونت گستردهتر میشود و باید بیشتر درباره آن صحبت کرد.» نظری خشونت را استفاده از ابزار قدرت علیه هستی و وجوه دیگری برای کنترل آن دانست: «نوعی دیگری از خشونت داریم که یا پنهان است یا آشکار. عامل خشونت آشکار قابل رویت است، اما عامل خشونت پنهان، مشخص نیست و شاید مجموعه عواملی در آن دخیل باشند و دیده نمیشود؛ اما درک میشود. استیون بکر کتابی دارد که در آن ادعا میکند خشونت رو به افول است، اما مردم درک دیگری دارند. این تحقیق در جامعه انگلستان هم صورت میگیرد که از آنها پرسیده میشود آیا خشونتی وجود دارد؟ آمارها میگفتند که خشونت حدود ۹۵ برابر نسبت به گذشته کمتر شده، اما نظر مردم این بود که خشونتها ۱۴ برابر بیشتر شده است؛ بنابراین ما با بحثی روبهرو هستیم که طبق آن شاید نشانههای آشکار خشونت دیده نشوند، اما خشونت درک میشود و وجود دارد. این پرسش مطرح میشود که آیا خشونت کمتر شده یا بیشتر؟»
نظری درباره بسترها و ساختارهای تاریخی خشونت پنهان، اولین مورد را بستر جغرافیایی که ایران در آن قرار دارد عنوان کرد: «ما در پهنه جغرافیایی وسیعی قرار داریم که در گذشتهی آن، کمبود آب، جمعیت پراکنده، کمبود مراتع و منابع، قبایلی که به شکل گسسته از هم زندگی میکردند و جنگهای متعددی بین آنها بر سر منابع رخ میداد که نوعی از خشونت را به همراه داشت. در همین جغرافیا ما تنوع فرهنگی و قومیتی را داریم که خودش نظام باوری و اعتقادات گوناگون را همراه دارد. ما از نظر تاریخی نیز دورههای گوناگونی داشتیم و ایران جزو کشورهای باسابقه داشتن دولت طبقهبندی میشود که انواع تلاطمها را پشت سرگذاشته است. همین دو دلیل تاریخی و جغرافیایی، دلیلی بر ایجاد نظام فرادست و فرودست میشود که اقلیتی دارای قدرت میخواهد علیه فرودست اعمال قدرت و کنترل کند. در همین نظام ما نظام خانوادگی را هم داریم که تحت همین شرایط پدر به منشأ قدرت تبدیل میشود و خود خانواده تجلی آن در دولت دیده میشود و این انحصاریبودن نوعی نظام فرادستی-فرودستی را ایجاد میکند و آن خشونت را در اقلیت ایجاد میکند. ما هنر را هم میتوانیم نام ببریم که پر از نشانههای خشونتزاست.
در ادبیات کلامی و زبانی این موضوع را میبینیم که هستی دیگری را میخواهد به تملک درآورد. ما بحث یادگیری اجتماعی را نیز داریم که فرد بر مبنای فرهنگ حاکم از کودکی این کلام و رفتار را یاد گرفته است. نظام آموزشوپرورش ما نیز در همین راستا در طول تاریخ عمل کرده است. تعلیمات خانوادگی که از یادگیری اجتماعی میآید و در نظام آموزشوپرورش خودش را تجلی میدهد و در یک پروسه زمانی به کودکان این سرزمین فرهنگ فرادستی و فرودستی آموخته میشود که در آن معمولاً تساهل و تسامحی وجود ندارد و نوعی اقتدارطلبی، تسلط فرادست (معلم) بر فرودست (دانشآموز) دیده میشود که این هم بستر دیگری برای تعلیم خشونت است. نظام فرهنگی نیز چتری بر سایر عوامل است که آن تفاسیر نادرست میتواند از دین یا ایدئولوژی و… باشد. نظام فرهنگی هم نوع دیگری از المانها محسوب میشود که بستر را برای تولید نوعی خشونت فراهم میکند و در همین جامعه غرایز شدیداً سرکوب میشوند و افراد تحت عناوینی مانند شرم، حیا و… ابا دارند تا از غرایز و امیال خود صحبت کنند.»
نظری در ادامه با اشاره به اشکال خشونت پنهان گفت: «صحبت ما درباره خشونت پنهان و آن هم بهشکل روانی است. بسیاری از خشونتها در گذشته آشکار نبودند، اما امروز محسوب میشوند. درحالحاضر عده زیادی از افراد جامعه ما زیر خط فقر قرار دارند. آیا این را نمیتوانیم حاصل یک خشونت پنهان بدانیم؟ عده زیادی از افراد از کار بازماندهاند. تحت چنین شرایطی بسیاری از کودکان از دسترسی به تحصیل بازماندند که آن هم حاصل خشونت پنهان است. ما در ادارات خود همان قانون سلسلهمراتب را داریم که بعضاً ناعادلانه است و در بحث جنسیتی بین مردان و زنان بیشتر علیه زنان است. آیا بسیاری از افراد در موقعیتهایی که باید باشند، هستند؟ آیا این بازماندگی آنها را نمیتوان به خشونت پنهان ارتباط دهیم؟ در هر صورت فرهنگ، فرهنگِ نام اشکال این خشونت را تغییر میدهد، مثلاً اگر نظام آموزشوپرورش کودکی را تنبیه میکند، میگوید آن را بهنام تعلیم و تربیت تنبیه میکنم. ما کتکزدن زنان و قتلها را داریم که به انواع مختلف نامگذاری میشود؛ تحتعنوان ناموسپرستی توجیه میشود.» این جامعهشناس با اشاره به آمار قتلهای ناموسی هم گفت: «ما با آمارهای وحشتناک قتلهای ناموسی در ایران روبهرو هستیم. به آمار دوماه ۱۴۰۳ اشاره میکنم که ۲۳ زن توسط پدر، همسر، برادر یا خواستگار به قتل رسیدند. رکورد نزاع و درگیری در ایران با یک رشد هشت درصدی روبهروست. فقط در سال ۱۴۰۲ نسبت به هفت سال اخیر، این آمارها به بالاترین حد خود یعنی بالای ۲۵۰ هزار نزاع رسیده است. گروههای زیادی مانند پزشکان، کارگران و معلمان مطالبات فراوانی دارند، اما موانع و نظام فرادست و فرودست باعث میشوند این خشمها فروخفته شوند و دیدیم که بسیاری از پزشکان دست به خودکشی زدند. ایران در زمره نگرانترین، خشمگینترین و مضطربترین مردم جهان است. مطالعهای که در پنج سال گذشته انجام شد، نشان داد که ایران رتبه اول را از نظر خشونت اجتماعی به خود اختصاص داده است. در سال ۲۰۱۷ مؤسسهای در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ایران از بین ۱۴۲ کشور، از نظر خشونت رتبه اول را به دست آورد. ما در این بررسی قبل از عراق و سودان قرار داریم.»
نظری با بیان اینکه این ترس و اضطراب موجب میشود ما در جای دیگری قافیه را ببازیم و آن هم غرور ملی است، ادامه داد: «جامعهای که خشن است دیگر غروری ندارد و به ملیت خود افتخار نمیکند؛ چون ناکام است و با موانع زیادی روبهروست. غرور ملی زمانی ایجاد میشود که منافع ملی در نظر گرفته شود. مجموعه این وضعیت تروماتیک که در ایران به آن اشاره کردم، جامعه را برای ضربهخورن و تروماهای پیدرپی در سطح وسیعی آماده میکند و همان ضربههای جمعی است که میتواند روح و روان یک جامعه را در اثر همان خشونتهای پنهان که حالا بهصورت جمعی است، بهصورت اجتماعی نشان دهد.»
نمادهای بروز خشونت حاکمیت علیه جامعه
مهران صولتی، جامعهشناس یکی دیگر از کسانی بود که در این سمپوزیوم سخنرانی کرد. او در تعریف خشونت متناسب با این محور ادامه داد: «زمانی که میگوییم خشونت حکومت علیه جامعه وجود دارد، در چهار محور قابل معرفی است: تلاش حکومت برای یکسانسازی در جامعه؛ یعنی حکومت بر آن است که از تنوع و تکثر جامعه بکاهد و یک صورت یگانه متناسب با ایدئولوژی خود را بر جامعه تحمیل کند. اگر مقوله حجاب را در نظر بگیریم که در یکی، دو سال اخیر موضوع مبتلابه بسیاری از افراد بود یا مسئله تحمیل سبک زندگی یا گزینشهای استخدامی، در همه آنها ردپای همسانسازی ایدئولوژیک و عقیدتی را میبینیم. حکومت در همه این حوزهها تلاش میکند از آن تنوع و تکثر جامعه بکاهد و بر میزان یکسانسازی خود اضافه کند. طبیعی است در این مسیر هم از ابزارهای نرم و سخت بهره میگیرد.»
صولتی محور دوم را تلاش حکومت برای کنترلپذیری جامعه دانست که یکی از مصادیق اعمال خشونت است: «برای این مورد میتوانیم تلاش حکومت برای تشکلزدایی از جامعه را در نظر بگیریم که جامعه را بیشتر در شکل تودهای و اتمیزه خود میپسندد؛ بهخاطر اینکه وقتی جامعه تشکل پیدا میکند از میزان کنترلپذیری آن کاسته میشود و حکومت قادر نیست نظارت کافی و نفوذ مناسبی را بر آنها اعمال کند. محور سوم، تلاشی است که ازسوی حکومت برای مداخلهگری در حوزههایی مانند فرهنگ، خانواده و دین انجام میشود؛ ما در حوزه اقتصاد همچنان با اقتصاد دستوری روبهرو هستیم. در بحث فرهنگ نیز با نوعی فرهنگ کنترلشده روبهرو هستیم که مقوله سانسور در آن نقش پررنگی دارد. در بحث خانواده بهویژه در لایحه فرزندآوری و جوانی جمعیت شاهد مداخل افسارگسیخته حکومت در خانوادهها، تنظیم خانواده، شیوه فرزندآوری یا تعداد فرزندان روبهرو هستیم. محور چهارم، تلاش برای ناامنسازی نهادهای مدنی است. حکومت بهنحو سیستماتیک سعی میکند هزینه فعالیتهای مدنی را در بین کنشگران افزایش دهد و فیلترهای بیشتری را بر سر ورود آنها به عرصههای فعالیت مدنی قرار دهد و از این مسیر جامعه را بهسمت نوعی جامعه تودهوار و قابل کنترل بیشتر از طرف خود سوق دهد.» صولتی در مورد خشونت جامعه علیه حکومت نیز توضیح داد و گفت: «در این موضوع میتوان از سه محور نام برد و هیچگونه قضاوت ارزشیای در این بحث نداریم. نام آوردن از این نوع خشونت فارغ از نوعی قضاوت ارزشی است. محور تلاشی است که در جامعه برای مشروعیتزدایی از حکومت صورت میگیرد؛ وقتی جامعه تاثیرپذیری حکومت از قدرتهای خارجی را بزرگنمایی میکند، سعی دارد تا آن را منتسب به قدرتهای خارجی معرفی کند و نفوذ قدرتهای بیگانه در ارکان حکومت را ترسیم کند، شاهد این موضوع هستیم. همچنین تلاش جامعه برای اینکه حکومت را غیراسلامی معرفی کند و شواهدی را ارائه و تناقضهایی را به رخ بکشد که حکایت از این دارد که حکومت چندان هم پایبند به موازین اسلامی نیست. محور بعدی هم تلاش برای غیرمردمی معرفی کردن حکومت است؛ یعنی با وجود اینکه آشکارا بیان میشود ذات جمهوری اسلامی با مردم سرشته شده، شاهد تلاش بخشهایی از جامعه برای جاانداختن این موضوع است که حکومت فقط در لفظ از مردم استفاده میکند و در عمل غیرمردمی است. وقتی سخن از این میشود که در ساختار حکومت گروههای ذینفعی حضور دارند که به آرای مردم متکی نباشند، بهصورت غیرمستقیم نوعی تلاش برای مشروعیتزدایی و خشونت جامعه علیه حکومت هویدا میشود.» به گفته او، محور دوم نیز نوعی تخریب امکانات عمومی است که به آن وندالیسم گفته میشود و نسبت به همه چیزهایی انجام میشود که منتسب به برخورداریهای یک دولت نفتی است و احتمالاً چندان بر سر مهر با شهروندان و مطالبات آنها نبوده است: «محور سوم نیز تلاش برای افشاگری است؛ ما شاهد یک عطش فزاینده از طرف جامعه برای کاوش در روابط غیراخلاقی مسئولان هستیم و این جستوجو، نفسگیر، پیگیر و خستگیناپذیر از طرف جامعه بهنظر میرسد که دارد پاشنه آشیل حکومت را در بحث افشاگری در این حوزهها و روابط مالی غیرشفاف مسئولان میبیند.» صولتی محور بعدی خشونت جامعه علیه جامعه را تلاش برای دوقطبیسازی، برچسبزنی، اعتمادزدایی و منفعتگرایی و خودگرایی دانست. به گفته او، خشونت حکومت علیه حکومت نیز خود را در قالب قانونستیزی، انحصارگرایی یا یکدستسازی، ضدیت با منافع ملی و موازیسازی نشان میدهد. او سه راهکار اصلی رسیدن به توازن بین قدرت حکومت و جامعه، تقویت سرمایه اجتماعی و تمرکززدایی از قدرت را راهکاری برای حل این شرایط عنوان کرد.
با جنبش انقلابی مهسا جلوی جنگ و قحطی در راه را بگیریم
اکبر دهقانی ناژوانی
با جنبش انقلابی مهسا جلوی جنگ و قحطی در راه را بگیریم.
عده ای جنبش انقلابی مهسا را انقلابی و جنبشی نمی دانند و آن را خیزش و یا شورش و تمام شده می دانند. عده ای هم مردد و متوهم با آن برخورد می کنند. جنبش انقلابی مهسا با رشد خود در این دوسال به تمام این برداشتهای غلط و تنگ نظرانه جواب رد داد. نگارنده این جنبش را به دلایل زیر جنبشی، انقلابی، مردمی و رشدیابنده می دانم.
۱) این جنبش خیزشی نیست، چون خیزش موقتی و سطحی و عمق نمی تواند پیدا کند. جنبش انقلابی مهسا با وجود تلفات زیاد خودش را تا حدودی اصلاح و باز تعریف و تا به حال دو سال دوام آورده و پایه های خود را در جامعه محکم تر کرده و می کند.
۲) آن را نمی توان شورش نامید، چون شورش کمی بزرگتر از خیزش و بیشتر دوام می آورد، ولی غیر قابل کنترل و بیش از حد احساسی و عقلگرایی در آن چندان نقشی ندارد. خود آگاهی های مردم کم و شورش آنها همراه با خرابکاری های زیاد بی حساب و کتاب می شود. چه بسا عوامل نفوزی در آن رخته و آن را منحرف و به یک جنگ داخلی بکشانند و به رژیم در به داغان و درمانده آخوندی کمک کنند. رژیم آخوندی به بهانه های مذهبی، ناسیونالیستی و قومی سعی کرد که مردم را شورشی بار بیاورد و به جان هم بیندازد، ولی موفق نشد، چون مردم با خودآگاهی بالا دشمنان واقعی خود را بهتر شناخته و به آنها پشت کرده بودند، البته وضعیت امروز ایران از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ویران و در آینده ما با شورش همه جانبه سر و کار خواهیم داشت.
چگونگی کنترل و تنظیم این شورشها را در پایان همین مقاله توضیح خواهم داد تا مردم در این شورشها راه درست تر را بهتر پیدا بکنند و با تمام شورشی بودن سر از جنبش در آورند.
۳) جنبش انقلابی مهسا با تمام فراز و نشیب هایش انقلاب درونی است. این جنبش با تمام نو بودنش ریشه چند قرنه و چند دهه دارد. زنان سراسر کشور ایران چندین قرن در کنار مردان برای حق و حقوق خود به شکلهای مختلف مبارزه کرده اند. حرکت زنان که ریشه اجتماعی داشته و دارد در این چند سده و چند دهه با تمام فراز و نشیب و شکستهایش در درون ذهن و روح زنان و مردان انقلاب درونی رشدیابنده به پا کرده و می کند، چون بشر رشد دارد. مردم در مبارزات اجتماعی خود متناسب با اوضاع جامعه در هر زمان بافت اجتماعی (سوسیالیسم نیمبند اجتماعی مردم ایران) را رشد داده و آن را با فراز و نشیب زیاد باز تعریف و در عمل جلو برده اند. اما در قسمت اول این مقاله تحت عنوان ( سوسیالیسم نیمبند ایران با جنبش انقلابی مهسا به پیش میرود) گفته شد که چگونه در آخر رژیم شاه مردم مسخ شدند و سوسیالیسم نیمبند آنها سر از مذهب ناب محمدی در آورد. مردم مسخ شده انقلاب ۵۷ (سوسیالیسم بیمار مسخ مذهبی شده مظهر رکود)را پیاده کردند.
شناختها و تجارب تلخ با ما مردم بگو مگو می کنند.:زنان و مردان تجارب و شناختهای تلخی از رژیم شاه وانقلاب شوم ۵۷ به دست آوردند. این تجارب و شناختهای تلخ مردم، سوسیالیسم نیمبند مردم را مسخ مذهب کرده بودند. اما این تجارب و شناختهای تلخ و سوسیالیسم بیمار مردم از همان اول با مردم جنگ و بگو مگو داشتند که شما مردم ما شناختها و تجارب تلخ و سوسیالیسم نیمبند خود را خراب و مسخ مذهب کرده اید. ما بیمار شده و مثل خوره ذهن، روح و جسم شما را می خوریم و شما را بیمارتر می کنیم، پس بنابراین شما مردم پی به اشتباه خود ببرید و ما تجارب و شناختهای تلخ را اصلاح کنید. با اصلاح ما درون ذهن و روح شما کم کم اصلاح می شود و سوسیالیسم بیمار اجتماعی شما مردم از مسخ ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی کم کم بیرون می آید.
گوش مردم پس از سالها بدبختی و فلاکت بالاخره این پیامها را گرفت. بعد از خرابی های انقلاب ۵۷ به مرور یک انقلاب درونی رشدیابند رو به جلو در ذهن و روح زنان و مردان، بخصوص نوجوانان و جوانان شکل گرفت. به همین خاطر مردم از تجارب و شناختهای تلخ عقلی و احساسی چند دهه خود کمک گرفتند. اول سعی کردند که خودشان را کم کم از درون اصلاح کنند. دوم مبارزات مردمی خود بر علیه رژیم آخوندی و مذهب افراطی را بالا بردند. سوم به مبارزات مردمی خود بر علیه ناملایمات و ویرانی های اجتماع و محیط زیست افزودند. از این به بعد بود که انقلاب درونی در ذهن و روح مردم بهتر شکل گرفت. مردم دشمن واقعی خودشان، یعنی آخوندیسم و مذهب افراطی را بهتر شناختند و به آنها پشت کردند(پشت به دشمن، روی به میهن). به مرور مردم بر مبارزات خود افزوده و آبدیده تر و از دل مبارزات خودشان حرکتهای مردمی را آفریدند که دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و جنبش انقلابی مهسا بهتر و بیشتر خودشان را نشان دادند.
سوسیالیسم نیمبد مردم ایران خطاب به فرزندانش به همین نسبت سوسیالیسم نیمبند مسخ مذهب شده مردم اصلاح تر و از زیر سلطه آخوندیسم و مذهب افراطی بیشتر بیرون آمد و جان تازه تری گرفت و گفت؛ عزیزانم من از شناختها و تجارب تلخ این چند دهه با تمام تلخ بودنشان تشکر می کنم که شما مردم را کمک کردند که ذهنی و روحی اصلاح تر و آگاه تر شوید. به همین نسبت من سوسیالیسم نیمبند و این تجارب و شناختهای تلخ اصلاح تر و ذهن و روح شما زنان و مردان را بیشتر تنظیم و به طرف جلو هدایت و رهبری می کنیم تا از زیر سلطه ایدئولوژی ها و مذهب افراطی بیرون بیایید. حجابهای شما مردم فقط حجاب اجباری زنانه نیست. زن و مرد همه جانبه حجاب اندر حجاب شده اید. یک سر این حجاب اندر حجابها در درون ذهن و روح تک تک شما مردم است. سر دوم در بافت اجتماعی شما مردم ایران و محیط زیست خراب است. سر سوم آنها در مذهب و در ذهن و روح آخوندهای ارتجاعی می باشد. سر چهارم آنها در دست اربابان خارجی جمهوری اسلامی است. این حجاب اندر حجابها کمبودهای مذهبی و غیر مذهبی هستند که در رابطه با هم چندین قرن و چندین دهه، بخصوص در زمان رژیم آخوندی بی عقل بوجود آمده اند. اگر آخوندها نمی خواهند و نمی توانند از این حجاب اندر حجابهای لجن مذهبی و غیر مذهبی خلاصی یابند. اما شما مردم می توانید و باید با این حجاب اندر حجابهای لجن اندر لجن و عاملین آنها، بخصوص آخوندها بجنگید و آنها را نابود و محو کنید. حافظ بزرگ به فرزندانش فرمود؛ 《تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!》مردم حافظ وار پیام سوسیالیسم نیمبند در ذهن و روح خود را شنیدند و در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ وجنبش انقلابی مهسا در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ به پا خاستند. زن و مرد، بخصوص در جنبش انقلابی مهسا پا را از حجاب اجباری مذهبی فراتر نهاده و آماده شدند که هر نوع حجاب اندر حجاب دیگر ایدئولوژیکی و غیر ایدئولوژیکی را پاره و به دور بریزند. هر نوع حجاب درست باید انتخابی و اختیاری باشد. مردم حجابهای بد را کنار گذاشته و حجابهای خوب که جلوی بدی ها و خرابی ها را می گیرند را انتخاب می کنند. مردم می خواهند خودشان در هر زمینه ای انتخاب کنند. انقلاب ۵۷ که رشد به عقب داشت و مردم را مسخ مذهبی و حجاب اندر حجاب کرد، جنبش انقلابی مهسا ( سوسیالیسم نیمبند فعلی مردم ایران) ریشه اجتماعی چند قرنه و چند دهه دارد و حجابهای ذهن و روح که جلوی رشد درست را می گیرند را پاره می کند تا نو اندیش ، رشدیابنده و رو به جلو باشد، بخصوص برای بچه ها، نوجوانان و جوانان.
گرایشهای جنبشی و شورشی جنبش انقلابی مهسا ۴) در بالا گفته شد که شناختها و تجارب تلخ زمان شاه و زمان آخوندیسم و سوسیالیسم نیمبند مسخ مذهب شده مردم چگونه ذهن و روح ما مردم را تنظیم و ما را آگاه کردند. ما مردم تا چشم باز کردیم متوجه بدفهمی، بی عقلی، توهم، بی کاری، بی آبی، بی نانی، بی خانمانی و تورم بالا شدیم. ما پی بردیم که رژیم آخوندی بی عقل چه بلاهایی به سر ما آورده و می آورد. جنگ و قحطی در خانه ما را می زنند.
بالاخره ما مردم کم کم پی بردیم که اولا رژیم آخوندی و مذهب افراطی اصلاح ناپذیر، دشمن انسانیت، دشمن علم، عقل سلیم و احساس سالم و دشمن ایرانی بوده و هستند. دوم اربابان خارجیش خواهان روی کار آمدن یک حکومت مردمی در ایران نیستند و سعی می کنند که اگر نتوانستند این رژیم آخوندی را نگه دارند با یک جنگ ایران را ویران، تجزیه، میلیونها کشته و میلیونها نفر را آواره و یا با کودتای خونبار یک دیکتاتور دیگری را سر کار بیاورند. ما مردم از شما تجارب و شناختهای تلخ این چند دهه و سوسیالیسم نیمبند در ذهن و روح خود تشکر می کنیم و از شما خواهش می کنیم که ذهن و روح ما را بیشتر کنترل و تنظیم کنید.
مردم به فرمان تجارب و شناختهای تلخ چند دهه و سوسیالیسم نیمبند در ذهن و روح خود با خرابی های درونی ذهنی، روحی خود جنگیدند. افراد برای اصلاح خود و اجتماع و محیط زیست نه فقط منتظر اصلاحات رژیم آخوندی نماندند، بلکه مردم بجا و به موقع با این رژیم و خرابکاری هایش در افتادند و جنگیدند. آنها را در هر زمینه ای به عقب رانده و با کمک هم و با استفاده از تجارب و شناختهای تلخ زمان شاه و زمان آخوندیسم و با کمک عقل، احساس و علم مشکلات فردی، اجتماعی و محیط زیست را بهتر فهمیدند و سعی به اصلاح آنها کردند. این محیط های خراب شده اگر درست اصلاح شوند به ما تجارب و شناختهای عقلی و احساسی درست تری می دهند. این شناختها و تجارب درست تر گرایش های جنبشی و شورشی در ذهن و روح ما را تقویت و آنها را با هم آشتی و به تعادل نسبی می رسانند. به همین نسبت سوسیالیسم نیمبند که ترکیبی از گرایشهای جنبشی و شورشی حاکم بر ذهن و روح ما مردم می باشد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بیشتر هماهنگ می شود. این سوسیالیسم نیمبند و واقعیات این محیط ها روی رشد همدیگر به طرف جلو تاثیر و در هر زمان متناسب با شرایط فراهم شده همدیگر را تقویت و رشد داده و تعریف و باز تعریف می کنند. ما میزان تعریف و باز تعریف و رشد درست آنها را در سیاست، اقتصاد، صنعت، فرهنگ، قانون و پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی خواهیم دید، پس بنابراین مردم تا به حال کم و بیش تمام این روندهای رو به رشد بالا را درست طی کرده اند، ولی راه درازی در پیش است. مردم تا حدودی استقلال نسبی پیدا و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست خراب ایران از گرایشهای جنبشی و شورشی خود استفاده و این محیط ها را تا حدودی اصلاح کرده و می کنند، مثلا هنگام زلزله و آتش سوزی در جنگلها و خرابی های محیط زیست مردم به یاری هم می شتابند و از محیط زیست حمایت می کنند. زندانیان در زندانها با ارتجاع آخوندی می جنگند. تظاهرات و اعتصابات مردم بر علیه رژیم ویرانگر گسترده تر شده اند. گرایشهای جنبشی و شورشی در ذهن و روح مردم بیشتر به هم گره خورده و شورشهای دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و جنبش انقلابی مهسا را رهبری کرده و می کنند. باید به همان روش بالا گرایشهای جنبشی و شورشی در ذهن و روح مردم در جنبش انقلابی مهسا را بیشتر سامان بخشیم و تقویت کنیم تا این جنبش رشد بیشتری کرده و به راه انقلابی خود هر چند تلفات جانی و مالی ادامه بدهد
۵) یکی دیگر از خصلتهای جنبشی بودن جنبش انقلابی مهسا تشکلهای عام و عمومی در کف خیابان است. دختران و زنان دلاور سراسر کشور را به صحنه مبارزه تبدیل کرده اند. هر کدام وظیفه خود را از قبل می داند. هر روز، هر ساعت و یا هردقیقه در کف کوچه، خیابان و مغازه حجاب اختیاری خودشان را نشان می دهند که عزیز جون ما همه جا هستم. ما زنان، دختران و مردان فقط دنبال حجاب اختیاری نیستیم. ما می خواهیم از هر نوع حجاب اندر حجاب بیخود مذهبی و غیر مذهبی دوری کنیم. این پیام سوسیالیسم نیمبند در ذهن، روح مردم بود و هست که از دهان دختران ، زنان و مردان ایرانی جاری می شد و می شود. این سوسیالیسم اجتماعی نیمبند همه را در کوچه و کف خیابان به هم گره زده تا حدی که مردان را هم همراه، همدل و متحد دختران و زنان شجاع کرده. این یعنی کار تشکیلات اجتماعی عام و عمومی در سراسر کشور که از سوسیالیسم نیمبند مردم بر خاسته و از این سوسیالیسم نیمبند مردم حمایت و آن را رشد می دهد تا خودش و مردم را از زیر سلطه سوسیالیسم بیمارگونه مذهبی و آخوندیسم کم کم بیرون بکشد. ولی برای زنان و مردان و کلا مردم ایران جنبشی برخورد می کند و مردم را بیشتر متحد و زنان و مردان را منسجم تر کرده. بر تجمعات، اعتصابات و اعتراظات مردم در کف خیابان افزوده شده، البته رژیم منفور آخوندی هم شبکه های علنی و مخفی بوجود آورده و آنها را به جان مردم انداخته و سعی می کند که در مردم نفوز کند. اما اولا رژیم برای این تشکلهای رژیمی پول ندارد. دوم آتش به اختیاری برخورد کردن و پول در آوردن این رژیمی ها از مردم حد و اندازه ای دارد و مردم را بیشتر آتشین می کند. سوم در غارت اموال مردم این رژیمی ها با هم رقابت و همدیگر را لو و بر علیه هم می زنند و حتی به جان هم می افتند و آنها ضعیف تر می شوند. چهارم شورش مردم برای بی آبی، بی نانی، بی خانمانی، بی کاری، تورم و قحطی نزدیک می شود. پنجم رژیم آخوندی و رژیم اسرائیل و اربابانشان درمانده اند و اگر بتوانند می خواهند جنگی را به ما مردم ایران و منطقه تحمیل کنند. ما مردم آگاه، بخصوص یک درصدی های مردمی جنبش انقلابی مهسا قبل از هر جنگ و قحطی باید همدیگر را بیشتر پیدا و با برنامه و احتیاط کافی مردم را در باره مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیشتر آگاه کنیم. تا ما مردم بیشتر به هم نزدیک و بیشتر با مشکلات هم آشنا شویم و همدیگر را بهتر پیدا و با جمع های دو و چند نفره با احتیاط لازم در هر سطحی که مایل هستیم و می توانیم کارهای تشکیلاتی بکنیم ، حتی تماس با اقوام، همسایه ها و همکاران در محیط کار و همچنین همکاری در امور خانواده کار تشکیلاتی به حساب می آید. کار تشکیلاتی همراه با آگاهی، همفکری و همکاری در هر سطحی، بخصوص برای کنترل و هدایت و رهبری شورش گرسنگان خیلی مهم هستند.
انقلاب ۵۷ پس رونده و درجا زننده بود، ولی ما باید از عقل سلیم و احساس سالم و از علم درست و بجا استفاده کنیم تا جنبش انقلابی مهسا و انقلاب ناشی از آن درست به ثمر برسد. هر نوع اشتباهی از طرف ما و هر نوع دخالت بیجا توسط نفوزی های جمهوری اسلامی و اربابانش ممکن است که انقلاب مردم را منحرف و دوباره به عقب برگرداند. باید با تشکلهای مردمی و همکاری و همفکری جلوی هر نو انحراف را گرفت.
بعد از انقلاب جدید و سرنگونی رژیم توسط مردم، تازه کار شروع می شود و فرد و افراد در هر سطحی می توانند و باید ادامه انقلاب را تداوم بخشند. گرایشهای جنبشی و شورشی را در نوشته ای دیگر مفصل تر باز خواهم کرد.
توجه توجه، هشدار هشدار یکی از علتهایی که تا به حال نتوانسته اند به ایران حمله بکنند همین انقلاب درونی رشدیابنده به طرف جلو در درون ذهن و روح مردم بوده که خودش را در قیامهای ۹۶، ۹۸ و در جنبش انقلابی مهسا نشان داد و مردم را با گرایشهای جنبشی و شورشی متعادل آگاه بار آورد و می آورد. اما جنایاتی که هر ساعت در فلسطین، لبنان و اوکراین اتفاق می افتد فاجعه بار و نسل کشی است. همین الآن که این مقاله را می نویسم درگیری رژیم آخوندی و اسرائیل بالا گرفته است. رژیم آخوندی به فرمان ارتجاعیون داخلی و اربابان خارجی، بخصوص اسرائیل موشکهایی را به طرف اسرائیل پرتاب کرده که می تواند شروع یک جنگ باشد.
ما مردم ایران باید با شورش، تظاهرات و اعتصابات گسترده و همگانی در مخالفت با جنگ جلوی یک جنگ ویرانگر را بگیریم. جهانیان ساکت ننشینند و همه جوره اعتراض کنند. مردم اسرائیل که خود در تنگنا هستند باید هر شنبه ها به تظاهرات گسترده بپردازند و کمک بکنند تا جنگها بخوابند.
موفق و پیروز باشید! پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!
باوری به نام شبدر بخش پنجم
تنظیم، ساره استوار،
برادر وحید به اعضا کلیسا می گفتند که تلفن هایشان حتماً خاموش باشد و کمتر صدا ایجاد کنند. چون تعداد شرکت کنندگان در مراسم زیاد بود، حدود پنجاه تا شصت نفر {او همچنین به آنها میگفت که} به صورت تک تک بیایند، یعنی یک دفعه و همه با هم به منزل صاحبخانه نیایند که از نظر همسایه ها یک موقع مشکلی پیش نیاید.»
در روز ۲۰ آذر ۱۳۹۱گروهی از اعضای کلیسا در جلسه نماز هفتگی در خانۀ بیژن فرخ پور و همسرش شرکت کردند. حدود ساعت ۵ عصر گروهی از ماموران وزارت اطلاعات با خشونت به خانۀ آنها هجوم آوردند. آنها هفت تن از جمله بیژن فرخ پور را دستگیر کردند. بیژن فرخ پور گفت «اول از همه شروع به کتک زدن من کردند. به من دستبند و چشمبند زدند و جلوی چشمان همسر و فرزند معلولم که تب شدیدی هم داشت، به طرز وحشیانه ای من را از منزل خارج کردند.»
تمام دستگیر شدگان به بازداشتگاه وزارت اطلاعات در شیراز منتقل شدند. فرخ پور را به همراه سه زندانی دیگر در یک سلول کوچک جای دادند. وی بارها غذایی دریافت نکرد زیرا جلسات بازجویی از وی با زمان غذا دادن به زندانیان تداخل داشت. فرخ پور همچنین مورد ضرب و شتم، توهین و تحقیر قرار گرفت. بازجوها وی را مجبور کردند که برای ایمان آوردن به مسیحیت ابراز پشیمانی نموده و درخواست بخشش کند.
«{بازجوها} می پرسیدند: “چند وقت است که ایمان آورده ای؟ برای چی؟ هدفت چه بوده؟ تو می دانستی که این کار {گرویدن به مسیحیت} خلاف است؟ تو که از یک دین کامل یعنی اسلام خارج شده ای، مثل کسی هستی که مثلاً فوق لیسانس {دارد} بعد بر میگردد و میخواهد از دیپلم شروع کند. شما لیسانس اسلام را گرفته بودید، اما وقتی به مسیحیت برگشتید، … مثل این است که وارد دیپلم شدید، یعنی به عقب برگشتید”…. یکی دو نفر از بازجوها بودند، که البته من چهره شان را نمی دیدم ولی صدای آنها متفاوت بود، که به مسیحیت آشنا بودند. {آنها} کتاب مقدس را کاملاً حفظ بودند، یعنی از هر قسمتش توضیح میدادند و یک جوری تفسیر می کردند، که {انگار رهبران} این ادیان جدید عیسوی در اسرائیل یک جورهایی دوره میبینند، {بعد} میآیند به ایران که {مردم} را از مسیر اصلی خود خارج کنند.»
فرخ پور پس از دو هفته با سپردن وثیقه آزاد شد. او و دیگر اعضاء کلیسای ایران که همراه او دستگیر شده بودند وکیلی گرفتند تا در دادگاه از آنها دفاع کند. مأموران وزارت اطلاعات وکیل آنها را تحت فشار گذاشتند تا این پرونده را نپذیرد. در بهمن ماه ۱۳۹۱ محاکمۀ آنها در دادگاهی به ریاست قاضی سعادتی که رئیس دادگاه انقلاب شیراز بود، برگزار شد. قاضی آنها را تهدید به حبسهای طویل المدت کرده و به هیچ یک از آنها اجازه نداد صحبت کنند.
«وکیل ما تنها کسی بود که صحبت کرد و اظهارات وی مختصر بود. او گفت که در قرآن می گوید، “لا اکراه فی الدین!” قاضی گفت: “بله، ما با آنهایی که دین را از پدر و مادرشان به ارث می برند، مشکلی نداریم که در مملکت مان باشند. اما نه کسانی که از اسلام خارج می شوند {و} به ادیان دیگر {ملحق میگردند}. ما با اینها مشکل داریم و باید کمک شان کنیم و ارشادشان کنیم و جلوی آنها را بگیریم که منحرف نشوند! اینها دارند منحرف می شوند و کسان دیگر را هم منحرف می کنند! به خاطر همین ما باید جلوی اینها را از همین الان بگیریم … و زندان شدن اینها و شلاق خوردن این آقا باید سرمشقی شود، برای مابقی کسانی که دوست دارند به هر دلیلی تغییر مذهب دهند.”»
هنگامی که دادگاه حکم آنها را صادر کرد، وکیل آنها به ناچار به یکی از کارمندان دادگاه رشوه داد تا نسخه ای از حکم را به دست آورد. این موضوع از آن جهت است که در پرونده های حساس سیاسی، مانند تعقیب قضایی افرادی که دین خود را تغییر داده اند، دادگاه ها اغلب هیچ گونه دستور یا سند مکتوبی به متهمان و وکلای آنها ارائه نمی دهند. بیژن فرخ پور به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «مخالفت با جمهوری اسلامی» به سه سال زندان محکوم شد. علاوه بر این، قاضی وی را به دلیل گرویدن از اسلام به مسیحیت به پنجاه ضربه شلاق محکوم نمود. پس از استعفای اولین وکیل آنها به دلیل فشار مأموران وزارت اطلاعات، فرخ پور که با قید وثیقه آزاد بود، وکیل دیگری را استخدام کرد و از حکم خود تجدید نظر نمود. سپس برای پیوستن به خانواده اش به ترکیه رفت.چند ماه بعد دادگاه تجدید نظر مجازات وی را به دو سال و شش ماه حبس کاهش داد. مأموران وزارت اطلاعات وکیل فرخ پور را تهدید کردند که اگر وی به ایران باز نگردد، پروانۀ وکالت او را باطل خواهند کرد. به علاوه، یکی از بستگان فرخ پور نیز که برای آزادی وی وثیقه گذاشته بود به دادگاه احضار شد. فرخ پور برای پیشگیری از عواقب خطیری که برای فامیل و وکیلش وجود داشت، به ایران بازگشت. بیژن فرخ پور به زندان عادل آباد در شیراز فرستاده شد. او مجبور بود روی زمین بخوابد و در طی چند روز نخست ورودش به زندان به وی غذا داده نشد. به وی گفتند که زندانیان نه تنها باید هزینۀ داروهای خود بلکه هزینه های مربوط به غذا، لباس و دیگر احتیاجات شان را هم بپردازند. در اغلب موارد، زندانیان باید هزینه بسیاری از نیازمندی های خود را از جیب بپردازند. غذایی که به زندانیان داده می شود، به طور کلی ناکافی و بی کیفیت است. آن گونه که فرخ پور توصیف کرد، زندانیان به مراقبت های پزشکی مناسب نیز دسترسی نداشتند. آنها فقط یک بار در ماه می توانستند به پزشک مراجعه کنند و دارویی مانند آنتی بیوتیک به آنها داده نمی شد. او برای تهیه داروهای مورد نیاز خود با مشکلات زیادی مواجه گردید. پس از مدتی، ماموران وزارت اطلاعات با فرخ پور تماس گرفتند و اظهار داشتند که تأیید درخواست آزادی مشروط وی منوط به قول وی برای خروج از کشور است. او درخواست آزادی مشروط را امضا کرد و از زندان بیرون آمد. سپس از مرز عبور کرده و وارد ترکیه شد.
۳.۶. مرضیه راحمی
مرضیه راحمی یک نوکیش مسیحی است که در حال حاضر در ترکیه و در تبعید به سر میبرد. مرضیه راحمی به دلیل نارضایتی از دین موروثی خود، به همراه همسرش بیژن فرخ پور حقیقی به کلیسای ایران پیوست. در آذر ۱۳۹۱گروهی از عوامل وزارت اطلاعات به منزل آنها که در آن میزبان یکی از جلسات نیایش بودند، هجوم آورده و چندین نفر از جمله همسر وی را دستگیر کردند.
مأموران هیچ گونه حکمی برای تفتیش نشان ندادند، اما خانه را جستجو کرده و وسایل کار همسرش را که وی از آنها برای ساخت اقلام صنایع دستی استفاده می کرد ، ضبط کردند. بدون آنها، همسر مرضیه راحمی قادر به کار و کسب درآمد نبود. ماموران همچنین مدارک خانوادگی، اشیاء با ارزش و تلفن های همراه شرکت کنندگان و انجیل آنها را مصادره کردند. مأموران وزارت اطلاعات بعداً مدارک خانوادگی را باز گرداندند، اما از پس دادن بقیۀ اقلام که برای راحمی و همسرش دارای ارزش معنوی بودند، خودداری کردند.
به گفتۀ راحمی، ماموران وزارت اطلاعات از تمام افرادی که در خانۀ آنها بودند فیلم برداری کرده و آنها را وادار به امضای تعهدنامه ای نمودند، که به موجب آن دیگر در هیچ کلیسای خانگی شرکت نخواهند کرد. ماموران همچنین تصویر عیسی مسیح را که در خانه بود پاره کردند. دو روز بعد، راحمی به پلاک شماره ۱۰۰ شیراز احضار شد. او و گروهی از اعضای کلیسا به آن جا رفتند. مسعود رضایی و افسر بهمنی دستگیر شدند اما دیگران را به طور جمعی بازجویی کردند.
«{یک مأمور زن} ما را به اتاق بازجویی هدایت کرد و پشت میزی رو به دیوار نشاند. دیگر هیچ کس را نمی دیدیم و فقط صداها را می شنیدیم… از قبل روی میز یک برگه گذاشته بودند. {بازجوها} گفتند: “تمام مشخصاتت را از زمانی که به دنیا آمده ای بنویس! …چه جوری و به چه شکل با کلیسا آشنا شدی؟”…{بازجوها} از روی عمد می خواستند ما را آزار دهند. به طور مثال می گفتند: “کتاب مقدس شما دروغ است”. یا “می دانستید که مریم مقدس فاحشه بوده!”… تحقیر کتاب مقدس {روش آنها} برای آزار ما بود.»
به گفتۀ راحمی بازجوها با پرخاش به اعضاء کلیسا ناسزا می گفتند و آنها را متهم می کردند، که فعالیت های پنهانی سازمان یافته ای را با سوءاستفاده از نام کلیسا انجام می دهند. آنها اعضاء کلیسا را مجبور نمودند، که از عقاید خود توبه کرده و تعهدی را امضاء کنند، که بر طبق آن دیگر با کسی از اعضاء کلیسا تماس نگیرند. مرضیه راحمی و همسرش علیرغم این گونه تهدیدها، پس از مدتی تشکیل جلسات نیایش در خانه خود را از سر گرفتند.
این زوج همچنین به شیوه های مختلفی مورد آزار و اذیت ماموران وزارت اطلاعات قرار گرفتند. مجوز کار شوهرش به عنوان هنرمند صنایع دستی لغو شد و ماموران وزارت اطلاعات به او هشدار دادند، که دیگر حرفه خود را ادامه ندهد. به علاوه، ماموران درمانگاهی که برای کودک معلول آنها فیزیوتراپی انجام میداد را تهدید کردند که دیگر درمان وی را انجام ندهد.
در سال ۱۳۹۳ موج جدیدی از دستگیری ها آغاز شد که اعضاء کلیسای ایران را هدف قرار داده بود. وحید روغنگیر و سروش سرایی در بندر انزلی در استان مازندران دستگیر شدند. آنها یک روز پیش از دستگیری شان، مرضیه راحمی و همسرش را در شیراز ملاقات کرده بودند. پس از وقوع این حوادث، مرضیه راحمی و پسرش برای پیشگیری از آزار و اذیت های بیشتر به ترکیه رفتند.
۴.۶. نازلی مکاریان
نازلی مکاریان در سال ۱۳۷۶ به مسیحیت ایمان آورد. اقدامات امنیتی شدیدی که در مورد کلیساهای رسمی کشور اِعمال می شد وی را بر آن داشت تا به یک شبکۀ کلیسای خانگی که به کلیسای ایران معروف بود بپیوندد. او اعضاء خانوادۀ خود را نیز ترغیب نمود تا مسیحی شوند. پس از آن، آنها میزبانی جلسات کلیسا را در خانۀ خود در کرج آغاز کردند. به تدریج که تعداد شرکت کنندگان در کلیسا افزایش یافت، کشیش کلیسا نیز به کرج نقل مکان نموده و در آن جا ساکن شد. مکاریان و همسر سابقش محمد (ویلیام) بلیاد بعداً به جرگه خادمان و رهبران کلیسای ایران پیوستند.
به دنبال دستگیریِ جمعیِ اعضاء کلیسا در سال ۱۳۸۴ مکاریان چندین بار به دفتر وزارت اطلاعات احضار گردید. او به دلیل فعالیت هایش در کلیسا مورد توهین و بازجویی قرار گرفت. «{بازجویان} چندین بار با حالت تهدید آمیزی به من گفتند: “اگر ناراحتی از کشور برو! چرا این جا مانده ای!” … {بعد از این جلسات بازجویی} فشارهای جانبی همچنان وجود داشت. {به طور مثال} تلفن های ما همیشه شنود می شد. تمام رفت و آمدها و گفت و شنودهای تلفنی مان تحت کنترل بود. هر جایی که میرفتیم می دانستیم که {آنها} ما را تعقیب می کنند!»
در سال ۱۳۸۹، یکی از جلسات نیایشی کلیسا توسط نیروهای امنیتی در شیراز مورد هجوم قرار گرفت. نازلی مکاریان یکی از شرکت کنندگان در این جلسه بود. به گفتۀ او مدت کوتاهی پس از شروع جلسه، نیروهای امنیتی در لباس مبدّل کارگران به داخل خانه یورش بردند. وی در آن روز دستگیر نشد، اما دو ماه بعد مأموران اطلاعات به خانۀ وی رفتند و سعی کردند که بدون نشان دادن هیچ گونه حکم جلبی همسر سابق وی را دستگیر کنند. او در برابر دستگیری مقاومت کرد و تنش بالا گرفت، که در جریان آن نازلی مکاریان و خواهر شوهرش مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. پس از آن، مکاریان و همسر سابقش دستگیر شده و به زندان رجایی شهر در کرج منتقل گردیدند.
مکاریان را در یک سلول غیر بهداشتی جای دادند و از او در مورد رابطه اش با اعضاء کلیسا و اتهام دریافت پول از کشورهای دیگر بازجویی کردند. وی به قید وثیقه آزاد شد. اما دو روز بعد، او در دادگاه کرج به همسرش پیوست، جایی که قاضی نسبت به آنها برخورد توهین آمیزی داشت. مکاریان اظهار داشت: «{قاضی} به مأموری که با ما بود رو کرد و گفت: “قبل از این که میخواستید بروید اینها را دستگیر کنید، باید به من میگفتید تا به شما مواد مخدر میدادم در خانه اینها جاسازی می کردید تا این که به جرم مواد اینها را می گرفتیم. این جوری پوستشان را می کندیم!» همسر سابق مکاریان در حبس باقی ماند و بعداً به زندان عادل آباد در شیراز انتقال یافت. آنها چهار متهمِ هم پرونده داشتند. آنها نوکیشان مسیحی ای بودند که در شهرهای مختلف دستگیر شده بودند، اما پرونده های آنها به شیراز فرستاده شده بود. به گفتۀ نازلی مکاریان محل دادگاه به دلیل نفوذ ادارۀ اطلاعات در شیراز تغییر یافته بود. این زوج به جرایم مختلفی متهم گردیدند، از جمله ارتداد، توهین به مقدسات اسلامی، و تبلیغ به نفع گروهها و سازمانهای مخالف نظام.
محاکمه آنها یک سال به طول انجامید که در طی آن متهمان تنها یک بار اجازه یافتند که صحبت کنند. مکاریان و همسر سابقش به ارتداد متهم شدند، زیرا از اسلام به مسیحیت گرویده بودند. این اتهام بعداً در دادگاه انقلاب از کیفرخواست آنها حذف شد. اما نازلی مکاریان در دادگاه کیفری شیراز به دلیل اتهامات دیگری به یک سال حبس محکوم گردید. وی در آن زمان هفت ماهه باردار بود و نمی توانست دوران محکومیت خود را در زندان طی کند. از همین رو و برای جلوگیری از اعزام به زندان، کشور را ترک کرد.
۷. مصادره و تبدیل املاک متعلق به مسیحیان
اندک زمانی پس از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران با واقعیتی جدید روبرو شدند، که در آن نه تنها آزادی مذهبی محدود شده بود، بلکه به مالکیت خصوصی هم احترامی گذاشته نمی شد. بسیاری از دارایی هایی که متعلق به شهروندان معمولی از جمله اعضاء اقلیت های مذهبی بودند، به وسیلۀ دولت مصادره شد. در این بخش زمینۀ مذهبی و حقوقی این گونه مصادره ها توضیح داده خواهد شد. به دنبال آن، دربارۀ رویدادهای ویژه ای گفتگو خواهد شد، تا زمینۀ بیشتری از سیاستهای حکومت علیه جامعۀ مسیحیان تبشیری تبیین شود.
۱.۷. دیدگاه روحانیون شیعه
بر طبق نظر تعدادی از فقهای شیعه، کلیساهای مسیحیان و کنیسه های یهودیان که در سرزمینهای اسلامی قرار دارد، مادامی که صاحبان آنها از بین نرفته اند و از احکام ذمه اطاعت می کنند باید مورد احترام کامل قرار داشته باشند. حتی اگر این گونه ساختمانها تبدیل به خرابه شوند، محل و متعلقات آنها باید در امان نگاه داشته شوند. گروهی دیگر از فقهای شیعه حکم میکنند که اگر هیچ مسیحی یا یهودی ای در یک ناحیه زندگی نکنند یا قرارداد ذمه دیگر بیش از این معتبر نباشد، مسلمانان میتوانند کلیساها یا کنیسه های متروکه را تبدیل به مسجد کنند. آنها استدلال میکنند که کلیسا یا کنیسه به عنوان محل عبادت ساخته و وقف گردیده است و بنابراین باید برای همان منظور باقی بماند.[۳۳۸]
آیت الله محمد رضا گلپایگانی، روحانی عالی رتبۀ شیعه در پاسخ به یک استفتاء اظهار داشت، که اگر کلیسایی تحت تملک یک مسلمان درآید، مالک جدید باید آن کلیسا را به مسجد تبدیل کند، زیرا هر گونه استفادۀ دیگر از آن مجاز نیست. آیت الله محمد تقی بهجت، فقیه متنفذ شیعه اظهار داشت، که از بین بردن کلیسا یا کنیسه مجاز نیست، مگر تحت همان شرایطی که یک مسجد نیاز به تخریب دارد.
علیرغم صدور چنین احکامی مواردی بوده است، که ساختمان کلیسا را برای مصارف جدیدی تغییر داده اند. کلیسای تبشیری در داخل بیمارستان اکباتان در همدان که یکی از بناهای ثبت شدۀ میراث فرهنگی میباشد، در طی سالهای گذشته به عنوان سالن کنفرانس مورد استفاده قرار گرفته است. به صورت مشابهی، کلیسایی که در شهر هفت گل در استان خوزستان قرار داشت تبدیل به مدرسه شد.
۲.۷. حکومت مصادره
آیت الله خمینی معتقد بود، که وقف یک ملک به منظور استفاده به عنوان کلیسا یا کنیسه، عملی غیر شرعی و باطل است. جای تعجب نیست که حکومت ایران هم دیدگاه فقهی وی را به کار گرفته و قوانینی را به اجرا گذاشته که مصادرۀ املاک متعلق به اقلیت ها را امکان پذیر میسازد. اصل ۴۵ قانون اساسی که در مورد اموال عمومی است، به حکومت ایران اجازه می دهد، که زمینهای «موات یا رها شده» و «اموال مجهول المالک» را بر طبق مصالح عامه تصاحب کرده و استفاده نماید. اصل ۴۹ قانون اساسی نیز مسیر قانونی توقیف دارایی های ناشی از فعالیتهای مجرمانه را تعیین میکند. در طی دهۀ ۱۳۶۰ دادگاه اصل ۴۹ تشکیل شد، تا مصادرۀ اموال را سازمان دهی کند. دادگاه اصل ۴۹ شاخه ای از دادگاه های انقلاب در هر استان است و تا به امروز به فعالیت خود ادامه داده است.علاوه بر این، «ستاد اجرایی فرمان امام» بر پایۀ حکمی که در سال ۱۳۶۸ به امضاء آیت الله خمینی رسید، تأسیس شد. بر این اساس، نهاد جدیدی به وجود آمد تا دارایی های «بی صاحب» را اداره کرده و بفروشد و بیشتر مواید آن را به خیریه بدهد. ستاد اجرایی فرمان امام گاه با مطرح کردن ادعاهای دروغین که املاک رها شده یا از طریق فعالیتهای غیر قانونی به دست آمده اند، مجموعۀ عظیمی از این املاک و مستغلات را جمع آوری نموده است.
بنیاد مستضعفان نیز به همین منوال تأسیس شد و به آن اختیارات قانونی اعطاء گردید تا انواع گوناگونی از املاک را مصادره نماید. هر دوی این سازمانها تحت سرپرستی مستقیم علی خامنه ای قرار دارند و فقط به وی پاسخگو می باشند. در حالی که بنیاد مستضعفان عموماً دربارۀ شیوۀ کار خود و فهرست دارایی های مصادره شده به طور شفاف عمل میکند، نقش ستاد اجرایی فرمان امام در مصادره ها بیشتر جنبۀ پنهانی دارد. در سال ۱۳۷۹، یک آئین نامۀ قضایی در مورد دارایی هایی که به نام رهبر مصادره شوند، به ستاد اجرایی فرمان امام اختیارات تام برای مصادره اموال اعطاء کرد.
۳.۷. موارد مصادره و تبدیل
در عرض یک سال پس از انقلاب ۱۳۵۷، اموال کلیسای اسقفی، از جمله دو بیمارستان بزرگ در شیراز و اصفهان، مؤسسات کریستوفل و نورآیین برای نابینایان در اصفهان و خانۀ اسقف توسط حکومت جدید مصادره گردید. سپاه پاسداران، بیمارستان مرسلین را در شیراز تحت کنترل خود گرفت و نام بیمارستان را به بیمارستان مسلمین تغییر داد. اسقف دهقانی تفتی علیه این مصادره اقامۀ دعوی نمود، اما این شکایت به جایی نرسید.
در سال ۱۳۵۹ دادستان انقلاب اصفهان اعلام نمود، که بیمارستان مسیحی اصفهان پایگاه جاسوسی غرب است و از جهت احترام به برادران مسیحی نام این بیمارستان به عیسی ابن مریم تغییر یافت. به دستور فتح الله امید نجف آبادی، حاکم شرع وقت اصفهان، این بیمارستان به نفع بنیاد مستضعفان مصادره گردید. وی در این حکم اظهار داشت، که بیمارستان مزبور «با استفاده از پولی که متعلق به مسلمانان مستضعف بوده و برای منافع امپریالیستها ساخته شده» و «تا مردم را با تبلیغاتشان مسموم نمایند.» بیمارستان مسیحیان در سال ۱۳۵۸ در اصفهان مصادره و تغییر نام داده شد.
به همین ترتیب مؤسسات کریستوفل و نور آیین که هر دو به نفع نابینایان وقف شده بود، مصادره گردیدند. در حال حاضر این مؤسسات نیمه فعال هستند و یا برای مقاصد دیگر مورد استفاده قرار میگیرند.[۳۵۶] خانۀ اسقف در اصفهان که مقر کلیسای پروتستان در ایران بود، به دستور دادگاه انقلاب در آبان ماه ۱۳۵۸ مصادره شد. تا سالهای اخیر، خانۀ مزبور بدون استفاده باقی مانده بود. در سال ۱۳۹۹ بنیاد مستضعفان خانۀ اسقف را بازسازی کرد. در مرداد ماه ۱۴۰۰، رئیس بنیاد مستضعفان اعلام کرد که خانه اسقف به موزه تبدیل می شود.
اخیراً در سال ۱۳۹۴ دادگاه انقلاب تهران حکمی صادر کرد، مبنی بر این که باغ شارون که یکی از مراکز متعلق به کلیسای جماعت ربانی در کرج بوده است، باید به نفع ستاد اجرایی فرمان امام مصادره شود.[۳۵۹] بر طبق حکم دادگاه، کلیسای جماعت ربانی در ایران «یکی از شاخههای کلیسای فیلادلفیای آمریکا بوده که با بودجه آمریکا و به وسیله سازمان جاسوسی سیا برای نفوذ در کشورهای جهان اسلامی خصوصاً ایران تشکیل و به فعالیتهای تبشیری اقدام مینماید». حکم مصادره بر اساس مواد ۱۰ و ۱۱ اصلاحیه آیین نامه نحوه رسیدگی به پرونده های موضوع اصل ۴۹ قانون اساسی میباشد. بر طبق این ماده «اموال افرادی که از کشور خارج و رابطه آنها با گروههای محارب (گروههای باغی، صهیونیست ها و جواسیس سیا و مانند آنها) احراز شود، از امان خارج و به حکم دادگاه مصادره میگردد.»
در سال ۱۳۹۸ کلیسای تبشیری آشوریان در تبریز که یکی از بناهای ثبت شده در میراث فرهنگی است، مورد هجوم عوامل وزارت اطلاعات و گروهی از ستاد اجرایی فرمان امام قرار گرفت. آنها صلیب را از بالای برج کلیسا برداشتند، قفلهای کلیسا را تعویض کردند، و از سرایدار کلیسا خواستند که این ملک را ترک کند.آنها همچنین اظهار داشتند، که آشوریان دیگر بیش از این نمی توانند مراسم مذهبی در آن جا برگزار نمایند. پس از مدتی، یک مشاور حقوقی ارشد رئیس جمهور حسن روحانی، قانونی بودن تعطیل کلیسا را مورد پرسش قرار داد. اما نمایندۀ آشوریان در مجلس شورای اسلامی وقوع هر گونه مصاده ای را انکار کرد. چندین خبرگزاری دولتی نیز همین روایت را تکرار کردند.
دادگاه انقلاب در سال ۱۳۹۰ حکم مصادرۀ این کلیسا به نفع ستاد اجرایی فرمان امام را صادر کرده بود، اما اعضاء کلیسا تا سال ۱۳۹۸ اجازه داشتند که در آن جا مراسم مذهبی خود را برپا کنند. به گفتۀ منصور برجی، از مدیران سازمان ماده ۱۸، در برخی از مواردِ مصادره، حکومت ایران به اعضاء کلیسا اجازه داده است تا از ساختمان کلیسای مورد نظر مراقبت کنند و گاهی تحت کنترل شدید مقامات، مراسم عبادی خود را برگزار نمایند. کلیسای انجیلی آشوری تبریز. صلیب آن در سال ۱۳۹۸ برداشته شد.
۸. حذف حضور مسیحیان
جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست تأسیس اش سعی داشته که حضور مسیحیان در کشور را کم کرده و آن را به گروه های کوچکی از مسیحیان قومی محدود سازد. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به کلیساهای ارمنی و آشوری اجازه نمی دهد، که ساختمانهایشان را مرمت و بازسازی کنند و مالکیت دارایی هایشان را آزادانه منتقل نمایند. آنها همچنین اجازه نداشته اند که هیچ کلیسای جدیدی بسازند. به علاوه، برخی از املاک آنها به علت کاهش چشمگیر تعداد مسیحیان قومی ساکن ایران پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، به صورت متروکه رها شده است. حکومت ایران اغلب نمیتواند به صورت قانونی کلیساهای بسته شده را برای مقاصد دیگر مورد استفاده قرار دهد، زیرا بسیاری از آنها به عنوان ابنیۀ میراث فرهنگی به ثبت رسیده اند. به گفتۀ منصور برجی، کلیساها اغلب غیر قابل استفاده می مانند و اغلب مورد غفلت قرار می گیرند تا زمانی که تبدیل به ویرانه شده و سپس توسط مقامات تخریب می شوند. یک کلیسای متروک آشوریان کاتولیک در شهر اندیمشک در استان خوزستان در سال ۱۳۸۵ با خاک یکسان شد. دو سال بعد برج ناقوس کلیسای تاریخی ارامنه در شهر بروجن استان چهار محال و بختیاری نابود شد و صلیب و دیگر اقلام قیمتی آن از دست رفت. این کلیسا که یکی از آثار معروف و ثبت شدۀ میراث فرهنگی است، بعداً به عنوان حسینیه و کتابخانه مورد استفاده قرار گرفته است.
کلیسای سنت آندره در کرمان در سال ۱۳۹۰ با بلدوزر تخریب شد. این کلیسا بخشی از کلیساهای اسقفی بوده و قبلاً در سال ۱۳۷۱ تعطیل شده بود. بعضی گزارش ها حاکی از آنند، که کلیسای سنت آندره که یکی از بناهای ثبت شدۀ میراث فرهنگی بوده است، مصادر شده بوده و سالها برای سکونت و مقاصد تجاری مورد استفاده قرار داشته است.
کلیسای سنت آندره در کرمان در سال ۱۳۹۰ با بلدوزر تخریب شد.
جدیدترینِ این وقایع، تخریب کلیسای ادونتیست با قدمتی ۷۰ ساله و به دستور شهرداری تهران بوده است که در ۱۳ آبان ۱۳۹۹ اتفاق افتاده است. این ساختمان دارای مالکیت خصوصی بوده و در سالهای اخیر متروکه بوده است. اگرچه این کلیسا به عنوان یکی از بناهای تاریخی میراث فرهنگی به ثبت نرسیده بود، اما صلیبی نمادین داشت و سازمان میراث فرهنگی ایران قبلاً از تخریب آن جلوگیری کرده بود. علاوه بر کلیساهایی که نابود شده اند، گورستانهای مسیحی نیز در طی سالهای گذشته تخریب و ویران شده اند. در سال ۱۳۸۹ شهرداری مشهد بخشهایی از گورستان ارامنه را علیرغم ارزش تاریخی آن تخریب نمود تا زمین آن را به اشغال درآورد. در سال ۱۳۹۱ یک گورستان تاریخی مسیحی در کرمان که از بناهای ثبت شدۀ میراث فرهنگی بود، در طول شب توسط مقامات محلی تخریب گردید. در سال ۱۳۹۲ شهرداری قزوین گورستان تاریخی ارامنه را با بلدوزر تخریب کرده و آن را به پارک عمومی تبدیل نمود. در سال ۱۳۹۳ گورستان مسیحیان در اهواز ویران گردید. شهرداری اهواز طی سالها مقادیر عظیمی زباله را در زمین این گورستان تخلیه کرد. در سال ۱۳۹۶ شهرداری کرمانشاه شروع به تخریب یک گورستان تاریخی مسیحی نمود، که بیشتر قسمتهای آن قبلاً به بهانه آبیاری زمین های قبرستان به صورت جدی آسیب دیده بود. شهرداری بوشهر نیز به همین ترتیب بخشهایی از گورستان مسیحیان را به اشغال درآورده و زمین آن را برای مقاصد مسکونی فروخته است. در سال ۱۳۹۸ بخشی از یک گورستان مسیحی تاریخی در همدان تبدیل به پارکینگ گردید. در همان سال گورستانهای مسیحی تاریخی در کرمان و اصفهان ویران شدند. در سال ۱۳۹۹ شهرداری تهران پروژه ای را به منظور بازسازی گورستان مسیحی تاریخی در منطقۀ دولاب تهران آغاز نمود. این پروژه نگرانیهای جدی در مورد این گورستان ایجاد کرده زیرا بخشی از آن از ابنیۀ ثبت شدۀ میراث فرهنگی است.
۹. نقض قوانین ایران
اصل ۱۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مقرر میدارد، که زرتشتیان، کلیمیان و مسیحیان اقلیت های دینی به رسمیت شناخته شده هستند، که در انجام مراسم دینی خود آزادند و میتوانند در احوال شخصیه بر طبق آیین خود عمل نمایند. این اصل هیچ اشاره ای به شاخۀ مذهبی، زبان یا قومیت مسیحیان به عنوان اعضاء یک اقلیت مذهبیِ شناخته شده، ندارد. علیرغم این موضوع، تنها آن گروه از مسیحیان قومی که در میان مسلمانان تبلیغ نمی کنند، تا حدی از حقوق تضمین شده به وسیلۀ قانون اساسی در جمهوری اسلامی بهره مند بوده اند. با نوکیشان مسیحی نه به عنوان یک اقلیت مذهبی، بلکه به عنوان یک فرقۀ خطرناک برخورد شده است. قانون اساسی ایران صراحتاً تبعیض بر پایۀ مذهب را ممنوع نمیکند (اصل ۱۹)، اما مقرر می دارد که «هیچ کس را نمیتوان به صرف داشتن عقیدهای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد» (اصل ۲۳). دستگیری و زندانی کردن نوکیشان مسیحی تنها به دلیل پیروی از دین مورد نظرشان ناقض تضمین قانون اساسی در برابر تفتیش در اعتقادات مردم است. بر طبق اصل ۱۴ قانون اساسی تمام مسلمانان موظفند که با «افراد غیر مسلمان» با قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. علاوه بر این، چندین اصل قانون اساسی در برگیرنده ضمانت های آیین دادرسی برای همه آحاد ملت بدون در نظر گرفتن مذهب آنهاست، همانند محافظت در برابر تفتیش و توقیف غیر معقول، محاکمۀ سریع، دسترسی به وکیل مدافع و ممنوعیت شکنجه. همچنین اصل ۲۶ قانون اساسی آزادی انجمن را برای جوامع مذهبی مقرر میکند، که به صورت منطقی مشمول جامعۀ مسیحیان تبشیری نیز می گردد. اصل ۶۴ نیز حق اقلیت های مذهبی را برای انتخاب نمایندۀ خودشان در مجلس ایران تضمین میکند.
دولت ایران آزادی مذهبی نوکیشان مسیحی را به طور ساختاری نقض می کند. جمهوری اسلامی هیچ گونه مجوزی به سازمانهای کلیسایی جدید و برای ساخت کلیسای جدید اعطا نکرده، برگزاری جلسات نیایش به زبان فارسی را ممنوع نموده و ورود نوکیشان مسیحی به کلیساهایی که دولت آنها را به رسمیت شناخته، منع ساخته است. حق نوکیشان مسیحی برای برخورداری از ضمانت های آیین دادرسی نیز به صورت بنیادینی توسط دولت ایران نقض گردیده است.
حداقل سه شاهد گزارش کردند، که منازل آنها بدون حکم تفتیش مورد بازرسی قرار گرفت و لوازم آنها مصادره گردید و هرگز به آنها باز گردانده نشد. به علاوه، در مورد نوکیشان مسیحی، زندانیان در موارد متعددی یا پیش از محاکمه دسترسی به وکیل مدافع نداشتند و یا دسترسی آنها به وکیل خیلی محدود بود. وکلای انتصابی در بیشتر موارد راجع به مراحل دادرسی دادگاه اطلاعی ندارند و قاضی به آنها اجازه نمی دهد که از موکلین خود دفاع کنند.
حداقل یکی از شهودی که با مرکز اسناد حقوق بشر ایران مصاحبه کرد، اظهار داشت که ماموران امنیتی وکیل وی را تهدید کردند تا پروندۀ دفاع از وی را رد کند.
ادامه دارد
محاکمه در توکیو
نیل اشرسون برگردان: عرفان ثابتی
متهمان در دادگاه توکیو. هیدِکی توجو، نخست وزیر ژاپن در زمان حمله به پرل هاربر، دومین نفر از سمت چپ در ردیف وسط. عکس: آلفرد آیزنشتات/مجموعهی عکس مجلهی لایف/شاترستاک
کتابی دربارهی دشواریِ رسیدگی به جنایتهای جنگی
همهی وکلا، سیاستمداران و تاریخنگارانِ اروپایی و آمریکایی محاکمهی رهبرانِ آلمانِ نازی در نورنبرگ پس از پایان جنگ جهانیِ دوم را به یاد میآورند. اما فقط عدهی کمی محاکمهی رهبران ژاپن در دادگاه بینالمللیِ توکیو را به یاد دارند. و این در حالی است که در مقایسه با دادگاه نورنبرگ که تنها ۱۱ ماه (۱۹۴۶-۱۹۴۵) طول کشید، دادگاه توکیو بیش از دو سال (۱۹۴۸-۱۹۴۶) ادامه یافت، اسناد بسیار بیشتری ارائه کرد و ــ برخلاف دادگاه نورنبرگ ــ همهی متهمان را مجرم شناخت و هیچیک از آنان را تبرئه نکرد. قضاتِ دادگاه توکیو میخواستند با تکیه بر موفقیت دادگاه نورنبرگ، مبانیِ نظری و عملیِ حقوق بینالملل را گسترش دهند. اما بهرغم تلاشهای آنان، تنها خاطرهای که امروز هنوز در اذهان زنده است نظر مخالفِ رادابینود پال، قاضیِ هندی، است که در کمال شگفتی هم دستِ رد به سینهی خودِ دادگاه میزد و هم بخش عمدهای از شواهد و مدارکِ آن را رد میکرد. اکنون روایتهای بهشدت تحریفشده و اغراقآمیزی از نظرات پال وجود دارد اما ناسیونالیستهای افراطیِ ژاپنی همچنان این روایتها را وحی مُنزَل میدانند.
پال تنها قاضیای نبود که ساز مخالف میزد. احکام صادره (از جمله صدور حکم اعدام برای هفت تن از ۲۸ متهم) متکی بر اکثریتی متزلزل بود، اکثریتی که بهزحمت با همکاریِ ویلیام وب، رئیس استرالیاییِ تندخوی دادگاه، و «گروه قضات بریتانیایی و قضات کشورهای مشترکالمنافع» به دست آمده بود. سرپرستیِ تیم دادستانی را یک آمریکاییِ دائمالخمرِ بیعرضه به نام جوزف کینان بر عهده داشت که رفتارش مایهی شرمندگیِ همه بود. (معاون بریتانیاییِ تندرو و «تیزهوشِ» او، آرتور کامینس کار، از اینکه باید «دستیار یک دائمالخمر» باشد بهشدت عصبانی بود.) وکلای مدافع را گروه ناآمادهای از وکلای ژاپنی و آمریکاییهایی تشکیل میدادند که صرفاً برای کمک به ژاپنیهای ناآشنا به زبان انگلیسی به توکیو رفته بودند. قاضی اهل شوروی، به همان روال مرسوم روسها، با وکلای مدافع طوری رفتار میکرد که گویی آنها نیز متهماند؛ او وکلای مدافع را تبلیغاتچیِ فاشیسم میخواند و به آنها پرخاش میکرد. به علت بگومگوی شدید قضات و دادستانها چند بار نزدیک بود که روند محاکمه مختل شود، و قاضیِ اسکاتلندی، ویلیام پاتریک، از این «مجادلهی طولانی» ابراز ناخرسندی کرد. اما وقتی بریتانیاییها خواهان اخراج وب و کینان شدند، ژنرال داگلاس مکآرتور، فرماندار نظامیِ ژاپن، با آنها مخالفت کرد و «بازیِ بریتانیاییها را به هم زد.» به نظر او، نقشهی بریتانیاییها مثل این بود که بخواهیم «ناجوانمردانه از پشت به کسی خنجر بزنیم.»
ژاپنِ اشغالی کاملاً تحت سلطهی مکآرتور بود، و قدرت او با هیچ آمریکاییای در آلمانِ اشغالی قابلمقایسه نبود. علت این امر آن بود که جنگ در ژاپن و آلمان به دو شکل بسیار متفاوت پایان یافته بود. آلمان نازی در جنگ نابود شد؛ ژاپن به پیشنهاد مذاکرهای تن داد که ــ پس از بمباران هیروشیما و ناگازاکی ــ دیگر نمیشد آن را رد کرد. بر اساس این توافق، چارچوب کلیِ نهادهای ژاپنی، و از همه مهمتر جایگاه امپراتور هیروهیتو، دستنخورده باقی میماند. اما جنایتهای جنگی مجازات میشد. این مکآرتور بود که دستور بازداشتها را صادر کرد و از تأسیس «دادگاه نظامیِ بینالمللی» خبر داد. در همین حال، همانطور که گری باس میگوید، مکآرتور اصلاحات لیبرالی مثل آزادی بیان و اجتماعات، حقوق زنان و الغای آیین شینتو بهعنوان دین رسمیِ ژاپن را بر این کشور تحمیل کرد.
به نظر میرسد که مکآرتور در ابتدا امیدوار بود که این دادگاه بهسرعت خاتمه یابد و با تمرکز بر حملهی سال ۱۹۴۱ ژاپن به بندر پرل هاربر، جانباختگان نیروی دریاییِ آمریکا را بهعنوان قربانیانِ ارتکاب قتل به رسمیت بشناسد. اما ترومن، رئیسجمهور وقتِ آمریکا، نظر دیگری داشت و با گسترش اهداف دادگاه، آن را به فرصتی برای وارسیِ بینالمللیِ جنایتی به نام تجاوز جنگی، و همچنین بررسیِ سابقهی هولناکِ ژاپن در زمینهی «جنایت علیه بشریت» تبدیل کرد. در نتیجه، این دادگاه ابتدا به تعقیب کیفریِ حملهی ژاپن به منچوری در سال ۱۹۳۱ و جنگ ۱۴ ساله با چین ــ از جمله قتلعام نانجینگ ــ پرداخت و سپس به سراغ «جنگ اقیانوس آرام» رفت که در ۷ دسامبر ۱۹۴۱ در پرل هاربر آغاز شد.
اما تقریباً از همان آغاز، دادگاه گرفتار شک و تردید دربارهی مشروعیت و قانونیبودناش شد.
در ژوئیهی ۱۹۴۵، متفقینِ پیروز «اعلامیهی پوتسدام» را صادر کرده بودند، که به نظر باس «یکی از بیرحمانهترین بیانیههایی است که تا کنون یک دولت دموکراتیک صادر کرده است.» متفقین در این بیانیه خواهان «خلع سلاح کامل، عزل دائمیِ رهبرانِ توسعهطلبِ ژاپن که در پی “فتح دنیا” برآمده بودند، و همچنین انحلال نظام امپراتوری» شدند. در غیر این صورت، آنها به «انهدام کامل نیروهای نظامیِ ژاپن و ناگزیر نابودیِ کشور ژاپن» روی میآوردند. (هنوز کسی نمیدانست که آمریکا بمب اتمی دارد.)
اما آیا دادگاه میتوانست صرفاً با استناد به اعلامیهی پوتسدام برنامهریزی برای تجاوز نظامی و عملی کردن چنین برنامهای را جرم تلقی کند؟ بعضی از اعضای دادگاه کوشیدند تا به «پیمان بریان-کلوگ» (۱۹۲۸) بهعنوان رویّهی قضائی در حقوق بینالملل استناد کنند اما این پیمان هرچند توسل به جنگ را ممنوع اعلام کرده بود، حملهی نظامی را عملی مجرمانه نشمرده بود. به نظر قاضیِ فرانسوی، بهتر بود که به «حقوق طبیعی» و «وجدان عمومی» استناد کنند.
در نهایت، قضات بر سر نحوهی توصیف حقِ خود برای محاکمه کردن افراد به اتهام جنایت علیه بشریت یا جنایت علیه صلح به هیچ توافقی دست نیافتند. اکثر آنها این موضوع را کنار گذاشتند و صرفاً دعا کردند که به خیر بگذرد.
گری باس، محاکمه در توکیو، انتشارات پن مکمیلان، ۲۰۱۴
پاسخ کلّیِ ژاپنیها به اتهام تجاوز نظامی این بود که در دفاع از خود جنگیدهاند. متهمان میگفتند که حمله به چین برای جلوگیری از پیشرویِ کمونیسم از اتحاد جماهیر شوروی به سمت شرق لازم بود. همانطور که باس تأکید میکند، این دادگاه مصادف بود با نخستین رویاروییِ طرفین جنگ سرد در برلین، بحرانی که در زمان دادگاه نورنبرگ هنوز آغاز نشده بود. شگفتانگیزتر اینکه متهمان ادعا میکردند که حمله به پرل هاربر، و حملاتِ همزمانِ ژاپن به هندوچینِ فرانسه، هند شرقیِ هلند و امپراتوری بریتانیا در برمه و شبهجزیرهی مالایا هم تدافعی بوده است. آنها میگفتند که حلقهی محاصرهی کشورهای متخاصم، ژاپن را از نظر راهبردی و اقتصادی بهشدت در تنگنا قرار داده بود و ]به نظرشان[ بیتردید حقوق بینالملل به هر کشوری اجازه میداد که برای رفع خطر نابودیِ خود دست به اقدام نظامی بزند. ژاپن، که از منابع نفتی بیبهره بود، از برمه، امپراتوری هلند، و از همه مهمتر، از آمریکا نفت وارد میکرد. اما در ژوئیهی ۱۹۴۱، وقتی نیروهای ژاپنی به جنوب هندوچین وارد شدند، آمریکا تحریم تجاریِ تقریباً همهجانبهای علیه ژاپن وضع کرد که تحریم نفت را هم دربرمیگرفت.
هیدکی توجو، وزیر جنگِ ستیزهجوی ژاپن که حالا نخست وزیر شده بود، هشدار داد: «دو سال دیگر، هیچ نفتی برای مصارف نظامی نخواهیم داشت… کشتیها از حرکت باز خواهند ماند.» در خفا، رهبران ژاپن به این نتیجه رسیدند که جنگ با آمریکا شاید تنها راه تضمین بقای کشور باشد. تنش افزایش یافت تا آنکه در ۲۶ نوامبر کوردِل هال، وزیر امور خارجه در دولت روزولت، با ارسال یادداشتی رفع تحریم علیه ژاپن را مشروط به خروج این کشور از چین و هندوچین ــ و نقض پیمان سهجانبه با هیتلر و موسولینی ــ کرد.
بعضی از متهمان در دادگاه یادداشتِ هال را نوعی اعلام جنگ خواندند و گفتند که آمریکا خواهان جنگ بود اما ژاپن را تحریک کرد تا جنگ را آغاز کند. در واقع، ناوگان جنگیِ ژاپن درست در همان روزی که یادداشتِ هال به دستِ مقامهای ژاپنی رسید رهسپار پرل هاربر شده بود.
امپراتور هیروهیتو. توافق بر سر تسلیم ژاپن به معنای مصونیتِ هیروهیتو بود. عکس:اولستاین بیلد/گتی ایمجز
دومین دفاعیهی جعلی این بود که ادعا میکردند جنگ اقیانوس آرام، مبارزهی ژاپنیها برای آزادسازیِ آسیا از چنگ استعمار بوده است. اما باس نشان میدهد که هدف ژاپن از ترویج مفهوم «حوزهی رفاه مشترک آسیای شرقیِ بزرگ» در امپراتوریهای تسخیرشده صرفاً سرپوش نهادن بر استثمار بیرحمانه بود، و اکثر هزاران هزار قربانیِ جنایتهای ژاپنیها نه امپریالیستهای سفیدپوست بلکه دهقانان آسیایی بودند. در دادگاه، متهمان نه تنها صدور دستور بلکه حتی اطلاع از این کشتارها و شکنجهها را انکار کردند. شواهد آشکاری دال بر بدرفتاریِ ژاپنیها با اسرای جنگی وجود داشت ــ و اغلب میشد نشان داد که خودِ توجو این دستورات را صادر کرده است. اما «بهرغم وفور هولناک شواهد جنایتهای جنگی، انتساب این اقدامات به متهمان برای تیم دادستانی دشوارتر بود.» دادگاه برای صدور احکام محکومیت، به «سلسلهمراتب فرماندهی» متوسل شد: هر فرماندهای در مورد جرائمی که در حوزهی مسئولیتِ او رخ داده مقصر است، فارغ از اینکه از این جرائم آگاه بوده یا نه.
کتابِ باس بسیار طولانی، سرشار از جزئیات، جذاب و آکنده از قضاوت است. او نه تنها استدلالهای حقوقی را ارائه میدهد بلکه فضای دادگاه را هم ترسیم میکند:
برای مثال میتوان به توصیفهای مختصر و دقیقِ او از شخصیتهای اصلی، از فشار بر قضات چندملیتیای که ماههای متوالی در هتل «ایمپریال» گیر افتاده بودند، و از هیدکی توجو در میان هفت مرد ژندهپوشِ سالخوردهای که لِخلخکنان به پای چوبهی دار در زندان سوگامو رفتند، اشاره کرد. او برای توگو شیگِنوری، وزیر امور خارجه، ابراز همدردی میکند؛ شیگنوری بارها شجاعانه در حمایت از صلح و در مخالفت با جنگی سخن گفته بود که میدانست ژاپن در آن پیروز نخواهد شد (او در زندان درگذشت.) باس شرح جامعی از مخالفتِ «شدید» رادابینود پال ارائه میدهد.
تنها پال بود که به نژادپرستی و ریاکاریِ نهفته در این دادگاه اشاره کرد.
امپراتوریهای استعمارگر داشتند یک امپراتوریِ استعمارگرِ دیگر را به همان کارهایی که خودشان مرتکب شده بودند متهم میکردند؛ بعضی از کشورهایی که در مسند قضاوت نشسته بودند خودشان هم آشکارا دست به تجاوز نظامی زده بودند؛ چرا جنایتهای ژاپنیها «جنایت علیه بشریت» بود اما بمباران شدید توکیو با بمبهای آتشزا توسط آمریکا و استفاده از بمبهای اتمی علیه غیرنظامیان جنایت علیه بشریت نبود؟
همانطور که باس میگوید، پال با تردید و دودلی توسعهطلبیِ ژاپنیها را توجیه کرد اما صریحاً از جنایتهای آنها ابراز انزجار کرد (امروز هوادارانِ ژاپنیِ او این بخش از سخنانش را نادیده میگیرند).
غیبت یک نفر در این دادگاه بهشدت محسوس بود. اکثر مردم در اروپا و آمریکا، و بعضی از قضات، عقیده داشتند که امپراتور هیروهیتو نیز، اگر نگوییم باید اعدام شود، دستکم باید در میان متهمان باشد.
او ریاست همهی جلساتِ منتهی به جنگ را بر عهده داشت.
اما توافق بر سر تسلیم ژاپن به معنای مصونیتِ هیروهیتو بود، و زیردستانِ مکآرتور به حقوقدانان گفتند که در جریان دادرسی به نقش او اشاره نکنند.
اما همه به این رویّه پایبند نماندند. متهمان وفادارانه تأکید میکردند که هیروهیتوی آسمانی در تصمیمهای آنان هیچ دخالتی نداشته است، تا اینکه هیدکی توجو خیت کاشت و گفت «هیچیک از رعایای ژاپن بر خلاف میل و ارادهی اعلیحضرت رفتار نمیکند.»
در سالهای بعد، به نظر میرسید که امپراتور واقعاً از گذشته غمگین است اما صریحاً چیزی نمیگفت. وقتی هیروهیتو خبر صدور احکامِ اعدام را از رادیو شنید، «کاخ سلطنتی صرفاً اعلام کرد که او آهی کشیده و محزون به نظر میرسیده است.»
اجرای طرح آزمایشی ایتالیا؛ ۱۶ مرد پناهجو وارد آلبانی شدند
نسرین جهانی گلشیخ
با ورود ۱۶ مرد پناهجو به بندری کوچک در آلبانی، طرح آزمایشی ایتالیا برای بررسی درخواستهای پناهندگی خارج از اتحادیه اروپا به اجرا درآمد. هم ایتالیا راضی است و هم آلبانی. رییس کمیسیون اروپا هم ابراز خرسندی کرده است.نام بندر “شنگجین” شاید تا کنون کمتر به گوش کسی خورده باشد. از حالا به بعد اما این نام بیشتر شنیده خواهد شد؛ بندری واقع در ساحل دریای آدریاتیک در شمال تیرانا، پایتخت آلبانی.
تنها چند متر دورتر از حاشیه این بندر، مرکز پذیرش پناهجویان افتتاح شده است. این مرکز متعلق به دولت ایتالیاست و در قراردادی میان جورجیا ملونی، نخستوزیر راستگرای ایتالیا از حزبی با پیشینه فاشیستی با نخستوزیر آلبانی از یک حزب سوسیالیست چپ بر سر آن توافق شده است.
بر اساس این طرح، پروسه پذیرش پناهندگی به جای ایتالیا در یک کشور امن سوم انجام میشود: آلبانی. بدین منظور یک مرکز پذیرش پناهجویی توسط ایتالیا در سواحل آلبانی ساخته شده که ظرفیت پذیرش سه هزار پناهجو را دارد. این طرح در ابتدا بسیار مورد انتقاد قرار گرفت اما در جریان اجرا و پیشبرد آن هرچه بیشتر با کنجکاوی دیگر کشورهای اتحادیه اروپا مورد توجه قرار گرفت.
حال اولین مراحل آن کوتاهزمانی پیش از نشست وزرای مهاجرت اتحادیه اروپا در بروکسل با ورود ۱۶ مرد پناهجو از بنگلادش و مصر به بندر “شنگجین” اجرایی شد. این ۱۶ نفر توسط گارد ساحلی ایتالیا از آبهای بینالمللی در نزدیکی جزیره لامپهدوزا در جنوب ایتالیا به آلبانی برده شدند. اگر آنها وارد آبهای سرزمینی ایتالیا شده بودند، اجازه نداشتند به آلبانی برده شوند.
بندری توریستی؛ محل استقرار کانتینرهای پناهجویان
بندر شنگجین با هشت هزار جمعیت منطقهای است که از توریسم امرار معاش میکند؛ بندری با سواحل شنی، مرداب و منطقه حفاظتشده طبیعی در جنوبش که در امتداد دریای آدریاتیک قرار دارد.
این ۱۶ نفر در مرکز اولیه پذیرش پناهجویان ثبت نام و تعیین هویت شده و مورد آزمایشات پزشکی قرار میگیرند. سپس توسط پلیس ایتالیا به محل دیگری که با خودرو نیم ساعت تا اینجا فاصله دارد برده میشوند: به ژادر، روستای کوچکی که ساکنان آن را تنها سالمندان تشکیل میدهند.
بیشتر بخوانید: سیاست پناهجویی آلمان؛ دشواریهای بسیار در راه حل کشور ثالث .
در این روستا تنها یک مغازه کوچک و یک کافه وجود دارد و یک فرودگاه کوچک نظامی که مدتهاست به فراموشی سپرده شده است. حالا اما این روستا ایستگاه دوم مرکز پناهجویان ایتالیاست؛ یک کانتینر دو طبقه مسکونی محصور میان حصارهایی با ارتفاع شش متر در میان محوطهای که همچنان در حال ساخت و ساز است و ماشینآلات ساختمانی در آن دیده میشوند.
اینجا برای سه هزار پناهجو پیشبینی شده است اما ابتدا تنها ۸۸۰ نفر را میتوان در آن سکنا داد.
بر روی در ورودی کانتینرهای مسکونی به زبان ایتالیایی نوشته شده: Buongiorno هر کانتینر برای چهار نفر است با چهار تخت فلزی که روی آنها درشت نوشته شده: ساخت ایتالیا.
کل محوطه به سه قسمت تقسیم شده است: قسمت بزرگتر برای کسانی است که تقاضای پناهندگی داده و منتظر پاسخ آن هستند. این مرحله نباید بیشتر از چهار هفته طول بکشد. پناهجویان در این مدت اجازه کار ندارند.
یک قسمت کوچکتر که مرکز دیپورت یا بازگرداندن نام دارد مخصوص کسانی است که تقاضای پناهندگیشان رد شده و اجازه ورود به ایتالیا را ندارند. بخش سوم نیز شامل ۲۰ سلول زندان است برای کسانی که مرتکب خلاف و جرم میشوند.
تمامی محوطه با حصار بسته شده و تعداد زیادی دوربین مداربسته در آن وجود دارد. کارمندان دفتر پناهندگی سازمان ملل UNHCR اجازه ورود به محوطه را دارند و میتوانند پروسه رسیدگی را رصد کنند.
“یک توافق تاریخی”
نخستوزیر ایتالیا این طرح را “یک آزمایش ایتالیایی” و یک “توافق تاریخی خلاق” با آلبانی مینامد. نخستوزیر آلبانی نیز این توافق را “بازپرداخت یک بدهی قدیمی” دانسته است؛ مربوط به زمانی که ایتالیا بسیاری از پناهندگان آلبانی را پذیرفت.
اشاره او به جنگ بالکان در دهه ۹۰ میلادی است که باعث فرار بسیاری از کشورهای حوزه بالکان به سوی اروپای غربی شد.
اورزولا فوندرلاین، رییس کمیسیون اتحادیه اروپا نیز این طرح را “راهی خلاق برای مقابله با مهاجرت غیرقانونی” دانسته است. ظاهرا همه از این طرح راضی هستند. پرداخت همه هزینهها از سوی ایتالیا
سفیر ایتالیا در آلبانی هفتهها پیش از آنکه مرکز پذیرش پناهجویان آغاز به کار کند از آنجا دیدن کرد.
او درباره این طرح گفت: «ایتالیا آنچه را که کشورهای اتحادیه اروپا به آن فکر میکنند عملی کرد: خروج پروسه پناهندگی از داخل خاک اتحادیه به خارج از آن اما مبتنی بر اصول اتحادیه اروپا.»
بیشتر بخوانید: طرح دولت بریتانیا برای فرستادن پناهجویان به رواندا شکست خورد.
سفیر ایتالیا در جریان دیدارش از این مرکز تاکید کرد که “اینجا قوانین ایتالیا جاری است. تمامی پرسنل ایتالیایی هستند: پلیسها، کارمندان وزارت کشور و دادگستری. اینجا مقرراتی اعمال میشود که در مراکز مهاجرت در داخل ایتالیا جاری هستند.»
این مرکز با بودجه ایتالیا ساخته شده و هزینههای آن از ایتالیا به آلبانی فرستاده شده است. همچنین کمک هزینهای در حدود ۱۶ میلیون یورو در سال باید پرداخت شود و هزینه کل برآورد شده تا ۸۵۰ میلیون یورو برای کل پروژه پیشبینی شده که توسط ایتالیا پرداخت میشود.
پناهجویان؛ “پرندگانی در قفس”
شنگجین بندری توریستی است که مردم برای گذراندن تعطیلات به آنجا میروند. ساکنان روستای ژادر که بیشتر افراد سالمند هستند مخالفتی با ورود پناهجویان به این روستا ندارند. یکی از آنها به خبرنگار تاگسشاو، وبسایت شبکه اول تلویزیون آلمان میگوید: «ما همین الان هم از این مسئله سود بردهایم، حتی در مرحله ساخت این مرکز. این روستا سالها در حال مقابله با مهاجرت ساکنانش بوده و حالا با ساخت این مرکز مهاجران به اینجا میآیند و از این به بعد بیشتر هم میشود.»
مقامات ایتالیایی قول دادهاند که مواد غذایی تنها در محل خریده شود. چند موقعیت شغلی نیز برای غیر ایتالیاییها قرار است فراهم شود.کسانی که در تنها کافه این روستا با خبرنگار تاگسشاو گفتوگو کردهاند میگویند، ترسی از پناهجویان ندارند و “از مردان جوان” هم نمیترسند. یکی از آنها میگوید: «اصلا چطور میتوانند از میان حصارهای شش متری بیرون بیایند مگر اینکه بتوانند پرواز کنند. آنها مانند پرنده در قفس هستند.»
برای اطلاع این طرح با حکم دادگاهی در ایتالیا شکسته شد و افراد اعزام شده به آلبانی به ایتالیا برگشت داده شدند و هنوز این طرح قابل اجرا نیست همانطوریکه در انگلیس شکست شد آزادگی
زن کشی، پدیده ای که آلت قتاله در دستان حکومت نه مردان
ساره استوار
در سه ماه نخست سالهای ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳ حداقل ۸۵ مورد زنکشی در ایران به ثبت رسیده است. کارشناسان ضمن تاکید بر روند افزایشی این پدیده، معتقدند “قوانین فقهی و شرعی” به مردان مجوز میدهند که زنان را به قتل برسانند. “قتل یک زن میانسال توسط همسرش در تبریز”. “قتل یک زن جوان توسط همسرش در بندر عباس و به آتش کشیدن جسدش”. “قتل فجیع یک زن با انگیزه ناموسی در سنندج”.
“یک مرد همسر و سه فرزند دخترش را به قتل رساند”. “قتل یک زن جوان در بجنورد با انگیزه ناموسی” و …اینها تنها مواردی اندک از آمار عجیب قتل زنان به دست مردان در کشور ایران هستند، آنهم آمارهای رسمی. زیرا در بسیاری از مواقع اینگونه قتلها اصلا به ثبت نمیرسند. بر اساس گزارش روز سی و یکم تیرماه “روزنامه اعتماد”، در سه ماه نخست سالهای ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳ حداقل “۸۵ مورد زنکشی” که در ادبیات حکومت به آن “قتل ناموسی” گفته میشود، در استانهای مختلف ایران به ثبت رسیده است.این گزارش با تاکید بر این که اینگونه قتلها در ایران طی سه سال اخیر سیر صعودی داشته، عاملان آنها را همسر زن مقتول، پدر و یا برادر او معرفی کرده است.در این گزارش به پراکندگی جغرافیایی قتلها نیز اشاره شده، به طوری که طی سه ماهه نخست سال ۱۴۰۳، بيشترين تعداد قتلها در شهرهای “اروميه، تالش، تبريز، مشهد، ايرانشهر و تهران” رخ داده است.تهران با ۵ مورد زنكشی” در صدر اين آمار بوده است.اسفند ماه سال گذشته نیز سازمان “استاپ فمساید ایران” مستقر در نیویورک آمریکا در گزارشی اعلام کرد در سال ۲۰۲۳ میلادی ۱۵۶ مورد زنکشی در ایران ثبت شد که به طور متوسط نشانگر ۱۳ قتل در هر ماه بوده است.
اما سوال اینجاست که چه اتفاقی میافتد که در یک جامعه “در حال توسعه” آمار زنکشی اینچنین افزایش مییابد؟
گذار از سنت به مدرنیته، مرحلهای که اغلب مردان از آن جا ماندهاند.یک پژوهشگر جامعهشناسی دانشگاه تهران که نخواست نامش فاش شود، در گفتگو با دویچه وله فارسی “دوره گذار از سنت به مدرنیته” را از مشکلات اصلی افزایش آمار زنکشی در جامعه میداند.
به گفته او، “در دهههای قبل با جامعهای سنتی رو به رو بودیم، جامعهای که بخش عمده آن با مذهب و دین گره خورده بود ولی از دهه ۸۰ به بعد رفتهرفته مرحله گذار شکل گرفت. ولی تنها بخشی از جامعه و بخصوص زنان توانستند با تغییرات این مرحله خود را همراه کنند و بخش دیگر بخصوص مردان در شهرهایی که بافت مذهبیتر و سنتیتری داشتند، از این موج این تحولات جا ماندند.”به عقیده این پژوهشگر جامعهشناسی، این موج از چند طریق به جامعه تزریق شد. در دهه ۸۰ تعداد دانشگاههای آزاد افزایش یافت و زنان حتی از تهران به شهرهای دیگر برای تحصیل رفتند. آنها ارزشهای در حال تغییر خود از جمله “نوع پوشش و عقیده” را با خود به شهرهای دیگر بردند. همین امر موجب شد زنان در شهرهای سنتی از این فرهنگ جدید به عنوان یک “ارزش متعادلی” الگو بگیرند.اما از اواخر دهه ۸۰ که شبکههای اجتماعی و مجازی پررنگتر شدند، دیگر نیازی به تغییر جغرافیا برای انتقال فرهنگ مدرنتر نبود و در جوامع سنتی این امکان تغییر الگوها، با “رصد رسانهها از طریق تلفن همراه و اینترنت” فراهم گردید. پدیده زنکشی، فرزندکشی و یا خواهر کشی تحت عنوان “قتلهای ناموسی” از همینجا شروع شد، از جایی که مردان نتوانستند خود را با این تغییرات فرهنگی و گذار یک جامعه سنتی به یک “جامعه سکولار” تطابق دهند
انتقال نسل به نسل خشونت، عامل تشویقی برای قتل زنان،بنا به عقیده بسیاری از روانشناسان اجتماعی، خشونت خانگی در ایران تا چند سال پیش به مفهوم یک پدیده و آسیب اجتماعی اصلاً مدنظر نبود و به مثابه رفتار نابهنجار فردی در نظر گرفته میشد.
این در حالی است که تاثیرات انواع خشونت خانگی از جمله همسرآزاری، کودکآزاری، فرزندکشی، ضرب و جرح و یا قتل والدین و … از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. به طوری که افرادی که خودشان در دوران کودکی مورد اذیت و آزار اطرافیانشان قرار گرفتهاند، به احتمال زیاد همین رفتارها را به فرزندانشان منتقل میکنند.
علم روانشناسی همچنین به این نکته اشاره میکند که یک سری از بیماریهای روانی از جمله “اختلال شخصیت ضد اجتماعی” و “اختلالات مرزی” و “اسکیزوفرنی” میتوانند به قتل اعضای خانواده منجر شوند، بیماریهایی که معمولا توسط خانوادههای با بافت سنتی و مذهبی یا اغلب پنهان میمانند و یا اصلا بیماری محسوب نمیشوند. به گفته یک متخصص روانشناسی اجتماعی، در جامعه ایران هنوز از بسیاری از این بیماریها در کنار “وجود حس مالکانه مردان به زنان”، تحت عنوان “غیرت و تعصب” یاد میشود.
این روانشناس با تاکید بر این که مردان در ایران خود “قربانیان اصلی پدیده زنکشی” هستند، میافزاید: «خانوادههایی که فرهنگ آنها با مذهب و سنت گره خورده است، در واقع مردانگی را در استفاده از خشونت میبینند. در این میان زمانی که یک مرد شاهد تشویق اطرافیانش به اعمال خشونت است، به این باور میرسد که اگر این کار را انجام ندهد، تمام مردانگی و هویتش زیر سوال میرود.این امر خود عامل بروز اضطراب شدید شده و اعمال خشونت به شدیدترین شکل ممکن را رقم میزند.
در واقع مردان با ابراز خشم به این شکل میخواهند از سوی اطرافیان خود شنیده و دیده شوند.»قوانین فقهی مردان را به قتل زنان سوق میدهد.ماده ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی تاکید میکند: «هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد، میتواند در همان حال هر دوی آنان را به قتل برساند و در صورتی که زن مکره باشد، فقط مرد را میتواند به قتل برساند.»به گفته کارشناسان حقوقی، با توجه به این که قوانین کیفری در جمهوری اسلامی ریشه فقهی دارد، باید بگوییم قانون خود “عاملی مشوق برای ارتکاب قتلهای ناموسی” است
.سعید دهقان، حقوقدان و نویسنده و مدرس حقوق بشر در گفتوگو با دویچه وله فارسی و با تاکید بر این که “در ماده ۶۳۰ قانون اساسی حتی جواز قتل صادر شده”، توضیح میدهد: «بر اساس این ماده، قتل زنان به هیچ وجه تحت تعقیب قانون قرار نمیگیرد و معمولا در رویه قضایی، قضات برای چنین قتل هایی اصطلاحی به نام وجود انگیزه شرافتمندانه حفاظت از ناموس به کار میبرند.»به گفته او، تحت چنین عنوانی قاتل یا از مجازات معاف میشود و یا مستحق تخفیف بسیار زیاد است.این حقوقدان با اشاره به این که روند قانونگذاری در حکومت ایران “تعصبات کورکورانه و سنتی” را تشویق میکند، میگوید:
«نقض فاحش اصل ۲۱قانون اساسی و ماده۳اعلامیه جهانی حقوق بشر، حق حیات زنان ایرانی زیر سایه حکومت اسلامی، همیشه تحت خطر است و در واقع آلت قتاله اصلی را حکومت به دست مردان میدهد، حکومتی که قوانین موجود در آن به هیچ وجه از منافع عمومی تبعیت نمیکند، بلکه بر اساس منویات فقها تصمیمگیری میکند.»به گفته او وقتی طبق اصل ۴ قانون اساسی، همه قوانین باید در همه حوزهها بر اساس “موازین شرعی و فقهی” باشد، نمیتوان توقع داشت آمار زنکشی در چنین جامعهای روند کاهشی به خود بگیرد.
وطن جا مانده یا تن؟
منصوره شجاعی
مروری بر کتاب «تبعید یا زندان»، اثر صدیقه وسمقی
آیا به مرور زمان «اینجا» میتواند مثل «آنجا» شود؟ این پرسش، پتکی است مدام کوبنده بر ذهن اکثر مهاجران اجباری.صدیقه وسمقی میگوید: «نه نمیشود، به این دلیل که برای دیگران نشده است. به این دلیل که درد تو به مرور زمان کمتر نمیشود بلکه بیشتر و عمیقتر میشود … فکر میکنم مرا از خاک آنجا ساختهاند. وقتی باران میبارد تنِ خیسم بوی خاک بارانخوردهی وطن میدهد. زیر باران میروم، بو میکشم. وطن فقط خاک نیست، وطن جایی است که در آنجا جا میمانی…» (ص ۳۵).
هنگام خواندن جملاتِ کتابش انگار با او سخن میگویم. انگار ژانویه یا فوریهی ۲۰۱۴ است و ما در یکی از خیابانهای کلن کنار هم راه میرویم و من به او میگویم: «ولی من جا نماندم، نگاه کن، تنِ من اینجاست. آنچه جا مانده وطن است و این تنِ خاکِ وطنخوردهی من است که آوارهی خاکهای دیگر شده، نگاه کن…». و او چون همیشه آرام ادامه میدهد و بالاخره حرف آخر را میزند: «ببین، من خودم هم اینجا کار دارم که تا حالا ماندهام. میخواهم کتابهایم را چاپ کنم. بعد از انتشار کتابها برمیگردم، حتماً برمیگردم…».برگشت. دستگیر شد و به زندان رفت. یکراست از تبعید به زندان رفت. سر موضع و محکم و بااراده. بدون هیچ شعار و هیچ دروغ و دغلی، نه به خود و نه به دیگران. و حالا در این کتاب به متانت و تنزهی کمنظیر در کتابت، از نسبتِ تبعید به زندان، از تفاوت و تشابه میان این دو فضا، و از تجربههای تلخ و شیرین این دو فضا مینویسد.تبعید یا زندان «زندان انتخاب من نیست. اما انتخاب زندان به جای تبعید راهی است که به مقصد من نزدیکتر است.»
کتاب تبعید یا زندان در سه فصل نگاشته شده است. فصل اول شرح فراق نویسنده از ایران است و توضیح و برشمردن دلایلش برای بازگشت به ایران. فصل دوم شرح بازجوییها و حضور در «محکمه»ی دادگاه انقلاب و فصل سوم توصیف و تصویری است دقیق و راستین از دوران زندان، به قلم نویسندهای که کمسوییِ چشمانش را با چشم بصیرت و کلام شیوای خود جبران میکند. و بدین طریق خواننده را با جزئیات زندگی در ساختمانی به نام بند عمومی زنان زندان اوین آشنا میسازد.
در انتهای کتاب پیوستهایی شامل تعدادی از اشعار او، نامههایی که به افرادی مثل حسن روحانی نوشته، احکام صادر از دادگاهها علیه او و برخی از بیانیههای انجمن قلم سوئد در حمایت از وی، به ترتیب تاریخ، منتشر شده است. نمایهی نام اشخاص در آخر کتاب، و نیز خلاصهی انگلیسی و سوئدی کتاب، از جمله نشانههای نگرش حرفهای نویسنده، ویراستار و ناشر این اثر است.
پاییز هفتم باید آنجا باشیم «یک روز سرد و دلگیر پاییزی بود. من و محمد دست در دست یکدیگر در اوپسالای زیبا و آرام قدم میزدیم … هر لحظه برگی رقصکنان پیش پای ما فرو میافتاد … برگها که حیران و سرگردان بر شانههای باد به این سو و آن سو میدویدند، آوازی به رنگ زرد و نارنجی میخواندند. وقتی روی برگها راه میرفتیم، با ما حرف میزدند. زبان آنها را میفهمیدم … صدای مرغان مهاجر فضا را پر کرده بود … سکوت را از لبهایم برداشتم و پرسیدم: راستی چند پاییز است که از ایران دوریم؟ خودم آهنگ حزن را در صدایم میشنیدم. با هم شمردیم: پاییز ۹۰،۹۱،۹۲،۹۳،۹۴،۹۵. اکنون شش پاییز است که از ایران دوریم. بلافاصله گفتم: پاییز هفتم نه! پاییز هفتم باید آنجا باشیم.» (ص ۱۵)
پاییز هفتم، یعنی پاییز ۹۶ آنجا بودند و شاهد ظهور جنبشهای اعتراضیِ آن دوره. کمی بعد از آن شاهد جنبش «دختران خیابان انقلاب» و دو سال بعد نیز شاهد سرکوب خشونتبار اعتراضات پاییز ۹۸، و سرانجام در پاییز ۱۴۰۱، ناظر جنبش پاییزیِ «زن، زندگی، آزادی» بودند که فرا رسیدن بهار را نوید میداد.چه درست برگشته بود و بجا! انگار باید میرفت تا او نیز در جنبش پاییزیِ «زن، زندگی، آزادی» در گلستان آزادیخواهی و برابری و عدالت بشکفد. انگار باید از روی و موی خویش هم در این جنبش پرده برمیداشت.
آزادی کجاست؟ در گفتوگویی مدام با خود، زیستنی اجباری در جغرافیایی آزاد را با زندگی در وطنی ناآزاد میسنجد: «من همهی آزادی را میخواهم. همهی آزادی این است که تو همهی آنچه اینجا برشمردی در وطنت داشته باشی. وقتی تو مجبوری در جایی زندگی کنی که انتخاب تو نیست، حتی اگر آنجا بهشت باشد، آزادیِ تو نقض شده است. وقتی تو را از وطنت برانند، یعنی تو را تبعید کردهاند. زیستن در تبعید ناقض آزادی است … در سوئد برای من بستر آزادی وجود نداشت. زیرا زیستن در آنجا، انتخاب آزادانهی من نبود … دور از تهدید و خطر، جسورانه حرف زدن شجاعت نیست … سخن گفتن از دوردست با مردم گرفتار، در حالی که در گرفتاریِ آنان سهیم نیستی، تأثیرگذار نیست، یا لااقل مرا راضی نمیکرد.» (صص ۲۶-۲۵) و ( صص ۴۳-۴۸)
ما چمدانهای خود را باز نکردیم «دعوت شهر زیبای اوپسالا را بهعنوان نویسندهی مهمان پذیرفتم. با محمد از شهر دانشگاهیِ گوتینگن و دوستان عزیز خداحافظی کردیم و راه سرنوشت را به سوی سوئد پیمودیم. روز سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ بود … نیامده بودیم تا بمانیم. دوست داشتم مانند مسافر زندگی کنم. دلم نمیخواست برای خانه چیزی بخریم. هرگاه چیزی میخریدیم، ولو یک بشقاب، احساس بدی به من دست میداد. مبادا ماندگار شویم … تا یک سال من و محمد حتی از فرا گرفتن زبان سوئدی خودداری میکردیم … انگار یادگیریِ زبان را نیز تدارکی برای ماندن میپنداشتیم.»
شباهتهای مکرر در واگویههای صدیقه وسمقی با کسانی چون او که نه در جوانی و نه به قصد اقامت در کشوری دیگر مجبور به ترک کشور شدند داستانی را به یادم آورد. انگار سال ۲۰۱۳ بود و من در سومین سال اقامت میهمان انجمن قلم آلمان در نورنبرگ بودم. حالا احمدینژاد رفته بود و روحانی انتخاب شده بود و من امیدوار به بازگشت به ایران بودم … پسرم به دیدارم آمد و با مشاهدهی خانهی خالی از هرگونه وسیلهای به جز تخت و میز کار و کامپیوتر، از من سراغ رختآویز گرفت تا لباسهایی را که شسته بود آویزان کند. با اندوهی غریب گفتم: من هیچ وسیلهای نخریدم، هرچه هست همانی است که در این خانه وجود داشت. من دارم برمیگردم… با تعجب و کمی عصبانیت نگاهم کرد و گفت: «فکر کنم حتی رزا لوکزامبورگ هم اگر قرار بود یک سال جایی زندگی کند حتماً وقتی لباسهایش را میشسته به فکر یک رختآویز برای خشک کردن لباسهایش بوده…»
خجالت کشیدم از او که سه سال در ایران به زندگی کردن اندیشیده بود و من سه سال در بهترین شرایط در آلمان فقط مشغول «زندگی نکردن» بودم. انگار همان موقع بود که صدیقه وسمقی گفته بود: «ما در سوئد همیشه در برابر این پرسش قرار داشتیم که برنامهی شما چیست؟ پاسخ ما بدون درنگ این بود که میخواهیم به ایران برگردیم. و دوستانی که سی چهل سال بود ایران را ترک کرده بودند با ترحم میگفتند، ما تا چند سال چمدانهای خود را باز نکردیم. اما میبینید که سی چهل سال است اینجا ماندهایم … و هر یک با مهربانی میگفتند: میفهمم»…
«ماه من در ظلمت شبهای آن ویرانه است
ماه من بالای پرچین روی بام خانه است
میروم یا ماه خود پیدا کنم یا گم شوم
میروم کاین انتخاب این دل دیوانه است
کس چه داند با دل زارم غم هجران چه کرد
کس چه داند زهر جای می در این پیمانه است» (ص.۱۶۷. پیوست ۷. اشعار صدیقه وسمقی) ماه من بر روی بام خانه است «وقتی با خودت اتمام حجت میکنی و در دلت هیچ تردیدی باقی نمیماند، چنان آرامشی مییابی که قابل توصیف برای دیگران نیست.» (ص ۶۸)
صبح زود ۲۲ مهر ۱۳۹۶، دست در دست محمد، یار تمام این سالهایش به سوی ایران پرواز میکنند. در فرودگاه تهران به محض ورود به سالن، از پشت شیشه اعضای خانواده و فامیل را میبینند و برای هم دست تکان میدهند. ناگهان بلندگو نامش را میخواند و مأموران برای بازداشت محاصرهاش میکنند… «مأمور گوشیِ محمد را گرفت. محمد به او گفت: شما چه کاره هستید؟ کارت خود را نشان بدهید … مأمور با بیادبی گفت: خیلی بلبلزبانی میکنی. به وی گفتم: مراقب حرف زدنت باش، توهین نکن. مأمور با پرخاش گفت: مگر چه گفتم؟ مگر دست به رویت بلند کردم؟ محمد با عصبانیت به سویش رفت و گفت: مگر میتوانی؟ دست محمد را گرفتم و او را کنار کشیدم…». ( صص ۶۹-۷۰)
عشق این زوج زبانزد خاص و عام است.
پروندهای به سنگینیِ بار هستی
«بهتر است هرکس وظیفهی خود را انجام دهد. من از کار آنها خبر ندارم.» (ص ۷۲)
تکثر و تنوع گرایش زندانیان دو دههی اخیر را میتوانستم از روی دستسازها و یادداشتهای همراه آنها تصور کنم، اما آنچه صدیقه وسمقی در این کتاب مینویسد حاکی از نوعی وحدت در کثرت است، ایرانِ معهودِ ملتی که در پی پیشبرد دموکراسی و برابری است.
این پاسخی است که صدیقه در آن اتاق مخفی پشت گیت فرودگاه بینالمللی امام خمینی، در پاسخ به پرسش یکی از بستگانِ خود میدهد. صدیقه را تا رسیدن مأموران زندان اوین در آن اتاق نگه داشته بودند. در همان اثنا یکی از بستگانش که آشنایی در سپاه پاسداران داشته از طریقی خود را به او میرساند و میگوید که آیا به وکلایش خبر دستگیری را داده یا نه؟ و اگر خبر داده بهتر است به آنها بگوید که با رسانهها مصاحبه نکنند.
صدیقه وسمقی با پاسخش در واقع تصمیم خود را اعلام کرده بود. او قصد داشت که روایتی را در تاریخ سیاسی ایران ثبت کند، روایت کسی که تبعید در کشوری آزاد و پر از امکانات را با زندان و عواقب آن تاخت زد. به هر حال، آن شب به او اجازه میدهند که به خانه برگردد و پس از شش سال دوری، شبی را با اعضای خانواده و فامیل سحر کند.
«روز سیام مهرماه ۱۳۹۶ با محمد به دادسرا رفتیم. همراه با وکیلم علیزاده پرونده را در مدتی کوتاه مرور کردیم. پارهای اشعار مانند “پول نان ما” و برخی نوشتههایم مانند “خون هاله ثمر خواهد داد” و مطلبی که در رد سنگسار در پرونده بود … به شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب رفتیم. من و محمد وارد شعبه شدیم. سلام کردیم و نشستیم. من یک پایم را روی پای دیگرم انداخته بودم. مقیسه با پرخاش گفت پایت را بینداز و با لحنی تند گفت: شما متهماید به تبلیغ علیه نظام، عضویت در کمیتهی غیرقانونیِ رسیدگی به امور آسیبدیدگان ۸۸ و عضویت در شورای هماهنگیِ راه سبز امید. از خودت دفاع کن. گفتم: این مثلاً تفهیم اتهام بود؟ گفت حرف نباشد، از خودت دفاع کن. گفتم بگذارید وکیلم بیاید … علیزاده آمد و در کنارم نشست. محمد نیز سمت دیگرم نشست. مقیسه با تندی و پرخاش گفت از خودت دفاع کن. گفتم دلیل و مدرک شما برای این ادعا که من عضو شورای هماهنگی راه سبز امید بودهام چیست؟ گفت مدرک و سند در پرونده هست. گفتم نیست. گفت نیست که نیست به من چه!!… گفت: تو دفترت را در اختیار یک گروه غیرقانونی قرارداده بودی … توضیح دادم که در سال ۸۸ عدهی زیادی به دست عوامل حکومت کشته و زخمی و زندانی شدند. با ابتکار آقای موسوی و آقای کروبی کمیتهای برای رسیدگی به این امر تشکیل شد. این کار انسانی و اخلاقی بود و من افتخار میکنم که در این کار مشارکت داشتهام … مقیسه عصبانی شد و گفت: تو با نوشتههایت پدر نظام را درآوردهای، تو نظام را جنایتکار دانستهای. گفتم سندش را ارائه کنید. در کدام نوشته؟ تند تند پرونده را ورق زد و گفت: این عبارت یعنی چه؟ “ما گذر خواهیم کرد از این بیابان، غم مخور.” کدام بیابان؟…» (ص ۷۹)
انگار کسی باید تمام این تجربیات را با این جزئیات روایت میکرد تا با فرهنگ لغات قضات دادگاه انقلاب هم آشنا شویم.
«مقیسه گفت: هیچ آثاری از توبه و پشیمانی در این خانم نیست. من بنا دارم همان پنج سال حبس را تأیید کنم. گفتم: هر کاری دوست دارید بکنید. من با اطلاع از پنج سال حکم حبس با پای خودم به ایران آمدهام. آن کسی که باید توبه کند شما هستید، نه من … گفت: شما میگویید با پای خودم به ایران آمدهام. خوش آمدید. حتماً حالا میخواهید مصاحبه کنید و بگویید به من توهین شده. گفتم من و امثال من وسیلهای برای دفاع از خود جز رسانه نداریم. اگر لازم بدانم، مصاحبه میکنم» (ص ۸۱)
کار آسانی نیست که در آنِ واحد هم تفهیم اتهام بشوی، هم رد اتهام کنی، هم از حق بازگشت به وطن و حق استفاده از رسانه دفاع کنی و آرام و متین و مهربان به کارمندان دیگر لبخند بزنی و قدر رفتار محترمانهشان را بدانی و آنها نیز قدرشناسی را بیاموزند:«وارد آسانسور که شدیم افسر زندان اوین گفت: خانم دکتر! ما به شما ارادت داریم. نگران نباشید. صبر میکنیم تا وسایلتان را بیاورند … مرا به داخل ماشین هدایت کردند. افسر به راننده گفت که به کوچهی روبهرو برود و به محمد نیز اشاره کرد که به آنجا بیاید. ماندیم تا خواهرم ساک زندانم را آورد…» (ص ۸۳-۸۴)
از اوین با عشق «آنجا که ایستاده بودیم، سالن ورزش بود که پارهای وسایل ورزشی در آن بود. سالن دارای حمام و دستشویی نیز بود و یک میز پینگ پنگ در آن قرار داشت که بعداً فهمیدم برای آموزش چرمدوزی مورد استفاده قرار میگیرد. گوشهی سالن اتاقکی قرار داشت که با دیوار آلومینیومی و شیشهای از سالن جدا میشد. از این اتاقک برای آموزش معرقکاری استفاده میشد… سالن ورزشی سالن خوبی بود. کف آن سرامیک سفیدرنگ بود. بچهها در آنجا به کار معرق و دوختن کیف چرمی و مانند آن مشغول بودند. هفتهای سه روز معلم معرق و چهار روز مربی چرمدوزی، از نه صبح تا چهار بعد از ظهر میآمد و به علاقهمندان آموزش میداد…». (ص ۸۸) با خواندن این بخش، دستسازهای زنان اوین آرام از مقابل چشمانم میگذشتند. کلمات صدیقه نوری بود که تصویر مبهم پشت صحنهی «از اوین با عشق» را روشن میکرد.حالا میتوانم تصور کنم که نازنین دیهیمی، عزیز ازدسترفته، در کدام گوشهی این سالن نشست و وسایل صحنه و پوستر نمایش «دوشیزه و مرگ» را ساخت. معرقهای نرگس محمدی، عروسکهای نسرین ستوده، چلتکههای مهوش شهریاری، و کیفهای سروناز احمدی در این سالن ساخته شده بود. داستان ما یکی است «نرگس محمدی گفت امروز دویستمین سالگرد تولد حضرت بهاءالله است و دوستان بهائیِ ما شیرینی پختهاند. به آنان تبریک گفتم. نرگس گفت: شیرینی میخوری؟ گفتم حتماً خیلی خوب است…»صدیقه وسمقی به محض ورود به بند عمومیِ زنان بهرغم ضعف بینایی، به توصیف جزئیات بند زنان میپردازد:
«از نرگس خواستم که بند را به من نشان بدهد. عصایم را نیز برای کمک برداشتم. بسیار مؤثر و کارساز بود. بند دارای سه اتاق بود. در اتاق سه، نرگس، فاطمه مثنی، مریم اکبری، آفرین نیساری و الهام فراهانی بودند … در اتاق دو، نازنین زاغری، آتنا دائمی، گلرخ ایرایی، نسیم باقری، فریبا کمالآبادی و آزیتا رفیعزاده حضور داشتند. تختِ من میان تخت آزیتا و فریبا بود. در اتاق یک، زهرا زهتابچی، مریم اولنگی، بی بی، نگار و آفرین چیتساز حضور داشتند. در وسط هر سه اتاق، یک میز با چند صندلی و در کف اتاقها یک قطعه فرش دیده میشد. دوستان برای غذا خوردن از میز و صندلی استفاده میکردند. گفتم وضعتان خیلی هم بد نیست. میز و صندلی هم دارید. گفتند وقتی فائزه هاشمی اینجا بود، این امکانات را تهیه کرد…». از قضا، همیشه دلم میخواست دربارهی آفرین نیساری بیشتر بدانم. کاردستیِ او در مجموعهی «از اوین با عشق» یادگاری است برای ما. اطلاعات زیادی از او در دست نبود. فقط میدانستم که زرتشتی است و یک گالری هنری را اداره میکند. «او آرشیتکت و مدیر یک گالری هنری بود که با شوهرش کارن که یک ایرانیِ زرتشتی بود پس از ازدواج به دلیل علاقه به ایران به میهن بازگشته بود. خانوادهی آنان املاک ارزشمند زیادی داشتند که بسیاری از آنها توسط نهادهای گوناگون پس از انقلاب مصادره شده بود. اکنون سپاه پاسداران با همکاری دادستان بخش دیگری از آن املاک را تصرف کرده بود. آفرین و کارن به علت اعتراض به تصرف غیرقانونیِ املاکشان بازداشت شده بودند. به آنان گفته بودند که شرط آزادی شما واگذاری املاک است … نیروهای امنیتی از آفرین درخواستهای غیراخلاقی داشتند. از او خواسته بودند که با برخی افراد اروپایی رابطه برقرار کند و به اتاق خواب آنها برود و لپتاپ آنان را برداشته تحویل دهد…». (ص ۱۲۸)
در سال ۱۳۹۶ و پیش از اوج گرفتن اعتراضات مردمی، تعداد زندانیان زیاد نبود و طبق توصیفات صدیقه وسمقی شرایط بند در آن زمان نسبتاً مناسب بوده است. امکان استفاده از تلفن هر روز از ساعت نه صبح تا پنج عصر، خرید کارت تلفن از فروشگاه زندان، آشپزیِ گروهی و جمعهای متکثر از ویژگیهای آن سال زندان اوین بوده است.«نرگس و نسیم برایم صبحانه آوردند. نان و پنیر و مربای آلبالو که میگفتند دستپخت مهوش شهریاری است که پس از ده سال حبس چندی پیش آزاد شده بود.» (ص ۹۲)تکثر و تنوع گرایش زندانیان دو دههی اخیر را میتوانستم از روی دستسازها و یادداشتهای همراه آنها تصور کنم، اما آنچه صدیقه وسمقی در این کتاب مینویسد حاکی از نوعی وحدت در کثرت است، ایرانِ ملتی که در پی پیشبرد دموکراسی و برابری است.
«نام فریبا کمالآبادی را قبلاً شنیده بودم. او از مدیران بهائیهای ایران به نام “یاران ایران” بود که ده سال حبس داشت. فرصت را مغتنم شمرده از او خواستم که دربارهی آیین بهائیت برایم سخن بگوید. گفت یکی دو روز وقت میخواهم تا مطالب را آماده کنم. قرار شد به مدت دو سه شب هر شب دو ساعت پای سخن او بنشینم … نسیم هم اعلام آمادگی کرد که برایم کتاب بخواند. کتاب ایقان را داشتند. از همان روز خواندن آن کتاب را برایم آغاز کرد. قرار شد صبحها تا ظهر، ایقان و بعد از ظهر کتاب دیگری را بخوانیم. برای عصرها کتاب روانکاوی و دین، نوشتهی اریک فروم را انتخاب کردیم … یک هفته تا ده روز طول کشید تا ایقان را تمام کردیم. دریافتم که بهاءالله فردی ادیب، باسواد و روشنفکر بوده است. ایقان نثری ادبی و مسجع داشت.» (صص ۹۴-۹۳)
در اتاق دیگر بند، هر شب با زهرا زهتاب حول رویکرد و روش سازمان مجاهدین خلق به بحث مینشیند. هرچند نقدهای خردمندانهاش به سیاستهای این سازمان و گلایههایش از عملیات «چلچراغ» و «فروغ جاویدان» و حمله به ایران را به دقت برای زهرا میگوید اما در پایان نتیجه میگیرد: «زهرا حق داشت سرسخت باشد، اما مسئولان جمهوری اسلامی در مقابل این زنِ جوان که پدرش را در نوجوانی از دست داده حق سرسختی ندارند، بلکه در برابر او و مانند او باید نرمش داشته باشند. میدانم که این انتظار با ماهیت جمهوری اسلامی تناسبی ندارد.»
نازنین زاغری هم از جمله محضرنشینان صدیقه وسمقی بوده که از او دربارهی جبر واختیار سؤال میکرده است. اگر توصیفات وسمقی را در یک قاب بزرگتر نگاه کنیم، میتوان گفت که فارغ از بعضی اختلافات «مهندسیشده» میان زندانیان، وجود گرایشهای مختلف در بند زنان مانع از پذیرش «دیگری» و دوستی و همدلی میان آنان نشده است.
جشن آزادی فریبا کمالآبادی در سال ۹۶ «دوشنبه مریم اکبری موهای فریبا را رنگ کرد. او وسایل خود را وارسی میکرد تا آنچه را که باید ببرد از آنچه باید برای بچهها بگذارد جدا کند … شب همه در اتاق فریبا جمع شدند … ابتدا فریبا دربارهی ده سال تجربهی زندان سخن گفت. او این تجربه را ارزشمند خواند و گفت که این مدت را اتلاف عمر نمیداند و بابت آن متأسف نیست … راست میگفت … زندان برای اهل اندیشه واقعاً میتواند جایی برای فکر کردن باشد … پس از سخنان فریبا بچهها سؤالات خود را پرسیدند. سپس نوبت جشن و شادی فرارسید … قرار بود همه آواز بخوانند و از من خواستند شروع کنم. من نیز خواندم: شمع و پروانه منام، مست پیمانه منام، رسوای زمانه منام، دیوانه منام … بچهها هم دم گرفتند … دیوانه منام … آری، ما هفده دیوانه در بند زنان زندان اوین بودیم. جوجهکباب و دود و دمِ منقل و چای ذغالی هم بود … حیاط بزرگ زندان موهبتی بود برای زندانیان. آسمان آبی و زیبا ما را با جهانِ بیرون از زندان مرتبط میساخت: کار آسمان همین است…» (صص ۱۱۹-۱۲۰)
مناجاتهای شبانه با خود یکی از بخشهای جذاب کتاب لحظات تنهاییِ او در «چارپردهای» تختی است که حکم چاردیواریِ هر یک از زندانیان بند عمومی را دارد. لحظاتی برای خلوت تن و اندیشه، گفتوگوها و پرسشهای سقراطی از خود … که وسمقی حتی آنها را هم با خواننده در میان میگذارد: «آیا هنوز هم زندان را به تبعید ترجیح میدهی…؟
در حال حاضر بیتردید انتخابِ خود را درست میدانم. من اینجا روی زمینِ خودم ایستادهام، اینجا در خانهی خودم هستم … چه کسی تعیین میکند که قوانین عادلانهاند یا نه؟
اگر ما قوانینی را ناعادلانه بدانیم آزادیم که از آن سرپیچی کنیم؟ قانونی عادلانه است که همه آن را عادلانه بدانند و ضامن حقوق همگان باشد … مسئلهی حجاب را در نظر بگیر. نحوهی لباس پوشیدن ما تعارضی با حقوق یکدیگر ندارد. قانون در جایی که حقوق افراد با یکدیگر تعارض ندارد، نباید مداخله کند.» (ص ۵۲؛ ص ۱۴۳)
سر بر کشیدن از امواج «زن، زندگی، آزادی»
صدیقه وسمقی در ماههای پایانیِ پنج سال حبس تعلیقیِ خویش بود که این بار از میان امواج خروشان، «زن، زندگی، آزادی» سر بر کشید. او حجاب اجباری از سر برداشت و از معترضان به حجاب اجباری حمایت کرد. سراغش آمدند و دوباره به زندان رفت … آزاد که شد کتابش را با اجازهی ناشر سوئدی در کانال تلگرام خود در دسترس گذاشت. بیدرنگ با هم به گفتوگو نشستیم اما نه فقط از کتاب بلکه از تجربهی زندانش به جرم دفاع از حق انتخاب پوشش نیز پرسیدم:
«… زندان همان زندان بود. بند همان بندی بود که در سال ۹۶ رفته بودم. البته تغییراتی در ساختمان بند ایجاد شده بود. مثلاً اضافه شدن یک اتاق پرستاری در طبقهی پایین کنار دفتر بند و یک پرستار که شبانهروز آنجا بود. و البته افزایش تعداد و تنوع زندانیان که حیرتآور بود. این بار بند پر از زندانی بود. حتی سالنی که مقابل سه سالنِ متصل به همِ بند بود و بسته بود حالا به بند عمومی اضافه شده بود. قبلاً تعدادی از زنان “داعشی” در آنجا زندانی بودند و بعد هم به طور کلی بسته شده بود. این بار هر دو طبقهی تختها پر شده بود و امکان استفاده از طبقهی بالای تخت بهعنوان جایی برای نگهداریِ وسایل شخصیِ زندانی وجود نداشت. تازه چند نفری هم کفخواب بودند… تقریباً همیشه شصت و چند نفر زندانیِ همزمان در بند بودند … گرایشهای متفاوت زندانیان نسبت به سال ۱۳۹۶ متنوعتر شده بود. مثلاً این بار افرادی از عرفان حلقه، دادخواهان، محیط زیستیها و سلطنتطلبان هم بودند و افزایش تعداد چپها نسبت به سال ۹۶ کاملاً به چشم میآمد…».
وسمقی در پاسخ به پرسشهای پیاپی من، با صدایی سنگین و کشدار سخن میگوید. آهنگ صدایش چیزی است شبیه رویکردش در مبارزه و تغییر! به همان وزن و عمق و استمرار. تأکید او بر تولید محتوا، انتقال تجربه از راه تحریر و ادامه و استمرار مبارزات مدنی، به گفتهی خودش سببساز نگارش کتاب اخیرش تبعید یا زندان شده است.
«… این بار تجربهی بند عمومی زندان اوین، اساساً تجربهای بسیار متفاوت با سال ۱۳۹۶ بود که حتماً به زودی به تفصیل در کتابی دیگر خواهم نوشت … ای کاش که ناشر کتاب زندان یا تبعید، امکان نشر کتاب را پیش از این داشت و سه چهار سال میان تحریر کتاب و نشر آن فاصله نمیافتاد. عاقبت هم با اجازهی ناشر به صورت آنلاین در کانال خودم گذاشتم. البته این کتاب به زبان انگلیسی هم ترجمه شده و فکر کنم که در آلمان منتشر شده…».
داستان ما یکی است به پرسشهایم جوابهایی کوتاه میدهد. دلش میخواهد تجربهی زندان دوم را هم بنویسد. میگوید «وقتی نوشتم خودت باید معرفیاش کنی. الان کمی فرصت لازم دارم». اما از خاطرات شخصی و روابط عاطفی با “بچهها” برایم میگوید. از مقاومتش در برابر حجاب اجباری تا به پای مرگ رفتن و سرباز زدن از حجاب برای اعزام به بیمارستان و تحصنهای تکنفرهاش در حیاط زندان میگوید ــ همان حیاطی که در سال ۹۶ آسمانش زندان را به جهان وصل میکرد دیگر نه جایی برای صرف جوجهکباب و چای ذغالی بلکه میدان نبردی برای تحصن و مقاومت در برابر خشونت زندانبانها بود. از غروبی میگوید که تک و تنها در حیاط نشسته بوده و مهوش شهریاری، عضو سابقِ مجمع «یاران ایرانِ» جامعهی بهائی، همان که سال ۹۶ بعد از تحمل ده سال حبس آزاد شده بود و حالا دوباره زندانی، از او میخواهد که تحصن بشکند. انگار بچهها مهوش را که چهرهی محبوب و مقبول همهی زندانیان است به سراغش فرستاده بودند تا تحصن بشکند و به داخل بند برود. مهوش از او میخواهد که به داخل بند برود و کمی خستگی در کند زیرا همه نگرانش بودند. صدیقه میگوید: نمیتوانم مهوش جان، دلم گرفته، غمگینام، نمیخواهم با حضور غمگین روحیهی بچهها را خراب کنم. مهوش میگوید، فکر میکنی برای اینکه کمی دلت باز شود چه باید بکنی؟ خب همان کار را بکن … صدیقه بلافاصله با صدایی بلند زیر آوازی میزند که به گفتهی خودش زندانبانها را تا پشت پنجره برای تماشا و شنیدن صدایش میکشاند. او میخوانده و مهوش در حال نوازش شانهها و دستانِ او آرام اشک میریخته است:
«آمدهام تو به داد دلم برسی … تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی …»
کودک همسری
ملینا نوری وفا
کودک همسری در ایران پدیدهای است که ریشههای عمیق تاریخی، فرهنگی و اجتماعی دارد. برای درک بهتر این پدیده، باید به تاریخچه و تحولات اجتماعی، اقتصادی و قانونی ایران نگاهی بیندازیم.
در ایران، ازدواج زودهنگام به ویژه در مورد دختران، دارای تاریخی طولانی است. در دورههای مختلف تاریخ ایران، نظیر دوران قاجار و پهلوی، ازدواجهای زودرس رایج بود. این ازدواجها معمولاً به دلایل اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی صورت میگرفت. خانوادهها به دلیل فقر و عدم امکانات، دختران خود را در سنین پایین به ازدواج میفرستادند تا به نوعی از بار اقتصادی خانواده کاسته شود.فرهنگ ایرانی تحت تأثیر مذهب، سنتها و آدابورسوم قرار دارد. در بسیاری از مناطق ایران، ازدواج زودهنگام به عنوان نشانهای از شایستگی و افتخار برای خانوادهها تلقی میشود. این باورها معمولاً تحت تأثیر نهادهای مذهبی و اجتماعی تقویت میشود. در برخی از جوامع، انتظار میرود که دختران در سنین نوجوانی به ازدواج بپردازند و به عنوان همسر و مادر ایفای نقش کنند.
علاوه بر این، وجود فشارهای اجتماعی و فرهنگی نیز به این پدیده دامن میزند. خانوادهها به خاطر حفظ حیثیت اجتماعی و پیروی از سنتهای قدیمی، دختران خود را در سنین پایین به ازدواج مجبور میکنند. این فشارها در مناطق روستایی و کمبرخوردار بیشتر محسوس است.
در طول تاریخ، قوانین مربوط به سن ازدواج در ایران نیز تغییراتی داشته است. در سال ۱۹۶۷، قانونی تصویب شد که سن ازدواج دختران را به ۱۸ سال افزایش داد، اما این قانون در سال ۱۹۷۵ به حالت تعلیق درآمد و دوباره سن ازدواج دختران به ۱۳ سال کاهش یافت. این موضوع باعث شد که کودک همسری به راحتی انجام شود و خانوادهها بتوانند دختران خود را در سنین پایین به ازدواج بفرستند.
در سالهای اخیر، با توجه به افزایش آگاهی اجتماعی و فشارهای بینالمللی، تلاشهایی برای اصلاح این قوانین و جلوگیری از کودک همسری صورت گرفته است. برخی از سازمانهای غیر دولتی و فعالان حقوق بشر در ایران بهطور مداوم به این مسئله پرداخته و خواستار تغییر قوانین و بهبود شرایط برای دختران و پسران جوان شدهاند.
کودک همسری نه تنها به زندگی فردی دختران آسیب میزند بلکه آثار اجتماعی و اقتصادی وسیعی نیز به همراه دارد. دخترانی که در سنین پایین ازدواج میکنند، معمولاً از ادامه تحصیل محروم میشوند و این موضوع به چرخه فقر دامن میزند. آنها ممکن است با مشکلات جسمی و روانی ناشی از بارداری در سنین پایین مواجه شوند و به دلیل عدم توانایی در تأمین نیازهای اقتصادی، در وضعیتهای بحرانی قرار گیرند.
این مسئله همچنین میتواند منجر به افزایش میزان طلاق و نارضایتیهای خانوادگی شود. در بسیاری از موارد، دختران و پسرانی که در سنین پایین ازدواج میکنند، به دلیل عدم بلوغ کافی برای مدیریت یک رابطه، با مشکلات جدی مواجه میشوند.کودک همسری در ایران یک پدیده پیچیده و چندبعدی است که تحت تأثیر تاریخ، فرهنگ و ساختارهای اجتماعی قرار دارد. برای مقابله با این مشکل، نیاز است که تغییرات عمیقتری در سطح اجتماعی، فرهنگی و قانونی انجام شود. افزایش آگاهی، آموزش، بهبود وضعیت اقتصادی خانوادهها و اصلاح قوانین مربوط به سن ازدواج میتواند به کاهش این پدیده کمک کند.
توجه به این موضوع نه تنها به نفع دختران و پسران جوان است بلکه به توسعه اجتماعی و اقتصادی کشور نیز کمک خواهد کرد.