روی جلد | پشت جلد |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در 25مین سال فعالیت آزادگی شماره 338 آزادگی را می خوانید
آواز و آوازههای بند زنان اوین |
منصوره شجاعی
|
3
|
حکومت و دولت و شاخههای آن: |
علی صدارت
|
6
|
جابجایی شرم: |
ساره استوار
|
7
|
بردگی: تاریخچه، اشکال و پیامدها |
ملینا نوری وفا
|
9
|
شهر خرم (خرمشهر) بخش سیزدهم |
رامین احمدزاده
|
10
|
در آستانه چهل و هفتمین سالگرد انقلاب شکوهمند ! اسلامی ! |
نسرین جهانی گلشیخ
|
12
|
بنزین و خندیدن دنیا به ما |
منصور خانی
|
12
|
خطر سوریهای شدن، و غزهای شدن، و اوکراینی شدنِ |
علی صدارت
|
13
|
سرنوشت امضا کنندگان بیانیه استعفا خامنهای |
امیر پالوانه
|
15
|
کاسبکاران حجاب اجباری و تعلیق زندگی زنان |
آیلین علی ویردیلویی
|
17
|
سخنان "ماکسیم گورکی" در ۱۰۵ سال پیش، قابل تأمل است! |
معصومه نژاد محجوب
|
18
|
۳/۵درصد از مساحت ایران در حال فرونشست! |
محمدرضا باقری
|
18
|
مبارزه زنان ایرانی با قوانین زن ستیزانه |
پروین محمدیافقا
|
19
|
علل خودکشی در نوجوانان ایرانی: |
ملیکا نوری وفا
|
19
|
کوتاه از تقی اَرانی |
نسرین جهانی گلشیخ
|
20
|
سقوط هواپیمای اکراینی ، تراژدی انسانی و نقض حقوق بشر |
فرجود تقی پور
|
22
|
پاسخی از هادی خرسندی به رضا پهلوی |
منصور خانی
|
23
|
اگر دغدغهات مردم شام و یمن است |
ملیکا نوری وفا
|
23
|
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
ساره استوار
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور فنی و اینترنتی :
حسین بیداروند
چاپ و پخش:
محمد رضا باقری
آواز و آوازههای بند زنان اوین
منصوره شجاعی
اکنون که این مطلب را مینویسم حکم اعدام پخشان عزیزی، یکی از زندانیان بند زنان سیاسی اوین، در دیوان عالی کشور «تأیید» شده است. بیتردید حالِ امروز و امشب همبندیهای پخشان خوب نیست. تا این لحظه، از نحوهی رویاروییِ او و همبندیانش با این خبر هولناک اطلاعی در دست نیست. شاید سپیده قلیان در واکنش به تأیید حکم اعدام پخشان، در آشپزخانهی بند اجاقی بیفروزد و پای سیب خوشبویی درست کند که از عطرش «دوآلپا»[i] مست شود و چنگک پاهایش را از گردهی زندانیان بردارد. شاید شبی دیگر کسی به دیوان حافظ تفأل بزند و دیگری آواز سر دهد و آن یکی نیایش کند. یکی هم شاید کش و قوسی به تن دهد که برقص تا برقصیم. نقاشی ویدا ربانی، پرتره پخشان عزیزی Source BBC
در هفتههای اخیر دو فیلم از زندانیانِ بند زنان سیاسی اوین در شبکههای اجتماعی پخش شده که رقص و پایکوبیِ آنها را نشان میدهد. در پی انتشار این دو فیلم موجی از واکنشهای متفاوت به راه افتاد. واکنش بعضی ملامتآمیز، ناصحانه یا پدرسالارانه / مردسالارانه بوده است و بعضی دیگر از حق انتخاب نوع زندگی و مبارزه در زندان سخن گفتهاند و بر اهمیت شادی و رقص و آواز بهعنوان یکی از راههای مقاومت در برابر نظام تأکید کردهاند. در این مقاله میکوشم با گذر و نظری به بند زنان سیاسی زندان اوین در چهل سال گذشته، به حقوق زندانی، حق انتخاب، قراردادهای اجتماعی در زندان، کلیشههای رایج، سلوک زندانی سیاسی، نگاه پدرسالار و باورهای عامیانه بپردازم.
اینجا بند زنان زندانی سیاسی اوین است
«بند زنان سیاسی اوین»، محصور در میان تپههای کوهپایهی البرز در شمال تهران، حدود چهل سال است که به این نام شهرت دارد. چند بار از این تپه به آن تپه نقل مکان کرده است اما مقامهای مسئول پسوند «سیاسی» را به آن اضافه نکردهاند چون ادعا میکنند که «ما زندانی سیاسی نداریم»!
نقاشی ویدا ربانی، زندانی بند زنان سیاسی اوین
عفت ماهباز، زندانی سیاسی سابق که از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۷۱ در اوین زندانی بود، میگوید: «بعد از نزدیک به یک سال زندان انفرادی بالاخره در سال ۱۳۶۴ به بند زنان منتقل شدم. در آن زمان بند زنان راهرویی بود با اتاقهای بزرگ که در هر اتاق حدود سی زن از گروههای مختلف سیاسی زندانی بودند. این اتاقها اصطلاحاً “دربسته” نام داشتند. یعنی امکان ارتباط با زندانیان اتاقهای دیگر وجود نداشت. در سال ۱۳۶۵، زنان زندانی را به بند ۳۲۵ منتقل کردند. این بند حیاطی زیبا با جویباری کوچک و باغچههایی پر از گل داشت که من به شوخی اسمش را گذاشته بودم “کاخ گلستان”. با آغاز فشار به زندانیان سیاسیِ تمام گروهها در سال ۱۳۶۶ همهی ما را از “کاخ گلستان” به سالن دوطبقهی آموزشگاه منتقل کردند. آنجا هم اتاقها سینفره اما “درباز” بود. یعنی میتوانستیم با زندانیان اتاقهای دیگر رفتوآمد کنیم. تا پایان اعدامهای گروهی در سال ۱۳۶۸ همهی زندانیانِ آموزشگاه سیاسی بودند و فقط یکی دو زندانی جرائم عادی داشتیم که در طبقهی پایین بودند. موضوع ادغام بند زندانیان سیاسی و عادی مورد اعتراض ما بود اما دلیل اعتراض بیشتر مسائل بهداشتی و نظافت و کمبود جا بود. در سال ۱۳۷۱ که تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند، دو اتاق از همان ساختمان آموزشگاه را به زندانیان جرائم عادی اختصاص دادند.» عفت ماهباز خاطراتش از زندان را در کتاب فراموشم مکن به تفصیل مستند کرده است اما اینجا موضوع صحبت ما حول بند زنان و نحوهی وقتگذرانی و شادی و پایکوبی زندانیان دور میزند: «همهی ما در دوران بازجویی و انفرادی شلاق خورده بودیم، اما یک بار در سال ۱۳۶۴ در بند عمومی، من و چند نفر دیگر شلاق خوردیم. قضیه این بود که من همیشه با حرکات ریتمیک ورزش میکردم، چیزی شبیه به رقص لزگی. بسیاری از زندانیان چنین رویهای داشتند. به این ترتیب، رقص و ورزش را همزمان انجام میدادیم. بنابراین، در بند عمومی هم به جرم رقصیدن شلاق خوردیم! هیچوقت یادم نمیرود که مجتبی حلوایی در حالی که شلاق را به سر و صورتم میکوبید گفت: “حالا دیگه لزگی هم میرقصی…”. در آن سالها جرمانگاری رقص و شادی امری عمومی بود و میان زندان و غیرزندان تفکیکی وجود نداشت. حکم حکومتی این بود: رقص و آواز زنان جرم است و مجازاتش شلاق!»
از آن روزها تا اوایل دههی هفتاد، زنان زندانی سیاسی از جمله زهره تنکابنی، منیره برادران، محترم رحمانی و زنده یادانی همچون شهلا فرجاد و فاطی کبیری خالق و راوی داستانهایی از انواع گوناگون مقاومت زندانیان در بند عمومی زنان اوین بودند. «گاه با ورزش و رقص و سرود و اجرای تئاتر، و گاه با اشک و سوگواریِ آرمانی برای اعدام شدگان یا کسانی مثل پروین گلی آبکناری که به علت تهمت ناروای همبندیها خودکشی کرده بودند. چنین اتهاماتی تازگی نداشت و نتیجهی فریبکاریِ رژیم بود اما باز هم به دام میافتادیم! بیاعتماد بودیم به همهچیز و همهکس، بیاعتمادی در درجهی اول محصول این زندان لعنتی بود و در درجهی دوم ثمرهی فرهنگ عقبافتادهی سیاسی ما.» شرح دردناک منیره برادران از این واقعه شمشیری دولبه است که یک لبهاش زندان و لبهی دیگرش «ما» را نشانه گرفته است.
سازماندهی مجدد بند عمومی زنان اوین از ابتدای دههی هشتاد
بند عمومی زنان از ابتدای دههی هفتاد تا ابتدای دههی هشتاد به زندانیان جرائم عادی اختصاص داشت. هرچند در این دوران، زنان زندانی سیاسی، بهویژه در میان ملی-مذهبیها، کم نبودند. رضا علیجانی با اشاره به دورههای گوناگون زندانی شدن ملی-مذهبیها ابتدا از زندان عشرتآباد در دههی هشتاد میگوید: «این زندان زیر نظر اطلاعات سپاه در پی سیاستهای موازیکاری و مستقل از وزارت اطلاعات اداره میشد. چون در آن دوره در زندان اوین بند زنان سیاسی نبود، زنانی مثل فیروزه صابر و نرگس محمدی که گرفتار اطلاعات سپاه شده بودند، در بند انفرادی مردان در عشرتآباد زندانی بودند و در آن فضا از آواز و شادی خبری نبود.» اما علیجانی آواز زنان زندانی اوین، از چپ و مجاهد و ملی-مذهبی، در دههی شصت را به خوبی به یاد دارد: «نوروز ۱۳۶۶ بود. ما در سالن ۶ بودیم و زنها در سالن ۵ بودند. در هنگام تحویل سال ما سرود “بهاران خجسته باد” را خواندیم. اتاقهای دیگر هم دومینووار شروع به خواندن کردند. بند زنان هم شروع کردند. پاسدارها ریختند و با کتک و فحش مردها را ساکت کردند اما زنان ساکت نشدند. همگی ادامه دادند و تا آخر سرود را خواندند». علیجانی میافزاید: «من به مطالب علمی خیلی علاقه دارم. در مقالهای علمی خواندم که زنان اصولاً از مردان مقاومترند و هرچند از نظر فیزیولوژی ظریفترند اما از مردها مقاومترند.»
متهمان کمپین یک میلیون امضا در بند زنان جرائم عادی
از فروردین سال ۱۳۸۶ تعدادی از فعالان جنبش زنان و اعضای «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین» در بند عمومی زنان اوین زندانی شدند. از میان آنان میتوان به مریم فومنی و جلوه جواهری اشاره کرد. زندانیان جنبش زنان در ایام حبس میکوشیدند تا با زنان محکوم به جرائم عادی ارتباط برقرار کنند. برای مثال، میتوان به زندانیانِ محکوم به جرائمی مثل سرقت و قاچاق مواد مخدر یا شهلا جاهد (که به اتهام قتل همسر ناصر محمدخانی اعدام شد) و کبری رحمانپور (دختر جوانی که به علت فقر به صیغهی مرد ۶۰ سالهای درآمده بود و هنگام دفاع از خود مادرشوهرش را به قتل رساند و اعدام شد) اشاره کرد. نازنین دیهیمی دانشجوی تئاتر بود و با بازی گرفتن از همبندیهایی مثل بهاره هدایت، مهسا امرآبادی و شیوا نظرآهاری نمایش دوشیزه و مرگ را که بر اجرای عدالت و شکوهمندیِ بخشش تأکید میکرد، اجرا کرد. مریم فومنی و جلوه جواهری تنها چند روز پس از ورود به بند انتقادات و پیشنهادهای خود دربارهی بهداشت، تغذیه و مسائل فرهنگی را با مسئولان بند و همبندیهای غیرسیاسیِ خود در میان گذاشتند. آنها در جنبش زنان آموخته بودند که زندگی در هر مکان و فضایی مستلزم رعایت بعضی حقوق است. در عین حال، یاد گرفته بودند که بدون ارائهی پیشنهاد انتقاد نکنند و نقد عمومی را به زمزمههای فردی تقلیل ندهند. آنها یکی دو هفته بعد از دستگیری از کتابخانهی صدیقه دولتآبادی» درخواست کردند که به زنانِ آسیبدیده خدمات کتابخانهای ارائه کند.
کتابخانهی صدیقه دولتآبادی» با کمک تعدادی از ناشران و خیرینِ روشنفکر به منظور بازسازیِ کتابخانهی بیرونقِ بند عمومی زنان اوین، مجموعهای مناسب زندانیان تهیه کرد. در آن زمان و همچنین در سالهای بعد شاهد همدلی و ایجاد روابط متقابل میان زندانیان جنبش زنان و زندانیان جرائم عادی بودیم. برای مثال، میتوان به تشویق به رعایت بهداشت، مطالعه و آموزش حقوق زنان تا گوش سپردن به آوازهای عاشقانهی شهلا جاهد اشاره کرد.
حریر صدای مقاومت زنان در زندان اوین
زنان زندان اوین از دههها قبل در زندان آواز میخواندهاند. سیمین هژبر پس از هر بار شلاق روزانه، به لهجهی لری برای همبندیانش آواز میخواند، شهرزاد (بازیگر فیلم فارسی) به رغم بیاعتناییِ بعضی از همبندی های سیاسیاش آواز میخواند، مریم پس از آزادی از زندان خوانده بود: «قفس را بسوزان/ رها کن پرندگان را…».[ii] صدیقه وسمقی، اسلامپژوه، در کنار مهوش شهریاری، شهروند بهائی، در حیاط اوین، زیر آسمانی که زندان را به جهان وصل میکند، سر داده بود: «تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی». در میانهی جنبش «زن، زندگی، آزادی» وقتی نیلوفر حامدی، الهه محمدی و نسیم سلطانبیگی دلشان تنگ میشود، از پشت تلفن زندان با خوانندهی محبوبشان میخوانند «با بوسه میخم کن / بیخ این دیوار / که سفرناکم…». در فیلمهایی که اخیراً پخش شد سپیده قلیان و همبندیانش پایکوبان میخوانند: «غوغا میشویم، میخروشیم /دست در دست هم فریاد میزنیم آزادی، آ…زا…دی»،به گفتهی محبوبه رضایی، فعال سیاسی پادشاهیخواه در بند زنان سیاسی اوین، «شبی که حکم اعدام پخشان عزیزی صادر گردید، پخشان کِل میکشید و ما با رقص فریاد میزدیم: سر برود، جان برود، آزادی از بین نرود.» آوازها و پایکوبیهای مقاومت.
آواز انفرادیهای زنان اوین
در زمستان ۱۳۸۶، ۳۳ نفر از فعالان جنبش زنان هفت روز در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی بودند. ژیلا بنییعقوب در خاطراتش از این دوران مینویسد: «برای افزایش روحیه به طور دستهجمعی سرود میخواندیم. از سرودهای خیلی قدیمی انقلابی تا سرودهای تازهی جنبش زنان، از جمله سرود کمپین یک میلیون امضا: “ای زن تو ای همراهم/ آزادگی رؤیایم…”. آوازهای آنها نه تنها زندانبانان و بازجویان را برآشفته کرده بود، بلکه موجب شاکی شدن گروهی از مردان گروه القاعده شده بود که در راهروی دیگر بند ۲۰۹ زندانی بودند و از این ۳۳ زن به مسئولان زندان شکایت میبردند که: آواز حرام این زنان باعث گناه آن مردان میشود!» … پس باید صدای زنان را خاموش کرد تا مردان گناه نکنند! در زمستان ۱۳۸۹ پس از وقایع عاشورا من نیز سیوچند روز در یکی از راهروهای بند ۲۰۹ با کسانی مثل زهره تنکابنی، مهین فهیمی، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت، پریسا کاکایی، مهدیه گلرو و لیلا توسلی همسایه بودم. در هنگام غروب گاهی که طاقتها طاق میشد، زمزمههای زیر لب به آوازی بلند تبدیل میشد که تا سلولهای همسایه میرسید. زندانبان دریچهی سلول را باز میکرد و با لحنی تمسخرآمیز میگفت: «خجالت نمیکشی»؟!
در اواخر زمستان بند ۲۰۹ بهتدریج خالی و بند عمومی پر میشد. شیوا نظرآهاری دربارهی آن روزها میگوید: «وقتی همهی شماها رفتید و فقط من و بهاره مانده بودیم، هر روز کنار دریچهی سلولهای خود ”دو پنجره” را برای هم میخواندیم: «توی یک دیوار سنگی/ دوتا پنجره اسیرن/ دوتا خسته دوتا تنها/ یکیشون تو یکیشون من…».شیوا اما تا سال ۱۳۹۰ هم در انفرادیهای بند ۲۰۹ مانده بود و خاطرات دیگری هم دارد: «در سال ۱۳۹۰ توی راهروی چهار ۲۰۹ بودیم. پنج نفر در یک سلول. ژیلا کرمزاده مکوندی هم بود و ترانههای زیادی بلد بود. روز هشتم مارس که شد این بار من سرود “ای زن ای حضور زندگی” را روی دستمال کاغذی نوشتم و به بچهها دادم که تمرین کنیم. بعد همه با هم با صدای بلند شروع به خواندن کردیم. ناگهان از همهی سلولها صدای سوت و فریاد شادی بلند شد. یادم است آذر منصوری که سلول کناریِ ما بود از هیجان روی دیوار میکوبید و تشویقمان میکرد. بعد همه آمدیم کنار دریچهی سلولهایمان و هشت مارس مبارک گفتیم.» در چنین فضاهای «خودساخته»ای است که همبستگی میان جریانهای مختلف به چشم میآید، آوازهای همجنسانی که الزاماً از یک جنس نیستند یکی میشود و هراس از این همبستگی، نظام حاکم را به فکر نفاقافکنی میاندازد.
بند متادون در بند عمومی زنان اوین
از سال ۱۳۹۰ تا امروز زنان زندانیِ سیاسی بعد از تفهیم اتهام و بازجوییهای مکرر در بند ۲۰۹ و پس از تشکیل دادگاه و ابلاغ حکم، به بند عمومی زنان منتقل میشوند. این بند تا سال ۱۳۹۰ به «بند متادون» شهرت داشت ــ متادون که امروز دارویی برای ترک اعتیاد تدریجی است، در دوران جنگ جهانی دوم توسط آلمانیها تولید شد. این نام را مسئولان زندان اوین روی بند عمومی زنان گذاشته بودند، که استعارهای است از تبدیل زندانی به موجودی منطبق با کلیشههای رفتاریِ مطلوب مسئولان زندان. زنانی همچون بهاره هدایت، مهدیه گلرو، نسرین ستوده و زندهیاد هاله سحابی دوران حبس خود را در بند متادون گذراندهاند. یکی از فعالان سیاسی شناختهشده که در سال ۱۳۹۰ از بند ۲۰۹ به این بند منتقل شده بود میگوید: «این بند شامل دو اتاق، دو حمام، دو دستشویی و یک حیاط حدوداً چهل متر مربعی بود که با پانزده پله فاصله در پایین اتاقها قرار داشت. قبلاً زندانیان جرائم عادی و زندانیان سیاسی وزارت اطلاعات در آنجا بودند.
پس از جنبش سبز و افزایش تعداد زندانیان سیاسی زن در فروردین ۱۳۹۰ زنان محکوم به جرائم عادی را از بند متادون اوین به بند عمومی زندان قرچک منتقل کردند. و بند متادون صرفاً به محل نگهداری زنان زندانی سیاسی تبدیل شد. در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، درست یک روز بعد از کشته شدن هاله سحابی در مراسم خاکسپاریِ پدرش، زنان زندانی سیاسی از بند متادون به محل فعلی بند زنان منتقل شدند. این محل قبلاً کارگاه خیاطی زندانیان بود. اصولاً قرار نیست که زندانیان جرائم عادی هم در این بند باشند اما گاهی مجرمان مالی یا مجرمان خیلی جوانی را که دادیار دلش میسوخت به قرچک منتقل کند پیش ما میفرستادند. البته ما گاهی بر سیاسی نگه داشتن بند اصرار میکردیم. در نتیجه، گاهی مجرمان عادی به قرچک منتقل میشدند و گاهی چنین نمیشد. برای مثال، در سال ۱۳۹۷ وقتی شبنم نعمتزاده، دختر وزیر صنعت و معدن در دولت یازدهم، به اتهام اختلاس و پولشویی زندانی شد او را به قرچک نبردند و به اوین آوردند که این اقدام با اعتراض زنان سیاسی بند عمومی اوین مواجه شد».
مقاومت زنان زندانی و اعتراض آنها به شرایط زندان، گاه در تحصنهای اعتراضی، گاه با تهیهی بیانیههای مشترک، و گاه در اعتصاب غذاهایی که سلامت زندانیانی مثل نسرین ستوده را تا حد مرگ فرو کاهید، به بار نشست و شاهدی بر مقاومت زنان زندانی شد.
تا سال ۱۳۹۳، بند عمومی زنان سیاسی زندان اوین فضای نسبتاً همگنی داشت. زندانیانی از جنبش سبز، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، معلمان، کانون نویسندگان، شهروندان بهائی و مجاهدین با رعایت قراردادهای اجتماعیِ نانوشته و نوشته در کنار یکدیگر زندگی میکردند و نوعی وحدت در کثرت در میان آنها وجود داشت. در این دوره زنانی با گرایشهای چپ جریان روشنفکری همچون منیژه نجم عراقی، روزنامهنگارانی مثل ژیلا بنییعقوب و مهسا امرآبادی، اصلاحطلبانی نظیر فائزه هاشمی رفسنجانی، دانشجویان ادوار تحکیم و محروم از تحصیل مثل بهاره هدایت، شیوا نظرآهاری و مهدیه گلرو، زندهیادانی همچون نازنین دیهیمی، زندانیان ملی مذهبی مثل لیلا توسلی، شهروندان بهائی نظیر مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی، زنان دراویش گنابادی، زندانیان منتسب به سازمان مجاهدین مثل مریم اکبری منفرد، مادران پارک لاله، فعالان سرشناس حقوق بشر و حقوق زنان مثل نسرین ستوده و نرگس محمدی در بند زنان اوین بودند. زنان زندانی به یاد دارند که در آن دوره وسایل ورزشیِ جدیدتر و مجهزتری وارد بند زنان شد. شیوا نظرآهاری میگوید: «… تقریباً هر روز عصر والیبال بازی میکردیم. دوتا تیم داشتیم. خیلی جدی کار میکردیم. کسانی هم که بازی نمیکردند تماشاچی بودند. اصولاً در بند عمومی دستِ آدم بازتر بود و بچهها توانسته بودند با کاغذ و مقوا پاسور درست کنند و شبها یک گروه چهارنفره با هم حکم بازی میکردند.» در همان زمان بود که نازنین دیهیمی به فکر اجرای نمایشنامهی دوشیزه و مرگ، اثر آریل دورفمن، در بند زنان افتاد. نازنین دیهیمی دانشجوی تئاتر بود و با بازی گرفتن از همبندیهایی مثل بهاره هدایت، مهسا امرآبادی و شیوا نظرآهاری نمایش دوشیزه و مرگ را که بر اجرای عدالت و شکوهمندیِ بخشش تأکید میکرد، اجرا کرد.
یکی از دیگر امکانات بند زنان اوین، کارگاهی برای ساختن کارهای دستی از چوب و چرم و پارچه و کاموا است. نمایشگاه «از اوین با عشق» حاصل کار زنان زندانی در این کارگاه است. انگار هنوز زنگ صدای نازنین دیهیمی از ضبط صوتی که برای اجرای آن نمایش ساخته بود، در این نمایشگاه میپیچد، نمایشگاهی برساخته از تکثر و تنوع گرایش زندانیان دو دههی اخیر. نمونهای از ایران با مردمانی گوناگون که با تمرین رواداری، تصویر ذهنیِ خود از ایرانی متکثر را در زندگیِ روزمره تحقق میبخشند.
عکس ضبط صوت نازنین Source: irwmm.org
از اوایل سال ۱۳۹۶، دورهی جدید سرکوب جنبش زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی آغاز شد. تجمعات زنان در اعتراض به حملات سازمان دهی شدهی اسید پاشان به دستگیری مجدد نرگس محمدی و تعدادی از فعالان جنبش زنان انجامید. همزمان، بازداشت گستردهی فعالان محیط زیست، اعتراض به صدور احکام اعدام، تحصنهای صنفی معلمان، بازنشستگان، مالباختگان و کارگران افکار عمومی را حساس کرده بود. رویدادهایی مثل ظهور فراموش نشدنیِ «دختران خیابان انقلاب» در دی ۱۳۹۶ و بر عهده گرفتن وکالت آنان توسط نسرین ستوده سبب شد که بند زنان سیاسی اوین دوباره میزبان تعداد زیادی از فعالان جنبش زنان شود.
صدیقه وسمقی، که در زمستان همان سال مدتی در بند زنان سیاسی زندانی بود، در کتاب زندان یا تبعید از فضای دوستی و همدلی در میان زندانیان سخن میگوید. برای مثال، دربارهی شب قبل از آزادی فریبا کمالآبادی، شهروند بهائی، چنین مینویسد: «مریم اکبری (منتسب به مجاهدین) موهای فریبا را رنگ کرد […] شب همه در اتاق فریبا جمع شدند. ابتدا فریبا دربارهی ده سال تجربهی زندان سخن گفت. او این تجربه را ارزشمند خواند […] راست میگفت، زندان برای اهل اندیشه واقعاً میتواند جایی برای فکر کردن باشد […] سپس نوبت جشن و شادی فرا رسید. قرار بود که همه آواز بخوانند. از من خواستند شروع کنم. من نیز خواندم: “شمع و پروانه منام، مست پیمانه منام، رسوای زمانه منام، دیوانه منام” … بچه ها هم دم گرفتند: دیوانه منام…آری، ما هفده دیوانه در بند زنان زندان اوین بودیم.»
سرکوب خشونتآمیز اعتراضات پاییز ۱۳۹۸، شلیک موشک توسط سپاه به هواپیمای مسافربری اوکراینی، شیوع کرونا، تحریم و فقر، گرانی و بیکاری، شرایط را از آنچه بود سختتر میکرد و بند زنان نیز از این شرایط تأثیر میپذیرفت. ورود زندانیان جدید، نقل و انتقال اجباری زندانیان سیاسی به قرچک، زنجان، عادلآباد، کچویی و لاکان و همچنین ترفندهای گوناگون مسئولانِ زندان برای متلاشی کردن یکی از مهمترین مراکز مقاومت زنان، فضای بند زنان سیاسی در اوین را ملتهب کرده بود.در چنین شرایطی، در پاییز ۱۴۰۱ جنبش «زن، زندگی، آزادی» بشارتدهندهی بهاری رنگارنگ شد. این رنگها دیوارهای خاکستری و بیرنگ بند زنان سیاسی اوین را هم رنگین کرد. فضا متفاوت شده بود.
صدیقه وسمقی برای دومین بار در کوران این جنبش به جرم «برداشتن حجاب اجباری» راهی این بند شد. او در مقایسهی این دو دوره، از افزایش تعداد زندانیان و تنوع گرایشهای متفاوت میگوید: «هر دو طبقهی تختها پر شده بود. تازه چندنفری هم کفخواب بودند. گرایشهای متفاوت زندانیان نسبت به سال ۹۶ متنوعتر شده بود. مثلاً این بار افرادی از عرفان حلقه، دادخواهان، چپها، محیطزیستیها و سلطنتطلبها هم بودند…». او از مقاومت در برابر حجاب اجباری هم میگوید، از تحصن تکنفرهی خود در حیاط زندان و تا پای مرگ رفتن و سرباز زدن از حجاب برای اعزام به بیمارستان. او در اشاره به تغییر کاربریِ حیاط بند میگوید که حالا این مکان به فضایی برای تحصنهای جمعی و به میدان نبرد زنانِ متحصن در برابر خشونت زندانبانها تبدیل شده بود.
در چنین حال و هوایی، زندگی هنوز جریان دارد. در جریان زندگی، یکی از زندانیان نوهدار میشود، دختر یکی دیگر ازدواج میکند و دیگری برندهی جایزهی نوبل میشود. بر پا کردن بساط سور و سات و رقص و آواز دلیلی موجه دارد. روند عادی جریان زندگی، به اقتضای افقهای مشترک زندانیان ادامه مییابد، بیانیههای اعتراضی تهیه میشود، نامههای شادباش و تبریک منتشر میشود و دربارهی شیوههای گسترش کارزار «سه شنبههای نه به اعدام» و شرکت در انتخابات یا تحریم آن بحث به راه میافتد.
«احضار دوالپای رسوایی با پای سیب» در بند زنان اوین
سپیده قلیان با انتخاب این عنوان برای کتاب جدیدش تصویری از موقعیت زنان در جوامعی ترسیم کرده که زنستیزی در آنها متکی به قوانین حکومتی است. او با احضار دوالپا، موجودی خیالی در باورهای عمومی و داستانهای کهن ایرانی، روند زنستیزی و رفتارهای قیممآبانه را وارونه میکند.او میگوید: «زنها همیشه رسوایی بیخ گوششان بوده است. برای من و خیلی از زنانی که دیدهام همیشه همین بوده […] تا الان بهخاطر یک عکس، که بازجوها نشان خانوادهات دادهاند، آنقدر کتک خوردهای که تا مدتها نتوانی راه بروی؟ کدام پسر این تجربه را دارد؟ کدامشان تا صبح بهخاطر رنگ مویشان بازجویی پس دادهاند؟ […] زن بودن کار خیلی دشواری است، خصوصاً وقتی که باید زل بزنی توی چشمهای دوالپا و قهقهه بزنی. قهقهه باعث رسواییات میشود؟ هیچ بعید نیست. رنگ لاکت چی؟ آن هم بعید نیست. من ثانیهای نیست که بدون فکر رسوایی زندگی کرده باشم […] یک بار با خودم گفتم آیا بعد از آزادی میتوانم بوسهای را عاشقانه با کسی تقسیم کنم؟ به خودم جواب دادم که: ابداً! چون مطمئن نیستم توی اتاق خوابم دوربینی که یک سرش به بازجوها برسد، وجود نداشته باشد. پس رسوایی بیخ گوشم است. بیخ گوشمان است.»از زمان تشکیل بند زنان در زندان اوین در دههی شصت، هر آنچه زنانِ زندانی خارج از حیطهی قدرتِ مسئولان زندان انجام دادهاند، رسوایی تلقی شده است. اما میدانیم که اکثر آنچه این «رسواهای زمانه» انجام دادهاند در واقع نوعی مقاومت بوده است. سپیده قلیان با «احضار دوالپای رسوایی» و صدیقه وسمقی با خواندن تصنیف «رسوای زمانه منام» بر این واقعیت مُهر تأیید زدهاند.
[i] نام کتاب دوم سپیده قلیان احضار دوالپای رسوایی با پای سیب است. دوالپا موجودی خیالی در باورهای عمومی و داستانهای کهن ایرانی است که ردپایش را در عجایب المخلوقات قزوینی، سندباد بحری و دیگر عجایبنامهها میتوان یافت. دوالپا در کنار جویبارها و رودها در هیبت پیرمردی علیل بر سر راه مردمان ظاهر میشود و از آنها میخواهد که او را بر دوش بگیرند تا از آب عبور کند. کسانی که فریب دوالپا را میخورند و به او سواری میدهند در اثر فشار پاهای او دور گردنشان خفه میشوند و از بین میروند.
[ii]مریم الف. کتاب زندان. ناصر مهاجر. آمریکا: نشر نقطه. ۱۳۷۷.
حکومت و دولت و شاخههای آن:
علی صدارت
رابطهی دین، عقیده، حکومت، سیاست، دولت، قدرت: لائیسیته؟ سکولاریزاسیون؟ سه اصل بنیادین اعلامیه جهانی لائیسیته:
۱- تکیه بر حقوق، حقوقمداری و بهخصوص خودانگیختگی
۲- تفکیک دولت از نهادهای دینی
۳- عدم تبعیض، خشونتزدایی در عقاید دینی و دنیوی، نفی هرگونه تبعیض منفی و یا تبعیض مثبت
در مورد دولت، از شاخههای آن یعنی شاخۀ مقننه؛ شاخۀ قضائیه؛ و شاخۀ مجریه نام برده شده است. واژۀ حکومت به معنای یکی از شاخههای دولت، یعنی شاخۀ مجریه، بکار رفته است. گرچه این تعریف جدید نیست و مثلا از «حکومت دکتر مصدق در دولت شاهنشاهی ایران» زیاد یاد شده است، ولی متاسفانه در ایران معاصر، به علت اینکه همیشه قدرت در یک نفر و یا یک گروه متمرکز بوده است، واژههای دولت و حکومت به شکلی جابجائی و در معنائی مساوی مصرف شدهاند.
رسانههای همگانی به مثابه شاخۀ چهارم دولت حقوقمدار، پیشنهاد شده است. پس مراد از دولت، مجموعۀ چهار شاخۀ فوق، و منظور از حکومت فقط شاخۀ مجریه است.
سیاست به معنای تدبیر امور است. با این تعریف حقوقی، همهی مردم در تدبیر امور، مشارکت میکنند.
ولی در دنیای امروز و با باور به اصالت قدرت و در روابط قوا، «سیاست» به معنی چگونگی رسیدن به قدرت (هر چه سریعتر و به هر قیمتی با هر وسیلهای)، چگونگی ماندن در قدرت (هر چه طولانیتر و به هر قیمتی با هر وسیلهای)، چگونگی پیشبرد منویات قدرت (هر چه وسیعتر و به هر قیمتی با هر وسیلهای) است
لائـیـسـیـتـه، و ابـهـامزدایـی از تـعـریـف و توضیح آن:
وقتی پندار، از قدرت و سلطهسالاری دوری بجویید و به سمت و سوی حقوقمداری میل کند، تعریف و توضیح مفهوم لائیسیته را، در مفهومی بالینی و معنایی عملی، اینگونه میتوان ارائه نمود:
هر شهروندی مختار است که به طور هرچه خودانگیختهتر، عقاید دینی و دنیوی را بدون هیچ اکراهی، خود اتخاذ کند؛ هر شهروندی وظیفهمند است که این حق را برای دیگری و دیگران هم قائل باشد.
هر شهروندی مختار است که به طور هرچه خودانگیختهتر، نوع آن عقاید دینی و دنیوی را بدون هیچ اکراهی، خود انتخاب کند؛ هر شهروندی وظیفهمند است که این حق را برای دیگری و دیگران هم قائل باشد.
هر شهروندی وظیفهمند است که اگر به این حقوق وی، و یا به این حقوق شخص دیگر و یا اشخاص دیگری، توسط قدرتهای دولتی و قدرتهای غیر دولتی، و یا توسط فرد و یا افراد دیگر، هر گونه تجاوزی شد، آن تجاوز را منفعلانه نپذیرد و با خشونتزدایی آن تجاوزات را نفی کند، و به آنها اعتراض کند، و برای توقف آن تجاوزها بکوشد، و برای احقاق آن حقوق تلاش کند. این خودانگیختگی و این وظیفهمندی است که لائیسیته را در سطح فرد، و در سطح افراد، و در سطح هستههای مردمی، و به تبع آن در سطح جامعۀ مدنی و ملت، به طور عملی، متبلور میکند.
این تبلور، با اشراف به حقوق ذاتی بشر و حقوق شهروندی و حقوق ملی، و حقوق ملتها و کشورها در جامعهٌ بینالملل، و بر اساس این حقوق (از جمله، و به خصوص، استقلال و آزادی) استوار است.
یک چنین جامعه و ملتی به این ترتیب، نوعی از قانون اساسی را تدوین میکند که آکنده از حقوق و واکنده از هرگونه مرام دیگری باشد،
و بدین ترتیب مردم و هستههای مردمی، به طور مداوم،
و با حضور هرچه فراگیرتر و هرچه خودانگیختهتر در میدان ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر حضوری مستمر دارند، و با خشونتزدایی، لائیسیته را هرچه بیشتر به سلطهسالاران و قدرتهای دولتی و قدرتهای غیردولتی تحمیل میکنند، که قدرت و دولت نسبت به نهادهای دینی و عقیدتی، پیوسته بیطرفتر بگردد، و گسترۀ خصوصی از هرگونه سانسور و ممیزی و خشونت و تجاوز قدرتها، پیوسته به میزان بیشتری مصون بماند، و قلمرو خصوصی افراد و جامعۀ مدنی از تجاوز سلطهسالاران و قدرتهای دولتی و غیردولتی، پیوسته به میزان بیشتری مصون بماند. مصون ماندن قلمرو خصوصی، به معنای منزوی کردن افراد نیست. لائیسیته نباید دستاویزی برای قدرتها و سلطهسالاران باشد، که در روند هرچه فردیتر کردن و منزویتر کردن افراد، بکار برده شود. لائیسیته برای از انزوا بیرون آوردن افراد و افزایش سرمایههای اجتماعی است. سلطهسالاران و قدرتها، برای پیشبرد منویات خود، در روند هرچه فردیتر کردن و منزویتر کردن افراد، انسانها را تا حد یک شماره ناچیز کرده و میکنند. در مدیریت این روند توسط سلطهسالاران و قدرتها، عقاید دینی و دنیوی و تبعیضهای مربوطه، برای هرچه فردیتر کردن و منزویتر کردن افراد، و چندقطبی کردن و دسته دسته کردن جامعه، وسیلهی بسیار موثری بوده است. با افزایش سرخوردگیها از دینهای دولتی و عقاید دینی و دنیویِ آغشته به قدرت، متاسفانه میبینیم که سلطهسالاران، از «لائیسیته» هم یک «دین» ساختهاند و از آن به عنوان یک وسیلهای برای خشونتگستری و اِعمال انواع تبعیضهای مثبت و یا منفی استفاده میکنند. در حالیکه این روش و منش، با تعریف و توضیح مفهوم لائیسیته کاملا در تناقض است.
مصون ماندن قلمرو و حریم خصوصی افراد و جامعۀ مدنی بدین معنی است که تکلیف دین و عقیده را، خود مردم و هستههای مردمی، معین میکنند، و نه مدرسه، و نه مسجد و کلیسا و کنیسه، و نه دولت و حکومت، و نه سایر قدرتهای دولتی و قدرتهای غیردولتی و یا اصولا هرگونه قدرت دیگری. در عین حال، لائیسیته به این معنی نیست که قدرتها معین کنند که هر فردی، و افراد، میتوانند چه دین و چه عقیدهای داشته باشند و یا نداشته باشند، و یا اینکه افراد باید از باور به یک یا چند عقیده دینی و عقیده دنیوی ممنوع شوند، و کدام عقیده دینی و عقیده دنیوی برای چه کسی و یا چه گروهی اجباری و مجاز هست و یا نیست.
اینکه دستور صادر شود چه کسانی باید بیدین و یا بیعقیده باشند، در تناقض صریح با لائیسیته است. اینکه بتوان کسی را یافت که بدون عقیده دینی و یا عقیده دنیوی باشد، چنین چیزی محال ممکن است!
و همچنین، لائیسیته به معنی کوشایی در خشونتزدایی و نپذیرفتن تبعیض و سانسور و تعرض و تخریب و ترور شخصیت در دو جبهۀ فعال است:
۱-خشونتزدایی و نپذیرفتن تبعیضهای مثبت و منفی به علت باورهای دینی و عقاید دنیوی، توسط قدرتهای دولتی و غیردولتی، علیه خویش.
۲-خشونتزدایی و نپذیرفتن تبعیض به علت باورهای دینی و عقاید دنیوی، توسط مخالفان و قدرتهای دولتی و غیردولتی، علیه هر فرد و گروه دیگری. اهمیت این دومی از آن اولی، اصلا کمتر نیست.
بدین ترتیب، جامعه مدنی، با باور به این تعریف و توضیح مفهوم از لائیسیته عمل به آن را از جامعه سیاسی مطالبه میکند. در نتیجه، احزاب و تشکیلات و افرادی که روی به قدرت و پشت به ملت دارند، و به عقاید دینی و دنیوی، بیش از دستمایهای برای رسیدن به قدرت، و ماندن در قدرت، و بکار بردن قدرت برای پیشبرد منویات قدرت نظر ندارند، به مردم شناسانده میشوند. مردم و هستههای مردمی، خشونتزدایی و نفی تبعیضهای عقاید دینی و دنیوی را از جامعه سیاسی، مطالبه میکنند، و به دولت تحمیل میکنند. در چنین جامعهای، با چنین شهروندانی، اگر فعالان جامعه سیاسی، از قدرت دوری نجویند و به مردم نزدیک نشوند، به زودی منزوی و حذف خواهند شد.
وقتی لائیسیته به عنوان باور به مفهومی با این تعریف و توضیح، در لایههای مختلف یک جامعه و ملتی به صورت افقی، و نه به صورت هرمی و دستوری از بالا به پائین، مطرح میگردد، اعضای جامعه و ملت، پیوسته به سمت هر چه مردمسالارتر شدن در حرکت هستند. تدوین کردن قانون اساسی لائیک و خالی از عقاید دینی و دنیوی، و بر اساس پنج دسته حقوق، توسط اعضای چنین جامعه و ملتی، زمینهساز دولتی لائیک و دموکراتیک برای تدبیر و اداره امور کشور است.
ضمانت اجراییِ این مفاهیم و اسناد ذیل، خودِ ما مردم هستیم.
هر ملت و جامعهای، از مجموعه افراد تشکیل میشود. هر فردی (و به تبع آن هر جامعهای و هر ملتی)، میتواند پیوسته حقوقمدارتر و مردمسالارتر بگردد، و شایسته و بایسته است که در این مهم همیشه کوشا باشد. هرچه جامعه حقوقمدارتر بشود، هرچه جامعه مردمسالارتر بشود، به همان نسبت مردم در میدان ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر حاضرتر خواهند بود، و باز به همان نسبت ضمانت اجرایی بیشتر میشود
جابجایی شرم:
ساره استوار
چگونه شجاعت ژیزل پلیکو فرهنگ تجاوز را متحول میکند
ژیزل پلیکو در دادگاه شهادت داد. او با شجاعت بینظیر در مواجهه با سوءاستفاده و آسیب روانی ناشی از ۱۰ سال جنایت شوهرش و ۷۲ مرد دیگر، و امتناع از پذیرش شرمی که ناعادلانه بر قربانیان تحمیل میشود، در حال بازتعریف روایت خشونت جنسی است: بار شرم باید از دوش قربانیان برداشته شده و به متجاوز برگردد.
هشدار: این مقاله به موضوعات حساس مرتبط با خشونت جنسی میپردازد و ممکن است برای برخی افراد آزاردهنده باشد.
اگر شما یا کسی که میشناسید مورد آزار و خشونت جنسی قرار گرفتهاید، با اورژانس اجتماعی یا خدمات پشتیبانی حرفهای موجود در منطقه خود تماس بگیرید.
در محیط آرام مازان، یک شهر کوچک در جنوب فرانسه تغییری عظیم در مبارزه با خشونت جنسی در حال وقوع است. در مرکز این تحول، ژیزل پلیکو ۷۲ ساله قرار دارد؛ زنی که با آگاهشدن از جنایتی ده ساله از سوی شوهرش، زندگیاش زیر و رو شد.
پس از اینکه ژیزل فهمید همسرش سالها او را بیهوش میکرده تا مردان متعددی به او تجاوز کنند، تصمیم بیسابقهای گرفت تا روایتگر «داستان» خود باشد. شجاعت او هنجارهای عمیقاً ریشهدار اجتماعی که همواره قربانیان را در موضع شرم قرار دادهاند، به چالش کشید. داستان ژیزل به نقطه عطفی برای شروع گفتوگویی نو و جهانی درباره رضایت در روابط، مفهوم قربانی بودن و ضرورت بازتعریف فرهنگ تجاوز بدل شده است.
افشای پرونده در نوامبر ۲۰۲۰، دومینیک پلیکو، همسر ژیزل بهدلیل فیلمبرداری مخفیانه از زنان در یک فروشگاه دستگیر شد. تحقیقات پلیس در تلفن همراه و وسایل الکترونیکی او، پرده از جنایتی هولناک برداشت. دومینیک با خوراندن آرامبخش به ژیزل، او را بیهوش میکرد و مردان متعددی را به خانه دعوت میکرد تا به او تعرض کنند. او از این تجاوزها فیلمبرداری میکرد تا هم برای لذت شخصی و هم بهعنوان اهرم فشار بر متجاوزان استفاده کند. دومینیک از یک سایت اینترنتی بدنام برای یافتن متجاوزان و هماهنگی جنایات خود استفاده میکرد.
مقیاس این سوءاستفاده حیرتآور بود: بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰، ۷۲ مرد، از جمله همسر ژیزل به او تجاوز کرده اند که بیش از ۲۰ نفر از آنها هنوز شناسایی نشده و آزاد هستند. متجاوزان نه غریبه، بلکه مردانی از شهر کوچک و مناطق اطراف بودند؛ مردان بین ۲۲ تا ۷۴ سال و از اقشار مختلف جامعه، شامل عضو شورای شهر، نگهبان زندان، آتشنشان، نظامی، روزنامهنگار، متخصص فناوری اطلاعات، راننده کامیون و پرستار. افشای این جنایت، توهم امنیت در خانه را شکست و شبکهای از همدستی و سوءاستفاده را آشکار کرد.
ژیزل در تمام این سالها از مشکلات سلامتی نامشخصی رنج میبرد؛ بیماریهایی که اکنون مشخص شده ناشی از تجاوزهای مکرر و اثرات مواد مخدر بوده است. این کشف نهتنها حس اعتماد و امنیت او را نابود کرد، بلکه او را با این واقعیت تلخ مواجه کرد که همسرش بهطور سیستماتیک خودمختاری او بر بدن و کرامتش را نقض کرده است.
روند قانونی و محاکمه عمومی: «شرم باید به متجاوز برگردانده شود»
معمولاً قربانیان خشونت جنسی برای حفظ حریم خصوصی و جلوگیری از توجه عمومی، ناشناس میمانند. اما ژیزل تصمیم جسورانهای گرفت تا از این حق چشمپوشی کند. او با این باور عمیق که شرم باید متوجه متجاوزان باشد، نه قربانیان، اعلام کرد: «شرم باید به متجاوز برگردانده شود»؛ بیانی که در محافل فمینیستی و فراتر از آن طنینانداز شد.با اصرار بر محاکمه عمومی، او نهتنها شجاعت خود را نشان داد، بلکه بستری برای تأمل اجتماعی در مورد مسئله رضایت و مسئولیتپذیری آزارگر فراهم کرد. موضع او پیشفرضهای مربوط به قربانی بودن را به چالش کشید و در برابر فشارها برای پنهان شدن بازماندگان در سایهها، ایستادگی کرد.
قانون جدید در سوئد: رابطه جنسی بدون کسب رضایت جرم است
محاکمه که از سپتامبر ۲۰۲۰ آغاز شد، با تنشهای زیادی همراه بوده است. وکلای مدافع تلاش کردند روایت ژیزل را زیر سؤال ببرند و ادعا کردند که او از تجاوزها آگاه بوده و رضایت داشته است؛ تاکتیکی رایج که بهدنبال تضعیف اعتبار قربانیان است. از میان ۵۱ مرد محاکمهشده، تنها ۱۴ نفر ابراز پشیمانی کردند. بسیاری ادعای بیگناهی کردند و برخی استدلال نمودند که بهدلیل حضور همسرش، باور داشتند این روابط با رضایت بوده است؛ توجیهی نادرست که نشان میدهد مفهوم رضایت در رابطه جنسی هنوز بهدرستی درک و پذیرفته نشده است.
در طول دادرسی، ژیزل خونسردی و شجاعت قابل توجهی از خود نشان داده است. در مواجهه روزانه با همسر و متهمان، او کرامت خود را حفظ کرد و از سکوت یا ابراز شرم امتناع ورزید. همسر سابقش از او طلب بخشش کرد، اما ژیزل مصمم باقی ماند و قاطعانه گفت: «بخششی در کار نیست». او میداند که بخشش بدون پذیرش واقعی و درک عمق آسیب، معنایی ندارد.
ژیزل برای اولین بار در تاریخ ۲۳ اکتبر ۲۰۲۴ در دادگاه شهادت داد. او درباره تصمیم خود برای دادگاه عمومی گفت: «میخواهم همه زنانی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند بگویند: خانم پلیکو این کار را انجام داد، پس من هم میتوانم.»
نقش شرم در فرهنگ تجاوز
در طول تاریخ، شرم ابزاری برای ساکت کردن قربانیان خشونت جنسی بوده است. انگهای اجتماعی این باور غلط را ترویج دادهاند که قربانیان به نوعی مسئول جنایاتی هستند که علیه آنها رخ داده است، خواه بهدلیل رفتار، ظاهر یا انتخابهایشان. این باور مسموم نهتنها مانع دستیابی به عدالت میشود، بلکه آسیب تجربهشده بازماندگان را تشدید میکند.
قربانیان اغلب با شرم درونی مواجه میشوند و از ترس قضاوت یا باور نشدن، از بیان تجربههای خود خودداری میکنند. این مسئله با سیستمهای قانونی و نگرشهای اجتماعی که اعتبار آنها را زیر سؤال میبرند، تشدید میشود و مانعی جدی بر سر راه جستجوی عدالت ایجاد میکند.
رضایت در رابطه جنسی: نه یعنی نه!نشانگذاری
عدم گزارش تعرض جنسی مشکلی جهانی است. بر اساس آمار مرکز ملی منابع خشونت جنسی (ایالات متحده آمریکا)، ۶۳ درصد تجاوزها هرگز به مجریان قانون گزارش نمیشوند. عواملی مانند ترس از تلافی، بیاعتمادی به سیستم قضایی و بار روانی بازگو کردن تجربیات آسیبزا، به این مسئله دامن میزنند. نرخ پایین محکومیت در پروندههای خشونت و آزار جنسی نیز قربانیان را دلسرد میکند، زیرا فرآیند پیچیده و طاقتفرسای قضایی بهندرت به عدالت منجر میشود.
سرزنش قربانی در تصورات غلط فرهنگی از خشونت جنسی ریشه دارد. سؤالاتی مانند «چه لباسی پوشیده بود؟» یا «چرا تنها بود؟» تمرکز را از اقدامهای متجاوز به رفتار قربانی منتقل میکند. این نگرش نهتنها تجربه بازمانده را بیاعتبار میکند، بلکه به تداوم فرهنگ تجاوز و عدم مسئولیتپذیری متجاوز کمک میکند.
تلاشهای ژیزل برای برگرداندن شرم به متجاوزان
با عمومی کردن محاکمه، ژیزل بهطور فعال انگ مرتبط با قربانیان خشونت جنسی را به چالش میکشد. سخن گفتن او ضدروایتی قدرتمند در برابر سکوت و شرمی است که بر بازماندگان تحمیل میشود. او از موقعیت خود برای آگاهسازی درباره استفاده از دارو/مواد مخدر در تجاوز و خشونت جنسی بهره میبرد؛ روشی از تجاوز که آسیب را بهطور خاص بهدلیل مخفیانه بودن، وارد میکند.
ژیزل میگوید شهادتش نهتنها برای خود او، بلکه برای تمام زنانی است که مورد خشونت جنسی همراه با دارو/مخدر قرار گرفتهاند. او آگاه است که تجربهاش، در عین شخصی بودن، بخشی از الگوی گستردهتری از سوءاستفاده است که با پنهانکاری تداوم مییابد.
شجاعت او حمایتهایی در سراسر فرانسه و جهان برانگیخته است. تظاهرکنندگان در مقابل دادگاه، تصویر او را بهعنوان نمادی از مقاومت با شعار «شرم در حال برگرداندهشدن به متجاوزان است» به نمایش میگذارند. این همبستگی نهتنها از ژیزل حمایت میکند، بلکه به بازتوانی بازماندگان دیگر نیز کمک میکند. مشاهده مقاومت او و پشتیبانی جمعی، ممکن است به دیگران قدرت روایتگری و جستجوی عدالت بدهد.
پرونده ژیزل بررسی انتقادی نحوه برخورد سیستم قانونی با جرایم جنسی را برانگیخته است، بهویژه جرایمی که شامل استفاده از دارو/مخدر و تجاوز درونزناشویی هستند. مواجهه علنی او با متجاوزان، دستگاه قضایی را به رسیدگی جدیتر به این جنایات ملزم میکند و ضرورت اصلاحات قانونی برای حفاظت از قربانیان و پاسخگویی متجاوزان را نشان میدهد.
دیدگاهها و اقدامهای فمینیستی
گروههای فمینیستی، از جمله در خود فرانسه در کنار ژیزل ایستاده و به اهمیت پرونده او بهعنوان نقطه عطفی در مبارزه با خشونت جنسی واقفاند. آنها از روایت ژیزل برای برجسته کردن مشکلات ساختاری استفاده میکنند که چنین سوءاستفادههایی را ممکن میسازند. پرونده او نمونهای ملموس از نیاز فوری به رسیدگی به خشونت مبتنی بر جنسیت و نگرشهای موجود در فرهنگ تجاوز است.
تصویری از تجمع دهها زن فعال فمینیست که نام برخی از متجاوزان به ژیزل پلیکو را روی پلاکارد نوشته اند و مقابل یک پارچه مشکی که روی آن نوشته شده «باید شرم سمتش را عوض کند» در مقابل کنسولگری فرانسه در بارسلونای اسپانیا ایستاده اند. تاریخ عکس ۳۰ دسامبر ۲۰۲۴ (عکس از مارک آسنسیو/ نور فوتو/ از طریق خبرگزاری فرانسه)
تظاهرات، کمپینهای آموزشی و جنبشهای شبکههای اجتماعی پیام ژیزل درباره شیوع استفاده از دارو/مخدر در تجاوز و اهمیت رضایت را بازتاب میدهند. فعالان تأکید میکنند که سن ژیزل و سوءاستفاده از او در محیط خانه، تصورات پیشفرض درباره قربانیان را به چالش میکشد و ضرورت شمول همه افراد در گفتگو را نشان میدهد.
بحث درباره پرونده ژیزل به تغییر تعریف «رضایت» و «قربانی» در جامعه کمک میکند. تلاشی هماهنگ برای دور شدن از سرزنش قربانی و حرکت بهسوی مسئولیتپذیری متجاوزان در جریان است. با متمرکز کردن تجربیات بازماندگان و رد انگزنی به آنها، جنبشهای فمینیستی در تلاش برای ایجاد جامعهای عادلانهتر و همدلانهتر هستند. هدف برنامههای آموزشی، بازتعریف رضایت بهعنوان توافقی فعال، آگاهانه و داوطلبانه است و تأکید میکنند که «نه» نگفتن بهمعنای «بله» گفتن نیست. این امر بهویژه در مواردی که قربانیان ناتوان از ابراز رضایت هستند (بهعنوان مثال در حالت مستی، تحت تأثیر مواد مخدر، یا تحت فشار باجگیری) حیاتی است.
در اقدامی قابل توجه، ۲۰۰ مرد برجسته فرانسوی در نامهای سرگشاده همبستگی خود با ژیزل را اعلام کرده و درباره نقش مردان در این مبارزه نوشتند. آنها نقش اساسی تصورات سنتی از مردانگی را در خشونت مبتنی بر جنسیت پذیرفته و متعهد شدند این هنجارها را به چالش بکشند. مشارکت آنها نشاندهنده این شناخت فزاینده است که مبارزه با فرهنگ تجاوز نیازمند اقدام جمعی از همه جنسیتها است. حضور مردان در این حرکت به از بین بردن این برداشت غلط کمک میکند که خشونت مبتنی بر جنسیت تنها «مسئله زنان» است.
اهمیت بازتعریف شرم
پرونده ژیزل بسیاری از کلیشههای مرتبط با تجاوز و آزار جنسی را به چالش میکشد. بهعنوان زنی مسن در یک ازدواج ظاهراً پایدار، او با پیشفرضهای نادرست درباره قربانیان این جرایم مطابقت ندارد. این مسئله فرضیات اجتماعی را به چالش کشیده و تأکید میکند که خشونت جنسی میتواند برای هر کسی، صرفنظر از سن، ظاهر یا وضعیت اجتماعی، رخ دهد.
تنوع متجاوزان بهعنوان مردان عادی از حرفههای مختلف نیز این تصور رایج را نقض میکند که تنها «هیولاها» مرتکب چنین جنایاتی میشوند. این واقعیت گستردگی خشونت جنسی را نشان میدهد و اهمیت رسیدگی به آن در همه سطوح جامعه را برجسته میسازد.
این پرونده پیامدهای مهمی برای نحوه برخورد قانونی و اجتماعی با جرایم جنسی دارد. از جمله میتوان به ناکارآمدی سیستم قضایی اشاره کرد، مانند تساهل قبلی در مورد دومینیک برای جرمی مشابه. اگر اولین مورد آزار جنسی دومینیک جدی گرفته میشد، ژیزل سالها قربانی نمیشد. همچنین اثربخشی مجازاتهای کنونی برای جرایم جنسی مورد سؤال قرار گرفته و حتی عدم اجرای قوانین موجود به موضوعی مهم در گفتگوها تبدیل شده است.
از نظر اجتماعی، این پرونده موجب تأمل در نحوه واکنش جوامع به ادعاهای خشونت جنسی شده است. یکی از چالشهای اصلی برای قربانیان، نادیده گرفته شدن و باور نشدن از سوی مراجع رسمی و اعضای جامعه است. پایداری ژیزل بهعنوان کاتالیزوری برای تغییر عمل میکند و جامعه را ترغیب میکند تا چنین ادعاهایی را جدی بگیرد و از بازماندگان حمایت کند.
دفاع تکرارشده متهمان مبنی بر عدم درک مفهوم رضایت، به شکاف قابل توجهی در آموزش و آگاهی اشاره دارد. برخی از آنها اظهار داشتند که تصور میکردند رضایت همسر کافی است یا مفهوم رضایت را بهطور کلی درک نمیکردند.
بنابراین، آموزش جامع درباره رضایت مسئلهای اساسی است که باید از سنین پایین آغاز شود. درک اینکه رضایت باید صریح، آگاهانه و مشتاقانه باشد، برای جلوگیری از خشونت جنسی ضروری است. برنامههای آموزشی باید نهتنها تعاریف قانونی، بلکه جنبههای اخلاقی و احساسی رضایت را نیز در بر بگیرند.
پرونده ژیزل پلیکو اهمیت برداشتن بار شرم از قربانیان و انتقال آن به متجاوزان را برجسته میکند. اقدامهای او هنجارهای اجتماعی، چهارچوبهای قانونی و نگرشهای فرهنگی را که مدتها چرخه سکوت و مصونیت را تقویت کردهاند، به چالش میکشد و نیاز به بازنگری جمعی در نحوه برخورد جامعه با خشونت جنسی، تأکید بر حمایت از بازماندگان و پاسخگویی متجاوزان را بیش از پیش آشکار میسازد.
چه باید کرد؟
در حالی که به تجربه ژیزل میاندیشیم، ضروری است که جنبشی را که او آغاز کرده است، ادامه دهیم. این اقدام شامل موارد زیر است:
- حمایت از بازماندگان: ارائه همدلی، باور و منابع به افرادی که تجربیات خود را به اشتراک میگذارند.
- دفاع از اصلاحات قانونی: فشار برای تغییر قوانین و سیاستها بهمنظور پیگرد مؤثر جرایم جنسی و حفاظت از قربانیان.
- ترویج آموزش: اجرای برنامههای جامع درباره رضایت و روابط سالم در مدارس و جوامع.
- به چالش کشیدن هنجارهای فرهنگی: مقابله و حذف نگرشهایی که به فرهنگ تجاوز کمک میکنند، از جمله سرزنش قربانی و مردانگی مسموم.
- تشویق به گفتوگو: ایجاد فضای گفتگو درباره خشونت جنسی، رضایت و احترام، و درگیر کردن همه اعضای جامعه در راهحل.
با انجام این اقدامها، نهتنها شجاعت ژیزل را گرامی میداریم، بلکه به ساخت آیندهای کمک میکنیم که در آن شرم ابزاری برای ساکت کردن قربانیان نباشد و آنها بتوانند به عدالت دست یابند. با هم میتوانیم به سوی جامعهای حرکت کنیم که برای همه افراد ارزش کرامت، احترام و برابری قائل است.
بردگی: تاریخچه، اشکال و پیامدها
ملینا نوری وفا
مقدمه
بردگی یکی از تاریکترین فصول تاریخ بشر است که در طول هزاران سال در جوامع مختلف وجود داشته است.
این پدیده، افراد را از آزادی طبیعی خود محروم کرده و آنان را به کالاهایی تبدیل کرده که قابل خرید، فروش و بهرهکشی بودهاند.
بردگی نه تنها در گذشته بلکه در اشکال مدرن نیز همچنان به شکلهای مختلفی وجود دارد.
تعریف بردگی
بردگی به حالتی گفته میشود که در آن یک فرد به عنوان دارایی فرد دیگری در نظر گرفته میشود و اختیار زندگی و کار خود را ندارد. بردهها مجبور به کار اجباری، خدمات خانگی و یا شرکت در فعالیتهای تولیدی بودهاند، بدون اینکه از حقوق انسانی برخوردار باشند.
تاریخچه بردگی .
دوران باستان
بردگی از دوران باستان وجود داشته است. در تمدنهای سومر، مصر باستان، یونان، روم و ایران بردهداری یک نهاد پذیرفتهشده اجتماعی بود. جنگها، بدهیها و تولد از والدین برده، اصلیترین راههای برده شدن بودند.
قرون وسطی و دوران اسلامی
در قرون وسطی، بردهداری در اروپا کاهش یافت اما در برخی مناطق مانند جهان اسلام ادامه داشت.در دوران اسلامی، قوانین شریعت به برخی از جنبههای بردهداری پرداخته و آزادی بردگان را تشویق میکرد.
دوران مدرن و تجارت برده
در قرون 15 تا 19 میلادی، تجارت برده از آفریقا به قاره آمریکا اوج گرفت. میلیونها نفر از آفریقا ربوده و به عنوان برده به آمریکا فرستاده شدند.
این دوره یکی از بیرحمانهترین اشکال بردهداری در تاریخ بود.
پایان بردهداری
جنبشهای ضد بردهداری در قرن 18 و 19 میلادی در اروپا و آمریکا شکل گرفتند.
فشارهای سیاسی، اقتصادی و اخلاقی منجر به لغو رسمی بردهداری در کشورهای مختلف شد.
بریتانیا در سال 1833، ایالات متحده در 1865 و برزیل در 1888 بردهداری را ممنوع کردند.
بردهداری مدرن
بردهداری امروز به اشکال مدرن مانند کار اجباری، قاچاق انسان، ازدواج اجباری و کار کودکان دیده میشود.
طبق گزارش سازمان ملل، میلیونها نفر هنوز در شرایط بردهوار زندگی میکنند.
پیامدهای بردهداری
بردهداری اثرات عمیقی بر جوامع گذاشته است.
نابرابریهای نژادی، فقر و تبعیض از نتایج مستقیم این پدیده هستند.
آثار بردهداری هنوز در برخی از جوامع قابل مشاهده است و مبارزه با بردهداری مدرن نیازمند همکاری جهانی است.
نتیجهگیری
بردهداری پدیدهای است که به رغم گذشت زمان، هنوز به اشکال جدیدی وجود دارد.
آگاهیرسانی، اجرای قوانین بینالمللی و تلاشهای جمعی میتوانند به کاهش و در نهایت حذف این پدیده کمک کنند.
مبارزه با بردهداری گامی اساسی در جهت احترام به کرامت انسانی و ایجاد جهانی عادلانهتر است.
شهر خرم (خرمشهر) بخش چهاردهم
رامین احمدزاده
نمیدونستم که برم دنبالش یا نه؟ اگر گربه ای دیدم چه کار کنم؟
شجاع اگر بفهمه ناراحت نمیشه؟ میخواستم دلیل خارج شدنش رو بفهمم.
با فاصله ای که متوجه ام نشه، تعقیبش میکردم. شجاع در کمترین زمان ممکن، خودش رو به اون طرف نرده های اطراف هتل رسوند. من هم نگاهی به دور تا دورم انداختم و وقتی مطمئن شدم گربه ای اطرافم نیست، سریع دویدم و از نرده ها رد شدم. شجاع در حال حرکت به سمت، خیابان مقابل هتل بود. من هم همون مسیر رو ادامه دادم. به کارهای مرموز شجاع عادت داشتم. ایندفعه هم مثل همیشه کنجکاوی سراغم اومده بود و میخواستم بدونم کجا میره.
بعد از رسیدن به طرف مقابل، به سمت محله نزدیک خیابون حرکت کرد. مکان زیبایی بود. نسبت به محله های شهر ما، تمیز بود و پر از درخت. خونه هایی بزرگ که منظم ساخته شده بودن. واقعاً شبیه این محله تو شهرخرم نداریم.
کوچه به کوچه دنبال شجاع میرفتم. از ترس گُم کردنش، یک لحظه ازش چشم برنمیداشتم و به اطرافم توجهی نمیکردم. مطمئنم هنوز متوجه من نشده. اما خیلی عجیب بود، شجاع گربه تیز و باهوشیه، چطور تا حالا نفهمیده تعقیبش میکنم؟!
شجاع هم با احتیاط زیاد حرکت میکرد. با دقتی که تو هر قدم داشت، مشخص بود که برای گردش نیومده و میخواد جای مشخصی بره.
برای مدتی به سرعت راه رفتنش اضافه کرد و کمی بعد جلو خونه ای ایستاد. از فضای خالی زیر درب ورودی، وارد خونه شد. واقعا نمیدونستم چه کار کنم. اما مطمئن بودم اگر ادامه ندم، بعداً پشیمون میشم. پس دل رو به دریا زدم و رفتنم داخل.
خونه بزرگی بود و پر از درخت و گل. همه حواسم به شجاع بود که به سمت محوطه پشت خونه میرفت. من هم با دقت و احتیاط زیاد پشتِ سرش حرکت میکردم.
یک لحظه دلم شور زد. بودن شجاع هم باعث نگرانیم بود، و هم بهم قوت قلب میداد. اگر میفهمید، شاید خیلی ناراحت میشد. اما اون برادرمِ. براش توضیح میدم که نتونستم جلو کنجکاویم رو بگیرم. مطمئنم مثل همیشه میبخشم. وقتی اسم برادر رو تو ذهنم مرور میکردم، ناخداگاه یادِ کوشا افتادم. خیلی دلم گرفت. اون هر کاری هم کنه، باز هم برادرمِ. چه دوران شاد و فراموش نشدنی با هم داشتیم. در حالی که درگیر فکرهای جورواجور بودم، دیدم شجاع ایستاد و به روبروش خیره شد.
سریع پشت یک گلدان بزرگ مخفی شدم و زیر نظر گرفتمش. شجاع مدتی اطراف رو بررسی کرد بعد با خیلی آهسته گفت :
آرام؛ آرام، عزیزم . . .
بعد از مدتی کوتاه، گربه ای با ترکیب رنگ های حنایی و سفید که رنگ حنائیش بیشتر به چشم میخورد، از بین شاخ و برگ های روبرو بیرون آمد. گربه ای زیبا، که دمش کاملاً حنایی بود. با لبخند و بغض به طرف شجاع دوید. همدیگه رو در آغوش گرفتن و بوسیدن. داشتم دیوونه میشدم. شجاع با یک گربه ماده! این دیگه از همه چیز عجیب تر بود. چرا تا حالا چیزی به من نگفته. ای بی معرفت، من تنها خواهرتم. اما واقعاً خوشحال بودم. از حرف هاشون فهمیدم که عشق زیادی به هم دارن، و اینکه از دیدار قبلیشون مدت زیادی میگذره. دوست نداشتم به حرف های خصوصی اونها گوش بدم به همین دلیل تصمیم گرفتم که برگردم.
همین که خواستم اولین گام به عقب رو بردارم و از اونجا دور بشم، ناگهان چیزی توجهم رو جلب کرد. احساس کردم آرام باردارِ. یعنی اینها بچه های شجاع هستن. باز کنجکاویم گُل کرد. برای اینکه مطمئن شم که درست حدس زدم، تصمیم گرفتم کمی جلوتر برم. در حالی که چشم هام به سمت آرام و شجاع بود، قدم اول رو به نرمی برداشتم. در حال گذاشتن قدم دوم روی زمین، پام روی شاخه ای باریک و خشک قرار گرفت و صدای ترک خوردش تو هوا پخش شد. و چیزی که ازش میترسیدم اتفاق افتاد. در کوتاه ترین لحظه، با شجاع و آرام چشم تو چشم شدم.
دیگه کار از کار گذشته بود و جایی برای پنهان شدن نداشتم. از خجالت سرم رو پائین انداختم. تنها چیزی که شنیده میشد سکوت بود. آرام هم چیزی نمیگفت و هنوز متوجه موضوع نشده بود. یواش سرم رو بالا آوردم و دیدم که شجاع و آرام، مات و مبهوت به من خیره شدن. واقعاً چیزی برای گفتن نداشتم. حتی نمیتونستم عذرخواهی کنم. تا اینکه شجاع سکوت رو شکست و بلند زد زیر خنده. در حالی که هنوز لبخندی به لب داشت، رو به من کرد و گفت :
خواهر بازیگوش و شیطونم. آرام جان، ایشون خوشی خانم هست که قبلا دربارش بهت گفتم. بهترین خواهر دنیا. شجاع و آرام به سمتم اومدن. از خجالت خیسِ عرق شده بودم. البته از طرفی هم خوشحال بودم که شجاع از دیدنم ناراحت نشد. درسته که تا حالا برادرهام دعوا سفت و سختی باهام نکردن، اما تو این لحظه توقع چنین برخورد خوبی رو از شجاع نداشتم.
در حالی که بغض کرده بودم، شجاع سرش رو به سرم مالید و گفت :
ناراحت نباش خواهر کنجکاو و عزیزم. معرفی میکنم؛ آرام. میبینی خوشی، قرارِ خانوادمون بزرگتر بشه.
دیگه نتونستم طاقت بیارم و اشک هام سرازیر شد. نمیدونستم گریه هام از ناراحتی هست یا ذوقی که داشتم. بغض گلوم رو گرفته بود و به سختی تونستم به آرام و شجاع تبریک بگم. بعد از قطع شدن گریه هام، از آرام و شجاع عذرخواهی کردم.
آرام با چهره زیبا و مهربونش، لبخندی زد و گفت :
خوشحالم که اومدی. با تعریف هایی که شجاع از شما و برادرهاش کرده، من هم مشتاق دیدارتون بودم. اما واقعا نمیدونستم کی و کجا میبینمتون. امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره و به زودی کوشا و تپلی رو هم ببینم.
من هم آرزو میکنم که بچه هاتون به سلامتی به دنیا بیان. بی صبرانه منتظر دیدنشون هستم.
بعد از کمی گفت و گو، از آرام خداحافظی کردیم و به سمت هتل برگشتیم.
تو راه برگشت از شجاع پرسیدم :
با این دوست های خوب، و آرامِ زیبا چطور آشنا شدی؟
اون هم با حوصله سوالم رو جواب داد :
یک سالی میشه که سازمان انجام ماموریت های ویژه رو به من میسپاره. از اونجا که کمتر گربه ای شهامت آمدن به آبادان رو داشت، سازمان من رو برای ماموریت های اینجا انتخاب کرد. میشه گفت؛ مورد اعتمادترین گربه سازمان شده بودم. اون موقع با شنیدن صحبت های مسئولین سازمان، کینه زیادی نسبت به گربه های آبادان داشتم. مرتب اطلاعات رو کسب میکردم و به سازمان ارائه میدادم. حدود چهار ماهی از اومدنم به آبادان میگذشت، که در یکی از ماموریت ها پس از برخورد با ماشینی بیهوش شدم. وقتی چشم هام رو باز کردم، دیدم دو تا گربه بالا سرم هستن. اونها من رو با خودشون به هتل کاروانسرا آوردن و تا بهبودی کامل از من مراقبت کردن. همه برخوردی مهربانه باهام داشتن. و از اونجایی که هیچ آزاری بهم نرسوندن، مطمئن شدم که نفهمیدن مامور سازمان هستم. پس از این فرصت برای جمع آوری اطلاعات استفاده کردم. چند روز از حضورم در هتل میگذشت که دانا به دیدارم اومد. چون همه استاد صداش میکردن، متوجه نشدم که این همون دانا معروف هست.
هر روز مدتی رو باهام حرف میزد. یک روز گفت که اهل شهرخرم هست و سرگذشتش رو برام تعریف کرد. باورم نمیشد در حال صحبت با دانا هستم. پیدا کردن مخفیگاه دانا، میتونست بهترین خبر برای سازمان باشه.
صحبت های دانا، دانش، ادب و آزاد رو به خوبی گوش میکردم. هر چه بیشتر میشناختمشون، کینه ای که ازشون داشتم کمتر میشد. این برام عجیب بود که، هیچ کدوم از اونها هرگز نپرسیدن :
اهل کجایی؟ چه دینی داری؟ و اعتقاداتت چی هست؟
اصلاً براشون مهم نبود که از چه نژاد و شهری هستم. به همه گربه ها نیکی میکردن. هر روز علاقم به دانا و گربه های آبادان بیشتر میشد.
بعد از مدتی بدون اینکه به اونها چیزی بگم، اونجا رو ترک کردم و به شهرخرم برگشتم. اما در خصوص دیدار با دانا و حرف هایی که اینجا شنیده بودم، گزارشی به سازمان ندادم. هر وقت که برای ماموریت به آبادان میوندم، بیشتر وقتم رو در هتل کاروانسرا بودم. حرف های دانا و خانم رو با هم مقایسه میکردم. تا مدتی تردید داشتم که کدوم یکی حقیقت رو میگن. اما وقتی دیدم کارهای خانم و سازمان با صحبت هایی که میکنن متفاوت هست، و خیلی از حرف هایی که درباره حکومت آبادان میزنن صحت نداره، تصمیم گرفتم تعصبی که روی عقایدم دارم رو کنار بذارم. باید نسبت به چیزهایی که دیده و شنیده بودم فکر میکردم. و مدتی بعد گربه هایی که فکر میکردم دشمنانم هستن، بهترین دوستانم شدن. و فهمیدم پیشوایی که برام مقدس بوده، خائن به سرزمین و گربه های شهرم هست.
بعدها که با دانا دوستی عمیقی پیدا کردم بهم گفت؛ از روز اول میدونسته که من مامور سازمان هستم. اما چیزی برای پنهان کاری نداشته. و میخواسته عکس العمل من رو در مقابل رفتارهایی که باهام داشتن ببینه. دانا همیشه میگه :
سه چیز باعث دوستی و تداوم اون میشه؛ عدالت، صداقت و محبت.
مرتب به آبادان میومدم و با دوستان جدیدم دیدار میکردم. تو همین رفت و آمدها با آرام آشنا شدم و عشق زیبایی بین ما برقرار شد.
اینقدر غرق شنیدن صحبت های شیرین شجاع بودم که متوجه نشدم کی به هتل رسیدیم. تا طلوع آفتاب چیزی نمونده بود. آبی هنوز خوابِ و احتمالاً از خستگی بیدار نشده. تا دور خودم جمع شدم سریع خوابم برد. خوابِ محله زیبا جلو هتل رو میدیدم. اونجا نه از فاضلاب خبری بود و نه از حمله سگ ها. کاش همه محله های شهرخرم این شکلی بود.
بالاخره صبح به آرزوم رسیدم و آبی همه جاهای هتل رو نشونم داد. زمین های بازی، استخر، کافه، فواره ها و نخل های بلند و کشیده. همه جای هتل زیبا بود. اگر عاشق لب شط نبودم، همین جا زندگی میکردم.
بعد از نیمه شب که رفت و آمد انسانها در هتل کمتر شده بود، تعدادی از نماینده محله های آبادان برای شرکت در جلسه به هتل کاروانسرا اومدن. برای احتیاط بیشتر و با دستور دانا، از تجمع زیاد گربه ها جلوگیری شد. تنها ده نماینده در جلسه حضور داشتن. و قرار شد حرف های گفته شده در جلسه رو به گربه های شهر انتقال بدن.
کنار شجاع، آرام و آبادی، بی صبرانه منتظر شروع جلسه و شنیدن صحبت های اعضاء انجمن هستم. خیلی هم دلم میخواد عضو چهارم انجمن، که دانا ازش نام نبرد رو بشناسم. هیجان زیادی دارم و میخوام فرق جلسات آبادان با سازمان رو بدونم.
بعد از جمع شدن همه، دانا شروع به صحت کرد.
همگی خوش آمدید. این جلسه برای ایجاد و استحکام اتحاد، بین گربه های آبادان و شهرخرم برگزار میشه. از دوستان شهرخرم سپاسگزارم که با تمام سختی ها، خطر ورود به آبادان رو بجون خریدن و به کمک همشهری های آسیب دیده ما و خودشون اومدن.
شهرخرم و آبادان هرگز از هم جدا نبوده و نیستند. خانم یا همون سَرسیاه وقتی متوجه دگرگونی های اساسی در افکار گربه های آبادان شد، از ترس تغییر عقاید کهنه گربه های شهرخرم، تردد بین دو شهر رو ممنوع کرد. اون نمیخواست گربه های شهرخرم بدونن که میشه عقاید پوچ رو کنار گذاشت. میشه بدون پرداخت مالیات زیاد، زندگی خوبی داشت. میشه با سگ ها و انسانها دوست بود. میشه با هر دین و دیدگاهی کنار هم زندگی کرد. اینجا هر گربه ای میتونه از عقاید و افکارش حرف بزنه. و دیگران یاد گرفتن که اون رو مسخره نکنن. اما در آبادان از هیچ گربه ای پرسیده نمیشه که، چه “آئین” و “عقیده” ای داره؟ در آبادان سوال کردن از دین هر گربه، پرسشی دور از ادب به حساب میاد. هیچ گربه ای در اینجا، به این سوال جواب نخواهد داد. اینجا گربه ای برای اعتقادش زندانی، شکنجه و اعدام نمیشه. ما یاد گرفتیم که با هر باوری، کنار هم بخوبی زندگی کنیم.
در اینجا با تک روی مبارزه میشه. همه با هم اتحادی واقعی دارن. گربه ها از روی ترس و رسیدن به غذا و مقام، به مسئولین احترام نمیذارن. و برای داشتن زندگی بهتر، چاپلوسی اونها رو نمیکنن.
در اینجا به دشمنان و جنایتکاران، “مرگ بر” گفته نمیشه. چون تا حالا، هیچ ستمکاری با دادن این شعار از بین نرفته. به جای شعار مرگ بر، که حسِ خشونت و جنگ طلبی در خودش داره، ما در کنار مبارزه با ظالم، برای اصلاح اون دعا میکنیم. آخه نمیشه طرفدار صلح و دوستی بود و کنارش شعار “مرگ بر” سر داد. با این کار به آیندگان یاد میدیم که هر گربه بدکرداری فرصت خوب شدن و جبران اشتباهاتش رو داره. و اینکه شاید روزی دشمنان ما، دوستانمون بشن. درسته که حکومت هایی مثل سازمان، در گرو دشمنی ها پایدار هستن. و هر کاری میکنن که برخی از گربه ها با هم دشمن باشن. اما ما باید راه شناخت همدیگه و دوست شدن رو یاد بگیریم. مطمئن باشید که اگر جلو گسترش افکار و اعمال پلید خانم و سازمان گرفته نشه، قطعا به روزگار شوم فعلی شهرخرم دچار خواهیم شد. پس ما کنار دوستانمون در شهرخرم خواهیم جنگید، اما نه مانند گذشته. مبارزه ای آگاهانه برای دستیابی به خوشبختی حقیقی.
گوشه ای از برنامه های انجمن توسط چهار عضو آن، برای شما شرح داده میشه. تلاش خواهیم کرد که با کمک هم، این افکار رو در شهرخرم و آبادان پیاده سازی کنیم.
اولین گربه ای که به جایگاه اومد ادب بود. اون هم بعد از یک خوش آمدگویی زیبا، صحبت هاش رو شروع کرد : میخوام سرگذشتم رو برای شما تعریف کنم. گربه هایی که جوانیم رو به خاطر دارن، میدونن که اهل دعوا و زورگویی بودم. هیچ گربه ای از دستم آسایش نداشت. گربه ای گستاخ، که به هیچ موجودی حتی مادرم هم احترام نمیگذاشتم. همیشه موقع حرف زدن کلماتی زشت روی زبونم بود، و به همه ناسزا میگفتم. با کمی عصبی شدن، به هر چیز و هر گربه ای توهین میکردم. اون زمان اسمم “ببری” بود. اکثر گربه های محله از من متنفر بودن. یک هفته از رفتنم به مدرسه گربه ها میگذشت که، به دلیل بی نظمی و بی احترامی به آموزگار اخراج شدم. حتی خواهرها و برادرهام دوست نداشتن و نزدیکم نمیشدن. کم کم همه دوست ها و عزیزانم ترکم کردن. و فقط چند تا گربه شَر مثل خودم، کنارم موندن.
با اینکه از این موضوع ناراحت بودم، اما نمیخواستم و نمیتونستم تغییری در خودم ایجاد کنم. روزی زمستانی بود و هوا بسیار سرد. در حال پیدا کردن غذا، سر از مدرسه ای در آوردم. تو حیاط مدرسه در حال چرخیدن بودم که یکدفعه صدای دلنشینی رو شنیدم، و بی اختیار به سمت صدا حرکت کردم. مردی میانسال با صورتی مهربان و لبخند به لب، در حال درس دادن به دانش آموزان بود. کلام شیوا معلم باعث شد کنجکاوانه پشت پنجره کلاس بشینم و به حرف هاش گوش بدم.
بچه های عزیزم، از گذشته تا به امروز “ادبیات” در فرهنگ ما نقش بسزایی داشته. این سرزمین شاعران زیادی رو در خودش پرورش داده. ما گنجینه بزرگی در اختیار داریم که چندان ارزش این سرمایه بی مانند رو درک نمیکنیم. کمتر کشوری مانند ایران، اینقدر شاعر و ادیب بی نظیر در خودش داره. مولانا، حافظ، سعدی، نظامی، فردوسی، خیام، پروین اعتصامی، رودکی، فروغ فرخزاد و دیگر سرایندگان بزرگ این سرزمین که حتماً اسامی اونها رو شنیدید. امروز با خودم یک کتاب ادبیات زمان قدیم رو آوردم که به شما نشون بدم. در این کتاب انواع شعر دیده میشه. غزل، قصیده، مثنوی، رباعی، دو بیتی و دیگر قالب های شعری.
بخش زیادی از تربیت نسل گذشته، توسط این سروده ها انجام شده. نمیدونم چرا به مرور زمان این اشعار از کتاب ادبیات کم شدن؟!
قطعاً “ادبیات پارسی” یکی از مهمترین دروس شماست. انسانیت رو در این درس یاد میگیرید، و اینکه چطور آموزگار خودتون باشید.
بهترین متخصصین در هر زمینه ای بدون رعایت اصول اخلاقی، برای جامعه خطرناک هستن. هر چه شغل حساس تر، خطر بیشتر. راننده ای معتاد، جون مسافران رو به خطر میندازه. پزشک و مهندسی که وجدان کاری و تعهد نداشته باشه، میتونه باعث آسیب دیدن یا از بین رفتن انسانهای زیادی بشه. حالا فکر کنید که یک مسئول یا رئیس جمهور که از منش انسانی برخوردار نباشه، چه صدمات جبران ناپذیری به افراد و جامعه وارد میکنه. بنابراین مسئولین خردمند در هر سرزمینی که خواهان رفاه، آرامش، دوستی و تعالی برای مردم خودش و دنیا باشه، به مردم کشورش “پندار نیک”، “گفتار نیک” و “کردار نیک” رو خواهند آموخت. و ادبیات غنی ما، آموزش این سه اصل انسانیت رو به بهترین صورت ممکن انجام میده. عزیزانم؛ کلمه ادبیات از واژه “ادب” گرفته شده. همیشه افراد مودب با هر چهره ای زیبا هستن. احتمالاً تا حالا متوجه شدید که امروز میخوایم، با هم درباره “ادب” صحبت کنیم. حرف های آموزگار به خوبی یادم مونده. انگار درس اون روز رو به من اختصاص داده بود و داشت برای من صحبت میکرد. نیرویی عجیبی نمیذاشت از جام تکون بخورم و پشت پنجره کلاس میخکوب شده بودم.
لذت جدیدی رو درونم حس میکردم. خوشحال بودم که گربه ای اونجا نیست تا من رو تو این حالت ببینه. وگرنه حتما میگفت :آخه لات محل رو چه به ادب و ادبیات. ادامه دارد
در آستانه چهل و هفتمین سالگرد انقلاب شکوهمند ! اسلامی !
نسرین جهانی گلشیخ
نظر شما را به گوشه ای از دستاوردهای نظام جمهوری!!! اسلامی جلب میکنیم :
▪️صنعت : تعطیل
▪️تجارت : تحریم
▪️صادرات : نخبه ها
▪️واردات : جنس بونجول چین
▪️معادن : خصوصی چند نفر
▪️اقتصاد : ورشکسته
▪️بازار : رکود
▪️تورم : لحظه ای
▪️مسئول : بی کفایت
▪️پلیس : شریک دزد
▪️قاضی : رشوه بگیر
▪️مملکت : تو هوا
▪️وزیران : بی سواد
▪️آب : بحران شدید
▪️خاک : قاچاق
▪️جنگل : تخریب
▪️محیط زیست : متلاشی
▪️شمال : زمین خواری
▪️جنوب : گرد و خاک
▪️غرب : کولبر
▪️شرق : محرومیت
▪️جوان : بیکار
▪️پیر : چند شغله
▪️کارخانه : تعطیل
▪️تولید ملی : پراید
▪️ریال ایران : پشکل بز
▪️اعتیاد : بی نظیر
▪️طلاق : رکورد جهانی
▪️فقر : ۹۰درصد
▪️فحشا : فراگیر
▪️جرم : خیلی زیاد
▪️نشاط : یک شوخی
▪️ازدواج : نیمه تعطیل
▪️رفاه : دست نیافتنی
▪️ورزش : سیاسی
▪️سیاست : بیت آقا
▪️رانت : عادی
▪️بنگاه دار : مال مردم خور
▪️بانک : سود ویرانگر
▪️سپاه : همه کاره
▪️دولت : هیچکاره
▪️کارگر : نیازمند
▪️خط فقر : سی میليون تومان
▪️بهداشت : در زوال
▪️آموزش و پرورش : ویران
▪️دانشگاه : در دست بسیجی ها
▪️صدا و سیما : خصوصی سپاه
▪️هنر : در حال فراموشی
▪️فرهنگ : صفر
▪️اجتماع : فرو ریخته
▪️انتخابات : فرمایشی
▪️اسلام : در حال فراموشی
▪️مذهب : از بین رفت
بنزین و خندیدن دنیا به ما
منصور خانی
یکی از اعضای صنف جایگاهداران در پاسخ به توضیح پزشکیان پیرامون خرید بنزین از خارج مطلبی منتشر کرده که با هم میخوانیم :
جناب آقای رئیسجمهور، شما در سخنرانی خود فرمودید دنیا به ما میخندد که چرا بنزین را میخریم ۵۰ تومان و مثلا میفروشیم ۱۰ تومان
بله بسیار درست میفرمائید دنیا به همه رفتار و کردار و مملکتداری شماها میخندد.
چرا که جای دکتر، توی بیمارستان است نه در سیاست!
برای اینکه ورزشکار،
کارش در ورزشگاه است نه در شورای شهر…
برای اینکه آخوند
کارش در حوزه تبلیغ دین است نه در سیاست…
حکمرانی نیاز به دانش و فهم سیاسی دارد، مملکتداری سیاستمداری نیاز دارد که زبان و سیاست دنیا را بفهمد و با سیاست دنیا تعامل داشته باشد…
دنیا به ما میخندد
برای اینکه یک درصد جمعیت کل جهان را داریم و ده درصد منابع کل دنیا که تاکنون کشف شده اما مردم ما برای زنده ماندن ناچارند کلیههایشان را بفروشند!
دنیا به ما میخندد
چون طبق آمار بانک جهانی ۱۲ هزار درصد تورم در طول ۳۴ سال گذشته داشتهایم…
دنیا به ما میخندد
چون برق و نفتمان را صادر میکنیم اما پول آنرا دریافت نمیکنیم و کارخانه و صنعتمان را تعطیل و ورشکسته میکنیم و بنزین به قول شما لیتر ۵۰ هزار تومان وارد میکنیم و در روز بین ۱۵ تا ۲۵ میلیون لیتر بیشترش را «توسط مقامات ارشد دولتی قاچاق» میکنیم…
دنیا به ما میخندد
وقتی یک ناظر در بازار نداریم و با تورم ۲۰۰ درصدی جیب مردم را خالی میکنیم یعنی کسری بودجه دولت را با تورم و گرانفروشی دلار یارانه از مردم میگیریم.
دنیا به سیاست مداران ما و به مردم ما میخندد
وقتی در عرض ۲۰ سال نیمی از مردم ثروتمندترین کشور جهان را به زیر خط فقر کشاندیم…
دنیا به ما میخندد…آقای رئیسجمهور جایگاهداران این قشر زحمتکش مثل مرغی هستند که هم در عزا و هم در عروسی سرشان را میبرند.
دنیا به ما میخندد وقتی برای فلان سازمان که هیچ خاصیتی برای کشور ندارد ردیف بودجه تامین میشود ولی برای اموزش وپرورش کمترین بودجه ا در ردیف برنامه و بودجه پیش بینی شده است…
دنیا به ما میخندد وقتی میبیند که اعضای هیئت دولت شما همان افراد پیر و فرسودهای هستند که مملکت را در طول چهل سال به فقیرترین کشور دنیا تبدیل کردند…
آقای رئیسجمهور دنیا به ما میخندد وقتی میبیند اولین کسی که در جمهوری اسلامی ژن خوب و ژن بد را بر زبان آورد و مردم قهرمان ایران را تحقیر میکند معاون اول رئیسجمهور شده است، چون در ایران قحط الرجال بوده و هست…
دنیا به ما میخندد وقتی نخبههامان را صادر میکنیم و احمقهای مهر به پیشانی را مسئول.
آقای رئیسجمهور دنیا به ما میخندد وقتی ما بیشترین حمایت را از دو کارخانه دولتی بلای جان مردم ایران خودرو و سایپا میکنیم و فرسوده ترین ناوگان حمل و نقل و پر مصرفترین بنزین جهان و پر خطرترین تولیدات این دو کار خانه را داریم که در روز حدود ۲۵ میلیون لیتر بنزین بیشتر مصرف میکنیم، بدلیل بیکیفیتی تولیدات این دو کارخانه…
دنیا با صدای بلند به ما میخندد چون پول چهار خودرو با کیفیت و کم مصرف را میدهیم و یک پراید یا پژو بیکیفیت میخریم.
آقاي رئیسجمهور ما ملت خنده داری هستیم که دنیا حق دارد به ما بخندد!
خطر سوریهای شدن، و غزهای شدن، و اوکراینی شدنِ
علی صدارت
هر یک روز بیشتری که این رژیم در قدرت مانده و بماند، خطر سوریهای شدن، و غزهای شدن، و اوکراینی شدنِ ایران بیشتر شده و خواهد شد. ابعاد کیفی و کمی بسیاری خطرات دیگری هم، با ادامهی این حاکمیت در ایران، گستردهتر و شتابگیرتر شده و خواهد شد.
متاسفانه برخی از ایرانیان، در جنگ روانی قدرتها علیه مردم، شکست خوردهاند و اضطرابی در اثر این تصور غلط به آنها تلقین شده است که در صورت فروپاشی این رژیم، ایران ممکن است مورد مخاطراتی قرار بگیرد. بعضی از هموطنان هم گویی به شغل تماموقت ترساندن خود و دیگران مشغول شدهاند! این روانشناسی خطرناک، روانشناسی ترسیدن و ترساندن، در جامعه سیاسی بیشتر از جامعه مدنی دیده میشود. این روانشناسی خطرناک حاکی از عدم اعتماد به نفس شخصی، و عدم اعتماد به نفس ملی است.
اینکه مردم به ترسیدن و ترساندن مشغول شوند و بدین ترتیب هم انفعال مردم تشدید شود، کمال مطلوب قدرتها است.
پهلوی هم همین روشِ متداولِ سایر قدرتها را پیشه کرده بود و میگفت …
اگر ما نباشیم، ایران هم میشود ایرانستان!…
متاسفانه بسیاری از ایرانیان هم که در آن جنگ روانی شکست خورده بودند، این دروغ را باور کرده و حتی خودشان هم آن را در جامعه تکرار میکردند. آن دسته از ایرانیان، دانسته یا نادانسته و خواسته و یا ناخواسته، خود مبدل به یک سرباز پیاده حافظ رژیم پهلوی شده بودند، حتی آنها که کاملا با شاه و شرکا مخالف بودند. دیدیم که بعد از سقوط رژیم شاهنشاهی، ما ایرانیان توانایی خود را در حفظ یکپارچگی ایران، نشان دادیم. حتی همزمانی حملهی صدام و تحریمها و کارشکنیها و بیثباتیسازیهای قدرتها، نتوانست به هدف خود، یعنی جنگ داخلی خانمانبرانداز، و تجزیه ایران، و… منجر شود.
بدون شک، با فروپاشی رژیم تغییر و تحولاتی را در جامعه شاهد خواهیم بود. ولی خطراتی که باقی ماندن این رژیم به همراه داشته و خواهد داشت، بسیار بسیار بیشتر از آن مخاطرات فرضی سقوط رژیم است.
به تکرار به یاد خود بیاوریم که هر یک روز بیشتری که این رژیم در قدرت بماند، خطر سوریهای شدن و غزهای شدن و اوکراینی شدن و… ایران بیشتر خواهد شد، و ابعاد کیفی و کمی خطراتی که متوجه ایرانیان است، گستردهتر و شتابگیرتر خواهد شد.
به مثالی بپردازیم: همه ما برای گردانندگی زندگی، مجبوریم از منزل بیرون بیاییم و به محل کار، و تحصیل، و تهیه مایحتاج زندگی، و… برویم. بدون شک رانندگی و یا استفاده از هر گونه وسیله نقلیه میتواند منجر به تصادف، و حتی مرگ شود. ولی آیا این باید باعث شود که انفعال پیشه کنیم و خود را در خانه حبس کنیم، تا بمیریم و بپوسیم و بگندیم!؟ اگر هر یک از اعضای خانواده با ترسیدن و ترساندن، خود و بقیه را به انفعال بکشاند، از آن خانه و آن خانواده چه خواهد ماند؟
به پرسشی بیاندیشیم: آیا «زندگی» در انفعال و بیغمی و تحمل رژیم ولایت مطیقه، به غیر از مردن و پوسیدن و گندیدن بوده و هست و خواهد بود؟! برای دفع شر و برای بهبود اوضاع، هر راهکاری باید دارای دو حقیقت ضروری باشد، و این ویژگیها را دارا باشد:
۱- در خودِ من وجود داشته باشد، و
۲- در خودِ زمانِ من عملی و ممکن باشد.
هرگاه یک حداقل لازمی از ما مردم، همین الان و ابتدا از خود شروع کنیم، و در جنگ روانی از خود دفاعی پیروزمندانه بکنیم و بالاخره این دو حقیقت را در ذهن خود جا بیندازیم، بدون شک نه حمله اسرائیل و آمریکا و…، و نه جنگ داخلی، و نه تجزیه ایران، و نه… امکان وقوع را پیدا نخواهد کرد. حتی اگر هم قدرتها، با نابخردی، به این و یا دیگر بیثباتیسازیها دست بزنند، با شکست نقشههای خود روبرو خواهند شد.
ضرورتی حیاتی است که هر کسی راه حل را در خود بجوید، و کار امروز را به فردا نیندازد! مجموعهای از کارهای کوچک، ولی هر چه متعددتر، و با تعداد هر چه بیشتر ایرانیان است که برای ساختن سرنوشتهای خوب و خوبتر، مفید و درست و موثر هستند. منفعلانه منتظر یک کار عظیم شدن، قطعا کار خوب و درستی نیست! اینکه به انتظار و انفعال بنشینیم تا بالاخره یک نفر در زمان آینده پیدا شود، و در زمان آیندهتر بیاید و گریبان خامنهای را بگیرد و از اریکه قدرت پایین بکشد، توهمی خطرناک است! ایرانیان نامآشنا و گمنامی که راه حل برونرفت از این وضعیت فاجعهبار را در خود و در زمان حالِ خود دیده و میبینند بیشمارند. شروین حاجیپور یکی از این هموطنان است که با ابتکار و خلاقیت، «برای» خوب و خوبتر شدن وضعیت، عصیان و اعتراضی را در جامهی هنر خلق، و به مردم تقدیم کرد، به سهم خود و به نوبه خود! در پی آن و در آن زمان گفتگوی لو رفتهای از «سرداران» اطلاعاتی-امنیتی-نظامی بسیار گویایی داشت که فحوای آن این بود: «…اگر یک فرد دیگری یک موزیک ویدیوی دیگری بسازد و منتشر کند، ما چه خاکی بر سرمان بریزیم؟…»
ولی خانم پرستو احمدی، با همراهی آقایان احسان بیرقدار، سهیل فقیه نصیری، امین طاهری، امیرعلی پیرنیا، و سایرینی که نامی هم از آنها برده نمیشود، موزیک ویدیوی دیگری ساختند که بازتابی بسیار گسترده داشته و خامنهای و شرکا را در یک حالت آچمز قرار داده است! آنها هم با هنر خود، در مقابل یکی از مهمترین روشهای باقیمانده رژیم برای سرکوب، یعنی تجاوز به حقوق زنان و سرکوب آنها، ایستادند و عصیان و اعتراضات ایرانیان را به افکار عمومی نمایان کردند، به سهم خود و به نوبه خود! در این زمان، سایر هنرمندان توسط افکار عمومی تحت فشار هستند که از این همکاران شجاع خود حمایت و پشتیبانی کنند. بدین ترتیب این هنرمندان از «کنسرت فرضی» خود بسیار فراتر رفتهاند و در این زمینه، رهبری در یک کنسرت واقعی را به عهده گرفتهاند که تعداد ایرانیانی که در این کنسرت، ساز مخالف رژیم را میزنند، بسیار بیشتر شده است.
خانمها بهین بلوری و ثمین بلوری هم هنر خود را با مقاومت مدنی خشونتزدا، در مقابل حجاب اجباری به مردم عرضه کردند، و در فضای مجازی با شهامت در مقابل سرکوب و خفقان ایستادگی کردند، به سهم خود و به نوبه خود!
آقای توماج صالحی هم نشان داد اینکه میگویند «یک دست صدا ندارد» ضربالمثل غلطی است. صدای رسایی که این یک دست از خود نشان داد، همراه با حکم اعدامی بود که اجرا نشد!
این هموطنان نشان دادند که با اعتماد به نفس فردی، و با اعتماد به نفس جمعی، تلاشهای خشونتزدا و حقوقمدار برای استقرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری، اسلحه را در دست سرکوبگر بیاثر میکند! اعضای «کنسرت فرضی» را، و خواهران بلوری را، و… میتوانستند بگیرند و با شکنجه اعترافات آنچنانی از آنها بگیرند و بعد هم حتی اعدام کنند، ولی رژیم قادر به این کار نبوده است! حکم اعدام توماج را قاعدتا باید اجرا میکردند، ولی رژیم قادر به این کار نبوده است! اسلحه هنوز در دست سرکوبگر هست، ولی در نتیجهی فعالیتها و تدابیر حقوقی یک حداقل لازمی از مردم معمولی و ناشناس، بیاثر شده است!
در اینجا، این یادآوری هم بهجا است که چندی قبل «سردار» قاسمی به درستی گفته بود اگر اعتراضات و تظاهرات از میدان ونک پائینتر بیاید، ما باید از کشور فرار کنیم!… (نقل به مضمون)
امروز شاهدیم که نه تنها اعتراضات از میدان ونک پائینتر آمده، و ویدیو موزیکهای بیشتر و متعدد دیگری ساخته شده، و «قانون» حجاب اجباری به بنبست رسیده، و… بلکه بسیاری ایستادگیهای دیگر هم توسط ایرانیان دلیر، در بازپس گرفتن قلمرو شهروندیِ خود از رژیم حاکم، موفق بوده است، هر یک به سهم خود و به نوبه خود!
حتی جنگ روانی رژیم در رابطه با کنار هم قرار دادن «عفاف» و «حجاب» نه تنها برای تحمیل این تجاوز به مردان و زنان ایرانی موثر واقع نشد، بلکه به گردانندگان این رژیم نشان داد که باز هم هر تدبیر که ایشان کردهاند، آن عمارت نیست، ویران کردهاند! و باز هم از قضا سرکنگبین صفرا فزود! چرا که ایرانیان نشان دادند که همجنس این رژیم نیستید، و منفعلانه منتظر این فاسدان نمینشینند تا برایشان معیارهای پاک و عفیف و پاکدامن بودن را تعریف کنند.
تمام این مطالب، که واقعیتهای واضحی هستند که در ایران شاهدیم، همزمانی خوبی با فروپاشی رژیم بشار اسد داشته است. این همزمانی قطعا حاکی از نتیجهای سینرژیستیک برای کوتاهتر کردن زمان رسیدن به سقوط فیزیکی رژیم است. این رژیم برای بقای خود، نیازی حیاتی به ساختن و پرداختن بحرانهای کوچک و بزرگ داشته است. گروگانگیری اعضای سفارت امریکا در تهران، نپذیرفتن تقاضای صلح صدام در هفتههای اول جنگ، بحران اسلحهی اتمی، تنها چند مثال هستند.
وجه مشترک همهی این بحرانها این بوده است که شروع و ساختن آنها توسط رژیم بوده، و پایان آنها با شکست همراه بوده است.
اکنون هم زنانِ دلیرِ ایران، هر یک به سهمِ خود و به نوبهی خود، بحران حجاب اجباری را، مبدل به معضلی غیر قابل حل برای رژیم کردهاند. همان سرنوشتی که شاملِ حالِ قانونِ ممنوعیتِ ماهوارهها کردند!
پرستو احمدی و همکاران وی میدانستند که با پیگرد و برخورد رژیم روبرو خواهند شد.
بهنظرم، این هموطنان، با اعلام نام و نشان خود در «کنسرت فرضی» بیشتر از اینکه بخواهند خود را به مخاطبانِ نمایشِ هنرِ خود معرفی کنند، میخواستند این پیام را برسانند که نه تنها نمیترسند، بلکه این واقعیت را به وضوح به نمایش بگذارند که ترس، باز هم بیش از پیش، از دل ایرانیان رخت بسته و در دل خامنهای و شرکا نشسته! نمایشی زیبا، توسط چند هموطن شجاع، هر یک به سهمِ خود و به نوبهی خود!
دیکتاتورها حتی تا ۱۵ دقیقه قبل از رفتن هم نمیتوانند ببینند که سقوطشان نزدیک است و وقت رفتن است ……(و وقتی هم که بالاخره متوجه شوند، از اطرافیان خود مخفی میکنند) این نقل قول، در این زمان در ایران، بیشتر از پیش موضوعیت دارد!
محمد سعید الصحاف، وزیر اطلاعرسانی و فرهنگ صدام، در یک کنفرانس مطبوعاتی به خبرنگاران اطلاع داد که ارتش امریکا را مجبور به تسلیم کردیم و فرودگاه بغداد را پس گرفتیم و به زودی به شما اجازه گزارش تصویری از این پیروزی را میدهیم!
بنا بر رویترز، ساعاتی پیش از فرار به مسکو، بشار اسد در نشستی با حدود ۳۰ تن از فرماندهان ارتش و امنیت در وزارت دفاع، به آنها اطمینان داد که پشتیبانی نظامی روسیه در راه است و از نیروهای زمینی خواست تا به دفاع ادامه دهند.
بشار اسد پس از پایان جلسه، به مدیر دفتر ریاست جمهوری خود گفت که به خانه می رود اما در عوض به سمت فرودگاه رفت!
عراقچی، «وزیر خارجه» رژیم، دو روز قبل از فرار اسد، با وی در دمشق ملاقاتی داشت. او اعلام که بشار با روحیه بسیار قوی ایستاده و به آینده خوشبین است.
آواز «مرا ببوس» در خاطرهی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جایگاه جالبی دارد، و میگوید:
در میان طوفان، همپیمان با قایقرانها—
گذشته از جان، باید بگذشت از طوفانها
به نیمهشبها، دارم با یاران پیمانها—
که برفروزم، آتشها در کوهستانها
ولی واقعیت چیز دیگری است:
در میان طوفان، بهار ما نگذشته!
بهار ما تازه دوباره شروع شده!
بهار ایران!
شکی ندارم که برخی نزدیکان و دوستان توماج، و شروین، و بهین، و ثمین، و… و کسانی که در ساختن و انتشار «کنسرت مجازی» نقشی داشتهاند، آنها را از عواقب کارشان برحذر داشتهاند، و حتی به ملامتگری آنها پرداختهاند. نمیتوان به یاد این شعر از مثنوی نیفتاد:
ای ملامتگر، سلامت مر ترا!—ای سلامتجو، رها کن تو مرا!
جان من کورهست، با آتش خوشست!—کوره را این بس که خانهٔ آتشست!
همچو کوره عشق را سوزیدنیست—هر که او زین کور باشد، کوره نیست!
برگ بی برگی تو را چون برگ شد—جان باقی یافتی و مرگ شد!
چون ترا غم شادی افزودن گرفت—روضهٔ جانت گل و سوسن گرفت!
آنچه خوف دیگران آن امن تست—بط قوی از بحر و مرغ خانه سست!
–
گرچه هنر چهارچوب محدودیت ناممکن را در مینوردد، ولی فقط هم به شعر، و موسیقی، و… محدود نمیشود. هنری که سرچشمهی حماسهآفرینیهای ایرانیان، در تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه، تا همین روزهای اخیر بوده، هنری است که از جنبش شهویور ۱۴۰۱ پژواک بیشتری گرفت، آن هم به شکل شعاری پرشعور، آن هم به صورت کاملا خودانگیخته و خودجوش، آن هم در خیابانهای ایران:
پشت به قدرت (قدرتهای داخلی و خارجی، قدرتهای دولتی و غیردولتی، قدرتهای غربی و شرقی) و روی به ملت (همکاری برای هرچه فراگیرتر کردن جنبش خودجوش برای استفرار و استمرار و پیشبرد مردمسالاری، و اتحاد حول محور حقوق)
سرنوشت امضا کنندگان بیانیه استعفا خامنهای
امیر پالوانه
سران حکومت جمهوری اسلامی به سردمداری علی خامنهای همواره تلاش داشتهاند نظام دیکتاتوری خود را یک حکومت آزاد معرفی کنند.این درحالی است که هرگونه صدای مخالف در ایران توسط دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی تحت امر علی خامنهای با شدیدترین خشونت سرکوب میشوند.
بیانیه استعفا علی خامنهای که با امضا ۱۴ نفر از فعالین و چهرههای سیاسی در خرداد ماه ۱۳۹۸ منتشر شده و به بیانیه ۱۴ مشهور گردید، یکی از این صداهای مخالف بود که شاید بتوان آن را در نوع خود بیسابقه دانست. اما حالا با گذشت بیش از ۳ سال از انتشار این بیانیه، نگاهی خواهیم داشت به سرنوشت امضا کنندگان آن و چگونگی برخورد جمهوری اسلامی با آنها.
ماهیت بیانیه استعفاء علی خامنهای
بیانه استعفاه علی خامنهای را میتوان به سه بخش کلی تقسیم کرد.
۱۴ فرد امضاکننده بیانیه استعفا علی خامنهای، مردم ایران را با عبارت «هموطن» خطاب قرار داده و در بخش اول عنوان میکنند که تلاش چهل ساله نخبگان برای قرار دان جمهوری اسلامی در مسیر درست حکمرانی با بی محلی سران این حکومت همراه و بیفایده بوده است.
در بخش دوم بیانیه، عنوان میشود که اختیارات رهبر جمهوری اسلامی روز به روز در حال افزایش است و سه قوه مقننه، مجریه و قضایه فاقد استقلال و قدرت هستند و تنها امورات رهبر جمهوری اسلامی را اجرا میکنند.
در بخش پایانی اشاره میشود که ایران به عنوان یک کشور سرشار از منابع طبیعی و ثروتهای انسانی درحال نابودی است و تنها راه رسیدن به یک جامعه بینیاز به رأی و نظر مستبدانه اشخاص، بینیاز به مجلسی فرمایشی، بی نیاز به دولتی بی اختیار و بی نیاز به قوه قضائیهای بی استقلال، استعفا رهبر جمهوری اسلامی و گذار از حکومت جمهوری اسلامی است.
سرنوشت امضا کنندگان بیانیه استعفا خامنهای
حدود یک سال پیش از انتشار بیانیه استعفا علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در یکم فرودین ۱۳۹۷ با تاکید بر وجود آزادی در جمهوری اسلامی در سخنرانی خود ادعا کرد:
عدهای بیانصافی میکنند، از آزادی موجود استعفا میکنند و به دروغ میگویند آزادی وجود ندارد.
رادیوهای بیگانه و تبلیغات بیگانه هم سخن آنها را بازتاب میدهند. واقع قضیه این نیست، امروز در کشور ما آزادی فکر هست، آزادی بیان هست، آزادی انتخاب هست، هیچکس بخاطر اینکه فکرش و نظرش مخالف حکومت است مورد فشار و تحدید و تعقیب قرار نمیگیره. هرکس ادعا کنه که من مورد فشار قرار گرفتم چون عقیدم در فلان مسئله خلاف عقیده حکومت بوده، هرکس اینجور ادعایی کنه دروغ گفته؛ چنین چیزی نیست. افراد متعدد در رسانههای مختلف افکار گوناگون ضد حکومت رو که عقیدشون هست ابراز میکنن کسی هم با اینها کاری ندارد بنا هم نیست که کسی متعرض اینها بشود.
با توجه به این سخنرانی علی خامنهای، به هیچ عنوان نباید هیچکدام از مخالفان حکومت جمهوری اسلامی، ازجمله امضا کنندگان بیانیه ۱۴، تحت فشار امنیتی و قضایی قرار گرفته باشند.
محمد نوری زاد:
محمد نوری زاد کارگردان، نویسنده، فیلمنامه نویس متولد ۱۳۳۱ است. زندگی سیاسی محمد نوری زاد به قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ تقسیم میشود. پیش از سال ۱۳۸۸ مقالاتی از وی در روزنامه کیهان با محتوای طرفداری از برخی مقامات جمهوری اسلامی و نقد به برخی مقامات دیگر منتشر شده است. اما بعد از اعتراضات ۱۳۸۸ رفته رفته انتقادات محمد نوری زاد به نظام جمهوری شروع شد اما باز هم وی طی نامههای سرگشاده اعتراضی خود، از علی خامنهای با لفظ پدر یاد کرد و از او میخواست که در سیاستهای خود تغییر ایجاد کند.
محمد نوری زاد نامههای سرگشاده زیادی خطاب به علی خامنهای نوشت که در هر نامه انتقادات تندتری را نسبت به نامه قبل نسب به وی ابراز میکرد. نوری زاد در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۸۸ به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام و تخریب چهره سی ساله نظام و توهین به مقامات جمهوری اسلامی محکوم شد و بعد از تحمل ۱۹۰ روز حبس و ۷۰ روز انفرادی از زندان آزاد گردید و پس از آزادی، محمد نوری زاد بارها با اتهامات مشابه بازداشت اما آشکارا موضع جدید سیاسی خود یعنی اصلاح ناپذیری نظام جمهوری اسلامی را در پیش گرفت و بر آن پافشاری کرد. با امضا بیانیه استعفا خامنهای، او بار دیگر بازداشت و به ۱۵ سال زندان، دو سال تبعید به ایذه و دو سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد و اما بعد از حدود یکسال تحمل زندان حکم این فعال سیاسی به هشت ماه زندان، یکسال تبعید به طبس و ۷۴ ضربه شلاق تبدیل شد.
عباس واحدیان شاهرودی:
عباس واحدیان شاهرودی معلم، نویسنده و فعال سیاسی است. وی پس از امضا بیانیه استعفا علی خامنهای در ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ به همراه همسرش شهلا جهان بین، توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی برای سومین بار در زندگی خود بازداشت شد. وی به اتهاماتی نظیر تلاش برای براندازی حکومت جمهوری اسلامی، تبلیغ علیه نظام، اجتماع و ارتباط با گروههای معاند نظام، توهین به روح الله خمینی و علی خامنهای، مصاحبه با رسانههای معاند نظام، تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب در گروه تلگرامی به ۲۱ سال زندان محکوم گردید. دادگاه ابتدا آقای واحدیان را به ۱۰ سال زندان محکوم کرد و سپس ۱۱ سال به محکومیت وی افزود. عباس واحدیان به دلیل ناعادلانه بودن سیستم قضایی جمهوری اسلامی از اعتراض به هر دو حکم دادگاه خودداری کرد.
کمال جعفری یزدی:
کمال جعفری یزدی فعال سیاسی و مدنی متولد ۱۳۴۵ است. آقای جعفری که یک برادر و ۳۵ درصد از سلامتی خود را در جنگ ایران و عراق از دست داده، استاد سابق دانشگاه در رشته مدریت استراتژیک است. کمال جعفری بعد از اعلام نظر در مورد عدم اصلاح پذیری و لزوم عبور از جمهوری اسلامی و امضا بیانه استعفا علی خامنهای در مشهد بازداشت شد. تشکیل دسته و گروه به قصد براندازی نظام، تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبری اتهاماتی بودند که به آقای جعفری وارد شدند که به واسطه آنها وی به ۱۳ سال حبس تعزیری محکوم شد.
هاشم خواستار:
هاشم خواستار از فعالان سیاسی، معلم باز نشسته و عضو هیئیت مدیره کانون صنفی معلمان مشهد است. او در سال ۱۳۸۳ به دلیل ایفای نقش در اعتصاب معلمان به اقدام علیه امنیت ملی متهم و به ۳ سال حبس تعلیقی محکوم شد.
وی در سال ۱۳۸۸ بار دیگر به اقدام علیه امنیت ملی متهم و به ۲ سال حبس تعلیقی محکوم شد و در مهر۱۳۹۷ نیز آقای خواستار توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شده و بدون هیچ سابقه پزشکی به بخش روانی بیمارستان ابن سینا مشهد منتقل شد و بعد از اعتصاب غذا و عدم پذیرش داروها، هاشم خواستار با تحمل ۱۹ روز دیگر در بازداشت آزاد شد و هاشم خواستار پیش از امضا بیانیه ۱۴ مخالفت خود با علی خامنهای را ابراز کرده بود و طی نامهای سرگشاده خطاب به او عنوان کرده بود که علی خامنهای دنیای مردم ایران و خاورمیانه را جهنم کرده است. پس از امضا بیانیه استعفا علی خامنهای و انتشار آن، خواستار مجددا بازداشت و به ۱۶ سال زندان، سه سال تبعید به شهرستان نیکشهر و سه سال ممنوع بودن خروج از کشور محکوم شد.
محمد ملکی:
محمد ملکی فعال سیاسی متولد ۱۳۱۲ است که به دستور شورای انقلاب ۵۷ به ریاست دانشگاه تهران انتخاب شد. وی اولین دوره بازداشت خود را در سال ۶۰ به دلیل انتقاد به حمله به دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی تجربه کرد و بدون هیچ اتهامی به ۵ سال زندان محکوم شد.
سال ۱۳۷۹ بار دیگر آقای ملکی بدون هیچ اتهامی بازداشت شد و پس از تحمل ۷ ماه زندان جلسه محاکمه برای وی برگزار گردیده و به ۲ سال حبس تعلیقی محکوم شد. بعد از همراهی با اعتراضات ۱۳۸۸ بار دیگر محمد ملکی با هجوم نیروهای امنیتی بازداشت گردید پس از ۱۹۱ روز حبس با قرار کفالت آزاد شد و محمد ملکی بعد از امضا بیانیه ۱۴ بازداشت و به زندان محکوم شد.
آقای ملکی به دلیل خمیدگی ستون فقرات و فشار به نخاع مجبور به عمل جراحی شد اما به دلیل ضعف فیزیکی نتوانست دوره نقاهت را پشت سر بگذارد و در ۱۲ آذر ۱۳۹۹ درگذشت. بنا بر گفته فرزند محمد ملکی، بستن دستهای پدرش به روش قپانی دلیل اصلی خمیدگی ستون فقرات او بوده است.
گوهر عشقی:
گوهر عشقی , مادر ستار بهشتی است که در سال ۱۳۹۱ بعد از ربوده شدن توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در زندان به دلیل خون ریزی ریه، کبد، کلیه و مخچه به دست بازجو یا بازجویان زندان به قتل رسید. گوهر عشقی داستان قتل حکومتی ستار بهشتی را رسانهای کرد و از اولین کسانی بود که پس از قتل حکومتی عزیز خود فریاد دادخواهی سر داد. گوهر عشقی در ۱۲ آبان ۱۴۰۰ در آستانه سالروز قتل ستار بهشتی به همراه دخترش سحر بهشتی شبانه بازداشت شدند.
هنگام بازداشت، گوهر عشقی به دلیل ایجاد رعب و وحشت ماموران حکومتی دچار سکته قلبی شد و ماموران حکومتی نیز با کتک زدن سحر عشقی و همسرش مصطفی اسلامی از رساندن دارو به گوهر عشقی جلوگیری کردند.گوهر عشقی بعد از امضا بیانیه استعفا خامنهای از سوی نیروهای حکومتی مورد فشار قرار گرفت و ۱۷ آذر ۱۴۰۰ در مسیر مزار ستار مورد حمله و ضرب و شتم نیروهای وابسته به حکومت قرار گرفت. در جریان خیزش سراسری مردم علیه جمهوری اسلامی در سال ۱۴۰۱ نیز بعد از برداشتن روسری به نشانه همراهی با این خیزش، بار دیگر گوهر عشقی مورد حمله نیروهای وابسته به حکومت قرار گرفت.
محمدحسین سپهری:
محمد حسین سپهری معلم و فعال سیاسی است که بعد از امضا بیانه استعفا علی خامنهای در سال ۱۳۹۸ در مشهد بازداشت شد. اخلال در نظم عمومی با تجمع کردن، توهین به اسلام، اهانت به روح الله خمینی و علی خامنهای، براندازی حکومت جمهوری اسلامی، تبلیغ علیه نظام، مصاحبه با رسانههای معاند نظام، تشویش اذهان عمومی، تشکیل گروه تلگرامی به قصد نشر اکاذیب و برهم زدن امنیت ملی از اتهامات وارده به آقای سپهری هستند که به واسطه آن حکم زندان ۶ ساله برای وی صادر شد. محمد حسین سپهری در زندان تحت شدیدترین شکنجههای روحی و جسمی قرار گرفته و بعد از ابتلا به بیماری کرونا توسط مسئولان زندان به سلول انفرادی منتقل شد تا از هرگونه امکانات پزشکی محروم شود. جمهوری اسلامی در همه گیری کرونا سعی کرد تا با قطع رسیدگیهای پزشکی زندیان سیاسی، از این بیماری به عنوان یک سلاح بر علیه آنها استعفا کند.
زرتشت احمدی راغب:
زرتشت احمدی راغب فعال سیاسی و کارمند سابق آتش نشانی است که به دلیل انتقادات سیاسی خود از حکومت از کار اخراج شد. وی در سال ۱۳۹۴ به اتهام به اتهام اهانت به روح الله خمینی و علی خامنهای، تلاش برای براندازی حکومت جمهوری اسلامی، تبلیغ علیه نظام، مصاحبه با رسانههای معاند نظام، تشویش اذهان عمومی، برهم زدن امنیت ملی و اخلال در نظم عمومی با تجمع کردن طی دو مرحله به ۹ ماه حبس و ۱۰ ضربه شلاق محکوم شده بود و، وی پس از امضا بیانیه استعفا رهبر جمهوری اسلامی با یورش شبانه خشونت آمیز نیروهای حکومتی بازداشت و بعد از چند ماه بلاتکلیفی به ۹ ماه حبس محکوم شد. بعد از آزادی، پرونده جدید با اتهامات سیاسی بر علیه آقای احمدی راغب باز شد و وی در سال ۱۴۰۰ به یک سال دیگر تحمل زندان محکوم گردید.
حوریه فرجزاده:
حوریه فرجزاده فعال سیاسی و از دیگر امضا کنندگان بیانه استعفا رهبر جمهوری اسلامی است که برادر خود شهرام فرج زاده را در اعتراضات سال ۱۳۸۸ از دست داده است. وی پس از امضا بیانیه ۱۴ برای مدتی بازداشت و سپس از زندان آزاد شد.
رضا مهرگان:
رضا مهرگان فعال سیاسی و از مخالفان جمهوری اسلامی است. وی همواره به دلیل انتقادات خود از این حکومت مورد فشار نیروهای اطلاعاتی قرار میگرفته است و بعد از امضا بیانیه استعفا خامنهای بازداشت و به اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام و اخلال در نظم عمومی متهم و به ۶ شال حبس تعزیری محکوم گردید.
محمد مهدویفر:
محمد مهدیفر فعال سیاسی، شاعر و از رزمندگان جنگ ایران و عراق و از جانبازان شیمیایی است. وی به دلیل سرودن شعر اعتراضی الفبا در سال ۹۶ بازداشت و به زندان محکوم شد. پس از امضا بیانیه استعفا رهبری جمهوری اسلامی، در حالی که آقای مهدویفر در تیر ۹۸ در مرخصی از زندان به سر میبرد توسط نیروهای حکومتی بازداشت و به ۹ سال حبس محکوم شد.
جواد لعل محمدی:
جواد لعل محمدی معلم، فعال سیاسی و دیگر امضا کننده بیانیه استعفا علی خامنهای است که در سالهای فعالیت خود بارها توسط نیروهای حکومتی مورد فشار قرار گرفته و بازداشت شده است. وی پس از امضا بیانیه ۱۴ توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به ۹ سال تحمل زندان محکوم شد.
محمد کریم بیگی:
محمد کریم بیگی پدر مصطفی کریم بیگی از کشته شدگان اعتراضات ۱۳۸۸ است. خانواده کریم بیگی از سال ۸۸ به شدت تحت فشار نیروهای حکومتی قرار دارند و بارها توسط نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی بازداشت شدهاند. دختر آقای کریم بیگی، مریم کریم بیگی، ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ با حمله نیروهای حکومتی به منزلش بازداشت و به سه سال حبس محکوم شده است.
خود آقای کریم بیگی نیز بعد از امضا بیانیه ۱۴ توسط نیروهای حکومتی بازداشت شد اما خبر جدیدی از وضعیت وی در دسترس نیست.
محمد رضا بیات:
محمد رضا بیات چهاردهمین و آخرین امضا کننده بیانه استعفا رهبر جمهوری اسلامی است. وی بعد از انتشار این بیانه، توسط نیروهای حکومتی بازداشت شده و هم اکنون اطلاعاتی از وضعیت وی در دسترست نیست.
کلام آخر:
هر ۱۴ نفر از امضا کنندگان بیانیه استعفا علی خامنهای بعد از انتشار این بیانیه بازداشت شده و هم اکنون یا جان خود را از دست دادهاند، یا در زندان به سر میبرند و یا تحت فشار شدید نیروهای حکومتی جمهوری اسلامی هستند وعلاوه بر خود امضا کنندگان این بیانیه، جمهوری اسلامی خانوادههای این افراد را نیز تحت فشار قرار داده و آنان را مستقیم و غیر مستقیم آزار و اذیت میدهد.
سرنوشت ۱۴ امضا کننده بیانیه استعفا علی خامنهای به تنهایی برای رد ادعا سران حکومت جمهوری اسلامی و به ویژه علی خامنه مبنی بر وجود آزادی در حکومت جمهوری اسلامی کافی است و برای این منظور نیازی به بررسی سایر برگهای کتاب تاریخ این نظام دیکتاتوری نیست.
کاسبکاران حجاب اجباری و تعلیق زندگی زنان
آیلین علی ویردیلویی
متن نهایی قانون حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب پس از رفتوآمدهای متعدد میان مجلس ایران و شورای نگهبان، در قالب ۷۴ ماده و ۵ فصل تنظیم و تصویب شد.
محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی اعلام کرده که این قانون ۲۳ آذرماه ابلاغ خواهد شد و مطابق ماده ۷۴ این قانون، مدتزمان آزمایشی آن سه سال تعیین شده است.
طبق این قانون، فردی که که تصویرش از طریق سامانههای هوشمند بهصورت قطعی احراز هویت شده، بدون احتیاج به مراجعهٔ حضوری با پیامک اخطار مواجه میشود و جریمهٔ پنج میلیون تومانیاش معلق است و در صورت تکرارنکردنِ تخلف، بخشیده میشود؛ اما در صورت تکرار تخلف توسط فرد برای بار دوم، علاوه بر ۱۰ میلیون تومان جریمه، پنج میلیون تومان جریمهٔ معلق هم دریافت میشود.
افرادی که اصرار بر تردد بدون شال و روسری و امثال آن داشته باشند، درصورتیکه این اتفاق برای بار سوم بیفتد، این بار تخلف به جرم تبدیل میشود و بهدستور قضایی فرد از ۲۰ تا ۸۰ میلیون تومان به تشخیص قاضی جریمه میشود؛ در صورت تکرار برای بار چهارم مبلغ به ۸۰ تا ۱۶۵ میلیون تومان افزایش پیدا میکند.
این مصوبه، همصدایی و اعتراض گروههای مختلف مدنی و صنفی را به دنبال داشته است؛ ۹۲۳ نفر از معلمان در حمایت از حق انتخاب پوشش زنان در بیانیهای اعلام کردند:
زنان و جوانان و بهطور اخص دختران جوان آگاه و شجاع ما در عمل نشان دادهاند که به اصل بنیادین حق مالکیت بر بدن باور عمیق پیدا کردهاند و میدانند که سایر وجوه آزادی بر این اصل بنا شده است و در طول سالهای اخیر بهویژه از سال خونین ۱۴۰۱ اثبات کردهاند که حتی به قیمت جان اجازه نخواهند داد هیچکس این حق را از آنها سلب نماید و به جز عقل سلیم و درک اجتماعی و بالطبع قانون برآمده از آن هیچ معیار محدودکننده دیگری را نخواهند پذیرفت.
جمعی از فعالان و نهادهای حامی حقوق کودکان نیز در بیانیهای نوشتند: قانون موسوم به حجاب و عفاف آشکارا در تقابل با حقوق بنیادین کودکان وفق قوانین بینالمللی و داخلی کشور است.
این متن در فصل پنجم خود از ماده ۳۷ تا ۷۴ به تعیین مجازات برای طیف وسیعی از پوششهای عرفی تحت عناوینی از قبیل برهنگی، بیعفتی، کشف حجاب و بدپوششی در انظار عمومی، معابر یا اماکن عمومی اعم از فضای حقیقی یا مجازی پرداخته و در این میان برای کودکان ۹ تا ۱۸ سال نیز جرم انگاریهای جدیدی را در نظر گرفته است.نویسندگان این بیانیه با یادآوری اصول آزادیهای مشروع و اساسی و اجماع جامعه مدنی ایران برای دفاع از حقوق و آزادیهای همه افراد بالاخص کودکان فارغ از جنس، مذهب، نژاد، ملیت، قومیت، طبقه اجتماعی اعلام کردند که حقوق کودکان نه قابل مذاکره است و نه قابل چشمپوشی و مسئولیت مدنی و سیاسی اجرای مفاد این قانون و تبعات آن و پاسخگویی در پیشگاه مردم و تاریخ، هم متوجه دولت، به عنوان نهاد متولی صیانت از حقوق کودکان، و هم سایر نهادها و افرادی است که در تدوین، تصویب و اجرای چنین قانونی نقش دارند.
بیش از ۳۰۰ تن از کنشگران زن و فعالان مدنی هم در بیانیهای به مصوبه جدید مجلس اعتراض کردند. متن این بیانیه به شرح زیر است؛ «مجلس دوازدهم که با کمترین آراء مشارکت مردم در تاریخ انتخابات مجلس تشکیل شده، درحالی لایحه 74 مادهای را به بهانه عفاف و حجاب تصویب کرده که مداخله حکومت در امر پوشش زنان از نظر اکثریت مردم امری مشروع و قابلقبول نیست و عقل جمعی ایرانیان امروز از پسِ تجربه رنجآور تاریخی، پوشش زنان را امری شخصی قلمداد میکند.
بهطوری که بر اساس پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان که در سال 1402 توسط مراکز دولتی انجام شده، 84 درصد مردم ایران ـچه آنان که معتقد به حجاب هستند و چه آنان که نیستندـ مخالف مداخله دولت در این حوزه هستند. اما به نظر میرسد این مصوبه، صرفاً حجاب و عفاف را بهانه کرده تا اساس رابطه دولت شهروند را به ساختار حاکم محکوم تغییر داده و نهادینه سازد. سیستم امنیتی نظارتی که این قانون بر جامعه حاکم میکند، نهتنها زندگی شخصی بسیاری از مردم بهویژه زنان را تحت نظارت و کنترل خود میگیرد بلکه روابط شهروندان با یکدیگر را نیز به روابطی پر از سوءظن و تردید و بیاعتمادی تنزل میدهد. نتیجهاش، فروپاشیِ همبستگی اجتماعی است که لازمه تداوم سلامت یک جامعه است.
اجرای این مصوبه و اختصاص منابع مالی فراوان برای پیشبرد اهداف آن از بودجه عمومی کشور، آشکارا درآمدزایی برای اقلیتی کمشمار یعنی کاسبان حجاب را تضمین میکند و در عوض سایه شوم بیثباتی و ناامنی را بر کسبوکار اکثریتی از مردم (از یک مغازهدار ساده تا یک کسبوکار فردیِ اینستاگرامی تا شرکتهای بزرگ استارتاپی و…) میگستراند. گستردن سایه بیثباتی و ناامنی بر سر معیشت مردم و نیز بر زندگی نیمی از جمعیت میتواند کل آینده را در برابر چشم جامعه مبهم و تیرهوتار نماید و روانِ جامعه را دچار پریشانی سازد.چنین قانونی نه تنها باعث رشد کاسبان حجاب در اشکال مختلف از جمله درآمدزایی از طریق امر به معروف میشود بلکه میتواند امکان گسترش رذایل و منکرهای ریز و درشت از جمله اخاذی برای گزارش ندادن، رواج تسویه حسابهای شخصی به این بهانه و… را فراهم کند و جامعه ایران را به سراشیبی سقوط اخلاقی سوق دهد. برای نمونه همانطور که همه پژوهشهای علمی نشان میدهد همواره یکی از دلایل سوءاستفاده جنسی از زنان، وجود روابط نابرابر قدرت میان زنان و مردان در حوزههای گوناگون بوده است، این درحالی است که این «قانون» به تعمیم رابطه نابرابر قدرت میان شهروندان در حوزههای جدید میانجامد. برای مثال رابطه نابرابر را حتا در سطح روابط میان راننده تاکسی اینترنتی و مشتری زن میگستراند.
اما مهمتر از همه، این قانون بنیادِ حق انتخاب را از شهروندان بهویژه زنان در زندگی شخصیشان میرباید. بیشک حق انتخاب که برخی آن را حق طبیعی و برخی دیگر حقی خدادادی تعریف میکنند اگر از انسان ستانده شود نه تنها کرامت انسانی افراد، بلکه ضرورتِ دین را نیز زیر سوال میرود. چرا که اگر قرار بود انسانها بدون برخورداری از حق انتخاب به دنیا بیایند، دیگر هدایت و ایمان و بسیاری از خصایص انسانی دیگر معنا و مفهوم خود را از دست میداد. زیرا اعتبار همه این مفاهیم در زندگی بشر در سایه حق انتخاب انسانهاست که معنا مییابد. اما گویا یک اقلیتِ کوچکِ خودخدابین میخواهند نه تنها حق طبیعی و خدادادی زنان را که سالهاست از آنان سلب شده، در ساختاری جدید و در مقیاسی گسترده تداوم بخشند بلکه تصمیم گرفتهاند خود را جای خداوند بنشانند و کلیددار بهشت و جهنم برای همه مردم شوند تا هر زمان که یک کاسبِ حجاب اراده کند بتواند با سلیقه و ذهنیت خود، کسبوکار یک شهروند را تعطیل، آموزش یک دانش آموز و دانشجو را معلق، زندگی و حیات یک شهروند را مختل، کرامت و عزت نفس یک نفر دیگر را نابود، و تن و بدن زنان را به زنجیر و تحقیر بکشاند.
سخنان “ماکسیم گورکی” در ۱۰۵ سال پیش، قابل تأمل است!
معصومه نژاد محجوب
ماکسیم گورکی ۱۰۵ سال پیش سخنی گفته که جامعه امروز ایران وایرانی در چنین وضعیتی گرفتار شده است:
ماکسیم گورکی، نويسندهٔ فرهیخته و برندهٔ جايزهٔ نوبل (پنج بار) و خالق اثر فناناپذیر «مادر»، ١٨ ژوئن سال ۱۹۳۶ درگذشت.
در جهان سه گونه دزد هست:
١- دزد معمولی
٢- دزد سیاسی
٣- دزد مذهبی
- دزدان معمولی کسانیاند که؛
پول،
کیف،
جیب،
ساعت،
زر و سیم،
وسایل خانه و … شما را برای سیرکردن شکم خودشان و فرزندانشان میدزدند.
- دزدان سیاسی کسانیاند که؛
آینده،
آرزوها،
رؤیاها،
کار،
زندگی،
حق،
حقوق،
دسترنج،
دستمزد،
تحصیلات،
توانایی،
اعتبار،
آبرو،
سرمایههای ملی شما و حتی مالیات شما را میدزدند و چپاول میکنند و شما را در سیهروزی و بدبختی نگه میدارند…
- دزدان مذهبی کسانی هستند که؛
این دنیای زیبایتان را،
جرأت اندیشیدنتان را،
علم و دانشتان را،
عقل و خِردتان را،
جشن و شادمانیتان را،
سلامتی تن و روانتان را،
دارایی و مالتان را میدزدند و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران میفروشند!
مانند جهل و خرافات و اندوه و سوگواری و …
این دزدان، با سخنان فریبنده دروغ میگویند،
میفریبند، سواری میگیرند
و شما را در جهل و فرومایگی، فقر و بدبختی، نکبت و … نگه میدارند!
تفاوت جالب در اینجاست
که دزدان معمولی، شما را انتخاب میکنند؛
اما شما، دزدان سیاسی و مذهبی را خودتان انتخاب میکنید و به آنها ارج میدهید و آنها را بزرگ میشمارید.
تفاوت دیگر و بزرگتر اینکه دزدان معمولی،
تحت تعقیب پلیس قرار میگیرند، دستگیر و زندانی میشوند
اما دزدان سیاسی و مذهبی … از شما طلبکار هم میشوند…
۳/۵درصد از مساحت ایران در حال فرونشست!
محمدرضا باقری
بر اساس جدیدترین مطالعات، ۳.۵ درصد از مساحت کشور در حال فرونشست است. ب
ه گفته محققان، استان کرمان نرخ فرونشست وحشتناکی را تجربه میکند و نرخ فرونشست در این منطقه، بیش از ۳۵ سانتیمتر در سال ثبت شده است.
فرونشست ناشی از آبهای زیرزمینی یا فرورفتگی زمین پدیدهای است که در اثر استخراج آبهای زیرزمینی ایجاد میشود.
همچنین این یک مشکل جدی در سطح جهان است که در نتیجه افزایش جمعیت در شهرها و در پی آن افزایش مصرف آب و در عین حال عدم وجود ضوابط و قواعد اجباری در مورد استخراج و پمپاژ آبهای زیرزمینی رو به رشد است.
بر اساس مطالعهای که امسال منتشر شد، کاهش آبهای زیرزمینی در ایران در حال رسیدن به مرز بحران است. این مطالعه (توسط محمود حقشناس حقیقی و مهدی معتق، دو محقق ایرانی از دانشگاه لایبنیتس هانوفر و مرکز تحقیقات علوم زمین آلمان، انجام شده و نشان میدهد بخشهای گستردهای از ایران تحت تاثیر تبعات منفی کاهش منابع آبهای زیرزمینی و فرونشست زمین قرار گرفته است.
۳.۵ درصد از مساحت کشور در حال فرونشست؛ علت چیست؟
در این پژوهش با استفاده از پردازش حدود شش هزار تصویر ماهوارهای بین سالهای ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۹ (۲۰۱۴ تا ۲۰۲۰)، عوارض استخراج آبهای زیرزمینی در سراسر ایران مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. نتایج این مطالعه در مجله معتبر پیشرفتهای علوم (Science Advances) منتشر شده و نشان میدهد که ۳.۵ درصد از مساحت کشور در حال فرونشست است و «استخراج آبهای زیرزمینی بهمنظور آبیاری» علت اصلی آن است. ایران، جزو بالاترین رتبههای فرونشست در جهان/ نیاز فوری به اقدامی منسجم
نرخ فرونشست زمین در ایران، بین بالاترین رتبههای جهان قرار دارد و دومین جایگاه را به خود اختصاص داده است. بسیاری از استانهای کشور در بخشهای توسعهیافته، با خطر شدید فرونشست و آسیب جبرانناپذیر به مخازن آب زیرزمینی خود مواجه هستند.
بر اساس این مطالعه، بعضی از سفرههای آب زیرزمینی در ایران به طور کامل از بین رفتهاند یا در معرض نابودی کامل قرار دارند و احتمال احیای آنها بسیار دشوار و تقریبا ناممکن شده است. به گفته محققان، این استخراج ناپایدار آبهای زیرزمینی، در آیندهای نه چندان دور، تقریباً ۹۰ درصد جمعیت کشور را با بحران آب مواجه میکند. معتق در اینباره میگوید: «نیاز فوری به یک اقدام مؤثر و سیاستی منسجم در زمینه مدیریت منابع آب زیرزمینی وجود دارد.»
فرونشست وحشتناک در استان کرمان؛ بیش از ۳۵ سانتیمتر در سال
تصاویر ماهوارهای نشان میدهد در کشور ما در اثر برداشت بیش از حد آبهای زیرزمینی، مناطق وسیعی -بیش از ۱۰ سانتیمتر- در سال فرونشست دارند؛ که ممکن است صدها تا هزاران سال طول بکشد تا شرایط به حالت اولیه برگردد. پدیده فرونشست، بر زیرساختهایی مانند فرودگاهها، جادهها و راه آهن تأثیر میگذارد.
به گفته مهدی معتق، استاد مرکز تحقیقات علوم زمین آلمان، استان کرمان نرخ فرونشست وحشتناکی را تجربه میکند. این اتفاق در اثر آبیاری مزارع پسته است که به واسطه آبهای زیر زمینی صورت میگیرد. دادهها نشان میدهد که نرخ فرونشست در کرمان، بیش از ۳۵ سانتیمتر در سال ثبت شده است.
چندی پیش نیز محمد درویش، فعال محیطزیست، در گفتوگو با خبرآنلاین اشاره کرده بود: «علاوه بر کرمان، استان خراسان رضوی، در فاصله دشت مشهد به چناران جزو مناطقی است که بدترین وضعیت فرونشست زمین را دارد. بعد استان فارس، استان تهران و پس از آن استانهای اصفهان، البرز، یزد و بخشهایی از استان همدان مناطقی هستند که در معرض این خطر قرار دارند.»
مبارزه زنان ایرانی با قوانین زن ستیزانه
پروین محمدیافقا
زنان ایرانی با قوانین زن ستیزانه و استبداد حاکم در ایران حکایتی بسیار زیبا از ایستادگی، حس حقجویی، سرکشی از بیعلالتی و شجاعت در برابر رژیم جمهوری اسلامی است. سالهاست که زنان در ایران با وجود اینکه تحت یکی از سرکوبگرترین رژیمهای استبدادی جهان قرار دارند، نه تنها برای حقوق ذاتی و شهروندی خود، بلکه برای کرامت و آزادی همه مردم نیز مبارزه کردهاند. جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ پس از خروج محمد رضا شاه به قدرت رسید.
بعد از به قدرت رسیدن، این حاکمیت قوانین و سیاست هایی را وضع کرد که به طور برنامهریزی شده، بسیاری از حقوق زنان از جمله حق مالکیت زن را از او گرفت. با این حال زنان ایرانی همیشه در راه سرپیچی از قوانین زنستیزانه تلاشکردند و راه مقاومتی را به وجود آوردهاند که به همان اندازه که لازم است، الهامبخش نیز بود.
بعد از به وجود آمدن رژیم جمهوری اسلامی در ایران، یکی از اولین اقدامات دولت جدید تحمیل سختگیرانه از قوانین اسلامی بود که به طور ویژه بر حقوق اولیه زنان نیز تأثیر منفی گذاشت.
طبق قوانین قبل از انقلاب، زنان ایرانی از حقوقی مانند حق رای، حق طلاق و حمایت های قانونی در برابر ازدواج کودکان برخوردار شده بودند. اما با شروع انقلاب حق طلاق حق حضانت و حتی حمایت های قانونی نیز محروم شدند. سن ازدواج به ۱۳ سال تغییر کرد. حتی در ازدواج های غیر رسمی ما شاهد ازدواج کودک ۹ ساله شدیم. بنابر این بعد از انقلابسال ۱۳۵۷ در ایران، در تمدن و فرهنگ ایران یک عقبگرد سریع به وجود آمد.
تحمیل حجاب یکی از قوانینی بود از از بدو ورود خمینی شروع و تا همکنون نیز ادامه دارد. متاسفانه در شروع انقلاب با شعار(یا روسری یا توسری ) این حجاب ناخواسته بر زنان و دختران ایران آغاز شد. با وجود این قوانین خشن، زنان ایرانی ستم رژیم را نپذیرفتند. از همان ابتدا، آنها شروع به مقاومت در اشکال مختلف کردند. فعالیت زنان در ایران با اقدامات کوچک مانند سرپیچی روزانه آغاز شد و بعد از آن زنان جنبش های گسترده اعتراضی را ترتیب دادند. همین اعتراضات توجه جهانی را به هدف زنان جلب کرد.
در سال 2009، پس از انتخابات ریاست جمهوری جنجالی محمود احمدی نژاد، جنبش سبز پا به عرصه وجود گذاشت و بار دیگر زنان نقش تعیین کننده ی را در اعتراضات داشتند. بسیاری از زنان راهپیمایی کردند و خواستار حق خود برای مشارکت در زندگی سیاسی و شنیده شدن صدایشان شدند.
زنان ایرانی نه تنها برای حقوق انتخاباتی بلکه برای ایده گستردهتر آزادیهای مدنی و دموکراسی مبارزه میکردند و بهای آن را با دستگیری، شکنجه و گاه با مرگ خود پرداختند. بعد از آن نیز جنبش های اعتراضی گوناگونی از طرف زنان شروع شد. یکی از بزرگترین جنبش ها، جنبش چهارشنبه های سفید و «دختران خیابان انقلاب» بود. این جنبش در سال ۲۰۱۷آغاز شد.
در این جنبش زنان حجاب از سر باز کردند و لباس سفید پوشیدند و روسریهای خود را بر سر چوبی گذاشتند. این اقدام به عنوان یک اقدام مقاومت در برابر قانون حجاب و نماد مبارزه آنها برای آزادی تلقی می شد.
تا اینکه در سال ۱۴۰۱ جنبش زن زندگی آزادی با کشته شدن مهسا امینی آغاز شد و تا همکنون نیز با اعتراضات مردمی که از قشرهای مختلف جامعه هستند ادامه دارد. امید است روزی مردم ایران به قوانینی که حاکی از حقوق انسانی باشد دست پیدا کنند.
علل خودکشی در نوجوانان ایرانی:
ملیکا نوری وفا
بررسی عوامل اجتماعی، روانشناختی و فرهنگی”
در جامعه ایران، خودکشی در میان نوجوانان یکی از معضلات جدی و نگرانکنندهای است که روز به روز بر پیچیدگیهای آن افزوده میشود. نوجوانانی که در مرحله حساس رشد خود قرار دارند، با چالشهای فراوانی روبرو هستند که میتواند منجر به تصمیمات تکاندهندهای چون خودکشی شود. این مقاله به بررسی علل خودکشی در نوجوانان ایرانی پرداخته و سعی دارد تا عواملی چون فشارهای اجتماعی، مشکلات خانوادگی، مسائل روانشناختی و بحرانهای هویتی را مورد تحلیل قرار دهد. در نهایت، پیشنهادهایی برای پیشگیری از این پدیده ارائه میشود تا شاید از تکرار این تراژدیها جلوگیری شود.
در ابتدا باید گفت که خودکشی در نوجوانان بهطور معمول ناشی از ترکیب عوامل متعدد است. مشکلات روانی از جمله افسردگی، اضطراب، احساس تنهایی و بیارزشی، همگی میتوانند در نوجوانان زمینهساز این تصمیم تلخ شوند.
بسیاری از نوجوانان در برابر مشکلات روانی خود احساس بیپناهی میکنند و گاهی به علت عدم دسترسی به کمکهای روانشناختی یا عدم آگاهی از منابع حمایتی، به فکر خودکشی میافتند.
در این میان، عامل مهمی که به آن توجه نمیشود، نبود حمایتهای اجتماعی و خانوادگی کافی است. خانواده بهعنوان نخستین محیط اجتماعی که نوجوان در آن رشد میکند، تأثیر زیادی بر سلامت روان او دارد. در بسیاری از موارد، نوجوانانی که در خانوادههای دچار بحران یا طلاق بزرگ میشوند، احتمال بیشتری برای اقدام به خودکشی دارند.
از طرف دیگر، در جامعه ایران، فشارهای اجتماعی و فرهنگی نیز به نوعی بر روی دوش نوجوانان سنگینی میکند. توقعات از نوجوانان برای موفقیتهای تحصیلی و اجتماعی بسیار بالا است. در بسیاری از موارد، نمرات پایین و عدم موفقیت در امتحانات میتواند باعث احساس شکست در نوجوانان شود. این موضوع به ویژه در نوجوانانی که به دلیل نداشتن مهارتهای مقابلهای کافی، بهراحتی احساس ناامیدی و یأس میکنند، به بحرانی جدی تبدیل میشود. همچنین در ایران، دسترسی محدود به مشاوران و خدمات روانشناسی در مدارس و جامعه، مشکلات بیشتری را برای این گروه سنی ایجاد میکند. بسیاری از نوجوانان در چنین شرایطی نمیتوانند به راحتی با مشکلات روانی خود کنار بیایند و به تدریج از راههای خطرناکتر برای فرار از مشکلات استفاده میکنند.
علاوه بر این، بحرانهای هویتی در نوجوانان نیز یکی از دلایل مهم خودکشی است. نوجوانان در این دوران به دنبال یافتن جایگاه خود در جامعه هستند و گاهی اوقات این جستجو به دلیل انتظارات غیرمنطقی از سوی خانواده یا جامعه به چالشی دشوار تبدیل میشود.
برای مثال، نوجوانانی که در محیطهای خانوادگی با مشکلات مختلف مواجه هستند و نمیتوانند هویت و ارزش خود را پیدا کنند، بیشتر در معرض افسردگی و افکار خودکشی قرار میگیرند. در واقع، این بحرانها باعث میشود که نوجوانان احساس کنند در هیچ کجا جایی ندارند و تنها راه حل نجات از این وضعیت را در خودکشی ببینند.
نوجوانانی که از حمایتهای اجتماعی و روانشناختی کافی برخوردار نباشند، بیشتر در معرض خطر خودکشی قرار دارند.
در همین راستا، باید تلاش کرد تا نوجوانان در محیطهایی پرورش یابند که در آنها احساس ارزشمندی و امنیت کنند. این مسئله نهتنها وظیفه خانوادهها، بلکه مسئولیت جامعه و نظام آموزشی است که باید شرایطی فراهم کند تا نوجوانان بتوانند با آرامش خاطر و بدون فشارهای بیمورد، دوران حساس خود را پشت سر بگذارند.
در ادامه، داستانی کوتاه از یک نوجوان که درگیر مشکلات اجتماعی و خانوادگی بوده است، نقل میشود که بهخوبی نشاندهنده علل و پیامدهای خودکشی است:
“مینا دختری 16 ساله از یک خانواده پرتنش بود. پدر و مادرش هر روز با هم دعوا میکردند و او در این فضای آشفته زندگی میکرد. در مدرسه، از او انتظار داشتند که همیشه بهترین باشد، اما هیچگاه نمراتش آنطور که والدینش میخواستند، خوب نمیشد. مینا احساس میکرد در دنیایی تاریک و بدون راه نجات گرفتار شده است. روزها در کلاس درس بیروح و شبها در خانه تنها و بدون حمایت بود. یک روز، وقتی در حیاط خانه ایستاده بود، به افکار تاریکی فرو رفت و احساس کرد که همه چیز تمام شده است. اما لحظهای که به آسمان نگاه کرد، یاد یکی از دوستانش افتاد که همیشه میگفت: “تو ارزش داری.” این جمله به مینا امید داد و او تصمیم گرفت به مشاور مدرسه مراجعه کند. روزهای بعد، او کمک گرفت و توانست کمکم از بحرانهایش بیرون بیاید.”
این داستان نشان میدهد که بسیاری از نوجوانان به دلیل نبود حمایت روانی و اجتماعی ممکن است به سمت خودکشی پیش روند، اما همین که فرصتی برای صحبت کردن پیدا کنند یا کسی از آنها حمایت کند، میتواند آنها را از تصمیمات تکاندهنده بازدارد.
در نهایت، برای کاهش آمار خودکشی در نوجوانان، نیاز به یک رویکرد جامع و چندوجهی است. باید نظام آموزشی، خانوادهها و سازمانهای اجتماعی به اهمیت پیشگیری از بحرانهای روانی در نوجوانان پی ببرند و اقداماتی مؤثر در این راستا انجام دهند.
برای نجات نوجوانان از بحرانهای روانی، نیاز است که به آنها احساس ارزشمندی و امنیت بدهیم.
کوتاه از تقی اَرانی
نسرین جهانی گلشیخ
تقی اَرانی (۱۳ شهریور۱۲۸۱–۱۴بهمن۱۳۱۸) سیاستمدار مارکسیست، تئوریسین، نویسنده و شیمیدان اهل ایران بود. وی مؤسس فکری/معنوی حزب توده ایران بود.
وی از اعضای برجسته گروه پنجاه و سه نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و قصر زندانی شدند. در این دادگاه، احمد کسروی وکیل مدافع تسخیری ارانی بود.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آنها داده شد. با پروندههایی که برای آنها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند و برخی نیز توسط مأموران به قتل رسیدند.
زندگی
تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۱ خورشیدی در تبریز زاده شد و بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به علت سَمی که مأموران به او داده بودند کشته شد و حتی مادر ارانی در غسالخانه به دلیل شکنجههای بسیار که بر او تحمیل شده بود چهرهٔ ارانی را نشناخت. همچنین به بیان بزرگ علوی مأموران زندان از معالجه او سر باز میزدند.
تحصیلات
ارانی دانشآموخته دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود تحت عنوان «خواص احیاکننده اسید هیپوفسفری» دفاع کرد. ارانی پس از گذراندن یک دوره چندماهه در رشته شیمی تسلیحاتی، در نیمه دوم سال ۱۳۰۸ به ایران بازگشت.
تقی ارانی مدتی را نیز در مدارس قدیم ایران تحصیل کرده بود. مطالعات ارانی در زمینه علوم طبیعی و تجربهگرا هسته اولیه تفکر ماتریالیستی را در وی به وجود آورد.
فعالیتهای سیاسی و فرهنگی در آلمان
در اواسط سالهای جنگ جهانی اول، یک گروه کوچک از روشنفکران ایرانی «مجله کاوه» که علیه دشمنان آلمان و برای استقلال ایران فعالیت میکرد، منتشر کردند. بعد از شکست آلمان در جنگ اول جهانی (۱۹۱۸-م)، گروه نویسندگان دوره اول مجله «کاوه» شامل: محمد قزوینی، محمدعلی تربیت، ابراهیم پورداود، حسین کاظمزاده ایرانشهر، فضلعلی مجتهد تبریزی، محمدعلی جمالزاده و حسن تقیزاده به جز جمالزاده و تقیزاده، بقیه متفرق شدند. تقی ارانی که از طرف دولت به آلمان اعزام شده بود پس از ورود به برلین به مدت دو سال از فعالان ناسیونالیست افراطی بود و با مجله ایرانشهر و نامه فرنگستان همکاری داشت.
تقی ارانی سه سال بعد از جدایی از جریان ناسیونالیسم افراطی، در کتاب «پسیکولوژی فردی» دربارهٔ تغییر و تحول فکری در انسان چنین مینویسد:
«هیچ قضیه را نمیتوان عاری از شرایط زمان و مکان و شخص متفکر تحقیق نمود. از طرف دیگر حالت شعور، هوشیاری و دانستن از خود دائماً تغییر میکند. خود اجتماعی من در چند سال پیش با اکنون فرق دارد…»
تقی ارانی در سالهای بعد به این دوره از فعالیتهای سیاسی خود در مجله «دنیا» دوره اول، خرداد ۱۳۱۴ چنین اشاره میکند:
«برحسب تقاضای سن و محدود بودن معلومات بد محیط چنانکه از مقالات مجله «ایرانشهر» و مجله «فرنگستان» برمیآید، تابع این جنبش بودم و با دوستان خود به فارسی ویژه مکاتبه میکردم که به یادگار افکار ایام جوانی خود نگاهداشتهام.»
فعالیت سیاسی تقی ارانی هنگام اقامت وی در آلمان (۱۳۰۸–۱۳۰۱ شمسی) با پایهگذاری «فرقه جمهوری انقلابی ایران» در سال ۱۳۰۴ شمسی وارد مرحله جدیدی شد.
ارانی در آلمان با همکاری فریدریش روزن مستشرق و ادیب آلمانی کتاب «شرح ما اشکل مصادرات کتاب اقلیدس» را تألیف کرد و در مقدمه این کتاب چنین نوشت:
«به جاست که در این رساله ابتدا نام «روزن» برده شود. دکتر فریدریک روزن از دوستداران آثار شرق بود. اگرچه اشتغال رسمی او امور دیپلماسی بود و مدتی هم سمت وزارت امور خارجه آلمان را داشت و بهطور فرعی در فن مستشرقی قدم میگذاشت معذالک کتاب مفید انتشار دادهاست که از آن جمله ترجمه نظمی رباعیات خیام به آلمانی، رساله «هاروت و ماروت»، «ایران در بیان و تصویر»، چاپ فارسی رباعیات و غیره میباشد. او در انتشار کتاب حاضر کمک مفیدی کردهاست. از دهسال قبل که نگارنده، این رساله را استنساخ کردهام تا یک ماه پیش این دوست پیر انتظار انتشار رساله را داشت ولی این وقتی طلوع میکند که او تازه غروب کردهاست. میتوان فهمید که تأثیر این پیشآمد چقدر قلب مرا سنگین نمودهاست.»
در سال ۱۳۰۸ دولتهای بریتانیا و ایران، به کمک صنایع انحصاری فولاد گروپ، دولت آلمان را تحت فشار گذاشتند که اعضای فرقه را از کشور بیرون کند. در نتیجه احمد اسدی، تقی ارانی و مرتضی علوی به نوبت آلمان را ترک کردند تا فعالیت سیاسی خود را در محیطی دیگر پی بگیرند.
ارانی، زبان فارسی و آذربایجان
ارانی در مقالهٔ «آذربایجان یا یک مسئلهٔ حیاتی و مماتیِ ایران» در بایستگیِ پاسداشتِ ایران و گسترشِ زبانِ ملیِ ایران پرداختهاست و در جایگاهِ یک ایرانیِ آذربایجانی پاسخی کوبنده به تُرک گرایان دادهاست. او در این مقاله نویسد: «آذربایجان چنانکه از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده … این ناحیه که از ازمنهٔ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریاننژاد و یکی از مهمترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریانهای دنیا بدان افتخار کنند … بدبختانه پس از حملهٔ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خونخوارِ مغول، که شنایعِ اعمالِ آنها از صفحهٔ تاریخ محونشدنی است، در قسمتِ عمدهٔ آذربایجان اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلم شدهاند.
ترکیزبان بودنِ بعضی از قسمتهای ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بیاطلاع (پانترکها) شده بدون اینکه این قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا میکنند که این قوم ترک و همنژاد ما هستند! …
اگر چه امروز از آتشکدههای قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبتِ ایران آتشکدهٔ مشتعل و سوزانی است.
گویا نمیدانند که یک نفر آذربایجانی ترکشدن را برای خود ننگ میداند. … گویا نمیدانند کلمهٔ «آذری» که به آذربایجانیها خطاب میکنند به معنیِ آتشی است که نیاکانشان در روحِ آنها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کردهاند. ما در اینجا توجهِ تمامِ ایرانیان را به این نکتهٔ مهم جلب مینماییم که مسئلهٔ آذربایجان یکی از مهمترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران حکمِ سر را دارد.»
تأسیس فرقه جمهوری انقلابی ایران
«فرقه جمهوری انقلابی ایران» در پاییز سال ۱۳۰۴ خورشیدی به کوشش تقی ارانی که جزو گروه شصت نفری دانشجویان اعزامی بود با همکاری مرتضی علوی و احمد اسدی بهطور غیرعلنی پایهگذاری شد.
پس از خلع احمدشاه قاجار، این فرقه در سال ۱۳۰۴ بیانیهای به شرح زیر خطاب به ملت ایران صادر نمود:
«ملت ایران! وقتی که از راه دور به این سرزمین پر از بدبختی و فلاکت نگاه میکنیم چند میلیون مردم اسیر به نظر ما میرسد که همه گرفتار فقر و فلاکت و همه اسیر پنجه چپاول و غارتگری هستند.
تاجر و کاسب ایران، دهقان و زارع ایران و آن اردوهای بزرگی که از هستی ساقط شده در کوچه و بازار به گدایی مشغولند همه اینها در زیر شکنجه و ظلم جان میدهند… چطور میشود حکومت ملی دایر کرد؟
هزاران قلب شجاع در این فکر و در این خیال در حال ضربان است. وقتی که شخص با عزت به این جمله مقدس فکر میکند، قربانیهای رشید ایران را در نظر میآورد که برای آزادی ایران و خلاصی ملت از دست این طبقه ظالم جنگیدهاند… ملت ایران باید خیلی از این قربانیها در آستانه آزادی تقدیم کند… به ملت ایران سلام! به آزادیخواهان ایران سلام! به جهانگیرخان و محمدتقی خان سلام! امضاء: کمیته مرکزی فرقه جمهوری انقلابی ایران»جزوه بیان حق مهمترین بیانیه فرقه جمهوری انقلابی ایران است که در ۳۹ صفحه به سال ۱۳۰۶ در برلین منتشر و در ایران و اروپا پخش شد. این بیاننامه به زبان فرانسه ترجمه شد و در اختیار جراید و سازمانها و حزبهای سیاسی قرار گرفت.
در جزوهٔ بیان حق میخوانیم: «همانطور که عامل منهدمکنندهٔ حکومت اشراف، طبقهٔ بورژوازی بود؛ به همین شکل طبقهٔ کارگر در ممالک سرمایهداری عامل محو کنندهٔ حکومت بورژوازی و برقرارکنندهٔ اصول سوسیالیسم و حکومت کارگران و دهقانان خواهد بود. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه شاهدی بر این مدعاست.
پس از انقلاب بلشویکی روسیه، امپریالیسم انگلستان که نارضایتی ملت ایران را از حکومت طبقاتی اشراف به خوبی حس کرده بود، برای اجرای مقاصد خود و فریب دادن ملّت ایران، در جستجوی یک مرد ملّی برآمد که امپریالیسم انگلستان این مرد ملی را در وجود رضاخان بازیافت. یک رشته عملیاتهای رضاخان و خرید چند عدد آئروپلان مقصود هواپیما و تشکیل یک قشون دولتی که به قیمت خون مردم ایران تمام شد، باعث فریب تودهٔ تاجر و منورالفکر شده و مانع این بود که این توده پی به حقیقت رژیم کنونی ایران ببرد؛ ولی این اقدامات که مایهٔ فریب بورژوازی بود، در نظر دهقانان علیالسویه بود. برای دهقانان ایران که در مقابل غارتگری ملاکین و اشراف دارای هیچ حقوقی نیستند، هیچ فرقی بین غارتگران دوران قاجار و امیران لشکر رضا خان وجود ندارد.
البته اگر راهزنان دیروزی از روی اعتقادات مذهبی دارای رحم و مروت بودند، راهزنان امروزی این یکی را هم ندارند.»
پس از انتشار جزوهٔ بیان حق، فرقهٔ ارانی توانست دانشجویانی همچون محمدعلی جمالزاده، ایرج اسکندری، خلیل ملکی، عبدالحسین نوشین و محمد بهرامی را به خود جلب کند و به یک نیروی سیاسی تأثیرگذار تبدیل شود. از سوی دیگر اعضای فرقهٔ جمهوری انقلابی، بیش از پیش به کمینترن (سازمان بینالملل سوم کمونیستی به مرکزیت شوروی) نزدیک شدند.
فعالیت در ایران
ارانی از نخستین سال ورود به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند.
آشنایی او با نیما یوشیج، احمد کسروی، شهیدزاده و طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاشهای او است. تدریس در دبیرستانهای شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری به وجود آورده بود.
وی در این دوران به تدریج به تجدید چاپ و تکمیل کتابها و رسالههایی که در برلین منتشر کرده بود همت گماشت و بخشی از کتابهای درسی را بهطور رایگان در اختیار محصلین بیبضاعت قرار میداد. ارانی در جهت شناساندن میراث فرهنگی و تمدن ایران به جهان کارهای ارزشمندی در انتشار متون کهن انجام داد، از جمله:
- «وجه دین» اثر ناصرخسرو قبادیانی
- رساله خیام
- رباعیات خیام و بدایع سعدی
ارانی در دوران نوجوانی به مدرسه طلبگی رفته بود و بعدها در بررسی روانشناسی قشرهای مختلف اجتماعی، قشر روحانیون ایران را به مثابه یک صنف از طبقه اجتماعی که دارای منافع مشترک هستند مورد ارزیابی قرار میدهد. ارانی معتقد بود: «مذهب با آن که حقیقتاً دائماً در تغییر است، معتقدین و پیشوایان آن، آن را جامد و دائماً صحیح و لایتغیر میدانند. اما مذهب مطابق با معلومات زمان اصلاح میگردد؛ ولی دیگر «مذهب اصلاح شده» آخرین درجه ترقی مذهب است. ظهور طبقه روحانیون نیز مانند طبقات دیگر برحسب طبیعت خودِ هیئت جامعه بوده و به مجرد این که تاریخ، وجود آنها را نالازم دانست ضعیف شده و به خودی خود از میان رفتهاند. عقاید آنها که خود هم مانند عموم معتقد بودهاند، عقاید عمومی و مناسب با درجه تمدن زمان بودهاست. ممالکی که رو به ترقی میباشند مذهب را از حکومت جدا مینمایند.» (پسیکولوژی ارانی)
مجله دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.
تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به علت بیماری تیفوس در زندان درگذشت. اولیای بهداری زندان نیز گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست.
ماجرای مرگ ارانی را از لابهلای نوشتههای بزرگ علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:
… مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کوریدورِ (راهرو) سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد…
روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند.
یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خود را نشناخت.
بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. اینطور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند.
همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد.
دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم…
تقی ارانی در امامزاده عبدالله به خاک سپرده شدهاست.
احمد شاملو این قطعه را در رثای وی سرودهاست:
تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه یک شکست نمینالد چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاه بیمژه محکوم یک اطمینان،
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود، چه دریاییست!
تو نمیدانی مردن،
وقتی که انسان مرگ را شکست دادهاست چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست،
فتح چیست،
تو نمیدانی «ارانی» کیست
…
سقوط هواپیمای اکراینی ، تراژدی انسانی و نقض حقوق بشر
فرجود تقی پور
شب سرد ۱۸ دیماه ۱۳۹۸، خانوادههایی در سراسر جهان در انتظار دیدار دوباره عزیزانشان بودند. هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ پرواز PS752 شرکت هواپیمایی اوکراین، آماده بود تا از فرودگاه بینالمللی خمینی تهران به مقصد کییف پرواز کند. مسافران، دانشجویان جوانی بودند که پس از تعطیلات به محل تحصیل خود بازمیگشتند،
خانوادههایی که از سفری کوتاه بازمیگشتند، و کودکانی که در آغوش مادران خود آرام خوابیده بودند. اما کسی نمیدانست این پرواز هرگز به مقصد نمیرسد و به یکی از تلخترین فجایع انسانی و حقوقی بدل خواهد شد.ساعت از ۶ صبح گذشته بود که هواپیما برخاست. در کمتر از چند دقیقه، دو موشک از سیستم پدافند هوایی جمهوری اسلامی ایران شلیک شد. صدای انفجار، آسمان تاریک را شکافت و در کسری از ثانیه، پروازی که قرار بود امید و شادی را به همراه داشته باشد، در میان دود و آتش به زمین سقوط کرد. تمامی ۱۷۶ سرنشین این پرواز، از جمله ۹ کودک و ۵۷ شهروند ایرانی-کانادایی، جان خود را از دست دادند.
در میان بازماندگان، مادر ایرانیای که تنها فرزند خود را به این پرواز فرستاده بود، گفت: دیگر هیچ چیزی برای زندگی ندارم. هیچ چیز،این جمله کوتاه، عمق فاجعه را برای میلیونها نفر در سراسر جهان ملموس کرد. در ساعات اولیه، مقامات ایرانی دلیل سقوط را نقص فنی اعلام کردند. رسانهها بهسرعت گزارشهایی مبنی بر نقص موتور هواپیما منتشر کردند. اما چیزی در دل این روایت نمیگنجید.
چرا چنین نقصی ناگهان رخ داد؟ چرا هیچ تلاش واقعی برای فرار از خطر توسط خدمه دیده نشد؟سه روز گذشت. خانوادهها در غم از دست دادن عزیزان خود بودند، در حالی که دولت به پنهانکاری ادامه میداد.
اما فشارهای بینالمللی و انتشار تصاویر ویدئویی از شلیک موشکها باعث شد سپاه پاسدارانانقلاب اسلامی ایران اعتراف کند که این هواپیما بهطور غیرعمدی هدف دو موشک قرار گرفته است.
مقامات اعلام کردند این حمله ناشی از خطای انسانی در یک شب پرتنش نظامی بوده است.
حادثه پرواز PS752 نهتنها یک فاجعه انسانی، بلکه نقض آشکار اصول بنیادین حقوق بشر بود. این حادثه سوالات مهمی درباره مسئولیتپذیری دولتها، شفافیت در اطلاعرسانی و احترام به حقوق قربانیان و خانوادههای آنان مطرح کرد.
این حادثه مستقیماً ناقض حق حیات بود. حق حیات، که در ماده ۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر تضمین شده است، برای ۱۷۶ نفر نادیده گرفته شد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز اصل ۲۲ تصریح دارد که جان و مال شهروندان باید مصون از هرگونه تعرض باشد.
با این حال، شلیک به یک هواپیمای غیرنظامی نقض آشکار این حق است.خانوادههای قربانیان و جامعه جهانی سه روز در تاریکی نگه داشته شدند. پنهانکاری اولیه و اظهارات ضدونقیض مقامات ایرانی، نقض آشکار حق دانستن حقیقت بود که در اصول حقوق بشر جهانی بهعنوان یکی از حقوق اولیه بازماندگان قربانیان شناخته میشود.طبق ماده ۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر، همه افراد حق دارند برای جبران خسارات خود به دادگاههای عادلانه و مستقل دسترسی داشته باشند. اما در این حادثه، بازماندگان قربانیان با موانع متعدد مواجه شدند. خانوادهها بارها خواستار روشن شدن حقیقت و برگزاری محاکمات شفاف شدند، اما روند پیگیریها همچنان با ابهام و تأخیر روبهرو است.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اصول متعددی دارد که اگر به درستی اجرا میشدند، میتوانستند مانع چنین فاجعهای شوند یا حداقل پس از وقوع آن، حقوق قربانیان را تضمین کنند:
حیثیت، جان و مال شهروندان از تعرض مصون است.
ساقط شدن این هواپیما به دلیل تصمیمات اشتباه، نقض صریح این اصل بود.حق دادخواهی برای همه شهروندان تضمین شده است. خانوادههای قربانیان اما از روند شفاف قضایی و پاسخگویی مسئولان محروم بودند.قوه قضائیه موظف است حقوق عمومی را تضمین کرده و عدالت را اجرا کند. اما عدم شفافیت در رسیدگی به این حادثه نشان میدهد که این اصل نیز بهدرستی اجرا نشده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر بهعنوان یکی از مهمترین اسناد بینالمللی در حوزه حقوق بشر، اصول زیر را تضمین میکند:حق حیات و امنیت شخصی. این حادثه مستقیماً ناقض این ماده بود.حق جبران خسارت از طریق دادگاههای عادلانه.
خانوادههای قربانیان هنوز به چنین حقی دست نیافتهاند.حق آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات. تأخیر در اعلام حقیقت و ارائه اطلاعات نادرست، نقض این حق بود.سقوط پرواز PS752 نهتنها یک حادثه، بلکه یک تراژدی انسانی بود که عواقب آن همچنان ادامه دارد.
پنهانکاری، عدم شفافیت، و نقض آشکار حقوق بشر این حادثه را به یکی از نقاط تاریک تاریخ معاصر ایران تبدیل کرده است.این حادثه نشان میدهد که احترام به حقوق بشر، شفافیت در عملکرد دولتها، و پاسخگویی در برابر شهروندان نهتنها الزامی اخلاقی، بلکه ضرورتی حقوقی است. بدون رعایت این اصول، اعتماد عمومی از دست خواهد رفت و فجایعی مشابه بار دیگر تکرار خواهند شد.
احترام به حقوق قربانیان و خانوادههای آنان، اجرای عدالت، و اصلاح ساختارهای نهادهای نظامی و قضایی، تنها راه جلوگیری از وقوع چنین فجایعی در آینده است. این فاجعه باید به درسی تبدیل شود که هرگز فراموش نشود.
زن ستیزی و جامعه مرد سالاری
پروین رحمانی آرتیانی
یکی از حربه های مرد سالاری این بوده و هست که با تعاریف فانتزی از زنان سرکوب وتضییع حقوقشان و محدود کردنشان را توجیه کنند .مادر را مقدس می کنند و قول بهشتی را زیر پایش می دهند که بعد از مرگ قرار است داشته باشد اما تا زنده است باید بسوزد و بسازد و از حقوق اولیه انسانی خود محروم باشد. مقدس بودن مادر ممکن است در ظاهر خیلی چیز قشنگی باشد اما این تقدس یکی از محدود کننده ترین چیزها برای یک مادر است
. در واقع با این دیدگاه مرد سالاری زنان را زیر ذره بینی بی رحم قرار میدهند که هرگونه احساس و واکنش انسانی در او را سرزنش و قضاوت کنند.
این تقدس در جنبه های دیگر موسوم به زنانگی نیز به همین اندازه محدود کننده هستند از گوهر در صدف بودن بگیرید تا زنانگی یعنی لطافت و زیبایی که همه اینها تعاریفی غیر انسانی از زن هستند که باعث میشوند جامعه از زنان توقع داشته باشد مثل انسان رفتار نکنند و نیازهای انسانی نداشته باشند. گوهر در صدف که دیگر نیاز به حق انتخاب پوشش ندارد و یا زن واقعی که لطیف است و پر از عطوفت که خشمگین نمیشود و مطالبه گر. زنان هربار که از این تعاریف فانتزی سرپیچی کنند برچسب زده میشوند پتیاره.فاحشه.هرزه. پاچه پاره و …..در یک جامعه باز زنان میتوانند به راحتی راهپیمایی و یا تحصن کنند و یا خانه به خانه امضا جمع کنند جلوی مجلس بنشینند و طلب حق کنند اما در جامعه مرد سالار ایرانی بعد از قتل رومینا ها توسط پدران و برادران باید زیر تابوت قربانی خشونت مرد سالاری را بگیرند و فریاد دادخواهی و برابریخواهی سردهند!حکومتی که میگیرد و میبندد و میکشد چنان نسق جامعه مدنی را کشیده که انگار نه انگار .برای هر گام کوچکی که جامعه زنان در ایران رو به جلو برداشته بدون حمایت دولتی و حکومتی و به صورت کاملا خود جوش که لزوما به تغییر قانون هم نیز نینجامیده حکومت با قوانین و مقررات زن ستیز زنان را از گیسشان گرفته و ده قدم به عقب کشانده. خشم ما زنان از این تبعیض و زن ستیزی از این مرد سالاری کور و عقب مانده به حق است !جامعه زن ستیز همین خشم را هم البته که نمیپذیرد. عده ایی از مردان به جای اینکه از زن ستیزی حکومت بگویند دلواپس توهم مرد ستیزی فمینیسم هستند .فمینیسمی که به شدیدترین صورت ممکن در کشور سرکوب شده و به جز چند تریبون کوچک خود ساخته چیزی ندارد حالا شده سرچشمه نگرانی مردان صاحب امتیازی که انتخاب کرده اند زن ستیزی را نبینند اما بهشان بربخورد که چرا فمینیسم به زنان میپردازد و نه مردان.رک بگویم زن ستیزی در ایران فقط محدود به حکومت نیست !ریشه تنومند دارد !کارمان سخت است .
پاسخی از هادی خرسندی به رضا پهلوی
منصور خانی
تاسفباره كه آقای رضا پهلوى از يكسو ادعا ميكند كه طرفدار آزادى است , و از سوى ديگر , در مصاحبه اش با آیت الله بی بی سی ، بدون هيچ سند سياسى و منطقى ، مدعی ميشود كه همه جوانان برخلاف والدين شان با توجه به مطالعه و بدون تعصب ، اينك طرفدار شاه فقيد و او هستند !
راستی کی یک رای گیری و نظرسنجی آزادانه برگزار شد ؟ !
او در همين مصاحبه با آيت الله بى بى سى چنين ميگويد :
در زمان حكومت پدرم آزادى بسيار زياد وجود داشت ، زن و مرد با هم كاملا برابر بودند و و و !!!
خب جناب پهلوى !
اگر بقول شما برابرى زن و مرد وجود داشت وشماهم ظاهرا خيلى طرفدار اين برابرى هستيد ، پس چرا خواهر بزرگ شما شهناز جانشين شاه پدرتان نيست و حق ندارد باشد ؟ ! !
آيا بزعم شما و خاندان مدرن و متمدن پهلوى برابرى زن و مرد اينست ؟
راستى اگر انقلاب نميشد و شما روزى پادشاه ميشديد ، دخترتان حق داشت طبق سنت برابري خواهانه خودتان و پدر ارجمندتان بر تخت قدرت تكيه زند ؟
ديگر اينكه ، اگر آزادى سياسى وجود داشت چرا زندانهاى ايران پر از زندانى سياسى بود ؟
چرا خبرنگار كريمپور شيرازى را عمه خانم ، اشرف پهلوى با نفت به آتش كشيد و كشت ؟
چرا دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت قانونی دکتر مصدق ، به دستور پدرتان در تب و بیماری اعدام شد ؟
چند كتاب ماركسيستى يا جمهوريخواهى در زمان رژيم پهلوى مجوز انتشار گرفت ؟
آيا ميتوانيد فقط يك نمونه نام ببريد ؟
فقط یک روزنامه منتقد نام ببرید ؟
چرا روشنفكران بزرگى همانند بيژن جزنى((وچند زندانی دیگر با دستان بسته)) را ساواك در تپه های زندان اوین بدستور پدر جان ترور كرد ؟
چرا شاعری چون احمد شاملو را دولت آزاد پهلوی به زندان افکند ؟ !
چرا نویسنده ای به نام خسرو گلسرخی را ساواک آنقدر شکنجه کرد که خون ادرار میکرد ؟ چرا اصلا ساواك وجود داشت ؟
اگر آزادى سياسى در زمان پدر شما وجود داشت ، چرا همه احزاب را شخصا پدر شما آقاى محمد رضاشاه ممنوعه اعلام كرد و گفت هيچ حزب ديگرى حتا درباريهاى طرفدار ايران نوين ، از جمله نخست وزير وقت آقاى اميرعباس هويدا نميتواند فعاليت كند و همه احزاب و اتحاديه ها را ممنوع كرده بود ؟
من در حيرتم آيا واقعا اين تعريف شما از آزادی است ؟ !
آیا دکتر علی شریعتی فارغ التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه ، به عنوان یک منتقد دانشگاهی ، مستحق 18 ماه انفرادی توسط نهاد زیر نظر پدرتان بود ؟
آیا طعم تلخ زندان انفرادی را چشیده اید ؟
آیا اینان حق اظهار نظر درباره وطنشان را نداشتند و فقط شاه بابا حق داشت ؟ ! چرا ؟ ؟ ؟
آقاى رضا پهلوى ،
من شخصا آرزو ميكردم بعداز چهل سال زندگى كردن در اروپا و آمریکا، حداقل يكبار در انتقاد از پدرتان حرفى ميزديد و اعتماد افرادى مانند مرا كمى به خود جلب ميكردید، ولى با اين دو مصاحبه اخيرتان ميبينم كه اينگونه نبوده و نيست .
اى كاش در مصاحبه قبلى با آيت الله بى بى سى، ضمن انتقاد درستى كه شما به چپاولگران كرديد درباره خاندان و خانواده خودتان هم بخاطر ميليارد ها دلار جواهرى كه از ثروت دسترنج زحمتكشان ایران به غارت برديد و تا حدى كه عمه محترمتان خانم
اشرف پهلوى با نيمى از آن غارتها توانست يك جزيره كامل بخرد و در آن به تبهكارى هايش از جمله قاچاق بين المللى مواد مخدر ادامه دهد ، يك ذره هم از آنهمه چپاول خانواده خودتان انتقاد ميكرديد .!
شما جورى از غارت مردم حرف ميزنيد كه گويا اطلاع نداريد كه پدر بزرگوار شما جناب محمدرضا شاه ، ٥٢ سال پيش كل هزينه درست كردن و براه انداختن مترو
زير زمينى سوئد را بخاطر عيش و عشرت پرستى اش به ملكه سوئد هديه كرد در حاليكه بطور نمونه شاعر ارجمند ايران و پدر شعر نو نيما يوشيج که براى ملاقات بستگانش به مازندران رفته بود ، بدليل ذات الریه وساخته نبودن يك جاده خاكى از یوش به شهر دیر می رسد و چندی بعد می میرد .
راستی آقای شازده !
می شود قدری درباره منابع مالی تان و شغلتان توضیح دهید ؟
جناب پهلوى ،
كشته شدن سه تن از دانشجويان نخبه ايران را بدستور پدر آزاديخواه و متمدن تان در روز ١٦ آذر با گلوله((و شمار بسیاری زخمی)) را هم جزو پرونده درخشان آزاديخواهى پدر ارجمندتان ميگذاريد؟
اسناد منتشر شده سازمان سيا امريكا چى ؟
جزو كارنامه درخشان پهلوى و بيسوادى مخالفين پدر ارجمندتان می گذارید ؟
من هیچ حساسیتی روی شما یا هر فرد دیگری ندارم .
هر کس اکثریت آرای مردم را در یک شرایط آزاد بیاورد ، برای یک بازده مشخص ، طبق قانون ، کشور را اداره خواهد کرد .
حتا اگر مورد پسند ما نباشد .
آری ملت ایران شیخ ها را نمی خواهند ، اما این به معنای بازگشت خیمه و خرگاه شاهی نیست .
تاریخ بخوانید !
تاریخ به عقب بر نمی گردد. حتا سلطان ظاهرشاه نیز نتوانست افغانستان را دوباره تصاحب کند !
یک شعر زیبا از شاعر معاصر علی فردوسی با عنوان
اگر دغدغهات مردم شام و یمن است
ملیکا نوری وفا
این شعر در قالبی اجتماعی و انتقادی سروده شده و امیدوارم مورد توجه شما قرار گیرد.
تو اگر دغدغه ات مردم شام و یمن است
من دلم پیش غریبیست که نامش وطن است
گندمی را که تو از کیسه ی ما می بخشی
سهم نانیست که در سفره ی امثال من است
دست بخشندگیت قسمت ما نیست ولی
تا به ما میرسی افسوس که دستت بزن است
هر کجا حق کسی خورده شود غمگینی
تا دم از حق بزنم مشت نثار دهن است
باغ همسایه ز تدبیر شما آباد است
باغ بی برگی ما لانه ی زاغ و زغن است
دیگران لایق آزادی محض اند ولی
خواب آزادی ما ختم به کابوس ون است