![]() |
![]() |
در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
در 25مین سال فعالیت آزادگی شماره 340 آزادگی را می خوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب
مهسا شفوی
نسرین جهانی گلشیخ
ساره استوار
طرح روی جلد و پشت جلد:
پانیذ تراب نژاد
امور فنی و اینترنتی :
حسین بیداروند
چاپ و پخش:
محمد رضا باقری
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
درباره انقلاب زودرس
منوچهر صالحی لاهیجی
مارکس را میتوان کاشف «انقلاب زودرس» و یا «انقلاب نارس» دانست بدون آن که او در نوشتههای خود این واژهها را به کار گرفته باشد. او در نخستین نوشتههای دوران جوانی خود در رابطه با شکست انقلابهائی که در نیمه نخست سده ۱۹ در برخی از کشورهای اروپائی و حتی آلمان رخ داده بودند، وضعیت انقلابهائی را مورد بررسی قرار داد که نمیتوانستند پیروز شوند، زیرا پیششرطهای اقتصادی و اجتماعی برای تحقق اهدافی که آن انقلابها داشتند، هنوز آماده نبودند و بههمین دلیل آن انقلابها حتی اگر پیروز هم میشدند، نمیتوانستند از تداوم برخوردار باشند. به عبارت دیگر، فقط انقلابهائی میتوانند موفق باشند که پیششرطهای مادی و به ویژه توسعه نیروهای مولده و خودآگاهی طبقاتی پرولتاریا به اندازه کافی از رشد برخوردار بوده باشد.
فریدریش انگلس در کتابی که با عنوان «جنگهای دهقانی در آلمان» در سال ۱۸۵۰ انتشار داد، به نقش توماس مونتسر کشیش انقلابی آلمان بهمثابه رهبر جنگهای دهقانی که در بخش کاتولیکنشین آلمان در سده ۱۶ رخ داده بود، اشاره کرده و یادآور شده است که مونستر در پی تحقق دولتی مبتنی بر اصولی بود که مسیح میان خود و پیروانش برقرار ساخته بود. بنا بر آن اصول همه پیروان مسیحیت در هر روستا و شهری که میزیستند، باید ثروت خود را در اختیار «امت» قرار میدادند و بههمین دلیل نیز مونتسر در پی تحقق دولتی دینی مبتنی بر سوسیالیسم خامی بود که در انجیلهای چهارگانه بازتاب داده شده بودند. آشکار است که شورش دهقانان برای تحقق چنین خواستی «زودرس» بود، زیرا در آن دوران زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی برای تحقق جامعهای سوسیالیستی هنوز وجود نداشتند. در اینجا نقل قولی طولانی از انگلس عرضه میکنم که در آن همه ابعاد و انگارههای یک «انقلاب زودرس» را بازتاب داده است:«بدترین وضعیتی که رهبر یک حزب افراطی میتواند دچارش شود، آن است که ناگزیر گردد در دورانی حکومت را در اختیار گیرد که جنبش برای تشکیل حکومت طبقهای که او نماینده آن است، هنوز بالغ نگشته است و همچنین شرایط برای انجام اقداماتی که او باید برای استقرار سلطه آن طبقه انجام دهد، فراهم نباشد. آنچه او میتواند انجام دهد، وابسته به اراده او نیست و بلکه بازتاب دهنده میزان تضادهای طبقاتی موجود است و همچنین به درجه انکشاف مادی شرایط زیست، یعنی مناسبات تولیدی و مراودهای وابسته است که نشان دهنده میزان انکشاف تضادهای طبقانی در هر دوران و زمانی است. آنچه او باید انجام دهد، آنچه که حزبش از او میطلبد، نه وابسته به او و نه همچنین وابسته به میزان انکشاف مبارزه طبقاتی و شرایط آن است، بلکه او مقید به دکترین و مطالباتی است که بازتاب دهنده موقعیت آن لحظه از طبقات اجتماعی ضد یکدیگر و موقعیت کم و بیش تصادفی مناسبات تولیدی و مراوده نیستند و بلکه فرآورده عمومی کم و بیش بینش عمومی جنبش اجتماعی و سیاسی هستند. او لزوما خود را در وضعیت لاینحلی مییابد. آنچه او میتواند انجام دهد، در تناقض با تمامی رفتارهای تا کنونیش، پرنسیپهایش و حتی خواستهای بلاواسطه حزبش قرار دارد. آنچه او باید انجام دهد، انجام شدنی نیست. در یک کلام او مجبور است نه حزب و طبقه خود، بلکه طبقهای را نمایندگی کند که جنبش برای حاکمیت آن طبقه آماده است.»
مارکس هم در نخستین پیشگفتاری که به کتاب «سرمایه» نوشت، به چند نکته اشاره کرد که در ارتباط با انقلابهای اجتماعی و سیاسی و همچنین دستاوردهای مثبت و منفی «انقلابهای زودرس» قرار دارند. یکی از مهمترین تزهائی که مارکس در آن پیشگفتار یادآور شده است، این واقعیت است که «کشوری که از لحاظ صنعت جلوتر از دیگران است، به کشوری که کمتر توسعه یافته، منظره آیندهاش را نشان میدهد.» تز مهم دیگر آن است که «هر ملتی میتواند و باید در مکتب دیگران بیاموزد، حتی هنگامی که جامعهای در مسیر قانون تکامل تاریخی خود افتاده است… نمیتواند از مراحل طبیعی تکامل خود بجهد و نه این که بهوسیله فرمان این مراحل را زائل سازد. آنچه که میتواند، این است که درد زایمان را کوتاهتر و ملایمتر کند.» بههمین دلیل مارکس و انگلس مخالف احزاب و جنبشهائی بودند که میخواستند با ارادهگرائی و بهنام طبقه کارگر سوسیالیسم را در کشورهای خود پیاده سازند. آن دو بر این باور بودند که انقلاب سوسیالیستی باید کار خود طبقه کارگر باشد و این ممکن نیست مگر آن که طبقه کارگر به درجه معینی از خودآگاهی و شعور طبقاتی دست یابد و همزمان مناسبات تولیدی بهجای آن که سبب رشد نیروهای مولده گردد، موجب رکود آن شود. چکیده آن که انقلابهای سوسیالیستی نمیتوانند با ارادهگرائی انقلابی تحقق یابند و بلکه پیششرط تحقق آنها در هر کشوری در رابطه بلاواسطه با قانون تکامل طبیعی توسعه مناسبات تولیدی سرمایهداری قرار دارد و در این روند در مرحله معینی شرایط مادی زمینه را برای انقلابی سیاسی و یا اجتماعی فراهم میآورند. بنابراین در کشورهائی که فاقد نیروهای مولده مدرن هستند و طبقه کارگر از رشد و خودآگاهی طبقاتی و اجتماعی کافی برخوردار نیست، هر انقلابی دیر یا زود با شکست روبرو خواهد شد، یعنی انقلابی که رخ داده است، انقلابی زودرس خواهد بود.
در دورانی که مارکس میزیست، در برخی از کشورها و به ویژه در فرانسه جنبش سوسیالیستی نیرومندی تحقق یافته بود که در پی کسب قدرت سیاسی بود. مارکس و انگلس این نیروها را سوسیالیستهای تخیلی نامیدند، زیرا آنها همچون اگوست بلانکی و پیروانش میپنداشتند با برخورداری از دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه میتوانند بدون سنجش شرایط مادی و رشد نیروهای مولده در این کشور انقلاب سوسیالیستی را به پیروزی رسانند. سوسیالیستهای تخیلی بر این باور بودند کسانی که به انقلاب باور دارند، میتوانند ارادهگرایانه و مسلحانه و حتی با توسل به کودتا در جهت تحقق کسب قدرت سیاسی گام بردارند.
مارکس و انگلس برخلاف سوسیالیستهای تخیلی انقلابهای ارادهگرایانه را نفی میکردند و حتی با پیروزی چنین «انقلابهای زودرس»، چون زیرساختهای اجتماعی برای تحقق اهدافی که انقلابیون برای خود تعیین کرده بودند، هنوز فراهم نبود، دیر یا زود آن انقلابها میبایست شکست میخوردند.
اگر بتوان جنبش کمون در پاریس را که پس از شکست ارتش فرانسه از ارتش پروس در سال ۱۸۷۱ رخ داد، جنبشی انقلابی پنداشت، در آن صورت باید آن را «انقلابی زودرس» دانست. مارکس در کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» در عین ستایش و پشتیبانی از دستاوردهای کمون یادآور شد یکی از دلائل شکست کمون عدم آمادگی اقتصادی و سیاسی با آن شرایط بحرانی بود. بعدها انگلس مدعی شد که زمان برای پیروزی کمون «هنوز فرانرسیده» بود.
اگر مارکس زنده بود، حتمن پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه را «انقلابی زودرس» مینامید، زیرا این «انقلاب سوسیالیستی» در کشوری عقب مانده و روستائی تحقق یافته بود. حتی به گفته تروتسکی زمانی که انقلاب اکتبر پیروز شد، ۹۰ ٪ از مردم روسیه روستانشین بودند. بنابراین در آن دوران زیرساختهای مادی برای فراروی از مناسبات سرمایهداری در روسیه فراهم نبودند، زیرا چنین ساختارهائی در آغاز رشد خود بودند و طبقه کارگر نیز بخش بسیار کوچکی از نیروی مولده اجتماعی را تشکیل میداد.
اما لنین که رهبر آن انقلاب بود مدعی بود در یک کشور عقبمانده نیز انقلاب سوسیالیستی میتواند پیروز شود، هرگاه که رهبری انقلاب در دست پرولتاریای آن کشور باشد و حکومت انقلابی نیز از سوی پرولتاریای کشورهای پیشرفته سرمایهداری پشتیبانی شود. پس از مرگ لنین و پیروزی استالین بر رقیبانش او تئوری «سوسیالیسم در یک کشور» را مطرح کرد و روسیه شوروی را کشوری سوسیالیستی نامید.
البته این نظر لنین و استالین با آنچه مارکس و انگلس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» و حتی در «مانیفست کمونیست» نوشته بودند، در تضاد قرار داشت. به باور مارکس و انگلس انقلاب سوسیالیستی نمیتواند انقلاب یک کشور و یا یک منطقه و حتی یک قاره باشد و بلکه انقلابی جهانی است، زیرا از آنجا که شیوه تولید سرمایهداری به پدیدهای جهانی تبدیل شده است، در نتیجه سوسیالیسم به مثابه پدیدهای جهانی باید جانشین سرمایهداری جهانیشده گردد.
چکیده آن که مارکس مخالف انقلابهای عجولانه و حتی تصنعی بود. به باور او انقلاب پرولتری وقتی میتواند پیروز شود که شرایط مادی و عینی انکشاف سرمایهداری ضرورت فراروی از این مناسبات را که در مرحلهای از روند رشد خود موجب رکود نیروهای مولده و بارآوری نیروی کار میگردد، بهوجود آورده باشد. «انقلابهای زودرس» پرولتری بدون وجود اقتصادی رشدیافته و طبقه کارگری سازمان یافته حتی پس از پیروزی و دستیابی به قدرت سیاسی حتمن شکست خواهند خورد. شکست این انقلابها سبب بازگشت بورژوازی به عرصه اقتصاد و سیاست و سرکوب نیروهای انقلابی و دگرسازی ساختار تولیدی با کاهش نیروی کار زنده در روند تولید خواهد گشت، روندی که پیروزی قطعی سوسیالیسم را به عقب خواهد انداخت.
دیگر آن که بر اساس دادههای تاریخی انقلابهائی که در کشورهای جهان رخ دادهاند، دو گونه بودهاند که یکی را انقلاب اجتماعی و دیگری را انقلاب سیاسی مینامند. هر دو این انقلابها میتوانند انقلابهائی زودرس یا نارس و یا انقلابهائی بههنگام باشند.
بنا بر بررسیهای تاریخی بدون پیدایش و گسترش نارضایتیهای عمومی خیزشهای انقلابی نمیتوانند تحقق یابند. بنابراین نارضایتیهای عمومی و یا اجتماعی شرط لازم، اما نه کافی برای گرایش جامعه به سوی انقلابی سیاسی و یا اجتماعی است تا نیروهای کوشنده در انقلاب بتوانند بهحد کافی توده پراکنده را سازماندهی کنند و زمینه را برای پذیرش رهبری شخصیتی فرهیخته و یا رهبری سازمانی سیاسی که توانسته است اعتماد مردم را بهسوی خود جلب کند، امکانپذیر سازند. در انقلاب ۱۳۵۷ در ایران تقریبأ همه سازمانهای کوچک و یزرگ، چپ و میانه و راست با پشتیبانی از شعار «همه با هم» رهبری آیتالله خمینی را پذیرفتند و به این ترتیب انقلاب توانست بدون جدال درونی و برخوردار از اتحادی ملی به آسانی به پیروزی دست یابد. بنابراین هیچ انقلابی نمیتواند بدون وجود یک رهبری فراجناحی به پیروزی دست یابد.
لنین بر این باور بود هنگامی که پائینیها، یعنی مردمی که به دهکهای پائینی یک جامعه تعلق دارند، دیگر حاضر به پذیرش سلطه سیاسی قدرت حاکمه نباشند و بالائیها، یعنی آن بخش از جامعه که قدرت حکومتی و کنترل نهادهای دولتی را در اختیار دارد، دیگر نتواند سلطه خود را به مردم تحمیل کند، انقلاب رخ خواهد داد و میتواند پیروز شود.
پیروزی هر انقلابی اما به این معنی نیست که انقلاب واقعأ پیروز شده است، زیرا بررسی روند تاریخ نشان میدهد بسیاری از نیروهای انقلابی پس از تصرف قدرت سیاسی در تحقق خواستهای خود ناتوان مانده و بتدریج پشتیبانی مردمی را که از اهداف انقلاب پشتیبانی کرده بودند، از دست داده و در نتیجه بهمثابه نیروئی شکستخورده از اریکه قدرت سیاسی بیرون رانده شدهاند. انقلابهائی که بهچنین سرنوشتی دچار میشوند را انقلابهای زودرس و یا نارس مینامند.
ویژهگی انقلابهای زودرس آن است که در روند انقلاب شخصیتهائی که از سوی مردم باید بهمثابه رهبربلامنازع انقلاب پذیرفته شوند، هنوز کشف نگشتهاند و چنددستهگی رهبران انقلاب سبب میشود تا نیروهای انقلاب چند پاره بمانند و در نتیجه هیچ یک از آن پارهها نتواند رهبری بلامنازع انقلاب را از آن خود سازد. همین وضعیت سبب میشود تا گروههای انقلابی نتوانند برنامهای منسجم برای فراروی از وضعیت موجود و دوران پساانقلاب ارائه دهند.
دیگر آن که بسیاری از حکومتهای انقلابی که هنوز نتوانستهاند موقعیت خود را در جامعه تثبیت کنند، در نتیجهی جنگ داخلی و یا حمله نظامی یک دولت بیگانه میتوانند سرنگون شوند و در نتیجه انقلاب میتواند در نیمه راه باز ماند و به اهدافش دست نیابد.
یک نمونه آن انقلاب اکتبر روسیه بوده است که پس از تصرف قدرت سیاسی توسط بلشویکها، انگلستان و دیگر دولتهای سرمایهداری اروپا با کمکهای نظامی خود در آن کشور جنگ داخلی با هدف سرنگونی دولت ضد سرمایهداری راه انداختند که با شکست روبرو شد. نمونه دیگر تلاش کشورهای امپریالیستی برای سرنگونی رژیم انقلابی ایران به رهبری خمینی بود که حمله نظامی عراق به ایران را برنامهریزی کردند و موجب ۸ سال جنگ میان این دو کشور همسایه شدند. نمونه سوم راه اندازی جنگ میان دولت انقلابی نیکاراگوئه و دولت همسایهاش هندوراس در دوران ریاست جمهوری ریگان بود. آن جنگ سبب شد تا ساندنیستها که دولت انقلابی نیکاراگوئه را تشکیل داده بودند، به انتخابات آزاد تن در دهند که در نتیجه آن مخالفان در انتخابات ۱۹۹۰ برنده شدند.
یکی دیگر از مشخصههای انقلابهای زودرس آن است مردمی که در انقلاب شرکت کردهاند، حاضر به پذیرش اصلاحاتی که دولت انقلابی به آن دست میزند، نباشند. در روسیه شوروی دهقانان حاضر به پذیرش سلب مالکیت خود از زمینهای کشاورزی و عضویت در کلخوزهای کشاورزی نبودند و در نتیجه محصولات خود را آتش زدند و سبب قحطی در روسیه گشتند. از یک سو به فرمان استالین دهقانان معترض به شدت سرکوب شدند و از سوی دیگر چند میلیون تن بهخاطر گرسنگی جان باختند.
در انقلاب ۱۳۵۷ ایران این پدیده به گونه دیگری خود را نشان داد. از آنجا که اکثریت مردم ایران در آن زمان روستائی و دینباور بودند، از برنامههای حکومت جدید در جهت اسلامیزه کردن حقوق مدنی پشتیبانی کردند و بیش از ۹۸ ٪ در همهپرسی به پروژه تبدیل ساختار سیاسی از مشروطه پادشاهی به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند. بهعبارت دیگر اکثریت چشمگیر مردم به پیروی از حکومتی پرداختند که با تکیه بر ارزشهای دینی که در آن زنان از بسیاری از حقوق مدنی خویش محروم میگشتند، توانست سلطه خود بر جامعه شهری و روستائی را تثبیت کند. خمینی بهمثابه رهبر انقلاب توانست با تکیه بر پشتیبانی این توده تمامی تلاشهای نیروهائی چون حزب دمکرات کردستان، مجاهدین خلق و … را برای دامن زدن به آشفتگیهای اجتماعی و ایجاد هرج و مرج در هم بکوبد و سبب مهاجرت بخش غیرخودی نیروهای سیاسی ضد خود از ایران گردد.
انقلابهای پیروز انقلابهائی هستند که موجب پیدایش ساختارهای اجتماعی و سیاسی تازهای میشوند که بازگشت از آنها بنا بر دادههای تاریخی در کوتاه ـ و حتی میان زمان ممکن نیست. انقلاب کبیر فرانسه به مثابه یک انقلاب اجتماعی انقلابی پیروز بوده است، زیرا با پیروزی این انقلاب مناسبات تولیدی فئودالی که با پیدایش طبقه نو، یعنی بورژوازی در روند فروپاشی قرار داشت، از بین رفت و مناسبات تولیدی سرمایهداری جانشین آن شد. اما همین انقلاب را که توانست حکومت پادشاهی فئودالی را که مشروعیت خود را از کلیسای کاتولیک میگرفت، نابود سازد و جمهوری دمکراتیک، یعنی حکومت مردم بر خویش را بهوجود آورد، باید در حوزه انقلاب سیاسی انقلابی نارس نامید، زیرا عدم تجربه کافی از حکومت دمکراتیک سبب شد تا نیروهای انقلابی نتوانند سپهری را بیافرینند که در درون آن همه گرایشهای سیاسی هوادار حکومت مردم بر خویش بتوانند در کنار هم و با هم به زندگی خود ادامه دهند. دوران حکومت روبسپیر که حکومت ترور انقلابی را برقرار ساخته و مخالفان خود را بهمثابه دشمنان انقلاب به گیوتین میسپرد، سرانجام سبب نابودی ساختار دمکراتیک گشت و ناپلئون بناپارت که در حوزه نظامی درخشیده بود، توانست در سال ۱۷۹۹ با کودتا همه قدرت سیاسی را بهدست آورد. او در آغاز به رسم امپراتوران روم باستان خود را کنسول اول نامید و در ۱۸۰۴ با برخورداری از پشتیبانی روستائیانی که هوادار اصلاحات ارضی او بودند، تاج پادشاهی را بر سر نهاد. پس از شکست او در جنگ واترلو ارتجاع اروپا توانست خانواده سلطنتی بوربون را بار دیگر به سلطنت رساند و با پادشاهی لودویک هیجدهم کوشش شد ساختار سیاسی سنتی بازسازی شود. اما این دوران با انقلاب سیاسی ۱۸۴۸ پایان یافت و ساختار سیاسی فرانسه دوباره به جمهوری بدل شد. نخستین رئیسجمهور این دوران لوئی ناپلئون بناپارت بود. او که برادرزاده ناپلئون بناپارت بود، در سال ۱۸۵۲ جمهوری را از بین برد و خود را با عنوان بناپارت سوم شاه فرانسه نامید.
به این ترتیب انقلابهای زودرس یا نارس وضعیتی را نمودار میسازند که در آن یک انقلاب پیش از آنکه شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برای موفقیت و تثبیت آن کاملاً فراهم گشته باشد، رخ میدهد و موجب میشود نیروهائی به قدرت سیاسی دست یابند که شرایط عینی برای ادامه سلطه اجتماعی و سیاسی آن نیروها هنوز به اندازه کافی فراهم نگشته است. در چنین وضعیتی نیروهای انقلابی ممکن است نتوانند قدرت را بهطور مؤثر حفظ و یا جامعه را به سمت تغییرات پایدار هدایت کنند. به عبارت دیگر مردم فقط میتوانند در رابطه با امکاناتی که در ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه نهفته است، مناسبات سیاسی را دگرگون سازند. انقلاب یکی از اشکال دگرگونی سیاسی است.در آغاز اما نیروهائی که پس از پیروزی یک انقلاب قدرت سیاسی را به دست میآورند، خواهند کوشید ساختار موجود را دگرگون سازند، شبیه انقلابهائی که در ایران شد. دستاورد انقلاب مشروطه تبدیل پادشاهی استبدادی به پادشاهی مشروطه بود. بنا بر مناسبات جدید مردم باید نمایندگان خود را برای تشکیل مجلس شورای ملی برمیگزیدند و آن نمایندگان باید نخستوزیری را انتخاب و یا رد میکردند که شاه مشروطه، یعنی شاهی که بنا بر اصول قانون اساسی پادشاهی میکند، به مجلس پیشنهاد میکرد. بنابراین شاه در حکومتهای مشروطه فقط باید کسانی را برای برگزیده شدن به مقام نخستوزیری به مجلس پیشنهاد کند که از پشتیبانی اکثریت نمایندگان مجلس برخوردار باشند. انقلاب مشروطه انقلابی زودرس و نارس بود، زیرا روند حرکت ساختار سیاسی نو که فرآورده انقلاب بود، چندی بعد به استبداد رضا شاه منجر شد، یعنی مناسبات درونی و بیرونی آن زمان جامعه ایران هنوز برای تحقق اهداف قانون اساسی مشروطه از رشد کافی برخوردار نبود. به این ترتیب برخلاف خواست انقلابیون و مردمی که در انقلاب شرکت کرده بودند، دولت مشروطه به پدیدهای نمایشی بدل گشت.
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نظام پادشاهی پهلوی که برخلاف قانون اساسی مشروطه به دولتی اقتدارگرا و استبدادی بدل گشته بود، سرنگون شد و نیروهای مذهبی به رهبری آیت الله خمینی نظام پادشاهی را به جمهوری اسلامی بدل ساختند. در این نظام هر چند مردم با شرکت در انتخابات نمایندگان مجلس شورای اسلامی، رئیسجمهور و شوراهای شهر و روستا را تعیین میکنند، اما رئیسجمهور از اختیارات زیادی برخوردار نیست، زیرا ولی فقیه که با رأی اکثریت نمایندگان مجلس خبرگان تا زمانی که زنده است برگزیده میشود، سیاستهای کلی کشور را تعیین میکند. او همچنین فرمانده کل قوا است و مسئول قوه قضائیه و رئیس شورای مصلحت نظام را انتخاب میکند و همچنین نیمی از نمایندگان شورای نگهبان را برمیگزیند و بیشتر اعضای شورای مصلحت نظام که باید میان مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان توازن برقرار سازد، توسط ولی فقیه که دارای اختیارات مطلقه است برگزیده میشوند. همه این نهادها هم رئیسجمهور و هم مصوبات مجلس را کنترل میکنند. بهعبارت دیگر، نهادهای برگزیده مردم توسط نهادهای برگزیده ولی فقیه کنترل میشوند و هرگاه مصوبات و کارکردهایشان مخالف خواستهای رهبر دینی باشد، توسط این نهادها لغو میشود. به این ترتیب میبینیم نظام جمهوری اسلامی نه جمهوری است و نه دمکراتیک. بنابراین باید به این نتیجه رسید که انقلاب ۱۳۵۷ نیز انقلابی زودرس و یا نارس بوده است، زیرا خواستهای آن انقلاب که آزادی، استقلال، جمهوری بودند تحقق نیافتند، زیرا شعار جمهوری در روند انقلاب به شعار جمهوری اسلامی بدل گشت. با وضعیت موجود که بازتاب دهنده دستاوردهای پسا پیروزی انقلاب است، مردم از آزادی برخوردار نیستند، زیرا ارزشهای اسلامی که ارزشهائی الهی و غیرقابل تغییر هستند، فضای زندگی مردم و به ویژه زنان ایران را بسیار تنگ و محدود ساختهاند. همچنین در رابطه با گسترش ارتباط اقتصادی و سیاسی با دیگر کشورهای جهان میتوان به این نتیجه رسید که تقریبأ هیچ کشوری حتی ایالات متحده آمریکا نیز از استقلال مطلق برخوردار نیست و بلکه پدیده استقلال نسبی است. در حال حاضر ایران از نقطه نظر سیاسی و نظامی از استقلال نسبی برخوردار است، اما به خاطر تحریمهای شدید اقتصادی از سوی ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در این حوزه از استقلالی ناچیز برخوردار است و به همین دلیل نمیتواند نیازمندیهای ضروری مردم خویش را تأمین کند.
چکیده آن که یکی از ویژگیهای انقلابهای زودرس آن است که هر چند جنبش انقلابی پیروز میشود و رهبران آن پس از کسب قدرت سیاسی تلاش میکنند مناسبات سیاسی موجود را دگرگون سازند، اما از آنجا که شرایط طبیعی قانون انکشاف مناسبات اجتماعی امکان تحقق خواستهای انقلاب را نمیتواند ممکن سازد، بنابراین نیروئی که توانسته در نتیجه یک انقلاب زودرس به قدرت سیاسی دست یابد، برای آن که بتواند همچنان در قدرت باقی بماند، باید با نیروهائی که در رابطه با شرایط عینی اقتصادی نیروی تعیین کننده اجتماعی هستند، همکاری و خواستهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن نیروها را نمایندگی کند. شوربختانه چنین وضعیتی هم اینک در ایران وجود دارد، زیرا خواست انقلاب دفاع از مستضعفین (تهیدستان) در برابر مستکبرین (توانمندان) بود و حال آن که اینک مافیای مستکبران، یعنی الیگارشهائی که سرمایههای مالی، صنعتی و بازرگانی را در ایران کنترل میکنند، تقریبأ تمامی قدرت سیاسی را در اختیار خود دارد و به وسیله نمایندگانی که به این الیگارشها وابستهاند، تقریبأ همه نهادهای سیاسی و از جمله ولی فقیه را به ابزار سلطه سیاسی خویش بدل ساخته است.
هشت مارس، روز جهانی زن
ملیکا نوری وفا
به نام زنان، شکوه زمین،
که روشن شود راهِ دیرین.
به نام صدایی که خاموش نیست،
به نام دلانی که مدهوش نیست.
زنی که برافراشت پرچم به دست،
که لبخند او بوی آزادی است.
زنی که شکست، اما پا نشکست،
که از درد، از رنج، شد سربلند.
درونش شراری چو خورشید بود،
دلش مثل دریا، پر امید بود.
۸ مارس، آواز تغییر شد،
نوای عدالت به تقدیر شد.
بیا دست در دستِ هم بگذاریم،
جهانی پر از نور و لبخند سازیم!
بیا تا بخوانیم سرود رهایی،
زنی را که جاری است در هر نگاهی.
صدایش صدای تمام زمین،
نگاهش چراغی به فردای یقین.
نه زنجیر میماند، نه ظلمت به جا،
که زن ریشهی عشق است و نور خدا.
اگر دست در دست هم وا کنیم،
جهانی پر از مهر برپا کنیم.
برابری آواز بیمرز ماست،
طلوع امید از دل شبهاست.
هشت مارس، فریادی از جانِ زن،
پیامی برای همه مردمانِ وطن.
به امید جهانی که آزاد شود،
گل مهر در سینهها شاد شود!
برابری جنسیتی در پیشگاه قانون یعنی چه؟ نَنسی لِویت،رابرت وِرچیک
تنظیم: عصمت فرزادی
«به من نگاه کنید! بازویم را نگاه کنید! من با این بازو زمین را شخم زدهام، کشتوکار کردهام، محصول را انبار کردهام، و هیچ مردی پیدا نمیشود که بهتر از من کار کند! من مگر زن نیستم؟ میتوانم به اندازهی یک مرد کار کنم و – اگر چیزی گیرم بیاید – بخورم، و ضربهی شلاق را تاب بیاورم. من مگر زن نیستم؟ سیزده بچه به دنیا آوردهام، و شاهد بودم که چطور بیشتر آنها به عنوان برده فروخته شدند. آن زمان که از درد مادربودن شیون میکردم، فقط مسیح صدایم را شنید. من مگر زن نیستم؟»
این جملات بخشی از سخنرانی تاریخی سوجرنر تروث، بردهی سیاه آمریکایی، در سال ۱۸۵۱ میلادی در همایش زنان است؛ شکواییهای که خیلی زود به یک سند مهم در مبارزات مدنی آمریکا علیه تبعیض جنسیتی و نژادی بدل شد. تروث در این سخنرانی به اساس یکی از نظریههای مهم حقوقی فمینیستی اشاره میکند که به «نظریهی تساوی در پیشگاه قانون» معروف است. او میپرسد اگر من میتوانم همانند مردان شخم بزنم و شلاق بخورم، چرا از حقوق یکسان برخوردار نیستم؟
سؤالی که اینجا پیش میآید این است که برابری جنسیتی در پیشگاه قانون دقیقاً یعنی چه؟ آیا برابری قانونی به معنای تساوی همگان در برابر قانون است؟ یا برعکس، برای تحقق برابری اتفاقاً باید به جنسیت فرد توجه کرد و در برخی از موارد، قوانینی متفاوت برای زنان و مردان وضع کرد؟ آیا میتوان با اتکاء بر آموزههای فمینیسم نظام حقوقی برابری ترتیب داد؟
اینها پرسشهایی هستند که نظریههای حقوق فمینیستی به آنها میپردازند. نَنسی لویت، استاد حقوق دانشگاه میزوری، و رابرت وِرچیک، استاد حقوق دانشگاه لولویا در کالیفرنیا، در فصلی از کتاب نظریهی حقوقی فمینیستی نگاهی دارند به گرایشهای غالب در نظریههای حقوقی فمینیستی.
لویت و ورچیک توضیح میدهند که این نظریهها متنوع، پیچیده، و گاهی حتی با یکدیگر متضاد هستند؛ اما همواره میتوان دو محور مشترک را در همهی آنها یافت: یک محور باور به وجود تبعیض تاریخی علیه زنان است که در تمام ارکان جامعه از جمله نظام حقوقی میتوان آن را مشاهده کرد؛ محور دیگر انگیزهی مشترک برای تحقق نظامی است که هیچ نوع تبعیض جنسیتی میان افراد جامعه قائل نشود.
گرایشهای اصلی در نظریههای حقوقی فمینیستی
با این مقدمه لویت و ورچیک مروری اجمالی بر هشت گرایش اصلی در نظریههای حقوقی فمینیست ارائه میدهند. هر یک از این گرایشها در بستر دورهای از مبارزات زنان شکل گرفتهاند و بر سویههای خاصی از تبعیض نهادینهشده در سازوکارهای حقوقی انگشت گذاشتهاند.
۱. نظریهی تساوی در پیشگاه قانون
نظریهی تساوی در پیشگاه قانون (Equal Treatment Theory)، یا فمینیسم لیبرال، با الهام از اندیشههای لیبرال و حقوق شهروندی استدلال میکند که در قانون باید با زن و مرد یکسان برخورد شود. مثلاً مطابق این نظریه زنان نیز باید همانند مردان حق رأی داشته باشند.. این نظریه پایهی فکری مبارزات حقوقی زنان در دهههای شصت و هفتاد میلادی در آمریکا شد. در آن زمان، وکلا و حقوقدانان فمینیست، از جمله قاضی روث بیدر گینزبرگ، استدلال میکردند که زنان باید از فرصتهای آموزشی و شغلی برابر و امکانات رفاهی دولتی یکسان با مردان برخوردار باشند، و تمایزگذاری میان زنان و مردان در این حوزهها تبعیض علیه زنان است.
این مبارزات بهویژه در دههی هفتاد میلادی گام بلندی در تاریخ احقاق حقوق زنان در آمریکا بود، اما از لحاظ نظری چندان پیشرو نبود. ملاک اصلی سنجش در این نظریه، عملکرد و حقوق مرد است و پایهی استدلال این است که از آنجا که زنان همان فعالیتها، نیازها و عملکرد مردان را دارند باید از همان حقوق برخوردار باشند.
چنین نظریهای نمیتواند در حوزههایی همچون بارداری یا مرخصی زایمان کمک چندانی به وضعیت زنان بکند. در پاسخ به این نقصان گرایش دیگری در نظریههای فمینیستی شکل گرفت که به فمینیسم فرهنگی معروف است.
۲. فمینیسم فرهنگی
فمینیستهای متعلق به جریان فمینیسم فرهنگی (Cultural Feminism) معتقد بودند که زنان و مردان نباید یکی فرض شوند و نظریهای که برپایهی همانندی زنان و مردان باشد فقط تا جایی میتواند در خدمت زنان باشد که بشود ثابت کرد آنها مشابه مردان هستند.
از نظر این فمینیستها، دستاورد وضع قوانینی با این رویکرد صرفاً برابری صوری (formal) روی کاغذ است و به رفع تبعیض علیه زنان نمیانجامد. فمینیستهای فرهنگی حتی معتقد بودند اگر قانون به جنسیت فرد دقت نکند و قوانین را مطابق نیازهای جنسیتی اصلاح نکند، ممکن است خود به مانعی برای پیشرفت زنان بدل شود. از دید این فمینیستها زنان و مردان تجربیات زیسته، نیازها، و جایگاههای متفاوتی دارند و این تفاوتها باید در روند اصلاح قانون در نظر گرفته شوند.
فمینیسم فرهنگی در موضوعاتی همچون بارداری، مرخصی زایمان، و یا حمایت قانونی از زنان خشونتدیده بهتر از نظریهی تساوی عمل میکند. اما این گرایش نیز با انتقادهای جدی مواجه شد؛ از جمله اینکه، بسیاری از فمینیستها معتقدند فمینیسم فرهنگی ممکن است برداشتهای رایج راجع به زنان و مردان در جامعه را تکرار کند و تفاوتهایی که برساختهی تاریخ تبعیض هستند را ذاتی قلمداد کند. دو گرایش مذکور، یعنی فمینیسم لیبرال در برابر فرهنگی، یا نگاه همانندی زن و مرد در برابر تفاوتشان، هنوز هم دو قطب اصلی بحثهای رایج میان نظریهپردازان فمینیسم است. هر گرایش ظرفیتها و ضعفهای خاص خودش را دارد و میتواند گاهی به نفع و گاهی به ضرر زنان تمام بشود.
۳. نظریهی چیرگی
نظریهی چیرگی (Dominance Theory)، دوقطبی لیبرال در برابر فرهنگی را کنار میگذارد و میگوید اصل ماجرا این است که مردان در طول تاریخ بر زنان غلبه داشتهاند، غلبهای که در تمام اندیشهها، سازوکارها، و نهادهای جامعه تکرار میشود.
طرفداران نظریهی چیرگی میگویند فرقی نمیکند با رویکرد همانندی مرد و زن به سراغ قانون برویم یا با رویکرد فرهنگی؛ چیزی که مهم است و در هر دو نظریه بهقدر کافی به آن اهمیت داده نمیشود روابط قدرت است. تمرکز این فمینیستها بر روابط قدرت بین زن و مرد و غلبهی مردان بر زنان در خانواده و جامعه است. اهمیت این نظریه وقتی بیشتر به چشم میآید که بحث راجع به موردی چون پایان دادن به بارداری ناخواسته (سقط جنین) به میان میآید. نظریههای تساوی و فرهنگی نمیتوانند توضیح قانعکنندهای دربارهی قوانین سختگیرانهی جلوگیری از پایان بارداری بدهند. اما نظریهی چیرگی نشان میدهد که وجود چنین قوانینی به این خاطر است که بدن زن در خدمت مرد و جامعه فرض میشود و زنان از تبعیض رها نخواهند شد مگر از مجرای مبارزه با این چیرگی تاریخی.
فمینیستهای معتقد به نظریهی چیرگی استدلال میکنند که پدرسالاری نظامی از باورهاست که طبق آن در حوزهی آموزش، اشتغال، سیاست، و دین به مردها اولویت میدهد و زنان را شهروند درجهدو میداند. این سلسلهمراتب از دل نهاد خانواده آغاز میشود که در آن مرد بر زن غالب است، و شکل غایی آن در قالب خشونت خانگی، تجاوز جنسی، و قتل زنان بروز پیدا میکند. این نظام بر مهار زنان و کنترل تولید مثل و زندگی فردی و اجتماعی زنان استوار است. در یک کلام، کلیّت حیات زن در اختیار مرد است.
کاترین مَککینون، نظریهپرداز پرآوازهی آمریکایی معاصر حقوق فمینیستی، یکی از پیشقراولان نظریهی چیرگی است. مککینون آگاهیرسانی و آموزش را یکی از راههای اصلی مبارزه با پدرسالاری میداند. از جمله پیشنهادات او این است که گروههایی از زنان تشکیل شود تا با هم دربارهی تجربههایشان در خانواده و محل کار و تحصیل صحبت کنند، آزادانه با هم راجع به سلامت روانیشان حرف بزنند، و به این طریق به مناسبات قدرتی که شبانهروز تجربهاش میکنند آگاه شوند.
نظریهی چیرگی نیز مانند نظریههای پیشین منتقد کم نداشته است. بعضی میگویند که این نظریه همهی زنان را به قربانی تقلیل میدهد، خاستگاهش تجربهی زندگی زنان سفید غربی است و این خاستگاه به تجربهی زنان دیگر قابل تعمیم نیست. در پاسخ به این انتقادات، نظریهی فمینیسم نژادآگاه شکل گرفت.
۴. فمینیسم نژادآگاه
فمینیسم نژادآگاه (Critical Race Feminism) از دل مبارزات دههی ۱۹۸۰ میلادی زنان آمریکا ظهور کرد. مبارزات زنان آمریکا در این دهه شاهد ظهور صداها و فکرهای تازهای بود که تا آن زمان در جریان اصلی مبارزات زنان جایگاهی نداشتند. در آن دوره بود که اندیشههای زنان رنگینپوست و لزبین (همجنسگرا) در نقد نظریههای رایج فمینیستی مورد توجه قرار گرفت.
این زنان معتقد بودند که فمینیسم رایج بر اساس نیاز و تجربهی زنان سفید شکل گرفته است که تجربهی زنان دیگر را یا کلاً نادیده میگیرد و یا فرض میکند تجربهی زنان سفید جهانشمول است و نقطهنظرات و افکار و تجارب زنان دیگر را هم دربرمیگیرد.
فمینیستهای رنگینپوست و سیاه آمریکایی بهویژه تاکید کردند که تجربهی زن سیاه را نمیتوان فقط با جنسیت توضیح داد چون این تجربه همواره در تقاطع جنسیت، نژاد، و طبقه شکل میگیرد. این وضعیتی است که زنان سفید طبقهی متوسط درکی از آن ندارند. فمینیستها سفیدپوست طبقهی متوسط تلاش کردند سلسلهمراتب مختلف قدرت و تبعیض را در کنار هم تحلیل کنند تا مخاطب را با واقعیت تاریک تبعیض آشنا کنند.
فمینیستهای سیاه رویکرد نظری متفاوتی اتخاذ کردند وبه جای اینکه روی نظریهپردازی انتزاعی تمرکز کنند، رفتند سراغ روایتهای اول شخص، تاریخ شفاهی، و داستانها، و خاطرات زنان. در بسیاری از متون نظری فمینیسم نژادآگاه، تجربههای روزمرهی زنان در مواجهه با نژادپرستی و زنستیزی مطرح میشوند و مبنای اصلی ایدهپردازی و استدلال قرار میگیرد.
برخی از فمینیستهای نژادآگاه معتقدند که نقل روایتها و داستانهای شخصی بهتر از استدلالهای نظریههای فمینیستی زنان سفید بر مخاطب اثر میگذارد زیرا داستان مختصات زمانی و مکانی را برجسته میکند، با خواننده مستقیم ارتباط برقرار میکند، و میتواند به شکل ملموس و محسوس جرقهی آغاز طرزفکرهای جدید شود. این کاری است که نظریه معمولاً قادر به انجام آن نیست.
۵. فمینیسم لزبین
در میان تنوع اندیشهی فمینیستی که دههی هفتاد و هشتاد شاهد آن بود، فمینیسم برآمده از تجربهی همجنسگرایی زنان (Lesbian Feminism) تبدیل به گرایشی خاص شد. نظریهی حقوقی فمینیستی لزبین تلاش میکند قانون را از منظر افراد کوییر (Queer) و دگرباش جنسی ببیند.
فمینیستهای لزبین معتقدند که گرایش جنسی فقط یک تمایل شخصی نیست، بلکه مقولهای تماماً سیاسی است که با بسیاری از اعتقادات جامعه گره خورده. بسیاری از فمینیستهای دگرجنسگرا نظریههای حقوقی فمینیستهای لزبین و کوییر را برای دههها جدی نمیگرفتند و فرضشان بر این بود که دگرباشان جنسی صرفاً گروه اقلیتی هستند که نیازهای حقوقی خاص خود را دارند. اما نظریهپردازان کوییر توانستهاند نشان دهند که میان دگرجنسگرایی به عنوان گرایش جنسی غالب و «نرمال» و زنستیزی رابطهی تنگاتنگی وجود دارد. دگرجنسگرایی ابزار استمرار پدرسالاری و سرکوب دیگر گرایشهای جنسیست. در دگرجنسگرایی یک رابطهی جنسی خاص هنجار فرض میشود و افراد با گرایشهای دیگر همانند زنان سرکوب میشوند.
بخشی از کار نظریهپردازان حقوق فمینیستی لزبین تلاش برای رفع تبعیض قانونی علیه دگرباشان جنسی است. این نظریهپردازان مثلاً با اتکاء بر زیستشناسی و ژنتیک تلاش میکنند نشان دهند که گرایش جنسی وراثتی است و نباید عامل تبعیض علیه فرد باشد. یا مثلاً سعی میکنند برای افراد دگرباشی که در معرض خشونت هستند حمایتهای قانونی ترتیب بدهند.
اما مشابه همان مشکلی که نسل اول و دوم فمینیستها با دوگانهی لیبرال/فرهنگی داشتند اینجا هم ظهور میکند: در این نظریه نیز حقوق زوجهای کوییر به نسبت زوجهای دگرجنسگرا تعریف میشود و دگرجنسگرایی مرکزیت خود را حفظ میکند.
یا تلاش برای اثبات اینکه همجنسگرایان هم قادر به تشکیل خانواده هستند، بسیاری از اوقات تعریفی هنجاری یا حتی سنتی از نهاد خانواده به دست میدهد که اگر چه میتواند به وضع قوانین صوری به نفع دگرباشان باشد، اما در عمل با بازتولید تعاریف دگرجنسگرایی تبعیض علیه دگرباشان را بازتولید میکند.
۶. بومفمینیسم
مفهوم بومفمینیسم یا اکوفمینیسم (Ecofeminism) ابتدا در دههی هفتاد میلادی مطرح شد و توجه چندانی جلب نکرد، اما شاید بتوان گفت امروزه به واسطهی بحران زیستمحیطی و گرمایش زمین، تبدیل به عمدهترین گرایش فمینیستی شده است.
بومفمینیسم بر تقاطع سرکوب انسانها و ویرانی طبیعت تمرکز دارد و نشان میدهد که سرکوب زنان، به طور مشخص، و تخریب طبیعت هر دو حاصل یک نظام فکری و اقتصادی و در واقع دو روی یک سکهاند. سنت روشنگری غرب مفهوم مردانگی را با مقولههای روح و اندیشه مرتبط میداند و در مقابل، زنانگی را در پیوند نزدیک با طبیعت و حس و غریزه میبیند.
در این سنت فکری، اندیشه بر حس برتری دارد، انسان حق دارد که بر طبیعت چیره شود و این دو باور در کنار یکدیگر اسباب انقیاد زنان و طبیعت را فراهم کردهاند. اکوفمینیستها معتقدند که این سنت فکری رویکردی فایدهگرا (utilitarian) به طبیعت دارد که صرفاً به دنبال منفعت انسان است.
در این فایدهگرایی مهم نیست که تصمیمات و برنامههای انسانها چه خسارتی به طبیعت میزند و هدف صرفاً سودبردن از منابع طبیعی است. در مقابل این سنت، اکوفمینیستها مدافع رویکردی اخلاقی هستند که متوجه آسیبهای انسان به طبیعت است و در جهت کاهش این آسیبها گام برمیدارد.
به نظر اکوفمینیستها اهداف زیستمحیطی و آرمانهای برابری و عدالت اجتماعی در همتنیدهاند و توجه به محیط زیست بدون لحاظکردن نابرابری و تبعیض اجتماعی ممکن نیست. از همین منظر، نظریههای حقوقی اکوفمینیستی تلاش میکنند دو مقولهی انسان و طبیعت را در پیوند با یکدیگر ببینند و هنگام اصلاح قانون در هر مقوله، متوجه تأثیراتش در مقولهی دیگر هم باشند.
۷. فمینیسم عملگرا
زنانی که به فمینیسم عملگرا (Pragmatic Feminism) گرایش دارند بر این باورند که نظریهپردازی انتزاعی در مجموع درد چندانی از زنان دوا نمیکند و بهترین شیوهی مبارزه، تمرکز بر معضلات مشخص و یافتن راه حل برای آنهاست.
به لحاظ نظری، آنها پیرو فلاسفهی پراگماتیست آمریکایی همچون جان دیویی هستند که به روایتهای کلان و انتزاعی اعتقاد نداشتند و حقیقت برایشان آنچنان متکثر است که جروبحث بیانتها برای صدور حکم نظری فایدهای ندارد و باید به فکر چاره بود. برخی میگویند مکتب عملگرا را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «بحث نکن! به فکر چاره باش».
فمینیستهای عملگرا هر نوع گزارهی جهانشمول مثل «مردان زنان را سرکوب میکنند» را به دیدهی تردید مینگرند و مدام بر اهمیت بستر و زمینهی بحث و دیدگاه گوینده تأکید دارند. در عرصهی حقوق، قانون برای این فمینیستها مجموعهای از جملات و تبصرهها و بندها است که فینفسه اهمیت چندانی ندارد، مگر زمانی که در ارتباط با پروندهای مشخص به کار رود.
به نظر آنها و مبارزهی فمینیستی در شرایطی مؤثر خواهد بود که بتواند خود را با زمان و مکان تطبیق دهد؛ تمرکز بر شرایط در این رویکرد موجب میشود فمینیستهای عملگرا بسته به موقعیت در مورد راه حل مسئلهی واحد به نتایج متفاوت برسند.
۸. فمینیسم پسامدرن
فمینیسم پسامدرن (Postmodern Feminism) نیز منتقد رویکردها و باورهای جهانشمول است. نظیر برخی گرایشهای متأخری که آوردیم، فمینیستهای پسامدرن نیز از دوگانهی لیبرال در برابر فرهنگی فراتر میروند. پسامدرنها هم از ذاتگرایی فاصله میگیرند و تفاوتهای جنسیتی را در بستر تاریخی و فرهنگی توضیح میدهند.
فمینیستهای پسامدرن معتقدند جنسیت باید در کنار نژاد و طبقه بررسی شود و بهخودیخود نمیتواند تبعیضی را توضیح دهد که زنان رنگینپوست تجربه میکنند. اما پسامدرنها، برخلاف نظریهی فمینیستی نژادآگاه، معتقدند که حقیقت از دل قصههای متعدد بیرون نمیآید چرا که اساساً حقیقتی وجود ندارد. فمینیستهای پسامدرن تا جایی پیش میروند که حتی امکان کسب هر نوع دانش یا تجربهی عینی را با شک و تردید می نگرند، و نه فقط حقیقت، که امکان طرح مسئلهی حقیقت و پرسش دربارهی آن را هم زیر سؤال میبرند.
به باور فمینیستهای پسامدرن، دانش همواره شکلی از باور است. این باور با زبان گره خورده، و از این بابت، زبان به خاطر مجموعهی باورها و ایدئولوژیای که در بطن خود دارد هرگز نمیتواند یک رابطهی مستقیم با حقیقت برقرار کند؛ بدون زبان هم فکرکردن راجع به هیچچیز ممکن نیست.
از نظر فمینیستهای پسامدرن، در دورههای تاریخی مختلف شکلهای متفاوت قدرت مسلط دیدگاههای خاصی را ارجح میدانند و به باقی دیدگاهها تحمیل میکنند. در مورد جنسیت نیز مسئله همین است: همهچیز محصول بازی با کلمات است و اگر سلسلهمراتب قدرت را واژگون کنیم، برداشتها راجع به روابط جنسیتی بهکل دگرگون خواهد شد. این رویکرد به محدودیت کل مقولهی نظریهپردازی و نظریهپردازی حقوقی اشاره میکند و میگوید دست آخر، هر نظریهای از یک ایدئولوژی خاص برآمده و روابط قدرت خودش را تولید میکند.
بسیاری از فمینیستها ایدههای پسامدرن را در پروژهی رهایی زنان نظریهای بیفایده میدانند و این ایدهها به نظرشان مجموعهای از اداها و اجراهای زبانی هستند که نه قادر به تحلیل رنج و خشونت واقعیاند و نه عملاً کاری از دستشان برمیآید.
منطق پستمدرنیسم را اگر ادامه دهیم، تجاوز جنسی و بردهداری هم صرفاً اشکال دیگری از روایتگریاند همارز با دیگر روایتها. این رویکرد نمیتواند به کنش سیاسی معنیدار منتج شود.
هنر و هنرمندی: زبان بیکلام احساسات
ملینا نوری وفا
هنر، زبان بیکلامی است که از دیرباز تا امروز، انسانها را به هم پیوند داده و احساسات، اندیشهها و باورهایشان را بازتاب داده است. از نقاشیهای غارهای ماقبل تاریخ گرفته تا هنر دیجیتال مدرن، این زبان جهانی هیچگاه محدود به مرزهای جغرافیایی و فرهنگی نبوده است.
هنر: آیینه روح بشر
هنر را میتوان بازتابی از هویت، فرهنگ و تاریخ دانست.
هر اثر هنری، داستانی را روایت میکند که گاه کلمات قادر به بیان آن نیستند.
یک تابلوی نقاشی، قطعه موسیقی، یا اجرای تئاتر میتواند چنان عمیق در جان بیننده و شنونده نفوذ کند که احساسات عمیقی را برانگیزد.
در دوران کلاسیک، هنرمندان مانند لئوناردو داوینچی و میکلآنژ، هنر را به اوج ظرافت و تکنیک رساندند.
در قرنهای بعد، با ظهور جنبشهای هنری همچون امپرسیونیسم، سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم، هنرمندان تلاش کردند دیدگاههای تازهای از واقعیت و خیال را به نمایش بگذارند.
هنرمند: خالق جهانهای تازه
هنرمند، کسی است که با چشمانی تیزبین و روحی حساس، دنیا را به گونهای متفاوت میبیند و آن را در اثر خود بازتاب میدهد. او میتواند از دل تاریکی، زیبایی بیافریند و از میان سکوت، صدایی تازه خلق کند.
اما زندگی هنرمندان همیشه آسان نبوده است.
بسیاری از آنها در زمان خود با بیمهری و بیتوجهی مواجه شدهاند، اما آثارشان پس از سالها یا حتی قرنها ارزش واقعی خود را نشان داده است. ونگوگ، نمونهای بارز از این واقعیت است؛ هنرمندی که در زمان حیاتش تنها یک تابلو فروخت، اما امروز آثارش از گرانبهاترین تابلوهای جهان به شمار میروند.
هنر در دنیای مدرن
در دنیای امروز، هنر دیگر محدود به بوم نقاشی یا صحنه تئاتر نیست. فناوریهای دیجیتال، هوش مصنوعی و رسانههای اجتماعی، بستری نو برای هنرمندان فراهم کردهاند. اکنون هر کسی میتواند با یک کلیک، اثر هنری خود را به جهانیان نمایش دهد و با مخاطبانی از سراسر دنیا ارتباط برقرار کند.
اما در این میان، سؤال اساسی این است که آیا هنر همچنان میتواند روح انسان را تغذیه کند و بر زندگی او تأثیر بگذارد؟ پاسخ این پرسش را شاید بتوان در احساسی که هنگام تماشای یک اثر هنری ناب به ما دست میدهد، یافت؛ احساسی که فراتر از واژههاست و تنها با قلب میتوان آن را درک کرد.
هنر، نه فقط یک وسیله برای بیان، بلکه ضرورتی برای روح بشر است. چه در قاب یک نقاشی، چه در ملودی یک موسیقی، و چه در حرکتهای یک رقص، همواره میتوان ردی از احساسات انسانی را یافت.
این همان چیزی است که هنر را جاودانه میکند و هنرمندان را به پیامآوران زیبایی و حقیقت بدل میساز
سیامک پورزند را بشناسیم
مریم فومنی
سیامک پورزند، شور امیدی که به مسلخ کشانده شد، به روایت مهرانگیز کار
سیامک پورزند، روزنامهنگار ۸۰ ساله، نهم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ پس از سالها بازداشت و شکنجه، خودش را از بالکن آپارتمانش در تهران به پایین پرتاب کرد و جان باخت. مهرانگیز کار، همسر سیامک پورزند که وکیل دادگستری و یکی از حقوقدانان نامدار در جنبش زنان ایران است، میگوید اتفاقاتی که برای سیامک پورزند افتاد نه فقط سرنوشت او و خانوادهاش بلکه سرنوشت بسیاری را در ایران تغییر داد.
او با نوشتن کتاب «سیامک پورزند، روزنامهنگاری که قرار شد خودکشی کند» که به تازگی از سوی نشر باران در سوئد منتشر شده، آنچه بر همسرش گذشته را به عنوان نمونهای از پروندههای نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران بررسی کرده است.
سیامک پورزند، چنانکه مهرانگیز کار در این کتاب دربارهاش مینویسد، روزنامه نگاری پر سر و صدا با کلی ماجراجوییهای مطبوعاتی و سیاسی و سینمایی بود که در ۱۸ سالگی «سینه کلوپ» را در تهران راهانداخته بود، کشته مردهی سینمای هالیوود بود و میخواست که ایرانیها را با سینمای هالیوود و فرهنگ و هنر غرب آشنا کند؛ در زمان ملی شدن صنعت نفت از هواداران مصدق بود و بعدتر همسو با هویت سیاسی خانوادهاش، از طرفداران پادشاه و پادشاهی شد.
در روزهایی که نمایندهی روزنامهی کیهان در هالیوود بود، از آمریکا در جریان نگارش یک مقاله دربارهی قتل رابرت کندی با مهرانگیز کار آشنا شد و کمی بعد در محفل کوچکی که ویگن، خوانندهی جاز ایران در آن گیتار مینواخت، ازدواج کردند. زوج جوانی که زندگیشان رنگی از زیست فرهنگی و مدرن داشت، در میان محافل سینمایی و مطبوعاتی و هنری وقت میگذراندند و با شور و شوق در برنامههای همسو با توسعهی اجتماعی مشارکت میکردند.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، سیامک پورزند با ۱۵ سال سابقهی کار در روزنامهی کیهان، تقاضای بازنشستگی داد و تا ۱۰ سال پس از انقلاب خانهنشین شد. خودش نمیخواست «حتی یک روز با حکومت خمینی کار کند.» و همسرش از این تصمیمش استقبال کرد، چون نگران بود «نتواند شرایط سخت و شعارهای ضدشاه و ضدغرب را در محل کار تحمل کند و واکنش نشان بدهد و سرش برود بالای دار.»
در آن ده سال، گاهی برای کاری کوتاهمدت به مطبوعات تخصصی دعوت و گاهی به اتهامهای «سلطنتطلبی» و «ضدیت با انقلاب» بازداشت و راهی زندان میشد. یکبار در سال ۱۳۶۴ «به اتهام واهی ارتباط با اپوزیسیون خارج از کشور» بازداشت و تا مرحلهی اعدامِ ناقص پیش رفته بود. دستوچشمبسته او را در برابر جوخهی اعدام گذاشته و گلولهها را به جای قلبش، به دیوار پشت سرش زده بودند.
در آن سالها، همسرش مهرانگیز کار، تازه وکالت را شروع کرده بود و در فضای مردسالار قوهی قضاییه از یک سو در تلاش برای دفاع از موکلانش و تثبیت موقعیتش به عنوان یک «وکیل زن» بود و از سوی دیگر در فضایی که دگراندیشانِ مخالف حکومت پیدرپی خانهنشین و از کار بیکار میشدند نگران حفظ شغل و تأمین معاش خانوادهاش بود.سیامک پورزند در اوقاتی که زندان نبود، مسئولیت نگهداری از دخترانش را داشت و در تمام این مدت «در انتظار سقوط جمهوری اسلامی بود»، تا اینکه سال ۱۳۷۶ و دورهی اصلاحات را به چشم دید و هیجانزده به ماندگاریاش دل بست. مهرانگیز کار تعریف میکند که در شامگاه دوم خرداد ۱۳۷۶، سیامک، او و دخترانشان، آزاده و لیلی را در شهر میچرخاند، مثل بچهها ذوق میکرد و میگفت: «ایران دوباره دارد ایران میشود.»
همان موقع بود که این روزنامهنگار کارکشته «عاشق مطبوعات اصلاحطلب شد.» با آغوش پرگل به تحریریهی روزنامههای نوپای اصلاحطلبان میرفت و برای همکاری داوطلبانه اعلام آمادگی میکرد. «احساس میکرد از تابوت بیرون آمده و زندگی از سر گرفته است.» آنقدر هیجان داشت که همسر حقوقدانش هم توان مهارش را نداشت و نمیتوانست او را از تیررس «هیجانهای دردسرساز» دور کند.
«سیامک هر هفته برای مطبوعات اصلاحطلب برنامهای میگذاشت مردمپسند، جوانپسند. نمیگذاشت چیزی از تب و تاب بیفتد. دست هنرمندان دردمند زمان شاه را در برنامههایی که به نام ستایش از هنر برگزار میکرد میگذاشت توی دست جوانهای هنرمند پس از انقلاب. مردمی که بلیت میخریدند و به دیدار این صحنههای غیرمنتظره میرفتند گاهی در پایان میدیدند شیشههای اتومبیلشان به سنگ جناح بیزار از اصلاحات شکسته است. من در مراسم از ترس پیامدها شرکت نمیکردم و میدیدم سیامک از این حوادث اصلاً خم به ابرو هم نمیآورد و تازه بیشتر نیرو میگیرد … جمعی از جوانهای سرگشته که وارد مطبوعات اصلاحطلب شده بودند، عاشقانه و با احترام سیامک را دوست داشتند. داوطلبانه به آنها درس روزنامهنگاری میداد. میخواست روزگارِ از دسترفتهی شاه را در ظرف اصلاحات بریزد و بازسازیاش کند. او اینجوری اصلاحطلب شد.»
او همچنین با گزارشهایی که برای رادیوهای فارسیزبانِ خارج از ایران میفرستاد، پلی شده بود بین ایرانیان خارج از کشور با وقایع تازهای که در آن مملکت رخ میداد. گزارشهایی از مراسم خاکسپاری فروهرها که در قتلهای زنجیرهای کشته شدند تا معرفی مطبوعات اصلاحطلب به ایرانیانِ جلای وطن کرده.
«سیامک برای آن که با دست خالی و بی آنکه از جایی مزد بگیرد به ایرانیان مقیم آمریکا خبررسانی کند. با روزنامهفروش سر کوچه قرار و مدار بسته بود تا تمام مطبوعات دو جناح را هر روز صبح به محض رسیدن به پیشخوان، بسپارد به شاگرد میوهفروش که سیفالله نام داشت و او با فرغون میوهفروشی، مطبوعات را به خانهی ما میرساند. با این چنین وسایل ابتدایی و تحمل هزینهای که هرگز از جایی تأمین نمیشد و با عشق و شوریدگی هزینهها را با درآمد ناچیز از مستمری بازنشستگی خود تأمین میکرد. او خبررسانی به ایرانیان راه دور را مانند یک فریضه به جا میآورد و گمان نمیبرد بابت این کار علنی که در قوانین جزایی کشور مصداق جرم نبود به انواع رفتار مجرمانه متهم شود.»
همان موقع بود که به نوشتهی مهرانگیز کار محافظهکاران برای حذف او وارد عمل شدند. مهرانگیز کار بازداشت و شکنجهی سیامک پورزند به منظور گرفتن اعترافات اجباری از او را یک گروکشی سیاسی بین دو جناح محافظهکار و اصلاحطلب در ایران میداند و با نوشتن این کتاب خواسته نشان بدهد که «چطور جمهوری اسلامی برای انتقام از رقیبانش طعمه انتخاب میکند.»نیمهی اول کتاب «سیامک پورزند، روزنامهنگاری که قرار شد خودکشی کند»، شرح این است که سیامک پورزند چه کسی بود و این روزنامهنگارِ کهنهکارِ سلطنتطلب چطور اصلاحطلب شد. در همان فصلهای ابتدایی کتاب البته، خانم کار از «سوگواری دیجیتالی» و «محرومیت از عزاداری سنتی» پس از جانباختن سیامک پورزند نیز نوشته است. در آن روزها مهرانگیز کار و دخترانش در ایران نبودند. لیلی دختر بزرگشان در اواخر دههی هفتاد زیر فشارهای امنیتی مأمورانی که او را اسباب آزار و اذیت پدر و مادرش کرده بودند، ایران را ترک کرد و به کانادا رفته بود. مهرانگیز کار نیز پس از ابتلا به سرطان سینه در دوران بازداشتش پس از کنفرانس برلین (در سال ۱۳۷۹)، به همراه دختر ۱۴ سالهاش آزاده برای درمان به آمریکا رفته بود. سیامک پورزند اما در ایران ماند و هنوز امید داشت که کشتی اصلاحات این مرز و بوم را به ساحل امن برساند.
نیمهی دوم کتاب شرح بازداشت و شکنجههایی است که در نهایت سیامک پورزند را به لبهی بالکنی رساند که از بلندای آن نقش زمین شد و جان باخت. مهرانگیز کار میگوید یکی از هدفهایش برای نوشتن این کتاب این بود که نشان دهد چطور حکومت با نابود کردن نیروهای سکولار و مستقلی که به امید گشایش فضایی برای تغییر از اصلاحطلبان حمایت کرده بودند، میخواست «فرزندان ناخلف اصلاحطلبش» را ادب و کنترل کند. برای همین بود که داستان سیامک پورزند، یک روزنامهنگار سکولارِ خارج از بازیهای قدرت در جناحهای حاکم را روایت کرده که بازیچهی انتقامگیری محافظهکاران از اصلاحطلبان شد و زندگی خودش، خانوادهاش و بسیاری از فعالان هنری، فرهنگی و مدنی که از اطرافیانش بودند، تحت تأثیر این اتفاق قرار گرفت. «درست است که با هدف افترازنیِ جناح محافظهکار به جناح اصلاحطلب و تضعیف آن برای سیامک دام گسترده بودند، ولی مهمترین هدف این بود که بحثهای سینمایی و هنرهای نمایشی را که در دوران ریاست محمد خاتمی به کمک مطبوعات اصلاحطلب گسترده میشد، به بهانهی تهاجم فرهنگ غربی مسدود یا دست کم محدود شود. اقاریر سیامک در این راه به کار میآمد.
دوستان و آشنایان سیامک در حوزههای هنری و مطبوعاتی که عموماً نام و شمارهی تماسشان در دفتر تلفن بزرگی که سیامک داشت درج شده بود، هر روز به ادارهی اماکن خیابان تخت طاووس احضار میشدند، چند نظامی و سرهنگ بددهن و یاوگوه به آنها فحشهای چارواداری میدادند تا کرامت انسانی و غرورشان را خرد کنند. در جای دلیل و مدرک، صفحهای و دستخطی از سیامک را که زیر شکنجه و بر پایهی خواست شکنجهگران دربارهی آن فرد نوشته شده بود را در برابرش میگذاشتند.»
حکومت با نابود کردن نیروهای سکولار و مستقلی که به امید گشایش فضایی برای تغییر از اصلاحطلبان حمایت کرده بودند، میخواست «فرزندان ناخلف اصلاحطلبش» را ادب و کنترل کند.
بار روانی اعترافات اجباریِ زندانیای که زیر شکنجه مجبور به اعتراف شده بر خودش و خانوادهاش از موضوعاتی است که کمتر به آن پرداخته میشود. مهرانگیز کار اقاریر اجباری را سیم خارداری توصیف میکند که پیرامون اقرارکنندهی شکنجهشده و خانوادهاش کشیده میشود و عبور از آن ممکن نیست. او که هنوز زخم این سیمخاردار را بر جان دارد، شجاعانه در جای جای این کتاب اعترافات اجباری و تأثیر آن بر محیط اطراف زندانیِ تازه آزاد شده را زیر ذرهبین برده است.
«احساس شرم ما نسبت به دوستان و مطبوعاتیها و سینماییها و سایر هنرمندان که پیاپی به اداره اماکن احضار میشدند قابل توصیف نیست. احساس نفرت آنها از سیامک هم که نمیتوانستند باور کنند در کدام شرایط غیرانسانی اوراق بازجویی را مکتوب کرده تا جایی بود که هر یک پس از بازگشت از ادارهی اماکن به من در آمریکا زنگ میزدند و میگفتند پرونده روی شاخ شما رفته و اقاریر اخلاقی و جاسوسی او علیه شما چنان است که هرگاه بازگردید آب خوش از گلوتان پایین نمیرود. گاهی من و دخترها آرزو میکردیم در یک حادثه هر چهارتن جان داده بودیم و از دور شاهدی نمیشدیم بر این همه درد و رنجی که بر رگ و ریشههای ما فرود میآوردند. تا کسی این درجه از شرم را در نهایت بی گناهی احساس نکرده باشد، نمیتواند با امثال ما همدردی کند. شگفت آنکه در چنبرهی این همه شرم و خشم و احساس ترحم نسبت به سیامک، برخی میگفتند این اقاریر اجباری دیگر اثر ندارد و مردم میفهمند که همهاش قلابی است. من و دخترها و بیگمان سیامک در میان آتش اقاریر اجباری در نقطهی مقابل این سهلانگاریها و خوشخیالیها دست و پا میزدیم و میدیدیم و حس میکردیم که حتی در جمع بهترین دوستانْ سیامک تبدیل شده به انسان خبیثی که داوطلبانه بر ضد دوستانش اقرار کرده است.»
سیامک پورزند بالاخره در سال ۱۳۸۲ آزاد شد. به دلیل وضعیت بد جسمی و از ترس مرگش، او را به بیمارستان منتقل و پاهایش را به تخت زنجیر کرده بودند. خبر که به بیرون درز کرد، زیر فشارهای بینالمللی یک شب مأمورانی که مدام در کنارش بودند، بیسر و صدا زنجیرها را باز کردند و رفتند. گیتی پورفاضل، وکیل دادگستری که از دوستان خانوادگی بود، با مراجعه به دفتر زندان و پذیرش کفالتش، تقاضای مرخصی استعلاجی کرده بود. موافقت کردند اما زمانی برایش مشخص نشده بود. خواهرش، تنها عضو خانواده که در تهران بود، هر لحظه منتظر بازگشت مأموران و انتقال سیامک به زندان بود اما خبری از مأموران نشد. حالش که کمی بهتر شد و میخواستند مرخصش کنند، در نبود مأموران و مشخص نبودن هیچ رویهی قضایی مشخص او را به خانهی خواهرش بردند و در واقع بدون یک تصمیم کتبی و رسمی و اعلامشدهی قضایی آزاد شد. آزادیای که شکننده بود و مثل چماقی بالای سرش.
اما همین آزادی نیمبندِ سیامک پورزند هم واقعی نبود و انگار از زندانی به زندان دیگر رفته بود. همسر و دخترانش در خارج از ایران بودند. مقامات رسمی ایران در دولت اصلاحطلب خاتمی آنها را از برگشت به کشور نهی میکردند و میگفتند که قدرت حفظ امنیتشان را ندارند. خودش ممنوعالخروج بود و از لحاظ جسمی و روانی آنقدر ویران بود که توان خروج غیرقانونی از کشور را نداشت. دوستان قدیمش، آزرده و خشمگین از اعترافات اجباری که علیه آنها کرده بود، طردش کرده بودند و هر از گاه آدمهایی که دستنشانده و مأمور نهادهای امنیتی بودند در اطرافش سبز میشدند و به او که تنها و رنجور بود نزدیک میشدند، تنها کسانی که به او روی خوش نشان میدادند جوانان بودند.
«جوانان فعال در حوزههای فرهنگی درون کشور درست در نقطهی مقابل مطبوعاتیهای میانسال با سیامک برخورد محترمانه میکردند همهجا پیش پایش بلند میشدند و پیکرِ در هم شکستهاش را در آغوش میکشیدند و به او انرژی میبخشیدند، اما این فرصتها کم پیش میآمد. آزادیاش شکننده بود. حکم قضائی معتبری در اختیارش نگذاشته بودند. هر لحظه میتوانستند با یک احضار تلفنی او را به زندان بازگردانند نظام قضائی غیر مستقل جمهوری اسلامی کمتر مدارک معتبر قضائی در اختیار متهمین و محکومینی میگذارد که آنها را در روندی کاملاً غیرقانونی بر کرسی اتهام و محکومیت نشانده است.»
یک انگیزهی مهم مهرانگیز کار در این کتاب شرح دادنِ همین روند غیرقانونی و ناعادلانه در برخورد با متهمان است. او به عنوان یک وکیل دادگستری خواسته که روند دادرسی نامنصفانه و ناعادلانه در این پرونده را که نمونهای از هزاران پروندهی قضایی در ایران است نشان دهد.
مهرانگیز کار از همان روزهای نخست بازداشت سیامک پورزند در سال ۱۳۸۰ در تقویم شخصیاش شروع به ثبت روند پرونده کرد. او امید داشت که شاید بهرغم دوری از ایران و دسترس نداشتن به جزییات حقوقی پرونده بتواند با ثبت و مرور گزارشهای رسانهای تا حدممکن از کار دستگاه امنیتی و قضایی سر دربیاورد. دستگاهی که همسرش اسیر دستشان شده بود. یادداشتها و مستنداتی که در نهایت نسخهی اولیهی این کتاب شدند.
مقامات امنیتی با فشارهایی که به سیامک پورزند آوردند او را مجبور کردند تا وکیل انتخاب شده از سوی خانوادهاش را عزل کند و سپس وکیلی تسخیری که به نوعی همدست خودشان بود را بر سر پرونده گذاشتند. وکیلی که حتی حکم محکومیت موکلش را هیچوقت به او و خانوادهاش ارائه نکرد. مهرانگیز کار در این کتاب با تیزبینی یک حقوقدان، نشان میدهد که چطور از همان ابتدای بازداشت تا روزهای زندان و شکنجه و دادگاه و حتی پس از آزادی، حقوق ابتدایی متهم و زندانی به اشکال مختلف زیرپا گذاشته شد و نیروهای امنیتی که هراسی از تبعات رفتارشان در برابر قانون نداشتند حتی پس از آزادی نیز دست از سر زندانیشان برنداشتند و او را تا پای مرگ کشاندند. داستان پرآب چشمی که فقط شرح زندگی سیامک پورزند نیست و برای هزاران زندانی سیاسی و حتی غیرسیاسی دیگر در ایران نیز تکرار شده و میشود.
نه قربانیان، نه جلادان»، سلسله مقالاتی از آلبر کامو
هرمز دیّار
کامو در پاییز ۱۹۴۳، در حالی که بهتازگی از یکی از حملات بیماری سل بهبود یافته بود، به نهضت مقاومت فرانسه پیوست و به نگارش مقالاتی برای روزنامهی زیرزمینیِ «کُمبا» (نبرد) رو آورد. در ۱۹۴۶، آلبر کامو در همان حال که سرگرم نگارش رمان طاعون بود، سر دبیر کمبا شد.
آن روزها، مقارن بود با پایان جنگ جهانی دوم. فرانسه تازه از اشغال نازیها بیرون آمده بود و دادگاههای تصفیه برای محاکمهی مأموران برجستهی رژیم ویشی، و شبهنظامیان و ژورنالیستها و روشنفکرانی که، از نظر ایدئولوژیک، با آنان همدستی کرده بودند بهراه افتاده بود.
کامو، در ابتدا، به نام عدالت از این دادگاهها حمایت کرد. او خود برخی جنایتهای دلخراش شبهنظامیان وابسته به رژیم ویشی را به چشم دیده بود، و پس از گزارش اجساد فرانسویهایی که اطراف پاریس شرحه شرحه شده بودند، در کُمبا (۳۰ اوت ۱۹۴۴) نوشت «چه کسی جرئت میکند که از بخشش حرف بزند؟»
او در اکتبر همان سال در همان نشریه نوشت: «فرانسه در بطن خود وصلهای ناجور دارد؛ اقلیتی از آدمها که در گذشته به آن زخم زدهاند و هنوز هم به آن آسیب میرسانند. اینها آدمهایی هستند از جنس خیانت و بیانصافی … و … باید نابود شوند.» کامو در سراسر سال ۱۹۴۴ هنوز بر سر حرف خود ایستاده بود اما حتی در همین دوره نیز باور داشت که در مجازاتها باید اصل تناسب جرم و کیفر مراعات شود. (۱۸ اکتبر ۱۹۴۴) او نوشت «ما خواستار عدالت کور و شتابزده نیستیم.» (۲۵ اکتبر ۱۹۴۴) و یادآوری نمود که: «ما انسانهای نفرت نیستیم. ما باید انسانهای عدالت باشیم.» (اوت ۱۹۴۴)
در اواخر ۱۹۴۴، کامو وارد بحثهایی پردامنه با فرانسوا موریاک، نویسنده و روزنامهنگار شهیر فرانسوی، بر سرِ گذشت (یا «رحمت» در مفهومی عیسوی) یا اجرای عدالت در چنین مواردی شد. موریاک معتقد بود که تصفیههای اخیر، اساساً نگرانکننده هستند، زیرا در آنها بیش از آنکه به مسئلهی عدالت توجه شود، دغدغهی قصاص است که خودنمایی میکند. فقط چند هفته کافی بود تا دادگاههای تصفیه، کامو را نیز نسبت به اجرای عدالت ناامید سازند. در جریان تصفیه، صدها نفر کشته شدند و به زبان کامویی، «قتل، اندک اندک، بهامری دوستداشتنی» و «جنایتی دلپذیر» مبدل گردید.
کامو جزو آنانی نبود که بهقول ترتولیان (نویسندهی رومی سدهی دوم) بزرگترین خوشیاش در جهان برین، «تماشای سوختنِ امپراتوران روم در آتش دوزخ» باشد.
به علاوه، کامو و بسیاری دیگر بهزودی دریافتند که عدالت بهشکل وارونهای اِعمال میشد: در مورد جرائم سبکتر، تقریباً در تمام موارد، عدالت سریعاً و شدیداً اجرا میشد اما در مورد جرائم سنگین، اجرای عدالت بهطرز دردآوری، کُند و آسانگیر عمل میکرد.
کامو، در آغاز ۱۹۴۵ موضع خود در مورد عدالت مطلق را تعدیل کرد و سپس، در تابستان همان سال، موضعش را بهکلی تغییر داد. بهنظر کامو، دادگاههای تصفیه شکست خورده بود. او در اوت ۱۹۴۵ نوشت که «خود کلمهی تصفیه، بهاندازهی کافی بد است» و زبان بهاعتراض گشود که «خود قضیه، نفرتانگیز شده است.» بیعدالتی در دادگاههای تصفیه سبب شد که کامو اساساً در مورد مشروعیت مجازات اعدام تردید کند و او را به سوی مخالفت قطعی با اعدام سوق دهد. او در این هنگام، طوماری را برای جلوگیری از اعدام روبر برازیاک، امضا کرد.
(سیمون دوبووار و ژان پل سارتر از امضای این طومار خودداری ورزیدند.) برازیاک یکی از بدنامترین روشنفکرانی بود که با نازیها همکاری کرده بود و کامو بهشدت از او بیزار بود؛ بنابراین امضای کامو، نه به جهت حمایت از او، بلکه برای متوقفساختن جریان اعدامها بود.
کامو حتی در مورد اعدام افرادی که در نظر او شنیعترین جنایات را انجام داده بودند به تردید افتاد. مسئله این بود که وقتی چرخهی اعدامها به راه میافتاد حد یقفی در کار نبود.
در ابتدا، کامو از اعدامها دفاع میکرد زیرا میخواست برای «قربانیان» کاری بکند؛ اما اکنون متوجه شده بود که تعهد او به قربانیان، نه انتقامکشیدن، بلکه بزرگداشت یاد آنان به طریقی کاملاً متفاوت است: از طریق مخالفتی قاطع با مجازات اعدام، که در نظر کامو، برابر با «قتلی» بود که به نام قربانیان، و یا به نام دولت و ملت انجام میشد. (این ایده بعدها در تأمل در بارهی گیوتین بسط یافت.) انتقام در شکل فردی، یا قصاص در شکل جمعی و دولتیِ آن، چیزی را در وجود قربانیانِ پیشین میکُشت و ذرهذره آنان را به جلادانی تازه بدل میگرداند.
کامو عاقبت، طی یک سخنرانی، اعتراف کرد که در مورد اعدامها اشتباه کرده و حق با موریاک بوده است. جان فولی در این باره مینویسد «شایستگیِ کامو در پذیرش خطای شخصی، خصلتی است که اکثر همروزگارانش آشکارا از آن بیبهره بودند.»
موریاک معتقد بود که تصفیههای اخیر، اساساً نگرانکننده هستند، زیرا در آنها بیش از آنکه به مسئلهی عدالت توجه شود، دغدغهی قصاص است که خودنمایی میکند.
کامو در نوامبر ۱۹۴۶ مصمم گردید تا در نشریهی کمبا، سلسله مقالاتی را در باب رویدادهای هولناک دو سال گذشته در فرانسه بنگارد. عنوان این مقالات «نه قربانیان، نه جلادان» بود.
حرف اساسی کامو در این هشت مقالهی پیدرپی این بود که: نوع انسان، نه باید قربانی باشد و نه جلاد.
او میدانست که در تاریخ، چه بسیار قربانیانی بودهاند که بعداً خود به جلادان بدل شدهاند. نمونه تازه و زندهاش، سرکوب بیرحمانهی مسلمانان الجزایر در مه ۱۹۴۵به دست مقامات فرانسه بود. فرانسویها که همین چندوقت پیش، «قربانی» ستمکاری نازیها شده بودند حالا به «جلادانی» تازه بدل شده بودند. کامو میخواست این چرخهی مهیب متوقف شود.
کامو در ابتدای گفتار «نه قربانیان، نه جلادان»، قرن بیستم را «قرن وحشت» نامید و در ادامه نوشت،
«روزی گفتم، بعد از تجربیات دو سال گذشته، دیگر نمیتوانم به هیچ حقیقتی پایبند بمانم که مرا بهطور مستقیم یا غیرمستقیم متعهد سازد که کسی را به مرگ محکوم کنم. اشخاص متفکری که معمولاً به نظراتشان حرمت مینهم، در پاسخ گفتند که من در اتوپیا سیر میکنم.»
آنها به او گفته بودند که حقیقت سیاسیای که بخواهد دنیا را تغییر دهد، در نهایت، ناچار است که به قتل و کشتن تن دهد.
احتمالاً مقصود از این «اشخاص متفکر»، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی بودند.
درست در همان ماهها ــ اکتبر و نوامبر ۱۹۴۶ ــ مرلوپونتی طی سلسله مقالاتی در نشریهی له تان مدرن، به سردبیری سارتر، از «مشروعیت خشونت سیاسی» دفاع کرد. بهباور او، آنگونه خشونت انقلابی که با «منطق تاریخ» سازگار باشد، در آینده، «بهواسطهی پدیدآمدن روشی در زندگی که در آن دیگر خشونت ضروری نباشد» مشروعیت مییابد.
خلاصهی حرف مرلوپونتی این بود که: فردای بهتر، خشونت امروز را توجیه میکند.
کامو در ادامه نوشت، «آنها» حرفشان را با قدرت تمام میگفتند چون نمیخواستند مرگ دیگران را به تصور در آورند. و این، به قول کامو، «یکی از معایب زمانهی ماست.» که کارها را «بهواسطه» انجام میدهیم، «از طریق تلفن عشق میورزیم؛ روی ماده، از طریق ماشین، و نه بهطور مستقیم، کار میکنیم، و بهطور نیابتی میکُشیم یا کشته میشویم.» از همین رو، دستمان پاکیزه میماند، «اما فهم را از دست میدهیم.»
کامو برای روشنساختن این نکته که او یک «خشونتناباورِ مطلق» نیست، نوشت، «خواستهی افرادی مثل من، دنیایی عاری از قتل نیست. (ما آنقدرها هم احمق نیستیم!) ما دنیایی میخواهیم که در آن، آدمکشی، مشروع نباشد، و اینجاست که اتوپیایی ــ و متفاوت ــ فکر میکنیم.»
نوع انسان، نه باید قربانی باشد و نه جلاد. او میدانست که در تاریخ، چه بسیار قربانیانی بودهاند که بعداً خود به جلادان بدل شدهاند.
او نوشت، «باید کاملاً اتوپیایی باشیم که فکر کنیم از این پس، انسانها همدیگر را نخواهند کشت. این اتوپیای مطلق است .
اما در یک اتوپیایِ نسبیتر، میتوانیم خواستار آن باشیم که قتل، مشروعیت نداشته باشد.»
در اینجا مفهوم «اتوپیای نسبی» (relative utopia) مدنظر کامو معنا مییابد: اتوپیایی که در قیاس با اتوپیاهای دیگر «کمهزینهتر» است. روشی خشونتپرهیز که در قیاس با دو اتوپیای سرمایهداری و مارکسیسم، که «اکنون» را در محرابِ «آینده»ای نامعلوم ذبح میکنند، هزینهی کمتری داشته باشد. کامو این اتوپیای نسبی را «توافقی موقتی» مینامد «میان کسانی که میخواهند نه قربانی باشند نه جلاد».
اندیشهی سیاسی فروتن
بهباور کامو، شرط رسیدن به جهانی کمترخشونتآمیز، داشتنِ اندیشه (pensée) یا «موضع سیاسی فروتن»ی است که «از موعودباوری و آرزومندی برای یک بهشت زمینی» عاری باشد و مطابقِ هدف، وسیله را توجیه نکند.
برای پدیدآمدن چنین اندیشه یا موضع فروتنانهای، شرایطی لازم است و تغییراتی باید در تراز بینالمللی بهوجود آید:
شرط اول، «انقلابی بینالمللی»، تغییر ساختار و نظم جهانی، و تشکیل یک هیئت قانونگذاریِ جهانی است. به بیان دیگر، کامو، رفع خشونتِ ساختاری و دولتی را در گرو تغییر مناسبات جهانی میداند. یعنی، بهوجودآوردنِ نظامی فراملی که به اتکای قوانین بینالمللی بتواند بر نظامهای خودکامهی ملی لگام بزند.
کامو، شرط دستیابی به «انقلاب بینالمللی» یا «نظم نوین» جهانی را «توافق متقابل تمام احزاب و گروهها»عنوان میکند و چنین توافقی را «دموکراسی بینالمللی» مینامد.
بهباور او همانطور که در درون یک حاکمیت ملیِ دموکراتیک، قانون است که بر زمامدار حکم میراند؛ در دموکراسی بینالمللی نیز قانون باید بر تمام زمامداران جهان، حکم براند.
طبعاً طرح یک حکومت فائق جهانی، یکسال پس از تأسیس سازمان ملل، ذهن خواننده را به سمت آن نهاد بینالمللی معطوف میساخت. اما کامو، سازمان ملل را «دیکتاتوری بینالمللی» نامید.
کامو علاوه بر انتقاد از حق وتو، که قاعدتاً دموکراسی را نقض میکند و رأی اکثریت را تهی از معنا میسازد، نقد دیگری نیز به نحوهی برگزیدن اعضای آن سازمان وارد ساخت:
بهداوری کامو از آنجا که «قوانین بینالمللی» را وزرا (نمایندگان قوهی مجریهی هر کشور در سازمان ملل) وضع و نقض میکنند، ما «در عمل با یک رژیم دیکتاتوری بینالمللی مواجه هستیم.» و «تنها راه برونرفت از این وضعیت آن است که یک پارلمان جهانی تأسیس کنیم، پارلمانی که از طریق انتخاباتی که در آن تمام ملتها شرکت داشته باشند تشکیل شود و قوانینش برای تمام حکومتهای ملی لازمالاجرا باشد.»
شرط دوم، برقراریِ گفتوگو (دیالوگ) است. کامو در اواخر همین مجموعه مینگارد: «آنچه امروز باید با آن بجنگیم، ترس، سکوت، و انزوای معنوی ناشی از آن دو است، و آنچه باید از آن دفاع کنیم، گفتوگو و ارتباط بینالمللی انسانها است.» بهباور او، «بردگی، بیعدالتی و دروغگویی آفتهایی هستند که چنین گفتگویی را تباه ساخته و مانع اینگونه روابط شدهاند؛ لذا باید آنها را از خود برانیم.»
کامو آنقدر به نیروی گفتوگو باور دارد که سلسله مقالات خود را با این جمله به پایان میبرد:
پیامدها: نقدها و پاسخ کامو
مقالات «نه قربانیان، نه جلادان» از همان ابتدای انتشار، مورد توجه و نقد روشنفکران چپ فرانسه قرار گرفت.
ژان پل سارتر، که احتمالاً نقار میان او و کامو، همزمان با نگارش همین مقالات شکل گرفت، یک ماه بعد (در دسامبر ۱۹۴۶) مقالهای را با عنوان طعنهآمیز «هم قربانیان، هم جلادان» در له تان مدرن منتشر ساخت و به نقد آراء کامو پرداخت.
او دو سال بعد نیز، در ادبیات چیست (۱۹۴۸) از مواضع کامو در مورد امتناع از خشونت سیاسی انتقاد کرد. سارتر در نقدهای خود، بیآنکه از کامو اسم ببرد، او را متهم ساخت که از منظر «اخلاقی انتزاعی» به داوری پرداخته است.
سارتر حتی پس از مرگ کامو نیز دستبردار نبود؛ چنانکه در ۱۹۶۱ در مقدمهای بر کتاب دوزخیان روی زمین اثر فرانتس فانون، به شکلی طعنهآمیز نوشت:
«صلحطلبان، ظاهر دلفریبی دارند: آنها نه قربانیاند و نه جلاد! اما بیایید واقعبین باشیم … اگر خشونت تنها مسئلهای مربوط به آینده بود، و اگر استثمار و سرکوب هرگز بر زمین وجود نداشت، شاید نمایشهای خشونتپرهیزانه از شدت درگیری میکاست.
اما وقتی که کل نظام، حتی افکارِ بهظاهر غیرخشونتآمیز شما، تحت استیلای سرکوبی هزارساله قرار دارد، انفعال شما هیچ مقصدی جز قراردادن شما در صف ستمگران ندارد.»
با این حال، نخستین نقد جدی و مستقیم، درست یک سال پس از انتشار «نه قربانیان، نه جلادان»، و همزمان با تجدید چاپ آن در ۱۹۴۷ نوشته شد. نویسندهی این نوشتهی انتقادی، امانوئل دَستیِه دلا ویژری (Emmanuel d’Astier de la Vigerie) سیاستمدار کمونیستِ عضو جنبش مقاومت فرانسه بود. بر خلاف سارتر، دستیه مستقیماً به کامو و مقالاتش حمله برد.
او کامو را متهم ساخت که «از سیاست کناره گرفته و به اخلاق پناه برده است.» دستیه ادعا کرد که کامو با رد هرگونه مشروعیت نظریِ خشونت، خود را به نوعی صلحطلبی خنثی متعهد کرده و، در نتیجه، همدستِ راستگرایان و طرفدار وضعیت موجود شده است!
پاسخ کامو به نقد دستیه، منویات او در «نهقربانیان، نه جلادان» را بیشتر روشن ساخت. او نوشت:
«بهباور من، خشونت امری است اجتنابناپذیر. این را سالهای اِشغال به من آموخته است … پس بر آن نیستم که بگویم باید کاربرد هر نوع خشونتی را منع کرد؛ گو آنکه این امر، ایدئال ولی اتوپیایی است.
ادعای من، تنها این است که نباید زیر بار پذیرش هر گونه مشروعیتدهی به خشونت برویم … خشونت در عین ناگزیربودن، ناحق و توجیهناپذیر است. به گمانم لازم است که در همه حال، سرشت استثنائی خشونت را مد نظر داشته باشیم و آن را با تبعید به محدودههایی خاص، در تنگنا قرار دهیم … در جهانی که مردم تحت استیلای استدلالهای معارض در دفاع از وحشتآفرینی و انجام ترور هستند، بهباور من، باید به توسن خشونت لگام بزنیم، تا وقتی ناگزیر از آن شدیم، بتوانیم محصورش کنیم و با محدودساختن افراطها و تفریطها در کاربرد آن، اثرات دهشتناکش را مهار نماییم.
من از خشونتی که راحت اِعمال شود سخت بیمناکم.
محمد مقیسه قاضی که طعمه احکام مرگ خود شد،
ملیکا نوری وفا
مروری بر پرونده نقض حقوق بشر وی.
محمد مقیسه، مشهور به ناصریان، یکی از قضات پرنفوذ در دستگاه قضایی است که نام وی با نقض گسترده حقوق بشر، سرکوب مخالفان سیاسی، و اجرای احکام ناعادلانه گره خورده است.
او به دلیل نقش مستقیم خود در سرکوب معترضان، صدور احکام سنگین، و مشارکت در اعدامهای دستهجمعی دهه ۱۳۶۰، بهعنوان یکی از چهرههای جنجالی و مخوف نظام قضایی شناخته میشود.
قاضی محمد مقیسه با نام مستعار ناصریان، رئیس شعبه و دادرس دیوان عالی کشور بود. وی یکی از قضات مرگ در سال ۶۷ و عامل صدور احکام قتل عام زندانیان در زندان های اوین و گوهردشت بود.
وی پس از آن نیز همچنان تحت عنوان قاضی در دادگاه های انقلاب اقدام به صدور اعدام و احکام می کرد.قاضی مقیسه در سال ۹۹ به دیوان عالی کشور منتقل شده و در این ارگان به کار اشتغال داشت.محمد مقیسه (ناصریان) در لیست تروریستی اتحادیه اروپا و خزانه داری آمریکا قرار داشت.
نقش محمد مقیسه در اعدامهای دهه ۱۳۶۰
محمد مقیسه در دهه ۱۳۶۰ بهعنوان معاون زندان اوین فعالیت داشت و نقشی کلیدی در اعدامهای گسترده آن دوران ایفا کرد. این اعدامها عمدتاً شامل زندانیان سیاسی بودند که اغلب بدون محاکمه عادلانه و بر اساس اتهامات مبهم به مرگ محکوم میشدند.
ناصریان یکی از اعضای هیأت مرگ بود که به دستور مستقیم آیتالله خمینی برای تسریع در اعدام زندانیان سیاسی تشکیل شد.به گفته شاهدان عینی، مقیسه شخصاً در جلسات بازجویی و شکنجه زندانیان حضور داشت و بسیاری از زندانیان را به اعدام محکوم میکرد.
وی حتی از اعمال فشارهای روانی و فیزیکی برای گرفتن اعترافات اجباری از زندانیان دریغ نمیکرد.
سوابق محمد مقیسه به شرح زیر است:
دادیار زندان اوین, تهران (۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۴)
دادیار ناظر زندان قزل حصار, کرج ( ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۵ )
دادیار ناظر زندان گوهردشت, کرج ( ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷)
سرپرست زندان گوهردشت, کرج ( ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۷)
دادیار ناظر زندان اوین, تهران (۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹)
رئیس دادسرای ارشاد, تهران، ناحیه ۲۱ (۱۳۷۰ – ۱۳۸۰)
رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب, تهران 1380تا ۱۳۹۹)
رئیس شعبه ۵۳ دیوان عالی کشور ( تا زمان مرگ)
سرکوب معترضان سیاسی و اجتماعی در دوران معاصر
محمد مقیسه پس از اعدامهای دهه ۱۳۶۰، بهعنوان قاضی در دادگاههای انقلاب تهران فعالیت خود را ادامه داد.
وی بهویژه در پروندههای سیاسی، احکام سنگین و بیرحمانهای صادر کرده است. نمونههای برجستهای از این اقدامات عبارتند از:
محاکمه معترضان پس از انتخابات ۱۳۸۸
مقیسه نقش مهمی در محاکمه و صدور احکام سنگین برای معترضان جنبش سبز ایفا کرد. بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی از جمله روزنامهنگاران، دانشجویان و فعالان حقوق بشر در دادگاههای وی به حبسهای طولانیمدت یا حتی اعدام محکوم شدند.
سرکوب فعالان حقوق زنان و پیروان دینی
محمد مقیسه بارها احکام سنگین علیه فعالان حقوق زنان و اعضای پیروان دینی نظیر بهائیان و دراویش گنابادی صادر کرده است. وی در بسیاری از موارد این افراد را به “تبلیغ علیه نظام” یا “اقدام علیه امنیت ملی” متهم کرده است.
محمد مقیسه نقش گستردهای در نقض حق آزادی دین و مذهب و حقوق شهروندی اقلیتهای دینی در ایران داشت. او بسیاری ازپیروان اقلیتهای دینی در ایران را صرفا به دلیل اعتقادات مذهبیشان به مرگ یا زندان محکوم کرده است. تنها در مرداد ۱۳۸۹، مقیسه ۷تن از مدیران جامعه بهاییان ساکن ایران از جمله مهوش ثابت، بهروز توکلی، سعید رضایی، وحید تیزفهم، عفیف نعیمی، فریبا کمالآبادی و جمالالدین خانجانی را به اتهام «جاسوسی، اقدام علیه امنیت ملی و محاربه» جمعا به ۱۴۰ سال زندان محکوم کرد.
این افراد در دوران بازداشت و محاکمه مجاز به دیدار با وکیل خود نبودهاند.
مقامات قضایی هیچ گونه شواهد یا مدرکی دال بر اتهامات وارده به این افراد در دادگاه ارائه نکرده بودند.
محمد مقیسه در سال ۹۱ نیز ۷بهایی دیگر به نامهای سیامک صدری، کمال کاشانی، فواد فهندژ،فرهمند ثنایی، فرهاد فهندژ، پیام مرکزی و کوروش زیاری را به ۴۵ سال زندان محکوم کرد.
پیش از آن در پرونده مربوط به زندانیان اهل سنت در سال ۱۳۸۹، محمد مقیسه تنها در بهمن ماه آن سال به عنوان رییس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران ۱۰ تن از این زندانیان سنی مذهب به اعدام محکوم کرد.
او در خرداد ماه ۹۵ نیز هفت زندانی اهل سنت دیگر را نیز به اعدام محکوم کرد.
به گزارش هرانا این هفت نفر شامل داود عبداللهی، کامران شیخه، فرهاد سلیمی، انور خضری، خسرو بشارت، قاسم آبسته و ایوب کریمی در دادگاه فرصت و شرایط دفاع از خود را نداشته و از حق انتخاب وکیل نیز محروم بودهاند. مچنین اتهامات «اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، عضویت در گروههای سلفی، افساد فیالارض و محاربه» در حالی متوجه این افراد بوده که آنها مشارکت در فعالیتهای مسلحانه را رد کرده و اعتقادات مذهبی خود را دلیل بازداشت و محاکمه عنوان کردهاند.
محاکمه کارگران معترض
مقیسه در پروندههای مربوط به اعتراضات کارگری، از جمله اعتراضات کارگران هفتتپه، احکام شدیدی نظیر شلاق، حبسهای طولانیمدت و جریمههای سنگین صادر کرده است.
اتهامات مربوط به نقض حقوق بشر
محمد مقیسه بارها از سوی سازمانهای حقوق بشری داخلی و بینالمللی به نقض حقوق بشر متهم شده است. این اتهامات شامل موارد زیر میشود:
عدم رعایت اصول دادرسی عادلانه
بسیاری از متهمان در دادگاههای تحت نظارت مقیسه، بدون دسترسی به وکیل یا داشتن فرصت دفاع مناسب محاکمه شدهاند.
صدور احکام اعدام برای کودکان و نوجوانان
مقیسه در برخی موارد، حتی برای متهمان زیر سن قانونی نیز حکم اعدام صادر کرده است.
شکنجه و اعترافات اجباری
گزارشهای متعددی وجود دارد که نشان میدهد مقیسه در پروندههای خود به اعترافات اخذشده تحت شکنجه استناد کرده است.
صدور حکم اعدام برای زندانیان سیاسی
برخی از احکام اعدام که توسط محمد مقیسه صادر و اجرا شده است عبارتند از:
محمد مقیسه در بهمن ماه آن سال۱۳۸۹ به عنوان رییس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران ۱۰ تن از این زندانیان سنی مذهب را به اعدام محکوم کرد. او در خرداد ماه ۹۵ نیز هفت زندانی اهل سنت دیگر را نیز به اعدام محکوم کرد. به گزارش هرانا این هفت نفر شامل داود عبداللهی، کامران شیخه، فرهاد سلیمی، انور خضری، خسرو بشارت، قاسم آبسته و ایوب کریمی در دادگاه فرصت و شرایط دفاع از خود را نداشته و از حق انتخاب وکیل نیز محروم بودهاند.محمد مقیسه در مرداد ماه سال ۹۵ حکم اعدام ۲۰زندانی سیاسی سنی مذهب را صادر کرد.
شهرام احمدی، خالد ملکی، مختار رحیمی، بهمن رحیمی، آرش شریفی، کاوه ویسی و کاوه شریفی از جمله زندانیان سیاسی اهل سنت هستند که با احکام صادره از سوی مقیسه اعدام شدند.
سالهای آغازین حضور محمد مقیسه در قوه قضاییه همزمان با کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ بوده و به شهادت تعدادی از شاهدان کلیدی این اعدامها، محمد مقیسه با نامهای مستعار «حاج ناصر و ناصریان» نقش اصلی را در اعدام و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت کرج به عنوان دادیار و سرپرست این زندان داشته است.
مقیسه به عنوان قاضی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران نیز تاکنون احکام اعدام فراوانی را صادر کرده که چند نمونه آن پیشتر مورد اشاره قرار گرفت. او همچنین در سال ۸۸ جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی را به اتهام «محاربه» از طریق «همکاری با سازمان مجاهدین» به مرگ محکوم کرد.
در بیانیه دادستانی تهران در مورد این دو فرد آمده که آنها در جریان اعتراضات سال ۸۸ به توزیع تصاویر و پلاکارد مربوط به سازمان مجاهدین و همچنین تهیه فیلم و عکس از درگیریها اقدام کردهاند. بر اساس گزارشها اعدام آنها ناگهانی و بدون اطلاع خانواده و وکلای آنها بوده است.
محمد مقیسه در فشار بر زندانیان نیز نقش موثری داشته است. او بسیاری از زندانیان را تاکنون از حقوق اولیه خود از جمله دسترسی به امکانات بهداشتی و درمانی، حق مرخصی و حق ملاقات با خانواده یا تماس تلفنی محروم کرده است.
صدور احکام حبس در تبعید، عدم اجازه دسترسی به وکیل یا نپذیرفتن وکالت برای زندانی و نگهداری زندانی در زندانهای انفرادی به مدت طولانی از دیگر اقدامات ضد حقوق بشری محمد مقیسه است.
واکنشهای بینالمللی
عملکرد محمد مقیسه واکنشهای گستردهای از سوی جامعه بینالمللی برانگیخته است. اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا او را به دلیل نقض حقوق بشر در لیست تحریمهای خود قرار دادهاند.
این تحریمها شامل مسدودسازی داراییها و ممنوعیت سفر به کشورهای عضو این اتحادیهها است.
شهادتهای زندانیان سابق
بسیاری از زندانیان سابق و خانوادههای قربانیان شهادت دادهاند که مقیسه نه تنها بهعنوان قاضی، بلکه بهعنوان بازجو و عامل شکنجه نیز عمل کرده است. یکی از این زندانیان سابق میگوید: “محمد مقیسه هیچ رحمی به زندانیان نداشت.
او با بیرحمی حکم اعدام یا زندانهای طولانیمدت صادر میکرد و حتی از شکنجه برای گرفتن اعترافات اجباری حمایت میکرد.”
وی در دادگاه مسعود کاظمی که او را به جرم نشراکاذیب دستگیر کرده بودند، به او میگوید:
«شماها نفس کشیدنتون حرامه، دستهاتون بشکنه، باروت باید ریخت در دهانتان و منفجرتان کرد، قلمهاتون را باید شکست،»
جنین ها باید زنده بمانند، کودکان چطور؟
فاطمه علمدار
۱. وسط زایمان فینت کردم.برای لحظاتی از این دنیا رفتم و بلوک زایمان پر از استرس شد.وقتی که برگشتم میشنیدم که زنگ زده اند به اورژانس که کسی بیاید و نوار قلبم را بگیرد و کسی از آنطرف خط داشت میگفت در اورژانس فقط مرد هست و مرد نمی تواند بیاید بلوک زایمان و داشتند بحث میکردند که مریض را هم نمیشود تکان داد.
روبه رویم پوستر سیاهی بود که وسطش زنی بود که نوزادی را درونش دار زده بودند/زده بود و بالای پوستر نوشته بود “سقط عمدی جنین با مادر چه میکند؟”. دور زن دایره هایی بود که جواب سوال را میداد: احساس خشم، افسردگی، اختلالات عصبی،بی خوابی و خواب پریشان، احساس اضطراب…بلوک زایمان پر از اضطراب بود تا اینکه کسی آنطرف خط قبول کرد که بیاید و از من نوار قلب بگیرد.
در شرح وظایفش اینکار نبود. داشت لطف میکرد.کسی مجبورش نکرده بود که بیاید بالای سر من ولی مردهای اورژانس را کسی مجبور کرده بود که نیایند بلوک زایمان حتی وقتیکه ممکن بود هرلحظه من بمیرم و شاید جنینم…برای کسی مهم نبود مادر در این حالت چه چیزی را تجربه میکند…احساس خشم، اضطراب، بی ارزشی…
۲_آبان بود که کسی در رویداد ملی طرح نفس گفت باید برای مبارزه با سقط جنین قرارگاه تشکیل دهیم و عرصه جلوگیری از سقط جنین عرصه جهاد است.
آنروز که اینها را میگفت چندماهی بود که دخترکی شش ساله در بوکان در خانه پدری که قبلتر مادرش را کتک میزد و از خانه بیرونش کرده بود ولی طلاقش نمیداد،تحت تجاوز و شکنجه بود و آنقدر کسی به دادش نرسید که عاقبت ۲۸دی جان داد.
کسی چه میداند همین الان چند کودک در اطراف ما زیر سقف خانه ها و پرورشگاه ها و آسایشگاه ها و …تحت خشونت فیزیکی و روانی هستند ولی چون هنوز کارشان به بیمارستان و مرگ نکشیده، رنجشان رسانه ای نشده و به گوش ما نرسیده است.
همان کودکانی که وقتی فقط رویان بودند_ و نه حتی جنین_ اگر مادرشان تصمیم میگرفت به بارداری اش خاتمه بدهد قانون تمام قد جلویش می ایستاد و حواسش بود که زنده بمانند و متولد شوند.
بعد از تولد ولی دیگر قانون نمیپرسد آیا نوزاد را کسی دوست دارد؟کسی حوصله گریه هایش و بی خوابی هایش را دارد؟
مادرش قوت شیردهی دارد؟پول شیرخشک را چطور؟
واکسن هایش را میزند؟
قطره هایش را میخورد؟خانه برایش امن است؟
هیچ سازمانی پوستر چاپ نمیکند برای آگاهی بخشی راجع به این که خانه ناامن با مادر و نوزاد چه میکند.
۳_اسمش نیان بود. مادرش ۱۶ماه بود که نتوانسته بود او را ببیند و آواره راهروهای دادگاهها بود تا قاضی حکم دهد که پدر موظف است یک روز و نیم در هفته بگذارد مادر بچه را ببیند و بعد آواره اتاق های اجرای احکام بود تا بتواند ثابت کند پدر نمیگذارد بچه اش را ببیند و حکم جلب بگیرد برای این مرد و بعد آواره کلانتری ها بود و خیابان تا بتواند پدر نیان را جلب کند. خودش باید پدر نیان را در موقعیت مناسب برای بازداشت قرار میداد و بعد تماس میگرفت که ماموران کلانتری بیایند برای جلبش. قانون، مردانی که برای ندادن نفقه فرزند یا محروم کردن مادرش از ملاقات با او حکم جلب برایشان صادر شده را در خیابان توقیف نمی کند.پلاکهای ماشین هایشان ثبت نمیشود در دستگاهی در دست همه پلیس های شهر تا رصد شوند و بترسند از اینکه ناگهان ماشینشان توقیف شود و خودشان راهی کلانتری شوند مثل زنانی که حجاب را رعایت نمیکنند…
شهر برای مردی که به جرم آزار زن و فرزندش برایش حکم جلب صادر شده ناامن نیست…
هیچ سازمانی پوستر چاپ نمیکند برای آگاهی بخشی درباره اینکه محروم شدن از دیدن فرزند با مادر چه میکند.
۴_برای زنده ماندن رویان و جنین در ۹ماهی که در شکم مادر است،باید جهاد کرد و قرارگاه ساخت.برای زنده ماندن و زندگی کردن نوزادان و خردسالان و کودکان و نوجوانان در جامعه ای که قانون منع خشونت علیه زنان ۱۴سال است که تصویب نمیشود و مدام اسم عوض میکند، چه باید کرد؟
برای زنده ماندن و زندگی کردنشان در جامعه ای که قانون حمایت از کودکان و نوجوانانش ۱۱سال طول کشید تا بعد از کلی جرح و تعدیل تصویب شود چطور؟قانون حمایت از کودکان و نوجوانان که تصویب شد چندهفته ای از قتل رومینا اشرفی ۱۳ساله توسط پدرش میگذشت.
حالا ولی ۴سال از تصویب این قانون گذشته است و با همه نقدهایی که به آن وجود دارد، باز هم حتی اگر ماده ۳ همین قانون اجرا شده بود و صدای مادر نیان شنیده میشد و دستگاه های مسئول او را به عنوان “کودک در وضعیت مخاطره آمیز” شناسایی میکردند و مداخلات و حمایت های قانونی لازم را در موردش انجام میدادند، نیان الان زنده بود.
کسی برای اجرای این قانونها ولی جهاد نمیکند.
نوروز سخت خانواده هاىجان باختگان،
فاطمه معتقدی
نوروز سخت خانواده هاىجان باختگان،هفت سين هاى سياه، چشمهاى سرخ، دل هاى خون
هفت سين را بر مزار عزيزان شان مى نشانند و به جاى آجيل و شيرينى، خرما وحلوا مى كَذارند..
حتما موقع تحويل سال، به جاى اين كه براى عزيزان شان آغوش باز كنند، قاب عكس هاى آن ها را بغل مى كنند. هفت سين، لحظه سال تحويل، موقع ديدن اولين نشانه هاى بهار حتما ياد آن ها مى افتند،ياد جوان هاى رعنا، كودكان پر جنب و جوش، نوجوان هاى زيبا و همه عزيزانى كه زندكَى به آنها حالا حالا بدهكار بود.
نوروز براى خانواده جانباختكان و زندانيان سياسى، دردناكتر از هر وقت سال است. عزيزانى كه نوروزهای قبل، در ميان خانواده بودند، اينك درآرامستانها و يا درگورهای بي نام ونشان آرميده اند.
هزاران زندانى سياسى در زندانها و شكنجه گاههاى دور و نزديك از خانواده در شرايطى بسيار ناانسانى بسر مى برند.
در چهل و چهار سال حكومت اسلامى درایران دهها هزار زندانى سياسى در شكنجه گاههاى حكومت شكنجه و يا اعدام شده اند .
هزاران نفر در جريان اعتراضات مردمى عليه حكومت با گلوله هاى جنكَى جانباخته و يا دستكَير واعدام شده اند.
اينك ديكَر كمتر خانوادهايي در ايران وجود دارد كه عضوى از آنها دستكير، زندانى، اعدام، اخراج از كار ويا ناچار به مهاجرت از كشور نشده باشند.
نوروز، روز تولد، روز ازدواج، روزهاى تولد كودكان، براى خانواده جانباختگان سياسى با درد و رنج بسيار، باكَريه هاى پنهان و آشكار همراه است. بخشى از زندكَى و وقت خانواده هاى جانباختگان سياسى در آرامستانها ميكَذرد.
جمهوری اسلامى ایران و حاكمان جنايتكار آن بايد پاسخكَوى تمامى اعدام ها، قتل ها، ترورها، بمباران و موشكبارانها باشند.
مردم ستم ديده و رنج كشيده ايران كه دريك قرن گذشته با استبداد و ارتجاع سلطنتى و مذهبى روبرو بوده، اعدام و شكنجه شده اند، نظامى را پايهگذاری خواهند كرد كه اعدام و شکنجه در آن جايى نداشته باشد، زندانى سياسى وجود نداشته و نقض كنندگان حقوق مردم و سلب كنندگان آزاديهاى سياسىواجتماعی محاكمه و جوابكو كَردند.
در مراسم هاى نوروزى امسال ياد همه عزيران جان باخته سياسى و اجتماعی درچهلوچهارسال حکومت جمهوریجنايتكاراسلامى ایران را گرامى ميداريم.
راه مردم به طرف گلوبالیسم، راه اپوزیسیون تا به حال بی راهه:
اکبر دهقانی ناژوانی
بعضی از دوستان محبت فرموده و نظر من را در باره بعضی از گروه ها پرسیده بودند. بنده نظر خودم را به طور کلی درباره اپوزیسیون ها بارها نوشته و منتشر کرده ام. این بار هم اگر اجازه داشته باشم بطور کلی خدمت شما عزیزان مطلبی کلی تقدیم حضورتان بکنم.
اپوزیسیونهای ایرانی با این راهی که انتخاب کرده اند امکان ندارد که به راحتی بتوانند قدمی درست برای مردم ایران بردارند، چون اولا ایدئولوژی های مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و این اواخر کمونیستی افراطی چندین سده و چندین دهه مردم ایران و اپوزیسیونها را در اندازه های مختلف به خود گرفتار و ذهن، روح، عقل، احساس و جسم آنها را مسخ کرده اند. دوم کشورهای پیشرفته جهانی با کمک این ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی هزار و چهارصد ساله و آخوندها مردم ایران را در آخر دوره رژیم شاه بیشتر مسخ کردند تا این کشور را بیشتر غارت و زیر سلطه خود آورند.
رژیم شاه به فرمان اربابان دو دستی کشور را به آخوندها تقدیم کرد و رفت. مذهب و آخوندها افراطی، راکد، منفعل، منزوی، متوهم، خود بزرگ بین، ضد عقل سلیم و احساس سالم و ضد علم هستند. اربابان خارجی آنها را آورده اند برای خراب کردن و فقط زور، تحمیل، زندان، اعدام و خرابی و ویرانی را می فهمد.
راه نا کجا آباد اپوزیسیون به کجا ختم می شود؟:
اپوزیسیون به خاطر اصلاح نکردن گرایشهای ایدئولوژیکی چند قرنه در ذهن، روح، عقل، احساس و جسم خود نه فقط به جامعه ایران در این چند سده، بخصوص در این چند دهه قبل و بعد از انقلاب ۵۷ کمک نکردند که از منجلاب مذهبی افراطی بیرون بیایند، بلکه خود این اپوزیسیون وازده بیشتر به دام این ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی شیعه و جمهوری اسلامی گرفتار شده اند. آنها چندین سده و چندین دهه از روی ناچاری و ناتوانی به خود و به دیگران دروغ گفته، بخصوص به جوانان و نوجوانان. آنقدر متوهم هستند که خودشان هم دروغهای خودشان را باور کرده اند. نمی دانند چه می خواهند بکنند.
اما بخشی از این اپوزیسیون در اندازه های مختلف دُمشان به جمهوری اسلامی و یا به اربابان خارجی وصل و از هر دو تغذیه و خوراک فکری و دستور می گیرند. این جماعت مثل آخوندها مردم ایران را نمی فهمند و نه می خواهند در خدمت مردم باشند.
اینها با کمک جمهوری اسلامی و اربابان خارجیشان سعی می کنند که توده ها را خاکستری و منحرف و با فقر اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران و منطقه را زمین بزنند. در ادامه این روند نا مبارک اگر بتوانند می خواهند با قحطی، آوارگی، جنگ داخلی و یا یک جنگ تمام عیار ایران را تجزیه کنند. آنها منتظرند که اربابانشان با جنگ و کودتا این اپوزیسیون خود شیفته را به قدرت برسانند.
اگر هم نشد با خیال خام منتظر می مانند که تا مردم رژیم آخوندی را سرنگون و این جماعت خود شیفته را به قدرت برسانند.
فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی، ارتجاع داخلی و خارجی و اپوزیسیون خارج نشین چه ضربه های سنگینی به شورشها و جنبشهای ۸۸،۷۸، ،۹۶، ۹۸ و جنبش مهسا زدند. ما با توهمات و طرز فکر ایدئولوژیک زده اپوزیسیون به یک راه حل درست، منطقی، مردمی همراه با پروژه راه گذار و یک آلترناتیو درست نمی رسیم. دوم مردم ما از آخوندها و این اپوزیسیون ها جلوتر هستند.
نگارنده مشکلات مردم ایران و ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب و کمونیسم را ریشه یابی، تجزیه و تحلیل کرده ام و ظرف چند سال در چندین مقاله منتشر کرده ام.
اگر عزیزانی مایل هستند، لطف کنند اسم اینجانب را کامل به فارسی در جستجوی گوگل و یا در فایل جستجوی سایتها وارد کنند. بسیاری از مقالات من را می توانند در گوگل و در سایتهای مختلف پیدا کنند. به خاطر همین مقالات چهار سال است که حساب من را در فیسبوک و مسنجر بسته اند.
نقش مردم در این ۴۶ سال بعد از انقلاب:
اما در این ۴۶ سال فلاکت آخوندیسم و بخصوص در این اواخر مردم ایران از تجارب و شناختهای تلخ آخر رژیم شاه و بخصوص از تجارب و شناختهای تلخ بعد از انقلاب کم و بیش استفاده و تا حدودی خودشان را اصلاح کرده اند. مردم ایران دشمن واقعی خودشان، یعنی ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی و آخوندیسم را بهتر شناخته و خودشان را از زیر سلطه مذهب افراطی و آخوندیسم و ایدئولوژی های افراطی تا حدود زیادی بیرون کشیده و با آنها مبارزه می کنند. به همین خاطر مردم از جمهوری اسلامی و اپوزیسیونهای درمانده جلو تر هستند. در این ۴۶ سال مردم شعور و آگاهی بیشتری پیدا کرده و نمی توانند و نمی خواهند و اصلا هم درست نیست که سرنوشت خودشان را به دست چمهوری اسلامی و بعضی از اپوزیسیونهای متوهم انحصارگرای وابسته به این ور و آن ور بدهند که تا شاید اینها برای مردم معجزه بکنند همانطور که خمینی، خامنه ای و آخوندها معجزه کردند.
نظام سرمایه داری و هر آنچه در چنته خود دارد:
از ششصد سال پیش تا به حال اروپا رشد علمی بیشتری داشته، ولی از آنجایی که افراد نمی توانسته اند به یک اندازه از علم برخوردار و علم هم در سطح های مختلف با فراز و نشیب رشد داشته است، رشد علم و رشد نظام طبقاتی سرمایه داری در این ششصد سال انحصاری شده و بیشتر در دست سرمایه داران انحصارگرا کشورهای پیشرفته قرار گرفته اند. مدام مشکلات انحصارگرایی پیچیده تر و روی هم انباشته شده اند. یک سر مشکلات انحصاری نظام سرمایه داری به ایدئولوژی های افراطی، مثل مذهب و ناسیونالیسم، قومگرایی و چپهای افراطی و سر دومش وصل به علم، اقتصاد و صنعت انحصاری و سر سومش در دست افراد در طبقات مختلف، بخصوص سرمایه داران انحصارگرا است. به همین خاطر نظام سرمایه داری با تمام پیشرفتهایش از درون رشد متضاد و طبقات مختلف اجتماعی را انحصاری رشد داده تا حد دو قطبی شدن. نظام سرمایه داری به یک نیمچه ایدئولوژی نیمه راکت تبدیل شده است. اما چون خیلی بزرگ و جهانی است و به علم تکیه دارد، همین نیمچه ایدئولوژی سرمایه داری می تواند سودمند و یا خطرناک باشد، یعنی اگر نظام سرمایه داری توسط مردماصلاح شود چه خوب، به گلوبالیسم نزدیک تر و برای جهانیان سودمند تر می شود، ولی اگر مدام اصلاح نشود و یا انحصاری به نفع عده ای اصلاح شود، مثل کاری که ترامپ می خواهد با زور بکند، در نهایت به یک ایدئولوژی کهنه، راکد، مخرب و انحصارگرا تبدیل می شود که هم ضد مردم جهان و هم از درون در هر کشور ضد خودش می شود. چرا؟
حدودا ششصد سال ذهن و روح میلیاردرها انحصارگرا گرفتار عقلکور و آنها به فرمان عقلکور خود ضد احساس سالم و ضد عقل سلیم و پای روی احساس خود گذاشته تا بتوانند غارت کنند. به فرمان عقلکور علم انحصاری و قدرت انحصاری و بیشتر در دست عده ای سرمایه دار بی احساس است. سرمایه داران انحصارگرا برای فریب و تحمیل خود به جامعه به فرمان عقلکور از زور، دست های پشت پرده، لابی ها، جاسوسان و تبلیغات دروغ استفاده می کنند.
متقابلا در هر کشوری مردم فقیر گرفتار احساسکور ایدئولوژی ها، بخصوص مذهبی افراطی هستند. احساسکور حاکم بر ذهن و روح مردم فقیر ضد علم، ضد عقل سلیم و ضد احساس سالم است، نتیجه سرمایه داران احساس ندارند و گرفتار عقلکور و مردم فقیر عقل ندارند و گرفتار احساسکور و هر دو دشمن و با هم می جنگند تا حدی که عقل سلیم و احساس سالم طبقه کارگر و متوسط را هم تابع جنگهای خود و از بین می برند و جنگ انحصارگرایی طبقاتی بین عقلکور و احساسکور تقویت می شود. جامعه انحصارگرا، گیج، بی منطق و ظاهر بین و دو قطبی می شود. زمینه را برای افراد انحصارگراتر، گیج تر، بی منطق تر و ظاهر بین تر بیشتر فراهم می کند تا به قدرت برسند ، مثلا با تبلیغات عوام فریبانه و دست های پشت پرده داخلی و خارجی محمد رضا شاه گیج را می برند و خمینی گیج تر را می آورند. بایدن گیج می رود ترامپ گیج تر می آید، پس ترامپ و رئیسجمهور های کشورهای جهان و کسانی که پستهای مختلف را اشغال کرده اند و عوامل و دستهای پشت پرده همگی گیچ، انحصارگرا و عقل و منطقشان چندان قد نمی دهد که راه حل درستی برای مشکلات آمریکا و جهان پیدا کنند. مجبورند با سر هم بندی، عوام فریبی، دوز و کلک و با حرف زور خودشان را به جامعه تحمیل و کارهایشان را جلو ببرند. تا چه قدر موفق می شوند بستگی به میزان قدرتنمایی آنها و مقاومت طرفهای مقابل و رقبای آنها در داخل کشور خود و در سطح جهانی دارد، حتی ممکن است تا جنگ جهانی سوم جلو بروند و بر بحران سرمایه داری بیشتر بیفزایند.
امروزه علم پیشرفت بیشتر و سرمایه داری انحصارگراتر و با رشد علم و جهانی شدن علم بیشتر از گذشته مشکل دارد. بازار اقتصاد و صنعت جهانی و اقتصاد و صنعت جنگی که شامل هواپیمای جنگی، سلاح ها، پهپاد های جنگی، بمبهای مختلف می شوند به هم گره خورده اند و مخرب عمل می کنند. در چنین جو مخرب عقلکور سرمایه داران بی احساس مخرب تر و با احساسکور ایدئولوژیکی مردم فقیر دشمن تر و با هم سر قدرت انحصارگرایانه در داخل هر کشور و در سطح جهانی بیشتر از گذشته درگیر هستند، مثلا یک سر جنگ اسرائیل و فلسطین وجنگ روسیه و اوکراین در دست ایدئولوژیی مذهب صهیونیستی افراطی، مذهب شیعه افراطی جمهوری اسلامی و مذهب سُنی افراطی در فلسطین هستند. به نوعی یهودیت، شیعه و مسیحیت افراطی هم در جنگ روسیه و اوکران نقش بازی می کند. سر دیگر این جنگها در دست سرمایه داران مفتخور است. این سرمایه داران به فرمان عقلکور حاکم بر ذهن و روح خود احساس خودشان را زیر پا له و به فرمان عقلکور انحصارگرای حاکم بر ذهن و روح لجن خود با مردم فقیر کشورهای ضعیف وارد جنگ تا با قربانی و غارت آنها مشکلات داخلی کشور ثروتمند خود را حل کنند. مردم فقیر در اوکراین و نوار غزه، کرانه باختری، لبنان، ایران و منطقه باید تاوان مالی و جانی این جنگهای انحصارگرای سرمایه داری را پس بدهند. با این غارت و کشت و کشتار عقلکور سرمایه داران و علم آنها انحصاری تر و مطلقگراتر و سرمایه داران بیشتر از احساس کم می آورند. آنها به فرمان عقلکور حاکم بر ذهن و روح متعفن خود به بچه های دختر و پسر و به بعضی از زنها تجاوز و فیلمهای پورنوگرافی تماشا می کنند تا کمبودهای احساسی آنها بطور کاذب بر طرف شود. رقبای بی احساس آنها از گندکاری و تجاوزکاری های آنها ویدیو تهیه می کنند تا سر فرصت آنها را لو و از صحنه سیاست و رقابت عقب برانند. متقابلا به برکت غارت و جنگ سرمایه داران مردم در کشورهای فقیر ضعیف تر، فقیر تر، بی عقل تر و در نبود عقل بیش از حد منزوی، متوهم، احساساتی و بیش از حد گرفتار احساسکور ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب افراطی می شوند. دوباره از نو تضاد و دشمنی و جنگ عقلکور سرمایه داران و احساسکور ایدئولوژیکی مردم فقیر بیشتر می شود. جوامع بیشتر دو قطبی و باتلاقهای نظام سرمایه داری انحصاری تر و تضاد های طبقاتی بیشتر و اگر اصلاح نشوند نظام سرمایه داری در باتلاق خود به یک ایدئولوژی کاملا بسته و ضد خود و ضد جهان تبدیل می شود تا مرز جنگ جهانی سوم.
خوشبختانه علم آب پاک روی دست همه می ریزد:
من علم قوی و دامن گستر و حتی به دهات عقب افتاده ترین کشورها هم رسیده ام. مردم عادی با من رشد و روی چگونگی رشد هم تاثیر داریم. اکثر دانشمندان و صاحب نظران از افراد فقیر جوامع مختلف بوده اند.
من علم به شما سرمایه داران انحصارگرا هشدار می دهم که کور خوانده اید. در اصل این من بودم که هیتلر و شوروی سابق را نابود کردم. این من هستم که چمهوری اسلامی را با آگاهی مردم ایران سرنگون می کنم. اگر شما سرمایه داران و نظام سرمایه داری شما زیادی مرا محدود و انحصاری کند و جلوی رشد جهانی مرا بگیرد. نظام سرمایه داری شما را تا آن حدی انحصاری و مطلقگرا بار می آورم که بیش از حد دو قطبی و به ایدئولوژی بسته کامل، مثل مذهب و کمونیسم تبدیل شوید تا در رقابت و جنگ با هم بیشتر راکد، منزوی، متوهم و تا مرز نابودی با هم بجنگید.
شما مردم عادی ایران و جهان هم بدانید که هر چند نظام سرمایه داری علم را انحصاری می خواهد، ولی مدام من علم رشد و به جهانیان بیشتر سرایت می کنم. شما مردم جهان با کمک من بیشتر آگاه و با انحصاری شدن من در دست عده ای میلیاردر مبارزه کنید، مثلا سلاح های جنگی که در عزه و اوکراین بکار می روند تا شبکه های اجتماعی اینترنتی و هوش مصنوعی همگی از من علم ساخته شده اند. اگر این جنگها، اقتصاد جنگی و این رسانه ها توسط شما مردم آگاه و با کمک من علم در سطوح مختلف کنترل و اصلاح نشوند دودشان در چشم همه، بخصوص مردم فقیر و نا آگاه می رود که یا صاحب علم نیستند و یا از من علم کم بهره و یا بد بهره برده اند. خطرهای جنگها و اینترنت بیشتر برای بچه ها، زنان، نوجوانان و جوانان ضرر دارند و افراد افراطی را تحتالشعاع قرار داده تا افراطی رشد کنند.
خوشبختانه مبارزات طبقه متوسط و طبقه کارگر برای اصلاح نظام سرمایه داری در تمام کشورها بارزتر است. شما مردم و صاحب نظران در هر کشور و در سراسر جهان با هم همفکری و همکاری کنید. عقل سلیم، احساس سالم و من علم را در سطحهای مختلف درست، بجا و به موقع یادگرفته و به کار بندید که تا بتوانید مشکلات جهانی را درست تر فهمیده و این غول سرمایه داری ایدئولوژیک زده را در هر کشور و در سراسر جهان با فراز و نشیب زیاد مدام اصلاح کنید.
در زمینه های مختلف من علم، عقل سلیم و احساس سالم خودتان را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست بکار بندید تا همگی در رابطه با هم درست و علمی رشد کنیم، اگر چنین شود انحصار علمی من از دستان عده ای سرمایه دار و یا معدود کشورها کم کم خارج می شود. من که همگانی تر شوم از رشد انحصارگرایی من هم کاسته و منفعتم به همه می رسد. بیشتر پشتوانه مردمی پیدا می کنم، یعنی اگر شما مردم ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی من را درست بفهمید و در اجتماع و محیط زیست درست بکار بندید. متقابلا من علم توسط شما مردم با واقعیات درونی شما( ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی) درست تر آشنا و واقعیات درون شما با من درست تر رشد می کنند. از طرفی دیگر من که توسط شما مردم در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست بکار بروم، من و واقعیات اجتماعی و محیط زیست در رابطه با هم درست رشد کرده و متقابلا هر دو ما بر رشد شما مردم از نو تاثیرات درست ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی می گذاریم. آثار این رشد و تکامل علمی و انسانی را اگر درست و بجا باشند در فرد و افراد می بینید، مثلا در خانواده بچه ها حساس و باید حساب شده متناسب با میزان رشد سنی آنها ذهن، روح، عقل، احساس و جسم آنها درست رشد کنند. بخشی از رشد آنها با غذای سالم و بخشی دیگر با حواس پنجگانه است. حواس پنجگانه هم بخشی از سخت افزار بدن هستند که نرم افزار آنها در درجه اول عقل و احساس و در درجه دوم عادت ها و گرایش ها هستند. بچه ها به این حواس پنچگانه و به عقل و احساس، بخصوص در رابطه با مادر و پدر بیش از حد وابسته اند. با کمک عقل و احساس خود و با کمک عقل و احساس مادر و پدر واقعیات بیرونی را لمس و ذهن، روح، عقل، احساس و جسم خود را رشد می دهند . هر چه این بده و بستانهای درونی بچه ها با دنیای بیرون و با واقعیات خانواده، اجتماع و محیط زیست هماهنگ تر باشند رشد این بچه ها سالم تر و در خانواده و در اجتماع موفق تر و سر بلند تر خواهند بود.
یک چنین جامعه ای بیماری ذهنی، روحی و جسمی ندارند. اجتماع و محیط زیست آنها هم قانونمند و رشد و تکامل دارند. این آثار رشد، پیشرفت و تکامل را به صورت سیستماتیک در اقتصاد، صنعت، سیاست، فرهنگ، حقوق و قانون فردی و اجتماعی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی( روانشناسی و جامعه شناسی) و مراکز اداری و آموزشی در سطح بالا خواهیم دید که انحصارگرایی کمتر و آگاهی ها و کار منظم تشکيلاتی در جامعه در سطح خیلی بالا رشد دارند. در سراسر جهان با کنترل و تنظیم و اصلاحات پی در پی انحصارگرایی و مطلقگرایی ایدئولوژی سرمایه داری ترمز زده می شود تا نتواند همه چیز را به مردم جهان تحمیل کند. این قدم اول نزدیکی به گلوبالیسم جهانی است، ولی یکشبه اتفاق نمی افتد.
از حالا تا آن موقع چه باید بکنیم.:
من علم اول از خودم شروع می کنم. به کوری چشم سرمایه داران بی احساس گرفتار عقلکور، من علم در طبقات مختلف نفوز و با مردم با هوش برعلیه عقلکور سرمایه داران بی احساس می جنگیم. اما شما مردم ایران و جهان هم باید دو نفره و سه نفره و چند نفره کار تشکیلاتی هسته ای را شروع کنید. فردی و جمعی در هر زمینه و در هر سطحی کار تشکیلاتی بکنید. هر مشکل سیاسی و غیر سیاسی که در هر سطحی برای شما مردم پیش می آید آن را بررسی کنید که آیا راه حل عقلی لازم دارد و یا راه حل احساسی. یا هر دو راه حل را در رابطه با هم در سطحهای مختلف می طلبد. اگر به تشخیص درست نرسیدید بهتر است که با کس و یا کسانی که به آنها اطمینان دارید و آنها در باره آن موضوع و مشکل مشخص اطلاع بهتری دارند مشورت بکنید، البته این را در نظر بگیرید که در درجه اول این شما هستید که باید راه حل را نهایتا درست تشخیص داده و بکار بندید، مگر اینکه آن کار از دست شما بر نیاید و کس دیگری که وارد تر و توانایی انجام آن را دارد آن را انجام دهد. اما بسیاری از مشکلات فردی و جمعی راه حل جمعی می طلبند و باید همراه با کار دسته جمعی و تشکیلاتی جلو بروند. کارهای رقابتی افراد اگر توانمند باشند در رقابت از پس هم بر می آیند و مبادلات متنوع و متوازن بین افراد بوجود می آورند. آنها در چهارچوب کلی تر همدیگر را تکمیل تر و همکاری های بیشتری را بوجود می آورند و از انحصارگرایی در زمینه های مختلف می کاهند. هر مشکلی راه حل عقلی و احساسی خودش را می طلبد. این راه حل عقلی و یا احساسی و یا هر دو با واقعیات درونی(ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی) فرد و افراد و واقعیات اجتماعی و محیط زیست رشد دارند و روی رشد هم تاثیر دارند، پس بنابراین جایی که باید عقلی برخورد کرد احساسی برخورد نکنیم و جایی که باید احساسی برخورد کرد عقلی برخورد نکنیم. جایی هم که در برخورد با واقعیات باید از هر دو استفاده کرد. اندازه برخورد های عقلی و احساسی را بدانیم تا رشد ما از درون با اجتماع و محیط زیست درست باشند. در همه حال احتیاج به مشورت عقلی و احساسی و کمک گرفتن از من علم دارید.
با کار تشکیلاتی و همکاری شما مردم با من علم در ایران و در سطح جهانی اولا من و شما در رابطه با هم رشد کرده و از افراط و تفریط و انحصار من و شما مردم در کشورهای مختلف کاسته می شود. شما مردم با پشتوانه من خودآگاه تر و از هر ایده و نظر و عقیده افراطی و از هر ایدئولوژی افراطی، بخصوص از احساسکور مذهبی افراطی راکد که ضد عقل سلیم، احساس سالم و علم است فاصله می گیرید. دوم شما مردم و من علم قدرتمند تر و از انحصار من در دست سرمایه داران میلیاردر کاسته می شود. به همین نسبت از انحصارگرایی، دشمنی و جنگهای عقلکور سرمایه داری و احساسکور ایدئولوژی ها، بخصوص مذهبی افراطی کاسته می شود. اگر من علم، عقل سلیم و احساس سالم شما مردم ایران و جهان درست با هم رشد کنیم پیروز تر شده و ما با هم بیشتر به گلوبالیسم نزدیک تر می شویم.
جمهوری اسلامی دارای ایدئولوژی بسته، منزوی و ضعیف و به فرمان من علم رفتنی است. با تمام محرومیتها و محدودیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و با بستن مدارس و دبیرستانها و دانشگاه ها نتوانستند و نمی توانند که جلوی رشد من علم و شما مردم ایران را بگیرند. همینکه تجارب و شناختهای تلخ زمان شاه و بخصوص بعد از انقلاب ۵۷ شما را آگاه کردند و شما از مذهب افراطی هزار و چهارصد ساله فاصله گرفتید این خودش علم، آگاهی و قدرت است. همینکه به بهانه های ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیستی، قومی و کمونیستی افراطی نتوانسته اند شما را به جان هم بیندازند این خودش آشتی من علم با شما و شما با من است. جنبش مهسا نشان داد که جامعه ایران آتشفشانی است که خواموش نمی شود. ما مبارزه دختران و زنان را کاوه وار هر روز گسترده تر در کوچه و خیابان می بینیم. این نشان دهنده این است که جامعه ایران زنده، رشدیابنده و به عقب بر نمی گردد. در کف خیابان موهای افشان دختران درفش کاویانی است که حکایت از آتش آتشفشان درون ما دارد که هر روز توفنده تر می شود. اینها نشان می دهند که من علم با شما در رابطه با هم و برای هم رشد کرده و اصالت بیشتری پیدا کرده ایم. ما در رابطه با هم آگاه تر و قوی تر از گذشته و برای هر نو شرایط بحرانی آماده می شویم از جمله قیام گرسنگان. شما مردم آگاه ایران و شما یک درصدی های مردمی از همین حالا خودتان را همه جوره آماده کنید تا بتوانید به موقع در داخل کشور قیام توده های گرسنه را رهبری کنید. مواظب عوامل نفوزی و رهبران قلابی هم باشید. رهبری درست در همین هسته ها و تشکلهای دو نفره، چند نفره خودتان رشد می کند. سعی کنید همدیگر را بهتر و آگاهانه تر و با مسئولیت درست تر و بیشتر بشناسید و با هم در هر سطحی بهتر و درست تر کار کنید تا رهبری را در خود و در همدیگر زنده کنید و درست رشد بدهید. این آن چیزی است که علم و مادرمان زمین و قانون فیزیک حاکم بر همه ما می خواهند.
موفق باشید. پیروز و سر بلند ایران عزیز ما
شهر خرم (خرمشهر) بخش شانزدهم
رامین احمدزاده
در این راه نباید به سادگی دم به تله داد و به هیچ گربه ای بیش از حد اعتماد نداشته باشید. امید گربه های دو شهر به تلاش شماست. نه در انجام برنامه ها عجله کنید و نه کارهای واجب رو به تاخیر بندازید. باید زحماتی رو که در این مدت کشیدید رو به نتیجه برسونید.
دانا میخواست صحبتش رو ادامه بده که با گفتن اسم “تُندپا” توسط آبی، حرفش رو قطع کرد. همه خیره شدیم به تندپا که با سرعت به طرفمون میاد. در شهرخرم اون رو به سریع ترین گربه میشناسن. اما اینجا چه کار میکنه؟! چقدر آشفته هست. تا نزدیکمون شد به سمت شجاع رفت. اما از شدت نفس زدن و اضطراب نمیتونه صحبت کنه. معلومه مسیر زیادی رو به سرعت دویده. منتظریم تا نفسش جا بیاد و شروع به حرف زدن کنه. با گفتن اولین کلمات شوک عجیبی بهمون وارد کرد. بریده بریده و با صدایی غمگین گفت :
تِ . . . تعدادی اَ اَ اَ . . . از گُ . . . گربه های شَ . . . شهر کُ . . . کُشته شُدن.
شجاع که از همه ما بی تاب تر بود، نزدیک تُندپا شد و گفت :
¾ چی گفتی؟! چه اتفاقی افتاده؟!
¾ چند تا گربه رو به قتل رسوندن.
¾ چه موقع؟
¾ دیروز، کمی بعد از غروب خورشید.
¾ دوباره سگ ها حمله کردن؟!
¾ نه، کار سگ ها نبوده.
¾ پس کی این کُشتار رو انجام داده؟!
¾ خانم در سخنرانیِ دیشبش گفت که این جنایت توسط گربه های آبادان انجام شده.
¾ دلیلی هم برای این اِدِعاش داشت؟
¾ گفت که یکی از گربه های متجاوز رو دستگیر کردن و اون همه چیز رو اعتراف کرده. اما خیلی ها این صحبت رو باور نکردن. چون تمام گربه هایی که بهشون حمله شده و کشته شدن از مخالفین سازمان بودن. شهر پر شده از مامورهای سازمان. بدون دلیلی خاص هر گربه ای رو که احساس کنن مخالف سازمانه دستگیر میکنن.
¾ چند تا گربه از بین رفته؟
¾ متاسفانه از بیست و سه گربه ای که بهشون حمله شده، هفده تا جونشون رو از دست دادن. بقیه هم بد جوری زخمی شدن، که بینشون حال مهربان از همه بدتره.
با شنیدن اسم مهربان انگار چیزی درونم فرو ریخت. اون از دوستان دوران کودکی ماست. لحظه ای هم نگران تپلی شدم. اون دوتا بیشتر اوقات با هم هستن. اما به خودم اجازه ندادم از تندپا سوال کنم که تپلی هم بین اون گربه های نگون بخت بوده یا نه. حالا این رو بهتر از همیشه میفهمم که وقتی مصیبتی شهر رو فرا بگیره، امکان آسیب رسیدن به همه هست. ناخواسته و از روی مهر خواهری ترسی در دلم ایجاد شده و به همراه دعا کردن برای سلامتی مهربان، آرزو میکنم که تپلی هم صدمه ای ندیده باشه. اما الآن کمی احساسِ گربه هایی که عزیزانشون رو در راه نبرد با ظلم های سازمان از دست دادن رو درک میکنم. تا جون همه گربه های شهر برای ما یک مقدار ارزش نداشته باشه و اونها رو خانواده خودمون ندونیم، نمیتونیم برای پایان دادن به ستم های سازمان و خانم مبارزه کنیم. بعد از شنیدن صحبت های تُندپا، دانا رو به شجاع کرد و گفت :
همین امشب به شهرخرم برید. احتمالاً سرسیاه میخواد بین گربه های شهر جنگ داخلی راه بندازه تا از این فرصت برای شناسایی و سرکوب مخالفینش استفاده کنه. این به ضرر ماست و انجام برنامه هامون رو به هم میریزه. این طوری سازمان کلی بهانه برای از بین بردنِ گربه های معترض به دست میاره. شجاع که از شنیدن خبر کُشته شدن گربه ها عصبی و غمگین شده، از دانا و باقی گربه های آبادان خداحافظی کرد و در انتها پیش آرام رفت و گفت : میدونی که آرزومه کنارت باشم. اما شنیدی که دوباره سازمان فتنه ای به پا کرده و هم شهری هام به کمک نیاز دارن. مراقب خودت باش، به زودی میبینمت عشقِ من. سعی میکنم وقتی که خواستی بچه هامون رو . . . ، نمیدونم. به امید دیدار دوبارت آرام عزیزم.
شجاع نتونست احساس و خواستش رو کامل بگه. چون میدونست که ماموریت سختی داره و ممکنه موقع به دنیا اومدنِ بچه هاشون کنار آرام نباشه. آرام هم بغض کرده و چیزی نمیگه. از نگاهش معلومه خیلی نگران شجاع هست. بعد از لحظاتی با بغض به هم خیره شدن، همدیگه رو در آغوش کشیدن. ما هم با دوستانِ آبادانی خداحافظی کردیم و همگی به طرف شهرخرم راه افتادیم. مدتی از راه رفتنمون میگذشت که از صحبت های تندپا متوجه شدم که تپلی بین کشته ها و زخمی ها نیست. اما نگران حال مهربان و باقی زخمی هام. مطمئنم که الآن تپلی هم خیلی غمگینه. آخه مهربان بهترین دوستشه. تو راه به اتفاقاتی که در آبادان افتاد فکر میکنم. دیدنِ حادثه متروپل. غم بی اندازه انسانها و حسِ زیبای هم نوع دوستی اونها. کمک سگ ها برای نجات آدمها. ملاقات با آرامِ زیبا و مهربون و انتظار کشیدن برای دیدن توله های تو شِکمِش. صحبت های ارزشمند دانا. داستان شگفت انگیز زندگی ادب. و حضور شجاع در انجمن اندیشه. به این فکر میکنم که چقدر از اتفاقات اطرافم بی اطلاع بودم. تا چند وقت پیش فکر میکردم که حکومت اهواز بهترین دوست گربه های شهرخرم هست و گربه های آبادان بدترین دشمن ما هستن. همیشه احساسم این بود که شاید ما خوشبخت ترین گربه های این سرزمین نباشیم، اما کلی گربه هست که از ما بدبخت ترن. الآن متوجه شدم که اوضاع گربه های آبادان خیلی بهتر از گربه های شهر ماست. ای کاش مسئولین ما به جای اینکه هدفشون رو آزاد سازی و ایجادِ آرامش برای گربه های مظلومِ مناطق دیگه قرار میدادن، فکری به حالِ از بین بردنِ سختی های گربه های ستم دیده شهر خودمون میکردن. اما کم کم متوجه میشم که اونها هیچ عقیده ای به ساختنِ زندگی ای راحت برای گربه های شهرخرم ندارن. تا همین چند وقت پیش فکر میکردم همه چیز مرتبه و خوب پیش میره. اما حالا میفهمم که حفظ آرامش های دروغین و ظاهری زندگی، میتونه هر لحظه ما رو به سمت مصیبتی سخت و مُداوم بکشونه.
حس میکنم تغییری درونم ایجاد شده و یک خوشی دیگه داره به شهرخرم برمیگرده.
شهرخرم، فصل هشتم : “باور”
با غمی بزرگ به سمت شهرخرم در حال حرکتیم. خیلی کم با هم حرف میزنیم و هر کدوم در افکارش غوطه وره. باید دقت کنیم و خیلی مراقب باشیم که مامورها ما رو نبینن. سعی میکنم حواسم رو جمع کنم و اطرافم رو به خوبی زیر نظر داشته باشم. اما واقعا تمرکز کافی برای انجام این کار رو ندارم و تمام فکرم پیش گربه هایی هست که در این مدت و به شکل های مختلف کشته شدن. از طرفی هم دلشوره مهربان رو دارم و چهره ی مظلومش لحظه ای از ذهنم دور نمیشه. تندپا پیش از ما به شهرخرم رفت و قرار شد بعد از عبور از مرز، جلوی “دانشگاه علوم و فنون دریایی” ببینیمش تا شرایط شهر رو برای ما توضیح بده. شجاع جلوتر از بقیه راه میره و ما هم با فاصله کم پشت سرش قدم برمیداریم. میبینمش که مدام گردنش رو به چپ و راست میچرخونه و به همه جا نگاه میندازه. گاهی هم به زمین خیره میشه و آهی میکشه. اما زود به خودش میاد تا بدون دَردِسَر و به سلامت مرز رو رد کنیم و به مکانی امن برسیم. آبی هم که پشت سرِ همه راه میره و مراقبه تا از عقب غافلگیر نشیم. به ظاهر حواسش جمع تر از بقیه هست. اما میدونم که وضعیت روحیش بهتر از ما نیست و تلاش زیادی میکنه تا غم درونش رو بروز نده. همه از درون ویران شدیم. اما چاره ای جز صبوری و ادامه دادن این راه سخت نداریم. تونستیم پیش از طلوع آفتاب از مرز عبور کنیم. قبل از هر کاری برای دیدن تندپا به سمت دانشگاه علوم و فنون رفتیم. اون زودتر از ما اونجا بود. با شنیدن صحبت هاش فهمیدیم که مامورهای سازمان در همه جای شهر هستن و تعدادیشون هم به صورت مخفیانه شرایط رو زیر نظر دارن. حضور این همه مامور در شهر، کار رو برای ما مشکل میکنه. حالا باید طبق برنامه اعضای انجمن رو به سمت مخفیگاهی امن در خیابان میلانیان ببریم. برای احتیاط بیشتر و دیده نشدن توسط مامورهای سازمان، مسیرهایی متفاوت رو برای رسیدن به اونجا انتخاب کردیم. دانش با شجاع، آزاد با آبی و ادب با من، از سه راه متفاوت و از کوچه پس کوچه ها به سمت مخفیگاه حرکت کردیم. جوِ سنگینی در شهر حاکمه. سگ ها هم که طبق معمول همه جا دیده میشن. با هر زحمتی که بود به محل ایمن رسیدیم. شجاع و دانش قبل از ما اونجا بودن. کمی بعد آزاد و آبی هم رسیدن. پس از کمی صحبت کردن، من به همراه شجاع و آبی برای دیدن مهربان و تپلی به سمت پل جدید راه افتادیم. اعضای انجمن که از راه رفتن زیاد خسته شده بودن، برای استراحت در مخفیگاه موندن. نزدیک های سینما نخل که رسیدیم، از دور دو تا گربه رو دیدیم که خیلی مشکوک و آهسته به سمت ما قدم برمیدارن. با احتمال اینکه از مامورهای سازمان باشن، با احتیاط بیشتر به راهمون ادامه میدیم. کاملاً حرکاتشون رو زیر نظر داریم. فاصله زیاد و سرهای پائین دو گربه، توان شناختنشون رو از ما گرفته. بدون انجام کاری خاص، به زمین خیره شدن و سلانه سلانه راه میرن. با نزدیک تر شدنشون، شجاع که جلوتر از من و آبی راه میره بدون گفتن حرفی به سمتشون دوید. من و آبی هم با تعجب نگاهی به هم انداختیم و با سرعت پشت سر شجاع حرکت کردیم. گربه ها با شنیدن صدای پامون سرشون رو بالا آوردن. تا چشمم بهشون افتاد سریع شناختمشون. اونها دوست هامون “شوخ” و “شاد” هستن. غمگین و پریشون با چشم های ورم کرده به ما نگاه میکنن. از چهره و حرکاتشون مشخصه که خیلی هم ترسیدن. بعد از شناختنِ ما کمی آروم تر شدن. اما برای چی اینقدر ناراحتن و از چه چیزی وحشت کردن؟! شجاع با نگرانی از شاد که کمی بهتر به نظر میاد پرسید :
مگه به شما هم حمله کردن؟! زخمی شدید؟
شاد در حالی که با چشم های بغض آلود به شجاع خیره شده، هر چی تلاش کرد نتونست حرفی بزنه.
شجاع این دفعه با صدای آروم تری از شوخ که مات و مبهوت به یک جا زل زده سوال کرد :
چی اتفاقی براتون افتاده؟ حداقل تو یک چیزی بگو شوخ.
هر دو ساکت هستن و نمیتونن چیزی بِگن. هر لحظه به اضطرابمون اضافه میشه. مونده بودیم چه کار کنیم که آبی جلو رفت و شوخ رو در آغوش گرفت. من هم به این فکر افتادم که احتمالا در این شرایط بهترین کار همین باشه. پس به طرف شاد رفتم و بغلش کردم. بعد از مدتی بغض هر دو ترکید و شروع به گریه کردن. کمی که آروم تر شدن شاد که هنوز به سختی میتونه صحبت کنه، در حال اشک ریختن شروع به صحبت کرد:
کلی از دوست هامون رو از دست دادیم. مهربان هم نتونست دوام بیاره. همه رو به دستور اون پیشوای لعنتی از بین بردن. قاتل مهربان و دوست هامون گربه ای نیست جز خانم.
با شنیدن خبر کشته شدن مهربان، هر سه شوکه شدیم. نمیتونستیم مرگ مهربان رو بپذیریم. گربه ای پر جنب و جوش و عاشق زندگی. پر از عاطفه و بی آزار. دلیر و حقیقت جو. همیشه دنبال برقراری عدالتی بود که مدت ها ازش محروم بودیم. همه از کنارش بودن لذت میبردیم. شجاع در حالی که مشخصه غم سنگینی وجودش رو گرفته از شاد پرسید :
از کجا میدونی که خانم دستورِ قتلِ اونها رو صادر کرده؟
شاد آهی کشید و گفت :
دو روز قبل از این اتفاق، نیمه های شب بود که لب شط بودیم و با تعدادی از گربه ها درباره شرایط شهر حرف میزدیم. مهربان خیلی ناراحت بود و فقط به حرف های بقیه گوش میداد. آخه در حمله آخر سگ ها به گربه های شهر، جلوی چشمهاش مادری به همراه توله هاش رو به شکل وحشتناکی کشته بودن و از اینکه نتونسته بود برای اونها کاری کنه خیلی غمگین بود. همه چیز آروم پیش میرفت که یکی از طرفدارهای سازمان دلیل کشته شدن گربه ها توسط سگ ها رو گوش ندادن به دستورهای خانم دونست و بعدش هم از بازداشت های این مدت مامورهای سازمان حمایت کرد و گفت که برای حفظ امنیت، هر گربه ای که با سازمان و پیشوا مخالف باشه باید مجازات بشه. مهربان که تا الآن ساکت بود، یکدفعه با عصبانیت رو به اون گربه کرد و گفت :
اتفاقا بی تدبیری خانم و سازمان باعث کشته شدن این همه گربه در حملات سگ ها شده. تا کی میخواید با توجیه های بی معنی حماقت هایی که ما رو به سمت نابودی کشونده رو بپوشونید. اتفاقا چهره واقعی و مستکبرانه سازمان و خانم با قوانینِ محدود کننده ای که مُدام وضع میکنن و این دستگیری ها مشخص شد. اونها حق ندارن زمان بچه دار شدن و نوع اعتقاد ما رو تعیین کنن. ما باید در مقابل زورگویی های اونها بایستیم و بهشون بفهمونیم که نمیشه به اجبار هیچ گربه ای رو “مُخلص” کرد.
با اضافه شدن گربه های دیگه به این بحث، بگو مگو بین طرفدارهای سازمان و مخالفینش بالا گرفت. هر صحبتی که حامیان سازمان میکردن، مهربان جواب اونها رو میداد. تپلی سعی میکرد جلو حرف زدن مهربان رو بگیره، اما تلاشش بی فایده بود. بالاخره گربه هایی از هر دو طرف نتونستن جلو خشمشون رو بگیرن و با هم گلاویز شدن. دعوای سختی شد و طولی نکشید که اطرافمون پر شد از مامورهای سازمان. اون ها هم به هیچ گربه ای رحم نکردن و هر کدوم که به چنگشون می اُفتاد کلی کُتکِش می زدن و بازداشتش میکردن. من به همراه شوخ و تپلی به سختی تونستیم مهربان رو از اون مهلکه خارج کنیم و فراری بدیم. تپلی جایی رو در خیابان سپهری پیشنهاد داد و مهربان رو به اونجا بردیم. بهش گفتیم مدتی رو اینجا باش تا شرایط آروم شه. صبح نشده در شهر پخش شد که گربه های معترض به سازمان و خانم در درگیری دیشب شناسایی شدن و بهشون حمله شده. با شنیدن این خبر سریع به سمت مخفیگاه را افتادیم. چیزی به رسیدنمون به اونجا نمونده بود که صدای درگیری شدیدی به گوشمون رسید. در حین دویدن حدود پنج یا شش گربه رو دیدیم که در حال دور شدن از اونجا بودن. وقتی رسیدیم مهربان بیهوش و خون آلود روی زمین افتاده بود. همه جای بدنش جای پنجه دیده میشد. فقط نفس میکشید و نمیتونست چیزی بگه و تکونی بخوره. مدتی این طوری بود تا اینکه امروز چشمهای قشنگش رو برای همیشه بست و از پیش ما پَر کشید. تپلی تا لحظه آخری که مهربان نفس میکشید کنارش بود. نمیتونه مرگ بهترین دوستش رو بپذیره و خودش رو تو کشته شدن اون مقصر میدونه. همش میگه :
اون مخفیگاه رو من پیشنهاد دادم. فکر میکردم گربه ای اونجا رو بلد نباشه. شاید اگر پیشش میموندم و ترکش نمیکردم الآن زنده بود. بودن و زندگی بدون مهربان خیلی برام سخته.
امیدوارم با دیدن شما کمی بهتر بشه. جنازه مهربان رو در کارون انداختیم تا روحش به آرامش برسه. اون آزارش به هیچ گربه یا موجود زنده ای نرسیده بود. نباید زندگیش این طور به پایان میرسید. درسته که نمیدونم به دست چه گربه هایی کشته شده، اما مطمئنم دستور مرگش رو خانم صادر کرده. اون همیشه جنایت هاش رو پُشت چیزهای دیگه پنهان میکنه. اگر به قیمت جونم هم تمام بشه، همه جا فریاد میزنم که قاتلِ اصلیِ مهربان و گربه های دیگه خانمه.
بعد از گفتن این حرف، شاد نتونست جلوی جاری شدن اشک هاش رو بگیره. شجاع نزدیکش شد و اون رو تو آغوش کشید و آروم بهش گفت :
میدونم که خیلی غمگینی و میخوای برای ظلمی که به مهربان و گربه های دیگه شده کاری کنی. اما نباید به سادگی و بدون رسیدن به این هدف، جون و سلامتیت رو از دست بدی. خواهش میکنم فعلا جلوی هیچ گربه ای نگو که اونها به دستور خانم کشته شدن. باید همگی مدتی صبور باشیم تا بهترین راه حل رو برای مبارزه با ستم های سازمان پیدا کنیم. مطمئن باش که با هم انتقامِ مهربان و بقیه رو میگیریم.
تا حالا شاد رو اینقدر غمگین ندیده بودم. لحظات تاسف بار و زجرآوری رو تجربه میکنیم که حتی شوخ و شاد هم دیگه نمیخندن. در شهر هیچ گربه ای رو جز اونهایی که چشمشون رو روی جنایت های خانم و سازمان بستن، خوشحال نمیبینی. شوخ که هنوز از شوکِ مرگِ دلخراشِ گربه ها توسط سازمان خارج نشده و به سختی حرف میبزنه، رو به شجاع گفت :
یادت نره که مهربان همیشه تو رو الگو خودش میدونست و ستایشت میکرد. اون میگفت :
میدونم قلبِ شجاع با گربه های مظلوم شهره. مطمئنم روزی برای آزادی ما با مسئولینِ ستمگرِ سازمان میجنگه.
شجاع با حالتی که غم و خشم رو در خودش داشت به شوخ گفت :
مهربان همیشه تکه ای از قلب منه. تا زنده ام این حرفش یادم میمونه و هر کاری میکنم تا به اطمینانش حقیقت ببخشم.
با قدم هایی سُست و چهره هایی پُر از غم به پل جدید رسیدیم. تپلی رو دیدیم که پریشون به کارون خیره شده و خیلی آروم اشک میریزه و زیر لب زمزمه ای میکنه. وقتی متوجه ما شد به سمتمون اومد. انگار چند سال به عمرش اضافه شده. در حالی که میشه اندوه بی نهایتش رو از تمام وجودش فهمید، شروع به صحبت کرد :
خیلی غمگینم بچه ها. انگار دوباره مادرم رو از دست دادم. اما امیدوارم این بار با مرگ مهربان و بقیه، چیزی رو بدست بیارم. شاید “شهامتی” برای گفتن حقیقت و مبارزه با جنایتی آشکار. نمیدونم چرا آفریدگار ما بعد از خلق دنیایی به این زیبایی، اون رو از گربه هایی با روح هایی زشت پُر کرده. چه تناقضی! مگه میشه در آفریدن یکی اینقدر توانا بود و در خلق اون یکی این همه ناتوان. از امروز باید بدون ارزشمندترین قسمت وجودم زندگی کنم. عشق زیبای من، مهربانم. اون گربه های بَدسرشت، عشقم رو از من گرفتن. هر گربه ای که حالم رو میبینه برای تسکینم میگه :
“خوش به حال مهربان، مرگی با عزت داشت. چنین مُردنی لیاقت میخواد و نصیب هر گربه ای نمیشه”.
بعد با صدای خش دار و بلندتری ادامه داد :
من از این مرگ های با عزت خسته ام. دوست دارم و میخوام که همه با عزت کنار هم زندگی کنیم.
تپلی این رو گفت و به سمت کارون رفت. روبه روی رود ایستاد و دوباره شروع به گفتن دردهای دلش کرد. حرف هایی که نمیتونست به ما بزنه. کارون برای شهرخرمی ها معبدی آرامش بخشه. همه ساکنین شهر رازهایی که نمیتونن جایی بِگن رو پیش اون به یادگار میذارن. و برای تپلی حرف زدن با کارون، صحبت با مهربانی هست که حالا جزئی جدا نشدنی از کهن ترین نمادِ زندگی بخشه شهره و درونش آرام خوابیده.
شجاع که با دیدن تپلی و شنیدن حرف هاش عصبی و ناراحت تر از قبل شده، به من و آبی نگاه کرد و گفت :
باید بفهمیم که سازمان پُشت این سرکوب شدید و بعد از این قتل ها چه برنامه ای داره. گربه ای رو میشناسم که میتونه کمکمون کنه. دنبالم بیاید، میدونم کجا پیداش کنم.
غم سنگینی تمام وجودم رو گرفته و به این فکر میکنم که چرا باید سازمان شرایطی رو به وجود بیاره که نتیجش کشتار مخالفینش باشه؟! هر لحظه که به مهربان و باقی گربه هایی که این مدت از بین رفتن فکر میکنم، اشک تو چشمهام حلقه میزنه و از شدت ناراحتی برداشتن هر قدم برام سخت میشه. اما فعلا چاره ای جز صبوری نیست و باید از این اندوهِ بی اندازه، انگیزه ای برای مبارزه بسازیم. من و آبی بدون گفتن حرفی پشت سرِ شجاع راه میریم و منتظریم تا ببینیم چی تو سَرِش میگذره. البته شک دارم که آبی ندونه شجاع ما رو کجا میبره. بالاخره با رسیدن به “سنتاپ” شجاع برگشت و گفت :
همینجا منتظر باشید تا برگردم.
مدتی بعد دیدیم که شجاع همراه گربه سیاهی به سمتِ ما میاد. خیلی برام عجیبه، چون هیچ وقت گربه های سیاه با ما رابطه خوبی نداشتن. شجاع اون رو از کجا میشناسه و در این شرایط چه کار مفیدی میتونه برای ما انجام بده؟!
نمیدونم چرا حسِ خوبی بهش ندارم و نمیتونم بهش اطمینان کنم. تو همین فکرها بودم که آبی نزدیکم شد و گفت :
اسم این گربه رو قبلا شنیدی. این همون “تیزبین” معروفه.
تا آبی این رو گفت، برق از چشم هام پرید و سریع به دور و اطرافم نگاه کردم. معلومه که شنیدم.
همه گربه های شهر با این اسم آشنا هستن. اون از مخالفینِ اصلیِ خانم محسوب میشه و سازمان برای تحویل دادن زنده یا مُردش به اونها، جایزه های بزرگی تعیین کرده. احتمال میدادم که به آبادان یا مناطق اطراف رفته و فکر نمیکردم تو شهرخرم ببینمش. بدنی ورزیده داره و از قدم برداشتنش هم به نظر میاد که چابک باشه. نزدیک که شد به احترام سرش رو پائین آورد و بعد از احوال پرسی کوتاهی با آبی، روش رو به طرفم چرخوند و گفت :
تعریفت رو از شجاع شنیده بودم. خوشحالم میبینمت خوشی. امیدوارم همراه شجاع و آبی در انجام هدفی که دارید موفق باشید.
مثل اکثر گربه های سیاه چشمانی زرد داره و حتی یک خال به رنگی متفاوت در هیچ جای بدنش دیده نمیشه.
مدت هاست که گربه های سیاه جدا از بقیه زندگی میکنن و فرماندهیشون هم به عهده گربه ای معروف به نام “رئیس” هست. میگن هر گربه ی سیاهی که با دستورات رئیس مخالفت کنه، سرنوشتی جز مرگ نداره.
بعد از رئیس معروف ترین گربه سیاه تیزبینه.
اون رو باهوش ترین و قویترین گربه سیاه در شهرخرم میدونن. شنیدم تو خیلی چیزها با رئیس اختلاف نظر داشته و بعد از اینکه متوجه میشه رئیس نقشه قتلش رو در سر داره، از باقی گربه های سیاه جدا میشه و به صورت پنهانی زندگی میکنه.
بعد از خارج شدنش از گروه گربه های سیاه چون پیمان صلحی بین سازمان و اونها بسته شده بود، خانم هم تیزبین رو گربه ای خائن و منافق اعلام کرد و برای دستگیریش و کُشتنش جایزه گذاشت.
باورم نمیشه از نزدیک میبینمش. باز هم از این ارتباط های مخفیانه شجاع شگفت زده شدم.
تیزبین بعد از شنیدن اتفاقات اخیر از زبان ما، شروع به صحبت کرد :
اول از همه از قتل های وحشیانه ای که این مدت رخ داده متاسفم. اونها گربه هایی با شهامت و آزادی خواه بودن که به دستور سازمان و به دستِ گربه های سیاه کشته شدن. خانم برای از بین بردن مخالفیتنش برنامه های خاصی داره.
به زودی قراره کُشت و کُشتار شدیدتری رو برای ایجاد ترس بین گربه های مخالف سازمان شروع کنه. در چند روز آینده سازمان بخش جدیدی رو به نام “صلح و امنیت” ایجاد میکنه که خانم قول ریاستش رو با شرط سرکوب گربه های معترض و آروم کردن شهر به فرمانده گربه های سیاه داده.
به ظاهر رئیس با گرفتن این سمت بعد از خانم، بالاترین مقام سازمان رو به دست میاره. گربه ای که مثل خود خانم تشنه قدرته و برای به دست آوردنش هر کاری میکنه. اون نه باهوشه و نه خردمند. حتی نمیتونه درست صحبت کنه. اما فرمانبر بودنِ مطلقش از خانم کمکش میکنه تا به خواسته هاش برسه.
براش فرقی هم نمیکنه چه گربه یا گروهی در راس حکومت باشه. هدف اون تلاش برای کسبِ مقامی در هر حکومته و بلده که چطور با فرمانبرداری خودش رو بالا بکشونه.
میشه گفت که مسئولین اهواز و خانم برای انجام نقشه هایی که دارن روی بهترین گزینه دست گذاشتن. مطمئن باشید که رئیس برای به دست آوردن و حفظ قدرت حتی به گربه های سیاه هم رحم نمیکنه، چه برسه به باقی گربه های شهر.
شنیدم که در چند روز آینده یک رای گیری از پیش تعیین شده انجام میشه و رئیس رو به عنوان ریاست بخش صلح و امنیت انتخاب میکنن. هدف اصلی این بخش هم ایجادِ خفقان و از بین بردنِ مخالفین سازمانه. فقط یک چیز میتونه جلوی رئیس رو بگیره، و اون آرزوهای بزرگی هست که همیشه درونش وجود داره.
قطعا اگر خانم و مهمتر از اون حکومت اهواز متوجه بشن که رئیس قصد داره نقشی بزرگ تر از سمتی که بهش میدن رو بازی کنه، گربه دیگه ای رو جایگزینش میکنن.
ادامه دارد
عدهای مسئله حجاب را به عنوان چماق میبینند
منصور خانی
یکی از حواشی مورد توجه در سال ۱۴۰۳ تلاش برای ابلاغ قانون موسوم به عفاف و حجاب بود، قانونی که لایحه آن بعد از حوادث سال ۱۴۰۱ توسط دولت سیزدهم به مجلس شورای اسلامی تحویل داده شد. این لایحه زمانی به عنوان قانون آماده اجرا شد که مسعود پزشکیان در یک انتخابات زودهنگام رئیس جمهور ایران شده بود، مخالفت دولت چهاردهم برای اجرای قانون سببساز شد تا محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی اعلام کند ۲۳ آذر ۱۴۰۳ خودش قانون را ابلاغ میکند، قانونی که حواشی آن باعث شد پای شورای عالی امنیت ملی به ماجرا باز شود.
مظاهر گودرزی: مسئله حجاب در ایران را میشود به قبل و بعد از سال ۱۴۰۱ تقسیم کرد، بعد از مرگ تلخ مهسا امینی در شهریور همان سال انگار رویکرد مردم و البته حاکمیت با مسئله حجاب دستخوش تغییر شد، با پایان اعتراضهای شهری هم نوع پوشش زنان در سطح شهر متفاوتتر از قبل شد و هم خبری از ماشینهای گشت ارشاد در خیابانها نبود، ضمن اینکه زمزمهی یک قانون جدید بهگوش میرسید، قانونی که قرار بود بیاید تا مسئله حجاب را حل و فصل کند. انتظارها طولانی نشد، بعد از نوروز سال ۱۴۰۲ لایحه موسوم به عفاف و حجاب از قوه قضائیه به دست دولت سیزدهم رسید و با تصویب دولت به مجلس ارسال شد.
مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفت طبق اصل ۸۵ قانون اساسی کلیه مراحل رسیدگی به لایحه عفاف و حجاب در کمیسیون تخصصی پیگیری شود، اقدامی که با مخالفتهای زیادی مواجه شد اما در نهایت اعضای کمیسیون مشترک برای رسیدگی به لایحه عفاف و حجاب پشت درهای بسته این لایحه را بررسی کردند تا کسی از روند آن مطلع نشود، سرانجام شهریور سال ۱۴۰۲ مجلس شورای اسلامی لایحه را برای تایید نهایی به شورای نگهبان ارسال کرد، لایحه چندین مرحله میان مجلس و شورای نگهبان رفت و برگشت تا اینکه اواخر شهریور سال ۱۴۰۳ شورای نگهبان مصوبه کمیسیون مشترک درباره حجاب را تأیید کرد و این لایحه به قانون تبدیل شد.
مجلس بهجای دولت ابلاغ میکند
قانون موسوم به عفاف و حجاب در مهر سال ۱۴۰۳ درحالی آماده اجرا شد که چند ماه قبل از آن مسعود پزشکیان در یک انتخابات زودهنگام رئیسجمهور شده بود، کسیکه در جریان انتخابات ریاستجمهوری بارها به مسئله حجاب و مواجهه گشت ارشاد با زنان نقد وارد کرده بود حالا باید مجری قانونی میشد که خلاف وعدههای انتخاباتیاش بود، قانونی که در آن برای بدحجابی از جریمه نقدی گرفته تا اخراج از محیط کار و زندان هم پیشبینی شده قرار بود بهدست دولتی اجرا شود که شعار وفاق ملی سر میداد، برای همین تعلل دولت چهاردهم از اجرای چنین قانونی قابل پیشبینی بود، پزشکیان که در جریان انتخابات ریاست جمهوری صریحا طرح نور درباره برخورد با بدحجابی را سیاهی خوانده بود در یک گفتوگوی تلویزیونی قانون عفاف و حجاب را قانونی پرابهام دانست.
در این میان رقبای انتخاباتی مسعود پزشکیان در انتخابات ریاست جمهوری دست بالا را در مجلس شورای اسلامی داشتند، درحالیکه خبرهایی از مجلس به گوش میرسید که قانون موسوم به عفاف حجاب قرار است حوالی ۱۶ آذر ۱۴۰۳ ابلاغ شود اما محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس اعلام کرد این قانون را بهدلیل تعلل دولت خودش ۲۳ آذر ا۱۴۰۳ ابلاغ میکند.
هدفشان زمین زدن دولت پزشکیان است
انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری درحالی برگزار شد که حدود ۵۰ درصد از واجدین شرایط در انتخابات مشارکت کردند، بعد از حوادث سال ۱۴۰۱ و البته تداوم مشکلات اقتصادی این انتظار هم میرفت که این انتخابات با کاهش مشارکت کننده همراه باشد، نتایج انتخابات و گزارشها نشان میداد وضعیت اعتماد مردم به عملکرد مسئولان شیب نزولی دارد، حالا در چنین وضعیتی اجرای یک قانونی که پر از اما و اگر است و البته میتواند زمینهها تفرقه را بیشتر کند چندان مورد انتظار نبود، برای همین عباس عبدی، تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی دراینباره به خبرآنلاین گفت: «به نظر من هدف اصلی این افراد از اقدامات خود زمین زدن دولت پزشکیان است. و نه چیز دیگر. ابتدای دولت پذیرفتند که مصوبه را مسکوت بگذارند. »
همچنین حسین میرمحمد صادقی، معاون اسبق قوانین مجلس شورای اسلامی دراینباره به خبرآنلاین گفت: «انگیزه های سیاسی بیش از دغدغه های عفاف و حجاب باعث تصویب آن در این شرایط خاص شده است. نباید اقدامی انجام شود که طرف مقابل لج بازی کند.»
عزت الله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی در دولت سیزدهم هم در واکنش به قانون عفاف و حجاب گفت: «ما خیلی داخل جمهوری اسلامی قانون متروک داریم. مردم را اذیت نکنیم. انقلاب نکردیم که زور بگوییم. به این قانون عمل نمیکنند، زور که نیست.»
البته در این میان هم افرادی بودند که از ابلاغ نشدن قانون موسوم به عفاف و حجاب ابراز نارضایتی کردند، احمد علم الهدی امام جمعه مشهد دراینباره گفت که: «مسئولین ما اینگونه فکر می کنند؟ که قانون مصوب عفاف و حجاب را ابلاغ نکنند که در حرام و فسق و فجور و گناه مردم آزاد باشند و بتوانند ناترازی برق و آب و مکلات معیشتی را تحمل کنند؟»
عدهای مسأله حجاب را به عنوان چماق میبینند
همانطورکه گفته شد آذر سال گذشته (۱۴۰۳) مجلس شورای اسلامی در یکی از سختترین شرایط کشور تصمیم گرفت ابلاغ و اجرای قانون موسوم به عفاف و حجاب را عملی کند، تصمیمی که بهعقیده برخی کارشناسان بیشتر برای وارد کردن فشار سیاسی به دولت مسعود پزشکیان بوده است، اما جدا از تصمیم سیاسی بندهای این قانون با انتقاد زیادی مواجه شد. دراینباره حسن روحانی، رئیس دولت یازدهم و دوازدهم در واکنش به قانون موسوم به عفاف و حجاب گفت: «حوادث ۱۴۰۱ با برخورد با یک خانم بر سر حجاب آغاز شد؛ حالا هم دومرتبه برگشتند به همان موضوع. مصوبه مجلس درباره عفاف و حجاب را که متأسفانه شورای نگهبان هم تأیید کرده است، وقتی میخوانیم دچار حیرت میشویم. این مصوبه نه با قانون اساسی منطبق است و نه با عدالت و نه با قرآن و فرهنگ اسلام و نه با توصیههای مکرر مراجع عظام تقلید. قرآن حجاب را به عنوان وسیلهای برای امنیت خانمها میداند ولی متأسفانه عدهای مسأله حجاب را به عنوان چماق میبینند.»
کامبیز نوروزی، حقوقدان در گفتوگو با خبرآنلاین درباره قانون عفاف و حجاب گفت: «بهنظرم این قانون علاوه بر اینکه پایه حقوقی ندارد پایه وقفهی هم ندارد، در این قانون بندی اضافه کردهاند که اتباع هم میتوانند امر به معروف کنند؛ اولاً این بدون شک منجر به دعوای نژادی میشود، این چه سبکی از قانونگذاری است که جز شر بحران چیزی نمیآفریند. این قانون مردم را خبرچین میکند، خبرچینی گناه است، قانون طوری نوشته شده که به نظر میرسد فقط یک بحث سیاسی محض است برای پیشبرد اهداف گروهی نه منافع ملی.»
در واکنشی دیگر مرتضی الویری، نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی گفت: «الویری همچنین تصریح کرد: به موجب قانون عفاف و حجاب اگر زن کهنسالی در شهر بدون حجاب راه برود، باید جریمه شود و حتی به زندان برود، این دقیقآ نظر صریح مراجع تقلید است که گفته شده زنان سن بالا احتیاجی به رعایت کردن حجاب ندارند. بنابراین این قانون ضد اسلامی است، به این معنی که با ضوابط اسلامی سازگار نیست.»
محمد بهادری جهرمی، حقوقدان درباره این قانون به خبرآنلاین گفت: «بهنظر من اصلاً قابل اجرا نیست. وقتی در این قانون نقض حجاب شرعی را مترادف جرم قرار میدهی و نتوانستی با ابزاراهای دیگر سبب شوی مردان و زنان خودشان بهسمت رعایت حجاب شرعی بروند با خیل کثیری از مجرمان مواجه میشوی که برخورد با آنها توجیه حقوقی ندارد، حتی شاید اثر معکوس هم بگذارد، من به این قائل هستم که حکومت سراغ عرف غلط هم برود اما نه با دادگاه و پاسگاه.»
شورای عالی امنیت ملی اجرای قانون را متوقف کرد
بعد از کنفراس خبری محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی که در آن گفت قانون «حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» روز ۲۳ آذر ۱۴۰۳ ابلاغ میشود موجی از واکنشها توسط حقوقدانان، نمایندگان سابق و فعلی مجلس شورای اسلامی، کنشگران سیاسی اجتماعی به راه افتاد، واکنشهایی که سبب شد زمزمههایی درباره توقف اجرای قانون شنیده شود، اما این توقف ربطی به مجلس شورای اسلامی نداشت، همه چیز مربوط به شورای عالی امنیت ملی میشد، این شورا تصمیم گرفت اجرای قانون موسوم به عفاف و حجاب فعلاً مسکوت بماند، آنطورکه بهنظر میرسد دولت میخواهد اصلاحیهای روی این قانون داشته باشد، حالا باید دید قانونی که مخالفان زیادی دارد چگونه و با چه کیفیتی اصلاح میشود و چه زمانی برای اجرا ابلاغ خواهد شد.
سال خطیر اقتصاد ایران
ژاله وفا
روز گذشته دکتر محمود سریعالقلم، در همایش «چشمانداز اقتصاد ایران ۱۴۰۴» با موضوع «روندهای اقتصاد سیاسی بینالمللی در سال ۲۰۲۵» سخنرانی کرد. بر اساس سخنان او درحالحاضر رویکرد دولت ترامپ در مواجهه با ایران آن است که از طریق صفر کردن درآمدهای نفتی و سرمایهگذاری خارجی، ایران را ورشکسته کند. بااینحال در جهان امروزی مذاکرات سیاسی بهتنهایی به جایی نخواهد رسید و جهان امروز قفل کردن اقتصادها در یکدیگر است. برای مثال قفل کردن اقتصادها در زمینه محل مناقشه ایران و آمریکا میتواند سرمایهگذاری آمریکا از طریق یک کنسرسیوم در فعالیتهای انرژی اقتصاد ایران باشد. او درباره پیشنیازهای رشد و توسعه اقتصادی کشورها نیز گفت :«پیشرفت، رشد و توسعه هیچ کشوری امکانپذیر نخواهد بود، مگر اینکه با کشورهای آمریکا، چین و روسیه روابط نرمال و دیپلماتیک داشته باشد. بدون ایجاد این بنیاد و روابط خارجی، بقیه مباحث در راستای توسعه اقتصادی در ایران موضوعات فرعی خواهد بود.»روز اول همایش «چشمانداز اقتصاد ایران 1404» در هتل المپیک تهران؛ این همایش امروز هم ادامه دارد. نیای اقتصادبر اساس سخنان او، مطابق تغییرات جهان و شرایطی که کشور ما در مواجهه با سایر قدرتهای اقتصادی دارد، ایران باید ۳ مساله مهم، یعنی «تغییر در ماهیت تصمیمگیریها»، «فهم قدرت شرکتها به جای حکومتها» و «تمرکز بر فناوریها به صورت همکاری با شرکتهای غربی و آسیای شرقی» را در دستور کار خود قرار دهد.
۵ ویژگی دولت ترامپ سریعالقلم در ابتدای سخنان خود در این همایش به بررسی ویژگیهای ترامپ و دولت او پرداخت. او درباره شخصیت ترامپ گفت: «ترامپ کتاب نمیخواند، مقاله نمیخواند و بیشتر یک شخص شفاهی است. یکی از مقامات منطقه عربی خلیج فارس به من میگفت که «ما از طریق افراد داریم سعی میکنیم که نکات خودمان را به گوش آقای ترامپ برسانیم»؛ ترامپ اهل مطالعه نیست بلکه اهل ارتباطات است.» او در ادامه ۵ ویژگی دولت ترامپ را برشمرد و درباره آن توضیح داد: «اگر بخواهیم ۵ ویژگی دولت ترامپ را بررسی کنیم، میتوانیم بگوییم که ترامپ به فکر Trans Actional است؛ یعنی مسائل را به صورت فردی پیش میبرد. دوم اینکه کارها را خیلی سریع انجام میدهد. وزیر خارجه آمریکا در این باره گفته است که اگر دولت آمریکا به صورت روتین بود اخراج تعدادی از افراد کلمبیایی غیرقانونی شاید شش ماه طول میکشید، اما ترامپ در عرض شش ساعت تعداد وسیعی از افراد غیرقانونی کلمبیایی را از آمریکا اخراج کرد. مورد بعدی آنکه ترامپ شخصی است که بر اساس ارتباطات فردی با شرکتها و سیاستمداران اطراف دنیا کارها را پیش میبرد. مساله بعدی آنکه ترامپ است. یعنی میگوید من اگر کاری برای شما انجام میدهم، انتظار دارم شما هم آن را جبران کرده و کاری را انجام دهید. مساله آخر اینکه ترامپ بهشدت در دسترس است. سیاستمداران در داخل آمریکا و شرکتهای بزرگ در دنیا مطرح میکنند که او همیشه قابلدسترس است و میتوان مسائل را با او پیش برد.»استاد دانشگاه شهید بهشتی همچنین درباره موسسات پشتیبان سیاستگذاری دولت ترامپ گفت: «اگر در دوره بایدن موسسات و فکر و سیاستگذاری دولت را شکل میدادند، اکنون دولت ترامپ با ۳ مجموعه فکری کار میکند:
علاوه بر اینها یک موسسه نیز هست که بیشتر کار نیروی انسانی را برای دولت ترامپ انجام میدهد؛ آن Hoover Institution در دانشگاه استنفورد آمریکاست که در طول ۴ سال گذشته ۵۴هزار نفر در آمریکا را کاندیدا کرده است تا سمتهای مهم دولتی در فدرال آمریکا را به عهده بگیرند.»محمود سریعالقلم پس از اشاره به این موارد به سراغ اولویتهای دولت دونالد ترامپ رفت. او ۵ اولویت اصلی دولت ترامپ را برشمرد و توضیح داد: «اولین اولویت آن است که همهچیز باید برای آمریکا باشد؛ اگر قرارداد یا ارتباطی برای آمریکا فایده ندارد، آمریکا باید از آن خارج شود. یکی از نکات مهم درباره ترامپ آن است که او مانند بایدن و اوباما به دنبال کارهای چندجانبه نیست؛ دولت ترامپ به دنبال روابط دوجانبهای مانند آمریکا و کانادا، آمریکا و مکزیک، آمریکا و چین است. او چندجانبه فکر نمیکند زیرا معتقد است که مذاکرات دوجانبه به نفع منافع ملی و ثروت آمریکا خواهد بود. دومین اولویت آن است که هر کاری که آمریکا انجام میدهد باید برای تولید ثروت باشد. سومین اولویت تعیین دستور کار جهانی است. یعنی آمریکا به واسطه آن توانمندیهایی که دارد باید دستورکار جهان را در حوزههای اقتصادی و ژئوپلیتیک تنظیم کند. چهارمین اولویت آن است که در چهار سال آینده، «هایتک» آمریکا نهتنها در حوزه فناوری بلکه در حوزه سیاست جهانی نقش بسیار کلیدی بازی کند. آخرین اولویت نیز اهمیت قدرت سخت آمریکا برای تعیین دستور کار و پیشبرد اهداف تولید ثروت در این کشور است.»پس از این، سریعالقلم به ۵ حوزه فکری، تئوریک و پارادایمیک اطراف ترامپ اشاره کرد و گفت: «در اطراف آقای ترامپ پنج حوزه فکری، تئوریک و پارادایمیک یعنی تندروهای جهانمحور، آسیامحوران، آمریکامحوران، ناسیونالیستهای اقتصادی و «اول آمریکا»ییها وجود دارد. حدس میزنم که در طول یک سال آینده جدال و چالشهایی بین این پنج گروه به وجود بیاید. اما به نظر میرسد نهایتا آنهایی که حرف اول را خواهند زد، گروه آخر یا به عبارتی کسانیاند که به «اول آمریکا» معتقدند.»با توجه به سخنان سریعالقلم ترامپ به دنبال آن است که تنها آمریکا حرف اول را بزند و در قرن ۲۱ اول بماند. برای این کار نیز به دنبال محافظت از ثروت و قدرت آمریکا در سطح جهانی است. او در این زمینه توضیح داد: «اولین اولویت دولت ترامپ در حوزه انرژی است. حتی ترامپ به پوتین گفته است که «ما حاضر هستیم مساله اوکراین را هرچه سریعتر حل کنیم و بعد وارد سرمایهگذاری در معدن و انرژی روسیه شویم.» و این مساله تنشی بین اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. یکی دیگر از اولویتهای دولت او کاهش بدهی است. دو میلیون نفر در دولت فدرال آمریکا مشغول به کار هستند. ترامپ به آنها گفته است که حقوق سال ۲۰۲۵ خود را دریافت کنید و بازخرید شوید. تاکنون ۷۵هزار نفر برای این طرح ثبتنام کردهاند. بدهی دولت، خانوار و بخش خصوصی در آمریکا ۲۵۵درصد از جیدیپی آمریکاست؛ حدود ۶۵تریلیون دلار؛ و مجموعه کارهایی که اینها انجام میدهند از یک منظر علمی نیز درست است که در هوش مصنوعی نیاز به دو میلیون نفر کارمند دولت نیست و در یک پروسه ۴ساله باید حداقل ۲۵درصد آن کاهش یابد.»
سریعالقلم در ادامه گفت: مساله بعدی در این رابطه این است که ۶۰ درصد ذخایر بانکهای مرکزی دنیا به دلار است. ترامپ میخواهد نه تنها این رقم حفظ شود بلکه افزایش یابد. ۹۰درصد تراکنشهای جهانی به دلار است و دولت قصد دارد این محوریت را حفظ کند. درحالحاضر شرکتهای هایتک آمریکا ۵۰درصد سود دنیا را در این زمینه دارند و چینیها ۶درصد. یکی دیگر از اولویتهای دولت کاهش کسری تجاری آمریکاست؛ بهطوریکه اخیرا ترامپ رسما به ژاپن اعلام کرد که شما ۶۰ میلیارد دلار با ما کسری تجاری دارید و به جای آنکه از خاورمیانه نفت بخرید، از آمریکا بخرید تا این مساله حل شود.
سریع القلم ادامه داد: علاوه بر این، اگر ما به روندهای ۴ سال آینده نگاه کنیم، هدف کلیدی دولت ترامپ کاهش نرخ رشد اقتصادی چین است. اگر در هر حوزهای به آمریکا و چین نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد آنچه دولت بایدن شروع کرد باعث شد نزدیک به ۱۴هزار میلیونر در عرض سه سال گذشته چین را ترک کنند و بسیاری از شرکتهای آمریکایی به اندونزی، مالزی، فیلیپین و ویتنام رفتند. این رقم تشدید خواهد شد. استراتژی آمریکا این است که بتواند نرخ رشد اقتصادی چین را به زیر ۴درصد در چهار سال آینده برساند. درحالحاضر تقاضا برای دلار بهشدت در دنیا افزایش پیدا کرده است. در دوره بایدن آمریکا توانست سهم چین را در بازار آمریکا از ۲۱درصد به ۱۵درصد کاهش دهد. دولت ترامپ معتقد است ریسکپذیری ضعیف اروپاییها از مزیتهایی است که میتواند از آن نهایت بهرهبرداری را کند. ۵۰درصد سرمایهگذاری با ریسک بالا در دنیا در آمریکاست و دولت ترامپ معتقد است میتواند آن را افزایش دهد. یکسوم کل قطعات پروسه تولید در آمریکا از مکزیک وارد میشود. به همین دلیل آمریکاییها معتقدند باید بیش از این به مکزیک فشار وارد کنند تا اینکه مزیتهای آمریکاییها نسبت به مکزیک نیز افزایش پیدا کند. مساله بعدی هم حلوفصل سریع موضوع اوکراین است. در رابطه با جنگ اوکراین، آمریکا پیشنهاد کرده در ازای دادن امنیت ملی به اوکراین، آمریکا بتواند در اورانیوم، لیتیوم و گرافیت اوکراین هم سرمایهگذاری کرده و در این زمینه تسلط داشته باشد. ما میدانیم که فقط در پنج شش کشور دنیا، یعنی استرالیا، چین، روسیه، قزاقستان، اوکراین و خود آمریکا، اورانیوم وجود دارد و تقاضای صنعت کوچک هستهای آمریکا برای ارائه انرژی به دیتاسنترهایی که قرار است تاسیس شود، افزایش پیدا خواهد کرد.»
اهمیت دنیای دیجیتال دومین بخش سخنرانی این استاد دانشگاه درباره اهمیت دنیای دیجیتال و هوش مصنوعی در جهان فعلی بود. سریعالقلم در این باره گفت: «دنیایی که ما در حال ورود به آن هستیم دنیای دیجیتال است. در این دنیا آنهایی که در هوش مصنوعی توانمندی داشته و در آن سرمایهگذاری میکنند و آنهایی که مصرفکننده هوش مصنوعی هستند حضور خواهند داشت. روزی گفته میشد کشوری که بیشترین سرزمین را در اختیار دارد، قدرتمند است، اکنون به یک جهانی وارد شدهایم که انحصار قدرت در حوزه هوش مصنوعی است. یعنی آنهایی که ساختار عمرانی هوش مصنوعی را بسازند، آنهایی که توانمندی سرمایهگذاری دارند، آنهایی که میتواند برای نرمافزارها و مدلسازی هوش مصنوعی نیرو تربیت کنند. پرسشی که وجود دارد این است که چگونه کشورها در این دنیای جدید میتوانند قدرت خود را افزایش دهند؟
اگر ما به 10 شرکت بزرگ هایتک دنیا نگاه کنیم، آنها آمریکایی هستند؛ شرکت یازدهم اسرائیلی است؛ اگر به درآمد شرکتهای مهم دنیا نگاه کنیم نیز میبینیم که اکثر شرکتها هایتک هستند.
مبلغی که درحالحاضر در هوش مصنوعی جریان دارد حدود 464میلیارد دلار است. تولید مدلهای بنیادی هوش مصنوعی بسیار گران است؛ کشورهای زیادی قادر نخواهند بود وارد آن شوند. تا سال 2026 یا تا پایان سال آینده پیشبینی میشود که همه دیتای کتب و مقالات در دنیا در دیتابیسهایی که از طریق مدلهای هوش مصنوعی طراحی خواهند شد، ظهور پیدا کنند. البته این حوزه جایگزین مهارتهای فکری، انتقادی و خلاقیت نخواهد شد. مطالعات نشان میدهد هوش مصنوعی حدود 37درصد از وقت را در پروسه کارها صرفهجویی میکند. مهمترین ورودیهای هوش مصنوعی در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی خواهد بود. از میان 1016 شغلی که قابل تصور هستند، تنها 36 شغل وجود دارند که با هوش مصنوعی سروکار ندارند.
اگر ما روندهای 20سال گذشته را بررسی کنیم، اکثر کسانی که در هوش مصنوعی فعالیت داشتند نهایتا وارد صنعت شدند و دانشگاهها در جذب آنهایی که در این زمینه تخصص دارند، بسیار مشکل پیدا کردند؛ به صورتی که در دانشگاههای آمریکا، اکثر فعالان این حوزه حدود 50درصد چینی یا هندی هستند و شاید به میزان 10 تا 15درصد ایرانی باشند. 45درصد از بنیانگذاران تمامی شرکتهایی که در حوزه هوشمصنوعی فعالیت کردهاند، مهاجر و غیرآمریکایی هستند. 40درصد آمریکاییهایی که از سال 2000 جایزه نوبل دریافت کردهاند، شامل مهاجرانی هستند که در آمریکا حضور دارند.»سریعالقلم توضیح داد که به واسطه هوش مصنوعی در رابطه با چالشهای اقلیمی، کارهای بزرگی در چهار سال آینده انجام خواهد شد. بسیاری از کشورهای غربی و آسیای شرقی تا ۴۰درصد مصرف آب خود را صرفهجویی خواهند کرد. هوش مصنوعی در حوزه تصویرها گسترش یافته است.
قفل شدن اقتصادها در یکدیگر محمود سریعالقلم در آخرین قسمت از سخنرانی خود به سراغ تبعات روابط ایران و آمریکا با توجه به تحولات جهانی و دولت ترامپ پرداخت.
او با اشاره به شعارهای کلی دولت ترامپ در مواجهه با ایران گفت: «وزیر خزانهداری آمریکا اخیرا اعلام کرده است که شعار ما در وزارت خزانهداری این است که کاری کنیم که ایران ورشکسته شود. این سیاست از طریق صفر شدن درآمدهای نفتی ایران، تحریم علیه منابع انرژی و سرمایهگذاری خارجی و جدی شدن حمله نظامی به تاسیسات هستهای ایران میسر میشود. به گفته خود آمریکاییها، این عملیات باید از ژوئن و ژوئیه سال جاری میلادی یعنی تقریبا از خرداد و تیرماه شروع شود. در چنین شرایطی تمامی تحریمهای آمریکا و اروپا به جای خود بازخواهند گشت.»یکی از نکات قابلتوجهی که در زمینه مذاکرات ایران با آمریکا وجود دارد شناخت دوستان و دشمنان ایران در زمینه مذاکرات ایران با آمریکاست. این استاد دانشگاه در این باره توضیح داد: «هدف اسرائیل این است که یا جلوی مذاکرات ایران و آمریکا را بگیرد، یا اگر مذاکرات شروع شد، آن را تخریب بکند.
من معتقدم ایران به جای کشورهای عربی باید از هند استفاده کند.
هندیها نیز به ایران بهعنوان یک تمدن علاقهمندند و منافع مالی و اقتصادی با ایران دارند. علاوه بر این، اگر هندیها برای ایران لابی کنند در دنیا تنها پیغامرسان نخواهند بود، بلکه نماینده منافع اقتصادی ایران خواهند بود.»علاوه بر این مساله شراکت اقتصادی در مذاکرات کشورها از اهمیت زیادی برخوردار است.
اگر کشورها منافع اقتصادی در یکدیگر داشته باشند، همین منافع به بازدارندهای برای مناقشههای سیاسی تبدیل میشود. سریعالقلم در سخنان خود به این موضوع اشاره کرد و گفت: «درصورتیکه ایران بتواند مذاکرات هستهای را به سرمایهگذاری آمریکا در انرژی ایران قفل کند، این مساله میتواند بهجای خود یک کارت برنده برای ایران باشد.
ایران میتواند برای 30سال آینده مذاکرات سیاسی با آمریکا بکند اما مذاکره سیاسی به جایی نمیرسد. جهان امروز قفل کردن اقتصادها در یکدیگر است. مثلا قفل کردن مذاکرات هستهای به اینکه آمریکا بیاید و در صنعت انرژی ایران به صورت یک کنسرسیوم سرمایهگذاری کند. تا جایی که من اطلاع دارم با این مساله در کشور مخالفت زیادی وجود ندارد و فقط پروسه اقناعسازی در داخل مهم است.»
مساله بقا و توسعه در ادامه همایش استاد دانشگاه شهید بهشتی به موضوع اهمیت درآمدهای نفتی و مساله توسعه اشاره کرد. او در این باره توضیح داد: «اگر هدف ایران آن باشد که ۲ میلیون بشکه نفت تولید بکند، این درآمد تنها در حد بقا خواهد بود.»با توجه به تحولات جهان و ثروتمند شدن سایر کشورها میتوان گفت ایران برای توسعه به درآمدها نیاز دارد. سریعالقلم در این باره گفت: «با توجه به اینکه در واقعیت صادرات کشور ما، اغلب نفت و گاز و پتروشیمی است، افق پیشرفت ایران با صادرات ۴ الی ۵میلیون بشکه نفت قابل تحمل خواهد بود و این نشان میدهد که ما باید مذاکرات جدیتری با نگاه به افقهای بالاتر و اهداف بیشتر با غرب و خصوصا آمریکا انجام دهیم. نکته بعدی این است که بهعنوان یک اصل، علم و تجربه و نه به عنوان یک امر سیاسی باید گفت که پیشرفت، رشد و توسعه هیچ کشوری امکانپذیر نخواهد بود مگر اینکه با 3 کشور در دنیا یعنی آمریکا، روسیه و چین، روابط نرمال دیپلماتیک داشته باشد. بدون ایجاد این بنیاد و روابط خارجی، بقیه مباحث در راستای توسعه اقتصادی در ایران موضوع فردی خواهد بود.
حفظ ساختار عمرانی، درمان، حملونقل، آموزش، نیروی انسانی و چهره جهانی ایران و حتی هویت ایرانی در 5 تا 10 سال آینده به این مساله بازمیگردد که ما در این مورد چقدر جدی هستیم. اگر درآمد نباشد هیچیک از این اصول قابل تحقق نخواهد بود.
اگر در یک دهه آینده ایران نتواند به درآمدهای جدی بالای 5میلیون بشکه نفت صادرات برسد به نظر میآید که ما به جای تبدیل شدن به کشورهای ثروتمند جنوبمان و حتی عراق و ترکیه ثروتمند، به پاکستانی که تنها که یک مقدار وضعش بهتر از پاکستان فعلی است تبدیل خواهیم شد.» بر اساس سخنان سریعالقلم، در شرایط فعلی درصورتی که ما به دو اصل یعنی «وابستگی متقابل اقتصادی» و «پارادایم شیفت در سیاست خارجی» باور نداشته باشیم، استراتژی ملی ما تنها در سطح بقا باقی خواهد ماند. او همچنین توضیح داد که برای اجتناب از این شرایط با توجه به تحولات جهانی و به قدرت رسیدن ترامپ، ایران باید 3 کار مهم انجام دهد. سریعالقلم توضیح داد: «ابتدا باید در ماهیت تصمیمسازی و تصمیمگیری تغییر انجام شود.
یعنی مثلا میخواهیم در یک ظرف جهانی به عنوان یک مظروف عمل کنیم یا خیر. علاوه بر این پیشرفت کشور تابع ارتباطات بینالمللی است و ما باید از این پارادایم دهه ۶۰ میلادی که دنیا، جهان حکومتها بود خارج شویم؛ زیرا اکنون جهان، جهان شرکتهاست. برای مثال آمریکا یعنی سیلیکون ولی نه ترامپ، ژاپن یعنی شرکتهای ژاپنی و منظور از چین شرکتهای چینی است.
در صورت آنکه ما جهان را تنها به صورت سیاسی ببینیم، هایتک و اقتصاد را در نظر نگیریم، شکست خواهیم خورد. بنابراین تمرکز بر فناوریها به صورت همکاری با شرکت های غربی و آسیای شرقی مهم است. نکته آخر آن است که اگر تنها 20درصد از حرفهایی که ترامپ میزند تحقق یابد، 4سال آینده ما با آمریکایی به مراتب قدرتمندتر و ثروتمندتر و موثرتر و همچنین جهانی که بیشتر با دستور کار آمریکا پیش خواهد رفت روبهرو خواهیم شد.»
از امپراتوری مقدس ژاپن تا ولایت فقیه
فرجود تقی پور
مقدمه :تاریخ نشان داده است که حکومتهایی که مشروعیت خود را بر ایدئولوژیهای مقدس و بغرنج بنا کردهاند در مواجهه با شکستهای سیاسی و نظامی دچار بحران مشروعیت میشوند. یکی از نمونههای بارز این پدیده، ژاپن پس از جنگ جهانی دوم است، جایی که امپراتور هیروهیتو، که قرنها به عنوان یک موجود نیمهالهی پرستیده میشد، پس از شکست در جنگ مجبور به انکار قدسیت خود شد.
اما آیا در ایران جمهوری اسلامی نیز سرنوشتی مشابه در انتظار است؟
آیا فروپاشی این ساختار بر اثر فشار داخلی خواهد بود یا کشورهای ابرقدرت، مشابه آنچه بر سر ژاپن آوردند، نظام را برکنار خواهند کرد؟
از “فرزند خدا” تا یک حاکم شکستپذیر در ژاپن، امپراتور نهتنها رهبر سیاسی کشور بود، بلکه طبق اسطورههای شینتویی، از نسل آماتراسو، الهه خورشید محسوب میشد.
اما پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و تسلیم ژاپن، این اسطوره فرو ریخت. ژنرال داگلاس مکآرتور، فرمانده نیروهای متفقین، برنامهای برای از بین بردن قداست امپراتور اجرا کرد. او نهتنها هیروهیتو را مجبور کرد شخصاً تسلیم کشورش را اعلام کند، بلکه او را در برابر دوربینها قرار داد تا مردم ببینند که “فرزند خدا” نیز انسانی معمولی است. سپس، در قانون اساسی جدید ژاپن، امپراتور از یک حاکم مطلق به یک مقام نمادین تبدیل شد. اما این تغییر نه توسط مردم ژاپن، بلکه تحت فشار ابرقدرتی مانند آمریکا اتفاق افتاد. جمهوری اسلامی: سرنوشت مشابه، اما مسیر متفاوت؟
جمهوری اسلامی ایران، از بدو تأسیس، مشروعیت خود را از مذهب و ایدئولوژی دینی گرفته است.
رهبر جمهوری اسلامی، تحت عنوان “ولی فقیه”، جایگاهی فراتر از یک رئیسجمهور یا نخستوزیر دارد؛ جایگاهی که هم مشروعیت سیاسی و هم مشروعیت دینی را در خود ادغام کرده است.
این وضعیت، شباهت زیادی به جایگاه امپراتور در ژاپن پیش از ۱۹۴۵ دارد. اما در سالهای اخیر، مردم ایران بیش از پیش این مشروعیت را زیر سؤال بردهاند.
اعتراضات گسترده، کاهش باور عمومی به حاکمیت، مشکلات اقتصادی، و فساد ساختاری، باعث شده است که برای بسیاری از ایرانیان، رهبر جمهوری اسلامی دیگر آن شخصیت مقدس و فراتر از نقد گذشته نباشد. اما پرسش اساسی اینجاست:
آیا سقوط جمهوری اسلامی، همانند ژاپن، به دست یک ابرقدرت رقم خواهد خورد یا مردم ایران خود این تغییر را رقم خواهند زد؟
ابرقدرتها یا مردم: کدام یک پایان جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد؟ برخلاف ژاپن، که شکست آن نتیجه جنگ جهانی و فشار مستقیم آمریکا بود، در ایران سناریوهای متفاوتی قابل تصور است: ۱. فروپاشی از درون: همانطور که اتحاد جماهیر شوروی بدون حمله نظامی فروپاشید، جمهوری اسلامی نیز ممکن است در نتیجه نارضایتی داخلی، فساد گسترده، و ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی، از درون متلاشی شود.
در این سناریو، نیروی اصلی سقوط، مردم ایران خواهند بود، که با اعتصابات، اعتراضات، و نافرمانی مدنی، نظام را به نقطه شکست میرسانند.
۲. مداخله نظامی خارجی: تحریمهای شدید اقتصادی و افزایش تنشهای نظامی میان ایران و کشورهای غربی، این احتمال را مطرح کرده که ابرقدرتهایی مانند آمریکا یا حتی اسرائیل، مستقیماً در سقوط جمهوری اسلامی نقش داشته باشند.
اگر چنین اتفاقی بیفتد، شباهت آن با ژاپنِ ۱۹۴۵ بیشتر خواهد شد: نظام حاکم تحت فشار خارجی از هم خواهد پاشید، و شاید حتی یک قانون اساسی جدید تحت نظارت یک قدرت جهانی تدوین شود.
۳. ترکیبی از هر دو: شاید واقع بینانه ترین سناریو، ترکیبی از این دو باشد؛ یعنی فشارهای خارجی و داخلی همزمان، جمهوری اسلامی را به نقطهای برساند که دیگر امکان ادامه حیات نداشته باشد. تحریمهای شدید و انزوای بینالمللی، به همراه اعتراضات داخلی و کاهش مشروعیت حکومت، ممکن است ایران را به همان نقطهای برساند که ژاپن پس از بمباران اتمی تجربه کرد: ناتوانی در ادامه حکومت با ساختار فعلی. آیا “ولی فقیه” هم به یک مقام نمادین تبدیل خواهد شد؟
اگر تاریخ ژاپن را یک الگوی احتمالی برای ایران در نظر بگیریم، این احتمال وجود دارد که جایگاه “ولایت فقیه” بهتدریج از یک مقام مطلق، به یک نهاد نمادین یا کاملاً حذفشده تبدیل شود.
همانگونه که امپراتور هیروهیتو از “فرزند خدا” به یک شخصیت صرفاً تشریفاتی تبدیل شد، شاید روزی رهبر جمهوری اسلامی نیز از “ولی فقیه مطلق” به یک مقام فاقد قدرت واقعی بدل شود.
اما این بزرگترین چالش آینده ایران خواهد بود:
آیا جمهوری اسلامی بدون جنگ خارجی فرو خواهد پاشید، یا مانند ژاپن تحت فشار خارجی تسلیم خواهد شد؟
آیا مردم ایران خود سرنوشتشان را تغییر خواهند داد، یا ابرقدرتها آن را رقم خواهند زد؟
آیا ساختار ولایت فقیه مانند جایگاه امپراتور ژاپن، باقی خواهد ماند ولی قدرت خود را از دست خواهد داد؟
یا بهطور کامل حذف خواهد شد؟
جمعبندی: تاریخ در حال تکرار است؟
تجربه ژاپن نشان داد که حکومتهایی که بر پایه مشروعیت قدسی بنا شدهاند، در برابر شکستهای سیاسی، نظامی و اقتصادی بهشدت شکنندهاند. جمهوری اسلامی ایران اکنون در مسیری مشابه قرار دارد:
مشروعیت آن بهشدت کاهش یافته، بحرانهای داخلی آن را درگیر کرده، و فشارهای خارجی نیز آن را به انزوا کشاندهاند.
اما تفاوت اساسی اینجاست: آیا سقوط جمهوری اسلامی مانند ژاپن، نتیجه فشار خارجی خواهد بود، یا برخلاف ژاپن، این مردم ایران خواهند بود که سرنوشت خود را تغییر خواهند داد؟
در نهایت، چه با مداخله خارجی و چه با قیام داخلی، یک چیز روشن است: هیچ نظامی که مشروعیت خود را بر پایه قداست بنا کند، نمیتواند در برابر واقعیتهای اجتماعی و سیاسی برای همیشه دوام بیاورد
برای مهدی یراحی، هفتاد وچهار ضربه شلاق بر تارهای آزادی
امیر پالوانه
هیچکس نمیتونه در تفکر انسانهای آزاده، عشق به آزادی رو خاموش کنه و نه زندان، نه شکنجه، نه تبعید.۷۴ ضربه شلاق، پاسخی بود به هنرمندی که صدای مردم شد و دردهایشان را فریاد زد و ترانههای مهدی یراحی جاودانه شدهاند، چرا که از دل مردم برخاستند.
مردمی که هرگز فراموش نمیکنند چه کسی در سختترین روزها کنارشان ایستاد.
او درمقابل جبر سرخم نکرد و بی اعتنا به هزینه های آن پیش رفت تا شاید گیسوان دختران فردای سرزمینش رقص باد را میهمان شوند.
آقای یراحی پیش متنی به شرح زیر منتشر کرد:
(شیشه در آوردهای تا شکنی سنگ ما،سپاس برای حمایت همیشگی شما عزیزان و همراهی صمیمانه وکلای محترم آقای مصطفی نیلی و خانم زهرا مینویی گرامی؛همینطور رفیق شفیق، آقای کوشان حداد، آنکه حاضر نیست برای آزادی بهایی بپردازد، لایق آزادی نیست.
با آرزوی رهایی…)
چندمین بار، دردی دیگر بر پیکر آزادی نقش بست و ۷۴ ضربه شلاق، تنها بر تن مهدی یراحی فرود نیامد؛ بلکه بر گلوی موسیقی، وجدان بیدار یک ملت و آرمانهایی که برایشان ایستادهایم، نشست و مهدی یراحی، فقط یک خواننده یا هنرمند نیست، او خود صداست؛ صدای اعتراض، صدای آزادی، صدای نسلی که سکوت را تاب نمیآورد.
هیچ تازیانهای تاکنون فریادی را خاموش نکرده و هیچ زخمی نغمهای را که در جان مردم ریشه دوانده، از یادها نخواهد برد و حکومتهای استبدادی گمان میکنند که میتوانند آهنگ همبستگی را به خاموشی بکشانند؛ اما هر شلاق، تنها نتی دیگر در سمفونی ایستادگیست که پرطنینتر از پیش نواخته میشود و هر زخم، واژهای تازه بر سرود آزادی میافزاید و هر دردی که بر تن حقیقت فرود میآید، در جان مردم ریشهای عمیقتر میدواند.
“آنکه برای آزادی بها نپردازد، لایق آن نیست.”
این جمله، تنها یک شعار نیست، بلکه حقیقتیست که تاریخ آن را گواهی داده است.
آزادی از میان زخمها عبور میکند؛ از میان دردها به بلوغ میرسد و از میان خونها، روزی در طلوعی بیغبار به دست خواهد آمد؛ روزی که نه از شلاق اثری خواهد ماند، نه از ظلم؛ تنها صدایی خواهد بود که در کوچهها، خیابانها و قلبها جاریست؛ صدایی که از زخم برخاسته، اما هیچچیز دیگر توان خاموش کردنش را ندارد.تن ایران، پر از زخمهای کهنهایست که هر شلاق، تنها نام تازهای بر آن مینگارد؛ نامی از تبار ایستادگی.آقای یراحی! ضربهها بر تن تو ننشست، بر تن وطن نشست، بر خاکی که به گواهی هر سنگش، آزادی را فریاد زده است و این شلاقها تازیانهی استبداد بود، خطی از خون بود که بر نقشهی ایران کشیدند؛ خونی که از قلب زنان بیباک، از گلوی آوازهای ممنوع، از اشک مادرانِ دریا دل، و از رگهای مردان بیسپر جاری شد. ایران، هر زخم تو را در حافظهاش حک میکند و هر ضربه، ضرباهنگ تازهای بر سرود آزادی میافزاید و ما مردمان این خاک، از زخم نمیترسیم، زخم بر پیکر ایران، شکفتنِ دوبارهی اوست و آن روز خواهد آمد که از جای هر شلاق، گلی وحشی بروید؛ گلهایی که بوی زن، بوی زندگی، بوی آزادی میدهند.
وطنم! تو از زخم زاده شدی و از زخم خواهی شکفت.
یک موی تو فدای همه مردان صحنهای که از حق خواندن زنان کشورمون دفاع نکردند و با رژیم تا بن فاسد جمهوری اسلامی همدست شدند و اجراهای مبتذلشان را روی صحنه بردند و شجاعت و ایستادگی تو چراغ راه نسلهای بعدی خواهد بود.
کارزار «سهشنبههای نه به اعدام
نسرین جهانی گلشیخ
تصویری از دیوارنویسی علیه اعدامها در ایران
کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» در پنجاهوهفتمین هفته با اعتصاب غذای جمعی از زندانیان زندان چوبیندر قزوین به ۳۷ زندان کشور گسترش یافت. همزمان کاربران فضای مجازی در یک کارزار اینترنتی خواستار لغو احکام اعدام وریشه مرادی، پخشان عزیزی، شریفه محمدی و دیگر زندانیان در ایران شدند.
در بیانیه پنجاهوهفتمین هفته کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» که نسخهای از آن سهشنبه هفتم اسفند به ایراناینترنشنال رسید، ضمن اشاره به افزایش آمار اعدامها پس از پایان مراسم حکومتی ۲۲ بهمن، آمده است که تنها در روزهای اول و دوم اسفند، ۱۷ تن از زندانیان اعدام شدند که ۱۰ نفر از آنان در زندان قزلحصار به دار آویخته شدند.
نویسندگان این بیانیه با اشاره به رد اعاده دادرسی مهدی حسنی و بهروز احسانی، زندانیان سیاسی محکوم به اعدام از سوی دیوان عالی کشور، هشدار دادند که این دو زندانی در خطر قریبالوقوع اجرای حکم اعدام قرار دارند. آنها اضافه کردند که این شرایط هولناک برای زندانیانی چون پخشان عزیزی و وریشه مرادی در زندان اوین، شریفه محمدی در زندان لاکان رشت و بسیاری دیگر نیز وجود دارد.
ایراناینترنشنال پنجم اسفند در گزارشی نوشت شعبه ۳۹ دیوان عالی کشور اعاده دادرسی حسنی و احسانی را رد کرد که این موضوع به نگرانیها درباره احتمال اعدام قریبالوقوع این دو زندانی سیاسی محبوس در زندان قزلحصار کرج دامن زده است.
اعتصاب غذای زندانیان عضو کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» از نهم بهمن ۱۴۰۲ با شدت گرفتن موج اعدامها در ایران، با درخواست توقف صدور و اجرای این احکام، از سوی زندانیان سیاسی محبوس در زندان قزلحصار آغاز شد.در هفتههای بعد، زندانهای دیگری به این کارزار پیوستند و اکنون در پنجاهوهفتمین هفته، زندانیان محبوس در ۳۷ زندان سراسر ایران دست به اعتصاب غذا زدهاند.
زندانهای اراک، اردبیل، ارومیه، اسدآباد اصفهان، اوین، بانه، برازجان، بم، تبریز، تهران بزرگ، جوین، چوبیندر قزوین، حویق تالش، خرمآباد، خورین ورامین، خوی، دستگرد اصفهان، دیزلآباد کرمانشاه، رامهرمز، رشت، رودسر، سپیدار اهواز، سقز، سلماس، شیبان اهواز، طبس، عادلآباد شیراز، قائمشهر، قزلحصار کرج، کامیاران، کهنوج، گنبدکاووس، مرکزی کرج، مریوان، مشهد، نظام شیراز و نقده، زندانهایی هستند که به این کارزار پیوستهاند.
کاربران فضای مجازی خواستار لغو احکام اعدام در ایران شدند
گروهی از کاربران فضای مجازی و فعالان مدنی و سیاسی با راهاندازی یک کارزار اینترنتی از شامگاه ششم بهمن تا صبح هفتم بهمن خواستار لغو احکام اعدام وریشه مرادی، پخشان عزیزی و شریفه محمدی، سه زندانی سیاسی زن محکوم به اعدام و دیگر زندانیان سیاسی و زندانیان جرائم عمومی در ایران شدند.
این گروه از کاربران فضای مجازی با انتشار مطالبی با استفاده از هشتگهای «WeProtestExecution» و «نه به اعدام» در رسانههای اجتماعی ایکس و اینستاگرام، از تمامی ایرانیان خواستند برای نجات جان زندانیان محکوم به اعدام در ایران تلاش کنند.برخی کاربران نیز با تاکید بر لزوم اتحاد میان فعالان مدنی و سیاسی در مبارزه علیه اعدام، خواستار برگزاری تجمعات اعتراضی در مقابل زندانها و در همراهی با تجمعات خانوادههای زندانیان محکوم به اعدام و کارزار «سهشنبههای نه به اعدام» شدند. صفحات برخی فعالان مدنی و سیاسی از جمله نرگس محمدی، گلرخ ایرایی، آتنا دائمی، اسماعیل عبدی، هستی امیری، پوران ناظمی، محمد داوری و صفحههای «کمپین دفاع از شریفه محمدی»، «کارزار آزادی وریشه مرادی» و «اعتراض به حکم اعدام شش زندانی سیاسی» از جمله اکانتهای فعال در این کارزار اینترنتی بودند.
اسماعیل عبدی، فعال صنفی معلمان و زندانی سیاسی پیشین، در مطلبی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت که «نه به اعدام» میتواند و باید نقطه آغاز «همگرایی و اتحاد عمل همه گروهها و سازمانها سیاسی، سندیکاها و تشکلهای مستقل و فعالین منفرد اجتماعی علیه حکومت» باشد.
آتنا دائمی، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی پیشین در حساب ایکس خود با یادآوری اینکه در حال حاضر بیش از ۶۰ زندانی سیاسی و عقیدتی به اعدام محکوم شدهاند، اعدام را قتل عمد حکومتی نامید و نوشت: «مهم نیست که زندانی چه عقیده و باوری دارد. مهم نیست اتهام یا جرم او چیست. حق حیات برای همه است.»
کودکان آزاردیده؛ صدایی که باید شنیده شود
ساره استوار
کودکان، معصومترین و آسیبپذیرترین اعضای جامعهاند. آنها برای رشد و شکوفایی به محیطی امن، محبتآمیز و حمایتکننده نیاز دارند. اما متأسفانه، بسیاری از کودکان در سراسر جهان از انواع آزارهای جسمی، روحی، جنسی و عاطفی رنج میبرند.
آزار کودک نهتنها به سلامت و روان او آسیب میزند، بلکه آیندهای پر از ترس، اضطراب و ناامیدی را برای او رقم میزند.
انواع آزار کودکان آزار کودکان میتواند به اشکال مختلفی بروز کند:
آزار جسمی:
شامل هرگونه ضرب و شتم، سوزاندن، گاز گرفتن یا آسیب رساندن عمدی به بدن کودک است.
آزار عاطفی و روانی: بیتوجهی، تحقیر، سرزنش مداوم و ترساندن کودک میتواند پیامدهای روانی شدیدی مانند افسردگی و اضطراب در او ایجاد کند.
سوءاستفاده جنسی: یکی از مخربترین انواع آزار است که اثرات عمیقی بر روح و روان کودک برجای میگذارد.
بیتوجهی و غفلت: نادیده گرفتن نیازهای اساسی کودک مانند تغذیه، تحصیل، بهداشت و محبت نیز نوعی آزار محسوب میشود.
پیامدهای آزار در زندگی کودکان کودکانی که مورد آزار قرار میگیرند، معمولاً با مشکلات جدی جسمی و روانی مواجه میشوند.
از جمله پیامدهای آن میتوان به کاهش اعتماد به نفس، مشکلات ارتباطی، پرخاشگری، افسردگی، اضطراب شدید و حتی گرایش به رفتارهای پرخطر در نوجوانی و بزرگسالی اشاره کرد.
بسیاری از این کودکان در آینده، خود نیز والدینی میشوند که ناخواسته همان چرخه خشونت را تکرار میکنند.
نقش جامعه در حمایت از کودکان حمایت از کودکان آزاردیده، مسئولیتی همگانی است. آگاهیبخشی، آموزش والدین، ایجاد قوانین حمایتی قوی و گزارش موارد کودکآزاری از سوی افراد جامعه، از مهمترین اقداماتی است که میتوان برای حمایت از این کودکان انجام داد. سازمانهای حمایتی و مددکاران اجتماعی نیز نقشی کلیدی در بازگرداندن امنیت و آرامش به زندگی این کودکان دارند.
سخن پایانی کودکان آیندهسازان جامعهاند و نباید قربانی خشونت، بیتوجهی و آسیبهای جبرانناپذیر شوند.
هر کودک حق دارد در محیطی سالم، با محبت و احترام رشد کند.
ما بهعنوان اعضای جامعه، وظیفه داریم صدای کودکان آزاردیده باشیم، از حقوق آنها دفاع کنیم و به ساختن جهانی امنتر برایشان کمک کنیم. آینده هر جامعه، در گرو سلامت جسم و روح کودکان آن است.
اعدام بی سابقه زنان در ایران
متینه عطاالهی
اعدام زنان در ایران: بررسی روند، دلایل و پیامدها اعدام زنان در ایران یکی از موضوعات بحثبرانگیز حقوق بشری است که همواره واکنشهای گستردهای را در داخل و خارج از کشور برانگیخته است. در طول دهههای گذشته، زنان به دلایل مختلف، از جرائم جنایی گرفته تا اتهامات سیاسی و عقیدتی، با احکام اعدام مواجه شدهاند.
این موضوع نهتنها از منظر حقوق بشر، بلکه از لحاظ اجتماعی و قانونی نیز قابل بررسی است.
اعدام زنان در ایران: نگاهی به آمار و روندها براساس گزارشهای سازمانهای حقوق بشری، ایران یکی از کشورهایی است که بالاترین نرخ اعدام را دارد و زنان نیز بخشی از این آمار را تشکیل میدهند. اگرچه تعداد زنان اعدامی نسبت به مردان کمتر است، اما نوع جرائمی که منجر به صدور حکم اعدام برای زنان میشود، اغلب نشاندهنده ساختارهای تبعیضآمیز در جامعه است.
برخی از مهمترین موارد اعدام زنان در ایران شامل اتهاماتی همچون قتل (معمولاً در چارچوب خشونتهای خانوادگی)، قاچاق مواد مخدر، جاسوسی، و اتهامات امنیتی یا سیاسی است.
زنان متهم به قتل، گاه در شرایطی مرتکب جرم شدهاند که خود قربانی خشونت خانگی یا تجاوز بودهاند، اما دادگاهها در بسیاری از این موارد، دفاعیات آنها را نادیده گرفته و حکم اعدام را صادر کردهاند. بررسی دلایل صدور حکم اعدام برای زنان
- قتلهای ناشی از خشونت خانگی: بسیاری از زنانی که به جرم قتل محکوم به اعدام شدهاند، پیشتر قربانی خشونت خانگی بودهاند و در شرایطی دست به این اقدام زدهاند که دفاع از خود را تنها راه نجات دیدهاند. اما سیستم قضایی ایران معمولاً چنین دفاعیاتی را نمیپذیرد.
- جرائم مربوط به مواد مخدر: ایران قوانین سختگیرانهای درباره جرائم مواد مخدر دارد و زنان بسیاری به دلیل نقشهای ناچیز در شبکههای قاچاق، یا حتی بهعنوان قربانیان این شبکهها، به اعدام محکوم شدهاند.
- اتهامات سیاسی و عقیدتی: در برخی موارد، زنان به دلیل فعالیتهای سیاسی، اجتماعی یا عقیدتی بازداشت و سپس به اعدام محکوم شدهاند. این دسته از زنان معمولاً فعالان حقوق بشر، روزنامهنگاران یا مخالفان سیاسی هستند.
واکنشهای داخلی و بینالمللی اعدام زنان در ایران، بهویژه در مواردی که عدالت قضایی زیر سؤال میرود، همواره مورد اعتراض نهادهای حقوق بشری قرار گرفته است.
سازمانهای بینالمللی مانند سازمان عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر بارها از دولت ایران خواستهاند که اجرای احکام اعدام را متوقف کند و اصلاحات اساسی در قوانین کیفری خود انجام دهد.
در داخل کشور نیز، فعالان حقوق زنان و وکلای مدافع حقوق بشر تلاش کردهاند تا پروندههای زنان محکومبهاعدام را پیگیری کرده و احکام آنها را کاهش دهند. برخی پروندههای مشهور نیز با فشار افکار عمومی و تلاش وکلا، به تخفیف مجازات یا حتی آزادی زنان محکوم منجر شدهاند. جمعبندی و چشمانداز آینده اعدام زنان در ایران، بهویژه در مواردی که ناشی از بیعدالتی، نابرابریهای جنسیتی یا عدم دسترسی به دادرسی عادلانه است، یکی از معضلات جدی حقوق بشری به شمار میرود. با وجود تلاشهای داخلی و بینالمللی، هنوز تغییرات اساسی در سیستم قضایی ایران رخ نداده است.
با این حال، افزایش آگاهی عمومی و فشارهای بینالمللی میتواند در بلندمدت به اصلاح قوانین و کاهش موارد اعدام زنان در ایران کمک کند.
محیط زیست و آیندهای که در دستان ماست
ملینا نوری وفا
مقدمه زمین، خانهای است که به همه ما زندگی میبخشد. از جنگلهای سرسبز و رودخانههای جاری تا هوای پاک و خاک حاصلخیز، طبیعت همیشه به بشر فرصت رشد و پیشرفت داده است. اما در دهههای اخیر، رفتارهای انسانی باعث شده که این تعادل ظریف به خطر بیفتد. تغییرات اقلیمی، آلودگی، نابودی گونههای زیستی و جنگلزدایی، نشانههای هشداری هستند که نشان میدهند زمین دیگر توان تحمل بیمسئولیتیهای ما را ندارد. اگر امروز اقدامی نکنیم، فردایی برای آیندگان باقی نخواهد ماند. تغییرات اقلیمی؛ زنگ خطری برای تمام جهان:یکی از بزرگترین تهدیدهایی که محیط زیست را تحت تأثیر قرار داده، گرمایش جهانی و تغییرات اقلیمی است. افزایش دمای زمین در نتیجه انتشار بیرویه گازهای گلخانهای، باعث ذوب شدن یخهای قطبی، افزایش سطح آب دریاها، وقوع طوفانها و سیلهای شدید، و خشکسالیهای گسترده شده است. بر اساس گزارش سازمان ملل، اگر میزان انتشار گازهای گلخانهای کنترل نشود، تا پایان قرن حاضر دمای زمین ممکن است بیش از ۲ درجه سانتیگراد افزایش یابد. این افزایش، به معنای فروپاشی بسیاری از اکوسیستمها، نابودی منابع آبی، و بحرانهای انسانی گسترده خواهد بود. آلودگی؛ تهدیدی برای زمین و زندگی انسانها
آلودگیهای محیط زیستی به اشکال مختلفی ظاهر میشوند:
آلودگی هوا: ناشی از انتشار گازهای سمی از صنایع، خودروها و سوختهای فسیلی که باعث بیماریهای ریوی و قلبی شده و سالانه جان میلیونها نفر را میگیرد. آلودگی آب: ورود فاضلابهای صنعتی، زبالههای پلاستیکی و مواد شیمیایی به رودخانهها و اقیانوسها، زندگی آبزیان را تهدید کرده و منابع آب آشامیدنی را آلوده میکند. آلودگی خاک: استفاده بیش از حد از سموم کشاورزی و دفع نامناسب زبالههای صنعتی، باعث از بین رفتن حاصلخیزی زمین و تهدید امنیت غذایی میشود. جنگلزدایی و نابودی تنوع زیستی: جنگلها، بهعنوان ریههای زمین، نقشی حیاتی در جذب دیاکسید کربن و تولید اکسیژن دارند. اما هر ساله میلیونها هکتار از جنگلهای جهان برای ساختن شهرها، گسترش زمینهای کشاورزی و فعالیتهای صنعتی نابود میشوند. این روند نهتنها به افزایش گرمایش جهانی کمک میکند، بلکه زیستگاه میلیونها گونه گیاهی و جانوری را از بین میبرد.طبق آمار، از سال ۱۹۹۰ تاکنون بیش از ۴۲۰ میلیون هکتار از جنگلهای جهان از بین رفتهاند. این روند اگر ادامه پیدا کند، بسیاری از گونههای زیستی منقرض شده و تعادل اکوسیستمهای حیاتی از بین خواهد رفت.
مسئولیت ما در برابر زمین: محیط زیست یک میراث جهانی است و محافظت از آن بر عهده همه انسانها است. هر فرد میتواند در حد توان خود، گامی برای کاهش آسیبهای زیستمحیطی بردارد:
- کاهش مصرف پلاستیک: جایگزین کردن کیسههای پارچهای و بطریهای قابل استفاده مجدد، میتواند مقدار زیادی از زبالههای پلاستیکی را کاهش دهد.
- مصرف انرژی بهینه: استفاده از وسایل کممصرف، خاموش کردن وسایل غیرضروری و استفاده از انرژیهای تجدیدپذیر، میتواند به کاهش انتشار گازهای گلخانهای کمک کند.
- حمایت از درختکاری: کاشت درخت و جلوگیری از قطع بیرویه جنگلها، تأثیر زیادی در کاهش آلودگی هوا و حفظ تنوع زیستی دارد.
- تفکیک زبالهها و بازیافت: کاهش زبالههای غیرقابل بازیافت و تفکیک زبالههای خشک و تر، به حفظ محیط زیست کمک میکند.
- ترویج فرهنگ حفاظت از محیط زیست: آگاهیبخشی به کودکان و جامعه درباره اهمیت حفظ طبیعت، میتواند تغییرات پایداری ایجاد کند.
نتیجهگیری زمین دیگر نمیتواند بیتفاوتی ما را تحمل کند. اگر امروز اقدامی نکنیم، فردا دیر خواهد بود. تغییرات کوچک، اگر توسط همه انجام شود، میتواند تأثیر بزرگی داشته باشد. ما مسئول آیندهای هستیم که برای نسلهای بعدی باقی میگذاریم. آیا این آینده سبز و پایدار خواهد بود، یا زمین سوختهای که دیگر توان زندگی بخشیدن ندارد؟ انتخاب با ماست.