Return to شماره جدید

ماهنامه آزادگی – شماره 265

روی جلد ازادگی 265 پشت جلد ازادگی 265

مدیر مسئول و صاحب امتیاز : منوچهر شفائی     Manoochehr Shafaei

همکاران :

ابراهیم حسینی                                                  Seyed Ebrahim Hosseini

سمیه علیمرادی                                                         Somayeh Alimoradi

نگار کلایی                                                                        Negar Kalaei

لیلا باقری                                                                         Leila Bagheri

طراحی پشت و روی جلد :

 نگار کلایی                                                                 Negar Kalaei

چاپ و پخش :

 مهدی عطری                                                                  Mahdi Atri

 در شماره 265 آزادگی، می‌خوانید

فهریت مطالب نویسندگان 
سرزمین موعود، حق و جبر تاریخی امیر سلطان زاده   
در هفت‌تپه چه خبر است؟  شمیم دشتی 
اسلام سنتی یا مدرن؟ تنوع اسلام‌ها و نقدی بر نسخه‌های جزم‌گرایانه از اسلام  علی معموری 
خشونت قانونی یا قوانین خشن   خدیجه پرویزی باران
طنز پردازی و وضعیت سیاسی اجتماعی ایران  مهران فاضل زاده حبیب آبادی
علیرضا جون دارچین داری بیایم پیش‌ات؟!   لیدا حسینی نژاد
مجید شریف، قربانی «قتل‌های سیاسی»، که بود؟ بخش 1 مهشید شریف در گفتگو با محمد حیدری
ده‌ونک؛ روایت‌های زخم‌‌خورده  سما روحبخشان
ارزش  زن در جامعه   زهرا موسوی راد
سالگرد شهادت دکتر حسیاسی سین فاطمی را گرامی میداریم   کورش زعیم 
وضعیت زندانیان و عقیدتی در زندانهای ایران     آزاده قریشی 
مضحکه‌ی عدالت در برزیل   جنی کاراکایا برگردان: عرفان ثابتی 
سیمای نجیب سیاست در ایران    سوسن بلالی 
اعلامیه حقوق بشر    حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی 
موج تازه احضار و بازداشت     گزارشگران بدون مرز
دلنوشته و کاریکاتور ها    سپیده کرامت بروجنی
دلنگرانی های سپهر طباطبائی     سپهر طباطبائی 


سرزمین موعود، حق و جبر تاریخی

امیر سلطان زاده

 بررسی شرایط امروز غرب آسیا، نیازمند بازگشت به گذشته است.بازگشت به زمانی که سراسر این منطقه در اختیار و تحت نفوذ امپراتوری عثمانی قرار داشت. امپراتوری عثمانی یکی از وسیع ترین ممالک تا قبل از جنگ جهانی اول بود. فلات آناتولی، سوریه، فلسطین، اسرائیل کنونی، عراق، ارمنستان، شبه جزیره عربستان، در بخش آسیایی و مصر، لیبی در آفریقا در کنار بلغارستان، یونان، صربستان، آلبانی، بوسنی و رومانی در بخش اروپایی ،مجموعه ای بزرگ از سه قاره را در بر می گرفت. پس از آغاز انحطاط عثمانی، بخشهایی از آن تلاش کردند تا از سیطره اقتدار سلطان عثمانی خارج شوند.

اگرچه تا پایان عمر این امپراتوری نفوذ بر آنها باقی ماند. علیرغم دلایل بسیاری از جمله ضعف اقتصادی،عقب ماندگی تکنولوژیکی، تحجر دینی، فساد سیاسی و عدم تناسب جمعیت با تولیدات موادغذایی که بر سرعت فروپاشی آن افزود، بی شک دلیل اصلی تجزیه عثمانی، جنگ جهانی اول بود.

جنگ جهانی اول بی تردید تاثیر عظیمی بر کل جهان داشته است. حدود یک قرن پیش، طی سالهای 1914 تا 1918 کشورهای پرنفوذ و قدرتمند آن دوران، در دو بلوک رو در روی هم قرار گرفتند و یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ بشری را رقم زدند. در یک سو متحدین (امپراتوری عثمانی، اتریش-مجارستان،آلمان و بلغارستان) قرار داشتند، در سوی دیگر متفقین ( فرانسه، بریتانیا و روسیه) قرار گرفتند.

قصد ندارم به بازخوانی تاریخی جنگ جهانی اول و دلایل پیروزی و شکست طرفین بپردازم.

اما از آنجایی که این رویداد بر شکل گیری نهایی خاورمیانه تاثیر گذار بود، بدون نقد و بررسی آن نمی توان ریشه های مسائل امروز غرب آسیا و خاورمیانه را تحلیل کرد.

پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست بلوک متحدین، قراردادی در کنفرانس صلح پاریس به امضا رسید و متحدین مجبور به پرداخت غرامت سنگینی شدند. بسیاری از تحلیلگران همین موضوع را دلیل اصلی آغاز جنگ جهانی دوم می دانند.

نتیجه شکست عثمانی در جنگ جهانی، تجزیه امپراتوری بود. کلیه سرزمین های غرب آسیا از آن جدا شدند. کشورهای اروپایی و آفریقایی نیز از زیر سلطه عثمانی خود را بیرون کشیدند.

در این دوران، وزرای خارجه فرانسه و انگلیس طی قراردادی با نام سایکس_پیکو کلیه کشورهای تحت سیطره عثمانی را بین سه کشور روسیه،فرانسه/ و انگلیس تقسیم کردند. به موجب این پیمان در بخش آسیایی، قسمتهای شرقی ترکیه تحت تملک روسیه در آمد. سوریه و لبنان زیر سلطه فرانسه، و عراق،اردن،عربستان،فلسطین و اسرائیل به بریتانیا واگذار شد.با تقسیم سرزمینهای عثمانی، در حدود سه دهه این مناطق تحت کنترل فرانسه و بریتانیا قرار داشتند. البته نباید فراموش کرد که پس از این تقسیمات ، فرانسه و بریتانیا همچنان نتوانستد حاکمیت خود را به بخشهایی از شمال آفریقا و آسیا تحمیل کنند اما همچنان آنها نیز تحت نفوذ این دو کشور قرار داشتند.

در این دوران، تلاش های استقلال طلبانه در میان مستعمره های کشورهای قدرتمند در سراسر دنیا شدت یافته بود. جهان دیگر استعمار به شکل سنتی را پذیرا نبود.

افکار عمومی آگاه شده بودند. ایدئولوژی های متفاوت شرق و غرب را اسیر خود کرده بودند. در ادامه همین شرایط، خاورمیانه و غرب آسیا نیز در مسیل حوادث قرار گرفت.

اندکی پس از تقسیمات سایکس-پیکو، جنبشهای استقلال طلبانه در میان مردم ساکن مناطق جدید آغاز شد.  اگرچه هنگام تقسیم اراضی توسط سایکس و پیکو هیچ یک از پارامترهای اساسی مانند: منابع طبیعی، جمعیت، سنت و قومیت مورد اعتنا قرار نگرفته بود، اما مردم ساکن خاورمیانه بی توجه بهتفاوتهای فرهنگی در محدوده همین مرزهای جدید به دنبال استقلال بودند.مرزهای بی اصالتی که برای قدرت طلبان انگیزه ساز بود. رهبران قبایل در این دوران نقش پررنگی بازی کردند.

برقراری ارتباط با حاکمان اروپایی و لابی گری از یک سو ، تحریک و تجمیع مردم از سوی دیگر ابزاریبرای استقلال تلقی می شد. اکثریت همان رهبران نیز پس از استقلال ، قدرت را در کشورهای تازه استقلال یافته به دست آوردند.

در ادامه به بررسی تاریخی استقلال در میان کشورهای غرب آسیا می پردازم.

-لبنان: این کشور که قبلا مرزهای آن توسط فرانسه تعیین شده بود،در سال 1943 استقلال یافت.

-سوریه:این کشور در سال 1946 مستقل شد.

با استقلال این دوکشور فرانسه نیز حق حاکمیت آنها را به رسمیت شناخت و سربازان خود را از آنها خارج کرد.

-عربستان سعودی: در سال 1923 از انگلستان استقلال یافت.اگرچه ملک عبدالعزیز حتی در دوران امپراتوری عثمانی و از سال 1902 و با حمایت انگلستان عملا کنترل را در دست گرفته بود، اما انگلستان به  طور رسمی در سال 1932 قوای نظامی خود را از آنجا خارج کرد.

-یمن: دو سال پس از استقلال عربستان سعودی، یمن نیز در سال 1934 به استقلال رسید.

-عراق: این کشور که حاکم آن به مانند سایر کشورهای عربی توسط انگلستان و فرانسه انتخاب می شد، در سال 1932 طی توافقی با انگلستان استقلال یافت.

-اردن: این کشور از سال 1921 تحت کنترل بریتانیا بود و نهایتا در سال 1946 به استقلال رسید.

-فلسطین: دولت انگلیس در سال 1947 اعلام کرد خواهان پایان سرپرستی آن است. بنابراین کنترل آن را به سازمان ملل واگذار کرد.

-اسرائیل: پس از واگذاری سرزمین فلسطین به سازمان ملل، این کشور طی قطعنامه ای در سال 1948 وپس از پایان قیمومت امپراتوری بریتانیا اعلام استقلال کرد.

همانطور که مشاهده می کنید، تمام کشورهایی که از آنها نام برده شد، پس از جنگ جهانی اول تحت حاکمیت فرانسه و بریتانیا قرار داشتند.مرزهای این کشورها توسط فرانسه و بریتانیا رسم شده بود و استقلال آنها نیز با توافق این دو کشور رسمیت یافته بود. به عبارت دیگر تمامی کشورهای غرب آسیا و خاورمیانه، پس از جنگ جهانی اول شکل گرفتند. این کشورها مبنای تاریخی، قومی و سیاسی مستقل نداشتند. اگر به نقشه امروز آنها نیز رجوع کنید می توانید مشاهده کنید که در بخشهایی مرزهای کاملا صاف و مستقیم رسم شده اند.گویی از روی نقشه و با خط کش مرزها ترسیم شده اند.

تاریخ استقلال این کشورها نیز به یکدیگر نزدیک است.این موضوع نشان می دهد فرانسه و بریتانیا با توجه به عدم امکان مدیریت سنتی تعداد زیاد مستعمرات در سراسر دنیا و شرایط جدید بین المللی، فرانسه و بریتانیا خود تصمیم گرفتند، استقلال این کشورها را به رسمیت بشناسند. یا بهتر بگوییم به آنها استقلال ببخشند.

این موضوع حاوی مطالب مهمی است که باید مورد دقت بیشتر قرار گیرد. هیچ کدام از کشورهای این منطقه حقی بابت مرزهای خود ندارند. آنها دارای مشروعیت بالذات نیستند. آنها سابقا بخشی از امپراتوری خلفای اسلامی و عثمانی بوده اند. یعنی به لحاظ تاریخی و سیاسی حق حاکمیتی برای آنها وجود نداشته است.این فرانسه و بریتانیا بودند که به آنها مشروعیت بخشیدند. بنابراین شرایط برای تمام آنها یکسان است.

در قیاس با شرایط امروز اسرائیل، نباید فراموش کنیم این کشور نیز شرایطی مشابه سایر کشورهای منطقه دارد.یک حکومت قیم، تصمیم می گیرد تا اراضی تحت حاکمیت خود را تقسیم و مرزهای آن را ترسیم کند. همچنین جمعیت ساکن مناطق تحت کنترل خود را با مشوق ها یا ارائه آزادی برای جا به جایی، شکل می دهد. این موضوع را در مورد اقوام مختلف دیگر نیز در همین مناطق می بینیم. اگرچه کشورهای مستقل شده، به مانند سایر کشورهای جهان،خودشان تصمیم می گیرند بر اساس قوانین داخلی، قوانین مهاجرتی تدوین کنند. آنها بر اساس همین قوانین، بافت سیاسی، اقتصادی و بین المللی خود را نیز شکل می دهند.

تا اینجا مشخص شد به لحاظ تاریخی و سیاسی، هیچ کدام از کشورهای منطقه نسبت به هم برتری ندارند. به عبارت دیگر، در صورت زیر سوال بردن مرزها و حاکمیت و موجودیت یک کشور، عملا سایر مرزها و کشورهای منطقه را نیز زیر سوال برده ایم. در چنین شرایطی نمی توان اسرائیل را مستثنا کرد. این کشور نیز در شرایطی مشابه استقلال و مرزهای خود را به دست آورده است.

از 1948 به بعد و با توجه به تقسیم ناعالانه منابع طبیعی در تقسیمات جدید ارضی، برخی کشورها از این موهبت برخوردار نبودند.یکی از این کشورها اسرائیل بود.

به نظر می رسد تنها مزیت ژئوپلتیک این کشور،دسترسی به دریای آزاد است. طی بیست سال نخست پس از استقلال، مردم ساکن این خطه، سعی در ساخت و سازماندهی خود داشتند.

در این میان بر اساس یک اتحاد استراتژیک، در سال 1967،شش کشور عربی به طور همزمان به اسرائیل حمله نظامی صورت دادند.آنها در روزهای نخست پیروزی های بزرگی نیز به دست آوردند. تا جایی که کل موجودیت اسرائیل به خطر افتاد.. فراموش نکنیم اسرائیل در این جنگ مدافع بود و مورد تعرض واقع شده بود.

 اگرچه اسرائیل نهاتیا توانست با استفاده از لابی گری سنگین و حمایت سایر کشورهای قدرتمند، از این جنگ سربلند بیرون بیاید، اما نکته مهم آن است که آنها دریافتند برای بقا،نیازمند مناطقی استراتژیک هستند که امکان دفاع از خود را فراهم کند.مناطقی که در این جنگ باعث ضربه شدیدی به آنها شده بود.

در نظر داشته باشیم تا قبل از این حمله اسرائیل به فکر کشورگشایی و اشغال نبود.اساسا به علت قوانین بین المللی که پس از جنگ جهانی دوم و به مظور جلوگیری از جنگ جهانی جدید تدوین شد، دیگر امکان کشورگشایی وجود ندارد. اما اسرائیل عملا پس از تهاجم از طرف تمام همسایگانش، احساس ناامنی می کرد. این مشکل و دغدغه تا قبل از جنگ شش روزه وجود نداشت.چنین احساس ناامنی هنوز هم وجود دارد.

هیچ کدام از همسایگان اسرائیل به جز مصر، به صراحت و به شکل رسمی موجودیت اسرائیل را نپذیرفته است. بنابراین این کشور به ناچار برای حفظ امنیت خود باید برخی مناطق استراتژیک مانند بلندی های جولان را حفط کند.

حتی اگر این کار آنها را به اشغالگری متهم کند. شاید بهتر باشد این چنین بیان کنیم که اسرائیل مرزهای پس از 1967 را به عنوان غرامت امنیتی برای خود می داند. در صورتی که تمام کشورهای همسایه روابط عادی با اسرائیل داشتند و ارتباط رسمی و دیپلماتیک برقرار بود، امکان توقع بازگشت به مرزهای 1948 وجود داشت،اما در شرایط فعلی این توقع کاملا زیاده خواهی است. اگرچه از نظر اسرائیل همچنان غرامت جنگ شش روزه باید مورد بررسی قرار گیرد.

در حال حاضر و پس از بیش از نیم قرن از شکل گیری اسرائیل، به نظر می رسد کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و همسایه اسرائیل، کم کم با حضور این قسمت از غرب آسیا نیز کنار آمده اند. کشوری دموکرات که به لحاظ ثروت و تکنولوژیکی نیز در میان صدرنشینان کشورهای منطقه قرار دارد. بنابراین تعامل در صورت تداوم، می تواند برای کل منطقه خاورمیانه و غرب آسیا موثر باشد.

در پایان قصد دارم این نکته را متذکر شوم که، حمایت از جنگ و خونریزی امری مذموم است.مواضع بشردوستانه نگارنده قابل انکار نیست. اما سوابق تاریخی می تواند دریچه نگاه بی غرضی را برای مخاطب باز کند.در دنیایی که پروپاگاندای رسانه ای امکان تحلیل واقع گرایانه را گرفته است،باید از خلط مباحث و قلب واقعیت پرهیز کرد. امیدوارم با بلند اندیشی و درس از تجربیات گذشته، این مشکلات بر طرف شود.

در هفت‌تپه چه خبر است؟

شمیم دشتی

شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه در وب‌سایتش خود را اولین کارخانه‌ی تولید شکر از نیشکر ایران معرفی کرده است. شرکتی که تولیدش از سالانه 12600 تن شکر در ابتدای فعالیت در سال 1340، به سالانه بیش از شصت هزار تن در سال 1390 رسیده است. کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه با صد هزار هکتار سطح زیر کشت، به جز شکر محصولات دیگری از جمله، خوراک دام و طیور، گندم و جو، ملاس نیشکر و الکل تولید می‌کند. نخستین سندیکای کارگری شرکت نیشکر هفت‌تپه با حدود شش هزار نیروی رسمی، قراردادی و پیمانی سال 1352 تأسیس شد.از زمان واگذاری این مجموعه به «بخش خصوصی» در راستای سیاست‌های اصل 44 قانون اساسی جمهوری اسلامی، سهام‌دار عمده‌ی این مجموعه که امروز مدیریت مجموعه را نیز به عهده دارد، جوانی سی ساله به نام امید اسدبیگی است.

نام نیشکر هفته‌تپه در رسانه‌های فارسی و فضای عمومی در پی اعتراضات کارگران این مجموعه به وضعیت معیشتی در سال 1384 بر سر زبان‌ها افتاد. اعتراضات این سال و سال پس از آن، که واکنشی به سه ماه دریافت نکردن دستمزد بود، با برخورد سنگین نهادهای امنیتی مواجه شد. دامنه‌ی اعتراضات به شکل متناوب تا سال 1386 ادامه یافت و به اشکال مختلفی از جمله بست‌نشینی، اعتصاب، تحصن در مقابل اماکن دولتی و در نهایت بستن جاده‌ی اهواز به اندیمشک منتهی شد. کارگران که درخواست ایجاد سندیکای مستقل کارگری را به شکل جدی‌تری دنبال می‌کردند در پی انتشار خبری مبنی بر فروش 12 هزار هکتار از اراضی شرکت و عدم پرداخت حقوق معوقه در اردیبهشت ماه سال 1387، در همان زمان خبر فعالیت رسمی سندیکا را اعلام کردند. پیش‌تر بیش از دوهزار تن از کارگران با امضای طوماری خواستار فعالیت مجدد اتحادیه شده بودند که در سال 1352 تأسیس شده بود. درخواست ایشان در شورای تأمین استان خوزستان که عمدتاً مرجع تصمیم‌های کلان امنیتی در سطح استان است، رد شد.

بازگشایی سندیکا در سال 1387 به رغم مخالفت اکید وزارت کار و اطلاعات، با بازداشت گسترده‌ی فعالان کارگری مجموعه و صدور احکام زندان یک ساله و محرومیت‌های چند ساله از هرگونه فعالیت اجتماعی برای اعضای هیئت مدیره‌ی سندیکا همراه شد.

برخوردهای امنیتی اما نه تنها مانع ادامه‌ی فعالیت ایشان نشد بلکه سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه جزء چهار تشکل کارگری بود که در بهمن‌ماه 1388 برای اولین بار منشوری تحت عنوان «مطالبات حداقلی کارگران ایران» منتشر کرد. آن‌ها، در این منشور، مطالباتی را در خصوص حق تشکل‌یابی، دستمزد کارگران و امنیت شغلی به صورت مدون مطرح کردند. «سندیکای کارگران اتوبوس‌رانی تهران و حومه»، «اتحادیه‌ی آزاد کارگران ایران»، و «انجمن صنفی کارگران برق و فلزکاران کرمانشاه»، از دیگر تشکل‌هایی بودند که در کنار سندیکای هفت‌تپه در تدوین منشور دست داشتند. هیچ‌کدام از این تشکل‌ها از برخوردهای دستگاه امنیتی ایران در امان نماندند.

در پی پرداخت نکردن حقوق و دستمزد ماه‌های بهمن و اسفند 1394 و اردیبهشت و خرداد 1396، کارگرانِ شرکت به دعوت سندیکا مجدداً اعتراضاتی را از سر گرفتند که منجر به بازداشت 15 تن از کارگران شد. بیش از 40 تن نیز به دادگستری شوش احضار شدند.به گزارش دویچه‌وله در شهریور 1396، کارگران این مجموعه تا آن تاریخ بیش از یازده بار اعتصاب کرده‌ بودند. این گزارش، نیشکر هفت‌تپه را، با وجود قیمت بالای شکر تولیدی، در آستانه‌ی ورشکستگی خوانده است.

خبر خودسوزی کارگر نیشکر هفت‌تپه در خردادماه 1397، اگرچه چندان در رسانه‌های فارسی و شبکه‌های اجتماعی بازخوردی نداشت، اما فضای ملتهب اعتراضی را در هفت‌تپه بیش از پیش متشنج کرد. تعویق چند ماهه‌ی پرداخت حقوق و دستمزد توأم با تداوم برخوردهای قهری در هفت‌تپه، بازتاب گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی مانند توییتر نداشت. رسانه‌های داخلی نیز توجه چندانی به هفت‌تپه نداشته‌اند. اما این عدم بازخورد، کارگران را از پیگیری مداوم بازنداشت. این پیگیری‌ها تا جایی ادامه پیدا کرد که در 26 آبان‌ماه 1397 کارگران معترض یکی از طولانی‌ترین اعتصاب‌های تاریخ اعتراضات هفت‌تپه را رقم زده‌اند.یکی از ویژگی‌های اعتراضات اخیر، که به گفته‌ی حاضرین در تجمع‌ها به خاطر وخامت وضعیت معیشتی به نقطه‌ی حاضر رسیده، همراهی خانواده‌ی کارگران بوده است. همسران و فرزندان کارگران هفت‌تپه در روزهای اخیر نقش پررنگی در اعتراضات داشته‌اند و تصاویر متعددی از حضور ایشان با شعارهای ساختارشکنانه در فضای مجازی منتشر شده است.

در چند روز گذشته، حضور نیروهای یگان ویژه و مقابله‌ی نیروی انتظامی با معترضین در مقابل فرمانداری شوش از محورهای سخنرانی نمایندگان کارگران بود. کارگران اگرچه بر اعتراض‌های آرام، مدنی و خشونت‌پرهیز اصرار دارند اما تاکنون از برخورد قهرآمیز مصون نبوده‌اند.

در این میان رسانه‌های داخلی ایران ماجرا را از زوایای متفاوتی می‌کنند. یک روزنامه‌نگار در توییتر خود از شوش نوشته بود:«اولین چیزی که در ورود به شوش توجه آدم رو جلب میکنه غیرامنیتی بودن فضاست. پلیس در حد مامور راهنمایی رانندگی. زندگی در شهر درجریان و تجمع خانواده‌های کارگران درب حرم. کمی جلوتر نماینده کارگران با پلیس در حال گفتگو برای حرکت در مسیر به درب فرمانداری برای پهن کردن سفره خالی».

در همین حال تأکید بر آن بخش از سخنرانی‌ها که کارگران خود را «غیرسیاسی» معرفی یا «نگران از سوء‌استفاده» عنوان می‌کنند، حائز اهمیت است. موضع‌گیری‌ها اما به همین جا تمام نمی‌شود. زمانی که نماینده‌ی کارگران مستقیماً در فیلم‌های منتشر شده نیروی انتظامی و یگان ویژه را که تنها در موارد خاص جهت سرکوب تجمع‌ها وارد عمل می‌شود خطاب قرار می‌داد، شماری از روزنامه‌نگاران میانه‌رو با انتشار توییت‌هایی وجود برخورد‌های امنیتی در شوش را کذب خواندند.اشاره به رویکرد متفاوت جناح‌های مختلف در اینجا لزوماً به معنی دفاع از سایر جریان‌های فکری و سیاسی در مواجهه با مسئله معیشتی کارگران و به طور خاص وضعیت فعلی کارگران هفت‌تپه نیست. نقد فعالان چپ بر اصل سیاست‌های خصوصی‌سازی، ستم طبقاتی و سیاست‌های لیبرالیستی، و ناکارآمدی تجربه‌های خصوصی‌سازی در چند دهه‌ی اخیر متمرکز بوده است.

فعالان و جریان‌های مخالف رژیم، با بازنشر گزینشیِ ویدیوها و عکس‌ها، اعتراضات کارگری هفت‌تپه را جزیی از سلسله اعتراضاتی نشان دادند که به اهداف سیاسی‌شان منتهی می‌شد. گرچه هیچ‌کدام از سه پنداره‌ی ذکرشده درباره‌ی سه جریان متفاوت را نمی‌توان به تمامیِ افراد در جناح‌های مختلف نسبت داد، اما با دقتی مختصر به اکثریت ایشان شاید بتوان نتایجی کلی گرفت که به واسطه‌ی آن‌ها نقش مواضع متفاوت سیاسی بر عرصه‌ی زیست واقعی کارگران بررسی شود. واقعیت این است که هیچ تحلیلی به طور مستقیم زندگی کارگران هفت‌تپه را تغییر نخواهد داد. اما آیا می‌توان هیچ‌کدام از نگاه‌های یادشده را به رنج‌ها یا امیدهای کسانی که در معرض قهر و ستم مدام هستند نزدیک‌تر دانست؟

اسماعیل بخشی، از نمایندگان کارگران و اعضای سندیکا روز 27 آبان‌ماه به همراه افراد دیگری بازداشت شد. دلیل بازداشت او با استنتاجی نسبتاً ساده قابل تحلیل است؛اسماعیل کارگرِ نیشکر هفت‌تپه است که در چند ماه گذشته دستمزد دریافت نکرده است. او به همراه همکارانش نسبت به وضعیت معیشتی خود اعتراض می‌کنند. آن‌ها می‌دانند که مدیرعامل سی‌ساله‌ی مجموعه، که ایشان را به خاطر طبقه‌ی اجتماعی‌شان «بی‌عُرضه» خطاب می‌کند، به همراه عده‌ای از ایران رفته است. کارگران بر این باورند که حقوق معوقه‌ی ایشان، که برای گروهی به مدت بیش از سه ماه کمتر از سه میلیون تومان است، با یک صدم ارز دولتیِ دریافت‌شده توسط شرکت، یا یک هزارم عواید فروش 12 هزار هکتار زمین، قابل پرداخت بود. کارگران نیشکر هفت‌تپه به واگذاری شرکت به بخش خصوصی معترض‌اند و می‌گویند به شرایط نامساعد اقتصادی کشور هم واقف‌اند.

دستگاه امنیتی اعتراضات را برنمی‌تابد و دستگاه قضایی آن را به تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی تعبیر می‌کند.

مقابله با برخوردهای سنگین امنیتی از جنس آنچه ‌در شوش، برای کارگران هفت‌تپه رخ می‌دهد، هنوز ضرورتی نیافته است. اما تا این مرحله شکل نگیرد اکثر قریب به اتفاق فعالان سیاسی و مدنی توجهی به آن‌چه در آن‌جا می‌گذرد ندارند. ای بسا تأکید بر این که همه چیز در شوش تحت کنترل است و فضا امنیتی نیست، کاربستی برای عدم موضع گیری مشخص است. جناح‌های میانه‌رو که در یک دهه‌ی گذشته حجم بزرگی از مشکلات را به گردن جناح‌های تندرو می‌اندازند این نگاه به مشکلات اقتصادی را حتی پس از شروع دولتی که از دید آنها اعتدال‌گرا است حفظ کرده‌اند. اما وضعیت هفت‌تپه با توجه به تأکید بر خصوصی‌سازی و توانایی ارتباط بهتر با جامعه‌ی جهانی، به طور مستقیم با وضعیت معیشتی کارگران در ارتباط است.

قربانیان خاموش دعاوی متفاوت از جناح‌های مختلف کارگرانی هستند که فارغ از دعوای قدرت، حقوقی بدیهی را مطالبه می‌کنند. نه تصویر جامعه‌ی آرمانی کارگران و مستضعفان در آینده‌ی احتمالی پس از جمهوری اسلامی، و نه بر طبل آرامش کوبیدن از جانب دیگران، ناظر به وضعیت فعلی کارگران است و گره‌ای از مشکلات آنان نمی‌گشاید.

ایشان اما راه خود را فارغ از همراهی یا عدم همراهی سیاسیونی که کنش‌ وابسته به قدرت و حاکمیت دارند، با طلب همبستگی از جانب کسانی هم‌چون خودشان، در مجموعه فولاد اهواز، ادامه می‌دهند. درک درست زیست کارگران، نیازمند نگاهی سوای رویکرد دولت و قدرت به مناسبات سیاسی است. آن‌بخش از سیاست‌هایی که بر زندگی روزمره‌ی کارگران تأثیر می‌گذارند بدون تحلیل‌های پیچیده هم قابل فهم است. خصوصی‌سازی در یک فضای رانتی و در یک اقتصاد فاسد و بدون قوانین نظارتی و چارچوب‌هایی که حداقل زندگی شرافتمندانه را برای همگان و از جمله کارگران تضمین می‌کند نقطه‌ی شروعی است برای تحلیل چراییِ وضعیتی که کارگران هفت‌تپه اکنون گرفتار آن هستند: اعتراض به گرسنه ماندن.

اسلام سنتی یا مدرن؟

تنوع اسلام‌ها و نقدی بر نسخه‌های جزم‌گرایانه از اسلام

علی معموری

IslamiCity

آیا نسخه‌های مدرن اسلام نیکوتر و پسندیده‌تر از نسخههای سنتیاند؟ الگوهای مختلف دینداری کداماند و چگونه میتواند نگرشهای مدرن و سنتی به اسلام را داوری کرد؟

طی دهه‌های گذشته که شاهد صعود امواج دین‌گرایی در خاورمیانه بوده‌ایم، سخن از ضرورتِ مدرن ساختن دین اسلام و نقد ساختار سنتی آن بسیار به میان آمده است. اما تصورات یکسانی از مدرن‌سازی بین هواداران این جریان وجود ندارد. هم‌چنان که هواداران اسلامِ مدرن خود نیز گاه به دام جزم‌گرایی افتاده و با دعوت به الغا یا نقد کلی سنت، نسخه‌ای جزم‌گرایانه از اسلام مدرن ارائه می‌دهند.

هواداران تجدد در اسلام خود به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند: دسته‌ای که خواهان نقد اسلام سنتی برای رسیدن به اسلام دوران ظهور هستند و اسلام سنتی را انحرافی تاریخی از اسلام اولیه می‌دانند و از این رو از سر دشمنی با تصوف و فلسفه و دیگر ابعاد اسلام سنتی بر می‌آیند. دسته‌ی دیگر آنانی هستند که اسلام سنتی را ناسازگار با واقعیات دنیای جدید شمرده و خواهان نقد آن و همراه‌ساختن آن با نیازهای دنیای مدرن هستند. هر دو نسخه هم‌نظر اسلام سنتی را مردود شمرده و خواهان جایگزینی آن با نسخه‌ای رو به گذشته یا رو به آینده هستند.اما آیا واقعاً امکان رهیدن از سنت در همه الگوهای مختلف دینداری وجود دارد؟

 دین، سنت و هویت

تعریف‌های مختلفی از دین در منابع الهیاتی ادیان وجود دارد که در آن‌ها از نگاهی درون‌دینی به مجموعه معتقدات یا شعایر و قوانین دینی تکیه می‌شود. اما دین از منظر پدیدارشناسی دین‌داری، تعریفی وسیع‌تر از تعاریف درون‌دینی دارد. آن‌چه به عنوان دین در واقعیت خارجی زندگی بشر مشاهده می‌کنیم بسیار وسیع‌تر و عمیق‌تر از صرفاً مجموعه‌ای از باورها و افعال بشری است. دینداری بشر با مجموعه‌ی متنوعی از احساسات و تجربیات روحی و معنوی و اجتماعی بشر تنیده است که ریشه در میراث‌های بشری درازمدت دارند. بر این اساس، متون دینی و نسخه‌های فقهی و کلامی از دین تنها منابع دینداری افراد نیستند، بلکه شیوه‌ی تعامل افراد با امر قدسی و مجموعه‌ی دانش‌ها و معارف بشری در ارتباط با این امر و نیز مجموعه‌ی تجارب روحی و معنوی و اجتماعی افراد در پیرامون این امر قدسی، همگی نقش ایفا کرده و نسخه‌ای منحصر به فرد به دینداری هر فردی می‌بخشند.

برای مثال، تجربه‌ی روحی فرد از مواجهه با امر قدسی به هنگام مرگ مادرش یا احساس حضور خداوند به هنگام خواندن شعر مورد علاقه‌اش یا شنیدن موسیقی و دعای مورد علاقه‌اش و یا احساس پایبندی اخلاقی در رفتارهای اجتماعی‌اش به دلایلی فراتر از صرفاً مراعات انضباط اجتماعی، این‌ها همگی از منابع دینداری فرد به شمار آمده و رنگ و بوی ویژه‌ای به دینداری او می‌دهند. از این رو، حافظ و سعدی و مولوی در الگوی دینداری فرد ایرانی نقش بسیاری دارند؛ همان‌طور که این نقش را حلاج و ابن فارض و عبدالقادر گیلانی در ذهنیت و فضای روحی عرب‌های سنی مسلمان در عراق و سوریه و مصر ایفا می‌کنند و به همین ترتیب، شاه ولی‌الله دهلوی و معین‌الدین چشتی در بین مسلمانان هند از نقشی مشابه برخوردارند.

بر این اساس، دینداری در هویت فردی و اجتماعی افرادِ یک جامعه‌ی دینی عمیقاً رخنه کرده، الگوهای مختلف و متنوعی از آن را بروز می‌دهد. به این ترتیب ادعای وجود یک نسخه‌ی اصیل از اسلام در برابر نسخه‌های غیر اصیل درست به نظر نمی‌رسد؛ چرا که هر نسخه‌ای به نوبه‌ی خود ترکیب مختلفی از منابع دینداری در خود دارد که الزاماً برآمده از متون اساسی و بنیانگذار آن دین نیستند. به طور مثال، بنیادگرایان سلفی سنی که به بازگشت به اسلام دوره‌ی محمد و یارانش فرا می‌خوانند، جهان‌بینی فلسفی خود را از اندیشمندان متأخری چون ابن تیمیه و ابن قیم می‌گیرند که به نوبه‌ی خود متأثر از شرایط معرفتی دوره‌های متأخر از دوره‌ی ظهور اسلام بوده‌اند. به همین ترتیب، آیت‌الله خمینی که به بازگشت به اسلام ناب فرا می‌خواند خود نسخه‌ی دینداری‌اش متأثر از عرفان ابن عربی و فلسفه‌ی صدرایی است که هر یک به نوبه‌ی خود الگوهایی متأخر از دینداری اسلامی در مقایسه با دوران ظهور اسلام ارائه کرده‌اند.

آرزوی برخی روشنفکران مسلمان معاصر مانند نومعتزلیان در مصر و شمال آفریقا آن است که به نسخه‌ی عقلگرای معتزلی اسلام بازگردند و آن را از نو احیا کنند.

بنابراین، فراخواندن به هر نسخه‌ای از اسلام به معنای نادیده گرفتن وجود نسخه‌های دیگر آن نیست. در واقع، افراد و جوامع بشری در قالب رفتار و سلوک دیندارانه‌ی خود به طور مستمر در ایجاد الگوهای متنوعی از دینداری نقش ایفا می‌کنند. این الگوها در نهایت خواسته یا ناخواسته عناصر متنوعی از سنت را درون خود دارند. هیچ نسخه‌ای از اسلام بدون اتکا به بخش وسیعی از سنت قابل تحقق نیست. چون دینداری اساساً پدیده‌ای مرتبط با حافظه‌ی جمعی و تاریخی بشر و هویت تراکمی آن در طول تاریخ است.

 عناصر و متغیرهای سازنده‌ی الگوهای مختلف دینداری

هر نسخه‌ای از دینداری به نوبه‌ی خود از ترکیب مجموعه‌ی متنوعی از شاخصه‌ها تشکیل شده است. شناسایی و دسته‌بندی این شاخصه‌ها برای فهم الگوهای مختلف دینداری و مقایسه‌ی آن‌ها با یکدیگر و نیز نقد آن‌ها ضروری است. امکان بر شمردن همه‌ی این شاخصه‌ها به جهت ذات پویای دینداری که به طور مستمر در تعامل با ابعاد دیگر زندگی بشری است، ناممکن است. اما مهم‌ترین آن‌ها را در نگاهی کلی می‌توان به شکل زیر فهرست کرد.

1- عقل‌گرا در برابر نقل‌گرا: عقل و نقل هر دو از منابع دینداری هستند و نمی‌توان نسخه‌ای از دینداری را یافت که دست کم در مقام فهم متون دینی از عقل استفاده نکند. اما طیفی از متدینان صرفاً به تلاش عقلانی در حد ابزاریِ آن بسنده کرده و برای عقل بشری صلاحیت فهم دینی مستقل قائل نیستند. در این سیاق بحث بر سر تقدم عقل بر نقل یا نقل بر عقل، مطرح می‌شود که نزاع بر سر آن بحث جنجال‌برانگیز کهنی بین متکلمان مسلمان است. گروهی از معتزلیان در برابر اشعریان به تقدم عقل بر نقل باور داشتند. این امر به این معنا است که اگر عقل به طور قطعی به نیکو بودن امری از منظر دیندارانه برسد اما دلیلی نقلی علیه آن وجود داشته باشد در این صورت سخن عقل اولویت دارد. برخی فیلسوفان مسلمان چون ابن رشد به طور شدیدتری به چنین عقیده‌ای گراییده‌اند.

وی در کتاب فصل المقال فیما بین الحکمة والشریعة من الاتصال به صراحت هر گونه نظر دینی مبتنی بر نقل را در صورت معارضت با عقل باطل یا لازم‌ التأویل می‌شمرد. شاخصه‌ی عقل‌گرایی هر چند در بین نسخه‌های مدرن اسلام بیشتر به چشم می‌خورد اما نمونه‌های بارز و مهمی از آن در نسخه‌هایی از اسلام سنتی نیز دیده می‌شود که اتفاقاً از منابع الهام نسخه‌های مدرن بوده است. در واقع آرزوی برخی روشنفکران مسلمان معاصر مانند نومعتزلیان در مصر و شمال آفریقا آن است که به نسخه‌ی عقلگرای معتزلی اسلام بازگردند و آن را از نو احیا کنند.

2- حداقلی در برابر حداکثری: الگوهای مختلف اسلام از حیث دامنه‌ی فراگیری احکام اسلامی یکسان نیستند. برخی از آن‌ها اسلام را شامل همه‌ی ساحت‌های زندگی می‌دانند و برخی آن را محدود به حوزه‌ی مشخصی مثل امور اخروی یا صرفاً عبادات می‌دانند. این موضوع نیز در هر دو طیف اسلام‌های سنتی و مدرن گونه‌ها و بروزهای مختلفی دارد. اسلام‌های سنتی بر خلاف تصور رایج غالباً نسخه‌های حداقلی از دین ارائه می‌دهند. تقسیم دانش‌ها به علوم دینی و علوم مادی (علم الادیان و علم الابدان) یا حوزه‌ی مربوط به عبادات و حوزه‌ی مربوط به معاملات و امثال آن سابقه‌ی درازی در اندیشه‌های سنتی اسلامی دارد و فقیهان در گذشته به ندرت ادعای پاسخگویی به مشکلات بشر در همه‌ی جوانب آن داشته، بلکه به حوزه و حریم تخصص خود در کنار تخصص‌های دیگر توجه داشتند. در واقع ایده‌ی توانایی اسلام در پاسخگویی به همه‌ی مشکلات بشر بیشتر در دوره‌ی مدرن و در تأثیر از ایدئولوژی‌های توتالیتر که نگاهی شمول‌گرا و سلطه‌گر به حوزه‌ی امور بشری دارند پدید آمده است. اسلام‌گرایان مدرن به تقلید از کمونیست‌ها و فاشیست‌ها در صدد ارائه الگویی از اسلام برآمدند که پاسخگوی نیازهای انسان مدرن در همه ساحت‌های زندگی‌اش باشد. در چنین فضایی بود که جریان اخوان المسلمین با هدف نوآوری در اسلام شعار «الاسلام هو الحل» (اسلام همان حل همه‌ی مشکلات بشر است) را سر دادند. محمدباقر صدر نیز در تأثیر از همین جریان با هدف ارائه‌ی نسخه‌ای مدرن از اسلام که نظام بانکداری و بیمه و نظام سیاسی و قانون اساسی و همه مظاهر تمدن نوین بشری را در خود دارد ایده‌ی «ما من واقعة الا و لها حکم شرعی» (هیچ رخدادی در دنیا نیست که حکمی شرعی نداشته باشد) را مطرح کرد و به تألیف کتاب‌های مختلف در این باره با عناوینی چونالاسلام یقود الحیاة (اسلام راهبر زندگی است) پرداخت. آیت‌الله خمینی نیز که اسلام سنتی حوزه‌ها را اسلام متحجر و کهنه و عقب‌مانده و گاه آمریکایی و غیره می‌خواند، آرزومند تجدید دین اسلام به شکلیکه پاسخگوی همه‌ی خواسته‌های بشر جدید باشد بود.

3- انسان‌گرا در برابر سلطه‌گرا: برخی نسخه‌های اسلام همچون انواع مختلفی از تصوف گرایش‌های انسان‌گرایانه دارند و مفاهیم رحمت، محبت، و خیرخواهی بر نگاه‌ دینی کلی آن‌ها حاکم است. در مقابل، برخی نسخه‌های دیگر مانند اسلام‌های سیاسی که غالباً پدیده‌هایی مدرن هستند نگرش‌های سلطه‌گرایانه داشته و مفاهیم ولایت، قدرت، و حاکمیت بر نگاه‌ دینی کلی آن‌ها حاکم است. از این روی، تصادفی نیست که اسلام سیاسی انقلابی عنوان «ولایت فقیه» را برای تعریف دکترین کلی خود بر می‌گزیند.

نسخه‌های مدرن اسلام الزاماً نیکوتر و پسندیده‌تر از اسلام‌های سنتی نیستند.

4- معنوی‌گرا در برابر ظاهرگرا: برخی نسخه‌های اسلام به گرایش‌های معنوی در سبک دینداری توجه بیشتر نشان داده و آن‌ها را اولویت خود قرار می‌دهند؛ در حالی که برخی نسخه‌های دیگر به رفتار ظاهری در دینداری توجه بیشتر نشان می‌دهند. در نگاهی کلی، نگرش‌های فقهی ظاهرگرا هستند و نگرش‌های عرفانی معنوی‌گرا هستند.

5- فردگرا در برابر جمع‌گرا: برخی نسخه‌های اسلام مانند غالب گرایش‌های تصوف رویکردی فردگرا دارند و دینداری را در رابطه‌ی فرد با خدایش می‌بینند. نظام فقه سنتی در بین شیعیان نیز غالباً رویکردی فردگرا دارد. چرا که بخش‌های اجتماعی و سیاسی فقه مانند اجرای مجازات‌های دینی و اقامه‌ی حدود و غیره منوط به وجود امام زمان بوده و عملاً در وقت کنونی تعطیل هستند. در نتیجه، احکام فقهی صرفاً شامل مجموعه‌ای از رفتارها از نوع روابط فردی با خداوند مثل عبادات می‌شوند. از این رو، هوادارانِ اسلام سیاسیِ مدرن همواره یکی از نیش‌های نقد خود به اسلام سنتی را در همین بخش وارد می‌کردند و مشوق تبدیل فقه از نظام فردگرا به نظام جامعه‌گرا بودند به نوعی که ناظر به حکومت و سیاست باشد. در چنین فضایی، مفاهیمی چون فقه حکومتی و فقه پویا و غیره مطرح شدند.

به همین ترتیب، شاخصه‌های متعدد دیگری را می‌توان شناسایی و به فهرست بالا افزود.

 آیا اسلام مدرن ضرورتاً نسخه‌ای پسندیده است؟

پس از بررسی شاخصه‌های پیش‌گفته به این نتیجه می‌رسیم که نسخه‌های مدرن اسلام الزاماً نیکوتر و پسندیده‌تر از اسلام‌های سنتی نیستند. در واقع سنتی و مدرن بودن دین معیار دقیقی برای پسندیده بودن نسخه‌ای از دین نیست؛ بلکه معیارهای پیش‌گفته نشان‌دهنده‌ی رویکردهای هر یک از نسخه‌های اسلام هستند. برای مثال، سید حسین نصر داعیه‌دار اسلام سنتی بوده و خواهان بازگشت به سنت برای رهیدن از خشونت اسلام‌های بنیادگرا است. نمونه‌ی اسلام وی بر سنت عمیق تاریخیِ تصوف و عرفان اسلامی تکیه زده و شاخصه‌های عقل‌گرایانه، انسان‌گرایانه، معنوی‌گرایانه، حداقلی و فردگرا دارد. نمونه‌ی دیگر، تشیعِ سنتیِ حوزه‌ی نجف به رهبری آیت‌الله سیستانی است که هوادار جدایی دین از سیاست و تشکیل حکومت‌های غیر دینی است. این نمونه دارای شاخصه‌های اسلام حداقلی، انسان‌گرا، و فردگرا است ولی در نزاعِ عقل و نقل راهی میانه در پیش گرفته و گاهی جنبه‌ی عقل‌گرایی بر آن غالب می‌آید و گاه جنبه‌ی نقل‌گرایی.

در نقطه‌ی مقابل، اسلام سیاسی شیعی در نسخه‌ی مارکسیست‌های مسلمان و یا حتی نسخه‌ی ولایت فقیه رویکردهای مدرن‌سازی دین دارند و در عین حال گرایش جمع‌گرا، سلطه‌گر، ظاهرگرا و حداکثری هستند.

نسخه‌های عقل‌گرا، فردگرا، انسان‌گرا، معنوی‌گرا و حداقلی در بین جریان‌های مدرن نیز یافت می‌شود اما غالباً در حد گرایش‌های فردی مانده و هنوز به شکل جریان رسمیِ شناخته‌شده‌ای در نیامده‌اند. نگرش‌های عبدالکریم سروش در ایران و محمود محمد طه در سودان نمونه‌هایی از این نسخه‌ها هستند.

سخن آخر آن که در داوری نسخه‌های مختلف دینداری بیش از توجه به نگرش‌های مدرن یا سنتی باید به شاخصه‌ها و عناوین جزیی‌تر و مشخص‌تری توجه نشان داد و بر مبنای آن به ارزیابی نقش مثبت یا منفی هر یک در بالندگی اخلاقی و معنوی جامعه پرداخت.

خشونت قانونی یا قوانین خشن

خدیجه پرویزی باران

حق طلاق، حضانت، سفر، تحصیل، اشتغال، ازدواج دوم و ده‌ها حقوق دیگر، اهرم‌هایی قانونی- شرعی در مناسبات قدرت در خانواده‌های ایرانی هستند. حقوقی که به مدد عرف و فرهنگ، خشونت خانگی را از امری مذموم به امری مرسوم مبدل می‌کنند.

دو سال قبل، شکنجه خانگی و سه هفته‌ای زن جوانی در مشهد به نام اعظم و دو دختر خردسال، افکار عمومی را تکان داد. شوهر اعظم او را در صندوق آهنی داغ کرده و سوزانده بود. پزشکی قانونی تایید کرد که زن دچار۲۷مورد سوختگی، شکستگی بینی و پارگی رگ چشم است. شوهر اعظم، معقد او را با چاقو پاره کرده، فک و سه دندان دختر اول راشکسته و گلوی دختر دوم را هم تا آستانه خفگی فشار داده بود. ماجرا تنها با کنجکاوی همسایه‌ای برملا شد که صدای ناله‌‌ها را شنید  و به پلیس خبر داد. اعظم وفرزندانش را به سازمان بهزیستی سپردند و مرد چندی بعد به ۱۵ سال و شش ماه حبس محکوم شد. او پس از دستگیری می‌توانست با وثیقه آزاد شود اما با تلاش وکلای اعظم بود که پرونده از دادگاه کیفری به دادگاه جنایی انتقال یافت. مرضیه محبی، وکیل مدافع اعظم گفته بود موکل‌اش به خاطر نبود نهاد اجتماعی و حمایتی، شکنجه‌ها را تحمل می‌کرد.

بسیاری از موارد خشونت خانگی در ایران مکتوم می‌مانند؛ شاید به این دلیل که قهر و دعوا “نمک زندگی زناشویی” است و کتک‌کاری، فحش دادن، فریاد زدن، شکستن اشیای خانه، به هم زدن سفره یا کوبیدن در، امری داخلی و خصوصی. عرف و فرهنگ مردسالار نیز در غیاب قوانین بازدارنده، به کمک همسر، پدر، برادر و حتی فرزندان پسر می‌آیند تا خشونت‌های اقتصادی، فیزیکی، روانی یا جنسی عادی ‌سازی شوند. در عین حال بسیاری از زنان نیز از تحقیر و توهین همسر، احساس سرافکندگی می‌کنند و رنج بردن در سکوت رابه آشکارسازی خشونت ترجیح می‌دهند.

نص قانون، نص شرع اصول دوم، بیستم، بیست و یکم و بیست و دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، کرامت مرد و زن، یکسان بودن حقوق انسانی هر دو و مصونیت هر یک از آنها از تعرض جانی، شغلی یا حیثیتی را تضمین کرده‌اند. زنان اما نه تنها در قوانین اداری، استخدامی، آموزشی به حاشیه رانده می‌شوند، بلکه در عرصه خانواده نیز که کیان و کانون اصلی آنها نامیده می‌شود، زیرچتر قانون نیستند.

در قانون مدنی ایران، زن حق ترک خانه مشترک را ندارد مگر خطر جانی یا شرافتی راباشاهدصالحدردادگاهثابتکند. ماده۱۱۰۵ همین قانون، ریاست خانواده را از “خصایص انحصاری” مرد می‌داند. ماده ۱۱۰۸ تاکید می‌کند که اگر زن از ادای وظایف در برابر شوهر خودداری کند، نفقه به او تعلق نمی‌گیرد. حق تمکین جنسی، در فقه اسلامی، حق مسلم شوهر بر زن است و زن بدون عذر شرعی نمی‌تواند مانع نزدیکی شوهر شود. آیه ۲۲۳ سوره بقره، زنان را کشتزار مردان می‌نامد. ماده ۱۱۱۴قانون مدنی مقرر می‌کند که زن باید در خانه‌ای ساکن شود که شوهر تعیین می‌کند مگر پیشاپیش حق انتخاب مسکن را گرفته باشد.

در قوانین فعلی هیچ سازوکاری برای محافظت از زن خشونت‌دیده یا تهدید‌شده وجود ندارد. در بسیاری موارد، زنی که کتک یا چاقو خورده، حتی پس از شکایت به مراجع مربوطه یا درمان، مجبوراست به همان خانه‌ای باز ‌گردد که عامل خشونت در آن است.

شهیندخت مولاوردی، معاون سابق روحانی در امور زنان و خانواده و دستیار کنونی او در امور حقوق شهروندی می‌گوید خشونت علیه زنان باید مسئولیتی همگانی تلقی و پیش از وقوع پیگیری شود: «پیش از این چهاردیواری اختیاری تلقی می‌شد و همین دیدگاه مقابله با خشونت علیه زنان را مشکل می‌‌کرد.»

امنیت زنان؛ تامین یا تعلیق؟ لایحه منع خشونت علیه زنان دو سال است روی میز رئیس قوه قضاییه خاک می‌خورد. مهم‌ترین موضوع این لایحه، ماده سوم آن است که به شکلی بی‌سابقه در قوانین ایران، خشونت علیه زنان را در قالبی حقوقی تعریف و جرم انگاری کرده است: «هیچکس حق ندارد در روابط خانوادگی، اماکن خصوصی، عمومی یا دولتی به قصد آسیب علیه زنان مرتکب خشونت شود و در صورت ارتکاب، مطابق احکام این قانون مجازات می‌شود.»

لایحه یاد شده، در پنج فصل و یکصد ماده اشکال خشونت اعم از جسمی، روانی و عاطفی، کلامی، جنسی و جنسیتی، اقتصادی، خانوادگی را دسته‌بندی کرده و به دنبال تبیین ساز و کارهایی برای پیگرد و پیگیری حقوقی خشونت علیه زنان است.

این لایحه در دولت دهم و دوران ریاست جمهوری احمدی‌نژاد به مجلس ارائه شد اما کمیسیون لوایح مجلس نهم، به بخش قضایی آن ایراد گرفت و آن را از دستور رسیدگی خارج کرد. لایحه‌ در چند سال گذشته چم‌وخم ‌های اداری و حقوقی زیادی را طی کرد تا به مرحله تدوین نهایی و ارائه به مجلس دهم رسید.

قوه قضاییه ۴۱ ماده از ۹۲ ماده این لایحه را تحت عنوان “همپوشانی با مواد قانون مجازات اسلامی و آیین دادرسی” حذف کرده است. لایحه در عین حال در اولویت قوه قضایی نیست و بلاتکلیف مانده تا آنجا که زنان نماینده از علی لاریجانی، رئیس مجلس تقاضا کرده‌اند برادرش را به بررسی این لایحه ترغیب کند. فراکسیون زنان مجلس دهم پیوسته توضیح می‌دهد که هدف این لایحه، جهت‌گیری به نفع زنان نیست، بلکه فرهنگ‌سازی به نفع بنیان خانواده و کودکان است. طیبه سیاوشی، عضو کمیسیون فرهنگی و فراکسیون زنان مجلس می‌گوید: «همه مراجع مربوطه در باره لایحه نظر داده‌اند به غیر از رئیس قوه قضاییه.»

خلاء آماری  ایران یکی از شش کشور جهان است که هنوز کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را امضا نکرده اما به خاطر تعهداتش در سایر کنوانسیون‌های بین‌الملی، موظف است برای جلوگیری از خشونت علیه زنان اقداماتی را انجام دهد.

آماری رسمی و در سطح کلان از میزان خشونت خانگی در ایران وجود ندارد، به ویژه آن که تنها یک سوم موارد خشونت خانگی به پلیس منتقل می‌شود. داده‌های مربوط به این حوزه، عمدتا بر تحقیقات دانشگاهی و پروژه‌های مطالعات اجتماعی متکی است. نتیجه پژوهشی در سال ۱۳۸۳ در ۲۸ استان نشان می‌دهد که ۶۶درصد زنان ایرانی دستکم یک مرتبه مورد خشونت قرار گرفته‌اند. این پژوهش تحت عنوان “طرح ملی بررسی اشکال خشونت خانگی علیه زنان” انجام گرفت اما ۳۲ جلد کتاب ناشی از این تحقیق ناپدید شدند. شهیندخت مولاوردی، معاون وقت روحانی در سال ۱۳۹۳ اعلام کرد که هیچ نسخه‌ای از نتایج حاصل از این طرح در وزارت کشور وجود ندارد.

سازمان بهزیستی می‌گوید ۲۷درصد زنان ۱۹ تا ۴۹ ساله در ایران مورد خشونت همسران خود قرار می‌گیرند و پزشکی قانونی اعلام می‌کند که ۹۰ درصد خشونت‌های خانگی علیه زنان روی می‌دهد. طبق گزارش‌های پزشکی قانونی، تعداد معاینه‌های مربوط به درگیری با موضوع همسرآزاری طی کمتر از یک دهه نزدیک به ۵۰ درصد افزایش داشته و در سال ۹۵ به ۷۷ هزار و ۲۸۰ مورد در سراسر ایران رسیده است.

مشاوره در قم نیروهای تندرو و روحانیان سنتی از مخالفان لایحه منع خشونت علیه زنان هستند اما مقاومت‌ تنها مختص مردان نیست. زهرا آیت ‌اللهی، رئیس شورای فرهنگی اجتماعی زنان در دی ماه ۱۳۹۶ در یادداشتی هشدار داد که دفاع زیادی از زنان، جایگاه ریاستی مردان را تنزل می‌دهد و زن‌ها را ایرادی و نازپروده می‌کند. او در این یادداشت نوشت که آموزه‌های اسلام در سپردن امور به مردان از هر قانون دیگر بهتر است و توضیح داد که پدر، همسر، برادر، پدربزرگ، پدر همسر و محارمی هستند که قدرت حمایت و دفاع از زن را دارند.اواخر مهر۹۷ قوه قضاییه “لایحه تامین امنیت زان در برابر خشونت” را به جای آنکه به مجلس ارائه کند،

به قم فرستاد. گفته‌اند که این اقدام برای مشورت و نظرخواهی است اما روشن نیست چه کسانی در قم، متولی لوایح مربوط به زنان هستند. معصومه ابتکار، معاون روحانی در امور زنان و خانواده می‌گوید بدون ذکر جزییات، از مراکزی در قم گفته که در باره زنان وخانواده فعالیت می‌کنند و طرف مشورت قوه قضاییه هستند.

خشونت سیستماتیکی که زنان شهری در کنترل پوشش و رفتارشان در محیط کار، تحصیل و کوچه و خیابان تحمل می‌کنند، جنبه‌ای عام و نهادی یافته و خیال متولیان از تداوم آن راحت است. به نظر می‌رسد احساس خطر از “لایحه منع خشونت علیه زنان” در جرم انگاری موضوع باشد. طیبه سیاوشی، عضوفراکسیون زنان مجلس می‌گوید تلاش کرده‌اند تمام “قدرت و چربی” لایحه را بگیرند و ابراز نگرانی از آسیب دیدن بنیان‌های خانواده را می‌شنویم.

زهرا آیت‌اللهی در مسند ریاست شورای فرهنگی اجتماعی زنان، بیم خودش از “مصلحت خانواده” و “جایگاه مردان” را پنهان نکرده اما رئیس قوه قضاییه، هیچ توضیحی پیرامون بلاتکلیف ماندن این لایحه نداده است. هادی قائمی مدیر کمپین حقوق بشر ایران می‌گوید: «دولتی که ظرف سه ماه افراد را بازداشت، محکوم و اعدام می‌کند، هنوز با گذشت هفت سال نتوانسته قانونی را برای حفظ جان زنان و حفاظت آنان در برابر خشونت تصویب کند.»

طنز پردازی و وضعیت سیاسی اجتماعی ایران

مهران فاضل زاده حبیب آبادی

 طنزپردازی موجبات بروز بسیاری از مشکلات در جامعه امروزی گردیده  و متاسفانه ما به این مورد کاملا بی اعتنا.

ایران حال حاضردر شرایطی است  که همه چیز رو به سقوط است ….. اما نابودی ملت رو به صعود .

مردم فقط ایستاده اند و مناظره میکنند به مناظری به ظاهر شیرین و خنده دار اما با باطنی تلخ و سوزناک. عده ای هم مانند دلقک سیرکها به میدان آمده اند و درواقع مردم را بصورت گستاخانه ای مورد تمسخر قرار میدهند اما همچنان مردم میخندند.

طنز همواره درادبیات ایران وجود داشته و دارد ٬ از خواجه حافظ شیرازی گرفته تا گل آقا و در حال حاضر تلگرام و اینستاگرام

فرزانه بهنامزاد کارشناس و دبیر زبان و ادب فارسی اصفهان در مقاله ای با عنوان طنز چیست اورده است که : ادب انتقادی نوعی از ادبیات متعهد و مسئول است که نویسنده را وا می‌دارد تا به امید اصلاح و تغییر نگرش فرد و جامعه به مسائل اجتماعی بنگرد و آن‌ها را با زبانی شیرین و چه بسا تلخ و در قالب انتقاد بیان کند.

 یکی از انواع ادب انتقادی طنز است و طنزپرداز متعهد ٬ با دیدن بیماری‌ها، ضعف‌ها و کاستی‌های اجتماعی همانند پزشکی حاذق، برای درمان این بیماری‌ها و حتی قطع عضو فاسد ٬ از تیغ برنده طنز٬ مدد می‌گیرد و در عین حال لبخندی آرامش‌بخش نیز بر لب‌ها می‌نشاند تا نیش و نوش را در هم آمیزد و درمان را سرعت بخشد.

طنز در پرده است و متین، و نوعی تنبیه اجتماعی است و هدف آن اصلاح و تزکیه است نه مدح، نه ذّم و مردم آزاری اما هزل با رکاکت لفظ و دشنام و عدم رعایت عفت کلام توام است و قصد شاعر در بیان آن ایجاد خنده و مسخره کردن است اما اگر در طنز خنده‌ای باشد خنده علاقه و دلسوزی است ٬ناراحت می‌کند٬ اما ممنون می‌سازد و کسانی را که معروض آن‌اند به اندیشه و تفکر وا می‌دارد.هزل و هجو نگرشی منفی برای تخریب شخصیت است، با زبانی تند همراه با ناسزاگویی و کلمات رکیک و تمسخر، در حالی‌که طنز هدف دیگری دارد و آن اصلاح و سازندگی است .

طنز در سعدی و حافظ به مثابه سخنی تیز و گزنده در ورطه سیاســـت و اجتماع٬ با قصد اصلاح و تربیت میگردد.

فضای سیاســـی اجتماعی دوران حافظ و ســـعدی و تلاش آنها در تبدیل زبان عامه و ابزار تفریح به آلت تنبیه در حیطه زبان، طنزی عمیق میسازد که خصیصه اصلی آن ٬ دادگاهی کردن همه اربابان ریاکاری وظلم است در پیشگاه شعر و نثروحکایت و مثل.

پیش تر و در  دوره مشـــروطه ایرج میرزا می آید و اساس ســـلطنت نشانه میگیرد و علی اکبـــر دهخدا با چرند و پرند مسند استبدادی را .اما از ابتدای حکومت جمهوری اسلامی بر سرزمینمان ایران رفته رفته طنز در بین مردم و حاکمان به گونه ای دیگر بدل گردید ٬طنز وهزل را درهم امیختند به طوری که دیگر طنز٬ عبرت حاکمان را در بر نداشته و مردم را برای امادگی با شرایطی سخت در آینده اماده میکند و یا برای سرکوب افرادی از دل حکومت یا افرادی که به دشمنی با حاکمان برمیخیزند بدل گردیده و انها مورد تمسخر قرار میگیرند و گویی که ابزاری گردید برای ارتقا حاکمان و فریب مردم و شاید آرامشی نسبی و عبدی برای مردم و حکام . طنز های ساخته شده برای آیت الله منتظری که در دوران نزاع وی با خمینی ساخته و منتشر گردید از این قبیل بودند که کاربرد  تخریب شخصیت وی را داشتند.

علی دشتی در کتاب”  دمی با خیام ” چنین آورده است که:

 مردی مفاسد و خطاهای گوناگون محیط اجتماعی خود را مشاهده میکند و به مبارزه برمیخیزد

در خویشتن ان همت و در مردم استعداد همگامی میبیند و دعوتی را اغاز میکند و طبعا عده ای گرد وی جمع میشوند.

 تا هنگامی که عده انها کم و صدایشان ضعیف است کسی معترض انها نشده و به طعن و تمسخر اکتفا میکنند ولی اگر کار قدری بالا گرفت نگرانی و تشویش بر متولیان امور جامعه پیدا شده و به دفع خطر و خاموش کردن اتش فتنه برمیخزند.  طبعا مرد اصلاح طلب٬ شخصی مفسد و اشوب گر و مخل نظم عمومی معرفی شده به زندان کشیده میشود و اگر در دعوت خود اصرار ورزد دچار زجر و شکنجه و عواقبی وخیم تر خواهد شد و شگفت انگیز انکه٬ اجتماع ٬ یعنی همان مردمی که این نهضت برای حفظ شئون زندگانی انها صورت گرفته بود یا ساکت و تماشگر خواهند بود ٬ یا با شدت عمل متولیان همداستان. این عمل را بارها و بارها از خودمان دیده ایم ان زمان که برای دستگیری دختران خیابان انقلاب هجوم اوردند و او را به پایین سکو پرتاب کردند  یا انجا که در اوایل انقلاب٬ مردم برای اعدام ها همکاری میکردند و به اصطلاح در خودکشی دسته جمعی مشارکت داشتند و یا تماشاگران خوبی بودند .

و در این میانه طنز پردازانی بودند که پا از خطوط قرمز فراتر نهادند و سپس از مرزها  برای حفظ جان خویش .

وچه بسا بودند کسانی که پیرو خطوط قرمزها شدند ٬همان کسانی که به دنبال تعریف نویی از طنز روانه شدند و بنیانگزاران طنزهای محفلی گردیدند و محفلشان گرم شد و سرشان گرمتر.

در کشور ما سیاست مبهم حکومت در فضای مجازی،مردم و فعالان فضای مجازی را در دوگانگی قرار داده است

صدا و سیمای حکومتی به رشـــد شـــوخ بازیها کمکی شـــایان کرده و نوع خاصی از جریان طنز سیاسی و اجتماعی را با خود همراه کرد و با پیوستن به این جرگه و ایجاد برنامه هایی در قالب طنز٬ مواردی در خصوص زندگی را به مردم دیکته کرد البته برای عموم یا کسانی که با برنامه های طنز تحت تاثیر قرار نگرفتند برنامه هایی دیگر طراحی شد تا در کل٬ احساسات عواطف و روحیات مختلف مردم با غم و اندوه وشادی در برابر مشکلات و تنش های سیاسی اقتصادی فرهنگی تحت کنترل هدفمند و روشمند قرار بگیرد .

بهترین مخدر صدا و سیما با نام ماه عسل ساخته شد برنامه ای که توجه قشر ضعیف و فقیر جامعه را به جای فکر به پیشرفت و نگاه به انسانهای موفق وداشتن انتظارات بالا از سطح اجتماعی خود به انسانهایی با مشکلات بسیار زیاد جلب کرده تا مخاطبان به جای فکر مطالبه حقوقشان دو رکعت نماز شکر هم به جای آورند و شکرگزار خداوند خویش باشند و نجوا کنان به خود گوشزد کنند که بدبخت تر از ماهم وجود دارد و به همان وضعیت حقیرانه ای که دارند راضی بمانند.

 در واقع حکومت جمهوری اسلامی با داشتن بیشترین قدرت تاثیر بر افکار عمومی توسط صدا و سیما و با مطالعه روانشناسی و روانشناختی با ارایه این برنامه های چندگانه ٬ سناریوی اتفاقات اینده را در ذهن بینندگان طراحی و تداعی نموده تا جامعه در هنگام برخورد با این موانع بصورت واقعی با شوک شدید روبرو نشود و با نرمی پذیرای آنها باشد.

چنانچه همگی به یاد داریم که در طنز شبهای برره یکی از برنامه هایی که حتی برای مدتی گویش مردم جامعه را با تغییر ایجاد کرده بود٬ چاله ای که در زمین به نام چال اسکندرون بود یک شبه مفقود گردید٬ همگی خنده کنان از آن گذشتیم باذکر این مطلب که مگر میشود چاله را دزدید!!! ولی در سالهای نه چندان دور با این واقعیات روبرو شدیم : که دکل نفتی با آن عظمت مفقود گردید و بازهم خندیدیم که دکل کو ؟!!!!!

 در این مبحث قصد به بررسی و یافتن عاملین و دلایل گم شدن این دکل ندارم ٬ فقط در پی آنم که بدانیم چرا واکنش مردم٬ به واکنشی طنز گونه در خصوص این مورد و دیگر موارد تبدیل میگردد .

در برنامه طنز قهوه تلخ در سکانسی از فیلم شاهد حراج ایران بودیم که مستشاران شاه میگفتند تا مشتری دست به نقد است ایران را یکجا بدهیم برود!!!! و همه خندیدیم  و خم به ابرو نیاوردیم ٬تا امروز که خزر را دادند رفت و آبی هم ازآب تکان نخورد!!!!!!

در فیلم طنز دیگری آقا هاشم به خاطر تنگدستی موز را از فرزندش میگیرد و میخواهد که میوه ها را به میوه فروشی برگرداند و ما خندیدیم!!!

 تا امروز به راحتی شاهد فقر و تنگدستی پدران در زندگی واقعیشان باشیم که چگونه شرم خانواده را متحمل میشوند!!! در خصوص اوضاع اقتصادی نیز با ترفند طنز درد خود را دوا میکینم در یک کلیپ٬ شخصی که با وانت بار خود خربزه میفروخت با صدای بلند فریاد میزند که خربزه هر کیلو 5 میلیون تومان  ویا انجا که با توجه به قیمت کزایی رب گوجه چند جوان به یک شیشه رب گوجه را دردست گرفته و چرخ زنان نجوا میکنند که یارب نظر تو برنگردد!!!!

و به همین راحتی فراموش کردیم که قیمت هر شیشه رب گوجه 20 هزار تومان است!!!! حتی در این میان نسبت به اخطارها و سخنان عاملین حکومتی نیز طنز پردازی میگردد تا مردم جامعه نرمشی در برابر ان سخنان نشان داده و با همان نرمی پذیرای واقعیات تلخ دوران زندگی خود باشند و آن را بپذیرند.

طنزهایی از سخنرانی جنتی میشنویم که میگوید مردم حاضرند بدترین گرسنگی ها را متحمل شوند یا دیگری که میگوید مردم فلان کشور با لنگ میجنگند و نان خالی میخورند و … و بعد میبینیم که همان شد که نباید میشد همانی شد که به آن میخندیدیم!!!!

نکته جالب توجه در زمینه این اخبار، واکنش مردم است؛ مردمی که مثل بسیاری از اتفاقات تلخ و مصیبت‌بار پیش از هر عکس‌العمل دیگری دست به ساخت و دست و به دست کردن ‌جوک و مطالب طنز درباره آن اتفاقات زده‌اند. هنوز بسیاری از ما در خاطرمان هست ‌جوک‌هایی که بعد از ماجرای اسیدپاشی اصفهان که برایمان ارسال شده بود وهنوز هم خیلی ها ‌جوک‌های ماجرای تعرض دو پلیس فرودگاه عربستان به دو نوجوان ایرانی را به زبان میرانند و لابه‌لای پیام‌ها یکی دو ‌جوک درباره فساد اقتصادی و اختلاس‌های کلان در جامعه پیدا می‌شود و یا در همان برنامه های شو تلویزیونی از اختلاسگران با خنده و شادی یاد میشود و از همه جالبتر اینکه تماشاچیان دورهمی به تشویق میپردازند و جناب خان میپرسد که : خاوری تشویق ندارد ؟ !!!!

یکی از عوامل ایجاد اختلاف و تفرقه اندازی بین اقوام مختلف ایرانی نیز همین طنز پردازی هاست که در نادر مواقعی به واکنش هایی توسط مردم بومی آن مناطق منجر گردیده است واصلا گویی جز‍و لاینفک زندگی‌مان شده که به یکدیگر و به اتفاقات تلخ و تاسف بار زندگیمان طنز گونه بنگریم و به راحتی از آن گذر کنیم .

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که وقتی خبری سیاسی را به کسی میدهید در جواب بگوید طنزش نیز ساخته میشود.!!!!

و خلاصه زندگی سخت و طاقت فرسا در شرایط کنونی جامعه شرایط را اینگونه مهیا کرد که عده ای بتوانند با اجرای استنداپ کمدی٬ دردهای واقعی جامعه را به شکلی ماهرانه به خوردمان بدهند و ما در کمال ارامش به جای اشک بر آن٬ تشویق کنان ٬خنده روان کنیم و سر از پا نشناسیم تا خود را به یکی از این محافل برسانیم و با وجود اوضاع نابسامان اقتصادی مبلغی هم بپردازیم که از شرکت کنندگان باشیم و مدام میگوییم که عجب جراتی داشت و عجب حرفی زد !!!!

چرا که از این نیز غافلیم که ساخت این مجموعه ها به عنوان سوپاپ اطمینان کنترل جو جامعه عمل میکند و از خشم و نارضایتی جامعه به میزان بسیار زیادی میکاهد.

حتی برنامه های انتقادی نیز برای رفاه حال مردم جامعه طراحی نشده اند . مگر امکان دارد که با وجود حکومتی بودن صدا و سیما و لحاظ کنترل های گوناگون٬آزادیهایی این چنین در آن بوجود آید و برنامه ای با نام حالا خورشید بدرخشد و روشن نمایی کند ؟!!!! با اندکی تامل در میابیم که مگر دیگر آزادیخواهان چه گفته اند که سهمشان زندان است و شکنجه . اگر من و شما ودگری که این متن را میخوانیم و می‌شنویم عین به عین آن  عبارات اعتراضی را در جایی از ایران بگوییم چه چیز در انتظارمان خواهد بود.؟؟!!!!!

در حکومتی که آزادی بیان در آن جرم است چگونه چنین مواردی امکان پذیر است؟

باید به این نکته توجه داشت که  اساسا وجود این برنامه ها بسیار تاثیر گذار و خوب است و باعث آگاهی رسانی است ولی باید بدانیم که این امر در صورتی محقق میگردد که به همه ابعاد جامعه پرداخته شود و همه در برابر آن یکسان باشند از همه مهمتر به منظور بازیچه قرار دادن افکار عمومی و فریب مردم نباشد.

 طنز پردازی در درازمدت٬ منجر به بی مسیولیتی ما و به فراموشی سپردن حقوقمان میگردد و اینگونه است که وزیری یا سفیری و… با وقاحت و بیشرمی تمام چیزهایی میگوید که مارا هیچ خرسندی نیست ولی ما کماکان جوک می‌سازیم و منتشر می‌کنیم و به خیالمان است که آزادیم و وزیر را اینگونه تنبیه کردیم و جامعه دارد پیشرفت میکند و همه چیز عالی و بر وفق مراد است.

یکی از جملاتی که اغلب در دوران دانش‌آموزی از معلمان و مریبان خود شنیده‌ایم این بوده که ((به هم نخندیم، با هم بخندیم)).

اما بیایید تا از این پس قبل از اینکه با هم بخندیم تفکر کنیم که به چه بخندیم !!!!  بیندیشیم که مبادا خنده امروز ما ٬ تلخ تر از گریه فردایمان باشد!!!  و بدانیم که هر چیز خنده داری را نباید انتشار دهیم و در انتشار طنزها دقت کنیم !

 اگر نمیتوانیم بر دوستی یا عزیزی که این گونه طنزها را برایمان ارسال میکند متذکر شویم خود نیز ناشر آن نباشیم . بیایید تا ما اولین باشیم برای این مبارزه و این آگاهی رسانی و اینگونه این  راه قراموشی حقوقمان را مسدود کنیم و فرهنگ مان را باز بیابیم .

علیرضا جون دارچین داری بیایم پیش‌ات؟!

لیدا حسینی نژاد

بالاخره یاد گرفتی فرق دارچین با پودر کاری چیه؟!

از اوایل کارم توی «رادیو زمانه» یعنی سال ۲۰۰۶ با وبلاگ‌ات آشنا شدم… توی برنامه‌ی «یک سر و هزار سودا» که میان‌پرده‌های وبلاگ‌خونی بود چندبار نوشته‌های وبلاگی‌ات رو توی برنامه اجرا کردم… کلی با طنزت حال می‌کردم… تا شد نزدیک نوروز سال ۸۹ و تصمیم گرفته بودیم با همکارم توی برنامه‌ی یک سر و هزار سودا با تعدادی از بچه‌های وبلاگستان گفت‌وگوی نوروزی داشته باشیم. تو هم جزو منتخبین بودی… مصاحبه‌ی شاد و پر از طنز و خوبی شد و ازت خواستم یه عکس برام بفرستی تا کنار متن مصاحبه روی سایت زمانه بذاریم و تو فقط ببین آخه چه عکسی فرستادی!!!

همین گفت‌گوهای ایمیلی و چتی توی جی‌میل باعث شد خیلی بیشتر با هم در ارتباط باشیم و حالا که نوشته‌هامون رو از اون‌ روز تا همین چند‌هفته پیش مرور می‌کنم جز خنده و شوخی و طنز نبوده؛ از طرف هردومون…

اما کم‌کم موندن توی ایران برات مشکل‌آفرین شد و با کلی سختی زدی بیرون و سر از اربیل درآوردی… اون روزها و شب‌ها اصلا حال خوشی نداشتی… توی یه تلویزیون هم برنامه‌ی طنز خودت رو داشتی ولی به دلت نمی‌نشست… خیلی سعی کردم اون روزها و شب‌ها حس بهتری پیدا کنی و حداقل حس نکنی تنهایی… خیلی اذیت شدی اون‌ مدت تا سر از پاریس و فرانسه درآوردی… کارت کم‌رونق نبود و طنز توی وجودت بود؛ حتی در عین اندوه و حزن…

اما از خیلی‌ها و خیلی چیزها گله‌مند بودی… درگذشت پدرت برات یه ضربه بود و این‌که حتی برای چنین شرایطی نمی‌شد به ایران بری ضربه برات محکم‌تر می‌شد… اما یواش‌یواش تونستی مامانعلی رو بیاری پیش خودت و نوشته‌هات درمورد مامانعلی یا حرف‌هات توی تلفن در موردشون همیشه لبام رو به خنده باز می‌کرد و چقدر هردو هم‌دیگه رو دوست داشتین… (چقدر به کار بردن فعل ماضی احمقانه است…)

آخ علیرضا جانم، رفیق بامرام… یادته یه روزی اواخر سال ۲۰۱۱ بهم ایمیل زدی که می‌خوای کتابی در مورد خاطرات‌ات و به‌طور عمده ازخاطرات‌ات در عراق بنویسی و توی ایمیل نوشتی «تو جزو تفکیک نشدنی از آن (خاطرات عراق و اربیل) هستی»! و ازم اجازه خواستی اسمم رو بیاری و حتی گفتی اگه بخوام میشه اسم مستعار استفاده بشه. من در جواب نوشتم چقدر عالی! حتما اسم خودم رو بذار، که باعث افتخارم هم هست…بعدها چندبار پرسیدم که کتابت چی شد ولی شاید گرفتاری‌های زندگی توی غربت خیلی مجالی بهت نداد… نفهمیدم… نمی‌دونم… نکنه چاپ کردی و به من خبر ندادی؟! و سه سال پیش توی برنامه‌ی استندآپ کمدی‌ تو و کامبیز حسینی توی آمستردام، با چه حالی و دردی با یار جونی خودمون رو به برنامه‌ات رسوندیم و چه خوب بود وقتی بعد از برنامه همدیگه رو سفت بغل کردیم و به یاد خاطرات‌امون خندیدیم و گفتیم فقط خودمون می‌دونیم پشت این خنده‌ها چی به هردومون گذشته… ازت قول گرفتم بیای پیشمون اما خودمون مهلت ندادیم و ما زودتر (بعد از یک‌ماه) اومدیم سراغت توی «لیل»… و چه حال بدی داشتم… تهوع داشت بیچاره‌ام می‌کرد و دارویی نداشتم و اون روزها خیلی موقع‌ها چای دارچین و عسل می‌خوردم که کمی کمک می‌کرد…

و معلومه که یادته! شب اول که از بس حالم بد بود توی هتل موندم و خوابیدم و فکر کنم تو و هومن رفتین کافه‌گردی… اما صبح دیگه تحمل تهوع سخت‌تر شده بود و اومدیم دنبالت در خونه‌ات که بریم غذا بخوریم و ازت خواستم اگه دارچین داری برام یه ذره بیاری! و تو که احتمالا هول هم کرده بودی یه قوطی ادویه‌ی زرد که پودر کاری بود رو دوان‌دوان از توی خونه آوردی و با اون قیافه‌ی خنده‌دار گفتی: ببین این دارچینه؟! گفتم علیرضااااا!!!! تو واقعا نمی‌دونی دارچین چیه؟! آخه این چیه آوردی؟!

و تو خیلی معصومانه (!!!) گفتی باور کن نمی‌دونم دارچین کدومه! آخرش بی‌خیال شدیم و باهم رفتیم یه رستوران و پیتزایی که خودمون باید درست می‌کردیم رو خوردیم یا خوردید! چون من تهوع داشتم و بعد به شکل معجزه‌آسای یهویی من یه شیشه دارچین کنار شکر و عسل و کاکاِيو پیدا کردم و از شر تهوع مسخره خلاص شدم!

و بعد از اون قرارمون هم این شد که به شرطی بازم بیایم اونجا که حداقل یه کیلو دارچین داشته باشی!!!… هرچند چشم‌انتظارت بودیم با یار جونی و رفیق خودت هومن که تو زودتر بیای پیشمون و هی می‌گفتی با کله میای و نیومدی… حتی با وجودی‌که این‌همه دل‌تنگ هم بودیم و سر این‌که کی بیشتر دل‌تنگه سربه‌سر هم میذاشتیم نیومدی علیرضا جانم… با این‌که همین دوسه‌هفته پیش باز حرف دل‌تنگی و دیدار شد اما نه ما اومدیم پیش‌ات و نه تو اومدی و فقط تلفنی تو سر و کله‌ی هم می‌زدیم و دوبرابر زمانی که با من حرف میزدی و هردو ریسه می‌رفتیم از شوخی‌های همدیگه با هومن حرف میزدی! و چه‌قدر هردو دوستت داشتیم و داریم… به‌خاطر وجود پاک‌ات، به‌خاطر مهربونی‌هات، به‌خاطر مرام و معرفت‌ات و به‌خاطر تمام خنده‌هات و خنده‌هامون…

آخ علیرضا هنوز نمی‌‌فهمم… جا نمیفته برام… امشب تهوع خیلی خیلی شدیدی داشتم و نه چسب و نه قرص و نه عرقیجات جواب می‌داد. زودتر از یار جونی راهی تخت شدم و سری به اینستاگرام زدم و بااین‌که خیلی کم استوری‌ها رو می‌بینم، دیدم آیدا جان‌مون نوشته علیرضا رفت… لعنت به جمهوری اسلامی. صفحه بعد هم نوشته بود راهی لیل هستند!!!… حالم دگرگون شد… یار رو صدا زدم… هنوز مطمئن نبودم که درست فهمیدم و دلم می‌خواست اشتباه فهمیده باشم… هومن خیلی سراسیمه اومد پیشم و می‌پرسید چی شده و من لال‌مونی گرفته بودم… با هومن رفتیم سراغ فیس‌بوک من. نفس‌ام به سختی بالا میومد و تپش قلبم قطعا بالای ۱۳۰ بود… و ای داد دیدم پرستو جان‌مان هم خبر از رفتن بی‌بازگشت تو نوشته بود… شوکه بودم و نفسم در نمیومد… موبایل رو پرت کردم اونور و از روی تخت بلند شدم و وسط اتاق نشستم و یار جونی با اشک توی چشماش بغلم کرد و ترکیدم…

ای داد علیرضا جونم، علیرضای رضایی، رفیق بامرامِ من و هومن، جگرم آتیش گرفت و وجودم سوخت… با یار گریستیم و هق‌هق من بیشتر می‌شد. به آیدا زنگ زدم و فقط هق‌هق گریه می‌کردم و آیدا هم… هم هومن و هم آیدا نگران حال من بودن… حالا هم چندتا آرام‌بخش خوردم اما حرف‌هامون و خاطرات‌مون و درد از دست رفتن تو رو چه کنم؟

علیرضا جونم این‌همه این بالا قصه و خاطرات تعریف کردم… باید باشی و بخونی… تو باید می‌بودی و می‌موندی تا بالاخره ذره‌ذره طعم شیرین زندگی رو بچشی… این حق توئه… مگه میشه نباشی… ای داد علیرضا جونم بمیرم برات… کاش همه‌اش یه کابوس احمقانه بود… واااای علیرضای مهربون… بمیرم برای مامانعلی… و امشب بیشتر ازهروقت دیگه حالم از جمهوری کثیف اسلامی به‌هم خورد…

عزیز دل باور کن احمقانه است اگه بری توی فیس‌بوک… همه‌ در وصف تو و غم از دست‌دادن‌ات نوشتن و صفحه‌های فیس‌بوک پر از عکسای توئه… ای داد علیرضا جونم مگه میشه دیگه تو رو ندید و نشنید… من‌ و یار با دل‌تنگی های یهویی امون چی‌کار کنیم؟ تو هنوز یهویی خیلی طعم لذت‌ها و عشق‌ها رو باید می چشیدی…

آخ علیرضای مهربون من امشب خیلی تهوع دارم… بالاخره دارچین داری برای امشبم؟

مجید شریف، قربانی «قتل‌های سیاسی»، که بود؟

 بخش 1 مهشید شریف در گفتگو با محمد حیدری

 

مجید شریف در همان روزهایی که داریوش و پروانه فروهر به قتل رسیدند، در تهران مفقود و کشته شد. مادر هشتاد و چند ساله‌ی او تا مدتی تصور می‌کرد تنها فرزندش به مرگ طبیعی مرده است.

اشاره

قتل‌های سیاسی پائیز سال ۱۳۷۷، که به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد، در پرونده‌های دستگاه قضایی ایران، تنها به نام چهار نفر ثبت شد، اما هم پیش از آن و هم حتی در همان زمان دیگرانی هم بودند که قربانی این قتل‌ها شدند. مجید شریف، مترجم و نویسنده‌ی ایرانی، یکی از این قربانیان است که به‌رغم اعتراف‌های قاتلان در جریان بازجویی‌ها، در پرونده گنجانده نشد. با مهشید شریف، همسر مجید شریف گفتگویی کرده‌ایم تا درباره‌ی یکی از قربانیان کمتر شناخته‌شده‌ی این قتل‌ها بپرسیم.

مجید شریف، در چهل و هفت سالگی، و در آستانه‌ی شکوفایی فکری کشته شد. با توجه به آنچه درباره‌ی جوانی او گفته‌اند، به نظر می‌رسد که نبوغی سرشار از دست رفته است. می‌دانیم که از کودکی با استعداد بود و دروس دبیرستان و دانشگاه را با بهترین رتبه‌ها به پایان رسانید. جایی خواندم که در سال آخر دبیرستان و در رشته‌ی ریاضی دبیرستان هدف تهران، به‌عنوان یکی از دانش‌آموزان ممتاز کشوری انتخاب شده و در همان دوره چند زبان خارجی از جمله زبان فرانسه را یاد گرفته بود.

همچنین عربی هم بلد بود و بعدها هم زبان انگلیسی را یاد گرفت. بعد از دبیرستان هم که در امتحان ورودی چند دانشگاه از جمله دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف امروز) و دانشگاه تهران و شیراز قبول شد و در رشته‌ی فیزیک تحصیل کرد. این سابقه‌ی تحصیلی نشان می‌دهد که ما با فرد با استعدادی مواجه‌ایم. از دوره‌ی جوانی و دانشگاه او چه می‌دانید؟ او چگونه موفق به گرفتن بورس تحصیلی آمریکا شد؟

مجید شریف روز چهارم بهمن ۱۳۲۹ در خانواده‌ای مذهبی و نیمه‌مرفه متولد شد. اجدادش به علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی می‌رسید و او تنها فرزند خانواده بود که پس از گذشت سال‌ها از ازدواج پدر و مادر متولد شده و برادر و خواهری نداشت. تک‌فرزند بودنش بی‌تأثیر در روحیه و حال او نبوده است. از سنین کودکی به کتاب خواندن و آموزش زبان فرانسه روی آورد. روزهای کودکی را در کتابخانه‌ی کوچکی که در زیرزمینِ خانه برایش درست کرده بودند، می‌گذراند. ساعت‌ها در خلوت کودکانه‌ی خود به خواندن و نوشتن می‌پرداخت و گاهی هم شعر می‌سرود. به ادبیات کهن، تاریخ و متون مذهبی علاقه‌ی فراوانی نشان می‌داد و به قول خودش انشاهای چهل پنجاه صفحه‌ای می‌نوشت و برای روزنامه‌دیواریِ مدرسه مطلب تهیه می‌کرد. از سنین شانزده هفده سالگی نیز ترجمه‌ی داستان‌های کودکان را آغاز کرد. پاره‌ای از تولیدات فکری و قلمی دوران کودکی‌اش در سالنامه‌ی دبیرستان هدف به چاپ رسیده است.

مجید برخلاف کودکان هم سن و سال خود، در فضاهای فکری و تخیلی که کتاب‌ها برایش به وجود می‌آوردند، روزگار سپری می‌کرد. او معتقد بود جوشش‌های درونی و حساسیت‌هایی که به محیط اطراف خود پیدا کرده بود، حاصل تأملات و درون‌نگری آن دوره است.

او در دوران دبیرستان و در مدرسه‌ی هدف رشته‌ی ریاضی خواند و از همان زمان منطق و روش‌های سیستماتیک علمی و استدلال‌های علمی، کشش فراوانی برای او داشت. بعد هم به عنوان شاگرد ممتاز مدرسه‌ی هدف آنجا را ترک کرد و در سال ۱۳۴۷ برای تحصیل در رشته‌ی فیزیک به دانشگاه صنعتی آریامهر رفت.

مجید اولین جرقه‌های استقلال فکری و عملی را در انتخاب رشته‌ی دانشگاهی تجربه کرد. او در حالی‌که شاگرد اول کنکور بود، همزمان در امتحان ورودی بانک مرکزی شرکت کرد و سوم شد. با آن‌که می‌توانست تمام دوران تحصیل را با بورس دولتی در انگلستان طی کند، اما رشته‌ی فیزیک نظری را انتخاب کرد.

مجید در دورهی دانشگاه، با هیچ گروه یا جریان فکری همکاری نداشت. اما مشتاقانه به منابع فکری و نظری آنها مراجعه میکرد و بسیار میخواند. در این میان حسینیهی ارشاد استثنا است. به آنجا سر میزد و پای گفتههای شریعتی مینشست.

معتقد بود این انتخاب گواهی است بر جوهره و پیشینه‌ای که داشت و اعتقاد به اصولی که جهت خودش را پیدا کرده بود. به این معنا که او دست به یک «انتخاب ارزشی» زده بود.

با این پیشینه و پشتوانه است که وقتی سراغ شریعتی می‌رود، از موضع جوان مطلع و کنجکاوی است که قبل از آن فرصت اندیشیدن به پاره‌ای از مسائل را تجربه کرده است.

 او در جایی تأکید می‌کند که «بعد که بند نافم را از شریعتی بریدم، جرئت انتقاد از شریعتی را به خودم دادم، تبیین‌اش کردم و او را از آسمان به زمین آوردم.» (ایران فردا، شماره ۲۹، تیر ۱۳۷۶)

 در دانشگاه به چه جریان‌ها و گروه‌هایی نزدیک بود و در کدام فعالیت‌های سیاسی مشارکت می‌کرد؟ آیا علاقه به سیاست در همان زمان هم وجود داشت یا بعدها به سراغش آمد؟

مجید در دوره‌ی دانشگاه، با هیچ گروه یا جریان فکری همکاری نداشت. اما مشتاقانه به منابع فکری و نظری آن‌ها مراجعه می‌کرد و بسیار می‌خواند. در این میان حسینیه‌ی ارشاد استثنا است. به آنجا سر می‌زد و پای گفته‌های شریعتی می‌نشست.

در این میان بیکار ننشست و وقت زیادی را به بررسی تحولات و پیچ و خم‌ها و زیر و بم کردن فضای فکری آن زمان گذراند. در این دوره می‌توان گفت یک جوشش جستجوگرانه و احساس مسئولیت و تعهد اجتماعی و انسانی در او در غلیان است، اما همچنان با احتیاط به گروه‌های سیاسی فعال نگاه می‌کند.

همچنان که در گفتگو با ایران فردا می‌گوید «من به کسی که از شکم مادر معصوم است و تا آخر عمر معصوم باقی بماند، معتقد نبودم.» چه بسا چنین وسواس فکری، او را از جذب شدن در گروه‌های سیاسی دوران قبل از انقلاب، پرهیز می‌داد. شیوه‌ای که حتی در سال‌های بعدی زندگی او، به نحوی خود را نشان داد. او می‌توانست به جریانی نزدیک شود، بدون آن‌که جذب آن شود.

مجید شریف در آمریکا هم فیزیک خواند. تحصیلات او در کدام دانشگاه بود و چرا نیمه‌تمام ماند؟ در زمان تحصیل در آمریکا به کدام گروه‌های سیاسی نزدیک شده بود؟

مجید در سال ۱۳۵۱ راهی آمریکا شد تا در زمینه‌ی ذرات بنیادی از دانشگاه UCLA در کالیفرنیا دکترا بگیرد. قبل از آن در تظاهرات دانشجویی در اعتراض به بالا رفتن قیمت بلیط شرکت واحد اتوبوسرانی، شرکت کرده و دستگیر شده بود. در دوره‌ی کوتاه زندانش-که حدود سه ماه طول کشید-او دانشجوی ممتاز رشته‌ی فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر شد. بنا بر قراری که از پیش بین دانشگاه UCLA و دانشگاه صنعتی آریامهر وجود داشت، دانشجوی رتبه‌ی اول با بورس دولتی می‌توانست راهی آمریکا شود. بنابراین او را که زندانی سیاسی بود، آزاد کرده و راهی آمریکا می‌کنند.

ویژگی‌های کشور میزبان، آزادی‌های اجتماعی، و دسترسی به منابع علمی و اجتماعی، دریچه‌های دنیای جدیدی را به روی او می‌گشاید. برای او که پیش از آن کتابخوانی و تحقیق و جستجو را ستایش می‌کرد، شرایط مطلوبی فراهم شده بود. در آن زمان بیش از هر نیروی سیاسی دیگری، شریعتی همچنان جایگاه ویژه‌ای در مناسبات فکری و اعتقادی او پیدا کرده بود، و با این کوله‌بار به کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور نزدیک و فعال شد و در فعالیت‌های سیاسی خارج از کشور شرکت کرد.

تا آنجا که به یادم مانده، مجید ضمن فعالیت‌ها و شرکت در گفتگوها و نشست‌های سیاسی آن دوره، کماکان وقت خود را به معرفی و تشریح افکار شریعتی اختصاص می‌داد. در عین حال، در فضای پرالتهاب دانشجویی آن زمان، باز به خلوت خود بازمی‌گشت و به مطالعه و تحقیق خارج از فضای درسی هم می‌پرداخت.

پس از اتمام فوق لیسانس، او برای اولین بار کار تدریس را شروع کرد و حقوق گرفت و به عنوان دستیار یکی از استادان خود، به دانشجوهای سال‌های پایین‌تر فیزیک درس داد. اما قبل از دفاع از تز خود در زمینه‌ی ذرات بنیادی، مدت کوتاهی قبل از انقلاب، به ایران باز گشت. بعدها از این همه شتابی که برای بازگشت نشان داده بود، متأسف بود و به سرانجام رساندن کارهای پایانی دفاعیه‌ی تز خود را همیشه گوشه‌ای از ذهنش به امانت، محافظت می‌کرد. گاهی نیز می‌گفت در ایران که سرم خلوت شد، آخرین مراحلش را تمام می‌کنم. بی‌دلیل نبود که چنان شیفته‌وار، دن کیشوت الگوی درونی او شده بود.

 بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، شریف به ایران بازگشت و مدتی در دانشگاه بوعلی سینای همدان به تدریس فیزیک مشغول شد. از فعالیت‌های او در این دوره‌ی چه می‌دانید؟ آیا نزدیکی مجید شریف به مجاهدین خلق از پیش از انقلاب ۱۳۵۷ وجود داشت یا پس از آن به‌ وجود آمد؟

در فرانسه توانست مدرسهی مطالعات عالی (CNRS) را متقاعد کند که با وجود آنکه مراحل اولیهی جامعهشناسی آکادمیک را در دانشگاه نگذرانده، اما صلاحیت ورود به دورهی دکترا را شخصاً فراهم کرده است. هیئت داوری دانشگاه پس از امتحانهای لازم این فرصت را به او داد. او هم توانست به کمک استاد خود، کورنلیوس کاسترویادیس، روشنفکر یونانیتباری که در جامعهی علمی فرانسه و چپهای مترقی جایگاه خاصی داشت، تز خود را با عنوان «خمینیسم به مثابه‌ی توتالیتاریسم خداسالارانه» با بهترین امتیازها بگذراند.

او در اوایل سال ۵۸ به استخدام دانشگاه بوعلی همدان درآمد. در آن دوره برای بسیاری از نشریات مترقی مقاله می‌نوشت، در رادیو همدان برنامه و ساعتی را به گفتگو با او اختصاص داده بودند، در شهرهای مختلف با محوریت معرفی دیدگاه‌های شریعتی به سخنرانی دعوت می‌شد. طبعاً در آن دوره، با روی گشاده از حرکت‌های سیاسی مجاهدین حمایت می‌کرد، اما هرگز به آنها نپیوسته بود. قدرت بیان او در تشریح یک حرکت مترقی که بتواند با خلاقیت‌های فکری، علمی و عملی و به قول او «پیامبرانه» در فضای بعد از انقلاب مؤثر باشد، افراد زیادی را به خود جلب کرده بود. روابط گسترده‌ای پیدا کرده بود. علاقه‌مند به همکاری و تبادل نظر بود و اما همچنان در بی‌رغبتی به جذب شدن در این یا آن گروه به‌ سر می‌برد.

 مجید شریف در سال ۱۳۶۲ ایران را ترک کرد و در فرانسه به مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت پیوست. اما پس از مدتی از آنها فاصله گرفت و منتقد شد. گویا چیزی انتقادی هم درباره‌ی آنان نوشت و علت جدایی‌اش را شرح داد. آیا چنین نوشته‌ای وجود دارد؟

باید اشاره کنم مجید برای پیوستن به مجاهدین و شورای ملی مقاومت، ایران را ترک نکرد. فضای بسته‌ی اجتماعی و فرهنگی به‌خصوص پس از سی خرداد ۱۳۶۰، از دست دادن تعدادی از دوستان و آشنایان نزدیکش در اعدام‌های آن سال‌ها، راه‌های بسته، خانه‌نشینی و دور شدن از فضای فعالیت‌های اجتماعی و عدم هماهنگی با دیدگاه‌ها و نظریه‌های رایج آن دوره، او را وا داشت تا به یکی از خواسته‌های قدیمی‌اش-نوشتن تز دکترا در مورد سیر تحول‌خواهی و موانع آن در ایران-بپردازد.در فرانسه توانست مدرسه‌ی مطالعات عالی (CNRS) را متقاعد کند که با وجود آن‌که مراحل اولیه‌ی جامعه‌شناسی آکادمیک را در دانشگاه نگذرانده، اما صلاحیت ورود به دوره‌ی دکترا را شخصاً فراهم کرده است. هیئت داوری دانشگاه پس از امتحان‌های لازم این فرصت را به او داد. او هم توانست به کمک استاد خود، کورنلیوس کاسترویادیس، روشنفکر یونانی‌تباری که در جامعه‌ی علمی فرانسه و چپ‌های مترقی جایگاه خاصی داشت، تز خود را با عنوان «خمینیسم به مثابه‌ی توتالیتاریسم خداسالارانه» با بهترین امتیازها بگذراند.

در آن دوران بود که در اصل به شورای ملی مقاومت احساس نزدیکی پیدا کرد. او را در مجموعه‌ی اعضای شورا نپذیرفتند، اما با عضویت در جمعیت «داد» که یکی از گروه‌های عضو شورا بود، ارتباط نزدیکی با شورای ملی مقاومت پیدا کرد. بعدها با از سرگیری ماهنامه‌ی شورا او یکی از مقاله‌نویس‌های پر کار این نشریه شده بود و در ادامه‌ی کار شورا، همکاری‌هایی نیز با آقای منوچهر هزارخانی، مسئول این ماهنامه، پیدا کرده بود.

آنچه که به‌طور خلاصه از روند جدایی مجید از مجموعه‌ی شورای ملی مقاومت می‌توانم بگویم، این است که می‌بایست به یک پروسه‌ی چند ساله نگاهی انداخت. به اعتقاد من قبل از هر چیز با نظر به پایداریِ «مجید»ی که سال‌ها کوشیده بود از یک استقلال نسبی فکری و عملی برخوردار باشد، دنیا و مناسبات آن را بسیار فراتر از یک تشکل سیاسی موقت می‌دید، دل در گرو اندیشه‌ی شریعتی داشت، نگاه عمیقی به شکل‌گیری نهادهای دموکراتیک خودجوش مردمی و تحول آن در داخل کشور داشت، او به سادگی نمی‌توانست در قالب شورای ملی مقاومت بگنجد.

با همه‌ی‌ شور و شوقی که از یک اتحاد سیاسی همچون شورا، به رغم گوناگونی تفکرات و عملکرد سیاسی، از خود نشان می‌داد و برای تقویت آن صادقانه قلم می‌زد، اما پیدایش پدیده‌ی «انقلاب ایدئولوژیک» مجاهدین به‌عنوان محور این اتحاد سیاسی و آثار و ثمرات آن، او را مأیوس و سرخورده کرده بود. در ابتدا با متانت و ملاحظه‌کاری‌های یک متحد سیاسی و سپس به صراحت نگرانی خود از این پدیده‌ی تازه از راه رسیده را نشان داد. در متن میزگرد شماره ۲ جمعیت «داد» در سال ۱۳۶۴ به صراحت گفته است: «من خود را یک مذهبی لائیک یا لائیک مذهبی می‌دانم […] که دارای یک نوع «وسواس علمی» و یا دغدغه‌ی علمی نیز هست […] اگر این جریان [انقلاب ایدئولوژیک] به همین ترتیب و صرفاً در این خط ادامه پیدا کند، به نوعی مطلق‌گرایی و اعتقاد به خطاناپذیری سازمان و رهبری آن می‌انجامد، و این در جامعه‌ای که قرن‌ها از استبداد، مطلق‌سازی و… رنج برده است، خطرات و مشکلاتی به وجود می‌آورد. یکی از این خطرات، عدم سعه‌ی صدر و بلندنظری در برخورد با عقاید مخالف و به ویژه با کسانی است که از سازمان و رهبری آن انتقاد دارند… مسئله‌ی دیگر خود مسئله‌ی رهبری‌ست. این مسئله باید برای کسانی که صادقانه یا ناصادقانه دم از رهبری می‌زنند جا بیفتد که رهبری مطلق نیست و اشتباه‌پذیر است. کسی که اشتباه نمی‌کند، رهبر نیست. کسی که قابل انتقاد نیست و خطایی از او سر نمی‌زند، برای آدم‌های عادی مثل من نمی‌تواند الگو باشد، بلکه برای خودش فرشته و خدایی‌ست در آن بالا و مبرا از هر خطا […] وقتی صحبت از صلاحیت و برتری‌های حتی خارق‌العاده‌ی یک نفر می‌شود که در پروسه‌ای به دست آمده و اثبات گردیده، ابداً صحبت از این نیست که مطلق است و بدون خطا.»

با بازگشت به فضایی که مجاهدین برای انقلاب ایدئولوژیک خود در سال ۱۳۶۴ ساخته بودند، طبیعتاً نگاه او و صراحت بیان آن – به‌خصوص آن‌که در یک فضای کاملاً در خدمت شورا به اعلام خطر پرداخته بود – به هیچ شکل قابل قبول نبود. دیر یا زود می‌بایست، به قول مجید این «وصله‌ی‌ ناجور» را از خود می‌راندند. به‌خصوص آنکه تلاش‌های دفتر مرکزی و رهبران آن برای کشاندن او به درون تشکیلات مجاهدین هم بی‌ثمر بود و به جایی نرسیده بود.

 پس از آن، با تصفیه و پاکسازی افکار شریعتی در مناسبات مجاهدین، گام‌ها برای دوری جستن از این همکاری سیاسی شدت بیشتری گرفت. صدها مقاله‌ای که مجید با دلسوزی و هوشیاری سیاسی در خدمت ارتقاء شورای ملی مقاومت تا آن زمان نوشته بود، یک شبه دود شد و به هوا رفت. در آن دوره، او نه تنها از انقلاب درونی مجاهدین سرخورده بود، بلکه به روشنی می‌دید یک اتحاد سیاسی تاریخی بازیچه‌ی دست نابخردی‌های مجاهدین شده است. شاید بتوانم بگویم این بزرگ‌ترین رنجی بود که آن روزها با خود حمل می‌کرد. او رنج خود را در چند سطر اول کتاب سیری در قلمرو دورن (بهار ۱۳۷۰، سوئد) این چنین بازگو می‌کند: «آن‌گاه که در جوامعی، رؤیاها و انتظارات در رویارویی با واقعیت، برای چندمین بار، و هر بار شدیدتر از گذشته به ناکامی و بن‌بست گرفتار می‌آیند، برای عنصر روشن‌بین این پرسش پیش می‌آید که آیا می‌توان به تکرار و یا دست بالا دستکاری‌های ظاهری دل خوش کرد؟ آن‌گاه که سیر حوادث تا آن حد شتابان است که امنیت و آرامش را خارج از اراده و اختیار ما، از ما سلب می‌کند و زندگی و آینده‌ی ما را تحت سیطره‌ی خود می‌گیرد آیا دیگر مجال آن هست که به بهای خودفریبی و توهم‌زایی در امنیتی دروغین جا خوش کرد؟» در فصل دوم کتاب هم از «نسبیت باورها و مفاهیم» نوشت. پیش از آن نیز در جزوه‌ای به نام «نقدینه‌ی قلب در محک تجربه» (۱۳۶۶) تا حد قابل توجهی مرزهای فکری خود را با ایدئولوژی مجاهدین ترسیم کرده بود. او در آنجا می‌نویسد:

«هرگاه بپذیریم که مذهب و فرهنگ مذهبی نیز به عنوان یک پدیده‌ی انسانی-تاریخی بخشی از دستاوردهای انسان در طول تاریخ زندگی‌اش بر روی این گوی دوار و متحرک است، آن‌گاه می‌توانیم با دیدی نسبیت‌گرا و منصفانه به بررسی آن بپردازیم و یا هر شخصیت، گروه و متن تاریخی را نیز –هر چقدر هم که اطرافش را هاله‌ی تقدس یا پلیدی گرفته باشد – در جایگاه خود مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم … در دنیای امروز به ویژه در جامعه‌ی ما و در جنبش سیاسی ما، ده‌ها “اسلام” وجود دارد که بی‌تردید هیچ کدامشان با “اسلام نبوی” و “تشیع علوی” یکی نیست […]

 این سخنان نگارنده نه بدین معناست که تنزه‌طلبانه ادعا کند که مثلاً یک “اسلام” ایده‌آل و ناب در “لوح محفوظ” یا در “کتابی مبین” ثبت و ضبط است […] “اسلام” محمد و علی توسط خود آنان به پراتیک درآمده و دیگر تکرار شدنی نیست و انواع “اسلام”های دیگر نیز توسط صاحبان و حاملان آن‌ها بر مبنای خاستگاه طبقاتی- فرهنگی، پایگاه و جهت‌گیری سیاسی آنها و در شرایط خاص اجتماعی- تاریخی خود نمود و تحقیق یافته و می‌یابند.

همچنان که محمد و علی ساخته و پرداخته‌ی شرایط خود بوده‌اند و محدود به محدودیت‌های زمانه‌ی خود.»

ادامه دارد

ده‌ونک؛ روایت‌های زخم‌‌خورده

سما روحبخشان

یکم؛ میرزا حسن فرزند میرزا یوسف آشتیانی بود. از طوایف جدا بافته‌ی قجری که جد اندر جد به وزارت و صدارت در امور دارایی کشور یا همان «مستوفی الممالکی» مشغول بودند. خوش‌نامی طایفه اگر چه چندان سابقه‌ی طولانی نداشت اما از زمان میرزا یوسف آغاز شده بود؛ با نزدیکی‌اش به امیرکبیر و اعتمادی که بر خلاف سایر نزدیکان به شاه از جانبش کسب کرده بود. میرزا یوسف در راستای باورش به آبادانی، یا شاید علاقه‌اش به قدرت‌طلبی و ملک دوستی، زمین‌های فراوانی از ناصرالدین‌شاه خرید و مناطقِ عمدتاً برهوتی را همان حدود دو قرن پیش در تهران آباد کرد. یوسف‌آباد، امیرآباد و محله‌ی ونک و ده ونک امروز در تهران از زمان میرزا یوسف، آباد شده و به ییلاقات خانواده‌ی مستوفی‌الممالک مبدل شدند.

میرزا حسن، فرزند میرزا یوسف، که تمایل چندانی به توسعه‌ی املاک و مستغلات طایفه نداشت، راه سیاست پیش گرفت و پس از هفت سال تحصیل در فرنگ و پس از انقلاب مشروطه به ایران بازگشت و در کنار محمد مصدق به فعالیت سیاسی پرداخت. او از بنیان‌گذاران انجمنی بود که به «مجمع انسانیت» معروف شد. اگرچه مجمع انسانیت در همان ‌سال‌ها برنامه‌های سیاسی گوناگونی در راستای مخالفت با استبداد حاکم پیش می‌برد اما میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک با حفظ موضع انتقادی وارد دربار شد و پنج دوره نخست وزیر بود. او جزو معدود بازماندگان دوره‌ی قاجار بود که رضاشاه به او به دیده‌ی احترام می‌نگریست، چنان‌که یک دوره نخست‌وزیری دربار او را هم در کارنامه‌اش داشت.

نقل است که میرزا حسن پس از تجربه‌ی به توپ‌بستن مجلس شورای ملی، با برآشفتگی تمام از مقام وزیر جنگی در دربار استعفا می‌کند و مدتی طولانی در بستر بیماری می‌ماند. دعوت مجدد از او برای بازگشت نیز افاقه نمی‌کند. میرزا حسن در پاسخ به اصرار مکرر برای بازگشت به صدارت در نطقی به آیت‌الله مدرس گفته است: « … می‌دانم فترت در پیش است و ایام فترت دوره‌ی بره‌کشی است و داوطلب صدارت زیاد. آقایان می‌دانند معده‌ی ضعیف من تحمل خوردن گوشت ندارد. وانگهی در این ایام کسی باید سر کار بیاید که آجیل بگیرد و آجیل بدهد. من که آجیل‌گیر نیستم ناچار به کسی آجیل نمی‌دهم…»

دوره‌ی فترت اما با صدارت اولین دوره‌ی سلطنت رضاشاه آغاز شد. چند مورد از اقدامات برجسته‌ی میرزا حسن که تا امروز به یاد مانده‌اند و حتی در کتب درسی دانش‌‌آموزان نیز بدون اشاره به بانی اصلی به آن‌ها اشاره می‌شود، عبارت‌اند از: تشکیل دادگستری نوین، مقدمات طرح راه‌آهن سراسری و الغای کاپیتولاسیون.

صدارت اما چندان طولی نکشید. میرزا حسن مستوفی‌الممالک این‌بار هم کهولت و خستگی را بهانه کرد و به دور از چهار همسر و 22 فرزندش به باغ مستوفی در ده‌ونک امروز تهران کوچید و در جایی که امروز می‌شود حوالی وسط‌ محوطه‌ی دانشگاه الزهرا درگذشت. بسیاری بروز مشکلات عدیده با شخص شاه را دلیل این کناره‌گیری عنوان می‌کنند. رضاشاه البته از ایده‌ی مدرنیزاسیون دفاع می‌کرد چنانچه برخی از هواداران پهلوی او را پدر معنوی ایران نوین می‌دانند اما در واقع در بسیاری از طرح‌ها و ایده‌ها متأثر از نگاه میرزا حسن بوده است. در نهایت میرزا حسن مستوفی‌الممالک آشتیانی که در میان گروه محدودی از خدمتکاران عمر می‌گذراند در 61 سالگی و بر اثر سکته‌ی قلبی در خلوتی که تاریخ‌نویسان معاصر به عزلت‌گزیدگی منسوبش می‌کنند در باغ مستوفی ده ونک درگذشت.

دوم؛ میرزا یوسف معمار فعله‌گری که در تمام عمرش یک آجر هم روی هم نگذاشته و تمام فعالیتش در حوزه‌ی معماری و ساختمان، زدن سیم خاردار روی دیوار کوتاه حیاط خانه‌اش بود، یک تفنگ شکاری قدیمی تک‌لول داشت که سالی چند بار از انباری گوشه‌ی حیاط در می‌آورد و به مناسبت‌های مختلف آویزان می‌کرد روی دیوار هال و پذیرایی خانه‌ی محقرش در ده ونک تا به واسطه‌اش به دوست و فامیل و همسایه فخر بفروشد. میرزا علاقه‌مند بود به تاریخ و سیاست و فرهنگ، و پسر بزرگش را به خاطر ساقی‌گری و مخدوش کردنِ جایگاه خانواده‌ی ملی-تاریخیِ «فعله‌گری» سرزنش می‌کرد. میرزا می‌گفت به زور حکومت و برای حفاظت از بچه‌هایش فامیل خویش را از «مستوفی» یا «مستوفی‌الممالکی» تغییر داده بود. چهار دختر داشت و یک پسر، حسن آقا نامی، که می‌گفت من اگر توی همین ده‌ونک «چیز» نمی‌فروشم به خاطر میرزاست. میرزا به قراری حدود هفتاد سال عمر داشت. خود را از نوادگان میرزا حسن مستوفی‌الممالک آشتیانی معرفی می‌کرد و عمیقاً به این پیشینه‌ی بی‌سند می‌بالید. می‌گفت این همه آدم که بی‌حساب و کتاب سید آل پیغمبر شدند مگر شجره‌نامه دارند؟ خاطراتی داشت از باغ مستوفی و پدر و مادرش را هم نه بچه‌ها دیده‌ بودند نه زنش عالیه خانم، نه هیچ‌کس دیگری. اما یک فقره را راست می‌گفت، او در آن بخش ده‌ونک که در شمال تهران به زاغه‌ی تاریک و وصله‌ی ناجور می‌مانست اولین نفر بود، یا دست کم همه را می‌شناخت و همه می‌شناختندش.

یک قهوه‌خانه در گذر کنار بزرگراه چمران کمی بالاتر از پل مدیریت هست که هفته‌ای چند وعده می‌نشست روی چهارپایه‌ی چوبی زمین خاکی و می‌گفت سیاست نگذاشته آن‌طور که باید و شاید پی درس و پیش‌رفت برود و از طرفی این محله‌ی آبا و اجدادی را هم نمی‌خواست ول کند. وقتی اولین بار در سال 1381، شهردار تهران عزمش را برای جمع کردن زاغه‌ی ده‌ونک جمع کرد، سندهای تمام منطقه را زد به نام چند آدم محدود و حوالی را به نام شهرداری و مأمورانش ریختند توی محله. البته به نتیجه‌ای نرسیدند وقتی کمترین واکنش، پیت بنزین دست میرزا یوسف معمار بود که گفت نه فقط خودم، که زن و همه‌ی بچه‌هام را هم همین‌جا آتش می‌زنم. نیما، نوه‌ی اولش را هم از دست دختر وسطی گرفته بود و چند قطره ریخته بود روی سر خودش و بچه. تمام محله را شور گرفته بود و مأمور و معذوران شهرداری هم با دست‌های از پا درازتر رفتند تا با لودرهای بزرگ‌تری برگردند.

  یوسف فعله‌گری اهالی محله را جمع کرد و شروع کرد به نامه‌نگاری به دفتر ریاست جمهوری و شهرداری و مجلس، که اگرچه نتیجه‌ی چندانی نداشت و شهرداری توانست جماعتی از ساکنان محله را به تدریج بیرون کند، اما ثابت کرد میرزا یوسف معماری که تعهدش به ده‌ونک و میرزا حسن مستوفی‌الممالک باعث شده بود به سیکل قناعت کند و آرزوی تحصیل معماری را کنار بگذارد، هرچه باشد دروغ‌ نمی‌گوید. دل میرزا یوسف اما بعد از این که فهمید گروهی از آدم‌ها و هم محله‌ای‌ها تا پیش از این باور چندانی به او نداشته‌اند بسیار شکست و البته بعد از چند ماه پیگیری مداوم، دیگر کاری نکرد. مثل او هم دیگر برای محله پیدا نشد. لودر شهرداری که در مهرماه امسال رفت به محله‌ و به طرفة‌العینی خانه‌ی سه خانواده را خراب کرد روی اسباب زار و نمورشان، دیگر میرزا یوسفی نداشت که روی سر خود و خانواده‌اش بنزین بریزد.

میرزا یوسف که به اندازه‌ی تاریخ ایران مدرن آبراهامیان تجربه‌ی تاریخی داشت، جانباز هم بود. چند ماه هم در دهه‌ی شصت زندان بود، روایت‌هایش از فعالیت پیش از انقلاب از نزدیکی با فداییان اسلام شروع می‌شد و به سمپاتی طوفان و پیکار و سازمان فداییان خلق می‌رسید. طالقانی را دوست داشت و بعد از انقلاب گویا به خاطر اجاره دادن یکی از دو اتاق خانه‌اش به جماعتی که نمی‌شناخت مدتی هم زندانی شد. در جنگ جانباز شد اما حق جانبازی نمی‌گرفت. این‌ها همه‌ی آن‌چیزهایی بود که قبل از دفاع جانانه‌اش از محله هیچ‌کس باور نمی‌کرد هرچند پس از آن دیگر کسی را یارای شک کردن در قصه‌هایش نبود.

اما دل میرزا شکسته بود. می‌گفت کار درست را همین طایفه‌ی ما کردند. همین آقا میرزا حسن که ول کرد همه را آمد آرام مرد وسط همین باغ بالا و دستش را کج می‌کرد سمت دانشگاه الزهرا. قصه‌ی تفنگ شکاری تک‌لول هم به همان دوره برمی‌گشت، تنها موروثیِ اجداد کم‌تر شناخته شده‌ی میرزا یوسف فعله‌گری، معروف به معمار، که یک روز از پسرش قول گرفت که برود سر یک کار شرافت‌مندانه به جای خرده ساقی‌گری وگرنه قلم پایش را خرد خواهد کرد. کمتر از سه روز از رفتن پسر گذشته بود که خبر آمد حسن آقا را گرفته‌اند و گرفتار است در کلانتری سعادت آباد. میرزا گفت پسرم قول شرف داده است و با ایمان به بی‌گناهی رفت پایین پل نیایش که برود آن طرف چمران، سمت سعادت‌‌آباد و پسرش را از کلانتری لاکچری‌ترین محله‌ی تهران بکشد بیرون و بگوید این‌ها به خاطر خانواده‌ی ماست که اذیتمان می‌کنند. اما پژوی مشکی سمت مخالف بزرگراه امانش نداد و جانش گرفت در تابستان 1384 تا هیچ وقت نفهمد پسرش بعد از 12 سال با عفو آزاد شد از زندان.

سوم؛ نیما پدر نداشت. مادرش می‌گفت پدر من هم مرد، همه‌ی پدرها یک روز می‌میرند. نیما کار می‌کرد، مادرش می‌گفت همه‌ی مردها کار می‌کنند، کار جوهر مرد است، و من هم حتی کار می‌کنم. نیما اما هفده سال داشت. کمی زود بود، هم برای بی‌پدر شدن، هم برای هفته‌ای پنج شب شیفت نگهبانی کارگاه ساختمانی دانشگاه الزهرا، سه کوچه بالاتر از خانه‌ی اجدادی، که قرار بود بشود ساختمان چند طبقه‌ی چند منظوره‌ی چند حالته‌ی فلان. همان که یکی از دلایل دعوا شد برای خراب کردن خانه‌ و محله‌ی ده‌ونک، وقتی دیگر نیامدند حرف بزنند و با لودر آمدند که خراب کنند، بی‌حرف پیش.

مادرش حمیده خانم دختر وسط میرزا یوسف معمار بود، همان‌که یک بار پدرش خواسته بود پسرش را با خودش و بقیه‌ی اهل بیت به آتش بکشد، سر دعوا با شهرداری. حالا که شهرداری نتوانسته بود غلطی بکند، یک دانشگاه زپرتی مگر چه‌کار می‌تواند بکند؟ این خیال حمیده‌ خانم نبود فقط، نگاه همه‌ی اهالی ده‌ونک همین بود. اما شاید اگر میرزا زنده بود بهتر از بقیه می‌دانست که لودر می‌آید که سقف را روی سرت خراب کند، دانشگاه و شهرداری بهانه‌های یک بازی بزرگ‌ترند. سه خانه را هم خراب کردند. جماعتی را هم راهی ناکجاآباد کردند. خوش شانس‌ترها زودتر رفته بودند و جایشان وسط آن شر و معرکه، هرچه‌که بود، خالی نبود.

نیمای نوجوان اما حال خوبی داشت. خوشحال بود که جهان همه چیز را آن طور چیده که هست، کاری به هیاهو نداشت. از کارگاه بیرون آمده بود و یکی در میان مدرسه می‌رفت و راه می‌رفت و تازگی یاد گرفته بود سیگار بکشد، یک بار هم عرق خورده بود. فکر می‌کرد حسابی مرد شده است. البته این‌ها آن‌ نبود که مایه‌ی خوشحالی آن روزهایش بودند. مهرماه 1397، نیما که چند ماهی بیشتر نگذشته بود از تولد دوباره‌اش برای اولین بار طعم دلبستگی به دخترخاله‌ی بزرگش سارا را چشید.

سارا دختر حسنیه خانم، دختر بزرگ میرزا یوسف بود. زیبا بود، و این تنها کلمه، حتی گوشه‌ی کوچکی هم نبود از آن‌چه نیما می‌دید. دنیا در ده‌ونک، در قلب زخمی تهران مدرن، وسط دعوت آدم‌ها از توریست‌ها که بیایید اینجا امن است، وسط فریاد اهالی از گفتن این که ما تا بوده‌ایم همین‌جا زندگی کرده‌ایم، وسط صدای چرخ و موتور ماشین‌های سنگین و لودرها که می‌پیچید در کوچه‌های باریک یک چیز دیگری هم داشت که سرچشمه‌اش سینه‌ی نیما بود.

سارای دخترخاله اهل شعر بود، در یک کارگاه حوالی چهارراه استانبول کار بسته‌بندی پوشاک می‌کرد و بزرگ‌تر بود از نیما. چشم‌های سیاه درشتی داشت، با بینی استخوانی کوچکی که یک بار شکسته بود و انگشتان بسیار کشیده‌ی نازکی که سال‌ها بود، از سال‌های گم شدن بچگی، دیگر نیما لمس‌شان نکرده بود.

سارا یک بخشی از درآمدش را ماهیانه به خانه می‌آورد، ماهی یک کتاب می‌خرید اما دوست داشت یک روز کتاب خودش را داشته باشد. نیما که فهمید سرش را کج کرد سمت ادبیات و گفت می‌خواهم شعر بنویسم. برایش نوشته بود که گونه‌هایش میدان مین است و چشم‌هایش دریاست و صورتش برف است و نامه کرده بود گذاشته بود توی کیف سارا و نامه را همه دیدند جز سارا. جهنم نیما هم، که باز چیزی سوا و ورای ترس محله از لودرها و آوارگی بود، از همین‌جا شروع شد.

مادر کتکش زد، دایی‌اش سیلی جانانه‌ای زد که بغض را در گلویش شکست و خاله‌ها و مادربزرگ بد و بیراه گفتند و از همه سنگین‌تر این که خود سارا هیچ چیز نگفت. گفتند برویم از اینجا. بالاخره دانشگاه و شهرداری بیرون‌مان می‌کنند. یک زاغه‌ی امن‌تر آن طرف بزرگراه چمران هست، زیر برج‌های بلند آتی‌ساز، که برای این قسم زندگی کردن امن‌تر و آسوده‌تر است. اما آن‌چه برای این خانواده سنگین‌تر بود فاصله گرفتن از خانه‌ی میرزا یوسف بود، مقر فرماندهی ده ونک. بحث بالا گرفت.

واقعیت ساده است. وسط دعوایی به این بزرگی کسی را خیال احوال عشق و عاشقی نوجوان هفده ساله آزرده نیست. اما او از غم خویش فارغ نبود، مگر می‌توانست فارغ باشد؟ دنیای امروز او، بیش از همیشه، راهی به دنیای محله و دردهایش نداشت. دعوا بر سر اصالت مستوفی‌الممالکیِ فعله‌گری‌ها در خانه بالا گرفته بود. نیما صورت سیلی‌خورده‌اش را خم کرد سمت انباری کوچک گوشه‌ی حیاط و تفنگ تک لول بلند را با کیسه‌ی آویزان هفت گلوله‌ی قدیمی، شاید خشک شده، برداشت و فاصله‌ی کتف تا نوک دستش را با لوله‌ی مشکی اسلحه اندازه گرفت. مکثی کرد، تفنگ به دست نه، به آغوش، پله‌های فلزی زنگ زده را بالا رفت و شروع کرد به ور رفتن با کمر تفنگ.

صدای ناله‌ی تفنگ که بلند شد از پشت بام، ده ونک برای همیشه خالی شد از زاویه‌ی نیما.

ارزش  زن در جامعه

زهرا موسوی راد

زن به دلیل نقش خاصی که در دستگاه خلقت بر عهده دارد، به سرمایه های درونی بس گرانبهایی مجهّز است که جامعة بشری در رشد خود نیازمند این ارزش ها است. یکی از این سرمایه های درونی عاطفه است که در طول تاریخ و در تمامی اجتماعات نمودهای بسیار شکوهمندی داشته است.[۱] این میل درونی اگر چه همة انسان ها کم و بیش وجو دارد اما بهرة زن از این عطیه الهی بیشتر است. این میل مقدس از یک سو زنان را برای همه نوع فداکاری، جهت زندگی و همسرش آماده می کند و همچون شمع فروزانی محفل خانواده را روشن می سازد؛ از سویی دیگر، زحمات طاقت فرسای پرورش نسلی را بر عهده دارد. به بیان دیگر: جامعة سالم نیازمند داشتن خانواده های سالم است و سعادت و سلامت هر جامعه در خانواده ها پی ریزی می شود و شمع فروزان محفل خانواده زن است. آنان هستند که با آکنده ساختن کانون خانواده از انس و صفا و الفت می توانند فضای فکری، فرهنگی، دینی و گفتگو های سیاسی و اجتماعی را نورانی کنند و عملاً درس مهر و صفا و از خود گذشتگی را از طریق فرزندان و همسران خویش به آیندگان بیاموزند.

چنانکه در تنظیم صحیح اقتصاد خانواده می تواند تأثیر به سزایی داشته باشد و با تدبیر و برنامه ریزی عاقلانه مرد را در تأمین هزینه و مخارج زندگی یاری رساند و به این وسیله الگوی مناسبی برای فرزندان خود باشد.

نقش زن در جامعه: اگر زن از ایفای نقش اجتماعی محروم شود، از رشد اجتماعی او کاسته می شود و جامعه ای که زنان آن از رشد فکری واجتماعی محروم باشند. مسلّماً جامعة رشد یافته ای نخواهد بود، زیرا جامعه از آحاد انسان هایی تشکیل می شود که با تربیت ها و فرهنگ های متفاوتی از خانواده ها شکل می گیرند و وارد اجتماع می گردند. اینان در تعامل با هم، آداب و سنت ها و نظام ها و قانون های خاصی را به وجود می آورند. که دراثر پیوند با یکدیگر، ماهیت  اجتماعی  پیدا می کنند. بنابراین سعادت و سلامت هر جامعه در خانواده ها پی ریزی می شود و انتقال ارزش های دینی، ملّی و فرهنگی و اجتماعی در درجة اوّل به عهدةخانواده ها به خصوص مادر است. پس می توان نتیجه گرفت که جامعة سالم نیازمند مادران سالم است و جامعة فرهنگی، دینی و ارزشی، جامعه ای است که مادران آن از بینش و تفکر سالم فرهنگی، دینی و ارزشی برخوردار باشند.

تداوم مسیولیت در بستر اجتماع: روح کودک همانند جسمش به شدت در معرض تغییر و تحول است. اگر آموزش و تربیت کودک هماهنگ و متناسب با روح وی تداوم نیابد، رشد دینی و فرهنگی و اجتماعی اش دچار اختلال می گردد و زنان بهترین گزینه هستند که می توانند از عهدة تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان بر آیند. چنان که رعایت مصالح اخلاقی و اجتماعی و حفظ بنیان اصیل خانواده و رفاه حال بانوان اقتضا می کند که مشاغلی همانند طبابت بیماری های خاص زنان و تعلیم و تدریس آن در دانشگاه ها در اعضای زنان باشد.

یک تذکر مهم: زنان، رهبران اولیة هدایت فکری، اعتقادی و عاطفی جامعه هستند و وظیفة اصلی آنان، فروزان ساختن مشغل پر مهر و صفا و صمیمیت خانواده و حفظ اساسی و بنیان این کانون هدایت است. بنابراین بهانة حضور در عرصة فعالیت های اجتماعی جهت تداوم مسیولیت ها نباید باعث انحطاط شأن و منزلت انسانی زنان گردد و بی بندوباری و فساد اخلاقی را دامن زند و در نتیجه زمینة از هم گسیختگی نظام خانواده و فرو پاشی آن را فراهم کند.

تلازم حقوق و وظایف: زندگی، سازمانی است که ارکان آن زن و مرد هستند. در این سازمان، وظایف و مسیولیت ها در کنار حقوق و چشم داشت ها، قرار می گیرد. به بیان دیگر: هر جا تکلیف و مسیولیتی است. بحث از حقوق هم در کنار آن مطرح است. کشاورزی و دامپروری در اقتصاد ایران حائز اهمیت است. از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۳ بخش کشاورزی ۸/۲۷ درصد از تولید ناخالص داخلی ایران (GDP) را تشکیل داده و ۱/۲۶ درصد از جمعیت فعال کشور در این بخش به تولید اشتغال داشتهاند. بخش زیادی از صادرات کشور، محصولهای کشاورزی و روستایی است. زنان روستایی نیمی از جمعیت روستایی کشور هستند و در تمامی فعالیتهای تولیدی دوشادوش مردان به تولید و سازندگی اشتغال دارند. این نوشته با ارائه آمار، سعی در تبیین نقش این تولیدکنندگان خستگیناپذیردارد.

 زنان و توسعه کشاورزی زنان روستایی بیشتر فعالیتهای تولیدی در بخش کشاورزی را انجام میدهند. طبق آمار موجود حدود ۵/۶ میلیون نفر از زنان روستایی به طور مستقیم در کاشت، داشت و برداشت محصولهایکشاورزی حضور فعال دارند. علاوه بر این، دختران روستا از کودکی به فعالیت کشاورزی و دامپروری مشغول میشوند.

تهیه غذا و نگهداری غلات و حبوبات در روستاهای کشور توسط زنان صورت میگیرد. زنان روستایی همانند مردان در پرورش دام و طیور نقش مهمی دارند. در مناطق شمال کشور پرورش کرم ابریشم و زنبور عسل هم بر عهده زنان است. حتی در بازارهای محلی، زنان محصولهای تولیدی خود را برای تأمین درآمد خانواده به فروش میرسانند. آنان در واقع بازاررسانی و بازاریابی محصولهای کشاورزی را به نحو مطلوبی اجرا میکنند. زنان روستایی در تصمیمگیری کشت محصولهای زراعی هم نقش دارند اما تصمیمگیری نهایی با مردان است. زنان مسن در خانوادههای روستایی اهرم اصلی تصمیمگیری در خانه و مزرعه هستند.

هر چند مطابق قانون مدنی کشور، زن و مرد باید حقوق یکسانی در خصوص مالکیت زمین، دام و فرصتهای شغلی داشته باشند اما وضعیت مالکیت زنان به طور کامل روشن نشده است! بویژه در روستاها، مالکیت زنان هنوز ناشناخته است.در کشورهای دیگر مالکیت زراعی هم بر عهده زنان است. در آفریقا اشتغال زنان به کشاورزی ۸۰ درصد، در آمریکای لاتین ۴۰ درصد و در آسیا حدود ۷۲ درصد است که هر زنی میتواند مالک هر قطعه زمینی شود اما در ایران نوعا حتی سهم مشخصی از درآمدهای تولیدی ندارند!

بنا بر گزارش سازمان خواربار و کشاورزی جهانی (فائو) در برخی از کشورها به ویژه آفریقا زنان دو برابر مردان به فعالیتهای کشاورزی اشتغال دارند. به عنوان مثال در تانزانیا، سالانه مردان ۱۸۰۰ ساعت و زنان حداقل ۲۶۰۰ ساعت به کشاورزی میپردازند.

در کشور ما، توسعه کشاورزی بدون حضور زنان روستایی معنی ندارد و اینان همواره پیشروان توسعه کشاورزی هستند و علاوه بر خانهداری، سختترین فعالیتهای تولیدی و کشاورزی را شبانهروزی انجام میدهند. حدود ۸۵ درصد فعالیتهای دامداری و صنایع لبنی در روستاها توسط زنان اجرا میشود و آنان در برخی تولیدات کشاورزی و باغی ۱۰۰ درصد حضور فعال دارند. برنامهریزان و سیاستگذاران کشور باید به نقش این گمنامان صحنههای تولید بیشتر توجه کنند و به حقوق و سهم آنان رسیدگی شود تا در فرآیند توسعه روستایی و توسعه اقتصادی کشور حضوری فعالتر داشته باشند و مشارکت آنان تضمینی برای تحول در تولید بخش کشاورزی باشد.

سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی را گرامی میداریم

کورش زعیم

ما در جبهه ملی ایران کم شهید نداده ایم، و حسین فاطمی سالار شهیدان ماست. نه اینکه او به بزرگداشت ما نیازداشته باشد؛ این ماهستیم که نیازمند وابستگی به او و آرمان های او هستیم، و به آنچه او بود و آنچه او میخواست ما در چنین روزهایی باشیم. او از گونه شهیدانی است که راه تاریک ما را روشن نگه میدارند و به ما راستی و آزادگی می آموزند. او سیاوش زمان ما بود.

گاه در درازای تاریخ مردانی پدیدار می شوند که در راه دفاع از آزادی ملتشان، و در راه رهایی مردم از ستمگری، دیکتاتوری و فساد شهید می شوند. آنان را دیکتاتورها نامردانه به قتل میرسانند تا آوای وجدان جامعه را خاموش کنند، تا مردم صدای حق را نشنوند، وتا مردم در راه آزادی و گرفتن حقوق شهروندی خود از رهبری آنان محروم شوند. اینها شهیدان ملی هستند. آنچه ما ملت ایران را هزاران سال پابرجا و سربلند و آزاده نگه داشته، شهیدان ملی ما هستند. از مرگ سیاوش که نخستین شهید ملی ما بود وما هنوز درمرگ او سوگوار هستیم، تا بختیار و فروهرها و امیرعلایی آنان که اکنون برای استقلال سیاسی کشور و آزادی مردم، و علیه ستم، خودکامگی و فساد مبارزه می کنند، تا من و شما امروز اینگونه سربلندانه از تاریخ و فرهنگمان یاد کنیم. شهیدان ملی ما این ملت را زنده نگه داشته اند و جاویدان کرده اند، و ما هرگز آنان را فراموش نخواهیم کرد.

آنچه بر سر فاطمی آمد، همانست که اکنون در حال تکرار است. او وزیر خارجه و معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت ملی ایران بود. نخست وزیر مصدق به او اعتماد کامل داشت و همین اعتماد و وابستگی حسادت برخی دیگران را که خود را “پیش کسوت” به شمار می آوردند برانگیخت. او عقیده داشت که انقلابی اجتماعی و سیاسی رخ داده که: “دیگر دنیا به طرف بربریت و به سوی امتیازات قرون وسطائی نمی رود…”، چه سعادتمند بود او که در دوران جمهوری اسلامی نزیست؛ چهل سال از آنچه او می ترسید.

او ملی کردن صنعت نفت ایران را رهایی از سلطه استعماری بیگانگان می دانست و مبتکر اندیشه اقتصاد بدون نفت برای ایران بود. برقراری نظام جمهوری هم اندیشه او بود. اینها فقط نشانه های کوچکی از نبوغ سیاسی فاطمی به شمار میرود که مصدق را به او دلبسته کرده بود. این نبوغ سیاسی همراه با شهامت در ابراز دیدگاه های خود، قلم سحرآمیزش و محبوبیتش در میان مردم، و به علت اعتماد بی چون و چرای مصدق به وی، باران بدگویی ها، فحاشی ها، تهمت ها و شایعات زشت، کارشکنی ها و توطئه ها را بر سر او باریدن گرفت، که بسیاری از آنها از سوی دشمنان هم نبود.ما هنوز پس از گذشت بیش از شش دهه که از آغاز زندگی سیاسی حسین فاطمی میگذرد، او را نشناخته ایم. هرچند ستاره درخشان وجود فاطمی در حضور خورشید وجود مصدق آنگونه که شایسته این مرد بزرگ بود درخشیدن نتوانست گرفت، ولی همانند او را هم هنوز نداشته ایم. بیگانگان که موجبات مرگ او را فراهم کردند و قتل او را از شاه خواستار شدند، همکارانی در محفل دوستان داشتند.

پدیده فاطمی بایستی بیشتر مطالعه شود. باید بفهمیم که چرا مصدق، مردی به عظمت تاریخ ایران، اینهمه به فاطمی جوان احترام می گذاشت، به او تکیه می کرد و به او اعتماد داشت؟ چطور بود که در میان اینهمه مردان فرهیخته و خوشنام و باتجربه، مصدق شایستگی-گرا جوانی سی و چهار ساله را به وزارت خارجه و معاونت پارلمانی و مشاور و سخنگوی دولت خود بر گزید؟ چرا شاه و درباریان اینهمه از او می ترسیدند و با او دشمن بودند؟ چرا سفارتخانه های انگلستان و شوروی و امریکا، به شهادت اسناد فاش شده، جملگی او را مرکز ثقل جنبش ملی ایران و موتور پیشرانه آن میدانستند؟

چرا؟ چون به باور من، فاطمی یک اندیشمند استثنایی، یک تاکتیسین تیزهوش و یک نابغه سیاسی بود. فاطمی نه تنها هوش فوق العاده ای داشت و در مسایل سیاسی تیزبین و آینده نگری واقع بینانه بود، بلکه از شهامت فوق العاده ای نیز برخوردار بود. او میدانست چه میخواهد و به کجا می رود. او مصمم بود که توان و هوش و زندگی خود را وقف مبارزه علیه خیانت به میهن، دیکتاتوری و فساد کند، و آماده پرداخت هزینه آن نیز بود… و این هزینه را در فجیع ترین شرایط پرداخت کرد.من به علت شناختی که از نزدیک داشتم، احساس ویژه ای نسبت به ابن مرد بزرگ دارم. او در جوانی برای روزنامه باختر برادر بزرگترش در اصفهان مقاله می نوشت، که برای یکی از این مقاله ها تحت تعقیب شهربانی قرار گرفت و او به تهران آمد و چهل و پنج روز در خانه ما پنهان شد. سپس پدرم ترتیب سفر او را به پاریس داد. در آنجا در خانه عموی پدرم سید حسن زعیم زندگی کرد و برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفت. در سال ۱۳۲۷، پس از اخذ دکترا به ایران بازگشت و به جلسات هفتگی سیاسی و برنامه ریزی مصدق و شماری از مردان سیاسی آن زمان در منزل سید حسن زعیم پیوست. فاطمی معمولا پس از جلسه به خانه ما که در نزدیکی بود میآمد و با پدرم تخته نرد بازی میکرد. ماهی یک بار هم که مصدق و یارانس در خانه ما دوره داشتند، او هم همیشه حضور داشت. پیش از انتشار شماره اول روزنامه باختر امروز آمد خانه ما و فریاد زد: “فردا در تهران یک بمب میترکد!” پس از کودتای ۲۸ امرداد او ده روز اول پنهان شدنش در خانه ما گذشت. خاطراتی که از این مرد تیزهوش سیاسی و بشدت میهن پرست دارم مرگ انتقام جویانه و فقدان زودهنگام او را بسیار سخت و فراموش نشدنی کرده است.

شاه به کرمیت روزولت گفته بود: «من تختم را مدیون خدا، ملتم، ارتشم و شما هستم … مصدق محاکمه میشود و به سه سال حبس در روستایش محکوم خواهد گشت….. ولی یک استثناء وجود دارد و آن حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی بزودی او را پیدا میکنند. فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرد. او بود که توده ایها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او پس از دستگیری اعدام خواهد شد.»

فاطمی در آخرین لحظات زندگی در حالیکه در بستر بیماری و با تب شدید به جوخه مرگ سپرده میشد، به دژخیم خود گفت:

“مرگ بر دو قسم است. مرگی در خواب ناز… و مرگی در راه شرف و افتخار. و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم…”

“… من از مرگ ابائی ندارم، آنهم چنین مرگ پر افتخاری. من میمیرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند..آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟ ۱۹ آبان ۱۳۹۷خ

من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته 

شورای مرکزی جبهه ملی ایران

نوزدهم آبانماه یاد آور روزیست که دژخیمان برخاسته از کودتای ننگین وبیگانه ساخته ی 28 مرداد1332 ، دکترحسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر محمد مصدق را به میدان تیر لشگر دو زرهی برده و به دست جوخه تیرباران سپردند .

در سحرگاه روز 19 آبان 33 او را که بدنش به علت جراحات ناشی از ضربات چاقوی اراذل مزدور حکومت در روز بازداشت شدن ، در تب میسوخت با برانکارد به میدان تیر آورده وبه چوبه اعدام بستند و مرتکب جنایتی شدند که تا پایان تاریخ این سرزمین هرگز فراموش نخواهد گردید .

و امروز که 64 سال از آن اقدام جنایت بار و 65 سال از آن کودتای خائنانه میگذرد کیست که نداند و نفهمد که همه مصائب و گرفتاری ها و نا هجاری های امروز این کشور نیز ریشه در آن کودتای شوم دارد. دکتر حسین فاطمی سردبیر روزنامه باختر امروز بود که قلم برا و نافذ او دردهای جامعه استبداد زده ایران را فریاد میکرد وراه رهایی را که همانا برقراری آزادی ، استقلال وعدالت است به ملت رنجدیده ایران نشان می داد .

دکتر حسین فاطمی یکی از بیست تنی بود که در روز 22 مهر 1328 همراه دکتر مصدق در اعتراض به فقدان آزادی انتخابات در تحصن دربار شرکت داشت . وهم او بود که در روز اول آبان 1328 در منزل دکترمصدق پیشنهاد کرد که نام « جبهه ملی ایران » را برای تشکل خود برگزینند . و دکترحسین فاطمی بنا بر گفته دکترمصدق اولین کسی بود که در شورای مرکزی جبهه ملی ایران طرح ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور را پیشنهاد و به تصویب شورا رسانید . دکتر حسین فاطمی در روز 25 بهمن 1330 هنگامی که بر سر مزار روزنامه نگار شجاع محمد مسعود در حال سخنرانی بود مورد اصابت گلوله یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام قرار گرفت . او با انتقال به بیمارستان وعمل جراحی از آن ترور جان بدر برد ولی همیشه جای این سئوال باقیست که چرا وبا چه انگیزه ای فدائیان اسلام قصد جان شخصیتی آزاده و وطن خواه واستعمار ستیز چون دکتر حسین فاطمی را داشتند؟ و آیا همین خط فکری نیست که پس از انقلاب 57 وهم اکنون ، همفکران فاطمی ویاران مصدق را تحت مضیقه و محدودیت قرار میدهد ؟

دکتر حسین فاطمی پس از کودتای 28 مرداد چند ماهی مخفی شد ولی سرانجام در روز 6 اسفند 1332 به دست کودتاچیان اسیر گردید ودر همان روز دستگیری در جلوی ساختمان شهربانی هنگامی که به داخل ساختمان برده می شد ، در مقابل چشم نیروهای نظامی ، مورد هجوم چاقوکشان مزدور حکومت به سرکردگی شعبان جعفری قرار گرفت وضربات متعدد چاقو بدن او و خواهر فداکارش را که خود را سپر پیکر دکتر فاطمی کرده بود مجروح نمود. بالاخره دکتر فاطمی را با همان بدن مجروح و وضعیت جسمی پر آسیب به بیدادگاه نظامی برده و به اعدام محکوم نمودند . دکتر حسین فاطمی در روز 19 آبان 1333 لحظاتی قبل از اعدام این کلمات را بر زبان راند : « من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته وبا خون خود از وطنش دفاع کند ونگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند » درود به روان پاک شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی

هیجدهم آبان ماه 1397 تهران  – 

 وضعیت زندانیان سیاسی و عقیدتی در زندانهای ایران

آزاده قریشی

تجاوز جنسی به زندانیان در ایران تجاوز جنسی به زندانیان در ایران به بررسی تاریخچه رواج تجاوز جنسی به زندانیان در ایران می پردازد ، تجاوز ممکن است برای شکنجه و تخریب روحی و روانی زندانیان یا دلایل دیگر باشد . با توجه به اینکه تجاوز جنسی آثار بسیار مخربی بر روحیه افراد مورد تجاوز دارد و همچنین باعث شرمساری این افراد می شود از اینرو تعداد کمی از زنده ماندگان این موارد حاضر شده اند با رسانه ها صحبت کنند. در چند برهه از تاریخ جمهوری اسلامی ایران ، حکومت ایران متهم به تجاوز جنسی گسترده به زندانیان سیاسی شد. در زمان اعدام زندانیان در دهه 60 ، اشخاصی همچون حسین علی منتظری که در آن زمان قائم مقام رهبر بود طی نامه ای به تجاوز به زندانیان دختر اعتراض می کند در آنچه به نام پرونده وبلاگ نویسان شهرت دارد ، متهمان پرونده از تهدید شدن به تجاوز در زمان بازداشت ، خبر دادند. در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد و اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی توسط پلیس ، افرادی که در این خصوص در بازداشتگاه کهریزک حبس شده اند از تجاوز ، برهنه کردن عورت و ادرار بر روی زندانیان سخن گفته و گزارش هایی از شکنجه و آزار جنسی بازداشت شدگان اعتراضات به دهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز مطرح شده است. چنانچه یکی از کاندیداهای انتخابات دهم ریاست جمهوری به نام مهدی کروبی قویاً خواستار بررسی آن شد. به جز این ، حکومت ایران در موارد پراکنده دیگری ، همچون پرونده زهرا کاظمی ، به اعمال تجاوز جنسی به منظور شکنجه زندانیان متهم شده است.

در زندان رجایی شهر کرج چه می گذرد ؟ گوشه کوچگی از وضعیت اسفناک این زندان  یکی از هم وطنان گزارشی در خصوص وضعیت اسفناک غذایی و صنفی ، بهداشتی ، تنفسی و فساد حکومتی در زندان رجایی شهر ( گوهردشت کرج ) برای کانون حقوق بشر ارسال کرده است که توجه شما را به آن جلب می کنم : در حالی که در قانون زندانیان وظیفه زندانبانان صرفاً نگهداری از زندانیان می باشد و زندانبانان حق هیچگونه تعرض و توهینی به زندانیان ندارند ، ولی هر زندانبانی در اولین صحبت از واژه زندان من استفاده می کند و با مجوزی که در حکومت جنایتکار آخوندی و از طرف خلیفه ارتجاع به آنها داده شده است، زندانبانان خود را در هیچگونه عملی و در مقابل هیچکس پاسخگو نمی دانند و به همین دلیل است که در 40 سال گذشته زندانبانان به سبب افزایش جنایاتی که مرتکب می شوند ، فقط ارتقاء شغل می گیرند. نمونه هایی از اعمال خود محور که در زندان رجایی شهر گوهردشت کرج به وقوع می پیوندد بدون انجام هیچ عکس العملی به سادگی از کنار آن می گذرند و خود در حد توان به تشدید آن می پردازند عبارتند از :

  • اکثر قریب به اتفاق سالن های زندان رجایی شهر با مشکل کمبود هوا جهت تنفس روبرو می باشند این کمبود در زمانی تشدید می شود که بدانیم به جز چند سالن از مجموع 36 سالن موجود در رجایی شهر روزانه کمتر از 4 ساعت امکان استفاده از هواخوری را دارند و دو یا سه سالن اصلاً امکان هواخوری ندارند.
  • اکثر سالن ها در نیمه دوم سال با مشکل نداشتن امکان گرمایش و آب گرم و در فصل تابستان برای تأمین سرمای مورد نیاز با مشکل مواجه می شوند.
  • در حالی که طبق قانون زندانهای خود رژیم ، هر زندان باید از حداقل 12 متر فضا برای زیستن همراه با تخت و تشک و بالش برخوردار باشد ، این مقدار در اکثر سالن ها به سه متر و بدون تخت و تشک تبدیل شده و در سالن هایی که از امکان داشتن تخت البته بدون تشک برخوردارند به یک الی دو متر تقلیل پیدا کرده است.
  • در حالی که باید در غذای هفتگی زندانیان حداقل سه وعده از گوشت استفاده گردد عملاً از گوشت هیچگونه خبری نیست و عمده غذای زندانیان شامل سویا ،عدس و لوبیای نپخته می باشد و با توجه به افزایش قیمت تخم مرغ همان هفته ای دو عدد تخم مرغ نیز به عنوان شام شب حذف گردیده است. از میوه فصل که باید در سهمیه غذایی هفتگی زندانیان وجود داشته است سالیان سال است که خبری نیست.
  • از سهمیه بهداشتی زندانیان که ماهیانه شامل 1 عدد شامپو ، یک عدد صابون ، یک قوطی پودر رخت شویی ، یک عدد ژیلت و مایع ظرفشویی و دستشویی و جوهر نمک و مایع سفید کننده و خمیر دندان و مسواک و لباس که تهیه آنها به عهده سازمان زندانهاست ، مدتی است که خبری نیست. البته زمانی که این مواد را به زندانیان ارائه می دادند نیز از محصولات بی کیفیت و بدون استاندارد تهیه می شد ، همچنین لباس فقط منحصر به یک زیر پیراهن و یک لباس زیر در هر 6 ماه یکبار می باشد.
  • داروهای موجود در بهداری زندان در حد بیماریهایی مانند سرماخوردگی می باشد ، آنهم به میزان یک سوم تجویز پزشک و عمده داروهای مورد نیاز زندانیان به هزینه شخصی زندانی خریداری می شود در حالی که هر فرد از بدو ورود به زندان زیر پوشش بیمه درمانی سازمان زندانها قرار می گیرد و باید هرگونه دارو و درمان بصورت رایگان صورت گیرد و اعزام زندانیان جهت درمان به بیمارستانها گاهاً سالها زمان می برد.
  • امکان استفاده از کتابخانه وجود ندارد.
  • امکان استفاده از باشگاه ورزشی وجود ندارد.
  • دسترسی به تلفن فقط محدود به 5 شماره از پیش اعلام شده توسط زندانی میسر است البته زندانیان سیاسی به طور کامل از استفاده کردن از تلفن محروم هستند.
  • دسترسی به روزنامه نیز بسیار محدود و در مواردی مانند سالن 10 زندانیان سیاسی امکان ندارد.
  • امکان استفاده از ادامه تحصیل و فراگیری رشته های محدود فنی نیز فقط در اختیار تعدادی محدود و بصورت رانت قرار می گیرد و زندانیان سیاسی از این امکانات محروم می باشند .
  • به علت نداشتن امکان بهداشتی و فضای کافی و فشردگی بیش از حد زندانیان وجود ساس و شپش و دیگر موارد یکی از هدایای زندانبانان به زندانیان می باشد.
  • توزیع سازمان یافته انواع مواد مخدر و قرص های روانگردان و متادون از فعالیت های روز افزون زندانبانان می باشد و البته با درآمدهای نجومی و با فروش روزانه بیش از یک کیلوگرم و از قرار هر گرم حدود یکصد هزار تومان .
  • از دیگر امکاناتی که توسط زندانبانان و با قیمت های گزاف در زندان عرضه می گردد ، فیلم های پورنوگرافی می باشد حال آنکه برای وارد کردن یک کتاب درسی و یا حتی کتب مجاز در معیارهای رژیم آخوندی باید از هفت خوان زندانبانان گذشت.
  • در هر بند مکانی به عنوان فروشگاه وجود دارد که بعضی اقلام مورد نیاز زندانیان مانند مواد غذایی ، میوه جات ، لوازم بهداشتی ، شوینده با مارک های متفرقه تقلبی و تاریخ مصرف گذشته به قیمت های گزاف و بعضاً گرانتر از قیمت درج شده عرضه می گردد.
  • تحقیر ، توهین و تهدید در برخوردهای زندانبانان با زندانیان نیز از موارد بسیار رایج در زندان می باشد.

و نکته این که هرگونه اعتراض به هر کدام از موارد فوق با تنبیه زندانی از جانب زندانبانان جواب داده می شود و اگر زندانی زیر اعدام باشد با تهدید به جریان انداختن حکم مواجه می شود خلاصه این که به همان اندازه که فساد و غارت و چپاول و ایجاد فضای رعب و وحشت در بیرون از زندان توسط حاکمان جمهوری اسلامی در سراسر میهن اعمال می شود در داخل زندان هم توسط زندانبانان اعمال می گردد.

مروری بر وضعیت آرش صادقی آرش صادقی فعال سیاسی و دانشجوی اخراجی دانشگاه علامه طباطبایی به همراه همسرش گلرخ ایرایی در تاریخ 15 شهریور 1393 توسط قرارگاه ثارالله اطلاعات سپاه بازداشت و در دادگاه انقلاب به اتهام اجتماع و تبانی علیه نظام،توهین به بنیان گذار جمهوری اسلامی ، تبلیغ علیه نظام و تشکیل گروه غیر قانونی و همسرش به اتهام توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام به ترتیب به 15 سال حبس و 6 سال حبس محکوم شدند. شایان ذکر است آرش صادقی که به تازگی برای درمان تومور سرطانی مورد عمل جراحی قرار گرفته است ، روز شنبه 24 شهریور به دستور مسئولان از بیمارستان به زندان رجایی شهر منتقل شد ، این در حالی است که پزشکان هشدار داده اند که این زندانی سیاسی بعد از عمل جراحی نیازمند نمونه برداری مجدد و رسیدگی تخصصی در بیمارستان است.پزشکان تأکید کرده اند که بهبود وضعیت آرش صادقی پس از عمل هنوز قطعی نشده است.آرش صادقی به کندروسارکوم ، تومور استخوانی بدخیم مبتلا است ، این تومور به دنبال شکستگی های ناشی از ضرب و شتم در دوران بازجویی به وجود آمده و طی سالهای گذشته نیز موجب ناراحتی و درد برای این زندانی سیاسی گشته است.

پزشکان اعلام کردند که عدم توجه به وضعیت او در زندان موجب پیشرفت بیماری و وخیم تر شدن وضعیت اوشده. از سوی دیگر آرش صادقی به دلیل ابتلا به بیماری های کولیت زخمی ، زخم معده و اثنی عشر نمی تواند غذا را هضم و دفع کند و وضعیت او در زندان روز به روز بحرانی تر می گردد ، پزشکان نیز هشدار داده اند خطر ابتلا به سرطان معده او را تهدید می کند اما ضابطین سپاه همچنان از انتقال او به مراکز درمانی ممانعت می کنند. مشکلات گوارشی وی به دنبال اعتصاب غذای طولانی مدت در سال 95 و به دلیل مشکلات گوارشی وی و به دلیل مخالفت مسئولان با درمان وی پیشرفته و وخیم گشته ، آرش صادقی 26 مهر ماه پس از یک سال و چهار ماه نگهداری در زندان اوین در پی یورش نیروهای امنیتی به زندان رجایی شهر تبعید شد. آرش صادقی آبان ماه سال 95 در اعتراض به نقض مکرر قانون در روند پرونده خود و گلرخ ایرایی و همچنین بازداشت همسرش دست به اعتصاب غذا زد. مقامات قضائی پس از 72 روز اعتصاب غذای آرش صادقی و فشارهای بین المللی اعلام کردند که همسرش ، گلرخ ایرایی آزاد و خود او برای درمان به بیمارستان منتقل خواهد شد ، با این حال علاوه بر عملی نشدن وعده درمان این زندانی سیاسی ، همسر وی پس از 19 روز آزادی موقت از سوی مأموران سپاه ثارالله مجدداً بازداشت شد. آرش صادقی بیش از یکسال است که از رسیدگی درمانی محروم مانده و مقامات امنیتی از بستری شدن وی در بیمارستان خودداری می کنند.عفو بین الملل در بیانیه ای درباره وضعیت آرش صادقی ، مقام ها و جمهوری اسلامی را متهم کرد که عامدانه به سلامت و جان او آسیب می رسانند ، هر چه سریعتر و بدون قید و شرط آرش صادقی را آزاد کنند و به حق حیات و محافظت از وی در مقابل شکنجه احترام بگذارند.

نگاهی به وضعیت نسرین ستوده، فشارها و شرایط کنونی

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، نسرین ستوده لنگرودی متولد ۹ خردادماه ۱۳۴۲ در تهران، حقوقدان، وکیل دادگستری و فعال اجتماعی است. او عضو کانون مدافعان حقوق بشر، کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان، کارزار لغو گام به گام احکام اعدام و انجمن حمایت از حقوق کودکان بوده و وکالت پرونده‌های بسیاری از فعالان حقوق بشر، فعالان حقوق زنان، کودکان قربانیِ کودک آزاری و کودکان در معرض اعدام را برعهده داشته‌است. ستوده در سال ۱۳۸۸ برنده جایزه حقوق بشر «سازمان حقوق بشر بین‌الملل» شد.

او شهریورماه سال ۸۹ نیز بازداشت و به ۱۱ سال حبس، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور محکوم شده بود که این حکم در دادگاه تجدیدنظر به ۶ سال حبس و ۱۰ سال محرومیت از وکالت کاهش یافت.این وکیل دادگستری از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۲ به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی»، در زندان اوین به سر برد. پس از آزادی، بنابر دستور دادگاه انتظامی وکلا، مجوز وکالت وی از تاریخ مهر ۱۳۹۳، به مدت ۳ سال، باطل شد.نسرین ستوده پس از آزادی در آبان ماه ۱۳۹۳ در اعتراض به محرومیت سه‌ساله‌اش از وکالت برای چندین روز مقابل کانون وکلای دادگستری تحصن کرد. این اعتراض که با حمایت و همراهی گروهی از وکلای دادگستری روبرو شد، سرانجام به نتیجه رسید و پروانه وکالت او تمدید شد.حالا می پردازیم به شرح فشارهای وارده و توصیف وضعیت حقوقی کنونی این فعال حقوق بشر

خبرگزاری هرانا – نسرین ستوده کارشناس ارشد حقوق بین الملل  ، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر محبوس در زندان اوین است. وی از تاریخ ۲۳ خرداد ماه سال 97 در منزل خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. پس از بازداشت برای وی قرار وثیقه تعیین شد. اما به دلیل عدم تودیع وثیقه، تا زمان تأمین وثیقه مستقیماً به بند عمومی نسوان اوین منتقل شده‌است.منابع نزدیک به خانم ستوده می گویند بازداشت وی صرفا به خاطر دفاع حقوقی از معترضان به حجاب اجباری بوده که در راستای انجام وظیفه حرفه‌ای خود صورت گرفته است.بازداشت این وکیل دادگستری واکنش شیرین عبادی، رییس کانون مدافعان حقوق بشر را نیر به دنبال داشت. خانم عبادی با نگارش نامه‌ای سرگشاده به جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر در امور ایران از وی خواست تا با استفاده از کلیه امکانات قانونی خود آزادی نسرین ستوده را از دولت جمهوری اسلامی بخواهد.

رضا خندان همسر نسرین ستوده وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر در تاریخ دهم تیرماه سال جاری با اشاره به عدم ارسال پرونده خانم ستوده به دادگاه گفت “همسرم وکلایی را معرفی کرده ولی آنها را قبول نمی‌کنند و می‌گویند که باید همان وکلایی که جزو لیست اعلامی هستند را برگزیند”.نسرین ستوده در اواسط تیرماه به دادسرا احضار و اتهام عضویت در لگام  (یک کارزار است با نام کامل “لغو گام به گام اعدام در ایران”) به او تفهیم شد. این در حالی است که یک بار این اتهام در پرونده ای که منجر به صدور ۵ سال حبس شده است؛ مورد رسیدگی قرار گرفته بود. در تاریخ ۱۵ مردادماه سازمان عفو بین‌الملل طی بیانیه‌ای در واکنش به بازداشت نسرین ستوده، وکیل و مدافع حقوق بشر با صدور بیانیه‌ای گفت که “او با اتهاماتی از قبیل “تبلیغ علیه نظام” و “اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی” رو به رو شده است. اساس این اتهامات مربوط به فعالیت او به عنوان وکیل مدافع زنانی است که به طور مسالمت‌آمیز علیه حجاب اجباری اعتراض کرده‌اند. نسرین ستوده یک زندانی عقیدتی است”.او در تاریخ سوم شهریورماه سال جاری با نگارش نامه‌ای سرگشاده اعلام کرد که در اعتراض به بازداشت و فشارهای قضایی متعدد بر خانواده، بستگان و دوستانش از امروز شنبه ۳ شهریورماه دست به اعتصاب غذا زده است.

این اقدام اعتراضی نسرین ستوده در پی بازداشت فرهاد میثمی فعال مدنی و بازرسی منزل شخصی خود و همسرش رضا خندان، محمدرضا (داوود) فرهادپور، ژیلا کرم‌زاده مکوندی و خواهر آقای خندان صورت گرفته است. این فعال حقوق بشر همچنین با نوشتن نامه‌ای اعلام کرده بود که از حضور و دفاع در برابر دادسرا و بازپرس این بخش خودداری خواهد کرد.

رضا خندان همسر نسرین ستوده در تاریخ پنجم شهریورماه گفته بود پس از خودداری نسرین ستوده از رفتن به بازپرسی دادسرا، مقام‌های قضایی جمهوری اسلامی اتهامات تازه‌ای را علیه این وکیل و فعال حقوق بشر زندانی مطرح کرده‌اند. روز شنبه سوم شهریور بازپرس، همراه با دادیار ناظر بر زندان و رئیس اجرای احکام زندان اوین با حضور در بندی که خانم ستوده در آن نگهداری می‌شود، به «تکمیل پرونده» پرداخته است. بازپرس پرونده در صحبت‌های خود به سه اتهام جدید علیه خانم ستوده تحت عناوین «کمک به تشکیل کلیسای خانگی»، «تشویق به برگزاری رفراندوم» و «تلاش برای برگزاری تجمع و تحصن» نیز اشاره کرده است.

هرانا در تاریخ دهم شهریورماه ۹۷ در گزارشی از تمدید قرار بازداشت نسرین ستوده برای دومین بار خبر داد. صبح روز سه‌شنبه ۱۳ شهریورماه ۹۷ رضا خندان همسر نسرین ستوده نیز توسط نیروهای امنیتی در منزل شخصی بازداشت شد. این بازداشت در پی احضار تلفنی روز ۱۲ شهریورماه صورت گرفته و آقای خندان گفته بود به دلیل غیرقانونی بودن احضار تلفنی به اداره اطلاعات نمی‌رود و تهدید به بازداشت شده بود. رضا خندان بعد از تفهیم سه اتهام «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی»، «تبلیغ علیه نظام» و «اشاعه و ترویج بی‌حجابی در جامعه» در شعبه ۷ بازپرسی دادسرای اوین و صدور قرار وثیقه ۷۰۰ میلیون تومانی به زندان اوین منتقل شد.آنها دارای دو فرزند به نام‌های مهراوه و نیما هستند که در حال حاضر بدون سرپرستی والدین خود مانده اند.عفو بین‌الملل مورخ ۱۴ شهریورماه ۹۷ در واکنش به بازداشت نسرین ستوده و همسرش رضا خندان، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط این زوج شد و از اتحادیه اروپا و مجامع بین‌المللی خواست که این اقدام جمهوری اسلامی را محکوم کنند.فیلیپ لوتر، از مدیران بخش خاورمیانه و شمال آفریقای سازمان عفو بین‌الملل گفت: “مقامات ایران در وهله اول نسرین ستوده را به اتهامات دروغین زندانی کردند. سپس او را مورد آزار قرار دادند و خانواده و دوستانش را تهدید کردند، و حالا نیز همسرش را بازداشت کرده‌اند. این اقدامات بی‌رحمانه نشان می‌دهد که مقامات ایران تا چه حد برای خاموش کردن صدای مدافعان حقوق بشر پیش می‌روند، به طوری که حتی خانواده آنها را هدف قرار می‌دهند”.

مروری بر وضعیت فرهاد میثمی خبرگزاری هرانا – فرهاد میثمی، فعال مدنی که پیش‌تر در تاریخ ۹ مردادماه سال 97 توسط نیروهای امنیتی در محل کارش بازداشت شد.وی در مدت زمان بازجویی به« اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور»، «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به حجاب به عنوان یکی از مقدسات ضروری اسلام» متهم شد. یک روز پس از آن در اعتراض به بازداشت خود و سلب امکان معرفی وکیل اختیاری دست به اعتصاب غذا زده بود در پنجاه و سومین روز اعتصاب خود با کاهش وزن ۱۹ کیلوگرمی و افت شدید فشار خون در وضعیت جسمی بدی قرار داشته و کماکان از اعزام وی به بیمارستان جلوگیری می‌شود.یک منبع مطلع در این خصوص به گزارشگر هرانا گفت: “فرهاد میثمی در روز ۳۱ شهریورماه به درمانگاه زندان اوین مراجعه کرده و پزشک درمانگاه به دلیل وضعیت جسمی و کاهش ۱۹ کیلوگرمی وزن و افت فشار شدید ناشی از اعتصاب به وی گفته که باید در درمانگاه داخل زندان اوین بستری شود ولی ایشان قبول نکرده و گفته‌ باید به بیمارستان خارج از زندان منتقل شوند. پس از آن تعدادی از مسئولین زندان و ریاست زندان به دیدن فرهاد میثمی آمده و ایشان مجددا تاکید کرده که فقط در صورت آزادی و صدور قرار منع تعقیب برای رضا خندان حاضر به شکستن اعتصاب خود است. وزن آقای میثمی از زمان اعتصاب از ۷۸ کیلوگرم به ۵۹ کیلوگرم کاهش پیدا کرده است”.

هرانا در گزارش ۳۱ شهریورماه از ارجاع پرونده فرهاد میثمی از دادگاه انقلاب به دادسرای اوین جهت رفع نقص خبر داده بود.

محمد مقیمی وکیل دادگستری، پیشتر طی یادداشتی در این خصوص گفته بود: “رضا خندان موکلم از زندان اوین تماس گرفتند و گفتند حال آقای فرهاد میثمی اصلا خوب نیست و جان ایشان در خطر است و باید به بیمارستان منتقل شوند، اما تاکنون اعزام نشدند”.

وی همچنین در ارتباط با عدم برخورداری آقای میثمی از وکیل انتخابی در ادامه گفته بود: “با وجود درخواست آقای فرهاد میثمی از اینجانب برای برعهده گرفتن وکالت ایشان، تاکنون از اعلام وکالت اینجانب نیز ممانعت به عمل آمده است. این در حالی است که جلوگیری از برخورداری از وکیل انتخابی، مطابق تبصره ماده ۴۸ قانون آیین دادرسی کیفری، منحصر به مرحله تحقیقات مقدماتی است و پرونده ایشان این مرحله را سپری کرده است”.به گزارش حقوق بشر در ایران ، صدیقه پیشنماز مادر فرهاد میثمی با ابراز نگرانی از وضعیت فرزندش گفت حدود شصت روز است که در اعتصاب غذا می باشد و ده روز اعتصاب غذای خشک کرده است و حال رو به وخامت می باشد او همچنین از بیماری کولیت روده رنج می‌برد اعلام کرد که در مدت زمان اعتصاب تنها مصرف قرصی را که ۱۸ سال است برای این بیماری مصرف می‌کند ادامه می‌دهد و تنها در صورت آزادی بی قید و شرط رضا خندان حاضر به شکستن اعتصاب غذا خواهد بود.

به نقل از مادر او قرار بود او را به بیمارستان منتقل کنند اما چون می خواستند دستبند و لباس زندان به او بپوشانند ، حاضر نشد آنگونه به بیمارستان برود. همچنین مادرش گفته است که دادگاه انقلاب طی نامه ای به تاریخ 24 شهریور به او اطلاع داده که پرونده پسرش به دادسرای اوین ارجاع شده است. دستم به فرزندم نمی رسد ، وکیل را نپذیرفتند خودم هم به دادسرای اوین مراجعه کردم گفتند پرونده هنوز به دست آنها نرسیده است به گفته مادر او تنها یکبار با فرزندش ملاقات کابینی داشته است ، بسیار لاغر شده بود ، دیگر حاضر نیست مرا ببیند چون من رنجور می شوم.پیش از این سازمان دیده‌بان حقوق بشر با انتشار بیانیه‌ای از مقامات ایران خواست تا سرکوب مدافعان حقوق بشر را پایان بخشد و فوراً این مدافعان حقوق بشر را که ظاهراً به صرف انتقادهای مسالمت‌آمیزشان دستگیر شده‌اند آزاد کنند. این سازمان در بیانیه خود به بازداشت و اعتصاب غذای فرهاد میثمی نیز اشاره کره بود و طبق آخرین اخبار از فرهاد میثمی به بهداری زندان اوین منتقل شد ، کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران به نقل از یک منبع مطلع خبر داده فرهاد میثمی زندانی سیاسی که در اعتصاب غذای خشک به سر می برد با اعمال زور و خشونت به بهداری زندان اوین منتقل شده است بنابر این گزارش او در اتاقی در مجاورت بهداری نگهداری می شود این زندانی سیاسی گفته از مصرف دارو نیز خودداری خواهد کرد.

مروری بر وضعیت محمد نظری خبرگزاری هرانا – محمدنظری متولد 1350 در شهرستان شاهین دژ در استان آذربایجان غربی زندانی سیاسی و عضو حزب دموکرات کردستان ایران است.در سال 1373 در بوکان به اتهام همکاری با یکی از احزاب اپوزیسیون کرد بازداشت و در حالی که اتهام وارده را رد کرده بود به اعدام محکوم شد که این حکم بعد از گذشت ۵ سال به تحمل حبس ابد تقلیل یافت.

او هم اکنون محبوس در بند 4 سالن 12 زندان رجایی شهر کرج است. او در آذر ماه سال 92 از  ریاست قوه قضاییه درخواست دادرسی مجدد کرده بود. در نامه ای از زندان خطاب به عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل نوشت : خانم جهانگیر من محمد نظری هستم محکوم به حبس ابد که مدت 23 سال است بدون استفاده از یک روز مرخصی در زندان به سر می برم بدون اینکه اجازه گرفتن وکیل را به من بدهند تا پیگیر پرونده ام باشد هر چند بنا به دلایلی هیچ وکیلی وکالت مرا قبول نمی کند در این مدت بارها و بارها درخواست اعاده دادرسی کرده ام اما به هیچ کدام از آنها جوابی داده نشده و در مورد قوه قضائیه و وزارت اطلاعات هر کدام دیگری را مسئول پرونده ام می دانند.او اولین بار در سال 96 در اعتراض به عدم پاسخگویی مسئولان اعتصاب غذا کرد و درخواست اعاده دادرسی را شرط پایان اعتصاب غذای خود قرار داد.

عفو بین الملل روز 30 مهر 96 با انتشار بیانیه ای با اعلام اینکه آقای نظری پس از حدود 80 روز اعتصاب غذا در وضعیت نابسامانی به سر می برد به دلیل بیماری و وخامت حال به درمان خارج از زندان نیاز دارد ، خواستار آزادی سریع و بدون قید و شرط او شده است. محمد نظری در زمان اعتصاب غذا 25 کیلوگرم از وزن خود را از دست داد ، فشار خون او بارها افت کرده و از نظر جسمی بسیار ضعیف شده است به طوری که حتی نمی تواند راه برود و یا صحبت کند ، او همچنین از بیماری سنگ کیسه صفرا و بیماری قلبی رنج می‌برد، به طوری که پزشکان زندان از مدتها قبل تأکید کرده اند که این زندانی نیاز به رسیدگی پزشکی در مراکز تخصصی خارج از زندان دارد روز 27 مهر ماه 96 به دلیل مشکلات وخیم به بیمارستانی خارج از زندان منتقل شد اما بعد از گذشت یک شب بدون دریافت درمان مناسب به زندان برگردانده شد.محمد نظری یکی از قدیمی ترین زندانیان سیاسی ایران است که دوران محکومیت خود را در زندان سپری می‌کند.او در حال حاضر 46 ساله است و در سالهای گذشته مادر ، پدر و برادرش را از دست داده و تنها یک خواهر دارد که در شهر بوکان زندگی می کند و امکان سفر به کرج و ملاقات او را ندارد.

طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر ماده 5 : احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه یا برخلاف انسانیت یا موهن باشد و  با توجه به تمامی توضیحاتی که در متن فوق داده شد ، همگی بیانگر نقض ماده 5 اعلامیه حقوق بشر می باشد.

مضحکه‌ی عدالت در برزیل

جی وایسبرگ- جنی کاراکایا برگردان: عرفان ثابتی

ژایر بولسونارو، رئیس جمهور منتخب برزیل، از کتاب مقدس و خاطرات یک شکنجه‌گر به عنوان کتاب‌های محبوب خود نام برده است. بنابراین عجیب نیست که در انتخابات اخیر هزاران نفر از مخالفان او در حالی به پای صندوق‌های رأی رفتند که آثاری از جورج اورول و ویرجینیا وولف را در دست داشتند. دو سال قبل، ژایر و پسرش ادواردو از حامیان استیضاح دیلما روسف، اولین رئیس جمهور زن برزیل، بودند که در نهایت به برکناری او انجامید. «محاکمه»، که نخستین بار در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمد و تحسین بسیاری از منتقدان را برانگیخت، مستند بلندی است که نشان می‌دهد چگونه این استیضاح عدالت را در پای پول قربانی کرد. آن‌چه در ادامه می‌خوانید نگاهی به این فیلم و گفت‌وگویی با کارگردان آن است. برای همه‌ی ناظران آشکار بود که استیضاح سال 2016 رئیس جمهور برزیل، دیلما روسِف، ترفندی برای انحراف افکار عمومی و سرپوش گذاشتن بر فساد عنان‌گسیخته‌ی مخالفان سیاسی او است. رسانه‌های خبری بین‌المللی چندان کاری به این واقعیت نداشتند که گروهی از مردان سفیدپوست قدرتمند و ثروتمند، دموکراسی برزیل را دور زده و کودتایی به راه انداخته‌اند. این رسانه‌ها به طرز اعصاب‌خردکنی بیشتر به این مسئله می‌پرداختند که آیا روسف صلاحیت ریاست جمهوری را دارد یا نه-این نوعی انتقاد آشکارا زن‌ستیزانه است که معمولاً برای خدشه‌دار کردن حیثیت سیاستمداران زن به کار می‌رود. «محاکمه»، اثر به‌یادماندنیِ ماریا اوگوستا راموس، به منظور رفع نیازی فوری-ارائه‌ی روایتی شفاف از این رویدادها-ساخته شده و مستندی مشاهدتی (observational documentary) است که رسیدگی به این استیضاح در مجلس سنا را تا رسیدن به نتیجه‌ی ازپیش‌تعیین‌شده دنبال می‌کند.

هرچند این فیلم سند بسیار مهمی درباره‌ی این نمایش مسخره‌آمیز استیضاح است اما باید گفت که پیچیدگی‌های سیاست حزبی برزیل، و طولانی‌بودن فیلم، کشاندن شمار زیادی از تماشاگران به سالن‌های سینما را دشوار خواهد کرد. البته بعید است که این مسئله برای راموس مهم باشد زیرا هدف او از ساختن این فیلم «متهم کردن» دولت و شهروندان برزیل به شیوه‌ای غیرستیزه‌جویانه بوده است. با توجه به واکنش هیجان‌زده‌ی تعداد زیادی از تماشاگران برزیلی‌ مهاجری که «محاکمه» را در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم برلین دیدند، می‌توان حدس زد که این مستند در بین برزیلی‌های داخل و خارج از کشور بر سر زبان‌ها خواهد افتاد.

تماشاگران صبوری که اطلاعات زیادی درباره‌ی این ماجرا نداشته باشند و این مستند را تا آخر ببینند، با رضایت سالن سینما را ترک خواهند کرد زیرا هرچند نیمه‌ی اول فیلم شامل سکانس‌هایی طولانی درباره‌ی جلسات دادرسی در سنا است و ضرب‌آهنگ کندی دارد اما نیمه‌ی دوم آن قربانی شدن عدالت در پای پول را به طرز مسحور کننده‌ای به تصویر می‌کشد. راموس در مستندهای قبلی خود، به‌ویژه سه‌گانه‌ی استثنائی‌اش درباره‌ی نظام دادگستری برزیل، توانسته است چهره‌ی آدم‌هایی را در معرض توجه قرار دهد که در یک نهاد قانون‌محورِ هزارتو گیر افتاده‌اند. «محاکمه» بیشتر بر گروه‌ها متمرکز است تا تک‌تک آدم‌ها؛ گروه‌های گوناگون نظرات خود را ارائه می‌دهند، و در فاصله‌ی میان اظهارنظرهای آن‌ها نماهایی از معماری متمایز برازیلیا و تظاهرکنندگانی را می‌بینیم که در حکم میان‌پرده‌ عمل می‌کنند.در ابتدا تصاویری از رأی‌گیریِ پرسروصدا در مجلس نمایندگان را می‌بینیم، یعنی وقتی که سیاستمداران مخالفی مثل ژایر و ادواردو بولسونارو، پدر و پسرِ مشمئزکننده، حکومت دیکتاتوریِ نظامیان را می‌ستایند و به استیضاح دیلما به اتهام نقض قوانین بودجه رأی می‌دهند. بریده‌فیلم‌هایی که تا این‌جا دیده‌ایم تصاویری است که همه به آن دسترسی دارند اما از این‌جا به بعد، تمامی تصاویر حاصل کار راموس و مدیر فیلم برداری‌اش، آلن شوارسبِرگ، است که در حالی به سنا وارد می‌شوند که این مجلس سرگرم بررسی اتهامات است.

«محاکمه» نشان می‌دهد که سیاستمدارانِ آشکارا بی‌شرافتی که می‌خواستند از اتهام فساد علیه خود جانِ سالم به در برند چطور عدالت را مضحکه کردند.نام هیچ کسی روی تصاویر نقش نمی‌بندد، بنابراین تماشاگر باید این سیاستمداران را بشناسد یا خیلی دقت کند، نه فقط به حرف‌های آن‌ها بلکه به گروه‌های بی‌سروصدایی که تشکیل می‌دهند. از نظر بصری بسیار جالب است که اپوزیسیون، که همگی مردان سفیدپوست مسن‌تری هستند که لباس‌های محافظه‌کارانه‌ای بر تن دارند، مردان و زنان متنوع‌تر (البته نه به اندازه‌ی کافی پرشمارِ) عضو حزب دیلما را به عقب می‌رانند و دستِ بالا را می‌گیرند. سیاستمداران به شدت فاسدی مثل ادواردو کونیا و رومرو ژوکا اتهامات را مطرح می‌کنند، و ژانائینا پاسکوالِ مضحک از آن‌ها حمایت می‌کند. پاسکوآل همدست پر ادا و اطواری است که خودنمایی‌اش آدم را به این فکر می‌اندازد که آیا صرفاً دارد دروغ می‌گوید یا واقعاً متوهم است.خوزه ادواردو کاردوسو، وزیر دادگستری، هشدار می‌دهد که کودتایی در حال وقوع است اما کسی به حرف‌های او توجه نمی‌کند و نمایندگان به تعلیق 180 روزه‌ی دیلما از مقام ریاست جمهوری رأی می‌دهند تا کمیته‌ی تحقیق و تفحص سنا به ارزیابی اتهامات ادامه دهد. زمام دولت به میشل تِمِر، معاون رئیس جمهور، واگذار می‌شود، کسی که خودش به طور موجهی در معرض اتهام فساد قرار دارد. زمانی که دیلما روسف شهادت می‌دهد قدرت درونی او نه تنها از طرز حرف زدنش بلکه از نگاه‌های نافذش هویدا است؛ وقتی به اطرافیانش می‌نگرد گویی نور از فانوس دریایی ساطع می‌شود. راموس در این فیلم نه به ارزیابی دوران ریاست جمهوری دیلما علاقه دارد و نه می‌خواهد به اتهامات مطرح شده علیه سَلَف او، لوئیز لولا دا سیلوا، بپردازد-این می‌تواند موضوع فیلم دیگری باشد. در عوض، «محاکمه» نشان می‌دهد که سیاستمدارانِ آشکارا بی‌شرافتی که می‌خواستند از اتهام فساد علیه خود جانِ سالم به در برند چطور عدالت را مضحکه کردند.راموس از تظاهرکنندگان مدافع استیضاح چهره‌ای اهریمنی ارائه نمی‌دهد و برای ایجاد موازنه، تظاهرکنندگان حامی رئیس جمهور را هم نشان می‌دهد. حضور آن‌ها به بینندگان یادآوری می‌کند که آن‌چه در مجلس می‌گذرد بر بیرون از مجلس تأثیر می‌گذارد. در نیمه‌ی اول این مستند، غیرمداخله‌جویانه‌ی راموس رخوت‌آور است و تماشاگر را به یاد مستندهای فردریک وایزمن می‌اندازد که به نمایش جلسات هیئت مدیره علاقه داشت. اما رویکرد و غیراحساساتیِ راموس به افزایش تدریجی ضرب‌آهنگ فیلم کمک می‌کند و اجازه می‌دهد که خشم به تدریج در تماشاگر انباشته شود و یک‌باره فوران کند. جنی کاراکایا: ماریا، شما چند مستند بسیار قوی و موفق ساخته‌اید. چرا برایتان این قدر مهم بود که این فیلم را بسازید و این داستان را تعریف کنید؟ماریا اوگوستا راموس: خب، به نظرم خیلی مهم بود چون این فیلم به اتفاقی بسیار بسیار اساسی در تاریخ ما می‌پردازد. وقتی درباره‌ی برزیل حرف می‌زنم معمولاً منظورم نه تاریخ برزیل بلکه تاریخ آمریکای لاتین است، به خاطر اتفاقاتی که الان دارد در آمریکای لاتین در چند کشور مختلف روی می‌دهد. بنابراین، به نظرم خیلی خیلی مهم است که این اتفاقات را به طور مستند ثبت کنیم، آن هم به صورتی که به روایت‌های متفاوت دسترسی داشته باشیم، نه فقط به همان روایت موافق استیضاح که اکثر رسانه‌ها منتشر کردند. پس به نظرم مهم بود که این کار را بکنم و اجازه دهم که دیگر روایت‌ها و استدلال‌ها هم مطرح شوند. علاوه بر این، می‌خواستم به گفتمان و وقایع جاری هم نگاه کنم. نه تنها به امور واقع بلکه به گفتمان و به تعامل‌ها، به این که در سراسر این دوره مردم چطور با هم رفتار می‌کردند و چطور با هم ارتباط برقرار می‌کردند یا نمی‌کردند. کاراکایا: آیا ورود به مجلس و دسترسی به سیاستمداران و مشاهده‌ و فیلم‌برداری از این اتفاقات سخت بود؟راموس: بله. کمی سخت بود. برای چند روز اول، که فقط در مقدمه‌ی فیلم می‌بینید، اجازه نداشتیم در مجلس نمایندگان فیلم‌برداری کنیم. در آن زمان، رئیس مجلس به ما اجازه نداد که فیلم‌برداری کنیم، اما در بیرون فیلم‌برداری کردیم. خوشبختانه در مجلس سنا به ما اجازه دادند که از کل روند استیضاح، کمیته‌ها، جلسه‌ی عمومی و صدور حکم فیلم‌برداری کنیم. به وکیل مدافع رئیس جمهور و تیم حقوقی‌اش و همچنین سناتورهای حامی او و مخالف استیضاح هم دسترسی داشتم. این شفافیت مهم بود. از من ، «چرا همین کار را در مورد مخالفان رئیس جمهور نکردی؟» خب، من سعی کردم که به مخالفان روسف هم نزدیک شوم اما آن قدر که به چپ‌ها دسترسی داشتم به آن‌ها دسترسی نداشتم. با وجود این، به نظرم مهم بود که استدلال‌های آنها را هم در فیلم ارائه دهم، منظورم استدلال‌های دادستان، ژانائینا پاسکوال، و سناتورهای موافق استیضاح. و سعی کردم که این کار را انجام دهم.

 کاراکایا: خودتان چه موضعی دارید؟ آیا بی‌طرف بودید؟اتهامات مبتنی بر نکات فنی بود، در اصل نکات فنی مالی. هیچ پولی ناپدید نشد.راموس: من به هیچ وجه بی‌طرف نیستم، نه به عنوان یک موجود سیاسی و نه به عنوان یک فیلم‌ساز. منظورم این است که فیلم‌ام بی‌طرف نیست. هیچ فیلمی بی‌طرف نیست. فیلم من 139 دقیقه است از آن‌چه رخ داده. مهم نیست که من موافق استیضاح هستم یا مخالف آن یا این که فکر می‌کنم کار احمقانه‌ای بود. منظورم این است که فیلم باید خودش گویا باشد. این فیلم باید تجربه‌ی سینمایی این اتفاق باشد. مردم باید خودشان بتوانند ببینند، بتوانند در آینه نگاه کنند و ببینند چه اتفاقی رخ داده است. قدرت فیلم در این نهفته است. بنابراین برای من مسئله فقط این نیست که فیلمی بسازم تا از نظری دفاع یا با آن مخالفت کنم.

کاراکایا: برای شما بیان حقیقت مهم بود.

راموس: بی‌تردید، من به حقیقت متعهدم. اما قطعاً، برای من فهم این اتفاق و علل و نحوه‌ی وقوع آن مهم بود، می‌خواستم بفهمم چطور کار به این‌جا کشید. اگر از من بپرسید، بی‌تردید شخصاً با استیضاح مخالف‌ام. به نظرم کودتایی پارلمانی بود.

 کاراکایا: علت واقعی استیضاح روسف چه بود؟

راموس: اتهامات مبتنی بر نکات فنی بود، در اصل نکات فنی مالی. هیچ پولی ناپدید نشد. به نظرم، روسف مرتکب هیچ جرمی نشده بود. مسئله عبارت بود از تعویق در پرداخت یارانه‌ها به کشاورزان. دولت در پرداخت این مبالغ تأخیر کرد، درست است؟ روسف کاری نکرده بود. هیچ چیزی را امضا نکرده بود. وزارت دارایی در این روند دخیل بود. به هر حال این مسئله به نکات فنی بودجه و تصمیم‌های مالی مربوط به بودجه ربط داشت. دولت‌های قبلی نیز همین طور عمل کرده بودند و حسابرسان هم تا آن موقع مخالفت نکرده بودند. اما یک دفعه نظرشان تغییر کرد و گفتند، «نه، نباید این کار را بکنید.» وقتی حسابرسان شکایت کردند، رئیس جمهور و دولت همه‌ی مبالغ معوقه را پرداختند. تمامش را. پس در واقع، حتی نمی‌توان گفت که روسف تقاص جرم‌های دیگران را پس داد. اصلاً جرمی رخ نداده بود.

 کاراکایا: به نظرتان برایش پرونده‌سازی کردند؟راموس: بله. باید فهمید که تحقیقاتی درباره‌ی فساد در جریان بود اما به این مسئله ربط نداشت. آن تحقیق به فساد پتروبراس، شرکت نفتی پتروبراس، مربوط بود. این فساد ابعاد گسترده‌ای داشت و این تحقیقات همچنان ادامه دارد. اما قطعاً این پرونده بر قضیه‌ی روسف هم تأثیر گذاشت. این را در فیلم هم می‌بینید، این که چقدر سیاستمدارانِ درگیر در این تحقیق سعی می‌کردند که پرونده را مختومه اعلام کنند.

 کاراکایا: چرا ژانائینا پاسکوال این قدر احساساتی رفتار می‌کرد؟

راموس: او خیلی احساساتی است. به نظرم استدلال‌های خاص خودش را هم داشت. من با استدلال‌های او موافق نیستم اما باید آن‌ها را شنید. مهم است که بدانیم این استدلال‌ها وجود دارند. باید حرف‌های او را شنید، و فیلم هم می‌خواهد همین کار را بکند چون او در کل روند استیضاح شخص بسیار مهمی بود. نمی‌دانم چرا با روسف مخالف است. نمی‌دانم آیا با دیلما روسف مخالف است یا با سیاست‌های چپ‌گرایانه. کاراکایا: اخبار جعلی و نمایش مضحک رسانه‌ای تأثیر زیادی بر انتخابات ریاست جمهوری آمریکا داشت. آیا به نظرتان در استیضاح روسف نیز همین طور بود؟برای همه‌ی برزیلی‌ها، فارغ از گرایش‌های سیاسی‌شان، اوضاع بسیار نگران‌کننده و ناراحت‌کننده است. باید برای خروج از این وضعیت راهی پیدا کنیم.

راموس: صد در صد. بدون شک همین طور بود. به همین دلیل فکر می‌کنم که فیلم این قدر ضروری است، برای مقابله با این وضعیت، برای ارائه‌ی روایتی متضاد، برای این که نشان دهد روایت‌های دیگری هم می‌تواند وجود داشته باشد. یک عالمه اخبار جعلی وجود دارد. خیلی زیاد. کلی تحریف حقیقت وجود دارد. برای مثال، درباره‌ی اتهامات روسف یک عالمه توضیحات مبهم ارائه ‌دادند-روندی به شدت کافکایی بود. کسی نمی‌دانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. کسی نمی‌دانست چرا روسف داشت استیضاح می‌شد.

 کاراکایا: اوضاع در مجلس نمایندگان آشفته به نظر می‌رسید.

راموس: در مجلس نمایندگان قطعاً همین طور بود. اما همان طور که در فیلم می‌بینید، در سنا این طور نبود. کل روند اصلاً این طور نبود. در سنا واقعاً دادرسی انجام شد. افرادی شهادت دادند و استدلال‌هایی ارائه کردند. گاهی با هم درگیر شدند اما رفتارشان بسیار متمدنانه‌تر از مجلس نمایندگان بود. بله، بر سر مضمون و طرز بیان استدلال‌ها بحث و جدل‌هایی درگرفت، و فیلم هم می‌خواهد ببیند که این حرف‌ها در آن شرایط چه معنایی داشت.

 کاراکایا: آیا فکر می‌کنید فیلم‌برداری و حضور شما بر بعضی از واکنش‌ها یا نتیجه‌ی استیضاح تأثیر داشت؟

راموس: همیشه این را از من می‌پرسند، به خاطر فیلم‌های قبلی‌ام، چون در فیلم‌هایم با کسی مصاحبه نمی‌کنم. فیلم‌هایم همیشه عمدتاً مبتنی بر مشاهده است. در این مورد، باید بگویم هیچ تأثیری نداشت. منظورم این است که به چیزهای دیگری که داشت اتفاق می‌افتاد خیلی بیشتر توجه می‌کردند. تنش زیادی وجود داشت. تلویزیون سنا از همه‌ی اتفاقات کمیته‌ها فیلم‌برداری می‌کرد. بنابراین، وقتی به ما اجازه دادند که از پشت صحنه‌ها و جلسات پشت درهای بسته فیلم بگیریم کاملاً به من اعتماد کردند و چاره‌ای هم نداشتند. نگرانی‌های دیگری داشتند.

 کاراکایا: فکر می‌کنید چه اتفاقی باید در برزیل بیفتد تا تغییرات مثبتی رخ دهد و کشور دوباره احیا شود.

راموس: در یک کلمه، به نظرم دموکراسی لازم داریم. به انتخابات تمام‌عیار با نامزدهایی شجاع نیاز داریم. باید به دموکراسی کامل بازگردیم. ]در اکتبر[ انتخابات داریم و سرانجام می‌توانیم بر اختلافاتی که دارد این کشور را نابود می‌کند، غلبه کنیم و به رأی دادن برگردیم، به جای این که همه‌ی چیزهایی را که در 11 سال گذشته به وجود آورده‌ایم از بین ببریم. به نظرم خیلی خیلی مایه‌ی تأسف است. برای همه‌ی برزیلی‌ها، فارغ از گرایش‌های سیاسی‌شان، اوضاع بسیار نگران‌کننده و ناراحت‌کننده است. باید برای خروج از این وضعیت راهی پیدا کنیم.

 کاراکایا: روند فیلم‌سازی‌تان چگونه است؟راموس: معمولاً درباره‌ی وضعیت، شخصیت، روند یا اتفاق خاصی که برایم جالب است فیلم می‌سازم. و بعد افرادی را پیدا می‌کنم تا از طریق آنها به آن وضعیت، زمان و مکان بپردازم و بر زندگی روزمره‌ی آنها تمرکز می‌کنم. بنابراین، از طریق این افراد و زندگی‌شان واقعیت را به تصویر می‌کشم و نشان می‌دهم. معمولاً فیلم‌نامه می‌نویسم. بعد به سراغ تأمین هزینه می‌روم. بعد ساختن فیلم تصویب می‌شود. معمولاً همه‌ی عواملِ تولیدِ فیلم‌هایم هلندی هستند چون خودم نیمه‌هلندی‌ام. اما این بار چنین اتفاقی نیفتاد. تصمیم گرفتم که فیلم‌برداری کنم و فردا سوار هواپیما شدم و به برزیل رفتم. خیلی فوریت داشت.

 کاراکایا: آیا می‌خواهید از انتخابات ریاست جمهوری فیلم‌برداری کنید؟ برنامه‌ی بعدی‌تان چیست؟راموس: نه. برنامه‌ی بعدی‌ام توزیع و پخش این فیلم است. و می‌خواهم به تعطیلات بروم.

سیمای نجیب سیاست در ایران

سوسن بلالی

یادکردی از زنده یاد #دکتر_غلامحسین_صدیقی ، چهره درخشان دانش و سیاست در سالگرد ولادتش

در شرح احوال #دکتر_صدیقی آمده است، ایشان ضمن تذکر مسائل حقوقی به مصدق گفته بود که ‌این کار بعداً دست شاه را برای برکناری او و گماردن دولت جدید بازخواهد گذاشت، و دکتر مصدق گفته بود «شاه جرأت نخواهد کرد.» به نظر من ارزیابی میزان وفاداری دکتر صدیقی به دکتر مصدق و اخلاق‌مداری او از آنجا آشکار می‌شود که بعد از آنچه در ۲۵ و ۲۸ مرداد رخ داد و صدیقی را نیز راهی زندان کرد، در هیچ جا دیده یا شنیده نشده که دکتر صدیقی آن پیشگویی را به رخ مصدق کشیده باشد.

شور ماجراجویی شرافتمندانه در علم و قدرت

مردی که خادم صدیق ایران و فرهنگش بود

فریدون مجلسی نویسنده و مترجم

در این یادداشت – نه فقط اشاره‌ به شرح زندگی دکتر غلامحسین صدیقی بلکه- به تحلیلی از زندگی فرهنگی و اداری، سیاسی و اجتماعی او می‌پردازم. نگاهی به زندگینامه او نشان می‌دهد که با استادی فرهیخته، کارمندی وظیفه‌شناس، سیاستمداری بااخلاق و وفادار، وطن‌پرستی صمیمی و انسانی همچون نامش «صدیق» و نیز «سالم» طرف هستیم. منظورم از «سالم» یعنی برخوردار از خصوصیات و صفات متعارف و طبیعی که محرک انسان در بهره‌مندی از نعمات زندگی، کنجکاوی و جاه‌طلبی برای تلاش در پیشرفت علمی و خانوادگی، وفاداری سیاسی، با ارجحیت‌دادن به حفظ شرف و ارزش‌های اخلاقی است. این خصوصیات تمجیدی از سوی پیروان سیاسی و دوستداران مسلکی او نیست. او در شمار اندک کسانی بود که حتی مخالفان دیدگاه‌هایش این صفاتش را می‌ستودند و برایش احترام قائل بودند.

زنده‌یاد صدیقی در شمار دومین گروه دانشجویانی بود که در زمان رضاشاه در سال ۱۳۰۸ برای تحصیل به فرانسه اعزام شد. هزینه این مأموریت فرهنگی از سوی ملتی فقیر تأمین می‌شد تا به کسانی سپرده شود که در بازگشت به کشور بتوانند ادای دین کنند. صدیقی از کسانی بود که آن مأموریت و دِین را جدی گرفت و با خدمات بعدی خود با سربلندی از جبران آن بسیار فراتر رفت. طی هشت سال تحصیل با تخصص یا تخصص‌های گسترد‌ه‌ای در علوم انسانی با دکترای جامعه‌شناسی به کشور بازگشت. تا آن زمان این رشته به عنوان شاخه‌ای مستقل از علوم انسانی در ایران شناخته نشده بود. صدیقی «سوسیولوژی» را جامعه‌شناسی نامید و از سال ۱۳۱۹ تدریس آن را در جایگاه دانشیاری در دانشکده ادبیات آغاز کرد. سال بعد وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران به‌کلی تغییر کرده بود. ایران به اشغال متفقین درآمده و رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ از ایران تبعید شده بود. دو سال بعد دکتر صدیقی به کرسی استادی دست یافت و سال بعد در کنار تدریس که حرفه همیشگی او بود مدیرکل دبیرخانه دانشگاه تهران شد. علاوه بر آن، در هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس سازمان ملل در لندن حضور داشت که منجر به تشکیل سازمان علمی و فرهنگی ملل متحد یعنی یونسکو شد. یکی دوبار هم به نمایندگی ایران در اجلاس‌های سالانه یونسکو شرکت کرد.

صدیقی که می‌کوشید در ساختار سیاسی کشور نیز مشارکت کند، در اوایل دهه ۱۳۲۰ به عضویت حزب ایران درآمد که بزرگترین حزب روشنفکران و تحصیلکردگان با عقاید سوسیال دموکراتیک بود، و به‌زودی در شمار رهبران آن حزب درآمد. با خروج نیروهای متفقین از ایران، و عدم تمکین قوای شوروی که منجر به حکومت یک‌ساله فرقه دموکرات در آذربایجان شد، حزب ایران در هماهنگی با قوام‌السلطنه در ائتلافی با حزب توده در دولت شرکت کرد که با سرخوردگی از عملکرد بعدی حزب توده، آن ائتلاف شکست خورد.

اهمیت نقش درآمد نفت در اقتصاد نحیف آن روز ایران و سهم ناچیزی که از آن نصیب ایران می‌شد، همچنین پنهان‌کاری‌های بازرگانی و نوع رفتار متکبرانه مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس که به ‌ایرانیان اجازه هیچ‌گونه دخالتی برای کسب آشنایی و تجربه در امور فنی و اداری آن شرکت را نمی‌دادند و نیز کینه‌ای که ناسازگاری انگلیسی‌ها طی بیش از یک قرن گذشته در دل ایرانیان پدید آورده بود، موجب شد گروهی از وطن‌پرستان نخبه و تحصیلکرده از احزاب مختلف به ندای دکتر محمد مصدق گردهم آیند و در جبهه‌ای واحد که جبهه ملی ایران نامیده شد، خواهان «ملی‌کردن صنعت نفت ایران» و پایان‌دادن به مذاکرات دولت برای اصلاح قرارداد نفت شوند. دکتر صدیقی از چهره‌های اصلی آن جنبش بود و تا پایان کار در آن جایگاه باقی ماند.

آن جنبش توانست در میان ایرانیان وحدتی پدید آورد که در تاریخ این کشور نظیر نداشت. آن وحدت کمک کرد و نفت ایران ملی شد. در قدم بعدی باید شکل حقوقی «ملی‌کردن» طوری مدیریت می‌شد که به صورت مصادره اموال و امری ظالمانه تلقی نشود و ایران بتواند به طور قانونی و بدون مزاحمت، کالای متعلق به خود را به بازارهای بین‌المللی عرضه کند. همچنین لازم بود در شرایطی که ‌ایران فاقد کارشناسان فنی در امر اکتشاف و تولید و تصفیه و فروش بود راهی برای مدیریت آن صنعت بزرگ پیدا شود. متأسفانه در این مرحله اختلاف‌نظرهایی در درون جبهه ملی و در بیرون میان دولت جبهه ملی با نظامیان متصل به دربار پدید آمد که آن وحدت را ضعیف کرد و دولت را از انجام رسالت و مأموریت اصلی خود که راه‌اندازی صنعت ملی شده نفت بود بازداشت. طرفداران مصدق که به شدت تحت‌تأثیر کاریزما و شخصیت ملی و محبوب مصدق هستند هیچ‌گونه انتقاد و قصوری را در عملکرد دولت او نمی‌پذیرند و شکست او را حاصل خیانت عناصر خودفروخته داخلی و دخالت مستقیم دو ابرقدرت امریکا و انگلیس می‌دانند؛ اما مخالفانش تقصیرها را کلاً به گردن دولت مصدق می‌اندازند که نتوانست هرچه زودتر به قراردادی برای بهره‌برداری و صدور نفت دست یابد و موجب رکود اقتصادی و تورم ناشی از انتشار اسکناس و مهم‌تر از همه قانونی‌کردن فعالیت حزب توده شد که بقای دولت و استقلال ایران را به مخاطره انداخته بود.

به نظر نگارنده در منطق هر دو طرف حقیقت و مجاز وجود دارد، که در شصت سال گذشته بسیار مورد بحث و جدل قرار گرفته است، در اینجا جز در مواردی مرتبط با دکتر صدیقی به آن بحث‌ها نمی‌پردازیم. در واقع مسائل داخلی جبهه ملی یا بهتر است به طور کلی‌تر گفته شود «نهضت ملی ایران»، از فردای بزرگترین پیروزی آن جنبش یعنی قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ آغاز شد، که مذهبیون به زعامت آیت‌الله کاشانی که نقش مهمی در بسیج خیابانی آن قیام داشت، خواهان سهم مهم‌تری در مدیریت کشور بودند، که با دیدگاه مصدق و جبهه ملی سازگاری نداشت و منجر به جدایی آن جناح شد. مرحله بعد که هدف اصلی قیام 30 تیر بود، تصدی وزارت دفاع ملی توسط مصدق و گماردن رئیس ستاد ارتش و تصفیه فوری ارتش از افسران رضاشاهی بود که ارتش و دربار را رویاروی مصدق قرار داد.

سپس موضوع اصلاحات قضایی و تقاضای تصویب اختیارات موقت قانونگذاری مصدق از مجلس شورای ملی بود که برخی از طرفداران و حتی بنیانگذاران جبهه ملی را به مخالفت و جدایی واداشت که آن را مغایر تفکیک قوا می‌دانستند و اعطای آن اختیارات را که وظیفه‌ای برای مجلس باقی نمی‌گذاشت، قانونی تلقی نمی‌کردند. تا این مرحله نظر مخالفی در روش یا سرعت انجام کار دولت مصدق از سوی دکتر صدیقی ندیده‌ام. شاید اعتماد و وفاداری او نسبت به وطن‌پرستی و درستکاری مصدق موجب تحمل و سازگاری بیشتر او می‌شد. مصدق که در لاهه با وزیر مختار وطن‌پرست و باسواد «حسین نواب» آشنا شده بود، در بازگشت به کشور که مصادف با قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و تشکیل دولت جدید او شد، حسین نواب را به وزارت امور خارجه منصوب کرد. اما دو ماه بعد، پس از آنکه لایحه تمدید اختیارات مصدق در هیأت دولت مطرح شد، نواب آن را حتی در صورت تصویب مجلس غیرقانونی دانست و استعفا کرد. آخرین مرحله اقدام به رفراندوم برای انحلال همان مجلس نیم‌بند و بی‌اختیار بود، که برخی از دوستان مصدق مانند دکتر صدیقی و دکتر سنجابی با آن موافق نبودند. به طوری که در شرح احوال دکتر صدیقی آمده است، ایشان ضمن تذکر مسائل حقوقی به مصدق گفته بود که ‌این کار بعداً دست شاه را برای برکناری او و گماردن دولت جدید بازخواهد گذاشت، و دکتر مصدق گفته بود «شاه جرأت نخواهد کرد.» به نظر من ارزیابی میزان وفاداری دکتر صدیقی به دکتر مصدق و اخلاق‌مداری او از آنجا آشکار می‌شود که بعد از آنچه در ۲۵ و ۲۸ مرداد رخ داد و صدیقی را نیز راهی زندان کرد، در هیچ جا دیده یا شنیده نشده که دکتر صدیقی آن پیشگویی را به رخ مصدق کشیده باشد. در حالی که چند روز بعد از همان رفراندوم تا آخرین لحظه به توپ بستن خانه مصدق در کنار او بود و به اتفاق او به خانه همسایه پناه بردند و خودشان را تسلیم پلیس زاهدی کردند.

دکتر صدیقی پس از ۲۸ مرداد و پس از آزادشدن از زندان، ضمن اینکه آمادگی همکاری با دولتِ به اعتقاد او «غاصب» را نداشت، در عین حال از کسانی نبود که با قهر از جامعه خود را به مهر‌ه‌ای باطل تبدیل و جامعه فرهنگی ایران را از نقش ارزنده خود محروم کند. دکتر صدیقی در سال ۱۳۲۷ «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» را در دانشگاه تهران به وجود آورده بود که در سال‌های پس از ۲۸ مرداد و آزادی از زندان و بازگشت به دانشگاه، سرانجام در سال ۱۳۵۱ با حمایت دکتر اقبال رئیس دانشگاه تهران و با همکاری دکتر احسان نراقی که او نیز در همین رشته در فرانسه تحصیل کرده بود، مسئولیت مؤسسه تحقیقات اجتماعی را پذیرفت، که بعداً تبدیل به دانشکده علوم اجتماعی شد و هزاران کارشناس علوم اجتماعی در آنجا تحصیل کردند و دانشکده‌های علوم اجتماعی سایر دانشگاه‌های ایران را بنیان نهادند.

دکتر صدیقی با همه آرامش و رفتار متمدنانه و مؤدبانه‌اش، شوری ماجراجویانه در دل داشت که او را آرام نمی‌گذاشت. بعد از ۲۸ مرداد سال ۳۲ نیز هر بار امکانی یا فرصتی دست می‌داد در جبهه ملی دوم مشارکت می‌کرد و مدت دیگری راهی زندان می‌شد. تا سرانجام سال پر التهاب ۱۳۵۷ فرارسید. اعتماد و احترام دکتر صدیقی چنان بود که حتی دشمن بزرگی مانند شاه در واپسین تلاش‌ها برای حفظ حکومت به پیشنهاد دوتن از رجال خوشنام دوران پهلوی یعنی دکتر امینی و نصرالله انتظام، از صدیقی برای نخست‌وزیری دعوت کرد.

درباره شناخت شاه از صدیقی شاید یادآوری این نکته که در یکی از گزارش‌های زندگی دکتر صدیقی خواندم بی‌تأثیر نبوده باشد، حاکی از اینکه: در اواخر سال ۱۳۳۱ قرار می‌شود محمدرضاشاه از تأسیسات ملی‌شده‌ نفت جنوب بازدید کند. دکتر صدیقی از جانب دولت مأمور می‌شود شاه را در این سفر همراهی کند.

شاه که در سفر آبادان به شدت تحت‌تأثیر شخصیت دکتر صدیقی قرار گرفته بود پس از آن سفر با شگفتی به اطرافیانش گفته بود: «‌در این سفر من نفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم.

 صحبت‌های این مرد مرا سخت مجذوب کرده بود. من حرف‌های محققانه‌ای درباره‌ ایران و مفاخر ایران از او شنیدم که تا به حال از هیچ‌کس نشنیده بودم و در هیچ کتابی نخوانده بودم.» شهرت دانش دکتر صدیقی بسیار فراتر از رشته تخصصی‌اش بوده است. شاید با همان آشنایی بود که محمدرضاشاه توصیه آن رجال مورد اعتمادش را می‌پذیرد و در واپسین ماه‌های حکومتش دکتر صدیقی را برای پذیرش مقام صدارت به کاخش دعوت می‌کند.

دکتر صدیقی به شرط آنکه ملاقات‌ها با حضور همان رجال مورد وثوق و اعتماد باشد می‌پذیرد. اما شاه شرایط او را که باقی‌ماندن در کشور و رفتن به مرخصی طولانی، تشکیل شورای سلطنت، عدم دخالت در امور دولت و حکومت و سپردن فرماندهی قوا به دولت و یکی دوشرط دیگر بود نمی‌پذیرد، و دکتر بختیار را به نخست‌وزیری کوتاه مدتش می‌گمارد. دکتر صدیقی دعوت همکاری در دولت بازرگان را نیز نمی‌پذیرد و به کلاس درسش باز می‌گردد.

اما بعد از سال ۱۳۵۸ شرایط چنان بود که دیگر نیازی به درس دکتر صدیقی نبود.

دکتر صدیقی در مصاحبه‌ای با مجله امید ایران در سال ۱۳۵۸ به عنوان آخرین آرزوی خود دربار‌ه ‌ایران می‌گوید:

«آرزو می‌کنم آینده‌ای روشن پیش رو داشته باشیم و جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک بنا کنیم که در آن همه حق اظهارنظر و عقیده داشته باشند. دیکتاتوری همیشه محکوم است و فردای ایران باید روشن از آفتاب دموکراسی باشد.»/ایران

زنده یاد دکتر صدیقی 4 سال استاد من و رئیس دپارتمان علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود . شخصیتی سخت و خشن بود که دانشجویان همواره از ایشان واهمه داشتند ولی من با وجود دانشجوئی درس نخوان و فقط به دنبال ورزش بودم شخصیت واقعی ایشان، که حاصل زندگی سیاسی پربار در کنار دکتر مصدق و عدم تسلیم به اندیشه پهلوی ، بسیار مهربان و و با صلابت بود را من دیدم و از اینرو همواره به یادش هستم .        آزادگی منوچهر شفائی

اعلامیه حقوق بشر 

حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی

یکی از عمده ترین مباحثی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر مطرح است، نوع دریافتِ محتوا از این سند بین المللی است .

لازمه اعلامیه جهانی حقوق بشر اجرای بودن آن است.

چه نیک است که این اعلامیه در اولین مسیر خود در سرزمین هر حکومتی تحقق یابد و پس از آن به جهان پیرامون تسریع یابد. اعلامیه جهانی حقوق بشر به فرد مربوط می شود . آری فرد نسبت به جامعه یکی از موضوعاتی است که در آن حقوق بشر متذکر می شود. این سند بین المللی ضمن تاکید بر اجتماع که موجب رشد مناسب افراد را محیا می گرداند، به افراد و فرد در جامعه بسیار تمرکز کرده است. لیکن یکی از تعابیری که میتوان بر حقوق بشر نام گذارد،موضوع شخضیت یافتن ” فرد ” است.

فرد در جامعه بشری فردی با ارزش و منجصر به موضوع است. از جمله معیارهای باورپذیری تحقق این ارمان در سحط گسترده آن را می توان به موضوعیت همین بحث اعلام نمود.

بله بر سر همین امر که حقوق فرد در الویت قرار داده شود و یا وظایف فردی مدلول واقع شود.روشن است که نظام بین الملل در این پرسه پاسخگو است و تنها متکی به کشورها نمی شود،زیرا در عینیت بخشیدن به آن نه تنها جز بلکه کل نیز معیار اصلی جهتِ اجرای کامل آن قرار دارد.

بدین خاطر است که در اجلاس جهانی حقوق بشر در ” وین” مطالب لازم و در برگیرنده وظایف بین الملل در ژوئن ۱۹۹۳ مورد تایید وقاع گردید. تمامی حقوق بشر ،جهانی،غیر قابل تفکیک ،وابسته به هم ،و مرتبط به هم هستند،جامعه بین الملل می باید،در سرتاسر جهان ، با حقوق بشر با شیوه ای منصفانه و برابر ،و بر یک پایه ،و با یک حد از تاکید برخورد کند. در عین اینکه اهیمت خصوصیات ملی و محلی و زمینه های متقاوت تاریخی، فرهنگی ، و مذهبی را باید در نظر داشت،این وظیفه کشورهاست که صرف نظر از نظام های سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی خود،موجبان پیشرفت و صیانت از تمامی حقوق بشر و ازادی های اسیاسی را فراهم کنند.

در حقیقت حقوق بشر به آن میزان مورد قبول کشورها است که حتی در برخی موارد لازم به دخالت کشورها جهت حفظ و صیانت از موضوع عمومی و بسیار مورد احترام حقوق بشریافت می شود.

دلیل بر این مورد را می توان در نحوه برخورد هر کشور با شهروندان خود دانست که ،رفتاری عمومی محسوب می شود و انتقاد از خارج حکومتها، آن هم از سوی حکومتهای دیگریا سازمانهای غیر دولتی کشورها دیگر،مداخله در امور داخلی آن کشور محسوب نمی شود. اجلاس جهانی حقوق بشر تایید می کند که پیش بردن و صیانت از تمامی حقوق بشر ،موضوعی است که جامعه بین الملل مجاز به اظهار نظر در ان است . بازگردیم به مبحث اول در سطوح بالاتر،حقوق بشر را می توان در نبود تبعیض و همچنین بودن آزادی و امین فرد دانست. بدون رفتارهای غیرحقوق بشری ،چون اخراج، تبعید فزندان ،بازداشت بدون مبنا، و.. که در این صورت میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی حقوق بشری نقض می شود و دیگر بهره ای جامعه از حقوق سیاسی و مدنی نخواهند برد. عدم احترام و بی حرمتی به حرمت ،حق ازادی یکی از معظلاتی است که میتواند گریبان گیر فعالین و افرادی شود که جویای به اثبات رساندن و تحقق حقوق بشر هستند.

کماکمان می بینیم که در نبود جامعه دمکراتیک،حتی در مقابل درخواست اکثریت و دفاع از آزادی و حقوق بشر ،سرکوب ها به صورت ناثواب مشاهده می کنیم.در این امر گذشته صیانت از اتهام های غیر منصفانه که از جمله موارد نقض حقوق بشر است نیز برخورد می شود. در نبود این حق حیات ،بدرفتاری فشکنجه روحی و جسمی، وجود محاکمه ها مغرضانه و… یافت می شود. حقوق بشر را می توان از دو قوه مقننه و قوه قضائیه جستجو کرد.

اگر این دو قوه سیاستگذاری و قوه قهریه در امور خود به صحیح و حق باشند،تحقق حقوق بشری امری تسهیل یافته قلمداد می شود. وجود قوه قضائیه مستقل  اجرای عدالت های حقیقی ،عدم دستکاری در اعمال صورت گرفته و حق دفاع از خود و… همانطور که مشاهده می کنیم در نبود این قوه مستقل حتی آزادی اندیشه و عقیده نیز در دستگاه مسموم واقع می شود. همان امری که حکومت دمکراتیک است در همان بطن خود زیر سوال می رود و به پیشتازی مبازه با حقوق حقه افراد کشیده می شود. جامعه دمکراتیک این هدیه ای که حکومتهای غیر ماهیت حقوق بشری به آن ناثواب می خوانند،را خود می بیند و خواهان مستقر گردیدن جامعه ای باز و وجود گزینه های آزادی بیان و عقیده و اندیشه است. این ازادی البته تا انجا می بیند که دخیل و متجاوزگر دیگر عقاید نشود.

این در حالی است که مخالفین حقوق بشر تنها در یک ” ثنا ” آن هم مونیسم گرایی بر تفکر خود پیش می روند. تک بعدی و تنگ نظری اط معظلاتی است که میتواند خطر بزرگ حقوق بشر خوانده شود.آن زمان که تنها یک تفکر و ایدئولوژی را حق می پندارند و دگر عقاید را بخصوص اقلیت ها را محکوم به فنا  میخواندو نبود صیانت گری به نام حکومتها از این پرسه مهم موجب می گردد که نقض آشکار صورت گیرد و همانا که در اجلاس ” وین” تیز عمومی محسوب شدن این نقض آشکارا سخن گفته شده است.

البته نکته ای اساسی در این بحث نیز یادآوری می شوم که سرکوب و یا تعلیق احزابی که هیچگاه قابل توجیه نیستند را نمیتوان در این دایره قرار داد ،ان دسته از سازمانهای که با تجاوزگری به حقوق دیگر افراد جامعه به نوعی در خودخواهی و تعصب به رسدین به قدرت به سر می برند و ضمن مونیسم گرایی و تنگ نظری خود افرادی هستند که مخالف دیدگاه دیگران به صورت رادیکال نیز هستند. در اینجا حقوق انسانی  این افراد و حقوق مدنی و سیاسی تفکیک می شود. در حق ادعای این بحث باید گفت  که، جامعه به ثبات بیش از انچه لازم است متوسل می شود و اگر معیارهای مجاز حقوق سیاسی ومددنی رد شودفنباید انتظاری از حقوق بشری دید که خودشان نقض ،آن شده باشند. اسسا وجود رفتارهای خشونت آمیز و تروریستی ،خودعاملی بر فبرهم زدن حقوق بشری نامیده می شود. معیارهای بین المللی حقوق بشر برای گروه های اقلیت ،فارغ از مسائل فکری و ایدئولوژیک ،تضمین گر مقررات خاص خود نیز است.

کشورها ملزم به قبول و پذیرش اقلیت ها هستند و همچنین این افراد نباید به عوان شهروندان درجه دومحسوب شوند ؛

زیرا فرد در جامعه فارغ از پیرامون دارای ارزش و کرامت انسانی است و به دلیل تفکرات ( این با توجه به رفتار دمکراتیک خود انهاست و نه افرادی که عضو گروههای تروریستی هستند) این اقلیت از جمله حق مشارکت در امور کشور به طور برابر با دیگران و نیز مشارکت در تصمیم گیری جامعه اقلیت خود هستند.

در آخرین جمله از مبحث حقوق بشر لازم به تذکر میدانم که حقوق بشر فارغ از محتوای سرزمینی امری عمومی است و در دفاع از حقوق افراد وارد عمل می توان شد. البته اسناد میثاق بین المللی و مقاوله نامه اختیاری اجازه بر ان می دهد که حکومتها نقش عمده ای را برقرار نمایند با این حال حقوق بشر زاده تفکر هر انسان آزاده است.

 موج تازه احضار و بازداشت

اطلاعیه مطبوعاتی   ۱۵ آبان  ۱۳۹۷

موج تازه احضار و بازداشت روزنامه‌نگاران در ایران را محکوم می‌کنیم

گزارش‌گران بدون مرز (RSF) موج تازه‌ سرکوب علیه روزنامه‌نگاران در ایران برای ابراز نظر در شبکه‌های اجتماعی را محکوم می‌کند. در کمتر از یک ماه شماری از روزنامه‌نگاران به نهادهای امینتی و یا دادگاه‌ها احضار و دست‌کم چهار روزنامه‌نگار بازداشت شده‌اند.رضا معینی مسوول دفتر ایران و افغانستان سازمان در این باره گفت : « گزارش‌گران بدون مرز خواهان آزادی فوری این روزنامه‌نگاران و پایان دادن به بازداشت‌های خودسرانه است. سرکوب آزادی اطلاع‌رسانی و بازداشت روزنامه‌نگاران راه‌یافت مبارزه با فساد گسترده نیست.»ماموران امنیتی لباس شخصی به تاریخ  ۱۴ ابان ۱۳۹۷، مسعود کاظمی خبرنگار سابق شرق را پس از بازرسی منزل و ضبط ابزار کار شخصی از این میان سخت دیسک رایانه‌هایش بازداشت و به محل نامعلومی منتقل کردند. خانواده و وکیل وی از دلیل بازداشت، نهاد بازداشت کننده و محل بازداشت وی بی اطلاع هستند. این روزنامه‌نگار در صفحه توییتر خود در باره وضعیت کشور و مواضع جناح‌های مختلف انتقاد می‌کرد. حساب توییتری وی نیز ساعتی پس از بازداشت بسته شد.

همچنین  یک هفته پیشتر ماموران وزارت اطلاعات  به تاریخ ۷ ابان ۱۳۹۷ صبا آذرپیک ، روزنامه‌نگار سابق ماه‌نامه تجارت فردا و روزنامه اعتماد را  بازداشت کردند. پس از بازداشت حساب توییتری و کانل تلگرامی وی نیز مسدود شد. صبا آذرپیک در آخرین افشاگری‌هایش با انشتار اسنادی وزیر صمت محمد شریعتمداری را به فساد و ارتسا متهم کرده بود. این وزیر که از چهره‌های پشت پرده امنیتی به تازه‌گی به وزارت کار و رفاه احتماعی انتخاب شد. این افشاگری‌های درست دو روز پیش از رای گیری مجلس منتشر شده بودند موجی از واکنش را در شبکه‌های اجتماعی  و در میان سیاست‌مداران دامن زدند. در روز رای‌گیری نیز معاون وزرات اطلاعات بدون تکذیب صحت مدارک اما اعلام کرد که از منتشر کنندگان این اسناد شکایت خواهد کردوی یک روز پس از بازداشت با سپردن وثیقه به شکل موقت آزاد شد.

صبا آذرپیک پیش از این بارها بازداشت شده بود از این میان در تاریخ ٧ خرداد ١٣٩٣ بازداشت و روز ۲۹ مرداد ماه، پس از سپری کردن بیش از هشتاد روز در انفرادی، با سپردن ۲۰۰ میلیون وثیقه آزاد شد.

 روزنامه‌نگاران و فعالان رسانه ای در دیگر استان‌های کشور هم از احضار و بازداشت و محکومیت  بی نصیب نیستند. اجلال قوامی روزنامه‌نگار مستقل به تاریخ ۲۵ شهریور۱۳  ۹۷ ماه با اتهام «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی» برای انتشار سه نوشته بر روی شبکه‌های اجتماعی در باره وضعیت فعالان حقوق بشر و زندانیان عقیدتی از سوی شعبه   دادگاه سنندج به هشت ماه زندان محکوم شده است.  وی به تاریخ ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ از سوی شعبه دو دادسرای سنندج احضار و بازپرسی شد. وی با قرار کفالت ۲۰ میلیون  به شکل موقت و در انتظار دادگاه و صدور حکم آزاد شد.

در همین شهر به تاریخ ۱۴ مهر ماه کاظم ایمان‌زاده، مدیر مسو.ل سایت هیوانیوز نیز به شعبه نخست دادکگاه کیفری استان احضار شده بود.سپاه پاسداران از شاکیان این روزنامّ نگار است. که برای انتشار خبرهای بر روی سایت به «نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی» وی در انتشار برگزاری دادگاه به شکل موقت آزاد است.

جمهوری اسلامی ایران در رده‌بندی جهانی آزادی مطبوعات ۲۰۱۸ گزارش‌گران بدون مرز از میان ١٨٠ کشور جهان در رده ١٦۴ قرار دارد.

دلنوشته و کاریکاتور ها

سپیده کرامت بروجنی

 نه دیگر  روزگار،  

از  جنبل و جادو  خبر دارد

و نه  جادوگری  از دسته ی  جارو  خبر دارد

چه سود از گردی گردو و عقل گرد ما وقتی

که کرمی کوچک از بی مغزی گردو خبر دارد

نه ما از خانه های مومی هم با خبر هستیم

نه در  ماه عسل  زنبوری  از کندو  خبر دارد

دوباره  یک نفر  در ازدحام سایه ها  گم شد

ببینم  بین  ما  آیا  کسی  از  او  خبر دارد؟!

سراغ خانه اش را می گرفتم شاعران گفتند

تمام  کوچه  از  عطر  گلِ شب بو  خبر دارد

که زندان است و

 زندان دارد از او مرد می سازد!

وکیلش  گفته  از  پرونده ی بانو   خبر دارد!

و  تنها  جرم  او  بوسیدنِ  لبهای شوهر بود

که قاضی از شراب مانده در پستو خبر دارد

مبادا  زیر لب  هم  گفته باشد دوستت دارم

که در وقت اشاره  چشم از ابرو  خبر دارد

و فردا، روزنامه ، تیتر اول ، بوسه در زنجیر

و از هر چه که آن سو بهتر از این سو خبر دارد!

دوباره دخمه و زن ، قصه ی زنده به گوری ها

و  خواجه   لابد  از  زیر و بم  یارو  خبر دارد

زمین و  این همه  سوراخ و  کرمِ  مردم آزاری

به قول گربه  آن تو رفته  از آن تو  خبر دارد

رگ ما بی خودی از فرط غیرت می زند بیرون

که حتًی  از  گروهِ  خون ما  زالو   خبر دارد

چه پیش آمد که بزها تازگی از گله می ترسند

کسی از نقشه ی این چند تا ریشو خبر دارد؟

همیشه دور میدان  زردها مشکوک تر هستند

که ترسو  هر چه باشد  از دل ترسو خبر دارد

عروسی و عزا فرقی ندارد مرگ موروثی است

و  قربانی  خودش  از  نیًت  چاقو  خبر دارد

و تا  روزی  که احساس شما از ناف پایین تر

و عقل  ما   فقط   بالاتر   از  زانو   خبر دارد

همین آش و همین کاسه ست من مرده شما زنده

که گاهی ماست حتی از وجود مو  خبر دارد!

ممكن است…

ممكن است چند روز ديگر

جيبهايم پر شود از برف

ممكن است چند روز ديگر

نامه های گرسنه برسند و

شرم سيگاری برايم گران شود

ممكن است ناگهان چايی ام سرد شود

ممكن است زير سيگاری در بالكن بگذارم و فکر کنم

و پر شوم از مه

سينه ام از دل

دلم از صدا

صدايم از گريه…

ممكن است…

ممکن است زمستان در راه باشد

ممکن است راست گوید روحانی

گرانی بر مسئولین تاثیری ندارد!