مارس 25
فراخوان جلسه هم اندیشی کمیته پژوهش ٢۶ مارس ٢٠٢٢
مارس 25
تبریز بعد از دنیا
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود (بوستان سعدی)
آنهایی که مرا خوب نمیشناسند گمان میکنند که من یک نفرم، و به تبع آن فکر میکنند که تبریز من هم یک شهر است.
آن اوایل نزدیکتر از آن بود که ببینمش. بخشی از خودم بود و نه هنوز به صورت تجزیهشده به دو بخش محیط و من. البته بادهای پائیزیاش بود که خاک را بیرحمانه توی چشم میپاشید و برف زمستانهای سختاش که وقتی درِ خانه را باز میکردی سینه به سینهات ایستاده بود. یا تو خیلی کوتاه بودی یا برف سرکش و بلند. و بعد یکی راه میافتاد با پارو و راهی باز میکرد تا تو از درِ خانه و کوچهی باریک میرسیدی به بازارچه؛ و از مدرسه که برمیگشتی نور چشم نداشتی، که آفتاب روی برف نگاه تو را از تو ربوده بود. اما فاصلهای در کار نبود تا آدم بتواند فاصله بگیرد و ببیند و بگوید: این ارک علیشاه، این مسجد کبود، این باغ گلستان، این گجیل، این شنبه غازان، این سید حمزه، این صاحب الامر، این عون ابن علی (آینالی) و الی آخر.
بعدها فهمیدم که چه ظلمی به شهر میکردهام. فقط بوها بودند، و بعضی حرکتها. مثلاً موقعی که ایستاده بودم بالای گود، صبح زود، جلو مغازهی پسرخالهی پدرم، علی اکبر، که هم رضایتنامه برای مدرسهی ما مینوشت و هم کفنهای مردههایی را که روانهی قبرستان «شاوا» بودند، تحویل صاحبان مرده میداد. خب! احساسی که من داشتم این بود که اینها یعنی همین. و یا مثلاً وقتی که کوچولوی کوچولو بودم، اندازهی میخچهی کف پای پدر، و همانقدر هم موذی، که از «قونقاباشی» تا «وازال» صبح زود با برادر بزرگم و پدرم میرفتم. پدر در «وازال» در کارخانهی چای کار میکرد و از طرف مدیر کارخانه مأموریت بسیار مشمئزکنندهای هم داشت و به حالتی عذرخواه موقع تعطیلی کارخانه دم در میایستاد و دست به جیب کارگرها میزد تا مبادا آنها چای دزدیده باشند. و از آنجا که بیرون میآمدیم دشت گسترده بود که میرفت تا «لاله» و «راواسان»، که بعدها زیبایی همهشان، هم برکهها و هم آن درختهای بادام و زردآلو و امرود و سیب رفتند توی شکم راه کمربندی و یا شکم قبرستان تازهی «وادی رحمت» که حالا اگر از بالای قبر پدر زنم در همان وسطهای ردیف چهارده قبرها نگاه کنید آن پایین، تقریباً بقایای همان کارخانهی چای مخلوطکنی ۱۳۲۰ را میبینید و بعد ماشینسازی و تراکتورسازی و آن دورترها، خیلی دورتر، خانههای سازمانی و شاید حتی جادهی دوطرفه و سراسر «نصف راه» هم آن دوره و هم این دوره را، و از همین راه بود که شخصیتهای رازهای سرزمین من برای رساندن خود به پایان رمان، راه «کندوان» را در پیش گرفتند، برای رسیدن به سرخاک «تهمینۀ ناصری»ی اسفندیار و سهراب و ناصر ازدستداده، که در پای آن کلبههای عمودی و خوفناک و طبیعی که درست از سینهی کوه روییدهاند، در آخرین صفحات آن رمان خفته است؛ و بعدها، همین چند سال پیش، شنیدم که مردم واقعاً به زیارت تربت «تهمینه» – گمان کردهاند واقعیت داشته است – به زیر پای آن مجسمههای معجزهی کوه میروند؛ در حالی که انتقال تهمینهی «سمنگان» شاهنامهی هزار سال پیش، آن هم فقط بر روی کاغذ، صورت گرفته است. در اینجا هم انگار مردم دنبال مخفیگاههای کهن میگردند. ولی «نصف راه» هست، از همان جا، و درست از بیخ گوش «لاله» و «راواسان» ]ده زادگاه مادرم[، حالا هم جادهی بزرگ به طرف «اَسکو»ی «سردرود» کج میشود و ناگهان «باغهای اطراف، آن پایینها، و آن بالاها، همه رنگ طلا…این جاها پائیز زودتر میرسد. انگور را میچینند و پائیز میرسد، و گاهی هنوز نچیدهاند که میرسد. حالا بادی که در میان شاخههای درختها ]میپیچد[، انگار گوشوارههای طلا را زیر هزاران گوش نامرئی تکان ]میدهد[. دورتر، دریای لیرههای طلاست. آسمان، آبی روشن…، تکه ابرها، بیشکل و بیقواره…».[1]
البته در آن زمان که ما به آن کارخانهی چای مخلوطکنی میرفتیم و چند سال بعدش که کارخانه به علت اشغال روسها دیگر تعطیل شده بود، و حتی گاهی پس از سقوط فرقه، از بالاخانهی آن خانهی زادگاه مادر در «راواسان» هم صدای گرگ را در شب از اطراف ده میشنیدی، هم برکههای خفته در حصار سپیدارهای خنک را به شهود حس میکردی، و هم صدای خرناسهی کشدار کامیون را میشنیدی که از جنوب میاندوآب، مراغه یا مهاباد کوبیده بود و آمده بود و چون دیر کرده بود دهات اطراف را بیدار میکرد و میرفت. در سال ۱۳۲۸، یک بار هم به صورت یک خرّاز دورهگرد به «راواسان» رفتم، با مقداری عطر و پودر و کرم، که همه را در برابر هشت تومان سرمایهی اهدایی پدر خریده بودم. خاله و مادربزرگ مادر هرچه میتوانستند از این خرتوپرتها خریدند. بعد از ظهر به طرف شهر راه افتادم. تابستان بود. فکر کردم وسط راه سوار گاری یا الاغ کسی میشوم. نشد. یکی از آن کامیونها خرناسهکشان میآمد. ایستادم، اول توقف نکرد. ولی بعد صد قدم دورتر نگه داشت. دویدم که سوار شوم. دو نفری توی کامیون نشسته بودند. سیوپنج شش ساله، میخندیدند. گفتند بیا بالا. چهار تومان پول نقد داشتم با آن صندوقچهمانند که به دور گردنم آویزان بود. دور و بر را نگاه کردم. دویست قدم آن ورتر، همان کارخانهی متروکهی چای بود. سوار نشدم. هنوز هم نمیدانم چرا. مرداد تبریز و اطرافش بسیار گرم است. از آنجا تا «گود مردهشوخانه» پیاده و گاهی با گاری آمدم. وقتی به خانه رسیدم و سر دستگاه خرازیام را باز کردم، غوغای غریبی از عطر و کِرِم آبشده و رنگهای مخصوص بزک زنانه که همه را از دم بازار با حوصله و دقت انتخاب کرده و خریده بودم، از توی صندوق بیرون زد. عشق واقعی من به عطر از آن غوغای سحرآمیز آغاز شد ولی پروندهی آن خرّاز نوجوان برای ابد بسته شد.
«شمس تبریزی» حرفی زده است که دربارهی من صادقتر است تا خود او: «برای آن تا یک چشم دوست بینم صد چشم دشمن میباید دید.» دهها کتاب تاریخ و رمان و شعر مربوط به جنگ دوم جهانی خواندهام و صدها فیلم دیدهام، اما حقیقت این است که وقتی درستتر فکر میکنم میبینم که جنگ دوم جهانی از همان «گود مردهشوخانه»ی تبریز شروع شد، ولی برای درک حقیقتی به این روشنی دور دنیا را باید میگشتم و «صد چشم دشمن» باید میدیدم. دور دنیا را گشتهام تا تبریز را بهتر بفهمم. مسئلهی تعصب نیست. کسی که به زادگاه خود برنگردد، دنیا ندیده؛ یا بهتر، از مادر نزاده. ولی این را در آن روزهای اول نمیتوان فهمید. نه اینکه آدم شعورش قد ندهد، نه! حسی میرود در پایین قلب و بالای معده کمین میکند و میماند. انتظار میکشد و میماند. تا اینکه گشتن دور دنیا و تجربه کردن آدمهایش، دستهای آدم را بلند میکند و میگذارد روی آن حس. مرد هم باشی آن آبستنی را حس میکنی و بعد میبینی اگر حتی معنی هم نداشته باشد، چیزی به مراتب بالاتر از معنی دارد. به همین دلیل، ناگهان فواره میزند. خودت را ده بار کوچکتر میکنی، شصت ساله که هستی، شش ساله میشوی در سال ۱۳۲۰، و ناگهان اسب گاری پدر َدرِ اصطبل خانهی وقفی را با پوزه و سرِ توی توبرهاش باز میکند و میزند بیرون و چون در حیاط بسته است دور حیاط وقفی «گود» دیوانهوار میدود و آخر سر میرود کنج حیاط، کنار دیوار باغِ «میرزا رفیع» میایستد و ما از روی کاغذ پنجرهی جِرخورده، تنبان به پا و ترسزده، اسب بیچاره را تماشا میکنیم و دو عبارتِ «قبیستان حَیَطی» ]حیاط قبرستان[ که همان خانهی وقفی مسکونی توست و «پنجرهی کاغاذی» ]کاغذ کاهی و روزنامه که موقع شکستن شیشهی پنجره با سریشم روی پنجره را با آن میگرفتند[ در ذهن حک میشود. و بعد مادربزرگ، عین یک مادرسالار ابتداییِ خودگماشته همه را از حیاط میبرد بیرون. اسب همانجا میماند. مادر بزرگ همه را هدایت میکند به داخل چشمهی سی چهل پلهای و همسایهها را میبرد آن تو و در را میبندد تا اسب آسمان غرمبهی تبریزِ جنگ دوم را به تنهایی بشنود. و بعد هیچ سروصدایی نیست. درِ آب انبار را باز میکنند و همه میآیند بیرون؛ و بعدها که تابلوهای «ریورا»ی مکزیکی را میبینی، در کتابها و موزههای آمریکا و اروپا، دوباره به یاد میآوری، چرا که پدر و پدرهای دیگر از بالای گود، کنار هم، با دستهای حلقهشده در جلو یا عقب، با آن کپیهای کارگری که بعداً دو نسل کارگر و روشنفکر سرشان میگذارند، پایین میآیند و بعد معلوم میشود «صلح» شده و هفتههاست که افسرها و سربازها با لباس مبدل از کورهراهها درمیرفتهاند. و همه میروند پشت بام، که از پشت سپیدارهای سر به فلک کشیدهی باغ بزرگ کناری میتوان آن اسبهای چاق و بلند «مجار» را دید که «یلینکا» ]گاری روسی[های بزرگ را میکشند که چند برابر «داشقا» ]گاری به ترکی تبریز[های تبریزند. و همینطور میآیند و بعد همه جرأت میکنند و تو هم کنار دیگران از گود میزنی بیرون تا سرِ چهارراه «قره آغاج» و «منجم» شاهد ورود ارتش خارجی باشی. بعضیها عین آدمهای خود شهر هستند، چرا که هنوز نام رنگ چشمشان را نمیدانی، ولی بعضیهای دیگر صورتهای شیت و ویر دارند با چشمهای منتظر و مبهوت و کمی ترسزده، و بعضیها دندانهای طلا دارند که از زیر سبیل کلفت برق برق میزنند و تانکها که میآیند. این همان شهریور بیست معروف است. و همگی یک پدر هم دارند که چشم و ابرو و گیس و سبیل مشکی دارد که عکساش را با احترام تمام میآورند، و تو صدای قلب پدرت را میشنوی که دستت را گرفته، کپی به سر دارد و تماشا میکند و روز از نو و روزی از نو، و برمیگردی به همان گود مردهشوخانه و خانهی وقفی، همانطور که چند سال بعد برمیگردی و بعد در سالهای بعد هر کجا که رفتی به آنجا برمیگردی، و حتی حالا داری پس از مرگ مادر در سال ۷۴ برمیگردی و میبینی که پدر با چند سالدات ]سرباز[ روس وارد حیاط وقفی شدهاند و مادربزرگ عجله دارد که متکای تو را زیر شلیته و تنبان مادرت بچپاند و یل رنگ و رو رفتهی خودش را هم از روی آن تنش کند و چادر را بیندازد روی سرش و تا سالداتها برسند به هشتی و سرک بکشند به اتاق، مادربزرگ چنان زن حاملهای از مادر ساخته که بیزن ماندهترین مرد دنیا هم رغبت نمیکند نگاهی به سویش بیندازد، و بعدها وقتی که تو «سیمیشکا» ]تخمهی آفتابگردان به روسی و ترکی[ میشکنی یاد آن کلمهی عوضی «ماتیشکا» میافتی و یاد کاسهی آب چشمهای که از حیاط رد میشود و پدر آن کاسه را میدهد دست سرباز روسی که آن کلمه را گفته، و روسه خندهاش میگیرد و دندانهای طلایش میزند بیرون و پدر آب متعفن را میگیرد جلو دهان او تا بنوشد و وانمود میکند که معنی کلمه را ملتفت نشده است. نشریهی معروف «ایسکرا»ی سوسیال دموکراتهای روس از راه مخفی تبریز به روسیه میرفته، هم در آن زمان که ستارخان به کنسول روس میگفت من زیر پرچم روس نمیروم و میخواهم هفت هشت کشور بیایند زیر پرچم ایران. و تبریز، زن و مرد بزرگ فراوان دیده ولی از ستارخان بزرگتر ندیده. مسئله این است: چگونه یک غیرت فردی سراسر پرچم یک کشور را در حساسترین لحظه به تن و روح خود میپیچد. و چرا آدم نمیتواند بی ستّار از کوی و برزن تبریز، حتی در خیال و حافظه بگذرد؟
از گود که بیرون میآمدیم از آن سویش میرفتیم به کوی «ویجویه» که بخشی از تاریخ مشروطیت است و از این سویش میآمدیم طرف «گَجیل قاپوسی» ]دروازهی گجیل[، که در نسل ما و نسل بعدی، تبریزیِ واقعی کسی است که از «دانشگاه» گجیل فارغالتحصیل شده باشد. پس از فارغالتحصیلی دیگر از هیچ غول و هیولا نخواهد ترسید. میوهفروشیها و سبزیفروشیها این جا هستند. پرندهفروشیها، نه دو تا و سه تا بلکه دهها، با مهمانان همیشگیشان پرندهها و پرندهبازها و رنگ مو و آواز پرنده و اسامی پرنده و حریر نرم و تصادفی کلمات، همه زنانه و کودکانه؛ و من برای نوشتن صفحاتی از آواز کشتگان، اول خود را به شاگردی این رنگ و بو و صدا مُباهی کردم، و بعد از دوستم «مجید سیفالدینی» کمک خواستم. گجیل، یک بوی منتشر ویرانی، ترکیبی از شهری «پدروپاراما»یی و «ماکوندو»یی، ولی از هر دو جالبتر، و پیرمردها همه شکل «بورخس». فضای تقسیم زمان و زندگی با چاقوها و انحرافها، عشقها، جنایتها، خیانتها، و افسانههای منتشر از جیب بریها و شیرهکشیدنها و اشیای عتیقه و هنزر پنزر کهنه و نو و معرکهگیرها و مرکز فروش اموال مسروقه و محل نمایش همهی اعتیادها. و چیزهای غریب چنان فت و فراوان، و مرکز چنان قطّامههایی که زبان آپاردی و پاچه ورمالیدهی هیچ محل دیگری به گرد پای زبانشان نمیرسد. و کاروانسراهایی با پیرترین بوقلمونها، همسن «بورخس»های بیرون کاروانسراها؛ و پیچیده و پرهیجان؛ پاتوق پاتیلها و لوطیها و نوچههایی که ایستاده یا نشسته دوره میبینند تا دور دستشان بیفتد؛ و همه دنبال شکار یابو- از تحصیلکرده و شهری، تا دهاتی و سرباز، و تا بومی و بیگانه، و فکرش را بکنید که برای رسیدن از آن گود «مردهشوخانه» به مدرسهی «پرورش» در خیابان «تربیت»، بچه مدرسه باید از این مجموع رد میشد. و در «پرورش»، همه تر و تمیز و تیتیش مامانی بودند و ما بُر خورده بودیم و زجر میکشیدیم. علت این بود که ما را پسر «حاج محمد علی بادامچی» فرستاده بود به این مدرسه، که از یک سو خویش پولدار پدر بیپول ما بود و از سوی دیگر پسر نزدیکترین رفیق خیابانی. و حالا، تو، بزمجهی گود مردهشوخانه همکلاسی پسر استاندار، پسر فرماندهی لشگر و پسر رئیس دادگستری و پسر رئیس شهربانی و بچه پولدارهای دیگر بودی. و هم معلمها میزدندت و هم بچه پولدارها، تو هم می زدیشان. البته جای بدی نبود. از «گود» تا «پرورش»، مثل از «پاریز تا پاریس» بود. و کینه نسبت به سرمایه، نه مال خواندن «مارکس» و «انگلس» و «لنین» بود، نه میراث «ملکم ایکس» و «کاسترو» و «چه گوارا»، بلکه پس از اینکه اینها را خواندی میفهمی که محصول همان مدرسه بود. ساعت دوازده به سرعت از مدرسه میرفتیم وسط بازار به یکی از تیمچهها که در آن پدر چای را غربال، وزن و بستهبندی میکرد، در کارخانهی «حاجی قنادان». دوباره به مدرسه برمیگشتی و ساعت چهار دوباره برمیگشتی به همان تیمچه یا تیمچهی دیگر. و تجربهی من از بازار برمیگردد به آن سالها، و چون در جاهای مختلفش کار کرده بودم، روح آن سنت مکالمه، کار، و به دنبال آن کینه نسبت به خرید و فروش، داد و ستد، تجارت و بورژوازی، از همان دهنهی بازار «امیر» تا کنار «قوری چای» و یا «مهران رود»، با من ماند.
بازاری که جالب بود و همهی ساعات تفریح َمنِ نوجوان را با شکنجهی کار طاقتفرسا از من میگرفت. ولی حقیقت این است که آدم باید احمق باشد تا همیشه در آن بازار بماند. همه گذشته بودند. من هم باید میگذشتم. از جایی به آن پیچیدگی و عظمت. «مارکوپولو»، «حمدالله مستوفی»، «تاورنیه»، «شاردن»، کشیشهای «یسوعی» و «مسیو فلاندن» فرانسوی و روسها و «هدایت» خاطرات و خطرات، انگلیسیها و مستشارهای نظامی آمریکا. از دهها دهنهی کوچک و بزرگ و سوراخسنبههای مخفی کوچههای باریک و تاریک و پیچاپیچ میشد وارد بازار شد و از آن بیرون آمد. و روزهای عزاداری شلوغترین دورهی بازار بود و من رنگ و بو و حالت جمعی جماعات بزرگ را نخست در آن تیمچههای سقف بلند فرشفروشیها دیدم که زنجیر و اشک و سینهی برهنه و سرخشدهی مردها با ماهیهای پنج و هفت و نه متن قالیهای خوی و تبریز، اُختی و انطباقی متقابل مییافت و تا چشم کار میکرد چشم دودوزن و نفس خستگیناپذیر بود و بعدها که بخش «صفا» و «مروه»ی خسی در میقات جلال آل احمد را خواندم، نوشته را زیبا یافتم، ولی غریب نیافتم، چرا که آن چشمها را پیش از آن به چشم خود در زیر آن سقفهای بلند دیده بودم.
لِمِ تند رفتن از بازار «امیر» و «دله زن» و «صفی» و یا از دور و بر «مسجد جامع» را هم خوب یاد گرفته بودم تا سریعتر خود را به محل کار و یا به «پرورش» و بعد به «لقمان» برسانم. نوشتهاند که بازار شرقی هوای خفهای دارد، ولی باید آنجا کار کنی تا بفهمی خفه یعنی چه. تا روح این بازار را نفهمی، قلم شرقی نمیتوانی بزنی. البته دبیرستان لقمان به بازار نزدیکتر بود، آن ور میدان استانداری بود و در سال ۲۵، هنوز مدرسهی لقمان نبود، ولی یک بار همهی شاگردان مدارس را به استانداری بردند، برای دیدن پیشهوری. ولی از اواخرِ «لقمان» و در «فردوسی»، دیگر جز برای خرید به بازار نمیروی. پدر در بازار کار نمیکند. ولی در سالهای قبل از گود که میآمدی بیرون، از گجیل رد میشدی، میآمدی بالاتر و بالاتر تا میرسیدی به «دیگباشی» و بعد میرفتی توی بازار «صفی» و یا میرفتی پایین و از جلو دبیرستان «سعدی» که راه میافتادی کوچهیپستخانه که یک طرفش میخورد به کوچهای که خانهی تیمسار «مهرداد» در آن بود و بعد ادامه میدادی و اگر دست راست میپیچیدی میخوردی به «ناچره لر» ]ناچارها[ که مرکز زنان بیچارهی شهر بود که از سرناچاری به آن محله راه یافته بودند؛ و یا مستقیم میرفتی که «پاساژ» بود و بعد خیابان «پهلوی» که چون در سال ۲۴-۲۵ آسفالتاش کردند، ترجمهی ترکی «آسفالت» ماند روی خیابان: «قرقم» ]قیر- شن[، و باز اگر از مدرسهی سعدی میرفتی، میخوردی به «تربیت» که اگر مستقیم میرفتی، باز وارد «پهلوی» میشدی که دست چپت «میدان شهرداری» یا «میدان ساعت» بود و در دوران بچگی و نوجوانی تو آنجا میرفتی به تماشای اعدامشدهها، و شاه هم که تبریز میآمد از بالکن شهرداری خود را به تماشا میگذاشت. اگر از کنار شهرداری به طرف جنوب میرفتی سر از پادگان درمیآوردی و اگر به طرف شرق میرفتی، میآمدی و میرسیدی به یک مدرسهی بزرگ دیگر تبریز، دبیرستان منصور، که ساعدیها و فرج صبا آنجا درس خوانده بودند ولی اگر از میدان ساعت به طرف شمال میرفتی، میخوردی به همان استانداری و از دست راست میرفتی میدانی که دانشسرا بود و بعد «ششگلان» و «حیدر تکیه سی» و در همین آخری بود که «حیدر خان عمو اوغلی» مینشست و قلیان چاق میکرد. ولی اگر همان اول «تربیت» میپیچیدی توی بازار، خود را در بازار شیشهگرخانه مییافتی، که همهی کتابفروشیهای تبریز اول آنجا بودند و کتابفروشی «سروش» همهی کتابهای تو و برادرت را مفت و مجانی میداد، به سفارش همان پسر بادامچی، و گاهی توی کتابفروشیها یک جفت چشم درشت و جذاب میدیدی در زیر ابروهای پرپشت و صورتی لاغر و کشیده. «شهریار» را یا اینجا میدیدی و یا رو به روی استخر اول «باغ گلستان»، که همان چهرهاش با شمعدانیهای اطراف استخر با هم در استخر منعکس میشدند. استخر جان میداد برای آبتنی، شاعری و خودکشی. و تو آن ور استخر مینشستی و زیر چشمی آن چهرهیمعکوس میان شمعدانیهای معکوس را میپاییدی. و شاید میگفتی کی نوبت من میرسد! در بازار «شیشهگرخانه» شهریار نشسته دست میداد و تو میرفتی بازار «امیر»، و یا باز میرفتی طرف شهربانی با آن شیرهای بدریختاش و یا نرسیده میپیچیدی دست چپ و میرفتی توی بازار زرگرها و یا بازار کفاشها که تهش میخورد به «دله زن» و «امیر». و در اینجا همه به هم تنه میزدند و ناگهان زنی دستش را بلند میکرد و محکم میزد توی سر مردی که از فرصت سوءاستفاده کرده بود و سروصدا به پا میشد، و یا میدیدی که فروشندهای بومی دنبال قالب کردن چیزی بدل به جای اصل به زن و مردی خارجی است، و گوش میخواباندی ببینی زبانشان را میفهمی، و ناگهان میدیدی که داری ترجمه میکنی. در آن زمان که ما بچه بودیم تقریباً یک چهارم کل شهر را بازار تشکیل میداد. صنعتیشدن، امر بازار را از بازار بیرون کشید و به مرکز خیابانهای شهر رساند، با سینماها و مغازهها و دانشگاه که میرفتیم سر «سهراه شهناز» میایستادیم. و چشم از تماشا سیر نمیشد. نسل من این را خوب میداند. خیابانهای بزرگ و میدانهای وسیع مال بعدهاست و واقعاً آیا لازم است که یک تبریزی، برای هزارمین بار، از ششگلان و سرخاب و شتربان و ویجویه و راسته کوچه و میارمیار و منجم و امامیه و طوبانیه و باغ گلستان و شنبه غاران و ارک صحبت کند؟ کسروی در این مراکز و محلات دهها عکس از آدمها چاپ کرده، و بعد عکسهای رضاخان و محمدرضا شاه آمده و بعد عکسهای انقلاب و بعد از انقلاب. هر محلهاش تاریخ است. ولی خوانندهی تاریخ، تصویر غریبی از تبریزیها دارد: تفنگ به دست و یا قطار فشنگ حمایل دوشها، و یا بالای دار، تنها و دستهجمعی. تاریخ هجده ساله را که به یاد میآورید؟
ولی گفتم که تاریخ بعداً بود. اگر به «راسته کوچه» رفتیم، برای این بود که پدر که امین همه بود، قرار بود همهی اهل خانه را در منزل حاجی غلامعلی سکونت دهد. و من اولین نگاهم را به زندگی درونی نجبای بورژوازی تجاری تبریز انداختم. سه خانهی تودرتو. طرف از ترس دموکراتها در رفته بود، و پدر، نگهدار این مجموعه. و چه عیشی کردیم من و برادر بزرگم در آن سه حیاط تودرتو. یکی مال مرغ و خروس و بره و بزغاله و طویله، دیگری با حوض بزرگ و تلمبه و هزاران پروانه و خوشههای انگور توی کیسهها و زنبورها و انواع پرندهها، و آدم احساس میکرد که اگر فرشتگان در آن رفتوآمد میکردند دوران پیش از تبعید بشر به روی زمین همین جا میشد. و سومی بازهم پُر از دار و درخت، ولی محل سکونت. و شبها، شبچره و شنیدن رستمنامه و اسکندرنامه و مختارنامه در منزل همسایه که سواد داشت، به ترکی اینها را میخواند، و برای پدر و پدران و پسران دیگر که سواد نداشتند. و در روز لذت بردن از کوچهی نجبای تبریز و دیدن خانههای تجّار دیگر که خانواده به آنها رفتوآمد میکرد و بیشتر برای کار. و ناگهان بازگشت حاجی غلامعلی همان و بازگشت ما به گود مردهشوخانه همان. تا اینکه دری به تخته بخورد، پدر خود پول و پلهای جمع کند و خانهی محقری در کوی «سنجران» در همان راسته کوچه بخرد. و از این بابت احساس دین به پدر، که جوان شانزدهسالهی تازه «هدایت» خوانده، در بازارچهی «راسته کوچه» شاهدانه میخرید و میریخت توی جیبش و درمیآورد و میریخت روی زبانش، و بعدازظهر کنار مغازهی حاجی صمد، زنی زیبا را در کنار سرگردی شیک در درشکه تماشا میکرد، و نمیدانست که زمانی از دختر کوچولوموچولویی که بین آن دو نشسته صاحب سه پسر خواهد شد. حالا نصف آن خیابان راسته کوچه، حتی مسجد آقا میرزا کاظم شبستری را هم کوبیدهاند تا خیابان را وسیعتر کنند. و این اواخر، هر وقت از آنجا رد شدهام، فقط نیمی از سرم با من بوده.
و «ایکی قالا» دور دنیا در خانهها، گاهی پا روی فرشهایی گذاشتهام که خالهها و داییهای بیشمارم گرههای آنها را انداختهاند. «ایکی قالا»، در فاصلهی گود مردهشوخانه و راسته کوچه، از جنوب هممرز «چوخولار» و «گجیل»، از شمال، نزدیک به «قوری چای» مرکز قالیبافها، آوازخوانها، تار زنها، و نمایشهای ارتجالی و نقالی. مرکز اولین تولدها، اولین عیدیها، اولین مرگها، اولین چشمهای عاشق و منتظر، و عربدهکشیها و چاقو زدنها و افسانهها. در سال ۶۶، پس از چاپ رازهای سرزمین من، موقعی که یکی در حضور مادرم گفت آن هجده بچهی «نایب محمد» در ایکی قالا از صد سال تنهایی «مارکز» برداشت شده، و من جملهی او را برای مادرم ترجمه کردم، گفت: «تو بیخود هجده تا نوشتی، بیست و چهار تا بودند.» اتهامزننده نمیدانست که پیش از پیدایش چیزی به نام «رئالیسم جادویی» در پشت خاکریز تمدن در دنیای سوم، در عصر پیش از علم در گجیل، باغ گلستان، ایکی قالا، در گود مردهشوخانه زندگی همین جادو بود. مثلاً ما به بقعهی صاحبالامر به این خاطر نمیرفتیم که ببینیم آنجا چه می گذرد، و یا همانطور که در تواریخ نوشتهاند در زمان امیرکبیر گاوی از دست قصابی در رفت و به بقعه پناه برد و قصاب جان به جان آفرین تسلیم کرد و گاو را اهل شهر تقدیس کردند. نه، من سیاح خارجی شهر خودم نیستم که اینها برایم اهمیت داشته باشند. بین آن رفتن به غرفههای اطراف آن بقعه، و مثلاً پیش قره سید، که آسمان و ریسمان تخیلاش را به هم میبافت و در واقع ترکیب بدیعی از خضر نبی و فروید و یونگ، پزشک و بیطار و روانپزشک بود، و آن نقش چلیپای فرش، و یا «ماندالا»ی وسط ماهیِ پنج، هفت، نه یا یازده متن، و شعر هجایی بومیِ پنج هجایی، هفت هجایی، نه هجایی و یازده هجایی یک رابطه بود که بر آن حاکمیت «سوژه» این سو و «ابژه»ی آن سو وارد نبود. بین صدور نفت و صدور قالیِ تبریز یک فرق اساسی هست. دومی صدور نقشهی روح آدمی است. درچنین دنیایی، جهان به «سوژه» و «ابژه» ی «دکارتی» قسمت نشده. انگشتهای خالهی شصت سالهی من شاهد این است. حضور در مسجد جامع در بچگی با پدربزرگ و پدر و داییها و برادر بزرگ برای تمرین عربی و یا تمرین خط نبود. نوجوان نمیخواست خوشنویس شود. خوشنویسی افادهی ذهنی و سوبژکتیو بعدی است، بلکه آن «یای» علی به آن درازی و به آن زیبایی در مسجد یا علی و یا آن حروف فیروزهای مسجد کبود طراوتی داشتند که با آسمان میخواند، مثل لوح وسط ماهی پنج متن. در پشت سر همان مسجد جامع بود که من گذاشتم حسین میرزای رازها… سرش را روی شانهی آن مرد کمی مسنتر از خود بگذارد. بین آنها و زنی که از گوشهای مخفی آنها را در آن لحظه تماشا میکرد، فاصلهای نبود. پدیده را بیفاصله با خود داشتن یعنی جادو، و حرکات انقلابی شهر هم در همان بیفاصلگی واقع میشد، و تبریز انقلابیترین شهر کشور است.
فاصلهی انتقادی مال بعدهاست. دوست دارم شما را با بزرگترین مظهر شهر به صورت دیگر آشنا کنم. اول باید آن پدیده را از روند خاص «غریبگردانیِ» مخصوص آن رد کنم. همهجا عکس ارک را دیدهاید. پدرم از عشق اولش میگفت: «آلوده ]عاشق[ بودم، از این کوچه به آن کوچه میرفتیم. یواش یواش، همهچیز یواش یواش. چشمها درشت و سبز، آلوده بودم. شب و روز هم اگر خودش نبود، فکرش بود. ولی چهار ماه بعد یکی دستم را گرفت، سوار درشکه کرد، از دوهچی ]شتربان[ رفتیم باغ ملی، پای ارک و بعد پرده را از روی چشمم برداشت. سه میز آن ورتر با یک قزاق نشسته بود. عرق میخورد. خب، ارک به آن بزرگی را کوبیدند تو سرم.» با شنیدن این فاجعه که یک سال پیش از ازدواج پدرم با مادرم پیش آمده بود، با همین شکست عشق اول او، که در شانزدهسالگیام برای من تعریف کرد، من به ارگ معرفی شدم. یک روز بعد از ظهر رفتم. صاف و پاک و حجیم بود. چطور امکان داشت در اینجا خیانتی صورت گرفته باشد؟ بعد رفتم توی تئاتری و همان جا بود که عاشق تئاتر شدم. تئاتری دیدم که بعدها در هیچ جای دنیا ندیدم. از تئاتر بیرون آمدم. از یک نفر پرسیدم چطور میتوانم خود را به بالای ارک برسانم. سرازپانشناس بالا رفتم. سراسر شهر زیر پایم بود. کوه با برق خورشید بر سینهی سرخش و آن بالا مسجد «عون بن علی» که مردم به آن «عینالی» یا «آینالی» میگویند. حس پرتابشدگیِ غریبی پیدا کردم. سالها بعد نمیدانم چرا در آواز گشتگان، «ماهنیِ» زیبای دیوانه و عاشق را از بالای ارک به پای ارک انداختم. بعدها وقتی که کتاب شهرهای نامرئی را خواندم که زیباترین و رؤیاییترین کتابی است که دربارهی شهرهای جهان و غیر جهان از زبان دو رؤیاگر بزرگ، یکی «مارکوپولو» و دیگری «قوبیلای قاآن» نوشته شده است، گریهام گرفت، چرا که روح نویسندهاش «ایتالو کالوینو» را در زیر ارک علیشاه دفن کردهاند که به نظر من او تنها پس از دیدن ارک «تاجالدین علیشاه»، وزیر «غازان خان»، خویشِ آن «قوبیلای قاآن»، و شاید شنیدن این خبر که ذیلاً نقل خواهم کرد رؤیای شهرهای زیرزمینیاش را در آن مشافههی طولانی دو رؤیاگر افسانهای نوشته است: در زیر ارک سه نقب طولانی در عمق زمین کندهاند که یکی به سوی شرق میرود که «باغمیشه» است و از باغها و عمارات قدیمی شهر است؛ دیگری به «شنبه غازان» میرود که برج و بارو و قلعهای منهدم شده است که «غازان» آن را ساخته بوده و حالا تنها نام محلهاش باقی مانده است؛ و سومی از وسط بازار، از اعماق زمین رد میشود، حتی در «میدانچایی» ]مهران رود[ که در شمال بازار است، رو نشان نمیدهد و ادامه مییابد تا از زیر «آجی چای» ]تلخه رود[ بگذرد و از جایی که اکنون «پایگاه» است سر در آورد. شهری زیر شهر با این نقبها جان میگیرد تا اگر دشمنی از بیرون حمله کرد، قشون از زیر زمین برود و از سه سو بیرون بیاید و بر آن شبیخون زند. هیچ شهر کهنی، بدون شهر زیرزمینی نبوده است. تهران نیز نمونهی دیگر است. در مورد تبریز ممکن است این افسانهای بیش نباشد و شاید برخاسته از آن همه زلزله باشد که از زمانهای کهن، از زمان «زبیده» زن هارون الرشید، که میگویند یکی از چند سازندهی احتمالی شهر بوده، تا سال ۱۳۱۳، یعنی یک سال پیش از تولد من، شهر را تکان داده و بر آن گاهی تا حد نابودی مطلق خسارت وارد کرده است. ولی این افسانه از یک سو ضمیر ناخودآگاه مشترک مردم را نشان میدهد که برای دفاع از جان خود، حتی اعماق زمین شهرشان را به صورت اعماق ناخودآگاه جمعی خود شکل دادهاند. و از سوی دیگر، قورخانهای دفاعی را از زیر زمین جهان احضار کردهاند تا سلامت و بقای تن و روانشان را تضمین کند. چنین باشد «داوریژ» ــ «تاوریز» ــ «توریز» ــ «نوریز» ــ «نورژ» ــ «دوروژ» و «تربیز» و در جایی خواندم که «Taurus» که لاتین و یونانیِ تبریز است، معرّبش «ثور» است: «گاو نر، بقر ]گاو فلک- گاو گردون. یکی از صور دوازدهگانهی منطقة البروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شده که روی سوی مشرق و پشت به مغرب دارد و یکصد و چهل و یک ستاره بر آن رصد کردهاند و ثریا و عین الثور در این صورت باشد و بودن آفتاب در این برج به اردیبهشت (نیسان سریانی) باشد.[2][ و به تقریب سال ۶۶۱، سال مرگ بزرگترین شخصیت فرهنگی تبریز است. بیش از هفت قرن پیش غوغا بر او شوریدند، چرا که او جان مولای روم و بلخ و قونیه را از جهان به نام خود مصادره کرده بود. همیشه گمان ما این بود که اهانت به مردمان یک شهر سوغات فرنگ و ملیتبازی و عصبیت نژادی و قومی است و برخاسته از نژادپرستی قرون اخیر. ولی به نظر میرسد که چنین نیست. نمیدانم جاهلان و بیخبران عصر شمس و مولوی با شمس که به قول مولوی از «انوارحق» بود چه کرده بودند که او در صفحات مقالاتش به این صورت فریاد به آسمان برداشت: «آن از خریِ خود گفته است که تبریزیان را خر گفته است. او چه دیده است؟ چیزی که ندیده است و خبر ندارد چگونه این سخن میگوید؟ آنجا کسانی بوده اند که من کمترینِ ایشانم، که بحر مرا برون انداخته است، همچنانکه خاشاک از دریا به گوشهای افتد، چنینام، تا آنها چون باشند.»[3]
۱۸ تیرماه ۷۵- تهران
مارس 25
مدالآوری تیم ملی دوچرخهسواری زنان ایران در مسابقات آسیا
به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
این نخستین کسب مدال برای زنان دوچرخهسوار ملیپوش ایران در این ماده ورزشی در تاریخ ورزش این کشور محسوب میشود.
در این ماده، رکابزنان ازبکستان عنوان قهرمانی را از آن خود کردند. تیم ملی دوچرخهسواری زنان قزاقستان نیز در جایگاه دوم ایستاد.
تیم ملی دوچرخهسواری زنان ایران با ترکیب ماندانا دهقان، سمیه یزدانی، ریحانه خاتونی و ساجده سیاحیان در رقابتهای قهرمانی ۲۰۲۲ آسیا در تاجیکستان به میدان رفت.
این دستاورد در عرصه قارهای در حالی رقم خورده است که ورزش دوچرخهسواری برای زنان در ایران با محدودیتهای فراوانی روبروست.
هرچند هیچ قانونی در ایران در خصوص ممنوعیت دوچرخهسواری یا موتورسواری زنان وجود ندارد، اما امامان جمعه و شخصیتهای مذهبی بارها مخالفت خود با دوچرخه سواری زنان را تحت عناوینی چون “ایجاد مفسده” یا “فعل حرام” ابراز و مخاطبان خود را به جلوگیری از این کار ترغیب کردهاند.
بر این اساس دوچرخه سواری زنان در مکانهای عمومی شهر مشهد، با تلاش “ستاد امر به معروف و نهی از منکر” از تابستان ۱۳۹۸ ممنوع شده است.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
علی اصفهانی، دادستان عمومی و انقلاب اصفهان، دوچرخهسواری زنان در فضای عمومی را “فعل حرام” توصیف کرد. او از نیروی انتظامی خواست که “اگر مواردی از دوچرخه سواری زنان در سطح شهر دیده شد، در نوبت اول خیلی محترمانه تذکر بدهند و اگر فرد مدارک هویتی دارد از او بگیرند و در غیر این صورت، دوچرخه فرد را توقیف کنند”.
مارس 25
سوانح جادەای در ایران؛ مرگ ٣٨٠ نفر در تعطیلات نوروز
سیاوش محبی با بیان اینکه “سرعت و سبقت غیرمجاز، انحراف و عدم توجه به جلو” بیشترین علل بروز تصادفات جادەای در این ایام بودەاند گفتە است: «از مسافران میخواهیم که مقررات را رعایت کنند و بازگشت از سفر خود را به اول صبح موکول کنند چرا که معمولا بین نیمهشب تا شش صبح پرمخاطرهترین ساعات برای رانندگی است.»
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در این میان بسیاری از کارشناسان عدم ایمنی و کیفیت “نامطلوب” خودروهای تولید داخلی در ایران را، دلیل اصلی قربانی شدن سرنشینان هنگام تصادفها میدانند.
بعد از دو سال محدودیتهای کرونایی و ممنوعیت سفر، نوروز ۱۴۰۱ بسیاری از مردم در ایران برای جبران دو سال خانهنشینی، راهی سفر شدند. در این میان وضعیت تصادفات جادهای نیز بدتر از سالهای قبل گزارش شده است.
کمال هادیانفر، رییس پلیس راهور ایران در مصاحبەای با اشاره بە تصادف یک خودروی تولید داخلی گفته است : «خودروی دناپلاسی که در مسیر رشت به تهران تصادف کرده بود، علی رغم آسیب جدی به بخش جلویی کیسه هوای آن باز نشده بود.»
این اولینبار نیست کە عدم ایمنی خودروهای ایرانی حاشیەساز میشود. در تصادف زنجیرهای که ۲۰ دی (۱۰ ژانویه) در جاده بهبهان-اهواز رخ داد، ۵۹ خودرو با یکدیگر برخورد کردند.
در این تصادف زنجیرهای پنج نفر شامل یک زن و چهار مرد کشته و ۴۱ نفر شامل پنج زن و ۳۶ مرد مصدوم شدند.
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی در واکنش به این موضوع به شدت از کیفیت ساخت خودروها انتقاد و آنها را به ارابه مرگ تشبیه کرده بود.
کمال هادیانفر گفته بود: «در حادثه بهبهان ایربگ هیچ خودرویی باز نشده است.»
کارشناسان ترافیک به طور کلی، چهار عامل “انسان، راه، وسیله نقلیه و محیط” را منشأ تصادفات رانندگی در ایران میخوانند. در تفکیک آماری این عوامل، ۵۲ درصد عامل انسانی، ۳۰ درصد مشکلات جادهای و ۱۳ درصد نقص فنی خودروها بر شمرده میشوند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
از سوی دیگر عنوان میشود که برخی جادههای ایران ایرادهای ساختاری دارند و برای زمانی ساخته شدهاند که حداکثر سرعت خودروها ۵۰ کیلومتر بود. در همین زمینه به نکاتی مانند اختلاف سطح جادهها یا شانه راهها اشاره میشود.
طبق آمار منتشره توسط یونیسف، تصادفات جادهای در ایران همه ساله موجب مرگ حدود ۲۸ هزار نفر و جراحت یا نقص عضو ۳۰۰ هزار نفر دیگر میشوند.
در ایران در هر ۱۹ دقیقه یک نفر در جادهها جان میسپارد و در هر دو دقیقه خبر مصدومیت جدی یک نفر در اثر تصادف به خانوادهاش میرسد.
مارس 25
اردوغان از پوتین خواست “آبرومندانه” از اوکراین خارج شود
رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه از ولادیمیر پوتین همتای روس خود خواست “آبرومندانه” از اوکراین خارج شود. اردوغان خطاب به پوتین گفت: «شما اکنون معمار گامی باشید که باید به سوی صلح برداشته شود».
اردوغان تاکید کرد قطع رابطه با روسیه برای ترکیه غیرممکن است و کشورش قصد ندارد روسیه را تحریم کند.
رئیسجمهور ترکیه همچنین گفت در نشست اضطراری سران کشورهای عضو ناتو در بروکسل در خصوص “تلاشهای دیپلماتیک فشرده ترکیه برای دستیابی به آتشبس و صلح” گفتوگو کرده است.
قرار است اردوغان با ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه پیرامون “ارزیابی مذاکرات ناتو” گفتگو کند.
● اوکراین: برای تخلیه غیرنظامیان از ماریوپل با روسیه توافق کردیم
ایرینا ورشچوک، معاون نخستوزیر اوکراین در یک پیام ویدیویی از ایجاد یک کریدور انسانی برای تخلیه غیرنظامیان از بندر محاصره شده ماریوپل به زاپوریژیا خبرداد. او گفت بر سر ایجاد کوریدور انسانی به شهر زاپوریژیا با طرف روسی توافق شده است.
ورشچوک افزود: «در حال حاضر ۴۸ اتوبوس در بردیانسک در حدود ۷۰ کیلومتری ماریوپل آماده تخلیه غیرنظامیان هستند.»
معاون نخستوزیر اوکراین همچنین از توافق بر سر تخلیه غیرنظامیان از شهر ملیتوپل تحت اشغال روسیه به زاپوریژیا نیز خبر داد.
● ۲۵۳هزار جنگزده اوکراینی وارد آلمان شدهاند
از زمان حمله روسیه به اوکراین تا کنون حدود ۲۵۳ هزار جنگزده اوکراینی وارد آلمان شدهاند. وزارت کشورآلمان اعلام کرد شمار جنگزدگان اوکراینی در روز جمعه ۵ فرودین (۲۵ مارس) نسبت به روز قبل هفت هزار نفر بیشتر بوده است.
این رقم البته محدود به شمار افرادی است که رسما ثبت شدهاند. به گفته مقامات آلمانی رقم واقعی جنگزدگانی که وارد آلمان شدهاند بسیار بالاتر از این است زیرا بسیاری به طور شخصی وارد شده و نزد دوستان و خویشاوندان خود اسکان یافتهاند.
● اوربان درخواست زلنسکی برای انتقال تسلیحات را رد کرد
ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان درخواست اوکراین برای ارسال تسلیحات و گسترش تحریمها علیه روسیه را رد کرد. سخنگوی اوربان گفت که هر دو خواسته با منافع مجارستان در تضاد هستند.
ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین روز پنجشنبه ۲۴ مارس در سخنرانی ویدئویی خود در نشست اتحادیه اروپا در بروکسل از اوربان خواست موضع روشنی در جنگ بین روسیه و اوکراین اتخاذ کند.
برای مشاهده خبرهای بیشتر در باره جنگ در اوکراین اینجا کلیک کنید.
مارس 25
دیدار فوتبال ایران مقابل لبنان در مشهد بدون حضور تماشاگر
محمد پهلوان، مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، پیرامون حضور تماشاگران در استادیوم برای تماشای این بازی، در رسانههای داخلی در ایران گفته است: «بنا بر مصوبه ستاد کرونا، بازی ایران مقابل لبنان بدون حضور تماشاگران در ورزشگاه امام رضا مشهد برگزار خواهد شد.»
به کانال اینستاگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
او در توضیح به علت اتخاذ چنین تصمیمی اشاره کرده است: «رعایت پروتکلها برای دانشگاه علوم پزشکی مشهد بسیار اهمیت دارد. همچنین ستاد کرونا در تلاش است تا مسیر تصمیمات را به سمتی ببرد که از جان مردم صیانت شود.»
مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی مشهد اضافه کرد: «در حال حاضر، مشهد در وضعیت زرد کرونایی قرار گرفته است. بخش مراقبتهای ویژه نسبت به ۲ ماه گذشته در شرایط خوبی قرار دارند. اما در طول سه روز گذشته موارد مراجعه سرپایی کرونا در مشهد افزایش پیدا کرده است.»
برگزاری دیدار خانگی تیم ملی فوتبال ایران در مشهد بدون تماشاگر مورد انتقاد اهالی فوتبال ایران قرار گرفته است.
خداداد عزیزی، ملیپوش پیشین فوتبال ایران و بازیکن سابق تیم اف.ث. کلن در بوندسلیگای آلمان در اینباره میگوید: «آمار افراد مبتلا به ویروس کرونا در کرهجنوبی در حال حاضر بالاتر از ایران است. با این وجود در استادیوم سئول تماشاگران زیادی حضور داشتند. اما چرا ما باید بدون تماشاگر بازی کنیم؟»
او ادامه میدهد: «در کرهجنوبی تماشاگران زیادی در کنار هم با ماسک در ورزشگاه بودند. چرا این موقعیت از تماشاگران در ایران گرفته میشود؟»
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
فدراسیون جهانی فوتبال، فیفا، با توجه ویژهای به اجازه حضور تماشاگران زن در استادیومهای فوتبال در ایران چشم دوخته است. چهار ماه پیش، فدراسیون جهانی فوتبال، فیفا، در نامهای به فدراسیون فوتبال ایران، به این نهاد گوشزد کرد که زنان باید از موقعیت و امکان ورود به استادیومهای کشور بدون هیچ گونه محدودیتی برخوردار باشند.
گمان میرود که “موضوع شیوع کرونا” به عنوان علت عدم حضور تماشاگر در استادیوم مشهد برای تماشای دیدار تیمهای ملی فوتبال ایران و لبنان، فقط “بهانهای” از سوی مقامات حکومتی در ایران برای عبور از دستور فیفا در مورد الزامی بودن حضور تماشاگران زن در ورزشگاه باشد.
مارس 25
یاسمین مقبلی، نخستین فضانورد ایرانی فرمانده مأموریت ناسا
این دو فضانورد قرار است فرماندهی و خلبانی این مأموریت را بر عهده گیرند. گفته میشود این ماموریت زودتر از سال ۲۰۲۳ میلادی انجام نخواهد شد.
به کانال دویچه وله فارسی در اینستاگرام بپیوندید
ماموریت “کرو-۷” توسط موشک “فالکون۹” شرکت اسپیس ایکس قرار است از مرکز فضایی کندی ناسا در فلوریدا انجام شود تا دو سرنشین آن به دیگر فضانوردان مستقر در پایگاه بینالمللی فضایی (ISS) ملحق شوند.
یاسمین مقبلی در ۲۴ ژوئن ۱۹۸۳ (سوم تیر ۱۳۶۲) در باد نائوهایم آلمان به دنیا آمد. او دختر فرشته و کامی مقبلی است که پس از انقلاب از ایران خارج شدند و پس از تولد فرزندشان به آمریکا مهاجرت کردند و در بالدوین واقع در ایالت نیویورک ساکن شدند.
یاسمین مقبلی خلبان و سرگرد نیروی دریایی آمریکا و فضانورد ایرانی – آمریکایی ناسا است. وی بیش از دو هزار ساعت پرواز با ۲۵ نوع هواپیمای مختلف را در سابقه کاری خود دارد.
یاسمین مقبلی در سال ۲۰۱۷ به عنوان فضانورد ناسا انتخاب شد. او در رشته مهندسی هوافضا در دانشگاه امآیتی تحصیل کرده و کارشناسی ارشد خود در این رشته را در مدرسه عالی نیروی دریایی آمریکا در کالیفرنیا به پایان رسانده است. حال او قرار است اولین پرواز فضایی خود را در ماموریت ” کرو-۷” تجربه کند.
به کانال تلگرام دویچه وله فارسی بپیوندید
آندریاس موگنسن، فضانورد دانمارکی نیز اعلام کرد که قرار است دومین سفر خود به ایستگاه فضایی را تجربه کند و تاکنون نزدیک به ۱۰ ساعت را در فضا سپری کرده است. او هماکنون نیز به عنوان افسر رابط آژانس فضایی اروپا در مرکز فضایی جانسون ناسا در هیوستون مشغول به کار است.
مارس 25
آسیبپذیر اما ضروری
انسانها در کودکی و سالخوردگی نیاز به توجه ویژه دارند. همهگیری جهانیِ ویروس کرونا در سال ۲۰۲۰ این موضوع را بسیار روشن کرده است: میلیونها نفر در سراسر جهان مجبور به نگهداری از کودکان در خانه شدهاند و میلیونها نفر، حتی وقتی از نظر فیزیکی نمیتوانستند نزدیک مادربزرگها و پدربزرگهایشان باشند سعی کردهاند که از آنها مراقبت کنند. کووید-۱۹ به ما یادآوری کرده است که چقدر مراقبت از کودکان و سالخوردگان ضروری است. اما این بیماری همچنین به ما یادآوری کرده است که این افراد چقدر برایمان اهمیت دارند و تا چه اندازه روابط میاننسلی مهم است. درست است که در دوران قرنطینه، دلتنگ سینما و رستوران و آرایشگاه شده بودم اما حاضر بودم از همهی اینها بگذرم اما بتوانم بدون هراس نوههایم را در آغوش بکشم. از سوی دیگر، تغییری که جوانترها در آن دوران در نحوهی زندگیشان دادند تا سالمندان را محفوظ نگاه دارند بسیار چشمگیر بود.
اما این مسئله از نظر علمی نوعی تضاد گیجکننده را به ذهن متبادر میکند. میدانیم که موجودات زیستشناختی بر اثر نیروهای تکامل شکل مییابند، نیروهایی که موجودات را بر اساس تواناییشان برای بقا و تولیدمثل در یک محیط خاص گزینش میکنند. پس چگونه است که جریان تکامل به ما اجازه داده که بتوانیم برای بازههای طولانی در طول عمرمان این چنین آسیبپذیر و ناتوان باشیم؟ چرا انسانهای سالم و توانا در بهترین دوران زندگیشان تا این اندازه زمان و انرژی صرف مراقبت از انسانهایی میکنند که یا هنوز به دوران بهرهوری نرسیدهاند یا روزگار بهرهوریشان سپری شده است؟ پژوهشهای جدید نشان میدهد که این آسیبپذیریها با برخی از مهمترین نقاط قوت انسان یعنی ظرفیت ما برای یادگیری، همکاری و فرهنگ مرتبطاند.
زیستشناسان از عبارت «تاریخچهی زندگی» برای اشاره به سیر تکامل حیوانات استفاده میکنند: اینکه یک حیوان برای رسیدن به سن بلوغ چقدر زمان لازم دارد؛ چند فرزند دارد، چطور از فرزندانش مراقبت میکند و در کل چقدر عمر میکند. یکی از کشفیات جالب در زیستشناسی تکامل این است که فرایند انتخاب طبیعی اغلب صرفاً بر اساس ویژگیهای یک موجود در دوران بزرگسالی عمل نمیکند بلکه کل تاریخچهی زندگی او را در نظر میگیرد. در بسیاری از موارد یک تغییر ژنتیکی کوچک در نحوهی رشد یک حیوان میتواند به تغییرات مهم و بزرگی در شیوهی وفقپذیری آن با محیط منجر شود.
در مقیاس زمانی تکامل، انسان خردمند (Homo sapien) نسبتاً بهتازگی ظاهر شده است. اما در همین مدت کوتاه، تاریخچهی زندگی ما به نحو عجیبی تکامل یافته است و دوران کودکی و سالمندی طولانیتری نسبت به سایر حیوانات پیدا کردهایم. ما با نزدیکترین نخستیسانان (primates) خویشاوندمان تفاوتهای بسیاری داریم. شامپانزهها در هفت سالگی میتوانند خودشان غذای مورد نیازشان را تأمین کنند و بهندرت بیشتر از ۵۰ سال عمر میکنند. شامپانزهها چیزی شبیه دوران یائسگی انسانها ندارند. حتی در فرهنگهای شکارچی-گردآورنده که بلوغ کودکان سریعتر اتفاق میافتد اغلب تا سن ۱۵ سالگی نمیتوانند روی پای خود بایستند. به علاوه، انسانها، حتی در جوامعی که به پزشکی مدرن دسترسی ندارند، اگر دوران کودکی را به سلامت طی کنند شانس این که تا ۷۰ سالگی عمر کنند زیاد است. ما حدوداً ۲۰ سال بیشتر از شامپانزهها عمر میکنیم و به جز چند گونه از والها، به طور خاص نهنگ قاتل، تنها پستاندارانی هستیم که با پشت سر گذاشتن دوران باروری زندگیمان تمام نمیشود.
دوران کودکی طولانیمدت انسان بسیار عجیب است. همانطور که والدین میدانند بچهها هزینهی زیادی دارند و این مسئله حتی قبل از اینکه شهریه دانشگاه و اردوهای تابستانی رواج یابد هم مصداق داشت. بزرگسالان همیشه مجبور بودهاند از کودکان مراقبت کنند و شکم آنها را سیر نگه دارند زیرا رشد مغز در سالهای کودکی نیاز به انرژی فراوانی دارد. در حالت استراحت بیش از ۶۰ درصد از کالریهای مصرفیِ یک کودک چهارساله در مغز مصرف میشود، در حالی که این میزان در بزرگسالان حدود ۲۰ درصد است. انسانها هر چند سال یک بار بچهدار میشوند و با ریتم سریعتری موجودات ناتوان و گرسنه تولید میکنند. این در حالی است که سرعت بچهدار شدن در شامپانزهها بسیار پایینتر است.
شامپانزههای مادر بهتنهایی تمامی مسئولیت مراقبت از بچههایشان را بر عهده دارند. اما انسانها برای مراقبت از بچههای پرهزینهشان نظام گسترده و پیچیدهای را دست و پا کردهاند، از جمله کمک گرفتن از پدران، مادربزرگهایی که دوران یائسگی را پشت سر گذاشتهاند و والدین غیرزیستشناختی (alloparents). در میان حیوانات این نوع مراقبت بسیار نادر است. موشهای صحرایی پدر، نهنگهای قاتل مادربزرگ و والدین غیرزیستشناختی در میان میمونهای رزوس از معدود استثنائات هستند. اما هیچ گونهی دیگری جز انسان از هر سه نوع این مراقبان برخوردار نیست.
این نوع تغییرات در تاریخچهی زندگی، همزمان با تغییرات شدید در مغز و ذهن انسان اتفاق افتاده است. ما نورونهای بیشتری از سایر نخستیسانان داریم و تواناییهای چشمگیری برای یادگیری، اختراع، برقراری ارتباط، همکاری، خلق کردن و انتقال فرهنگمان پرورش دادهایم. بررسیهای جدید فسیلها نشان میدهد که در انسانها بزرگتر شدن مغز و ظهور توانمندیهای ویژه همزمان با طولانیتر شدن دوران کودکی و افزایش طول عمر اتفاق افتاده است. به عبارت دیگر، آسیبپذیریهای منحصربهفرد انسانیِ ما همزمان با تواناییهای منحصربهفرد انسانیمان به ظهور رسیدهاند. اما این دو نوع تغییر چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ به تازگی پژوهشگران زیستشناسی، روانشناسی و مردمشناسی با کمک یکدیگر به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسشها برآمدهاند، پاسخهایی که به ما کمک میکنند درک کنیم که چه چیز ما را به عنوان انسان از سایر گونهها متمایز کرده است.
***
در حالت استراحت بیش از ۶۰ درصد از کالریهای مصرفیِ یک کودک چهارساله در مغز مصرف میشود، در حالی که این میزان در بزرگسالان حدود ۲۰ درصد است.
یکی از ایدههایی که در این زمینه مطرح میشود این است که دوران کودکیِ طولانی و محافظتشده به ما فرصت یادگیری دربارهی محیطهای متفاوتی را میدهد که در بزرگسالی با آنها مواجه خواهیم شد و به همین دلیل میتوانیم مهارتهایی را که در بزرگسالی برای رشد و شکوفایی نیاز داریم پرورش دهیم. انسانها قدرت بقا و رشد در محیطهای متنوع ـ حتی در فضا- را دارند و ما پیوسته در حال تغییر محیط و ایجاد محیطهای جدیدی برای خودمان هستیم. تقریباً هیچیک از اشیای موجود در اتاق من در دوران پلیستوسن[i] وجود نداشتهاند اما اکنون کاملاً با آنها احساس راحتی میکنم. در حالی که شامپانزهها و گوریلها هنوز در همان محیطهایی زندگی میکنند که در آن به تکامل رسیدند، انسانها بهسرعت در محیط پخش شدند. ما پیوسته در حال جابهجایی هستیم و همیشه این گونه بودهایم.
به نظر میرسد که نقش دوران کودکی تقویت یادگیری است. بنابراین، طولانیتر کردن این دوران برای گونهای که نیاز به یادگیری بیشتر دارد ظاهراً استراتژی مناسبی است. به طور کلی حیوانات کمسن و نخستیسانان جوان هوشمند به طور خاص، انگیزهی بالایی برای یادگیری چیزهای جدید دارند. سوزان پری، مردمشناس تکامل در دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس، و همکارانش به مدت ۳۰ سال، رشد یک گونه از میمونهای جوان در کاستاریکا را مطالعه کردند. نتایج پژوهشهای آنها نشان میدهد که بچهمیمونها بسیار کاوشگر، کنجکاو و نوآور هستند. آنها اغلب چیزهای جدیدی را امتحان میکنند، هر چند بعضی وقتها کارهایشان- مثل آویزان کردن یک گیاه از گوششان یا بازی کردن با یک میوهی جدید به جای خوردن آن- زیاد معقول به نظر نمیرسد. بچهمیمونها بیشتر از میمونهای بالغ به دنبال تجربههای جدید هستند و میتوان آنها را نوگرا (neophilic) دانست، در حالی که میمونها در سنین بالاتر نوگریز (neophobical) میشوند.
مطالعات آزمایشگاهی و سایر پژوهشها نشان میدهد که بچهی انسان نیز مثل بچهی میمون مشتاق اکتشاف در محیط اطرافش است. وقتی نوزادان با چیزی بازی میکنند به شیوهای این کار را انجام میدهند که به آنها بیشترین اطلاعات را دربارهی نحوهی ساز و کار آن چیز میدهد. همچنین بچههای حیوانات و کودکان بسیار اهل مخاطره هستند و ناسنجیده و بدون فکر عمل میکنند. هر چند این ویژگیها میتوانند برای نظامهایی که میخواهند با تمرکز و بهرهوری بالا برای دستیابی به اهداف مشخصی فعالیت کنند مشکلزا باشند اما برای یادگیری بسیار سودمندند.
در واقع، هم علوم رایانهای و هم علوم اعصاب نشان میدهند که میان کاوش و بهرهوری بدهبستانی ذاتی وجود دارد. پرورش تواناییهای مدیریتی از جمله خویشتنداری، برنامهریزی بلندمدت و تمرکز، برای افزایش بهرهوری بسیار مفید است اما همین تواناییها ممکن است مانع از کاوشگری در سطح وسیع شوند. به نظر متخصصان علوم رایانه، بهترین راهحل این است که اول مشغول کاوش شوید و بعد به سراغ بهرهوری بروید. به نظر میرسد که به طور کلی دوران کودکی، و به طور خاص کودکی انسان، کاربست این راهحل توسط تکامل است. مطالعات جدید به جای اینکه از شیوههای پیجیدهی کسب دانش توسط بزرگسالان الگوسازی کند، نشان میدهد که کودکان در یادگیری و اکتشاف جلوتر از بزرگسالان قرار دارند.
برای اینکه بتوانید از این ظرفیت فوقالعادهی یادگیری در سنین پایین استفاده کنید نیاز به بزرگسالانی دارید که از شما مراقبت و محافظت کنند. کودکان کنجکاو به بزرگسالان مراقب نیاز دارند. بنابراین، تغییر دیگری که در تاریخچهی زندگی صورت گرفته تکامل شیوهی مراقبت، از جمله مراقبتی است که توسط سالخوردگان ارائه میشود.
رابطهی میان هوش، یادگیری و مراقبت در سایر حیوانات نیز دیده میشود. ناتالی اومینی، دانشمند علوم شناختی در موسسهی ماکس پلانک در آلمان و همکارانش، تاریخچهی زندگی جیجاق سیبری و کلاغ کالدونیای جدید را که پرندههایی بسیار کوچک هستند بررسی کردند. گرچه نحوهی تکامل این پرندهها با انسان بسیار متفاوت است اما آنها نیز تواناییهای فوقالعادهای در زمینهی یادگیری و استفاده از ابزارها دارند و تعداد نورونهای مغزشان بالا است که نشانهی داشتن مغزی بسیار تکاملیافته است. جوجههای جیجاق و کلاغ برای مدتی طولانی در آشیانه میمانند. اومینی و همکارانش متوجه شدند که جیجاقهایی که مدت طولانیتری با والدینشان زندگی میکنند بهرهی هوشی بالاتری دارند و در بلندمدت از وضعیت بهتری برخوردارند. هر چند کلاغهای والد به طور مستقیم به جوجههایشان چیزی آموزش نمیدهند اما جوجههایشان را تحمل میکنند، به آنها غذا میدهند و با گذاشتن چند تکه چوب کنارشان به آنها فرصت بازی و یادگیری میدهند. (اگر شما هم در خانه مشغول کار هستید شاید فکر بدی نباشد که از کلاغها تقلید کنید و بچهها را برای مدتی با چند تکه چوب و کمی خوراکی به حیاط بفرستید.)
دیگر پژوهشها پیوند نزدیک میان مراقبت، هوش و یادگیری را تأیید میکنند. زیستشناس تکاملی، امیلی اسنل-رود و مردمشناس پزشکی، کلیر اسنل-رود معتقدند که جانوران کمسن، هم انسان و هم حیوانات، خودشان بر اساس نشانگرهای مختلف میتوانند متوجه مقدار مراقبتی باشند که از محیط دریافت میکنند و رشدشان نیز بر همین اساس میتواند تغییر کند. وقتی حیوانات کمسن، از جمله کودک انسان، تشخیص میدهند که بهخوبی از آنها مراقبت میشود زمان کافی صرف فرایند بزرگ شدن میشود و بدن برای شکلگیری مغزی بزرگ و یادگیری بیشتر سرمایهگذاری میکند. اما نشانههایی مبنی بر غیاب مراقبت میتواند به الگوی دیگری از رشد بینجامد، الگویی که برای وفقپذیری در محیطهای نامساعد مناسب است و در آن نیاز به مراقبت کمتر است اما هوش هم نسبتاً کمتر پرورش داده میشود.
به نظر میرسد که افرادی که در سالهای پایانی زندگیشان به سر میبرند منابع بسیار مهمی از مراقبت برای انسانها هستند و احتمالاً نقش مهمی در تکامل انسانی ایفا کردهاند. کریستن هاوکس، مردمشناس، این فرضیه را «فرضیهی مادربزرگ» نامیده است. او نشان میدهد که در فرهنگهای شکارچی-گردآورنده مادربزرگهایی که دوران یائسگی را پشت سرگذاشتهاند یکی از منابع مهم مراقبت، بهویژه برای کودکان نوپا، محسوب میشوند. از آن جایی که مادران در فواصل نسبتاً کوتاهی بچهدار میشوند، مادر ممکن است درست در زمانی که یک کودک نوپا و محتاج توجه دارد، یک کودک شیرخوار هم داشته باشد. مادربزرگها میتوانند بعد از آنکه نوزادان دوران شیرخوارگی را پشت سر گذاشتند وظایف مراقبتی را بر عهده بگیرند. کودکان در این مرحله همچنان آسیبپذیرند و حتی نیازهایشان از شیرخوارگی بیشتر هم شده است.
به نظر میرسد که در تاریخچهی زندگی انسان نوعی همزیستی وجود دارد: از یک سو کودکیِ بلندمدت امکان کاوش و یادگیری را فراهم میکند و از سوی دیگر وجود طیف وسیعتری از مراقبان از جمله افراد مسن، شکلگیری این کودکی را امکانپذیر میسازد. این مراقبان متعدد و متفاوت باید مسئولیت مراقبت از کودک را میان خود تقسیم کنند و برای بزرگ کردن کودک با یکدیگر همکاری کنند. این امر هم چالشانگیز است و هم مزایایی دارد. سارا هاردی از دانشگاه کالیفرنیا در دیویس، جودیث بورکارت از دانشگاه زوریخ و مایکل توماسیلو از دانشگاه دیوک در کارولینای شمالی معتقدند که تعاملات اجتماعی انسان، ارتباطات و همکاری نیز میتوانند ریشه در نحوهی شکلگیری تاریخچهی زندگی ما داشته باشند.
قبلاً مردمشناسان عقیده داشتند که انسانها برای موفقیت بیشتر در شکار با یکدیگر همکاری میکردند. اما پژوهشهای اخیر در فرهنگهای شکارچی-گردآورنده حاکی از آن است که در فواید شکار احتمالاً مبالغه شده است. واقعیت این است که مادربزرگهایی که بدون سر و صدا مشغول جستوجو و جمع کردن موادغذایی از زمین بودند کالریهای بسیار بیشتری از شکارچیهای زورمند فراهم میکردند. در واقع، زاد و ولد تعاونی (اصطلاحی غیررمانتیک برای توصیف همکاری در بزرگ کردن بچهها) احتمالاً نیاز به همکاری و هماهنگیهای پیچیدهتری از شکار دارد و البته از حیث تکامل انسانی نیز سودمندتر است. در فرهنگهای شکارچی-گردآورنده والدین غیرزیستشناختی اغلب به نوبت وظیفهی نگهداری از کودک و حتی شیر دادن به او را بر عهده میگیرند.
گویی ما در دوران قبل از بلوغ و سالهای بعد از یائسگی بیشتر از هر زمان دیگری انسانبودن را تجربه میکنیم. در این دوران از زندگی است که میتوانیم به جای آن که مثل سایر نخستیسانان اغلب مشغول خوردن، جنگیدن، فرار کردن و تولید مثل باشیم (که البته برای انسانها در میانسالی بسیار مهماند) از موهبت یادگرفتن و یاد دادن بهرهمند باشیم.
وجود مراقبان متعدد میتواند برای نوزدان نیز مشکل باشد. مادر زیستشناختی معمولاً آمادهی نگهداری از نوزاد است اما پدر، مادربزرگ و پدربزرگ و سایر والدین غیرزیستشناختی چطور خود را آماده میکنند؟ نوزاد انسان قبل از آن که به یکسالگی برسد معمولاً از نظر اجتماعی بسیار ماهر است. او میتواند با دیگران ارتباط چشمی برقرار کند، به دیگران اشاره کند، آنها را وادار به توجه به شیء خاصی کند و رفتار دیگران را تقلید کند. تمامی این رفتارها و جذبهی نوزاد به اغوا کردن بزرگسالان برای مراقبت از او کمک میکند. وقتی مراقبت از کودک اتفاق میافتد، خود این مراقبت میتواند امکان شکلگیری دیگر انواع تعاملات اجتماعی و همکاری را فراهم کند. مهارتهای اجتماعیای که به نوزادان کمک میکند دیگران را به مراقبت از خود جلب کنند فواید تکاملی آشکار دیگری نیز دارند. این مهارتها میتوانند شالودهی همکاری ما در بزرگسالی نیز باشند. همان حساسیتهای اجتماعی که به ما اجازه میدهند در کودکی جلب محبت مراقبانمان را بنماییم بعدها برای جلب محبت همکاران و رؤسایمان مفید خواهند بود.
***
بنابراین، یادگیری در دوران کودکی، کاوشگری، خلاقیت و مهارتهای اجتماعی همه به این وابستهاند که ما مراقبان بزرگسال، از جمله مادر و پدربزرگهایمان، را در کنارمان داشته باشیم. اما طرف دیگر داستان چگونه است؟ آیا سالمندان به جز نگهداری از کودکان ما مشارکت خاصی در هوش منحصربهفرد انسانی دارند؟
وقتی دربارهی انتقال فرهنگ انسانی صحبت میکنیم (نکتهای که اگر منحصر به انسان نباشد در انسانها به نحو ممتازی متفاوت از سایر گونههاست)، کودکی و بزرگسالی هر دو دورههای حساسی در تاریخچهی زندگی گونهی ما به شمار میروند. ما بیشتر از هر حیوان دیگری اطلاعات و دانش را از نسلی به نسل بعد انتقال میدهیم. این فرایند سبب شده است که شیوهی زندگی امروز ما با دورهی پلیستوسن بسیار متفاوت باشد. سالمندان جایگاه ویژهای در این فرایند دارند. در روند تکامل انسان، مادربزرگهای ماهری که در دل زمین به دنبال خوراکیهای مغذی میگشتند نه تنها برای مغزهای کودکان همیشه گرسنه، کالری فراهم میآوردند بلکه این مغزها را با اطلاعات مهم نیز پر میکردند.
برخی از مهمترین شواهد در دفاع از این ایده را در نهنگهای قاتل میتوان دید. نهنگهای قاتل از جمله تنها پستانداران دیگری به غیر از انسان هستند که مادربزرگهایشان بعد از یائسگی همچنان به زندگی ادامه میدهند. بچهنهنگهای قاتل حتی بعد از اینکه به بلوغ میرسند نزدیک مادر و مادربزرگهایشان میمانند. اما این نهنگها همچنین از معدود گونههایی هستند که واضحاً سنتهای فرهنگیای دارند که از مادربزرگ به نوه منتقل میشود. این سنتها درست مثل سنتهای برجای مانده از مادربزرگهای انسانی به غذا مربوط است. نهنگهای قاتل ترجیح دادن میگو یا شیردریایی را به نوههایشان منتقل میکنند، همانطور که مادربزرگهای ما علاقه به کوکوی سیبزمینی یا اسپاگتی را به ما منتقل میکنند. گروههای مختلف نهنگهای قاتل غذاهای متفاوتی میخورند. برخی از آنها به سراغ کریل[ii] میروند و برخی دیگر ماهی را ترجیح میدهند. پژوهشهای اخیر نشان میدهند که این سنتهای غذایی از مسنترها به جوانترها منتقل میشود. در واقع، هنگام شکار، مادربزرگها سردمدار دستهی نهنگها هستند. نهنگهای قاتل جوانی که مادربزرگشان در قید حیات است زندگی بهتری دارند، بهویژه در هنگام کمبود غذا. این مادربزرگها، مثل مادربزرگهای انسانی به بچهنهنگهای ضعیف و ناتوان کمک میکنند تا دوام بیاورند.
مایکل گورون، مردمشناس دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا، و همکارانش همچنین میگویند که سالمندان نقش آموزشی مهمی در تکامل انسان دارند. آنها مدلسازیهای ریاضی و مشاهدات فرهنگهای مختلف را با هم ترکیب کردهاند تا ارتباط میان تاریخچهی زندگی، فرهنگ و آموزش را پیدا کنند. انسانها برای رشد و شکوفایی باید بر مهارتهای پیچیده از جمله جمعآوری غذا، شکار، پختوپز، تربیت کودکان و ابزارسازی تسلط پیدا میکردند. بسیاری از این مهارتها نیاز به سالها تمرین دارند. معمولاً شکارچیها تا قبل از رسیدن به میانهی دههی چهارم زندگیشان به اوج مهارتهایشان نمیرسند. برای یادگیری یک مهارت پیچیده همچین نیاز به معلمان صبوری است که بتوانند دانش و فنی را که یاد گرفتهاند به دیگران منتقل کنند.
اما نکتهی ظریف اینجاست که بسیار دشوار است که کاری را با بهرهوری بالا انجام بدهید و همزمان آن را به دیگری نیز آموزش دهید. این مشکل را میتوان بهروشنی در انجام کارهای خانه دید. پنکیک درست کردن در روزهای تعطیل وقتی که بچهها میخواهند کمک کنند دو برابر زمان عادی طول میکشد. گورون و همکارانش متوجه شدند که بر اساس محاسبات ریاضی بهترین استراتژی تکاملی این است که اجازه دهیم افراد مسن به کودکان آموزش بدهند. آنها میگویند باید اجازه دهیم افرادی که حداکثر بهرهوری را دارند و در اوج خود به سر میبرند بر انجام امور تمرکز کنند، و در عوض نوآموزان را در کنار افراد مسن قرار دهیم که هر چند دانش و تجربهی بیشتری دارند اما معلمانی با بهرهوری پایینتر هستند. آنها با مرور بیش از بیست هزار مشاهده از بیش از چهل نقطهی مختلف در سراسر جهان متوجه شدند که این دقیقاً همان الگویی است که در بسیاری از فرهنگهای شکارچی در دنیای معاصر به چشم میخورد. پدربزرگ و مادربزرگهای ۵۰، ۶۰ ساله به اندازهی شکارچیان ۳۰ ساله قوی و موفق نیستند اما احتمالش بیشتر است که معلم باشند.
از این زاویه، نقاط ضعف هم میتوانند نقاط قوت محسوب شوند. همانطور که کنجکاوی، سر و صدا و احساسی عمل کردن کودکان میتواند منجر به اکتشاف شود و ناتواناییهای آنها را جبران کند، تجربه، صبر و مهارتهای قصهگویی سالمندان نیز میتواند کندبودن و ضعیفبودنشان را بپوشاند. پژوهشهای متعدد حاکی از آن است که ما در دههی پنجاه زندگیمان معمولاً شادتر یا حداقل رضایتمندتر از قبل هستیم و معمولاً تا زمانی که از نظر جسمی سالم باشیم این احساس ادامه پیدا میکند. شاید این رضایت ناشی از کنار گذاشتن تکرویهای دهههای میانی زندگی باشد و در واقع ما را برای ایفای نقش مراقب، معلم، پاسدار سنتها و ناقل حکمت و دانایی بهتر آماده میکند.
به نظر میرسد که همهی این تحولات در تاریخچهی زندگی با هم ادغام شدهاند و معجون همفرگشتیای (coevolutionary) را درست کردهاند که به ظهور سریع انسان خردمند انجامیده است. دوران کودکیِ طولانیتر، اجتماعیتر و هوشمندتر به علاوهی دوران سالمندی بلندمدتتر باعث میشود که بزرگسالانی ماهرتر داشته باشیم. این بزرگسالان به نوبهی خود میتوانند کالریهای بیشتری تولید کنند و از عهدهی مراقبت و همکاری بیشتری برآیند که خود میتواند برای نسل بعد، دوران کودکیِ هوشمندتر و اجتماعیتری را فراهم کند.
دوران کودکی و سالمندی یعنی همان سالهایی که بیشترین آسیبپذیری و کمترین بهرهوری را در زندگی سپری میکنیم، از نظر زیستشناختی برای پرورش بسیاری از توانمندیهای ارزشمند و عمیقاً انسانی ما حیاتی هستند. این سالها کاوش، خلاقیت، همکاری و هماهنگی، فرهنگ، یادگیری و آموزش را پرورش میدهند و تسهیل میکنند. گویی ما در دوران قبل از بلوغ و سالهای بعد از یائسگی بیشتر از هر زمان دیگری انسانبودن را تجربه میکنیم. در این دوران از زندگی است که میتوانیم به جای آن که مثل سایر نخستیسانان اغلب مشغول خوردن، جنگیدن، فرار کردن و تولید مثل باشیم (که البته برای انسانها در میانسالی بسیار مهماند) از موهبت یادگرفتن و یاد دادن بهرهمند باشیم.
مراقبت از افراد آسیبپذیر، چه در کودکی و چه در سالمندی، به همهی ما امکان شکوفایی میدهد. بحران کووید-۱۹ اهمیت و دشواریهای این نوع از مراقبت را برای ما آشکار ساخته است. اما این همهگیریِ جهانی همچنین به ما این واقعیت را نشان داد که حتی قبل از شیوع این ویروس در مراقبت از کودکان و سالمندان حتی (یا شاید بهویژه) در کشورهای ثروتمند، خیلی موفق عمل نمیکردهایم. گرچه اکنون مشاغل مراقبتی از کودکان و سالمندان را مشاغل «ضروری» مینامیم اما شاغلان در این حرفهها همچنان حقوق ناچیزی دریافت میکنند و از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار نیستند. مراقبت از نظر اقتصادی به چشم نمیآید و مراکز مراقبت از سالمندان و کودکان در اکثر جوامع توسعهیافته وصلهای ناجورند که از کمبود بودجه رنج میبرند. بدتر از همه این است که ما کودکان و سالمندان را از یکدیگر و از خودمان جدا میکنیم. شاید پس از پشت سرگذاشتن این همهگیری جهانی بتوانیم قدر این نوآموزان جوان، باهوش و آسیبپذیر و مربیان باتجربه، دانا و دنیادیدهی آنها را به درستی بدانیم و بار دیگر مادربزرگها و پدربزرگها را با نوههایشان دور هم جمع کنیم.
برگردان: آیدا حقطلب
آلیسون گاپنیک استاد روانشناسی و فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است. از او کتابهای دانشمند و گهواره (۱۹۹۹)، نوزاد فیلسوف (۲۰۰۹) و باغبان و نجار (۲۰۱۶) منتشر شده است. آنچه خواندید، برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Alison Gopnik, Vulnerable yet vital, Aeon, 9 November 2020.
مارس 25
بیانیه کنشگران کرد: بازداشتشدگان مراسم نوروز را آزاد کنید
در بیانیه این کنشگران ضمن اشاره به وظایف دولتها در جهت رفع تبعیض و اختصاص امکانات برای همه، گفته شدە است : «برخوردهای ناصواب و خلاف قانون و اصول و حقوق بنیادین انسان در روزهای اول سال شادی خانوادههای بازداشتشده را به غم و اندوه و نگرانی بدل کرده و موجی از نگرانی را در سنندج و دیگر شهرها ایجاد کرده است.»
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در این بیانیە کە بە امضای دهها تن از کنشگران کرد رسیده است آمده است : «از نهادهای مسئول در این قضیه میخواهیم ضمن دلجویی از تمامی آنان و تغییر رویکرد نسبت به حقوق فرهنگی انسان و رفع محدودیتهای رسمی و غیر رسمی ایجاد شده، هر چه زودتر زمینه آزادی افراد بازداشتشده را فراهم نمایند و خانوادههای آنان را در این روزهای ابتدای سال شاد نمایند.»
کردها سال نو را با برپایی آتش نوروز و همراهی موزیکهای شاد و پایکوبی جشن میگیرند. رقص کردها “هلپرکی” یا “دیلان” گفته میشود.
امسال در بسیاری از شهرهای کردستان ایران، از جمله در استانهای ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجانغربی مراسم مربوط به آیینهای نوروزی با شور و شوق خاصی برگزار شد.
روز دوشنبه ۱ فروردین به دنبال برگزاری مراسم نوروز در پارک کودک سنندج نیروهای یگان ویژه نیروی انتظامی به این مراسم یورش برده و دستکم ۲۰ نفر را بازداشت کردند.
شبکه حقوق بشر کردستان قبلا گزارش داده بود که سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و اداره اطلاعات و حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی در شهرهای کامیاران، مریوان، سنندج، سقز، بوکان، پیرانشهر، ربط، بانه، اشنویه، ارومیه، خوی، ماکو و سلماس اقدام به بازداشت، احضار و بازجویی دهها تن از شهروندان و کنشگران کردەاند.
به گفته این شبکه، نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی از برگزارکنندگان مراسم نوروز خواسته بودند کە با امضای تعهدنامههای کتبی مانع از استفاده از سمبلهای کُردی از قبیل جامانه، گل سرخ و روسری سفید شوند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
در تعهدنامه مورد اشارە شبکه حقوق بشر کردستان همچنین به ممنوعیت پخش آهنگهای شاد و حماسی و رقص مختلط زنان و مردان در این مراسم اشاره شده است.
مارس 25
لاوروف: اروپا علیه روسیه اعلان جنگ تمام عیار کرده است
وزارت زیرساختهای اوکراین در کانال تلگرامی خود از اتحادیه اروپا خواست تمامی مرزهایش به روی روسیه و بلاروس را ببندد.
بر اساس این درخواست اروپا باید ارتباط زمینی و دریایی با روسیه و بلاروس را به طور کامل بلوکه کند تا فشار اقتصادی بر این دو کشور به حداکثر ممکن برسد.
به گفته دولت اوکراین این اقدام بیش از هرچیز از آن جهت اهمیت دارد که جلوی انتقال اقلام دومنظورهای را که میتوانند برای مصارف نظامی استفاده شوند، میگیرد. بدین ترتیب شرکتهای روسی در حال حاضر این امکان را دارند که تحریمهای سخت اروپا را دور بزنند.
● سرگئی لاوروف: اروپا علیه روسیه اعلان جنگ تمام عیار کرده است
وزیر خارجه روسیه، سرگئی لاوروف با اشاره به تحریمهای گسترده غرب علیه این کشور از “جنگی دوگانه” علیه روسیه سخن گفته است.
لاوروف در حاشیه نشستی در یک انجمن دیپلماتیک به خبرگزاری رسمی تاس گفت: «امروز آنها یک جنگ واقعی دوگانه علیه ما برپا کردهاند، یک جنگ تمام عیار.»
او در ادامه گفته است: «واژه “جنگ تمام عیار” واژهای است که در زمان آلمان هیتلری از آن استفاده میشد و حالا سیاستمداران اروپایی وقتی میخواهند از قصدشان علیه روسیه فدراتیو بگویند، از این واژه استفاده میکنند.»
در هفتههای گذشته در هیچ متن یا خبری این واژه از سوی سیاستمداران اروپایی استفاده نشده است.
یوزف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر این واژه را در سال ۱۹۴۳ در سخنرانی معروفش در یک سالن ورزشی بکار گرفت.
وزیر خارجه روسیه گفته سیاستمداران اروپا میخواهند روسیه را “شکست دهند و خراب، نابود و خفه کنند”.
او ادامه داد: «وقتی به این تحریمهای بیقانون نگاه میکنیم، مسلم میشود تمام ارزشهایی که همکاران غربی مدام به ما گوشزد میکردند، ارزشهایی مثل آزادی بیان، اقتصاد آزاد، غیرقابل تعرض بودن داراییهای شخصی و اصل بیگناهی همه بیارزش هستند.»
● روسیه بین کریمه و دونتسک اتصال زمینی برقرار کرد
به گزارش مقامات اوکراین روسیه موفق شده بین منطقه دونتسک در شرق اوکراین تا شبه جزیره کریمه پل زمینی برقرار کند.
وزارت دفاع اکراین در یک پست آنلاین این خبر را اعلام کرده است.
روسیه شبه جزیره کریمه را در سال ۲۰۱۴ تصرف و آن را بخشی از خاک خود اعلام کرد.
● تاسیس دفتر حزب پوتین در ماریوپل
حزب “روسیه متحد” حزب حاکم در کرملین در منطقهای خارج از ماریوپل دفتر سیاسی احداث کرد.
به گزارش دولت روسیه این دفتر در یک مرکز خرید واقع شده و در آنجا کارت ویزیت و تبلیغات حزب بین مردم پخش میشود. کارتها حاوی شماره موبایلی هستند که در منطقه شرق اوکراین که توسط جدایی طلبان اداره میشود قابل استفاده است.
تاسیسات مخابرات و تلفن و نیز برج رادیو و تلویزیون ماریوپل در اثر حملات توپخانهای و هوایی روسیه تقریبا به طور کامل تخریب شدهاند.
● درخواست چهرههای علمی و اقتصادی برای توقف واردات گاز از روسیه
چهرههای سرشناس کنونی و سابق اقتصاد، سیاست و علم در نامه سرگشادهای از دولت آلمان خواستهاند تا واردات گاز و نفت از روسیه را فورا متوقف کند. این تحریم بایستی تا زمانی که ارتش روسیه در حال جنگ در اوکراین است ادامه یابد.
نویسندگان این نامه این قدم را برای مسؤلیت در قبال تاریخ و نیز برای آینده اروپا ضروری دانستهاند.
تا کنون دولت آلمان از چنین اقداماتی خودداری کرده است.
این نامه در “مجله مدیر” منتشر شده و امضای افراد سرشناسی مانند ایشینگر، رییس سابق کنفرانس امنیتی مونیخ، اندرس، رییس سابق ایرباس، روتگن، نماینده حزب دموکرات مسیحی در مجلس آلمان و نیز مکل، آخرین وزیر خارجه آلمان شرقی را پای خود دارد.
● سقوط ۸ درصدی شاخص تجارت در آلمان
شاخص تجارت در آلمان از زمان حمله روسیه به اوکراین بیش از ۸ درصد سقوط کرده است. این شاخص در ماه مارس از ۹۸.۵ به ۹۰.۸ رسیده است.
در دو ماه قبلی این شاخص سیر صعودی داشت. شرکتهای بزرگ تجاری انتظار بدتر از این را داشتند اما این آمار نشان میدهد که وضعیت تجارت پس از جنگ به آن بدی هم که تصور میشد درنیامده است.
انستیتو ایفو در مونیخ برای محاسبه این شاخص، هرماه حدود ۹ هزار مدیر تجاری را مورد پرسش قرار میدهد.
● گازپروم از امروز دریافت پول به روبل را بررسی میکند
ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه کنسرن گازی گازپروم را موظف کرده که پول فروش گاز را به روبل دریافت کند. در روزهای آینده این شرکت بزرگ گازی به دستور کرملین باید بررسی کند که چه راههایی برای اجرای این امر وجود دارد.
دمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین همزمان گفته که نوواتک، بزرگترین تولیدکننده گاز مایع روسیه چنین دستورالعملی را دریافت نکرده است.
● روسیه: خروج از جی ۲۰ اتفاق بدی نیست
دولت روسیه درخواست آمریکا برای خروج این کشور از گروه ۲۰ کشور صنعتی جهان را بیمعنا دانسته است.
دمیتری پسکوف، سخنگوی ولادیمیر پوتین گفته است: «جی ۲۰ تشکلی مهم است اما در شرایط کنونی که اغلب کشورهای عضو این گروه در شرایط جنگ اقتصادی با ما هستند، [خروج از این گروه] اتفاق بدی نیست.»
● سه میلیون و ۷۰۰ هزار نفر از اوکراین فرار کردهاند
بر اساس اطلاعات صندوق پناهندگی سازمان ملل از زمان حمله روسیه به اوکراین تا کنون (یک ماه) حدود سه میلیون و ۷۰۰ هزار نفر از اوکراین به خارج فرار کردهاند.
یک نماینده سازمان ملل در اوکراین این رقم را اعلام کرده است.
● حداقل ۳۰۰ کشته در حمله به تئاتر ماریوپل
اولین ویدیوهای حمله روسیه به تئاتر ماریوپل در شبکههای اجتماعی منتشر شده است. در این تئاتر صدها نفر غیر نظامی که گفته میشود حدود ۱۳۰۰ نفر بودهاند، پناه گرفته بودند.
ساختمان این تئاتر روز ۱۶ مارس هدف موشکهای روسیه قرار گرفت. این حمله در حالی صورت گرفت که دو پلاکارد بسیار بزرگ که بر ری آن نوشته شده بود: کودکان، در جلو و عقب این ساختمان نصب شده بود تا جلوی حملات هوایی روسیه را بگیرد.
روزنامه گاردین از قول منابع محلی خبر داده که حداقل ۳۰۰ نفر در این حمله کشته شدهاند. تا کنون تنها ۱۵۰ نفر از زیر آوارها نجات پیدا کردهاند.
● چرنیهیف به طور کامل به محاصره نیروهای روسیه درآمد
شهر چرنیهیف در شمال اوکراین به طور کامل به محاصره نیروهای روس درآمده و ارتباط آن با شهرهای اطراف قطع شده است. فرماندار چرنیهیف این خبر را در تلویزیون اعلام کرد و گفت این شهر توسط دشمن محاصره شده و با توپخانه و جتهای جنگی هدف حملات روسیه قرار دارد.
● اروپا امسال ۱۵ میلیارد مترمکعب گاز از آمریکا دریافت میکند
در سند مشترکی که امروز صبح در بروکسل از سوی آمریکا و کمیسیون اتحادیه اروپا منتشر شد، تصریح شده که ایالات متحده تضمین میکند که اتحادیه اروپا امسال بیش از ۱۵ میلیارد متر مکعب گاز مایع دریافت کند.
بر این اساس، یک گروه کاری جدید فراآتلانتیک باید برای سال آینده نیز همکاری در زمینه انرژی میان آمریکا و اتحادیه اروپا را تضمین کند تا وابستگی اروپا به گاز روسیه کاهش یابد.
هدف این اقدام دو چیز است: تنوع بخشیدن به عرضه گاز و کاهش تقاضا در طول چند سال.
انتقال اضافی گاز آمریکا باید بیش از هرچیز برای زمستان آینده ذخایر گازی اروپایی را پر کند.
● چهار کشته در حمله روسیه به یک کلینیک در خارکیف
پلیس خارکیف اعلام کرد در اثر حمله نیروهای روسیه به یک کلینیک در این شهر چهار نفر کشته شدهاند. این کلینیک صبح امروز جمعه ۲۵ مارس هدف موشکهای روسیه قرار گرفته است.
پلیس خارکیف در شبکههای اجتماعی نوشته از این کلینیک به عنوان مرکز کمکهای انسانی استفاده میشده و هیچ مرکز نظامی در نزدیکی آن جود ندارد.
در اثر این حمله سه نفر نیز زخمی شدهاند.
روسیه همواره ادعا میکند که تنها مراکز نظامی اوکراین را هدف حملات خود قرار میدهد و هیچ محل غیرنظامی را مورد حمله قرار نداده است.
● سهم روسیه در تامین گاز آلمان از ۵۵ درصد به ۴۰ درصد رسید
به گزارش هفتهنامه اشپیگل به نقل از وزارت اقتصاد آلمان، واردات گاز از روسیه که تا کنون ۵۵ درصد گاز آلمان را تامین میکرد به ۴۰ درصد کاهش یافته است. بخش بزرگی از این کاهش از طریق خرید گاز مایع جبران میشود.
بر اساس این گزارش دو کنسرن انرژی RWE و اونیپر در حال حاضر در حال بستن قرارداد برای سه کشتی مخصوص هستند که میتواند گاز مایع را از تانکرها بگیرد و دوباره تبدیل به گاز کند.
به این ترتیب در زمستان بعدی ۷.۵ میلیارد متر مکعب گاز از سایر کشورها به آلمان منتقل خواهد شد.
بر اساس برنامه دولت آلمان تا پایان سال جاری وابستگی این کشور به نفت روسیه و تا پاییز به ذغال سنگ روسیه به همین ترتیب کاهش خواهد یافت.
● حمله روسیه به بزرگترین انبار سوخت نظامی اوکراین
روسیه روز جمعه ۲۵ مارس اعلام کرد که بزرگترین باقیمانده انبار ذخیره سازی سوخت نظامی اوکراین را با موشکهای کروز دریایی تخریب کرده است.
وزارت دفاع روسیه گفته شامگاه پنجشنبه یک انبار سوخت در روستای کالینفکا در نزدیکی کییف با موشکهای کروز دریایی با دقت بالا هدف حمله قرار گرفت.
● اتحادیه اروپا روسیه را به جنایت جنگی متهم کرد
در نشست سران اتحادیه اروپا در بروکسل که شامگاه پنجشنبه ۲۴ مارس برگزار شد، این کشورها روسیه را رسما به جنایت جنگی متهم کردند.
دو هفته پیش اتحادیه اروپا از اینکه در بیانیه پایانی ورسای صریحا روسیه را به جنایت جنگی متهم کند، خودداری کرده بود. این تصمیم اما دیشب اتخاذ شد. اتحادیه اروپا همچنین صندوقی مالی برای بازسازی اوکراین در نظر گرفته است.
● اوکراین مناطق اطراف کییف را پس گرفته است
بر اساس گزارشهای وزارت دفاع بریتانیا، ارتش اوکراین شهرها و مواضع دفاعی اطراف کییف تا شعاع ۳۵ کیلومتری شرق این شهر را از روسیه پس گرفته است.
بر اساس این گزارش نیروهای روسیه مجبور به عقبنشینی شدهاند چرا که ارسال کمکهای تدارکاتی به کندی پیش میرود .
● ۶۰ درصد موشکهای فوق دقیق روسیه به هدف نخوردهاند
به گزارش منابع آمریکایی، روسیه مشکلات عمدهای با موشکهای هدایت شونده دقیق خود دارد. این موشکها که در حمله به اوکراین استفاده شدهاند گرچه سلاحهایی با تکنیک بسیار بالا هستند، اما حدود ۶۰ درصد آنها نتوانستهاند به هدف برسند و سقوط کردهاند.
این خبر را مقامات امریکایی بر اساس گزارشهای نهادهای امنیتی در واشنگتن به خبرگزاری رویترز گفتهاند.
این مسئله میتواند دلیلی برای این باشد که روسیه درست یک ماه پس از آغاز حمله به اوکراین هنوز نتوانسته به اهداف نظامی خود دست پیدا کند از جمله از بین بردن نیروی هوایی اوکراین.
● عقب نشینی نیروهای روسیه در شمال شرقی اوکراین
نیروهای ارتش روسیه در شمال شرقی اوکراین پس از تحمل خسارات فراوان مجبور به عقبنشینی شدند.
ستاد فرماندهی ارتش اوکراین این خبر را سحرگاه جمعه ۲۵ مارس اعلام کرد. عقبنشینی بخشی از نیروهای روسیه به داخل خاک این کشور از سوی اوکراین رصد شده است.
پیش از این دولت کییف اعلام کرده بود که جبهه جنگ چهار هفته پس از حمله روسیه “عملا بیتحرک” شده است.
به گفته مشاور زلنسکی، نیروهای روسیه در اکثر جبههها تجهیزات و منابع کافی برای حملات بیشتر ندارند و عملا در جای خود متوقف شدهاند.
به گفته آرستویچ ارتش روسیه برای تامین سوخت، غذا و مهمات مشکل دارد. با این وجود روسیه همچنان به ایسژوم در خارکیف، مارینکا و ماریوپل در دونتسک و حاشیه سمت راست ساحل دنیپرو در خرسون حمله میکند.
در بخشهای دیگر به گفته مشاور زلنسکی مهاجمان به حالت دفاعی درآمدهاند.
این اخبار به طور مستقل نمیتواند تایید شود.
● آلمان پول گاز روسیه را به روبل پرداخت نمیکند
اولاف شولتس، صدراعظم آلمان درخواست پوتین برای پرداخت پول گاز به روبل را رد کرد.
شولتس پس از اجلاس سران کشورهای جی هفت در بروکسل اعلام کرد که به طور قطعی تصمیم گرفته شده که پول گاز خریداری شده از روسیه مانند سابق به یورو یا دلار پرداخت شود.
پوتین پیشتر گفته بود معامله گاز این کشور با “کشورهای غیردوست” از این پس تنها با روبل انجام خواهد شد. او قصد دارد با این اقدام روبل را از سراشیبی سقوط ارزش خود نجات دهد.
● بایدن امروز افزایش صدور گاز به اروپا را اعلام میکند
انتظار میرود جو بایدن، رییس جمهوری آمریکا که در سفر اروپاییاش در بروکسل به سر میبرد، امروز جمعه ۲۴ مارس افزایش صادرات گاز مایع آمریکا به اروپا را اعلام کند. این بخشی از برنامه او به منظور کم کردن وابستگی اروپا به انرژی روسیه پس از حمله این کشور به اوکراین است.
او قصد دارد در این باره با اورزولا فون در لاین، رییس کمیسیون اروپا که در حقیقت بازوی اجرایی اتحادیه اروپاست گفتوگو کند.
پس از این دیدار جو بایدن راهی لهستان میشود.
● اوکراین: یک کشتی جنگی روسیه را هدف قرار دادیم
ارتش اوکراین اعلام کرد که یک کشتی جنگی روسیه را در بندر بردیانسک مورد حمله قرار داده و تخریب کرده است. فرمانده ستاد ارتش اوکراین پنجشنبه شب در فیسبوک نوشت کشتی “ساراتوف” به کلی تخریب شده و دو کشتی دیگر؛ “سزار کونیکوف” و “نووچرکاسک” آسیب دیدهاند.
نبرد بر روی خشکی نیز به شدت در جریان است. فیلمهایی که صبح جمعه ۲۵ مارس منتشر شدند نشان میدهند که یک کشتی بزرگ روسیه در حال سوختن است.
● تشکر زلنسکی از مقاومت مردم اوکراین
ولودیمیر زلنسکی، رییس جمهوری اوکراین شامگاه پنجشنبه ۲۴ مارس، یک ماه پس از حمله روسیه به این کشور، در پیامی ویدیویی از مردم کشورش به خاطر مقاومتشان در برابر نیروهای روسیه قدردانی کرد.
او گفت مدافعان اوکراینی در همه جا جلوی نیروهای دشمن ایستادگی کردهاند. زلنسکی افزود میلیونها اوکراینی نتیجه تمام تلاشی را که برای پیروزی کردهاند خواهند گرفت. او در پایان گفت: «از تک تک شما تشکر میکنم.»
● قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل علیه تهاجم روسیه به اوکراین
مجمع عمومی سازمان ملل روز پنجشنبه ۲۴ مارس با اکثریت قاطع آرا قطعنامهای را علیه تهاجم روسیه به اوکراین تصویب کرد.
۱۴۰ کشور به این قطعنامه رأی مثبت داده و ۳۸ کشور رأی ممتنع دادند. روسیه، سوریه، کره شمالی، اریتره و بلاروس علیه این قطعنامه رای دادند. موضع ایران ممتنع بود.
این قطعنامه خواهان آتشبس فوری در اوکراین شده و تصریح کرده که مسکو باید نیروهایش را بدون معطلی از اوکراین خارج کند. همچنین حملات هوایی و موشکی روسیه به مدارس و بیمارستانها باید متوقف شود. این قطعنامه ضمانت اجرایی ندارد.
قطعنامه همچنین نسبت به بحران گرسنگی در سطح جهان هشدار داده چرا که صادرات غلات از اوکراین متوقف شده است. این بحران بیش از همه دامنگیر کشورهای فقیر خواهد شد.
سفیر آمریکا در سازمان ملل سخنان جو بایدن را تکرار کرد و گفت: «ولادیمیر پوتین در اوکراین پیروزی را نخواهد دید و ما امروز اینجا شنیدیم که او این پیروزی را در نیویورک [مقر سازمان ملل] هم نخواهد دید.»
● صندوق حمایت مالی اروپا از اوکراین
سران کشورهای عضو اتحادیه اروپا در نشست شامگاه پنجشنبه در بروکسل اعلام کردند که از اوکراین حمایت مالی کرده و یک صندوق همبستگی با این کشور راهاندازی میکنند.
در بیانیهای که پس از پایان این نشست صادر شد آمده است: «با توجه به ویرانیها و تلفات هنگفت ناشی از تجاوز نظامی روسیه به اوکراین، اتحادیه اروپا متعهد به کمک به دولت اوکراین در رفع نیازهای فوری آن و بازسازی یک اوکراین دموکراتیک پس از پایان حمله روسیه است.»
به منظور جمعآوری بودجه برای این صندوق یک کنفرانس متشکل از کشورهای کمککننده در زمان مناسب تشکیل خواهد شد. تمامی کشورهای متحد اروپا در سطح بینالمللی که برای مشارکت در این صندوق آمادگی دارند به این کنفرانس دعوت میشوند.
برای مشاهده خبرهای بیشتر در باره جنگ در اوکراین اینجا را کلیک کنید