Previous Next

آموزش و پرورش ایران: ۷۰۰۰ مدرسه فاقد آب آشامیدنی هستند

معاون وزیر آموزش و پرورش ایران از فرسودگی بیش از ۱۱ درصد مدارس کشور خبر داد و گفت، مقاوم‌سازی مدارس تخریبی توسط اعتبارات بخش دولتی۵۰ سال طول می‌کشد. همچنین بیش از هفت هزار مدرسه فاقد آب آشامیدنی لوله‌کشی هستند.حمیدرضا خان‌محمدی، معاون وزیر آموزش و پرورش ایران اعلام کرد، ۱۳ درصد مدارس کشور یعنی حدود ۱۰۰ هزار کلاس درس فرسوده و نیازمند مقاوم‌سازی هستند.

در همین حال رئیس سازمان نوسازی مدارس کشور از طرح‌هایی موسوم به “شهیدان پناهی و آرشام سرایدار” برای بازسازی و مقاوم‌سازی مدارس تخریبی خبر داده است.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

خان‌محمدی افزود، بازسازی حدود ۱۰۵ هزار کلاس آموزشی و فضا‌های آموزشی حاشیه شهر‌ها از جمله برنامه‌های این سازمان است که اجرای آن نیازمند ۲۳۸ هزار میلیارد تومان اعتبار است.

به گفته این مقام، اگر بازسازی مدارس توسط اعتبارات بخش دولتی تامین شود ۵۰ سال طول می‌کشد. او افزود، این مشکل را می‌توان اما با کمک خیرین حل کرد.

بیشتر بخوانید: ۹۶ هزار کلاس درس در ایران نیاز به مقاوم‌سازی دارند

اما مشکلات فقط به فرسودگی مدارس ختم نمی‌شود. کمبود آب و معلم، ترک تحصیلی دانش‌آموزان و همچنین چاقی و اضافه وزن دانش‌آموزان و بدتر شدن وضعیت بهداشت را هم باید به این مشکل افزود.

آمار وزارت آموزش و پرورش از وضعیت بهداشتی مدارس دولتی هم نگران‌کننده است. طبق گزارش این وزارتحانه، از مجموع ۱۰۶.۴۹۱ مدرسه دولتی در کل کشور، ۷۰۱۷ مدرسه (۱۱.۱۹ درصد) فاقد آب آشامیدنی لوله‌کشی شهری یا روستایی و ۵۲۶۸ مدرسه (۸.۴ درصد) فاقد چشمه توالت هستند.

طبق آماری که بهمن ماه ۱۴۰۱ توسط آموزش و پرورش ارائه شده، مدارس ایران بیش از ۲۰ هزار مراقب سلامت نیاز دارد.

عادی شدن کلاس‌های ۴۰ نفره در مدارس

یکی دیگر از مشکلات جدی مدارس دولتی جمعیت بالای دانش‌آموزان در کلاس‌های درس است. اغلب کلاس‌های مدارس ۴۰ نفره هستند، آن هم در شرایطی که طبق مصوبه شورای عالی آموزش و پرورش، کلاس‌های درس دوره ابتدایی در هیچ شرایطی نباید بیشتر از ۲۶ نفر باشد.

بیشتر بخوانید: عضو شورای شهر: یک‌ چهارم مدارس تهران در خطر تخریب هستند

بر اساس آمار ارائه شده توسط وزارت آموزش و پرورش در سال ۱۴۰۱، از مجموع ۱۰۶.۴۹۱ مدرسه دولتی در کل کشور ۹۱.۲۹۱ مدرسه فاقد پایگاه تغذیه سالم هستند.

چاقی دانش‌آموزان دختر و پسر

وزارت آموزش و پرورش اعلام کرده است، اضافه وزن و چاقی دانش‌آموزان، در سال ۹۸ در بین کل دانش‌آموزان دختر حدود ۲۶ درصد بوده است. این شاخص اضافه وزن و چاقی در میان کل دانش‌آموزان پسر ۳۴ درصد بوده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

استان سیستان و بلوچستان بالاترین درصد لاغری زیاد، هرمزگان بالاترین درصد لاغری، چهارمحال و بختیاری بالاترین درصد وزن طبیعی و شهر تهران بالاترین درصد اضافه وزن و گیلان بالاترین درصد چاقی را در کل کشور در اختیار دارند.

اتحادیه اروپا ۷ فرد و نهاد جمهوری اسلامی تحریم کرد

اتحادیه اروپا به دلیل نقض جدی حقوق بشر پنج فرد و دو نهاد جمهوری اسلامی را در هشتمین بسته تحریمی خود در فهرست سیاه قرار داد. بنیاد تعاون سپاه و سازمان بسیج دانشجویی در این فهرست جای گرفته‌اند.وبگاه اطلاع‌رسانی شورای اتحادیه اروپا روز دوشنبه ۲۲ مه (اول خردادماه) با انتشار اطلاعیه‌ای از تصویب هشتمین بسته تحریمی اروپا علیه اشخاص و نهادهای جمهوری اسلامی ایران به دلیل نقض جدی حقوق بشر خبر داد.

فهرست جدید شامل سلمان آدینه‌وند، فرمانده فعلی یگان امداد پلیس تهران بزرگ، و یک فرد مرتبط با “پرونده مریم آروین” می‌شود. مریم آروین وکیلی بود که گفته شده “به طرز وحشیانه‌ای دستگیر شد، مورد بدرفتاری شدید” قرار گرفت و متعاقباً به دلیل فعالیت‌های خود در دفاع از معترضان جان باخت.

تحریم‌های امروز همچنین سعید منتظرالمهدی، سخنگوی فرماندهی کل انتظامی جمهوری اسلامی، نادر مرادی، معاون نظارت بر اماکن عمومی پلیس امنیت پایتخت، و محمد آقامیری، دبیر شورای عالی فضای مجازی ایران، به عنوان مرجع سرکوب در فضای مجازی را هدف قرار داده است.

بیشتر بخوانید: احضار سفیر سوئیس در تهران پس از موضع‌گیری درباره اعدام‌ها

علاوه بر این، شورای اتحادیه اروپا دو سازمان “بنیاد تعاون سپاه”، به عنوان نهادی که مسئول مدیریت سرمایه‌گذاری‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و انتقال پول برای سرکوب وحشیانه رژیم است، و “سازمان بسیج دانشجویی” را به فهرست تحریم‌های خود افزوده است.

در اطلاعیه شورای اتحادیه اروپا، از “سازمان بسیج دانشجویی” به عنوان مجری اعمال خشونت‌بار سپاه پاسداران در محوطه‌های دانشگاهی علیه تظاهرات دانشجویان در پاییز ۲۰۲۲ یاد می‌شود که در پی آن دانشجویان قربانی سرکوب و نقض جدی حقوق بشر مانند آدم‌ربایی و شکنجه شدند.

بیشتر بخوانید: تحریم‌های بیشترعلیه ایران؛ ده فرمانده و مقام سپاه در لیست تحریم

از شروع اعتراضات سراسری متأثر از جان‌ باختن مهسا امینی در بازداشت‌ گشت ارشاد تا کنون، اتحادیه اروپا در مجموع علیه ۲۱۶ شخص حقیقی و ۳۷ نهاد حقوقی تحریم اعمال کرده است.

این تحریم‌ها شامل مسدود کردن دارایی‌ها، ممنوعیت سفر به قلمرو اتحادیه اروپا و ممنوعیت دسترسی به وجوه نقدی یا منابع اقتصادی برای افراد و نهادها می‌شود. همچنین صادرات تجهیزات به ایران که ممکن است برای سرکوب داخلی و تجهیزاتی برای نظارت بر مخابرات مورد استفاده قرار گیرد ممنوع اعلام شده است.

این اطلاعیه می‌افزاید که اتحادیه اروپا حمایت خود را از خواسته‌های اساسی مردم ایران برای آینده‌ای که در آن حقوق جهانی بشر و آزادی‌های بنیادین آنها محترم شمرده، محافظت و برآورده شود، ابراز می‌دارد.

بیشتر بخوانید: تحریم‌های جدید حقوق بشری اتحادیه اروپا علیه جمهوری اسلامی

اتحادیه اروپا در این اطلاعیه از مقامات جمهوری اسلامی ایران خواسته است که به اعمال و اجرای احکام اعدام علیه معترضان پایان دهد، احکام اعدام صادر شده را لغو کند و همچنین شرایط مناسبی را برای همه بازداشت‌شدگان فراهم آورد.

اتحادیه اروپا همچنین از ایران خواسته است که به شیوه آزاردهنده بازداشت غیرنظامیان خارجی به منظور دستیابی به اهداف سیاسی پایان دهد.

بسته تحریم‌های امروز در پی هفت بسته تحریمی پیشین آمده که در ۱۷ اکتبر، ۱۴ نوامبر، و ۱۲ دسامبر سال ۲۰۲۲، ۲۳ ژانویه، ۲۰ فوریه، ۲۰ مارس و ۲۴ آوریل سال جاری (۲۰۲۳) توسط شورا اروپا به تصویب رسیده‌اند.

آلمان “تا چند ماه دیگر” سامانه دفاعی پیکان-۳ از اسرائیل می‌خرد

رئیس “صنایع هوافضای اسرائیل” گفته است قرارداد فروش سامانه پدافند موشکی “پیکان-۳” به آلمان احتمالا تا چند ماه دیگر به امضا می‌رسد. احتمال می‌رود چند کشور اروپایی دیگر نیز در خرید این سامانه پدافند موشکی مشارکت کنند.بوآز لِوی، مدیرکل شرکت دولتی “صنایع هوافضای اسرائیل” (IAI) در یک کنفرانس در دانشگاه رایشمان در نزدیکی تل‌آویو در مورد فروش سامانه پدافند موشکی “پیکان-۳” (Arrow-3) به آلمان گفته “پیشرفت‌های خوبی حاصل شده است”.

این رئیس پروژه فروش سامانه پدافندی به آلمان می‌گوید، بر اساس ارزیابی‌های او “این قرارداد در طول چند ماه آینده می‌تواند به امضا برسد”.

آلمان پس از حمله تهاجمی روسیه به اوکراین، بودجه نظامی خود را افزایش داده است.

سامانه پدافند اسرائیلی “پیکان-۳” برای رهگیری موشک‌های بالستیک خارج از جو زمین طراحی شده است. این بالاترین لایه سامانه پدافند موشکی اسرائیل است که قادر است هم موشک‌های کوتاه‌برد لایه پایینی تحت پوشش “گنبد آهنین” و هم موشک‌های دوربرد با هر نوع کلاهک غیرمتعارف را در ارتفاع ایمن نابود کند.

بیشتر بخوانید: آلمان از اسرائیل سپر دفاع موشکی “پیکان ۳” می‌خرد

به گزارش خبرگزاری رویترز، رئیس “صنایع هوافضای اسرائیل” در مورد اینکه آیا سایر کشورهای اروپایی نیز خواستار خرید این سامانه هستند یا خیر، گفت: «می‌توان انتظار داشت که سامانه “پیکان-۳” به دست کشورهای بیشتری نیز برسد.»

این پروژه زیر پوشش نظارتی دولت آمریکا است و بنابراین فروش این سامانه به تایید واشنگتن نیاز دارد.

“صنایع هوافضای اسرائیل” پیمانکار اصلی پروژه است و بوئینگ در تولید رهگیرها مشارکت دارد.

بوریس پیستوریوس، وزیر دفاع آلمان حدود ۱۰ روز پیش گفته بود که می‌خواهد پروژه خرید سامانه پدافند موشکی “پیکان-۳” از اسرائیل را در نیمه دوم سال جاری قطعی کند.

بیشتر بخوانید: آزمایش پدافندی جدید در اسرائیل؛ بهبود سامانه دفاع موشکی “پیکان ۳”

به گزارش خبرگزاری آلمان، وزیر دفاع آلمان در مورد خرید این سامانه پدافندی گفت، “ما با سرعت تمام روی مذاکرات با اسرائیل درباره توافق‌نامه میان‌دولتی کار می‌کنیم… و می‌توان گفت که این قرارداد در نیمه دوم سال امضا خواهد شد”.

قرار است سامانه پدافندی اسراییلی “پیکان-۳” بخشی از سامانه پدافند هوایی اروپا شود. این سامانه در حال حاضر بالاترین سطح پدافند موشکی چند لایه اسرائیل است و قادر است سیستم‌های تسلیحاتی تهاجمی را در ارتفاع ۱۰۰ کیلومتر بالاتر از جو زمین نابود کند.

حقابه هیرمند؛ سفر هیات ایرانی به کابل و برکناری فرماندار پکتیا

بدنبال تشدید تنش بین ایران و افغانستان یک هیات نظامی ایرانی برای حل مشکل حقابه هیرمند به کابل سفر کرد. طالبان عبدالحمید خراسانی، یکی از فرماندهان خود را بخاطر توییت “تحریک‌آمیز” بر سر حقابه هیرمند برکنار کرده است.یک هیات نظامی ایرانی به رهبری بهرام حسینی مطلق، معاون ستاد کل نیروهای مسلح ایران با مقام‌های وزارت دفاع طالبان دیدار و گفت‌وگو کرد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

عنایت‌الله خوارزمی، سخنگوی وزارت دفاع طالبان می‌گوید در این دیدار، “دو طرف بر سر مسائل مرزی، تقویت همکاری‌های مشترک و برطرف شدن مشکلات” تاکید کرده‌اند.

این هیات در حالی به کابل رفته که موضوع حقابه هیرمند بین مقامات دو کشور به یک “جنگ لفظی” تبدیل شده است.

دلیل اینکه چرا هیات نظامی بجای نمایندگان سیاسی جمهوری اسلامی به کابل سفر کردند مشخص نیست. مقامات دو کشور بر سر جزئیات مذاکره حقابه نیز اظهارنظر نکرده‌اند.

بیشتر بخوانید: حقابه هیرمند؛ دور تازه یک مناقشه تاریخی بین ایران و افغانستان

حسن کاظمی‌قمی، نماینده ویژه رئیس‌جمهور ایران در امور افغانستان، ادعا کرده است که “برخی متخصصان حکومت پیشین در افغانستان”، بر خلاف سیاست‌های حکومت طالبان عمل می‌کنند.

کاظمی‌قمی گفته است متخصصینی که حالا در افغانستان هستند از دولت قبل مانده‌اند و این‌ها با مقامات پیشین ارتباط دارند. به گفته کا‌ظمی قمی این متخصصان برخلاف سیاست طالبان عمل می‌کنند “تا آن چیزی که مورد انتظار است نشود”.

نماینده ابراهیم رئیسی در امور افغانستان همچنین گفته است که ایران بارها به مسئولین طالبان در این باره گزارش داده است.

وزارت آب افغانستان سخنان نماینده رئیسی را تکذیب کرد

وزارت انرژی و آب افغانستان ادعای نماینده رئیس جمهور ایران را تکذیب کرده و گفته است در صورت موجودیت آب به اندازه کافی مطابق معاهده ۱۳۵۱ حقابه ایران تامین خواهد شد.

غلام جیلانی حق‌پرست، مقام وزارت آب و انرژی افغانستان در واکنش به سخنان نماینده رئیس جمهور ایران در امور افغانستان می‌گوید: «شخص مامور و متخصص در هر کشور جهان و هر اداره فنی و اداری می‌باشد، با سیاست سر و کار ندارد. متخصصین و مامورین وزارت انرژی و آب کاملا از اصول و قوانین اداری و هدایت و رهبری وزارت اطاعت می‌کنند.»

انتقاد برخی کارشناسان افغانستانی از رویکرد ایران

محمد زلمی افغان‌یار، کارشناس مسائل سیاسی، به شبکه طلوع نیوز افغانستان درباره سفر هیات ایرانی گفت: «امروز هم آمدن آنان به کابل پیرامون این موضوع است که آنان این را خوب درک کرده‌اند که با مشکلات اقتصادی و سیاسی مواجه هستند و اگر با بحران دیگری خود را مواجه کنند، کنترل از دست شان می‌رود و پایه‌های حکومت‌داری شان سست خواهد شد.»

برکناری فرماندار پکتیا بخاطر توییت درباره ایران

در این بین خبری نیز منتشر شده است که طالبان عبدالحمید خراسانی، یکی از فرماندهان تاجیک خود را بخاطر توییت “تحریک‌آمیز” درباره مناقشه ایران و افغانستان بر سر حقابه هیرمند برکنار کرده است.

بیشتر بخوانید: بیانیه طالبان در پاسخ به هشدار رئیسی درباره حقابه هیرمند

عبدالحمید خراسانی در یکی از توییت‌های قبلی خود تهدید کرده بود که باید به جمهوری اسلامی ایران درس عبرت داد. او در توییت خود نوشته “کشورهایی که از شکست غرب پند نگرفتند باید برایش درس عبرت داد”.

عبدالحمید خراسانی، معروف به ناصر بدری از مقام فرمانداری ولایت پکتیا برکنار شده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

این مقام طالبان در گفت‌وگو با روزنامه “هشت صبح افغانستان” دلیل “کناره‌گیری” خود را “اختلاف درونی میان او و رهبری طالبان” عنوان کرده است.

نخستین زن فضانورد عربستان راهی فضا شد

دو فضانورد اهل عربستان از اعضای تیم چهارنفره‌ای هستند که برای سفری ده روزه راهی فضا شدند. یکی از این فضانوردان ریانه برناوی، ۳۴ ساله است که به عنوان نخستین زن عرب در فضا نام خود را در تاریخ ثبت کرد.روز دوشنبه (اول خرداد/۲۲ مه) چهار فضانورد با سفینه “اسپیس ایکس دراگون” از مرکز فضایی کندی در ایالت فلوریدای آمریکا راهی سفری ده روزه به فضا شدند.

این سفر برای عربستان و مردم این کشور از دو جهت سفری تاریخی به شمار می‌رود زیرا دو فضانورد اهل این کشور جزو سرنشینان این سفینه هستند و یکی از این فضانوردان زن است. ریانه برناوی، محقق ۳۴ ساله که در زمینه سرطان پستان پژوهش می‌کند، نخستین فضانورد زن سعودی است که به فضا می‌رود. دیگر فضانورد سعودی علی القرنی، خلبان جنگنده نیروی هوایی سلطنتی سعودی است.

ریانه برناوی و علی القرنی قرار است به همراه پگی ویتسون فضانورد پیشین ناسا و جان شوفنر، خلبان و راننده سابق مسابقات اتومبیلرانی در مدت اقامت خود در ایستگاه فضایی بین‌‌المللی چندین آزمایش و تحقیق انجام دهند.

این سفر توسط شرکت فضایی خصوصی “اکسیوم اسپیس” (Axiom Space) در همکاری با ناسا و اسپیس ایکس برنامه‌ریزی و اجرا می‌شود. بنا بر گزارش‌ها مسافران این سفینه هرکدام حدود ۵۰ میلیون یورو برای این سفر پرداخت می‌کنند.

برناوی در یک کنفرانس مطبوعاتی پیش از پرواز به فضا گفت از اینکه به عنوان “اولین زن فضانورد عربستانی و نماینده منطقه” به فضا می‌رود احساس خوشحالی و افتخار می‌کند.

آخرین بار در سال ۱۹۸۵ شاهزاده سعودی سلطان بن سلمان بن عبدالعزیز همراه با فضانورد “دیسکاوری” در چارچوب یک برنامه فضایی ناسا راهی فضا شده بود. او در مراسم اعزام این فضانوردان به خبرگزاری فرانسه گفت از اینکه عربستان سعودی بار دیگر فضانوردی را راهی ایستگاه بین‌المللی فضایی کرده خرسند است و “اگر خدا بخواهد، این تازه آغاز راه است.”

شرکت اکسیوم اسپیس سال ۲۰۱۶ توسط مایکل سافردینی، مدیر پیشین ناسا و کام غفاریان، کارآفرین ایرانی آمریکایی در شهر هیوستن، واقع در ایالت تگزاس آمریکا تأسیس شد. این شرکت خود را یکی از نقش‌آفرینان اصلی در بازار سفرهای فضایی در آینده معرفی می‌کند.

بخوانید: یاسمین مقبلی، نخستین فضانورد ایرانی فرمانده مأموریت ناسا

در آوریل ۲۰۲۲ مأموریت “اکسیوم ۱” که اولین مأموریت کامل خصوصی این شرکت بود، با موفقیت انجام شد. در آن زمان یک فضانورد اسپانیایی آمریکایی، یک کارآفرین آمریکایی، یک کارآفرین اسرائیلی و یک سرمایه‌گذار کانادایی به ایستگاه فضایی بین‌المللی پرواز کردند.

تا پیش از آن چندین بار گردشگران فضایی از جمله انوشه انصاری به صورت انفرادی به این ایستگاه سفر کرده بودند اما اکسیوم ۱ اولین سفینه‌ای بود که تمامی سرنشینان آن به صورت خصوصی راهی فضا شدند.

انتقاد آمریکا از بازدید وزیر امنیت ملی اسرائیل از مسجدالاقصی

آمریکا از بازدید “تحریک‌آمیز” ایتامار بن‌گویر وزیر امنیت ملی اسرائیل از مسجدالاقصی (کوه معبد) و همچنین شهرک‌سازی اسرائیل انتقاد کرد. کوه معبد در اختیار مسلمانان است اما اسرائیل مسئولیت امنیت این مکان مقدس را برعهده دارد.آمریکا شریک استراتژیک اسرائیل از “بازدید تحریک‌آمیز” ایتامار بن‌گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل با همراهی نیروهای امنیتی این کشور از مسجدالاقصی (کوه معبد) به شدت ابراز نگرانی کرد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

متیو میلر، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا روز یکشنبه ۳۱ اردیبهشت (۲۱ مه) اعلام کرد: «این مکان مقدس نباید برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار گیرد. ما از همه طرف‌ها می‌خواهیم که به آن احترام بگذارند.»

بازدید بن‌‌گویراز این مکان مقدس مسلمانان و یهودیان در بحبوحه درگیری‌های اسرائیل و فلسطینی‌ها انجام گرفته است.

بیشتر بخوانید: بازدید جنجالی وزیر اسرائیلی از “حرم شریف” به شورای امنیت کشید

تشکیلات خودگردان فلسطین بازدید وزیر امنیت ملی اسرائیل از مسجدالاقصی را محکوم کرد و آن را “بازی با آتش” خواند. گروه اسلامگرای رادیکال حماس نیز اعلام کرد که اقدام تلافی‌جویانه انجام خواهد داد.

کوه معبد یا “حرم شریف” یک مکان مقدس برای مسلمان‌ها، یهودی‌ها و مسیحیان است که در شهر اورشلیم (بیت‌المقدس) قرار دارد. این مکان تحت مدیریت مسلمانان است، در حالی‌که اسرائیل مسئولیت امنیت آن را برعهده دارد.

کوه معبد علاوه بر مسلمانان برای یهودیان نیز مکانی مقدس شمرده می‌شود زیرا قبلا دو معبد یهودی در آنجا وجود داشت. اردن حافظ اماکن مقدس اسلام در اورشلیم است.

بر اساس توافقی که بین اسرائیل، فلسطینی‌ها و اردن صورت گرفته است، یهودیان اجازه نیایش در این منطقه از اورشلیم را ندارند. آنها تنها در ساعاتی خاص و در مسیری مشخص اجازه بازدید از کوه معبد را دارند.

بن‌گویر اما وعده داده است که این توافق را برهم بزند و امکان نیایش یهودیان در این مکان را ایجاد کند.

اکثر خاخام‌ها، یهودیان را از نماز خواندن در این مکان منع می کنند، اما در سال‌های اخیر جنبش رو به رشدی از یهودیان تشکیل شده که حامی عبادت در این مکان است.

بیشتر بخوانید: دیدار وزیر راست‌گرای اسرائیل از “حرم شریف” به رغم هشدارها

ایتامار بن گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل یکی از بنیان‌گذاران حزب راستگرای افراطی “قدرت یهودی” است که پس از انتخابات پارلمان (کنست) در پاییز ۲۰۲۲ وارد دولت ائتلافی به نخست وزیری بنیامین نتانیاهو شد.

انتقاد آمریکا از سیاست شهرک‌سازی دولت نتانیاهو

وزارت امور خارجه آمریکا روز یکشنبه اعلام کرد: «ما از دستور دولت اسرائیل که به شهروندانش اجازه می‌دهد به طور دائم در پایگاه هومش در شمال کرانه باختری مستقر شوند، به شدت نگران هستیم».

به گفته آمریکا این اقدام در تضاد با تعهدات دولت اسرائیل است.

سفارت اسرائیل در واشنگتن به درخواست رویترز برای اظهار نظر درباره این موضوع پاسخی نداده است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

آمریکا و سایر کشورهای غربی تداوم سیاست شهرک‌سازی اسرائیل را مغایر با قوانین بین‌المللی تلقی می‌کنند و آن را مانع اصلی در برابر روند صلح خاورمیانه می‌دانند.

تنش در روابط پکن و لندن؛ اعتراض چین به سخنان سوناک

نخست‌وزیر بریتانیا در سخنانی چین را “بزرگترین چالش برای امنیت جهانی” توصیف کرد. این اظهارات واکنش خشمگینانه پکن را به همراه داشته است. سفارت چین در لندن در بیانیه‌ای سخنان سوناک را “تقلید طوطی‌وار سخنان دیگران” خواند.سفارت چین در بریتانیا در واکنش به اظهارات اخیر ریشی سوناک، نخست‌وزیر بریتانیا، از دولت لندن خواست تا برای جلوگیری از آسیب بیشتر به روابط دو جانبه، از “تهمت‌زدن” به پکن دست بردارد. سوناک روز یکشنبه ۲۱ مه (۳۱ اردیبهشت) در جریان نشست سران گروه ۷ در ژاپن در سخنانی، چین را “بزرگترین چالش برای امنیت و رفاه جهان” توصیف کرده و گفت با این حال اقتصادهای پیشرو جهان نباید از چین دوری کنند.

سفارت چین روز دوشنبه (اول خرداد) در بیانیه‌ای این اظهارات سوناک را “چیزی بیش از تقلید طوطی‌وار سخنان دیگران” ندانسته و گفت این سخنان “به منزله تهمت‌های بدخواهانه‌ای بدور از حقیقت هستند.” در این بیانیه آمده که چین قاطعانه این اظهارات را رد کرده و قویا آن را محکوم می‌کند.

کشورهای عضو گروه هفت در بیانیه خود تأکید کرده بودند که غرب به دنبال جداسازی اقتصادی و کاهش سرعت توسعه اقتصادی چین نیست اما با این حال گروه هفت متعهد به “ریسک‌زدایی” و کاهش وابستگی بیش از حد به مواد خام اولیه چین است.

جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا نیز در روز آخر نشست گروه هفت در یک کنفرانس مطبوعاتی تاکید کرد که کشورهای عضو گروه ۷ در تعامل خود با چین موافقت کردند که هدف آن‌ها جدا شدن از دومین قدرت بزرگ اقتصادی جهان نیست، اما همه علاقه‌مند به “خطرزدایی” و “تنوع‌بخشی” در روابط خود با چین هستند.

بخوانید: پایان نشست گروه ۷: ثبات، خطرزدایی و تنوع‌بخشی در روابط با چین

یک سخنگوی وزارت خارجه چین در واکنش به نشست گروه هفت که در هیروشیمای ژاپن برگزار شد، گفت: «گروه هفت در پی حمله به چین و بی‌اعتبار کردن این کشور است.» به گفته این مقام چینی پکن “مقاومت قاطع” خود در برابر این رویکرد را در چندین یادداشت اعتراضی از جمله برای توکیو، میزبان این نشست، ابراز کرده است. وزارت خارجه چین همچنین روز یکشنبه سفیر ژاپن در این کشور را احضار کرد.

سفارت چین در ژاپن نیز سیاست اتخاذ شده از سوی گروه هفت را محکوم کرده و گفت کشورهای عضو این گروه باید “از گسترش تقابل و تفرقه دست بردارند.”

گروه هفت متشکل از کشورهای آمریکا، آلمان، ژاپن، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا و کاناداست. دولت بریتانیا پیش‌تر در ماه مارس سال جاری با توجه به تنش‌‌های فزاینده با چین، سیاست خارجی خود در رابطه با این کشور را تغییر داده بود.

ما به هند سفر نکردیم

منصوره شجاعی

*  این حکایت یکی از مجموعه‌حکایت‌هایی است که با نام سفرنامه‌ی سفرهایی که نرفتم در دست تدوین است.

ترجمه‌ی آلمانی این گزارشِ داستانی را انجمن قلم آلمان در سال ۲۰۲۱ در مجموعه‌داستان‌های نویسندگانِ درتبعید منتشر کرده است.


ما دوازده زن عازم سفر هندوستان هستیم! ما ‌از جمله زنانی هستیم که پس از پایان جنگ ایران و عراق و پس از برملاشدن اعدامهای گروهی و پس از آزادشدن آن تعداد از زندانیان سیاسی که زنده مانده بودند، بهتدریج یکدیگر را در کوچهپسکوچههای برابریخواهی پیدا کردیم و به عزم ساختنِ روزگاری نو از نو همراه شدیم. ما مصمم به ساختن «جهان دیگری» هستیم که آزادی و برابری‌خواهی و عدالت در آن حکم‌رانی کند. تعداد زنانی که در ساختن آن جهان دیگر همراه ما هستند زیاد است، خیلی زیاد، اما فقط ما دوازده نفر قرار است که به هندوستان سفر کنیم و در گوشه‌ای از آن دیار غریب به کارگاهی برویم که مشق روزنامه‌نگاریِ آنلاین یاد بگیریم.

غافل از آنکه سفر هند مسیری است پرخطر، چنان‌که «به رودهای هند تمساح باشد همچون “نیل” بدان‌جا که جاحظ سلامت قلب و دوری از معرفت مجاری رودها و صور دریاها را چنین پنداشته است که “نهر مهران” شعبه‌ای است از نیل».[1]

اواخر زمستان ۱۳۸۵ است و آستانه‌ی بهار ۱۳۸۶. نه دلبسته به نوروز در راهمان که دلبسته به روزی نو که بسازد روزگارمان را. دوازده نفریم… دوازده زن عازم دیاری دور… از چند روز مانده به سفر هرازگاهی سراغ کتاب ماللهند می‌رفتم تا تصویر هند را از چشمان هزارساله‌ی ابوریحان بیرونی تماشا کنم. گاه نیز نوشته‌های واندانا شیوا را مرور می‌کردم و در خیالم در خلوتی در این سفر به ملاقاتش می‌رفتم و از او درباره‌ی تأثیر اسطوره‌ی گایا ‌بر اندیشه‌های اکوفمینیستی می‌پرسیدم. گاه به‌دنبال راهی بودم تا نشانی از کتابخانه‌های سیار روستاییِ هند پیدا کنم و گاه نیز بدوبدو سراغ کتاب خدای چیزهای کوچک اروندراتی روی می‌رفتم تا نشانی از ادبیات زنان هند دریابم.

سرانجام، ‌سحرگاه شنبه‌ای زمستانی در سال ۲۰۰۷ ‌ما دوازده زن در فرودگاه تازه‌تأسیس امام‌خمینی تهران جمع می‌شویم.

ما شاد نیستیم، شاید هم آن‌قدر شاد نیستیم که مسافران دیگر. همه به نظر خیلی شاد می‌آیند. حس همیشگیِ دلهره و دلواپسی به گاهِ سفرهای خارجی، ترس از ممنوع‌الخروج‌شدن، ترس از دستگیری به‌محض ورود! به صورت یکی‌یکیِ بچه‌ها نگاه می‌کنم؛ همین است… سال‌هاست که شوق سفر با اضطراب‌های امنیتی را به اجباری اختیاری فروخته‌ایم! فوراً از خودم می‌پرسم: اجبارِ اختیاری؟! و در ذهنم جست‌وجو می‌کنم که این نوع از اجبار به نقض کدام ماده از اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر مرتبط است.

چمدان‌به‌دست در صف تحویل بار ایستاده‌ایم. معلوم نیست که چرا کارمندان نگاه از ما می‌دزدند و خود را ظاهراً به کاری دیگر مشغول می‌کنند. مأموران گمرک مسافران دیگر را به صف کناری هدایت می‌کنند و بارهایشان را تحویل می‌گیرند. کارت پروازشان صادر می‌شود. فقط ما می‌مانیم و چمدان‌هایمان!

یکی‌مان می‌پرسد:

– خب، چرا بارهای ما را تحویل نمی‌گیرید؟

یکی‌شان بالاخره نگاهمان می‌کند و می‌گوید:

– منتظریم بقیهی دوستانتان هم بیایند، همه را یکجا انجام بدهیم!

جل‌الخالق! مأموران و کارمندان فرودگاه از کجا می‌دانند که ما یک گروه هستیم و چند نفر دیگر قرار است بیایند یا نیایند و…

حالا دیگر همه رسیده‌اند. این بار مأموری دیگر در پاسخ به اعتراض یکی دیگر از بچه‌ها جواب می‌دهد:

– ریل خراب شده، صبر کنید!

کسی برای تعمیر ریل نمی‌آید. بالاخره پس از مدتی،‌ مأموری با ریشی سیاه و صاف می‌آید و زیر گوش یکی از کارمندها چیزی می‌گوید. بعد از پچ‌پچ درگوشی، ریل بلافاصله درست شد و راه افتاد!

حالا می‌دانیم که اتفاقی در حال وقوع است. حرفی با هم نمی‌زنیم، اما فکر همهمان یکی است: می‌خواهند ممنوعالخروج‌مان کنند. بیاختیار زیرلب گفتم: جهنم! ممنوع‌الخروج کنند. ما که اصولاً ریگ ته این جوب بودیم و هستیم… اما اگر روزی ممنوعالورودمان کنند…؟!

در میانه‌ی این دلهره‌ها و اگرها و شاید‌ها ناگهان اسامی سه نفر با صدای بلند خوانده شد: طلعت تقی‌نیا، منصوره شجاعی، فرناز سیفی… ما سه نفر به‌طرف کیوسکی می‌رویم که صدایمان کرده بودند.

– لطفاً مشخصات چمدان‌هایتان را دقیق بدهید!

مشکی و سرمه‌ای و قرمز هستند با روبان‌هایی رنگی برای پیدابودن که مبادا ره گم کنند و بدون ما به هندوستان روند و ما بدون چمدان‌ها به ناکجاآباد! حالا هر دوازده نفر را به‌طرف گیت هدایت می‌کنند. نوبت به من رسید. مأمور درحالی‌که پاسپورتم را مهر می‌زند می‌پرسد:

– خروجی پرداخت کرده‌اید؟

– بله!

با ضربه‌ای محکم‌تر از معمول مهر قرمزرنگی را به روی گذرنامه‌ام کوبید و راه سوارشدن به هواپیما را نشان داد و گفت:

– بروید آن طرف بایستید!

– پاسپورتم؟

– مگر همه با هم نیستید؟ وقتی همهتان رد شدید، پاسپورت‌هایتان را می‌دهیم!

مسافران دیگر هم از گیت رد می‌شوند، اما پشت به جایی که ما ایستاده‌ایم و رو به باند هواپیما راه را ادامه می‌دهند. ما دوازده زن، در مسیر برعکس، یکی‌یکی به هم ملحق می‌شویم و در محل تعیین‌شده می‌ایستیم. و به‌ازای هر یک نفر از ما چند مأمور شخصی‌پوش با بی‌سیم و بدون بی‌سیم، با اورکت‌های گشادی که زیر آن نه‌فقط اسلحه‌ی کمری بلکه حتی کلاشینکف هم پنهان می‌شود دوره‌مان می‌کنند. طلعت خطاب به هیچ‌کس گفت: «چقدر مأمور!» مأموری خطاب به همه‌ی ما گفت: «ساکت!»

همه‌مان را به اتاقی در پشت گیت بردند و تنگِ هم نشاندند و بالای سرمان ایستادند:

– حرف نباشد، موبایل‌ها خاموش، همه را بگذارید روی میز!

و حالا فقط سکوت است و نگاه خیره‌ی آنها به تک‌تک ما و دزدیدن نگاه‌های ما از خشونت عیان چشم‌های آنها… نمی‌دانم یک ساعت بود، دو یا سه ساعت، اما زمان به‌کندی می‌گذشت، تا وقتی‌که دوباره آن سه اسم را می‌خوانند: طلعت تقی‌نیا، منصوره شجاعی، فرناز سیفی!

می‌رویم. بدون خداحافظی و حتی نگاهی به باقی اعضای گروه. می‌رویم در محاصره‌ی حدود چهارده‌پانزده مأمور ــ شاید هم بیشتر ــ در میانه‌ی راهرویی که نمی‌دانستیم به کجا منتهی می‌شود. به نظرم صدای دوربین عکاسی می‌آید. برمی‌گردم و پشت‌سرم را نگاه می‌کنم. ناگهان، مأموری فریادکشان می‌گوید:‌

– برگرد،‌ پشت سرت را نگاه نکن.

خطاب به هیچ‌کس و با خودم می‌گویم: ممنوعیتِ‌ نگاه‌کردن به نقض کدام ماده از اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر مربوط می‌شود؟ آن‌هم برای من که آمده‌ام سفر و قرار است که خیلی چیزها را به چشم خودم ببینم…

فکر همه‌مان یکی است: می‌خواهند ممنوع‌الخروج‌مان کنند. بی‌اختیار زیرلب گفتم: جهنم! ممنوع‌الخروج کنند. ما که اصولاً ریگ ته این جوب بودیم و هستیم… اما اگر روزی ممنوع‌الورودمان کنند…؟!

لکن اگر خاک هند را با چشم خود مشاهده نمایی و دربارهی طبیعت آن فکر کنی و سنگ‌های گردی را که به هر عمقی که حفاری کنی در خاک مشاهده می‌شوند در نظر گیری، سنگ‌هایی که نزدیک کوه‌ها آنجایی که جریان رودخانه سریع است عظیمالجثه است و در فاصل دورتر از کوه‌ها. آنجا که نهرها جریان ملایم‌تری دارد، کوچک‌تر می‌باشد، سنگ‌هایی که در نزدیکی دریا و دهانهی بحرها به‌شکل ماسه‌ خرد شده است… و سپس در آنها صدف و خرمهره و گوشماهی نهاده شده است… اگر همهی این نکات را در نظر گیری، دیگر نمی‌توانی از این فکر امتناع ورزی که در قدیم هندوستان دریایی بوده که به‌تدریج به‌وسیلهی رسوبات رودخانه‌ها پر شده است…[2]

حالا به محوطه‌ی بیرونی می‌رسیم. ماشین‌های پلیسِ آرم‌دار و بدون آرم دورتادور ایستاده‌اند. هریک از ما سه نفر را جداگانه در یک اتومبیل می‌نشانند و مأمورها دور اتومبیل‌ها و اتومبیل‌های دیگر دور سه اتومبیلی که ما در آن نشسته بودیم. نمی‌دانم یک ساعت شد، دو یا سه ساعت؟ اما زمان کند می‌گذشت. طاقتم طاق می‌شود و از یکی‌شان می‌پرسم:

– ماجرا چیست؟ منتظر چه هستید؟

یکی از مأموران داخل ماشین می‌شود و روی صندلی جلو می‌نشیند و به لحنی سرد می‌گوید:

– منتظر چمدان‌هایتان هستیم!

– ما را کجا می‌برید؟

از داخل پاکتی که در دستش است کاغذی را بیرون می‌کشد و حکم بازداشتم را نشان می‌دهد. حکم از چهارم بهمن، یعنی از یک هفته پیش از سفر، قابل‌اجرا بوده. تمام بندها را به‌دقت می‌خوانم. بازداشت، ‌تفتیش منزل و دفتر کار و انتقال به بند ۲۰۹ زندان اوین. به‌اعتراض می‌گویم:

– آخر به چه جرمی؟

– بعداً تفهیم اتهام می‌شوید.

– تفهیم کدام اتهام؟

– اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در یک دورهی آموزشی روزنامهنگاری!

جل‌الخالق! و با خودم فکر کردم باید دست‌وپنچه‌ی خالق این کلمه‌ی «جل‌الخالق» را طلا گرفت. چقدر این کلمه در تعریف این اوضاع به دردمان می‌خورد. خطاب به هیچ‌کس گفتم: جل‌الخالق! چگونه یک قلم می‌تواند امنیت عمومی را از بین ببرد و شکستن میلیون‌ها قلم امنیت عمومی را تضمین کند؟

حالا خطاب به مأمور می‌گویم:

– آقا، گیریم که قلمزدن در یک روزنامه یا وب‌سایت اقدامی است علیه امنیت ملی. اما قاعدتاً ابتدا باید احضاریه بدهید برای بازجویی و نه بازداشت و زندان. روال قانونیاش چیست؟

درحالی‌که کاغذ را در پاکت می‌گذاشت و پاکت را در کیفش و کیفش را در جیب اورکت حجیمش، می‌گوید:‌

– روال قانونیاش همین است که ما کردیم!

هرچه به ذهنم فشار می‌آورم، یادم نمی‌آید که حقوق بشر در این مورد چه گفته است. مأمور از ماشین پیاده می‌شود و با بقیه حرف می‌زند. دوروبر ماشین کمی خلوت می‌شود. فوراً سرک می‌کشم و فرناز را در اتومبیل پهلویی با فاصله‌ای نسبتاً دور می‌بینم. با شکلکی خنده‌دار موقعیتی را که در آن گیر کرده بودیم به مسخرگی نشان می‌دهم. با تمام صورت می‌خندد و چالِ گونه‌هایش مثل همیشه خنده‌اش را دوچندان زیباتر می‌کند. خوب به چال گونه‌اش نگاه می‌کنم تا اتومبیل حامل او حرکت می‌کند و می‌رود و من تازه اتومبیلی که طلعت در آن نشسته است را می‌بینم. سعی می‌کنم که با تکان‌دادن دست و حرکت‌های اغراق‌آمیزْ او را متوجه حضورِ خودم کنم. می‌بیندم. برایش بوسه‌ای می‌فرستم که همیشه برایم عزیز است و او به‌شوخی اخم می‌کند، یعنی از این شیطنت‌ها نکن!

کاروان اتومبیل‌ها یکی پس از دیگری به راه می‌افتند. در هر اتومبیل چهار مأمور و یک زن. فاصله‌ی هریک از این زنان با مأمور بغل‌دستی یک کیف بزرگ است که تن‌های نامحرم به هم ساییده نشود، مبادا که اسلام به باد برود!

انگار راه سفر هند از خاک دیگری می‌گذشت…

که به خاک هند «گنده» فراوان است و بالاخص به حوالی «گنگ» بر هیئت گاومیش و سیاهپوست و مفلس که آن را غبغب‌هایی است و خود دارای سه حفره است. در هر قائمه‌ای از آن صفری یگانه کبیر تا پیش و دم آن کوتاه بود و چشم‌هایش از محل معهود پایین‌تر افتاده به صورت و بر کنار بینی آن شاخی باشد یگانه منعطف به بالا و براهمه از گوشت آن می‌خورند به‌تنهایی.[3]

به خانه رسیدیم. زنگ زدم و در پاسخ به «کیه‌ای» که پسرم می‌گوید بلافاصله با لحن بسیار رسمی می‌گویم:

– بامداد جان، لطفاً در را باز کن.

پسرم که هنوز کلمه‌ی «کیه» را تمام نکرده بود با شنیدن صدای من با تعجب پرسید:

– مامان از پرواز جا موندی؟

دلم می‌خواست به او بگویم که نه جانِ دلم، همین حالا هم در حال پرواز در آسمان آرزوهایم هستم، اما به‌جایش گفتم:

– نه جانم، من را ممنوعالخروج کردند و حالا مأموران اطلاعات می‌خواهند خانه را تفتیش کنند.

چقدر در طول راه تمرین کرده بودم که وقتی زنگ می‌زنم و پسرم گوشی اف‌اف را برمی‌دارد چگونه در محاصره‌ی مأموران با کوتاه‌ترین و روشن‌ترین کلام موقعیت را شرح دهم. به نظرم بد نشد. چیز بهتری به ذهنم نمی‌رسید!

در باز شد و در معیت آقایان وارد خانه شدم! انگار از آن روز بود که پایشان به آن خانه باز شد و تا به امروز درِ آرامش به روی آن خانه بسته شد که شد!

حالا به حرکاتشان نگاه می‌کنم، به شک و ظن آنها به هرچیزی. همه‌چیزِ این خانه از نظر آنها ارزشی امنیتی دارد، حتی یک تکه کاغذ کوچک با دست‌خط من که فهرست خریدهای لازم خانه را نوشته بودم، چه برسد به یادداشت‌های شخصی و کاری، مقاله‌های نیمه‌تمام، دست‌نوشته‌های ترجمه‌ی کتابی که در دست داشتم، نوارهای کاست کتاب گویا که برای کتابخانه‌ی کودکان نابینا تهیه کرده بودم، دفترچه‌ی تلفن،‌ تقویم و سررسید، دفترچه‌ی حساب‌های بانکی خودم و خانواده، موبایل، کامپیوتر و… . ناگهان صدایم بلند می‌شود:

– آی… چه می‌کنید؟ خانه‌ام را کن‌فیکون کردید! دنبال چه می‌گردید؟

یکی‌شان با تمسخر می‌گوید:

– هرکس خربزه می‌خورد پای لرزش هم می‌نشیند…

و من هم با همان تمسخر می‌گویم:

– خربزه‌ای که من خوردم خیلی شیرین بود. انشاءالله شیرینیاش نصیب خواهر و مادر و همسر شما هم خواهد شد، وقتی به حقوق خودشان برسند!

حالا سعی می‌کنم که تجربه‌های مشابه را به یاد آورم، اما از یادآوری تجربه‌های هولناک زندانیان دهه‌ی ۱۳۶۰ فرار می‌کنم. پاهای شلاق‌خورده، دنده‌های شکسته و سینه‌های تیرخورده به قساوت و بی‌عدالتی، گور، گور، گورهای دسته‌جمعی…

تلفن پسرم زنگ می‌زند. پروین اردلان است، یکی از دوستانی که در سفر هند همراه ما نبود، اما ظاهراً خبر را از دیگر افراد گروه گرفته بود و حالا به پسرم زنگ زده بود که جویای احوال مادرش شود. مأموران اجازه‌ی مکالمه‌ی تلفنی نمی‌دهند و مجبورش می‌کنند که تلفن را قطع کند. بعد، با مشاهده‌ی دیوارهای پوشیده از قفسه‌های کتاب و مجله‌ی اتاق او، بدون هیچ مقدمه‌ای به‌قصد تفتیش به‌طرف اتاقش می‌روند.

گاهِ عاشقی که نبود… اما من عاشق شدم… عاشق پسر جوان ۲۲ساله‌ای که با گذاشتن دستهایش به دو طرف درگاهِ در از ورود مأموران به اتاقش ممانعت کرد. مشغول براندازکردن بازوهای قوی و سینهی ستبر و جوانش بودم که صدای بسیار محکم و خوشآهنگش بیدرنگ عاشق‌ترم کرد، صدایی که مؤدبانه میگفت: ببخشید، اینجا اتاق من است. شما اجازهی تفتیشِ اینجا را ندارید. و هیچکس حتی پدر و مادرم هم اجازه ندارند وارد اینجا شوند. همهی این کتابها را هم با پول خودم خریدم، هیچکدام اینها مال مادرم نیست و شما فقط قرار است که اموال و وسایل مادرم را تفتیش کنید.

مأموران حرف گوش می‌کنند و به سالن برمی‌گردند! و من که انگار عاشقی جرئت و اتکابه‌نفسم را زیاد کرده بود ‌فوراً شماره‌ی تلفن شیرین عبادی و نسرین ستوده، وکلای جنبش زنان، را روی یک تکه‌کاغذ نوشتم و به پسرم دادم که به آنها خبر بدهد. این بار دقیقاً یادم آمد که طبق اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر تقاضای داشتن وکیل حق مسلم متهم است!

حالا در محاصره‌ی مأموران با کیسه‌کیسه وسایلی که ازگوشه‌وکنار خانه جمع کرده بودند دوباره سوار اتومبیل آنها می‌شوم. در میانه‌ی راه مسیر را تغییر دادند و به‌جای راندن به‌سمت زندان اوین به‌طرف مرکز شهر رفتند. می‌پرسم:

– کجا می‌روید؟

– دفتر کار جنابعالی!

– من دفتر کار ندارم. کجا دارید می‌روید؟

– همان کتابخانه‌ی زنان که معلوم نیست چه‌چیزی در آن جمع کرده‌اید دیگر… مگر آنجا کار نمی‌کنی؟

دوباره طاقت‌به‌سر می‌شوم و دادوقال می‌کنم که کتابخانه‌ی زنان دفتر کار من نیست. کتابخانه متعلق به همه‌ی کسانی است که به ما کمک کردند تا آنجا را راه بیندازیم. این کتابخانه مال مردم است، حتی در کاغذهای رسمی متعلق به بیست زن از اعضای مرکز فرهنگی است. شما برای تفتیش کتابخانه باید به همه‌ی اعضا اطلاع بدهید… هنوز دارم از مالکیت کتابخانه و نحوه‌ی اداره‌ی مشارکتیِ آن می‌گویم که ناگهان ترمز کردند و گفتند پیاده شو!

رسیده‌ایم. چهارراه کالج، درست مقابل آن ساختمان آجری کهنه‌ای که در طبقه‌ی چهارمش یک آپارتمان چهل‌متری‌ میزبان هرروزه‌ی زنانی بود که آنجا را مثل خانه‌ی خود دوست داشتند. روی زنگش نوشته شده:‌ «کتابخانه‌ی زنان صدیقه دولت‌‌آبادی»…

زنگ می‌زنم. آرزو می‌کنم که هیچ‌کس در را باز نکند، اما در باز می‌شود. من و دو مأمور با آسانسور و بقیه از پله‌ها روانه‌ی طبقه‌ی چهارم شدند. انگار عملیات گازانبری دستگیریِ گروهی تبهکار و قاچاقچی را اجرا می‌کنند. آن روز نوبت پروین ضرابی بود. در را با آرامش همیشگی خودش باز می‌کند و چند بار مؤدبانه به رفتار مأموران اعتراض می‌کند.

دوباره تفتیش و جست‌وجوی چیزی که معلوم نیست چه‌چیزی است. دوباره همان فضای شک و ظنی که در خانه هم داشتند. دوباره همه‌چیز را جمع می‌کنند و توی کیسه‌های بزرگ می‌ریزند و من و کیسه‌های جدید را با خودشان می‌برند که صدای پروین ضرابی بلند می‌شود:

– اگر می‌خواهید او را ببرید، باید همه‌ی ما را ببرید…

گاهِ مشایعت که نبود، اما انگار پروین ضرابی با من آمد و تا امروز همیشه با من است.

دوباره به همان شیوه‌ی محرم و نامحرم طبق احکام اسلامی سوار اتومبیل می‌شویم. فقط این بار کیف خودم را حائل تن‌های نامحرم ما می‌کنند و با اطمینان از حفظ شعائر اسلامی در مسیر زندان اوین به‌سوی رشته‌کوه‌های البرز مرکزی می‌رانند.

سکوت داخل ماشین آزاردهنده بود. دلم می‌خواست چیزی بگویم، هرچیزی؛ مثلاً: چقدر هوا آلوده است! یکی از آنها که ظاهراً سرتیم بود گفت:

– درعوض ما ییلاقی داریم به نام اوین که آلودگی هوایش کمتر است. بد نیست چند روزی بمانید. لباس گرم هم که برداشته‌اید…

– مگر قرار است چند روز بمانم؟

– قرار بود چند روز در هند بمانی؟

– دو هفته…

– خب، حالا یک هفته‌اش را مهمان ما باش!

«از سویی دیگر، چون از خواص هندوان بگذری و به عامهی آنان رسی، سخن را به نزد آنان گونهگون یابی و چهبسا آمیخته به سماجت».[4]

سعی می‌کنم که خودم را سرگرم کنم و حضورشان را نادیده بگیرم. فکر می‌کنم هواپیمایی که قرار بود ما را به هند ببرد الان باید به دهلی رسیده باشد و ناخودآگاه به آسمان نگاه می‌کنم. هوا به‌حدی آلوده است که فاصله‌ی پنجاه‌متری هم دیده نمی‌شد، چه رسد به آسمان و کوه‌پایه‌ها و قله‌های روبه‌رو، مخصوصاً قله‌ی «چین‌کلا» که مسیر صعودش از کنار دیوارهای زندان اوین می‌گذرد… انگار که بی‌عبور از آن دیوارهای مخوف، فتح آن قله‌ی بلند میسر نیست.

کم‌کم نزدیک می‌شویم. دیوارهای اوین دیده می‌شود. مسیر کوه‌پیمایی پنج‌شنبه‌ها، ‌محل تحصن مادران پشت درهای زندان، یادها و خاطره‌های دور و نزدیک، زندگانی که از زندان به در شدند و مردگانی که زیباترین زندگان بودند…

«و در داخل کشمیر به فاصله‌ی دو یا سه روز از قصبه به‌سوی کوه‌ها “بلور” است که خانه‌ی بتی است چوبی که “شارد” می‌خوانندش و معظم است و مقصود.»[5]

درِ اصلیِ اوین باز می‌شود. وارد حیاط زندان می‌شویم. دوباره بی‌طاقت می‌شوم و با صدای بلند و با افسوس می‌گویم:‌ یک بار دیگر اوین!

مأموری می‌گوید:

– پس قبلاً هم اوین آمده بودی؟

– بله، آمده بودم؛ درست سی سال پیش، بیست‌ودوم بهمن‌ماه ۱۳۵۷، روز پیروزی انقلاب! با نیروهای انقلابی آمده بودیم اوین را آزاد کنیم…

– هنوز هم قصد آزادکردن اوین را داری؟

پیش از آنکه پاسخش را بدهم، ماشین ترمز می‌کند و پیاده می‌شویم. یکی‌شان چشم‌بند طوسی‌رنگ کثیف و پر از لکه‌ای را به من می‌دهد و می‌گوید:

– این را بزن به چشم‌هایت…

با خشم به چشمانش زل زدم،‌ دست در جیب اورکت نظامی‌اش می‌کند که انگار همه‌چیز در آن جا می‌شد. این بار یک کلاه بافتنی سیاه‌رنگ هم بیرون می‌کشد:

– یک سرِ این کلاه را دستت می‌گیری، سرِ دیگرِ کلاه را برادر نگهبان میگیرد که با چشمبند بتوانی راه بروی و زمین نخوری، تا بند ۲۰۹ که خواهران تحویلت میگیرند…

خشونت و توحش رفتارش کمتر شده. انگار از نحوه‌ی اجرای مأموریتش رضایت کامل داشت. لابد همه‌چیز به خیر گذشته. مخصوصاً تکنیک استفاده از کیف‌های بزرگ که باعث شد تن‌های نامحرم همدیگر را لمس نکنند.

برادر نگهبان یک سرِ کلاه را می‌گیرد و من هم سرِ دیگر را و چشم‌بند را هم به چشمانم می‌بندم. از اینجا به بعدِ مسیرْ سفر پیاده طی شد. من که عادت به راه‌رفتن با چشم‌بند نداشتم چند بار نزدیک بود که زمین بخورم و هر بار گوشه‌ی کلاه پشمی از دستم رها می‌شد. این وقت‌ها «برادر» با دقت و وسواس طوری کلاه را به من می‌داد که دستش به دست من نخورد و اسلام به باد نرود!

بالاخره رسیدیم به جای مقرر. مأمور گفت:

– بچرخ به‌سمت راست، رو به دیوار بایست و دستهایت را روی دیوار بگذار تا خواهران بند تحویلت بگیرند…

نمی‌دانم یک ساعت شد، ‌دو یا سه ساعت، اما زمان به‌کندی می‌گذشت و من در اضطرابی هولناک هر لحظه منتظر بودم که ضربه‌ای بر سرم کوبیده شود و خلاص!

ناگهان صدای زنانه‌ای گفت:

– دستت را بده به من!

دستانش را با هر دو دست گرفتم. گرمای تنش با تنم مأنوس شد. زنده بود. دیگر نه کیف چرمی بود و نه کلاه پشمی، انسان بود و جاندار. از یک جنس نبودیم، اما همجنس بودیم. می‌توانست دخترم باشد یا خواهرم یا رفیقم، اما زندانبانم بود!

حالا نوبت عکس‌گرفتن بود؛ بی چشم‌بند، با چشم‌بند، با شماره، ‌بی شماره،‌ در راهروی بند، جلوی درِ سلول و… بالاخره من و زندانبانم تنها شدیم. گفت:

– لخت شو!

– با لباس‌های خودم راحت‌ترم.

– می‌گویم لخت شو!

ساده‌دلانه، تصورم این بود که فقط قرار است لباس‌هایم را عوض کنم و باید لباس زندان را بپوشم. اما لحظه‌به‌لحظه به وقاحت این دستور اضافه می‌شد، تا جایی که دیگر سوراخی در تنم نماند که دست توی آن نکند و «تفتیش» نشود! حالا دیگر از گرمای دستانش خوشحال نبودم. حالا آرزو می‌کردم همان کیف چرمی و همان کلاه پشمی فاصله‌ام را با او حفظ می‌کرد.

نوبت گرفتن وسایل شخصی رسید. از کیف و لوازم بهداشتی و قرص و کرم‌های تقویتی و… تا که رسید به شیشه‌ی آب و نان و شکلاتی که پسرم در آخرین لحظه‌ی خروج از خانه به من داد که همراهم باشد تا گرسنگی و تشنگی دلیلی مکرر برای میگرن‌های وحشتناکم نشود، شاید به تلافی ساندویچ‌هایی که در کودکی وقتی به مدرسه می‌رفت برایش درست می‌کردم. و من این دو را همچون غنیمتی به سینه‌ام چسبانده بودم؛ نه به درمان سردرد که به درد عاشقی!

نگهبان رهایم می‌کند و می‌رود. روی موکت کثیف سلول انفرادی می‌نشینم و به کمک جرعه‌های آب لقمه‌ای از نان و شکلاتم را به‌زور قورت می‌دهم. سیروسیاحت ادامه می‌یابد…

و «بهوتیشر» اول حد «تبت» است و بدان زبان و لباس و صورت دیگرگون می‌گردد و از آن تا «رأسالعقبه‌ی بزرگ» بیست فرسنگ است و از قلهی آن خاک هند سیاه در چشم می‌آید به زیر سوسماران و کوه‌هایی که به پایین عقبه افتاده است، همچون تپه‌هایی خرد و زمین تبت و «چین» سرخ و نزول بدان به کمتر از یک فرسنگ بود.[6]

سلولی که در آن هستم پیش از این دو سلول بوده و لابد از یک سال‌هایی به بعد که گزارشگران حقوق بشر به‌بهانه‌ی کشته‌شدن زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی-کانادایی، از زندان اوین بازدید کردند، تبدیل به یک سلول شده تا از خوف سلول‌های انفرادی تنگ‌وتاریک کاسته شود. دو درِ کوتاه در فاصله‌ای کم از یکدیگر و دو پنجره‌ی کوچک اریبی که روی سقف تعبیه شده بود راهی به نوری از آسمانی که دیده نمی‌شد. خط گچ روی سقف نشان می‌داد که دیوار وسط دو سلول را برداشته بودند و دو توالت‌فرنگی کورشده که لبه‌ی یکی از آنها شکسته بود. خوانده بودم یا شنیده بودم که در سال‌های ۱۳۶۰ هنگام بازجویی و شکنجه سرِ زندانی‌ها را داخل توالت‌فرنگی می‌کردند، حتماً یکی‌شان مقاومت کرده و لابد سرش را به لبه‌ی توالت کوبیده بودند و این ترک و شکستگی جای ضربه‌ی سر اوست.

دوباره نگران می‌شوم. فرناز و طلعت را کجا بردند؟ با مشت به دیوارهای دو طرف سلول می‌کوبم به امید شنیدن پاسخ از سلول‌های کناری، اما پاسخی نمی‌آید.

زندانبان را صدا می‌کنم، همان زندانبان که بعد از بررسی همه‌ی سوراخ‌های تنم وقتی می‌رفت و در را پشت‌سرش می‌بست، سرش در سوراخ دریچه‌ی روی در هم فرو کرد و با صدایی آهسته و پچ‌پچ‌مانند گفت که اجازه ندارم صدایش بزنم و اگر کاری داشته باشم فقط اجازه دارم زنگ را فشار بدهم تا چراغ بالای سلول روشن شود و او بیاید.

حالا دارم سعی می‌کنم تمام سفارش‌های زندانبان را فراموش کنم و با صدای بلند صدایش می‌کنم:

– خانم خانم! من میخواهم بروم توالت.

نقشه‌ام این بود که اگر فرناز و طلعت هم توی همین بند باشند صدایم را بشنوند و معلومشان شود که هر سه اینجا هستیم. ناگهان در به‌شدت باز شد و زندانبان با عصبانیت گفت:

– مگر نگفتم حق نداری صدایت را بلند کنی؟

کوتاه نیامدم و مشکل مثانه و تکرر ادرار را بهانه کردم تا بالاخره بعد از بستن چشم‌بند، دست‌دردست و پا‌به‌پای زندانبان به توالت رفتم. یکی‌دو بار دیگر این تقاضا را تکرار کردم تا یاد گرفتم که چطور می‌شود از زیر چشم‌بند چیزهایی را دید. وقتی بالاخره کفش‌های کوچک طلعت را پشت در یکی از سلول‌ها دیدم، از خوشحالی می‌خواستم کفش‌هایش را بغل کنم و با خودم ببرم تا او پابرهنه دنبالشان بگردد و بعد که پیدایشان کند با هم غش‌غش بخنیدم و او بگوید منصوره این‌قدر شیطانی نکن!

اواخر شب بود. صدای جوان و سرزنده‌ی فرناز را هم شنیدم که با زندانبان یکی‌به‌دو می‌کرد. خب، پس هر سه سالم هستیم. دیگر مطمئن هستم که در پشت دیوار سه سلول از سلول‌های بند ۲۰۹ زندان اوینْ ما، سه زن که قرار بود با هم به سفر هند برویم، حالا در انتظار آزادی کنار هم هستیم.

اندکی آسوده‌تر از پیش، به بررسی شرایط موجود می‌نشینم. اولین فرض موجود: شاید فردا آزاد شوم. اطمینان داشتم که بروبچه‌های جنبش زنان و کمپین تا حالا خبر این دستگیری غیرقانونی را در رسانه‌ها پخش کرده‌اند و حمایت مردم و نهادهای حقوق‌بشری حتماً کارساز خواهد بود. دومین فرض: طبق گفته‌ی مأمورِ تفتیش یک هفته‌ای هستم. با همه‌ی این پیش فرض‌ها اما خودم را برای یک ماه زندگی در این سلول انفرادی که هیچ کتاب و قلم و کاغذی در آن یافت نمی‌شد آماده کردم. برنامه‌ی روزانه را با خودم تکرار می‌کنم:‌ ورزش،‌ روزی سه بار و هر بار یک ساعت. آواز،‌ هروقت و هرلحظه که دلم می‌خواست. دامن‌‌دامن ترانه‌های فارسی را در ذهنم و همچون سازی پنهان در حنجره‌ام پنهان کرده بودم و دست هیچ مأمور تفتیشگری به آن نرسید.

رو به دیوار، پشت به بازجو، باید پاسخ سؤال‌های او را کتبی می‌نوشتم. تمام فعالیت‌های ما ــ تأسیس مرکز فرهنگی زنان، کتابخانه‌های زنان، خدمات کتابخانه‌ای به زنان شهرهای دیگر، برگزاری کارگاه‌ها و تجمع‌های خیابانی ــ تحت‌الشعاع یک سؤال اصلی بود: هزینه‌ی این کارها از کجا می‌آید؟!

حالا سعی میکنم که تجربه‌های مشابه را به یاد آورم، اما از یادآوری تجربه‌های هولناک زندانیان دههی ۱۳۶۰ فرار میکنم. پاهای شلاقخورده، دنده‌های شکسته و سینه‌های تیرخورده به قساوت و بیعدالتی، گور، گور، گورهای دستهجمعی… همچون آونگی آویزان در میان ازخاطرگذشتن و ازیادبردن، آوازهای محکومین به اعدامِ آن سال‌ها را می‌شنوم و آوازهای «جهان دیگری ممکن است» زنان این سال‌ها را زمزمه می‌کنم…

درِ سلول باز می‌شود. شام آوردند… «عدسی»، غذای معروف کوه و زندان!

به زندانبان گفتم قرص‌هایم را می‌خواهم. گفت باید پزشک بهداری دستور بدهد. گفتم کرم‌های نرم‌کننده دست و صورتم را بدهید. پوستم خشک شده. گفت مگر آمدی آرایشگاه؟ گفتم مگر شما وقتی می‌خواهید به دستتان کرم بزنید به آرایشگاه می‌روید؟ ظاهراً از جوابم خوشش نیامد. در را محکم بست و رفت.

پیش از آنکه دوباره در خاطرات غرقه شوم،‌ درِ سلول باز شد. این بار زندانبان گفت آماده شو برای بازجویی… نگاهی به کاسه‌ی عدسی و قاشق پلاستیکی توی کاسه کردم و این «نواله‌ی ناگزیر» را دست‌نخورده پس دادم و دست‌دردست و پابه‌پای زندانبان به اتاق بازجویی رفتم.

نمی‌دانم شش ساعت شد یا هفت یا هشت ساعت، اما زمان به‌کندی می‌گذشت. رو به دیوار، پشت به بازجو، باید پاسخ سؤال‌های او را کتبی می‌نوشتم. تمام فعالیت‌های ما ــ تأسیس مرکز فرهنگی زنان، کتابخانه‌های زنان، خدمات کتابخانه‌ای به زنان شهرهای دیگر، برگزاری کارگاه‌ها و تجمعهای خیابانی ــ تحتالشعاع یک سؤال اصلی بود: هزینه‌ی این کارها از کجا می‌آید؟!

پاسخ من او را قانع نمی‌کرد و از شنیدن هرباره‌ی این پاسخ‌ها عصبانی‌تر می‌شد. زمان به درازا کشیده بود. نه او به پاسخی که می‌خواست می‌رسید و نه من می‌توانستم او را قانع کنم که دشواری وظیفه‌‌ی انسان‌بودنْ من و هم‌داستان‌های من را از او و همدستان او متمایز می‌کند.

«و این است قول خواص آنان در ایزد پاک که او را “ایشفر” می‌خوانند یا بینیاز بخشنده که می‌بخشد و نمی‌ستاند.»[7]

دم‌دمای سحر بود که بالاخره به سلول برگشتم و از شدت خستگی روی همان موکت کثیف تن و بدنم را لای تنها پتوی نسبتاً تمیزی که در سلول بود پیچیدم و سعی کردم به خواب بروم که صدای اذان سحر بلند شد و زندانبان دوباره سرش را در سوراخ فرو کرد و گفت: نماز… گفتم من میگرن دارم، الان نمی‌توانم بلند شوم. بدون هیچ حرفی رفت. دوباره داشت خوابم می‌برد که این بار با صدای چرخ گاری دستی پخش غذا و صدای بازشدن در سلول از جا پریدم. زندانبان گفت: صبحانه… و سهمم را گذاشت جلوی در که بردارم و رفت. یک لیوان پلاستیکی چای، یک تکه نان و یک تکه پنیر و کمی قند. این ترکیب را دوست داشتم. شیرینی چای و شوری پنیر حالم را بهتر کرد.

هنوز صبحانه از گلویم پایین نرفته بود که زندانبان دوباره آمد و مرا برای بازجویی برد. نمی‌دانم شش ساعت شد یا هفت یا هشت ساعت، اما زمان به‌کندی می‌گذشت.

از خشم و عصبانیتِ دیروزِ بازجو اثری نبود و از درِ دیگری وارد شد. بعد از مقدمه‌چینی‌های فراوان و نصیحت‌های «خیرخواهانه»، پیشنهاد همکاری و «تعامل» در مقابل درآمد مکفی را مطرح کرد! درحالی‌که تلاش می‌کردم ابتذال چنین پیشنهادی دامن‌گیر واژه‌هایی که از دهانم بیرون می‌ریخت نشود، شروع کردم به توصیف یک فعال مدنی و تفاوت او با یک کارمند امنیتی. بعد کم‌کم از عصبانیت فاصله گرفتم. و به یاد کارگاه‌های آموزشی کمپین یک میلیون امضا ازخودبی‌خود شدم و مثل یک تسهیلگر برایش از نقش جامعه‌ی مدنی، جنبش‌های مطالبه‌محور، ضرورت تغییر قوانین تبعیض‌آمیز، جنبش‌های افقی، شیوه‌های اَدوُکِیسیِ پایین‌به‌بالا یا بالابه‌پایین و… تعریف کردم اما تحملش تمام شد و حرفم را قطع کرد و دوباره رفت سراغ سفر هند که جرم نابخشودنیِ ما بود…

گفت ما شما را نجات دادیم. شما نمی‌دانید که اگر می‌رفتید، چه بر سرتان می‌آمد… با خودم گفتم ای کاش این ممانعت خیرخواهانه را از سفر گروه‌گروه دخترکانی می‌کردند که برای منفعت تجارِ سکس به سوداگران جهانی فروخته می‌شوند. کاش مانع مسافرانی می‌شدند که خروارخروار سرمایه‌ی مملکت را خارج می‌کنند بی‌آنکه حتی یک ریال آن را صرف کشور کرده باشند. مگر ما که بودیم؟ و چه کرده بودیم جز قصد سفر برای شرکت در یک دوره‌ی آموزشیِ روزنامه‌نگاری و دیدن یک کشور افسانه‌ای و خستگی از تن به در کردن؟

و من آن نی‌ام که فقط هندوان را بدین جاهلیت توبیخ کند، بلکه آن‌ام که گوید تازیان نیز بدین کارها مرتکب کبائر و فضائح می‌گشته‌اند همچون نکاح با زنان حائض و باردار و اجتماع گروهی به درآویختن با زنی واحد به طهر واحد و ادعای فرزندخواندگان و اولاد مهمانیا با زنده‌به‌گورکردن دختران و بگذر از مکا و تصدیه‌ی عبادات آنان با آلودگی و میته در طعام…[8]

فردا دوباره بازجویی و البته این بار توصیه و دلسوزی آغاز شد و اشاره به اینکه کسانی می‌خواهند از این نمد برای خودشان کلاه ببافند و بعد هم دستپاچه هر سه‌ی ما را نزد قاضی فرستادند و با تحویل شتاب‌زده‌ی نیمی از اموال و اسناد، و باقی را موکول به ماه بعد کردند و دم‌دمای غروب گفتند با قید کفالت یک کارمند دولت آزاد می‌شوید!

معلوم شد که بروبچه‌های جنبش زنان قیامت کردند. رسانه‌ها خبر را خوب پوشش دادند. و حالا اینها، هول و دستپاچه، قصد آزادکردن ما را به قید کفالت داشتند. من که همسرم استاد اخراجیِ دانشگاه بود و «صلاحیت» کفالت نداشت. فامیل هم، آنها که ایران بودند،‌ در آن روزها به‌دلایل امنیتی از معاشرت با خانواده‌ی ما پرهیز می‌کردند. پس چه باید کرد؟

فرناز و طلعت اندکی زودتر از من با قید کفالت افرادی از میان خانواده‌هایشان آزاد شده بودند. اما من هنوز منتظر کفیل در سلول مانده بودم و خبر نداشتم که هر دوی آنها به‌همراه خانواده و اقوامشان و نیز دوستان مشترکمان جلوی درِ زندان منتظر من هستند. انگار گفته بودند ما با هم هم‌سفر بودیم. با هم به اوین آمدیم و با هم از اوین می‌رویم… بی‌قرارومداری از پیش!

راستی هنوز هم در راه‌ایم. هریک به دیاری، اما هم‌سفریم با قرارومداری آرمانی…

پسرم برای پیداکردن کفیل سراغ دوستان همدل رفته بود و حالا در راه‌بندان‌های شمال تهران گیر کرده بودند و مسئولان زندان هم تا رسیدن کفیل مرا آزاد نمی‌کردند. همه نگران بودند که اگر کفیل من دیر برسد و دفتر زندان تعطیل شود چه باید کرد. آن‌وقت‌ داماد طلعت، بدون آنکه من او را دیده باشم یا او مرا، به دفتر زندان می‌رود و کفالت می‌دهد و من آزاد می‌شوم و به آنها می‌پیوندم. قبل از همه، پسرم را دیدم که همراه با کفیلِ جامانده از کفالتِ من دوان‌دوان به‌سوی زندان می‌آمدند، غافل از آنکه پیش از رسیدن او کار تمام شده بود. چه فرقی می‌کرد؟ ما و همه‌ی کسانی که جلوی زندان بودند اعضای یک خانواده و فامیل بودیم. کسانی که با فیش‌های حقوق اندک کارمندی‌شان یا با سندهای کسب‌وکارشان آمده بودند تا ما در زندان نمانیم. ساکنان یک قبیله، همان قبیله که جهان دیگری را ممکن می‌دید…

حالا دوباره ما بودیم و تلاشی که باید از سر گرفته می‌شد: سوغات سفرِ نارفته‌ی هند! پاسخی به تلاش دوستانمان. حالا دیگر ما بودیم و بارِ مسئولیتی دوچندان که مردمی با اعتماد به راه ما از راه‌های دور آمده بودند کفالت کنند تا هیچ‌یک در زندان نمانیم. و حالا من بودم و سربلندی از تلاش‌های یک‌تنه‌ی پسرم و حمایت‌های مادر بیمارم به نذری‌پزانش برای آزادی ما سه زن!

به‌راستی از میان ما و زندانبانانِ ما کدام‌یک به پاداش و کدام به پادافره رسیدیم؟ ما پاداشِ خود در مهرِ مردمی ستاندیم که مقابل زندان، مقابل کامپیوترها و مقابل اجاق نذری‌پزان در انتظارمان بودند و تا به اکنون در تکه‌تکه جغرافیای سیال همبستگی کنار هم هستیم. و چه‌کس از پادافره‌ی زندانبانان و شکنجه‌گران خبر خواهد شد؟

در اخبار هندیان عدد دوزخها و صفات و اسامی آنها بسیار ذکر شده و برای هر گناهی به‌خصوص، یک دوزخ قائل‌اند و در کتاب بشن پران ۸۸ هزار دوزخ ذکر گشته: شخصی که به‌دروغ بر کسی ادعا کند و یا گواهی دروغ دهد یا کسی که این دو را کمک کند، یا کسی که مردم را تمسخر کند، به «رورو» که یکی از جهنم‌ها باشد می‌رود؛ و کسی که تیر یا کمان می‌سازد به «لارپکش» می‌رود و کسی که شمشیر یا کارد می‌سازد به «شسن» می‌رود؛ و کسی که خونی به‌ناحق ریزد، ‌حقوق مردم را غصب کند، ‌آنان را غارت کند و کشنده‌ی گاوها ‌به «روده» که یکی از اینهمه جهنم است خواهد رفت…[9]

 


[1] ابوریحان بیرونی (بی‌تا) فی تحقیق ماللهند، نقل از: حسن نصر (بی‌تا) نظر متفکران اسلامی درباره‌ی طبیعت. تهران: خوارزمی، ۹۶-۹۷.

[2] همان.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] همان.

[7] همان.

[8] همان.

[9] همان.

بیانیه شش زندانی: رعب حاصل از اعدام مانع مبارزه مردم نمی‌شود

شش زندانی سیاسی تأکید کرده‌اند جمهوری اسلامی از اعدام به عنوان ابزاری برای سرکوب و سرپوش گذاشتن بر بحران‌ها استفاده می‌کند. ابوالفضل قدیانی گفته اجرای اعدام‌ها مردم را “برای سرنگونی مستبد خونریز مصمم‌تر می‌کند.”شش زندانی سیاسی در بیانیه‌ای از زندان اوین با اشاره به اعدام “عجولانه و با سراسیمگی” معترضان هشدار دادند که “رعب و وحشت حاصل از اعدام مانع از تلاش و مبارزه‌مردم برای حاکمیت بر سرنوشت خویش نخواهد شد.”

به گزارش کانال تلگرامی “کلمه” مصطفی تاج‌زاده، امیرسالار داودی، حسین رزاق، رضا شهابی، سعید مدنی و کیوان مهتدی که این بیانیه را امضا کرده‌اند، نوشته‌اند اعدام دارای “بار منفی و منزجرکننده‌ای” است که “تنها کسانی که فاقد خوی انسانی هستند می‌توانند با شنیدن هربار خبر اعدام احساس انزجار نکنند.”

این زندانیان سیاسی با تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی از مجازات اعدام به عنوان “ابزار سرکوب در راستای رویکردهای امنیتی” بهره می‌برد، خاطرنشان کرده‌اند که حکومت با این رویکرد “گمان می‌کند اعدام بیشتر، سرپوشی بر چالش‌ها و بحران‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این‌ روزهای کشور است.”

آنها با اشاره به تقبیح مجازات اعدام در نزد افکار عمومی نوشته‌اند: «به حاکمان و خاصه نهادهای امنیتی و قضایی هشدار می‌دهیم که تداوم و تشدید هر نوع خشونت بویژه اعدام، جامعه را به‌سوی خشونت بیشتر سوق خواهد داد و قربانی اصلی در این ماوقع، امنیت انسانی مردم ایران خواهد بود.»

بخوانید: حمله به خانه مجید کاظمی و بازداشت خواهر و برادرانش

این شش زندانی سیاسی در بیانیه خود تأکید کرده‌اند که اعدام “بیش از پیش تیشه به ریشه تمام داشته‌های ملی کشور می‌زند و هیچ خیر عمومی در آن نیست.”

اجرای حکم اعدام صالح میرهاشمی، مجید کاظمی و سعید یعقوبی سه تن از بازداشت‌شدگان در پرونده موسوم به “خانه اصفهان” موج جدیدی از خشم و واکنش‌های منفی را به همراه داشت و در همین رابطه تجمع‌های اعتراضی در چندین شهر و دانشگاه‌ها و همچنین در خارج از ایران شکل گرفت.

قدیانی: راه‌حل همان انقلاب است

ابوالفضل قدیانی، فعال سیاسی ساکن ایران، اعدام مجید کاظمی، صالح میرهاشمی و سعید یعقوبی را “برگ دیگری بر پرونده سیاه‌تر از سیاه علی خامنه‌ای” توصیف کرده و با انتشار یادداشتی نوشت رهبر جمهوری اسلامی و “بازوان سرکوبگر‌ش در این توهم‌اند که با این قتل‌ها می‌توانند مردم را دچار وحشت و ترس کنند تا شاید دست از مبارزه بردارند و از سرنگونی علی خامنه‌ای و نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی منصرف شوند غافل از این‌که کوس رسوایی، ترس و وحشت وی و اعوان و انصارش بر سر هر کوی و برزن به صدا در آمده‌ است.”

او علی خامنه‌ای را “جبار قدرت‌پرست” خوانده و تأکید کرد اجرای احکام اعدام و “جنایاتی از این قبیل فقط بر خشم و انزجار مردم می‌افزاید و آنان را در سرنگونیِ مستبد خونریز و نظام خفقان‌آورش مصمم‌تر می‌کند.”

بخوانید: اعدام متهمان خانه اصفهان؛ عبدالحمید: به نام دین اعدام نکنید

قدیانی در یادداشت خود “جنبش انقلابی، اعتراضات خیابانی و اعتصابات سراسری” را سه راه‌حل برای رهایی از وضعیت فعلی دانسته و نوشت: «دیر یا زود این انقلاب رخ خواهد داد و مردم از شر مستبد و اصحاب استبداد خلاص خواهند شد که به نظر می‌رسد این رخداد چندان دور نخواهد بود.»

او از خامنه‌ای خواست تا “دست از قدرت شیطانی بردارد، استعفا دهد و تسلیم ملت شود، توبه کند و از پیشگاه ملت طلب بخشش کند و از سر راه ملت کنار رود” تا به گفته او مردم بتوانند با برگزاری رفراندومی آزاد نظام دلخواه خود را تعیین کنند.

قدیانی در پایان یادداشت خود با اشاره به سوابق و تجربه ۴۴ سال گذشته جمهوری اسلامی نوشت: «اصولا ماهیت مستبدان تمامیت‌خواه نشان می‌دهد که چنین اتفاقی تقریباً محال است. بنابراین راه حل همان انقلاب است؛ البته مسالمت‌آمیز و خشونت‌پرهیز.»

او پیشتر نیز از خامنه‌ای خواسته بود “توبه” و از قدرت کناره‌گیری کند.

۱۷۴ فعال مدنی نیز با انتشار بیانیه‌ای اعدام سه معترض در پرونده “خانه اصفهان” را به شدت محکوم کرده و خواستار لغو فوری احکام اعدام شده‌اند. سایت “صدای آمریکا” که نسخه‌ای از این بیانیه به دست این رسانه رسیده، آن را منتشر کرده است.

در این بیانیه آمده است: «گرفتن حق زندگی از انسان به هر صورتی و در مورد هر کسی عملی ضدانسانی و جنایت‌کارانه است.»

در این بیانیه نیز تأکید شده که حکومت با اجرای احکام اعدام هدفی به جز ایجاد رعب و وحشت میان مردم ندارد، اما “دیگر نه باتوم، نه گلوله، و نه طناب دار نمی‌تواند فریادهای مردم جان به لب رسیده را خاموش کند و این فریادها هر روز بلندتر از پیش می‌شود.”

یک فرمانده سپاه جانشین شمخانی در شورای امنیت ملی شد

رئیس مرکز راهبردی سپاه پاسداران، به عنوان جانشین علی شمخانی برای دبیری شورای امنیت ملی ایران انتخاب شد. شمخانی با انتشار بیتی با مضمون “رفتن” در توییتر تلویحا از کناره‌گیری خود خبر داده بود.به گزارش رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی، علی‌اکبر احمدیان، رئیس مرکز راهبردی سپاه پاسداران، به عنوان جانشین علی شمخانی برای دبیری شورای امنیت ملی ایران انتخاب شده است.

احمدیان از سال ۱۳۸۶ تاکنون، علاوه بر ریاست مرکز راهبردی سپاه پاسداران از اعضای حقیقی مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز هست.

علی‌اکبر احمدیان از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود و در فاصله سال‌های ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۶ نیز ریاست ستاد مشترک سپاه پاسداران را برعهده داشت.

“نور نیوز”، رسانه نزدیک به شورای امنیت ملی، پیشتر خبر داده بود که کناره‌گیری علی شمخانی، دبیر این شورا، از سمت خود “قطعی” است. این گزارش ساعاتی پس از آن منتشر شد که شمخانی شامگاه یکشنبه (۳۱ اردیبهشت) در صفحه شخصی‌اش در توییتر بدون بیان هیچ‌گونه توضیحی بیتی از محتشم کاشانی را با مضمون “رفتن” منتشر کرد: «حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود/ آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت»

پس از آن نور نیوز در گزارشی با اشاره به اینکه “در هفته‌های اخیر در محافل مختلف شایعات زیادی در خصوص قصد دریابان شمخانی برای کناره‌گیری از دبیری شورای عالی امنیت ملی بر سر زبان‌ها بود” نوشت که انتشار “شعری معنادار از محتشم کاشانی در صفحه شخصی او در توییتر نشان می‌دهد که کناره‌گیری شمخانی از این سمت پس از ده سال قطعی است.”

علی شمخانی شهریور ۱۳۹۲ طی حکمی توسط حسن روحانی، رئیس‌جمهور وقت، به سمت دبیری شورای عالی امنیت ملی منصوب و جایگزین سعید جلیلی شد که تا آن زمان این سمت را در اختیار داشت. او متولد اهواز و از عرب‌های ایرانی است و مناصب و سمت‌های متعددی در نهادهای نظامی و امنیتی داشته است.

تا کنون اظهارنظر رسمی در مورد کناره‌گیری شمخانی منتشر نشده و رسانه‌های داخلی از جمله رسانه‌های نزدیک به نهادهای امنیتی نظیر خبرگزاری‌های فارس و تسنیم با بازنشر گزارش نور نیوز نوشته‌اند که شمخانی از سمت خود کناره‌گیری کرده است.

آبان‌ماه سال گذشته در میانه اعتراضات سراسری گزارش‌هایی در مورد استعفای شمخانی منتشر شد که بلافاصله تکذیب شدند. برخی اصولگرایان افراطی، از جمله حمید رسایی، نماینده سابق مجلس شورای اسلامی خواستار برکناری شمخانی به علت ناکامی در سرکوب معترضان شدند.

نور نیوز در آن زمان این خبر را “کاملا کذب و بی‌اساس” خوانده و آن را در راستای تلاش “معاندین” برای “روحیه‌ دادن به اغتشاش‌گران با انتشار اخبار کذب” توصیف کرد.

بخوانید: نورنیوز شایعه برکناری احتمالی علی شمخانی را غیرواقعی خواند

خبر استعفای شمخانی در زمانی مطرح شد که وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه‌ای علیرضا اکبری را به جاسوسی متهم کرده و او را “یکی از مهمترین عوامل نفوذی انگلیس در مراکز حساس و راهبردی کشور” معرفی کرده بود.

اکبری معاون بین‌الملل وزارت دفاع در دوران ریاست شمخانی در این وزارتخانه و همچنین مدتی مشاور وی در زمان دبیری شورای امنیت ملی بود. این سیاستمدار باسابقه که تابعیت دوگانه ایران و انگلیس را داشت، دی‌ماه ۱۴۰۱ اعدام شد.

در پی اعدام اکبری شماری از حامیان حکومت به شمخانی حمله کردند. شدت این حملات تا جایی بالا گرفت که نور نیوز با انتشار یادداشتی بر آن شد تا ارتباط میان اکبری و شمخانی را کمرنگ جلوه داده و نوشت هر “نفوذی یا جاسوس بیگانه در مقطعی از فعالیت خود در یکی از دستگاه‌های نظام و در ارتباط کاری با افراد مختلف بوده و به طور طبیعی این مسئله نمی‌تواند دلیلی برای مرتبط نمودن اقدامات سوء او به آن دستگاه یا مسئولانش باشد.”

ایالات متحده آمریکا دی‌ماه سال ۱۳۹۸ شمخانی را به همراه هفت مقام ارشد دیگر جمهوری اسلامی در فهرست تحریم‌ها قرار داد.