اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
* آقاى درويشيان، شما را به عنوان يكى از نويسندگان ادبيات كودكان ونوجوانان مى شناسيم. كارهايى كه انجام داده ايد مى تواند به نوعى در پيش برد ادبيات كودك، راه گشا باشند. چه آن ها كه قبل از انقلاب نوشته ايد وچه قصه هاى بعداز انقلاب كه در مطبوعات چاپ شده اند همين طور مجموعه «درشتى » و رمان «سالهاى ابرى» . اين ها هركدام مى توانند اين وظيفه را به انجام برسانند. شماوقتى براى اولين بار نوشتيد، چه دورنمايى ازاين كار داشتيد؟ بگذاريد من هم از شما بپرسم نخستين بار كه نفس كشيديد كى بود وچه آينده یى براى اين نفس كشيدن پيش بينى مى كرديد؟ مى بينيد كه پاسخ دادن نه تنها مشكل، بل كه غيرممكن است. من از همان دوران دبستان، زياد كتاب مى خواندم. همين امر باعث شد زبان ام روان شود. زنگ انشا چيزهايى مى نوشتم و تشويق مى شدم؛ اما نمى دانستم، آينده ام چه خواهد بود. در فكرش هم نبودم. چرا كه آينده یى نداشتم. امروز كه مى گذشت، ديگر پيش بينى فردا مشكل بود. وقتى آموزگار روستاهاى كردنشين كرمانشاه شدم و توانستم واقعيت ها را از نزديك ببينم، تكان خوردم. به دانش گاه و دانش سراى عالى تهران كه وارد شدم و با استادانى چون «دكتر اميرحسين آريانپور»، «جلال آل احمد»،«سيمين دانشور» و نيز شخصيت هاى ادبى وبزرگانى چون «باقر مؤمنى» ،«م.الف به آذين»، «سياوش كسرايى» و «سعيد سلطانپور» برخوردم، نوشتن برايم جدى و حياتى تر شد. خواندن آثار«صمد بهرنگى» و مرگ ناگهانى اش، ضربه ديگرى به من زد. مسير زندگى او خيلى شبيه زندگى من بود. من هم مثل او به دانش سراى مقدماتى رفتم. در مدرسه روزنامه ديوارى درست كردم. تقريباً هم سن او بودم كه معلم روستاها شدم. با اين تفاوت كه او در«تبريز» به دنيا آمده بود و من در«كرمانشاه». از اين رو به نسبت محيط فرهنگى و اجتماعى ما با هم تفاوت داشت. بايد اعتراف كنم اين «زندان كرمانشاه» بود كه به طور خيلى جدى مرا به نوشتن داستان وداشت. اوائل مرداد ۱۳۵۰ در كنگاور كرمانشاه دستگير شدم. در آن جا مشغول گردآورى افسانه هاى كردى بودم و شب ها در قهوه خانه ها مى خوابيدم. پليس مشكوك شد و مرا تحويل ساواك داد. ضبط صوت ام را به عنوان آلت جرم جاسوسى، روى پرونده ام گذاشته بودند. البته من زير بار نرفتم. دوران سخت بازجويى كه تمام شد و توانستم در ميان زندانيان سياسى و عادى، گوشه جايى براى خودم دست و پا كنم، نشستم به مرور زندگى ام و حوادث و تجربه هايى كه ديده و اندوخته بودم و ناگهان در آن گوشه ی دلگير، دور از چشم جاسوسان و پليس، بغض قلم ام تركيد و داستان «ندارد» را نوشتم. با خط ريز و فشرده كه بتوانم پنهان اش كنم. در عرض يك ماه، چند داستان نوشتم. اين داستان ها را به يك زندانى عادى كه مرخص مى شد، دادم. او آن ها را در جايى از بدن اش پنهان كرد و بيرون برد و به دست مادرم داد. بعدها كه آزاد شدم، داستان ها را به دوازده تا رساندم و پس از بازنويسى، نزد آقاى «باقر مؤمنى» بردم كه تازه انتشارات «صداى معاصر» را با هم كارى «ناصر رحمانى نژاد»، «عطا نوريان» و «ولى الله محمدى» راه انداخته بود. در آن زمان پذيرفته شدن كتابى توسط اين گروه و چاپ آن در سرى كتابهاى صداى معاصر افتخار بزرگى بود. كتاب ام با تيراژ پنج هزار جلد چاپ شد و در عرض يك ماه به چاپ دوم رسيد و من در«تهران» دوباره دست گير شدم و به زندان افتادم، درحالى كه هيچ دورنمايى از ادامه ی كار نويسندگى و حتا ادامه ی زندگى نداشتم و حتى از شغل محبوب ام، آموزگارى نيز اخراج شده بودم. * فرايند شكل گيرى رمان يا داستان كوتاه در ذهن شما چگونه بوده و هست؟ به طور كلى فرايند شكل گيرى يا روند خلاقيت يك اثر، در نزد نويسندگان مختلف، متفاوت است. اين فرايند آموختنى نيست يا به عبارتى بهتر، آموختن اش مشكل است. زيرا بستگى به تجربه هاى كسب شده در زندگى نويسنده يا هنرمند كه چگونه اين تجربه ها را با آن چه خوانده و آموخته در هم بياموزد. تجربه هايى كه در زندگى كسب مى كنيم، از لحاظ تنوع، درست شبيه اثر انگشت هاي مان، با ديگران تفاوت دارد. خواندن كتابهاى گوناگون و برخورد با شخصيت هاى متنوع در رديف همين تجربه هاست. روى اين اصل، بسيارى از نويسندگان در اشتباه هستند كه درافشاى روند شكل گيرى آثارشان به نوعى به محافظه كارى دست مى زنند. اين فرايند، تنها مربوط به روند خلق آثار خودشان است و قابل تقليد نيست. «گابريل گارسيا ماركز» نويسنده كلمبيايى و خالق رمان «صد سال تنهايى» در مورد روند شكل گيرى اين رمان، به همين محافظه كارى و پنهان كارى دست مى زند و درپايان يك گفت وگو مى گويد: «من پس از به پايان رساندن رمان صدسال |