اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
گوسفندان! در سرزمين من، انگار حكم خداوند جاري نمي شود مگر با ريختن خون! و چه خوني ارزان تر از خون بيگناهان، خون نوجوانان؟ در سرزمين من، آيات قصاص و سنگسار و قطع دست، در مورد «بزرگان محترم» كه به گفته آيت الله جنتي بايد آبرويشان(!) محفوظ بماند، هرگز اجرا نمي شود. اما در مورد مردمي كه هيچ پناهي ندارند، براي اجراي قصاص و حدود الهي، حتي يك روز هم تأخير جايز نيست! راستش گاهي در چيزي ترديد مي كنم. گويا خداوند كه موعظه گويان هرزگويش در سرزمين من، هزاران آيه و صدها سوره مجازاتش را بر فرق ما كوفته اند، «هرگز» و حتي يك بار هم از روي محبت بر سرزمين ما عبور نكرده است. گويا نسيم رحمت خدايي، به اين سرزمين كه رسيد؛ يا خشكيد، يا يخ زد. و يا سوخت! باور دارم خداوند سالهاست كه در سرزمين من، توقف نكرده است. وگرنه دزدان كوچكش چنان بدفرجام نبودند كه با يك دست ناقص، به گدايي بيافتند و بزرگان آبرومندش، آن چنان در امان نبودند كه به ريش مردم بخندند و دزدي را آزادنه تر ادامه دهند. به قول شازده كوچولو: «انگاري يك جاي كار مي لنگد؛ هميشه!» البرز کاشانی رضا پهلوی نباید درراه سرنگونی این رژیم ضد بشری گامی بردارد، او نباید از دمکراسی سخنی به میان آورد، دل او نباید برای آزادی وطن و زندانیان دربند بتپد، حقوق بشر نباید به دلمشغولی او تبدیل شود، او نباید دشمنان پدر خود را ببخشد، او حتا مجاز به استفاده از نام خود نیست چرا که نام رضا پهلوی جرمیست نابخشودنی! در حال خواندن کتاب و بحث بر سر آن، ماموران ساواک مرا و دوستانام را به مهمانی اوین دعوت کردند و آنچنان که شایستهی سازمان امنیت یک رژیم دیکتاتوریست از ما پذیرایی کردند. در بازجوییهای ساواک بود که دانستم، کشور به یمن و برکت ملوکانه پای در راه تمدن بزرگ گذاشته و من میخواستهام حرکتاش را مانع شوم. بر خودم بالیدم که چه قدرتی داشتهام که در زیرزمین خانه با چند کتاب، جلوی چرخهای قطار همایونی را سد کردهام. سالهای خوبی را در آن مهمانی اجباری به صرف آب خنک گذراندم. صبحدمی دربها باز شد و پیام آمد که، قطار تمدن بزرگ متوقف شده و مهمانی به پایان رسیده است. نگاههای افتخارآمیزی رد و بدل شد و لبخند بر لب پای بر خیابان نهادم. چند ماهی نگذشته بود که برای مرتب کردن خرتوپرتهایم به همان زیرزمینی که اشاره شد رفتم و سیل خاطرات دور، مرا درلابلای برگهای نوشتهها و کتابهای قدیمی غرق کرده بود، که ناگهان ضربهای محکم مرا از خاطراتم جدا ساخت و ضربهی محکمتر بعدی مرا به دیار بیهوشی روانه کرد. چشم هایم را که گشودم در جایی بودم تنگ و تاریک که بعدها دانستم بخش جدیدی از همان اوین همایونیست. میزبانان جدید به دیدنم آمدند و پذیراییِ شاهانه که نه، ملایانهای از من به عمل آوردند. بحثشان این بود که لابد از آسمان بریدهام که به زیرزمین رفتهام و بدون شک با الله سرِ ستیزه دارم. باری چندین بهار نیز بر این منوال گذشت. روزی درب خروج را به من نمودند که برو! من برای دومین بار از آن در خارج میشدم ولی اینبار با چند عضو ناقص شده، قلبی شکسته، بیتبسمی بر لبانم و به قول شاملو چیزی شبیه آتش در جانم. در گوشهای خزیدم چرا که به آسمان نظر داشتن ریا بود و بر زمین نظر دوختن جرم و زیرزمین خانهام نیز دیرزمانی بود که ویران گشته بود. این مقدمه را گفتم که میزان ارادتم را به شاه و ملا بیان کرده و خواننده را از پیشداوری باز دارم. ولی فقیه زمانه به تاسی از امام کبیر بیداد میکند، میکشد و ویران میسازد و ما بر سرِیکدیگرزنان و گریبان یکدیگر دران، به نظاره نشستهایم. هستند کسانی که پرچم مخالفت بر ولی فقیه کنونی برافراشتهاند، زآنکه میپندارند که او از خط امام کبیر راحلشان منحرف شده و باید مسیراو را اصلاح کرد، بی آنکه بگویند این انحراف در کجاست؟ کدامین ظلم را خامنه ای بدعت گذارد که خمینی از آن بَری بود؟! کجای این کشور را خمینی آباد کرده بود که بدست خامنه ای ویران گشت؟! باری مینویسند، مصاحبه میکنند، زندان میروند، اعتصاب غذا میکنند و قهرمان لقب میگیرند بی آنکه پاسخگوی هویت سیاسیشان باشند. گویی تاریخ فلاکت این مرزو بوم با آمدن دولت احمدینژاد آغاز شده و پیش از آن در بهشت ساخته شده توسط اینان میزیستهایم بیآنکه خود بدانیم! این مبارزان شش ساله و فرشتگانِ بیگناه بهشت خمینی از چنان مصونیتی برخوردارند که هیچ نقطه تاریک که نه، خاکستری رنگی در پروندهشان نباید یافت. تصدیِ پستهای کلیدی، دست دردست جنایتکاران داشتن، رانتخواری، ثروتهای رویایی و صدها مورد مشابه، نمیتواند هیچ خللی در باور قهرمان ملی بودن آنها وارد سازد. کسی از گذشتهشان نباید بپرسد، ملاک حال آنان است، نام ونشان خود و اجدادشان بیاهمیتتر از آن است که درصدر اخبار قرار گیرد. اینان معصومینی هستند با ریشهای مرتب با حسابهای بانکی فربه که میتواند رسانهها زیادی را به قهرمان بودنشان به شهادت وا دارد. گروهی نیز هستند که خمینی بر گردهی بیتدبیری سیاسیشان سوار شد و خود اولین زخم خوردهگان شمشیر خونریز او بودند، ولی غروری تهی از منطق- پنهان شده در سماجت بیمارگونه- |